ارسالها: 9253
#741
Posted: 28 Jul 2014 22:35
پسر برادر شوهد
سلام من نرگس هستم 41 سالمه ماجرای سکس با پسر برادر شوهرمو براتون تعریف میکنم.از خودم بگم که قدم 155 وزنم 62 کیلو .حالت بدنم مثل گلابی میمونه اینو یه دکتر زنان بهم میگفت که اندام زنها مثل گلابیه و پایین تنشون چاق تر از بالا تنشونه.در واقع کون و رون من تپله.یه دختر 15 ساله دارم شوهرم مرد زن بازیه و چند بار خواستم ازش به خاطر این کاراش طلاق بگیرم ولی دلم برای دخترم و خودم که بعد از طلاق چی به سرم میاد سوخت.و طلاق نگرفتم و سوختمو ساختم.شوهرم اصلا توجهی بهم نداشت وتنها کلفت خونش بودم و چون فهمیده بود که از طلاق گرفتن میترسم پر رو هم شده بود.و علنی هر کاری دلش میخواست میکرد.منم زنه میانسالم و توی میانسالی شهوت زن افزایش پیدا میکنه.در واقع تشنه سکس شده بودم.خیلی دلم میخواست در تلافی کار شوهرم با یک ادم مطمئن سکس داشته باشم.ولی برام سخت و غیر قابل قبول بود که جندگی کنم.از طرفی پسر برادر شوهرم که اسمش احسان و 25 سالشه و مجرده چند وقتی بود تهران کار پیدا کرده بود و چون خونشون کرج بود شبها میومد خونه ما میخوابید تا رفت و آمد اذیتش نکنه.خیلی پسر خوبی بود و قابل اطمینان از هر نظر .فقط یک مشکل وجود داشت اینکه هیچ فرصتی توی چند وقت پیش نیومده بود که باهاش تنها بشم ببینم چجور میتونم کاری بکنم.حدود 3 تا 4 ماه شده بوده که احسان هر شب شامشو بیرون میخورد برای اینکه به قول خودش زیاد سربار نباشه و فقط برای خواب میومد خونمون و پنج شنبه و جمعه ها میرفت خونه خودشون.تمام این شبها تو فکر احسان بودم و یه جورایی عاشقش شده بودم خیلی سعی کردم باهاش راحت بشم و موفق هم شده بودم و صمیمیت خوبی با هم داشتیم.فقط دنبال یه فرصت بودم.یه روز صبح که تازه از خواب پاشده بودم تلفن زنگ خورد از بیمارستان گفتن شوهرم و دخترم تصادف کردن.رفتم بیمارستان فهمیدم شوهرم وقتی داشته دخترمو میبرده مدرسه موقع رد شدن از خیابون ماشین بهشون زده بود و برده بودنشون بیمارستان.دکتر گفت یه شب باید بستری بشن چون زیاد چیزیشون نشده بود فقط شکستگی از ناحیه پا و دست داشتن.بعد از اینکه چند ساعتی تو بیمارستان بودم رفتم خونه یهو یاد احسان افتادم خیلی خوشحال شدم که یه فرصت پیدا کرده بودم ولی فقط همین یه شب بود باید به هر ترتیب کاری میکردم ولی استرس داشتم.شب که احسان اومد ماجرای تصادفو براش تعریف کردم.هر کاری کردم نتونستم چیزی به زبون بیارم واز سکس بگم.گفتم برم حموم یکم با خودم ور برم من اینکاره نیستم.احسان داشت تلویزیون نگاه میکرد بهش گفتم من میرم حموم.اومدم حموم ناراحت بودم یهو یه فکری زد به سرم گفتم بهتره خودمو به حال غش کردن بزنم.شورتمو در آوردم آبو باز گذاشتم یه جیغ بلند کشیدم خودمو ولو کردم رو کف حموم.بعد از یک دقیقه احسان اومد پشت در حموم چند بار صدام کرد جوابی ندادم .در و آروم باز کرد من درو از پشت نبسته بودم و چون به شکم ولو کرده بودم خودمو نمیتونستم ببینمش.از صدای شر شر آب و دیدن اینکه من رو زمینم فکر کرد برای من اتفاقی افتاده اومد بالای سرم وایستاد سایش افتاد که فهمیدم بالای سرمه 2 دقیقه هیچ حرکتی نکرد معلوم بود محو تماشای کونم شده.قبلا فهمیده بودم که از هر فرصتی پیش میاد برای دید زدنم استفاده میکنه.الان دیگه کونه لختم جلوی چشماش بود.منتظر بودم ببینم چیکار میکنه.تا اینکه بعد چند دقیقه تماشا نشست دستشو گذاشت رو کمرم تکون میداد صدا میکرد زن عمو زن عمو.جوابی که از من نشنید یه خورده ترسیده بود با خودش گفت وای چی شده.دست انداخت منو چرخوند منم سریع چشمامو خیلی طبیعی بستم که تابلو نشم.بیچاره از یه طرف ترسیده بود و از یه طرف نمیتونست بیخیال نگاه کردن کسم بشه.دستشو کشید رو کسم بعد دست انداخت زیر بدنم بلندم کرد از حموم بردم بیرون.نمیدونستم داره کجا میبره تا اینکه منو رو تخت گذاشت .بازم منتطر بودم ببینم چیکار میکنه.سرشو اورد چسبوند رو قلبم نبضمو میگرفت بعد گفت اخه چش شد این ؟رفت بعد چند دقیقه برگشت صدای هم زدن قاشق تو لیوان میومد فهمیدم رفته آب قند درست کرده.ولی نمیدونم چرا احمق کاری نمیکرد با من.آب قند و گذاشت رو میز کنار تخت .نشست رو تخت کنار من شروع کرد سینه هامو میمکید دستشو برد رو کسم با چوچولم ور میرفت .یه نیشگون گرفت منو نزدیک بود جیغ بزنم میخواست بفهمه تا چه حد بیهوشم .خیلی دردم اومد ولی سعی کردم که کاری نکنم بفهمه و همینطور هم شد.بعد از اینکه حسابی با سینه هامو کسم ور رفت داغی کیرشو رو کسم احساس کردم یه خورده مالید رو کسم بعد آروم کرد تو ر حالی که عقب جلو میکرد بوسم میکرد تصمیم گرفتم چشمامو باز کنم تا سری بعد هم بتونم کاری کنم هر دفعه که نمیتونستم خودمو به غش بزنم.چشمامو آروم باز کردم حواسش به صورتم نبود داشت رفتن کیرش تو کسمو نگاه میکرد شروع کردم آه و اوه کردن گفتم چی شده یهو ترسید از جاش خواست بلند بشه گفتم یه دفعه لباستم در میاوردی اینجوری چرا.همینو با صدای نالون گفتم یه دلگرمی داد بهش کارشو ادامه داد.بازم براش فیلم بازی کردم گفتم احسان بیهوشم کردی؟ میومدی به خودم میگفتی زن عمو منو تو که رودربایستی نداشتیم.چی دادی خوردم سرم اینقدر سنگینه.جواب نداد گفتم داری منو میکنی خجالت میکشی جوابمو بدی با صدای لرزون گفت زن عمو به جون خودم رفته بودی حموم یهو جیغ زدی اومدم دیدم افتادی رو زمین آوردمتون تو اتاق.گفتم آوردی درمونم کنی یا منو بکنی ؟گفت تحریک شدم دیگه چیکار کنم.گفتم بین خودمون بمونه عیب نداره خجالت نکش راحت باش.انگار انرژیش دو برابر شده باشه دوباره با سرعت تلمبه زد گفتم خوبه آبتم نمیاد گفت آخه داشتم میرفت آب قند درست کنم یه بار خودمو تو دستشویی خالی کردم این بار یکم دیرتر میاد.گفتم به به خوبه شمارو پسر خوب میشناسیم ما.گفت زن عمو من نه هر کسه دیگه بود این بدنو لخت میدید چیکار میکرد.گفتم هیچی میکرد دیگه .تو هم بکن نوش جونت.گفت داره ابم میاد گفتم نریزی تو عموت 6 ماه یه بارم منو نمیکنه حامله بشم تابلو میشه.یهو در آورد رو شورت خودش که هنوز تو پاش بود خالی کرد زیپشو داده پایین از اونجا کیرشو در آورده بود منو میکرد.گفتم زود برو خودتو بشور تا شلوارتم کثیف نشده .رفت که بیرون یه نفس به راحتی کشیدم خیلی بهم حال داد.اومد تو اتاق شروع کرد قربون صدقم رفتن تا صبح کنار هم خوابیدیم و دو با ر دیگه بهش دادم ولی نگذاشتم به کونم دست بزنه.با اینکه بعدها بازم با هم سکس کردیم ولی دفعه اول چیز دیگه بود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#742
Posted: 28 Jul 2014 22:40
پسر دائيم ناصر
يه پسر دائي دارم به اسم ناصر كه از من چهار سال بزرگتره يعني وقتي اون 23 سالش بود و من 19 سالم بود وچون رفت و آمدمون زياده من هنوز جلوي ناصر چادر سرم نميكنم و بيشتر وقتها راحت لباس ميپوشيدم كه باعث داد و بي داد مامان ميشد البته موقعي كه ناصر نبود هميشه از نگاهش فكرميكردم كه به من نظر داره منم بعضي وقتها كه حال و حوصله داشتم يه كم براش شيطوني ميكردم يعني مثلا موقع رد شدن از كنارش كونم رو ميماليدم به كيرش يا وقتي ميومد خونه ما موقع تعارف كردن چاي و ميوه جوري جلوش خم ميشدم كه بتونه پستونام رو ببينه يه بار يادمه خونه دائيم اينا بوديم من يه دامن پام بود موقع نشستن گذاشتم شرتم رو هم ببينه ولي ناصر با اين كار من اخم ميكرد و سرش رو پائين مي انداخت خواهر بزرگترم عروس دائيم بود يعني زن داداش ناصر و چون با هم تو يه خونه زندگي ميكردن من زياد ميرفتم اونجا و بيشتر وقتها هم من كارم اذيت كردن ناصر بود وقتي كير باد كرده ناصر رو ميديدم كيف ميكردم البته خودمم بدم نميومد با ناصر يه حالي بكنم ولي حقيقت ميترسيدم كار دست خودم بدم ميدونيد كه تو جامعه ما بكارت براي يه دختر از هر چيزي مهم تر كاري به درست و غلطش ندارم ولي اين جوري بار اومده بودم از طرفي هم نميدونستم ناصر حاضر به ازدواج با من هست يا نه براي همين سعي ميكردم از اين جلو تر نرم يه بار مامان و بابام رفته بودن شهرستان من خونه خواهرم بودم كه ناصر از سر كار اومد و بعد از سلام احوال پرسي رفت سر وقت كامپيوترش هميشه دلم ميخواست بدونم ساعتها پاي اين كامپيوتر چي كار ميكنه به خواهرم گفتم به ناصر ميگي يه كم به من كامپيوتر ياد بده گفت خوب چرا خودت نميگي گفتم خجالت ميكشم گفت باشه و موقع شام كه همه تو اتاق دائيم بوديم سر سفره خواهرم به ناصر گفت يه كم به اعظم كامپيوتر ياد ميدي قبل از ناصر دائيم گفت آره كه ياد ميده اينم سئوال داره ناصرم گفت آره بعد از شام زن دائي يه كم ميوه و چاي آورد وخورديم خواهرم با شوهرش ساعت 12 رفتن بالا تو اتاق خودشون به من گفتن تو هم برو پيش ناصر كارت كه تموم شد بيا بالا بخواب اون شب پنجشنبه بود و فرداش جمعه بود زن دائي و دائي هم رفتن تو اتاقشون كه بخوابن ناصر بلند شد به من گفت من دارم ميرم پاي كامپيوتر تو هم بيا تا بهت ياد بدم بعد با لبخند گفت البته اگر مغزت كوچيك نباشه منم پشت سر ناصر راه افتادم اول ناصر وارد اتاق شد و من پشت سرش رفتم تو كه ناصر گفت در رو ببند صدا بيرون نره مامان اينا خوابن راستش رو بخواهيد دلشوره داشتم كه نكنه ناصر تو اتاقش به من گير بده و بدبختم كنه ولي به خودم ميگفتم نه بابا فوقش با داد و بيداد دائي اينا رو بيدار ميكنم تو همين فكر بودم و بدون اينكه متوجه بشم داشتم لبخند ميزدم كه ديدم ناصر داره بربر من رو نگاه ميكنه تا نگاهش كردم گفت مثل اينكه سرت به جائي خورده گفتم براي چي گفت مثل ديوونه ها داري واسه خودت ميخندي گفتم چيزي نيست بعد ناصر يه صندلي برام گذاشت كنار صندليش و گفت بشين ببينم چي ميشه يادت داد وقتي شروع كرد من مثل شاگردهاي خوب تمام حواسم به حرفاي ناصر بود و حركات دستش واقعا خوشم اومده بود از اينكه مثلا دارم ياد ميگيرم حدود يه ربع گذشت و ناصر به من گفت حالا براي خودت روي صفحه اصلي يه فايل درست كن به اسم خودت چون من سمت چپ ناصر نشسته بودم براي گرفتن موس بايد كمي سمت ناصر خم ميشدم صندلي رو چسبوندم به صندلي ناصر ويه كم رفتم سمتش كه رونامون چسبيد به هم وقتي هم كه خم شدم كنار پستونم تقريبا ماليده ميشد به بدن ناصر اونم هيچ تكوني نخورد وقتي كارم تموم شد صاف نشستم ولي بازم رونم چسبيده بود به رون ناصر و ديگه ازش جدا نشد از بوي عطرش خوشم اومده بود بوي تحريك كننده اي داشت دستام يخ كرده بود دستم رو گذاشتم زير رونم كه ناصر گفت چي شده گفتم يخ كردم يه نگاهي به من كرد و دستم رو از زير پام كشيد بيرون و گرفت تو دستش داغ داغ بود خيلي آروم و لطيف داشت دستم رو نوازش ميكرد هر دومون ساكت بوديم و فقط صداي نفسهامون بود كه سكوت اتاق رو شكسته بود بعد از چند لحظه ناصر دستم رو رها كرد گفتم خسته شدي گفت نه ولي ... گفتم ولي چي گفت مي تونم باهات راحت حرف بزنم گفتم خوب آره گفت ميدوني اعظم من خيلي تو رو دوست دارم و از اينكه الان كنارم نشستي يه حس خوبي دارم ولي وقتي دستت تو دستم بود احساس كردم دارم يه جوري ميشم كه شايد تو از اون حالت من خوشت نياد چون تو با اطمينان پيشم نشستي نميخوام از اطمينانت سو استفاده كنم با اين حرفش انگار صد سال بود عاشق ناصر هستم خودم رو كامل چسبوندم بهش و اينبار من دست ناصر رو گرفتم بهش گفتم منم تو رو دوست دارم هميشه دلم ميخواست كنارت باشم و بعضي وقتها هم يه كم سربه سرت ميذاشتم ميخواستم ببينم تو چيكار ميكني گفت هر مردي با ديدن بدن يه زن دچار شهوت ميشه ولي من دلم نميخواست در مورد تو دچار اين حس بشم چون برام خيلي عزيزي ديگه نفهميدم چي شد كه لبم رو گذاشتم رو لب ناصر شروع كردم ازش لب گرفتن ناصر اول فقط نفس ميكشيد بعد يه بوس كوچيك از لبم كرد و گفت اعظم بسه من نميتونم تحمل كنم گفتم ولي من دلم ميخواد ادامه بدم بعد دوباره لبم رو گذاشتم رو لبش گفتم ميخوام زنت بشم گفت الان گفتم آره گفت ولي نميشه يه وقت يكي مياد تو زشته آبرومون ميره شورتم خيس خيس شده بود حسابي از كسم ترشح زده بود بيرون گفتم پس كي گفت يه وقت مناسب يه لحظه يه فكري به ذهنم رسيد گفتم من شنبه ميرم خونه خودمون تو هم ساعت 11 بيا اونجا مثل آدمهاي برق گرفته من رو نگاه ميكرد گفت ميخواي چي كار كني گفتم تو بيا من ميخوام زنت بشم بعد هم بدون هيچ حرفي از اتاق ناصر زدم بيرون رفتم بالا اتاق خواهرم اينا تا صبح يك ثانيه هم نخوابيدم فرداش روم نميشد به ناصر نگاه كنم همش به خودم فحش ميدادم كه چرا بهش اين حرفا رو زدم بد جمعه اي رو گذروندم شنبه ساعت نه صبح به خواهرم گفتم كه دوستم مياد خونمون با هم درس بخونيم منم ميرم خونه عصري ميام گفت به دوستت بگو بياد اينجا با بدبختي خواهرم رو متقاعد كردم كه برم خونه ساعت 10 رسيدم خونه سريع رفتم حموم خودم رو تميز كردم و يه دست لباس قشنگ تنم كردم يه كم هم آرايش كردم دلهره عجيبي داشتم تا اون روز دچار اون حس نشده بودم راس ساعت 11 زنگ خونه خورد بدون جواب به آيفون در رو باز كردم چند لحظه بعد ناصر در اتاق رو باز كرد وارد شد رفتم جلوش بهش دست دادم و تعارفش كردم كه بشينه روي مبل رفتم براش شربت آوردم نشستم كنارش گفتم ناصر من دلم ميخواد با تو عروسي كنم ناصر گفت اعظم تو داري احساسي تصميم ميگيري خوب فكر كردي به عاقبت اين پيشنهاد شايد من مرد خوبي نباشم گفتم اگر من رو دوست نداري بگو گفت نه اينطوري نيست گفتم پس ديگه بحث نكن و شروع كردم لباي ناصر رو بوسيدن ( قبلا با دوستم چند باري فيلم سكسي ديده بودم و كمي بلد بودم ) دستم رو گذاشتم روي كير ناصر ناصر هم دستش روي كمر من بود داشت كمرم رو ميماليد ناصر تجربه بيشتري داشت و شروع كرد به خوردن گردن و لاله گوشم بعد هم از روي لباس شروع كرد به ماليدن پستونام بعد يه دستش رو گذاشت روي پام از روي دامن و شرت كم كم شروع كرد كسم رو فشار دادن هم دردم گرفته بود هم لذت ميبردم ناصر تيشرتم رو از تنم بيرون آورد و كرستم رو باز كرد شروع به خوردن پستونام كرد از بس پستونام رو تو دهانش كرده بود درد گرفته بود بهش گفتم بلند شو لخت شو بدون هيچ حرفي لباسش رو كند و با يه شرت ايستاد منم مثل تو فيلما كه ديده بودم زانو زدم جلوش شرتش رو كشيدم پائين و كير قشنگ ناصر استوار جلوي چشمم بود دهنم رو باز كردم و كير ناصر رو به دهن گرفتم اولش حالم داشت به هم ميخورد ولي خيلي زود عادت كردم و خوشم اومد دلم ميخواست تا آخر عمرم كير ناصر تو دهنم باشه ناصر هم با دستش موهام رو نوازش ميكرد كيرش رو از دهنم بيرون كشيد من رو نشوند رو مبل و دامن و شرتم رو از پام درآورد نشست بين پاهام پاهام رو گذاشته بود روي شونه هاش و داشت به كسم نگاه ميكرد از خجالت چشمام بسته بود تا اون روز جلوي كسي با اين وضعيت قرار نگرفته بودم ولي حالا ناصر داشت قشنگ به كسم نگاه ميكرد با دستش لبه هاي كسم رو باز كرد و شروع كرد خيلي آروم تو كسم فوت كردن خيلي حال داد داشتم ميمردم از لذت بعد لبه هاي كسم رو بوسيد و زبونش رو گذاشت روي كسم تا زبونش حركت كرد و رسيد به تاجكم ( چوچول ) بدنم لرزيد ناصر شروع به خوردن كرد و بعد از يك دقيقه من بدنم به اوج لرزش رسيد و براي اولين بار توي عمرم توسط يه مرد ارضا شدم ناصر كمي خودش رو عقب كشيد و گفت اعظم بسه بيا جلو تر نريم ولي من تازه انگار شهوتم زده بود بالا گفتم نه بايد تو كيرت رو بكني تو كسم گفت اگر كسي بفهمه چي گفتم مگه تو نميخواي با من عروسي كني گفت من از خدامه گفتم پس زود باش ناصر يه كم ديگه كسم رو خورد بلند شد جاي من رو روي مبل درست كرد و كيرش رو گذاشت جلوي كسم گفت خودت خواستي ها گفتم آره بكن ديگه با يه كم فشار سر كيرش رفت تو كسم نگه داشت يه نگاه تو چشمام كرد و گفت آماده اي گفتم آره با يكم فشار ديگه چنان دردي رو تو كسم احساس كردم كه فكر كردم دارم از وسط جر ميخورم لبم رو گاز گرفتم ناصر بازم فشار داد و كيرش تا ته رفت تو كسم يك سوزش بدي داشتم كه نگو نپرس وقتي ناصر كيرش رو از كسم بيرون آورد تا نگاه كردم ديدم كيرش خونيه به كسم نگاه كردم ديدم بله از كسم داره خون مياد رونم خوني شده بود به ناصر نگاه كردم لبخند قشنگي رو لباش بود گفت مبارك باشه عزيزم تو ديگه زن من شدي حالا اگر خودتم نخواهي مجبوري با من عروسي كني گفتم من مگه ديونه شدم كه مردي مثل تو رو نخوام زود باش بكن تا تو هم آبت بياد بعد ناصر دوباره كيرش رو كرد تو كسم اينبار دردم كمتر بود ناصر شروع كرد به عقب و جلو كردن كيرش تو كسم با دستش پستونام رو ميماليد و قربون صدقه من ميرفت گاهي هم ازم لب ميگرفت من داشتم ميميردم از شهوت اينبار ديگه خجالتم كمتر شده بود همش به ناصر ميگفتم بكن بكن كسم مال تو شد من زنت شدم از اين به بعد همش بهت كس ميدم ناصرم همش ميگفت جججججججوووووووووووونننننننن من فداي كست بشم اعظم جون من عزيز دل من ناصر ديگه سرعتش بيشتر شده بود به طوري كه مبل به حركت افتاده بود كه يه مرتبه كيرش رو از كسم بيرون كشيد و تموم آبش و ريخت روي شكمم يه كم خوابيديم روي زمين كنار همديگه بعد ناصر بغلم كرد و برد تو حموم قشنگ من رو تميز كرد و آورد بيرون لباس تنم كرد موهام رو با سشوار خشك كرد همش قربون صدقه من ميرفت منم از بي حالي داشتم ميمردم بعد ناصر رفت از بيرون چند تا سيخ جگر خريد و با يه ليوان معجون برام آورد بهم داد و من عصري برگشتم خونه خواهرم ناصر هم كه از خونه ما رفته بود سركار برگشت خونه يواشكي از من پرسيد مشكلي نداري گفتم نه ناصر گفت خدا رو شكر كه زنم سالمه بعد هردو زديم زير خنده الان ما سه ساله كه با هم عروسي كرديم و يه پسر يكساله دارم و از زندگيم خيلي راضيم و از سكس با ناصر هميشه لذت ميبرم و اميدوارم شما هم از سكساتون لذت ببرين .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#743
Posted: 28 Jul 2014 23:21
زن عموی جنده ی من
سلام اسم من فرشاده19سالمم هست داستاني كه براتون مي نويسم مال اواخر سال 89 هست كه مربوط ميشه به زن عموي جنده ام.
من يه زن عمو دارم كه اسمش النازهست اين زن عموي ماازاون جنده هاي معروف محله كه شوهرش هم كارمند معدنه وهر2هفته مياد خونه خلاصه من ازوقتي فهميدم جنده هست خيلي توكفش بودم البته خوشگل هم هست هاسن 26 قد 170وزن 55چشمهاي قهوه اي پوست روشن وكون بزرگ ،به هر حال من همچنان توكف الناز جون بودم تا اينكه اواخر سال قبل فرشهاروكه شسته بود ميخواست ببره تو نمي تونست منم رو پشت بوم خونه مشغول كفتر بازي بودم كه گفتم كمك نميخواي گفت اگه زحمتي نيست منم خوشحال شدم وسريع رفتم كمكش كيرم هم داشت ميتركيد باهر بدبختي كه بود فرشهاروبرديم پهن كرديم كف اتاق كه خم شد گوشه فرش رو درست كنه كونش اومد بالا منم كيرم يه دفعه سيخ شدبا ترس رفتم جلو بعد دل رو زدم به دريا و از پشت چسبيدم بهش راستش اين بهترين موقعيت بود كسي هم خونه نبود يهو بلند شد برگرده سمت من كه ازپشت سينه هاشو چسبيدم خواست دادبزنه كه دهنش رو گرفتم برگردوندمش سمت خودم ولبهام روگذاشتم رولبهاش اولش همراهي نميكرد ولي از اونجا كه جنده بود شروع كرد به لب گرفتن باورم نميشد اينقدر سريع پا بده به هرحال دستموبردم روسينه هاش ميماليدم وگردنش روميخودم 5دقيقه بعد شروع كردم به در آوردن لباسهاش واي چه سينهايي ازبس ماليده بودنش درشت درشت بودن شروع كردم به خوردنشون وايييي الناز هم اه و اوهش در اومده بود يكم كه خوردم رفتم سمت كسش يه شرت توري پاش بود كه درش آوردم واي چي مي ديدم يه كس صيقلي بي مو كه لبه هاش بهم چسبيده بود انگار نه انگار كه جنده بود بي اختيار رفتم سمت كسش الناز هم با دستش كير منو ازروي شورت گرفت رفتم وسط پاهاش وشروع كردم خورن كسش واي خيلي خوشمزه بود 10دقيقه اي خوردم بلند شدم الناز شورتم روكشيد پايين كيرم افتاد بيرو ن البته كيرم مثل كير بعضي از دوستان نيم متر نيست 15 تا16سانت ولي با حاله الناز انو بوس كردو شروع كرد ساك زدن2دقيقه كه ساك زد ابم داشت ميومد كيرم رو از دهنش در اوردم اسپري زدم گذاشتم در كسش بالا وپايين ميكردم كه گفت بسه ديگه بكن توش منم يتف زدم به كيرم بادست لبه هاي كسش رو باز كردم وكيرم رو كردم توكسش با اينكه زياد كس داده بود ولي خيلي گشاد نبود كيرم رفت توكسش يه آخ كوچيكي گفت و من شروع كردم تلمبه زدن واي چه كسي يه خورده كه گاييدمش برش گردوندم ازپشت كردم توكسش واييي صداي الناز كل خونه روبرداشته بود منم سريعتر ميكردمش داشت ابم ميومد كه ازتو كسش در اوردم انگشتم روكردم تو كونش ديدم بله كوني هم هست يه خورده ور رفتم بعد در كونش كرم زدم خودم دراز كشيدم با كون اومد رو كيرم وايي تاته رفت توش داشت بالا پايين ميرفت و ناله ميكرد منم از رونهاش كمكش ميكردم ديگه داشت آبم ميومد كه كيرم رو در اوردم گذاشتم لاي سينه هاش چندبازعقب جلوكردم ابم اومد ريختم روسينه هاش بعد از هم يه لب گرفتيم رفتيم حموم و...
الانم اگه موقعيت پيش بياد ميكنمش
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#744
Posted: 30 Jul 2014 17:40
زينت
چند ماه پيش عقد كنون برادرم بود با اينكه شش سال از من بزرگتره ولي خيلي با هم رفيقيم موقع دادن كادو رفتم تو قسمت زنونه كه هديه عقدش رو بهش بدم تو اتاق كه رفتم يه زن خوشگل و جوون نظرم رو جلب كرد كه حسابي به خودش رسيده بود و كس و كونش رو بيرون ريخته بود قد متوسط توپولي و سفيد يه لباس يه سره تنش كرده بود كه از جلو تا وسط پستوناش معلوم بود از پشت لباسش تا وسطاي كمرش لخت بود دامنشم با اينكه بلند بود يه چاك داشت تا روي زانوش وقتي راه ميرفت تا رونش معلوم ميشد كونشم كه تو اون لباس مثل ژله ميلزيد وقتي راه ميرفت فاميل خودمون نبود چون من نشناختمش احتمال دادم فاميل عروس باشه يواشكي به برادرم گفتم اين كيه خنديد گفت بيخيال بابا دختر عمه مهنازه ( زن برادرم ) گفتم عجب چيزيه گفت شنيدم تقريبا ترد شده فاميله فقط تو مهموني و جشنا ميره مهناز ميگه به خاطر كاراش اكثر فاميل باهاش قطع رابطه كردن بعد به شوخي يه مشت به من زد گفت خبره شديا اينكاره ها رو قشنگ تشخيص ميدي گفتم ما اينيم ديگه تو اون جمع اكثرا سر باز بودن با لباسهاي شيك و مجلسي ولي اين يكي داد ميزد بيا من رو بكن حسابي تو نخش بودم بعد از دادن كادو به اصرار دخترهاي فاميل يه كم رقصيدم موقع رفتن بيرون ديدم دم در اتاق ايستاده داره با موبايلش حرف ميزنه چون پشتش به من بود متوجه نشد و منم به حرفاش گوش دادم كه ميگفت امشب نميتونم بابا عروسي دختر دائيمه زشته ول كنم بيام همه شك ميكنن همينطوري هم همه به من گير ميدن ديگه مطمئن مطمئن بودم اين بذاره يه فكر توپ به ذهنم رسيد تا تلفنش تموم شد سلام كردم گفتم ببخشيد من ميتونم از تلفنتون يه زنگ به دوستم بزنم قرار بود با گروه موزيك بياد دير كرده گفت خواهش ميكنم حميد خان گفتم اسم من رو از كجا ميدونيد گفت مثل اينكه يه ساعته همه دارن صدات ميكنن راست ميگفت بدبخت گفتم اوه بله درست ميفرماييد اما شما اسمتون چيه گفت زينت هستم دختر عمه مهناز گفتم خوشبختم تلفنش رو گرفتم شماره موبايل خودم رو گرفتم هميشه رو ويبره است و خيالم راحت بود بعد از چند تا بوق قطع كردم گفتم جواب نميدن ببخشيد و موبايلش رو دادم از اتاق زدم بيرون سريع شماره اش رو دادم تو حافظه گوشيم كلي ذوق كردم معلوم بود اهل حاله بالاخره كلي كس كلك بازي درآورديم فرق آدم سالم با آدمي كه ميخاره رو ميفهميم گذاشتم دو روز گذشت جلوي مغازه ما يه تلفن كارتيه از اونجا بهش زنگ زدم تا گوشي رو برداشت گفت الو جونم بفرمائيد گفتم اين بذاره بايد كردش بابا ما كه مثلا پسريم شماره تلفني رو كه نميشناسيم نميگيم جونم اين لاشي ميگفت سلام كردم جواب داد گفت بفرمائيد گفتم من شماره شما رو از دفتر تلفني كه توي مغازمون جا مونده پيدا كردم گفت يا درست خودت رو معرفي كن و بگو شماره من رو كدوم جاكشي بهت داده يا قطع ميكنم و شروع كردم كس و شعر گفتن كه بابا راست ميگم ولي از صداتون معلومه خانم خوشگل و مهربوني هستيد گفت اتفاقا من اگر عصباني بشم از همه خر ترم و هيچ مهربوني تو وجودم نيست بعدشم تو كه من رو نديدي گفتم خوب در آينده اگر افتخار بدين در خدمتتون باشيم حتما زيارتتون ميكنيم و چشممون به جمال زيباي شما روشن ميشه گفت تو از كجا ميدوني من زيبا هستم يا زشت گفتم از صداتون مشخصه گفت نه بابا اينطوريام نيست من فقط صدام قشنگه من لاغرم و سياه قدمم دو متره اگر من رو ببيني بدت مياد بهم نگاه كني چه برسه بخواي... گفتم بخوام چي خنديد گفت هيچي چه برسه بخواي با من دوست بشي طوري گفت دوست بشي كه من مطئمن بودم منظورش حال بود گفتم اختيار دارين اولا كه وجودتون شرطه دوما من مطمئنم اينطور كه گفتيد نيست گفت باشه ولي من امروز كار دارم شماره تلفنت رو بده من بهت زنگ ميزنم گفتم تلفن ما به خاطر بدهي قطعه گفت اولش اومد نسازيا گفتم نه باور كنيد جدي ميگم اصلا يادداشت كنيد تماس بگيريد مطمئن بشيد يه شماره ماله انبارمون رو بهش دادم كه چند وقت بود قطع بود گفت حالا شد ولي تو فردا ساعت شش عصر به من زنگ بزن گفتم باشه خداحافظي كرديم و تموم شد تا فردا ساعت شش بازم بهش زنگ زدم و بعد از چند دقيقه بهش گفتم راستي شما طالب چطور رابطه اي هستيد گفت يعني چي گفتم يعني يه دوستي ساده يا نه صميمي تر از اين حرفا خودش رو زده به اون راه گفت منظورت رو نميفهمم گفتم بعضي از دوستا حتي به هم دستم نميدن اما بعضي ها يه رابطه عاشقونه تر دارن در حد روبوسي و ماچ و اين حرفا بعضي ها هم نه شب تا صبح رو باهم خوشن گفت يعني چي تا صبح با هم خوشن گفتم بابا يعني با هم ميخوابن و رابطه جنسي دارن گفت حالا تا ببينم طرف چطوري باشه لارژ باشه يا نه گدا از آب دربياد ديگه مطمئن شدم جنده است گفتم من به موقعش خوب پول خرج ميكنم گفت ببينيم و تعريف كنيم بعد گفت ولي اگر من رو ديدي پشيمون شدي چي گفتم نه من پشيمون نميشم حالا كي ببينموتون گفت فردا زنگ بزن باهات قرار بذارم بعد از تلفن به خودم گفتم نكنه من رو شناخته ميخواد آبرومون رو ببره اونوقت براي برادرمم خيلي بد ميشد ولي يه حسي بهم ميگفت اين خودش بذاره خوبم ميذاره فرداش بهش زنگ زدم گفتم خوب الوعده وفا كي ببينمت گفت امروز غروب ساعت 8 پيش خودم گفتم سره كاريه شب مگه ميشه بياد سر قرار گفتم باشه ولي به نظرت دير نيست گفت نه ماشين داري گفتم آره گفت پس ساعت 8 شب بيا پارك ... از در شرقي كه بياي من روي دومين صندلي نشستم گفتم خوب مشخصاتت رو بده من يه دفعه اشتباهي نگيرم ضايع بشم خنديد گفت بهت كه گفتم لاغر سياه قد بلند با چادر و پوشيه خنديدم گفتم نه خواهش ميكنم يه دفعه لحن حرف زدنش تغيير كرد كه تو شماره من رو از كي گرفتي گفتم بابا به خدا از توي يه دفتر تلفن پيدا كردم گفت نه تو دروغ ميگي گفتم باور كن گفت ولي تو من رو ميشناسي داري دروغ ميگي راستش رو بگو منم باهات تا آخرش هستم يه لحظه ميخواستم بگم من كي هستم ولي بازم گفتم تا مطمئن نشدم بذار بهش نگم و فقط يه دستي بهش بزنم گفتم من هنوز تو رو نديدم ولي ميدونم كه خيلي خوشگل تر از ايني كه ميگي تازه به صدات مياد خيلي هم سكسي باشي گفت اوهوك چه آدم شناس شدي گفتم حس ششمم ميگه اينطوريه گفت نه اتفاقا من زيادم سكسي نيستم ولي اونطوري هم كه گفتم نيست گفتم خوب بگو چطوري هستي وقتي بازم مشخصاتش رو داد دقيقا درست گفت بعدشم گفت اگر ميخواي من رو ببري الاف كني بگو من هزار تا كار دارم گفتم نه بابا الاف چيه گفت ببين من نميدونم تو كي هستي ولي يه حسي به من ميگه من رو ميشناسي اما بازم بذار بگم بهت چون جنگ اول بهتر از صلح آخره من اول كار پولم رو ميگيرم تو دلم گفتم عجب جنده اي اين ديگه گفتم باشه چند ميگيري گفت جا داري يا نه گفتم من ميتونم تو مغازه در خدمتت باشم گفت نه بابا كار دستمون ميدي من براي خودم 50000 تومان ميگيرم اگر جا هم بخواي 10000 تومان اضافه ميشه بدجوري دلم ميخواست بكنمش تا حالا كس توپول موپول نكرده بودم گفتم باشه قبوله اما ببين ديگه با هم كنار اومديم نزني زيرش كه بد جوري مگسي ميشما گفت من كه ميدونم تو من رو ميشناسي اما باشه قول دادم ولي اگر فاميل باشي دهنت رو سرويس ميكنم چون هنوز هيچكدوم از فاميل نتوسته بود مچ من رو بگيره همه فقط يه چيزي شنيده بودن ولي من احساس ميكنم تو از آشناها هستي خنديدم گفتم راستي اسمت چي بود گفت زياد فيلم بازي نكن تو من رو خوب ميشناسي فكر كردم من رو شناخته بود خداحافظي كردم و رفتم خونه يه دوش گرفتم يه حالي به خودم دادم گفتم من امشب ميخوام با رفيقام برم بيرون شبم شايد نيام مادرم گفت چي شده وسط هفته گفتم شده ديگه سوار ماشين شدم سر راه يه بسته كاندوم خريدم با يه اسپري گفتم 60000 تومان پول ميدم حداقل بايد يه ساعت بكنمش كه بشه دقيقه اي 10000 تومان ساعت 7.55 رسيدم جلوي پارك ديدم نشسته چند نفرم كنارش داشتن نگاش ميكردن تو دلم گفتم كسكشا اين شبي 60000 تومان خرجشه خايه دارين ببرينش رسيدم جلوش قلبم داشت مثل كون خروس ميزد سرش پايين بود گفتم سلام تا نگاهم كرد يه دفعه شوكه شد با تته پته گفت سلام آقا حميد درسته گفتم بله دستم رو دراز كردم سمتش با شك بهم دست داد گفتم خوب بلند شو بريم تو ماشين اينجا ناجوره معلوم شد من رو نشناخته بوده گفت شما بودين به من زنگ ميزدين گفتم آره ولي بلند شو بريم بلند شد راه افتاد تا توي ماشين هيچي نگفت توي ماشين جلو كنار من نشست دستم رو گذاشتم روي رونش خودش رو جمع كرد گفتم چيه خوشت نمياد از من گفت نه اما ... گفتم اما چي گفت نميدونم چي بايد بگم گفتم ببين ما همه حرفامون رو تلفني به هم زديم تو هم اگر ميترسي من بهت قول ميدم اصلا من تا حالا تو رو نديدم امشب تو پارك اولين بار بود ديدمت در ضمن خوب منم اينكاره هستم كه اومدم دنبالت ديگه گفت چي كاره با خنده گفتم يعني اهل دل اهل حال بابا بيخيال شو ديگه بذار امشب بهمون خوش بگذره گفت فقط به دو تا سئوال من جواب بده بعد بريم هرجا كه خواستي گفتم بفرما گفت اول شماره من رو از كجا پيدا كردي دوم اينكه از كجا فهميدي منم به قول خودت اهل دل و حال هستم گفتم جواب سئوال دومت رو اول ميدم از اولين بار كه توي عقد كنون سعيد و مهناز ديدمت فهميدم بعدم يادته اونشب با گوشيت تلفن زدم گفت آره گفتم شماره خودم رو با گوشيت گرفتم گفت من خر رو ببين كه فكر ميكردم توبه اون دوستت زنگ زدي نگو تو بي وجدان شماره خودت رو گرفتي گفتم حالا كه جواب سئوالات رو گرفتي بگو كجا بايد بريم گفت خونه خودم گفتم چه بهتر پس آدرس رو بده تا بريم حركت كردم خونش نزديكاي ميدون نور بود بهش گفتم شام كه نخوردي گفت نه ولي اشتها ندارم گفتم بايد شام بخوري كه زود از گشنگي خوابت نبره زياد حرف نميزد گفت نترس خوابم نميبره جلوي يه پيتزا فروشي زدم كنار گفتم اينجا شام بخوريم يا بخريم ببريم خونه گفت نه همينجا ميخوريم پياده شديم رفتيم داخل و سفارش داديم منتظر بوديم تا غذا بياد ساكت بود معلوم بود معذبه گفتم ببين زينتجون اگر از من خوشت نمياد يا به هر دليلي ميخواي زيرش بزني هيچ خيالي نيست من از همينجا ميرم تو هم برو دنبال كار خودت گفت نه ولي اولين باره كه كسي از فاميل ميخواد با من ... گفتم با تو چي من كه گفتم فاميلت نيستم بابا زن داداش من ميشه دختر دائيه تو با با هم هفت پشت غريبه هستيم پس بيخيال شو اين قيافتم درست كن مثل آدماي عذادار شدي يه لبخند زوركي زد منم شروع كردم همش مسخره بازي در ميوردم كم كم يخش داشت باز ميشد شام رو خورديم رفتيم خونش يه آپارتمان 60 متري بود زياد لوكس نبود ولي تميز و مرتب بود نشستم روي مبل زينتم روبروم نشست بهش گفتم تو تو عروسي سر باز بودي ولي الان نميخواي روسريت رو دربياري يه خنده اي كرد و گفت امان از دست تو من هنوز شوكه هستم گفتم ديگه داري شورش رو درمياري گفت ببين اگر كوچيك ترين حرفي تو فاميل ازت دربياد دهنت رو سرويس ميكنم با خنده گفتم باشه بابا خانم لاته من كه صد دفعه قول دادم گفت خيلي خوب بعد بلند شد رفت سمت اتاق خوابش بعد برگشت ديدم يه شورتك دستشه انداخت طرف من گفت تا من لباسم رو عوض ميكنم تو هم خودت رو راحت كن با خنده بهش گفتم اينجا كه نميشه لباس رو
عوض كرد بعد بلند شدم دستش رو گرفتم كشيدمش سمت اتاق خوابش رسيدم ديدم يه تخت دونفره داره خيلي شيك تمام پنجره ها با پرده پوشونده شده بود يه آباژور خيلي خوشگلم گوشه اتاق بود بهش گفت خوب حالا با هم لباس عوض ميكنيم گفت من لباسم خوبه فقط مانتو درميارم گفتم باشه روسريش رو باز كرد يه دستي تو موهاش كرد و با عشوه تكونشون داد دكمه هاي مانتوشو باز كرد و از تنش درآورد يه تاپ تنگ و يخه باز تنش بود با يه شلوار تنگ كه كونش داشت منفجرش ميكرد گفت شلوارت رو عوض كن ديگه گفتم ديگه براي چي عوضش كنم درش ميارم خوب گفت چيه خيلي عجله داري گفتم بابا از اون روزي كه ديدمت تو كفت بودم حالا كه بهت رسيدم نميتونم خودم رو نگه دارم خنديد گفت اي كونده گفتم داشتيم گفت همه چي داريم هرچي هم نبود ميخريم بعد زد زير خنده گفت يالا ديگه هر غلطي ميكني زود باش گفتم بذار اول من يه دستشويي برم گفت برو بعد راهنماييم كرد رفتم يه اسپري اساسي به خودم زدم و برگشتم ديدم نشسته رو مبل داره سيگار ميكشه گفت ببينم شب اينجايي يا ميري گفتم بسه به كرمت اگر بيرونم كني ميرم اگر نه كه مزاحمم خنديد گفت نه بابا پس برو ماشينت رو بيار تو پاركينگ اينجا اعتبار نداره رفتم سريع ماشن رو آوردم داخل پاركينگ برگشتم تو خونه ديدم نيست صداش كردم گفت بيا من تو اتاق خوابم اون برقارم خاموش كن گفتم چيه تو هم كه عجله داري گفت بيا زياد حرف نزن بعضي وقتا يه دفعه خواركسه ضد حال ميزد رفتم ديدم روي تخت طاقباز خوابيده گفتم به به گفت چراغ رو خاموش كن گفتم تو تاريكي كه نميشه گفت مگه ميخواي سوزن نخ كني آباژور روشنه بسه چراغ رو خاموش كردم كيرم ديگه سر شده بود نشستم كنارش كونم چسبيد به پهلوش دستم رو گذاشتم روي پستونش گفتم با اجازه هيچي نگفت منم سرم رو خم كردم شروع كردم ازش لب گرفتن يه كم كه گذشت اونم شروع كرد به خوردن لبام زبونش رو ميكرد تو دهنم منم پستونش تو دستم بود زبونم رو رسوندم به گردنش كه ديدم چشمش رو بست دستش رو گذاشته بود روي كمرم و داشت ماساژم ميداد بهش گفتم لباست رو دربيارم گفت دربيار از پائين تاپش گرفتم كشيدم بالا خودش رو تكون داد كه راحت از تنش دربياد دستم رو كردم زير كمرش كه كرستش رو باز كنم خوش كمك كرد پستوناش بزرگ بودن ولي بد فرم نبود مثل بعضي ازاين زنا كه پستوناشون مثل مشك دوغ ميمونه شروع كردم به خوردن پستوناش اونم دستش رو رسونده بود به پشت گردنم و داشت گردنم رو ميماليد كم كم داشت نالش درميومد دستم رو گذاشتم از روي شلوار روي كسش گفت آآآآآآآآههههههههههههههه گفتم چي شدي هيچي نگفت يه دستش رو رسوند به كيرم از روي شلوار گرفتش و شروع كرد بازي كردن باهاش كم كم رفتم پائين يه كم شكم و نافش رو زبون ماليدم دكمه شلوارش رو باز كردم كشيدم پائين از اون شرتا پاش بود كه پشتش فقط يه بند داشت كه رفته بود لاي كون و جلوشم يه تيكه كوچيك داشت كه كسش از بغلاش زده بود بيرون معلوم بود كسش تنگ نيست ولي از اون كساي سياه و با نيم كيلو گوشت اضافه هم نبود مثل بعضي از جنده هاي محترم كه هيچي خرج كسشون نميكنن فقط به واسطش پول درميارن دستم رو از كنار شرتش رسوندم به كسش انگشتم رو بردم وسط كسش ديدم واي مثل كوير خشكه اين همه لاس زدن كيرش نبود بهش گفتم چيه حال نميده بهت گفت چرا گفتم پس چرا هيچ خبري نيست گفت من ترشحاتم كمه بايد از كرم مرطوب كننده استفاده كنيم گفتم اگر بخورمشم هيچي نميشي گفت بابا الانم شدم ولي ترشح ندارم گفت باشه حالا يه كم بخورم بعد كرم ميزنيم بلند شدم لباسم رو درآوردم نميدونم چه مرگم شده بود اصلا بهم حال نميداد لخت كه شدم رفتم جلوش گفتم ساك كه ميزني گفت زياد نه اما يه كم برات ميزنم به پهلوش چرخيد و كيرم رو گرفت من رو كشيد سمت خودش يه كم از زانو هام خم شدم كيرم برسه به دهنش شروع كرد ساك زدن معلوم بود اونم حال نميكنه يه كم با بي ميلي برام ساك زد گفت از توي كشوي بالايي ميز توالت كرم رو بيار گفتم من كه هنوز نخوردمش گفت بدت نمياد گفتم نه بابا من اين همه براي رسيدن بهت زحمت كشيدم حالا بكنم تموم شه بره يه پوزخندي زد گفت من ميدونستم پشيمون ميشي گفتم نه پشيمون نيستم ولي حقيقتش اين بود كه اصلا برام جذاب نبود اين هيكل توپولي و سفيد كه تو عقد كنون براش راست كرده بودم حالا لخت جلومه ولي من اصلا لذت نميبردم نميدونم چرا رفتم وسط پاش نشستم و پاهاش رو انداختم روي شونه هام با دستم لبه هاي كسش رو باز كردم يه كم فوت كردم تو كسش ديدم خوشش اومد ادامه دادم بعد شروع كردم ليس زدن و خوردن كسش ناله ميكرد ولي معلوم بود ناله دروغكي حدود پنج دقيقه كسش رو خوردم ديدم داره يه اتفاقي ميافته داره كم كم حالتش طبيعي ميشه و لذت ميبره نه اينكه بخواد وانمود منه منم براش خوردم انگشت وسط دستم تو كسش بود و زبونم روي چوچولش ديدم دستاش رو گذاشت روي سرم و داره فشار ميده به كسش منم حسابي براش كسش رو ليس زدم كم كم خودمم داشت حالم خوب ميشد بلندش كردم به حالت 69 خوابوندمش روي خودم بازم شروع شد از من كس ليسيدن و از زينت ساك زدن ديگه تموم كيرم رو ميكرد تو دهنش اسپري يه كم اثرش رفته بود تازه فهميدم به خاطر اسپري زياد لذت نميبردم مشغول بوديم كه ديدم زينت داره كيرم رو با دندوناش فشار ميده با اينكه درد داشتم ولي لذتم داشت بعد از چند ثانيه يه فشار محكم به كيرم داد و كسش رو به صورتم ماليد و اورگاسم شد ديگه كسشم خيس شده بود بلند شد خوابيد روي تخت گفت بيا بكن توش منم با كمال ميل قبول كردم ميخواستم از كاندوم استفاده كنم چون حقيقتش به سالم بودنش اطمينان نداشتم گفت نترس من سالمم گفتم هر چه باداباد بيخيال كاندوم شدم كيرم رو گذاشتم جلوي كسش و با يه فشار همش رو كردم تو كه دادش دراومد يواش بابا چرا اينطوري ميكني انگار داره زن باباش رو ميگاد خندم گرفت گفتم باشه ببخشيد يه كم ملايمت به خرج دادم و شروع كردم آروم تلنبه زدن پستوناشم گرفته بودم تو دستم زينت ديگه حسابي كيفور شده بود داشت آه و ناله ميكرد بكن بكن چه كيري داري چقدر كلفته كسم رو پاره كردي گفتم ميخوام كونتم پاره كنم گفت آخ جون بكن كونمم بكن منم از خداخواسته تند تند تو كسش تلنبه زدم كه بيشتر حال كنه تا من راحت تر بتونم كونش بذارم بعد برش گردوندم و به حالت سگي كيرم رو يه كم با آب دهنم خيس كردم گذاشتم جلوي كونش و شروع كردم فشار دادن كونش آكبند نبود ولي از كسش تنگ تر بود با زور كيرم رو توش جادادم يه كم نگه داشتم زينتم همش آخ جون آخ جون ميكرد شروع كردم به تلنبه زدن دستمم گذاشتم روي چوچولش و شروع كردم به مالوندن ديگه از اون حالت بي ميلي خبري نبود و جفتمون با كمال ميل داشتيم لذت ميبرديم زينت براي بار دوم اورگاسم شد اين رو از جيغ هايي كه ميزد فهميدم سورخ كونش قرمز شده بود و گشاد معلوم بود دردش گرفته گفت بسه بيا برات ساك بزنم تا آبت بياد من همه جام داره ميسوزه كيرم رو از كونش بيرون كشيدم با دستش مثلا تميزش كرد و گذاشت توي دهنش منم پستوناش رو ميماليدم حس كردم آبم داره مياد گفتم هيچي نگم بريزم تو دهنش خواركسه 60000 تومان ميخواد پول بگيره اون حالي رو هم كه فكرش رو ميكردم نكرده بودم براي همين تموم آبم رو تو دهنش خالي كردم اونم مثل آدماي تشنه همش رو خورد تازه كلي هم به به و چه چه كرد با هم رفتيم حموم ولي ديگه به هم كاري نداشتيم بعدش تا صبح تو بغل هم خوابيديم صبح موقع رفتن بهش يه چك پول 50000 توماني دادم با 10 تا 1000 توماني كه قبول نميكرد بازور و به اصرار چك پول رو پس داد و 10000 تومان گرفت بعدشم گفت من دفعه اول نميتونم به كسي خوب حال بدم ولي اگر بازم خواستي بياي بهم زنگ بزن مطمئن باش دفعه بعد بيشتر حال ميكني گفتم اينبارم حال كردم گفت اميدوارم و از هم خداحافظي كرديم الان يه ماه گذشته نميدونم بازم برم پيشش يا نه ولي گر رفتم حتما براتون تعريف مينك كه اينبار حال كردم يا بازم بهم حال نداد .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#745
Posted: 30 Jul 2014 17:53
زن عمو
یه روز صبح که از کرج به سمت تهران برای رفتن به سر کار راه افتاده بودم تصمیم گرفتم ناهارو برم خونه عموم که نزدیک محل کارم بود.چون کار من پنج شنبه ها نیمه وقت بود تا ساعت 12 بیشتر نبودم و کمتر از نیم ساعت بعد از تعطیل شدن از سر کارم به در خونه عموم اینا رسیدم.توی یه واحد آپارتمان از یه ساختمونه سه طبقه زندگی میکنن.وقتی رسیدم یکی از همسایه هاشون داشت از خونه میرفت بیرون گفتم بی زحمت درو نبندید چون منو میشناخت بدون سوال و جواب که کی هستم درو نبست و من وارد ساختمون شدم.رسیدم جلوی واحدشون چند بار زنگ زدم ولی کسی درو باز نکرد.چون صدای تلویزیون از خونشون میومد گفتم شاید تو دستشویی باشه.یکم صبر کردم دوباره که زنگ زدم زن عموم درو باز کرد بعد از سلام و احوالپرسی رفتم داخل.اولین چیزی که در برخورد با زن عموم توجهمو جلب کرد صورت و لپ قرمزش بود که انگار کسی اونو مکیده باشه.چشمهاشم یه جوری بود.گفتم تنهایی؟گفت نه پسر برادرم هم هست.میشناسیش که سعید .شوفاژ اتاق نشتی داشت گفتم بیاد درست کنه.بعد گفت بیا بشین.گفتم بذار با آقا سعید هم یه سلام علیکی بکنم.رفتم تو اتاق دختر عموم دیدم داره با شوفاژ ور میره.سلام و علیک کردم بعد اومدم تو هال نشستم.زن عموم اومد برام چایی آورد خم شد که چایی بهم تعارف کنه دیدم تیشرتشو برعکس پوشیده و جای دوختش بیرونه.چایی رو برداشتم.بهش گفتم زن عمو لباستو پشت و رو پوشیدی. گفت اوا حواسم نبود.حالا ولش کن بعدا درستش میکنم.چاییمو خوردم زن عموم هم گفت من برم مشغول ناهار درست کردن بشم. برادر زادش از تو اتاق گفت عمه من ناهار نمیمونم باید برم خونه زنم منتظره.گفت باشه عمه جان هر جور راحتی.رفتم آشپز خونه به زن عموم گفتم میشه برم تو اتاقتون یه کار با کامپیوتر دارم.گفت برو اشکالی نداره. وقتی وارو اتاق شدم دیدم رو تختی بهم خورده هستش و مرتب نیست تعجب کردم چون زن عموم خیلی آدم تمیز و وسواسی و مرتبی هستش.از اینجا بود که یکم شک کردم نکنه خبری بوده اینجا.رفتم سراغ سطل آشغال کنار تخت دیدم یه چند تا دستمال کاغذی مچاله شده توشه اونارو کنار زدم دیدم یه کاندوم هم هست که توش آب منی بود و دستمال کاغذی سرش فرو کرده بودن که آبش بیرون نریزه.همه چیز تازه بود تر و چسبناک بودن دستمال ها و البته کاندوم.دیگه مطمئن شدم که زن عموم با پسر برادرش سکس کرده.اما چرا؟ اون پسره که حدودا 32 سالشه و زن داره و زن عموم هم که 44 سالشه و شوهر داره.یعنی یه پسر، عمشو کرده؟.برام عجیب نبود سکس عمه و برادر زاده.ولی اینکه اون عمه زن عموی من بوده خیلی عجیب بود.تحریک شده بودم من از بچگی زن عمومو دوست داشتم و وقتی به بلوغ رسیدم این دوست داشتن باعث شد که بیشتر از بقیه زنهای فامیل حواسم بهش باشه و بارها به عشقش جق زده بودم.و تا الان که نزدیک 25 سالم بود همیشه توجهم به بدنش بود.اما حتی تو خیالم هم فکر نمیکردم زن عموم کسی باشه که با غیر از شوهر خودش سکس کنه چه برسه به آشنا اونم برادرزاده خودش.با کلی فکر و خیال کامپیوتر و روشن کردم و یک ایمیل کاری فرستادم بعد که کارم تموم شد اومدم از اتاق بیرون.چند دقیقه بعد سعید از اون یکی اتاق اومد بیرون و خداحافظی کرد و رفت.وقتی با زن عموم تو خونه تنها شدم دوباره یاد سکس اون با سعید افتادم و بهش فکر کردم این باعث تحریکم شد و با خودم گفتم اگه به اون داده حتما به من هم میده.اصلا حتما چیه باید بده.توی همین فکر و خیال با خودم بودم که پاشدم رفتم آشپزخونه پیشش.روی صندلی ناهار خوری نشستم.پشتش به من بود داشت غذا درست میکرد.منو که دید شروع کرد حال و احوال دوباره از خانواده پرسیدن و از اینجور صحبت ها.من در حال که جوابشو میدادم از پشت به کونش خیره شده بودم.چیزی که بارها از گذشته تا به امروز منو شهوتی کرده بود.آخه اون قد کوتاهی در حدود 155 داره و وزنش هم باید حول و حوشه 67 تا 70 باشه.نسبت وزن و فدش باعث شده بود که زنی با هیکل تو پر و رون و باسن تپل باشه.و از پشت اون هیکلو لخت تصور میکردم خیلی حشری بودم همش دلم میخواست برم دامنشو بدم بالا کونشو تا پایین روناش بلیسم.حرف که میزد تصور میکردم برام با حالت سکسی صحبت میکنه.دیگه داشتم دیوونه میشدم بهش گفتم زن عمو کارت تو آشپزخونه کی تموم میشه؟گفت الان برنجو دم بذارم تمومه.چند دقیقه صبر کردم کارشو کرد برگشت رو صندلی روبروم نشست گفت خوب آقا فرید.گفتم زن عمو به نظرت من چجور آدمی هستم؟گفت از چه نظر؟گفتم به نظرت خنگم یا باهوشم؟گفت به نظر بچه تیز و زرنگی هستی.گفتم راز دارم یا نه؟ گفت اینو نمیدونم ولی فکر کنم قابل اطمینان باشی.حالا چرا اینارو میپرسی؟گفتم امروز اول که اومدم خونتون صورتتون قرمز بود انگار کسی مکیده.بعد دیدم پیرهنتو برعکس پوشیدی نه خودت فهمیدی و نه برادرزادت.رفتم تو اتاق خواب رو تختی بهم ریخته بود.توی سطل کنار تخت هم دستمال های خیس و تازه بود.اینارو که میگفتم فقط داشت بهم نگاه میکرد.بعد گفتم الان یه چیزی رو مطمئنم.اونم اینه که با سعید داشتی سکس میکردی.دهنش از تعجب باز مونده بود.گفت این حرفا چیه فرید جان.گفتم خودت گفتی من زرنگ و تیزم.پس فکر نکن همین الان یهو خر میشم.دیدم صورتش از ناراحتی درهم شد و گفت جون مادرت به کسی نگو آبروم میره.تازه اول عموت خیانت کرد به من با دوست قدیمیه من دوست شد.گفتم میدونستم عمو با دوست شما ارتباط داره.تازه من اگه میخواستم بهش بگم که دیگه به خودت نمیگفتم.گفت پس قول میدی به کسی نگی.گفتم آره قول میدم.گفتم الان برو لباستو مرتب کن تابلو نشه.رفت تو اتاق منم پشت سرش رفتم.کیرم دیگه مثل سنگ شده بود.اومد که در اتاقو ببنده منو دید گفت یه دقیه وایستا لباسمو درست کنم بیام.گفتم یه چیز بگم دیگه اون احترامی که پیشم داشتیو الان نداری.منو خر فرض کردی یا خودتو که فکر میکنی من راز به این مهمی رو مفت و مجانی پیش خودم نگه میدارم.پس بهتره فبل از اینکه لباستو درست کنی به منم یه حالی بدی.گفت تو فقط به کسی نگو هر وقت دلت خواست بیا اینجا برای من تو و سعید فرقی ندارید.رفتم سمتش صورتشو بوس کردم لبمو تو لبش قفل کردم چسبوندمش به خودم محکم به خودم فشارش میدادم طوری که کیرمو رو بدنش احساس کنه چون قدم ازش بلند تره کیرم به شکمش میچسبید.البته هر دو تامون هنوز لباس داشتیم و من بدنمو چسبوندم که بزرگی کیرمو احساس کنه.دست راستمو از پشت انداختم لای لمبر کونش.فشارشون میدادم به سمت خودم .از لبش سیر شدم ولش کردم اول لباس خودمو در آوردم شورتمم در آوردم کیرمو نشون دادم گفتم بخورش.گفت نمیتونم منم اصرار نکردم دامنشو کشیدم پایین.شورت پاش نبود.گفتم اینم یه نشونه از سکس تو و برادرزادت.شروع کردم لیسیدن کسش با زبونم با چوچولش بازی میکردم.من تو اوج شوت بودم اونم داشت شهوتی میشد.اروناشو لیس میزدم برش گردوندم اون ایستاده بوم و من رو زانو نشسته بودم روی لمبر کونش میمکیدم.از پشت پیراهنشم درآوردم از همون پشت چسبیدم بهش سینه هاشو تو دستام گرفتم فشار میدادم.بلندش کردم گذاشتمش روی تخت کنار تخت وایستادم کیرمو گرفتم تو دستم با دستم رو کسش تنظیم کردم شروع کردم تلمبه زدن و وحشیانه عقب جلو کردناز درد و شهوت به خودش میپیچید ومنم با لذت کارمو میکردمتصمیم گرفتم برای تنوع برم سراغ کونش.برش گردوندم با وجود اینکه مخالفت میکرد انگشتمو تو کونش کردم تا جا باز کنه.ولی خیلی تنگ بود کیرمو با فشار محکم رو سوراخ کونش گذاشتم تا سر کیرم بیشتر تو نرفت صدای ناله هاش فضای اتاقو گرفته بود.من برای اینکه صداش بیرون نره سرشو به تخت فشار دادم و با تلاش بیشتر بالاخره همه کیرمو تو کونش جا دادم.به سختی کیرم عقب جلو میشد و درد اون هم بیشتر از قبل بود دست و پا زدن و دردی که میکشید منو ارضا کرد و تمام آبمو تو کونش خالی کردم.وقتی ولش کردم و برگشت اشک تو چشماش جمع شده بود .لباسمو پوشیدم بدون اینکه ناهار بخورم و حرفی بزنم از خونه بیرون اومدم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#746
Posted: 30 Jul 2014 17:54
خواهر دامادمون
به خواهرم زنگ زدم گفتم دیشب که خونتون بودم گوشیمو جا گذاشتم شما هم که رفتید مسافرت من گوشیمو لازم دارم چیکار کنم؟گفت از مامان کلید مارو بگیر برو خونمون برش دار.خواهرم وقتی ازدواج کرد توی خونه مادر شوهرش ساکن شد.یه خونه ویلایی با حیاطی بزرگ و ساختمونی بزرگ که قسمتی از اونو تیغه کشیدن تا خونه خواهرم مستقل بشه.و درش از تو بالکن مستقل بود.پدر شوهر خواهرم هم مرده و مادر شوهرش با خواهر شوهرش که اونم شوهرشو از دست داده زندگی میکنند.رفتم رسیدم در خونشون وارد حیاط شدم که برم تو خونه خواهرم دیدم همزمان با ورود من صدای در اومد اما صدای در حیاط نبود.دقت کردم دیدم صدای در دستشوییه که تو حیاطه و انگار کسی داشت به در میزد.جلوتر که شدم دیدم یه صدای زنونه میگه مامان اومدی من اینجا گیر کردم آب قطع شده خودمو نشستم موندم اینجا.رفتم پشت در گفتم سلام سیمین خانوم منم رضا.ماجرای گوشیمو توضیح دادم که چرا رفته بودم اونجا.گفت رضا جون دستت درد نکنه گوشه حیاط یه ظرف آب هست گذاشتیم برای مواقعی که آب قطع میشه.از اونجا برام آب میاری.گفتم باشه.رفتم ظرفو تا دم دستشویی آوردم گفتم خوب چجوری آبو به شما بدم با این ظرف که نمیشه.گفت آفتابه رو گذاشتم پشت در برش دار.لای درو باز کردم آفتابه رو دیدم ولی یکم دور بود چون از رو سنگ که نشسته بود دستشو دراز کرده بود آفتابه یکم با در فاصله داشت منم دستم نمیرسید برای اینکه بتونم برش دارم باید درو بیشتر باز میکردم و چون دلم میخواست دید هم بزنمش گفتم دستم نمیرسه یکم درو بیشتر باز کردم دستمو با سرمو بردم که آفتابه رو بردارم قشنگ دیدمش که رو سنگ دستشویی نشسته.اونم منو دید ولی چیزی نگفت ولی سرخ و سفید شد از خجالت.آفتابه رو آب کردم بازم برای دادنش نصف بدنمو بردم داخل که بتونم تا وسط دستشویی آفتابه رو بگذارم.اینکارو کردم ولی بازم خجالت کشید.بعد از چند دقیقه که اومد بیرون گفت آب میریزی دستمو بشورم؟یکم صابون ریخت تو دستش اومد تو حیاط همون حالتی که تو دستشویی رو پا میشینن نشست گفت آب بریز.من داشتم آب میریختم چون یه شلوارک تنگ تا روی زانو پوشیده بود قلمبگی کسشو دیدم خیره شده بودم به اونجاش که حواسم نبود آبو دارم کجا میریزم.یه نگاه بهم کرد گفت حواست کجاست درست آب بریز دیگه.گفتم ببخشید .دستشو شست گفت بریم خونه.رفتیم داخل رو مبل نشسته بودیم در مسیرش که میرفت آشپزخونه برام میوه اینا بیاره رقص کونش موقع راه رفتن دیگه کیرمو بلند کرد.یه تاپ هم پوشیده بود که سینه های گندش کاملا پیدا بود تازه سوتین هم نبسته بود.راسته که بعضی ها میگن زن جا افتاده یه چیز دیگس.اون یه زن 43 ساله با قد حدود 174 و هیکل توپر باسن بزرگ و سینه های حشری کننده بود که داشت جلوی من که یه پسر 25 ساله با قد 170 و هیکل معمولی بودم رژه میرفت.هم از من بلند تر بود و هم درشت تر.هیکلش داشت دیوونم میکرد بالاخره بعد از چند بار رفت و آمد به آشپزخونه اومد نشست رو مبل روبروی من.منم مستقیم به تپلیه کسش نگاه میکردم بس که حشریم کرده بود.تصمیم گرفتم حرفو بکشونم سمت ماجرای دستشویی.گفتم از کی تو دستشویی بودین؟گفت یه ده دقیقه ای بود تازه کارم تموم شده بود که میخواستم خودمو بشورم که دیدم آب نیست صدای در حیاط که اومد فکر کردم مامانمه.تو دلم گفتم عجب پر رویی راحت صحبت میکنه.گفتم منم مثل خودش راحت صحبت میکنم خجالت هم میگذارم کنار.با شیطنت خاصی گفتم هر کاری کردم نیام تو نشد دیگه مجبور شدم بیام داخل تا بتونم آفتابه رو بردارم شما رو هم تو اون وضعیت دیدم.گفت شوهرمم هم منو تو اون حالت ندیده بود که تو دیدی.گفتم یعنی من الان از شوهرتون به شما نزدیک ترم؟گفت وا چه ربطی داره مگه هر کس یه نفرو تو دستشویی دید بهش نزدیک میشه.تو همین حین دست انداختم کیرمو تو شلوارم درست کردم داشت خودشو میکوبید به در و دیوار شلوارم.داشتم با کیرم ور میرفتم که درستش کنم.گفت فکر کنم تا حالا زنی رو لخت ندیده بودی؟گفتم چرا دیده بودم.چطور مگه.گفت خودت بهتر میدونی.گفتم چیو؟گفت از رو شلوارت معلومه همه چیز.گفتم یه نگاه به شلوار خودت بنداز.نگاه کرد جلوی کسشو.خط کسش کاملا معلوم بود.یه نیش خندی زد.رفتم جلو زیپ شلوارمو کشیدم پایین کیرمو در آوردم گفتم اینو میگفتی معلومه؟یه دستی رو کیرم کشید گفت همینو میگفتم.منم دستمو بردم رو کسش از رو شلوارک مالیدمش گفتم منم اینو میگفتم.لبمو گذاشتم رو لبش دستمو بردم تو موهاش محکم سرشو چسوبدنم به لب خودم.چنان لب همدیگرو میخوردیم که هیچ کدوممون دلمون نمیخواست تمومش کنیم.من زودتر لبمو ورداشتم رفتم سراغ گردنش مکیدن و سریع زبونمو از بالا به پایین میکشیدم.بعد تاپشو از تنش در آوردم سینه هاش سفت و گنده بود با دستم با زیشون میدادم.شلوارکشم در آوردم شورت نداشت به همین خاطر بود که خط کسش از رو شلوار زده بود بیرون.با زبونم کردم تو کسش بازی میدادم میچرخوندم تو کسش هم من حال میکردم هم اون دیگه دلم میخواست بکنمش.شلوار خودمم در آوردم گفتم رو زمین دراز بکش.کیرمو کردم تو کسش خیلی داغ بود ولی گشاد هم بود.چون اسپری نزده بودم میدونستم زود آبم میاد به همین خاطر با خودم گفتم همین که چند بار عقب جلو کنم آبم میاد پس همین چند بارو تند تند بزنم که حال بده.چند بار که عقب جلو کردم آبم نزدیک بود بیاد که کیرمو در آوردم و روی شورتم خالی کردم.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#747
Posted: 30 Jul 2014 17:56
دختر عموی ۱۵ ساله
سلام من حسام هستم 24 سالمه یه دختر عمو دارم که 10 سال ازش بزرگترم یعنی اون 14 سالشه.البته هیکله درشتی داره قدش 160 و وزنش 63 اینا میشه به همین خاطر بیشتر به دختر 20 ساله میخوره هیکلش ولی هنوز سادگی بچگونه داره منم از همین قضیه استفاده کردم.اون خیلی دختر شیطونی هست و سر به هواست یه بار که من خونشون بودم مامانش تو گوشیش فیلم سوپر دیده بود جلوی من دعواش کرد و تهدید کرد که با دو سه تا از دوستاش دیگه نپره.البته چون مامان خودش آدم راحتی بود جلوی همه مردا لباسهای تخریک کننده میپوشید زیاد بهش گیر نداد.یه بار که من رفتم خونشون زن عموم آماده شد بره بیرون میخواست بره کلاس زبان.یه خورده تلویزیون با دختر عموم نگاه کردیم خسته شدم گفتم نیلوفر گوشیتو بده ببینم چی داری؟گفت باشه تو هم بده منم ماله تورو نگاه کنم.توی گوششیش رفتم قسمت عکس های دوربین دیدم از خودش چند تا عکس لختی انداخته.مثل اینکه ست شورت و کرست خریده بود همش تو از خودش از زاویه های مختلف با شورت و کرست عکس قدی انداخته بود.معلوم بود گوشی رو یه جا تنطیم کرده اتوات عکس گرفته شده بود چون یکم عکسها کج گرفته شده بود.کنار هم روی مبل 3 نفره نشسته بودیم.عکسارو نشونش دادم گفتم چه جیگری بودی ما خبر نداشتیم.گفت ا حواسم نبود اینا تو گوشیه خیلی بدی چرا نگاه کردی.گفتم حالا مگه چی شده تو هم ماله منو نگاه کن.گفت مگه تو هم از خودت عکس داری گفتم نه بیا طبیعیشو ببین.بدون اینکه منتظر بمونم که چی جواب میده تی شرتمو درآوردم شلوارمم درآوردم جلوش وایستادم گفتم بیا عکس به این وضوح دیده بودی؟کیرمم شق شده بود تو شورتم جا نمیشد.بعدش گفتم بیا اینم نشونت بدم.شورتمو درآوردم یه خنده کرد گفت وای این چیه دیگه؟جلوتر رفتم گفتم میخوای لمسش کنی؟با یه حالتی مثل اکراه دستشو مالید به کیرم. گفتم خوشت اومد گفت آره چه بامزست.به شوخی گفتم مگه خوردیش؟خندید.گفتم حالا تو نمیخوای خودتو به من نشون بدی؟گفت مگه ندیدی عکسمو.گفتم چرا طبیعیش بهتره.لباساشو درآورد کرستشم درآورد.گفت شورتتم دربیار دیگه.اونم درآورد گفت زود نگاه کن.منم که اونجوری دیدمش رفتم بغلش کردم سینه های پرتقالیه کوچیکشو مک میزدم گفت چیکار فقط نگاه کن بره.گفتم حالا مگه چیه تموم که نمیشه.رو مبل خوابوندمش پاشو دادم بالا کسشو لیس میزدم چه حالی میداد.اونم دگرگون شده بود با زبونم با چوچولش بازی میکردم جفتمون لذت میبردیم.برش گردوندم گفتم یادته یه فیلم سوپر تو گوشیت بود.گفت آره.گفتم موضوعش چی بود.گفت هیچی یه پسره یه زنه رو میکرد.گفتم آفرین به سنت نمیاد اینجور حرفا.گفتم الان منم یکم بکومنمت ببین لذتش ده برابر فیلم دیدنه.گفت نه بابا دخترما.گفتم از پشت خره.گفت نه دوستام میگن خیلی درد داره.گفتم برای هر کس فرق میکنه شاید برای تو درد نداشت.گفت پس قول بده اگه درد داشت درش بیاری.گفتم باشه.گذاشتمش رو زمین حالت سگی گرفت منم یه چند بار با سوراخش بازی کردم تا جا باز کنه.کله کیرمو کردم تو کونش احساس کردم نمیخواد تو بره با دستام محکم پهلو هاشو گرفتم با تمام قدرت فشار دادم تو تمام کیرم رفت داخل.چنان جیغی زد گفتم خره الان همسایتون میفهمه.گفت درش بیار میسوزه.گفتم یکم صبر کن برای همیشه درست میشه.تلمبه که میزدم هی آخ و ناله میکرد ولی من اعتنا نمیکردم.آبم که اومد خالی کردم تو کونش.سریع بلند شدم گفتم الان مامانت پیداش میشه زود خودتو جمع و جور کن.منم میرم بعدا میبینمت.بوسش کردم رفتم بیرون.الان چند ماه میشه که باهم مثل دوست دختر و دوست پسر بیرون میریم و روزهایی که مامانش کلاس زبان میره با هم سکس داریم اما هنوز از جلو نکردمش
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#748
Posted: 30 Jul 2014 18:02
سکس با زن پسرعمو
.من نمیخوام زیاد اب وتابش بدم که سرتان درد بیاورم حالا داستان من
من یک پسرعمو دارم که زیاد خوشگل نیست ولی نامرد زن باحالی داره .خودش تو شهر نیست بیرون کار میکنه ماهی 3روز مرخصی داره وچند ماهیه صاحب دوقلو شدند خانم خوشگله خیلی زن حشریه یعنی از حرکاتش معلومه من هم چون زیاد میرم خونشون باهام زیاد شوخی میکنه منظورم شوخی غیر سکسیه یه روز توخونه با بچه هاش داشتم بازی میکردم البته دراز کشیده بودم اومد که رو من رد بشه باهاش یواش مالید به شکمم من فکر کردم اتفاقیه ولی نگو از عمد بوده همینجور بامن شوخی میکرد تایه روز زنگ زد به گوشیم بیا خونه کارت دارم منم رفتم گفت کمکم میکنی این کمد را جابجا کنیم منم کمکش کردم که یهو در حال عقب رفتن باهاش پیچ خورد افتاد منم دویدم سمتش که چه خاکی تو سرم بریزم گفت مهم نیست یک کم مالشش بدی درست میشه منم نشستم وشروع کردم به مالش دادن نمیدونم چی شد که هی شیطون رفت تو جلدم وداشتم شق میکردم بهش گفتم بچه ها کجان گفت تو اون اتاق خوابند گفتم کسی نیاد زشت بشیم گفت نه خبری نیست و کم کم شروع کردیم هی دستم رفت بالا تر وصورتم به صورتش نزدیکتر سینهاشو مالیدم دیدم گفت صبر کن یه نگاه کنم ببینم بچه ها بیدار نشدند که خوشبختانه خواب بودنند لباساشو بیرون اوردم رفتم سراغ کسش که گفت زیاد کسم رو نخور من حساسم وسریع ارضاع میشم یه کم که خوردم گفت بخواب اومد یه کاندوم اورد زد به کیر ما روم خوابیدمن هم سینشو مک میزدم اونقدر ادامه داد که ابش اومد گفت حالا بکن منم شروع کردم تلمبه زدن دیدم کون باحالی داره گفتم یه کم بکنم گفت اخه درد داره گفتم یه کم گفت یواش یواش اب دهنم انداختم در کونش وکردم تو ولی راحت رفت گفتم دیدی راحت بود گفت نه بابا کیرت از کیر شوهرم کوچکتر بود خلاصه ماهم انقدر کردیم که ابمون اومد راستی اوناهی که میگن کوسشو داشتم میخوردم ابش اومد پرت شد تو صورتم همش دروغه اب زن وقتی هم میاد اون تو خودش احساس میکنه وشاید بعضی مواقع یه ذره ان هم خیلی کم یباد بیرون بس خواهشن اگر تا حالا کس ندیده اید سر هم نکنید متشکرم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#749
Posted: 30 Jul 2014 18:47
من و زن عمو فاطمه
با سلام میخوام داستان من و زن عموم روبراتون تعریف کنم.این داستان جزءخاطرات خوب وبیادماندنی من است.اسم من رضا21سال دارم واسم زن عموی خوبم فاطمه.ماجرایی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به تابستون سال قبل.من یه عمویی دارم که چندسالی میشه ازدواج کرده و2تادخترداره بیشترنداره که هردوشون کوچیکن.من ازتمام فامیل بیشترخونه عموم میرفتم اوایل برای گذران وقت وسرگرمی خونه عموم میرفتم ولی هرروزی که میگذشت بیشترچشمام به اطرافم بازمیشدوکم کم علاقه من به زن عموبه طورغیرارادی بیشترمیشد.من خیلی توکف زن عموم بودم.همیشه دنبال راه چاره ای میگشتم که بتونم باش سکس کنم.من ازتمام زن ودخترهای فامیل به اوعلاقه داشتم وزیاد سمت دخترای فامیل نمیرفتم.به همین خاطرسعی کردم جوری که اون نفهمه ازش لذت ببرم.شایدازاین کارفقط من لذت می بردم ولی چاره ای نداشتم واین تنهاکاری بودکه میتونستم در گام اول بردارم.این قدربه زن عموفکرمیکردم که هرچندوقت یه بارخوابش رومیدیدم.مثلایکی ازخواب هایی که دیده بودم این بودکه من توبغلش بودم وپستوناشومیخوردم.این جورچیزا خیلی منوتحریک میکرد که به سمتش برم.بدن خوش فرم اون هرکسی رودیوونه می کنه.زن عموم یه زن30ساله باسیمایی سفید،هیکل تقریبا پر،پستونای درشتش هرکسی روحشری میکنه.رونهای سفیدوگوشتِیش وبدن یک دست سفیدوتراشیده که من هیچ وقت ندیدم که یه تارموروی بدن نازش باشه چون حسابی به خودش میرسید.ازهرلحاظ که فکرش روبکنید سکسی بود.کون بزرگش ازپشت دامن مشخص بودودامن هم نمیتونست مانع ازاین بشه که بزرگی کونش به چشم نیاد.موقعی که تاپ میپوشیدهمیشه خط سینه هاش معلوم بودزن عموهمیشه تاپی میپوشیدکه خیلی واسه اون تنگ بودیااینجوری توی بدنش نشون میداد.دوست داشتم تاپشوپاره کنم وپستوناشوبخورم آخه زن عموجلوی من راحت بود وعموم هم ازاون آدمانیست که به زن گیربده!خلاصه همه اندامش بی نقص بود.همیشه موقعی می رفتم خونه عموم که عموخونه نباشه که بتونم بیشتراونو دید بزنم وقتی که زن عمورومیدیدم بی اختیاربه پاهای لختش یابه پستونای درشتش خیره میشدم یابه گردن سفیدش وبخصوص به کون بزرگش بی اختیارنگاه میکردم.برای اینکه به بدنش نگاه کنم ازکوچکترین فرصت استفاده میکردم.موقعی که میرفتم توی کارآشپزخونه بهش کمک می کردم که وقتی بخوادخم بشه قسمت بالای پستونای بزرگ وسفیدش روببینم.یاموقعی که بخوادبره دستشویی نرسیده به دستشویی دامنش رومی بره بالامن هم یواش نگاهش میکردم.من هم یه حدس هایی زدم که شایداینکارومیکنه که من روتحریک کنه که بیام طرفش،ولی من اهل ریسک نبودم وهم میترسیدم اعتمادش نسبت به من سلب بشه وهم ازطرفی جرات نداشتم بهش بگم وقبول نکنه وآباواجدادم روبیاره جلوی چشمم.یه بارکه اومده بودخونمون بعدازاینکه ناهارخوردنمون تمام شد،به مادرم کمک میکردکه ظرفهاروبشورن من هم پریدم وسط که مثلاکمکشون کنم که زن عموپشتش روبه من کرده ومادرمم هواسش نبود،انگشتم رویواش کشیدم روی کونش یه بوهایی بردولی هیچی نگفت وخطرازبیخ گوش من گذشت.برای من هم حالت تعجب داشت که واسه چی حرفی نزدولی زیادبهش فکر نکردم واسه من مهم نبودکه ازچه روشی باهاش رابطه برقرارکنم.ولی اینوهم بگم من خیلی آدم کم رویی هستم ومیترسیدم یک موقع کسی بوببره که من به زن عموعلاقه دارم دخترعموهام هم هردودبستانی هستند.آخه زن عمودیربچه دارشدونمیخواد زیادبچه داشته باشه.من همیشه بیشترازخانواده ام میرفتم خونه عموم.عموم خیلی تحویلم میگرفت باهم گرم میگرفتیم حتی چندباری خونه رفیقش منوبردکه مجردی حال میکردند،یه روزکه رفته بودیم خونه رفیقش یکی دوساعتی رونشستیم ومشروب خوردنشون رومیدیدم که بعدازتماسی که باتلفن داشت احساس کردم میخوادمنودست به سرکنه من هم گفتم این وضعیت داره مشکوک میزنه بزاربرم خونه بلندشدم که برم عموم گفت:کجامیخوای بری؟گفتم خستم میخوام برم یه دوش بگیرم وبخوابم اون هم اصرارنکردگفت:باشه ولی اگه کسی ازمن سراغی گرفت بگونمیدونم بهش گفتم باشه من میدونستم که نبایدبگم چون دفعه های قبلی هم همین حرف روبهم گفته بود.خداحافظی کردم وراهی خونه شدم رسیدم تاسرکوچه گفتم بزارببینم چه خبره که عموم من رودست به سرکرد.بزاراینجاوایسم ببینم چی میشه ازفاصله تقریبٱ 50متری خونه ایستادم ومنتظربودم که چه اتفاق مهمی قرارکه رخ بده که منو،فرستاده دنبال نخودسیاه 10دقیقه ای ایستادم دیدم خبری نشدگفتم بزاربرم خونه شایدفوقش میخوان فیلم سکسی ببینن ولی انگاریکی به من میگفت وایسا یه چیزی میخوادبشه یه چنددقیقه ایستادم که باگذشت دقایق من هم ناامیدترمیشدم که بعدازگذشت نیم ساعت منتظرشدن دیدم یه ماشین پژوتوی کوچه واردشدودم درخونه ای که عموم ورفیقش بودندپارک کردویه زن ازتوی ماشین اومدبیرون زنگ خونه روزدورفت داخل خونه.فکرکردم اون زن کی میتونه باشه.یادم اومداون زنه رو با عموم دیده بودم.آخه اون زن اینجاچیکارمیکنه؟یه زن باکلاس وبااستیل وخیلی قشنگ.من یه باراوناروتوی خیابون دیده بودم وفکرکردم چون همکارهستن شایدیه کاراداری باشه که اومدن بیرون.خیلی تعجب کردم .به عموم کاری نداشتم ولی یه جورایی درحق زن عمونامردی بود.راه خودم روگرفتم واومدم خونه.توی راه به همین فکرمیکردم که زن به این توپی داری چرا آخه خیانت میکنی.یه هفته ای گذشت من هم خونه عموم آفتابی نشدم که روزهشتم نزدیک غروب رفتم خونشون که عموم دم دربودسلام کردم وبعدازاحوالپرسی گفت:چه عجب پیدات شد کجارفته بودی که بهت خوش گذشته که ماروفراموش کردی؟خواستم بزنم توپوزش وجریان اون خانومه روبگم ولی بازم ازقیدش گذشتم جون به هرحال من یه برگه برنده دارم که هرموقع بخوام میتونم اونو،روکنم ولی حالا وقتش نبود.گفتم باباهزارتاگرفتاری دارم من که مثل شمانیستم تاآخرشب مشروب بخورم.عموانگاریه شوکی بهش واردشدحرفی نزد.بهش گفتم راستی اون شب که من رفتم شماهم رفتیدخونه یاتانصفه شب موندید؟.(یه زدحالی بهت میزنم که خودت هم ندونی ازکجاخوردی).زود بحث روعوض کردگفت:نه بابا!بیاتوایستادی اینجاواسه چی؟خلاصه رفتم توی زن عموتوحیاط بود،سلام کردم وبعدازاحوالپرسی باخنده گفت:چه عجب یادی ازماکردی؟من هم گفتم ماهمیشه به یادشماهستیم رفتیم تواتاق بعدعموبه همراه زن عمواومدن نشستن.زن عموگفت:نکنه ازدست ماناراحت بودی؟گفتم نه بابا این چه حرفیه!وازاین چرت وپرت هایی که موقعی که کم میاریم میگیم.1ساعتی اونجاموندم که گفتم میخوام برم خونمون( خونمون 4خیابون باخونه عموم فاصله داشت)زن عموم گفت:بشین شام درست کردم شامتوبخورشام نخورده نمیزارم بری!من به اشتیاق دیدن زن عموم موندم برای شام که یکم ازبدنش روفرصت بشه ببینم موندم شاموخوردیم وتموم کردیم که دیدم زن عموم به دخترهاش گفت:فضولی نکنید،میخواست بره حموم.چون لباساشو توی دستش گرفته بودویه کرست مشکی لای لباساش بود.منم گفتم بایدعموم روبپیچونم وبرم یه کاری بکنم حمامشون توحیاط کناردستشویی گوشه حیاط بودویه حالت جلوش دیواربودیعنی اگه کسی هم بیادبیرون منونمیبینه .گذاشتم 10دقیقه بگذره ازحموم کردن زن عمو،که هم عموم شک نکنه هم زن عموم لباساشو درآورده باشه به عموم گفتم:میرم تا دستشویی رفتم بیرون رفتم کنارحموم ایستادم چیکارکنم درحموم روبازکنم بهش بگم دوست دارم!؟نه نمیشه به درحموم نگاه کردم دیدم یه سوراخی هست اون هم سوراخ کلیدبودگفتم خوبه که کلیدنباشه.ازهمونجا دیدزدم دیدم خیلی تاربودمعلوم بودکه کلیدنبودچشمم روچسبوندم.قلبم داشت تند تند میزدخودم روچسبوندم به درحموم وااایی چی دیدم باورم نمیشداین خودش باشه کف حموم چهارزانونشسته روبه روم فقط پاهاش مانع ازدیدن کسش می شدند.خیلی بدنش قشنگ بود.زن عمومشغول شستن خودش بودبدنش روکیسه میکشیدبعدازکیسه کشیدن روی خودش آب ریخت تاحالااینجوری ندیده بودمش.پستوناش روبروم بودن پستوناش مثل برف بودن میخواستم بپرم توی بغل زن عمو٬شکمش یکم بزرگ بودکه اصلابهش نمی یومدکه شکم داشته باشه فکرنمی کردم زیرلباسش همچین چیزی داره شکمی سفیدوباب خوردن که استیل قشنگش روکامل میکرد.با سختی تونستم جلوی خودم روبگیرم.من حدس میزدم که زن عمواینقدربدنش خوب وخوش فرم باشه ولی نه اینجوری حسابی جاخورده بودم.داشت آبم میومدآخه اولین بارم بودلخت می دیدمش بعدیه لحظه بلند شد دیدم پمپ آب بند اومدآخه حموم کردنش تموم شده بود.یواشکی نگاه کردم که چیکارمیکنه یواش نگاه کردم دیدم داره کرست سیاهش رومیپوشه وای چقدرقشنگ بودبا کرست فکرمیکردم که پستوناش قشنگ باشن ولی نه اینجوری!خیلی زیبا بودن اینجورپستونایی روتوهیچ فیلم سکسی ندیده بودم.چشمم رواوردم پایین که کسش روبتونم ببینم.کسش چقدرقشنگ بود یه کم موداشت ولی خیلی قشنگ بودکه شکمش روبالاترازکسش میدیدم عجب گوشتی بود.کونش هم که دیگه ازپشت دامن هم معلوم بودکه بزرگه!همه چیزش عالی بود.باورنمیکردم که اینقدرخوش اندام باشه شهوتم چندبرابرشد٬دیگه فرصت نکردم شورت پوشیدنش روببینم.ازعموم خداحافظی کردم ورفتم خونه.چندروزگذشت ومن توفکربودم که چیکارکنم که این معادله چندمجهوله روحل کنم.خیلی افسرده شده بودم حوصله هیچی رونداشتم.گاهی اوقات یاداون صحنه وبخصوص پستوناش خودموارضامیکردم ولی این برای لحظات کمی منوآروم میکرد.دیگه تصمیم گرفتم که زن عموروبفهمونم که من دوستش دارم وبه اشتیاق اون میام خونشون آخه اینجوری فایده نداشت که دست روی دست بزارم.8 روزخونه عموم نرفتم گفتم بااین کار،دل زن عموبیشترواسه من تنگ میشه.باخودم گفتم فردابایدبرم خونشون ببینم چه خبره.شب نمیتونستم بخوابم همش دلهره واضطراب داشتم انگارمیخواستم باهاش ازدواج کنم همش فکرمیکردم که بهش بگم یانه.روز بعدش یعنی روز9رفتم یه دوش گرفتم ودم غروب ازخونه زدم بیرون رفتم خونه عموم توی راه همش به این فکرمیکردم که چه جوری به زن عموبگم خلاصه رسیدم خونه عموم در زدم دیدم زن عمودروبازکردبعدازسلام واحوالپرسی گفتم:عمواینجاست؟گفت:بیا توالان ازسرکارمیاد٬باگفتن این حرف رضاکوچولو(کیرم)مثل همیشه که زن عمورومیدیدازخواب پریدمنوتواتاق راهنمایی کرد.نشستم بعدازچندلحظه تواتاق اومدبایه سینی که دوتالیوان چایی بود.نشست وگفت:چندروزی پیدات نبودچی شدکه راه گم کردی این بارچه بهونه ای واسه نیومدنت داری؟ازگفتن این حرفش خیلی حال کردم چون فهمیدم که خودش هم به من فکرمیکرد٬گفتم باورکنیدسرم شلوغ بودماهمیشه مزاحمتون هستیم.خندیدوگفت:شما مراحمی!این حرفاچیه!گفتم بزارسرصحبت روبازکنم روبه زن عموکردم وگفتم:ازتنهایی خسته نیستیدهمش توخونه هستید.یه پارکی چیزی پیدانمیشه بریدیه آب وهوایی عوض کنید؟گفت:به عموت میگم که بریم شهرستان یه آب وهوایی عوض کنیم میگه:وقت ندارم وازین حرفها دیگه ازدست این کاراش کلافه شدم دیگه تحمل کردنش سخت شده.من دیگه حرفی نداشتم بگم بهش گفتم:حرف حساب جواب نداره.زن عموبلندشدورفت ازتوی یخچال میوه اوردوگذاشت گفت:این قدرسرگرم صحبت بودیم که من یادم رفت ازشماپزیرایی کنم بفرمایید.یکم ازمیوه روخوردم گفتم دست شمادردنکنه زن عموهی میگفت شما نخوردید وازاین حرفها.نیم ساعت گذشت ازعموخبری نبودومن یواشکی سینه های قشنگش رودیدمیزدم توی دلم قندآب میشد.که یه دفعه زنگ خونه به صدادراومدکیرم باشنیدن این صداغش کرد.دخترعموم رفت دروبازکردعمواومده بودبعدازسلام واحوال پرسی روبه زن عموکردوگفت:میخوام برم کاردارم.زن عموگفت:کجا؟گفت:بایدبرم اداره یه خورده کارهای عقب مونده دارم که بایدانجام بدم!زن عموگفت:منتظربشیم که بیای که دورهم شام روبخوریم.عموم بهش گفت:امشب اصلامعلوم نیست بیام یانه احتمالا نمیام فرداطرفای ساعت 5یا6عصرمیام(من که میدونستم با رفیقش خونه خالی گیراوردن)بعدزن عموگفت:کجامیخوای بری من میترسم تنهاموازین حرفاهاعموم گفت:رضا که هست اینجا میمونه!زن عموبهم نگاه کردوحرفی نزد!عموم گفت:رضا که غریبه نیست٬عموم جلوی زن عموبهم گفت:امشب که جایی نمیخوای بری میمونی اینجا؟من هم ساکت شدم و بعدازچندلحظه گفتم نمیدونم(خواستم کلاس بزارم میدونستم بازم اصرارمیکنه)گفت:بابایه شب که هزارشب نمیشه!گفتم باشه.عموم رفت یه دوش گرفت وشام نخورده خداحافظی کردورفت ومن موندم وفاطمه جونم!رضاکوچولو که دیدهمه چی داره خوب پیش میره ازخواب بیدارشد.ساعت تقریبا9بود.زن عموغذاروکشیدمن دودل بودم بگم یا ببینم اون چی میگه هیچی نگفت یعنی حرفی که منتظرش بودم بگه نگفت غذاتموم شد.بعدازتموم شدن غذازن عمورفت ظرفهای شام روشست واومدوتلویزیون روشن بودو فیلم موردعلاقه اش شروع شده بود،فیلم که پخش میشدمن همش به پستوناش نگاه میکردم واون هم این قدرغرق فیلم شده بودکه من جرات این روپیداکرده بودم که یکم باپررویی وبیشترازهمیشه نگاش کنم ونمیدونستم که عمدا،این کارومیکردکه من روبفهمونه یانه.من هم کاری بهش نداشتم که بفهمه یانه چون اول وآخربایداونومتوجه کنم.بعدازتموم شدن فیلم روبه من کردوگفت:خب آقارضاچیکارمیکردی این روزها که نیومدی خونمون؟گفتم چیزخاصی نبود٬دنبال کارهای شخصی بودم گفت:همین فقط!این حرفش خیلی منظورداربودمن به روم نیوردم وباخنده گفتم وکارهای ریزدیگه!بعدازچنددقیقه دخترعموهام گفتن خوابمون میاد.زن عمواوناروتواتاق خواب برد.من هم کفری وبه شانس بدم فوش میدادم.بعدازگذشت 10دقیقه زن عموم اومدنشست من خوشحال شدم گفتم الان یه چیزی میخوادبگه بعدگفت:تازگیامتوجه رفتارعموت شدی؟گفتم:چیه رفتارش باشمابدشده؟گفت:نه عموت خیلی مشکوک میزنه بعضی ازمواقع عصرهامیره بیرون وتانیمه شب میمونه حالاشب ها میره بیرون،نمیدونم چه کارایی داره میکنه.بهش گفتم:نه بابا شماکه میدونی به هرحال اون هم کارش زیاده ونیازبه آرامش زیادی داره شایدبزاریدش به حال خودش بهترباشه گفت:چی بگم شاید!.بلندشدوگفت:اگه خواستی بخوابی بیاتواتاقمون بخواب.من هم بهش گفتم همینجامیخوابم!میخواستم ببینم اون چی میگه.گفت:نه بابامن میترسم بیاتواتاقمون بخواب.من هم با شنیدن این حرف زود تلوزیوون روخاموش کردم ویعنی باهم بریم تواتاق که دوهزاریش بیفته که نیت من چیه.زن عموجلوی من راه میرفت ومن به کونش خیره بودم خواستم ازپشت اونوبگیرم وبکشم عقب که بیادتوی بغلم ولی بازم صبرکردم که چی میشه!رسیدیم کناراتاق خواب لامپ اتاق روشن بود.گفت:بیارضا رفتیم داخل٬گفت:جات اینجاست1مترفاصله من تازن عموبود.رفتم سرجام وخودم روبه خواب زدم.زن عموهم لامپ روخاموش کردوسرجاش خوابید.چندثانیه که گذشت گفت:رضابه نظرت عموت راست میگه توی اداره کارداره؟بهش گفتم:کاراداری صبح وشب نداره همیشه هستش!گفت:آره ولی نه تا این حد!گفتم:نمیدونم!اون هم حرفی نزدوساکت شد.من فکرمی کردم میخواست چیزی بگه باخودم گفتم کیرتوی این شانس!یه چنددقیقه گذشت توی این فکربودم که چیکارکنم زودبایدیه کاری میکردم تاهنوزنخوابیده بود.یه5دقیقه ای مشغول فکرکردن بودم وکیرم حسابی شق شده بود.نقشه ای به کلم خوردگفتم:جهنم وضر٬پنجاه پنجاه اگه گرفت که خوبه اگه نگرفت دیگه هیچ وقت نمیتونم بهش دست پیداکنم.میدونستم که هنوزنخوابیده وهی تکون میخوردشروع کردم به صرفه های الکی وباحالتی که حالم خرابه رفتم توی حیاط میخواستم که بیاد دنبالم که نقشه ام روبتونم اجراکنم.گفتم وقتشه خودم روزدم به استفراغ بعداز30ثانیه اومدایستاد بالای سرم باموهایی پریشون وپستوناش هم مثل همیشه میخواستن ازتاپش بزنن بیرون.قشنگ ترازهمیشه شده بود.باحالتی مضطرب گفت:چی شده رضا؟گفتم:چیزی نیست یه کم حالم بد شد!گفت:اگه حالت خرابه بیابریم بیمارستان؟گفتم:نه لازم نیست.گفت:موقعی که خونه بودی چیزی خوردی که بهت نساخته باشه؟گفتم:فقط شام خوردم دیگه چیزخاصی نخوردم.گفت:شایدغذابه شمانساخته؟گفتم نه خیلی هم خوب بودولی پیش میادویه لبخندی زدم.اون هم خندیدوگفت:روسروصورتت آب بریزمن وانمودکردم که حال ندارم درست روسروصورتم آب بریزم زن عمواومدپیشم نشست که آب بریزه روسروصورتم نشسته بودجفتم که پاش خورده بودبه پام وپستونای قشنگش 30سانتی متربیشترباهام فاصله نداشتن.حرارت بدنش رواحساس میکردم.کیرم هم مثل همیشه که زن عمورومیدیدشق بود.دودل بودم که چیکارکنم.یه چندباری،روی سروصورتم آب ریخت در حین آب ریختن یه چند بار پاشوبه پاهام زد که یعنی داره اینور و اونور میشه!گفت:حالابهتری؟گفتم:آره مرسی!با خودم گفتم که وقتشه سرش روبرگردوندکه شیرآب روببنده صورتش رو کامل برگردونده بودکه یواش دستم روگذاشتم روی پستون سمت راستش که نزدیک من بودویه فشاری با شهوت بهش واردکردم.چقدرنرم بود،دنیاجلوی چشمم سیاه شد.آب دهنم بنداومد٬احساس کردم قلبم اومدتوی دهنم.اصلاحدس نزده بودم که این چنین حالتی بهم دست بده.سرش رو برگردوندوگفت:چیکارمیکنی؟بهش گفتم:زن عموخیلی دوست دارم نمیزارم کسی ازاین ماجرابویی ببره فقط بین خودمونه دیگه کی میخوادبدونه وازاین حرفها٬صدای من کم کم حالت سردی وبخصوص شهوت به خودش میگرفت.اصلانمیدونستم چی گفتم.چندلحظه ساکت شده بودیم زن عموپاشدمن هم بلندشدم زن عموگفت:عموت بهت گفته که منوسربه سربزاره؟گفتم نه اصلاعمودرجریان نیست بهش گفتم من همیشه میخواستم بهت بگم ولی فرصت این رونداشتم که بگم من خیلی بهت علاقه دارم،همش بهت فکرمیکنم وفقط به عشق شمامیام!زن عمو یکمی خودش روشل کرد وچیزی نگفت من هم ازسکوتش استفاده کردموبهش گفتم:خیلی دوست دارم.اون هم روبه من کردوگفت:ولی من خیلی وقته که دوست دارم وخودت متوجه نبودی همش به روی خودم نمی اوردم ومیترسیدم بهت بگم وخندید!دستش روگرفتم وکشیدم که بریم توی اتاق!باورم نمیشد که این همونی بودکه دیروزحسرت دیدن ذره ای ازبدنش روداشتم انگارروی ابرهابودم.دسشوکشیدم بردم توی اتاق پذیرایی چراغ رو،روشن کردم ودروبستم چون هوای داخل اتاق گرم بودکولرروروشن کردم وایستادم کنارش.ایستاده بودگفتم یالادیگه!من هم نمیدونستم بایدازکجاشروع کنیم چون شوکه شده بودم ولی نخواستم که جلوش کم بیارم گفت:باشه!یه نگاهی به پستوناش کردم اون هم بهشون نگاه کردوبادستش اوناروازپایین گرفت وبردبالابعد دستاش روآوردپایین که تاپش رودربیاره.بهش گفتم نه بزارمن لباساتودربیارم گفت:باشه!کیرم بدجوری راست کرده بود.قندتوی دلم آب میشدانگاری که خواب میدیدم.ایستادم روبروش لبام روآوردم جلووسرش روآوردم طرفم ولباشوگرفتم وشروع کردیم لب گرفتن لباش چقدرگرم بودن لبشوخوردم زبونش روبادندونام می کشیدم ولباشوگازمیگرفتم رفتم پایین گردنش رولیس زدم رفتم پشت گردنش روهم لیس زدم چقدرگردنش سفیدبود!قلبم داشت تندتندمیزد.زن عمو هم کم کم صدای نازک وغرق درشهوتش داشت اتاق رودربرمیگرفت.تمام سروصورتش روخوردم بهش گفتم موهاتوبازکن اون هم موهای بهم ریختش که اوناروروبسته بود،روبازکردمن هم دست کردم توی موهاش ومرتبشون کردم بهش گفتم تی شرتم روازتنم درنمی یاری؟آروم تی شرتم رودراوردواومدسمتم من روچسبوندبه دیوار وگردنم رومیخوردیه چندلحظه ای داشت گردنم رومیخوردوزبونش رومیکشیدیکم خوردواومدجلولباش روچسبوندبه لبام واونارومیخوردخیلی خوب بلدبودکه چطوری بخوره بهش گفتم حالانوبت توست دستم روآوردم ویه دستی روی پستوناش کشیدم بهش گفتم این پستونات باب خوردنن آرزوی من بود اونارویه شب داشته باشم!پستوناش خیلی قشنگ وخوش فرم بودن.اونم گفت:مال خودتن.آروم تاپشوبردم بالاودراوردم یه کرست صورتی تنش بودگردن بندش که روی خط سینه هاش افتاده بودروازپشت درآوردم وگذاشتم رومیزوازپشت کرست پستوناشو بوکردم وبوسیدم گفت:بزارکرستم روبازکنم برات بهش گفتم نه من بازش میکنم ازپشت بازش کردم هنوزکرستش روکامل بازنکردم که پستوناش افتادن پایین کرستش روانداختم یه گوشه وپستونایی که آرزوم بوداونارویه لیس بزنم روبه روم بودن.باانگشتم یه دایره ای روی پستوناش کشیدم وباحالت تعجب گفتم چقدرقشنگن!یه دنگاهی به شکمش کردم شکمش یکم بزرگ بودیه دست بهش کشیدم شکمش خیلی نرم بود.بهش گفتم یکمی بزرگه اصلابهت نمیادشکم داشته باشی.شکمش زیادبزرگ نبودوقتی لخت میشدمعلوم بودکه شکم داره.آروم آروم دستام روبه طرف پستوناش بردم ودوتا دستام روزیرپستوناش گذاستم وپستوناشوبردم بالابهش گفتم اینا چقدرقشنگن!گفت:می خوام پستوناموامشب خوب بخوری.بهش گفتم:باشه خوب میخورمشون.نوکشون رویواش نازکردم اون چشماش روبست وصدای آهش کم کم داشت بلندمیشد.پستوناش خیلی سفیدبودن.دستش روآوردم طرفم وشروع کردم به لیس زدن ازنوک انگشتاش لیس میزدم تابالای کتفش اونجاروخوردم ورفتم سراغ گردنش لیس زدن گردنش تموم شدرفتم سرشکمش زن عموتکیه داده بودبه دیواروازشدت شهوت چشماش روبسته بودزانوزدم وشروع کردم به لیس زدن نافش وگازگرفتن شکمش فریادغرق درشهوتمون اتاق روپرکرده بود.زبونم روکامل میکشیدم روی شکمش وشروع کردم به خوردن شکمش واونوگازمیگرفتم شکم نرمش قرمزشد بعدش یواش رفتم بالاوشروع کردم به خوردن پستونای سفیدونوک قهوه ای اون بهترین مزه دنیا روداشتن اون هم دستاشودورگردنم گره زده بود.نوک پستوناش روبادندونم یواش یواش می جویدم وبادستم کونش رومیمالوندم وسرم رولای پستوناش میگذاشتم و٬وسطشون رولیس میزدم آخه هم خیلی زیباوخوش فرم بودن وهم من عقده داشتم که اونهارویه روزبخورم.پستوناشو گازمیگرفتم وبادستم نوکشون رولمس میکردم ومیکشیدم اون هم دادمیزدآفرین همینجوری بخورشون خیلی حشری شده بودیم.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#750
Posted: 31 Jul 2014 17:03
ماجرای من با دختردایی
سلام امیر هستم.می خوام رابطمو با دختر داییم بگم.
1شب دختر داییم بهم اس ام اس دادو داشت باهام دردو دل می کرد.اسم دختر داییم النازه.
می گفت که خیلی تنهاسو دوست پسر نداره.یعنی اصلن خوشش نمی اد.می گفت باباش خیلی به حجابش گیر میده.اخه معمولا یه شال می ندازه که همه ی موهاشو گردنش پیداس.منم یه خورده دلداریش دادم.چند شب همینجوری بهم اس می دادیم که یه شب بهش گفتم که می خوای فردا بیام دنبالت.اون اولش قبول نکرد ولی اخرش گفت بیا فقط کسی نفهمه.الناز 16 سالشه منم 21 سالم
رفتم دنبالش با ماشین بعد یه خورده دلداریش دادم اخرشم بوسش کردمو اون می رفت.بعد دو سه هفته که خیلی به هم وابسته شده بودیم رفتم دنبالش.میبردمش یه جای خلوت که راحت حرف بزنیم.دیدم داره گریه میکنه اخه با یکی از دوستاش دعواش شده بود.منم بغلش کردمو لپاشو بوس کردمو اشکاشو پاک کردم.اخرش که داشت پیاده میشد گفتم الناز جان نگران نباش برو با دوستت اشتی کن دستمو گداشتم دوره گردنشو لباشو بوسیدم.دیگه خیلی به الناز وابسته شده بودم.شب بهش اس دادمو گفتم ببخشید که لباتو بوس کردم.ا.نم گفت اشکال نداره.بعد بهش گفتم که پس دفعه دیگه توام لبامو بوس کن.فرداش که رفتم دنبالش لبمو گذاشتم رو لبشو بوسش کردم بعد اونم بوس کرد انگار دوتامونم نمیخواستیم که لبامونو جدا کنیمبهد من لبشو خوردم لبشو کشید بعد گفتم عزیزم توام بخور.لبامون به هم چسبیدو 1 دقیقه لب دادیم .اون روز رسوندمشو کارهما هر روز شده بود لب دادن.یه روز که داشتیم لب میدادیم دسمو گذاشتم رو سینشو یه خورده فشار دادم.الناز هیچی نگفت فقط لبمو می خورد.بعدش که لبامون جدا شد همینجوری میمیالیدم.گفتش امیر قرارمون فقط لب بودا.گفتم عزیزم اخه دسه خودم نبود بزار بمالم دیگه.گفت باشه.اومدم دکمشو باز کنم گفت امیر بسه دیگه گفتم بزار بخورم دیگه عزیزم .بالاخره دکمشو باز کردم.یه تیشرت داشت.اونو دادم بالا سوتیانش معلوم شد.یه سوتیانه مشکی بود.دادم بالا سوتیانشو.واییییییییییییی.سینشو دیدم.یه سینه سفید که نوکش صورتیه کمرنگ بود.دهنمو گداشتم رو سینش داشتم میخوردم که سرمو اورد بالا شروع کرد به لب دادن.میگفت دوست دارم عزیزمم.منم میگفتم دوست دارم.د.باره اومدم سینشو خوردمو دسمو کردم لای پاش کسشو از رو شلوارمالیدن تا کسش خیس شد.دسشو گذاشت رو کیرمو مالید تا اینکه ابم اومد.دوتامون باره اولمون بود.الان 1ماهه کارمون همینه.اما اخره هفته باباش اینا قراره برن مسافرت.قول داده یه سکسه توپ کنیم که اونو اخره هفته واستون مینویسم.مرسی بای
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم