انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

Lesbian Stories - داستانهای سکسی مربوط به همجنس گرایان زن


مرد

 
لز من و مینو

عروسی پسر عموم کاوه بود...

بعد از یه عمر دختر بازی و ترتیب دخترا رو دادن به فکر ازدواج افتاده بود. اون هم به قول خودش با یه دختر ساده شهرستانی از همه جا بیخبر. اما راسش به نظر من دختره از کاوه هم زرنگتر بود و شاید اون بود که اینو خر کرده بود. به هر حال برای منی که منشی مدیر عامل بودم مرخصی گرفتن خودش یه پروژه بود. از طرف دیگه نه از عمو کمال و زنش خیلی خوشم میومد و نه پسر کاکل زریشون کاوه. این بود که قید رفتن به آرایشگاه زدم و تصمیم گرفتم به جای رفتن به کرج و اومدن با بابا اینا از تهران مستقیم برم عروسی. از محل کار تو میدون نور تا محل تالار تو یوسف آباد راهی نبود. اما باید یه دوش میگرفتم قبلش و حداقل خودم، خودم رو آرایش میکردم. خوشبختانه دختر عمم مینو هم تنها بود. کار شوهرش تو جزیره خارک بود و شوهرش نبود. خونشون جنت آباد بود و نزدیک به محل کار من. باش هماهنگ کردم که من ساعت 4:30 تعطیل میشم و تا 5 اونجام و از 5 تا 6 حموم و زدن موهای دست و پا و از 6 تا 7 هم آرایش کردن و 7:30 هم تالار باشیم. اما همیشه کارها مطابق انتظار پیش نمیره و متاسفانه اونروز آقای زربخش(مدیر عامل) منو تا ساعت 4:50 سر کار نگه داشت و تا رسیدم خونه مینو ساعت 5:15 بود. اما از اون بدتر اینکه مینو تازه داشت آماده میشد تا بره حموم.



سرش داد کشیدم که مینو مگه من نگفتم که تا قبل از ساعت 5 حمومت رو برو من میخوام ساعت 5 برم حموم. مینو هم با خونسردی گفت خب بابا منم کار داشتم. باید موهامو رنگ میکردم. گفتم 10 دقیقه ای میتونی بیای؟ مینو گفت برو بابا من یک ساعت کار دارم. خیلی عصبی بودم که مینو گفت خب بیا با هم بریم حموم. خوبه که دوتامون زنیما. چاره ای نبود. دو تا مون لخت شدیم. سوتینهامونو هم در آوردیم و فقط شورتهامون پامون بود و رفت حموم و شروع کردیم به شستن. یه کم که گذشت مینو شروع کرد موهای دستها و پاهاشو زدن. بعد به شوخی گفت من تازه برنامه داشتم موهای جاهای دیگه رو هم بزنم. آخه محسن فردا میاد. میدونیکه مردا تا میان میخوان. گفتم خب بزن من نگات نمیکنم. گفت برنگردی ها. گفتم بابا اینجوری که نمیشه حمومت هم که خیلی کوچیکه. بعد بش گفتم بابا مگه من مردم یا کس ندیده ام. در بیار شرتتو. من چیکار کس تو دارم. مال خودمو بتونم اداره کنم بسه. اونم نامردی نکرد و شرتش رو در آورد. کسش مو داشت. اون گفت تو نمیخوای موهای کستو بزنی. با هم راحت بودیم. همسن بودیم و از بچگی در این موارد با هم صحبت کرده بودیم. ولی اینطوری به هم هیچ وقت نشون نداده بودیم. من هم شرتم رو کشیدم پایین. من هم میخواستم کسم رو تمیز کنم. موهای کسای هر دومون تقریبا یه اندازه بود.



ناگهان مینو گفت من مال تو رو میزنم تو هم مال منو. نمیدونم چه طوری این پیشنهاد رو قبول کردم. اما به خودم که اومدم دیدم دارم موهای کس مینو رو میزنم. بش گفتم برگرد موهای کونتم بزنم. راسش اینجا اولین برای بود که حسی از تحریک جنسی رو در وجودم حس کردم. مینو هم بی حیا همینطوری پشتش رو به من کرد و من هم داشتم سراخ کونشو میدیدم. بش گفتم مینو کونم میدی به محسن یا نه؟ گفت: گه خورده. اون مال دوست پسرای راهنمایی و دبیرستان بود. بعد اون گفت تو چی؟ پرده ات که جر نخورده. گفتم نه خدا رو شکر سالمه. گفت کون چی؟ کون میدی؟ گفتم آخرین بار همون دبیرستان بود. نمیزارم به اونجا ها برسه. مینو موقع زدن پشمای کس من شروع به معاینه کسم کرد و به شوخی شروع کرد باش بازی کردن. گفتم مینو آروم بشین تو محسنو داری فردا میکنتت. ما که کسیو نداریم چی کار کنیم. گفت: آره لامصب کس لیس قهاریه. گفتم همیشه ارضا میشی. گفت آره همیشه. ناگهان گفت میخوای برات بخورمش. گفتم چی میگی مینو دیوونه شدی؟؟!!! گفت: کی میفهمه. به قول تو من محسن رو دارم تو که کسیو نداری.



منتظر جواب من نشد و شروع کرد به لیس زدن کسم. با وجود اینکه هنوز آماده نبودم اما چیزی نگفتم و در اثر لیسهای مینو کاملا خیس شدم و بی اختیار این بار من بودم که شروع کردم به خوردن کس مینو. ناگهان مینو گفت بریم اتاق خواب. حوله ها رو پوشیدیم و رفتیم اتاق خواب و همونطوری خیس به حالت 69 رو هم قرار گرفتیم. من زیر بودم و کون بزرگ مینو تمام صورتمو پوشونده بود. دو تامون میخواستیم. این اولین تجربه این شکلی من بود. مینو حتی کونمو هم لیس زد و من هم مجبور شدم متقابلا این کار رو انجام بدم. با فاصله زمانی چند ثانیه دو تامون ارضا شدیم و بعد سریع آماده شدیم و رفتیم عروسی. من و مینو بعد از اون روز هیچ وقت در مورد اون اتفاق تا حالا با هم صحبت نکردیم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نینا منو جنده ی خودش کرد

من تانیام..قدم 172 و وزنم هم 68 ولی اصلا چاق نیستم چون ورزش میکنم و به هیکلم خیلی اهمیت میدم که ای کاش نمی دادم پوستم سفید سفیده بعضی وقتا دوستام به شوخی بهم میگن روح چشمام مشکیه و موهامم بلند و صاف هم رنگ چشمامه. من و نینا چهار ساله که با هم دوستیم از دبیرستان تا الان که دانشگاهی هستیم با کاری که یک ماه پیش انجام داد ازش متنفر شدم و ولی از طرفی عاشقشم نمیدونم چی کار کنم یعنی من واقعا لزبین هستم؟ خواهش میکنم بهم بگید که چی کار کنم یک ماه پیش طبق معمول رفته بودم خونشون. تازگیا متوجه رفتار عجیبش شده بودم ..درسته ما خیلی بهم نزدیک بودیم و انقدر تو هم می لولیدیم که همه می دونستن. حتی داداش نینا که پنج سالش بود به شوخی به ما می گفت عروس و داماد ولی هیچ وقت فکر نمی کردم واقعی بشه وقتی وارد خونشون شدم در باز بود و خونه تاریک تاریک بود ساعت هشت شب بود بهم زنگ زده بود تا سریع بیام یه اتفاق بد براش افتاده و کسی هم خونه نیست منم نگران شده بودم و مدام صداش میزدم درو بستم و کلید برقو زدم ولی برقا انگار رفته بود دیگه واقعا ترسیده بودم که یکی از پشت بغلم کرد برگشتم عقب با لبخند.


- دیوونه تو که منو زهر ترک کردی! حالت خوبه؟ (با چشماش زل زده بود به چشام و هیچی نمی گفت. قدش ازم سه سانتی بیشتر بود) بازوهاشو گرفتم و تکونش دادم
- نینا؟ حالت خوبه؟ چت شد.. نذاشت بقیه حرفمو بزنم منو محکم کوبوند به ستون پشت سرم
- آخ! سریع بدنشو بهم چسبوند.یه شلوارک کوتاه و نیم تنه پوشیده بود.
- چته دیوونه؟ (کم کم داشتم عصبی می شدم)
- خفه شو تانی چشاشو بست و لباشو رو لبام گذاشت و مجکم کمرمو نگه داشت تا تکون نخورم شکه شده بودم نمی دونین چه حسیه وقتی اعتمادا از بین بره اشک به چشام هچوم اورد من نینا رو خیلی دوست داشتم اون احمق داره چی کار می کنه؟ لاغر بود ولی این همه زورو از کجا اورده بود؟ نمی تونستم کاری کنم لبامو محکم گاز گرفت که مزه ی خونو تو دهنم حس کردم انگار سست شده بودم. ناله کردم
- نه اصلا گوش نمیداد یه لحظه ازم جدا شد نفس نفس می زدیم. یه قطره اشک از چشام اومد رفت آشپزخونه صداشو می شندیم
- تانی من امشب یکم حالم بده ببخشید عزیزم یه لیوان آب آورد و رفت تو اتاقش
- فقط برو!



آبو با دستای لرزون خوردم و یکم نشستم بلند شدم برم بیرون ولی انگار خمار شده بودم سرم درد می کرد نینا با یه پارچه به سمتم اومد
- متاسفم نباید اون آب رو میخوردی دهنمو محکم با پارچه بست و کمکم کرد بلند شم..به زور منو برد توی اتاقش و روی تخت ولم کرد نمی تونستم تکون بخورم چشام خمار بود..جیغ می کشیدم و فحش میدادم ولی پارچه جلوی دهنم بود اومد روی تخت و پاهاشو دو طرف پهلوهام گذاشت و به سمت صورتم خم شد شالمو با خشونت کشید و موهای بلندم از تخت آویزون شد اون میخواد...میخواد چی کار کنه؟ میخواد بهم تجاوز کنه؟؟؟ ولی من و مهرداد چی میشیم؟ ( مهرداد دوست پسرم بود و هیچ وقت از مرزش بیرون نیومده بود و میخواست این هفته بیاد خواستگاریم ) دکمه های مانتومو یک دفعه کشید که مانتوم پاره شد .زیر مانتو هیچ چی نپوشیده بودم جز لباس زیر شلوارم رو هم درورد. در حال سکته زدن بودم یه نوع ترس عجیب داشتم همه جا تاریک بود فقط با نور ماه می تونستم این فضای رفت انگیزو ببینم سوتینمو باز کرد
- اوه...عجب سینه هایی داری..جووون یکی از سینه هامو کرد توی دهنش اول گر گرفتم و بعدش داشتم لذت می بردم انگار کور شده بودم یه ضربه به اون یکی سینم زد..


- آه انگار دید دیگه مخالفت نمی تونم بکنم که پارچرو از رو دهنم برداشت نمی دونم توی اون آب چی ریخته بود که بزور می تونستم حرف بزنم.اون به راحتی می تونست هرکاری میخواد بکنه.نمی تونستم چیزی بگم رخوت داشتم یکی از سینه هام تو مشتش بود و فشار میداد ولی چون سینه هام درشت بود از لای انگشتاش بیرون زده بود. اون یکی سینم توی دهنش بود ومک میزد یه گاز از سینم گرفت که خیلی دردم اومد یه ناله ی کوچیک از دهنم بیرون اومد
- جووون عزیزم..آروم باش هنوز خیلی کار دارم باهات سینه هامو با دو تا دستش نزدیک کرد به هم و زبونشو لاش می کشید داشتم لذت می بردم و عذاب می کشیدم نمی دونم یعنی چی! یه دستشو برد تو شرتم که یه تکون کوچیک خوردم یه خنده کرد
- آخی! نمی دونم اگه اون دارورو نمی خوردی چجوری باید می کردمت جنده خانوم شرتمو درورد و یه بوس روی دو لبه ی کسم زد...



- جووون..اووف چرا زودتر ندیده بودمش این لعنتی رو انگشتشو لاش کشید وای نه من دخترم..ناله کردم..اما اصن گوش نمی کرد زبونشو گذاشت رو سر چوچولمو لیسش زد کوسم داشت خیس میشد..زبونش می کرد تو کوسم و تند تند عقب و جلو می کرد نفس نفس می زدم..پاشد.فکر کردم کارش باهام تموم شده و خوشحال شدم ولی با دیدن چیزی که تو دستش بود اشکم ریخت.یه کیر مصنوعی خیلی کلفت و دراز توی دستش بود گذاشت لای سینمو عقب جلو میکرد..کس خیسشو به کوسم میمالوند چوچولم باد کرده بود و قرمز شده بود..
- اه من میخوام جنده ی خوشگلمو بکنم اوووفف منو بر گردوند و زیر شکمم یه بالش گذاشت
- جووون عجب کونی داری کونده خانوم

انگشتشو محکم کرد تو کوسم یه سوزش خیلی زیاد حس کردم و یه جیغ کوچولو زدم.
- جووونم...اووف جنده پردت حلقویه که! سر کیر مصنوعی رو محکم روی سوراخ کوسم می کوبوند کوسم خیس خیس شده بود و لیز میخورد توش و دردم می گرفت یه انگشتشم توی کونم کرده بود و عقب جلو می کرد..کونم می سوخت دوباره منو برگردوند و به دوربینی اشاره کرد: میبینی جنده؟ دارم میکنمت..نینا داره می گاد تورو کونی کیر مصنوعی رو با کمربند مخصوصش به کمرش و یکم پایینه کوسش بست اومد لای پامو باز کرد
- چه خیسم شده یه لیس به کوسم زد و یه انگشتشو کرد توش و گذاشت دهنم انگشتشو تو دهنم عقب جلو می کرد.یه دفه کیر مصنوعی رو چنان تو کوسم فرو کرد که فقط پنج سانت ازون کیر بیست و چند سانتی بیرون موند خواستم جیغ بکشم از درد که لبامو گاز گرفت..سینه هامو فشار میداد و کیرو کشید بیرون کوسم اندازه ی چی باز مونده بود..خیلی درد داشتم ولی یه مایه لزج از کوسم ریخت


- هنوز ارضا نشدی! دوباره کیرو کرد تو کوسم و محکم تلمبه میزد جوری که کونم هم می سوخت انقدر تلمبه زد که یه دفعه چشام سیاهی رفت و آب از کوسم پاشید بیرون همشو خورد و لبامو بوس کرد بگذریم ازین که صبح چقدر دعوا کردیم و با چه وضعی ازون جا رفتم ولی حرفاش تو گوشم می پیچید ( به خاطر مهرداد بود..تو نباید باهاش ازدواج کنی ..من عاشقتم احمق.تانی به خدا قسم اگه بخوای برای کس دیگه ای بشی فیلمو بهش میدم.اونوقت خیلی راحت برا من میشی..ولی میتونی فکر کنی اگه قبول کنی و بریم آمریکا چه زندگی رو باهام داری) یاد لذتم افتادم کوسم خیس شد..نمی دونم چی کار کنم همینجوری مثل خر توی گل موندم.کاش هیچ وقت با نینا آشنا نمی شدم...

نوشته:‌ تانیا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لز با دختر عموی حشری

سلام.

من سحرم و عاشق لز! البته بعد از رابطه با دختر عموم عاشق لز شدم چون قبل از اون اصلا به اینکه باکسی رابطه داشته باشم فکر ام نمیکردم. دختر عموم اسمش ندا و فوق العاده حشری و خوش اندام من اندام خیلی سکسی ندارم ولی هیکلم بد ام نیست. داستان ازا ون جایی شروع شد که دختر عموی من دانشجوعه و اومده بود خونشون دیدن پدر و مادرش ما ام رفتیم دیدنش و شب اون اصرار کرد ک بمونم مامانم هر چی مخالفت کرد نشد منم که خیلی دوسش داشتم از خدام بود ک قبول کنن اون شب ک من اونجا موندم قرارمون شد تا صبح حرف بزنیم ساعت 12:30 بود ک دیگه همه خوابیدن ما ام دو نفری تو تخت اون داشتیم آروم آروم حرف میزدیم ندا رفت در اتاق رو بست گفت صدامون میره بیرون مامان اینا عصبی میشن اومد رو تخت کنارم دراز کشید و کلی حرف زدیم تا این که یواش یواش دستشو برد زیر تی شرتم منم ک تا قبل اون فقط داستانای سکسی خونده بودم و فیلم و اینا ندیده بودم ولی میدونستم حدودا سکس چه حالی داره منم خندیدم و بوسش کردم و دستمو بردم زیر بلوزش برگشت گف سحر سینه هات چ کوچولو و بامزن منم گفتم ولی مال تو درشت و خوش فرمن...



بلند شد روم نیم خیز شد بلوزمو داد بالا هیچ مخالفتی نکردم چون میخواستم لذتشو حس کنم ینی یه جورایی هیچ کاری نتونستم بکنم و موندم تو عمل انجام شده بلوزمو داد بالا با یه دستش ک ی سینه مو میمالوند با دماعش سر این یکی سینمو قلقلک میداد منم دستم تو موهاش بود تا اینکه یهو سینمو کرد تو دهنش و شروع کرد ب میک زدن میک میزد و بوس میکرد با رفت سراغ اون یکی سینه ام و همین کارو کرد بعد با دوتا دستش دوتا سینه مو میمالوند و با زبونش وسط سینه هامو لیس میزد گفتم حالا نوبت منه خندید گفت مگه بلدی گفتم پس چی؟ البته درست بلد نبودم و فقط کارای اونو تکرار میکردم بلوزشو دادم بالا و حسابی سینشو خوردم و اون یکی رو میمالوندم داشت لباشو گاز میگرفت چون نمیتونست آه و اوه کنه صدامون میرفت بیرون بعد با دوتا دستم سینه هاشو میمالوندم و ازش لب میگرفتم بعد دوباره روم نیم خیر شد روی شیکممو لیس میزد میخوسات دستشو ببره زیر شلوارم مقاومت کردم گفتم نه گفت باشه بعد شروع کرد به خوردن سینه هام حسابی که مستم کنه...

دستشو یواش برد زیر شرتم من دیگه هیچی نتونستم بگم آروم انگشتشو گذاشت لای کسم و شروع کرد مالوندن انقد مالوند ک کاملا مست شدم بعد گفت میخوام بخورمش منم مست هیچی نمیفهمیدم گفتم مال خودته ..... شلوارمو در آورد و رفت پایین گف آه و اوه نکنیا تابلو میشه گفتم باشه بعد خندید و یه بوس از کسم کرد و پاهامو باز کرد و زبونشو گذاشت لای پاهام و از دور کسم شروع کرد به لیس زدن تا توش خیلی حرفه ای میخورد منم ک یادم رفته بود ک آه و اوه نکنم هی میگفتم آآآه لیس بزن ندااا ...آآآآه ندا لیس بززززن بخوووورش من اینا رو یادم نبود خودش بعدا بهم گفت ... هم کسمو میخورد و با دستاشو کونم ماساژ میداد اومد بالا گفت حالا نوبت توعه رفتم روش صورتم کاملا رو به روی صورتش بود با یه دستم شلوارشو کشیدم پایین بهش نیشخند زدم و سرشو آورد بالا ازم لب گرفت همینطوری که لب میگرفت منم انگشتمو گذاشتم لای کسش و مالوندمش بعد رفتم پایین تر سینشو دوباره خوردم و انگشتمم همچنان لای کسش بود رفتم رو کسش بر عکس خوابیدم روش کسم جلو دهنش بود کس اونم جلو دهن من بود من کسشو میخوردم اونم انگشتش تو کس من بود و هر از گاهی زبون میزد حسابی خوردم براش هی میگفت واااای سحر بخورش سحححر زبون بزن... لیسش بزن ....



چرخیدم اومدم بالا گفتم برگرد بالش گذاشتم زیر شکمش قمبل شد لای کونشو باز کردم سوراخشو لیس دم از کون هیچکدوممون دوس نداشتیم ولی خب من خوردم براش لپای کونشو بوس میکردم اونم خواست برام بخوره گفتم نه من دوس ندارم برگشتم سر جام بغلم کرد محکم تمام بدنمون بی هیچ لباسی لخت لخت رو هم بود کاملا خودمونو مالوندیم ب هم بعد یکمی رفت عقب گفت ببینم این کوچولو هارو دوباره بعد شروع کرد دوباره سینه هامو خورد و مالوند ناخوناشو میکشید دور سینه ام و میگف جووون فدات بشم منننن گفتم تو ک دوبار سینه های منو خوردی منم میخوام دوباره کستو ببینم گف مال خودته 100 بار ببین رفتم پایین لای پاشو باز کردم لبه های کسشو با انگشتام فاصله دادم و زبونمو گذاشتم لاش یه ذره میخوردم یه ذره لبه های کسشو گاز میگرفتم چوچولشو میک میزدم اونم موهامو میکشید زبونمو لوله کردم توکسش و با دستم روناشو مالوندم یواش لرزید و ارضاع شد گف بسه بیا بالا رفتم بالا گف من ارضاع شدم میخوام حال تو رو ام تکمیل کنم شروع کرد به خورد سینه ام همزمان انگشتشو کرد تو کسم و جلو عقب میکرد من عاشق گاز گرفتن سینه ام سینمو گاز میگرفت انگشتشو تند تند جلو عقب میکرد تا منم ارضاع شدم بعد لباسامونو پوشیدیم دوباره دستشو آورد زیر لباسم گف میخوام اینجوری بخوابم منم همین کارو کردم دستامون رو سینه هم خوابیدیم البته ساعت 5 صبح بود و یکم بعدش بیدار شدیم و طول روز همش به هم متلک مینداختیم... اونشب از بهترین شبای عمرم بود.




نوشته: سحر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
لز داغ من و شبنم

سلام .

این داستانی رو که براتون گذاشتم مربوط به چند ماه پیش هست که منو شبنم با هم بودیم. من تمنا 24 ساله با قد 173 و سایز سینه هام 70 هستش. من دانشجو هستم و توی دانشگاه با یک دختر که اهل یک شهر دیگه بود آشنا شدم . اسمش شبنم هست و همم قدهای خودم ولی سایز سینه هاش 75 هست. شبنم خیلی با همه صمیمی نمیشه آخه وقتی میدیدم با بچه های کلاس خیلی کنار نمیاد برام عجیب بود گفتم شاید مشکلی داره ولی وقتی باهاش آشنا شدم و صمیمی دیدم نه اینجور نیست خیلی هم بچه خونگرم و خاکی هست. دوسال هست کهمنو شنیم با هم دوست هستیم . شبنم اهل رشت هست و هر هفته باید میرفت رشت پیش خانواده . چندبار هم من رفتم خونشون و چندروزی هم مهمانشون بودم من اکثر شهر هارو میرم چون خانواده محدودم نمیکنن. امتحانای دانشگاه رو دادیم تصمیم گرفتم یه سفر برای تغییر روحیه داشته باشم . با اصرار های شبنم یک هفته رفتم رشت و با هم حرکت کردیم و همه ی مسیر را هم خودم رانندگی کردم وقتی رسیدیم دیگه نا نداشتم سریع رفتم توی اتاق شبنم و با اصرارهای اون من روی تخت شبنم خوابیدم و خودش هم روی زمین خوابیده بود ...



. بعد از یک هفته برگشتم تهران . 10 روز بعدش شبنم با من تماس گرفت و گفت مهمان نمیخوای و گفتم چطور گفت یه کاری تهران دارم میخوام بیام ببینمت خیلی خوشحال شدم اومدو با کلی اصرار نگهش داشتم که این چندروز خونمون بمونه. چند بار با شبنم در مورد سکس و لز و اینجور چیزا صحبت کرده بودم . این دفعه خانوادم رفته بودن مسافرت خارج از کشور و من و شبنم توی خونه تنها بودیم. دو روز اول شنیم مدام میرفت بیرون و به کاراش میرسید . بعدش که دیگه بیکار بود موند خونه پیشم نشسته بودیم پیش هم و در مورد موضوعات مختلف حرف می زدیم. شبنم گفت که تمنا تو دوست داری ازدواج کنی گفتم برای چی گفت آخه بعضی از دخترا دوست ندارن و بعضی ها هم می ترسن. گفتم من که بهش هم فکر نمیکنم. همینجوری ادامه داد تا رسید به موضوع سکس و لز گفت من دوست دارم لز رو تجربه کنم خیلی عجیب بود آخه اولین بار بود که انقد راحت حرفشو میزد . گفتم برای منم جالبه . دیگه هیچی نگفت و تلویزیون رو روشن کردم رو یکی از کانال ها که داشت آهنگ منصور رو پخش میکرد یک فعه دیدم شبنم چسبیده بهم صورتشو آورد جو فهمیدم قصدش چیه بلند شدم که این اتفاق نیفته که دستمو محکم گرفتو بلند شدو جلوم ایستاد...



منم صورتنو برگردوندم که یه دفعه با یک دستش صورتمو گرفت و با یک دست دیگش سینمو گرفت توی دستش. دیگه داشتم از خود بیخود میشدم اما مقاومت می کردم لباش که گداشت رو لبام دیگه نتونستن مقاومت کنم . داشتم همراهیش می کردم لبام با ولع تمام میخورد و با دساش هم سینمو میمالید. صورتشو برد عقب اوندم که برم هلم داد افتادم رو کاناپه افتاد روم دوباره لب می گرفت همان حین هم دکمه های پیرهنمو باز می کرد . وقتی همرو باز کرد گردنمو گوشمو لیس میزد و میامد پایین تر شروع کرد به خوردن سینه هام منم دیگه داشتم حال می کردم . نفسان تند شده بود و تندتر میشد .
-آهههههههههه شبنم
-جونننننننن شبنم سرشو آورد بالا و باز لب گرفتیم از هم . منم تاپشو در آوردم و گردنشو میخوردم . بعدش گوشش رو بعد کم کم اومدم پایین یه نگاه به سینه هاش انداختم اونرنگ قهوه ای که روش بود داشت باهام حرف میزد ومنم زبونمو کشیدم روش شبنم آهش بلند شده بود میگفت آههههههههههه انقد حشری شده بودن که دیگه نتونستم دووم بیارن و شروع کردم به خوردن سینه هاش تا میتونستم خودم و هر از گاهی هم یه دندون کوچیک می گرفتم حالش خوب نبود از چشمای خمارش معلوم بود منو انداخت و خودش اومد رومو شلوارمو از پام در آرود و دستشو کشید رو کسم آههه کوچیک کشیدمو از روی شرتم یکم کسمو لیس زد سریع شورتمو درآورد و پاهام و از هم باز کرد و آورد بالا دستشو لای چاک کسم می کشید .
-آههههههه واییییییییییی
-اییییی جووووووووووننن
-شبنم همشو بخور دارم دیوونه میشم
-باشه عشقم همش ماله خودمه ترایبشو میدم
-دارم میمیرم آههههههههههههههههههه



شبنم هم همشو نیخورد و تند تند زبونشو لای کسم می کشید داشتن لذت میبردم تو آسمونا بودم تند تر میلیسید که یه دفعه ارضا شدم بعدش من شروع کردم یه دامن کوتاه پاش بود زدنش بالا و شوراشو سریع از پاش در آوردم شروع کردن به لیس زدت خبلی آروم و خیلی هم طولش میدادم که دوونه تر بشه حالش و بدتر کرده بودم سرمو به سمت کسش فشار میداد که بخورم منم اذیتش می کردن . بعدش خوردمش یکم تف انداختن روش و با دستم وسطش رو میمالیدم بعدش که یکم لیز شد شروع کردم به خوردن تند تند میخوردمو صدای شبنم هم بلند تر نیشد آههههههههههههههههههههه. اووووهههههههههههههههههه تمنا بخورش بخورش دارن میمیرم
-عشقم دیگه اینو نگیا منم ول کردم دیگه ادامه ندادم که گفت باشه و ادامه دادم زبونمو گذاشتم لای کس گرم و داغش تند تند میچرخوندمو دیگه برش نداشتم تا یکم بره تو آسمونا جیغ میکشید از لذت و همه ی خونه رو صداش پر کرده بود . دستمو خیس کردن و کشیدم لای کسش و تند تند دورانی می چرخوندم داشت دیوونه تر میشد انقد تند میچرخوندم که یه دفعه ارضا شدو آبش ریختبیرون همشو خوردم و بلند شدم و یه لب از هم گرفتیم و رفتم حمام بعد از اون یه بار دیگه لز داشتیم اما سه نفره...




نوشته: تمنا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لز کردن بهترین لذت دنیاس

سلام .

اولین باره دارم خاطرات سکس هام رو مینویسم 20سال دارم قد و وزنم خوبه و کون گنده ای دارم ک خیلیا در حسرتشن. یادم نیس دقیقا کی بود ولی یادمه 5یا6 سالم بود که پسرخالم(شایان)ک اونموقع حدود 21سالش بود باهام رابطه داش منم ک بچه بودم و چیزی حالیم نمیشد فقط هر بار ک میدیدمش شلوارم و میکشید پایین و کسم رو میخورد و تنها حرفی ک هربار ازش میشنیدم این بود که خاله نباید چیزی بفهمه. چون خانواده تقریبا مذهبی ای هم داشتم چیزی در این مورد بهم نگفت بودن و پسرخاله ی دیووثم سر همه چیزرو با یه شکلات گاگالیلی هم میاورد و منم از اشتباه بودن کارم بی خبر. و اینطور شد که من افتادم تو یه تقدیر نکبنت پر از چاله جوله ک خودم هیچ نقشی توش نداشتم...



چن سال همینطور گذشت با این تفاوت که دیگه همه ی پسر های فامیل و حتی دوستاشون بم دس درازی میکردن و دیگه همه از این موضوع با خبر شده بودن ی پسر خاله هم داشتم که 2یا3 سال ازم بزرگتره به نام محمد که چون فاصله سنیمون کم بود با هم رابطه نزدیک تری داشتیم همینطور که میگذشت رابطه ما جدی و جدی تر شد تا اینکه ما تو سن خیلی کم رابطه ی جدی ای با هم پیدا کرد بودیم(چون از همون بچگی با این مسایل آشنا شده بودم دیگه تعریف کاملی از سکس و دوستی پسر و دختر داشتم)رابطه ما از ی دوس داشتن کوجیک کشید به سکس و هزار جور مسائل دیگه کشید تا اینکه وقتی 15 سالم اینا بود هر وقت خونه تنها میشدم خبرش میکردم که بیاد پیشم از اونجایی که دگه خیلی حرفه ای شده بودم تجربه زیادی داشتم وقتایی ک کسی نبود خود ارضایی میکردمو راحت تر میشدم. دیگه هر جور رابطه ای رو با هر کسی داشتم. وقتی دختر همسایمون ازم خواست تا بش ی لب بدم از این تجریه ی دید خوشال شدم و اینطور شد که تو دوران مدرسه همجنس بازی رو هم تا ی حدی ت کارنامه ی درخشانم داشتم. ..



یادمه ی بار وقتی سوم ابتدایی بودم و به خیال خودم خیلی زرنگ بودم و میخواستم تو مدرسه با یکی باشم یکی از دخترا رو به نام نازنین بردم تو دستشویی و همون کاری ک شایان باهام میکردو اجام دادم. شلوارشو کشیدم پایین و خمش کردم و از سوراخ کونش شروع کردم و لیسیدمش تا رسیدم به کسش با اینکه 2-3 دیقه بیشتر طول نکشد ولی برا اولین بار داشتم کس ی دختر و میلیسیدم ک خیلی هم خوش حال بودم از اینکه تو بعضی کارا از همسنام خیلی جلوتر بودم. آخرش نقشه گذاشتیم که من زود تر دربیام و اون بعد من بیاد ک کسی نفهمه هیشوخت یادم نیره ک بقیه شاگردا ک تو نوبت دسشویی بودن داد زدن و مارو به معاونمن خانم گلچین نشون دادن ک خانوم اینا با هم رفته بودن دسشویی ک معاونمون گشمو پیچوند و بازخواستم کرد و من که ب خیال خودم کار بلد بودم با قیافه حق به جانب گفتم خانوم میخواستم بهش حرف خصوصی بزنم و لاله (همونی ک مارو نشون معاونمون داده بود)میومد بینمون و نمیذاش باهم حرف بزنیم...



اون جریانو ب هر نحوی ک بود ماسمالی کردم ولی باز این کارا دامه داش. سال ها میگذشت و من طعم کیرای بیشتری رو میچشیدم دیگه طوری شده بود ک ی حرفه ای تمام عیار شده بودم تو سکس با پسرها و دخترا خود ارضایی بع اونپهمه تجربه علاقه خاصی ب همجس های خودم پیدا کردم واس خاطر همینم میخوام خاطره ی یکی از دخترایی ک هر وقت می بینمش خودم رو خیس میکنم رو واستون بگم: مریم رو از بچگی میشناختم و رابطه خانوادگی باش داشتیم هم سن بودیم و از بچگی مث خیلی لز بچه های دیگه باهم دکتربازی میکردیم ولی اصلا جدی نبود و با گذشت زمان همه چی فراموش شد تا اینکه قتی بچه دبیرستانی بودیم با دوستامون رفتیم باغ. البته با یکی از معلم هامون ک کلا کاری به کارمون نداش. من و مریم و 2 نفر دیگه ک ب نسبت منفی تر از بقیه بودن رو تاب نشستیم و از دوس پسرامون و خاطرات سکسی مون حرف میزدیم. مریم هم ی دختر خیلی خوشگل و اندامی بود ک با اینکه قد متوسطی داش ولی اونق سکسی بود ک با هر بار نیگا کردنش آرزوی کردنشو داشتم و انگار که خودشم متوجه شده باشه هی واسم ناز میکرد. ی ختری بود با مو های مشکی و لبای تپل و چشم های خمار میشی رنگ واااای هر وقت ک یادش می افتم تمام تنم و همه ی سلول های بدنم خیال کردنشو دارن.



وقتی با ناز و عشوه شروع کرد و از سکس هاش باهام حرف زد همش خودمو میذاشتم جای طرف کی و کون تپلش رو می مالوندم و اونقد میلسیدمش ک قشنگ قرمز قرمز شه. ولی وقتی حال خراب منو دید و گوشی دستش اومد و از طرفی هم ک اونم از کون گوشنی من خوشش میومد ی نگاه سکسی بم انداخت وگوشه لبشو گاز کرفت و گفت من همه مدل سکس رو تحربه کردم ولی لز بودن ی چیز دیگس هیچ پسری ظرافت کارایی ک ی دختر بلده رو بلد نیس. در حای ک با اون قیافه شر وشورش بم چشمک زد گف هیچ پسری ایقد قشنگ نمیتونه لبام رو با تمام وجودش بخوره. وقتی این حرف رو از زبون خودش شنیدم و تازه جرات پیدا کردم و دنبال فرصت بودم ک یجوری بتونم حداقل لب ساده ازش بگیرم و به آرزوی قدیمیم برسم با اینکه خیلی ریسک داشت و حدود 15 نفر دیگه هم ب جز ما اونجا بودن و معلممون هم اونجا بود ولی من ب سرم زدهبود و باید خودم رو خالی میکردم وقتی بچه ها مشغول بازی با پاسور بودن با ی کلکی کشیدمش کنار و بردمش پشت خونه باغ و با تموم ریسک هایی ک داشت تکیه دادمش ب دیوار و با اینکه نمیخواس ولی دستاش و گرفتم و لبام رو گذاشتم رو لبای داغش وااااااای داشتم آتیش می گرفتم کشید کنار و پشت گوشم و گردنم رو آروم با زبونش لیسید. خیلی ماهر بود واقعا هم هیچ پسری نمیتونس با اون ظرافت جاهایی که بیشتر تحریک میکنه رو بخوره...



دستشو گذاش رو سینه هام و اونقد محکم فشار میداد ک حس میکردم دیگه الان قراره کنده شن با با اینکه سینه هام خیلی بزرگن ولی خوب میدونس چطو تو دستای کوچیکش جا بده. دستم رو بردم طرف کسش معلوم بود کیرای خوبی کسش رو به حال آورده بودن که اینقد چاق و گوشتی بود زیپ شلوارشو گشیدم و آرووم دستم رو بردم تو آبش اومده بود یکم کسش رو بازی دادم ک دیدم نمیشه اگه من کار خودمو نکنم راحت نمیشم. سرو وضعم و درس کردم و رفتم یه سرو گوشی آب دادم ک دیدم بازم همچنان گرم بازی ان و کای با ما ندارم بشون گفتم ما داریم میریم تو خونه باغ اونام گفتن باشه برو ولی پریسا ک صاحب اوجا بودن گف رفتین درو تز تو قفل کتیا سرایدلرمون طبقه پایینه یخورده هیزه وااااااای خدااااااای من موقعیت از این بهتر نمیشد داشتم برمیگشتم پیش مریم ک دیدم داره میاد پیش بچه ها تن تر رفتم جلو و دستشو گرفتم گفتم کجا داری میری؟ گف میرم پیش بچه ها گفتم دیوونه نشو با من بیا میریم تو. گف نه بابا لو میریم حوصله ندارم گفتم اونش با من همه چی حله نگران نباش آخرش با هزار مثیبت بردمش تو و در رو قفل کردن رفتیم تو یه اتاق و در و بستم تن تن شرو کردم و ازش لب گرفتم اونقد وحشی شده بودم که اصلا توجه نمی کردم به حرفاش هلش دادم طرف دیوارو تی شرتش رو زدم بالا خدای من بدنش ه بوی خوبی داش چقد رم بو وقتی داشتم شکمش رو لیس میزدم حس میکردم با ی نوزاد طرفم اونقد ک پوستش نرم بود و لطیف بر خلاف اندان لاغرش سینه و باسن چاقی داش معلوم بود آثار زحمات یکی دیکس سایز سینه هاش حدود 80 بود و کرد و سر به هوا اول با دستم یکم مالوندمش و بعد سرم رو گذاشتم لای سینه هاش نوکشونو با زبونم میخوردمو از اون طرف اون اش کون تپل منو بازی میداد و باعث میشد من لحظه به لحظه حرص تر بشم...



همونطور که داش با باسنم ور میرف شلوارم و کشید پایین و منو نیشوند رو صندلی و حسابی با دستش مالوند و خوب میک زد طودی ک فک میکردم داره تموم اب بدنمو داره میکشه بیرون چنان از رون هام شرو میکردو میرسید به کس خیسم وحالم میداد که داشتم تلف میشدم. خوابوندمش و شرتش و دراوردم و با انگشت افتادم به جون کسش و با اونیکی دستم هم میمالوندم چنان آخ و اووف میکرد که فک کردم دیگه قرار نیس نفسش بالا بیاد رفتم سراغ کونش و اونقد حال کرده بود ک گشاد گشاد شده بود دوروبرم رو نیگا کردم و برس رو از رو میز آرایش ورداشتم و ی تف انداختم تو دهن مریم و پشت برس رو تا ته کردم تو دهنش و سوراخ کونشو لیسیدم و خیسش کردم با برس افتادم به جون باسن گرامیش و بدبخت رو انداختم به نفس نفس بهد چن دیقه دو تامونم بی جون افتادیم ی گوشه اتاق و برا حرکت آخر هم ی لب وحشی ازش گرفتم و حسابی گوشه لبش رو کبود کردم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خوب بود ممنون
     
  
مرد

 
لز داغ من و المیرا جونم

سلام.

اسم من مهسا ست و اتفاق ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به چهار سال پیشه شهریور ماه بود مرداد ماه بود و من منتظر اعلام نتیجه کنکور بودم دل تو دلم نبود که مامانم به بابام گفت برای اینکه من یه استراحتی بکنم بریم اهواز خونه خالم اینا خالم با دخترش وشوهرش به دلیل کار شوهر خالم اهواز زندگی میکنن از اون نظامی های خشک که همه چیز تو خونشون قانون داره مثل پادگان اصلا راضی نبودم اما اصرار مادرم باعث شد بریم دختر خالم المیرا 20 سالش بود خیلی هم خوشگل وسکسی بر عکس من بالاخره راهی اهواز شدیم وقتی رسیدیم ساعت 2 صبح بود و تو ترمینال منتظر بودیم که شوهر خالم اومد دونبالمون و ما رو برد خونه... هوا انقدر گرم بود که آدم یاد جهنم می افتاد.



خلاصه با رسیدن به خونه وکلی احوال پرسی ساعت حدود 5 صبح بود که از خستگی داشتم می مردم که المیرا گفت بریم تو اتاقش بخوابیم و به باباش گفت که تا فردا نهار میخوایم بخوابیم و کلی التماس که مزاحم نشید رفتیم تو اتاق و المیرا در رو قفل کرد شروع کرد به در اوردن لباساش خدای من المیرا لخت جلوم وایساده بود بدنش سفید سفید لباش درشت سینه هاش دو برابر مال من بود کونش بزرگ قدش هم 175 سانت هیکلش حرف نداشت با یه شرت وسوتین جلوم بود و قتی دید من با دهن باز دارم بهش نگاه میکنم کمی خندید و بعد پرسید مگه فرشته ندیدی و رفت زمین دراز کشید وبه من گفت تو روی تخت بخواب و کمی تعارف کردیم و بعد اون پایین ومن روی تخت دراز کشیدم هوا خیلی گرم بود و کولر گازی هم با اینکه کار میکرد اصلا فایده نداشت و المیرا دید که گرممه گفت لباسام رو در بیارم وبخوابم اول قبول نکردم وگفتم خوبه ولی دیدم فایده نداره زیر ملحفه ای که روم بود شروع کردم به در اوردن لباسام و خوابیدم ساعت 10 صبح بود که از خواب بیدار شدم هوا انقدر گرم بود که خوابم نمیبرد وقتی به المیرا نگاه کردم داشتم شاخ در می اوردم دمر خوابیده بود وشورت هم نداشت و هیچی هم روی خودش نکشیده بود فکر کنم 5 دقیقه به کون بزرگ وسفید و المیرا خیره مونده بودم که یهو صداش در اومد که اگه سیر نشدی خسته هم نشدی...



داشتم از خجالت میمردم پاشود و کسش جلوی صورت بود خدای من چرا اینقدر بزرگ بود به اندازه دوتا کف دست من بود از ناخن پاش تا موهای سرش رئو بر انداز کردم حرف نداشت
المیرا : خوب اگه سیر شدی پاشو بریم یه دوش بگیریم بعد صبحانه بخوریم و بعد کمی فیلم نگاه کنیم و بعد کمی بخوابیم تا عصر که هوا خنک شد بریم بازار فلافل بندری بخوریم
- تو هم که باب عشق فیلم هندی و فلافل بندری داری باشه بزار لباس بپوشم و حولم رو بردارم برم حموم
المیرا : باشه اول تو برو تا تو برگردی من هم صبحونه رو اماده میکنم تا تو صبحونه میخوری من میرم حموم
- باشه
و لباسام رو برداشتم رفتم حموم ولی قیافه وبدن المیرا یه دقیقه از جلوی چشمم کنار نمیرفت بعد از خوردن صبحانه داشتیم میرفتیم اتاق المیرا فیلم نگاه کنیم که خالم با مامانم بیدار شده بودن واومدن تو آشپزخونه و برای اونا هم صبحونه حاظر کردیم ومامانم گفت که با خاله باید برن خونه یکی از آشنا های خاله و برای ظهر می یان والمیرا زود گفت ما نمییایم ومیخوایم بخوابیم تا عصر نهار هم نمی خوریم شما خواستید خونه خانم سهندی بخورید نخواستید بیرون بخورید اومدید هم مارو بیدار نکنید عصر میخوایم بریم بازار تا اون موقع میخوابیم وتو بازار نهار میخوریم.



خاله بیچاره هم قبول کرد وگفت پس ما هم تا عصر میمونیم عصر بازار رفتنی به ما هم زنگ بزنید بیایم اونجا با هم میایم خونه المیرا زود رفت تو اتاق و تو جاش دراز کشید تا مامانم اینا حاظر بشن منم صبحونه رو جمع کردم وظرف ها رو شستم و مامانم اینا هم خداحافظی کردن ورفتن و با رفتن اونا المیرا زود اومد بیرون ودر رو قفل کرد هر چی گفتم چرا در رو قفل میکنی شاید برگشتن بد میشه قبول نکرد وشروع کرد به در اوردن لباساش و یه آهنگ عربی گذاشت وشروع کرد به رقصیدن عربی اونم لخت مادر زاد من که بدم نمی اومد هم داشتم خوب نگاه میکردم وهم هی غرغر میکردم که زشته بده الام می یان لباسات رو بپوش که یهو المیرا وایساد و اومد طرفم با دستش از زیر چونم گرفت و منم هول شده بودم یواش یواش صورتش رو اورد جلو و لبام رو بوس کرد با بوس کردنش یه حسی که تا حالا نداشتم بهم دست داد کل بدنم داغ شد لبام قرمز شد تو دلم خالی شد یهو بی اختیار هولش دادم عقب اونم من رو ول کرد وگفت
المیرا: من که میدونم تو کف منی از دیروز هر وقت لباسم رو در میارم کلی چشم چرونی میکنی بیا من کلا در اختیار تو بیا بهم دس بزن...


خودش دست راستم رو گرفت وگذاشت روی سینش چقدر گنده تر از مال من بود تو دستام جا نمیشود دیگه حرکتی نمیکردم و مات ومبهوت بهش نگاه میکردم یهو به خودم نگاه کردم دیدم منم لباس ندارم ودارم سینه های المیرا رو میمالم چند دقیقه طول کشید که بفهمم کجا هستم دارم چه کاری میکنم گفتم آهنگ رو قطع کن بریم اتاق تو روی تخت اونجا هم خنک تره هم امن تره رفتیما تاق روی تخت دراز کشید وگفت بخور منم داشتم دور و بر رو نگاه میکردم که چیزی برای خوردن نیست که یهو مغزم سوت کشید خدای من چه حس خوبی داشت المیرا داشت سینه های من رو از جا میکند هی گاز میگرفت لیس میزد داشتم میمیردم یه خورده که خورد گفت نوبت تو خوابیروی تخت پاهاش رو از هم باز کرد خواستم سینه اش رو بخورم گفت برعکس خم شو روم و کسم رو بخور اون بالشها رو هم بده من بزارم زیر سرم مال تو رو بخورم وای وقتی زبونش به کسم خورد دیگه دنیا دور سرم میچرشید خیلی خوب و حرفه ای میخورد گاز میگرفت ومیمالید من فقط ناله میکردم دید نمیتونم کاری بکنم پاشد وبه من گفت بخواب روی تخت تا اول تو رو ارضاء کنم بعد تو من رو. تو نمیتونی همزمان کار کنی...



روی تخت دراز کشید یهو مثل کشتی گیر ها بر عکسم کرد وچندتا بالش گذاش زیر کسم و کونم بالا بودپاهام رو از هم باز کرد وزبونش رو گذاش روی سوراخ کونم شروع کرد به لیس زدن خدای من داشت جونم در می اومد با کمی خوردن شروع کرد به انگشت کردن تو کونم اول درد میکرد ولی بعد نمیدونم چی کارکرد که هم راحت تر شد هم خیستر و داشت خوش میگذشت که یهو دیدم یه ادکل لوله ای نازک رو روش رو چسب زده و یه نایلون (بعدا فهمیدم کاندوم) روش کشیده که کمی براش گشاد بود رو داره میکنه تو کونم خواستم نزارم که حالش رو نداشتم و با کمی درد وفشار چند بار بردن ودر اوردن کرد تو کونم سوزش عجیبی داشت که با درد فراواوان وقلقلکی تو کونم همراه بود که کم کم داشت از دردش کم میشود و بر لذتش زیاد بعد از چند دقیقه دیگه درد نداشت با یه دستش داشت اسپری رو تو کونم میکرد وبادست دیگه سینه ام رو و بعضی وقتا کسم رو می مالید داشتم دیونه میشدم دیگه طاقت نداشتم کل بدنم داش عرق میکرد از کسم آب می یومد لبام خشک شده بود خیلی عجیب تشنه شده بودم که یهو یه گرمای عجیب بدنم رو گرفت وانگار کوه کنده باشنم نفهمیدم چی شود ولی بعد از حدود 1.5 ساعت به زور المیرا از خواب بیدار شدم همش غرغر میکرد که خودت ارضاء شدی گرفتی خوابیدی باید من رو ارضاء کنی الان بابام میاد پاشدم رفتم یه دوش گرفتم اومدم اتاق دیدم روی تخت دمر خوابیده شروع کردم مثل خودش خوردن سوراخ کونش بعد از چند دقیقه از زیر تشک تختش یه اسپری بهم داد به اندازه مگس کش تارومار خیلی بزرگ بود کاندوم پیچی شده و اماده کار گفت بمالم بین پاهاش ولی مواضب باشم



با کلی ترس و لرز شروع کردم به مالیدن به کس و کونش بعد آروم کردم تو کونش که اولش یه تکونی به خودش داد ولی بعد هی داد میزد تند تر تر جرم بده وای من از داد و بیداد و المیرا داشتم دیونه تر میشودم تا ته اسپری و میکردم تو کونش این خیالش نمی اومد وهی میگفت بیشتر و تند تر بعد از چند دقیقه پاشد و خودش اسپری رو تو کونش جلو عقب میکرد ومنم کسش رو براش میخوردم دیدم داره از کسش آب لزج وگرمی میاد که کمی هم شیرین بود ولی مزه خاصی نداشت هی میخوردم بادستام داشتم سینه هاش رو میمالیدم که اسپره رو دراورد و گفت برعکس هم بخوبیم وکس های همدیگه رو بخوریم کمی که این کار کردیم زبونم رو میبردم کمی توکسش که دیدم داره نفساش در نمیاد فهمیدم که خیلی خوشش میاد پاشدم وباتمام وجودم کسش رو میخوردم بعد از حدود 5 دقیقه دیدم داره ناله مینه ومیلرزه و میلرزه و موهام رو میکشه تا دیگه کسش رو نخورم فهمیدم ارضاء شده با زور بلندش کردم ورفتیم حموم و اومدیم در رو باز کردیم ورفتیم تو اتاق المیرا خوابیدم نفهمیدم کی شوهرخالم اومده کی خالم اومده کی مامانم اومده کی شام خوردن فقط ساعت 11 که از خواب پاشدم المیرا خواب بود.
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
     
  
میهمان
 
منو سودا 4 سال باهم همکلاسی بودیم و تو این مدت فرصت زیادی واسه شناختن هم داشتیم هردو مون هم قد بودیم از همه لحاظ .این ماجرا واسه تابستون قبل از دانشگاهمون سال 91هست. کنکور که تموم شد دیگه تقریبا هر روز همو میدیدم بعد از 1سال درگیری درسی و فاصله افتادن بینمون حالا وقت تلافی کردن شده بود.یا اون خونمون بود یا من یا اینکه استخر و باشگاه پلاس بودیم یا خیابون گردیو دور دور. سودا برخلاف من شیطون بود و دوس پسر داشت حتی سکس هم داشت اما من نه .اون موقع با یه پسری دوس بود که من اصلا ازش خوشم نمیومد و میدونستم سودارو فقط واسه خوش گذرونی و موقعیتش میخواد اما اون گوشش بدهکار نبود ...خلاصه بعد از 1 سال دوستی با اون احمق بالاخره اون روزی که انتظارشو داشتم رسید روزی که چشمای سودا باز شد و فهمید با چه حیوونی دوس بوده. ماجرا ازینجا شروع میشه که یهروز گرم تابستونی وقتی از بیکاری تو خونه کپک میزدم و خونواده هم واسه کاری 2 روزه رفته بودن خارج شهر دیدم زنگ در و زدن انتظار سودارو نداشتم اخه شب قبلش مهمونی دعوت بود و فک میکردم تا ساعت 2 ظهر بخوابه اما ساعت 10 صبح بود که صورت خسته وناراحتشو از پشت ایفون دیدم . در و که باز کردم پرید تو بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن .خیلی نگران شده بودم هرچی سوال میکردم از شدت گریه نمیتونست جواب بده .دستشو گرفتم بردمش تو اتاق نشوندمش رو تختم یه لیوان اب بهش دادم یکم که ارومتر شد واسم تعریف کرد که دیشب مچ دوس پسره حیوونشو تو یه اتاق با یه دختره میگیره و پسره هم بعد اینکه باهم دعواشون میشه جای عذر خواهی جلو همه چارتا لیچار بار سودا میکنه و میره . اون میمونه بین اون همه ادم و اون روحیه داغون... خلاصه حدود 2 ساعت با اشکو اه و ناله و فحش و بدو بیراه به پسره پیش من یکم ارومتر شد و دیگه گریه نمیکرد واسش لباس اوردم که بپوشه و راحت باشه به مامانشم گفتیم که شبو پیش من میمونه چون من تنهام ساعت 1 ظهر بود که غذا سفارش دادیممو ناهار خوردیم . هنوز نگاهش پر درد بود اخه واقعا اون طور که من میدونستم خیلی پسره رو دوس داشتو روش حساب میکرد واقعا ضربه ی بزرگی بود واسش . بعد ناهار دیدم خستس به زور دستشو گرفتم کشوندمش رو تختم و اجبار کردم که باید بخوابه تا ارومتر شه اونم گف باشه ولی توهم باید کنارم باشی بغلت کنم . دوتامون به سختی رو تخت 1نفره من جاشدیم و اون سرشو گذاشت رو سینم تا رفتم موهاشو نوازش کنم 2باره زد زیر گریه منم محکم بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم پشتشو نوازش میکردم و اشکاشو که پاک کردم دیدم ساکت شد وسرشو بیشتر تو بغلم فرو برد و چشاشو بست منم همونطور که نوازشش میکردم دیدم خوابیده ..یهوو با صدای زنگ گوشی هردو از خواب بیدار شدیم ساعت 5 بود حمومو اماده کردم
اولش ناز میکرد اما ووقتی خودم دس بکار شدمو لباسشو در اوردم راضی شد . رفت دوش گرفت .حالش بهتر شده بود باهم رفتیم بیرون تا10 شب دور دور کردیمو شام خوردیمو اومدیم خونه . دیگه کلا حاالش خوب شده بود انقد باهاش حرف زده بودم که کاملا بیخیال پسره شد و همه چیو فراموش کرد . تشکو وسط اتاق انداختم که دوتامون کنار هم راحت جاشیم . رفتم حمومو برگشتم دیدم اون با تاپ و شورت مشکی به پهلو خابیده حواسش نیس از پشت پریدم کنارش قلقلکش دادم اونم از خنده جیغ میکشید و وول وول میخورد در حالی که رو شکمش نشسته بودم و چش تو چش هم بودیم لپشو کشیدم گفتم سوی جوون من عاشقتمااااا اووووف اونم خندید گفت من اگه تورو نداشتم خودمو میکشتم بعد با یه حرکت منوبه پشت خوابوند و اومد روم با خنده شروع کرد تند تند همه جای صورتمو به حالت لوس بازی و شیطونی بوسید هردومون بلند میخندیدم که گفتم بسه دیگه مردم خوابیدن زشته و اومد کنارم دراز کشید چن لحظه هردومون ساکت بودیم من گفتم اهه تموم صورتمو تفی کردی سگ توله اونم به پهلو روشو کرد سمت من یه لبخند زد بعد گفت جدی من اگه تورو نداشتم چیکار میکردم هاا؟ از یه خواهرم بهم نزدیکتری .گفتم نه بابا زیادی گندش کردی بعد با لبخند تو چشه همدیگه خیره شدیم تویه لحظه لبشو رو لبم حس کردم اول تردید داشتم اما اون اروم اروووم شروع کرد به لب گرفتن ازم . اختیارمو از دس داده بودم منم همراهیش میکردم بهمدیگه نزدیک تر شدیم کشوندمش رو خودم لبای همدیگه رو بی اختیار میبوسیدیم هر دو داغ شده بودیم نفسامون شدت میگرفت تاپشو دراوردم اونم تیشرتمو در اورد با یه حرکت جامونو عوض کردیم من روش بودم و گردنشو با لبم نوازش میکردم صدای نفساش تو گوشم بیشتر دیوونم میکرد وقتی سینه هامون به همدیگه میخورد حالمون خرابتر میشد شلوارک همو در اوردیم خیسیه هردومون کاملا حس میشد نوک سینشو بوسیدمو تا نافش پایین اومدم دستمو رو کسش میکشیدم و محکم فشار میدادم به هر تماس یه اه میکشید و من دیوونه تر میشدم اونم دستشو از پشتم به کسم میکشید و هر دو حالی به حالی شده بودیم دستمو بردم تو شرتش کسش خیس خیس بود لای پاشو باز کردم همونطور که لبشو میبوسیدم انگشتمو با سرعت به کسش میکشیدم دیگه بلند بلند اه های سکسی میکشید که منو دیوونه میکرد که تویه ان محکم منو گرفت به اه بلند کشید و یکم لرزید منم اروم شدم کنارش دراز کشیدم دیدم اومد روم شروع کرد به مالوند کسم سینه هامو میبوسید و لبمو به دندون میگرفت بهش گفتم اههههه سوی تند تر تن تر فشار بده اونم با سرعت بیشتری میمالید که یهو یه چیزی از درنوم فرو ریخت و لرزیدم و بعد ارضا شدنمون هردومون بازم لب بازی میکردیمو همو نوازش کردیم تا خوابمون برد
     
  

 
تو ایران کسی لز نمیکنه. بنویسید خاطرتونو دیگه.
     
  
زن

 
من اسمم بیتا هست و 26 سالمه.من متاهل هستم.این ماجرا مربوط به فتیش عرق پا و کون هست.من لز نیستم و توی سایت ها با این فتیش و پرستش و بردگی آشنا شدم و همیشه فکر میکردم چطوری یه زن میتونه خودش رو پیش یه زن یا دختر دیگه کوچیک کنه و مورد ازار و اذیت قرار بگیره.این اتفاقی که برای من افتاد رو براتون تعریف میکنم چون خیلی حس خوبی نیست چون من خودم برده و پا لیس و کون لیس دوستم سمیرا که 28 سالشه و مطلقه هست شدم.سمیرا دوستم کلاس ایروبیک میرفت و اندام قشنگی داره.علاوه بر سمیرا برای چند نفر دیگه هم بردگی کردم که در ادامه داستان براتون تعریف میکنم.اما این بردگی و فتیش من به زور بود و من هیچ علاقه ای به این کار نداشتم و اتفاقی این ماجراها پیش اومد.برای خودم خیلی متاسف شدم که تن به یه همچین کاری دادم چون چاره دیگه ای هم نداشتم و مجبورم کردن.این یه جور کاره سادیسمی بود که سمیرا با من انجام داد.قضیه هم از اونجایی شروع شد که من و سمیرا توی تلگرام همیشه در ارتباط بودیم.یه روز سمیرا یه استیکر پرستش زن برای من فرستادم.استیکرش هم طوری بود یه زن افتاده بود زیره پای یه زن دیگه و کنارش نوشته بود صورتت رو با پاهام ماساژ بده!من به سمیرا گفتم این دیگه چیه؟سمیرا گفت با کف پاهام صورتت رو ماساژ بده بیتا جون!من هم بهش پیغام دادم گمشو دیوونه ی مسخره.....تو بیا صورتت رو با کف پاهام ماساژ بده.دوباره یه استیکر دیگه فرستاد که کف پاهای یه زن بود و کنارش نوشته بود "بو بکش سگ من".من به سمیرا گفتم مثل اینکه کونت میخاره و دوست داری با کف پاهام بیام بیفتم به جونت و خفت کنم!سمیرا گفت:اگه راست میگی بیا اینجا تا حالیت کنم!گفتم من نمیام.تو بلند شو بیا....شوهرم سره کاره و من هم تنهام.سمیرا گفت:بیتا بیام به گوهت میدم!من هم گفت:من به گوهت میدم جنده!
این مکالمه من و سمیرا تقریبا شوخی بود و من و سمیرا همیشه با هم شوخی میکردیم ولی نه سره این موضوعه خفه کردن با کف پا!ساعت های 10 صبح بود که سمیرا اومد و مهدیه دختر خالش هم همراهش اورده بود.مهدیه و سمیرا اومدن توی خونه و سمیرا چکمه پوشیده بود و چکمه هاش رو دراورد.من دیدم جوراب نپوشیده.مهدیه زد زیره خنده و گفت:بیتا این سمیرا دیوونست.....جوراب نپوشید و گفت میخوام با عرق کف پاهام بیتا رو بگایم.....من یه نگاهی به سمیرا کردم و گفتم تو زده به سرت.....حالا یه شوخی بود تموم شد رفت.....تو جوراب نپوشیدی که پاهات عرق کنن و عرق پاهات رو بمالی به صورت من؟!؟سمیرا خندید و گفت:تو مگه نگفتی نمیگزاری و گوه خوردی و از این حرف ها؟.....حالا من اومدم تا نشونت بدم کی گوه خورده!سمیرا اومد طرف من و گردن من رو گرفت و دعوامون شد!من اول فکر کردم شوخی میکنه ولی واقعا داشت این کار رو میکرد!من هر چی سعی کردم از دستش در برم نشد.سمیرا به فرزامه هم گفت بیاد کمکش.اول مهدیه گفت این مسخره بازی ها رو تموم کنین.ولی اخرش سمیرا راضیش کرد و مهدیه هم کمکش کرد.دو نفری من رو گرفتن و دست پاهام رو با شال و روسریشون بستن!سمیرا که پاهاش رو تازه از کفش در اورده بود نشیت کناره صورت من و کف پاهاش رو گذاشت رو صورت من!من هیچ وقت همچین حسی نداشتم.حس حقارتی که اون لحظه بهم دیت داد خیلی بد بود.من داشتم با عرق کف پاهای سمیرا دوستم خفه میشدم.کف پاهاش بوی عرق پای بدی میداد و پاهاش توی چکمه چون جوراب نپوشیده بود خیس عرق شده بودن و صورتم رو خیس عرق پاهاش کرد!کف پاهاش رو شروع کرد به مالوندن روی صورت من و گفت:حالا تو صورتت رو با کف پاهام ماساژ بده....اومممم.......اوممممم......بو میده؟؟؟....عرق کف پاهای دوستته دیگه......بو بکش.......مهدیه زد زیره خنده و گفت:نگاه کن داری باهاش چیکار میکنی سمیرا؟؟؟؟؟؟.....گناه داره.......خوب کف پاهات عرقین و بو میدن......گناهه!!!!!!من که صورتم چسبیده بود به کف پاهای سمیرا و فقط داشتم ناله میکردم و میگفتم:اومممممم.......بو میده.......کثافت......سمیرا تو رو خدا نکن........سمیرا هم زد زیره خنده و گفت:نگاه کن چطوری داره التماس میکنه!!!!!.......بعد کف پاهاش رو محم روی صورت من نگه داشت و نمیزاشت نفس بکشم و خفم کرد!!!!!من فقط کف پاهاش که چسبیده بود به صورتم رو میدیدم و صدای خنده های سمیرا و نچ نچ های مهدیه که تعجب کرده بود!!!!مهدیه دلش برام میسوخت به سمیرا داشت میگفت:اوه....اوه....اوه.....نگاه کن چطوری صورتش پر از عرق پاهات شده سمیرا.....گناه داره بیچاره.....ولش کن.....بسشه......!!!!من زیره پاهای سمیرا داد زدم و گفتم:اوممممم.....بسه سمیرا.......کشتی من رو!!!!!!...اوففففف........سمیرا زد زیره خنده و پاهاش رو از روی صورتم برای چند ثانیه برداشت و گفت:داغ و عرقی......کف پاهای داغ و عرقی دوست داری بدبخت؟؟؟ ........!!!!!!من که داشتم مظلومانه سمیرا رو نگاه میکردم سمیرا کف پاش رو گذاشت روی دهن و دماغ من و گفت:چلپ چلوپ......ههههه.......نگاه کن چه التماسی میکنه جنده.......تو مگه نگفتی دهن من رو میگایی.....پس چرا نمیتونی.....چرا!!!!بعد کف پاش رو برد بالا و فرود اورد توی دهن!!!!!مهدیه رو از زیره پاهای سمیرا میدیدم که گاهی میخندید و گاهی دلش برام میسخوت و دلسوزی میکرد برام.سمیرا از کنار من بلند شد رفت طرف پاهای مهدیه و جوراب های سفید و خیس و عرقیش رو در اورد!!!مهدیه اول نمیزاشت و میگفت سمیرا ول کن.....این چه کاریه!!!!!!.....گناه داره.....چرا اینقدر این بیچاره رو اذیت میکنی؟؟؟؟سمیرا گفت:بیتا با من کری خونده و الان باید جواب پس بده!.....الان هم جوراب های تو رو میخوره تا دیگه با من کل کل نکنه!!!!مهدیه گفت:بیتا به من ربطی نداره......بعدا از من گله نکنی.....من نمیتونم جلوی این سادیسمی رو بگیرم....بعد دوتاییشون زدن زیره خنده.سمیرا جوراب های مهدیه رو اورد و به زور جا داد توی دهن من!!!!از طعم و بوی جوراب هاش نگم که خفه شدم!!!!جوراب هاش رو فکر کنم چندوقتی بود نشسته بود و مزه عرق میداد و خیس بودن!!!!سمیرا گفت مهدیه نوبت توهه!!!!مهدیه گفت من رو توی این مسخره بازی ها نیارین که حالم به هم میخوره!!!!!ولی سمیرا خیلی به مهدیه اصرار کرد و مهدیه راضی شد که فقط چند دقیقه من رو با کف پاهاش خفه کنه.مهدیه 21 سالش بود و اندامش مثل خودم معمولی بود و وقتی کف پاهاش رو گذاشت روی صورت من تازه فهمیدم که بوی عرق پا یعنی چی!!!!!!!هر طور بود از زیره پاهاش صورتم رو از کف پاهاش جدا کردم و گفتم:خداوکیلی چند روزه پاهات رو نشستی؟مهدیه گفت:خوب کلاس دانشگاه بودم و کلاس هام پشت سره هم بودن و سه روزی میشه حموم نرفتم!!!.....ببخش اگر پاهام بو میدن.....!!!!دوباره صورت من رو چسبوند به کف پاهای عرقی و کثیفش!لای انگشت های پاهای مهدیه چرکی بود و لای شیارهای کف پاهاش یه کم سیاه بودن.حدود ده دقیقه من رو با کف پاهاش خفه کرد و سمیرا هم توی این مدت داشت نگاه میکرد و فقط مسخرم میکرد و پوز خند میزد!مهدیه بلند شد و تلویزیون رو روشن کرد و شبکه پی ام سی رو اورد و گفت سمیرا بیا اهنگ بزاریم برقصیم.....بسه دیگه!من که دیگه واقعا خسته شده بودم خوشحال شدم که الان تموم میشه ولی سمیرا گفت:بعد از اینکه بیتا کف پاهامون رو تمیز کرد برامون یه قلیون میزاره و میکشیم و میرقصیم!من گفتم:نه سمیرا تو رو خدا دیگه نک.....ن......که نگذاشت حرفم تموم بشه و همون موقع انگشت شصت پاش رو کرد توی دهن من.مهدیه هم اومد و دوتایی کف پاهاشون رو گذاشتن روی صورت من و گفتن بلیس و بخور!من به مهدیه گفتم تو که با اون نبودی بی معرفت!مهدیه گفت:حالا تو بلیس دیگه......الان تموم میشه!بالاخره من رو مجبور کردن تا از کف پاهاشون بخورم!سمیرا کف پاش رو گذاشته بود روی صورت من و دهن من رو با دست چسبونده بود به کف پاش رو کف پاش رو میکشید روی لب و دهن من!من رو دیگه سمیرا واقعا گایید!!!!من واقعا خیلی خوار و ذلیل شدم!!!!فکر کنید اگر یکی از دوست های صمیمی شما باهاتون اینکار رو بکنه چه حالی میشین؟اصلا باورتون میشه که دوستتون باهاتون این کار رو بکنه؟اون هم وقتی پاهاشون کثیفه؟سمیرا زبون من رو با دستش به زور در اورد و چسبوند کف پای مهدیه!!!!!مهدیه هم زد زیره خنده و گفت:سمیرا عجب کاری یادمون دادی ها!!!.....خیلی حال میده!!!!!!من که زبونم رو داشتم میکشیدم روی چرک های کف پای مهدیه گفتم:اومممم....جنده به تو......اوممممم.....حال میده.....من داره حالم به هم میخوره!!!!!!مهدیه زد زیره خنده و به من گفت:اولش تعجب کرده بودم و دلم به حالت میسوخت ولی الان میبینم واقعا لیاقتت بیشتر از اینکار نیست!من با این حرف مهدیه خیلی داغون شدم.من دختری بودم که توی خانواده پولداری بزرگ شده بودم و شوهرم هم وضعش بد نبود.حالا دو تا جنده داشتن صورت من رو با کارای سادیسمیشون میگاییدن!من کف پاهاشون رو حدود نیم ساعت لیس زدم و بعد دست و پاهای من رو باز کردن و قلیونی درست کردم نشستیم با هم کشیدیم و من هم از روی بدبختیم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!چون زورم بهشون نمیرسید کاری نمیتونستم بکنم.سمیرا قبل از اینکه برن به من گفت:به این میگن فتیش!!!!....تو برا من بردگی کردی....برا مهدیه هم همینطور.....دیگه دفعه اخرت باشه برای من کری میخونی و زر میزنی.من گفتم:اخه من و تو با هم زیاد شوخی داشتیم.....تو چرا اینکار رو با من کردی؟سمیرا گفت:من دوست داشتم ببینم چه حالی داره یه دختر دیگه رو با عرق کف پاهام بگایم!!!!.....هیچ کسی مثل تو پیدا نکردم.تو دوست منی و همیشه هستی ولی حالا برده من هم شدی.بعد زد زیره خنده و گفت:تموم شد رفت دیگه بهش فکر نکن.من گفتم:بی معرفت تو و دخترخالت با عرق کف پاهاتون صورت من رو مثل لبو سرخ کردین حالا میگی دیگه بهش فکر نکنم..ِِِخیلی بی انصافی.....یادت باشه......مهدیه گفت:حالا مگه چی شده؟؟ ِِِ.....ول کن تو هم دیگه.....تموم شد رفت.خلاصه به قول خودشون تموم شد رفت.

قسمت دوم:دقیقا یک هفته بعد از این ماجرا من رفتم خونه خواهر بزرگترم سحر.شوهرم اون روز شیفت بود و شب خونه نبود و به خاط اینکه تنها نباشم رفتم خونه خواهرم تا شب اونجا بمونم.شوهره سحر هم ماموریت بود و رفته بود تهران و دو روز نبود.سمیرا هم همراه من بود و از کلاس ایروبیک همراه من اومد.ساعت 8 شب بود که من به سرم زد از سمیرا انتقام بگیرم.چون سحر خواهره بزرگترم هم اونجا بود گفتم شاید بشه کاری بکنیم.من دو روز قبل این ماجرا رو برای سحر تعریف کرده بودم و سحر خیلی من رو مسخره کرد بهم گفت چطور تو گذاشتی باهات اینکار رو بکنن!منم گفتم خوب دو نفر بودم....کاری از دستم بر نمیومد.خلاصه اون شب من سحر رو کشوندم توی اشپزخونه و بهش گفتم چه نقشه ای دارم.ولی سحر مخالفت کرد و گفت ول کن بیتا.....تموم شده رفته....دوباره بحثش رو نیار وسط.....حالا سمیرا یه گوهی خورده.....تو ول کن.من خیلی به سحر اصرار کردم ولی فایده ای نداشت و قبول نکرد.نهایی هم نمیتونستم کاری بکنم.سمیرا از پچ پچ های ما توی اشپزخونه فهمید و گفت:بیتا جون نمیتونی با من اینکار رو بکنی!!!.....الکی زور نزن.....زورت به من نمیرسه!من گفتم:من کاری نمیخوستم بکنم.....فقط دارم با خواهرم حرف میزنم.سحر گفت:دروغ میگه سمیرا.....داشت به من میگفت بیام بهش کمک کنم تا تو رو با کف پاهامون خفه کنیم!!!من اعصاب خورد شد و گفتم:اره....اصلا دقیقا میخواستم همین کار رو بکنم و ازت انتقام بگیرم.همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد و خواهر شوهره سحر بود.اسمش مولود بود و اومده بود تا از سحر جزوه بگیره.مولود 23 سالش بود و عینکی و اندام معمولی و سفید بود و قیافش طوری بود که من هر وقت میدیدمش انگار ازش بدم میومد .حس میکردم اون هم همین حس رو به من داره واسه همین ازش خوشم نمیومد.مولود اومد توی خونه و سمیرا به مولود و سحر گفت :من امشب میخوام بیتا جون رو بگایم.مولود مونده بود قضیه چیه.سحر گفت:سمیرا ول کن....توی خونه من از این غلط ها نکنین.....ول کن.!!!مولود گفت:چی شده؟...اتفاقی افتاده؟من که فقط خدا خدا میکردم این لحظه پیش بیاد شروع کردم برای مولود تعریف کردن که سمیرا با من چی کار کرده!مولود هم زد زیره خنده و گفت:خوب حتما حقت بوده که این بلا رو به سرت اورده! من گفتم:من از تو و سحر خواهش میکنم بیایین دهن این جنده رو سرویس کنیم چون خیلی من رو اذیت کرده!سحر گفت:بیتا ول کن......مولود گفت:بیتا خانم مطمعن باش اگر قرار باشه به کسی کمک کنم اون تو نیستی!!!!من به سحر گفتم:تو یه چیزی به این خواهر شوهرت بگو!!!!.....میخواد بشه کمک سمیرا!!!!سحر گفت:بیتا جون من اصلا دخالت نمیکنم و به من ربطی نداره. گفتم:سحر تو رو خدا نکن......این سمیرا دیوونه هست.....سادیسم داره.!!!!سحر گفت:تو هم سادیسم داری که میخوای ازش انتقام بگیری.....ول کن......یه اتفاقی بوده افتاده......دیگه تمومش کنید.سمیرا گفت:بیتا دهنت رو الان میام میگایم!!!!....من سادیسم دارم؟؟؟؟؟؟سمیرا بلند شد و اومد طرف من و من رو گرفت و پرتم کرد روی زمین.سحر اومد جلو و گفت:سمیرا ول کن.....خجالت بکشین....شما چطور دوستایی هستین؟مولود گفت:سحر تو که گفتی دخالت نمیکنی؟سحر گفت:دارن دعوا میکنن خوب.سمیرا به سحر و مولود گفت:شما دو نفر یا طرف من هستین یا طرف بیتا؟؟؟.....یا بی طرف؟؟؟مولود که داشت انگار لذت میبرد از اینکه من رو توی این شرایط میدید زد زیره خنده و گفت:من با سمیرا جون هستم!!سحر هم گفت:مولود دیوونه شدی؟.....این کارا چیه.....یعنی چی من با سمیرا جونم......ول کنید این بچه بازی ها رو.سمیرا گفت:چی کارش داری میخواد امشب با من باشه و دهن خواهرت رو سرویس کنیم.....تو هم یا طرف ما هستی یا بیتا.....کدوم؟سحر گفت:من کاری به این بچه بازی های شما ندارم ولی نمیزارم خواهرم رو اذیت کنید!من گفتم:سمیرا بد میبینی مطمعن باش.....مولود خانم تو رو هم شناختیم عجب مارمولکی هستی!!!!!سمیرا گفت مولود جون زود باش دو تاییشون رو بگیریم و دست و پاهاشون رو ببندیم!سحر ترسید و گفت:تو رو خدا ول کنید.....مولود ولم کن......من اصلا بی طرف هستم.....من کاری ندارم.....هر کار خواستین بکنید.مولود گفت:الان دیگه نمیشه....یا باید طرف ما باشی یا اینکه عرق پا بدیم به خوردت!سحر هم گفت اصلا من طرف شماهستم.ولم کنید. من که بهت زده داشتم همه رو نگاه میکردم گفتم:سحر بی معرفت تو خواهرمی......سحر گفت:چی کار کنم خواهر......تا تو باشی دیگه نخوای انتقام بگیری!مولود و سمیرا دست و پاهای من رو با شال و روسری بستن و مولود که هیچ وقت جوراب نمیپوشید اومد نشست کناره سره من.سمیرا هم سحر رو اورد و دوتایی نشستن دوره سره من و سه تایی پاهاشون رو گذاشتن نزدیک صورت من.من فقط نگاه میکرم و 6 تا کف پا میدیدم و بوی عرق پا دور تا دورم رو گرفته بود.مولود گفت:بیتا جون الان میخوام حالت رو بگیرم.....فکر نمیکردم یه روزی بتونم اذیتت کنم اون هم با کف پا.....اون هم عرق کف پاهام!!!!!!!بعد کف جفت پاهاش رو شروع کرد به مالوندن روی صورت من!بوی عرق پاهای مولود رو هم خوردم!دیگه به حده مرگ از خودم داشت بدم میومد که برده عرق پاهای بقیه شدم!کف پاهای مولود بوی تافن میداد و عرق پاهاش انگار بوی برنج دم پخت میداد!من فقط چشمام کف پاهای مولود رو میدید و بوی عرق پاهاش پیچیده بود توی گلوم و دماغم!انصافا بدترین بوی عرق پا بین بقیه رو داشت.این رو هم بهش گفتم ولی زد زیره خنده و کف پاش رو گذاشت محکم روی دماغم و برام زبونش رو دراورد و مسخرم کرد و گفت:هههه......بیتا مساوی میشه با عرق خوره کف پا!!!!!......اون هم عرق پاهای خواهرشوهره خواهر و خواهر و دوست جون جونیش و فابریکش.......خیلی بده نه؟؟؟؟سحر خواهرم هم بهت زده داشت نگاه میکرد و با حالت دلسوزی گفت:الهی بمیرم خواهر......حتما خیلی داری اذیت میشی و طوری نیست این نیز بگزرد!!!!!!بعد مولود پاهاش رو برداشت و یه نگاهی به سحر کرد و گفت:نوبت خواهره بزرگتره.....یالا خفش کن ببینم چه کاره ای......!!!!!سحر هم که میخواست نشون بده اون هم میتونه کف جفت پاهاش رو گذاشت روی صورت من و شروع کرد با کف پاهاش به صورت من سیلی زدن!!!!!!!!!!سمیرا و مولود که داشتن از خوار شدن من زیره کف پاهای خواهرم لذت میبردن زدن زیره خنده و گفتن:سحر تو هم بلدی ها!!!!!!......افرین!سحر پاشنه پاش رو کرد توی دهنه من و گفت:طوری نیست بیتا جون......تموم میشه.....یه کم که از چرک پاشنه پا های من بخوری خوب میشی و دیگه از این کارها نمیکنی......بعد سحر در حالی که پاشنه پاش توی دهن من بود کف اون پاش رو گذاشت روی بینی من و شروع کرد به فشار دادن و د همین حین داشت میگفت:وقتی میگم نکن یعنی نکن!!!!!.....حالا از عرق پاهامون بو کن......بعد زد زیره خنده!!!!همه سادیسمی شده بودن و از گاییدن صورت من با کف پاهاشون داشتن لذت میبردن.بوی عرق پاهای خواهرم داشت دیوونم میکرد.خواهرم جایی کارمند بود و هر روز پاهاش بدون جوراب توی کفش بودن و به خاطر همین پاهاش اینقدر بوی بدی میدادن که نگو!!!!!من دیگه ذلیل خواهره بزرگترم هم شده بودم و بردگی رو برای همشون انجام داده بودم!سمیرا هم بعد از سحر بلند شد و من دیدم شلوارش رو کشید پایین و من یه لحظه موندم و گفتم سمیرا داری چه کار میکنی؟سمیرا گفت:من دیگه با عرق پاهام کاریت ندارم.الان دیگه با کون خفت میکنم.بعد شورتش رو هم در اورد و نشست روی صورتم.مولود و سحر سکوت کامل کرده بودن و هیچی نمیگفتن و فقط صداهای ناله من از توی کون بزرگ سمیرا میومد.کون سمیرا خیلی بزرگ بود صورت من کامل توی کونش گیر کرده بود و بوی کونش کامل خفم کرد!!!!حدود 10 دقیقه من توی کون سمیرا بودم و دست و پا میزدم و سحر و مولود فقط نچ نچ میکردن و میگفت:الهی......بیچاره!اون روز تموم شد و من الان یک ماهه که دیگه حرفی با کسی در این مورد نزدم و حتی با سمیرا هم فقط در حد پیغام با هم در ارتباط هستیم و دیگه کلاس ایروبیک هم با سمیرا نمیرم.از اون روز سحر فقط مسخرم میکنه و به من میخنده.این داستان رو تعریف کردم تا حس حقارت یه زن زیره کف پا و کون زن دیگه رو براتون تعریف کنم.چون خودم این حس رو تجربه کردم.این داستان کاملا واقعیه و همین یک ماه پیش اتفاق افتاد.امیدوارم که حالتون به هم نخوره چون من که این حس رو تجربه کردم و واقعا حال به همزن بود و دیگه هیچ وقت دوست ندارم این اتفاق برام بیفته.من نمیدونم واقعا چطوری بعضی ها حس بردگی و اسلیو بودن رو دوست دارن!
12345
     
  
صفحه  صفحه 10 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Lesbian Stories - داستانهای سکسی مربوط به همجنس گرایان زن

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA