ارسالها: 2517
#191
Posted: 9 Nov 2012 16:03
من و کیارش روز 13 بدر
سلام بچه ها من اسمم آرمان هستش میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که ماله 5ماه پیشه
ما یه پسرهمسایه ای داشتیم که اسمش کیارش بود بی انصافی نباشه خیلی خوشگله یعنی خیلی خیلی خوشگله وقتی تو خیابون راه میره همه نگاش میکنن 16 سالشه از بچه گی پیش هم بودیم من ازش 4سالی بزرگترم اما همیشه خجالت میکشیدم بهش بگم که بیا از اون کارا بکنیم همه دوستام فکر میکردن که من اونو هر روز میکنم در حالی که من بهش دست هم نزده بودم همه بهم حسودیشون میشد که خوش به حالت چه دوستی داری اما منه خاک بر سر نمیتونستم کاری بکنم. گذشت و گذشت تا رسید به روز 13 بدر همین سال خانواده اونا با خانواده ما ر با هم رفته بودیم 13 بدر منو اون هم داشتیم 2تایی تو کوه میگشتیم که یه دفعه یکی از دوستام زنگ زد و گفت آرمان مشروب داری بیایم ازت بگیریم منم گفتم اره دارم اما تو خونه هستن منمم الان تو کوه هستم 1ساعتی طول میکشه خلاصه قبول کردن و منم از خانواده اجازه گرفتم و اومدیم دوتایی خونه ما تا بهشون مشروب هارو بدیم اونا هم اومدن و بردن کار که تموم شد کیارش بهم گفت ارمان بیا ما هم بخوریم گفتم مگه تو هم میخوری گفت نه میخوام برا اولین بار بخورم اولش قبول نمیکردم که نه نباید بخوری و اینا اخه خیلی دوستش داشتم .بعد دیدم اصرار میکنه قبول کردم و تو حیاط نشستیم یکمی من خوردم و یکمی هم اون به بابام هم زنگ زدم که ماشین خراب شده همه جا هم بسته هستش داریم خودمون درست میکنیم تا بیایم اونم گفت باشه منتظریم خلاصه مشروب رو که خوردیم بعد از 10 دقیقه دیدم بله اصر خودشو کرده کیارش داره چرت و پرت میگه منم از ترس اینکه بلایی سرش نیاره نشستم پیشش و تکون نخوردم که یه دفعه دیدم خودش رو انداخت رو من خیلی برام عجیب بود تا جایی که من میدوستم کیارش از اونجور پسرا نبودگفتم چیکار میکنی کیارش هیچی نگفت و خودشو رو من ول کرد منم دیدم میخوادبا هم سکس کنیم گفتم کیارش اینجا زشته بیا بریم تو خونه وسایل رو جمع کردیم رفتیم تو خونه تو اتاق من. گفتم لباسامنو در بیاریم گفت باشه وای بچه ها وقتی لباساشو در اورد داشتم میمیردم تا حالا بدنی مثل بدن اون ندیده بودم حتی بهتر از دخترا بدنی به رنگ گندمی موهاش موهای سرش گندمی 1دونه مو هم تو بدنش نداشت چشاش هم عسلی ببین چی میشه دراز کشید رو تخت منم کرم داشتم زدم رو کیرم و خودمو ول کردم روش حیفم میومد بکنمش فقط میخواستم حسش کنم که یه دفعه داد کشید بکن دیگه دارم میمیرم منم گفتم باشه شروع کردم اروم اروم تلنمه زدن وقتی داد میکشید میمیردم یکمی که کردم یه دفعه داد کشیدم کیارش میخواد ابش بیاد که گفت بریز همون جا گفتم باشه هرچی زور داشتم زدم و تا تهش فرو کردم تو کونش که یه جیغ بلندی زد و هرچی داشتم خالی کردم تو کونش بلند شدیم و لباسامنو پوشیدیم و برگشتیم کوه اون روز گذشت از اون روز هنوز هیچ فرصتی پیدا نکردم که باز هم با اون تنها باشم. بهم کمک کنین تا یه بار دیگه با اون سکس کنم بچه ها خیلی خوشگله خیلی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#192
Posted: 15 Nov 2012 23:25
محمد معشوقه من
اسم من سامانه و 17سالمه این خاطره تلخ ماله یک ساله پیشه ...
یک روز که از خونه رفتم بیرون دیدم همسایه جدیدمون داره اسباباشونو دارن میارن توی خونشون یه پسر 15ساله هم داشتن که اسمش محمد بود (محمد یه پسر لاغر اندام با موهای بلوند بود و بدنش بجز سرش و ابروهاش جای دیگش اصلا مو نداشت بدنش هم سفید بود). محمد یه لبخندی زد . سرشو به نشانه سلام تکون داد منم یه لبخندی زدم و سرم رو تکوم داد.این اولین برخورد من با محمد بود.
چند روز بعد محمد اومد در خونمون گفت اینترنتم وصل نشده اینترنت داری چند لحظه ازش استفاده کنم منم گفتم آره اومد داخل و نشست پای سیستمم منم بالای سرش وایسادم بعد کارش توموم شد بهش گفتم میای پلی استیشن؟؟گفت باشه اون یه تیشرت و شورت پاش پاهاش پیدا بود که مو نداشت. بعد اون روز همیشه میوند خون با هم بازی میکردیم. همیشه جلو تلوزیون میخابیدیم و بازی میکردیم . همیشه هم که میومد از بس با هم صمیمی شده بودیم منو بوس میکرد منم خوشم میومد یه بار که خابیده بازی میکردیم بهش گفتم موهات بلند شدن خیلی خوشگل شدی کوتاشون کن کسی جز من نگات نکنه خندید و گفت توهم چه کوتاه کنی چه نکنی خوشگلی بعدش دستمو انداختم دور گردنش و بوسش کردم بعدش گفت دیگه میخام برم اونم منو بوس کرد و رفت.
یه بار که اومد خونه گفت شونه هام درد میکنن خیلی خستم منم گفتم میخایی ماساژت بدم؟ گفت بلدی گفتم آره بعد لباسشو درآوردم کمر وشونهاشو با دست ماساژ دادم کمرش حوش فرم و بدون مو بود بهش گفتم پاهاتو هم ماساژ بدم گفت آره پاهاشو تا کونشو ماساژ دادم حسابی شارژ شد گفتم بهتری اونم جواب داد خیلی بعد کمرشو چندتا بوس کردم و یهو گازش گرفتم از جا پرید و داد زد بعد تو بغلم گرفتمش گفتم آروم عزیزم نترس گفت چرا گاز گرفتی گفتم دوست دارم . بعد پرید روم و صورتمو گاز گرفت بهش گفتم این چی بود؟ گفت منم دوست دارم خوشگلم. بعد تو بغل هم بودیم منم دست میکشیدم تو موهاش و نوازشش میکردم تا خواب رفت منم خوبم برد تا بعدظهر بیدار که شد منم بیدار کرد گفتم خوب خوابیدی گفت تو خیلی مخصوصا تو بغل تو .گفت یه چی بگم ناراحت نمیشی گفتم بگو
گفت تنت بدجوری بوی سکسی میده .منم یه نیشخندی زدم گفتم خوبه یا بده گفت خوبه راحت خوابیدم .منم خودمو روش انداختم یه بوسش کردم رفتم زیر گردنش و بوس بارون کردم بعد سینهاشو مک زدم خیلی خوشش اومده بود بلندش کردم
بردمش رو تختم خوابوندمش خواستم صورتشو ببوسم روشو کرد بهم لبمو رو لباش گذاشتم وبوسیدمش بعد گفت دوست داری با من سکس داشته باشی گفتم اگه تو بخایی بعد باهام یه لب گرفت منم شلوارشو پاش درآوردم شورتشو هم درآوردم به دریغ از یک تار مو گفت برات ساک بزنم گقتم نه از این کارا بدم میاد .کیرمو کرم چرب کننده زدم درازه و باریک منم اول یکم لاپایی زدم بعدش یواش داخلش کردم که دردش نکنه بعد آروم تلمبه میزدم اونم خیلی حال میکرد بعد یکم از پهلو کردمش داشت آبم میومد بهش گفتم تو کونت بریزمش یا رو کمرت گفت هر کاری خودت کردی بعد تند تند تلمبه زدم که آبم ریخت تو کونش یه چد لحظه ای بیحرکت بودم بعد محمدو بلند کردم بردمش تو حموم اون رفت دستشویی منم رفتم حموم .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#193
Posted: 19 Nov 2012 13:36
سکس اتفاقی با همجنس
این جریان مربوط میشه به 5 سال قبل من 30 سالم بود و در محلی که نمیخوام بگم ماساژور بودم و به خاطر دستهای گرمی که داشتم و دارم خیلی مشتری داشتم و همیشه کلی وقت رزرو داشتم که واقعا خسته میشدم بگذریم یکی از مشتریهای من مردی بود در حدوده سنی 55 فش 60 بنام آقای کریمی که فردی بود با چهره سفید و بور و چون من مشتریهای زیادی داشتم چه ایرانی و چه خارجی خیلی مورد توجه بودم . چند جلسه اول به خوبی طی شد تا یک روز که آقای کریمی پیشم اومده بود حس کردم موقع ماساژ گاهی به هر بهانه ای دستش رو به سمت کیرم میبره و گاهی یه کوچولو ماساژش میده خوب این طبیعی بود که بی اختیار کیره منم سفت بشه با این حال به روی خودم نماوردم که شاید این اتفاقی باشه ولی نبود و داشت سعی میکرد منو تحریک کنه و منم سفت شدنه کیرمو کاملا احساس میکردم تا اینکه جلسه بعدی همین اتفاق افتاد ولی اینبار سعی کرد که کیرمو مامل به دیت بگیره و بماله و اینکارو کرد من چیزی نگفتم و چون تجربه ای تو اینکار نداشتم ولش کردم که کارشو انجام بده که اونم نامردی نکرد و دستشو از کناره شورته ورزشیه من برد تو و کیرمو گرفت و لمس کرد و من اینجا بود که مطمئن شدم که قضیه چیه و گذاشتم ادامه بده و راستش منم لذت میبردم بعد جایی که باید روی شکم میخوابید که کمرشو ماساژ بدم اونوقت از فرصت استفاده کرد و دستشو به کیرم برد و شروع کرد به مالیدن و من احساس کردم که اینبار دارم از این ماساژ لذت میبرم که اون ادامه داد ولی اینطور که کیرمو از کناره شورتم در آورد نگاهش کرد و بوسیدش کیره من کاملا سفت شده بود و اون ادامه داد تا اینکه دهنشو جلو آورد و گذاشتش تو دهنش و اول خوب بوسیدش و بعد شروع کرد سرشو لیسیدن و خوردش من دستام روی کمرش خشک شده بود و دیگه کاری نمیکردم و اون هم همه کیرمو توی دهنش کرده بود و میک میزد ، اون روز اونقدر مکید که آبم اومد و رفت اون عادت داشت که روزهای دوشنبه و چهارشنبه بیاد جلسه بعد وقتی که اومد اینبار زودتر شروع کرد و منم منتظر بودم که شروع کنه اینبار داشتم شکمشو ماساژ میدادم که شروع کرد به ساک زدن کیرم و بعد از مدتی ازم خواست که منم با کیرش بازی کنم ولی من ممانعت کردم ولی از اینکه با این لذت کیرمو میخورد داشتم دیوونه میشدم و سعی کردم جلوی خودمو بگیرم ولی نشد و دستم بی اختیار از روی شهوت رفت به سمت کیرش و دستمو کردم توی مایوش و کیرشو گرفتم و شروع کردم به مالیدن بعد نگاه کردن به اون که چه جور کیره منو با لذت داره میلیسه و میخوره و راستش به هوس افتادم با خودم مبارزه کردم ولی نشد و سرمو نزدیک کیرش کردم و درش آوردم و گذاشتم دهنم ولی هنوز کوچیک بود و شروع کردم سرشو لیسیدن راستش من خودم همیشه به کیر علاقه داشتم و دوست داشتم که باهاش حال کنم ولی از بروزش میترسیدم و حالا این موقعییت پیش اومده بود و میخواستم ازش استفاده کنم کیرش کوچیک بود ولی با لیسیدن و مکیدن من کم کم شروع کرد به سفت شدن چند بار پوست کیرش لای دندونم گیر کرد ولی نذاشتم که اذیت بشه و ادامه دادم تا اینکه کامل سفت و کلفت شد و من شروع کردم به خوردنش و دیگه خجالت نمیکشیدم و با ولع میخوردم تا آبش اومد و منم آبم اومد از اون به بعد دیگه کاره منو اون شده بود حال کردن نه ماساژ وقتب میومد فقط حال میکردیم و همدیگرو میخوردیم تا یه روز دوشنبه مه قرار بود بیاد من شبه قبلش رفتم حموم و حسابی کونمو تمیز کردم که وقتی فردا میاد حال کنه چون این چند بار آخر وقتی کیرشو میخوردم همش با کونم بازی میکرد و با انگشتش میمیالید کونمو و انگشتشو توش میکرد منم از اینکارش لذت میبردم و راستش میخواستم یه جوری بهش حال بدم و کامل کونمو تمیزم سفید کردم که فرداش وقتی اومد توی اتاقم و شروع کرد کیرمو خوردن و دست کشید به کونم فورا متوجه شد و با صدای بلند گفت واااااایی و رفت پشت سرو مایوی منو کشید پایین و شروع کرد با ولع کونمو مالیدن و لیسیدن و سوراخمو میلیسید و بلند شو و سره کیرشو مشلید به کونم و مالش میداد که من نمیدونم چرا رفتم جلو و کناره میزم ایستادم و اون کمی دلخور شد ولی چون دوسش داشتم صندلی رو گذاشتم جلوش و کیرشو به طور عجیبی خوردم و ساک زدم که هر چی میگفت آبم داره میاد درش بیار حاضر نبودم یعنی میخواستم آبش بیاد و بریزه تو دهنم ولی کیرشو بخورم چون تو لحظه واقعا دوست داشتم که منو بکنه بگذریم این جریانها 2 سال ادامه داشت و اون همیشه با انگشت منو میکرد و منم چون از خوردنه کیره اون پر روتر شده بودم سعی میکردم که بعضی از مشتریهای طالبم یه جوری حال کنم که این میون بودن کسای که تا میومدن کیرشونو میدادن دستم که بمالم کیرشونو که حتی یکیشون ازم میخواست که یک هفته باهاش برم شمال میدونستم که چی میخواد حتما میخواست که توی اون یه هفته هم ماساژش بدم هم کیرشو بمالمو بخورم و از همه مهمتر یک هفته با خیال راحت منو بکنه خیلی دوست داشتم که باهاش برم این سفرو ولی معذوریتهایی داشتم که نمیشد اینجری توی این مدت باهاشون حال کردم و این گذشت و من از اون محل اومدم بیرون و تا 1 سال هیچ برنامه اینجوری نداشتم و من توی یک کارخونه کار میکردم و به خاطر تحصیلاتم پست خوبی داشتم یه همکاری داشتم که توی کار برقو تاسیسات کارخونه بود و با هم دوست بودیم یک روز عصر با موتور اومد دنبالم که خونه خواهرش خالیه اونها رفته ودن مسافرت و خونه رو به این دوستم سپرده بودن گفت میخوام برم اونجا ولی تنهام اگه میتونی و دوست داری تو هم بیا پیشم خوشحال میشم تنها نباشم من قبول کردم و بعد از آماده شدن سواره موتورش شدیم و رفتیم ولی اولش کمی توی خیابون گشتیم و بعد رفتیم خونه یه چیزایی هم واسه خوردن گرفتیم وقتی وارد شدیم و نشستیم تلویزیونو روشن کرد ونشستیو به دیدن بععب از یک ساعتی دیدم که رفت آشپزخونه و با یه سینی بر گشت که توش مشروب بود گفت بخوریم گفتم خوبه آره منم چند وقته که نخوردم و طالبم ریختو خوردیم واقعا مشروبش خوب بود و اصل و خیلی خوب ما رو سر حال اورده بود بهم گفت چرا راحت نیستی گفتم راحتم گفت نه لباستو عوض کن و راحت بشین اصلا لباستو در بیار و راحت باش و خودش پیش دستی کرد و لباسشو در آورد و کامل لخت شد حتی شورتشو هم در آورد و نشست وبه منم گفت زود باش تو هم خودتو خلاص کن من گفتم دوست ندارم اینجور الان لخت بشم اگه لازم شد باشه ولی الن نمیخوام که گفت حال گیری نکن دیگح مثله من بشو من لخت شدم ولی نه کامل و با شورت نشستم که اون گفت داری حال گیری میکنی و دستشو برد به شورتم و درش آورد منم گذاشتم در بیاره حالا کاملا هر دو لخت بودیم بهش گفتم حالا فیلم چی داری ببینیم حوصلمون سر نره بلند و یه فیلم گذاشت توی دستگاه وقتی شروع شد دیدم سکسیه خوب بدم نمومدکه ببینم نگاه کردیم همش صحنه کردن کون بود منم بد جور تحریک شده بودم ولی سعی میکردم که اون نفهمه و چون اتاق تاریک بود اون درست نمیدید که کیرم سفت شده بعد از مدتی بلند شد و رفت بالشی آورد و داد بهم که دراز بکش نگاه کن که راحت باشی منم که مشروب گرفته بود منو راحت دراز کشیدم جلوی تلویزیون و نگاه میکردم که بعد از حدود نیم ساعتی که شاید اون رفت توی اون اتاقو اومد حس کردم حس کردم که یه بدنه گروی از پشت بغلم کرد بر گشتم طرفش گفتم رضا چیه چیکار میکنب حالت خوبه ؟ گفت آره خوبم فقط صحنه ها رو ببین از دست نده اینارو اونموقع بود که سفتی و کلفتیه کیرشو روی کونم حس کردم و واقعا حال بدی پیدا کردم حال بد به خاطر خواستنش بود با اون صحنه ها که من داشتم میدیدم و خاطره حال کردنها ی قبلی و حس کردم که میخوام که حالی بکنم چیزی نگفتم و گذاشتم ادامه بده اونم منو از پشت بغل کرد و چسبید بهم و حالا من کیرشو لای کونم حس میکردم وایی لذت عجیبی بود که نمیخواستم تموم بشه و اون ادامه داد و گردن و شونه هامو میخورد و همه بدنمو دست میکشید و میمالید و کم کم شروع کرد به مالیدن کونم که من دیگه نتونستم جلوی خودگمو بگیرم بر گشتم بهش نگاه کردم و زبونمو به لبام کشیدم و اون بعد از یه نگاهه طولانی شروع کرد لبامو خوردن منم بی اختیار زبونشو خوردم و دستمو بردم سمت کیرش و اونو گرفتم و مالیدم احساس کردم که دوست دارم کیرشو با لذت بخورم و چون خیلی وقت از اون زمان بود که کیر نخورده بودم سریع برگشتم و کیرشو گرفتم و گذاشتم دهنم وایییی این چی بود یه کیره بزرگ و کلفت کث سرش خیلی خوش فرم بود هم کلفت بود هم تیز اون چیزی بود که من همیشه تو ذهنم بهش فکر کرده بودم با لذت زیادی شروع به خوردنش کردم همشو میخوردم و میلیسیدم سرش اونقدر سافو تمیزو لیز بود که دیوونم میکرد وقتی خوب خوردمش خوابیدم بغلم کرد و توی گوشم کفت میذاری ؟ ازش پرسیدم واقعا میخوای گفت آره خیلی اگه تو هم بخوای توی چشماش نگاه کردم و گفتم آره منم میخوام فقط مواظبم باش که اذیت نشم آروم باش صبر کن که ماله تو بشم بعد هر کاری که میخوای بکن میخوام اول آروم شروع کنی منو بوسید و گفت چشم فول میدم که اونجری باشم که تو میخوای بهش گفتم بعدش میتونی هر جور که توی فیلم میبینی لذت ببری چون واقعا اون فیلم فوق العاده بود ازش خواستم هر وقت که میخواد کمی کونمو چرب کنه و اون شروع کرد به خوردن و لیسیدنه کونم باور نمیکنید که چه لذتی میبردم اینو هم بگم من همیشه این لحظه رو دوست داشتم ولی نمیگفتم و رو نمیکردم چون نمیدنستم به کی بگم حالا همه جور شده بود و وقتش بود که لذتو ببرم خیلی کیرسو خوردمو اونم کونمو لیسید و انگشت کرد و و ازم خواست که چون ولین باره بخوابم و پاهامو بزارم روی شونه هاش منم همین کارو کردم و کیرشو چرب کرد و کونه منو هم چرب کرد حالا ونتظر کیرش بودم زمانی که سر کیرش رسید به کونم دیوونه شدم ولی هیچی نگفتم تا اون هی مالید بهش و کم کم شروع کرد به فشار دادن فشار میداد دوباره ول میکرد تا حس کردم سرش داره فرو میره لذتی که میبردم خیلی زیاد بود و اون فشار میداد اول کمی دردم گرفت ولی زود رفع شد بهش گفتم داخل شو میخوامش بده بهم اونو اونم فشار داد و سرش وارد شد وای داشتم میمردم از لذت بهش گفتم آروم همشو بهم بده اونم خیلی آروم فرو مرد تا جایی که شکمش چسبید به کونم و تخماش مالیده شد لایه کونم توی اینمدت رفتنه کیرشو خوب حس میکردم ولی درد آنچنانی نداشتم فهمیدم کارای قبلی کونمو بازتر کرده بوده بهش گفتم حالا تلمبه بزن آروم وقتی تلمبه زد و دیدم هیچ دردی ندارم ازش خواهش کردم که منو سفت بکنه و اونم کمرمو سفت گرفت و شروع کرد منو وحشیانه کردن وای از لذت کیرش داشتم میمردم و فقط ازش میخواستم که منو سفت بکنه و مدام داد میزدم بکن بکن منو سفت بکن کیرتو میخوام جر بده کونمو امشب اونقدر بکن منو که سیر بشی تا صبح منو بکن و اون داد میزد و میکرد کمرش خیلی سفت بود و نزدیک به 45 دقیقه فقط تلمبه میزد توی کونم تا آبش اومد ازم پرسید آبمو چیکار کنم که ازش خواستم همشو توی کونم خالی کنه چون میخواستم ابشو میخواستم ابش توی کونم باشه ،جاتون خالی اونشب خیلی حال کردیم اونشب تا صبح 4 بار منو کرد و من بهترین لذت زندگیمو از کیر بردم صبح کونم پر از آب منی بود و سعی کردم نگهش دارم چند ساعتی فردا صبحش هم با هم رفتیم حموم و توی حمو م
هم 2 بار آبشو اوردم که یه بارش فقط کیرشو ساک زدم و برای اولین بار آبشو خوردم و آب دوم توی کونم خالی شد . الان نزدیکه 2 ساله که با هم هستیم گاهی هفته ای یک بار گاهی بیشتر از هم لذت میبریم ،امیدوارم از ماجرای واقعی من لذت برده باشید و میتونم الان بگم که عاشق کیرم بخاطر لذتی که بهم میده و میدونم کیر شما هم همین لذتو داره دوستتون دارم و میبوسمتون و دوست دارم حسم کنید .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#194
Posted: 21 Nov 2012 13:44
کردن کون کیارش
باسلام به دوستان من الان18 سالمه چهار سال پیش وقتی 14 سالم بود تقریبا اخر امتحانات نوبت دوم بود که دوستم کیارش بهم زنگ زد گفتم من از امتحان پس فردا هیچی بلد نیستم بیا خونمون یادم بده منم گفتم باش رفتم خونشون دیدم بابا و مامانش با برادرش دارن می رن خونه ی مامان بزرگشون گفتن شما بمونید خوب باهم کار کنید ماهم گفتیم باشه اونا رفتن یک نیم ساعت بعد از تمرین کردن به کیارش گفتم برو اب بیار اونم قبول کرد اخر مدرسه ها بود هواهم گرم بود لیوان ابو خوردم شلوارمو در اوردم گفتم کیارش خیلی گرمه اونم گفت راست میگی بگذار منم در بیارم منو کیارش از اول دبستان با هم دوست بودیم کیارش خیلی لاغره و کون خوبی هم داره ناخدا گاه نگام میرفت روی کونش ما دراز کشیده بودیم کیرم راست شده بود نشتم بالشتی هم گذاشتم روی کیرم بعد از چند دقیقه کیارش بهم گفت بالشتو چرا گرفتی و قتی بر=الشو کشید دید کیرم راست شده البته شرت داشتیم گفتم کثافت خیلی کون خوشگلی داری می گذاری کیرمو تا نزدیکش ببرم گفت نه دولشو گرفتم یکی باهاش بازی کردم با چقدر اسرار قبول کرد گفتم دوزانو بشین دستتم بگذار روی تخت وقتی دستشو گذشت من کیرمو مالوندم به کونش خیلی مست شده بد گفتم کیارش بگذار بکنم توی کونت اونم قبول کرد یکم کیرمو خورد بعد کونشو یه لیس زدم کیرمو تا ته کردم توی کونش یه جیق بلند کشید و بعد تلمبه زدم زدم و زدم نزدیک این بود که ابم بیاد گفتم کیارش ابم داره میاد گفت بریزش توی کونم منم وقتی ابم اومد رختم توی کون ولی اون هنوز مست بود با دستمال کیرمو تمیز کردم دیدم داره برای ساک میزنه گفتم چکار می کنی گفت خیلی حشری شدم قشنگ برای ساک زد و بعد کیرمو دو باره کردم توی کونش اینقدر عقب جلو کردم تا ابم دوباره اومد اونم یه جرق زد تا ابش اومد ما تا ساعت 10 شب باهم سکس داشتیم و بعد نشستیم درس خوندیم ساعت 11 خانوادش اومدن بعد از اون ماجرا ما هر هفته باهم توی مدرسه خونه های خودمون باهم سکس داشتیم ببخشید اگر خوشتون نیومد.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 204
#195
Posted: 23 Nov 2012 04:31
همه خاطرات من
من پويا هستم و الان 24سالمه و خاطراتي كه مينويسم از 15سالگي من شروع ميشه تا الان.ببخشيد كه طولاني نوشتم.
داستاني ازآشنايي من با مهراد يكي از بچه هاي دوران دبيرستانم شروع شد.پسر سرايدار مدرسه كه تو كلاس با هم بوديم رابطه منو مهرداد مثل دوتا دوست صميمي بود و هرچقدر كه ميگذشت بيشتر به هم وابسته ميشديم و مثل بيشتر بچه هاي همسنو سال خودمون هميشه تو شوخي همو انگشت ميكرديم ولي فقط در همين حد بود اما نميدونم چه حسي بود كه وقتي اون منو انگشت ميكرد من بيشتر خوشم ميومد شايد علتش اين بود كه تازه به سن بلوغ رسيده بودم و تا اون زمان با هيچ دختري رابطه نداشتم و اين به نوعي شروع تجربه سكسي من بود.
يه شب تو اتاقم داشتم به رابطه خودم و مهرداد فكر ميكردم به شوخي هايي كه با هم ميكرديم كه به سرم زد خودم خودمو انگشت كنم(يه جورايي خودارضايي كنم)رفتم دستشويي خودمو تميز كردم برگشتم تو اتاقم و لباسامو كندم(دو سالي ميشد كه كشتي ميرفتمو و چند ماهي ميشد كه موهاي تنمو با موبر ميزدم)فقط شرت پام بود رفتم زير لحاف و شروع كردم با خودم ورفتن اول به سينه هام دست كشيدم و يواش يواش رفتم سراغ كيرم كه داشت كم كم بلند ميشد وقتي باهاش ور رفتم حس خوشي اومد سراغم بدنم گر گرفته بود داغ داغ بودم؛همونطور كه با دست چپ داشتم با كيرم ور ميرفتم دست راستمو به كونم ميكشيدم با اين كار لذتم چند برابر ميشد يواش يواش انگشتمو به سوراخ كونم رسوندم يكم ماساژ دادمو انگشتمو ورداشتم كردم تو دهنم حسابي خيسش كردم و دوباره رسوندم به سوراخم و خيلي آروم به خودم فرو كردم؛انگار دنيا رو به من داده بودن حس پرواز داشتم خيلي خوشم اومده بود تا جايي كه ميشد انگشتمو به داخل هدايت كردم هرچي بيشتر ميكردم تو بيشتر لذت ميبردم همزمانم واسه خودم جلق ميزدم؛اينقدر اين كارو ادامه دادم تا ارضا شدم و آبم با فشار پاشيد رو شكمم.
بعد از ماجراي اون شب ديگه كارم شده بود انگولك كردن خودم و از هيچ وسيله ايي براي كردن تو كونم دريغ نميكردم كارم به جايي رسيده بود كه با خيارو چيزاي ديگه خود ارضايي ميكردم.شوخي هامم با مهرداد بيشتر شده بود و هميشه سعي ميكردم طوري رفتار كنم كه مهرداد منو انگشت كنه و وقتي منو انگشت ميكرد بر عكس ثابق من كاري باهاش نداشتم و موزيانه ميخنديدم.
با همه اين اوصاف ترس داشتم بهش پيشنهاد سكس بدم تا اينكه اون اتفاق افتاد.باباي مهرداد يه خونه توي گرمسار داشت كه بعدازظهراي پنجشنبه با خانواده ميرفتن اونجا و جمه شب برميگشتن و تابستونا اين رفت و آمد بيشتر بود اكثر مواقع مهرداد ميموند مدرسه تا نگهباني بده براي همينم بيشتر مواقع با اجازه پدرم منم ميرفتم پيشش كه تنها نباشه.يكي از همين شبهاي گرم تابستون كه با هم بوديم مهرداد پيشنهاد داد بريم و مشروب بخريم؛من تا اون شب اصلا مشروب نخورده بودم و بچه بودم واسه اين جور كارا اولش نه آوردم ولي با اصرار مهرداد قبول كردم و با هم رفتيم تو پارك محل و از يه ساقي يه قوطي مشروب گرفتيم با هزار ترس و لرز برگشتيم مدرسه.اول بساط شامو مهرداد آماده كرد با هم خورديم بعدش تو يه سيني دوتا استكان و مشروب و تنقلاتي كه سر راه خريده بوديم(همون مزه).
مهرداد ساقي شد و براي خودش و من ريخت كه البته پيك من كمتر از خودش بود وقتي دليلشو ازش پرسيدم گفت بار اولته كم كم بايد عادت كني خلاصه كه مشروبو به هزار بدبختي خورديم(بار اول كم مونده بود از تلخيش بالا بيارم)كم كم داشت اثر ميكرد و تنم داغ ميشد تا اينكه مهرداد بلند شد يه سي دي گذاشت تو دستگاه و صداشو بلند كرد و خودشم شروع كرد به رقصيدن و الحق كه خوشگلم ميرقصيد چند دقيقه ايي تكي ميرقصيد منم كه كلم داغ شده بود با خنده نگاهش ميكردم كه اومد سمتمو دستمو گرفت گفت:پاشو ديگه تكونش بده ببينم چي حاليته منم بلند شدم و همراهيش كردم ولي زياد بلد نبودم مهرداد عوضي به بهانه ياد دادن به من خودشو از پشت به من ميچسبوند و دستامو تو هوا ميچرخوند و كيرشم ميمالوند به كون برجسته من؛اين اولين باري بود كه از پشت بغلم ميكرد چون قبل از اون فقط انگشتم كرده بود بار اولي كه خودشو به من چسبوند خودمو بي اختيار به جلو مايل كردم ولي مهرداد دستشو گذاشت رو شكمم و منو دوباره به عقب برگردوند؛معلوم بود كه مست كرده چون اينقدر ها پسر بي حيايي نبود.
هرچقدر زمان ميگذشت مستي من بيشتر ميشد و بيشتر دوست داشتم تو آغوش مهرداد باشم نميدونم چقدر زمان گذشت ولي احساس كردم رو پام ديگه بند نيستم به مهرداد گفتم ولم كنه چون نميتونم وايسم اونم منو برد رو مبل نشوند(بهتر بگم ولو كرد)احساس وصف نشدني داشتم انگار تو آسمونها بودم جوري كه اصلا متوجه نبودن مهرداد نشدم وقتي به ساعت رو ديوار نگاه كردم ديدم يك نصفه شبه؛تا حالا تا اين ساعت بيدار نمونده بودم هميشه قبل از ساعت 11شب خواب بودم.
چند دقيه بعد مهرداد وارد اتاق شد بهش گفتم:مسخره ميدوني ساعت چنده؟؟مهرداد برگشت سمت ساعت و چند لحظه به ساعت خيره شد و برگشت سمتم انگار چشماش چندتا ميديد خنده ايي از سر مستي كرد و گفت:به جون خودت نميتونم تشخيص بدم مگه چنده؟؟گفتم:الاغ ساعت يكه!!گفت:يعني ما چهار ساعته داريم عشقو حال ميكنيم؟؟و خودشو انداخت كنار من؛چشماش شده بود كاسه خون.ذل زدم به چهرش نميدونم چرا خواستني تر شده بود برام.بي اختيار رفتم سمتش و لپشو بوس كردم گفتم:مهرداد جونم پاشو بريم بخوابيم.گفت:من نا ندارم از جام بلند بشم كمكم كن.منم يكي ميخواست خودمو بلند كنه ولي به هر زحمتي بود بلندش كردم بردم سمت اتاق خودش و گذاشتمش رو تخت خودمم نشستم لبه تخت؛هر كاري ميكردم به خودم مسلط بشم نميشد اصلا تو اين دنيا نبودم مهردادم كه حالش از من بدتر بود چون بيشتر از من خورده بود.قبل از اون شب هر وقت با هم بوديم مهرداد يه تشك مينداخت كنار تخت و خودش ميخوابيد و منم رو تخت ميخوابيدم ولي اون شب ديگه حسي براي انداختن تشك واسه هيچكدوم از ما نبود تصميم گرفتم همونجا كنار مهرداد روي تخت بخوابم وقتي دراز كشيدم تازه يادم افتاد كه هنوز لباس بيرون تن هر دوي ما هستش و اينقدر هول خوردن مشروب داشتيم كه وقت نكرده بوديم لباس عوض كنيم دوباره بلند شدم و به مهرداد گفتم:نميخواي لباس بدي من تنم كنم؟؟مهرداد به زور چشماشو باز كرد گفت:لباس ميخواي چي كار تو اين گرما لختشو بگير بخواب اگه ميتوني لباساي منم در بيار به جون پويا حال ندارم دستمو تكون بدم.
مستي و شهوت دست به دست هم داده بود با خودم گفتم از اين بهتر نميشه كه لااقل بتونم كنار مهرداد لخت بخوابم اينجوري بهانه خوبي ميشه براي من اگر كارمون به سكس هم كشيد ميندازم گردن مشورب و مستي.لباساي خودمو در آوردم و فقط يه شرت هفتي قرمز پام بود كه اونم چسبيده بود به تنم.رفتم سر وقت لباساي مهرداد اول پيراهنشو در آوردم بعدشم شلوارشو؛ اين اولين باري بود كه مهردادو با شرت ميديدم بدن قشنگي داشت و زير شرتش يه برآمدگي خوشگل بود كه اگر شرم و حيا نداشتم همونجا كيرشو ميگرفتم تو دستم ولي اين كارو نكردم.
به زور خودمو كنارش جا كردم و دراز كشيدم؛با اولين تماس بدناي لختمون به هم كيرم راست شد و شهوتم چندبرابر ولي هنوز زود بود چون نميخواستم من شروع كننده باشم براي همين چند دقيقه همون شكلي موندم و بعدش پشتمو كردم بهش هرچقدر زمان ميگذشت ضربان قلب من شديدتر ميشد ولي مهرداد كاري نميكرد و به خواب رفته بود.به شانس خودم لعنت دادم ديگه حال بيدار بودن نداشتم و نفهميدم كي به خواب رفتم.
نميدونم چقدر از خوابيدنم گذشته بود كه احساس كردم يه دستي روي كونمه و داره با آرامش خواصي ماساژم ميده خواستم برگردم ولي به خودم اومد و بي حركت موندم خواستم به كارش ادامه بده چون چيزي بود كه من آرزوشو داشتم؛مهرداد بود كه داشت كون منو زير دستاش بازي ميداد چند دقيقه به همين شكل گذشت و كير منم كه شده بود مثل سنگ فقط منتظر بودم كه برسه به جاهاي بهترش كه همينم شد و مهرداد كه ديد من هيچ عكس العملي نشون نميدم جسارتشو بيشتر كرد و يكي از انگشتاشو از لاي شرتم به سوراخم رسوند و گذاشت روش؛اوج شهوت بود براي من چون قبل از اون فقط انگشت خودم بهش خورده بود و اين بار اولي بود يكي داشت با سوراخ كون من بازي ميكرد و چه كسي بهتر از بهترين دوستم كه عاشقانه دوسش داشتم.
با انگشتش تا ميتونست سوراخ منو ماساژ داد و زماني كه خواست انگشتشو داخلم كنه من بي اختيار تكون خوردم كه همين باعث شد دستشو فوري از شرتم بكشه بيرون؛فكر كردم بفهمه بيدارم ديگه ادامه نميده ولي اشتباه بود چون اون از من شهوتي تر شده بود و هيچي اختياري از خودش نداشت.دوباره دستشو گذاشت روي كون من و اروم رفت سمت كش شرتم دست انداخت كه درش بياره منم كه از خدام بود خودمو يكم بلند كردم تا راحت تر بتونه كارشو بكنه؛مهرداد كه ديد من راضيم شرتمو از پام در آورد و دستشو گذاشت لاي چاك كونم جوري كه انگشت كوچيكش روي سوراخم بود و يه نفس عميق كشيد و اين نشون از رضايتش از كون من بود بعد از كمي ور رفتن با كونم انگشتشو خيس كرد و فرو كرد بهم و چون قبلا سوراخم باز شده بود بدون هيچ مشكلي رفت تو براي همينم با دو انگشت ادامه داد و وقتي ديد سوراخم بازه براي اولين بار به حرف اومد و كنار گوشم گفت:پويا قبلا به كسي دادي؟؟گفتم:نه.گفت:ولي سوراخت اينجوري نشون نميده.گفتم:راستشو بخواي خودم بازش كردم(با صداي لرزون گفتم)
گفت:خيالم راحت شد.گفتم:چرا؟؟گفت:آخه دوست ندارم بجز من براي كس ديگه ايي باشي.تازه فهميدم اونم مثل خودمه و عاشقانه منو دوست داره.
يكم كه با سوراخ كونم ور رفت دوباره سرشو به گوشم نزديك كرد گفت:ناراحت نميشي بكنمت؟؟گفتم:نه راحت باش.اونم كه منتظر همين جواب بود كيرشو گذاشت روي سوراخ كونم؛با اولين تماس كيرش حسي وصف نشدني پيدا كردم چيزي بود كه من لحظه شماري ميكردم.
هرچي بيشتر فشار ميداد اشتياق من براي ورود كيرش به كونم بيشتر ميشد ولي از اونجايي كه خشك بود تو نميرفت هرچي سعي كرد نشد و منم احساس درد ميكردم.مهرداد گفت:پويا جونم خيسش ميكني؟؟
فكر اينجاشو نكرده بودم؛تو فانتزي هاي سكسي كه تو خيالم با اون داشتم هر كاري كرده بودم الا ساك زدن.من اصلا بلد نبودم چون همش دوبار ديده بودم اونم تو فيلم سوپر بود؛اصلا نميدونستم دلم ميخواد بخورمش يا نه؟چند ثانيه طول كشيد تا بهش جواب دادم:آره
برگشتم سمتش براي اولين بار تو مدتي كه سكس رو شروع كرده بوديم چشم تو چشم شديم رفتم سمت لبش و شروع كردم به خوردن لباش؛شيرين ترين چيزي بود كه تا اون شب خورده بودم طعم مشروب ميداد و اين منو بيشتر تحريك ميكرد كه بخورمش و تا جايي كه ميشد با چشماي بسته از هم لب گرفتيم و من رفتم به سمت كيرش هرچي بيشتر نزديكش ميشدم اضطراب من بيشتر ميشد وقتي گرفتمش تو دستم گرماي عجيبي داشت؛زبونمو بهش رسوندم و اول يه ليس زدم به سرش و چشمامو بستم و تا جايي كه ميشد كردم تو دهنم؛مزه خواصي نميداد فقط گرم بود و خوشم اومد با فرو رفتن كيرش تو دهنم آه اونم در اومد و معلوم بود خيلي از كارم خوشش اومده منم كم نزاشتم و از بالا تا پايين كيرشو ليسيدم و براش يه ساك حرفه ايي زدم كه از آدم بي تجربه ايي مثل من بعيد بود ولي شهوت اينجور چيزا حاليش نيست.
حسابي كه خيس شد برگشتم سمتش و آماده شدم كه بكنه توم ولي مهرداد براي تلافي كارم با زبونش افتاد به جون سوراخ كونم واقعا لذت بخش بود وقتي حس ميكردم زبونش ميخوره به سوراخم البته يكمم قلقلكم ميومد.دو دقيقه ايي با زبونش سوراخمو حال داد و آخراشم نوك زبونشو لول ميكرد ميفرستاد تو كه از همش بهتر بود.
كيرشو گذاشت در سوراخمو با يه فشار سرشو كرد تو كه بر خلاف تصور من كه فكر ميكردم دردي نداشته باشه درد شديدي حس كردم و بي اختيار دستمو بردم پشتمو گذاشتم رو شكم مهرداد كه ادامه نده چون درد داشتم اونم كه فهميد دست نگه داشت تا سوراخ من جا باز كنه؛يه مدت كمي كه گذشت دردم كم شد و خودم كونمو به عقب حل دادم و يه مقدار ديگه از كيرش رفت تو يه مقدار كمي درد داشت ولي لذتش بيشتر از دردش بود براي همين دلو زدم به دريا و با يه فشار همه كيرشو كردم تو كونم؛وقتي شكمشو رو پشتم حس كردم فهميدم كه همه كيرش رفته تو.
مهراد اروم كيرشو ميكشيد عقب و دوباره ميكرد تو و داشت تلمبه زدنو شروع ميكرد و هرچي به شدت تلمبه هاش اضافه ميشد لذت منم بيشتر ميشد اينقدر رفت و اومد تا حسابي سوراخ كون من باز شد و تلمبه زدن براش راحت شد براي همينم سرعتشو بيشتر كرد و منم كه لذتو تو شدت ميديدم خودم همراهيش كردم.حس ميكردم به هرچي كه ميخواستم رسيدم و ديگه هيچ آرزويي ندارم؛كير مهرداد تو كونم هر لحظه بزرگتر ميشد و ضرباتشم بيشتر تا اينكه يه ضربه محكم زد و بي حركت موند و ضرباني كه كيرش تو كونم داشت نشون ميداد كه ارضا شده و آبشو داره تو كونم خالي ميكنه.اينقدر غرق شهوت بودم و دوست داشتم بهش بدم كه هيچ توجهي به كير خودم نداشتم و تازه يادم اومد من هنوز ارضا نشدم.
كير مهرداد اينقدر كوچيك شد كه خودش از كونم در اومد برگشتم سمتش و تو چشماش نگاه كردم؛معلوم بود خجالت ميكشه نگاهم كنه چون سرشو انداخته بود پايين و نگاهم نميكرد؛براي اينكه از اون فاز بياد بيرون لبامو گذاشتم رو لباش و شروع كردم به خوردن لب پايينش يكم كه خوردم اونم دستشو گذاشت دور سرم و سرمو محكم گرفت تو دستاش و ديوانه وار لبامو ميخورد.بعد از كلي لب گرفتن دستش رو بدنم حركت كرد و رفت سمت كيرمو گرفتش چون ارضا نشده بودم كيرم هنوز مثل سنگ بود؛گفت:حالا نوبت منه بهت حال بدم و رفت سمت كيرمو بدون اينكه صبر كنه من چيزي بگم كردش تو دهنش همه تنم داغ شد خيلي ناز ساك ميزد و بدون هيچ مكثي داشت تو دهنش تلمبه ميزد و سرشم تو دستاي من بود اينقدر خورد كه به اوج رسيدم و بهش گفتم كه دارم ميام ولي در كمال تعجب بدون وقفه به كارش ادامه داد تا همه آب من تو دهنش خالي شد اين بهترين ارضايي بود كه داشتم حتي تو سكساي بعديمم به چنين حالتي نرسيدم كه اينقدر لذتبخش باشه برام.وقتي سرشو آورد بالا يه بوس از لبام كرد و گفت:واقعا خوشمزه بود خيلي حال داد.گفتم:چرا اين كارو كردي؟؟گفت من هر شب به عشق اينكه تو رو بكنم بعدش آبتو بخورم ميخوابم چي خيال كردي!!
تازه فهميدم اونم مثل من تو روياهاش با من سكس ميكرده.
اين شروع رابطه سكسي و صدالبته عاشقانه منو مهرداد بود هرچي بيشتر با هم سكس ميكرديم بيشتر عاشق هم ميشديم.هر وقت موقعيتش پيش ميومد با هم سكس داشتيم و هميشه اون بود كه ميكرد چون من خودم همينو ميخواستم ولي از من غافل نميشد و بعد از اينكه ارضا ميشد منم ارضا ميكرد چه با جلق چه با ساك زدن.
اين رابطه ادامه داشت تا اينكه بعد از دو سال پدر مهرداد منتقل شد به شهرستان خودشون يعني گرمسار؛روزي كه مهرداد بهم گفت دو ماه ديگه دارن ميرن دنيا رو سرم خراب شد خودشم بدتر از من بود اصلا باورش سخت بود كه يه روزي منو اون از همه جدا بشيم خيلي سعي كرد پدرشو راضي كنه بمونه تهران و همينجا درسشو ادامه بده نشد چون وضع مالي پدرش اونجوري نبود كه بتونه مخارج موندنشو بده براي همينم تصميم گرفته شد و قرار شد برن.روزاي آخر هر دومون مثل ديونه ها شده بوديم و تا همو ميديدم بغل ميكرديم و گريه.
هفته آخر سه بار با هم سكس داشتيم و مهرداد رفت منم تو اسباب كشي كمكشون كردم.
بعد از جدايي از مهرداد من گوشه گير شده بودم و با هيچ كس رفيق نبودم و درسمم افت كرده بود و پيش دانشگاهيم به زور تونستم تموم كنم و براي كنكورم شركت نكردم و تصميم گرفتم براي فراموش كردن اين قضيه برم سربازي براي همينم رفتم دفترچه خدمت گرفتم و پر كردم.
از اونجايي كه پدرم چندتا دوست تو سپاه داشت قرار شد من بعد از گذروندن دوران آموزشي بيام و تو يكي از نهاد هاي سپاه كه نزديك خونمون هم بود خدمت كنم.
روز قبل از اعزام رفتم و موهامو با ماشين زدم؛حاضر نبودم تو آيينه آرايشگاه خودمو ببينم چون به موهام خيلي حساس بودم اما كاريش نميشد كرد.با اينكه 18سالم بود ولي هنوز موهاي صورتم كم و البته كرك بود همونم با تيغ زدم(من قيافم معموليه نه زياد خوشگلم نه زياد زشت و تنها چيزي كه تو چشمه ابروهامه كه ور ميدارم وچشمام كشيده است)كسي نبود بهم بگه تو خدمت چجوري باشم كه جلب توجه نكنم و كسي كاري بهم نداشته باشه براي همين با همون تيپي كه ميرفتم مدرسه و بيرون رفتم سربازي با اين تفاوت كه بجاي مو روي سرم كلاه بود.
آموزشي ميبد يزد بود پادگان نبي اكرم و براي اينكه حوصله اتوبوس نداشتم بابام واسم بليت هواپيما گرفت براي يزد و از اونجا تا ميبد چندان راهي نبود.مادرم تو فرودگاه خيلي گريه زاري ميكرد و باعث شد اشك منم سرازير بشه با هزار بدبختي دل كندمو رفتم يزد....ادامه دارد
وقتی ارزش واقعی خودتُ بفهمی، دیگه به کسی تخفیف نمیدی
بهترین خودت باش 😊🧚♀️🤴👈👰
I'm a trance 🏳️🌈
ارسالها: 204
#196
Posted: 24 Nov 2012 08:37
همه خاطرات من(قسمت دوم)
پادگان آموزشي تو بيابوناي ميبد بود يعني 30كيلومتر خارج از شهر؛به هر طرف كه نگاه ميكردي فقط كوير بود.
بعد از تفتيش بدني وارد پادگان شدم از درب ورودي تا قرارگاه مسافت طولاني بود كه بايد پياده ميرفتم؛رفتم دفتر قرارگاه و خودمو معرفي كردم و برگشتم به محوطه كه پر بود از سرباز؛سعي كردم يه آشنا ميون اونهمه آدم پيدا كنم ولي هرچي چشم چرخوندم كسي رو پيدا نكردم.همه منتظر بودن كه فرمانده بياد و سخراني كنه بعدشم گروهان بندي بشيم.نزديك ساعت 8بود كه همه به خط شدن و فرمانده اومد و شروع كرد به سخراني تو مدتي كه حرف ميزد من اصلا متوجه حرفاش نشدم چون تو اون فضا نبودم و دلم پيش خانواده بود؛بغض كرده بودم.
خلاصه حرفاي فرمانده تموم شد و بعدش يه سروان اومدو گروهان ها رو مشخص كرد و منم افتادم تو گروهان 5.بيشتر بچه هاي گروهان همشهري بودن يعني تهراني بودن ولي هيچكدوم بچه محل من نبودن بيشتريا بچه هاي شهر ري و فلاح بودن و من تنها كسي بودم كه بچه ونك بود چون قدم زياد بلند نبود نفر 4بودم تو صف نفر جلويي توجهمو جلب كرد چهرش برام آشنا بود قبلا يه جايي ديده بودمش ولي هرچي فكر كردم يادم نميومد برگشت سمتم كه با هم چشم تو چشم شديم تازه يادم اومد اون حميد بود بچه شهر ري اونو تو يكي از مسابقات آموزشگاه ها ديده بودمش با هم مسابقه داديم و اون منو برده بود.از خوشحالي نميدونستم چه كار كنم دستمو طرفش دراز كردم گفتم:منو شناختي؟؟دست داد باهام و گفت:چهرت خيلي آشناست!گفتم:پويا هستم ما با هم يكبار مسابقه داديم يادت مياد؟؟يهو يادش اومد منو بغل كرد گفت:واااي حالا يادم اومد چطوري تو پسر؟؟گفتم:ممنون تو چطوري؟تو كجا اينجا كجا؟خلاصه كلي با هم درد و دل كرديم و اين شروع دوستي من با حميد شد.
هر روز كه ميگذشت صميميت منو حميد بيشتر ميشد به همه گفته بود پسرخاله هستيم.تو آسايشگاه يه تخت دونفره بود كه اولش حميد بالا ميخوابيد و من پايين ولي اينقدر از رو تخت افتاد پايين تا من جامو با اون عوض كردم و من بالا ميخوابيدم و حميد پايين.با حميد تلخي هاي دوران آموزش واسم شيرين شده بود پسر با معرفتي بود هميشه هواي منو داشت و دوبارم سر من با بچه هاي ديگه دعوا كرد؛اجازه نميداد كسي به من نزديك بشه(نه اينكه خودم عرضه نداشتم از خودم دفاع كنم من صبور بودم و اگر كسي چيزي ميگفت جوابشو نميدادم ولي حميد جوشي بود تا يكي حرفي به من ميزد يقشو ميگرفت.
تو اين مدتي كه با هم بوديم رابطمون در حد دوتا دوست صميمي بود و در همين حدم موند تا آخراي آموزشي كه سه روز آخر بردنمون تو بيابون واسه پايان دوره و اردو.به هر گروهان 6تا چادر داده بودن كه تو هر چادر 15نفر ميخوابيدن شب اول اينقدر خسته بوديم كه نفهميدم كي خوابم برد اما شب دوم نميدونم چرا خوابم نميبرد؛منو حميد كنار هم ميخوابيديم و نفر آخر تو چادر بوديم يعني حميد آخرين نفر بود منم كنارش بودم و هر كدوم يه پتو رومون انداخته بوديم.
تو اين مدت كه سرباز شده بودم فقط يه بار خودارضايي كردم كه اونم زماني بود كه چند روز اومدم خونه واسه ميان دوره.اون شب حال عجيبي داشتم شهوتي شده بودم.يك آن به سرم زد پشتمو بكنم به حميد ببينم كاري ميكنه يا نه براي همين برگشتم و پشتمو به حميد كردم ولي اون خواب بود و چيزي متوجه نشد؛اولش پشيمون شدم خواستم برگردم و بخوابم ولي شهوت اجازه نميداد براي همين دلو به دريا زدم و دستمو بردم پشتم و گوشه پتوي حميدو بلند كردم و با يه حركت رفتم زير پتوي حميد؛گرماي بدنشو حس ميكردم دلشوره داشتم و ترس؛چند دقيقه كه گذشت پشيمون شدم خواستم برگردم سر جاي خودم كه حميد خودشو بهم نزديك كرد و چسبيد بهم؛اولش فكر كردم خوابه ولي بيدار بود اينو وقتي فهميدم كه دستشو گذاشت رو پهلوي من يكم ديگه خودشو بهم فشار داد.حس خوبي بود خيلي وقت بود كه تو آغوش كسي قرار نگرفته بودم دلم سكس ميخواست اينقدر بي پروا شده بودم كه اصلا واسم مهم نبود كه كسي بيدار بشه و بفهمه؛خيلي طول كشيد تا حميد از بي حركت بودن در بياد.خودش فهميد بود كه من چي ميخوام دستشو گذاشت روي كونم و مالش ميداد؛بزرگ شدن كيرشو پشتم حس ميكردم خيلي آروم با كونم بازي ميكرد معلوم بود اونم ترس داره كه مبادا كسي بفهمه؛دستشو برد سمت فانوسقم كه بازش كنه ولي هرچي سعي كرد نتونست؛منم كه ديدم سختشه دستمو گذاشتم رو دستش خيال كرد ميخوام مانع بشم خواست دستشو بكشه كه نزاشتم و با كمك هم فانوسقه رو باز كرديم و بلند شدم تا شلوارمو بكشه پايين اونم نامردي نكرد شلوار و شرتمو با هم تا زير كونم كشيد پايين؛حالا ديگه كون لخت من تو بغل حميد بود.
وقتي براي اولين بار دستش كون لخت منو لمس كرد سرشو آورد كنار گوشم و يه نفس عميق كشيد.تا جايي كه ميشد كونمو ماليد ولي هنوز به سوراخم دست نزده بود؛دستشو برداشت و بعد از چند ثانيه دوباره دستشو گذاشت رو كونم؛انگشتاشو با آب دهن خيس كرده بود كشيد رو سوراخم و با انگشت شروع كرد با سوراخ من بازي كردن اولش فقط ماساژش ميداد ولي يكم كه گذشت انگشت وسطيشو كرد تو كونم؛با ظرافت خواصي انگشت ميكرد معلوم بود قبلا اين كارو كرده.بعد از كلي انگشت كردن دستشو برد سمت فانوسقه خودش و خيلي آورم شلوار خودشو كشيد پايين و چسبيد بهم كيرش خيلي بزرگ بود بهتره بگم كلفت بود بدون اينكه بهش دست بزنم فهميدم كه خيلي از كير مهرداد بزرگتره چون همه ي چاك كون منو پر كرده بود؛سركيرشو گذاشت رو سوراخم و خواست داخلم كنه ولي نميشد واقعا واسه سوراخ من بزرگ بود با اون وضعيتي هم كه بوديم نميشد از اين بيشتر جلو رفت ممكن بود يكي بيدار بشه و آبرو ريزي بشه براي همين گذاشت لا پام و خيلي نرم تلمبه ميزد جوري كه هر بار عقب جلو كردنش كلي طول ميكشيد اينقدر ادامه داد تا اينكه ارضا شد و آبشو رو سوراخم خالي كرد.
سوراخم خيس و داغ شده بود.حميد به آرومي از من فاصله گرفت و شلوارشو كشيد بالا اصلا توجه نكرد كه من هنوز ارضا نشدم.دستمو بردم پشت و مقداري از آب حميدو جمع كردم ماليدم رو كير خودم و چندبار بالا پايين كردم تا ارضا شدم ولي اصلا بهم حال نداد دوست داشتم اون منو ارضا كنه ولي نكرد.
چند دقيقه بعد بلند شدم و از چادر زدم بيرون رفتم دستشويي و خودمو شستم وقتي داشتم برميگشتم ديدم حميدم داره ميره دستشويي اومدم از كنارش رد بشم كه دستمو گرفت و گفت:ببخشيد نميخواستم اين كارو بكنم ولي اينقدر هوسي شده بودم كه نفهميدم چي كار دارم ميكنم.گفتم:اشكالي نداره و از كنارش رد شدم.پشيمون شده بودم نيمدونم چرا ولي اصلا از سكس با اون راضي نبودم شايد بخاطر بي توجهي بعد از سكسش بود.
شب بعد جوري خوابيدم كه نتونه بهم نزديك بشه و چندبار سعي كرد بغلم كنه ولي مانعش شدم تا اينكه رفت سر جاشو خوابيد منم خوابم برد.
ديگه هيچ حرفي بين منو اون ردو بدل نشد و روز آخرم خيلي سرسنگين با هم خداحافظي كرديم و برگشتيم تهران.
يه رابطه ديگه هنوز شروع نشده تموم شد نيمدونم چرا اينقدر بدشانس بودم تا ميومدم با يكي اخت بشم از هم جدا ميشديم.چند روزي مرخصي پايان دوره داشتم و بعدشم بايد ميرفتم به ارگان مربوطه خودمو معرفي ميكردم.
صبح روز شنبه رفتم پادگان و خودمو معرفي كردم بجز من 50نفر ديگه بودن.پدرم از قبل همه كارهارو كرده بود تا من يه جاي خوب باشم كه صبحگاه و شامگاه نداشته باشم و بصورت اداري خدمت كنم يعني از ساعت 7صبح تا 2بعدازظهر و بهم گفت قبل از اينكه بخوان اسمتو بخونن برو پيش سرگرد منصوري و بگو من پويا ... هستم و آقاي فلاني منو معرفي كرده خودش كاراتو ميكنه.
رفتم پيش سرگرد و چيزايي كه پدرم گفته بود بهش گفتم اولش برخورد سردي داشت گفت:برو بشن سر جات.از نگاهش ترسيدم رفتم نشستم سر جام و سرگرد اسم هارو يكي يكي ميخوند و تقصيمشون ميكرد ولي خبري از اسم من نبود به خودم كه اومدم ديدم فقط ده نفر مونديم دوباره بلند شدم رفتم بهش گفتم:من پويا... تا اومدم ادامه بدم گفت:پسر جون يكبار گفتي منم شنيدم برو بشين سرجات.برگشتم و نشستم رو زمين 6نفر ديگه رفتن دژباني و فقط موند 4نفر كه يكيشون من بودم.بالاخره اسم منم خوندو گفت:شما 4نفر بريد دفتر لجستيك.به سه نفر ديگه نگاه كردم قيافه هاي داغوني داشتن و اصلا به درد دوستي نميخوردن با هم بلند شديم و رفتيم دفتر لجستيك اونجا يه سر گروهبان بود كه قيافه خشني داشت به هر كدوم از ما يه ورق داد و گفت:مشخصات خودتون با آدرس محل سكونت بنويسيد بديد به من.با خودم گفتم آخه اينا كه همه اطلاعات مارو دارن اين ديگه واسه چيه؟همه چيزايي كه گفته بود نوشتم و دادم بهش اون سه نفر ديگه هم برگه هاشونو پر كردن دادن به سرگروهبان؛يه نگاهي به 4تا برگه كرد و گفت:پويا كيه؟گفتم:منم قربان.گفت:تو خطت خوبه بمون همينجا شما سه نفر وايسيد تا سرهنگ ميرزايي بياد ببردتون واحد مهندسي.
اي بابا اين چجور پارتي بود آخه؟!قرار بود من جايي باشم كه صبحگاه و شامگاه نداشته باشه اينجا كه لونه زنبوره مگه ميشه اينجا خدمت كرد.اعصابم ريخته بود بهم كه يهو سرهنگ ميزايي اومد تو دفتر؛هر 4نفر بلند شديم و احترام گذاشتيم يه نگاهي به ما 4نفر كرد و رو كرد به سرگروهبان و گفت:سربازاي جديد همينا هستن؟؟سرگروهبان گفت:بله قربان اينا هستن.دوباره ميزايي گفت:كدوماشون واسه واحد ما هستن؟سرگروهبان گفت:اين سه نفر واسه شما هستن و اين يكي كه خطش خوبه ميمونه اينجا كاراي دفتري انجام بده.ميرزايي گفت:اسمش چيه؟؟گفت:پويا .... ميزايي گفت:اين سرباز ما هستش شما يكي از اين سه نفرو نگه دار.گروهبان گفت:ولي قربان..تا اومد ادامه بده ميرزايي گفت:ولي نداره ميگم اين سرباز منه قبلا با سرهنگ كيايي(فرمانده لجستيك)هماهنگ كردم.گروهبان كه فاميليش آقا گلي بود ديگه حرفي نزد ولي معلوم بود ناراحت شده.
ميرزايي يه آدم خيلي چاق بود كه برعكس چيزي كه من تصور ميكردم خيلي مهربون بود و معلوم بود از اون سرهنگا كه همش گير ميدن نيست.اينو وقتي فهميدم كه منو به اسم كوچيك صدا زد و گفت:پويا وسايلتو وردار بيا دنبالم شما سه نفرم بمونيد اينجا و برگشت سمت آقا گلي و گفت:همين يكي كافيه من اونجا جاي خالي ندارم.اينجا بود كه فهميدم پارتي كار خودشو كرده.
دنبال ميزايي راه افتادم رفتم به سمت ماشين تويوتا كه يه گوشه پاركينگ وايساده بود؛رانندش يه مرد در حدود 45سال بود با لباس شخصي كه بعدا فهميدم كه قراردادي هستش و اسمشم آقايي بود مرد واقعا مهربوني بود از چهرش مهربوني موج ميزد به ماشين كه رسيديم ميرزايي نشست جلو منم رفتم عقب سوار شدم و راه افتاديم و از پادگان خارج شديم با خودم فكر ميكردم پس چرا داريم از پادگان دور ميشيم؟مگه واحد مهندسي كجاست؟ولي سوالي بود كه بايد صبر ميكردم تا به جواب برسم؛بعد از حدود بيست دقيقه رسيديدم به يه موقعيت كه ماشين جلوش توقف كرد وقتي نگاه كردم ديدم يه محوطه بزرگ كه دورش به جاي ديوار فنس كشيده بودن و درشم با فنس درست كرده بودن يه كانكس همون كنار در بود كه بعدها فهميدم مثلا قرارگاهه چون هيچ شباهتي به قرارگاه نداشت يكم دورتر چندتا سرباز داشتن رو زمين برجك ميبستن و كمي اونطرف تر چندتا سوله بود.بعد از چندتا بوق از تو قرارگاه يه سرباز شلخته اومد بيرون كه معلوم بود خواب بوده وقتي سرهنگ ميرزايي رو تو ماشين ديد خودشو جمع و جور كرد و دويد سمت در و بازش كرد و يه احترام گذاشت كه هيچ شباهتي به احترام نظامي نداشت وقتي داخل شديم ماشين رفت سمت يه كانكس كه چند متري دورتر از كانكس قرارگاه بود برعكس چندتا كانكس ديگه شكيلتر بود و معلوم بود واحد مهندسي اونجاست.از صداي ماشين توجه اون چند سرباز به ما جلب شد و وايسادن به نگاه كردن معلوم بود منتظر بودن ببينن سرباز جديد چه شكليه بعد از اينكه ماشين متوقف شد سرهنگ ميرزايي و بعدش من پياده شديم آخر سرم آقايي بود كه ماشينو خاموش كرد و پياده شد.ميزايي رفت سمت كانكس و پوتيناشو در آورد از پله كانكس رفت بالا و برگشت سمت من گفت:پويا بيا تو دفتر كارت دارم؛منم پشت سرش پوتينارو در آوردم رفتم تو.
كانكس دو قسمت مجزا داشت يعني از دوتا اتاق تشكيل ميشد كه يكيش براي ميرزايي بود و يكي ديگه واسه دفتر دار بود كه وقتي وارد شدم ديدم يه گروهان وظيفه نشسته پشت ميز كه چهره بانمكي داشت و اسمشم رو اتيكت نوشته بود محمدرضا اميري.با ورود ميرزايي به دفتر اميري از پشت ميز بلند شد و احترام گذاشت ميزايي هم با اشاره دست بهش آزاد داد و گفت:محمد اين سرباز جديده از امروز كارهاي دفتري رو بهش ياد بده تا وقتي خواستي بري اين بجاي تو بشه دفتر دار.اميري ام دوباره يه احترام گذاشت و گفت:چشم جناب سرهنگ.ميزايي ادامه داد:من ميرم تو اتاقم به شهريار بگو يه چايي واسم بياره و از دفتر خارج شد و رفت تو اتاق خودش و درو بست.
محمدرضا دستشو به سمت من دراز كرد و گفت:سلام.منم باهاش دست دادمو گفتم:سلام من پويام.خنديدو گفت:خوشبختم.
رسم اونجا اينجوري بود كه سرباز جديد بايد سه شب ميموند تو واحد و شبها نگهباني ميداد و اين رسم واسه منم پياده شد هرچند كه پارتي داشتم ولي اين رسمو بايد انجام ميدادم.
شب اول دلم بدجوري گرفته بود چون اصلا به اون محيط عادت نكرده بودم.بعد از ساعت اداري فقط يه رسمي تو موقعيت ميموند كه اونم براي قرارگاه بود كه سه نفر بودن كه چرخشي ميموندن.خوابگاه سربازاي قرارگاه و موتوري با هم بود و خوابگاه سرباز هاي مهندسي با هم.توي روز 5تا سرباز مهندسي بودن ولي شبها فقط دو نفر كه يكيش شهريار بود كه بچه شاهرود بود و آبدارچي ميرزايي بود نفر دوم كسي بود كه شيفت شب بود كه اونم چرخشي بود ولي چون من سرباز جديد بودم قرار بر اين بود كه بجاي شيفت شب سه شبو اونجا بمونم.البته نگهباني اونجا كار سختي نبود چون برجك ها كه 4تا بودن هميشه شبها خالي بودن و فقط نگهبان درب داشتيم كه هر دو ساعت يكبار عوض ميشد يعني همش دو ساعت نگهباني ميداديم.
بالاخره سه روز با همه سختي هاش كه بخاطر غريبه بودن من بود گذشت و روز چهارم ميرزايي بهم مرخصي يك روزه داد تا برم خونه.
بعد از اينكه برگشتم موقعيت تصميم گرفتم بيشتر با بچه ها آشنا بشم چون قرار بود 16ماه با اونا خدمت كنم براي شروع محمد رضا بهترين گزينه بود چون از چهرش معلوم بود كه بايد پسر خوبي باشه و چون آخراي خدمتشم بود زياد اذيت نميكرد 4نفر ديگه اميد؛مهدي؛جواد و داوود بودن كه مهدي بخاطر قد خيلي كوتاهش لقب سه سانتي داشت و برعكس قدوقوارش پسر قدي بود و اصلا ازش خوشم نميومد و يكبارم باهاش بحثم شد كه كم مونده بود به زدوخورد بكشه كه بچه ها نزاشتن.اميد و داوود بچه هاي خوبي بودن سرشون به كار خودشون بود ولي جواد ازش معلوم بود كه شيطونه زياد سر به سر بقيه ميزاشت و كلا بچه شوخي بود منم ازش خوشم ميومد.
با سرباز هاي واحد هاي ديگه زياد دم خورد نبودم بجز يه نفر كه اسمش علي بود بچه 13آبان بود بدن كشيده و خوش فرمي داشت و چهره شم مهربون بود خيلي سعي ميكرد خودشو به من نزديك كنه و هر وقت من نگهبان بودم و اونم تو موقعيت بود ميومد تو كيوسك تا تنها نباشم و با هم درد و دل ميكرديم.
بعد از يكماه خدمت محمدرضا تموم شد و رسما من شدم دفتردار سرهنگ ميرزايي و از كارو نگهباني معاف بودم بجز شبهايي كه شيفت داشتم و بايد بعنوان دفتردار شب ميموندم.
تو اين مدت خودمو با محيط اونجا عادت دادم و كم كم خوشم اومد بخصوص بعد از ساعت اداري كه همه با هم جمع ميشديم تو كانكس مهندسي شوخي و ورق و خلاصه همه چيز به راه بود حتي يكي دو نفر كه خلاف ميكردن خيلي راحت و بدون ترس كارشونو ميكردن چون رسمي هاي قرارگاه كلا سيب زميني بودن و همش تو دفتر خواب بودن يا داشتن تلويزيون نگاه ميكردن.
شبهايي كه اونجا بودم تو اتاق ميرزايي تنها ميخوابيدم چون هر لحظه ممكن بود زنگ بزنه و آمار بگيره براي همينم اصلا موقعيتش پيش نيومد تا پيش بچه هاي ديگه بخوابم تا اينكه از فرماندهي دستور دادن رسمي هاي واحد لجستيك چه اونهايي كه تو موقعيت ما بودن چه اونهايي كه تو قرارگاه بودن بايد در ماه يه شب بعنوان شيفت شب تو موقعيت بمونن و اجباري هم بود.براي همينم من مجبور بودم شبايي كه شيفت داشتم برم پيش بقيه بچه ها تو كانكس مهندسي بخوابم كه دوتا تخت دونفره داشت كه جديدا سرباز موتوري هم ميومد پيش ما كه يكيشون علي بود كه تعريفشو كردم.
از اونجايي كه موقعيت ما دژباني نداشت كسي كاري به تيپ و قيافه نداشت و منم كم كم موهام بلند شده بود و قيافه قبلي خودمو پيدا كرده بودمو يه جورايي داشتم به چشم ميومدم اينو از تغيير نگاه بچه ها ميشد فهميد ولي من بعد از ماجراي حميد ديگه دوست نداشتم به كسي رو بدم براي همين اجازه نميدادم كسي توي شوخي هاش پاشو از گليمش درازتر كنه تا اينكه يه روز جمعه كه شيفت بودم و علي هم شيفتش بود يكي از بچه هاي مخابرات كه تازه اومده بودن توي موقعيت مستقر شده بودن و اسمش مرتضي بود اومد پيش منو علي كه نشسته بوديم جلوي كانكس و داشتيم با هم صحبت ميكرديم گفت:بچه هاي پايه مشروب هستيد؟؟من با تعجب گفتم:كجا ميخواي بخوري؟؟گفت همينجا.گفتم:كسخل شدي اگه بفهمن دهنمونو ميگان.گفت:نترس بابا اينجا كسي نيست كه؛همش يه رسمي هست كه اونم غلاميه(غلامي يكي از رسمي هاي قرارگاه بود كه خيلي باحال بود كار به كار كسي نداشت)گفتم:رسمي لجستيك فراموش نشه.گفت:خوشگل پسر رسمي لجستيك نجاتيه كه اونم طبق معمول ساعت 7شب ميپيچه به بازي.راست ميگفت نجاتي يه ستوان بود كه خونش نزديك موقعيت بود هميشه تو پيچ بود و وقت رفتنم به من ميسپرد كه حواسم باشه اگه از پادگان كسي اومد سريع بهش زنگ بزنم.
يه نگاه به علي كردم گفتم:نظرت چيه تو پايه ايي؟؟علي به مرتضي نگاه كرد گفت:چندتا از بچه ها ميخورن؟؟مرتضي گفت:اگه شما دو نفرم بخورين با هم ميشيم 6نفر.علي گفت:اوناي ديگه آدم حسابين؟دهنشون چفتو بست داره؟مرتضي گفت:خيالت راحت قبلا هم با اونا خوردم.علي به من نگاه كرد گفت:چي كار كنيم پويا؟ميخوري؟گفتم:اگه تو بخوري منم ميخورم.علي رو كرد به مرتضي و گفت:دونگ ما چقد ميشه بدم؟مرتضي گفت:دونگي نيست داداش عرق واسه خودمه واسه شما مفتي.علي گفت:چي هست؟؟مرتضي گفت:من چيز بد بهتون نميدم مطمئن باش يه بار بخوري خوشت مياد هر روز ميگي واسم بيار.علي گفت:ببينيمو تعريف كنيم؛باشه ما دوتا هم ميخوريم الان با خودت آورديش؟؟مرتضي گفت:نه بابا بايد برم اتابك بيارم البته اگه داش پويا اجازه بدن.(حضور غياب رسمي ها و سرباز ها بر عهده دفتر دار مهندسي بود كه من بودم.)گفتم:اگه زود برگردي مشكلي نيست.گفت:سه سوته ميرم برميگردم با موتور داداشم برميگردم كه زودتر برسم.با اوكي دادن من مرتضي رفت كه با مشروب برگرده تو اين مدت من به علي گفتم:علي من تو كل عمرم يه بار مشروب خوردم اونم قوطي بوده تا حالا عرق نخوردم چه مزه ايي ميده؟؟علي گفت:اگه اين بچه كوني راست گفته باشه مزش مثل همون قوطيه ولي گيراييش بيشتره فقط بزار من اول بخورم اگه بدرد بخور بود بهت با سر علامت ميدم تو هم بخور.
مرتضي سر حرفش بود يك ساعت نشده برگشت با يه ساك كه تا اومد تو موقعيت رفت پشت كانكس مهندسي و قايمش كرد زير كانكس و اومد طرف ما كه هنوز جلوي كانكس نشسته بوديم و داشتيم با علي حرف ميزديم.
گفت:پويا حال كردي سه سوت برگشتم؟گفتم:دمت گرم حالا كي بخوريم؟گفت:اول شما دستور بده بروبچ برن شام بگيرن بيان بعد از شام عزيزم.واااي راست ميگفت اصلا حواسم نبود اينقدر اين علي وراجي كرد كه داشت يادم ميرفت رو كردم به علي و گفتم:شازده پاشو گمشو برو شامو بگير بيار و الا مجبوري بري از جيب مبارك خرج كني از رستوران واسه اينهمه آدم گشنه غذا بگيري بخصوص غلامي كه اگه گشنه بشه به قول خودش يه لنگه پا رو آجر ميكندت.(اين تيكه كلام غلامي بود هميشه به شوخي به بچه ميگفت ميري يا بيام يه لنگه پا رو آجر بكنمت)علي زد زير خنده و بلند شد رفت.
بعد از خوردن شام كه به قول بچه ها صفحه كلاج بود(يه مدل همبرگر كه با برنج ميدادن و بيشتر شبيه صفحه كلاج بود تا همبرگر ولي خداييش خيلي خوشمزه بود)ساعت حدود 9شب بود كه به مرتضي اشاره كردم بياد پيشم اونم رو زانو اومد و كنارم نشست و گفت:جون عزيزم؟گفتم:بادمجوننن اينا همشنون بخورن؟گفت:نه بابا من تو علي جواد مهران اون اسكل پلشت هادي.قاسم و سياوش ميخوان سيگاري بچاقن البته اگه شما ناراحت نميشي؟من تا اون موقع چندباري اسمشو شنيده بودم ولي نديده بودم اولش خواستم بگم نه ولي ديدم درست نيست ما عشقو حال كنيم و اونا بشينن نگاه كنن گفتم:اگه زياده روي نكنن ايرادي نداره.يهو بي هوا لپمو ماچ كرد گفت:جوووون به تو ميگن يه ارشد خوب.دستمو بردم سمت صورتمو جاي بوسشو پاك كردم گفتم:مرده شورتو ببرن صورتمو خيس كردي آشغال.با پررويي دوباره همونجارو بوس كرد گفت:پاك كني دوباره ماچت ميكنم.خندم گرفته بود از كارش ولي نخواستم بهش رو بدم براي همينم با لگد زدم به پاش و گفتم:برو گمشو نكبت.موزيانه خنديد و گفت:هرچي شما بگي فرمانده و از اتاق رفت بيرون.
برگشتن مرتضي زياد طول نكشيد و با دوتا بطري نوشابه خانواده كه توش عرق بود اومد تو كانكس و نشست جلوي من و بطري هارو گذاشت جلومو گفت:اينم تقديم به بهترين ارشد دنيا.گفتم:زبون نريز مسخره؛چيه نكنه ميخواي بپيچي به بازي منم بايد واست حاضري رد كنم كه اينجوري ادا در مياري؟؟گفت:نه قربونت برم تا تو هستي چرا پيچ!!نميشد به حرفاش نخنديد خيلي زبون ميريخت گفتم:اي خايه مال دستمال به دست گمشو برو به شهريار بگو 6 تا استكان بزاره تو سيني بياره.گفت:فدات بشم بدون مزه كه نميشه!گفتم:شفتك جان پس فكر كردي علي رفت واسه تو ماي بيبي بگيره؟رفت مزه بخره بياد ديگه......ادامه دارد
وقتی ارزش واقعی خودتُ بفهمی، دیگه به کسی تخفیف نمیدی
بهترین خودت باش 😊🧚♀️🤴👈👰
I'm a trance 🏳️🌈
ارسالها: 204
#197
Posted: 26 Nov 2012 04:58
همه خاطرات من(قسمت سوم)
بساط مشروب آماده شد و نشستيم دور هم و مرتضي خودش ساقي شد و واسه همه ريخت يعني 6تا پيك و اون دونفر هم واسه خودشون سيگاري چاقيده بودن و داشتن ميكشيدن.طبق قرار قبلي كه با علي داشتم وايسادم تا علي بخوره اگه علامت داد منم بخورم پيكا كه رفت بالا علي يه چشمك انداخت كه نشون اين بود كه مشكلي نداره منم بخورم؛منم خوردم تا پايين سوختم.همينجوري پيك بود كه سر ميكشيديم وقتي به خودمون اومديم همه مست بوديم و يكم مشروب بيشتر نمونده بود.
من ديگه ظرفيتم پر شده بود به مرتضي گفتم:موري من ديگه نميخورم واسه من نريز.گفت:چي شد خوشگله كم آوردي؟گفتم:آره كم آوردم خيلي وقت بود مشروب نخورده بودم همينم كه خوردم به سرم زياد بود.علي گفت:مرتضي ديگه براش نريز حالش بد ميشه نمشيه جمعش كرد.مرتضي گفت:چشم قربان.همه يكي يدونه سيگار گوشه لبشون بود ولي من از سيگار متنفر بودم و فضاي كانكسم پر شده بود از دود لند شدم بر بيرون كه علي گفت:پويا كجا؟گفتم:دارم از دود خفه ميشم ميرم بيرون نفس بكشم.گفت:ميخواي باهات بيام؟گفتم:نه حالم خوبه خودم ميرم.از كانكس اومدم بيرون؛آخراي خرداد بود هوا يكم گرم بود وقتي از كانكس اومدم بيرون حس كردم حالم داره بهم مبخوره رفتم سمت دستشويي تلو تلو ميخوردم و هنوز به دستشويي نرسيده حالم بد شد و نشستم رو زمين هر كاري كردم نتونستم ه خودم مسلط بشم همونجا رو ماسه ها دراز كشيدم نفهميدم چقدر طول كشيد كه احساس كردم يكي بالا سرمه چشمامو كه باز كردم ديدم علي وايساده بالا سرم گفت:پسر مگه مجبورت كرده بودن اينقدر بخوري؟گفتم:دست خودم نبود نميدونم چرا اينجوري شد.گفت:پاشو ببرمت دست و صورتتو بشور برو تو اتاقت خوب نيست بچه ها اينجوري ببيننت و زير بغلمو گرفت از رو زمين بلندم كرد.
نميدونم چرا مهرش به دلم نشست شايد بخاطر حال خوش مستي بود و شايدم بخاطر محبتش.تو دستشويي خودش آب به صورتم زد و بعدشم منو برد تو اتاقم.
تختي كه تو اتاق بود مخصوص ميزايي بود ولي وقتي نبود من ميتونستم روش بخوابم اما چون راحت نبود رو زمين ميخوابيدم براي همين همونجا افتادم رو زمين ولو شدم.علي گفت:ميخواي با همين لباسا بخواي؟جوابي ندادم.گفت:ميخواي لباساتو عوض كنم؟گفتم:زحمتت نميشه؟گفت:مسخره.لباسات كجاس بيارم؟گفت:همونجا تو كمد بالايي.رفت و از تو كمد تيشرت و شلوار ورزشي منو آورد و شروع كرد به باز كردن دكمه هاي پيرهن نظامي و از تنم در آوردش؛من عادت ندار زير پيراهن چيزي بپوشم بخصوص تو گرما.علي وقتي چشمش به بدن بدون موي من افتاد پرسيد:موهاتو ميزني؟گفتم:آره چرا؟گفت:هيچي همينجوري پرسيدم.ميتوني شلوارتو عوض كني؟با نگاه بهش فهموندم كه زحمت اونم بايد خودش بكشه.معلوم بود اونم از خداشه فانوسقه منو وا كرد و دست انداخت كه درش بياره منم از رو زمين خودمو بلند كردم شلوارو كه در آورد يه نگاه طولاني كرد و شلوار ورزشي منو پام كرد وقتي داشت ميكشيد بالا دستش با كونم يه برخوردي داشت كه معلوم بود عمدي اين كارو كرد منم چيزي نگفتم چون دوست داشتم.بلند شد از كانكس بره بيرون گفت:ميخواي بيام پيشت بخوابم يه وقت حالت بد شد كمكت كنم؟گفتم:آره پيشم باشي بهتره.گفت:پس برم بچه ها كه خوابيدن ميام پيشت و از كانكس رفت بيرون.
نميدونم چرا ولي دوست داشتم سكس با علي رو هم تجربه كنم براي همين شلوارمو از پام در آوردم و پتو كشيدم رو خودم كه اگر يه وقت خوابم برد و اون اومد اين چراغ سبزي باشه براش تا راحت تر بهم نزديك بشه.
نميدونم كي خوابم برد تا اينكه حس كردم يكي داره با دستاش كونمو ميماله كاري كه قبلا تجربشو داشتم مطمئن بودم بجز علي كس ديگه ايي نيست.اصلا نفهميده بودم كي شرتمو از پام در آورده وقتي بيدار شده بودم كه شرت پام نبود.با دستاش همجاي كونمو لمس ميكرد معلوم بود خيلي از كونم خوشش اومده دستش به همجاي كونم سرك ميكشيد با لذت خواصي نوازشم ميكرد حتي بهتر از مهرداد.
اصلا عجله نيمكرد و با صبر و حوصله داشت كون به قول خودش خوش استيل منو ماساژ ميداد يكم كه گذشت اون يكي دستشو آورد جلو و كير منو تو دستش گرفت بي اختيار آه كشيدم اونم شروع كرد با كيرم بازي كردن و واسم جلق ميزد كيرم تو دستاش هر لحظه بزرگو بزرگتر ميشد تا به آخرين حدش رسيد يكم كه گذشت دست انداخت تو پهلومو منو به طرف خودش كشيد وقتي كيرش رفت لاي پام فهميدم خودشم از قبل لخت شده؛دستمو بردم پشتمو كيرشو گرفتم وااااي چه كير خوش استيلي داشت دراز و خوش تراش دوست داشتم ببينمش برگشتم سمتش و اول به صورتش نگاه كردم چشماش خمار بود و شهوتي نگاهمو دزيدمو بردم به سمت كيرش؛درست حدس زده بودم واقعا كير خوشگلي بود سبزه و ناز.با دستم كيرشو مالش ميدادم اونم چشماشو از رو شهوت بسته بود و كيف ميكرد تا اينكه لباشو آورد سمت لبام خودمم دوست داشتم ازش لب بگيرم لبامون تو هم قفل شد و شروع كرديم به لب گرفتن با ولع لباي همو ميخورديم زبونشو كرد تو دهنم منم خوردمش خيلي خوشمزه بود درست مثل اون شبي كه زبون مهرداد تو دهنم بود شايدم بهتر از اون.
حسابي كه از هم لب گرفتيم بدون اينكه چيزي بگه خودم رفتم سمت كيرش چون دلم ميخواست بخورمش اول با زبونم از سرش ليسيدم اين كيرم مزه خواصي نميداد ولي دوست داشتم بخورمش يكمشو كردم تو دهنم شروع كردم به تلمبه زدن تو دهنم خودشم كمكم ميكرد و كيرشو تو دهنم عقب جلو ميكرد يكم كه بيشتر كرد تو حالم بد شد و عق زدم اونم كشيد بيرون تا اذيت نشم ولي خودم دوست داشتم تا ته بكنم تو دهنم اما شدني نبود چون كيرش خيلي بزرگ بود براي همين تا جايي كه اذيتم نكنه ميكردم تو دهنم و دوباره درش مي آوردم.كيرش كاملا با آب دهنم خيس شده بود.ولي نميدونم چرا دلم نميومد از كيرش دل بكنم ولي به ناچار دست كشيدم چون ممكن بود آبش بياد و من اينو نميخواستم چون دلم يه سكس كامل ميخواست براي همين از خوردن دست كشيدم و اومدم بالا و برگشتم و پشتمو كردم بهش تا كارشو شروع كنه.هنوز انگشتشو تو كونم نكرده بود وقتي برگشتم سر كيرشو گذاشت رو سوراخم كه بكنه توش كه براي اولين بار به حرف اومدم و گفتم:علي اول بازش كن.گفت:قبلا سكس نداشتي؟گفتم:چرا ولي خيلي وقت پيش بوده بعدشم كيرت بزرگه دردم ميگيره.چيزي نگفت و شصتشو خيس كردم و آروم كرد تو كونم هيچ دردي نداشت يكم كه با سوراخم ور رفت درش آورد و اين دفعه دوتا از انگشتاشو خيس كرد كرد تو كونم بازم دردي حس نكردم و لذت بود و لذت.
چند دقيقه ايي با انگشتاش تو سوراخم تلمبه زد تا اينكه آماده كردن شد.گفت:خيسش ميكني خشك شده.دوباره رفتم كيرشو كردم تو دهنم و تا اونجايي كه ميشد خيسش كردم كه اذيت نشم و به همون حالت شدم كه گفت:به شكم بخواب.منم به شكم خوابيدم اومد و نشست رو رون پام و كيرشو گذاشت رو سوراخم و سرشو كرد تو بازم دردي نداشت يكم كه فشار داد دردم گرفتو مچ دستشو فشار دادم اونم دست نگه داشت و گفت:دردت مياد ميخواي بكشم بيرون؟گفتم:نه بزار جا واكنه بعد ادامه بده اونم همونجا كيرشو نگه داشت يكم كه گذشت درد كم شد ولي سوزش داشتم خودمو به سمت عقب دادم و يكم ديگه از كيرش رفت تو دوباره دست نگه داشتم واقعا كيرش گنده بودو كون منم خيلي وقت بود دست نخورده بود اينقدر ادامه داديم كه همه كيرش رفت تو جا شد وقتي شكمشو رو پشتم حس كردم كيرشم احساس ميكردم كه ميخوره به ته كونم حس ميكردم رفته تو شكمم علي هيچ حركتي نميكرد تا اينكه گفتم:علي دردش افتاد تلمبه بزن اونم شروع كرد به تلمبه زدن ولي خيلي آهسته اين كارو ميكرد تا كلاهك كيرش ميكشيد بيرون و دوباره ميكرد تو يواش و آهسته؛كم كم داشت كونم به وجود كيرش عادت ميكردو سوراخم باز و بازتر ميشد دلم ميخواست تندتر تلمبه بزنه براي همين گفتم:علي تندش كن اونم به سرعتش اضافه كرد خيلي حال ميداد از همه سكسايي كه داشتم دل چسب تر بود با مهارت خواصي ميكرد معلوم بود خيلي كون كرده.يكم كه تلبمه زد كيرشو از كونم در آورد فكر كردم تموم شده ولي من چيزي از اومدن آبش حس نكرده بودم گفتم:اومد؟گفت:نه اينجوري خسته ميشي برگرد مدل عوض كنيم.
برگشتم و اومد بين پاهام دوتا پامو گرفت بالا ولي هوز مسلط نبود گفت:متكاي زير سرتو بده منم متكارو از زير سرم آوردم دادم بهش گذاشت زير كمرم تا كونم بياد بالا دوباره كيرشو گذاشت رو سوراخم ولي ايندفعه بدون هيچ مشكلي داخل شد.اين پوزيشن از قبلي خيلي بهتر بود اينجوري ميتونستم ببينم چطوري كيرش ميره تو كونم و مياد بيرون همينجوري كه داشت تو كونم تلمبه ميزد به يه دستشم كيرمو گرفت و شروع كرد به جلق زدن ولي خشك بود و نميشد داشتم اذيت ميشدم خودش فهميد كيرشو از كونم در آورد و كير منو كرد تو دهنش آه من در اومده بود خيلي باحال ساك ميزد درست مثل كردن تو اين كارم استادي بود واسه خودش يكم كه ساك زد دوباره كيرشو گذاشت تو كونم با دستشم واسم جلق ميزد من به اوج رسيده بودم و آب كيرم از زير انگشتاش ميچكيد رو شكمم و همه آب كير منو در آورد ولي هنوز خودش ارضا نشده بود.
كارش با كير من كه تموم شد برگشت سراغ كونم و پاهام بيشتر از هم وا كرد تا بتونه همه كيرشو بفرسته تو و همين كارم كرد تا جايي كه ميشد كيرشو كرده بود تو كون من و فقط مونده بود تخماشم بكنه توش كه اگر ميشد همين كارم ميكرد چند تا تلبه محكم زد و گفت:دارم ميام كجا بريزمش؟گفتم:هر جور خودت دوست داري اونم با تمام وجود كيرشو كرد تو با چند تا تكون شديد آبش اومد و خالي كرد همون تو......ادامه دارد
وقتی ارزش واقعی خودتُ بفهمی، دیگه به کسی تخفیف نمیدی
بهترین خودت باش 😊🧚♀️🤴👈👰
I'm a trance 🏳️🌈
ارسالها: 2517
#198
Posted: 26 Nov 2012 12:14
حامد عجب چیزی بود
سلام خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من تو دوران راهنمایی درس میخوندم و همه چی از اونجایی شروع شد که یه روز تصادفی رفته بودم سالن فوتسال شهرمون که بازی بچه ها رو نگاه کنم از درب که وارد شدم یه آقا پسر ناز که اسمش حامد بود رو دیدم سلام کرد گفتش خوش اومدی شما تازه عضو شدین گفتم نه خیر برای تماشا اومدم خلاصه بعد چند روز تصمیم گرفتم که ثبت نام کنم جلسه اول که رفتم با حامد تو یه تیم بودیم خلاصه دوست صمیمی شده بودیم همینجور گذشت تا من دیگه دبیرستانی شده بودم و تازه اوج جوانیم بود یه روز موبایلم زنگ خورد گوشی رو که جواب دادم حامد بود گفتش تایم جدید رفته ازم خواست باهاش برم منم از خدا خواسته قبول کردم ولی اینو بگم همیشه وقتی تو رختکن لباس عوض میکرد یا گل میزد و رو به دروازه خودی میرفت از پشت دیدش میزدم آرزو داشتم اون کون یه روزی مال من بشه خلاصه گذشت تا انتظار به پایان رسید یه روز مامان بابام رفته بودن خونه داییم و گفتن که تا غروب برنمیگردن منم سریع گوشیو برداشتم با حامد تماس گرفتم بیاد پیشم بعد 20دقیقه درب منزلمون زده شد درو باز کردم حامد تنهایی اومده بود آوردمش تو گذاشتمش رو صنلی کامپیوترمو براش چند تا موزیک ویدیو شکیرا براش پلی کردم آخه هر دوتامون عاشق شکیرا بودیم یه دونه دلستر آوردم با خوردیم گفتم بابا این بچه بازی ها رو ولش کن اهل فیلم سکس هستی گفت آره چرا که نه منم یه فول اچ دی قشنگ رو براش گذاشتم همینجور که فیلمو نگاه میکردیم دیدم آقا سیخ کرده خودمم که دیگه نگو دستمو آروم گذاشتم رو پاش و بهش گفتم حامد یه حرفی تو دلمه بهت بگم میپذیری گفتش من الان مهمان توم هر چی باشه میپذیرم گفتم ناراحت نمیشی گفت نه گفتم من این چندین ساله تو کف کونتم یهویی جا خورد رو بهم کرد و قتی کیر شق شدم رو دید گفت قابل تو نداره و منم سریع با شنیدن این حرفش دستشو گرفتمو بردمش تو اتاق خوابم رو تخت خوابوندمش یه کم روش نمی اومد از تو کمدم اسپری که قبلا خریده بودمو در اوردو به کیرم زدم خواست بکشه پایین نزاشتم گفتم مدت زیادی انتظار این لحظه رو میکشیدم خودم شلوار و شورتش رو کشیدم پایین وایییییی نمیدونین چه حالی داشتم اولین بارو بود که یه کون سفید بدون حتی یه تار مو رو میدیدم سریع کیرمو با تف خیسش کردمو گذاشتم دم سوراخ کونش یه کم فشار دادام کلاهک کیرم رفت تو حامد یه آخ کوچیک کشید و گفت یواش بابا کوه که نمیکنی کون منه کیرمو بیرون کشیدم رفتم از تو یخچال کرم کام برداشتم خوب کون حامدو باهاش چرب کردم بعد کیر خودمم یه کم زدم این بار مصمم تر گذاشتم دم کونش کیرم که ها دادم تو تا لوله فرو کردمش تو شروع کردم آروم به تلمبه زدن دیدم آه و ناله حامد بلند شد همینجورتا10 دقیقه تلمبه میزدم دیدم آبم داره میاد بهش گفتو بریزو تو گفت نه میخوام آبتو ببینم منم سریع کشیدم بیرون یهو سیای از منی رو کون سفیدش خالی کردم دیگه نا تو وجودم نبود گفتم برو سریع دوش بگیر رفت تو حمام منم درهارو قفل کردمو خودمم باهاش دوش گرفتم اونجام یه حالی بهم داد تا بمیرم مزش بیخ دندونمه اومدیم بیرون ساک ورزشیمو برداشتمو با هم رفتیم سالن ولی هیچکوممون نمیتونستیم بازی کنیم.امیدوارم لذت کافی رو برده باشین منتظر نظرات شما هستم بدرود.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#199
Posted: 26 Nov 2012 12:15
من و پژمان
با سلام
من1 پسر20سالم و این داستان واسه 2ساله پیشه
1رفیق از دوران بچگیام داشتم به نام پژمان بیشتر اوقات با هم بودیمو اینا بد چند وقت دوباره دیدمش کولی با هم حرف زدیم از خاطرات گفتیم دوباره شورو شود دوستی مون (اخه اونا اسباب کشی کردنو رفتن از محله ما )
{ما تو دوران کودکی مون بعضی وقتها همدیگه رو میمالوندیم در هد شوخی بود مس انگشت کردنو اینا }
تا اینکه 1 روز برنامه استخر ریختیم 2تایی رفتیم استخر تو سنا بودیم سنا خالی بود فقت ما 2تا بودیم
از خاطرات مگفتیم تا رسیدیم به همون خاطرات انگشت کردن این پژمان گفت : یادته اون موقه ها چقد همدیگرو انگشت میکردیم چه دورانی بوود راستی تا حالا با کسی بودی کردی کسیو؟
گفتم :اره چه دورانی بود نه هنو قسمت نشده کسیو بکنیم توچی کردی؟
گفت :په هنو جق میزنی ها اره 1 بار داشتم
گفتم :مگه جق چشه
گفت :هیچی بابا خیلی هم خوبه من خودم هنوز جق میزنم بیشتر حال میده بخدا!!
پرسیدم :حالا کی بود خشگل بود چه جوری بود چیکارش کردی ؟؟؟؟
شروع کرد داستانو تعریف کردن یکم ملوم بود داشت خالی میبنده داستانش شبی فیلم سوپر بود .
ولی اخر داستانش گفت : در کول من که زیاد حال نکردم .
داستانش با اینکه تخیلی بود ولی کیرمو سیخ کرده بود .بلند شدیم از سنا بریم بیرون که من 1انگشت دوروست حسابی کردمشو(قشنگ توری که لپ کونش اومد دستم) گفتم : بچه کونی دخترمردمو میکنی هاا یگ دهنی ازت بگام
باخنده گفت اره تا چشت دراد !!
زمان بچگی ها هر وقت انگشتش میکردم عصبانی میشد تا انگشتم نمیکرد ول نمیکرد ولی الان اروم بود واسم عجیب بود ولی گذاشتم رو این حصاب که دیگه بزرگ شدیم اینا
پژمانینا انروز مهمون داشتن مجبور بودیم 20min زودتر بریم از استخر بیرون واسه همین دوش خلوت خلوت بود
تو حال حوای خودم به مسایل سکسی فکر میکردم که کیرم دوباره سیخ شوده بود سرم شمپو بود چشامم بسته بودم که یهو دیدم پزمان گفت ای عوضی مارو انگوشت کردی سیخ کردی اینقدر حشری شدی . گفتم نه بابا این داستانارو واسه ما تریف میکنی فکر اینجاشم بکن دگه
گفت عیب نداره چنتا فیلم سوپر جدید دارم یت بدن میدم حالشوببر
خلاصه از استخر رفتیم بیرون میخاستم برم در خونشون فیلمارو بگیرم که گفت نه امرو مهمون داریم باشه 1 روز دیگه .
2روز بد خونمون خالی شد بهش گفتم فیلماروو بیار 1 حالی کنیم گفت 1شرط داره منم خیلی وقطه نزدم منم بیام بزنم گفتم جهنم بیا!!
خلاصه میکنم داشتیم فیلماروو میدیدیم حصابی حشری 1 سری فیلمای 2 جنسه هم بود من هی میزدم اوناروو میدیدم (دوست داشتموو دارم که با 1دوجنسه باشم) گفت چیه ازینا خوشت اومده گفتم اره راستش که گفت من چه فرقی با اونا دارم یعنی اگه من کون بدم منو میکنی من فک کردم داره شوخی میکونه که گفتم چراکه نه با این کون نازت گفت پس تو هم 1 جوری اب منو درار من فهمیدم داره جدی میگه گفتم جدی کون میدی من بکنم گفت اره به شرتی که تو هم بدی گفتم بروو بابا کصافت کاری میشه گفت نه من قبلا امتحان کردم سوراخ کونمم حصابی شستم با شیلنگ اب کردم توش .
گفتم من کون نمیدم ! گفت میدونم اصن کنت پشم داره حال نمیده که گفتم په چی گفت برام ساک بزن
{راستش من وقتی تنهایی میخواستم جق بزنم خیلی دوست داشتم 1 ابمو بخوره بعضی وقتا هم به سرم میزد خودم ابمو میخردم مزه بدی نداشت خوشم میماد} بدم نیمد براش ساک بزنم گفتم فقت کیرتو بشور گفت قبوله فقت من 1دستشویی برم بیام ییه 5ئهد دسشویی بود گفتم چیکار میکردی گفت کون مو میشستم 1 وقت کصیف کاری نشهگفتم جووون شروع کردم انگشت کردنش راست میگفت کونش هسابی گشاد شده بود انگشت که میکردم 2تاش قشنگ فرو میرفت تووو معلوم بود اینکارس
گفتم خووب قمبل کن بکنم گفت نه اول تو شروع کن گفتم باشه نشت رو صندلی من 4زانوو نشستم زیرش گفت اماده ایی گفتم اره داشت با کیرش بازی میکرد تخماش هی میخورد به صورتم گفت شروع کن دگه منم که بار اولم بود اول زبونمو دراوردم اروم زدم به کیرش گفت جوووووووون اروم 1کو لیس زمو سرشوو کردو دهنم عجب کیر داغی بود چه حالی داد ارو اروم واسش شروع کردم ساک زدن خیلی بش حال میداد هی میگفت : جوون خیلی خوبه همین تورییییی یواش یواش منم خوشم اومده بوود چه حالی میداد تا اینکه گفت داره میاد اومد اومد کجا بریزم منم حشری شده بودم بدمم نمی امد قبلا مال خودمو خرده بودم کیرشو از دهنم دراوردمو گفتم بریزش دهنم بریز اونم رو صورتم 1 جق مشتی ززد نصف ابش ریخت تو دهنم نصفشم رو صورتم بوود بشگفتم حال داد ؟ گفت : اوووف خیلی فک نمیکردم ابمو بخری توام اینکاره ایااا خیلی دوست داشتو ابمو یکی بخوره واسه همین کارت 1 کون مشتی بت میدم که تا حالا هیشکی نکرده صورتمو با دسمالل پاک میکردم که دیدم قنبل کرده داره کنشو واسه من گشاد میکنه کیرمو گوزاشتم دم سوراخش گفتم اماده ای گفت یکیم کرم ندارین یا روغن گفتم نه روغن زیتون داریم گفت همون خوبه خلاصه روغن مالیش کردم گفت خوب الان اروم فروو کن ارووم ارووم یکم جا وا کنه بد هرجور خواستی گفتم okاروم سرشو کردم تو عجب کون داغی بووود ولی من که اروموو اینا حالیم نبود یهو بقیشو کردو توو یهوو صداش دروومد اروووووم ارووم تر اولش کلی دردش اومد بعد عادت کرد وو منم شروع به تلمبه زدن جای شما خالی چه حالی داد بش گفتم ابمو کجا بریزم گفت من نمیزارم هیشکی ابشو بریزه توو کونم ولی چون تو ابمو خردی حرجا خواستی بریز گفتم دوست دارم تو دهنت بریزم گفت نه بدم میااد گفتم چرا خوش مزس 1بار امتحان کن گفت نه مث تو که دوس نداری کون نمیدی منم بدم میاد ابوو بخرم منم ابموو ریختم کونش !!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 204
#200
Posted: 27 Nov 2012 06:25
همه خاطرات من(قسمت چهارم)
بعدش دراز كشيد روم و چندتا ازم لب گرفت منم همراهيش كردم واقعا ازش خوشم اومده بود اين بهترين سكسي بود كه داشتم
يكساعتي تو بغل هم بوديم از هر دري با هم حرف زديم ازم پرسيد چجوري به همجنس علاقه پيدا كردم منم داستان خودم با مهردادو براش تعريف كردم اونم از سكس اولش با پسر مستاجرشون واسم حرف زد.
لباسامو پوشيدمو از كانكس زدم بيرون و رفتم دستشويي و خودمو شستم و برگشتم تو كانكس ديدم اونم لباساشو تنش كرده.علي رفت و منم گرفتم خوابيدم.
از فردا اون روز دوستي منو علي رنگ تازه ايي به خودش گرفته بود جوري كه دوست نداشتيم خونه بريم و به هر بهانه ايي ميمونديم تو موقعيت تا شب با هم باشيم و سكس كنيم.
علي همونقدر كه تو دوستي خوب بود توي سكسم همونجوري بود و كم نميزاشت و تنها چيزي كه سكس ما نداشت اين بود كه من اونو بكنم و خودم علاقه ايي به كردنش نداشتم و بعدها فهميدم تو گي به اين ميگن بوت يعني فقط بدي.
تو يكي از اين سكسا كه قبلش رفته بودم دستشويي و حسابي خودمو تميز كرده بودم علي افتاد به جون سوراخمو چنان ليس ميزد كه كم مونده همونجا خالي بشم بهش گفتم:يكم آرومتر اينجوري من زود ارضا ميشم.گفت:تو كه نميدوني چقدر خوشگل و خوشمزه اس آدم دلش نمياد بي خيالش بشه.
گفتم:حالا ايندفعه رو بخاطر من بي خيالشو.گفت:هرچي تو بگي عزيزم ومنو برگردوند و يكم واسم ساك زد هنوز من كار خواصي نكرده بودم و از اول اون بود كه داشت با من حال ميكرد يهو بدون اينكه بهش بگم دست انداختم دورش و برش گردوندم و خودم نشستم رو شكمش و چندتا لب خفن ازش گرفتم و رفتم سراغ كيرش و تا جايي كه ميشد كردمش تو دهنم و شروع كردم به ساك زدن اونم چشماشو بسته بود و دستشم گذاشته بود رو سر من سعي داشت بيشتر كيرشو تو حلق من فرو كنه ولي شدني نبود چون كيرش بزرگ بود و ميخورد به ته حلقم و حالت تهوع بهم دست ميداد ولي مثل اينكه به اون حال ميداد چون بي خيال نميشد و دوباره كيرشو تو دهنم فشار ميداد كه گفتم:علي نكن حالم بد ميشه.گفت:ببخشيد و دستشو از رو سرم برداشت تا خودم كيرشو تو دهنم عقب جلو كنم منم سعي كردم خوب ساك بزنم كه بهش حال بده.
كيرشو از تو دهنم در آوردم اومدم بالا سركيرشو گذاشتم رو سوراخم و با همون فشار اول نصف كيرش رفت تو ديگه دردي نداشتم چون سوراخم به كيرش عادت كرده بود و اذيت نميشدم اون خوابيده بود و من داشتم رو كيرش بالا پايين ميشدم اينقدر تلمبه زدم كه همه كيرش رفت تو يكم به همون حالت موند و دوباره شروع كردم به تلمبه زدن تو كون خودم اونم چشماشو بسته بود و داشت لذت ميبرد يكم كه گذشت چشماشو وا كرد و گفت:جووون چقدر ناز شدي اينجوري.گفتم:اي شيطون به تو كه بد نميگذره خوابيدي يكي داره روت بالا پايين ميشه كيفم داره ديگه.گفت:واااي اصلا حواسم بهت نبود و دستشو آورد كير منو گرفت تو دستشو واسم جلق ميزد ولي خشك بود يكم كه باهاش ور رفت و بزرگ شد با آب دهن خيسش كرد و اينجوري لذت بخش تر شد واسم.
من رو كير اون بودم و تلمبه ميزدم اونم داشت با كير من ور ميرفت كه احساس كردم نزديك به اومدن منه گفتم:دارم ميام.گفت:بيا عزيزم و سرعت جلق زدنو بيشتر كرد تا آبم با فشار پاشيد بيرون جوري كه يكمش رو صورت علي ريخت.فكر كردم بدش بياد آخه تو اين مدت اصلا پيش نيومده بود كه من يا اون آب رو صورت يا دهن هم بريزيم هميشه اون تو كون من خالي ميكرد منم تو دست اون يا دستمال كاغذي.با انگشت يكم از آب منو گذاشت تو دهنش و مزه كرد گفت:آبتم مثل خودت خوشمزس.گفتم:يعني خوشت اومد؟؟گفت:آره خيلي خوشمزه بود كاش زودتر ميخوردم.گفتم:پس تو هم بايد بدي من مال تورو بخورم.گفت:اگه ميخواي به تلافي بخوري و خوشت نمياد دوست ندارم اين كارو بكني.گفتم:نه من خودم دوست دارم ببينم آب تو چه مزه ايي ميده بايد بريزي تو دهنم.گفت:باشه پس پاشو چون دارم ارضا ميشم.من از رو كيرش بلند شدم و كردمش تو دهنم و همونجوري كه تو دهنم بود با دست واسش جلق زدم كه يهو با يه آهههه طولاني آبشو خالي كرد تو دهنم.مزش بد نبود شور بود ولي ميشد تحملش كرد منم يكمشو خوردم بقيشم خالي كردم رو شكمش.
گفت:چطور بود؟؟گفتم:چي سكس يا آبت؟گفت:هر دوش.گفتم:عالي بود خيلي حال داد ولي هيچكدوم از سكسامون مثل شب اول نميشه اون شب خيلي بهم حال داد.گفت:اتفاقا منم همين نظرو دارم با اينكه برام هميشه تازگي داري ولي شب اول خيلي حال داد.
تو مدتي كه با علي سكس داشتم ازش مطمئن بودم كه اين مسئله رو به هيچكس نگفته و مثل يه راز تو سينش نگه داشته چون نگاه ديگران نسبت به من عوض نشده بود و اين منو بيشتر بهش علاقه مند ميكرد.
يه روز كه شيفت شب سرهنگ ميرزايي بود و روز مرخصي علي بود ميخواستم برم خونه چون دليلي واسه موندن نداشتم وقتي علي تو موقعيت نبود.هميشه شب هايي ميموندم كه علي باشه و با هم سكس كنيم و علي حتي اگر شيفتش نبود(آخه اون ۲۴-۲۴بود يعني يه روز تو موقعيت بود روز بعدش ميرفت خونه)و شيفت من بود ميموند تا با هم باشيم.ميرزايي منو صدا كرد تو اتاقش و گفت:امشب شيفت شب منه شيفت شب پادگانم سرهنگ ملكي هستش آدم گيريه نميخوام آتو دستش بدم بايد بمونم اگه كاري نداري تو هم بمون؟دلم نميومد بهش نه بگم چون از وقتي من سربازش شده بودم خيلي هواي منو داشت و هميشه مثل پسرش با من رفتار ميكرد منم چند وقتي ميشد ديگه بهش جناب سرهنك نميگفتم و حاجي صداش ميكردم؛گفتم:نه حاجي كاري ندارم خودم ميمونم اينجوري بهتره وايميسم جاي سالارزاده اگه يه وقت ديگه كار داشتم اونو ميزارم جاي خودم.گفت:پس برو بهش بگو.گفتم:چشم حاج آقا و از اتاق اومدم بيرون و رفتم تو كانكس مهندسي فقط سالارزاده و جواد اونجا بودن رو كردم به سالارزاده و گفتم:حاجي ميگه امشب نميخواد وايسي و منو گذاشته جات چون كاري ندارم ساعت اداري كه تموم شد ميتوني بري.خوشحال شد گفت:ايول پويا خيلي ماهي بخدا كار مهمي داشتم روم نميشد بهت بگم از ميرزايي بخواي يكي ديگه رو جاي من بزاره.گفتم:فقط شرط داره ها؟گفت:چه شرطي پويا؟گفتم:اگه يه روز من كار داشتم بايد جاي من وايسي.گفت:يه روز چيه تو بگو ده روز خودم نوكرتم داداش.يه ماچ از لپم كرد و رفت نشست رو تخت.گفتم:همون يه روز وايسي كافي داداش و از كانكس اومدم بيرون رفتم محوطه يه گشتي بزنم بينم چه خبره؛خبري نبود يكي از بچه هاي قرارگاه تو نگهباني بود بقيه تو انبار ها بودن رفتم رو سكوي جلوي كانكس خودمون نشستم كه ديدم مرتضي داره مياد طرفم خيلي موزي بود هر وقت منو ميديد رو لبش خنده شيطوني بود كه هنوز نتونسته بودم كشف كنم كه اين خنده واسه چيه اومد و نشست كنارم و دستشو انداخت دور گردنم و گفت:چطوري خوشگله؟دستشو از دور گردنم وا كردم گفتم:لوس نشو خوشگلم عمته نه من.گفت:خداييش عمه من به خوشگلي تو نيست تو از نظر من خوشگلتري.خندم گرفت واقعا نميشد به كارو كرداراش نخنديد بچه تودلبرويي بود ولي دوست نداشتم بهش رو بدم چون ميترسيدم كارمون به سكس بكشه اونم ازش بر ميومد بره به بچه ها بگه براي همين خندمو قطع كردمو يه اخم بهش كردم و گفتم:چيه نكنه دوباره كارت بهم گير افتاده داري اين كار هارو ميكني تا كارتو راه بندازم؟
گفت:اي بابا پويا تو عجب آدمي هستي نميشه بهت محبت كرد همش فكر ميكني كار آدم بهت گيره و روشو كرد اونور معلوم بود دلخور شده از دستم؛دلم نميومد از من برنجه بهش گفتم:شوخي كردم بابا جدي نگير اخمم نكن چون با اخم خيلي زشت ميشي.برگشت سمتمو لپمو گرفت به ماچ كردن چندتا ماچ آبدار كرد كه صورتم خيس شد به زور از دستش در آومدم گفتم:اههههههه بي جنبه همه صورتمو خيس كردي كثافت.گفت:آخه ماچ كردني هستي عزيزم.گفتم:ماچ كردني اون عمته.گفت:چه گيري دادي به اين عمه من؟ميخواي بيارم بكنيش؟گفتم:اگه مردي بيار تا بكنمش.گفت:نامردي اگه نكني ميدوني كه تو اينجور چيزا خرم همين فردا ميارم بايد بكنيش.گفتم:حالا چندسالش هست؟گفت:60سال ناقابل.گفتم:برو بمير ميخواي فسيل بياري من بكنم؟گفت:خودت گفتي بايد بكنيش.گفتم:گمشو بابا اونو بزاري جلوي سگ نگاهش نميكنه من خر بايد باشم همچين كس بدردنخوري بكنم اگه بهترشو داري بيار اگر نه اونم نميخواد بياري بزار واسه همون شوهر خاله ات.گفت:چجوريشو دوست داري؟گفتم:ترو تازه باشه آدم حالشو ببره.گفت:اي به چشم ميگردم يه خوبشو تو فاميل پيدا ميكنم ميارم برات تا حالشو ببري ولي شرط داره؟گفتم:چه شرطي؟گفت:اونش باشه واسه وقتي كه يه كيس مناسب واست جور كردم شرطمم ميگم.اومدم بگم همين الان بگو كه زنگ تلفن دفتر به صدا در اومد براي همينم رفتم تو دفترم و جواب تلفنو دادم كه از انبار ماشين بود و كاظمي رسمي انبارداري چندتا سرباز نياز داشت واسه كمك منم به ميرزايي گفتم گفت:چندتا سرباز بي كار تو مهندسي هست؟گفتم:دوتا.گفت:مرتضي سرباز مخابراتم بي كاره اونم صدا كن بفرست باهاشون بره كمك كاظمي.با گفتن چشم حاج آقا از اتاق اومدم بيرون و رفتم سمت كانكس مهندسي و به اون دوتا گفتم پوتيناشونو بپوشن برن انبار ماشين ها بعدشم رفتم سراغ مرتضي كه رفته بود تو كانكس خودشون در زدم گفت:بفرماييد تو.گفتم:نميگفتي هم ميفرماييدم تو و در اتاقو باز كردم ديدم نشسته پشت كامپوتر.گفتم:پاشو برو انبار ماشين ها كاظمي كارت داره.گفت:مگه من سرباز اونم كه برم؟گفتم:نخير نيستي ولي دستور ميرزايي هستش حالا ميخواي نرو تا دهنتو بگاد.با بي ميلي بلند شد و اومد سمت من گفت:تو واسم آش پختي؟گفتم:خره من چرا بايد اين كارو بكنم؟گفت:شايد از شوخي هاي من بدت اومده رفتي پيش ميرزايي كار واسم جور كردي.گفتم:نه ديوونه من اگر شوخي از حدش نگذره ناراحت نميشم ديدي كه تلفن زنگ خورد جواب دادم كاظمي بود گفت نيرو ميخوام منم به حاجي گفتم اونم تو و جواد و سالارزاده رو گفت صدا كنم بريد كمك همين.گفت:شرمنده در مورد تو اشتباه برداشت كردم ميدونستم تو جيگر مني و دوباره لپمو ماچ كرد منم هلش دادم خورد تو ديوار و زد زير خنده.
ساعت 3بعد از ظهر بود و همه رسمي ها با سرويس رفته بودن خونشون و بجز ميرزايي و شفقي(رسمي قرارگاه)نيروي كادري توي موقعيت نبود ولي وجود ميزايي كه فرمانده قرارگاه بود كافي بود كه همه حواسشون به كارشون باشه كه سوتي ندن.
بجز منو مرتضي كه شيفت قرارگاه بود سه تا سرباز ديگه هم تو قرارگاه بودن و شهرستانی بودن و بيشتر با هم دم خور بودن و زياد با ما بور نميخوردن و اين يعني اينكه من امشب بايد با مرتضي سر ميكردم و با شوخي هاي اون كنار ميومدم.بدم نبود وقتم پر ميشد و بيشترم ميتونستم در موردش بفهمم چون تا اون روز رابطه منو اون فقط در حد حرفاي عادي و شوخي هايي بود كه با هم ميكرديم و هنوز فرصتي نشده بود تا بيشتر در موردش بدونم.
بعد از خوردن شام تا ساعت 10شب تو اتاق پيش ميرزايي بودم و داشتيم تلويزيون تماشا ميكرديم كه ميزايي يه نگاهي بهم كرد گفت:خوابت مياد پاشو برو يه دور تو محوطه بزن ببين خبري نباشه بعدش برو تو كانكس مهندسي بخواب.گفتم:چشم و از اتاق زدم بيرون و رفتم تو محوطه سركشي كنم چون دفتردار مسول شب بودم بايد به پست ها سر ميزدم.يه سر به پست جلوي درب زدم كه يكي از بچه شهرستاني ها اونجا بود ازش پرسيدم:بجز تو كي ديگه پست داره؟گفت:كرماني تو برجك بالايي هستش.خب پس معلوم بود شفقي از ترس حاجي يكي رو گذاشته پست برجك چون تا قبل از اون شب هميشه پست برجك خالي بود از نگهباني اومدم بيرون و رفتم سمت بالاي موقعيت كه برجك قرار داشت از دور چيزي معلوم نبود چون نور كم بود رفتم نزديكتر ديدم انگار كسي توش نيست پس كجا رفته اين؟رسيدم به برجك و آروم آروم از پله ها رفتم بالا كه ديدم به به كرماني خان اسلحشو گذاشته يه گوشه و گرفته كف برجك خوابيده اينقدرم خوابش سنگينه كه انگار نه انگار يكي از اين برجك اومده بالا؛اولش خواستم اذيتش كنم و خشاب اسلحشو وردارم ولي دلم براش سوخت با پوتين زدم كف پاش يهو مثل جن زده ها پريد و همينطور محو من شد گفتم:شازده پسر اگه جاي من دشمن بود كه الان تو بهشت يا جهنم بيدار ميشدي.بريده بريده گفت:بخدا خسته بودم نفهميدم كي خوابم برد جان پويا به كسي نگو باشه؟گفتم:اين يه بار باشه پاشو برو يه آب به دستو صورتت بزن تا خوابت بپره برگرد.بلند شد و تشكر كرد منم تا برگرده جاش وايسادم بعد از اينكه اومد برگشتم سمت كانكس مهندسي كه بخوابم ولي ديدم مرتضي از كانكس اومد بيرون و بدون اينكه منو ببينه رفت پشت كانكس كنجكاو شدم ببينم چي كار ميكنه كه وقتي رسيدم پشت كانكس ديدم داره سيگاري ميكشه تا منو ديد انداختش رو زمين گفتم:اون چي بود؟گفت:هيچي سيگار بود.گفتم:آره جون همون عمت سيگار بود از بوش معلومه خاك بر سر نگفتي جاي من ميرزايي باشه ميخواي چه غلطي بكني؟گفت:شانس آوردم تو بودي والا مادرم بگا ميرفت.گفتم:مادر بدبختت چه گناهي كرده تو دهنت گاييده ميشد.از كي تا حالا سيگاري باز شدي؟گفت:به خدا اين بار دومم بود.گفتم:سعي كن بار آخرت باشه چون اين بارو چشم پوشي كردم دفعه بعد واسه خودتم كه شده به ميرزايي ميگم تا ديگه از اين غلطا نكني من دوست دارم كه اين حرفو ميزنم چون دوست ندارم آلوده دود بشي والا به تخمم هر كاري ميخواي بكن.سرشو انداخت پايين معلوم بود از كارش پشيمون شده بعد از چند ثانيه گفت:ممنون كه نميگي قول ميدم جبران كنم.گفتم:نميخواد جبران كني همين كه نكشي خودش كلي ارزش داره واسم.گفت:يعني اينقدر واست مهم هستم؟گفتم:مگه ميشه نباشي دوستم هستي بايد دلم واست بسوزه.اومد جلو كه دوباره ماچم كنه گفتم:برو عقب دهنت بودي گند ميده خوشم نمياد ماچم كني.گفت:ميرم ميشورم دهنمو بعد ماچت ميكنم.گفتم:لازم نكرده شسته يا نشسته نميخواد ماچ كني.برگشتم برم كه گفت:امشب ميخواي تو کانكس مهندسي بخوابي؟گفتم:پس چي برم پيش ميرزايي بخوابم؟گفت:چرا نمياي تو كانكس ما منم تنهام ميشينيم با هم ورق بازي ميكنيم حرف ميزنيم بعدشم دوست داشتي همونجا بخواب دوسم نداشتي برو تو كانكس خودتون.يكم فكر كردم پيشنهاد بدي نبود منم هنوز خوابم نميومد گفتم:باشه بريم.....ادامه دارد
وقتی ارزش واقعی خودتُ بفهمی، دیگه به کسی تخفیف نمیدی
بهترین خودت باش 😊🧚♀️🤴👈👰
I'm a trance 🏳️🌈
ویرایش شده توسط: mahyargboy