ارسالها: 9253
#41
Posted: 6 Dec 2013 21:38
لز با خانم چاق قدکوتاه
من مهنازم میخوام یکی از خاطراتمو که مربوط میشه به لزمنو یک خانم چاق قد کوتاه براتون بگم امیدوارم خوشتون بیاد.....اول ازخودم بگم من 33ساله متاهلم وخانه دارم دوتا بچه 8ساله و12ساله که هردوشون دخترن دارم من قدم متوسطه یک کم چاقم سینه هام چون بچه شیر دادم کمی بزرگ شدن وتو چشم میان مخصوصا اقایون خیلی نگاه میکنند.خوب بریم سر اصل مطلب...ماجرا ازاونجاشروع شدکه من شوهرم کامران به خاطریک چک بی محل که برای دوستش کشیده بود افتاد زندان وما چندوقتی زندگیمون ریخت بهم هم ازنظر مالی وهم از نظر تنهایی منو بچه ها چون تمام خانواده ما لاهیجان بودن از طرفی بچه ها مدرسه میرفتند ومنم دنبال کار کامران بودم .تااینکه یکی از دوستانم منو معرفی کرد به خانمی که فامیلشون بود وشوهرش خیلی خرش میرفت تاشایدبرامون کاری بکنه تااز این وضعیت نجات بگیریم ...خلاصه تلفن اون خانم که اسمش مهری بودو به من دادومن تلفنی ادرسو مهری رو گرفتم وقرار شدفردا تاقبل از ظهر برم اونجا دم درمنزلش ......خلاصه کلی امیدوار شدم وفرداش بعداز اینکه بچه هام رفتن مدرسه منم براه افتادم وبعد از کمی گشتن ادرس منزلشو گیر اووردم ورفتم دم خونشون که انصافا خونه گرونقیمتیم بود.زنگ خونشونوزدم وبعدازجواب دادن اومد دم در .وقتی امد دیدم خانمی 37.38ساله چادری قد کوتاه وچاقالو سینه هاش به قدری گنده بود که از زیر چادر قشنگ برامدگیشون مشخص بود ولی چهره زیبایی داشت وبعداز سلام واحوال برسی تعارف کرد رفتم تو از همون لحظه اول سنگینی نگاهش بروی خودمو حس کردم ولی گفتم باخودم فکر بیخودی میکنم.خلاصه رفتیم توکه الحق خونه زندگی خوب وقشنگی داشت وقتی چادرشو ازروی سرش برداشت چشمام از تعجب داشت میزد بیرون چون یک بلوز تنگ تنش بود میشد بگی سازمان گوشت بود تااون موقع من فکر میکردم سینه ها وکون من از تمام زنای فامیل وهمسایه گنده تره ولی مال مهری تقریبا دو برابر من بود.....
خلاصه بعد از کلی حرف زدن و درد دل کردن با مهری خانم شماره تلفن من ومدارک از من گرفت وقول داد به شوهرش بگه همه چیزو درست کنه...بعدازاون جریان تقریبا هرروزبا هم در تماس بودیم ودو.سه بار دیگه هم بدیدنش رفتم وهمش هم حرف از درست شدن کار شوهرم وامیدواری میداد وخلاصه کلی باهم دوست شدیم وحرفای خودمونی میزدیم که بیشتر وقتا هم حرفو به سکس وحالا که شوهرت نیست چکار میکنی وچقدر تو خوشگلی ویک بارهم به شوخی با دستش یکی از سینه هام رو فشار داد ولی من فکر نمیکردم اون خانم محترم چادری به همجنس خودش نظر داره ...خلاصه بعداز 12روز یک شب مهری زنگ زد به تلفنم وبا خوشحالی گفت کار کامران درست شده وهم این روزا با وصیقه ای که باید بزاری ازاد میشه ودراخر گفت که فقط یک مشکل کوچیک هست که اونم به دست تو وامیشه .من ازطرفی خوشحال بودم واز طرفیم متعجب که اون چه مشکلیه که به دست من وا میشه ......خلاصه فردای اون روز من طبق قرارمون رفتم خونه مهری خانم وقتی وارد شدم دیدم مهری بایک تاب خبلی بازکه تقریبا بیشتر سینه های بزرگش بیرون بود وبا یک دامن کوناه که تمام رونهای کلفتش معلوم بود .میشد بگی بااون هیکل چاقش میخواست برای من دلبری کنه ومحیط رو برای راضی کردن من اماده کنه ....
وبعدمدتی که گذشت ومن ازاون ازمشکلی که به دست من وامیشه سووال کردم درجواب چیزی گفت که نزذیک بود سنگ کوب کنم .مهری جنده خانم به من گفت که عاشقت شدم وباید همین الانم بریم تو اتاق خواب ولز کنیم یا اینکه اگه از این در رفتی بیرون شوهرت تااخر عمر تو زندان میمونه ...اول خواستم بیخیال همه چیز بشم وبرم چون اصلاتصور نمیتونستم بکنم من با یک زن دیگه لخت بریم تو بغل هم اونم با مهری بااون هیکل چاق وقد کوتولش چون تابحال غیر از زمان دبیرستان که باالهه یک بار از روی لباس من سینه های الهه رو واونم کوس منو مالید دیگه حتی به همجنسبازی با خانمهافکر نمیکردم اونم تو زمان متاهلی وخانه داری . ولی وقتی فکر شوهرم وبچه هام رو کردم راضی شدم ..........خلاصه سرتونو درد نیارم من راضی شدم وبا مهری رفتیم تو اتاق خواب ودیگه از زور ناراحتی نفهمیدم چیشد فقط وقتی به خودم اومدم دیدم لخت مادر زاد روی تخت خوابیدم ومهری هم لخت افتاده روم وداره سینه های گندمو میماله ومیخوره وهی قربون صدقه من میره وبعداز یک لب زورکی که از من گرفت وجوری افتاده بود روم وسر سینمو میخورد که هم نفسم گرفته بود وهم گریه ام گرفت .وبعد سینه های بزرگشو داد من خوردم .بعد از مالیدن وخوردن ولب گرفتن رفت سراغ کوسم وبعد از کمی بازی کردن با چوچولم شروع به لیس زدن ومکیدن تمام کوسم کرد جوری که حتی شوهرمم اونجوری ماهرانه نخورده بود.
اینجا بود که من کم کم تحریک شدم ودیگه التماس وگریه هام تبدیل به اه اوه کردن ودو بار ارضا شدنم ختم شد ...وبعد مهری ازروم بلند شدوگفت مهناز جون کوس نازم حالا تو بیا منو ارضا کن خلاصه من بری اولین بار هم سینه ها وهم کوس چاق یک زن دیگه را خوردم ومالیدمو ارضاش کردم هر کدوم سینه های مهری انقدر گنده بود که بایذ دو دستی میگرفتم ومیخوردم وقتی کوس گنده مهری میخوردم دماغم میرفت تو کوسش وخلاصه بعد از ارضا شدن نزاشت من برم ویک بار دیگه هم بعد از ظهر بامن لز کرد که من کمی یاد گرفته بودم چکار کنم وزود ابشو اوردم ........بعد از 3روز کامران باوصیقه ای که گزاشتیم توسط شوهر مهری ازاد شد البته بعداز اون هم تازمان دادگاه به بهانه های مختلف 6باردیگه بامن لز کرد که البته اخرین بار مهری جنده با یک حاج خانم جنده دیگه به نام سودابه دو نفری بامن مثل وحشیای کوس ندیده لز کردن انقدر موقع کار سودابه جنده گیسامو کشید که تا چند روزسرم درد میکرد ...نوشته مهناز
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#42
Posted: 8 Dec 2013 23:09
لز با خانم خانه دار چادری
دوستان من مریمم 28 ساله قدم متوسط وبدنم نه زیاد لاغرونه زیاد چاقم کلابدنم نرماله وشغلم پرستار بیمارستانم وکمی هم ارایشگری بلدم خاطره ای که میخوام براتون بگم مربوط میشه به لز من با دوتا خانم خانه دار تپل مپل .البته برای من از این جهت هیجان داشت که تا بحال با خانم خانه دار چادری که متاهل ویک بچه شیری هم داشت لز نکرده بودم. من قبل از ازدواج وبعدازجدا شدن از همسرم چند بار با خانمهای مختلف از جمله خانمهای همکارتو بیمارستان ودوستای دیگم تجربه لز داشتم ولی هیچوقت فکر نمیکردم که با یک خانم خانه دار شوهر دار لز کنم .....خوب اما داستان من.....تقریبا4یا5سال پیش بود که ازطریق یکی از دوستام به اسم سیما که همسایه ما هم بود باخانم ارایشگری به اسم الهه که تقریبا 30ساله بود اشنا شدم وقرار بود اوقات بیکاری برای کار پیشش برم .این الهه خانم قیافه نسبتا خوبی داشت وبدنش کمی تپل باسینه های درشت وقدی تقریبا بلند و در کل خانم جذاب وسکسی بود.
اما ماجرا از وقتی شروع شد که من همون روز ای اول که ارایشگاه الهه میرفتم متوجه شدم الهه هم مثل من اهل لز بازی هستش وبا همون دخترای توی ارایشگاه که دوتا بودن وگاهی هم با یکی از دوستاش لز میکرد .خلاصه منم بعداز چند روز که حسابی باالهه دوست شدم کم کم سر حرف با اون باز کردم واز حالایی که باخانمهای مختلف کرده بودم براش تعریف کردم وقتی براش تعریف میکردم واقعا حشری میشدواونم واسه من از چند تالزی که کرده بود تعریف میکردوالبته جالب ترین خاطرهای که برام گفت از لزش بایک خانم خانه داربودبه اسم نسرین بودگفت که عاشق اینه که کوسشو لیس بزنی وبخوری چون شوهرش اینکارو نمیکنه وگفت که تازه بچه دومش به دنیااومده وکوسش خارش افتاده وهی الکی میادارایشگاه ولی جدیدا فرصت پیش نیومدکه باهم حال کنیم وخلاصه برام خیلی جالب بودوازش قول گرفتم که لز بعدی بااون خانم منم باشم خلاصه بعداز چند روزتوی یک فرصت مناسب منو الهه باهم لز کردیم وکوس وکون همدیگرو افتتاح کردیم که بعدا داستانشو مفصل مینویسم.....یک روز توی بیمارستان بودم که الهه زنگ زد وگفت بعدازظهر1ساعت زودتر بیاارایشگاه نسرین میخواد بیادتوهم بیااگه منم گفتم باشه وخداحافظی کردیم....بعدازظهر1ساعت زودتر ازمحل کارم زدم بیرون ورفتم به سمت ارایشگاه .
توی راه همش فکر به اون خانم یعنی نسرین میکردم که لز بانسرین برام تازگی داره وهیجان انگیزه خلاصه تو همین فکرا بودم که رسیدم ارایشگاه الهه ویکی از دخترای ارایشگاه اونجا بودن ولی چندتامشتری اونجا بود که برای من ضدحال بود وفکر کردم دیگه جور نمیشه ومرتبا اون دختره به منو الهه تیکه مینداخت ومیخندید ..درهمین حال وهوا بودیم که یک دفعه در بازشد ودوتاخانم چادری که یکیشون بچه بغلش بود اومدن تو که وقتی الهه به اونی که بچه بغل داشت گفت نسرین جون خوش اومدی تازه فهمیدم خودشه خانمی بود 31ساله چادری وتقریبا تپل وسفید وصورت خیلی خوشگلی داشت .خلاصه بعد از چند دقیقه هنوز چادر سرشون بودونسرین خانم داشت با الهه پچ پچ میکرد .بعد الهه اومد جلو به من گفت مریم جون توبیا بااینا برو خونه ی نسرین اونجا هیچ کس نیست /من به الهه گفتم اینا دونفرند اون خانمه کیه؟ الهه گفت دوستشه اونم کوسش خارش گرفته .منم زود کارامو میکنم میام تا یک حالی به این دوتا کوس تپل بدیم ...بعداز چنددقیقه راه رفتن رسیدیم به خونه نسرین البته تو راه کلی باهم حرف زدیم حتی فهمیدم اون یکی خانمه اسمش طیبه است وسه تا بچه داره وشوهرش شهرستان کار میکنه ...خلاصه رسیدیم ورفتیم داخل وقتی رفتیم تو نسرین بچه اش رو خوابوند روی تختش واومد تو حال وچادرشو از روی سرش برداشت وای چی میدیدم وقتی مانتوش رو هم که دراورد یک پیراهن نارنجی کشی که خیلی تنگ بودتنش بود که پستونای گندش داشت دکمه های پیرهنشو پاره میکرد وتقریبا یک بدن گوشتالو وکمی شکم دار وباسن ورونهای خیلی کلفت داشت که مثل بیشتر خانمهای خانه دار ایرانی بود .والبته طیبه دوست نسرین هم تقریبا همین مشخصات داشت فقط شکمش کوچکتر بود خلاصه با خودم میگفتم حالا چه جوری این دوتا زن گنده وکوس کلفت وتنهایی ارضا کنم وهی تو دلم به الهه ناسزا میگفتم که منو با اینا تنها گذاشت ..........
تقریبا 1ساعت از اومدنم گذشته بود واز الهه خبری نشد ومن حس میکردم که نسرین وطیبه دیگه طاقت ندارندوشهوت از چشاشون میریزه وکم کم حرفامون سکسی شدوصحبت از سکس وبعدم لزنسرین باالهه وکم کم منو نسرین کنار هم نشستیم ونسرین دستشو گذاشت روی پام وبا حالت شهوتناکی گفت: الهه جون خیلی تعریف تورو میکنه میتونی منو خوب کنی عزیزم؟ ومنم دستمرو گذاشتم روی یکی ازپستوناش وگفتم :مریضیت چیه عزیزم ؟درهمین حین طیبه ازپشت من دستاشو اورد وسینه هامو گرفت وگفت کوس نسرین تب کرده میتونی کاری براش کنی ؟گفتم اره جیگرمن هر دوتا کوس گنده ی شما روخوب میکنم ولباموگذاشتم روی لبای نرم وداغ نسرین وکمی لبای همدیگروخوردیم وبعد برگشتم وطیبه که مشغول مالیدن سینه های من بودوبغل کردم مشغول لب بازی شدیم ومن زبونموتاته میکردم تو دهان طیبه وبادستام پستوناشو فشارمیدادم وقتی برگشتم دیدم نسرین داره دکمه های پیراهنشو باز میکنه وبعد من رفتم جلوودوباره مشغول لب گرفتن شدیم ومن دستمو بردم پشتش وبند سوتین مشگی رنگشو باز کردم ,ودوتا پستونای گندش افتاد روی شکمش در همین موقع دستمو گرفت ومنو برد توی اتاق خوابش وخوابید روی تخت وبه من گفت بیا بیا کوس منو بخور من جنده تو والهه هستم کوسمو جر بده ...دیگه منم حشری شدم ولخت شدم وخوابیدم روی نسرین اونم سفت بغلم کرد وقتی رو ی تن وبدن تپل مپل نسرین خوابیده بودم
خیلی نرم بود سینه هام روی سینه های بزرگش مالیده میشدودقیقا کوسم وگذاشته بودم روی کوسش ومیمالوندم بهش ,طیبه هم لخت شده بود بغل ما خوابیده بود داشت با کوسش بازی میکرد وبادست دیگش داشت سینه خودشو میمالید .وبعد ازچند دقیقه لب گرفتن رفتم روی پستونای نسرین وبا دستا م شروع به مالیدن سینه های تپلش کردم ونوک پستونشو کردم تودهنم وشروع به میک زدن کردم طیبه هم از پشت داشت کوس منو میمالوند موقع میک زدن یک دفعه دیدم یک مایعی گرم وشیرین اومد تودهنم تازه یادم افتادکه نسرین بچه شیر میده ولی از بس حشری شده بودم تمام شیری که پستون نسرین میومد تو دهنم قورت میدادم ویک احساس لذت بهم دست میداد
خلاصه یک بارهم با دهن پر از شیر از نسرین لب گرفتم که اصلا خوشش نیومد وسرمو با دست فشار داد به سمت کوسش وبا اه اوه گفت بسه شیر خوردن جنده من کوسمو بخور مردم اه ه ه ه ه .من شروع به خوردن کوسش کردم واقعا تمییز وناز بود وخیلی تپل وسفید بود از اون ورم طیبه با سرعت سه انگشتی توکوس من تلمبه میزد وما خیلی حشری شده بودیم .وخلاصه اینکه نسرین ارضا شد .داشتم کوس طیبه رو میخوردم که الهه هم که کارش تموم شده بود رسیدوبه ما ملحق شد ا وما یک لز چهار نفری انجام دادیم که اونجا بود که نسرین وطیبه برای اولین بار کوس خوردن اونم کوس منو الهه رو البته تو قسمت بعدی ادامه این داستان یعنی لز منو الهه با نسرین وطیبه رو براتون مینویسم ...نوشته مریم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#43
Posted: 12 Dec 2013 14:30
سونیا لزبیـــــــــــــــــن
سلام من اسمم سونیاست ۲۳ سالمه قدم ۱۷۵ پوست سفیدی دارم و هیکلم خوب همه میگم خیلی خوشگلم، حتما هستم که میگن دیگه حالا نگین چه از خود راضیه... ۲-۳تا دوس پسر داشتم اما تجربه سکس نداشتم و علاقهای هم ندارم به سکس با جنس مخالف عوضش با جنس موافق خیلی حل میکنم البته اونایی که میخوام بهاشون باشم باید خیلی خوب باشن و خوشگل... من با دوستم و دختر عموم تجربه لز داشتم و تو کارم خیلی واردم جوری دختر عموم دیوونه وار عاشقمه و حتا از من خواست پردشو بزنم که واسه همیشه مال من بشه که من این کارو نکردم. اما حالا میخوام داستانه خودم و با عشق زندگیم شهلا واستون بگم، ۱۰ سال از من بزرگتره خوشگل و جذابه اول باهاش دوست شدم خیلی دوسش داشتم و باهاش آروم بودم و همیشه همه چیزو واسش تعریف میکردم اوایل دوستیمون خیلی بهم سخت میگذشت اما کم کم اوضاع بهتر شد عاشقش شده بودم و واقعا با تمام وجود دوسش داشتم و میخواسم باهاش باهاش باشن نه اینکه فقط سکس و لذت از همخوابگی باشه نه میخواستم باهاش باشم و آرومش کنم نوازشش کنم همه وجودمو پیشکشش کنم،
دلمو زدم به دریا و بهش گفتم شهلا عاشقت شدم خندید یه خندهٔ خوشگل که دیوونه بودم دیوونه ترم کرد گفت من که خیلی وقت عاشقت شدم گفتم بیا مال هم باشیم... فکر کردم حرفمو نفهمید بهش منظورمو فهموندم ترسیدم ناراحت بشه و بره اما نه... موند و حرفامو گوش داد آروم اومد تو بغلم، من داشتم گریه میکردم اشکم همینجوری جاری بودن صورتمو گرفت تو دستش و لبو بوسید گفت خیلی وقت این حسو دارم مرسی که حرفتو زدی بهم اگه بهت نگفتم واسه این بود که نمیخواستم آیندهاترا با یه تصمیم غلط نابود کنی گفتم من تورو میخوام همیشه و تا ابد مهم نیست چند سالته تا ابد بهات میمونم شهلا فقط لبمو میبوسید و میگفت آروم باش باهم رفتیم خونش من رفتم یه دوش گرفتم و اومدم جلوی تو ولو شدم رو کاناپه با یه لیوان آب پرتغال و کیک اومد نشست و سرمو گذشت رو پاهاش موهامو ناز کرد صورتمو نوازش کرد واقعا داشتم اون لحظه دیوونه میشدم از بس که میخواستمش ...
خمّ شد و لبمو بوسید ۱بار ۲بار ۳بار کشیدمش رو خودم واسه اولین بر لباشو گرفتم تو دهنم واقعا لباش خوشمزه بود خیلی لذت بخش بود همینطور که میبوسیدمش نوازشش میکردم (دوستانی که تجربه لز دارن میدونن که این کار خیلی لطیفه شایدم واسه من اینطوری بود) لباش و گردنش میبوسیدم کم کم صداش در اومده بود بهم گفت بیا بریم تو اتاق خواب، لباسامونو در آوردیم فقط شرت پامون بود تو بغل هم غرق شدیم نوازش و بوسه بود و یه دنیا عشق، خودمو کشیدم روش رفتم سمت سینه هاش و کم کم رفتم پاأین و پایینتر رسیدم به شرتش از روی شرتش کسشو بوسیدم و لیسیدم صداش در اومده بود و آهههههههه میکشید داشت دیوونه میشد شورتشو دعا آوردم و پاهاشو باز کردم کوسش خیلی تمیز و ناز بود شروع کردم به لیسیدن صداش رفته بود بالا خیلی بالا یهو منو کشید رو خودش و صورتمو گرفت تو دستش و گفت میدونی خیلی میخوامت و دوست دارم؟ منم لباشو بوسیدم و تو چشاش زول زدم و سر تکون دادم اومدم رو کوسش دوباره لیسیدم و لیسیدم و لیسیدم کل کس و کونشو لیسیدم چوچولشو با لبم میگرفتم با دندونم یکم فشار میدادم دیوونه میشد و صداش میرفت بالا...
همینطور که کسشو میلیسیدم با سینه هاش بازی میکردم یهو لرزید و محکم با ناخوناش به پشتم فشار وارد کرد فهمیدم ارضا شده گفت داره میاد، منم موندم تا آبش بیاد و همشو با عشق خوردم و اومدم پیشش خوابیدم بیحاله بیحال بود چشمای ناز و خوشرنگش خمار بود تو اون لحظه احساس کردم که چقدر واسم مهمه و دوسش دارم، میدونستم خسته شده واسه همین بغلش کردم و با ناز و نوازش و بوسههای من خوابید وقتی بیدار شد گفت که خیلی احساس خوبی داره و از اینکه باهم یه رابطهٔ اینطوری شروع کردیم خوشحاله، الان ۲ساله که با هم هستیم و واقعا از این وضع راضی هستیم عاشق هم هستیم و نیازی هم برطرف میکنیم اینم بگم که من بهش اجازه دادم که پرده منو بزنه اما ازش نخواستم که بذاره من این کارو بکنم که فکر کنه مجبوره خودش بعد از اینکه پرده منو زد خودشو در اختیار من گذشت واقعا ۲سال خیلی خوب رو با هم سپری کردیم و از هم راضی هستیم نوشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#44
Posted: 14 Dec 2013 18:21
لز من و صبا
ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻪ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﺎﺷﯽ ﮔﺮﯾﻢ ﺭﻭ ﺑﺒﺨﺸﯿﻦﺿﻤﻨﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﺷﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﻧﻦ ﮐﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻦ!
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ )ﺳﺎﺭﺍ(ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﮐﻼﺳﻤﻮﻥ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ!ﺍﺳﻤﺶ ﺻﺒﺎ ﺑﻮﺩ! )ﻣﺴﺘﻌﺎﺭ( ﻫﯿﮑﻞ ﭘـُﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ!ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺧﻤﺎﯾﯽ ﻟﺨﺖ!ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺯﯾﺮﺯﯾﺮﮐﯽ ﻫﯿﮑﻠﺶ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﺑﺰﻧﻢ!ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ)ﺟﻮﻥ ﻋﻤﻢ(!!! ﺩﺳﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ!ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺮﻡ ﺑﻮﺩﻥ!ﻫﻤﺶ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ... ﻣﻦ ﻭ ﺻﺒﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺷﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﮕﻪ ﻣﻦ ﻟﺰﻡ! ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺑﻐﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺖ ﺷﺪﻩ؟!ﮔﻔﺖ ﻧﻤﺮﻩ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺗﺮﻡ ﺍﻭﻟﻢ ﺯﯾﺮ ﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻼﻧﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺮﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺸﻪ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﻢ!ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﺭﯾﺰ ﺭﯾﺰﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ!ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺐ ﺑﯿﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ!ﮔﻔﺖ ﻭﺍﻗﻌﺎ؟!ﻣﺮﺳﯽ!ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﯽ!ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺍﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﯼ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺭﻩ! ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ!ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ)!ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻭﺵ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﺭﻡ(!ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﯽ ﺧﻮﻧﺘﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﺒﮑﺘﺮﻡ!ﻣﻨﻢ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﮐﻠﯽ ﻓﻬﺶ ﺍﺑﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﻤﺶ ﺩﺍﺩﻡ! ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﭘﯿﺶ ﻧﯿﻮﻣﺪ! )ﺗﻒ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ(!ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ؟ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻤﻌﺴﺖ ﺑﺎﺑﺎ!ﮐﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﻩ!؟ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﺭﺿﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺑﺮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﯽ!ﺑﯿﺎ ﺩﯾﮕﻪ!ﺗﺎﺯﻩ ﺍﮔﻪ ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ!ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺵ!ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐ ﺭﻓﺘﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻡ ﺭﻭ ﺻﻔﺎ ﺩﺍﺩﻡ!ﻓﺮﺩﺍﺵ ﯾﻪ ﺷﺮﺕ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﺳﺖ ﺑﻨﻔﺶ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻋﻄﺮ ﺩﺍﺩﺍﺷﻤﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺯﺩﻡ!ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﺎﻧﺘﻮﻡ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﻡ!ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺚ ﺗﻮﭖ ﻣﯿﺰﺩ! ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ!؟ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺧﯿﺴﻪ ﻭ ﯾﻪ ﺣﻮﻟﻪ ﺭﺑﺪﻭﺷﺎﻣﺒﺮﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ!ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺗﻮ!ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﻤﻮﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺗﺎ ﻟﺒﺎﺳﻤﻮ ﺑﭙﻮﺷﻢ! ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺵ!ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﺶ!ﻻﻣﺼﺐ ﯾﻪ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﻫﺎﺕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ!ﯾﻬﻮ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﻪ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺳﺎﺭﺍ ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﻮﻥ ﺗﺎ ﻟﺒﺎﺳﻤﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﺮﻡ ﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﻡ!ﮔﻔﺖ ﻣﮕﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺮﻭ ﺑﺨﻮﺭ ﺧﺐ!ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻫﺎﻟﺸﻮﻥ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﭼﻦ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺟﺰﻭﻩ ﻓﯿﺰﯾﮑﺶ ﺍﻭﻣﺪ!ﯾﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ!ﻣﻌﻤﻮﻟﻦ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﯿﭙﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺷﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻨﺶ ﻣﯿﺨﺎﺭﻩ!ﯾﮑﻢ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺻﻼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﺪﺍﺭﻡ!ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻝ ﮐﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﻡ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﺸﻪ ﺑﺬﺍﺭ ﻭﺍﺳﺖ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺑﯿﺎﺭﻡ! ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺵ!ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﮊﻟﻪ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﺭﻡ!ﻣﻨﻢ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﺷﻮﻥ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺍﻫﻨﮓ ﺑﺬﺍﺭ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ!ﻣﻨﻢ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﮑﻢ ﮔﺸﺘﻢ.ﯾﻪ ﺍﻫﻨﮓ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﺮﯾﺘﻨﯽ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺍﻫﻨﮕﻢ!ﮊﻟﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻫﻨﮓ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﻗﺺ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.ﮔﻔﺖ ﻟﻮﺱ ﻧﺸﻮ ﭘﺎﺷﻮ ﺩﯾﮕﻪ!ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﺮﻗﺺ ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﭘﺸﺘﺸﻮ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺟﻨﺪﻩ ﻭﺍﺭ ﻫﯽ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﮑﻨﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﯽ؟!ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ! ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ؟!ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﺩﻭﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﻢ ﺯﺩﯾﻢ!ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﻡ ﺑﻪ ﮔﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ!ﺩﯾﮕﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺎﺭ!ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻮ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮﺕ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﻤﺘﻮﻧﯽ ﺑﺮﻗﺼﯽ!ﻣﻨﻢ ﻣﺎﻧﺘﻮﻡ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺍﻫﻨﮓ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻫﻨﮓ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪ ﻧﻤﺪﻭﻧﻢ ﭼﻢ ﺷﺪ ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺭﻭﻧﺎﺵ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﺍﺭﻭﻡ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺭﻭﻧﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺷﻮ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺷﺪﯾﺎ!ﺍﻫﻨﮓ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺭﻗﺺ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﮐﻤﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺵ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ!ﮔﻔﺖ ﻧﮑﻨﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯽ؟!ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ! ﺑﻌﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ!ﮔﻔﺖ ﺳﻮﺗﯿﻨﺖ ﻫﻢ ﺑﻨﻔﺸﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺭﻩ!ﮔﻔﺖ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ!؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻪ؟!ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺗﺎﭘﻢ ﺭﻭ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺯﻩ! ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﺗﺎﭘﺶ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻨﺸﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﻧﺮﻣﺶ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ!ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﻻ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ.ﮔﻔﺖ ﻗﺸﻨﮕﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ!ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺕ!ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺏ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺎﺵ!ﺑﻌﺪ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ!ﺑﻌﺪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻫﻠﻢ ﺩﺍﺩ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ!ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺗﯿﻨﻢ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ!
ﮐﻞ ﺑﺪﻧﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﺭ ﻣﻮﺭ ﻣﯿﺸﺪ!ﺑﻌﺪﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻨﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻭ ﻣﺚ ﻭﺣﺸﯿﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ! ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﻣﻨﺸﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭ ﭘﺎﻫﺎﻡ) !ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯿﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ(!ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ!ﻣﻨﻢ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﺰﺩﻡ!ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ!ﺗﭙﻞ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻡ ﻻﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﻭ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻫﯽ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ!ﺑﻌﺪ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻫﯽ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺟﯿﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺷﺮﺕ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻮﭼﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻡ ﮐﺴﺶ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﺷﻞ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﻄﻔﺘﻮ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﻢ ﻣﻨﻮ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﻭﺷﺮﺗﻢ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﻢ!ﻣﻨﻢ ﺍﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺳﺮﺷﻮ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﻢ ﻣﯿﭽﺴﺒﻮﻧﺪﻡ!ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺩﻭﺗﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﯿﻢ!ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﻧﺸﻪ؟!ﮐﺸﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﻢ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺍﻭﻟﺶ ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺶ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﺍﻩ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭼﺸﺎﻡ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ! ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻬﻢ ﭼﺴﺒﯿﺪ ﺭﺑﻊ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﮔﻒ ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺍﺻﻼ ﺍﺯﻡ ﻟﺐ ﻧﮕﺮﻓﺘﯽ؟!ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻧﻘﺪ ﻫﻮﻝ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ!ﻟﺒﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﯼ ﺳﺮﺧﺶ ﻭ ﺍﻧﻘﺪ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻟﺐ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺴﻮﺧﺖ!ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﻣﯿﺸﻪ! ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﻮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﮐﻠﯽ ﻫﻤﻮ ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩﯾﻢ!ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻟﺰﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ؟!ﮔﻔﺖ ﻧﻪ!ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ!ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻤﺶ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ! ﺣﺎﺿﺮ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﺴﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭﻩ!ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻟﺰﻡ؟!ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﭼﻘﺪ ﻫﯿﺰﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ! ﮔﻔﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺯﯼ ﺧﺐ!ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ؟!ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﺶ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﺒﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ! ﺑﻌﺪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻣﺶ ﻭ ﺧﺪﺍﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻡ!ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻧﺒﻮﺩ!ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻫﻢ ﻫﺮﺍﺯﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﻭﻟﺐ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ!ﭼﻦ ﺑﺎﺭﻡ ﺗﻮ ﮐﻼﺱ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﯾﺎ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ!ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ!ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺗﻮﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﮕﻮ ﺑﯿﺎﺩ ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﯿﻢ!ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍ!ﮔﻔﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺑﯿﻪ!ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ!ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ!ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ!ﺍﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﻫﻢ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻓﯿﺰﯾﮑﺶ ﺭﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭﯼ ﺷﺪ!ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ!!!
نوشته: سارا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#45
Posted: 14 Dec 2013 18:29
لـــــــــــــز با رویا
اولین لزم و اینكه چجوري بارویا آشنا شدم رو براتون تعریف كنم ... اون موقع ها كه بیست سالم بود یه دوستي داشتم به اسم نیلوفر ... هر وقت كه میخواستیم بریم بیرون یكي از دوستاش رو به اسم رویا همراه خودش میاورد كه من اونجا با رویا آشنا شدم و كم كم با رویا دوست شدم ... و با هم كم كم صمیمي شدیم و به خونه همدیگه میرفتیم ... یه روز رویا اومده بود خونه ما و تواتاقمون داشتیم حرف میزدیم كه مادرم اومد و گفت كه میخواد بره بیرون ... وقتي كه رفت رویا به من گفت كه فیلم نگاه میكني ؟ منم گفتم آره ... وقتي فیلم رو گزاشت دیدم كه یه فیلم سوپره ... من اولش خوشم نیومد و میخواستم خاموش كنم ولي رویا نزاشت و منم نشستم نگا كنم و كم كم خوشم اومد و تا آخرش رو دیدم ... وقتي كه تموم شد رویا به من گفت میخواي با هم لز داشته باشیم ؟ گفتم یعني چي ؟ و رویا واسم توضیح داد كه لز چي هستش و پرسید حالا میخواي ؟ ... گفتم نه بزا واسه یه روز دیگه مادرم الان میاد و قرار شد یه روزكه خونه ما خالي شد بهشبگم ... هفته بعد پنجشنبه خونه ما خالي شد و من هم به رویا زنگ زدم كه بیاد و رویا بعد از بیست دقیقه اومد ... در رو باز كردم و رویااومد داخل و روي مبل نشست ... با هم یكم حرف زدیم و ازش پذیرایي كردم...
بعد از نیم ساعت رویا گفت شرو كنیم ؟ منم گفتم كه آره و با هم رفتیم تو اتاق خواب و رویا گفت كهلباسهات رو در بیار و خودشهم شرو كرد لباساي خودش رو در آوردن ... من فقط شرت و سوتین داشتم و رویا هم همینطور ... رویا اومد جلو و سوتین منو در آورد و منم مال اونو باز كردم ... یكم كه سینه هام رو مالید رفت سوراغ شرتم و اونو در آورد و گفت این چیه؟ (آخه كلي مو داشت) گفتمچیه؟ گفت اینجوري نمیشه بریم حموم تمیزش كنم و شرتش رو در آورد ... وقتي كسش رو دیدم خیلي كیف كردم ... سفید و بدون حتي یدونه مو ... رفتیم حموم و بهمن گفت كه اطراف كست رو خیس كن و منم با آب گرم كسم رو خیس كردم ...گفت بشین روي زمین و منم نشستم ... رویا یه تیغ و صابون برداشت و كسم رو كفي كرد و با تیغموهاش رو زد و معلوم بود خیلي ماهره ... و بعد از اون دور سوراخ كونم رو زد و بعد از اون زیر بغل هام رو زد... و بهم گفت خودت رو بشور و بیا بیرون و خودش رفت بیرون و منم یه دوش گرفتم و رفتم بیرون ... رو تخت نشسته بود و منم خودم رو خشك كردم و رفتم پیش رویا نشستم رویا پاهامرو باز كرد و كسم رو نگا كرد و آروم روش دست كشیدو گفت به به حالا شد ... یه نگاه به كسم انداختم ...خیلس خوشكل شده بود . خودم كلي كیف كردم ... دستش رو گذاشت روي پامو یكمي نوازش كرد و منو خوابوند روي تخت و ازم لب گرفت و حسابي همدیگه رو بوسیدیم ... بعد سینه هام رومالید و شرو كرد به خوردنسینه هام ...
اون موقع یه حالي شده بودم كه خیلي خوب بود روي ابر ها بودم ...سینه هام رو میمالید و میخورد و گاز ميگرفت... بعد رفت سوراغ كسم و هي میمالید و فشار میداد كم كم داخل دلم داشت یه جوري میشد ... بعد شرو كرد به خوردن كسم و یه كم كه كسم رو خورد به نفس نفس افتادم و اونهم هي میمالید و میخورد ... و من اون موقع دیگه حال خودم رو نمي فهمیدم و آهو ناله میكردم ... وقتي كسمرو زبون میزد خیلي حال میداد... با یه دستش كسم رو میمالید و با یه دست دیگش سینه هام رو ... سینه هام عین سنگ شده بودن ... بعد از ۱۰ دقیقه كه میمالید و میخورد من یهویي بدنم گرم شد و احساس كردم توي دلم یهویي خالي شد و رویا گفت ترشهاتت داره میاد ... و با دست مال كسم رو پاك كرد ... من همینجور بي حال افتاده بودم و میخواستم بلند شم ولي نتونستم اما حس خوبي داشتم و احساس راحتي میكردم ... رویا هم كنارم نشسته بود و سینه هام رو میمالید ... بعد از ۱۰دقیقه حالم اومد سر جاش ...بد جور عرق كرده بودم ... ازم پرسید حالت جا اومد ؟منم گفتم آره ... گفت حالا تو باید منو ارضا كني ... گفتم بزا واسه یه روز دیگه ولي اون قبول نكرد و گفت همین هالا ... منم مجبورشدم و قبول كردم ... ولي قبلش رفتم دستشویي و جیش كردم و وقتي برگشتم دیدم رو تخت دراز كشیده و من هم رفتم سراغ سینه هاش و شرو كردم مالیدن و با سینه هاش بازي كردم ... حسابي براش میمالیدم ... رویا گفت كه تا حالا كسي اینجوري واسم نمالیده كه حال كنم مثل اینكه به كارت واردي ها... منم شرو كردم سینه هاش رو خوردن و نوك سینشو مك میزدم ... رویا سینه هاي تپلي داره ... بعد رفتم سراغ كسش و كسشرو مي میلیدم ... اولش نمیخواستم كسش رو بخورم ... ولي با اصرار رویا مجبور شدم بخورم ... اصلا دوست نداشتم بخورم ... اولبا نوك زبونم یكم لیس زدم... دیدم بدك نیست و حال میده ... منم كم كم خوشم میومد و بیشتر میخوردم و لیس میزدم و سرعت خوردنو لیسیدنم رو بیشتر میكردم... رویا چشماش رو بسته بود و آه و ناله میكرد و میگفت بخور ... بمال ... تند تر و از این حرفها ...
از بس مالیده بودم كسش سرخ شده بود ... حدود ۱۵ دقیقه میمالیدم و میخوردم كه دیدم ترشحاتش داره میادمنم همینطور مالیدم ... حسابي خالي شده بود ... منم با دست ترشحاتش رو به بدنش میمالیدم ... یه ۵ دقیقه همینطور روي تخت دراز كشیده بود ... بعد بلند شد و منو بوسید و گفت تا حالا اینجوري ارضا نشده بودم ... بعدش به من گفت كه روي شكم درازبكشم ... گفتم چیكار میخواهي بكني ؟ گفت كاري نمیخوام بكنم ... منم رو شكمم خوابیدم ... از كیفش یه قوطي ژل آورد و به من گفت كونت رو بده بالا ... من اولش نمي خواستم ولي اینقدر اصرار كردكه من راضي شدم و كونم رو بالا آوردم و رویا یه كم به سوراخ كونم ژل زد و با انگشت به سوراخم میمالید و بعد انگشتش رو كرد تو ... اولش یكم درد داشت ولي زود خوب شد و هال میداد ... انگشتش رو تو كونم عقب جولو میكرد ... خیلي هال میداد بعد یهو با دو تا انگشت كرد تو كونم ... منم جیق كشیدم ... رویا گفت الان عادت میكني... كونم باز شده بود و خیلي هم لیز شده بود و درد نداشت .
وقتي عقب جلو میكرد من هال میكردم ... بعد از دو سه دقیقه گفت كهمیخوام سه تا انگشتم رو بكنم تو ... من ترسیدم و گفتم نه ... گفت درد نداره و به سه تا از انگشتاش ژل مالید و كرد تو كونم ... اولش خیلي سوزش داشت... ولي بعدش خیلي هال میداد ... حس میكردم كونم حسابي باز شده ... بعد از 5دقیقه این كار رو هم تموم كرد و رفت خيار اورد گفتم اينتو كونه من جا نميشه گفتميشه بخاب منم خابيدم وسر خياره رو گزاش در سوراخم و يك دفه كرد تو اين دفعه ديگه جر خوردم وجيغ كشيدم او نم به من خنديد گفتم نخند اونو در بيار گوش نكرد وشروع كرد به تلمبه زدن خيلي سرد بود خياره خيلي حال ميداد به از 15دقيقه ابم امد اين دفعه خيلي امد وخيا ره رو در اورد بعد گفت ميخاي ببيني سوراخت چه قدر است گفتم اره اونم با گوشيش عكس گرفت و بهم نشون داد به خودم گفتم ايول چي سوراخي دارم و گفت ميخاي برم يهخياره ديگه بيارم گفتم نه همين جوري جر خوردم و رفت انگشتاش رو شست و برگشت ... گفت امروز خیليروز خوبي بود ... و همدیگه رو بوسیدیم و لباسامون رو پوشیدیم ورفت
از اون موقه به بعد با 5تا از دوستام 6از دختراي كوچه و4از دختراي فاميل لز كردم خيلي حال ميده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#46
Posted: 18 Dec 2013 01:21
لز ناتمام
سلام!من لزناکم 26سالمه متاهلم ولی بچه ندارم.شوهرم مهران که مرد نیست فرشتست 3سال پیش باهاش ازدواج کردم.تنها جنس مخالفیه که تو تمام عمرم باهاش رابطه داشتم!
از همون نوجوانیم فهمیدم که هیچ علاقه ای به جنس مخالف ندارم.این بود که با لز آشنا شدمو به قول یکی از دوستان فهمیدم که تا میشه توی بغل یه دختر یا زن نرم ولطیف خوابید چرا پسرای زمخت وخشن؟
البته مهران اینجوری نیست اون خیلی خوش قیافستو تیپهای قشنگی هم میزنه و پوستش از پوست منم نرم تره!کلا دخترای زیادی آرزوی داشتنشو دارن.در ضمن از همون اول علاقمو به لز بودن بهش گفتمو اونم گفت:مشکلی با این قضیه نداره!انصافا هم روی حرفش وایساده.
البته منم اونو کاملا آزاد گذاشتم وحتی از 5تا پارتنر دائمی که دارم دو تاشون دوست دخترای حال حاضر مهرانن!ولی نه من نه مهران هیچ علاقه ای به 3نفره نداریمو تا حالا هم تجربشو نداشتیم.
یکی دیگه از اون 5 تا پارتنرمم فاطمست!اولین کسی که باهاش لز کردم.اون برخلاف من بعد از ازدواج تمایلشو به لز از دست داد و فقط هر از چند گاهی به یاد قدیما با من لز میکنه.آخرین بارم وقتی که حامله بود باهاش لز داشتم!اون یکی از خاطره انگیز ترین لزهام بوده و بعد از اون خیلی دوست دارم که بازم با خانومهای حامله یا شیرده لز کنم که متاسفانه هنوز نشده.
اما بریم سراغ داستان!داستانی که با اصرارlessara63 عزیز واستون مینویسم:
همونطور که گفتم من تا حالا با 17 نفر لز داشتم که 5 تاشون این کاره بودن ولی 12 تای دیگه که اکثرا هم از آشناها و دوروبریام بودن با اصرار من در عمل انجام شده قرار گرفتنو 3تا شونم بعداز اون ماجرا دوستیشونو باهام بهم زدند که یکیشون همین رزیتاه که امروز ماجراشو تعریف میکنم!
رزیتا همسایمونه یه زن قد کوتاه 8-37ساله نسبتا چاق با پوستی سفید و چشمهای عسلی که انصافا خوشگله.هر وقت میدیدمش قند توی دلم آب میشد و من همیشه به بهانه های مختلف میرفتم خونشون واسه دید زدن اون سینه های بزرگ و خوش فرمش!خوش به حالم روزی بود که لباسهای تنگ و چسبون تنش بود واگه میشد چاک سینه یا ساق پاشو ببینم اونروز خیس میشدم!
اما به دو دلیل نمیشد تو خونشون کاری کنم:اول اینکه رزیتا 3تا بچه داشت!محمد که هم سن وسال مهران بود(مهران 4سال از من کوچیکتره)دخترش فاطمه که 10 سالش بودو یه پسر 6-5ساله به اسم پرهام که بیشتر موقع ها فاطمه و پرهام خونه بودن.دوم اینکه:محمد و مهران رفیق بودنو مهران همیشه میگفت:رزیتا نه!!اگه شر بشه جواب محمدو چی بدم؟باید با بی آبرویی از اینجا بریم!
اما من دست خودم نبود.رزیتا رو میخواستم!
زمستون پارسال بود!یه روز صبح که مهران رفت سر کار منم پا شدم رفتم سراغ فیلمهامو به طور مشخص یکی از فیلمهای سمی پلینتون عزیزم!(اینم بگم که من اسمم...ه!اما میخوام سمیرا باشم و به عشق سمی پلینتون دوست دارم همه سمی صدام کنن)خلاصه فیلمو دیدمو خیلی حشری شدم نیاز داشتم که با یکی مچ بشم ولی میدونستم که اون لحظه کسی در دسترس نیست!
ذهنم رفت سراغ رزیتا.همیشه وقتی به لز با رزیتا فکر میکردم سریع خودمو بیخیال میکردم اما نمیدونم اونروز چی شد که نتونستم!
پا شدم رفتم در خونشون از پشت آیفون گفتم:رزیتا جان ظهر مهمون دارم اگه میشه بیا کمکم.اونم گفت:الان میام!برگشتم خونه و تو فکر این بودم که اگه پرهام باهاش بود چطوری دکش کنم که دیدم آیفون زنگ خورد.خدا رو شکر پرهام باهاش نبود!با خودم گفتم:بیخیال همه چی امروز باید هر طوری شده با رزیتا حال کنم هر چی میشه بزار بشه!
اومد داخلو رفت تکیه شو داد به پشتی و نشست.گفتم:صبحانه خوردی؟گفت:لنگ ظهره تو تو فکر صبحانه ای!ناهار مهمون داری و هنوز هیچی نکردی؟گفتم:خالم اینا(خالمو میشناخت)زنگ زدند گفتند:داریم میریم مشهد ظهر اونجا وایمیسیم واسه استراحت!یه دفعه ای شد گفتم توهم بیای سریع ناهارو درست کنیم تا نیومدن.گفت:حالا میخوای چی درست کنی؟گفتم:نمیدونم!!گفت:وااااا!هنوز تصمیم نگرفتی؟
چادر گل گلیش هنوز سرش بود!روباز گرفته بودش نگاهم روی سینه های تپلش بود که از زیر بولوز کاموایی زردش داشتن دیوونم میکردن.تو فکر افتادگی سینه هاش بودمو اینکه سینه هاش تا کجای شکمش آویزون شدن؟
رفتم پیششو گفتم:چادرتو بده بردارم!چادرشو که از سر برداشت دیدم موهاشو نسکافه ای کرده و از پشت بسته.از خود بیخود شدم همچین با چادر دستشو گرفتمو لمس کردم که از تعجب چشماش گرد شد!همینطور که چادرو مینداختم به چوب لباس گفتم:مبارکه!گفت:چی؟گفتم:رنگ موهات!
با چشمهای خمارم رفتم پیششو روی دو پام نشستم جلوش دستاشو گرفتمو گفتم:یه چیزی میگم نه نگو!گفت:چی؟بیچاره خیلی تعجب کرده بود تا حالا اونقدر بهش نزدیک نشده بودمو اونجوری نکرده بودم!!!
گفتم:بیا بدن همدیگه رو ببینیم!گفت:چی میگی؟گفتم:بیا دیگه منو تو هر دو زنیم اینکه... داشتم حرف میزدم که دستشو از تو دستم در آورد و گفت:پس مهمونی بهونه بود؟هلم داد کنارو رفت سمت چادرش.گفت:از همون اول باید حدس میزدم جنده ای!پا شدم رفتم دنبالش گفت:مهران میدونه کس کشی میکنی؟گفتم:داری اشتباه میکنی!خواستم دستشو بگیرم که محکم دستشو کشید کنار و گفت:اصلا شاید واسه خود مهران کس کشی میکنی!
بازوشو گرفتم بر گردوندمش سمت خودم با دو دست بازوهاشو گرفتم تا زیر گردنم بود محکم چسبوندمش به دیوار و گفتم:رزیتا اجازه میدی منم حرف بزنم؟به حرمت دوستیمون!گفت:دیگه دوستیی نمونده.داد زدم:رزیتا بزار حرف بزنم.ساکت شد!گفت:بگو.دستمو گذاشتم رو شونه هاش آروم هلش دادم پایینو گفتم:بشین!
نشست رو پاهاش منم همونطور جلوش نشستم زانوهامو چسبوندم به زانوهاشو گفتم:رزیتا منظور من لزه!فقط داشت نگام میکرد.گفتم:میدونی لز چیه؟لز یعنی همجنس بازی!دست چپمو گذاشتم رو سینه هاشو مالوندم.سینه هاش خیلی پر بودن جا نمیشدن توی دستم!
سرشو انداخت پایینوگرفت تو دستاشو با لحنی تهدید آمیز گفت:دستتو بکش کنار آبرو ریزی نکن!گفتم:رزیتا بیا!دستشو گرفتم بردمش پیش سیستم واسش همون فیلم سمی پلینتونو گذاشتم.گفتم:ببین!منو تو هر دو زنیم پای هیچ جنس مخالفی وسط نیست که اسمشو بزاریم بی آبرویی وخیانت!!
با چشمهای اشک آلود و صدای ملتمسانه گفتم:اصلا فکر کن تو استخری!اونجا هیچکدوم از همجنسهای خودت بدنتو نمیبینه؟من داشتم حرف میزدمو اون چشماش گرد شده بود به صفحه کامپیوتر!فکر کنم اولین بارش بود داشت یه فیلم لز میدید!
یه دفعه پرسید:پس مهران چی؟اون ارضات نمیکنه؟گفتم:سکس فرق داره!من چون مهران رو دوست دارم هر وقت بخواد واسش کم نمیزارم ولی خودم علاقه ای به سکس ندارم.دوست دارم با همجنس خودم رابطه داشته باشم!گفت:یعنی الان بدن منو ببینی ارضا میشی؟همجنس بازیم شد کار؟که چی بشه؟گرفتمش بغلمو گفتم:خیلی چیزا!لبمو چسبوندم رو لبش شروع کردم به خوردن اون کاری نمیکرد!یدفعه خودشو کشید کنار گفت:تورو خدا آبروریزی نکن اگه مشکلت اونه تو هم زنی.اشکال نداره.جلوت لخت میشم ولی بهم دست نزن!من 3تا بچه دارم!گفت:اگه قبول میکنی تا لخت بشم!گفتم:باشه قبول!
شروع کرد اول کش موشو در آوردو موهاشو باز کرد تو یه چشم به هم زدن بولوز و دامن شلواری مشکیشم درآورد!
باورم نمیشد که این رزیتاه که لخت جلوم وایساده!چشمام به شکم تپلو رونای پرش بود دستم روی کسم داشتم خودمو میمالوندم!گفتم:شرت و سوتینتم درآر.گفت:نه دیگه از این بیشتر در نمی آرم!گفتم:رزیتا جون بچه هات خیلی حالم خرابه!گفت:تو مشکل روانی داری به خدا از این به بعد دیگه اسمتم نمیارم.خواست لباساشو بپوشه رفتم پیشش خیلی حالم خراب بود!
از زیر سوتینش سینه هاشو گرفتم!گفت:برو کنار به جان پرهام الان جیغ میزنم که همه همسایه ها بریزن اینجا!ملتمسانه گفتم:بزار سینه هاتو ببینم تا ارضا بشم فقط سینه هاتو!چپ چپ نگام کرد.از پشت چفت سوتینشو باز کرد سینه های تپل و آویزونشو بهم نشون داد!
خیلی قشنگ بودن!حتی تو فیلمها هم اونجور سینه هایی ندیده بودم.سینه های درشت وسفید ونوک برجسته با یه هاله قهوه ای خیلی پررنگ که نوک سینه هاشو دیوونه کننده کرده بود.گفتم:رزیتا نمیخوای من لخت بشم؟گفت:من مثل تو احتیاجی به این کثافت کاریها ندارم.با شوهرم خودمو ارضا میکنم!
گفتم:باشه!پس فقط دراز بکش تا سینه هاتو بخورم گفت:دیگه داری خیلی پررو میشی!خانوم عزیز دوستی منو تو دیگه تموم شد تورو بخیر و منو به سلامت.سوتینشو گرفت دستش که بپوشه یه لحظه رفتم جلوش خم شدمو سینه های نرمشو گرفتم دستمو سر یکیشونو کردم تو دهنم!
موهامو گرفت تو دستش پرتم داد کنار و گفت:برو گم شو کثافت عوضی!
دیدم خیلی عصبانی شده و صداشو بلند کرده. دیگه فایده نداشت.گفتم:باشه لباساتو بپوشو برو!سریع رفتم قرآن آوردم!وقتی برگشتم تو اتاق دیدم لباساشو پوشیده داره شلوار میپوشه!گفتم:به این قرآن قسم بخور جایی حرف نمیزنی آبرومون بره.گفت:از بابت من خیالت راحت باشه من جایی نمیگم تو هم نگو هرچند که فکر نکنم تو جنده اصلا آبرو واست مهم باشه.بیچاره مهران که گیر تو افتاده!
بغض کرده بود از تو پذیرایی چادرشو برداشتو بدون خداحافظی رفت!از اون به بعد هر وقت منو میدید یا نگام نمیکرد یا بدون اعتنا رد میشدتا اینکه عید تو کوچه دیدمو یدفعه بدون مقدمه سلام علیک کرد و سال نو رو بهم تبریک گفتو باهام یه رو بوسی معنی دار کرد!چند وقت بعدشم اومد در خونمونو سیخ کبابامو قرض گرفت.هر چند تو نیومد چون مهران خونه بود!
10 12 روز پیشم در مغازه دیدمش گفت:ببخشید اونروز باهات بدرفتاری کردم منم گفتم:توببخشید!اونروز نمیدونم چی شد دست خودم نبود!اونم گفت:اشکال نداره!پیش میاد....
بعد از اونم هر وقت میبینمش خنده ها و ادا اطوارهای خاصی در میاره.از همون اداهای اول آشناییهای لزی!دوستای لزم میدونن چی میگم!
می خوام دوباره بهش نزدیک بشمو نظرشو راجع به لز عوض کنم اگه جور بشه قول میدم داستان لز کاملم با رزیتا رو هم اینجا بنویسم!
برام دعا کنید...
نوشته: لزناک
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#47
Posted: 1 Jan 2014 20:13
لز با دختر عمه
داستان من برمیگرده به 2ماه قبل.اسم من نگین,20سالمه و تهران دانشجو هستم.پری دختر عمه ی منه,که 1سلا ازم بزرگتره,من و پری خیلی صمیمی هستیم.همیشه احساس میکردم که از من خوشش بیاد چون من سفید و خوش فرمم,پریم سبزه لاغر و قد بلند,همیشه یجوری خودشو بهم میچسبوند و حرفای سکسی میزد ولی من توجه نمیکردم,تا اینکه یه شب که اومده بودن خونمون,پری اصرار کرد که شبو میخواد بمونه منم ناچارا پیش مامانش گفتم که بمون امشبو,اونم از خدا خواسته قبول کرد,بعد اینکه اونا رفتن,من و پریم رفتیم تو اتاق من و قرار شد فیلم ببینیم,داشتیم نگاه میکردیم که صحنه سکسی اومد منم ریلکس نگاه میکردم ولی میدیدم که اون داره زیر چشمی منو میپاد..!فیلم تموم شد و منم جامونو انداختم که بخوابیم ولی اون همش حرف میزد و منم خوابم میومد که گفتش خیلی هوا گرمه من لباسمو در میارم!راستشو بخوای دلم یجوری شد گفتم باشه دربیار که دیدم همه رو دراورده فقط شرتش تنشه,سینه های خوش فرمی داشت که وقتی حرف میزد تکون میخوردن.حواسم پرت اونا بود که یهو گفت میشه سینتو ببینم منم ماتم برده بود گفتم اخه..گفت اخه نداره و زود بلیزمو داد بالا و دستشو کرد تو سوتینم!دلم ریخت....
اومد نزدیکتر و گفت چه ماهه!منم دیگه روم باز شد لباسمو دراوردم.گفت میای ادای صحنه ای که تو فیلم بود و در بیاریم؟!گفتم اخه اونا زوج بودن ما هردو دختریم گفت نوبتی انجام بدیم.بلندم کرد و زل زد تو چشام و لباشو اورد نزدیکتر منم چشامو بستم و لب تو لب شدیم سعی میکردیم مثه فیلم اجرا کنیم بعد گفت بخواب اومد رو من,نشست روی رونم و خم شد به سمتم,وای سینه هاش اویزون بود,از گردن شروع کرد به خوردن از وسط سینه هام رد شد تا رسید به نافم دوباره اومد بالا 2تا سینمه هامو محکم گرفت تو دستش و مالوندشون اخ دیگه داشتم میمردم گفتم بخورش اونم لیس میزد حسابی,خر کیف که شدم گفتم حالا نوبت منه!بیا زیرم!دراز کشید و یه لب گرفتیم و شروع کردم به خوردن با این فرق که اون سینه های منم میمالید لیسش زدم تا رسیدم به شرتش!گفتم چی میگی؟که دیدم کونشو داد بالا تا شرتشو در بیارم منم همون کارو کردم از پاهاش شروع کردم مالیدن تا نوبت رسید به رونش و بعدشم...یکم دست کشیدم رو کوسشو گفتم برگرد وای چه کون کوچولویی بود لمبراشو گرفتم تو دستمو فشار دادم که یه اهی کشید و گفت دیگه طاقت ندارم بخور عزیزم منم خوشم نمیومد از خوردنشکه گفت ببین چه کیفی داره..69 خوابیدیم بالا موندم گفت بذار رو صورتم کوستو تا نزدیک لباش شد بدجوری حشری شدم و منم لبامو نزدیک کوسش کردم اخ که داشتم میمردم....
شروع کرد به خوردن که من نفهمیدم چی شد ولی نمیخواستم تکون بخورم..ارضا شدم گفت من چی شدم؟!کفتم الان درستش میکنم لیس میزدم کوسشو ولی نمیتونستم ارضاش کنم با دستم شروع کردم مالیدن که حالش دست خودش نبود و اه اه میکرد..تا ارضا شد...بعد بازم لب گرفتیم و گفت به پشت بخواب اونم اومد رو من!داشت کوسشو میمالید به کون من و بالا پایین میشد..بعد گفت برگرد طاق باز پاهاتو بده بالا اومد رو منو پاهامون ضربدری شد کوسشو میمالید به کوسم اخ که چه حالی میداد سینه هاشم بالا پایین میپرید تا دیگه 2تامونم بیحال شدیم..گفتم میخوام بازم بذارمش تو دهنت گفت باشه دراز کشید من رفتم رو سینه اش نشستم گفتم بیام بالا؟!دهنشو باز کرد و منم کوسمو کردم تو دهنش اونم زبون میزد خیلی حال میداد خودمم بالا پایین میکردم...تا دیگه خسته شدیم,ازون به بعد نتونستیم باهم حال کنیم فرصتش پیش نیومد.
نوشته: نگین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 2517
#48
Posted: 15 Jan 2014 08:15
گلسا و دوستش
من گلسا هستم 22 ساله مجرد دانشجوی رشته مدیریت که یه خونه مجردی اجاره کردم. من تا 3 ماه پیش که این ترم شروع بشه تنها تو یه خونه که صاحبش یه پیر مرد و پیر زن هستند که از دار دنیا همین خونه رو دارند خرجشون هم از اجاره این خونه در میارند من هفته ای فقط سه روز اینجا هستم به همین علت تا سه ماه پیش تنها بودم تا اینکه تو دانشگاه دانشجویی اومد که تازه میخاست برای ترم اول ثبت نام کنه با پدرش اومده بود خوابگاه هم معمولا وسط سال دانشجو قبول نمیکنه وضع مالیش بد بود به همین خاطر میخواست مرخصی بگیره تا سال بعد از اول سال بیاد که خابگاه گیرش بیاد داخل سالن منتظر چواب بودند که دختره اروم داشت گریه میکرد خیلی دلم سوخت با مدیر صحبت کردم که اگر نصف کرایه خونرو بده بیاد پیش من پول پیش هم نمیخواد بده برام مهم نبود که من 4 ملیون پیش دادم و 100 هزار تمان اجاره اگر خابگاه هم گیرش میومد باید ماهی 60000 تومان میداد تازه اینجا 50000 میده مدیر کلی منو دعا کرد با پدر دختره که خیلی غیرتی بود صحبت کرد اونا قبول کردند و با کلی سوال در باره خونه به سمت خونه رفتیم دختره که لیدا نام داشت کلی خوشحال بود و یواشکی طوری که باباش نفهمه همش قربون صدقه من میرفت خلاصه پدرش بعد از کلی تحقیقات که انگار به همه شک داشت خونرو پسندید و رفت به شهرشون نمین من موندمو لیدا یک ماهی با هم بودیم و دیگه به هم عادت کرده بودیم یه شب که فرداش امتحان داشتم داشتم درس میخوندم توی حیاط که سردم شد و خیلی بی سروصدا اومدم تو که مزاحم خواب لیدا نشم با تعجب دیدم که انگار لیدا داره زیر پتو میلرزه ترسیدم فکر کردم تشنج کرده منم کلا از تشنج میترسم قبلا دیده بودم که تشنج چه جوری از ترسم لحاف زود زدم کنار که ببینم چش شده چیزی که دیدم باورم نمیشد شلوار لیدا تا زانو پایین بود یه خیار نسبتا کلفت و گنده تو کسش با دیدن من دست پاچه شلوارشو پوشید خیارو انداخت زمین رفت یه گوشه زانوهاشو بغل کرد من رفتم طرفش که باهاش صحبت کنم که دستشو گذاشت رو سرش و با التماس گفت تروخدا نزن من با این حرکتش دلم براش سوخت گفتم لیدا جان من نمیخوام بزنمت میخئام با هات صحبت کنم همین گفت گلسا جان ببخشید غلط کردم دیدم خیلی ترسیده به خودم گفتم الان فایده نداره باهاش صحبت کنم فردا باهاش حرف میزنم . فرداش وقتی از امتحان برگشتم دیدم خونه کاملا تمیزه ناهار هم حاظره با ترس سلام کرد نشست پرسیدم لیدا جان این چه کاری که با خودت میکنی گفت غلط کردم دفعه اخرمه گفتم از من چرا میترسی من میخام بدونم چرا این کارو میکنی گفت یعنی منو بیرون نمیکنی گفتم نه چرا باید این کارو بکنم گفت دست خودم نبود شهوتی شدم گفتم اخه تو خیارو تا ته کرده بودی ت کست مگه پرده نداری گفت نه پسر عموم پاره کرده بعدش هم رفته با یه دختره دیگه ازدواج کرده باباشم برای همین خیلی سخت گیره چون دخترش هوسیه شهوتش بزنه بالا به همه ممکنه بده لیدا هم به همین خاطر با خیار یا بادمجون و حتی با دسته مسواکش خودشو ارضا میکنه منکه اولش باور نمیکردم ولی الان میدونم راست میگفت بالاخره چند روز گذشت تا اینکه دیدم تو حموم صدای هدر رفتن اب میاد کنجکاو شدم از لای ذر نگاه کردم دیدم به کمر خوابیده لنگاشو داده بالا دسته مساکو داره تو کسش میچرخونه با یه دستش هم جلوی دهنشو گرفته که مثلا من نشنوم بازم بی هوا رفتم تو دوباره با دست پاچه گی خودشو جمع کرد و سرشو انداخت پایین نمیدونم چی شد که رفتم جلو مسواکو ازش گرفتم گفتم بخواب لیدا با تردید دراز کشید منم دسته مسواک کردم تو کسش براش بالا پایین میکردم بعد چند دقیقه مسواکو انداختم اونور دو از انگشتامو بردم تو لیدا داشت با صدا اوف اوف میکرد توی این یک ماه بی صدا چقدر زجر کشیده بود بنده خدا چند دقیقه که گذشت با یه جیغ بلند و کلفت ارضا شد کلی تشکر کرد بعد با اب منو خیس کرد منم با یه فحش بد جوابشو دادم و لباسامو در اوردم داشتم سوتینمو در میاوردم که دیدم لیدا از روی شلوار داره کسمو میماله چیزی مگفتم بعد ایستاد شروع کرد به لیسیدن سینه هام حالم داشت خراب میشد احساس گیجی شایدم شهوت داشتم به خودم امدم دیدم لخت لختم دراز کشیدم لیدا هم داره کسمو لیس میزنه البته لیس که نه داره میخوره قورت میده داشتم لذت میبردم یه ان تمام بدنم بی حس شد قدرت پاشدن نداشتم فقط احساس کردم تمام جونم داره از کسم میزنه بیرون حس غریبی بود منفجر شده بودم قتی سر حال اومدم لیدا رو سینم خوابش برده بود اروم صداش کردم دوش گرفتیم زدیم بیرون قرار گذاشتیم که لیدا دیگه به خودش ور نره منم کس لیدا را لیس بزنم تا ارضا بشه لیدا هم منو ارضا کنه الان که 3 ماهه از اومدن لیدا میگذره ما بارها با هم حال کردیم و بارها ارضا شدیم چیزی که قبلا سالی یه بار اتفاق میافتاد اونم قتی که موقعیت چور میشد یه فیلم سوپر میدیدیم ولی لیدا یه چیز دیگست
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 9253
#49
Posted: 6 Feb 2014 01:06
لــــــــــــــــــز من و اون
سلام من دریا هستم 16 سالمه ما با خوانوادش رفت وامد زیاد داشتیم فامیل دورمون بود از من 2 سال کوچیکتر بود خیلی باهم صمیمی شده بودیم هر روز یا من میرفتم خونشون یا اون میومد . هیکل توپلی داشت و قدش متوسط بود با موهای بلند مشکی خیلی ناز بود منم لاغرو قد بلند یه روز که اومد خونمون من میخواستم برم حموم دیدیم تنها میمونه گفتم عطیه میای بامن بریم حموم اول یه کم نگام کرد و بعدش گف پایه ای اب بازی منم گفتم بزن بریم جلو در حموم لباساشو دراورد فقط موند لباس زیرش منم لباسامو در اوردمو با لباس زیر رفتیم تو حموم یکم زیر دوش بودیم بعدش وان بزرگ حمومو پر کردمو بهش گفتم بره توش اونم پرید تو اب یکم که گذشت نشستم لبه وان که بهم گف تو هم بیا تو وان منم رفتم کنارش لم دادم تو اب یکم خوب نگاش کردم دیدم سرشو تکیه داده به لبه وان و چشماشو بسته لباشم قلوه ای دماغ کوچولو و یه صورت گرد داشتم نگاش میکردم که چشاشو وا کرد اروم سرشو اورد جلو خیلی نزدیک شد و منم یهو لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم لب گرفتن ازش
یهو سرشو کشید عقب و خوب نگام کرد گفت منتظر این لحضه بودم منم دوباره رفتم سمتشو بوسیدمش اونم باهام همکاری میکرد یه 10 دیقه ای سر گرم بودیم که دستمو گرفت تو دستشو برد سمت پاهاشو دستمو گذاشت رو کسش وای خیلی داغ بود بهش گفتم بدو خودتو بشور اونم سریع خودشو شست و از حموم اومدیم بیرون سریع خودمو خشک کردمو اونم خودشو خشک کرد نشست لبه ی تخت جفتمون لخت بودیم در اتاقمو بسته بودمو قفلش کرده بودم نشستم کنارشو دست کشیدم رو موهاش اونم برگشت سمتمو دوباره همو بوسیدیم ایندفعه خودم دستمو گذاشتم رو کسش وای خیلی داغ بود کم کم داشتم با انگشتم میمالیدمش انگشتم رو کسش بودو تکونش میدادم کم کم صداش در اومد اه و ناله میکرد و گاهی دستمو به کسش فشار میداد یهو اومد جلو و دستشو گذاشت رو کس من و شروع کرد به تکرار کار من انگشتشو میکشید رو کسمو تکونش میداد وااااااااااای خیلی حال میداد من با ارگاسم رسیدم و اونم ابش اومد .... . ما لز های دیگه هم داشتیم حتی تو ماشین وقت کردم براتون مینویسم...
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#50
Posted: 6 Feb 2014 17:56
لب خاطره انگیز مربی
تابستان بی معنایی داشتم میخواستم برم کلاس شنا خلاصه ترم اول بود با مربی شنا که اسمش پریا است آشنا شدم در اولین نگاه یه جوری خاص به دلم افتاد یعنی معشوقش شدم یه عاشق واقعی اسم من نازنینه 16سالمه . بعد از دیدنش یک لحظه هم از خاطرم بیرون نمیرفت شب و روز نداشتم دیوونش شده بودم تا اینکه بعد دوهفته بهش پیام دادم من عاشقت شدم کمکم کن دارم دیوانه میشم خلاصه فهمیدم عشقمون دو طرفس اونم میگفت روز اول مجذوبت شدم فقط به خاطر غرورم نمیتونستم بهت چیزی بگم (بین خودمون باشه یکم شهوتیه ) شبا که ببه هم پیام میدادیم بهم میگفت میخوام وجودت حست روحت همش مال خودم باشه میگفت کاش پیشم بدی نوازشم میکردی بغلم میکردی از لبات بوسه میچیدم و از این جور حرفا
دیگه من وابستش شده بودم هم اوم هم من تعریف از خود نباشه یکم تو دل برو ام . روز سه شنبه بود رفتم کلاس اصلا حال نداشتم بهش گفتم نمیتونم چیزی یاد بگیرم گفت باشه بمونه برای جلسه بعد خلاصه به من گفت بیا بریم سوناب رفتیم سرشو گذاشت رو پاهام منم از خود بی خود شدم نوازشش کردم دستاشو با احساس فشردم بعد رفتیم سونای بخار وارد لحظه جذابش شدیم نشسته بودم به من گفت بلند شو منو چسبوند به دیوار یه حسی بهم دست داد ضربان قلبم تندتر میزد بدون هیچ عکس العملی لباشو چسبوند به لبام چقدر با احساس مک زد منم همراهیش کردم رسید به گردنم چه لحظه نابی بود انگار دنیا برای لحظه ای متوقف شد بعد از خورن گردنم تمومش کرد ترسید کسی بیاد بعد از لحظه ای فکر کردم چقدر پر جراته که تو استخر ازم لب گرفت یه لحظه فکرشو کنید اصلا غیر ممکنه این بود داستان منو دنیای من . اینم بگم خیلی دوستش دارم اگه موقعیت پیش بیاد شب پیشش میخوابم نوازشش میکنم حتما نظر بدید این داستان کاملا واقعی بود روز خوبی داشته باشید.
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم