انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

Lesbian Stories - داستانهای سکسی مربوط به همجنس گرایان زن


مرد

 
لز با مادر شوهر
سلام
مدتي است كه داستانهاي شما دوستان را مي‌خوانم براي همين تصميم گرفتم تا دا ستان لز خودم با مادر شوهرم شهربانو جون را براتون تعريف كنم من شهين هستم 30 سالمه و يكساله كه عروسي كردم. قدم 175 وزنم 70 چشمام قهوه‌اي و پوست نسبتا سفيدي هم دارم. من اهل يه خانواده شش نفره‌ام كه كلي هم مذهبي هستند از اونجا كه خونه ماكوچك بود و همگي مجبور بوديم تو يه اتاق بخوابيم منم تو خواب زياد غلط مي‌خورم بخاطر همين هميشه كير برادرامو حس مي‌كردم و با حرفايي كه بچه‌ها تو مدرسه مي‌زدن و بعضي‌ها از سكسشون با دوست پسراشون مي‌گفتن خيلي حشري مي‌شدم ولي هم اين كارارو بلد نبودم و هم اينكه جو مذهبي خانواده اجازه اين كارارو بهم نمي‌داد. هميشه وقتي بچه‌ها رو ميديدم كه مانتوي تنگ مي‌پوشن و بعد از مدرسه آرايش مي‌كنن كلي خوشم مي‌اومد وحسرت مي‌خوردم تا اينكه رفتم دانشگاه و از اونجايي كه وضع مالي خوبي نداشتيم هميشه بخودم مي‌گفتم من با مرد پولدار ازدواج خواهم كرد تا اينكه با معرفي يكي از همكلاسي‌هام در دانشگاه به نام زيبا كه پسر عمه‌اش دكتر بود و تازه مطب باز كرده بود به عنوان منشي تو مطب آقاي دكتر مشغول بكار شدم كه قبل از من هم يه منشي بنام عسل در اونجا مشغول بود ولي چون هم كاراي تزريقات و پانسمان را انجام مي‌داد و هم منشي من اوردن اونجا تا دفتر منشي هيچ وقت خالي نباشه و وقتها بهم نريزه.از عسل براتون بگم كه يه دختر ريزه ميزه و خوشگل و خيلي زرنگ بود هميشه كلي آرايش مي‌كرد و تا وقت گير مي‌اورد از روابطش با پسرا برام تعريف مي‌كرد و هميشه منو تشويق مي‌كرد كه اين امل بازي‌ها چيه چادرتو بردار و غيره اولم به من ياد داد كه ماتيك و خط چشم بزنم منم وقتي ميرسيدم مطب كمي ماتيك كه البته زياد بچشم نياد و كمي خط چشم مي‌زدم و موقع رفتن حسابي سرو صورتمو مي‌شستم تا اينكه چيزي معلوم نباشه ميرم خونه بفهمن. خلاصه من مشغول بكار شدم و عسلم خيلي سعي مي‌كرد تا من با يه پسر رفيق شم ولي من هم مي‌ترسيدم و هم عقايد مذهبيم اجازه نمي‌داد تا اينكه يه روز كه دكتر كمي زودتر مريضاش تمومك شدن و رفتن عسل در مطب و قفل كرد و يه روغن بهم داد و گفت كمرم درد مي‌كنه ميشه اينو بمالي پشتم كه بعدا فهميدم اون روغن نبوده و يه كرم لوسين بدن بوده منم كه ساده بودم و از اين چيزا سر در نمي‌اوردم گفتم البته عسل لباساشو در اورد و با يه شورت و كرست رفت خوابيد رو تخت تزريقات گفتم چرا شلوارتو در اوردي گفت كمرش مزاحمه اخه پايين كمرم بايد بمالي منم باور كردم و روغنو يا همون كرمو ريختم رو كمرشو شروع كردم مالوندن يه 5 دقيقه‌اي ماليدم كه ديدم عسل داره آخ و اوخ مي‌كنه و سينه‌هاشو ميماله منم كه خنگ خنگ بودم گفتم چيه سينه‌هاتم درد مي‌كنه ميخواي اونارم بمالم گفت آره عزيزم سريع برگشت و دست منو گرفت گذاشت رو سينه‌هاشو منم شروع كردم ماليدن سينه‌هاش همينطور داشتم سينه‌هاشو مي‌ماليدم كه ديدم دستش و كرده تو شورتشو داره لاي پاشو مي‌ماله و اخ و اوخ و افاف مي‌كنه بعد دست منو گرفت برد تو شورتش گفت اينجامم بمال و دست منو گذاشت بالاي كسش كه بعدا فهميدم بهش مي‌گن چوچولو منم كلي با راهنمايي عسل چوچولوشو ماليدم تا اينكه يه جيغ زد و دست منو گرفت كشيد منم كه فكر مي‌كردم دردش گرفته گفتم آخي بميرم دردت گرفت ببخشيد عسلم كلي خنديدو گفت نه ديونه درد چيه مي‌خواي بدوني چه حسي داره منم كه كلي كنجكاو شده بودم عسل براي چي اينكارو مي‌كنه و چي توي اون شورته گفتم آره ولي اول مي‌زاري ببينم جلوت چه شكليه عسلم كه جا خوردو كلي هم خوشحال شد گفت البته عزيزم بيا بخواب تا هم كسمو نشونت بدم هم بدم بخوريش گفتم مگه مي‌خورنش گفت تو بيا بخواب بقيش با منم خوابيدم رو تخت عسلم سريع لختم كرد و بعد از كلي لب گرفتن و ور رفتن با سينه‌هام رفت سراغ كسم و انقدر اونو ليسيدو انگشتشو تو كونم كرد كه تمام بدنم بي حس شد و يه حس فوق‌العاده بهم دست داد و در حالي كه عسل در حال تعريف از كسو كونم بود تمام عضلات بدنم سفت شدن و كسم خيس خيس شد بعدم كمي لب گرفتيمو منم كه براي اولين بار كلي لذت برده بودم از عسل تشكر كردمو رفتيم بعد از اون چند بار اين كارو كرديم و هر دفه من بيشتر لذت مي‌بردم ولي عسل هر چقدر سعي كرد منو با يه پسر آشنا كنه قبول نكردم تا اينكه يه روز دكتر صدام كرد تو اتاق و حرفي كه منتظر بودم تا به عسل بزنه به من زد امشب مي‌خوام اگه اجازه مي‌ديد با مامانم بيام خونتون خاستگاري خدايمن چي ميشنيدم داشتم به آرزوم مي‌رسيدم ميدونستم پدر دكتر كه اونم يه جراح معروف بوده دو ماه پيش تصادف كرده و مرده و كلي ثروت به دكتر رسيده تازه مادرشم جراحه و خودشم كه دكتره خلاصه خودمو جمع و جور كردمو گفتم خواهش مي‌كنم قدمتون رو چشم. شب دكتر و مامانش اومدن خونمون مامان دكتر يك پارچه گوشت بود با وجود اينكه 45 سال سن داشت ولي از منه سي ساله جوانتر بود با آرايشي كه كرده بود و سرو وضعي كه داشت فكر كردم عمرا خانوادم موافقت كنن ولي خوشبختانه موافقت شد و در عرض يك ماه من و دكتر زن و شوهر شديمو براي ماه عسلم رفتيم شمال و دكترم كه اسمش بابكه حسابي از خجالت كسم در اومدو اونو پاره كردو برگشتيم خونه خونه كه چه عرض كنم يه قصر تو فرمانيه با يه حياط بزرگ كه فقط يه باغبون و يه نظافت چي مخصوص حياط بودش با يه حال بزرگ كه از دو طرف پله مي‌خورد مي‌رفت بالا كه 6 تا اطاق داشت وو سه تا از اتاقها كه مخصوص خواب بود هر كدوم يه حموم داشت كه يكيش سرپايي بود و اون دوتاي ديگه خودش يه اتاق بود با وان و پيشخون براي خوابيدن و دستشويي فرنگي و رختكن مجزا ، زير خونه هم يه استخر و سونا و جكوزي داشت.حدود يك هفته گذشت و با وجود اينكه بابك هر شب منو مي‌كرد ولي هيچ وقت به اون لذتي كه با عسل داشتم نمي‌رسيدم تا اين كه يه روز صبح بابك طبق معمول بعد از صبحانه رفت بيمارستان و مي‌دونستم كه بعدالظهر هم ميره مطب ولي شهربانو جون كه از اولين روز حتي روز خاستگاري كلي به من گير داد كه بابك كمي امله و بخاطر همينم يه دختر چادري انتخاب كرده بعد از ازدواج نبايد چادر سر كنم و غيره و از همه مهمتر اينكه نبايد بهش مامان بگم و سني نداره كه مامان من باشه و تازه اول جوانيشه و هزارتا اراجيف ديگه موند تو خونه و بعد از رفتن بابك رفت حموم تا دوش بگيره منم كلي تو كف بودم همش هيكل مان كني شهربانو جلوم بود و فكر مي‌كردم الان تو حموم داره چي كار ميكنه و شهربانو با اين همه شهوتش كه وقتي دوستاش ميان خونه همش راجع به مسائل سكسي و نحوه گذروندن مهموني هفته قبل(پارتي‌هاي هفتگي خانم و دوستاش) كه چه جوري با فلني لاس خشكه زدن و بعضي از دوستاشم از نحوه كس دادنشون تعريف مي‌كردن البته شهربانو هيچ وقت جلوي من از اين تعريفا نمي‌كرد همش در مورد لاس زدن حرف مي‌زد ولي من تو فكر بودم كه چطوري با شهوتش كنار مياد كه يهو يه فكري به سرم زد زود رفتم لخت شدم و يه دامن كوتا با يه تاپ بالاي ناف كه خود شهربانو برام خريده بود تا جلوي دوستاش بپوشم پوشيدمو حتي از زيرش شورت و كرستم تنم نكردم رفتم دم در حموم و در زدم و گفتم شهربانو جون مي‌خواي بيام پشتتو بكشم اونم از خدا خواسته گفت آره عزيزم بيا تو رفتم تو ديدم بدون شورت به شكم دراز كشيده رو پيشخون و كون بزرگشو داده هوا انگار منتظره يكي بره بكنتش منم كه شهوت داشت ديونم مي‌كرد گفتم واي شهربانو جون چقدر اينجا گرمه مي‌شه تاپمو درآرم كه هم عرق نكنم هم خيس نشه گفت آره عزيزم راحت باش رفتم دم در حموم تاپمو در اوردمو انداختم تو رختكن و برگشتم تو ليفو برداشتم شروع كردم ماليدن پشت شهربانو و تعريف كردن از شهربانو كه چه پوست صاف و قشنگي داري حقي كه بهتون مياد 28 ساله باشيد و كلي كس و شعر ديگه كه اونم داشت از لذت مي‌مرد منم ليفو گذاشتم كنار و دستامو صابوني كردمو اروم ميماليدم پشتش و آروم آروم رفتم پايين و كمي لمبراي كون گندشو ماليدمو رفتم سراغ روناش و براي اينكه امتحانش كنم گفتم خوب ماساژ ميدم گفت عاليه عزيزم زياد پايين نرو كمي بيا بالاتر منم حسابي كونشو ماليدم و يواش انگشتمو بردم دم كونش تا عكس العملشو ببينم گت آهان همونجا خوبه خيلي حال ميده منم حسابي كونشو ماليدم و چند تا انگشتشم كردم و با دست ديگمم پشتشو مي‌ماليدم بعدم دوشو برداشتم گرفتم روش و به بهونه شستن كفا كلي لا پاشو ماليدم كه كه يهو بدنش به لرزه در اومد و كلي آه و اوه كرد و بي حال شد فهميدم آبش اومده كمي دستمو بردم دم كسشش گرماي آبشو بين آب دوش حس مي‌كردم گفتم بر گرد حالا سينه‌هاتونو ماساژ بدم بر گشت گفت تو خيلي خوب ماساژ مي‌دي عزيزم فكر كردم بابك يه امل مثل خودشو پيدا كرده نگو تو واسه خودت كلي روشن فكري منم يه خورده خودمو لوس كردم و گفتم مرسي شهربانو جون تو چه بدن قشنگي داري پستونات گرد و قلمبه پوستت صاف صاف و از اين حرفها اونم حسابي حشري شده بود منم چند بار صابونو انداختم زمين و طوري كه اون بتونه كاملا كون منو ببينه دلا شدم صابونو برداشتم اونم يواشكي دامن كوتاه منو مي‌داد بالا تا خوب ديد بزنه چن بار كه اين كار و كردم و بار آخر براي اينكه كاملاً در دسترسش باشم رفتم نزديك صورتش و طوري كه كاملا به لاي پام مسلط باشه دلا شدم و پاهامم باز كردم تا كوسمم ببينه اونم گوشه دامنمو داده بود بالا منم عمدا يهو رفتم عقب طوري كه دستش رفت لاي پام و سريع گفت ببخشيد شهين جون دامنتم خيس كردم منم از خدا خواسته گفتم عيب نداره شهربانو جون گفت مي‌خواي دامنتم درار خيس نشه گفتم آخه شورت ندارم گفت عيب نداره كسي كه نيست منم و خودت منم از خدا خواسته سريع دامنمو در اوردم انداختم رو شوفاژ حموم و رفتم سراغ شهر بانو شروع به ماليدن سينه و شكم و گاهي هم روناش كردم و هر دفعه موقع بالا اوردن دستم دستمو مي‌كشيدم لاي پاش و كسش اونم كلي حال مي‌كرد . منم فكر كردم نكنه ارضا بشه پاشه بره بخاطر همين رفتم بالاي پيش خون يه پامو گذاشتم لاي پاش و يه پامم گذاشتم كنار پاي راستشو نشستم رو روناي گندش جوري كه رونش كاملا لاي پام روي كس و كونم ماليده مي‌شد بعدم در حالي كه خودمو بالا پايين مي‌كردم شروع به ماليدن سينه‌هاي شق شده شهربانو كردم اونم يواش يواش خجالتو كنار گذاشت و دستامو گرفت گفت شهين جون چه كس گرمي داري بيا يه خورده لباتو بخورم اين اولين بار بود شهربانو منو به اسم صدا مي‌كرد منم از خدا خواسته خوابيدم روش و حسابي ازش لب گرفتم و كلي سينه‌هاشو خوردم و رفتم لاي پاش و شروع به خوردن كسش كردم شهربانو جونم گفت منم مي‌خوام منم كس مي‌خوام مي‌خوام آبتو بخورم منم كه ديكه حسابي كسم خيس شده بود برگشتم كسمو گذاشتم دم دهنش و شروع كردم كسشو خوردن بعدو شروع كردم يكي يكي انگشتامو كردم تو كسش واي كه چقدر گشاد بود چهار تا از انگشتام براهتي رفتن تو بعدم انقدر كسشو مكيدم تا اينكه جيغش حمومو برداشت بعدم شهربانو منو چرخوند و رفت نشست تو وان منو كشيد جلو شروع كرد به خوردن كسم منم كه ديگه حسابي بي حال شده بودم فقط جون جون مي‌كردمو قربون صدقه زبون شهربانو مي‌رفتم اونم كه كلي حرفا‌اي بود انگشتشو كرد تو كسمو چوچولومو حسابي ميك مي‌زد و با نوك زبونش باهاش بازي مي‌كرد و همزمان با شصت دست چپش بالاشو مي‌ماليد حرفاي حشري مي‌زد چه كسي جون چه تنگ و قشنگه خودم جرت مي‌دمو برات گشادش مي‌كنم منم آخ و اوخ و اففففف افففففففففففف م در اومده بود تا اينكه تمام بدنم بلرزه افتاد و عضلاتم سفت شد و به ارگاسم رسيدم كلي بهم حال داد. بعد از اون يه بارم رفتيم تو اتاق خوابو با هم حال كرديمو اين دفه با يه كير مصنوعي هم از خجالت كس و كون هم در اومديم . الان يكسال ميشه ما با هم حال مي كنيم چند بارم منو با خودش برد به پارتي‌هاي خودشون و چند بارم تو خونه با دوستاش و دوست پسراش حال كرديم منم كلي حرفه‌اي شدمو بابكم حسابي راش انداختم. طوري كه خبر دارم چند بار عسل جونو تو مطب زده زمين فقط تو فكر يه راهم كه بندازم رو مامانش تا مامانشم بكنه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین لز پریسا

سلام خوب هستین؟
اسم من پریسا هستش 24 سالم هست



ما تویه ی آپارتمان زندگی میکنیم ی همسایه داریم ک ی دختر داره هم سن و سال ه من ک باهم نسبتا دوس هسیم در حده دوستیه همسایگی من لز رو تست نکرده بودم تا وقتی ک ی بار ی فیلم لز دیدم ک ی بار دلم خواست با خودم گفتم سکس نمیتونم بکنم اما لز ک میشه مونده بودم ب کی بگم اخه سخته فکن من برم ب یکی بگم بیا باه هم ریم لزبین کنیم خلاصه ی شب ک داشتم میخوابیدم داشتم فک میکردم با کی میشه اخه من راستش یکمی شهوتم بالا هست دست خودمم نیس
ی روز مامانم گفت میخوایم با چند تا همسایه ها میخوایم بریم باغمون قرار گزاشتیم زنونگی بریم بد منم گفتم باشه بد گفتم مهسا میاد(همون دختر همسایه مون) مامانم گفت نه نمیاد بد منم گفتم پس منم نمیام اگه اون نیاد چون کسی هم سن و سال من نیس واسه چی بیام مامانم گفت هر طور دوس داری نرفتم اخر.بد روزی ک میخواستن برن شب قبلش هی فک کردم ایا میشه با این من لزبین کنم ایا شدنی هست اگه میشه چطوری پیشنهاد بدم بهش خلاصه این اخر ی فکر ب سرم زد
موقعیک مامان اینا میرفتن من ب مهسا گفتم مهسا جن من امروز تنهام اگه دوس داشتی بیا خونه ما باهم باشیم چون توام تنهایی مامانت اینا نیستن گفت باشه کفت بد از ناهار میام منم گفتم هرجور راحتی


خلاصه ظهر شد ک ناهار خورده بود اومدش دم دمایه 4 بود ک اومد گفتم بریم پایه نت یکمی بریم بگردیم بریم فیس بوک رفتیم تو فیس بوک بد من یهویی گفتم برم ی چایی ی چیزی بیارم بخوریم بد من رفتم بیارم وقتی ک داشتم میاوردم خودم رو انداختم زمین یهویی ی داد زدم اومد گفت چی شد یهویی گفتم رگ پام گرفتش یهویی بلند کرد منو اورد تا دم تختم خوابیدم رو تخت.بهش گفتم بی زحمت ی کرم هست بیار برام بمالم بهتر شه رفت اورد شلوارم رو در اوردم ی شورت خوشگل هم پوشیده بودم براش گفتم بی زحمت بمال برام همینطوری اروم دستشو میمالید ب رون پاهام وای چ دستایی داشت هی دست میکشید خیلی لذت داشت برام خیلی بد یه 5 دق ک برام مالید خیلی داغ شده بودم خیلی شهوتم رفت بالا دستمو گذاشتم رو دستش بد دستشو اوردم دم کسم از رو شورت گذاشتم رو کسم یهویی گفت چ کار داری میکنی بد با صدا بند گفت خیلی بیشعوری گذاشت رفت وای ینی داشت قلبم وایمیستاد ک الان این رفته نره ب مامانش بگه مامانه منم بفهمه ک بد شرری بپا میشه دیدم بد 3 دق در رو یکی باز کرد اومد تو 2باره دیدم مهسا هست گفتم ببخشید



هی عذر خواهی کردم سرم پایین بود روم نمیشد نگاه کنمش دستشو گذاشت دم چونم سرمو بالا گرفت بد یهویی ازم ی لب گرفت یه 2دق لب گرفتیم بد پرسیدم پس چرا قهر کردی رفتی گفت شک کرده بودم در خونه رو قفل کرده بودم رفتم مطمن شدم اومدم بد مخصوصا خواستم اینطوری هم بترسونمت بد یکی اروم زدم تو صورتش بد شروع کردم ب لب گرفتن و بد هم رفتیم تو حس ک حسابی کس و کون هم رو لیسیدم اون رووز خیلی باهم بودیم و خوش گذشت بهمون تویه حمام رفتیم حسابی هی بهم میمالیدم خودمون رو تو وان خیلی لذت داشت برام
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
از بچگی لز بودم

نمیدونم چرا به هم جنس بازی علاقه مند شدم ولی میدونم که از کلاس دوم راهنمایی با چندتا از همکلاسی هام لز داشتم.اسم ام پریساست و الان١۶سالمه ولی هنوز کون و کس بقیه دخترا رو بیشتر از کیر دوست داشتم.یه روز توی مدرسه,زنگ زبان کنار یکی از دخترای خوشگل(و جنده )کلاس نشسته بودم.اسمش فریبا بود و همیشه به خاطر اینکه آرایش کرده مدرسه میومد,بهش گیر می دادند.


یکی از بچه ها داشت از روی کتاب میخوند و بقیه طبق معمول تو هپروت سیر می کردند.
منم داشتم به اینکه چجوری زنگ بعد از مدرسه جیم بزنم فکر می کردم که یکدفعه دست فریبا کسم رو مالید.آروم بهش گفتم چیکار می کنی؟گفت سارا(یکی از همکلاسی هام)هم یه بار کنارم نشسته بود همین کارو کرد,من اولش مخالفت کردم بعد فهمیدم چقدر حال میده.
دیدم واقعا وقتی دست یه کی دیگه رو کسته صدبرابر بیشتر از جلق زدن خودت حال میده.منم پامو باز تر گذاشتم که تا ته کسمو بماله.بعد که دستشو برداشت من دستمو سمت کونش بردم و و انگشتش کردم.درسته کون بزرگ و روفرمی داشت ولی من هیچوقت تو نخش نبودم.ولی اونموقع که دستم رو کونش بود تو آسمونا سیر می کردم.بعد از چند دقیقه بهم گفت که پایه ای بریم تو دستشویی کارمون رو ادامه بدیم؟!منم بلافاصله قبول کردم.فریبا از سر جاش بلند شد,اجازه گرفت و از کلاس بیرون رفت.منم یکم صبر کردم و منم رفتم از کلاس بیرون.با یه فاصله پشت فریبا شروع کردم,رفتم به سمت دستشویی ها.


وقتی وارد دستشویی شدم دیدم فریبا تو آخریه ایستاده و به من اشاره میکنه.وقتی رفتم تو درو بست و هردوتامون مقنعه ها و شلوارمون رو دراوردیم و گذاشتیم روی جالباسی.فریبا به من گفت:برگرد من اول یکم با کونت بازی کنم.وقتی برگشتم حس کردم یه چیزی رفت تو کونم,دیدم از این کیر مصنوعی هاست.بهش گفتم:اینو از کجا اوردی؟گفت:یه جنده با خودش همیشه از این چیزاداره!
اولش یکم درد داشت ولی بعد آه آه ام به راه افتاد.فریبا جلوی دهنم رو گرفت و حرف های سکسی تو گوشم زمزمه می کرد:آروم باش عزیزم,ما دوتا مال همیم,بعد از این هرروز باهم لز می کنیم,کون برفی ات رو جر میدم...
فریبا همزمان با گاییدن من دستشو گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالیدن.منم سرشو کشیدم جلو و لبام رو تو لباش قفل کردم. لب خوشمزه اش داشت دیوونه ام میکرد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ماجرای مامانم و عمه

همین چند روز پیش بود که مامانم با عمه فاطمه سره خواستگاری رفتن من دعواشون شده بود!اخه مامانم دعوتشون نکرده بود.روز بعد از خواستگاری عمم اومد خونمون.من توی اتق خودم بودم.میخواستم برم بیرون اما نرفتم و مامانم فکر کرده بود کسی خونه نیست.از بالای شیشه اتاقم دیدم که همین که عمم اومد توی خونه مامانم رو گرفت و به زور کف پاش رو گذاشت روی صورتش.من داشتم شاخ در میووردم.پاهاش جوراب نداشت و توی کفش حسابی عرق کرده بود و چرکی شده بود.تمام صورت مامان بیچارم بوی چرک و عرق کف پای عمم رو گرفته بود.تازه این اول ماجرا بود.مامانم عرق پاش رو میخوردو میگفت تو رو خدا ولم کن!
عمم هم گفت هنوز با لای کونم هم بخوری کثافت.بعد شلوارش رو در اورد.عجب کون بزرگی داشت!وقتی نشست روی صورت مامانم مامانم رفت توی کونش و دیگه صداش در نمیومد.عمم هم میخندید و به مامانم میگفت کونم رو بخور تا سیر بشی!مامانم داشت توی کونش خفه میشد.بعد که از روی صورت مامانم بلند شد دیدم مامانم داره گریه میکنه.بیچاره دقیقا نیم ساعت توی کون بزرگ عمم گیر کرده بود و داشت کونش رو میخورد.این بار عمم دو لپ کونش رو گرفت تا سوراخ کونش بیاد بیرون.بعد به مامانم گفت زبونت رو بکن توش بخور وگرنه روی صورتت میرینم.مامانم هم از ترس دهنش رو گذاشت روی سوراخ کون عمم و شروع کرد به خوردن.10 دقیقه داشت از توی سوراخ کونش میخورد و گریه میکرد که ناگهان عمه فاطمم رید توی دهنش!بدبخت مامانم غش کرد.بوی گو تا اتاق منم اومده بود.مامانم روی زمین افتاده بود و از حال رفته بود که عمم رفت کونش رو شست و به مامانم گفت برو دهنت رو بشور.دیگه خیلی از کونم و گاهم خوردی.دیگه بسه.مامانم هم به عمم گفت تو جنده ای!همین شد که عمم دوباره با کون رفت روی صورت مامانم.مامانم هم میگفت تو رو خدا دوباره نه!نیم ساعتی روی صورتش نشست بعد رفت خونشون.مامانم هم بلند شد رفت صورت و دهنش رو شست.بیچاره همش داشت گریه میکرد.
روز بعد از مامانم پرسیدم کون و پای عمه چه مزه ای بود؟مامانم که باورش نمیشد من فهمیدم خمدش رو زد به اون راه.ولی بالاخره همه چیز رو اعتراف کرد.مامانم
گفت: "بدترین لحظه زدیگیم بود وقتی که عمت با کون بزرگش اومد روی صورتم.واقعا خیلی کونش بد مزه و شور بود.توی کون بزرگش داشتم خفه میشدم.کف پاش هم توی کفش عرق کرده بود و سیاه شده بود و مزه شور میداد.عمه جندت خیلی اشغاله.وقتی گفت زبونت رو بکن تو سوراخ کونم بخور همون اول ترسیدم که توی دهنم برینه.کاش میشد یه جوری حالش رو بگیریم."
مامانم تنهایی زورش به عمم نمیرسید.
ما یه زن همسایه داشتیم که هیکل بزرگ داشت و کونش خیلی بزرگ بود.قیافش هم خوشکل بود.حدود 32 سالی داشت.مامانم رفت خونشونو باهاش صحبت کرد و راضیش کرد که کون بزرگش رو به زور بده به عمم بخوره.مامانم روز بعدش عمم رو دعوت کرد خونمون.عمم پشت تلفن به مامان گفته بود نکنه دوباره میخوایی کونم رو بخوری؟بالاخره عمم اومد و منم از مامانم خواهش کردم که توی اتاقم باشم اونم قبول کرد.عمم همین که نشت روی مبل ناگهان زن همسایمون از توی اتاق کناری اومد بیرون.وقتی عمم رو دید جا خورد اخه اون ها دوستای قدیمی بودن که خیلی وقت بود هم رو ندیده بودن.همین شد که مامان بدشانسم حالا باید کون بزرگ زن همسایمون هم میخورد.عمم و زن همسایمون دست به یکی کردن و زن همسایمون با کون بزرگ و سفیدش نشست روی صورت مامانم.مامانم هم توی کون بزرگش داشت خفه میشد.عمم و زن همسایمون در حالی که با هم از خاطرات گزشتشون صحبت میکردن مادرم هم داشت از کونشون به نوبت میخورد.مامانم زبونش رو در میورد و حسابی لای کونشون رو تمیز میکرد و گریه شده بود.من رو از شیشه بالای اتاق یه نگاه غم انگیزی کرد و به کارش ادامه داد.دلم براش میسوخت که باید عرق کون زن همسایمون هم میخورد.میدونم خیلی هم بد مزه بوده.بعد عمم به زن همسایمون گفت جورابت رو در بیار بده کف پات رو تمیز کنه.زن همسایمون گفت پام کثیفه اخه از صبح تا شب سره کار بودم.امروز مرخصی گرفتم.عمم گفت بهتر بزار چرک پات رو بخوره تا براش درسی بشه.خلاصه جورابش رو در اورد و پاش رو گذاشت روی صورت مامانم.کف پاش خیلی سیاه و چرکی بود.مامانم رو تا تونستن با پاشون و کونشون اذیت کردن و رفتن خونشون.
وقتی رفتن من از اتاق اومدم بیرون.مامانم گفت اینم از شانس ما.
مامانم تعریف میکرد:کون زن همسایه خیلی بزرگ ولی شیرین و شور بود.چند لحظه حس کردم هوا بهم نمیرسه و دارم توی کونش خفه مبشم.ناچار بودم سوراخ کونشون رو بخورم اخه میترسیدم مثل عمت برینه نوی دهنم.پاش خیلی چرکی و بد بو بود.هنوز صورتم بوی کف پاش رو میده و مزه عرق پاش رو حس میکنم.کف پاش بعد از این که من لیسش زدم تمیز شده بود.به مامانم گفتم نکنه خوشت اومده!مامانم گفت من هر جور شده حال این دو تا میگیرم.گفتم ولشون کن تو شانس نداری دفع بعد کون یه نفر دیگه رو هم باید بخوری.قرار شد مامانم با چند تا از دوستاش یه حالی به زن همسایمون و عمم بده.مامانم گفت کاری میکنم که هر روز بیان این جا و کونم رو بخورن.منم گفتم عمرا بتونی!
مامانم بالاخره تونست یکی از دوستاش رو راضی کنه تا اول یه حالی به زن همسایمون بده بعد یه حالی به عمم!
من دوباره توی اتاقم موندم.مامانم و دوستش اکرم میخواستن اول دست و پای زن همسایه رو ببندن ولی زورشون نمیرسید.هر جور بود اکرم خانم نشست روی صورت زن همسایمون ولی زیاد طول نکشید!زن همسایمون هیکل بزرگی داشت و زورش زیاد بود.مامانم رو با دشتاش گرفت و برد زیر کونش.بیچاره اکرم خانم هر کار کرد زورش به زن همسایمون نرسید و از ترس کیفش رو برداشت و از خونه فرار کرد!زن همسایمون هم همین جور که روی صورت مامانم نشسته بود به عمم زنگ زد و جریان رو گفت.عمم هم با 2 تا خواهراش اومدن خونه ما.
وقتی عمه هام اومدن خوابیدن روی زمین جوری که کونشون به طرف بالا بود.بعد زن همسایمون هم سر مامانم رو میکرد توی کونشون و میگفت بخور.مامانم هم زبونش رو میکرد توی سوراخ کونشون و میخورد.بعد نوبت به پاهای عرقیشون رسید.عمه هام عادت داشتن جوراب نمیپوشیدن.4 تایی کف پاهاشون رو گذاشتن روی صورت مامانم و مامانم عرق پاشون رو بو میکرد و میخورد و گریه میکرد.صورت مامانم با عرق پاشون خیس شده بود و عرق کرده بود.عمه هام که کارشون تموم شد و باید میرفتن.مثل این که جایی کار داشتن. ولی زن همسایمون موند و مامانم حدود 1 ساعت داشت کون و پاهاش رو لیس میزد.مامانم دیگه عادت کرده بود و با اشتها از کون زن همسایمون میخورد.زن همسایمون حسابی داشت حال میکرد.مامانم رو خوابوند روی زمین و با کف پاش میزد توی صورتش.زن همسایمون به مامانم گفت" دیگه نبینم از این غلط ها بکنی!فردا دوباره میام که کونم رو بخوری."
شب مامانم شام نخورد.میگفت سیرم.گفتم معلومه دیگه!2 ساعت از کون و پاهاشون خوردی!
روز بعد دوباره زن همسایمون اومد خونمون.مخصوصا پاهاش رو نشسته بود تا چرکی بشن و مامان پاهاش رو تمیز کنه.مامانم دوباره حسابی عرق لای کون بزرگش هم خورد.مامان بیچارم دیگه عادت کرده بود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دعوای مامان و عمه هام.....

این داستان که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه هست و برمیگرده به دو سال پیش.این داستان مربوط به مامانم و عمه هامه.مامانم با عمه هام رابطه خوبی نداشت چون عمه هام همش به مامانم طعنه میزدن و کنایه مینداختن و گاهی حرف هایی میزدن که مامانم ناراحت میشد.2 سال پیش مامانم و عمه فاطمه سره عروسی عموم دعواشون شد.چون عمه هام ما رو زودتر خبر نکرده بودن مامانم ناراحت شده بود و عروسی عموم نیومد.خلاصه دعوا بالا گرفته بود و عمه مریمم زنگ زده بود خونمون و به مامانم گفته بود چرا نیومد عروسی.مامانم هم بهونه اورده بود و گفته بود مریض بودم و نمیتونستم بیام.بعد عمه فاطمه زنگ زده بود.مامانم هم طاقت نیورده بود و کلی بد و بیراه پشت تلفن نثار هم کرده بودن.تا روز بعد رسید.فقط من و مامانم توی خونه بودیم.بابام سره کار بود و عمه هام میدونستن کسی غیر از من و مامانم خونه نیست.ساعت 10 صبح بود که زنگ خونه به صدا در اومد و 3 تا عمم اومدن خونه ما.مامانم برخورده خشکی باهاشون کرد و زیاد تحویلشون نگرفت.عمه مریم گفت ما نمیدونستیم ناراحت میشی وگرنه زودتر بهت میگفتیم.مامانم گفت شما مخصوصا این کار رو کردین که من و اذیت کنید.عمه فاطمه به مامانم گفت دقیقا همین طوره ما مخصوصا این کار رو کردیم.مامانم گفتی کسی با تو جنده کاری نداشت.عمه فاطمه گفت کاری نکن جلوی بچت بزنم سیاه و کبودت کنم.خلاصه بحث بالا گرفت و اون دو تا عمم سعی میکردن مامانم و عمه فاطمه رو ساکت کنن.منم که اون جا نشسته بودم و کاری نداشتم و داشتم تماشا میکردم.اخرش بحث این قدر بالا گرفت که مامانم به 3 تا عمم گفت جنده ها گمشید از خونه من برید بیرون.عمه فاطمه گفت بلایی به سرت میاریم که از گفته خودت پشیمون بشی.امروز باید از کف پام رو ببوسی تا ولت کنم.عمه مریم و صدیقه به مامانم گفتن هر کار میگه بکن وگرنه بد میبینی.مامانم باز هم شروع کرد بهشون فحش دادن.همین شد که عمه فاطمه مامان رو گرفت و خوابوند رو زمین و کف پاش رو گذاشت روی صورت مامانم.من گفتم ولش کنید چی کارش دارید.عمه هام گفتن تو دخالت نکن.عمه فاطمه در حینی که کف پاش رو روی صورت و دماغ مامان فشار میداد میگفت کف پام رو ببوس و بو کن.پاهای عمه فاطمم جوراب نداشت و مشخص بود توی کفش عرق کرده و بو میدن.اون دو تا عمم مامانم رو بلند کردن و عمه فاطمه نشست روی مبل و پاش رو اورد جلوی صورت مامانم و گفت کف پام رو ببوس و بلیس.مامانه بیچارم هم گریه شد و با کراحت شروع کرد به بوسیدن.عمه فاطمم در همین حین از مامانم پرسید پاهام خوشمزه ان؟عرق کف پام رو بخور تا بفهمی جنده کیه.جنده تویی که لیاقتت اینه که عرق کف پام رو لیس بزنی!مامانم هم سکوت کرده بود و عرق کف پاهای عمه فاطمه رو میخورد.مامانم بعد از نیم ساعت که پاهای عمه فاطمه رو لیس زد گفت تو رو خدا بسه.عمه مریم هم گفت اره دیگه بسته.حالا باید کونمون هم ببوسی.من که این حرف رو شنیدم دهنم باز موند.عمه فاطمه به من گفت برو توی اتاقت و در رو ببند که با مامانت کار داریم.منم گفتم نمیرم!عمه مریم گفت ولش کن بزار ببینه مامانش چطور کون ما رو میخوره.خلاصه عمه فاطمه شلوارش رو کشید پایین و به حالت سجده خوابید.عمه مریم و صدیقه هم سر مامانه بیچارم رو گرفتن و بردن توی کون عمه فاطمه.عمه فاطمه کون بزرگی داشت و من کف کرده بودم ولی به روی خودم نمیوردم.مامانم همین که سرش داشت میرفت توی کون عمه فاطمه به من گفت یه کاری کن تو رو خدا!منم فقط مات و مبهوت داشتم نگاه میکردم.صورت مامانم رفت لای کون عمه فاطمه و مامانم شروع کرد به خوردن کونش.من باورم نمیشد عمه هام این جور ادم های باشن که این بلا رو سره مامانم بیارن.هیچ وقت این صحنه ها از توی ذهنم پاک نمیشن!خلاصه صورت مامانم رفت توی کون عمه فاطمه.مامانم به زور کونش رو میخورد طوری که سوراخ کون عمم خیس شده بود.عمه فاطمه در همین حین با حرف هاش مامانم رو اتیش میزد.عمه فاطمه میگفت "لیاقتت خوردن کون بزرگ منه!این قدر باید کونم رو بخوری تا سیر بشی!نوش جونت."بعد نوبت عمه مریم رسید.وقتی شلوارش رو کشید پایین دیدم کونش 2 برابر کون عمه فاطمه هست.عمه مریم رفت به حالت سجده و مامانم شروع کرد از کونش خوردن.عمه مریم میگفت"کون بزرگم رو بخور.لیاقتت همینه که صورتت بره توی کونم و بوی کونم رو بگیره."
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خانم معلم


چند سال پیش که من ۱۷ سالم بود و یه معلم خصوصی گرفتم که درس زبانم تقویت بشه و بعد از کلی جستجو مادرم یه معلم با سابقه پیدا کرد کارشم خیلی درست بود . چند جلسه ای اومد خونه . ۴۸ ساله بود وخوش هیکل بود و من ازش خوشم میامد . همیشه با تاپ و شلوار رو تخت مینشستیم و درس یادم میداد و مادرمم همیشه از ما پذیرایی میکرد و بعد از درس هم با مادرم صحبت میکردن .
یه روز که اومده بود واسه درس یه رکابی تنش بود و سوتین هم نداشت نوک سینه هاش زده بود بیرون منم هی نگاه میکردم . یقه باز که چاک سینه ها هم بیرون بود . با خودم گفتم اگه پسر بودم حتما میخوردمشون . بعد از درس گفتم دستت درد نکنه و محکم بغلش کردم و دستم به سینه هاشم خورد . ولی چیزی نگفت .
مادرم اومد و گفت چه کار میکنید گفتم دارم معلمم رو اذیت میکنم .۰( مادرم ۴۰ سالشه ) وقتی اومد تو اتاق گفت بچه خانم معلم رو ول کن . منم ول کردم .بعد رفت از کمد یه تاپ بیرون آورد و به خانم معلم داد و گفت این هدیه شماست بپوشین ببینمش . وبه من گفت برو چایی بیار . من به سمت آشپزخونه رفتم که مادرم شروع کرد رکابی خانم معلم رو در بیاره . خانم معلم هم چیزی نگفت و دستاشو بالا داد تا مامان لباسشو در بیاره .تا من از اتاق بیرون برم مامان لباس خانم معلم رو از تنش در آورد و سر من داد زد برو چای رو بیار دیگه . منم سری رفتم بیرون جلو در اتاق یه لحظه برگشتم که سینه های گنده خانم معلم رو دیدم . با داد مادرم سریع رفتم بیرون موقعی که برگشتم تاپ تن معلم بود و مادرم داشت سینه هاشو بالا میداد که درست وایسته سینه های خانم معلم تو دستای مادرم بود و خانم هم چیزی نمیگفت و مثل اینکه راضی بود.
مادرم تا منو دید دستشو بیرون آورد و خودشو زد به اون راه که کاری نکرده .
من گفتم خانم خیلی بهتون میاد خوشگل شدین . ازم تشکر کرد و بعد مارم گفت من یه لباس پروو دارم میخوایی اونو ببینید خانم معلم گفت بله حتما و مادرم رفت تا لباسشو بیاره و منو خانم تنها شدیم . تو ناباوری دیدم خانم معلم تاپی رو که مادرم بهش داده بو در اورد تا رکابی خودشو بپوشه . پستونای گندش افتاده بود بیرون . من چشم ازش ور نمیداشتم نوک خیلی بزرگی داشت و آماده خوردن من داشتم حال میکردم . خانم معلم اصلا خجالت نمیکشید . رکابی رو پوشید و سینه هاشو جابجا کرد من پرسیدم خانم چرا سوتین نزدی . گفت هوا گرمه . منم که رام نزدیکه زود به زود هم حمام میرم . راحتم دیگه . مادرم اومد تو اتاق و به من گفت برو تو پذیرایی و در رو بست . منم کنجکاوی کردم و از بالای درب نگاه کردم . مادرم جلو خانم معلمم لباسشو در آورد و خانم معلم همه جاشو ورانداز میکرد مادرم فقط لباس زیر تنش بود و به معلمم گفت اینها رو هم در بیارم یا خوبه خانم معلم گفت خوبه . ولی مادرم گفت نه و سوتین رو در آورد و شورت رو هم پایین کشید و به خانم معلم گفت خوبه . خانم معلم خنده ای کرد و گفت لباس نو رو بپوش ببینم بهت میاد یا نه . و مادرم لباس رو تن کرد و هی قر میداد . کونش رو به خانم معلم نزدیک میکرد و میگفت قشنگه . اونم هی میخندید .
مامان نشست و پستونای خانم معلم رو گرفت . خانم معلم دست مادرم رو پس زد و گفت چه کار میکنی . مادرم گفت حالا تو این لباس رو بپوش . خانم معلم گفت نه و پس از اصرار مادر راضی شد و یه شرط گذاشت و گفت باید دستاتو ببندم تا من لباستو بپوشم و بعد عضش کنم . مادرم بعد از کمی تامل قبول کرد .
مادرم لباسشو در آورد و لخت وایستاد تا خانم معلم دست مامان رو بست و خانم معلم لباسشو در آورد تا پروو کنه . مادرم کلی اصرار کرد که شرتشم در بیاره ولی در نیاورد . خانم معلم لباس رو پوشید و شروع به مانور داد تا به مادرم رسید . دستای مادرم بسته بود . کمر مادرم رو گرفت و محکم فشار داد یه لب گرفت و دستاشو گذاشت رو سینه هاش و محکم فشار داد تا داد مادرم رفت بالا و خانم معلم یه سیلی محکم زد به مادرم و گفت داد بزنی جرت میدم . کس مادرم رو گرفت با دست مالید . مادرم داشت حال میکرد منم با کسم بازی میکردم . یه دفعه دیدم مادرم رو با دستای بسته انداخت رو تخت و خودشم افتاد رو مامان . مادرم هی میخواست داد بزنه ولی خانم معلم نمیزاشت . کس مامان رو مالید تا حسابی خیس شد . بعد دستشو کامل انداخت تو کس مادرم مامانم طاقت نیاورد و داد زد و خانم معلم هم بدون معطلی چند تا سیلی زد به مامان و مادر ساکت شد ولی داشت جر میخورد و خانم معلم حرکت دستش رو سریعتر کرد وتا مامان کامل ارضا شد و خانم معلم از رو مامان بلند شد و لباسشو عوض کرد و از اتاق بیرون اومد و منو بالا در دید ولی هیچ چی نگفت و دگمه های مانتو رو بست رو موقعی که داشت از خونه بیرون میرفت گفت برو دستای مادرتو باز کن .
بعد از رفتن خانم معلم رفتم تو اتاق با خجالت به طرف مامان که کسش باز بود و قرمز شده بود . هم من خجالت کشیدم هم مامان پستوتاش قرمز بود کسش خیس بود . یه دفعه داد زد و گفت دختر بیا دستامو باز کن و من رفتم و مامان رو دمر کردم و رو باسنش نشستم خیلی داغ بود و شروع کردم به باز کردن دستای مامان . تا دستاش باز شد منو پرت کرد کنار و بلند شد و رفت اتاق خودش .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نینا و لز سه نفره

سلام
اسمم نیناست 24 سالمه
خاطره ای که می خوام بنویسم براتون از زمان پیش دانشگاهیم هستش
یه هم کلاسی داشتیم اسمش مینا بود تازه عقدم کرده بود
اما نمی گفت به کسی که اخراج نشه
اوون روزا برا کنکور درس می خوندیم (من و پریسا دوستم و مینا )
خلاصه یروز وسط استراحت دست درس خوندنمون پریسا از مینا راجب شوهرش پرسید اونم گفت عقد هستن و اینکه پسر عموشه و خیلیم پول دارند
مینا خیلی خوشگل بود سفید رو
سینه 70 قد 170 60 کیلو وزن


خلاصه مدرسه تموم شد و یروز توی خونمون باز بحث شوهرش باز شد پریسا توی گوشیش فیلم سوپر داشت به مینا گفت شوهرت اینطوری میزارتت ؟؟؟؟
اونم سررررررررررررررخ شد حسابی گفت : نه این طوری !!!
من سریع پرسیدم باهم سکسم داشتین ؟؟
پریسا پرسید چند بار ؟
دردم داشتی؟
همین جوری سوال بارونش کرده بودیم خلاصه اونم گفت بچه واااااااااااااااااااایسید چی دارین میگی !!!
مام درس رو ول کردیم گفتیم باید بگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت باهم لب میدیم زیاد هر وقت هم رو میبینیم همون لحظه پریسااااا اونمد بغلم ویه لببببببب ازم گرفت گفت ایجوری ؟؟؟
پرسیدیم باهم سکس داشتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتش بچه باید روزه زن بهم کاادو بدین
مام فهمیدیم که بله !!!!!!!
خلاصه من که حسابی شینطنتم گل کرده بود دستم رو انداختم زیر دامنه مینااا گفتم یعنی پرده رفتهههه میتونم ببینمش





یخورده هم مالیدم براش دیدم چیزی نمیگه دستم رو کردم زیر شرتش به مالیدن
بعد یلحظه دیدم گوشم گرم شه دیدم پریسا داره گوشم رو میخوره
و داره کونم رو میماله پریسا عاشق کون منه هی میشگه کونت خوش فرمه خوش بحال شوهرت
بعد پریسا رو کرد به من گفت من وتو تجربه نداریم بزار مینا بگه چی کار کنیم
سه تایی رفتیم رووووووووووو تخت
پریسا شورتم رو دراورد و شروع کردن به لیسیدن کسم داشتم از حال میرفتم دیدم
مینا هم اومد رو دهنم کسش رو می مالید رو دهنم و منم میخوردم کسش رو
عینه فیلمای پرون شده بودیم
پریسا لعنتی هی انگشت می کرد تو کونم
هی می پریدم هوااااااااااااااا
درد داشت نااااااااااااااجور


بعد مینا پاشد پریساا رو هول داد رفت تو بغلشش
شروووووووووع کرد لب گرفتن منم ازپشت کسش رو لیسیدمم
میناااا گردن پریسا رو می بوسید میلیسد اووووومد پایین سینه هاش رو میخورد پریسا که فقط تا از لذت نفش نفسم می زد بعد وقتی شکم پریسا رو لیسید
پریسااااا عجیب اه اه می کرد منم حسودیم شده بود همیجوری که مینا داشت پریسا رو میلیسد و وردش خوابیده بود
از پشت با انگشت تو کس مینا کردم خیلی خوشش اومد گفت بیاااااا بالاتر با اونن دسشت بالاش بمااااال
تو این حالت بودیم که مینا گفت بسه می خوام حساب پریسا رو برسم
همین طوری که پریسا دراز کشیده بووووووود
مینا بر عکس شد می خواد کست رو بخورم تو باید ترتیبم رو بدی
میناا شروع مرد به لیسدن کس پریسا و پریسا هم کس مینا رومیلیسد منم رفت که داغ کزده بود

بعد دیدم جفتشون خسته شدن بی حال افتادن
بعد گفتم مینا تو مگه اپن نیستی گفت اره
رفتم از یخچال خونه ی خیار برداتشم سریع اومدم


اولش مالیدم به کس خودم داغ بودم اما تو نمی کردم بعد پریسا اومد ازم گرفت و مینا خوابید پاهاهشو باز کرد
پریسا سینه های مینا رو میلیسد و خیار رو می مالید به کس میناااااا مینا حسابی آه آه میکرد بعد من رفتم خیااررو گرفتم و انگشتم تو کس مینا کردم خیلی داغ و خیس بود بعد دوباره خیار رو توش کردم
من گفتم شما هااا من رو اصلا تحویل نگرفتینااااااااااا

بعد پریسا گفت نه نینا جونم الان میام بغلت
پریسا بغلم کرذ و کردنم رو میسلیسد خیلی لذت بخش بود مینا هم انگشتش رو دمه سوراخ کونم می مالید و کسم رو با اون دستش می ماااالید
پریسا به مینا گفت می خوام ترتیب نینا رو بدیم
مینا اومد حسابی کسم رو خورد هم زمان یه انگتشم تو کونم می کرد و پریسا هم سینه هام رو میلیسید
و میک میزد و گردنم رو میلیسید
دیگه بی حال شده بودم بهشون گفتم بچه ها دارم ارضا میشم که مینا تند تند دستش رو چوجولام مااالید و انگشتش رو تو و کونم تند تند بالا پاینن کرد که منم عجیب ارضا شدم


چند بار دیگه هم با هم سه تایی لز کردیم
البنه من و پریسا خیلی با هم لز داشتیم
با تشکر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لز با نرگس

سلام من دختری هستم 22 كه مجرد هستم و با دوستم نرگس تویه یه خونه نقلی تویه تهران زندگی میكنم من دانشجو هستم و دوستم نرگس یه آرایش گر هستش.

اونم مثل من مجرد هستش خوب اما من الان حدود یك سال كه با نرگس هستم تویه این مدت خیلی دلم میخواست بدن خودم رو با بدن نرگس مقایسه كنم می خواستم سینه هاش رو كامل نگاه كنم اما من كمی خجالت میكشیدم كه این موضوع رو به نرگس بگم اون پیش من بدون كرست مینشست و سینه هاش رو باز میزاشت اما من میخواستم اون سینه ها رو نوازش كنم تا اینكه خجالت رو كنار گذاشتم موضوع رو باهاش در میون گذاشتم قبول كرد شب بود من اول لخت شدم بعد هم نرگس اون از بدن من تعریف میكرد منم از بدن اون بدن نرگس واقعا زیبا بود اندازه سینه هاش تقریبا 65 بود با بدنی كاملا زیبا كه اون سینه ها زیبا ترش كرده بود با كس كاملا بی مو این از عادات نرگس بود خودش بهم گفته بود دیگه تحمل نداشتم بهش نزدیك شدم میخواستم به سینه هاش دست بزنم تا دستم رو بردم دستم رو كنار زد با تعجب گفت ساحل چیكار می خوای بكنی منم گفتم كه میخوام سینه ات رو نوازش كنم لبخند شیرینی زد گفت مطمئنی ؟





منم گفتم آره اون به من نزدیك شد لباش رو گذاشت رو لبام و شروع كرد به بوسیدن با دستاش هم سینه ام رو میمالید یه حال تازه ایی پیدا كردم كه برام تازگی داشت بعد منو خوابوند و خودش رفت سراغ سینه ام و شروع كرد به بوسیدن و لیسیدن سینه ام داشتم از این كارش لذت میبردم.

بعد كه حسابی سینه ام رو بوسید كم كم رفت پایین تر تا به كسم رسید اول كمی كسم رو مالید بعد با زبونش شروع كرد به لیسیدن اطراف كسم زبونش رو هل میداد تو كسم داشتم لذت میبردم ازش خواستم كه كارش رو ادامه بده ازش خواهش میكردم كه این كارش رو بیشتر انجام بده با یكی از دستاش هم یكی
از پستونام رو میمالید كسم رو لیس میزد خیلی با علاقه این كارو میكرد تا كه كاملا كسم خیس شد و ارضا شدم تا متوجه شد اومد كنارم و لبام رو بوسید از من خواست كه همین كار رو براش انجام بدم. منم شروع كردم به مالیدن پستوناش اول سر سینه اش رو بوسیدم بعد مثل وحشی ها شروع كردم به مكیدنو بوسیدن سینه اش...



كمی آه اوه میكرد بعد از كمی كه این كا رو كردم یه راست رفتم سراغ كسش شروع كردم به بو كردن كسش با زبونم آروم اطراف كسش رو ملیسیدم مثل خودش زبونم رو تو كسش هل میدادم با این كارم لذت میبرد چوچولش رو حسابی ملیسیدم ازمخواست كه با انگشتم بكنم تو كسش منم همین كار رو كردم دیگه صدایه ناله هاش بیشتر شده بود خودشم طوری تكون میداد كه بدون حركت انگشتم میرفت تو كسش كمی كه این كار رو ادامه دادم آب
كسش اومد. اونم ارضا شد بعد ازم خواست كه به صورت69 لاتین بخوابیم كه این واقعا برام خیلی لذت بخش بود اون كس من رو لیس میزد منم مال اون رو صدای ناله هاش هم به من لذت میداداین كار رو تا جایی ادامهدادیم كه هر دوتامون ارضا شدیم بعد من خسته شدم و شب رو تو بغل نرگس خوابیدم. این یك تجربه بسیار خوبی برایه من بود واقعا خیلی برام لذت بخش بود كه توصیفش غیر ممكنه.بعد از اون شب هر شب كار ما شده همین...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خاطره لز عسل

من عسل هستم و الان 28 سالمه . من دو تا خواهر دارم یکیش رعنا که 5 سال از من بزرگتره و دومیش سمیه که هم سنیم و از اول ابتدایی تا دیپلمو با هم همکلاس بودیم . ( ناگفته نمونه که ما برادر نداریم بابام هم یه مغازه ابزار فروشی داره ) سال اول دبیرستان بودیم ترم اولو تازه تموم کرده بودیم .یه روز که اومدیم خونه دیدیم مامانم داره خودشو حاضر میکنه بره خونه خواهرم .سمیه هم به مامانم گفت که منم میخام باهات بیام . مامانم از من خواست که منم باهاشون برم ولی من چون حالشو نداشتم نرفتم . بعد از اینکه مامانم به من کمی غذا داد با سمیه رفتند . بعد رفتن مامانم اینا تصمیم گرفتم کمی بخوابم ولی اصلا خوابم نیومد . داشتم زیر لحاف فکر می کردم چی کار کنم که حوصلم سر نزنه که یهو یه فکری زد به سرم اولش گفتم زشته ولی شیطون بد جوری قلقلکم میداد بالاخره تاب نیاوردم و رفتم تو اتاق بابا و مامان . می خواستم از تمام اسرارشون سر در بیام . آخه تازه متوجه شده بودم که مامانو باباها شبا چی کار می کنند . کل اتاقشونو گشتم تمام لباس زیرای مامان و بابامو برداشتم و همشونو خوب وارسی کردم . بعد رفتم سراغ یه کمد که بابا تمام اسناد و مدارکو میذاره توش و درشو قفل می کنه . خواستم بازش کنم ولی درش قفل بود . منصرف شدم و برگشتم نشتم رو تختشون داشتم همون جوری کمدو نگاه می کردم که چشم به یه نایلون زیر کمد افتاد رفتم برش داشتم دیدم توش چند تا سی دی هستش . با خودم گفتم حتما شوهای محبوبه مامانمه و چون می خواد دست ما نیوفته و خط خطی نشه گذاشته اینجا . چون بیکار بودم با خودم گفتم حتما شوهاش قشنگه برم بزارمشون تو سی دی و کمی برقصم . سی دی رو گذاشتم تو دستگاه و صداشو تا آخر بالا بردم یهو دیدم یه مرد داره کیرشو تو کون یه زنه می کنه اونم بد جوری داد می زنه . صدای زنه تمام خونه رو گرفت. بد جوری ترسیدم یه جیغ بلند کشیدمو کنترلو پرت کردم سمت تلویزیون و فرار کردم سمت اطاقم . رفتم زیر لحاف و چشامو بستم . چند لحظه که گذشت با صدای زنه به خودم اومدم . از صداش خیلی میترسدم ولی بدجوری خونه رو پر کرده بود به هزار زحمت خودمو بلند کردمو رفتم دو شاخه تلویزیونو از پریز کشیدم . بد جوری می لرزیدم یه نیم ساعتی گذشت کمی به خودم اومدم سی دی هنوز تو دستگاه بود اونو کشیدم بیرون و بردم گذاشتم سر جاش . حالم کمی خوب شد نمی خواستم در مورد چیزی که دیدم فکر کنم ولی هر چه آروم تر میشدم اون صحنه بیشتر جلو چشم میومد. تا اینکه خودمو قانع کردم که این اصلا ترس نداره و باید دوباره ببینمش . رفتم سی دی رو دوباره برداشتم . دستم داشت به شدت می لرزید به هزار مکافات سی دی گذاشتم تو دستگاه . صدای تلویزیون رو هم کاملا بستم . بازم همون صحنه اومد یه مرد کیرشو کرده بود تو کون یه زن . چون صداشو قطع کرده بودم کمی آروم تر بودم . تا حالا چنین چیزی ندیده بودم حتی تصورشم نکرده بودم شبیه یه خواب بود میدونستم کیر چیه ولی کیره اون مرده خیلی بزرگ بود هر بیشتر نگاه کردم بیشتر خوشم اومد اصلا حرکت نمی کردم و با داشتم اونارو نگاه می کردم . چند دقیقه بعد مرده کیرشو از کون زنه بیرون آورد و اومد بالای سر زنه و کیرشو گذاشت تو دهنش . زنه هم شروع کردن به خوردن کیرش . چند لحظه بعد یه آب سفید از کیر اون مرد پاشید تو صورت زنه . اون موقع نمی دونستم اون آب چیه . اون صحنه تموم شد و رفت به کلیپ بعدی این بار یه زن داشت تو خیابون را می رفت بعد وارد یه ساختمون شد سوار آسانسور شد و رفت به یه اطاقی. توی اتاق دو مرد لخت نشسته بودند و داشتند با کیراشون بازی می کردند . اون زن هم رفت پیش اونا و کارشونو شروع کردند . بد جوری میخ کوب شده بودم اصلا تکون نمی خوردم داشتم با دقت نگاه می کردم . تقریبا یه ساعت گذشت و سی دی تموم شد ساعتو نیگاه کردم دیدم الانه که مامانم سر برسه خواستم سی دی رو بزارم سر جاش که باز به سرم زد اون یکی سی دی رو نگاه کنم کمی نگاه کردم ولی باز از اومدن مامانم ترسیدم و سریع سی دی ها رو سر جاشون کجاشتم و به سرعت به اطاقم برگشتم کمی که آروم شدم فهمیدم شورتم خیس شده کلی از کسم آب رفته بود تا حالا این طور نشده بودم فکر کردم شاشیدم .زود شورتمو در آوردم که بشورمش وقتی کسمو دیدم بدنم داغ شد یاد اون فیلم افتادم بی اختیار دستم رفت سمت کسم تا بهش خورد نفسم بند اومد یه حسی غریبی بهم دست داد دیگه نتونستم دستمو از رو کسم بردارم انگاری بهش چسبیده بود کمی فشارش دادم آخ که چه حالی شدم همون طوری داشتم فشار میدادم دستم خسته شد ولش کردم ولی دوباره فشارش دادم دیگه قلبم داشت از کار می افتاد شروع کردم به مالیدن کسم نفسم قطع شده بود ولی باز داشتم با کسم ور می رفتم یه دفعه تمام بدم مثل چوب خشک شد فکر کردم سکته کردم چند ثانیا همون طور موندم بعد آروم آروم دستام تکون خورد کمی همون طور ایستاده استراحت کردم دستم بد جوری خیس بود نگاش کردم دیدم داره ازش آبب چکه می کنه وای بازم شاشیدم ترسیده بودم خودمو به زور به حموم رسوندم نمی تونستم رو پاهام بایستم شیر آبو باز کردم نشستم زیر دوش بازم کسمو دیدم. وای باز هم همان احساس نتونستم جلوی دستمو بگیرم دوباره با کسم ور رفتم گرمی آب هم لذتوشو چند برابر می کرد با اینکه فکر می کردم دفعه قبل سکته کردم ولی باز نتونستم جلوی خودمو بگیرم. کسم آتیش گرفته بود . باز مثل دفعه قبل تمام عظلات بدنم گرفت . چند لحظه بعد حالم کمی خوب شد کف حمام دراز کشیدم و کمی استراحت کردم نمی تونستم از جام بلند شم. بزور زیر دوش ایستادم . آب داشت بدنم رو نرم می کرد .یه ربع زیر آب ایستادم دیگه حالم جا اومده بود فکرم کار میکرد به تمام کارهایی که کردم فکر کردم کار اشتباهی انجام داده بودم ولی احساس پشیمانی نمی کردم دوست داشتم بازم اون فیلمو ببینم و خودمو بمالم .از حموم اومدم بیرون و رفتم اتاقم تمام فکرم فقط اون فیلم بود همش جلوی چشم بود. ساعت 5 بود که مامانم و سمیه اومدند خیلی هول کرده بودم همش فکر می کردم اگه با مامانم رو در رو بشم مامانم فوری می فهمه که من چی کار کردم سمیه اومد تو اطاقمون و گفت عمو اکبر شوهر عمه مامانم فوت کرده میخواد بره خونه عمه اینا اگه می خوای تو هم بیا . بهش گفتم تو هم میزی گفت نه خستم ، حوصله هم ندارم میخوام بمونم خونه . تو دلم آشوب شد دلم می خواست همه چیزو به سمیه بگم باز بدنم به لرزه افتاد همش چشم به در بود که مامان کی می خواد بره بیرون . یه نیم ساعتی طول کشید تا مامان رفت . با رفتن مامان فوری رفتم پیش سمیه دتشو گرفتم و با خودم بردم جلو تلویزیون و گفتم چشماتو ببند می خوام یه چیزیرو بهت نشون بدم وتا نگفتم چشاتو باز نکن اونم چون فکر می کرد براش کادو خریدم فوری قبول کرد .زود رفتم سی دیو آوردم و گذاشتم تو دستگاه فیلم که شروع شد گفتم حالا چشاتو باز کن . اونم تا دید یه جیغ کسشید ولی فرار نکرد ازم پرسید این چیه گفتم نمی دونم منم تازه از اتاق مامان پیداش کردم خواست بره نذاشتم گفتم من یه بار نگاش کردم خیلی خوبه . خجالت می کشید نگاش کنه چشاشو بسته بود کمی صدای تلویزیونو بلند کردم کنجکاو شد که نگاش کنه اونم مثل من می ترسید کمی که نگاش کرد رنگش پرید هردو ساکت بودیم و فقط نگاه می کردیم اون سی دی تموم شد بعد من اون یکی سی دی رو گذاشتم تو دستگاه اونم تموم کردیم بدون اینکه کلمه ای با هم بزنیم وقتی سی دی تموم شد دیگه نذاشت اون یکی رو تو دستگاه بزارم . گفت الان مامانو بابا میان . منم زود سی دی هارو بردم گذاشتم سر جاش . اومدم دیدم سمیه تو پذیرایی نیست رفتم اتاقمون دیدم شلوار و شورتشو در آورده . شورت اونم مثل من خیس خیس بود . تا منو دید زود شورتشو پشتش پنهان کرد رفتم جلو و گفتم منم مثل تو خودمو خیس کردم نمی دونم چرا این طور میشه . سمیه اصلا حرف نمی زد . شلوار و شورتمو در آوردم بهش گفتم بیا بریم حموم خودمونو بشوریم لبسامونو در آوردیم و رفتیم حموم . زیر دوش که بودیم گفت نمی دونم چرا یه حسی دارم منم دستمو گذاشتم روی کسش و کمی باهاش ور رفتم . پاهاش سست شد کم مونده بود بیوفته از پشت گرفتمش و نشوندمش کف حموم . گفتم میخای بازم برات بمالمش چیزی نمی گفت فقط می لرزید پاهامو باز کردم و کسمو از پشت به باسنش چسبوندم باز دستمو بردم سمت کسش . اینبار تا دستم به کسش خورد سرشو گرفت بالا نفسش مثل من قطع شده بود با دستش محکم شیر آبو گرفت باسنشو بلند کرد مثل چوب خشک شد بعد یه نفس عمیق کشید و افتاد با افتادنش منم همون حالت بهم دست واقعا که یه حالت خاصی بود . سمیه چند دقیقه بعد از رو زمین بلند شد خودشو شست و از حموم رفت بیرون . منم بعد از شستن خودم رفتم به اتاقمون دیدم خوابیده خیلی دلم می خواست باهاش در مورد اون فیلم حرف بزنیم بیدارش کردم ولی سرم داد کشید و گفت حوصلتو ندارم . منم تنهاش گذاشتم اومدم رو تخت خودم و خوابیدم یه نیم ساعتی خوابیده بودم که با صدای مامانم بلند شدم ساعت 8:30 بود رفتم پذیرایی دیدم بابامم اومده خجالت می کشیدم بهش سلام بدم .همش فکر می کردم همه چیزو میدونی یه سلام کوچولو بهش دادم و اومدم تو اتاقو خواستم تکالیفو انجام بدم ولی فکر فقط پیش فیلم بود . سمیه هم بیدار بود و رو تخت دراز کشیده بود بهش گفتم حالت خوبه ؟ گفت مامان نفهمیده ؟ گفتم نه گفت اگه بفهمه چی ؟رفتم پیشش نشستم و دستمو گذاشتم رو پاشو گفتم از کجا میخواد بفهمه .اونم چیزی نگفت ازش پرسیدم خوشت اومد ؟ گفت چرا ما اون طوری شدیم ؟ منم واقعا نمی دونستم . چیزی بهش نگفتم باز ازش پرسیدم خوشت اومد ؟گفت آره فقط میترسم . بعد شروع کردیم راجع به فیلم با هم صحبت کردن خیلی آروم حرف میزدیم تا صدامون بیرون نره .ساعت 10 بود که مامان صدامون کرد که بریم واسه شام . شامو فوری خوردیم اومدیم تو اتاق . هر چی بیشتر در مورد فیلم با هم صحبت می کردیم بیشتر چیز حالیمون میشد . ساعت 11 شد و مامانو بابا خوابیدن بعد از خوابیدن اونا سمیه بهم گفت بیا لخت شیم و کمی کسو کونو همدیگرو ببینیم منم قبول کردم سریع لخت شدیم رفتم سراغ سمیه رو تخت خوابوندمش پاهاشو دادم بالا و با کسو کونش ور رفتم هردومون گرم شده بودیم ولی دیگه نمی لرزیدیم . وقتی داشتم کون سمیه رو می مالیدم بهم گفت دیدی کون اون زن چقدر گشاد بود کاش مال منم اون طوری بود منم انگشتمو آروم فشار دادم داخل کونش و با لبخند بهش گفتم میخای مال تو رو اون طور کنم چیزی نگفت یه کم دیگه فشار دادم که آخ سمیه بلند شد و گفت بکشش بیرون سوختم . منم فوری بیرون آوردمش یاد اون صحنه ای افتادم که تو فیلم مرد رو کیرش تف کرد بعد کرد تو کونه زنه منم دستمه قشنگ با تف خیس کردم و به سمیه گفتم می خوام دوباره امتحان کنم اونم قبول کرد.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خاطرات سحر

سلام اسم من سحر 33 سالمه 13 سال پیش ازدواج کردم. خانواده ما یک خانواده مذهبی بود ومن و خواهر بزرگم که 3سال از من بزرگتره از 7 , 8 سالگی چادر سرمون میکردیم و همین مذهبی بودن باعث شد که من زود ازدواج کنم و شوهرم هم از یک خانواده مذهبی بدتر از خانواده خودمون . قبل از شروع از خودم بگم یک زن با ظاهری معمولی قد 168 وزن 76 تپل با پوستی نسبتا سفید سایز سینه 85 و از همه مهمتر شورت xxxl اون بخاطر داشتن باسن خیلی بزرگ و برجسته منه و همین مساله هم باعث شد تا از سن بلوغ به بعد به هیکل خودم یا بهتر بگم به باسن خودم علاقه پیدا کنم . تقریبا 17 سالم بود که متوجه شدم باسنم نسبت به هم سنو سالهای خودم بزرگتره و این مسئله کم کم برام جالب شد اوایل وقتی توخونه تنها میشدم از ترس اینکه کسی منونبینه درب اتاق رو خودم می بستم و شورتم میکشیدم پایین پشت به آینه میکردم و با کپلم بازی می کردم کم کم اینکار برام عادت شده بود و توحمام سوراخو کونمو با وازلین چرب میکردم و انگشت وسطی رو میکردم توش انقدر جلو و عقب میکردم که ارضا میشدم ولی جرات نمیکردم چیز دیگه ای توش کنم یا کار دیگه ای بکنم حدود یک سال به همین صورت خودمو ارضا میکرم تا اینکه اردیبهشت ماه سال آخر دبیرستان بودم شدیدا مریض شدم و با خواهرم سیما رفتم دکتر . سیما هنوز ازدواج نکرده بود اینم بگم که سیما کلا روحیات مردونه داشت لباسهای پسرونه میپوشید بقول فامیلهای دور نزدیک سیما برای خودش یه پا مرد بود و هنوزم همونجوریه . خلاصه قرار شد من 4 تا آمپول همون شب بزنم بعد از داروخانه رفتیم درمانگاه سیما قبض تزریقات گرفت چون تو تزریقات هیچکس نبود مستقیم رفتیم تو سیما آمپولاروداد به مسئول تزریقات و به من گفت بروآماده شو تا این حرف زد یک دفعه دلم ریخت هم از در آمپول میترسیدم و هم از اینکه کونمو سیما و آون خانمه ببینه احساس خوبی داشتم. چادرمو گذاشتم با لای سرم و زیپ و دگمه شلوارمو باز کردمو خوابیدم رو تخت یک کم گوشه شرتمو دادم پایین همون موقع سیما اومد تو گفت زود باش دیگه این چیه باید 4 تا آمپول بزنی دیونه و قبل ازاینکه من کاری بکنم امد وسط شورتمو گرفت و تا زیر برجستگی باسنم کشید پایین یکدفعه کل کون به اون بزرگی هلپی افتاد بیرون تا سیما این صحنه دید با خنده گفت اووووه این همه رو از کجا آوردی و آروم با حالت خاصی که خیلی خوشم اومد با دست تمام باسنمو لمس کرد گفت اگه من پسر بودم از خجالت این کون درمیاومدم. یک لحظه از خجالت سرخ شدم چون برای اولین بار بود که سیما ازکلمه کون جلو من استفاده میکرد احساس کردم که واقعا جلو یه پسر حشری لخت شدم و اگر سیما پسر بود همونجا ترتیبمو میداد کلا درد آمپول یادم رفت بعد از تزریق تا خونه فقط تو فکر حرف سیما بودم چرا اونجوری حرف زد هرچی بیشتر میگذشت بیشتر حشری میشدم دوست داشتم زودتر به خونه برسم و یه حال اساسی به سوراخم بدم احساس میکردم سوراخم داره باز میشه وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم تواتاق تا لباسمو عوض کنم سیما هم با من اومد تو چون اتاق ما یکی بود سیما بی مقدمه آروم زد به کپلم و گفت خیلی درد داره دیگه داشتم دیونه میشدم از ته قلب دوست داشتم سیما پسر بود همونجا بهش کون میدادم خلاصه خودمو جمع و جور کردم و رفتم تو توالت تا خواستم شروع کنم سیما درب زد و گفت زود باش میخوام برم دوش بگیرم چون حمام و توالت ما تقریبا یکی بود منم از خدا خواسته سریع پریدم بیرون سیما با یه نگاه معنی دار به من رفت تو توالت منم سریع رفتم تو اتاق شلوار و شورتمو تا رو زانوم کشیدم پایین و بصورت سجده ای خوابیدم یه تف به سوراخم زدم انگشتم تا ته کردم تو کونم واقعا سوراخم باز شده بود چون با یه فشار کوچیک تا جایی که میشد رفت تو و شروع بع جلو عقب کردن کردم دیگه تو ابرا بودم دائم به فکر حرف سیما بودم و تصور میکردم واقعا یه پسر داره کونم میزاره دیگه داشت آبم می اومد که یک دفعه یه صدایی از پشت سرم گفت خوب چرا باانگشت . انگار برق بهم وصل کرده باشن یکدفع برگشتم سریع ایستادم از ترس زبونم بند اومده بود سیما تو چارچوب در ایستاده بود با همون خنده هیزش داشت منو نگاه میکرد داشت گریم میگرفت فقط بریده بریده با بغض گفتم ترو خدا به مامان نگو چون اگر به مامان میگفت بقول معروف خونم گردن خودم بود سیما یه نگاهی بمن کرد اومد طرف منو درب اتاقو پشت سرش بست قلبم داشت از جا در میاومد سیما اومد سمت منو آروم منوبغل کرد گفت نترس به مامان نمیگم یه مقدار آروم شدم ولی هنوز از زور خجالت داشتم عرق میکرد یواش گفتم قول میدم دیگه اینکارو نکنم فقط به مامان نگو سیما گفت من گفتم نمیگم نترس منم مثل تو یعنی هر انسانی نیاز داره خجالت نکش من میرم بیرون تو بکارت برس تعجب کردم که منم مثل تو یعنی چی سیما یه نگاهی توصورتم کرد آروم مثل یه مرد دستشو گذاشت روباسنم و شروع کرد آروم فشار دادن در گوشم یواش گفت میخوای من برات بکنم تازه به خودم اومدمو گفتم چی روی گفت سوراخ کونتو خانم کون تو جمله آخرش لحنش عوض شده بود شهوت تو چشاش پر بود بدون اینکه من جواب بدم آروم بازومو گرفتو من برگردونو گفت همونجوری بخواب منم مطمئن شدم که سیما هم اینکارست و همونجوری سجده ای رو زمین خوابیدمو گفتم مامان نیاد گفت نترس دربو قفل کردم من که مثل تو نیستم دیدم سیما از زیر تختش از توکیفش یه کرم درآورد شروع کرد به چرب کردن سوراخم گفتم میخوای چکار کنی گفت تو بخواب من کارمو بلدم توفرض کن من دوست پسرتم الان چنان حالی به کونت بده تا آخر عمر یادت نره منم همونجوری که سرم روی فرش بود منتظر بودم تا برای اولین بار کون دادن تجربه کنم .سیما با یک دست کونمو میمالید با انگشت دست دیگه شروع کرد با بازی کردن به سوراخم خیلی استادانه اول با انگشت دور سوراخمو ماساژ میداد بعد یواش یواش انگشتشو رو سراخم میگذاشت بدون اینکه بره تو فشار میداد بعد از اون شوک دوباره احساس کردم سوراخم داره باز میشه و واقعا داشتم لذت میبردم چون این اولین باری بود که کسی دیگه ای برام اینکارو میکرد بعدا فهمیدم که سیما اینهمه تجربه رو از دوست پسرش کسب کرده بود کم کم یک دونه انگشتشو کرد تو سوراخم و خیلی آروم شروع کرد به عقب جلو کردن از شدت لذت دوست داشتم داد بزنم احساس میکردم تو کسم داره آتیش میگیره بعد ازچند دقیقه سیما با دو انگشت شروع کرد به باز کردن سوراخم یه مقدار میسوخت ولی انقدر لذت داشت که نمیتونم توصیف کنم دیگه طاقت تموم شد و بی اختیار شروع کردم به آه و اوه کردن سیما هم که حسابی حشری شده بود با اون دستش شروع کرد به زدن روی کپلم هی قربون صدقه کون من میرفت و میگفت جون تو فقط بگو این همه کون از کجا آوردی من اگه جای تو همچین مالی داشتم تمام پسرای محل بیچاره میکردم و از این حرفا ولی من اصلا حواسم به حرفاش نبود دیگه صدام داشت به داد تبدیل میشد که ارضا شدم تمام دست پام بی حس شد سیما که فهمید من ارضا شدم گفت تازه اولشه و انگشتشو از سوراخم کشید بیرون وقتی دستشو در آورد گشادی سوراخمو حس کردم دیدم سیما سریع بلند شد از اتاق رفت بیرون و بعد چند لحظه برگشت همنجوری که خوابیده بودم برگشتم و دیدم یه خیار نسبتا کلفت که قطرش تقریبا 3 سانت میشد با خودش آورده و همونجوری که مثل کیر تو دستش داره تکون میده گفت جون حالا نوبت اینه گفتم نه سیما اون درد داره گفت مگه تا حالا امتحان کردی گفتم نه گفت پس حرف نزن بخواب که تازه میخوام بکنمت تصور رفتن اون خیار تو کونم برای من که فقط با یک انگشت خودمو ارضا میکردم منو میترسوند ولی ته دلم دوست داشتم تجربش کنم سیما هم با همون کرم خیار چرب کرد سریع رفت پشت من رو زانوهاش ایستاد دقیقا مثل یه مرد که میخواد از پشت بکنه و سر خیار رو گذاشت روسوراخم و آروم یه مقدار فشار داد گفتم یواش من میترسم با خنده گفت نترس استاد ایجاست و با یه فشار نسبتا محکم تقریبا سر خیار رفت تو کونم با وجود اینکه سوراخم قبلا باز شده بود یک لحظه تا مغر سرم ازدرد تیر کشید ناخودآگاه چنان خودمو کشیدم جلو که سرم خورد به پایه تخت و گفتم ترو خدا سیما غلط کردم درش بیار و سیما بدون توجه به حرف من خیارو همونجوری تو سوراخم نگه داشت احساس میکردم دارم جر میخورم سیما گفت یک کم تحمل کن الان خوب میشه خجالت نمیکشی با این کون به این گندگی ناله میکنی نمیدونم چقدر گذشت که سیما خیار در آورد دوباره با دوتا انگشت شروع کرد به کردن کونم و گفت درد داری دیگه اون درد و نداشتم و گفتم نه فقط یه کم میسوزه گفت من که گفتم تحمل کنی درست میشه و همونجری داشت خیلی آروم کونمو میکرد ولی ایندفعه انگشتاش خیل راحت تر تو سوراخم جابجا میشد بعد از چند با رجلوعقب کردن انگشتشو در آورد و خیلی سریع تا من متوجه بشم تمام خیار فروکرد تو چون یکدفه و با فشار اینکارو کرد بی اختیار با صدای بلند گوزیدم سیما یکدفعه مثل پسرای حشری گفت جون تا زه داری کونی میشی و شروع کرد با سرعت خیارو تو کونم عقب جلو کردن حال عجیبی داشتم درد سوراخ کونم از یک طرف لذتی که تازه داشت از کلفتی خیار به من دست میداد از یک طرف و خجالت گوزیدن جلو سیما از طرف دیگه باعث شده بود که واقعا تو حال خودم نبودم هرچی سیما بیشتر میکرد از درد کم میشد و به لذتش اضافه میشد واقعا نمیدونستم داره چه اتفاقی میافته نفهمیدم چقدر این کار طول کشید تمام بدنم خیس عرق بود سیما هم با تمام وجود داشت منو میکرد درست یادم نیست ولی فکر میکنم دو یا سه بار دیگه ارضا شدم فقط وقتی متوجه شدم سیما خیارو از کونم در آورد بی اختیار به شکم روی زمین ولو شدم چون سوارخم دیگه از باز شدن گذشته بود حسابی گشاد شده بود دوباره بی اختلر یک با ردیگه با صدای بلند تر گوزیدم از حال رفتم نفهمیدم چقدر گذشت با صدای مامان به خودم اومدم که میگفت سحر سیما کجایید بیا ببینم رفتی دکتر وقتی چشمومو باز کردم دیدم لباسم مرتبه و سیما رو تخت خودش نشسته با خنده به من گفت ساعت خواب گفتم ساعت چنده گفت پاشو مان اومده ساعتم 8 مثل آدمی بودم که تازه بعد از یه عمل بهوش اومده این حس چند سال بعد سر عمل سزارین پسرم تجربه کردم یادم اومد که وقتی ما اومدیم خونه ساعت تقریبا نزدیک 5 بود ولی دقیقا نمیدونستم چقدر خوابیدم بدنم با وجود چند بار ارضا شدن بی حس بود و چون مریض هم بودم واقعا ضعف کرده بودم به زور از جام بلندشم سر وضع خودمو تو آینه دیده خودم احساس میکردم چشمام گود افتاده سوراخم شدیدا میسوخت فکر میکردم هنوز سوراخم جمع نشده یا اینکه یه چیزی توشه خلاصه وقتی ازاتاق رفتم بیرون مادرم منو دید و گفت الهی بمیرم مادر تو چرا اینجوری شده که سیما سریع پرید تو حرف گفت آمپولایی که زده قوی بود دکتر گفته باید چند روز استراحت مطلق کنه غذای مقوی بخوره چون مریضیش شدید بوده ضعیف شده مامان گفت پس تو برو استراحت کن تا من برای شام یه چیزی درست کنم سیما یه چشمک بهم زد و گفت مامان راست میگه تو برو استراحت کن با همون حال رفتم دستشویی و صورتمو شستم یه کم سرحال شدم و دوباره رفتم تو اتاقو رو تخت خودم دراز کشیدم و به اتفاقاتی که گذشته بود فکر میکرد بعداز اون روز تا چند روز وقتی میرفتم دستشویی سوراخم میسوخت ولی وقتی فکر لذت بی اندازش میافتادم دوباره حوس میکردم زیر سیما بخوابم و بهش کون بدم و همین باعث شد که از بعد خوب شدن مریضیم و همزمان خوب شدن سوراخم دوباره با سیما همین جریان داشته باشم البته اینم بگم که بعدا رابطه من سیما دوطرف شد و منم به اون حال میدادم ولی هیچ وقت اون لذت رو تجربه نکردم تا اینکه دومین اتفاق بزرگ زندگی سکسی من افتاد که اونم به واسطه سیما بود و باعث شد که من تا الان که ازدواج کردم و صاحب یک پسر شدم یک کونی تمام عیار باقی بمونم(حیف که شوهر احمقم قدر همچین مالی رو نمیدونه ) که اگه فرصت شد بعدا اون ماجرارو براتون تعریف میکنم

ادامه پست بعد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Lesbian Stories - داستانهای سکسی مربوط به همجنس گرایان زن

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA