ارسالها: 2517
#12
Posted: 12 Nov 2010 23:53
اولین حال کردن مریم
سلام.میخوام واستون از باحال ترین سکسهایی بگم که تا حالا داشتم. اسم واقعی من مریمه. من یه مشکل اساسی دارم و اون اینه که خیلی حشری هستم. دست خودم نیست. کافیه یک عکس یا نوشته ای راجع به کس یا کیر و یا کلا سکس به چشمش بخوره. اون موقعست که تا ارضای کامل نشم فکرم کار نمیکنه. مدتها فکر میکردم حتما چون دختر هستم باید حتما با یه پسر سکس داشته باشم و با کیر اون خودمو ارضا کنم. اما بعد از مدتی فهمیدم که چون همیشه پسرها کمتر از دخترها دور و ورم هستند تصمیم گرفتم که سکس با دخترها رو هم امتحان کنم و اون موقع بود که تازه فهمیدم حال کردن با کس خیلی بیشتر از کیر میچسبه . آخه صاحبهای اون کسهای عسلی که من باهاشون حال کردم ناز و عشوه ای داشتن که تو پسرها ازش خبری نیست.
داستانی که میخوام واستون تعریف کنم راجع به اولین سکسیه که من تو زندگیم تجربه کردم و اون حال کردن جوری تو وجودم تاثیر گذاشت که محتاج یه کیر و یا یه کس توپول و قشنگ شدم که منو حسابی ارضا کنه.
این قضیه ماله 8 ساله پیشه. اون موقع من تازه 16 سالم شده بود و یواش یواش حسهایی که تو وجودم پنهون بود داشتن رو میومدن.تو مدرسه که بودیم دخترهای سال بالایی عکسهای کیر و کس و کردن و... با خودشون میاوردن و سر کلاس با دیدنشون حسابی حال میکردن. یه بار سارا یکی از دوستام یه عکس سکسی برام آورد که تو اون یه دختره رو به دوربین پاهاشو وا کرده بود و یه پسره دو تا از انگشتهاشو تا ته تو کس خوشگل بی موش کرده بود. حسابی حالی به حالی شدم. اما جلوی سارا به روی خودم نیوردم و شروع به خنده و مسخره بازی کردم .اما تا عصری که داشتم بر میگشتم خونه حالم خراب بود و همش توفکر اون عکسه بودم. تا رسیدم خونه اولین کاری که کردم این بود که پریدم تو اتاق و در رو از پشت قفل کردم. رفتم جلوی آیینه. آروم آروم مانتو و مقنعمو در آوردم . بعد از اون شروع کردم به در آوردن بلوز و شلوارم. حالا دیگه فقط شورتو سوتین تنم بود. دستمو آروم بردم طرف سوتینم و بندشو وا کردم. با دقت و با کنجکاوی و با حسه خاصی که تا حالا تجربش نکرده بودم دستمو بردم طرف سینه هام و همونطوری که قبلا تو فیلمهای سکسی دیده بودم شروع کردم به مالوندن سینه هام جلوی آیینه و آروم آه و اوه کردن. بعد از یه خوردنه مالوندنه اونا( که از حق و انصاف نگذریم خیلی سفت و گنده بودن) دستمو آروم بردم توی شورتم..یه ذره که روی کس داغمو مالیدم احساس کردم دستم داره خیس و خیس تر میشه. منکه از صبح حالم خراب بود، تصمیم گرفتم همون ادا و اصولهایی رو در بیارم که تو فیلمها دیده بودم. روی زمین دراز کشیدم. آروم پاهامو به طرفه بالا بردم و شورتمو از پاهام در آوردم.حالا دیگه لخته لخت بودم. یهو با یه حرکت سریع پا شدم و آیینه میز توالتمو گذاشتم روربروم روی زمین. خودم دراز کشیدم جلوش یه طوری که وقتی پاهامو وا کردم اولینچیزی که به چشمم خورد کس خیس و پف کرده خودم بود. دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم. دسته راستمو بردم روی کسم و همینطور که داشتم تو آیینه خودمو نگاه میکردم دور سوراخم و روی چوچولم میمالیدم. دست چپمو بردم روی پستونم و شروع کردم به بازی کردن با نوکش. یواش یواش با تکرار این کارام نفسم تند تر و تند تر میشد. حرکت دستامو سریع کردم . با دیدن حالته خودم تو آیینه حسابی تحریک شده بودم. با ترس و لرز یکی از انگشتامو گذاشتم روی سوراخه خیسمو و آروم فشارش دادم تو . واااااااای دیگه نفسم داشت بند میومد.مدام انگشتمو میکردم تو و دوباره میاورده بیرون و با دسته دیگم هم پستونامو چنگ میزدم. واسم دیگه مهم نبود دردش چه قدره فقط میخواستم ارضا بشم . بعد از اینکه حسابی با سوراخه کسم حال کردم دستمو گذاشتم رو چوچولم و شروع کدم به تند و تند مالوندنش .تموم انگشتام خیسه آب شده بودن .چوچولمو اونقدر سریعمیمالوندم و تکونش میدادم که دیگه داشتم از حال میرفتم . یهویی به یه حاله عجیبی رسیدم که تا حالا تجربش نکرده بودم. نا خود آگاه صدای آه و اوهم بلندتر و بلندتر شد. وای نمیدونین چه حالی میداد. داشتم دیوونه میشدم.دیگه داشتم میمردم که یهویی انگار یه چیزی تو تنم منفجر شدو تموم تنم شروع کرد به لرزیدن. از شدت لذتی که بهم دست داده بود بی حال و خسته افتادم زمین. آره این اولین باری بود که ارضا شده بودم و اون دفعه اینقدر به من حال داد که الان با وجودی که با پسرها و دخترهای زیادی سکس دارم ولی مزه خود ارضایی اون روز هنوز زیره دندونمه و هر چند وقت یک بار به یاد اون روز با خودم حال میکنم!!!. اما حالا با شکل متفاوت و با وسایل مختلف.....
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#13
Posted: 23 Dec 2010 16:50
خانم شدن من
الان 20 سالمه ،این سکس که میخوام بگم 2 سال پیش اتفاق افتاد.از خودم بگم ،قدم 176وزنمم 70 کیلو ودر کل خیلی سکسی .
3 سالی میشد دختر همسایمون نسترن را ندیده بودم یادش بخیر هر روز خونه هم بودیم .درس میخوندیم ولی در مورد لز ،در کل تو خط این ها نبودیم.نسترن 1 سال از من بزرگتر بود دختر با چشمای آبی و قد بلند وبسیار زیبا هر وقت تو خیابون میرفتیم پسرا تیکه مینداختن فکر کنم همون جا حشرشون عود میکرد ،دنبال مون راه می افتادن شماره میخواستن بدن ولی اهل این کارا نبودیم .اون ها 3 سال قبل نقل مکان کردن رفتن بعدن هر چی زنگ میردم شمارش واگذار شده خلاصه بی خبر بودیم از هم.تقریبا فراموشش کرده بودم .
تا این که زد 3 سال بعد یه روز داشتم تو خیابون میرفتم که دیدم یکی از پشت اسممو صدا میزنه برگشتم وقتی نگاه کردم تا اومدم بگم بله ،دیدم نسترن همون جا مات مبهوت موندم وای چه جیگری شده بود سفید سفید مثل برف یه مانتوی کوتاه پوشیده بود با یه روسری خیلی شیک خیلی مامانی شده بود.خلاصه رفتیم یه کافه دو تا قهوه ترک با حساب اون زدیم تو رگ .پرسیدم چی کار میکنی اونم قصه خودشو گفت :بعد از رفتن اونا یه ماه بعد مادرش از پدرش جدا شد ،یه مدت با مادر بزرگش زندگی می کرد .خیلی سختی کشیده بعد گفت:سیمین دوست پسر داری ،تعجب کردم کردم گفتم تو که تو خطه این حرفا نبودی
گفت:زمونس آدم عوض میکنه گفتم نه ،اون گفت یه دونه دارم که باهاش 1 سالی میشه دوستم بعد گفت :چند بار هم با هم سکس داشتیم باورم نمیشد دختر به اون پاکی کارش به اینجا بکشه .
شماره مو گرفت یه میس با خط انداخت شمارشو ذخیره کردم ،خداحافظی کردم رفتم خونه .
ساعت 11 بود که اس داده بود یه اس سکسی منم اونو پاک کردم ول کن نبود هی اس می داد.فردا بود که زنگ زد برم خونشون .به خودم رسیدم با تاکسی رفتم ،1 ساعت طول کشید .ساعت 12ظهر قرار داشتیم که همیشه خونشون تنها بود یه مادر بزرگ پیری داشت که چشاش کم سو بود .باباش ازدواج کرده بود مادرشم رفته بود خارج .ساعت 12 رسیدم دم خونشون ،زنگ زدم در باز کرد رفتم تو که یه دامن پوشیده بود که همه جاش معلوم بود ،با یه تاپ که معلوم بود زیرش کرست نبسته .روبوسی کردیم که در حال روبوسی یه بوس از لبامم کرد که هیچی نگفتم .رفم نشستم گفت چی میخودی گفتم چایی ،یه چایی با میوه اورد تعارف کرد شروع کردیم به خوردن گفت گرمت نمیشه با اون مانتو ،مانتو دراوردم نشستم که گفت بریم کامپیوترم نشونت بدم گفتم باشه .کامپیوتر روشن کرد رفت تو اینترنت گفت :میدونی لز چیه ،گفتم نه .میخوای عکسشو ببینی گفتم باشه .یه سایت سکسی رو باز کرد که دو تا دختر داشتن کس همو میخوردن،صدتا عکس بود که یه جوری شدم ،یواش یواش دستشو گذوشت رو پام میمالید منم بدم نمی یومد رون پامو دست میزد .دستشو برد وسط پامو شروع کرد به مالوندن کسم تو فضا بودم که گفت خوشت میاد منم یه دفعه از دهنم پرید بیرون گفتم آره .اونم لباش اورد جلو منم بی اختیار باهاش همراهی میکردم که دستاش رو سینه هام بود میمالوندشون گفت بریم تو تخت ما رو بلند کرد رفتیم رو تخت دراز کشیدم اونم خودشو انداخت روم یه لب ازم گرفت زبونشو تو دهنم میچرخوند.گردنمو میخورد لاله گوشمو خیلی حال میداد
دستشو برد زیر تیشرتمو سینه ها مو می مالوند تیشرتمو کشید بالا منم کمکش کردم از تنم دراورد خیلی حال میداد گفت جون عجب ممه هایی داره کرستم باز کرد افتاد به جون سینه هامو میک میزد داشتم دیوونه میشدم از شهوت رفت پایین تر نافمو زبون میزد خیلی تحریک شدم اونم از قصد بیشتر میکرد .یه هو عینه دیوونه ها شلوار شرت با هم کشید پایین یه دست به کسم زد شروع کرد لیس زدن وای انگار فضا بودم لیس زد تا ارضا شدم ول کن نبود از بالا تا پایین بدنمو لیس زد منم که گفت دمر شو برگشتم یه کیر مصنوعی دستش بود یه کرم برداشت کونم خوب کرم مالی کرد یه انگشتی درد داشت جیغ ردم گفت آروم میشه 2 تایی 3 تایی .کیر مصنوعی رو سرشو کرد تو کونم میخواستم در برم خیلی درد داشت که یدفعه تا ته کرد تو
گریه میکردم از درد داشت حال میکرد برا خودش .کارش که تموم شد کیر مصنوعی خونی بود فهمیدم کونم جر خورده ازم عذرخواهی کرد که ببخشید به لب ازم گرفت .حال نداشتم بلند شم گفت میخوام همیشه مال خودم باشی گفتم چطوری ،باز با مالندم تحریکم کرد حشری بودم که کیر مصنوعی را گذوشت دم کوسم یه خورده مالوند شرشو به کسم بعد تا ته کرد تو کسم وای درد دیوونه کنند های داشت جیغ میکشیدم بعد یه ربع کشید بیرون خونی بود اونجا بود که پردمو از دست دادم .بلندم کرد برد حموم اونجا براش کسشو لیسیدم اومدیم بیرون .ناراحت بودم از اینکه پردمو از دست دادم .گفت ناراحت نباش.خداحافظی کردم رفتم خونه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#14
Posted: 5 Feb 2011 16:32
لز اجباری با خواهر
من مهسا هستم 16 سالمه ستاره هم صدام میکنن یه خواهر دارم 17 سالشه اسمش پریا ست خیلی منو ازییت میکنه هرچی میخرم ازم میگیره بعضی وقتا هم منو میزنه اخه من خیلی ضعیفی ام حتی از خواهر کوچکم ه 2 سال ازم کوچیک تره هم میترسم پریا به خوشگلی من حسودیش میشه ولی من خیلی دوسش دارم اما اون اخلاقش گوههه...
من واقعا دوسش دارم واسه این هر چی میگه قبول میکنم
من دوس پسر ندارم اصلانم اهلش نیستم اما یه پسره همسایه مونه بازیگره(نمیتونم هویتشو بگم...)بهم پیشهاد دوستی داد منم از سینما و بازیگری خوشم میاد قبول کردم(البته نه این که منو بازیگر کنه چون دوسش داشتم با تمام وجودم)منو اون با هم اس ام اس بازی میکردیم تا این که یه روز خواهر اس ام اس خوند من رفته بودم با دوستام سینما اما گوشیمو یادم رفته بود ببرم(این قدر هول بودم)فهمید که من باهاش دوستم وقتی من اومدم خونه بهم گفت:دوست پسر داری؟/وقتی گوشیمو تو دستش دیدم و دیدم که اونو گفت از ترس صدام در نمیومد
گریم گرفته بود و باهاش حرف میزدم بهش گفتم:ببخشید غلط کردم تورو خدا به کسی چیزی نگیاااااا/اونم که خیلی بد جنس بود گفت:من به همه میگم تا ابروت بره
_دفه آخرمه غلط کردم
+خفه شو کثافت بی پرده واسه من فیلم بازی نکن(واقعا از ترس داشتم گریه میکردم)
(افتادم زمین پاشو محکم بقل کردم کی هم خونه نبود مامان و بابامو خواهرم رفته بودن مهمونی من الکی گفتم امتحان دارم با دوستام پیچوندم رفتم سینما پریا هم کلاس داشت نمیتونست بره مهمونی)بهش گفتم:هر کاری بخوای واست میکنم خواهش میکنم به کسی نگو
گفت:هر کاری که بخوام؟
_اره
+باشه پس لخت شو
_چی؟
+کری؟میگم لخت شو!
منم سریع پیرهنمو در اوردم فقط سوتین داشتم که بهم گفت:سوتین و شلوارتم در بیار
گفتم:واسه چی؟گفت:میخوام باهات حال کنم وگرنه میرم به همه میگم دوست پسر داری
منم که خشکم زده بود اخه قبلا یه بار هم کلاسیم ماجاری هم جنس بازی با خواهرشو واسم گفته بود ...اصلا فک نمیکردم سر منم بیاد
داشتم دیوونه میشدم گفتم:من نمیتونم خودت بکن
شروع کرد به لخت کردم همه چیمو از تنم در اورد خودشم لخت شد منم هیچی نمیدونستم گیج شده بودم و افتاده بودم روی تخت اونم همه جای بدنمو خوردب بعد رفت سراغ لبام شروع کرد به خوردن یهو زبونشو کرد تو دهنم حالم داشت به هم میخورد یه جوری شده بودم تا اومدم بلند شم محکم مو هول داد رو تخت منم واسه این که ابروم نره مجبور شدم بی حرکت باشم بعد بهم گفت:کسمو بلیس(از خجالت داشتم میمردم)گفتم:نه گفت:چرا؟گفتم:بدم میاد یهو از دهنش پرید گفت:منم اول بدم میومد اما بعدش خیلی حال داد
من بلند شدم اون خوابید روی تخت منم کسشو خوردم اولش خیلی بدم اومد اما بعدش...مثل کس ندیده ها میخوردم تا این که ارضا شد
بد جوری چندشم شد اون رفت حموم منم نشستم و فکر کردم که کار خوبی بود یا نه
از حموم اومد بیرون و به من گفت بخواب(فهمیدم میخواد کسو بلیسه)اولش دوست نداشتم اما مجبور بودم
اون شروع کرد به خوردن کس من وای خیلی حال کردم نفسم بند اومده بود هی سرمو بلند میکردم تا این که ارضا شدم
وقتی ارضا شدم از کاری کردم بدم اومد با خودم قول دادم دیگه نه نزدیک پسرا بشم نه لز کنم
اما فرداش همه چیز برگشت به روز اولش
وقتی گوشیمو ازش پس گرفتم همه اثار رو پاک کردم شماره X رو حفظ بودم اما از اون روز هر بار اس ام اس میده جواب میدم و پاک میکنم که کسی نفهمه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#15
Posted: 9 Feb 2011 11:42
لز پریا با پارسانا
خاطره قبلیه منو که خوندید (لز اجباری با خواهرم)این بار بود که یه چیز جالب دیدم که تازه درو برمو شناختم
من یه خواهر کوچیک تر دارم 14 سالشه اسمش پارساناست و همون طور که میدونید یه خواهر بد جنسم دارم که 17 سالشه اسمشم پریاست(اگه برین توی خاطره قبلیم همه چیزدستگیرتون میشه)منم اسم مهساس البته دوستام * هم صدام میکنن
اون روز که به زور خودمو تسلیم خواهرم کردم اون از دهنش یه چیزی پرید گفت که اگه خواطره قبلی رو بخونید میدونید چی گفت منم بهش شک کردم که نکنه این قبلا با کسه دیگه هم لز کرده باشه اول با خودم گفتم با دوستاش که نمیتونه این کارو بکنه چون زیاد خونه هم نمیرن
پس با کی لز کرده
نشستم فکر کردم کسی به ذهنم نرسید اما ...یکم که دقت کردم دیدم خواهر کوچولوی من طرز نگا کردنش نسبت به من یه جوری من باهاش خیلی راحم البته ازش حساب میبرما(من خیلی دختر خاصی ام)البته فک نکید احترامشو نگه میدارم چون میترسم منو بزنه اخه من دلشو ندارم کسیو بزنم اون یه ای دی توی چت روم پیدا کرده که همش توش جوک میگه اونم خیلی از جوکا رو واسه من تعریف میکنه یه روز مامانم پارسانا رو صدا کرد لب تاپش هم روشن بود انلاین بود با همون جوکره(یه روباته)منم فضولی کردم که ببینم سیستم این رباته چیه تا بهش پی ام داد پارسانا اومد تو البته پارسانا مثل پریا زورگو نیست دختر خوبیه منم دوسش دارم اما نمیدونستم که اون و پریا... یه جوک داد که متنش رو نمیتونم بگم چون به اقوام توهین میشه با هم خندیدم و اون عادتش بود وقتی میخندید دستشو میزد به سینه یا به پاین تنیه ی من ! منم چیزی نمیگفتم چون اصلا فکر نمیکردم...
من عادت دارم شبا بی دار میشم(البته بعضی وقتا)و میرم کتاب میخونم
یه شب بابام پرواز داشت به منچستر مامانم رفته بود پیش مامان بزرگم بهش کمک کنه که مریض بود البته بعد از ظهر ها یه نفر میومد واسمون غذا می پخت و...
شب بود منم بی خوابی زده بود به سرم رفتم کتاب(ریچراد سوم)رو از اتاق پارسانا بر دارم بخونم(اخه اون خیلی از این نمایش نامه خوشش میومد وقتی من خریدمش اون ازم گرفتش البته من میخواستم خودم بخونم اما چون اون ازم خواست نمیتونستم بگم نه وگر نه باهام قهر میکرد...
وقتی رفتم بر دارم دیدم او اتاقش نیست(من خیلی اروم راه رفتم یه بار تند تند راه رفتم پریا بیدار شد منو زد)همه اتاق هارو گشتم رسیدم به اتاق پریا گفتم اگه درو باز کنم و بیدار بشه جرم میده
توی پاسیو یه اکواریوم هست پشت اکواریموم یه شیشه هست که از توش میشه کل اتاق پریا رو دید اما از اون ور تورو نمیتونن ببین
وای وای وای نمیدونی چی دیدم پریا و پارسانا داشتم از هم لب میگرفتن اونم با چه عشقو حالی
شکه شدم(وقتی ادم شکه میشه لال میشه و صداش در نمیاد)نفس نفس میزدم از ترس چون اگه پریا منو میدیم دو باره مجبورم تسلیمش بشم و باهاش ...
سکسکه ام گرفته بود به زور خودمو کنترل کردم تا بند اومد اون موقع بود که دیدم پریا یه چیزی دستشه که رنگش قرمزه مثل الت پسرا میمونه و داره میکنه تو کون پارسانا و اونم هی میگفت اه اه البته بهنشون مکث داشت
یهو دیدم اونو کشید بیرون و رفت سراغ سینه هاش داشت اونارو میخورد
پارسانا هم کیف میکرد منم یه جور شده بودم فک میکردم اگه الان منو ببین چه میشه هر دوتاشون این قدر منو میزنن که به گوه خوردن میوفتم
گفتم بهتره برم تا اینکه اسم خودمو از دهن پارسانا شندیم(نفهمیدم چی گفت فقط مهسا ..........)
برگشتم ترسیدم فک کردم منو دیدن الانه که منو بکوشن
یهو دیدم پریا گفت:نه بابا ولش کن اون که ادم نیست
-اما من با اون دوست دارم بسته دیگه اینقدر منو تو با هم حال کردیم بزار یه بار هم با اون حال کنینم
+باشه من میرم صداش میکنم بیاد
اینو که گفت من سریع و اروم از پاسیو اومدم بیرون تا اومدم برم تو اتاقم دیدم پریا اومده دم در اتاقمو یهو که دیدمش خشکم زد رنگم پرید
+کجا بودی
-هیچی رررررفتم دستشویی
+دست شوی که این وره
لال شدم فهمیدم که کارم ساخته است عقب عقب رفتم همین جور از ترس میلرزیدم دیگه نمیدونستم چی کار کنم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
میخوام برم بخوابم
یهو یقه منو گرفت
گفت:اون پشت چی کار میکردی
شل شدم گفتم که الان که دیگه کارم تمومه یهو پارسانا اومد بیرون از اتاق لخت لخت بود
پریا گفتم:خانوم داشته مارو دید میزده
یهو پارسانا محکم زد تو گوشم پرت شدم رو زمینو گریه کردم
پارسانا اومد چند تا لگد هم بهم زد و گفت:واسه چی مارو دید میزدی عوضی(تاحالا منو نزده بود خیلی دلم شکست که از خواهره کوچولوم کتک خوردم)
هیچی نمیتونستم بگم و لال شده بودم یه دفه پارسانا اومد بزنه تو صورتم که پریا هولش داد عقب و پرید جلوی من ازش لب گرفت ملافه دور کمرش افتاد وقتی پارسانا رو پرت کرد هر دوشون لخت لخت داشتن ازم لب میگرفتن منم داشتم گریه میکردم و گوشم هنوز م زیییییییییییینگ زییییییییییییینگ صدا میداد
یه دفه برگشتنو سینه های همو گرفتنو کسشونو به هم مالیدن یهو پارسانا نشتو کس پریا رو لیس زد و خورد منم تکون نمیتونستم بخورم گیج شده بودم کسی که این قدر دوسش داشتم اون جوری منو زد دلمو شکوند گریمو در اورد تازه فهمیدم اون همه دستمالی کردن من به خواطر لز بوده
اخه یه روز همچین پارسانا منو بوس کرد(ریاضی 20 شده بود منم بهش یاد داده بودم)که دلم نمی خواست از بغلش بیام بیرون
اونا یهو دیدم پریا ارضاع شد و رفت حموم منم افتاده بودو رو زمین پارسانا اومد منو بغلم کرد منم بغلش کردم یهو همچین منو بوس کرد که جرقه توی تموم بدم ایجاد
حسش شهوت و زنا اومد توی وجودم دوست داشتم تا اخر عمر تو بغلش بمونونم خیلی راحت تو بغلش جا میشدم قدم ازش بلند تره اما هیکلم خیلی ریزه
بهم گفت:ببخشید دیگه نمیزنمت
منم خیلی دل رحمم نمیتونم خواهرمو اون جوری ببینم
بعد با هم یه کم حرف مفت زدین تا پریا اومد بیرون و یهو پاهای پارسانا رو برد بالا و شروع کرد به لیسیدن کسش پارسانا هم داشت از اوج لذت جنسیش میمرد منم مات نگاه میکردن تا یهو فرار کردم رفتم تو اتاقم که نکنه منم همینجوری ...
یه صدای آه بلند اومد که فک کنم پارسانا ارضاع شد
این داستان ماله 2 هفته پیشه اگه بازم دیدم مینویسم
اما از اون روز به بعد پارسانا همش منو تحقیر میکرد و روش به من باز شده بودو یه بارم دستشو کرد تو شلوارم و انگوشتشو میخواست فرو کنه توی کونم تا حشری بشم اما نزاشتم بکنه تو کونم
یه نفر گفت اگه خواهرت یه بار دیه با هات لز کرد یه چیزی فرو کن تو کسش تا بکارتش از بین بره
جواب:اون وقت من زنده نمیمونم منو اینقدر میزنه که پردمو حتی جوش کاری هم نتونن بکن
بعدشم اون گاوه ولی من که دوسش دارم و نمیتونم باهاش این کاروبکنم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 3620
#19
Posted: 10 Jul 2011 11:40
همجنسبازی مینا
اسم من مينا است و اهل تهران هستم. خانواده من براي كار مهمي يك هفته به شمال رفته بودند ولي من به بهانه درس از اين سفر شانه خالي كرده بودم و تهران مانده بودم. شايد تعجب كنيد كه چطور يه دختر تنها تهران مي ماند و پدر و مادرش به شمال مي روند. بايد بگويم كه من اونقدرها هم تنها نيستم چون كه خانه عمه ام فقط يك طبقه با ما فاصله دارد در ضمن خانواده ام به من اعتماد زيادي دارند ولي من به دلايلي از اين اعتماد سوء استفاده كردم.من يه دوست به نام مرضيه دارم كه در مدرسه بغل هم مي نشينيم و هر روز هم كلي با هم حال مي كنيم. من از مرضيه خواستم كه اوقات بي كاريش رو به بهانه درس خواندن بياد خانه ما. اون هم با كمال ميل قبول كرد. من هم به محض رفتن پدر و مادرم زنگ زدم مدرسه و صدام را كلفت كردم و گفتم كه من مادر فلاني هستم و دخترم مريض است و يه هفته مدرسه نمياد. بعدش هم كتاب و دفتر هام رو جمع كردم و كير مصنوعي و فيلم سوپر هام رو در آوردم و منتظر مرضيه شدم. وقتي كه مرضيه آمد دو تايي لخت شديم و نشستيم تا از كير مصنوعي فيض ببريم. يه خورده كه گذشت فهميدم كه مرضيه مست شده و با خودش هم شراب آورده. من هم يه خورده از شراب اون خوردم و حالا دوتاييمون مست مست بوديم و نمي دونستيم چي كار كنيم براي همين مانتو هامون رو پوشيديم و رفتيم جلوي در وايستاديم تا يه پسر هم سن و سالمون پيدا بشه و با هم حال كنيم اما نشد كه نشد. وقتي كه برگشتيم تو اتاق شروع كرديم به خوردن كس هاي همديگه. انقدر حشري شده بوديم كه ديگه عقلمون كار نمي كرد و ممكن بود هر كاري ازمون سر بزنه براي همين مرضيه زنگ زد به داداشش تا بياد و ما رو هم راحت كنه. وقتي داداش مرضيه يعني حسام رسيد اين جا واقعا غافلگير شد چون مرضيه به اون گفته بود كه براي جواب دادن چند تا سوال بياد اين جا كه يه موقع چند نفر ديگه را دنبال خودش راه نندازه. بعد كه هر سه تامون آماده سكس شديم مرضيه شروع كرد به خوردن كير حسام و من هم باهاش لب مي گرفتم. خيلي حال مي داد حسام هم زود طاقتش تمام شد و رفت سراغ پستون هاي من. يه خورده كه پستون هام رو خورد رسيد به كسم و شروع كرد به خوردن اون. مرضيه هم تخم ها و كون حسام رو ليس مي زد. اما بر خلاف باور ما آب حسام خيلي زود در آمد و لي اون بازم حشري بود و مي خواست ادامه بده. براي همين آبش رو تو دهن من خالي كرد و بعد كيرش رو گذاشت جلوي كسم و با فشار فرستادش تو و بعد برام تلمبه زد. مرضيه هم كه ديگه طاقت نداشت اون صحنه ها رو ببينه كير مصنوعي سي سانتي رو تا آخر كرد تو كونش. بعد از چند دقيقه حسام آمد سراغ مرضيه و يه خورده هم تو كس اون گذاشت بعدش هم سه تامون رفتيم حموم و كلي هم تو حموم حال كرديم. جاتون خالي!!!
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب