انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 85:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  84  85  پسین »

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد


مرد

jems007
 
* اطره سکس دز شبی گرگ و میش *

هوا گرگ ومیش بود.من از مدرسه بر می گشتم.مقداری از راه رو پیاده طی می کردم.نگران درسهای ناتمومم بودم آخه یه پسر 14 ساله شاید دیگه 15 چه فرقی می کنه تا کی برای هیچ وپوچ به این در واون در بزنم.تو خونه بابا خیلی دل مشغولی داشت.بخصوص اینکه فردا پس فردا اتی یعنی همون احترام خودمون داشت خراب می شد رو سرمون البته بابایی کبکش خروس میخوند.موقع شام بهم گفت که می خوام برم تا رشت اتی رو بیارم تو باید بهش عادت کنی آخه اون جای مادرته..گفتم:مادر که نه زن بابا .دیگه حرف نزدیم.صبح زود بیدارم کرد.:پاشو بریم .تنهایی می خوای چه کار کنی.. .مجبوری رفتم.همه جا پر برف بود.سرد سرد.می دونستم دلش نمی خواست باها ش بیام پیش احترام.گفتم من میرم کرج .اونم هیچی نگفت.خلاصه جلو باغ داییم ازش جدا شدم.اونم رفت.بدبختی این بود که تو باغ هم هیچکس نبود.خیلی سرد بود یه دو سه ساعتی هی اینور و اونور رفتم اما فایده نداشت تا کی باید ول میگشتم.از باغ بغل دست داییم دود بلند می شد.در زدم خیلی منتظر شدم.در رو باز کرد.یه آقای شیک وجنتلمن بود.بهش گفتم داییم اینا نیستند.اونم تعارفم کرد که بیام از اونجا زنگ بزنم .باغ بزرگی بود.تو خونه گرما بهم آرامش داد.داییم گفت که فردا میاد وبا اون آقا که اسمش اردلان بود صحبت کرد که امشب رو پیشش بمونم.مرد باحالی بود.جک میگفت خودشم میخندید.نهارخوردیم هوای به اون سردی میرفت تو باغ پر برف قدم میزد.ساعت حدود سه بعداظهر بود.بهم گفت بیا بریم تو باغ.یه گوشه آتش روشن کرد وکنار آتیش نشستیم.از خیلی چیزها حرف می زد.باهاش صمیمی شده بودم منو جوجو صدا میکرد یادم رفت بگم من اسمم جواداست .دستم رو تو دستش گرفته بود و ناز می کرد.ترق وترق به پام می زدوبه حرفهای مسخرش می خندید.منم می خندیدم .خودش رو به من نزدیک کرده بود.یه دستش به پشتم بود وبا دست دیگش رونم روفشار می داد.گوشم رو می لیسید.بهم میگفت :سردته نه نه الان گرمت می کنم.من کم کم هیجانی شده بودم.و میترسیدم.تا اونروز اینجور تجربه ای رو نداشتم زیپ و دکمه ء شلوارم رو باز کرد.دستش رو کنار زدم.اما بیخ گوشم نفس می کشید و هی می گفت نه عیبی نداره من که کاری نمی کنم.دستش رو هل داد تو شلوارم.تمام کیرم رو تو دستش گرفته بود.از لای شرتم با انگشتاش تحریکم میکرد.نفس کشیدن برام سخت شده بود.خیلی سعی داشت تو اون هوای سرد رونیمکت به سمت چپ درازم کنه اما من با دستم مانع میشدم.ازم سوءالهای مسخره می پرسیدکه تا حالا سکس داشتی واز این جور مزخرفات!!با دست راستش زیر شلوار رونم رو مثل دیوونه ها پنجه می کرد.کم کم شل شدم وبا یه فشار اردلان دراز کشیدم.از یه طرف شعله های آتش صورتم رو گرم میکرد از طرفی هم پام داش یخ می زد.قدرت تصمیم نداشتم.بی اختیار منتظر بودم ببینم چی کار می کنه.شلوارم رو پایین کشید.منم عکس العملی از خودم نشون ندادم.رونام رو دو دستی میمالوند.وقتی بیشتر سردم شد که شرتم رو هم کشید پایین. صورت ولبهاش روی باسنم حس می کردم حتی نفسهاش که به پوستم می خورد.پشیمون شدم اما دیر شده بود .اون ول کن نبود.یه گاز محکم از پام گرفت ودستاش رو لای کپلهام کرد و اونها رو از هم باز کرد.سرما رو دم کونم هم حس میکردم..با آب دهنش دور وبر سوراخم ا روخیس کرد.وروی من دراز کشیدو گوش یخ زدم رو می مکید.یه کمی تکون تکون خورد شلوارش رو در آورد.و سعی داشت که کیرشو به سر و صورتم بماله.که من صورتم رو با دستهام پوشوندم.به شکم خوابیده بودم.روی پاهام نشست و کیرشو به سوراخم می مالوند.آروم شروع به فشار دادن کرد.یه مقدار از گرمای اونو حس میکردم.دردم گرفت.کیرش وارد بدنم شده بود.وزن اردلان یه طرف تحمل این درد هم یه طرف.یه کمی به وجودش عادت کرده بودم که شروع کرد به تکون دادن .مثل خر تو هچل افتاده بودم.دستش رو زیر شکمم برده بود و با کیرم ور می رفت.لذت اون درد پشتم رو تسکین می داد.حالم بد شده بود.سرم گیج رفت.من دیگه بسم بود اما اون ادامه میداد.دستش رو پس زدم.من رو سفت چسبید وتمام محتویاتش رو خالی کرد.شلوارم رو پام کرد.هوا تاریک شده بود. با هم رفتیم تو اتاق کنار شومینه نشستیم.شام خوردیم و انگار که نه اگار اون اتفاق رخ داده بود.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
** سکس در پشت بام **
سلام من حدودِ ۱۶ سال دارم .يه تایستون من با خانواده ام رفتيم آمل پيش عموم اينا .من موندم پيش عموم و بابا مامان اينها رفتن به ادامه يه سفر.پشت بام خانه عموم با چند تا از همسایه ها در يک سطح بود.و من به نوصیه يه عمو برای خواب راحت به پشت بوم ميرفتم.اما عموم که آسم داشت تو اتاق می خوابید شب اول که انقدرخواسته بودم که نفهميدم چه جوری صبح شد اما شب دوم متوجه خلوت بودن و ساکت بودن اونجا شدم راستش رو بخوایید يه کم ترسيدم وقتی خوابم نبرد پا شدم يه کمی قدم زدم و رفتم رو پشت بامهای همسايه يه آقايی که مثل من رو پشت بوم می خوابید منو صدا کرد.جا زدم ازم پرسيد اينجا چه غلطی ميکنی؟منم گفتم هيچی آقا خوابم نبرد داشتم راه ميرفتم. خلاصه پس از يه کمی سوال و جواب کم کم با من دوست شد به من گفت برم پیشش منم رفتم و کنارش دراز کشيدم . اون مردی حدود 40 يا ۵۰ ساله بود چاق و گردن کلفت با بدن پشمالو که چه پر حجيم بود به غير از خیار قلمی و بادمجان سياه تا به حال همچين چيز طبیعی حس نکرده بودم.کيرش رو بالا پائين ميکرد .کونم از هم وا شده بود که آب آقا اومد و رفت يه کنار دراز کشيد،من برگشتم سر جام و جلق زدم.ولی شبهای بد گاهگاهی ادامه داشت حتی که اون نمی خواست من ميرفتم و کونم رو جلوش مانور می دادم تا به هوس بيافته.جاتون خالی بود.يه بار هم اون کير منو خرد منم مالِ اون رو.بعدش در حالی که با انگشت کونم رو می مالید آبم رو ريخت تو دهنم که من باهاش دوامشد .خلاصه ديگهندیدمش .اما حالا اينجا مجبورم تحمل کنم چون که آدمِ باحالی پيدا نکردم.گاهگاهی يه عباسی هست که راننده است.هر وقت سرش خلوت ميشه يه جای خلوت تو مینی بوس به کونِ من يه صفایی ميده.نامرد کيرش خيلی درازه و به اون ته تهای شکمم ميخوره و بعضی وقت ها ضعف ميکنم
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
داستان بچه های عمه
من ميلاد هستم و این قصه مربوط به حدود 7 سال پیش منه. یعنی این قصه از 7 سال پیش شروع شده و هنوز هم ادامه داره. اون وقتها من فقط 13سالم بود و هم خیلی خوشگل بودم و هم خیلی چشم دنبال من بود. من سه تا پسر عمه دارم اسم بزرگه صادقه که از من 6 سال بزرگ تره. وسطیه سعیده که فقط سه سال از من بزرگ تره و آخری سامان که یک سال از من کوچیک تره. یه دختر عمه دارم به اسم مینا که اون هم سه سال از من کوچیک تره. اون وقتا دوتا پسر عمه بزرگ من هر دوتا شون چشمشون دنبال من بود و هر وقت فرصتی پیش می اومد به هر بهانه ای شده توی بازی یا خودشون رو به من می چسبوندن یا منو دستمالی می کردن. ولی این کار رو طوری انجام می دادن که اون یکی متوجه نشه. راستش اون وقتها من از این موضوع ناراحت می شدم و هر وقت می خواستیم بریم به شهر اون ها هزار تا بهانه می آوردم ولی هیچ وقت بهانه هام نمی گرفت و همیشه اون چند وقتی رو که اونجا بودم گوشه گیر می شدم. تا این که صادق رفت سربازی و اون هم افتاد تهران. هر وقت مرخصی آخر هفته می گرفت می اومد خونه ما و شب توی اطاق من می خوابید. من هم ازش می ترسیدم. چون می ترسیدم که ترتیب من رو بده. ولی اون وقتی می اومد خونه ما کاری به من نداشت و وقتی هم که می خوابیدیم با این که توی یه اطاق می خوابیدیم و کنار هم روی تخت من به من دست نمی زد. فقط بعضی وقتها منو بغل می کرد و یه ماچم می کرد. تقریبا سه ماه از سربازیش می گذشت و هفته ای یک بار اومده بود و من که دیده بودم کاری به من نداره دیگه اعتمادم بهش جلب شده بود و ازش نمی ترسیدم و بیشتر باهاش حرف می زدم. یک شب که داشتیم با هم حرف می زدیم دیدم سر حرف رو کشید به این که ازدواج چیز خوبیه و آدم باید ازدواج کنه و در نهایت به دوست دختر و از دوست دختر من پرسید. منم که دوست دختر نداشتم کم آوردم ولی اون همین طور حرف زد و از ارتباط دختر و پسر و خیلی چیزا که من خیلی خوشم اومده بود و یه کم هم راست کرده بودم. اون شب وقت خواب دستش رو انداخت دور گردنم من هم به روی خودم نیاوردم و برای این که کم نیارم منم دستم رو انداختم دور گردنش. اون یواش دستش رو به کیر من زد و من اولش گفتم نکن بابا این چه کاریه. ولی چون خیلی هوسی بودم و اون هم به کیرم دست می زد خوشم اومده بود. تا این که یواش یواش شورتامون اومد پایین و کیرامون رو گذاشتیم روی هم. البته مال من در مقابل مال اون فقط یه دودول بود. چون مال اون واقعا خیلی کلفت و بلند بود. بعد هم از هم لب گرفتیم. بعد اون پشتش رو به من کرد و گفت کیرم رو بزارم لای کونش. من هم که خیلی خوشم اومده بود این کار رو کردم. بعد هم نوبت اون شد و اون شب چند بار جاهامون رو عوض کردیم. تا این که اون آبش اومد و دیگه خوابیدیم. از ماجرای اون شب خیلی خوشم اومده بود. از فردا که رفت تا هفته دیگه همش منتظر بودم که بیاد. تا این که باز پنج شنبه شد و صادق اومد و باز همون کارها ولی این بار من بیشتر پشتم به اون بود. یه حسی داشتم که وقتی کیرش لای پام بود بیشتر خوشم می اومد. دیگه کارمون همین بود. اون دو سال توی تهران سرباز بود و توی این دوسال هر هفته می اومد خونه ما و با هم بودیم. اواخر دیگه وقتی می خوابیدیم من پشتم رو بهش می کردم و اون می چسبید به من و کیرش رو می انداخت لای پام و کیر من رو می گرفت توی دستش و با من حال می کرد. چند بار خواست که داخلم کنه. وقتی به کونم فشار می آورد خیلی خوشم می اومد. اما تا یه کم می خواست داخلم بشه چون کیرش خیلی بزرگ بود طاقت نمی آوردم و همیشه بعد از یه کم فشار آخر آب صادق لای کون من می ریخت و آب من روی دست اون. تا این که سه ماه آخر سربازیش به شهر خودشون منتقل شد و دو ماه بعد از این که منتقل شد ازدواج کرد. من خیلی توی کف بودم. آخه تازه توی اون دو سال که با صادق بودم فقط چند بار آخر آبم اومده بود و مزه حال رو چشیده بودم. تا این که برای عروسی دعوتمون کردن. وقتی که رفتیم اونجا همش توی کف بودم. دلم خوش بود به این که سعید هم چشمش دنبال من بوده و البته توی این مدت که من با صادق بودم چند باری پیش اومده بود که با سعید تنها شده بودیم یا وسط بازی منو دستمالی کرده بود. ولی من برعکس قبل بهش خندیده بودم ولی بیشتر از این فرصت پیش نیومده بود. توی عروسی هم حسابی سرش شلوغ بود تا این که آخر شب چند تا خونه رو گرفته بودن که مهمونا اون جا بخوابن. همه مهمونا رو که فرستاد ، یکی از خونه ها که مال خودشون بود خالی موند و کسی رو اونجا نفرستاد و به من گفت: جایی نرو شب می خوایم بریم با بچه ها صفا کنیم. منظورش مشروب خوری و این حرفا بود. ولی من که تا اون موقع اصلا مشروب نخورده بودم و فقط خالی بسته بودم می ترسیدم که با دوستای اون بریم مشروب خوری و دلم هم بیشتر از مشروب خوردن چیز دیگه ای می خواست. بهش گفتم: حال این حرفا رو ندارم بابا. من دلم می خواد یه جا که کسی نباشه راحت بخوابیم... و بخوابیم رو طوری گفتم که فهمید منظورم خودم و خودشه. اون هم یه نگاهی به من انداخت و گفت: پس صبر کن. وقتی همه رفتن ما هم رفتیم توی خونه. هیچ کس نبود. من رفتم دستشویی و اومدم دیدم که روی زمین جا برای خوابیدن انداخته. ازش پرسیدم: کسی دیگه هم میاد اینجا؟ گفت: نه چطور مگه؟ گفتم: آخه من عادت دارم با شورت بخوابم. اون هم گفت: اتفاقا من هم اگه لباس تنم باشه خوابم نمی بره. واسه همین هم اومدم این جا که راحت بخوابیم و خودش رفت دستشویی. من زود چراغ رو خاموش کردم و لخت شدم و با یه شورت رفتم زیر لحاف و پشتم رو کردم به سمت جایی که اون قرار بود بخوابه. سعید وقتی اومد لخت شد و رفت زیر لحاف. من همش منتظر بودم که بیاد به سمتم. دلم آشوب بود. دلم می خواست زودتر کیرش رو لای پاهام حس کنم. آخه می دونستم که کیر سعید هم مثل صادق بزرگه. کیراشون واقعا افسانه ای بود. ولی هر چی منتظر شدم نیومد. یه کم خودم رو تکون دادم ولی انگار روش نمی شد. شاید هم فکر می کرد ممکنه مثلا ناراحت بشم. واسه همین هم پرسید: مانی خوابیدی؟ من توی همون حالت که پشتم به سعید بود یه کم رفتم به سمتش. فاصلمون خیلی کم شده بود و گفتم: نه خوابم نمی بره. گفت: چرا؟ گفتم: خیلی خسته ام. باز کاری نکرد. گفتم: سعید اون دختره که جلوی عروس می رقصید کی بود؟ گفت: کدوم؟ گفتم: همون که دامن کوتاه پوشیده بود. دامنش می رفت بالا شورتش معلوم می شد. یه دفعه از حالت طاق باز به پهلو شد و گفت: دختره فلانیه. گفتم: چه هیکلی داشت. گفت: آره و آروم یه کم به من نزدیک شد. تقریبا کیرش به باسنم می خورد. من خودم رو تکون دادم و با این تکون اون قدر رفتم به سمتش که سفتی کیرش رو روی کپلم حس کردم و گفتم: وای چه هیکلی داشت. سعید هم فهمیده بود که من هم دلم می خواد. دستش رو انداخت دور کمرم و گفت: آره. ولی باز هم هیچ کاری نکرد. نمی دونم اون همه شیطنت وقت بازی کجا رفته بود. من باسنم رو به کیرش چسبوندم و یه کم باسنم رو تکون دادم و آروم گفتم: تو فکر دختره ای؟ گفت: برای چی؟ گفتم: آخه کیرت سفت شده. چه خوبه و دستم رو بردم پشت خودم و کیرش رو گرفتم. اون هم دستش رو گذاشت روی باسنم و گفت: دوست داری؟ من باسنم رو تکون دادم و گفتم: آره... اون شب تا صبح سه یا شاید هم چهار بار با من حال کرد و آخرین بار سر کیرش داخلم شد. با این که کیرش چیزی از کیر صادق کم نداشت ولی همون شب اول داخلم شد. این اولین باری بود که کیر داخلم می شد. اون هم یه چنین کیری اون قدر هم با مهارت داخلم کرد که انگار داره لذت دنیا رو داخلم می کنه ولی سرش که داخلم شد دیگه طاقت نیاوردم و نتونستم همش رو تحمل کنم. اما دلم نمی خواست که بیرون بیاره. به خاطر همین هم فقط همون اندازه سر کیرش رو عقب و جلو می برد تا این که آبش برای بار سوم یا چهارم اومد و آب من هم برای بار دوم ریخت توی دستش و همون طوری خوابیدیم. یک هفته اون جا بودیم و توی اون یه هفته هر شب کارمون همین بود که می رفتیم ولی با این فرق که وقتی من پشتم رو به سعید می کردم دیگه این قدر خجالت نمی کشید. زود بغلم می کرد. چند دقیقه کیرش رو لای پام میذاشت. وقتی خوب شهوتی می شدم سوراخم رو با زبونش لیز می کرد و آروم آروم داخلم می کرد ولی بیشتر از نصف کیرش داخلم نمی شد و با این که توی اون هفته هر شب چند بار داخلم می کرد ولی با این حال فقط نصف کیرش داخلم می شد. حدود دو سال هم با سعید بودم و ازش خیلی لذت می بردم. دیگه من شده بودم 17 ساله و یکی دو تا هم دوست دختر داشتم که گاهی با اونا حال می کردم. اما وقتی با سعید بودم یه چیز دیگه بود. سعید سربازیش رو توی شهر خودشون بود و ما توی این دو سال تقریبا ماهی یک یا دو بار هم رو می دیدیم و برای این که خیلی دیر هم رو می دیدیم هر وقت با هم بودیم دو سه بار منو حسابی می کرد. دیگه اواخر دلم می خواست همه کیرش داخلم بشه و همیشه وقتی زیرش بودم فقط ازش می خواستم بیشتر فشارم بده. ولی با این حال هیچ وقت همه کیرش داخلم نشد. تا این که یه روز شنیدیم سعید هم ازدواج کرد. توی عروسیش خیلی به من بد گذشت. وقتی عروسیش تموم شد اومدیم خونه. همش دلم می خواست با یکی دوست بشم. چون دیگه کسی نبود تا این که دانشگاه قبول شدم. توی دانشگاه با یکی آشنا شدم و با اون طرح رفاقت ریختم. اولین باری که با هم تنها شدیم فهمیدم که اون هم بیشتر دلش می خواد بده تا این که بکنه. ولی خوب از هیچ بهتر بود. با اون یه شش ماهی با هم بودیم ولی ازش لذت حسابی نمی بردم. تا این که یه روز عمه ام با دخترش و پسرش اومدن خونه ما. مینا یه دختر تپل و سفید و با این که تپل بود حتی یه ذره شکم نداشت. پسر عمه ام بیرون کار داشت و رفت. من هم اومده بودم بیرون. سر محل بودم که دیدم عمه ام با مادرم دارن میرن. گفتم: کجا؟ گفت که می خوان برن که به چند تا از فامیل ها که نزدیک بودن سر بزنن. منم سریع اومدم خونه تا به دختر عمه ام یه سر بزنم. وقتی اومدم خونه دیدم دختر عمه ام خوابه و دامنش رفته بالا و همه پاهاش و حتی شورتش افتاده بیرون. بد جوری هوس کردم که که حالا که همه بدنش رو می تونم ببینم کسش رو هم ببینم. آروم خوابیدم کنارش و دستم رو گذاشتم روی کسش. وای اون قدر گرم بود که کیف کردم. یواش دستم رو بردم به سمت کش شورتش و یواش شورتش رو یه کم آوردم پایین. دیدم اصلا متوجه نشده. بیشتر آوردم پایین. دیگه تقریبا کسش کاملا معلوم بود. دستم رو گذاشتم روش و انگشت دومیم رو گذاشت لای کسش. یه کم تر بود. دیگه داشتم می مردم. اصلا حواسم نبود. دلم آتیش شده بود. بد جوری هوس کردم کسش رو ببوسم. تا بلند شدم چشمم افتاد توی چشم مینا که با حالت خواب آلوده داره چشمای منو نگاه می کنه. فکر کردم خوابه. زود برگشتم و چشام رو بستم. یه دقیقه گذشت. دیدم صدایی نیومد. گفتم برم اما تا چشمم به شورت پایین اومده مینا افتاد باز دلم آشوب شد. دوباره دستم رو گذاشتم روی کسش. کیرم داشت منفجر می شد. با این که من با دخترها قبلا هم تنها بودم و چند بار با دوست دخترام حال کرده بودم و کسشون رو هم دیده بودم و هم بوسیده بودم و هم لیسیده بودم ولی این کس به نظرم خیلی زیبا بود. دوباره خیز برداشتم که ببوسمش. یه نگاه به مینا کردم. چشماش بسته بود. لبم رو گذاشتم وسط کسش و بوسیدم. وای چه لذتی داشت. دلم خواست زبونم رو به وسطش بزنم. سریع زبونم رو به وسط کسش کشیدم و زود برگشتم سر جام. دیدم مینا داره تکون می خوره. چشام رو بستم. یه دفعه حس کردم انگار یه چیزی بالای سرمه. اولش ترسیدم. چشام رو باز کنم ولی دیم صدایی نمیاد. آروم یه چشمم رو باز کردم. یه چیزی جلوی چشمم بود. اون چشمم رو هم باز کردم. نه واقعا یه کس جلوی چشمم بود. دیدم مینا دوتا زانوهاش دو طرف سر منه و کسش با صورت من فقط چند سانت فاصله داره. حسابی کف کرده بودم. دوباره که نگاه کردم دیدم مینا با دو تا دستاش دو طرف صورت من رو گرفت و آروم نشست روی دهنم. حسابی کسش رو خوردم. بعد بلند شدم و خوابوندمش. همه بدنش رو لیسیدم و کیرم رو گذاشتم دم کسش. فقط به اندازه سر کیرم داخل کسش کردم چون قبلا هم این کار رو کرده بودم و می دونستم با فقط سر کیر پرده بکارت پاره نمی شه. (البته از خواننده ها می خوام اگه خواستن این کار رو تجربه کنن خیلی احتیاط کنن) و بعد هم مینا ترسید که کنترلم رو از دست بدم و همه کیرم رو داخلش کنم و به من فهموند که ادامه ندم و آروم برگشت و من افتادم به جون کونش و بدون کوچکترین ملاحظه تا آخر داخل کونش کردم. خیلی با هم حال کردیم. وقتی که آبم داشت می اومد ازم خواست که همه آبم رو داخل کونش بریزم و من هم برای قدردانی از این حالی که به من داده بود اطاعت کردم. بعد هم دو باره کس و کونش رو بوسیدم و سریع قبل از این که کسی بیاد اومدم بیرون. راستش وقتی اومدم بیرون به این فکر می کردم که تو نیکی می کن و در دجله انداز... اصلا فکرش رو هم نمی کردم که یه روز مینا رو بکنم. یعنی وقتی داشتم کسش رو دستمالی می کردم فکر می کردم اگه بیدار بشه پدرم در میاد. اما این طوری نشد. تا این که همه اومدن و بعد از خوردن شام من وسامان رفتیم توی اطاق من. همون اطاقی که صادق توی اون دو سالی که باهاش بودم توی اون اطاق من رو می کرد و بعد از اون سعید چندین بار توی اون دو سالی که باهاش بودم من رو توی همون اطاق کرده بود. وقتی رفتیم توی تخت من حس کردم که بوی سعید و صادق از تن سامان هم بلند می شه. سامان برعکس دو تا داشاش هم خنده رو بود و هم پررو و هم بذله گو و معلوم بود که آتیشش خیلی تنده. چون به محض این که بدن لخت من رو دید کیرش راست شد و بدون مقدمه اومد و دستش رو گذاشت رو باسنم و گفت: لامصب تو که از خوش بدنی دست هر چی دختره از پشت بستی. می خواستم بگم اگه بدن مینا رو دیده بودی این حرف رو نمی زدی. ولی چیزی نگفتم و پشتم رو بهش کردم و گفتم: قابل نداره و اون هم سریع لبش رو گذاشت روی باسنم و گفت: قربون صاحبش برم. فکر می کرد شوخی می کنم و اون هم شوخی می کرد. چراغ رو که خاموش کردیم. پشتم رو بهش کردم ولی اون می خواست بخوابه. یاد صادق و لای پا گذاشتناش سعید وداخل کردناش افتاده بودم و از طرفی وقتی یاد کس مینا که چند ساعت پیش کرده بودم. اصلا دلم نمی خواست بخوابم. از طرفی این فکر تو سرم افتاده بود که باید این رو هم امتحان کنم. این بچه های عمه ام همشون با من رابطه داشتن و از همشون بیشترین لذت رو بردم. اما این آخری هم از من کوچیک تر بود هم از دو تا داداشاش جسور تر بود. می ترسیدم که باعث بشه آبروم بره. برگشتم. سامان بیدار بود. گفتم: کجا رفته بودی؟ گفت: کار داشتم. گفتم: راستش رو بگو. با دوست دخترت قرار داشتی و حرف رو کشیدم به روابط جنسی و همون طور که با صادق کیرامون رو روی هم گذاشته بودیم با این هم همون طور شروع کردیم. چیزی که جالب بود این بود که سامان هم مثل داداشاش وقتی توی رختخواب می رفت خجالتی می شد و مثل اونا هم کیرش خیلی بزرگ بود و هم خیلی آتیشی بود. وقتی حسابی کیرامون رو روی هم گذاشتیم کیرش رو گرفتم یه کم مالیدم. بعد گذاشتمش لای پاهام تا گرمی کیرش رو لای پاهام حس کردم گرم شدم. گر گرفتم. دیگه طاقت نیاوردم. برگشتم. سامان باورش نمی شد که من خودم برگردم و کونم رو بزارم توی بغلش. هاج و واج مونده بود. من دوباره کیرش رو گرفتم و گذاشتم لای پام. دستم رو از جلو آوردم و سر کیرش رو که از لای پاهام رد شده بود و به بیضه هام می خورد گرفتم. سامان دستش رو انداخت دور کمرم خودش رو چسبوند به من و بیشتر خودم رو فشار دادم توی بغلش. سرش رو گذاشت دم گوشم گفت: مال من شدی؟ گفتم: می خوام مال تو بشم. گفت: دوستت دارم. داداشاش هیچ وقت این حرف رو به من نزده بودن. صورتم رو چسبوندم به صورتش. باسنم رو بیشتر فشار دادم توی بغلش. سرم رو برگردوندم. لبش رو گذاشت روی لبم. لباش خیلی داغ بود. داداشاش این کار رو هم نکرده بودن. خیلی خوب بود. زبونش می رفت توی دهنم. لبش رو گذاشت پشت گردنم. پشت گردنم رو بوسید. دستم روبردم عقب. کیرش رو گرفتم و گذاشتم روی سوراخ کونم. لبش رو گذاشت دم گوشم و گفت: دوستش داری؟ همون حرفی که وقتی این کار رو می کردم صادق و سعید هم می گفتن. گفتم: کونم دوستش داره. یه کم به کونم فشار داد و دستش رو گذاشت روی باسنم و گفت: جون. گفتم: دوستش داری؟ گفت: آره می میرم براش. دستم رو زدم به کیرش و گفتم: اینم دوستش داره؟ گفت: آره. دلش می خواد توش باشه. گفتم: پس زود باش بفرستش تو. اونم فشار رو بیشتر کرد. داخل نمی شد. بیشتر فشار داد. بازم داخل نمی شد. سامان می ترسید دردم بیاد. تا می گفتم: آخ صبر می کرد. گفتم: سامان می خوامش. داخلم کن. گفت: دردت نمیاد؟ گفتم: من عاشق دردشم. بزار دردم بیاد تا کیف کنم. سامان دستش رو گذاشت کنار کیرش و آروم و پیوسته فشار می داد. کونم داشت منفجر می شد. درد پیچیده بود توش و من داشتم از شدت لذت بی هوش می شدم. سرش که داخلم شد دیگه اختیارم دست خودم نبود. گفتم: آآآآآخ خ خ سامان صبر کرد و یه کم باسنم رو مالید. گفتم: فشارم بده. بازم می خوام. سامان بازم فشارم داد. دیگه درد توی کونم موج می زد و هر لحظه لذت منوبیشتر می کرد. کیر سامان کلفت تر از کیر داداشاش بود. ولی یه کم کوتاه تر بود. تا نصفش داخلم شده بود. انگار ته کیرش کلفت تر بود. چون هر چی بیشتر داخلم می شد بیشتر دردم می اومد. سامان بازم صبر کرد. باز من گفتم: می خوام. تا آخرش داخلم کن و سامان بازم فشار داد. با یه دستش یه طرف کونم رو باز نگه داشته بود و من اون طرفش رو براش باز نگه داشتم تا همه کیرش داخلم بشه. دیگه همه کیرش داخلم شده بود. گفتم: بازم فشارم بده و اون بازم فشارم داد تا این که دلش رو روی سوراخ کونم حس کردم. دوباره بی اختیار گفتم: آآآآخ خ خ خ. سامان گفت: جون. قربون آخ گفتنت برم. گفتم: سامان منو بگا. سامان آروم کیرش رو تا نصفه بیرون کشید و دو باره آروم داخلم کرد. باز درد پیچید توی کونم. دیگه مطمئن بودم که کیر سامان به انتهاش که می رسه کلفت تر می شه. باز تا آخر داخلم کرد. دوباره گفتم: سامان منو بگا. سامان بازم آروم کیرش روبیرون کشید ولی این بار تا آخر کیرش رو بیرون آورد. طوری که فقط کلاهکش داخلم بود و دو باره تا آخر داخلم کرد. با این که راه کونم باز شده بود هر بار
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
اولین باری که فجیعانه گاییده شدم

سلام دوستان این داستان برام ده سال قبل پیش اومد.اون موقع من یه پسرسادیه15 ساله بودم تو یه محله ای که پر بود از یه سری بچه بازه خفن یادمه که خیلی عاشق تفنگ بادی بودم و هرچی به بابام میگفتم برام نمیخرید و نمیدونم که این جریانو یکی از این بچه بازا از کجا فهمیده بود.یه روز داشتم با دوستام تو کوچه بازی میکردم که اومد و گفت بچه ها کی یه تفنگه بادیه 5.5 میخاد همه گفتن من من منم که داشتم از ذوغ پس میرفتم گفتم من میخام .نگو این یه نقشه از قبل ریخته واسه منه و برای اینکه شک نکنم گفت خب من که یکی بیشتر ندارم اونم به کسی میدم که نیم ساعت بیاد تو کارگاه بسته بندی کنه.با این حرف تعداد متقاضیا 3نفر شد که منم جزو اونا بودم . گفت خب پس 10 20 30 40 می کنم هرکی 100 شد به اون میدم و جوری این کارو کرد که من 100 شدم. از خوشحالی داشتم بال در میوردم.

منو سواره موتورش کرد تا ببره کارگاه که تفنگو بهم بده منم که دل تو دلم نبود با خوشحالی باهاش رفتم.بعد از کلی این ور و انور کوچه پس کوچه بلاخره گفت رسیدیم بیا پاین بریم تو منم سریع اومدم پایین ودنبالش رفتم تو کارگاه .یه اطاقک اون گوشه بود و به من گفت برو انجا تا من برم وسایل بسته بندی رو بیارم من همین کارو کردم تو اطاق یه 10 دقیق ای منتظر بودم که یهو با یکی دیگه اومد تو ودرو قفل کرد.اونجا بود که تازه فهمیدم که چه کونی قراره ازم پاره شه از ترس هیچی نمی تونستم بگم که اومد کنارم نشست و گفت بسته بندی رو ول کن اگه تفنگ رو می خای باید یه دور به منو دوستم بدی منم که دیگه گریه ام در امده بود گفتم نه دیگه نمی خام بزار برم. اونم گفت چی بری کجا اصلا تفنگیم تو کار نیست اگه خودت مثله بچه ادم ندی به زور میکنیمت که هنوز حرفش تموم نشده بود که رفیقش دستامو گرفت اونم شلوارم و در اورد منم داد و بیداد مکردم کمک که دوستش یه چکه محکم بهم زد وگفت اگه خفه نشی انقدر میزنمت که از حال بری بعد بکونمت.منم که حسابی ترسیده بودم گفتم چشم نزن دیگه داد نمیزنم .خلاصه یه تشک اوردن و منم که دیگه لخته لخت کرده بودن وخوابوندن رو تشک و شروع کردن به در اوردنه لبا ساشون . که یهو چشم خورد به کیر دوستش یه کیره سیاه ونسبتا کلفت.مال اون یکی هم تو همون مایه ولی سفید تر .کیر سیاهه یه توف انداخت کفه دستش و مالید به کیرش و یکیم زد به سوراخه منو و شروع کرد به فشار دادن منم داشتم از درد میترکیدم و جرات داد زدنم نداشتم
بعد از کلی تلاش وفشار تونست سره کیرشو بکونه تو که تون لحظه بود که دیگه نتونستم و از درد آی بلندی کشیدم که باعث شده اون یکی بیادو جلویه دهنمو بگیره. کیر سیاهه هم حالا نکن کی بکن یه 10 دقیقه ای داشت میکرد ودیگه تا تهم فرو میکردو در می اورد که یهو خودشو ول کرد رو من وبعد از چند ثانیه کیرشو در اوردو یه ضربه هم به باسنم زد.من که دیگه نفسم بالا نمیومد اومدم پاشم که اون یکی دست گذاشت رو کمرم و گفت کجا بخواب وبلا فاصله کیرشو کرد تو و ده بکن دیگه نایی واسم نمونده بودکه دیدم کیرشو در اورد سریع برم گردوند و دهنمو باز کرد وکرد تو دهنم همون موقع هم ابش اومد و تا قطریه اخرشو ریخت تو حلقم هنوز کیرش تو دهنم بود که یه نور زد تو چشم بله رفیقش از اون صحنه یه عکسم گرفت و با همون عکس چند سالی هر وقط هوس کون میکردن بنده اماده به دادن بودم.تازه بعدها افراده جدیدیم به شوم اضافه شد .این جوری بود که یه کونیه حرفه ای شدم .
پایان
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
مرد

 
کونکونک با امین

اسم من رضا هستش 17سالمه رفتم کارنامه ام را گرفتم معدلم19 شده بود اومدم خونه مامانم زیاد خوشحال شد منو فرستاد بیرون که نون بخرم به بابام زنگ زد که برام جایزه بگیره وقتیکه برگشتم دیدم مامانم نیست 2 ساعت صبر کردم دیدم مامانم با بابام اومدن میخواستم که بگم سلام بابام زود به من گفت رضا برای تو جایزه گرفتم گفتم چیه گفت سفر به تبریز و بعد به استانبول خیلی دوست داشتم برم ولی فرداش مسابقه فوتبال داشتم به خاطر اون گفتم من نمیرم عوضش پولشو بدین مامانم زود چشمک زد و گفت آره خوبه بابام هم گفت پولتو میدیم ولی باید خونه تنها بمونی منو مامانت 10روزه بریمو برگردیم من هم خوشحال شدم گفتم باشه.

ساعت 9 همون شب پرواز به تبریز داشتن ساعت 9 شد اونا رفتند من تنها موندم ساعت 1 شد حوصلم سر رفت من هم با کیرم بازی میکردم ولی در بین بچه ها بچه مثبت بودم میخواستم بگم که من هم جلق میزنم ولی میترسیدم تا این که زنگ زدم به دوستم امین که بیاد خونمون بهترین دوستم بود ولی اون جلق میزد حتی پیش خودم زده بود در رو زد من هم باز کردم اومد خونمون گفت رضا خواهش میکنم بذار راحت باشم اولش من نفهمیدم که چی میگه گفتم آره راحت باش شلوار راحتی داری نداری بیارم گفت چی داری میگی واقعا نفهمیدی یا خودتو به نفهمی زدی گفتم منظورتو نفهمیدم گفت من قبلا پیش تو جلق زدم میخوام ار اون لحاظ راحت باشم من هم که خودم جلق میزدم ظاهرا آدم خوبی بودم گفتم باشهراحت باش اون هم زود شلوارشو در آورد و پیراحنشو هم در آورد و شرو ع کرد از روی شورت خال خالی اش جلق میزد من هم نگاه میکردم بعد گفتم راحت باش شورتو هم در آر گفت آخه میخوام ترو بکنم گفتم نه نمیشه اگه دوباره بگی عصبانی میشم گفت باشه دیگه نمیگم اگه شورتمو در بیارم به هیچ کس نمیگی گفتم باشه شورتشو در آورد دیدم کیر سفید کون سفید عجب کونی بود کیر من سیغ شده بود به روم نیاوردم همین طور که جلق میزد گفتم اگه میخوایی من کیر تورو بمالم اون هم با خوشحالی گفت آره آخه من هم سفید موطلایی کیر سفید روی بدنم مو نبود لاغر خیلی لاغر نه مناسب به خاطر این میخواست منو بکنه خلاصه رفتم جو کیرشو در دستم گرفتم شروع کردم هرچه قدر کردم آبش نیومد به من گفت میشه با شورت بشینی من هم گفتم باشه اما با شورت اون هم گفت باشه لباسمو در آوردم و وقتی که در آوردم امین یه آهی کشید تند تند کیرشو میمالید من که رفتم جلو تر آبش اومد پاشید رو بدنم گفت ببخشید دست خودم نبود گفتم عیبی نداره گفتم برم دوش بگیرم بیام گفتش باشه رفتم حمام سر مو که میشستم دیدم صدای در حمام آمد من هم لخت بودم به روم نیاوردم اومد داخل وقتی که سرمو شستم کیرشو گذاشت توی کونم خیلی خوشم اومد ولی به امین گفتم دیوانه برو گمشو اون هم رفت بیرون بعد صداش کردم امین دیدم جواب نداد لخت رفتم بیرون حمام دیدم نشسته گریه میکنه گفتم چرا گریه میکنی گفت آخه چند ساله که میخوام ترو بکنمت ولی نمیشه گفتم باشه ولی یه شرطی داره کیر هرکی بلند تر بود اون میکنه گفت باشه خط کش آوردم گفت بذار من با دهنم سیغش کنم گفتم باشه دهانشو باز کرد و کیر منو گرفت شروع به مکیدن کرد وای چه حالی داشت تا این که سیغ شد ول کرد گفت حالا نوبت تو هستش گفتم که مال تو که سیغ هستش گفت باشه صبر میکنیم بعد چند لحظه کیرشو با دهنم گرفتم شروع به مکیدن کردم کیرش بوی خوبی میداد چه حالی میکردم وقتی که ول کردم شروع کردیم به اندازه گرفتن کیرمون مال من 14 سانتی متر شد مال اون 13.8 بلند یه جیغ کشیدم وبرگردوندم کونشو نگاه کردم عجب کونی داشت از کون دختر هم بهتر بود.

شروع کردم سرشو به کونش بذارم که نمیرفت تو محکم کردم امین جیغ زد گفت اروم تر گفتم باشه و اروم اروم فشار دادم دیگه عادت کرد تند تند کردمش بعد اب من اومد خیلی زیاد هم اومد اون قدر که از کونش زد بیرون و بعدش رفتیم استراحت کنیم که زود خوابمون گرفت لخت خوابیده بودیم که من بیدار شدم وقتی که بیدارشدم دیدم با دهنش کیر منو گرفته خوابش برده کیرمو در اوردم و بلند شدم که چشمم به کونش افتاد باز نتونستم جلوی خودمو بگیرم بریدم روش شروع کردم به کردنش بیدار شد میخواست که نگذاره کارمو بکنم از تخم های کیرشو گرفتم گفتم صدات در بیاد فشار میدم دیگه صداش در نیومد وقتی که کردمش تموم شد گفتم من برم میوه بیارم بخوریم میخواستم که برم پرید تخم هامو گرفت گفت من هنوز ترو نکردم میخوام بکنمت با خودم گفتم این نامردی میشه اگه نذارم گفتم باشه من در اختیار تو اولش کونمو لیس زد بعد کونمو خورد بعد کیرشو گذاشت توی کونم هیچ دردی نداشتم گفت چرا جیغ نمیکشی گفتم آخه من خیار رو توی کونم امتحان کردم به خاطر اون دردم نمییاد اون منو نیم ساعت کردش خیلی حال کردم و بعد گفت من دیگه برم بازم میام وقتی که میخواست بره لب گرفتمو گفتم که حیف دختر نیستی اون هم گفت تو از من هم خوشگل تر هستی راست میگفت آخه یک بار هم از خیابون رد میشدم یه دختر به من گفت بیا تو منو بکن من هم اونو کردم ولی به اندازه این امین حال نداد امین 10 روز رو مرتب میومد وبا هم سکسی بازی میکردیم.
     
  
مرد

 
دوست گی و زنش

خاطرهای که براتون میگم واقعیه چند سال پیش تو اوج شهوتم در بدر دنبال کس میگشتم که نیاز جنسیمو بر طرف کنه دیگه برام زنومردو دخترو پسرش فرقی نمی کرد تا این که با پسری اشنا شدم 15 ساله زیبا خوش اندام واقعا چیزی از دخترا کم نداشت کم کم به هم وا بسته شدیم مخصوصا اون بحدی که کاملا مطیع من شده بودو با کمی اماواگر خودشو در اختیار من گذاشت به مرور زمان دیگه حکم معشوقه منو پیدا کرد و هر وقت موقعیتی میشد حال میکر دیم گی شده بود سال گذشته با دختری دوست شد در واقع دختره مخشو زد وگیرای خانوادش ازدواج کرد با دختری که واقعا زیبا با اندامی هوس انگیز و شیطون پسر 22 عروس خانم 18 ساله ولی بازم رابطه ما ادامه داشت و برا اینکه راحتر باشیم انقدر از خوبیها و رفاقتمون برا عروس خانم گفت که پای من به خونشون باز شد و خیلی صمیمی شدیم طوری که کاملا راحت بودیم و من بیشتر شبها تا دیر وقت خونشون بودموگاهی هم شب میموندم ومشروب میخوردیم بگو بخندو فیلمو رقص و صحبت عروس خانم هم بیشتر با من گرم میگرفت تا شوهرش میگفت کاش اونم عین تو بود هیجیش به مردا نمیخوره گفتم چطور پسر خوبیه گفت اره ولی خوبیه تنها که برا یه زن اونم زنی متل من کافی نیست گفتم مشکل چیه گفت تو که غریبه نیستی راستش نه از نظر احساسی و نه سکس تمایل زیادی به من نشون نمیده خوب منم زنم تازه عروسم نیازهایی دارم . به شوخی گفتم مخصوصا با اون چیز کوچیکی که اون داره اگه هم میخواست مشکلی رو حل نمیکرد الت کوچیکی داشت خندید گفت اره واقعا

با شناختی که از هر دو داشتم میدونستم زن هاتیه با یه شوهر گی. گفت ترو خدا باهاش صحبت کن گفتم چشم ولی فکر نمیکنم مشکل حل بشه گفت اگه نشه ممکنه خر بشم یه بلایی سر خودم بیارم گفتم سعی میکنم اراضیش کنم به کمک هم این بلا رو از سرت دور کنیم و مشکلو تو خودمون حل کنیم خندید گفت پر رو شدی؟ روز بعد دوسنم تماس گرفت که امشب تنهام بیا با هم باشیم میدونشتم هوس کرده شب رفتم خیلی حشری بود گفت میخام امشب حسابی حالمو جا بیاری گفتم باشه ولی برا اینکه بیشتر حال کنیم از زنت حرف بزنیم گفت باشه هر چی می خا بگو گفتم فکر کن تو سمیرایی ( زنش ) من میکنمت میکردمش و از زنش میگفتیم تو اوج لذت گفتم تو که کس وکون سمیرا رو حال نمیاری اونم تو کفه راضیش کن با من باشه گفت من حرفی ندارم ولی فکر نمیکنم را بده گفتم از من خوشش میاد از تو خیالش راحت باشه حال میده. بعد یه هفته گفت من حرف زدم تقریبا راضی شده دیگه بقیش با خودت. شب جمعه بیا شام دعوتت کرده .

رفتم وایییی خوشکل تر و سکسی تر از همیشه با چشمای خمار شهوت صدای شهوت انگیز ازم استقبال کرد بعد شامو خوردن مشروب وکمی صحبت دوستم گفت سمیرا روش نمیشه میگه اول ما بریم تو اتاق مشغول بشیم بعد جاتونو عوض کنین رفتن چه حالی داشتم چه طنازی در انتظارم بود5 دقیقه نشده اومد گفت تورو میخاد اون شب شب زفاف من و عروس حانم بود.
     
  
مرد

 
خاطرات سكسي من در سربازی

سلام من رامين هستم و الان 29 سالمه و اين اولين داستاني هست كه براتون مينويسم كه اميدوارم خوشتون بياد. بايد بگم اين داستان واقعيه و مقدمه ايه هر چند شايد خيلي سكسي نباشه ولي خاطرات واقعي منه و توي دوران بعد از آموزشي داستان هاي جالبي برام اتفاق ميفته كه بسته به رضايت دوستان اونهارو هم براتون مينويسم.

براي اينكه با من بيشتر آشنا بشيد بگم كه من آدم قد بلندي نيستم، هيكل خيلي ورزشكاري ندارم و چهره معمولي هم دارم. توي زماني كه اين خاطرات برام اتفاق افتاده مثل خيلي از هم سن و سالاي خودم دوست دختر داشتم، كون بچه ميزاشتم و... .
و اما اولين داستان در سربازي
ساعت 9 صبح بود كه از خواب بيدار شدم. اصلا حوصله نداشتم چون امروز هيجدهم بود، حتما ميگين چه ربطي داره؟ بايد بگم اون بچه هايي كه سربازي رفتن ميدونن هيجدهم هر ماه اعزام سربازه البته سربازهاي ديپلم، خب منم كه ديپلم داشتم و ميخواستم برم آموزشي ساعت 1 ظهر بايد خودم رو جلوي نظام وظيفه معرفي ميكردم.
روز گندي بود اصلا حسش نبود از تو رختخواب بيام بيرون، با هر زوري بود بيدار شدم و رفتم آماده شدم تا برم با دوستام خداحافظي كنم. رفتم تو محل، چند از بچه ها رو ديدم يكم منو مسخره كردن و هي گفتن آشخور آشخور، منم كه بچه شوخي بودم جوابشونو ميدادم و از اين چرت و پرتا. تا ساعت 12 تقريبا با همه رفيقاي فابريكم خداحافظي كرده بودم. اومدم خونه ناهار خوردم و با خانواده خداحافظي كردم و رفتم نظام وظيفه البته داداشم و خانمش با من اومدن نظام وظيفه. سرتون رو درد نيارم كلي آدم با خانواده هاشون اونجا بودن، هنوز معلوم نبود كجا اعزام ميشيم، منتظر بوديم تا اسمامون رو بخونن. ساعت يك و نيم بود كه يه يارو درجه دار اومد و شروع كرد به اسم خوندن، اسم هر كي رو كه ميخوند ميرفت سوار اتوبوسش ميشد. هر چند نميدونستم كدوم شهر ميريم ولي دلم خوش بود كه سپاه افتادم چون از خيلي ها شنيده بودم كه ارتش سخت تره و سپاه عشق و حالش بيشتره با اين چيزا خودمو خر ميكردم تا 2 سال علافي رو تحمل كنم.
خلاصه اسم منو صدا كرد، منم با داداش و زن داداشم خداحافظي كردم رفتم تو اتوبوس. چهار پنج نفر بيشتر تو اتوبوس نبودن و هنوز داشتن اسم ميخوندن كه من وارد اتوبوس شدم رفتم نشستم ته اتوبوس. همينجور كه سربازاي ديگه وارد اتوبوس ميشدن نگاه ميكردم به قيافه هاشون همه غمزده بودن. بعضي ها هم كه خودشون خونه كچل كرده بودن قيافشون شده بود مثل اعدامي ها. بيست، بيست و پنج نفري اسم خونده بود كه يهو ديدم يكي از همكلاسي هاي دوران دبيرستان داره مياد تو اتوبوس. تو كونم عروسي بود، كلي حال كردم با كلي ذوق و شوق صداش كردم كه بياد صندلي كنار من بشينه اونم از اينكه يه رفيق پيدا كرده بود خوشحال بود. يه كم حال و احوال كرديم و چرت و پرت گفتيم كه ماشين راه افتاد. همه با خانواده هاشون خداحافظي كردن و راه افتاديم به سمت آموزشي. اولش كه راه افتاديم هر كي دنبال يه رفيق بود و بعضي ها هم خوابشون برده بود دم غروب بود كه همه بيدار بودن يه كم خوراكي كه آورده بوديم شروع كرديم خوردن. يكي از بچه ها رفت پيش راننده و گفت بابا يه نوار شاد بزار اين بچه ها تا 3 ماه ديگه آدم نميبينن بزار يكم خوش باشن. راننده هم كه ديد پاسدار همراهمون نيست و يه سرباز همراه ما فرستادن يه نوار بندري شاد گذاشت همينطور كه همه بچه ها دست ميزدن چند تا از بچه ها هم توي راهروي اتوبوس واسه خودشون قر ميدادن خلاصه كلي خوش بوديم و حال ميكردم و اصلا فراموش كرده بوديم كه داريم كجا ميريم انگار كه ميرفتيم اردو. سرتون رو درد نيارم شب كه رسيديم اردوگاه با كلي اذيت و آزار ما رو بردن تو آموزشگاه براي زهرچشم شب اول سينه و خيز و كلاغ پر و از اين حرفها خوراكمون بود. بگذريم صبح شد و مارو گروهان بندي كردن. خوشبختانه سعيد همون همكلاسي دبيرستانم با من تو يه گروهان بود. دو سه روز به همين منوال گذشت و ما داشتيم كم كم به محيط عادت ميكرديم.
توي گروهان من تو رديف آخر مي ايستادم چون قدم كوتاه بود، سعيد هم دقيقا كنار دست من بود.
يه روز توي صبحگاه كه به خط شده بوديم يه چيزي نظر منو به خودش جلب كرد. نفر مقابل من كه اسمش حسام بود وقتي به صف بوديم با يسره دستش تو كونش بود. اولش گفتم شايد اين يه بار باشه ولي هر بار كه به صف ميشديم وسط صبحگاه يا موقع غذا يا هر وقت ديگه اين آقا دستش تو كونش بود. البته اون موقع من اصلا تو فاز سكس نبودم چون بچه هايي كه سربازي رفتن ميدونن اينقدر كافور تو اين غذاها ميرزين كه آدم يادش ميره اصلا كير داره. خلاصه يه بار كه تو صف غذا ايستاده بوديم و حسام دستش تو كونش بود(البته از روي شلوار) به سعيد گفتم: ببين من ميگم اين يارو همش دستش تو كونشه تو ميگي نه. خوبه نكبت ميخواد بره ناهار بخوره.
سعيد خنديدو گفت خب به تو چه.
منم نامردي نكردمو و دست حسام و گرفتم گفتم خر خاكي ميخواي با اين نكبتا غذا بخوريا آدم باش يسره دستت تو كونته.
حسامم خنديد و گفت بابا عادتمه.
منم گفتم داداش اگه ميخاره بگو بخارونمش واست.(با شوخي و خنده) كه هر سه تايي زديم زير خنده.
اين قضيه گذشت تا يه شب من نگهبان داخل آسايشگاه بودم. براي اونايي كه اطلاع ندارن بايد بگم كه تو آموزشي ما نگهبان شب هر شب تغيير ميكرد و بهترين جاي نگهباني آسايشگاه بود وگرنه خيلي ها توي بيابون كشيك ميكشيدن.
خلاصه اون شب ساعت 3 تا 4 شيفت من بود منم يه دوري تو آسايشگاه زدم وميديدم اگه كسي پتو روش نبود ميكشيدم روش يا اگه كسي اومده بود لبه تخت بهش ميگفتم برو رو وسط بخواب. رسيدم به تخت حسام ديدم پتوش از روش رفته كنار. اومدم پتو رو درست كنم ديدم شلوار پاش نيست، چون خوابيدن بدون شلوار هم ممنوع بود. اومدم پتو رو بلند كنم بندازم روش درست كه ديدم بله حسام شورتشو كشيده پايين وسط خواب و دستش دره كونشه. پتو رو همينجوري ول كردم روشو رفتم جلوي در يه آمار گرفتم ديدم كسي به كسي نيست برگشتم دوباره پتو رو زدم بالا ديدم به به چه كون سفيد و تميزي داره اين داش حسام يه لاخه مو نميشد توش پيدا كني خيلي تميز بود سمت چاك كونش نگاه كردم ديدم يه بريدگي هست و زخم شده، پيش خودم گفتم حتما وقتي داشته پشماي كونشو ميزده زخم كرده احمق. منم كه اين چند روزه با حسام رفيق شده بودم (كلا بچه ها تو سربازي زود با هم دوست مشن) يه لمبه كونشو گرفتم و فشار دادم. يكدفعه حسام پريد گفتم خره ميخواي فرمانده بياد كونت بزاره كه شلوارتو در آوردي. حسامم شورتشو كشيد بالا و گفت چته ديوونه خوابم.
منم با شوخي گفتم: البته حضور شماها در جنگ لازمه اگه الان دشمن حمله كرده بود كشور رو اشغال نميكرده
گفت : چطور؟
گفتم: با اين كوني كه تو تميز كردي حتما مشغول كردن تو ميشدن!
خنديدم و گفتم جمع كن خودتو تا كسي نيومده
حسامم كه بدبخت از خواب پريده بود خنديد و گفت عادتمه شب بدون شلوار بخوابم.
گفتم: خره من كشيك بودم آمارتو ميدن اذيتت ميكننا. بعدم نگاه به الان نكن كه اين بچه ها آرومن چون كافور تو غذاشونه بذار يه ماه بگذره اونوقت ببين اين كيرهاي چند وقت آدم نديده كه بدنشون هم به كافور عادت كرده چطور دنبال يه همچين كوني ميگردن.
حسام همينطور كه داشت به حرفهاي من ميخنديد شلوارش رو هم پوشيد.
بهش گفتم: نخند احمق جان جدي ميگم باورت نميشه.
حسام هم با خنده گفت چرا با باورم ميشه.
بعد گفت حالا كه بيدارم كردي بزار يه دستشويي برم و بلند شد رفت بيرون از آسايشگاه. بعد چند دقيقه كه برگشت من جلوي در آسايشگاه بودم وقتي رسيد به من گفت رامين خواب از سرم پريده چكار كنم؟
منم با خنده گفتم: هيچي در بيار هوا كن!
گفت: يكم اينجا بشينم بعد برم بخوابم كه منم قبول كردم
يكم چرت و پرت گفتيم و شروع كرديم از شهرمون و كارهايي كه ميكرديم اونجا تعريف ميكرديم.(آخه حسام همشهري ما نبود) خلاصه همينجور داشتيم حرف ميزديم كه من ياد زخم رو كونش افتادم. گفتم: حسام بار اولته كه پشم كونتو ميزني؟
حسام هم يهو جا خورد و گفت: چي؟
منم دوباره گفتم: تا حالا از تيغ استفاده نكردي بدبخت؟
حسام: چطور مگه؟
من: آخه رو كونتو بد بريده بودي؟
حسام: اون، اون، نه چيزي نيست. آره حواسم نبود.
من: حواست كجا بود شيطون؟ داشتي با اون دستت جغ ميزدي؟
حسام: نه بابا!
نميدونم چرا ولي منم گير داده بودم به زخمه چون خداييش خيلي زخم عميقي بود.
دوباره گفتم: تو هميشه پشم كونتو ميزني؟
گفت: آره!
گفتم: چرا مگه سرويس ميدي كه اينقدر بهش ميرسي؟ حسام جوابي نداد.
منم بحث كافور رو وسط كشيدم و گفتم حسام از وقتي اومديم اينجا من يادم رفته كير دارم باورت ميشه. اصلا صبح شب ميشه شب صبح ميشه يه بارم راست نميشه دلمون خوش باشه. گفتم: تو هم اينطوري هستي؟
گفت: آره.
بعد من گفتم يادش بخير ما شهرمون كه بوديم تو محله دو تا بچه كوني داشتيم تا مكان جور ميشد با بچه هاي محله ميبرديمشون گروهي ميكرديمشون.
گفت: راست ميگي؟
گفتم: آره كس كه هر روز گير آدم نمياد ولي اين بچه ها هر روز دم دست بودن.
ديدم يه آهي كشيد و گفت: حالا كه فعلا تو اين پادگانيم و از كس خبري نيست.
گفتم: ولي اوزش كون تا دلت بخواد هست(با خنده)
اونم زد زير خنده و گفت آره!
گفتم: البته همه هم به تميزي كون تو نيست. بازم خنديد. ازش پرسيدم: حالا تو تعريف كن تو شهرتون چكار ميكردي؟
حسام گفت: من هيچي!
گفتم: راستشو بگو، بابا ما كه ديگه اين حرفارو با هم نداريم، ما ديگه رفيقيم با هم.
ولي حسام حرفي از كاراش نميزد و بيشتر تفره ميرفت. خلاصه يه خورده كه حرف زديم حسام گفت من ميرم بخوابم ديگه و خداحافظي كرد و رفت.
فردا صبح داستان رو واسه سعيد تعريف كردم. قضيه زخمرو كه به سعيد گفتم خندش گرفته بود. اونروز تمرين رژه داشتيم و آقا حسام هم جلوي من بود. موقع تمرين هر موقع كه يه قدم برميداشتيم من ميزدم در كون حسام. جاي كف پوتينم رو كون حسام مونده بود و با بچه هاي صف عقب ميخنديديم.
بعد تمرين نشسته بوديم استراحت كه حسام برگشت بهم گفت بابا نامرد تو كه ديدي زخم كونم چرا اينقدر ميزدي؟
گفتم: ببخشيد خداييش يادم نبود زخم كونتو شرمنده.
سعيد گفت: چي شده حالا دو تا لگد زده در كونت شاكي شدي؟
حسام گفت: نه بابا آخه خودش ميدونه زخمه!
سعيد با خنده برگشت به من گفت: مگه تو آمار كون حسامو داري نامرد؟
گفتم: آره ديشب اتفاقي ديدم.
سعيد گفت: خب من امشب پستمه(با خنده)
شب شد و نوبت كشيك سعيد بود، من بيدار شدم كه برم دستشويي ديدم سعيد داره رو تختش چرت ميزنه، بهش گفتم خره پاشو الان يهو يكي مياد و رفتم دستشويي. وقتي برگشتم ديدم سعيد جلوي در ايستاده. منم رفتم كه بخوابم كه بهم گفت من خوابم مياد بيا يه كم گپ بزنيم.
گفتم برو بابا دلت خوشه خوابم مياد. خلاصه يكم اصرار كرد و منم قبول كردم.
سعيد گفت: كيرم تو اين شانس الان بايد خونه خوابيده باشيم اينجا نشستيم از يه مشت كچل نگهباني ميديم. گفتم خب اگه حوصلت سر ميره برو يه دوري بزن تو سالن يه كم اينور اونور كن يه ساعت ميگذره ديگه. يهو يه چيزي به ذهنم رسيد.
گفتم اين حسام شبا شلوارشو در مياره بيا بريم اذيتش كنيم يكم بخنديم. اونم كه حوصلش سر رفته بود قبول كرد.
رفتيم بالا سر حسام ديديم پتوشو زديم كنار ديديم بله بازم بدون شلوار خوابيده. منم گفتم بزار يكم اذيتش كنيم. دست كردم تو شورتش و كيرشو گرفتم. يكم صدامو كلفت كردم و در گوشش گفتم مرتيكه مگه بهت نگفتم بدون شلوار نبايد اينجا بخوابي؟
حسام ترسيده بود و از خواب پريد گفت غلط كردم ببخشيد عادتمه!
منم با دستم صورتشو گرفته بودم كه روشو طرف ما برنگردونه و گفتم: حالا كه كونتو پاره كردم ميفهمي!
حسابي ترسيده بود حسام گفتم همينطور كه روت اونطرفه شلوارتو بپوش راه بيفت
تا ميخواست برگرده منو ببينه بهش ميگفتم برگرد نكبت. خلاصه شلوار استراحتشو پوشيد و با زيرپوش بلندش كردم و از پشت حلش ميدادم جلو
حسام ديگه داشت از خنده روده بر ميشد. آروم بهش گفتم خفه شو الان ميفهمه. خلاصه حولش دادم سمت در خروج و گفتم بشين كلاغ پر برو، اون بيچاره هم نشست و شروع كرد به كلاغ پر رفتن همينجور بالاي سرش راه ميرفتم و چرت و پرت ميگفتم. گفتم: ميخواي يه خانومم بيارم بزارم كنار دستت تا صبح راحت بخوابي؟
اون بيچاره هم ميگفت ببخشيد غلط كردم عادتمه به خدا.
گفتم صبح ميفرستمت بري دادگاه مگه نميدوني اين جرمه(ديگه خودمم داشتم از چرت و پرت هايي كه ميگفتم خندم ميگرفت)
گفت: تو رو خدا اين كارو نكنيد، جبران ميكنم.
گفتم: چطوري؟
گفت: هر چي بگيد انجام ميدم.
منم تو عالم همون مسخره بازيها گفتم: فقط يه راه داره، من الان دو ماه مرخصي نرفتم بايد كمرمو خالي كني!
پيش خودم فكر كردم الان ديگه برميگرده يه عكس العملي نشون ميده و منم راحت ميزنم زير خنده.
با تعجب ديدم با منومن گفت: آخه آخه.
منم با پررويي گفتم: آخه نداره، فردا ميفرستمت بري دادگاه.
حسام پپه هم كه ترسيده بود و همينطور داشت كلاغ پر ميرفت گفت: اگه اين كارو بكنم قول ميدي دادگاه نفرستيم؟
منم كه تعجب كرده بودم يه كم مكث كردم و گفتم: باشه.
اصلا فكرشو نميكردم اين حسام اين كاره باشه، يه لحظه پيش خودم گفتم ولش كن بابا اين بدبخت ترسيده يه چيز ميگه ولي بعدش گفتم اگه يه حالي هم بهم بده كه خوبه الان چند روز تو اين خرابشده كيرمون راست نشده. با خودم گفتم ميبرمش توي مزرعه يا ميكنمش يا به شوخي ختمش ميكنم قضيه رو. (يه مزرعه بزرگ بلال پشت آسايشگاه ما بود، اونجا پادگان بزرگي بود و مزرعه هاي زيادي داشت كه محصولاتش رو ميفروختن و پولشو هم نميدونم خرج چي ميكردن)
خلاصه گفتم بلند شو و برو طرف مزرعه، اونم راه افتاد رسيديم به مزرعه اونجا ديگه تاريك تاريك بود و حتي اگه برميگشت هم صورت منو نميتونست ببينه چون خيلي تاريك بود. گفتم شلوارتو بكش پايين. اونم شلوارشو در‌اورد. منم كه ديدم كون حسام آمادست گفتم خب ميكنم اگه فهميد كه منم كه فهميد به جهنم. شلوارمو در آوردم ولي كيرم شق نميشد(اثر همون كافوراي لعنتي بود) گفتم بشين برام ساك بزن. اونم نشست و كيرمو گذاشت تو دهنش، كيرم هنوز خواب بود يكم خيسش كرد و شروع كرد تو دهنش باهاش بازي كردن يكم كه ميمكيدش كيرم بلند شد. ديدم اين كارو خيلي خوب انجام داد مثل اين جنده هاي حرفه اي. كيرم كه بلند شد شروع كرد تندتر ساك زدن گفتم برگرد ميخوام بكنم تو كونت. اونم بدون هيچ حرف اضافه اي برگشت و به حالت سگي نشست رو زمين. كيرم كه خيس خيس شده بود رو تو اون تاريكي آروم گذاشتم در كونش بهش گفتم سرباز داد نزني نصف شب صدات ميپيچه. گفت تو رو خدا شما منو دادگاه نفرستيد من صدام در نمياد. داشت دلم به حالش ميسوخت ولي گفتم حالا كه يه كون مفت گير اومده بزار بكنيم ديگه. آروم كيرمو كه در سوراخ كونش بود فشار دادم داخل ولي با تعجب ديدم كه اصلا گير نكرد و كيرم خيلي راحت داره ميره تو كونش تازه فهميدم بله آقا كونيه. گفتم دردت نمياد گفت نه. گفتم پس قبلا هم كون ميدادي كه هيچي نگفت خلاصه كيرم راحت رفت داخل كونش و شروع كردم به تلمبه زدن. واقعا كون باحالي داشت شروع كردم تلمبه زدن و سرعتش رو زياد ميكردم بعد اون چند روزي كه مثل مرده ها تو پادگان بوديم دوباره داشتم يكيرو ميكردم. حسام كون خيلي نرمي داشت و معلوم بود خودشم داره حال ميكنه.
شروع كردم تند تند تلمبه زدن واي بعد اين همه روز داشتم اساسي حال ميكردم كه بعد از چند دقيقه احساس كردم آبم داره مياد منم هيچي نگفتم و آبم رو تا آخر ريختم تو كونش. ديگه داشتم از حال ميرفتم از بس بهم چسبيده بود، خيلي حال داده بود. همينجوري دراز كشيدم روش و كيرم تو كونش بود بعد چند دقيقه گفتم پاشو خودتو جمع كن و برو آسايشگاهت.
حسام بلند شد و رفت سمت دستشويي منم با يه خورده فاصله رفتم سمت دستشويي تا خودمو بشورم. اونجا كه رسيدم حسام رو ديدم كه داره دم روشويي صورتشو ميشوره گفتم نصف شبي كدوم خري بعد دستشويي صورتشو ميشوره كه تو دوميشي؟ مگه نميخواي بري دوباره بخوابي؟
جوابمو نداد و به كارش ادامه داد. ديدم لباساش همه خاكيه. ميخواستم برگردم بهش بگم كه من بودم كردمش گفتم ولش كن يهو نصف شبي رم ميكنه سر و صدا ميكنه هيچي نگفتم و رفتم دستشويي. وقتي اومدم بيرون حسام ديگه لباساشو تميز كرده بود و خاكاشو گرفته بود. من زودتر رفتم سمت آسايشگاه جلوي در سعيد رو ديدم.
سعيد گفت: معلوم هست كدوم گوري هستي؟ حسام كو؟
گفتم : اگه بهت بگم باورت نميشه. فقط الان كه حسام مياد هيچي بهش نگو انگار نه انگار كه ديديش.
گفت: خب بگو چي شده؟
گفتم: صبح واست تعريف ميكنم. رفتم خوابيدم. صبح كه داشتيم آماده ميشديم بريم صبحگاه جريان ديشب رو براي سعيد تعريف كردم دهنش وا مونده بود. بهش گفتم: همه داستان يه طرف فقط نميدونم حسام چرا اينقدر خره كه فكر كرد واقعا به خاطر يه شلوار نپوشيدن ميره دادگاه.
سعيد هم با تعجب ميگفت آره بابا ديگه كي اينو باورش ميشه. خلاصه گفت قرارمون نبود تك پري كني به منم ميگفتي ميومدم ديگه. منم گفتم خيالت راحت باشه جوري باهاش رفتار كردم كه هر وقت بخوايم ميتونيم بكنيمش و بهش گفتم كه اون هنوز نميدونه كه من كردمش و فكر ميكنه فرمانده گروهان اونو كرده.
تا اينجاي ماجراي منو داشته باشيد تا تو قسمت بعد براتون تعريف كنم كه چطوري شد كه فرمانده واقعا حسام رو كرد.

نوشته: رامین
     
  
مرد

 
اولین بار که کونم رو نشون دادم

برای اینکه با روحیات من آشنا بشید و بدونید که چه مدل آدمی با چه روحیات سکسی هستم یه چند جمله می نویسم.

خوب، فکر کنید که از خانواده ای مردم دار با وضع مالی خوبی هستم که دورو بر ما آدم های زیادی بودند و به دلیل اینکه خونه بزرگی داشتیم همیشه میهمان های مختلفی از فک و فامیل گرفته تا دوست و آشنا تو خونه ما بودند. من هم از نظر درسی آدم نسبتا موفقی بودم و تو یه دانشگاهی در تهران در رشته الکترونیک قبول شده بودم. آدمی هم هستم که دوست داشتم به همه کمک کنم. آدمی مغرور هستم که همیشه قبل از حرف زدن جوانب رو می سنجم و بعد حرف اول و آخرم رو می زنم. قد و هیکل متوسطی دارم (176 سانت و وزن هشتاد اما تو پر) بدنم خوشبختانه کم مو و رنگش سفید هست.
تو دوران بچه گی خیلی ها دوست داشتند ترتیب من رو بدهند هم توی مدرسه هم افرادی که توی شرکت و کارخونه پدرم کار می کردند اما همیشه در می رفتم و با روحیات من سازگار نبود که بازیچه دست کسی باشم و از طرفی هم توی دبیرستان بچه های هم کلاسی یا توی اردوها کسانی بودند که دوست داشتند من بکنمشون اما این رو هم هیچ وقت موفق نشدند و من هم نشدم. راستش خیلی دوست داشتم به معلم زبان انگلیسی نزدیک بشم. همیشه تو فکرم و موقعی که جق می زدم به این فکر می کردم که اوون الان داره کیرش رو تف می زنه و لای باسن من می ذاره یا اینکه به این فکر می کردم که شلوار و شرت یکی از بچه های هم کلاسی رو پایین می کشم و کونش رو نیگاه می کردم. بزرگترین خلاف من تو زمان مدرسه این بود که تو مسافرت هایی که می رفتیم اگر فرصتی دست می داد کیرم رو به زن و دختر ها نشون بدم و اصولا از نشون دادن کیر به دختر ها لذت می برم ( این اتفاق سال گذشته وقتی تو یه هتل سنتی که در کشور دیگری بودم افتاد . معماری این هتل جوی هستش که در چهار طبقه مستطیل شکل همه روبروی هم هستند و یه استخر بزرگ وسط هتل طبقه هم کف بود و کس و کون هایی که شنا می کردند رو میشد دید زد. یکی از اتاق های روبرویی اتاق من زن و شوهر جوونی بودند (شاید هم دوست پسر و دختر) من دیدم دختره تنها داره به استخر نیگاه می کنه. بلافاصله من لخت شدم و پرده اتاق رو جوری نتظیم کردم که فقط اوون اگر می خواست و دقیق می شد بتونه داخل اتاق رو ببینه. چون داخل از بیرون تاریک تر بود چراغ مطالعه رو میز رو روشن کردم و با کیر شق رو بروی دختره وایستادم و بعد از چند بار خاموش و روشن کردن چراغ دیدم که خانوم داره دید می زنه و اوون هم رفت رو تختش کنار پنجره دراز کشید و با لپ تاپش ور می رفت و هر از گاهی یه نیگشاهی به کیر من می نداخت. تا اینکه یه دفعه از جا پرید و من فهمیدم که کیرش اوومده و من هم باید در جا بخوابم رو زمین. بعدش آروم رفتم پرده رو پشوندم).
خلاصه اینکه فکر به سکس در کنار چیز های دیگه ذهن من رو پر کرده بود. از طرفی ترس از این داشتم که آبروم بره لا اقل پیش خانواده و از طرفی شاید به خاطر قیافه غلط اندازم بود که دوستام همیشه فکر می کردند من آخر دختر بازی هستم و رو نمی کنم.

یه مدت فقط به این فکر می کردم که دوست دارم یکی کونم بذاره. زن های فامیل می گفتند که من جوون خوبی هستم و دنبال قر و فر و ولگردی و خشگذرونی مثل بعضی از بچه های خودشون نیستم. اما نمی دونستند که من فقط به کیر و بعدش به کون زن فکر می کنم.
سال دوم دانشگاه بودم که توی یکی از پروژه هایی که پدرم در اصفهان می ساخت یکی دو نفر از بچه های فامیل ( مثل پسر خاله های مادرم) کار می کردند. یکی از اینها کسی بودکه احساس دوستی خاصی با خانواده ما داشت و البته از نظر سنی هم هم سن بودیم و با اینکه از نظر مالی وضع خیلی خوبی نداشتند اما در مرام و خلق و خوی خاص خودش رو داشت جوری که هر وقت که من مجبور بودم از تهران چک یا سندی رو ببرم اصفهان با این دوست و فامیل هماهنگ می کردم که حتما در دسترس باشه و تا زمانی که من اصفهان می موندم اغلب اوقات با هم باشیم و هم گزارش ها رو ازش برای بابام بگیرم و هم اینکه گشتی بزنیم.
این پروژه جوری بود که من شاید سالی دو یا سه بار مجبور بودم واسه سه یا چهار روز برم اصفهان و بقیه موارد یا این پسر فامیل یا یکی از مدیران پروژه به دفتر تهران می آمدند و این قضیه شاید برای چهار پنج سال طول کشید که از بهترین دوران سکسی من هستش و با ده ها خاطره جور واجور که چگونگی شروع شدنش رو براتون می گم.

یه بار که رفتم خونه دیدم که پر از مهمون هستش و در جمع میهمانان عزیز این دوست ما هم از اصفهان اوومده بود تهران. پویا اصالتا نه تهرانی بود و نه اصفهانی ولی به خاطر کسب درآمد خیلی جاها کار کرده بود. خلاصه برای خرید میوه و این جور چیزا با پویا زدیم بیرون خونه وقتی از خرید بر می گشتیم هوا تقریبا تاریک شده بود و پویا با دیدن دخترا و زنهای در و همسایه به من گفت که خوش به حالت که هر روز این جیگر ها رو می بینی. بهش گفتم حالا شب به بهانه تنظیم دیش ماهواره می ریم بالا می تونی یه دید بزنی تو خونه های رو به رو و این دختر ها رو با لباس های توی خونه دید بزنی شاید هم خوش شانس باشییم و صحنه های زنده خوبی بینیم.

خلاصه ساعت ده یازده شب و مثلا برای صحبت کردن درباره کار و درس این چیزا رفتیم بالای پشت بام که هم نیمکتی بود برای نشستن و هم هوای دلنشینی بود واسه حرف زدن و شق کردن.

اولین چیزی که چشم پویا رو گرفت رخت و لباس های آویزون شده یکی از همسایه ها بود. پویا گفتش که بیا بریم اوونو بینیم چی آویزون کردند گفتم واسه چی خوب لباسه گفتش شرت هم توشون هست؟ گفتم نمی دونم. نیگاهی انداختیم یه شرت بودش آخر نفهمیدم زنونه بود یا مردونه ولی پویا گفت به نظرم مال زن همسایه هستش و بعدش مثل آدم های حشری بو کردش و گفت کاش می دونستم این شرت کیه. بهش گفتم دوست داری تف بمال بهش. خلاصه گفتش که حواست هستش کسی بالا نیاید یه دفعه . گفتم نه اگر هم کسی بخواد بیاد یا صدای آسانسور میادش یا صدای در وسطی و ما فرصت داریم که از طناب فاصله بگیریم.

تو همین جور حرف های چرت و پرت بودیم که یکی از دخترای ساختمان روبرو اوومدش لب بالکنی و یه چیزی رو برداشت و رفت تو خونه و چون پرده باز بود ما عوض کردن شلوارش رو دیدم.

شب موقع خوابیدن یه جوری برنامه ریزی کردم که پویا تو اتاق من بخوابه رو زمین و من روی تخت خودم. وقتی که ساعت نزدیکی های دو شده بود دیدم هنوز پویا بیداره بهش گفتم که چرا نخوابیدی گفت من تو کارگاه که هستم خیلی تو کف هستم و خوش به حالت که همیشه دورو برت این همه دختر هست.

خلاصه من داشتم با کیر شق شده خودم ور می رفتم و حرف می زدم که پویا گفت می خواد بره دستشویی حدس زدم می خواد جق بزنه. گفتم پویا بذار یه چند تا کلیپ و عکس ببینیم بعد برو دستشویی گفت باشه.

زیر در رو با لباس پوشوندم که نور نره بیرون کسی احیانا متوجه نشه و یه چیزی پشت در گذاشتم آروم ( نخواستم قفلش کنم).

رفتم زیر پتوی پویا و لپ تابم رو روشن کردم. خلاصه با دیدن چند تا صحنه بکن بکن به پویا گفتم زنه بیشتر حال می کنه یا مرده؟ گفتش مرده حال می کنه. من گفتم به نظرم زنه بیشتر ببین با چه لذتی کون می ده. گفتش من تا حالا کون زن نکردم. ولی تک و توک کس گیرش میاد.

تقریبا از صدای نفس کشیدن من و حرف زدن من فهمیده بود که امشب یه جور دیگه هستم باهاش. بین صحبت هام خودم رو بهش نزدیک می کردم و جوری که بتونم پاهاش رو لمس کنم. بعد آروم پام رو بلند کردم انداختم رو زانوش جوری که باسن من روی کشاله رونش افتاد و اینجا من شروع کردم به حرف زدن در مورد چیزای دیگه و خدا خدا می کردم که پاش رو بذاره همونجا. اولین بار که اینقدر به یه مرد نزدیک شده بودم.

بهم گفت حسام من عادت دارم یه بالش بذارم وسط پاهام موقع خواب. بهش گفتم خوب فکر کن که پای من بالش هستش به شوخی. تو این موقع من برگشتم و خودم رو از پشت چسبوندم بهش اوون اولش مکث کرد ولی بعدش خودش رو کنار کشید گفت داری چیکار می کنی؟ بهش گفتم که خیلی حشری هستم و دوست دارم از پشت بغلم کنی. گفت این کار گناهه می دونی یعنی چی. گفتم که می دونم ولی فقط رو شلواری و هی خودم رو بهش نزدیک کردم. اوون هم گفت باشه ولی فقط رو شلواری. وقتی چسبوند به پشتم کلفتی کیرش رو حس می کردم. خیلی حال می داد. بعد با هم باز هم حرف زدیم اما اینبار حرف های سکسی تر از پسر های خوشگل و کونی و اینکه از خاطرات مدرسه و این حرف ها .

به کمی خودم رو جابجا کردم بهش گفتم پویا شلوارمون رو دراریم و فقط با شرت باشیم که بعد از کلی کل انجار رفتن قبول کرد. بعد از چند دقیقه داشت سر کیرش رو جوری تنظیم می کرد که سیخ بخوره به وسر باسنم. من هم خیلی حال می کردم. یه چند دقیقه همینجوری بودیم گفتش می تونم دستم رو بذارم رو کونت؟ گفتم شرطش اینه که من شرتم رو درارم. گفت باشه. ( خدا لعنتت کنه که حشریم کردی) . بعد از چند دقیقه ور رفتن با کون و باسن من شروع کرد جابجا کردن کیرش زیر شرتش که بتونه حسابی بذاره لای پاهای من .
بهش گفتم شرتت رو درار. گفت اخه گناه داره و از این حرف ها ....

خلاصه گفت باشه. وقتی شرتش رو دراورد من دیگه داشتم عشق می کردم با خودم گفتم نباید کاری کنم که ناراحت بشه و دیگه پیش هم نخوابیم. باید بذارم خودش تصمیم بگیره که دوست داره بکنه تو یا نه هر چند هم که خودم تا اوونشب به کسی کون نداره بودن و اصلا کیری هم تو دست نگرفته بودم.

وقتی شرتش رو دراورد گفت دوست داره بذاره لای پا. وقتی گذاشتش لای پاهام فهمیدم که کیر خوبی داره. گفت که هیچ وقت فکر نمی کرده که کیر لای پاهای من بذاره یه روزی.

بهش گفتم که با انگشتش کونم رو و سوراخم رو بماله . اوون هم شروع کرد به مالوندن و یه دفعه گفت که کونم خیلی تمیزه و بدنم بوی خوبی می ده که بهش گفتم دوست داره با کونم چیکار کنه گفتش که دوست دارم آبم رو بریزم لای کونت. گفتم من امشب کونم رو در اختیار تو می ذارم هر کاری دوست داری باهاش بکن و بذار کیرت رو بگیرم تو دستم یه چند لحظه . که اوون هم گفت باشه وقتی خواستم برگردم دیدم نذاشت و گفت بازهم دوست داره که کیرش لای کونم باشه. بهش گفتم که پویا می خوام به کیرت تف بزنم. گفت نه. نه . نه. یه دفعه می ره تو. آخ کیرش رو سیخ رو سوراخ گذاشته بود و فشار می داد.

بهش گفتم پویا اگر الان کیرت چرب بود تا دسته می رفت تو . خلاصه بعد از ده بیست دقیقه راضی شد که تف بذاره لای کون من .
تا تف زد و کیرش رو در حالت قبلی گذاشت خودم باورم نمی شد که یه دفعه حس کردم که یه چیزی رفت تو کونم. گفت چی شد رفت تو؟ کیرش رو درآورد با حالتی که ناراحت بود گفت نمی خواست که بره تو و دوست نداره که گی بشه و این حرف ها. دوباره بعداز چند دقیقه که راضی شد و حرف زدیم گفت حسام تو تا حالا کون دادی؟ گفتم که نه ولی دوست دارم که گاییده بشم. و دوست دارم که تو امشب من رو بگایی. بهش گفتم که کیرت رو دوست دارم. خایه هات رو هم دوست دارم و می خوام که ببوسمشون.

گفت نباید کسی بفهمه گفتم خل شدی عمرا من به کسی بگم. خلاصه گفتش که دوست داره یه لحظه لامپ رو روشن کنه و سون و سوراخ من رو ببینه. من هم خیلی حال کردم و سریع پریدم با کون لخت چراغ رو روشن کردم و آروم خم شدم تا کونم رو ببینه و بعد از ده ثانیه خاموش کردم و اوومدم کیرش رو گذاشتم روی سوراخ گفتم پویا تف بزن و بکن تو . گفتش که دوست داره رو زانو باشم و اوون هم رو زانو باشه و کون من بذاره.

وقتی که کونم رو قمبل کردم به سمتش یه بوس کوچیک از لای باسنم کرد و دوباره تف زد و کیرش رو آروم آروم تا دسته کرد تو. یه دقیقه هم نشد که آب جفتمون اوومدش و من رو زمین ریختم و اوون تو کون من.

بعد از اوونشب تا مدت سه سال و سالی هم سه چهار بار کارمون این شده بود که هر وقت هم دیگر رو می دیدیم فقط دنبال یه جایی بودیم که بتونه من رو بکنه. در طول اوون چند سال فقط دو شب تونستیم تو خونه ای که خالی بود با هم باشیم و تا صبح حال کنیم. یکی از بهترین شب های سکسی من شبی بو د که جلوی وب کم به پویا کون دادم و هنوز هم کاملا ناشناس با خیلی از اوون بچه ها و خانوم هایی که سکس ما رو دیدند چت می کنیم و جالبه که هنوز یکی از اوون خانم ها که حالا شوهر و بچه هم داره هنوز باورش نشده که من واقعا به پویا کون دادم. آخه این خانم می گفت تو با این کیر کلفتت مگه می شه کونی باشی.... .

امیدوارم باز هم وقت بشه از سکس های دیگه هم بنویسم. مخصوصا با خانم هایی که خیلی شیطون بودند و شوهراشون براشون کافی نبود یا با پسر هایی که آرایششون کیر آدم رو شق می کنه.

نوشته: حسام از ملبورن
     
  
مرد

 
ماجرای آیدین کونی (۱)

با سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه امروز می خواهم ماجرایی واقعی که برای من پیش اومده و هنوزم ادامه داره براتون بگم بهتره اول خودم رو معرفی کنم اسم من ((آیدین)) و الان 21 سال دارم شروع این ماجرای من برمی گرده به 2 سال قبل زمانی که من 19 سال داشتم بعد از پایان دبیرستان من برای کنکور و قبولی در دانشگاه شروع به درس خوندن کردم تا کنکور دادم و در شهر(ب) رشته دبیری زیست شناسی قبول شدم خیلی خوشحال بودم من که خودم ساکن شهر (ن) بودم باید به شهر (ب) رفتم و ثبت نام کردم اما اونجا به مشکل بزرگ خوابگاه مواجه شدم و گفتن که خوابگاها پر هستند و پذیرش خوابگاه نداریم برا همین من تصمیم گرفتم به چند مشاور املاکی سر بزنم بعد از رفتن به چند جا یکی از این مشاور املاکیها گفت: یه خونه است که جای خوبیه و تقریباً تا دانشگاه 10 دقیقه بیشتر راه نیست گفتم: بریم ببینیم رفتیم در خونه در زدیم گفتم: مگر خالی نیست خونه مشاور املاکیه گفت: نه صاحب خونه اینجا زندگی می کنه در خونه باز شد دیدم یه خانوم میانسال حدود 40 ساله بود گفت: بفرمائید مشاوراملاکیه گفت: اجاره نشین اوردم برا خونه رو ببینه گفت: بفرمائید اون خونه حالت دوره ساز بود و دو خونه بود تو یک خونه که یه خونه رو برا اجاره داده بودن و یکی دیگه رو صاحب خونه زندگی می کرد بعد از دیدن خونه مشاور املاکیه گفت: جای خوب و ساکتیه بهتر از این گیر نمی یاد پیش خودم گفتم : چاره ای ندارم بهتره همین رو اجاره کنم ، صاحب خونه گفت: چند نفرید گفتم: من خودم تنهام آخه من دانشجوم گفت: من به دانشجو خونه اجاره نمی دم گفتم: آخه چرا؟ مشاور املاکیه گفت: صبر کن الان درستش می کنم باهاش صحبت کرد تا راضی شد گفت: باشه ولی به یه شرط گفتم: چه شرطی گفت: هر شب نبینم دوستات رو بیاری تو خونه و گرنه باید از این خونه بری گفتم: باشه خوب قرارداد رو نوشتیم و خونه رو تحویل گرفتم : وسایلم رو از شهرستان آوردم خوب چند روز از مهرماه گذشته بود ولی کلاسها هنوز شروع نشده بودن من عادتی داشتم شبها می رفتم تو حیاط و رو تختی که تو حیاط بود می نشستم بعد از تقریباً16 روزی که تو خونه بودم یه شب رفتم رو تخت تو حیاط نشستم، دیدم صاحب خونه اومد و من رو تو حیاط دید گفتم: بفرمائید گفت: مرسی راحت باش اومد و رو تخت نشست بعد از گرفتن چای براش ازش پرسیدم میشه ازتون یه سوال بپرسم گفت: بپرس گفتم: تو این چند روزی که اینجام کسی رو ندیدم به شما سر بزنه؟ شما تنها زندگی می کنید، یه مکثی کرد و گفت: آره گفتم: یعنی بچه ای کسی رو ندارین گفت: نه من ازدواج نکردم یه مادر پیر داشتم که چند سال پیش مُرد گفتم: خدا بیامرزتش بعد گفت: چه رشته ای قبول شدی گفتم: دبیری زیست شناسی گفت: خیلی خوبه موفق باشی بلند شد و رفت من هم رفتم تو اتاق و خوابیدم تا یه روز صبح که برا سر زدن به دانشگاه داشتم از خونه خارج می شدم گفت: امشب برا شام منتظرتم بیا گفتم: مرسی مزاحم نمی شوم گفت: من منتظرتم خوب اون روز عصر از دانشگاه اومدم و رفتم یه دوش بگیرم وقتی داشتم دوش می گرفتم چوب لباس رختکن پلاستیکی بود و من یهو بسرم زد با اون یه حالی به خودم بدم (این رو بهتون بگم من خیلی با خودم ور می رم اکثر اوقات کونم رو دستکاری می کنم) یکم لیزش کردم و کردمش تو کونم اولش یکم درد داشت ولی چون من چند وقت بود با سوراخ کونم بازی
می کردم یکم گشاد شده بود دیگه دردی رو احساس نمی کردم و هی اون شی رو داخل می کردم و بیرون می کشیدم تا 10 دقیقه خیلی خوش گذشت خودم رو شستم و اومدم بیرون کونم یکم سوز می زد آخه بعد مدتی بود که این کار رو می کردم آماده شدم رفتم در اتاق صاحب خونه در زدم صاحب خونه در رو باز کرد گفت: خوش اومدی بفرما داخل ، رفتم تو اتاق گفت: بشین تا یه چیزی بیارم بخوریم بعد با یه لیوان شرب اومد بعد از خوردن شرب گفت: مرسی خانوم (آخه من تا اون روز به صاحب خونه می گفتم: خانوم) گفت: اسم من نسرین من هم گفتم: اسم من آیدینه ((راستی یکم از مشخصات ظاهری نسرین خانوم بگم همونطور که گفتم یه زن 40 ساله با قدی حدود 172 و با اندامی متناسب باسنش وقتی راه می رفت یکم تکون می خورد(که بعداً فهمیدم بخاطر رقصیه که خودش می کنه) سینه هاش متوسط بودن زیاد بزرگ نبودن )) اون شب هم با یه بلیز دامن اومده بود گفت: می خوای بیا بریم تو اون اتاق اگه می خوای ماهواره رو برات روشن کنم گفتم: هر جور میل شماست رفتیم و ماهواره رو برام روشن کرد خودش رفت تو آشپز خونه تا سفره رو بیاره برا شام من هم گفتم: اگه کاری دارین بیام کمکتون گفت: فقط یه زحمت بکش بیا سفره رو ببر بنداز تا غذارو بکشم ....... خلاصه اون شب تا دیر وقت خونه نسرین خانوم بودم 2 ماهی از سال تحصیلی گذشت یک سری هم من نسرین خانوم رو دعوت کردم طوری شد که دیگه با هم صمیمی شده بودیم حتی نسرین خانوم دیگه ازم روسری نمی زد من خیلی بهش عادت کرده بودم هر روزمنتظر بودم تا دانشگاه تموم بشه شب بیام خونه و نسرین خانوم رو ببینم حتی روزایی که من کلاس نداشتم همش خونه نسرین خانوم بودم بهم غذا درست کردن رو یاد داده بود حتی بعضی وقتا که از صبح می زد بیرون بره بازار من براش غذا درست می کردم تا بیاد این صمیمیت ما تا جایی رسید که یک روز نسرین خانوم گفت: می تونی برام مشروب بخری من هم گفتم: باشه می گردم ببینم کجا می تونم براتون پیدا کنم با سوال کردن از بچه ها محل فروختن مشروب رو براش پیدا کردم و چند سری براش مشروب خریدم ولی دیگه هر سری نمی پرسیدم اونا رو چیکار می کنه امتحانات ترم اول تموم شد بین دو ترم من رفتم شهر خودم تقریباً 8 روز خونمون بودم تو این 8 روز هیچ خبری از نسرین خانوم نداشتم تا روز نهم نسرین خانوم زنگ زد بهم و گفت: انگار بهت خیلی خوش می گذره که یادی از من نمی کنی گفتم: جای شما خالی گفت: کی می یای اینجا می خوام دور هم باشیم من هم گفتم: باشه فردا یا پس فردا میام گفت: پس منتظرتم بعد از تلفن نسرین خانوم من خیلی خوشحال شدم گفتم: دیگه چی می خوام خودش داره بهم می گه بیا دور هم باشیم (یعنی بیا حال کنیم ) خلاصه دو روز بعد دوباره برگشتم به شهر (ب) تقریباً غروب اون روز رسیدم خونه نسرین خانوم کلید گذاشتم در رو باز کردم دیدم نسرین خانوم خونه نیست رفتم تو اتاقم وسایلم رو گذاشتم رفتم تو حموم یه دوش گرفتم تمام موهای بدنم رو زدم (حتی باسنم ) آماده شدم تا نسرین خانوم بیاد ساعت 7 شب بود که نسرین خانوم اومد رفتم به استقبالش برای اولین بار باهام روبوسی کرد من تو پوست خودم نمی گنجیدم گفت: امشب یه شام خوشمزه برات درست کردم بیا منتظرتم من اومدم تو اتاق سوغاتی هایی که برا نسرین خانوم خریده بودم برداشتم بردم براش خلاصه شام رو خوردیم تقریباً ساعت 11 شب بود نسرین خانوم گفت: امشب می خام همراهیم کنی گفتم: تو چی همراهیت کنم!!! گفت: امشب می خام مشروب بخورم تو هم باید باهام بخوری گفتم: من تا حالا مشروب نخوردم گفت: حالا بخور ببین چطوره اگر مست شدی من خودم حواسم بهت هست منم که دیدم دارم به مراد دلم که همون رابطه داشتن با نسرین خانوم هست می رسم مخالفتی نکردم گفتم: باشه می خورم برام یه پیک ریخت تو یه استکان گفت: بخور من هم خوردم یه طعم خاصی داشت. یه مقدار بیشتر ریخت گفت: بخور گفتم: زیاده گفت: نه بخور منم خوردم نسرین خانوم هم خودش از یه مشروب دیگه خورد گفتم: چرا از این نخوردی گفت: این یکی رسیده تره بعد از حدود نیم ساعت داشت کم کم داشت سرم گیج می رفت دیگه خمار و ملنگ بودم دراز کشیدم نسرین خانوم اومد کنارم دراز کشید و سرم رو گذاشت وسط سینه هاش اصلاً من دیگه منگ منگ بودم خواب رفتم صبح حدود ساعت 9:30 صبح بود که از خواب بیدار شدم دیدم هیچ لباسی تنم نیست و لخت رو یه رختخوابم اومدم بلند بشم احساس کوفتگی تو تمام بدنم داشتم بخصوص به باسنم که دست می زد خیلی درد میومد بلند شدم اومدم سمت در دیدم در قفل شده از تو پنجره هیچ راهی نبود به بیرون نسرین خانوم رو صدا زدم دیدم انگار رفته بیرون شکه شده بودم همه طورش رو فکر می کردم الا این طوریش رو دیدم به دیوار یه برگه چسبونده رفتم خوندمش دیدم نوشته: ((میدونم خیلی ناراحتی ولی بهتره که آروم باشی و استراحت کنی تا بیام اگه تونستی یه غذایی درست بکن تا بیام دنبال لباس هم نگرد چون تمام لباسها رو اوردم تو اتاق خودت باید به وضع از این به بعد عادت کنی)) وقتی این رو خوندم پیش خودم گفتم: تو که از خدات بود که بایه زن باشی ، حقیقتش من دوست داشتم که یه زن با من حال کنه و همیشه آرزوم بوده اما باید یه طوری نشون می دادم که نه خیال کنه که من از خدام بوده ساعت 11 ظهر صدای در حیاط اومد از پنجره نگاه کردم دیدم نسرین خانومه اومد در اتاق در رو باز کرد من خودم رو عصبانی نشون دادم گفتم: چرا این کار رو کردی گفت: آروم باش مگه تو از خدات نبوده که یه نفر باهات حال کنه گفتم: کی این رو گفته گفت: خودت این رو نشون دادی گفتم: تو از کجا می گی گفتک ازت مدرک دارم یه دفعه از جام بلند شدم بشین الان مدرکم رو نشونت می دم سعی کن به فکر خودت باشی گفت: بیا با کامپیوتر نشونت بدم گفتم: لباسام رو بده بپوشم گفت: باشه فعلاً بیا تو تمام شب اینجوری بودی منم تمام بدنت رو دیدم دیگه چته؟ کامپیوتر رو روشن کرد دیدم از بدنم که دیشب لختم کرده عکس گرفته ، با دوربین تمام حمام رفتنام رو ضبط کرده حتی اون سری که تو حموم با کونم بازی کردم رو تمامش رو ضبط کرده تمام بدنم وتصویرش رو داره گفت: حالا چی هیچی برا گفتن نداشتم گفت: اگه می خوای بهت خوش بگذره و کسی این عکسا رو نبینه باید هر چی من می گم انجام بدی گفتم: دیگه بگو بردتم گفت: نه این منظور من نیست برو تو اتاقت خوب فکر کن تصمیمت رو بگیر وگرنه باید ازاین خونه بری تمام فیلم و عکسات رو تو اینترنت می زارم یه نسخش رو هم برا خانوادت می فرستم و یک نسخه می رسونم به دانشگاهتون که همه چیز رو از دست بدی حالا برو فکرات رو بکن با عصبانیت از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق دیدم هم تو حموم و هم تو اقاقم دوربین کار گذاشته بوده تا (2 روز هیچ جا نرفتم همش تو خونه بودم حتی از اتاق هم بیرون نیومدم نسرین خانوم هم کاری باهام نداشت) بالاخره تصمیم گرفتم که به حرفش گوش کنم چون:1- اگر قبول نمی کردم آبروم می رفت 2- از دانشگاه اخراج می شدم 3- خانوادم اگه می فهمیدن واویلا بود 3- اگه شکایتم می کردم همه می فهمیدن آبروم می رفت 4- تازه خودم هم بدم نمی یومد که که باهاش باشم چون همیشه دوست داشتم با یه زن باشم وهم من باهاش حال کنم هم اون . بعد از 3 روز عصر سه شنبه ای بود رفتم در اتاق نسرین خانوم در زدم اومد دم در گفت: بیا تو رفتم داخل گفت: نظرت چیه ولی بهت قول می دم خوش میگذره مطمئن باش گفتم: چه تظمینی هست که من قبول کنم ولی تو اون کارها رو که گفتی: انجام بدی گفت: منم بهت مدرک می دم اونم اینکه اگه قبول کردی چند تا عکس وفیلم از من می گیری تا مدرک داشته باشی ازم گفتم: قبوووووول می کنم گفت: می دونستم فکرت خوب کار می کنه گفت: برو برا امشب خودت رو آماده کن یه چیز جدید برات دارم گفتم: چی گفت: بعداً می فهمی خلاصه اومدم تو اتاقم یه دوش گرفتم تمام موهای آلتم رو زدم آماده شدم برا شب، ساعت 9:30 شب بود رفتم دم اتاق نسرین خانوم در زدم اومد دم در گفت:بیا تو رفتم داخل خیلی بخودش رسیده بود آرایش کرده بود یه نوشیدنی برام اورد خوردم گفت:خیلی خوشکل شدی لبخندی زدم اومد کنارم نشست یه لب ازم کرفت گفت: اماده ای گفتم: بله دست برد آلتم رو گرفت یه خورده ماساژش داد گفت: لباسات رو دربیار لباسام رو دراوردم و لخت جلوش ایستادم گفت: یه دور بخور یه دور خوردم گفت:پشتت رو به من بکن پشتم رو بهش کردم یه ضربه ای به کونم زد گفت: عجب چیزیه بعد گفت: دولا شو کونت بده بیرون گفتم:می خوای چی کنی گفت: می خوام چربش کنم پماد رو برداشت کونم رو چرب کرد بعد سوراخ کونم رو باز کرد با دستش کرم به دور سوراخ کونم زد گفت: حالا بیا لباسم رو برام در بیار رفتم جلو رفتم اول پیراهنش رو دراوردم بعد سویتنش سینه هاش اومدن پیدا یه مک به نوکشون زدم بعد دامنش رو درآوردم تا خواستم شرتش رو دربیارم گفت: رو دو زانو بشین چشاتو ببند خودم شرتم رو در میارم چشامو بستم بعد از چند لحظه گفت: چشات رو باز کن تا چشامو باز کردم دیدم یه کیر دراز 15 سانتی متری جلومه نگاش کردم گفت: این همون چیزیه که باید بهش عادت کنی حالا شروع کن به خوردنش اوردش جلو دهنم گفت: بازش کن دهنم رو باز کردم گذاشتش رو زبونم گفت:لیس بزنش منم شروع کردم به ساک زدن ولیس زدن نسرین خانوم (آه آه آه) کردنش بالا گرفت معلوم بود که خیلی حال می کنه همه کیرش تو دهنم جا نمی شد ولی اون هی هلش می داد داخل دهنم یه آب لزجی اومد تو دهنم که دهنم رو خیلی لیز کرد تا 3 دقیقه تو دهنم بود دیگه داشتم بالا می وردم که کیرش رو از تو دهنم در اوردش گفت:خیلی خوب ساک می زنی گفتم: اولین بارم بود که یه آلت رو می خوردم گفت: پشتت رو بکن گفتم: می خوای بکنیش تو کونم گفت: نه فعلاً می خوام یه خورده سوراخ کونت رو ارزیابی کنم یکم روغن زد به انگشتاش و گذاشت داخل کونم یه خورده درد داشت ولی بعد عادی شد اول با یه انگشت بعد گفت: انگار دو انگشت هم می شه با دو انشگت تو کونم کرد انگشت سومش رو که اضافه کرد دردم گرفت گفتم: درد داره گفت: باشه نمی کنم داخل بعداً از این بازتر هم میشه باید طوری بکنمش که دستم توش بره گفتم: وای کونم پاره می شه گفت: من حساب شده کار می کنم نگران نباش بعد یکم دوباره براش ساک زدم اومدم لباسام رو بپوشم گفت: صبر کن کیرت رو ببینم چه کچولوه همین خوبه با دستش دو بار به در کونم زد گفت: همین جوری می خام بری تو اتاقت لباسات رو بزار اینجا گفتم: باشه لخت رفتم تو اتاقم بعد خوابیدم صبح که بیدار شدم آماده بشم برم دانشگاه نسرین خانوم اومد در اتاق گفت: می خوای بری دانشگاه گفتم: بله گفت: می خوام این ترم رو مرخصی بگیری تا بیشتر باهم باشیم گفتم: اگه شما می خواین باشه گفت: پس تا هنوز اول ترمه برو درخواست مرخصی بده ...

با هر زحمتی که بود مرخصی اون ترم رو گرفتم تقریباً ساعت 12 ظهر بود رسیدم در خونه وقتی در رو باز کردم دیدم نسرین خانوم میهمان داره رفتم سلام کردم نسرین خانوم من رو به میهمانش معرفی کرد اسم اون خانوم ثریا بود بعد از احوال پرسی و آشنایی نسرین خانوم گفت: ایشون دوست قدیمی من ((ثریا خانوم)) هستن بعد اشاره به من کرد گفت: اسم اینشون آیدین دانشجو دبیری زیست شناسی هستن بعد یه مقدار خرید کرده بودم که نسرین خانوم گفت : بزارشون دم در اتاق خودم برشون می دارم بعد رفتم در اتاق نسرین خانوم زیر چشی نگاهی کردم دیدم دارن به من نگاه می کنن خوب که دقت کردم دیدم ثریا خانوم نگاهش به منه گفتم: حتماًً نسرین خانوم ماجرای من رو بهش گفته (پیش خودم گفتم:بهتر، نسرین خانوم با من حال می کنه من هم با ثریا خانوم) وسایل رو گذاشتم برگشتم تو اتاق خودم ثریا خانوم هم رفت نسرین خانوم اومد در اتاق گفت: چیکار کردی مرخصی گرفتی گفتم: بله گفت: خوب شد کارات رو بکن یه دوش بگیر بیا نهار بخریم کارام رو کردم رفتم اتاق نسرین خانوم نهار بخورم بعد نهار به نسرین خانوم گفتم: ثریا خانوم کیه گفت: دوستمه خیلی زن خوبیه اون ماما هستش گفتم: چپ چپ نگاهم می کرد گفتم:نکنه بهش ماجرامون رو گفتی گفت: بصورت مستقیم نه ولی بهش رسوندم یعنی اون می دونه که شما دوجنسی هستین گفت: قبل از اینکه تو بیای من با اون بودم گفتم: پس تو با اون هم بودی گفت: آره نگران نباش تو برا من یه چیز دیگه ای گفتم: دیگه چی چیزی مونده به من نگی گفت: عزیزم ناراحت نشو من باهاش صحبت کردم که تو اون رو بکنی گفتم: چیییییییییییی گفت: آره یعنی تو دوست نداری اون رو بکنی گفتم: آره اما گفت: دیگه اما نداره حالا برو آماده شو برا شب بهش بگم بیاد گفتم:اون مگه کسی باهاش زندگی نمی کنه گفت:بله اون با مادرش زندگی می کنه بعد بهش زنگ زد گفت:ثریا جون امشب بیا آیدینم می خاد بنتت بعد زد زیر خنده بعد بهم گفت: بیا ثریا خانوم کارت داره بعد گوشی تلفن رو گرفتم:بعد از سلام کردن اون گفت:من امشب میام تا حال کنیم منتظر باش بعد خداحافظی کرد نسرین خانوم گفت:امشب می خام بکنم تو کونت گفتم:شما هم می خاین با من حال کنید گفت:هم تو حال کن هم من اومدم تو اتاقم خیلی هیجان زده بودم خواب رفتم بعدازظهر بیدار شدم خیلی استرس داشتم اصلاً هیجان زده بودم کارهام رو کردم حدود ساعت 7 عصر بود نسرین خانوم اومد در اتاق گفت:بیا بریم تو اتاقم من رفتم تو اتاقش گفت:چرا استرس داری تو باید خوشحال باشی دیگه ساعت 8:30 بود که ثریا خانوم اومد باهم دست دادیم بعد باهم روبوسی کردیم نسرین خانوم یه نوشیدنی اورد خوردیم بعد نسرین خانوم رو کرد به ثریا خانوم گفتش:لباسات رو ازشون در بیار تا آیدین بیشتر باهات آشنا بشه روسریش رو درآورد بعد مانتوش رو در اورد یه تاپ زیر مانتوش بود موهاش هم تقریباً بلند بودن شلوار رو توی اون اتاق دراورد وبا یه شلوار تقریباً چسبون و نازک شرتش که از زیر شلوارش پیدا بود اومد باسن خوبی داشت بزرگتر از باسن نسرین خانوم بود وقتی راه می رفت خیلی باسنش رو تکون می داد تا من تحریک بشم بعد شام ثریا خانوم افتاد به رقصیدن یا رقص باسن می رفت یا رقص سینه خیلی باحال بود طوری که من کاملاً نسبت بهش حشری شدم نسرین خانوم رفت:یه لباس راحتی پوشید اومد گفت:ثریا جون آماده ای گفت: من آمادم نسرین خانوم رو کرد به من گفت: حاضری بعد گفت: من می شینم تا ببینم شما چیکار می کنین ثریا خانوم اومد جلو پیرهنم رو در اورد شروع کردیم به لب گرفتن بعد من هم تاپش رو در اوردم و بعد سوتینش رو ، سینه های بزرگی داشت تو دست جا میشدن بعد شروع کردم به خوردن سینه هاش بعد اومد شلوارم رو طوری اورد پایین که کیرم اومد بیرون شروع کرد به ساک زدن خیلی حال می داد بعد از چند دقیقه رو کیرم یه کاندوم کشید بعد پشتش رو کرد به من و قسمتی از شرتش رو در اورد کونش جلوم بود نسرین جون اومد یکم روغن زد رو کیرم بعد کردم داخل کونش، کونش بد نبود ولی نسرین خانوم خوب تو کونش گذاشته بود یکم سوراخش گشاد شده بود وقتی کردم توش شروع کرد به آه کشیدن من تلمبه میزدم و هی تلمبه زدنام رو بیشتر کردم تا یه 10 دقیقه طول کشید دیگه داشت آبم میومد دیدم نسرین خاونم لباسش رو در اورد و سینهاش رو داد بیرون گفت:وقتی اومد بریزش رو سینه هام ثریا خانوم گفت:پس من چی، من هم سریع کیرم رو از تو کون ثریا خانوم کشیدم بیرون کاندوم رو در اودرم ثریا خانوم هم سینه هاش رو گرفته بود آماده تا آبم رو بریزم رو سینه هاش آبم باشدت تمام اومد و اون رو ریختم روسینه های هردوشون بعد هردو شون باهم سینه ای که آبم روش ریخته بود شروع کردن به مالیدنش به کیرم خیلی حال می داد بعد من دراز کشیدم نسرین خانوم و ثریا خانوم رفتن بدنشون رو شستن اومدن نسرین خانوم اومد سمت من گفت: حالا نوبت منه( ثریا خانوم هم خودش رو تو همون اتاق خشک می کرد ) نسرین خانوم شروع کرد به در آوردن تمام شلوارم و بعد شرتم رو در اورد من کامل لخت بودم کیرم کوچولو شده بود گفت: بلند شو یه چرخ بزن تا یه چرخ زدم چشم ثریا خانوم به کونم افتاد گفت: عجب چیزیه بعد اومد جلو چند بار با دستش زد رو کونم بعد نسرین خانوم کامل لخت شد اومد جلو کیرش رو گذاشت دم دهنم گفت: شروع کن من هم شروع کردم به ساک زدن بعد رو کرد به ثریا خانوم گفت:بیا جلو شرتت رو در بیار اومد جلو شرتش رو در اورد دیدم یه کیر نسبتاً بزرگ اومد بیرون نسرین خانوم گفت: از این هم پذیرایی باید بکنی گفتم: شما به من گفتید!!!!! گفتن: حالا ببین، پیش خودم گفتم: امشب حتماً پاره می شم چون کیرنسرین خانوم رو کامل امتحان نکرده بودم تازه یه کیر بزرگتر هم آماده بود بعد شروع کردم به ساک زدن دوباره البته این بار برا ثریا خانوم هم ساک می زدم اون
می گذاشت تو دهنم اون یکی می کشید بیرون حسابی دهنم سر شده بود دهنم هم پر مایع لزج و هی می دادمش بیرون بعد نسرین خانوم گفت: چهار دسته پا بخواب بعد نسرین خانوم اومد جلو دهنم دوباره کیرش رو کرد تو دهنم به ثریا خانوم گفت: برو سوراخ کونش رو آماده کن از مایعهای لزج می زد با انگشتاش در سوراخ کونم هی با انگشتاش تند تند تلمبه می زد تو کونم دیکه کونم رون شده بود ولی سوز می زد بعد بازبونش شروع کرد به لیس زدن سوراخ کونم بعد نسرین خانوم اومد پشتم کاندوم کشید رو کیرش و شروع کرد به داخل کردن کیرش یه فشار داد و تمام کیرش رفت تو کونم شروع کرد به تلمبه زدن خیلی کونم می سوخت (آخ اوخم )بالا گرفت: خیلی درد داشت ولی چون داشتم برا ثریا خانوم ساک می زدم صدا زیاد بلند نبود نسرین خانوم هی تند تند تلمبه
می زد و هی ضربه به کونم می زد کونم می سوخت بعد ثریا خانوم اومد پشتم کاندوم به رو کیرش کشید و هلش داد تو کونم چون سوراخ کونم هنوز از کیر نسرین خانوم باز بود درد کمتری داشت ولی کیر ثریا خانوم کلفتر بود تو تلمبه زدن خیلی درد داشت خلاصه 15 دقیقه این کارها طول کشید بعد دستم رو گرفتن بلندم کردن من حال نداشتم و تمام بدنم بخصوص کونم خیلی درد می کرد احساس کردم کونم باز شده رفتیم تو حیاط یه زیلو انداختن نسرین خانوم دراز کشید روبه کمر کیرش رو گرفت تو دستش گفت: بیا بشین روش رفتم نشستم بعد ثریا خانوم اومد دوباره کیرش رو کرد تو دهنم دوباره ساک می زدم براش بعد از چند دقیقه حالتم رو عوض کردن من رو خوابوندن رو زمین بعد پاهام رو دادن بالا وثریا خانوم اومد کرد داخل کونم بعد ثریا خانوم اومد نشست رو صورتم کیرش رو از لای پاش کرد تو دهنم بعد هر دوشون کاندومها رو در آوردن و کیر هردوشون رو کردن تو دهنم تو دهنم و براشون ساک میزدم تا آبشون اومد و همه دهنم رو پر آب کردن و من هم همش رو ریختم بیرون نسرین خانوم دستش رو با اون آبها خیس کرد و اومد پشت کونم شروع کرد به انگشت کردنم اول با دو انگشت، بعد با سه انگشت، تا احساس کردم کونم پاره شده دیدم تمام چهار انگشت نسرین خانوم تو کونمه بعد یکم تلمبه زد و بعد درش اورد گفت:بعداً همش رو میکنم داخلش بعد بلندم کردن دیگه حتی راهم نمی تونستم برم رفتم دستشویی دیدم کونم خونیه اومدم بیرون بعد نسرین خانوم دستمال کرد تو کونم تا خون بیرون نریزه بعد اون شب از درد کونم خواب نرفتم فردا صبح ثریا خانوم اومد گفت: بیا یه آمپول مُسکن برات بزنم دردش کمتر بشه بعد یه آمپول اورد به کونم زد گفت: دیشب خیلی حال داد عجب کونی داری چون کونم خونی شده بود و زخم بود تابهبود زخمش اگه می خواست نسرین خانوم براش فقط ساک می زدم چند بار اینکار رو کردم ثریا خانوم هم چند روزی یک بار بهم سر می زد ...

ادامه ...
     
  
مرد

 
ماجرای آیدین کونی (۲)
اجرای آیدین کونی (۲

امروز می خام ماجرایی مسافرت من و ((نسرین)) خانوم رو به شمال رو براتون تعریف کنم ماجرا از اونجایی شروع شد که ثریا خانوم دوست ((نسرین)) خانوم از طرف بیمارستانی که کار می کرد منتقل شد به یه بیمارستان تو شمال و ثریا خانوم مجبور شد که شهر(ب) رو ترک کنه و به اونجا بره چند ماهی از رفتنش می گذشت تقریباً اردیبهشت ماهی بود که ((نسرین)) خانوم یه روز که از دانشگاه اومدم گفت: می خوام چند روزی بیریم پیش ثریا خانوم چند روزی باید قید دانشگاه رو بزنی من که خودم دوست داشتم که چند روز از دانشگاه راحت بشم گفتم: باشه خلاصه بلیط هواپیما گرفتیم رفتیم شمال وقتی رسیدیم فرودگاه ثریا خانوم با ماشینش که یک ماکسیما بود اومد فرودگاه جلومون رفتیم خونه ثریا خانوم ، یه خونه ویلایی 300 متری بود استخر، باغ هم داشت خیلی باحال بود روز اول رو به رفتن به بازار و خریدن چیزای مختلف گذشت از لباس گرفته تا وسایل آرایشی خلاصه((نسرین)) خانوم حسابی خرید کرد شب اون روز رفتیم یه رستوران خیلی شیک که هنوز مزه غذاش زیر زبونمه خیلی غذای خوبی داشت شب اومدیم خونه من که می دونستم امشب شب سختی برامه چون بعد از مدتها ((نسرین خانوم)) و ((ثریا خانوم)) به هم رسیده بودن دوست داشتن یه حال اساسی بکنن.

اولای شب ساعت 12 بود ثریا خانوم رو کرد به من گفت: خوب آیدین جون چطوری وضعیتت چطوره من می دونستم منظورش وضعیت کونمه گفتم: خوبم بد نیستم امشب با اجازه نسرین خانوم می خوام یه حال اساسی بکنم رو کرد به نسرین خانوم گفت: نظرت چیه نسرین خانوم گفت: من بیشتر بخاطر همین اومدیم ثریا خانوم گفت: یه برنامه جالب برات دارم با هم بریم تو اتاق تا نشونت بدم من نسرین خانوم و ثریا خانوم رفتیم تو یکی از اتاقایی که قبلاً آمادش کرده بود وقتی در اتاق رو باز کرد دیدم یه اتاق با تمام وسایل آرایشی و تخت خواب، ثریا خانوم در کمد اتاق رو باز کرد گفت: این لباساهارو باید بپوشی بعد خودم آرایشت می کنم تا برنامون رو اجرا کنیم نسرین خانوم رو کرد به من گفت: لباسات رو در بیار تا لباسای جدیدی که ثریا خانوم برات گذاشته بپوشی تمام لباسام رو در اوردم وقتی شرتم رو در اوردم پشتم به نسرین خانوم و ثریا خانوم بود دیدم هر دوشون یه آهی کشیدن و یه ضربه به کونم زدند خیلی باحال بود ثریا خانوم یه سری سینه های مصنوعی برام درست کرده بود که باید سوتین مخصوصش رو می پوشیدم، سوتین رو پوشیدم بنوعی سینه های ژله ای بودن و خیلی نرم بودن مثل سینه های واقعی بعد گفت: پشتت رو بکن تا یه نگاه به سوراخ کونت بکنم من پشتم رو کردم یه معاینه سوراخم رو کرد گفت: دیگه زخمهات خوب شدن یه وسیله مخصوص بود که کیرم رو توش قرار داد و از لای پام کشید و بست به کمرم کاملاً آلتم رو حذف کرد بعد یه شرت پاهام کرد و بردم جلوی آیینه نشوندم روی صندلی جلوی میز توالت شروع به آرایش کردنم کرد یه مقدار از ابروهام برداشت من می گفتم زیاد از ابرهام رو باریک نکنی گفت: نه خاطرت جمع باشه یه کرم به صورتم زد بعد یه رژ لب قرمز برام کشید بهم گفت: تو همین جا بمون تا من و نسرین خانوم بیایم چند دقیقه ای طول کشید بعد نسرین خانوم با یه لباس خواب اومد لباسش رو باز کرد و رفت روی تخت خواب نشست گفت: بیا جلو رفتم جلو گفت: شرتم رو در بیار شرتش رو در اوردم کیر نسرین خانوم خوابیده بود شروع کردم به ساک زدن تا کیرش رو گذاشتم تو دهنم بعد از چند دقیقه دهنم سر شد فهمیدم اسپری بی حسی زده طوری که حس نداشتم خوب ساک بزنم نسرین خانوم سرم رو فشار داد رو کیرش من ساک زدنم رو تندتر کردم.

حدود چند دقیقه گذشت ثریا خانوم با یه سوتین ویه شرت که کیرش بلند شدش از زیر شرتش پیدا بود اومد داخل خودش کیرش رو در آورد با دستش سرم رو چرخوند به طف کیرش شروع کردم ساک زدن نسرین خانوم رفت پشتم یه کاندوم رو کیرش کشید بعد هلش داد داخل احساس خوبی داشتم دیگه ازاون دردای چند ماه پیش خبری نبود (البته تو این چند ماه چند بار نسرین خانوم باهام حال کرده بود) تند تند تلمبه می زد حدود یه ربع تو کونم تلمبه زد بعد ثریا خانوم اومد پشتم نسرین خانوم رفت بیرون ثریا خانوم یه کاندوم رو کیرش کشید تا گذاشتش دم سوراخ کونم یه درد شدید احساس کردم با تمام فشار کیرش رو هل داد داخل و شروع به تلمبه زدن کرد با هر تلمبه احساس می کردم کونم از هم باز می شه پیش خودم گفتم: امشب هم با کونم رو جر بده خیلی درد داشت نالم بالا گرفت (بعداً از ثریا خانوم پرسیدم گفت: حجم دهنده بهش زده بودم گفتم: لطفاً دیگه بهش چیزی نزن وگرنه کامل جر می خورم که بعد با خنده جواب داد خودم بخیش می کنم)حالت چهار دسته پام کرد دو باره کیرش رو از لای پاهاش فرستاد تو کونم خودش دستاش رو دراز کرد و گذاشت دم دهنم گفت: لیس بزن من هم شروع کردم لیس زدن (اون شب ثریا خانوم خیلی حشری بود) کمرم به شدت درد گرفته بود تو همین اوضاع نسرین خانوم اومد داخل گفت: امشب یه شب رویایی میشه بعد به ثریا خانوم گفت: شروع کن بعد دیدم ثریا خانوم جاش رو به نسرین خانوم داد خودش اومد جلو صورتم کونش رو باز کرد نسرین خانوم گفت: لیسش بزن من که همه کاری کرده الا این گفتم: آخه گفت: آخه نداره نگران نباش، کونش رو باز کرد سوراخ کونش رو جلو دهنم گرفت شروع کردم با زبونم سوراخ کونش رو خوردن و هی سرم رو فشار می داد داخل کونش بعد از چند دقیقه ثریا خانوم اومد پشتم دوباره گذاشت تو کونم و نسرین خاونم هم کون ثریا خانوم رو باز کرد گذاشت داخلش ثریا خانوم شروع کردن به تلمبه زدن دیگه من نای چهار دسته پا بودن رو هم نداشتم بعد از چند دقیقه دیدم ثریا خانوم اومد جلوی دهنم و کاندومش رو در آورد و نسرین خانوم کاندومش رو درآورد دوباره کیرش روکرد تو کونم نسرین خانوم بعد چند تلمبه تند که زد تمام آبش رو تو کونم خالی کرد (اولین بار بود که آب منی تو کونم می ریخت).

خیلی احساس عجیبی بود کیرش مثل نبض می زد احساس لزج بودن تو کونم می کردم بعد ثریا خاونم هم چند ثانیه بعد آبش رو ته دهنم خالی کرد بعد اومد سرم رو بالا گرفت گفت: می خوام همش رو بخوری من هم تمام آب ثریا خانوم رو قورت دادم بعد هر دوشون اومدن بالای سرم و من بادستام برا هردوشون ساک زدم بعد که خواستم بلندشم نمی تونستم ثریا خانوم اومد و بلندم کرد از کونم آب منی میومد بیرون چند قطرش هم روی فرش اتاق ریخت ثریا خانوم اون رو تمیز کرد بعد بردم دستشویی تمام منی از کونم خارج شد من شب تو همون اتاق بین ثریا خانوم و نسرین خانوم خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم دیدم تمام بدنم درد داره مجبور شدم تا ظهر تو همون روز تو رختخواب بخوابم و حتی صبحونه نسرین خانوم بهم داد ....
     
  
صفحه  صفحه 7 از 85:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  84  85  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA