انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 85:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  84  85  پسین »

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد


مرد

 
لذت کونی شدن

سلام من سامان 26 سالمه خاطره ای که میخام بگم کاملاً واقعیه و واسه 8 سال پیشه و این اولین داستانمه اون وقت ما تهران زندگی می کردیم و خونمون استخر داشت یه روز پسر عموم که هم سن منه اومد خونمون گفت بریم استخر منم قبول کردم تو استخر با هم شوخی می کردیم و همدیگرو ماساژ می دادیم، کیرامون سیخ شده بود و به روی خودمون نمیاوردیم. رفتیم تو جکوزی رامین کیرشو درآورد و نشونم می داد کیرش سفید و خوشگل بود از اون کیرایی که تهش کلفت تره، واییییییییییییی عاشقش شدم ولی باز به روی خودم نیاوردم. کم کم اومد نزدیکتر و منو دست مالی می کرد تا اینکه نا خود آگاه دستم به کیر کلفتش خورد. جووووووووووون دیگه نتونستم از کیرش دل بکنم چند لحظه تو دستم نگه داشتم چقدر سفت و گرم بود. باز تو استخر و جکوزی می چرخیدیم و هم دیگرو دستمالی می کردیم وقتی دوباره رفتیم جکوزی رامین منو کشوند روی پاهاش و کون منو از رو مایو می مالوند. من رو پاهاش بودم و اون کیر سیخ شدشو میمالوند به کونم. وااااااااااااییییی دیگه تو آسمونا بودم کاملاً شل و بی حس شده بودم خودمو تو بغلش کاملاً بی اختیار می دیدم تا اینکه یه لحظه حس کردم رامین مایو منو کشیده پایین و کیر کلفتشو از تو مایوش درآورده و داره به کون من می ماله دیگه تو اوج لذت بودم و هیچ مخالفتی نکردم با دو دستش سینه هامو گرفت و منو لاپایی می کرد یه هو حس کردم یه چیز کلفت داره میره تو کونم! واااااییییی خدای من چه لذتی داشت حس کردم کیرش تا نصفه تو اون آب گرم جکوزی رفته تو کونم درحالیکه خودم داشتم حال می کردم ولی باز واسش ناز کردم و رفتم اون ور. چند ثانیه بعد باز کنار هم بودیم این بار اون کیر منو درآورد و می مالید و دست منو گذاشت رو کیرش تا منم براش این کارو انجام بدم منم که از خدام بود مالیدن کیرش حس خیلی خوبی به من میداد چون کیرش هم از ماله من کلفت تر بود هم ظاهرش فرق داشت واسه اون تهش کلفت بود واسه من کلاً سر و تهش زیاد فرق نداره. رفتیم کنار استخر و باز من دمر خوابیدم تا اون مثلاً منو ماساژ بده! جااااااااان چه ماساژی رامین کیرشو در آورد و مایو منو کشید پایین افتاد روم و چون چاقتر از من بود نمی تونستم تکون بخورم. کیرشو کم کم فرو کرد تو کونم چون آب جکوزی گرم بود کونم کاملاً نرم بو و کیرش نسبتاً راحت رفت تو. سرشو تو کونم حس کردم و چون ته کیرش کلفت بود کم کم داشت درد می گرفت تا اینکه خودم با دو تا دستم کونمو باز کردم تا اون کیر کلفت راحت تر بره تو کونم. چند تا تلنبه زد تا اینکه گفتم دردم گرفت پاشد. دیگه جفتمون خیلی حشری بودیم رفتیم جکوزی با کیرش بازی می کردم گفتم بریم واست ساک بزنم اونم که از خداش بود کیرشو گرفتم دستم و اولش یه کم زبون زدم حس خوبی به من میداد دوست داشتم کیر کلفتشو گاز بزنم چند باری هم یه گاز کوچولو گرفتم دیگه شروع کردم به ساک زدن کیرشو تا ته میکردم تو دهنم با دستم با خایه هاش بازی می کردم بعد تخماشو حسابی لیس زدم و باز ساک میزدم کیرشو به همه جای صورتم می مالیدم خیلی خوب بود تا اینکه گفت بخواب میخام بکنم دمر خوابیدم اونم خودشو انداخت روم دستامو محکم گرفتو تلنمبه میزد تا اینکه گفت آبم داره میاد بریزم تو کونت؟ گفتم نه بریز روش اونم کیرشو درآورد تو همین حین منم آبم اومد و اونم آبشو ریخت رو کون و کمرم و روم خوابید واییییییییییییییی خدایا چه حس خوبی بود گرمای آب کیرش رو کون و کمرم خیلی لذت بخش بود. آبشو مالید رو بدنم و حس لیزی خیلی خوبی بود تا اینکه با هم رفتیم استخر همدیگرو شستیم و دوش گرفتیم و رفتیم خونه خوابیدیم چه خواب لذت بخشی، خواب بعد از اولین بار کون دادن.
چیزی به روی هم نمیاوردیم تا اینکه شب شد و پیش هم خوابیدیم و هر کدوم منتظر هم بودیم من خواب و بیدار به پهلو خوابیده بودم و کونمو از قصد داده بودم سمت رامین که یک دفعه دیدم رامین با اون دستای گوشتیش داره کونمو می ماله. کلی حال کردمو خودمو زدم به خواب تا راحت باشه منو انگشت میکرد انگشتشو خیس کرده بود و تو کونم میکرد تا سوراخم آماده شه، دستشو کشید و خودشو چسبوند بهم هنوز شورتشو درنیاورده بود. جون کیر کلفتش دم کونم بود شورتشو کشید پایین کیرش رفت لای پام. پیشابش ریخت لای کونم فکر کردم اول آبشه چه حال میداد حسابی کونم لزج شد کیرشو گذاشت دم سوراخم. سر کیرش رفت تو جااااااان جالب بود اونم نمیخواست من حالت بیدار باشم منم کاملاً خودمو در اختیارش قرار دادم دیگه کیرش کم کم تا ته تو کونم فرو میرفت خایه های گرمشو دم سوراخم حس کردم یه کم دردم گرفته بود اونم خیلی حشری شده بود منم دستمو بردم پشت دم کونم که بفهمه آرومتر بکنه هیپ حرفی نمیزدیم سکوت مطلق بود فقط صدای آه و ناله ی من و نفسای اون شنیده میشد یه کم با کیرش بازی کردم هوس کردم بخورمش رفتم زیر پتو و واسش ساک زدم کیرش لیز بود و بوی خوب کونمو گرفته بود منو دمر خوابوند و افتاد روم حالا کیرش با آب دهنم خیس خیس بود و خیلی راحت می رفت تو منو محکم بغل کرد و بوسم می کرد یه دفعه بلند شد و سرشو کرد لای کونم فکر کنم داشت بوش میکرد بعدش سوراخمو و کونمو ماچ و بوسه کرد یه دفعه احساس کردم یه تف غلیظ تو سوراخم انداخت و با انگشتش کرد تو بعد دوباره افتاد روم و کیر کلفتشو کرد تو دیگه راحت تلنبه میزد و حس کردم سوراخ کونم مطیع کیر اون شده یه دفه منو محکم بغل کرد و حس کردم یه چیز گرم تو کونم در حال جریانه بله آبشو کامل ریخت تو کونم و افتاد روم و کیرشو رو کونم میمالید با وجود اینکه دوست نداشتم بریزه تو کونم ولی حس خیلی خوبی بود کل سکسمون یه طرف احساس آب داغش تو کونم یه طرف دیگه منم کیرمو به زمین مالوندم و آبم اومد و همونجور دمر خوابیدم.
فردای اون روز هردومون باز منتظر موقعیت بودیم تا اینکه اون خودشو هی مالید به من و از رو شلوار منو می کرد دیگه حشری شدم گفتم بشین میخام واست ساک بزنم شلوارشو کشیدم پایین. پیشابش اومده بود چه طعم خوبی داشت یه کم نمکی بود شروع کردم به خوردن حسابی خوردمو لیس زدم بعد تخماشو کردم تو دهنم و میک زدم همینطورکه دمر واسش ساک می زدم اونم دستشو کرد تو شلوارم و کونمو میمالید صبحش رفته بودم حموم و به عشق رامین حسابی موهای کونمو زده بودمو سفید کرده بودم اون انگشت وسطشو تفی کردو با سوراخم بازی میکرد انگشت تپلش تو کونم بود و کیر کلفتش تو دهنم کیرشو دیوانه وار به همه جای صورتم میمالیدم و لیس میزدم سر کوچیک کیرشو خیلی دوست داشتم انقدر ساک زدم که کیرش سرخ شده بود من چندتا تکون خوردم و آبم اومد یه دفه فوران آبکیرو تو دهنم حس کردم کاری هم نمی تونستم بکنم آبش خیلی زیاد و غلیظ بود یه کمش از دهنم ریخت بیرون سرمو به سمت کیرش هول میداد سعی کردم آبشو تو دهنم نگه دارم بعد دیدم زیاده یه کمشو خوردم تلخ بود ولی مزش خاص بود بقیه آبشو ریختم تو دستم و خالی کردم تو دستمال کاغذی آب کیرش خیلی سفید و غلیظ بود رامین گفت ببخشید خیلی خوب ساک زدی دست خودم نبود منم چیزی نگفتم اما تو دلم داشتم حال میکردم و به عنوان یه تجربه جدید دوسش داشتم مونده بودم چجوری وقتی رامین بره از کیرش دل بکنم.
بعد از ظهر باز رفتیم استخر خونمون و این دفعه خیلی سریعتر کارو شروع کردیم من جلوش زانو زدمو کیر خوابیدشو گذاشتم تو دهنم اوووووووووووممممممممم چه عالیییییییییی بود کیرش داشت تو دهنم جون می گرفت سر کیرشو دادم بالا و تخماشو کردم تو دهنم و لیس می زدم شهوت وجود جفتمونو گرفته بود رامین گفت میخام منم کیرتو ساک بزنم تعجب کردم خیلی ماهرانه بدون برخورد دندوناش کیرمو با لباش ساک زد و تخمامو لیس میزد بعدش گفت تو هم بکن تو کونم منم کیرمو گذاشتم لای کون تپلش ولی چون چاق بود نتونست بکنم توش گفتم حال نمیده خودت بکن گفت باشه کیرمو اول ساک بزن منم باز لیس زدم بعد کونمو دادم عقب و با دو تا دستم بازش کردم وایییییییییی چه لذتی داره یه کیر با آب دهن خودت بره تو کونت خیسی کیرش خیلی دلپذیر بود راحت تلنبه میزد و سینه هامو فشار میداد و ازم لب گرفت هی میکرد و من تو فضا بودم تا اینکه کیرشو کشید بیرون و گذاشت لای پام لاپایی میکرد بعد آب کیر گرمش ریخت لای پام رو کل رون و لای کونم حس میکردم آبش تا ساق پام چکید گرماش منو از خود بی خودم میکرد آبشو به بدنم مالیدم یه کمشم مزه کردم منم جلوش جق زدم و آبمو ریختم زمین بعد یه کم تو استخر آب بازی کردیم دوش گرفتیم و رفتیم بالا اونم باید می رفت خونشون اون روزها بهترین روزهای زندگیم بود دیگه هر وقت همدیگرو میدیدیم همین کارمون بود ولی هیچ وقت دیگه اونجوری پیش نیومد بع اون دانشگاه قبول شد و من رفتم سربازی دیگه گی بودن از سرم افتاده بود و هر وقت میدیدمش چیزی به روی هم نمیوردیم تا اینکه من با چت رومای گی آشنا شدم و اونجا وبکیر میگرفتم اما نتو نستم به کسی اعتماد کنم یا از کیرشون خوشم نمیومد تا اینکه چت رومارو بستن و الان تو سایتای گی ایرانی میچرخم هرروز خاطرات اون روزا واسم زنده میشه و منم حشری تر میشم بدجور هوس کیر کردم الانم که اومدیم کرج زندگی میکنیم اما چه فایده که رامین ازدواج کرد کاش بازم با هم بودیم به جز اون با کسی نبودم و جدیداً فقط با خیار و هویج حال می کنم کاش یه آدم خوب پیدا شه تا با اون باشم.هرکی دوست داره آشنا شیم آیدی یاهو بزاره در ضمن من کلی عکس و کلیپ گی دارم هرکی خواست عوض میکنیم. بچه حتماً نظر بدید اسم کاربریم آیدی یاهوم نیست شما آیدی بزارید خودم پی ام میدم فدای همه ی کیر خوشگلا و کونی های حشری مثه خودم.
کـاش به خودمان قــول بدهیــم
وقتی عاشق شویــم
که ” آماده ایم
نــه وقتی کــه
تنهــائیـم
     
  
مرد

 
خاطره از یك انتقام

اگه یكی بیاد بشما بگه میخوام بكنمت چكار باید كنی؟ اگر بگی باشه كه باید بهش كون بدی و میكنه و ممكنه خوشت نیاد ازش یا دیگه هر روز بیا بگه كون میخوام و دوستاشم بیاره.
ولی اگه بگی نه چند حالت داره. یا اینكه اینقدر میاد و میخواد كه آخرش بگی باشه و بهش كون بدیم ولی این بستگی به اون ادمش داره. كسی كه منو چند بار دیده بود و همیشه با نگاه خریدار نگام كرده بود یكبار از طریق یكی از دوستاش بمن گفت كه میخواد منو بكنه. منم به دوستش گفتم برو بگو سهیل گفته نمیدم.مگه من كونیم كه اومدی میگی بده بكنمت.چند روز گذشت تا یكروز كه هوا داشت تاریك میشد منو سركوچه دید .اومد جلو و بهم گفت من كه میدونم كون میدی. میدونم كردنت. اسم چندتاشونو میخوای برالت بگم؟ حالا بمن كه رسید مال ما استخون داره ؟ دیگه نمیخوای بدی؟
گفتم ببین آقا من هنوز اسمتونم نمیدونم. اگه هر كسی اومد بمن گفت میخوام بكنمت باید بگم باشه بیا بكن؟ یعنی چونكه شنیدی منو كردن كافیه كه من مجبور باشم بذارم بكنی منو؟
گفت من اسمم ( اسم مستعار مینویسم) مسعوده .سی سالمه. مجردم.بچه خوشگل هم اونقدر زیر دست و بالم بوده و هست كه كون ندیده نباشم. ولی تو یه چیزی دیگه هستی.خودتم اینو میدونی . دیگرانم اینو میگن.حالا به زبون خوش ازت خواهش میكنم خودت بیایی .خونه خالی هم دارم و هر چیزی هم بخوای بهت میدم.پول بخوای وسیله ای چیزی بخوای قبول میكنم.

ولی یكبار به زبون خوش بهت میگم بیا. این حرفش كه داشت با تهدید میگفت بیا بكنمت خیلی برام گرون اومد.خیلی برام سنگین بود كه بجای اینكه بگه بعد از همه این چیزای كه گفته بود بگه بیا مثلا یه حالی كنیم باهم. ولی منو داشت تهدید میكرد و بهم گفت بزبون خوش میای وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی ها !!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه فقط همین یك كلمه رو نمیگفت قبول میكردم. چون ادم گردن كلفتی هم بود و با خودم گفتم خوبه. هم احتمالا كمرش خیلی سفته و خوب میتونه بكنه. هم یك كمكیه برام كه كسایی مثل خودش نتونن مزاحمم بشن. ولی این بزبون خوش كه گفت خیلی ناراحت شدم. بهش گفتم ببین آقا مسعود من كونی هم باشم مال خودمو دادم. گناهشم بخودم مربوطه. مگه نمیگی كون زیاد زیر دست و بالته؟ خب برو بكن دیگه.
من بار اولم نیست كه بخوام بكسی كون بدم بخوام بترسم یا بگم نكنه كیرش كلفته یا نكنه چند تایی بكنن منو. ولی این كه میگی به زبون خوش بیا وگرنه بزور میكنمت رو قبول نمیكنم. نمیام. بهت هم نمیدم. هر كاری دوست داری بكنی برو بكن.
این حرف منم برای اون سنگین اومد. اون حدود یازده دوازده سال بزرگتر از من بود و بهم گفت خوبه والا. یه بچه كونی بمن میگه هر كاری میخوای بكنی برو بكن.
بعدش بهم گفت ببین خوشگله. من اگه بخوام هر كاری كنم كه تو طاقتشو نداری.ولی بخوام بكنمت میكنمت ها. اونوقت نگی نگفتیا.حالا بهت گفته باشم این خط و اینم نشون .و یك به اضافه وسط كف دستش كشید .
منم پیش خودم اولش نگران شدم ولی گفتم خب من كه دیگه بچه چهارده پونزده ساله نیستم. اخرش اینه كه میكنه دیگه. بجز اینا چند تا رفیق گردن كلفت دارم كه هوامو داشته باشن. و دیگه شونه هامو انداختم بالا و بدون خداحافظی كردن ازش دور شدم. ولی نگرانی هم سراغم اومد. خیلی آدم لات و بی ادبی بود. منم پسری نیستم كه بدون خداحافظی به كسی بی ادبی كنم و بذارم برم. هیچوقتم این كارو نكردم.برای خودمم مشكل بود اینطوری رفتار كنم.
شاید ده بیست قدم بیشتر ازش دور نشده بودم كه تلفن زدم به یكی ازون دوستام كه یكبار بهش داده بودم و خیلی دوست داشت بازم بكنه ولی بهش گفته بودم خیلیا منو اذیت میكنن .اگه رفع مزاحمت كنی منم بهت یكبار دیگه حال میدم.اینو یادمه بهش گفته بودم. زنگ زدم و اونم اولش گفت كیه میخواد بزور تورو بكنه؟ غلط كرده. پدرشو درمیارم.و از این حرفا.منم گفتم اسمش مسعوده و خونشون رو نمیدونم ولی زیاد میاد اون طرفای ما.
گفت خب تو كارت نباشه من كاریش میكنم كه دیگه طرفای تو آفتابی نشه. منم خیالم راحت شدو رفتم دنبال كارم. یك مقداری هم زیاده روی كردم توی سكس چون خیالم راحت شده بود و توی اون هفته با چند نفر سكس حسابی كردم.
تا یكروز یكی از دوستام بهم تلفن زد گفت ببین چی میگم همین الان پاشو بیا اینجا. اگه نه بیاری دیگه نه من و نه تو. دلیلشم نخواه كه نمیتونم بگم. منم بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم اونجا. این دوستم كه میگم یك سال تقریبا از خودم سنش كمتره و با اینكه كردنش ولی خیلی از اینكه بكننش میترسه.خیلی نگران تجاوز و این چیزاست. مسعود از طرف یك نفر فهمیده بود كه این پسره دوستمه و خیلی هم میترسه از این چیزا.
با دو تا از دوستای سن خودش داشتن صحبت میكردن میگه اون بچه خوشگله هست كه اینطوریه و اینا. یعنی من. به من گفته هر كاری ازت برمیاد كوتاهی نكن و هیچ غلطی نمیتونی بكنی. در حالیكه من اینا رو نگفته بودم .اون دوتا دوستاش هم میگن بتو اینا رو گفته؟ هر جور شده باید بكنیمش و باهم مشورتی میكنن و یكیشون میگه یه پسری توی همسایگیمونه . دو سه بار كردنش ولی خیلی میترسه بكننش.
با خوشگله هم دوسته.
میرن سراغ اون دوست ترسوی من و میگن به خوشگله بگو بیاد اینجا.وگرنه همینجا میكنیمت. اونم بمن تلفن زد و منم بیخبر از همه جا رفتم اونجا.ساعت دو و سه بعد ازظهر بود . كسی هم توی خیابون و توی كوچه نبود و اگرم گاهی یه ماشین رد میشد كه وانمیستاد ما رو ببینه. مسعود با اون دوتا دوستای قلدرش گفتن ببین . ما نمیخوایم اذیتت كنیم. بیا بریم خونه خالی داریم و هر جور خودت دوست داشتی یه حالی بكنیم. اصلا ازون بزبون خوش بیا و میكنمت و اینا خبری نبود. فقط هم یكی از دوستاش حرف میزد. منم تك و تنها اونجا مونده بودم چكار كنم.
گفتم خب باشه ولی آخه آقا مسعود بهم میگه بزبون خوش بیا. خب مثل شما اگه میگفت من كه حرفی نداشتم. خب باشه. فردا چه ساعتی خوبه؟ میخواستم از زیر دستشون در برم. گفت نه دیگه. ما دوتا فردا اینجا نیستیم. مسعود هم چیزی گفته تو بچه مودبی هستی. تو ببخشش. خب سن و سالی داره .از تو بزرگتره دیگه. منم از ترسم فقط میگفتم بله. درسته. فردا . خب نمیشه پس ساعت شش عصر خوبه؟ الان كه نمیتونم بیام.
ولی اونا سه تایی پاشونو كرده بودن توی یك كفش كه بیا دیگه. ما خیلی تعریف تورو شنیدیم. یكیشون یه ماشین دربستی گرفت و مودبانه ولی بزور دستمو گرفتن و با خنده سوارم كردن و رفتیم. نمیدونستم كجا میبرن منو. وقتی رسیدیم و گفتن لباساتو در بیار ببینیم چیه این اندام تو كه این همه تعریفتو میكنن. خواستم یكبار دیگه بگم بذارید یه وقت دیگه شاید قبول كنن كه سیلی مسعود خورد توی صورتم.
هر چی فحش بلد بود بهم داد. لباسامو دراوردن و تف زدند و دیگه شروع كردن .منم خیلی ترسیده بودم و فقط میگفتم خب باشه دیگه لباسمو درش آوردم. خب بكنید دیگه. ولی مسعود ولكن نبود. میگفت یادته بچه كونی بهم گفتی هر غلطی میتونی بكنی بكن؟ وقتی اینو میگفت اونا دوتا هم میزدن منو. با سیلی میزدن به رونم. هر چی میگفتم بابا من اصلا به هیچ كسی این طوری حرف نزدم. اصلا حرفای بی تربیتی نزدم بكسی. گوششون بدهكار نبود. اون رو ز اونا سه تا درسته منو كردن. ولی انتقامی ازم گرفتند كه باعث شد از ترس نتونم جوابشونو بدم. ترس باعث میشه دهن آدم قفل بكنه و بدنم میلرزید. برای لرزش بدنم تمام رون و باسن و جاهایی كه دنبه داره میلرزید و كاملا معلوم بود. حتی دستامم میلرزیدن.
طوری شد كه دیگه شروع كنم معذرت خواستن از مسعود و بگم باشه از این به بعد هر وقت بگی خودم میام بكن منو دیگه. با خودم میگفتم كاشكی بچه بودم میفتادم گریه. ولی حدود هفده و نیم نزدیكایهجده سالم بود و گریه ام در نمیومد . اما خیلی بیشتر از اینكه بخواب بكنن منو زدن و تحقیرم كردن. منم پیش خودم گفتم خب باشه. بذار هر كاری میخوان بكنن .منم انتقاممو میگیرم ازشون.
همینطوری كه با عصبانیت داشتن میكردنم گفتم اگه بزنید میرم میگم بهم تجاوز كردید ها. فكر كردم با این حرفم كوتاه میاین. ولی خیلی بدتر شد. گفتن برو بگو. آخرش اعدامه كه پای اعدامشم وامیسیم.
دیگه تموم شد و ابشونو یكیشون ریخت توی موهام. كه با خودم میگفتم این چه كاریه با من میكنن. لذت هزار بار سكس به یكبار تحقیر شدن نمیارزه.
دیگه تمومش كردن و منم با یه وضع داغونی رفتم خونه. طوری كه هر كس میدید میگفت چی شده. دیگه نمیشد بگم خوردم زمین. فقط میگفتم دعوام شده. خونه هم همینو گفتم. اون دوستمم كه تلفن زده بودم براش یه هفته بعدش گفت راستی چی شد ؟ میخواستم بگم برو گمشو .ولی ترسیدم اینم همون بلا رو سرم بیاره. كه دیگه سكوت كردم.
گذشته ها را فراموش میکنم .
     
  
مرد

 
دنی کون دوست

من دنی هستم از خصوصیت های بارز اخلاقیم اینه که بیشتر دوست داشتم دختر باشم تاپسر.170قدو80کیلووز دارم.میخام یکسری از داستانهای سکسی بنویسم که واسه خودم اتفاق افتاده.
از همون بچگی دنبال این حرفا بودم وگاهی با پسرخاله ها با هم ور میرفتیم
ولی اصلیترین و شروع سکسی شدنم از سال دوم دبیرستان بودیه پسر خوشکل همسایمون بود که 3 سال ازم کوچیکتر بود پوستش سفید چشما عسلی وخیلی ناز .اندام کشیده.اولین بار یه کلاس تابستونه توکانون بود خیلی به کیرش نگاه میکردم آرزوم بود ببینمش.تو همون عالم دلو به دریا زدم ودستموزدم به کیرش.دیدم بدش نیومد.شروع کردم به دست زدن.تو کلاس با این که آخر نشسته بودیم زشت بود دیدم میترسه.توراه خونه باش حرف زدم.که این کارانیازه وزشت نیست.که کمی عادی بشه وشرم وحیامون بریزه.تا اینکه عصرش آمدخونمون.رفتیم تو اتاق تهی,یه مجله سکسی دادم دستش وشروع کربه خوندنش.منم شروع کردم با کیرش وررفتن.شق کرد.هنوز تا اون وقت ساک نزده بودم واسه همین آب دهنموریختم رو کیرش و مالیدم مجله رو جلو چشمش گرفته بود تانبینه.روش نمیشد.مالیدم تا آبش آمد.بعد آب آمدنش بدش آممدازاین کارا.رفت.چندروز بعد دوباره آممد خونمون.رفتیم تو اتاق با لباس کونموبه کیرش میسابوندم.اولین باربا لباس بغلم کرد.فشارم داد حال کردم.تو ابرابودم.بعد زیپشو واکردم.کیرنازشد درآوردم وشروع کردم به مالیدن بعد دروبستم و صداکامپیوتر زیاد کردم بعد رفتم سراغ مهدی جون,شلوارشو در آوردم شلوار خودمو هم در آوردم.کونمو گذاشتم جلوش.مونده بود چکار بکنه,روش نمیشد منم پاشدم یه فیلم سوپر گذاشتم.نگاه به فیلم میکرد ورومن اجرا میکرد.منم کونمو قلمبه کردم آوردم جلوش.کیرشو گذاشت توفرق کونم.مالید حال داد اساسی.بعد خودم آب دهنمو ریختم کونموخیس کردم.یه دستم زدم دور کیرش.و گذاشت دم سوراخ کونم هل داد داخل کونم.درد گرفت.ولی چون خودم خواسته بودم تحمل کردم یکم که کرد خودمو در آوردم از زیرش .وگفتم تو بخواب.خابید وای کونش جلوم بود تو خوابم نمیدیدم.یه کون نازو صاف وخوش فرم.کمر باریک.رونا سفیداولین بار که لای کونشو واکردم سرمو گذاشتم رو کونش دوست داشتم گریه کنم.دماغم تو فرقش بود.وای نفس میکشیدم.چه عطری چه بویی.جون گرفتم.تف زدم به کونشوباش بازی کردمبا دو دستم لپاشومالیدم وکیرمو به فرقش مالیدم روسوراخ کونش.بعد کیرموگذاشتم توفرق کونش.روسوراخش .بعد رفت تو دردش گرفت.کیرشوگرفتم.دستم.دوباره تلمبه زدم.انگار تموم زندگیم بود جون گرفتم به هیچی جز کون اون فکرنمیکردم.وای عالی بود.تا اینکه آب آمد ریختم توش.بهترین لحظه عمرم بود.بعد خابیدم زیرش.آبم که آمده بود دیگه کیر نمیخاستم.ولی دلم نیومد نامردی کنم.کونو دادم زیرکیرش.گذاشت تو.کیرم تو دستم بوداون میکرد منم کیرمو تو دستم بود جلق میزدم.آبش آمود ولی آب من نیومد بهش گفتم کیرشو نگهداره تا آب منم بیاد.وای چه حالی داد یه کیر تو کونم و داشتم جلق میزدم.مثل این بود که توفیلم سوپرازنه هم میداد هم از کوس هم از کون.چه حالی میداد.تا آبم آمد.کیرش شل شده بود با آبش تو کونم حال میداد کونموشل وسفت میکردم تا :یرش از کونم در آمو.پاشدورفت.بعد از آون سری 4سال با هم حال کردیم.الان هم با اینکه زن داریم باز گاهی با هم حال میکنیم.الان هم اگه یه پسر بیمو وسفید باشه دوسدارم باهاش هم خواب بشم خیلی دوستدارم.داستانای دیگه رو به همین اسم میزارم نظر بدید .
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
ماهیِ یونس توی دهن‌ام انگار زنده شد

شورت‌ام رو پام کردم و برگشتم نگاش کردم؛ مثه خرس خواب‌اش برده بود. توی دل‌ام گفتم من دیگه به این بی‌شعور کون نمی‌دم. لباسام رو پوشیدم و آروم رفتم بیرون. بماند که فرداش کلی زنگ زد و می‌خواست دوباره مخ‌ام رو بزنه اما داد زدم سرش که دیگه با من تماس نگیر. مرتیکه‌ی بی‌شعور. بدن‌اش رو خوردم، براش حسابی ساک زدم، کون هم دادم، اون‌وقت خودش که آب‌اش اومد گرفت خوابید. خوشگلی که ملاک نیست. می‌خواد فرشته باشه، اما وقتی شعور نداشته باشه همه‌ی خوشگلی‌اش از بین می‌ره.

خلاصه سرتون رو درنیارم. اون شب همین‌که از خونه‌ی اون بی‌شعور اومدم بیرون، کون‌ام داشت می‌سوخت، به این فکر می‌کردم که چه‌جوری برم خونه‌مون اون وقت شب. کوچه رو که اومدم بالا، رسیدم به یه خیابون. محض رضای خدا یه ماشین هم رد نمی‌شد. برف هم اومده بود، هوا سرد سرد بود. تصمیم گرفتم خیابون رو هم تا یه چهارراهی برم بل‌که ماشین پیدا شه. دستام تو جیب‌ام بود و اعصاب‌ام از دست اون مرتیکه خط‌خطی بود که شنیدم یکی داره پشت سرم راه می‌‌ره. خوش‌حال شدم، برگشتم نگاه کردم دیدم هم‌قد خودم‌ه اما زیاد لباس گرم نپوشیده. با دمپایی هم هست. شلخ شلخ صدا می‌دادن وقتی راه می‌رفت.

واستادم تا برسه و ازش آدرس بگیرم و بپرسم چه‌طور می‌تونم از این‌جا برم شهرک غرب. انگار که اون با من کار داشت؛ یک‌راست اومد سمت من و گفت «چه خوب کردی واستادی، می‌ترسیدم صدات کنم هول ورت داره فرار کنی.» گفتم «شما؟». گفت «همسایه‌ی همون کسی هستم که رفتی خونه‌اش». یه هو ترسیدم. گفتم «تو از کجا می‌دونی که من توی خونه‌ی همسایه‌تون بودم؟». وقتی صورت‌اش رو کمی چرخوند نور چراغ‌برق خورد به صورت‌اش و کمی روشن شد؛ لبخندی روی لب‌اش بود و توی این نور کم زیبا به نظر می‌رسید. هم‌سن خودم هم بود؛ یه بیست و سه چهار سالی می‌شد.

گفت «دوست داری یه چای بخوریم و یه قلیون بکشیم؟». صداش سکسی بود، همین هم ترس‌ام رو از بین برد. اما مردد بودم. گفتم «دوست‌داشتن که دوست دارم، اما خب، ...» حرف‌ام رو قطع کرد و با اون صدای سکسی‌اش گفت «فوق‌اش با هم آشنا می‌شیم. یه ضرب‌المثل چینی هست که می‌گه هر کاری که دوست داری بکن». شیطنت‌اش هم سکسی بود. یه جور مطمئن واستاده بود، دست‌هاش هم کرده توی جیب شلوار گرم‌کن‌اش، سکوتی هم که کرده بود انگار داشت من رو بیش‌تر حشری می‌کرد، انگار سکوت‌اش هم داشت ناز من رو می‌کشید که باهاش برم. به‌اش گفتم «یه شرط داره!». چشاش رو تیز کرد و خیلی جدی گفت «چه شرطی؟» جوری گفت که من کمی از این‌که اون جمله رو گفته بودم خجالت کشیدم، فکر کردم جمله‌ام خیلی مسخره و نابه‌جا بوده. گفتم «به شرطی که کلاه‌ات رو بردای، اگه کچل باشی باهات نمی‌آم.»

این‌بار با صدا خندید؛ چه دندونای ردیف و خوشگلی داشت. دوست داشتم با زبون‌ام لمس‌شون کنم. کلاه‌اش باعث شده بود چشماش و ابروهای خوشگل‌اش بیش‌تر به چشم بیان. اما می‌خواستم بدونم از اون خوشگلای کلاهی‌ه یعنی از اون خوش‌گلایی‌ه که کلاه می‌ذارن تا کم‌مویی‌شون معلوم نشه یا نه. دست‌اش رو اورد بالا و کلاه بافتنی‌اش رو از سرش برداشت. مطمئن هم بود؛ جوری برداشت که انگار اصلن براش مهم نبود که آیا من بپسندم یا نه. موهای پرپشتی نداشت، اما می‌تونم بگم هم با کلاه و هم بی‌کلاه خوشگل بود. گفتم «مرسی». فهمیده بود که دارم خودم رو لوس می‌کنم. گفت «خواهش می‌کنم» و جلوجلو رفت. وقتی برگشت تا راه بره، کون‌اش رو دیدم، که از زیر اون شلوار گرم‌کن ورزشی سیاه‌اش خوش‌فرم و گرد بود؛ دوست داشتم دست‌ام رو بذارم روشون و لمس‌شون کنم. راست کرده بودم.

هر از گاهی برمی‌گشت و به من نگاه می‌کرد، سعی کردم بیام کنارش راه برم. دست کرد سیگارش رو دراورد و زد زیرش چند تا نخ اومد بیرون و طرف‌ام گرفت. یه نخ برداشتم و گفتم «مرسی». یه دونه هم خودم برداشت و واستاد. واستادم. فندک‌اش رو زد و طرف گرفت. روشن کردم و خودش هم روشن کرد؛ نور فندک پاچیده شده بود روی صورت‌اش و بیش‌تر از همه دماغ خوش‌فرم‌اش توجه‌ام رو جلب کرد. عمل نکرده بود، اما خیلی مرتب و می‌تونم بگم سکسی بود؛ آخه وقتی دماغ یه آدم خوشگل و خوش‌بدن می‌خوره به بدن‌ام خوش‌ام می‌آد، حالا اگه دماغ‌اش هم خوش‌فرم باشه چه بهتر!

«این مغازه‌ام‌ه». کرکره‌اش پایین بود. روی تابلوی‌اش نوشته شده بود «خدمات کامپیوتری فرزاد». «فرزاد؟ اسم‌ات‌ه؟». نگام کرد و گفت «آره، فرزاد مرادی». خوش‌ام اومد؛ داره از خودش اطلاعات می‌ده که احساس امنیت توی من ایجاد کنه. آدم زرنگی باید باشه، زرنگ اما نه مثل اون قبلی‌ه، بی‌شرف و حروم‌زاده. شاید! نمی‌دونم. ولی حسی که به من می‌داد حس خوبی بود. «منم سروش‌م». برگشت نگاه‌ام کرد، و سری تکان داد و مقدار خیلی کمی لبخند روی لب‌اش نشست. «چند سال‌ات‌ه؟». گفتم «بیست و سه. تو چی؟». «چند می‌خوره؟». از این سوال متنفر بودم، اما برای اولین‌بار بود فک کنم که از شنیدن این سوال حس بدی به‌ام دست نداد؛ شاید چون دوست داشتم حرف بزنه و صداش رو بشنوم، شاید اصلن به خود سوال دقت نمی‌کردم، فقط صداش بود که دوست داشتم بشنوم. گفتم «بیست و هشت؟». نگاه‌ام کرد و دود سیگارش رو داد بیرون. «نوزده». «شوخی می‌کنی؟!» جا خورده بودم. «نه والا، البته نوزده و نصفی». یک‌هو دل‌ام خواست بغل‌اش کنم؛ احساس کردم اگر از نظر عاطفی خودم رو به‌اش نزدیک کنم، می‌تونه خوب جواب بده، و بی‌شرف‌بازی درنمی‌یاره. احساس کردم اون‌قدر سرسنگین هست که فکر اشتباه نکنه و غرور ورش نداره و – چه‌می‌دونم – عنتربازی درنیاره و عقده‌ای نباشه.

می‌خواستم یه‌جور سر صحبت سکس رو باهاش باز کنم ولی نمی‌دونستم چه‌جوری. اگه مستقیمن بپرسم دوست‌دختر داری، خیلی مسخره است. داشتم فکر می‌کردم که چی بگم، دست کرد توی جیب‌اش و کلید دراورد. «خونه‌تون این‌جاست؟». «آره». نگاهی این‌ور و اون‌ور انداخت و در رو باز کرد. دست‌اش به دست‌گیره‌ی در بود و برگشت سمت من و گفت «بفرمایید». یک‌هو خجالت کشیدم، شاید به این خاطر که فکر می‌کردم می‌دونه می‌خوام امشب به‌اش کون بدم. وقتی از کنارش رد شدم که برم تو، اون یکی دست‌اش رو خیلی آروم و نرم کشید روی کون‌ام. مورمور شدم اما خوب. به روم نیوردم و رفتم تو. همه‌جا تاریک بود.

«برو بالا». از بلندی صداش فهمیدم که کسی خونه‌شون نیست. در رو که بست برای اطمینان ازش پرسیدم «تنهایی؟». کلاه‌اش رو دراورد و گفت «آره، مامانینا پایین می‌شینن که الان نیستن، رفتن مهمونی. من هم بالا». وقتی فهمیدم که دست‌اش توی جیب خودش‌ه به‌اش افتخار کردم، دوست‌داشتنی‌تر شد برام. پله‌ها رو رفتم بالا و پشت در واستادم. خودش هم رسید بالا و کلید انداخت و در رو باز کرد. این‌بار هم دست‌اش رو به جا این‌که بذاره روی کمرم، گذاشت روی کون‌ام و نرم هل‌ام داد تو.

دو تا چای ریخت و اورد نشست کنارم رو زمین. «موزیک چی دوست داری؟». «فرقی نمی‌کنه، هرچی». بلند شد لای سی‌دی‌هاش رو گشت و یکی رو گذاشت؛ محسن چاووشی. بعد اومد دوباره نشست کنارم. «خب، تعریف کن! چی کارا می‌کنی؟». پاهام رو دراز کردم و دست‌هام رو گذاشتم لای رون‌هام؛ «دانشجوئم. سال دوم. جامعه‌شناسی می‌خونم. ... همین دیگه» و کمی خندیدم. نگاه‌اش مهربون بود، جوری نگاه می‌کرد که انگار اصلن به فکر کردن و گاییدن من نیست، یا اگر هم هست همه‌اش این نیست. اون هم لبخند نرمی زد و سرش رو انداخت پایین.

«خونه‌ات خوشگل‌ه». «مرسی» و سیگارش را درآورد. تعارف کرد. گفتم «سیگارت تموم می‌شه‌ها!». سرش هم‌چنان پایین بود «عیب نداره. یه دکه سر خیابون هست شبانه‌روزی». دوست‌اش داشتم، نمی‌دونم چرا. شاید به این خاطر که خجالتی‌ه. نه. نه. اگه خجالتی بود که دست‌اش رو به‌جای کمرم نمی‌گذاشت روی کون‌ام موقع واردشدن.

سیگارمون رو کشیدم و رفتیم بالکن که ذغال چاق کنیم. اون‌جا کمی بیش‌تر باهاش آشنا شدم. مادرش پارسال فوت شده و پدرش یه زن گرفته تو همدان؛ یه هفته اون‌جاست یه هفته این‌جا. خودش هم دانشگاه آزاد می‌ره، الکتریک. یه دوست‌دختر داره به اسم شیدا. من هم البته چیزایی از خودم گفتم؛ احساس امنیت کرده بودم، به‌اش گفتم دوست‌پسر ندارم، اما دوست گی زیاد دارم. وقتی این رو گفتم کنجکاوی نشون داد و پرسید «اون‌هام هم‌سن توئن؟». «آره، همه‌شون هم از دم دانشجوئن». «خب تعریف کن!». فک کنم این باید تکه‌کلام‌اش باشه، یا تکه‌کلام‌اش کرده که کنجکاوی‌اش تابلو نشه. به هر حال من هم توضیح‌هایی شیرین از جمع دوستام براش گفتم و آخرش هم گفتم «البته اون‌ها مثه من استریت‌باز نیستن». پرسید «استریت‌باز؟». گفتم «استریت یعنی دگرجنسگرا، یعنی مثه تو، کسی که به جنس مخالف‌اش علاقه‌ی جنسی داره». «هان» و ذغال‌ها رو برداشت و سر قلیون گذاشت. رفتیم تو اتاق.

قلیون رو چاق‌اش کرد و داد دست من. داشتم می‌کشیدم که احسا کردم نگاه‌اش روی من‌ه. نگاش کردم، نگاه‌اش رو گرفت. «فرزاد! تو از کجا فهمیدی که ... از کجا فهمیدی که من ... یعنی ...». «این پسره، که تو خونه‌اش بودی، زیاد با گی‌ها می‌پره» شلنگ رو دادم دست‌اش و زد روی دست‌ام آروم و ادامه داد «چندباری دیدم که پسر می‌آره شب‌ها». دود گرفت و ادامه داد «من زیاد اهل این برنامه‌ها نیستم، یعنی امشب هم نمی‌دونم ....» دوباره کام گرفت و دود رو داد بیرون «اتفاقی دیدم‌ها. پسرها رو که از خونه‌اش می‌اومدن بیرون. خب مغازه‌ام رو که دیدی سر کوچه‌اس. زیاد دوست ندارم با پسر باشم.» برام جالب شده بود. انگار اصلن تعارف نداره. ناسلامتی من رو اورده خونه‌اش، پهلوی خودش نشونده و می‌دونه گی هستم، اون‌وقت می‌گه زیاد دوست نداره با پسرها سکس کنه. خب پس چرا من این‌جام؟؟؟

شلنگ رو داد دست من و گفت «وقتی تو رو دیدم به خودم گفتم ... یعنی من دوست داشتم یه بار هم شده امتحان کنم، اما نه با هر کسی. می‌دونی؟». سرم رو تکون دادم اما واقعن نمی‌فهمیدم چی داره می‌گه. کام گرفت. ادامه داد «سخت‌ه گفتن‌اش. خب تو خوشگلی. بدن قشنگی داری. الان هم ...» یه سیگار روشن کرد «الان هم که با هم آشنا شدیم دیدم پسر باشخصیتی هستی». من توی کون‌ام عروسی بود. آشغال! یعنی فهمیده نقطه‌ضعف من چی‌ه؟ قشنگ دست گذاشته روی سوراخ احساسات‌ام.

گفتم «مرسی» که مغرور نشون داده نشم. فضا سنگین شده بود و دوست نداشتم همین الان شروع کنیم به سکس. دوست داشتم بیش‌تر بشناسم‌اش. روی دست‌هاش جای یه زخم قدیمی بود. انگار که چاقو خورده باشه، گوشت اورده بود. دست‌اش رو گرفتم توی دست‌ام و جای زخم رو لمس کردم. پرسیدم «این جای چی‌ه؟». شلنگ رو داد دست من و گفت «بچگی و شیطنت دیگه. جای چاقوئه». احساس بدی نداشت که دست‌اش هنوز توی دست‌ام‌ه و دارم لمس‌اش می‌کنم. دست‌اش گرم بود، و استخوونی. پوست‌اش هم زبر بود. دست‌اش رو برگردونم و به کف دست‌اش نگاه کردم. چندجا چیزی شبیه به میخ‌چه دراورده بود. لمس‌شون کردم. خیلی حال می‌داد؛ دست‌اش توی دست من بود و من می‌تونستم کف دست‌اش رو لمس کنم. گرمای دست‌اش به‌خصوص من رو خیلی حشری کرد.

«دعوایی هستی؟». دست‌اش رو از توی دست‌هام آروم کشید بیرون و گفت «نه بابا. مال دوران نادونی‌ه. بچگی.» و ذغال‌ها رو چک کرد. باید از لحن و لرزش صدام می‌فهمید که حشری شدم. ولی شاید به این خاطر که خجالتی‌ه چیزی نگفت و به روم نیورد. شلنگ رو دادم به‌اش. دمر شد و رو به من دراز کشید زمین و اون دستی که داشتم نوازش‌اش می‌کردم رو گذاشت زیر سرش. بلند شدم و گفتم «تو هم چای می‌خوری؟». «آره، مرسی».

چای ریختم و اوردم. دل‌دل می‌کردم که برم کنارش بخوابم یا نه. لیوان‌ها رو گذاشتم زمین و از زیر شیلنگ رد شدم و خوابیدم کنارش، پشت به زمین؛ فاصله‌مون تقریبن هیچ بود؛ دست راست‌ام می‌خورد به سینه و شکم و کیرش. کمی جابه‌جا شد اما به‌اش نگاه کردم تا آروم بگیره، تا جدی بشیم، تا بفهمه چه‌قدر دوست‌اش دارم. مگه دوست‌داشتن چه‌جوری می‌شه؟ مگه باید یه آدم رو چه‌قدر بشناسی تا بتونی دوست‌اش داشته باشی؟ فرزاد به من اعتماد داده بود، مهمون‌نوازی کرده بود، با من مثه یه رفیق برخورد کرده بود، چرا نباید دوست‌اش داشته باشم؟

شلنگ رو داد به من. دیدم دست‌اش رو برد گذاشت پهلوش. دست‌ام رو بردم و دست‌اش رو گرفتم و گذاشتم روی سینه‌ام. پک زدم و دودش رو دادم سمت فرزاد. دست‌اش یواش‌یواش شروع کرد به حرکت‌کردن. آروم‌آروم سینه‌ام رو ناز می‌کرد. با اون‌یکی دست‌ام موهای روی ساعد دست‌اش رو ناز کردم. موهای خوش‌ترکیبی روی دست‌اش داشت. آب‌دهن‌ام رو غورت دادم و شلنگ رو انداختم زمین. برگشتم و پشت به‌اش کردم. در واقع خودم رو قشنگ چسبونده بودم به‌اش. کمی شق کرده بود. واسه این‌که خجالت‌اش برای همیشه بریزه، کون‌ام رو کمی گردوندم و آه کشیدم. حالا حرکت بدن‌اش رو احساس می‌کردم که به هیجان اومده بود. بدن‌اش رو فشار داد سمت بدن من. دست‌اش رو کشید روی صورت‌ام و لب و ابروهام رو ناز کرد.

دست‌ام رو بردم توی شلوارش و از روی شورت کیرش رو لمس کردم. داغ داغ بود. سفت سفت. باهاش بازی کردم. دهن‌اش رو ناخودآگاه اورده بود سمت گوش من و گرمای نفس‌اش رو می‌تونستم احساس کنم. دست‌ام رو کردم توی شرت‌اش و کیرش رو گرفتم توی دست‌ام. کلفت بود. آروم‌آروم نازش کردم. نفس‌زدن‌اش شدیدتر و گرم‌تر شده بود. دست‌ام رو اوردم بیرون و برگشتم سمت‌اش. چشماش رو بسته بود. بعد باز کرد و دید دارم می‌بینم‌اش. لب‌اش رو اورد سمت لب‌ام. چشمام رو بستم و بوسیدم‌اش. دست‌اش رو برده بود روی کون‌ام. فشار می‌داد و چنگ می‌زند. قشنگ لب می‌گرفت؛ زبون‌اش رو کرد توی دهن‌ام. زبون‌اش تلخ بود، سیگار و قلیون. دوست داشتم. لب‌اش رو مک زدم، زبون‌ام رو کشیدم روی دندوناش. دست‌ام رو باز بردم سمت کیرش و گرفتم توی دستم. داغ داغ، کلفت، سفت سفت.

بلند شد که تی‌شرت‌اش رو دربیاره، من هم تی‌شرت‌ام رو دراوردم. وقتی لخت شد، دیدم بدن‌اش خیلی خوش‌فرم‌ه؛ سینه‌هاش معلوم بود و شکم‌اش خیلی خیلی کم بود. ایستاده بود و داشت تی‌شرت‌اش رو می‌نداخت رو زمین که رفتم سمت‌اش. لب‌هام رو گذاشتم روی پستون‌اش. مکیدم. آه کشید. شروع کردم به سفت مکیدن. رفتم روی اون‌یکی. نوک پستون‌هاش برجسته نبود. با دست‌ام کیرش رو بازی‌بازی می‌دادم که همون‌طور شق بمونه. سوراخ کون‌ام لحظه‌شماری می‌کرد. اومدم روی شکم‌اش. زبون‌ام رو کردم توی ناف‌اش. لیس زدم، همه‌ی سینه و شکم‌ و زیر بغل‌هاش رو لیس زدم. موهای زیربغل‌اش کم بودن؛ از اون استریت‌ها بود که برای بدن‌اش ارزش قائل بود و سعی می‌کرد نظیف و تمیز نگه‌اش داره. بدن‌اش بوی خاصی می‌داد، بد نبود، بوی عرق و انگار یه مام خاصی هم استفاده می‌کرد. بوش رو دوست داشتم، بوی مردانگی/پسرانگی.

سرپا واستادم و دوباره ازش لب گرفتم؛ توی سکس ناشی بود، این رو می‌تونستم از بی‌حرکتی‌اش بفهمم. و می‌تونستم برق خوش‌حالی و شگفتی رو از چشماش بخونم؛ حتمن پیش خودش می‌گفت این پسره چه‌خوب می‌تونه سکس کنه. بعله داداش. فکر کنم هرکسی جای من بود، همین کارها رو می‌کرد؛ وقتی کسی رو دوست داری، وقتی بدن‌اش رو در اختیارت می‌ذاره، تو هم می‌خوایی سپاسگذاری کنی، و ارزش بدن‌اش رو بدونی و متناسب با اون ارزشی که داره به‌اش احترام بذاری. احترام توی سکس یعنی دادن لذت بیش‌تر. لذت من در راستای لذت اون تعریف می‌شد؛ هرچی اون بیش‌تر لذت ببره من بیش‌تر لذت می‌برم. این رو هم دوست دارم.

«کاندوم داری؟». «آره» و رفت توی یکی از اتاق‌ها و زود اومد. توی دست‌اش یه بسته کاندوم بود. خندیدم شیطونی. گفتم «البته فعلن زوده. می‌خوام همه‌جات رو بخورم». رفتم نزدیک‌اش، بغل‌اش کردم؛ بدن‌اش گرم بود و سفت؛ فشردم‌اش. دوست داشتم تا صبح همین‌جوری بغل‌اش کنم. لب‌هام رو گذاشتم روی گردن‌اش؛ بوسیدم. بوسیدم. بوسیدم. لیس زدم؛ ترش بود. می‌ترسیدم دست‌ام رو بکشم روی کون‌اش؛ می‌ترسیدم رم کنه. هنوز نمی‌دونستم چه‌قدر ذهنیت‌اش بسته است. من اصولن همه‌ی اجزای بدن کسی رو که دوست دارم دوست دارم؛ دل‌ام می‌خواد با زبون‌ام، با دست‌ام، با پام، با پوست‌ام همه‌جاش رو لمس کنم.

آروم دم گوش‌اش گفتم «دست بکشم روی کون‌ات». ساکت موند. خجالت کشیدم دوباره بپرسم. به لیسیدن گردن‌اش ادامه دادم که دست‌هام رو گرفت و گذاشت روی کون‌اش. وای. از روی شلوارش دست می‌کشیدم روی کون‌اش؛ سفت بودند و زبری شلوارش حس شهوانی من رو بیش‌تر می‌کرد. از همه مهم‌تر، بوی بدن‌اش توی دماغ‌ام پیچیده بود و احساس می‌کردم این بو رفته توی جون من و تا آخر عمر همراه‌ام‌ه؛ درست مثه کسی که ساعت‌ها واستاده باشه کنار آتیش و همه‌ی جون و تن‌اش بوی آتیش بگیره.

زبون‌ام رو بردم روی سیبک گلوش، لیس کشیدم. رفتم کمی پایین‌تر، روی گودی جناق سینه‌اش. کمی مو داشت؛ دوست داشتم. لیسیدم. می‌خواستم همه‌ی سلول‌های پوست‌اش رو بلیسم. دست‌اش رو گذاشت روی شونه‌ام و هل‌ام داد پایین. این حرکت رو دوست داشتم؛ دوست داشتم من رو وادار کنه به ساک‌زدن؛ این‌جوری لذت‌اش دوبرابر می‌شه. رفتم پایین.

شورت‌اش رو کشیدم پایین. چه روون‌هایی داشت؛ بزرگ و پرگوشت و پرمو. کیرش که قبلن حسابی شق شده بود و از همون کیرهایی‌ه که من دوست دارم؛ دراز و کلفت؛ شبیه ماهی‌ای که دمر افتاده باشه زمین. کردم‌اش توی دهن‌ام. ماهی‌ه انگار زنده شده بود و جم می‌خورد توی دهن‌ام. سعی کردم دندونام به‌اش نخوره تا اذیت نشه. تا ته کردم توی دهن‌ام. سر کیرش رو توی گلوم احساس می‌کردم. سرم رو می‌بردم عقب و جلو و کیرش رو ساک می‌زدم. فرزاد به آه و اوه افتاده بود.

نگام رو نمی‌تونستم از روی روون‌های پرمو و خوش‌فرم‌اش بردارم. کیرش رو از دهن‌ام دراوردم و شروع کردم بین روون‌هاش رو لیسیدن. گاهی مویی کنده می‌شد و می‌رفت توی دهن‌ام. درش می‌اوردم و به لیسیدن ادامه می‌دادم. زبون‌ام دیگه خشک شده بود. رفتم پایین‌تر. سر زانوهاش رو هم لیسیدم. رفتم پایین‌تر. تقریبن افتاده بودم به پاهاش. الان دیگه داشتم انگشت‌های پاش رو می‌خوردم. انگشت‌هاش تکون می‌خوردن از شادی. لای انگشت‌هاش، روی ساق پاش.

فرزاد من رو بلند کرد و بغل‌ام کرد و برد توی اتاق خواب. من رو آروم انداخت روی تخت و در رو بست. اتاق تاریک شد. اما نور مهتاب که از پشت پرده‌ی پنجره می‌اومد تو به من اجازه می‌داد تا ببینم که داره شلوارش رو درمی‌آره و بعد نوبت به شورت‌اش رسید. گفت «لباسات رو دربیار سروش». لباسام رو دراوردم و لختِ لخت روی تخت منتظر شدم فرزاد بیاد. بیاد و با تنِ برهنه‌اش بدن‌ام رو در بر بگیره، محکم بفشاره. دوست داشتم تماشاش کنم وقتی می‌خواد بیاد روی تخت؛ از این پایین که من خوابیدم قد فرزاد بلندتر دیده می‌شه. لحظه‌ای عزیزتر از این لحظه توی تخت نمی‌تونه باشه؛ تا چند ثانیه‌ی دیگه کسی که بدن‌اش و شخصیت‌اش رو خیلی دوست داری می‌خواد بیاد کنارت، با اون تنِ گرم و سفت‌اش.

وقتی فرزاد اومد کنارم، پشت‌ام رو کردم به‌اش و با کون‌ام کیرش رو بازی دادم که نخوابه. بعد احساس کردم انگشت‌های خیس فرزاد روی سوراخ‌ام‌ه. داره تف‌اش رو می‌ماله روی سوراخ‌ام. آه کشیدم. فرزاد گفت «جونم». کیرش رو گرفته بود توی دست‌اش و داشت سوراخ من رو با سر کیرش آشنا می‌کرد. دوباره آه کشیدم. دوست داشتم یه بار دیگه دم گوش‌ام بگه «جونم». اما نگفت و آروم آروم کیرش رو کرد توی کون‌ام. سوراخ‌ام این‌قدر منعطف شده بود که هیچ دردی نداشتم؛ آماده بودم کیر فرزاد رو توم داشته باشم. بعد فرزاد هر دو دست‌اش رو اورد روی سینه‌ام و مالوند. حالا کیرش قشنگ تا ته توی من بود. آه کشیدم.

عقب‌جلو می‌کرد و من احساس می‌کردم حرکت کون‌اش الان دیدن داره؛ ای کاش یه چشم هم روی سقف داشتم تا خودم و فرزاد و کون فرزاد رو می‌تونستم ببینم که داره حرکت می‌کنه. دست‌ام رو بردم گذاشتم روی کون فرزاد و خراش‌اش دادم. نفس‌نفس‌زدن‌های فرزاد رو می‌شنیدم و حشری‌تر می‌شدم. چشمام انگار خیس شده باشن؛ شفاف نمی‌دیدم و حالت خوشی داشتم. فکر کنم داشتم این جمله‌ها رو می‌گفتم «فرزاد داری من رو می‌کنی؟ آره؟». می‌خواستم فرزاد حرف بزنه دم گوش‌ام، می‌خواستم جواب‌ام رو بده. بگه که «آره، الان کیرم توی کون‌ات‌ه». اما نگفت. دوباره گفتم «فرزاد؟ الان کیرت توی کون من‌ه؟». فرزاد گفت «آره، خوش‌ات می‌آد؟». بالاخره فهمید که دوست دارم موقع سکس حرف بزنیم و از این حرف‌ها بزنیم. گفتم «آره، دوست دارم، دوست دارم که تو داری من رو می‌کنی». فرزاد سرعت‌اش رو بیش‌تر کرده بود و من یواش‌یواش درد رو احساس می‌کردم، سوراخ‌ام می‌سوخت حالا.

قبل از این‌که آب‌اش بیاد ضربان کیرش رو احساس کردم، دو تا نبض زد و آب‌اش اومد. دوست داشتم کاندوم نبود و آب‌اش می‌اومد توی کون‌ام، اما هنوز که فرزاد رو کامل نمی‌شناسم. حالا فرزاد از نفس افتاده و شل شده بود. برگشتم و کیرش از کون‌ام در اومد. لب‌هام رو گذاشتم روی لب‌هاش. بی‌حرکت بود. بوس کوچولویی از لب‌اش کردم و بغل‌اش کردم. تن‌اش کمی خیس بود؛ بچه‌ام کلی تحرکت داشته دیگه. بوس. دوباره دست‌ام رو بردم روی کون و کمرش کشیدم. کمرش صاف و بی‌موست. با پاهام هم پاهاش رو لمس می‌کردم.

«تو نمی‌خوایی آب‌ات بیاد». فرزاد بود، به من گفت. گفتم «چرا، الان می‌رم حموم و جق می‌زنم». یک‌هو دیدم دست‌اش رو برد روی کیرم، کیرم رو گرفت و برام جلق زد. زبری کف دست‌اش آزارم نمی‌داد. خوب بود. دست‌هاش پهن بودن. کیرم تقریبن گم شده بود توی دست‌اش. دست‌ام رو گذاشتم روی پستون‌هام و با سر انگشت‌هام نوک پستون‌ام رو مالوندم. لحظه‌ی قبل از این‌که آب‌ات بیاد، لحظه‌ای‌ه که تو می‌میری و برای یکی/دو ثانیه هیچی نمی‌فهمی. بعد البته از نو متولد می‌شی؛ همه‌ی بدن‌ات سرحال می‌شه، انگار که همه‌ی خستگی و استرس بدن‌ات رو کشیده باشن بیرون. آب‌ام اومد. دست فرزاد رو خیس کردم. گفتم «ببخشید، دست‌ات ...». «اشکالی نداره». خدایا! تا به حال با هم‌چین آدم باشعوری سکس نداشتم. چه‌قدر خوب بود امشب. چه‌قدر فرزاد رو
     
  
مرد

 
ماهیِ یونس توی دهن‌ام انگار زنده شد - ۲

توی تراس واستاده بودم و یونس توالتی نشسته بود و سیگار می‌کشیدیم. هوا سرد بود، اما بدن من خیلی گرم. برگشتم و تکیه دادم به نرده و به یونس خیره شدم. نگام کرد. دیگه خجالت نمی‌کشیدم، هی احساس می‌کنم اگه زودتر اسمی برای این حسِ الان‌ام پیدا نکنم، باید به همون تعبیر «حس زنِ یونس بودن» اکتفا کنم. عجیب این آدم رو دوست دارم. ترسیدم یک‌هو. نکنه فقط همین امشب باشه؟ نکنه استریت‌بودن یونس جدایی بندازه بین من و اون؟

«شب این‌جا بمون!». یونس گفت. گفتم «باشه». کونه‌ی سیگارم رو انداختم توی زیرسیگاری. یونس هم. پا شد و رفت تو. دنبال‌اش رفتم تو. تلویزیون رو روشن کرد و چراغ هال رو خاموش کرد. نشست زمین جلوی تلویزیون. رفتم نشستم کنارش، دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم روی پاش. هی توی ذهن‌ام از خودم می‌پرسیدم «اگه امشب شب اول و آخر باشه چی؟». یونس گفت «تو اگه خوابت می‌آد برو بخواب». سرم رو به صورت‌اش چرخوندم و گفتم «همین‌جا می‌خوابم، روی پای تو». نه لبخند زد، نه حسی توی چهره‌اش نشست؛ چند ثانیه‌ای نگاه‌ام کرد و بعد به تلویزیون خیره شد.

نمی‌دونم چه‌وقت خوابم برده بود و وقتی بیدار شدم از کوچه صدای بچه‌ها می‌اومد. انگار داشتن فوتبال بازی می‌کردن. توی هال هیشکی نبود. ترسیدم اول‌اش. لباس‌هام رو پوشیدم و رفتم دستشویی جیش کنم دیدم روی آینه یادداشت گذاشته: «سروش، من مغازه‌ام. کلید رو گذاشتم کنار در. اومدی قفل کن در و پیکر رو، بیا مغازه». آبی به صورت‌ام زدم و خودم رو توی آینه نگاه کردم. انگار عروسکی بودم که چپونده باشن‌اش توی یه جعبه‌ی کوچیک؛ حسِ فشردگی دارم. خدا به خیر کنه؛ فک کنم باز هم دارم عاشق می‌شم.

در رو قفل کردم و از پله‌ها رفتم پایین. خدای من! حالا این پله‌ها هم جزوی از تنِ یونس شده، این دیوارها، این خالی بودن پاگرد، و البته رازآمیزبودنِ حیاط خونه و اتاق‌های طبقه‌ی اول. یک‌هو دل‌ام پر شد از این سوال که یونس برادر و خواهر هم داره یا نه. حالا خانواده‌ی یونس برام مهم شده بود. البته نه این قدر مهم که بتونه روی حسی که من به یونس دارم تاثیر بذاره یا تغییری ایجاد کنه. در رو باز کردم و وارد کوچه شدم. نمی‌دونم چرا احساس شرم می‌کردم، شرم نه؛ خجالت‌کشیدن. احساس می‌کردم این مردی که از خونه اومده بیرون و داره سوار ماشین‌اش می‌شه یه‌چیزهایی از دیشب خبردار شده. احمقم، می‌دونم.

یونس توی مغازه بود، پشت میز نشسته بود و داشت با کیس یه کامپیوتری ور می‌رفت. در رو باز کردم و سلام دادم. یونس سرش رو بلند کرد و گفت «صبح به خیر خوش‌خواب!». لبخند هم نمی‌زد باز جمله‌اش دل‌نشین بود برام. رفتم نشستم روی یکی از صندلی‌ها و گفتم «فک کنم سه/چهار صبح بود که خوابیدیم ها». دوباره سرش رو بلند کرد و گفت «چای هست، بریز بخور، یه دونه هم واسه‌ی من بریز». رفتم پشت پرده و دو تا چای ریختم و اوردم.

«برنامه‌ات امشب چی‌ه؟»، یونس پرسید. جواب دادم «باید برم خونه دوش بگیرم». «خب چرا این‌جا نمی‌ری؟». «خونه‌ی خودمون که باید برم که». یه‌هو یادم افتاد گوشی‌ام خاموش بوده از دیشب. زودی روشن‌اش کردم و اس‌ام‌اس پشت اس‌ام‌اس بود که می‌اومد. یکی از مادرم، یکی از خواهرم، چندتای دیگه هم از دوستام. «شماره‌ات رو می‌دی!» به یونس گفتم. یونس همون‌جوری که سرش توی کیس بود گفت «نه‌صد و دوازده، سی‌صد و چهل، هفتاد و پنج، شصت و شیش». با اسم «یونی» ذخیره‌اش کردم. تک‌زنگ زدم به‌اش. «تویی؟». گفتم «آره». «بعدن سیوش می‌کنم». «باشه».

همین‌که سوار تاکسی شدم، دل‌ام گرفت. هرچند پیش یونس هم می‌بودم باز هم دل‌ام می‌گرفت. مرده‌شور این عشق رو ببرن؛ مثه سیاه‌مستی می‌مونه، آدم دوست داره همه‌چیزش رو بده تا ازش خلاص بشه. من نمی‌خوام عاشق بشم، نمی‌خواااااااااام. ... رسیدم خونه و دوش گرفتم. زیر دوش به این فکر می‌کردم که دیشب واقعن چی شد؟! چه اتفاقی افتاده بود؟ بدنِ یونس، نگاه‌اش، بوش، کیرش، رنگ پوست‌اش، دست‌هاش، اتاق‌اش. دل‌ام تنگ شد؛ دوست داشتم پیش یونس باشم. خودم رو خشک کردم و لباس‌هام رو پوشیدم و داشتم می‌رفتم که خواهرم از آشپزخونه صدام کرد. «سروش! دیشب کجا بودی تو؟! مامان نگران بود». «سلام، هیچ‌جا، پیش احسان بودم، به مامان اس‌ام‌اس دادم». «الان کجا داری می‌ری دوباره؟». «فضولی تو؟!».

تردید داشتم که قبل‌اش به یونس اس‌ام‌اس بدم که دارم می‌آم یا نه. می‌ترسیدم بگه کار داره، یا مساعد نیست، یا یه بهونه‌ای بیاره. تن‌ام آتیش گرفته که ببینم‌اش دوباره، دوباره برم توی بغل‌اش، دوباره اون بدن گرم و سفت و خوش‌بوش رو زیارت کنم. توی تاکسی که نشستم، راننده آهنگی از معین رو گذاشته بود. نزدیک بود بزنم زیر گریه. از پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم و مردم رو می‌دیدم که دارن توی پیاده‌رو می‌رن و می‌آن. دخترها از مدرسه تعطیل شده بودن و با شیطنت خاص خودشون به این و اون متلک می‌گفتن و می‌خندیدن. دوست داشتم پیاده شم و برم توی جمع اون‌ها، یونس رو فراموش کنم.

یونس توی مغازه بود. از دیدن‌ام کمی جا خورد؛ «سلام پسر!». بعد از سلام و احوال‌پرسی و کمی سکوت، پرسیدم «اهل مشروب هستی؟». گفت «به قیافه‌ام نمی‌خوره یعنی؟». خندیدم. گفتم «گفتم شاید به خاطر ورزش نمی‌خوری». «نه بابا». گفتم «می‌رم بیرون یه سیگار بکشم». گفت «من هم می‌آم». رفتیم بیرون و سیگارش رو دراورد و گفتم «نه من خودم سیگار خریدم دیگه». نیش‌خند زدم. کمی خندید. سیگارش رو روشن کرد و گفت «چی می‌خوری؟». «هان؟». «مشروب رو می‌گم!». «هان! هرچی، فقط سنگین نباشه زیاد». «آب‌جو خوب‌ه؟». «آره، البته مهمون منی‌ها». خندید و پک زد به سیگارش «بذا زنگ بزنم، ببینم اصلن داره یا نه». شماره گرفت و «سلام ... مخلصم ... » حین صحبت‌کردن با تلفن به این‌ور و اون‌ور نگاه می‌کرد که کسی نباشه «... آب توی بساط‌ات داری؟ ... شیش‌تا هفت‌درصد می‌خوام و یه بطر سگی ... کی بیام؟ ... دم‌ات گرم داداش. ساعت هشت می‌آم مغازه‌ی اسی ... آقایی ... می‌بینم‌ات». سیگارش رو پرت کرد توی جوی آب و رفت تو. هنوز سیگارم تموم نشده بود.

«خب دیگه بریم». چراغ‌ها رو خاموش کرد و در مغازه‌ رو کلید کرد و کرکره‌ها رو کشیدیم پایین. غروب زمستون همیشه‌ی خدا دل‌گیر هست. نمی‌تونستم حرف بزنم، فقط دوست داشتم کنارش باشم و همین حضورش من رو آروم می‌کرد. اگه هم حرفی می‌زدم فقط به خاطر این بود که رد گم کنم و نذارم یونس مثلن فک کنه که بی‌حوصله‌ام یا خدایی نکرده نفهمه که عاشق شدم. «سیگار می‌کشی؟». «نه، نمی‌تونم». سیگاری برای خودش دراورد و روشن کرد. چهره‌اش وقتی داره سیگار رو روشن می‌کنه زیباتر می‌شه؛ خط‌هایی که می‌افته روی صورت‌اش، وقتی چشم و ابرو و لب‌اش کج می‌شه، زیباتر می‌شه صورت‌اش. «رفتی خونه‌تون؟». «آره، شانس اوردم فقط مامان‌ام خونه نبود اون‌موقع، گیر می‌داد اساسی ... هر چند به‌اش اس‌ام‌اس دادم قبل از این‌که برم خونه». «خوب‌ه». «یونس؟!». نگام کرد و هیچی نگفت. ترسیدم حرف جدی بزنم، می‌خواستم بگم می‌خوام تا فردا صبح بغل‌ات بخوابم، بوت کنم، کیرت رو بگیرم دست‌ام، باهاش بازی کنم و تو من رو نگاه کنی و رضایت‌ات رو توی چشمات ببینم، اما نگفتم؛ «تو داداش هم داری؟». «آره، یه دونه، الان سرباز ه. قل من‌ه». «واقعن؟ یعنی شما دوقلو هستین؟!!». لبخند نشست روی صورت‌اش «آره، سه دقیقه از من بزرگ‌تر ه». خندیدم، خندیدم و بعدش البته ازش معذرت‌خواهی کردم که فک نکنه دارم مسخره‌اش می‌کنم. هرچند خودش هم داشت می‌خندید، یعنی لبخند می‌زد. «چه با حال، پس باید کپی هم باشین، نه؟». کونه‌ی سیگارش رو انداخت زمین و گفت «آره، ولی خب اون قدش کمی از من بلندتر ه». «خیلی دوست دارم ببینم‌اش، خیلی با حال ه». هیچی نگفت.

داشتم درباره‌ی برادر یونس خیال‌پردازی می‌کردم؛ اگه قدش بلندتر از یونس‌ه پس باید دست‌ها و پاهاش و کیرش هم بزرگ‌تر و پهن‌تر از یونس باشه. البته باید ببینم شخصیت‌اش چه‌جوری‌ه. گُه باشه که با یه من عسل هم نمی‌شه باهاش سکس کرد. کچل هم هست لابد. صداش چه‌جوری باید باشه؟ مثه یونس نرم و سکسی؟ یا باید کلفت باشه و خش‌دار؟ چشم‌های یونس درشت هستن و سیاه، با ابروهایی تنک، دماغ خوش‌فرم و لب‌های نسبتن بزرگ. داداش‌اش چه‌شکلی می‌شه با این وجود؟ دیدن برادر یونس مثه خوندن جلد دوم یه رمان‌ه؛ چون برادرش دو سه دقیقه از یونس بزرگ‌تر باید از جلد اول کمی پیشرفته‌تر باشه. خندیدم، توی دل‌ام خندیدم. اما خب لبخندم معلوم بود. پرسیدم «اسم‌اش چی‌ه؟». «یوسف». آه.

رسیدیم خونه و یونس رفت استکان‌اش رو اورد و من ماست و خیار درست کردم و نشستیم رو زمین. «چی بذارم؟». «نمی‌دونم، هرچی خودت دوست داری». فریدون فروغی گذاشت. برای خودش عرق ریخت و من چیپس رو باز کردم. «تو واقعن عرق نمی‌خوری؟». آب‌جوم رو باز کردم و گفتم «آخه سنگین‌ه. می‌ترسم بالا بیارم». چنان با لذت و وسواس استکان‌اش رو پر کرد که هوس کردم بخورم. «برا منم می‌ریزی؟». خندید و گفت «برو استکان بیار». بلند که شدم نگام افتاد به یونس. پاهای لخت‌اش از شلوارک بیرون مونده بودند و سرشونه‌هاش نور لامپ رو منعکس می‌کرد، می‌درخشیدند. خوشحال شدم. من مستم.

حالا واقعن مستم. نمی‌تونم روی بدن یونس متمرکز کنم چشمام رو، حواس‌ام رو. «برا من دیگه نریز یونس». «باشه». بلند شدم که برم تراس هوای تازه بخورم، یونس پرسید «حال‌ات داره بد می‌شه؟». «نه، نه. فقط می‌خوام هوا بخورم». چشم‌انداز تراس یونس، چندتا ساختمون سه یا چهار طبقه است که چراغ همه‌ی پنجره‌ها هم روشن‌ه. چشمام رو بستم و نفس عمیق کشیدم. وقتی نفس‌ام رو بیرون دادم، یونس اومد. با همون زیرپیراهنی رکابی و شلوارک اومده بود. سیگارش رو روشن کرد. دست‌ام رو بردم و سیگارش رو از روی لب‌اش برداشتم و پک زدم. دوست داشتم که یونس هیچی نگفت. منتظر موند تا سیگار رو به‌اش بدم. یه پک دیگه زدم و به‌اش دادم و گفتم «ببخشید». «این چه حرفی‌ه!». یونس دوست‌ات دارم، یونس دوست‌ات ... می‌خواستم جیغ بزنم، می‌خواستم هورا بکشم. شادی پشت گلوم گیر کرده بود.

رفتیم توی اتاق خواب. بی‌‍پرواتر از قبل شده بودم. مستی آدم رو بی‌پروا می‌کنه. پشت‌ام رو چسبوندم به یونس که همون‌جور واستاده بود وسط اتاق و داشت سیگار می‌کشید. دولا شدم و کون‌ام رو می‌مالوندم به کیرش. هنوز راست نکرده بود. با دست دیگه‌اش روون‌‌ام رو لمس می‌کرد. برگشتم و گفتم «دوست دارم خودم لخت‌ات کنم». سیگارش رو خاموش کرد و من رکابی‌اش رو دراوردم و نوک پستون‌هاش رو ساک زدم. زیربغل‌اش رو. موهای زیربغل‌اش بوی عرق می‌دادن. دوست داشتم. لیسیدم. سرشونه‌هاش رو هم. نرم بودن و صاف. دوست‌شون دارم. دست‌ام رو گذاشتم روی کیرش و گلو‌ش رو مک می‌زدم. لیس می‌زدم. صدای آرومِ آه‌اش دراومده بود. بدن‌اش خشک بود، هیچ رطوبتی نداشت؛ دست‌ام رو که می‌کشیدم روی شکم‌اش، صدای لمس‌ام رو می‌شنیدم. گوش‌اش رو لیس زدم، چونه‌اش رو، بینی‌اش رو، دوباره رفتم روی پستون‌هاش. کیرش کمی شق شده بود.

نشستم و زبون‌ام رو کردم توی ناف‌اش. ترش بود. کون‌اش رو دست می‌کشیدم. کمر شلوارک‌اش رو باز کردم و کشیدم‌اش پایین. کیرش زیر شرت خیلی خوش‌فرم کج شده بود سرش رفته بود بالا. با زبون‌ام از روی شرت لیس‌اش زدم. جواب داد. کمی تکون خورد. بوی کیر می‌داد، بوی عرق، بوی مردانگی. حشری‌ام کرد، با هیجان بیش‌تر لیس‌اش زدم و یک‌هو شورت‌اش رو کشیدم پایین و کیرش رو کردم توی دهن‌ام و شروع کردم وحشیانه ساک‌زدن. دوست داشتم تا ته بکنم‌اش توی دهن‌ام ولی می‌ترسیدم بالا بیارم. انگار که داشتم بستنی خوش‌مزه‌ای می‌خورم؛ کیرش خیلی خوش‌فرم و اندازه و خوش‌مزه است. دست‌هام رو می‌کشیدم روی روون‌های مودار و کون‌اش. ساک می‌زدم.

یونس بعد بلندم کرد و رفت روی تخت دراز کشید. رفتم کنارش، توی بغل‌اش دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم روی سینه‌اش. بو کردم، دوست داشتم؛ بوی پیش‌آب‌اش همه‌ی اتاق رو ورداشته بود. دست‌هاش رو بالش کرد زیر سرش و من هم شروع کردم به لیسیدن. پستون‌هاش رو می‌لیسیدم و یونس نگام می‌کرد. شکم‌اش رو لیسیدم. بعد رفتم روی کیرش. وقتی داشتم براش ساک می‌زدم دست‌اش رو اورد گذاشت روی سرم و با موهام ناخودآگاه بازی‌بازی می‌کرد. دست‌هام رو می‌کشیدم روی روون‌های مودارش. کیرش حالا حسابی شق کرده بود و سرپا ایستاده بود. رفتم دوباره توی بغل‌اش. «یونس، دوست‌ات دارم».

یونس هیچی نگفت و دمر خوابید و من هم دمر شدم، پشت به‌اش، چسبودم کون‌ام رو به کیرش. کیرش رو با دست کرد لای پام. آه کشیدم. گرمای کیرش از گرمای بدن من بیش‌تر بود. تکون‌اش داد، عقب‌جلو بردش. من آه کشیدم. دست راست‌اش رو گذاشت روی نوک پستون‌هام و شروع کرد به مالوندن‌شون. خیلی کیف می‌داد. سرم رو برگردوندم و لب‌هام رو بردم سمت لب‌هاش. لب‌اش رو گذاشت روی لب‌ام و شروع کردیم به لب‌گرفتن. لب‌هام رو خیس کرد، زبون‌اش رو کرد توی دهن‌ام؛ با زبون‌اش داشت دهن‌ام رو می‌گایید. حالا حرکت کیرش هم سریع‌تر شده بود. لب‌اش رو از لب‌ام جدا کرد و تف کرد روی دست‌اش و تف‌اش رو مالوند روی کیرش و دوباره تف کرد و مالوند دهنه‌ی سوراخ من. فرو کرد تو. آخ.

لب‌هام رو به هم فشردم که صدای دردم رو خفه کنم. برگشتم به صورت یونس نگاه کردم که اخم کرده بود و چشماش حسابی شهلایی شده بود؛ حشری شدم و سوراخ‌ام باز شد. دیگه مثه قبل درد نداشتم. به کون‌اش نگاه کردم که داشت عقب‌جلو می‌رفت و سفت می‌شد و عضلات‌اش معلوم می‌شدن. حظ کردم. یونس من رو خوابوند به صورت روی تخت و رفت روم. با چنان حرارت و عصبانیتی می‌کرد من رو که اگه گشاد نکرده بودم الان پاره شده بودم. ای کاش می‌تونستم ببینم‌اش که داره من رو می‌کنه. صدای برخورد تخم‌هاش با زیر کون‌ام رو می‌شنیدم. دست‌هاش رو از زیر اورد روی پستون‌هام و شروع به مالوندن کرد. لب‌اش کنار گوش‌ام بود و نفس‌اش رو می‌شنیدم. بعضی وقت‌ها آخ آرومی هم می‌کشید که واقعن حشری‌ترم می‌کرد.

یونس تازه‌تازه داشت یاد می‌گرفت که چه‌طور سکس کنه. فکر می‌کنم دوست‌دخترش تا حالا با یونس این‌جوری که من سکس دارم نداشت. پاهام رو داده بود بالا تا کیرش رو تا ته بکنه توم. دیگه اصلن اذیت نمی‌شدم. باید دیگه الان آب‌اش بیاد. ضربه‌هاش شدیدتر شده بود و نگاه‌اش به سقف بود. از این جا که من دارم می‌بینم، یونس چه با ابهت و خوشگل‌تر به نظر می‌رسه؛ گردن برافراشته شده و عضله‌ی بازوهای دست‌اش که پاهام رو گرفته خوش‌فرم زدن بیرون. ناف‌اش رو دوست دارم؛ ناف یونس فقط یه سوراخ تاریک نیست؛ کمی گوشت اضافه داره که از توی ناف‌اش دیده می‌شه. آب‌اش اومد. پاهام رو ول کرد و خودش رو انداخت روم. سینه‌اش خیس خالی بود. «ای جونم». جواب نداد، فقط یه پوزخند زد که سینه‌اش لرزید و تن‌ام رو لرزوند.

کیرش رو دراورد و کاندوم رو بیرون اورد و انداخت توی سطل زباله‌ی کنار تخت. بلند که شد، اندام‌اش کش اومدن و خیلی خوش‌فرم به نظر رسیدن. دوست داشتم دوباره بدن‌اش رو بخورم. به‌خصوص داشت می‌رفت سمت در که نگاش کردم؛ از پشت هم سکسی‌ه کس‌کش. اصلن همه‌چیز این بشر زیباست، همه‌چیزش عالی‌ه. بی‌شرف. انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت و شیرجه زد کنارم. لب‌اش رو گذاشت روی لب‌ام و دست‌اش رو برد سمت کیرم. پیش‌آب‌ام اومده بود. با همون پیش‌آب‌ام برام جلق زد. بوی یونس. بوی یونس. بوی یونس. تنها چیزی که توی اون سه یا چهار ثانیه‌ی عروج احساس می‌کردم بوی تن یونس بود. آب‌ام اومد و دوباره زنده شدم.

همون‌جور لخت هر دومون نشسته بودم توی تراس و چسبیده بودیم به هم و سیگار می‌کشیدیم. مست که باشی حال می‌ده توی سرما برای چند دقیقه توی هوای آزاد باشی. دیگه آخرای سیگارمون داشتیم می‌لرزیدیم هر دومون. ولی حال می‌داد. زودی کشیدیم و کونه‌ی سیگارمون رو انداختیم بیرون و رفتیم تو. یونس شرت‌اش رو تن‌اش کرد و من تماشاش می‌کردم؛ پاهای افراشته و کشیده‌اش، شورت و کیر خوش‌مزه و خوش‌فرم‌اش که حالا آروم گرفته، سینه‌ی پهن‌اش. یه آب‌جو باز کرد برای خودش و یه دونه برای من. نشست کنارم و تلویزیون نگاه کردیم. سرم رو تکیه دادم به شونه‌اش. یه قلپ آب‌جو خورد. نور تلویزیون تن هر دومون رو روشن و خاموش می‌کرد.
     
  
مرد

 
از ماساژ تا برآورده شدن آرزو

سلام به همه دوستان عزیز حشری شهوانی. من م.ر.ف هستم و می خوام لذت بخش ترین خاطره گی کردنم رو براتون تعریف کنم. قضاوتش با شما که این ماجرا حقیقت داشته یا ساخته خیال من هستش به هر حال امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
اما ماجرای من در رابطه با یکی از دوستام هستش که 4 سال از من کوچیکتره (من 24 سال دارم) و مربوط میشه به تقریبا دو یا سه سال پیش دقیقا خاطرم نیست. بریم سر اصل ماجرا. یه روز که حسین (رفیق شفیق من) اومده بود خومون آخه من تنها بودم (پدر و مادرم با برادر کوچیکم رفته بودن مسافرت و اون یکی برادرمم سرباز بود ، ما در کل یه خانواده پنج نفره هستیم) و در کل کسی جز من خونه نبود. یه چیزایی قبلا در رابطه با دودول بازی حسین با چندتا از بچه محلا شنیده بودم اما خب من که از چیزی مطمئن نبودم به همین خاطر می بایست امتحان می کردم ببینم اهل دل هست یا نه.

اون روز که اومده بود خونمون گفتم بیا با هم یه ذره رزمی کار کنیم آخه کیک بوکس میرم شاید بالغ بر 7-8 سال بشه اونم تازه رفته بود جودو سرتون رو درد نیارم. یه نیم ساعتی با هم ورجه وورجه کردیم تا نمی دونم خدا خواست ، قسمت بود یا هر چیز دیگه یه لگد یه جورایی محکم زدم به سفید رون حسین آقا ، اونم پاشو گرفتو شروع کرد ننه من غریبم بازی درآوردن مارو هم میگی اون لحظه یه کوچولو شرمنده شدیم اما یه فکر سریع اومد تو ذهنم که گفتم حالا وقتشه امتحانش کنم ببینم اون چیزی که شنیدم درست هستش یا نه که ببینم بازم بچه محلا خواستن یکی رو خراب کنن یا براش حرف درآوردن یا نه ماجرا واقعیت داره. القصه شروع کردم به مالیدن پاش از روی شلوار که یه دفعه بهش گفتم می خوای برات پماد تسکین دهنده درد (جهت اطلاعتون پماد رزماری) رو پات بمالم اولش گفت نمیخواد اما طبق معمول از ما اصرار و این دفعه از حسین آقا قبول کردن. اول میخواست پاچه شلوارش رو بده بالا اما دید نمیشه و اونجا بود که به قول شاعر «یا علی گفتیم و عشق آغاز شد دکمه شلوار یارم باز شد» وقتی شلوارش رو درآوورد دیدم عجب چیزه ای این همه ما با هم استخر رفته بودیم اما با این دید بهش نگاه نکرده بودم رونای خوش تراش ، سفید وای عجب چیزی بود. القصه ما شروع کردیم پای حسین آقارو چرب کردن و ماساژ دادن که یه یهو بهش گفتم البته طبق نقشه قبلی که یه دفعه به ذهنم رسیده بود حسین بذار یه ماساژ توپ بدمت تا خستگیت در بیاد اونم موافقت کرد اون وقت بهش گفتم خب پیرهنت رو هم در بیار دیگه که یه ذره من من کرد و آخرش درآوورد. حالا حسین آقای ما با یه شرت از این شرتای مامان دوز بودو ما. شروع کردم از شونه هاش ماساژ دادن (انصافا ماساژ می دادما) تا کف پاش بعد بهش گفتم می خوای بدنت رو با روغن بادوم چرب کنم برای پوست خوبه اونم موافقت کرد . دیگه داشتم از کت وکول می افتادم اما تا نگاهم به ساق و رون و کون حسین آقا می افتاد نیرو میگرفتم . این دفعه از پایین شروع کردم به ماساژ دادن. کف پا و پشت ساق و رونش رو که ماساژ دادم رسیدم به قسمت حساس نقشه که می بایست شورتش رو از پاش در میاووردم نمیدونستم عکس العملش چی بود به هر حال بهش گفتم حسین میخوام بالای رونت هم چرب کنم اما شرتت میترسم چرب بشه یه جورایی هم با شورت یه ذره ماساژ دادن سخته قلبم تندتند میزد یه دفعه بهم گفت یعنی باید شرتم رو در بیارم من خداخواسته گفتم در بیاری بهتره و اون لحظه فرا رسید و این نازنین رفیقه ما دو تا دستش رو انداخت کنار لبه های شرتش و کونش رو یه ذره داد بالا و شورتش رو کشید پایین. شاید اگه دروغ نگفته باشم یکی از قشنگ ترین کونایی بود که می دیدم شفید ، قنبل ، کم مو ، کشیده و برای من خوش بو . بریم سراغ بقیه ماجرا شروع کردم کونش رو چرب کردن از پایین کونش شروع کردم رفتم تا کناره های کپلاش بعدش رفتم تا نزدیکای خط کونش اما دستم رو لاپاش نکردم ، ماساژو ادامه دادم اومد رو کمرش و کتفش و گردنش و دیگه تقریبا داشت تموم میشد که بهش گفتم برگرده تا سینه و شکمش رو هم ماساژ بدم البته نیتم از این حرف دیند کیرش بود که قربونش برم از مال من بزرگتر بود، سفی ،د راست قامت تقریبا یه 18-19 سانتی میشد آخه حسین آقای ما شق فرموده بودن. شروع کردم به ماساژ دادن سینه هاش عجب سینه هایی داشت همون جا بهش گفتم حسین جون این سینه های اناریت فروشیه که دیدم جواب نمیده تو حال خودش بود سینه هاش رو ماساژ دادم و رسیدم به شکمش دیگه داشت کارم تموم تموم می شد گه رفتم در گوشش گفتم دوست داری کیرتم ماساژ بدم که بعد چند ثانیه با یه لحن خاصی گفتش آره. تا اینجا 50 % کار حل شده بود حسین حشری شده بود و اجازه داده بود که من با کیرش حال کنم . منم کم نذاشتم اول اون کیر کاملا شق شدش رو توی دستام گرفتم و باهاش بازی کردم « باید بگم که خودمم دیگه حشری شده بودم» بعد آروم آروم شروع کردم به لیس زدنش و در آخر داشتم براش رسما ساک می زدم. کم کم دستام هم به کار افتادن و شروع کردن با کون کپلای حسین آقا بازی کردن یه لحظه یه نگاه بهش کردم دیدم انگار توی این دنیا نیست داره حال می کنه در حد تیم ملی. از روغن بادومی که کنارم بود یه مقدار برداشتم و اونجایی رو از کونش که لمس نکرده بودم شروع به نوازش کردم یه ذره مو داشت اما خیلی نبود آروم آروم انگشت وسطم رو به اون سولاخ خوشگل کون بی همتای حسین آقا میمالیدم که یه دفعه از جاش بلند شد گفت داری چیکار میکنی؟؟؟؟ منم در جوابش گفتم می خوام یه حالی به تو بدم یه حالی هم خودم کنم که گفت به من برو بابا من بچه کونی نیستم که من هم یه دفعه گفتم چیه مال ما خار داره حسین آقا. مال (بوووووووووووووووق) و ( بوووووووووووووق) و غیره خار نداره . این رسم رفاقت که دیدم یکم شل شد ، کیرش خوابیده بود ، دیدم زیر لب داره با خودش حرف میزنه رفتم نزدیک تر دیدم داره به اون بچه ها فحش خار مادر میده اما وقتی که دید من همه چیرو میدونم اونم گفت باشه اما شرط گذاشت نکنمش منم گفتم باشه اما تو دلم گفتم بچه بابام نیستم اگه امروز نکنمت. مجددا شروع کردم براش ساک زدن بعد بهش گفتم به روی شکم دراز بکشه گفت میخوای چیکار کنی گفتم میخوام سولاخ کون خوشگلت رو لیس بزنم اونم خدا خواسته دمر شد لمپنای کونش رو از هم وا کردم و صورتم رو نزدیک خط کونش بردم و اولین بوسه رو از سولاخش گرفتم و شروع کردم به مکیدن و لیس زدنش بگم شاید یه 10 دقیقه یه ربعی داشتم سولاخ کونش رو لیس میزدم دیگه آماده ی آماده شده بود برای کار اصلی. بهش گفتم می خوام بکنمت که یه دفعه بلند شد بره و گفت مگه قرار نذاشته بودیم کردنی تو کار نباشه و منم بهش گفتم این رسم رفاقته اگه به ما بدی مگه چی میشه از وزن کونت کم میشه یا از قیمت میفته و از این کس شعرا که دیدم به رگ رفاقت آقا برخوردو بهم گفت میذارم منو بکنی به دو شرط که اول به هیچ کس نگی منو کردی مثل اون رفقای کسکشم دوم اینکه هر موقع گفتم تمومش کن تمومش کنی منم گفتم باشه عزیزم. تو کونش اینقدر آب دهن زده بودم که سولاخش نرم نرم شده بود اما برای اطمینان یه مقدار کرم هم دم سولاخیش مالیدم. من نشستم و بهش گفتم بیاد بشین رو کیرم. من کیرم معمولیه 15 سانت طولش و تقریبا 10یا9 سانت هم قطرش. وقتی نشست رو کیرم بدون کوچکترین فشار از جانب من همه کیرم با فشار وزن بدن خودش رفت تو سولاخ کونش که وقتی ازش پرسیدم درد نداری گفت یکم دارم اما ایراد نداره و بعد شروع کرد رو کیره من بالا پایین رفتن بعد یه چند دقیقه گفتم حالا که سولاخ کونت جا باز کرده بیا پوزیشنمون رو عوض کنیم . بهش گفتم حال سگی بگیره و من رفتم پشتش و با یک لذت وصف ناشدنی کیرمو تو سولاخ کون حسین آقا فرو کردم و به همین ترتیب تو حالتهی قنمبل و دراز کش هم کردمش و در آخر منی خودم رو توی اون کون خوشگل قشنگ حسین خالی کردم و دست آخر هم براش یه جلق مشت زدم تا اون هم ارضا بشه. بعد از این ماجرا یه چند بار دیگه هم با هم حال کردیم که حسین آقا رفت خدمت سربازی. و ماجرای برآورده شدن آرزوی ما به پایان رسید. امیدوارم از خوندن این ماجرا لذت برده باشین تا من از اینکه وقت شما رو گرفتم شرمنده نشده باشم. اگر هم در متن غلط املائی مشاهده کردین به بزرگواری خودتون ببخشید. همتون رو دوست دارم. تابعد...
     
  
مرد

 
اولین کون دادن جواد به آقا مرتضی

سلام به همه دوستان؛من جواد هستم۲۷ ساله از مشهد اين اولين باره که ميخوام خاطره بنويسم براتون؛براى همين اولين سکسم رو مينويسم: سال اول دبيرستان بودم تازه تو خط دختربازى ويکى دوتا دوست دختر هم داشتم اونوقتا زياد خونه خالى گير نميومد واسم درکل اهل سکس هم نبودم؛تو محله دوستاى هم سن وسال زياد داشتم که باهم صميمى بوديم.خونه مادوطبقه بود وبعضى وقتا بادوستام ميرفتيم طبقه بالا ورق بازى؛يکبار که دوتا از دوستام به جعفر ومرتضى رفتيم خونه داشتيم آهنگ گوش ميداديم و ورق بازى ميکرديم يه دفعه جعفر ومرتضى باهم آروم يه صحبتهايى کردن وگفتن ماميريم چند دقيقه تو اتاق من گفتم راحت باشين من ميدونستم که مرتضى اهل حاله دوستام ميکننش ولى من خوشم نميومدو تاحالا نديده بودم بعداز يه بيست دقيقه از اتاق اومدن بيرون ومرتضى داشت غرغر ميکرد بعد جعفر بهش گفت بايد به جواد هم يه حالى بدى تامنم بهت بدم که مرتضى راضى شد منم که شوکه شده بودم که جعفر به زور منو بامرتضى فرستاد تو اتاق درو بست منم که هاج واج مونده بودم که چيکارکنم که مرتضى شلوار و پيراهنشو درآورد ولخت شد؛اومد جلو به من گفت شلوارومو کشيدم پايين اومد جلو زانو زد وکير منوکه خواب بود رو گذاشت تو دهنش شروع کرد به خوردن واقعا عالى ساک ميزد بعداز چند دقيقه حسابى کيرم شق شده بود دارز کشيد يه بالش گذاشت زير شکمش کونش اومد بالا و من گفت بيا بکن رفتم سرکيرمو گذاشتم رو سوراخش وبااولين فشار کيرمو تانصفه فرستادم تو کونش اونم ماشاالله انگار نه انگار حسابى گشاد بود يواش يواش تلمبه ميزدم وبا هر ضربه صداى شلاپ شلوپ برخورد بدن من به کون نرم ودرشت مرتضى بيشتر تحريک ميشدم بعداز تقريبا ده دقيقه تلمبه زدن آبم داشت ميومد که به مرتضى گفتم اونم که داشت جلق ميزد گفت بريز توش منم تلمبه هامو محکمترو سريعتر کردم ويهو آبم بافشار زياد خالى شد توى کونش که همون موقع فهيمدم اونم خودشو ارضاء کرد. مرتضى يکسال ازمن کوچيکتر بود بعدازاين قضيه مرتضى شده بود جنده من هروقت اراده ميکردم ياتو خونه خودمون يا خونه دوستام گروهى ميکردميمش حتى بعداز سربازى هم که اومد من بااونکه ترتيب دوست دخترهام رو هم ميدادم هراز چندگاهى يه حالى به کون آقا مرتضى ميدادم.
     
  
مرد

 
ماهیِ یونس توی دهن‌ام انگار زنده شد – ۳



یونس خیلی دوست داره که دوستای گی من رو ببینه. می‌ترسم. می‌ترسم بچه‌ها از دست‌ام درش بیارن. شاید تنها کسی که به‌اش اعتماد دارم و می‌تونم یونس رو به‌اش معرفی کنم، حسام‌ه. حسام از من یه سال بزرگ‌تره و دانشجوی دوره‌ی دکتراست. پسر خوبی‌ه؛ سرسنگین و اهل خوشگذرونی. بیش‌تر با حسام می‌رم کافه و کوه. حسام همیشه جنبه‌ی امنیت و سیفتی رو رعایت می‌کنه؛ نه این‌که خودش رو از همه مخفی نگه داره، نه. خیلی از همکاراش و دوستای نزدیک و خانواده‌اش می‌دونن که همجنسگراست، اما جوری رفتار نمی‌کنه که همه بفهمن. استدلال‌اش این‌ه که لازم نیست همه بفهمن همجنسگراست؛ همجنسگرایی یه چیز شخصی‌ه و فقط اطرافیان آدم باید بدونن.

به حسام زنگ می‌زنم و ماجرای یونس رو می‌گم. می‌گم می‌ترسم که یونس رو از دست بدم. می‌گه باید یونس رو ببینه تا بگه آیا از دست‌اش می‌دم یا نه. قرار می‌ذاریم کافه کوپه، پنج‌شنبه ساعت هفت. باید به یونس هم خبر بدم و ببینم می‌تونه بیاد یا نه. می‌رم روی تخت دراز می‌کشم. بی‌قرارم. احساس می‌کنم دیوارهای خونه دارن به سمت‌ام می‌آن و می‌خوان من رو بین خودشون له کنن. بلند می‌شم و لباس‌هام رو می‌پوشم و می‌زنم بیرون. پیش یونس؟ نمی‌دونم. توی دل‌ام می‌گم اگه امروز هم برم پیش یونس، حتمن پیش خودش می‌گه عجب گهی خوردیم که با این سروش دوست شدیم. راست هم می‌گه خب. از پریشب که باهاش آشنا شدم، هرشب خونه‌اش بودم. باید این‌قدر راه برم که پاهام خسته بشه و از این استرس و اضطراب خلاص بشم.

وقتی دست‌هات زیاد توی سرما بمونه، به سرما عادت می‌کنه. وقتی هم که از شهرک غرب تا انقلاب رو پیاده اومده باشی، گرم گرم می‌شی. تا حالا دقت نکرده بودم؛ خیابون انقلاب یه طرف‌اش فقط روشن‌ه. طرف دانشگاه، این وقت عصر زمستونی، تاریک تاریک‌ه. جلوی مغازه‌های کتاب‌فروشی وامی‌ستم و به جلد کتاب‌ها نگاه می‌کنم. الان از هیچ کتابی خوشم نمی‌آد. کتاب‌خوندن آرامش می‌خواد؛ من الان فقط می‌خوام ببینم توی جلد سوم کتاب من و یونس چی نوشته. همین.

اس‌ام‌اس دادم به‌اش. یک ربع‌ه گذشته اما هنوز جواب نداده. ازم منزجر شده؟ با دوست‌دخترش‌ه؟ یوسف، داداشِ یونس، برگشته؟ با پدرش‌ه؟ ... می‌رسم به پارک دانشجو. این وقت شب، توی این سرما، چند نفری به‌طور پراکنده نشستن روی نیمکت‌ها. طبق معمول همه‌شون هم سن‌بالا هستن. دل‌ام نمی‌خواد برم تو، اما پاهام خسته است حسابی. می‌شینم و بعد که خستگی‌ام برطرف شد ولی‌عصر رو می‌اندازم می‌رم پایین، هرچه بادا باد. همین‌که نشستم، آقایی که چندتا نیمکت اون‌ورتر نشسته بود بلند می‌شه و می‌آد سمت‌ام. توی دل‌ام می‌گم حداقل می‌ذاشتی کون‌ام بخوره زمین بعد بیا. درست می‌آد می‌شینه کنارم. «سلام». جواب نمی‌دم. با موبایل‌ام ور می‌رم. «دوست داری قدم بزنیم؟». نگاه‌اش می‌کنم؛ چشم‌هاش خیلی همجنسگراست؛ حالت چشم‌هاش پر از غم و افسردگی‌ه اما برق می‌زنه. می‌گم «نه، مرسی». «خب حداقل بریم یه جایی که گرم شیم». دوباره نگاه‌اش می‌کنم، این‌بار طلب‌کارانه. می‌گم «نه عزیزم. منتظر کسی هستم». دور و اطراف‌اش رو نگاه می‌کنه و بلند می‌شه «باشه، خدافظ». «خدافظ».

پسرهای ولیعصر، از جمهوری تا مولوی، خیلی سکسی هستن. بالاتر از جمهوری، نه این‌که سکسی نباشن، کیفیت سکسی‌بودن‌شون متفاوت می‌شه. من خودم پسرهای از جمهوری تا مولوی رو بیش‌تر دوست دارم. به‌خصوص که پیاده‌روهاش کاملن روشن‌ه و نور مغازه‌ها وقتی می‌افته روی بدن خوش‌هیکل این پسرها سکسی‌ترشون می‌کنه. اما الان زیاد میل ندارم که به‌شون نگاه کنم. نه این‌که نخوام، نمی‌تونم. انگار که مثلن چلوکباب خورده باشی و بری توی ساندویچی؛ خب مسلم‌ه که نمی‌تونی هوس ساندویچ کنی. از جلوی مسجد رد می‌شم. آخونده داره سخنرانی می‌کنه. دل‌ام می‌خوام برم توی مسجد و دو رکعت نماز بخونم. آدم مذهبی‌ای نیستم اصلن، اما این‌جور مواقع تنها چیزی که می‌تونه آروم‌ام کنه نماز و خلوت با خداست؛ یه جور مدیتیشن‌ه، یه جور خلسه.

از مسجد می‌آم بیرون. حالا حال‌ام بهتره. دست‌هام رو می‌کنم توی جیب کاپشن‌ام و به راه‌رفتن ادامه می‌دم. اون‌قدر می‌رم که یونس زنگ بزنه. اگه زنگ نزد؟ نمی‌دونم، همین‌جور می‌رم، تا برسم به کوچه‌های خطرناک پایین شهر، به کوچه‌های تاریک و خلوت که خلاف‌کارهاش کمین کردن تا یه غریبه ببینن. البته واقعن هم این‌جوری نیستن، من دوست دارم که این‌جوری باشن. تا قبل از یونس، یکی از تفریحات‌ام که خیلی هم حال می‌ده، قدم‌زدن توی همین کوچه‌ها بود. فکر کن ساعت دوازده از کوچه‌ای رد می‌شی که هیچ شناختی ازش نداری و همه‌ی چراغ‌های خونه‌هاش خاموش‌ه. ترسناک‌ه، و من از همین‌اش خوشم می‌آد. تا حالا اتفاق بدی برام نیافتاده. فقط یه‌بار برای یه پسری ساک زدم. البته پسره بعدش احساس گناه کرد و توبه کرد و به من هم گفت که توبه کنم!! مونده بودم هاج و واج که یعنی چی؟؟؟؟ بعد خیلی مهربون با من خداحافظی کرد و نه شماره داد نه هیچی.

دیگه خسته شدم، پاهام مثه سنگ شده. رسیدم راه‌آهن. توی صحن راه‌آهن، مردم گروه‌گروه پراکنده واستادن یا نشستن کنار ساک‌هاشون. تلفن‌ام زنگ خورد. یونس‌ه. همه‌ی محوطه روشن شد، پر نور شد. «الو؟ یونس؟». «سلام». «سلام». «کجایی؟». «میدون راه‌آهن؟». «با کی هستی؟». «هیشکی، تنها». «اتفاقن یه قهوه‌خونه‌ی خوب همون حوالی می‌شناسم. می‌کشی؟». «آره آره». «من نیم ساعت دیگه اون‌جام. رسیدم به‌ات زنگ می‌زنم». «باشه، منتظرم». می‌خواستم هرچه سریع‌تر مکالمه‌مون تموم شه و من گریه کنم، شکر کنم، بدوئم، مردم رو بوس کنم. یونس داره می‌آد. می‌رم می‌شینم روی پله‌ها. حالا باید یه موزیک خوب گوش داد. ام‌پی‌تری‌ام رو روشن می‌کنم و یه آهنگ ترکی ملایم می‌ذارم. هیچ موزیکی نمی‌تونه لحن عشق رو توی این موقعیت بهتر از یه موزیک رُمنس ترکی بریزه توی وجودم تا سرمای بیرون بدل به هوای دوست‌داشتن بشه.

«کجایی سروش؟». «روی پله‌های راه‌آهن نشستم، درست جلوی در ورودی». «دیدم‌ات. بیا سمت تاکسی‌ها». با شوق بلند شدم، ام‌پی‌تری‌ام رو خاموش کردم و دنبال یونس می‌گشتم. اگه برام دست تکون نمی‌داد نمی‌تونستم بشناسم‌اش. سوار موتور بود. رسیدم به‌اش. «سسسسسسلام». «سلام، بپر بالا». انگار قرار ه هر بار که یونس رو می‌بینم دایره‌ی لذت‌بردن من بازتر و بازتر بشه؛ من همیشه به این فکر می‌کردم که چه‌قدر باید سکسی باشه که پشت موتور بشینی و با صدتا گاز بدی. همیشه وقتی دیدم که پسرها روی موتور می‌شینن و با سرعت می‌رن، به‌شون نگاه کردم و کلی خیال‌پردازی کردم. موتورسواری، احتمال خطر تصادف داره و این‌که می‌تونی دست‌هات رو گره بزنی به کمر موتورسوار و از پشت بغل‌اش کنی و دم گوش‌اش حرف بزنی. می‌تونی سرت رو بذاری روی کمرش.

سرم رو گذاشتم روی کمر یونس و سفت بغل‌اش کردم. بوش می‌کنم، اما هوا این‌قدر سریع از کنارمون رد می‌شه که نمی‌شه روی بوی یونس دقیق بشم. اما می‌تونم بوی آشناش رو بشنوم. «فکر کردم دیگه زنگ نمی‌زنی!». یونس بلندبلند گفت «چرا؟». «نمی‌دونم». «هان؟». بلندبلند گفتم «نمی‌دونم، فکر کردم از دست‌ام خسته شدی!». «تو بخدا دیوونه‌ای. چرا باید از دست‌ات خسته بشم پسر؟!». سفت‌تر بغل‌اش کردم تا جوابی به‌اش داده باشم. اگرچه می‌تونستم اما دوست نداشتم دست‌ام رو ببرم روی کیرش و با کیرش بازی کنم. دوست داشتم همین‌جور می‌روند و من همین‌طور که سرم روی کمرش‌ه بریم و همه‌ی جاده‌ها رو تموم کنیم. که پیچید توی یه کوچه و کمی بعد ترمز کرد و نگه داشت. خودم رو جدا کردم و پیاده شدم. پیاده شد و موتور رو قفل کرد و کلید رو کرد توی جیب‌اش. با دست به دری اشاره کرد که در قهوه‌خونه است. پله‌ها رو رفتیم بالا و وارد قهوه‌خونه شدیم.

یونس هیچ عجله‌ای نداره که بریم خونه‌اش تا من رو بکنه. داره با من مثه یه رفیق تا می‌کنه. اون هر دو باری هم که سکس داشتیم من شروع‌کننده بودم. فک کنم یونس از اون دست آدم‌هایی‌ه که نمی‌تونن با جنده‌ها و کارگرهای جنسی لذت ببرن؛ چه مرد چه زن. انگار اول مغزش باید آماده بشه و بعد بدن‌اش. هرچند الان خیلی زوده که حکم قطعی درباره‌ی یونسی که فقط چند روزه می‌شناسم‌اش بدم. «از خونه تا میدون راه‌آهن رو پیاده اومدم». «شوخی می‌کنی؟!». «نه بخدا». «چرا خب؟». یونس لب‌هاش رو می‌گذاره روی سرشلنگ قلیون آروم. گرم می‌شم. دم گوش‌اش می‌گم «من می‌خوام کیرت رو بخورم». از این‌که لای اون جمعیتِ احتمالن همجنسگراستیز چنین حرفی به یونس زدم کلی به هیجان اومدم؛ هم ترس و هم شهوت، با هم. یونس هیچی نگفت. صرف گفتن این جمله‌ها من رو حشری می‌کنه؛ وقتی این حرف رو دم گوش‌اش می‌گم در واقع هم یه چیز محرمانه بین من و یونس گفته شده، و هم این‌که ته دل یونس رو قلقلک می‌دم و اون رو هم حشری می‌کنم. ولی از ظاهر یونس هنوز معلوم نیست که حشری شده یا نه.

باد سرد می‌خوره به صورت‌ام. سرم رو می‌ذارم روی کمر یونس که هم گرم بشم و هم به‌اش حالی کنم دوست‌اش دارم. داره می‌ره سمت خونه‌اش. هنوز ازم نپرسیده که می‌رم خونه یا نه. من هم هنوز حرفی نزدم؛ دوست دارم با موتورش هرجا خواست من رو ببره. می‌رسیم و پیاده می‌شیم و می‌ریم بالا. می‌رم چای درست می‌کنم و می‌آم کنار یونس می‌شینم و با هم ماهواره نگاه می‌کنیم. دراز می‌کشم و سرم رو می‌ذارم روی پاش. دست‌ام رو می‌کنم زیر تی‌شرت‌اش و با موهای سینه‌اش بازی‌بازی می‌کنم. دوست دارم فکر کنم که یونس از من بزرگ‌تره. نوک پستون‌هاش رو لمس می‌کنم، حسابی حشری شدم. به یونس نگاه می‌کنم که زل زده به صفحه‌ی تلویزیون. «یونس؟». «هان؟». سرم رو بلند می‌کنم از روی پاش و کمربندش رو باز می‌کنم و بعد دکمه‌ی شلوارش رو و بعد زیپ‌اش رو. زبون‌ام رو می‌کشم روی کیرش از روی شورت. ترش‌ه. یونس کمی جم می‌خوره؛ این یعنی می‌خواد لذت ببره. از روی شورت کیرش رو مثه مامان‌گربه‌ها گاز می‌گیرم آروم. بعد درش می‌آرم و می‌کنم توی دهن‌ام. مزه‌ی کیرش رو دوست دارم. یواش‌یواش بلند می‌شه و سفت. زبون‌ام رو می‌چرخونم توی دهن‌ام و می‌برم می‌ذارم زیر کیرش. سرم رو بالا و پایین می‌برم و کیرش رو حسابی ساک می‌زنم. یونس پاهاش تکون می‌خورن از لذت. دست‌اش رو می‌ذاره روی سرم و فشار می‌ده. تا ته می‌کنم تو کیرش رو.

یونس هنوز همون‌طور دراز کشیده جلوی تلویزیون و من دارم بدن‌اش رو می‌خورم. تی‌شرت‌اش رو دراوردم و دارم نوک پستون‌هاش رو می‌خورم. دست‌ام روی کیرش‌ه. گردن‌اش رو می‌لیسم. بعد می‌آم دوباره روی کیرش. براش ساک می‌زنم تندتند. آب‌اش می‌آد. می‌ریزه توی دهن‌ام، گرم گرم. هنوز کیرش توی دهن‌ام‌ه. آخرین ضربه‌ی کیرش رو حس می‌کنم و آب‌اش رو قورت می‌دم. شروع می‌کنم با زبون‌ام آروم‌آروم با کیرش بازی‌کردن. سرکیرش رو لیس می‌زنم. خایه‌هاش رو گرفتم توی دست‌ام و یواش‌یواش لمس‌شون می‌کنم. یونس داره کمر و سرشونه‌هام رو نوازش می‌کنه. سرش رو تکیه داده به پشتی و نگاه‌اش به سقف‌ه. چشم‌هاش رو حتمن بسته و داره لذت می‌بره. دست‌های یونس رو دوست دارم؛ استخونی و پهن‌ هستن. کف دست‌هاش زبره.

یونس کمی سرسنگین شده با من. کمی ترسیدم. نکنه یواش‌یواش داره سرد می‌شه؟ من واقعن دوست‌اش دارم. این رو با زبون‌ام، با دست‌هام، با کون‌ام، با حرف‌هام به‌اش حالی کردم. اگه می‌خواست طاقچه‌بالا بذاره زودتر از این‌ها متوجه می‌شدم. ولی این مود استریت‌هاست؛ بعد از چندتا سکس دیگه اون حرارت قبلی رو از خودشون نشون نمی‌دن. یا نمی‌تونن نشون بدن. هرچی هست خیلی طبیعی‌ه. اگه ساختگی بود و از روی جاکشی بود می‌فهمیدم. ولی یونس و امثال یونس همون‌طور که به‌طور طبیعی به همجنسگرایی علاقه نشون می‌دن بعد از مدتی معمولن علاقه‌شون خیلی کم می‌شه. درست‌ه که طبیعی‌ه، اما من اذیت می‌شم. چون هرچه‌قدر اون‌ها کم‌علاقه‌تر بشن، من علاقه‌ام بیش‌تر می‌شه. «چای می‌خوری؟». «نه، مرسی». یکی از سیگارهاش رو روشن می‌کنم. «یکی هم بده من». یه نخ درمی‌آرم و می‌دم به‌اش. فندک رو هم می‌دم به‌اش. هنوز از اون پوزیشنی که بوده در نیومده؛ نگاه‌اش به سقف‌ه و چشم‌هاش رو بسته. حتمن داره فکر می‌کنه چه‌طور از شر من خلاص بشه. «یونس؟». «هان؟». «من می‌رم خونه‌مون». «چرا نمی‌مونی فردا بری؟». «دل‌ام می‌خواد بمونم ولی آخه تو خسته‌ای». سرش رو بلند کرد و نگام کرد «واسه صبح‌ه. صبح رفته بودم بازار و کلی جنس خریدم». وقتی نگاه‌ام کرد پر از حس شادی شدم؛ انگار پدری به پسر کوچولوش گفته باشه که فردا با هم می‌خوان برن کوه یا سینما. دست‌اش رو گرفتم توی دست‌ام و بوسیدم‌اش. یونس لبخند زد.

شام رو خوردیم و سیگار کشیدیم و یونس لباس‌هاش رو عوض کرد و من هم تی‌شرت و شلوارک یونس رو پوشیدم و رفتیم توی رخت‌خواب. چه آرامش عجیب و بزرگی داره که بغل یونس خوابیدم. نگران هیچی نیستم؛ نه این‌که فردا بشه و یونس رو از دست بدم، نه این‌که فردا می‌خوام چه بهونه‌ای بیارم برای مادرم که شب کجا موندم. هیچی. هیچ نگرانی‌ای ندارم. سینه‌ی یونس پهن‌ه. حداقل من توی ذهن‌ام ثبت شده که سینه‌اش امن‌ترین و بهشتی‌ترین سینه‌ی روی زمین‌ه. بوی تن‌اش. باورم نمی‌شه من توی بغل یونس می‌خوام بخوابم. یعنی ما می‌خواییم با هم بریم به خواب. این‌قدر به‌اش نزدیک‌ام که احساس می‌کنم اگه خوابی ببینه من هم می‌تونم خواب‌اش رو ببینم. هوای اتاق ملایم‌ه، زیر پتو، گرمای تن یونس رو احساس می‌کنم. بی‌اغراق بگم امشب، به‌غیر از شب‌هایی که بچه بودم و کنار مادرم می‌خوابیدم، آرام‌ترین شب زندگی‌ام‌ه.
     
  
مرد

 
ماهیِ یونس توی دهن‌ام انگار زنده شد (۴)



حسام لحظه‌شماری می‌کنه که یونس رو ببینه. هزاربار به عکسی که از یونس گرفتم توی موبایل‌ام نگاه کرده و هر بار هم گفته «هزارماشالاه! چه قد و قامتی! چه بدنی! همه‌چیزش خوب‌ه». من هم هر بار پر از حس غرور می‌شدم و به خودم می‌بالیدم. حسام عاشق یکی از همکاراش توی دانشگاه شده. طرف مجرد ه و این تنها نشونه‌ای‌ه که حسام دال بر همجنسگرابودن طرف داره. خب شاید هم راست بگه؛ دانشجوی دکترایی که سی رو رد کرده و وضع مالی و کاری‌اش هم خوب‌ه چرا نباید ازدواج کنه؟ هرچند حسام می‌گه تا حالا حرف از هیچ دختری نزده و عاشق مسافرت‌ه. تا حالا با هم کل ایران رو گشتن. اما محض رضای خدا توی این مسافرت‌ها هیچ‌بار نشده که حسام یه انگشت به این بابا بزنه. به حسام می‌گم «خب چه‌جوری باید بفهمه که تو دوست‌اش داری؟». می‌گه «می‌ترسم پنیک کنه». پنیک کنه یعنی رَم کنه. حسام خیلی ساده است، اما خل نیست. دل صافی داره. بعضی موقع‌ها به‌اش حسودی‌ام می‌شه. چون خودم اصلن آدم صاف و صادقی نیستم توی رابطه‌هام. با یونس همه‌چیز فرق می‌کنه؛ یونس هنوز هیچ بازی مسخره‌ای درنیورده و دلیلی نمی‌بینم که با سیاست باهاش برخورد کنم.

یونس زنگ می‌زنه و به‌اش آدرس می‌دم. حسام حسابی هول شده و دم‌به‌دم به در نگاه می‌کنه که ببینه یونس می‌آد یا نه. می‌خندم و می‌گم «چه‌ات‌ه تو؟». «وا؟! هیچی. یه کم نروزم. خب معمولن اولین ملاقات استرس داره». حق با حسام‌ه. این رو لحاظ نکرده بودم. ولی خب مراسم خواستگاری که نیست که. «از طرف چه خبر؟». طرف، اسم‌اش مجتبی است. «مجتبی رفته شهرستان پیش خونواده‌اش. شنبه می‌آد». قهوه‌ام رو می‌خورم و می‌گم «یه بار چهارتایی می‌ریم بیرون». «نه تورخدا! مجتبی هیچی نمی‌دونه هنوز». «وا! مگه ما می‌خواییم سکس کنیم که بفهمه. مثه همه‌ی آدم‌هایی که می‌رن کافه، می‌ریم کافه و خوش می‌گذرونیم». حسام دستی به موهاش می‌کشه «حالا بذار یونس بیاد. باهاش آشنا بشم». حسام هیچ‌موقع خطر نمی‌کنه؛ احساس می‌کنم حسام هیچ‌موقع توی زندگی‌اش با مشکل جدی روبه‌رو نمی‌شه.

یونس یه چای سفارش می‌ده. لبخند از روی لب حسام نمی‌افته. حسام، برای خوش‌مزه‌ نشون دادن خودش، ویتر رو نشون یونس می‌ده و می‌پرسه «نظرت در مورد اون پسر ه چی‌ه؟». یونس نگاهی به من می‌کنه و سرش رو می‌اندازه پایین. به حسام نگاه چپ می‌کنم و حسام بلافاصله می‌گه «خب می‌خوام تایپ‌اش رو بدونم چی‌ه که اگه تو مُردی برم براش خواستگاری». می‌خنده، نگاه می‌کنم به یونس که داره می‌خنده، من هم خنده‌ام می‌گیره. «یه زبون‌ام لال بگو لااقل جنده!».

می‌ترسیدم حسام از یونس خوش‌اش نیاد یا برعکس. اما به نظر می‌رسه حسام به یونس اعتماد کرده و ازش خوش‌اش اومده. حسام به ویتر می‌گه که حساب رو بیاره و رو می‌کنه به یونس می‌گه «محل کار ما جدیدن نیاز به کسی داره که کامپیوترها رو هر ماه چک کنه و آپ‌دیت‌شون کنه. پول خوبی هم می‌دن. فک نکنم زیاد هم وقت بگیره. ساعت کاری‌اش هم دست خودت‌ه. مثلن می‌تونی نصف شب بری و کار کنی. بدی‌اش این‌ه که هر موقع نیاز داشتن به‌ات زنگ می‌زنن و باید بری. می‌خوایی با رئیس‌مون صحبت کنم؟». یونس با استکان روبه‌روش بازی می‌کنه و به من نگاه می‌کنه و بعد به حسام «پیشنهاد خیلی خوبی‌ه. یعنی از سرم هم زیاده. آره ممنون می‌شم». حسام حالا داره شکسته‌نفسی می‌کنه «خواهش می‌کنم. یه هم‌چین پسر خوب و مرتبی لیاقت‌اش بیش‌تر از این‌هاست». به حسام نگاه می‌کنم و به‌شوخی به‌اش چشم‌غره می‌رم. می‌خنده، می‌خندم، یونس با این‌که نمی‌دونه جریان چی‌ه اما می‌خنده. ته دل‌ام از حسام ممنونم که گره‌ی رابطه‌ی من و یونس رو محکم‌تر کرد با این کارش.

پشت ترک یونس نشستم و چونه‌ام رو گذاشتم روی شونه‌ی یونس. مردم هم هر فکری می‌خوان بکنن بکنن. هنوز نگفتم می‌خوام کجا برم، یونس هم نپرسیده، داریم می‌ریم خونه‌ی یونس. آرزوم می‌کنم ازم نپرسه. یونس رو بو می‌کنم. بوی دود و باد و یونس با هم قاطی می‌شن. صداها رو نمی‌شنوم. گاهی به آسفالت نگاه می‌کنم که تندتند از جلوی چشم‌ام رد می‌شن و می‌ترسم. سرعت. اما وقتی پشت یونس نشستم، احساس امنیت می‌کنم. گاهی به این مساله فکر می‌کنم؛ همه‌ی ما احتیاج به امنیت داریم. حتی کسایی مثه یونس. من دوست دارم که دیگری بفهمه که احتیاج به امنیت دارم. کسایی مثه یونس دوست ندارن بگن، ولی خب طرف مقابل‌شون می‌تونه بفهمه یونس هم اگه امنیت نداشته باشه، یه تیکه از شخصیت‌اش خراب می‌شه، پوسیده می‌شه و به مرور زمین می‌افته. تفاوت من و یونس فقط توی مطرح‌شدن خواسته‌ی امن‌بودن‌مون‌ه.

از موتور پیاده می‌شه. به اندام‌اش نگاه می‌کنم. حتی زیر کاپشن و کلاه و شلوار ضخیم هم می‌تونم حرکت ماهیچه‌های بدن‌اش رو احساس کنم. پاهای کشیده و دست‌هایی کشیده. وقتی موتور رو می‌بنده و کمر راست می‌کنه، به‌ام نگاه می‌کنه. فکر می‌کنم منظورش این‌ه که «نمی‌خوایی بری خونه‌تون تو؟!». نه، نمی‌خوام برم خونه‌مون. می‌خوام بیام خونه‌ی تو، کنار تو، زیر حضور تو، توی فضایی که تو نفس می‌کشی نفس بکشم و حرف‌های بدن‌ات و نفس‌هات رو بشنوم. یونس! من خیلی دوست‌ات دارم.

دم در وقتی به‌ام تعارف می‌کنه که برم تو، مکث می‌کنم و می‌پرسم «یونس! من خیلی دوست دارم بیام پیش‌ات، اگه تو اذیت می‌شی یا ... اگه مثلن دوست داری که تنها باشی امشب، من می‌تونم ...». به ته کوچه نگاه می‌کنه و هنوز نگاه‌اش به ته کوچه است که می‌گه «نه، اگه بخوام به‌ات می‌گم». دل‌ام شروع می‌کنه به تاپ‌تاپ. خیال‌ام راحت شده فعلن ولی می‌دونم که فردا باز همین آش و همین کاسه است. باز من باید همین سوال رو از یونس بپرسم. می‌رم تو. احساس می‌کنم یونس داره من رو نگاه می‌کنه. این رو می‌فهمم. پله‌ها رو می‌رم بالا و سعی می‌کنم تعادل‌ام رو حفظ کنم. ... در رو باز می‌کنه و می‌ریم تو. «من شام درست می‌کنم» و می‌رم توی آشپزخونه و در یخچال رو باز می‌کنم. دست آخر به این نتیجه می‌رسم که املت بزنم. «املت می‌خوری؟».

یونس داره لباس خونگی می‌پوشه که جواب می‌ده «آره، مرسی». گوجه‌ها رو خرد می‌کنم و زیر چشمی به یونس نگاه می‌کنم؛ لم داده جلوی ماهواره و داره با دست‌اش ساعد پاش رو می‌خارونه. دوست دارم برم کنارش و شروع کنم لمس‌کردن‌اش، خشنودکردن‌اش. ... روغن داغ شده و حالا یونس محو فیلم مستندی شده که فکر نمی‌کنم از روایت انگلیسی‌اش چیزی حالی‌اش بشه. ... پیازها سرخ شدن، گوجه‌ها رو می‌ریزم. یونس چشم‌هاش رو بسته و دست‌اش روی کیرش آروم گرفته. ... تخم‌مرغ‌ها رو می‌شکنم و می‌ریزم توی ماهی‌تابه. یونس چشم‌هاش رو باز می‌کنه و به من نگاه می‌کنه و لبخند نمی‌زنه، اما نگاه‌اش این‌قدر مهربون هست که می‌فهمم داره تشکر می‌کنه. ... در ماهی‌تابه رو برمی‌دارم و می‌گم «حاضر شد».

ظرف‌ها رو شسته‌ام و چای ریخته‌ام و کنار یونس دراز کشیده‌ام و یونس دست‌اش رو انداخته دور گردن‌ام. این‌قدر این سکون رو دوست دارم که احساس می‌کنم اگه تکون بخورم تا آخر عمرم چنین حسی رو دوباره تجربه نخواهم کرد. انگشت‌های یونس شروع می‌کنن با گردن و لاله‌ی گوش‌ام بازی‌کردن. گل از گل‌ام می‌شکفه؛ اجازه داد. دست‌اش رو می‌گیرم توی دست‌ام و نازش می‌کنم. سرم رو می‌ذارم روی سینه‌اش، به صفحه‌ی تلویزیون نگاه می‌کنم. مسابقات المپیک زمستانی رو داره پخش می‌کنه. بی‌ربطی این مسابقات به ذائقه‌ی ورزشی ما ایرانی‌ها، من رو خمار می‌کنه، چای هم که دارم می‌نوشم، و دست یونس هم‌چنان داره با گردن و موهام و گوش‌ام آروم‌آروم بازی می‌کنه. دست‌ام رو می‌برم می‌ذارم روی کیرش. آه می‌کشم. طاقت یک‌جانشستن رو ندارم؛ دست‌ام رو روی کیرش حرکت می‌دم، کیرش کمی شق شده. دست‌ام رو می‌کشم بالاتر؛ می‌آرم روی شکم‌اش. گرم‌ه. می‌کنم‌اش توی شلوارک‌اش، گوشه‌ی روون‌هاش رو لمس می‌کنم وحشیانه. چنگ می‌کشم آروم. یونس تلویزیون رو خاموش می‌کنه و بلند می‌شه و دست‌ام رو گرفته و بلندم می‌کنه و می‌ریم توی اتاق خواب.

روی تخت دراز می‌کشه و دست‌هاش رو زیر سرش بالش می‌کنه. حالا کمی از شکم‌اش بیرون از تی‌شرت‌اش مونده. می‌رم روی تخت، می‌رم روی بدن یونس. زبون‌ام رو می‌کشم روی نافِ بیرون‌مونده‌اش. قلقلک‌اش می‌آد. تی‌شرت‌اش رو می‌دم بالا. نوک پستون‌هاش رو می‌خورم. آه می‌کشه. می‌خورم. می‌رم سمت لب‌هاش. لب‌های خشک‌اش رو با زبون‌ام تر می‌کنم. لب می‌گیریم. زبون‌اش رو می‌کنه توی دهن‌ام و می‌چرخونه. می‌گائه. زیر گوش‌هاش رو هر بار می‌خورم کل بدن‌اش کش می‌آد، طاقت بدن‌اش از دست می‌ره. گوش‌هاش رو می‌خورم، گردن‌اش رو. دست یونس حالا روی کون من ه. ضربه می‌زنه روشون. شلوارم رو درمی‌آرم تا صدای ضربه‌ها برهنه‌تر به گوش‌ام برسه. دست‌اش رو می‌بره روی سوراخ‌ام؛ انگشت‌اش رو می‌ذاره روی سوراخ‌ام، می‌ماله تندتند. سینه‌هاش رو می‌خورم و یونس به هیجان اومده و حرکت دست‌هاش تندتر شده.

کیرش رو می‌کنم توی دهن‌ام. هنوز کاملن سفت نشده. پیش‌آب‌اش اومده. می‌مکم. حالا همه‌ی تنِ کیرش خیسِ خیس شده. می‌برم توی دهن‌ام و می‌آرم‌اش بیرون. کلاهک‌اش رو می‌مکم. با زبون‌ام زیر کلاهک‌اش رو لیس می‌زنم. می‌کنم تا ته توی دهن‌ام. می‌آرم‌اش بیرون. می‌رم روی خایه‌هاش. خایه‌هاش رو می‌خورم، می‌لیسم، بوس می‌کنم. دست می‌کشم روی روون‌های کلفت و سفت یونس. نگاه‌اش می‌کنم، داره من رو نگاه می‌کنه که چه‌طور بدن‌اش رو می‌خورم. وحشی می‌شم؛ کیرش رو چنان می‌خورم که اگه تا صبح شق بمونه. کیرش رو می‌گیرم توی دست‌ام و می‌کوبم‌اش به گونه‌ام. می‌مالم‌اش به چشم و همه‌ی صورت‌ام. دیوانه شدم. می‌کنم توی دهن‌ام، تا ته، می‌مکم‌اش، می‌آرم‌اش بیرون.

یونس بلند می‌شه و لیبروکانت می‌ماله روی سوراخ من و کیر خودش. می‌شینه پشت‌ام. خم می‌شم. سر کیرش رو می‌ذاره روی سوراخ‌ام. سرده کمی. آروم‌آروم می‌کنه تو. دست‌اش رو می‌ذاره روی دهن‌ام آروم. انگشت‌هاش رو می‌لیسم. حالا تا نصفه‌هاش رفته تو. انگشت‌اش رو کرده توی دهن‌ام؛ انگشت‌اش رو ساک می‌زنم. دردم می‌آد. کیرش رو بیرون می‌آره اما کاملن خارج نمی‌کنه. باز می‌بره تو. دردم می‌آد. حالا سرعت عقب‌جلوبردن کیرش کمی بیش‌تر شده. با دست دیگه‌اش پستون‌ام رو گرفته و می‌چلونه. سرعت‌اش رو بیش‌تر می‌کنه. برمی‌گردم نگاه‌اش کنم؛ اخم کرده و چشم‌هاش خمارن انگار. سر زبون‌اش رو اورده بیرون و بین لب‌هاش مونده. اخم صورت‌اش رو دوست دارم؛ ترکیب صورت‌اش رو وقتی داره من رو می‌کنه دوست دارم. حرکت‌اش سریع‌تر شده. ناخودآگاه اسم یونس رو صدا می‌کنم، اما منتظر جواب نیستم. یونس وقتی اسم خودش رو از زبون‌ام می‌شنوه با دست روی کون‌ام می‌زنه و سرعت‌اش رو بیش‌تر می‌کنه. حالا وحشیانه داره می‌گائه من رو. «یونس ... یونس ... یونس ...» صدام شبیه التماس شده، شبیه زجه، شبیه صدای حزن‌آلود و گریان بچه‌ها. تا ته می‌کنه تو و نگه می‌داره. ضربان کیرش رو می‌فهمم و آب‌اش می‌آد. خودش رو می‌اندازه روم. می‌افتم روی تخت. لب‌هاش کنار گوش‌ام‌ه. صدای نفس‌نفس‌زدن‌اش رو می‌شنوم. باد گرم‌ نفس‌هاش می‌خوره به گوش و گردن‌ام. گفت «مرسی». بمون یونس، بمون روی من. سنگینی‌ات رو دوست دارم. دست‌هاش رو می‌گیرم توی دست‌ام. کمی عرق کردن. انگشت‌ها رو می‌کنم لای انگشت‌هاش. می‌برم سمت دهن‌ام، بوس‌شون می‌کنم. کیر یونس هنوز توی کون من‌ه. داره شل می‌شه. یونس به گردن‌ام بوسه می‌زنه.

یونس شرت‌اش رو پوشیده و توی آشپزخونه نشسته روی صندلی و سیگار می‌کشه. از دست‌شویی درمی‌آم و می‌رم روی پاش می‌شینم. سیگارش رو می‌گیرم و پک می‌زنم و به‌اش می‌دم. از گونه‌اش بوس‌اش می‌کنم. بلند می‌شم می‌رم شورت‌ام رو می‌پوشم و می‌آم توی چارچوب در آشپزخونه وامی‌استم. «مرسی یونس. خیلی خوب بود». هیچی نمی‌گه. سیگارش رو توی جاسیگاری می‌تکونه. می‌گم «یه چیزی می‌پرسم راست‌اش رو بگو». «چی؟» دود سیگار حایل بین من و نگاه یونس ه. نگاه می‌کنم زمین «یه روزی اگه خسته شدی و دل‌ات نخواست که سکس کنیم، حتمن به من می‌گی؟» می‌خواست جواب بده که ادامه دادم «من نمی‌خوام خودم متوجه‌ی این موضوع بشم. اون‌وخت غذاب می‌کشم. تو اگه بگی باز ... باز ... باز بهتره». نگاه‌اش می‌کنم. نگاه‌اش به زیرسیگاری و سیگار توی دست‌اش‌ه. سیگارش رو خاموش می‌کنه و می‌گه «بریم بخوابیم».
     
  
مرد

 
سلام داستانی که میخوام براتون بگم مال تقریبا 6 سال پیشه.اون موقع ها درگیر کنکور بودم از تابستون شروع کرده بودم و داشتم میخوندم.هر کی که درس میخونه میدونه وقتی آدم داره درس میخونه اگه مسائل سکسی به ذهنش خطور کنه باید درسو بیخیال شه چون نمیشه درس خوند.قبل از دبیرستانم چند تا از پسرای محلمون که کونی بودن رو گاییده بودم.وقتی اومدم دبیرستان با اینکه همه تو کاره کردن و جلق و مسائل سکسی بودن ولی من توبه کرده بودم و سرم به کارم مشغول بود.البته جلق میزدم.یکی از اون پسرهایی که من کرده بودم اسمش محمد بود.پسری تپل و به شدت! سفید و زیبا.محمد که خیلیا تو کفش بودن 3 سالی از من کوچکتر بود.آخرین باری که گاییده بودمش بر میگشت به سال دوم راهنمایی که اون موقع محمد پنجم ابتدایی میرفت.بعد از توبه هنوز تو کف محمد بودم ولی زیاد خودم و درگیرش نمیکردم. اون روز توو خونه داشتم درس میخوندم و با کیرم ور میرفتم! حشرم زد بالا و بیخیال درس شدم کلا شورت و شلوارم و دادم پایین و در اتاق و بستم و داشتم جلق میزدم نمیدونم چرا دوس نداشتم آبم بیاد یهو به سرم زد بیخیال توبه شم و برم یه سری تو محل بزنم و ببینم کسی پیدا میشه واسه کردن.شلوار کشیدم بالا و به بهونه استراحت رفتم بیرون..به سرم زد برم سراغ محمد و ببینم میشه دوباره مخشو زد.خلاصه رفتیم پاتوق بچه های محل.هیچکس اونجا نبود ساعت 3.5 یا 4 بعد از ظهر بود.من تو کف بودم و رفتم اونجا نشستم تا شاید محمد بیاد اونجا.آقا ما هر چی نشستیم دیدیم محمد پیداش نمیشه رفتیم یه گوشه دیوار که از اطراف دید نداشت و محل شاشیدن بچه های محله، به یاد محمدجلق زدیم و رفتیم خونه.شب وقتی داشتم میخوابیدم فقط به محمد فکر میکردم و یاد اون آخرین باری که گاییده بودمش.یادمه اون و لاپایی کرده بودم و خودش واسم عقب جلو میکرد واااای چه کون نرمی داشت نرم و سفید و تپل. کونشو گاز گرفتم و رد دندونام رو کون سفیدش مونده بود و قرمز شده بود.واای حشرم داشت منو میکشت..نمیتونستم بخوابم.البته دوست داشتم تو کونش بزارم ولی میترسیدم کونش پاره شه.تو همین فکر بودم که بعد از 1 ساعت یا بیشتر خوابم برد فردا با یه کیره سیخ مثل همیشه بیدار شدم و بعد صبحانه رفتم سر درس ولی فکر کون سفید محمد نمیذاشت درس بخونم...خدایا چیکار کنم؟! با خودم گفتم اینجوری نمیشه باید برم سراغ محمد.بازم رفتم بیرون تو محله...دو تا از بچه ها که اونا هم کنکور داشتن ولی بیخیالش شده بودن رو دیدم و باهاشون نشستم چند کلامی حرف زدم و تو همین حین محمد با موتورش رد شد از کنارمون و یه بوقی هم زد برامون.از اون موقع تا الانش کلی فرق کرده بود قدش بلند تر شده بود و لی همچنان تپل و سفید مونده بود.خیلی از من هیکلی تر بود.محمد رو همیشه میدیدم ولی ایندفعه یه جوری بود نمیتونستم استرسمو پنهون کنم و با یه خنده تلخ رو صورتم واسش دست تکون دادم.محمد تا ظهر پیداش نشد ما هم رفتیم خونه وقتی رفتم خونه مادرم گیر داد که مگه درس نداری با کلی چرت و پرت سر هم کردن تونستم راضیش کنم که بیخیال ما شه و بزاره امروزه رو کلا با خیال راحت استراحت کنیم. ساعت 2 بعد از ظهر بود نمیتونستم طاقت بیارم فقط تو فکر کون محمد بودم گفتم پاشم برم پاتوق شاید امروز تونستیم محمد و ببینیم. رفتم پاتوق دیدم بچه های کوچیک محل دارن فوتبال بازی میکنن و مشغول تماشا شدم و بعد از گذشتن یه 45 دقیقه یا یک ساعت داش محمد ما با موتورش اومد پاتوق...کلی خوشحال شدم ولی نشون نمیدادم.محمد موتورشو پارک کرد اومد پیشیم نشست و سلام کرد و گفت : بـــــــــــــه داش عرفان گل...شما کجا اینجا کجا شنیدم داری درس میخونی...گفتم اره درست شنیدی داداشت داره درس میخونه دلم برات تنگ شده محمد جون....گفت منم همینطور و خلاصه مشغول تماشا شدیم.محمد داشت از همه چی حرف میزد ولی من فقط به این فکر میکردم که چجوری از این فرصت استفاده کنم...زدم رو پاهای محمد و بهش گفتم میبینی محمد ما هم یه روز هم سن اینا بودیم و تو گرمای تابستون همینجا فوتبال میکردیم ولی الان تو سایه نشستیم و داریم میخندیم به حماقتشون...محمد گفت آره ولی خداییش خیلی حال میداد..یه کم سکوت حکم فرما شد و من دوباره دلم و زدم به دریا و گفتم راستی محمد اینا هم مثل ما که کوچیک بودیم با هم حال میکنن؟محمد خنده تلخی کرد و گفت:نمیدونم ولی لابد میکنن دیگه مگه اینا چیشون از ما کمتره و زدیم زیر خنده و اینجا بود که من ادامه دادم و گفتم یادته محمد من و تو کلاس پنجم که بودیـــــــــــــ ؟محمد سرخ شده بود و با یه لبخند تلخ گفت بابا بیخیال...توپ بچه ها اومد سمت ما محمد رفت خم شه توپ بگیره، تی شرتش رفت بالا و یه مقدار از اون کون به شدت سفیدش مشخص شد..من حشرم داشت به اوجش میرسید...توپ و پرت کرد و اومد نشست بهش گفتم محمد واای تو چقد سفیدی پسر..گفت سفید خوبه دیگه...گفتم یعنی من که سبزه ام خوب نیستم خندید و گفت چرا ولی سفید یه چیز دیگس...داشتم به هدف نزدیک میشدم..خاطرات کردن بچه ها براش تعریف کردم تا تحریک بشه کیرم داشت میترکید کیر اونم داشت منفجر میشد.محمد به شوخی کیر سیخ شده رو از رو شلوار چنگ زد و خندیدگفتم محمد ما هنوزم پیر نشدیما...بریم مثل قدیم یه حالی بکنیم...محمد گفت نه دیگه اون موقع من بچه بودم ولی الان فرق میکنه گفتم بابا سخت نگیر مگه چند سال پیش بود...هر چی من میگفتم اون قبول نمیکرد گفتم محمد من تو کفت هستم هر روز به یادت جلق میزنم به خدا اگه به من حال ندی نمیتونم درس بخونم یه بار...فقط یه بار باشه؟محمد گفت: بابا بیخیال شو دیگه بعدش بری به همه بگی که آره محمد و گاییدم...گفتم محمد مگه من خرم که برم اینکارو بکنم...گفت من نمیخوام دوباره تابلو شم گفتم به قرآن به هیچکس نمیگم خودم و خودت بریم؟محمد گفت الان؟گفتم من امروز تو استراحت هستم آره دیگه الان بریم گفت کجا؟ گفتم بریم یه جایی رو پیدا میکنیم اون ساختمونه که دارن میسازنش خوب نیست؟گفت دیوونه شدی ما که نیابد بریم اونجا و به شوخی گفت اون مال نونهالانه؟خیالم راحت شد گفتم دیگه بعد مدتها یه حال درست و حسابی بکنم همونجا سینشو چنگ زدمو گفتم جووون محمد خندید و گفت نکن بچه ها میبینن گفتم کجا بریم گفت میریم خونه ما گفتم خونه شما؟گفت آره داریم میریم برام نرم افزار نصب کنی!خندیدم گفتم باشه. سوار موتور شدیم.من کیرم سیخ سیخ بود و هر جا که تو خیابون آدم نبود کیرمو میمالوندم به پشت محمد وااای داشتم منفجر میشدم.توو راه از محمد پرسیدم از سال پنجم تا الان به هیچ کی کون ندادی خودش بهم گفت به محسن پارسال لاپایی دادم و گفتم ای ناقلا خوب دور از چشم ما حال میکنینا...و زدیم زیر خنده...خدا خدا میکردم که برسیم و یه دل سیر بکنمش..رسیدیم خونه و یاالله گفتیم و رفتیم خونشون مامانش تا منو دید سلام و احوال پرسی کرد و ما رفتیم تو اتاق محمد.خونه محمد اینا دوبلکس بود و اتاق محمد هم طبقه بالا بود.ما رفتیم اتاق محمد. مادرش یه پذیرایی مختصر کرد و رفت سراغ کاراش...محمد میگفت موز بخور خوبه برات و میخندید همینکه مادرش رفت پرید در رو قفل کرد و دستمال کاغذی رو آورد پیش خودشو نشست و کیرش رو گرفت تو دستش داشت جلق میزد واسه خودش گفتم در رو چرا قفل کردی مادرت شک میکنه گفت میگم شلوارک پاته میخوای راحت باشی! و ادامه داد زود باش دیگه تا حالا موز نخوردی و خندید موزمو خوردم محمد گفت کیرت و ببینم.من لخت شدم وکیر سیخم پرید بیرون محمد با دیدین کیرم چشاش گرد شد گفت بزرگتر شده ها کاش منم کیر تو رو داشتم محمد کیرش 14 یا 15 سانتی میشد ولی دوست داشت بزرگتر باشه کیر من 17 یا 18 سانتی میشد.گفتم تو هم لخت شو دیگه محمد هم لخت شد خدای من دارم چی میبینم بدن سفید و بی موی محمد جلوی چشمام بود کیرمو تو دستم گرفتم و بهش گفتم پشت کن اونم پشت کرد کونشو چنگ زدم وااااااااای که چه قدر نرم بود.لمبرهای کونشو گرفتم باز کردم و سوراخ کونشو بو کردم یه کم بوی بدی میداد ولی وقتی تف زدم بهش رفع شد.به محمد گفتم واسم جلق میزنی گفت باشه رو کمرم دراز کشیدم و محمد هم کنارم دراز کشید و برام جلق میزد پیش آبم اومده بود داشت آبم میومد که گفتم بسه دیگه اونم کیرمو ول کرد رفتم سراغ سینه های اناریش و نوکشو میمکیدم وااای چه لذتی داشت آروم دم گوشش گفتم برام ساک میزنی گفت نـــــه ساک نمیزنم بکن منو دیگه.......یه کم اصرار کردم ولی فایده نداشت.داشتم دیوونه میشدم نمیدونستم چیکار کنم گفتم پشت کن اونم رو شکمش خوابید لمبراشو باز کردم و یه بار دیگه تف زدم به سوراخش گفت میخوای بزاری توو گفتم آره عزیزم صدام میلرزیدگفت نــــــــــه یه وقت نذاری درد داره گفتم پس چیکار کنم گفت بزار لاپام گفتم محمد بلدم چیکار کنم اگه دردت اومد میکشم بیرون گفت نــــه بزار لاپام بهت میگم منم لاپاشو خیس کردم و گذاشتم لاپاش وایییییی که چه قدر لیز و نرم بود محمد الکی آه ه ه ه آه ه ه ه ه میکرد یواش زیر گوشش گفتم بزارم توو اینجوری حال نمیکنم گفت نـــــه گفتم تو داری حال میکنی اما من نمیکنم اگه دردت اومد میکشم بیرون گفت قسم بخور گفتم به جون مادرم میکشم بیرون.گفت پس صبر کن برم کرم بیارم گفتم نمیخواد تف میزنم تف زدم به سوراخ کونش و یه کم با سوراخ کونش ور رفتم زبونمو بردم سمتش و یه کم لیسیدمش به محمد گفتم حال میکنی گفت آره عزیزم دوسش داری گفتم عاشقشم یه کم از پیش آبمو مالوندم به سوراخ کونش و سر کیرمو گذاشتم روی سوراخ یه کم فشار دادم نرفت توو فشار بیشتر کردم یه ذره رفت توو و محمد یه آخ کوچیک گفت که نزدیک بود آبم بیاد محمد گفت نمیره گفتم باید با انگشت بازش کنم محمد و به حالت سگی در آوردمو دوباره تف زدم به و انگشت اشارمو فشار دادم تو سوراخش یه کون تنگ و آک بند اونم توپل و نرم و سفید وقتی لمبراشو ول میکردی دستت تو کون گم میشد باید لمبرای خوشکلشو کنار میدادی تا سوراخ کونش مشخص میشد با یه فشار انگشت اشارمو کردم تو کونش و محمد آخ و اووووف میکرد و منو بیشتر تحریک میکرد انگشتمو عقب جلو میکردم و میچرخوندم انگشتم داشت میسوخت وااییی چقدر گرم بود خواستم دومین انگشتمو بزارم تف زدم به کونش و دومین انگشتو هم گذاشتم محمد خودشو جلو کشید و گفت ااوووویییییی درد داره من دستمو ثابت نگه داشتم گفتم خوب میشه الان یه کم صبر کردم و بعد شروع کردم به حرکت دادن دستم محمد آه ه ه آه ه ه میکرد ولی داشت لذت میبرد کونش و گاز میگرفتم و با زبونم لیسش میزدم وای جای دندونام مونده بود رو کونش. محمد داشت پرواز میکرد دستم و آوردم بیرون و گفتم رو کمر بخواب گفت میخوای بکنی توو گفتم آره جا باز کرده محمد تو حال خودش نبود پاهاشو داد بالا میگفت عاشقتم عرفان منو بکن فقط مواظب سوراخم باش منم خندیدم و پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و بهش نزدیک شدم تف زدم به سوراخش و کیرمو چسبوندم به سوراخ و فشار دادم کیرم لیز خورد رفت توو کونش من الان توی محمد بودم یه جای داغ و لذت بخش محمد گفت اووخ و منم صبر کردم که جا باز کنه گفتم فشار بدم گفت بده فشار دادم و محمد تحمل میکرد و چشاشو بسته بود و چین روی صورتش بود ولی لذت میبرد گفتم درد نداره گفت نه خوبه دوباره فشار دادم بعد از چند دقیقه تلاش تمام کیرم رفته بود تو کون عشقم محمد.من و محمد توو آسمونا بودیم من یواش یواش تلمبه میزدم و محمد یواش یواش آه ه ه ه آ ه ه ه ه میکرد محمد گفت منو ببوس مجبور شدم حالتمونو عوض کنیم رفتم پشت محمد دراز کشیدم و کیرمو با یه کم سختی گذاشتم تو کونشو گردنش و میخوردم و بوس میکردم و سینه هاشو چنگ میزدم عرق کرده بود محمد و بوی عرقش منو بیشتر تحریک میکرد..محمد چند تا دستمال کاغذی گرفت توو دستشو گفت واسم جلق بزن منم دست گذاشتم روی کیر محمد که داشت منفجر میشد و واسش جلق زدم کیرم توو کون محمد بود یه کم تلمبه زدن سخت بود ولی هر دو داشتیم لذت میبردیم محمد گفت فشار بده منم فشار دادم و آب محمد ریخت سوراخ کونش باز وبسته میشد انگار. کیر من با فشار توو کونش بود و محمد داشت ارضا میشد بعد از اون محمد بی حس شده بود و خودشو تو بغلم ولو کرده بود من کیرمو بیرون کشیدم و بهش گفتم رو شکمت دراز بکش و اونم به زحمت حالتشو عوض کرد و من دوباره رفتم سراغ کون نرم و سفیدش کیرمو گذاشتم توو سوراخش و از زیر سینه هاشو چنگ میزدم محمد اصلا آه ه ه ه آه ه ه ه نمیکرد ولی من داشتم منفجر میشدم تلمبه هام محکم تر شده بود محمد گفت نریزی تو سوراخم منم تلمبه میزدم وقتی آبم اومد کیرمو بیرون کشیدمو مجبور شدم بریزم رو کمر محمد.و از پشت محمد اومدم پایین محمد گفت چیکار کردی گفتم بابا با دستمال تمیزش میکنم و همینکار رو هم کردم.البته یه کم از آب محمد هم رو فرش ریخت که تمیز کردیمش.محمد گفت به کسی چیزی نگی ها گفتم نه مگه خرم..گفت اولین باری بود که یه کیر رفت توو کونم.بعدش گفت این بهترین روز عمرم بود منم خیلی سرحال اومده بودم و هر دو خوشحال بودیم.بعد ها که پدر و مادرم رفتن سفر هم دو روز پشت سر هم با هم حال کردیم و میتونم بگم اگه محمد اون آرامش جنسی رو به من نمیداد من شاید دانشگاه قبول نمیشدم
هركس به طريقى دل ما ميشكند
منم ساده
فقط نگاه ميكنم
     
  
صفحه  صفحه 11 از 85:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  84  85  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA