ارسالها: 9253
#641
Posted: 30 Apr 2014 21:31
به خواهرم حسودیم می شد
اسمم سحره و 20 سالمه دانشجوی پزشکیم. هیکل ظریفی دارم و صورت بچه سال ولی باسنی بزرگ و به قول دوستام سکسی دارم. حبیب شوهر خواهرمه 30 سالشه قد بلند بور و چشم رنگی. یه خورده بینیش تو ذوق میزنه ولی قابل تحمله! واقعا بعضی وقتا به خواهرم حسودیم میشه. دبیرستانی که بودم دلم می خواست بغلش کنم اونم منو ببوسه ولی روم نمیشد. روزهای دوشنبه خواهرم کشیک بیمارستان بود و دیر میومد خونه منم برای اینکه یه خورده با حبیب تنها باشم یه خورده باهام بلاسه از دانشگاه میومدم خونشون. حبیب خیلی نجیب بازی درمیاره حتی وقتی روسریم عمدا می افته نگاشو برمیگردونه!!
یه شب با دوستام فیلم گلشیفته فراهانی رو تو خوابگاه دیدیم که نقش یه زن افغانی رو بازی می کرد و مثلا بد کاره بود! اولین باری بود که بهم فشار میومد. دلم میخواست یکی بهم تجاوز کنه! فرداش دوشنبه بود و من بعد از دانشگاه رفتم خونه خواهرم. به بهونه اینکه بغل حبیب بشینم گوشیم رو در آوردم و عکسای دانشگاهمو بهش نشون دادم. رفتم تو آشپزخونه برای خودم چایی بریزم که دیدم حبیب گوشیم رو برداشته. الکی بهش گیر دادم که داری عکسای شخصی منو دید میزنی. تهدیدش کردم که به خواهرم میگم. بیچاره کلی قسم و آیه آورد که من اصلا با عکسات کاری نداشتم. میدونستم کاری نداشته فقط بهترین موقعیت بود برای سادیسم بازی من!
گفتم اگه میخوای دهنم بسته بمونه باید بذاری بهت آمپول ویتامین بزنم! خندید و گفت باشه خانم دکتر فقط عواقبش با خودت. اولین بار تو عمرم می خواستم آمپول بزنم! البته هدفم لمس کردن باسن حبیب بود نه آمپول زدن.! خلاصه از تو یخچال آمپول رو برداشتم و الکل هم آوردم. دستام داشت میلرزید. حبیب سرنگ رو ازم گرفت و پرش کرد هواگیری هم کرد و بعد گفت بلدی دیگه نه خانم دکتر؟ حبیب بیچاره دراز کشیده بود و سرش رو گذاشته بود رو دستاش من شلوار و شرتش رو باهم کشیدم پایین. حبیب گفت خانم دکتر بالا باید بزنی چه خبره اینقده کشیدی پایین شلوارمو؟! گفتم ساکت شو حواسمو پرت نکن. امپول رو بدون آسپیره کردن فرو کردم و زدم به اون بیچاره! کارم که تموم شد عرق کرده بودم بد حشری تر شده بودم می خواستم برش گردونم که یه دفعه دیدم مثل مار به خودش پیچید و داد میزد آی ی ی ...
دست و پام رو گم کرده بودم. با ترس و لزر گفتم چی شده؟ دیدم دست گذاشته رو آلت و بیضه هاش و می پیجه به خودش و داد میزد. بغلش کردم گفتم غلط کردم ببخشید تو رو خدا... که بهم گفت برو یه دستمال خیس بیار بذار رو بیضه هام.
رفتم سریع آوردم خواستم بذارم رو بیضه هاش دیدم آلتش بزرگ شده بود خیلی بزرگ تر از اونی که تو سالن تشریح دانشگاه دیده بودیم!! فکر کردم از عوارض آمپوله است! یه دقیقه بعد حبیب که دراز کشیده بود رو تخت گفت خوب خانم دکتر تو که ما رو برانداز کردی حالا اگه می خوای دهنم بسته بمونه نوبت منه! گفتم نه می ترسم تورو خدا.. گفت نترس فقط نشونم بده! بی اختیار شلوار و شرتم رو در آوردم. یه خورده که نیگام کرد گفت یه چرخی بزن خانمی صندوق عقبت رو هم ببینیم! خنده ام گرفت. دیگه به هیچی فکر نمی کردم خوشحال بودم که حالش خوبه! ولی همینکه چرخیدم از پشت منو گرفت و انداخت رو تخت. خواستم داد بزنم که جلو دهنم رو گرفت گفت اگه آروم باشی کاری می کنم لذتش رو ببری ولی اگه داد بزنی بهت امپول میزنم! آروم خوابیدم رو تخت. یه بوس کوچولو از لبام گرفت و رفت سراغ کلیتوریس و لبه های کسم. وای... چنان با زبونش می کشید که انگار داشتن تمام توان و جونم رو می کشیدن بیرون. اولین تجربه سکسیم بود. پستونهای کوچیکم از زیر سوتین سایز 50 داشت میزد بیرون. می لیسید و باسنم رو فشار میداد. کم کم دستاش رو آورد پشتم و بند سوتینم رو باز کرد حالا دیگه سینه هام تو دستش بود. یاد فیلم دیشب افتام غرق لذت بودم. شاید باورتون نشه ولی بی اختیار گفتم خداااا....
ضربان قلبم مثل گنجشگ شده بود مثل موم تو دست حبیب بودم صدای نفسام اینقدر بلند بود که توی اطاق طنین انداز شده بود! حبیب بینیش رو گذاشت رو کلیتوریسم و زبونش رو کرد تو واژنم یه فشار به همه جام آورد و بی اختیار جیغ زدم نه از سر درد بلکه از شدت لذت. چند لحظه تو همون حالت موند و بعد بلند شد رفت تو حموم که دهنش رو بشوره چون فکر کنم یه چیزی ازم اومده بود بیرون.
وقتی برگشت آروم منو برگردوند و گفت می خوام ماساژت بدم بدنت نگیره. یه بالش گذاشت زیر شکمم و شروع کرد به ماساژ دادن خداییش خیلی خوب ماساژ می داد! همش با خودم می گفتم خوش به حال خواهرم. تو همین حال بودم که دیدم حبیب دست از ماساژ برداشته ولی از پشتم کنار نرفته. گفتم چیکار می خوای بکنی گفت می خوام کرم بزنم نترس. یه خورده از پماد لوبریکنت بهداشتی زد در معقدم و یه خورده هم زد به آلت خودش بعد آلتش رو گذاشت وسط باسنم.
ترسیدم خواستم بلند شم که دستش رو گذاشت رو کمرم و گفت نترس و بدنت رو شل کن به من اعتماد کن باشه. چاره ای نداشتم و قبول کردم. آروم آروم نوک آلتش رو میزد دم معقم خوب که خودم رو شل کردم یه دفعه احساس کردم دو تا لپ باسنم دارن از هم جدا می شن! سوزش بدی داشت خواستم بی اختیار جیغ بزنم که حبیب جلو دهنم رو گرفت و تا ته آلتش رو کرد تو کونم!! چند لحظه اصلا تکون نخورد وقتی دوباره شل شدم شروع کرد آروم آروم به تلمبه زدن! دیگه درد نداشت یه جورایی لذت بخش هم بود. ایندفعه صدای نفسهای حبیب بلند شده بود. کم کم خوابید روم و یه دستش رو گذاشت رو کسم و با اون دستش سینه هام رو فشار میداد. ایندفعه احساس می کردم برق از کسم داره مپره دوباره شروع کردم به لرزیدن ولی تموم نمیشد با دستام رو تختی رو چنگ می زدم تا اینکه گرمای آب حبیب رو تو کونم احساس کردم. تمام بدنم سرد و بی حس شده بود. این دومی دیگه از شدت لذت نابودم کرده بود حتی فکرش رو هم نمی کردم. سکس از عقب اینقدر لذت بخش باشه. بعد از اون باهم رفتیم حموم و یه شیرموز خوردیم تا حالمون جا اومد.
بعد از اون چندید بار سکس از کون با هم داشتیم ولی هر بار که ازش خواستم منو جر بده پردمو پاره کن! این کارو نکرده و میگه می خوام بیشترین لذت عمرت رو شب عروسیت ببری.
امیدوارم حال کرده باشین و پیشنهاد میکنم سکس معقدی به صورت بهداشتی حتما تجربه کنین خیلی حال میده!!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#642
Posted: 1 May 2014 21:16
کون من و کیر پسر عمه
سلام اسم من شیماست و 15سالمه.این اتفاق که می نویسم در 13سالگیم رویداده.
من دوتا پسر عمه دارم که یکی از اونا خیلی شهوتیه.یه روز رفته بودم خونه عمم که بهش سر بزنم و تصمیم گرفتم شب اونجا بمونم.شب شد و عمم جامو انداخت.بعد از این که همه خوابیدن پسرعمه شهوتیم اومد تو رخت خوابم و دست لای موهام کرد.آروم آروم صورتشم نزدیک صورتم کرد و گفتم داری چیکار میکنی؟گفت میخوام بکنمت.میخواستم داد بزنم ولی اون موقع آبروی خودمم میرفت.ازم پرسید پریود شدی؟گفتم نه و گفت باشه.بعد آروم آروم شلوار و شورتمو کشید پایین.در اون لحظه پیش خودم گفتم یا قمربنی هاشم....کیرشو درآورد و کرد تو کونم....
تو همون موقع پسرعمه کوچیکم اومد آب بخوره که مارو دید این یکی پسرعممم کیرشو آورد بیرون و گفت توضیح میدم پسرعمه کوچیکم گفت توضیح لازم نیستو رفت.اون بیشعورم رفت..تا صبح فکر این که پسرعمه کوچیکم بره همه چی رو بگه از سرم بیرون نرفت.صبح شد.دیدم پسرعمه کوچیکم بالا سرم نشسته گفت اون مجبورت کرد؟هیچی نگفتم خودش فهمید.گفت نترس به کسی نمیگم چون میدونم اونچه آدمیه.اون موقع بود که خیالم راحت شد.بعد از اون اتفاق بازم باهاشون رفت و آمد داشتیم و با مرور زمان شهوت پسرعممم کم شد.اون موقع پسرعمه بزرگم 17سال و پسرعمه کوچیکم 14سالش بود.حالا هم من بزرگتر شدم هم اونا و مرسی که داستان منو خوندین.
شیما
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#643
Posted: 2 May 2014 20:12
زن دایی سکسی
سلام.من ارش هستم 16 ساله من یه زن دایی دارم که خیلی سکسیه یه روز رفته بودم خونشون تا با پسر دایم بازی کنم ولی رفته بود خونه یه دوستش دایمم سر کار بود زن دایم اسمش سمیه است یه شلوارک کوتاه پوشیده بود که رونه سفیدش بیرون بود با یه تاپ که بزرگی سینه هاش معلوم بود
سمیه تو اتاق رو تخت دراز کشیده بودو من بیرون نشسته بودم که صدام کرد رفتم گفت بیا کنارم دراز بکش وقتی که داشتم دراز میکشیدم کیرم سیخ شده بود فکر کونم اونم فهمید بهم گفت دوست دختر داری منم که ارزویه سکس باهاشو داشتم گوفتم نه بعد سمی گوفت یعنی تاحالا سکس نداشتی گوفتم نه گوفت میخوای تجربه کنی کوفتم با کمال میل بعد ازش لب گرفتم همینجوری داشتیم لب همدیگرو میخوردیم که من تاپشو دراوردم شروع کردم به خردنش باورم نمیشد چه سینه های بعد شلوارشو دراوردم وای چی میدیدم یه کس خوشکل که اماده دیه کیر 16 cm من بود بعد از خوردن کسش رفتم سراغ انگوشتایه پاش اخه هردفه میدیدمشون تو خونه جغ میزدم
یه5 دیقه ای رونو انگوشتاشو خوردم دیگه حشرم زده بود بالا یه اسپری داد زدم بعد یه کاندوم اورد گفتم خوشم نمیاد اولش قبول نکرد ولی راضیش کردم کسش یه کم خیس بود با همون خیسی کردم تو کسش وای چقدر داق بود بعد شرو کردم به تلمبه زدن صدایه جیغاش کل خونرو گرفته بود یه 20 دیقه ای تلمبه زدم بعد گفت کیرتو بده ساک بزنم کردم دهنش و برام ساک زد بعد گوفت تو کونمم میخای گوفتم پس چی بدون هیچ مکثی کردم تو کونش یه جیغ بلندی زد داشتم تلمبه میزدم دیدم داره از حال میره بعد 20 دیقه دیدم داره ابم میاد کیرمو دراوردم با تمام زورم کردم تو کوسش و تلمبه زدم بدون اینکه به سمی بگم ابمو ریختم تو کسش اونم گفت عیبی نداره و یه قرص ضد بارداری خورد بعد باهم رفتیم حمام و هن جا هم سکس کردیم که ابمو این بار ریختم تو کونش بعد از اون هم چند با هم سکس داشتیم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#644
Posted: 8 May 2014 00:34
کون تنگ دخترعمو
با سلام خدمت همه برو بچه های سکسی
من اسمم 22سالمه فرهاده قدم185 وزنم حدود 100 کیلو و ورزشکارم رشته بدن سازی،داستان از اونجایی شروع شد که من ترک تحصیل کردم و یه مدت بعد پیش عموم شروع به کار کردمروز هام به خوبی میگذشت کار میکردم پول در می آوردم خلاصه واسه خود کلی کیف میکردم تا اینکه یه روز سر برج واسه حساب کتاب رفتم خونه عموم راستی از دختر عموم نگفتم اسمش سمیراست 150 قد تقریبا 65 کیلویی وزن 17سالشه یه جفت سینه سفت وسر بالا با یه کون ناز که همه هستیم رو فداش میکنم داشتم میگفتم که رفتم خونه عموم خواستم زنگ آیفون رو بزنم دیدم در بازه رفتم تو همینکه در رو باز کردم برم تو چیزی دیدم که تا آخر عمر یادم نمیره سمیرا لخت نشسته بود کنار بخاری داشت موهاش رو خشک میکرد آخه از حموم اومده بود بیرون من رو که دید بلد شد سریع رفت تو اتاق وقتی دوید بره اتاق تکون خوردن کونش رو دیدم بدتر نزدیک بود سکته کنم خلاصه اون رفت تو اتاق منم همونجوری مات و مبهوت مونده بودم چیکار کنم که با زنگ موبایلم از فکر پریدم دوستم بود گفت دغارم میرم قهوه خونه تو هم بیا ،راه افتادم که برم داشتم کفشام رو پام میکردم که صدای سمیرا اومد گفت بیا کارت دارم دوباره برگشتم تو ایندفعه لباس تنش بود یه حوله هم پیچیده بود دور سرش یه کتاب بهم داد گفت از روش برام کپی بگیر
کتاب رو گرفتم خواستم برم یه تراول 50 تومنی داد گفت بیا اینم پولش منم که از صدقه سری عمو جون همیشه پول داشتم واسه همین پولو ازش نگرفتم اونم گفت مرسی عزیزم دلم حری ریخت پایین آخه حرف زدن من و سمیرا فقط در حد یه سلام و احوال پرسی بود رفتم قهوه خونه پیش دوستم همش تو فکر کون سمیرا بودم رفتم کپی رو واسش گرفتم،تا اینکه شب شد و عمو زنگ زد گفت واسه حساب کتاب برم پیشش رفتم اونجا زن عموم یه تلوزیون جدید خریده بود ازم خواست براش تنظیمش کنم بعد از تنظیم دیدم سمیرا از اتاف اومد بیرون یه جوری نگاهم میکرد و لبخند میبزد که کم مونده بود جلوی عموم بگیرم سوراخ سوراخش کنم لامصب یه دامن تنگ هم پوشیده بود هی میومد جلوی من رژه میرفت
با عمو شروع کردیم به حساب کتاب که تا ساعت 12شب طول کشید که عمو م گفت من دیگه حوصله ندارم برو تو اتاق سمیرا بقیه اش رو با اون حساب کن منم در زدم رفتم تو که سمیرا گفت چه عجب یادی از ما کردی منم گفتم اختیار داری من همیشه به فکر شما هستم اونم گفت تو که دروغ نمیگی حالا چیکار داشتی گفتم عمو گفت بقه حساب هارو با تو درست کنم گفت باشه بیا بشین شروع کردیم یه لحضه سرمو بلند کردم چشمم افتاد به خط سینه اش عرق سرد نشست رو پیشونیم میخ سینه هاش شده بود که متوجه شد گفت صبح کم هیز بازی در آوردی الان اینجوری میخ شدی گفتم تقصیر خودته چرا اونجوری میشینی تو خونه دیدم هیچی نگفت منم گفتم ولی خدایش هیکلت خیلی نازه گفت راست میگی گفتم بله راست میگم
یه لبخند بهم زد داشتم تو چشماش نگاه میکردم نمیدمنم چی شد به خودم اومدم دیدم لبام رو لباش چسبیده بود یه دل سیر لباش روخوردم که گفت بیه دیگه الان یکی میاد گفتم نترس همه خوابن رفتم در رو قفل کردم وبرگشتم پیشش به پشت خوابوندمش خودم هم افتادم روش دوباره شروع کردم به لب گرفتن با کمک همدیگه لباس هامون رو در آوردیم یه کم که بدنش رو خوردم گفت رود باش دیگه الان یکی میاد گفتم چشم سرورم رفتم از رو میز آرایش یه کرم برداشتم هم به سر کیر خودم زدم هم به سوراخ کون سمی جون بعد یه خورده باهاش حال کردم وسر کیرم رو گذاشتم دم سوراخش یه فشار که دادم سرش رفت تو ولی انگار با انبر دست سر کیرم رو گرفته بودن لیقدر تنگ بود سمیرای بیچاره که نمیتونست جیغ بزنه زیر لب هی فوش میداد که درش بیار دارم نصف میشم ولی کو گوش شنوا اینم بگم که کیر اینجانب 15 سانت میباشد قطرشم خوبه
داشتم میگفتم شروع کردم بقیه کیرم فرستادم تو ولی آروم آروم سمی جونم اونقدر دردش می اومد چنگ میزذ تو موهاش کیرم که تا ته رفت تو گذاشتم تا قشنگ جا باز کنه سمی هم که آروم شد شروع کردم به تلنبه زدن سمی هم خوشش می اومد و داشت کیف میکرد از صدای ناله کردنش معلوم بود انگار کیرم تو کوره زغال پزی بود داشتم تلنبه میزدم که گفت خسته شدی تا من بیام بالا گفتم نیکی و پرسش به پشت خوابیدم لامصب خیلی حرفه ای کار میکرد طوری کیرم رو تو کونش میچر خوند که داشن نصف میشد ولی طولی نکشید که آبم اومد همش رو خالی کردم توکون سمی جون همون جوری لخت تو بغل هم تا صبح خوابیدیم صبح که بیدار شدم تازه یاد افتاد که حساب ها هنوز مونده که سمی گفت تو برو بزارش به عهده من رفتم خونه خودمون یه دوش کرفتم و لباس پوشیدم رفتم شرکت از اون موقع هر وقت تو خونه تنها میشد زنگ میزد میرفتم میکردمش،
الان چند وقتی که شنیدم میخواد ازدواج کنه البته من ازش فول گرفتم وقتی هم که ازدواج کرد باهام سکس داشته باشه،اینم داستان من اگه خوشتون اومد بگید تا ماجرای عروسی روستا رو هم براتون بنویسم مخلص همه برو بچه های سکسی.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#645
Posted: 11 May 2014 14:45
دختر عمه مطلقه
سلام.
اسم من امیر 28سالمه ویه قد وهیکل معمولی دارم یه دختر عمه دارم که اسمش روزیتاست من از کوچیکی عاشقش بودم ویه حس خاصی بهش داشتم وبا هم خیلی راحت بودیم طوری بود که از همه چی هم باخبر بودیم این روزیتا خانوم یه دختر تپل با کون برجسته وسینهای سایز 75 هستش وبسیار حشری همدیگه رو خیلی دوست داشتیم وقرار ازدواج گزاشته بودیم خلاصه من رفتم سربازی این فاصله به اجبار باباش با پسر عموش که یه ادم مفت خور بیکار بود ازدواج کرد من وقتی این خبرو شنیدم داغ کردم حتی تصمیم خودکشی گرفتم حالم خیلی گرفته بود احساس میکردم دیگه هیچ اینده ای ندارم افسرده شده بودم...
خلاصه سه سال طول کشید که بااین جریان کنار اومدم چون پای ندا جون باز شده بود توی زندگیم ود وباره احساس غرور بهم دست داد سیزده بدر پارسال بود که همه خانوادگی رفته بودیم بیرون که روزیتا هم بودش با دیدن دوبارش حالم عوض شده بو دخیلی خوشکلتر سکسی شده یه ساپرت چسبون بایه بلیز که تاروی کونش بود پوشیده بود موقع نهار تمام نگاهاش به من بود منم همینطور داشتم دیونه میشدم احساس خفگی میکردم خلاصه بعد نهار وستی بازی کردیم خانوما همه وسط بودن وقتی میدوید چنان قلبهاش بالاپاین میشد وشهوت چنان ازش میبارید که ادمو دیونه میکرد غروب بود کنار استخر /توی باغ بودیم استخرم داشت/نشسته بودم داشتم اهنگ داریوش گوش میکردم که یه چی روی شونم هس کردم برگشتم دیدم روزیتاست زبونم بند اومده بود هر دوتامون نمیتونستیم حرف بزنیم فقط به هم باچشمان پر از اشک نگاه میکردیم که توی این نگاها هزاران حرف بود نشستیمو یخمون شکست ودرد دل شروع شد که زندگی خوبی نداره شوهرش کتکش میزنه ویه خانوم بازه وداره ازش جدا میشه خلاصه گزشت وروزیتا طلاق گرفته بود منم که با ندا جونم که عقد بودیم ازدواج کردم توی عروسیم شکل یه فرشته شده بو د وای یه لباس که از بالا لخت بود پوشیده بود که اون پستونای خوشکلش خود نمایی میکردن تولد ندا جون رسید ومن برای اینکه سوپرایزش کنم
با روزیتا رفتیم بازار ویه دسبند خوشکل به صلیقه روزیتا خریدم یهو یه فکر شیطانی به سرم زد به ندا گفتم تو برو ارلیشگاه منو روزیتا مقدمات جشن تولدت اماده میکنیم اوکی شد منو روزیتا اومدیم خونه سکوت عجیبی بود نفسام توند شده بود کار تظعین اتاق تموم شد خسته شده بودم وکف اتاق دراز کشیدم روزیتا رفت چای درست کنه با یه سینی چای اومد کنارم نشست حس عجیبی بود نا خدا گاه سرمو گزاشتم روی پاش گرمی ونرمی رونشو حس کردم یه حس خوبی بود نگاهمون توی هم قفل شده بود که دیگه نتونستیم تحمل کنیم یهو لبامون توی هم قفل شد یه لحظه به خودم اومدم که من زن دارم ولییییییییییییی یهو یه فکری به سرم زد رساله رو اوردم وصیغه عقد موقت خوندیم دیگه هیچ چیزی جلو دارمون نبود مثل دیونها افتادیم به جون هم وقتی اومدم روی گردنش خیلی لزت میبرد بلیزشو در اوردم وایچه میدیدم دوتا پستون خوشکل خوش تراش که داشتن سوتینشو جر میدادن سوتینو باز کردمو بازبونم به نوک پستوناش میزدم ومک میزدم روزیتا خیلی داغ کرده بود میگفت بخور عشقم بخوووووور همش مال خودته میگفت وقتی باشوهرش سکس میکرده همش منو میاورده توی ذهنش با این حرفا من بیشتر حشری میشدم همینجور اومدم پاین تا رسیدم به کسش شروارشو در اوردم وووووووووووای یه شورت صورتیکه عکس دوتا قلب روش بود تنش بود شروع به بو کشیدنش کردمو اروم بالبام میکشیدم روش روزیتا داشت ناله میکرد زمینو چنگ میزد وقتی داشتم شرتشو در میاوردم دستام داشت میلرزید تنم شل شد نمیدونم چرا اینجوری شده بودم شرتشو در اوردم واییییییی خدای من چی دیدم...
یه کس توپل با لبهای برجسته که داخلشم رنگ تقریبا صورتی داشت دیگه شهوت بهم حسابی غلبه کرده بود زبونمو از پایین به بالا میکشیدم چوجولشو مک میزدم روزیتا حسابی داغ شده بود ناله میکرد میگفت بخور عشقم بلیس وجودمو تو ماله منی تو عشق خودمی امیرررررررررررررررر جونم امیرررررررررررررر زندگیییییییییییی سرمو با دستاش فشار میداد تو اون کس خوشکلش اوففففففففففففف اهههههههههههه اههههههههههههه صداش تمام اتاقو گرفته بود که یهو گفت برگرد حالتمونو عوض کردیمو 69شدیم وای که من عاشق این حالتم کسانی که تجربشو دارن میدونن چی میگم کیرموکرد توی دهنش وای چه داغ بود چه حال میداد به طور ماهرانه ایی ساک میزد همشو میکرد توی دهنش مک میزد در میاورد اخخخخخخخ که چه لذتی داشت یه کوس توی دهنم بود وکیرم توی دهن روزی جون بود که دیدم دهنم داره داغ میشه داشت ارضا میشد برگشتمو خاستم بکنم که کشید عقب خودشو گفت باید ذره ذره شو حس کنم دستاشو قلاب کرد دور کمرم چشماشو بست واروم اروم منو میکشید طرف خودش احساس کردم دارم داغتر میشم وای چیزی که ارزوشو داشتم سالها منتظر همچین روزی بودم کیرم تا اخر تو کسش بود...
دیگه نالهاش تبدیل به جیغ شده بد امیر بکونننننننن بککککککککن منو زندگیم جرم بده همش ماله خودته میخام جرم بدی میخام این اتش وجودمو با ابت خاموشکنی مکهمتر بزنننننننننننننن منم با تمام وجودم تلمبه میزدم یه صدای شلاپ شلوپی را افتاده بود خیلی حال میداد کسش کرمو لیز تنگ بدو احساس کردم میخام خالی بشم که روزی جون بازم خودشو کشید عقب شروع کرد به لب گرفتنو گوف هنوز کاردارم بات من روی کر خابیدمو روزیتا اومد نشست روی کیرم واییییییییییی دوباره کیرم رفت توی بهشتش به طور استادانه ای خودشو بالا پایین میکرد اون پستونای خوش تراششو انداخت روی صورتم منم نوکشونو لیس میزدم هردو داشتیم ازضامیشدیم گفتم دارم میام گفت بریز تو میخام اتیشمو از درون خاموش کنی قرص میخورم منم دستامو حلقه کردم دور کمرش پستوناشم توی صورتم بود هر دو مثل وحشیا تلنبه میزدیمو داشتیم میلرزیدیم که میگفت امیر جونم کن کیرتو میخام یالا دوسش دارم میخام بیشتر احساسش کنم خدا جونم داشتم دیونه میشدم که باتمام وجود ابمو ریختم تو کسش چند احظه بد با صدای اوففففففففف اههههههههههههههه امییییییییررررررررررررررررررر بزن جون اخ...
اونم ارضاع شد همین طور توی بغل هم بودیمو همدیگه رو نوازش میکردیمو که گوشیم زنگ خور الو الو ندا جون بود عزیزم من کارم تموم شد بیا دنبالم منم یه اب به صورتم زدمو لباس پوشیدم که برم دنبالش روزیتا جونم موند خونه که اثار جرمو پاک کنه تا ما بیایم وجشن شروع کنیم البته سه نفره بود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#646
Posted: 11 May 2014 15:03
زن جوان عمو
اسمم حامده داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مال 15سال پیشه وقتی که من 16سالم بود اونموقع عموم تازه زن دومشو که هم خیلی جوون بودو هم خوشگل وتپل مپل بود گرفته بود اون اسمش رعنا بود واز عموم 20سال کوچکتر بود اون19سالش بود خوشگل و هیکل سکسی بود عموم برای اینکه اون تنها نباشه نزدیکی خونه ما براش خونه گرفته بود منم شبها که اون تنها بود با خواهرم میرفتم پیشش میخوابیدم که از تنهایی نترسه اخه عموم 2شب یه بار میومد پیشش ما باهم خیلی راحت بودیمو من راجع به همه چی باهاش حرف میزدم حتی داستان زدن پردش توسط عموم رو هم برام گفته بود گذشت تا یه شب که خانواده من رفتن مهمونی و شب برف زیادی اومد ونتونستن برگردن منم که پیش رعنا بودم
وقتی تلفن زدم گفتن که شب نمیان از خوشحالی بال در اوردم خیلی وقت بود منتظر این فرصت بودم چون همیشه شبها خواهرم بود ومن باید میرفتم تو اتاق دیگه میخوابیدم خلاصه شب گفتم حوصلمونم سر رفت رعنا جون برم یه سی دی فیلم از دوستم بگیرم با هم نگاه کنیم گفت اگه سوپر داره برو بگیر منم که از خدا خواسته پریدم2تا سی دی سوپر از امیر رفیقم گرفتمو اومدم وقتی برگشتم رعنا تو حموم بود وقتی در اومد بهم گفت تا شامو اماده میکنم یه دوش بگیر از ظهر تو کوچه داری فوتبال میکنی منم رفتم یه دوش گرفتمو بعد از شام نشستیم به فیلم دیدن منکه یه کمی ازش خجالت میکشیدم ولی اون راحت بود یه نگاه بمن انداخت و زد زیر خنده گفت اون چیه برج ایفله اخه راست شده بود و داشت شلوارکو جر میداد بهم اشاره کرد بیا پیشم منم پا شدم 2تا بالشت اوردم و گفتم بیا جلو تلویزیون دراز بکشیم
وقتی دراز کشیدیم بغلش کردمو لبامو گذاشتم رو لباش زبونمو رو زبونش همچین با احساس ازم لب میگرفت که داشتم میمردم یه نگاه تو چشمهای خوشگلش انداختم دیدم داره از شهوت میمیره شروع کردم به خوردن زیر گلوشو لاله گوشش بعد سینهای قشنگشو که انصافا به سفتی سینهای دخترابود رو از توی سوتین قرمزش در اوردم ودل سیر نوکاشو خوردم پاشد دستمو گرفتو گفت دیگه فیلم سوپر میخوایم چکار خودت اینکاره ای که منو برد تو اتاق خوابش روی تخت دیوار اتاقش پر بود از عکسهای سکسی خودش رکابیمو دراوردو منو خوابونددمر روی تخت گفت بچه جون بهت نشون میدم سکس یعنی چی شروع کرد از پشت گردنم تا نوک انگشتامو خوردن بعد برم گردوندو زیر گلومو خوردن منم که حساسترین جام بود میمردم دستشو کرد کیرمو دراورد بیرون گفت جون کیرتم که بزرگتر از مال عموته بچه گفتم بگو ماشالله چشم میخوره
خندیدیمو اون شروع کرد زیرشو لیس زدن گفتم بخورش گفت اخه میخوام بکنی گفتم نترس من ابم دیر میاد قول میدم زیر یه ساعت نشه اخه واقعا ابم خیلی دیر میاد خیلی تلاش کنم نیم ساعت باید یه نفس تلمبه بزنم خلاصه رعنا خانوم همچین کیر مبارک منو میکرد تا ته تو حلقش من داشتم اه و اوه میکردم اولین بار بود که یکی به این خوشگلی برام ساک میزد بعدش خوابوندمشو منم براش مثل حرفه ایها کسشو لیسزدم سرمو با دست هی فشار میداد رو کسش گفتم صبر کن6و9شدیمو چونمو گذاشتم بالای کسش و با زبونم حسابی کسشولیس میزدم صدای دادش تموم اتاقو پر کرده بود احساس کردم میخواد ارضا بشه بلند شدم پاهاشو داد بالا و سر کیرمو اروم اروم کرد تو کسش منم که اولین بار بود داشتم طعم کسو میچشیدم قبلا با دخترای زیادی سکس کرده بودم ولی همشون یا از پشت یا لاپایی تند ترو تندترش کردم
صدای شالاپ شلوپه ضربهام تو اتاق میپیچید بعد از ده دقیقه که یه نفس تند تلمبه زدم خیس عرق شده بودم گفت بسه مگه از قحطی اومدی پسر منو خوابوند و خودش نشست روش تا ته کرد تو کسش گفت بهت نمیخوره اینقدر قوی باشی اروم اروم کیرمو تو کسش میچرخوند اخ که چه حالی میداد اونم داشت دوباره ارضا میشد دادش رفته بود اسمون داد میزد بکن جرم بده تو باید مال من باشیمنم از زیر شروع به ضربه زدن کردم ضربهامو تند تر کردم تا ارضا شدبعد رو زانوهش نشوندمشو شروع کرم سگی کردن ضربهام که شدیدتر شد دوباره صدای اخ و اوخش رفت بالا بهم گفت بزنم با دست رو باسنش منم هی میزدمو تندترش میکردم حسابی عرق کرده بودمو دیگه داشتم ارضا میشدم گفتم چکار کنم گفت بریز توش کسم پر کن از ابت منم که دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم ابمو پر کردم تو کسش یه نیم ساعتی انگاری از هوش رفته بودم رو تخت دراز کشیده بودم دیدم برام اب پرتقال گرفته گفت بیا بخور جون بگیری تا صبح کارت دارم کیر کلفته من خلاصه اونشب 3باره دیگه تا صبح من ارضا شدم و اون بیش از15دفعه تا یه هفته کیرم میسوخت تمام پوستش رفته بود
سرجمع حدود دونیم ساعت فقط تلمبه زده بودم اره این شد که دیگه رابطه من و رعنا تا3سال ادامه داشت تا من رفتم خدمت یه بار که مرخصی اومدم گفتن عموم طلاقشو داده خیلی دنبالش گشتم ولی دیگه ندیدمش اگه رعنا جون داستانمونو خوندی بدون هنوز اون شب از یادم نرفته.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#647
Posted: 11 May 2014 15:11
دختر دایی با حال خودم
سلام من رضا هستم 17 سالمه.اول عذر می خوام که در این داستان یکم به حاشیه ها بیشتر اشاره کردم تا خود سکس. یه دختر دایی دارم که اونم 17 سالشه اسمشم بهاره است. اونم مثل من 17 سالشه هر دومون سال دوم دبیرستان هستیم ولی رشته اون انسانیه و من علوم تجربی. من اوایل نظر بدی نسبت به دختر داییم نداشتم و به فکر سکس بااون نبودم. خیلی دوست داشتم سکس داشته باشم ولی هرگز اون به نظرم نرسیده بود. یه روزی نزدیک ترین دوستم که اسمش بهزاد باشه گفت دختردایی ات با یکی سکس داشته و بکارتش پاره شده. من اوایل باور نمی کردم و مسخرش می کردم تا اینکه از بقیه بچه هام اون حرفا رو شنیدم و می گفتن در ضمن دختر خیلی شیطونیه و با اکثر بچه هایی که می شناسم رابطه داشته و دوست بوده(البته نه در حد سکس). منم که اون موقع ها خیلی حشری بودم و هر دختری رو که می دیدم به اندام سکسی اش نگا می کردم.
حالا هر وقت این دختر دایی رو می دیدیم فکر های بد تو سرمون می اومد. اون بعضی وقتا میومد خونه ما ومنم بعضی وقتا میرفتم خونه اونا ولی نمیشد که هر وقت تنها دیدمش به بعضی داستان های همین سایت برم و بهش بچسبم و بگم میخوام بکنمت. من که تصمیممو گرفته بودم و هر طوری بود می خواستم کس این دختر داییمو بزنم. بالاخره از اون دوستم بهزاد (که میگفت دختر دایی ات جنده است) یه سیم کارتی که دختر داییم نتونه منو بشناسه گرفتم و تصمیم گرفتم یه جورایی بصورت یه فرد ناشناس باهاش دوست بشم. من می دونستم که دختر داییم علاقه زیادی به زبان انگلیسی داره یه پیام انگلیسی بهش نوشتم و ازش درخواست دوستی کردم. چند ثانیه بعد یه پیام اومد که گفت باشه قبول می کنمو بعدشم یه یکی دوماهی با هم دوست بودیم اون اسم ورسم حقیقیشو گفته بود ولی من با یه هویت جعلی.(خدا را شکر می کردم که دختر دایی ام صدامو از پشت تلفن نمیشناخت).
بعد ازش درخواست سکس کردم و اونم قبول کرد( البته با اسرار). بعدش بهش یه آدرس الکی دادم که به هیچ خونه ای ختم نمی شد و خودم اونجا رو می پاییدم( آخه می خواستم بدونم دختر داییم واقعا سکس رو دوست داره یا نه همش الکیه). بعدش همون لحظه بهش پیام فرستادمو گفتم که من پسر عمه اش رضا مو بازم می خواد با من سکس داشته باشه. بعد از یه نیم ساعت پیام فرستاد و قبول کرد.
از شانس خوب من یه دو سه روز بعد اون اتفاق روز سیزده بدر بود و بهش زنگ زدم و گفتم که اون روز هیچجا نره. روز سیزدهم فروردین که خونه ما و اونا خالی شده بود و من موندم و دختر داییم. بهش زنگ زدم و اون اومد خونه ما. اومد خونه و با کلی خجالت و خنده هر دومون لخت شدیم. با هم رفتیم رو تخت و یه چند دقیقه ای محکم همدیگه رو بغل می گرفتیم و من کیرمو گذاشته بودم لای پاهاش. چون اولین بارم بود اونقدر لذت می بردم که تو همون بغلش ارضا شدم. بعدشم طبق اون چیزایی از این سایت و داستاناش یاد گرفته بودم اول از همه رفتم سراغ کسش و با دهنم باهاش بازی میکردم.
اولین باری بود که کس واقعی می دیدم. دختر داییمم اونقدر لذت می برد که نمی تونست آروم بخوابه و فقط وول می خورد. بعد ازش خواستم که ساک بزنه. اونم با یکمی خواهش قبول کرد تا اینکه بعد از مدتی کیرم دوباره سیخ شد. منم کیرمو با یکم تلاش و زحمت آروم آروم فقط تا سرشو کردم تو کسش اونم یهو از رو کیرم بلند شد. دوباره یکم با دستم و دهنم با کسش بازی کردمو بازم امتحان کردم ایندفعه محکم بغلش کردمو آروم همه کیرمو فرو کردم. واقعا برای اولین بار اونقعد لذت داشت که خودمم می خواستم از فرط لذت و حرارت بکشم بیرون. واقعا لذتش خیلی بیشتر از اونی بود که تصورشو می کردمو تو این داستانا می نوشتن. کیرم تو کوسش بود و یکم بغل هم خوابیدیم بعد کیرمو بیرون کشیدم و بعدش فقط تو بغل هم خوابیده بودیم. وبعدا که حرفه ای شدم کلی کس و کون دختر دایی مو جر می دادم و مثل یه زن و شوهر هر هفته چند باری مخفیانه با هم سکس داشتیم.
تشکر می کنم واسه اینکه خاطره منو خوندید...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#648
Posted: 14 May 2014 22:29
دو داداش و یه زن داداش
یه داداش دارم که از من چند سالی بزرگتره ، چند سال پیش یه جا رفت خواستگاری و با خانمی که الان زن داداشمه همدیگرو پسندیدند و قرار خواستگاری گذاشتن
تو شبه خواستگاری ما رو هم بردن و تا زن داداشم اومد دیدم یه دختر سفید و قد بلند اومدو نشست رو صندلی، تو همون نگاه اول دیدم داره یه جوری به من بد نگاه میکنه،با خودم گفتم حتما دارم اشتباه میکنم.
اون شب تموم شد و اونا عروسی کردنو چند ماهی از ماجرا گذشت تا وقتی زن داداش میومد خونه ما دوباره از اون نگاههای هوسناک میکردو هی کس و کونشو جلو من قر میداد،همیشه طوری مینشست که من دقیقا جلوش بشینم و پاهاشو یجوری باز میکرد که من کسشو ببینم،یه کس بزرگ و آبدار،یا وقتی میخواست ظرف های غذا رو جمع کنه طوری خم میشد که من کون و کمر سفیدشو ببینم،دردسرتون ندم بد چور پا میداد که داداشم هم بو برده بود، یه بار که اومده بود خونمون همه رفتن توی حیاط خونه که کنار باغچه بشینن من اومدم تو تا میوه و چایی ببرم که دیدم اونم داره میاد تو که مثلا بره دستشویی،یه جوری تنظیم کرد که بین در ورودی خونه به هم برسیم که تا من اومدم رد بشم اونم پشتشو به من کردو کونشو داد عقب ولی من خودمو کشیدم عقب و بهش نخوردم چون داداشم رو خیلی دوسش داشتم و نمیخواستم حتی فکر خیانت کردن بهش رو بکنم،
خلاصه همیشه با خودم کلنجار میرفتم که چیکار باید بکنم،واقعا واسم یه کابوس بود که یه روز زن بگیرمو داداشمو روش ببینم که داره میکنتش،پس منم نباید این کارو با اون میکردم
چند وقت بعد دیدم واسه هر کاری وقتی داداشم سر کار میره به من زنگ میزنه و منو میکشونه خونه ی داداشم
آخه داداشم استاد دانشگاهه و اکثر وقتا ناهارش رو هم توی سلف دانشگاه میخوره و بعدالظر میاد خونه
یه بار لوله کش میخواست بیاد خونشون که زنگ زد گفت پاشو بیا من تنهام لوله کش میاد،منم رفتمو لوله کش اومد جلوی من یه جوری با لوله کش حرف میزد که لوله کشو حشری میکرد،
میدونستم میخواد من حسودی کنم یا بهم بفهمونه ه اهل حاله
دریغ از این که من همون روز اول از نگاهش فهمیده بودم
خلاصه لوله کش که رفت گفتم من برم گفت حالا دو دقیقه بشین یه چیزی بخور
منم نشستم که گفت بیا ببین این پریز یخچال خرابه میتونی درست کنی
تا من رفتم توی آشپزخونه خودش لای یخچال خم شد که مثلا دو شاخ رو در بیاره ولی حدود دو سه دقیقه همینطور خم مونده بود
میدونم میخواست من اون کون خوش فرم با اون کس قلمبه که از پشتش یکم زده بود بیرونو ببینم و شاید از پشت بهش بچسبم و به آرزوش برسه
ولی من همینطوری داشتم نگاه به کس و کونش میکردمو با اینکه داشتم از شق درد میمردم بازم خودمو کنترل کردمو بهش نزدیک نشدم که بعد خودش بیخیال پریز شدو گفت میترسم برق بگیردت
بعد از چند روز که بازم اومدن خونمون موقع جمع کردن ظرفای شام وقتی رفتم چند تا کاسه بدم دستش دستاشو گذاشت روی دستم،
شاید باور نکنید اینقدر دستاش نرم بود که حالمو خراب کرد ،
اون شب به یاد دستای نرمش و با فکر اینکه با دستاش داره کمرمو میماله و منم میکنمش یه دست دو دست جغ مشتی زدم ولی بعدش عذاب وجدان گرفتم
هرچی از من بی محلی بیشتر میدید حرارتش به من بیشتر میشد که بعد از پا دادن های فراوون یه روز که داداشم رفته بود سر کار بهم زنگ زد و گفت سینا من حالم بده و کمر درد شدیدی گرفتم میتونی واسم قرص مسکن بخری بیاری؟
منم گفتم باشه رفتم قرص خریدمو رفتم خونشون
وقتی رفتم تو گفت کفشاتم بیار تو بزار ،من نفهمیدم واسه چی همچین چیزی گفت،با خودم گفتم شاید تو آپارتمانشون کفش کسی رو دزدیدن
وای چی میدیدم یه شلوار استرچ تنگ که مثه پوست پیاز بود
زیرش یه شرت مشکی پوشیده بود
ازینا که بند داره
منم بند هاشو با گره هاشو که از روی شلوارش دیدم حالم بد شد
یه لباسم تنش کرده بود که باز بودو کرست هم نبسته بود
چاک سینه هاش رو طوری تو لباسش تنظیم کرده بود که فقط میخواستم بزارم لای سینه هاش ،
سر سینه هاش هم یکم بزگ شده بود
ولی بازم نگاهمو دزدیدمو گفتم زنه داداشته نامرد
با صدای لرزون گفت سلام
منم گفتم چته صدات میلرزه؟
گفت کمرم خیلی درد میکنه،وایسا من قرص رو بخورم برم لباس عوض کنم ببرم خونه بابام
آخه ماشینو داداشم برده بود دانشگاه
رفت توی اتاق بعد از چند دقیقه دیدم جیغ کشید که وااااااااااااااای کمرم گرفت وای کمرم آخ کمرم
من دویدم سمت اتاق تا در رو باز کردم دیدم خم شده شلوارشو در بیاره بدون لباس با اون شورت همینطور خم مونده
گفت بیا منو بگیر که کمرم بد جور گرفته
منم ماتم برده بود از اون شورت مشکی با اون بند هاش ،اون رنگ سفید مرمری بدنش با مشکی شورت بد صحنه ای خلق کرده بود
رفتم جلو گفت منو بگیر کمرمو صاف کن منم تا گرفتمش تازه فهمیدم چقدر نرمه
مثل کوره ی آتیش بود توی بغلم
بجای آه وناله که از درد باشه از شهوت آه آه میکرد
بغلش کرمو بردمش لب تخت،دیگه هیچچی نمفهمیدم،شهوت واقعا روانیم کرده بود
یه پماد روی میز گذاشته بود که گفت دیشب داداشت با این پماد ماساژ داده کمرم بهتر شده
حالا تو هم برش دار و ماساژ بده که بهتر بشه
منم برش گردوندمو به جای مالیدن پماد شروع کردم به بوسیدنه تمامه بدنش که هی میگفت سینا نه سینااااااااااا نه سینااااااااااا تورو خدا
اومدم روبروی صورتش یه نگاه تو چشاش کردم لبام رو نزدیک کردم به لباش تا اومد لبام رو بگیره تو دهنش صورتمو کشیدم عقب،چند بار این کارمو تکرار کردم
دوباره بردم جلو لباش ، همه ی بدنش میلرزید ،نفس هاش تند شده بود ، جدی داشت از شهوت میمرد
بلند شدم تیشرتمو در آوردم دوباره خوابیدم روش
خدایا اینگار شوفاژ بغل کردم ،داغ داغ
دوباره شروع کردم به بوسیدنه بدنش و گردنش
اونم با دستای نرمش کمرمو فشار میداد به سمت خودش
اومدم روبروی صورتش یه دفعه طوری از هم لب گرفتیم که نصف صورتمون توی هم فرو رفت
میخوردیم،زبونمون توی دهن هم دیگه میچرخید
از روش بلند شدم شلوارمو در آوردم و دوباره خوابیدم روش
داغ داغ
پاهاشو حلقه کرد دور کمرم
درست کیرم لای کسش بود ولی از لای شورت دوتامون
چه حالی میداد فشار میدادم ولی تو نمیرفت
دوباره شروع کردیم به لب گرفتن،آی خوردی،آی خوردیم
اومدم پایین دستاشو کرده بود توی موهام و فشار میداد به کسش که مثل خرمالو شهد آلود شده بود
گره های دو طرف شورتش رو باز کردم
یه کس دیدم مثل هلویی که سفید باشه
تا شروع کردم به خوردن یه جیغ وحشتناک کشید و آبش اومد
فکر کنم صدای جیغشو همسایه ها شنیدن
ولی من به خوردن کسش ادامه دادم
دوباره اینقدر خوردم که آه و اوهش درومدو دندوناش به هم میخورد از لرزش
شورت خودمو در آوردم واومدم روش خوابیدم
گفتم چقدر نقشه کشیدی تا تونستی منو اینجا برسونی؟
دیدم هیچچی نمیگه
گفتم اگه نگی پا میشم میرم که گفت آره عاشقتم همش موقع سکس با داداشت تو رو میبینم و بهت فکر میکنم
منم پاهاشو دادم بالا و یواش کردم تو کسش
یه جیغ شهوانی کشید
خیلی یواش عقب جلو میکردم،مثل دوتا آدم عاشق تو چشای هم خیره شده بودیمو منم میکردمش
چند دقیقه ای کردمش
نمیخواستم تموم بشه ،برش گردوندم و یه بالش گذاشتم زیر بدنش و از پشت گذاشتم توی کسش
وای کسایی که کس از پشت کردن میدونن چی میگم
نرمی کون با سوراخ تنگ کس چه ترکیبی میشه
بعد از چند دقیقه بلندش کردم حالت سگی شروع کردم تقه زدن،دیگه سریع میکردمش و اونم چه جیغ هایی میکشید،موهاشو میکشیدمو میکردمش
دیدم دارم حال میام ، میخواستم وقتی آبم میاد تو چشاش نگاه کنم
دوباره برش گردوندم و ایندفه یه پاشو دادم بالا و شروع کردم به کردن
دیدم چشاشو بسته که بهش گفتم ببینمت چشاشو باز کرد و تو چشام خیره شد
هر دومون صدای آه و اوهمون اتاق رو برداشته بود
که یه دفعه اون شروع کرد به لرزیدن و ارضائ شد
بعد چندثانیه هم من ارضا شدم همه آبمو ریختم توش
کنار هم خوابیدیم و لب میگرفیم
نیم ساعتی پیش هم خوابیده بودیم
از جام بلند شدم
یه حس عذاب وجدان عجیب داشت میکشتم
اون فهمید و گفت چته حال نکردی؟
گفتم چرا ولی چرا با زن داداشم؟
گفت چه فرقی داره وقتی من عاشقتم دیگه ازین به بعد همیشه میخوامت که من گفتم این بار اول و آخرمون شد
گفت به خدا خودمو میکشمو تو یه نامه مینویسم که چون تو منو کردی منم خودمو کشتم
حالا تو بیا و ثابت کن
من تو فکر بودم که دیدم نشست و شروع کرد واسم ساک زدن
ای خدا ینی لذتی که کردن کسه محارم داره به خاطر اینکه با عذاب وجدان قاطی هستو لذت وصف نشدنیه
اصلا کار خلاف همیشه لذتش بیشتره کاره خوبه
یه دفعه دیدم دوباره شدم مثل دقیقه اول
ایندفعه شروع کردم به مالیدن کونش که خودش فهمید میخوام از کون بکنمش
خوابوندمش لبه تخت و خودم رفتم پشتش سرشو گذاشتم دمه سوراخه کونش
وای چقدر داغ بود
هی فشار میدادم ولی تو نمیرفت
یکم تف زدمو دوباره فشار دادم دیدم رفت تو کون زن داداش
دیدم داره جیغ میزنه
ینی لذتی که وقتی میکنی توی کونه کسی اون درد میکشه و تو احساس قدرت بهت دست میده رو هیچی نداره
مخصوصا اینه اون یه نفر زنه جنده ی داداشت باشه
خلاصه یه بار هم از کون کردمش و با هم رفتیم حمام
یه سره لب میکرفتیم.
...
وقتی اومدیم بیرون و لباس پوشیدیم گفت مرسی کمردردم خوب شد عزیزم
دیگه هفته ای چند بار میرم خونه داداشی و زن داداش رو یه تکون اساسی میدم
ولی اگه یه روز منم زن گرفتمو داداشم کسه زن منو کرد منم مشکلی باهاش ندارم..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#649
Posted: 19 May 2014 23:05
زن داداش کون گنده
زن داداشم چند سال از من بزرگتر بود و چون داداشم کون گشادی داشت و کار نمیکرد. اونا خونه ما زندگی میکردند و زن داداشم در مغازه من که مانتو فروشی داشتم کار میکرد.
اسم زن داداشم فاطمه است و الحق زن خوشگل و خوش برخوردیه.
قدش ١٧۵ وزنش ۶۵ کیلو ،سینه های سایز ٨٠ ، سایز کمرشم ۴٢
خلاصه خیلی سکسی و تو دل برو.
از اونجایی که داداش من قبل از ازدواجش با هاش دوست بود و خونوادشم مذهبی بودن و با ازدواجش هم مخالف بودن و به اصرار خودش تو روی پدر و برادرش وایساده بود تا با داداش الدنگه من ازدواج کنه(الدنگ و معتاد) یه جورایی میسوخت و میساخت ولی از زندگیش راضی,نبود.
خلاصه با همه این تفاصیل فاطمه صبحها منو بیدار میکرد تا باهم صبحونه بخوریم و صبر میکرد تا من لباس بپوشم و با هم میرفتیم سر کار . خیلی از روزا ناهرو با هم میخوردیم و من بعد از ظهرا میرفتم دنبال حساب کتاب تولیدی ها و شب میرفتم دنبالش تا برشگردونم خونه.
راستی نگفتم که من شریک هم داشتم که البته فقط بعد از ظهرا میرسید,بیاد در مغازه و چون با هم سر حساب و کتاب مشکل داشتیم،توافق کرده بودیم که فاطمه مغازه رو بگردونه و به کار بقیه فروشنده ها رسیدگی کنه و من صبح برم مغازه و مجید(اسم شریکمه) بعد از ظهر بیاد.
خلاصه یه روز که از بازار بر گشته بودم ساعت ٧و٨شب بود که رفتم یه سری به مغازه بزنم و فاطمه رو بر گردونم خونه که دیدم جو مغازه متشنجه و مجید داره سر دو سه تا از فروشنده ها داد و بیداد میکنه!
من صبر کردم تا سر و صداشون بخوابه،بعد پرسیدم که چه خبر شده: که فاطمه گفت از دخل پول کم شده ٨٠٠ هزار تومن از دخلمون گم شده. مجید میگفت چون دخل ما تو دسترس مشتری ها نیست حتما کار فروشنده هاست. من به مجید گفتم که امشب دیگه دیره منم خسته ام من فاطمه رو میبرم تو خودت با فروشنده ها صحبت کن موضوع رو سر و سامون بده و به فاطمه گفتم راه بیفته بریم خونه.
ولی مجید گفت که مظنون اصلی خود فاطمه است نمیذارم ببریش تا تکلیف پول گم شده روشن بشه.
من که از این حرف مجید خون جلوی چشممو گرفته بود از عصبانیت داشتم منفجر میشدم،چنان با مشت زدم تو صورت مجید که نقش زمین شد و تا اومدبه خودش بجنبه هم هفت هشت تا لگد آبدار نثار پهلو و شکمش کردم .
بعد از اینکه فروشنده ها و فاطمه جلومو گرفتند و آرومم کردند ،من به مجید گفتم شراکتمون تمومه و از فردا مغازه تعطیله تا تکلیف حساب و کتابمون مشخص بشه.اون شب گذشت و فردای اون روز من و فاطمه قرار گذاشتیم که بریم و موجودی کارای مغازه رو در بیاریم.
قبل از ظهر من تازه از حموم در اومده بودم و توی اتاقم مشغول خشک کردن موهام بودم صدای موزیکو زیاد کرده بودم که از تو آینه اتاق دیدم فاطمه از لای در زل زده به من .
من که جاخورده بودم(آخه فقط شرط پام بود) سشوآرو خاموش کردم.
فاطمه که با قطع شدن صدای سشوآر تازه به خودش اومده بود. با لحن خاصی به من گفت :مگه با دوست دخترت قرار داری که به خودت میرسی !!؟مگه قرار نیست امروز با هم بریم دنبال کارای حساب و کتاب مغازه؟
منم بدون منظور ولی با پر رویی گفتم چرا ولی میخوام امروز که با همیم از روزایی که با دوست دخترم هستم خوشتیپ تر باشم، از حسن(داداشم) که بخار در نمیاد!! بعد از کار هم میریم با هم یه دوری میزنیم و یه چشمک هم بهش زدم.
دیدم فاطمه بر گشت و پشت سرشو نگاه کردو وقتی خیالش راحت شد که کسی حواسش بهش نیست،اومد تو اتاق و درو پشت سرش بست.
اومد جلوی من و گفت که حسین جان حالا که قراره امروز با هم باشیم بزار خودم موهاتو درست کنم.
منم بی خیال و بی منظور گفتم نیکی و پرسش!
سریع شلوارک و تی شرت پوشیدم و نشستم رو تخت.فاطمه دستاشو با ژل خیش کرد شروع کرد موهامو نوازش دادن! همینطور که ماساژ میداد با یه لحنی از سر افسوس گفت کاش حسن هم یه سر سوزن شبیه تو بود. من که درکش میکردم و میدونستم زندگی با یه معتاد بی کار و بی عار چقدر سخته بهش گفتم : اونم اینجوری نمیمونه بالاخره سرش به سنگ میخوره.
فاطمه که تازه فاز درد دل گرفته بود گفت دیشب که اونجوری از من جلوی مجید,دفاع کردی واقعا بهت افتخار کردم حسن تا حالا از این کارا واسم نکرده بود. اگه راستشو بخوای مجید قبلا سر چیزای دیگه هم بهم گیر میداد، ولی من چون فکر میکردم تو شراکتت و کاسبی ات ازمن برات مهمتره چیزی بهت نمیگفتم!
بهش گفتم : نه عزیزم اصلا از این فکرا نکن!! من یه تار موی تو رو به صد تا امثال مجید نمیدم.
با شنیدن این حرف از دهن من چشماش برق خاصی زد و با شیطنت گفت: ولی دلم خونک شد که مجید و زدی داغون کردی،حقش بود.
پرسیدم راستی مجید سر چی بهت گیر میداد؟
اونم سرخ شد در حالی که ژل دستشو با حوله پاک میکرد گفت خیلی خوشگل شدی ها و جواب منو نداد.
منم که کنجکاویم زده بود بالا و جواب سر بالای فاطمه بیشتر کنجکاوم کرده بود ،گفتم منو نپیچون و با لحن جدی تری پرسیدم داستان چی بود؟
اونم در حالی که سرخ و سفید میشد بهم گفت که مجید ازم میپرسید که از سکس با شوهر معتادت راضی هست یا نه. حتی یه بار بهم گفته بود که اگه شوهرت نمیتونه ارضات کنه بیا پیش خودم!!!
من که از شنیدن این حرفا شکه شده بودم داشتم تو صورتش نگاه میکردم که دیدم بغض کرد و اشک از چشماش سرازیر شد. نمیدونم چطور شد که دیدم تو بقلمه و داره اشکاشو پاک میکنم . همینطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم چرا زود تر بهم نگفتی تا حسابشو بزارم کف دستش،گفت فکرمیکردم به کارت بیشتر از من اهمیت میدی!! من با تعجب گفتم معلومه که نه عزیزم من تو رو خیلی بیشتر از کار و پول و اینجور چیزا دوست دارم!از شوهر که شانس نیاوردی ولی همیشه رو من حساب کن من تورو خیلی دوست دارم.
وقتی این حرفو از,دهن من شنید آروم خودشو شل کرد و گفت و منم دوست دارم!!!
من که جا خورده بودم بهش گفتم خبه خبه !! خودتو جمع کن تو ام و همینجوری که داشتم از خودم جداش میکردم بهش گفتم من تو رو جای خواهرم دوست دارم .فاطمه گفت اگه منو مثل خواهرت دوست داری ،،مثل خواهرتم بوسم کن!!!!
من که دیدم خیلی گریه کرده ،آروم گونه شو بوسیدم.اونم گفت میذاری منم بوست کنم؟ منم گفتم باشه و صورتمو بردم جلو, که یه دفعه اون لبامو بوسید و با شیطنت گفت:ولی من تو رو مثل برادرم دوست ندارم و با شیطنت از تو بقلم بلند شد!!
من که گیج شده بودم هاج و واج نگاش میکردم که با لبخند در و باز کرد,و از اتاق خارج شد.
نیم ساعت طول کشید تا خودمو جمع و جور کنمو و لباس بپوشم.از در اتاق که اومدم بیرون دیدم رو مبل نشسته و حاضر شده که بریم مغازه، یه لیوان آب پرتقال هم گذاشته تو یه سینی و منتظره منه!
من خودمو زدم به اون راه که خوب به به خودت میرسی ها ،چه خبره!!
اونم با شیطنت جواب داد :با این داداش بی بخاری که تو داری هیچ خبر خاصی نیست!! یعنی خیلی خبری بشه ماهی یه باره!!
من خودمو زدم به اون راه که داداش سیرابی من که گناهی نداره!!
اونم گفت من همه چی براش حاضر میکنم ولی اون اصلا اشتها نداره!!
گفتم خب حتما تمایل نداره!! اونم با پر رویی گفت تمایل که هیچ اصلا توانایی نداره راست کنه.
من که دیدم داره خیلی متلک میندازه گفتم :قرار هم نیست که خودش راست کنه!پس زن گرفته واسه چی!! فکر کنم تو نمیتونی یه کاری کنی که راست کنه!!!!
باشیطنت گفت:خودت میفهمی که من نمیتونم یا اون نمیتونه و منتظره جواب من نشد و سویچ ماشینو برداشت و رفت تا ماشینو از پارکینگ دربیاره!!
منم آب پرتقالو سر کشیدم و کفشامو پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستم!!
بدون اینکه حرفی بزنیم تا پارکینگ پاساژ رانندگی کردم .ساعت ٢ بود که رسیدیم به مغازه یکی دو تا مغازه بیشتر باز نبودن و درب اصلی پاساژ هم به خاطر ساعت ناهاری بسته بود.نگهبان چون مارو میشناخت درو باز کرد و ماهم یه راست رفتیم در مغازه خودمون.
چون نمیخواستم به کاسبای دیگه به خاطر دعوای دیشب جواب پس بدم،بی سر و صدا رفتیم تا با کسی رو در رو نشیم حتی به فاطمه هم گفتم آروم راه بره تا صدای کفش پاشنه بلندش در نیاد!اون که از این حرف من جا خورده بود ولی چیزی نگفت تا جلوی در مغازه رسیدیم.
جلوی مغازه وقتی فاطمه نشسته بود تا درای مغازه رو از پایین در های سکوریت باز کنه ،بهش تشر زدم که زود باش تا کسی نیومده. اونم یه باشه کشدار و با عشوه گفت و در و باز کرد.همینکه رفتیم مغازه درو پشت سرم بستم و چراغ وسط مغازه رو روشن کردم ولی چراغای ویترینو روشن نکردم.تا رفتم و پشت صندلی پیشخون نشستن دیدم فاطمه اومد و رو پاهام نشست.من که جا خورده بودم دیدم شالشو از رو سرش انداخت و گفت الان معلوم میشه!!
پرسیدم چی معلوم میشه؟؟اونم با عشوه گفت که ایراد از منه یا از حسن!!
بعد بدون اینکه اجازه بده من جوابی بدم لباشو آورد جلو و شروع کرد لبامو خوردن! ده دوازده ثانیه لبامو جمع کردم تا خودش بی خیال شه ولی ول کن نبود و همزمان که لبامو میمکید با یه دستش سرمو نوازش میکرد و با دست دیگش صورتمو لمس میکرد!
اونقدر با احساس این کارو کرد که منم شل شدم شروع کردم لب گرفتن ازش و همزمان شروع کردم دکمه های مانتوشو باز کردن.
زیر مانتوش یه تاپ قرمز پوشیده بود و با یه شلوار جین کش آبی با کفشای پاشنه ده سانتی که باسنشو خیلی خوش فرم کرده بود
وققتی مانتوشواز تنش در آوردم ،از رو پاهام بلند شد و زانو زد,جلوم و زیپ شلوارمو باز کرد.
کیرمو از درز زیپ بیرون آورد کرد تو دهنش. اونقدر خوب ساک میزد که کمتر از ١٠ ثانیه طول کشید تا راست کنم! اونم تو صورتم نگاه کرد و گفت نظرت چیه؟بازم میگی ایراد از منه؟من هم که داشتم حال میکردم گفتم :نه عزیزم شما کارت درسته.
بلندشد و خودش تاپ و سوتینشو در آورد و همزمان منم شلوارمو کامل از پام در آوردم. هنوز سر پا بودم که دوباره جلوی پام زانو زد و در حالی که تو چشمام نگاه میکرد شروع کرد به ساک زدن. خیلی با عشق این کارو میکرد و معلوم بود خودشم داره لذت میبره.
داشتم ارضا میشدم که از داغ شدن کیرم فهمید ازم پرسید داره آبت میاد!؟منم گفتم اینجوری که تو میخوری معلومه که میاد!!
بلند شد تیشرتم و در آورد و منم دستمو از پشت بردم تو شلوارشو داشتم ماهیچه کونشو میمالیدم.
خودش دکمه های شلوارشو باز کرد و شرطشو و شلوارشو با هم در آورد.
نشوندمش رو صندلی و پاهاشو انداختم رو شونمو شروع کردم کسشو خوردن.
با دو تا دستم درز کسشو باز میکردو لبامو رو چوچولش بازی میدادم.دونه دونه چوچولشو میک میزدم با دندونم یه کمی فشارشون میدادم .
زبونمو از لای چوچولش میبردم لای کسش, بالا پایین میگردم.
انقدر لذت میبرد که صورته منو با لای پاش فشار میداد وکونشو بالا پایین میکرد!!
داشتم کسشو میخوردم که یه فشاربه صورتم آورد و بدنش لرزید و طعم کسش عوض شد.
فهمیدم که ارضا شده.
دوسه دقیقه تو همون حالت بودم که بلند شد و موکتی که روش ناهار میخوردیمو پشت پیشخون پهن کرد و منو روش خوابوند و خودش اومد رو کیرم نشست.
یه تف زد سر کیرم و با دستش کیرمو خیس کرد و با کسش تنظیم کرد نشست رو کیرم و تمام کیرمو جا کرد تو کسش و شروع کرد به بالا و پایین کردن
منم دستمو گذاشته بودم زیر سرم و داشتم به سینه های خوش فرمش که بالا و پایین میفتادن نگاه میکردم!
ده دقیقه که زد دیدم دارم ارضا میشم بهش گفتم دارم میام اونم گفت که بریزم توش !!
بعد فهمیدم که به خاطر اعتیاد داداشم و اینکه نمیخواسته بچه دار بشه ،پیشگیری میکرده.
منم تمام آبمو ریختم تو کسش و همزمان خودش هم ارضا شد.
همینطور که کیرم داشت کسشو آبیاری میکرد اونم پاهاشو دراز کرد و بقلم کرد.
نیم ساعت تو همون حالت بودیم و بعد لباس پوشیدیم و کارامونو کردیمو برگشتیم خونه.
من از مجید جدا شدم و تا سه سال هفته ای دو سه بار فاطمه رو میکردم تا اینکه حامله شد و دیگه نیومد سرکار!!
راستشو بخوایید بزرگترین سوال زندگیم اینه که من عموی برادرزاده ام هستم یا باباشم!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#650
Posted: 20 May 2014 19:03
مهستی، زن عموی مهربون من
زن عموی عزیزم
زن عموی من یه زن 41 ساله است با قد متوسط و پستونها و کون درشت. طفلکی نمیتونه بچه دار بشه و اون و عموم تنها زندگی می کنن. عموم ماهی سه روز به خاطر کارش میره دبی و همیشه از کسهای آبدار اونجا تعریف میکنه و ناگفته معلوم که هر دفعه یه حالی به خودش میده.
فکر کنم زن عمو هم میدونه ولی طفلک به خاطر مشکلش چیزی نمیگه.
من 26 سالمه و زن عمو با من خیلی مهربونه و من هم همیشه دوستش داشتم. پارسال تابستون دعوت شدیم باغ عمو. کلا 6 نفر بودیم من و خواهرم و بابا و مامان و عمو و زن عموی عزیزم. زن عمو یه دامن بلند و یه پیراهن پوشیده بود که پستونای نازش رو مشخص میکرد.
هر وقت باد میوزید دامنش میچسبید به پاهاش و من سعی میکردم برجستگی کون و یا کسش رو تشخیص بدم. وقتی تو آشپزخونه کپسول گاز رو نصب میکردم و در حالی که خم شده بودم اومدم عقب که هیو کونم به یه چیز نرم و داغ برخورد کرد و ترسیدم. برگشتم نگاه کردم دیدم با کون زن عمو تصادف کردم. از خجالت قرمز شدم و عذر خواهی کردم ولی زن عمو با یه لبخند شیرین با عشوه گفت عیبی نداره. طرز گفتنش قند تو دلم آب کرد. ساعتای 10 عمو و بابا رفتن بیرون و زن عمو گفت میخواد بره تو باغ تا واسه چای آلبالو آلبالو بچینه.
خواهر و مامانم هم گفتن میمونن و ناهار درست میکنن. من هم به پیشنهاد مامان رفتم به زن عمو کمک کنم. مهستی خوشگلم (زن عمو) جلو راه میرفت و من دنبالش و از تماشای حرکات ناز کونش از رو دامن لسی که روی اون باسن تپل مپل مرقصید لذت میبردم. انگار مهستی جون هم اینو میخواست و باسن نازش رو بیشتر میخراموند و منو یاد اون برخورد داغ با کونش میانداخت. یه دفعه طفلکی مهستی سکندری خوردو خورد زمین. من دویدم طرفش و پرسیدم چی شد. در حالی که معلوم بود دردش اومده گفت هیچی.
نشست و به درخت تکیه داد. کف دستاش رو آروم با دستام تمیز کردم. زانوهاشم کمی زخمی شده بود. دامنشو تا روی زانوهاش کشید بالا تا وضع زانوهاش رو ببینه. یه خورده خراشیده شده بود. من آروم زانوهاشو دست کشیدم که خیلی ناز به من لبخند زد و منم لبخند زدم. وقتی خواست با دستاش خراشیدگی پاشو لمس کنه یهو دامن لسش روی رونهاش سر خورد و تا شرتش پایین رفت. شرت صورتی با گلهای سفید که میشد کس تپلشو از پشتش تشخیص داد. من از خجالت قرمز شده بودم ولی مهستی اصلا به روی خودش نیاورد و یه لبخند ملیح روی لباش نقش بست. من که حال خودمو نمیدونستم هنوز زانوهاشو نوازش میکردم و شرت نازشو دید میزدم و مهستی هم هیچ مانع نمیشد. بعد یه دقیقه دامنشو کشید رو پاهاش و من دستش رو گرفتم و از زمین بلندش کردم. موقع چیدن آلبالو هم سعی میکردم با بدنش تماس پیدا کنم و وانمود کنم این تماسها تصادفیه.
مهستی نازنینم هم هر تماس رو با یه لبخند پاسخ میداد. سر ناهار حواسم اصلا به ناهار نبود و فقط تو فکر مهستی بودم و خیلی هم حشر و حرکات مهستی رو دنبال میکردم. ناهار تموم نشده بود که عمو گفت ساعت 7 شب پرواز داره به دبی و باید زودتر برگردیم تهران. مامان از مهستی دعوت کرد شب بیاد خونه ی ما ولی مهستی گفت یکی از دوستاش شب پیشش میاد و تشکر کرد.
من کلی حالم بد شد و به بخت بدم لعنت کردم. تو راه برگشت اعصابم داغون بود که یکی از دوستام با موبایلم تماس گرفت و ازم خواست شب برم خونشون.
منم قبول کردم و به مامان گفتم شب خونه رفیقم میمونم. بعد از اینکه رسیدیم خونه زود دوش گرفتم و ساعتای 6 از خونه اومدم بیرون. توی راه موبایلم زنگ خورد و دیدم شماره زن عمو افتاده.
تعجب کردم که مهستی چه کار میتونه داشته باشه.
بعد از سلام و احوالپری مفصل من از وضع زانوش ازم پرسید که کجا هستم گفتم تو راه خونه رفیقم. گفت من شب تنهام و تنهایی میترسم میتونی بیای پیشم ؟ با تعجب و ذوق پرسیدم مگه دوستت نمیاد ؟
گفت نه زنگ زده نمیاد. من هم نفهمیدم چطوری گفتم باشه و قرارم و با دوستم به هم زدم و رفتم خونه عمو.
وقتی میخواستم در خونه عمو زنگ بزنم قلبم تندتند میزد. در و باز کرد و باهام دست داد. گرمای دستش داغم کرد. همون دامن و بلوز ناز تنش بود. ازم پرسید به مامانت گفتی میای اینجا ؟
وقتی گفتم نه لبخندی از روی رضایت زد که منو متعجب و خوشحال کرد. برام نوشیدنی آورد و وقتی دولا شد که بهم تعارف کنه خیلی خوب پستوناشو میدیدم که تو یه کرست صورتی با گلهای سفید خودنمایی میکرد. فهمیدم شرت و کرستش رو عوض نکرده و همونست که صبح تنش بوده. مهستی رفت تو آشپزخونه شام درست کنه و منم تمام حواسم به مهستی بود و با چشام تعقیبش میکردم. بلند شدم رفتم آشپزخونه کمک مهستی جون بکنم. مهستی بین میز ناهار خوری و کابینت ایستاده بود و سالاد درست میکرد. رفتم بغل دستش وایستادم و گفتم کمک نمیخواین؟ گفت لطفا سس رو از تو یخچال بیار. برای رسیدن به یخچال باید از پشت سر مهستی رد میشدم و من که خیلی حشری بودم ناخواسته طوری رد شدم که تماس بیشتری با کون مهستی پیدا کنم ولی مهستی هم کونش یه خورده داد عقب و یه لبخند شهوانی زد. من مطمئنتر شدم که مهستی هم حشری هست و از این کارا خوشش میاد.
ساعتای 9:30 عمو از فرودگاه دبی تماس گرفت و وقتی از مهستی پرسید تنهاست یا نه مهستی با یه خنده موذیانه گفت تنهاست که منم خندم گرفت. بعد شام وقتی ظرفها رو تو ماشین میچید و منم یکی یکی ظرفها رو از پشت سرش بهش میدادم آروم کونش داد عقب و از تماسش با من داغ شدم. منم به خودم جرات دادم و کیرم رو رو کونش فشار دادم. مهستی کونش رو آروم به کیرم میمالید و کیر من رو کون مهستی داشت بزرگ میشد. مهستی دستاشو رو کابینت گذاشته بود و کونش رو کاملا عقب داده بود و خودشو به من میمالوند. منم کاملا باهاش همراهی میکردم. دستامو گذاشتم رو کمر مهستی و شروع کردم مالیدن کمر و کونش و بعد آروم دستامو سر دادم رو پستوناش و از روی پیراهن ماساژشون میدادم.
مهستی چشاشو بسته بود و با زبونش لباشو میخورد. دستمو انداختم تو کمر مهستی و برگردوندمش و لبامو چسبوندم به لباش و شروع به خوردن لباش کردم. مهستی خیلی خوب همراهی میکرد و دستای منم از رو دامن کون داغ مهستی رو ماساژ میداد. زبونشو توی دهنم میکرد و منم زبونشو میمکیدم.
حدود 10 دقیقه لب میگرفتیم که مهستی گفت بریم اتاق خواب. من بغلش کردم و در حالیکه لباشو میخوردم بردمش تو اتاق خواب. به خواسته مهستی برق اتاق و روشن کردم و در و قفل کردم. روی مهستی دراز کشیدم و دوباره لباش و خوردم و پیراهنشو درآوردم و بوسای کوچیک از بالای پستوناش میگرفتم. با دندونام کرست مهستی رو کندم و نوک پستوناشو که کاملا شق شده بود میلیسیدم و میمکیدم. کم کم ناله های مهستی شنیده میشد.
وقتی خواستم برم پایین و دامنشو دربیارم بلند شد. منو انداخت رو تخت و لباسامو درآورد. شلوارمو با شدت پایین کشید و کیر راست شده ی منم که شرتم رو خیس کرده بود از شرتم بیرون کشید و شروع کرد ساک زدن. اونقدر خوب و حرفه ای کیرمو میخورد که نزدیک بود نفسم بند بیاد. وقتی دید کیرم خیلی خیس شده و نزدیک آبم بیاد یه اسپری از کشوی تخت درآورد و رو کیرم خالی کرد و دوباره شروع به خوردن کرد.
بعد طاق باز رو تخت خوابید و پاهاشو باز کرد. وحشیانه دامنشو درآوردم و با دهنم به شرت قشنگی که از صبح در آرزوش بودم حمله کردم. با زبون کسش رو از روی شرتی که کاملا از آب کس خیس بود میلیسیدم.
بعد انگشتامو بردم زیر شرت و بدون اینکه شرتش رو دربیارم کسشو ماساژ میدادم و همزمان شرتشو تو دهنم کرده بودم و میمکیدمش تا آب کس مهستی رو بخورم. بعد شرتشو درآوردم و زبونمو فرستادم تو کسش. با زبون سقف کسشو میخوردم با انگشتام دنبال چوچوله میگشتم. چوچوله ی شق کرده مهستی راحت پیدا شد. زبونمو پهن کردمو چوچوله مهستی رو اونقدر محکم میلیسیدم که ناله های مهستی تبدیل به جیغ شده بود.
بعد هم لبهای کسشو تو دهنم میکردم و اونا را سخت میمکیدم. مهستی هم موهامو چنگ میزد و کسشو محکم به صورتم میکوبید و ناله میکرد. آب کس مهستی کاملا جاری بود و منم به شدت تشنه. وقتی سرمو بلند کردم و به مهستی گفتم تشنه ام و میخوام آبتو بخورم با ناله گفت تمام کسم مال تو... ادامه بده کسم رو بخور بخوووووووور. منم آب کسشوو چوچولشو میمکیدم.
یه دفعه تمام تنش لرزید و فهمیدم ارضا شده. حالا بدون اینکه از حامله شدنش نگران باشم پاهاشو بلند کردم و کیرمو فرستادم تو کس مهستی. کس مهستی اونقدر خیس و لزج بود که با اینکه کسش تقریبا تنگ و کیر منم به اندازه کافی کلفت بود تمام کیرمو تا خایه هام یهو بلعید و مهستی جیغ کشید. شروع کردم تلنبه زدن که مهستی داد میزد محکمتر تندتر تندتر...
با اون اسپری که مهستی به کیرم زد حدود 10 دقیقه کس مهستی رو تلنبه میزدم. هر دومون به شدت عرق کرده بودیم و دیگه نا نداشتیم. یهو مهستی لرزید و با لرزش تنش کیرم مثل آتشفشان فوران کرد و تمام آبمو تو کس مهستی خالی کردم. اونقدر آبم زیاد بود که از کس مهستی اومد بیرون. بدون اینکه کیرمو از کس مهستی جون در آرم روش خوابیدم و شروع کردم خوردن لباش.
مهستی هم دستاشو تو کمرم حلقه کرد و منم تو سینش فشرد و لبامو میخورد. بعد چند بار ازم به خاطر سکس تشکر کرد و گفت فکر نمیکرده یه کسی که از خودش 15 سال کوچیکتر اینقدر خوب ارضاش کنه. منم بوسیدمشو تو همون وضع تا 10 صبح خوابیدیم. صبح با هم دوش گرفتیم و بدون اینکه لباس بپوشیم صبحانه خوردیم. بعد صبحانه مهستی اونقدر منو حشری کرد که دوباره باهاش سکس کردم. 2-3 ظهر مامان به موبایلم زنگ زد و ناهار اجبارا رفتم خونه اما به مهستی قول دادم شب برگردم پیشش و همانطورم برگشتم و اونشب هم یه سکس حسابی باهاش داشتم. از مهستی قول گرفتم هر وقت موقعیت جور بود باهاش سکس داشته باشم و الان تنها دوست دختر عزیز و مهربون من زن عموی عزیزم مهستی هست.
واقعیتهای بعدی رو هم براتون مینویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم