ارسالها: 77
#911
Posted: 24 Dec 2018 12:46
تخته نرد
سلام اسم من مهران 40 ساله و همه چیم( قد و وزن و سایز کیر ...) معمولی ماجرا از اونجا شروع شد که ما یه فامیل دور داریم و باهاشون رابطه صمیمانه ای داریم ،اونا سه تا دختر به نامهای هدی وهدیه و هایده و یه پسر به اسم هادی 32 ساله هستند که ازدواج کرده و رفته و دخترها به ترتیب 36،34و30 ساله هستند. هدیه ازدواج کرده و هایده و هدی هم مشغول کار و زندگی.
من هدی هروقت که میریم خونه اونا یا اونا میان خونه ما با هم تخته نرد میزنیم و به اصطلاح کری داریم. از هدی بگم که قدش 170 و وزنش 68 و سایز سینه اش به نظر 75 میمود با پوست سفید.معمولا هم وقتی میریم خونه اشون یا اونا میان خونه ما خانمها با هم تا دیروقت مشغول صحبت و غیبت هستند و پدرامون هم با هم رابطه خوبی دارن و حسابی از اقتصاد و سیاست و ... سر درد دلشون وا میشه و صحبت میکنن. یه شب که ما رفته بودیم خونشون بعد از پذیرایی هدی شروع کرد به کری خوندن برای بازی تخته و قرار شد یه دست با هم بازی کنیم
اولش که مهره ها رو چیدیم گفت سر چی بزنیم منم با اعتماد به نفس کامل گفتم هر چی اونم گفت نه بگو منم اصرار که سر هرچی همه مشغول کار و صحبت و غیبت خودشون بودن و ما هم یه گوشه پذیرایی داشتیم بازی رو شروع میکردیم که هدی گفت نه جدی سر چی گفتم تو بگو ، هدی گفت یعنی هر چی منم گفتم باشه از اونجایی که هدی یه کم شیطونه آروم گفت هرکی باخت باید جلوی اون یکی استریپ تیز کنه منم گفتم باشه قبوله چی از این بهتر اما باید جایی باشه که خودمون دوتا باشیم گفت قبوله.
قرار شد یه دست 7 تایی بزنیم که دست اول طفلک مارس شد و شدیم دو هیچ به شوخی بهش گفتم تا اینجا لباسای روتو باید دربیاری گفت شب درازه و قلندر بیدار منم گفتم بله درازه خیلیم دراز!!!
دست بعد بیچاره سگ مارس شد و شدیم 5 هیچ بهش گفتم یواش یواش برو تو کار لباس زیر که دمغ شد و برای اینکه کم نیاره گفت دارم بهت روحیه میدم جوان گفتم تو بده روحیه بده زیریه بده فقط بده !!! که ساکت شد و برای اینکه بیشتر باهاش لاس بزنم اجازه دادم یه دست ببره باز شروع کرد به کری خوندن که گفتم بچه جون کری نخون گفت عمرا بتونی ببری گفتم اگه بردم چی؟ گفت هر چی تو بگی گفتم جدی هرچی من بگم گفت باشه . آروم گفتم یه گاز از هرجا که دلم خواست گفت اگه تونستی باشه .
خلاصه یه دست دیگه هم اون برد و باز شلوغ بازی درآورد وسط بازی خواهرش چایی آورد و پرسید چند چندین گفت دارم بهش آوانس میدم 5 _ 2 مهران جلوئه. خلاصه خواهرش رفت و منم وسطای بازی که نزدیکبود ببازه گفتم دارم تصور میکنم که یه جای مخصوصی رو دارم گاز میگیرم بچه پررو کم نیاورد و گفت اگه بردی باشه منم گفتم قول دادیا گفت باشه خلاصه اون دستم مارس شد 7_2 بردمش . بعد بازی گفتم شماره تو بده هماهنگ کنیم طفلک ازاونجایی که آدم صادقی هست شماره شو داد و گفتم تو واتس آپ بهت خبر میدم.
چت:
شب که اومدیم خونه بهش پیام دادم چطوری بازنده؟ گفت اشکال نداره تو بردی قبول گفتم حالا برای اینکه دلت نشکنه و فکر کنی تو بردی منم یه کم برات لخت میشم حالا یه چیز بپرسم راستشو میگی گفت بگو منم پرسیدم از رو تا زیر چی تنته؟
گفت حالا بعدا میبینی گفتم نه الان میخوام تصور کنم خلاصه با کلی اصرار گفت تاپ مشکی سوتین 75 نارنجی و شورت فسفری گفتم کاش الان پیشم بودی هدی گفت اگه بودم چی میشد گفتم یه کم شیطونی میکردم گفت یعنی چقدر گفتم راحت باشم؟ اونم که معلوم بود حشری شده گفت راحت باش بهش گفتم دوست دارم دستمو میکردم تو شورتت!!! سکوت کرد گفتم ناراحت شدی گفت نه گفتم اسم اونی که تو شورتت چیه گفت ناز! گفتم دلم میخواد دستمو بذارم رو نازت و چوچولتو بمالم نوشت جوووووووووووون.خلاصه تا صبح با سکس چت آبشو آوردم . ازاونجایی که من خونه مستقل دارم فرداش بهش زنگ زدم گفتم میخوام شنبه مرخصی بگیرم بیایی شرطی که باختی رو بدی گفت شنبه پریودش تموم میشه باشه برای بعد ، یکشنبه رو ازش اوکی گرفتم و قرار شد صبح ساعت ده و نیم بیاد .
یکشنبه بی سروصدا اومد تا دروبست پردیم بغلش کردم گفت این تو برنامه نبودا گفتم میدونم تو از من حشری تری ادای تنگا رو در نیار بغلش کردم بردمش روی کاناپه و بعد از یه کم نوازش براش میوه آوردم و گفتم بریم تو اتاق من به علامت تایید سرشو تکون داد و رفتیم تو اتاق خواب.
تا رسیدیم تو اتاق انداختمش روی تخت افتادم روش بعد از یه خورده که لباشو مک زدم گفتم زود باش لخت شو شروع کرد به لخت شدن وای چی میدیدم دوتا پستون سفید با نوکهای قهوه ای روشن شلوار و شورتشم درآورد و دیدم که پشمای کسش یا به قول خودش نازشو زده گفتم میخوام برات بخورم گفت صبر کن برم بشورم چون عرق کرده سریع رفت و شست و اومد منم سریع لخت شدم . فکر کنم با ژل بهداشتی بانوان شسته بود چون بوی خیلی خوبی میداد منم شروع کردم به خوردن کسش و بازی با چوچولش که هر چند ثانیه یه بار یه آهی میکشید و بعدش محکم سرمو به کسش فشار داد و آروم شد فهمیدم به ارگاسم رسیده ، خوابیدم روش گفتم اوپنی گفت وای نه گفتم پس از عقب با سکوتش تایید کرد وقتی چاک کونشو باز کردم از دیدن اون کون زیبا حیرت کردم کاملا گرد و سفید منم لوبریکانت ژلو برداشتم و ریختم روی سوراخ کون صورتی رنگش و آروم باهاش بازی کردم هی انگشتمو دور سوراخ کونش میمالیدم و یواش یواش با انگشت کوچیکم وارد ابتدای سوراخش شدم ازش پرسیدم درد داری گفت نه خوبه منم بیشتر و بیشتر انگشتمو میکردم توش بعد دوباره لوبریکانت ژلو بیشتر ریختم وبا همون روش قبل اینبار بار انگشت اشاره بعد کم کم دو انگشتی و سه انگشتی که آماده شد برای گاییدن کونش سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و آروم آروم فشار دادم دیگه شروع کردم به تلمبه زدن تو سوراخش و از زیر هم پستوناشو میمالیدم صدای آه آهش اتاقو پر کرده بود منم بهش میگفتم تو کونیه کی هستی میگفت مهران ، مهران من کونیه توام منو بککککن خلاصه دیدم داره صدای آه و ناله اش زیاد میشه منم سریع تر تلمبه زدم و چند ثانیه بعد از اینکه دوباره به ارگاسم رسید آبمو با فشار تو کونش خالی کردم و حدود ده دقیه روش خوابیدم بعد بلند شدیم خودمون تمیز کردیم و رفتیم تو پذیرایی گفت خیلی بهم حال داد قرار شد بازم بیاد و با هم حال کنیم .
ویرایش شده توسط: mehranirani
ارسالها: 221
#913
Posted: 9 Feb 2019 16:25
چه حالی میده وقتی میدونی یواشکی مامانت کس میده و تو میدونی ..البته من خودم چون کون دادم و مامانم فهمید و میدونست منم میدونم از کس دادنش یه جوری باهم کنار اومده بودیم ...
همه عمر برندارم سراز این خمار مستی
ارسالها: 1437
#914
Posted: 16 Feb 2019 18:25
hamedeashraf: ماجرای قلیون کشیدن مامانم با شوهر خالم
درود داستانت عالی بود معلومه واقعیته و فانتزی نیست میشه ادامشم بزاری تو ماشین یا اگه بازم از مامانت چیزی دیدی بزاری
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 1437
#916
Posted: 4 Mar 2019 11:21
hamedeashraf: تشکر از دوستان بابت نظر . حتمن ادامه ماجرا رو مینویسم. تا تو خونه هستم کارم شده تعقیب ارتباطای مخفیانه مامانِ کون گنده ی ژله ایم با شوهر خالم. از بررسی تلگرام مامانم تا تلفن خونه و... . فعلن تنبلی مسلط شده روم . چشم. منتظر باشین.
همش تا بابام نیست اول زنگ خونه خالم میزنه و اول از همه از خالم میپرسه آقا رشید خوبه آبجی؟ اینورا نمیاین؟ ... قند داره تو دلش آب میشه.
دو سه روز پیش بابام داشت تو خونه به مامانم میگفت که از کارم بهم نامه ماموریت دادن که سه روز باید برم تهران دوره آموزشی بابت محل کارش رو ببینه. همین که گفت مامانم که من دیه تو حسابش رفتم برقی از چشمش جهید و لبخند موزیانه ای زد و گفت انشالاه بری و به سلامتی برگردی . بعدشم با سرعت چنان دوید تو آشپزخونه و چایی دم گذاشت و یه بشقاب شیرینی آورد برامون.آخه مامانم هیچوقت اینجوری با سرعت و خوشحالی اینجور کارایی با دل و جون برا بابام نمیکرد. بوی شهوت تو خونه ما پیچیده. من تو خلسه ای افتادم از کارای مامان که نگو. واقعن فهمیدم که داشت تو دلش میگفت آخ جون . خونه هم دیگه خالی شده و ...
جوووون پس حسابی برنامه داره امید وامر هتو هم بیتونی باشی و مخفیانه ببینی چی کارا میکنن مامان و شوهر خالت
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم