ارسالها: 9253
#761
Posted: 13 Aug 2014 16:24
من هميشه عاشق فيلم غارتگر 1 هستم و خود را مديون آرنولد ميدانم
داستان من را بخوانيد تا بفهميد چرا؟
برادر و پدرم به خاطر سرمايه گذاري كه تو بابلسر انجام داده بودند هفته اي 2يا 3روز به شمال ميرفتند و برادرم همان جا با دختري ازدواج كرد كه البته 12سال از خودش كوچكتر است و همسن من ميباشد
معمولا مادرم نيز با آنان به شمال ميرفت
خونه داداشم فقط 10 خانه با ما فاصله داشت و زنداداشم به همراه دختر8ساله شان بخاطر تنهايي و غريبي 24 ساعت خونه ما بودوشام و نهار مارا در نبود پدر ومادر تدارك ميديد
و بالعكس من 24 ساعت خونه آنها بودم بخاطر مكان خالي و كشيدن ترياك!
ترياك كشيدن من را فقط زنداداشم ميدانست و بس!
تا اينكه يكشب كه زنداداشم خونه ما خوابيده بود، نصفه شب بلند شدم بروم دستشوئی كه زنداداشم را كه خواب بود ديدم
شب با دامن خوابيده بود و در هنگام خواب دامنش تا بالاي شرتش رفته بود و تمامي ران و شرتش كاملا معلوم بود
يك نيم ساعتي فقط و فقط مشغول تماشا كردن بودم
بعدش تو رختخواب تا صبح هزار فكرو خيال و نقشه براي زنداداشم بودم
دخترشان مدرسه ميرفت
هميشه وقتي زنداداش ميآمد خونه ما كليدشان را ميگرفتم و ميرفتم اونجا
اما از فرداي آن شب قبل از اينكه زنداداش بياد خونه مون رفتم خونه شون و در نبود دخترشان كه مدرسه بود شروع به خوش و بش كردن و اين حرفها كه خيلي سرتري و خيلي خوشگلي ....
دو سه دفعه سي دي فيلم گرفتم و دو تايي تماشا كرديم ( معمولا زنداداش موقع تماشاي تلوبزیون دراز ميكشيد و از مبل استفاده نميكرد)
روز سوم نقشه وقتي سي دي را گذاشتم براي خودم عمدا متكا براي زير سر گذاشتن نياوردم
زنداداش چند بار هي گفت براي خودت متكا بيار ولي گفتم نميخواد راحتم
ولي در وسط فيلم و هنگام هيجان فيلم ، غلتي روي زمين زدم و سرم را روي متكاي زنداداش گذاشتم
(فيلم غارتگر1)
تو يك صحنه مثلا ترسناك فيلم ناگهان مثلا خيلي ترسيده بودم يكهو چرخيدم و مثلا از ترس زنداداش را سفت بغل كردم، بيچاره اون هم ترسيده بود و سفت منو بغل كرد
در حاليكه بقيه فيلم را بغل كرده ميديديم، شروع كردم با نيم تنه پايين بدنم باهاش ور رفتن
زنداداش اولش خودش را به اون راه زد اما يواش يواش من را جدي تر ديد و بخصوص كه سفتي و فشار معامله را بر روي ران هاش حس ميكرد
هي شروع كرد به گفتن برو عقب، اه كنه نشو ...
تا اينكه دستم را كه پشت شانه اش بود، آهسته آهسته پايين آوردم و ابتدا روي كمر و سپس روي كونش گذاشتم و با تمام قوا بدنش را به سمت كيرم فشار دادم
چشم غره اي كرد و يك سيلي الكي بهم زد
بجاي اينكه بترسم كاملا خودم را روش انداختم و زير گردن و گوشش را شروع به خوردن كردم
با اينكه آخ و اوخش را به زور كنترل ميكرد الكي هي ميگفت پاشو. .. نكن ... بسه
يواش شلوارش را خودم پايين كشيدم و سرش را گذاشتم توش كه يهو گفت:آبت را توش نريزي
من كه اين جمله را چراغ سبز دانستم
آرام شروع به تلمبه زدن كردم
اولش صورتش را با دست پوشانده بود ولي هي آمپرش بالاتر ميرفت كه يهو ازم پرسيد: چرا آبت نمياد؟
گفتم ارضا شدي؟ آبم بياد؟
گفت: نه نه بكن فقط چرا آبت نمياد؟
گفتم : چطور مگه؟
گفت: آخه داداشت 10 ثانيه اي آبش مياد
فهميدم نميداند بخاطر نشئگي آبم دير مياد
همش ميگفت آبت نياد آبت زود نياد، تمامش نكني!
آقا خلاصه بعد از يك ساعت تلمبه زدن، گفتم :سميرا آبم دارد مياد و الان دخترت هم تعطیل ميشود و بايد تمامش كنيم
قبول كرد
من هميشه سكس كون را به كس ترجيح ميدم
گفتم برميگردي؟
گفت براي چي برگردم؟
گفتم مگر نگفتي آب توش نريزم ، خب برگرد بريزم تو كونت ديگه
گفت: يكبار به داداشت كون دادم براي هفت پشتم بسه
گفتم: اوستا نبوده ، اگر اذيت شدي نميكنم
سوراخ كونش را با روغن مارگارين چرب كردم و خيلي آرام سرش را گذاشتم تو كون داغش و حدود نيم ساعت طول كشيد تا كاملا دخول كنم و روي كمرش دراز بكشم كه ديدم كل بدنش غرق در عرق بسيار سردي است!
نگاهي به صورتش انداختم ديدم لحاف را گاز گرفته!
باديدن اين صحنه آبم درجا آمد
و اين سكس طولانی مدت شديدا زير زبان زنداداش مزه داد و هفته اي دو الي سه بار تا هفت سال به همين حالت كس و كون تداوم پيدا كند و باعث عملي ماندن من شود!
هيچ وقت هم برايم قبول نكرد كه ساك بزند
تا اينكه دو سه سال آخر چون ازدواج كردم رفت و آمدم كمتر شد و از طرفي داداش هم ديگه شمال نرفت و دو دختر داداش هم بزرگ شده بودند و هميشه يكيشون تو خونه بود و باعث شد يواش يواش رابطه مون كمرنگ تر و نهايتا كلا تمام بشود
هميشه وقتي دري بسته شود در ديگري باز ميشود
بهمين خاطر متوجه كيس جديد و استثنايي و دست نخورده اي شدم كه بايد روش كار ميكردم
كه در غارتگر2 برايتان خواهم گفت كي بود و چطور رابطه را برقرار كردم و چطور رابطه تمام شد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#762
Posted: 15 Aug 2014 02:11
تجاوز پسرداییم به من
من اولین بار که سکس داشتم ۱۰ سالم بود. اصلاْ از سکس چیزی نمیدونستم. یه دختر توپول بودم که کونم هم یه کمی گنده بود. یه روز پسرداییم که اون موقع ۱۷ سالش بود اومد خونمون.
بعد شب ما بچه ها تویه اتاق خوابیدیم و منم کنار دخترداییم خوابیدم و پسرداییم هم کنار من البته با فاصله.
شب بود که دیدم اون شلوارمو داره درمیاره. اول خیلی ترسیدم چون نمیدونستم میخواد چیکار بکنه. بعد شرتم رو داد پایین. بعد از چند دقیقه احساس کردم یه چیزی رو چسبوند به کونم.
از ترسم نمیدونستم چیکار کنم. بعد از چند دقیقه بازی با کونم یهو کونم رو خیس کرد تا اومدم خودم رو بکشم جلو کمرم رو گرفت و نذاشت.
دستش رو گذاشت رو شکمم می خواستم گریه کنم که بهم گفت اگه گریه کنی می زنمت. منم ترسیده بودم. هیچی نگفتم تا اینکه کیرش رو گذاشت سر سوراخ کونم و بهم گفت اگه سر و صدا کنم منو میزنه. بعد سر کیرش رو هی فشار داد به کونم. خیلی دردم گرفته بود. خیلی زیاد.
نمیدونستم چیکار کنم که یهو بایه فشار محکم سر کیرش رفت تو. نفسم بند اومد و کونم داشت از درد میترکید. و منم گریه می کردم.
بعد هی فشار داد من که تا حالا یه همچین حالتی رو تجربه نکرد هبودم تو ده سالگی داشتم می مردم. تا یه چیزی از کیرش ریخت تو کونم. بعد سریع کونم رو پاک کرد و ولم کرد.
فرداش هم منو تو پارکینگ گرفت و با کتک برد تو انباری . کیرش از زیر شلوار باد کرده بود. تو انباری شلوارش رو دراورد و بهم گفت کیرش رو بخورم ،خیلی بدم میومد جایی که اون جیش می کرد من باید میزاشتم دهنم. اول قبول نکردم، شلوارم رو دراورد. کس یه دختر بچه 10 ساله جلوش بود سفیو و بی مو ، گفتم که کونمسفید بود و گنده بود.
نشست جلوم و با دستش با کسم بازی کرد.بعد با زبونش کسم رو لیس زد، یه جوری شدم . بعدبا گوشیش ازم عکس گرفت و گفت اگه حرفشو گوش نکنم عکسم رو به همه نشون میده، مجبور شدم کیرشو بزارم دهنم، سرش رو گزاشتم دهنم ولی اون همشو کرد تو دهنم،داشتم بالا می اوردم ،کیرش خداییش خوش فرم بود،
منو بغل کرد و کیرشو گذاشت لای پاهام.بعد از رو لباس سینم رو که تازه دراومده بود میخورد.حالم دست خودم نبود. بعد باز کسم رو لیسید و منم کسم خیس شده بود. نفس نفس میزد،
بعدش منو برگردوند و از پشت کونم رو لیس زد. همه جاشو.دو طرف کونمو باز میکردو سوراخم رو میخورد. دیگه منم شل شده بودم، بعدش انگشتشو کرد تو کونم. دردم اومده بود. التماس می کردم ولم کنه ولی بدتر می کرد.
بعدش منو گذاشت روی چهارپایه تو انباری و کیرش رو گذاشت لای پاهام. چون کسم خیس شده بود راحت کیرش عقب و جلو می شد واز جلو میومد بیرون، به کسم که میخورد بیشتر حال میکردم.
بعد کیرش رو برد سر سوراخم و مالید به سوراخم. میدونستم میخواد بکنه تو، کیرش و گرفتم که نکنه ولی منو محکم گرفت و فشار داد. هی فشار داد. دید نمیره تف زد، کیرش سفت شده بود. بعد منو کج کرد و سر کیرش رو بادست گرفت فشار داد تو کونم. سرش که رفت تو بدنم شل شد یعنی داشتم از حال میرفتم. باز فشار داد که کلفتی کیرشو تو کونم حس کردم. کون یه دختر بچه مگه چقدر تحمل داره.
نصفشو کرد تو و درمیاورد و میکرد تو و منم کج مونده بودم. کونم وا شده بود و صدای رفتن و اومدن کیرش میومد. دلم درد گرفته بود گریه می کردم و اونم از جلو کسم رو میمالید و از عقب میکرد و درمیاورد.خواست بقیه کیرشو هم بکنه تو ولی نرفت کونم بی حس شده بود.
تو همین حالت اینقد کسم رو مالید که ارضا شدم و بدنم میلرزید. تا اینکه نشست رو چارپایه و منو نشوند رو کیرش و پاهام رو وا کرد و با دستاش منو بالا و پایین می کرد. کیرشش کلفت و سفت شده بود، بعد از چند دقیقه با یه فشار محکم ابش اومد و ریخت تو کونم.بازم ول نکرد و منو رو کیرش نگه داشت.
بعد وقتی کونم رو تمیز میکرد چند تاعکس از کونم گرفت. بیشرف بعدا عکسا رو به اون یکی پسرداییم هم داده بود. که اونم بعدا میگم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#763
Posted: 15 Aug 2014 02:22
زن داداش الهام
خانواده ما نه مذهبيه نه اوپن. ولي به محرم نامحرم خيلي مقيدن. داستان برا سال 88 و اولين تجربه سكسي كه چه عرض كنم، اولين تجربه دست دادن و بوسيدن و لخت شدن و لخت ديدن و ... من بود. چندسالي بود كه الهام وارد خونه ما شده بود. چند سالي ازم بزرگتر بود. اندام فوق العاده سكسي داشت و لباسهاي تحريك كننده مي پوشيد. از همه جالبتر وقتي راه ميرفت انگار داشت شوي لباس اجرا ميكرد. من هميشه ديدش مي زدم، ولي هيچ وقت به چشم كردن نبود. روزها گذشتن تا اينكه داداشم براي يه سفر كاري يه ماه رفت يه كشور خارجي. تقريبا ده روزي از رفتنش گذشته بود كه ديدم زن داداشم اسمس داده. اسمش راجع به دوست داشتن و ... بود. ج دادم تو همين مايه ها. دوباره فرستاد. و منم همينطور... اين قضيه تا آخر شب ادامه داشت. ولي مدام شدت اين ابراز علاقه ها بالا ميرفت. (آخراش هات هات بود.) من تعجحب كرده بودم، ولي گفتم حتما بيكاره همينجوري ميفرسته. اومدم بخوابم ديدم اسمس داد: نيما (اسم الكيم) اسمسات و دوست داشتنات واقعي بود يا فقط اسمس بود. نوشتم: توچي؟ نوشت: واقعي واقعي. نوشتم: منم همينطور. اونم نگو چراغ سبز ما رو ديده، شروع كرد به اينكه چقدر دوسم داره و هميشه از ديدنم كيف ميكرده و ... آخرشم نوشت: دوست دارم يه شب پيشت بخوابم ... باورتون نميشه. داشتم شاخ درمي آوردم. از طرفي ميترسيدم، آخه من اصلا دوست دختري نداشتم و ندارم. يه جورايي امل املم. ولي اونقدر دوست داشتم امتحان كنم اين قضيه رو كه نگو و نپرس. گفتم: منم همينطور. اينو كه فرستادم ديدم برا فردا شبش گفت بيا خونه مون. تا فردا شبش دل تو دلم نبود. عصرش رفتم دوش گرفتم و صفايي دادم و به بهانه مدرك دانشگاهم كه تو يه شهر ديگه ست از خونه زدم بيرون.
تا برسم اونجا همه اش داشتم تصور الهامو ميكردم. رسيدم. ز زدم. درو باز كرد. رسيدم ددم واحد. ز زدم. با عشوه خاصي جواب داد: بله؟ گفتم نيمام. در باز شد. باورم نميشد الهام باشه. شبيه آيشواريا شده بود. موهاي بلند. آرايش حرفه اي. يه تاپ نارنجي با يه دامن يه وجبي. رفتم تو . همديگه رو بغل كرديم. يه لب جانانه و اومديم نشستيم. يه يه ساعتي حرف زديم. تو اين مدت پذيرايي هم كرد ازم. تواين يه ساعت به بهانه هاي مختلف سينه شو لمس ميكردم و دستمو رو رونهاش حركت ميدادم. دامنشم كه چه عرض كنم، نميپوشيد سنگينتر بود.
تقريبا چهار انگشت بود نه يه وجبي كه گفتم. بعد مدتي ديدم چشماش كم كم خمار شده. از صحبتهاش هم فهميدم خيلي تو كف كير مونده و از زمان رفتن داداشم ريخته بهم. گفت بريم اتاق خواب. رفتيم رو تخت. گفت من كه گرممه. تاپشو درآورد.سينه هاي ناز و سربالا جمع و جوري داشت. دامنشم درآورد. يه شرت و كرست سورمه اي توري آس تنش بود. اومد با شرت و كرست نشست روم. گفت نيما نميخواي لباستو دربياري؟ پيراهنمو خودم درآوردم. شلوارمو خودش كشيد پايين. از رو شرت كيرمو ميماليد. خيلي مست كير بود. اينو از چشاش ميشد واضح خوند. بعد چند ديقه شورتمم درآورد. ديدم داره با كيرم حرف ميزنه – عزيزززززم، ميدوني چندوقته دنبالتم. از اين به بعد مال مني. واي چقدر نازي و .... تا حالا احدي به كيرم دست نزده بود. اولين بار بود تو اين شرايط بودم. بعد سرش رو نزديك برد و كيرمو تا ته كرد تو دهنش. داغ داغ داغ بود. تجربه نداشتم. ولي لذت بخش ترين لحظه زندگيم بود. چند ثانيه بيشتر نخورده بود كه ديدم داره آبم مياد. اومدم خبرش كنم، ديدم وحشي شده، دستمو پس زد.
نصف آبم ريخت تو دهنش. سريع كيرمو گرفت اونور بقيه اشم پاشيد رو شكمم و ... اونقدر خجالت كشيدم كه نگو. اومد كنارم دراز كشيد . گفت چه زوووود؟؟؟ هيچي نداشتم بگم. با خودم گفتم الان ميگه چه بي جنبه ست. گفتم بخوابيم فردا ادامه ميديم. خوابيديم. صبح صبحونه رو خورديم و يه دوش باهم گرفتيم. اومديم بيرون ديدم يه فيلم سوپر گذاشته. نشستيم باهم ديدن كه كيرم راست شد. سريع منو برد تو اتاق. دراز كشيدم اومد روم. دم كوسش يه كم بازي بازي داد و هل داد تا ته رفت تو. باورتون نميشه چقدر داغ بود اين الهام. يه كم بالا پايين كرد ديدم داره ميلرزه. فهمميدم ارضا شده. ديدم رفت خم شد، پشتش بهم بود. تا حالا چندتا كليپ سكسي ديده بودم. اين روش برام عجيب بود. بهم گفت بيا. منم نميدونستم چي به چيه. رفتم نزديك. كيرمو گرفت هدايت كرد تو كسش.
چه حالي ميداد. از تو آينه جفتمون همديگه رو ميديدم. ياد فيلمها افتاده بودم. برعكس ديروز يه 5 دقيقه اي حسابي تلمبه زدم. تا نوبت من شه سه بار ارضا شده بود. من ديگه وقت ارضا شدنم بود. فهميده بود. واسه همين نذاشت ادامه بديم. دوباره بهم گفت بخواب و اومد روم. يه چند دقيقه اي به لب و سينه خوردن و ... گذشت. آماده شد. كيرم كه مثل سنگ بود رو گرفت گذاشت دم كسش و نشست. واااااي. هنوزم كه حتي يادش ميافتم كيرم راس ميشه. شرع كرد بالا پايين شدن. بالا پايين كه ميشد آه و اوهش همه جا رو پر كرده بود. صداي تلمبه زدنمون مثل اين بود كه انگار سه نفر يدفعه كف بزنن. گمونم همه تون تجربه شو داشتين. ولي براي من كه اولين بارم بود و با يه حرفه اي كيرنديده داشتم امتحانش ميكردم، خيلي عاااالي بود.
بعد چند دقيقه گفتم نزديكه. وقتش كه شد با اشاره ام پا شد و برام جق زد. يادم نمياد تا اونروز انقدر ازم يه جا آب رفته باشه. يه كم استراحت كرديم. ديرم شده بود. اونقدر قربون صدقه ام ميرفت كه داشتم منصرف ميشدم از رفتن. ولي بايد ميرفتم. با يه لب جانانه راهيم كرد اومدم خونه.
بعد از اون ماجرا رومون به م باز شد. هرجا ميشد لبو سينه رو داشتيم. ولي حال كردنها خونه شون بود. يه بار هم خونه بابام اينا. كلا 16 بار باهم حال كرديم. خيلياش خنده داره. اگه نظرتون خوب باشه داستانهاي واقعي بعديش رو هم مينويسم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#764
Posted: 18 Aug 2014 18:37
باوقار کوچولوی من
سلام..من اسمم امیر حسینه...تازه وارد 26 سالگی شدم .
اول از همه باید یه سری توضیح راجع به خونوادم بدم..وقتی 3_4 سالم بود مامان بابام تو سفر کشته میشن و من از اون به بعد من پیش عموی بزرگم زندگی میکردم...عموم اون موقع ها بچه نداشت و همیشه مثه بچه ی خودش منو دوس داشت و مراقبم بود..تا زمانی که من 8 سالم شد و زن عموم هانیه رو به دنیا اورد همه چیز برای من تغییر کرد و شدم یه غریبه توی این خونه...همیشه از هانیه بدم میومد فک میکردم اون زندگی شیرین منو ازم گرفته..همیشه اذیتش میکردم وقتی بچه بود تو غذاش فلفل میریختم و کارش و به بیمارستان میکشوندم وقتی مدرسه میرفت مشقاشو پاره میکردم و تحدیدش میکردم به کسی نگه وگرنه میزنمش..خب خودم میدونم کارم اشتباه بوده ولی من یه پسر بچه بودم که شدیدا احتیاج به توجه داشت...ولی هانیه همیشه منو دوست داشت..وقتایی که اذیتش میکردم بازم تا کاریش نداشتم میومد خودشو میچسبوند بهم و با لحن لوس مخصوص خودش میگفت_داداشی میخوای برات چایی درست کنم؟؟
همیشه سعی داشت خودشو بهم نزدیک کنه ولی من فقط به فکر این بودم که انتقام روزای خوبی که میتونستم داشته باشم و ازم گرفتو ازش بگیرم...
قضیه اصلی برمیگرده به سه ماه پیش که هانیه وارد 18 سالگی میشد...تازه چشمم تونست هانیه رو به شکل یه دختر ببینه که فوق العاده شهوت انگیز بود..صورتش معمولی بود ولی چشاش فوق العاده حالت قشنگی داشتن به رنگ قهوه ای روشن موهاشم لخت بود تا روی کمرش ولی هیکلش..معرکه بود! به جرئت میتونم بگم هانیه از خوش استایل ترین دخترای 18′سالس و همین باعث لوندی وهات بودن بیش از حدش بود که باعث شد فکر جدیدی توی سرم شکل بگیره...
انتقام گرفتن از هانیه به وسیله ی بدنش..و زدن تیر خلاص!
تصمیم گرفتم خودمو بهش نزدیک کنم و گولش بزنم تا بتونم بدون اینکه مخالف باشه باهاش باشم...گفتم که هانیه خیلی دوسم داشت و همیشه سعی میکرد بهم نزدیک بشه منم از همین اخلاقش استفاده کردم و در مدت دو ماه اونقد باهاش سر و کله زدم تا فهمیدم اونم انچنان دختر چشم و گوش بسته ای نیست و فقط کافیه یه فرصت جور کنم...
و دوروز پیش...عمو و زن عمو برای بله برون پسر خواهر زن عمو رفته بودن و هانیه چون بچه بود باید میموند و منم که دیگه شدم کلفتشون باید مراقب پرنسس میبودم تو خونه...ولی میدونستم فرصت خوبیه واسه انتقام گرفتن..البته نمیدونستم چی در انتظارمه!
ساعت 8′شب بود یه ساعتی بود که عمو اینا رفته بودن هانیه هم از همون موقع تو اتاقش بود منم پایین جلوی تلویزیون نشسته بودم که تصمیم گرفتم برم سراغش..رفتم بالا و بدون اینکه در بزنم وارد شدم...هانیه رو دیدم که گوشه تختش با یه شرت سفید و یه تاپ که روش عکس کیتی داشت مچاله شده بود تو خودش...چون تا حالا اینطوری ندیده بودمش شکه شد و در حالی که پتوشو رو پاش میکشید گفت_تو اینجا چیکار میکنی داداشی؟؟؟
به سمتش رفتم و رو تخت کنارش نشستم تصمیم داشتم اول با ملایمت وارد بشم..اروم نازش کردم و پرسیدم_از چیزی ناراحتی پرنسس؟؟(همیشه پرنسس صداش میکردم البته درواقع پیش خودم به مسخره میگفتم چون به نظرم اون پرنسس بود و منم کلفتش ولی اون خیلی خوشش می اومد!)
لبخند زد و اروم گفت_نه مهم نیس...یکم میترسم..
اونموقع فقط چون بهم اعتماد کنه و ارومش کنم دستشو گرفتم و گفتم_چرا عزیزم؟؟
ولی یهو دیدم هانیه سرشو بلند کرد و با اون چشای اشکیش که قشنگی چشاشو هزار برابر کرد زل زد تو چشام...یه لحظه مات قشنگی چشاش شدم که سرشو گذاشت رو شونمو خیسی اشکشو از رو تیشرت نازکم حس کردم...ناخود اگاه دستم بلند شد و موهاشو نوازش کردم..با صدای بغض دارش گفت_امیر دیشب خواب دیدم چند تا پسر تو کوچه افتادن دنبالم و به زور میخوان بهم تجاوز کنن...خیلی قیافه های چندشی داشتن...در حد مرگ ازشون ترسیدم..خیلی بد بود..خیلی.. هنوز چهره هاشون تو ذهنمه..خیلی میترسم..
بازم نا خوداگاه سرشو بوسیدم و اروم گفتم_نترس...تا من پیشتم کسی نمیتونه اذیتت کنه..
هنوز درگیر این بودم که این حرفو محض گول زدن هانیه زدم یا از ته قلبم که سرشو از رو شونم برداشت و اروم و طولانی گونمو بوسید و بغض دار گفت_مرسی داداشی..خیلی دوست دارم...
اولین بار بود که این حرفو اینطور واضح میگفت تو چشاش خیره شدم..خیلی قشنگن چشاش خیلی حتی تصورشم نمیتونین بکنین...ادمو مسخ میکنه...همونجور که بهش خیره بودم گفتم_چرا بهم میگی داداشی؟؟؟منکه داداشت نیستم...
با همون صورت اشکی خندید و گفت_ببخشید..اخه خیلی دوست دارم..دوست دارم باهات احساس صمیمیت کنم..
بازم ناخوداگاه سرم بهش نزدیک شد..حالم بد شده بود داغ کرده بودم و کنترل حرفا و حرکاتمو نداشتم...گفتم_چرا جور دیگه نمیخوای صمیمی بشی؟؟؟
انگار برای اولین بار داشتم هانیه رو میدیدم..حرکاتش لوند بود...فرم چشاش معرکه بود..پوستش یه دونه جوشم نداشت..صداش یکم خش داشت ولی قشنگ بود..بدن گندمیش حرف نداشت...تازه اونشب بود که حس کردم هانیه چقد جذابه!'
چشای خوشگلشو میدیدم که از دیدن حرکاتم و شنیدن حرفام گرد شده..بدون اینکه فرصت عکس العمل دیگه ای بهش بدم لبامو گذاشتم رو لباش و برای چند ثانیه نگه داشتم که شیرینی رژ لبی که هنوز یه کوچولوش رو لبش بود وادارم کرد با نهایت شهوت لباشو بخورم...اولش واقعا شکه بودنشو حس میکردم ولی حتی یه بارم سعی نکرد خودشو عقب بکشه...کم کم دستاشو برد پشت سرم و دور گردنم حلقه کرد...از بوسیدنش میشد فهمید که انچنان به بودن با من بی میل نیست..ولی بوسیدنش واقعا حس خوبی داشت..کم کم دست راستم دور گردنش حلقه شد و دست چپم رفت زیر تاپش..سوتین نداشت!'دستم که به نرمی سینه های کوچولوش خورد انگار همه ی حس های بد دنیا فرار کردن و رفتن..دست دیگمو ازاد کردمو تاپشو دراوردم..وقتی لبامون از هم جدا شد سرشو بلند کرد و با چشای خوشگل خمارش جوری نگام کرد که فقط میخواستم درجا بکنمش! سرم رفت سمت گردنشو شروع کردم لیسیدن تا به قفسه ی سینش رسیدم صدای نفسای تند تندش در اومد...حس خوبی بهم میداد..یه هل کوچیک دادمش که پرت شد رو تخت و منم نیمه بدنمو انداختم روش..رسیدم به سینه هاش..سینه هاش تقریبا کوچولو بودن با یه هاله کرم کاراملی و نوک قهوه ای که یه نیم سانتی زده بود بیرون..اول زبونمو دور نوکش چرخوندم و بعد کل سینه ی کوچولوشو کردم تو دهنم..صدای تند تند نفساش تبدیل شد به یه اه طولانی که اینقد صداش قشنگ بود یه لحظه حس کردم ابم الان میاد..
سینه ی راستشو هی میکردم دهنمو بیرون می اوردم لیس میزدمو دوباره میخوردمو با دستم سینه ی چپشو میمالیدم و گاهیم فشار میدادم چند دقیقه میخوردم که هانیه هم حشری شد و دستشو میزاشت رو سرمو فشار میداد و مدام اسممو میگفت..شروع کردم به خوردن سینه ی چپش و لیسش میزدم و اونم با صدای خش دارش که وحشتناک حالت هاتی بهش میداد صدام میکرد و منم دیگه درحالت مرگ بودم..! یواش سرمو اوردم پایینو دور نافشو شکم دو تیکه ی خوشگلشو لیس زدم..دستشو که سرمو گرفته بود برداشت و دستمو گرفت گذاشت رو سینش و فشار داد..با دستام سینشو فشار دادم و اینقد لیسش زدم تا رسیدم به شرتش..شرتش خیس خیس بود و چسبیده بود به کسش و خط کسش قشنگ معلوم بود و حالمو بد تر کرد..چون دستامو گرفته بود و به سینش فشار میداد اروم دندونمو گرفتم به شرتش و شرتشو از پاش در اوردم با دیدن کس تمیز و خوش بوش دیگه حالتم طبیعی نبود..با صدای بلند گفتم_جووووووون..هانی تو تا الان این جیگرو چجوری از من قایم کردی نامرد!
هانیه خیلی لوند خندید و در حالی که تند تند،نفس نفس میزد گفت_حالا دیگه مال خودتههه داداشی...همش مال توئه امیررررررر...
دیگه وحشی شده بودم..شرتشو گرفتم کشیدم که پاره شد رونای خوش فرمشو گرفتم و باز کردم و سرمو بردم وسط پاش و نوک زبونمو زدم به کسش...خیس خیس بود..یه ذره ابشو که ریخته بود خوردم و بعد یواش زبونمو کردم داخل کسش..صدای ریز خندش اومد که یه حس خیلی خوب و باحالی بهم داد..زبونمو بیشتر کردم تو کسش که صدای خنده شهوتناکش دوباره بلند شد..شروع کردم با زبونم تو کسش تلمبه زدن ..کم کم خنده هاش با اه و ناله مخلوط شد و زیر لب میگفت_امیررررر...اه ه ه ه ه..بکن..بکن توش...واااااااای...امییییییییر...خیلی خوبه..اه ه ه ه... میخوااااااااام...بکنش وااااااااای...امیرررررر...اه ه ه ه.
دستمو از زیر کمرش رد کردم و انگشت فاکمو گذاشتم دم سوراخ کونش...خیلی خیلی تنگ بود..انگشتمو اوردم و مالیدم به آب کسش و دوباره کردم تو سوراخش..یه بند انگشت رفت تو..همونطور که با انگشتم تو کونش تلمبه میزدم کسشو میخوردم..چوچولشو کامل کردم تو دهنم و مک زدم که یه اه جیغ مانند کشید و با دستش به سرم فشار اورد..همونطور که تو دهنم بود یه گاز خیلی کوچولو از چوچولش گرفتم که ایندفعه قشنگ جیغ کشید..دوباره کسشو کامل کردم دهنمو چوچولشو مکیدم..از دهنم دراوردم و دورشو لیس زدم و بعدم یه بوس محکم روی کسش زدم و پاشدم..اب دهنم که به کسش چسبیده بود کش اومد..در حالی که با لب و دهن تفی چش تو چشای خوشگل خمارش بودم تیشرتمو در اوردم..پاهاش باز بود و دور کمرم قفلشون کرده بود و در حالی که خیره نگام میکرد با انگشتاش با کسش ور میرفت..تیشرتمو پرت کردم رو زمین و دوباره افتادم رو صورتش و لباشو خوردم..دستشو اورد بالا و سینمو میمالید..انگشتشم خیس شده بود و بدن منم خیس میکرد و حس خوبی بم میداد...دستمو بردم تو کسشو و با چوچولش بازی کردم..اون یکی دستشم اومد روی دستم..کم کم سرعت دستامون بیشتر شد و من تند تند براش جق میزدمو اونم همونطور که لیامو میخورد با ناله میگفت_اه ه ه ه ه...امیرم میخوامت...خیلی دوست دارم...عاشقتم...منو بکن امیرم..خیلی خوبه...اوممممم...اه ه ه ه ....
حرفاش خیلی تحریکم میکرد و حس خوبی بهم میداد...چند دقیقه داشتم میمالیدمش که یهو حس کردم زیرم داره شروع میکنه به لرزیدن...دستشو گرفت به سینه هاشو محکم مالیدشون منم بیشتر با کسش ور رفتم که یهو یه لرزش خفیف خورد و بعد بدنش مثل مار پیچید به هم و ول شد..از روی شلوار گرمکنم خیسی و داغی ابشو به خوبی حس کردم...یکم گردنشو لیس زدم یکم که حالش جا اومد روی پیشونیشو بوسیدم و دستشو گذاشتم رو شلوارم..اونم اروم برام کشید پایین..تو چشام خیره بودو هنوز کیرمو ندیده بود..شلوار و شرتمو با هم دراورد و اروم کیرمو گرفت تو دستش دوباره چشای خوشگلش گرد شد و گفت_امییییییر؟؟؟؟؟این چیه؟؟؟
با صدای دورگم خندیدم و خش دار گفتم_کیر خر...!
دوباره لوند خندید کیرمو فشار داد و لباشو نزدیک لبام کرد و گفت_هانی به فدای کیر خر!!!
و شروع کرد ازم لب گرفتن..جفتمون خیلی حشری بودیم و بدنامون مثه کوره داغ شده بود و بهم چسبیده بودیم..باورم نمیشد کسی که داره اینطور با ولع لبامو میخوره و با کیرم بازی میکنه و کمرمو میماله همون هانیه ای باشه که همیشه به فکر اذیت کردنش بودم! یه لحظه از خودم متنفر شدم که چطور میخواستم از این دختر خوشگل و لوند انتقام بگیرم...چشام اشکی شد و بیشتر به خودم فشارش دادم...چشاشو باز کرد دستشو نوازش مانند کشید رو گونم و گفت_امیر...از اینکه با منی ناراحتی نه؟!...من نمیتونم راضیت کنم..
و یه قطره اشک از چشاش اومد ..روی اشکشو بوسیدم و اروم گفتم_این چه حرفیه عروسکم...من الان بهترین حس دنیا رو دارم هانی..
لباشو محکم گذاشت رو لبمو بوسم کرد و در همون حالت چرخید و حالا من زیر بودم و اون روم دراز کشیده بود و میبوسیدم..چند ثانیه بعد ازم فاصله گرفت و یه لبخند لوند و ملوس بهم زد و سرش پایین رفت..کیرم کاملا راست شده بود و چسبیده بود به شکمم! اروم گرفتش دستش و با تعجب بهش نگاه میکرد..سرشو بلند کرد یه نگاه به من کرد که از دیدن صورت شیطونش خندم گرفت و سرشو ناز کردم..دوباره ناز خندید کیرمو برد نزدیک لبش و یه بوس کوچولو از سرش کرد..با همون بوسه صدای اه مردونم بلند شد..با ذوق نگام کرد و محکم تر و ابدار تر کیرمو بوسید منم دوباره اه کشیدم..اروم زبونشو در اورد و از سرش لیس زد..منم نازش میکردم..سرشو اورد بالا و از سر کیرم تا زیر خایه هامو لیس زد که از شدت شهوت یه اه بلند کشیدم که صدام تو کل اتاقش پیچید..کم کم شروع کرد به لیس زدن کیرم..کاملا میشد فهمید که چقد صفر کیلومتره..یکم که لیس زد سرشو به کیرم فشار دادم که سر کیرم رفت تو دهنش..فهمید باید چیکار کنه..کم کم سر کیرمو میکرد دهنش و در میاورد..
خیلی نا وارد بود چند بار دندوناش به کیرم کشیده شد که خیلی درد داشت ولی هیچی نگفتم و در عوض به چشای نازش که بسته بودشون نگاه میکردم و براش اه میکشیدم و اونم با لذت بیشتری ادامه میداد..کم کم داشت یاد میگرفت! بعد چند دقیقه کیر 18′سانتیمو کامل میکرد دهنشو در میاورد و بعدش سر کیرمو لیس میزد..دیگه قشنگ داشتم حال میکردم و از ته دل ناله میکردم اونم هر از گاهی چشاشو باز میکرد و خمار و حشری نگام میکرد و زیر لب میگفت_جونم عشقم..دوست داری؟؟!.. موهای بلندش تو دستم بود و نازشون میکردم و هی سرشو به کیرم فشار میدادم و اونم تند تر میخورد...اینقد کارشو خوب ادامه داد که حس کردم ابم داره میاد..سرشو گرفتم و بلندش کردم..دوست نداشتم ابمو بریزم تو دهنش..اونم فهمید..اومد خوابید روم سرشو گذاشت رو سینمو با دستش تند تند برام جق زد که بعد چند ثانیه ابم اومد و با فشار خالی شد رو شکم و سینه های هانیه
نیم تنشو از روم بلند کرد و دستاشو دو طرف بدنم به تشک تکیه داد و مست و خمار نگام کرد..دهنش نیمه باز بود و اب دهنش دو سه قطره میریخت رو شکمم..چشای نازش روشن تر از همیشه بودن و به عسلی میزدن...موهاش پریشون و شلخته دور صورت گندمی خوشگلشو قاب گرفته بود و بی صدا بهم خیره بود...سرشو ناز کردم و اروم گفتم_ممنونم عشقم..تو فوق العاده ای... چیزی نگفت ولی جوری نگام کرد که تا ته حرف نگاهشو خوندم...
دستمو انداختم دور کمرش و به خودم فشارش دادم...بدنای خیس و داغمون چسبید به هم..دم گوشش اروم گفتم_میخوای خانوم خودم بشی؟؟!... صورتشو اورد جلوی صورتم و با ترس نگام کرد ولی چیزی نگفت...کوتاه لباشو بوسیدم و گفتم_نترس عروسک...قول میدم اذیتت نکنم...فقط میخوام واسه همیشه مال خودم بشی...دوست داری خانوم من شی؟؟؟هوم؟؟؟ یه لبخند ناز زد که حس کردم دنیا مال منه...اروم گفت_تا وقتی تو باشی هیچی نمیخوام...میخوام فقط مال تو باشم...
فک کنم اون حرف قشنگ ترین و لذت بخش ترین حرفی بود که به عمرم شنیدم..لبامو گذاشتم رو لباش و با ولع شروع کردم به خوردن لبای شیرینش..دستامو دور کمرش حلقه کردم و دوباره چرخیدیم و من اومدم روش..همونطور که لباشو میخوردم یکی از پاهاشو بلند کردم و بردم پشت کمرم..اونم رونشو به پهلوم فشار میداد...کس خیس و داغش به خایه هام میخورد و بدنم از شهوت میسوخت..کیرمو گرفتم و اروم گذاشتم رو کسش یکم مالیدم به کسش تا سوراخشو پیدا کردم..سر کیرمو اروم کردم توش که یه اه بلند جیغ مانند دیگه کشید..یه دستمو بردم زیر کمرش و شکمشو چسبوندم به شکم خودم..لبامو محکم رو لباش نگه داشتم و با تمام توانم کیرمو فشار دادم تو کس تنگش...محکم لبمو گاز گرفت و یه جیغ بلند کشید و چند قطره اشک تند تند و پشت سر هم از چشای خوشگلش ریختن پایین...لبم به شدت میسوخت دست کشیدم روش که دستم پر خون شد..چشاشو باز کرد و در نهایت درد با دیدن صورت و لبای من چشاش گرد شد و نالید_الهی بمیرم..من چه غلطی کردم؟!..از کنار تختش دستمال برداشتم و در همون حال لبامو پاک کردم و گفتم_فدای سرت خانومم...این به اون در...و به کس و کیر خونیمون اشاره کردم.. با دیدن خونی که کل روتختیشو گرفته بود شدت اشکاش بیشتر شد و با ترس نگام کرد و گفت_امیر.......
خودم تا تهش رفتم..هنوز از لبم خون می اومد ولی دوباره بوسیدمشو نازش کردم و گفتم_مطمئن باش هیچوقت ولت نمیکنم پرنسس(این پرنسسو از ته قلبم گفتم نه از روی مسخره کردنش!)
محکم بغلش کردم و اونم چونشو گذاشت رو شونم و دو تا پاهاشو دور کمرم قفل کرد..چند تا دستمال برداشتم و همونجوری که بهم چسبیده بود کیرمو و کسشو یکم پاک کردم و دوباره کیرمو گذاشتم دم سوراخش...هنوزم تنگ تنگ بود..اروم سر کیرمو توش کردم و براش تلمبه زدم...تند تند نفس میکشید و اروم ناله میکرد..نصف کیرم که رفت تو کسش ناله هاش با اه و اوخ همراه شد ...سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم..سرمو بلند کردم و چشم تو چشمش شدم...تو چشای هم نگاه میکردیم و قربون صدقه ی هم میرفتیم و منم هی سرعت تلمبه هامو بیشتر میکردم...دستمو گرفتم به سینه هاشو فشار دادم و سرمو بردم سمت گردنشو لیس زدم...دستش رو کونم بود و به خودش فشارم میداد و قربون صدقم میرفت...چند دقیقه بعد دقیقا همزمان ارضا شدیم...بدنش شروع کرد به لرزیدن...من کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم رو شکمش...دستشو گرفت به کیرم منم کسشو مالیدم...مثله مار پیچ خورد و بعد هر دومون اه بلندی گفتیم و ابمون اومد...ابم رو شکمش ریخت و اب اونم ریخت رو دست من..کنارش بیحال روی تخت افتادم..چند ثانیه بعد به پهلو چرخید...پاشو گذاشت رو شکمم و سرشو گذاشت رو سینمو با دستش نوک سینمو نواش کرد و بعدم اروم بوسید و زیر لب گفت_دوستت دارم امیر حسین
دستمو روی بازوی لختش کشیدم...روی سرشو بوسیدم و به این فک کردم که من چطور میخواستم این موجود کوچولوی دوست داشتنی رو اذیت کنم؟؟...کسی که تا چند ساعت پیش فقط به این فک میکردم که ازش انتقام بگیرم ولی حالا حس میکنم همه ی زندگیم شده و حتی بدون اون نمیتونم نفس بکشم...کسی که میخواستم با گرفتن بکارتش نابودش کنم و حالا کردمش همه ی زندگیم و خانوم قلبم...
سرمو اوردم پایین تو چشای نازش خیره شدم و گفتم_منم دوستت دارم پرنسس کوچولوی من!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#765
Posted: 18 Aug 2014 18:39
من و زن دایی سمانه
اسم من صادق هستش و21 سالمه. .. من یه زندایی دارم اسمش سمانه است . خیلی آدم مذهبی و معتقدیه و جلو نا محرم خیلی خودشو میگیره. دایی من تو کار تجارته و قطعات کامپیوترو موبایلو اینا وارد میکنه و هر چند وقت یه بار میره مالزی و سنگاپور و دبی تا جنس بیاره . مادر بزرگ من پیش داییم زندگی میکنه چون خونه اونا بزرگه خود داییم و مادر بزرگم قبول کردن پیش هم زندگی کنن . داییم خونشون دو طبقه و یه جورایی دوبلکسه. طبقه پایینش یه اتاق واسه مادربزرگم و حال پذیرایی و آشپز خونس و طبقه بالا دو تا اتاق بزرگ و حموم و توالت فرنگیه . اینا رو گفتم چون در ادامه داستان به دردتون میخوره.بذارید از زندااییم بگم با این که خیلی خودشو میگیره ولی من دو سه باری دید زدمش و چند وقتی بود تو نخش بودم..صورتش بدون آرایش خیلی خوشگله .یه کمی تو پر و سینه های متوسطی داره و کونش خیلی بزرکه و تنگه فک کنم تا حالا از کون نکردنش بدنش هم سفیده. خلاصه یه ماه شد داییم میخواست بره مالزی واسه کارش وزنداییم هم خیلی دوست داشت باهاش بره ولی چون اون از مادر بزرگم نگه داری میکرد نمیتونست بره چون مادر بزرگم پاهشو عمل کرده و گوشاش خیلی سنگینه. .
واسه همین ما رفتیم خونه اونا تا تو این چند وقت از مادر بزرگم نگه داری کنیم. قبل از رفتن زنداییم دوست داشت زود برگرده ولی داییم مجبور بود دو سه هفته ای اونجا بمونه که داییم گفت اشکال نداره شما زود تر برگرد.خلاصه ما تو این یه هفته که دایینام نبودن من تو اون اتاق بالا اتاق بغلی اتاق داییم میخوابیدم ومامان بابام پایین تو پذیرایی میخوابیدن تا اگه شب مامان بزرگم چیزی خواست بهش بدن . منم از این فرصت سوء استفاده کردم و شبا که مامان بابام میخوابیدن یواشکی میرفتم تو اتاق داییم و از تو کشو لباساشون شرت و کرست زنداییم رو ور میداشتم باهاش جق میزدم . تو اون یه هفته هر شب کارم همین بود تا این که دیدم فردا پس فردا زنداییم برمیگرده و دیکه نمیتونم با اینا حال کنم واسه همین یکی از شرتاشو با خودم یواشکی بردم خونه . دو روز بعد سمانه اومد و ما برگشتیم خونمون و من خیلی حشری شده بودم و همش تو فکرش بودم . تا این که بالاخره یه نقشه به ذهنم رسید و به بهونه ی این که یکی از کتابامو گم کردم وشاید خونه دایینا باشه رفتم خونشون .رفتم خونه دایی ودیدم زندایی منتظرم بود تا بیام دیدم این دفعه خیلی خودشو نگرفته و مثل دفعه های پیش چادر و مانتو و روسری نپوشیده جلو من .
بعد از سلام و احوال پرسی یه چایی برام اورد و گفت ببخشید من خیلی خسته ام دارم میرم حموم شمام کتابتو پیدا کردی اگه من نیومده بودم در و ببند و برو .گفتم باشه ویواشکی رفتم سمت اتاق مادر بزرگم تا ببینم بیداره یا خواب که خدا رو شکر خواب بود بعد رفتم بالا سمت اتاق داییم و شرتی رو که ور داشته بودم گذاشتم سر جاش. منتظرشدم تا زندایی از حموم بیاد تا دیدش بزنم رفتم رو پله ها نشستم و جوری دید داشتم که حموم معلوم بود. منتظر شدم تا بعد از یه ربع صدا ی شیر آب قطع شد و خیلی دلهره داشتم و این یه ربع یه ساعت شده بود برام . دیدم در و باز کرد و منم چشمم رو دوخته بودم به در تا بدنش رو ببینم در اومد بیرون و اون بدن خوشگل و خوش تراششو دیدم وای چه پستونای درشتی داشت من همه ی اینا رو تو دو سه ثانیه دیدم پشتشو کرد روبه من تا در حموم روببنده و من داشتم از دیدن اون کونش لذت میبردم .در رو بست و برگشت که بره سمت اتاق منو دید ویه جیغ کشید و سریع برگشت و حموم و با صدای لرزون و لحنی عصبانی میگفت مگه شما نرفین آقا صادق . منم باکمی مکث گفتم منتظربودم تا مادر بزرگ بیدار شن باهاشون حال و احوال کنم . گفت خوب اتاق مادر بزرگ پایینه تو چرا اینجا نشستی. یه خورده به تتت پته افتادم و گفتم نمیدونم . گفت خوب حالا پاشو برو پایین تا من برم بالا لباسامو بپوشم . رفتم پایین رو مبل نشستم. تا بیاد بعد ده دیقه اومد گفت خوب چرا نشستی برو مادر بزرگو ببین دیگه . گفتم نه دیگه باید برم دیرم میشه از قول من سلام برسونید و در ضمن عذر خواهی میکنم از بابت اون قضیه .گفت کدوم قضیه گفتم همون بالا دیگه از حموم اومدید بیرون. گفت اهان اشکال نداره حواست که نبوده. گفت راستی کتابتو پیدا کردی؟ و گفتم نه گفت چرا گفتم آخه من اون موقع که نبودید تو اتاق بالا میخوابیدم واسه همین الان خواستم برم تو اون اتاق درش قفل بود.گفت مگه میشه من تا حالا در اونجا رو قفل نکردم . منم دیدم دارم گند میزنم گفتم خوب حالا الان میرم دو باره نگاه میکنم ببینم بازه یا نه .
رفتم تو اتاق و نشستم یه خورده فکر کردم که چه جوری بکشونمش بالا تا حسابشو برسم چون اگه پاین کاری میکردیم مادر بزرگم بیدار میشد.تا این که یه فکری به ذهنم رسید . رفتم تو اتاق خودشون و لخت شدم رفتم سراغ کشو لباساش و کلی کشتم تا یه بسته کاندوم پیدا کردم . بازش کردمو یه دونه از توش برداشتم و گرفتم دستم رفتم پشت در قایم شدم و پیش خودم گفتم اگه لفتش بدم بهم شک میکنه و میاد بالا و من اینجا خفتش میکنم. یه سه چهار دیقه ای گذشت تا این که صدام کرد و من جواب ندادم و اومد بالا قلبم تو دهنم بود کاندوم تو دستم عرق گرده بود یه لحظه پشیمون شدم و ترسیدم و میخواستم لباسامو بپوشم و رفت تو اتاق بغلی و دید نیستم اومد تو اتاق خودشون ومدام منو صدا میکرد بازم منو ندید تا این که یواشکی اومدم بیرون و از پشت گرفتمش دستم بردم سمت سینه هاش و یه جیغ بلند زد بهش گفتم خفه نشی میزنمت و همین جور داشت بهم فحش میداد و هی تقلا میکرد تا خودشو بتونه از تو چنگم در بیاره جلو دهنشو گرفتم و گفتم ساکت باش وگرنه میزنمت .. خودمم ترسیده بودم و نه میخواستم ولش کنم و نه میخواستم بکنمش . دهنشو ول کردم با لحن ملتمسانه ای گفت ولم کنی به هیشکی نمیگم .گفتم اتفاقا اگه بکنمت نمیتونی به کسی بگی چون پای خودتم گیره. ولی اگه ولت کنم میری میگی. و گریش گرفته بود و بدنش شل شد و میلرزید. دیدم از حال رفت و ولش کردم افتاد زمین سریع رقتم آب اوردم ریختم رو صورتش و تابهوش بیاد رفتم آب قند درست کردن برگشتم دیدم هنوز بیهوشه سریع دکمه های پیرهنشو باز کردم که دیدم داره ناله میکنه تو سه تا زدم تو صورتش و سرشو آوردم بالا وآب قند وبهش دادم وحالش جا اومد و دوباره سعی کردم لباساشو در بیارم که دیدم مقاومت نمیکنه لبامو چسبوندم رو لباش ودستم رو بردم روکسش و هی میمالوندم
یکی دو دیقه ای لباشو خوردم و با کسش ور رفتم تا این که صدای آه واوهش در اومد رفتم سمت شلوارشو شلوارشو کشیدم پایین و با زبونم چچولشو میخوردم که دیدم دستش اومد سمتم و کیرمو گرفت تو دستاش خودمو اوردم بالا تر کیرمو بردم سمت دهنش و دیدم داره میکنه تودهنش و خیلی قشنگ برام ساک میزد . اروم بهش گفتم دید خودتم میخوای و گفت اهوم چه کیره خوش مزه ای و برگشتم حالت 69 خوابیدیم منم کسشو لیس میزدم و گفتم شما هم کس لذیذی داری .یه دو سه دیقه ای براهم دیگرو خوردیم و من یاد کاندوم افتادم دیدم افتاده دم در اتاق بلند شدم رفتم کاندومم ورداشتم و باز کردم و دادم بهش گفتم لباسای کیرمو تنش کن و کاندومو گرفت و برام کرد توش .بلند شدم هی اروم اروم سر کیرمو میمالوندم رو چوچولاش بعد یواش یواش سر کیرم و کردم تو اروم فشار میدادم تا این که تا ته رفت تو در اوردم و دوباره فشار دادم این کارو چند بار انجام دادم تا این که کامل کرم تو تلمبه زدم و صدای اه اوهش در اومد همین طور تلمبه زدم تا این که ابش بعد 6 7 دیقه اومد. منم چون کاندومم تاخیری بود ابم دیر اومد و برگردوندمش کیرممو اروم کردم تو کونش و گفت از کون نکون گفتم چرا گفت اخه تا حالا از کون ندادم میترسم .منم گفتم همونه خیلی تنگه . نترس هبچی نمیشه. و یه دو دیقه ای از کون کردمشو تا ابم اومد.
دوباره لب گرفتیم و بردمش حموم دوباره اونجا یه کم بدون کاندوم کردمش ولی قبل از این که ابم بیاد کیرمو اوردمش بیرون ابمو ریختم رو صورتو سینه هاش. و موقع خداحافظی هم دیگه رو بوس کردیمو رفتم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#766
Posted: 19 Aug 2014 22:16
عروس عموم
همیشه تویه ذهنم دوست داشتم با یکی از افراد فامیل نزدیکی بکنم !
نمی دونم چی شد اولا تو نخ دختر عموم بودم ، یه دختر سبزه یکم شکم داشت ، سینه هایه قابل توجه و یه کون در حال ترکیدن!!!!
اما..... نشد!
تا این که پسر عموم ازدواج کرد ، اونم چه ازدواجی کرد ، نه بهتر بگم چه دختری رو شب زفاف کرد ، فکر کنم همه پسر های فامیل شب عروسی تو نخ عروس بودن !!!
آخ بگم براتون از زهرا خانوم "یادم رفت بگم اسمه عروس خانوووم ما زهرا بود":
سفید به تمام معنا ، این قد سفید بود که دیگه داشت تو ذوق می زد!! سینه اندازه یه هندونه 2 کیلویی (هر کدوم)
باسن : فکر کنم الانم 5 تا گلدون بشه روش گذاشت.لبای غنچه از اون غنچه ها که آدم حشری می کنه.
خوب از داستان دور نشم آقا این خانم توی فامیل جا افتاده بود که خیلی محجبه است؛ یعنی چادری به تمام معنا.
اما نمیدونم چرا پیش فامیل های نزدیک خانوم خانوما راحت می گشت. پیش من (اون موقه 18 سالم بود) پیش بابام ، عموهای دیگم با یه پیرهن استرج تنگ و یه سلوار استرج تنگ (اوه اوه با عضلات ) می گشت !
چشمتون روز بد نبینه هر وقت خونه عموه می رفتیم باید تو دستشویی یه صفایی به طفلم (کیرم) می دادم!
قشنگ یادمه 18 سالم بود عید رفته بودیم خونه عموم (12 فروردین) ساعت 5 بود. می با اسرار زیاد عموم و زن عموم اونجا موندیم که فردا همه با هم بریم 13 به در!
این عروس گل ما ( عروس که می گم 5 ساله که صفرش پریده ها ) تازه گوشی خریده بود. ساعت 9.30 بود که چایی اورد ، وقتی دولا شد آقا لایه اون دوتا چاک سینه هاش رو که دیدم داشتم دیوونه می شدم با خودم گفتم چه عیبی داره کیره من لایه این دوتا هلو پایین و بالا بشه ! از این پسر عمو بی بخار ما که جوجه در نمی یاد! (بچه دار نمی شد نمی دونم چرا) شاید ما تونستیم.
دیگه نتونستم تحمل کنم راه دستشویی رو پیش گرفتم ، از دستشویی که اومدم بیرون با صورت خوردم تو یه چیزی نمی دونم چی بود (خیلی نرم بود ) صورتم رو که اوردم بالا زهرا جولویه چشام بود ،
گفت: چته !
گفتم: چه خبرته گیرکرده این قد عجله داری !
گفت: نه تو اونجا این همه وقت چیکار می کردی !
گفتم : کاره بدی نمی کردم ( آره جونه خودم)
گفت: بیا کنار عجله دارم !
گفتم : بدو تا پوشک نخوای عوض کنی!
اینو که گفتم یه جوری نگام کرد !!! ( ما با هم زیاد شوخی می کردیم ) قند تو دلم آب شد ! با خودم گفتم من بچه آقام نیستم این کوس نکنم !
آقا ساعت حدود 11.30 شب بود که حوس چایی کردم حمید ( پسر عموم ) جلویه تلوزیون دراز کشیده بود !
زهرا تویه اتاقاش بود بقیه هم خواب بودند (طبقه بالا) آخه می خواستیم ساعت 4 صبح بریم، جاده 3000 شمال!
من رفتم تویه آشپزخونه یه چایی بریزم ، دادزدم حمید چایی می خوری! جواب نداد ، دوباره داد زدم ! یدفعه زهرا رو تو درگاه آشپزخونه دیدم گفت: داد نزن خوابه !!!!!
یه جوری تویه درگاه یهوری تکیه داده بود که گفتم این یه عمر جنده بوده!
گفتم: گلم تو چی می خوری !
گفت : نه می برم!
اینو که گفت جا خوردم! اومد جلو چایی منو برداشت رفت گذاشت رو میز آشپزخونه و نشست ! منم یه چایی ریختم و رفتم رویروش نشستم. داشتم هیکل نازشو دید میزدم که یهو نظرم جلب شد به یغه پیرهنش دیدم یه وری وسط یکی از پسون هاشم دوتیکه شده! با خودم گفتم این پستون از تو جاش در اومده!( احتمالاً با خودش ور می رفته ) گفتم یقش یوری بود برای این نظرمو جلب کرد چون چاک سینه هاشو از روبرو هم می شد دید ! این قد که برای اولین بار خال گوشه سینشو دیدم!
یدفه بخودم اومدم دیدم زهرا زل زده به من ! گفت چته ، چت کردی آدم ندیدی یا زن خوشگل ندیدی ! گفتم دیدم اما..... !
گفت اما چی گفتم هی چی !
گفت : یکاری برام می کنی !
گفتم: بگو.
گفت : کار کردن با این گوشی رو به من بگو (p990)
گفتم: بده ببینم! چی شو می خوای بدونی ؟
گفت : هرچی...! نمیدونم عوض کردن عکس، آهنگ و و و !
گرفتم رفتم تو رم گوشی یه 30 ، 40 تا عکس بد نیمه سکسی از دختر داشت !
گفت: چیه خوشگل تر از من دیدی !
گفتم: از تو خوشگل تر ! عمراً.
یدفه جا خورد گفت : بچه پورو ! پا شو دیگه بورو بخواب.
گفتم: خوابم نمی یاد !
گفت: منم می خوام بخوابم ، تنهایی می خوای چیکار کنی ؟
گفتم : حالا!
گفت کار بد نکنی ها!
اینو که گفت با هم زدیم زیره خنده!
زهرا رفت تو اتاق ، من هم رفتم دستشویی برای بار سوم تو اون روز!( یعنی کمر خالی خالی)
از در که اومدم بیرون (دستشویی خونه عموم اینا را دو تیکه ساختن یه قسمت بزرگ نور گیر داره )
دیدم زهرا دوباره به دیوار همون جوری تکیه داده و بد داره منو نگاه می کنه !
گفتم : چته !
گفت : من چیزیم نیست تو چته ! مشکل داری
گفتم :نه !
گفت یا مشکل داری یا داشتی کار بد می کردی این همه وقت !
منو میگی بهم برخورد گفتم هر دوش حالا که چی؟
گفت: اگه هردوشه که هیچی اما اگه... !
گفتم : اگه چی!
گفت : کمکت کنم !
گفتم چی ؟
گفت راحتت کنم !
گفتم یعنی چی ؟
گفت: هیچی ! من میرم بخوابم !
دویدم جلو گرفتمش اولین بارم بود بش دست می زنم یدفه تو دلم هوررررررری ریخت! مکث کردم هیچی نگفتم !
گفت : می خوام برم بخوابم صبح زود پاشم ! بازم هیچی نگفتم ، مات و مبهوت مونده بودم!
یدفه صورتش رو اورد جلو بینیش چسبید به بینی من ، صورتشو کج کرد لباشو گذاشت رو لبام ، داشت میک می زد ! رفت عقب !
گفت: زبونت فکر کنم حالا باز شد!!!!!!!!!!!!
یهو بخودم اومدم !
با پته پته اومدم حرف بزنم ! که گیدفه
گفت: می خوام برم بخوابم ، تو نمی خوابی !
هیچی نگفتم ! دستمو گرفت برد تو اتاق ! تو راه حمید هنوز جلویه تلوزیون خواب بود !
تو اتاق که رفتیم گفت : تا حالا با کسی از این کارا کردی ، گفتم نه !
گفت خوب اشکال نداره ! دستمو گرفت هی می مالوند ، با اون یکی دستش زیپ شلوارشو باز کرد و دستم کرد تو شلوار استرجش هی می مالید و اوه اوه می کرد ! ! ! !
انگوشتمو از کنار لبه های شورتش به کوسش رسوندم که یهو یه آه خفیف کشید گفت حرفه ای هستی ها! دکمه شلوارشم باز کرد من داشتم می مالیدم !
گفت: پس من چی از ظهر تا حالا تو نخ ملهتم ! اینو گفتو و گمرم رو باز کرد دکمه های شلوارمو باز کرد کیر شق شده ما رو گرفت تو دستش گفت: جانم تا حالا کجا بودی گفتم : تو دستشویی به تنهایی ! خندید و گفت اشکال نداره الآن براش جبران می کنم ! نشست جلو پاهام تا ته کرد تو دهنش نمی دونم میک می زد، می خورد ، لسی می زد ! اما داشت دیونم می کرد ! 15 دقیه که خورد گفت کمرتو شل کن بزار بیاد گفتم این حالا حالا ها نمی یاد از ظهر تا حالا 3 بار خالی شده !
گفت خو ب باشه!
گفت: نمی خوای کاری بکنی ؟
گفتم اجازه هست !
گفت: کاملاً در اختیارتم !
دستامو گزاشتم رو سینه هاش داشتم دیونه می شدم ! پیرهنشو گرفتم کشیدم بالا خودشو از زیرش آزاد کرد !
وای ی ی ی ی ی چی می دیدم !
یه سوتین سفید بایه بدن سفید تر از اون سوتین خوابوندمش رو تخت جوری که پاهاش لبه تخت آویزون بود شلوارمو کامل در اوردم ! نشستم رو سینه هاش با خودم گفتم : نه مردیم و کیرمو نو کردیم لایه این دو تا هلو !
از پایین سوتینش کردم تو هی سینه هاشو از رو یوتین می مالید و آه خفیف می کشید ! بلندش کردم سوتینشو باز کردم شورو کردم به خوردن! باید گفت سینه هاشو داشتم ساک می زدم!
دیگه این قد آه آه کرد که گفتم همه بیدار شدن !
رفتم پایین هنوز شلوارش پاش بود شلوارشو در اوردم گفت بدو دارم می میرم گفتم وایسا !!!!!!
کیرمو گزاشتم رو شرت صورتیش هی جولو عقب کردم گفت : دیونه بزن توش دارم می میرم ! دیگه شورتشو در نیاوردم ! پاهاشو باز کردم لایه شورتشو زدم کنار کردم توش!!!! آه آه اوووووه ، وای ی ی ، جان بکون ! تا ته پاره کون بودو ! جونم وای! هی می گفت و منو بیشتر حشری می کرد هر چی می گفت آروم تر می کردم تا بیشتر آه و اوه کنه چون خیلی دوست دارم ! ( زجرش می دادم!) دیدم نه این جوریها آبم نمیاد گفتم پاشو دمرش کردم زیره شکمش یه بالشت گذاشتم ! شورتشم در اوردم ! دوبار ه کردم تو کسش این دفه خیلی حال داد ! تندش کردم این داد زد که گفتم الآن همه پشته دروایسادن ! ساعت 1.45 بود! نمی دونم کی ارضا شد ! اما دیگه بی حال شده بود ! منم که یه سوراخ قهوه ای جولوم دیده بودم ! مگه می شد تو کار آبم نیاد!
سرشو گزاشتم دم سوراخ کونش ! جداً خیلی تمیز بود !
یه هول دادم یه آه کشید گفت نه جانه من بکش بیرون گفتم ضر نزن من آبم هنوز نیومده! گفت می خورمش تا بیاد اما اونجا نه ! گفتم نوچ! تا ته هلش دادم تو اومد جیق بزنه که خودش جلو دهنش گرفت هی آه آه میکرد پاهاشو باز کردم شوروع کردم تلمبه زدن فکرکنم داشت می یوخت اما حالم می کرد ! آخه کیرم کلفته اما کوتاهه!
داشت آبم می یومد ! فهمید گفت بکش بیرون از جولو بکن گفتم نه دیگه داره میاد ! گفت اشکال نداره بزار جلو! برشگردوندم ، دیگه حال نداشت! کردم تو دوتا تلمبه زدم گفت در نیاری ها همشو بریز اون تو ! گفتم : برو گمشو دیوونه که نیستم ! گفت بریز اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمر قلاب کرد هرکاریش کردم نتونستم بکشم بیرون همش ریخت اون تو!!!!!!!
پاهاشو که باز کرد می خواستم بکشمش که گفت ناراحت نباش لولمو بستم ! خیالم راحت شد افتادم!
زهرا پاشد رفت حموم من هم تو تراس دستشویی خودمو تمیز کردم ساعت 2.25 دقیقه بود که خوابیدم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#767
Posted: 19 Aug 2014 22:25
سکس با خاله خانوم
رفته بودیم خونه خاله خانمم. شوهرش نبود. شب که شد، رختخواب من و خانمم رو تو اتاق جداگانه ای انداخت و خانمم از خستگی راه خیلی زود خوابش برد. من درازکشیده بودم و چشمام داشت گرم می شد. بعد از ربع ساعتی متوجه شدم در اتاق کمی رو هم رفت ، مثل این که کسی بخواد نور ما رو اذیت نکنه. کمی کنجکاو شدم. از لای باز مانده در یه نگاهی کردم دیدم خاله رفت تو حموم. منم دوباره درازکشیدم. یه کمی دست به کیرم زدم و باهاش ور رفتم. سفت تو دستم بود. تکون تکونش می دادم تا اینکه حسابی اومد بالا. یه نگاهی به زنم کردم دیدم خوابه و پاهاش رو جمع کرده تو شکمش و رون و شورتش پیداست. سفید ونرم. آروم بلند شدم رفتم طرف رونش. داغ داغ بود. دلم می خواست کسش پاره کنم. اما خواب بود. کیرم همین طور بالا بود و تکون که می خوردم بیشترحشری می شدم. دیدم خاله ازحموم اومد بیرون. فقط تنشو شسته بود. خیلی سریع با یه حوله کوچیک که دورکونش بسته بود رفت تو اتاق خودش. مثل یه نور بود. سفید و سفید و کمی هم چاق. آروم از اتاق رفتم بیرون. رخت خوابمو طوری درست کردم انگاری زیرش کسی خوابه. خانمم خوابش سبک بود. آروم در اتاق خاله رو بازکردم. دیدم یه آهی از ترس کشید و رفت کنارکمد که بدنش کمتر پیدا باشه و دستش گرفت رو پستوناش. گفت: تویی؟ و تندتند نفس می کشید. چراغ اتاقش رو خاموش کردم و رفتم طرفش. گفت: می خوای چکارکنی؟ گفتم: هیچی. و بهش نزدیکتر شدم، فقط یه خواهش دارم. گفت: نرگس (زنم) بیدار می شه. گفتم: زود برمی گردم. دیگه نزدیکش بودم. خنکی و طراوت تنشو حس می کردم. حوله دورکس و کونش صورتی بود و رون های تپل و سفیدش چسبیده بود به هم. گفتم: فقط می خوام ببوسمت. البته اگه اجازه بدی. چشماش آروم شد و نفسش بهتر می اومد. یه کمی لبخند زد و ساکت بود. یه لحظه مثل این که ازش درخواست ازدواج کردم و منتظرجوابش بودم. یادم افتاد که سکوت علامت رضاست. آروم با دو تا دستم صورتشوگرفتم. با شستم گونه هاشو نوازش می کردم. می دونستم هرچقدر بیشتر طولش بدم ، بیشترحشری میشه ولی نه به این زودی. صورتم رو بهش نزدیک کردم. به چشماش که بسته بود نگاه کردم. بهش گفتم: فوق العاده زیبایی ، لطیفی ، خوشگلی. و فقط لبخند رضایت مندی می زد. آروم گونه هام رو به صورتش مالوندم. نرم و نرم. می دونستم به این زودی و سادگی نباید بوسه را بگیرم و برگردم. همین که صورتم به صورتش چسبیده بود. گفتم: دوستت دارم. عشق منی ، خیلی دلم می خواست یه روز ، یه شب تنهایی با هم حرف بزنیم. و او فقط ساکت بود و چشماشو بسته بود. دو تا دستم رو پایین تر به سمت پهلوهاش آوردم. هیچی نگفت. آروم پهلوهاش می مالوندم. چیزی نمونده بودکه بغلش کنم و هنوز زود بود. عزیزدلم. عشق من. دوباره ازش فاصله گرفتم. بهش نگاه کردم. اون هم نگاه کرد. گفتم: چشماتو ببند. و بست. بعدگفتم: بازکن. و اونم بازکرد. گفتم: وقتی چشماتو می بندی چقدر زیبا میشی وقتی بازشون می کنی دیوونم می کنی. هیچی نمی گفت. یه لحظه گفت: نرگس بیدارمی شه ها. دو تا دستم دوکمرش بردم و دوباره بهش نزدیک شدم. آروم لب هامو به صورتش نزدیک کردم. دهنم باز و با ولع تمام شروع کردم به خوردن گونه هاش. دستامو قفل کردم. و گردنشو می خوردم. فقط چشماش بسته بود و کمی نفسش تند شد. شروع به خوردن گونه دیگش کردم. نفس های من هم تندشده بود. محکم فشارش دادم. و با صورتم نوازشش می کردم. دستامو از پشت پایین تر آوردم و باهاش حرف می زدم: خیلی می خوامت. دوستت دارم. عشق منی. عزیزدلم. تا این که دقیقا دستام رو کونش بود. دوباره شروع کردم به خوردن صورتش. و با دو دست هم زمان کونشو مالش می دادم. و برای اولین بار لبامو گذاشتم رو لباش. مثل دیوونه ها لباشو می خوردم و اون فقط تندتند نفس می کشید. سرش روکمی به عقب و سینه رو به جلو داده بود و نفس های تند می کشید. یه مرتبه با دو تا دستش از پشت منو بغل کرد و چنگ زد تو موهام. من تمام گردنش رو می خوردم. اومدم پایین تر و تندتند کونشو می مالوندم. لبام رسید به پستوناش. دهنم رو با همه قدرت بازکردم و پستونشو تا جا داشت تو دهن کردم و شروع کردم به خوردن. داشت می لرزید. گفت: بهتره بشینیم ، نمی تونم سرپا بایستم. خوابوندمش کف اتاق. حولش کامل باز شد و زیرکونش قرارگرفت. دستاشو از هم باز کردم و پاهش رو کمی از زانو آورد بالا و من خود به خود وسط پاهاش قرارگرفتم. کیرم داشت منفجر می شد. متورم و سیاه شده بود. سر کیرم ورم سختی کرده بود و تمام مویرگ هاش رو می شد دید. باز حمله کردم به لباش. خوردم و خوردم. بعد پستوناش رو خوردم. دستمو گرفت و برد سمت کسش. شروع کردم به مالوندن کسش. می مالوندم. فشار می دادم. تندتند کسش می لرزوندم. پاهاشو به پهلوهام فشار می داد و باز هم شلشون می کرد. من فقط پستون می خوردم. وآه بلند می کشید. دست زدم پایین کسش دیدم خیس خیسه. دستم کامل خیس شده بود. روی پهلو برش گردوندم. یه پاش زیر و یه پاش انداخت رو پهلوی من. شروع کردم به مالوندن روناش و ازش لب می گرفتم. بهش گفتم: همیشه دلم می خواست بکنمت. تشنه کست بودم. تشنه کس خیست. وکونشو می مالوندم و لب می گرفتم. انگشت بردم رو سوراخ کونش. خودشوکامل جمع کرد. بعد که خوب مالوندم شلش کرد. آروم انگشتمو کردم توکونش. همین که پستوناشو مک می زدم کونش شل تر می شد که دیدم انگشتم کامل رفت توکونش. ضمن آه وناله کردن ، صداش با نفس زیاد دم گوشم بود. گفت: کیر می خوام ، کیر. و تندتند نفس می کشید. فقط منو بکن. خواهش می کنم زودتر منو بکن. و پاهاشو کامل بازکرد. بلند شدم رو زانو و نگاهش کردم. به حالت التماس نگاه می کردم. سرمو بردم طرف کس خیسش و مثل آدم تشنه گرمای تابستون رسیده باشه به یه چشمه خنک می خوردم. و تمام دهنمو روی کسش می مالوندم. چنگ می زد تو موهام و سرمو به کسش فشار می داد. می گفت: بخورش. بخورش دارم دیوونه میشم. کسمو بخور. بعد منو کشید بالاتر. شروع کردم به خوردن لباش و پستوناش. - دارم می میرم. کیر می خوام. یه چیزی بکن توکسم. کیر می خوام. کیرکلفت تو رو می خوام. حمله کرد به کیرم. منو یه مرتبه خوابوند و شروع کرد به خوردن کیرم. باورم نمی شد کامل تو دهنش جا بگیره. گفتم الان خفه میشه. ولی مدام درش می آورد و می خوردش و به من نگاه می کرد. تخمامو لیس می زد. و آروم گازشون گرفت. ترسیدم. دوباره خوابوندمش. ولی روی شکم. کامل خوابیدم روش. کیرم لای شکاف کونش افتاده بود. نرم و لطیف. شروع کردم به لرزیدن و مالوندن. احساس می کردم آبم داره میاد. با همه قدرت خودمو بهش می مالوندم. و دستام داشتن کونشو دوتکه می کردن و می مالوندن. به زورخودشو برگردوند. کنارش درازکشیده بودم. پاهاش باز بود. دو زانو. من نگاش می کردم. دهن و زبونم را به صورتش می مالوندم. آروم انگشتموکردم توکسش. چند بارکه داخلش کردم چشماشو بست. بعد دو تا انگشتمو کردم تو. حس می کردم کسش بیشتر خیس شده. تندتند دو انگشتی می کردم توکسش. و فقط هوا رو از لای دندوناش داخل می داد و آه و ناله می کرد. این صدا شهوتم رو صد برابر می کرد. می گفت: کس من مال تو. تیکه پارش کن باکیرت. هیچی ازش نزار. دلم می خواد کیرتو تا ته توکسم حس کنم. دلم می خواد از درد کیرت بمیرم. پاشو دیگه الان آبم میاد. دلم می خ 8;اد وقتی آبم میاد کیرت توکسم باشه. بلند شدم و نشستم بین پاهاش. آروم با کیرم به لبه های کسش زدم. با دست کیرمو گرفتم و به کسش می زدم. چشماش بسته بود و زبونش بیرون می داد و لباشو لیس می زد. آه بلندی کشید. فهمیدم دیگه طاقت نداره. تقریبا یادمون رفته بود کجاییم. اصلا نه انگار کسایی هستند که خوابن. و آروم کیرمو کردم توکسش. لیزِ لیز و خیسِ خیس. تا آخر رفت توکسش. گفت: بزن. تندتند بزن. و من طوری می زدم که تمام هیکلش تکون می خورد. چند بارکه می زدم بعد مکث می کرد. می گفت: زودباش دیگه چکارمی کنی؟ بکن توش. دراز بکش روم. وزنتو بنداز روم. منم افتادم روش پستونانش رو آورد جلوتر. من می خوردم و ازکس می کردمش. چند بار پشت سر هم آه می کشید. آه. آه. داد می زد. و من طوری می زدم توکسش که پستوناش از جا کنده می شد. سرش رو داده بود بالا و من فقط گردنشو رو می دیدم. می زدم و می زدم. داشتم خسته می شدم. یه کمی روی پهلو جابجاش کردم. اصلا نمی فهمید کجاست. گیج نگاهم می کرد. چشماش مثل آهو و التماس آمیز نگاه می کرد. دوبار شروع کردم به کردنش. انگشتم می رسید ، کردم توکونش. چشماش کامل افتادن روی هم. فقط سفیدی چشماشو می دیدم. و سرش برگشت. اومدم پستوناش دوباره بخورم سرمو کامل چسبوند به پستوناش. و شروع به لرزیدن کرد. چنان می لرزید. داد می زد: بکن. بکن. بزن. و من رحم نمی کردم. طوری فشار داده بودم توکسش که بدنش از کمر دولا شده بود. مثل لول کردن قالی. تا یه مرتبه از هم باز شد. شل شد. ارضا شده بود
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#768
Posted: 19 Aug 2014 22:36
سکس من با دختر عمم
عید بود عمه اینام
از همدان اومده بوودن شمال ویلای ما برنامه ریزی این بوود که تا 5 بمونیم خلاصه کلی خوش
می گذ شت تا روز 6 یا 7 بوود من رفته بوودم حمام همه هم رفته بوودن دم ساحل منم که فکر
میکردم هیچکی نیست راحت با حوله اومدم بیرون یه دفه احساس کردم یه نفر توو حاله ارووم
رفتم لای درز در نگاه کردم دیدیم نرگس دختر عممه نرگس یه یه سال از من بزرکتر بوود یه
دختر کندمی رووشن با چشای سبز و موهای طلایی زیتونی
خیلی خوشگل که کمر باریکش و سینه های تپل رونای خوشتراشش دل هر پسری روو میبرد خصوصا
که عادت داشت تنگ ترین کوتاه ترین و باز تریین لباسای تووی مغازه ها روو بخره و بپوشه
خلاشه دیدم نرگس جوونم نشسته و داره با دقت توو گوشی من فضوولی میکنه اول میخواستم
بپرم بیروون بترسوونمش اما خوب که دقت کردم دیدم بد جووری رفته توو حال خودش گوشی من
هم که به قوول بچه ها آرشیو سکس که زنگم میخوره بعضی وقتها خلاصه یه کم که گذشت دیدم
دستشو برد توی یقه گشاد تی شرتش و بعد زیر سوتینش باورم نمیشد همیشه حدس میزدم دختر
هاتی باشه اما باورم نمیشد اینفدر زیاد نترس باشه
بعد دروو برش روو نگاهی کرد رفت دمه پنجره یه نگاهی بندازه به ساحل منم سریع رفتم توو
حمام آب روو باز کردم که فک کنه من حمومم میدوونستم میاد نگاه میکنه یه 3 دقیقه
وایسادم بعد آرووم اومدم بیروون دیدم در روو بسته منم آرووم بازش کردم دیدیم نرگس
جوونم دستش توو سینشه بعد یه کم صدای گوشی روو بلند کرد بعدشم تاپ و سوتینشوو زد یالا
من داشتم از حال میرفتم وقتی اوون سینه های خوشگل خوشتراش درشتشوو دیدم دیدن صحنه ور
رفتن یه دختر با خودش خیلی حال میده من که داشتم از حال میرفتم از لذت دوستان که
تجربه دارن میدونن چی میگم خلاصه بعد از یه کم که با کلیپا
ور رفت رسید به کلیپ 8 دقیقه ای میدونستم کدومه از روو صداش بعد از اینکه حسابی تاما
از اوونجا که یه کم کرم دارم بعد اینکه یه کم به اووج رسید و داشت به ارضا نزدیک میشد
من که دیگه کم کم لباسامم پوشیده بوودم یه سرفه بلند کردموو در اتاق یه هو باز کردم
تفلک نرگسم نمیدونست اول دستشوو در بیاره اول لباسهشوو پائین بیاره یا گوشی من روو
بزاره سر جاش منم بر بر نگاش میکردم لباسشوو کشید پایین منم که واسه حرف نمیموونم گفتم
فضوولی بده بدوون اجازه گوشی ادما مثل دفتر خاطرات میمونه ها آخه نرگس روو دفتر
خاطراتش خیلی حساس گریش گرفته بوود عصبی رفت بیرون
بعدشم من اصلا به روی خوودم نیاوردم انگار نه انگار فقط روز دهم بوود 4_5 تا کلیپ تووپ
براش بدوون اینکه بفهمه ریختم فرداش دیدم خیلی مهربوون نگام میکنه خلاصه گذشت تا
رسیدیم به سیزده بدر من روز قبلش خیلی بدمینتون بازی کردم و هوا یه هوو سرد شد و من
سرما خوردم بد ججور گفتم واسه سیزده من نمیتوونم بیام تا لاهیجان بقیه برن اوونا ام
گفتم صبح زوود میریم ساعت 6 منم تخت خوابیدم تا ساعت 10 بیدار که شدم رفتم دست ورو
شستم و رفتم صبحانه درست کردم احساس کردم یه نفر بالا رفت حمام آخه ویلا دوبلکس گفتم
اشتباه میکنم همه رفتن بیروون داشتم چای میخوردم که دیدم
یه صدای ناز گفت سلام دیدم نرگس منم از خدا خواسته گفتم سلام خانوم خانوما خوبی چرا
نرفتی گفت مریض بوودم گفتم خوب شد نرفتی منم تنهایی میپوسیدم بیا بخخور خلاصه صبحانه
خوردیم من دیدم از این فرصت بهتر نمیشه گفتم بیا با هم فیلم ببینیم یه فیلم سوپر داشتم
توو لبتاپم تووپ تووپ اول یه 20 دقیقه ای معمولی معمولی بود بعد یه هو میرفت سر اصل
مطلب پرسید چه فیلمیه شهاب منم که میدوونستم چه جوور فیلمی میخواد گفتم خانوادگی بشین
ببین خلاصه دیدیم تا رسیدیم به اصل مطلب یه هوو جا خورد گفت همش اینه گفتم نه اما اینم
جزو فیلم دیگه میخوای خاموش کنم گفت نه یه کم
که گذشت کفتم ولی دختره خووب بلده ها چکار کنه حیف که این جور دختری تو ایران نیست گفت
اره اما خووب اگه پسرای ایرانی به خووبی این پسره حال بدن دخترا واسشوون جوون میدن منم
فرصت از دست ندادم گفتم خووب من بهتر از اینا حال میدم اما کو دختر باحال یه لب گرفتم
من زد عقب گفتم دیدی حتی تو ام فقط حرف میزنی یه لب بلد نیستی بدی همه دختر ایرانیا
همینن بهش بر خورد میدوونستم نرگس سر لج بازی خصوصا با من حاضره حامله ام بشه بازم
گفتم دیدی دیدی گفت نخیر لب ندادم چوون اجازه نگرفتی گفتم مثلا اجازه میگرفتم میدادی
عمرا گفت حالا منم سریع گفتم اجازه هست هیچی
نگفت منم گفتم سکووت علامت رضاست بعد یه کم اوومدم جلوو دستممو انداختم روو شونه هاش
و گفتم با اجازه لب گذاشتم روو لبش اونم جواب داد منم جراتم بیشتر شد کم کم لبمو عمیق
تر و سکسی تر کردم اوونم جواب میداد منم کم نذاشتم دستمو از روو شونه هاش بردم روو
گردنش کم کم روو سینهاش خوب میدوونستم چطوور میشه یه دختر روو حشری کنم کم نذاشتم
اوونم پا به پا میوومد حسابی داغ شده بوودیم منم دستم روو بردم زیر وقتی دستم رسید به
سینه های بلووریش دیگه طاقت نیاوردم با اون یکی دستم از روو تاپ زرشکیش قزن سوتینشوو
باز کردم با یه حرکت تاپ و سوتینشوو با هم بیروون
کشیدم او ل خجالت کشید اما خووب من هم قوی تر بوودم هم سکسی تر نذاشتم عقب بزنه با
لبام لباشوو بستم که جیغ نزنه با دستامم سینهاشوو حال میدادم حالا ارووم تر شده بوود
از چشاش میخوندم اوونم میخواد لباموو بر داشتم و اوون سینه های خوشگلش روو کردم توو
دهنم یکی یکی اول چپیه لامسب بد خوشگل گنده بوودن دستامم بیکار نبوودن از روو شلوار
داشتن به کسش حال میدادن کم کم بی حال شده بوود منم دگمه شلوار زیپش رو باز کردم تا
بیاد بخودش بیاد لخت لخت روو مبل بووود با دهنم افتادم به جوون کسش خیلس داغ و خوش بوو
تمیز بوود تازه تراشیده بوود منم کم نزاشتم دیدم
داره صداش بلند تر میشه منم بیشتر وتند تر میخوردمش تا حسابی سر حال بیاد با دستامم با
سینه هاش ور میرفتم دیدیم ناله هاش داره به جیغ تبدیل میشه فهمیدم داره ارضا میشه
سرعتم روو بیشتر کردم تا لرزید یه جیغ بلند زد ارضا شده بوود منم کنارش بی حال افتادم
تا دیدم بعد 2 دقیقه گفت نه مثل اینکه یه پسر یلد توو ایران پیدا میشه گفتم اره اگه
یه دختر باحال پیدا شه دیدم بلند شد زیپ شلوارم روو باز کرد و مثل کیر ندیده ها افتاد
به جون کیرم مالید بوو کرد کرد توو دهنش شرووع کرد ساک زدن واقعا بلد بوود داشتم حال
میکردم یه هوو گفت بزرگش نکن میترسما گفتم من
نمیکنم توو داری میکنی گفت دیگه توو دهنم جا نمیشه ها منم یه کم توو سکس خشنم بعد
اینکه حسابی بزرگش کرد با دستام سرش گرفتم اوون جوری که میخواستم جلوو عقبش کردم به
نفس نفس افتاده بوود تفلکم گفتم داره میاد گشیدم بیروون دیدم خودش دووباره کردش توو
دهنش تا آبم اوومد همه آبمو خورد گفتم خیلی تشنته با یه لحنی گفت آره آب داغ میخواستم
خلاصه بی حال افتادیم رو هم تا من پاشدم نهار درست کردم خوردیم جالب این بوود نه من
لباسامو پوشیدم نه اون بعد نهار هم یه سکس تووپ دیگه داشتیم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#769
Posted: 19 Aug 2014 22:37
سكس با پسربرادرشوهرم
سلام اسم من مهناز 45 سال دارم 2تا پسر 1 دختر كه د تاشون دانشجو هستند يكيشون كلاس اول راهنمايي شوهرمم شغل ازاد داره و خودمم دبيرم من يك مدتي بود كه زياد پريود ميشدم و تحت نظر دكتر بودم دست اخر دكتر گفت بايستي عمل كني تا رحمتو در بياريم منم چاره اي نداشتم براي اينكه از اين مسئله خلاص شم قبول كرد بعد از عمل زياد درد داشتم بعد از 2 هفته رفتم پيش دكتر تا بخيه هامو بكشه وقتي رفتم اونجا چون كه زير شكمم عمل شده بود اصلا" نمي تونستم دكه شلوارمو ببندم بايستي بازش ميزاشتم اخه خيلي درد داشتم خلاصه بگذريم ا ماهي از اون ماجرا گذشت من ديگه حالمم خوب خوب شده بود و براي اول مهر كه مدرسه ها باز ميشد ديگه مشكلي نداشتم ديگه بچه هامم رفتم سر درس و مشقشون از زماني كه رفته بودم مدرسه چند وقتي نگذشته بود كه بعضي وقته درد كمي زير شكمم احساس ميكردم با دكترم تماس گرفتم گفت نبايد ناراحتي واسه خودت درست كني ديدم درست ميگه وقتي ناراحت ميشم درد دارم خلاصه يكر روز خيلي درد بهم فشار اورد مجبور شدم كلاس تحويل همكارم بدم سريع بيام خونه اون روز هم تا عصري كلاس داشتم روزهايي هم كه تا عصر كلاس داشتم پسرمم تا عصري مدرسه بود براي كلاس تقويتي شوهرمم معمولا" خونه نمي يومد ولي اون روز قرار بود ساعت 10 بيلد خونه ماشينشو بذاره بره با دوستش تو يكي از شهر هاي حومه واسه وصول چك ولي ساعت 11:00 كه من اومدم ديدم هنوز ماشينو نياورده من ديگه اينقدر دردم شديد شده بود برا اينكه راحت بشم سريع شلوارمو دراوردم دراز كشيدم رو تخت ساعت حدودا" 11:30 بود ديدم صداي ماشين اومدم ميدونستم كه علي شو هرم حال نداشتم برم بيرون تو عالم خواب و بيدار بودم گفتم اگه منو ببينه ممكنه از كارش بزنه منم نرفتم بيرون بعد از چند ثانيه حس كردم صداي در اومد چون كه نيمه خواب بودم گفتم شايد خيالاتي شدم بعد از چند ثانيه صدا زدم علي تويي ديدم صدايي نيومد دوباره خوابيدم من علي نسبت به سنمون خيلي جون بوديم كسي باور نمي كرد ما 45 سالمونه چند دقيقه اي گذشت من عادت دارم موقع خواب چشم بند ميزنم حس كردم يك نفر اومد روتخت مطمئن بودم علي اروم دستي رو پام كشيد من طبق معمول اروم خوابيدم رومم برنگردوندم فقط گفتم ديرت نشه بزار برا شب تا منم حالم بهتر بشه يك كلام گفت نه شروع كرد بدنمو مالوندن منم گفتم حق داري اخه 1 ماهي بو دفرصت مناسبي پيش نيومده بود علي عادت داشت نيم ساعتي با كونمو كسم ور ميرفت بعد من شروع ميكردم نشست بود روي پاهام همينجوري ميمالوند منو منم كونمو داده بودم بالا تا حسابي حال كنه معمولا" بعد از علي نوبت من بود كه با اون ور برم تا شهوتيش كنم ولي اون روز تا علي كارش تموم شد دراز كشيد رو من اخه علي هيچ وقت فكر خودش تنها نبو د كيرشو گذاشت بين شكاف باسنم حس كردم كيرش خيلي خيلي بزرگ اخه كير علي 17 سانت با قطر13 بود ولي اين كير خيلي بزرگ بود ديگه چشم بندمو برداشتم يك نيم نگاهي به عقب انداختم ديدم واي چه شده پسر برادر شوهرم با ولع داره نگام ميكنه ديگه از ترس داشتم ميمردم نگو صبح ماشين لازم داشته رفته گرفته علي هم رفته بود شهرستان اينم كارش كه تموم شده بود ماشينو اورده بود خونه زبمونم بند اومده بود ديگه كار از كار گذشته بود ا خواهش كردم ادامه نده همين جا كارو تموم كنه ولي قبول دار نشد كيرشو كه ديدم خيلي ترسيدم حدودا"20سانت با قطر 17 بود من ه چي تقلا كردم كه ادامه نده قبول نكرد منو به زور خوابوند پيرهنمم در اورد شروع كرد سينه هامو خوردن من چراع سبز نشون ندادم ولي يواش يواش شهوتي شدم اب كسم راه افتاد چون 1ماهي بود اين برنامه رو نداشتيم كيرشوو كه كرد تو كسك سوزش عجيبي گرفتم خيلي گنده بود ديگه اهو اوف 2 تانون در اومده بود بهد منو به شكم خوابوند يك بالشتي گذاشت زير شكمم گفتم شايد ميخواد تز عقب يكنه تو كسم ديدم نه رفته سراغ جايي كه نبايد بره از خواهش كردم گفتم نه ترو خداه نه اينكارو نكون قبول نكرد ظاهرا" من هر چي ميگفتم اون بيشتر حشري ميشد همش ميگف جوننننننننننن وايييي چه كوني داري دالت مياد كيرشو اروم گكذاشت دم سوراخم سرشو كرد داخل يهو من با صداي بلند گفته واييييييييييييييييييييييي ييييييييييييييييييييييييي يييييييييييييييييي سوختتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتت پاره شدممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممم اهههههههههههههههههههههههه ههههههههه درش بيارررررررررررررر جون خودت درش بيار ولي اون چند ثانيه اي مكث كرد بعد شروع كرد تلمبه زدن منم بلند بلند داشتم گريه ميكردم تا اخر بعد از2دقيقه ديدم دست نگه داشت گفت اگه تونستي تا 2 دقيقه با ساك زدن ابمو بياري ولت ميكنم منم ديدم بهتر از اينه كه اين كونمو بخواد پاره بكنه با حالت گريه قبول كردم ولي چشمتون روز بد نبينه من تونستم اين كارو بكنم با زور بعد از 2 دقيقه منو برگردوند دوباره شروع كرد تلمبه زدن تو كونم منم يك ريز گريه ميكرد گفتم توروخدددددددددددددددددددد ددددددددددددددددددددددددد دا جون مادرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممدارم پاره ميشمممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم نهايتا" بعد از 5 دقيقه ابشو خالي كرد و منو همونجوري ول كرد رفت جوري شد كه علي زبون بسته تا 5 شب ميخواس باهم حال كنه ولي نتونستم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#770
Posted: 21 Aug 2014 20:45
دختر عموی حشری
من م هستم 27 ساله ساکن یکی از شهرهای مذهبی، که اصالتا مال اذربایجان شرقی هستم.
از اون موقعی که حس میکنم خوب و بد رو تشخیص میدم هر ساله تابستونا از اول تا اخر تابستونا خونوادگی میرفتیم تبریز(البته منظورم یکی از روستاهای نواحی تبریز هست) که یکی از خوش اب و هوا ترین جاهای ایران هم هست. این خاطره ام مال زمان تقریبا اگه اشتباه نکنم مال حدود ده یا یازده سالگیمه، که اون سال تابستون رسیدیم ولایت و رفتیم خونه ی عمو، که البته تمام ولایت همه از فامیلا بودن اما بیشتر خونه ی عمو می موندیم. عمو هم یک پسر هم سن من داره و سه تا دختر که یکیش یکی دو سال از من کوچیکتره و یکیش چهار سال از من کوچیکتر و اون اصله کاری که شخصیت مقابل داستانه منه دختر بزرگه است که اونم حدودا چهار یا پنج سال از من بزرگتره. از کله ی صبح کل خونواده ها توی ولایت از خونه میزدن بیرون و میرفتن سراغ کارهای کشاورزی و خونواده ی منم بیکار نمینشستن و حالا یا به عنوان تفریح یا کمک به خونواده ی عمو، با خونواده میرفتن برای کمک به کشاورزی. منم گاهی اوقات یا میرفتم (البته من با اون سن کمکی از دستم بر نمی اومد فقط دنبال شیطنت بودم) یا می موندم تو خونه پیش دختر عمو بزرگه که می موند توی خونه و کارهای خونه رو میکرد و بچه داری میکرد، که همون خواهر کوچیکش حدودا شش ساله بود که از اون نگهداری میکرد. منم بیشتر اوقات با دختر عمو کوچیکه بازی میکردم.
توی یکی از این روزا که توی خونه مونده بودم و با دختر عمو کوچیکه بازی میکردم، خانم دختر بزرگه هم اومد نشست کنارمون و شروع کرد به بازی کردن با من و خواهرش و اسباب بازیهای جلومون، (اینم ناگفته نمونه که به زبون ترکی صحبت میکردیم) که دختر عمو بزرگه شروع کرد به پرسیدن از ابجی کوچیکش که اسم اندام های بدنشو یکی یکی ازش میپرسید، بعدش اومد سراغ من و از من شروع به پرسش کرد و از همه جام پرسید منم جواب دادم تا اینکه دستشو گذاشت جلوم و بهم گفت این چیه ؟ منم اون موقع چیزی جز دودول ازش نمیدونستم که گفتم دودوله، که بهم گفت اینی که تو داری من ندارم. منم تعجب کردم و گفتم چرا؟ گفت خوب نمیدونم ندارم دیگه، اما به جاش منم یه چیزی دارم که تو نداری! همینجور که باهام حرف میزد دستش هم جلوم بود و داشت کیر منو می مالید، تا اینکه میخواست بهم ثابت کنه که اون دودول نداره، با دست دیگش دست منو گرفت و از روی دامن گذاشت جلوش و دستمو محکم چسبوند به کوسش، و همینجور که با کیرم ور میرفت ، گفت که دیدی من دودول ندارم؟ منم گفتم اره. بعد گفت میدونی اسم این چیه؟ گفتم نه نمیدونم، بهم گفت این اسمش آنجیغ( یعنی کوس) هست، که از همینجا هم بود که من با کلمه ی کوس ( البته به ترکی) اشنا شدم. خلاصه خیلی زبون باز بود و باهام حرف میزد که دستمو حین حرف زدن از زیر دامنش رد کرد و رسوند به کوسش، اما من تا دستم خورد اونجا، چون بار اولم بود از داغی کوسش و از خیسی و لزجی اونجا یه لحظه یه جوری شدم و زود دستمو کشیدم بیرون. که برگشتم بهش گقتم: جیش کردی ؟؟؟؟؟؟؟!!!! خخخخخخخ که اونم گفتش نه این جیش نیست، یه چیزه دیگه اس که تو نمیدونی گفتم چیه ؟ گفت بیا بریم بهت بگم. گفتم باشه، اول ابجی کوچیکه رو با اسباب بازی ها حسابی مشغول کرد، بعد از بالکن اطاق (که اون اطاق داخل حیاط بود که از سمت راست حیاط پله میخورد و میرفت به اطاق بالا) رفتیم داخل اطاق و ابجی کوچیکه هم توی بالکن بود، وقتی وارد اطاق شدیم، تکیه داد به دیوار و دامنشو داد بالا و شرتشو کشید پائین و همینجور سر پا پاهاشو باز کرد و با دستش هم کوسشو باز کرد و شروع به نشون دادن کوسش کرد و بهم گفت که این اسمش انجیخ هست!
خخخخ منم که بار اولم بود دیده بودم از قرمزی کوسش وحشت کرده بودم و فکر میکردم زخمی شده و خون مالیه!!!!! همینجور که داشت کوسشو نشونم می داد بهم اشاره کرد که کیرتو باید بکنی توی این ( منظورش کوسش بود) منم توی عالم کودکی نه دیده بودم و نه تجربه داشتم چیزی جز ترس تو وجودم نبود، اما بالاخره رفتم جلوتر و یه تف بزرگ انداخت کف دستش و شروع به مالیدن کیرم کرد و بعد کیرمو با دستش کشید سمت کوسش، خودشم قدری زانوهاشو خم کرد تا قدش با من هم اندازه بشه، شروع کرد به مالیدن سر کیرم به کوسش و حسابی کیرمو خلاصه مالید، بعد از چند دقیقه ای چون خیلی بهش نزدیک بودم دو دستی کاملا کوسش رو باز کرد و منم از فاصله ی خیلی نزدیک داشتم کوسشو میدیدم و از اون قرمزی و اون رنگ و روی کوسش دوباره وحشت زده شدم و اینبار گفت کیرتو بکن توش، همین لحظه بود که بود که من از شق بودن کیرم درد گرفت و صبرم سر اومد !!!!!! ( این موضوع رو پسرا میدونن اما برای دخترا میخوام بگم که پسرای کم سن و سال سالهای قبل از بلوغ اگه کیرشون تا چند دقیقه ای راست بمونه کیرشون شروع به درد گرفتن میکنه، که منم بعد از چند دقیقه شق بودن دردم شروع شد ) خلاصه اینجا بود که از درد سریع شلوارمو کشیدم بالا و از در زدم بیرون و فرار کردم.و دختر عمو هم هر چی داد زد که کجا میری و برگرد، اعتنا نکردم و از خونه کلا زدم بیرون، خلاصه اون روز گذشت و فرداش شد و باز با دختر عمو تنها موندم البته اون روز خودم از عمد موندم، چون یه جورائی دلم میخواست باز ماجرای روز قبل تکرار بشه، که دوباره ابجی کوچیکه رو با اسباب بازی ها مشغول کردیم و دست منو گرفت و رفتیم داخل اطاق، و هنوز وارد نشده سر پا شلوار منو کشید پائین و دوباره یه تف بزرگ انداخت کف دستشو هنوز به کیرم دست نزده کیرم دوباره شق شد و سریع خودش دمرو خوابید روی زمین و دامنشو داد بالا و شورتشو کشید پائین، و دو دستی کونشو باز کرد و بهم گفت کیرتو بکن توی کونم، منم گفتم باشه، اما چجوری؟
گفت اول بخواب روم، منم خوابیدم روش و خودش با دستش دوباره کیرمو خیس کرد و گذاشت جلوی سوراخ کونش و هی میگفت فشار بده بره توش، خلاصه منم با کلی ناشی بازی و کلی ور رفتن بالاخره تونستم بکنم توش و وقتی کردم توش همینجور بی حرکت مونده بودم و نمیدونستم چکار کنم، خخخخخخ، دختر عمو خودش بود که مشغول شده بود و خودشو تکون میداد و اخه و نالش رفته بود بالا و از یه طرف هم با یه دست دیگش کوسشو میمالید، بازم این موضوع تقریبا یک ربعی شد و دوباره بلند شدم و از شق درد شلوارمو کشیدم بالا و زدم به فرار!!!! و این ماجراها تکرار شد و تکرار شد و برای سال بعد هم اتفاق ها تکرار شد و تقریبا تا شونزده سالگی هر سال تابستونا که اونجا بودیم هر روز میکردمش البته سالهای بعدش که ( من خیلی زود بالغ شدم و اون اواخر اب کیرم کامل شده بود) میرفتم ولایت، این بار من بودم که ازش میخواستم تنها بشیم، اما سالهای بعدش دیه خبر از بچه داری نبود، وقتی که همگی با خونواده میرفتیم برای کارهای کشاورزی با هر بهونه ای بود تنها میشدیم، مثلا به بهونه ی نهار اوردن با هم میرفتیم خونه و تو خونه سریع کارمون رو میکردیم و بعد از برداشتن نهار برمیگشتیم، خلاصه این ماجراها اونقدر تکرار شد و تکرار شد تا اینکه بزرگتر شدیم و دیگه تابستون ولایت رفتنمون تعطیل شد و تا چند سالی نرفتیم، اما بعد از حدود اگه اشتباه نکنم بعد از شش سال که رفتیم اتفاقا برای عروسی همون دختر عمو دعوت بودیم که اون سال اخرین سکس من و دختر عمو بود،
از چند روز قبل خونه ی عمو بودیم و همه درگیر کارهای عروسی بودن و و خیلیا هم برای اوردن و خرید جهاز رفته بودن شهره اطراف، که منم تو خونه نشسته بودم و با دستگاه سی دی اهنگ گوش میدادم( که البته خودم عمدی مونده بودم تو خونه تا بعد از این همه سال یه تجدید خاطره با دختر عمو بکنم) همینجور که اهنگ گوش میدادم و دختر عمو هم با من توی خونه تنها بود مشغول جارو برقی کشیدن بود، و به هر بهونه ای بود کونشو سمت من میگرفت و پیرهنش رفته بود بالا و قدری دامنش رو داده بود پائین به حدی که بالای چاک کونش رو راحت میدیدم، وای عجب کونی بود، یه هیکل تو پر و توپولی با کون خوشگل و باسن برجسته، خلاصه خیلی جا افتاده شده بود، وای خدایا اون لحظه که تنها بودیم صدای قلب همدیگه رو میشنیدیم، بعد از شش سال مونده بودیم چجوری رومون رو به هم باز کنیم، خیلی زیر چشمی نگام میکرد و خماری و مستی از وجودش میبارید، تا اینکه همینجور که مشغول جارو برقی کشیدن بود دوباره پشتشو عمدی کرد به من و منم بالاخره دل زدم به دریا سریع بلند شدم رفتم سمتش و از پشت بهش چسبیدم، تا بهش چسبیدم اونم بلند شد و برگشت و همینجور سرپا دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و شروع کرد به لب گرفتن و میگفت عاشقمه و این چند روز خیلی تقلا کرده تا بیاد سمتم اما یا خجالت میکشیده یا موقعیت نبوده، خلاصه کلی از هم لب گرفتیم و دستشو گذاشت رو کیرم و با یه دست و پاچگی خاصی کیرمو میمالید، انگاری که صد سال منتظرم بوده و از طرفی هم استرس داشتیم که هر لحظه کسی از راه برسه، سریع دوتائی به یاد اون روزا رفتیم اطاق بالای حیاط و هنوز وارد نشده جلوم زانو زد و زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو از لای زیپم داد بیرون و شروع کرد به ساک زدن کیرم،
وای که چقدر حرفه ای شده بود و با چه ولع خاصی ساک میزد، انگاری که یکی از بهترین های سینمای پورنو بود. با دستام بلندش کردم و این بار من جلوش زانو زدم، زیپ شلوارشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پائین و همونجور سر پا که بود سرمو گذاشتم لای پاش و با زبونم کوسشو لیس میزدم، بعدش گفتش دلش برا کیرم چقدر تنگ شده بوده، منم گفتم کیر منم دلش برا تو تنگ شده بود! دراز کشید و پاهاشو باز کرد و با کوسش شروع به ور رفتن کرد و گفت که کیرتو بکن توش، منم همینجور هاج و واج مونده بودم و گفتم تو که فردا شب عروسیته اخه من چرا بکنم توش؟ جواب شوهرتو چی میدی ؟؟؟؟؟؟ گفت: من خیلی وقته عروسی کردم!، ماه اول عقدم کوسمو شوهرم جر داد. وایییییییییی منو باش که انگار دنیا رو بهم داده بودن. از خدا خواسته زود خوابیدم روش و بدون اینکه کیرمو خیس کنم، البته کوسش اونقدر خیس بود که نیازی به خیس کردن نبود، تا کیرمو گذاشتم لب کوسش، خود بخود کیرم تا ته رفت داخل کوسش، واییییییی چه گرمای عجیبی، چه لذت فوق العاده ای، تا چند لحظه ی اول همینجور بی حرکت تو چشماش زل زده بودم و فقط از دوست داشتن همدیگه میگفتیم، شروع کردم به تلمبه زدن و نزدیک به یه ربع به شدت و ریتم خیلی تند طوری که کل اطاق رو صدای شالاپ شولوپ برخورد شکمم با کونش همه جا رو برداشته بود،
توی چشمای همدیگه التماسمون موج میزد که دلمون میخواست تا شب بغل هم باشیم اما نمیشد و موقعیت نبود باید زودتر تموم میکردیم، گفتم ابمو کجات بریزم ؟ گفت هر کجا که دوست داری. گفتم خودت بگو، گفت بریز تو کوسم، گفتم واییییییی اینجوری که نمیشه، حامله میشی! اونوقت وا ویلا میشیم، گفت نه بابا خیالی نیست، تمام مدت عقدم شوهرم کارش همینه منم قرصهای اورژانسی میخورم تا بحال هم هیچی نشده، منم از خدا خواسته لبامو گذاشتم روی لباش و گفتم که اول خودت ارضا شو، قبول کرد و دستشو محکم حلقه کرد دور گردنم و اونقدر صدای اه و نالش زیاد بود که هر لحظه حس میکردم پشت سرم الان صد نفر بخاطر سرو صدا ریختن توی اطاق، یک لحظه اه بلندی سر داد و منم بخاطر اینکه ارضای با ارامشی داشته باشه ریتم رو به اهسته تبدیل کردم و بعدش بی حرکت موندم، دو دقیقه همینجور محکم بغلم کرد و بعدش گفتم نوبت منه که ارضا شم اونم گفت باشه و فقط زود تموم کن، دمرو خوابوندمش و متکا گذاشتم زیر شکمش و یه صحنه ی فوق الععاده قشنگی از باسنش جلوی چشمام ظاهر شد و کوس قلبمه شدش از لای پاش زده بود بیرون، کیرمو کردم توش و دوباره با تلمه زدن های فوق العاده سریع و تند ارضا شدنم نزدیک شد، دوباره در گوشش گفتم مطمئنی که میخوای ابمو بریزم توی کوست، گفت اره ارزومه که از تو چیزی توی وجودم داشته باشم، اگه میشد حتی بچه رو هم نگه میداشتم، گفتم باشه اما قول بده زود بریم پائین و جلوی چشمام باید قرص رو بخوری تا خیالم راحت بشه،
قبول کرد و منم اخ بلندی گفتم و همه ی ابمو ریختم توی کوسش، منم دو سه دقیقه ای همینجور دمرو بی حرکت روش موندم و از هم لب گرفتیم و از خوب بودن سکسمون رضایت به هم نشون دادیم و سریع بلند شدیم داشتم پیرهنم رو میپوشیدم که یهو گفت وایییییییی چکار کردم من ؟؟؟؟؟ گفتم چی شده ؟؟؟؟؟ گفت برو جلوی اینه خودتو ببین، رفتم جلوی ائینه دیدم وای خدایا تمام گردنم رو تیکه تیکه خون مردگی زده و اونقدر داغ بودیم که وقتی روش بودم گردنمو گاز میگرفته اما هیچی نفهمیده بودم و حتی کمرم رو هم خودش بهم گفت که چقدر خونی شده و با ناخن هاش حسابی کمرم رو داغون کرده بود، اما کوچکترین دردی موقع ناخن کشیدنش حس نکرده بودم، گفتم فدای سرت و ای کاش میشد که این یادگاریهات تا اخر عمر برام میموند اما حیف که نمیشه، اما حداقلش یه چند روزی این یادگاریتو دارمش. لباسامون رو جمع و جور کردیم و رفتیم پائین، هر لحظه حس میکردم کسی اومده توی خونه اما وقتی رسیدیم پائین هیچ کسی نبود. از توی کمدش قرص اورژانسی رو برداشت و یه لیوان اب دادم دستش و قرص رو خورد و دوباره قولشو ازش گرفتم که قرص بعدیشو هم سر ساعت حتما بخوره. خلاصه گذشت و توی اون چند روز خیلی با هم بودیم و خیلی از گذشته و اینده و از زندگی هم برای هم حرف زدیم اما فرصت و موقعیت سکس دیگه پیش نیومد،. و اون سکس من با دختر عمو شد اخرین سکس عمرم با دختر عمو، چون بعد از عروسیش بخاطر ازدواج رفت کرج و تقریبا چهار پنج سال بعدش با وجود یه بچه دیدمش اما با شوهرش بود و هیچ وقت دیگه موقعیت پیش نیومد که بتونیم با هم رابطه ای بر قرار کنیم.
خلاصه این، تقریبا داستان خلاصه شده ای بود از ماجرای اولین سکس عمر من و اخرین سکسم با دختر عموی دوست داشتنی که هنوزم عاشقشم و حاظرم بخاطرش هر کاری بکنم، داستان خیلی مفصل تر از این چیزا بود اما باز اگه کمبود و نواقصی توی نوشته ها بود بازم به بزرگی خودتون ببخشید، تصمیم دارم تمام داستانهای سکس زندگیم رو بنویسم و موندگار کنم، امیدوارم خوشتون اومده باشه. تا خاطرات بعدی موفق باشید.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم