ارسالها: 1437
#932
Posted: 21 Mar 2023 10:43
دوسالی بعداز ازدواجش باهم خیلی راحت بودیم و شوخی میکردیم و تو گوشی کلیپ واسه هم میفرستادیم البته کلیپ معمولی
یا متنای قشنگ
بعداز یه مدت دیگه پیام عاشقانه و صبح بخیر و کجایی و کی میای سربزنی و کی ببینمت
آخرش به اینجا رسید که میگفتم اگه تنهایی بیام چند دقیقه ببینمت و برم و بعدش که خودش میگفت رفته سرکار بیا ببینمت ....
و به جایی رسید که توگوشی بوس و لب میفرستادیم و گفتم این دفعه ببینمت باید ببوسمت اونم قبول کردخلاصه یه روز که دایی سرکار بود و تا عصر نمیومد ،پسرش که خیلی کوچیک بود مریض بود و زنگ زد گفت داییت نیست بیا بریم مطب سرخیابون بریم دکتر یا چندتا شربت و قرص بگیریم منم رفتم
بعدش گفت داییت منو بیرون نمیبره همش میگه کاردارم الان خیلی حالم خوبه اومدم بیرون اما به داییت چیزی نگو گفتم باشه
بعداز گرفتن داروها رفتیم خونه،
خونه که رسیدیم البته تو راه از قبل حرف زدم که مثلا به شوخی که ببینم چی میگه. گفتم بریم خونه باید بوست کنم اونم میخندید و سرخ میشد خلاصه رسیدیم خونه بچه رو گذاشت یه گوشه و خوابش برده بود
بعد من تو اتاق بودم که اومد و گفت خب بیا بوستو بکن و برو ، بعد اومد شونه به شونه نشست و منم پررو شدم گذاشتمش رو پام بشینه،بعد الکی مثلا یعنی که من راضی نیستم گفت نه نکن و من گوش ندادم قشنگ کونشو گذاشتم رو کیرم و لباشو بوسیدم دیدم شل شد
یه ساپورت مشکی و مانتو تا رو زانو پاش بود
بعدش خوابوندمش و لباشو خوردم و دسمتو کردم لای پاش دستمو پس زد ولی بازم دستمو گذاشتم روکوسش دیدم چسبید بهم
چون میترسید دایی بیاد گفت زود باش نکنه بیاد، منم گفتم بکش پایین
یهو کشید پایین از پهلو و پشتش بهم بود
کوسشو بوسیدم و چون زنگ زدم و گفتم شاید برم بکنمش تو خونه قرص تاخیری خوردم کاندوم هم گرفتم وزدم توخونه
خلاصه یه کم کرم هم زدم و فروکردم تو کسش
اونقدر داغ بود که نگو
تلمبه میزدم و سینشو میخوردم
خیلی خوش اندام وسکسی بود،باور کنید اونقدر لذت میبرد و ناله میکرد دهنشو میگرفتم میگفتم کسی نشنوه
اونقدر کردم که عرقم میریخت رو تنش
و قربون صدقم میرفت بعداز حدود یه ربع ابم اومد و همون حالت چنددقیقه بغلش کردم
بعدش لباسامو پوشیدم چندتا لب داد بهم و برگشتم خونه. هنوزم باهاش هستم ولی چون رفتن شهرستان و دوریم حدودا چندماه یه بار میرم چندروز خونشون و فرصت بشه باهاش سکس میکنم واگه نزدیک بودن تاحالاصدبار کرده بودمش. آخرین بارهم که کردمش تابستان گذشته بود، وکلا7،8بار خوشگل گاییدمش.
ممنون که میخونید منتظر کامنتهاتون هستم.
سال نو رو هم به همتون تبریک میگم 🌹
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 25
#940
Posted: 14 Apr 2025 18:04
زن داداش ورزش کار قسمت اول
من نیما هستم
ماجرا از اونجایی شروع شد که من و زن داداشم ثمین خیلی با هم جور بودیم و خیلی با هم کل کل داشتیم جوری که خیلیا فکر میکردن منو ثمین از هم بدمون میاد در صورتی که اصلا اینجوری نبود. من 17 سالم بود ولی قیافم بزرگتر از سنم نشون میداد تقریبا ریش و سبیلم خوب دراومده بود و ثمین 24 سالش و از اون زنای پر انرژی و شاد که تو هر جمعی بود فقط میشد خنده و شوخی ولی نوید تو درد دل بهم گفته بود تنها عیب ثمین تو خونه لوس بودنشه که بدجور رو اعصابمه.
ثمین ورزشکار حرفه ای رشته کاراته بود و بدن عضلانی و پیچیده ای داشت و شروع ماجرای ما از اونجا بود که ثمین چهار ماهه حامله بود و از اونجایی هم که حدودا چند ماهی هم بود داداشم از طرف شرکت رفته بود عسلویه شده بود چهارده چهارده و چهارده روز کامل ثمین تنها بود و با وضعیت ویار بد و حال ناخوش ثمین و خانواده اش هم شیراز نبودن که البته ثمین مامانش فوت شده بود و یه پدر و چند تا خواهر و برادر داشت که هرکدوم سر خونه زندگی خودش بود و خیلی از کاراش مثل خرید بیرون و کارای سنگین خونه اش به من میفتاد .
خونشون تا خونه ما با موتور کمتر از ده دقیقه راه بود و من معمولا یه روز درمیون میرفتم یه سر بهش بزنم و کاری داشته باشه انجام بدم تا یه شب به خاطر ویار بدی که داشت حالش بد شد و زنگ زده بود اورژانس رفته بود بیمارستان به من خبر داد و تا بابام رسیدیم و دو روزی هم به زور من و بابام خونه ما بود و چون رابطه مامانم با ثمین کلا خوب نبود که البته از همون اول با ازدواجشون شدیدا مخالف بود ولی عشق داداشم به ثمین کار خودشو کرد و یک سال اول ازدواجشون فقط من با داداشم و زن داداشم رابطه داشتم و مامان هم هیچ جوره هم با ثمین خوب تا نمیکرد و از هر فرصت واسه تکه انداختن و متلک گفتن دریغ نمیکرد البته دو تا خواهر بزرگمم دست کمی از مامانم نداشتن اونا هم تو متلک گفتن کم نمیذاشتن.
خلاصه ثمین دو روز خونه ما بود و تو اون دو روز تو اتاق قدیمی نوید موند و از اونجایی که مامان چشم دیدنشو نداشت نه که سراغی ازش نمیگرفت از هر فرصت هم واسه اذیت کردنش دریغ نمیکرد مثلا نمیذاشت لباساش و بریز تو ماشین میگفت لباس زن حامله بو میده و کثیفه .و تقریبا تمام کاراش و من میکردم حتی دوباری که حموم رفت هم لباساش هم خودم انداختم با دست شستم و پهن کردم که اون استراحت کنه اگه به مامان بود باید ظرفا هم میشست.
که نوید بهم زنگ زد و کلی تشکر و یکم هم رودروایسی کرد و بعد از یکم درد و دل کردن که مامان و ثمین با هم نمیسازن و این حرفا ازم خواهش کرد اگه میتونی ثمین و ببری خونه و من نیستم خودت پیشش بمونی منم با اینکه دلم نمیخواست چون همه سرگرمیام خونه خودمون بود پلی استیشن و کامپیوترم دوستام. ولی خب رو حرف نوید حرف نزدم و قبول کردم و عصر همون روز ثمین با اسنپ فرستادم خونه و منم با موتور رفتم خونشون .
من زودتر رسیدم و منتظر ثمین موندم تا اومد و رفتیم تو خونه .
پنج روز پیشش بودم که نوید اومد و منم برگشتم خونه و چهارده روز بعد دوباره دم رفتن نوید ازم خواست برم پیش ثمین و رفتم اونجا .
تا اون موقع اصلا نشده بود که شب خونه داداشم بمونم و اصلا از مسایل خصوصیشون خبر نداشتم و از نوع لباس پوشیدن ثمین تو خونه یا موقع خواب یا کلا همه رفتاراش .
ثمین زن خوشکلی بود اندام ورزیده ای داشت ولی تو دوران بارداری خیلی بهم ریخته شده بود و وزنش که همیشه از 63 بالاتر نمیرفت الان از 80 رد شده بود .
اکثر شبا میشنستیم کلی حرف میزدیم و و معمولا اولش با شوخی و خنده بود و اخرش با درد دل وگله و تهش هم گریه ثمین از مامانم و خوانوادش که چرا بهش اهمیت نمیدن و از بین شش تا خواهر یکیشون تو دوران بارداری حداقل واسه چند روز نیومده پیشش بمونه .
ویار خیلی بد و شدیدی به هر نوع بو داشت و همش یا اسهال داشت یا استفراغ و حالش بد بود و میخواست فقط بخوابه اصلا نمیتونست بیاد تو اشپزخونه تا میومد استفراغ میکرد و جوری که تمام کارای خونه حتی اشپزی هم خودم میکردم و دیگه اشپز شده بودم دسشویی رو هر بار میرفتم یا خودش میرفت پشت سرش میرفتم حسابی میشستم تا بو نده .
اون چهارده هم گذشت و نوید اومد خونه .
دفعه بعد که رفتم پیشش عصر بود و نوید صبح پرواز داشت رفته بود .
تا رسیدم رو مبل دراز کشیده بود گفت نیما یه چیزی میاری بخورم .
من: گرسنه ای؟
ث:اره خیلی
من: ناهار چی خوردی؟
ث: هیچی
من: نخوردی؟ چرا نخوردی مگه نوید برات درست نکرد بذاره یخچال؟
ث: یادش رفته حتما
رفتم براش زود سوپ درست کردم و اوردم گفتم اینو بخور ته دلت بگیره تا یه چیز خوب برات درست کنم
گفت نمیخواد خودتو اذیت کنی همین کافیه
گفتم چی میگی ثمین تو حامله ای یه نفر نیستی که عزیزم باید تقویت بشی
رفتم براش خورش بادمجان که خیلی دوست داشت درست کردم و اوردم و هر دو نشستیم پای سفره با نون افتادبه جون خورش و تا ته بشقاب و خورد و بازم براش اوردم و خورد گفتم دیدی چقدر گرسنه بودی بعد بگو نمیخوام.
گفت وای نمیدونی چقدر گشنم بود داشتم میمردم ساعت سه از گشنگی رفتم یه چیزی بیارم بخورم همین که رسیدم تو اشپزخونه نتونستم و استفراغم اومد رفتم تو دسشویی و بد تر گشنم شد و فقط دعا میکردم زودتر بیایی
گفتم خاک تو سرت کنن زنگ نزدی چرا خره
گفت خجالت کشیدم بگم بیا من گشنمنه نوکرم که نیستی
گفتم اتفاقاخودم نوکرتم بعد از این هر کاری داشتی باید همون موقع بهم بگی باشه
گفت باشه حالا سرم غر نزن گریه میکنما
گفتم بیخود میکنی . تا من هستم نمیذارم نه گریه کنی نه اخم کنی .
گفت چقد خوبه تو هستی
از دست نوید هم عصبی بودم چرا چیزی براش نپخته و کلی غر زدم و گفتم حالا چرا نوید برات ناهار درست نکرد و رفت .
با یه لحنی گفت ولش کن
فهمیدم یه چیزی شده گفتم چیزی شده ؟ دعواتون شده؟
گفت بعد بهت میگم فعلا یکم دراز بکشم وایییی شکمم پره دارم میترکم این دو ماهی که تو میایی پیشم دلیل چاقی من فقط تویی نه حاملگی .
ادامه دارد......
ویرایش شده توسط: sooskmar48