ارسالها: 9253
#851
Posted: 5 Dec 2014 00:29
کردن زن عموی حشری و خوشگل
من نیمام 18 ساله قدم 170 خیلی خوش خنده و شوخ بازم داستان از اونجایی شروع میشه که امسالم مثل هر سال وقتی مدرسه ها تموم شد مهمونای ما از شهرستان اومدن خونه مامان بزرگم که طبقه بالاش عموم اینا هستن خونشون آپارتمانی نیست ولی از بغل حال پله میخوره میره بالا که خونه عموم ایناست که تو راهرو نرسیده به خونه یه اتاق کوچیک هم دارن من وقتی شنیده ام عمه ام اینا اومدن بدو بدو رفتم خونه مامان بزرگم که پیش پسر عمه ام باشم تا شب ما کلی قلیون کشیدیمو پاسور بازی کردیم عمومو زنعموم هم پایین بودن منو پسرعمه ام سعید کلی مسخره بازی در آوردیمو خندیدیم زنعموم هم با ما بود یه زن24 ساله با یه دختر3 ساله تا این که شب موقع خواب شد ما جاهامونو انداختیم پایین خوابیدیم شب وقتی همه خواب بودن منو سعید داشتیم با زیدامون اس بازی میکردیمو با هم حرف میزدیم که سعید گفت مریم(زنعموی من زندایی اون)زن خوشگلو خوش اندامیه راستش زنعموم واقعا خوشگل بود لباسای باحالی میپوشید آرایش ملایم میکرد خیلی هم با ما عیاق بود چون نسبت به همه جاریاشو خواهر شوهراش کوچیکتر بود بیشتر با ما بود در همین حال که سعید حرف میزدم به سعید گفتم اگه میخوای مخشو بزن اونم گفت چه جوری تا این که یهو اون موقع شب به سعید اس اومد نگاه کرد دید بله مریم خانوم به سعید اس داده بیداری؟ سعیدم گفت اره چون اون موقع شب اول رمضون بود و میخواستیم سحری بلند شیم نخوابیده بودیم
بعد مریم پرسید نیما خوابه منم گفتم بگو آره خوابه سعیدم براش نوشت آره خوابیده بعد مریم گفت چیکار میکنی سعیدم گفت دارم با زیدم اس بازی میکنم مریمم گفت پس مزاحم نمیشم منم گفتم تو هم بنویس نه مزاحم نیستی سعیدم همینو نوشت بعد مریم جواب داد اس بازی با اون یه صفای دیگه داره مزاحم نمیشم سعید به من گفت چی بگم گفتم بگو ردش کردم رفت اون همیشه هست ولی اس بازی با تو یه افتخار دیگه است سعیدم همینو نوشت آقا خلاصه اینا تا سحر اس بازی کردن سعید گفت سحری بیا پایین اونم گفت نه بالا میخورم اگه میخوای تو بیا بالا منم گفتم بگو ضایع است منم بیام بالا سحری بخورم اونم فرستاد بعد مریم گفت نه چرا ضایع است بگو میرم با زندایی سحری بخورم سعیدم گفت قول نمیدم ولی ببینم چی میشه خلاصه اس بازیشون تموم شد سعید رفت بالا سحری خورد منم الکی رفتم بهش سر زدم اینم بگم پسرعمه ام یه سال از من بزرگتره تا این که فردا شد تا شب یکم دیگه اس بازی کردن اس بازی کردن موقع خواب دوباره نصف شب اس قبلی رو تکرار کرد گفت خوابی سعیدم گفت نه آقا خلاصه اینا اس بازی کردنو منم به سعید مشاوره میدادمو کمکش میکردم تا این مریم شارژم تموم داره میشه بای منم به سعید گفتم یه شارژ بفرست واسش سعیدم یه هزاری فرستاد واسش دوباره سحر شدو سحری خوردیم ولی ایندفع نزاشتم سعید بره بالا بعد سحری دوباره مریم اس بازی رو حدود یه ساعت شروع کرد تا این که سعید گفت اگه اجازه بدی خوابم میاد مریمم گفت نه سعید گفت عجب غلطی کردیما مریمم ناراحت شد خدافظی کرد
اینا هرروز به هم نزدیکتر میشدنو منو از همه ماجرا خبر داشتم تا چند روز بعد که همه دور هم جمع بودیم داداشم اومد خونه مامان بزرگم یکی دیگه از پسر عمه هام هم اومده بود که یه سال از من کوچیکتره خ
لاصه شبو من رفتم خونه خودمون و سعید و داداشمو اویکی پسرعمه ام به بهونه این که پایین نمیشه خوابیده اون پیرمرد پیرزن تند تند میرن دستشویی رفتن تو اون اتاقی که تو راهرو نرسیده به خونه عموم بود خوابیدن منم اون شب اصلا کاملا یادم رفت از سعید بپرسم چیکار کردش فرداش همگی رفتیم پارک خانواده ما عمه هام پسر عمه هام عموهام و... تو پارک ما رفتیم قلیون گرفتیم کشیدیم که سعید گفت من نمیخوام اونجا بخوابم هر چقدر پرسیدیم چرا نگفت تا این که موقع برگشتن من دوباره رفتم خونه مامان بزرگم و با سعید خوابیدیم سعید یه سری اس ام اس بهم نشون داد که متوجه شدم بله دیشب که من نبودم اینا کارشون بالا گرفته مریم خانوم بالا خره عاشق سعید شده بود چون تو اس گفته بودم میخوام بغلت کنم بغلم کنی و از این حرفای عاشقانه شب مریم دوباره اس داد ولی سعید نمیخواست جواب بده من گفتم جواب بده ولی نه به اون صمیمیت نشون بده حوصله نداری آقا خلاصه نگو اینا همدیگه رو بغل کرده بودنو منم از همه چی خبر داشتم تا من سعید راضی کردم کشید عقبو مریم ناراحت شدو رفت پیش رونپزشکو اینچیزا تا حالش خوب شد و کلا از این فاز اومد بیرون منم کونم سوخته بود چرا با سعید اینکارارو کرده من که 7 ساله همه کاراشو انجام میدم چرا به اون پا داده بود تا این که سعید اینا برگشتن بندرعباس خونشون و طی یه جریانی مجبور شدم به مریم گفتم که من از قضیه خبر دارم ولی گفتم قایمکی خودم فهمیدم و نفهمید سعید به من گفته اول مریم انکار کرد منم گفتم زنعمو من بچه نیستم که میای از اتاق لباس بر میداری میری پیش سعید عوض میکنی اینقدر گفتم تا تسلیم شد حتی سعید بهم زنگ زد گفت که سینه های85 مریمو گرفتم دستم واز لاش بوس میکردم و مریمم حشری شده بود هی کسشو میمالیدو میگفت سعید دوست دارم
خلاصه وقتی مریم فهمید من از همه چی خبر دارم یهو فشارش افتاد قش کرد افتاد زمین منم بدو بدو رفتم سمتش بغلش کردم چندتا سیلی بهش زدم آب قند دادم خورد حالش سرجاش اومد بعد گفت خب حالا چی میخوای گفتم من میسوزم از این که با سعید اینکارارو کردی گفت خب که چی گفتم منم میخوام اونم گفت گمشو من یه بار همچین غلطی کردم بسمه دیگ امکان نداره منم گفتم آبروتو میبرم گفت هر غلطی میکنی بکن رفتم پایین عصبانب بودم دیدم اس داد یه لحظه بیا بالا رفتم دیدم داره گریه میکنه دلم سوخت رفتم کنارش نشستم بغلش کردم اشکاشو پا کردم بعد از لپش یه بوس کوچولو کردم تا این که حالش خوب شد و عموم از سرکار اومد و من رفتم پایین نصف شب دوباره شروع کرد اس بازی با من تا دو سه شب بالاخره مخشو زدم فرداش عموم که رفت سرکار چون شب میومد راحت رفتم خونشون گفت همش تقصیر سعید بودو اون مجبورم کرد من اونو دوست داشتم ولی اون سواستفاده کرد منم الکی گفتم میدونم بابا عیب نداره کاریه که شده حالا همش منم اخر شب زنگ میزدم به سعید آمار میدادم که چی کارا کردیم اون روز دخترش مهد کودک بود منم بغلش کردمو دیدم اصلا حال نداره یهو لبامو رو لباش قفل کردم همینطوری که لباش میخوردم داشتم کمرشم میمالیدم که یهو ازم جدا شد گفت از جلوتر نروها گفتم چشم دوباره بغلش کردم زبونمو کردم تو دهنش و چرخوندم دیدم اونم حشری شده داره لبام گاز میگیره مانتویی که پوشیده بود رو در آوردم با تاب بود اخم کرد گفتم کار ندارم میخوام محکم تر بغلت کنم بعد تف کردم زیر گلوش و آب دهنم لیز خورد رفت پایین لای سینه هاش منم انگشت اشارمو بردم لاش و کشیدم بالا بعد شروع کردم زیر گردنشو خوردم همونجوری که رو مبل نشسته بودیم هی دستمو پشت کمرش میزدم مو میمالیدم که یهو دیدم آیفونشود صداش در اومد خواهرش بود که دختر مریمو از مهد آورده بود
زود لباس پوشید رفت بچشو گرفت اومد بعد به من گفت بسه دیگه منم تو کونم عروسی بود که بالاخره داره انجام میشه دخترش که رفت تو اتاق لباس عوض کنه به زنعموم کیرمو نشون دادم که داره منفجر میشه اومد لبامو بوسید و دستشو رو از شلوار رو کیرم کشید بسته گمشو منم رفتم دستشویی خودمو خالی کردم و رفتم چند دقیقه پایین پیش مامانو بابابزرگ نشستم و رفتم خونه فرداش دوباره رفتم خونه مامان بزرگم یه ساعت نشستم و دوباره رفتم بالا تو راه پله یه یالله گفتم گفت وایسا نیا چشاتو ببند بیام از اتاق لباس بردارم منم مثلا چشامو بستم ولی دیدش زدم با یه تاب بود که سینه هاش خیلی بیرون بودو معلوم بود با یه شلوارک توسی که کونش داش پارش میکرد رفت یه مانتوی کوتاه پوشید اومد رفتم نشستم رو مبل رفت چایی آورد وقتی خم شد که چایی رو بزاره رو عسلی از بالای مانتوش که دکمه هاشو نبسته بود سینه هاشو دید زدم دیدم اونم داره منو نگاه میکنه منم خندم گرفت گفت زهر مار چیه انگار تو عمرش ندیده منم گفتم جنس با جنس فرق میکنه بعد نشست مبل رو به رویی و با هم داشتیم حرف میزدیم گفت بدجوری هوس قلیون کردم منو رفتم قلیونمو که پایین خونه مامان بزرگم جا گذاشته بودم آوردم بلا چاق کردم و کشیدیم خیلی باحال میکشید بعد که سرش گیج رفت خودشو الکی زد به سر گیجه منم میدونستم الکیه ولی فرصتو از دست ندادم دستمو گذاشتم دور کمرش و خودمو تکیه گاهش کردم بعد اونم همونجوری موند قلیونو که داشتم میکشیدم یه دونه عمیق کشیدم و یهو لبامو بردم سمت سورتش وفوت کردم سمت صورتش اونم گفت اووه چه خنک بود حال داد منم یکی دیگه همونجوری کشیدم . این دفعه لبامو گذاشتم رو لباش و فوت کردم تو خیلی باحال شد هو از لای لبامون هم از دماغامون دود میومد بیرون بعد دیگه قلیونو گذاشتم کنار خوابوندمش زمین اینم بگم دخترش تو اتاق خواب بودش بعد با دستم از زیر مانتو بازوها شو محکم گرفته بودمو میمالیدم اونم زانشو رسون به کیرم و مالوند بهش بعد لبامو جدا کردم کل صورتشو بوس کردمو زبون زدم خیلی خوشش اومده بود
دستامو آوردم از رو تابش سینه هاشو مالیدم فهمیدم کرست نپوشیده سر سینشو از رو تاب گرفتم فشار دادم ضربانم رفته بود رو هزار اونم همین طور شده بود شالشو کشیدم کنار دستم کشیدم رو موهاشو دوباره لب گرفتم ازش دستمو از زیر تاب رسوندم به سینه هاش سردی دستام که خورد به سینه هاش یهو گفت اییی منم که اون کار بیشتر حشریم کرد مانتوشو سریع در آوردم بعد بندای تابشو کشیدم آوردم گذاشتم رو بازوش اونم تمام این مدت زل زده بود تو چشام بعد سینه هاشو از زیر تاب کشیدم بیرون وایییییییی نمسدونی چقدر بدن سفیدی داره خیلی پستونش خوشگل بود با سر قهوه ای کم رنگش دیونم کرد اول یکم با دستم مالیدمو دوباره لبای شیرینشو خوردم بعد اومدم زبونمو گذاشتم رو سینه چپش یکی از دستامم گذاشتم رو اونیکی سینه اش و مالیدم تند تند داشتم میخوردمش میک میزدم خیلی حال میداد دلم میخواست همشو جا بدم تو دهنم اونم نفساش عمیق شده بود سرمو فشار میداد به سینه هاش که بیشتر حال میکردم رفتم سراغ اونیکی سینه اش دستمو گذاشتم از روی شلوارک رو کسش که دیدم شلوارکش خیسه گفتم آبت که نیومده گفت نه بابا زوده فعلا بعد رفتم پایین تر شکمشو لیس زدم وقتی رسیدم به نافش زبونمو کردم توش هی میک زدم دورشو لیس میزدم اونم قلقلکش میومدو میخندید تو همون حالت دستامو گذاشتم دو طرف شلوارکش تا زیر کسش کشیدم پایین دیدم شرتم نپوشیده آقا نمیدونی چه کس تمیزی بود پرسیدم چقدر تمیزه گفت امروز رفتم حموم موهاشو زدم حشرم زد بالا واسه همین شرت کرست نپوشیدم منم یهو کل شلوارکشو در آوردم افتادم به جونش اول یه لیس زدم روش یهو گفت آه ه ه ه آه منم گفتم جون با دوتا انگشتش لاشو باز کرد با اون یکی دستش سرمو فشار داد به کسش اول دماغم خورد به کسش منم سرمو کشیدم بالا و زبونو کردم تو کس صورتیش خیلی خوش مزه بود زبونمو میکردم توش راستش من خودم چیزی بلد نبود تا این حد اما به لطف داستانا و فیلمایی که دیده بودم یه چیزیای بلد شده بودم خلاصه هی زبون میزدم دستمو بردم بالای کسشو هی مالیدم دیدم پاهاشو جمع کرد دور سرم و هی سرمو فشار داد به کسش محکم داشت آه میکشید منم دستمو گذاشتم رو دهنش که صدا نره پایین دیدم آبش داره میاد همچین با فشار اومد پاشید تو صورتو دهنم که خودم حال کردم اونم از شهوت اینقدر محکم دستمو گاز گرفت که نزدیک بود منم داد بزنم ولی خودمو نگه داشتم بعد یهو شل شد با حال ندار گفت خیلی حال داد مرسی تو نمیخوای لخت شی
یه نگاه به خودم انداختم دیدم همونجوری موندم گفت خم شو سمت من خودم درش بیارم منم خم شدم دکمه های پیراهنمو باز کرد درش آورد یه دست کشید رو شلوارم که کیرم داشت پارش میکرد گفت خیلی خماره آره؟گفتم بدجوری شلوارمو در آورد شرتمو کشید پایین کیر منم مثل این که از زندون فرار کرده باشه پرید بیرون زنعموم گفت اوخ چه خوشگله گفتم میخوریش گفت نمیخورم ولی به خاطر این که آبمو آوردی میخورم یکمی کرد تو دهنش شروع کرد ساک زدن منم آه اوهم در اومده بود دیدم زیاد خوشش نمیاد گفتم بسه نمیخواد پرسیدم تو کودومش بکنم کس یا کون گفت کسو حالا بکن درباره کون حرف میزنیم منم گفتم چشم یکم مالیدم در کسش از پشت با پاهاش فشارم داد یهو همه کیرم رفت تو گفتش آخ جر خوردم گفتم خودت کردی اونم گفت تو لفتش میدی الان یا بچه بلند میشه یا اون دوتا یکیشون میاد بالا یا عموت از سرکار میاد شروع کردم جلو عقب کردن خیلی حال میداد همین الانم شق شده داخلش خیلی گرم بود هی در می آوردم میکردم تو یادم رفت بگم چون شک داشتم که همچین اتفاقی بیوفته قایمکی اسپری تاخیری عمومو رفته بودم دستشویی زده بودم به کیرم حدودا ده دقیقه جلو عقب کردم بعد خسته شدم اونم فهمید گفت بزار خودم بشینم روش گفتم باشه خوبه من دراز کشیدم زمین اونم اومد رو به من نشست رو کیرم همش تا خایه رفت تو کسش خم شد سمت من و شروع کرد بالا پایین شدن منم با سینه هاش بازی میکردم میخوردم و میمالیدم بعد سه چهار دقیقه اونم خسته شد گفتم حالت سگی بگیر بزارم تو کونت گفت نه گفتم معلومه کونت بزرگه چیزیت نمیشه عموم از خجالتش در اومده خندیدو گفت دیوونه گفتم جوووووون حالت چهار دستو پاشد رفتم یه کرم آوردم که خارجی بود چون عموم بازاریاب لوازم آرایشی بود چیزای جالبی تو خونشون پیدا میشد کرم آوردم مالیدم تو سوراخ کونشو انگشت کردم یه تفم انداختم رو کیر خودم گفتم حاظر باش رفتم سرشو گذاشتم روش چندبار جلو عقب رفتم سر کیرمو زدم به سوراخ کونش آخرین بار یهو فشارو بیشتر کردم رفت تو
مریم گفت اوهههه اییییههه نفسای عمیق کشید بعد همشو کردم تو اوخ وقتی رونام چسبیدن به کپلای کونش خیلی حال کردم دوست داشتم فقط فشار بدم عقب نکشم محکم چسبیده بودم بهشو تو حال حول بودم که گفت آیییییییی بکش عقب خو منم شروع کردم به تامبه زدن دوتا طرفشو گرفته بودمو هی میکوبیدمش به خودم بعد چند دقیقه دستمو بردم چوچولشو مالیدم اونم دستشو خیس کرد زد به کسش منم بیشتر مالیدم یواش یواش حس کردم داره آبم میاد یه بالشت گذاشتم زیر سرش گفتم سرتو بزار روش اونم گذاشتم منم خم شدم سینه هاشو گرفتم یهو دید که سرعتمو زیاد کردم صداش در اومد نیما جون من آروم آوه آرومتر ولی چون آب من داشت میومد حالیم نبود دیدم صداش بلند شد سرشو فشار دادم به بالشت خودم محکم سینه هاشو گرفتم سرمو گذاشتم رو کمرش یه بار کیرمو کشیدم بیرون محکم زدم تو کونش و تا تو نستم فشار دادم که آبم با فشار زیاد از کمرم و کیرک خارج شد پرید تو کونش مریم شروع کرد ناله کردن آی چه داغه سوختم وایی بسه چرا تموم نمیشه وایی منم آروم آروم ناله میکردم دلم نمیخواست از اون حالت خارج بشم دوباره کشیدم عقب محکم زدم تو مریم گفت اوخ خیلی حال میداد وقتی بیشتر به خودم فشارش میدادم یکم همونجوری موندم انگار که خوابم برد مریم اوم غلت بزنه منو بکشه کنار ولی من چون محکم بهش چسبیده بودم همون جوری رفتم زیرش او اومد روم گفت ولم کن دیوونه کشتی منو دستامو از رو سینش برداشت از رو کیرم بلند شد گفت آی ساعت شیش بود عموم یکی دوساعت دیگه میرسید خونه بلند شد با شرتش کیر منو تمیز کرد کون خودشم تمیز کرد رفت دستشویی بعدم ده دقیقه ای رفت حموم اومد وقتی اومد من دیگه لباسلمو پوشیده بودم نشسته بودم رو مبل تا اون بیاد چایی دم کردم رفتم دوتا لیوان ریختم وقتی از حموم در اومد گفت آی الان میچسبه اومد نشست کنارم چایی رو که خوردیم من دوباره از بوی صابون لوسینش مست شدم سرمو بردم سمت سینش که گفت بیا پسرم شیرتو بخور سینشو در آورد همین جوری که میخوردم اونم لبخند زده بود با دستام میمالیدمش که یهو صدای آیفون در اومد سریع خودمونو جمعو جور کردیم رفتم یه قلیون دیگه چاق کردم آوردم منو زنعمومو عموم کشیدیم تمام اون مدت به هم زل زده بودیم قایمکی و اون هی به کیرم اشاره میکرد میگفت جمعش کن شخ شده عموت نفهمه شب شد رفتم خونه تا صبح اس بازی کردیم که مریم گفت عموت بیدار شد بر سرکار منم گفتم بخواب بعدا همدیگه رو میبینیم اونم گفت خیلی دوست دارم عشقم از اون به بعد چند بار دیگه با هم بودیم ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#852
Posted: 5 Dec 2014 00:43
سکس با شوهرخواهرم
سلام
اسمم رویا هست 22 سالمه ساکن شیراز .من دوتا خواهر دارم یکی کوچکتر از خودم و دیگری از من بزرگتره و 25 سالشه این داستان به تازگی واسم اتفاق افتاد راستش خواهر من مدتی میشه که با یه پسر خوشتیپ به اسم بهنام ازدواج کرده که 26سالشه من و خواهرم تقریبا از بچگی به علت اختلاف سنی کمی که داریم خیلی با هم راحتیم و همه چی واسه هم میگیم من توی خانواده که خیلی هم مذهبی نیست یعنی معمولی به دنیا اومدم اما خودم تقریبا آدم مقیدی هستم یعنی اهل نماز و روزه بریم سر اصل داستان
من خیلی دخترحشری هستم پوست یکم سبزه دارم قدم هم 170هست. قضیه از جایی شروع شد که من متوجه نگاههای گاه و بیگاه بهنام رو خودم میشدم ولی زیاد توجه نمیکردم و واسم مهم نبود تا این که بعد از یه مدت یه روز که خونه خواهرم شیوا بودیم خواهرم رفته بود حمام و من و بهنام تنها پای تلوزیون بودیم که دیدم بهنام پاشداومد کنارمن نشست و بهم گفت یه سوال بپرسم راستش رو میگی من یکم جا خوردم ولی از روی کنجکاوی گفتم بپرس گفت نظرت درباره من چیه من گفت یعنی چی گفت میخوام بدونم درباره من چی فکرمیکنی منم گفتم خوب پسرخوب و خوشتیپی هستی و واقعا لیاقت شیوا رو داری گفت نه منظورم اینه که تو از من خوشت میاد من که خیلی جاخورده بودم گفتم خوب تو شوهرخواهرمی و من به چشم خواهر شوهر آره ازت خوشم میاد یکم بهم نزدیکترشد گفت اگه من به جای شیوا اومده بودم خواستگاری تو قبول میکردی؟من دیگه رنگم پریده بود و قلبم تند تند میزد یکم ازش فاصله گرفتم و گفتم بهنام بس کن اینا چه حرفیه گفت یه چیزی تو دلم هست که میخوام بهت بگم ولی میترسم درباره ام فکر بدی بکنی یه آهی از ته دلش کشید گفتم خوب چیه بهم بگو آخه یه جوری گفت که دلم یه جوری شد انگار دلم سوخت گفت قول میدی به کسی چیزی نگی گفتم باشه.بهم گفت راستش شیوا خیلی گرم نیست و من پسر واقعا گرمی هستم نمیتونه نیازهای منو ارضا کنه از طرفی من تورو خیلی دوست دارم حتی از شیوا هم بیشتر
راستش خیلی شکه شدم زبونم بنداومد انتظار هر حرفی رو داشتم جزاین کاملا لال شده بودم اوم سکوت کرد سکوت بدی اتاق رو گرفته بود پاشدم برم تو آشپزخونه که دستم رو گرفت گفت نرو گفتم ولم کن گفت توقول دادی گفتم نترس سرقولم هستم ولم کرد ورفتم خواهرم هم از حموم اومد بیرون منم ازشون خداحافظی کردم و رفتمولی همش تو فکرحرفای بهنام بودم خیلی ذهنم رو مشغول خودش کرده بود از طرفی هم من چون دخترگرمی بودم خیلی احساس نیازمیکردم از بهنامهم بدم نمیومد ولی آخه من اهل نماز و روزه بودم چطور میتونستم به رابطه بایه پسرفکرکنم خیلی ذهنم مشغول بودیه ماه گذشت و من باز خونه خواهرم بودم بازم همش نگاه بهنام رو من بود شب شد وخوابیدیم نصف شب بود که احساس کردم یه چیزی کنارمه خیلی ترسیدم که نکنه جن باشه میخواستم جیغ بزنم که یه دست جلو دهنم رو گرفت بله بهنام بود همین جورکه جلو دهنم رو گرفته بود گفت ساکت باش باهات کاری ندارم درضمن شیوا قرص خواب خورده چون سرش درد میکرده و خوابه خوابه خیلی ترسیدم که میخواد چیکارکنه
کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش موهام و همش میگفت خیلی دوستت دارم توخیلی اندام خوشکلی داری و خیلی خوشکلی و من رو دیوونه کردی دیگه طاقت ندارم و از این حرفا منم همش داشتم زور میزدم که یه جوری فرارکنم ولی اون مرد بود و قلدر کم کم دستش رو گذاشت رو سینه هام منم که دیگه خسته شده بودم کارزیادی نمیتونستم بکنم بهش التماس میکردم و گریه که اینکار گناهه و توروخدا و از این حرفا که دلش به حالم سوخت و ولم کرد ولی گفت نبایدبه کسی چیزی بگم وگرنه آبروم رو میبره صبح زود ازاونجا رفتم از بهنام بدم اومده بود خیلی هم زیاد بعد یه مدت با خواهرم تنها شدم و همه قضیه رو بهش گفتم ولی گفتم به بهنام چیزی نگو ولی چندروز بعد بهنام باتوپ پر زنگ زد بهم که خیلی نامردی چرا اینکارو با من کردی و ازاین حرفا منم گفتم نامرد تویی که شبونه اومدی سراغ من و اون قطع کرد و من دیگه خونشون نرفتم.
چندماه بعد بعدفهمیدم که خواهرم بارداره و همه خوشحال بودیم یه روز خواهرم بهم زنگ زد که بیا خونه ما من تنهام و بهنام خونه نیست وقتی رفتم اونجا برام شربت آورد آخه خیلی هوا گرم بود بعد اومدنشست و گفت میخوام راحجع به حرفاییکه درباره بهنام زدی باهات صحبت کنم گفتم حوصله ندارم ولی اون اصرار کرد وگفت راستش من زیاد نمیتونم بهنام روارضا کنم اونم به خاطر همین به تو اون حرفا رو زده و گفت من اولش که بهم قضیه رو گفتی خیلی از دستش عصبی شدم ولی بعددیدم حق با اونه خوب نیازداره و باز خوبه که اومده سراغ تو و نرفته سراغ جنده های خیابونی تو هم که دخترگرمی هستی و تواین سن نیاز داری منم این مدتی که بارداربودم نتونستم به بهنام برسم بیا و با بهنام باش و باهم هرکارکه دوست دارید بکنید من جا خوردم و گفتم دیوونه شدی ولی اون کوتاه نیومد گفتم اینکار گناهه گفت اینکه تو و اون تحت فشار باشید گناه نیست؟ شماها گناه ندارید بالاخره با صد بدبختی یکم نرم شدم گفتم که من خیلی بااین خواهرم راحتم و بهش اعتماد دارم و رو حرفش حرف نمیزنم اما گفتم به این زودی نه یکم به زمان نیاز دارم....
گذشت تا خواهرم وقت زایمانش شد و رفت بیمارستان تا زایمان کنه وقتی رفتم بیمارستان قبل از زایمانش بود که بهم گفت حالا وقتشه گفتم چی گفت همون قضیه که بهت گفتم گفتم نه من اینکارو نمیکنم ولی اون بلدبود چطور راضیم کنه بهم گفت که بهنام خونه تنهاست بهش میگم که تو داری میری تابراش غذا درست کنی وقتی رفتی اونجا اون حتما خودش شروع میکنه من با کلی ترس رفتم خونه پیش بهنام وقتی رفتم تو زیاد تحویلم نگرفت سراینکه لو داده بودمش هنوز ناراحت بود رفت نشست پای تلوزیون ومن رفتم آشپزخونهمشغول بودم که یهو دیدم از پشت چسبید بهم و گفت تلافی کاری که کردی رو حالا سرت درمیارم منم الکی یکم زور زدم که یعنی نمی خوام و اینا بعد بغلم کرد و بردم توی اتاق خواب و به زور شروع کرد لباسام رو درآوردن دلهره زیادی داشتم از طرفی هم دلم میخواست اون کیری که میره تو کس خواهرم رو ببینم مانتوم رو درآورد زیرش یه تاپ تنم بود با یه شلوار دکمه ای همش بوسم میکرد و قربون صدقه ام میرفت و میخواست لب بگیره ازم اما من نمیگذاشتم ولی همش الکی بود خودم خیلی دلم میخواست...
حشرم زده بودبالا انداختم روتخت و تاپ و شلوارم رو هم درآورد وقتی سوتینم رو درآورد و چشمش افتاد به سینه های کوچولوم چشماش گرد شد آب از دهنش راه افتاده بود و چشماش برق میزد یهو چشمم افتاد به کیرش که از زیر شلوار باد کرده بود دیگه طاقت نیاوردم گرفتمش و کشیدمش رو تخت و شروع کردم بوسش کردن و از لب گرفتن حالا تاچنددقیق قبل داشت به زور بوسم میکرد و نمیگذاشتم اونم تعجب کرده بود ولی من دیگه چیزی حالیم نبود اون کیر باد کرده دلم رو برده بود بدجوری ازهم لب میگرفیتم جوری که لبامون بادکرده بود به خودم شلوارش و درآوردم و کشیدمش رو خودم همش میگفت کیرم توکست منم میگفتم جوووووووووووون بیا بخور مال خودته دستش رو کرد توشرتم و دید که بله کسم حسابی خیس شده از شهوت و کسم رو خیلی خوب میمالید بعد شرتم رو درآورد و کسم رو که دید که یه نخ مو هم نداشت و باد کرده بود کس کوچولوم رو کرد تو دهنش و محکم میخوردش من که دیگه دیوونه شده بودم و فقط آه و ناله میکرده که بخور این کس منو بخور مال خودته بخورش عشقم بخور کیرکلفت...
وای دیگه نا نداشتم از شهوت و لذت خیلی لذتش زیاد بود همین جور که داشت میخورد دیدم همه بدنم داغ شده و دارم میلرزم آره خیلی عجیبی بود یه حالتی که هیچوقت نداشته بودم با جیغ بلند برای اولین بار تو عمرم ارضا شدم وهمه آبم ریخت توصورتش اونم با خوشحلی و لذت همه آبم رو خورد بعدازیکم که حالم جااومد گفت نوبت توهه کیرش رو در آورد خیلی کیرخوشکلی داشت داددستم و گفت بخورش گفتم به چشم سرکیرش رو کردم تو دهنم یکم باهاش بازی کردم که خیلی بهش حال میداد یهو سرم رو گرفت و کیرش رو تا ته کرد تو دهنم داشتم خفه میشدم ولی خیلی لذت داشت هم واسه من هم بهنام جونم منم دیگه داغ داغ شده بودم و تند تند کیرش رو براش میخوردم و اونم میگفت بخورش عشقم بخورش تا ته بکن تو حلقت کیرم تو کست کس کوچولوی من خوشکل من قروب اون کس آبدارت برم من کلی براش خوردم و کیرش رو در آورد و گفت حالاوقت اصل کاریه ترسیدم گفتم چیکارمیخوای بکنی خ.ابید روم گفتم نکن دیوونه من کسم بسته است پرده دارم گفت نترس خوشکلم میخوام بذارم روی کست لای پاهای نرم و خوشکلت
خیالم راحت شد گفتم بیا بذار مال خودته کیرکلفت گرمی کیرش رو روی کسم احساس میکردم نمیدونید چه حالی میداد تا یه کیر روی کس شما مالیده نشه نمیدونید چی میگم لذتش اونقدر زیادبودکه میخواستم کیرش رو بگیرم و بکنم تو کسم کیرش رو گذاشت روی کسم و لای پاهام بالا و پایینش میکرد و همش میگفت آخ کی میشه این کیر بره تواین کس قربون کس خوشکلت برم منم که دیگه مست کیرش شده بودم میگفتم آخ گفتی کی میشه بره توش کاش زودتر یه خری پیدامیشد منو میگرفت کسم رو پاره میکرد تا مزه کیر تورو کسک بچشه قربون اون کیرکلفت خوشکلت برم نفسم دستم رو انداخته بودم تو موهای سینه اش که مثل ابریشم بود و میمالیدم اونم همینجورکه کیرش رو بالا و پایین میکرد سینه هام رو میخورد ومیگفت این سینه ها تا حالا کجا بودن این سینه های مرمری و خوشکل گفتم کیرت توکسم اگه میدونستم اینقدر سکس باتوحال میده خیلی زودتر ازاینا پستونام رو بهت داده بودم و باهات حال میکردم من چمیدونستم سکس باتواینقدرباحاله من همش میترسیدم گفت ولش کن الان از کیرم لذت ببر وای وقتی پستونام تودهنش بود و گرمی زبونش رو روی سر پستونام حس میکردم انگاربهشت رو بهم داده بودن...
خیلی بهم حال میدادوقتی سینه هام رومیخورد ازطرفی چون شوهرخواهرم بودم خیالم ازش راحت بودکه دهنش قرصه و ممکن نیست روزی آبروم رو ببره واسه همین خیلی جلوش راحت بودم و همه چی میگفتم و خیلی بیشتر بهم حال میداد تا بخوام بایکی دیگه اینکارو بکنم سینه هام رو که میخورد میگفتم محکم تر و هرچی اون محکم تر میخورد من بیشتر لذت میبردم.بهم گفت بلندشو برگرد گفتم واسه چی گفت برگرد تو منم گفتم چشم کیرکلفتم رفت از تو کشوی میزش یه کرم آورد و مالید به کیرش گفتم کرم واسه چی گفت کس رو که نمیشه کرد حیف نیست کونت بدون کیر بمونه گفتم نه بهنام شنیدم خیلی درد داره گفت شنیدن کی بود مانند دیدن گفت من کارم رو بلدم اگه تو نترسی من یواش یواش راهش رو باز میکنم یکم دردت میاد اولش ولی اگه نترسی و تکون نخوری لذتی داره که از کس دادن واست بهتره منم که تو اوج شهوت بودم قبول کردم کیرش رو که حسابی چرب بود گذاشت دم سوراخ کونم یواش یواش فشارمیدادیکم دردداشت و میسوخت خیلی میترسیدم گفت هیچکارنکن تاجا بازکنه یکم همونجوری کله کیرش رو تو کونم نگه داشت تا جابازکرد و باز یکم دیگه اش رو کرد تو کم کم دیدم همه کیر کلفتش توکونمه و دیگه هیچ دردی ندارم یواش یواش شروع کرد جلو عقب کردن دیگه درد نداشتم و یه لذت خاصی داشت کیرش که تا ته میرفت تو کونم میخورد به یه جایی که خیلی لذتش رو بیشتر میکرد همینجور کسم از شهوت خیس بود اونم کیرش تو کونم بود و با یه دست داشت کسم رو میمالید خیلی حال میداد هرچی بگم کم گفتم
کیرش رو تند تند جلو عقب میکرد منم ازشدت حالی که میبردم ناله میکردم و میگفتم بکن تا ته بکن توش جرم بده همینجورکه یه دستش رو کسم بود و داشت باکیرش به کونم حال میداد یه دستش روی پستونام بود و میمالیدشون خیلی لذت داشت همش میگفت این کس و کون مال کیه میگفتم مال شوهرخواهر عزیزم ماله توهه کیرکلفت بکن جرم بده بکن بکنم آه ه ه ه ه گفت داره آبم میاد چیکارکنم گفتم نریزی توش حامله بشم گفت دیوونه تو کون که آدم حامله نمیشه و آبش رو ریخت توکونم یهو احساس کردم داخل کونم داغ داغ شد خیلی حس باحالی بود تو همون حال منم ارضا شدم برای بار دوم و افتادم رو تخت کیرش هنوز تو کونم بود تمام بدنم آروم شد وقتی آبش روریخت تو کونم سبک سبک شدم انگار میخواستم پرواز کنم همونجور روی هم خوابمون برد بعدنیم ساعت بیدارشدیم و باهم رفتیم حموم توی حموم هم باز باهم خیلی حال کردیم و خیلی بهم حال داد واقعا بهترین سکس عمرم رو با شوهرخواهر عزیزم داشتم اینو کاملا جدی میگم تا جای من نباشید نمیفهمید چی میگم.از اون به بعد هروقت خواهرم پریود بود من میرفتم و شبا که خواهرم خواب بود با بهنام کیرکلفت سکس میکردم و قرار شد هروقت شوهرکردم و کسم پاره شد تقدیم کنم اون کس باحال خودم رو به کیر آقا بهنام کیرکلفت بااون کیرش که قربونش برم من.تازه داریم برنامه میریزیم که اگه بشه منو شیوا خواهرم با بهنام سه تایی یه بار جور کنیم سکس کنیم.درضمن خواهرم بهم گفت چون بهنام بود اجازه دادم اینکارو بکنی وگرنه اگه هرکی دیگه بود نمیگذاشتم چون پسرا خیلی نامردن وقتی باهاشون دوست میشی فقط به فکر خودشونن اول قول ازدواج میدن بعد که کردنت میذارن میرن و میگن اگه حرف بزنی آبروت رو میبرم تازه اگه از آدم فیلم بگیرن که بدتر ولی بهنام جون شوهرخواهرمه و خیالم ازش راحته واسه همینم بهش کس دادم و باهاش حال کردم وگرنه باهیچکس دیگه حاظر نیستم اینکارو بکنم. بهتون پیشنهادمیکنم اگه مثل من موقعیتش واستون پیش اومد و شوهر خواهری مثل شوهرخواهر من داشتید از کیرش بی نصیب نمونید که واقعا لذتش زیاده واسه من که اینطور بود....
نوشته: رویا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#853
Posted: 16 Dec 2014 01:13
کجایی ببینی خواهرت زیر کیرمه
سلام.
من از بچگی تو فکر یکی از دخترای فامیل بودم دختر خیلی ناز و خوشکلی بود گذشت و گذشت تا اون رسید به کلاس دوم دبیرستان منم پیش دانشگاهی بودم بالاخره بعد از چندین سال تونسم از نزدیک زیارتش کنم وای که تو ای مدت چقد خوشکل شده بود قد بلند صورت سفیید دستا همه سفید سینه متوسط و مرتب کون گرد و کمر باریک قیاقه هم که ماشالا انگار عروسک اصلا ازخوشکلی دومی نداشت خیلی بدجور به دلم نشسته بود اما هیچ راهی واسه نزدیکی بهش نداشتم هر وقتم میدیدمش نمیدونم چم میشد چنان جذبه ای به خودم میگرفتم دختره جفت میکرد تو دلم به خودم گفتم خاک برسرت ماهان خب این چه کاریه دیگه چرا اخم میکنی بهش خب میترسه دیگه دفع بعد که دیدمش خیلی خوش برخورد بودم لبخند زدم حالشو پرسیدم و خلاصه حسابی باهاش گرم گرفتم خخخخخ اینبار اون از خجالت اب شد و فرار کرد بازم رفتم سراغش بازم همونجوری پیش میرفت یا رومون نمیشد یا هزار تا چشم خیره بودن بهمون که نمیشد کاری کنی واقعا کلافه بودم خیلی دوسش داشتم و میخاسم هرجوری که شده بهش برسم.
روزا گذشت و من همش تو فکر اون بودم و دنبال یه راه چاره که چجوری به عشقم برسم که دیدم ابجیم داره به یکی اس میده گفتم کیه گفت مهتا هس منو میگی چشام چارتا شد تو کونم عروسی بود یواشکی شمارشو برداشتم و بهش از طرف خواهرم اس دادم و گفتم من ماهانم شارژ خواهرم تموم شده به گوشی من اس بده خلاصه اونشب چیزی نگفت من خوشحال از اینکه بالاخره شمارشو گرفتم فردا شبش شد و من نمیدونسم امشب اس بدم ندم اصن به چه بهونه ای و اینا که خودش اس داد و سلام اقا ماهان... اصن بند دلم پاره شد گفتم جون اقا ماهان...
مدتی مشغول مخ زنی بودم که بهم گفت فردا شب میایم خونتون منو میگی صد بار با سر رفتم تو دیوار از خوشحالی فردا شبش اومدن خواهرش تازه بچه دار شده بود منم که میخاسم بهونه داشته باشم و باهاش حرف بزنم بچه رو بغل کردمو رفتم پیشش نشستم داشتیم با هم حرف میزدیم که یهو مامانم صدام زد ماهان بیا سفره رو پهن کن گفتم ای ریدم تو شانس اومدم که بچه رو بدم مهتا دیدم خواهرش چارچشمی حواسش به منه گفتم چرا ایجوری نگاه میکنی گفت میخام حواسم باشه دستت یهو جاییش نره منم که اصلا تا اون موقع تو ای باغا نبودم هنوز تو خوشحالی دوس شدن باهاش بودم و خیلی دوسش داشتم ولی با ای حرفش خیلی بدم اومد و گفتم حتما تلافی میکنم شام خوردیم و اونا رفتن...
چند روز بعد باهاش قرار گذاشتم رفتیم بیرون خیلی خجالت میکشیدیم دوتامون یهویی بهش گفتم میزاری ببوسمت یهو انگار اونایی که برق میگیرتشون چشش چارتا شد اخم کرد منم یه نگاش کردم و لبخند زدم گفت باشه بابا بچه که زدن نداره یهو لپاش گل انداخت یه خنده ای زد گفت باشه منم گفتم جوووووون و بوسیدمشو رفتم.... چند شب بعدش گفت بابا مامانم میخان برن عروسی اجازه میدی منم برم گفتم نه بابا کجا میری بمون تا منم بیام باهم عروسی بگیریم اولش فکر کرد شوخی میکنم چندباری بهش اصرار کردمو قبول کرد که نره عروسی شب شده اونا رفتن و مهتا خانوم ما زنگ زد گفت ماهان جووونم بدو بیا که همه رفتن خودم تنهام گفتم اومدم عزیزم وارد خونشون که شدم فوری پرید بغلمو یه بوسی از لبام کرد و منم همونجوری بغلش کردم و اوردمش رو مبل نشوندمش کلی ازش لب گرفتم اما اصلا تو فاز سکس نبودم علاقم بهش اصلا اجازه نمیداد اما ظاهرا مهتا خانوم خیلی حشری بود از چشاش معلوم بود رفت تو اشپزخونه که واسم شربت درس کنه یهویی یادم به خواهرش افتاد و حرف اونشبش گفتم دارم برات رفتم پیشش از پشت بغلش کردم حسابی فشارش میدادمش لپاشو میبوسیدم قربون صدقش میرفتم میرفتم پشت گوشش نفس نفس میزدم گردنشو میلیسیدم حسابی کیف میکرد
میگفت اووووم ماهان جونم بلم کن بغل میخام اوردم انداختمش رو مبل و افتادم روش و شروع کردیم به لب گرفتن یواش یواش رفتم سراغ سینه هاش وای چقد سفت و باحال بودن سینه هاش گرد و پرتقالی بودن تقریبا سایز هفتاد لباسشو زدم بالا سوتینشو هم دادم بالا وای خدا چی می دیدم حتی تو فیلم سوپرم ایجور سینه هایی ندیده بودم دوتا سینه قلمبه صاف سفید سفید یه نوک کوچولو صورتی صورتی صورتی داغ داغ جوری که دستام میسوخت حسابی براش مالوندم بدجور داغ کرده بود میگفت بخورش ماهان جون هرکی دوس داری بخورشون شروع کردم لیسیدن وای چه مزه ای داشت ممه تازه سفید نوک صورتی به اون خوشمزگی هیچ کس تو عمرش نخورده تا حالا بدجورش حشریش کرده بودم داشتم میمکیدم که یهو چشمم به صورتش افتاد چشاشو بسته بود اروم که من نفهمم ناله میکرد لباش گاز میگرفت اهههه میکشید این صحنه رو که دیدم کیرم گفت دییینگ چنان شق کرد که نگو
بازم ادامه دادم از سینش لیسیدم تا نافش دور نافش ادامه دادم اومدم پایین یواش یواش شلوارشم در اوردم و از نافش ادامه دادم تا بالالی کسش یهویی شرتشو در اوردم وای خدا چی می دیدم یه کس سفید سفید که از سفیدی دیگه قرمز میزد بدون حتی یه نخ مو صاف صاف بدون هیچ زدگی انگار فقط با چاقو یه خطی انداخته بودن لای پاش لبه های کسش صورتی مث ممه هاش وای بازش که کردم رنگ ولعاب کسش از هوش بردم دیگه بهش اجازه ندادم از اول تا اخرشو لیس زدم چوچولشو حسابی میمکیدم دادش رفته بود هوا حسابی خودشو خیس کرده بود که یهو منو سفت فشار داد و سرخ شد بعد یه نفس عمیقی کشید فهمیدم ارضا شده از روش بلند شدم جلوش وایسادم بهش اشاره کردم بیاد جلو اومد و دس کشید از رو شلوار رو کیرم سریع درش اورد و وایساد ساک زدن وای سرشو که کرد تو دهنش دنیا رو سرم خراب شد انگاری تو ابرا بودم حسابی برام ساک زد یهو دیدم ابم داره میاد ولی کاری نمیتونسم بکنم همشو خالی کردم تو دهنش خخخخخ بدش اومد دوباره خوابوندمش و افتادم به جون کسش بازم خوردم و رفتم سراغ سوراخ کونش زبون میکشیدم لای کون تمیزش وای نگو کون تپل روفرمی داشت که نگو زبون میزدم رو سوراخ کون جیغی میکشید که نگو بهش گفتم اجازه هس گفت بکن دیگه مردم یخورده انگشتش کردم جا باز کرد کیرمو گزاشتم لاش هرچی فشار میدادم فایده نداشت تنگ بود یه تفی انداختم و زور زدم یهو سرش رفت تو وای خدا چه جهنمی بود مغزم داشت میپخت
دیدم از درد داره گریه میکنه صبر کردم تا جا باز کنه حالا شروع کردم به عقب جلو حسابی با کیر بیس سانتیم داشت حال میکرد و اه و ناله میکرد منم که تو ابرا بودم بازم یادم به خواهرش افتاد گفتم الان خواهرت کجاس ببینه زیر پام چه نفس نفس میزنی خوابوندمش و افتادم روش و بازم شروع کردم به زدن سرعتمو برده بودم بالا خیلی گرمم بود خیلی عرق میریختم از یه طرف پاهامم دیگه سست شده بودن دیگه نا نداشتم خیلی فاز بالایی داشت کونش کم کم دیگه داشت ابم میومد اما من عاشق این بودم که ابمو تو کون دخترا خالی کنم بخاطر همین چیزی بهش نگفتم که یهویی اون ارضا شد و منم پشت سرش روش ولو شدم ابمو خالی کردم توش یهویی گفت وای سوختم دوتامون از گرما و ارضا شدنمون دادمون رفت هوا بعد اروم روش خوابیدم ده دقیقه ای بعدش رفتیم حمام و اونجا هم حسابی حال کردیم و یه شامی خوردیم ساعت حدودای دوازده بود یهو یادمون به عروسی افتاد سریع لباسمو عوض کردم و فرار کردم یه ساعت بعدشم بابا مامانش برگشتن خونه بخیال اینکه دخترشون مشغول درس بوده واس امتحان فرداش...
نوشته: لیمو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#854
Posted: 19 Dec 2014 00:16
کردن خواهرزن پررو
با سلام به همگی.
خواهرزن من خیلی فضول بود همش تو زندگی ما دخالت میکرد هر کاری کردم نتونستم بهش بفهمونم که اینقد دخالت نکن تا اینکه بفکرم رسید واسه اینکه روشو کم کنم باهاش سکس کنم اندامش خیلی سکسی بود کونشم خوش فرمو سفید ولی از همه بهتر اون سینه های بزرگو سفتش بود که منو بیشتر وسوسه کرد .،. چند بار که میرفتم خونه مادر زنم باهاش شوخی زیاد میکردم کم کم حرفمو به اس ام اس سکسی کشوندم دیدم بدش نمیاد بعد مدتی تو شوخی بغلش میکردم میبوسیدمش اونم استقبال میکرد منتظر فرصت بودم... تا اینکه مادر زنم رفت مشهد زیارتو اون تو خونه تنها شد چند بار باهاش تماس گرفتم به شوخی گفتم بیام پیشت تنها نباشیو از این حرفا خاستم مزه دهنشو بفهمم دیدم کاملا راضیه سریع از شرکت مرخصی گرفتم رفتم پیشش دیدم ساپورت پوشیده کونش کاملا خودشو نشون میداد یه بلوز حلقه ای هم پوشیده بود وووووووااااای سینه هاش دیوونم میکرد الانم راست کردم واسش
خلاصه رفتم تو یذره باهاش شوخی کردمو کم کم بغلش کردم نازش کردم اولش یذره لوس بازی در میاورد ولی همین که دستم رو سینه هاش رفت چشاش از شهوت پر شد بهش گفتم خیلی وقته تو کف سینه هاتم دارم واسش میمیرم اونم سینه هاشو داد جلو یعنی بخورش خابوندمش رو تخت شروع کردم به خوردن گردنشو سینه هاش داشت از هوش میرفت صداش بلند شده بود همش اسممو صدا میزد منم اینقد سینه هاشو خوردم که عقدم خالی بشه ساپورشو کشیدم پایین تموم شورتش خیس بود یذره با شکمش ور رفتم تا رسیدم به کوسش کاملا خیس بود سفیدو کوچیک پاهاشو دادم بالا زبونمو بردم رو کوسش میخوردم دستامم بردم نوک سینه هاشو گرفتم تا بیشتر حال کنه
اینقد خوردم تا آبش اومدو حسابی بخودش لرزید بلند شدم شورتمو کشیدم پایین دستشو اورد کیرمو گرفت کرد تو دهنش اینقدر عالی میخورد که نزدیک بود آبم بیاد بزور خودمو کنترل میکردم حسابی سرشو میک میزد با بیضه هام بازی میکرد گفتم حسابی خیسش کن که میخاد کونتو جر بده با شیطنت میخندید منم با کونش بازی میکردمو انگشتمو میکردم تو کونش خیلی تنگ بود کیر منم خیلی کلفت شده بود خلا صه برگشتو منم از دهنش تف گرفتم زدم به کونش گفتم درد گرفت بگو بزور سرشو کردم تو که صداش بلند شد اااااایییییی گفتم درش بیارم گفت نه خوبه فقط اروم بکن کم کم فرستادمش تو دیگه کونش باز شده بود چند دقیقه تلمبه زدم داشت آبم میومد
حسابی تندش کردم داشت رو تخت بالشو گاز میگرفت صداش تو خونه پیچیده بود با تموم وجود آبمو ریختم تو کونش افتادم روش نفس نفس میزدم برگشت منو ناز دادو واسم آب اورد گفتم ببخشید اذیت شدی گفت به حالش می ارزید تازه بازم میخام گفتم شیطون دیرم شده بذار واسه فردا که قبول نکرد گفت من حالیم نیست کیرتو میخامو دوباره شروع کرد به خوردن بعد اون روز چند بار دیگه سکس داشتیم تو جاهای مختلف تا اینکه پارسال ازدواج کردو رابطه ما تموم شد...راستی اینم بگم که هنوزم روش کم نشده......
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#855
Posted: 9 Jan 2015 23:38
کردن کون گلسا جونم
سلام.
سامان هستم 22 سالمه یه دختر دایی دارم به نام گلسا.7سال اختلاف سنی داریم.من متولد 70 هستم دختر داییم هم متولد 77.از بچگی خیلی بهم علاقه داشتیم.چون تنها فرزند داییم بود من همیشه باهاش رابطه صمیمی داشتم.از بچگی احساس می کردم یه حس عجیبی بهش دارم احساس می کردم گلسا هم یه جورایی به من علاقه داره اما همیشه می ترسیدم بهش بگم.اونم مثل من می ترسید از احساسش بگه.گلسا قد نسبتا بلندی داشت با اندامی زیبا ومانکنی.کونش همیشه از تو شلوار لی تنگی که میپوشید منو دیوونه وحشری می کرد.کلا زیاد پوشیده نبود تو خونه.خلاصه همیشه با انواع مختلف بهم ابراز احساسات می کردیم اما هیچکدوممون جرات بیانشو نداشتیم.هر بار که کامپیوترش خراب میشد به من میگفت اگه موبایل می خرید به من میگفت برنامه هاشو براش نصب کنم.بعضی وقتا که کلاس خصوصی می رفت زنگ میزد من می رفتم می بردمش بارهای بار با خیالش جلق می زدم...خلاصه گذشت تا اینکه....ما خونمون ولنجکه.خونه دایی ام هم اونجاست اما 2کوچه با خونه ما فرق داره.امسال تابستان یه شب که مهمون ما بودند اتاقم نشسته بودم داشتم آهنگ دانلود میکردم دختر داییم هم اومد اتاقم.نشست پیشم گفت یه آهنگیه که خیلی دوست داره اگه براش پیدا کنم یه شیرینی خوب بهم میده.من آهنگو پیدا کردم واسش دانلود کردم.گفت حالا شیرینی چی می خوای منم به شوخی گفتم بووس!! گفتم الانه که بره به داییم بگه اما دیدم اومد جلوگونه شو آورد جلو گفت بفرما منم که قلبم تند تند میزد آروم گونه شو بوسیدم خواست بره دستشو گرفتم آروم بوسیدم گفت قرار بود یه بوس باشه ها.گفتم این بوس فرق می کرد.گفت چه فرقی گفتم بگذریم اصرار کرد که فرقشو بگم گفتم اینطوری نمیشه رفتین خونه با اس می گم.گفت باشه.
ساعت حدود 1شب بود که خودش اس داد گفت تا فرقشو بهم نگی خوابم نمی بره.من هم که نمی دونستم چی بگم دلو زدم به دریا وگفتم این بوس نشانه علاقه ای بود که بهت داشتم.5دقیقه گذشت جواب نداد خیلی ترسیدم گفتم حتما ناراحت شده کمی بعد اس داد گفت چه نوع علاقه ای علاقه خواهر برادری یا...؟ گفتم خواهر برادری نه... بازم دیر جواب داد داشتم سکته می کردم که اس داد گفت من تا حالا به هیچ پسری محل نذاشتم خاطرخواه زیاد دارم اما هیچوقت به هیچکدومشون علاقه ای نداشتم نمیدونم چرا شاید من هم احساسی به تو داشته باشم اما میدونی که اگه بابام بفهمه چی میشه.. منم که داشتم از خوشحالی پردرمیاوردم گفتم نگران نباش مطمئن باش نمی ذارم کسی بفهمه اینو بهت قول میدم..... خلاصه از دوستی من و دختر دایی گلسا حدود سه ماه گذشت تو این مدت با اس یا تلفن حرف می زدیم.تا اینکه ماه قبل داییم رو عمل کردند.خونشون همیشه پر از مهمون بود.گلسا هم که امتحان داشت مامانم گفت که بره خونه ما درس بخونه منم فرزند دوم خونواده بودم یه داداش بزرگتر از خودم دارم که شهرستان کار میکنه.
خونمون کسی نبود.من هم که اومدم خونه دیدم واااااای گلسا تنها خونه ماست.اومدم داخل نشستیم کمی از درساش گفت که خیلی سخته و از این حرفا گفت مامانت گفته واسه شام برگردم خونه(یعنی خونه داییم)من هم الکی به مامانم زنگ زدم گفتم که شام نمی آم با دوستام جایی هستم.خلاصه خیال مامانو راحت کردم که خونه نمی رم.ساعت 4 ظهر بود.کمی نزدیکش رفتم دستمو گذاشتم تو دستاش آروم نزدیک لبم بردم دستشو بوسیدم گفتم این زیباترین لحظه زندگی منه گلسا.گفتم همیشه دوست داشتم یه روزی یه جایی با هم تنها باشیم. دیدم چشاش از خوشحالی واحساس داره برق می زنه.از صورتش فهمیدم اونم دوست داره که با هم تنهاییم.دستمو گذاشتم رو شونش با دست دیگم دستشو گرفتم با لبم می بوسیدمش خوشش اومده بود داشت تو صورتم نگا میکرد گفت کسی نیاد رفتم درو از پشت قفل کردم گفتم اگه کسی اومد بگو ترسیدی درو قفل کردی.دوباره نشستم کنارش اینبار به جای دستش گونشو آروم بوسیدم کم کم لبمو بردم نزدیک لبش گفتم آرزومه این لبای زیباتو ببوسم چیزی نگفت آروم لبشو بوسیدم دو سه بار بوسیدمش اونم اروم داشت همراهی می کرد خیلی لباشو خوردم جوری که از نفساش فهمیدم داره حشری می شه.اومدم پایینتر گردنشو بوسیدم داشتم با ولع گردنشو می خوردم که آروم سرش برد عقب منم بیشتر گردنشو می خوردم کم کم با دستم نزدیک سینه های نازو سفتش رسیدم با دستم آروم سینشو گرفتم گفت نه سامان نه نه اینقد گردنشو خورده بودم که خیس خیس شده بود یه تاپ صورتی ویه شلوار لی تنگ تنش بود از روی تاپش سینه هاشو دست می زدم اومدم پایینتر از رو تاپش سینشو کمی خوردم با دستاش سینه هاشو گرفته بود نمی ذاشت گفت بسه سامان الان یکی می آد منم گوش نمی دادم فقط از رو تاپش سینه هاشو میخوردم کمی که حشری تر شده بود دستاشو برداشت منم ممه های نازو خوشکلشو که حدود 75 میشد از زیر تاپش دست زدم یه سینه بند سفید پوشیده بود تاپشو دادم بالا که در بیارم گفت نه نه ترو خدا نه گفتم فقط تاپتو در میارم.
راضی شد درش آوردم واااااایییییی سینه هاشو شکمش مثل برف سفید بود با دستام از روی سینه بندش سینه هاشو می مالوندم با لبم لباشو می خوردم آروم بند سینه بندشو باز کردم درش آوردم اینبار سینه های سفیدو نازشو بدون هیچ مانعی خوردم وقتی نوک سینه هاشو میخوردم داشت دیوونه میشد منم پیراهنو رکابیمو با هم دراوردم سینه هاشو به سینم می زدم خیلی خوشش می اومد.کم کم اومدم پایینتر نافشو با زبونم لیس میزدم می خواستم شلوارشو در بیارم خیلی مقاومت کرد گفتم فقط می خوام تن لختمون به هم بخوره کار دیگه ای نمی کنیم بعد کلی اصرار راضی شد شلوارشو دراوردم وااااایییی یه شورت سفید ناز پوشیده بود پاهاشو جمع کرده بود نمی ذاشت لاپاشو ببینم منم شلوارمو دراوردم کیرم حدود 16سانته اما خیلی کلفته از رو شرتم که کیرمو دید ترسید گفت چرا شلوارتو دراوردی گفتم نترس کاری می کنم امروز بعنوان اولین تجربه سکسی هیچوقت فراموشت نشه شاید هیچوقت دیگه نتونیم اینقد بهم نزدیک بشیم.چیزی نگفت منم رفتم سراغ پاهاش داشتم پاهاشو با لبم میخوردم اومدم بالاتر ران سفیدو نرمشو میخوردم اومدم نزدیک کسش بزور پاهاشو باز کردم بلللله دیدم شورتش خیس شده فهمیدم بدجور حشرش زده بالا.رو شکم خوابوندمش واااااای چه کون سفیدو تپلی داشت همیشه وقتی کونشو تو شلوار میدیدم بدجور حشری می شدم دوست داشتم یه روزی این کون رو با زبونم لیس بزنم.با دستام کونشو مالش می دادم صدای نفساشو که شنیدم دیدم خوشش میاد بیشتر میمالوندم کونشو با لبام کون سفیدشو از رو شورتش می خوردم با لبام شورتشو کشیدم پایین اما هی با دستاش می کشید بالا.
دستاشو گرفتم بازم با لبام شورتشو کشیدم پایین اینبار کونشو می خوردم دستاشو که ول کردم کاری نکرد منم شورتشو کامل کشیدم پایین خیلی حشری شده بود با زبونم لاپاشو لیس می زدم از پشت زبونمو به سوراخ کونش می زدم داشت دیوونه می شد.صدای اه واوفش داشت منو دیوونه میکرد .خیلی دوست داشت وقتی با زبونم سوراخ کونشو لیس میزدم.کونش خیلی تمیز بود بوی شامپو بدن میداد خیلی خوردنی شده بود.بعد رو پشت خوابوندمش سرمو بردم بین پاهاش خواستم کسشو بخورم نذاشت.خیلی اصرار کردم نمیذاشت گفت میترسم توروخدا بسه از این حرفا منم که گوشم بدهکار این حرفا نبود بزور پاهاشو باز کردم واییییی خدای من چه کسیییییی خیلی سفیدو نازو خوردنی بود کسش هم مثل کونش بوی خوبی داشت بویی که داشت منو مست می کرد.با گرمی نفسام چوچولشو حال میدادم با زبونم به چوچولش ضربه میزدم داشت دیوونه میشد زبونمو رو تمام کسش می کشیدم داشت میمرد از شدت حشری شدن.میدونستم یکم دیگه کسشو بخورم ارضا می شه واسه همین نخوردم چون می دونستم ارضا بشه دیگه خیلی سخت میشه کونش گذاشت.رو شکم خوابوندمش شورتمو دراوردم روش دراز کشیدم کیرمو که گذاشتم لاپاش خیلی ترسید یجوری شد فهمیدم تا حالا گرمای هیچ کیری رو احساس نکرده گفت واااای کیرت خیلی بزرگه سامان.
کیرمو گذاشتم لا پاش کمی تلمبه زدم کیرم که به چوچولش می خورد باز حشری شد داشت اه اه می کرد منم پاشدم یه بالش آوردم گذاشتم زیر شکمش که کونش قشنگ بیاد بالا.یه کرم مرطوب کننده آوردم کمی زدم به کیرم کمی هم زدم به سوراخ کونش.گفت چیکار میکنی گفتم نترس آروم میذارم کونت نمیذارم دردت بیاد.گفتم خودتو شل کن زیاد دردت نیاد.خیلی می ترسید نمیذاشت کونش بذارم گفت دیره توروخدا بسه گفتم ساعت 5:30 تا ساعت 7 فرصت داریم.با کلی اصرار راضیش کردم گفتم دردت اومد درش میارم.دوباره خوابوندمش رو شکم کونشو با دستم باز کردم کیرمو آروم گذاشتم دم سوراخ کونش خیلییی تنگ بود کونش نمیرفت.با انگشتم کمی سوراخشو باز کردم خیلی می ترسید بدنش داشت می لرزید.کیرمو باز با کرم چرب کردم گذاشتم سوراخ کونش آروم سر کیرموفرستادم تو کونش یه جیغی زد گفتم الانه که تمام همسایه ها بریزن اینجا.هی میخواست پاشه اما بزور نگه هش داشتم کم کم مابقی کیرمو فرستادم تو.وایسادم تو کون تنگش جا باز کنه کم کم که کونش به کیرم عادت کرد شروع کردم به تلمبه زدن.بیچاره خیلی درد داشت آخه کیرم خیلی کلفت بود.داشت گریه می کرد هی می گفت سامان تورو خدا در بیار دارم پاره میشم در بیار مردم پاره شدم کونم خون میاد در بیار. با دستم کسشو میمالوندم که دردش کمتر بشه.چوچولشو که دست زدم کمی آرومتر شد بازم تلمبه زدم کونش خیلی تنگ بود کیرم داشت منفجر می شد.گلسا هم که کم کم خوشش اومده بود فقط داشت اه اه می کرد
صدای اه اه کردنش داشت منو میکشت دوست نداشتم آبم بیاد اینقد کردن کونش حال میداد.کمی که تلمبه زدم وبا دستم چوچولشو دست می زدم یه لرزش عجیبی تمام تنشو فرا گرفت فهمیدم ارضاش کردم با دستم.منم بعد 5دقیقه تلمبه زدن با فشار آبمو ریختم تو کون گلسا.تا حالا هیچوقت اینقدر آبم نیومده بود.کیرمو که دراوردم آبم از کون گلسا سرازیر شد.با دستمال تمیزش کرد پا شدم رفتم دستشویی برگشتم دیدم داره گریه میکنه بیچاره کونش پارش شده بود خون اومده بود ازش.کمی دلداریش دادم بوسش کردم گفتم نگران نباش چند روز دیگه خوب میشه.اونم رفت دستشویی برگشت لباس پوشیدیم تا سرکوچه داییم باهاش رفتم.برگشتم خونه رو کمی مرتب کردم رفتم حموم.اونجا هم به یاد کردن کون گلسا یه جلق حسابی هم زدم...
نوشته: سامان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#856
Posted: 10 Jan 2015 00:07
منو خواهرزنم زیر پتو
با سلام .اسمم سیناست و این خاطره مربوط به تابستون امساله. امسال قصد کرده بودیم با خانواده خانمم یه مسافرت به شمال بریم.از اونجا که کارمند شرکت نفت هستم از دوماه قبل برای استفاده از هتل شرکت نام نویسی کردم.متاسفانه مسافرت امسال ما با امتحانات ترم تابستانه خواهرزنم همزمان شد و اون نمیتونست بیاد و میبایست یا پدر یا برادرش بمونن پیشش که مادرزنم از این موضوع ناراحت بود.دقیقا 3 یا 4 روز قبل از حرکت از اداره خبر دادن همکارم که کار بازرسی رو انجام میداد تصادف کرده و بخاطر تکمیل کارش دستور دادن مرخصی منو لغو کنن.خیلی تلاش کردم ولی نشد مرخصی بگیرم،رفتم به خانواده خانمم اطلاع دادم که اونا بدون من برن و لازم نیست کسی پیش خواهرزنم بمونه و خودم هواشو دارم.
پدر خانمم خیلی بام جوره و موافقت کردو سفارش کرد هواسم به فائزه باشه.فائزه رو معرفی کنم یه دختر 21 ساله و از اون دخترایه چشم و گوش بسته که تمام عمرش پایه درس بود و دانشگاه با رتبه سه رقمی قبول شده بود.قد حدودا 165 و وزن حدود 60 کیلو و ایروبیک کار میکنه.شب اول رفتم اونجا و شام خوردیم و وقتی سفره رو جمع کرد ببره آشپزخونه تازه به کونش پی بردم.بعد شام ازم خواست فردا شب اگه بشه باش فیزیک 2 کار کنم.رشته ام فیزیک محضه و خوراکم حل مسایل فیزیکه. قرار شد فردا شام از بیرون بگیرم و برم پیشش یادش بدم.همش توی فکر اون کون توی مانتو بودم.فردا از سرکار رسیدم خونه و یه دوش گرفتم و بالا و پایین رو صفا دادم و رفتم اونجا.شام رو خوردیم و بعد از جایی حدود ساعت 11 شب بود رفتیم توی اتاقش برای درس.دراز کشیدیم کنار هم و مباحث رو میگفتم و بهش مسئله میدادم که حل کنه.وقتی داشتم مسئله طرح میکردم گفتم کولر خیلی سرد کرده و ازش پتو خواستم که رفت پتو آورد انداخت روم و خودش دراز کشید.گفتم پس خودت!
گفت مرسی،سردم نیست،منم پتو رو بلند کردم انداختم روش و گفتم سرما که تعارف نداره و خودم رو بهش نزدیک کردم که پاهامون چسبید به هم ولی چیزی نگفت،منم که کیرم راست شده بود از روی شکم به پهلو.خوابیدم و توی دو سه حرکت کیرم رو آروم چسباندم به پاش.متوجه شدم حس کرد ولی به روی خودم نیاوردم.وقتی داشتم از یکی از فصلها براش سوال طرح کردم گفتم نگاه نکن تا سوال رو طرح کنم و با شوخی بهش گفتم اصلا روت رو بکن سمت دیوار.گفت نگاه نمیکنم ولی وقتی دید اصرار کردم روش رو به دیوار کرد و به پهلو خوابید و کونش سمت من بود.منم توی چندتا تکون کیرم رو چندبار به کونش چسباندم ولی جدا کردم ولی دفعه آخر دیگه بعد از چسبوندن دیگه عقب نرفتم و دیدم چیزی نمیگه.آروم گفتم فائزه خوابی دیدم صدا نمیاد ازش.منم کیرمو درآوردم و از رو دامن چسبیدم بهش.دیدم خوابه خوابه.آروم دامنش رو دادم بالا.مطمین بودم بیداره ولی روش نمیشه.
گذاشتم لای پاش.دیدم موقعیت خوبه و پاشدم چراغ رو خاموش کردم و شلوارمه درآوردم و رفتم زیر پتو و دیدم دامنش رو داده پایین ولی با پررویی دامن رو دادم بالا و شرتش رو کشیدم پایین و گذاشتم لای پاش.خیس خیس بود و از استرس نفس میزد.یکم عقب و جلو کردم و حیفم اومد اون کون رو نکنم.کونش رو به یه تف مهمون کردم و سرش رو با زحمت کردم توش.دیدم از درد داره میره روی شکم.منم باش رفتم و روش خوابیدم و با فشار نصفه کیرمو زدم توش که دیگه طاقت نیاورد و گفت آی مامان،آخ.گفت تو رو خدا سینا.زشته.درد میاد و گریه میکرد که دیگه داشتم تلمبه میزدم.تقریبا کیرم توش بود و اونم آروم و قرار نداشت و کردم تا آبم اومد.برای اینکه بهش حال بدم کوسشو خوردم ارضا شد.15 روز مسافرت اونا به کونش رحم نکردم و این چند ماهه همش سکس داریم به بهونه فیزیک...
نوشته: سینا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#857
Posted: 10 Jan 2015 00:15
کردن خواهر زن سن بالا
خواهر زن من بیست سال از زنم بزرگتره و دوازده سال از خودم اون دختر پدر زنم از ازدواج اولشه ، قضیه برمیگرده به دو سال پیش که شوهر خواهر زنم تازه فوت کرده بود و اون چنون توی قبرستون خودش رو می زد و می کشت که دل سنگ بحالش کباب میشد آخه بچه هم نداشت و همش می گفت من حالا بدون اکبر چکار کنم؟ اکبر چرا منو با خودت نبردی و خلاصه از این اراجیف هی بهم می بافت ، بالاخره خاکسپاری تموم شد و زنم بهش اصرار کرد که بیا بریم خونه ما و اون هم بعد از کلی ناز و تعارف قبول کرد آخه ما با هم رفت و آمد نداشتیم و این دوتا خواهر مگه یه همچین مراسمی پیش میومد که همدیگه رو می دیدن ...
گریه و خودزنون توی خونه البته با شدت کمتر ادامه داشت تا اینکه زنم ورداشت یه قرص آرامبخش توی آبمیوه حل کرد و داد بهش خورد و چند دقیقه بعد خوابش گرفت و رفت توی اطاق خوابی که ما برای بچه توراهیمون درست کرده بودیم بخوابه ، زن من شش ماهه باردار بود و دکتر بعد از سه ماهگی نزدیکی رو براش ممنوع کرده بود چون امکان سقط وجود داشت و اون شب سه ماه بیشتر بود که من آبم نیومده بود چون از جلق زدن خوشم نمیاد و پا هم نداده بود که جایی کوسی به تورم بخوره ، زنم می خواست پاشه شام درست کنه که تلفن زنگ زد و وقتی زنم گوشی رو برداشت و جواب داد از حرفهاش فهمیدم که اتفاق بدی برای برادرش افتاده و اون تصادف کرده و یکی رو زیر گرفته و بردنش کلانتری و حالا ضامن می خواد ، گوشی رو گذاشت و گفت چکار کنم؟ من بهش گفتم هیچی خوب برو ببین چکار می تونی براش بکنی چون سند خونه بنام توئه ، زنم با صدای آهسته گفت با این (یعنی خواهرش ) چکار کنم؟ نمیشه که بیدارش کنم بگم بره ، بهش گفتم می خوای یه یادداشت براش بذار ولی زنم گفت نه بابا بده حالا بعد یه عمر اومده با آزانس و رفت .
یه نیم ساعتی که گذشت خواهر زنم که اسمش سیماست از خواب بیدار شد و وقتی اومد توی حال من جریان رو براش گفتم ، سیما گفت حالا شادی کی بر می گرده؟ من گفتم معلوم نیست ولی اقلش یه سه چهار ساعتی طول می کشه ، اینو که گفتم نمی دونم چرا یهو کیرم راست شد ، سیما انگار فهمید ولی به روی خودش نیاورد و رفت چای دم کرد و برای هر جفتمون آورد و خودش هم نشست کنارم و پاهاش رو روی راحتی جمع کرد جوری که کونش طرف من بود ،سیما یه زن 48 ساله بود با قد متوسط و لاغر ولی کونش نسبت به هیکلش خیلی بزرگ بود ، من بی اختیار زل زده بودم به کونش که برگشت گفت چی رو نیگا می کنی؟ انگار نه انگار که صبح توی قبرستون چجوری داشت خودشو می زد و می کشت این جمله رو جوری با حشر گفت که من حتم کردم دلشه این بود که بغلش کردم و شروع کردم به مکیدن لبهاش ، اونهم بدون هیچ مقاومتی اول خودشو شل کرد و بعد هم خودش شروع کرد به مکیدن لبهای من ، برخلاف زن خودم که لبهاش باریکه سیما لبهایی گوشتی و بزرگ داشت دستم رو کردم توی شورتش و کوسشو سفت فشار دادم باورتون نمیشه زن به اون لاغری چه کوس گنده ایی داشت ، هر چی بیشتر کوسشو فشار می دادم اونم بیشتر و محکمتر لبهای منو میک می زد دیگه حشر جفتمون زده بود بالا که گفت بریم منو بکن ، بردمش توی اطاق خواب ما تختواب نداریم روی زمین تشک پهن می کنیم منم یه تشک انداختم و تیز لباسهاشو درآوردم هیکلش هیچ چیز جالبی نداشت پستونهاش هم کوچیک بود ولی وای چی بود کوسش قد یه پرتقال درشت بود ، درازش کردم و شروع کردم به میک زدن چوچولش که اونم خیلی بزرگ بود چنون جیغ و داد می کرد که نگو بعد گفت فرخ بیا بکن توش که من بلند شدم کیرم رو کردم توش ولی از بس کمرم پر بود با همون تلمبه اول آبم اومد
سیما رفت کوسشو شست و برگشت و گفت تو هم برو خودتو بشور و منم رفتم خودمو شستم بعد سیما شروع کرد برام به ساک زدن و جوری این کار رو می کرد که من دو دقیقه نشد که بازم راست کردم و ایندفعه دیگه راحت شروع کردم به تلمبه زدن و سیما هم هی قربون صدقه کیرم می رفت و چه حالی هم می داد، کوس عین پرتقالش شده بود استخر همه پرو پاچه اش خیس بود و هر لحظه حشری تر میشد که یکدفعه ارضا شد و تموم بدنش لرزید و بعد یه جیغ طولانی ساکت شد و فقط بغلم کرد ، یه پنج دقیقه ایی نذاشت از روش بلند شم تموم هیکلم خیس عرق شده بود وقتی از روش بلند شدم بهم گفت دستت درد نکنه و و دیگه نشست تا زنم بیاد انگارهم نه انگار که به من کوس داده ، فرداش هم رفت خونه خودش ولی من گاهی بهش یواشکی سر می زنم...
نوشته: فرخ سیخ زن
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#858
Posted: 10 Jan 2015 00:26
ماجرا با خواهرزنم
سلام
من متاهلم 29 سالمه و 3 ساله به خاطر شرایط کاریم به اصفهان اومدیم . بعد از اومدن من به اصفهان به خواسته باجناقم (سجاد ) و خواهر زنم ( زینب ) توی اصفهان براشون کار درست کردم و اونا هم نزدیک 1 ساله، پیش ما اومدن . خونه هر دومون توی یه خیابونه و خیلی به هم نزدیکیم. عموما اکثر اوقات بعد از کار پیش هم هستیم و 4 تایی با توجه به غریب بودن تو این شهر سعی میکنیم این تنهایی رو جبران کنیم . خیلی شبها خونه همدیگه میخوابیم و صبح هر کس سراغ کار خودش میره ، چون هر 4 تامون کارمندیم . بریم سر اصل مطلب ! یه روز صبح که همه بلند شده بودیم داشتیم آماده میشدیم که بریم سر کار ، بعد از صبحونه تک تک از خونه بیرون زدیم . البته با توجه به اینکه ساعت کاری من دیرتر از بقیه بود همیشه دیرتر از همه از خونه بیرون میرفتم. شب قبل خونه خواهر زنم خوابیده بودیم و همه از خونه بیرون رفتن . در حین اینکه داشتم آماده میشدم برم سر کار چشمم به چیزی افتاد که چند ثانیه منو به فکر فرو برد . یه شرت سفید دخترونه با گلهای بنفش و یه سوتین سفید که جلوی در حموم آویزون شده بود . چند ثانیه من بودم و تفکراتی که توی ذهنم میگذشت ...
آروم آروم میرفتم سمت شورت ، میدونستم شورت خواهر زنمه . تا حالا این حس رو نداشتم ، اما داشتم زینب رو توی اون لباسها تصور میکردم . رویای قشنگی بود اما حس عذاب وجدان و حس خواهر برداری ما باعث میشد فکرم پراکنه بشه ... من آدم بی معرفتی نیستم ، اما واقعا این لحظه انگار همه گذشته من رو داشت خراب میکرد . تصمیمم رو گرفتم ، دوست داشتم ارضا شم . به هر قیمتی شده . اما این که با زینب سکس کنم رو از سرم بیرون کردم و با خودم گفتم فقط با شورت و سوتینش یه کم حال بکنم و خودم رو ارضا کنم . دستم میلرزید ، اما شهوت داشت دیوونم میکرد . شورت و سوتین رو برداشتم که رفتم به سمت تخت خواب . روی تخت دراز کشیدم و شلوارمو تا زانوهام دادم پایین . کیرم داشت التماس میکرد ! 16 سانتی من چشمای منو کور کرده بود . اول یه کم شورتش رو بو کردم و وسط شورتش را با زبونم لیس زدم . باورم نمیشد انقدر بم حال بده . شورتش رو روی کیرم گذاشتم و فشار دادم . سوتین زینب رو هم روی صورتم گذاشته بودم و بو میکردم . شروع کردم با شورتش جق زدن که یکدفعه چشمم افتاد به چشمای زینب !! عکس روی دیوار اتاق خواب داشت منو نگاه میکرد . چشمای زینب توی لباس عروسیش و با اون بدن سفیدش شهوتم رو چند برابر کرد . یه عکس آتلیه ای حرفه ای که فقط قصد داشت زیبا ترین حالت زینب رو نشون بده . این ایده آل ترین بدنی بود که اون لحظه نیاز داشتم . چشمامو میبستم و تصورش میکرم روی کیرم . چند ثانیه یک بار چشمامو باز میکردمو نگاش میکردم . دوست نداشتم ارضا شم . اما دیگه وقتش رسیده بود ، باید خودمو تخلیه میکردم . کل آبمو روی شورتش خالی کردم و سوتینش رو گاز میگرفتم . شاید یکی از بهترین ارضا شدن های من توی عمرم بود . حس اینکه آب من روی شورت زینب هست و قراره لای پاهای زینب بره دیوونه کننده بود . تا چند دقیقه چشمامو بسته بودم و دوست نداشتم از جام بلند شم . این کار دیگه عادت خیلی از روزای من شده بود و روزای دیگه کاملا لخت میشدم و با شورتها و سوتین های دیگه زینب ارضا میشدم . این بهترین حس بود وقتی دوست نداشتم خود زینب رو واسه ارضا کردن خودم وارد جریان کنم .
یه روز که همه از خونه بیرون رفته بودنو طبق روال داشتم خودمو ارضا میکردم ، در حالی که چشمامو بسته بودم با یه صدای جیغ از جا پریدم ! انگار دنیا رو سرم داشت خراب میشد ، زینب ! فقط فحش میداد و بد بیراه میگفت . به هیچ صراطی راضی نمیشد ساکت بشه . فقط از روی تخت پریدمو گرفتمش که از خونه بیرون نره شاید بتونم راضیش کنم حرفی نزنه . از ترس همسایه ها جلوی دهنش رو گرفتم و ازش خواهش کردم که چند لحظه فقط ساکت شه . ساکت شد ، خوب !! تنها حرفی که بعد از چند ثانیه سکوت زده شد . نمیدونستم باید چی بگم ، این کار من رو ، اگه کسی میفهمید کمتر از سکس با خوده زینب نبود ! یه آبروریزی خیلی بد ... در حالی که گریه میکرد و سرزنشم میکرد که تو مثل داداشم بودی و من روی تو یه حساب دیگه میکردم اون لحظه هایی که هیچ وقت یادم نمیره ، میگذشتن . آروم تر شد ، یه سوال کرد که نمیدونستم چی جوابش رو بدم ؟ پرسید : چرا سینا ؟ چرا من ؟ تنها توضیح من بهونه بود ، توی زندگیم ارضا نمیشم و کس شعرایی که تو این لحظه تنها جواب من میتونست باشه . اما بازم یه امتیاز مثبت داشتم ! من با کسی سکس نکرده بودم ، پیشنهادی نداده بودم ، فقط جق زده بودم ! اینارو بش گفتم ، جواب داد : با شورت مننننن ؟!!!! گفتم : راهی نداشتم ، این تنها چیزی بود که دستم بش میرسید . همه چیز داشت آروم میشد ، که یه دفعه با صدای جیغ زینب دوباره پریدم ! " منو ول کن لاقل ! لخت لخت چسبیدی منو گرفتی که چییییییی؟!!! " . راست میگفت !
گفتم : داشتی میرفتی از خونه بیرون مجبور شدم بگیرمت که نری بتونم بات حرف بزنم . گفت : الان حرفاتو زدی ؟! گفتم : قول میدی ولت کنم نری ؟ گفت : نرم ؟! باید برم سر کار ، گوشیم جا مونده بود ، اومدم گوشیمو ببرم . گفتم زینب قول میدی به کسی نگی ، به خدا آبروم میره واسه چیزی که هیچ اذیتی توش برای تو نداشتم . گفت نداشتی ؟!! الان من اون شورت ها رو چه جوری دیگه بپوشم ؟ همه رو باید بندازم دور ، کل لباسای منو کثیف کردی ! گفتم همه رو خودم برات میخرم ، فقط تو چیزی نگو . گفت : لازم نکرده ، همین مونده تو بری برای من شورت بخری ! نمیدونم چرا خندم گرفت ! گفتم آره راست میگی ، اصلا هر چی تو بگی ، من همون کارو میکنم . فقط امروز رو فراموش کن . کل حرفامون رو تو حالتی میزدیم که زینب رو از پشت بغل کرده بودم و سفت گرفته بودمش که در نره و اگه خواست بازم جیغ بزنه جلوی دهنش رو بگیرم . آروم گفت سینا میگم فعلا ولم کن تا در موردش تصمیم بگیرم . آروم آروم دستم رو از بدنش جدا کردم ، انگار تو یه لحظه هر دومون داشتیم به این نکته فکر میکردیم که این اولین بار بود من این همه مدت محکم زینب رو از پشت بغلش کرده بودم ، اونم لخت ! ما تا اون روز با هم دست هم نمیدادیم . دستاشو آروم گرفتم گفتم جون سینا چیزی نگو . کل زندگی دو تامون گند میخوره توش . گفت باشه ، من میرم ، تو هم برو به ادامه کارت برس ! از خجالت نمیدونستم چه کار کنم ، گفتم من که دیگه عمرا این کارو نمیکنم ، گفت یه سوال ازت دارم ؟ گفتم بگو . گفت چه لذتی داره آخه ، یه شورت چه حسی میتونه آخه به تو بده ؟ تنها جوابی که اون لحظه اومد به ذهنم این بود : نمیخواستم با کسی باشم که خیانت کنم . پرسید : این خیانت نیست ؟!! گفتم نمیدونم اما حداقل بدن کسی نیست ...
حس میکردم دیگه حق رو داره بم میده ، و بام کنار اومده . گفت میشه جلوی من یه بار این کارو انجام بدی !! جا خوردم ! چند ثانیه مبهوت نگاش کردم . که یه دفعه گفت چیه ؟!! فکر بد نکن ، عمرا اون چیزی که تو ذهنته تو ذهن من نیست. میخوام ببینم چه جوری این کارو میکنی و آخه چه حسی بت دست میده که ارضات میکنه ؟ من که امروز تورو لخت دیدم و یه ساعت از پشت چسبیدی به من ، دیدن حال کردنت هم روش ! گفتم : به خدا روم نمیشه ، بی خیال . بذار برم لباسم رو بپوشم بیشتر ازین شرمنده نشم . گفت : به خدا نکنی به سجاد میگم امروز چه کار میکردی ! گفتم آخه چه سودی داره برات . گفت تا ازت آتو دارم میخوام این کارو انجام بدی . اجبارا گفتم باشه ، روی مبل توی پذیرایی نشستم و شروع کردم مالیدن کیرم تا بلند شه ، زل زده بود به کیرم ، نگاش از حالت شاکی یه کم شیطنت آمیز شده بود ! داشتم ور میرفتم که دیدم از جاش بلند شد رفت تو اتاق ، گفتم احتمالا بیخیال شده که دیدم با دو تا انگشتش شورتشو پرت کرد روی پاهام ! گفت : بیا ، با این شاید زودتر بلند شه ! شک کرده بودم نکنه راضی شده بام سکس کنه ، اما عمرا ! خیلی سجاد رو دوست داشت . فرض رو روی این گذاشتم که کرمش گرفته ! میخواد منو اذیت کنه . شورتش رو روی کیرم انداخته بودم و یا وسط شورتش داشتم جق میزدم ، اما افکار پراکندم اجازه تمرکز واسه ارضا شدن رو ازم گرفته بود . تو افکار خودم بودم و نگام فقط روی کیرم بود . که یهو زینب گفت : اههه ، پس چرا نمیاد ؟!
یه آن به خودم اومدم دیدم دارم با شورت زینب جلوی خودش جق میزنم ! این که چی شد که به اینجا رسید واسم مهم نبود . به خدا قسم الان هم تصور اون لحظه واسه خودم سخته ، چه برسه به شما !! اما من هدفم تعریفه نه داستان نویسی مثل مجلوق ها ! بگذریم ! دوست داشتم سر زینب رو بگیرم و بذارم روی کیرم بگم مک بزن ! بخورش ، لیس بزن ... ترس بدتر شدن اوضاع چیزی بود که منصرفم میکرد . با خودم گفتم اگه زینب به سجاد بگه یا کس دیگه ، باید ادامه ش رو هم بگه ! ادامش چی بود ؟! تماشای جق زدن من و انتظار واسه لحظه دیدن ارضا شدنم ! یه کم به خودم امید دادم و پاهام رو باز تر کردم و بیشتر روی مبل لم دادم که خایه هام خودشون رو قشنگ نشون بدن . سعی کردم تمام احساسم رو بذارم روی دستام و با کیرم جوری بازی کنم که بتونم نظرش رو از دیدن ، به لمس کردن تغییر بدم . بازی دستم روی کیرم این حس رو بم میداد بزرگترین و کلفت ترین و شایدم حشری کننده ترین کیر دنیا رو دارم ! تمام سعی زینب این بود نگاه کنجکاوش رو به نگاه تمسخر آمیز تبدیل کنه که به من رو نده . اما نمیدونست توی ذهنم دارم چی فکر میکنم ! متوقف کردم جق زدنو ، بش گفتم تا حالا لحظه اومدن آب از داخل سوراخ کیر رو از نزدیک دیدی ؟! گفتم لاقل دور نشین بیا از نزدیک نکاه کن که لاقل یه چیزی دیده باشی ، حالا که کار از کار گذشته ! تو که کنجکاوی کردی ، کامل کنجکاوی کن . سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و یکم اومد جلوتر تا جایی که یک قدم با من فاصله داشت . روی دو تا زانوش نشست و گفت بزن تا بیاد دیگه . گفتم بیا از نزدیک ببین ، نترس کاریت نمیکنم که ! حس دوگانه زینب رو قشنگ میشد فهمید ، دوست نداشت خیانت کنه و کاری انجام بده ؛ از یه طرفم دوست داشت از این آتویی که از من داره کاملا سواستفاده هاشو بکنه و مثلا هرکاری از من میخواد رو براش انجام بدم . رو زانوهاش اومد جلوتر ، جوری که کاملا رسیده بود بین پاهام . شهوت نهفته توی چشماشو دوست داشتم . دلو زدم به دریا ، گفتم من اینجوری آبم نمیاد . گفت یعنی چی ؟ گفتم آخه من استرس دارم ، با این اوضاع با دستام که نمیتونم آبم رو بیارم .
ساکت شده بود و داشت کیرم رو برانداز میکرد . دستم رو بردم سمت سرش و شالش رو از سرش سر آوردم ، دیدم هیچی نمیگه و سرش رو انداخته پایین . دو تا دستام رو گذاشتم پشت گردنش و یواش هل دادم سمت کیرم ، تا جایی که لباش رسیده بود جلوی کیرم . دهنش رو باز نمیکرد . آروم گفتم زینب میخوری ؟ چند ثانیه فقط ساکت بود و هیچ کاری نمیکرد . شاید داشت با خودش کلنجار میرفت . لباش رو چسبونده بودم روی کیرم و خیلی آروم فشار میدادم شاید باز کنه دهنش رو که دیدم زبونش رو بیرون آورد و شروع کرد با زبونش با سر کیرم بازی کردن . اولش خیلی آروم سر کیرم رو مک میزد و و با زبونش بازی میکرد باش . منم آروم همراهیش میکردم و سرش رو جلو و عقب میکردم . حس خوبی بود . یه آرامش خاص ، یه جفت لب روی کیرم عقب جلو میکرد . شاید این بهترین حس دنیا بود ! همزمان دکمه های بالایی مانتوش رو باز کردم و یقه بلیزش رو دادم جلو و سینه هاش رو رو از بالای لباسش دید میزدم . آروم دستم رو بردم داخل و از زیر سوتین رد کردم . کل سینه هاش توی دستام بود . دیدم با چشاش داره نگام میکنه . آروم گردنش رو از روی کیرم بلند کردم و یکم آورم بالا . از پیشونیش بوس کردم و آروم لبم رو بردم سمت لباش .
روی زانوهاش بلند شد و به لبهام خودش رو نزدیک تر کرد . دوتایی با هم چشمامون رو بستیم و سعی کردیم فقط از حال و هوایی که توش بودیم لذت ببریم . دستای من روی سینه هاش بود و با دستش کیر منو میمالید . لباش رو ازم جدا کرد و روی زمین ، روی کمر خوابید . بین ما فقط سکوت بود و با نگاه همو هدایت میکردیم به چیزی که میخواستیم بگیم . از روی مبل بلند شدم و روی بالای رونهاش نشستم . بلیزش و سوتینش رو بالا دادمو لبام رو روی نوک سینه هاش گذاشتم و شروع کردن به خوردن سینه هاش . فقط به نشونه لذت تکون می خوردو یه آه خیلی آروم چند ثانیه یک بار میکشید . شهوتم صد برابر شده بود . بلیزش رو درآوردم و دستم رو زیر کمرش بردم و یکم بالا آوردمش و سوتینش رو از پشت باز کردم . دستم دور کمر زینب بود و محکم همو بغل کرده بودیم و فشار میدادیم . سرش روی سینه هام بود که دیدم داره نوک سینه هامو با زبون خیس میکنه ! یه کم ازش جداشدمو از لباش بوسش کردم .
انگار سالها بود یه حس عاشقانه بین ما دو تا بوده ... چشماشو بسته بود و دوست داشت حس لذتش رو بیشتر به خودش تلقین کنه . آروم کمرش رو روی زمین گذاشتمو شلوارش رو دادم پایین . شورت صورتی با خطهای سفیدش هم با شلوارش تا نصفه اومده بود پایین . آروم در گوشش گفتم : با این شرتت هم ... ! تو همون حالت مستی و خماری از شهوت ، یه لبخندی زد و با لحنی که به زور میشد شنید : گفت : پدرتو در میارم ... شلوار و شورتش رو در آوردمو خوابیدم روی شکمش . کیرم رو از لای پاهاش رد کردم و شروع کردم به لب گرفتن . آروم پاهاش رو باز کردم و دستم رو بردم زیر کمرش . کیرم رو روی کسش گذاشته بودم و فشار میدادم . انگار چند سال ما با هم سکس میکردیم. همه چیز خوب پیش میرفت . مثل کیرم که راهشو پیدا کرد و آروم آروم داخل کسش رفت .دو تا دستامو زیر کمرش برده بودمو تلمبه میزدم . دوست نداشتم تموم بشه . دستاش دور کمرم بود و پهلوهامو فشار میداد . ازش سوال کردم ، آبم رو کجا بریزم ؟ هیچی نمیگفت ، این همه لذت رو تو عمرم ندیده بودم ... دستامو از زیر کمرش در آوردم و کیرمو از تو کسش کشیدم بیرون ، اون موقع ها که با شورتش جق میزدم به سینه هاش نگاه میکردمو آبم میومد . الان وقتش بود ! آبم رو میپاشیدم روی سینه هاش و آروم آه میکشیدم ، اوج لذت من رسیده بود ، چقدر لحظه شیرینی بود . از اول سکس فقط فکرم پیش این بود ارضاش کنم ، ازش پرسیدم تو هم شدی ؟! بی حس افتاده بود ، فقط با سر اشاره کرد آره و با انگشتاش 2 رو نشون داد . بهترین لبخندی که دیدم مال همون لحظه بود . دیوونش شده بودم . بغلش دراز کشیدم و آبم رو که روی بدنش بود میمالیدم روی شکم و سینه هاش . هم من تاخیر خورده بودم هم زینب ! گفتم :غیبت کنیم ؟! پرسید ساعت چنده ؟ گفتم : نزدیک 10 ، با خنده گفت بگیر بخواب . ساعت گوشیم رو روی دو ظهر گذاشتم و بغلش کردم و چشمامو بستم ...
نوشته: سینا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#859
Posted: 10 Jan 2015 00:28
کردن کس و کون دخترخاله شوهردارم
سلام به همه
من يه دختر خاله دارم كه اسمشو اينجا مونا ميزار نميخوام اسم خودش باشه اين دختر خاله ما هم شوهر داره كه شوهرشم پسر اون يكي خاله ما هست كه مونا 2 سال هم از من كوچكتر است من 24 سالم و مونا 22 سالش هست
خلاصه داستان از اينجا شروع شد كه تو خونه ي شب نشسته بود ي پيام بهم اومد جوابشو دادم نوشتم نشناختم گفت خيلي بي معرفتي مونا هستم گفتم ببخش شمارتو پاك كرده بودم بلاخره ي چند روزي همينطوري گذشته تا من بهش اس دادم ديگه به ما افتخار نميدين ي پيامي تك زنگي بزنين سر همين ماجرا من بهش يه جك سكس فرستادم اونم ديدم از ايني كه من براش فرستادم بدترشو فرستاد به مخم رفتم تا مخشو بزنم بهش اس دادم دوستت دارم اونم گفت منم به عنوان پسرخاله دوست دارم راستش خيلي ميترسيدم ولي با ترسو دلهره بهش گفتم يه بوس بهم ميدي اونم تو جواب پيامم نوشت بوس من بهش گفتم از كجات گفت از صورت گفتم نه برو پايين گفت خيلي بيشعوري بهش گفتم فقط يبار بزار باهات حال كنم با خواهش و تمنا به زور قبول كرد اينم بگم ما خونه امون تو ي خيابون هست شوهر مونا هم نانوايي داره صبح زود ميره نانوايي
بلاخره ي روز صبح كه داشتم ميرفتم مغازه برف هم باريده بود آيفون خونشون را زدم جواب داد كي هست گفتم منم علي در را باز كرد خواب آلود بود چشماش آخه تازه از خواب بيدار شده بود رفتم سلام و احوال پرسي كردم نشستم ي چاي گذاشت اون تو آش پذخونه بود رفتم از پشت بغلش كردم ي بوس از صورتش كردم برگشت لبشو گذاشت تو لبم لب همديگرو ميخورديم همينطوري كه گفت اينجا نميشه بريم تو حال امديم تو حال داشتم همينطوري از لبش گاز ميگرفتم اونم از روي شلوار كيرمنو نوازش ميكرد اومدم پايين تابشو در آوردم ولي سينه بندشو نه از روي سينه بندش داشتم ممه هاشو ميخوردم واي چ حالي داشت يواش يواش اومدم پايين تارسيدم به اصل مطلب واي خدا چ ميديدم كوس سفيد تازه موهاشو زده بود منم بي معطلي افتادم به جونش انقده ميخورم كه نگو و نپرس اونم سرمو فشار ميداد تو كوسش همينطور كه داشتم ميخوردم گفت پس من چي من نبايد مال تورا بخورم بلند شدم لباسامو در اوردم 69 شديم اون واسم ساك ميزدم من داشتم بهشتشو ميخوردم فك كنم 6 . 7 دقيقه اي ما هم را خورديم بلندشم كردم گفتم من از اول از كون بايد بكنم قبول نكرد گفت درد داره گفتم بابا نترس گشاد ميشه بلاخره با هزار خواهش و تمنا چهار دست و پاش كردم سر كيرمو گذاشتم تو دهن كونش يواش فشار دادم جيغ كشيد كشيدم بيرون
يواش يواش تلمبه زدم مونا هم فقط آه واي ميكرد تلمبه هامو بيشتر كردم تا كيرم جا باز كرد واسه خودش ديدم داره بيشتر حال ميكنه هي ميگفتم علي يكن منم بيشتر حشري ميشدم تند تر تلمبه ميزدم ديگه از كون خسته شدم بودم خوابندمش به زمين پشتش به زمين بود كيرمو گذاشتم رو چوچولش يه خورده ور رفتم باهاش بيچاره مونا فكر نميكرد كه يهويي كيرمو بكنم تو كوسش 1 دقيقه نشده بود كه با كوسش ور ميرفتم بدون مكث تمام كيرمو دادم تو كوسش جيغ بلندي كشيد از حال رفتم منم يواش يواش داشتم تلمبه ميزدم بهش اون فقط ميگفت آه آه آه واي واي از اين كوس و شعر را من بيشتر تحريك ميشدم 5 . 6 دقيقه اي از كوس كردم ديدم به خودش لرزيد فهيمدم ارضاء شده ...
ولش كردم به حال خودش موند بعد 2 . 3 دقيقه با از كوس شروع كردم به كردنش زياد نكرده بودم ديدم داره آبم مياد بهش گفتم مونا آبمو كجا بريزم گفت به جاي خودش تو كوسم گفتم ديوانه حامله ميشي گفت نترس دارو خوردم من بدون معطلي همشو خالي كردم تو كوسش بعد خودمو ول كردم روش چند دقيقه اي باهم همينطوري دراز كشيدم بعد باهم رفتيم تو خونه مونا اينا حمام اونجا هم ي دست كردم ولي ايندفعه آب كيرمو نامرد خورد انگار تشنه آب كير هست ..
دوستدار شما علي
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#860
Posted: 10 Jan 2015 00:30
سکس با دختر دایی زنم
باسلام اسمم مسعوده 22سالمه ساکن یکی از استانهای مرکز ایران قدم 190وزنم 90 کیلو 1 ساله که بدنسازی کارمیکنم 3ساله که ازدواج کردم از زندگیم هم واقعا راضی هستم 3 ماه از ازدواجمون گذشته بود که دایی زنم اینا رفته بودن کربلا وقتی برگشتن رفتیم دیدنشون اونجا بود که سرنوشت زندگیم رقم خورد نشسته بودم رو مبل که دیدم دختردایی خانومم زل زده تو چشمام و اصلا متوجه حضور پدر و مادرش نبود که دارن نیگاش میکنن هر باری هم که من نگاش میکرم خجالت میکشیدم ابروهای پیوسته وصورت سفیدش که دیگه نگو رفت بره که میوه بیاره نگاهش کردم وای کمر باریک باسن بزرگ من کلا ادم شهوتی هستم کیرم شروع کرد به بلند شدن منم خودم را جابجا کردم خوشبختانه کسی نفهمید بجز خانومم که اونم خیلی روشن فکره
هیچی نگفت خلاصه زهره چایی اورد خم شد چایی تعارف کنه که سینه هاش و دیدم دیگه داشت اوضاع خراب میشد بونه دستشویی کردم و رفتم تا کیرم خوابید وبرگشتم خلاصه اون روز گذشت و بعد یه مدتی اونا اومدن خونه ما زهره رفته بود تو اشپز خونه کمک خانومم بعد دوتاشون اومدن تو حال و نشستن کمی بعد من رفتم برم دستشویی که زهره زودتر از من بلند شد بره اب بخوره بین حال ما و اشپز خونه اپن قرار داره رفت و منم پشت سرش رفتم که برم دستشویی اخه حمام دستشویی ما از اشپز خونه رد میشه که یهو وسط اشپز خونه خم شد ومن بهش برخورد کردم نگاه ملیحی کرد و رفتم دسشویی خلاصه داشتن میرفتن که من شمارمو رو کاغظ نوشتم و دنبال موقعیت بودم که داشتن میرفتن اون زودتر راه افتید ومنم به بهانه رشن کردن چراغ راه پله دنبالش رفتم و تو راهپله شمارمو بهش دادم و رفتن 2.3روز بعد اس نیمه سکسی داد و اس بازی ما شروع شد و گفت باور نمیکردم این قد جرات داشته باشی و خلاصه رابطه ما 1سالی همینجور ادامه داشت که خانومم واسه زایمان رفت بیمارستان منم موضوع را باهاش در میون گذاشتم
قرار شد فرداش خونواده رو بپیچونه و بیاد خونم منم شبش رفتم حموم و کلی به خودم رسیدم و خونه را مرتب کردم تا فرداش لحظه شماری میکردم ساعت 2 از سر کار اومدم خونه سریع رفتم حموم واومدم بیرون تا ساعت 4 واینا بود معطلش بودم که ایفون خورد دیدم مادرزنم اومده لباسهی بچه رو ببره به شانسخودم لعنت میدادم سریع بهش اس دادم مادر زنم اومده گفت مشکلی نیس منم تابیام نیم ساعت دیگه میشه خلاصه رفت بعد ده دقیقه اون اومد و میوه و چای اوردم وبهش گفتم مشغول شه ازش پرسیدم که قلیون بذارم گفت نیکی و پرسش منم سریع اماده کرد وقتی برگشتم دیدم مانتو و شلوار جینش و در اورده و فقط بولیز و شلوارک پاشه نشستم و قلیون و چاق کردم و شروع کردیم به کشیدن که گفت سرم داره گیج میره سریع اب قند واسش درست کرم حالش بهتر شده بود سرش رو گذاشته بود روی پام وناز میومد که منم دستم رو بردم تو موهاش و نوازش میکردم کم کم دستم رو بردم رو سینه هاش مالش میدادم دیدم عکس العملی نشون نمیده لبم رو گذاشتم رو لبش اونم همراهی میکرد زبونشر رو تودهنم میچرخوند ومنم لبای خوشمزش رو میخوردم
خداییش 2 ماهی بود تو کف مونده بودم پس باید نهایت استفاده میبرم کم کم دستم رو بردم پایین تا رسیدم به کسش خیلی اب انداخته بودنم اروم شلوارکش و شورتش را کشیدم پایین و با دستم شروع کردم به بازی کردن با چوچولش و اومدم پایین وشروع کرد به خوردن کسش ناله های خفیفی میکرد بولیزش رو دراورم و گفتم عزیزم تو مال من و نمیخوری انگار منتظر حرف من بود سریع اومد و من و لخت کرد و افتید به جون کیرم اول تخمام و مکید بعد شروع کرد اول سر کیرم و بعدش تا نصفه میخورد کیر من 17 سانت قطرشم دورش 8سانتی می شه خیلی با حال ساک میزد گفتم عزیزم اپنی گفت نه منم ازش اجازه گرفتم واسه کردن کون خوش فرمش خدارو شکر کردم که کسش اپنه چون من عاشق کونم رفتم و روغن زیتون اورم داشت ساک میزد که من شروع کردم با کونش ور رفتن اول چربش کردم و بهش گفتم هر وقت دردت گرفت بگو اول با انگشت اشاره شروع کردم و بعد دو انگشتی یکمی که لیز شد سه انگشتی کردم که دادش در اومد گفتم عزیزم تحمل کن الان تموم میشه بعد سر کیرم و چرب کردم و دو زانوش کردم و بالش گذاشتم زیر شکمش و کیرم و گذاشتم رو سوراخ کونش و یکم فشار اوردم کلاهک کیرم رفت داخل گفت مسعود خواهش میکنم ادامه نده بزار جا باز کنه منم یکم صبر کرد و کم کم فشار رو زیاد کرد که نصف کیرم جا شد تو کونش
کم کم شروع کردم تلنبه زدن که لیز شده بود دیدم داره حال میکنه دوتا دسم را انداختم روی روناش و محکم می کوبیدم بهش میگفتم دوس داری میگفت خیلی عالیه منم سرعتمو بیشتر می کردم و همچنان چوچولش و میمالیدم داشت تو اسمونا سیر می کرد لبش رو شروع کردم به خوردن و میکوبیدم داشت ابم مکیومد که گفت مسعود بریز توش منم سرعتمو زیاد کردم و همه ابم و خالی کردم تو کونش گفت مسعود سوختم منم میخندیدم کیرمو کشیدم بیرون اب کیرم داشت از کونش میومد بیرون دسمال دادمش خودش و پاک کرد و اومد یک لب حسابی گرفت و گفت مرسی این بهترین سکس زندگیم بود من بهش گفتم منم همینجور تا حالا زنم از کون نداده بوده و خیلی حال کردم اون رفت حموم و رفت خونشون و منم بعد رفتم حموم و خوابیدم بیدار شدم رفتم بیرون و شام خوردم اومدم خونه و فرداش خانومم فارغ شد ورفتیم بیمارستان دایی زنم و اینا هم اومده بودن شیرینی تعارف میکردم که زهره لبخندی روی گونه اش بود که نشانه رضایتش بود . رابطه ما تا حالا ماهی دوسه بار ادامه داره ولی تازگی ها خوستگار واسش اومده خودش میگه بعد از ازدواجم باید من و از کس بکنی و منم از رابطه با زن شوهر دار خوشم میاد ببخشید که طولانی بود امیدوارم باعث رضایتتون شده باشه ....
مسعود
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم