انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 27 از 85:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  84  85  پسین »

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد


زن


 
سکس منو مجتبی کوچولو در خوابگاه


چندروزی بود که در غذاهایمان کافور نمیریختند و دودولم همیشه توی این چند روز از شدت شهوت سیخ بود همش دنبال تور کردن یه بچه خوشگل بودم تااینکه یه روز دم درخوابگاه نشسته بودم ، یکی ازبچه خوشگلای خوابگاهمون اومد ازم جزوه بگیره و منم که ازخدام بود این جور آدما بیان دوروبرم بهش گفتم ساعتای9به بعد بیاد باهم تمرین کنیم اونم که ازخداش بود یکی بیاد ریاضی یادش بده مفت مفت ،بیخبر از کیر ما که واسش سیخ شده بود قبول کرد و خلاصه دل تو دلم نبود که ساعت 9بشه و خلاصه رفتم یه سرطرف سالن ورزشی دانشکده که دوباره چشمم به مجتبی خوشگله خورد (اسم اون پسره مجتبی بود)و اووووووووچه کونی داشت لامصب کیرم شق شد دیدمش با شرت ورزشی واو نگو نگو که کیرم همینجا که دارم مینویسم سیخ شد دوباره دلم میخواست همون موقع برم بچسبم به کونش ،خلاصه گذشت تا ساعتای 7شد رفتیم سلف بامجتبی واسه شام ،شام قیمه بود خوردیم ومجتبی میخواست بره خوابگاشون که گفتم یه یادآوری کنم بهش کلاس آموزشیمو، بهش گفتم ساعت 9یادت نره مجتبی دیرنیای که من شبای امتحانا زود می خوابم. اونم گفت باشه حتمامیام
اینقد شوق کون کردن مجتبی روداشتم که نتونستم تا9صبرکنم چشمتون روز بد نبینته زدیم جلق قشنگرو به افتخار مجتبی کوچولومون آبم که اومد رفتم خدا بیامرز آویزون چندتایی داستان خوندمو فیلم دانلود کردم محض اینکه شهوت اونم با فیلم ببرم بالا و خلاصه چندتافیلم گی دانلود کردم ساعت 9 طبق معمول همه بچه ها میرفتن پارک واسه قلیونو این حرفا دیگه خودتون میدونین تاساعتای11هم نمیومدن خلاصه شرایط مهیا شد واسه کون کردن ما فقط یه چیزمونده بود اونم این بودکه چطوری مخ این پسره کون قشنگو بزنم؛یهو تو همین فکرا بودم که صدای در اومد واودل تودلم نبود گفتم کیه دیدم صدایی نکردرفتم دروبازکردم دیدم سرپرستمونه هنگ کردم مونده بودم این خروس بیمحل چیکارداره الان اینجاهرطوری بودخلاصه وار باهاش حرفیدمو ردش کردم رفت

هنوز از دم راهروخارج نشده بود که مجتبی با کونی درشت و هوسبار به طرف اتاق ما اومد رفتیم باهم داخل یه هویی خم شددریخچالو که همون یخچال مینیاس (کوچیکا)بازکرد که آب ورداره که من دیگه این صحنه رو دیدم نتونستم جلوی خودمو بگیرم ،خداییش خودتونو انصافتون میتونستین جلوی خودتونو بگیرین نمیتونستین دیگه ؛رفتم آروم چسبیدم به کونش اولش نگام کرد گفت چیکارمیکنی فهمیدم ترسیده طفلی گفتم هیچی باباشوخیه خره همینجوری گرفته بودمش کونش روکیرم بود که دیدم کیرم لای کونش سیخ سخیه فهمید نه بابا جدی جدی میخوام کونش بذارم یهویی هلم داد عقب ولی اون که هم هیکلش کوچیکترازمن بود همم ترم پایینی بود په خیالی نداشتم از این لحاظ

بهش گفتم خوب بریم سردرس حالاکه جزوشو آورد که یادش بدم ،همینجوری لپ تام روشن بود روکلیپایی که دانلودکرده بودم همون گی هایی که اونموقعی گفتم اگه یادتون باشه خلاصه درسو شروع کردیم که حس کردم مجتبی کمکم داره حشری میشه بافیلما و حواسش به درس نیست منم که منتظر همین بودم رفتم چسبیدم بهش دیدم واکنشی نشون نداد بعدش دستمو گذاشتم روی کونش بار اول دستمو کشید کنار گفت چقدشوخی بابا بسه درس مهمتره منم که فهمیده بودم اونم داره میخاره کمکم سوراخش یه هویی بوسش کردم مات مونده بود اینکارام یعنی چی بعدش دیدم اونم دسشو گذاشت روکون من منم گفتم ای کلک تو هم آره که یه خنده ای زد گفت مگه ما دل نداریم گفتم میکنی؟گفت آره بده گفتم شرطی میگم خره اگه تونستی تادسته بندازی داخل که هیچی اگرم نتونستی که من تورومیکنم اونم باامید اینکه میتونه اومد جلوولی روش نمیشد معلوم بود کندم شلوارمو تازیرزانوم پایین چشش به کیرم افتاد گفت به هه این دیگه چیه بهنام گفتم ابزاربچه سازی و گاهیم حجم دهنده کون خلاصه اومد بذاره توکونم که من محکم گرفته بودم خودمو هرچی زور زد نتونست تاحتی کله کیرشو بکنه تو من گفتم چی شدی بابابسته که تو بکنی نیسی چرخیدم طرفش گفتم بکش پایین کشیدپایین منم فورا کیرم سیخ بودسیختر شد گفتم حالت سگی بگیر اونم همون حالتی شد گفتم باتف احتی یاکندوم یاکرم گفت اگه تونستی بکنی توش باهرچی دلت خواست اینجابود که زورم اومد کرمو آوردم زدم به کیرم دوتاانگشتمم کرمی کردم بایه فشاریه ضرب کرم توکون مجتبی که صداش دراومد گفت آدم شو کثافت این چجوشه من که حالیم نبود دیگه سه تاانگشتمو کردم توش همینجوری چرخوندم که حس کردم آره دیگه موقشه گشادشده کیرمو مساوی سوراخش قراردادمو فشاددادم که کلش رفت تومجتبی صداش دراومد گفت یواش یواش من که حالیم نبود کردم تانصفه ی کیرمو توکنش بعدش تلمبه زدم تاگشادشد بعدکاملش رفت توکونش مجتبی دیگه کم کم دیدم آره داره حال میکنه گفتمش چطور میماسه یانه کیرمن به کونتکه گفت خفه شو آشغال شرطه منم مث یه مرد پای شرطم وامیسم گفتم آره ارواح عمت معلومه داری حال میکنی باکوندت هیچی نگفت همینجوری داشتم تلمبه میزدم که گفام داره میاد آبم توکونت بریزم یاساک میزنی گفت ساک؟گفتم دهنتوبازکن فوراتااومدم بذارم تودهنش دیدم سرم کامل خیسه چشاموبازکردم دیدم بهه از شانس کیری ما خواب بوده همش این علی کیرتودهنش نذاشت آبمم بریزم تودهنش منم ازدق علی کون گشادو که کونی خوابگامون بود کردمش اون صبحی،

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پسر دایی تو خرابه مچمون رو گرفت

سلام من سینا 24سالمه .
من خیلی وقته دوس دارم داستانمو براتون بنویسم که فرصت نشده بود تاالان.
داستانم برمیگرده به سالهای دور که 12ساله بودم یه روز با پسر همسایه که داشتیم مثلا بازی دکتر و مریض می کردیم توی یه خونه نیمه ساز بودیم کامل لخت شده بودیم من دکتر بودم و مهدی مریض داشتم معاینه میکردم گفتم خوب کجاتون درد میکنه اونم به دودولش اشاره کرد واین کار هر روزمون بود منم دودولشو براش میخوردم بعدش اونم همین کارو میکرد یه روز که باهم سکس بچگانه میکردیم
حدودای 15 ساله شده بودیم دیگه باهم دیگه ور میرفتیم و حالی به حالی میشدیم توی یه خانه خرابه بودیم که یه صدایی شنیدیم داشتیم خودمونو جم وجور میکردیم دیدم پسر داییم که دوسال از من بزرگتره سررسید که هنوز لخت بودیم بعدش من و مهدی خشکمون زده بود پسرداییم که اسمش کیوان بود گفت مچتونو گرفتم الان باید هردوتونو بگام یا به همه میگم من که ترسیده بودم توروخدا ماکه فقط مال همو میمالیدیم دیگه واسه چی میخای مارو بکنی خلاصه اونروز از کردن ما صرفنظر کرد وگفت باشه پس کیرمو باید خورین ولای کونتون بذارم ماهم قبول کردیم وقتی کیرشو دراورد داشتم شاخ در می اوردم تا به اون روز کیر به اون گندگی ندیده بودم تو اونسن 18 سانتی بود وای خیلی خوشکل وتراشیده بود من هون موقع دودولم 4سانتم نبود خلاصه کیرشودراورد اول دفه مهدی روبرد تا براش بخوره مهدی یکم خورد بعدش نوبت من شد کیوان گفت پشت کن اخه من خیلی سفید وتپل بودم کیرشو حسابی خیس کرد ترسیدم گفتم چیکار میکنی کیوان گفت نترس میخام لاپایی برم کیرشو گذاشت لا پام وای ی ی چقد داغ بود یه جورایی خوشم اومد بعدش که چند بار کیرشو مالوند به کونم همه ابشو لای کونم خالی کرد خلاصه اونروز تموم شد

از اون به بعد کیوان هروقت که موقیتش پیش میومد خودشو رو ما حال می کرد تا اینکه رفت دانشگاه مدتی نیومد من و مهدی باهمدیگه کارای اونو تکرار می کردیم تا اینکه یه روز کیوان بهم زنگ زد گفت کجای زود بیا خونمون منم زودی رفتم اونجا گفت زود باش لخت شیم منم بدون هیچ سوالی لخت شدم کیوان رفت تااشپزخونه و.برگشت دیدم یه چیزی دستشه گفتم کیوان نمیگی مهدی هم بیاد گفت فعلا بذار با هم تنها خال کنیم خلاصه چیزی که از اشپزخونه اوردکرم بود گفتم واسه جیه گفت واسه اینکه زیاد درد نکشی منم گفتم میخای چکار کنی پاشدو اومد طرفم کیرشو دراورد اخ جون چه کیری 24 سانت اخرش بود منم مثه همیشه براش خوردم راستش خیلی خوشمزس گفت برگرد یه بالش گذاش زیکیرم وکرم واورد دور سوراخم زد ویه انگشتشوکم کم میکرد توسوراخم خیلی حال خوبی بهم دس داد منم داشتم حال میکردم دیگه یه انگشت راحت میومدو میرفت کم کم کرد دوتا بعد سه تا دیگه سوراخم یکم جاباز رده بود کیوان بلند شدو رو به کونم ایستلد وکیرشو کرم مالی کرد و سرشو گذاشت در سوراخم سرشو مه هل داد دردی حس نکردم بعد که تا نصفه برد درد عجیبی تنمو گرفت یه داد بلند زدم وکیوان دهنمو گرفت وتا ته توکونم کرد داشتم از حال می رفتم و وهی به کیوان فوش می دادم اونم محکم به من چسپیده وهیچ کاری نمیکنه تا کم کم دردم رفت کیوان پرسید تموم شد من جوابشو ندادم اونم یواش یواش شروع به تلنبه زدن کرد منم دیگه داشتم لذت میبردم تلنبه هاش داشت تندتر میشد که یهو یه چیز داغ رو توکونم حس کردم بله اقا کیوان همه اب و توکونم خالی کرد ومنم جم کردم ورفتم رسیدم به مهدی براش همه جیو براش تعرف کردم دیدم که اونم تاته تو کونش رفته خلاصه سرتونو درد نیارم از اون روز به بعد من ومهدی رو تا الان که 24 سالمونه میکنه من هنوز تپل وسفیدم ولی یکم مو در اوردم که هروقت کیوتن ب ومهدی بخان منو بکنن اونرو میزنم راستی مهدی زیاد به کیوان کون نمیداد ولی منو میکنه امشبم که این داستانو براتون مینویسم پیش کیوان ومهدی بودم بامهدی رفتیم خونه کیوان هرسه لخت بودیم من با دوتشون ساک میزدم وایی نگو کیراشون یکی از یکی بزرگتر وکلفت رمال کیوان که 25سانت راندتزه یه موز معمولیم کلفت مال مهدی حدود 17سانت اما اندازه مچ دستم کلفتیش یه فیلمم گذاشته بودیم که دوبه یک بود وکارای اونا رو میکردیم حسابی براشون ساکزدم کیوان که خشرش بال زده بود اومد پشتم کیرش خیسه خیس بود با یکم زور تاته کرد تو کونم و منم کیرشو تا نافم حس میکردم وای چه حال میداد مهدیم کیرش تو دهنم بود کیوان انقد منو کرد که ابش اومد همشوریخت توکونم کار هرروزشه بعدش نوبت مهدی شد بلندم کرد و منو خم کرد بعد کیرشو بازحمت فشار داد رفت توسوراخم مثه دیونه ها داشت منو میکرد منم وقعا حال میکردم وقتی ابشو تو کونم حس کردم منم ابم رریخت رومبلا کیرم که 6سانته قرمز شده بود رفتم جلو تیینه سوراخمو که نگاکردم دست خودم توش جا میشد گشاده گشاد شده بودم الانم هر کیر کلفتی که بخاد تاته کیرش توکونم جامیشه .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
بابک...داداش کونی من

ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ )ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﻤﻬﺎ ﻣﺴﺘﻌﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ..(ﻣﻦ ﻧﯿﻤﺎ22ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻫﺴﺘﻢ..ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ5ﻧﻔﺮﯾﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻧﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺪﺭﻥ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ.ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﺗﻮﭘﻮﻟﻪ ﺳﻔﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﭽﮕﯿﺸﻪ.ﺑﺪﻧﺶ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﺑﺎﻟﮑﻞ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﺲ..ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺑﯽ ﻣﻮ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻞ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﯾﻪ ﮐﻮﻥ ﻗﻠﻤﺒﻪ ﻭ ﭼﺎﻕ.ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﺎﺱ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﺫﯾﺘﺶ ﻧﮑﻨﻦ...ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺍﺳﺒﺎﺑﮑﺸﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺧﺠﺎﻟﺘﯽ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻫﺮ ﻣﺤﻠﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﺪﻥ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻔﺘﻦ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﮐﻨﻦ ﯾﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﺮﯾﺰﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺮﺩﻧﺶ.ﻣﻦ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ4ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮑﻪ ﺍﻻﻥ15 ﺳﺎﻟﺸﻪ..ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﺎﺭﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺩﺷﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺗﺶ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺠﻮﺯ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯾﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﯿﺎﻕ ﺷﺪﻩ.ﻫﻨﻮ ﮔﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﺎﻣﯿﻤﻮ ﻫﻤﺮﺍﺵ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﯿﺎﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﺎﺷﻪ.ﻣﺪﺭﺳﺶ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺗﺎ ﮐﻮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﯿﺶ ﮐﻨﻢ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻞ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﻣﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﻮﻥ ﻭﺍﺳﻢ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻋﺠﯿﺐ ﺍﻭﻣﺪ..ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻫﻤﮑﻼﺳﯿﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﻫﻢ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯿﺸﺪﻥ.ﯾﮑﯽ ﻫﻤﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻨﺶ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯿﺰﺩ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ ﮐﻨﮑﻮﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ.ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﻃﺮﺍﻓﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮔﻨﺪﻫﻪ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﺑﮏ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ.ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﯾﺎ ﺳﺮ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﯾﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ.ﯾﻪ10ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯽ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﻫﯽ ﻣﯿﺎﻥ.ﺗﺎ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﯾﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺟﻤﻌﯽ ﺭﻓﺘﻦ.ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺖ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ.ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺫﯾﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻦ.ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮﻥ.ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺁﺧﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﭘﺸﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﻠﯿﺪﺵ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﺪﺭﺳﺲ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻤﮑﻼﺱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﯿﻪ ﻭ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯿﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺶ.ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﻭ ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺖ.ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺼﺘﻢ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﯾﻪ ﺧﺒﺮﯾﻪ.ﺍﺭﻭﻡ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﭘﺎﺭﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺟﺎ ﭘﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺎﻻﺭﻓﺘﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ.ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﯾﻪ ﻟﮕﻼﺗﻮﺭ ﮔﺎﺯ ﺩﯾﺪﻡ.ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﺎﻻ )ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻣﻦ ﻻﻏﺮﻡ(ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ.ﺩﻡ ﺩﻣﺎﯼ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻨﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻼﺳﺎ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷﻦ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ.ﺍﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﻔﺖ ﺯﺩﻥ...ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻼﺱ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭﺵ ﺑﺴﺘﺲ..ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ..ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﭘﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ.ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﻨﺠﺮﺵ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺲ ﻣﻨﻮ ﺯﯾﺮ ﺍﻭﻥ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻣﮕﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﯿﺎﺩ...ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺿﺢ ﻧﺒﻮﺩ.ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﻮﺭﺗﺮ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﺎﻣﯿﻢ.ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺍﺿﺢ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﻭﻣﺪ.ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ.ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭﺍ ﺷﺪ.ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ ﭘﺨﺘﻢ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ.ﻣﻦ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﮐﯿﺮ ﺷﻖ ﮐﻨﯽ ﺩﯾﺪﻡ.ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﺩﻭﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﮐﻼﺱ ﺑﻮﺩﻥ.ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﺑﺎﺑﮏ. ﺑﺎﺑﮏ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﻗﻤﺒﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﭘﺴﺮﺑﺰﺭﮔﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﻣﻨﯽ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ.ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪ)ﺍﺗﺎﻗﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﯾﮑﯿﻪ(ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺵ ﻭ ﻟﻤﺒﺮﺍﺵ ﻣﺜﻪ ﮊﻟﻪ ﻣﻮﺝ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺘﻦ.ﯾﻪ5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺎﻻ ﺑﺨﻮﺭﺵ..ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ...ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺤﻨﯽ ﭘﺮﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻏﯿﺮﭘﺴﺮﻭﻧﻪ ﯾﻪ ﺍﻭﻥ ﭘﺸﺘﯿﻪ ﮔﻔﺖ ﺳﻌﯿﺪﺟﻮﻭﻥ ﺑﺮﻭ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺸﯿﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﺗﻒ ﺯﺩ ﺳﺮﮐﯿﺮ ﯾﺎﺭﻭ ﺍﺭﻭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﺵ...ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ....ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺷﺮﻭ ﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺵ...ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺵ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﻞ ﺧﻮﺩﺷﻪ..ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺑﮑﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﺮﺵ..ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﻭﺍﺳﺶ ﺩﺳﺘﯽ ﺯﺩ...ﺑﻌﺪ ﺳﺮﺷﻮ ﺍﻭﺭﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ....ﺍﻭﻧﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭﻧﻮﺍﺯﺵ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺗﭙﻞ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﺵ...ﺗﺎ10ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﮐﻨﯿﻦ...ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ...ﻭ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ...ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺟﻬﻨﻢ...ﮐﺸﯿﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﺑﺸﻮ ﺍﻭﺭﺩ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﺎﺑﮏ...ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﺎﺑﮏ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﭼﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺯﺩ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻪ ﯾﺎﺭﻭ...ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﺩ.ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺳﻌﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮑﻮ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻦ...ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﻌﯿﺪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﺎﺑﮏ...ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﯾﺎﺭﻭ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﭼﻮﻥ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﺵ..ﺍﺯ ﻻﯼ ﻟﻤﺒﺮﺍﯼ ﺩﺭﺷﺘﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻨﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ...ﭘﺴﺮ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺴﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﭙﻮﺷﯿﻦ..ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ)ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﯾﺎ ﻗﺒﻠﺶ ﯾﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ.(ﺑﺎﺑﮏ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺳﻌﯿﺪﺟﻮﻥ ﻣﻨﯿﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻫﻢ ﯾﻪ ﭼﺸﻢ ﮔﻔﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ.ﺑﺎﺑﮏ ﻭﺍﺳﺶ ﻗﻤﺒﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﮐﺮﺩ..ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﯾﺎﺭﻭ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﯼ ﺑﺎﺑﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﺭﻓﺖ...ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮏ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯼ ﺷﺪﻩ...ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﺶ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ..ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺑﺎﻻﺵ ﺑﺮﺩﯾﻤﺶ ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻏﯿﺮﺍﻧﺘﻔﺎﻋﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﺳﺖ...ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﮏ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻣﺪﺭﺳﺶ...ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﺶ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺣﻤﻮﻡ...ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻋﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺻﻠﯿﺶ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺩﻧﻪ...ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﻩ.......
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن


 
بابک...داداش کونی من

(ﻣﻦ ﻧﯿﻤﺎ22ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻫﺴﺘﻢ..ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ5ﻧﻔﺮﯾﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻧﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺪﺭﻥ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ.ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﺗﻮﭘﻮﻟﻪ ﺳﻔﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﭽﮕﯿﺸﻪ.ﺑﺪﻧﺶ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﺑﺎﻟﮑﻞ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﺲ..ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺑﯽ ﻣﻮ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻞ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﯾﻪ ﮐﻮﻥ ﻗﻠﻤﺒﻪ ﻭ ﭼﺎﻕ.ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﺎﺱ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﺫﯾﺘﺶ ﻧﮑﻨﻦ...ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺍﺳﺒﺎﺑﮑﺸﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺧﺠﺎﻟﺘﯽ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻫﺮ ﻣﺤﻠﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﺪﻥ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻔﺘﻦ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﮐﻨﻦ ﯾﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﺮﯾﺰﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺮﺩﻧﺶ.ﻣﻦ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ4ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮑﻪ ﺍﻻﻥ15 ﺳﺎﻟﺸﻪ..ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﺎﺭﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺩﺷﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺗﺶ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺠﻮﺯ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯾﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﯿﺎﻕ ﺷﺪﻩ.ﻫﻨﻮ ﮔﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﺎﻣﯿﻤﻮ ﻫﻤﺮﺍﺵ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﯿﺎﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﺎﺷﻪ.ﻣﺪﺭﺳﺶ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺗﺎ ﮐﻮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﯿﺶ ﮐﻨﻢ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻞ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﻣﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﻮﻥ ﻭﺍﺳﻢ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻋﺠﯿﺐ ﺍﻭﻣﺪ..ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻫﻤﮑﻼﺳﯿﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﻫﻢ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯿﺸﺪﻥ.ﯾﮑﯽ ﻫﻤﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻨﺶ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯿﺰﺩ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ ﮐﻨﮑﻮﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ.ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﻃﺮﺍﻓﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮔﻨﺪﻫﻪ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﺑﮏ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ.ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﯾﺎ ﺳﺮ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﯾﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ.ﯾﻪ10ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯽ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﻫﯽ ﻣﯿﺎﻥ.ﺗﺎ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﯾﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺟﻤﻌﯽ ﺭﻓﺘﻦ.ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺖ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ.ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺫﯾﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻦ.ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮﻥ.ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺁﺧﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﭘﺸﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﻠﯿﺪﺵ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﺪﺭﺳﺲ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻤﮑﻼﺱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﯿﻪ ﻭ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯿﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺶ.ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﻭ ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺖ.ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺼﺘﻢ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﯾﻪ ﺧﺒﺮﯾﻪ.ﺍﺭﻭﻡ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﭘﺎﺭﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺟﺎ ﭘﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺎﻻﺭﻓﺘﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ.ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﯾﻪ ﻟﮕﻼﺗﻮﺭ ﮔﺎﺯ ﺩﯾﺪﻡ.ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﺎﻻ )ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻣﻦ ﻻﻏﺮﻡ(ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ.ﺩﻡ ﺩﻣﺎﯼ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻨﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻼﺳﺎ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷﻦ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ.ﺍﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﻔﺖ ﺯﺩﻥ...ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻼﺱ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭﺵ ﺑﺴﺘﺲ..ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ..ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﭘﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ.ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﻨﺠﺮﺵ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺲ ﻣﻨﻮ ﺯﯾﺮ ﺍﻭﻥ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻣﮕﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﯿﺎﺩ...ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺿﺢ ﻧﺒﻮﺩ.ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﻮﺭﺗﺮ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﺎﻣﯿﻢ.ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺍﺿﺢ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﻭﻣﺪ.ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ.ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭﺍ ﺷﺪ.ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ ﭘﺨﺘﻢ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ.ﻣﻦ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﮐﯿﺮ ﺷﻖ ﮐﻨﯽ ﺩﯾﺪﻡ.ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﺩﻭﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﮐﻼﺱ ﺑﻮﺩﻥ.ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﺑﺎﺑﮏ. ﺑﺎﺑﮏ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﻗﻤﺒﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﭘﺴﺮﺑﺰﺭﮔﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﻣﻨﯽ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ.ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪ)ﺍﺗﺎﻗﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﯾﮑﯿﻪ(ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺵ ﻭ ﻟﻤﺒﺮﺍﺵ ﻣﺜﻪ ﮊﻟﻪ ﻣﻮﺝ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺘﻦ.ﯾﻪ5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺎﻻ ﺑﺨﻮﺭﺵ..ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ...ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺤﻨﯽ ﭘﺮﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻏﯿﺮﭘﺴﺮﻭﻧﻪ ﯾﻪ ﺍﻭﻥ ﭘﺸﺘﯿﻪ ﮔﻔﺖ ﺳﻌﯿﺪﺟﻮﻭﻥ ﺑﺮﻭ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺸﯿﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﺗﻒ ﺯﺩ ﺳﺮﮐﯿﺮ ﯾﺎﺭﻭ ﺍﺭﻭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﺵ...ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ....ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺷﺮﻭ ﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺵ...ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺵ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﻞ ﺧﻮﺩﺷﻪ..ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺑﮑﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﺮﺵ..ﺑﺎﺑﮏ ﻫﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﻭﺍﺳﺶ ﺩﺳﺘﯽ ﺯﺩ...ﺑﻌﺪ ﺳﺮﺷﻮ ﺍﻭﺭﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ....ﺍﻭﻧﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭﻧﻮﺍﺯﺵ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺗﭙﻞ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﺵ...ﺗﺎ10ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﮐﻨﯿﻦ...ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ...ﻭ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ...ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺟﻬﻨﻢ...ﮐﺸﯿﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﺑﺸﻮ ﺍﻭﺭﺩ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﺎﺑﮏ...ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﺎﺑﮏ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﭼﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺯﺩ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻪ ﯾﺎﺭﻭ...ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﺩ.ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺳﻌﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮑﻮ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻦ...ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﻌﯿﺪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﺎﺑﮏ...ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﯾﺎﺭﻭ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﭼﻮﻥ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﺵ..ﺍﺯ ﻻﯼ ﻟﻤﺒﺮﺍﯼ ﺩﺭﺷﺘﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻨﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ...ﭘﺴﺮ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺴﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﭙﻮﺷﯿﻦ..ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ)ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﯾﺎ ﻗﺒﻠﺶ ﯾﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺑﮏ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ.(ﺑﺎﺑﮏ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺳﻌﯿﺪﺟﻮﻥ ﻣﻨﯿﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻫﻢ ﯾﻪ ﭼﺸﻢ ﮔﻔﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ.ﺑﺎﺑﮏ ﻭﺍﺳﺶ ﻗﻤﺒﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﮐﺮﺩ..ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﯾﺎﺭﻭ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﯼ ﺑﺎﺑﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﺭﻓﺖ...ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮏ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯼ ﺷﺪﻩ...ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﺶ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ..ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺑﺎﻻﺵ ﺑﺮﺩﯾﻤﺶ ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻏﯿﺮﺍﻧﺘﻔﺎﻋﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﺳﺖ...ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﮏ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻣﺪﺭﺳﺶ...ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﺶ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺣﻤﻮﻡ...ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻋﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺻﻠﯿﺶ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺩﻧﻪ.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس در اردوی مدرسه

سلام ... راستش داستان از اونجایی شروع شد که یه پسری به اسم اریک از یه شهر دیگه اومد مدرسه ی ما ثبت نام کرد .یه پسری با قد بلند و پوست سفید و مو های کمی طلایی ... بیش از حد سکسی بود . طوری که همه چششون بهش افتاده بود . من اولا باهاش زیاد صمیمی نبودم چون همکلاسش نبودم ... فقط یه سلام علیک مختصر میکردم و میرفتم . تا اینکه یه سال گذشت باهاش طوری صمیمی شده بودم که هر چند وقت یه بار یه ساندویچ مهمونش میکردمو ... دیگه حتی منم که همه میدونستن گی نیستم چشم بهش افتاده بود و بد جوری حشری میکرد منو . آخه شما درک نمی کنید که لباش مث لبای نیوشا ضیغمی بود . تو کف بودم که لب پایینشو بخورم ... شک ندارم اونم هدفش همین بود . از نگاهاش میفهمیدم .دیگه بدجور فکرمو مشغول کرده بود . مشکل من این بود که موقعیتش پیش نمیومد تا بیارمش خونمون . تا انکه 6 ماه گذشت فصل بهار بود و وقت اردو رفتن . منم از خدام بود که یه جای دور بریم و چند شب بمونیم . خلاصه اینکه مدرسه اصفهان رو انتخاب کرد . میدونستم که بازم کسایی هستن که دنبال اونن . ولی اکثر بچه ها قیافه هاشون خشن و مردونه بود . ولی من مث اریک بچه خوشگل و مامانی بودم . از اونایی که خودتون میدونید . مو هامو میریختم رو پیشونیم و یه ریبن میزدم ... میدونستم که اونم خوشش میاد. ولی من به کسی رو نداده بودم تا بیاد منو انگشت کنه و از این حرفا ... تو مدرسه یه گنده لاتی بودم واس خودم... خلاصه دو تامونم اردو ثبت نام کردیم ... وقتی رسیدیم اصفهان من و اریک و 3 تا از رفیقامون رفتیم یه اتاق ... تا دلتونم بخواد سیگارو ودکا و ویسکی داشتیم ... حتی شراب قرمز هم داشتیم .. ساعت تقریب 10 شب بود که یکی از بچه ها گفت بریم قلیون ..همه رفتن غیر از من و اریک ... یکی از دوستام فهمیده بود چرا نرفتم ... یه چشمکی بهم زد گفت حاجی آروم بزنیا !!! منم منظورشو گرفتم و یه لبخندی زدم . حالا من بودم و اریک . یه بطری کشیدم بیرون مثل اون زاخارا نفری یه استکان زدیم ولی داغ نشدیم . بهش گفتم لپ تاپمو وصل کن به تلویزیون تا من بیام . همه ی کیلیدا پیش من بود رفتم اول در و قفل کردم . بعدش نشستیم پیش هم و فیلم سوپرای hd دیدیم ... منم خیلی وقت بود جلق نزده بودم توو اوج شهوت بودم . خیلی بی مقدمه دستمو انداختم رو گردنش . لامصب چقد نرم بود. میترسیدم خوشش نیاد . ولی تنش به لرزه افتاد .. ماله منم همینطور .. یه کم با پاچه هاش ور رفتم . بعدش اون شروع کرد از رو رو شلوار کیرمو مالیدن . هلش دادم رو مبل . بالاخره داشتم به آرزوم میرسیدم . با دندونم لبشو گرفتم ... بعدش شروع کردم لبشو خوردم . داشت حال میکرد . منم بیشتر . مث دخترا وقتی حشری میشن میلرزید . تی شرتای هم و در آوردیم . خیلی صحنه ی خفنی بود . شکمای دوتامونم پر عضله بود . خوابوندمش رو زمین . گردنشو خوردم اومدم پایین رسیدم به سینه هاش بعد شکمش ... داشتم حال میکردم ... ولی میترسیم که یه وقت یکی مارو ببینه . ولی ولش . باید حال کنم . بدنش بر عکس صورتش سفت بود . رسیدم به کیرش . تمیزو مرتب بود ... خیلی خیلی شیک . شلوارشو تا ته آوردم پایین . به باسنش رسیدم .. فهمید میخوام چی کار کنم . گفت نه نه . منم قبول کردم . تخمشو گرفت . لای پاش مث کس بود . هم زمان با این که لبشو میخردم لاپاش میذاشتم . بچه انگار جنده بود گفت یه کاری میکنم امشب حال کنی . مث جنده ها شروع کرد آه آه کردن . نذاشتم آبم بیاد . بهش گفتم پس تو چی ؟! یه لبخندی زد . با دندونش لبمو گرفت . هم اون میخورد هم من .اونم همینکارو کرد ولی آبش نیومد . بعد رسید به کیرم . سرشو میخورد . داشتم از حال میرفتم ... یه دفه آبم اومد ولی خوشبختانه روش نریخت. انقد گردنمو خورد تا خودشم خسته شد . ولی من برنده شدممممممممممممممممممممممم ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
گی من و هانی

تابستان تازه شروع شده بود من که تفریح زیادی نداشتم بیشتر دنبال این بودم که از گرمای تابستان فرار کنم این بود که دوستام پیشنهاد دادم بریم استخر بچه هام همه پایه ........ این شد که برنامه رو چیدیمو جاتون خالی رفتیم استخر ...روز خوبی بود خیلی خوش گذشت سانس که تموم شد اومدیم تو رخت کن ااتفاقی چشمم خورد به یکی از اتاقا که دونفر توش بود نگاه که کردم دیدم آشنان هانی و امید بودن بچه های کوچه بغلی بچه محل بودیم و یه سلام علیکی داشتیم یه سری به نشونه سلام تکون دادمو اونام جواب دادن اون روز گذشت . یه هفته ای از اون ماجرا گذشت بدجوری هوایی استخر شده بودم اما کسی پای اومدن نبود ساعت 10/11صبح بود ردم بیرون داشتم قدم میزدم تو خیابون که یکی بهم سلام کرد هانی بود بعد سلام و احوالپرسی و کمی وراجی پرسید کجا میری قضیه رو بهش گفتم ٰ گفت منم هوس کردم یه تنی به اب بزنم این شد که باهم راهی استخر شدیم تو راه بهم گفت عادت داره با هرکی میره استخر باهاش بره تو رخت کن خندیدم و گفتم خیالی نیست خلاصه رفتیم تو استخر تو رخت کن یه دفه جلوم کشید پایین ... چه بدنی داشت سفید و بی مو راستشو بخواین رفت تو مخم تو تمام سانس فقط داشتم به بدن اون فک میکردم سانس که تموم شد دوباره رفتیم تو یه رختکن انقدر بهش فک کرده بودم که بی اختیار مثل اون مایو در آوردم تا بدن تمیزشو دیدم مثل خروس راست کردم هانی پشتش به من بود خودمو زدمم به بی خیالی که انگار چیزی نیست که دیدم هانی چشمشو دوخته به کیرم گفتم چیه مگه تاحالا ندیدی ؟ شهوتت تو چشاش موج میزد با حرص گفت عجب کییری!!!!!!!!!!!! گفتم مال خودته میتونی بخوریش...... هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم چسبیده به کیرمو حالا نخور کی بخور............ ترسیدم گفتم هانی اینجا جاش نیست بی خیال سر فرصت بهت میگم بیا پیشم . شب خوابم نمیبرد همش به هانی فک میکردم نفهمیدم کی خوابم برد فقط بیدار که شدم دیدم خونه تنهام باخودم گفتم وقتشه رفتم دنبال هانی اونم از خداخواسته نه نگفت اومدیم خونه سریه لباساشو درآورد داغ داغ بود یکم باهم لب بازی کردیم لباسای منم در آورد شروع کرد به خوردن باورم نمیشد خیس شده بودم داشتم از شق درد میمردم چرخوندمش دستاشو گذاشت رو کاناپه و دولا شد داشتم دیوونه میشدم آروم گذاشتم لای چاک کونش که گفت بکن تو من که برق از کلم پریده بود ..یرمو خیس کردم آروم فشار دادم ممممممممممممممممممممممممم چقدر حال داد دیگه نمیخواستم درش بیارم هانی که انگار حال و اوضاعش بدتر از من بود خودشو عقبو جلو میکرد دیگه داشت ابم میومد که کشیدم بیرون اما هانی ول کن نبود دوباره شروع کرد به خوردن انقدر خورد که آبم اومد دمش گرم تا قطره آخره ابمو خورد حتی نذاشت یه قطرشم هدر بره .. شل شده بودم ول شدم رو کاناپه خیلی بهم حال داده بود از اون به بعد هرموقع میزدبالا میرفتم سراغ هانی اونم که انگار خوشش اومده بود هیچ وقت بهم نه نگفت...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس با پسرخاله به بهانه احضار ارواح

سلام ابی هستم. میخوام داستان یکی از سکس هامو با پسر خالم بگم. اول اینکه من گی هستم. وقتی 13 ساله بودم پسر خالم باهام دوست شد.پایه سکسم شد.پسر خالم 20 سالش بود. بدنش اینقد خوشگله که کمتر پسری به اون زیبایی بدن داره. تا قبل اینکه دانشگاه برم پسر خالم (هادی) هرگز باهام هارد سکس نمیکرد. یه بار همون اولش میخواست بکنه اما دید زیاد درد میکشم و بهش گفتم نکن اونم دیگه نکرد. اما همیشه باهام اینقد ور میرفت که خودم خسته شم. بهم میگفت با کسی سکس نکن اما خودش با خیلیا میسکسید. تا اینکه من دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه. اونجا برا اولین بار کلمه گی رو شنیدم. بعدش تو نت خوندم و دیدم داره دقیقا روحیات خودمو میگه. یعد یه مدت فهمیدم که گی هستم. خلاصه تو همین دانشگاه بودیم که میرفتیم کلاس پرواز روح و یه چیزایی یاد گرفته بودیم. اینجاشم بگم که هادی گاهی وسط مالیدن دیگه اصلا به من گوش نمیکرد و حسابی میگایید. منم جیک نمیزدم. اما از رو میل من نبود. یادمه شب یلدا بود این منو چنان گایید دیگه من حتی نمیتونستم بشینم. کونم داشت پاره میشدو بدجوری میسوخت. کیرش کلفت و دراز بود. راحت20 سانت میشد. آخخخخخخخ اگه بدونی چه بدنی داره. خودمم خوشگلم و بدنم نازه. نشده تا الانش کسی ببینه و نگه عجب پسری. حالا از ایناش بگذریم. خلاصه تو فامیل پیچیده بود که ابی احضار روح میکنه. از پرواز روح یه چیزایی یاد گرفته بودم.(احضار روح و پرواز روح بی ربط به هم نیستن) یه شب هادی اومده بود خونمون و کلی بهم مطلک انداخت که دروغ میگی و کار تو نیست. منم گفتم امشب بمون خونمون تا برات احضار کنم. اونم گفت باشه و البته جفتمون میدونستیم امشب به همین بهونه باید سکس کنیم. منم رفته بودم دانشگاه پر رو تر شده بودم. خلاصه ساعت 11 شد و گفتم بریم تو اتاق. برق رو خاموش کردم و 2 تا شمع روشن کردم و گفتم نگه دار جلو پشات و تمرکز کردن یادش دادم و کلی کار دیگه. تا یه جاش که شمع رو خاموش کردیم و اتاق تاریکه تاریک شد. شک داشتم که هادی بهم دست بزنه. یهو دیدم هادی چفت اینا رو ولش و بغلم کرد. قلبم اینقد تند تند میزد که گفت ابی چته گفتم هیچی. هرگز یادم نمیره اون شب برا اولین بار بود که دوس داشتم بهش تن بدم. چنان به هم میپیچیدیم که هادی میگفت ابی چته امشب.لباسا رو در آوردیم و من با همه احساسم خودمو بهش میکشیدم. کلی لب و نوازش که گفت بریم رو تخت منم گفتم رو زمین جاش بازتره. کم کم رسیدیم به هارد سکس. هادی فکر کرد من باز بهش نمیدم و یا باید بماله فقط یا باید به زور بکنه منو. جفتمون به پهلو خوابیدیم و من کونمو چسبوندم به کیره بزرگش و یه پامو انداختم رو پاش. بهش گفتم کله کیرتو بذار رو سوراخم. هادی هیچی نگفت. فکر کنم هنگ کرده بود. آخه همیشه منت میکشید و من نمیدادم بعد امشب یهو خودم گفتم کله کیرتو بذار رو سوراخم. دیدم کاری نکرد خودم کیرشو تنظیم کردم رو سوراخم و گفتم آروم فشارش بده. خیلی راحت کله کیرش رفت توم. تو دلم گفتم خوب این که به این آسونی رفت. من چه ساده ای بودم این همه موقعیت سکس با هادی رو بدون هارد از دست دادم. بهش گفتم بیشتر فشار بده و خودمم کونمو میدادم عقب که بیشتر بره توم. همینجوری که کیرش رو هم میمالیدم یهو احساس کردم همه کیرش رفته توم . تخماش چسبیده به سوراخم. تو دلم گفتم وای دادن چقد آسونه. پس چرا قبلا که میکرد داشتم جر میخوردم. هادی یه خورده که گایید گفت پاشو بشین روش. رو کمرش خوابید و من نشستم رو کیرش. تا ته که رفت کیرش نمیدونم به کجام خورد که از شدت حال روانی شدم. هادی کیرمو گرفت و مالید. گفت بالا پایین کن. منم شرع کردم با بالا پایین هادی گفت پس قبلا هم میتونستی بدی و ناز میکردی؟ گفتم نمیدونم چی شده اما امشب اصلا درد ندارم. چند ثانیه که گذشت گفت اااااا پس تو بمون من بکنم توت. وقتی اون شروع به تلمبه زدن کرد واااااااااااااااااااااااااااااااااای احساس کردم ذغال داغ و قرمز تو کونم فرو کردن. هادی منو خوابوند و افتاد روم. پاهاشو انداخت رو پاهام و اوب بدن پهن و ورزشکاریشو انداخت روم د بکن. داشتم پاره میشدم و میسوختم. التماسش میکردم هادی بسه 1 دقیقه بکش بیرون اما میگفت طاقت بیار. مگه خودت نخواستی بکنم توت. خلاصه کشید بیرون.باز کرد توم و انگار با همه بدنش باهام سکس میکرد. منو 4 زانو نگه داشت وای وقتی اتداخت توم من گفتم دیگه عصبانی شم بزنم زیر سکس. اما روم نشد. کمرمو گرفته بود کیرشو تا ته میکرد توم و باز میاورد بیرون. یهو گفت ابی آبم گفتم بریز توم. آبشو ریخت توم. اینقد خوشحال شدم که سکس تموم شد که نگو.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اولین کون دادن سامان

سلام
من سامان هستم 21 سالمه و این خاطره مال 1 ماه پیشه
خودم تا حالا هزار بار مرورش کردم و هر وقت یادم میوفته یه حسی عجیبی پیدا میکنم.
بزار اول از خودم بگم.قدم 178 و وزنم 72 کیلو هست. پوستم سفیده خیلی کم مو هستم موهای سرم گندمیه یه کم تو حرف زدن عشوه میام. به قول دوستم دخترونه حرف میزنم. در کل خیلی خوشگلم (بقیه میگن البته) چند ساله کونم بد جور قلمبه شده مخصوصا وقتی شلوار جین تنگ میپوشم بد جور تو چشم میزنه و هر کسی ببینه آرزوی کردنمو میکنه.
اما من اهل کون دادن نبودم .اینم بگم تو بچگی یکی دو بار بهم ور رفته بودن ولی من چیزی نمیدونستم و منظورشونو نمی فهمیدم. الان میبینم چقدر بچه های فامیل باهام حال میکردن.
از بس به من نگاه های حشری میکردن منم کم کم یه جور حسی نسبت به خودم پیدا کرده بودم و از این جور فکرا نسبت به خودم خوشم میومد و هر کی به بهونه ای خودشو میمالید بهم حال میکردم ولی هنوز به این فکر نکرده بودم که روزی این کون خوشگلمو بدم کسی و سوراخشو باز کنه.
همیشه خودم با کونم بازی می کردم و مالشش میدادم ..با همین کارا راضی بودم تا این که رفتم دانشگاه و با سعید آشنا شدم .سعید بچه اصفهان بود و اینجا خونه کرایه کرده بود منم بیشتر وقتا میرفتم پیشش در س بخونیم. تا یه روز داشتیم شوخی میکردیم که آب پاشید به من و من خیس خیس شدم. اعصابمو خورد کرده بود آخه آخر شب بود باید برمیگشتم خونه. هیچی دیگه...زنگ زدم خونه و قرار شد شب اونجا بمونم .منم لباسامو در اوردم تا بخشکه . با یه شرت اسلیپ سیاه بودم .این شرته بجور به پوست سفیدم میومد سکسی میشدم وقتی لباسامو در اوردم سعید چشماش برق زد و گفت وااااااااای چه نازی تو. از مدتها پیش متوجه نگاه های خاص سعید به خودم بودم اما اونشب دیگه معلوم بود سگ حشر شده .منم عمدا واسش عشوه اومدم و گفتم حالا کجا شو دیدی.همین حرف من کافی بود که سعید حشرش بیشتر بشه و گفت میخوام ببینمو شروع کرد اصرار کردن.منم با اینکه دلم میخواس کونمو نشونش بدم اما الکی میگفتم نه ..
تا یه لحظه قافلگر شدم و دیدم سعید شرتمو کشیده پایین . منم داد زدم گمشو ولی دیگه فایده نداشت .بالاخره کونمو دیده بود و او اولین کسی بود که چنین سعادتی نصیبش میشد .
باهاش الکی درگیر شدم تا اینکه منو خوابوند رو زمین و افتاده بود روم. گفتم سعید پاشو زشته اما گوشش بدهکار نبود و محکم بغلم کرده بود. کیرشو از رو شلوارکش حس میکردم زیاد بزرگ به نظر نمیومد .دل تو دلم نبود منو بوسید و گفت امشب مال منی و بزار حال کنیم.به قول خودش داشت راضیم میکرد اما نمیدونست که من از خدامه...قبول کردم لاپایی باشه فقط.

نمیدونید چقدر حشری شده بود میگفت تا حال کون به این خوشگلی و سفیدی ندیده و کونم زنونه است جون میده کلی بمالیش. پا شدیم اول کلی از هم لب گرفتیم و بعد سعید شروع کرد سینه هامو لیسیدن بدنم بد جور حشریش کرده بود گفت دیگه وقتشه. لباساشو در اورد کیرش تقریبا اندازه کیر من بود این اولین بار بو که کیر یه نفر دیگه رو میدیدم.منم دیگه بد جور حشر شده بودم و عقده های چند سالمو میخواستم خالی کنم . خوابیدم رو تخت رو شکم و سعیدم خوابید رو کونم هی خودشو میمالید به کونم کیرشو گزاشته بود وسط پاهام و عقب جلو میکرد. میگفت سامان چه کونی داری جوووووووووووووووون چه نرمه دارم میمیرم.جوووووووووون دوست دام عاشقتم
منم گفتم سعید جون بمال که منم دارم منفجر میشم از شهوت، کونموووووووووووووو بمال جووووووووووووووووووووووون حسی عجیبی بود فکر میکردم یه دخترم زیر دستو پاش ،دیگه طاقت نیووردم گفتم سعید جونم ...گفت جونم سامانم گفتم سعید کونم بزار .باورش نمیشد که من راضی شدم و چنین حرفی زده باشم وکیرشو بزاره تووو کووونم. گفت ای به جااااااااااااااان کونیه منی تو ، کونت میزارم عزیزم کوونیه من پاشو رو دستو پا بشین. سر کیرشو گزاشت دم سوراخم و فشار داد .نرفت تو کلی تف زده بود اما نمیرفت تو سعید گفت وااااااااااای جوووون چه تنگی سامان .کونم فابریک بود تا حالا کیری توش نرفته بود گفت باید کرم بزنه .کیرشو چرب کرد و دوباره گزاشت دم سوراخم یواش یواش سرشو هل داد توووو ..من دیگه داشتم میترکیدم یه حس عجیبی داشتم از یه جا کونم شروع کرد به سوختن و از طرفی حال میکردم. گفتم سعید یواااااااااااااااااااااش کونم میسوزه.اونم یه لحظه صبر کرد و دوباره فشار داد آروم آروم کیرشو میکرد توو منم سانت سانت کیرشو حس میکردم گفت جووووووووووووووووووون چه کونی میکنم من .حس میکردم دارم جر میخوره . شروع کرد عقب جو کردن اما هنوز کند بود. سوراخم بد جور کیرشو بلعیده بود چسبیده بود به کیرش . یواش یواش تلمبه میزد تا دیگه سوراخم باز شد. تلمبه های سعیدم سریع شده بود من داشتم میمردم سعید هی میگفت کونیه منی سامان جوووووووون از این حرفش حشری تر میشدم میگفتم جووووووووووون جرم بده سعید کونم بزار گلم بشتر واییییی .وقتی تلمبه میزد محکم میزد روو کوونم ونم بد جور میلرزید . از بس نرمو گوشتی بود. مثل ژله تکون میخورد .سعید کیرشو آورد بیرون گفت میخوای سوراختو ببینی چیکارش کردم .منم گفت آره یه آینه اورد . تا حال سوراخمو این شکلی ندیده بودم هی جمع میشد و باز میشد .دوباره کیرشو هل داد توو بعد چند بار تلمبه دیدم وایستاد .تو کونم حس کرد چیزی ریخته شد.فهمیدم آبشو ریخته توو کونم چند ثانیه کیرشو اون تو نگه داشت تا آبش خالی شه.درش اورد و گفت دوست دارم سامان.کونت محشره. منم گفتم دیگه من کونیه توام .
همو بغل کردیم و بوسیدیم . کم کم خوابمون برد. صبح پاشدیم رفتیم حموم اونجا هم کلی عشق بازی کردیم .
بعد اون شب دیگه قسمت نشد با هم حال کنیم هر دفعه یه مشکلی پیش اومده. الان من بد جور هوس کردم کون بدم ولی عشقم رفته اصفهان و 10 روزه دیگه میاد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
من و سینا

سلام
داستان من ماله پارسال این موقع هاست
اول اینو بگم که گی هست داستانم
ما توی یه شهر کوچیکه آذربایجان زندگی میکنیم
منو داداشم پارسال تصمیم گرفتیم یه سیستم نو بخریم. چندتا مغازه سرزدیم لیست قیمت گرفتیم شب تو خونه به یه جمع بندی رسیدیم و فردا رفتم سفارش بدم که از تبریز بیارن. تو مغازه یه پسره 18-19 ساله بود. خیلی ماه و جذاب. فاکتورو بهش دادم. شماره مو گرفت و گفت تماس میگیریم.
فردای اون روز عصرش تماس گرفتن رفتیم گرفتیم اومدیم.
دو سه روز نمی گذشت که یه شماره ناشناس پیام داد که دوس شیم. منم مثه همیشه افتادم رو خط که ج نداد. گفتم شاید از دوستامه که خواسته دست بندازه پی ام دادم که مزاحم نشو, نه تو منو میشناسی نه من تورو, لطفا. جواب اومد که خودت شماره دادی. هی به ذهن تعطیلم فشار آوردم چیزی یادم نیومد. گفتم خودتی, من به کسی شماره ندادم تو هم منو نمیشناسی الکی جو را ننداز. یه توضیح کلی از خودم ماشینم داد هنگ کردم. ترسیدم تا عصر بهش ج ندادم. عصر چندتا زنگ زدم باز جواب نداد. بهش اس دادم پسری شازده الکی وقتمو نگیر. ج داد پسر داریم بهتر از دختر. خلاصه یکم اس رد و بدل شد و قرار شد فرداش ببینیم همدیگرو.
سر قرار حاضر بودم که یه لحظه دیدم همون پسره که مغازه کار میکرد جلومه. منو که دید اومدم طرفم. از پنجره سلامو احوال پرسی کردیم میخواستم از سرم بکنمش که گفت سرده بیام تو ماشینت آقا فرهاد حرف بزنیم؟! موندم چی بگم. هم میخواستم بهش بگم کار دارم از سرم بکنمش هم به اون شماره اس بدم کنسل کنم.
اومد نشست گفت حرکت کن یه چرخ بزنیم گفتم با یکی قرار دارم شرمنده. گفت باشه وایمیستیم وقتی اومد من میرم. گفتم باشه. یه یه رب گذشته بود که اون گفت چی شد این طرفت. ناخودآگاه گفتم بذار یه ز بندازم ببینم نمیاد بچرخیم.
بوووووق, صدای زنگ گوشیش بلند شد!!! گفتم کیه آقا سینا؟! گوشیشو گرفت روبروم, واااای خودم بودم. قط کردم زل زدم تو چشاش. همینجور نگاش میکردم که با صداش بخودم اومدم. گفت حرکت کن. راه افتادم. شهرما کوچیکه. انداختم کمربندی از جلو دانشگاه تربیت معلم آزربایجان دور بزنیم. شهرو که خارج شدم سیگار آتیش کردم. اصلا حرف نمیزدم. سیگارو از لبم برداشت گفت چی کار میکنی؟! بهش اعتراض کردم چرا منو مسخره کردی؟! چرا دست انداختی؟! بلکه یه حرف بد بهت میزدم؟! بده من اون سیگارو. فقط گفت نمیخوام وقتی میبوسمت بوی سیگار بیاد از دهنت.
یا خدا
زیر پل شبدری نگه داشتم. یکم بهش نگاه کردم گفتم میفهمی چی میگی؟! شیشه رو داد پایین سیگارو اندخت بیرون. گفت کاملا متوجه ام.
واقعا متحیر بودم, یه سیگار دیگه روشن کردم که اعتراض می کرد. گفتم حرف نزن از رو پل دور زدم برگشتم شهر پیادش کردم. موقع پیاده شدن گفت دلمو شکوندی خداحافظی کرد رفت. مونده بودم متحیر, شبو تا صبح فکر میکردم بهش. فرداش تا عصر کلاس داشتم دانشگاه. صبح تو راهو تو دانشگاهم بهش میفکریدم.
سینا یه پسر با قد 170 سانتی با هیکل نرمال و قیافه واقعا خوشگل پوستش سفیده سفیده
منم با قد 175 وزن 78 قیافه متوسط و البته شیطون
دو سه تا اس مرامی بهش دادم. جواب نیومد. یکم بعد اس دادم ناراحتی ازم؟! چندتا پیامک عاشقانه داد آخرش گفت دوست دارم. نیم ساعت بعد اس دادم گفتم عصر بیا باهات کاردارم. ساعتو مکانشو بهش گفتم تا عصر بای. سر کلاس بهش کلی فکر کردمو حرف جمع کردم پیش خودم که عصر بگمو تموم شه. واقعا یه جوری شده بودم.
خلاصه عصر موقع قرار شد, رفتم سوار که شد دست دادیم خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت جلو دهنم گفت یه جای خوب برو بعد تو هم حرفاتو بگو منم. باز زدم بیرون شهر. اینبار جلو شهرک سلیمی زیر پل عابر نگه داشتم. تا سرمو برگردوندم یه لب ازم گرفتو فوری با دستام سرشو گرفتم دور کردم. گفتم چه مرگته؟! عصبی بودم. گفت دوست دارم میخوام زنت بشم. اینو که شنیدم یه دونه خوابوندم دمه گوشش. صدامو انداختم رو سرمو فحشش دادم. زد زیره گریه. وای خدا من مونده بودم با یه نفر که نه مرد بود نه زن!!
همینجور که گریه میکرد سرشو گذاشت رو شونم. من فقط نگاش میکردم. خودشو جمو جور کرد گفت یه خواسته ازت دارم به جون عزیزام قسمم داد. گفتم بگو. گفت میخوام باهات حال کنم دارم دیوونه میشم. براش از زشتیاش گفتم از گرفتاریاش حرفام که تموم شد گفت سرتو بخوابون رو صندلی. انگار نه انگار. مونده بودم چی کار کنم. اومد روم لباشو چسبوند به لبام. اولش بدم اومد. خواستم هلش بدم عقب دلم نیومد گفتم بذار تمومش کنه منم خلاص شم. یکم که گذشت آروم آروم داشتم دیوونه میشدم کیرم شق شده بود. دستمو انداختم دور گردنش محکم لبایه همو میخوردیم. یه لحظه یه ماشین بغلمون نگه داشت مسافر پیاده شه. قلبم داشت وایمیستاد. زود روشن کردم رفتم داخل شهرک. یه کوچه خلوت نگه داشتم. یکم باهم حرف زدیم از گذشتش گفتو منم. شیشه های ماشینو کاملا بخار گرفته بود. با حرفایی که زده بود حشری بودم. گفتم کارمون ناتموم مونده ها. با شنیدنش اومد روم باز لب. داشتم دیوونه میشدم هم خوشمزه هم خوش بو. بوی تنش دیوونم میکرد. آروم آروم دستششو برد رو کیرم. وای چه حالی میداد. ازم خواست درش بیارم. گفتم کاره خودته ولی به شرطی که ماله خودتم در آری. اول شلوارو شورته خودشو کشید پایین یه کیره توپول ولی قد کوتاه. بدن بدون مو. نافش مثه ماه بود. بعدم ماله منو. یه تف انداخت بدستش مالید به کیرم. داشت آبم میومد. دیوونه بودم. چندتا بالا پایین کرد پاشیدم رو کف ماشین. بهم خندیدو گفت خیلی بی جنبه ای. اولش ناراحت شدم ولی دیدم راس میگه خیلی زود آبم اومده بود آخه. گفت پس من چی گفتم میخوام یکم بخوری حالش جا بیاد بکنمت(آخه وسط حرفاش گفته بود با دوست داداشش که 4 سال ازش بزرگ بوده سکس داشته و از اون موقع عاشق کیره). یکم باهاش ور رفتو یه دستی بهش کشیدو یه لب گرفت برگشت گفت بازش کن. وااااااای. یه کون ترو تمیز. واقعا دیوونه شدم. یه بوس گرفتم از کونش. هنوزم بوشو دارم. خیییییلی چسبید. بدون مو. دور سوراخش قرمز بود. خیلی دوس داشتنی بود. تفمو انداختم کف دستم مالیدم سوراخش. انگشتمو یکم کردم تو. داغه داغ بود. چندشم شد آوردمش بیرون. کیرم که بعد بوسیدنش شق شده بود سرشو با آب دهنم خیس و لیز کردم گذاشتم دم سوراخش. یکم بالا پایینش کردم بعد آروم دادمش تو. وای کیرم داشت پوستش کنده میشد. خیلی تنگ بود. سینا خودشو میکشید بالا منم درد داشتم کشیدمش بیرون. عصبی شد گفت بذار لذتش بیشتره. یه دستی به کیرم کشیدم باز دمه سوراخ هولش دادم تو. سرش که رفت احساس کردم داره آبم میاد. خیلی داغ بود. آروم آروم دادم توتر. یکم که جاش باز شد کم کم عقب جلو کردم. دیگه تلمبه زدنم تو اوج سرعتش بود. خیس عرق بودیم. آه و ناله های سینا دیوونم میکرد. داشتم آبم میومد نتونستم خودمو بگیرم همشو ریختم توش دراز کشیدم روش. خیلی خسته بودم. کیرم خوابید آروم از کونش زد بیرون. منو هول داد رو صندلیه راننده خودشم برگشت. 5 دقیقه استراحت کردیم. بلند شد یه نیشگون از کیرم گرفت بوسم کرد گفت بریم. گفتم آبت نمیخواد بیاد؟! دستمو گرفت گذاشت رو صندلی وای خیس بود. خودشو خالی کرده بود رو صندلی.
دو بار دیگه هم سکس داشتیم که بعد دومیش گوشیشو خاموش کردو خبری نشد ازش. بعدها فهمیدم منم عاشقش شده بودم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کون من و کیر پسردایی

سلام اين داستان واقعي هست طوري كه بعد از چند سال وقتي بهش فكر ميكنم حشري ميشم.من پويا هستم 25 سالمه.قضيه برميگرده به زماني كه 13 ساله بودم.من كون قلنبه و سكسي دارم .طوري از زماني كه مدرسه رهنمايي رفتم..همه به نحوي منو ميمالوندن توو صف.يا وقتي كه رو نيمكت نشسته بودم .يه ناظم هم داشتيم كه به هر بهونه اي منو ميخواست دفتر و منو ميمالوند.منم بدم نيومد.يه پسر دايي دارم به نام منصور.كه 10سال از من بزرگتره.هر وقت منو ميديد بيشتر خونه مادر بزرگم منو ميكشوند تو جاي خلوت از سكس حرف ميزدو كونمو ميمالوندمنم چون قبلا تجربه شو داشتم بدم نميومد.تا يك روز تو خونه مادر بزرگم شب خوابيدم اونم سريع گفت منم ميمونمو جاشو كناره من پهن كرد.نيمه هاي شب از خواب پريدم كونم سمته اون بود داشت ميماليد انگشتشو ميزاشت دمه سوراخمو هز رو چاكه كونم ميكشيد بالا.منم خودمو به خواب زده بودمو كيف ميكردم .تا اينكه شلوارمو كشيد پايين سوراخمو خيس كردو كيرشو ميماليد به سوراخم منم كه حشري شده بودم كونمو ميمالدم به كيرش جوري كه نفهمه بيدارم ابش اومدو اون شب گذشت ولي فهميد كه بيدارم..

از اون به بعد شروع شد .هر وقت منو ميديد هر جا ميكشوند جاي خلوتو لاپايي منو ميكرد .تا اينكه عروسيه يكي از اشنا ها شد همه رفتيم عروسي.قبل اتمام عروسي گفت من ميرم خونه مادر بزر گ .منم از خدا خواسته گفتم منم ميام.تا رسيديم خونه دستشو انداخت رو كونم .گفت امشب كارت تمومه ميخوام جرت بدم .اين كونو بايد گاييد منم از كيرش ترسيده بودم رفتيم تو اتاق.لباسامو در اوردو عين وحشيا هی كونمو ميخوردو ميزد روش محكم.گفت من ميرم دستشوييو برگردم .منم دوست داشتم بهش كون بدم .ولي ترسيده بودم.فرار كردم اون اومد دنبالم از در بيرون نرفته گرفت منو .يه سيلي محكم زد تو گوشم .گفت بچه كوني در ميري حالا كه اين جور شد بد جور ميكنمت.رفتيم تو اتاقو لختم كرد پاهامو جفت كردو با كمربندش رونامو بست قنبل كردم گفت سرتو بزار پايين بچسبون به ديوار تا سوراخت باز باز بشه يه تف انداخت رو كونمو كيرشو گذاشت رو سوراخمو بهم گفت هر چي داد بزني ايجا كسي نيست بياد كمكت.و كير گندشو كرد تو كونم .هر چي جيغ زدم اعتنا نكرو كيرشو تا تخماش تو كونم جا كردو.گفت ديگه كارت تمومه كونيه من شدي..يه كم دردش كمتر شد ك ه كس كش شروع كرد تلنبه زدن.انقدر محكم ميزد كه كپلاي كونم شالاپ شالاپ صدا ميداد و سرم ميخورد تو ديوار.احساس ميكردم وقتي تلنبه ميزنه سوراخ كونم ميره تو مياد بيرون..ديگه گشاد شده بودو منم از كون دادن لذت ميبردم.كه ابشو تو كونم خالي كردو.تا صبح 3 دفه كونم گذاشت.تا 2 سال پيشم بهش كون ميدادم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 27 از 85:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  84  85  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA