ارسالها: 10767
#861
Posted: 10 Jan 2015 00:43
تجاوز پسردایی روز ختم بابابزرگ
سومین پنجشنبه فوت بابابزرگم بود.همه رفتن بهشت زهرا من ک سرما خورده بودم حالم بد بود نرفتم دراز کشیدم تو اتاق.تو خونه تنها بودم ی اهنگ ارومم گزاشتم.یه ربع بعد دیدم انگار یه صدایی میاد. دو سه دیقه بعد یهو یکی درو باز کرد اومد تو.ترسیدم .بعد دیدم پسر داییم شایانه.مثل داداشم بود.کلن پیش هر نامحرمی نه زیاد ازادم ن پوشیده با تیشرت و شلوار میگردم.گفتم عه شایان بهشت زهرا نرفتی؟ گف نه من حوصله اونجا رو ندارم.بعد اومد تو اتاق با وسایلاش ور میرف.منم چون اون اومد پاشدم برم بیرون. خواستم برم طبقه پایین دیدم در باز نمیشه.یه دفه از پشت بغلم کرد.ترسیدم .گفتم ولم کن.گف صب کن کارت دارم.گفتم ولم کن شایان.گف یه دیقه بمون یچیزی بهت بگم.گفتم خب دستتو بردار بگو.رفت عقب شرو کرد چرت و پرت گفتن ک دوست دارم و ..... گفتم من هیچ علاقه ای به تو ندارم.برگشتم برم بغلم کرد بزور برد تو اتاق-هی دستو پا زدم داد زدم ولم کن انگار اصن نمیشنید.برد اروم گذاشتم رو تخت.کمربندشو باز کرد پرت کرد اونور.خواستم پاشم هلم داد چسبید بهم رف رو لبام.حالم داش بد میشد.هی دست و پا میزدم ولی زورم نمیرسید از خودم جداش کنم.بزور یه لگد زدم تو تخمش رف عقب.خواستم در برم یه سیلی محکم زد تو صورتم.گف جوجه من که بالاخره کار خودمو میکنم انقد تلاش نکن.راس میگف.هیچ کاری نمیتونستم بکنم.گریم گرف.اومد نازم کرد که گریه نکن و اینا.بعد دوباره لب گرف.میخاس مثلن ارومم کنه.بعد لباسامو یکی یکی در اورد.خابوندم رو تخت خودشو انداخت روم.داشتم له میشدم.اخم کرده بود با قیافه جدی اول سینه هامو گرف تو دستش یکممالید بعد شرو کرد ب خوردنشون انقد محکم میخورد و گاز میگرف احساس میکردم داره کنده میشه.بعد پاشد رفت پایین سمت کسم.گفتم شایان تروخدا ...نزاش ادامه بدم گف نمیدونی چ حالی میده وقتی یه دخترو زن کنی.اشغال چشاشو بست سرشو برد سمت کسم تن تن نفس میکشد یهو پرید از جاش نشست رو کسم چشامو بستم .دستشو چن بار کشید روش توشو ناز میکرد بعد یدفه کیرشو برد تو..با فشار زیاد کلشو برد تو یه لحظه احساس کردم مردم.ی جیغ بلند زدم.چشامو وا کردم اولش سیاهی دیدم بعد دیدم شایان داره کیرشو که خونیه تمیز میکنه.ی اخخ بلند از افسوس گفتم دوباره اومد روم شرو کرد به کردن.نکبت انقد محکم و وحشی بود که من داد بزنم بخاد لذت ببره.نمیدونم چقد طول کشید تا ابش اومد ریخت تو کسم بنظر من که ی عمر طول کشید.بعدش خابید پایین کنار تخت.منمپاشدم رفتم تو حموم انقد گریه کردم که دیگه نا نداشتم.بزور یه دوش گرفتم ی حوله اونجا بود پوشیدم اومدم بیرون دیدم شایان لباس پوشیده خوابیده جلوی تی وی انگار نه انگار ک اتفاقی افتاده.انگار اصلن منو ندید.منم لباس پوشیدم رفتم خونه خودمون.راجب این ماجرا با هیشکی حرف نزدم.اگه داییم بفهمه میکشتش.با سرچ تو نت فهمیدم ک چجوری میشه جلوی بارداری رو گرف.بعد از اون دیگه با شایان حرف نزدم ب کسیم چیزی نگفتم.واسه یه دختر ۱۸ ساله این زندگی مثل زهر شد بخاطر لذت یک ساعته یه پسر
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#862
Posted: 14 Jan 2015 00:18
ارسلان و دخترخاله
سلام دوستان داستان ازانجای شروع میشه که بعدازچندسال دخترخالم همراه خانوادش امد خونمون(چون ماخونموتهرانه واوناخونشون اهواز) من بعد ازچندسال برای اولین باراون رودیدم فکرنمیکردم اینقدربزرگ شده باشه بادیدنش سرجام خوشکم زدسریع بدون توجه باسلام ازشون استقبال کردم و(به خودم گفتم عجب دخترخاله ای داشتم و خودم نمیدونستم،عجب سینه هایی داشت،لباش ادمو وسوسه میکرد درضمن اون لباسای تنگش همه چیزرو به نمایش میذاشت)خلاصه یه چندروزی خونه مابودندروزهای اخربایه ترفندی شمارشو ازش گرفتم بعد ازرفتنشون توی این فکربودم چطوری باهاش رابطه پیداکنم یهو یادشمارش افتادم که فهمیدم بااس ام اس میتونم باش ارتباط داشته باشم ورابطمون بااس ام اس شروع شد اول بارهاکه براش اس میدادم اس جوک ،لطیفه بود کمکم به مرور زمان شروع کردم اس عاشقانه براش بفرستم خودشم فهمیده بود که ازاین اس ام اس ها منظور دارم ولی به روی خودش نمی اورد (این رو بعد ها خودش بهم گفت)
با هم درارتباط بودم که خانواده تصمیم به مسافرچند روزه گر فتند بله اون مسافرت برای سرزدن به خونه انها بود من هم باخوشحالی تمام خودمو برای این مسافرت اماده کردم بلیط گرفته شد من ثانیه شماری میکردم که کی میبینمش روزموعود فرارسید حرکت کردیم صبح فرداساعت11:45باناباوری خودمو جلوی درخونشون دیدم وقتی دربازشد دخترخالم البته اون کوچیکه رودیدم باسلام به استقبال ماامدن سلام کردیم رفتیم داخل ساک ووسایلمون رو گذاشتیم لباسامو عوض کردم بعد رفتم طبق معمول تلویزیون ورسیوررشن کردم زدم شبکه pmcنشستم بگوش دادن ترانه توحس بودم دیدم خانم خانما ساعت 12:18دقیقه امدخونه تاهمدیگه رودیدیم بدون توجه به بقیه باهم به گرمی سلام کردیم (پسرتوی این 1سال که ندیده بودمش چقدرسینه هاش بزرگ شده بود،لباشو نگو ادمو میکشت،حالادیگه کونشم توجه منو به خودش جلب میکردوای پسرکیرم داشت بلند میشد)بعد رفت لباساشو عوض کردرفت کمک مامانش توی اشپزخونه من هم به بهونه اب خوردن رفتم اشپزخونه تمام نگام به کونش بوددیگه تحملم تموشدسریع خودمو به دستشوی رسوندم یه جلق حسابی زدم حالادیگه خالی شدم رفتم نشستم جلو تلویزیون که دیدم بایه سفره امد گفت :کمک کن سفره رو پهن کنم منم پریدم سفره رو پهن کردم بعد ازناهارمنو به اتاقش دعوت کردنشستیم پای کامپیوترچند دقیقه که نشستیم بلند شدگفت الان میام تارفت بیرون منم سریع فایل هاشو که مشکوک میزدبرسی کردم یهو چند تافیلم سکسی به چشمم خوردباصدای کم پلی کردمش نشستم به دیدن وقتی امد متوجه امدنش نشدم یهو گفت داری چی میبینی منم ترسیدم سریع قطش کردم بعد ازدیدنش یه نفس عمیق کشیدم گفتم بهش کلک ازاین فیلماداری و هیچی نمیگی خندید گفت مگه توهم نگاه میکنی بعدفیلم روپلی کردم نشستیم به دیدن اولین بارم بود بایه دخترفیلم سکسی میدیم کیرکه حالا بلند شده بود نظراونوبه خودش جلب کرد یه نگاهی به من کردگفت میبینم حالت بده چیزی نگفتم بعد تمام شدن فیلم سریع خودمو به دستشویی رسوندم برای دومین بارجلق زدم ورفتم پای تلویزیون نشستم عصرکه شدخانواده هاتصمم گرفتندبرن بازار ودخترخالم به بهونه باشگاه ازخونه زدبیرون خانواده هاهم بعد30دقیقه رفتن بازارحالامن تنها تو خونه بودم چنددقیقه ای که گذشت صدای بازوبسته شدن درحیاط روشنیدم بله دخترخالم بود وقتی امدداخل بهش گفتم مگه نرفتی باشگاه گفته نه بخاطرتو امروزتعطیلش کردم گفتم چراگفت میخوام 2ساعت باهم باشیم بهش گفتم تاحالاکجابودی گفت رفتم ازدوستم چندتافیلم جدید گرفتم تازه فهمیدم که قضیه چیه رفتیم تو اتاقش فیلم رو گذاشت وسط فیلم داشت کیرم میترکیدم بلند شدم برم دستشوی گفت کجاگفتم دستشویی دارم برم الان میام امدم برم گفت چرامیریزی تو دستشوی بده به من منو میگی برگشتم رفتم طرفش هنوزباورم نمیشدگفتم حالت خوبه گفت چراحالم خوب نباشه منم که حشریتم بالا زده بود خودموچسبوندم بهش لبامو گذاشتم رو لباش بادستام سینهاشو مالیدم چندلحظه ای که گذشت دیدم داره حال میکنه سرعت دستامو بردم بالا وپیرهنشودراوردم حالاازروی سوتیینش سینهاشومی مالیم که کیرم داشت شلوارمو پاره میکرددیگه تحمل نداشتم سوتینش بازکردم برای اولین بارم بود داشتم سینه یه دخترروتودستام حس میکردم حس عجیبی بهم دست میدادبخودم که امدم دیدم صداش درامده داره باصدای بلند اه ...اه... میکنه یهوخودش دستشو بردطرف شلوارم زیپ شلوارمو بازکردکیرمو تو دستش گرفت چه حالی میداد بادستش کیرمو نازمیکرد منم بلندش کردموتمام لباساشو و لباسامو دراوردم وخوابو ندمش روی تخت بادیدن کونش دیونه ترشدم دستاموازسینهاش برداشتم رفتم سراغ مالیدن کسش وبالبام نوک سینه هاشو میخوردم حالادیگه صدای اه...اه...منم درامده بود که گفت کسمو بلیس منم که تاحالافقط تو فیلما دیده بودم قبول کردمو رفتم سراغ کسش اولش حالم داشت بهم میخورد ولی بعدخودم هم حال کردم که گفت بده برات ساک بزنم منم سریع بصورت69روش خوابیدم شروع کردیم به ساک زدن عجب حالی میداد چندقیقه بعدازساک زدن خسته شدم گفتم برگردکونت داره منو دیونه میکنه گفت نه درد داره منم که دیدم داره نازمیکنه بدون توجه بلند شدم که لباساموبپوشم برم جلق بزنم که گفت باشه فقط یواش بکن منم بدون توجه شروع به لباس پوشیدن کردم امدم که بیام بیرون دستمو گرفت گفت باشه چراقهرمیکنی هرکاری که میخوای بکن منم بهش گفتم دیگه روحرف من حرف نزنی باشه یک لحظه توچهرش ناراحتی دیدم وحرفمواصلاح کردم گفتم فقط تو سکس کردن ازم اطاعت کن و سریع یه بوس ازش گرفتم وازدلش دراوردم دوباره لخت شدمو رفتم روی تخت شروع به لب گرفتن ازش کردم چندلحظه ای گذشت خودش گفت ازکون بکنم منم ازخداخواسته اطاعت کردم وکیرموجلوی صورتش گرفتم گفتم ساک بزن درحین ساک زدن برام اتاق رونگاه میکردم ازم پرسید دنبال چیزی میگردی گفتم کرم نداری برام بیاری گفت براچی میخوای گفتم بیار متوجه میشی بلند شدرفت ازکمدش یه کرم اورد سریع کرموازدستش گرفتمو به پشت خوابوندمش لای کونشو بازکردم وکمی کرم مالیدم بایک انگشت اهسته کردم داخلش اولش دردش گرفت بعدازچنددقیقه سرعت دستموافزایش دادم دیدم دیگه دردنداره منم بادوانگشتم کردم داخلش که صداش دوباره درامد ادامه دادم تابه سه انگشت رسیدم به سه انگشتم که عادت کرد دستمو ازکونش دراوردم کمی کرم به کونش وکیرم زدم وباکمی فشارسرکیرم رفت داخل کونش که باصدای جیغ همراه شد منم بدون توجه تادسته کردم داخلش خوابیدم روش اونم داشت گریش درمیومد که دستمو بردم طرف کسش ومالوندم چنددقیقه که گذشت صدای گریه به صدای اه...اه... تبدیل شد منم ازفرصت استفاده کردم تلمبه میزدم البته یواش یواش که دیدم داره ارضاع میشه منم سرعتم رو بیشترکردم که دیدم ابم داره میاد سریع بیرون اوردم کیرمو گذاشتم روکمرش وابمو ریختم رو ش بعدچند دقیقه بلندشدگفت تاکسی نیومده برم وقتی رفت لباسامو برداشتمو رفتم حمام چندروزی که اونجا بودیم چند بارازروی لباس باهم حال کردیم. (یادم باشه دفعه بعدداستان اون روزی که امدن خونمون رو براتون تعریف کنم)
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#863
Posted: 17 Jan 2015 23:04
حسین و زن دایی
سلام بچه ها. آقا اولش بگم که داستان واقعیه. اینجور چیزا قسم خوردن نداره ولی به جون خودم داستان واقعیه. من اسمم حسینه و 20 سالمه و بچه تهرانم. جونم براتون بگه که من یه زندایی دارم فک کنم 35 سالشه و محجبه س و دو تا بچه داره یکی 9 ساله و یکی 2 ماهه و اسم مستعارشو میگم(فرشته)
عید نوروز سال 91 بود که رفته بودیم مسافرت و روز سوم عید بود که خاله بزرگم قلبش مشکل پیدا کرد و راهی بیمارستان شد. مجبور شدیم برگردیم تهران بخاطرش و دو روز بیمارستان بستری بود و روز پنجم عید عمرشو داد به شما. ما هم تا 2_3 روز درگیر مراسم ختم و خاکسپاری بودیم. همه ی فامیل( خاله ها و داییا) جمع بودیم خونه ی خاله ی مرحومم و همه ام خسته از این همه کاری که تو این چند روز انجام داده بودن. خونه ی خالم 2 طبقه بود و به علاوه ی یه زیر زمین 40 متری که مسکونی کرده بودن و دست خودشون بود. من خوابم میومد و رفتم زیر زمین دراز بکشم دیدم زنداییم دراز کشیده. منم رفتم دراز بکشم که دیدم بالشت نیس و زنداییم گفت باید از بالا میاوردی. منم گفتم ولش کن خستم، همین رو زمین دراز میکشم. گفت پس بیا سرتو بذار رو بالشت من. منم گفتم باشه مرسی و خودش بلند شد تقریبا 20 سانت رفت اونورتر و من سرمو گذاشتم رو بالشت. یادم رفت بگم که زنداییم بدنی داره که یکم چاقه و قدش 160 و صورت سفید و قیافشم خوبه. منم که قد 170 دارم و نه لاغرم نه چاق.
خلاصه که من دراز کشیده بودم و زندایی به پشتی تکیه داده بود و صورتم دقیقن رو به رون پاش بود. یه لحظه حشرم زد بالا و پیش خودم گفتم حاجی چشاتو ببند الکی دستتو دراز کن و بزن به رونش و خودتو بزن به اون راه که از قصد نبود. همین کارو کردم و یه دست زدم به رون پاش و داشت کیرم میترکید. گفتم الانه که زندایی اخم کنه. دستمو که آوردم نزدیک خودم دیدم دستشو گذاشت رو دستم( خداشاهده اصن فکرشو نمیکردم) گفت بخواب. بعد 1 دقیقه دستشو برداشت منم پیش خودم گفتم این حتما منظوری نداشته از این کار. چون از یه آدم محجبه این کار بعید بود. خلاصه که آقا فردای اون روز دیگه همه رفتن خونه هاشون و رفت تا چهلم خالم. مراسم چهلم برگزار شد و بعدش رفتیم سر خاک و دوباره کل فامیل برگشتن خونه خاله مرحومم. غروب اون روز طبق رسمی که بیشتر ما ایرانیا داریم داشتن همه ریشاشونو میزدن و منم تو راه پله وایساده بودم داشتم به دوس دخترم اس میدادم. راه پله تقریبا 1/5 متر عرض داشت، یه چنتا کیسه که توش میوه بود رو گذاشته بودن تو راه پله و تقریبا جایی واسه رد شدن نبود و فقط من وایساده بودم. دیدم زنداییم از پله داره میاد بالا و میخواد رد شه. منم خواستم به شوخی جلوی راهشو بگیرم نتونه رد شه. در کمال ناباوری دیدم اومد رد شد ولی موقع رد شد پشتشو کرده بود به من قشنگ کونش به کیرم مالیده شد. دقیقا 3_4 ثانیه کیرم رو کونش داشت لمس میشد. اونجا بود که پیش خودم گفتم بچسب بکنش. ولی اونجا جاش نبود. بعد 4_5 روز بهش جوک فرستادم و دیدم اس داد چطوری و فلان. داشتیم احوال پرسی میکردیم که گفتم زندایی یه روز میخوام بیام خونتون دلم تنگ شده دوباره. گفت پس فردا داییت روزکار میشه میره سرکار و بچه ها هم که حمید میره با مدرسه باغ وحش. اینو که گفت کونم عروسی شد. یه ذره ام شک کردم که میخواد داستان داشته باشیم با هم، چون دلیلی نداشت که بگه آره تنهام، ولی بچه کوچیکش هست که اون چیزی نمیفهمه. آقا خلاصه ساعت 11_12 ظهر بود که رفتم و 20 دقیقه ای رسیدم و رفتم داخل خونه. نشستم و چایی آورد و حرف زدیم درباره موضوعات مختلف. هی پیش خودم میگفتم خدایا چطوری نزدیک شم بهش. که یهو گفت عکسایی که 4_5 ماه پیش رفتیم مشهدو داری تو گوشیت؟؟ گفتم آره چطور؟ گفت بیار ببینیم تجدید خاطره بشه. گفتم باشه بیا. آقا اومد رو مبل نشست بغل من و داشتیم عکس میدیدیم گفتم دستم خسته شد بیا گوشیو بگیر خودت رد کن عکسارو. گفت باشه و گوشیو گرفت دستش و دستش رو رون پاش بود، گفتم ای جان حالا وقتشه. هی به بهونه الکی دست میزدم به گوشی و دستم میخورد به رونش. چن بار این کارو کردم و عکسا تموم شد و گوشیو داد. گفت محمد چنتا اس بده ندارم. منم گفتم بی ادبی دارما!!! گفت بی تربیت بفرس بینم. هنوز پیشم بود که گفتم بیا هر کدومو خواستی بفرس. آقا اینم اس ام اسارو داشت با صدای آروم میخوند و رسید به یه اس بی ادبی که توش کیر داشت. تا گفت کیر من خندم گرفت گفت چیه خوشت اومده؟ گفتم مث اینکه تو بیشتر حال کردیا شیطون و زدم رو پاش. گفت نکن تحریک میشم. اینو که گفت خشکم زد. گفتم میزنم به تو چه اصن. گفت نکن محمد میزنه بالا. گفتم آرومت میکنم. یه لحظه باورم نمیشد که ما داریم این حرفارو میزنیم؟!! گفت نکن زشته بیخیال. گفتم خودتو بده دسته من. دستمو گذاشتم رو رونش و مالیدم نفسش تند شد، دستشو گذاشت رو دستم گفت آخ دوس دارم. جرات بیشتری پیدا کردم صورتمو بردم سمت لبش و لب گرفتم و دستمو گرفت گذاشت رو کسش ولی از رو دامن. گفتم زود باش فرشته بیا اتاق کارمونو کنیم الان بقیه میان. همینجوری که داشتیم میرفتیم اتاق دستمو گذاشتم رو کونش گفتم لخت شو زود. کمکش کردم لباساشو درآورد و منم لخت شدم. مث وحشیا کیرمو گرفت گفت سنگ تموم بذار. گفتم چشم و دادم ساک زد. از شانسمونم بچه کوچیکش خواب بود تو اون چند ساعتی که بودم. یکم با سینه هاش ور رفتم گفت بسه دیگه محمد زود بکن تموم شه. گفتم باشه از کجا بکنم عزیزم؟؟ گفت کون. به حالت سگی خوابید و آقا من گذاشتم تو کونش و رفتم تو آسمونا. کون تپل و نرم. 10 دقیقه فقط کردم توی کون و 10 دقیقه کس کردم و آبم داشت میومد گفت بده میخورم. خلاصه آبم خالی کردم و جفتمون ارضا شدیم افتادیم رو تخت. کیرمو داشت هنوز میمالید. گفتم پاشو لباس بپوش تا ضایع نشدیم. بهش گفتم فرشته تو خوابم فکر نمیکردم سکس کنیم. گفت محمد بخدا من فقط با داییت خوابیدم و تو. اونم بخاطر اینکه حس عجیبی بهت دارم باهات سکس کردم. گفتم بازم تکرار میشه؟ گفت نه احتمالش کمه چون نمیخوام آبروم بره. گفت فقط به کسی چیزی نگو. خلاصه من اون روز حسابی فرشته رو کردم و بعد اون روز موقعی که تنها میشیم دستمالیش میکنم ولی سکس نمیذاره بکنیم. چاکر تک تکتون.
نوشته: حسین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#864
Posted: 17 Jan 2015 23:11
آرزوی محال
من الان 25 سالمه.من ي دختر عمه دارم بنام فرشته.عمم 5 تا بچه داره و افرشته بچه 4 .خونه ما نزديک خونه عممه و اينجور بگم که من خونه عمم بزرگ شدم چون با همشون راهتم و دوسشون دارم من تو اوج بلوغ بودم و دختراي عمم هم هنيشه پيش من راهت ميگردن.مادرم اصلا با اين قضيه راحت نبود و هروقت ميرفتيم خونه عمم نگاش به من بود و بهم گير ميداد که نگاشون نکنم.عمم بهش ميگفت بچه ها براشون مشکلي نيست وبا هم راحتن بزار راحت باشن و واقعا براي من مهم نبود چون بهشون عادت کرده بودم و برام اصلا مهم نبود که پيشم چي ميپوشن دختراي عمم 3 تان و با هم زياد فاصله سني ندارن همشونم خوشگلن و باباشونم پولداره و تو نازو نعمت برگ شدن.هميشه بوي خوبي ميدن و به تيپ و قيافشونم اهميت ميدن داستان من از اونجايي شروع ميشه که نگاه من به فرشته از همون اول با بقيه فرق داشت.خيلي دوسش داشتم هميشه همه چيزش برام جذاب بود.نگاهش خنديدنش تون صداش.حتي کوچکترين حرکاتش... عاشقش بودم. فرشته اندام توفاني داره با اينکه از خاهراش کوچيکتره ولي از همشون درشتر و خوش فرمتره رون تپلي داري. جوري که پاهاش کاملا به هم چسبيدن و لا پاش کيپ همه پايين تنش خيلي تپله و پهنه جوري که با اينکه من ازش بزرگتر و درشترم وقتي پشتش وا ميستم پهناي باسنش از دو طرفم ميزنه بيرون ولي پستوناي کوچيک و لقمه اي داره که راهت تو دهن جا ميشن چند سالي گذشت و علاقه ي من به فرشته بيشتر و بيشتر ميشد جوري که ي روز ي بدون ديدنش نميتونستم دوم بيارم.من معمولا هر روز خونشون بودم و بودن من ي چيز کاملا عادي بود. دختر عمه هاي بزرگم هر دوشون ي دانشگاه و ي رشته قبول شدن و بايد ميرفتن تهران وپسر عمه بزرگم هم که دانشجو بود و جنوب درس ميخون.وقتي دختر عمه هام رفتن تهران فقط من مونده بودمو پسر عمه کوچيک که خيلي کوچيک بود وفرشته... ي شب که داشتيم با هم بازي ميکرديم بازيمون تا ديروقت طول کشيد و منم همونجا موندم و نرفتم خونه عمم تو اتاق بچه ها برامون جا انداخت و هر 3 تا خابيديم عمم هم تو اتاق خودش بود.خونه عمم بزرگه و هرکدوم از بچه ها ي اتاق دارن.ولي اونشب چون فرشته ميترسيد منوآرش رفتيم اتاق فرشته آرش اونقد خسته بود که نفهميدم کي خابيد فرشته رو تختش خاب بود و ما هم رو زمين بوديم فرشته به پهلو خابيده بود ولي از همين پايين تخت هم ميتونستم پهناي باسنشو خيلي خوب تشخيص بدم و چون کمرشم اصلا چربي اضافه نداشت زيبايي اندامشو چند برابر کرده بود داشتم ديونه ميشدم از اين همه زيبايي تو خيالم خودمو کنارش رو تخت ميديدم از خودم خجالت ميکشيدم که اينقد بي وجدانم ولي دست خودم نبود.نميشد ازش دل کند.ديگه خاب از سرم پريده بود و حال خودمو نميفهميدم.نميتونستم ازش چشم بردارم.اروم اروم خودمو کشيدم تا لبه ي تخت و دستمو گذاشتم رو تختش چقد نرم بود.از اون تختايي که خودتو بکشي صداش در نمياد قلبم اومده بود تو دهنم.جوري که دندونام ميخوردن به هم و تک تک صدا ميدادن.نفسم بند اومده بود.ولي نميتونستم منصرف بشم اروم دستمو بردم نزديک باسنش با نوک انگشتم که لمسش کردم ي تکوني خورد.من يخ شده بودم وتکون نميخوردم.ولي خاب بود و کلان خابش سنگين بود بر عکس خاهراش.با اينکه ميدونستم به اين راحتي ها بيدار نميشه ولي ترسيده بودم.اروم دستمو نزديک کردمو گذاشتم رو باسنش... واييي چقققققد نرم بود.نرمترين چيزي که تو عمرم لمس کرده بودم.نرم و مخملي.گرم بود و گرماي دستم داعترش کرده بود ديگه هيچي برام مهم نبود اگرم بيدار ميشد حرف دلمو بهش ميزدموميگفتم که عاشقشم.اروم باسنش رو نوازش ميکردم نميدونم چند دقيقه شد ولي اونقد جرآت پيدا کردک که پتو تابستونه ي نازکشو کشيدم تا زير زانوهاش وووواااييي چي پوشيده بود؟ ي جوراب شلواري نازک خاکستري زانوهاشو خم کرده بود و باسنش گرد و قلنبه سمت من بود باورتون نميشه ولي کسش خيس شده بود!!! واين يعني فرشته بيدار بود نميدونستم خوشحال باشم يا ناراحت اگه چيزي نگفته بود يعني اونم راضي بود منم زده بودم به سيم آخر همچنان نوازشش ميکردو و از رو لباس آروم دستمو بردم سمت کسش که حسابي خيس شده بود تا دستم خورد به کسش ديدم يهو کمرشو تکون داد و کل باسنش لرزيد با ديدن اين صحنه ي آه کشيدمو لبامو گذاشتو رو کسش که يهو فرشته ي آه با اون صداي نازک و دخترونش کشيد و دستمو که ر باسنش بود محکم گرفت و کشيد سمت سينه هاش داغ بودنو خوش دست خيلي راحت تو دستم جا ميشدن دستمو فشار ميداد رو سينش دستموپس کشيدمو دو دستي لمبراشو گرفتو دو دستم لامصب ژله بودن.نرم.لرزون.سفيد.خيلي سفيد اک اک بود نه مو نه خال نه جوش چقدرم خوش بو بود آب کسش روان بود.تمومم نميشد سرمو گذاشتم لاپاشو کسشو ميک زدم چه کس خوش بويي داشت .ي کس تپل عطري که پف خيلي نازي داشت.پولداري خوب چيزيه خيلي خوب چيزيه.ديگه آهو نالش در اومده بود گفتم الانه که آرش بيدار بشه و عمه اينا بريزن تو.زودي دس گذاشتم رو دهنش و در گوشش گفتم تورو خدا يواش الان همه بيدار ميشن.همينجور که دستم رو دهنش بود سرشو به علامت تاييد تکون داد باورم نميشد فرشته مال من شده آروم بغلش کردم نفسش ميلرزيد.افتاديم به جون لبامون.با ولع لباشو ميبوسيدمو ميخوردم سوتين نداشت.تي شرتش رو دادم بالا نوک پستونشو که شق شده بود ليسيدم.ديگه جيغش داشت در ميومد.نميتونستم تو چشاش نگا کنم.هيچکدوم نميتونستيم.رو شکم خابوندمش.باسنش بدجور قلمبه شده بود.باسنشو ليسيدمو بوس کردم.شلوارمو در اوردمو کيرمو گذاشتم رو باسنش.کيرم بدجور داغ و قرمز شده بود.هيچي حاليم نبود نميدونستم چيکارش کنم.نميتونستم از کون بکنمش.سوراخ کونش خيلي کوچيک بود.ولي از کسش آب رون بود از پشت لمبرشو باز کردم و گذاشتم لاي چوچولش .داشتم ميسوختم خيلي داغ بود اروم تلمبه زدم و کيرمو لاي کسش بالا پايين کردم.سرشو گذاشته بود رو بالش تا جيغش در نياد بعد چندتا تلمبه ديدم تمام وجودش لرزيد.ديگه نتونستم خودمو نگه دارم و آبم با فشار ريخت لاي پاهاش انگار دور سرم ستاره ميديدم.بدجور خالي شده بودم.چند دقيقه تو همون حالت بوديم.خودمو از روش کنار کشيدم.هنوز سرش تو بالشت بود و نفس نفس ميزد باورم نميشد همچين کاري کردم.نه اينکه دلم نخاد ولي فکرشو نميکردم که ي روزي با عشقم سکس داشته باشم.از فرداش همه چي مثل قبل بود با اين تفاوت که اصلا نميتونستم تو چشماي فرشته نگاه کنم بعد اون شب چندبار ديگم سکس داشتيم که 2 بارش از کون بود اميدوارم خوب نوشته باشم چون داستان نويس خوبي نيستم اگه بچه ها بخوان داستان هاي بعديمو هم مينويسم.
نوشته: zelatan
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#865
Posted: 19 Jan 2015 00:14
سکس سعید و مریلا
ماجرا از این قرار بود که دختر خاله من یک بار شوهر کرده بود ولی به خاطر بعضی مسائل از هم جدا شده بودن خونه دختر خالم آبادان بود . به خاطر مسائل امنیتی اسم اون رو میزارم مریلا . خودم هم که سعید هستم . من همیشه دوست داشتم برای یک با هم که شده بدن مریلا خانم رو ببینم ولی چه کنیم که نمیشد و من تو کف اون مونده بودم تا اینکه دوست برادرم که حدود 11 سال با برادرم هم کلاسی بودن و هر روز خونه ما میومد و دیگه یکی از ما شده بود و من اون رو مثل برادرم میدونستم برای خواستگاری از مریلا به آبادان رفت بعد از 2 ماه عقد کردند و قرار شده بود محمد که دیگه شوهر دختر خالم شده بود بره آبادان زندگی کنه که جریان برعکس شد و مریلا امد فولادشهر و من یک قدم به اون نزدیک شده بودم و در سرم برای سکس با مریلا نقشه میکشیدم حدود سه ماه از ازدواج اون ها گذشته بود که فهمیدم محمد کارش شیفتی شده و مریلا بعضی شبا تو خونه تنهاست من هم از فرصت استفاده کردم و آمار دقیق ساعت های کار محمد رو گیر آوردم و یک قدم دیگه به اجرای نقشم نزدیک شدم وقتی روز شب کاری محمد شد من تو خونه گفتم من امشب خونه دوستم میمونم و زدم بیرون تا شب شد و رفتم خونه محمد که مریلا درو باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی دعوتم کرد تو... گفتم محمد نیست گفت نه، مگه نمیدونی امشب شب کاره؟ گفتم من فکر کردم فردا شب کاره گفت حالا بشین تا برات چایی بریزم نشستم رو مبل داشتم تو ماهواره کانال ها رو چرخ میزدم که مریلا اومد و چایی رو گذاشت رو میز و تعارف کرد – چایی تو بخور سرد میشه دو تایی داشتیم شوهای پی م سی رو نگاه میکردیم که مریلا گفت امشب مولتی وژن فیلم قشنگی میزاره ،
بزار تا ببینیم داشتم تو فیو ها میچرخیدم تا فیو فیلم ها رو پیدا کنم که یک دفعه رفت رو کانال اسپایس پلتینیوم که داشت تبلیغ فیلم هاشو میکرد که من به طرف مریلا نگاه کردم دیدم داره چهار چشمی نگاه میکنه که سریع رفتم رو مولتی هنوز فیلم شروع نشده بود حس کردم مریلا داغ شده گفتم من میرم دست شویی وقتی داشتم میرفتم دیدم مریلا خم شد و کنترل رو ورداشت من رفتم دست شویی وقتی میخواستم بیام بیرون خیلی آهسته در رو باز کردم که یواشکی ببینم مریلا داره چه کار میکنه شیطون بلا دو باره رفته بود رو کانال اسپایس که فیلمشم دیگه شروع شده بود و داشت نگاه میکرد من هم از کنار دیوار پشت سرش داشتم میدیدم تو فیلم مرده راننده آمبولانس و زن پرستار بود و بعد از حرف زدن شروع کردن به لب گرفتن و مریلا هم دستش وسط پاش بود و داشت کسش رو میمالید که من برای اینکه بتونم از این فرصت استفاده کنم چند قدم رفتم عقب و بعد با سرو صدای اهن اهن کردن اومدم که یک دفعه مریلا هول شد و کانال رو عوض کرد و گذاشت شبکه مولتی حدود 15 دقیقه از فیلم گذشته بود گفتم فیلمش چطور بود که دیدم سرخ شد برا سه گیری گفت اولش یه اکشن توپ بود که من پریدم تو حرفش و گفتم صداش میومد!!! خلاصه داشتیم فیلم رو نگاه میکردیم که من از شق درد نفهمیدم فیلم چی بود و چی شد که ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:30 شده مریلا گفت حالا امشب بمون پیشم من هم تنهام میترسم من هم از خدا خواسته با منت گذاشتن سرش قبول کردم اگه نمیگفت بمون مجبور میشدم شبو تو پارک رو صندلی بخوابم. تشک و ملافه برام آورد انداخت رو زمین تو حال خونشون و رفت تو اتاق بخوابه من هم نمیدونستم از این تخم درد چکار کنم . داشت چشام گرم میشود که خوابم بگیره دیدم یکی داره تکونم میده میگه سعید جون بیدار شو ، چشمامو باز کردم دیدم مریلا بالا سرم وایساده داره میگه سعید من تنها تو اتاق میترسم! گفتم باشه من میام تو اتاق تو ، خودش تشکم رو کنار تخت پهن کرد بعد خوابید من که دیگه خوابم نمی برد تو نور کم چراغ خواب داشتم چش چش میکردم که بتونم مریلا رو دید بزنم که دیم مریلا رو خودش چیزی ننداخته یک لباس شب سر تا پا پوشیده که پائین لباس تا بالای زانوهاش بالا رفته بود سعید کوچیکه دوباره پاشد گفتم حالا اینو دیگه چه کارش کنیم وقتی آدم حشری میشه عقل از کلش میپره مثل آدم مست . لبه لباسشو گرفتم کشیدم بالا که یک دفعه دیدم مریلا برگشت گفت داری چه کار میکنی؟ گفتم هیچی روت رو پوشوندم سرما نخوری گفت خر خودتی من که میدونم تو نسبت به من چشم داری ، من هم گفتم نه اینکه خودتمم دوست نداری .
گفت سعید جون من تو رو دوست دارم گفتم من عاشق توام . گفت پس امشب تو بغل من بخواب من هم پریدم رو تخت که یک لحظه فکر کردم تخت شکست تازه من به مریلای خودم رسیده بودم لبم رو گذاشتم رو لبش تا میشود خوردمش بعد لباس شبش رو که در آوردم دیدم هیچی زیرش نپوشیده گفتم شیطون خود تو آماده کرده بودی رفتم سراغ سینه هاش شروع کردم به خوردنشون سرو صدای مریلا بلند شده بود اومدم پائین رو نافش داشتم میخوردم که مریلا سرم رو فشار میداد به طرف کسش شروع کردم به خوردن بهشت بدون مو و صیقلی که دیگه داشت فریاد میزد گفتم حالا نوبت تو که خودش زود پاشد و پیرهن من رو در اورد و شروع کرد به خوردن سر سینه هام که شهوتم چند برابر شد گفتم برو سر اصل کاری که شلوارم رو در آورد و از رو شرت شروع کرد به خوردن کیرم که داشت از بزرگی میترکید تا حالا به این بزرگی نشده بود گفتم عزیزم بریم سر اصل کار گفت هنوز زوده گفتم اگه یه خوده دیگه بهش ور بری آبم میاد که دیدم شورتم رو در آورد و گفت حالا درستش میکنم دیدم سر کیرم رو کرده تو دهنش و داره میخوره که یک مرتبه سر کیرم رو بین دندون های آسیابش گذاشت و فشار داد که فریاد کشیدم گفتم گائیدیم !
گفت بی تربیت من این کارو برا ی خودت کردم که آبت زود نیاد ، گفتم کارای تو مثل دوستی خاله خرس است زود پاشدم تا کیرم رو قطع نکرده رو کمر خوابوندمش و شروع کروم به لیسیدن کسش داشت آه آه آه آه میکرد که گفت پس دیگه معطل چی هستی بکن توش من هم سر کیرم رو گذاشتم دم کسش و با یک فشار کوچیک تا ته رفت تو و مریلا یه آه بلند از ته اعماق وجودش کشید که من رو بیشتر حشری کرد همین جور داشتم تلنبه میزدم و مریلا داشت فریاد میکشید بعد دیگه هم از این پوزیشن خسته شده بودم و هم دیگه میخواستم یکم تجدید قوا کنم برای همین خوابیدم رو کمر و خودم رو در اختیار مریلا گذاشتم اون هم رو به من انگار که روی سنگ توالت نشسته ، نشست و کیر من رو با دستش گذاشت دم سوراخ کسش و نشست روش که تا ته رفت داخل و خودش رو داشت بالا پائین میکرد و هر دو داشتیم لذت میبردیم که مریلا گفت من خسته شدم گفتم باشه زانو بزن میخوام از کون بکنمت گفت من بدم میاد ولی عیب نداره من سریع یه تف بزرگ دم سوراخش انداختم گفت حالم به هم خورد که من همون موقع سریع قبل از این که بخواد برگرده کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم تو گفت جر خوردم درش بیار گفتم این اولشه بعد خوب میشه دیدم داره تکون تکون میده که در بیاد که محکم گرفتمش نذاشتم در بره چند دقیقه صبر کردم تا ماهیچه هاش ول کنن و همین طور هم شد و کونش گشاد شد به راحتی داشتم تلمبه میزدم و هر دو داشتیم لذت میبردیم حدود 15 دقیقه داشتم از کون میکردم که برای آخر کار کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو کسش هر دو داشتیم به اوج میرسیدیم که من سرعتم رو زیاد کردم و دیگه کنترل از دستم خارج شد و من تمام ابم رو تو مریلا خالی کردم بعد شل شدم و افتادم رو مریلا و از خستگی خوابم برد ساعت شیش مریلا صدام زد پاشم خودش نخوابیده بود رفته بود حمام خودشو بشوره ، که گفت پاشو الان محمد میاد جاتو بیار تو حال پهن کن بگیر بخواب . ساعت حدود نه بود که بیدار شدم دیدم مریلا سفره انداخته برای من و میخواست بیاد منو بیدار کنه که من خودم بیدار شدم گفت پاشو دست و صورت رو بشور تا برات چایی بریزم ، داشتم صبحانه میخوردم که مریلا داشت منو نگاه میکرد ، گفت خره پس تو چرا خودتو تو من خالی کردی ، لقمه که از گلوم پائین رفت گفتم نترس من برات میرم از دارو خانه کپسول ضد حاملگی میخرم که گفت لازم نکرده من خودم قبلش خورده بودم ، گفتم پس محمد کو؟
گفت زنگ زد گفت اضافه کار وای میسه . گفتم دیشب بهت بد گذشت . خندید و گفت تا حالا به این بدی نبوده و گفتم پس دیگه من نمیتونم بیام خوابای بد تعریف کنم که گفت خودم خبرت میکنم بعد وقتی میخواستم برم یه لب درست و حسابی ازش گرفتم و خدا حافظی کردم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#866
Posted: 20 Jan 2015 16:51
جنده پسرداییم شدم
سلام رزا هستم 18 سالمه و قدم 168وزنمم57کیلوئه. سینه(70)و کون زیاد بزرگی ندارم ولی جفتشون نرمه. یه روز که داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه دیدم مامان بزرگم داره میره بیرون، بهش گفتم کجا که گفت یه سر میره خونه خواهرش حالش بد شده، بعدشم بهم گفت پسر داییم مبخواد بیاد و درو روش باز کنم تا بره بالا ناهارشو بخوره.(ما همه تو یه ساختمونیم. ما هم طبقه اولیم، مامانی اینا هم بالان) منم گفتم باشه، کی میاد حالا؟ گفت فک کنم 2 ساعت دیگه و بعدش رفت.
منم رفتم خونه و گفتم تا مرتیکه نیومده برم حمومو به خودم یه صفا بدم چون قرار بود شبش با دوستام بریم مهمونی. دیروزش رفته بودم اپیلاسیون فقط مونده بود کسم که اونم رفتم حموم از ته زدم. بعدش که یه دوشه حسابی گرفتم اومدم بیرون رفتم شلوارک لی ام که 2.3 سانت پایینتر از باسنم بودو با یه ست مشکی اوردمو پوشیدم یه تاپم کنارم انداختم تا بعد از کرم مالیدنم بپوشم. همه اینکارا به 1 ساعتم نکشیده بود. وسطای کرم زدنم که داشتم پاهامو میمالیدم حس کردم یکی داره نگام میکنه. وقتی سرمو بالا اوردم دیدم پسر داییم با چشای سرخ و پر از شهوتش داره نگام میکنه. منم خشکم زده بود. تا به خودم اومدم و سریع رو تختیمو انداختم رومو گفتم گمشوووو بیرون.... اونم هی میومد جلوتر و با چشاش داشت منو میخورد. تا رسید بهم دستشو گذاشت رو سینمو لبشم گذاشت رو لبام.
اولش جوری که حس کردم سینم داره کنده میشه میمالید و از اونورم با ولع لب میگرفت منم هی سعی داشتم با مشتو لگد از خودم دورش کنم ولی اون حشری تر میشد. بعد زیپه شلوارمو باز کرد با یه دست سریع کشیدش پایینو شروع کرد به مالیدنه کوسم. دیگه داشتم حال میکردم و آه و اوهم در اومده بود اونم فهمید که دبگه مفاومت نمیکنم لباسشو در اورد و شلوارشم کشید پایین فقط با یه شرت بود. اومد روم اول یه لب گرفتو رفت پایینتر تا به گردنم رسید دیگه داشتم نفس نفس میزدم که سینمو کرد دهنش اون یکیم بادستش فشار میداد منم آهههه میکشیدم و اون حشری تر میشد و محکم تر میخوردو گاز میگرفت. وقتی که حسابی سینمو خورد رفت پایینو شرتمو در اورد و کس بی مو و سفیدمو دید و مثه وحشیا افتاد به جونه کسم.. منم دیگه صدای اه کشیدنام تو کل خونه میپیچید...
دیگه سرشو محکم فشاااار میدادمو میگفتم کسمووو بخخووور. جووون کسمو ماله توئههه بخووورش.. اونم همینطوری ادامه داد تا آبم اومدو همشو خورد وقتی بلند شد گفت حالا دیگه نوبته منه خانوم کوچولو... منم بلند شدم تا شرتشو درارمو براش ساک بزنم، تا کیرشو دیدم مثه وحشیا افتادم به جونه کیرش. ساک زدنم خوب بود چون ماله دوست پسرمو همیشه میخوردم اونم خیلی حال میکرد. از بالا تا پایین کیرشو ساک میزدمو با دستام تخماشو میمالیدم اون که دیگه نمیتونست رو پاش وایسه اومد نشست رو تخت منم دوباره شروع کردم به خوردن و کیرشو تا حلقم میبردم تا جایی ک اوق میزدم ولی تمامه کیرشو میکردم تو دهنم بعد دیدم کیرش داره سفت میشه که سریع از دهنم کشید ببرون و گفت عاشقتم دختر با این خوردنت تا حالا انقد خوب کسی برام ساک نزده بود... بعدش اومد یه لب ازم گرفتو گفت با اجازه منم یه لبخند بهش زدم. کیرشو اول گذاشت رو کسم و حسابی مالید تا دوباره آب کسم اومد... دیگه داشتم میمردم که گفتم یاسین جووون بکنم. من کیییر میییخوااامم. جوووون... اونم گفت تو جون بخوا عشقم.. بهم گفت پشتتو بکن منم سریع پشتمو کردمو به سمتش خم شدم تا کیرشو بکنه تو کونم اونم نامردی نکردو کیرشو یه هو تا ته کرد تو کونم از درد نفسم بالا نمیومد دیگه.
اولش اصلا تکون نخورد و با چوچولم بازی میکرد منم که دیگه داشتم گریه میکردم ولی کم کم دردش خوابید و به جاش لذت اومد، اونم اروم اروم تلمبه میزد و منم آه و اوه میکردم ... اهههه جوووون یااسیینن جووون کوونمو جررر دادییی تا ته بکن تو کنم.. جرم بدهههه جوووون اونم که با حرفام تحریک شده بود تند ترش میکرد هی میگفت جووون عجب کون تنگیییی.... بعدش کیرشو کشید بیرونو نشست رو تخت و گفت بیا روم منم رفتم اولش تا کیرش کامل رفت تو کونم درد داشت ولی بعدش بهتر شد و شروع کردم به بالا پایین رفتن اونم پهلو هامو گرفته بودو خودشو میداد بالا تا کیرش تا ته بره تو از اونورم ازم لب میگرفت. نیم ساعتی داشتیم سکس میکردیم که گفت پاشو. من بلند شدم اونم منو به پهلو خوابوندو دوباره کرد تو کوونم و یکی دوبار تلمبه زد. که بعدش خودشو سفت کردو چسبوند به من و سینمو محکم گرفت تو دستشو با یهه اههه بلند همه ابشو خالی کرد تو کونم... ابش خیلی داغ بود... وقتی قشنگ ابش خالی شد کیرشو کشید بیرون و با دستمال تمیز کرد و گرفت جلو دهنم منم یکم براش ساک زدم. بعد اومد ازم یه لب گرفتو رفت سراغ کوسم و از بالا تا پایینه کوسمو مکید. دیگه داشتم ارضا میشدم که سرشو محکم فشار دادم به کیم و لرزیدم و آبم اومد... اومد بالا کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغلش و سینمو گرفت تو دستشو یه بوس از لاله گوشم کرد و گفت از این به دیگه جنده خودمی جووجهه...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#867
Posted: 20 Jan 2015 16:52
اون کاری که نباید میشد شد
سلام به همه
میخوام داستانخودم رو بنویسم که مال دوشنبه هفته قبله
من یه دختر عمه دارم به اسم آزاده که از بچگی خیلی منو دوس داشت من راسیتش بدم ازش نمیومد ولی بیشتر دختر خاله ام رو دوس داشتم.
این آزاده خانم کارش شده بود این که منو از عشقم دور کنه پیش من غیبت اونو میکرد پیش اون غیبت منو حرفاش رو من اثر نداشت ولی رو دختر خالم چرا.بلاخره سر یه یوتفاهمی که اون درست کرده بود موفق شد ما رو به دعوا بزنه و رابطمون رو خراب کنه.
گذشت تا یک سال من دیگه باهاش حرف نزدم تا اینکه من برا خرید اومدم تهران مامانش زنگ زد گفت یه کامپیوتر برا آزاده بخر بیار دانشجو کامپیوتره اونم برام پول فرستاد براش خریدم رفتم خونشون که اسمبلش کنم دیدم خودش تنها خونست گفتم پس مامانت کجاست گفت رفته خونه دایی دارن آش نظری میپزن گفتم پس بقیه گفتن همه رفتن اونجا من فردا امتحان دارم نرفتم . گفتم کی میان گفت گفتن تا ظهر نمیان که نذری ها رو هم پخش کنن بعد بیان
اول یه چایی آورد خوردیم بعد من شروع کردم به اسمبل کردن دیدم آزاده اومد کنارم میگفت اینو چطوری وصل میکنی این قطعه اسمش چیه خلاصه سوالاش داشت بیشتر و بیشتر میشد ولی بی نظور می پرسید من گفتم آزاده گاییدیمون ، البته از دهنم پرید بعد ناراحت شد رفت تو آشپزخونه نشست رفتم دنبالش از پشت دست گذاشتم رو شونه هاش دیدم محکم زد تو دستم . گفتم دیوونه چته گفت به من دست نزم مثلا نامحرمی گفتم بابا مملکت همه دارن همو میکنن تو دیدم سرخ شد گفت بی ادب بی تربیت من برم ت اون روم بالا نیومده رفت تو اطاق که لباساشو بپوشه بر خونه داییش چون خونشون نزدیک هم بود داشت لباساشو عوض میکرد تو اطاق یه دغعه رفتم تو دیدم داره شلوارشو میکشه بالا همینطوری خشکش زد گفت چرا اومدی تو گفتم اومدم معذرت خواهی کنم گفت گم شو برو بیرون منم که دیدم موقعیت خوبیه رفتم از پشت گرفتمش هرچی زور زد نتونست دستمو جدا کنه گفت احسان به بابات اینا میگم آبروتو میبرم بهش خندیدم گفتم آبرو تو میره دو به هم زن عوضی دیدم تازه دو ریالیش افتاد گفت منظورت چیه گفتم یعنی تو نمیدونی گفت نه گفتم مهم نیست زود باش تا نیومدن من باید بکنمت
شروع کرد به دادو بیداد منم بزور زدمش زمین چنگ انداخت رو صورتم جای چنگش مونده هنوز منم به زور شلوارشو که هنوز دکمشونزاشته بودم ببنده کشیدم پایین داشت دست و پا میزد یه شرت سفید پوشیده بود که کیرمو حالی به حالی کرد بعد نوبت رسید به شرتش دوتا دستاشو زدم بالا سرش بایه دست دستاشو گرفتم با دست دیگه شرتشو کشیدم پایین وای یه کس تپل دیدم که اصلا به لاغریش نمیومد این کس مال اون باشه بزور شروع کردم به لب خوردن کیرمو گذاشتم لای پاهاش و با اون دستم شروع کردم به مالیدن سینه هاش اول زیاد دستو پا میزد که بره ولی وقتی دید چاره ای نداره ولبام رو لباش بود بیخیال شد آروم بود لای پاهاش که گذاشتم دیدم یواش یواش لحن حرف زدنش عوض میشه به التماس افتاد گفت الان میان نکن منم گفتم زود تمومش میکنم پاهاشو دادم بالا ولی هنوز دستاشو با یه دستم گرفته بودم که دیگه چنگ نزنه خوشکا خوشک گذاشتم در کونش یه فشار دادم دیدم جیغش بلند شد دستمو که داشتم سینه هاشو میمالیدم گذاشتم جلو دهنش از درد شروع به گریه کردن کرد نمیزاشتم حتی خواهش کنه که یه خورده بهش تف بزنم داشت میمرد که سرشو کردم تو کونش منم زیاد دوس نداشتم چون خشک برا خودم هم لذتی نداشت اما همین که سرش رفت یه چند بار عقب جلو کردم دیدم بقیش هم آروم آروم رفت تو و کونش جا باز کرد که دیگه تا ته راحت میرفت توش وقتی نگاش کردم دیدم رنگ ش پریده الانست که از هوش بره
در آوردم هرچند که دیگه کونش گشاد شده بود نشستم رو سینش طوری که سینه هاش میرفت لای کونم گفتم بخورش نمیخورد بزور دستمو گذاشتم لای صورتش به دندوناش فشار آوردم تا باز کرد گذاشتم تو دهنش چند بار تلمبه زدم تو دهنش دیدم بالا آورد با همون لباسی که میخواست عوض کنه خودشو پاک کرد من دوباره کردم تو دهنش بزور بد میکردم چون لجم گرفته بود از کارهایی که باهام کرده بود دوباره بالا آورد دیدم فایده نداره خوابوندمش به شکم دوباره خشک کردم تو کونش الته این بار دیگه خیلی راحت تر رفت تو یه 10 دقیقه ای تلمبه زدم دیدم داره آبم میاد همونطوری کل آبمو ریختم تو کونش صدای ناله با گریه اون هم همینطوری بیشتر میشد ، کارم که تموم شد بهش گفتم اینم تاوان دو به هم زنیت بود که مث عقده یک ساله شب و روز برام نزاشته بود بلند که شد آبم از کونش کلا ریخت سر فرش بعد یه تف انداخت تو صورتم لباساشو جمع کرد رفت آشپزخونه دیگه پیشم نیومد فقط چند لحظه اومد فرشو تمیز کرد با دستمال چون آبم از کونش کلا ریخت رو فرش
لباساش هم برد حموم که بشوره من رفتم سراغ سیستم که بقیشو اسمبل کنم نزدیکای ظهر بود دیدم مامانش کلید انداخت اومد تو یه کاسه آش هم دستش بود گفت احسان جان کی اومدی گفتم تازه رسیدم عمه جون گفت عمه قربونت بره بیا با آزاده آش بخور خخخخخخ آزاده بیچاره هر چی گفت نمیخورم مامانش بزور آوردش گفت میدونم خیلی آش دوس داری بعد از خوردن آش اونم الکی یه کتاب گرفته بود اومد نشست کنارم که مامانش شک نکنه ولی اصلا دیگه نگام هم نمیکرد .از اون روز تا حالا دیگه خونشون نرفتم.دلم براش سوخت ولی حقش بود.
خواستید نظر بدید که بدونم نظرتون چیه هرچند دردی رو دوا نمیکنه چون اون کاری که نباید میشد شد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#868
Posted: 3 Feb 2015 00:24
هانیه جنده ی من شد
سلام.
ماجرا از 7 -8 سال پیش و اونجا شروع شد که حدودا من 16 و هانیه 15 سال داشتیم. من اول دبیرستان رو تازه تموم کرده بودم و تابستون بود. عموم اینا هم تازه یه خونه تو محل ما خریده بودن و از خونه ی قبلیشون داشتن اسباب کشی میکردن که من و بابام هم رفته بودیم کمکشون کنیم. خونه ای که خریده بودن یه آپارتمان 4 طبقه بود که 3 واحد بیشتر نداشت و عموم هم کل ساختمون رو یکجا خریده بود و طبقه اول رو برای خودش برداشته بود و میخواست که طبقه دوم و سوم رو هم اجاره بده به خاطر همین ما تمام لوازم و اثاثیه رو به طبقه اول آوردیم و یک فرش اضافه رو هم بردیم گذاشتیم طبقه دوم و بعدش که کار تموم شد. بابام و عموم رفتن بیرون و منو هانیه و زن عموم خونه بودیم.
بعد از خوردن نهار من رفتم طبقه بالا فرش رو پهن کردم و یه بالش هم با خودم بردم و اونجا خوابیدم که چند دقیقه بعد هانیه هم اومد بالا پیش من. خلاصه هانیه اومد پیش من خوابید و من هم شروع کردم هانیه رو مالوندن. اون چیزی نمیگفت و چشماشو بسته بود . دیدم اینجا جای خطر ناکیه و نمیشه بیشتر از مالوندن کاری کرد بهش گفتم هانیه پاشو یه لحظه بیا توی اتاق خواب ببین این چیه. اونم گفت باشه. اولین بار بود هانیه رو دستمالی میکردم و انتظار داشتم حداقل یکذره مخالفتی چیزی کنه ولی انگار اونم خوشش میومد. رفتیم داخل اتاق خواب و دوباره چسبیدم بهش و شروع کردم به مالوندنش و این بار از پشت چسبیده بودم بهش و با دستم هم کسش رو میمالیدم. هانیه گفت داری چیکار میکنی.بسه نکن. گفتم هانیه ببین این چیه گفت چی؟ دکمه ی شلوارم رو باز کردم و کیرم رو درآوردم و بهش نشون دادم گفت وووووی چرا اینقدر بزرگه . خلاصه یکم مالید و منم شرتشو کشیدم پایین و برای اولین بار لاپاییش گذاشتم و اونقدر مالیذم تا آبم اومد. و بعدش لباسامونو مرتب کردیم و اومدیم دوباره رو فرش خوابیدیم و چسبیدیم به هم و بدجور هم توی همدیگه لولیده بودیم! ینی یه پاش لای پای من بود و حسابی همو بغل کرده بودیم که یه دفه در باز شد و عموم خیلی سریع اومد تو.... منو هانیه حتی یک لحظه هم فرصت نداشتیم از توی همدیگه جدا شیم. عموم گفت ا شما اینجایین؟ ببخشید و عقب رفت و در رو بست. منو هانیه حسابی جا خورده بودیم و من برای اولین بار آنچنان ترسیده بودم و ضربان قلبم آنچنان میزد که انگار میخواست از جا در بیاد.
خلاصه بابام هم اومده بود و من بدجور خجالت میکشیدم برم پایین. و میترسیدم که عموم به بابام بگه و آبرومون بره. خلاصه نگو عموم انقدری فهمیده بود که یجوری جلوی خودشو گرفته و سریع رفته بیرون از خونه. چند لحظه بعد بابام داشت صدام میزد و منو هانیه از ترس داشتیم میمردیم. بابام میگفت س... بیا بریم. منم رفتم پایین و رفتیم ولی تا 2 ساعت آنچنان توی شوک و ترس بودم که نگو. این ماجرا گذشت و حدود چند ماه بعد خونه ی مادر بزرگمینا دعوت بودیم . همه ی عموهام و عمه هام دعوت بودیم و خونه خیلی شلوغ بود. هانیه هم بود . خونه ی مادربزرگمینا 2 طبقه بود و همه طبقه ی بالا جمع بودن . من هم همش دنبال یه فرصت بودم تا با هانیه یکاری کنم. به خاطر همین رفتم پایین. غذا و تدارکات طبقه پایین بود و همه چیز رو میبردیم بالا برای سفره ی شام. سفره که پهن شد و همه مشغول شدن . من اخرین سینی رو بردم و برگشتنی توی راه پله به هانیه گفتم بالا جا نیست بیا پایین غذا بخوریم اونم گفت باشه الان اوکی میکنم میام. هانیه رفت بالا و به مامانش گفت من میرم پایین با س... غذا میخورم. مادرشم گفته بود باشه. هانیه اومد پایین و توله های اون یکی عموم هم ریختن پایین . خلاصه غذا رو خوردیم و فرصت نشد کاری کنیم. بعد از غذا که همه نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن من رفتم توی راه پله ها نشستم و هانیه اومد رد بشه که گفت چرا اینجا نشستی. من دیدم همین راه پله خلوته و کسی نیست بلند شدم هانیه رو چسبوندم به دیوار و شروع کردم لب های هانیه رو خوردن. اونم همراهی میکرد و خیلی حال میداد. اصلا تو خودم نبودم. فک کنم 3-4 دقیقه مداوم از هم لب گرفتیم .
لب که گرفتیم سرم رو چرخوندم دیدم عموم (بابای هانیه) از بالا داره نگامون میکنه و تا منو دید سرش رو برد عقب. هانیه نفهمید دوباره باباش مچمون رو باز کرده ولی من بدجور ضدحال خوردم و به شدت باز هم قلبم داشت از جاش درمیومد. عموم باز هم چیزی نگفت و این موضوع همینطور باز باقی موند. چند ماه بعد عمومینا خونه ی ما دعوت بود. عصر بود و من تو کوچه با دوستام نشسته بودم . زن عموم و هانیه از عصر اومده بودن خونمون و قرار بود که عموم بعدا بیاد. خلاصه وقتی زن عموم و هانیه اومدن من هم پاشدم رفتم توی خونه نشستم پیششون. بعد گفتم من دارم میرم پایین دوچرخه ام رو تعمیر کنم. اینو هم بگم که ما هم طبقه ی اولمون پارکینگه و یک انباری 15متری داریم توی پارکینگ و مستاجرمون هم رفته بودن شهرستان. من داشتم تو پارکینگ چرخ دوچرخه ام رو درست میکردم که هانیه اومد پایین و برام چایی و شیرینی اوارده بود. دیگه دوست نداشتم باهاش حال کنم چون هر دفه بگا میرفتیم. به خاطر همین اخم کرده بودم. بهم گفت س... چرا اخم کردی منو نگاه. نگاش کردم. صورتشو اورد جلو و لب گرفت. منم همراهیش کردم و لباشو خوردم . همینطور که از هم لب میگرفتیم بلند شدیم و همدیگه رو هم بغل کردیم. هانیه گفت س... میخوام اونجاتو دوباره ببینم بکش پایین. گفتم اینجا که نمیشه. هر لحظه امکان داره کسی از بیرون بیاد یا از بالا بیاد.
یه دفه چشمم افتاد به انباری. گفتم بیا بریم اون تو. رفتیم داخل انباری و لباسامون رو دراواردیم و من شلوارم رو که درمیاواردم کلید انباری از جیبم افتاد زمین. کلید رو برداشتم و انداختم روی درب و درب رو قفل کردم. و شروع کردیم لب گرفت و لاپایی گذاشتن. من یه تف به دستم زدم و سوراخ کونش رو مالوندم و انگشتم رو فرو کردم تو کونش. یکم که انگشتش کردم و همزمان هم لب میگرفتیم خواستم کیرمو بکنم تو کونش. بهش چنبار فشار اواردم تا بره تو ولی نمیرفت. خلاصه با کلی زحمت سرشو کرده بودم داخل که صدای باز و بسته شدن درب کوچه اومد...! بعدش صدایی اومد که ای بابا این دوچرخه چرا اینجاست. فهمیدم بابامه. بابام اومد سمت انباری . انچنان زهر ترک شدیم که گفتیم این دفه بگا رفتیم. چون بابام کلید انباری رو روی دسته کلیدش داشت. من در رو از این طرف قفل کرده بودم. بابام اومد دستشو انداخت به دستگیره. من انچنان ترسیده بودم که کیرم خوابیده بود. هانیه هم از من کم نداشت. بابام دسته کلیدش رو انداخت رو در و چرخوند. منتها از اونجا که این شانس تخمیه من دقیقه 99 نجاتم میده بخاطر اینکه کلید از اینطرف رو درب بود از اونطرف کلیدش نچرخید و یکم امتحان کرد و بعدش رها کرد و رفت بالا. بابام که رفت دوباره مشغول شدیم و این دفه به لاپایی زدن اکتفا کردیم. و بعدش جم و جور کردیم و رفتیم بالا.
این ماجرا هم گذشت و منو هانیه چندین و چند بار با هم حال های این مدلی کردیم. تا اینکه من پیش دانشگاهی رو تموم کردم. و خرداد ماه بود . مادر بزرگم به شدت مریض بود و متاسفانه یک روز صبح خبر فوتش رسید. همه رفتیم اونجا و روز سوم مادر بزرگم هانیه امتحان داشت. و ماشین ما هم باطریش خراب بود و باید میبردم باطری سازی. بابام که حال و حوصله ی تعمیرگاه نداشت و درگیر مراسم سوم بود. عموم هم همینطور. عموم بهم گفت بیا هم هانیه رو ببر مدرسه شون امتحانش رو بده هم ماشین رو ببر باطری سازی. منم گفتم باشه. ماشین رو با هل روشن کردیم و منو هانیه اومدیم محل خودمون و من هانیه رو بردم مدرسشون و گفتم من ماشین رو میبرم تعمیرگاه و بعدش میام دنبالت. خلاصه همینطور شد و من رفتم دنبال هانیه. هانیه رو برداشتم و گفتم بریم خونه ی ما من میخوام برم دوش بگیرم اونم گفت باشه. اومدیم خونمون و من رفتم حموم. توی حموم حتی یک لحظه هم کردن هانیه از جلوی چشمم بیرون نمیرفت و میخواستم یه کار کنم. چون این اولین فرصت طلایی بود. اول از همه شیو کامل کردم. در حموم رو باز کردم و هانیه رو صدا زدم. اومد جلوی در حموم. سرم رو بردم بیرون و بهش گفتم هانیه میای کمرم رو کیسه بکشی . گفت نه بدم میاد . گفتم بیا یکم ماساژ بده خیلی خسته ام. گفت باشه بزار پاچه های شلوارم رو دربیارم. گفتم شلوارت رو کامل دربیار. نگام کرد و سرش رو تکون داد! بلند شد و شلوارشو کشید پایین. گفتم بلوزتم دربیار یه موقع خیس میشه. گفت میخوای بزاری در ما دیگه... گفتم نه نترس. بلوزشم دراوارد . در رو باز کردم و دید شرت پام نیست و کیرم راست کرده. گفت اینو باید ماساژ بدم؟ گفتم آره. گفت جوووون. با این جوونی که گفت صد برابر نیرو گرفتم و من از حموم اومدم بیرون و شروع کردیم لب گرفتن و .... (دیگه صحنه های سکسش رو تعریف نمیکنم چون آماتور شده براتون. و فقط اصل مطلب رو تعریف میکنم.) من هانیه برای اولین بار از کون سکس کردیم. و بعدش رفتیم مراسم ختم. دیگه نه هانیه اون دختر 15ساله بود و نه من اون پسر 16ساله. من 19 بودم و اون 18 .
باهم همیشه رابطه داشتیم و باهم بیرون میرفتیم و ... یه هفته خونمون خالی بود . هر روز میومد پیشم و روزی 3-4 بار از کون سکس میکردیم. توی این چند روز خیلی گشاد شده بود و دیگه نه درد میکشید و نه لازم بود قبلش کلی کونش رو بمالم. یادمه روز 4م که اومد خونمون و باهم نهار رو خوردیم و رفتیم تو اتاق خواب که سکس کنیم. من یه قرص خورده بودم که آبم دیر بیاد . هانیه رو خوابوندم و با اب دهن کیرم رو خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کونش وقتی هل دادم کیرم تا ته رفت تو کونش و هانیه اصلا درد نکشید و میگفت جوووووووووووون منم تلمبه میزدم. هانیه کونیه من شده بود. براش هیچی مهم نبود. و فقط میخواست من کونش بزارم. و حداقل هفته ای یکبار باهم سکس داشتیم. حتی سال بعدش که من پشت کنکوری بودم و اون پیش دانشگاهی بود. گاهی اوقات مدرسه نمیرفت و قایمکی میومد خونه ی ما و با هم از کون سکس داشتیم. همیشه هم آبم رو توش خالی میکردم. هر دومون رفتیم دانشگاه و هانیه ازادتر بود و هروقت ... هروقتی که فرصت میشد باهم سکس میکردیم. گاهی هفته ای سه چهار بار گاهی هر سه هفته یکبار. شاید بیش تر از صدها بار باهم سکس کردیم. و من خودم نمیخواستم از کس بکنمش. وگرنه اون مشکلی با کس دادن نداشت...
تا اینکه برای هانیه یه خاستگار خیلی خوب اومد. من و هانیه کلی باهم حرف زدیم و بهش گفتم که من هنوز 22سالمه و بجز دوتا خایه هیچی ندارم. اون هم خیلی منو دوست داشت. و حاضر نبود ازدواج کنه. من هم از اینطرف واقعا به جز دوتا خایه چیزی نداشتم که بتونم بگیرمش. به خاطر همین بهش گفتم تو با این یارو ازدواج کن. دورادور منو تو هم رابطمون رو حفظ میکنیم. تازه وقتی ازدواج کنی میتونیم راحتتر هم سکس کنیم حتی از جلو. البته من قلباْ دوست نداشتم بعد از ازدواجش سکس کنیم. ولی میخواستم به این بهونه هانیه ازدواج کنه. هانیه ازدواج کرد و چند ماه بعدش هم رفتن خونه ی خودشون. چندینو چند بار ازم خواست سکس کنیم . دروغ نگم برام خیلی سخت بود قبول نکردن پیشنهادش و حتی تا جلوی در خونش هم رفتم که باهاش سکس کنم که کردمش و خیلیم حال داد. اینو بدونین اگه نکنین یکی دیگه میکنه و بعدا پشیمون میشین که چرا خریّت کردین که نکردین تو کوس تنگ و داغ عشقتون.
نوشته ی س... بچه زرنگ
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#869
Posted: 27 Feb 2015 16:12
زن عمومو جنده ی خودم کردم
سلام.داستانی رو ک میخوام براتون بگم بر میگرده به دو ماه قبل و سکس با زن عمومه..
از خودم بگم ک 19سالمه ودانشگاه میرم و دانشگاهمم نزدیکه خونه عموم و ایناست.. چون اخلاقم شوخ طبعه با زنای فامیل رابطه خوبی دارم و طعریف از خود نباشه تقریبا همه ازمن خوششون میاد...
از زن عموم بگم ک یه زن 35 ساله با اندام ایده آل و سایز سینه اش هم 85(چون از روی سوتینش نگاه کردم میدونم) کس و کون تپلی داره،و واقعا حرف نداره ...
تقریبا یه دوسالی میشه ک به زن عموم نظر داشتم و این دو سال به روش های مختلف انگشتش میکردم . حالا چه از وقتی ک خواب بود تا....(یادم نمیره وقتی ک میخواستیم جهاز عمم رو ببریم. اون رفته بود زیر راه پله تا اونجا رو مرتب کنه ،دولا شده بود و داشت وسایل و جمعوجور میکرد منم با دیدن این صحنه کیرم داشت خشتک شلوارمو پاره میکرد. دلو سپردم به دریا و رفتم پشتشوخودموچسبوندم بهش {چون خیلی کیرم آچار بود .کرده بودمش زیر کمربندم}جوری ک کیرم دقیق لای خط کونش بود{اونم یه شلوار ریون پا کرده بود.که نرمی کونشو به راحتیه راحتی میتونستی حس کنی} گفتم زن عمو کمک نمیخوای.گفت ک نه ممنون .منم گفتم پس همینجا می ایستم تا هر وقت کمک خواستی کمکت کنم، اونم گفت باشه بالاخره یه ده دقیقه ای همینجوری کیر من لای کون این خانووووم بود ،ولی نمیدونم چرا چیزی بهم نمیگفت و ده دقیقه تو اون حالات داشت کارای الکی میکرد ، من که دیگه طاقتم تموم شده بود .رفتم تو دستشویی و یه جق حسابی زدم)بگذریم....
بریم سره داستان اصلیمون...
شبه چهار شنبه بود که رفته بودیم خونه عموم اینا ،و قرار بود که عموم ساعت 11 با هواپیما بره تهران برای ماموریت ولی ما نمیدونستیم بالاخره رفتیمو ساعت 11 که شد عموم بلند شد خداحافظی که بره و از اینجور کارایی....
ما تا ساعت 12 اونجا بودیم.وقتی که داشتیم میرفتیم بابای من به زن عموم گفت که اگه میترسی محمد اینجا بمونه(چون فرداش امتحان داشتم کتابامو برده بودم اونجا)با این حرف بابام دلم یهو ریخت پایین تو این فکر بودم که اگه میشد چی میشد ک یهو زن عموم برگشت گفت اگه محمد(من) سختش نیست باشه چون منم از تنهایی میترسم .منم سریع گفتم ک آره من مشکلی ندارم و فردا هم میتونم سریع تر برم دانشگاه.بالاخره شب شد زنعموم یکی از بیژامه های عموم آوورد که من راحت باشم .ولی نمیدونم چرا خودش رفت دامن پا کرد.جای منو انداخت توی حالو خودش هم رفت توی اتاق خوابید ودرهم رو باز گذاشت. منو که میگی تا ساعت 3 نصفه شب داشتم از شق درد میمردم.بالاخره اینجاهم مثل اونجا دلو زدم به دریا و بلند شدم رفتم تو اتاق ،یه لحظه چراغ گوشیمو انداختم که ببینم اوضاع از چه قراره و چطوری خوابیده ، که اینم دیدم به دنده خوابیده ...آخخخخ آخخخ چه کونی بود .طاقت نیاووردمو رفتم بغلش خوابیدم و دستمو از زیر پتو آروم کردم تو مالوندم به کونش .چیییییییی بود.دیدم نه حسی نداره،شلوارمو درآووردمو آروم پتوشو بلند کردمو خوابیدم بغلش ...
کیرمو از رو دامنش گذاشتم رو کونشو یکم عقب جلو کردم که بیدارش کنم .اینم دیدم نچ،حرکتی نمیکنه .(حالا یا واقعا خواب بود یا خودشو زده بود به خواب)با اینکارا دلو جرعتم بیشتر شد ودستم و از زیر دامنش کردم تو کس و کونشو آروم مالوندم .وااااای چه چیزی بود.که اونم معلوم بود شهوتی خراب بود.چون آب کسش راه افتاده بود..
دستمو در آووردموکردم زیر پیرنش وسوتینشو آووردم بالا ی سینه هاش و سینه هاشو مالوندم.بالخره هرجور بود دامنشو شرتشو تا زانوش کشوندم پایین تف انداختم روی دستم و مالوندم لای کونش ،کیرمو گذاشتم لای کونشو با دستم بالا پایین کردم،یک آن کیرمو فرو کردم تو کونش معلوم بود که درد داشت چون کونشو هم کشید و رفت جلو،هلش دادم و از جلو خابوندمش .یه تف دیگه انداختم لای کونشو کیرو تا دسته کردم تو کونش و شروع کردم به تلمبه زدن،اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و ریختم تو کونش.رفتم دستمال بیارم تا آبمو از لای کونش تمیز کنم .ولی وقتی برگشتم دیدم از پشت خوابیده ،فهمیدم که میخواد از کس هم بکنمش ،منم که از خدا خواسته ،لخت مادرزاد شدمو به زور اونم رو لخته لخت کردمو افتادم روش ،ولی هر چی صداش میکردم چشماشو باز نمیکرد.گفتم ولش کن اینجوری هم راحت ترم هم خودش .بگذریم ،افتادم روشو تا ده دقیقه فقط لباشو میخوردمو بوسش میکردم .
از روش بلند شدمو پاهاشو گذاشتم رو شونه هامو کیرمو کردم تو کسش ،از این طرف تلمبه میزدم از اون طرف هم پستونای خوشگلشو میخوردم .چچچچچچچه حالی میداد.داشت آبم میومد،کیرمو درآووردم آبمو ریختم رو شکمش .دستمالی که آوورده بودمو برداشتم و آبمو که ریخته بودم لای کونشو و روی شکمش و پاک کردمو افتادم روش .از بس خسته شده بودم توی همون حال خواب رفتم ..
صبح تقریبا ساعت 9 بود که بلند شدمو دیدم خانم خشکله نیست.لباسامو پوشیدمو رفتم تو حال .تو آشپز خونه.توی اون اتاق ولی نبود .یکم ترسیدم گفتم خاک بر سرم شد .رفتم تو دستشویی ک دیدم صدای شرشر آب حموم میاد(اینم بگم که دستشویی و حمومشون توی یه مکانه ولی بینشون در هست.)خیالم راحت شد رفتم توی دستشویی و کارمو کردم.وقتی از دستشویی اومدم بیرون و اون بدن و لخت زیر دوش آب حموم تصور کردم ،داشتم دیوونه میشدم.رفتم دره حمومو زدم .گفتم زن عمو گفت چیه گفتم میشه یه لحظه بیاید دم در اونم دروو باز کردو سرشو از لای در آوورد بیرون گفت چیه گفتم که هیچی میخواستم ببینم نمیخوای پشتتو بشورم اونم گفت نه نمیخوام لازم نکرده گفتم خوب میشورما ، اینم یه کم فکر کرد و گفت یه لحظه بایست .
منو که میییگی.دودقیقه بعدش درو باز کرد دیدم شرت و کرستش رو پوشیده .و گفت بیا ولی مراقب کارو بارات باش پاشیا گفتم باشه .رفتم تو حمومو لیفو برداشتم اونم نشست رو صندلی که تو حموم بود منم لباسو شلوارمو در اوردم که ارواح سرم خیس نشه .شروع کردم به لیف زدنشو آروم دستمو بردم توشرتش وبلندش کردم معلوم بود ک خودش هم دوباره شهوتی شده بود.اومدم جلوشو نگاهش کردمو سرمو آروم بردم جلوش ولبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به لخت کردنش و وقتی لختش کردم خوابوندمش کف حموم و شروع کردم به انجام عملیات .دوتایی رفتیم زیر دوش حمومو خودمونو شستیم اومدیم بیرون ولی لخت بودیم.اومدیم صبحونه بخوریم که اومد رو پام نشست با کیرم بازی میکرد کیره منم که بیجنبه سریع بلند شد اونم اومد روش نشست و کرد توی کوسش.بالاخره صبحونه هم رو یجوری خوردیم ووو.......
و آخرش قرار شد که هر وقت عموم میره ماموریت به خاطر این که زن عموم نترسه من برم پیشش ..
خدارو شکر تا حالا دو بار بوده که عموم رفته ماموریت ...
اگه همینجوری پیش بره میترسم یه بچه هم از من بیاره خخخخخ
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#870
Posted: 4 Mar 2015 14:36
عمه دوستم
خاطره مربوط مي شود به سكس من با عمه يكي از دوستانم كه در همسايگي ما خانه دارد زني حدود 45ساله كه اندامي مانند يك دختر 18 ساله داشت شايد به خاطر اينكه بچه دار نمي شد و علتش هم از شوهرش بود كه اختلاف سني زيادي با اون داشت و اسمش فريده بود خلاصه من عاشق ساق پاي اون و كون اون بودم وقتي بيشتر تحريك مي شدم كه اون جوراب مشكي شيشه اي به پا مي كرد و براي خريد از خانه خارج مي شد من هم هميشه منتظرش بودم و دنباش مي رفتم اما نمي توانستم سر صحبت را با او باز كنم و احساسم را به اون بگوييم به هر حال يك روز از شانس من وقتي كه با دوستم بودم اون ما را ديد و جلو امد و با هم سلام عليك كرديم تا ان روز نمي دانست كه من با برادر زاده اون دوست هستم چند روز بعد يك روز كه سر كوچه ايستاده بودم ناگهان ديدم كه اون دارد مي ايد خودم را به نديدن زدم كه من را صدا كرد خيلي خوشحال شدم چون حداقل چند لحظه اي مي توانستم از نزديك با او صحبت كنم رفتم جلو و بعداز سلام عليك از من سوال كرد كه مي توانم به او كمك كنم كه وسايلي كه خريده است و سنگين است به منزلش ببرم و من فورا قبول كردم و با او وسايلي كه خريده بودم به منزلش بردم احساس كردم كه تمايل دارد چيزي به من بگوييد اما پشيمان شده است بعداز خوردن يك چاي از او خداحافظي كردم و رفتم خانه احساس عجيبي داشتم از ديدن ساق پاي او و كون او ديوانه شده بودم مجبور شدم كه يك دست جلق بزنم تا كمي ارام بشوم چند روز بعد بازهم او از من خواست كه براي كاري به منزلش بروم و اين رفت و امدها كم كم زياد شد و من با او احساس راحتي مي كردم تا يك روز كه به من شماره منزلش را داد و خواست كه به او زنگ بزنم روز بعد زنگ زدم و او از من پرسيد كه ايا حاضر است براي او يك كار ديگر انجام بدهم يا نه من كه هنوز نمي دانستم كه موضوع از چيست قبول كردم و او گفت كه فردا وقتي شوهرش به مغازه رفت به منزلش بروم تا با من صحبت كند من فرداي ان روز منتظر شدم تا شوهرش اقا محمود كه پير مردي حدود 65 ساله بود از منزل خارج شد و من رفتم و زنگ خانه را زدم امد و در را باز كرد و رفتم تو دو استكان چاي اورد و سر صحبت را باز كرد كه من بعداز مدتي به او گفتم كه چه كاري مي توانم براي او انجام دهم او گفت كه چون من را جواني خوب و با احساس مي داند مي خواهد كه مشكلش را حل كنم بعدش گفت كه شوهرش نمي تواند او را باردار كند و درمان هم روي او تاثير نداشته است و دكترها از او قطع اميد كرده اند اما او خيلي دوست دارد كه مادر شود اگر من حاضر بشوم كه با او سكس داشته باشم تا او باردار شود هر چه بخواهم به من خواهد داد من از اين حرف او جا خوردم چون انتظار چنين موضوعي را نداشتم نمي دانستم كه چه بگوييم اما مي دانستم كه من هم از اين رابطه ناراضي نيستم فقط پرسيدم كه به شوهرش چه خواهد گفت كه او گفت كه موضوع قطع اميد كردن دكترها از او را به او نگفته است و او فكر مي كند كه درمان به خوبي صورت گرفته است و اگر من از كس ديگر بچه دار شوم او فكر مي كند كه فرزند خود او است بنا براين مشكلي از اين بابت وجود ندارد وقتي خيالم از از اين موضوع راحت شد گفتم باشد از كي شروع كنيم كه ديدم لبخندي شهوت انگيز زد و گفت از همين الان من گفتم كه تا به امروز با كسي سكس نداشته ام و فقط فيلم ديده ام كه او گفت كه به من كمك خواهد كرد كم كم خودش را به من چسباند و لب خودش را بر روي لب من گذاشت و من را در اغوش گرفت من هم كه حسابي تحريك شده بودم او را در اغوش گرفتم و لب او را مي خوردم كه به من گفت برويم توي اتاق خواب وقتي وارد اتاق خواب شديم شروع به داوردن لباس خودش شد و با يك شورت مشكي در برابر من ايستاد من واقعا از ديدن ان اندام زيبا و موزون جا خورده بودم كه با صداي او كه مي گفت زودتر لباسهايت را دربياور به خودم امدم سريع لباسهايم را در اوردم و روي تخت خوا بيدم فريده امد جلو و شورتم را پايين كشيد و شروع به ساك زدن شد من تا ان لحظه اينقدر لذت نبرده بودم فريده خيلي عالي و استادانه ساك مي زد و من خودم را اختيار او قرار داده بودم حسابي كيرم را ليس زد و ان را با اب دهان خودش نرم كرد بعدش امد و با زهم از من لب گرفت و من بلند شدم و فريده را روي تخت خواباندم و ارام دست بر روي ساق پاي اوكشيدم من هميشه با ديدن ساق پاي او شهوتي مي شدم و حالا اين پاهاي زيبا در اختيار من بود شروع كردم به بوسيد ران پايش و همانطور كه جوراب مشكي هنوز به پايش بود بوسه بر ساق پايش مي زدم كم كم به طرف و شروع به ماليدن كس فريده كردم تا اين زمان متوجه حالت فريده نبودم ديدم كه از ماليده شدن كسش خيلي لذت مي برد شورتش را پايين كشيم واي چه كس قشنگي انگار كه تا به حال رنگ هيچ كيري را به خود نديده بود ديگر طاقت نداشتم كيرم را فرو كردم در كسش و شروع كردم به تلمبه زدن كم كم صداي فريده بيرون امد كه مي گفت يواشتر اما من ديگر نمي توانستم خودم را كنترل كنم و محكمتر تلمبه مي زدم نمي دانم كه چقدر طول كشيد كه ناگهان احساس كردم بدنم داغ شده و ابم را داخل كسش خالي كردم براي چند دقيقه همانطور روي فريده خوابيدم تا اينكه به خودم امدم و از روي او كنار رفتم فريده با نگاهي مهربان به من نگاه مي كرد از جايش بلند شد و گفت كه من خيلي خوب توانستم او را ارضا كنم بعدش يك تاپ از كمدش در اورد و پوشيد و از اطاق خارج شد من هنوز باور نداشتم كه با فريده سكس داشته ام و تمام اينها را رويا مي دانستم كه با صداي فريده كه من را صدا مي كرد به خودم امدم از روي تخت بلند شدم ساعت را نگاه كردم ديدم ساعت حدود 1 بعداز ظهر است سريع لباس پوشيدم و خواستم خداحافظي كنم كه ديدم فريده سفره ناهار را انداخته و از خواست كه ناهار با او باشم من گفتم كه شوهرت براي ناهار نمي ايد گفت كه شوهرش در مغازه ناهار مي خورد و اخر شب برمي گردد من به خانه زنگ زدم و گفتم كه خانه يكي از دوستانم مهمان هستم بعداازظهر ان روز فريده با من صحبت كرد و گفت كه براي بچه دار شدن هر راهي را امتحان كرده است و اين راه تنها راهي است كه مي تواند مادر شود به اون گفتم كه چرا بچه اي را به فرزندي قبول نمي كنيد گفت كه شوهرش قبول نمي كند به هر حال من هم به خاطر ارضاي خودم و هم به خاطر اينكه فريده به خواسته اش برسد همچنان هفته اي چند بار با او سكس مي كردم تا اينكه سه ماه از اين جريان مي گذشت كه يك روز وقتي به فريده زنگ زدم تا ببينم براي سكس كي به منزلش بروم ديدم كه خيلي خوشحال است و گفت كه مي خواهد من را زود ببيند من هم به منزلش رفتم و او به من گفت كه صبح جواب ازمايش تست حاملگي را پيش دكتر برده است و دكتر به او گفته است كه او باردار است من از اين حرف فريده احساس عجيبي در خودم حس كردم بعداز اين صحبت يك پاكت جلوي من گذاشت و گفت كه اين 1 ميليون تومان پول است كه براي زحمتي كه كشيده اي بعد به من گفت كه ديگر نمي تواند به سكس با من ادامه دهد و بايد اين ماجرا را فراموش كنيم من چيزي نمي توانستم بگويم چون از ابتدا قرار ما اين بود پول را برداشتم و از خانه فريده خارج شدم فراموش كردن اين ماجرا براي من سخت بود بنابراين تصميم گرفتم كه براي كار به پيش يكي از دوستانم در شهري ديگر بروم تا اين موضوع را فراموش كنم بعداز چند ماه كه به شهر خودمان برگشتم يك روز فريده را به همراه شوهرش در سر كوچه مان ديدم براي اينكه من را نبيند سريع خودم را پنهان كردم ديدم كه فريده بچه اي كوچك را در دست دارد صبح فرداي ان روز به فريده زنگ زدم و از او خواستم كه اگر بشود بچه را ببينم اول قبول نكرد وقتي من اصرار كردم راضي شد و بچه اورد كه من ببينم يك پسر زيبا و كوچك كه حاصل عشق من به فريده بود به نام ماني بعداز چند روز متوجه شدم كه فريده و شوهرش از محله ما رفته اند شايد براي اينكه هر گز هيچ كس نفهمد كه ان بچه چگونه به وجود امده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم