ارسالها: 9253
#801
Posted: 4 Sep 2014 00:32
دختر عموم
باسلام میخوام داستان سکس من ودخترعمویم رابه شما بگم اسمم معین است اسم دختر عموم هم مهساست اون موقع اون 8سالش بود ومن 10سال. من ومهسا از کودکی باهم هم بازی بودیم چون خونمون نزدیک هم بود واسه همین خاطر یا اون میامد پیشم یا من میرفتم پیشش از کودکی هم مهسا منو خیلی دوست داشت باهم بازی میکردیم وگاهی هم به شوخی من میبوسیدمش یا اونو بغل میکردم اما چون بچه بودیم هیچی نمی فهمیدیم وهمه اون کارا را بازی میدانستیم تا...اینکه رسیدیم من رسیدم به22سال ومهسا هم 20ساله شد زن عموم باما خیلی صمیمی بود وهرروز یا هردو روزیکبار به خونه مامیامد ما هم به خونه اونا میرفتیم یه روز مهسا با مادرش به خونه ما اومدند من هم با مادرم تنها تو خونه بودیم من هم ریاضی ام چون یه کم خوب بود مادر مهسا به من گفت معین یه کم ریاضی به مهسا یاد میدی منم گفتم باشه مهسا را بردم تو اتاقم که بهش ریاضی یاد بدم بعد یه کم درس یاد دادن به مهسا گفتم بیا یه کم با کامپیوترم کار کنیم رفتیم سر کامپیوتر بعد یه فکری به سرم زد چون من عکس وفیلم سکسی داشتم رفتم سر اونا یه دونه اش را باز کردم خیلی هم باحال بود خواستم عکس العمل مهسا را ببینم بعد 30ثانیه نگاه کردن گفتم مهسا ببخشدید اشتباهی باز کردم فیلم سکسو که بستم مهسا گفت بابا وا کن کسی نیست که ببینه منم که ازخدام بود فوری بازش کردم بعد یه کم نگاه کردن فهمیدم کم کم داره حشری میشه دستمو آرام انداختم گردنش دیدم مهسا خوشش اومد دستموبردم به طرف سینه اش اول آرام لمسش کردم بعد که فهمیدم خوشش میاد یه کم بیشترپستوناشو مالیدمش خدایا چه میدیدم یه سینه نرم لطیف شاید کسانی که برای اولین بارسکسوتجربه میکنند فهمیده باشند چون اولین باری بود که سینه هاشو می مالیدم انگار وزن نداشتم فکر میکردم روهواهستم.بعد مهسا دستشو گذاشت روکیرم.دیدم که مهسا دیگه کامل حشری شده گفتم مهسا بیا کامپیوتر وخاموش کنیم وخودمون یه کم حال کنیم اول مهسا خندید بعد گفت باشه ولی به هیشکی نگی گفتم باشه کامپیوترو بستیم رفتم در اتاقم رابستم بعد آمدم دیدم مهسا با سینه هاش داره بازی میکنه خیلی خوشم اومد نشستم کنارش اول درست حسابی بغلش کردم سینه هاش چسبید به سینه هام وای خدا.بعد لباشو گرفتم دهنم با قدرت می مکیدمش بعد دستامو گذاشتم روی دوتا پستوناش مالیدمش منم عاشق سینه هاش بودم بعد یه دستمو گذاشتم روی کوسش البته از روی شلوار نمیدونین چه حالی داشتم گفتم مهسا بخواب.خوابید منم خوابیدم روش وای وای بعد یه کم بازی کردن با سینه هاش وکوس وکونش مهسا گفت معین همش تو ازمن حال کردی بزار یه کم هم من باهات حال کنم دستشو گذاشت روکیرم وباکیرم بازی میکمنممم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#802
Posted: 4 Sep 2014 17:00
می خوای برگردی؟!!! چجوری
(تمامی اتفاقات واقعی بوده و فقط اسامی تغییر کرده است)
اسمم مسعود و حدود 34 سالمه 8ساله ازدواج کردم و یه پسر 3 ساله دارم و از زندگیم کاملا راضی هستم مهندسی عمران خوندم و تو یه اداره دولتی کار میکنم با چند تا از رفقای دانشگاهم هم یه شرکت مهندسی زدیم و می شه گفت بیشتر درآمدم از شرکته و حقوق اداره و فقط یه آب باریکه ست
تقریبا سال78 دانشگاه قبول شدم و چون شهرستان بود میرفتم و می اومدم آخه دانشگاه دولتی قبول شده بودم و تو فامیل روم حساب میکردن یه دختر عمو هم دارم که سه سال از خودم کوچیکتره و تو دوره دبیرستان که تازه زید و زیدبازی یاد گرفته بودیم یواش یواش از هم خوشمون اومد ناگفته نماند من اون موقع ها بصورت حرفه رزمی کار میکردم و چند تا مقام کشوری و استانی داشتم بابام و عموم تقریبا همکارن ولی بابای من کاملا مذهبی و ولی عموم نه رو همین قضیه زیاد با هم کاری نداشتن و من مطمئن بودم که اگه من و ندا بخوایم حرکتی بزنیم بابام و مامانم مخالف صد در صد هستن
عید همون سال 78 بود که باهم رفتته بودیم عید دیدنی همین که از ماشین پیاده شدیم یه موتوری از بقل ماشین عموم رد شد نمی دونم چی شد که مثل ان ولو شد رو زمین من دویدم ببینم چی شده که یارو بلند شد شروع کرد به فحش دادن تا عموم بیاد به خودش بجنبه با مشت زد توصورت عموم من هم که بابام ماشین رو این طرف خیابون داشت پارک میکرد با عجله دویدم ببینم چی شده که تا دیدم یارو زد من هم نامردی نکردم یه فن قفل کتف از پشت به یارو زدم و با صورت کوبوندمش کف خیابون یارو مادر مرده که نفهیده بود چی شده فقط بلند شده بود وسط خیابون تلو تلو میخورد و هوار میکشید خلاصه کار به کلاتنری کشید و یارو افسر هم ما رو کرد بازداشتگاه تا فردا صبح که بفرسته دادسرا آخه یارو راهی بیمارستان شده بود خلاصه فردا ظهر که یارو رضایت داد و ما اومدیم بیرون ازبین اون جمعی که اونجا بودن یعنی بابا و مامانم و خانواده عموم یه چیزی بدجوری چشممو گرفت اون هم برق نگاه ندا بود این شد اول رابطه ما که بعد از قرار و مدار تلفن بازی و نامه بازی (آخه اون موقع هنوز موبایل برا از ما بهترون بود) من هر پنجشنبه و جمعه میومدم تهران با ندا می زدیم بیرون البته اینم بگم ما فکر میکردیم همه خر هستن و نمی فهمن و نگو ما خودمون خر بودیم و همه می دونستن و بروی ما نمی آوردن فکر باباو و عموم و کلا خانواده هامون هم این بود که حداقل می دونیم دارن چی کار میکنن
سال81 ندا دانشگاه قبول شد آزاد بوهمن ولی یواش یواش اخلاقش فرق کرد دیگه اون ذوق و شوق رو تو چشماش نمی دیدم و با توجه به اینکه خودم حتی قبل از آشنایی با ندا با هیچ دختری آشنا نبودم و در این مدت هم که با ندا بودم خودم رو مقید به اون می دونستم ولی ظاهرا این قضیه در مورد ندا صدق نمیکرد رابطه من با ندا کاملا احساسی بود تو کل اون سه سال فقط یه با اون هم روز تولدش که از اتفاق مصادف شده بود با فینال مسابقه ای که داشتم و بهش قول داده بودم که مدال بگیرم و همه خونشون جمع بودن برای تولدش از در اومدم تو با صورت کبود و لب باد کرده و چشم بادمجون کاری شده ولی مدال به گردنم بود همه خوشحال شدن و فقط تو یه لحظه توی اتاقش بهش گفتم این مدال رو برای تو گرفتم و بغلش کردم و بوسیدمش که هیچ وقت از یادم نمیره ولی یه روز که سرزده رفتم جلو دانشگاه که غافلگیرش کنم دیدم با چندتا پسر دختر دیگه اومدن بیرون همه باهم دست دادن و ندا با یه پسره رفت توی یه پراید نشست من هم که با موتور بودم (آخه اون موقع من یه یاماها DT داشتم که اون موقع براخودش شاخ بود) رفتم دنبالشون دیدم رسوندش درخونه و تو ماشین هم دیگه رو بغل کردن و بوسید انگار آسمون رو سرم خراب شده بود آخه اون بچه عوضی چی داشت که من نداشتم تنها فرقش با من این بود که زیرابروش رو برداشته بود و تیپش انگ خود بچه دانشگاه آزادی بود دیگه رابطه ام با ندا کمرنگ شده بود وخودش هم این رو میدونست از بچه های دانشگاه و مخصوصا رفیق فابریکام محسن و رضا میشنیدم که اگه دختری پاش به دانشگاه برسه دیگه براتو نیست ولی دیگه اینو به عینه دیدم من هم از رو لج زدم تو نخ کس کلک بازی تو همون یه سالی که این برنامه پیش اومد جوری خوار دخترای دانشگاه رو گاییدم که دیگه دخترایی که بخاطر سربه زیری و حالا ورزشی که میکردم و اینکه چند بار تودانشگاه تو دعوا یه نفرو خرپر کرده بودم یا پلاکاردی که برای تبریک مقام هام میزدند از خداشون بود باهاشون بپرم دیگه حتی تخم نمیکردن به من سلام کنن چون می دونستند بعدش باید بخوابن دیگه کارم شده بود سکس مخصوصا دخترایی که می دیدم با یه پسری هستند دو خیلی باهم LOVE دارن خلاصه درسم تموم شد اومدم تهران خونه ما و عموم تقریبا به هم نزدیکه و توی شمال تهران هستش یه روز بابام بهم گفت یه چک عموم که برگشت خورده بود و بابام براش پاس کرده بود رو ببرم بدم بهش نزدیک خونه عموم که شدم دیدم ماشین پسره اونجا پارکه یه چشم چرخوندم دیدم پسره جلو در آپارتمانه فهمیدم یه خبری هست وگرنه اون خایه نمیکنه اینقدر به خونه نزدیک بشه....رفتم دنبالش دیدم رفت تو آسانسور رفتم سوار شدم خیلی عادی دیدم طبقه عموم رو زد من هم یه طبقه بالا رو زدم اون طبقه4 پیاده شد و من هم رفتم طبقه 5 و سریع از پله اومدم پایین که دیدم بله آقا رفت تو خونه گفتم مادرت گائیدس نداهم که انصافا خوشگل و خوش هیکل بود و من هم حسرت میخوردم که اگه می دونستم اینجور دختریه از همون اول نه خودمو پابند این کس شرها میکردم نه ندا اون هیکل ناز و کون قشنگ ندا رو از دست می دادم یه فکری زد بسرم یه 10-15 دقیقه رفتم پایین یه سیگار کشیدم و برگشتم بالا رفتم زنگ واحد رو زدم و پشتم رو کردم به در تا از چشمی دیده نشم ندا اومد پشت در و گفت کیه؟ گفتم از طرف هیئت مدیره اومدم این برگه رو امضا کنید گفت صبر کنید بعد از چند دقیقه تا در بازشد ندا رو هل دادم و تو اتاق و دهنش ور گرفتم و با اشاره بهش گفتم هیس اون بدبخت هم که از ترس داشت سکته میکرد هیچی نگفت در اتاق رو بستم و یه نگاه به سرتا پای ندا انداختم دیدم فقط شرت و کرست تنشه و یه چادر انداخته رو سرش همینجور که دهنش رو گرفته بودم آروم گفتم پسره کوش؟ سرش رو تکون داد که نمی دونم چی میگی گفتم یا میگی کجاست یا انقدر می زنمت که خودش بیاد اینجا ندا هم با اشاره چشم گفت تو اتاقه فرستادمش که بره جلو چادر دیگه کاملا از رو دوشش افتاده بود عجب هیکل نازی داشت پیش خودم گفتم خاک تو سرت مسعود که تا حالا نکردیش انگار کونش با آدم حرف میزد رفت در اتاق رو بازکرد دیدم مادر قحبه امید خوابیده رو تخت فقط با یه شرت و داره با کیرش ور میره ندا رو که دید گفت جوووون جیگر من با چند ثانیه مکث من رفتم تو که تا چشمش به من افتاد انگار شوهر ننه شو دیده مثل گچ سفید شد من هم دست پیش گرفتم و گفتم ببینم تاحالا کسی مادرتو گائیده؟ یه دفعه پسره بلند شد و گفت به ندا تو چه گهی خوردی که من نفهمیدم مشتم چجوری خورد تو صورتش که اگه تو رینگ میزدم حریف ناک اوت بود امید مثل ان ولو شد روتخت ندا هم فقط رفت یه گوشه وایساد یه نیگا به کیر پسره انداختم دیدم آخه مادرجنده کیر هم که نداره به زور میشد بهش بگی دول خیلی حرصم گرفت برگشتم به ندا گفتم آخه خاک توسرت این بچه کونی چی داره نه قیاقه داره نه هیکل داره بابا نه کیر درست و حسابی داره این چی داره که به من ترجیحش دادی ندا خشکش زده بود گفتم آخ حیف این هیکل نیست که دادیش دست این خاک توسرت! واقعا خاک توسرت پسره تازه داشت حالش جا میومد کرمم گرفته بود ببینم پسره چیکار میکنه با ندا. گفتم هو مادرجنده اسم تو چیه؟ گفت امیدم من هم گفتم کیر تو اسمت که قیافت مایه ناامیدی چی کار میخواستی بکنی ها؟ دیدم داره مثل بز منو نگاه میکنه داد زدم وقتی باهات حرف میزنم پاشو وایسا دیدم مثل یه حیوون دست آموز پاشد وایساد فهمیدم بدجوری قافیه رو باخته بود گفتم ازت پرسیدم می خواستید چیکار کنید؟ گفت هیچی گفتم مطمئنی هیچی؟ گفت تو اصلا کی هستی؟ گفتم منو نمیشناسی؟ گفت نه گفتم الان باهم با آسانسور اومدیم بالا یهو ندا گفت چی؟ گفتم تو ساکت شو پسره ریده بود بخودش گفتم ندا منو معرفی کن ندا هم گفت این پسر عموم مسعود دیدم پسر داره سکته میکنه واقعا نمیدونم چجوری براتون توصیف کنم ظاهرا ندا در مورد من و رشته ورزشیم و همه چیزمون براش گفته بود یه داد سر پسره کشیدم و گفتم شناختی؟ گفت آره دوباره پرسیدم اینجا اومده بودی چیکار کنی گفت هیچی گفتم پس چرا اینجوری هستی؟ بازهم جواب نداد جای مشت اولم تو صورتش مونده بود روی گونش از کنار دهنش هم داشت خون میومد رفتم که دومی رو حوالش کنم که ندا داد زد بس کن خیلی بهم برخورد گفتم چی؟ گفت تو رو خدا بس کن این آشغال ارزشش رو نداره جا خوردم بالاخره ندا طرف کیه من یا اون حرومزاده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#803
Posted: 4 Sep 2014 17:02
من و دختر خاله شيرينم
سلام اين خاطره كه ميخوام براتون تعريف كنم از خيلي وقت پيش شروع ميشه حدود ۱۰ يا شايد ۱۲ سال پيش من حدود ۲۰ تا ۲۲ ساله بودم با دختر خالم كه قبلا اسمشو گفتم خيلي رابطه صميمي و گرمي داشتيم ولي اينو بگم كه من هميشه تو كفش بودم اخه اون بي انصافم اكثر اوقات با شلواراي تنگ پيشمن ميچرخيد و براي توجيح كردن كاراش از اين حرفايي كهعوام مردم ميزنن رو ميگفت مثل اينكه منصور مثل برادرمه و اينا ديگه و....
خوب بگذريم يه روز كه از دانشگاه برگشته بودم رفتم خونه خاله كه بهش سر بزنم ديدم كه شيرين تنهاست و تازه ازخواب بيدار شده بود گفت كه بشين من برم صورتمو بشورم و برگردم منم توي اين فاصله باسن خوش فرم و سينههاي بلوري اونو تا دم در حياطشون بدرقه كردم.
وقتي برگشت توي اتاق ديدم با بلوزش صورتشو پاك كرد به طوري كه شكمش كاملا پيدا بود اونجا بود كه اون بيصاحب من تا انتهاي مسيرش بلند شد بدون اينكه درك موقعيت بكنم بهش گفتم: اوهو چته چرا يهويي اينطوري شد گفت خوب صورتمو پاك كردم منم سريع گفتم اگه پاي منم ميخاره حتما بايد شلوارمو دربيارم توي جواب بهم گفت اره خوب ميتوني منم ديگه امونش ندادم رفتم سراغ حرفاي سكسي و از اين چيزا طولانيش نكنم براتون من از زمان نوجوونيم خيلي به ليس زدن علاقه داشتم فيلم سوپر نگاه ميكردم واسه اينكه ليس زدن ياد بگيرم وقتي شيرين چراغ سبزو نشونم داد من شروع كردن به مكيدن بدنش باور كنين اينقدر سينههاشو خوردم كه داشت ديوونه ميشد و از رفتارش فهميدم كه من اوليش نيستم اخه كاملا همه چيزو بلد بود اين شد قرار ما تا حدود سه سال تا اينكه اون شوهر كرد منم ديگه طرفش نرفتم، اما شوهرش بنده خدا بعد از چند سال به خاطر يه تصادف فوت كرد، خيلي پسر خوبي بود. تا اينكه دوباره بعد از مردن اون فكر و خيال كردن شيرين افتاد به سرمن البته گذاشتم يه دوسالي از مرگ همسرش گذشت حدود يك ماه پيش با خانواده رفته بوديم خونه خالم به طور اتفاقي من و شيرين توي اتاقي كه قبلا كارامونو اونجا انجام ميداديم تنها شديم اون داشت لباساي دخترشو عوض ميكرد منو رفتم واسه شونه كردن موهام بهم ريخته بودن. يه لحظه چشمامون افتاد به هم تمام خاطرات اون سه سال از ذهنم گذشت و توي چشماي اونم همينو ديدم، اونشب چيزي نگفتم ولي فرداش تحمل نكردم و بهش زنگ زدم جواب نداد، داشتم از سر كار برميگشتم ديدم كه گوشيم زد خورد و شيرين بود بعد از كلي حال و احوال گفتم ديشب چيو يادت انداختكه بيمقدمه بهم جواب داد تمام اون روزايي رو كه باهات بودم منم ديوونه وار و با يه ذوق خاص همينو تحويلش دادم قرار گذاشتيم واسه پنج شنبه ساعت ۴ بعدازظهر واي خداي من وقتي دوباره لخت ديدمش اولش تا چند دقييقه فقط بغلش كردم همون تيكه قبلي بود با اون باسن خوش فرم كوس توپلي و سينههايي كه انگار نه انگار يه بچه ازشون شير خورده اينبار ديگه محدوديت جلو رو هم نداشتم هم اون با تجربهتر شده بود هم من باور كنين چنان چوچولشو ليس ميزدم كه يه بار جيغ كشيد من از سكس به خاطر عشق بازيش خيلي بيشتر خوشم مياد واسه همينشايد سكس اصليمن يه ربع ساعت بيشتر نشه ولي عشق بازي كردنم بيشتر از نيم ساعت طول ميكشه و اين همون چيزي بود كه شيرين بهم گفت طي ۷ سال زندگيش نداشته. با يه ولع خاص برام ساك ميزد كه نگو منم براش سنگ تموم گذاشتم اون لذتي رو كه لايقش بود بهش دادم الان هم دو بار ديگه باهاش بودم پس به اميد روزاي بيشتر و عشق بازي بيشتر با شيرين و از همينجا به همتون ميگم شيرينو خيلي دوست دارم توي سكس فوقالعادست.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#804
Posted: 4 Sep 2014 17:21
تسخیر زندایی
فقط خاطراتم را میگم هنوز به سکس منجر نشده ! اما بازم جالبه اگر بخونید ....
اسمم را توی خاطراتم امیر میگم الان 25 سالم هست و مهندس و مدیر فروش و فنی یه شرکت فنی مهندسی هستم
خیلی کوچک بودم که با خانواده رفتیم یکی از روستاهای نزدیک شهرمون برای داییم خاستگاری
همه توی سالن اون خونه مشغول حرف زدن بودن من و 2 تا از بچه های فامیل هم توی اتاق تلوزیون نیگاه میکردیم که یه دختر و پسر هم امدن نشستن کنارمون با هم کارتون نگاه میکردیم ..
وسط دیدن برنامه کودک بودیم که یکی امد دختره را صدا کرد گفت بیا چایی ببر برا مهمونا من کوچک تر از اونی بودم که درک کنم چی به چی ماجرا فک کنم اون موقع یه 10 سالیم میشد.شایدم کمتر یادم نمیاد
بعدا متوجه شدیم این همون دختری بوده که امدیم خاستگاریش ! اخه فقط 13 سالش بود !! و یکی از فامیل ها معرفی کرده بود داییم هم اون موقع 24 25 سالیش میشد
مهمونی تموم شد فقط تنها چیزیش که یادم میاد از مراسمی که هر ا زگاهی قاطی بزرگتر ها شدن این بود که داییم را پرسیدند قلیان میکشه یا نه و خوششون نمیامد از دود دم ....
خلاصه بعد مدت ها عروسی داییم با همون دختر شد تو خونشون یه عالمه ساز و اواز نی همبان و ... اورده بودند از مراسم عروس داییم یه سری چیزا یادمه که داییم با انگشت عسل دهن زن داییم کرده و به زور کاری کردن که تو جمع لب به لب شند اخه اون موقع ها مثل الان نبود که بوسیدن قبحش ریخته باشه و الکی باشه خیلی عیب میدونستند....
از بجکی یادم میاد چون مامان بالام هر دو سر کار میرفتند یا تو خونه پشت در قفل زندانی بودم یا خونه مادر بزرگم اینا
خیلی مواقع که مامانم یک سره بود و خونه نمیامد ما رو میگذاشت خونه مادر بزرگ من و خواهرم را .... تو اون خونه 3 تا دایی داشتم که 2 تا شون زن گرفته بودن و همان جا زندگی میکردند.زنداییم هستی خیلی مهربون بود باهام خیلی باهام خوب بود منم مثل یه زندایی واقعا دوستش داشتم توی اون خونه شلوغ تمام وقت با اون زنداییم بودم البته اون موقع اصلا تفکرات جنسی درکار نبود...چون خیلی دوستش داشتم خیلی اذیتش میکردم یادم میاد یکبار سبزی گرفت جف پا پریدم همش را درب و داغون کردم...یکباری مامان بزرگ و زندایی دیگم که میدونستند من این زنداییم را دوست دارم خاستند اذیتم کنند گفتند که زنداییت حامله بوده بچش به دنیا امده تو بیمارستان پا گذاشته روش مرده منم خیلی ناراحت شدم رفتم تو بغل زنداییم نشستم دستم دور گلوش فشار میدادم که مثلا خفش کنم صدا یه بچه هم تو نوار داشتند گذاشته بودند میگفتند این صدا بچه هست خلاصه خیلی اذبتم کردند.............
مدت ها گذشت و من بزرگ و بزرگ تر میشدم و رابطم با زنداییم قشنگ تر شد قد هیکل و جسه من نسبت به سن و سالم خیلی کوچیک بود و این گذشت زمان هنوز من و واسه زنداییم بچه نشون میداد البته اختلاف سنیمون فکر کنم 3 سال باشه نهایتا اما چون کوچیک میزدم اهمیتی نمیداد....اولین جرقه جنسی بین من و زنداییم وقتی بود که من دیگه 14 سالم بود م اون حدودا 17 این دور و برا..... که بچش به دنیا امده بود بچش را شیر میداد و من تو اتاق نشسته بودم که نمیدونم به چه دلیلی جلو من با کمک اون زندایی دیگم شیرش را دوشید تو شیشه شیر داد بچش بخوره خیره به سینش شده بودم حتی شوخی به من کردند سمت من شیرش را پاشید
خلاصه من همین طور بزرگ تر میشدم و مثل یه بچه معمولی توی رفت و امد هام خونه مادربزرگم با زنداییم گرم بودم 17 ساله بودم که تقریبا از سکس چیزایی فهمیده بودم که تو اتاق دایی و زندایی نشسته بودم رو به روی زندایی که دامنش را درست نگرفته بود تکیه داده بود به دیوار و پاش تو شکمش جمع بود که من شورتش را میدیدم ....از بس خیره بودم متوجه شد اما هنوز چون ریزاندام بودم فکر میکرد بچه ام و اهمیت نداد بهم فقط کمی خودشو جمع کرد....من دانشگاه قبول شدم رشته مهندسی کامپیوتر 19 سالم بود همزمان با من دایی تصمیم گرفته بود برا خودش خونه مستقل بگیره و اینکارو کرد دیگه بچه داییم هم 5 سالیش میشد دیگه کمترخونه مادر بزرگ میرفتیم و کمتر زنداییمو میدیدم تا اینکه 1 سال بعد بچه دیگری به دنیا اورد خونه جدیدشون یک کوچه با ما فاصله داشت و من هر روز از ذوق دیدن بچش میرفتم به خونشون یه شب تو حیاطشون یا زندایی نشسته بودم که دایی امد زندایی فرستادش بره خرید کنه اینجا را هنوز هم شک دارم از عمد بود یا نه
هستی داشت بچه را شیر میداد بچه را جا به جا کرد که از اون سینه دیگه بهش شیر بده و سینه دیگش که کامل از زیر لباسش را بیرون اورد سرجاش نکرد چند دقیقه خیره به سینش بودم نمیدونم از عمد بود یا حواسش نبوده واقعا اینجا دیگه برای اولین بار بود که فکر سکس با زنداییم به سرم زد ....
رفت و امدم با دلهره شده بود با اینکه کاری نمیکردم و چیزی نمیگفتم همش میترسیدم !
تقریبا 1 سال بعد شماره موبایلی از زن داییم گرفته بودم جریان از اونجا شروع شد که یه گوشی n90 گرفته بودم و نشون زنداییم میدادم نشسته بود دقیقا کنارم از وقتی که فاصله رفت و امدی بیشتر شده بود دیگه کمی فاصله داشتیم تو برخورد با هم....
گوشی نشونش دادم اس ام اس های جالبی که داشتم را خواست براش بفرستم تا شماره هامون رد و بدل شد
مدتی بعد متوجه شدم با دایی دعوا کرده رفته خونه مادرشون اینا تو همون روستا منم شب دیر موقع چند تا اس ام اس بهش دادم و اونم جواب داد توی اون 1 هفته ای که اونجا بود از اس ام اس جوک رسیدیم به اس ام اس عاشقانه و نهایتا به تلفن های آخر شب و نزدیک صبح
درد دل میکرد اولش که یه بار نمیدونم چی شد اخرین روزهای موندنش انجا بود که شب اس ام اس دادم جواب نداد و دم صبح زنگ زد به گوشیم منم بهش گفتم جریمت میکنم و باید تنبیهت کنم همین جوری که ادامه دادم پرسید مثلا چی گفتم نمیدونم باید یه کاری کنم اصلا تو فکر چیزای سکس نبودم گفت چیکار کنم راضیی بشی گفتم یه دندون بگیرم ازت دردت بگیره گفت درد میاد سیاه میکنه بوس کن جاش اگر دوسم داری برق 3 فاز از سرم پرید گفتم نه کمه راضی نمیشم من بیشتر از اینا میخوام گفت خوب بگو چی میخوای گفتم نمیدونم تو بگو حرفاش بوی سکس میداد گفتم نمیدونم تو چی فکر میکنی گفت من زنم روم نمیشه خلاصه جریان همین جوری تموم شد تا فرداش که فهمیدم دایی رفته دنبالش برش گردونده بهم زنگ زد عصر فرداش که یه موقع شب زنگ نزنم گفتم باشه
اس ام اس بهش دادم گفتم میخوام باهات حرف بزنم از نزدیک یه روزی قرار گذاشتیم که بچه اولش مدرسه باشه اول ابتدای بود
اونم بهم یه عصر گفت برم که بچش نیاشه با دلهره رفتم خونشون دیدم کمی نشستم پیشش خیلی التهاب داشتم تو صدام لرزش بود کمی پذیرایی کردم مبل یک نفره کنار من نشست چشماش مست و خمار بود شروع کرد درد دل که داییت معتاد شده و ... من و ازار میده و ....
ناخوداگاه دستم را بردم زیر چونش که سرش پایین بود گفتم گریه نکن درست میشه من اون موقع 22 سالم بود و اون 25
یه نواز کوچولو کردمش که انگشت دستمو بوسید و خندید منم صورتش را بوسیدم نمیفهمیدم کجام لبام رو لباش قفل بود چون دسته های مبل بینمون قرار گرفته بود بهش گفتم بیا انطرف که امد نشست کنار نزدیک به یک ساعت می بوسیدیم همدیگه را
دستم را میگذاشتم روی سینه های خوشتراشش دستم و میگرفت میگفت زیاده روی نکن من اهمیت نمیدادم هر بار دوباره سینه هاشو میمالوندم بهش گفتم بلد شو ایستادمنم رو به روش چسبیدم بهش کیرم رو به روی کسش قرار گرفت و باز هم بوسیدمش خودشو بهم فشار میداد کمی هم خوابیدم روش تا اینکه بچش از مدرسه امد خیلی ضد حال بدی خوردم گرچه میترسیدم بیشتر از این پیش برم چون نه تنها بلد نبودم بعد ترس اتفاقات بعدی هم داشتم
کمی نشستم و بعدش رفتم خونه
خیلی پرخاش گر شده بودم چند روز دویاره بی هوا چند روز بعد رفتم خونشون تونستم چند بار لبش را تو حیاط ببوسم تا اینکه اتفاقاتی افتاد و مامانم میگفت که دوست پسر داره هستی و .... یه جنگ و مکافات تو خانواده به راه افتاد و فاصله ها خیلی زیاد شد و من مدت ها زنداییم را ندیدم
نامزد کردم 23 سالگی خیلی زنداییم برام می رقصید تو جشن ... همه چیز همین جو گذشت تا تقریبا 9 ماه پیش که عروسیم بود برای مراسم ها زنداییم از چند روز قبلش میامد خونمون کمک و من با اینکه داشتم عروسی میکردم هنوز فکرم بهش بودم فکر میکنم اون هم ....
روز مراسم حنا بندانمون خواهرم داده بود حنا را دوستش درست کنه هر چی تماس گرفت برامون بفرسته مادرش گفت خونه نیست و خودشم گیره ادرس داد بریم بگیرمش هیچکس نبود از مردها بره بیاره که گفتم خودم میرم میگیرم میام حنام خیلی زیبا بود و اونقدر ظریف و شکستنی که خانمه قبول نکرد با آزانس بفرسته.....
خلاصه اماده شدم برم که خواهرم گفت من دارم میرم ارایشگاه یکیی بگو بیاد کمکت که زنداییم گفتم تو بیا اونم امد و دخترش هم گریه که من هم میام
رفتن هیچ مشکلی نبود تا دوباره شروع کرد ازخوشحالیش در مورد من و گفت و بعدم درد دل های همیشگی
بدنم میلرزید...دل و زدم به دریا و گفتم مریم (دخترش) آنتن هست یا نه ؟ گفت اوف خیلی خیلی خبرنگاره ...
اینو که گفت هم اون منظور منو فهمیده بود هم من منظوره اونو هوا داشت تاریک میشد که رسیدیم جلو در خونه مادر دوست خواهر ازش جنا را گرفتیم و خواستم بزارم رو ماشین رو پای زندایی که باد شدید گرفت و کلی اکلیل روش ریخت رو شال و مانتو زندایی گفتم بگیرش عیبی نداره من میتکونم که به بهانه تکاندن چند بار سینه هاشو لمس کردم کمی هم خودشو اول کشید عقب اما بعد طبیعی حرکت کردیم تو را به بهانه خطر ناک بودن بچش را پشت صندلی خودم گفتم کمربند ببنده که نبینیه جلو چه خبره اروم پشت سفیدیه ساق پای زنداییم را گرفتم که فشار بدم گفت نکن سیاه میشه دایی میفهمه بدبخت میشم
گفتم اروم عیب نداره گفت سیاه نشه ها
گفتم باشه کم کم خودشو کامل داد سمت من منم با پاش زیر زانوش بازی میکردم دست به رونش میزدم بهش گفتم حنا را از رو پات بردار بتونم حرف نزد و قبول نکرد اما شهوت تو چشماش موج میزد حین بازی کردم یه نفهم لایی کشید نتونستم یک دستی ماشینو جمع کنم و تصادف کردیم از اون طرف همه تلفن میزدند که دیر شده از این طرف حنا پشت و رو شده بود اروم برش گردوندم
حنا را شکر خدا سالم بود فقط تمام اکلیدهاش ریخته بود کف ماشین پیاده شدم با اون یارو داد و هوار زنداییم هم داشت حنا را ردیف میکرد که رفتم گفتم بشین بگیرم کنار تا افسرر بیاد کنار بلوار زدم کنار زنداییم دولا شده بود رو کفی ماشین حنا را جمع میکرد که علنی کیرم و چسیوندم به کونش تکون نمیخورد خیلی ضایع بود که طول بدم سریع مدارک از داشبورد برداشتم گرفتم دستم تا افسر بیاد هر چی ایستادم نیامد منم دیگه طرف را ول کردم اخه خیلی از خونه زنگ میزدند همه چیز همونجا تمام شد
بازز هم تا مدتی از زنداییم خبر نداشتم تا چند وقت پیش که گفت داییم برم برا بچش کامپیوتر بخرم که خونشون با زندایی و بچش تنها بودم که زندایی خبر از سوپرایز دایی برا تولد داد و شمارم را گرفت که خبر بده مام بریم خونشون
این مدت همش بهش اس ام اس میدادم تا چند روز پیش که یادآوری اتفاقاتی راکردم بینمون که بعد از هر بارش به روی خودمون نمیاوردیم از اون روز تاحالا دیگه بهم اس نمیده با این بهانه که داییت فهمیده جواب نمیده و گفته اس ندم
من دلم میخوادش نمیدونم چیکار کنم
شما بگید .................
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#805
Posted: 5 Sep 2014 23:05
سکس من و عروس خالم
سلام محمد هستم و این اولین داستان سکسی توی کل زندگی منه ...!
من و عروس خالم توی یه تولیدی همکار بودیم و من از قبل عاشق سکس باهاش بودم اما زیاد بروز نمیدادم اما کلا باهاش صمیمی بودم...
ما طبقه ی دومه اون تولیدی به همراه یه آقی مسن و یه خانوم دیگه کار میکردم معمولا ساعت 3 میرفتیم ناهار منو سهیلا اونجا ناهار میخوردیم اون آقای مسن هم میرفت پایین پیش دوستاش و اون یکی خانوم هم میرفت خونشون..!
یه روز که اون آقا قرار بود بچش به دنیا بیاد و خانومه هم رفته بود ناهار ما داشتیم ناهار میخوردیم نمیدونم چی شد که یهو کیر من راست شد و اونم دید و خندید و گفت : محمد جان دیگه چ خبر؟ منم سرخ و سفید شدم!!!
بعد از اون روز خیلی خودشو همینطوری به خودش نزدیک میکرد منم بی توجه بودم تا اینکه یه روز ساعت 7:30 بود که همه رفتن و منو این موندیم اضافه کار.من کارارو بردم انباره تولیدیمون که دیدم یهو از ژشت اومد یه ژوزخند زد و گفت اون کیرت بازم راست میشه؟!
من شوکه شدم اما بازم خود به خود کیرم راست شد! سریع گفت اووووووووووووف.حشری شدم و صورتم قرمز شد اومد یه لب ازم گرفتو تی شرتمو درآورد دوست داشتم سریع تر تمومش کنیم تا کسی شک نکنه واسه همینم هم شلوارم خودم و هم لباسای اون رو درآوردم و شروع کردم به خوردن کسش بعد از 3 4 دیقه گفت بسه دیگه و زانو زد و کیرمو خورد آبم داشت میومد که خودمو کشیدم کنار و لفتش دادم تا آبم بره بالا!
بعدش به پشت خم شد گفت بکن کس کشه من! منم لفتش ندادمو کردم توش و خیلی هم راحت رفت 10 دیقه تلمبه و آبمو ریختم توی کونش و پاشدیم و یه لب گرفتیمو لباسامونو پوشیدیم اول اون رفت بعدش هم من تا کسی شک نکنه!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#806
Posted: 6 Sep 2014 23:00
تجاوز برادر شوهرم به من
سلام.داستانی که میخوام براتون بگم پارسال برام اتفاق افتاد.من 27 سال دارم. 4 ساله ازدواج کردم.کارمندم و دور از خونواده تو شهر زادگاه همسرم زندگی می کنم.همسرم ، حسین،یه خواهر و یه برادر داره.برادرش محسن 1 سال از من کوچیکتره.بر خلاف همسرم که لاغره، محسن جثه درشتی داره و چهارشونست. با محسن رابطه خوبی داشتم.بهش اطمینان داشتم.اونم هر کاری ازش بر میومد کوتاهی نمی کرد. حسین پسر مهربونیه وخیلی خانواده داره ولی متاسفانه خیلی حسادت میکنه.از مهمونی گرفته تا سر کار.با هر مردی خوش وبش کنم فوری از کوره در میره و واکنش نشون میده.مخصوصا یه سری از مردا که خودش معتقده نباید طرفشون رفت.و همیشه هم بهانش اینه که هر کسی هم جای من خانم به این لعبتی داشته باشه،باید نگرانش باشه.این رفتارش همیشه منو خیلی اذیت میکرد.و با محسن دردودل می کردم.این بود تا یه روز سر کار وقت برگشتن بارون شدیدی گرفت و آژانس پیدا نمی شد برای برگشتن.تا اینکه یکی از همکارا پیشنهاد داد منو یه خانم دیگه رو برسونه.اتفاقا این آقاجز لیست سیاه همسرم هم بود.نمیدونم چرا با اینکه میدونستم قبول کردم.شاید لجبازی بچه گانه،شایدم میخواستم به خودم ثابت کنم محدود نشدم.
خلاصه من آخرین نفری بودم که از ماشین آقای کریمی پیاده شدم .بارون هم شدتش کمتر شده بود.خداحافظی کردمو تا اومدم اینور کوچه دیدم محسن از ماشینش پیاده شد.یه حالت بهتی تو چشاش بودو یه پوزخند رو لبش.زودی کلید انداختم که خیس نشم.اونم پشت سرم اومد تو.:به به.بهاره خانم.خسته کار نباشی.نمیدونستم.دیگه با کریمی میری میای. منم خندیدم.این حرفشوبه شوخی گرفتم.ولی قیافش خیلی جدی بود.پله ها رو دو تا یکی کردم و گفتم: نه.بارون میومد.بیچاره من وچندتا از خانوما رورسوند. اینو گفتم و کلید خونه رو انداختم رو در و اومدم تو.محسن هم دنبالم.:من مرده بودم .به من زنگ می زدی :گفتم دیگه اذیت نشی.تو هم کار وزندگی داری یه دفعه انگار برق گرفتش.بازوم رو گرفت وبا فشار سرشو بهم نزدیک کرد و گفت :کار و زندگی من تویی تا حالا بهم دست نزده بود.بهتم زده بود.نمی فهمیدم چی میگه.انگار این چند سال رابطمون واسه اون یه چیز دیگه بود.این و گفت و رفت.
یه مدت گذشت .تو این فاصله محسن ببشتر خونمون سر میزد. حسین هم بهش میگفت که چقدر با مرام شده.من سعی میکردم که باش تنها رودررو نشم.اغلب میرفتم اتاقم کتاب میخوندم.و میگفتم داداش ها با هم تنها باشین.چیزی که فرق کرده بود این بود که سعی میکرد بهم دست بزنه.به هر طریقی. جسارت پیدا کرده بود.اصلا ابایی نداشت کسی ببینه.دیگه اون محسنی که من میشناختم نبود.حریم بینمون شکسته بود.تا یه روز که اومد سر بزنه خبر داد که مامان اینا هم واسه شب میان.منم خواستم یه چیزی آماده کنم. حسین و محسن هم جلو تلویزیون فوتبال میدیدن.تو آشپزخونه بودم که حسین گفت میرم دوش بگیرم.دلم کمی شور افتاد. حسین که رفت 5 دقیقه بعد محسن اومد آشپزخونه.بر نگشتم و به کارم ادامه دادم.گفت:بهاره خانم همش تو آشپزخونه ای.خودتو تو زحمت ننداز.اومدیم خودتو ببینیم. خیلی بهم نزدیک شده بود.خواستم برگردم و از آشپزخونه به یه بهانه برم که از پشت نگهم داشت.دو تا دستاشو حلقه زده بود دورم.خودشو که چسبوند بهم تازه فهمیدم چه خبره.شق کرده بود.خیلی واضح کلفتی کیرشو روی کونم احساس میکردم.ترسیده بودم.سعی کردم خودم رو خلاص کنم.ولی میدونستم بی فایدست.هیکلش دو برابر منه.
یواش تو گوشم گفت:کجا عزیزم.تازه پیدات کردم.نمیدونم چند دقیقه تو این وضعیت بودم که صدای حسین از حموم اومد.بدون هیچ عجله ای ولم کرد.ژاکتش رو برداشت و با صدای بلند طوری که حسین بشنوه گفت بهاره خرید داره.میام زودی. همونجا رو زمین نشستم.ته دلم خالی شده بود.میخواستم حسین اومد بهش بگم.ولی با اون حال حسین خون را میوفتاد.تا قیافشو دیدم که از حموم خندون و خوشحال برگشته منصرف شدم.چجوری میشد بش گفت.خلاصه اون شب گذشت.نشستم فکر کردم.همه جوانب رو سنجیدم و تصمیم گرفتم باش حرف بزنم.عمری قرار بود با شوهرم تو همین شهر زندگی کنم.ولی موقعیت پیدا نمیشد.یه روز عصر که حسین واسه ماموریت کوتاه خارج شهر بود محسن زنگ زد که یه سری لوازم کوه پیمایی که حسین سفارش داده بود گرفته میاد که بهش بده.منم گفتم نیست گفت میام میزارم خونه.یه نیم ساعت دیگه رسید...جلوی در خونه واستادم.گفتم وسایلو بزاره تو اتاق.دیگه بهش اطمینان نداشتم.گذاشت و اومد رو مبل نشست .گفت میخوام بات صحبت کنم.یه چایی داری؟لحنش آروم بود.شک داشتم در خونه رو ببندم.گفت معذبی.اگه مزاحمم برم.انقد مظلوم شده بود که شک کردم شاید اون شب مست بوده.گفتم موقعیت خوبیه باش اتمام حجت کنم.نشستم.گفتم ببین محسن من حسین رو دوست دارم.نمیدونم چرا اینجوری رفتار می کنی.اصلا باورم نمیشه تو همچین آدمی باشی.بعد اون شب خواستم به حسین بگم.ولی به خاطر دوستیمون گفتم یه فرصت بت بدم.خودتو جمع و جور کن. لبخند به لب گفت جمع نکنم چیکا می کنی.گفتم حرفت همین بود.گفت میخواستم بت بگم میخوام بات باشم.سست شده بودم.با عصبانیت گفتم نه تو درست نمیشی. حسین میکشتت بدبخت.پا شدم که موبایلمو بگیرم که زنگ بزنم.
گفت اگه میخواستی بگی همون شب گفته بودی.بعد اینکه از کجا میدونی اول تو رو نکشه.گفتم من کاری نکردم.فقط رسوندم. موبایلشو گرفت جلوم.ازم فیلم گرفته بود.نمیدونم چرا فیلمو دیدم خودم حس کردم فیلم بدیه.جلو ماشین کنار کریمی نشسته بودم خندون.احساس ناتوانی می کردم.گفت اینو ببینه بعد بببنیم چی فک میکنه.ببا صدای لرزون گفتم از جونم چی میخوای.جون بهاره پاکش کن. بلندم کرد و گفت باشه حتما.نگران چی هستی.علی الحساب لبتو میخوام.شروع کرد به خوردن لبم.میدونستم دوست دختر اپنی داره.حرفه ای بود.تا خواستم لبمو بکشم لب پایینمو گاز گرفت.صدای آخ گفتنم که در اومد گفت ای جان توش کنم ببین چه آخ و اوخی کنی.گفتم نه محسن.خواهش می کنم.بسه.قول دادی.گوشش بدهکار نبود.دستشو برد زیر لباسم.شروع کرد به مالیدن.خیس خیس شده بودم.ولی مقاومت میکردم.انگار داشت بم خوش میگذشت.ولی از یاد حسین بیرون نمیومدم.نمیدونم چجوری با برادر خودش اینکارو می کرد.خابوندم رو مبل و لباسمو در آورد.لباس خودشم.کیرش داشت شلوارشو پاره میکرد.
تمام سینمو محکم میکرد تو دهنش و می کشید بیرون.واقعا دردم میومد.کسم و سوراخ کونم تیر می کشید.خوشش میومد آخ و اوخم در بیاد.با دستام هلش میدادم عقب.ولی انگار نه انگار.با لباسم دو تا دستامو به هم بست.همین جور که سینه هامو میمکید دستشو برد تو شرتم.جیغ می زدم.عذاب وجدان داشتم.ولی لذتشم زیاد بود.شلوارشو در اورد.کیرش دراز نبود ولی خیلی کلفت بود.نمیدونم طبیعی بود یا نه.حس کردم شاید قرصی چیزی خورده به این روز افتاده.باورم نمیشد کارم به اینجا کشیده.دید که رنگم پریده از دیدن کیرش.گفت بایدم بترسی میخوام جرت بدم.واقعا ترسیدم.خوشش میومد بترسونم.واسم شلوارمو در اورد.دیگه جونی نداشتم مقاومت کنم.تا اونجا دو سه بار ارضا شده بودم.کیرشو گذاشت رو کسم.مجبورم کرد به چشاش نگا کنم.مثل یه حیوون رفتار می کرد.گفتم نکن.خواهش.یواش.که یهو کردش توش.کسم داشت جر میخورد.یهو کسم پر شدو داغ شد.یه جیغ کوتا کشیدم.گفت اماده باش .همینجوری قراره کونتو جر بدم.گفتم محسن.التماست میکنم.به گریه افتادم.اونم به شدت تلمبه میزد.صدای آخ گفتنم قطع نمیشد.اونم همینو میخواست.یه جوری تلمبه می زد انگار میخواد تنبیهم کنه.تا از حال میرفتم و صدام قطع میشد.کیرشو در میاوردو با فشار میکرد تو.رسما داشت بم تجاوز میکرد.باورم نمیشد این آدمیه که چهار سال باورش داشتم.
بالاخره آبش اومد.آورد بیرونو ریخت رو شکمم.از جام تکون نخوردم.میخواستم فقط بخوابم.اونم هیچی نمیگفت.پا شد لباساشو پوشید و دم در که رسید برگشت و گفت قول مرد قوله.فیلمو پاک کرد.اصلا برام مهم نبود.اونم یه خداحافظ گفت و رفت.بعد اون ماجرا چند جلسه مشاوره رفتم تا کمی بهتر شدم.الان یه ساله از اون ماجرا میگذره.چیزی که باعث شد اینو براتون بنویسم اینه که یه چند وقته هر وقت خونمون میاد جوری که من متوجه بشم به حسین میگه یه چند تا فیلم دارم بیا ببینیم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#807
Posted: 8 Sep 2014 23:02
آخرش دخترداییم بهم داد
من و دختردایی
سلام.من اسمم میلاده و 21 سالمه..اسم دخترداییم غزالست و 17 سالشه...اونا تهرانن و ما شهرستان...یبار من واسه درد کلیه به داییم ز زدمو نوبت گرفت برام
من و غزاله یه حسی بهم داشتیم اما اون مخالف سکس و اینا بود..یبار بهش گفتم بزور میکنمت و اینا..گفت مردش نیسی و...
من رفتم تهران..غزاله یه دختر لاغر با وزن 51 و قد 163 و سایز سینه 65
زیاد سکسی نبود اما کونش پهن بود و من دوس داشتم..
من یبار که غزاله شون خونمون بودن رفتم سر وقتشو کسشومالیدم که بیدار شد منو دید اما به روم نیاورد اما بعد ها یکی از فامیلامون گفت غزاله گفته میخای بهش تجاوز کنی...
اما برگردیم سر اصل داستان
من تا اون موقع دوبار سکس داشتم که با جنده بود...دیگه نداشتم..
من شب به سمت تهران واسه درد کلیه حرکت کردم...صبح رسیدم
رفتم خونه داییم که دیدم منتظرم هستن...بعد از سلام و احوال پرسی داییم حاضر شد رفت سرکار..من غروب نوبت داشتم...زن داییم هم پرستار بود و شب میومد
موندیم منو غزاله و جواد که داداشه غزالست و 11 سالشه...جفتشون رفتن مدرسه و من قبل اینکه غزاله بره ازش واسه کامپیوتر اجازه گرفتم...
همه رفتن و من رفتم سراغ کمد لباس غزاله و شرت و سوتینشو دیدم...اووووووووووففف عالی بودن..رفتم تو حموم دیدم شرتش که کثیف بود هست..گرفتمش و جق زدم باهاش..بوی کسشو مسداد جووووووون
بعد رفتم یکم ماهواره دیدم..
بعد رفتم سر کامپیوتر و توش دور میزدم..عکسای غزاله بود توی مهمونیا که لختی بود..
یکم دور زدم کلی فیلم سکسی پیدا کردم..
تو کونم عروسی بود..حالا دیگه میدونستم اونم غریبه نیس با اینا..
یکم دیدم و خاموش کردم
ساعت هنوز ده نشده بود که صدای در اومد..غزاله بود
چرا الان اومدی؟؟
مریض بودم برام کیفمو بیار تو اتاق..
باشه برو تو درازبکش
اون رفت منم رفتم..به شکم خابیده بود
مدام اون فیلما جلو چشام بود..یه تاپ قرمز بندی تنش بود با شلوار فرم مدرسه..
کنارش رو تخت نشستم گفتم خانومم چطوره؟؟؟؟
گفت خوبم ولی بیحالم
منم کنارش دراز کشیدم و موهاشو دادم کنار و گفتم چرا باور نمیکنی میخامت؟؟؟؟؟
گفت نمیدونم میترسم هدفت شهوت باشه..
یکم الکی بغض کردمو اونم دلش سوخت بغلم کرد..
تو چشاش خیره بودم که لبامونو بهم چسبوندیم.اوووووف عاااالی بود..لبشو میک میزدم...اونم همراهی میکرد..کل صورتمو لیس میزد..دستمو گذاشتم رو کونش و میمالیدم..
کیرمو به کسش میمالیدم..پاشو اوردم بالا و جورابشو کندم و پاش که لاک زده بود رو خوردم..مدام میگفت کثیفه نخوووور
پاش خیس خیس بود..لباسمو دراوردم که اونم گفت شلوارم دربیار..منم دراوردم..دوباره مالیدمش و اندفه دست کردم تو شرتش و کونشو مالیدم..گفتم لخت شو دیگه..
دیدم ج نداد افتادم روش...هدفم خوردن کسش بود..شلوارشو بزور کندم اخه اولش ناز کرد و من کلی خایمالی کردم..
شرتشو کندم ...کسش مو داشت اما بد نبود..سیاه بود با چوچول صورتی که بزرگ بودن..منم گذاشتم دهنمو تند تند لیس میزدم.همزمان تاپ و سوتینو دراوردم..میلیسیدم و میمالیدمشون..یهو دیدم موهامو چنگ زد و خودشو بلند کرد و لبشو گاز گرفتو ارضا شد..نشستم کنارش گفتم بخور برام..کیرم بدجور کلفته..گذاشت دهنش و ساک زد..بد نبود اما اینکاره نبود..حالا وقتش بود..خابوندمش به شکم...تف انداختم رو سوراخش..مدام میگفت نکن نکن درد داره..اما حشری بودم..انگشتمو دادم تو که داد زد..منم کیرمو گذاشتم دم کونشو با یه هل محکم نصفش رفت تو..اووووووووف عالی بود..داغ بود..ده ثانیه صبر کردم و شروع کردم به تلمبهوومحکم میزدم اونم کم کم حال میکرد...ااااای بکن اااااوف یواشتر..منم داشت آبم میومد و خالی کردم توش...بعد بلندش کردم رفتیم حموم..اونجا دیگه یبار ساک زد و ارضا شدم بعد اومد خابید..خلاصه آخرش بهم داد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#808
Posted: 10 Sep 2014 23:36
سکس با مادر باجناقم
سلام .
من سعید هستم . (مستعار) 29 ساله و حدود 8 ساله که ازدواج کردم . تا 4-5 سال پیش تنها داماد خانواده بودم ولی الان 2 تا باجناغ دارم . در ضمن اینم بگم من در تهران زندگی میکنم و خانواده همسرم در یکی از شهرها که حدود 6 – 7 ساعت با تهران فاصله داره . این داستان مربوط میشه به حدود 2 سال پیش . که من خانمم رو برده بودم شهرستان و میخواستم تنها برگردم تهران . شام خونه باجناغم بودیم و قرار بود بعد از شام راه بیافتم .
سر سفره بودیم که مادر خانمم متوجه شد مادر باجناغم (زهره – مستعار) هم بلیط داره و میخواد بره تهران . بهش گفت چرا با سعید نمیری ؟ هم ماشین خالیه هم شبه و اون تنها نباشه بهتره . اونم قبول کرد .
زهره حدود 45 سالشه و هیکل تو پری داره . البته چاق نیست .
با اینکه سینه ها و باسن درشتی داره من زیاد تو کفش نبودم چون شوهر داره . ولی شوهرش هم سن بالایی داره ( حدود 70 سال) و هم مریضه خلاصه این بیچاره تو اوج شهوته و شوهرش از کار افتاده .
خلاصه راه افتادیم و نیم ساعت نگذشته بود که زهره خوابید . منم در حین رانندگی یه دستم رو کنسول وسط بود که زهره هم دستش خورد به دستم و از خواب پرید . بعد دوباره یواش دستشو گذاشت رو کنسولو آروم چسبوند به دست من . من فکر میکردم خوابه ولی وقتی با انگشتاش شروع کرد به بازی کردن با انگشتای من فهمیدم که بیداره .
اول یه نگاه بهش کردم و اونم با یه لبخند نگاهم کرد . بعد منم شروع کردم با انگشتاش بازی کردن . بعد از چند دقیقه که بازی دیگه به گرفتن و مالیدن دست و ساعدش رسیده بود کنسولو دادم بالا و دستمو گذاشتم رو پاش . این وسط کیرم داشت میترکید .
یه خورده با رونش بازی کردم . اونم دستش رو دستم بود ، یواش یواش دستمو بردم سمت کسش . اول چند دقیقه دور کسشو بازی دادم ، اون بیچاره دیگه داشت به خودش میپیچید و ناله میکرد .
بعد رفتم سراغ کسشو چند دقیقه هم کسشو از رو شلوار مالیدم. اونم یواش دستشو گداشت رو کیرم .
بعد آروم دکمه شلوارشو باز کردمو با کمک خودش زیپشو کشیدم پایین . دستمو بردم تو شلوار و شرتش و شروع کردم به مالیدن . اونم یواش زیپ منو کشید پایین و کیرمو گرفت دستش و شروع کرد مالیدن . دیگه داشتم میمردم که یه جاده فرعی دیدم ، پیچیدم توش و حدود 100 متر از جاده اصلی دور شدم . حالا من بودم و ظلمات شب و زهره تو ماشین . برگشتم سمتش و چند ثانیه فقط چشم تو چشم نگاهش کردم . یهو اومد سمت لبم و لبشو گذاشت رو لبم . منم با تمام وجود شروع به خوردن لبش کردم . در حین خوردن لبش یه دستم هم رو سینه اش بود .
چند دقیقه هم لب هم رو خوردیم یهو گفت سعید تورو خدا منو بکن ، میدونی چند ساله سکس نداشتم ؟ گفتم عزیزم من که نمردم ، همچین میکنمت که دیگه هوس کیر نکنی . بعد رفتیم رو صندلی عقب و لختش کردم . اونم لباسای منو درآورد و شروع کردم به خوردن سینه هاش . از یه طرف خیلی داشتم حال میکردم از یه طرف شرایط واقعا سختی بود . بعد از چند دقیقه خوردن سینه هاش و بازی با کسش ارضا شد . منم یه خورده دیگه باهاش بازی کردمو بعد کیرمو گداشتم رو کسش و آروم فشار دادم . بیچاره انقدر از کیر دور بود که کسش مثل کون بچه تنگ بود . بعد از یکی دوبار آروم جلو عقب کردن یه کم جا باز کرد و شروع کردم به تلمبه زدن . واقعا شرایط سخت و لذت بخشی بود . بعد از کلی تلمبه زدن دوباره ارضا شد و منم وقتی آبم داشت میومد کیرمو کشیدم بیرون و آبمو رو شکمش خالی کردم .
بعد پاشدیم و دستمال بهش دادم خودشو پاک کرد ولباس پوشیدیم و راه افتادیم . تو راه همه اش دستم رو کسش بود تا رسیدیم تهران . اونو رسوندمش به جایی که کار داشت و خودم هم رفتم سر کار . بعد از ظهر که از سر کار اومدم بیرون بهش زنگ زدم اونم کارش تموم شده بود ، رفتم دنبالش و بردمش خونه .
دیگه تا صبح توخونه (جای راحت) چند بار کردمش . صبح هم بردمش ترمینال تا برگرده شهرستان .
بعد از اون جریان هروقت خانممو میفرستم شهرستان ، اونم میاد تهران و چند شبی با هم حال میکنیم . چون هرموقع من میرم شهرستان امکانش نیست که با هم باشیم . تا حالا سکسای زیادی با هم داشتیم و احتمالا هم خواهیم داشت ولی اولین داستانمون یه چیز فراموش نشدنی بود ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#809
Posted: 12 Sep 2014 22:54
سکس در مستی با خواهر زنم
سلام دوستان این خاطره مال چند ماه پیش هست من ی خواهر زن دارم به اسم لیلا که 32 سالش است ولی اصلا بهش نمیخوره.مشخصات خواهر زنم قد 170 کمی اندام پر و سینه های با سایز85و بدنی با پوست سفیده. من با لیلا و همسرش راحت بودم و هر از گاهی با هم می نشستیم مشروب میخوردیم اونم شراب شوهرش همیشه بعد از خوردن شراب خوابش میبرد خانم من همینطور بود .اون همیشه عادت داشت با لباس ازاد جلو من بگرده و من هم بی نصیب نمی موندم البته باجناق بنده هم کم لطفی نمیکرد .در ضمن من اینترنت به باجناقم یاد میدادم و اون علاقه عجیبی به سایت های سکسی داشت و هر وقت میرفتم خونشون بهم میگفت تا چیزای جدیدی یادش بدم.
تا اینکه اون شب من و خانمم رفتیم خونه با جناق و مطابق معمول بعد از خوردن ی شام سبک باجناقم رفت بساط مشروب اورد شروع کردیم به خوردن اونشب همه ما زیاد خوردیم و با جناقم بلند شد رفت سراغ کامپیوتر و خانمشم رفت کنارش و به دیدن سایتای سکسی مشغول شدن من ی لحظه متوجه شدم لیلا داره کیر شوهرش رو میماله بعد چند دقیقه بلند شدن اومدن کنار ما نشستن و مشغول کشیدن قلیون شدن و در همین حین باجناقم گفت من خوابم میاد و رفت دراز بکشه و خانم ما هم که چشاش سنگین شده بود داشت خوابش میبرد و من هم در حالت مستی داشتم سینه های لیلا که خطش معلوم بود رو دید می زدم. و داشتیم راجب اینترنت حرف میزدیم که من کمی نزدیک لیلا شدم اخه بحثمون سر سایت های سکسی بود و شرایط مناسب دیدم و دستم رو کشیدم رو پاش و چیزی ن گفت .قابل توجه دوستان خانم بنده خوابش برده بود.ومن ادامه دادم تا اینکه دست انداختم سمت سینه های لیلا و ی دفعه گفت داری چکار میکنی گفتم هیچی دارم داستان های سکسی رو واست به واقعیت می رسونم و هیچی نگفت منم به کارم دادم.و سینه هاش بیشتر فشار میدادم تا اینکه لبامون به هم نزدیک شد و شروع کردیم به خوردن لبای هم و بهش اشاره کردم بریم داخل اتاق
دیگه اونم با من همکاری کرد و رفتیم و شروع کردیم بخوردن لبای هم دیگه منم یواش یواش تاپش در اوردم و سینه های که ارزوش داشتم با ی سوتین مشکی رو بروم بود و شروع کردم بخوردن سینه هاش صدای شهوتیش داشت بلند میشد و ادامه دادم تا اینکه شلوارش از پاش در اوردم و کس تپلش از روشورت مشخص بود و شرت ابیش چقدر زیبا بود شروع کردم به زبون کشیدن رو بدنش کمرش باسنش حالا وقت کار نهایی بود و شرتش کشیدم پایین و خودم هم لخت شدم و کیرم در اوردم کشیدم رو کسش که خیس شده بود و یواش کردم داخل کسش و شروع کردم به تلمبه زدن تا اینکه گفت چه خبر منم هستم گفتم باشه عزیزم و شروع کرد کیرم با دستش کشید بالای کسش و صداش بلند شد گفت من دارم نزدیک میشم گفتم ادامه بده منم همزمان گوشش میخوردم تا اینکه همزمان داشت ارضا میشد گفت بکن داخل کسم و من کردم داخلش و محکم تلمبه زدم اونم ارضا شده بود و سریع داشتم تلمبه زدم من داشتم نزدیک میشدم گفتم دارم ارضا میشم گفتم بریزم کجا گفت بریز رو سینه هام و من فور ی کشیدم بیرون ریختم رو سینه هاش وای چه حالی داد بعد سریع خودش با سوتینش تمیز کرد و ی لب از هم گرفتیم و بلند شدیم رفتیم پیش زوجامون بعد از این اتفاق هر وقت به هم میرسیم اگه تنها باشیم ی معاشقه ساده با هم میکنیم .و این سکس اینقدر لذت بهم داد که تا الان ازش انرژی میگرم.
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم