ارسالها: 10767
#831
Posted: 28 Oct 2014 00:05
سکس با زندایی مینا
من حسین ۱۷ ساله اهل مشهدم.داستان سکسم بازن داییم رو براتون میگم. تابستون پارسال مادر و پدرم با داییم برای شرکت در عروسی دایی کوچیکم رفتن تهران منم چون دو تا تجدیدی آورده بودم اجبارا موندم مشهد تاشهریور پاسشون کنم زن داییم هم به خاطر پسرش که یک ساله بود و ناراحتی تنفسی داشت نرفت و مشهد موند. به خاطر همین به پیشنهاد داییم برای این که زنداییم تنها نباشه من رفتم خونه داییم که هم من تنها نباشم هم زن دایی مینا.مینا ۲۸ سالشه.با اندام متناسب و پوست سفید و ناز. رابطم باهاش خوبه فقط یکم شرم و حیا داره و زیاد با من خودمونی نیست.
خلاصه که بعد از رفتن بابا و مامان و داییم به تهران من موندم و مینا روز اول که من خونه نبودم و مینا هم سرکارش بود و پسر داییم هم مهد بود. شب برای شام اومدم خونه داییم شام رو با مینا خوردم بعداز تماشای تلویزیون خواستم برم بخوابم مینا هم سینا پسر داییم رو خوابونده بود. مینا داشت بالب تاپش ور میرفت. بهش گفتم میخوام بخوابم کجا بخوابم،گفت برو تو اتاق رو تخت بخواب گفتم پس شما چی گفت من تو اتاق سینا پیش اون میخوابم.چیزی نگفتم و اومدم تو اتاق زن دایی و دایی ولو شدم رو تخت که بخوابم اما هر کار میکردم خوابم نمیبرد. تو فکر امتحان فردام بودم که نکنه دوباره بیفتم.
تو همین فکرهابودم که دیدم مینا در اتاق رو آروم باز کرد و یه نگاه کرد و اومد تو من که خودم رو به خواب زده بودم دیدم رفت پشت سرم از تو آینه دیدم داره روسریش رو درمیاره مانتوش رو هم در آورد ولی تو اون تاریکی صورت و بدنش واضح نبودند کنارم دراز کشید منم که پشتم بهش بود گرمای وجودش رو حس میکردم.تو فکر این بودم که مینا با اون همه عفتش چیجوری اومده کنار من خوابیده.نمیدونم چی شد که خوابم برد و صبح شد.
باصدای مینا که منو صدا میزد و میگفت پاشو مگه امتحان نداری بیدار شدم.دیدم ساعت ۷ مینا رو سری و مانتوشو پوشیده بود که بره سر کارش.به کنارم نگاه کردم انگار نه انگار که کسی کنارم خوابیده باشه.بلند شدم و یه ابی به دست و صورتم زدم اومدم بیرون که مینا گفت من دارم میرم اگه میخوای تایه جای برسونمت. گفتم ممنون الان میام سریع لباسام رو پوشیدم و خودکارم رو برداشتم اومدم بیرون مینا و سینا تو ماشین منتظرم بودن سوار ماشین شدم و مینا من رو تا نزدیکای مدرسم رسوند. اون روزامتحان عربیم رو دادم. خوشبختانه با ۱۱/۵قبول شدم بعد امتحان رفتم خونمون و یکم با رایانم بازی کردم و برای ناهار اومدم خونه داییم.
مینا و سینا تازه اومده بودن ناهار حاضری خوردیم و بعد ناهار کمی با سینا بازی کردم و بعد خوابش برد،منم اومدم تو حال و شروع کردم خوندن زیست واسه امتحان پس فردام. مینا هم رفت حموم .قسمت سکسی از اینجا شروع میشه که همینجور که داشتم درس میخوندم ناگهان صدای بلندی همراه باجیغ مینا از حموم اومد دویدم سمت حموم داد زدم چی شده جوابی نداد. چندلحظه بعد صدای گریش اومد هرچه صدا میزدم چی شده جوابی نمیداد. دیگه داشتم نگران میشدم در حموم از پشت قفل شده بود .بازم صداش کردم ولی جواب نمیداد. مجبور شدم با زدن چند ضربه به در قفل رو بشکونم وقتی رفتم تو دیدم مینا لخت رو زمینه و از سرش داره داره خون میاد.
خیلی ترسیدم رفتم جلو انگار هنوز متوجه حضور من نشده بود گفتم خوبی.تا این رو گفتم بیچاره شکه شد و بادستش جلو ی کسش رو گرفت ولی چیزی نمیگفت و فقط گریه میکرد.اون موقع بود که به خودم اومدم دیدم مینا لخت مادرزاد روبه رومه عجب سینه هایی داشت وای چقدر بدن نازی داشت تاحالا باچنین منظره ای روبه رو نشده بودم که چشم به صابون کنار حموم افتاد فهمیدم پاش رفته رو صابون و افتاده.بهش گفتم خوبی بازم جواب نمیداد خیلی نگرانش شدم تا به قسمت کنارسرش که خون میامد دس زدم یه جیغ بلند زد ترسیدم شیر آب رو بستم کنارش نشستم ببینم به هوشه یا نه دوباره چشم به سینه های نازش افتاد.میخواستم بخورمشون ولی اون موقع جاش نبود به صورتش نگا کردم و صداش زدم دیدم با چشاش به من نگاه کرد ولی هنوز داشت گریه میکرد و می لرزید انگار ترسیده بود گفتم میخوای ببرمت بیرون خواست باسرش بگه تایید کنه که دوباره ازشدت درد جیغ زد.فهمیدم فقط سرش شکسته. حولش رو اوردم و تنش رو خشک کردم بعد حوله رو گذاشتم رو گذاشتم رو کونش وای که چه کون مرواریدی داشت هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز مینا رو این طوری ببینم. مینا حوله رو دور کونش گرفت و منم دستش رو گرفتم بلندش کردم.دستش رو انداخت دور گردنم وای بوی سینه هاش رو حس میکردم آروم اوردمش بیرون و خوابوندمش جلوی حموم سریع دویدم و یه آب قند واسش آوردم یکم که حالش جا اومد گفت که لباساش رو از تو حموم بهش بدم ولی هنوز داشت گریه میکرد.واسش آوردم یه شرت و کرست قرمز بود و یه تیشرت و شلوار جینش و مانتوش گفتم میخوای زنگ بزن اورژانس من من کرد و گفت نه.گفت برو بیرون فهمیدم میخواد لباس بپوشه منم اومدم تو حال که دیدم با ناله گفت بیا رفتم دیدم شرت و کرستش رو پوشیده بیچاره هنوز خجالت میکشید.رفتم و براش شلوار و تیشرتش رو تنش کردم موقع کشیدن شلوارش به بالا دستم به کونش خورد که داشت کیرم رو راست میکرد دیگه ترس و جوشم از حال مینا داشت به شهوت تبدیل میشد.گفت برو برام از کشو دراور شال بیار منم رفتم آوردم فهمیدم می خواد بره بیرون گفتم کجا گفت میخوام برم درمونگاه هنوز از من خجالت میکشید گفتم پس کلید ماشین رو بده من ببرمت گفت تو کیفمه برو بردار منم لباسام رو پوشیدم و کلید رو برداشتم و مینا رو آورد تو حیاط و سوارش کردم تازه یاد سینا افتادم رفتم بغلش کردم و اوردمش تو ماشین هنوز خواب بود مینا هم اه و ناله هاش کمتر شده بود با این که گواهینامه نداشتم ولی یکم رانندگی یاد داشتم خوشبختانه یه درمانگاه نزدیک خونشون بود بردمش همونجا بردمش تو و دو تا بخیه به سرش زدن و یه سرم بهش وصل کردن من هنوز تو فکر بدن مینا بودم حسابی حشری بودم ولی حیف که کسش رو ندیدم خلاصه بعد از تموم شدن سرمش اومدیم خونه مینا رفت بخوابه سینا هم که تو درمانگاه بیدار شده بود بامینا خوابید منم اومدم تا هم یه دوش بگیرم و هم خون های توی حموم رو بشورم.قفل در هم که خراب بود و در بسته نمیشد.داشتم دوش میگرفتم که دیدم در باز شد و مینا اومد تو گفتم نیا تو لختم ولی انگار حرف تو گوشش نمیرفت اومد توگفت مگه من پوشیده بودم که تو اومدی تو حموم انتظار چنین حرفی رو ازش نداشتم ازخجالت دستم رو رو کیرم گرفتم همون دم در ایستاد گفت تو بدن من رو دیدی منم میخوام ببینمت بی حساب شیم.انگار نه انگار سرش شکسته بود اومد سمتم دستش رو برد سمت کیرم منم از خدا خواسته کیرم رودادم بهش کیرم سیخ سیخ شده بود گرفت تو دستش دستش سرد بود گفتم صبر کن من که کست رو ندیدم تو نباید کیرم رو ببینی انگار انتظار چنین حرفی رو ازم نداشت چشای نازش گرد شدن گفت وا حسین تو هم .تازه فهمیدم چی گفتم شیر اب رو بستم و حوله رو بستم به کمرم گفتم بریم تو اتاق اونم رفت و سینا رو که خوابیده بود برد تو اتاقش .رفتیم تو اتاق مینا و داییم مینا که با تیشرت و شلوار لی و سر باند پیچی شده بود من رو هل داد رو ی تخت و لبش رو گذاشت رو لبم فکر نمیکردم مینا همچین کاری بکنه وای چه لب های گرمی داشت انگار حسابی حشری شده بود اخه بد جوری گردنم رو میلیسید منم دستم رو کونش بود بلندش ردم و شلوارش و تیشرتش رو در اوردم و خوابوندمش رو تخت و رفتم سراغ کسش از روی شرت قرمزش کسش رو لیس میزدم بعد کرستش رو در اورد و رفتم رو سینه هاش سینه های خوشبویی داشت فقط میخوردمشون کیرم شق بود و میخورد به حوله و اذیت میشدم حوله رو باز کردم پرتش کردم اون طرف طاقت نیاوردم و شرت مینا رو کشیدم پایین اصلا باور نمی کردم که دارم با مینا همچین کاری میکنم.وای عجب کس تپلی داشت اودم که بلیسمش اه و اوه هاش شدت گرفته بود کسش خیس شده بود اخه از رو شرت خیلی لیسیده بودم وای خیلی ناز بود یه لیس از کس تا سینه هاش کشیدم بعد کیرم رو به کسش میمالیدم که خیلی حال میکرد گفت بکن توش منم گفتم اول باید خیسش کنی نمیدونم از کجا منظورم رو فهمید که بلند شد ساک بزنه معلوم بود که خوب وارده.وای اون قدر خوب میلیسید که دیگه داشت ابم میومد تاگفتم داره آبم میاد کیرم رو ول کرد گرفت خوابید منم یه تف زدم به کس سفیدش و سر کیرم رو گذاشتم دم کسش اولش از این که بکنمش و یه وقت ابم بریزه توش ترسیدم ولی شهوت امون نکرد و کیرم رو کردم توش مینا یه جیغ بلند زد که داشت گوشام کر میشد وای چقدر داغ بود داشتم حال میکردم که دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرون گفتم اومد گفت بریز رو سینه هام منم ریختم وای کیرم داشت از شدت درد میترکید مینا هم با اه اه داشت ابم رو روی سینه هاش میمالوند از این که ابم اومده بود ناراحت بودم پس شروع کردم به لیسیدن کس مینا اخه خیلی ناز بود که دیدم پاهاش داره میلرزه فهمیدم که ارضا شد کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش که دیدم داره بالبخند نگام میکنه همون طور خوابیدم روش که صدای گریه سینا مارو به خودمون اورد مینا به زحمت مانتوشو پوشید رفت جای سینا منم اومدم دوش بگیرم که بعد دیدم مینا هم اومد چون سرش پانسمان بود فقط بدنش رو شست و بازم برام ساک زد اون شب از فرط خستگی خوابیدیم اما فرداش بازم حال کردیم و شبشم مامان و بابا و داییم اومدن و منم روز بعد دوباره زیست رو افتادم ولی هیچ وقت کس مینا رو فراموش نکردم و هنوزم بعضی وقت ها از پشت تلفن به هم حال میدیم ولی هنوز موقعیت برای سکس دوباره با مینا برام پیش نیومده .لطفا نظر واقعی تون رو بدین
نوشته: حسین
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#832
Posted: 6 Nov 2014 23:34
کس دختر عمه سارا
سلام.
من یه دختر عمه دارم به اسم سارا. چون عمم از شوهرعمم جدا شده بود عمم با بچه هاش خونه مادربزرگم زندگی میکردن و گاهی هم خونه دایی ها میرفتن من از بچگی با سارا جور بودم جوری که موقعیت گیر میاوردیم همدیگرو دسمالی میکردیم...
تا اینکه زمان گذشت و سارا در سن 17 سالگی ازدواج کرد دیگه از اون دس مالی های بچگی خبری نبود و منم همچنان تو نخ سارا بودم چون هم زنونه تر شده بود و هم اینکه پرده ای در کار نبود میتونستم از کس بکنمش...
چند باری خواستم بهش بفهمونم که هنو دوس دارم...اما پا نمیداد؛تنها چیزی که منو تو نخ سارا نگه داشته بود رفتاراش با من بود چون جلوم راحت بود لباس,حرف...من هفته ای چند بار خونش میرفتم خلاصه گذشت تا اینکه مچ پام سر فوتبال پیچ خورد رفتم دکتر و گفتش که باید تا 2 هفته تو گچ بمونه منم که خونه نشین بودم...چون پام تا مچ تو گچ بود میتونستم رانندگی کنم.خلاصه ی روز ک مادرم اینا رفته بودن دهات دیدم تنهام گفتم بزنگم ب سارا ببینم کجاست زنگیدم بهش گفت که دهات بودم الان دارم میام سمت خونه گفتم مامان بهم گفت که شب بیا دنبالمون اگه دوس داری بیا خونه ما شب با هم بریم گفتش که باشه.
خلاصه رفتم دنبالش با خودم گفتم امروز بهترین موقعیته..خلاصه سوارش کردم و رفتیم سمت خونه واس اینکه کسی نگه چرا تنها اومد خونه ما باهم هماهنگ کردیم ک من تورا دیدمش سوارش کردم گفتم من ک شب دارم میرم واستا باهم میریم...اومدیم خونه و رفتیم تو اتاق من گفتم سارا حال داری فیلم ببینیم گفتش باشه بزار خلاصه یه فیلم صحنه دار گذاشتم و روتخت دراز کشیدیم همینجوری ک داشتیم فیلمو میدیدیم رسید به قسمته صحنه دار دیدم سارا گفت این چیه بی ادب گفتم بابا فیلمه دیگه وسط فیلم یه نیمچه صحنه داره چشه مگه...دیدم دیگه حرفی نزد کم کم با اون پای گچ گرفته بهش نزدیک شدم دیگه کاملا به هم چسبیده بودیم تا اینکه گوشیش زنگ خورد دوستش بود منم بهونه ی دوستشو گرفتم گفتم بده من باش بحرفم مخشو بزنم جون من توروخدا سارا اونم میگفت نه برو کنار ارمین چرا اینجوری میکنی؟منم دیدم اوضاع خوبه رفتم روش گفتم چرا ندادی دستاشو گرفته بودم قفل کرده بودم اونم انگار فهمیده بود میخام بکنمش با حالتی اروم میگفت ندادم دیگه چی شد مگه؟دیدم مخالفتی نمیکنه کیرم رو از رو شلوار گذاشتم رو کسش دیدم کم کم داره شل میشه شرو کردم ب فشار دادن ممانعت نمیکرد دیدم بعداز چند دقیقه خودشم داره فشار میده ب کیرم شرو کردم گردنشو صورتشو اروم گاز گرفتن دیدم نه بابا سارا خانم پایست انگار دلش میخاد
به کارم ادامه دادم تا اینکه شرو کردم ب خوردن لباش وقتی دیدم خودشم داره ازم لب میگیره دستمو اروم کردم تو شلوارش و از و شورت کسشو لمس کردم بعد از کمی شلوار با شرتشو در اوردم و شرو کردم به خوردن کسش باورم نمیشد دارم کس سارا رو بعد این همه مدت که تو نخش بودم میخورم بعد کمی خوردن دیدم آرومو قرار نداره درجا شلوارمو در آوردم تو گوشش گفتم واسم ساک میزنی سرشو به علامت اره تکون داد و اومد شرو کرد ب ساک زدن حدود ی دقیقه واسم ساک زد بعدش ی لب خوشگل ازش گرفتم ابوندمش روی تخت دوتا پاهاشو دادم بالا اروم کیرمو کردم تو کسش وای خدای من چقد داغ بود الان ک فکر میکنم بهش کیرم بلند شده...خیلی اروم جلو عقب میکردنم سارا هم چشاشو بسته بود سینه هاشو از سوتینش در اوردم شرو کردم ب خوردن نوکشو گاز میگرفتم لیس میزدم...گوشاشو گردنشو لبشو...یکسره میخوردم سارا هم همچنان چشاش بسته بود حدودا 15 دقیقه ای کردم دیدم آبم داره میاد تو گوشش گفتم بریزم تو کست گفتش نه گفتم پس بخور آبمو گفت نه دوس ندارم گفتم باشه عشقم هرچی تو بگی تلمبه زدنو تند کردم کیرمو آوردم بیرون آبمو ریختم رو شکمش بعدشم روش خابیدم ی لب طولانی از هم گرفتیم...
بعدش بلند شدم برق اتاق رو روشن کردم دیدم سارا بلند شد با یه لبخند رفت خودشو شست...بعدشم که با هم رفتیم به سمته دهاتمون... ببخشید که سکسی نبود ولی اگه خوشتون بیاد داستانای دیگمم با سارا واستون میزارم دوستون دارم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#833
Posted: 7 Nov 2014 00:06
زندایی راحله
سلام به دوستان گل...
اسمم علی بیست ساله ماجرای ک میخوام بگم مربوط ب سه سال پیش میشه ...
از چهار سال پیش چشمم دنبال زنداییم بود. رفتاراش نگاهش و.. خودم دنبال یه کسی بودم ک بتونم بهش تکیه کنم اما خب اونموقع کوچیک بودم . زندایی با رفتاراش دلمو برد .پیش فامیل همیشه با مانتو میگشت اما خیلی چسب نبود معمولی بود ولی خب یه شلوارهایی می پوشید ادم حال میکرد ... روسری سرش میکرد. ارایش میکرد کلا خوشکل بود تو فامیل . زندایی یه بچه به دنیا اورد و من با کمک اون تونستم بهش نزدیک بشم . همیشه بچه شو نگه میداشتم دختردایی هم منو دوست داشت ..همیشه اسممو صدا میزد ک فک میکنم مامانش یادش داده بود ... ببخشید اسم زنداییم راحله بود اسم دختری ک به دنیا اورد هم گذاشتن مهسا ...
هر وقت مهسا تو بغلم بود و راحله میخواست اونو بگیره راحت دستم بدن زندایی رو لمس میکرد . براش عادی بود .. راستی بگم تو فامیل همه مذهبی بودن جز این راحله... یادمه یه بارم راحله روسریشو باژ کرد میخواست مرتبش کنه و من برای اولین بار از سینه تا زیر گردنشو دیدم .... زنداییم سفید سفید بود مثل برف . اون صحنه دیوونم کرد و من وابستش شدم اما تونستم جلوی خودمو بگیرم و با این قضیه کنار اومدم... این جریانا موقع مدرسه ها بود و منم خیلی نمیخوندم ولی درسمم برام مهم بود .. گذشت امتحانات خردادو پاس کردم با موفقیت .. توی اون دو ماه اول تابستون با دخترش بازی میکردم و خودمو سرگرم میکردم تا اینکه شهریور شد و قرار شد دسته جمعی همه بریم جنوب ایران دو تا دایی دو تا خاله هام و ... کلا بیست نفری شدیم .. تقریبا راحله رو فراموش کرده بودم اما اون مسافرت وضعمو همه چیم رو داغون کرد. خیلی خوشحال بودم چون راحله هم میومد .اولین سفری بود ک اونم بود .اما از اینده ام هیچ خبری نداشتم . رسیدیم جنوب و رفتیم یه الونک گرفتیم و دیگه دیگه ...
یه بار با داییم راحله پسر خاله و دختر خاله رفتیم لب دریا . البته نه برای شنا فقط فرش برده بودیم بشینیم . من به سرم زد ک برم طرح سالمسازس دریا. پسر خاله رو هم بردم اونجا. موقعی ک برگشتیم از اونجا راحله شلوار چسب و زیباشو تا زانوش داده بود بالا .. سفید و بی مو ک هر کسیو مجذوب میکنه . نشستم لب دریا مثل معتادا فقط به دریا نگاه میکردم و راحله با شیطون شد و یه کم ماسه ریخت روم ولی خودمو بی تفاوت نشون دادم جدا نمیدونستم باس چیکار کنم . اولین رابطه با یه خانوم ...یا بهتر بگم با جنس مخالف .... برگشتیم به آلونکمون و من داغون بودم و دپرس . تو اونجا من بودمو راحله و یکی دیگه ک یادم نمیاد بقیه نبودن . دیدم یهو اومد گفت ببین من با بقیه فرق دارم یکم راحت ترم اگه چیزی شده بگو چون دیده بود نارحتم اینو گفت .. منم فقط لبخند زدم و خندیدم کاری ک همیشه انجام میدم .. اونشب به هر بدبختی بود گذشت و روز بعد میخواستیم بریم بازار همه فامیل .. داشتم لباس می پوشیدم برگشت بهم گفت یه لباس دیگه بپوشم منم گفتم چشم و لباسمو عوض کردم . اونم یه مانتو پوشید مشکی با همون شلوار قشنگش و مانتوشم اولین بار بود تنش میدیدم .. در یک کلام جیگری شده بود ....همونجا فقط باید میخوردیش ... من دنبالش میرفتم اخه نمیتونستم نبینمش .راحله با دختر خاله ام بود .. بازار تموم شد مسافرتم تموم شد برگشتیم خونمون ... بعد یک هفته ک رسیدیم فهمیدم راحله یه اکانت فیس بوک باز کرده منم ک خیلی وقت پیش اکانت داشتم اما یه شب پسر خاله خودش راحله رو برام ادد کرد من ادد نمیکردم چون میترسیدم نمیدونستم چ واکنشی نشون میده...همون شب درخواستمو قبول کرده بود و اولین پیام رو تو فیس بوک برام گذاشت . برام نوشته بود ممنون عزیزم .... دلم ریخت پایینا ... نوشتم برا چی ؟ گفت برا هر حرفی ک باهام تو مسافرت زدی ... اونشب گذشت ... شماره گوشیشو داشتم اما زنگ نزدم میخواستم خودش زنگ بزنه یعنی این ب راستشو بگم میترسیدم از عکس العملش ..
بعد یه هفته ک تو فیس بوک تو مخش راه رفتم بالاخره بهم اسمس داد .. هدفت چیه اینقدر باهام حرف میزنی ؟ اونموقع دوستش داشتم و شروع کردم براش از یادگاری های مسافرت گفتن خاطراتی ک از نگاه من بود .. داغونش کرد بدبختو ... گفت نمیدونستم میخواد رابطمون اینجوری بشه تو اینجور نگاهی بهم داشته باشی .همون نگاه عاشقانه و این حرفا .. روز بعدش مجبورم کرد ببینمش . رفتم سر قرار .
شروع کرد حرف زدن ک تو باید منو فراموش کنی و از این حرفا و دستمو گرفت شرو کرد به گریه دیدم داره حالش خراب میشه به خیلی سریع ازش خداحافظی کردم و گفتم باشه فراموش میکنم . تا دو هفته همینجوری گذشت منو جاهای مختلف گیر مینداخت و شرو میکرد گریه کردن و چرت و پرت گفتن .. اما موقعی بهش راه حل فراموش کردنشو گفتم پا پس کشید چون گفتم دیگه هر جا تو باشی نمیرم... نمیدونم چی شد ولی همه چی عوض شد گفت اینجوری خودتو داغون میکنی و نابود میشی و ... منم دیگه خسته شده بودم ک یه شب ک خونه بابا بزرگم بودیم من تو اتاق بودم تنها . اومد داخل مهسا بغلش بود . یهو نشست کنارم بغلم کرد . سرشو گذاشت رو شونم و این اتفاق فقط ۱۰ ثانیه اتفاق افتاد و بعدش یهو داییم تا به رو صدا کرد چون عادشته عین گاو سرشو انداخت و اومد داخل . داییم پرسید چیکار میکنی ک راحله قضیه رو جم و جور کرد ... گذشت نمیدونم چه موقع ولی خیلی زود اسمس داد ک میخوام پیشم باشی و از این حرفا و باید بیای پیشم .. منم از خدا خواسته یه شب رفتم پیشش .قرار بود هر وقت دایی رفت بیرون خبرم کنه.. دایی و رفت و منم رفتم پیشش اومد دم در بغلم کرد رفتیم داخل و نشستیم رو مبل حرف میزد و حرف میزد یه دستش تو دستم بود یکیشم خودش گرفته بود گذاشته بود رو پاهاش ... حرف لب شد ک گفت من دیوونه میشم و نمیتونم خودمو کنترل کنم و منم بهش گفتم اگه همیشه لبام مال اون باشه دیگه لازم نیس دیوونه بشی . . آری اونشب اولین لب زندگیم رو از یه خانوم خوشکل گرفتم زیبا بود فقط همین ...
اونشب گذشت هفته یه بار میرفتم پیشش البته با ر موقع قسمت میشد . کارمون شده بود لب گرفتن و بغل کردن .. نزدیک امتحانت بود مدرسه برام کلاس گذاشت .. دیگه هر موقع کلاسم تشکیل نمیشد با راحله هماهنگ میکردم وپیشش بودم ... یه هفته هم امتحان میان ترم بود و هم کلاس دیگه درس اصا نمیخوندم . یه راس بعد کلاس های بعد از ظهر میرفتم جا راحله ... این یه هفته ک من هر شب پیش راحله میرفتم گندش در اومد یه دعوا با داییم کرد چون راحله نمیرفت با شوهرش و شبا خونه میموند .. یه شب ک رفتم پیشش از زندگیش برام گفت از زوری ازدواج کردنش و از اینکه به زور بچه اورده و عز این حرفا اون شب گریه میکرد و منم ارومش میکردم .. یه شبم ک دیگه جدا حشری شده بود و همه صورتمو لبامو لیس میزد . وقتی بهش گفتم چشمات خمار شده خجالت کشید .. ولی خب چ میشه کرد. دنبال سکس نبودم شایدم بودم اگه موقعیت پیش میومد که البته اومد ولی بازم کاری نکردم . یه شبم میخواستم خودم حشریش کنم چون دیوونم کرده بود. اون شب یه بلوز پوشیده بود یکم از سینه اس و خط سینش معلوم میشد . اونشب شروع کردم به خوردنشون بدون اینکه بهشون دست بزنم اما دیر شد و موقع رفتن شد و نتونستم کارم رو انجام بدم ...
یکی از شبای خیلی وحشتناک یهو دایی با ماشین اومد خونه منم نمیدونستم چیکار کنم فقط خدا خدا میکردم اتفاقی نیفته. خونشون دو تا در داشت بر خلاف انتظار با اینکه دخترشو نیاورده بود از درب گاراژ اومد خونه و من همزمان از در دیگه جیم زدم .اون شب خیلی بد بود و یکم باعث شد از راحبه فاصله بگیرم امتحانا ک شروع شد . دیگه باهاش هماهنگ کردم ک می خوام درس بخونم و اونم قبول کرد ک اسمس نده تا مدتی .. توی این دو هفته امتانات نوبت اول( امتحانات قبلی چند جمله بالاتر منظورم از میان ترم پیش نوبت بود مدرسمون خر بود میگرفت .. )فقط پنج شیش تا عسمس رد و بدل کردیم و منم سرم تو دوستم بود و کلا فراموشش کرده بودم .. امتانات تموم شد اسمس ها کمتر شد و بر حسب شانس خانوادم موقعیت پیش اومد براشون ک برن مشهد منم بهانه درس اوردم و نرفتم اون روز شنبه بود و راحله روز های زوج کلاس ورزش میرفت . با راحله هماهنگ کردم که بیاد خونمون نمیدونستم ولی اصلا هیچ حسی بهش نداشتم اما اون دیوونم شده بود .. البته یکمم بهش حس داشتم حالا یا خوب یا بد .. ولی موقعیت جور شد و اومد خونمون بعد ۲هفته دوری از هم همدیگرو بغل کردیم و لبی چشیدیم و اونم گفت ک من خیلی بی وفام و دو هفته اس خبری ازش نگرفتم ..
اینقدر اعصابمو با حرفاش خورد کرد ک تنها راه چهره رو حشری کردنش دیدم . شروع کردم خوردن لباش دیدم دستمو گرفته و انگشتمو میمکه یهو به ذهنم رسید منم همینکارو کردم اما مقاومت کرد بالاخره انگشت کوچیکه دست چپشو مکیدم اولین صدای ناله اش رو شنیدم به کارم ادامه دادم چشاشو بسته بود و من گوششو مک میزدم معلوم بود حال میکنه پنج دقه دست نگه داشتم چون بایذ میرفت .اینقد حشری بود حاظر بود بمونه اما دیگه فرستادمش بره .....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#834
Posted: 7 Nov 2014 00:24
دکتر بازی با دختر خاله ها
سلام من امیر هستم 17 سالمه و اولین بارمه که مینویسم کلا یه سکس داشتمو میخوام اونو براتون تعریف کنم من هفت هشت تا دختر خاله دارم که اکثرا بچن فقط دوتاشون نزدیک به سن منن یکیشون همسن و یکیشون سه سال کوچیکتر از من... شروع حس سکسی من روی این دوتا خواهر از 9 سالگی برام به وجود اومد من تو تابستون که مدرسه ها تموم شده بود میخواستم برم خونه پدر بزرگم تا با کامران که پسرداییم بود خوش بگذرونیم...خونه پدربزرگم با داییم تو ی ساختمون 2 طبقه بود که طبقه پایین پدربزرگم اینا زندگی میکردن و طبقه بالا داییم اینا....
تو اون تابستون از شانسم زد خالم اینا هم اومدن 2.3 روز اونجا بمونن...یه روز منو مونا(خواهر بزرگه)و روناک(خواهر کوچیکه) کامران تو خونه داییم اینا داشتیم بازی میکردیم...کامران که از من یک سال کوچیکتر بود همش تو فکر بازی هایی بود که بتونه دستشو بزنه به کون مونا و روناک اکثرا هم قایم باشک بازی میکردیم آخه موقعی که قایم میشدیم کامران با یکی از دخترا با هم میرفتن قایم میشدن کامرانم هی دستشو میزد به کون اونا و حال میکرد هی بهشون میگفت ساکت الان پیدامون میکنه...بالاخره کامران ی بازی کاملا سکسی پیدا کرده بود که هیشکی انجام نداده بود اسم اون بازی هم دکتر بازی بود... منو اون دخترخاله هام هی از کامران سوال میپرسیدیم که این دیگه چه بازییه کامرانم میگفت وسط بازی بهمون توضیح میده ...
بعد بلافاصله به مونا و روناک گفت برید رو زمین از روی شکم بخوابید تا بهتون آمپول بزنیم ... اونا هم خیلی ریلکس کاری که گفته بود و انجام دادن بعد دیدم کامران داره هی کون روناک میماله منم از فرصت استفاده کردم رفتم تو کاره مونا ... هی کون مونا میمالیدم که یهو شلواره مونا و کشیدم پایین که مثلا بهش آمپول بزنم ی دفه دیدم کامران داره بهم نگاه میکنه و میخنده .... بهم گفت خیلی دیگه جدی گرفتی امیر منم که دیگه اون کون سفید مونا دیدم هیچی حالیم نبود هی لپ کونشو میکشیدم کنار تا بتونم سوراخ کونشو ببینم ... بعد یه دفه دیدم مونا گفت بسه دیگه نوبت من نشد بهت آمپول بزنم؟منم گفتم باشه بیا .که کامران به منو مونا گفت ما میریم تو اتاق مزاحمتون نشیم بعد اینکه اونا رفتن من خوابیدمو مونا شلوارمو دراورد اونم منو هی میمالید که یهو گفت این چیه منم گفتم این دودوله دیگه مونا گفت چرا واسه شما مثله واسه ما نیس منم که اصلا حوصله هیچی نداشتم گفتم من چه میدونم اه ...
مونام که خیلی بهش برخورده بود گفت برو بابا من میرم پیش کامران رفت پیش کامران گف بیا جامونو عوض کنیم روناک اومد پیش من با اینکه از مونا کوچیکتر بود ولی سینه های بزرگتری نسبت به مونا داشت منم که خیلی باهاش حال کرده بود هی انگشتش میکردم ...بعدش دودول 5-6 سانتیم سیخ شده بود نمی دونستم چیکار کنم هی میمالیدم به کوس روناک .... تو این موقه بود که ی صدای جیغ از اتاق اومد که ما سریع رفتیم تو اتاق ببینیم چی شده که یدفه دیدیم کامران کیرشو کرده تو کوس مونا و پردشو پاره کرده ... خون از کوس مونا داشت آروم آروم میومد که کامران از ترس گفت هیچی نشده زخم شده برو دستشویی خودتو بشور آخه اون موقع کسی نمیدونس پرده چیه که چن سال بعد که مونا فهمید همه چیو درباره پرده کوس کامران تحت فشار گذاشت تا باهاش دوس شه تا بعدا با هم ازدوج کنن منم از اون موقع تا حالا اصلا نتونستم بدن خوشگل روناک ببینم آخه الان خواهرش برا اون شده تجربه و دیگه میترسه از این کارا انجام بده.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#835
Posted: 7 Nov 2014 00:29
کمک به خواهرزنم برا حامله شدنش
سلام
اسم من سعيد هست. متأهلم. داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم مربوط به بيست روز پيشه كه فریبا (زنم) واسه زايمان رفته بود بيمارستان. من يه خواهر زن دارم كه اسمش فرناز هست. چاق و گوشتي و تپل كه بزرگتر از فریبا هم هست ولي بچه دار نميشه دكترها گفتن مشكل از باجناق منه و فرناز مشكلي براي حاملگي نداره. از روز اولي كه با فریبا ازدواج كردم فرناز جلوي من راحت بود. مخصوصا زماني كه شوهرش نبود، جلوي من تاپ يقه باز ميپوشيد جوري كه چاك سينه هاش هوش از سرم ميبرد. از همون موقع بدجوري تو كف سينه ها و كس و كون فرناز بودم. اينو بگم كه من هميشه شوخي هاي لفظي با خواهر زنم ميكردم. مثلا از روي شوخي بهش فحش ميدادم، ميگفتم كيرم تو كون چاقت!! يا ناز اون سينه هات و... اونم هميشه با يه خنده بحث رو تموم ميكرد كه من ادامه ندم..
اوايلي كه فریبا باردار شده بود فرناز اومده بود خونه ما براي كمك به خواهرش!!! و چند روزي هم پيشمون موند. اينو اضافه كنم كه اون و شوهرش توي يك شهر ديگه زندگي ميكنن. همون روزا بود كه ديدم تك و تنها يه گوشه نشسته و تو فكره. بهش گفتم چي شده؟ تو فكري؟ گفت چيزي نيست. داشتم به زندگي خودم فكر مي كردم. گفتم: به اينكه تو هم بايد الان حداقل يه بچه تو زندگيت داشته باشي، آره؟ گفت آره. كاش ميشد.... از روي شوخي گفتم: يه بار كنار من بخواب، 100% تضميني حامله ميشي. لبخندي زد و گفت با يكبار كردن كه كسي حامله نميشه. بايد چند بار سكس داشته باشن تا يه بارش بگيره. گفتم من با فریبا فقط يكبار سكس كرديم واسه بچه دار شدن. گفت: اگه تضمين مي كني كه حامله بشم حرفي نيست. يه لحظه جا خوردم!! باورم نميشد اينجوري بگه. هميشه بحث رو تموم ميكرد ولي الان.... گفتم فقط يه شرط داره. گفت چيه. گفتم بايد تاريخ دقيق پريوديت و زمان تخمك گذاريتو بدوني و بهم بگي. گفت از كجا زمان تخمك گذاريمو بدونم؟ گفتم از دكترت بپرسي راهنماييت مي كنه. يهو مثل آدمي كه خواب بوده و بيدار شده گفت خاك بر سرم!! برو خجالت بكش!! كلي خورده بود توي ذوقم. ولي به روي خودم نياوردم و اون كلام و بحث تمام شد تا روز بستري شدن فریبا. توي بيمارستان موقع پذيرش متوجه شديم كه دفترچه بيمه فریبا رو نياورديم.
قرار شد بستريش كنن و ماهم در اولين فرصت دفترچه بيمه رو بياريم كه براي ترخيصش به مشكلي برنخوريم.چون چند روز آخر حاملگي فریبا رفته بود خونه باباش اينا و دفترچه اونجا جامونده بود قرار بر اين شد كه مادرزنم بمونه بيمارستان و من با فرناز براي آوردن دفترچه بيمه بريم خونه پدر زنم. توي راه ديدم بازم تو فكره و ساكته. گفتم هنوزم تو فكر بچه اي؟؟؟ يه نيشخندي زد و گفت چه فايده؟ وقتي خدا نميخواد ما بچه دار بشيم، چيكار كنم؟ نميتونم برم به اين و اون بدم تا حامله بشم!! گفتم نيازي نيست به اين و اون بدي كه!! به خودم بده. قول ميدم بچه دار بشي. گفت: قبلا كه بهت گفتم، اگه مطمئن بودم با يكبار كردن حامله ميشم حرفي نداشتم، ولي ميدونم كار از يكي دوبار بالاتره. گفتم من تضمين مي كنم. گفت الكي كه نيست، مگه دست توئه كه تضمين كني؟؟؟ گفتم تو فقط بگو كي پريوديت تموم شده. يه كم فكر كرد و گفت امروز دقيقا دو هفته هست كه پاك شدم. گفتم تاريخ تخمك گذاريتو ميدوني. گفت دكتر گفته 14 روزه هست، ولي امروز روز 15امه و ديگه فايده نداره. گفتم اتفاقا امروز فايده داره. اگه امروز كاري انجام بديم شك نكن حامله ميشي. داشت ميرفت كه بحث رو عوض كنه كه پيله كردم بهش و راضيش كردم كه سكس كنيم.
...
وقتي رسيديم خونه باباش رفتيم توي خونه كه دفترچه بيمه رو برداريم. كليد رو از داخل گذاشتم توي در كه اگر كسي اومد نتونه بياد داخل. گرچه خيالم راحت بود كه هم پدرزنم هم برادر زنم سر كار بودند و تا عصر خبري ازشون نميشد. رفتم تو اتاق ديدم خم شده و داره توي كشو رو ميگرده كه دفترچه رو پيدا كنه، مستقيم رفتم پشت سرش و خودمو چسبوندم بهش. يهو راست شد و گفت نكن سعيد جان، يهو يكي مياد آبرومون ميره. گفتم خيالت راحت، هيچكي نمياد اگر هم بياد نميتونه بياد تو چون كليد توي دره. تا اومد حرفي بزنه لبمو گذاشتم رو لباش و شروع كردم به خوردن لباش. اولش يه كم مقاومت ميكرد چون ميترسيد. ولي زود رام شد. يه دستم پشت گردنش بود و يه دست ديگمو گذاشتم روي سينه هاش. آه عجيبي كشيد. فهميدم سينه هاش نقطه حساسشه. دستمو بردم آروم آروم دكمه هاي مانتوشو بازكردم و دستمو بردم زير مانتو. واييييي، چه پوست لطيفي داشت. دستم روي تنش داشت ميلرزيد. خداييش بگم قلبم داشت از قفسه سينم ميزد بيرون. خودم هم استرس داشتم. دستمو كردم زير سوتينشو سينشو كشيدم بيرون. واييي خداي من!! چه سينه بزرگ و خوش فرمي بود. همينجور كه لبم رو لبش بود و داشتم سينه شو ميماليدم ديدم چشماشو بسته و داره ميره تو حس سكس!!! خيلي آروم دستمو بردم پايينتر و شروع كردم از روي شلوار كسش رو ميماليدم. يه كم كه گذشت خودش دستمو گرفت و ميخواست از بالاي شلوارش بكنم داخل و كسشو بمالم. دكمه هاي شلوارشو باز كردم و نشستم كه شلوار و شورتشو از پاش دربيارم كه چشمم افتاد به كس خوشگل و تپلش. عجب كسي بود!!
به عمرم كس به اين نازي نديده بودم. گوشتي، تپل و آبدار. قشنگ مشخص بود كه فرناز حسابي حشري شده و آماده پذيرش كير منه. ولي من نميخواستم به اين سرعت كار رو تموم كنم. حالا كه دستم بهش رسيده بود بايد يه سكس اساسي ميكردم. بردمش روي تخت، سوتينشو كامل باز كردم و طاق باز خوابوندمش روي تخت. يه تف پرملات انداختم رو كيرم و بهش گفتم سينه هاتو بچسبون به هم. اونم همينكارو كرد. چه حالي ميداد، داشتم كيف ميكردم. يهو گفت: اومدي حال كني يا اومدي براي من بچه درست كني؟؟؟؟ گفتم: بچه ساختن بدون حال و حول كه نميشه. گفت: اگه منو حامله كني قول ميدم يه بار ديگه بيام پيشت و هرجور خواستي بهت حال بدم!! قبول كردم و از روي سينه هاش بلند شدم. گفتم من برم كيرمو بشورم و بيام. گفت واسه چي؟ گفتم آخه تف زدم بهش. بزاق دهن باعث كشته شدن تعدادي از اسپرمها ميشه. خلاصه رفتم يه آبي به كيرم گرفتم و اومدم تو اتاق. روي تخت دراز كشيده بود. مستقيم رفتم لاي پاهاش نشستم و كيرمو گذاشتم رو سوراخ كسش و آروم دراز كشيدم روش، جوري كه تا وقتي لبام به لباش برسه كيرم هم تا ته توي كسش رفته باشه. عجب كس داغ وتنگ و خيسي داشت. شروع كردم به تلمبه زدن تو كسش. دستشو انداخته بود دور گردنمو مدام ميگفت بكن سعيد جون، بكن!! محكمتر بكن!! ميخوام بچه دار بشم، بكن. ...
بدجوري حشري شده بودم. تندتند داشتم ميكردمش. ولي خبري از اومدن آب نبود. آخه من معمولا خيلي دير آبم مياد. فریبا ميدونه چيكار كنه كه آبم زود بياد ولي فرناز كه نميدونست. مجبور بودم همينجوري ادامه بدم تا آبم بياد ولي كارمون طول ميكشيد و مادرزنم ممكن بود شك بكنه. واسه همين به فرناز گفتم نوك سينه هامو بمال تا آبم بياد. يه كم كه با سينه هام ور رفت حس كردم نزديكه منفجر بشم. خيلي دلم ميخواست بكشم بيرون و آبمو بريزم روي سينه هاش ولي هدف چيز ديگه اي بود. محكم بغلش كردم و تمام آبمو خالي كردم توي كسش.يكي دو دقيقه همينجوري توي بغل هم بوديم. بهش گفتم من از روت بلند ميشم و يه بالش ميزارم زير كمرت. تو 10 دقيقه اي همينجوري بمون بعدش بلند شو. تو همون فاصله سريع يه دوش گرفتم و اومدم بيرون. ديدم لباساشو پوشيده و آماده هست كه بريم بيمارستان. يه لب ديگه ازش گرفتم و راهي شديم.... سه روز پيش بهم زنگ زد گفت: سلام باباي جديد!!!! طبق قرارمون يه بار ديگه هم با هم سكس كامل مي كنيم كه داستان اونو هم حتما براتون مي نويسم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#836
Posted: 9 Nov 2014 00:20
خواهر زن حشری
سلام دوستان
من اولين باره كه داستان مينويسم هميشه ميومدم تو سايت فقط داستانهاي شمارو ميخوندم به خودم كفتم كه يه بار هم داستان خودم رو بنويسم كه شما هم حال كنيد. خوب بگذريم ......
من اسمم ابي هست و اين داستاني رو كه ميخوام براتون بنويسم مربوط به خواهر زن منه كه اسمش مريمه من 28 سالمه و حدود 2 ساليه كه ازدواج كردم البته مريم هم ازدواج كرده واز زنم كوجيكتره ولي من از همون اولا خيلي مريم رو دوست داشتم خيلي دختر نازي بود بدن سفيد كمر باريك وسينهاي وسط كه هميشه تو كفشون بودم 170 هم تقريبا قدش بود
خوب بريم سر اصل ماجرا كه از اونجاي شروع شد كه من يك روز رفته بودم خونه مادر زنم اونجا هم مريم خواهرزنم هم بود سلام عليك كرديم وبعد نشستيم مريم هم روبروي من نشسته بود و به من خيره شده بود من هم كه اصلا خيلي دوست داشتم كه با هم يك رابطه اي داشته باشيمو از خدام بو من هم بهش زل زدم يدفعه بهم جشمك زد خنديد من هم خنيدم اصلا اون شب برام يجوري بود همش تو فكر مريم بودم تا بعد از يك هفته تقريبا مريم به من زنك زد من هم جواب دادم خيلي خوشهال بودم جون كه اصلا مريم با من تماس نميكرفت سلام عليك كرديم وكفتم جه عجب مارو ياد كردي مريم كفت هيجي هين جوري من كه فهميده بودم قضيه جيه رفتم سراغ اون شب وبهش كفنم كه مريم اون شب تو يكجور ديكيه اي داشتي منو نكاه ميكردي ؟كفت من از تو خيلي خوشم مياد ودوست داشتم كه شوهري مثل تو داشتم و من فكر ميكنم كه با تو خيلي راحتم من همين جوركه داشتم كوش ميكردم كيرم سيخ شد كفتم مريم من تورو خيلي دوست دارم ولي جرات نميكردم بهت بكم ولي الان بهت ميكم كه من عاشقتم دوست دارم مال خودم باشي مريم بهم كفت من مال توام ولي نبايد كسي بفهمه خوصوصا خواهرم من هم قبول كردم و به من قول داد تو نزديكتري فرصت با هم باشيم...
بعد از اون تلفن من خيلي تو كف مريم بودم تا يك روز كه مريم با من تماس كرفت كفت كه من امروز ميام خونه مادرم.... جون مريم خونشون بيرون از شهر بود به خاطر كار شوهرش بود من هم خوشحال شدم وبهش كفتم كه هرجوري هست امروز من وتو بايد با هم باشيم كفت ببينم جي ميشه من كفتم باشه بعد از نيم ساعت زنم با من تماس كرفت و كفت كه با مادرش ميخواد بره دكتر من هم بهش كفتم برو و از خوشحالي داشتم ميمردم سريع به مريم زنك زدم بهش كفتم كه خواهرش با مادرش ميخوان برن دكتر كفت كه ميدونم كفتم خوب جه كار كنيم كفت نميدونم من بهش كفتم ميام خونتون اون هم خوشحال شد و گفت بيا من كه ميدونستم كه چند ساعتي بيشتر فرصت ندارم زود مثل برق خودم رو بعد ازاينكه رفتن بيرون رسوندم خونه مادر زنم.
در زدم مريم در باز كرد داشتم ديونه ميشدم جون اصلا من مريم رو اينجوري نديده بودم همش با حجاب بود موهاي زرد يك تاب قرمز با يك شلوار تنك كه اصلا من رو داغون كردمريم كفت بيا تو جرا نكاه ميكني خوب بيا تو من هم رفتم داخل و روي مبل نشستيم من فقط داشتم تماشا ميكردم خيلي خوشكله كفت بابا جته مكه زن نديدي كفتم زن ديدم ولي حوري نه خنديد و رفت برام شربت بياره وقتي شرب رو اورد خم شد كه شربت تعارف كنه كه سينهاش جلوي جشم افتاد عجب خط سينه اي داشتم ميمردم كيرم شق كرده بود ديكه نتونستم تحمل كنم پاشدم و سرش رو كفتم و بعد لبام رو رو لبش كذاشتم و لبشو ميخوردم عجب لب شيرني داشت مريم هم خيلي خوشش اومده بود لبش رو ميخوردم و دستم مشغول حال كردن با سينهاش بود خابوندمش رو مبل تابشو در اوردم شلوارشو خودش در اورد معلوم بود كه خودش خيلي حشري بود يك شورت وسوتين زرد هم بوشيده بود كه به هيكل نازش ميومد
باورم نميشد كه من الان روي مريم بودم سينهاش رو ميخوردم بعد اودم شرتشو در اوردم عجب كسه سفيدي داشت مثل تو فيلما زبونم رو كذاشتم روي كسش خيلي خوش طعم بود كشو ميخوردمو مريم جيغ ميكشيد ناله ميكرد رفته بود توي يك عالم ديكه بركردوندمش روي شكمش و كونش رو ميمالوندم بعد از همونجا زبونم رو ميزاشتم روي سوراخ كونش خيلي حال ميدا د وكسش رو ميخوردم نالش خيلي بود با او صداش ميكفت ابي بكن منو بكن ديكه نميتونم من هم كيرمو دراوردم كذاشتم تو دهنش برام مثل خمارها داشت ساك ميزد ديكه من هم نميتونسم بيشتر از اين صبر كنم مريم رو خوابونم رو كمرش باهاش و دادم بالا مريم مكفت بكن منو ابي من هم كيرمو كذاشتم رو كسش و كردم توش واي جه كسي بعد خوابيدم روش و تلمبه ميزدم حدود 3 . 4 دقيقيه داشتم ميكرمش كه حس كردم ابم داره مياد كيرمو كشيدم بيرون نذاشتم ابم بياد بعد مريمو به حالت سكي خوابوندم وكيرمو كردم توكسش مريم ميكفت جرم بده ابي كيرتو ميخوام همشو ميخوام من با اين حرفا داشتم ميمردم
انكشتمو كردم تو كونش و كريم تو كس مريم تلمبه ميزد داشت ابم ميومد كه كفتم مريم ابم داره مياد كفت بريز تو كسم من هم كيرمو تا ته كردم تو كسش و ابمو خالي كردم توش مريم از لذت خوابيد و من هم افتادم روش و هي لوباشو ميبوسيدم خيلي اون روز حال كرديم بعد از اون روز ما هر يكي دو ماهي ما باهم سكس داشتيم .
با تشكر
نوشته: ابی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#837
Posted: 11 Nov 2014 00:04
دختر خاله حشری من
سلام من محمدم 20 سالمه این موضوع که مینویسم بر میگرده به 3 روز پیش.
دو تادختر خاله دارم بزرگه ازدواج کرده کوچیکه هم از من 5 سالی بزرگتره اسمش نگاره نگار ی دختر با قد 165 وزنی 50کیلو اندامی سکسی خیلی با همه راحته همیشه با تی شرتو شلوارک پیشما میشینه ی روز من خونه نشسته بودم بعد موبایلم زنگ زد دیدم نگاره جواب دادم گفت بیا خونمون کارت دارم رفتم خونشون خونشون نزدیک خونه ماست رسیدم زنگ زدم درو وا کرد رفتم تو باهم دس دادیمو احوال پرسی کردیم کسی خونه نبود گفتم بقیه کجان گفت رفتن بیرون در ضمن ی تاب قرمز رنگ بای شلوار تنگ ابی پوشیده بود و سوتینم نداشت وسینه هاش کامل بیرون بود گفتم با من کاری داشتی گفت اره کامپیوترم مشکل پیدا کرده گفتم بریم ببینیم رفتم پشت میز نشستم گفتم چشه گفت بعضی از فیلمارو وا نمیکنه گفتم ببینم پوشه رو اورد زدم فیلمو نشون نداد
بعد اون رفت یچیزی بیاره بخوریم من پلیرو عوض کردم فیلم سوپر بود زود در اومدم نگاربا ضرف میوه اومد نشست کنارم گفت چی شد گفتم درس شد یهو قرمز شد گفت چ زود گفت دیدی فیلمارو گفتم اره بعد شروع کرد به الماس کردن ترو خدا به کسی نگوهر کاری بگی میکنم جناب کیر تو شلوار شق شق شده بود گفتم گریه نکن بعد بلن شدم تا چشش به کیرم افتاد بهم گفت میخوای چی کار کنی رفتم طرفش اشگاشو پاک کردم بعد بوسیدمش گفت چی کار میکنی من ساکت بودم بعد ازش یلب گرفتم اولش نمیزاشت بعد خودش باام همکاری کرد بعد تابشو دراوردم وشرو کردم ب خوردن سینه های نسبتا بزرگش حالا دیگه صدای اه اوهش بلند شده بو چن دقیقه ای سینه هاشو خوردم بعد رفتم سراغ کوسش شلوارشو دراوردم از روی شرتش کوسشو بوسیدم بعد بلن شدم پیرنمو دراوردم نگار زود بقلم کرد چونورزش میکنم و هیکلم رو فرمه بعد بهش گفتم زانو بزن اونم این کارو کرد گفتم شروع کن اونم کمر بندمو وا کرد بعد شلوارو شورتو باهم کشید پایین کیرمو گرفت گزاش تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن بهش گفتم اونقد ساک بزن تا ابم بیاد هیچی نگفت و ادامه داد ی ده دقیقه ای ساک زد تا ابم اومد گفتم باید همشو بخوری بعد همشو ریختم تو دهنش اونم قورت داد بلدش کردم داشت نفس نفس میزد گفتم خسته شدی عزیزم خندید گفت ن تازه شروع شده خوابوندمش رو تخت شرتشو دراوردم کیرمو گزاشتم دم کسش یهو حل دادم تو ی یهو باصدای بلند گفت اههههههههههههههههه
گفتم جون خوشت اومد خندیدو چیزی نگفت شروع کردم به تلمبه زدن ی دیقه نگزشتهبود دیدم صداش درومد اه جون تن تن بکن خیلی دارم حال میکنم من یهو به خودم اومدم گفتم تو چرا پرده نداری گفت ۱۶ سالم بود که پردمو یه راننده پراید مسافرکش زد (داستانشم بهم گفت که سر فرصت براتون منویسم) ازش ی لب جانانه گرفتم و بلندش کردم بعد خودم به پشت دراز کشیدم رو تخت گفتم بخواب رو من اومد ودراز کشی رو من و من کیرمو کردم تو کسش دوباره تلمبه زدم ی سه چهار دقیقه ای گذشت گفتم خسته شدم بعد شروع کرد به بالا پایین کردن دو سه دقیقه نگزشته بود دیدمیهو بدنش لرزید فهمیدم خانم ارضا شده بلندش کردم ب شکم خوابوندمش روتخت طوری که زنو هاش رو زمین بود رفتم سراغ کونش
اولش نمیزاشت بعد راضی شد ی توف انداختم رو سوراخ تنگ کونش کیرمو گزاشتم دم سوراخ گفت محمد یواشا گفتم چشم یهو کیر 20 سانتی کردم تو جیغ کشید گفت جر خوردم کثافت منم هیچی نگفتم فقط تلمبه زدم اونم همش اهو ناله میکرد پنج دقیقه گزشت گفتم برزم تو گف بریز منم همشو خالی کردم تو ولی این دفه اب کمتری اومد بلن شد دستاشو انداخت دور گردنم و هی منو میبوسیدو لب میگرفت بعد گفت ی چیزی بگم گفتم بگو گفت کامپیوتر بهونی بود تا تورو بکشم تو خونمون یکم حال کنیم بهش گفتم دختر عوضی مثل تو ندیدم بعد بلند خندی لباسمونو پوشیدم رفتیم حال نشستیم تا خالمینا بیان ی ساعتی طول کشید تا اونا بیان وتمام ای مدتو باهم شوخی میکردیمو لب میگرفتم...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#838
Posted: 12 Nov 2014 00:47
روزی که خواهر زنمو کردم
با سلام به همه .اسم من محمد 36 سالمه وحدود74کیلو وزنم .قدمم 178...
ماجرا برمیگرده به اول سال92 که از این قراره: بنده 36 سالمه و بعد از 7سال زندگی مشترک پر پیچ وخم نسبتا زندگی آرومی دارم و یک خواهر زن دارم که 5سال از زنم کوچیکتره وبا زیبایی وخوشگلی که داره واقعا بی نظیره. ایشون اول زندگی مشترک من خیلی منو دوست داشت و به خواهر خودش حسودی میکرد.البته بخاطر اینکه همه جوره هواش را داشتم اینجوری بود والا که من نه قیافه آنچنانی دارم نه سرو زبون درست ودرمونی.خلاصه بعد از 3سال که من با زنم عروسی کرده بودم وزندگی میکردم میدیدم که از چپ وراست برای خواهر زنم خواستگار میاد که به هیچ کدوم جواب مثبتی نمیداد تا بالاخره یه پسره غریبه که اصلا نه مایه دار بود ونه قیافه ایی داشت که بشه تحملش کرد دل این خواهر زنه ما را برد وطولی هم نکشید که بخاطر مسخره کردن فامیل و اطرافیها بهم زد وبا یک پسر فامیل خیلی دور که غریبه هم بود وبا تهدید به کشتن برادر زنم که مخالفه این قضیه بود مخفیانه صحبت میکرد تا جایی که مادر خانمم از ترس و خط ونشونهایی که این آقا کشیده بود پدر خانمم را به این وصلت مجبور کرد البته بد جور دل خواهر زنم را برده بود که حرف هیچکسی را قبول نمیکرد واین پشتوانه هم شد تا برادر خانمم کاری از پیش نبره.
بالاخره این آقای دوماد اهل اطرافه ساوه بود که بجز لباسه تنش هیچی نداشت وبه علت اعتیاده پدرش خرجی بیار خانواده اش بود.خواهر زنم با طرفند وزیرکی توسط مادر زنم اونقدر پدره بدبختش را تیغ زد تا جایی که هزینه خرید عروسی وتالار را هم مادر خانم ساده لوح بنده متقبل شدن.این جریان گذشت بعد از دو سه ماه زندگی مشترک عروس خانم داستان ما از بی پولی و شیشه ایی بودن شوهرش هیچ دله خوشی نداشت وهر روز با پادر میونی بنده دوباره فرصتی به شوهرش میداد تا جایی که این اواخر یعنی پارسال با این که تازه بچه دار شده بودن تصمیم به طلاق گرفت واز جایی که من عواقب کار را جالب و نشدنی میدیدم دست به کار شدم با اینکه خودم مشکلاته مالی زیادی داشتم سعی کردم نزارم زندگیشون از هم بپاشه وشوهرش را که باجناقم میشه را بعد از دو سال موفق به ترکه شیشه کردم و دراین حین فرستادم پیشه همکارم و موضوع را باهاش در میون گذاشتم وخداییش ایشون نگذاشت باجناق بنده پاش را کج بزاره.
بعد از یکسال کار برای خودش اوسایی شد وبه پیشنهاد خودم جایی اجاره کردیم تا برای خودش کار کنه.خوب هم بود تا جایی رسیده که تا دیر وقت کار میکنه تا عقب موندگیهاش را جبران کنه.خواهر زنم اونقدر دیگه منو دوست داشت که کار به جاهای باریک کشیده شد اما اینم را بگم منم اونا خیلی دوست داشتم نه بخاطر سکس و اینجور مسائل.خلاصه اونقدر بهم وابسطه شده بودیم که قایمکی از زنم با ایشون وشوهرش عیاق شده بودم واکثر مواقع زنگ میزد میرفتم خونشون دور هم خوش میگذروندیم تا جایی که باجناق بنده به من مثل 2تا چشمش اعتماد داشت اما با پیشنهاد من متاسفانه خواهر زنم توی رودر واسی افتاد و بالاخره با هزار مکافات جواب مثبت داد چون من خیلی اصرار به سکس باهاش را کرده بودم وقتی رسیدم تو خونشون دیگه طاقت نیاورد و سریع مثل اینکه بخواد کار منو راه بنداز خیلی سریع بدون مقدمه شروع به لب و لب بازی کردیم و زود شلوار وشورتش را همزمان کشید پایین و در حین اینکه لباسش را در میاورد گفت زود باش تا کسی نیومده تمومش کن
منم از خدا خواسته شلوارم را کندم وبه کمر که خوابیده بود پاهاش را بالا داده بود میخواستم که حسابی بمالمش و لیسش بزنم اما امان نداد ونگذاشت که حسابی سینه هاش رابمالم و با عجله گفت بکن توش (واقعا محشر بود چون 20سالش بیشتر نبودوباسینه های کوچیک وسفتی که داشت بی نظیر بود طوری که بعد از کردن تقریبا 14 یا15 تا کس این یکی محشری بود وقتی دستمالی میکردم دلم نمیومد بکنم توش و زود تموم بشه)خیلی دلهره و ترس داشت واصلا شهوتی هم نداشت تاجایی که کیره 15سانتی و خیلی معمولی منهم نرفت توش در همین حین گفت خیسش کن اما منهم از شدت شهوت و استرس فراوون دهنم خشک شده بود و تفی نداشتم که بخوام روونش بکنم .بهش گفتم دهنمن خشکه که اونم سریع آب دهنش را داد زدم سر کیرم و با کلی فشار دادم تو اما از شدت درد به خودش میپیچید به روی من نمیاورد...
خیلی تنگ بود وحتی بچه اش را هم نتونسته بود به دنیا بیاره و سزارینش کرده بودن.به هر حال با ده دوازده تا تلبه آبم اومد ونتونستم خودم را کنترل کنم که ریختم تو کسش که متوجه که شد کلی ناراحت شد اما باز هم یه جورایی نمیخواست منو ناراحت کنه.بالاخره اون لحظه هم زود خونشون را ترک کردم وبعد از نیم ساعت بهش زنگ زدم گرسیدم چطور بود اونم گفت خوش گذشت این جریان ادامه پیدا کرد و هر یکی دو ماه من میرفتم و میکردمش.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#839
Posted: 16 Nov 2014 00:06
از مالش تا گایش
با سلام امیر رضا هستم و 32 سامه و 4 سال میشه که ازدواج کردم این داستانی که میخوام تعریف کنم تابستون امسال برام اتفاق افتاد من یه خواهرزن 16 ساله به اسم یلدا دارم کمی شلوغه و از همون روز عقدم معلوم بود که میخاره و یه چیزیش هست...
یه چند روزی از شرکت مرخصی تابستانه دادن منم به خانمم گفتم این سه چهار روز رو بریم مسافرتی تا آب و هوایی عوض کرده باشیم خانمم با مادرش در میان گذاشت و خواهر زنم گفت منم بیام که خانمم قبول کرد و گفت کمکی میشه برا نگهداری بچه اومدیم خونه و وسایل رو برای یه مسافرت چند روزه به شمال آماده کردیم و صبح راهی شدیم تا که رسیدیم آستار کمی استراحت کردیم و بعد خرید و خوردن نهار چرتی کوتاه به سمت دریا رفتیم بعد کمی تفریح و بازی با پسر 2 سالم برگشتیم و تو نزدیکی ساحل پارک مانندی بود با کمک خواهر زنم چادر رو برپا کردیم و یه شام مختصری خوردیم و ساعت 10 شب خانمم گفت بچه خوابش میاد منم خیلی خستم بخوابیم منم که از صبح رانندگی کرده بودم قبول کردم خانمم به خواهر زنم پیشنهاد داد اول تو برو انتهای چادر و بعد بچه رو کنار تو بندازم خواهر زنم گفت من انتهای چادر نمیتونم بخوابم دستم میخوره به بچه و بیدار میشه ناچارا زنم بچه رو انتهای چادر خوابوند خودش کنارش منم کنار زنم و خواهر زنم آخرین نفر تو جاش دراز کشید زیپ چادر رو کشیدم و منم پشت به خواهرزنم کردم جام دراز کشیدم 3_4 ساعت گذشته بود که دستی رو روی کیرم احساس کردم یواشکی دور رو برم رو نظاره کردم و دیدم خانمم اگه بکنی هم از خواب بیدار نمیشه دیدم بعله یلدا خانم شلوغیش گل کرده ده دقیقه ای تو همین حالت بودم که دیدم بعله کیرم شق شده داره شلوارم رو پاره میکنه یواشکی دستم رو بردم زیر پتو مسافرتیش و یواش دستم رو کردم تو شلوارش و شروع کردم به مالش کسش زود دستش رو از رو کیرم کشید کنار و پشتش رو به من کرد یعنی خواب بوده و دستش غیر عمد رو کیرم بود من از فرصت استفاده کردم دست چپم رو از تو شلوارش خارج کردم و از زیر کمرش به سختی رد کردم رسوندم به یکی از سینه هاش و کیرم رو از پشت چسبوندم به کونش و دست راستم رو هم دوباره کردم تو شلوارش و شروع به مالش کسش کردم
یه 10-15 دقیقهای این کار رو ادامه دادم تا کاملا حشریش بکنم شلوارم رو تا زانو کشیدم پایین و شلوار یلدا رو هم با کمک خودش تا زانو پایین کشیدم و نیم ساعتی لا پایی رفتم وقتی دیدم ابم میاد از بالای سرم دستمال رو برداشتم و ابم رو تو دستمال خالی کردم و شلوارمون رو کشیدیم بالا دستم رو تو شلوارش کردم و شروع به مالش کسش کردم تا اونم به ارگاسم برسه خوابیدیم و دو روز بعد مون هم اینطوری سپری شدو ولی به روی همدیگه نمی آووردیم 5شنبه بعدازظهر حرکت کردیم و شب رسیدیم خونه خسته و کوفته به خانمم گفتم یه دوش بگیر که خستگیت در بره قبول نکرد خواهر زنم گفت من یه دوش میگیرم گفتم برو بعد تو من میرم زنم بچه رو خوابوند و خودش با همون لباسای بیرون رو تخت تا دراز کشید خوابش برد به زور لباسهاش رو از تنش کندم و لخت رو تخت خوابوندمش و خودمم لخت شدم و در حموم رو زدم و وارد حموم شدم یلدا یه جیغ کوچیک کشید و گفت اه امیررضا مگه قرار نشد بعد من بیای حموم . گفتم خستم یه نفری باید باشه تا من و بشوره زیر دوش بود رفتم زیر دوش و خودم رو خیس کردم به بهانه شستن سر کیرم رو به تمام بدنش میمالیدم کیرم کاملا سیخ شده بود گفتم یلدا بدنم رو یه لیفی بزن یلدا شروع کرد به لیف زدن بدن بدن که چه عرض کنم فقط داشت با کیرم بازی میکرد بعد اینکه کیرم رو کاملا با شامپو و اب شست گفتم یلدا برام ساک میزنی گفت ساک یعنی چی گفتم مثل اینکه داری بستنی میخوری لیسش بزن گاز نگیریها. با یه وسواس خاصی شروع به خوردن کیرم کرد بعد 2_3 دقیقه کیرم داشت منفجر میشد نتونستم خودم و نگه دارم و آبم با یه فشار تو دهن یلدا خالی شد سار گفت اه چرا شاشیدی تو دهنم گفتم دختر شاش نبود آب منیم بود
بعد شست و شو رفتیم خونه و یه نگاهی به خانمم نگار کردم دیدم خوابه خوابه رفتم اتاق دیدم یلدا لخت نشسته داره با حوله موهاش رو خشک میکنه حوله رو ازش گرفتم و خوابوندمش رو زمین و رفتم لای پاش نشستم و شروع کردم به خوردن کسش و با یه دستمم شروع به مالیدن سینش کردم و با دست دیگم شروع به انگشت کردن کون کوچولو وخوشگلش کردم که یه آخ کوچیکی کردو یه 5 دقیقه ای با یه انگشت و بعد اون انگشت دوم رو هم داخل کونش کردم و دیدم داره آخ و واخ یلدا بالا میره گفتم یلدا یواش الانه که نگار بیدار شه آب کسش سرازیر شده بود کیرم رو به کسش میمالیدم و با سینه های اندازه انارش ور میرفتم وقتی دیدم کیرم کاملا خیس شده پاهای یلدا رو دام بالا و با آب دهانم کیرم رو دوباره خیس کردم و سرش رو روی سوراخ کون یلدا قرا دادم و با یه فشار کوچیک سر کیرم و داخل سوراخ کون یلدا کردم و با یه فشار دیگه کیرم روتا نصفه تو کون یلدا کردم
دیدم میخواد گریش بگیره تو رو خدا درآرش درد میکنه دستم رو رو دهنش گرفتم و گفتم هیس یلدا یه 2_3 دقیقه ای تو همون حالت کیرم رو ثابت نگه داشتم تا جا باز کنه بعد اون کم کم شروع به تلمبه زدن کردم تا کل کیر 16 سانتیم تو کون یلدا جا باز کرد بعد چند دقیقه تلمبه زدن گریه های یلدا خانم تبدیل به شهوت شده بود دیم کم کم داره یلدا به ارگاسم نزدیک میشه منم شرو به مالش کسش کردم و یلدا خانم ما با یه لرزش به ارگاسم رسید و بعد چند دقیقه منم آبم رو تو کون یلدا خالی کردم و چند دقیقه ای یلدا رو رو خودم کشیدم و همونجوری بی حرکت موندیم بعد اون جریان فرصت جدیدی برا سکس با یلدا به وجود نیومده ببخشید اگه داستانم طولانی شد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#840
Posted: 16 Nov 2014 00:10
گاییدن زنداییم با دختره حشریش
این داستانی رو که میخوام براتون بگم ماله 2 سال پیشه که اون موقع داییم 1 سال و چند ماه بود که فوت کرده بود.بعد از مرگش ما رفت و امدنمون رو بیشتر کرده بودیم یعنی در اصل من بیشتر میرفتم خونشون.راستی اینو نگفتم که زن داییم 42 سالش بود و یه دختر20 و یه پسر 7 ساله داشت.خودمم اونموقع 20 سالم بود.دلیل رفت و امدنم هم بخاطر دختر داییم بود اصلا تو کف زن داییم نبودم.
خلاصه یه روز دختر داییم بهم زنگ زد که گفت میخوان بعد از ظهر اسباب کشی کنن بیان خونه ای که تازه خریده بودن منم قبول کردم.من رفتم و وقتی رسیدم دیدم 2تا کارگر و ماشین گرفتن که اسباب ها رو ببره من شروع کردم کمک کردن و اسباب رو بردیم یه 2 سرویس دیگه تمام بودن که زنداییم گفت تو بمون کمکم (توی خونه جدیدشون)که وسایل ها رو جاگیر کنیم.زنداییم همیشه با یه دامن بدون اینکه شلوار زیرش بپوشه میگشت منم از دید زدن پاهاش غافل نبودم اما نظری نداشتم که باهاش حال کنم.یه چند دقیقه ای گذشت تا اینکه صدام کرد گفت بیا تا لامپ اتاق رو عوض کنیم اون گفت چهار پایه نیست بیا بغلم کن منم رفتم از جلو پاهاش رو گرفتم و بلندش کردم که دیدم کسش روبه روی صورتمه یکم که لامپ رو پیچوند من سفت گرفتمش که نیوفته یه دفعه صورتم رفت تو کسش دیدم که گفت تکون نخورد هیچی هم نگفت فکر کنم خوشش امده بود بعد از اینکه امد پایین تشکر کرد و رفت دور بقیه وسایل که فهمیدم خیلی حال کرده چون خیلی لحن صحبت کردنش عوض شده.
دختر داییم با برادرش و کارگرا رسیدن خالیشون کردن و رفتن منم همینطور تویه خونه وسایل ها رو مرتب میکردم که زنداییم یه جیغ کشید دویدم سمتش دیدم وسایلی که توی دستش بودن افتاده پشت یه میز خم شده بود رو میز نمیتونه بیاد بالا چون اون جعبه توی دستش بود سنگین بود وشکستنی منم مجبور بودم از پشتش برم انور میز که راه تنگی بود همین که رفتم به کونش خوردم که متوجه کیرم شد رفتم وسایل رو جمع کردم که بهم گفت این چی بود که بهم خورد منم لال موندم که چی بگم که یه فکر خوب زد به سرم گفتم مگه چیه فکر کردی من دخترم چیزی ندارم که اون گفت جدی وقتی که ازش استفاده نکنی چه بدرد میخوره منم روم باز شد گفتم با کی امتحانش کنم که اون گفت یکی رو می شناسه که خیلی خوشش میاد.گذشت تا تمام وسایل رو جمع کردیم موقع رفتن بهم گفت امشب بهت sms میدم.حدود ساعت 12 بود که بهم sms داد نوشته بود بیا خونمون وقتی رسیدی یه زنگ بزن رو گوشیم.منم لباس پوشیدم عطر همیشگیم رو زدم و رفتم وقتی رسیدم زنگ زدم رو گوشیش امد دم در کلید طبقه بالا خونشون که ماله خودشون بود و خالی هم بود رو داد بهم گفت برو بالا بی سروصدا تا اونی که خوشش میاد رو بگم بیاد.من رفتم تو فکر این بودم الان دخترش رو میفرسته بالا منم به ارزوم میرسم که صدای پای کسی رو فهمیدم رفتم جلو دیدم تنهاست و یه پتو هم تو دستشه گفتم پس کو اون طرف که گفتی گفت کی بهتر از خودم عزیزم که اینو گفت امد تو بغلم شروع کرد ازم لب گرفتن منم گفتم کسی نمیاد گفت بچه هام از خستگی خوابشون برده کسی هم کلید های طبقه بالا رو نداره.رفتیم تو اتاق پتو رو پهن کردم خوابوندمش رو زمین شروع کردم لب گرفتن در همین حین لباساش رو دراوردن لختش کردم واقعا بدن نازی داشت سینه هاش واقعا با این سن و سالش خوب سفت بودن.گفت تو بخواب تا من تو رو لخت کنم.خوابیدم رو کمر که اول پیرهنمو در اورد بعد شلوارم کشید پایین کیرم رو با حرکت با حال از رو شرتم ماساژ میداد گفتم برام ساک میزنی که بدون جواب کیرم رو دراورد شروع کرد ساک زدن وای چقدر قشنگ ساک میزد یه دفه کامل میکرد تو دهنش یه دفه دیگه فقط سرش رو ساک میزد تخمام رو میکرد تو دهنش انگار شیرینی بودن با زبونش از تخمام تا سرکیرم رو لیس میزد بهم میگفت که یک سال ونیم هست کیر ندیدم و قربون صدقه کیرم میرفت که امد بالا بهم گفت تو هم یه حالی به کسم میدی گفتم باشه خوابید رو کمر پاهاش رو باز کرد شروع کردم کسش رو خوردن واقعا عطر کسش ادم رو مست میکرد زبونم رو میکردم تویه کسش اونم اه اه میکرد همین که چوچولش رو کردم تو دهنم یه جیغ کوچیک کشید گفت چی کردی بهم چوچولم رو بخور انگشتم رو اروم کردم توی کسش شروع کردم بازی کردن در همین حین هم کسش رو می لیسیدم که دیدم شروع کرد به لرزیدن فهمیدم کارم رو به نحو احسنت انجام دادم و ارضاش کردم رفتم تو بغلش بهش گفتم چطور بود بعد چند لحظه سکوت گفت تو تا حالا کجا بودی واقعا عالی بود اما هنوز اول کار بود دوباره امد کیرم رو ساک زد تا خوب راست سفت شد گفت بیا که جواهرم رو بزارم در اختیارت کیرم اماده به کار بود یکم کیرم رو کسش بالا پایین کردم که گفت بکنم که دارم میمیرم منم اروم کیرم رو کردن توی کسش که چشماش رو بست و یه اهی کشید منم اروم خودم رو عقب جلو میرکردم کسش خیلی تنگ وگرم بود پاهاش رو گذاشت دور کمرم دستاش هم گذاشت دور گردنم منو به سمتش میکشوند و از هم دیگه لب میگرفتیم من همه نوع مدل کردن رو امتحان کردم تا رسیدم مدل سگی که کونش قشنگ روبه روم بود بهش گفتم یه حالی به کونت بدم که گفت دردم میاد تا حالا ندادم اما باشه اما یواش منم تمام کیرم و کونش رو تف زدم و اروم کردم تو که دیدم خیلی اذیت میشه منم بی خیالش شدم دوباره از جلو شروع کردم کردن تا ابم امد بهم گفت بریزش رو سینه هام منم با تمام وجود ریختمش تمام سینه و شکمش پر شده بود از اب کیرم با شرتش پاکشون کرد و بهم گفت خیلی خوش گذشت امیدوارم به تو هم خوش گذشته باشه منم گفتم عالی بود و رفتم خونه.بعد از دو روز دختر داییم زنگ زد بهم گفت بیا خونمون کامپیوترم رو درست کن وصل نمیشه به اینترنت بیا کار مهمی دارم.رسیدم در زدم امد در رو باز کرد رفتم تو دیدم با یه تاپ و شلوارک بود موهاش به هم ریخته بودن ظاهرش خیلی اشفته بود گفتم اتفاقی افتاده گفت نه خواب بودم دروغ میگفت چون من بعد از نیم ساعت امدم نمیتونست خودش رو جمع جور کنه.بهش گفتم کامپیوتر چشه که رفتم تو اتاق دیدم یه فیلم سوپر داشت میدید گفتم این چیه خودمو جدی گرفتم (حالا تو کونم عروسی بود که اینم اهل حاله) گفت ببین می دونم با مامانم اونشب امدی حال کردی گفتم تو از کجا می دونی گفت sms که بهت داد رو خوندم فهمیدم که باهات رابطه داره بعد گفت خوب بهت حال داد من میخوام بهتر از اون بهت حال بدم که دیدم از انور اتاق دوید سمتم پرید تو بغلم منم عقب عقب رفتم افتادیم رو تختخوابش که شروع کرد وحشیانه لباسام رو در اوردن بهش گفتم کسی خونه نیست گفت مامانم برادرم رو برد مدرسه چون دور بود خلاصه داشت لباسام رو در میاورد وقتی شرتم رو کشید پایین کیرم رو که دید کامل گذاشتش تو دهنش با یه ولع خاصی می خوردش مثل کیر ندیده ها گفتم مثل مامانت میخوری که گفت من از اون وارد ترم گفتم تو ندیده تری هر دو خندیدیم و همونطور کیرم رو ساک میزد که دیدیم صدای در امد از لای در نگاه کرد دید مامانشه گفتم چی کار کنیم گفت تو رو اگه اینجا ببینه بد میشه منم پیشه خودم گفتم اگه ببینه دارم دخترش رو میکنم ناراحت میشه و از دستش میدم رفتم زیره تخت فقط شرتم رو پوشیده بودم که امد داخل اتاق به دختر داییم گفت چرا لختی گفت میخواستم برم حموم گفت این بویه عطر مسعود نیست گفت مسعود!!! گفت نه مسعود اینجا چکار داره زن داییم گفت چرا خودشه منم از زیر تخت داشتم گوش میدادم که زنداییم زنگ زد به موبایلم و صدای زنگش بلند شد دیدم هر دوشون امدن تو زن داییم خم شد پایین دید زیر تختم گفت بیا بیرون.شروع کرد دعوا کردن که اینکار رو نباید بکنین که دختر داییم گفت منم دل دارم فقط تو رو باید بکنه زن داییم برگشت بهم گفت تو بهش گفتی من گفتم sms که به من داده بودی اون شب رو دیده که زنداییم گفت حالا ما یه دفعه کاری کردیم تو هم باید همون کار رو بکنی که گفت منم همین یکبارم هست حالا برون بیرون میخوام یه حالی بهش بدم زنداییم گفت باشه بعد امد پیشم اروم گفت طوری بکنش که یادش نره گفتم باشه و رفت دوباره امد تو بغلم شرتم رو کشید پایین با کیرم یکم ور رفت دوباره راست شد کرد تو دهنش درست مثله مامانش حرفه ای بود زبونش رو میکرد تو سوراخه کیرم یکی یکی تخمام رو میخورد از بس فیلم سوپر دیده بود کارش رو خوب بلد بود.بهش گفتم بیا بالا تا امد شروع کردم سینه هاش رو خوردن امد تو بغلم منم همینطور سینه میخوردم انداختمش رو تختخواب شروع کردم از نوک انگشت تا توی موهاش رو خوردن داشت دیوونه میشد اولین باری بود کسی داره باهاش حال میکنه اونم اینطوری صداش خیلی بلند شده بود من که صورتم سمت در بودم دیدم زندایی داره از لای در نگاه میکنه و هی با خودش ور میرفت دامنش رو داده بالا از رو شرتش کسش رو میمالید تا متوجه شد من دارم نگاش میکنم خندید به دختر داییم گفتم شریک نمیخوای گفت کی گفتم مامانت برگشت سمت در دید مامانش لای در داره با خودش ور میره به مامانش گفت بیا که من نمیتونم تنهای از پس این کیر بربیام که با خنده ای امد تو بدونه هیچ حرفی لخت شد امد رو تخت با اشاره بهم گفت بخواب بعد خودش و دخترش افتادن رو کیرم مثل ندیده ها کیرم رو ساک میزدن یه بار مامانه می امد بالا لب دادن یه بار دخترش من داشتم بیهوش می شدم واقعا تیم خوبی بودن این مادر و دختر.به پیشنهاد من دو تاشون رو روی هم خوابوندم طوری که کساشون جفت هم می افتاد اون دو تا از هم لب میگرفتن منم این پایین کساشون رو می خوردم که دیدم زن داییم ارضا شد دخترش گفت چی شد زنداییم گفت بعدا میفهمی تو همین حین دختر داییم رو زدم کنار کیرم که مثل اهن سفت شده بود رو کردم توی کسه زنداییم .زنداییم که جیغ کشید بدون صدایی چشماش بست وفقط من میکردم دختر داییم شاکی شد گفت پس من چی گفتم بیا بشین رو صورت مامانت امد مامانش کس دخترش میخورد از بالا هم من لباش رو میخوردم بهم گفت منم کیر میخوام گفتم تو پرده داری از عقب هم نمیتونی بدی مثله مامانت مجبورم لا پایی بکنمت تا گفتم که از کون نمیتونی مثل مامانت بدی گفت چرا که خوبم میتونم گفتم خوب بیا رو شکم افتاد زندایی یکم کرم اورد کیرم رو زدم بقیش هم مالوندم رو سوراخ کونش با یه فشار سر کیرم رفت داخل که گفت وای چه باحاله منم اروم همه کیرم رو کردم تو کونش گفتم چطوره گفت عالیه منم شروع کردم تلمبه زدن احساس کردم ابم داره میاد صورت دوتاشون رو گذاشتم جفت هم منم با تمام وجود ابم رو ریختم تو صورتشون با همون وضع کیرم رو شروع کردن ساک زدن و ابم رو تا اخرین قطره رو صورت هم خورن منم دیگه افتادم گوشه تخت گفتم کی میاد بریم حموم که هر دو موافقت کردن تویه حموم زیر دوش همش تو بغل دختر داییم بودم و داشتیم قرار دفعه بعد رو میذاشتیم.داستانهای دیگه هم از کردن دخترای همسایمون دارم که اونها رو هم میذارم.امیدوارم که خوشتون امده باشه و هر کی تو کف هر کسی هست گیرش بیاد که بکنش بخصوص زندایی ها و دختراشون
نوشته: مسعود
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...