ارسالها: 9253
#721
Posted: 23 Jul 2014 22:41
سکس فوق العاده با مهسا
سلام من پیمانم و 21 سالمه و این داستانی که میخوام براتون بگم مال 4 سال پیش یعنی زمانی که من 17 سالم بود:
قضیه از اونجا شروع شد که یکی از فامیلای نزدیک ما فوت کرد و پدر و مادرم رفته بودند تهران برای مراسم اون خدا بیامرز.چون اواسط خرداد بود و موقع امتحان ها من نتونستم باهاشون برم.برای همین زن داداشم(که چند ماهی میشد با داداشم عقد کرده بود ولی هنوز عروسی نکرده بودند) اومد خونه ما که برای من غذا درست کنه و پیشه من باشه تا مثلا با خیال راحت درس بخونم.
اینم بگم که داداشم اون موقع هفت ماهی میشد که رفته بود خدمت سربازی.برای همین تو خونه فقط من موندم و مهسا (زن داداشم).
من و مهسا رومون توی رو هم باز شده بود اونم به دو تا دلیل یکیش این بود که یه بار داشتیم با هم فیلم می دیدیم که یه هو وسط هاش صحنه یه کمی سکسی داشت یکی دیگه اش هم اینه که دو هفته پیشش بی خبر رفتم تو اتاق نشیمن و دیدم مهسا داره یه شبکه سکسی میبینه.اون کاناله قفل بود و نمیدونم رمزشو از کجا اورده بود...
خلاصه روز اول بدون هیچ اتفاق خاصی طی شد ولی روز دوم که از امتحان برگشتم.نهارو خوردم و خوابیدم. حدود ساعت 5 عصر بیدار شدم و رفتم نشستم پای تلوزیون.زن داداشم برام چای اورد.بعدش گفت:میای فیلم ببینیم؟
گفتم :پس فردا امتحان ریاضی دارم.
گفت:حالا بیا فیلم رو ببینیم خودم شب باهات تمرین میکنم.(مهسا ریاضیش خیلی قوی بود)
گفتم:باشه.حالا چه فیلمی داری؟
گفت: آمریکن پای 5.
اینو که گفت داشتم از تعجب شاخ در میاوردم بهش گفتم: خودت دیدیش؟ میدونی موضوعش چیه؟
گفت:نه همین امروز از سپیده (یکی از دوستاش) گرفتم.
دوزاریم افتاد که خودش از نیمه سکسی بودن فیلم خبر نداره.
گفتم:باشه بیار تا ببینیم.
فیلمو اورد وگذاشت تو دستگاه و اومد نشست پیش من.تازه داشت تیتراژ فیلم رو نشون میداد که گفت:برو بالش بیار.
منم به شوخی گفتم:بالش نمی خواد بیا سرتو بزار رو پای من.
دیدم بله خانوم پر رو تر از این حرفا تشریف داره و جدی جدی سرشو گذاشت رو پای من.فیلم که شروع شد
و به جاهای نسبتا سکسی اش رسید دیدم یه کم داره خجالت میکشه ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره.منم برای این که یه کم مثلا بهش آرامش بدم دستمو گذاشتم رو موهاش و نوازشش کردم دیدم مثل این که داره خوشش میاد کم کم دستمو روی گردن و لبش کشیدم دیدم هیچی نمیگه مثل اینک یه جورایی طلسم شده باشه.چند دقیقه ای همونجوری ادامه دادم و یه کم شجاعت به خرج دادم و دستمو از روی تی شرتش به سینه هاش مالیدم.باز هم چیزی نگفت.آروم آروم مالش رو به چلوندن یواش تبدیل کردم.و پنهانی به صورتش نگاه کردم.دیدم چشاشو بسته و داره زیر لب آه میکشه.منم نامردی نکردمو دستمو بردم زیر تی شرتشو سینشو مالیدم.دیدم داره لبشو گاز میگیره.تو یه چشم بهم زدن کمرمو خم کردمو همون جوری که سرش روی پام بود و سینه شو میمالیدم لبمو گذاشتم روی لبش.اولین بار بود که از کسی لب می گرفتم.خیلی حال میداد.بعد از لب از حالت طلسم اومد بیرون و سرشو از رو پام برداشت و نشست.شهوت از چشاش میبارید.بهش گفتم: بزار تی شرتتو در بیارم.
گفت:خودم در میارم.
تیشرتشو که در اوردسینه های نازش رو بالاخره دیدم.سفید بود نوکش هم صورتی.اندازه اش هم متوسط بود.کفم بریده بود.آروم خوابوندمش رو زمین و شروع کردم به خوردن سینه هاش.بعدش رفتم سراغ گردن تا ناف.به شلوارش که رسیدم پاهاشو دادم بالا و درش اوردم.حالا من مونده بودم و یه شرت نارنجی رنگ.سرم رو بردم نزدیک و شرتشو بو کردم.بوی خیلی خوبی میداد.شرتش یه کم خیس شده بود.آروم شرتشو کشیدم پایین.وای باورم نمیشد داشتم چی می دیدم.یه کس تمیز صورتی بدونه حتی یه دونه مو.فاصله پاهاشو از هم بیشترکردم و سرمو گذاشتم لای پاش و شروع کردم به خوردن کسش.داشت دیوونه می شد.صدای آه کشیدنش بلند شده بود.بعد از چند دقیقه یه لرزش کمی تو بدنش احساس کردم.فهمیدم ارضا شده.سرمو از لای پاش ور داشتم با پشت دستم لب و دهنمو که خیس شده بود پاک کردم و گفتم:حالا نوبت توئه.
گفت:باشه.بذار خودم شلوارتو در بیارم.
سر کیرم رو که راست شده بود داد پایین و شلوارمو در اورد.شرتم هم در اورد وکیرم رو که سفت شده بود دید وگفت:قربون اون کیر نازت برم.
گفتم:بخورش.همش ماله خودته.
سر کیرمو کرد تو دهنش و به صورت خیلی حرفه ای برام ساک زد.ناقلا فکر کنم با داداشم خیلی تمرین کرده بود.خیلی حرفه ای می خورد.واقعا داشتم لذت میبردم.احساس می کردم دارم توی بهشت راه میرم.بعد از چند دقیقه احساس کردم داره آبم میاد.بهش گفتم: بسه.
اونم سرشو از روی کیرم بلند کرد.دوباره لب هامون رو روی هم گذاشتیم و یه لب حسابی ازش گرفتم.بعد بهش گفتم:وایسا تا برم کرم بیارم.
گفت:کرم برای چی؟
گفتم:می خوام از عقب بکنمت.
خندید و گفت:چرا از جلو نمیکنی؟
یه لحظه مات موندم.بعدش گفتم: مگه دختر نیستی؟
گفت:نه.داداش بی جنبه ات اولین مرخصی که بهش دادن از خدمت اومد از بس حشری بود جلومو باز کرد.
گفتم:مبارکه...!پس شیرینیش چی میشه.
گفت:این همه خوردیش بازم شیرینی می خوای.
خندیدم ورفتم یه تشک اوردم و انداختم کف پذیرایی و تلوزیون رو خاموش کردم.مهسا گفت:وایسا تا برم کاندوم تاخیری بیارم.
رفت تو اتاق داداشم و از تو کمدش که قفل بود.یه کاندوم کدکس تاخیری اورد.کاندوم رو در اورد و کشید روی کیرم.حس خوبی داشت.یه لب کوچیک ازش گرفتم و خوابوندمش روی تشک.از بس فیلم سوپر دیده بودم همه کارای سکس رو یاد گرفته بودم.پا هاشو از هم باز کردم و سر کیرمو آروم کردم تو کسش.بعد تا آخر کردم توش خیلی داغ و تنگ بود.آخه دفعه های اولش بود که کس میداد.آروم آروم تلمبه میزدم.واقعا لذت بخش بود.صدای مهسا بلند شده بود که می گفت:منو بکن.منو بکن.جرم بده.پارم کن...منم از این حرفا حشری تر می شدم و تند تر تلمبه میزدم.همینطور که داشتم میکردمش سینه هاش هم می خوردم.دوباره یه لرزش تو بدنش ایجاد شد.فقط سر من بی کلاه مونده بود.یه چند دقیقه دیگه هم تلمبه زدم تا این که آبم اومد و همش ریخت تو کاندوم.کیرمو در اوردم و روی زمین دراز کشیدم.نفس نفس میزدم.
گفتم : مهسا دستت درد نکنه.
گفت : قابلی نداشت.
تا پس فردا صبح که پدر و مادرم اومدن چند بار با هم سکس کردیم.و اصلا نتونستم درس بخونم.مهسا هم بهم می گفت: انصافا نبود برادرت رو جبران کردی...
آخر خرداد شد و دیدم بله.ریاضی با نمره 7 تجدید شدم ولی خداییش به لذتش می ارزید.
از اون روز تا حالا هم هر وقت بهش پیشنهاد سکس میدم قبول نمیکنه و میگه اون موقع چند ماه بوده سکس نداشته و تشنه سکس بوده.
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#722
Posted: 23 Jul 2014 22:44
در کف دخترخاله
سلام دوستان من نیما هسنم و 17سالمه ولی این داستان برمیگرده به پارسال که 16 سالم بود.من از وقتی به بلوغ جنسی رسیدم این دختر خالم از فکرم بیرون نمیرم اسمش میناست.نسبتا قشنگه ولی وایییییییی یه کونی داره که خدا میدونه
من از داستان های سکسی که تو اینترنت خونده بودم یکم یاد گرفتم که چجوری بهش بفهمونم ولی یک مشکلی که داشتم این بود که مینا از من خیلی بزرگتر بود 21سال.من بدبختم هی میگفتم بابا بیخیال اگه جرات داری بهش بگو یه داد بزنه اون دنیایی ابروت رفته ولی بخت با من یار بود
من یک داداش دارم که تقریبا 2سال پیش از ایران رفت بابامم که تو هتل مدیره و صبح میره شب میاد مخصوصا اون موقع که عید بود
یک روز یادمه دسته جمعی رفته بودین بیرون شهر تو ماشین من کنارش نشسته بودم از الکی گفتم حالم بده خودم رو انداختم رو پاش و یواشکی پاش رو با دستان میمالوندم وقتیم که رسیدیم تا خواست بشینه پام رو گذاشتم زیر کونش
اون موقع بهم به یک چشم دیگه نگاه کرد که اینم دیگه بزرگ شده و پدر سوخته
خلاصه اون روز اومدن خونمون.خونه ی ما دوطبقست که اتاق من طبقه بالاشه
منم اون روز تو مدرسه دوستم چندتا فیلم سوپر بهم داده بود منم که دیدم بهترین موقعست رفتم تو اتاقم که نگاهش کنم داشتم فیلم رو نگاه میکردم و مشغول دیدنش بودم که یکهو دیدم یکی داره میاد تو اتاقم منم انقدر رم کامپیوتر رو پر کرده بودم که تا اومدم صفحه رو ببندم دیدم هنگ کرده حالا هر چی رو ضربدر کلیک میکنم بیاد بیرون فیلم stop شده بود و یک جورایی مثل عکس رو صفحه مونده بود (مطمئنم که واه همتون پیش اومده) اومدم ریست کنم که دیگه کار از کار گذشته بود مینا درست پشت سرم ایستاده بود گفتم حالا خوبه مامانم نبوده ولی به هر حال دیدم از همه چی بوبرده ولی به روم نمیاره.بهم گفت که برم تو سایت دانشگاهش و واحداشون رو بهش نشون بدم خودش هم به بهانه ی اینکه نور خیلی سفیده و کلمات کوچیک صورتش رو اورد نزدیک صورت من ولی صاف تو صفحه نگاه میکرد منم گفتم اگه این بدش میومد چشاش اینجوری نمیشد واسه همین دستم رو بردم طرفه گوشش و تا خورد به گوشش هم چین با اخم نگام کرد که زهرم ترکید
تو دلم گفتم غلط کردم ولی دیدم بازم هیچی نگفت واسه همین دلمو به دریا زدم و گفتم دوست دارم اگه همسنم بودی حتما باهات ازدواج میکردم که جوابی بهم داد که یکی از ارزوهام به حقیقت پیوست
گفت برو من میدونم چی میخوای ولی خجالت بکش من دختر خالتم و 5سال ازت بزرگترم منم که دیدم انقدر بی پرده حرفش رو زد گفتم ترو خدا به قران من از بچگی یکی از ارزوهام این بوده جون مادرت که دیدم سکوت کرد
دستم رو بردم تو گوشاش و یکم با گوشش بازی کردم بعد از یک رب یک ماچ کوچیک ار لپش کردم و گفتم اماده ای
گفت مگه تو اسکولی اگه یکی بیاد بالا چی منم که در اوج شهوت بودم گفتم نه بابا اونا سرشون به کار خوشون گرمه
اروم و بی سر صدا خوابیدیم رو زمین منم اومدم کارای که فیلما میکنن بکنم و کمکم برم جلو که بازم پا بده تا از رو شلواررفتم رو کونش از شدت هیجان 30ثانیه نشد آبم اومد حالا منم خجالت کشیدم بهش چیزی بگم سری طبیعیش کردم که صدا پا میاد و بلند شدم گفتم باشه واسه وقت دیگه که هنوز اون وقته نرسیده.
باید بگم که حالا اون منو خیلی دوست داره و تا موقیت گیر میارم بوسش میکنم اونم همش باهام دعوا میکنه که اخر یکی میفهمه
این داستان کاملا راست بودو جون مادرتون فهش ندین من فقط یک بار سکس کردم اونم این بود
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#723
Posted: 23 Jul 2014 22:58
ســــکس من و دختردایـــی
مـــن معــین 22 سالمه واین داستان بر میگرده واسه 3 سال پیش یه دختر دایی دارم که یه سالی ازم بزرگتره و یه بدن سکسی و جزابی داره ؛ مخصوصا سینه هاش که تو کفش بودم از کوچیکی با هم بودیم و خونمون هم کنار همه من همیشه تو کف کردنش بودم به هر طریقی می خواستم این کیره رو به کس و کونش بمالونم تا اینکه یک رو این تصیم رو عملی کردم
یه روز که خونمون کسی نبود دیدم زنگ خونه به صدا در اومد از آیفون دیدم دختر خاله هست همن جا بود که گفتم باید یه حرکتی بزنم یه چند لحظه طولش دادم در رو باز کردم و خودمم سریع لباسم رو در آوردم و رفتم تو حمام
دید در باز شد و اومد بالا ، یه چند تا صدا زد و اومد پشت در گفت معین مامانت اینا کجان ؟؟
مــــن هم که دیدم داره جور میشه گفتم : رفتن بـــازار یکم مکث کردم کلم رو دادم بیرون و گفتم سارا بیا پشتم رو لیف بکش آخه دستم نمیرسه اون تعجب کرد و به روی خودش نیاورد و گفت برو بینم می خوام برم دیر شد
اما من گفتم : جووووون ســــآرا سریع بزن و برو
دیگه مجبور شد که انجام بده ، اما من موندم این کیـــــر که راست راست شده بود رو کجای شرت جاش بدم واسه همین سریع نشستم و روم اون طرف کردم ، سارا بیرون در واستاده بود و من تو حمام از اونجا داش لیف می کشید یکم که شد گفتم : بیا تو من سردمه اونم اومد تو وقتی پشتم رو لیف می کشید هیچ حرکتی انجام ندادم تا اینکه کارش تموم شد بعدش برگشتم بهش گفتم : بیا دستامم یه لیفی بکش سارا: خیلی پر رویی اما این کارا واسم کرد
همون طور که داشت دستام لیف می کشید اون یکی دستم رو به سینش رسوندم و آروم آروم از رو تی شرت دست میزدم اجب چیز ردیفی بود دیگه طاقت نیاوردم و با یه حرکت یه لب ازش گرفتم و اخم کرد و گفت نکن برو گمشو
اما من لب گرفتن رو ادامه دادم
اون از جاش بلند شده بود و من بهش چسبیده بودم سینه هاس تو جف دستام
بهش گفتم یک کم فقط دست میزنم اون مقاومت میکرد اما من ادامه دادم تا اینکه خانم بالاخره راضی شد
شروع کردم به خوردن گردنش تا حشری بشه بعد دستام رو آروم از زیر پیراهنش رسوندم نک سینه هاش و باهاشون بازی می کردم یه شیش هفت دیقه ای شد تا اینکه لباسش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن سنهای نیمه درشت و سفیدش که نکش قهوه ای بود
دیدم که آه آهش دیگه در اومد دستم رو کردم تو شرتش که دستم رو گرفت گفتم نگران نباش فقط می خوام دستش بزنم و شروع کردم به بازی با چوچولش و آروم آروم شرت و شلوارش رو از تو پاش در آوردم
بهش گفتم بریم بیرون از حمام رو تخت اینجا سخته
اونم قبول کرد رفت بیرون منم سریع یه آب به تنم زدم و پریدم بیرون تو اتاقم واستاده بود
تا رفتم درا ز کشوندمش و شروع کردم به لیسیدن کسی که تا حالا دست کسی بهش نرسیده بود و سفید مثل برف بود و لبه هاش هم سرخ شده بود همون طور که می لیسیدم دستم رو چرب کردم و انگشتم رو کردم تو کونش , همون طور پشت هم نفس میزدو منم با کس و کوس بازی می کردم ، بعد پاهاشو وا کردم و آروم کیرم رو مالوندم به کونش کمی مقاومت کرد اما آروم آروم کله کیرم تو کونش کردم دردش گرفت و گفت بسه اما من بهش گوش ندادم فشار رو بیشتر کردم و کل کیرم رو تو کونن تپل مپلش جا دادم شروع کردم به تلمبه زدن و همون طور لب و سینه هاش رو می خوردم تا بالاخره ابم اومد و ریختم رو سینه هاش
یه چند دیقه ای تو بغل هم دراز کشیدیم تو دلم گفتم هیف یه دفه بکنیش دو دس دیگه از کون کردمشو باز آخر که ابم داشت می اومد کیرم کردم لای سینه هاش و سینه هاش رو میمالوندم به کیر تا آبم اومد
بعد اون داستان یه چند بار سکس داشتم تا اینکه پارسال شوهرش دادن و رفت.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#724
Posted: 23 Jul 2014 23:00
دختر عمه
سلام خدمت همهیه سکسیایه عزیزم
ارش هستم حدود 29 سالمه و هر چی فکر کنید عاشق سکس هستم
یکی از کسایی که تو کفش بودم و دست روزگار کارو به چه جاها که نمیکشونه!
ماجرا از اونجا شروع شد که من تازه خدمت سربازیم تموم شده بود و به عروسی دختر عمم که کلی به یادش جغیده بودم دعوت شدیم! نمیدونین اونروز چه قد شاکی بودم و همش صحنه سکس اون دومادو با دختر عمعم تو ذهنم بود و دلم میخواست جای دوماده من هوشنگ خانو (آخه از بچگی داییم اسم شومبوله منو هوشنگ خان گذاشته بود) به فیض اون کس داغو نانازه دختر عمه هه برسونم. یه جورایی ازاینکه نمیشد اینکارو کرد حرص میخوردم. عمم 4 تا دختر داشت که 3 تاشونو میمردم واسشون. اولیه که چند سال قبل ازدواج کرده بود. شوهر عمم ادم سرشناسی بود و وضع مالیشم توپسکه توپسک بود و حالا خودتون اون عروسی رو تصور کنید که چه ادمایی توش بودن انگار بین خانوما مسابقه سر این بود که هرکی لختی تر بپوشه برندس!
ولی منبرعکس همیشه اصلا تو این نخا نبودم چون هوشنگ خان همش بهم غور میزد که دیدی خاک بر سرمون شد و... منم شرمندش شده بودم کث نتونسته بودم براش کاری بکنم.
تو این حالو احوالا بودم که دیدم عمه هه اومده پیشم نشسته و میگه شل بازی در بیاری 2 تایه دیگه هم از دستت رفته ها اخه تو فامیل همه یی جورایی منو دوست دارن و از بچگی زن داییامو خاله هام سر نگر داشتن من دعواشون میشده. عممم دلش میخواست من یکی از داماداش باشم و همش با من پیش دیگران پز میداد.
همونجا بودکه منم مثل این ادمای بی جنبه(پسرایی که خدمتشون تموم میشه امادگی نامل برای بدبخت شدن دارن چون تازه داره پشت گوشاشون مخملی میشه {دخترای موقعیت طلب این زمانو جدی بگیرن چون با یکم عشوه گری میتونن موضوعو عشقولانه کنن}) سری رفتم تو نخ دختر عمه کوچیکم که اونوقت حدود 18 سال داشت. خلاصه اونشب رفتم یکم مشروب خوردم تا ریلکس شم.
عروسی تموم شد و در راه برگشتن به خونه به مامانم گیر دادم که من فلانی که اسمشو ملیکا میزارم میخوام خداییش ملیکا خیلی خوشرو و خوش هیکل بود قد بلند چهره ناز و دوست داشتنی پوست گندمی و موهای بلوند طبیعی (یادمه خواهرام که بچه بودن گوشت نمی خوردن مامانمم برای هینکه گولشون بزنه میگفت ملیکا گوشت میخره که موهاش طلایی شده اگه شما هم بخورین اونجوری میشین اوناهم باور میکردن و میخوردن{اخه میدونین چیه ؟ خانوما دوست دارن یه جورایی گول بخورن! در هر سنی یه جورشو دوست دارن} ) بگذریم ملیکا خانم برای مامایی قبول شده بود خداییشم کم خواستگار نداشت خواهرم که از جریان من باخبر شد بهم گفت اینکارو نکن اخه ملیکا رابطش با اون خوب بود و مسایلش رو به خواهره میگفت حالا نگو اون از پسر دوست باباش خوشش میاد (باباش توکار ساختوساز ساختمون بود و خیلیم کلک و زرنگ جوریکه سه سوت مختو میزد و پولتو از چنگت در میاورد و حتی صابونش به تن بابای ساده و مظلوم منم خورده بود و کسی زیاد ازش به خوبی یاد نمیکردو نمیکنه! خیلیم زنباز و حوسچرون بود طوریکه زن دومش همسن و همکلاسی دختر عمه دومیم که اونروز عروسیش بود" بود) بابای پسره هم راضی نبود که با خوانواده اونا وصلت کنه دختر عمه ساده منم تو خیالش واسه پسره کلی تریپ میرفت . با وجود نصیحتهای خواهرم گوش من بدهکار این حرفا نبود و قبول نمیکردم که اون بخواد با یکی دیگه ازدواج کنه اخه هوشنگ خان که این چیزا حالیش نبود.
مامانم به زور من این مسئله رو با اونا در میون گذاشت و دختر عمه اولیم هم که منو دوست داشت خیلی خودشو راضی نشون میداد هممم که راضی راضی ولی دختر عمه دومیم مخالف بود و میگفت ملیکا پزشکی قبول شده و تو دیپلم داری فقط و بدردش نمیخوری که از همون موقع ازش کینه گرفتو و بدم هومد. ولی در اخر قرار شد تصمیم با ملیکا باشه اونم که فکرش پیش پسره بود با وجود همه صحبتهایی که دختر عمه بزرگم باهاش کرد قانع نشد و اخر جواب رد داد بهم.
من که کلی بهم برخورده بود دیگه بیخیال شدم و سرمو با کارهای خودم گرم کردم.
ملیکا برای تحصیل و دانشگاه به یکی از شهرستانها رفت و بعدا با خبر شدم که بی خیال پسره شده و اونجا با یکی از همکلاساش دوست شده اخرشم فهمیدم که پسره تابلو کرده که اونو واسه پول باباش میخواد بی خبر از اینکه از باباش یه پاپاسیم به داماد نمیرسه تازه باباهه پول دوماد بزرگرم پیچونده! حتی سالگرد تولد دخترش یه زمین به اونا هدیه داده که بعدا معموم شده زمینه دودرهای بوده و 10 تا صاحاب داره {قابل توجه داماد سرخونه های وبال و محترمیکه واسه پول پدر زن ازدواج میکنن} یه بار از یکی شنیدم پولیکه پدر زن به ادم میده مثل کیری میمونه گه به در ورودی خونت نصب میشه و در هنگام ورود و خروج به صورتت میخوره احتمالا تو دهنتم بره! {پس در اینصورت هیچگاه هنگام ورود و خروج دهنتونو وا نکنید}
ملیکا که از ماجرای پسره با خبر میشه اونو ایگنور میکنه و با یکی دو نفر دیگه دوست میشه ولی تفلکی از همشون بدی میبینه. بعد از مدتی درسش تموم میشه و به خونه بر میگرده و تو یه زایشگاه شروع به کار میکنه .
من معمولا زمستونا به اسکی میرم چند بارم اونارو تو پیست اسکی دیدم ولی دیگه کاملا بی خیال شده بودم و رابطمو باهاش بصورت فامیلی ادامه میدادم . تو پیست بهش اسکی یاد میدادم یه بار که باهم رفته بودیم از قله بیایم پائین مامورا که تو پیست میان و به جوونا گیر میدنکه یوقت کارای غیر اسلامی هنجام ندن به ما گیر دادن منم که کلم بو قورمه سبزی میده جوابشونو دادم و گفتم فامیلمونه ولی ماموره گفت تو حق نداری باهاش اسکی منی منم گفتم اون تازه کاره نمیتونه تنها بیاد پائین باید من باهاش باشم که ماموره گفت تو برو من خودم میارمش منم گفتم مگه تو بهش محرمی؟ و وقتی رسیدیم پائین رفتم دفترشون و به مسئولش شکایت کردم و گفتم ماممور شما به ناموس ما نظر بد داشته و من شکایت دارم توضیح بدین که اونکه محرم نیست چجوری میخواسته دختر عمه منو پائین بیاره؟ اوناهم که حرفی واسه گفتن نداشتن عذر خواهی کردن و گفتن اگه ما کنترل نکنیم اینجا سر ناموسای شما هر بلائیی امکان داره بیارن و اسلام در خطر میافته {ارواح کس ننشون اخه یکی نیست بگه شما خودتون از همه ناموس دزد ترید} اینم بگم که من تو پیست خیلی احساس مسئولیتم گل میکنه و خودمو در رابطه با خانوما مسئول میدونم و از جوووونشون حفاظت میکنم(کونه لق اقایون . اگه بیفتن بمیرن به تخم چپم میخواستن نیفتن به من چه اصلا) راستی اینم بگم گه من روزای اول که اسکی بلد نبودم و نمیدونستم چجوری باید ترمز کرد تا یه خانوم جلوم بود همونجوری میرفتم تو بغلش بعد باهم میخوردیم زمین و من میافتادم روش {اینقذه خوبهههههههه} خلاصه ماموره ازم عذرخواهی کرد منم گفتم ازاین به بعد مواظب باش به کی گیر میدی.
یه بار از پیست با دختر عمه بزرگم و دوستاش و ملیکا باهم برگشتیم خونه دختر عمممم تارف کرد برم خونشون منم خوب دست رد به سینهیه خانوما نمیزنم رفتم ملیکا هم هومد شبو اونجا موندیم.
بعد از اون دیگه زیاد نمی دیدمش سالی یکی دو بار میومدن خونه ما از وقتیم که عمم از شوهرش جدا شده بود من زیاد خونشون نمیرفتم!
یه بار رفتم کونه عمم که تنها زندگی میکرد بهش سر بزنم که گفت شبو بمون اینجا ملیکا هم اتفاقا اومد اونجا و دیدم حالش خیلی گرفتس و بعد فهمیدم دوست پسرشو که میخواست باهاش ازدواج کنه با یکی دیده (اخه دیگه زیر 3 4 تا دوست داشتن این روزا کسر شاءنه ) و ملیکای ساده هم که دنباله پایبندیو این حرفا. نشستم یکم باهاش صحبت کردم و از حالو روزه زمانه براش گفتم و ارومش کردم. دیگه بعد ازون ندیدمش وسر به کار خودم گرم بود که یه روز تو مغازم بودم که دیدم موبایلم زنگ خورد ملیکا بود ازم خواست تو یه مسئلهای کمکش کنم منم قبول کردم قرار شد فرداش بریم سفارت انگلیس راجع به گرفتن ویزای دانشجوئی و شرایطش سوال کنیم اخه میگفت دیگه از زندگی اینجا خسته شده و میخواد بره خارج ادامه تحصیل بده باباشم قبول کرده اخه حیوونکی حقم ذاشت پسرای خوب و در خور شاءنش که به خاطر باباش نمیومدن خواستگاری بقیه هم که به طمع پول باباش میخواستن بیان!
گوگولی مگولیای نازم حالا یکم نظر اندازی کنید و یه حالی به حوله ما بدین تا باز براتون ادامشو نوشتن کنم! راستی من از اونجائی که تازه کارم بلد نیستم چه جوری از این شکلکای یاهو تو نوشته هام گذاشته کنم تا بهتر بتونم حسمو به شما انتقال بدم وقتی روشون کلیک میکنم صفحه عوض میشه و یه صفحه سیاه میاد!؟
ملیکا فردای اونروز اومد پیشم و با هم رفتیم سفارت. تو راه باهاش صحبت میکردم و بهش گفتم تصمیم خوب و درستی گرفتی اونم کمی باهام درد دل کرد و گفت از کارای باباش کلافس اخه باباهه حالا رفته بود تو کار سومین ازدواج( قانونی ) حالا غیر قانونیاش بماند. زن دومشم که خونرو ترک کرده بودو ملیکارو با 2 تا پسرش {داداشای ناتنی ملیکا}تنها گذاشته بود این بیچاره هم قبل از ازدواج داشت حسابی بچه داریو تجربه میکرد. راستی اینم باید بگم که یکی دو بار زن دومی با دوست پسراش در رفته بود و یه چند روزی غیبش زده بود به قول معروف یه حالی به حول ابروی حاج اقا {بابای ملی= ملیکا} داده بود به قول بابام از هر دستی بدی از اونیکیم میدی!
این ملی بیچاره ازکارکه برمیگشت خونه تازه کار اصلیش یعنی خونه داری شروع می شد. بگذریم
با ملی رفتیم سفارت و یه سری اطلاعات گرفتیم و ادرس چند تا سایت دادن گفتن اونجا کاملا توضیح داده. بعد در راه برگشت از روی ادب ازش دعوت کردم ناهار با هم باشیم اونم قبول کرد رفتیم خونه دوستم که چند وقتی نبود و کلید خونش دست من بود جاتون خالی یه ناهار حسابی زدیم به بدن بعدشم یه دسر با نون اضافه {بستنی و موز و با کاکائو و این چیزا تزئین کرده بودم} به بدن اضافه کردیمو رفتیم تو کار اینترنت یکم سایتارو چک کردیم بعد بهش گفتم دوست داری یه لبی به خمره بزنیم ؟ اونم که میدونست من شرابای کار درستی عمل میارم گفت اره دلم میخواد. منم رفتم سور و سات شرابو ردیف کردم . جاتون خیلی خالی یه دو سه بادیه زدیم و داشتیم pmc تماشا میکردیم که دیدم گونه های ملی سرخ شده عین لبو شنگ بازا میدونن شراب رو خانوما چه تاسیری داره {من کلا به مشروب میگم شنگ که از ریشه اب شنگولی خودم گرفتمش اونم 2 تبخیره} حیف که بلد نیستم چجوری ازین جنگولک منگولکای یاهو بذارم تو نوشته هام وقتی روشون کلیک میکنم صفحه میره و یه صفه سیاه میاد خلاصه ازونجا که ادم باید بلاسه دیدم ملی نگو شرر بگو شده بود خود شعله اتیش . گفتم ملی چته؟ اون در حالیکه زبونش سنگین شده بود گفت ها؟ هیچی گرممه {تصور کنید رو مبل نشسته کنار من} سرشو گذاشت رو شونه من . منم یکم نازش کردمو با موهاش بازی کردم دیدم داره حالی به حالی میشه یهو بهم گفت یه چیزی ازت بپرسم راستشو میگی؟ گفتم چی؟ گفت هنوزم دوسم داری؟ من مونده بودم چی بگم! اخه دیگه از حال و هوای ازدواج بیرون اومده بودم و میخواستم اینو بهش بفهمونم. بهش گفتم منظورت چیه ؟ چرا باید از دختر عمم بدم بیاد؟ گفت فکر کردم ازم کینه بدل گرفتی!؟؟ اخه میدونم اونوقتا خیلی دوسم داشتی و وقتی تو پیست اونجوری مواظبم بودی و به ماموره اونجوری جواب دادی از کارت احساس غرور بهم دست داد. میخوام ببینم هنوزم دوسم داری؟؟؟؟ گفتم اره دوست دارم و اگه قصد ازدواج داشتم حتما تو اولین انتخابم بودی.
دستمو گرفت تو دستش گفت دوست دارم باهات باشم دوستت باشم !! توچشماش نگاه کردم دیدم با تمام وجود اینو گفته اخه از چشم میشه خیلی چیزارو فهمید.
منم تو چشمای ملی کلی چیزای خوب دیدم. دستمو گره کردم دور گردنش و محکم تو بغلم فشردمش . زل زدم تو چشماش و..... یه لحظه دیدم لبامون تو لب همدیگه گره خورده باید اعتراف کنم که این لب با لبای دیگه فرق داشت و لذت زیادی میداد ملی چشماش خیس شده بود و داشت اروم گریه میکرد بهم گفت این احساسو هیچوقت نداشته کم کم حس رومانتیک داشت به یه حس همراه با شهوت تبدیل میشد هوشنگ خانم صداش در اومده بود که منم بازی بدین همونجوری که لبای ملی رو میخوردم زبونمو کردم تو دهنش که اونم شروع کرد اروم به مکیدنش با دستام صورتشو گرفتم و پیشونیشو بوسیدم هوشنگ خان نیم خیز شده بود دوباره لبو زبونو بعد رفتم سراغ زیر گلو و گردن و لاله گوش و یکم گاز مختصر و چاشنیش کردمبعد یقه پیرنشو باز کردم بالای سینشو لیسیدم دستمو فشار دادم به سینش که مثل سنگ شده بود اونم با دستاش سرمو نوازش میکرد. پیرنشو دراوردم یه سوتین مشکی که با تور تزیین شده بود اومد جلو چشمم عرض اندام کرد یه طرفشو دادم بالا سینه ناز و خوش تراش سفیدش افتاد بیرون دور نوکشو یه هاله صورتی خوشرنگ گرفته بود وای که بدنش چه بوئی داشت دیونم میکرد نوک سینشو زبون زدم و با زبونم باهاش بازی میکردم زیر سینشو میلیسیدم همشو کردم تو دهنم نفساش حالا دیگه تندتر شده بود اون یکی سینشم از سوتین دراوردم همون کارا رو تکرار کردم از لای سینش تا زیر لبشو میلیسیدم و لبارو میمکیدم همینتور شونه ها و بازوشو. بعد رو مبل خوابوندمشو زیر بغلشو میلیسیدم بغل سینه هاشم همینتور بعد یواش یواش رفتم پائینتر طرف نافشو خلاسه کل بدنشو میلیسیدم بعد گفت پیرنتو در بیار میخوام بغلت کنم گرمای بدنتو حس کنم خودش پیرنمو در اورد و سینه هاشو چسبوند به سینم گفت وای چقد داغی دارم ازت انرژی میگیرم. ازاونطرف هوشنگ خانم حسابی قد الم کرده بود و می خواست قفسشو که شورتم باشه پاره میکرد انگار حسودیش شده بود و میخواست اونم گرمای بدن ملی رو حس کنه.
شلوارمو در اوردم و هوشنگ خانه بی جنبه سریع از قفس خودشو انداخت بیرون. بی شرف خوش هیکلو قد بلند هم هست. یادم میاد تو مدرسه با ارین همکلاسیم که حیوونکی بعدا تو سربازی با ماشین تصادف کرد و مرد شرط بستیم که مال هر کی بزرکتر باشه اونیکی براش پیتزا بگیره هوشنگ خانم که بی شرف پر ادعا یه 22 سانتی رو خط کش خودشو بالا کشید برنده شد و ارین کوچولو هر کاری کرد ار 20 نتونست بیشتر عرض اندام کنه وبالاخره هوشنگ خان گفت برو پیتزارو بزن مهمون من حالشو ببر. ملی که هوشنگو دید شیطنتش گل کرد و با دست گرفشو فشار میداد طوریکه هوشنگ خان داشت خفه میشد و میگفت باب یکم ملایم تر باهام برخورد کن وزیر لبی غرغر میکرد میگفت منم بعدا اشکتو در میارم. ملیم که متوجه این مسئله شده بود خواست ار دلش در بیاره و یه بوش مهمونش کرد ولی مثل اینکه هوشنگ خان راضی نشده بود و گفته بود حالاکه اینکارو باهام کردی میخوام ته حلقتو معاینه کنم ببینم لوزه هات در چه حالین ملی ساده ام باور کرده بود که هوشنگ دکتره خلاصه یکم نیگاش کرد و سر هوشنگو تو دهنش کرد و یکم مکش زد که تو یه فرصت مناسب هوشنگ موقعیت طلب خودشو رسوند به نزدیکی لوزه ها که یباره ملی اوق زدمنم هوشنگو تنبیه کردمو از ادامه معاینه محرومش کردم و درحالیکه هی غرغر میکرد بهش قول دادم جاهای دیگری هم برای معاینه ببرمش اونم مثل خر کیف کرد و گفت زودباش منم دعواش کردم گفتم اگه صبر نکنی دوباره میندازمت تو قفس! ....
دوباره ملیو گرفتم تو اغوش اسلام و لباشو بوسیدم.
حالا نوبت من بود که جوجوی ملیو از قفس در بیارم ابو دون بدم..... شلوار ملی رو در اوردم زیرش یه شورت خوشکل زد بیرون از رو شورت یکم جوجوشو ناز کردم بعد خوابوندمش یطرف شورتو دادم کنار دیدم به به چه جوجوی نازو سفیدی! جوجوئه پراشم ریخته بود نوکشم صورتی بود. یه بوسش کردمو از زیر ناف شرو کردم به لیسیدن اومدم پائین شورت ملی رو در اوردم مشیه پاشو وا کردم یکم نوکه جوجورو زبون زدم بعد با انگشتام دهنشو را کردم زبونمو کردم تو .
وای چه خوشمزه بود و نرم و لطیف و گرم! خدا قسمت همه بکنه..... داشتم میخوردمش که دیدم ملی داره به خودش میپیچه یکم دیگه در حالیکه سینه هاشو میمالیدم خوردم که دیدم ملی میگه آرش بی تو من تنهایم. آرش بی تو من سردمه بیا تو بغلم. آرش ... میگم تورو دوست دارم!
بغلش کردم . هوشنگ فرصت طلبم وقتو غنیمت شمرد و خودشو شمهمون لای پاهای ملی کرد هی خودشو میمالوند به جوجو بیشرف میخواست تو دل جوجورو معاینه کنه.
یکم با ملی لبو لب بازی و این حرفا کردیم که ملی یاد هوشنگ خان افتاد با دستش هوشنگو گرفت برد جلو جوجو! جوجو مسکه داشت واسه هوشنگ ناز میگرد نمیذاشت هوشنگ بره تو . هوشنگم که این حرفا سرش نمیشه یه فشار به لبای جوجو اورد جوجو هم که دهنش اب افتاده بود تباشو شل کرد و هوشنگ بزور رفت تو جوجو یکم مقاومت کرد اخه هوشنگ گنده بک بزرگ بود داشت دهنشو جر میداد ولی بالاخره اب دهن جوجو کارو راحت تر کرد و هوشنگ خودشو اون تو جا کرد. وقتی هوشی رفت تو ملی یه جیغ کشید و بعدشم اخو اووخو و هوشنگ مثل مته گرانیت که میخواد راشو تو سنگ وا کنه هی خودشو با ضربه بیشتر تو میبرد.
کم کم اخو اووخه ملی به واییییییییییییییییو اوووووووووفو بعدشم جون تبدیل شد دیگه ملی داشت حال میکرد و لذت بردنشو از حرکاتش میفهمیدم. منو هوشیم کم حال میکردیم اونم چه حالی! . هوشی که انگار قرص اکس خورده و بالای بالا بود هی خودشو اونتو تکون میداد ملیم تشویقش میکردو قربون صدقش میرفت یکم ملی زیر خوابید من رو بعد برعکس ....
ملی ر نشسته بود و داشت خودشو تکون میداد منم با باسنو سینه و همه جاش ور میرفتم اونم سرصداش حسابی دراومده بود {من از اینکه طرفم سر صدا کنه خیلی لذت میبرم ملیم خدائیش خیلی خوش سکس بود} ملی میگفت اب بده من اب میخوام و ..... مگفت چرا نمیشی ؟ منم میگفتم دوست دارم تو اول بشی اینجوری بیشتر لذت میبرم {من تو سکس ارضا شدن خانم واسم اهمیت داره و به این مسئله احترام میذارم} در همین حال دیدم ملی داره بدجور خودشو تکون میده و یباره خودشو سفت کردو سرشو برد بالا و دیدم اقا هوشی داغ داغ شد فهمیدم ملی ارگاسم شده.
بعد شل شد و در همون حالت خوابید رومن. منم نازش میکردمو با موهاش بازی میکردم و کمرشو ماساژ میدادم.
حالا با اجازه برم یه چیزی بخورم بعد میام بقیشو منویسم واستون.
ملی ارضا شده بود و اروم رومن خوابیده بود هوشنگ خانم یه جای خوب واسه خودش پیدا کرده بود و همون تو اروم گرفته بود و هر از چند گاهی یه تکونم میخورد. همون جوریکه ملیو ناز میکردم سرشو بلند کرد و ازم تشکر کرد و بعد از بوسیدن من گفت تو خیلی خوبی حالا منم میخوام ارضات کنم. بلند شد اقا هوشیرو ازاونجا در اورد و بوسش کرد و شروع کرد به خوردنش منم با سینه هاش بازی میکردم بعد ازش خواستم پوزیشن 69 بگیره تا منم براش بخورم اونم اینکارو کرد جوجوشو کردم تو دهنم یه مزه ترش ملسی میدادیکم که خوردیم همدیگرو ملی به حالت سگی 4 دستو پا شد منم هوشیو فرستادم تو یکم بازی بازی کردمو عمود بر اون {حالت سکس شیر} اخه منم متولد مرداد هستم یعنی اقا شیره ام دیگه! شروع به تلمبه زدن کردم دستمو گرفته بودم به شونه هاش محکم با اقا هرشی ضربه میردم سینه های ملی هم با ضربه های من تکون میخورد من سینه مثل مال ملی رو خیلی میپسندم سایزش بین 70 و 75 سفت و خوش تراش {اگه خوشکلترین دخترم باهام باشه سینه هاش شل باشه اصلا هوشی سرشم بالا نمیکنه چه برسه به اینکه معاینش کنه!
خلاصه تلمبه میزدمو کلی سرصدا بلند شده بود از یکطرف شالاپ شولوپ از طرف دیگه اخو اووووخ ملی بعد چند پوزیشن دیگرم امتحان کردیمو دیدم دارم ارضا میشم سرعتمو بیشتر کردم که یهو هوشنگ خان زهرشونو ریختن . ابم ریخت همونتو دیدم ملی داره از لذت به خودش می پیچه هنور هوشنگ خان انگار عصا قورت داده باشه صاف صاف بود یکم دیگه هم تلمبه زدم دیدم ملی جیغی زد و ارگاسم شد. حسابی عرق کرده بودیم اروم همدیگرو بغل کردیمو خوابیدیم. اینبار ملی داشت منو ناز میکردو میبوسید . بهش گفتم ملی ریختم اونتو گفت عیبی نداره بلدم چیکارش کنم اخه همونطور که میدونید اون مامائی خونده بود کلیم چیز ازش یاد گرفتم.
بعدش یکم به خودمون رسیدیمو ملی واسم میوه پوست میگرفت . دیگه ملی داشت دیرش میشد . خونشون کرج بود ولی قرار بود اونشب خونه خواهرش بمونه که تو تهران بود. ملی رو بردم رسوندو برگشتم مغازه.
دیگه منو ملی شده بودیم دوست پسر دوست دختر هر روز تماس داشتیم معمولا اخر هفته ها هم میومد تهران پیشم و خلاصه صفا دیگه. به من میگفت تو چرا نمیای کرج؟ میگفتم ملی اونجا شما سرشناسین یه وقت یکی می بینه خبر به گوش فامیل می رسه منم نمی خوام کسی بفهمه و همیشه هم بهش می گفتم مواظب باش سوتی ندی یه وقت ولی اون میگفت دوست دارم تو هم بیای کرج! ملی خیلی منو دوست داشت ولی من نمیخواستم بذارم کار به جائی برسه که منو شوهر خودش بدونه و به روشهای مختلف این مسئله رو بهش گوشزد میکردم.
مامانم اینا یه جورایی مثل اینکه شک کرده بودن و مامان بهم میگفت مواظب باش دوباره کله خراب نشی ها یادت هست که چجوری جوابتو دادن منم اصلا منکر این قضیه میشدم و میگفتم چی شده مگه؟ {مثلا خبر ندارم} یبارم زنگ زدم خونشون ابجی بزرگش ورداشت صداشون عین همدیگس مخصوصا از پشت تلفن منمفکر کردم ملیه سوتی دادم درشت ! و وقتی به ملی گفتم گفت خواهرم میدونه و من شاکی تر شدم چون ملی مثل اکثر دخملا همه چیشو به ابجیش میگفته . البته ابجی بزرگش منو خیلی دوست داشت ولی خوب من نمی خواستم این مسئله پیش بیاد و از ملی شاکی شده بودم واسه همین خواستم رابطمو باهاش کمتر کنم تا ابا از اسیاب بیافته و رفتم شمال واسه گردش ملی بهم گفت یکی از خواننده ها اونجا کنسرت داره شوهر خواهر بزرگش هم که اهنگساز چندتا خواننده معروفه باهاشون اومده . منم به بهانه اینکه تبلیغ کنسرترو دیدم زنگ زدم به شوهر دخترعمم اونم وقتی فهمید من اونجام بهم گفت بیا کنسرت همههنگ میکنم بیارنت تو منم تیپ زدمو با دوستم رفتیم . اقا یهو از رو استیج سر در اوردیم نشستیم کنار گروه موزیک . خدائیش چه جمعیتی هم امده بودن ما هم خرکیف شده بودیمو همچین واسه این دخترا یه ژستیم گرفته بودیم که یعنی آره و اینا.
رفیقم هم که بهش میگفتم آلکس {اخه اسمش علی اصغر بود داشت میرفت خارج گفت اونا نمیتونن علی اصغر و تلفظ کنن گوزپیچ میشن به اصطلاح منم گفتم خودتو آلکس معرفی کن} کلی اونجا شیطونی کرد و اینا. ! بذگریم ملی هر روز چند بار زنگ میزد که به قول معروف منو چک کنه البته به بهونه اینکه دلش برام تنگ شده . منو الکسم داشتیم عشق میکردیم اونجا برگشتنیم تو جاده با 2 تا دخمل اشنا شدیمو...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#725
Posted: 23 Jul 2014 23:01
ايليا و آيدا
داستان به چند روز پيش بر ميگرده عموي من يه منزل مسكوني داره كه اونو اجاره ميده به دانشجويان كه قشر بسيار محترمي هستند، از دار دنيا فقط يه دختر يه ساله داره كه من واسش ميميرم و اكثر روزها هم به خواطر دختر عموي كوچولوم خونشونم البته اينو عرض كنم كه زن عموي بنده ، خالم ميشه و يهو فكر بدي به سرتون نزنه - چند روز پيش عموم بهم گفت كه بريم منزلي كه اجاره داده مثل اينكه واسه كولر جان يه اتفاقي افتاده و بايد پوشالاش رو هم عوض كنه وقتي به در خونه رسيديم عموم زنگ زد و يهو از پشت اف اف يكي با صداي بسيار نازي گفت بله ، من بسيار از اين صدا خوشم اومد چون صدا مربوط به يه جنس مخالف كه من واسش ميميرم بود بعد از اين كه عموم خودشو معرفي كرد خانوم خانوما دررو باز كرد، من به اتفاق عمو جان وارد خانه شديم كه يهو يه مردي بلند قد و اخمو جلو اومد و شروع كرد به احوالپرسي با عموم من هم از فرصت استفاده كردمو يه ديد كوچولويي به اطراف از جمله اشپزخانه انداختم چيز زيادي معلوم نبود كه يهو يكي از اين ور اشپزخانه رفت به اون طرف يه موجود واقعا زيبا با اينكه اونو يه لحظه ديدم ولي واقعا از اون جيگرا بود يهو متوجه شدم مرده داره باهام احوالپرسي ميكنه كه سريع رومو به طرفش برگردوندم - بعد با عمو به طرف كولر رفتيم و شروع به باز كردن دريچه ها كرديم من از هر فرصتي براي ديد زدن آشپزخونه استفاده ميكردم ولي چيز زيادي نميديدم حدود يه ربع شد كه داشتيم با كولر ور ميرفتيم كه يهو در اشپزخانه باز شد و ديدم يه دختر حدودا 25 ،26 ساله ازش اومد بيرون و داره با يه سيني پر از شربت به طرف ما مياد با اينكه چادر پوشيده بود ولي سينه ها معلوم بودن من كه نميخواستم نگاه كنم ولي اقا شيطونه كه خيلي كارش درسته مگه ميذاشت نگاه نكنم وقتي كاملا نزديك رسيد رو به عموم كردو گفت سلام اقاي كياني ، شرمنده كه هميشه بايد مزاحمتون بشيم ، يهو از كار افتاد ، آقا مجيد ( كه فهميدم اسم مرده است ) اصلا به اين فكرا نيستن ،اينه كه مزاحم شما شديم من هم تو دلم گفتم اخي جيگرتو بخورم خودم واست درستش ميكنم كه يهو عموم جواب داد چيزيش نيست فقط تسمه اش پاره شده كه الان ميره ميگيره و پوشالهاش رو هم كه عوض كنه ديگه حالا حالا ها كار ميكنه من تو دلم گفتم عزيزم شربتو بده بخوريم كه يهو رو به من كردو گفت سلام حال شما خوبه پسر اقاي كياني هستين بفرمايين شربت كه من فقط گفتم مرسي و شربتو برداشتم و يكي هم عموم برداشت بعد عموم به من گفت كه تا پيچ زير كولر رو باز ميكني تا ابها خالي بشه من تسمه ميخرم و ميام من هم شروع به كار شدم كولر پشت پنجره ، رو به روي تلويزيون قرار داشت اقا مجيد كه با همه سر جنگ داشتن اصلا مثل اينكه توي اين دنيا نبودن و اقا داشتن تكرار فيلم نرگس رو ميديدن دختره كه هنوز اسمشو نميدونستم به طرف مجيد رفت وگفت داداشي ميخوري ، كه اقا مجيد فرمودن نه ايدا ممنون(فهميدم اسم دختره ايداست و خواهر و برادرن ) من هم كه ديگه كارم تمام شده بود و ميخواستم يه سركي هم بكشم يه يا الله بلند گفتم و وارد اتاق شدم كه ديدم مجيد از جاش بلند شد و تعارف كرد و من هم رفتم و شروع به ديدن فيلم كرديم كه از شانس بد من ديگه داشت تموم ميشد و شروع به صحبت كرديم ابتدا شروع به معرفي خودم كردم و گفتم كه تو دانشگاه آزاد ميبد در رشته كامپيوتر مشغول به درس خواندن هستم كه يهو گفت چه جالب كه اونها هم هر دو در رشته زبان انگليسي در دانشگاه ازاد ميبد مشغول به تحصيل هستن گفتم ترم تابستان گرفتيد كه گفت اره كه يهو ايدا خانم هم به جمع ما ملحق شدن در اين حين فرمودند شما كامپييوتر ميخونين كه بنده با كمال ميل فرمودم بله گفت چه شانسي در به در دنبال يه (مهندس) ميگشتيم اخه مودمم از كار افتاده و نميتونم به اينترنت وصل بشم ميتونين واسم درستش كنيد من هم گفتم اگه بتونم چشم كه يهو آيدا خانوم از جاش بلند شد و به اطاق روبه رو اشاره كرد و من هم از جام بلند شدم و به طرف اطاق حركت كردم بعد از روشن كردن كامپيوتر چون ديدم با اسم كاربري آيداست فهميدم كه بيشتر ايدا با كامپييوتر ورميره و شروع كردم درايور مودم رو دوباره نصب كردن كه يهو يه فكري به مغزم رسيد و شروع كردم به گشتن در درايوها كه يهو به پوشه اويزون رسيدم وقتي پوشه رو باز كردم ديدم 94 داستان از سايتهاي سكسي اونجاست باورم نميشد كه يهو ديدم آيدا با مجيد وارد اطاق شدند من هم خيلي خونسرد پوشه رو بستم كه ايدا گفت اميدي هست و من هم شروع به تست كردن مودم شدم و گفتم تمام شد در بست در اختيار شما كه مجيد گفت من وقتي پشت كامپييوتر ميشينم سرم به شدت درد ميگيره و ايدا با كامپيوتر كار ميكنه من هم فهميدم كه دانلود ها كار ايدا خانومه كه يهو زنگ خونه به صدا درومد مثل اينكه عموم برگشته بود ، مجيد گفت من در رو باز ميكنم و رفت كه درو باز كنه و من و ايدا خانومو تنها گذاشت ايدا رو به من كردو گفت شما هم با اينترنت كار ميكنيد منم كه تازه نگام به پاهاش افتاده بود باورم نميشد يه دختر اينقدر پاهاش خوشكل باشه يه لاك صورتي كم رنگ به ناخن هاي پاش زده بود نمي خواستم زياد به پاهاش نگاه كنم ولي اقا شيطونه كه خيلي كارش درسته نمي گذاشت چون ميدونستم اهل داستان خوندنه و اونم از نوع سكسي ، گفتم اگه يه روز كافي نت نرم ديوونه ميشم ، گفت بيشتر روي چه موضوعاتي كار ميكنيد ، گفتم زياد روي موضوع خاصي متمركز نميشم ، چت ، موزيك،وبلاگ،ولي بيشتر داستان هاي اينترنتي رو ميخونم كه يهو جا خورد فكر كنم فهميد داستان هاي رو كامپيوترشو ديدم يه نگاه به بيرون اطاق انداخت و بعد پرسيد بيشتر موضوع داستان هاتون چيه منم كه منظورشو فهميدم گفتم از همو نهايي كه روي كامپيوترتان هست بيچاره رنگ صورتش قرمز شد ، كه عموم داد زد ايليا بيا منم ادرس ميلمو روي كاغذ نوشتم و گفتم ايدا خانوم اگه دوباره كامپيوترتون مشكل پيدا كرد اين ايدي منه و رفتم پيش عموم بعد از اينكه كارمون تموم شد توي راه از عموم پرسدم عمو اين دو تا زن و شوهرن كه عموم جواب داد نه مثل اينكه خواهر و برادرن ، بازم دوباره اقا شيطونه اومد سراغم يه چند روزي از اين ماجرا گذشت منم ديگه داشتم ايدا رو فراموش ميكردم ، يه روز تو كافي نت offهامو چك ميكردم كه يهو يه ديدم يه ايدي جديدي به نام ayda_ ....واسم آف گذاشته بود كه يهو ياد ايدا افتادم وقتي آفو خوندم نوشته بود ***** اي كاش قلب ادمها در چهره هاشون بود اين قدر ميخواستم جاي ما دخترا باشي تا ببينم ميتوني يه روز زندگي كني ، هر كي ميبيندت ميخواد ازت سوء استفاده كنه با همه نميتوني حرف بزني اگه يكم پا هات بلغزه ميگن اين دختره ديگه به درد نمي خوره ، اگه تلفن زنگ بزنه و كسي حرف نزنه ميگن حتما با تو كار داشت چطور شما پسرا هر كاري ميكنيد باهر كي بيرون ميريد اگه يه شب هم خونه نياين هيچ كس ككش هم نميگزه بابا ما هم دل داريم واسه همينه كه بهترين تفريحمون چت كردنه و داستان خوندن حالا فهميدي چرا اون داستان ها رو دانلود كرده بودم *****يه كم كه فكر كردم ديدم عين حقيقته ما پسرا بايد به پسر بودنمون افتخار كنيم واسش نوشتم ايدا جان شما درست ميگين اينايي كه ميگينو همه قبول دارن شايد 99 درصد از اينا مربوط به ما پسرا باشه اگه يواشكي داستان هاتونو ديدم معذرت ميخواهم و شماره موبايلم رو نوشتم و نوشتم هر كجا نياز به يه دوست داشتين در خدمتم يه چند ساعت گذشت موبايلم شروع به زنگ زدن كرد وقتي جواب دادم ديدم صداي يه دختره گفتم شما گفت به همين زودي منو فراموش كردي مگه نميخواستي با من دوست بشي چون مامانم نزديكم بود از خونه رفتم بيرون و گفتم ايدا خانوم شماييد گفت نكنه منتظر كسي ديگه هستي گفتم كي بهتر از شما گفت ادرسو كه بلدي بيا كارت دارم ديگه دوست شدنم اين سختي ها رو داره ، گفتم اي به چشم و راه افتادم وقتي رسيدم و شروع كردم به زنگ زدن يه چند دقيقه اي گذشت كسي در رو باز نكرد دوباره زنگ زدم بازم كسي درو باز نكرد فهميدم سر كاريه ؛ گفتم چي فكر ميكرديمو چي شد به قول محسن يگانه كه خيلي كارش درسته ( تو پادگانه جفت چشات كه جفت پا زدم بي معرفت) و سرمو بر گردوندم كه برم يهو ديدم جلوي روم ايستاده و داره ميخنده گفت يه جفت پا بزن ببينم و در رو باز كرد و گفت بفرماييد داخل منم داخل شدم و ايدا درو بست گفتم ايدا خانوم فكر كردم سر كاريه كه روشو كرد به طرفمو گفت اين شماهاييد كه همه رو سر كار ميذارين فهميدم از پسرا خيلي شاكيه گفتم ميشه بگين چرا اين قدر نسبت به پسرا شاكي هستيد گفت برو بشين تا واست بگم من هم نشستم اونم همون جوري با مانتو و روسري كنارم نشست گفت چند تا از داستان هاي آويزون رو خوندي گفتم تقريبا همشو گفت فكر ميكني چند تاش راسته گفتم اونش ديگه با خداست گفت چند تاش نوشته بود بعد از كار كردن رو مخ دختره...،اخرش طرف خر شد....،چون ديدم قبول نميكنه به زور متوسل شدم...،وقتي تو چت بفهمن دختري سريع شماره تلفن ميدن ..، شما پسرا ما رو چي تصور كردين يه ... كه ديگه ادامه نداد منم كه ديدم اوضاع قمر در عقربه گفتم ببينين ايدا خانوم همه كه مثل هم نيستن ، گفت همه مثل هم نيستن خود تو واسه چي اينجايي منم گفتم خودتون گفتين كه باهام كار دارين ، گفت درسته ميخواستم يه كم باهات حرف بزنم ، گفتم ميشه بگيد راجع به چه موضوعي گفت به نظر تو من چجور دختري هستم منم گفتم يه دختره معمولي مثل دختراي ديگه چطور مگه گفت من قبلا ازدواج كردم و ازدواجم يه سال بيشتر طول نكشيد گفت شوهرم يه انسان بي احساس معتاد بود يه روز كه با چند تا از دوستاش تو خونه مشغول كشيدن زهر ماري بودن يكي از دوستاش بهش گفت كه اگه اونها رو با زنش كه من باشم يه روز تو خونه تنها بزاره حاضرن زهر ماري يه هفتشو تامين كنند كه شوهرش با كمال خونسردي گفت بايد ترياك دو هفتشو تامين كنند و داشتن سر مدت زمانش بحث ميكردن كه اون از خونه اومده بيرون و توسط پدر و مادرش و برادرش طلاقش رو گرفته و براي اينكه از اين فكر بياد بيرون شروع به ادامه تحصيل كرده يه كم اشك از چشاش جاري شد و دستاشو گرفت روي صورتش و ديدم ارام داره گريه ميكنه فهميدم كارش اين بوده كه ميخواسته با من دردودل كنه منم بلند شدم و رفتم نزديكش نشستم و گفتم هر چه ميخواد بشه،بشه يهو اروم گرفتمش تو بغل كه يهو به خودش اومد فكر كرد كه ميخوام بهش تجاوزكنم و تقلا كرد از دستام فرار كنه كه بهش گفتم نترس كارت ندارم اين قدر بي وجدان نيستم كه از ضعف ديگري سوء استفاده كنم سرمو گذاشتم رو شونش گفتم ميفهمم چه حسي داري ولي دختر دنيا كه به اخر نرسيده هم خوشكلي و هم مهربون خيلي ها حاضرن به خواطرت سر بشكونن يكيشم من اگه گفتم ميخوام باهات دوست بشم نمي خواستم ازت سوء استفاده كنم ميتوني امتحانم كني از حالا هم هر كاري داشتي ميتوني روم حساب كني و از جام بلند شدم و به طرف در حركت كردم تا دستگيره رو گرفتم تا درو باز كنم گفت ، گفتي ميتونم روت حساب كنم گفتم اره گفت مثل پريا و الهام يهو فهميدم ادرس ميلي كه بهش دادم ادرس ميلي است كه من داستان پريا و الهامو واسه سايت اويزون فرستادم گفتم بابا تو ديگه كي هستي و برگشتم و دوباره بغلش كردم اين بار خودش دستاشو دور سرم حلقه كرد گفتم مجيد كجاست گفت تا 5 كلاس داره و شروع كردم به گرفتن لب ازش و ايدا هم ميخنديد گفتم چرا ميخندي گفت فكر كنم داستان بعدي داستان ماست گفتم حتما و شروع كردم به خوردن گوشاش يه كم گازم ميگرفتم ، گفت اجازه بده لباسم رو بيرون بيارم و شروع به دراوردن لباساش كرد و من هم تماشا ميكردم رو سري رو خودم باز كردم موهاي بلند مشكي مانتورو كه از تنش بيرون اورد يه دختر خوشكل كمر باريك با سينه هاي نسبتا بزرگ با يه تاپ زرشكي كه قسمت بالايي رو با نخ بسته بود من به پشت سرش رفتم موهاشو گرفتم و شروع به بازي كردن با اونها شدم گفتم برو يه شونه بيار يكم تعجب كرد ، گفتم برو ديگه كه رفت يه شونه آورد منم ايدا رو رو مبل نشوندم و سرشو گذاشتم روي پام و شروع به شونه كردن موهاش شدم كمكم ديدم داره خيلي از اين كارم خوشش مياد بعد شروع به ليس زدن صورتش كردم هي ميگفت نكن تو رو خدا قل قلكم ميشه دستم رو از تاپ به داخل فرو كردم به سوتين كه رسيدم شروع به ماليدن سينه ها كردم ديدم رنگش داره كم كم تيره ميشه يكي از سينه ها رو گرفتم و از سوتين بيرون اوردم تاپ رو هم بيرون اوردن و شروع به مكيدن شديد سينه سمت راستش شدم كه يهو از جا پريد و گفت چه خبرته ، منم كه تو حال خودم نبودم شروع به مكيدن اون يكي سينه شدم ايدا هي خودشو به طرف عقب ميكشيد منم بيشتر مك ميزدم بيخود نيست كه نوزادها اين جور سينه ماماناشونو ميمكن بعد به سراغ ناف رفتم و شروع به مكيدن كردم در حين مكيدن گاز هم ميگرفتم كه ايدا از اين كارم خيلي خوشش اومده بود و بعد شروع به ليس زدن شكمش كردم به پشت خوابوندمش و شروع به ماساژ دادن پشتش كردم از اين كارم هم خيلي خوشش اومد بعد اونو بر گردوندم و شروع به بيرون اوردن شلوارش شدم كردم سرشو برگردوند مثل اينكه خجالت ميكشيد شلوارشو تا زانوهاش پايين كشيدم يه شورت زرشكي پاش بود وقتي دستمو رو شرتش گذاشتم يه تكوني خورد منم شورتشو از پاش اروم اروم بيرون اوردم يه كس كوچيك پر از مو من واسه موهاش ميمردم و شروع به ليس زدن كس ايدا كردم با هر ليس من صداش بلند تر ميشد نميدونم چقدر اين كسو ليس ميزدم و گاز ميگرفتم كه يهو ايدا گفت اگه يه كم ديگه ليس بزني خودمو خيس ميكنم و من هم بلند شدم و شروع به ماليدن سوراخ كون ايدا كردم كه ايدا گفت به اين يكي دست نزن منم بيخيال شدم حالا ديگه نوبت ايدا بود خودش اينو فهميد بلند شد اول لباسم رو بيرون اورد و شروع به بيرون اوردن شلوارم كرد شلوارم كه بيرون اومد كيرم از زير شرتم پيدا شد كه يهو سريع ايدا شورتم رو پايين كشيد همين كه كيرمو ديد يه كم جا خورد گفت پسر بيا بي خيال شيم سايزش به من نميخوره من هم گفتم هر جور راحتي كه گفت حالا يه كاريش ميكنيم و با دستش كيرمو گرفت گفت حتما الان ميخواهي واست ساك بزنم گفتم هر جور راحتي اگه بزني ممنون ميشم كه ايدا سر كيرمو كرد تو دهنش و يواش شروع به ساك زدن كرد نميدونيد چقدر حال ميداد يه چند دقيقه كه گذشت ديدم سرعتش دو برابر شد يهو كيرمو از دهنش بيرون اوردو گفت همشو بكن تو كسم سريع منم ايدا رو رو مبل خوابوندم و يه كم از اب دهنم رو به كيرم ماليدم و سر كيرمو گذاشتم جلوي كس ايدا و يه كم فشار دادم كه ايدا گفت يواش باشه گفتم خودت گفتي سريع منم يواش يواش كيرمو وارد كس ايدا ميكردم هر چي بيشتر كيرم وارد ميشد كيرم بيشتر داغ ميشد آيدا ديگه داشت صداش خيلي بلند ميشد منم شروع به عقب و جلو كردن كيرم كردمو يهو كيرم رو تا ته تو كس ايدا كردم كه ايدا يه اخ بلندي كشيدو گفت مرسي راحتم كردي و شروع به عقب جلو كردن كردم كس ايدا ديگه داشت كمكم گشاد ميشد منم تا ابم ميخواست بياد كيرمو بيرون مياوردم انگشت شصتمو روي سوراخ كون ايدا گذاشتم كه ايدا گفت مثل اينكه كونو خيلي دوست داري گفتم اره ولي اگه دردت مياد بيخيال گفت اگه يواش بكني و تا ته نكني يه كاري واست ميكنم منم گفتم مرسي و شروع كردم سوراخ كونشو با انگشت كوچيكم باز كردن بعد ديدم ايدا هم داره حال ميكنه سرعت انگشتمو زياد كردم ايدا گفت بكن ديگه منم كيرمو گذاشتم روي سوراخ كون ايدا واقعا سر كيرم براي ورود به اون سوراخ تنگ خيلي كلفت بود فشارمو زياد كردم يه كم از سر كيرم وارد كون ايدا شد ايدا سريع خودشو عقب كشيد و سر كيرم از كون ايدا بيرون اومد گفت پسر خيلي درد داره ها منم گفتم اولش يه كم درد داره بعد خوب ميشه و دوباره كارمو تكرار كردم اينبار تا نصف كيرم داخل كون ايدا شد كه ايدا دستشو اورد و كيرمو گرفت تا بيشتر وارد كونش نشه چون واقعا درد ميكشيد گفتم ايدا اگه ميخواي راحت بشي بزار باقي كيرمو سريع وارد كنم گفت مطمئني گفتم اجازه بده و با يك فشار كيرمو تا ته تو كون ايدا كردم كه از جا پريد ولي سريع واسش عادي شد حدود 2 دقيقه اصلا كيرمو تكون ندادم تا بعد شروع به عقب و جلو كردن كيرم كردم چون كون ايدا واقعا تنگ بود چيزي حدود 5 دقيقه طول كشيد كه ديدم دارم منفجر ميشم گفتم ايدا ابمو چيكار كنم گفت همشو بريز تو كونم كه يهو ابم اومد و ايدا سريع پاهاشو جمع كرد من كيرمو از كون ايدا بيرون اوردم و حدود نيم ساعت تو بغلش خوابيدم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#726
Posted: 23 Jul 2014 23:02
امتحان فیزیک
سلام من مریم هستم 2 سال پیش پسر عمم که جند سال ازم بزرگتره شب امتحان فیزیک اومد خونمون تا به اشکالاتم برسه از اونجا که سعید پسر سر به زیر و خوبی بود وما خانواده تقریبا مذهبی بودیم ومن پیش سعید با حجاب میگشتم ولی با این حال 2تایی تو اتاق من داشتیم درس میخوندیم ولی در اتاق باز بود منم تا اون موقع نه فیلم سکسی دیده بودم نه رابطه ایی با کسی داشتم خلاصه من دختری بودم با قد 176 هیکلی متناسب موهای خرمایی با باسنی خیلی خوش فرم که اینو دوستام بهم گفته بودن بیرونم همیشه متوجه بودم که چشم همه مردا به کونمه وهمیشه به کونم متلک میگن خلاصه موقع رفع اشکال من متوجه شدم سعید یه جور دیکه نگام میکنه یه بارم که مسله سخت حل کردم با دستش زد به رونم که من خیلی جا خوردمو ترسیدم خلاصه تا دیر وقت درس خوندیمومامانم اینا هم تو حال تلوزیون میدیدن شب دیر وقت سعید می خواست بره که بابام نذاشت خونه ما هم اپارتمان بود 2 خوابه بنابراین سعید تو حال خوابید مامانم اینا تواتاق خودشون منم دندونامو مسواک زدم رفتم اتاقم روسریمو باز کردمو لباس راحتیمو پوشیدمو رفتم سر جام از استرس امتحان نمیتونستم بخوابم 45 دقیقه ایی بود که همه خوابیده بودن که یهو حس کردم یکی اروم اروم وارد اتاقم شد اولش فکر کردم مامانمه چشامو باز نکردم وقتی اروم پشتم دراز کشید از بوی عطرش مطمن شدم سعیده چون بوی عطرش موقع درس دادن یادم بود دلم داشت از دهنم میومد بیرون خودمو زدم به خواب گفتم الان میره اگه برگردم پررو میشه که تو این افکار بودم که دیدم اومد زیر لحافمو چسبید از پشت به من داشتم سکته میکردم اگه یکی بیاد جی میشه؟از ترس ابروم صدام در نیومد از پشت اروم بغلم کرد گردنمو شروع کرد به بوسیدن اونقدر دلهره داشتم که هیچ لذتی درک نمیکردم همرزمان که گردنمو داشت بوس میکرد دستشو اروم از زیر لباسم رسوند به سینه هام منم سوتینمو نبسته بودم خلاصه سینمو تو یه دستش کرفته بودو گردنمو بوس میکرد یهو حس کردم چیزی مانند ساعد دست چسبید به کونم ولی زود جاشو درست کرد گذاشت درست وسط چاک کونم از اونجا که شلوارم خیلی نازک بود خیلی خوب داغی کیرشو حس میکردم که خیلی واسم خوشایند بود همینجوری داشت کیرشو رو شلوارم به کونم میمالید که حس کردم شورتم خیش شده همینجوری چشام بسته بودمو که دیدم دستش که با سینم بازی میکرد داره میره پایین تر دستشو خیلی اروم با احتیاط رسوند به چاک کسمبرای اولین بار بود که دست پسری بدنمو نوازش میداد منم که کسم خیسه خیس شده بود خیلی خوشم اومده بود هی انگشتشو میکشید رو کسمو با سوراخ کسم بازی میکردو هی مریم جونم میگفت فکر میکردم بلند میشه میره که دیدم نه خیر اروم اروم ذستشو از کسم کشیدو شلوارمو داره میکشه پایین یهو برگشتم تا خواستم چیزب بگم لبامو با لباش گرفتو بد جوری میمکید منم دیگه نتونستم مقاومت کنم هی زور دادم ولی نمیشد تا لباشو برداشت اروم گفتم بسه سعید تورو خدا یکی میادکه گفت داره تموم میشه فقط چند دقیقه شلوارو شورت خودشو دراورد خواست شورت منم در اره که با دستام گرفتم ولی نشد زورم نرسیدخلاصه شورت شلوار منم در اورد حالا تخت فقط با یه پیرهن بغل سعید بودم 2 تامونم به پهلو خوابیده بودیم یه دستش زیر سرم بود با دست دیگش کیرشو میمالید به کسم که خیلی واسم خوب بود سرشو اروم گذاشت رو سوراخ کونم هم سوراخ کونم هم کیرش از اب کسم خسی بودن گرمیه سر کیرشو تو کونم با دردی شدید حس کردم که همونجا سرشو نگه داشت تو گوشم اروم گفت دردت اومد دستم که زیر سرته ساعدشو گاز بگیر منم سرمو به نشانه قبول پایین اوردم که دیدم فشارشو بیشتر کردو کیرش اروم رفت تو کونم میدونستم هنوز نصفش نرفته از درد داشتم میمردم می خواستم داد بزنم که محکم دستشو گاز گرفتمو انگار منتظر همین کار من بود که همه کیرشو فشار داد تو اون سوراخ تنگ کونمچشامسیاهی رفت تماس خایه هاشو با کسمو حس میکردم چند لحظه تو همون مدل موندیم جوری دستشو گاز گرفته بوذم که حس میکردم الان کنده میشه اروم اروم کیرشو کشید بیرون فکر کردم تموم شد 2باره فشار داد تا ته تو داشت اروم اروم تلمبه میزد که یهو تند تند شد تلمبه هاش صورتمو کرد طرف خودش گفت مریییییییییییییییییم لبامو گرفت با لباش میمکید حس کردم یه چیز داغی داره فوران میکنه تو کونم عوض هر چی درد بود دراومد فهمیدم تموم شد بوسم کردو نوازشم میکرد بهم می گفت خیلی و قته منو میخواد فرداش امتحان فیزیکم عالی شد با اینکه خیلی درد داشتم الانم که دارم اینو واستون می نویسم 2 ساله ازدواج کردیم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#727
Posted: 23 Jul 2014 23:25
شامپو فرش
اين داستان بر ميگرده به ٢ سال پيش وقتي من ٢٢ سالم بود،من يه زندايي ناز و سكسي دارم كه چون زنداييم بود سعي ميكردم نگاه هاش و رفتارشو بزارم پاي زن دايي بودنش نه علاقش به سكس با من.اما دوسال پيش عيد يه سري اتفاقات افتاد كه باعث شد نظرم كاملا عوض بشه تازه بفهمم چه زندايي حشري و نازي دارم...
اون سال قبل از عيد مامانم همه دايي و خاله هارو دعوت كرده بود خونه چون نزديك عروسي يكي از خواهرام بود،از قرار منم تازه يك ماهي بوداز بهم زدنم با دوست دختر قبليم كه تقريبا هر شب هم خونه اي هاشو ميپيچوندو با هم سكس داشتيم گذشته بود و شديدا سكس از سر وروم مي باريد،اون روز هي ميديدم زندايي يه جووري نگام ميكنه،انگار كسي كه خماره و خيلي زياد بهم خيره ميشد،تا اينكه ظهر بعد از نهار خاله ها دور خواهرم بودن و داشتن كمكش ميكردن واسه كاراي لباس عروسش و كل وسايل خياطي دم دست بود،منم سريع وقت و غنيمت شمردم و يكي از كراواتاي خوشگلمو كه دوست داشتم باريك كنم آوردم گفتم تا دستتون به چرخه بي زحمت اينم واسه من رديف كنيد،همون موقع زندايي گفت شما ولش كنيد من خودم به آرش جون كمك ميكنم،منم از خدا خواسته نشستم يه گوشه اتاق پيش زندايي و هي توضيح دادن بهش،سرمون تو سر هم بود و از اونجايي كه پستوناي زندايي من ٨٥ ه و هيچ وقت يقه بسته نميپوشه با اون حالت نشستنش كامل چاكش پيدا بود و من داشتم توضيح ميدادم و چشام لاي پستوناي سفيد و گرد زندايي بود كه لامثب عجب پستونايي هم بودن،همينطور كه داشتم ميگفتم زندايي اينطوري تا كن... ديدم دست داغشو گذاشت رو دستم و با يه لبخند شيطنت آميز گفت نه اينطوري خوب ميشه و هي دستمو ميماليد،ديگه من فهميدم كه يه چراغ سبز از طرف زندايي دارم،بعد از كراوات زندايي به بهانه خريد گوشي موبايل بهم گفت آرش من شمارمو بهت ميدم يه چنتا گوشي خوب واسم پيدا كن منم گفتم چشم زندايي و گذشت تا شب،شب بهش مسج دادم كه چه خصوصياتي ميخواي داشته باشه،اونم با يه چنتا مسج سعي كرد جواب بده،بهش گفتم راستي زندايي چرا تا اين موقع بيداري مگه نميخواي بري پيش دايي ؛)
گفت نه امشب تا دير وقت بايد شامپو فرش بزنم.گفتم شامپو فرش اين موقع شب نه!! گفت منظورت چيه؟ گفتم آخه آدم تا نصفه شب بيدار ميمونه واسه شامپو فرش؟؟ يه چنتا علامت خنده فرستاد و نوشت شيطون راست ميگم،اگر هم دايي كارم داشته باشه كه نميتونم به تو مسج بدم.گفتم شايد هنوز شروع نشده!!؟
ديگه همينطور رفتيم جلو تا اينكه من هي سوال ميپرسيدم و اون جواب ميداد.يهو گفت: من زندايي تو هستم و خيلي دوست دارم،باهام تعارف نكن و رُك سوالاتتو بپرس.اين حرفو كه زد متوجه شدم بايد سوالاتمو بو دارتر كنم...گفتم زندايي از ارتباط جنسي با شوهرت هنوز مثل اوايل لذت ميبري؟ گفت آره،آخه ما از اول كنترل كرديم كه زياده روي نكنيم تا تكراري نشه واسمون.منم پررو شدم و گفتم دايي چطور تونسته با داشتن زني مثل تو خودشو كنترل كنه؟؟
گفت مگه من چه جوريم؟
پررو پررو گفتم خيلي نازي و خيلي هم خوش هيكلي :دي
گفت شيطون تو به هيكل منم نيگا كردي؟؟!
گفتم مگه ميشه نكنم؟ زندايي خودمي ديگه ؛)
خيلي از اين حرفم خوشش اومد و فكر كنم كم كم با حرفاي جنسي كه زده بوديم حشري شده بود.
بهم گفت تو مگه دوست دختر نداري كه به من نيگا ميكني!!
من قشنگ نشستم واسش تند و تند نوشتم از اينكه من از چنتا دوست دختر داشتم و جدا شدم اما زنداييم از لحاظ حيكل تكه و از اين چاخانا تا اينكه پررو و پررو تر شد و نظر منو راجع به خودش خواست...من ديگه خمار و شهوتي قشنگ اعتراف كردم كه من عاشق سينه هات شدم و اصلا نميتونم چشم بردارم ازشون...اونم گفت من خيلي رو سينه هام حساسم و واسه همين هميشه بهشون ميرسم كه اينطوري خوش فرم بمونه...
گفتم زندايي خوردن سينه هات تو فرمش تاثير نداره؟
اونم گفت چرا،اگه خوب و كامل خورده بشه خوش فرم تر ميشه...
گفتم خوب! آخرين بار كي خوب خورده شده؟
گفت خيلي وقته...
گفتم چطوري كه خورده بشه بهش ميگي كامل؟
گفت من كه نميتونم توضيح بدم،اوني كه ميخوره بايد بفهمه!!
گفتم من كه اينقدر كنجكاوم،بهم ميدي بخورمش؟
گفت واي نه!!!
گفتم چرا؟
گفت نميشه خوببببب!!! ميشه!؟
گفتم چرا كه نه ؛)
اين مسج بازيا ادامه پيدا كرد و هي روز به روز بيشتر و سكسي تر ميشد و روي ما هم ،هم تو واقعيت هم از پشت گوشي تو روي هم بازتر مي شد... ديگه كامل از بدنش و حالتاي مورد علاقش در سكس و بهترين خاطرات سكسي كه داشته و تجربياتش برام ميگفت...
حتي شب عروسيشم با جزعيات برام تعريف كرد..
من كم كم تصميم گرفتم خودمو يجورايي در سكس باهاش تصور كنم و براش تعريف كنم كه به شدت كنجكاو سكس با من بشه..
از قضا يه شب قرار شد بريم خونه خاله اينا تو همون عيد كه يكي از شهراي اطراف هست و زندايي هم ميخواست باهاشون بره،منم تو لحظه آخر با تعارف خاله قبول كردم و تا پريدم تو ماشين ديدم بهههههه...
بغل زندايي جام شده و راه هم طولاني ؛)
كم كم تو تاريكي ماشين دستام رفت سمت دستاش و اونم زير چشمي يه نگاه با ترس و تعجب وسوال ازم كرد و وقتي ديد من خيره و شيطون دارم نيگاش ميكنم و دستشو فشار ميدم اونم پررو شد و اونم دستامو ماليد.. كم كم دستم سر خورد و رفت روي رونش كه اون هي سفتش ميكرد و باز شل ميشد...دستمو ماليدم روي رونش و هي ميبردم طرف وسط پاش كه داغ و گوشتي بود...
دستمو كه ميكشيدم لاي پاش دستشو ميزاشت رو دستامو فشار ميداد..
عجب حس عجيبي داشت..
دستمو بالا آوردمو يواش يكي از دكمه هاي مانتوشو باز كردم،نامرد هيچي جز يه سوتين تنش نبود و دستم به پوستش كه خورد يه لحظه انگار برق گرفتش و دوباره آروم شد..منم با ترس و يواش يواش دستمو بالا بردم و به پستوناي سفتش رسوندم كه توي سوتين نرمش جاش نميشد و نوكش از زير سوتين پف كرده بود..
تا نوكشو ماليدم سرشو يه لحظه آورد كنار گوشم و يه آه كشيد كه داشتم منفجر ميشدم از شهوت..نگاش كردم.ديدم چشاشو بسته و داره لباشو به هم فشار ميده و نفسش بند اومده..
منم پررو تر يكي از سينه هاشو نصفه از زير سوتين در آوردم و ماليدم.اونم پررو شد و دستشو گذاشت يواش رو كيرم كه زير شلوار جين مثل يه باتوم پف كرده بود و آروم ميماليد.. تا اينكه رسيديم..
وقتي رسيديم و رفتيم بخوابيم من سريع گوشي رو برداشتم و براش نوشتم كه چقدر لذت بردم وداشتم ديوونه ميشدم و...
و شروع كردم تصورات خودمو به اين شكل كه اگه الان پيشم بود بعد از تو ماشين لحظه به لحظه نوشتم...اولين بار بود از پشت گوشي با جواباي سكسي يه زن اينقدر وحشتناك حشري ميشدم.
همون شب كه البته فقط به مسج بازي ختم شد بعدنا زن دايي گفت كه از شدت شهوت لخت تا صبح تو رختخواب با دوباره خوندن مسجات آب ميريختم و حشري بودم.
تو ايام عيد يه روز ديگه ظهر دايي اينا خونه ما بودن و قرار بود شبش بريم خونه بزرگتراي فاميل.. اون روز از ظهر من و زندايي به هم علامت ميداديم و هرجاي خونه ميشد همو دست مالي ميكرديم..خيلي هشري بودم..
رفتم تو باغچه خونه (باغچه خيلي بزرگي داشت خونمون) و به زندايي مسج دادم گفتم حالا كه همه خوابيدن به بهانه برداشتن وسيله از تو ماشين بيا تو باغچه.. اونقدر حشري بود كه ميدونستم حتي به ريسكش فكر هم نميكنه مثل خودم.. زودي اومد تو باغچه و هنوز يه كلمه نگفته لبامون رفت تو هم و حالا نخور كي بخور.. زبونمون تو هم قفل بود و عسل لباشو ميمكيدم.. فشارش ميدادم تو بغلمو كيرمو بهش فشار ميدادم.. اونم تا لباش آزاد ميشد آه ه ه ه. ميكشيدو قربون صدقم ميرفت..
لباسشو باز كردمو يكي از سينه هاشو گذاشتم تو دهنمو مكيدم...
تو آسمونا بوديم كه يهو يه صدايي اومدو ما هم از ترس خودمونو جمع كرديم و يكي يكي زديم بيرون...
هركاري ميكرديم سرد نميشديم..ديگه رسما تو هر لحظه دست اون تو شرت من بود و دست من تو كس و كون اون..
تا اينكه شب همه آماده شدن كه برن،منم به بهانه اينكه بچه هارو بعدا ميارم موندم بلكي كير لامثبم بخوابه..همه كه رفتن من و بچه كوچيكا مونديم كه يهو ديدم زندايي هم يه بهانه آورده و نرفته و تو اتاق داره آماده ميشه.. تو يه لحظه تا بچه ها دور ورجه وورجه بودن و از اتاق رفتن بيرون من كيرمو در آوردم و گرفتم روبروي صورتش كه زو زمين در حال بلند شدن بود،با ديدنش يهو شكه شد اما يه نگا به من كرد و تمام كيرمو تا ته كرد تو دهنشو مكيد.. واي كه تو آسمونا بودم..
يه دستي به سرش كشيدم و گفتم پاشو بريم تو اتاق..
اونم به هر زوري بود بچه هارو مشغول كرد و اومد تو اتاقي كه بهش آدرس داده بودم.. تا اومد تو اتاق و در و بست پريدم تو بغلش و دوبارن لباشو شروع كردم بع مكيدن و خوردن...
اين بار چون خيالش راحتتر بود سفت منو بغل كرده بودو خودشو ميماليد بهم.. كمربندمو باز كردم تا اومدم شلوارمو بكشم پايين فرصت نداد و خودش همشو كشيد پايين و كيرمو كامل كرد تو دهنش...
يجووري كيرمو ميخورد انگار تشنه كير بود..
خيس خيسش كرد بهش گفتم بسه و بلندش كردم خوابوندمش رو تخت و تاپشو زدم بالا ديدم وايييييي... نوك پستوناي درشتش از زير سوتين نازك نخيش از شدت شهوت پُف كرده و آماده ي خوردنه... اونم رو سينه هاش خيلي حساس بود و شديد تحريك ميشد...از رو سوتين شروع كردم نوكشو مكيدن و اون يكي رو هم ميماليدم با دستم...
جيغ نميتونست بزنه اما نفساش و چنگ زدن به كمر من نشون ميداد بدجوري داغونه...
چون وقت تنگ بود يه دستمو بردم زير شلوار تو شرتش كه اولش تو همون آه و اووووفاش دست گذاشت رو دستم...فهميدم دوست داره همينطور كه نوك پستونشو ميخورم با دست كسشو بمالم..
منم با اون دستم قشنگ اول پستونشو آزاد كردم از زير سوتين كه با آب دهنم خيس بود... وايييي... چه پستون سفت گرد داغي داشت لامثب...افتادم به جونش و دستمو آروم آروم بردم تو شرتش كه ديدم كسش شده رودخونه و ليز ليزه...تا انگشتم به چوچولش خورد پاهاشو بست و انگشتم لاي كسش گير كرد...منم نامردي نكردمو ماليدمش..ديگه رواني شده بود و هي تو خودش ميپيچيد..ديدم وقتشه..تو يه لحظه شلوار و شرتشو كامل در آوردمو خوابيدم روش... لبامون تو هم قفل شد... كيرم كه استاد بود خودش دروازه بهشت خيس زندايي رو پيدا كرد منم هم زمان زبون زندايي رو تو دهنم مكيدم و حل دادم تو كسش تمام كير خيس و كلفتمو...
پاهاشو قفل كرد دور كمرو و دستش داشت پوستمو چنگ ميزد...
چه احساس عجيبي داشتم.. اوج شهوت بوديم...
كيرمو آروم مياوردم تا لبه و شالاپ ميچپوندم تو كس ليزش...
يهو ديدم دروازه كسش داره تنگ ميشه.. نفسامون تند شد و حركت كيرمو تند كردم و حل دادم توش ...يهو خودشو دورم قفل كرد و تمام كيرم تا دسته رفت تو كسش و لبش رو از رو لبام برداشت و گفت آييييييييييييي آرش... و همه ي آب كيرمو مكيد تو همين لحظه با كسش...منم همه ي آبمو بهش هديه دادم تا خوووووب بمكو سيراب بشه.
نبض كيرم تو كسش محكم ميزد و كيرمو تكون ميداد لاي ماهيچه ي كسش..
هميشه ميگفت كه از تكون خوردن بي اراده كير وقتي آبش مياد به شدت تحريك ميشم،حالا كه به شدت داشت توش تكون ميخورد فقط نفسش بند اومده بود و با كس پر از آبش داشت لباشو هنوز ميخورد از شهوت...
كيرمو كشيدم بيرون و نگاش كردم.بدجوري هنوز تشنش بود اما ديگه نميشد آخه تا همي الانشم خيلي ضايع بود...
لباسامونو پوشيديم و رفتيم بيرون..هرجاي خونه كه رد ميشد كنارم دست ميكرد و كير و تخممو ميماليد..منم دستم تو كونش بود وهي ميماليدمش...
شب كه رفتن خونه بهم مسج داد.. گفت لخت خوابيدم تو تخت و باز خيس خيسم...
گفتم مگه شيطون تو چن ساعت پيش اينقدر آب نمكيدي!؟
گفت خوب هنوز تشنمه... كير ميخوام...
منم تا صبح با مسجام حشريش كردمو اون خودشو ماليد تا خالي بشه و همه جارو خيس كرد..
هنوز باهاش مسج بازي ميكنم و هروقت پيش بياد خيس و حشري آمادست تا كيرمو حل بدم تو كسش...خيلي باحاله. ؛)
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#728
Posted: 23 Jul 2014 23:25
پاهای زندایی ام
سلام من مهیار هستم من ۲۰ سالم و اولین بارم که یک خاطره ی شیرین را از سکس با زنداییم برای کسی تعریف می کنم یا مینویسم
خب بگذریم
در زمستان امسال یعنی سال ۹۰من و خانواده ام در روز پنج شنبه دعوت بودیم خانه ی مادر بزرگم .من هم ادمی هستم که عاشق پا های زنها و دختراست برای همین نقشه کشیدم که یا با زنداییم یا با دخترداییم ارتباط داشته باشم
بالاخره روز پنچشنبه رسید ومن صبح پنجشنبه تمام مو های کیرم را زدم و اماده برای سکس با یکی از انها شدم
رفتیم به سمت خانه ی مادر بزرگم ودر راه من هی به خودم می گفتم که تو می تونی و رسیدیم به خانه ی مادربزرگ من تا ماشین داییم را دیدم کیرم سیخ شد خب رفتیم داخل و ماچ و بوسه وسلام و علیک کردیم و من از همان اول یک چشمم به سمت پای دختر داییم بود ویکی دیگر به سمت پا های زن داییم دختر داییم ایندفه لاک نزده بود برای همین من زیاد خوشم نیومد
ولی زن داییم همیشه لاک میزنه و ایندفه هم لاک مشکی زده بود و من با دیدن پا های اون خیلی حشری شده بودم پیش خودم کفتم امشب من باید مخ زنداییم بزنم ولی نمی دونستم چجوری بعد رفتم دستشویی ویک جلقی زدم که تمام دستشویی بوی منی گرفت و بلافاسله بعد از من زن داییم رفت توالت وقتی اومد بیرون نگاش به من یه جور دیگه بود و من فکر کنم فهمیده بود که من داشتم به پاهاش نگاه میکردم و به خاطر اون رفتم تو توالت جلق زدم برای همین خیلی مهربون و عاشقانه به من نگاه می کرد خب بگذریم مادربزرگم من را از اشپزخانه صدا کرد و گفت که مهیار برو ماست و باتری بخر من هم خیلی ناراحت گفتم باشه من وقتی داشتم کفشامو می پوشیدم زنداییم گفت صبر کن منم بیام منم خرید دارم منم گتم باشه . وقتی این حرفو شنیدم تو کونم عروسی شده بود خب
دوتایی رفتیم پایین و در حین راه من اروم دستمو گذاشتم رو شونش اون بدش نیومد ولی من حشری شده بودم برای همین دستمو برداشتم و گذاشتم روی کونش او هیچی نگفت بعد از یک دقیقه که من هی کونشو فشار می دادم . چرخی زد و به من گفت هر اتفاقی که بین من وتو می افته بین خودمون می مونه و هیچکس نمیفهمه منم گفتم باشه و اون نزدیک شد و تو پیادرو همدیگرو بوسیدیم دیدیم که مردم مثل ندید بدیدا دارن مارو نگاه می کنن برای همی رفتیم تو یه خرابه و اونجا شروع کردیم هی از اون لب میگرفتم و سینه هاشو میمالیدم و لبو ول کردمو سینه هاشو لیسیدم صدای اهههه اوهههش بلند شد و با صدای بم گفت ولکن برو سر کسم ومن هم رفتم سر کسش و هی می خوردم و اون هم اه می کشید که یک دفه بدنش لرزید و ارضا شد ومن هم ابشو خوردم بعد اون شلوارمو دراورد و شروع به ساک زدن کرد چون من قبلش جلق زده بودم دیر ابم اومد بعد از اون افتادم به لیسیدن پاهاش کف پاش ..روی پاش .. انگشتاش هی می خوردم بعد از اون یک بار دیگه افتادم به جون کسش هی می خوردم دوباره اه اه کردو گفت بکنش و جرم بده این حرفش منو خیلی حشری کرد برای همین با تمام زور کیرمو کردم تو کسش و اون اه بلندی کشید ولی من توجه نکردمو تلمبه زدم ودر هین تلمبه زدن پا شم تو دهنم بود هی کردم تا وقتی که ابم داشت میومد بهش گفتم ابم داره میاد اون سریع از سر کیرم یه وشکون گرفت و گفت بکن تو کونم من هم یه کم با اب کسش کیرموخیس کردم و سر کیرمو گذاشتم تو کونش و اروم فشار دادم تا اخر اونم جیغ بلندی زد و من شروع به تلمبه کردن تا ابم اومد و ربختم توکسش
بعد از اون تو خیابون من و اون خیلی تابلو بودیم چون هم من بد راه میرفتم هم زن داییم
خب رفتم ماست و باتری را خریدم و زنداییم یک تافت مو خرید که زایع نشه وقتی رسیدیم خونه همه گفتن چرا دیر کردین و زنداییم جواب داد که تافتی که می خواستم نداشت برای همین رفتیم از مغازه پایینیه خریدیم بعد از اون من هرموقع زن داییمو دیدم فقط میزاره به پاهاش دست بزنمو بلیسمشون ولی هیچ موقع دیگه نمیزاره سکس کنم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#729
Posted: 23 Jul 2014 23:27
خاطره شب عروسی
سلام دوستان این داستان رو که میخوام براتون بگم کاملا واقعیه.من رضا(مستعار)هستم. داستان بر میگرده به عید سال 78 که من 15 سال داشتم و الان 27 سالمه،عید که می شد من واسه تعتیلات میرفتم خونه ی مادر بزرگم و تا آخر تعطیلات میموندم اونجا،یه شب قبل از اینکه برم،رفتم عروسی یکی از فامیل تو شهر خودمون اصفهان (مستعار) و بقیه ی فامیلامون از شاهین شهر (مستعار)اومده بودن عروسی و شب میخواستن بر گردن بابام گفت که تو هم با اونا برو شاهین شهر گفتم باشه دیگه میمونم تا آخر تعتیلات خلاصه من و دو تا از پسر پسرعموهام علی بزرگه و حسین کوچیکه که تقریتا هم سن بودیم با دو تا از خواهراش یلدا و ندا که از من کوچکتر بودن اون موقع 13 و 9 ساله بودن، پشت یه تویوتا 2 کابین جگری سوار شدیم که بریم آخه تعدادمون زیاد بود مجبور شدیم بریم عقب.
خلاصه دورو ور ساعت 2 شب رسیدیم فاصله ی خونه مادر بزرگم تا خونه ی پسر عموم زیاد نبود من گفتم میرم خونه ی مادر بزرگم ولی زن پسر عموم اجازه نداد و گفت نمیشه بری دیر وقته شب رو اینجا بمون و صبح برو منم به زور قبول کردم و شب موندم و جا رو گذاشتن تو اتاق خواب من و دو تا پسر پسرعموهام با خواهراشون کنار هم خوابیدیم یلدا خیلی خوشگل و ناز بود هیکل پر و قشنگی داشت ولی تا اون موقع اصلا حتی فکرشم نمیکردم یه روز بخوام بهش دست بزنم اونا خیلی خسته بودن زود خوابشون برد منم خوابم برد که یهو دم دمای صبح از خواب بیدار شدم و نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم بهش دست بزنم , جای من به صورت افقی و جای علی کنارم و بعدش حسین بود و یلدا به حالت افقی من بود بعد یلدا ندا خلاصه یهو کیرم سیخ شد که میخوام بهش دست بزنم دستم از رو لباسش بردم رو سینش کمی گرففتمش ولی چیزی حس نکردم آخه چند تا لباس گرم پوشیده بود آروم رفتم سراغ کسش که دامن و شلوار استرج و بعدشم شرت پاش بود به هر زوری بود گفتم دستمو به کسش برسونم آخه بار اولم بود یهو دستشو اورد روش احساس کردم بیدار شده یا فهمیده سریع دستمو کشیدم عقب چند دقیقه بعد دوباره دستمو بردم پیش کسش و کمی با انگشتم باهاش بازی کردم چقدر نرم و گرم بود کمی که باهاش بازی کردم احساس کردم داره خیس میشه تصمیم گرفتم شلوار و شرتشو در بیارم و از کون بکنمش دامنشو دا دم بالا کش خیلی سفتی داشت به هر زحمتی بود شلوار استرج و شرتشو کشیدم پایین هوا هم که تاریک بود خیلیم میترسیدم که که مبادا کسی بیدار شه آبروم بره،وای چه کونی بود تو تاریکی سفیدیش برق میزد دیوونه شده بودم سرکیرمو خیس کردم و گذاشتم در سوراخ کونش چه حالی داد عقب جلو که کردم چون به بغل خوابیده بود رفت لای کسش منم که شهوتی گفتم بی خیال هرچی شد چون خیلی نرم بود چند تا عقب جلوش کردم آبم اومد و همون جا ریختمش بعدشم شرتو شلوارشو کشیدم بالا و رفتم سر جام خیلی بهم حال داد.
بعد نیم ساعت گفتم نکنه حامله شه دوباره دستو بردم پیش کسش و باقی مونده ی آبمو با شرتش پاک کردم کیرم مگه خجالت میکشید دوباره سیخ شد افتادم روش اینبار گفتم باید سینه هاشو بخورم سه تا لباس پوشیده بود یکی یکی بازشون کردم فکر نمیکردم همچین سینه ای داشته باشه بزرگ و گرد نرم خوردمشون کیرم داشت منفجر میشد رفتم سراغ کسش شلوارو شرتشو در اوردم کیرمو خیس کردم و زدمش لای کسش به حالت پا جفت و لب ازش میگرفتم من که اصلا بیخیال بودمو همینجور لا پایی میزدم حتی فکرشم نمیکردم که یه وقت بره تو کسش و پردش پاره شه خلاصه خیلی کیف کردم همینجور لب و لاپایی دیگه داشت حس میداد که دیدم یلدا داره از تو دلش یه صدای یواش آه آهی میاد گفتم حتما بیداره چند تا لاپایی دیگه زدم و آبمو همون جا ریختمو سریع لباساشو پوشیدم تنش رفتم خوابیدم صبح که بیدار شدم داشتم از ترس سکته میکردم نکنه به کسی بگه تا یلدا از رو جاش بلندشد رفت بیرون یه نگاه کردم ببینم خونی نشده باشه که خدا دوسم داشتو هیچ اثری از خون نبود. صبح نسیزین حتی نگاهمم نکرد بیچاره دلم به حالش میسوخت خیلی ناراحت بود گناه داشت از اون روز به بعد دیگه ندیدمش تا سال 85 که برا عروسی داداشم اومد و کلیم رقصید بعد تو عروسی یلدا بهم گفت مبارک باشه که احساس کردم انگار منو بخشیده بعد خودشم با یه غریبه ازدواج کرد و لانم یه پسر داره.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#730
Posted: 23 Jul 2014 23:29
سكس با خواهر زن ترسو
سلام.. اسم شهرها و آدم ها مستعاره. من اميدم ٣٠ سالمه و ٦ ساله ازدواج كردم. اين خاطره مال سال ٨٦ هست كه من و خانومم هنوز نامزد بوديم. خونواده هامون تو اراك زندكي ميكنن و من تهرانم. خواهر زنم كه دكتره واسه دوره طرحش تهران بود و خونه باباش كه واسه سفراشون خريده بود زندگي ميكرد. منم واسه خودم خونه داشتم و اول كارم بود. وضع ماليم نسبتا خوب بود و ظاهر نسبتا خوب و قابل تحملي دارم و به قول الهام(خواهر خانومم) اكه ١٠ كيلو كم كنم خيلي متناسب ميشم وزنم ١٠٠ و قدم ١٨٧ هست.
يك شب كه از سر كار اومده بودمو با دوستام داشتيم مشروب ميخورديم خانومم زنگ زد كه الهام زنگ زده كه ديشب تو ساختمونمون دزد اومده و فقط ٢ تا از ٤ واحد خونه بودن و يكي از واحدارو دزد خالي كرده و امشبم فقط طبقه ٤ هست و من تو اين طبقه اول خيلي ميترسم. از من خواهش كرد كه شب برم اونجا. منم با كلي غرولوند بعد مشروب خوري راه افتادم و رفتم. وقتي رسيدمو در زدم الهام خيلي تعجب كرد. جريانو كه گفتم تلفن زدو از خانومم كلي تشكر كرد. منم تو حاله مستي خودم نشستم جلوي تلويزيونو مشغول ماهواره ديدن شدم. الهام كه تازه از حموم اومده بود حوله سرشو برداشتو شروع كرد خشك كردن سرش و حرف زدن. يك تيشرت حلقه تنش بود با يه دامن بلند اما نسبتا نازك. بخاطر اينكه كلا گوشتي و تپله تو اون حال مستي كم كم داشتم به اندامش خيره ميشدم، اونم متوجه شده بود اما واسه اينكه خيلي با جنبست هيج عكس العملي نشون نداد. منم كه اصلا حاليم نبود تا اينكه كارش تموم شد و يه شام حاضري اماده كرد و گذاشت رو اپن و صدام زد واسه خوردن چون خونه كوچيكي بود صندلي پشت اپن گرفته بودن واسه غذا خوردن داشتم شروع مي كرديم كه يهو اومديم با هم نون برداريم كه بازوهامون خورد به هم. الهام كه تازه فاصلمون كم شده بود گفت يك پيك هم به سلامتي من مي خوردي. با شوخي گفتم همش واسه سلامتي شما، غصه خوردي؟ خنديديمو منم با ديدن اين عكس العملش راحت تر به بهونه هاي مختلف بازومو بش ميمالوندم تا اينكه يواش ساق پامو به پاش مالوندم ديدم روشو برنگردوند، حس كردم خجالت كشيد. بلند شودمو تشكر كردمو رفتم تو حال. اونم اومدو حسابي با هم حرف زديمو كم كم خميازه ها شروع شد خونه يك اتاق داشت كه الهام رفت اونجا ومن تو حال. تو مستي و جريانات شام يكم حالم عوض شده بود كه يك صداي داد بلند از تو خيابون اومد الهام مثل جن ديده ها دويد تو حالو به خودش ميلرزيد بلند شدم ارومش كنم دستشو گرفتم كه دوباره صداي داد از بيرون اومد الهام ناخوداكاه اومد تو بغلم وجيغ كشيد. منم نشوندمش و اروم نوازشش كردم اونم يواش يواش خودشو از بغلم بيرون كشيد و رفت پتوشو از رو تخت اورد و گفت من همين جا ميخوابم. يك ساعتي گذشته بود و من بخاطر اتفاقاتي كه افتاده بود خوابم نميبرد الهام تو خواب چرخيدو پتو رفت كنار. واااااااااي چي ميديدم ، دامنش تا روي روناي بزرگش بالا رفته بود. و بدن سفيدش تو ٢ متري من بود. كيرم داشت شلوارمو پاره ميكرد. اروم اروم رفتم سمتش و با كلي استرس خيلي اروم دستموگذاشتم رو رونش. و اروم شروع كردم مالوندن. ديدم تكون نميخوره زدم به اون درشو ازپشت چسبيدم بش كاملا مشخص بود بيداره و شرم ميكرد چيزي بگه البته معلوم بود بدشم نمياد. كيرمو ميماليدم رو كونشو با دستام بازوهاشو نوازش ميكردم. ديگه تحمل نداشتم زبونمو انداختم زير گوشش و تمام گردنشو خوردم كه احساس كردم نفساش يكي در ميون شده. برش گردوندم چشماشو باز نميكرد، تاپشو دادم بالا و از بالاي سوتين شروع كردم به خوردن سينه هاي سفت و بزرگش. در حالي كه اصلا دوست نداشت جلب توجه كنه اما نميتونست جلوي آه و اوف كردنشو بگيره. دستشو به زور گذاشتم رو كيرم اما اون امتناع ميكرد، سر سينشو يك گاز محكم گرفتم جيغ كشيد و كيرمومحكم فشار داد. همين شد كه دستشو كرد تو شرتم و كيرمو در اورد. هنوز نگاشو ازم ميدزديد. من كه هيچي حاليم نبود لبامو چسبوندم به لباشو زل زدم تو چشاش كه اروم گفت وحيد كارتو بكن دوست ندارم تو چشات نيگا كنم. رفتم سراغ كسش و زبونمو انداختم وسطش با اينكه يكم مو داشت خيلي تميزو خوشبو بود. اونقد خوردم كه كمرشو محكم ميكوبيد به زمين انگشتمو خيس كرده بودمو ميكشيدم رو كسو كونش اومدم انگشتمو بكنم تو كسش مثل برق گرفته ها از جاش بريد كه چيكار ميكني من دخترم. منم خوابوندمشو انگشتمو اوردم پايين و افتادم به كونش. حسابي انگشتش كردمو كسشو خوردم خوب كه اب انداخت به پهلو خوابوندمشو كيرمو كذاشتم در كونش كيرم داشت ميتركيد، كيرم بد نيست كلفتيش اونقد هست كه به اين راحتي تو كون نره. كلي تقلا كردمو فشار دادم كه با هزار بدختي سرش رفت تو . ميشد حس كرد اين كون قبلا حداقل يكي دوتا كير اما از نوع كوچيكترشو ديده. الهام داشت به خودش ميپيچيدو داداي ريز ميزد اما من محكم گرفته بودمشو كيرمو فشار ميدادم. دستشو از بقل انداخته بود رو رون پامو ناخوناشو فرو ميكرد تو پام. فشاراي من باعث شده بود نصف كيرم بره تو كونش. همينكه ازپشت سينه هاشو فشار دادمو تلنبه ميزدم حس كردم داره تكوناي ارگاسمو ميخوره. منم حسابي تحريك شدمو ميخواستم بيام الهام گفت توش نريزي ها. منم با چندتا تلمبه كه تقريبا همه كيرمو تو كونش كرده بود اومدمو تا بيرون كشيدم نصف ابم تو كونش ريخت و نصفش رو كونش. الهامم پا شد و با عصبانيت گفت هيچوقت آبتو تو كون كسي نريز. رفت خودشو شست و اومد گفت ببخشيد دعوات كردم بعدشم زود رفت اونورو خوابيد. صبح كه بيدار شدم ديدم نيست دوش گرفتمو رفتم سر كارم. از اون موقع به بعد الهام هيچ وقت چشم تو چشمم نشد و هميشه ازم خجالت ميكشه و مگه چي بشه كه يكم با هم حرف بزنيم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم