انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 68 از 96:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  95  96  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
سکس با مامانم چاق دوستم

اول از همه بگم داستانم واقعیه و مربوط میشه به سکس با زنای چاق و سن بالا.پس هر کس دوست نداره همین الان میتونه بی خیال خوندن بقیه داستان بشه چون این حق طبعیه همه شماست که حق انتخاب داشته باشین. جریان از اون جایی شروع شد که تو محلمون با یکی از بچه ها بیشتر دوست بودم و همین دوستی باعث شده بود به خونشون رفت و امد داشته باشم.اون موقع هر دومون یعنی منو دوستم که محسن اسمش بود 26 سالمون بود و من تک پسر خانوادمون بودم و محسن تک فرزند.

محسن با مادرش زندگی می کرد و پدرش چند سالی بود که بهشون سر نزده بود و اعتیاد خانوادشونو از هم پاشونده بود.خانومای محل هم واسه خاطر همین موضوع سعی می کردن کمتر با حمیده خانوم مادر محسن معاشرت داشته باشن و برعکس مامان من خیلی با حمیده خانوم گرم گرفته بود و منم حمیده رو مثل مامانم دوست داشتم اول به خاطر مهربونیش و دوم به خاطر علاقه سکسی که به مامانم داشتم.بدن هردوشون شبیه هم بود.مامانم یه زن 46 ساله با اندامی پر و سینه های بزرگ و سبزه و کون گنده .حمیده هم نه تنها چیزی از مامانم کم نداشت برعکس خیلی هم چاق ترو سینه های گنده تری داشت.از اون زن 49 ساله با سینه های سایز 90 کون گنده و رونای چاق و بهم چسبیده تو دلم فرشته ای رو ساخته بودم که میتونه منو به ارزوهام یعنی سکس با مامانم نزدیک کنه.درسته نمی تونستم مامانم رو بکنم ولی اگه موفق می شدم با حمیده حتی واسه یه ساعت باشم می تونستم لااقل تصور کس تپل و چاق مامانم رو بکنم که کیرم بهش امون نمیده و با تف خودش داره ابشو میاره.از طرف دیگه این جوری با تیرم دو هدف رو زده بودم هم کس مامانم رو تصور کرده بودم هم واقعا حمیده رو کرده بودم.این افکار سکسی که همه ی روز حواسم بهش بود باعث شد بیشتر برم خونه محسن.تا این که یه روز محسن از طرف دانشکدشون با چنتا از دوستاش رفتن اردو.باید تو اون یکی دو روز نقشمو عملی می کردم.زود کیس کامپیوترمو برداشتم و رفتم در خونه محسن اینا..رسیدم در خونه و زنگ وزدم.مامان محسن مثل همیشه با یه ماکسی عربی امد و درو باز کرد.حمیده منو خیلی دوست داشت همیشه می گفت مثل محسنی واسم.تا سلام کردم جوابمو با سلام پسرم داد و گفت محسن خونه نیست و رفته اردو.منم خودمو به اون راه زدم و گفتم این نامرد که گفته بود کیستو بیار خونه و هارد به هارد کنیم و اگه این کارو امروز نکنم فردا واسه تحویل پرورم دیر میشه.تا اینو گفتم حمیده گفت خب عزیزم بیا بالا خودت برو کارتو انجام بده منم که همینو می خواستم و زود رفتم تو و درو بستم.یه ربع ساعتی همین جوری با کامپیوتر محسن ور رفتم که حمیده در اتاقو باز کرد و با یه سینی چایی امد تو اتاق. قربونش برم مثل پرنسس شرک خوشگل و جذاب بود.سینه هاش بسکه گنده بود داشت سوتینشو جر می داد.زیر ماکسیشم هیچی نپوشیده بود اخه پاهای لختشو خوب میشد تشخیص داد.خلاصه چایی رو تعارف کرد و نشست پیشم و ازمامانم سوال کرد که حالش خوبه یا نه و از این حرفا بعد من سر حرفو باز کردم گفتم ببخشید حمیده خانوم میشه با هم راحت باشیم؟منظورم اینه میشه با هم راحت حرف بزنیم و من بهتون اعتماد کنم و حرف دلمو بزنم؟حمیده تا اون موقع راحت پیشم نشسته بود یه هو دو هزاریش افتاد و خودشو جمع کرد و رسمی تر نشست گفت بگو پسرم با محسن مشکلی داری؟پرنسس من فکرمی کرد میتونه با این حرفاش منو قانع کنه که هنوز چیزی متوجه نشده از حرفام.صندلیمو برم کنار صندلی حمیده و گفتم منو مثل محسن دوست داری؟گفت اره چطور؟گفتم حمیده خانوم اگه میشه فقط به سئوالام جواب بده.ببین من به خدا خیلی دوست دارم درست مثل مامانم.از وقتی باهاتون اشنا شدم به خودم گفتم حمیده خانوم مثل مامانمه و احترامش واجبه واسه همینه امروز می خوام رودر رو حرفامو باهاتون بزنم.حمیده که کم کم کنجکاویش گل کرده بود گفت خب راحت باش و حرفتو بزن.منم زود دستشو تو دستام گرفتم و خواستم شروع کنم به حرف زدن که دستشو کشید و گفت چیکار میکنی؟گفتم جون محسن بزار حرفامو بزنم می خوام دستت تو دستم باشه که بهتر بتونم حرفای دلمو بزنم.تا اینو گفتم باز دستشو تو دستم گرفتم و اروم شروع کردم به ماساز دادن و گفتم منو ببخش اگه حرفامو رک می زنم.هیچ وقت فرصت اینو نداشتم که این قدر با جنس مخالفم راحت باشم و شما اولین نفری که میتونم این کارو بکنم.ببین حمیده جون(تا گفتم حمیده جون برق از چشماش پرید)من از روز اولی که شما رو دیدیم خیلی بهتون علاقه مند شدم.همیشه وقتی تنها بودم بهتون فکر می کردم و دوست داشتم منو محرم بدونی و منم بشم یه جورایی شریک زندگیت.حمیده سرش پایین بود فقط گوش میداد.این کارشم بهم اجازه داده بود رک حرفامو بزنم.می خوام اگه اجازه بدی جای خالی شوهرتو پر کنم واست میدونم شرایط سنیمون به هم نمی خوره ولی این مهمه که هر دومون به هم احتیاج داریم.تا اینو گفتم حمیده سرشو اورد بالا و گفت مگه میشه عزیزم؟مامانت راجع بهم چی فکرمیکنه؟همین الان هم تو محل کسی چشم دیدن منو نداره چه برسه به...نزاشتم حرفاشو تمام کنه و زود گفتم ببین قرار نیست کسی حتی خانواده من و حتی محسن چیزی بفهمه فقط یه رازه بینه خودمو خودت.هر وقت هم خواستی می تونیم تمامش کنیم.

دیدم حمیده چیزی نمیگه و از سکوتش پیداست که قبول کرده.تو اون لحظه انگار اورست و فتح کرده بودم.بعد بلند شدم و گفتم این جا کسی نمیاد و مطمئنه اگه بخوام تا شب بمونم که حمیده گفت اره اشنایی نداریم که بخواد بیاد خونه.دیگه کیرم داشت میترکید.حمیده رو که هنوز رو صندلی بود و خجالت می کشید بلندش کردمو بردمش تو حمام گفتم دوست داری بریم حمام زیر دوش؟زد زیر خنده و گفت انگار خجالت کشیدن واسه تو یکی نیست!پسر خوبه گفتی مثل مامانتم!! یعنی دوست داری با اونم همچین کاری بکنی؟که خندم گرفتو گفتم تو کجا اون کجا و بردمش تو حمام.جلو رخت کن وایسادیم.جاش خیلی تنگ بود واسه همین هردومون جلو رو هم ایستادیم.سریع زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو بیرون اوردم و دست حمیده رو گذاشتم روشو گفتم بمالش.معلوم بود خیلی وارد نیست چون کیرم تو دستش خوب عقب جلو نمی رفت.گفتم حمیده یه کم تف بریز تو دستات و بمال به کیرم که لیز شه.اونم زود حرفمو گوش کرد و یه تف کرد سر کیرمو با دستاش لیزش کرد.تو حینی که داشت کیرمو می مالید منم ماکسیشو از پایین جمع کردم و اوردم تا بالای نافش.وای چه شورتی پاش بود.یه شورت مشکی گل دوزی شده کشی با گل قرمز.دیگه طاقت نیووردم و از رو شورت کس گندشو مالش میدادم.معلوم بود که خوشش امده اخه هی خودشو بهم نزدیک می کرد.دیگه باید کار اصلی رو شروع میکردم.بهش گفتم دستاتو بالا بگیر تا لباستو در بیارم .جنگی ماکسیشو در اوردم.واسه اولین بار سینه های سفیدشو دیدم.داشت دیوونم میکرد.خودشم فهمید و بهم گفت چته حل کردی منم لباسامو در اوردم.من لخته لخت بودم و اون با شورت و سوتین.سوتینش قرمز بود و نخی.شاید باورتون نشه اینقدر سوتینش گنده بود که دقیقا یادمه واسه نگه داشتن سینه های بزرگش 5 گیره تو یه ردیف داشت و هر 5 گیره رو بسته بود که یه وقت پاره نشه.سریع یکی از سینه هاشو از سوتین در اوردم و شورتشم کشیدم پایین وهم زمان هی نوک سینشو مک می زدم و هی شورتشو بو میکردم.نوک سینش خیلی گنده بود.همین هم بهم بیشتر حال می داد.یه لحظه حمیده رو نگاه کردم دیدم نا نداره سر پا وایسه بسکه حشری شده و چشاشو بسته بود و هی لباشو به هم فشار می داد.تو این مدتی که مک می زدم سینشوحواسم به کیرم نبود.پایینو نگاه کردم دیدم کیرم زیر شکم گندشه و سرش رو تپلی بالای کسشه و چند قطره پیش اب کم رنگ هم که از کیرم امده بود بیرون مالیده شده بود رو تپلی بالای کسش.نمی دونید چه حالی داشتم اون موقع.سریع واسه این که ابم نیاد گفتیم حمیده برو بریم تو حمام که دیگه نمی تونم تحمل کنم.اونم که انگار نمی خواست خجالتشو بزاره کنار هی میگفت مثل محسن پسرمی نمی تونم تو این حال باهات باشم فقط زود تمامش کن.یه صابون لوکس تو حمام بود با همون صابونه لای کونشو کفی کردم و کیرمو گذاشتم سر کونش.یادم رفت بگم چون کاندوم نداشتم نمی تونستم بکنم تو کسش و توافقی قرار شد بکنم تو کونش.همین که کیرمو گذاشتم لای لمبه هاش هر چی عقب جلو کردم دیدم فایده نداره و نمی رسه به سوراخش.اخه لمبه هاش خیلی گوشتی و گنده بود و نمی شد سر پایی بکنی توش.حمیده هم کم کم داشت عصبانی میشد و هی می گفت زود باش تا نرفتم بیرون.تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که پاهاشو پرانتزی باز کردم جوری که دردش امد و می خواست جمعش کنه که نذاشتم.

کمرشو خم کردم و ازش خواستم با دو تا دستش دو تا لمبشو تا میتونه حتی به زور از هر دو طرف بکشه بیرون تا سوراخ کونشو ببینم.همین که لمبشو باز کرد یه تف ریختم تو سوراخ کونش.از تنگی سوراخ کونش معلوم بود طفلی کیر نرفته توش تا حالا.خودمم سریع پاهامو چسبوندم به پاهای حمیده و کیرمو با دستم دقیق اوردم رو به رو سوراخش.کیرمو اونقدر لیز شده بود که تا اولین فشارو دادم رفت تو و حمیده شروع کرد به اخ و اوخ و گریه کردن که ولم کن و درش بیار.دست چپمم رو کسش بود و داشتم کس پهن گوشتیشو مالش میدادم و با دست راستم نوک سینشو گرفته بودم که اگه بخواد کونشوبکشه جلونوک سینشو فشار بدم و نتونه فرارکنه.اونایی که زن دارن و کس کردن میدونن تو این موقعیت قرارگرفتن واسه مرد بهترین حالته و می تونه هرکاری خواست بکنه.حمیده داشت گریه میکرد و التماسم میکرد که کیرمو در بیارم و منم هی بیشترعقب جلو میکردم.کم کم از خیس شدن کف دستم که رو کسش بود فهمیدم اون داره ارضا میشه و تلمبه هامو بیشتر کردم.دیگه گریه هاش تمام شده بود و صدایی ازش بلند نمی شد که یه هو دیدم یه لرزه شدید خورد و کسشو خاروند.وقتی دیدم ارضا شده فشارو بیشترکردم و چنتا تلمبه زدم و ابم با فشار ریخت تو کون حمیده و وقتی کیرمو کشیدم بیرون چند قطره هم لای کونش ریخت.اون موقع بود که باورم شد کون و کس یه زنه جا افتاده و چاق چه مزه ای می تونه داشته باشه.البته کاش می تونستم تو کسشم بکنم ولی حیف نشد دیگه.بعدی که ابم امد حمیده رو که دیگه حال نداشت و با دو تادستش صورتشو پوشوند ه بود از خجالت بوسیدمو گفتم خودشو بشور و بیا بیرون.منم سریع لباسامو پوشیدم و از خونشون زدم بیرون.این اولین سکسم با حمیده بود و چند بار دیگه هم با هم سکس داشتیم .هر کی سکس با زنای چاق و جا افتاده رو دوست داره نظر بزاره تامنم داستانای بعدیمون رو بنویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ازدواج موقت با مامان دوستم

باسلام میخام داستان خودم را برایتان تعریف کنم که مربوط به دو سال پیشه
من ساکن پایین شهرم حواشی شهرری نامم هست ؟ یه دوست دارم بنام س که بیشتر وقتا باهم بیرون میریم البته پسر هاااا ایشون یه مادر داره بنام فریده که معلمه پدر دوستم قبلا فوت کرده خدا بیمارزش مرد خوبی بود. من بعضی وقتا خونه دوستم میرفتم مادرش چادری و با حجاب من اصلا فکرو نظری بهیج وجه نداشتم البته ایشون هم خیلی مهربون و خوش برخورد بودن. خلاصه ما با این س خیلی صمیمی بودیم هی میرفتیم بیرون سر میزدیم بهم تا اینکه ایشون رفتن سربازی بعد آموزشیش اومد تهران من بعضی وقتا زنگ میزدم خونشون صحبت میکریدم باهم.

یروز که اون سربازی بود دیدم شماره خونه اونا افتاد رو گوشیم گوشیو برداشتم دیدم مادرشه یکم صحبتو احوال پرسی گفت درمورد س باهاتون حرف دارم اگه میشه بیاید اینجا من اصلا نمیدوستم قضیه از چه قراره رفتم خونشون رفتم تو نشست باهان صحبت کردن در مورد س که میگفت فک کنم سیگار میکشه و و دنبال کارای دیگم میره از من خواست که باهاش حرف بزنم البته از من سوال کرد گفتم تا جاییکه من اطلاع دارم نه نمیکشه اهل این حرفام نیش خلاصه داشتیم حرف میزدیم دیدم بغضش ترکیدو گریه کرد که اره بعداون خدا بیامرز این دوتا بچرو دارم نگرانشونمو اینا و شماها که دوستشین میتونید مراقبش باشین منم گفتم خیالتون راحت اونم عین داشمو اومد بیرون بعدچند روز دوباره زنگ زد و من رفتم اونجا بعدازاینکه درمورد س حرف زدیم شروع کرد یکم راجب خودش که من با مشکل اینارو بزرگ کردم خیلی سته کار کنیو جای پدر باشی منم گفتم بله خب بالاخره به شماهم خیلی فشار میاد واقعا سخته تنهاییو از اینحور حرفا یکم که باهاش حرف زدم دیدم از نظر روحی واقعا دربو داغونه خلاصه کمکی باهاش حرف زدیم دلداریش دادیم بعدچند روز من بهش زنگ زدم ومنتظر بودم تا دوباره دعوتم کنه اونم گفت بفرمایید منم سریع قبول کردم رفتیم.

بازم یکم در مورد سامان حرف زدیم بعدش درمورد خودش تا اونروز بفکر اون موضوع نبودم اما وقتیکه بلند شد بره چایی بیاره یلحظه چشمم به جایی از بدنش افتاد قلبم گرفت و خشکم زد ازون لحظه ببعدفکری زد توسرم خلاصه سر بحثو باز کردیمو و گفتم اینکه تنهایی سخته شماباید بفکر خودتون باشید و هرکاری از دست من برمیاد براتون میکنم اونم گفت ممنون شماهم عین پسرم دریغ نمیکنم یکی که حرف زدیم دلم شورمیزد تا حرفمو بزنم بعدش گفتم شما واقعا تنهایی بهتون فشار نمیاد اون یکی مکث کرد بعدگفت خب طبیعیه اما چه کنم باید ساخت بعد بیدرنگ گفتم خب اسلام که راهشو گذاشته بفکر خودتون باشید خلاصه زودبحثو تموم کردمنم اومدم بیرون بعدچند روز دوباره بهم زنگ زدگفت مشکلی درمورد س پیش اومده رفتم اونجا باهم حرف زدیم میگفت زیاد مرخصی میگیره چند روزم غیبت کرده از سربازی باهاش حرف بزنید گفتم الان کجاس گفت پادگانه اما کلا باهاش حرف بزنید گفتم چشم داشتم چایی میخوردم که گفت راستش به حرفاتون فک کردم ادم نباید خودشو عذاب بده وقتیکه راه حلالش هست واقعا راست میگید منو میگی دستام داشت میلرزید گفتم خب اره واقعا هم شرع میگه هم عقل بعدش که حرف زدیم دیگه ته دلم قرص شد گفتم میتونم بهتون کمک کنم گفت خب.... یکم منو...ن...من... کرد بعدگفت خب چی بگم منم گفتم خب خودتون میگید عین پسرم شماهم مث مادرم بعدش یکم حرف زدیم اومدم بیرون فردای اونروز رفتم اونجا مام امروز رفتارش فرق میکرد صمیمیتر و راحت تر شده بود چایی که خوردیم بی مقدمه سر بحثو بازکرد گفت تو صیغه بلدی بخونی من که منتظ همین فرصت بودم گفتم نه گفت خودم دارم رسالرو اورد جملاتی که باید من میگفتمو گفتم اونم اونارو قبول کرد البته بعداز تعیین مدت و مهریه.... با شخی گفتم خب مبارکه دستمو اوردم جلو باهاش دست دادم وای که گرمی دستش چقدر خوب بود دیگه روم باز شده بود پاشدم باهاش روبوسی کردم بعدش پیشونیشو ماچ کردم نشستم پیشش باهاش حرف زدن دستمم اندخاتم دور گردنش یکم باهاش حرف زدمو اومدم بیرون هروز بهم زنگ میزد احوال پرسیو اینا سروز بعد گفت شام بیان اینجا منم مطمئن بودم که اینجا میتونم با زن شرعیم رابطه داشته باشم وقتیکه از در رفتم تو بوی غلیظ عطر میومد دیدم چی میبینم فریدهو با تاپو دامن کوتا وای که پاهای گوشتیش همونجا نفسمو بند اورد رفتم جلو باها اومد جلو روبوسی کرد بعدش نشستم رو مبل گفت واست چایی بیارم فتم ممنون بیا خودتو ببینم اومد پیشم نشست باور نمیکردم این همون مامان دوستمه دستمو گذاشتم رو دستش یکم بغلش کردم وای که چه گرم بود بعدش ازش یکم لب گرفتم چشاشو بسته بود معلوم بود بدجور نیاز داره بدن تپلش تو دستم بود همش تو فکر کونش بودم که ببینم چه شکلیه همینطور ازش لب میگرفتم و همونطوری رو مبل خوابید رو دستم دور کمرش بود اروم دستمو بردم رو کونش چشاشو باز کرد و دوباره بست در حال لبگیری بودم وای که داشتم حشری میشدم سرشو بیشتر تو صورتم فشار دادم یدستمم روکونش بود چاک کونشو مالش میدادم سینهاش کامل رو سینهام بود دست راستم کامل رو کونش بود وای ه وقتی لمبراشو تو دشتم فشار میدادم کیرم راست میشد مطمئن بودم که گرمیه کیرمو داره حس میکنه منم بیشتر خودمو بهش فشار میدادم خوشش اومده بود همچنان ازم لب میگرفت همونجا دستمو یکم بردم چایین رو کسش مالوندن... سرشو اورد بالا گفت فعلا شام بخوریم منکه کیرم داش میترکید نمیدونستم چکار کنم رفت تو اشپزخونه موقع راه رفتن کونشو دنبال میکرد با خودم میگفتم سامان کجایی که ننتو میخام بکنم البته زن خودم بود رفتم اشپزخونه پشت سرش بودم نگام کرد لبخندی زدم بهم از پشت چسبیدم بهش در گوشش گفتم دوست دارم برگشت شروع کردم ازش لب گرفتن معلوم بودکه کمبود داره دوبراه دستمو گذاشتم رو کونش بهم گفت معلومه که خیلی دوست داریا گفتم چجورم.... گفت میخای گفتم چیو گفتم همونو گفتم چیو بگو گفت: کونمو میخای یلحظه نفسم بند اومد کفتم اره خیلی برگشت یکم خم شد چسبیدم بهش کیرم بین دو لپ کونش بود وای که چه کونی این همه وقت دست نخورده بوده از روی دامن نازکش کیرمو میمالیدم به کونش چشاشو بسته بود نفس بلند میکشید و گفتم فریدهم عجب کونی داری گفت مال توام خوبه گفتم چی خوبه گفت همون دست بیلت گفتم اون جیه سرشو برگردوند گفت کیرت اینو که گفت محکم فشارش دادم روکونش گفت وای الان اینطوریه بره تو چی میشه گفتم جرت میده از پشت شروع کردم به گردنشو خوردن همینطور که میخوردم دستمو کردم تو شرتش اخ که یه تیکه گوشت اومد تو دشستم عجب کسی بود هی میمالوندم اونم میگفت جوووووون این چیه دستته منم مگفتم این کس توئه چه کسی داری فریده جون. معلوم بود خیلی خوشش میاد بینش باهم حرف سکسی بزنیم فک کنم با شورهش اینطور حرف میزده هی میمالوندم یدفه دستشو گذاشت رو کیرم شروع کرد مالیدن گفت وای این دسته بیله منم با خنده گفتم مال خودته دامنشو دادم بالا همونطوری چسبیدم به کونش از پشت نشستم پایین گفت چی میخای گفتم میخام کونتو بخورم گفت بزار بعدشام گفتم الان بخورمش قبول کرد خم شد از بغل شرت سوراخشو دیدم وای که پوست سفیدش سوراخ قرمزشو تابلو میکرد زبونمو گذاشتم رو سوراخش شروع کردم لیس زدن خیلی حال میکردم اونم خوشش اومد دامنش رو کمرش بود هی میفتاد رو صورتم هردفه که میزدمش کنار کونشو میدیدم انگار ابم میومد سرمو بردم زیر دامن سوراخ کسشو بادستم میمالیدم اروم زبونم گذاشتم روش از همون پشت شروع کردم به لیس زدن کسش بیشتر خم شده بود طوری که کسش جلو دهنم بود یتیکه گوشت نرم خونه سوتو کور بود فقط صدای اههه اهههههههه کشیدن فریده میومد انگشتمو اروم گذاشتم رو کسشو فشار دادم تو گفت واااااای عزیزم یکم عقب جلو کردم دستم خیس شده بود معلوم بود خیلی وقته ارضا نشده بود کسش خیس خیس بود یدستم رو کیرم بود یدستم رو کسش یدفه گفت دوانگشته بکن تو هم لیس بزن هم بکن تو اینکارو کردم خیلی حشری شده بود بوی خوبی از کسش میومد با هردفه تو کردن انگشتم ماهیچشو شلو سفت کیرد سوراخ کونشم بازو بسته میشد وای که کیرمن بیشتر راس میشد سرمو اوردم بیرون پاشدم ازش لب گرفتم گفت: میخاستم بزارم بعدشام اما داغم کردی گفتم بریم اتاق.

رفتم تو اتاق گفت وایسا من الان میان نشستم رو تخت فقط منتظر بودم یدفه اومد وای چی میدیدم فریده لخت بود با یه سوتینو یه شرت نازکو با ازین جوارابا که تا بالای زانوئه من نفسم بند اومده بود اومد جلو دستمو گذاشتم رو سینش عین بالشت بود سوتینشو دروردم شروع کردم میک زدن گفت اروم اروم مال خودته لباسمو درورد بعدش شلوارمو درورد یدستش رو کیرم بود یدستش به سینش که تو دهنم بود خوابید روم کیرم افتاده بود بین کسش گفتم فریده واسم سکا بزن عزیزم کیرمو بخور از کردنم شروه کرد پایین اومدن بعد سینمو خورد خیلی حرفه ای بود بعدرفت سراغ شرتمو داد پاییم بائر نمیکردم کیرمتو دست فریدهه سرشو اورد نزدیک کیرمو گذاشت تو دهنش چشاشو بسته بود کیر به این بزرگی مونده بودم چطور تا ته رفته تودهنش اااااااخ وااااااااای هی لیس میزد بهم میگفت این چیه میگفتم کیرمه کیر منه خیلی حرفای سکسی دوست داشت ازش میپرسیدم دوس داری بکنمت میگفت خیلی میگفتم جطوری میگفتن هرطور که تو دوس داری موهاشو تو دستم گرفتم سرشو اوردم بالا خابوندمش شروع کردم کسشو لیس بزنم گفت نه بسته زود بکن بخاب روم گفتم کاندوم نگرفتم گفت عب نداره اینطور گرماشو حس میکنم پاهاشو باز کرد خابیدم روش با یه فشار کیرمو فرستادم تو کسش گفت واااااای عزیزم عجب کیری داری من تو اون لحظه هیچیو متوجه نمیشد یلحظه دیدم دارم تو کس فریده تلمبه میزنم پسرش تو سربازی باخیال راحت جق میزنه منم اینجا رو ننش البته زنم خابیده بودم بلندش کردم برشگردوندم کون تپلش روبروم بود گفت نکن عقب بکن تو کسم از همون پشت یکی کیرمو در کسش مالیدم اینکارو ادماه دادم وقتیکه نوک کیرمو در سوراخ کسش میدیدیم حشری میشد اونم هی میگفت جوووون جوووون بسته دیگه یالا خیلی حشری بودم دستام قرمز شده بود کیرمو بردم تو کسش وحشی شده بودم موهاشو میکشیدم کیرمو محکم فشار میدادمو میگفتم وااااای چه کسی داری فریده من اونم میگفت جووووون همینه همینطوری یکن پارم کن خیلی اب دارم همشو بکش بیرون با هرضربه که میزدم کونش عین ژله تکون میخورد کیرم کامل خیس شده بود گفتم میخوریش سریع برگشت گذاشت دهنش هی میگفت چقد بزرگه واقعا بزرگ بود همه تو کس اون کیر خرم جا میشد نفس نفس میزدم گفتم بشین روش هلم دادم عقب نشست رو کیرم وای که وقتی بالا پاییم میکرد سینه هاش دلمو میبرد سرشم گرفته بودبالا هی موهاش تکون میخورد کیرم بدجور داغ کرده بود این صحنم میدیدم که اینطور میکنه دیگه طاقت نمیوردم گفتم فریده داره ابم میاد گفت از روش پاشد گرفته بودش تو دستش گفتم بزار بریزم تو کونت همون لحظه ارضا شدم یکم ریخت رو کسش قطره قطره میریخت رو خودم چون زیر بودم فریده خابید روم معلوم بود هنوز ارضا نشده بود منم خیلی ناراحت بودم که چرا کونشو نکردم تو بغلم درازکشیده بود باهم حرف میزدیم گفتم عزیزم خیلی دوست دارم واقعا دوسش داشتم اخه هرچند موفت اما زنم بود اوندم میگفت بعداون خدا بیامرز تاحلا ارضا شده بودم ازت ممنونم منم که تو فضا بودم گفتم دفعه های بعدی بهترم میشه اونموقع کامل خالیت میکنم بعدش رفتیم شام خوردیم اونشب زود برگشتم خونه اما داستانم صیغه من فعلا ادامه داشت که داستانهای بعدی رو بهتون میگم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من و خاله الهه

سلام به همه بچه های عزیز.انشالا که همیشه در کنار خانواده تن درست و سلامت باشید. من اسمم فرهاد بچه تهرانم فوق دیپلم کامپیوتر. الان که دارم این خاطره را واستون مینویسم 27 سالمه و هنوز هم ازدواج نکردم من یه خاله دارم که اسمش الهه است. الهی من قربون خاله خوشکل و مهربونم بشم خاله من 36 سالشه اما ماشالا مثل این دخترای 18 سال خوش اندام و خوشکل مونده هنوزم ازدواج نکرده فوق لیسانس زبانه. خب تا اینجاشو داشته باشید:

یادم میاد 17 ساله شده بودم که تازه یکمی فهمیده بودم سکس چیه اونم از بچه های توی دبیرستانی که درس میخوندم آخه همش تو مدرسه حرف از سکس بود ما هم دیگه کم کم راه افتادیم وخلاصه جق زدن رو هم یاد گرفتیم و گاهی اوقات به یاد زنا یا دخترای خوشکل و سکسی که میدیدم جق میزدم دیگه کم کم بزرگ شده بودم 20 سالم شده بود که رفتم دانشگاه و بعد از بدبختی و دردسر که آقا پسرای عزیز میدونن ما ها جون به جونمون کنن درس نمیخونیم خلاصه فوق دیپلممو گرفتم 23 سالم شده بود دیگه خیلی از سکس دانایی پیدا کرده بودم و چند باری هم سکس انجام داده بودم تا دیگه سر از این سایت های داستان سکس فامیلی و خانوادگی در اوردم وقتی این داستان هارو میخوندم واقعا حشری میشدم بعد از یه مدتی رفتم سر فکر خاله الهه که باهاش سکس انجام بدم اما بعضی اوقات با خودم میگفتم آخه دیونه آدم که خالشو نمیکنه،اما بعد که فکر اون هیکل سکسی و خوش اندام خاله جونمو میکردم دیگه بیخیال این حرفا میشدم خالم تنها زندگی میکنه و از اونجایی که ما باهم رابطه خوبی داشتیم و داریم من اکثر موقع ها میرفتم پیش اون چون همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودن من بودم و پدر مادرم واسه همین من میرفتم پیش خالم که تنها نباشه از خونه ما تا خونه خاله 10 دقیقه راه بود.

من اولاش فکر سکس با خالمو نمیکردم تا اینکه سر از این سایتها در اوردم دیگه کم کم داشتم یه برنامه میچیدم که در مورد سکس با خالم حرف بزنم اما همش یه استرسی تو بدنم بود یه شب که داشتم میرفتم خونه خالم که شبو پیشش بخوابم کلیدو انداختم تو در و رفتم تو اول سلام کردم دیدم انگار کسی نیست رفتم به سمت حال دیدم خالم نشسته پا ماهواره و داره فیلم سوپر نگاه میکنه و دستشم گذاشته بود رو کسش و داشت میمالیدش)) تا منو دید سریع بلند شد گفت اه فرهاد جان تویی خاله کی اومدی که من نفهمیدم؟ تازه اومدم خاله جون بعد گفت خب شام خوردی گفتم آره خوردم اینقد زرد شده بود که نگوووو.اما من نادیده گرفتم و بعد از نیم ساعت رفتم خوابیدم تو اتاق و خاله هم طبق معمول رفت توی اتاقش و خوابید شبو همش فکر اون صحنه ای که دیده بودم رو میکردم.صبح که من از خواب بیدار شده بودم خاله رفته بود سر کار اما صبحانه هم واسه من آماده کرده بود و رفت بود،منم صبحانه خوردم و رفتم بیرون همش تو این فکر بودم که اگه خاله خودش دوست داشته باشه سکس انجام بده چه ایرادی داره که ما همدیگرو ارضا کنیم. تصمیم گرفتم امشب که میرم خونه خالم در مورد سکس باهاش حرف بزنم شب که رفتم خونه خاله اومد جلوم و رفتیم تو پذیرایی نشستیم.

بعد یه چند دقیقه خالم گفت خب فرهاد جان من برم بخوابم من سریع گفتم نه نه کجا بعد گفت چی خب برم بخوابم گفتم میشه بشینی خاله. بعد اونم نشست بیچاره سرخ شده بود.
گفتم خاله یه سوالی دارم بپرسم؟
بگو خاله جان
گفتم خب خجالت میکشم
اه بگو دیگه عزیزم ما که این حرفارو با هم نداریم.
میگم خاله شما از سکس چیزی سر درمیاری؟سکس؟آره خاله جون یه چیزایی میدونم چطور مگه؟هیچی آخه یه موضوعی امشب میخوام بهتون بگم اما خجالت میکشم بگم .
آخه چی شده خاله بگو.
خاله من خیلی وقته دوست دارم با یکی سکس انجام بدم اما همش میترسم که اگه بهش بگم ناراحت بشه یا به کسی بگه.خب عزیزم یه جوری بهش بگو شاید اونم دوست داشته باشه تو چه میدونی ها؟
خاله اگه بگم من دوست دارم با شما سکس بکنم حالا چی میگی؟
چییییییی .........معلوم هست چی میگی فرهاد تورو خدا خجالت بکش ،آخه مگه من از شما چی میخوام بخدا به کسی نمیگم خاله نزار بهت التماس بکنم تورو خدا.
ای بابا خاله جون این چه حرفایی که میزنی آخه این همه دختر خوشکل و جوون دیونه توهم که چیزی از خوشکلی کم نداری من دیگه پیر شدم خاله
نه خاله اه این چه حرفیه تو خیلی هم خوشکلی،جذابی،جوون هم هستی
ای بابا برو بخوام نشنیده میگیرم فرهاد جان
رفتم نشستم بغلش رو مبل دستشو گرفتم گفتم نه تورو خدا نه نگو.
خودشو یکم جمع کرد قشنگ مشخص بود که خودشم حشری شده بود بعد گفت چیکار میکنی فرهاد منم گفتم خاله اگه نزاری به قران خودمو میکشم!

ای بابا باشه هر کاری دوست داری بکن.

وای وای به امام حسین انگار دنیا رو بهم داده بودن. رفتم تو لباش اما بازم هی میگفت خجالت بکش من خالتم من حالیم نبود شروع کردم به خوردن اون لبای خوشکلش جوووون الان که دارم تعریف میکنم خودمم دارم حشری میشم. تا میتونستم ازش لب میگرفتم بعد لباساشو در اوردم البته بازم به زور خودمم تیشرتمو در اوردم انداختمش رو مبل رفتم واسه سینه هاش چه سینه هایی بزرگ و سفید جوننننن حالا نخور کی بخور دیگه کم کم داشت حشری میشد. گفت خب حالا نوبت منه شلوارمو در اوردم کیرمو گرفت تو دستاش اول میخواست بخوره انگار حالش به هم میخورد بعد گفت خب چیکارش کنم منم گفتم بخورش خاله جونم، آروم آروم میکرد تو دهنش دیگه به ساک زدن تبدیل شد جوری ساک میزد که من میخواستم ارضا بشم اما خودمو نگه میداشتم بعد از خوردن کیرم رفتم سراغش کس تپل و قرمزش وای ی ی ی ی یه کس بدون مو و تمیز که تا حالا تو عمرم ندیده بودم شروع کردم به خوردن و اونم مدام آخو اوخ خ خ میکرد میگفت وای بخورش بکنش و خلاصه حشری شده بود منم دیگه بدتر میخوردم مثل این کس نخورده ها، کیرمو گذاشتم سر چوچولش و میمالیدم اونم هی میگفت آی آی گفتم خاله اگه پاره بشی ایرادی داره بعد گفت خالت خیلی وقته که پاره شده راحت باش بکن زود باش لعنتی منو بگو دیگه اصل مطلب اومد دستم که اون حرفاش همش فیلم بود منم تو دلم گفتم( ای جنده بگی که اومد) کیرمو تا ته کردم تو کسش اینقد داغ بود کسش که کیرم داشت آتیش میگرفت محکم میکردم تو کسش و عقب جلو میکردم همزمان که از کس میکردمش ازش لب میگرفتم چه حالی میداد.بلند شدم گفتم خب حالا میخوام از عقب بکنمت نه نه درد داره.اروم میکنم خاله،یه یکم تف زدم رو کیرم و کردم تو سوراخ تنگ کون نازش یعنی این خاله جنده من هیچی کم نداشت همه چیزاش منظم بود خاله جون اولش جیغ زد اما آروم آروم عقب جلو کردم اوخ بکن خاله بکن بکن بکن وای ی ی دیگه آبم داشت میومد گفتم خاله دارم ارضا میشم بریزم تو کونت نه بیا بریز تو دهنم بدو بدو منم آبمو خالی کردم تو دهنش و روی سینه هاش و بیحال افتادم روش اونم بعد 2 دقیقه بود که خودش یکم دیگه با کسش ور رفت و بالاخره ارضا شد یه جیغی هم کشید که سرم رفت.بعد یه 10 دقیقه با هم رفتیم تو حمام با هم دوش گرفتیم و یه حال کمه دیگه ای هم کردیم... دوستون دارم نظر بدین تا ادامشو که خیلی با حاله رو واستون بنویسم.در ضمن هر اگه مشکلی از نظر نوشتاری بود بفرمایید که اصلاح کنم.خیلی ممنون
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
شرط بندی من و خواهر زنم

خواهر زنم سمیرا شش سال از من و سه سال از خواهرش کوچیک تر بود . من بیست وهشت سالم بود . اون همش می خواست سر این موضوع که تمام مردا بی وفا هستند به دیدن یک زن دیگه هوش از سرشون می پره بحث کنه . می گفت بیا سر این موضوع شرط ببندیم .-مثلا می خوای چیکار کنی ؟ می خوای یه هوو برای خواهرت بیاری ؟ یا این که یکی از دخترای همکلاس و دانشگاهی خودت رو بیاری واسه من .. منو که نمی تونی از راه به در کنی . خلاصه واسه این که دلشو نشکنم باهاش شرط کردم . شش ماه هم مهلت تعیین شده بود هر کدوم که برنده می شدیم باید از طرف یه سکه طلا جایزه می گرفتیم .. اگه سر شش ماه من دست از پا خطا نمی کردم من بر نده بودم .. اما سمیرا به جای این که بخواد یکی دیگه رو واسم جور کنه و طور دیگه ای منو از راه به در کنه هر روز خودشو به بهترین شکلی آرایش می کرد و میومد پیش من .. لباسای فانتزی تنش می کرد .. سینه هاشو مینداخت توی دید ..



قبلا هم این طور راحت پیشم بود اما حالت فتنه گرانه و میکاپی افسونگرانه نداشت . اون و سوسن همسر فرشته من تنها بچه های خونواده بودند و سمیرا هم بیشتر وقتا میومد پیش ما .. هر وقت هم که می رفتیم پیک نیک اون با ما بود .البته این پیک نیک رفتن های ما در حد گسترده ای بود . خلاصه هر کاری کرد من نگاش نمی کردم ولی خیلی خوشگل تر از قبل شده بود . با این که قبل از از دواج چند تا چشمه سکس آنالی و غیر آنالی داشتم ولی بعد از از دواج دور همه اینا رو قلم گرفته بودم . تازه اون می خواست منو پیش خودش و خودم رسوا کنه و سوسن هم که از جریان شرط بندی خبری نداشت . دوماه گذشت . حالت نگاش و حرکاتش روز به روز وسوسه انگیز تر از قبل می شد . گاهی حس می کردم که نکنه راستی راستی هوس منو کرده.. عاشق من شده ولی مگه یه خواهر می تونه این جور رو دست خواهر خودش بلند شه اونم اوایل از دواج و این که خودشم خیلی خوشگله و کم نمیاره .. یه روز وقتی که سوسن نبود و اون اومده بود خونه مون دیدم با یه تاپ و دامن کوتاه طوری که سینه های چسبون و باسن تقریبا کوچولوولی خوش تراششو سفت و شکیل نشون می داد کنار من قرار گرفت . -سمیرا چرا داری این کا را رو با من می کنی ؟ فکر کردی می تونی گولم بزنی و از راه به درم کنی ؟ -فرزین سوسن خونه نیست .. ببین از اندام فانتزی و مانکنی من خوشت نمیاد ؟ من می تونم مال تو باشم ..





از همون اول دوست داشتم تسلیم تو باشم . فکر می کردم خیلی زود می تونم تو رو بکشونم طرف خودم . فقط یک بار در اختیار من باش .. -چه قشنگ فیلم بازی می کنی .. یه سکه و شکست دادن من ارزششو داره که این جور تا این حد داری خودت رو کشته مرده من نشون میدی ؟ -عزیزم من می دونم سوسن در آنال سکس ضعف داره .. من می تونم تا مینت کنم .. یخ شده بودم .. اون تا این حد گستاخ شده که برای برد در شرط بندی داره این حرفا رو می زنه ؟ منم پررو شده و گفتم اصلا باسن خوشگل و تحریک کننده و بر جسته ای نداری .. مجبور شدم این حرفو بزنم . وقتی اون بهم گفت باید ببینیش و بعد قضاوت کنی و مهم همون سوراخ کوچیک اون وسطشه آن چنان گذاشتم زیر گوشش که واسه دقایقی نای گریه رو نداشت و بعد با سیل اشک از اونجا رفت .. فقط اینو متوجه بودم که رفته به کلاسای ورزش و بدنسازی زنونه و کارایی انجام بده که باسنشو برجسته کنه و روز به روز هم کونش خوشدست تر می شد .. حرف زدنهامون شده بود در حد یه سلام و علیک . پنج ماه گذشته بود از روزی که من و اون با هم شرط بسته بودیم . مثل سابق وقتی که می رفتیم پیک نیک با هم بازی نمی کردیم . یه روز که خیلی از فامیلا گردش دسته جمعی رفته بودیم به یکی از جنگلای شمال واسه لحظاتی دیدم که اون و پسر دایی اش با هم رفتند .. بقیه هم سرشون تو لاک خودشون بود ..





راستش مشکوک شدم . سمیرا به یه جین خیلی چسبون که دست کمی از استرچ نداشت با یه تاپ کوتاه و تنگ همراه سهیل رفته بود . تقریبا هم سن اون بود .. پونصد متری دور شده بودم .رسیدم به جایی که هیشکی نبود و فقط درخت بود و درخت .. ناگهان دیدم سر و صدایی میاد .. دیدم که سهیل و سمیرا بد جوری به هم چسبیده سمیرا داره مقاومت می کنه از دستش در میره .. عصبی شده بودم .. نمی دونم چرا ولی بیشتر از دست سمیرا که چرا باید با اون بیاد تا این جا که حالا بخواد این جور باهاش در گیر شه .. سهیل تا منو دید خودشو جمع و جور کرد .. ترس برش داشته بود .. رفتم طرفش تا اونو بزنم .. گفت ما همدیگه رو دوست داریم -دروغ میگه .. رفتم تا بزنمش فرار کرد .. اما این بار آروم تر از دفعه قبل بازم گذاشتم زیر گوش سمیرا .. -فکر کردی خیلی مردی فرزین ؟ -تو خجالت نمی کشی تنها با هاش میای اینجا ؟ -یادم رفت از تو اجازه بگیرم .فکر کردی مردونگی همینه که زورت به ما زنا برسه ؟ اون خیلی خوشگل تر و ناز تر از قبل شده بود .. متوجه نگام شده بود .. -راستش درد اون سیلی که اون دفعه بهم زدی هنوز رو دلم نشسته اما این سیلی امروزت رو به فال نیک می گیرم .. یه حسی از عشق و هوسو درش می بینم .. اون حقیقتو می گفت . من به سهیل حسادت می کردم . به هر مرد دیگه ای که نگاهش به دنبال سمیرا باشه . ولی غرورم اجازه نمی داد که بهش بگم تمایل دارم . -چیه می خوای بین خودمون ثابت کنی که برنده شدی ؟ می خوای یه سکه ازم بگیری ؟ خواهر زن گرامی -نه عزیزم .. من خیلی وقته که باختم . از همون وقتی که خودمو به تو و به خاطر تو باختم ..



ازجیبش یک سکه کامل طلا در آورد و داد به دستم . اینو خیلی وقته که برات گرفتم .. رفتم طرفش .. -میگی من اینو از یه دختر مجرد قبول کنم ؟ -هر طور میلته ؟ در نگاهش صداقت می دیدم . حس کردم که می تونم بغلش کنم ببوسمش و ازش تشکر کنم . من هدیه رو ازش گرفتم ولی قصد داشتم یه دستبند یا گردن بندی چیزی براش بگیرم . لبامو گذاشتم رو صورتش . دستت درد نکنه سمیرا -همین ؟ با نگاهش داشت التماس می کرد . -بغلم کن ..منو ببوس فرزین . من قبول می کنم باختم . تو برنده باش .. تو برنده باش .. من ازت خوشم میاد .. -آخرش که چی .. -تا فردا خیلی راهه .. امروز می خوام مال تو باشم .. لبامو رو لباش گذاشتم من بودم و اون و تنهایی مون و هوسی داغ .. از اونجا دور تر و دور تر شدیم .. رو زمین و چمنها دراز کشیدیم دستمو گذاشتم لا پاش رو همون جینش .. -نههههههه نهههههههه درش بیار .. فقط یه خورده .. من از اون ملتهب تر بودم شلوارشو تا زانو کشیدم پایین . وبعد دستمو گذاشتم رو شورت خیسش .. صدای جیغ هوسشو با لبام بستم .. دستشو گذاشته بود روبرجستگی شلوارو کیرم .. شورت و شلوارمو تا نیمه پایین کشیدم .. سرمو گذاشتم لاپای سمیرا و کس داغ و خیسشو تا می شد میکش زدم . دستمو هم جلو دهنش داشتم .. چون طوری رفته بود توی حس که حس می کرد من و اون تنها آدمای روی زمین هستیم . -دوست دارم لختم کنی .. بکنی توی کسسسسسم کونم فکر نکن دختر بی ادبی هستم . فقط برای تو حرفای سکسی می زنم .. -سمیرا دختره دیوونه .. من زن دارم خواهرته .. تازه تو هم یه دختری .. -نمی خوام دختر باشم .. می خوام مال تو باشم .. -حالا تو این جنگل واسه ما شر درست نکن .. کس کوچولو و داغ و خیس و نقلی اونو گذاشتم توی دهنم . داغ تراز کس سوسن در آغاز راه نشون می داد . ولی همون سبک و استیل رو داشت خیلی کوچولو بود مثل یه ماهی کوچولو .. -فرزین .. دارم ارضا میشم .. حالم چه خوشه کاش می تونستی سینه هامو هم بخوری .. بعدا می تونی .



دقایقی بعد گفت .. داره میاد آبم داره می ریزه .. چوچوله های کوچولو شو میون لبام می گردوندم .. خیلی زود اونو ارگاسمش کردم . غلظت دور کسش به ناگهان رقیق شده بود . دستمو محکم رو دهنش داشتم اون گازم می گرفت تا هوسشو خالی کنه .. حالا من بودم که شده بودم مثل گرگای گرسنه .. اونو یه دور بر گردوندم .. -سمیرا چه کون توپ و تپلی -خوشت میاد ؟ واسش خیلی زحمت کشیدم . واسه این که تو لذت ببری و خوشت بیاد . همش به خاطر تو بوده . به خاطر تو .. چقدر به پا های کشیده اش میومد . سرمو گذاشته بودم لای کونش .. -سمیرا دیرمون شده -هر کاری دوست داری با هام بکن .. نمی شد اون سوراخ تنگ کونشو در اون شرایط کرد و کیرو داخلش فرو کرد ولی کیرمو گذاشتم رو چاک وسط کون و از بالا به پایین روی کس و کون فشارش می دادم و آروم حرکتش می دادم . همون کاری که به وقت دوران عقدم با سوسن انجام می دادم .. در یه قسمت کار وقتی کیرم به سوراخ کونش رسید تا اونجایی که می تونستم رو سوراخ و اون دور و بر خالی کردم .



دو تایی مون احساس سبکی کردیم . خوشحالی و آرامشو در تمام وجود سمیرا می خوندم .. -عشق من این تازه اولشه .. این قبول نیست . کیرت نباید پشت خط بمونه . باید بیاد داخل خونه ام تا ازش پذیرایی کنم داخل خونه کسسسسم کوننننننم . -سمیرا فکر می کنی بالاخره شکستم دادی ؟ -من که از اول شکست خورده بودم .. ولی راستشو بخوای فکر می کنم هر دو تامون برنده شدیم . -راست میگی سمیرا .. انگاری همه چی رو قشنگ تر می بینم . خواستنی تر .. زندگی رو دنیا رو ..آینده رو . خواستم بگم حتی همسرم سوسنو ولی این جا رو دیگه پس کشیدم . بالاخره تسلیم شده بودم .. تسلیم زیبا ترین و خوش بدن ترین و مهربون ترین خواهر زن دنیا ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خواهرزن های حشری

سلام دوستان امیرحسین ام۲۸سالمه من۲سال قبل با یه خانواده ای وصلت کردم که فک میکردم از لحاظ اجتماعی آدمای خوبین حداقل فک میکردم پدرمادرشون آدمای باآبروو با شخصیتین ، اماخوب..فقط مثل اینکه فک میکردم.



خلاصه بگم دوستان من قبل عقدم یه۲سالی هم بود که با مرجانه دوست بودم و دیگه تو این دوران هم راه براه وقت گیر میاوردم میتپوندم به درش و زارپ از کون میکردمش(اینم بگم من اون موقع توی یه شهر دیگه کار میکردم و در ماه۴ روز میومدم و تا قبل عقدمون هیچ موقع از جلو نکردمش)چون واقعا دوسش داشتم، نمیخواستم تا قبل عقدمون پرده برداری کنم...



اینجوری شد که رابطه من با نامزدم تواین چیزا خیلی راحتر شد دیگه بعضی موقعا میشد در روز۷،۸بار سکس داشتیم نامزدمم دیگه واقعا حرفه ای شده بود توی سکس و سر هربار سکسمون پشت منو خیلی قشنگ چنگ میزدو با تمام وجودشو با تک تک سلولای بدنش لذت میبرد وقتی ام که خونه پدر زنم میرفتم،اونجام که۲تا اتاق بیشتر نداشت،خواهرزن کوچیکم مائده،اونم توی اتاق ما میخابید یعنی درواقع من توو اتاق اونا میخابیدم اوایل یه چند باری که اونجا میرفتم مائده شبا توی سالن میخابید اما بعدش به مرجانه گفتم به مائده بگو بیاد اینجا بخابه،آخه توو سالن رومبل میخابید از طرفی ام خانومم راضی نبود و بهم میگفت نمیشه و تو شیطونی میکنیو ازین حرفا منم که میدونستم بیشتر واسه خاطر دل خودش میگه شاید دیگه نتونه سکس کنه،آخه بارها سکس میکردم همش میگفت آروم،یواش،ساکت،کسی صدامون و نشنوه و ازاین حرفا خلاصه از خواهرش خجالت میکشید منم که مثلا میخواستم دلشو قرص کنم که نه بابا دیگه ما درروز اینهمه با هم سکس داریم دیگه نه نایی میمونه واسمون نه اینکه کمر من یاری میکنه،اما...


خلاصه دوستان طولانیش نکنم اینکه بعد اونشب مائده هم اومد توی اتاق،ما(من و خانومم)مثل همیشه وقتی کنار هم که دراز میکشیدیم دیگه شروع میکردیم به لب گرفتن ولی ایندفعه خانومم حواسش بودو مثلا داشت محتاتانه این کارو میکرد ولی خودتون میدونید دیگه وقتی یه آدمی که وقتی موقع سکس موهای تنش دونه دونه میشه میتونه جلو مستیو حشرشو بگیره،طبق معمول ما شروع کردیم به سکس کردن اما مثلایکم آرومتر از قبل اما چه آرومی...
من همش حواسم به مائده بود که فقط میخواستم یه لحظه مائده رو ببینم اما نمیشد آخه دقیقا رو خانومم بودم و یه پتوی نازک هم رومون انداخته بودیم که مثلا دیده نشیم و خانومم هم از حشر بالازل زده بود به منو با یه لحن هرس آمیز سکسی هی آروم بهم میگفت بکن....بکن امیرم....بکن تووش....تا ته بکن عشقم ....منم کیرمو تا تهش جاکرده بودم تووکسش و خیلی آروم تلمبه نرمی میزدم وووووووواآآآآآآآآآآآی ی ی ی ی که نمیدونید دوستان چه لذتی داشت سکس با آرامش وتوام با استرس اینکه صدایی ازت بیرون نیاد ،خیلی بهم حال داد تا حالا اینطور سکس نکرده بودم
از طرفی منم هی میخواستم هرجور شده یه نیم نگاهی به مائده بندازم(در مورد مائده وخواهرش که نامزدمه بگم که این ۲تا دخترای ریزه میزه خوشگل گوشتی و با بدنای فوق سکسی که نامزدم یکم سبزست و با سینه های سفت باسن گرد نقلی که هر موقع از کون بهش میزارم اولش دلم واسش میسوزه کیر به این کلفتیو داره برمیداره البته بیچاره کلی گریه ام میکنه اما دیگه... اما مائده ووووااااای ی ی کون داره چه کونی از اونایی که سر کیرتو بزاری دم سوراخ کونش، کونش کیرتو قورت میده


یعنی توو عمرم کون خوشگلی ندیده بودمؤسینه هاشم که نگو دیگه خلاصه یه مدل تاپ سکسی حالا در مورد مائده موقعی که داستان سکسمو باهاش بهتون گفتم بیشتر واستون میگم)
این شد که یهو بسرم زد همونجوری که لنگای خانومم و ۷داده بودم بالا یه فشار بیشتری به پاهاش دادمو تا بیخ گوشش آوردم طوری که ااحساس دردی کردو یه آخ کوچولوی گفت منم که عمدا اینکارو کردم یه عذر خواهی کردمو گفتم گلم پاهاتو خیلی تواین حالت نگه داشتی برگرد به شکم بخواب از پشت توو کست بذارم اونم قبول کردو برگشت،همین که برگشت خودمو یه عقب کشیدمو پتورو از رو خودم برداشتم و به مائده نیگا کردم که به محض اینکه دید نگاش میکنم چشماشو بست منم انگار نه انگار که دیدمش از اون لحظه به بعد انگار یه انرژی مضاعفی بهم وارد شد انگار در حین انجام مسابقه ای بودم که کلی بیننده داشت و خلاصه کلی حال کردم میدونستمم اون حشری شده عوضش حسابی خواهرشو گاییدم دیگه واسم مهم نبود صدامون رو میشنوه یا نه تو همین حال که میدونستم داره نیگا میکنه دستمو دراز کردمو از پاتختی ک بین تخت هر۲شون بود کرم رو برداشتمو مالیدم سر کیرم و یکمیم دم سوراخ کون خانومم،خانومم که میگفت نه امیر...نه درد داره...میترسم و ازین حرفا...


منم آروم سرش رو جا کردم تو،اولش آروم آروم سر کیرمو هی بازی بازی میدادم،یکم دردش میگرفت اما هی عادت میکرد ویکمیم جا باز کردو کیرمم چرب بود یهو هلش دادم توش و خانومم از درد یهو یه آخی از ته دل یجوری که آش رو بلند گفت و آخش رو آروم گفتو یه واااااااایی که امیر چقد کیرت بزرگ شده منم که...
من که تا اون لحظه اصلا حواسم به مائده نبود جالبه که بدونین اینقد توو حس رفته بود که اون موقعه که من کیرمو با سوراخ کون خانومم بازی میدادم تا یکم بازشه خانوم داشته با خودش حال میکرده آخه واسه خاطر اینکه دقیقا همون لحظه که کیرمو یهو کردم توو کون خانومم داشتم به مائده نیگا میکردم که این دختر یدفعه با صدای آخ خواهرش پرید که انگار توو کون اون گذاشتم و بعدش چون یه لحظه چشمش و باز کرد دید دارم نیگاش میکنم مثلا یه غلطی زد که آره مدل خوابش رو عوض کرده!


جالب بود واسم،کیرمو توو کون یکی دیگه کرم اون دردش گرفتو به خودش پیچید!
دیگه این وسط ما اینقد داشتم اکتیو سکس میکردیم که خانومم صدا یادش رفته بود .
دوستان بدوخوبش رو دیگه ببخشید دیگه اگه داستان بودو زائده ذهن میشد یه رنگ و لئابی داد اما خوب اینا جزئی از اتفاقهای زندگیمه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین و آخرین سکس با زن داداش زنم

سلام به همه ی دوستان من اسمم رامین هستش و 2 سال میشه که ازدواج کردم .الان ساکن تهران هستیم ولی شهرستان بزرگ شدیم و خانواده هامون هم شهرستان هستن . من چون محل کارم تهران هستش مجبور شدم بیام تهران و خونه بگیرم . تقریبا 3 ماه پیش بود که زنم داشت فارغ می شد و من مجبور شدم روزهای آخر دوران حاملگی رو ببرمش شهرستان خونه ی پدر و مادرش تا اونا بهش برسن و اگه یه وقت مشکلی پیش اومد ، اونا پیشش باشن . آخه من از صبح تا ساعت 6 عصر سر کار هستم و نمی تونستم پیشش بمونم . خلاصه بردمش شهرستان و خودم هم 2 روز موندم و قرار شد روز سوم صبح حرکت کنم و برگردم سمت تهران که برم سرکار ..



شب آخری که اونجا بودم حمید داداش خانومم و الهام زنش اومدن اونجا و معلوم شد که حمید یه مشکلی داره که باید بره تهران پیش یه دکتر خوب تا معاینه بشه و وقتی فهمیدن که من فردا صبح عازم تهران هستم ،اونا هم تصمیم گرفتن با من بیان و یکی دو روز اونجا بمونن و کاراشون رو انجام بدن و برگردن . فردا صبح که شد ، من و حمید و الهام راهی تهران شدیم و غروب رسیدیم خونه و بهد از خوردن یه شام مختصر ، قرار شد زود بخوابیم که فرداش من صیح برم سر کار و اونا هم برن دکتر . صبح که شد من رفتم سر کار و سوییچ ماشینم رو واسه حمید گذاشتم خونه و خودم با مترو رفتم . غروب که کارم تموم شد برگشتم خونه و دیدم کسی خونه نیست . یه زنگ به گوشی حمید زدم که الهام جواب داد و گفت دکتر بعد از معایینه ی حمید تشخیص داده که باید 2 ، 3 شب بستری بشه بیمارستان و یه سری آزمایشات بده و تحت نظر باشه . من که تازه از محل کار رسیده بودم خونه ، هنوز لباس عوض نکرده بودم و به الهام گفتم که الان میام اونجا . به آژانس زنگ زدم و خودمو سریع رسوندم بیمارستان و 2 ، 3 ساعتی اونجا بودم . حمید رو توی بخش مراقبت های ویژه بستری کرده بودن و نمی شد کسی به عنوان همراه ، شب رو پیشش بمونه . به الهام گفتم حالا که نمی ذارن کسی پیشش بمونه ، بیا بریم خونه و شب رو استراحت کن و فردا صبح دوباره برگرد بیمارستان . الهام گفت که دلم آروم نمی گیره اگه پیش حمید نباشم . گفتم آخه نمی ذارن بالا سرش بمونی . گفت مهم نیست ، بیرون از بخش مراقبتهای ویژه می مونم . وقتی دلهره و اظطراب رو توی چشماش دیدم ، دیگه اصرار نکردم و گفتم که پس منم اینجا می مونم .الهام با تشکر زیاد و تعارف های معمول , منو راضی کرد که برم خونه و منم که خداییش خیلی خسته بودم ، قبول کردم و رفتم خونه ..



فردا صبح رفتم شرکت و اون روز رو مرخصی گرفتم و رفتم سمت بیمارستان .ساعت 9 بود که رسیدم و رفتم داخل و الهام رو دیدم و بعد از سلام و چه خبر ، بهش گفتم که تو با ماشین من برو خونه و استراحت کن ، منم اینجا می مونم . بعد از کلی اصرار قبول کرد و رفت و قرار شد بعد از استراحت کردن ، دوباره برگرده . اون روز کلی آزمایش و سی تی اسکن و عکس و معایینه از حمید بعمل آوردن و ساعت 6 عصر دکتر متخصص اومد و بعد از دیدن آزمایش ها و عکس و... تشخیص داد که آقا حمید مشکل جدی نداره و فردا می تونه ترخیص شه . منم از شیندن این خبر خوشحال شدم و به الهام زنگ زدم که خبر رو بهش بدم . الهام گفت که توی ترافیک مسیر بیمارستان هستش و داره میاد . وقتی الهام اومد خوشحالی توی چشماش موج می زد و با سرعت سمت من اومد و محکم منو بغل کرد و بعد رفت بخش مراقبتهای ویژه که حمید رو ببینه . منم رفتم پیششون و سه تایی گفتیم و خندیدیم تا اینکه پرستار ها گفتن که باید بریم بیرون چون داریم مزاحم تخت های دیگه میشیم . حمید به الهام گفت که امشب نمی خوام اینجا بمونی و باید بری خونه استراحت کنی . الهام هم که فهمیده بود حمید مشکلی نداره و حالش خوبه ، راضی شد که بیاد خونه . از حمید خداحافظی کردیم و خوشحال از سلامتی حمید ، راهی خونه شدیم . توی راه به الهام گفتم چون کسی خونه نبوده که غذا بپزه و الان هم که حال و حوصله ی غذا پختن نداریم ، بهتره بیرون یه چیزی بخوریم و بعد بریم خونه . الهام هم قبول کرد و رفتیم رستوران و یه شام توپ زدیم و یه خورده حله هوله گرفتیم و رفتیم خونه . وقتی رسیدیم ، من گفتم که می رم یه دوش بگیرم که خستگی از تنم بیرون بره . بعد از اینکه دوش گرفتنم تموم شد و اومدم بیرون ، دیدم الهام دراز کشیده جلوی تلویزیون و داره ماهواره نگاه میکنه . الهام یه خانوم 28 ساله با قدی نسبتا بلند و هیکلی نه چاق و نه لاغر داشت . از نظر هیکل کاملا معمولی بود ولی از نظر صورت ، خداییش تودل برو و ناز بود . بگذریم ، منم رفتم و با فاصله ی تقریبا 1 متری از الهام دراز شدم و مشغول نگاه کردن ماهواره شدم . گفتم الهام خانوم ، هروقت خواستید بخوابید ، همینجا می تونید بخوابید و هم می تونید برید توی اطاق خواب و روی تخت بخوابید ، خلاصه هر جور راحتید.



ساعت تقریبا 12 شد و الهام کم کم چشماش داشت روی هم می رفت و بعد از چند دقیقه دیدم چشماش بسته شده و خوابه . منم که داشتم فیلم می دیدم و همونجا دراز کشیده بودم . الهام ، یه خانوم 28 ساله با قدی تقریبا بلند و هیکلی نه چاق و نه لاغر داشت ولی از نظر صورت خیلی تودل برو بود . یه شلوار استریج چسبان با یه پیرهن نازک زنانه تنش بود . یه خورده نگاهش کردم و کم کم افکار شیطانی داشت میومد سراغم .



یهو دیدم الهام یه تکون خورد و به پهلو افتاد (پشت به من ) . هر کاری میکردم که فکر خودمو به یه موضوع دیگه مشغول کنم ولی نمی شد . بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم ، آروم خودمو به الهام نزدیکتر کردم و دستم رو بردم سمت باسنش . اول نوک انگشتامو به باسنش زدم و کم کم جراتم بیشتر میشد و قسمتهای بیشتری از دستامو به باسنش می زدم . تپش قلبم خیلی زیاد بود و استرس امانم رو بریده بود . همش به این موضوع فکر می کردم که اگه بیدار بشه و آبروریزی بشه ، من چطور توی چشمای زنم نگاه کنم . چند بار سعی کردم بیخیال بشم و بخوابم ولی شهوت مثل بختک افتاده بود به جونم . خودمو باز بهش نزدیکتر کردم طوری که مماس به هم شده بودیم . کیرم رو چسبوندم به کونش و یه کم فشار دادم ، عکس العملی نشون نداد و همین مسئله منو به شک واداشت که نکنه الهام بیداره . دوباره ازش فاصله گرفتم و شلوارم رو درآوردم . حالا یه شورت و یه رکابی تنم بود . دوباره خودمو بهش چسبوندم . سینه ام به کمرش چسبیده بود ، کیرم بین لپ های کونش بود و جلوی رون هام به پشت رون هاش چسبیده بود . با استرس زیاد دستمو بردم سمت سینه اش و آروم یکی از سینه هاش رو گرفتم . یه خورده فشار دادم و ولش کردم . دوباره گرفتمش و هی فشارش می دادم و ولش می کردم . خیلی حس با حالی داشتم . شهوت و دلهره و استرس با هم میکس شده بودن و یه حس عجیب و با حال بهم داده بودن .



هر لحظه بیشتر به این موضوع شک می کردم که الهام بیداره و به روی خودش نمی آره . همین مسئله جراات بیشتری بهم می داد به طوری که آروم آروم دکمه های پیرهنش رو باز کردم . سینه اش رو از روی سوتین گرفتم و دوباره حرکت شل کن سفت کن رو شروع کردم . سایز سینه هاش طوری بود که کامل توی دستم جا نمی شد . 90 درصد مطمئن بودم بیداره و داره حال می کنه ولی ترجیح میده رو نکنه که بیداره . دستمو گذاشتم پشت کتف راستش و سعی کردم با فشار وارد کردن به پشت کتفش ، مجبورش کنم دمر دراز بکشه . بعد از چند فشار ه پشت سر هم ، الهام خانوم یه تکونی به خودش داد و دمر شد . سعی کردم شلوارش رو پایین بکشم ولی تا زیر لپ های کونش بیشتر پایین نمیومد . به هر زحمتی که بود شلوارشو تا زیر زانوهاش پایین کشیدم . وای خدای من چی می دیدم ؟ الهام کنار من دارز کشیده و کونش داره بهم چشمک می زنه . خیلی حشری بودم . صورتم رو بردم سمت کونش و دماغم رو گذاشتم روی شورتش و بو کشیدم . از روی شورت ، سوراخ کونش رو لیس می زدم . دیگه کاملا مطمن بودم بیداره و همین اطمینان جراتم رو بیشتر می کرد . شلوارشو کامل بیرون کشیدم و خودم هم لخت شدم . دستمو رد کردم زیر شورتش و کوس نازشو لمس کردم . شورتش رو هم بالاخره درآوردم و حالا دیگه به جز سوتین ، هیچی تنش نبود که اون رو هم درآوردم و خیال خودم رو راحت کردم . الهام با اینکه بیدار بود ولی ترجیح می داد خودش رو خواب نشون بده . پاهاش رو از هم باز کردم و شروع کردم به خوردن کوسش . یه خورده شور بود ولی قابل تحمل . لرزش های بدن الهام در حین خوردن کوسش خیلی تابلو بود . یه خورده کرم نرم کننده برداشتم و مالیدم در سوراخ کونش .



یکی از انگشتام رو آروم آروم کردم تو کونش و بعد دو انگشتیش کردم . سر کیرم رو که داشت منفجر می شد گذاشتم در سوراخ کونش و خیلی آرام و شاعرانه فرستادمش توی کونش و خودم هم دراز کشیدم روش . از یه طرف حس شهوتی بالایی داشتم ، از یه طرف هم به این حرکت الهام که خودشو به خواب زده بود ،خنده ام گرفته بود . آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن که احساس کردم هر لحظه ممکنه آبم فوران کنه . کیرم رو بیرون کشیدم و چند لحظه ای صبر کردم و دوباره فرو کردم داخل . بعد از چند تلمبه ی جانانه که زدم ، دوباره بیرون کشیدم و الهام رو به پهلو خوابوندم . خودم هم روبروی الهام به پهلو دراز کشیدم ولی برعکس . کیرم روبروی صورتش بود و کسش روبروی صورتم . کیرم رو مالوندم به لبهاش و سعی کردم بهش بفهمونم که بخورش ولی دهنش رو باز نمی کرد . از این حرکت پشیمون شدم و صاف درازش کردم . پاهاشو با دستام گرفتم و کشیدم سمت بالا که بندازمشون روی شونه هام و خودم هم وسط پاهاش نشستم . یه مقدار پاهاش رو به طرفین فشار دادم و کیرم رو گذاشتم روی کوسش . وایییییی کوسش خیس خیس بود .یه خورده فشار دادم و کیرم رو کردم توی کوسش . شروع کردم به عقب جلو کردن . صدای ناله های خفیفی از الهام به گوش می رسید و همین صداها منو بدتر حشری می کرد . دیگه داشتم به سرعت تلمبه می زدم و حال می کردم که احساس کردم آبم داره میاد . کیرم رو تا آخر توی کسش فشار دادم و آبم رو با فشار خیلی زیادی توی کوسش خالی کردم . چند لحظه دراز کشیدم و بعد لباس های الهام رو به زور تنش کردم و خودم هم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم تخت خوابیدم . فرداش که بیدار شدم دیدم ساعت یازده شده من خواب موندم و نرفتم سر کار . الهام هم رفته بود بیمارستان و یه یادداشت گذاشته بود و نوشته بود صبح چند بار خواسته منو بیدار کنه که برم سر کار ولی من بیدار نشدم و اون هم رفته بیمارستان . خلاصه این که اون شب واسه من یه خاطره شد که دیگه هیچوقت هم تکرار نمی شه ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شب توی چادر با خواهرزن

سلام من امیرم 34 سالمه خاطره ام مربوط به سالها پیشه ولی چون برام خیلی جالب بود خواستم برای شما هم تعریفش کنم و امیدوارم خوشتون بیاد.
بعد از ازدواجم و رفت و آمدهای مکرری که به خونه پدر خانمم داشتیم کم کم متوجه شدم که رفتار خواهر خانم مجردم که اون موقع 18 سالش میشد و اسمش ماندانا بود با دیدن من خیلی خاص و معنی دار میشه. اون دختری سبزه و طناز و فوق العاده حشری و خوشگل بود. با چشاش منو میخورد ولی تا نگاش میکردم سرشو برمیگردوند. عمدا لباسهای باز میپوشید و به هر بهونه ای جلوم خم میشد تا جایی که گاهی علاوه بر سینه های نوک تیز بدون سوتینش که از لیمو درشتتر نبودند تا ناف تحریک کنندشم که آدمو یاد سوراخ کس و کون مینداخت میتونستم ببینم. اوایل زیاد تو بحرش نبودم و با خودم میگفتم زشته یعنی چی خواهر زنم؟ اما اونقدر تابلوبازی کرد که من هم حشرم زد بالا و هرجا میرفت توی کفش بودم...


چند باری شد که تعطیلات میومد و میموند خونه ما البته بگم که اونها خونشون شهر دیگه ایه و این فرصتی بود برای تنها گیر آوردنش ولی افسوس که خانمم اصلا ازش کنده نمیشد و هرجا میرفت اون رو هم با خودش میبرد و شبها باهاش میخوابید که نترسه و من هیچ فرصتی پیدا نمیکردم. تا اینکه نقشه ای زد به سرم و طرح یک مسافرت تفریحی رو مطرح کردم و خلاصه رفتیم که کمی ایرانگردی کنیم. اون موقع فقط یک بچه داشتیم که سه سالش بود و نمیتونست مشکل چندانی به حساب بیاد. در طول روز سعی کردم حسابی خوش بگذره و از طرفی هم با شنا توی دریا و قدم زدن در بازار و غیره کاملا خستشون کردم تا اینکه شب فرا رسید. موافقتشون رو جلب کردم که شب رو توی چادر بخوابیم و از هوای پاک در دل طبیعت لذت ببریم و بماند که من و ماندانا خانم چه تیکه هایی که به هم نمینداختیم و چه چراغ سبزهایی که رد و بدل نمیکردیم. بالاخره همگی در چادر جابجا شدیم و من عمدا زیر پای اونها و دم در خوابیدم که تسلطم به همه جا باشه و البته جز این حالت هم اصلا جا نمیشدیم.


اونها خیلی زود خوابیدن و خانوادگی خواب سنگینی دارن من هم که اصلا خوابم نمیومد و هیجان زده منتظر زمان مناسب بودم. پاسی از شب گذشته بود که نیم خیز شدم و با دیدن تاب و دامن کوتاه ماندانا و چهره جذابش که با مختصر مهتابی که از توری پنجره چادر به داخل میتابید مثل فرشته ها شده بود طاقتم طاق شد و بهش نزدیکتر شدم. دست روی بدنش از سینه و پا تا کون و کسش میکشیدم و خیلی مطمئن نبودم که اگه از خواب پاشه عکس العملش چه خواهد بود و احتیاط میکردم تا اینکه دل به دریا زدم و انگشتمو با کرم مرطوب کننده ای که همراهم آورده بودم چرب کردم و کمی هم آروم به در کونش زدم و ناگهان نوکشو کردم تو که فرتی از خواب پرید و من هم زود خودمو زدم به خواب اما یواشکی از لای پلکهام زیر نظرش داشتم. اون نشسته بود اول دست برد کونشو دست کرمی شدشو بو کرد و متوجه رد پای اجانب در اونجا شد. داشت مستقیم به من نگاه میکرد و البته کار چه کسی جز من میتونست باشه.



گفتم الان سیلی در گوشم میخوابونه ولی به خیر گذشت. خشم و تعجب از چهرش رفته بود لبخند معنی داری کرد و دراز کشید. من منظورم رو رسونده بودم و گویا شرایط مساعد بود. نذاشتم دوباره بخوابه و با حرکتی ساختگی در خواب دستمو انداختم روی پاش. اول کمی عقب کشید ولی بعد کمی پائینتر سر داد خودشو و پاهاشو گذاشت بغلم تا جایی که یکی از اونها رسید به کیرم و من که داشتم از شق درد میمردم شلوار و شورتمو با هم پایین کشیدم که اون هم شوکه شد و خودشو جمع کرد اما دیگه کار از کار گذشته بود و هر دو عقده های مدتها حسرت رو داشتیم تلافی میکردیم. با دستم پاهاشو میمالیدم و میکشیدمشون روی کیرم و صداهای ریز آه و واهش نشون میداد که بدتر از من روی آسمونها سیر میکنه. خودمو کشیدم بالاتر و رسما کنارش بودم اون چشاشو بسته بود و مثلا داشت همه اینها رو خواب میدید. نمیدونم کی و چطور لختش کردم و با کرم مالی و انگلک کردن در کونش باز شده بود. بغل کردن و بازی با سینه هاش دیوانه کننده بود. خوشبختانه خانمم پشتش به ما بود و من ملافه نازکی کشیده بودم رومون و همه چی براه بود. ماندانا رو از پشت بغل کرده بودم و دستم همه جای بدنش رو سیر میکرد اون هم دستشو آورد پشت و کیرمو میمالید.



مقداری از کرم رو گذاشتم کف دستش و اون هم کیرمالی زیبای خودش رو به نحو احسن انجام میداد کیرم حسابی چرب و چیلی شده بود و من هم همون بازی رو روی که چه عرض کنم توی سوراخ کونش انجامیده بودم. لحظه موعود بود و کیرم داشت آروم و با ضربه های کوچکی که برای باز شدن راه بود در کون محبوبم پیش میرفت سینه و کسشو مرتب میمالیدم تا تحریک بشه و دردش نیاد. هیچ عجله ای نداشتم و خیلی آروم این کار رو میکردم که یکدفه از اوج حشرش کونشو خم کرد عقب و با فشاری که آورد کیرم تا ته رفت توی کونش. خودشو چنان چسبونده بود به من که انگار کمشه و باز میخواد. یواش یواش تلمبه زدنها شروع شد و از گردن و سینه و کس و ناف و عیره جایی نمونده بود که بی بوس یا نوازش بمونه. هر وقت میخواست آبم بیاد کیرم رو توی کونش نگه میداشتم و بعد از کمی که بهتر میشدم باز ادامه میدادم و این کار گویا پایانی نداشت.



هر دو غرق عرق بودیم. خانمم حرکتهایی میکرد انگار از آه و اوه ما خوابش سبکتر شده بود. حرکاتمو تند و تندتر کردم و نمیدونم ماندانا برای چندمین بار بود که به خودش میپیچید و ارگاسم میشد من هم حیفم اومد آبمو توی اون بهشت خالی نکنم. هر دومون سست و بیحال شده بودیم. دقایقی به همون شکل کنار هم موندیم که یکدفه به طرفم برگشت و چشاشو باز کرد. با لبخندی رفتیم تو لب همو حالا نخور کی بخور. داستم دوباره راست میکردم ولی دیگه خطرناک بود و امکان بیدار شدن همسرم زیاد بود. لباسهامون رو کج و کوله پوشیدیم و برگشتم سر جام اما تا نزدیک صبح پاهاش توی دستام بود. از اون اتفاق سالها میگذره و ماندانا هم الان ازدواج کرده و یه بچه داره. ما همدیگر رو خیلی دوست داریم اما هرگر در مورد اون شب چیزی به روی هم نیاوردیم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
حسرت سکس با دامادمون

سلام به دوستان .



من فائزه هستم 19 سالمه مجردم این خاطره مربوط میشه به یک سال پیش که من 18 سالم بود من اصلأ اهل سکسو اینا نیستم ولی دوس داشتم با دامادمون سکس کنم... من پوستم سفیده ..اندامم خیلی خوبه .. تعریف از خودم نباشه خوشگلم هستم.. من یه خواهر دارم به اسم فریبا که 22 سالشه و شوهرشم 22 سالشه هم سن هستن راستش من از روزی که شوهر آبجیمو دیدم عاشقش شدم خیلی خوشگله چشماش خرمایی .. موهاش بلند .. خلاصه از اون بچه سوسولاست خیلی ازش خوشم میاد از اون پسرایه مدرنه هر روز یه لباسی تنشه .مخصوصا که پیرهن زردشو با شلوار سفیدشو میپوشه دل تو دلم نیست فعلأ دارم امسالو میگم دو سال پیش خواهرم که 20 سالش بود ازدواج کرد 1سال بعد هم عروسی کردن..که قبل عروسی این اتفاق برام افتاد.من خیلی سعید و دوس داشتم راستی اسم دامادمون سعید هست....


من دوس داشتم بهم توجه داشته باشه ولی اون اصلأ بهم توجه نمیکرد من دوس داشتم حداقل سکس هم باهام نمیکنه یه بار لباشو ببوسم خلاصه بگذریم یه روز که خونه بودیم دامادم اومده بود واسه دیدن خواهرم خب ازدواج کرده بودن دامادم بیشتر خونه ما بود .. بعد اومد بالا سلام کردیم و . . . گفت فریبا کجاس گفتم بالاست پیش مامان بعد رفت پیششو..خلاصه سرتون رو درد نیارم خواهرم رفت بخوابه ساعت حدود 2 بعداظهر بود مادرمم رفت تو اتاق خودش .دامادم گفت من پایین میرم تلویزیون میبینم منم که موقعیت گیر آورده بودم باهاش تنها بشم خوشحال بودم رفتم به خودم عطر زدم رفتم پیشش دیدم رو مبل نشسته داره تلویزیون نگاه میکنه گفتم چه خبر سعیدی گفت چی یه بار دیگه بگو؟گفتم چیو بگم؟ گفت اسممو ... دوباره گفتم سعیدی گفت خیر باشه شنگولی تا دیروز آقا سعید الان سعیدی فردا هم حتمأ چیز جدیدتر گفتم خب چیه مگه دوس دارم اینطوری صدات کنم اشکالی داره گفتش باشه هر جور راحتی حالا نزنی ما رو یه وقت



منم یکم مثلأ ناراحت شده باشم سرمو انداختم پایین یه گوشه نشستم گفت چته فائزه ناراحت شدی باشه ببخشید دلخور نشو اومد جلو گفت سرتو بالا کن ببینمت دید ناراحتم گفت ناراحت نباش دیگه جون سعیدی اینو گفت خندیدم گفت ایول حالا شد..یک لحظه چشام به لباش خیره شد متوجه نگام شد رنگش پریده بود تا میخواست بلند بشه دستامو دور گردنش حلقه کردم لبامو گذاشتم رو لباش واقعأ انگار تو دنیای دیگه بودم ولی فکر میکردم اونم بهم لب میده اعصابش خورد شد از جاش بلند شد بهم گفت پاشو تا بلند شدم یکی زد تو گوشم وای بد جور سوختم بهم گفت خیانت کار اونایی هست که انسان نیستن بعد گفت دیگه قیافت واسم خفست دوس ندارم ببینمت از اون موقع دیگه با من خوب نیست ولی فکر کنم از ترس خراب شدن رابطش با خواهرم منو زد یا شاید فکر کرده منو خواهرم نقشه کشیدیم که امتحانش کنیم ولی.... ولی مطمئنم که یه روز کیرشو تو کسم حس می‌کنم. مطمئنم ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با دختر خالم تو قایم موشک بازی

سلام دوستان اسمم نیما(مستعار) هستش 20سالمه داستانی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به 4سال پیش .
یه دختر خاله دارم اسمش پرستو(مستعار)که از من 3سال کوچیک تره و من بد جوری تو کفش بودم...


داستان از اینجا شروع شد که ما عید 88 خانوادگی رفتیم شمال خونه پدربزرگم اینا مثل همه خانواده ها که عید ها رو جمع میشن خونه بزرگترها ، ما رسیدیم و دیدم که کل فامیل جمع هستن ما فقط آخرین نفرات بودیم.نمیخوام داستانو زیاد طول بدم خلاصه بعد از چند روز گردش یه روز قرار شد تمام بچه های فامیل با هم قایم موشک بازی کنیم.این بازی پیشنهاد من بود چون تنها راهی بود که فکر میکردم حداقل بتونم یه جوری به این دختر خاله پرستو برسمو ترتیبشو بدم.بازی رو شروع کردیم و همه میرفتن قایم بشن منم منتظر میموندم ببینم پرستو کجا میره که دیدم میره تو خونه ی نصفه کاره ای که پدرم قرار بود بسازتش.



منم از موقعیت استفاده کردم و رفتم پیشش چند دست بازی کردیم و من هم تو همین چند دست بازی بیکار نبودم بعضی وقتا مثلا میخواست از پله ها یا از جایی قایم بشه دست میزدم بهش و یا الکی از زیر کونش میگرفتم و بلندش میکردم و اونم هیچی نمیگفت که همین برای من چراغ سبزی بود که روشن شد.بازی کم کم داشت تموم میشد که به دست های پایانی رسیده بود و دوباره منو پرستو رفتیم قایم بشیم ، اینبار بهش گفتم بیا بریم تو یکی از اتاق های نیمه ساخته ما قایم بشیم اونم قبول کرد و رفتیم اونجا چند دقیقه موندیم و من یه فکر به سرم زد که الکی گفتم: پرستو دستشویی دارم چیکار کنم ؟ گفت: یکه یا دو گفتم:یک ! پرستو گفت: همین گوشه یه کاریش بکن من رومو بر میگردونم . منم گفتم باشه که منم الکی رفتم اون ور تو و بعد چند ثانیه خالی بندی گفتم تموم شد میتونی راحت باشی.



اونم گفت چه زود .( تو دلم گفتم چقدر خری آخه دختر) .منم سوء استفاده کردم و گفتم ما که مثل شما دخترا دردسر نداریم برای دستشویی. اونم گفت آره میدونم.دلمو زدم به دریا و گفتم پرستو یه چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی و به کسی نگی ؟ گفت مثلا چی؟ گفتم اول قول بده بعد ! قبول کرد و گفت آره . گفتم میشه اونجاتو ببینم ! گفت کجا رو ؟ گفتم کوست رو دیگه !!! جا خورد و گفت نه ! هرچی گفتم قبول نکرد و گفت برو برای کسای دیگه رو ببین . دیگه کلا نا امید شده بودم و میخواستم برم بیرون که خودمو به کسی که چشم گذاشته نشون بدم که یه دفعه گفت فقط همین یه باره ها . منم سریع برگشتم گفتن باشه ! گفت قول میدی به کسی نگی؟ گفتم آره قوله قول.(آخه بیچاره میترسید خانواده شون خیلی مذهبی هست) بالاخره زیپ شلوارشو کشید پایین و کسشو بهم نشون داد که باورم نمیشد کس به این نازی و سفیدی داشته باشه.داشتم دیوونه میشدم یکم به کسش دست زدم و خواستم کسشو بخورم که نزاشت و گفت بسه دیگه .



منم گفتم فقط یه ذره که بالاخره راضی شد و منم شروع کردم با دیوانگی کامل کسشو خوردن طوری میخوردم که صداش در اومده بود و داشت لذت میبرد که به خودش اومد و گفت الان بچه ها میفهمن و میان ما رو اینجا میبینن، منم با این حرفش قانع شدم و گفتم باشه ولی قول بده که جبران کنی برای دست بعدی که قبول کرد.رفتیم بیرون و دوباره دست بعدی بازی رو شروع کردیم و باز هم منو پرستو اومدیم سر جای اولمون که این دفعه سریع تا زیپشو باز کرد من شروع کردم به خوردن کسش خیلی خوشش اومده بود. دیگه کنترلش دست خودش نبود و خودشو واگذار کرده بود به من ، منم بلندش کردم و همین جور داشتم گردنشو و لاله ی گوششو میخوردم و دکمه ی شلوارشو باز کردم، شلوار و شرتشو تا مچ پاهاش دادم پایین ، گفتم خم شو میخوام راحت تر کستو بخورم خم شد و منم کس و کونشو وحشیانه میخوردم. کیرم داشت تو شلوارم میترکید و شلوارمو جر میداد بهش گفتم برام ساک بزن که قبول نکرد و منم زیاد اسرار نکردم چون معلوم بود دفعه اولشه که داره سکس میکنه یکم به سر کیرم تف زدم و چند دقیقه لاپایی کردمش و تو دلم گفتم من این همه مدت تو نخش بودم حیفه اگر قشنگ نکنمش



یه تف انداختم رو کیرمو و یه تف دم سوراخ کون پرستو که از این حرکت من خیلی حال کرد و یه خنده آروم و ملیحی کرد کیرمو گذاشتم دم سوراخش ، هر چی فشار دادم دیدم خیلی طرف آک بنده و شروع کردم با انگشتام با سوراخش بازی کردن یکم که با سوراخ کونش بازی کردم و فهمیدم یکم گشاد تر شد دوباره سر کیرمو تف زدمو گذاشتم دو سوراخش یکم فشار دادم که پرستو میگفت درد داره نیما نکن بسه منم گفتم اولش یکم درد داره بعد بهت حال میده حتی از کوس خوردنم بیشتر لذت داره برات. یکم که آروم شد دوباره شروع کردن و این دفعه هر جوری بود سر کیرمو کردم تو سوراخش که دردش اومده بود یکم صبر کردم تا سوراخش جا باز کنه و پرستو یکم دردش کمتر بشه بعد از چند دقیقه آروم شروع کردم به تلمبه زدن که بعد از چند دقیقه درد دیگه برای برای پرستو دردها تبدیل شده بودن به حال منم تند تند تلمبه میزدم و با یه دست کسشو میمالوندم



بعد از چند دقیه دیدم دیگه ناله ای نمیکنه و یکم لرزید که فهمیدم ارضاء شد منم تلمبه زدنمو ادامه دادم که دیگه داشت آبم میومد و کیرمو از تو کون پرستو بیرون کشیدم و شروع کردم به جلق زدن و آبمو همونجا رو زمین ریختم و بعد از چند دقیقه یه لب توپ از پرستو گرفتمو کلی از هم دیگه تشکر کردیم و دیگه رفیتم.بعد از اون سکس تا الان دیگه با پرستو هیچ سکسی نداشتم و یعنی دیگه موقعیتی نبوده تا سکس داشته باشیم.
امیدوارم از خاطره ای که نوشتم خوشتون اومده باشه.



نوشته: نیما
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با خواهر زنم مونا

قبل از اینکه شروع کنم باید از همه‌تون عذرخواهی کنم. چون نه نویسنده قابلی هستم و نه تبحر داستان‌نویسی دارم. برای اولین باره که می‌نویسم و صرفاً دلم می‌خواد خاطره‌م رو براتون تعریف کنم.
اول از خودم شروع کنم. امیر هستم 31 ساله نود و خورده‌ای وزن دارم و قدم 183 هستش. قیافه‌م معمولیه مثل خیلی از پسرایی که تا حالا دیدید، اهل ورزش هم نیستم. 8 سال پیش توی دانشگاه با خانومم آشنا شدم. رها دختر خیلی شیطونی بود و این شر بودنش من رو جذب خودش کرد. من ترم هفت بودم و اون ترم سوم. با بدبختی تونستم مخش رو بزنم و بعد از دو سال دوستی ازدواج کردیم. مونا خواهر خانومم با اینکه یک سال از رها کوچیکتر بود اما قبل از ما عروسی کرده بود. شوهرش حمید کارمند گمرک بود و به همین خاطر اونها توی یکی از شهرهای مرزی زندگی می‌کردن. همه این مقدمه‌ها رو گفتم تا برسم به پارسال که عروسی برادرخانومم سعید بود.



روز قبل از عروسی مونا اومد اما قیافه‌ش تابلو گرفته بود. کاشف به عمل اومد حمید نتونسته مرخصی بگیره و مونا از این بابت خیلی ناراحت بود. خلاصه ما اینقدر گفتیم و رقصیدیم و خندیدیم که آخر شب تقریباً یادش رفت و خنده اومد رو لبهاش. روز بعدش که روز عروسی بود ساعت 11 از خواب بیدار شدم. رها و مونا رفته بودن آرایشگاه و من قرار بود برم دنبالشون. اگر تا اونروز زنهای ایرانی رو به خاطر آرایش و هزینه‌ای که تو آرایشگاه صرف می کنن به جهان سومی بودن متهم می‌کردم اونروز به قدرت آرایش ایمان آوردم. مونا باربی شده بود. البته آرایش بود یا گریم... نمی دونم ولی خیلی ناز شده بود. توی مراسم سعی کردم به بهونه‌ای بکشمش طبقه پایین و بهش مشروب بدم. به خانومم گفتم رها این خواهرت خیلی دمغه. برو صداش کن تا یکم شارژش کنیم. خانومم رفت و با مونا برگشت. یه پیک بزرگ رو نصفه از وودکا روسی پر کردم و روش هم آبمیوه هلو ریختم هم آب آناناس. مونا و اومد و کوکتل رو دادم خورد. هر سه رفتیم بالا. نمی دونم این مشروب باهاش چی کار کرد که صاف اومد طرف من و به رها گفت می‌خوام امشب با امیر برقصم. این اولین باری بود که با من اینقدر راحت می شد.



وقت رقصیدن سینه هاشو می لرزوند و حسابی به باسن خوش فرمش قر می داد. یک آن دیدم مونا دوید طرف دستشویی. به شکل فجیعی حالش به هم خورد. با رها رفتیم کمکش. من پیشونیشو فشار می دادم تا سر دردش کمتر بشه. در همین حین چشمم به سینه‌های گرد و سفیدش افتاد که از پیرهنش خودنمایی می‌کرد. به رها گفتم باید ببریمش حموم و با آب سرد پاها و دستش رو بشوریم. رها گفت آخه تنهایی نمی‌تونم ببرمش. من یک طرف مونا رو گرفتم و رها اونورشو. عملاً از چند بار چسبوندم به کونش. خانومم با نگرانی می‌گفت تقصیر تو بود فردا جواب حمید رو چی بدیم. گفتم صورت مونا رو بشور حالش خوب می شه تا صبح. عروسی که تموم شد من و رها و مونا رفتیم طرف خونه. رها گفت خواهرمو بیارم پیش خودم خیالم راحت تره.



من اون شب به طرز وحشتناکی با خانومم سکس داشتم. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مونا داره صبحونه آماده می کنه. رها رفته بود برای مراسم پاتختی مادرشو کمک کنه و مونا به خاطر سر دردش مونده بود خونه. خواهرخانومم ساکش رو خونه مادرش جا گذاشته بود و یکی از پیرهنای منو با دامن رها پوشیده بود. رفتم سر میز و شروع کردم به نیمرو خوردن. بهش گفتم چرا پیرهن منو پوشیدی. گفت الان درش میارم خسیس. گفتم همین یه پیرهنم اتو داشت بقیه‌ش اتو نداره. گفت نه دیگه این کثیف شده یکی الان برات اتو میزنم بپوش. رفت یه پیرهن اتو بزنه که گفتم همینو درآر میخوام بپوشم. از من اصرار و از اون انکار که گفت باشه برو بیرون عوضش کنم. رفتم بیرون و در رو نیمه باز گذاشتم. مونا پیرهن من رو درآورد و کمد من رو باز کرد تا لباس مناسبی پیدا کنه. قلبم به شدت میزد. بند مشکی سوتین رو تن سفیدش نمای خیلی قشنگی داشت. توی این دو روز به اندازه 5سال و نیم چشم چرونی کرده بودم.



پیرهنو که بهم داد بی اختیار گذاشتم رو بینی‌ام و بوش کردم. بوی عطر زنونه و تصور اینکه لباس من تن کی بوده حالم رو دگرگون کرد. مونا که چشماش گرد شده بود گفت دیوونه این چه کاریه می‌کنی؟ گفتم فکر اینکه لباسمو تو پوشیدی منو حالی به حالی میکنه. گفت تو که دیشب از بی حالی من سوءاستفاده کردی و هرکاری دلت خواست باهام کردی. جواب دادم نه دیگه. هر کاری دلم خواست نکردم. یه کم زل زدم و نیگات کردم. پرید توحرفم: نیگاه کردی و مالیدی و ... گفتم مونا بذار یه بار ببینم. مونا گفت امیر شوخیش هم قشنگ نیست. با التماس گفتم فقط یک بار.. همین که بلند شدم اونم تیز بلند شد. نزدیکش رفتم و دستاشو گرفتم . هم می‌خواست و هم نمی‌خواست. انگار هنوز مست بود. پامو گذاشتم رو دامنش. عقب عقب افتاد. دامنش هم تا زیر شورتش اومد پایین. خیلی سریع دامنش رو درآوردم . گفت بسه دیگه امیر. چی از جونم می‌خوای. گفتم بذار بهشتتو ببینم. خواهش می‌کنم. از دو طرف شرتشو گرفتم. اونم دستامو گرفت ولی نه اونقدری که منو از درآوردن شرتش خسته کنه. باورم نمی‌شد. یک کس تپل سفید و بی مو.



سرمو چسبوندم بهش و شروع کردم بوسیدن. مونا سرمو گرفت و میخواست منو پس بزنه. گفتم مونا بخواب و لذت ببر. نمی‌خوام به زور بکنمت. تسلیم شد و دراز کشید. چوچوله شو گرفتم لای لبهام و میک زدم. لیس میزدم کسشو. زبونمو لای چاکش بالا و پایین می‌کشیدم. با زبونم سوراخشو بازی دادم. دیگه به وضوح صدای نفسهاشو می شنیدم. کاملاً حشری شده بود و لبشو گاز می‌گرفت و سینه‌هاشو می‌مالید. رونهای خوش تراشش رو می‌لیسدم و می‌بوسیدم. همینطوری که داشتم با بهشتش سر و کله میزدم بلندش کردم و برعکس رو خودم به شکل 69 خوابوندمش. کیرمو گرفت دستش و شروع کرد بازی دادن. گفتم آزاد کن اون زندونی رو بذار بهش خوش بگذره و یهو همه تا جایی که میشد کسشو گذاشتم دهنم. یه آهی کشید که نزدیک بود آبمو بیاره. آروم کیرمو گرفت و گذاشت دهنش. خیلی با ناز شروع کرد برام ساک زدن. نشوندمش رو زانو و خودم وایسادم. همیشه عاشق این بودم که موقع ساک زدن تلمبه بزنم. سرشو گرفتم و کیرمو تو دهنش عقب جلو می‌کردم. مونا جون ... الی جاااان... بخور... همه شو بخوررررر... جانممم... میک بزن... حس کردم آبم داره میاد.



بردمش رو تخت. پاهاشو بلند کردم و کیرمو می‌مالیدم به کسش. اینقدر کیرمو لای چاک کسش بالا پایین کردم که گفت امیر می‌خوااممم. کیرمو تا ته فرو کردم تو کس تنگ و گرمش. مونا دیگه آه و اوهش بلند شده بود. من شروع کردم تلمبه زدن. مونام می گفت آرههههه... بکننننننن... ممممممممم.... آآآآهههه... اوففففففففف. بکن که خوب داری می‌کنی. کسمو جر بده... منو گشادم کن.... با این حرفها بدتر حشری شدم و سرعتمو بیشتر کردم. مونا روتختی رو چنگ می‌نداخت ... آخخخ آیییی آیییییی امیر جون امییییررم داری چی کار می‌کنی؟ بگو... گفتم مونا جووون می‌خوامت... مونا جان دارم می‌کنمت... ال جوووووونننن می‌دونی از دیروز باهام چیکار کردی...کیرمو تا دسته کردم تو کس تنگت... دارم بازت می‌کنم... دارم جور حمید رو می‌کشم.


بهش گفتم چار دست و پا بشینه تا مدل سگی بکنم.. رو صورتش خوابید و کونشو داد بالا ... کس خوش فرمش از لای کونش زد بیرون. کیرمو کردم توش و کونشو گرفتم دستم و شروع کردم ضربه زدن... با هر ضربه یه موج خوشگل رو کونش میفتاد که حشری‌ترم می‌کرد. موهاشو گرفتم دستم و وحشیانه تلمبه می‌زدم. مونا دیگه داشت جیغ می‌زد. واییی امیییر منو داری می‌کشیییی... بکن... بکن منووو آیییییی... آخخخ... آآآآهههه.... منو جنده خودت کن... این حرف رو زد فشارم رفت بالا... دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ... کیرمو درآوردم و با فشار آبمو ریختم رو کون و کمرش... انگار کوه کنده بودم از بس خسته شده بودم.. افتادم بغلش و یه لب درست و حسابی ازش گرفتم... آبمو با دستمال کاغذی از پشتش پاک کردم و با هم رفتیم دوش گرفتیم. از اون روز هیچ وقت قسمت نشد که دوباره بکنمش تا چند وقت پیش که یک جریان عجیب برام اتفاق افتاد که براتون تعریف خواهم کرد.



نوشته:‌ دکتر ارژنگ
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 68 از 96:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  95  96  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA