ارسالها: 6561
#271
Posted: 4 Apr 2013 17:05
امیر و مسعود
اسم من امير هست و اين داستان سكس با پسر عمه ام مسعود هست كه براتون مي نويسم.
خانواده ما اصالتا اهل يكي از شهرهاي جنوبي كشور هستند اما سالهاست كه در همدان ساكن هستيم.
پسر عمه ام مسعود 10 سال از من كوچكتره. چند سال پيش كه من 25 سالم بود و مسعود حدودا 15 سالش بود خانوادگي يه سفر اومدن همدان پيش ما. توي اين 6 – 7 روزي كه همدان پيش ما بودن خيلي اتفاق مي افتاد كه من و مسعود تنها باشيم. چون اصلا علاقه نشان نمي داد كه بره گردش و خريد و يا مكانهاي تاريخي و فرهنگي شهر رو ببينه. اون موقع هايي هم كه ميرفت به زور مادر و پدرش بود و اگر مسعود راضي مي شد كه باهاشون بره من هم باهاشون ميرفتم و اگر اصرار به موندن در خانه داشت من هم ميموندم خونه پيشش تا تنها نباشه.
يادمه عصر يكي از اون روزا كه تنها بوديم مسعود گفت بيا با هم كشتي بگيريم. من هم با كنايه گفتم خوب تو زور منو داري كه الكي حرف مي زني ميگي بيا كشتي بگيريم؟ بچه خيلي پرانرژي و شلوغي بود. من هم راضي شدم باهاش كشتي بگيرم. حدود نيم ساعت هي ما با هم كشتي مي گرفتيم ، ديگه خسته شده بودم، گرمم شده بود و به خاطر تحرك بيش از حد داشتم سرگيجه ميگرفتم. خودمو الكي خاك كردم تا تموم شه ، بعد از به اصطلاح خاك شدنِ من، مسعود خودشو انداخت روي من و همينطور كه روي من بود كُركُري ميخوند كه يكدفه احساس كردم كيرش سيخ شده و خيلي آروم طوري كه تابلو نشه داره ميماله به من. اول فكر كردم اشتباه مي كنم بعد ديدم نه درست حس كردم. سَرَم سنگين شد و نمي دونستم چيكار كنم. يكباره و بدون معطلي پرتش كردم به كنار و با حالت عصباني بهش گفتم گوساله چيكار ميكني؟! و يك كشيده خيلي خيلي محكم زدم بهش طوري كه دستم درد گرفت.
نميدونستم چيكار كنم بلند شدم رفتم تو اتاقم و درو محكم بستم. فكر كنم يه ربع ساعتي تو اتاق با خودم فكر مي كردم و حرف مي زدم و كلي سوال اومد تو زهنم كه : چي شد؟ چرا اينجوري شد؟ جوجه فُكلي اين چه كاري بود كرد؟ چيكار كنم؟ برم انقدر بزنمش كه جونش بالا بياد و... كلي هم خجالت مي كشيدم. حتي از اينكه مهمون خونمون كه كوچيكتر از من هم بود را زده بودم اعصابم خُرد بود.
با خودم گفتم اوني كه بايد خجالت بكشه اونه نه من. در اتاق رو باز كردم رفتم بيرون ديدم با يك قيانه ناراحت درعين حال ترسيده و بغض كرده نشسته همونجا و يك سانت هم از جاش تكون نخورده. رفتم جلو بهش گفتم اين چه كاري بود كه كردي؟ با ترس و با صداي لرزان و آرام گفت: كدوم كار؟ ، گفتم يعني تو نميدوني براي چي كشيده خوردي؟ ، نگام كرد و گفت مي دونم. در حالي كه با غضب نگاش مي كردم راه افتادم به سمت اتاق و گفتم بيا تو اتاق كارت دارم.
بعد از چند دقيقه ديدم نيومد. داد زدم مگه نگفتم بيا كارت دارم. گفت دارم ميام و اومد تو اتاق و نشست رو تخت كنار من و با حالت بغض گفت: بگو.
گفتم حتما اين كارتو امشب كه عمه اينا و بابات بيان بهشون ميگم تا ديگه گه خوري نكني. خيلي سريع و بدون مكث (با ترس و هيجان) گفت: نه ، نگيا. جونه دايي نگو.
منم گفتم: نه ميگم ، و اون هي قسم ميداد كه نگو ، حالا مگه چي شده؟ ، با اين جمله اش كه "حالا مگه چي شده" بيشتر داغون شدم گفتم اگه چيزي نشده پس الان يه بلايي سرت ميارم كه كيف كني. دستشو محكم گرفتم و پيچوندم پشتش و هي فشار ميدادم. از درد داد ميزد غلط كردم دستم شكست. خوابوندمش كف اتاق و منم خوابيدم روش. كيرمو از روي شلوار ميمالوندم به كونش تا سيخ شه. بعد از اينكه سيخ شد هي فشار ميدادم و كيف مي كردم. همون طرف صورتشو كه كشيده زده بودم بوس كردم اونم گفت خيلي محكم زدي جاش ميمونه. منم دوباره بوس كردم گفتم نه تا عمه بياد جاش رفته.
شلوارشو كشيدم پايين و شلوار خودم رو هم پايين كشيدم. شرتش قرمز و خيلي سكسي بود، كيرم سيخ شده بود و سفت سفت. كيرمو گذاشتم لاي پاهاش و هي فشار ميدادم. بلند شدم لبه تخت نشستم و بهش گفتم بشين. نشست و كيرمو گرفتم تو دستم و گفتم بخورش. بدون معطلي سرشو آورد جلو با دستاش كيرمو گرفت و سرشو مك ميزد. گفتم همشو بكن تو دهنت و شروع كرد. منم سرشو فشار ميدادم تا كيرم تا ته بره تو دهنش. احساس ميكردم كيرم ميخوره به لوزه _َش، و خيلي گرم بود و حالت خوبي بهم دست ميداد. كيرم كه خوب خيس شد آوردمش رو تخت و خوابوندمش و كيرمو گذاشتم لاي پاهاش چند بار ععقب و جلو كردم بعد بردم دم سوراخ كونش. فشار دادم كه بره توكونش. چندتا آه ضعيف كشيد و آخ و اوخ آرامي راه انداخت و من بيشتر فشار ميدادم. كونشو هي شل و سفت ميكرد و من بيشتر فشار ميدادم. نسبتا راحت كيرم رفت تو كونش. خيلي گرم و خوب بود. به آرامي و آهسته عقب و جلو ميكردم و مسعود هم آروم آه و اوه ميكرد كه اين كارش بيشتر منو حشري ميكرد.
با خودم كه فكر مي كردم ؛ كه يه كون سفيد مال يه پسر 15 ساله و نوجوان و بي مو رو دارم مي كنم بيشتر ذوق ميكردم و حال ميومدم. وقتي كيرم كامل رفت تو كونش و چند بار عقب و جلو كردم مسعود رو برگردوندم طوري كه پاهاشو گزاشتم رو شونه هام. مچ پاشو گرفتم تو دستم و كيرمو اينبار محكم ميفرستادم تو (با سرعت و با قدرت) صداي تق و توق ، شالاپ شولوپ راه افتاده بود. سرمو بردم نزديك و از مسعود يه لب گرفتم كه تا عمر دارم يادم نميره. اينقدر تو حس لب گرفتن از مسعود بودم كه تلمبه زدن رو متوقف كردم. لبشو مي خوردم و گاز مي گرفتم. زبونمو كردم تو دهنش و گفتم مك بزن اونم بدون معطلي مك ميزد بعد از چند دقيقه لب گرفتن دوباره تلمبه زدن رو شروع كردم و محكم و با فشار و با قدرت تمام به كونش ضربه ميزدم. صورت مسعود كه تو هم ميرفت ديدن داشت آدمو بيشتر حشري مي كرد. بازهم تلمبه زدن رو متوقف كردم تا يه كاري بكنم كه بيشتر لذت ببرم. شروع كردم به ليس زدن سينه هاش و هي گاز مي گرفتم سر ممه هاشو. ممه هاش سفت شده بودن و من راحتتر مي تونستم بخورمشون.
ايندفه كيرمو كشيدم بيرون و بهش گفتم كف اتاق چهار دست و پا مثل اسب شو. اونم وسط اتاق چهاردست و پا شد و من نشستم رو كمرش و گفتم يالا را برو. نمي تونست وزن منو تحمل كنه براي همين هم خيلي بهش فشار نياوردم چند قدمي منو جلو برد و وايساديم. همونطور كه چهاردست و پا بود رفتم پشتش و كيرمو دوباره كردم تو كونش و حالا تلمبه نزن كي بزن. اينقد محكم تلمبه ميزدم و كيرمو تو كونش عقب و جلو مي كردم كه پرت ميشد جلو بعد از چند لحظه آبم اومد و ريختم تو كونش و محكم زدم رو لمپر كونش و گفتم تموم شد.
همونجا دراز كشيد رو زمين و من هم بدون اينكه كيرمو در بيارم همونجا براي چند دقيقه اي خوابيدم روش.
بعد از اينكه كون مسعود رو گذاشتم ديگه ازش بدم ميومد. تا قبل از اين اتفاق تو درساش هم بهش كمك مي كردم و يا پاي كامپيوتر با هم مي نشستيم كه بعد از اينكه كونشو گذاشتم ديگه رغبتي براي كمك كردن در درسهاش را نداشتم و كاري هم بكارش نداشتم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#272
Posted: 4 Apr 2013 17:07
کون سفیدم را دوستم پاره کرد
ماجرای کون دادن من از وقتی شروع شد که
کلاس چهارم بودم، تو کلاس مون ما یه شاگرد تنبل چند ساله داشتیم که قدو هیکلش از من و همه همکلاسیهام بزرگتر بود، بچه شهرستان بود و به همه زور می گفت، هیشکی هم حریفش نبود، اسمش بهادر بود، نزدیک های امتحان های ثلث دوم بودیم که بهادر به من گفت: ارجنگ باید به من تو درسام کمک کنی، وگرنه تیکه بزرگت کونته، من اول این حرفشو به شوخی گرفتم و بهش توجهی نکردم، اما فردای اون روز وقتی داشتم میرفتم مدرسه، بهادر سر راهم کمین کرده بود تا من از اونجا رد بشم، وقتی رسیدم یهو بهادر پرید جلوم و یقه ام را گرفت و چند تا سیلی اب دار نشاند روی صورتم و گفت: بچه خوشگل حالا دیگه از دستورات من سرپیچی میکنی؟ من گفتم: منظورت چیه؟ بهادر گفت، اگه من امسال هم رد بشم، از چشم تو می بینم، و تو نمیتونی از چنگ من کون سالم بدر ببری، من که خیلی ترسیده بودم، بهش گفتم، باشه اقا بهادر بهت کمک میکنم، از اون روز ببعد من از ترس به بهادر کمک میکردم، هر وقت که به بهادر تو درساش کمک میکردم، بهم میگفت: بیا بریم یه جای خلوت، چون اینجا سروصداست من اینطوری یاد نمیگیرم، من که منظور بهادر را نمی فهمیدم، فکر میکردم که واقعا قصدش درس خواندنه، وقتی به بهادر درس میدادم
بهادر همش به به کونم خیره میشد، من بهش میگفتم حواست کجاست، هربار یه بهانه ای سرهم میکرد، یه روز پنج شنبه بهادر به من گفت: فردا خونه مون خالیه همه میرن گردش، بیا اونجا تو درسام به من کمک کن، منم از ترس قبول کردم، ،فردا که رفتم خونه ش، منو برد تو اطاقش، کسی جز خودش تو خونه نبود، من کیفم را باز کردم تا خواستم کتابها مو در بیارم، بهادر گفت، ول کن بابا حالا که وقت درس خوندن نیست، بزار واسه بعد، بهادر موبایلشو روشن کرد و یه فیلم سوپر نشونم داد، من اول خجالت کشیدم و گفتم نمی خوام ببینم، ولی بهادر گفت تو غلت میکنی، مگه دست خودته باید ببینی، بعد بهم گفت باید بلوتوث کنی رو موبایل خودت، من هم همینکارو کردم، بهادر بهم گفت: خب، از این فیلم چه نتیجه ای می گیریم، من گفتم نمیدونم، بهادر گفت، نتیجه میگیرم که تو باید الان به من اون کون سفید گرد خوشگلتو یکی دو ساعت قرض بدی، من پا شدم که برم، بهادر جلومو گرفت و با چاقو منو تهدید به مرگ کرد، من از ترس نمی دو نستم چیکار کنم، چون جونمو دوست داشتم، ترجیح دادم که کونم را قربانی جونم کنم، به بهادر گفتم باشه، بهادر شلوارمو در اورد، یه شرت مایو سیاه پوشیده بودم، بهادر گفت به به چه کون سفیدی، این شورت سیاه رو کون سفیدت چقدر به کونت میاد، بعد شورتمو در اورد و بهم گفت مثل بچه ادم برو رو تخت دراز بکش، من خوابیدم، بهادر اول کمی کونمو مالید، خواست بکنه تو کونم که یهو گفت: اول باید کیرمو ساک بزنی، منم کیر کلفت گنده ی سیاه کثیف پشمالوشو با دستام گرفتم و شروع کردم به ساک زدن، شصت ثانیه نشده بود که یهو بهادر ابشو با فشار ریخت تو دهنم، نمی دونستم بهادر اینقدر بی ظرفیته، بهم گفت: بچه کونی این چه طرز ساک زدنه، حالا دیگه حالی واسه کیرم نمونده که بخوام تو کونت بکنم، من که خیلی خوشحال شدم، نفس راحتی کشیدم، بهش گفتم من دیگه دارم میرم، بهادر گفت باشه، ولی یه روز دیگه تلافی این روزو از کون سفید گردت در میارم، فردا بهادر سر کلاس بهم گفت: زنگ تفریح از کلاس بیرون نمیری، گفتم چرا؟ گفت: می خوام کونتو امروز بکنم، من گفتم نه، گفت اگه نه تو کارت بیاری، میرم به همه بچه ها میگم که تو یه بچه کونی هست و ابروتو تو مدرسه می برم، من از ترس ابروم قبول کردم، زنگ تفریح که خورد، همه بچه ها رفتن تو حیاط، بهادر بهم گفت زود باش، حالا دیگه وقتشه، منم زودی شلوارمو کشیدم پایین، تا این جونور کارشو انجام بده، وقتی خواست بکنه تو کونم، گفتم دست نگه دار، میخوام ساک بزنم، اول گفت باشه، وقتی یکی دوبار کیروشو کردو تو دهنم و لیسیدم، یهو کیرشو از دهنم در اورد و گفت: بچه خوشگل کون گرد، میخوای بلای دیروزو سرم بیاری؟ بهم گفت پاشو، من وایستادم، بهادر یکم توف زد سر کیرش و یکمی هم زد جلوی سوراخ کون من، بعد تا اومدم بهش بگم یواش بکنی، دیدم کیر سیاه گنده نجس پشمالوش یهو با تمام قدرت کرد تو کونم، من داد کشیدم، بهادر با دستش جلو دهنمو گرفت، و کیرشو مثل مار افعی هفت هشت باری کرد تو کونم که یهو دیدم کونم داغ شد فهمیدم که ابشو ریخت تو کونم، بعد یه بار ماچم کرد و کیر کثیف پشمالوشو از کون سفیدم کشید بیرون، منم زودی کونمو با برگه های کتاب یکی از هم کلاسی هام تمیز کردم و کیف کتاب هاشو پخش و پلا کردم وسط کلاس، بعد فورا با بهادر از کلاس رفتیم تو حیاط تا کسی به ما شک نکنه که چرا زنگ تفریح بیرون نرفیتم، وقتی زنگ خورد رفتیم سر کلاس، هم کلاسیم که دید کیف کتاب هاش ولو شدن روی زمین و برگه هاش پاره پوره شدن، گفت : کی اینکارو کرده؟ بهادر خندید و گفت: کار ما دوتا نبوده، با این سوتی که بهادر داد همه فهمیدن که کار بهادر بوده، هم کلاسیم که زورش به سر بهادر نمی رسید، یهو زد زیر گریه و گفت الان میرم به ناظم میگم، من که خدا خدا میکردم لو نریم، به هم کلاسیم گفتم، بابا بی خیال، داشتم راضیش میکردم که بهادر بهش گفت، خفه میشی یا مثل ارجنگ کونتو به سیخ بکشم، تا بهادر این حرفو زد همه شک کردن که باید یه خبرایی باشه، ولی بطور کلی نفهمیدن که جریان از چه قراره، فردا که بهادر دوباره بهم گفت زنگ تفریح نرو بیرون میخوام بکنمت، من بهش گفتم، اینطوری نمیشه، ممکنه کسی بویی ببره و ابرو ریزی بشه، بریم یه جای دیگه، بهادر گفت، کجا از اینجا بهتر، من گفتم میام خونه ت تو اطاقت من بکن، گفت نمیشه، فقط وقتی خونه خالی باشه میتونی بیای، من کمی فکر کردم و گفتم باشه، پس بیا تو خونه ما، بهادر قبول کرد، یکی دوماهی بهادر به بهانه درس خوندن میامد تو خونه ما و منو تو اطاق خودم میکرد و گورشو کم میکرد می رفت، تا اینکه یک روز خوشبختانه، وقتی بهادر شهوتی شده بود و قبلش یه بطری عرق خورده بود، داشت با موتورش سرعتی به طرف خونه ما میومد که منو مثل همیشه بکنه، که سر راه با یه اتوبوس تصادف کرده بود و سرس کثیفش رفته بود زیر لاستیک اتوبوس و در جا به جهنم ارسال شده بود، وقتی دیدم ساعت کون دادم رسیده، اما بهادر نیومد، خواستم بهش زنگ بزنم که یهو دیدم
موبایلم زنگ می خوره، شماره بهادر بود، جواب دادم و گفتم: بهادر کدوم جهنمی هستی، زود باش بیا منو بکن دیگه، فردا امتحان دارم باید درس بخونم، زوب باش بیا دیگه، که یه صدای دیگه بهم گفت شما با با این بابا چه نصبتی دارین، من جا خوردم، گفتم شما؟ گفت، اگه از اقوام یا خانواده ایشان هستین زود باشین خوتان را بروسنین اینجا، من گفتم مگه چی شده، یارو بهم گفت این بابا تصادف کرده، من که هم شوکه شده بودم هم خوشحال و یکمی هم تو شک بودم که نکنه بهادر موبایلشو به یکی داده تا سربسرم بذاره، اما وقتی دیدم سروصدای مردم به گوش میرسه، فهمیدم که سرکاری نیست و باید برم سر صحنه جرم، ادرسو از یارو گرفتم، وقتی سر صحنه تصادف رسیدم، دیدم یه پارچه سفید کشیدن روی بهادر، من نمی دونستم که بهادر بدرک واسل شده، واسه این رفتم جلو تا پارچه را از روی بهادر بردارم و بهش بگم، اقا بهادر حالت چطوره، که یهو یکی اومد جلو و بهم گفت، ای احمق بی شعور چیکار داری میکنی، من گفتم مگه چیه، دلم می خواد به تو چه ربطی داره، یارو بهم گفت، زنگ زدم شما موبالیو جواب دادی؟ من فهمیدم که این یارو بود که بهم زنگ زده بود، گفتم اره، با ایشون چه نسبتی داری، بهت تسلیت میگم، من تازه متوجه شدم که بهادر جنایت کار کثیف یکی دو ساعتی هست که رفته جهنم اتیش بازی کنه، نفس راحتی کشیدم و گفتم، اخ جون بلاخره جونم و کونم از شر کیر کلفت بی خاصیتش راحت شد، یارو موبایل بهادرو بهم داد، وقتی با موبایلش ور رفتم، دیدم نامرد اسم منو رو موبایلش نوشته بود، کون سفید افسانه ایی، از یارو خیلی خجالت کشیدم، چون اون عوضی بین این همه شماره ایی که تو موبایل بهادر بود، گشته بود همین اسم را انتخاب کرده بود و زنگ زده بود، یارو بهم گفت، چون یارو داشت بهم نگاه میکرد واسه اینکه بیشتر ضایع نشم، زودی شماره خودمو از موبایل بهادر پاک کردم و موبایلو دادم دست یارو، خواستم صحنه را ترک کنم که یارو بهم گفت: کجا؟ گفتم، هرکجا که دلم بخواد، به تو چه ربطی داره، یارو گفت پس این چی میشه: گفتم به من چه مربوطه، من که اینو نمی شناسم، نمی دونم شماره ام چطوری رفته رو موبایلش، خواستم برم که یارو دستمو گرفت گفت، کجا؟ دیدم گیر یارو سه پیچه، بهش گفتم، زنگ بزن با عمه جونش تماس بگیر، تا یارو داشت با عمه جون کس سیاه بهادر تماس میگرفت من هم از فرصت استفاده کردم و زدم بچاک، یه هفته بعد رفتم سر مزار کثیف بهادر و رو سنگ قبرش شاشیدم، و تا تونستم لعنتش کردم، بهش گفتم: ای بچه کون کن لعنتی، وقتی که داشتی منو میکردی، فکر اینجا ها را نکرده بودی، نمی فهمیدی که یه روزی باید تقاس پس بدی، حالا تو اتیش های جهنم خوب گردش کن و هی بالا پایین بپر تا اون کیر کلفت پشمالوت حالش جا بیاد، یه روز که تو اطاقم نشسته بودم دیدم کونم شروع کرد به درد کردن، چون هر روز به بهادر کون میدادم دیگه کونم عادت کرده بود، اما پس از مرگ ناگهانی و غیر منتظرهه بهادر، کون سفیدم دیگه، از کیر کلفت بهادر دور بود، این بود که پس از مدتی سوراخ کونم که گشاد و شلو ول شده بود داشت به حالت قبلیش بر میگشت، واسه همین کونم شروع کرد به درد کردن، اونم چه دردی، همون دردی که دفه اول بهادر با کیر کلفتش کرد تو کون سفیدم، وقتی دیدم درد امان کونم را بریده، دیگه تحمل نداشتم و صبر سر اومد، بهادر را لعنت کردم، تصمیم گرفتم که برم سر خاک کثیفش، یه چهار لیتری بنزین گرفتم و با خودم بردم سر مرقد جهنمی بهادر، وقتی رسیدم، بنزین ها را ریختم روی قبر کثیف بهادر و گور نجس بهادر را به اتیش کشیدم، خیلی با سرعت اونجا را ترک کردم تا کسی متوجه نشه که من این کار را کردم، بعضی ها که اونجا بودن فکر کردن که این از بس گناه کار بوده ، خدا قبرشو اتیش زده، این بود که نرفتم اتیش را خاموش نکردن، من که از دور نظاره گر این صحنه بودم، به این کارم افتخار کردم، حالا از اون ماجرا هفت سال میگذره و من هر چهار شنبه میرم سر گور کثیف بهادر و روی سنگ قبرش ادرار میکنم و به گورش میخندم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 2517
#273
Posted: 5 Apr 2013 21:41
بعد از ده سال، دوباره عاشقی
بهزاد ، پسر خاله اي كه بنا به دلايلي حدود 10 سال بود نديده بودمش حالا اومده بود خونه ي ما، دانشگاه قبول شده اونم تو شهر مادريش، كلي تحويلش گرفتم به ياد قديما، به ياد روزهايي كه تو خونه مادربزرگ با هم ديگه ور ميرفتيم و كلي همديگرو ميماليديم. يكي دوبار هم همديگرو كرده بوديم. پسر خوب و خوشكليه هيكلش سكسيه و كلي دختر خاطرخواهشن. اما گويا هنوز مثل قديما اهل دختر بازي نيست. تفاوت سنيمون 1 ساله و من الان يك ساله دانشجو هستم و اون تازه قبول شده و اومده اينجا برا ثبت نام.
بهش گفتم براي ثبت نام همراهت ميام تا دوتايي براي ثبت نام (صف بانك و...) كارها رو انجام بديم تا زودتر تموم شه. شب جامون رو كنار هم انداختيم ساعت هم كوك كردم تا فردا زود بيدار شيم براي رفتن ثبت نام بهزاد. موقع خواب تو رختخواب بهش گفتم: بهزاد چجوري اين رشته رو قبول شدي خيلي سخته كه؟
گفت خيلي خوندم و از اون مسخره بازيها كه قديما در مي آورديم فاصله گرفتم
خودمو زدم به اون راه ، كدوم مسخره بازيا؟
بهزاد: همون مسخره بازيا كه خودتم ميدوني
من: آها ، سكس و اينا رو ميگي؟! ، مگه سكس كردن مسخره بازيه؟ لازمه زندگيه! Big Grin
بهزاد: ميدونم ولي مثل قديما زياد تو كارش نيستم
من: منم همين زياد اهلش نيستم ، بعد از كمي مكث گفتم: يادته دكتر بازي مي كرديم؟
بهزاد: آره يادش بخير
من: Surprise يادش بخير؟
بهزاد: آره بابا يادش بخير ، بچه بوديم ديگه. اگه الان همون موقعيت پيش بياد بازم تكرار نمي كني؟
من: خوب چرا تكرارش مي كنم ، تازه بهتر و مفصلتر
بهزاد: كاش مي خوابيديم فردا صبح زود بايد پاشيم
من: اي بابا تازه صحبتامون گل انداخته بود. بعد از ظهر هم برا ثبت نام هستن، موافقي تكرارش كنيم؟
بهزاد: چيو؟
من: موقعيت رو ديگه Big Grin
بهزاد: اِاِاِاِاِاِا ، آره
خودمو نزديكتر كردم به بهزاد و دستمو گذاشتم رو رونش و بدون خجالت و يا احساس غريب شروع كردم به ماليدن رونش ، دستمو بردم به طرف كيرش تا كيرشو بمالم، ديدم كيرش سيخه سيخه. شلوارشو كشيدم پايين و كيرشو ماليدم. با اشاره بهم فهموند كه كيرشو بخورم، منم رفتم پايين تا كيرشو بذارم تو دهنم. مثل قديما آدمو شهوتي ميكرد.
منم كيرشو گذاشتم تو دهنم و شروع كردم به ساك زدن. يك كم كيرش شور بود. با زبونم كيرشو ميليسيدم و هر از گاهي هم خيلي آروم و يواش كيرشو گاز مي زدم كه خيلي خوشش ميومد. بعد از كمي ساك زدن بهش گفتم حالا نوبت توئه، خيلي حشري شده بود. كيرمو در آوردم و نشستم رو سينش. لبهاي غنچه اي ، دندونهاي تميز و مرتب و چشماي عسليش آدمو ديوونه ميكرد. كيرمو همينطور به لبهاش مي ماليدم. به گردن و سر پستونهاشم ماليدم بعد يك لب ازش گرفتم و كيرمو بردم به طرف دهنش. بهش گفتم زبونتو بيار بيرون و تا زبونشو در آورد كيرمو به زبونش مي ماليدم. خيلي فاز مي داد و به شدت كيرم تحريك شده بود. از روي سينش بلند شدم و كنارش به پشت خوابيدم و گفتم شروع كن به ساك زدن. سرشو تو دستام گرفتم و وحشيانه عقب و جلو ميكردم. موهاشو چنگ زدم و كيرمو به زور تو دهنش مي كردم و در مياوردم. و مدام اين جمله را تكرار مي كردم: "كيرم تو دهنته بهزاد" ، بگو چيكار داري ميكني؟ بهزاد در حالي كه كيرم تو دهنش بود. مثل آدمهايي كه دهنشون غذاست و حرف مي زنن مي گفت: "كيرت تو دهنم ، دارم كيرتو مي خورم" و من با شنيدن اين جمله بيشتر و بيشتر حشري مي شدم.
بهش گفتم بخوابه تا كيرمو بكنم تو كونش. خوابيد كنارم و من هم شروع كردم كيرمو به سوراخش ماليدن و شروع به فشار آوردن به كونش كردم. به قدري فشار مي آوردم كه انگار پوست كيرم قلفتي داشت كنده ميشد. بهزاد هم ناله مي كرد. احساس كردم كيرم كامل وارد كونش شده و شروع كردم به تلمبه زدن. با هر بار تلمبه اي كه مي زدم بهزاد هم آه و اوه مي كرد. در حال تلميه زدن بين دو كتفشو بين دندان هام گذاشتم و خيلي ملايم گاز مي گرفتم.
بهش گفتم بهزاد مي خوام مثل بچگيهامون آبمو تو كونت بريزم. قبول كرد و گفت بريز. من هم تلمبه زدنو رو قطع نمي كردم احساس مي كردم بهزاد داره از خوشي پاره ميشه. لاله ي گوششو گذاشتم تو دهنم و شروع به مك زدن كردم و در همين حين آبم اومد و ريختم تو كون بهزاد. يكي از بهترين حسهاي زندگيم بود كه بعد از مدتها تونسته بودم پسرخاله خوشكلمو كه همه عاشق قيافه جذابش هستن رو بكنم. باورم نمي شد بعد از اين همه سال باز هم به راحتي و صميمت قديم تونسته باشم بهزاد رو براي دقايقي مال خودم بكنم و كيرمو داخل بدن گرم و نرمش كنم. كيرمو در آوردم و با دستمال تميزش كردم. بهزاد ازم خواست كه من بخوابم تا اون شروع كنه. اما دوباره من مجبور شدم براش ساك بزنم تا كيرش خوب سيخ و خيس بشه. منم كير سفيد و خوشكلشو براي بار دوم گذاشتم تو دهنم و باز هم ساك زدم در حين ساك زدن بودم كه گفت آبم داره مياد. منم سريع كيرشو از دهنم در آوردم دراز كشيدم و گفتم سريع بكن تو تا آبت نيومده. كيرشو گذاشت دم سوراخم و فشار داد. دردم مي گرفت ولي خيلي حال ميداد كه كير بهزاد بره تو كون آدم. ياد شعري كه بچه ها قديما تو دبيرستان مي خوندن مي افتادم كه مي گفنتن: "گر بچه خشكلي ما را بگايد ، از گاييدنش ما را خوش آيد" ، خداييش قيافه بهزاد به شدت سكسي و خيلي جذابه و هر آدمي كه همجنس بازي رو دوست داره آرزو داره كه براي چند لحظه باهاش باشه؛ دخترا كه ديگه نگو خودشونو براي با بهزاد بودن مي كشتن.
بهزاد كيرشو با هر مكافاتي بود كرد توكونه من، بعد از چند بار هُل دادن كيرش تو كونم آبش اومد و آهي كشيد و افتاد رو من ، كه من گفتم الان همه بيدار ميشن و مارو تو اين وضعيت مي بينن. جلوي دهنشو گرفتم و گفتم آروم تر پسر چته جو گير شديا. هر دو خنديديم و كيرشو در آورد و تميز كرد و در همين حين به بهزاد گفتم ونداد چطوره؟! (ونداد داداش بهزاده كه از نظر من از بهزاد خيلي خوشكلتره اما اطرافيان بهزاد رو زيباتر مي دونن) نگاه معنا داري بهم كرد و گفت خوبه! ، منم گفتم دوست دارم با ونداد هم يك برنامه اي داشته باشم.بعد از گفتن اين جمله ي من هر دو گرفتيم خوابيديم ، ساعت 3 نصفه شب بود و فرداش براي ثبت نام دانشگاه نرفتيم و تا لنگ ظهر تو خونه خواب بوديم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#275
Posted: 6 Apr 2013 22:38
شب شهوتی و کون دادن به ساسان
سلام دوستان. من نیما ۲۳ سالمه و از ۱۷ سالگی کونیم کردن. خوشکلم و خیلی سفید و تقریبا بی مو. شاید دلیل کونی شدنم هم همین زیباییم بود. عاشق دادن به مردای هیکلی و بزرگتر از خودم بودم و حدود ۴ ماه بود به نادر که ۳۲ سالش بود و حسابی میکردم کون میدادم اما نادر یه هفته بود رفته بود مسافرت و تا ۲ هفته دیگه هم نمیومد و من بدجور هوس کیر کرده بودم. حدود ۹ شب بود که یه تی شرت خوشکل پوشیدم و یه شلوار جین چسبون بدون شورت که اساسی کون توپولمو انداخته بود بیرون. رفتم بیرون و تو یه پارک که میدونستم میشه اونجا گی پیدا کرد. داشتم قدم میزدم و یه جورایی مثل جنده ها راه میرفتم که به مردا بفهمونم کونیم. رو یه نیمکت یه مرد حدود ۳۸-۳۹ ساله دیدم از جلوش که رد شدم که متوجه من شد ولی چیزی نگفت چند متر که رفتم جلوتر احساس کردم اومد دنبالم اما بهم نزدیک نمی شد. رفتم یه جای خلوت پارک تا اگه بخواد بیاد طرفم و جوری نشستم رو یه نیمکت که کونم کاملا نمایان باشه. وقتی میومد طرفم دیدم هیکلشم عضله ایه که من خیلی دوس داشتم. کنارم نشست و اروم گفت اهلشی؟ من انتظار نداشتم یهو بره سر اصل مطلب چیزی نگفتم گفت معلمومه اهلشی و دستشو گذاشت رو کونم که طرفش بود. وقتی اعتراضی ازم ندید گفت مکان جوره. من گفتم تنهایی؟ گفت اره. بلند شد و دستم منم گرفت بلندم کرد. خونش نزدیکه پارک بود و طبقه اخر یه اپارتمان ۵ طبقه بود. تو راه فهمیدم اسمش ساسان و مجرد و اهل پسره. رفتیم توی اپارتمان. من رفتم دستشویی و خودمو اماده کردم اومدم بیرون. دیدم فقط یه شورت تنشه و عجب هیکلی داشت بهتر از اونی که فک میکردم، سینش هم پشمالو بود. معلوم بود کیرشم کلفت و بلنده چون داشت شورتشو پاره میکرد. بهم گفت جلوش مثل جنده ها لخت شم. اخه تو راه بهش گفتم دلم میخواد مثل یه جنده باهام رفتار کنه. وقتی لخت لخت شدم گفت با یه حالت شهوت انگیز گفت عجب چیزی هستی که من خیلی حال کردم. اونم خودش شورتشو در اورد که یه کیر کلفت حدود ۱۹ سانت با ۲ تا تخم بزرگ افتاد بیرون. وای هم هیکلش هم کیرش بهتر از نادر بود. بهش گفته بودم فقط با کاندوم حتی ساک زدن، واسه همین رفت یه کاندوم اورد و قبلشم یکم اسپری زد و خودش کشید رو کیرش و نشست رو مبل پاهاشم باز کرد منم رفتم وسط پاهاش و مثل یه جنده حرفه ای شروع کردم به ساک زدن و خوردن کیرش بعدشم تخماش. با یه ریتم تند کیرشو میخوردم که حسابی هردومون به نفس نفس افتادیم. گفت بسه میخوام بگامت. من رو زمین حالت سگی شدم و اون یکم لیکادویین زد به کونم و اومد پشتم. لحظه موعود فرا رسید. سر کیرشو گذاشت دمه سوراخم و گفت اماده ای بگامت؟ منم با شهوت گفتم اره. اروم سرشو داد تو، واقعا کلفت بود خصوصا سرش. دردم گرفت اما نه خیلی و کم کم همشو داد تو. چند بار جلو عقب مرد اروم و فهمید که تقریبا گشادم. گفت معلومه حسابی گاییدنت ولی خوبی این کون اینه که میشه واقعا و اساسی گاییدش. شروع کرد محکم تلمبه زدن که با هر ضربش یه فشار زیادی بهم وارد میشد و تخماشم میخورد بهم. منم بیشتر با حرفام حشریش میکردم و میگفتم منو بگا، پارم کن، جرم بده، جندم کن، حاملم کن. اونم اساسی ضربه میزد منم زیرش حال میکردم. کشید بیرون و گفت برگرد. منم رفتم رو مبل و پاهامو دادم بالا و باز داشت میکردم چهرشو که میدیدم خودم شهوتی تر میشدم. ازش پرسیدم مریضی نداری گفت نه گفتم اگه میخوای کاندمو در بیار. اونم میدونست شاید پشیمون شم سریع کاندمو دراورد و دوباره کرد تو. وای داغ بود و من داغیشو حس میکردم بدون کاندوم. حدود ۲۰ دقیقه بود که داشت میکرد ولی خسته نشده بود و با قدرت تلمبه میزد. ناذر بیشتر از ۱۵ دقیقه نمیتونست بوکنه اما این داشت میکرد. بلندم کرد و ازم خواست سرپا خم شم و دستام به دیوار باشه و باز داشت میگایدم. وای یه تیکه گوشت داغ تو من بود. باز کشید بیرون و گفت بخوابم رو شکم رو زمین. خودش یه بالشت گذاشت زیرم تا کونم بیاد بالا اومد روم و دوباره کرد تو سعی میکرد وزنشو روم نندازه که اذیت نشم و ۲-۳ دقیقه کرد و بهم گفت حاملت کنم منظورشو فهمیدم گفتم اررررره. تند تر تلمبه زد و یهو کامل خوابید روم و دستشو حلقه کرد دورم و کیرش رو کامل داد تو کونم و نگه داشت و ابشو که داغ داغ و زیاد بود خالی کرد تو ته کونم. یه دقیقه روم بود و من اینقد تو اوج لذت بودم که وزنشو احساس نمیکردم. بلند شد از روم و با دستمال یکم تمیزم کرد و منم رفتم دستشویی و خودمو شستم. اومدم بیرون دیدم رو مبل خوابیده و اون کیر به اون با حالی حالا خوابیده بود. رفتم بوسیدمش و گفتم عاشقتم ساسان. از اون به بعد دیگه به نادر ندادم و ساسان هفته ای چند بار منو میگاد. مرسی از همتون.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#276
Posted: 10 Apr 2013 22:31
اولین گی من با خواهرزاده ام
داستان اولین گی من با خواهرزاده ام
سلام دوستان عزیز امیدوارم که حال همتون خوب باشه این یک داستان کاملا واقعی هستش
اسم من امیده 21سالمه واز مشهدم اولین تجربه گی من باخواهرزادم که اسمش سعید هست بود سعید یک سال ازمن کوچکتره هر دو توی یک دانشگاه ویک رشته درس میخونیم.
سه سال پیش یک روزکه طبق معمول خواهرم با سعیداومدن خونه ما بامادرم از خونه رفتن بیرون برای خرید لباس من وسعید تو خونه تنها موندیم سعید عادت داشت همیشه وقتی تنها هست بلوز شو در بیاره سعید درسته که از من کوچکتره ولی هیکلش کمی ازم درشت تره همیشه میگفتم باید جای ما دوتا عوض میشد بلوز شو در آورد رفت رو مبل نشست منو صدا زد گفت بیا پیش من بشین باهم صحبت کنیم رفتم پیشش نشستم شروع کردیم به صحبت کردن ازخاطرات یک سال تحصیلی که گذشته بود تعریف میکردیم اون میگفت که یک پسر خیلی خوشگل تو مدرسه شون هستش که کل بچه ها تو نخش هستن الان با اون دوسته وداره رو مخش کار میکنه که بره باهاش حال کنه ازاون حرفا منو سعید همیشه راز هامون رو بهم میگیم خونه خیلی گرم شده بود منم بلوزم رو درآوردم بعد از چند لحظه گفت بیا دایی جون تو بغلم آخه منو اون بیشتر که باهم رابطه خواهر زاده ودایی داشته باشیم بیشتر باهم رفیق بودیم دیدم رو مبل دراز کشید منم رفتم تو بغلش پشت مو بهش کردم اونم پاشو انداخت رو پام و شروع کرد به نوازش موهام وهمین جوری صحبت میکردیم تا اینکه حرف به جاهای سکسی کشید میگفت که تا حالا با چند تا پسر رابطه داشته چه جوری با اونا سکس کرده بعد از من پرسید منم که تاحالا از این کارها نکرده بودم گفتم تاحالا باکسی رابطه ای نداشتم بعد یه چیزی پشت سرم احساس کردم نامرد کیرش بلند شده بود منم چیزی بهش نگفتم بعد یک چند لحظه ای من رو تو بغلش محکم گرفت گفتم چیکار میکنی استخوان هامو شکستی گفت هیچی دایی جون دلم برات خیلی تنگ شده بود وای چه بدن گرمی داشت وقتی بهم میخورد خیلی خوشم میومدتااین که بعد از چند لحظه که ولم کرد گفت میخای اولین رابطه سکس تو با یک پسر داشته باشی من گفتم با کی ساکت شد ازش پرسیدم چرا ساکت شدی گفت خجالت میکشم بگم گفتم منو تو باهم رفیقیم بگو دایی جون آروم دمه گوشم گفت که بااون جا خوردم گفتم باتو گفت راستش آره گفتم زشته سعید من داییتم گفت ولش کن بلند شد رفت ازتو جیب عقب شلوارش یک سی دی درآورد اومد بذاره تو دستگاه گفتم فیلمه گفت آره ازون فیلم هاست گفتم جمعش کن گفت اگه خوشت نیومد قطعش میکنم گذاشت اومد دوباره نشست پشتم فیلم شروع وای اولش کیرش بلند شده بود داغی بدنش بیشتر شده بودهی خودش میمالوند بهم کم کم شهوت من هم داشت میزد بالا دست شو کشید روسینم گفتم نکن بدم میاد دوباره کشید وهمش تکرار میکرد تا اینکه منم خوشم اومد بی اختیار گفتم واااای چه حالی میده گفت میخای بیشتر حال بده گفتم چه جوری گفت شلوار مون رو در بیاریم منم که اساسی شهوتی شده بودم قبول کردم در آوردیم دوباره رفتیم توبغل هم دیدم زد دوتا ترک ردشد فیلم دوتا پسر که داشتن هم دیگررو میکردند شروع کرد به مالوندن بدنم واااااای چه لذتی داشت یک چند دقیقه ای منو مالوند دست به رون پام میکشیت انگشت شو میزد دم سوراخ کونم سرسینه هامو میخورد ازم لب میگرفت منم بی اختیار کیرشو تو دستم میگرفتم وبراش جلق میزدم تا اینکه کیرش بلند شد بعد شرت شو درآورد وای چه کیر بزرگی داشت شرت من روهم درآورد گفت بذارم لای پاهات منم که اساسی شهوتی بودم وفیلم رو هم می دیدم که پسره داره با اون همین کارمیکنه گفتم بذار دایی جون قربونت برم وااااااااای چقدرداغ بود شروع کرد به عقب جلو کردن منم خیلی خوشم میومد وایستاد گفتم چرا وایستادی گفت من اینجوری حال نمی کنم گفتم واسه چی گفت این جوری هیچ کدوم لذت نمی بریم گفتم چیکار کنیم بذارم توش بیشتر حال میده اولش من قبول نکردم ولی خیلی اصرار کرد منم قبول کردم تف زد به سر کیرش آروم آورد دم سوراخ کونم یه فشارداد جیغ زدم آخه خیلی دردم اومد گفتم نمیخاد گفت باشه آروم تر فشار میدم دوباره کرد توی سوراخم ولی خیلی یواش وای اولش خیلی داغ بود وکمی هم درد داشت بعد دیدم تمام کیرشو برده تو وااااااااااااااای چه حس خوبی بود شروع کرد به تلمبه زدن کمی دردم میومد ولی خیلی حال میداد یک چند دقیقه ای همین جوری تلمبه میزدوسینه هامو نوازش میکرد و گردن مو میخورد منم اساسی حالشو میبردم تا یک دفعه دیدم انگار مواد مذاب ریختن تو کونم تمام آبشو ریخته بود توی کونم گفتم چیکار کردی کثیفم کردی سعید گفت اشکال نداره عشقم میریم حموم تمیز میشه تاحالا همچین لذتی نبرده بودم یک لب محکم ازم گرفت بعد گفت خیلی ممنون دایی جون بهترین لحظه زندگی مو ساختی منم گفتم ازتوخیلی ممنونم بهم خیلی حال دادهیچ وقت همچین حسی تجربه نکرده بودم همین جوری تو بغلش که بودم برام جلق زد آب منم ریخت کف دستش رفت دستاشو شست اومد دوباره بغلم کرد یک ساعتی بودیم تو بغل همدیگه خواب مون برد گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت ما داریم میام خونه هستین گفتم آره رفتیم سریع دوش گرفتیم لباس پوشیدیم نشستیم پای کامپیوتر بازی پی اس کردیم از اون روز خیلی بیشتر صمیمی شدیم هروقت تنها می شدیم با هم سکس میکردیم وهر روز بیشتر به هم وابسته میشدیم حتی موقعی هم که میرفتیم بیرون یک گوشه خلوت از هم لب میگرفتیم یا کیر همو می مالوندیم ازسعید خیلی ممنونم که همچین کاری بامن کرد الانم روز به روز بیشتر عاشقش میشم وتصمیم گرفتیم تا درس مون تموم بشه بریم هلند با هم اونجا ازدواج کنیم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#277
Posted: 11 Apr 2013 14:22
اولین سکسم در تهران
سلام این خاطره ای که میخوام براتون بگم مربوط میشه سال 85 وقتی که من کارشناسی ناپیوسته تو یه دانشگاه قبول شدم و اومدم تهران و خونه رهن کردم. ترم اول بودبا یکی از بچه های کلاس به اسم محمد بیشتر میگشتم چون اونم مثل من عشق کامپیوتر بود و تو خیلی از زمینه ها مثل من کار کرده بود و هر چند وقت یه بار میرفتم خونشون یا اون میومد تو خونه ای که کرایه کردم بودمو شب نشینی میکردیم و فیلم میدیدم و از این جور کارای دانشجویی. یه شب که خونه محمد بودیم و تو اتاقش با داداش کوچیکش امین میگفتیم و میخندیدیم مامانش صداش کرد و فرستادش چیزی بخره. محمد رفت بعد داداشش گفت بزار یه سی دی فیلم از دوستم گرفتم ببینیم چیه سی دی آورد و گذاشت تو لپ تاپ . فیلم سوپر بود من یکم جا خوردم چون داداشش یکم سر به زیر میخورد باشه ولی چیزی نگفتم و کم و بیش دیدم و تا محمد برگشت با شام اونم سی دی رو سریع در آورد و خلاصه دورهم شام خوردیم کم کم داشت خوابمون میگرفت که به داداشش گفت بره واسه من رخت خواب بیاره بخوابم اونم رفت رو تخت خودش و کم کم خوابش برد امین بعد از یه ربع اومد و دیدم دو تا رخت خواب واسه من و خودش آورد و گفت منم میخوام اینجا بخوابم و خواهرم تو اتاقم خوابیده اینجا راحت ترم. منم گفتم اوکی حله و خلاصه چراغو خاموش کرد و من و امین کنار هم خوابیدیم.قبل خواب از هر دری حرف میزدیم و از اونجایی که من یکم تپل بودم دیدم هی هر از گاهی وسط حرفاش یه دستی میکشه به شکمم و میلرزوندش و میخنده و میگفت چقدر باحاله شکمت خیلی دوست دارم یا دستشو میکشید رو پام . منم ناخوداگاه کیرم راست شده بود ولی از و اونجا که فکر میکردم به اونجاها کار نداشته باشه و خیالم راحت بود گفتم بزار راست بشه کی به کیه نگو این کونی خان برنامه چیده از قبل (شاید تو ذهنش این بوده که چون این قزوینیه حتما بکنه در صورتی که من اصلا تا اون موقع تو فاز سکس نبودم و تو عالم خودم بودم) . دیدم کم کم دستش پایین رونم میاد و یوهو گذاشت رو نوکه کیرم و فهمید بعد جور راست شده من سعی کردم جو رو عوض کنم و انگار نه انگار که چیزی فهمیدم گوشیمو از بغلم برداشتم گفتم ببین گوشی جدیدم چقدر جالبه یکم امکاناتشو نشون دادم ولی اون کم و بیش با زدن نوک انگشتاش به پاهام و سر کیرم باهام ور میرفت من به رو خودم نمیاوردم ولی خوب حس و حالم و داغ تر میکرد کم کم دیگه سست شده بودمو اون کونده هم فهمیده بود و دستشو بیشتر نگه میداشت رو کیرم بعد دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت تو دستش باز مقاومت کردم ولی زیاد نمیتونستم یه طوری شده بودم یکم که مالید رفت زیر پتو و عین جن غیبش زد و تا به خودم بیام دیدم بعله کیرمو گرفته دستش داره میخوره من شوکه شدم و واقعا نمیدونستم چی بگم یوهو فشارم افتاد و بدنم شروع کرد لرزیدن خیلی خفن اونم هول کرد گفت چی شده گفتم نمیدونم ولی تو ذهنم هزار مورد میگذشت نکنه محمد بیدار شه نکنه کسی بیاد این چه کاریه دارم میکنم.. این دوستم از اون لاتای روزگار بود اگه یه لحظه یه چشش باز میشد میدید ..
خلاصه بعد اینکه 5 6 تا پتو انداخت روم یه کم آروم شدم گفتم داداشت .. گفت اون مثل خرس میخوابه نگران نباش منم دیگه کم کم هیجانم به ترس داشت غلبه میکرد و اونم دوباره شروع کرد مالیدن من و رفت زیر پتو و ایندفعه شروع کرد ساک زدن حرفه ای و با زبونش رو نوک کیرم بازی میداد منم کیرم دیگه شده بود گرز رستم بعدش پاشد کرم لیز کننده آورد مالید به کیرم بعد سوراخ خودشم چرب کرد و سوراخ کونشو محکم چسبوند به کیرم هی فشار میداد منم با انگشتام دو طرف سوراخشو وا کردم و یه فشار کوچیک دادم و بازم فشار دادم تا سر کیرم آروم رفت تو کونش با اینکه ظاهرا از قبل آمادش کرده بود ولی بازم تنگیش کیرمو اذیت میکرد کم کم 20 سانت کیرمو تو کون کوچیک و گرمش جا دادم و شروع کردم مثل اسب به تلمبه زدن و از اونجا که یه کم ترسیده بودم و نمیتونستم خوب لذت ببرم کمرم سفت شده بود اونم به نفس زدن افتاده بود و واقعا داشت مادرش گاییده میشد و میگفت چرا آبت نمیاد منم میخواستم زودتر تموم شه شلوارمو بپوشم تا کسی بویی نبرده خلاصه دیگه با هر بدبختی بود تمام صحنه های سکسی و فیلم هایی که دیده بودم و با سرعت تو ذهنم مرور کردم و تند تر تلمبه زدم که آبم با فشار تو کونش خالی شد و بعدش از حال رفتم اونم یه نفسی عمیق و داغ کشید و گفت چه سکس قوی ای داری کونم چطور بود منم با حس بیحالی و خوشحالی گفتم عااالی بود بعد یه لب ناشیانه ولی به نوبه خودش داغ از هم گرفتیم و گفت من میرم یه سیگار بکشم تو حیاط توهم بگیر بخواب و خلاصه خدا رو شکر کردم که داداشش نفهمید و فرداش با روحیه شاد رفتم دانشگاه بعد اون بارها و بارها اومد خونه مجردیمو باهم سکس کردیم تا وقتی که رفتم تو کار جنده کردن بعدشم پارتی و سکس گروهی و دیگه بدم اومد از پسر کردن و پیچوندمش الانم دیگه اگه سر محمد رضا گلزار و بزارن رو خوشگل ترین کون دنیا عمرا پسر بکنم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#278
Posted: 15 Apr 2013 13:52
نمیخواستم کونی بشم
من علیم و 22 سالمه من تو یه محله زندگی میکردم که خیلی با فرهنگ بودند هر چی که بود دونباله کون و کس نبودند .
از شانس کونی ما مجبور شدیم بریم یه محله که حدودا پایین شهر حساب میشد . به هرحال اسباب کشی کردیم .
اونجا یه استراتژی خاصی به کار میبردند که یکی مخه سوژه رو میزد بعد از اتمام کار با این هربه که آبروتو میبریم از طرف خوب استفاده میکردن . برم سر اصل مطلب :
من وقتی رفتیم تو اون محله ی لعنتی 8 9 سالم بود تا چند ماه تنها بودم با کسی دوست نبودم . یه روز که داشتم از کوچه رد میشدم یکی از بچهایی که داشتن فوتبال بازی میکردند صدام زد گفت بیا تو هم بازی کن دوست داشتم برم ولی گفتم نه ممنون . گفت بیا بابا تا آخره عمرت تو این محل میخوای تنها باشی . رفتم جلو با همشون دست دادم . کاش دستم میشکست و دست نمیدادم . مخصوصا با اون رضای نامرد همونی که صدام زد . گزشت تا بعد از چند روز با این رضا خیلی صمیمی شدم چون نزدیک ترین همسایمون بودند .
بعد از چند ماه شروع کرد کم کم شوخیا ناجور مثلا زدن به تخمم و غیره تا چند وقت بعد روی منم به اون باز شد زیره همدیگه مینداختیم و باهم شوخی میکردیم تا گذشت یه روز بهم گفت علی بیا باهم رو شلواری حال کنیم من اول قبول نکردم بعد از اصرار زیاد راضی شدم زفتیم تو حیاط اونا مشعول شدیم بعد از چند روز موفق شد نقشه ی شومش رو روم پیاده کنه آره اون راضیم کرد که کونم بزاره برام قسم خورد که بین خودمون بمونه . فردایه اون روزی که اون منو راضی کرد مادرم میرفت کلاسه خیاطی قرار شد بیاد خونمون و منو بکنه .
فردا شد و اون نامرد اومد در زد درو باز کردم بخدا دستام میلرزید بدونه هیچ مقدمه ای اومد و شلوارمو کشید پایین گفت بخواب خوابیدم ی تف انداخت رو کونم و ی تفم رو کیرش اون 4 سال از من بزرگتر بود اون روز خیلی فرو نکرد که ناراحت شم . کارش باهام تمام شد و رفت .
از فردا رفتار بچها باهام یجوری شده بود که کمی شک کردم ولی مثله اینکه چیزی نشده باشه کسی چیزی بروز نداد .
بعد از چند روز قرار شد من برم خونشون تا باهام ی حالی کنه رفتم در زدم رفتم بالا تو اتاقش اروم شلوارم کشیدم پایین و آماده شدم برای دادن خوابید روم بعد از چندتا فروکردن و در آوردن در اتاق باز شد حمید اومد تو فهمیدم که بیچاره شدم . حمید گفت به به آقا علی خوش میگذره . زبونم بند اومده بود چیزی نگفتم گفت رضا کارتو تمام کن که ما هم یه حالی بکنیم . رضا گفت اون روز خیلی خودمو نگهداشتم که درد نکشی ولی الان جرت میدم کونی خیلی از فحشش بدم اومد ولی چه باید کرد .
جوری فرو کرد که هنوزم دردش یادمه حمیدم اومد کیرشو گذاشت جلوی دهنم گفت بخور گفتم نه با سیلی گزاشت تو گوشم . گفت یا میخوری یا آبروت میره با اکراه شروع کردم به خوردن درد کونم یه طرف حال بهم خوردنم از کیر خوردن یه طرف کار رضا تموم شد حمید مادر به خطا اومد پشتم با بی رحمی تمام فرو میکرد وقتی کار شون تمام شد شرتمو برداشتن که بازم برم . از فرداش کار همه ی بچهای محل این شده بود که خودشونو تو من خالی کنن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#279
Posted: 15 Apr 2013 13:53
سکس توی گیم نت
من حدود 3 سال پیش داخل یه گیم نت کار میکردم صاحب گیم نت که اصلان اون ورا نمی اومد مگر برای بردن پولاش یه بچه ای به اسمه علی اصغر همیشه می اومد اونجا بازی میکرد یه روز که اومد جی ان پسر عموشو با خودش اورد وای خدای من چقدر پسر عموش چه خوشکل بود جاستین بیبر هم باید جلوش لنگ می نداخت بعد یه چند بار که اومد اونجا دیگهمنو پسر عموش خودمونی شده بودیم یه روز حدودان ساعت 2 ظهر خونه خواب بودم دیدم در خونه رو میزنن رفتم دیدم فرشید(پسر عمو علی اصغر) هست میگه بیا بریم گیم نت (خونشون دور بود می اومد خونه علی اصغر)اقا منم که از خدا خواسته باش رفتم رسیدیم مغازه شیشه مغازه هم که دودی بود رفتیم تو نشست پای سیستم بازی کردن منم که ازش پول نمی گرفتم برای بازی اقا کم کم شروع کردم به دس دس کردنش موهاشو نوازش می کردم (لامسب خیلی خوشکل بود)رسیدم به گردنش شروع کردم بوس کردن گردنش نگاه میکرد میخندید با اشاره بش گفتم میخوام لباتو ببوسم گفت میترسم زیادیت بشه اون روز گذشت یه بار نقشه کشیدم ازش فیلم بگیرم گوشی مو یه کنج گیم نت گذاشتم فرشید اومد مغاز سر ظهر کسی نبود در رو قفل کردم رفتم سمتش اومد حرف بزنه که نزاشتم محکم بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش وای خدای من اتیش اتیش بود لباش .داشتم از شهوت می مردم که یه یدفعه هولم داد اون ور گفت دیونه لبامو کندی گفت دیگه حق نداری بم دست بزنی نشست پا سیستم بازی کردن منم رفتم اون ور زیر چشم نگاه میکرد فهمید ناراحت شدم منم خودمو گرفتم بش محل نمیذاشتم پدر سگ همش مفتی بازی میکرد به بار نشد پول بده:D اومد سمتم گفت علی جون ناراحتی منم محل نمی ذاشتم من روی صندلی پشت کامپیوتر نشسته بودم که نشست جوفتم یه نگاه کرد جفتمون خندمو گرفت دستشو انداخت دور گردنم گفت ببخشد عصبانی شدم شروع کرد لب گرفتن وای جا خوردم معلوم بود استاد این کارا بود حدود 10 دقیقه لب میگرفتیم حتی برا نفس کشیدنم حاضر نبودم لباشو ول کنم شروع کردم به خوردن گردنش اونم با دستش کیرمو می مالوند اقا سرتونو درد نیارم لباسمونو در اوردیم یه چند دقیقه با هم ور رفتیم دستامو از پشت گذاشتم روی کونه نازش نشوندمش روی زمین (کف گیم نت ما موکت بود)کیرمو می مالوندم روی کونش دیگه تحملم تموم شد کونش بد جور سکسی بود بدتر از اون قیافشو میدیدم بدتر حشری میشدم خواستم بکنم تو کونش که گفت همین جوری جا خوردم گفتم پس چی گفت خشک دردم میاد که دیدم اینه کیر ندید ها شروع کرد ساک زدن وای ادم نگاه قیافش میکرد شهوتی می شد چه برسه به این که ساک بزنه برات .زیاد حرفه ای نبود اخه بعضی وقتا گاز میگرفت معلوم بود این کاره نیست خوابوندمش رو به کمر یواش کیرمو گذاشتم در کونش چه کون سفیدو قشنگی داشت لامسب یه خورد فشار دادم سرش رفت تو که داد زد آی مردم مردم درش بیار منم اهمیت ندادم جلو دهنشو گرفتم کم کم دادمش تو یه چند دقیقه که جلو عقب کردم براش عادی شد داشتم میکردمش نگاهم که به کونش می افتاد دیونه میشدم کیرمو در اوردم که یه خورده دیگه برام ساک بزنه اخه خشک شده بود که دیدم گفت.........(فوش داد)درش نیار دردش 100 برابر میشه توف زدم روش دادم داخل کونش یه 10 دقیقه ای تلمبه زدم ابم داشت میومد خودشم که از صدای ناله هام فهمیده بود ابم دار میاد گفت بریز رو صورتم وای خدای من ابمو ریختم رو صورتش توجه کردید اب منی رو رو صورت یکی می پاشی خیلی سکسی تر میشه شروع کرد با ساک زدن کیرمو تمیز کردن بعدش حدود چند دقیقه ی لب گرفتیم که لباساشو پوشید و رفت خونه شب اومد گیم نت سیستم ها پر بود در گوشم گفت عزیزم سیستم برام خالی نمی کنی منم که دلم نمی اومد بلند شدم جای من نشست روی سیستمم گفت یه لحظه بیا یه چی در گوشت بگم سرمو خم کردم دیدم یواش (بدون اینکه کسی بفهمه )لبامو بوسید بعدش گفت اگه بفهمم کیرمنو به کسی دادی میکشمت بعد اونم باش سکس داشتم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#280
Posted: 21 Apr 2013 07:04
قاسم و اکبر در گاوداری
سلا من قاسمم 28سالمه ،این خاطره که میخام براتون بگم دقیقا مال 10سال پیشه،من تازه دیپلم گرفته بودم و دنبال کارای سربازیم بودم. من و اکبر پسر عمه م با هم روابط خوبی داشتیم و تقریبا همه اوقات بیکاریمون پیش هم میگذروندیم،بابای اکبر یه گاوداری خارج از ده درست کرده بود که منو و اکبر و چند تا بچه های دیگه شبا اونجا رو پاتوق میکردیم. بعضی شبا حتی ما تو بغل هم میخاکبردیم.توی این مدت من خیلی دوست داشتم با پسر عمه م سکس کنم برا همین هر شب اونو دستمالی میکردم اما جواکبر نمیشنیدم. ارن اصلا به من لبیک نمیگفت.راستی اینم بگم که اکبر 3سال ازمن کوچکتر بود. بالاخره بعد از شاید چند ماه اونو آوردم توی خط و شهوتیش کردم. اکبر یه پسر تپل مپل سفید بود با باسن تپل که همه فامیل زاغشو زده بودن.بگزریم. یه شب زمستونی بود هوا هم خیلی سرد بود ما که سه نفر بودیم منو اکبر و مراد یکی از پسر عموهام،توی گاو داری پس از کلی. اذیتو بجه بوجه و پاسور بازی بالاخره خابمون برد نصف شب بزد که دیدم یکی منو صدا میزنه چشامو باز کردم دیدم اکبر اومده توبغلم بهم میگه قاسم پتوتو به من هم بده ک یخ زدم منم که ازخدام بود گفتم بیا تو بغلم .ارمد توی بغلم و یه چند دقیقه گذشت که دیدم دارم راست میکنم، قلبم داشت ازجا در میومد یه نگه کردم دیدم ضاهرا اکبر خوابه دستم رو اروم بردم روی باسنش چندبار مالش دادم دیدم هیچ تکونی نمیخوره،بازم آروم دستمو بردم زیر سلوارش و باسن تپلو نرمشو مالوندم یهو اکبر چشاشو باز کرد و یه چرخ زد و پشتشو کرد به من، منم راحت کیرمو که شق شده بودد گذاشتم لای باسنش البته از روی شلوار. هر از گاهی تکون میدادم که دیدم اکبر روشو برگردون و یه لبخند زد و گفت چیکارمیکنی؟دیگه مطمئن شدم که آره راضیه،بازم کیرمو بالا پایین کردم دیدم اکبر شلوارشو کشید پایین گفت بیا بابا،وای منو مث ایکه دنیاروبهم. دادن ،سریع. کیرمو در آوردم کذاشتم لاد کون نرمش عجب نرم و گرم بود باور کنید داشت ابم میومد،کیرمو خیس کردم و چندبار لای پاش بالا پایین کردم که دیدم اکبر خودشم همکاری میکنه و کونشو تکون میده،منم انگشتمو خیس کردم و اروم با سوراخشور رفتم،اکبر که هی خوشش میومدو داشت صداش درمیومد بافرو کردن انگشتم به سوراخ کونش صداش یه لحظه قطع شد اروم که انگشتمو جلو عقب کردم دوباره صداش در اومد،بالا خره سر کیرمو گذاشتم در سوراخش ک دیدم آ ورم گفت صبر کن،شلوارشو در آورد،ما که اصلا فکر مرادپسر عموم نبودیم فک میکردیم اون خوابه و به کارمون ادامه می دادیم،منم. لخت شدمو دوباره کیرمو خیس کردمو گذاشتم در سوراخ اکبر و با یه فشار سرشو جاکردم که اکبر دردش اومد و گفت آخ خواست خودشو بکشه که محکم بغلش کردمو یه فشار دیگه دادم که کیرم تا آخر رفت تو و داغ شد،یواش شروع کردم به تلمبه زدن که دیدم اکبر مث زن جنده ها داره صدامیدهو لذت میبره.تاخواست آبم بیاد که دیدم مرادپسر عموم بیدار شده پتواز رومون برداشته و میه نامردا بدون. من،نو که مرادکلا بیدار بوده و مارو زاغ میزده.من که کیرم توکون اکبر خشکش زده بود دیدم مرادلخت شدو خاکبرد پشت من و شروع کرد به لای پایی،نامرد که کیرکلفتی هم داشت کیرشو خیس کردو تو کون من جا داد من که درد شدیدی حس کردم بعدازچند دقیقه احساس لذت دوچندان کردم و شروع کردمبه تلمبه زدن اکبر که تموم آبمو ریختم توکونش دیدمکون خودم دارهپاره میشه. ک مرادم تموم آبشو ریخت توو جودم.از اون به بعد سه تاموون باهم سکس داشتیم تا اینکه ازدواج کردیم.الانم داریم زنامونو راضی میکنیم براسکس خونوادگی که هنوز موفق نشدیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash