ارسالها: 9253
#731
Posted: 23 Jul 2014 23:41
این اولین خاطره سکسی منه
یادم میاد ۷ سالم بود که داییم عروسی کرد همیشه زنش به عنوان خوشگلترین زن تو ذهنم بود شاید چون اولین زنی بود که هیکلشو درک میکردم اما هیچ حس سکسی نداشتم نسبت بهش تا وقتی که کلاس پنجم بودم مادر بزرگم فوت کرد بابا و مامانم با داییم رفتن ختم شهرستان و زن داییم با دو تا بچش اومد خونمون تازه اون موقع بود که فهمیدم کیرم شق میشه چون با دیدن زن داییم این حالت بهم دست داد هیکل زن داییم شاید خیلی خوب نباشه اما من هنوزم خوشم میا ازش سینه های بزرگ ،کون سفید،شکمش تازه داشت بزرگ میشد و سفیدی شهوت اور
الانم که دارم مینوسم کیرم داره از شلوار میزنه بیرون
خلاصه اون شب رسید که همه خوابیدن منم دل به دریا زدم اروم رفتم سمتش از زیر بلوزش شکم داغشو لمس کردم خیلی حال داد اومدم دمر خوابیدم رو تشک انقدر کیرمو مالیدم تا یک لذت تمام نشدنی وجودمو گرفت
اولین ارضا شدنم
دیگه کارم شده بود جلق زدن به یاد زن داییم .
تا زمان دبیرستان که یه بار خونمون بودن من خودمو به خواب زده بودن زن داییم اومد تو اون اتاق تا لباس بچشو عوض کنه وقتی چادرش افتاد اون سینه ها بزرگش حشریم کرد کیرم مثل فنر بلند شد کارش که تموم شد اومد پتوی رو منو که کنار رفته بود درست کنه یک لحظه خورد به کیرم داشتم میمردم چند لحظه بعد دیدم اول صدام کرد اروم ولی چون جوابی ندادم باز به هوای درست کردن پتو زد به کیرم اما ایندفه گرفتش دیگه نفسم بند اومده بود ابم داشت میزد بیرون که داییم صداش کرد که برن
تازه زنداییم یک دوهفته ای میشد که پسرشو زاییده بود منم ۱۷ سالم شده بود تازه از کیرم خوشم اومده بود چون واقعا قد و هیکل خوبی داره یادمه کپسول گاز بردم خونشون صبح بود بچه ها نبودن رفته بودن مدرسه رفتم در خونه زنداییم گفت بیا تو دیدم داره بچه شیر میدم رفتم تو سلام کردم دیدم نشته رو پشتی نیما هم بغلش داره شیر میده تا اومد چادر بندازه من سینشو دیدم که از لای یقش بیرون اورده بود مثلا اعتنا نکردم و رفتم گاز و وصل کنم کارم یه ده دقیقه طول کشید که دیدم دو تا پای سفید کنارمه نگاه کردم خودش بود با یه لباس راحتی سفید چادرشم ا.یزون بود رفت چایی بریزه دیوم خدایا چه سینه ها بزرگی دیگه طاقت نیاوردم دیگه نمیخواستم به یادش جلق بزنم گفتم دایی کی میاد گفت ساعت ۲ دیدم ۲ساعت وقت دارم رفتم از پشت سفت بغلش کردم گفت این چه کاریه میخواست از بین دستام خودشو دربیاره نذاشتم همینطور کیرمو که داشت میترکید لای کون گندش گذاشتم چادر از سرش افتاد سینه هاشو گرفتم یک دفعه تمام بدنم لرزید شرتم پر اب شد بدنم سست شد دیتامو ول کردم انگار بار سمگینی از رو دوشم برداشته شده بی اختیار نشستم یادمه تمام بدنم عرق کرده بود زنداییم برگشت با حالتی عصبی اما نگران حالمو پرسید گغت چی شد دیگه چادر سرش نلود شورت قرمزش از زیر پیرهن سفیدش معلوم بود با حال نذار گفتم ببخشید گفت بلند شو بیا تو حال
خیلب ترسیده بودم پرسید چرا این کارو کردی با کلی منو من کردن گفتم نتونستم جلوی خودمو بگیرم وقتی سینه هاتو دیدم گفت هکین گفتم نه کلا هیکلتو دوست دارم همیشه تو ذهنمه گفت پس من چطور طاقت اوردم اون روز که دودولتو گرفتم تو دشتم خودتو زده بودی به خواب دیگه راحت شدم گفتم خلاصه کار بدی کردم گفت نه فدات شم بیا شلوارتو دربیار اون فاجعه رو بشور تا داییت نیومده سریع بلند شد رفت حموم اب گرم و باز کرد پیرهنشم گرفت بالا که خیس نشه شرتم کلا شده بود اب به سر کیرم چسبیده بود اروم کندمش با خجالت رفتم تو زد زیر خنده گفت عجب پررویی تو حالا من یه چیزی گفتم
بیا جلو رفتم ابو گرفت شروع کرو به شستن کیرم که تموم شد شستنش دست انداخت زیر خایه هام گفت من دودولتو دوست دارم اقاا پشماشو میزدی بعد شروع کرد به مالوندن شق شد تا اون موقع اینقدر بزرگ نشده بودمالید مالید تازه یادم افتاد پس من چی دست انداختم سینه هاشو گرفتم شلنگ از دستش افتاد چسبید به دیوار حموم چقدر بزرگ بود و حال میداد خوردمشون شیر میداد بدم اومد دست انداختم لای پاش گفت با جلو نه چون تازه زاییدم حالتش برگشته فقط لمسش کن دستمو کشیدم روش داغ شدم چه حالی میدا رگ رو کیرم چند برابر شده بود گفتم من داره ابم میاد برگشت دستاشو داد به دیوار کونشو داد عقب پیرهنشو دادم بالا وای چه کونی سفید بزرگ با دستام لاشو باز کردم گذاشتم دم سراخش با انگشت شصتم سرشو فشار دادم تو یه جیغی کشید صبر کردم دیدم هنوز درد داره در اوردم یخورده با شامپو دور سوراخشو کف زدم بعد مالیدم به کیرم دوباره کردم تو ایندفعه راحت تررفت چیزی نگفت ولی یه دفعه گفت زود باش الان داییت پیداش میشه ارم کردم تو بی اختیارشروعکردم جلوعقب کردن چه حالی میداد دیگه حس کردم هیچی از دنیا نمیخوام کردم تا ته توش از پشت سینه های اویزونشو گرفتم وای ابم با شدت زد بیرون همینطور فشار میدادم طوری که از حالت خمیده در اومد باز بیحال شدم اومدم کنار زنداییم خودشوشست کیر منم شست اوردم بیرون گفت زود باش برو تا داییت نیومده اما یه قول بده تا وقتی من هستم با هم حال کنیم من گفتم از خدامه زودلباس پوشیدم اومدم بیرونسر کوچه داییمو دیدم تو راه به خودم اومدم که من چه کار کردم چرا لب نگرفتم چقدر بدبخت و هولم من چقدر زن داییم به من حشری خندیده اما هنوز که هنوزه با اینکه من سی سالمه اونم پنچاه تقریبا هر یک ماه سکس داریم با اینکه شکمش بزرگ شده و بدنش افتاده ولی وقتی شکم داغشو رو شکمم حس میکنم از دنیا ازاد میشم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#732
Posted: 23 Jul 2014 23:44
خاطره اولین سکس من با خواهر خانمم
داستان از اونجا آغاز شد که موقع دست دادن در هنگام سلام و احوالپرسی کمی دستم را فشار داد. من دو ساله که ازدواج کردم. در این دو سال روابط خوب و صمیمی و البته احترام آمیزی با خواهر خانمم داشتم. روحیات و علایق مشترکی داریم؛ حتی بیشتر از خودمم و خانمم؛ و تا اون لحظه دید جنسی نسبت بهش نداشتم. تا اینکه اون جرقه لعنتی از طرف اون زده شد. اولش فکر کردم شاید منظوری نداشته، شاید من اشتباه متوجه شدم. بعد که چشم و گوشم رو باز کردم متوجه شدم که یه جورایی نسبت به من تمایل داره. از نگاه کردنش معلوم بود. دفعه بعد من هم کمی دستش رو فشار دادم و در فرصت های مختلف تو چشماش با علاقه نگاه می کردم. وقتی دیدم همه چی بر وفق مراده بدون اینکه کسی متوجه بشه در فرصت های مختلف عمدا اندامش رو با علاقه نگاه می کردم. خوشم میومد طوری نگاه کنم که خودش متوجه بشه. اونم خودش رو می زد به اون راه. ناگفته نماند که هیکلش خیلی درسته: بلند قد، کمر باریک و باسن کمی بزرگ و برجسته. جوری بود که من دوست داشتم. اون خوشش میومد که اندامش رو با علاقه نگاه کنم. موقعی که می رفتیم خونشون یا میومدن خونمون لباس های تنگ می پوشید. من هم که عاشق فرم باسنش بودم از هر فرصتی برای نگاه کردن استفاده می کردم. سارا خانم هم در موقعیت های مختلف خم می شد یا طوری حالت می گرفت که هیکلش سکسی تر به نظر بیاد. موقعی که مثلا چیزی تعارف می کرد خم می شد و من از یقه باز لباسش شکاف بین دو پستونش رو نگاه می کردم. البته نهایت دقت رو می کردم که کسی متوجه نشه. اما خیلی دوست داشتم که خودش این حرکت من رو ببینه و می دید. گاهی اوقات هم که اتفاقی یا مخصوصا از بغل هم رد می شدیم بدنمون به هم کمی میمالید. بعضی وقتا هم که برای کاری زنگ می زدم خونشون و اون گوشی رو ور می داشت و کسی خونه نبود سعی می کردم باهاش گرم صحبت بشم. از هر دری حرف می زدیم جز سکس و این جور چیزا. هیچ چیز علنی نبود. همه کنش ها و رفتارهای جنسی طوری بود که انگار واقعیت نداشت. دلیلش هم این بود که این کشش جنسی ما نسبت به همدیگه به لحاظ اخلاقی و عرفی نادرست بود، و نباید وجود می داشت. اما وجود داشت و لذت بخش و هیجان انگیز بود. هرکدوم از ما دو شخصیت داشت؛ شخصیتی که سعی در وفاداری به همسر و حفظ اخلاق داشت و شخصیت دیگری که تمایل به هیجان و لذتی داشت که به زندگی تازگی می بخشید و قلب آدم رو به تپش می انداخت. تپشی که از عرف شکنی و بی اخلاقی آمیخته به لذت ناشی می شد. برای همین بود که همه چیز به کندی و آهستگی پیش می رفت، و کسی سعی نمی کرد که موقعیت سکسی بیشتری خلق کنه. در رفت و آمدهای خانوادگی همون نگاه کردن ها، دست دادن ها و برخورد ثانیه ای تن ها اتفاق می افتاد. بعدش وانمود می کردیم که هیچ اتفاقی نیفتاده. تا اینکه...! (همیشه اصل ماجرا با یه «تا اینکه...» شروع می شه). تا اینکه با چند تا خانواده فامیل رفتیم شمال مسافرت. یه ویلا اجاره کردیم. عصر همه رفتند خرید. من با یه دوست دوران دانشگاهم که اهل همون شهر، یعنی بندر انزلی بود قرار داشتم و رفتم دیدنش. شام رو هم به اصرار خونه اونا خوردم. حدود ساعت ده شب برگشتم ویلا. زنگ زدم، سارا در رو باز کرد. اومدم تو دیدم خونه خالیه. پرسیدم بقیه کجان. گفت "رفتن پارک ساحلی ولی من پام درد می کرد نرفتم". تا حالا با سارا تو یه مکان تنها نبودم. از همون لحظه اول هیجان داشتم. اون هم یه جورایی دستپاچه بود. کلی خرت و پرت و لباس خریده بود. شروع کردیم حرف زدن. گفتم حالا چیا خریدید؟ لباسایی که خریده بود رو نشونم داد. بعد رفت تو اتاق که لباساش رو امتحان کنه. بعد از چند دقیقه اومد بیرون. یه شلوار سفید تابستانی نازک پوشیده بود. بالای شلوار تنگ بود اما پایینش گشاد بود. قسمت بالاش اینقدر تنگ بود که برجستگی باسنش کاملا زده بود بیرون و شکاف وسط باسنش تو رفته بود و اونقدر نازک بود که شرت قرمزش از زیرش معلوم بود. روی شلوار هم یه تیشرت تنگ پوشیده بود. من که تا حالا همچین لباسی رو تن سارا ندیده بودم. آب دهنم خشک شد و تمام تنم داغ شد. سارا هم یه جورایی دستپاچه بود. اومد جلوم یه چرخی زد. گفتم مبارکه خیلی بهت میاد. گفت قشنگه بنظرت؟ گفتم آره عالیه. گفت یه کمی تنگ نیس؟ دلم رو زدم به دریا و گفتم" قشنگیش به همینه! برای شما که هیکل میزونی داری لباس های تنگ بهتون میاد" بعد ادامه دادم "آدم های چاق و بد فرم لباس های گشاد می پوشن تا زشتی بدنشون معلوم نشه، ولی شما ماشا... بدنتون خوش فرمه و باید لباس های تنگ بپوشی". تا حالا از این حرف ها بهش نزده بودم. سرخ شد و گفت " ای بابا کجا من اینقدر خوش اندامم". بعد با دستپاچگی رفت تو آشپزخونه. من هم به بهانه آب خوردن رفتم تو آشپزخونه. جلوی ظرفشویی خودش رو سرگرم کرده بود به میوه شستن. گفتم آبخوردن داریم و رفتم طرف یخچال که پشت سر سارا بود. غرق نگاه کردن باسن برجسته و خوشتراشش شدم. سارا هم انگار که من اصلا پشت سرش نیستم به کارخودش ادامه می داد. رفتم بغلش وایسادم و گفتم کمک نمی خوای؟ بعد کم کم خودم رو نزدیک کردم بهش و میوه ها رو از دستش می گرفتم و خشک می کردم و توی ظرف می گذاشتم. شونه هامون با هم تماس پیدا کرد. بیشتر بهش نزدیک شدم. سارا هم خوشش میومد و عکس العملی نشون نمی داد.یک دستم رو انداختم دور کمرش. خشکش زد. بعد کم کم دستم رو آوردم پایین روی باسنش و به آرامی مالیدم. گوشت باسنش رو توی دستم گرفته بودم و فشار می دادم. رفتم پشت سرش. با دو تا دست دو طرف باسنش رو گرفتم و فشار دادم. بعد از پشت بغلش کردم و محکم خودم رو بهش چسبوندم. دستهام رو از زیر بازوهاش بردم و دو تا پستونش رو گرفتم و مالش دادم. دوباره اومدم سراغ باسنش. سارا به ظرفشویی تکیه داد و کمی باسنش رو بیرون داد. آروم آروم دستم بردم لای رونهاش و شروع کردم مالش دادن. هردومون از خود بیخود شده بودیم. دستم رو بردم توی شلوارش و آروم شلوارش رو کشیدم پایین. دوباره دستم رو از پشت بردم لای رانهاش و مالش دادم. بعد شرتش رو آروم کشیدم پایین. باسنش به حدی سفید و زیبا بود که هوش از سر آدم می پرید. شلوار و شرتش رو تا پایین زانوش آوردم پایین و دستم رو کردم لای پاهاش و از پشت به کسش رسوندم و شروع کردم مالش دادن. کسش کاملا خیس شده بود. ناخوداگاه پاهاش رو از هم باز کرد و بیشتر خم شد. چوچولش رو مالش میدادم و سارا از فرط لذت نمی تونست خودش رو سر پا نگه داره و کاملا خودش رو به ظرفشویی تکیه داده بود. خم شدم و شلوار و شرتش رو کاملا پایین کشیدم و مچ پاش رو گرفتم و بلند کردم. اون هم پاش رو بلند کرد تامن شلوار و شرتش رو کاملا در بیارم. مثل برق شلوار و شرتم رو درآوردم. کیرم کاملا قرمز و شق و خیس شده بود. می دونستم که سارا کاندم نمی خواد. از خانمم شنیده بودم که سارا برای جلوگیری قرص می خوره. سارا اونقدر خم شده بود که کس تپلش از زیر زده بود بیرون. سر کیرم رو از پشت کردم تو کسش و تا ته فشار دادم تو. یه آه بلند کشید. با دو تا دستم کمرش رو گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن. بعد از چند بار تلمبه زدن آبم پاشید داخل کسش. یه کم دیگه تلمبه زدم و کیرم رو کشیدم بیرون. لذت بخش ترین سکسی بود که تا اون موقع تجربه کرده بودم. شلوارم رو برداشتم و رفتم تو دستشویی خودم رو تمیز کردم. شلوارم رو پوشیدم و اومدم بیرون. سارا هم رفته بود تو اتاق. از ویلا زدم بیرون و تا وقتی که همه برنگشتند من هم برنگشتم. وقتی اومدم تو همه چیز مثل سابق عادی و طبیعی بود. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#733
Posted: 24 Jul 2014 21:59
خواهر زن
سلام خاطره ای كه می نویسم مربوط میشه به سكس من و خواهر زنم خواهر زنم اسمش مینا زنی تپل بلند وخوشگل ولی غمگین به نظر می رسه گویا از چیزی ناراحته ده سال بزرگتر از خانم من است دوتا پسر دارد یكل هشت ودیگری یازده ساله دوساله كه من ازدواج كردم رفت وامد به خانه شان رادارم یكروز صبح به خانه شان رفتم دیم تو خانه رفتم وارد اتاق شدم دیدم دراز كش خوابده و موز میخوره سلام كردم واز ش پرسیدم بچه كجا هستند گفت باشوهرم به شهرستان رفتندعصری بر می گردند شهرستان با محله ما 90 كیلومتر فاصله داشت گفتم چرا نرفتی گفت كسل بودم نرفتم بلند شدم كه بروم گفت بشین واست موز می ارم بخور روی تخت نشستم رفت موز اورد من هم انرا خوردم خودش هم امد روی تخت كنارم نشست بهم گفت مچ دستم چند روزیه درد میكنه یه زره مالش بده و خم راست كن من گفتم من بلد نیستم گفت كاری نداره با انگشتت بكش گفتم باشه من هم دستم را روی مچ دستش كشیدم ودستش را به خم راست كردم حدود 5 دقیقه بادستش ور رفتم بعد ولش كردم بعد بهم گفت یك چیزی بهت بگم قبول می كنی گمنهم گفتم بله چرا كه نه منظورش را نمی دانستم گفت ناراحت نمی شی گفتم نه اخه اصلا اهل سكس واین چیزا نبود ادم هوسی هم نبود از لباس پوشیدنش معلوم بو د لباس بلند عربی و سرش با دستمال هم پوشید بود كه اهل این بر نامه ها باشه فكرش هم نمی كردم كه چنین چیزی ازم بخواد بعد مرا در اغوش گرفت دیگه موی بدنم سیغ شده بود شاخ در اورده بودم دهانم بند شده بود نمی تونستم چیزی بگم اروم در گوشم گفت نمی كنی بیا بكن گفتم درست نیست گفت این حرف ها را ول كن كیرم در این لحظه سیغ سیغ شده بود بعد گفت لباس ها مونو در بیاوریم لبا س هامونو در اوردیم من فقط یك لباس زیر تنم داشتم اون هم با كرست و شورت پاش بود بدنش سفید سفید بود منو خیلی حشری می كرد بعد كیرم را گرفت یكی دو بار به ارامی ساك زدبعد دراز كشید وبهم گفت شورتم را در ار منهم شورتش را در اوردم شورتش قرمز رنگ بود وای چه میدیدم یك كوس سفید تپل كه كمی بادكرده بود موهاش را هم زده بود من لب كوسش راباز كردم توش سرخ سرخ بود بعد پاهاشو بلند كرد گفت بكن من هم كیرم را دم كوسش گذاشتم و فشار دادم كیرم رفت تا اخر داخل كوسش وشروع كردم به تلنبه زدن با دستاش دور گردنم حلقه كرد وشروع كرد به بوس كردنم من هم تلنبه زدن را متوقفكردم فقط كیرم داخل كوسش بود مینا هم مرا می بوسید ولبام را می خورد ولپه هام را گاز می گرفت معلوم بود كه خیلی هوسی بود بعد بهم گفتتو هم همین كار بكن من هم لباشو می بوسیدم ولیسش می زدم صورتش كاملا از اب دهنم خیس شده بود بعد بهم گفت هر چه داری بفرست داخل فشار بده پاشو بلند كرد من هم فشار میدادم كیرم دیكه تا اخر اخر داخل كوسش بود گفت خوشم می اد بهش گفتم مگه شوهرت این كار ها را نمی كنه اهی كشد گفت بعدا میگم الان بكن بكن تا می تونی بكن من هم شروع كردم به تلنبه زدن ابم داشت می امد در گوشش گفتم ابم می اد گفت همش بریز داخل نمدانم چه شده بود هرچه ابم می امد تمامی نداشت تا حالا اینطوری ابم نیامده بود كیرم هنوز داخل بود كوسش هم از اب پرپر شده ود واز لباش میریخت دگه نای نفس كشیدن نداشتم كیر را كشیدم بیرون وچند دقیقه دراز كشیدم بعد بلند شدم ونشستم اون هم كنارم نشست بهم گفت امروز كیف كرد گفتم واقعا گفت اخه می دونی كه شوهرم اختلاف سنی زیادی بامن داره (شوهرش حدود 18 -19 سال ازش بزرگتر بود )یكه طوریه هیچ كیفی برای من نداره من همبا هیچ كس رابطه ای نداشتم تاامروز با تو این خاطره همش راسته هیچ دروغی توش نیست
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#734
Posted: 24 Jul 2014 22:00
پارسا و زن دايي جون
.سلام من پارسا 20 سلمه من يه زن دايي دارم حدود 36 ساله خيلي ماهه خيلي هم خوشگله الان هم كه بيني شو عمل كرده وايييييييييييييييييي نميدونين چي شده . من هميشه وقتي اونو ميديدم دوست داشتم باهاش شوخي كنم يا از هر فرستي براي ديد زدنش استفاده ميكردم .يامه يك بار كه بچه بودم خونه مامان بزرگم بوديم كه نوشين جونم(زن داييم)دامن پاش بود تا زير زانو وقتي دو زانو نشسته بود خواست چهارزانو بشينه كه پاهاش باز شد و من شرت قرمزش رو ديدم كه تا 1 هفته با فكرش جلق ميزدم .خونه ي قبليشون حموم و دستشوييشون يك جا بود منم به هواي دستشويي ميرفتم تو حموم و شرتاشو بر ي داشتم و جلق ميزدمو آبم رو ميريختم توشون.اين جريانات گذشت و من هر روز حشري تر ميشدم تا اينكه داييم با زنداييم واسه مسافرت رفتن چند كشور اروپايي(فرانسه ايتاليا آلمان اسپانيا و ...)و هفته ي پيش برگشتن كه من وقتي زن داييم رو ديدم تعجب كردم چون خيلي بدنش توپ شده بود توي يك مهموني يه جا تنها شديم بهش گفتم چاق شدي ها اروپا بهت ساخته اونم گفت:من؟و خنديدو رفت.گذشت تا اينكه دو روز پيش داييم به من زنگ زد و يك مشكل واسه كلمپيوترشون بوجود اومده بود من رفتم خونشون زن داييم با دامن و تاپ بود منم كه حشري و بي جنبه...من پاي سيستم بودم كه داييم گفت من ميرم يه چيزي بگيرم واسه شام.داييم رفت زن داييم واسم ميوه اورد و كنارم نشست بد جور حشري شدم داشتم تو اينترنت ميگشتم دنبال نرم فزار كه گفت گوگل چه جوريه چي كار ميكنه؟گفتم نميدوني يا اوسكل كردي ؟گفت نميدونم به خدا.گفتم :ببين گوگل يك موتور جست و جو هستش كه هرچي سرچ كني واست مياره مثلا ببين ميزنم D وقتي دي رو سرچ كردم يه عكس اومد كه زنه با شرت و سوتين بود گفت چه عكسي گفتم ااااا ببخشيد تغصير من نيست.گفت:من كه چيزي نگفتم اينا كه طبيعيه تازه تو هارد من فيلمشم دارم اما مخفي كردم گفتم جدي ؟ مشه ببينم؟گفت صداشو كم كن ببين منم فيلمو گذاشتم كيرم شق شده بود كه فهميد گفت : جمع كن دودولتو گفتم ببخشيد و درستش كردم كه يك دفعه دستشو گذاشت رو كيرم منم از خدا خواسته بغلش كردم گفتم دوست دارم . گفت منو يا اونمو گفتم همتونو . خلاصه لب گرفتيمو گفتم اجازه ميدي لختت كنم گفت فقط زود تا دايي نيومده گفتم چشم عزيزم.سينه هاشو خوردم كه ديگه مست شده بودم از عطر بدنش گفت مي خوري ؟گفتم چيرو گفت اونمو گفتم چي ؟گفت كس زن داييتو گفتم آره قربونه كست بشم افتادم به جونه كسش كه داشت جيغ ميزد كه آبش اومد ريخت دهنم با ناله گفت ببخشيد گفتم فداي سرت عاشقه آبه كستم.گفتم ساك ميزني سرشو تكون داد كه آره منم كيرمو گرفتم جلو دهنش اونم مثل جنده ها ساك ميزد كه خواست آبم بياد گفتم بسه .گفت بكن توش گفتم كون ميخوام گفت اول كسمو بكن كه ارضا شم دوباره گفتم چشم و يك دفعه كيرمو كردم تا ته توش گفت آخ كسم پاره شد آخ كير تو كسمه جووووووووووووووون.5دقيقه تلمبه زدم كه ارضا شد بدونه اين كه من بگم قنبل كرد و گفت بكن گلم منم تف زدمو آروم كردم توش كونش گشاد بود يكم بعد چند تا تلمبه آبم اومد كه گفت ميخورم منم سريع ريختم تو دهنش .بعد سريع لباسامونو پوشيديمو ازش لب گرفتم گفتم ممنونتم.گفت من ممنونم كه ارضام كردي بهترين لحظه عمرم بود . دوباره لب گرفتبم بعد ياد دايي افتاديم كه دير كرده زنگ كه زديم گفت تو راه پنچر شده و داره مياد وقتي اومد شامو خورديمو سيستمو درست كردم و اومدم خونه اميدوارم خستتون نكرده باشم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#735
Posted: 24 Jul 2014 22:12
هما هووی عمه ام
سلام
خيلي خلاصه و كوتاه مي خوام بگم و سرتون را درد نيارم
قبل سربازي ام شوهر عمه ام به خاطر نداشتن پسر و داشتن 3دختر كه آن موقع حدود 50سال داشت كه يك دختر كارگر شاليزا حدود 18ساله رابعقد دايم خود درآورد كه نتيجه آن يك پسر و يك دختر بود . من رفتم سربازي همان اوايل سربازي شوهر عمه ام سكته قلبي كرد و دو زن بيوه ماندند . من از سربازي آمدم وبيشتر وقتها تو خونه عمه ام زندگي ميكردم كه هوي عمه ام (هما)شده بود 21ساله و من 20ساله و تا حالا هيچ گونه فكر منفي روش نداشتم . يك روز صبح براي خوردن صبحانه نشسته بوديم كه بچه ها مدرسه رفتند و عمه ام كه جلوتر ازما صحبانه را آماده كرده بود رفت سراغ گاو ها كه آب و علف بدهد . من و هما صبحانه مي خورذيم كه عمه ام هما را صدا كرد و گفت بچه ات افتاد توي گل و لاي و هما هم غرغر كنان رفت پي بچه اش كه منم چايي ميخوردم و لم داده بودم به بالش يه دفعه چشمم به كيفدستي هما روي طاقچه افتاد گفتم چقدر پول داره بدونم بعد از قرض بخواهم . يكدفعه چيزي نظرم را جلب كرد (( قرص ضد بارداري)) باخودم كلنجار رفتم اين كه شوهر ندارد قرص براي چه؟ كنار قرص تاريخ مصرفش هم جديد . قرص را تو جيب پيراهنم گذاشتم و الكي سر سفره خودمو الاف كردم تا هما بياد . و بالاخره اومد البته بايك كمي غرغر... يك چايي تازه به خودش ريخت و روبه من كرد و گفت : چايي بريزم . گفتم :آره و به بدن هما دقيق شدم تازه فهميدم شوهرعمه ام چه چيزي را ميكرده و من تاحالا آنطور تحريك نشده بودم يكدفعه بدون مقدمه دستم را دراز كردم و سينه سمت چپش را گرفتم و فشار دادم . رنگ از رخساره هما پريد و البته مال من هم همينطور . گفت : چكار مي كني خجالت نمي كشي و من درجواب قرص را از جيب پيراهنم درآوردم و نشانش دادم و گفتم اين چيه؟ هاج و واج مانده بود و خودش را گم كرد و پرت وپلا گفت و نميدانم دكتر واسه خونريزي داده و از آخرين بچه اش مانده و چرت وپرت ديگه . خودش را جمع و جوركرد و خواست از من قرصها را بگيره كه من ندادم و بطرف خونه خودمان راه افتادم و بهش گفتم اگه ميخواهي بيا خ.نه بگير. ميخواستم محك بزنم چقدر اين مدرك جرم دست من براش ارزش داره ميا يا نمياد؟
چند ساعت بعد به بهانه خريد پيراهن براي دخترش آومد(البته خونه ما تو شهر كوچيك و آنها در روستاي نزديك كه حدودا 15 كيلومتر فاصله دارد)و به خانه ماهم اومد نهار مهمان ما بود و مادرم كلي پذيرايي كرد و بمن گفت: با موتور پدت منوببر به ايستگاه البته جلوي پدر و مادرم گفت و من نخواستم ببرم كه مادرم گفت ببرش و اجازه موتور را از پدرم گرفت و گفت اگر ميني بوس خال باشد تا روستا ببرش ...
من هم سوار موتور شدم و انم ترك موتور نشست و من راه افتادم و ديگه تو ايستگاه پياده نكردم و هما هم اعتراضي نكرد و از شهر كه خارج شديم سراغ قرص هاش را از من گرفت و من گفتم تا به من يه حال ندي نميدم و اون هم انكار ميكرد از من التماس و از اون انكار البته چند بار سينه اش را گرفته بودم آخ چه نرم و قلمبه بود و از همان صبح شق كرده بودم و بهانه ميآورد و ميگفت اگه بفهمن خيلي بد ميشه و از اين حرفه و عقل من هم كار نمي كرد و فقط ميخواستنم بكنم و اين را هم بگم تا اون موقع با هيچ زني سكس نداشتم . و بالاخره بزور قبولاندم كه شب دوباره ميام خونه عمه مثل هميشه و تو در ْطاقت راقفل نكن . ساعت 2 شب رفتم دستشويي واقعا اذيت مي شدم و خايه هايم درد ميگرفت و سرو گوشي آب دادم و بدون اينكه كسي متوجه بشود رفتم داخل اطاقش دو تابچه اش خوابيده بودند ولي خودش نخوابيده بود و خيلي نگران ...
گفت : زود كارت را انجام بده و برو .
پيژامه و لباس بلند تنش بود لباسش را در نياورد فقط پيژامه و شورتش را درآوردو به پشت خوابيد و گفت داخل نريزم منم سريع يه آب دهن سر كيرم و فروكردن تو كسش البته تو تاريكي احاس خاصي داشتم فقط 3 بارتلمبه زدم كه داره آب فوران كردتا خواستم در بيارم نصفش ريخت تو وبقيه را ريختم دستم همه جا كثيف شد دنبال دستمال مي گشتم كه به پيژامه اش دستم افتاد دستم و كيرم راتميز كردم . گفت: حالابرو
گفتم كجا اين كه حالي نشدم چي به چيه دوبار ميخوام بكنمت.
هنوز كيرم شق بود با آنكه آب زيادي ريخته بودم و دباره يه آب ئ دهن و فروكرد تو كس هما اين دفعه حدود 10 تا تلمبه زدم كه دوباره آبم اومد البته كمتر از قبل و داخلش ريختم و چند لحظه اي به پشت خوابيدم و به چند لحظه پيش فكر كردم كه دوباره شق كردم و خواستم بكنم كه ميخواست ممانعت كنه چون بنده خدا هيچ حالي نمي كرد و فقط قرص هاش را از من بگيره گفتم آخريه بع ميرم . گفت عجله كن. البته كمي از ترسش ريخته بود . رفتم بين دو پاي گوشتالودش و اين بار بادقتي بيشتر كه هم كشس رابهتر ببينم آرام سرش را گذاشتم لاي پاش و يواش يواش روي كسش ماليدم متوجه شدم تكانهيي ميخورد و دستش را دور كمر حلقه كرد و بطرف خودشس كشيد و مال من هم تا دسته داخل شد و شرو به حركت موزون البته اين بار 5 دقيقه اي طول كشيد كه انقدر بافشار منوبخودش ميچسباند و مي لرزيد كه فهيدم ارضاشده و من هم با چند تلمبه ديگر خالي كردم و به كناري افتادم و به اطاقي كه قبلا بودم و رفتم و در افكارم غرق بودم و وقتي به دقايق قبل فكر ميكردم راست و شل ميشد. اين بكن بكن حدود 6 ماه ادامه يافت و از آن موقع حدود 20سال ميگذرد نه من اونو ميبينم نه اون منو الانزن وبچه دارم و دست از پا خطا نمي كنم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#736
Posted: 24 Jul 2014 22:28
من و خواهر زن عزیزم پریوش
سلام من پارسا هستم 33 ساله این خاطره من واقعی و شاید برای خیلی ها اتفاق افتاده باشه حدود سال 78 با همسرم آشنا شودم اولش برای تفریح کردن و سو استفاده کردن باهاش بودم که اصلا توی این حرفا نبود منم از این رفتارو متانتش خوشم اومد و به خواستگاری رفتم و ازدواج کردیم همسر من 2تا خواهر داشت که دوتاشونم ازش بزرگتر بودن و ازدواج کرده و هردوشون تو شهرستان زندگی میکردن خواهر دومیه که عزیزدل منه پریوش بود کی یدونه پسر کوچیک داشت از همون روز اول یه علاقه خاصی بهش پیدا کرده بودم.
یادمه یه بار برای دیدو بازدید اومدن تهران که من خیلی تو نخش بودم چندباری هم سر و سینشو دید زدم چند ماه بعد از اون برنامه یروز که رفتم خونه نامزدم دیدم گریه میکنه سوال کردم ازش چی شده جواب نداد با هزار زحمت از زیر زبونش آوردم بیرون که بله خواهرش یواشکی طلاقشو گرفته شوهرشو به جرم دزدی گرفته بودن اونم طلاق گرفته بود و چون خانواده متعصبی داشتن میترسید برگرده تهران. منم که تو کونم عروسی بود با هزار بدبختی و تماس وادارش کردم بیاد و من با داداشاش صحبت میکنم.
روز موعود فرا رسید و اون اومد تهران منم رفتم تر مینال دنبالش تو ترمینال یکم نگاش کردم و اونم همش لبخند ملیحی میزد چند وقتی گذشت و نگاهای ما بیشتر حالت اشاره پیدا کرده بود یروز دلمو زدم به دریا و براش یه نامه کوچولو نوشتم و اشاره کردم از رو یخچال برش داره و اونم بعد از خوندن نامه برام یواشکی بوس فرستاد خیلی بهم عادت کرده بودیم یروز که با خانومم رفتیم سر کار من قرار گذاشتم یواش برگردم خونه پیش خواهر زنم اومدم در زدم دیدم عزیزم اومد درو باز کرد تا رفتم تو بغلش کردم لبامو رولباش گذاشتمو شروع به خوردنو بوسیدن کردم اونم خوب همراهیم میکرد بعداز کای لب گرفتن شرو به بازی کردن باسینه هاش از رو پیرهن کردم دیدم یکم موذب شده منم بیرون نیاوردمشون فقط از رو بازی کردمو بوسیدم و خودمو بهش میمالوندم ازرو لباس کیرمو به چاک کونش میمالیدم خوابوندمش رو زمین و شروع به خوردن سینه هاش کردم دیگه کار به جاهای باریکتر نرسید تا ما خونه گرفتیم وبازنمون رفتیم خونه خودمون یروز که بازم قرار گذاشتیم همدیگرو ببینیم قرار ب این شد بیاد خونه ما البته تو این مدت همش ارتباط داشتیم ولی سکس نداشتیم.
اونروز من برگشتم خونه زنگ زدم که من رسیدم بیا اونم بلافاصله اومد از درب که اومد تو سریع بغلش کردم و همونجا لباشو خوردنو شروع کردم مانتو شو باز کردم رو سریشم درآوردم از سرش و شرو بخوردن گردنش کردم پیرنشو دادم بالا سوتینشم باز کردم سینه هتای زیباشو میمالیدمو میخوردم همزمان هم ازرو شورتم کیرمو بهش میمالیدم بعداز کلی حرفهای عاشقانه دیدم نمی خواد کس زیباشو بده بکنم با کلی خایمالی گفت فقط کیرت بزار لای چاک کونم تف بنداز بالا پایین کن تا آبت بیاد منم قبول کردم شلوارشو دراوردم دمر خوابید اول یه بوس و یه گاز از کونش گرفتم و کونشو خیس کردم شرو به بالا پایین کردن کردم دیدم داره حشریتر میشه یواش اومدم پایینتر کیرمو یواش کردم تو کوسش یه اخ کوچیک کردو گفت نه عزیزم منم تا دسته کیر نازنینمو تو کوس تنگو زیباش جادادم و شرو به تلمبه زدن کردم اونم رام شد و حرفهای عاشقونه میزد برش گردوندم س کیرمو رو چو چولش میمادیدم تا ارضا بشه یدفع گفت بکن تو کوسم عزیز منم فشار دادم رفت تو میگفت دوستت دارم قربون کیرت برم منم همراهیش میکردم بعد از کلی مدلهای مختلف کردن ارضا شد منم همزمان باهاش داشتم میومدم که گفت نریزی تو منم کشیدم بیرون همرو پاچیدم رو کمرش تا بعداز ظهر با هم بودیم و خیلی باهم عشق کردیم و این اولین و آخرین سکس ما با هم بود 2 سال بعدشم شوهر کرد و الن از اونم بچه داره و از رابطه ما فقط نگاه های معنی دار برای هم مونده این داستان واقعی ررو که شاید ازش خوشتون نیاد نوشتم خواستم یجورایی خالی بشم شرمنده وقتتونو گرفتم. پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#737
Posted: 25 Jul 2014 18:15
تولد ماندگار
این اولین داستان من که براتون تعریف میکنم که درشهریور89 اتفاق افتاد .
من 27 سالمه 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه پسر 2ساله دارم اسمم رو هم مهران (البته نه اسم واقعی) معرفی میکنم در یکی از شهرهای آذربایجان شرقی زندگی میکنم که از بردن نامش معذورم در ضمن استاد مخزنی هستم .
داستان از اونجایی شروع شد که بع ازدواجم دختر یکی از همکارامو دیدم که با یه نگاه عاشقانه دلمو به لرزه در اورد ولی از اونجایی که هم با پدرش همکار بودم و هم اینکه متاهل بودم ودر ضمن هیچ علاقه ای به ارتباط با شخص دیگری نداشتم کمی بی خیال قضیه شدم گذشت یکسال و نیم از اون ماجرا تا اینکه من یک مغازه لباس زنانه دایر کردم کم کم جو بازار در من تاثیر کرد(بوتیک داران خوب میدونن من چی میگم) اون دختر هم گه گاهی به بازار می اومد و با همون نگاهش دلمو تکون می داد بلاخره کار خودشو کرد و من نتونسستم بیشتر از این خودمو کنترل کنم( یادم رفت اول بگم من تو همون دفعه اول که دیدمش شمارشو پیدا کردم ولی اصلا بهش زنگ نزده بودم ) با خط ایرانسل چند اس ام ا س عاشقانه براش فرستادم که ازم پرسید شما؟ منم نوشتم یه عاشق دیدم گوشیم زنگ زد شماره اون بود که اسم مستعارشو میذارم ویدا جون جواب دادم ازم پرسید شما گفتم بعدا میگم علت زنگ زدنمو وشمارشو از کجا اوردن و اینجو چیزارو پرسید که همشو توضیح دادم بدون اینکه خودمو معرفی کنم چون میترسیدم به باباش بگه و ابروریزی بشه خلاصه حرفام ویداجونو کنچکاو کرد که کی میتونه باشه و این کار باعث شد من قرار دیگه واسه زنگ زدن ازش بگیرم برخلاف میلش قبول کرد تا منو بشناسه چند روز اینجوری باهاش حرف زدم تا اینکه ازش قول گرفتم اگه کسی از ماجرا با خبر نشه خودمو معرفی کنم و در مورد متاهل بونم هم براش گفتم ماجرا چون خیلی براش جالب شده بود قول داد و منم خودمو معرفی کردم وبا یه قرار دیدار منو بشناسه .
بعد از قرارمون زنگ زدم و خیلی دل گرفته جوابمو داد که تا حالا فکر میکردم مجردی وگرنه اصلا بهت نگاه هم نمیکردم و خیلی دوست داشتم منم چون خیلی دوسش داشتم نمیتونستم ازش دل بکنم با اصرار من قبول کرد تا هروقت خودش صلاح دونست برام زنگ بزنه ویه ارتباط سالم داشته باشیم .زنگ زدنامون شروع شد هفته ای یه بار ماهی 3بار تا 4،5 ماه به این شکل ادامه یافت و منم روش حره ای کار میکردم
تا اینکه عاشقش کردم و قرار دیدار ورسوندن به خونشون شروع شد ولی تو این مدت به قولمون عمل کردیم و هیچ وقت از حدود دوستی سالم فراتر نرفتیم .البته هر از گاهی اصرار میکرد که دیگه تموم کنیم که من مخالفت میکردم و قسمش میدادم ادامه بدیم یه روز ازم یه چیزی خواست که یادم رفته چی بود براش بخرم و صبح که کلاس داشت اول وقت بهش بدم صبح طبق قرار اونو براش بردم تو راه پله اموزشگاه بهش بدم که دستمو گرفت و ازم یه لب گرفت باورم نمیشد خیلی جا خوردم تا اینکه بهش زنگ زدم و علتش پرسیدم گفت خودم هم ندونستم چی شد دیگه به روی هم نیاوردیم تا اینکه یه روز باهام بهم زد ازم خواست دیگه بهش زنگ نزنم با خیلی جنگ و دعوا نتونستم راضیش کنم ادامه بدیم و منم ناراحت شدم و گفتم هر جور راحتی بعد 2روز گوشیم زنگ زد خودش بود اول خواستم جواب ندم ولی چون واقعا دوسش داشتم جواب دادم گفت که یه امانتی دارم برم ازش بگیرم منم گفتم کار دارم نمیتونم گفت تا ساعت 2 تا بابام از سر کار نیاومده بیا ازخونمون بگیر خونه کسی نیست گفتم نمیشه قطع کردم بعد چند دقیقه از عصبانیت بهش اس دادم نوشتم اگه تو دوسم می داشتی دتعارف میکردی بیا خونه ! تااینکه عصر اس اومد فردا 8صبح اینجا باش باورم نمیشد زنگ زدم گفتم منو مسخره میکنی دیدم نه جدی میگه گفت زنگ بزن درو باز کنم بیا تو .
تا صبح هزار جو رفکر کردم صبح زود رفتم دوش گرفتم رفتم چون من خیلی به وقت حساسم 7.59 دقیقه بهش زنگ زدم گفت کوچه رو نگاه کن کسی نباشه منم خوب دورو برو کنترل کردم گفتم باز کن تا بازش کرد پریدم تو درو بستم اومد استقبالم بایه دست دادن و بوس گرفتن رفتم تو نشستم رو مبل اومد کنارم نشست با عشق و ناز بهش گفتم باورم نمیشه من اینجام اونم می خندید و سرشو گذاشت رو پاهام منم نوازشش میکردم بوسش میکردم ماساژش میدادم یواش یواش حین ماساژ دادن دستمو رسوندم کنار سینه هاش و اونا رو گرفتم چشاشو بسته ود و هیچی نمیگفت بلندش کردم وبا اجازش که ازش رضایت گرفتم لب بازی شروع شد تو خودش نبود ماهرانه اونو تحریکش میکردم تا خودشو کامل کشید بغلم وچسبیید بهم بردم اتاق خوابش خوابوندم رو تختش و ادامه دادم سینه هاشو اوردم بیرون و شروع کردم به خوردن سینه هاش دادش در اومده بود خیلی حشری شده بود لباساشو در اوردم شروع کردم به خوردنش دیگه چشاشو بسته بود و داد میزد منم لخت شدم خیلی داغ کرده بودم دادم دستش چشاشو باز کرد ترسید گفت این چیه بهش دلداری دادم حقم داشت چون بقول خودش خیلی کلفت بود خلاصه با اصرار خوابوندمش گذاشتم دم سوراخ کسش گفت زیاد نره تو که من دخترم منم مالوندم جلوش دیگه تو خودش نبود گفتم برگرد بذارم پشتت گفت میترسم دردم بگیره قول دادم اروم بکنم و هروقت دردش اومد دست نگه دارم قبول کرد به پشت خوابی گذاشتم سوراخ کونش اروم فشار دادم تو نمیرف از بس کلفت بود با هزار زحمت فرستادم توش دادش در اومد منم طبق قولم دست نگه داشتم ولی هرجه تلاش کردم دردش بیشتر میشد رفتم کرم اورد یکم با کرم انگشت مالی کردم خوب چربش کردم دوباره گذاشتم توش انصافا خیلی تنگ بود ولی کرم هم کارساز نبود بازم دردش شروع شد گفتم یکم تو همکاری کن کمی هم من اروم بکنم با هزار زحمت و درد و فریاد یک سومش رفت تو. تختشرو چنگ می زد کمی نگه داشتم تا اروم بشه بعد از اینکه اروم شد تاصف و کمی بیشتر هم فرستادم تو ش داد وگریش شروع شد بیچاره خیلی درد داشت دلم براش سوخت چون نمی خواستم اذیتش کنم بازم نگهش داشتم تا اروم بشه با ناز وبوس و نوازش ارومش کردم بهم فحش میداد بلاخره اروم تلمبه زدم نمیذاشت زیاد بره توش ابم اومد بهش گفتم بریزم توش گف نه بریز رو کمرم با اینکه کنترلش برا اقایون سخته ولی بازم بخاطر علاقه زیادی که بهش دارم و دوسش دارم نخواستم ناراحتش کنم ابمو رو پشتش خالی کردم مثل اینکه شیر اب باز شده ابم اومد .
بوسش کردم ازش لب گرفتم وبخاطر این کارش تشکر فراوان کردم وقول گرفتم اگه فرصت مناسب پیش اومد بازم تکرار کنیم وبعد رفتیم بساط صبحنه رو پهن کرد وفهمیدم قضیه امانتی که قرار بود بهم بده کیک تولدش بود بازم بوسش کردم و تولدش رو تبریک گفتم و تو25 سالگیش تولدشو باهم جشن گرفتیم.
امیدوارم مورد توجه دوستان قرار گرفته باشه "بازهم خاطره جدید واستون می نویسم"
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#738
Posted: 26 Jul 2014 17:12
کردن خواهر زنم، سحر
از وقتی ازدواج کردم خواهر زنم ، سحر کم سن وسال بود.الان 10 سال گذشته واون یه دختر 20 سالس وخیلیم خوشگل و خوش هیکل شده ، همیشه تو فکر کردنش بودم و میدونستم که بدشم نمیاد ولی باید حداقل امتحان میکردمش بخاطر همین یه بار که رفته بودیم مشهد تو راه برگشت تو ماشین من بودم با زن و بچه هام و سحر و مادرش عقب نشسته بودن با بچه ها و من و خانمم جلو تو مسیر بیشتر اونا خواب بودن منم که رانندگی میکردم که از تو آینه چشمم افتاد به پر وپاچه سحر که سفید بود و شلوارش رفته بود بالا ولی خواب بود منم از پشت دست انداختم رو پاهاش و میمالیدم تا اینکه رسیدیم تهران البته تو ماشین اون اصلا متوجه این کار من نشد .
مدتی از این موضوع میگذشت و من همش در پی فرصت بودم . یه شب که پدر و مادر سحر با سحر اومدن خونمون شب موندن
سحر تو خوابیدن خیلی بد خواب بود به محض اینکه میخوابید دامنش میرفت بالا و چیزیم روش نمینداخت .
صبح شده بود من از خواب بیدار شدم که برم سر کار دیدم کسی نیست خانمم زودتر رفته بود سر کار و مادر خانمم هم رفته بود بیرون پی کاری ولی بچه هام خواب بودن . رفتم تو اتاق که لباس بپوشم برم دیدم سحر خوابه و سفیدی رونش بیرونه با دیدن این صحنه و موقعیت که پیش اومد گفتم الان موقعش.
کیرم راست راست شده بود . کیرم و درآوردم شروع کردم به مالیدنه کیرم به رون پاش ولی سحر هنوز خواب بود . دامنشو دادم بالا کسش از لا شورتش زده بود بیرون دست انداختم تو کسش شروع کردم به مالیدنش که چشماشو باز کرد تا منو دید گفت این چه کاریه گفتم نمیتونم صبرم تمومه رو شو کرد اونور منم دامن و شورتشو با هم در آوردم و خوابیدم روش .
اولش یه کم مقاومت کرد ولی وقتی دیدم بدنش شل شده کیرمو کردم تو کونش تا ته جیغش رفت هوا گفت خیلی کلفته گفتم جوون آروم میکنمت عزیزم چند بار که تلمبه زدم تو کونش روون شد خودش داشت لذت میبرد گفت کسمو بمال آبم بیاد منم همینطور که تو کونش تلمبه میزدم کسشو میمالیدم همزمان اون ارضا شد منم همون موقع آبم اومد کیرمو نکشیدم بیرون همه آبم و خالی کردم تو کونش
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#739
Posted: 28 Jul 2014 01:25
احسان و راحله
سلام اسم من احسان الان هم 21 سال سن دارم این خاطره ای رو که می خوام براتون بگم مال پارسال بهار بود . من 1 دختر دایی دارم که اسمش راحله است . خیلی هم گوشت و ناز اینطوری براتون بگم که هر کی تو فامیل ما از کس چیزی سر در میاره وقتی این دختر دایی مار و میبینه کیرش راست می کنه . از اونجایی که این دختر دایی من تو 1 خانواده حرب ا... بزرگ شده و خودش هم چادری کسی جراءت نگاه کردن هم بهش نداره . اگه بخوام از خصوصیات این راحله جون براتون بگم 160 قدش 67 کیلو وزنش صورت گرد و خوشکلی داره کون بزرگ و گوشتی داره کس داره هم اندازه 1 کف دست خلاصه اینجوری بگم که 1 اندام سکسی داره که کیرت میخواد از تو شلوار جرش بده .
من خودم بچه اراکم خونمون هم با خونه دختر داییم اینا فاصله کمی داره از اونجایی که پارسال دختر دایی من کنکور داشت چون بچه کوچیک داشتند بعد از عید زیاد میومد خونمون تا درس بخونه منم که پشت کنکوری همیشه خونه بودم با کفتر از این جور چیزا سر خودمو گرم میکردم سه شنبه بود که مادرم با داداشم و خواهرم رفتند مشهد میقان برای زیارت منم که خونه نبودم باشون برم دختر داییم هم مثل همیشه خونه ما بود ساعت 2.30 بود که من اومدم خونه که ناهار بخورم کلید انداختم رفتم تو تو حال که رسیدم دیدم صدای آب میاد از تو حموم اول فکر کردم مادرم یا داداشم اما وقتی لباسای دختر داییمو خلوی در دیدم همینجوری موندم پیش خودم گفتم پس مادرم اینا کجا رفتن . تو همین فکرا بودم که در حموم باز شد و دختر داییم لخت اومد بیرون تا لباساشو برداره چون فکر می کرد کسی خونه نیست منم پشت سرش بودم منو ندید حوله رو که اومد از رو زمین برداره چشم من افتاد به کون و کس راحله جووووووووووووون همینطوری مونده بودم کسی رو که همه ء فامیل آرزوی کردنشو دارن الان لخت جلوی من قنبل کرده بود کیرم داشت میترکید .
داشتم با خودم می گفتم چه جوری می تونم الان راحله رو بکنم از 1 طرف میترسیدم اگه منو ببینه جیغ بزنه و بزنه تو گوشمو آبروم بره از 1 طرف هم نمی تونستم 1 چنین موقعیتی رو از دست بدم .دلو زدم به دریا و صداش کردم یهو 1 جیغی زدو برگشت سمت من .منو که دید با دو دستاش جلوی کسشو با سینشو گرفته بودو پرید تو حموم صورتش از خجالت سرخ شده بود گفت تو کجا بودی منم با بی خیالی گفتم بیرون بودم همین الان اومدم .گفتم مامانم کجاست گفت همگی رفتن مشهد میقان تا شب هم نمیان اینو که گفت منم حالی به حالی شدم گفتم حالا چرا خودتو قایم می کنی من که همه جاتو دیدم دیدم عصبانی شد و گفت برو گمشو بیرون و داد و بیداد کردن منم که هیچی از حرفاشو نمی فهمیدو رفتم سمت حمومو درو هل دادم .نمیزاشت برم تو ولی به زور رفتم تو واستادم مخشو گرفتن به کارگفتم ببین راحله من که همه جاتو دیدم الان هم کسی اینجا نیست 1 حال کوچولو با هم می کنیمو همه چی تموم میشه بنده خدا گریش گرفته بود و التماس می کرد به هر جون کندنی بود مخشو زدم یه داشتم رو مخش راه میرفتم تا راضی شد آقا منم تا دیدم اوکی داد شروع کردم به لب گرفتن اصلاً وارد نبود باور منید دفعه اولش بود که با 1 پسر می خواست حال کنه از ترس دست و پاش داشت میلرزید بعد از 5 دقیقه لب گرفتن یکم که حالش جا اومدو براش عادی شد بردمش رو تخت تو اتاقم چون دفعه اولش بود می خواستم بهش حال بدم تا خوشش بیاد بخاطر همین برای اولین بار تو عمرم وایسادم کس لیسی یه ربی براش کسشو لیس میزدم که دیدم صداش در اومدو یه جیغی زدو خودشو شل کرد فهمیدم ارضاشده.
لباسامو در آوردمو کیرمو در آوردمو بردم جلوی لبش اول نفهمید بهش گفتم عین بستنی بلیسش اولش با اکراه این کارو می کرد اما بعد یه مدت جوری ساک میزد که هر کی میدید می گفت عجب جنده ای تو کارش خیلی وارد اینقدر برام ساک زد تا آبم اومد همشو تو دهنش خالی کردم مجبورش کردم همشو بخوره خیلی شاکی شد می خواست بره که گرفتمش بزور دوباره انداختمش رو تخت انگشتمو خیس کردمو با کونش وایسادم ور رفتن 1 خورده که کونشو باز کردم کیرمو که انگار نه انگار یه بار خالی شد رو گذاشتم رو کسش یه کم با کسش ور رفتم تا دوباره شهوتی شد منم تا دیدم اینجوریه معطلش نکردم کیرمو بردم در کونش فشار میدادم لامصب مگه تو میرفت کیر کلفت من اصلاً خیال تو رفتن نداشت از شدت هیجان نمی دونستم چه کار کنم آخهشما نمی دونین چه کونی داره این راحله جون من این قدر پهن که دوست داری توش شنا کنی اولش بی خیال شدم رفتم سراغ سینش شروع کردم به خوردن سینش اینقدر براش خوردم که دیگه نالش در اومده بود صداش کل خونرو برداشته بود نمی دونم دیدید وقتی با 1 دختر که برای بار اولش سکس می کنه چه حالی میده اصل شهوتو داره اینجوری نیست که برات نقش بازی کنه تا زودتر آبت بیاد و ولش کنی واقعاً داره حال میکنه سینه هاشو که خوردم رفتم از تو کمد کرمو برداشتم اومدم وایسادم کونشو کرم مالی کردن اینقدر کرم زدم که که چرب چرب شده بود کیرمم کرم مالی کردمو دوباره سرشو گذاشتم در کونش با هر بدبختی بود ایندفه سر کیرمو کردم تو کونش که 1 دفعه یه جیغ بلندی کشید که مو به تنم سیخ شد التماس می کرد که درش بیارم منم به حرفش گوش ندادم وایسادم دلداری دادنش که آره اگه درش بیارم بدتره صبر کن تا جا باز کنه
دیدم گوشش به این حرفا بدهکار نیست سفت کونشو کرده نمیزاره بیشتر بکنم تو منم تا دیدم اینجوریه بهش گفتم خوب بابا درش میارم ولی الان خیلی دردت میاد کونتو. بده بالا شلش کن زور بزن تا باز بشه درش بیارم بنده خدا فکر کرد راست میگم همین کارارو کرد منم تا موقعیتو جور دیدم با فشار کل کیرمو کردم تو یه جیغی زد که گوشام داشت کر میشد واییییییییییی چه کونی بود داغ داغ داغ داشتم می مردم از خوشی راحله هم داشت گریه می کرد منم هی دلداریش میدادم که الان تموم میشه چیزی نیست الان خوشت میاد تا یکم آروم شد وقتی اینجوری شد منم یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن بعد از پنج دقیقه اینقدر محکم تلمبه می زدم که نالش سر به فلک می کشید داشت درد زیادی رو تحمل می کرد ولی مثل اینکه دیگه خوشش اومده بود چون هی می گفت محکمتر بکن منو آخ جون چه حالی دارم من آی خدا دارم می میرم از خوشی منم با این حرفا اینقدر حشری شده بدم که با تمام سرعتم داشتم تلمبه می زدم
بعد از 5 دقیقه حس کردم داره آبم میاد گفتم کجات بریزم اونم گفت بریز تو کونم منم با تمام وجودم این دقیقه آخر رو تلمبه زدم جوری که از کونش داشت خون میومد وقتی آبمو خالی کردم تو کونش انگار تمام وجودم از بدنم خارج شده بود دیگه اصلاً هیچ حالی نداشتم نمیدونم چقدر شد ولی فکر کنم یه ده دقیقه ای همینجوری کیرم تو کونش بود وقتی بلند شدم دور کیرم رو خون گرفته بود .راحله تا کیرمو دید رنگش شده بود مثل گچ لاپاش اینقدر درد میکرد که نمی تونست راه بره کمکش کردم بردمش حموم اونجا شستمش آوردمش بیرون براغش آبمیوه و موز و هر چی تو یخچال داشتیم آوردم تا سر حال بیاد از اون ماجرا به بعد حداقل هفته یه رو با هم حال می کنیم باور منید از هم سیر نمیشیم الان هم اون حال می کنه هم من بهم قول داده هر وقت هم شوهر کرد اون موقع هم با هم حال کنیم حتی بهم گفته می خوام وقتی شوهر کردم از تو بچه دار بشم ""منم که بدم نمیاد""
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#740
Posted: 28 Jul 2014 22:20
سکس با دلارام دختر خواهرزنم
سلام من امير هستم اين ماجرا رو ميخوام براتون جوري بگم كه اتفاق افتاد تا شايد هس سكسيش زياد بشه . يه شب خونه ما مهموني بود بعد آخر شب دختر خواهر زنم گفت كه مي خواد پيش ما بمونه تا صبح با زنم برن بيرون ^ مامنشم گفت كه بمون ( اسم دختر خواهر زنم دلارام 17 سالشه و هيكل درشت و باهالي داره اما يه كم زشته ) بعد از يه كم جك گفتن سه تايي خوابم گرفت رفتم بخوابم . براي دلارام هم يه دشك آوردم تو هال كه هر وقت خواست بخوابه به زنم گفتم من ميرم بخوابم توهم هر وقت دوست داشتي بيا بخواب. نيمه شب بود كه با صداي دلارام دو تايي از خواب پريديم ديديم كه اومده تواتاق و داره مارو صدا مي كنه خانمم كه اسمشو ايجا ( نسيم ميزارم ) بهش گفت چي شده . دلارام گفت كه خواب بد ديده و مي ترسه تو هال بخوابه نسيم هم گفت كه بياد و پيش ما رو تخت بخوابه به من گفت يه كمي جم تر بخواب تا دلارام هم بتونه اينجا بخوابه دلارام رفت و اون طرف نسيم دراز كشيد بعد همه خوابيديم تازه خوابم برده بود كه احساس كردم يكي داري به كيرم بازي ميكنه . چون نسيم ازين كارا وقتي كه بي خواب مي شد زياد ميكرد كه منم بيدار بشم و باهاش حرف بزنم منم توجه نكردم گفتم بزار بازي كنه تا خسته بشه خودم و زدم به خواب كيرم كم كم بلند شده بودو داشت شلوارم و پاره مي كرد ديدم آروم دست شو كرد تو شللوارمو كيرمو از تو شورتم گرفت منم چون هال سكس با زنمو نداشتم دستشو گرفتم تا از شورتم بكشم بيرون ديديم از مچ دست زنم كوچيك تره يه دفه ياد دلارام افتادم كه پيش ماست جوري كه تابلو نشه و فكر كنه خوابم دستشو كشيدم بيرونو يه كم غر غر كردم و ...
چند دقيقه گذشت داشتم از شهوت مي مردم ديدم دوباره دستشو آروم گذاشت رو كيرم من آروم چشممو باز كردم ديدم كه نسيم خوابه منم كه داشتم مي مردم گفتم بزار ببينم چيكار مي كنه دوباره دستشو رسوند زير شورتمو كيرمو گرفت صداي نفساشو ميشنيدم خيلي حشري بود منم داشتم كيف مي كردم اروم خودشو رسوند پايين تخت و با دو دست گو شه هاي شلوارم و گرفت و كشيدش پايين منم سعي كردم خودمو شل بگيرم كه كارش راحت تر باشه شلوارمو كشيد پايين بعد آروم خودشو سر داد زير پتو لاي پاهام قلبم اومده بود تو دهنم اگر نسيم بيدار مي شد منو مي كشت با دستاش باز دو باره با كيرم بازي مي كرد واي داشتم مي مردم قلبم ايقدر تند ميزد كه صداشو احساس ميكردم يهك دفه نفس گرمشو نزديك كيرم احساس كردم آروم شرو كرد به ليس زدن كيرم ديگه داشتم مي مردم سعي كردم نفهمه بيدارم كيرم كرد تو دهنش شرو به خوردن كرد واي چه قدر حرفه اي مي خورد
با دستش هم آروم با خايم بازي مي كرد ديقه داشتم مي ميردم نتونستم خودمو كنترل كنم
آبم با تمام قدرت اومد اونم نامردي نكرد تا قطره آخرشو خورد ديگه حال نداشتم آروم خودش از پائيين تخت كشوند برون و خيلي يواش شلوارمو پام كرد رفتو كنار نسيم خوابيد من از بي حالي خوابم برد و از اينجا بود كه من افتادم دنبال راهي براي سكس با دلارام .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم