انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 81 از 85:  « پیشین  1  ...  80  81  82  83  84  85  پسین »

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد



 
تابستون دوم كوني شدن من هم رو به اتمام بود. يه تابستون پر از كير و آب مني و تحقير و زوري گائيده شدن و يه تابستون با فرو كردن انواع ابزارها و سيفيجاتي كه به شكل كير بودند و كار خارش كونم رو راه مي انداختند. سيزده سالگي من پر بود از تجربه هاي مختلف دادن.اواخر تابستون يكي از دوستان پدرم دعوت كرد كه براي روزهاي آخر هفته بريم منزلشون در يكي از روستاهاي اطراف. از شنيدنش خوشحال شدم. فكر مي كردم چند روزي هم خودم استراحت مي كنم و هم به سوراخ كونم كه با پاي عروسك خواهرم از هم باز شده بود استراحت مي كنه و دوباره جمع مي شه. راستش مي ترسيدم كه ديگه اون كون تنگ به يه كون گشاد تبديل بشه كه ديگه هيچ چيز نتونه عطش و خارشش رو بندازه.. ما به اتفاق دوست پدرم روز سه شنبه رفتيم روستا. قرار شد واسه آخر هفته هم پدرم به ما ملحق بشه. اونها پسر نداشتن و من در منزلشون تنها بودم. دخترهاش هم سن خواهرهاي من بودن و با هم همبازي مي شدن. گاهي منم به بازي مي گرفتن. پيش خودم فكر مي كردم كه اگه اينها بفهمن من كونيم با من چه رفتاري مي كنن. آخه هنوز صداي خواهر امير تو گوشم بود كه مي گفت پسراي محل مي برنت و ترتيبت رو ميدن و خودش شاهد آخرين كون دادن من به داداش بود.
آب و هواي عالي، باغ ها و طبيعت روستا حسابي سر حالم مياورد. صبح ها كه از خواب پا مي شدم كيرم كوچولوم راست بود و وقتي بهش دست مي زدم كونم يه طوريش مي شد. يواش يواش احساس خارش كونم داشت خودنمايي مي كرد. يه روز بعد از صبحانه رفتم توي حياط. اونها توي حياط پشتيشون چند تا گوسفند و يه الاغ داشتن. واسه ديدن گوسفندها رفتم حياط پشتي. داشتم براشون علف مي ريختم كه چشمم افتاد به كير الاغه. همينطوري داشت بزرگ و بزرگ تر مي شد. اولين بار بود كير يه حيوان رو مي ديدم. كير دراز با سر بزرگ. جيشش رو كه كرد دوباره جمع شد. ديدن يه همچين كيري بد جوري كونم رو لرزوند. با خودم فكر مي كردم اگه آدم ها هم كيرشون اينقدر بزرگ مي شد تحمل داشتم يكي بكندش تو كونم؟ شايدم زير يكيشون مرده بودم. بعد ياد كير عبدالله و لحظه جر خوردنم افتادم. بعدشم كير نجيب و گايش هاي اون اومد جلو چشمم. كيرم راست شده بود. تو همين لحظه زن صاحب خونه اومد پيشم. گفت حيوانات رو دوس داري؟ گفت آره. كاش مي شد يكي واسه خودم داشتم. شما چقدر گوسفند دارين. گفت: اينها كه چندتا بيشتر نيستن. اگه مي خواي گله شون رو ببيني بهت آدرس مي دم برو ببين چقدر زياد هستن. گفتم خوب بگين برم كجا. بهم كوهي رو نشون داد و گفت گوسفندا رو مي برن اونجا واسه چريدن. گفتم كي مي بره؟ گفت: روستا چوپون داره با چندتا سگ گله. گفتم از سگ مي ترسم. گفت به بچه ها كاري ندارن. چوپونشونم مواظبه كه به كسي حمله نكنن. اگه دوس داري از مامانت اجازه بگير و برو. خلاصه اجازه رو گرفتم و راه افتادم. برام يه كم ميوه گذاشتن. گفتم برام خيار هم بزارن. نمي دونستم چي در انتظارمه. ام پيش خودم گفتم مي تونم در دل طبيعت با اين خيار يه حالي به سوراخ كونم بدم و از خارشش كم كنم. راهي كوه شدم. تا اونجا نيم ساعت راه بود. وقتي رسيدم كلي گوسفند توي كوه پخش شده بودن. سگ ها با ديدن من شروع به پارس كردن. چوپون با ديدن من سگ ها رو آروم كرد و گفت اينجا چي مي خواي. گفتم من مهمون هستم و اومدم گوسفنداتون رو ببينم. اون يه مرد حدود 30 ساله بود. گفت بيا جلو. نترس باهات كاري ندارن. داشت چايي مي خورد. رفتم پيشش و نشستم. دور و برمون پر از گوسفند بود. دو تا الاغ هم بودن. اون آقا كه اسمش امرالله بود ازم سوال كرد كه چند سالته؟ از كجا اومدي و ازين سوال ها. حدود يك ساعتي مي شد كه اونجا بودم و درباره خيلي چيزا با هم حرف زديم. بيشترش از گوسفندها و نگهداريشون بود. بيشتر كه با هم آشنا شديم، گاهي احساس مي كردم آقا امرالله يه طوري نگاهم مي كنه. خوب طبيعي بود. يه بچه خوشگل شهري توي كوه تك و تنها اومده پيشش. اگه بتونه دستماليش كنه كه خيلي هم حال مي ده. كسي هم نيست كه هواش رو داشته باشه. يه لقمه حاضر و آماده اومده نزديك كيرش. گاهي وقتي برام حرف مي زد كيرش رو تو شلوارش جابه جا مي كرد ببينه عكس العمل من چيه. از دوستام مي پرسيد كه با كي از همه صميمي ترم و با هم چيكارا مي كنيم. از سوال هاش فهميدم كه آقا امرالله يواش يواش داره هوس كردنم رو مي كنه. خداييش هم گذشتن از يه همچين كوني توي دشت و سبزه زار حماقت بود. هر چند وقت يبار به اون الاغ ها نگاه مي كردم كه ببينم كير اونها چطوريه. آقا امرالله كه ديد هواسم پيش الاغ هاست گفت تا حالا الاغ سوار شدي؟ گفتم نه. گفت دوس داري سوار بشي؟ گفتم نميفتم؟ گفت من هوات رو دارم. پاشو بريم. به الاغ ها كه رسيديم منو بغل كرد تا روي الاغ سوارم كنه. يه طوري بلندم كرد كه قشنگ كيرش رو لاي پاهامو كونم كشيد و عمدا يه كم نگهم داشت تا بيشتر بمالونتم. تو همون لحظه كير الاغه راست شد. اما سر كيرش مثل سر كير الاغ دوست بابام بزرگ نبود. آقا امرالله كه ديد نگاه من به كير الاغست، منو زمين گذاشت و با پاش ميزد به كير الاغه. گفتم چرا زدي به اونجاش؟ گفت اونجاش چيه؟ گفتم همون ديگه. گفت واسه اين كه جمش كنه. جلوي بچه درست نيست. تو هم نگاه نكن بهش. ولي من همچنان نگاهش مي كردم. دوس داشتم درازيش رو ببينم. آخه هر بار كه برده بودنم و تقم رو زده بودن، نمي ذاشتن كيرشون رو درست نگاه كنم. تا مي خواستم ببينم كيرشون رو، سرم رو بر مي گردوندن و مي گفتن نگاه نكن. الان كه رفت تو كونت اندازش رو مي فهمي. ازش پرسيدم: ميزني اونجاش دردش نمي گيره؟ مسير صحبتمون به سمتي مي رفت كه آقا امرالله دوست داشت. گفت: مي دوني اسمش چيه؟ گفتم اسم چي؟ گفت اسم اونجاش ديگه. من يه كم خنديدم و سرم رو انداختم پايين. گفت خجالت نداره كه. همه مردها دارن. تو داري. منم دارم. بعدش يه طوري نگاهم كرد و پرسيد: كي بايد برگردي خونتون؟ كسي مياد دنبالت؟ گفتم. نه كسي نمياد. برگشتنم دست خودمه. دوس داشتم گله رو ببينم واسه همين اومد اينجا. اومدم پيش گله كه ببينم چيكار مي كنن. دوباره منو به همون شكل قبل بلند كرد و كمي رو كيرش نگه داشت و گفت سنگيني. بعد هم تو همون حالت كه رو كيرش بودم پرسيد: تو شبيه مامانتي يا بابات؟ گفتم چطور مگه؟ گفت آخه خيلي سفيد و نرمي. مثه دخترا مي موني. وزنت چقدره؟ من ديگه مطمئن بودم اينها فقط بهونست براي مالوندن كونم با كيرش. بعد گذاشتم روي الاغه و خودشم پريد پشت من و سوار شد. تكون هاي الاغه باعث مي شد از پشت بچسبه بهم و كامل خودش رو بماله به پشتم. منم داشتم تحريك مي شدم كه رسيديم وسط كوه. از پشت من پريد پايين و دوباره مثه قبل منو بغل كرد و گذاشت پايين.
     
  

 
از اون بالا روستا و طبيعتش چقدر زيبا بود. علف هاي تازه و بوي اونها آدم رو از هوش مي برد. چشمامو بسته بودم و به چند لحظه قبل كه آقا امرالله كونمو مالونده بود فكر مي كردم. من هميشه توي پاركينگ و زير زمين و ساختموناي نيمه كاره و تاريك كون داده بودم. حالا اگه آقا امرالله منو مي كرد، كون دادن به يه كير جديد و مردونه و در فضاي باز و طبيعت رو هم تجربه مي كردم. تو اين احساس ها بودم كه ديدم دو تا گوسفند دنبال هم مي كردن. يكيشون هي مي پريد پشت اون يكي و با دستاش انگار مي زد تو شكم اون يكي. پرسيدم چيكار ميكنن؟ آقا امرالله خنده اي كرد و گفت هيچي، بازي مي كنن. گفتم ولي داره داره مي زنه تو شكمش. گفت نه. يه جور بازي باحاله. ميزنه تا يه جا وايسه. هردوتاشون دوس دارن اين بازي رو. چند دقيقه كه دنبال هم كردن و نفس نفس ميزدن، يه جا نزديك ما ايستادن و يكيشون پريد پشت اون يكي. يه دفعه ديدم از زير دلش يه چيز درازي اومد بيرون و داره سعي مي كنه ببرتش زير دنبه اون يكي گوسفنده.
هيجان زده گفتم: آقا امرالله اون چيه؟ داره چيكار ميكنه؟ خنديد و گفت چيزي نيست. نگاه نكن. گفتم: آخه يه چيز دراز و سفيد از زير دلش اومد بيرون، اون چيه؟ اون بلندتر خنديد و گفت بزار خوش باشن. اون كه خوشش مياد. من حسابي تحريك شده بودم. داشتم فكر مي كردم چقدر بين كير گوسفندا و الاغ ها فرق هست. آقا امرالله گفت بيا برگرديم پايين. اينو گفت و راه افتاد. اما من همچنان مونده بودم ببينم تهش چي ميشه. آقا امرالله كه ديد من نمي رم، برگشت و اومد پشتم ايستاد. پشت دستش رو آروم روي برجستگي كونم مي كشيد و ميگفت دوس داري ببيني؟ من چيزي نگفتم. اومد و از پشت بهم چسبوند. احساس كردم اونم كيرش دوباره راست شده. ديدن كير الاغه توي خونه، ديدن كردن گوسفندا توي دشت، ماليدن كونم توسط آقا امرالله، نمي دونستم تهش به چي ختم ميشه. اگه بخواد منو بكنه چي؟ بهش بدم يا نه. از آخرين بار كه رفته بودم زير كير مدت زيادي مي گذشت. مي ترسيدم دوباره داستان دادن هاي زوري شروع بشه و دردسرهاي تازه بياد سراغم. همين ترس باعث شده بود به جاي كير از چيزاي مختلف و با اندازه هاي متفاوت واسه انداختن خارش كونم رو بيارم. آخريش هم همين پاي تپل عروسك خوشگل خواهرم بود كه تا زانوش رو توي كونم كرده بودم. از طرفي هم خيلي هوس يه كير بزرگ و آبدار و جديد كرده بودم. آخه هيچ چيز نمي تونه جاي يه كير رو واسه آدم كوني پر كنه. اينو همه كوني ها خوب مي فهمن. تو اين افكار بودم كه آقا امرالله دستم رو گرفت و كشيد كه يعني بيا بريم. اما من مقاومت كردم. يعني مي خوام ببينم. بعد دستمو توي دستش گرفت و شروع كرد به مالوندن دستم. دستاش خيلي زبر بود. برعكس دستاي من. مدام مي مالوندش و مي گفت دستات دخترونست. خيلي نرمه. آقا امرالله قد متوسطي داشت و هيكلش پر بود. چهرش رو آفتاب حسابي سوزونده بود و سياه كرده بود. پشتم كه بود كيرش توي كمرم مي ماليد. پرسيدم چرا ديگه دنبال هم نمي كنن؟ گفت ديگه خوشش اومده وايساده تا تموم بشه. گفتم چي تموم بشه؟ گفت كارشون. گفتم چه كاري؟ گفت دارن جفت گيري مي كنن. گاهي دوبار در سال جفت گيري مي كنن تا بچه بيارن. پرسيدم الاغ ها هم جفت گيري مي كنن؟ گفت آره. آدما هم جفت گيري مي كنن. واسه اين كه حسابي تحريكش كنم صدامو كمي نازك كردم و با ناز پرسيدم: شما هم جفت گيري مي كني؟ خنديد و خم شد روم. يه كم كيرش و به پشتم فشار داد و در گوشم گفت: من زن ندارم كه جفت گيري كنم. بعد ادامه دادم با چي جفت گيري مي كنن؟ حالا ديگه ترس و ترديد رو گذاشته بود كنار و خودش رو حسابي چسبونده بود بهم. با دوتا دستاش كمر كوچيكم رو گرفته بود و كيرش رو روي كونم عقب جلو مي كرد و حسابي بهم مي مالوند و مي گفت با همون چيزي كه از زير دلش زده بيرون. دوس داري دست بزني بهش؟ عجب پيشنهادي داده بود. اما واسه اينكه نفهمه خوشم اومده گفتم مگه كثيف نيست؟ گفت نه. بيا بريم دست بزن. ناخودآگاه باهاش راه افتادم. دل توي دلم نبود. صداي قلبم رو مي تونستم بشنوم. همه وجودم رو هيجان گرفته بود. از صبح كه كير الاغ صاحب خونه رو ديده بودم تا الان كه داشتم حس دست زدن به كير يه حيوون رو تجربه مي كردم، خيلي زمان نبرده بود. تا رسيديم به اون دو تا گوسفند. آقا امرالله گوسفند نر رو از پشت نگه داشت و به من گفت دستت رو ببر زير دنبه اون يكي و بگيرش تو دستت. دلم مي لرزيد. دستم رو با ترس بردم زير دمش و كير گوسفنده رو لمس كردم. داغ بود و باريك و با شدت عقب و جلو مي كرد. ياد عقب جلو كردناي نجيب افتادم كه كيرش رو هر بار كامل درمياورد و بعد تا دسته دوباره ميزد تو سوراخ كون كوچولوم. دستم رو دور كير گوسفنده حلقه كردم و رفت و آمدش رو حس مي كردم. كونم خارش گرفته بود. دلم مي خواست آقا امرالله همونجا كنار اون گوسفنده ترتيبمو بده. حتي فكر كردم كاش مي شد يه بار كير گوسفنده رو امتحان كنم. آقا امرالله كه متوجه تغيير حال من شده بود، پرسيد چطوره؟ من هيچي نمي گفتم. دوباره پرسيد گرفتيش تو دستت؟ كجا داره مي كنه؟ گفتم نمي دونم. گفت: مي خواي دولا شو از زير ببين داره كجا مي كنه. يه طوري خم شدم كه بتونم كامل ورود و خروج كير گوسفنده رو ببينم. تو اين حالت كونم كاملا قنبل شده بود و مطمئن بودم آقا امرالله رو كه حالا راحت مي تونست گردي كونم رو ببينه، حسابي تحريك كرده. آخه بارها از اونايي كه روم خوابيده بودن و ترتيبم رو مي دادن شنيده بودم كه مي گفتن گردي كونت قشنگ تو شكم صفر زنت جا مي شه و خيلي حال ميده. انگار كونت فقط آفريده شده تا به كيرهاي ديگران حال بده. توي همون حالت ازش پرسيدم: آقا امرالله چرا اين يكي از اين چيزا نداره؟ گفت آخه اون ماده هست. ماده ها ندارن. فقط نرها دارن. پرسيدم پس اون يكي چيكار مي كنه؟ گفت اون فقط مي ايسته تا اون يكي كه چيزش درازتره بكنه تو اون. البته بعضي نرها هم با هم از اين كارها مي كنن. معمولا نرهاي بزرگ تر با نرهاي كوچيك تر از اين كارا مي كنن. بعد با كمي تعجب پرسيد: ببينم تو هم تا حالا ديدي كه نرها ازين كارا بكنن؟ اولش متوجه منظورش نشدم. پيش خودم گفتم يعني چي؟ اونايي كه منو مي كنن هم خودشون كير دارن و هم من. بعدش هم خبر نداره كه من تا حالا به انواع كيرها و اندازه هاي مختلف از هم سن خودم تا مرد بزرگ و كير افغاني كون دادم و كلي آب مني تو كونم ريخته شده. ناگهان متوجه شدم با اين سوال گاف دادم و خودم رو لو دادم. آقا امرالله گفت: تا حالا با مامانت رفتي حموم؟ من همونطور كه كير گوسفنده رو توي دستم لمس مي كردم گفتم آره. پرسيد اونجاي مامانتو ديدي؟ گفتم نه. آخه شورت پاشه هميشه. آقا امرالله گفت: اونجاي ماده ها تخته و وسطشم يه سوراخ داره. گفتم واسه چي سوراخ داره؟ گفت واسه اين كه نرها بكنن توششش و بچه دار بشن. دوباره پرسيد: تو با دوستات ازين كارا كردين؟ گفتم شما چي؟ يه لبخند پيروزمندانه اي روي لباش نشست و گفت: من خيلي زياد كردم. هم با ماده ها هم با نرها. سكوت منو كه ديد گفت بيا ديگه بسه. شايدم مي خواست منو بكشونه يه جايي و ترتيبم رو بده. يه پسر بچه سفيد و خوشگل شهري كه تنها توي كوه گيرش اومده بود و تقريبا آماده بود تا كونش رو در اختيار اين مرد روستايي پرقدرت بزاره. اما هنوز مردد بود كه بايد بكنتم يا نه.
كار گوسفنده تموم شد و اومد پايين. ازم پرسيد دوس داشتي؟ گفتم چي رو؟ گفت: جفت گيريشون رو. دست زدي چطور بود؟ من كه هنوز تو هيجان كير گوسفنده و حرفاي آقا امرالله بودم، چيزي نگفتم. رسيديم به الاغه. واسه اينكه دوباره سر صحبت رو باز كنم، پرسيدم الاغا چطوري جفت گيري مي كنن؟ گفت يعني چي؟ گفتم آخه گوسفنده اونجاش خيلي باريك بود اما واسه الاغا خيلي بزرگه. گفت آره. واسه اسب ها از الاغها هم بزرگ تره. اما همشون خوششون مياد. گفتم از كجا مي دوني؟ گفت چون واي مي ايستن تا كارشون تموم بشه. گفتم تا حالا ديدي؟ گفت خيلي. گفتم كاش منم مي ديدم. گفت الان ديدي ديگه. گفتم نه واسه الاغا رو. گفت نمي ترسي؟ گفتم از چي؟ گفت آخه خيلي بزززززرگه. اين خيلي بزرگه رو يه طوري گفت كه فهميدم حالش رو خراب كردم. اما منم كه كونم خارش گرفته بود گفتم: چي بزرگه آقا امرالله. با يه لحن حشري و كشيده اي گفت: كييييييررررششششوووووون. همينطور كه داشت واسم مثلا توضيح مي داد، كير راست شدش رو توي شلوارش اينور و اونور مي كرد و مي ماليد. گفتم: من چرا بترسم. اون اسبه يا لاغه بايد بترسه كه به قول شما، نمي ترسه. گفت قبلا كير الاغ ديده بودي؟ گفتم: توي شهر كه الاغ نيست. اما امروز صبح ديدم. ولي اونجاش با اونجاي الاغ شما فرق مي كرد. گفت چه فرقي؟ اشاره كردم به سرش و گفتم اينجاش خيلي بزرگ بود اما اين بزرگ نيست. آقا امرالله گفت: ببينم تا حالا كير ديدي؟ منظورم كير بزرگه. موندم چي بگم. گير افتاده بودم. مي خواستم بگم بله هم كير عبدالله رو هم كير نجيب رو. اما سكوت كردم. وقتي سكوتم رو ديد اومد جلو و دستش رو زد به جلوم و متوجه شد كه منم راست كردم. گفت دوس داري كير منو ببيني؟ من مونده بودم چي بايد بگم. گفتم بيا برگرديم پايين. گفت نترس. كاريت ندارم. اما اگه دوس داري بهت نشون بدم. دل تو دلم نبود. ديدن يه كير جديد واسم هيجان انگيز بود. اما ترس هم داشتم. وقتي ترديدم رو ديد گفت خوب اگه دوس نداري بريم پايين. مي خواستم التماس كنم و بگم نه غلط كردم. دوس دارم ببينم اون كييييييييرت رو كه اين طوري توي شلوارت قلنبه شده. اما قبل از من، آقا امرالله بلافاصله گفت: ولي مي توني از روي شلوار بگيريش و فرقش رو با كير گوسفنده بفهمي. همه كيرها با هم فرق مي كنن. بزرگ داره كوچيك داره. نازك داره. كلفت داره. رنگش با هم فرق مي كنه. پيش خودم مي گفتم كاش آقا امرالله به جاي اين همه حرف زدن يه ضرب منو ميزد زمينو مي فتاد روم و محكم مي كردم. من به اينجور گاييده شدن عادت دارم. حسابي كونم به خارش افتاده بود و با خودم مي گفتم: حتي كاش يه كاري مي كرد كير گوسفنده رو هم مي كرد تو كونم تا اونم تجربه كنم. توي همين افكار بودم كه الاغه واسه جيش كردن دوباره كيرش دراز شد. ديگه هوش از سرم رفته بود. خيره شده بودم به كير الاغه و بزرگيش. آقا امرالله اومد جلو و كيرش رو مالوند به دستم. آهسته در گوشم گفت مي خواي كير الاغه رو هم لمس كني. انگار فكرم رو خونده بود. هيجان زده گفتم: مي شه؟ گفت چرا كه نه. واسه تو همه چيز ميشه. فقط تا قبل از اين كه جمش كنه بايد بگيريش كه راست بمونه. رفتيم جلو و دست منو گذاشت رو كير الاغه. پوست كيرش مثل چرم بود. يه كم دستم رو روي كيرش بالا و پايين كرد. ديگه ترسم ريخته بود. الاغه كيرش جمع نشد تو دلش. انگار اونم خوشش اومده بود. كمرش رو يه كم بالا و پايين كرد. دستم رو بردم و سر كيرش رو گرفتم. درسته سرش اندازه سر كير الاغ دوست بابام نبود، اما واسه دستاي كوچولو و سفيد من بزرگ بود.
     
  

 
آقا امرالله كه اين صحنه ها رو مي ديد ديگه داشت منفجر مي شد. وقتي چسبيد بهم متوجه شدم كيرش رو از توي شورتش درآورده. آهسته و با احتياط دستش رو آورد جلو و كيرم رو توي دستش گرفت. در گوشم گفت چقدر كوچيكه كيرت بچه خوشگل. بعد منتظر جواب من نشد و دستش رو برد توي شلوارم و با دست زبرش كمي كيرم رو ورانداز كرد. يه كم هم تخمام رو ماليد. اولين كسي بود كه كيرم رو ماليده بود. بعد دستش رو برد تا رسوند به سوراخمو دل دل كردنش رو ديد. يه كم كه كونم رو مالوند و انگشتم كرد، بي مقدمه گفت: تو قبلا هم كير ديدي هم با كير ور رفتي، درسته؟ الانم كونت داره دل دل مي كنه واسه يه كير كه وود وود كونتو بخوابونه. مي خواي خوشت بياد؟ گفتم چطوري؟ گفت مثل گوسفنده؟ گفتم يعني گوسفنده بياد روم؟ گفت اگه بخواي هم من ميام روت، هم گوسفنده هم الاغه. از لحنش معلوم بود كه حسابي حشري شده و ديگه دست خودش نيست. انگشتش رو روي سوراخ كونم فشار مي داد و هي ميگفت جووووون چه كوووووون داغغغغي. چقدددد نرررررمممهه كووووونت بچه خوشگل. راست كييييييير خودمي. بچه كوني خودمي. خودم كونتو مي گام. دستم رو برد و گذاشت رو كير باد كردش. طول كيرش از كير نجيب كوتاه تر بود. اما كلفتيش خيلي بيشتر از كير نجيب بود. دستم رو كه دور كيرش حلقه كردم كاملا معلوم بود كه كير كلفتي قراره جرم بده. بيشتر هيجان زده بودم تا جا بخورم. اين يك تجربه جديد با يك كير كلفت و كاملا حشري بود. كيرش خيلي سياه بود، با يه سر قلنبه و خيلي بزرگ كه نميدونم واسه كون من اونجوري باد كرده بود و يا كلا اندازش اونقدر بزرگ بود. يه كم با كيرش ور رفتم. اونم مثه يه فاتح گفت دوس داري خوشت بياد؟ گفتم: يعني اول گوسفنده مياد بالا؟ آقا امرالله كه تعجب كرده بود و معلوم بود تا حالا يه بچه خوشگل كوني اين طوري نديده پرسيد: واقعا دوس داري كير گوسفنده رو بكني تو كونت؟ من كه خجالت كشيده بودم و از طرفي بدجور به سرم زده بود امتحانش كنم، سرم رو انداختم پايين و گفتم خودت گفتي. يه كم فكر كرد و گفت: فكر بدي هم نيست. بيا امتحانش كنيم. منم كمكت مي كنم. همونطور كه با سر گنده كيرش بازي مي كردم، پرسيدم: آقا امرالله منم بزرگ بشم كيرم اندازه كير شما ميشه؟ در حاليكه انگشتش رو توي كونم فرو مي كرد گفت: من تا حالا هم كس و كون آدما كردم، هم كس اين گوسفندا و الاغا گذاشتم. هم پسراي خيلي فضول مثه تو رو كردم و هم كس زن و دختراي شهري و دهاتاي اين اطراف رو گائيدم. اما تا حالا نديدم كه يه حيوان يه آدم رو بكنه. گفتم كس ديگه چيه؟ درحاليكه هم حشري شده بود و هم كمي عصبي، گفت: كس همون جاي مامانته كه زير شورت قاييمش كرده و منتظر كير كلفته منه. اما بايد قبلش يه حال اساسي به كون پسر كونيش بدم. فكر نمي كردم اينقدر مادر جنده و كوني باشي. بعد دوباره دستم رو گرفت و كشوند سمت گوسفندا. گفت: الان يكي از گوسفنداي بكن رو ميارم تا حسابي سوراخت رو بگاد. راستش از اين حالت آقا امرالله يه كم ترسيدم و خودم رو عقب كشيدم. اما توي دستاي قوي و مردونه اون مثه يه گنجيشك بودم. گفت نترس كسي اينجا نيست كه ببينه. هم تو حال مي كني هم من يه چيز جديد مي بينم. به كسي هم نمي گم. با اين حرفش، ياد همه به كسي نمي گم هاي تموم اونايي كه كردنم و به بقيه هم گفتن، افتادم. سكوت كردم. گفت چرا حرف نمي زني. با كي اومدي ده؟ گفتم با مامانم و خواهرام اومدم. گفت اگه من با اين كيرم بكنمت مامانتم گاييده ميشه. دوس داري؟ اصلا بگو ببينم تا حالا چند بار كون دادي؟ ميدوني فرق كير يه شهري با روستايي چيه؟ اينارو مي گفت و همچنان انگشتشو تو كونم فشار مي داد. دستش رو دراورد و گفت الان مادرت رو مي گام. خودت خواستي. منو برد پشت يه تخته سنگ و گفت بكش پايين تا من بيام.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
خودم رو سپرده بودم به دست حوادث. نمي دونستم چي پيش مياد. اما دعا مي كردم كسي منو زير يه حيوان نبينه. به پسري كه كون مي ده مي گن كوني، اما نمي دونم به پسري كه به حيوانها كون مي ده چي ميگن. بنابراين، ديگه از آبروم چيزي باقي نمي موند. شلوارم رو درآوردم. مدت ها بود كه به ميل خودم شلوارم رو از پام واسه كسي نكشيده بودم پايين. كيرم
سيخ سيخ بود. البته كير كه نه. در مقابل كير آقا امرالله دودول بود. فقط دو بند انگشت. چند دقيقه بعد آقا امرالله با يه گوسفند برگشت. چشمش كه به رون ها و كون سفيد و لخت من افتاد گفت: مادر جنده تو رو بايد من بكنمت. بعد گفت قنبل بلدي؟ با سر گفتم آره. گفت پس قنبل كن و كونت رو بده بالا. خودش شروع كرد كير گوسفنده رو ماليدن تا از پوستش بياد بيرون. به محض اينكه قنبل كردم، اول يه تف جانانه انداخت تو كونم و بعد گوسفنده رو سوار من كرد و از پشت هلش مي داد به سمت كونم. يواش يواش احساس كردم يه چيز باريكي زير كونم تكون مي خوره. گوسفنده راست كرده بود و كيرش دنبال يه سوراخ بود. اما پيداش نمي كرد. با ماليده شدن كيرش به كونم وتخمام، از كيرش آب راه افتاده بود و به همه جام مي ماليد. يك دفعه انگار يه سيخ بلند رو تا ته بكنن تو كونم، كيرش رفت تو و شروع كرد به تقه زدن. باورم نميشد بعد از كون دادن به پسرهاي هم سن خودم و بزرگتر هاي محل و كير يه افغاني، حالا كير باريك و دراز يه گوسفند تو كونم داره عقب جلو مي شه. حسش خيييييييلي خوب بود برام. اصلا دردم نميامد. فقط خيلي دراز بود و وقتي گوسفنده تا تهش مي كرد تو، فقط ته كونم درد مي گرفت. آقا امرالله همش مي پرسيد كيرش كجاته؟ رفته تو كونت؟ در چه حالي لاشي؟ بچه كوني بهت خوش ميگذره؟ اومدي ده كه كونت رو به گوسفندا بدي؟ از اين به بعد تو رو ميدم گوسفندا و الاغه بكنن، خودمم مامانت و آبجيات و مي كنم. هم از كون مي كنمشون هم از كوس. كون تو مادر جنده لياقت كير منو نداره. داشتم با كير گوسفنده و فحشاي آقا امرالله حال مي كردم كه يه دفعه گوسفنده آبش رو تو كونم خالي كرد و كارش با كونم تموم شد. يه كم بعد از روم اومد پايين. آقا امرالله گوسفنده رو رها كرد و با انگشت افتاد به جون كونم. دوتا انگشتش رو تا ته مي كرد تو كونم و صداي جوووون گفتنش تو كوه مي پيچيد. كيرش تو دستش بود و مي ماليدش و پرسيد: خوشت اومد؟ من سرم پايين بود. گفت كوس كش ننه جنده جواب بده ببينم كون دادن به گوسفند چطور بود؟ از كيرش بگو؟ كير گوسفند باحال تره يا كير آدما؟ بازم كير مي خواي؟ من بازم سكوت كردم. وقتي سكوتم رو ديد گفت معلومه هنوز درست گاييده نشدي و بازم كير مي خواي. احساس كردم آب گوسفنده از كونم راه گرفته. از لاي پام كه نگاه كردم ديدم آبش داره از تخمام ميچكه روي زمين. عجب صحنه حشري كننده اي رو تجربه مي كردم. آقا امرالله از پشتم بلند شد و گفت همين طور قنبل بمون تا من بيام. بعد ديدم با الاغش برگشت. گفت الان نوبته اينه كه خواهرت و بگاد. دستش رو برد زير شكم الاغه و كيرش رو شروع با ماليدن كرد. يواش يواش كيرش بلند شد. گفت بيا برو زير شكمش تا كونت بزاره. گفتم كير اين خيلي بزرگه. تو نمي ره كه. گفت: من بچه كوني و مادر جنده اي مثه تو نديدم. اگه تو خوار كسده صبر كني خودم كيرش رو مي كنم تو كونت. يكم تحمل كني همه كيرش رو تو سوراخ كوچولوت فرو مي كنم تا حسابي حال كني. بعدش هم مي شي زير خواب كير الاغ آقا امرالله. مامانتم ميشه زير خواب خودم. پا شو زود تر بيا تا الاغه از كردنت منصرف نشده و كيرش نخوابيده. آقا امرالله انواع و اقسام توهين ها رو به من مي كرد. دوباره حس خوبم داشت با حس بد عوض مي شد. مردد بودم كه ديديم آقا امرالله اومد موهامو گرفت تو دستش و كشوند بردم زير الاغش. بازي بدي بود كه شروع كرده بودم. از كون دادن به پسراي محل و كردن لوازمي مثل آچار و پيچ گوشتي و شيشه نوشابه و پاي عروسك تو كونم، تا الان كه زير كير گوسفند رفتم و آبش رو تو كونم حس كردم و تا چند لحظه ي ديگه كه كير الاغه قراره بره تو كونم. از ترس و هيجان دل تو دلم نبود. اگه يه دفعه كير به اون بزرگي و درازي و تو كونم ميچپوند چي به سرم ميومد؟
     
  

 
نمي تونستم باور كنم كه تو اين تابستون با خودم چيكار كردم. همه كارايي كه با خودم كرده بودم توي يه لحظه از ذهنم گذشت. حس تنفر داشتم از گذشتم. مخصوصا وقتي موهام تو دست آقا امرالله بود و مي بردم به جايي كه يه الاغ با كير درازش نگاهم مي كرد و احساس مي كردم اونم داره به كوني بودن من مي خنده و دوس داره انتقامش از آدما رو با گاييدن كون كوچولو و سوراخ بيچاره من بگيره. با خودم مي گفتم اين آخرين باره كه ديگه كون مي دم. حقارت كافيه. با همين افكار آقا امرالله هلم داد زير الاغش و من زير شكم الاغه قرار گرفتم. در واقع واسه الاغه قنبل كرده بودم و سوراخ كونم جلول كير الاغه منتظر ورودي دردناك بود. آقا امرالله گفت با تفت كير صفر زن جديدت يعني آقا الاغه رو خيس كن تا مامان جون جندت كمتر گاييده بشه. تفم رو ماليدم به سر كير الاغه. حس وحشتناكي بود. نمي تونستم تصور كنم كير به اين بزرگي چطوري مي ره تو كون يه بچه سيزده ساله. بعد به خودم گفتم اولش سخته. مثه كير عبدالله و نجيب. بعد كه رفت ديگه تمومه. مهم اينه كه كير جديدي رو تجربه كردم. هيچ كسي هم باور نمي كنه كه يه بچه سيزده ساله هم به الاغ داده و هم گوسفند. با اين افكار بودم كه آقا امرالله اول تفش رو ماليد رو سوراخ كونم و بعد كير الاغه رو رو سوراخم تنظيم كرد و يه كم مالوند. آب گوسفنده هم به ليز شدن سوراخم كمك مي كرد. الاغه مدام كمر مي زد و بي قراري مي كرد. اگه با يكي ازين كمر زدناش كيرش رو مي فرستاد تو كونم كارم تموم بود. اما آقا امرالله وارد بود و كنترل كيرش رو گرفته بود دست خودش. خودش مي گفت موقع جفت گيري خيلي اين كارو كرده و كمك كرده تا كير اسبه يا الاغه درست بره تو كوس مادهه. چون بعضي وقتا اشتباهي ميره تو كونشون و باعث مي شه جفتك بزنن. سر كير الاغه رو تو دستش جمع كرده بود و با حشريتي كه از ديدن اين صحنه بهش دست داده بود تلاش مي كرد تا كيرش به آرومي بره تو كونم. با خيس شدن لاي كونم فهمديم آب الاغه هم راه گرفته. توي يه لحظه كيرش از دست آقا امرالله ليز خورد و سرش وارد كونم شده. صداي نعره من توي كوه پيچيد و به جلو پرت شدم. آقا امرالله كه صحنه وا شدن كونم توسط كير الاغش رو ديده بود، با صداي حشري گفت: مادر جنده نكنه مي خواي كل ده رو بكشي تو كوه تا كون دادنت بع الاغم رو ببينن. گفت آقا امرالله سوختم. فكر كنم كونم پاره شد. گفت نترس نه كونت پاره شد و نه به اين راحتيتوي لاشي جر مي خوري. پاشو زير كير الاغم قنبل كن. گقتم يه كم صبر كن تا دردش كم بشه. از دادن به كير يه اين بزرگي، هنوز لذتي نبرده بودم. فقط يه درد وحشتناك توس سوراخم پيچيده بود. خودم رو كمي آروم كردم و دوباره زيرش قنبل كردم و با التماس از آقا امرالله خواستم تا مواظب باشه. راستش فكر مي كردم شايد آقا امرالله مخصوصا يه دفعه كير الاغش رو تو سوراخم فرو كرده تا بيشتر حال كنه. همچنان از كونم آب گوسفنده بيرون مي ريخت و حسابي سوراخم ليز شده بود. آقا امرالله سر كير الاغش رو دوباره گذاشت رو سوراخم. اما الاغه كه يواش كردن رو نمب فهميد. واسه همين دوباره كيرش رو فرستاد تو سوراخم. اينبار بيشتر رفت تو. يه كم كشيد بيرون و دوباره با همه وزنش اومد جلو و كيرش بيشتر تو كونم جا باط كرد. توي اون حالت احساس مي كردم لپاي كونم داره از هم وا ميشه و جر مي خوره. با هر فرو كردني يه آخ بلند از ته دلم مي گفتم كه بيشترش به خاطر درد بود تا لذت. با هر بار آخ گفتن من آقا امرالله يه فحش بهم مي داد. درحالي كه نفسم گرفته بود ديدم آقا امرالله ديگه الاغش رو رها كرده و داره كيرش رو با شدت و سرعت مي ماله. به سختي و با درد ازش پرسيدم چقدرش رفته؟ اونم با صداي كاملا حشري و كش دار گفت: نصصصصصصففففشششش. يك دفعه الاغش روي دو تا پا بلند شد و احساس كردم شكمش خورد به كمرم. دوباره بعد از مدتها دردي كه اولين بار عبدالله به كونم وارد كرده بود رو تجربه كردم و تا مغز سرم تير كشيد. در همون حال الاغه شروع كردن به خالي كردن آبش. آقا امرالله هم كه منتظر ديدن اين لحظه بود، منو محكم نگه داشت تا فرا نكنم و هم خودش كاملا حال كنه و هم الاغش. تو چند لحظه تموم كونم و شكمم پر از آب مني شده بود. زانوهام ديگه توان وزن الاغه رو نداشت. با التماس از آقا امرالله مي خواستم ولم كنه. كير الاغه به آرومي با صداي قلپي از كونم زد بيرون. سوراخ كونم جمع نمي شد. درد تا زير قفسه سينم پيچيده بود. نمي تونستم بايستم. تو همون حالت روي دو تا زانوهام نشستم و دلم رو گرفته بودم. آقا امرالله رفت پشتم و آبش رو پاشيد رو كون سفيد و جر خوردم.
سكوت همه جا رو گرفته بود. انگار كل كوه و گله گوسفندا و روستا، مات و مبهون از ديدن اين صحنه ها شده بودن. كلا كمتر از دو دقيقه بيشتر طول نكشيد. ولي واسه من كه زير سنگيني وزن الاغه و فشار كيرش مونده بودم انگار دو سال طول كشيده بود. چند دقيقه اي تو همين حالت موندم. آب از كونم سرازير شده بود و تمومي نداشت. آقا امرالله متعجب از اتفاقايي كه افتاده بود همش مي گفت مادر جنده بچه كوني تو از كجا اومدي؟ من به هر كي بگم تو رو خر كرده بهم مي خنده و مي گه كوس خل شدي. چطوري اين كير رفت تو كونت آخه. وقتي آب مني ها از كونم خارج شد، كونمو با كمي آب تميز كردم و شلوارم رو پوشيدم. ديگه حرفي بين منو آقا امرالله رد و بدل نشد. تا پايين كوه كه از هم جدا شديم. فقط گفت اگه بازم هوس كردي بيا پيش خودم. تو اين روستا من از همه بهتر مي كنمت.
     
  

 
حسم خيلي عجيب بود. به هواي ديدن گله از خونه زدم بيرون. خودم رو از هياهوي كرده شدن توسط بچه هاي محل رها كرده بودم. به هواي ديدن كير جديد يه چوپون غريبه دست به كار خطرناكي زدم. و در نهايت توي دل طبيعت، يه گوسفند و يك الاغ هم تقم رو زدن و هم كونم رو با آبشون سيراب كردن. تصميم گرفتم با اين تجربه جديد، خاطره خوب بسازم و به اين فكر نكنم كه اگه ديگران بشنون باور كنن يا نكنن. مهم خودم بودم كه تو اين سن كم بعد از كيرهاي مختلف و ابزارهاي گوناگون توي كون، اولين كسي بودم كه كير دوتا حيوون رو هم تو كون خودم تجربه كرده بودم.
بعد از شام رفتم توي حياط پشتي. گوسفندها و الاغ صاحب خونه توي طويله بودند. تصميم گرفته بودم قبل از خواب يبار ديگه كير الاغ رو تو دستم بگيرم و با سرش بازي كنم. اگه مثه صبح صاحب خونه ميو مد و منو توي اون وضع ميدي، آبروم واسه هميشه مي رفت. ريسك بزرگي بود. از اين كه برم توي طويله كمي مي ترسيدم. اما دل دل كردن كونم واسه كير، چيزي نبود كه به خاطرش به ترسم غلبه نكنم. وسط طويله يه چراغ كوچيك روشن بود. وارد طويله شدم. گوسفندها يه كم سر و صدا كردن. اما به بودن من عادت كردن. رفتم سمت الاغه كه ته طويله بود. روي زمين نشسته بود. يه كم علف جلوش گرفتم و آهسته و با ترس دستم رو بردم زير شكمش. كيرش كاملا جمع بود. يه كم مالوندمش و سعي كردم سرش رو لمس كنم. بعد از چند دقيقه، يواش يواش كيرش بلند شد. خودش هم بلند شد و ايستاد و من مي تونستم راست شدن كيرش رو ببينم. سر كيرش اصلا با سر كير الاغ آقا امرالله قابل قياس نبود. وقتي كاملا راست كرد، سرش به اندازه يه نعلبكي شد. من فقط با سر كيرش ور مي رفتم و حسرت اين رو داشتم كه نمي تونم كيرش رو تو كونم بكنم. من عاشق امتحان كردن چيزاي غير متعارف تو كونم بودم. فكر مي كردم اگه كيرش مي رفت تو كونم چه حالي بهم مي داد. تا به حال يه همچين چيزي رو تجربه نكرده بودم. سوراخ كونم كه اون روز دوبار گاييده شده بود، دوباره به دل دل افتاده بود كير مي خواست. شلوارم رو تا زير كونم پايين كشيدم و آروم رفتم زير كيرش. حس ترس و خواستن با هم قاطي شده بود. اگه كسي ميومد و منو زير كير الاغه ميديد چي ميشد. اما هوس كير چيزي نبود كه به آسوني بتونم فراموشش كنم. سر كيرش رو لاي پاهام گذاشتم و سعي كردم از كلفتيش لذت ببرم. الاغه كه انگار فهميده بود واسه چي رفتم زيرش و بوي كون خورده بود به مشامش، شروع كرد كمر زدن. كيرش رو روي سوراخم تنظيم كرده بودم و از پشت با دستم هدايتش مي كردم. هر بار كه كمر مي زد، راحت منو با كيرش بلند مي كرد. كونم رو با تفم خيس كردم. سر كيرش ليز خورد و محكم خورد به تخمام. تخمم درد گرفته بود. اما نمي تونستم بهش بگم يواشتر. كيرش رو روباره گذاشتم رو سوراخم و زيرش دولا شدم و با دستم دستاي الاغه رو گرفتم. اون هي به كونم فشار مي داد و عقب جلو مي كرد. تو يه لحظه سر كيرش رفت تو سوراخم. اما من كه اون روز صبح به طرز وحشيانه اي كونم باز شده بود، نا خوداگاه كونم رو سفت كردم و لاش رو بستم. واسه همين هم كيرش از سوراخ زد بيرون و از لاي پام رد شد و ناگهان شروع كرد آب ريختن. يه عالمه آب از كيرش اومد و روي زمين ريخت. كيرش يواش يواش از لاي پام جمع شد و رفت عقب. شلوارم و بالا كشيدم و با علف روي آب مني ريخته شده كف طويله رو پوشوندم و از اونجا اومدم بيرون. يه كم توي حياط نشستم تا كيرم بخوابه. شلوارم رو هم چك كردم كه مبادا آبش ريخته باشه بهم. بعد كه رفتم تو اتاق مادرم گفت چقدر بوي گوسفند ميدي. زن صاحب خونه گفت امروز همش پيش گله گوسفندا بوده. فردا ميره يه دوش ميگيره. ديگه خبر نداشتن با خودم چيكار كردم و جلوي چشماي يه چوپون به گوسفند و الاغش كون دادمو و سوراخم رو با آب اونها صفا دادم. موقع خواب تا چشمم رو مي بستم لحظه ورود كير الاغه ميومد جلوي چشمم و كونم تا توي كمرم تير مي كشيد و دل دل مي كرد. دعا دعا مي كردم يبار ديگه بتونم تكرارش كنم. خوبيش به اين بود كه اين حيوان ها نمي تونستن واسه كسي تعريف كنن و آبروم رو ببرن. با اين نيت اون شب رو با يه حس عالي خوابيدم و تصميم گرفتم تا روستا هستم دوباره تكرارش كنم.
     
  

 
فردا صبح، بعد از خوردن صبحانه، راهي كوه شدم و رفتم سمت آقا امرالله. تا منو از دور ديد بلند صدا زد چطوري بچه كوني؟ اگه كسي اونجا بود قطعا صداش رو ميشنيد. گفت: اومدي به الاغم كون بدي؟ تا رسيدم بهش گفت از ديروز تا حالا باز شدن كون كوچولوت زير كير الاغم و گوسفندم از جلو چشمم نميره. بي مقدمه دست انداخت لاي كونم و گفت كونت چطوره مادر جنده؟ جر خوردگيش خوب شده كه دوباره اومدي؟ توي كوس كش رو بايد عين خر كرد و خار مادرتو گاييد. تو ديگه الان زير خواب الاغمي بچه خوشگل. بهم مهلت حرف زدن نمي داد. معلوم بود از ديروز كه منو نكرده حشريتش بالاست هنوز و به شكل يه عقده اي درصدد گاييدن كون كوچولوي بيچاره منه. كاري كه بقيه هم به همين شكل و عقده اي وار گاييدنش. هيچ كس نازش نكرده، بلكه هر طوري دوس داشته به شديدترين شكل ممكن توش زده و آبش رو خالي كرده و جز توهين و تحقير چيزي بهش نگفته. يه راست بردم يه جاي دنج و زير يه درخت رو زمين خوابوندم. قبل از اين كه چيزي بگم دست انداخت شلوار و شورتم رو با هم تا زانوم كشيد پايين و كيرش رو گذاشت لاي كونم. هيچ اعتراضي نمي كردم. كاملا تسليمش بودم. لحظه اي كه از ديروز منتظرش بودم داشت اتفاق ميفتاد. شايد اگه همون اول آقا امرالله ترتيبم رو داده بود، ديگه ماجراي كون دادنم به گوسفنده و الاغه پيش نمي اومد. اما ناراضي هم نبودم كه چرا بهشون جلوي يه چوپون كون دادم. حسنش اين بود كه اون رو خيلي حشري تر كرده بودم و اونطوري كه هر دوتاييمون دوس داشتيم از خجالت كونم در ميومد. دستاش رو از زير شونه هام رد كرد و محكم كيرش و بالا پايين مي كرد. يه دونه زد تو سرم و گفت كير آقا امرالله رو بيشتر دوس داري يا كير الاغمو؟ واسه اين كه اذيتش كنم گفتم كير گوسفنده رو. محكم زد تو سرم و با فحش و بد دهني گفت: كيرم تو كون ننت بره كوس كش. كيرم تا خايه تو دهن خودت و آبجيات بره. كس ننه حالا ديگه كير گوسفندمو مي خواي. مادر كسو، يه طوري مي كنمت كه ديگه هيچوقت هوس هيچ كيري به سرت نزنه. خوار كوني بلند شدي اومدي روستا ننت و به خر بدي و بري؟ گفتم آقا امرالله. گفت آقا امرالله و كير خر. ببند دهنتو تا كيرمو نكردم توش كوس ننه. كيرم تو دهن خودتو همه كس و كارت بچه خوشگل. بيشتر حرص كرده بود تا حشري باشه. بعدش گفت كوني كيرمو بزار درت تا بهت بگم كون دادن يه بچه خوشگل به يه مرد روستايي چه مزه ايه. دستمو بردم پشتم و كيرشو گرفتم تو دستم. اولين بار بود خودم كير يه نقر و واسه گاييده شدنم روي سوراخم تنظيم مي كردم. كلفتي كيرش حس خيلي خوبي بهم ميداد. بي تاب فرو رفتن كيرش توي كونم بودم. اما واسه اين كه ديوونش كنم گفتم خيلي بزرگ و خشكه. گفت خشك مي كنمت تا يادت بمونه. تا حالا چند نفر كردنت كوس كش؟ من ساكت بودم. زد تو سرم و گفت بگو چند نفر كردنت؟ گفتم دو سه نفر. گفت مادر كوني به من دورغ نگو. اين كون آش و لاش شده. مگه ميشه يه بچه كوني به سن تو اين همه مادر جنده باشه؟ زن جنده هم اين قدر كونش كير نديده كه تو كير خوردي. بگو ببينم مامانتم كونيه يا جنده؟ يا هم كون ميده هم كوس؟ حتما آبجيت هم كونيه مثه خودت؟ پستوناش چقدره؟ پشت سر هم مي گفت و مي زد تو سرم. گير داد كه اندازه پستون مامنت چقدره؟ مجبور شدم با دست اندازش رو بهش نشون بدم. انگار منتظر همين بود. خم شد. لاي كونمو باز كرد. تفش رو انداخت وسط كونم و كيرش رو يراست فرستاد تو. بدون مكث با همه وجودش تو كونم تقه ميزد و فحشم مي داد. انگار يادش رفته بود كه سن و سال من چقدره و تحملم چقدر. مدام از لحظه ورود كير الاغش مي گفت و صحنه اي كه ديده بود. نزديك به يه ربع بود كه با همه توانش تو كونم تقه مي زد. انگار قرار نبود آبش رو بريزه و تمومش كنه. در حاليكه داشت صحنه كردن مامان منو تجسم مي كرد بلندم كرد و به پشت خوابوندم رو زمين. پاهامو از هم باز كرد و پاهامو گذاشت رو شونه هاش و يه ضرب كيرشو تا دسته زد تو كونم. ياد عبدالله افتادم. آخه اونم اولين بار كه كونم گذاشت، از همين روش استفاده كرده بود. درد كمي احساس مي كردم و از اينكه امروز هم تونستم يه كير جديد رو تجربه كنم خوشحال بودم. بيشتر از اين جهت كه ما از اين روستا ميريم و ديگه كسي نيست كه بهم گير بده و كونم و با كيرش پاره پاره كنه. كاملا در اختيارش بودم. كيرش رو كشيد بيرون و گذاشت بغل كير من. گفت كس كش اندازه كيرت رو نگاه كن. ببين چقدر از كير من كوچيك تره بعد بيا كون بده مادر كسو. سر كيرش رو گذاشته بود زير تخمام و فشارشون ميداد. بعد دوباره كيرش رو هل داد تو سوراخمو افتاد روم. نزديك به نيم ساعت توي اين دوتا مدل منو كرد و گائيد. به اندازه همه كونهايي كه داده بودم اين يه نفر بهم فحش و بد و بيراه گفت. توي همون حالت كه به قول خودش لنگام هوا بود، آبشو تو كونم خالي كرد و سيرابم كرد. انگار نمي خواست بلند شه. هنوز كيرش توي كونم بود و قصد نداشت بكشتش بيرون. گير داده بود كه كي مامانت و مياري من بكنمش. شورتش چه رنگيه؟ كوسش بزرگه يا كوچيكه؟ پشماي كوسش و ميزنه يا مو داره؟ كونش گندست؟ تا حالا ديدي به كسي كوس بده؟ آبجيت چطوره؟ بعدا مامانت و آبجيت رو بيار بكنمشون. همينطوري پشت سر هم مي گفت. اونقدر كه دوباره كيرش تو كونم راست شد. بدون اينكه بزاره نفسي تازه كنم دوباره تقه زدنش رو شروع كرد. كونم كاملا گشاد شده بود. كير باد كردش به راحتي از كونم در ميومد و با كوچكترين فشاري راه خودش رو ميون سوراخ نرم و قرمزم پيدا مي كرد و تا خايه خودشو جا مي كرد. گفتن اين حرفها اونقدر حشريش كرده بود كه فكر مي كرد واقعا داره مامانم و يا خواهرم رو مي كنه. بعد هم آبش رو براي دومين بار با فشار ته كونم خالي كرد و نفس نفس زدناش بيخ گوشم حاكي از اين بود كه كون دادن امروزم تموم شده. بعد كه بلند شد و داشت كير آويزونش رو پاك مي كرد گفت يادت نره اينبار مامانتم بيار واسم كوني. تو رو ميدم خرم بكنه. مامان جونتم خودم جندش مي كنم. من بلند شدم و با يه دنيا احساس حقارت و خفگي از اين همه بي احترامي و توهين خودمو پاك كردمو شلوارم رو پوشيدم. بعدش آقا امرالله يه دونه با لگد محكم زد در كونم و گفت اگه ده بموني هر روز بايد بياي و بهم كون بدي. پس زودتر از ده ما برو تا به كسي نگفتم و آبروت رو نبردم. روز آخر رو ديگه از خونه نيومدم بيرون و قصه لذت ها و غم هاي تابستونايي كه بر من گذشته بود، آخرش با اين لگد و اهانت، غمگين تر شد. تنها حس خوبم واسه كرده شدنم توسط اون دو تا حيوان بود كه نه توهين كردن و نه تحقير.
     
  
مرد

 
سالها پیش ۱۶ سالم بود و دبیرستان بودم. یه دوست داشتم که اسمش رامین بود. یه روز که کلاس نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم سینما. اوایل فیلم بود که رامین گیر داد به هنرپیشه زن فیلم و برگشت در گوش من گفت "عجب کصیه چه پستونایی داره."حالا تو فیلم زنه با حجاب و خیلی اسلامی بود. دودقیقه بعد دوباره شروع کرد "میبینی برآمدگی پستوناشو؟ " گفتم آره میبینم. صحنه بعدی باز سرشو گذاشت بیخ گوشم که "قربون روناش برم باید خیلی گوشتالو باشن. من که راست کردم". دست رامین زیر کاپشنش که انداخته بود رو پاش تکون میخورد. فهمیدم که داره جق میزنه. منم تو این وضع کم کم حشری شدم و شروع کردم مالیدن کیرم از رو شلوار. هر دو مون همون جا آبمون آمد.

یه هفته بعد دوباره رامین پیشنهاد کرد بریم سینما و دوباره همون داستان و جق زدن تو سینما. کم کم عادتمون شد هر وقت میتونستیم میرفتیم سینما و زوم میکردیم رو یه هنرپیشه زن و در گوش همدیگه باهاش عشقبازی میکردیم. این در گوش هم حرف زدن از پستون و کص زنه خیلی هردومونو حشری میکرد. رامین میگفت تو سینما با من بیشتر از دیدن پورن حشری میشه. راس میگفت منم یه جور شدیدی حشری میشدم که با تنهایی جق زدن فرق داشت.

یه روز که تو خونه تنها بودم رامین آمده بود خونه ما تو اتاق من با هم درس بخونیم. هی میگفت استراحت بدیم. وقتی استراحت دادیم رامین گفت اگه فیلترشکن داری بیا یه چیزی رو کاپیوترت بهت نشون بدم. خلاصه رفت رو اینترنت و یه سایت پورن و یه فیلم لسبیین آورد. دوتا زن حشری از هم لب میگرفتم و خودشونن میمالیدن به هم. همون ده ثانیه اول هر دو شق کرده بودیم و از رو شلوار آروم میمالیدیم. رامین شروع کرد به حرف زدن حشری "وای ببین کصشو میماله به پای اون یکی من بودم کیرمو میزاشتم او وسط که بمالن" دیگه منم شروع کردم "پسر اینا فیلم نیستن انگار هر دو واقعا حشری شدن. ببین چه لبای داغی از هم میگیرن" "ببین داره گردنشو میلیسیه آمد رو پستوناش"
رامین بیخیال زیپ شلوارشو واز کرد و کیرشو آورد بیرون. اولین بار بود که کیر یکی دیگه رو میدیدم. کیرش دراز و کمی باریک بود یه منحنی داشت به طرف شکمش. انگشتای رامین رو کیرش آروم بالا و پایین میرفت. انگار جوری جق میزد که من بتونم خوب ببینم، صندلیشو چرخونده بود طرف من. با نک انگشتش یه قطره آب کیرش رو برداشت ومالید رو لباش. "خیلی خوشمزس علی باید امتحان کنی." چن دقیقه اینطوری گذشت و شلوار من داشت منفجر میشد از بس شق کرده بودم. نگاهم و از کیر رامین ور نمیداشتم مث هیپنوتیزم شده ها زل زده بودم به آلت سفت و درازش. یه هو رامین گفت "نامردی نکن علی، در بیار تو هم جق بزن مث من. قول میدهم خیلی حال کنی. کیرتو در بیار ببینیم کدوم خوشگل تره"
دیگه اختیارم داشت از دستم خارج میشد، رامین آمد جلو تر تا زیپ شلوارمو واز کنه، دستش از رو شلوار خورد به کیرم. همینطور که زیپو آهسته واز میکرد کنار دستشو محکم میمالید رو کیرم. خلاصه کیرمو در آورد و اولین کاری که کرد سر کیرمو فشار داد تا کمی آب کیر ازش خارج بشه و با سر انگشتش آب کیر رو ورداشت و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به مکیدن انگشتش"
کیرمو گرفتم دستم و منم شروع کردم به جق زدن. دیگه هیچکدوم فیلم نگاه نمیکردیم. مث دیوونه ها زل زده بودیم به کیر همدیگه و جق میزدیم. رامین رو صندلی از لذت کش و قوس میامد. نمی‌دونم چی از سرم گذشت یه هو بی اختیار گفتم "رامین بیا برا هم جق بزنیم" رامین هم از خدا خواسته دیگه صبر نکرد و دستش رو گذاشت رو کیرم. منم کیر رامین رو گرفتم. داشتم از لذت و شهوت میلرزیدم. چه خوبه آدم یه کیر غیر از کیر خودشو بماله، دیگه داشت آبم میومد که رامین فکر بکری کرد و با صدای حشری و لرزان گفت "علی بیا تا آبمون نیامده کیرامونو بمالیم به هم" نمی‌دونم چطوری این فکر به کلش رسیده بود حتما تو یه فیلم پورن دیده بود. منم از خدا خواسته گفتم "باشه بلن شو" هر دو بلند شدیم و اول سر کیرامونو مالیدیم به هم و بعدش چسبیدیم به همدیگه و همدیگه رو تقریبا بقل کردیم و شروع کردیم به مالیدن کیر به کیر. یه هو رامین در گوشم گفت "علی بیا کیرتو بمال رو سر و صورتم بزار بمکم" آمدم بگم که نه من کیر تو رو میخورم که آب هردو آمد.
چند روز بعد از این جریان دیگه خجالتمون ریخته بود و شروع کردیم به لیسیدن و مکیدن کیر همدیگه. تا مدتها بعد به سینما رفتن ادامه میدادیم ولی دیگه بجای هنرپیشه زن فیلم، در گوش همدیگه هر کدوم از کیر اون یکی حرف میزد که میخواد بخورتش و برای همدیگه تو سینما جق میزدیم.
ولی اصل مطلب تو خونه ما یا رامین اینا بود که به بهانه درس خوندن میرفتیم تو اتاق و حال میکردیم. یه بار که خیلی حشری شده بودم به رامین گفتم بیا خودتو از پشت بچسبون به من تا کیرتو رو کونم حس کنم. آمد خودشو چسبوند و منو گرفت بغلش. خیلی حال داشت یه کیر سفت رو رو لمبرای کونم حس کنم. دستامو برده بودم عقب و گذاشته بودم روی کون رامین و فشارش میدادم به خودم و کونمو میمالیدم به کیر سفتش.
من و رامین دیگه از هم جدا نشدیم و حالا هم که هر کدوم ۳۲ سالمونه ازدواج نکردیم و عاشق کیر همدیگه هستیم. یه دفه دیگه تعریف میکنم چی شد که کون هم گذاشتیم
Mirilop
     
  
مرد

 
من تا حالا کون ندادم ولی عاشق کیر شدم. وقتی جلو فیلم سوپر جق میزنم همش به فکر کیرم. دلم میخواد یه کیر سفت و درازو بگیرم تو دستام و بمالمش. دوست دارم یه کیر سفتش بمالم روی صورتم، گردنم و سینه هام. از مالیدن کیر به کیرم خیلی خوشم میاد.
بعضی اوقات که خیلی حشری میشم میخواهم کف وان حمام و پاهایم رو میارم بالا و میشاشم رو خودم. و بعدش جق میزنم. بو و گرمی شاش که میریزه رو بدنم شهوتم رو دو چندان میکنه.
دلم میخواد یکی بیاد و آبش و بریزه رو سینه هام و من بدنم رو با آب منی بمالم و جق بزنم.
من دائم هوس مالیدن کیر دارم. از چسبوندن کونم به یه کیر درازو سفت هم خیلیخوشم میاد
Mirilop
     
  

 
مني كه خودم رو عادت داده بودم به فرو كردن چيزهاي گوناگون تو كونم، حالا دوباره كونم خارش كير گرفته بود. دوباره مزه دادن به كير رو حس كرده بودم. درسته وقتي چيزي غير از كير رو مي كني تو كونت اختيار و ميزان فشار و مقدار دخولش با خودته و بابتش كسي تحقيرت نمي كنه. اما لحظه اولي كه كير ميره تو كونت، درد و مزش فوق العادست. به علاوه كير، داغي و نرميي داره كه ابزار و وسايل نداره. بدتر از همه اينه كه اونها آب مني ندارن. چيزي كه من با اولين كون دادن هام تجربش كردم و حسابي بهم حال داد. به طوري كه گاهي فقط كون مي دادم تا آبشون رو تو كونم بريزن.
مدتي مي شد كه از كون دادنم توي روستا گذشته بود و ديگه فرو كردن خيار و بادمجون و شيشه نوشابه و ... بهم خيلي حال نمي داد. از طرفي ديگه دوس نداشتم دوباره توي محل آوازه كوني بودنم بپيچه. گاهي هوا كه تاريك مي شد، از خونه مي زدم بيرون. بيشتر توي جاهاي خلوت و غريبه تر قدم ميزدم تا اگه كسي بخواد بكنتم مشكلي نباشه. معمولا بچه بازها هم تو همين جاهاي خلوت تردد داشتند. يه روز نزديك غروب يه چند بار از كوچه خلوتي كه توش دو سه تا ساختمون نيمه كاره داشت، رفتم و برگشتم. دو تا پسر برزگ متوجه رفت و آمد من شدند. اومدند جلو. وقتي بهم رسيدن يه نگاهي كردن و گفتن اينجا چي مي خواي. نبايد فرصت رو از دست مي دام. مهم نبود چه سني دارن و چه شكلين. گفتم هيچي. گفتن چند بار ديديم از اينجا رد شدي. دنبال كسي مي گردي؟ بچه كدوم محلي؟ آدرس يه محل الكي دادم. بعد گفتن پس چرا هي ميري و بر مي گردي؟ گفتم دستشويي دارم. اما نمي دونم كجا برم. گفتن برو تو اين ساختمون نيمه كاره. گفتم آخه تاريكه مي ترسم برم داخلش. يكيشون گفت چند سالته؟ گفتم سيزده سال. اون يكي گفت خوب بيا ما ميبريمت تو. جيشت و بكن و برو. گفتم باشه. يكيشون كه به نظر بزرگ تر بود با من اومد تو ساختمون و اون يكي جلوي ساختمون ايستاد. اوني كه با من اومد، يه راست بردم توي زيرزمين خونه. گفت دستشوييشاينجاست. چون تاريك بود گفت دستت رو بده به من نخوري زمين. يه كم دستم رو مالوند و گفت دستت چقدر نرمه. مثل دست دخترا مي مونه. صورتت هم خيلي خوشگله. نكنه كوني هستي؟ دوس داري بكنمت؟ گفتم برگرديم بيرون. مي خوام برم خونمون. گفت زود تموم مي شه. يه دقيقه صبر كن. گفتم بزار برم. اما دوس داشتم توجه نكنه و منو بگاد. گفت نترس كيرم بزرگ نيست. ببين. زيپش رو كشيد پايين. كيرش رو از توي شورتش كشيد بيرون و گفت بگيرش تو دستت. ببين بزرگ نيست. مردد بودم. دوس داشتم كيرش بزرگ باشه. آروم كيرش رو گرفتم تو دستم. خيلي نرم بود و سرش دل دل مي كرد. گفت يه كم فشارش بده. براش فشار دادم. گفت دوس داري امتحانش كني؟ گفتم نه. مي خوام برم. گفت زود تموم مي شه. گفتم نه. اون كه حسابي حشري شده بود و بوي يه كون نرم به كيرش خورده بود، حاضر نبود بگذره. وقتي ديد مي خوام برگردم، از پشت بغلم كرد و به زور چسبوندم به ديوار. محكم كونم رو مي مالوند و مي گفت زود تموم ميشه. تو همين حال اون يكي دوستش هم اومد تو و گفت چيكار مي كني؟ گفتم بهش بگو ولم كنه. گفت مگه آدم عاقل كون يه بچه خوشگل رو كه خودش دنبال كير اومده ول مي كنه. اين كون قلنبت رو بايد يه حال اساسي بهش بديم. گفتم نميدم. گفت مادرت رو ميگاييم. بعد دستامو گرفت و اون يكي شلوار و شورتم و كشيد پايين و دولام كرد. بعد با يه تف كيرش رو كشيد لاي كونم و به راحتي سوراخ كونم رو فتح كرد. كيرش معمولي بود. به رفيقش گفت: ديدي گفتم كونيه. گشاد گشاد. تند تند مي كرد و نفس نفس ميزد. با فشار آبش رو تو كونم خالي كرد و كيرش رو كشيد بيرون. بعد دوستش اومد پشتم و محكم زد رو كونم. پاهام رو از هم باز كرد و بدون اين كه به كيرش تف بزنه يه راست فرستادش تو سوراخم. از كير رفيقش كلفت تر بود. ولي براي من عادي بود. دستش رو آورده بود جلو و همزمان با تقه زدنش، كيرم رو مي مالوند. بعد به كوچيكي كيرم خنديد. در حالي كه كيرش رو با قدرت تو كونم مي كوبيد گفت: يه كم جق بزن كيرت بزرگ بشه. بعدش دو دستي كمرم رو محكم گرفت و گفت خم شو جلو. اونقدر تند تند كمر مي زد و كيرش رو محكم تو كونم فشار مي داد كه دلم درد گرفته بود. بهش گفتم دردم گرفته. در حاليكه داشت ضربه هاي آخرش رو ميزد واسه خالي كردن آبش تو كونم، گفت زر نزن مادر جنده الان سيرابت مي كنم. گفتم يعني چي سيرابم مي كني. اون كه حسابي حشري شده بود، كيرش را تا ته تو كونم فشار داد و آبش رو ريخت تووووووووش. يه كم نگه داشت گفت فهميدي چطوري سيرابت مي كنم؟ يعني همه آب كيرم و توي كون گشادت خالي مي كنم تا زير خواب كيرم بشي. كيرش رو كشيد بيرون و با دوستش رفتن بيرون. تو كونم پر از آب مني بود. يه كم خودمو انگشت كردم و سوراخم رو مالوندم. از اينكه تونسته بودم دوباره كون بدم خوشحال بودم. هنوز كونم داشت دل دل مي كرد و كير مي خواست. دوست داشتم دوباره يكي مثل نجيب بياد و تو همون حالت با كير كلفتش كونمو بگاد. خودم رو تميز كردم و چند دقيقه صبر كردم شايد دوباره برگردن. آخه هنوز كونم كير مي خواست. كردنم توسط دو نفرشون پنج دقيقه هم نشد. وقتي ديدم خبري ازشون نيست، از ساختمون زدم بيرون. يه كم جلوي ساختمون ايستادم تا شايد يكي ديگه برسه و براي بار سوم ببرتم زير كيرش. يا شايد اون دو نفر دوباره هوس كون كنند و برگردن ببين هنوز منتظر كيرم. اما از كسي خبري نبود. معتاد كير شده بودم. اونم كير غريبه ها. اوايل كون دادنم، فقط با پسراي محل خودمون مي رفتم. چون آشنا بودن و نمي ترسيدم ازشون. اما الان دوس داشتم فقط كير غريبه ها كونم رو فتح كنه. نااميدانه داشتم بر مي گشتم سمت خونه كه ديدم به نفر صدام كرد. برگشتم اما كسي رو نديدم. دوباره راه افتادم. اما بازم صدام كرد: هي پسر صبر كنم كارت دارم. صداي يه آقا بود كه از پنجره خونشون صدام مي كرد. ايستادم تا بياد. در خونشون رو باز كرد و گفت بيا جلو. يه آقاي 50 ساله بود فكر كنم. رفتم جلو. سلام كردم. گفت چند سالته؟ گفتم سيزده سالمه. گفت توي ساختمونه چي مي خواستي؟ گفتم هي چي. گفت اگه كير مي خواي بيا تو. جا خوردم. گفتم من جاي پسرت هستم. گفت زر نزن. ديدم با اون دو نفر چطوري رفتي تو ساختمون. حالا هم اگه كير مي خواي بيا تو. تا زنم بر نگشته، كارت رو راه بندازم. ته دلم خوشحال شده بودم كه امشب سه تا كير نصيبم شده. از طرفي اونقدر عطش كير و آب مني داشتم كه خودم راه افتاده بودم توي محله هاي خلوت تا يكي پيدا بشه و تقم رو بزنه. اما هنوز مردد بودم. آخه بار اول بود كه يه مرد زن دار و پنجاه ساله مي خواست بكنتم. خودش دستمو گرفت و كشيد تو خونشون. در رو بست و در حاليكه از پشت بغلم كرد، منو رو كيرش بلند كرد و برد سمت زير زمينشون. راست شدن كيرش رو روي كونم حس مي كردم. منو برد انتهاي زير زمين. جاييكه يه مقدار وسيله اونجا بود. از روشون يه پتو برداشت و انداخت رو زمين. گفت اگه كير مي خواي زود قنبل كن تا زنم نيومده. جلوش خم شدم تا شلوارم رو بكشم پايين. گفت نه دوس دارم خودم كونت رو بكشم بيرون. زانو زدم و جلوش قنبل كردم. گفت سرت رو بزار رو زمين. بر هم نگرد. شلوار و شورتم رو كه كشيد پايين، بوي آب مني دو نفر قبلي پيچيد توي زيرزمين. زير لب داشت يه چيزايي مي گفت. اما من همه هواسم پيش اين بود كه از لاي پام كيرش رو ببينم. اولين چيزي كه ديدم تخماي بزرگش بود كه آويزون شده بود. بعد سر كيرش رو روي كونم حس كردم. گفت دستات رو بيار عقب و لاچ كونت رو برام باز كن. براش باز كردم. صداي نفس نفس زدنش به خاطر ديدن يه كون سفيد و كوچولو و آماده گائيده شدن حكايت از حشري شدنش مي داد. يه كم سر كيرش رو روي سوراخم مالوند. جونم به لبم رسيده بود. كونم رو هي ميدادم عقب تا كيرش بره تو كونم. ديگه دست خودم نبود. وقتي ديد اينقدر حشري شدم، هي كيرش رو مي كشيد عقب و تشنه ترم مي كرد. با ناله و التماس بهش گفتم بككككككننننن دييييييگه. اينو كه گفتم با يه فشار محكم و ضربه ناگهاني كونم رو فتح كرد و روم سوار شد. كيرش رو كامل تا ته مي كرد تو و كامل درش مي آورد و دوباره فرو مي كرد. با هر بار تلنبه تو كونم يه مقدار از آب مني قبلي ها ميومد بيرون. بعد از پنج شش دقيقه كه روي كونم سوار بود، با دوتا دستاش كمرم رو محكم گرفت و شدت ضربه هاش رو بيشتر كرد. در لحظه فوران آب مني يه مرد پنجاه ساله حرفه اي قرار داشتم. كسي كه تونسته بود واسه اولين بار التماس منو واسه گائيده شدنم در بياره. توي اوج لذت بودم كه كمرم رو محكم گرفت و با صداي آخ آخش كيرش رو تا ته فرو كرد و آب داغششششش رو با فشار تو كونم تخليه كرد. آخرين ضربه ها رو هم زد و در حاليكه كيرش خوابيده بود، از تو كونم كشيدش بيرون. باقي قطره هاش رو هم رو سوراخم چكوند و گفت تا حالا اينقدر آب مني تو كونت ريخته بودن؟ مي خواستم بگم كه آب مني گوسفند و الاغ خيلي از تو بيشتره. اما بعد از سه بار گائيده شدن ديگه زانوهام و كمرم جون نداشت. واسه همين فقط گفتم آبت خيلي زياد و داغه. گفت با آبم چيكار مي كني؟ گفتم مي رم خونه و حسابي به كونم و تخمام و دودولم مي مالمش. دستمالي كه كيرش رو باهاش پاك كرده بود رو گرفتم و لاي قاچ كونم گذاشتم تا شورتم خيس نشه و بتونم توي خونه با آب هايي كه تو كونم جمع كرده بودم يه چيزي رو تو كونم فرو كنم و حالم رو تكميل كنم. موقع رفتن بهم گفت هر وقت كير خواستي بيا تو همين كوچه. اگه موقعيت خوب بود دوباره مي كنمت.
دلم مي خواد نظرتون رو درباره اين بخش از كوني گري هام در دوران بچگی و نوجوانی بدونم.
     
  
صفحه  صفحه 81 از 85:  « پیشین  1  ...  80  81  82  83  84  85  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA