ارسالها: 9253
#771
Posted: 21 Aug 2014 20:47
نقشه من برای کیرش
سلام.امیدوارم حاله همگی خوب باشه.شیوا هستم 22ساله اهل یکی از شهرستان های ایران.اول درباره ی خودم بگم که دختر قدکوتاه هستم و اندام کوچیکی دارم.میخوام داستان سکس با پسرداییم رو که عید93 اتفاق افتاد رو تعریف کنیم.من یه پسر دایی دارم که 18 سالشه و اسمش مهدی هست.اونم مثل من قد و هیکلش کوچیکه و من خیلی دوستش دارم و تقریبا قد هردومون یه اندازه هست.داییم اینا روز سوم عید برای ناهار اومدن خونه ی ما.بعد از ناهار مهدی برای تکلیف عید مدرسه میخواست بره اینترنت تحقیق کنه و چون اونا اینترنت پرسرعت ندارن از من اجازه گرفت که بره پای کامپیوترم و از اینترنت استفاده کنه.
بعد از 5 دقیقه اومد گفت اینترنت قطعه.من رفتم دیدم که درست میگه.زنگ زدم به یکی از دوستام که متخصص کامپیوترو مخابراته ، گفت امروز تا آخر شب اینترنت یا کلا قطعه یا سرعتش پایینه.البته بگم تو شهرستان ما از این اتفاق ها زیاد میفته.منم به مهدی گفتم موضوعت رو بنویس من برات تحقیق میکنم فردا بیا بگیر.اون گفت زحمت میشه خودم میرم کافی نت انجام میدم.من بهش گفتم زحمت نیست من انجام میدم.خلاصه اون روز داییم اینا رفتند.اون شب قرار شد مامان و بابام برن کرج خونه ی خاله ی مامانم.منم قرار شد بمونم خونه.
صبح بلند شدم تحقیق پسرداییم رو انجام دادم.قرار بود پسرداییم تنها بیاد خونمون تحقیق رو بگیره.منم دوست داشتم از فرصت استفاده کنم.مامان بابام ناهار رو که خوردند برای اینکه دیرنشه از خونه زدن بیرون و قرار بود شام برن خونه ی خاله ی مامانم.منم که میدنستم پسر داییم بعداز ظهر میاد،اول رفتم حموم.بعدش یه شلوارک که البته خیلی کوتاه نبود و تا زانوم بود و با یه تی شرت آستین کوتاه و نسبتا تنگ پوشیدم.یه کم رژلب قرمز هم زدم.
حدودا ساعت چهارونیم مهدی اومد خونمون.منم در رو باز کردم.اومد جلوی در ورودی گفت که مزاحم نمیشه فقط اگه تحقیقش رو انجام دادم بهش بدم که بره.من گفتم نه میاد داخل وگرنه ناراحت میشم.اومد توی خونه و پرسید عمه کجاست؟منم گفتم که رفتن خونه ی خاله ی مامانم.رفتش روی راحتی دو نفره نشست.براش آجیل عید اوردم و شیرینی و میوه تعارف کردم.نمیدونستم چه جوری شروع کنم.یکم باهم حرف زدیم تا این که بهش گفتم نزدیک خونتون مدرسه ی دخترونه هست.به شوخی پرسیدم که تا حالا به دختری شماره دادی یا نه.اون گفت نه بابا.گفتم یعنی دوست دختر نداری؟گفت نه.بهش گفتم دوست داری با دخترا رابطه داشته باشی و خواستم که راستش رو بگه و خجالت نکشه.
گفت راستش آره.ولی از ترس باباش جرئت نداره به کسی شماره بده.منم بهش گفتم که دوست دارم با یه پسر رابطه داشته باشم ولی از بابام میترسم.اون بهم گفت منظورت از رابطه چیه؟منم گفتم یعنی به هم خیلی نزدیک باشیم و دوست دارم یه پسر منو بغل کنه و منو ببوسه به دردودلم گوش کنه.اونم که دستمو خونده بود بعداز کمی مکث گفت خوب ما دو نفر مثل دوستیم دیگه.منم بعد از چند ثانیه مکث گفتم پس میخوای بوسم کنی دیگه؟اونم گفت هم بوس هم بغل.منم گفتم باشه بیا پیشم.
منم رفتم یه بالشت اوردم دراز کشیم.اونم اومد کنارم دراز کشید.اول پرسید اجازه هست ؟گفتم آره.اومد چسبید به من و بغل کردم.یواش یواش لبش رو بهم نزدیک کرد و ازم لب کرد.بابا پسرداییم اینکاره بوده هودش نمیدنستم.بعدش خودم گفتم لباسامون رو در بیاریم.از خدا خواسته قبول کرد.دوتاییمون لخت شدیم فقط شورت پامون بود.وای چه پوست سفیدی داشت.اومد سینه هامو یکم خورد و با پاهام بازی کرد.بعد همینطور از سینه هام اومد پایین و شکمم رو لیسید و رفت سراغ شورتم.از رو شورتم کسمو لیس زد.بعد از یکم لیس زدن خودم شورتمو دراوردم و دوباره شروع به لیسیدن کرد.بلند شد دیدم کیرش داره شورتشو پاره میکنه،گفتم بیا شورتت را دربیارم،اندازه ی کیرش معمولی بود.گفت دخترعمه اجازه هست از کون بکنمت؟منم گفتم آزادی عزیزم.اومد اول انگشتم کرد.بعدش کیرش رو گذاشت تو کونم و تلمبه زد.چون کیرش خیلی بزرگ نبود،زیاد به مشکل نخورد.همینطور تلمبه زد تا آبش اومد و خالی کرد تو کونم.
دوتاییمون رفتیم حموم.تو حموم چند دقیقه شیرآب رو بستیم و یه بار دیگه بازی کردیم.آخر سر همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون.شربت درست کردم براش.دوتایی شربت خوردیم.اونم ازم تشکر کرد و رفت خونشون.از اون موقع تا حالا فرصت نشده سکس داشته باشیم،ولی حتما در اولین فرصت ممکن بازم میخوام بهش بدم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#772
Posted: 21 Aug 2014 20:52
سام و خواهرزن
سلام دوستان.خاطرهای که براتون میخام بنویسم،واقعیه.من زنی داشتم بنام فاطمه که پس از 1 سال زندگی مشترک فهمیدم که در زمان مجردیش با چندین نفر سکس داشته و زمانیکه ما روز اول برای آزمایش پرده بکارت رفتیم ،چون ترمیم کرده بود،دکتر مامایی بهم این موضوع رو نگفت و من هم مثل ابلهها نفهمیدم که پس از مدتی بالاخره خیانت زنم فاطی به من در زمان زندگی با من هم مشخص شد که این موضوع رو خانوادشم میدونستن ولی به روی من نمیاوردن.
من خواهر زنی داشتم بنام ماجده که شوهر داشت و این موضوع خواهرشو خیلی خوب درک میکرد.روزی که فاطی برای اپیلاسیون به آرایشگاه رفته بود و ماجده میدونست که فاطی خونه نیست،دیدم بعد اینکه فاطی رفت،آیفون خونمون زنگ خورد که من وقتی جواب دادم تعجب کردم و دیدم که ماجده هستش که بلافاصله در رو باز کردم و ماجده اومد بالا و بهم گفت فاطی خونه هست که من گفتم نه و بهم گفت میدونم سام .بیا بریم تو باهات کار دارم.که ما تقریبا 5 دقیقه ای باهم داشتیم در مورد خیانت فاطی صحبت میکردیم که یک دفعه دیدم ماجده مانتوشو در آورد و اومد کنار من.من گیج شده بودم و از اینکه ماجده شوهر داشت و خواهر زن من بود خجالت میکشیدم و کمی ازش فاصله گرفتم و رفتم عقب که باز ماجده خودشو بمن نزدیک کرد و من بهش گفتم ماجده داری چیکار میکنی دیوونه شدی؟بهم گفت من عاشق تو هستم و وقتی فاطمه از سکسش با تو و از کیر کلفتو درازت برام که تعریف میکرد،حسرت زندگی فاطی رو میخوردم و بهش میگفتم که سام چی کم داره که داری بهش خیانت میکنی!!!!!در این بین صحبت میکرد که بلند شد و تمام لباسهاشو در آورد فقط یه شورت لامبادایی صورتی با سوتین صورتی خالدار تو تنش بود.من باز بهش گفتم که لباساتو بپوش و برو که منو تهدید کرد که اگه باهام سکس نکنی آبروتو میبرم.
بالاخره من راضی شدم تا باهاش سکس کنم.بدن زیبا و تو پری داشت و کونش خیلی گنده بود.از فاطی سفیدتر و خوشگلتر بود که اومدم نزدیکش وتا اومدم منو بغل کرد و فشارم داد.کیرم بدجوری راست شده بود.نشست زمین و زانو زد و شلوارمو درآورد و یه آه بلندی کشید و بهم گفت عجب کیر بزرگ و تنومندی داری!کاش شوهر منم مثل تو بود ولی کیرش کوچیکه ومنو نمیتونه ارضا کنه.شروع کرد به ساک زدن که خیلی دوست داشت تمام کیرمو بکنه دهنش ولی نمیتونست .بلندش کردم خوابوندم رو مبل پاهاشو باز کردم و شروع کردم به خوردن کسش.که بعد چند دقیقه احساس کردم که ارضا شده .بعدش بلند شد و منو خوابوند و کیرمو دوباره خورد که بهم التماس میکرد که بکمش.
منم پاهاشو انداختم رو شونه هام و کله کیرم که خیلی توپوله رو آروم گذاشتم روی کسش و نم نمک فشار کوچیکی دادم که آه بلندی کشید و منم نامردی نکردم تمام کیرمو هل دادم تو کسش که یهم جیغ کشید ولی با اینکه دردش میومد ولی داشت حال میکرد و واقعا باجناقم عرضه کردن نداشت که کوس ماجده انقدر تنگ مونده بود.بعد چند دقیق احساس کردم که دارم ارضا میشم که وقتی ارضا شدم،ماجده نزاشت حتی یک قطره از آبم بیرون بریزه که اومد کله کیرمو کرد تو دهنش و تمام آب کیرمو خورد.بعد اون من تقریبا 1 ماه بعد فاطی رو طلاق دادم و پس از اون تقریبا هر هفته یکبار با ماجده قرار میزاریم و میریم خونه من و باهم سکس میکنیم.امیدوارم از این واقعیت تلخ زندگی من لذت برده باشین.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#773
Posted: 23 Aug 2014 22:34
عشق خواهرزن
سلام .داستانی که میخوام بگم داستان واقعی سکس من و خواهر زنمه . ولی از اونجایی که این داستان توی خانواده س و ممکنه یه روزی مشکل ساز بشه من از اسمهایی استفاده میکنم که واقعی نیستن. اسم خودمو میزارم امیر ، زنم مینا ، و خواهر زنم مهسا من 29 سالمه و حدود 3 سال که ازدواج کردم ، از ته دل عاشق زنم هستم و حاضر نیستم دنیا رو باهاش عوض کنم اما همیشه تنوع طلبی توی سکس داشتم. البته بعد از ازدواجم غیر از اینکه با خواهر زنم رابطه داشته باشم هیچوقت بهش خیانت نکردم . مهسا 33 سالس و 3 سال پیش از شوهر معتادش جدا شد. از روز اولی که من دیدمش به طرز عجیبی ازش خوشم میومد. هم اخلاقش هم نوع حرف زدنش ، هیکل خیلی سکسی نداره ، اما به شدت چهره زیبایی داره ، چشمای رنگی ، و صداش آدمو دیوونه میکنه . بدن سفید و کم مویی داره اما یکم شکم و پهلو داره . کون خوشکلی داره، تپل و سفید . خانواده زنم اهل حجاب و پوشوندن و این حرفا نیستن . و همیشه خواهر زنامو با تاپ و شلوارک دیدم. اما هیچ کدوم مثل مهسا نبودن ، و بهشون حسی نداشتم. اما مهسا از روز اول تو ذهن و فکرم بود .هرجا قرار بود بریم میومد تو ماشین ما . و تمام سفرهارو دوست داشت کنار ما باشه .
ماجرایی که میخوام بگم مربوط میشه به شهریور پارسال که همه رفته بودیم شمال . هوا عالی بودو تقریبا 3-4 بار خونوادگی شنا کردیم . یه روز مونده بود به برگشتنمون ، که من گفتم بریم دریا ، همه مخالفت کردن جز مهسا . مینا هم گفت دیگه روز آخری میخواد بره بازار . خلاصه من و مهسا رفتیم دریا . طبق معمول چادر رو زدیم کنار ماشین و من رفتم توی چادر رو لباس عوض کردم و با یه شلوارک رفتم توی آب . به مهسا چند بار گفتم بیا ، گفت الان حال ندارم. خلاصه من رفتمو بعد از حدود 15 دقیقه ای مهسا هم رفت توی چادر رو شالو مانتوشو عوض کردو اومد توی آب . وقتی نزدیک شد چشمم افتاد به سینه هاش که سوتین نداشت . کامل میشد نوک قهوه ایشو دید. منم که داشتم راست میکردم راهمو گرفتم رفتم و شنا کردم تا از سرم بپره. چند دقیقه ای برای خودمون شنا کردیم تا مهسا گفت بیا قلاب بگیر تا شیرجه برم . هر بار که میومد شیرجه بره نگاهم میوفتاد به سینه هاش و باز داغ میکردم . کم کم داشتم از خود بی خود میشدم .زد به کلم که یکم شیطنت کنم. چند باری میرفتم زیر آب و زیرشو میکشیدم تا بیفته توی آب و توی اون شلوغی یه دستی به بدنش میزدم . اونم که بیشتر از من خوشش اومده بود گفت پاهاتو باز کن تا زیر آبی برم . وقتی میخواست رد بشه دیگه به همه جای من دست میزدو چند باریم دستش خورد به کیرم.
دیگه داشتم میپکیدم . تا اینکه گفت میره بالا . منم صبر کردم تا کیرم بخوابه بعد برم بالا . وقتی رفتم بالا مهسا تو چادر بود. از تو چادر گفت از توی صندوق ماشین لباساشو و حولشو بدم. فکر میکردم فقط شالو مانتوه. در ساکو باز کردم دیدم شورتو سوتینو شال و مانتو رو آماده کرده رو هم. منم برداشتمو رفتم دم چادرو خودمو زدم به اون راهو زیپو کشیدمو با سر رفتم تو. سرم که اومد بالا دیدم مانتوشو در آوورده و فقط ساپورت پاشه . تا منو دید پرید یه گوشه و سینه هاشو گرفت . یهو گفت چرا میپری تو؟ گفتم مگه طوری شده حالا. گفت نه . رفتم توو زیپو کشیدمو لباساشو بهش دادم . گفت چرا نمیری پس . گفتم من نگات نمیکنم. سرمو انداختم پایینو جلوش لباسامو در آووردم. خودمو خشک کردم . همینجوری که داشتم خودمو خشک میکردم دودل بودم بهش حرف دلمو بگم یا نگم. اینقدر داغ شده بودم که حرفاو کارام دست خودم نبود. دل زدم به دریاو بهش گفتم مهسا من عاشق مینام خیلیم دوسش دارم اما همیشه ازت خوشم میومده. گفت زشته این حرفا . گفتم مگه دوست داشتنم زشتی داره . خوب خوشم میاد ازت. گفت خوشت میاد ازم که چی؟ گفتم که بعضی وقتا باهم تنها باشیم . برای خودمون خوش بگذرونیم . گفت منم بدم نمیاد ازت اما میترسم مینا بفهمه ، هردومونو میکشه .گفتم اگه حواسمون جمع باشه طوری نمیشه . گفت حالا که تو چادر نمیخوای کاری کنی . گفتم نمیشه که . اما یه لبو که میشه بوسید و بهش نزدیک شدم و لباشو بوسیدم . عجیب حسی داشتم . یکم که لب خوردیم گفت بسه گشت میاد بدبخت میشیم. منم عقب وایسادمو لباس عوض کردنشو نیگا کردم. گفت خوردیم اینقدر نگا کردی . رفت سراغ ساپورتشو ، در آووردش . منم آماده برای دیدن اون چیزی که میخوام .
وقتی کشید پایین یه شرت مشکی لامبادا داشتو رونای سفید که داشت میترکید . گفتم شرت برات اووردم. اونم پشتشو کردو شرتشو عوض کرد ، اما چون حوله رو خودش انداخته بود نتونستم کس و کونشو ببینم. خلاصه رفتیم ویلاو منم که داشتم میترکیدم خدا خدا میکردم تو ویلا کسی نباشه . تو راهه برگشت بهش گفتم مهسا اگه ویلا کسی نبود بیا یکم خوش بگذرونیم، گفت نه . وقتی برگشتیم شهرمون. خوشبختانه یا متاسفانه اون روز ویلا خالی نبودو منم نتونستم کاری بکنم. تا اینکه برگشتیم شهرمون. هر روز تو خماری مهسا میگذشت تا اینکه سه ماه بعد شدو کل خونواده زنم میخواستن برن شیراز ، منم به خاطر شغلم نمیتونستم برم . شانسم زدو مهسا هم بهش مرخصی ندادن سه روزو مجبور شد بمونه . منم از خدا خواسته . همون لحظه ای که رفتن شیراز اس ام اس دادم به مهسا که شب خونه تنها نمون. بیا پیش من . فقط بهش گفتم بره خونشون و تلفن خونه رو روی موبایلش دایورت کنه . خلاصه نزدیکای غروب بود که رفتم خونه و حسابی خودمو ترو تمیز کردمو آماده شدم تا بیاد . زنگ خونه که خورد قلبم داشت میترکید . اومد بالاو همین که دیدمش یه لب مشتی ازش گرفتم . رفت مانتوشو در آووردو با تاپو ساپورت اومد نشست . براش چایی درست کردم و نشستیم خوردیم . بهش گفتم برو یه دوش بگیر سر حال بشی . گفت وسیله ندارم . گفتم تو برو همه چی هست .
رفت توی حمومو داشت کاراشو میکرد منم زنگیدم پیتزا آووردن. از حموم که اومد شیشه ویسکی رو آووردمو همینجور که با حوله پیشم بود چندتا شات زدیم و پیتزا رو که آووردن رفت تو اتاقو وقتی اومد بیرون فقط شورت سوتین تنش بود. شاممونم خوردیم و کلی حرف زدیم . یکم که گیج شدیم رفتم رو کاناپه چسبیدم بهش. شروع کردیم به لب خوردن. انگار تاحالا لب ندیده باشم. آروم آروم دست کردم توی سوتینشو سینهاشو میمالیدم . سینه های سفید و بزرگی داشت. با اون نوک سینه های قهوه ایش حسابی بازی میکردم. سینشو از سوتینش در آووردمو شروع کردم به لیس زدنش . اولش یکم خجالت داشت تا اینکه دستشو گذاشت روی شلوارمو کیرمو سفت گرفت توی دستشو مالید. منم سوتینشو کامل در آووردمو یه سینشو میمالیدمو یکیشو میخوردم . نوک سینش یه بند انگشت زده بود بیرون . پیراهنمو در آووردو همش تنمو دست میکشید . دست گذاشتم روی رونشو داخل رونشو همش میمالیدم . اونم پاهاشو به هم فشار میداد داشتم گرم و خیس شدن کسشو حس میکردم . بلند شدم وایسادمو دستشو گرفتم بردمش روی تخت . شلوارمو کشید پایینو کیرمو سفت از رو شورت میمالید . بهش گفتم بدت نمیاد بخوریش . گفت نه و شرتمم در آووردم . کیرم مثل سنگ شده بود . آخه زنم هم پریود بودو 4 روزی نکرده بودم . تخمامو گرفت تو دستشو مالیدو کیرمو لیس میزد .
جونم داشت از کیرم میومد بیرون .اما خوشبختانه تاحالا با ساک زدنو مالیدن ارضا نشدم . سر کیرمو میکرد دهنشو میاوورد بیرون . خیس که میشد برام میمالید. چند دقیقه که مکید حس کردم دیگه خسته شده . منم خوابوندمشو باز سینه هاشو خوردمو آروم زبون میزدم تا رسیدم به نافشو زبون میکردم توی نافش، شکمش داشت از شهوت میلرزید . منم بیشتر واسش میلیسیدم. رفتم پایینو با دندونام از روی شرتش لبه های کوسشو آروم گاز میگرفتم . اونم سرمو میمالید . اینقدر اینکارو کردم تا لبه شورتشو داد پایین و کسشو مالید به دهنم. یه کس تپل و سفید زیر اون شرت بود. منم امون ندادم و شرتشو کشیدم پایین . حسابی کسشو لیس میزدمو همش سینه هاشو میمالیدم. کسش شده بود خیس آب ، مونده بودم توی اون وضعیت اگه بخوام کاندوم بذارم از شهوت میوفته ، اگرم نذلرم که خطریه . دیگه گفتم جهنم. افتادم روش . کیرمو گذاشتم رو کسشو همینجور که لب میخوردم کیرمو میمالیدم به کسش . با دست کیرمو گرفتو کرد تو خودش . منم آروم کردم توشو تا بیخ که رفت گذاشتم اوجا بمونه . اونم همش خودشو تکون میداد زیرم و منم شروع کردم به تلمبه زدن. پاهاشو مینداخت دورمو منو به خوش فشار میداد . منم با تمام وجود داشتم میکردمش . از یه طرف حیفم میومد به این زودی ارضا بشم از یه طرف لذت زیادی داشتیم میبردیم . خودمو به زور نگه داشته بودم تا آبم نریزه . منو فشار داد حسابیو، داشتم حس میکردم استخونامو داره له میکنه . تمام کمرم و خنج میکشیدو بدنش عین یه کوره داغ بود . نمیخواستم آبم بریزه تو کسش ، اما آخرش پاشید توی کس نازش .
منو گرفته بود تو بغلشو لبامو داشت گاز میگرفت که بالاخره تمام شهوتش خالی شد . یه دفعه همه اون فشار و زور تموم شدو بدنش شل شد. منم خیالم راحت شد که تونستم ارضاش کنم. بلند شدیم رفتیم حموم و دوتاییمون از شدت خستگی رو تخت خوابیدیم و صبحش دیر به کارمون رسیدیم. اون شب فوق العاده تموم شدو یه خاطره خیلی شیرین برامون موند. 2 شب بعد رو که همه سفر بودن رو پیش هم خوابیدیم اما دیگه سکس نکردیم و بیشتر عشق بازی میکردیم . بعد از اون بار 3 بار دیگه هم تونستیم باهم باشیم. اما هنوزم که هنوزه ازش سیر نشدم و دوست دارم بعضی وقتا کنارم باشه . توی جمع های خونوادگی خیلی رعایت میکنیم و مواظبیم کسی بویی نبره اما تا گوشه کناری گیرش میارم حداقل یه لب ازش میگیرم . البته همچنان عاشق زنم هستمو اون برام از همه چیز عزیزتره . امیدوارم سرتون درد نیومده باشه و خستتون نکرده باشم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#774
Posted: 28 Aug 2014 17:21
اولین سکس با زن عمو
سلام . مصطفی هستم 17 سالمه و این تجربه اولین سکسم هست و واقعا اتفاق افتاده . خوب من به یه پسری تو خانواده شناخته میشم که همش سرم تو کامپیوتره و منو کل فامیل یه جورایی آدم حساب نمی کنن ولی منم بیشتر وقتا واسم مهم نیست و کارمو میکنم ولی آدمی ام که همیشه حواسم به دوروبرم هست که چه اتفاقایی میوفته ، از اونجایی که تا حالا قبل از این اتفاق سکس نداشتم ، کلن خیلی تو کفم ولی نه تا اون حد که بخواب جلق بزنم و اصلا هم جلقی نیستم ، چیزی که منو بیشتر از همه چیز تحت تاثیر قرار میده کون گندس ، کلا خیلی حال میکنم با کون گنده و تقریبا متاسفانه یا خوشبختانه بیشتر اطرافیانم کون گندن ( اعم از : مامانم ، خاله هام ، دوستای مامانم ، همسایه ها و -زن عموم- ) که رو مورد آخر من خیلی حساس ام ، زن عموم یه خانوم 39 ، 40 ساله هستش و تقریبی که بگم قدش 180 ، وزن 75 کیلو رو داره و خیلی هیکل خوبی داره مخصوصا کونش که خیلی عالیه ، چهره اش ام متوسطه یعنی نه بنده خدا نه زشته نه خیلی خوشگل ، ولی مسلمونه و پایبنده ولی چادر سر نمیکنه و با مانتو میره ولی بی حجاب اونطوری نیستش . من خودم طی این چند باری که خونه عموم اینا رفتم اینو فهمیدم که با شوهرش که عموم بشه زیاد نمی سازه و خیلی با هم گرم نیستم و همین به من این امید رو میداد که امکان داره به یکی که بش اعتماد کنه پا بده .
یه شب که کل فامیل پدریم مردا همه مجردی رفته بودن مسافرت 2،3 روزه و من ام موقعی که اینا میخواستن برن اردو بودم و با اینا نبودم . تو اون 2 روز خونه ی ما همش زنونه شده بود و همه ی دوستای مامانم میومدن و می رفتم ولی زن عموم و دختر عموم که 10 سالشه شبا میموندن خونمون . شب اول که شام رو خوردیم سر سفره متوجه گردن سفید و چاک سینه زن عموم که اسمس مریم باشه شدم که این منو به شدت حشری کرد ، زن عموم جلو من تو خونه با یه پیراهن مردونه که زیرش تاب پوشیده و یه شلوار که از مامانم بود و من اغلب با اون شلوار تنهایی حال میکردم رو تنش داشت و همین شهوت منو خیلی تشدید کرده بود و با خودم قول دادم که تو این دو شب مریم رو بکنم ، شب اول چون تابستون بود تو حیاط تو پشه بند میخوابیدیم ، طریقه ی خوابیدنم این طوری بود که من گوشه ی آخر پشه بند بودم ، مامانم کنارم و زن عموم کنار مامانم ، خواهر و دختر عموم زیر پامون میخوابیدن ، شب اول که ساعتای 2 اینا بود دیدم مامانم پشتش به منه و زن عموم ام پشتش به مامانمه ، 2 تا کون گنده جلو چشام بودن ، من خیلی رو مامانم حس غیرت ندارم و بعضی وقتا با شرتاش حال میکنم و اون شب ام که این اوضاع رو دیدم خیلی آهسته خودمو به مامانم میچسبوندم که تو این قصه جاش نیست که توضیح بدم ولی وقتی میچسبیدم به مامانم تو فکر کون مریم بودم که جلوم اینطوری قد عَلم کرده بود ،
شب اول رو به به سختی اینکه نشد مریم رو بکنم گذروندم ، ظهر روز بعد که مامانم رفته بود بیرون کار داشت منو زن عموم و خواهر و دختر عموم تو خونه تنها بودیم ، مامانم زنگ زد خونه و گفت که من ظهر پیش دوستم میمونم به زن عموت بگو یه چیزی درست کنه بخورین ، من دیدم فرصت خوبیه و باید خیلی خوب ازش استفاده کرد ، بعد ناهار همه رفتن خوابیدن و زن عموم ام طوری که وسط حال خوابیده بود و دخترش و خواهرم ام کنارش خوابیده بودن و کنارش خالی بود من فک کنم 5 دقیقه همینطوری داشتم نگا میکردم که کی زن عموم روشو کنه اونور یعنی پشت کنه به سمتی که خالیه که من برم دراز بکشم به بهونه ی خواب کنارش ... بعد از 5 ، 6 دقیقه همین اتفاق افتاد و زن عموم پشت کرد ، منم خیلی آروم یه بالش کنارش گذاشتم و دقیقا کنارش دراز کشیدم ، می تونستم بوی بدنشو احساس کنم ، همش به کونش نگا میکردم ، یه نگا کردم دیدم هر سه تاشون خیلی عمیق خوابیدن ( میشه از روی حالت چشما و سرعت تنفس فهمید ) من خیلی آروم اومدم رو بالش زن عمو مریمم و سینمو چسبوندم به پشتش ، از شدت شهوت نزدیک بود آبم بیاد ولی به سختی خودمو کنترل می کردم ، داغی بدنش منو خیلی حشری کرده بود همش نگام رو چشماش بود که یه موقع بیدار نشه ، خیلی آروم و کم سر صدا کیرمو چسبوندم دره کونش .
یه لحظه یه حسه عجیب بم دست داد ، تا حالا این حس رو تجربه نکرده بودم ، احساس خارق العاده ی شهوت خالص ، به قدری کونش نرم و داغ بود که کیرم بی حس شده بود ، هی میخواستم فشار بدم کیرمو ولی باز میترسیدم ، هر از چند گاهی بیشتر فشار میدادم ، حسابی حشری شده بودم میدونستم که شرت ام خیسه ولی اصلا از حس شهوت ام کم نشده بود ، بعد از 1 دقیقه یهو دیدم تکون خورد و یه کم خودشو انداخت رو من ( تو حالت خواب متوجه حضور من نشده بود و بدنش مثلا به پشت رو زمین خوابیده بود ) ، کاملا کونشو که رو کیرم پخش شده بود رو داشتم احساس میکردم ، خیلی حشری تر شده بودم ، ولی خیلی میترسیدم اگه چشماشو باز میکرد دقیقا بینی ایم روبه روی چشماش بود ، نمیدونستم چیکار کنم ، دستمو آروم گذاشتم رو رونش ، آروم روناشو میمالوندم ، دیدم عکس العملی نداره دستمو خیلی آروم گذاشتم رو سینش ، سینه هاش خیلی بزرگ بودن ، ولی چون سوتین داشت بعد رو سوتین تاب و پیراهن ، خیلی نمیشد سینه هاشو گرفت ، داشتم از شهوت میمردم ، زد به سرم که یه بوس بخورم از لپش ، یه 10 ثانیه ای شد تو این فکر بودم که آخرش تصمیم امو گرفتم و یه بوس آروم خوردم از لبش ، یهو چشماشو باز کرد و خیره شد بم ، خشک شده بودم ، برای 5 ثانیه همو نگاه میکردیم ، انگار داشت هوشیاری شو کم کم بدست می آورد ، یه نگا کرد به کونش که چجوری رو کیرم پهن شده ، تعجب کرده بود ،
نشست رو زمین و یه اخم کرد بم و با صدای نه خیلی بلند گفت : داشتی چیکار میکردی اینجا ؛ من خشک شده بودم فقط نگاه میکردم ، یه لحظه نگاه کرد به ساعت دید هنوز 2:30 ـه ، یه کم فکر کرد و یه کم نزدیک شد بم گفت چرا این کارو کردی ، زبونم باز شد ، بش گفتم : خوب من تاحالا تجربه نداشتم و نیاز دارم به سکس . دیدم یه جوری نگام کرد که انگار واقعا درک ام میکنه ، دستشو آروم رو گونم کشید ، یه کم نوازش کرد ، دستشو برداشت . معلوم بود تو دوراهی گیر کرده که پا بده یا نه تصمیمش سخت بود ، بعد از 5و6 ثانیه دراز کشید دوباره و چشماشو بست ، من همینطوری بی حرکت مونده بودمو فقط نگاش میکردم ، دیدم همینطوری چشماش بستس ، دراز کشیدم دوباره کنارش ، بعد از 10 دقیقه دیدم دوباره پشتشو به من کرد ، دیگه این واسه من تاییدیه بود که برم باش بخوابم ، منم خیلی آروم و بی وقفه کنارش دراز کشیدم و دوباره کیرمو به فشار چسبوندم به کونش ، یه آه کشید ، خیلی حال داد بم اون حالش ، دستمو گذاشتم رو سینه هاش و میمالوندم ، سینه هاشو میتونستم حس کنم که دارن سفت میشن
خودمو کندم چادرو دادم بالا و رفتم زیر چادر و چسبیدم بش ، خیلی آروم دکمه های پیرهنشو باز کردم و در آوردم واسش ، اون تابش خیلی واسم سکسی بود ، چاک سینه هاش داشت دیوونم می کرد با یه اشاره ی من تابشو خیلی آروم و نسبتا طولانی در آورد ، وای ! بدنش خیلی سفید بود ، تاحالا متوجه نشده بودم ، چادرو زدم کنار از رو جفتمون و شروع کردم به مالوندن سینه هاش ، دستمو میکردم لا سینه هاش از زیر سوتین و میمالوندم ، دیدم داره لباشو میخوره ، خیلی حال میکردم ، نگا کردم به کونش دیدم کیرم از رو شلوار کاملا رفته لا کونش این صحنه خیلی واسم سکسی بود ، در گوشش گفتم بیا بریم تو حموم ، چشاشو باز کرد و تایید کرد ، لباساشو برداشتمو رفتیم تو حموم ، اول یادمه یه کم لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالوندم ، بعد از مدتی بردمش وسط حموم و چسبوندمش به دیوار ، نگاش که کردم دیدم استایل بدن 20 ـه قسمت پشت سینه هاش چاق ، کمرش باریک ، به کونش که میرسید دوباره چاق ، به عجله چسبیدم بش و گردنشو میلیسیدم و سینه هاشو میمالوندم یه چند دقیقه ای همین کارو ادامه دادم ، زانو زدم رو زمین ، صورتمو کردم تو کونش ، خیلی نرم بود بینی ایم رفته بود لا کونش ، با دستم کون و رونشو میمالوندم ، یه کم که مالوندم اون شلوار سکسی که من خیلی تاحلا تو پای مامانم باش شق میکردمو آروم کشیدم پایین ، اولین باری بود چنین چیزی میدیدم از نزدیک ، یه بوی کاملا سکسی ـه حشری کننده ، یه شرت زنونه ی صورتی که با سوتین اش ست شده بود یعنی سفید بود ،
داشتم میمردم از رو شرت ام یه کم لیسیدم و مالوندم ، شرت و با شلوار با هم کشیدم پایین ، وای کونش یه تار مو هم نداشت ، وسطش ام همینطوری بود با یه سوراخ کون قرمز مایل به صورتی و یه کس خیلی شیک اون پایین ، کونشو باز کردمو با زبونم کسشو میلیسیدم ، خیلی داغ و خوشمزه بود ، دیدم داره از شدت لذت سینه هاشو میماله ، چشماشو بسته بود و لباشو گاز میزد ، به لیسیدنم ادامه دادم ، گفتم بش واسم میخوریش ، دیدم تایید کرد ، ایستادم رو پام ، خیلی مظلومانه و شهوت انگیز جلوم زانو زد ، شرت و شلوارمو داد پایین و کیرم که کاملا راست شده بود و میمالید ، دستاش خیلی گرم بودن ، خیلی خوب واسم میمالید کیرمو ، چشامو بسته بودم که دیدم کیرم بی حس شد ، تا وسط کرد تو دهنش ، خیلی تو دهنش آب بود دیدم همینطوری داره از کیرم آب دهن میچکه ، خیلی خوب میخورد واسم ، داشتم دیوونه میشدم دستمو گذاشتم رو سرش و یه خورده بیشتر فشار می آوردم که کیرمو بخوره ، تقریبا با زور تا ته کیرمو میخورد دیدم داره اذیت میشه ، سرشو رها کردم ، آوردمش قسمت رختکن و نشوندمش رو سنگ به طوری که کاملا پشتش به من بود ، خیلی آروم فشار دادم کیرمو رو کسش ، دیدم یه جیغ آروم کشید ،
کیرم از شدت داغی و تنگش داشت میسوخت و فشار می اومد بش ، یه کم تلمبه زدم رو کسش ، داشت میمرد از لذت ، من همش کنترل میکردم خودمو که آبم نیاد ، میدونستم که وقت دارم و کسی نه بیدار میشه نه میاد خونه ، سرعت امو بیشتر کردم ، سوتین اشو باز کردم ، سینه هاش به شکل خیلی سکسی ای عقب جلو میرفت ، داشتم بهترین لحظات عمرمو تجربه میکردم ، کیرمو در آوردم گذاشتم رو سوراخ کونش ، دیدم یه لحظه کشید جلو خودشو به نشانه اعتراض ، بش گفتم نترس نمیذارم دردت بیاد ، رو کیرو یه تف انداختمو خیلی آروم کیرمو فشار میدادم ، داد و بیداد میکرد ، من اهمیت نمیدادم و فشار میدادم ، همینجوری کیرم داشت میرفت تو اون سوراخ تنگ صورتیش ، با یه فشار آخر کیرم کاملا تو کونش بود ، دستمو گذاشتم رو کمرش و خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن ، هی خودشو میکشید جلو ، ولی من هی اصرار داشتم ، کم کم هر دومون عادت کردیم ، سوراخش گشاد شده بود ، سرعت تلمبه امو زیاد تر کردم ، مثه این فیلمای سکسی که وقتی زنرو میکنه یارو این کونش با هر تلمبه هی میخواره به رونایه پات شده بود ، منو خیلی حشری کرده بود ، دیدم داره آبم میاد بش گفتم : بریزم تو ؟ با سر تایید کرد ، تموم آبمو خالی کردم تو کونش . یه 20 ثانیه روش خودمو انداختم ، کیرمو در آوردم از تو کونش ، با هم یه دوش گرفتیم ، وقتی اومدیم بیرون گفت که این باره اول و آخری بود که بت اجازه دادم که اینطوری کنی . منم گفتم : دستت درد نکنه زن عمو . خیلی حال دادی . از اون به بعد من کلا دیدم عوض شد نسبت به سکس . من فکر کنم چند صد بار این خاطر رو تو یه ذهن ام مرور کردم و تموم جزئیات تو ذهنم مونده واسه همینه که طولانی شد .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#775
Posted: 28 Aug 2014 17:23
سکس من و شوهرخواهرم
سلام . من شیدا 21 ساله هستم و میخوام براتون از رازی بگم که تا حالا کسی از اون خبر نداره. من تو یه خانواده ای زندگی میکنم که پدرو مادرم هیچ مسئولیتی نسبت به بچه هاشون ندارن . بخاطر همین من حس کمبود عاطفی و کم بود محبت شدید داشتم. موضوع برمیگرده به 5 سال پیش و وقتیکه تازه موبایل داشت بین همه افراد باب میشد. وقتی موبایلمو گرفتم به همه اونایی که موبایل داشتن اس دادم که شمارمو سیو کنن از جمله شوهر خواهرم سامان. سامان پسری با ادب و با شخصیتی و خوشتیپ بود تو هر جمعی که میرفت اکثر توجه ها بهش بود. همیشه خوب و قشنگ صحبت میکرد و همه جا احترامشو داشتم.وقتی بهش اس دادمو گفتم که این شماره من هست اون جواب داد سلام عزیزم مبارکه و از این حرفا. وقتی بهم گفت عزیزم یه حالی بهم دست دادو آخه تا اون موقع کسی بهم نگفته بود عزیزم.(شاید از نظر شما خنده دار باشه ولی عین واقعیته)
از اون روز به بعد اس دادن ما بهم شروع شد دیدم داره کم کم بحثو میکشه سمت اینکه باهم باشیم میخوام کنارت باشم و بهم تکیه کن و اینکه باهم رابطه زن و شوهری داشته باشیم . من تو اون شرایط نمیدونستم چیکار کنم برای یه لحظه تنفر زیادی ازش گرفتم و اینکه من به خواهرم خیانت نمیکنم اما اون برای هر چیزی که میگفتم یه دلیل قانع کننده ای میگفت. سامان برای خواهرم واقعا از هیچ چیزی کم نمیزاشت و همیشه هواشو داشت. اون شب تابستونی من با سامان تا 4 صبح با اس باهم حرف زدیم تا جایی که من راضی شدم که بپذیرمش. بهم گفت که آخره هفته بیا تهران خونمون تا پیش هم باشیم.
منم قبول کردم آخره هفته با یکی دیگه از خواهرام که مجرد بود رفتیم خونشون وقتی خواهرمو دیدم حس بدی بهم دست داد ولی از یطرفمخوشحال بودم که کسی رو دارم که میتونم بهش تکیه کنم و حرفامو بهش بگم.وقتی سامان اومد طبق منوال همیشه باهم دست دادیم . وقتی دیدمش حس عجیبی داشتم. شروع کردیم به ناهار خوردن اونم هی زیر چشمی طوریکه کسی متوجه نشه بهم نگاه میکرد بعد از من داشتم ظرفارو میشستم که هی میومد از پشت بهم میچسبیدو در گوشم میگفت دوستت دارم.و پیشنهاد داد که شب بریم بیرون. شب به بهانه خرید رفتیم بیرون .رفتیم یه جای خلوت و تاریک بهم حرفای عاشقونه میزدو دستمو هی بوس میکرد که ازم اجازه هواست تا لبامو بخوره منم سردردو بهانه کردمو گفتم نه!! وقتی رسیدیم خونه تو پارکینگ دوباره ازم خواست که بغلم کنه این بار بهش اجازه دادمو رفتم تو بغلش .خیلی آروم بغلم کردو شروع کرد به لیس زدن و خوردن گردنمو گوشم تا رسید به لبام خیلی آروم و گرم میخوردشون.اون لحظه بهترین حس رو داشتم و نمیخواستم تموم بشه. از پایینم کیرش که بلند شده بود بهم فشار میداد. چند لحظه ای تو اون حالت بودیم اما واسه اینکه کسی شک نکنه رفتیم بالا و شام خوردیم. دیدم اس داد که حالش بده و باید حتما ارضابشه گفت فردامیبرمت خونه یکی از دوستام.
صبح که شد بهانه یچیز پیش پا افتاده باهم رفیتم بیرون.تو راه از نگاهش میشد فهمید که چقدر حشریه و داغ هست.وقتی رسیدیم لباسامونو در آوردیم . من از استرس زیاد فشارم افتاده بودسامان اینو فهمید ولی به روی خودش نیاورد.وقتی لخت شدم اومد بغلم کرد و باز از گردن شروع کرد به خوردن . بدنش خیلی داغ بود طوریکه شهوتیم میکرد.منو دودستی از زمین بلند کردو سینه هامو خورد.خیلی نرم و شهوتی میخورد منکه اولین تجربم بود داشتم حسابی حال میکردم .منو آرومک گذاشت رو تخت اومد روم اینقدتو کارش وارد بود واقعا نمیشد بهش ایرادی گرفت واقعا عالی کارشو میکرد و نیازه یه زن رو در حین سکس میشناخت. یکم کسمو که خیس شده بود با دستش مالید و بعدش رفت پایینه و شروع کرد به خوردن کس .داشتم واقعا حال میکردم یکم که خورد آه و نالم رفت بالا فهمید که دارم ارضا میشم( من نمیدونم چیه که تو همه این داستانای شهوانی مینویسن بدن طرف لرزید والا منم دخترم منم ارضا میشم ولی تا حالا بدنم نلرزیده)دیدم داره یواش یواش دستشو میبره طرف کونم فهمیدم که میخواد بکنه من فیلمای سکس یزیاد میدیدم و میدونستم مردا از کردن کون خیلی خوششون میاد.منو به پشت کردو به سواخ کونم کرم بی حسی زد (لیدوکائین) که درد کمتری داشته باشم.
سر کیره خودشم چرب کرد و گذاشت سر سوراخ کونم .یکم که سر کیرش رفت تو درد شدیدی رو احساس کردم بهمش گفتم و اونم سریع کشید بیرون اینار کرم بی حسی رو بیشتر زد.خیلی آروم باز سر کیرشو داد تو.اینار دردم کمتربود والحق که کیر کلفتو گوشتی داشت.یکم آروم عقب جلو کرد تا من دردم نگیره وقتی داشت آبش میومد گفتم بریزه رو کونم (رو نه توش) کلی ازش آب اومد همشو ریخت روی کونم بعدشم سریع دستمال کاغذی آوردو همه کیر خودشو پاک کرد هم کونم منو .دیدم خیلی بی حاله و نای تکون خوردن نداره بهش گفتم بیا بخوابیم . من شورتمو پوشیدم اونم شرتشو پوشید همدیگه رو بغل کردیمو خوابیدیم.نیم ساعت بعد برای اینکه کسی شک نکنه رفتیم خونه. بعد از اون دفعات زیادی باهم سکس داشتم چون من دختر بودمو پرده داشتم بنا بود از کون بکنه.بعد از یه مدت دیدم وقتی از پشت میکنه حالش بد میشه وقتی ازش پرسیدم گفت من از کون خوشم نمیاد کار کثیفه برای توهم خیلی ضرر داره.برای اولین بار میدیدم یه مرد از کردن کون خوشش نمیاد برام جای تعجب داشت.منم که نمیخواست اون حالش بد بشه قبول کردم دیگه از کون نکرد.الان حدود 5 ساله که منو سامان رابطه داریم هم سکس هم عاطفی و مثل یه زن و شوهر باهم سکس میکنیم. هردومون داغ و پر احساس هستیم. حالا که ما کردن نداریم توپ همدیگرو میخوریم بیشتر خوردنمون 69 هست.از اینکه سامان رو دارم خیلی خوشحالم .دوستان ممنون که ای داستان رو خوندین اگه دوست داشتین بگید بازم براتون از ماجراهایی این 5 سال بنویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#776
Posted: 28 Aug 2014 17:29
به دوتا از پسر خاله هام کس دادم
سلام اسم من عاطفه هستش و این اولین بار هستش که تصمیم گرفتم داستان سکسم رو براتون بنویسم، من الان بیست و چهار سالمه و نزدیک به سه سال میشه که با پسر خالم رسول ازدواج کردم البته ازدواجی که خودم بهش راضی نبودم و صرفا به علت اینکه سر و صدای رابطه ی من و رسول توی فامیل پیچید مجبور شدم تن به این ازدواج بدم. قبل از ازدواجم با یه پسر خاله ی دیگم به اسم مهدی هم رابطه داشتم اون چند ماه ازم کوچیک تر بود و وقتی فهمید که من با رسولم بیخیال من شد و رفت دنبال کارش...
خلاصه چند وقت گذشت و من هر روز از ازدواجم پشیمون تر میشدم ولی خب به دلیل اینکه ازدواج فامیلی بود و حرفایی که توش پیش میومد نمیتونستم اصلن به جدایی فکر کنم.... بعد از یه مدتی متوجه شدم که سر و گوش رسول داره میجنبه و با خانوما میگرده و منو میپیچونه و میره با خانوما! خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیخیال این قضیه بشم و به زندگیم ادامه بدم ولی نشد که نشد،شما خودتون رو بذارید جای من، با کسی که راضی نبود ازدواج کردم و حالا همون فرد داره به من خیانت میکنه،هر جور بش فکر میکردم ناراحت میشدم... توی همین دوران بود که مهدی یواش یواش بهم داشت نزدیک میشد نه به عنوان رابطه ولی خب بعد از ازدواجمون یخورده باهام بد شده بود و الان دوباره داشت نرم میشد و میومد نزدیک، منم خداییش مهدی رو خیلی دوس داشتم یعنی بین مهدی و رسول به عنوان شوهر مهدی رو خیلی دوس داشتم ولی خب بتون گفتم که ازدواج من اجباری بود دیگه... خلاصه سرتون رو درد نیارم،منم یواش یواش داشت سر و گوشم میجنبید که هم به عنوان تلافیه کارهای رسول هم برای خنک شدن دلم و یه تجربه ی جدید برم رو مخ مهدی! ولی خب گفتم که مهدی هنوز یخورده سرد بود باهام ،چند باری به رسول گفتم که دعوتش کنه خونمون و باهاش گرم بشه ،به رسول میگفتم مهدی از یچیزی ناراحته دعوتش کن از دلش در بیار رسولم که از نیت من خبر نداشت گوش میداد و چند شب دعوتش کرد که بیان با هم مشروب بخورن منم اوایل خیلی عادی بودم و کاری به کارشون نداشتم ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که اینجوری فایده نداره و مهدی اصلا ب من نگاه نمیکرد،
بعد از چند سری که حسابی مشروب خورده بودن و مست بودن منم میومدم پیششون و باشون شوخی میکردم قلیون چاق میکردم میوردم پیششون میکشیدم و خلاصه مهدی نرم تر شد..حتی چند سری وقتی حسابی مست میشدن من میرفتم حموم و موقع بیرون،اومدن یا با حوله میومدم که پاهامو ببینه یا اینکه لباس های یخورده باز میپوشیدم که نگاهش جلب بشه،بالاخره جلوی رسولم نمیشد خیلی تابلو کرد. از نگاه های مهدی به من معلوم بود رفتارش عوض شده من برای اینکه نرم ترش کنم بعضی وقتها که مثلا رسول نبود مثلا میرفت دستشویی یا وقتی با تلفن حرف میزد میرفتم پیشش و موقع قلیون کشیدن اشوه میومدم و با لبام بازی میکردم و حتی موقع چرخش قلیون لمسش میکردم که بیشتر بره تو کف! خلاصه این روزا گذشت و گذشت تا چند وقت بعدش دیدم تو وایبر داره بهم مسیج میده و احوال پرسی و اینا! الکی میخواست سر صحبت رو باز بکنه،منم که ورقش رو خونده بودم کاملن مطابق خواسته ی اون پیش میرفتم ، کارمون شده بود هرشب مسیج بازی توی یه گروه توی لاین،توی گروه گفته بودم مهدی شوهرمه و مهدی هم از این حرفم خیلی تعجب کرده بود! پرسید چرا این حرف رو زدی و،منم گفتم حالا چه اشکالی داره یه نصف روز تو لاین شوهر من باشی؟؟؟
خلاصه گوشی اومد دسته آقا مهدی.. رفته رفته داشت تو رابطه داغ تر میشد و وابسته تر میشد،اونم مهدیی که مجرد بود و اصلا اهل دختر بازی نبود و کیرش فابریک فابریک بود! به اصطلاح هنوز باکره بود! دیگه خودمم خیلی کلافه شده بودم همش توهم سکسی با مهدی تو سرم بود،موقع سکس با رسول اصلا به رسول فکر نمیکردم و به جای رسول مهدی رو تصور میکردم.... داشتم میمردم....یبار که رسول نبود زنگ زدم مهدی رو دعوت کردم خونه ،گفت چه خبره و اینا گفتم رسول نیست یه ذره کار دارم بیا کمکم اونم قبول کرد و اومد،منم که خوشحال شده بودم سریع رفتم حموم و یه آرایش خیلی سبک کردم و اومدم با یه لباس بسته ولی تنگ منتظرش شدم،بعد از نیم ساعت مهدی اومد،بنده خدا خبر نداشت از هیچی با همون تیپ همیشگیش اومده بود اومد تو و من همون دم در باش دست دادم و روبوسی کردم،خشکش زده بود! هنگ هنگ بود! اومد رو مبل نشست و منم اومدم پیشش،گفت چکارم داشتی؟ گفتم هیچی بابا دلم برا خودت تنگ شده بود، تو که از ما فراری هستی گفتم دعوتت کنم بیای پیشم. گفت خودت که میدونی چرا فراریم و قضیه رابطه چند سال پیش وسط کشیده شد و فضا هندی شد و اینکه من چقدر دوست داشتم و اینا! منم گفتم عزیزم منم تورو بیشتر از رسول دوس داشتم ولی به اون دلایل مجبور شدم کات کنم!
اعصابش خیلی خورد شد وقتی یاد گذشته افتاد،بیچاره گناه داشت خواستم از دلش در بیارم بش گفتم چشماتو ببند برای تلافیش میخوام یه کادو بت بدم که از دلت در بیاد،گفت چی؟ دیوونه شدی؟ چی خریدی؟ من اصن راضی نیستم و این صحبتا ! گفتم حالا تو چشماتو ببند ببین شاید خوشت اومد! به هر بدبختی ای بود چشماشو بست و منم رفتم جلو بین لپ و لبش رو بوس کردم یعنی بیشتر لپش رو ولی یه تیکه از لبشم بوسیدم،یهو یخ زد! دیدم خیلی حرکتم ضایع بود سریع گفت اینم برا پسر خاله ی گلم که از دستم ناراحته این کادورو بت دادم که همیشه بیادم باشی و از پیشم نری! اینارو که گفتم یخورده از شوک در اومد! اونروز گذشت و این بچه هر لحظه بیشتر میرفت تو کف از مسیجاش توی لاین و وایبر معلوم بود! چند بار که تنها بودم دعوتش میکردم خونه و لاس میزدیم با هم هر روزم از خجالتمون کمتر میشد! لباسای من باز تر و زبون اون باز تر! دیگه تابستون بود یبار با یه پیرهن تابستونی کوتاه یعنی تا بالای زانو اومدم جلوش از اونورم سینه هام پیدا بود ،داشت سکته میزد همینطوری که داشتیم لاس میزدیم برگشت گفت چشاتو میبندی؟ گفتم چرا؟ گفت میخوام یه کادو بت بدم! گفتم باشه و چشامو بستم،یهو دیدم لباش رو لبامه!
وای ذوق کردم یهو! چشامو باز کردم دیدمش داشت چشاش از حدقه میزد بیرون! ریده بود تو خودش! لباش بیحرکت مونده بود یهو یه زبون تکون دادم و یه لب کوچیک ازش گرفتم و گفتم مرسی! تو شوک بود ! ولی میخواستم بهش رو ندم،میخواستم قدم اول رو اون بیاد جلو! اونشبم گذشت و چند بار دیگه اومد خونمون دیگه لب بازی شده بود کار هرشبمون ده دیقه یه ربع لب بازی میکردیم ،طوری که یبار لبای من کبود شده بود و تابلو! الان پیش خودتون نگین که شوهرش کجا بود و این صوبتا شوهرم با دوستش میوه فروشی دارن و یه هفته رسول شبها میره مغازه و یه هفته دوستش! خلاصه ما وقتی رسول خونه نبود همش شبا با هم بودیم و لب بازی یواش یواش شروع کرده بود سینه هامو میمالوند از رو لباس و از پشت میچسبید بهم ولی خب ما همش ترس داشتیم از اینکه رسول اتفاقی بیاد خونه ، پس زیاد پیش نمیرفتیم! ولی بالاخره روز موعودمون رسید و رسول با دوستاش مجردی سه روز رفتن کوه نوردی! مهدیم از این قضیه خبر داشت و فقط منتظر بود من دعوتش کنم ولی من غرورم خیلی زیاد بود و شب اول دوستام رو دعوت کردم و خوش گذروندیم! فرداش که شد مهدی زنگ زد و گفت اگه شب تنهایی بیا خونه ما و این صحبتا منم گفتم نه مزاحم نمیشم و این حرفا، مهدیم منتظر همین حرف من بود و برگشت گفت اگر نمیای و خجالت میکشی میخوای من بیام! منم که از خدام بود اولش یخورده چسی اومدم که مزاحم نمیشم نمیخواد بیای ولی بالاخره بهش اوکی دادم که بیاد. ساعت پنج عصر از هولش اومده بود وقتی اومد تو کاملا قیافش تابلو بود که ذوق داره! چشاش برق میزد بنده خدا!
تابلو بود که رفته حموم و حسابی تر و تمیز کرده! هنوز سر انگشتای دستش چروک بود! نیم ساعت نبود از حموم اومده بود بیرون! خلاصه اومد تو نشست و گفت کسی که قرار نیست بیاد پیشت؟ گفتم نه چطور؟ گفت حالا میفهمی. رفت پایین ،با ماشین باباش اومده بود از صندوق یه پلاستیک مشکی در اورد و اومد بالا،گفتم چیه؟ گفت کاریت نباشه برو دو تا لیوان بیار فقط! خب قاعدتا تابلو بود که مشروب آورده بش گفتم اگه مشروبه من نمیخورما! گفت باید بخوری و ناراحت میشم و این داستانا! خلاصه به زور نشستم مشروب خوردم باهاش،نمیخوام ادا تنگارو در بیارم ولی من قبل از این داستان کلن شاید ده بار مشروب خورده بودم و خیلی دوس نداشتم،خلاصه گفتم حالا که این بیچاره رو زده و رفته مشروب خریده روشو نزنم زمین! من سه تا پیک بیشتر نخوردم ولی پیک خرکی! میخواست منو حسابی مست بکنه که حال کنه برای همین پیک سنگین میریخت،من بعد از پیک سوم کشیدم کنار ولی خودش نشست هفت هشت تا پیک خرکی خورد و شروع کرد سیگار کشیدن گفت سیگار میکشی؟ گفتم بلد نیستم،گفت بیا یادت میدم.... منم رفتم جلو دیدم یه پک زد و با انگشت اشاره کرد بیا جلو رفتم جلو و لباشو چسبوند رو لبام و دود سیگارشو داد تو دهن من....وااای خیلی لباش داغ شده بود حال کردم یه لحظه دود سیگارم ایده ی جالبی بود! منم یه ذره سرم داغ شده بود داشتم حشری میشدم،همونجوری تا آخر سیگاره لب بازی کردیم و حسابی حشری شده بودیم دیگه!
سیگار که تموم شد مهدی رفت سراغ همون پلاستیک مشروبا یخورده وسیله برداشت برد تو دستشویی گفتم چین؟ لو نداد ولی! بعدا فهمیدم که هم رفته اسپری زده رو کیرش هم اینکه قرص خورده ! از دست شویی اومد و پنج دیقه نشست و خودش رو زد به خوابالودگی و گفت من میخوام بخوابم توام میای؟ منم ناراحت شدم و گفتم نه تو بخواب،حسابی منتمو کشید تا منم به زور برد تو رختخواب،کثافت نقشش بود رفتیم تو رختخواب گفت پشت کن تو بغلم بخواب گفتم باشه و رفتم پشتمو چسبوندم بهش یخورده مالوندم به کیرش و اذیتش کردم دیدم دست آورد رو سینه هام و شروع کرد به مالیدن ،گرمای تنش که بهم میخورد حسابی داغ میشدم.... حسابی سینه هام رو از لباس مالوند نفسم داشت میگرفت رفت روی گردنم و شروع کرد لیس زدن گردنم با دست راستشم رو سینم بود....وای داغ داغ بودم دست آورد لباسهامو در آورد اولش بخاطر غرورم اجازه نمیدادم تا حسابی منتم رو کشید پیرهنمو رو در آورد هنوز سوتین تنم بود چند دیقه هم از روی سوتین مالوند لامصب رسول اصن با سینه هام کار نداره و اصن سینه نمیخوره برای همین سینه هام شل و ولن سایز شصت و پنج ،خلاصه دست برد پشتم و گره ی سوتینم رو باز کرد و سه سوته کشیدش بیرون از تنم.....وای خل شد یهو آخه اولین بار بود منو لخت میدید.....با حرص نوک سینه هامو لیس میزد میومد بالا از روی گوشم شروع میکرد میرفت روی گردنم و و سینه هام تا نافم..... من دیگه نفسام خیلی نا منظم شده بود داشتم به آرزوم میرسیدم....
.یهو رفت از توی حال بطری مشروب رو اورد و یه چیزی هم اورد انداخت زیر تخت....در شیشه رو باز میکرد میریخت روی سینه هام و لیییییس میزد.....اوووووف با این فکرش خیلی حال کردم حسابی حشری بودیم کیرش داشت شلوارش رو میترکوند همش میگفت جوووون عاطفه فدات شم ....عشقمی.....هی قربون صدقه میرفت یهو دستشو برد رو کسم و شروع کرد مالوندن وااااای دیگه کاملا سست شده بودم اون هنوز لباساش تنش بود....کسم تابلو خیس بود و اونم فهمید قضیه رو برای همین بیشتر مالوندش تا بیشتر تحریک بشم.دامنم رو هم کشید بالا روی نافم تا فقط شورتم معلوم باشه میخواست شورتم رو در بیاره ولی من میترسیدم یکی بیاد،آخه تازه ساعت نزدیک هفت عصر بود برا همین بش پا نمیدادم هرچقدر التماس کرد نذاشتم و اونم بیخیال شد دوباره اومد بالا دو دستی افتاد رو سینه هام و دوباره داغم کرد یه لحظه که من تو فضا بودم سریع دست انداخت شورتمو کشید پایین....وای دیگه هیچی بینمون نبود....با دیدن کسم مهدی یهو وحشی شد ...افتاد رو کسم بین پاهام و با کل صورتش رفت رو کسم.....اووف دیگه همچین تجربه ای نکردم تو عمرم.....شاید هفت هشت دیقه کسمو میخورد.... یهو دیووونه شد و بلند شد رو تخت سر پا وایساد و تیشرت و شلوار و شورتش رو پشت سرهم و توی ده ثانیه در اورد سریع پرید زیر تخت همون که گفتم انداخته برش داشت و اومد بالا یه بسته گودلایف دوازده تایی با سه تا کرم تاخیری توش و یه بسته قرص مکس من سریع یه جفت قرص بدون آب انداخت بالا و کرم تاخیری رو مالوند رو کیرش از هولش نصف کرمشم ریخت روی ملحفه تخت....خلاصه وقتی حسابی مجهز شد اومد پایین و دوباره شروع کرد خوردن کسم رو!
دست برد روی دامن من و دامنم رو هم از پایین کشید و در آورد! من قفل قفل بودم هیچی نمیتونستم بگم! بعد از چند دیقه لیس زدن و خوردن کسم اومد بالا و یه لب گرفت و یهو کیرش رو کرد تو کسم کیرش خیلی کلفت نبود ولی شدیدا دراز حداقل از کیر رسول کاملا درازتر بود چون بار اولش بود وحشی بازی در آورد و یهو فرو داد توی کسم....جا خوردم و درد کشیدم یه لحظه! ولی اون نمیدونست داره چکار میکنه هم مست مشروب بود هم مست سکس! خلاصه کیرش رو کرد تو و شروع کرد تلمبه زدن وحشیانه!!! اصلا رفتارش دست خودش نبود چشماش یجوری بود با دست راستش خودش رو نگه داشته بود با دست چپشم سینه ی منو چنگ میزد و کیرشم که حسابی داشت تلمبه میزد،شاید ده دیقه تو همین وضعیت بود که دیدم داره شدیدترش میکنه و چشماشو بست......یهو آبش اومد شاید انزالش یک دیقه طول کشید شایدم بیشتر! چون کمرش پر بود گفتم که سکس اولش بود...وقتی کیرش رو کشیدم بیرون به جرات میتونم بگم نصف کاندومش پر از آب کیر بود کاش میریختش تو دهنم ولی از حولش نتونست اینکارو بکنه....
خلاصه رفت تو دسشوویی و خودش رو ترو تمیز کرد و اومد منم خودم رو با دستمال تمیز کردم و اومد نشست پیشم و حسابی تشکر کرد و قربون صدقم رفت تا صبحش چندبار دیگه سکس داشتیم که اگه وقت شد داستانشو براتون میگم اینسری چون بار اولش بود و حسابی عجله داشت نه از پشت سکس کردیم نه من براش ساک زدم ولی اونشب تا صبح ما همه کاری کردیم! خیلی شبه خوبی بود برام حالا امیدوارم بتونم دوباره بقیه قضیه رو براتون بگم...ببخشید طولانی شد داستان...امیدوارم خوشتون بیاد. خداحافظ
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#777
Posted: 30 Aug 2014 16:11
داستان با جناق نامرد
ظهر پنجشنبه بود بر خلاف همیشه ساعت 12 نزدیک خونه بودم کار اداری داشتم و از صبح که رفته بودم مرخصی گرفته بودم 12:10 بود رسیدم در خونه کلیدو انداختم رو در و رفتم تو طبق معمول همیشه بیخیال از اطرافم رفتم تو راه پله و خواستم مث همیشه بگم هانی آیم هوم که گفتم بزار بترسونمش وارد خونه که شدم پسرم رو ندیدم آروم از لای درب اتاق خواب داخل رو نیگا کردم دیدم ویدا رو تخت اخت خوابده و داره کسشو میماله پیش خودم گفتم عجب شانسی برم حسابی بکنمش که یک دفعه چیزی رو که نباید میدیدم رو دیدم ...
منو ویدا 5 سالی میشد ازدواج کرده بودیم و یه پسر خوشکل 4 ساله داریم ویدا از اون زنهای سکس و خوش هیکله نمیخوام مث همه بگم سینه اینجوری و ... ولی بعد از 5 سال هنوز از کردنش سیر نمیشم خیلی با نمک و جذاب . تا حالا با کسی جز اون نبودم چون نیازی نداشتم ولی یه اتفاق زندگیمو عوض کرد راستی اسم من رامینه من کارم کامپیوتره وضع مالی خوبی هم دارم سنم هم 31 سال ویدا هم 25 سالشه لیسانس کامپیوتر
خوب از موضوع اصلی پرت نشیم
وقتی ویدا رو لخت دیدم فکر کرد داره خود ارضائی میکنه اما بعد از اینکه بهرام باجناقمو که بخاطر در آوردن لباسش تو میدان دیدم نبود دیدم که داره میاد سمت ویدا شاخ در آوردم
یه لحظه کپ کردم و همونجا خشکم زد نمیدونستم باید چکار کنم اونا داشتن کارشونو میکردن جلوی چشم من
خواستم زنگ بزنم پلیس اما سکس زنده ایی که جلوی چشم بود تصمیمو عوض کرد . دیدن ویدا در حال سکس خالی از لطف نبود بیشرف چقدر ناله میکرد بهرام از خوردن سینه هاش اومد پائین تر و شروع کرد به خوردن کسش ویدا هم داشت ملحفه تخ رو چنگ میزدو لباشو گاز میگرفت بهرام وقتی که کارش اون پائین تموم شد دور دهنشو پاک کرد با دستش و مالید به کیر شق شدش واقعاً کیر گنده ایی داشت گذاشت دم سوراخ کس ویدا و یجا هل داد تو که ویدا با جیغ گفت آروم حیوووون هیچ وقت فکر نمیکردم از دیدن یه چنین چیزی حشری بشم دستمو روی کری خودم احساس کردم که خیس شده بود بهرام داشت تلمبه چقدر این صحنه از این زاویه قشنگ بود دقیقاً کس ویدا روبروی من بود بعد از چند دیقه تلمبه زدن بهرام گفت برگرد میخام کونت بزارم ویدا گفت نه دفعه قبلی هم پدرم رو در آووردی نمیزارم ولی بهرام اونو برگردوند دستشو گذاشت زیر شکم ویدا و کشیدش بالا که ویدا به حالت داگی در اومد کیرشو کرد تو کس ویدا و با انگشتش سوراخ کونشو نرم میکرد تا جا ئی که دوتا انگشتشو کرد تو کونش ویدا هیچ وقت به من کون نداده بود بع کیرشو در آورد و آروم گذاشت جلوی سوراخ کونش و یواش یواش هل داد داخل این پروسه باز کردن سوراخ کون رو 10 دقیقه ایی طول داد که ویدا اذییت نشه حسابی که کیر بهرام تو کون ویدا جا افتاد شروع کرد به تلمبه زدن و میگفت جنده به من کون نمیدی من جوری میکنمت که اونشوهرت نتونه بکنه ویدا هم فقط ناله میکرد فکر کنم سه بار ارضا شده بود بهرام کیرشو کشید بیرون و همه آبشو خالی کرد روی کمر ویدا بعد هم برش گردوند و بغلش کرد و شروع کرد به لب گرفتن من که دوبار آبمو تو شرتم خالی کرده بودم آروم اومد عقب و از خونه زدم بیرون رفتم تو پارک نشستم یه سیگار روشن کردم و فکر کردم که چرا ویدا به این کار تن داده و فکر انتقام.......
ـــــــــــــــــــــــــــ
مرجان در حالی که با پیرهن من سینه و بدنشو پوشونده بود رو به بهرام - کثافت هرزه آشغال دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم .. چطور به خودت اجازه دادی که با خواهرم باشی ببین میخواستی منم مث خودت هرزه بشم و از اینکه آبرومون نره تن به این کار بدم حتماً دوست داری جنده بشم ...... بهرام : ا ا ا همش ش ات فاقی بود نمیخواستم اینجوری بشه ولی رامین خیلی نامردی حالا ما یه اشتباه کردیم . من، رامین ، راوی :اشتباه کردی بار اول که دیدمتون ویدا داشت از درد کون دادن دور قبل شکایت میکرد و دوروز بعد دوباره تو رفتی و اونو کردی (مرجان دوباره بغضش ترکید و زار زارش رفت هوا ) البته جلوی دوربین من ... حالا که تو اونو کردی یا باید میدادمتون پلیس که به جرم زنا ویدا رو سنگسار کنن و تو عوضی رو بندازن هلفدونی پس مطمئن باش که بهترین کار رو کردم (در حالی که دستمو روی رون بلوری مرجان میکشیدم ) که زن خوشکلتو از کسو کون گائیدم . فیلم دوباره شروع شده بود از اول همه فهمیده بودیم این کیری که رفته تو چاک دیگه رفته و کاریش نمیشه کرد ... یه سیگار روشن کردم و چشمم رو به تلوزیون دوختم چه قدر صحنه کردن ویدا منو حشری میکرد کیرم زیر پیراهنیمو که روش انداخته بودم دوباره آورد بالا بهرام هنوز تو چهار چوب در ایستاده بود و پک های عمیقی به سیگارش میزد هیچ اری از دستش بر نمیومد همه دیگه داشتیم اون فیلمو مث یه فیلم پورن میدیدیم دیگه کسی از دیدنش ناراحت نمیشد . گفتم : بهرام دیر رسیدی میخوام دوباره مرجانو همینجوری جلوی چشات بکنم که حالت جا بیاد .. مرجان : بسه دیگه رامین بزا همینجا تمومش کنیم / خجالت بکش ..... من : خجالت بکشم ؟ شوهرت هروقت کیرش بلند میشده میرفته و زنمو میکرده من باید خجالت بکشم و پیرهنمو از روی پاش کشیدم ....بهرام لال شده بود نمیدونست چی بگه . بهرام : بسه دیگه رامین اشتباه کردم .رامین : اشتباهی هر روز زنمو میکردی ؟ حالا بزار جلوی چشات زنتو بگام تا بفهمی چه حالی داره ... صدای جیغ ویدا و حالت ارضا شدنش بلند شده بود . کیر بهرام داشت شلوار جینشو پاره میکرد از ورم شلوارش مشخص بود . مرجانو با یه حرکت کشوندم رو خودم خیلی ممانعت میکرد .. مرجان : تمومش کن بهرام خیلی بیغیرتی ... رامین : جیکت در نیاد مرجان میخوام جلو شوهرت بگامت تا بفهمه چه حالی داشتم و قتی ویدا رو میکرد ببین تو فیلم اصلاً فکرشم نمیکرد دستشون رو بشه . میدونم گناهی نداری ولی بین حرفها م مرجان رو که روی کیرم به حالت نشسته در آورده بودم با یک دست کونشو گرفتم بلند کردم و با دست دیگه کیرمو در سوراخ کسش تراز کردم و یه جا هل دادم تو .... مرجان : آییییییییییییییییییییییی یواش جر خوردم ... رامین : میخوام جرت بدم که شوهرت حال کنه ... با دستام کون مرجان رو گرفتم و بالا پائین میکردم رامین دیگه فقط هواسش به ما بود و داشت کس دادن زنشو تماشا میکرد . با توجه به تجربه ایی که خودم داشتم میدونستم این فانتزی اونو حشری میکنه نه ناراحت . همینطوری که مرجان روم بود چسبودنمش به خودم و برش گردوندم رو زمین خوابوندمش بصورت طاق باز و با سرعت تلمبه میزدم . رامین نفس نفس زنان : جون چه کس توپی داری مرجان ه ه جرت میدم ه هه ه ببین بهرام چه قشنگ زنتو میکنم ببین رامین هم کمربندشو باز کرده بود و داشت شلوارشو از پاش در میآورد یه لحظه که سرمو برگردوندم دیدم بهرام غیبش زد . یعنی کجا رفت ؟ چون بار دومی بود که داشتم مرجانو میکردم حالا حالاها باش کار داشتم دیدم که بهرام ویدا رو در حال لب گرفتن آورد تو خونه (بعدها اینو فهمیدم که بهرام به ویدا اس ام اس داده که سریع بیاد خونه بهرام کسی نیست تا با هم حال کنن) ویدا هم که با فکر خونه خالی اومده بود نصف و نیمه لخت شده بود .. (((چه کیری زدی بهرام))) مرجان و ویدا که چشمشون به هم خورد مرجان زیر پای من کیرم تو کسش و ویدا تو بغل بهرام لب تو لب دکمه های مانتو باز و یکی از سینه هاش بیرون پخش فیلم سکس بهرام و ویدا . دوباره واسه چند لحظه همه چی به حالت سکون در اومد که با حرف بهرام سکوت شکسته شد : بهرام : مث اینکه اینجوری بهتره و ویدا رو بغل کرد آورد نزدیک مرجان خوابوند و شروع کرد به لخت کردنش . دیگه کاری بود که شده و راه برگشتی نداشت
بهرام ویدا رو بغل کرد کنار مرجان خوابوندش ویدا هم با دیدن جو و فیلم سکس خودشون که برای بار سوم داشت اجرا میشد همه چی رو فهمیده بود و صداش در نمیومد صدای خوردن تخمهام یه کس مرجان و شالاپ شالاپ همه رو حشری کرده بود بهرام هم مث قحطی زده ها داشت سینه های زنمو میخورد و با دست دیگش داشت دکمه شلوار جین ویدا رو باز میکرد . صدای ناله های مرجان و ویدا با هم قاطی شده بود کله بهرام وسط لنگ زنم بود و ویدا از فرط شهوت سینه مرجان رو با دستش گرفته بود و فشار میداد مرجان هم که دیگه کاملاً به این کار راضی بود میگفت بکن بکن عزیزم حقته حال میکنم با این کیر خوشکلت وای تو فضا بودم از یه طرف یه شاه کسو داشتم میکردم و از طرف دیگه بهرام زنمو داشت جلوی چشم میکرد بهرام هم کیرشو داده بود ویدا داشت براش ساک میزد با چه ولع خاصی کیرشو میخورد حالت 69 ویدا زیر بهرام کیر بهرام تو حلقش بود و بهرام هم سوراخ کسو کون ویدا رو لیس میزد مرجان رو بلند کرد گذاشتم روی کاناپه و رو شکمش خمش کردم کیرمو کردم تو کس داغ ولیزش با آب کسش خیس بشه کردم تو کونش و تلنبه میزدم بهرام هم ویدا رو با همین حالت گذاشت رو کاناپه کس کش نه گذاشت نه برداشت رفت سراغ کون زنم . نرمش کرد با انگشتش و با شنیدن جیغ بلند ویدا فهمیدم بهرام کیرشو کرده تو کون ویدا دستم به سینه های مرجان بود و کیرم تو کونش . نه مث اینکه آبم نمیخواد بیاد .....رامین :ویدا جنده تو که کون نمیدادی ولی روز قبلش داشتی به بهرام کون میدادی بد جور حوس کردم کونشو بکنم آخه تا حالا نزاشته بود به بهرام گفتم بیا تا این زنت از دهن نیفتاده یه کم بکنش تا من ویدا رو بکنم جاهامون رو عوض کردیم سوراخ کون ویدا اندازه کیر بهرام باز مونده بود کیرمو گذاشتم جاش وایی عجب کونی داشتی و ما نمیدونستیم شرو کردم تلنبه زدن مرجان رو میدیدم که اصلاً روی زمین نبود صروت و بدنش خیس عرق بود و اصلاً روی زمین نبود . چشاشو بسته بود فکر کنم 5 باری ارضا شده بود ویدا هم داشت ارضا میشد که کیرمو در آوردم رفتم بی مقدمه مر جان که کیر بهرام تو کونش بود رو از روی کاناپه بلند کردم و خودم خوابیدم زیرش دوباره به همون حالت درش آوردم بهرام هم کیرشو دوباره تو کون مرجان تنظیم کرد و تلنبه زدنش رو ادامه داد کیرمو گذاشتم تو کس مرجان که انگار تشت آب بود و با ریتم تلنبه زدن بهرام شروع کردم تو کس مرجان تلنبه زدن مرجان جیغ میکشید و لبای منو گاز میگرفت جوری که لب من زخم شد ویدا هم که سرش بی کلاه مونده بود رفت بین پاهای بهرام نشست و تخمهای منو بهرام رو لیس میزد هیچ وقت فکرشم نمیکردم که سکس ضربدری اینقدر بهمون حال بده همه از شرایط راضی بودیم و توی یه دنیای دیگه سیر میکردیم آبم همراه با ارضا شدن و تکونهای مرجان اومد و همهشو تو کسش خالی کردم بهرام هم بعد از من کیرمو که هنوز تو کس مرجان بود رو در آورد و کیر خودشو گذاشت توش و همه آبشو خالی کرد همونجا ویدا هم داشت ته مونده آب منو از کیر آویزوونم مک میزد وای چه لذتی بهرام پاشد و منم مرجان رو که دیگه نای تکون خوردن نداشت از روم بلند کردم و گذاشتمش رو کاناپه خودم و بهرام هم دوطرف مرجان روی کاناپه ولو شدیم ویدا هم که هنوز درست ارضا نشده بود رفت خوابید روی مرجان و شروع کرد آروم ازش لب گرفتن دیدن لز اون دوتا واسه ربع ساعتی خالی از لطف نبود بعد بلند شدیم همه با هم رفتیم تو جکوزی بهرام اینها که یه کم سر حال بیایم بهرام هم رفت با یه شیشه تگری مشروب بلک اند وایت و چند تا پیک و یکم مزه اومد و گذاشت بالای سرمون خودش هم اومد کنار من تو جکوزی نشست . سکوتی بینمون حاکم بود که با حرف من شکسته شد : رامین : بهرام پیکا رو بریز تا بگم ... خوب آقا بهرام دیدی تنها تنها حال نمیده فکر کنم حالا دیگه همه به اینکار راضی باشیم و مشکلی نباشه مرجان روشو کرد به من و گفت رامین جون دیوونم کردی اصلاً نمیدونستم سکس اینقدر بهم حال میده و همینطور بهرام که داشت جلوی چشم ویدا رو میکرد حشری تر میشدم به من که خیلی خال داد ..... تقریباً همه یه نظر رو داشتیم و به یه چیز فکر میکردیم ... تداوم سکس گروهی
پیک اول دوم سوم رو زدیم دیگه گرم صحبتهای سکسی و لذت بیش از حدش شده بودیم . رامین : ویدا چی شد که با بهرام رابطه برقرار کردی ؟ ویدا : که دیگه جرات پیدا کرده بود > شب عروسی مرجان و بهرام همش چشمای بهرام روی لباس نیمه لخت من میچرخید و وقتی که واسه عروس گردون سوار ماشین شدیم بهرام و مرجان جلو نشسته بودن و منم عقب تنها بودم داشتیم راه میافتادیم که به بهونه گذاشتن یه سری وسیله روی صندلی عقب سرش رو برگردوند و منم که یادتون میاد چه لباسی پوشیده بودم دامن چاک دار نازک که چاکش تا روی رونم بود اون موقع تموم پای لختم معلوم بود که واسه یه لحظه دست بهرام رو از روی زانو تا بالای کسم احساس کردم که کشیده شد . بهرام سرش رو پائین انداخته بود و مرجان داشت چپ چپ نیگاش میکرد . منو مرجان همزمان گفتیم شـــــــــــــــــــــب عـــــــــــــــــروســـــــــــــــی ؟ رامین : بهرام تو دیگه کی هستی خو ادامه بده ویدا > ویدا ادامه داد از اون جریان که گذشت برخورد خاصی با هم نداشتیم راستش من از این کار بهرام خوشم نیومد و جریان ما از اونجا شروع شد که بهرام چند ماه پیش یه روز صبح واسه گرفتم چند تا وسیله مرجان اومد در خونه . من تو حموم بودم و حشرم زده بود بالا داشتم خود ارضاعی میکردم که زنگ خونه منو از تو حس آورد بیرون .. اینقدر زنگ درو زد که رودمشامبم رو پوشیدم و رفتم درو باز کردم . بهرام با دیدن من با رودمشامب جا خورد ولی به روی خودش نیورد . تعارفش کردم بیاد تو تا وسیله هائی که مرجان میخواد رو بهش بدم . اومد روی کاناپه نشست و داشت دنبال یهتیکه لخت از بدن من میگشت که دید بزنه من نگاهشو حس کردم که داره روی پاهام که تازه موهاشو زده بودم میگرده . یه چائی واسش آوردم خم شدم گذاشتم جلوش که از تو یخه حوله تموم سینه هامو دید زد . گفتم تا تو چائیتو بخوری منم وسیله های مرجانو آوردم .رفتم تو اتاق حولمو در آوردم که شرت و کرستمو تنم کنم و لباس بپوشم که بهرام بیشتر از این دیدم نزنه داشتم شرتمو پام میکردم که سنگینی حضور یکی رو پشت سر خودم حس کردم . آره بهرام اومده بود تو اتاق و میخ بدن من شده بود جیغ زدم گفتم بهـــــــــــــــرام اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟// بهرام هم شروع کرد به حرف زدن . ویدا بخدا از روز عروسی که دیدمت و پاهاتو دستمالی کردم تا الان تو کفتم و همینطور اومد نزدیکتر و منو از پشت بغل کرد شقی کیرشو قسنگ از روی جینش حس کردم . و گفتم بهرام نکن خیانت خوب نیست دوست داری زنت هم بره بده تو شوهر خواهرمی نمیتونیم با هم باشیم دستهای بهرام رو روی سینهام حس کردم و بهرام هم که چسبیده بود به من نمیتونستم شرتمو کامل پام کنم . من همینطور حرف میزدم و بهرام هم داشت گردن منو میخورد و بدنمو میمالید که دستشو برد سمت کسم و با چوچوله ام بازی کرد .... صحبتای من تبدیل شد به ناله دیگه هیچی نفهمیدم تا بهرام رو روی تخت لخت دیدم که داره کسمو میخوره و انگشت میکنه . راستش بعد از 4 سال که با رامین بودم واسم خیلی تازگی داشت بهرام کیرشو که کرد تو کسم حس کردم تا داخل رحمم جلو رفت و چون کسم ارتجاعی هست درد زیادی کشیدم بعد از کلی تلمبه زدن و ارضا شدن دوسه باره من بهرام ازم پرسید آبمو بریزم تو ؟ گفتم آره جلوگیری میکنم و حس کردم تمام فضای کسم از آب داغ بهرام پر شد . بهرام گفت : دقیقاً 4 روز بود که مرجان پریود شده بود و من خیلی تو کف بودم و با دیدن ویدا تو اون رودمشاب صورتی از خودم بیخود شدم . ویدا گفت تجربه این سکس واسش جالب بود ولی به بهرام گفتم که این اولین و آخرین باره اما حداقل هر هفته یه بار بهرام صبح میومد خونه ما و گیر میداد که منو بکنه بار بعد خیلی ممانعت کردم که این کار درست نیست اما بعد از سکس دیگه واسم مهم نبود تا اینکه خودم هم دوست داشتم بهرام زودتر بیاد و منو بکنه ..... رامین : به به . ولی ما باید از همون اول تدارک یه سکس گروهی رو میدیدیم (مرجان داشت واسه بهرام با نگاهش خط و نشون میکشد) دیگه مشروب تأثیر خودشو گذاشته بود و همه از تعریف خاطره سکس ویدا حشری شده بودن چشمای من به سینهای خیس مرجان بود چقدر خوشکل بودن مث دوتا لیمو کوچوله و رو به بالا چشمای آبی مرجان منو به طرف خودش کشوند و خودمو در حال لب گرفت از مرجان دیدم ویدا هم رفته بود تو بغل بهرام و بهرام داشت باهاش حال میکرد .... مرجان رو بلند کردم و گذاشتم لبه جکوزی و افتادم به بخت کس ترو تازش زبونمو تو دهنه کسش میچرخوندم برگشتم ببینم اونا دارن چی کار میکنن که دیدم محو تماشای لذت مرجان شدن اینقدر کس مرجانو خوردم که آب کسش رو تو دهنم حس کردم چقدر خوشمزه بود این زن هیچ چیز کم نداشت خیلی خوش سکس و ناز بود مرجانو آرودم روی کیرم نشوندم مرجان خودش مث حرفه ایی ها بالا و پائین میرفت من لذت عجیبی رو از حرکت مرجان رو کیرم حس میکردم و محو تماشای تلنبه زدن بهرام تو کس ویدا بودم که اونو خم کرده بود لبه جکوزی و داشت از عقب تو کسش تلمبه میزد ....تا عصر توی پارک سرگردون بودم حدود ساعت 6 بود زنگ زدم به ویدا و قرار گذاشتم که بریم خونه پدرش فکرای شومی داشتم . بعد از ظهر که رفتم خونه طبق معمول همیشه منتظرم بود ماچم کرد کتم از تنم در آوورد و گفت خسته نباشی چائی واسم ریخت و رفت که لباس بپوشه ساعت 8 خونه پدش بودیم که من بصورت نمایشی گوشیمو برداشتم گفتم الو .. مشکلش اینه .. درست نشد ؟ خودمو الان میرسونم . از خانواده ویدا عذر خواهی کردم و گفتم که کار مهمی دارم سرع رفتم پیش دوستم دوتا دوربین کوچیک یه دیوی آر و مقداری کابل خریدم رفتم خونه سه ساعت طول کشید که تونستم دوربینا رو نصب کنم و دیوی آر رو یه جائی بالای سقف کاذب پنهان کنم بعد رفتم سر وقت آبگرم کن گازی و انگولکش کردم که روشن نشه ویدا زنگ زد که کجائی گفتم دارم میام تو راه همش به چیزایی که دیده بودم فکر میکرد و اینکه آیا نقشه ائی که کشیدم درسته یا نه ساعت 1 بود که اومدیم خونه پسرمو خوابوندم تو تختش و رفتم سراغ ویدا که بکنمش شروع کردم به لیسیدنش از قبل واسم جذاب تر بود کیرمو کذاشتم تو کس تنگش راستی ویدا بخاطر ارتجاعی بودن هنوز تنگ تنگ بود و زایمانش هم طبیعی بود اونشب بهش گیر دادم که کون بده و لی کسکش نداد که نداد بعد از کارم پاشدم که برم حموم گفتم ویدا این آبگرمکن چرا روشن نمیشه اه صبح زنگ میزنم بهرام اگه وقت داشته باشه ببره پش دستش یه سرویسش کنه اونم گفت باشه صبح رفتم سر کار ساعت 8 زنگ زدم خونه بهرام مرجان خواهر زنم گوشیو برداشت از اینکه فکر میکردم تا چند روز دیگه مرجان رو که تازه با بهرام ازدواج کرده بود رو میکنم حشری شده بودم سراغ بهرامو گرفتم گوشی رو داد بهش جریان رو گفتم از خدا خواسته قبول کرد و گفتم بیکارم الان میرم درستش میکنم بعد میرم شرکت کار آنچنانی ندارم . . . . .
بعد از ظهر شنبه بود ساعت 6 رسیدم خونه ویدا کلاس ایرو بیک میرفت پسرم رو هم گذاشته بود مهد کودک
با عجله دیوی آر رو آوردم پائین وصل کردم به مانیتور کامپیوتر نیگا کردم چه صحنه سکسی با دوتا دوربین اه ه این که خودمم برو جلوتر آها بهرام ویدا رو بقل کرد بود انداختش رو تخت و ...
سریع یه خروجی از فیلمه گرفتم و ریختم رو فلش مموری دیوی آر رو سر جاش گذاشتم و فلش رو روی سی دی رایت کردم
ویدا اومد خونه خستگی رو بهونه کردم بعد از شام سریع خوابیدم .
فکر کردن مرجان دیوونم کرده بود .
صبح ساعت 8 مرخصی ساعتی گرفتم رفتم سمت خونه مرجان نزدیک خونشون که رسیدم زنگ زدم :
الو سلام مرجان خوبی .. مرسی رامین توئی .. آره میگم بهرام خونه است یا رفته .. رفته سر کار به موبایلش زنگ بزن .. نمیخواد بیا درو باز کن یه کار مهم دارم .. مگه تو دم دری ؟ ... آره بیا دیگه ... صب کن الان میام
درو باز کرد . کس کش با آرایش میخوابی سلام کرد رفتم جلوی من راه افتاد زاغ سیا ه کونشو حسابی چوب زدم رفتیم تو خونه
مرجان : مگه سر کار نیستی / رامین : چرا ولی واسه یه کار مهمی اومدم ببینمت / مرجان : چه کار مهمی اول صبح / رامین : الان بهت میگم باید ببینی / رفتم سمت تلوزیون دستگاه دی وی دی رو روشن کردم . سی دی که رایت کرده بودم رو گذاشتم توش و اجرا کردم / مرجان : این چیه دیگه / رامین : صبر کن الان میبینی شوهر کسکشت رو / مرجان : وا آقا رامین این چه حرفیه یعنی چی ؟ ... رامین ویدا رو تو بغل آورد تو اتاق خواب و انداختش رو تخت و فیلم شروع شد ویدا رو که داشت لخت میکرد تازه دوزاری مرجان افتاد که چه خبره رفتم نشستم کنار مرجان اشک تو چشاش حلقه زده بود قبل از اینکه بشینم رفتم سمت تلفن و تلفنو قطع کردم سریع یه اس ام اس دادم به بهرام ( بیا خونه خودتون سریع کارت دارم من اونجام) گوشیو خاموش کردم مرجان تو فیلم غرق شده بود و داشت گریه میکرد دستمو انداختم دورش و کشیدمش تو بغلم سرشو گذاشت رو سینم و گریه میکرد داشت میلرزید طفلکی پیرهنم از اشک مرجان خیس شده بود سرشو آوردم بالا گفتم گریه نکن باید طلافی کنیم . مرجان با گریه : این چه حرفی کار اون حیوون ها رو تکرار کنیم نه هرگز / لبامو گذاشتم رو لباش ممانعت کرد گفتم این سی دی رو بدم پلیس هم شوهرت میره زندان هم ویدا و آبرومون میره پس حرف نزن شروع کردم لب گرفتم با بی میلی خودشو به من سپرده بود و داشت گریه میکرد . سریع پیرهنشو در آوردم یه سوتین قرمز خوشکل تنش بود دستامو بردم پشتش سوتینش رو باز کردم وای چه سینه هائی مث بچه های شری خوره داشتم میخوردمشون رفتم رو نافش شلوارشو آروم کشیدم پائین شرت قرمزشو دیدم اونم گرفتم و از پاش در آوردم کس نبود شاه کس بود صاف صاف فقط یه خط نازک مو بالای کسش بود شروع کردم به خوردن کلیتوریسش
انگشتمون آروم میکردم تو کسش با دید ن او ن فیلم سکس و کارای من گریه هاش قطع شده بود و داشت یواش یواش به یه سکس باحال راضی میشد . کیرمو گذاشتم دم کسش کردم تو و شروع کردم تلمبه زدن صدای آه و اوهش خونه رو پر کرده بود یه نیگا به فیلم کردم دیدم بهرام تو فیلم داه ویدا رو از کون میکنه مرجان رو برگردوندم و کیرمو گذاشتم دم کونش یه تف زدم راهت رفت تو مث اینکه بهرام خیلی از کون میکردش دیگه داشت آبم میومد که در آوردم کیرمو در خونه باز شد بهرام که سراسیمه وارد شد آبم هم همزمان پاشید رو کمر مرجان
بهرام دم در خشکش زد هنگ هنگ بود اومد حرف بزنه صدای خودشو از تلوزیون شندی آه داره میاد ویدا جنده خانم آه نمیدونست چی بگه مرجان : کثافت هرزه آشغال عوضیمنبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#778
Posted: 30 Aug 2014 23:26
شیرین ترین سکس با دخترعموم
سلام دوستای گلم. من امیر 20ساله ازتهران 180قد وزن80هیکلم رو فرمه.یه دخترعمو دارم به اسم یلدا که 23 سالشه ومجرده.خونه ما سمته شریعتیه و خونه اونا سمته نواب.استیل یلدا واقعا کردنیه قد 183 وزن 70 بدن تو پر و عظلات کشیده سینه 70 صورت خوشگل و کون برجسته پوست سفید سفید بدن مثل پنبه.
یه روز بابام زود اومد خونه گفت عمو زنگ زده برای شام دعوتمون کرده بریم؟؟؟منو مادرمم مشورت کردیم که فردا کاری نداریمو بریم.شب حدود 8 بود راه افتادیمو حدود 9 رسیدیمو رفتیم تو.(منو یلدا از بچگی چون بزرگ شدیم خیلی با هم راحتیم نسبت به بقیه دخترعموهام)عموم اومد رو بوسی کرد بعدش زن عموم اومد بعد دیدم یلدا با حال خواصی گفت خوش اومدی امیر جون.یکم با تعجب نگاش کردم خودش فهمید منظورم چیه.گفت:سرت گیج نره بابا شوخی میکنم بفرما تو.خونه عموم اینا طوریه که حال و پذیرایی و اتاق خواب کنار همن و آشپزخونه طبقه بالا.منم همیشه عادت داشتم میرفتم بالا تو آشپزخونه چون دخترعموهای دیگم همش اونجا بودن.من نشسته بودم رو راه پله که دیدم دختر عموم اومد پیشمو گفت : به به چه خوشتیپ کردی.گفتم:یلدا حال و حوصله ندارم چیزی نگو گفت:چته؟؟؟ گفتم : البته به دروغا زیدم ولم کرده اعصابم کیریه(برای اولین بار بود اینجوری گفتم) یه دونه اروم زد تو دهنمو گفت : زشته بی ادب حداقل ملاحضه منو بکن اینجام گفتم:ببخشید حالم خوش نیست دست خودمم نیست. گفت : اشکال نداره بریم شام بخوریم؟؟ گفتم:بریم باهم و اون یکی دخترعموم رفتیم پایین البته با کمک من غذاهارو بردیم پایین. غذارو که خوردیم کمکشون کردم بردم بالا ظرفارو بعد دوباره نشستم رو راه پله که دیدم دلارام دخترعمو کوچیکم گفت : چته عاشق همش اینجایی تو بعد یلدا اومد گفت : تو فضولی گمشو برو بینم بعد من خندیدمو دیدم اومد کنارم نشست گفتم:همه رفتن پایین تو هم برو گفت:برم پیش اونا چی بشنوم اخه.خب تعریف کن چیشده. منم 3.4دقیقه کس شعر بهش گفتمو گفت:بیخی بابا درست میشه ولش کن بی لیاقتو بعد بی اختیار دستمو گذاشتم رو پهلوش که گفت:زیدت ولت کرده میخوای تلافیشو سر من دراری؟؟؟؟ گفتم:برو بابا..
من رفتم پایین پاشدم که برم دستمو گرفت گفت:خب نازک نارنجی عمو بیا بشین. گفتم:نه بشینم کاردستت میدم خنیدیدو گفت:بسه بیشعور بیا بشین میگم منم نشستمو دستمو دوباره گذاشتم رو پهلوش.دیگه هیچی نگفت فقط نگام کرد.یه تاپ نازک و سفت و یه دامن تا زانو تنش بود با ساپورت.منم تاپشو دادم بالا سینشو گرفتم فقط مالیدم یهو صداش درومد ... آه آآآه بسه امیر وااای بسه کثافت آآآخخخ آآآآآآآآآاای البته اروم اینارو میگفتا.که یهو خوابوندمش رو پاهامو سوتین صورتیشو دادم بالا شروع به خوردن کردم که سرم رو سفت رو سینه هاش فشار داد و در گوشم گفت : پدرتو در میارم به کسی بگیا. گفتم:نترس بین خودمون میمونه. گفت:خداکنه منم تند تند براش میک زدمو صدای اون تو گوشم بود و موهامو چنگ میزد آآآه جووون باز بخور ااااه برو اون یکی رو بخور ااایی دهنتو سرویس پسر اروم اااه که یهو صدای باز شدن در اومد ظرف 5 ثانیه بلند شد و تاپشو داد پایین دیدم اتناست که میگه : بابا میگه بیاید میوه بخورید تا از دستتون نرفته ماهم رفتیم پایین و شب رو اونجا خوابیدیم تا فردا ظهرش که عموم با بابام رفتن سرکار عموم اینا زن عموم با مادرمم رفتن بازارچه میوه نواب ببینن چه خبره اتنا هم برای شنبه درس داشت نشسته بود مثل سگ درس میخوند من رفتم بالا تو اشپزخونه اتنا هم تو اتاقش بود متوجه نبود.داشتم با گوشیم اس بازی میکردم با زیدم که یهو دیدم یلدا با شلوار تاب تا زانو و تاب مشکی خطی اومد نشست پیشم گفت چه غلطی میکنی کثافت گفتم :هیچی باو اس بازی که گفت دستتو از رو زانو هات بردار گفتم:چرا؟ گفت:تو بردار منم برداشتم که یهو لم داد رو پامو گفت :شروع کن گفتم:چی ؟ گفت : پسر پیغمبر نشو دیشب تا صبح از زور شهوت به خودم پیچیدم یالا بینم. منم تاپو دادم بالا و سوتین مشکی شو دادم کنارو شروع به خوردن کردم که هی صداش درومد ااااااخ ااااای امیرم اروم عزیزم که یواش کردم زد تو سرم گفت:تو به حرفام توجه نکن فقط بخور.
مثل وحشیا منم شروع کردم اااووووووم هوم اوم هووم اوووم هااااااام جوون چه سینه ای یلدا:ااااااااخ جوونم بیشتر بخور ااای میتونی همشو بکنی تو دهنت من:گفتم اخه عوضی چطوری این همه سینه رو بکنم تو دهنم یلدا:باش بابا قیافشو چه جذبه میگیره بخوووور من:اوم هام هام هوم اوم جانم جفتشو چسبوندم به همو سر سینشو گاز میگرفتمو اونم هی موهامو میکشید یلدا:ای دیوث مال چند نفرو خوردی تا حالا من:فقط تو اولیشی یلدا:پانشم بکنمتا راستشو بگوخخخخخ من:آمار ندارم یلدا:حالا شد خوشم میاد راستشو میگی من:اوم اووووووووم اووم هاااااام اااااااااوممممممم چسبوندم به هم لاشو لیس میزدم جاااااااااااانم اااااااااااااه اوووووووم اوووووووووم هوووووووم جونم دستمو بردمتو شرتش و شروع به مالیدن کردم که اونم دستشو مالوند به کیرم یلدا:این چیه لا مصب چند سانته؟؟؟؟؟ من:حدود 23.24سانت یلدا:پس دهنم سرویسه اره؟ من:اره پاشد یه نگاه انداخت دید اتنا در اتاقش هنوز بستس.بعد شلوارشو دراورد اومد جلوم راست وایساد منم تا جایی که تونستم براش لیسیدم اوم هووووم سفت گرفته بودمش نمیزاشتم تکون بخوره اووم هووم زبونمو لای کسش تندتند بالا پایین کردم تند تند میک میزدم لبه های کسشو گرفتم تو دهنمو میکشیدم.
که یهو زانو زد افتاد گفت بسه بکن فثط بکن منم بردمش تو اشپزخونه لباشو گرفتم تو دهنم اونم امونم نداد اوم هوووووم اوووووم جووونم اووم هووووووووو هاااااااام اااااخ جون چه لبایی داشت تند تند میخوردمو سفت کیرمو تو دستش میگرفت اونم تند تند زبونمو میکشید تو دهنش منم سینشو تو دستام فشار میدادم صدامون داشت بلند میشد که خودشو انداخت کف آشپزخونه گفت بدو جون سمی دارم میمیرم منم تندتند شلوارشو کشیدم پایین و نشستم رو باسنش واااااااااااااااااای چه باسنی داشت لا مصب تا حالا مثل اون ندیده بودم.سفید و قلمبه گفت پس چرا نمیکنی؟؟؟؟ گفتم:اخه خیس نیست گفت خدا لعنتت کنه بده ببینم بلند شد دراز کشید گفت بیا بکن دهنم اومدم نزدیک دهنش که یهو کل کیرم رو تاته کرد تو دهنشو هی ساک زد منم چشمامو بسته بودمو هی سرشو فشار میدم اونم با دست با تخمام بازی میکرد و از دهنش اب دهنش میزد بیرون بعد دراوردمو گفت وای چه کلفته بازم بکن که خودش همه رو کرد تو دهنشو تند تند ساک زد دورشو لیس میزد و هی میخورد منم سینشو گرفتم محکم فشار دادم که جیغش درومد گفتم الانه که اتنا بیاد بالا دیدم خبری نیست برش گردوندمو گذاشتم رو سوراخش اما معلوم بود تاحالا نداده خیلی سفت و تنگ بود یکم فشار دادم دیدم نمیره نامردی نکردمو کونشو باز کردم با زور نو کشو فشار دادم که جلو دهنشو گرفتو اروم جیغ میزد.
منم رحم نکردمو تا نصفه فشار دادمو از بس تند تند عقب جلو کردم که دردش براش عادی شد دیدم چند قطره خون اومد بعد گفت دیگه بکن فقط تندتند منم سفت نگهش داشتمو تندتند کردمش خوابیدم روش پاهاشو چسبوند به همو تندتند کردم توش هی میگفت:اااااااااه بکن بکن امیرم بکن عزیزم اااه جرم بده بکن نفسم ااااه عشق منی بکککککن بعد بلند شدم از روشو سر پا وایساد و خم شد دستشو گذاشت رو سینک ظرف شویی پاهاشو باز کرد منم دوباره کردم توش که چسبیدم بهش و بیشتر حال کرد اونم سفت منو گرفت منم سفت سینشو گرفتمو لب تو لب شدیمو هی کردم توش که ابم اومد و ریختم تو کونش یه اه نازی کشید گفت سوختم کثافت منم خندیدمو بوسش کردم اونم یه لب دیگه گرفتو شلوارشو تنش کرد و باهم رفتیم پایین درو اتاق رو باز کردیم دیدیم اتنا همونجوری رو کتاب خوابش برده اروم به یلدا گفتم:اتنا هم بد چیزی نیست درو بست و چسبوندم به دیوارو گفت:فقط حق داری منو بکنی فهمیدی یا کیرتو ببرم گفتم فهمیدم عزیزم بعد دوباره لب گرفتیمو رفت حموم منم رفتم تو حال پای ماهواره. فداتون
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#779
Posted: 1 Sep 2014 17:00
سكس با زن دايي
زن دایی زهرهسلام. من اسمم حمیده. یک زن دایی دارم که 48 سالشه و خودمم 19سالمه. من از کوچیکی بعد از فوت پدرم خیلی خونه داییم می رفتم چون اونا بچه ای نداشتند. به علاوه اونا منو خیلی دوست داشتند. من 9 سالم بود که پدرم فوت کرد و تقریبا به غیر از روزهایی که مدرسه داشتم بقیه روزها خونه داییم بودم. من با زن داییم خیلی جور بودم و اون منو خیلی دوست داشت. منو می برد حمام، شب ها پیشم می خوابید و.....تا 16 سالگی که رابطه ها کم رنگ تر شده بود چون اون منو مردی می دونست. تا این که یک سال بعد یعنی زمانی که من 17 سالم بود داییم فوت کرد و غم بزرگی به دل زن داییم نشست. قابل ذکره بدونین زن دایی من واقعا زیباست و با اینکه 48سالشه مثل یک زن 30 ساله می مونه و اندام فوق العاده ای داره. بله می گفتم. مراسم روز به روز می گذشت و غم ها کهنه تر می شد. تا این که شب چهلم شد و زن داییمو از عزا درآوردن. مجلس که تمام شد مامانم منو صدا زد و گفت:- زن داییت گفته که حمید امشب اینجا باشه.منم که اصلا تو اون حال و هواها نبودم قبول کردم. وقتی مهمونا رفتن زن داییم شروع کرد باهام حرف زدن که تو مثل پسرمی و من تو رو مثل پسرم دوست دارم و..... ساعت 11 بود که می خواستیم بریم بخوابیم. تختشون دو نفره بود. زن داییم گفت:- چیزی لازم نداری می خوام برقو خاموش کنم؟- نه.- امشبو باید دو تایی رو این تخت بخوابیم تا فردا فکری واسه جای تو کنم. البته به شرطی که مثل بچگی هات شیطونی نکنی.اینو که گفت انگار یک آتشی تو من روشن شد. آخه من تو بچگی هام خیلی عاشق سینه های زن داییم بودم و همیشه اونم اجازه می داد آزادانه با سینه هاش بازی کنم. وقتی اومد رو تخت خوابید یک فاصله ی چند سانتی اما زیادو حفظ کرد. منم رفته بودم تو فکر که چی میشه زن داییمو بکنم.تو همین فکرا بودم که خوابم برد... یه دفعه از خواب با یه صدا بیدار شدم. دیدم زهره (زن داییم) داره خواب می بینه و گریه می کنه. سریع پریدم یه لیوان آب آوردم و از خواب بیدارش کردم. زیر سرشو گرفتم و بلندش کردم و آبو دادم به دستش و اونم خورد. آبو که خورد و آروم شد برگشت و یه نگاه به من کرد و گفت: راحت باش.آخه من کاملا بغلش کرده بودم و چسبیده بودم بهش. اون لبخندو که تو صورتش دیدم ناخودآگاه گفتم:- زهره جون دوست دارمو یه بوس عاشقانه از روی گونش کردم.گفتم: محتاجتم، بیا و یه حالی به من بده.گفت: هنوزم مثل بچگیات پررویی.بعدم خندید و با خندش رضایتشو اعلام کرد. منم شروع کردم به درآوردن لباساش. به کرستش که رسیدم گفت: این باشه واسه آخر.رسیدم به دامن مشکی زیباش، درآوردمش...وای یه شورت سفید توری که اون کس چاقش کاملا دیده می شد. دستمو گرفت و گفت:- حمید آروم بکنی.البته بعدا فهمیدم که سر بچه دار نشدنش با داییم دعواشون شده و حدودا سه سالی داییم بهش دست نزده بوده. منم گفتم: باشه عزیزم.شورتشو درآوردم و اون کس سفیدی که دیدنش آرزوی خیلی ها بود رو دیدم... سریع لباسامو درآوردم و روش خوابیدم و کرستشو درآوردم... وای چه سینه هایی!!!!! 75 یا 80 ولی خیلی زیبا بود.لبهای زیبایی از هم می گرفتیم و اون کاملا ساکت بود. اومدم پایین رو سینه هاش. اینقدر غرق در سینه هاش شده بودم که نفهمیدم چقدر شد و چقدر طول کشید. اومدم نافشو کاملا لیس زدم و نوبت رسید به کس چاق زهره جون. کاملا چوچولشو لیس زدم و کسشو خوردم و آه و اوهای زهره رو می شنیدم که دیگه سکوتشو شکست. پا شد و رو تخت نشست و کیرمو گرفت و کرد تو دهنش... خیلی حرفه ای بود... کاملا که شق شد از کمد کنار تخت یه اسپری درآورد و کاملا کیرمو اسپری زد... کیرم سرد شده بود و اون حالت التهاب از کیرم رفته بود. دوست داشتم تا صبح بکنمش و این قدرت رو هم داشتم. کیرمو گذاشتم دم کسش و فشار دادم رفت تو و آهی از دل زهره برخواست. راستش اولین تجربم بود و گرمای کس زهره رو حس می کردم. تنگ بود و کمی مشکل تلمبه می خورد. ولی کم کم باز شد و به سرعت عقب و جلو می رفت. زهره جیغ می زد و لابه لای این جیغ ها کلماتی رو هم می گفت:جون... جون... بکن... تندتر... ووی جر خوردم.............و.....خیلی گرم بود و من احساس خوبی داشتم ولی اصلا از آب کمر خبری نبود و در کمرم چیزی حس نمی کردم. واقعا کس چاقی بود و واقعا سفید و زیبا و از کردنش خسته نمی شدم. پاهاش لبه شونم بود و به سرعت داخل کسش تلمبه می زدم و آه و اوه می شنیدم که حشرمو بالاتر می برد و بیشتر می کرد.ناگهان فکرم سمت کون زیبای زهره رفت. انگار آب بود که تکون می خورد و وقتی دستم بهش می خورد فکر می کردم دارم به یک کیسه ی آب دست می زنم. شل و سفید و تپل. فکر کنم 20 دقیقه ای بود که داشتم کیرم رو تو کس زن داییم می کردم.کیرمو درآوردم. ازم پرسید: چرا درآوردی؟ گفتم راستش کونت...گفت: درد زیادی داره بعدشم داییت تو این چند سال بهش دست نزده.می دونستم با اصرار راضی میشه. واسه همین چند تا بوسش کردم و راضیش کردم. اونم کاملا رو تخت دراز کشید و کونشو داد بالا. لای کونشو باز کردم و اون سوراخ زیبا رو دیدم. انگار قلبم اومده بود تو کیرم و کیرم شدیدا ضربان می زد. از آب کسش استفاده کردم و سوراخ کونشو خوب آبکی کردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخش. همش می گفت: مواظب باش آروم بکنی ها. گفتم باشه.اول خواستم آروم بکنم که درد کمتر بکشه ولی دیدم نه بابا اینجوری نمیشه. واسه همین با یه فشار جانانه کیرمو کردم تو کونش و از اون لحظه بود که جیغ های جانانه ی زهره بلند شد- وای جر خوردم... دارم از وسط نصف میشم... جون هر کی دوست داری در بیار و.....منم که تازه گرم این محیط فوق العاده شدم محکم تر و دیوانه تر کیرمو عقب و جلو می کردم. وای چقد نرم و گرم بود. نمیشه با هیچ جمله ای توصیفش کرد. خیلی طول کشید... ولی خبری از آب کمر نبود ولی زهره که فکر کنم یه دو باری ارضا شده بود کاملا رو تخت ولو شده بود و من همینجوری تو اون کون زیباش کیرمو عقب و جلو می کردم و البته واسه زهره هم طبیعی تر شده بود و کمتر جیغ و آه و اوه می کرد. من که پس از یک ساعت سکس مداوم با زن دایی زهره احساس کردم دارم کم کم ارضا میشم. کیرمو درآوردم و زهره رو برگردوندم و رفتم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و به سرعت عقب و جلو می کردم تا دیگه کمرم طاقت نیاورد و آبو پاشید روی گردن و صورت زهره جون. هر دوتامون از این سکس طولانی و لذت بخش خسته بودیم و همونجا در آغوش هم خوابمون برد. وقتی بیدار شدم صبح شده بود. دیدم زهره نیست. لباسامو پوشیدم و رفتم طبقه پایین. دیدم واسم یه صبحونه ی توپ درست کرده. رفتم بغلش کردم و یه لب ازش گرفتم و بابت دیشب ازش تشکر کردم.اونم سریع منو بوسید و گفت لذت بخش ترین سکس عمرم بود. و با هم صبحانه خوردیم.........الان بعد از گذشت 2 سال سکس های ما ادامه داره و هنوز هم عاشق هم هستیم.واسه ی زهره خواستگارهای زیادی میاد و میره. حتی بعضی از مردهای فامیل خودمون هم هستند ولی اون همه رو رد می کنه و میگه: من نیازی به شوهر ندارم چون شوهرم واسه من زنده س و با من زندگی می کنه!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#780
Posted: 1 Sep 2014 17:18
مهسا دخترخاله
.باسلام خدمت دوستان اين اولين رابطه سكس توزندگي منه وبراي شما ارسال ميكنم خواهشا نظرهم يادتون نره..اين داستان نيست بلكه حقيقته ودارم بخدا راستشو مينويسم حالا ميخواي باور كنيد يا نه..اول خودم مو معرفي كنم من رضاهستم 18سالمه باقد175وخوش چهره باكيري21سانت وعاشق سكسم...داستان واقعي من ازاينجا شروع ميشه يه روز رفتم خونه مامان بزرگم واسه كمك بهشون تا پردها روباز كنم اخه اون روز روزه خونه تكوني بود چون 2روز بعدش عيدنوروزبوداتفاقا اون روز دخترخالم مهسا اونجابود كه16سالشه ولي عجب گوشتيه دختري با قد متوسط وهيكل سكسي كه بهش نميخوره 16سالش باشه من هميشه تو كف اين دختربودم خلاصه بگذريم داشتم ميگفتم من رفتم اونجا ديدم اونجا فقط مامان بزرگم بودو مهسا خيلي خوشحال بودم كه مامان مهسا نيست اخه اگربود ومن نزديك مهسا ميشدم يااون بامن حرف ميزد مامانش بهش گيرميداد مامان بزرگم توي اشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بود مهسا جون هم مشغول درس خوندن توپزيرايي بودمنم رفتم پرده هاي پزيرايي رو باز كنم رفتم پيش مهسا نشستم وگرم صحبت بودم وچندتا مسئله هم براش حل كردم بعدرفتم بيرون تاببينم اوضاع چه خبره ديدم مامان بزرگم خوابيده خواب رفته منم ازاين موقعيت استفاده كردمو نشستم كنارمهساجون به بهونه درس يادش بدم اين هم بگم من با يكي از دوستاي مهسا دوست هستم خلاصه درحال درس ياد دادن بودم گفت رضا ميشه بگي چطوري بادوستم دوست شدي منم مكث كردمو گفتم به توچه دوباره پرسيد رضا بگو ديگه منم يه دستي زدم گفتم شرط داره اينم گفت چه شرطي گفتم خودت بهترميدوني اينم گفت نه نميدونم بگوچه شرطي منم گفتم چيزي كه پسرا ازدختراميخوان يهوجاخورد و ساكت شد بعدچنددقيقه گفت نه ميترسم كسي بيادبرام بدبشه منم گفتم باشه فقط در حد ديدن و دست زدن اينم قبول كردو رفتيم توانباري.
اول رو شلوار باهم ور رفتيم بعد كمي لب گرفتيمو بعد خودش شلوارشو داد پايين عجب كس سفيدو بي مويي داشت قلبم داشت تندتندميزد اخه اولين بارم بود كس از نزديك ميديدم بازبون باچوچولشوليس ميزدم احساس كردم داره خوشش ميادهي چنددقيقه يه بار اهي ميكشيدبعدترسيدم يهويه نفربيادسريع جمع كرديمو رفتيم سراغ كارامون بهش گفتم كه شب به يه بهونه اي بخواب كه منم مياموباهم سكس كنيم اينم گفت باشه فقط دعا كن مامانم گيرنده كه شب ببردم خونه بعد يه لب گرفتم ازشو رفتمتاشب دل تودلم نبودخداخدا ميكردم كه هرچه زودتر شب بشه خلاصه شب شودو منم دم مغازه بودم كه ديدم دخترخالم بهم پيام داد مامانم رفته خونه منم شب ميخوابم اونجافقط چنددقيقه ديگه بيا تامامان بزرگ قشنگ بخوابه منم دل تودلم نبود اخ كه اين نيم ساعت برم 10ساعت بودخلاصه سرتونو درد نيارم رفتم تو خونه مامان بزرگم ديدم همه خوابن صداي دخترخالم زدم اونم امدتو پزيرايي خوابيدو منم روش خوابيدمو اول كمي لب بازي كرديمو بعدسينه هاشو خوردم بعدهم رفتم روكسش اينقدر ليسيدم تا صداش درامد بهش گفتم اروم باش تاكسي نفهمه دوباره شروع كردم به ليسيدن كسش تا جيغي كشيدو فهميدم ارضا شد حالا نوبت من بود كيرمو گرفت باهاش ور رفت ولي ساك نميزد خوابوندمش روي مبل وكمي كيرمو تف مالي كردمو گذاشتم دم سولاخه كونش خيلي تنگ بود لامسب نميرفت تو كمي بيشترفشاردادم تا راه بازشدو سركيرمبارك رفت تو بازدن چندبار تلمبه كيرمو تا ته جادادم توش يه ده دقيقه اي شد احساس كردم داره ابم مياد منم با تمام فشار ابمو ريختم توكونش بعدچندتا لب ازش گرفتم ورفت خوابيد منم روي تخت خوابم برد.پايان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم