ارسالها: 2814
#22
Posted: 1 May 2012 05:59
لز باحال من با نگار خوشگلم
سلام بچه ها اسم من مريم خاطره اي که ميخوام براتون تعريف کنم واقعيه ?شب قبل از نامزدي پسرخالم همه جمع بوديم خونه ي خالم اسم دخترخالم نگاره خيلي خوشکلو نازه قد بلند باکون قلمبه استيل سکسي شب که شد من رفتم تواتاق نگار پيش اون بخوابم اونم بخاطرمن اومد روزمين بخوابه اول کلي غيبت کرديمو از اينواون گفتيم درباره دوست پسرش گفتو راجع سکس باهم حرف زديمو مثلا شب بخير گفتيم بعدش دستمو گرفت بادستاي هم بازي ميکرديم دستموبرد روي شکم نازش منم شروع کردم به مالوندن البته ?ربعي طول کشيد يواش يواش ميماليدمشو دستمو ميبردم بالاتر گذاشتم روسوتينش شروع کردم ماساژ دادن انگارلاي انگشتام ميخواست پستوناشو لمس کنه همينجورکه ميمالوندم سرمو بردم جلوي صورتش لباشو ليس زدم زبونموميکشيدم رو لباش شروع کرديم به لب خوردن همونجور سينه هاي همو ميماليديم مث اتيش شده بوديم تاپاي همو دراورديم دستمواز زيرسوتينش بردم داخل اوووف عجب پستوناي باحالي داشت داغه داغ شده بودن چشاشوبسته بود حال ميکرد پستون چپشوگرفتم تودستم فشارش ميدادم پستون سمت راستيشوميليسيدم نوکشواروم بادندونام گاز ميگرفتم بدجورحشري شده بودم جووون عجب پستونايي فرق سينشو تازيرگلوش ليس ميزدمو ميمکيدم اونم پستوناي منوچنگ ميزد شروع کردم به ليسيدن شکمشو پستوناشوميماليدم زبونمودورنافش ميچرخوندمو فشار ميدادم تو صداي اه اه نالش دراومده بودو تکون تکون ميخورد شلوارکشو دراوردم مدل69 دراز کشيدم روش اونم شلوارمنو دراورد باکونو کس من بازي ميکرد شرتشو بادندون باکمک دستام کشيدم پايين اوف عجب کسي صافه صاف تميز شروع کردم به ليس زدن بالاي کسش اونم شرت منو درميوورد ليس ميزدمو روناشو ميمالوندم کپلاي کونشو گرفته بودمو چنگ ميزدم جوووون عجب کوني مث ژله بود همينجور زبونمو ميبردم لاي کسش او و و وم زبون ميزدم روچوچولش اونم لاي کس منو ميخورد حسابي تکون ميخورديم چوچولشو کردم تودهنمو شروع کردم به مکيدن او و و وم اوو وم زبونمو ميبردم روسوراخشو ميچرخوندم ازاب کسش با انگشت ميماليدم روسوراخ کونش اروم اروم دور ميدادم جووون جووون اونم کونشودور ميداد انگشتمو اروم فشار ميدادم توسوراخ کونش اه ه ه ه کونشو بازو بسته ميشد انگار انگشتمو ميمکيد بلند شدم رفتم رو ميز توالت ?شيشه ادکلن قطرش ?سانت بود طولش ??يا ??بود ورداشتم اوردم اونم هيچي نگفت بش گفتم ?دستوپا بشه اروم روکونش شيشه رو دور ميدادم با ?انگشتم يکم کونشوباز کردم بعد شيشه رو فشار دادم تو ?اخ بلند گفت کم کم شيشه رو فشارش ميدادم تو اونم اروم شده بود کونشوعقب جلوميکرد يواش يواش شيشه رو توکونش ميکردم تا اخر رفت ?دفه کشيدم بيرون ?دفه هم کردم تو مث کير عقب جلو ميکردم توش بعد درش اوردم به پشت دراز کشيد رفتم روسينش پستوناشو ميکردم لاي کسم روش سرميخوردم بعد گفتم به پهلو بخواب خوابيد پاشوبالا برد رفتم پايينش لنگامو بازکردم کسمو چسبوندم به کسش پاهامون مث +شده بود تند تند کسموبه کسش ميمالوندم اوف اوف چه حالي ميده پاشو توبغلم گرفتم ابمون اومد کسامون خيسه خيس شده بود بعدش افتادم روش يکم بوس بازي کرديم بادستمال هموتميز کرديمولباس پوشيديم رفتيم دستشويي بعدش هموبغل کرديم تاصب توبغل هم خوابيدم ولي صب رومون نميشد همو نگاه کنيم اميدوارم خوشتون اومده باشه ببخشيد اگه خوب نبوداخه اولين بارمه داستانمومينويسم اگه ميشه نظربدين مرسي بوس باي:-
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 265
#23
Posted: 26 May 2012 18:06
داستان لز بودن من
سلام دوستان.من مهسا ام.19 سالمه.اين خاطره كه ميخوام بگم واستون عين واقعيته.واسه همين شايد واسه طرفداراي هاردسكس زياد جالب نباشه.واسه كسايي مي نويسم كه واقعيت دوست دارن...بگذريم.ماجرا از اولين روز دبيرستان رفتن من شروع شد كه يه دختريو ديدم به اسم مريم كه توجهمو جلب كرد.مريم خيلي ناز بود و خوش استيل.نميدونم چي شد كه يهو عاشقش شدم تو نگاه اول!تصميم گرفتم كه باهاش دوست شم.از اونجا كه من آدم اجتماعي و شوخي هستم خيليا بودن كه ميخواستن باهام باشن اما من مريمو ميخواستم. . .ولي اون اصلا منو نميديد!با همه حرف ميزد جز من.دلو زدم به درياو رفتم جلو خودمو معرفي كردم و باهاش دادم و شمارشو گرفتم.اونم باهام دست داد واي دستاش چقد لاغر بودن. . .يه حسي بم دست داد كه تا حالا اونجوري نشده بودم.دوس داشتم اون مال من شه!شايد باور نكنيد ولي مي خواستم باهام ازدواج كنه!از روز به بعد ديگه گچ دوست پسر واسم معني نداشت!شب و روزم مريم بود.اما اگه اون دوست پسر داشت چي؟شمارشو برداشتم و بهش ميس زدم اونم جواب داد!واي با اون صداي نازش موهام سيخ شد.مريم من بود...گفت شما؟گفتم مهسام نشناختي؟گفت آهان تويي.كاري داشتي؟گفتم نه همينجوري زنگيدم.يه سوال بپرسم مريم؟گفت دوتا بپرس.گفتم دوست پسر داري؟با يكم مكث جواب داد:نه بابا من از پسرا بدم مياد.داشتم تو آسمونا سير ميكردم...حالا ديگه مال خودم بود...مريم من.يهو گفت چطور مگه؟گفتم هيچي ،با هم تفاهم داريم.چطوره با هم عروسي كنيم ها ها ها ها!تندي گفت منظورت چيه؟گفتم شوخي بود.خداحافظي كردم وقطع كردم.واي خدا دوس پسر نداشت!
ديگه زندگيم شده بود مريم.هر لحظه بايد بهش ميزنگيدم كه كجايي با كي هستي. . .يه روز واسش نامه نوشتم.گفتم:مريم من عاشقت شدم.ميخوام مال من باشي.نامه رو بهش دادم.خوندو خنديد.گفت دختر مگه تو دوجنسه اي؟گريم گرفت.اشكامو ديدو خنديد.گفت به خدا ديوونه اي.گفتم آره ديوونه ي توام.گفت ببين مهسا.من 2سال پيش مثه تو لز بودم.اما اون مردو من تنها موندم...حالامن نميدونم تو ميتوني جاي اونو واسم پر كني يا نه.گفتم:ميتونم.من عاشقتم مريم.اونم خنديدو گفت خواهيم ديد.اما يه سوال تو ذهنم بود.لز كه گفت يعني چي!از اونجا كه خيلي خرخونم نميدونستم! تصميم گرفتم برم تو اينترنت بسرچم.بعد از كلي گشتن،خلاصه پيدا كردم...يعني مريم همجنس باز بود؟!يه كم ديگه گشتم تا يه فيلم لز گير بيارم.فيلمو كه ديدم چشام از حدقه داشت ميزد بيرون!دوتا زن توي فيلم بودن يكي داشت كس اون يكيو ليس ميزد!واي خيلي واسم چندش آور بود!يعني مريم ازم ميخواست اين كارو بكنم؟!تاشب توفكر اون فيلم بودم.فرداش كه رفتم مدرسه به مريم گفتم همه جوره پايتم.گفت بهت نمياد!با اخم نگاش كردمو گفت باشه.امروز ساعت ٣ مياي خونمون؟تنهام.واي خدا مريمم ازم خواست برم خونشون.گفتم حتما ميام.از مدرسه كه برگشتم كلي به خودم رسيدم.لباس خوشگلمو پوشيدم .خلاصه زود راه افتادم تا 3 اونجا باشم.در زدم.قلبم داشت ميرفت تو شورتم!!درو واكرد.واي چه جيگري شده بود...چه آرايشي...يه نيم تنه پوشيده بود...واي... رفتم تو كه يهو لباشو گذاشت رو لبام!تا اون موقع كسي لبامو نبوسيده بود!شروع كرد به خوردن لبام!منم واسه اينكه كم نيارم لباشو به طرز ناشيانه اي خوردم!واي خيلي خوشمزه بود...عين عسل...همينجوري لب رولب رفتيم تا منو نشوند رو مبل.لباشو ورداشتوشروع كرد به درآوردن لباسام!راستش خجالت مي كشيدم.اما ميخواستم جلو مريم خودمو بچه خفن نشون بدم!واسه همين گذاشتم لختم كنه.بعدش گفت تو نميخواي مريمتو لخت كني؟من از خدام بود تنشو ببينم.نيم تنشو در آوردم سوتين نبسته بود.وااي كه چه سينه هايي داشت...شلواركشم در آوردم.همينطورشورتشو.حالا لخت جلوم بودومن نميدونستم چيكار كنم!ياد فيلمه افتادم.شروع كردم به خوردن سينه هاش.واي چه خوش طعم بود...يخم آب شده بودو داشتم سينه هاشو ميخوردم اونم آه وناله ميكرد.سرمو با دستاش گرفتو گذاشت رو كسش چندشم ميشد كسشو بليسم!اما واسه اينكه اون لذت ببره اينكارو كردم يكم كه كسشو خوردم خوشم اومد!تند تند ميخوردمو اون اهو ناله ميكردبعد از 10 دقيقه ديدم ارضا شد.بعد اومد سراغ من.منو خوابوندو يه راست رفت سراغ كسم!اولش قلقلكم گرفت.اما بعد خوشم اومد.واااي چه حالي داشت!داشتم حال ميكردم.سينه هامو مي مالوند.خيلي زود ارضا شدم.بعد كلي لباي همو خورديم.ديگه وقت رفتن من بود.اومدم خونه ولي تمام فكرم اونجا بود.تا آخر سال من هر 2روز يه بار ميرفتم خونشون...تا اينكه سال تموم شدو كارنامه گرفتم.مهساي شاگرد اول ٦ تا تجديد آورده بود!اعصابم داغون بود.يه هفته اي از مريم خبر نداشتم،گوشيو ورداشتمو بهش زنگيدم يه پسره برداشت پرسيد شما؟گفتم من مهسام.صداي مريم از اونور خط اومد كه گفت:امير قطع كن.امير بش گفت ميگه مهساست.مريم گوشيو گرفت:الو؟گفتم تو معلومه كجايي دختر؟گفت شما؟گفتم من مهسا ام ديوونه!گفت نميشناسم مزاحم نشو.قطع كرد.بغض داشت خفم ميكرد...آرزو ميكردم خواب باشه.اما نبود...رفتم در خونشون از اونجا رفته بودن....الان فقط يه اسكلت ازم مونده.ديگه از اين دنياي نامرد خستم.اون منو با يه پسر عوض كرد...منو فروخت.خيلي ارزون.شما بگيد چيكار كنم؟چند بارم خودكشي كردم.خدا نخواست.... شما بگيد بايد چيكار كنم......
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 56
#25
Posted: 1 Sep 2012 05:42
الهه لوپز و زن همسایه...
یه زمانی خونمون طرفای اختیاریه بود. یه حیاط خوشگلی داشت که بیشتر اوقات اونجا بازی میکردم. همسایه ما یه خانوم زیبا و خوش اندامی بود(جوری که من همش به خودم میگفتم وقتی منم بزرگ شدم باید مثل اون روفرم بمونم). یه وقتایی میومد خونه ما و با مادرم هم یه سلام و علیکی داشت. یه بار که تو خونه تنها بودم، اومد در زد و گفت که با مادرم کار داره... تعارف کردم اومد داخل و بهش گفتم که مادرم نیسست... یه لیوان آب خواست و نشست روی کاناپه توی حال... آب رو که نوش کرد سر صحبت رو با من باز کرد که چه میکنی و چه نمیکنی و از این حرفایی که همه میگن... از اون جایی که راجع به دوست پسر سوال کرد خیلی تعجب کردم... منم بهش گفتم که نه من دوست پسر ندارم... گفت چرا؟ گفتم خب مناسب سن من نیست... بعد ازم خواست کنارش بشینم تا برام از لزوم داشتن دوست پسر صحبت کنه... کلی حرف زد و هرجاش که سکسی بود، قرمز میشدم... کلی از خودش و روابط گوناگونش حرف زد... حالا همین جور که حرف میزد منو نوازش هم میکرد... دست به سینه هام که زد، منوبرق گرفت و یه کم رفتم عقب... گفت نترس فقط میخوام ببینم سایزش چیه!!! راستش برام جالب بود و حتی فکرشم نمی کردم نیت خاصی داشته باشه... دیگه یواش یواش بی خیال حرف زدن شد و فقط داشت منو میمالید... منو میبوسید و دستش رو برد زیر لباسم و سینه هامو مالید... خیلی حس عجیب و خوبی داشتم... ازش پرسیدم دارین چیکار میکنین؟!؟! گفت کاری رو که اگه دوست پسر داشتی اون برات میکرد... پرسید دوست داری؟ یا اذیت میشی؟ من چیزی نگفتم و سکوت کردم... اونم با خیال راحت تری ادامه داد... پرسید مادرت کی میاد؟ گفتم به این زودیا نمیاد(منم کونم میخارید انگار)... پرسید میخوای بدونی دوست پسرا دیگه چیکارا میکنن؟ من سرخ بودم و چیزی نگفتم... حالا دیگه می دونستم داره چی کار میکنه و چه نیتی داره... بارها پدر و مادرم رو حین این کارا دیده بودم... دست منو گرفت برد توی سوتین خودش... گفت تو هم امتحان کن... آروم بی حس سینه هاشو میمالیدم... حس خوبی داشت... حالا دیگه تقریبا تو بغلش بودم... اون یکی دستش که داشت پشتمو میمالید یواش یواش رفت توی شرتم و رسید به چاک کونم... من باز با حالت ترس نگاهش کردم... گفت نترس من میدونم دارم چی کار میکنم... خیالت راحت... تا بامنی از هیچ چی نترس... داشت کون و سینه مو میمالید و خیلی حس خوبی داشت... بعد دست منو برد توی شرت خودش و گذاشت روی کسش... داشتم از کنجکاوی میمردم که کسش رو ببینم... اتفاقا ازم پرسید میخوای ببینیش ؟ با سر گفتم آره... وقتی کسش رو دیدم کیف کردم... البته الان بیشتر میفهمم که چه چیزی بود... آخه قبلا وقتی بچه تر بودم و با بعضی از خانوما حموم میرفتم، کساشون رو دیده بودم، ولی این خیلی تمیز و خوش حالت بود... بعد خواست که مال منوببینه... آروم شرتم رو کشید پایین و من هیچ کاری نمیکردم... یه کم مالید و بوسید و بعد گفت دوست داری خیلی بیشتر ادامه بدی؟ بازم چیزی نگفتم... گفت خب حالا که دوست داری گاهی اوقات بیا خونه ما تا با هم بازی کنیم... وقتی رفت چه حالی داشتم... لحظه شماری میکردم واسه وقتی که برم پیشش... از اون روز حالا خیلی میگذره... ما حتی از اون محل هم رفتیم ولی رابطه ما هنوز هم ادامه داره و رابطه با ایشون جز لزهای خیلی خوبه منه... اگه فرصتی دست بده داستان اولین باری که من رفتم پیشش رو هم میگم براتون... الهه لوپز....
قوانین امضا بخون و رعایت کن
ارسالها: 61
#27
Posted: 28 Sep 2012 01:07
لز من و دوست تپلم
سلام دوستان
میخوام خاطره ی خودم رو از اولین لزی که با دوستم داشتم رو بهتون بگم. من پارسال 18 ساله بودم و سال آخرم بود برای کنکور رفتم مدرسمو تغییر دادم اونجا با دختری به اسم نیوشا آشنا شدم که خیلی سفید و تپل بود با اینکه زیاد خوشگل نبود ولی یه جورایی به دل میشست. منم همیشه عاشق لز بودم چون از پسرا به شدت بدم میاد و با دخترا راحت ترم.خلاصه منو نیوشا حسابی با هم صمیمی شدیم تا اینکه یه روز که مامانم اینا خونه نبودن دعوتش کردم خونمون. خودم قبلش رفتم حمام و یه تاپ گردنی قرمز با شورت خیلی کوتاه لی پوشیدم و مخصوصا شورت و سوتین نپوشیدم تا سینه ها و کونم حسابی خودشونو نشون بدن.خیلی اشتیاق داشتم زودتر بیاد. بلاخره انتظارم به سر رسید و در خونه رو زد. یه مانتوی کوتاه و خیلی خیلی تنگ پوشیده بود با شلوار چسب که اندام تپل و سکسی شو انداخته بود توش. مانتو و روسری شو در آورد. وای خدایا چی میدیدم. یه تاپ مشکی خیلی چسب پوشیده بود و سینه ها افتاده بود بیرون. پیدا بود که سوتین تنش نیست . براش مشروب بردم.یه ذره که دوتایی خوردیم و گرم شدیم گفتم حالا دیگه وقت رقصه. جفتمون یه ذره رقصیدیم اونم چه رقص سکسیی. وقت رقص هم چند بار همدیگه رو بغل کردیم. دیگه تو حال خودم نبودم. خسته شدو نشست منم کنار نشستم و گفتم اگه خسته شدی برو تو اتاقم دراز بکش. گفت من که تنهایی دراز نمیکشم تو هم خسته شدی بیا منم از خدا خواسته رفتم و کنارش رو تخت دراز کشیدیم و با هم حرف زدیم. منم همون طور با موهاش بازی میکردم و اونم دست به گردن من می کشید. کم کم دستشو برد پشت و یقمو باز کرد و سینه هامو آورد بیرون و گفت وایی چه سینه های بزرگی داری و سرشو برد طرف سینه هام و شروع کرد به مک زدن. منم محکم به خودم فشارش میدادم و کمرشو میمالیدم و آروم دستمو بردم پایین و زیپ شلوارشو باز کردم و کسشو میمالیدم. هنوز داشت سینه هامو مک میزد منم که حسابی اه و اوهم در اومده بود سرمو برد کنار گوشش و زیر گوششو زبون زدم. 5 دقیقه ای به همون حالت بودیم کس جفتمون خیس خیس شده بود. بهش گفتم برعکس شو و 69 کس همدیگه رو حسابی لیس زدیم. خیلی به کارش وارد بود و باچوچولم بازی میکرد. منم زبونمو میکردم تو کسشو در میاوردم.بعد از چند دقیقه گفتم این طوری فایده نداره رفتمو و از تو کشوم کیر مصنوعیو کشیدم بیرون و گفتم اول تو منو میکنی یا من تورو؟گفت اول خوشگل ترا و به سمت من اشاره کرد. منم کیرو دادم دستشو پشتمو کردم که گفت شیرین این طوری اصلا حال نمیده. بزار از جلو بکنمت. گفتم من پرده دارم.گفت خب پردتو میزنم تو که نمیخوای ازدواج کنی هر وقت خواستی برو ترمیم. منم تو عالم مستی قبول کردم. کیرو گذاشت لا پاش که به خودشم حال بده و گذاشت دم کسم. من به خیال اینکه چون دفعه اولمه آروم میکنه پاهامو گذاشتم رو شونشو و چشمامو بستم. که یهو یه احساس سوزش وحشتناک تموم تنمو گرفت. با سرعت و فشار تمام کرده بود تو کسم. به طوری که تا چند ثانیه اصلا حال خودمو نمیفهمیدم. دوباره کشیدش بیرون که دیدم تموم کیر مصنوعیو و کسم خونیه خدایی خیلی درد داشتم ولی بیشتر حال کرده بود گفتم نیوشا تورو خدا زود بکن اونم این دفعه آروم تر کردو تند تلمبه زد. همون طور که تلمبه میزد کیر به کس خودشم کشیده میشد و حال میکرد اونقدر تلمبه زد تا یه لرزش خوشایند تموم تنمو گرفت و ارضا شدم. وقتی دید ارضا شدم کیرو کشید بیرون و گفت نوبت منه. منم کیرو دستمال کشیدمو و خونمو ازش پاک کردم. به نیوشا گفتم به پهلو بخوابه و خودم برعکس خوابیدم کنارشو ته کیرو گذاشتم تو دهنمو کردم تو کسش. خیلی حشرش زده بود بالا به طوری که صداش دوباره کسمو خیس کرد.بر عکس اون من آروم آروم تلمبه میزدم تا بیشتر شهوتی بشه و منو بیشتر با صداش شهوتی کنه. وقتی حس کردم نزدیک ارضا شدنشه تند تند تلمبه زدم تا ارضا شد. هر دو مون خیلی بیحال بودیم. کنار هم دراز کشیدیم و یکم از هم لب گرفتیم و خوابیدیم. یک ساعت بعد بیدار شدیمو با هم رفتیم حمام و همدیگه رو شستیم و لباساشو پوشید و رفت. بعد از اون تقریبا هفته ای یه بار با هم لز داشتیم تا دو ماه پیش که با دوست پسرش تو خیابون دیدمشو بهم زدیم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
ارسالها: 131
#28
Posted: 30 Sep 2012 12:24
لز من و میناجون
سلام من سارام 28 سالمه چهار ساله ازدواج کردم قدی حدود 175 موهای بلند سینهایی متوسط با پوستی برنزه عاشقه سکسم و عشق دیدن فیلم سوپر حداقل روزی یک بار با علی (شوهرم) رابطه دارم ولی راستشو بگم اونجوری که دلم میخاد ارضا نمیشم همیشه تو سکس دنبال هیجان بودم داستان از اونجا شروع شد که یک روز مینا که یکی از دوستای صمیمیمه منو به یه مهمونی دعوت کرد مینا هم سن منه ولی 1 ساله از شوهرش جدا شده و اینم بگم که مورده تایید شوهرمه. بهش گفتم علی سر کاره نمیتونه بیاد گفت اصلا قرار نیست علی بیاد این یه مهمونی مجردیه گفتم آخه به علی چی بگم گفت اونو من میگم شب علی اومد مینا زنگ زد گوشیو علی برداشت بعد از چند دقیقه حرف زدن وخندیدن علی خداحافظی کردو گوشیو داد به من مینا گفت به علی گفتم با مامانم اینا میخایم بریم باغمون تو فشم علییم قبول کرده تو هم فردا صبح اماده شو میایم دنبالت لباس املی نیاری منم قبول کردمو خداحافظی کردیم فردا صبح مینا با ماشینش اومد دنبالم سیاوشم (دوست پسرش) باهاش بود بعد از یک ساعت به باغ سیاوش رسیدیم رفتیم تو اونجا یه پسر دیگه ایی هم بود اسمش محسن بود که دوست سیاوش بود چهره جذابی داشت قدی بلند پوستی برنزه بعد از سلام کردن منو مینا رفتیم داخل خونه که لباسامونو عوض کنیم به مینا گفتم پس بقیه مهمونا کجان گفت این یه مهمونیه چهار نفرست گفتم اگه بگم شاید نیای حالا هم سریع لباساتوعوض کن زشته منم یه لباس تابستونی زرد دکلته خیلی کوتاه که تا زیر باسنم بود پوشیدم مینا هم یه تاپو شلوارک پوشیدو رفتیم پیش بچه ها چشم محسن با دیدن من برق زد به مینا گفت همونجوری که میگفتی دوسته نازی داری منم گفتم مینا جون لطف داره بعد از خوردن نوشیدنی که یه شامپاین علا بود مشغول ورق بازی شدیم منو محسن باهم یار شدیم شرطم کردیم هرکی برد برای گروه بازنده شرط بزاره شامپاین داشت تاثیرشو میزاشت کلم داغ داغ شده بود از چشای محسن بگم که هروقت نگاه میکردم تو سینه های من بود اخه از حق نگذریم من سینه های قشنگی دارم هیز بودن محسن کار دستمون دادوبازیو باختیم مینا با سیا بعد از فکر کردن گفتن باید دوتایی برین تو استخراول چشام گرد شد ولی چاره ایی نداشتم باید قبول میکردم رفتیم دم اب که مینا گفت میخای با این لباسا بری تو اب گفتم اخه لباسی دیگه ندارم گفت من فکر اونجاشو کردم رفتیم تو اتاق یه مایو دو تیکه ابی از تو ساکش در اورد بهم گفت بپوش گفتم اینو بپوشم گفت مگه دنبال هیجان نیستی پس نه نگومایو رو پوشیدم رفتیم پیش بچه ها رسیدیم دم استخر دست محسنو گرفتم پریدیم تو اب به مینا گفتم ابش خنکه شما هم بیاین اونم از خدا خاسته تاپوشلوارکشو در اورد با شورت و سوتین پرید تو اب محسن خودشو تو اب به بهانه های مختلف میمالید به من منم خودمو زده بودم به اون راه بعد از چند دقیقه شنا کردن مینا گفت میخوای افتاب بگری منم قبول کردم چهارتایی از اب رفتیم بیرون دو تا تخت بغل اب بود به مینا گفتم کرم داری گفت الان میمالم رفت 2 کرم اوردگفتم برام میمالی گفت بده به محسن بماله گفتم اخ روم نمیشه گفت رو شدن نداره بعد گفت بچه ها میاین پوشتمون کرم بمالید اوناهم از خدا خاسته اومدن جفتمون به پشت خابیدیم محسن کرم ریخت پوشتم شروع کرد به مالوندن خیلی حال میداد بعضی وقتاهم دستشو میبرد زیر شرتم بهم گفت بر میگردی رو بدنتم بمالم تا برگشتم دیدم سیا افتاده رو مینا داره لباشو میخوره تا به خودم اومدم لبای محسنو رولبام حس کردم با چه ولعی لبامو میخورد خودشو انداخت روم کیرشو میمالیدبه کسم تازه فهمیدم کیر چیه کلفت که گرمیشواز روی شورتش حس میکردم تو همون حالت شورتمو از پام در اورد نشست جلوی پام لباشو گذاشت رو کسم شروع کرد به خوردن کسم وای چه لیسی میزد صدای جیغو فریاد مینا هم از اونور میومد تو همون حالت سیا از رو مینا بلند شد به سمت ما اومد کیرشو کرد تو دهنم مینا هم افتاده بود رو سینهام میک میزد تو همین حالت محسن خابید رو تخت منو خابوند روخودش مینا کیر محسنو کرد تو کسم از درد جیغ میزدم داشت عقب جلو میکرد که سیا کیرشو کرد تو دهن مینا بعد در اورد کرد توی کون من داشتم جر میخوردم مینا هم تخمای جفتشونو لیس میزد چه صحنه ای بود دوتایی بلند شدن من و مینا روخابوندن افتادن رومون تلمبه میزدن به نوبتم جاهاشونو عوض میکردن ولی انصافا کیر محسن یه چیز دیگه بود بعد بلندمون کردن کیراشونو کردن تو دهنمون در حال ساک زدن بودیم که سیا ابش امود میناهم با حرس کیرشو میخورد تو همون موقع هم محسن اهی کشیدو ابشو پاشید روسینهام داغ داغ بود بعد از چند دقیقه لب بازی با هم رفتیم حموم نهار خوردیم وبه سمت تهران راه افتادیم بعد از اون جریان دیگه من محسنو ندیدم ولی با مینا وسیا بار ها با هم سکس داشتیم
ویرایش شده توسط: 1365manhunt
ارسالها: 2517
#29
Posted: 28 Oct 2012 12:02
اولین لز در میانسالی
سلام من لادن هستم مدتی میشه که با این سایت آشنا شدم و خیلی خوشم اومد واسه همین تصمیم گرفتم داستان خودم را برایتان ارسال کنم اما داستان من با همه داستانهایی که خواندید فرق میکنه البته نمیخوام مقدمه چینی کنم چون از این کار خوشم نمیاد پس یه راست میرم سر اصل قضیه : من لادن 49 ساله از یکی از شهرهای ترک زبان هستم شوهرم را 8 سال پیش بر اثرسانحه تصادف از دست دادم با اینکه با عشق ازدواج نکرده بودم ولی همسرم مرد مهربان و باشخصیتی بود و در تمام این سالها من و دو فرزندم در رفاه نسبی و کاملا خوشبخت زندگی می کردیم . بعد از مرگ او تصمیم گرفتم هرگز ازدواج نکنم چون فرزندانم در سنین بلوغ قرار داشتندو دلم نمیخواست عواطف و احساسات آنها دچار لرزش و صدمه ای بشود .
اما از سوی دیگر مسئله سکس خودم بود که روز به روز بیشتر میشد و چاره ای نداشتم جز خود ارضایی، بعضی وقتها چنان حشری میشدم که هر چیزی که دم دستم بود وارد کسم میکرد از دسته برس گرفته تا شیشه کوچک آب معدنی دیگه به این کار معتاد شده بودم اکثر شبها در اتاقم را قفل میکردم و خیار، کدو و موز را داخل کسم می کردم واسه همین همیشه به بچه ها می سپردم به محض تمام شدن این میوه ها میوه بخرند و یه شب که حسابی داغ کرده بودم و دخترم در اتاقم مشغول درس خواندن بود به حمام رفتم کسم حسابی داغ شده بود دقایقی مالیدم و یکم کف شامپو زدم با اینکه سوزش داشتم اما لذت هم می بردم چند تا از انگشتامو کردم تو ولی جای خیار و کدو را نمی داد دیگه حسابی اعصابم داغون شده بود که چشمم به شامپوی خارجی پسرم افتاد که ظرف استوانه ای خوشگلی داشت به آن هم کف زدم و کردم تو کسم البته هم نسبتا کلفت بود و هم برجستگی هایی داشت که خیلی درد کشیدم اما باید ارضا میشدم دوباره درون وان نیم خیز دراز کشیدم و ظرف شامپو را تا نصفه دادم تو ... به سختی جلوی صدایم را گرفته بودم و بعد از چند باری عقب و جلو کردن ارضا شدم .
از آن شب به بعد اکثرا در حمام حال میکردم یا با همان ظرف شامپو و یا با کدو و موزهایی که یواشکی دور از چشم بچه ها می بردم حمام . بعضی وقتها از کارهای خودم هم خنده ام می گرفت آخه من یه خانواده مذهبی داشتم و مطمئن بودم کسی هم با چشمهای خودش مرا در آن حال می دید باور نمیکرد راستی یه خورده هم از اندامم بگم بهتره قدم 165 وزنم 68 یکم توپولم سایز سینه هام 80 و کونم بعد از زایمانم حسابی بزرگ شده، رنگ پوستم خیلی روشنه و کسم هم مثل همه کس های ایرانی .
وماجرای اصلی از روزی شروع شد که با فریبا در سوپرمارکت محله آشنا شدم به نظر چند سالی از من جوانتر بود و بر خلاف من که همیشه چادر و با حجاب کامل رفت و آمد میکردم او با مانتو و آرایش زیبایی بیرون میرفت . خیلی زود با او صمیمی شدم و رفت و آمد خانگی هم داشتیم . فریبا هم مثل من بیوه بود اما او دو سال پیش طلاق گرفته بود و تنها دخترش با پدرش زندگی میکرد و ماهی چند بار هم کنار فریبا می ماند .فریبا زن مهربان و بزله گویی بود و من هم که در این سالها از تنهایی پدرم درآمده بود در کنار او روحیه ام حسابی تغییر کرده بود و دختر و پسرم هم از اینکه می دیدند من از گوشه گیری خلاص شده و اکثرا با فریبا به پیاده روی و خرید می روم خوشحال بودند .
تا اینکه یه روز خونه فریبا مشغول پاک کردن سبزی بودم که فریبا وشگونی از کونم گرفت و با خنده گفت : عجب کونی داری هااا، لامصب داره دیوونم میکنه و منم حرفش و به شوخی گرفتم و خندیدم و بعد از ظهر همان روز که در هال دراز کشیده بودم و سریال می دیدم فریبا کانال ماهواره را عوض کرد و با دیدن فیلم سوپر شوکه شدم شاید باور نکنید من در تمام عمرم چند دقیقه بیشتر آنهم به طور تصادفی صحنه های سکسی ندیده بودم و دخترو پسرم را هم به شدت از این کارها منع و حسابی حواسم به فیلم و سی دی هایشان بود تا خدایی نکرده آلوده این فیلمها نشوند . فریبا کنارم نشست و گفت: تو هم خوشت میاد من که حسابی لذت می برم گفتم نه فریبا ... لطفا کانال و عوض کن فریبا با لحن وسوسه انگیزی گفت : چرا عزیزم ؟ ببین چقدر حال میده گفتم : از ما دیگه گذشته فریبا واسه چی باید اینارو ببینیم ؟ فریبا گفت : لادن جون بچه هات امل بازی رو بزن کنار... دارم می سوزم حالم خیلی بده بزار امروز حال کنیم باشه ؟ منکه گیج و منگ شده بودم با من من گفتم : فریبااین کارها زشته ... دست بردار ... فریبا به آرامی لبهایش را روی صورتم کشید و گفت : عادت میکنی یعنی باید عادت کنی خیلی حال داره هااا .... میدونم که چندسالیه سکس درست و حسابی نداشتی اما امروز بهت حال میدم ... فریبا همچنان مشغول نوازش و بوسه صورت و گلوم بود که کنترلم را از دست دادم واقعا داشتم لذت می بردم فریبا خیلی ماهرانه تحریکم کرده بود آرام آرام سینه هایم را مک میزد و کسم را از زیر دامنم می مالید ابتدا شرم و خجالت مانع از آن میشد که کاری بکنم یا صدایی از خودم دربیارم اما وقتی شروع به خوردن کسم کرد دیگه از خود بی خود شدم به شدت آه و ناله میکرد و او هی لبهای کسمو از هم باز میکرد و مک میزد کسم حسابی آبدار شده بود اینبار فریبا به حالت نشسته کسش را جلوی دهانم گذاشت البته هنوز شورت داشت با کمی تردید یکم مالیدم و بعد شورت مشکی اش را کنار زدم و لبهای کسش را به دهان گرفتم وااای چه حالی می داد ... صداهایی که فریبا درمی آورد دیوانه ام میکرد 2 تا انگشتم را کردم تو کسش و او ناله میکرد: بیشتر .. بیشتر دارم می میرم منم 4 تا از انگشتام کردم و فریبا خودش دستم را گرفت و بهم فهماند که چجوری عقب جلو بکنم منم بدون تامل انگشتامو هی عقب و جلو کردم تا اینکه فریبا بلند شد و گفت الان دیگه نوبت کس ناز توست یه حالی بهش میدم که نتونی یه روز هم بدون من دوام بیاری. منم که داغ داغ بودم آرام آرام ناله میکردم فریبا پاهامو به طور کامل از هم باز کرد و کس توپولمو یکم مالید بعد یه کرمی که نمیدونم چی بود مالید دیگه با صدای بلند آه و ناله میکردم فریبا اجازه حرکت پاهامو بهم نمیداد و این خیلی حشرکننده بود ابتدا با انگشتاش تو کوسم کرد و بعد چند تا ضربه به کوس و کونم زد که حسابی سرخ شده بودند البته کسم یکم مو داشت که این فریباو بیشتر حشری میکرد بعد بلند شد و فوری دو تا بادمجان نسبتا بزرگ و کلفت آورد همانطوری که پاهامو از هم باز کرده بود تفی به کس و بادمجان کرد و آرام آرام بادمجان را تا نصفه در کوسم جا داد و عقب و جلو میکرد خیلی لذت داشت نمی توانم حتی به زبان بیاورم که در چه حالی بودم خیلی ماهرانه عقب جلو میکرد تا اینکه متوجه شدم آن یکی بادمجان را هم با کرم لیز میکند ابتدا فکر کردم آنرا هم میخواد بکنه تو کوس خودش ولی فریبا با لبخندی بهم فهماند که کار دیگری میخواد بکند سوراخ کوسم را مالید و در حالیکه سعی میکرد انگشتش را بکنه تو گفت : چه کون تنگی داری لادن، تا حالا افتتاح نشده ؟ سرم را بلند کردم و گفتم نه خوشم نمیاد تو هم کاری نداشته باش ولی فریبا بدون توجه به حرف و حتی التماس من به سختی چندتایی از انگشتاشو کرد تو کونم و خودشو انداخت روم تا نتونم تکون و مقامتی بکنم خیلی درد داشت اما در برابر هیکل درشت فریبا نمیتونستم کاری بکنم و او با زیرکی کامل در یک لحظه جای انگشتاشو با بادمجان عوض کرد حالا دیگه یه بادمجان تو کوسم بود و یکی تو کونم و فریبا اونارو عقب جلو میکرد... یکم داد زدم و فریباو فحش دادم اما بعدش بادمجان تو کونم جا باز کرد و از شدت دردش کم شد، پاهامو که از هم باز کرده بود به سختی هم نگهشون داشته بود که نتونم به هم نزدیک کنم . فریبا که فهمید لذت می برم جای بادمجان هارو عوض کرد و اینبار تند تند عقب جلو میکرد چیزی نمونده بود که آبم بیاد بادمجان را از کوسم بیرون کشید و خودش دراز کشید و گفت حالا نوبت توئه زود باش شروع کن ... دارم می میرم منم همچنانکه یکی از بادمجانها تو کونم بود لبهای کوس فریباو از هم باز کردم کوس ترو تمیزی داشت و حسابی داغ و آبدار بادمجان را تو کوسش کردم و تند تند تلمبه زدم و فریبا هم بادمجان تو کونم را عقب جلو میکرد همین که آب من اومد بادمجان را از کونم بیرون کشید و به سختی کرد تو کونش ، منم چند باری جای بادمجانها را عوض کردم تا اینکه ارضا شد و آبش اومد ... منم که حسابی خسته شده بودم کنارش دراز کشیدم و فریبا لبای کوسمو که هنوز بازمونده بودند به هم چسبوند و چند بار بوسش کرد و کنارم خوابید .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#30
Posted: 10 Dec 2012 11:56
لز من و دختردایی
اول از خودم برانون بگم من میترا 23 از مشهد
قدم 165 وزنم 60 سایز سینم 70 دور باسنم 55 خوب بریم سر اصل مطلب ...
این داستان بر میگرده به 3 سال پیش که ما میخواستیم خونمونو عوض منیم من و مامانم با خواهر بزرگترم رفتیم داییم مامانمو زندایمو داییمو خواهرم باهم رفتن خرید وسایل خونه من با پریسا دختر داییم مه 1سال ازمن کوچیکتره باهم تو خونه موندیم بعداز این مه همه رفتن پریسا گفت من میرم حموم منم با کامپیوتر رقتم تو نت شروع کردم به گشتن تا این که رقتم تو سایتای سکسی بعد از کای نگاه کردن یهو به ذهنم رسید برم تو سایتای لز زدمو رفتم داشتم تگاه میکردم که حشرم زد بالادستمو تو شلوارم کردم شروع کردم به مالیدن خودم که پریسا صدام زد گفت بیا پشتمو بشورمنم که حسابی خشر شده بودم رفتم تو حموم وایییییی چی میدیدم پریسا لخت سفید با بدنی بدون مو قدش 160 سایز سینشم مثل من 70 بوذ بعد همین جوری فقط نگاش میکردم که پریسا گفت چته مگه چیزه عجیبی دیدی هرچی تو داری منم دارم اما مال اون یچیز دیگه بودخلاصه پشتشو شستم اومدم بیرون چند دیقه بعدشک پریسا اومد با یه حوله منم هنوز تو کف پریسا بودم که اومد پیشم نشست گفت میترا منم میخوام جا خوردم گفتم چی میحوای گفت میخوام بدنتو ببینم منم که فند تو دلم لب شد شروع کردم ناز کردن که نه نمیشه که اونم ناراحت شد پاشد رفت تو اتاقش درو بست منم لباسامو دراوردم رفتم دم اتاقش درزدم گفت بیا تو رفتم تو یهو پریسا خوشکش زدکه منو اینجوری میبینه رفتم کنارش روتخت نشستم یهو مثل دیونه هاخوابوندمش رو تخت شرو کردم به لب گرفتن اولش همراهی نمیکرد اما بدش ازمن بهتر بلد بوددیگه داغ داغ شده بودیم یواش رفتم پایین شرو کردم به خوردن ممه هاش خیلی نازو گوگولی بود داشت حال میکرد ناله هاش منو بیشتر وادار به خوردن پستوناش میکرد با دندونم نوک سینشو میکرفتم میکشیدم این کار نالشو به جیغ تبدیل مرد وایییییییی نتد نتد نفس میکشید رفتم سراغ کسش وااااااااااااایییی تمیز بوی خیلی خوبی میداد وا ولع تمام خوردن چوچوله هاشو شرو کردم دیگه حال پریسا دسته حودش نبود داد میزد میگفت میترا بخورررررررر زبونمو میکردم تو کسش در میاوردم چند بار که این کارو کردم یهو تمام ابشو خالی مرد تو صورتم بدنش بد جوری میلرزید اما من هنوز مونده بوذم باید منم ارضا میکرد بدازاین که حالش جا اومد شرو کرد به خوردنم سیته هامو این قدر خورد که بدنم شرو کرد به لیزیدن زود رفت دم کسم هنوز کاملا ارضا نشده بودم که با دو تا انگشتش میکرد تو کونم با زبونشم برا میخورد چوچولموگرقت دهنش میک میزد که دیگه داشتم داد میزدم که بلدنم لرزیدو ابم اومد تمام ابمو خورد بعدش شرو کردیم لب گرفتن تا حالم جا اومدو باهم رقتیم حموم اونجاهم یکم باهم بازی مردیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash