انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 85 از 85:  « پیشین  1  2  3  ...  83  84  85

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد


زن

 
اولین نیمه سکس من و شهرام

من سعیدم. یه زنپوشم...
از بچگی علاقه زیادی به زن بودن داشتم. همیشه هم تو خلوتم با شورت و سوتین خواهرم حال میکردم و منتظر یه فرصت بودم تا تنها بشم.
یه روز که تنها بودم، یکی از دوستام که همیشه با هم بودیم اومدم خونمون.
خیلی حشری بودم. با هم از سکس و ... صحبت میکردیم.
دلمو زدم به دریا و گفتم اگر یکی باشه 10 بار بهم بده، منم بهش 2 بار میدم... دوستم خندید و گفت من حاضرم.
گفتم جدی میگماااا... گفت منم جدی میگم.
گفتم پس شلوارتو دربیار.
دیدم راحت کشید پائین. البته شورت پاش بود.
واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم... اصلا بلد نبودم. از خجالت سرخ شده بودم. نمیدونستم باید از کجا شروع کنم.
ولی دوستم بلد بود. بعدها فهمیدم یکی از بچه محل ها چندباری کونش گذاشته بود. حالا به چه بهانه های یادم نیست. ولی مزه کون دادن رو میدونست.
اون که فهمیده بود حجالت میکشم پیش دستی کرد و گفت بیاد به کون هم دست بزنیم و بمالیم.
گفتم باشه. بیا شروع کن. گذاشتم اون شروع کنه ببینم چی میشه.
شلوارمو کشیدم پایین. ولی شورت پام بود.
اومد جلو و دستش رو گذاشت رو کپلام. وااااااای... کیرم داشت پوست میترکوند. منم دستم گذاشتم رو کپلاش، آخ چه سفت بود و تپل.
همینطوری شروع کردیم به مالوندن. هم از مالیده شدن کونم لذت میبردم. هم از مالیدن کونش...
گفت بیا شروع کنیم.
اومد و از پشت چسبید بهم. کیرش راست شده بود. از پشت که به کونم میخورد حس خوبی داشتم. تو عالم خودمون گفتیم تا صد بشماریم یک دست حساب بشه.
هیچی دیگه... تا صد شماردیم و من رفتم سمت کونش... اولین بار تو عمرم یه کون رو بغل میزدم...
حس خوبی بود...
اونروز به همینجا ختم شد.
و رفت واسه مراحل بعد...
     
  
زن

 
یک روز از مالیدن من و شهرام گذشته بود.
خیلی دوست داشتم لخت سکس کنم.
پدر و مادر شهرام کارمند بودن و هر دو میرفتن سرکار.
یه خواهر داشت که شیفت کلاسهاش با ما متفاوت بود. بنابراین صبح تا ظهر تنها بود.
فرداش رفتم خونشون. ولی این خونه رفتن با تموم خونه رفتن ها دیگه فرق داشت. همیشه از سکس دیگران میگفتیم، امروز قرار بود خودمون سکس کنیم.
به محض اینکه نشستیم خودش به حرف اومد که سعید، دیروز تو 8 بار از من طلبکار شدیاااااا
گفتم بیخیال. به حرفی زدیم داداش...
به چشمک زد و گفت بریم اتاق خواب ادامه عملیات دیروز... منم از خدا خواسته گفتم بریم...
رفتیم تو اتاق خوابش.. تخت نداشت. همون روی زمین تشک رو پهن کردیم و من دراز کشیدم. گفتم که توی سکس ناوارد بودم. میخواستم یاد بگیرم.
به شکم دراز کشیدم و شلوارمو کشیدم پایین...
شهرام اومد رو پاهام نشست و همینطور که شورتمو در میاورد گفت سعید جون، دیگه خجالتو بزاریم کنار... اما من هیچی نگفتم...
اون شلوار و شورتش رو کاملا در آورد و دراز کشید روم...
آخ... چه حسی داشت لعنتی. تن یک مرد و سنگینیش رو بدنت... کپلام به بغلای رانش که مالیده میشد دیوونم میکرد.
بلند شد کیرشو تف زد و گذاشت لای پام... شرو به تلمبه زدن کرد...
هربار که کیرشو از لای پام در میاورد و میزاشت لذت میبردم... کیرش از پشت کونم و لای پام به زیر خایه هام کشیده میشد و اونا رو نوازش میکرد...
چندبار که اینکارو کرد یک دفعه یه حس خوبی بهم دست داد... بی اختیار کونمو دادم بالا (قمبل کردم) و خودمم تکرونش میدادم، یک دفعه تمام تنم داغ شد، یه مقداری آب سبز رنگ از کیرم بیرون زد و روی تشک شهرامشون ریخت... به نفس زدن افتادم...
تو همین حس و حال دیدم شهرام هم منو محکم بغل کرد و با رونش کاملا به کونم فشار میاورد... یه آن متوجه شدم کیر شهرام مث نبض قلب داره میزنه، وسط پام خیس شد...
گفتم چی شد شهرام، گفت ارضا شدم...
و همونطور روی کونم دراز کشید... منم بیحال و بی رمق افتاده بودم...
دقیقا نمیدونم چقدر طول کشید که بیدار شدم. دیدم شهرام افتاده و هنوز خوابه. نگاه کردم تشک خیس خیسه... لای پای من بدتر از اون...
خلاصه که این اولین سکس عمرم بود...
ولی هنوز به کون دادن نرسیده بود.
     
  
زن

 
داستان سکس من و شهرام دیگه ادامه داشت و جزء روزمرگی هامون شده بود.
بهم عادت کرده بودیم و مث زن و شوهر شده بودیم.
چند بار اول که کیرشو داخل کونم کرد خیلی درد داشتم و اصلا لذتی نداشتم... اما کم کم که کونم عادت کرده بود، خیلی راحت شده بودم. همینکه مشکل کثیف شدن لای پا رو نداشتیم و میریخت توش و ... اینا.

جونم براتون بگه تو همون سن 14 - 15 سالگی توی گروه سرود فعالیت داشتم. گروهمون مقام استانی آورد و یک مرحله رفتیم اردوی تفریحی در یکی از اردوگاه های کشوری...
روز اول اردو بچه ها تقسیم شدن و من و 2 تا از هم گروهی ها تو یه اتاق افتادیم. اتاق 3 تخته بود. یکی از مراقبین استانی هم به نام آقا داود اومد در اتاق ما. البته ایشون ثابت نبودن، یعنی تو اون 15 روز مثلا چند شبی تو اتاق ما بود، چند روزی برمیگشت به استان و... در تردد بود.
روی زمین یه بالشت و پتو مینداخت و می خوابید.
یه شب که خواب بودم، یهو حس کردم یه نفر پشت سرمه، آروم کنار دراز کشید... وحشت کرده بودم. از ترس آبروم صدام در نیومد. اون طرف آروم خودشو چسبوند به کونم... کیر راست شده اش رو از روی شلوارم خوب حس میکردم. در حد 4-5 ثانیه به کونم فشار داد و یهو متوجه نبض کیرش شدم. بله اقا ارضا شد و زیرشلواری منو کثیف کرد. بعدم آروم بلند شد و رفت سرجاش و خوابید...
از حرکتش و وزن بدنش و اینکه رفت وسط اتاق خوابید متوجه شدم آقا داووده... هنگ کرده بودم که این چه کاریه...
از طرفی مونده بودم شلوارمو چیکارش کنم... خلاصه خوابیدم تا صبح. صبح که بیدار شدم دیدم آب کیر آقا خشک شده و خودشم نیست. قبل از اینکه بچه ها چیزی بفهمن شلوار رو عوض کردم و رفتم شستمش...
توی شبهای بعد هم همین داستان ادامه داشت... 2-3 شب کار آقا این بود بیاد شلوار مارو کثیف کنه و بره. منم بدم نمیومد، هروقت میومد پشتم، یه خرناسی میکشیدم و از پهلوی راست میرفتم دمر میشدم تا حضرت اقا لذت بیشتری ببره... ایشون یخیال اینکه خوابم سنگینه تمیز فشارش رو به کون و کپلام میاورد و 2-3 تا ماچ خوشگل و خودش رو خالی میکرد و میرفت...
یه شب که واسه بچه ها اردوی شب خوابی در بیرون گذاشته بودن، به بهانه مریضی و دل درد اجازه گرفتم داخل ساختمون بخوابم. مسئولمون هم که بهم لطف داشت گفت اشکالی نداره.
من همیشه یه شورت زنونه گیپور قرمز یا مشکی همرام داشتم. وقتایی میرفتم حموم دوست داشتم شورت زنونه پام باشه و در خلوت حموم حس زنونم رو ارضا کنم...
اون شب شورت گیپور قرمز رو پوشیدم... هیچ لباسی هم تنم نکردم. فقط یه شورت قرمز...
کرم نرم کننده پوست هم داشتم که استفاده میکردم. قبل از خواب لای باسن و سوراخم و داخلش رو خوب کرم مالی کردم که لیز لیز شده بود.
تا گردن رفتم زیر رواندازم و خودمو زدم به خواب... ضمنا از همون اول هم دمر خوابیدم. کونمو دادم بالا که شوهرجان حالشو ببره...
نیمه ها شب متوجه شدم که آقا اومدن رو تختم...
آروم رواندازم رو زد کنار که مشغول بشه... واسه چند دقیقه هیچکاری نمیکرد... خیلی دوست داشتم میتونستم چهره اش رو با دیدن کون سفید و شورت قرمزم ببینم...
اینبار دیگه نخوابید روم... آروم رفت سمت کونم و شروع کرد بوسیدن و لیسیدن... اووووف، چه حس خوبی داشتم... دوست داشتم با دستام سرش رو بزارم لای کونمو بگم سوراخمو بخور... کونمو بلیس... بکن منوووو... ولی نمیشد دیگه، مثلا خواب بودم
آروم شورتمو درآورد... بوی کرم کونمو معطر کرده بود براش... فکر کنم صدای نفسهاش کل اردوگاه رو گرفته بود...
اینبار دیگه نه شلواری بود و نه مانعی... کون سفید من بود و کیر شق شده اون...
خودشم فهمیده بود که قصدم کون دادنه... وگرنه کدوم خری اردوی بیرون رو نمیره و می مونه تو یه اتاق با نره خر کیرکلفت...
کیرشو گذاشت سوراخ کونمو آروم هولش داد تو... یه آه کوچیکی کشیدم... منو بغل زد آروم زیر گوشم گفت: جووووووون... کونته بخورم عزیزم... واسه من شورت قرمزپوشیدی؟ و همزمان کیرشو خارج میکرد و وارد کونم میکرد و منم خجالت میکشیدم حرفی بزنم، فقط شل کرده بودم و خودمم کونمو بالا و پایین میکردم براش لذت میبردم از کیری که قرار بود توی کونم به آرامش برسه...
چند تا نلمبه که زد نبض کیرش سوراخ کونمو به درد آورد... چه نبضی میزد اون کیر بیچاره... فکر کنم آب یک سالش رو خالی کرد تو کونم... و من همچنان زیر اون مرد 90 کیلوئی و فشاری که به کون و کپلام میومد در اوج لذت بودم...
تمام آبش که خالی شد، آروم کیرشو درآورد، رفت پایین و شروع کرد بوسیدن و لیسیدن مجدد کونم... با کونم حرف میزد، نجوا میکرد... نفهمیدم چی میگفت، ولی خیلی حس خوبی بود. آروم شورتمو پام کرد. منم کونمو دادم بالا که بتونه شورتمو راحت پام کنه.
اینبار رفت بیرون. فکر کنم رفتم سرویس بهداشتی... بعد از دقایقی اومد و مث همیشه رفت سر جاش خوابید....
و من ظاهرا خواب خواب بودم و انگار اتفاقی نیوفتاده... نیم ساعت بعد که صدای خرخر آقا بلند شد، منم پاشدم و لباس پوشیدم رفتم حموم و آب کیر آقامون رو خالی کردم و تمیز شستم خودمو و آمدم و خوابیدم...

ادامه دارد...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
حسرت سکس با پسر خاله
من فقط از سکسهایی میگم که واقعا ازشون لذت بردم ، بعد از تجاوزی که توی سن ۱۳ سالگی یه مرد بهم کرد البته فقط انگشت کردن به زور بود ولی همون باعث شد که حسابی شهوتی بشم چون ۱۵ دقیقه ای دوتا انگشتش رو تا آخر فرو کرده بود توی کونم و حسابی جرم داده بود، از اون روز جلوی خودم رو نمیتونستم بگیرم و بعضی چیزا رو داخل کونم فرو میکردم.
خلاصه چند سال گذشت و فکر کنم ۱۶ ساله بودم که مادرم رفته بود خونه ی خاله ام و من شب تنها بودم و برای اینکه نترسم پسر خاله ام رو که تقریبا هم سن بودیم رو فرستادن پیش من .
پسر خاله ام پسر خیلی شوخ و مهربونی بود و اخلاقامون خیلی باهم سازگار بود حتی از کوچیکی که باهم بازی میکردیم همدیگرو رو دوست داشتیم و میرفتیم زیر زمین خونه اشون و شلوارامون رو در می‌آوردیم و کونامون رو بهم می‌چسپوندیم و به شومبولامون دست میزدیم و لذت می‌بردیم.شب وقتی که می‌خواستیم بخوابیم پیشنهاد کرد جاهامون رو نزدیک هم بندازیم و باهم حرف بزنیم تا خوابمون ببره، منم که ساده، و همین کار رو کردم .
از فامیلامون شنیده بودم که یکی از کارگرهاشون پسر خاله ام رو حسابی گاییده و در رفته چون پدرش بدحسابی کرده بوده ولی من باورم نمیشد. خلاصه شب موقع خواب پسر خاله ام بحث دوران بچگی رو کشید که شلوارامون رو می‌کشیدیم پایین وگفت حالا کی زن بود و کی شوهر ، منم به شوخی گفتم من شوهرت بودم اونم گفت از کجا معلوم و بعد خندیدیم . تا میخواستم بخوابم با انگشت میزد به پهلوم و من خودم رو جمع میکردم .منم شروع کردم به همون کار . اصلا به فکر سکس و اینا نبودم فکر میکردم شوخیه.
تا اینکه از پهلو به سینه هام زدو به رونام ضربه میزد.کم کم تحریک شدم و خوشم آمد و خجالت کشیدم و گفتم بسه دیگه بخوابیم ،تو مگه نباید صبح زود بری کارگاهتون ؟
گفت :آره، راست میگی بگیریم بخوابیم.
من که شهوتی شده بودم خودم رو آروم گرفتم که مثلا خوابم . اونم فهمیده بود .به خاطر شوخیهامون فاصله ی بینمون خیلی کم شده بود و یه ذره دیگه نزدیک بود بهم بچسپیم. من پشتم رو به پسر خالم کردم و یه ذره کونم رو دادم بیرون ، اونم حسابی شهوتی شده بود وقتی منو اینجوری دید خودش رو بهم نزدیکتر کرد و منتظر من موند ،منم این رو فهمیدم و چون حسابی شهوتی بودم یه ذره کونم رو به عقب بردم که دیگه داشت به کیرش میچسپید، اونم تا این حرکت منو دید کیرش رو آروم به کونم چسپوند و
شروع کرد به مالیدن کونم و سینه هام. دوتامون حسابی شهوتی شده بودیم منم برگشتم و بغلش کردم ،با نفسای عمیق از همدیگه لب می‌گرفتیم. سریع لباسامون رو در آوردیم و کیرامون رو به هم میمالیدیم، پسر خاله ام معلوم بود کاملا اینکارست شروع کرد به فرو کردن انگشت داخل کونم و ماساژ دادنش، من که شهوتی شده بودم فکر میکردم راحت داخل کونم میره گفتم منو اول میدم اون خوابید و من امدم روی کیرش بشینم تف زدم ولی چون بلد نبودم و سوراخم تنگ بود نمیرفت داخل ، اونم گفت اینجوری نمیشه پس من رو خوابوند و تف زد به سوراخم و و کیر خودش رو فرو کرد لای کونم ولی داخل نبود ، فکر کنم چون تاریک بود و شهوتی شده بود نفهمید که داخل کونم نرفته. ازم پرسید رفت داخل؟
من نمیدونم چرا گفتم اره، اونم یدفعه با تمام قدرت و تند تند شروع کرد به تلمبه زدن و چند دقیقه بعد آبش آمد ریخت لای درز کونم ، بعد ارضا شدن تازه فهمید داخل نبوده و گفت نامرد اینکه داخل نرفته بود .من خندیدم و گفتم بخواب نوبت منه ،گفت: تو هم میخوای بکنی؟ ، با یه لجاجت خاصی گفتم :آره میخوام .
معلوم بود دوست داشت کون بده پس زود خوابید ، تف زدم به کیرم ولی نمیتونستم داخل کنم ،خودش کمکم کرد تف زد به سوراخ خودش و کیرم رو سمت سوراخ هدایت کرد تا اینکه با یه فشار داخل کونش رفت ، احساس کردم کیرم گرم شد شروع کردم مثل خودش تلمبه زدن ،بعد دیدم با دست رونام رو گرفت و حسابی شهوتش زده بالا، بهم گفت :تند تند بکن و منم دقیقا همون کاری رو میکردم که اون میگفت تا اینکه آبم آمد یه ذره اش رو داخل کونش و بقیه رو روی سوراخش ریختم ، ازم پرسید آبت آمد؟ گفتم : آره
با یه جور حسرت گفت چرا همشو نریختی داخل .
من یه ذره جا خوردم ولی چیزی نگفتم . بعد همدیگرو تمیز کردیم و دوباره بغل کردیم ، ازم پرسید تا حالا کون داده بودی گفتم نه ،تو چی ؟
یه ذره معکس کرد و گفت منم ندادم
دوباره شوخی رو شروع کرد و گفت دیدی امشب من شوهرت شدم باید همیشه زنم باشی .
گفتم نه تو نتونستی داخل کونم کنی ولی من کردمت پس من شوهرت هستم .گفت: ای کثافت سرم کلاه گذاشتی .
معلوم بود انوشب آمده بود به قصد اینکه منو کونی کنه ولی نتونسته بود نقشش رو کاملا عملی کنه . با این وجود بهم علاقه داشتیم و من بهش گفتم که دوستت دارم و میخوام که همیشه زنت باشم بهش گفتم که میرم و شورت و سینه بند خواهرم رو میپوشم و تو منو بکن ، کنجکاو شد رفتیم سر کمد مادرم و شورت و سینه بند خواهرم رو پوشیدم خوشش آمد ولی دودله بود یدفعه گفت :نه بزار سر جاشون اگه بفهمند خیلی بد میشه ،من که با پوشیدن لباس زیر خواهرم شهوتی شده بودم با این حرفش شهوتم ریخت معلوم بود از اینکه کسی بفهمه کونی هست می‌ترسه، گفتم باشه و رفتم همه رو سر جاشون گذاشتم. گفت بریم بخوابیم من باید صبح زود برم سر کار ، لباسامون رو پوشیدیم و اون صبح زود پاشد و رفت.
از اون سکسمون چند ماهی می‌گذشت ولی هیچ وقت نشد دوباره با هم سکس کنیم چون نه مکان داشتیم و نه فرصتش پیش میومد یه بار وقتی خونه خالی بود آمد پیشم و خوشحال بود که میخوایم دوباره سکس کنیم ولی رفت اومد بقیه نذاشت که انجام بشه . من از اون شهر رفتم بعد از سکس با چند نفر دیگه بعد از ده سال یه روز مجبور شدم بر گردم به همون جا،
خبر بهش رسید که من امدم ، پس یه شب من رو خونه اشون دعوت کرد ، ازدواج کرده بود و یه دختر ۶ ساله داشت با یه زن خوشکل و سفید.
اونشب همه نشسته بودیم باهم حرف میزدیم و من همش یاد اون روزا بودم که آمد کنارم نشست و دستش رو گذاشت روی رونم . یه لحظه یاد اون موقعها افتادم که از عمد اینکار رو می‌کرد. نزدیک بود تحریک بشم ولی سریع به خودم امدم .شب موقع خداحافظی سر کوچه آمد و باهم خداحافظی میکردیم دوست داشتم همون موقع بغلش کنم و ازش لب بگیریم ولی خوب جای مناسبی نبودیم و زمانی نداشتم که بمونم چون باید میرفتم اونم از نگاهش و حرکاتش معلوم بود که هنوز منو دوست داره و هنوز در حسرت یه سکس دوباره هست .
     
  
مرد

 
سلام دوستان
ارمان هستم ٤٠ سالمه و مجرد
١٧٦ قد و٩٥وزنم
كمي تپل هستم و كون و رونم گوشتي و سفيد
كمي سينه هم دارم
چند ماه قبل تصميم گرفتم برم باشگاه تا كمي لاغر بشم
بيشتر لباسام واسم تنگ شده بود و شكم و پهلوهام زده بود بيرون
رفتم باشگاه و ثبت نام كردم
به مربي باشگاه گفتم هدفم لاغر شدن هست
گفت برو اتاق مربي تا بيام برنامه بهت بدم
رفتم و منتظر شدم تا بياد
وقتي امد گفت لباسات رو بيرون بيار و برو رو وزنه
رفتم رو وزنه و بدنم رو ديد و برنامه يك ماهه داد
وقتي ميخاستم برم گفت موهاي بدنت رو بزني بهتره
منم گفتم باشه و رفتم تمرين
حدودا يك ماه ميشد كه رفته بودم باشگاه
رفتم واسه برنامه ماه دوم كه مربي گفت فردا بيا و شيو يادت نره
منم برگشتم خونه و رفتم حمام
همه بدنم رو شيو كردم و دوش گرفتم و وقتي امدم جلو اينه
خودمو ديدم حشري شدم
سينه حدودا ٦٥
كون سفيد و تپل
شق كردم و رفتم جق زدم
گفتم مربي اگر منو اينجوري ببينه حتما منو ميكنه
فردا رفتم باشگاه و رفتم پيش مربي
گفت لخت شو و برو روي وزنه
وقتي امد كه بدنم رو تحليل كنه اروم گفت اوف عجب بدني
من شنيدم ولي بروي خودم نياوردم
امد و به سينه هام و شكمم دست ميكشيد و توضيح ميداد كه بايد اب بشه و
بدنت رو فرم بياد
كونم رو لمس ميكرد داشتم ديوونه ميشدم
خيلي از دست مالي شدنم حشري شده بودم
وقتي ميخاستم لباس بپوشم گفت بدن نرم و دخترونه داري
هركس بدنتو فقط ببينه فكر ميكنه دختري
فهميدم كه تو نخ منه
برنامه رو گرفتم و بعد از باشگاه رفتم بازار
يه ست شرت و سوتين مشكي سايز ٧٠ خريدم و رفتم خونه
رسيدم خونه و پوشيدمشون
واقعا دختر بودم ولي باشكم مردونه
همون لحظه يه فكري به سرم زد
تصميم گرفتم كه واسه برنامه ماه ديگه كه ميخام برم همينو بپوشم
تا مربي رو ديوونه كنم و منو بكنه
دل تو دلم نبود كه كي ماه تموم بشه و نوبت به برنامه برسه
بالاخره روز موعود رسيد
رفتم حموم حسابي خودمو صاف و صوف كردم
بدنم ميدرخشيد
امدم بيرون و شرت توري و سوتين رو پوشيدم و رفتم باشگاه
رفتم اتاق مربي و مربي گفت لباسات رو بيار بيرون و برو رو وزنه
لباسام رو در اوردم ولي نرفتم رو وزنه
سرش رو بالا كرد كه ببينه چرا نميرم رو وزنه كه يهو خشكش زد
امد طرفم و گفت جووون
خودتم دلت ميخاد دختر باشي
گفتم دلم ميخاد به شما بدم
گفت من تا حالا پسر نكردم
ولي چون از بدنت خوشم امده يه حاله اساسي بهت ميدم
در اتاق رو قفل كرد منو بغل كرد
همه بدنمو نوازش ميكرد
زانو زدم جلوش و شرت ورزشي رو دادم پايين و كير خوشكلش افتاد بيرون
سر خوشكلي داشت و كردم تو دهنم و حسابي واسش ساك زدم
گفت قنبل كن تا از خجالت كونت در بيام
كرم ماليد به سوراخمو كيرشو گذاشت دم سوراخم و اروم كرد داخل كونم
كيرش كلفت نبود ولي خوب بود داشتم حال ميكردم
خيلي نرم توي سوراخم تلمبه ميزد و من توي اوج لذت و شهوت بودم
تمام بدنمو دست ميكشيد با سينه هام ور ميرفت
گفت داره ابم مياد بيريزم توش
گفت اره و با تمام وجودش تلمبه ميزدو خالي كرد توي كونم
بيحال افتاد روم و منم بيحال و خوشحال از كون دادنم
بلند شد و منم بلند شدم و تشكر كردم
گفت واسه كه دلتو نشكنم اينبار كردمت ولي بگرد يه پسر پيدا كن
همجنس باز باشه و بكنتت
اول ناراحت شدم ولي بعدش گفتم ميگردم و يك دوست خوب پيدا ميكنم
وديگه باشگاه نرفتم و چند وقت بعدش با يك پسر دوست شدم و تا امروز با هم هستيم و ماجراهاي زيبايي داشتيم كه بعدا تعريف ميكنم
اميدوارم خوشتون امده باشه
     
  

 
قدرت، صفرزن جدید من
یه روز حدودای ساعت 2 بعدظهر بود که برای دوچرخه بازی رفتم توی کوچه. هیچ کس توی محل نبود. واسه همین تصمیم گرفتم توی محله های دیگه هم یه چرخی بزنم. توی همین دور زدنام به یه پارکی رسیدم که کاملا خلوت بود. رفتم و زیر یکی از درخت ها نشستم تا کمی استراحت کنم و خنکم بشه. طولی نکشید که یه پسر دیگه هم اومد توی پارک و بعد یه راست اومد سمتم. وقتی بهم رسید دیدم مبصر کلاس چهارممون هست. توی مدارس واسه کلاس های پایین تر از بچه های کلاس پنجم مبصر میگذاشتن. وقتی رسید سلام و احوال پرسی کردیم و نشست کنارم. فامیلیش سلطانی بود. پسر آرومی بود. سر کلاس هم بچه ها رو خیلی اذیت نمی کرد. دبستان رو تموم کرده بود و وارد راهنمایی شده بود. گرم صحبت با هم بودیم که یه پسر دوچرخه سوار دیگه هم بهمون اضافه شد و با دوچرخش اومد نزدیک ما. چشمش که به من خورد یه لبخند زشتی زد و گفت: آی پسر بیا اینجا ببینم. من که حسابی جا خورده بودم یادم افتاد این همون پسری هست که وقتی از خونه امین اومدم بیرون منو دید. همون روزی که با مهرداد دعوامون شده بود و داداشش غلام رسید و منو برد خونه امین و با اون حسابی از خجالت کونم در اومده بودن.
یا خدا این اینجا چیکار می کنه؟ چی از جونم می خواد؟ با اکراه پاشدم و رفتم پیشش. گفت: این کیه پیشت؟ گفتم: مبصر کلاسمونه. گفت: یا مثه بچه آدم الان دنبالم راه می اوفتی و میای، یا اینکه به مبصرتون می گم چه کاره ای. گفتم: یعنی چی؟ من کاری نکردم که بترسم. شما رو هم که اصلا نمی شناسم. گفت: منو نمی شناسی، اما من که می دونم تو کونی هستی. می خوای به مبصرتون بگم این پسره کونیه؟ جا خوردم. اما گفتم: بگو. من که کونی نیستم. اونم که منو می شناسه و می دونه من کونی نیستم. در جوابم گفت: می خوای ببرمش در خونه غلام و امین تا اونا هم شهادت بدن که می برن و می کننت؟ ای بابا عجب گیری افتاده بودم. گفتم می رم دوچرخه سواری و یه کم بازی می کنم. اما حالا گیر این پسره بد ترکیب افتادم.
بدون اینکه بهش چیزی بگم، رفتم و پیش مبصرمون نشستم. پیش خودم گفتم هیچوقت منو پیش مبصرمون ضایع نمی کنه. اما با کمال تعجب به مبصرمون گفت: تو این پسره رو می شناسی؟ سلطانی گفت: آره چطور مگه؟ گفت: رفیقته؟ می دونی چکارست؟ گفت: آره رفیقمه. یعنی چی چکارست؟ دیدم نه اصلا هیچی حالیش نیست. الان آبرومو پیش مبصرمون می بره. اگه بهش بگه، تو کل مدرسه دیگه می پیچه و روزگارم سیاه میشه. واسه همین با اشاره بهش فهموندم که قبول باهات میام. وقتی دید تسلیم خواستش شدم، یه لبخند کریه از روی پیروزی زد و در حالیکه داشت با دستش کیرشو می مالید گفت: این رفیقت رفیق منم هست. اسم من قدرت هست. الان هم باید با هم بریم محلمون. سلطانی یه نگاهی به من کرد و گفت: می شناسیش؟ برات مشکلی پیش اومده؟ من که خودمو از خطر آبرو ریزی نجات یافته می دیدم، گفتم: آره هم محله ایمونه. مبصرمون گفت: این پسره خیلی بزرگه، فکر کنم 17 یا 18 سالش باشه. سیبیلاشو ببین. واسه تو خوب نیست با پسرای بزرگتر رفاقت کنی. اگه الانم برات مشکلی درست کرده به من بگو.
من دیگه حرفای سلطانی رو نمیشنیدم و فقط به مهلکه ای که توش گیر افتاده بودم فکر می کردم. اصلا از این پسره که خودشو قدرت معرفی کرده بود خوشم نمیامد. فقط راضی بودم که سلطانی چیزی از کونی بودن من نفهمیده. از سلطانی خداحافظی کردم و دوچرخه ام رو برداشتم و دنبال قدرت راه افتادم. دست قدرت رو کیرش بود و از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید. رو کرد به منو گفت: الان می برمت توی یکی از باغ های اطراف و حسابی اون کون خوشگلت رو می کنم. شنیدم خیلی سفید و نرمه. قلب من از شدت ناراحتی و ترس داشت هزارتا می زد. خیلی ازش ترسیده بودم. کم مونده بود آبروم رو ببره. پیش خودم گفتم این پسره خیلی خطرناکه. به راحتی می تونه پیش همه آبروت رو ببره. حالا باید چیکار می کردم. تو این افکار بودم که یه دفعه دیدم کونمو توی مشتش گرفت و گفت: از روی زین دوچرخت بلند شو تا دستمو بزارم زیر کونت. گفتم: آخه نمی شه اینجوری هر کی رد بشه می بینه. برای من بده. گفت: توی محل همه می دونن کون می دی. نگران نباش. همین که تو رو با من ببینن می فهمن که بلندت کردم و دارم می برم بکنمت. فقط شانس بیاری کسی نگه منم بیام. چون اونجوری مجبوری به اونم بدی. اینارو که می گفت دل تو دلم نمونده بود و بیشتر دچار ترس و واهمه می شدم. از اون طرف هم داشت دستشو از پشت می کرد تو شلوارم تا کونم رو انگشت کنه. هر چی تلاش می کردم که دستشو دربیاره بی فایده بود. اونقدر حشری شده بود که اصلا به چیزی جز کردن من فکر نمی کرد. کیر راست شده اش کاملا از روی شلوار قلنبه شده بود و خودنمایی می کرد. در یه لحظه تصمیم گرفتم از دستش فرار کنم. اون که مست بازی کردن با کون نرم من بود، از این فرصت استفاده کردم و یک دفعه با تموم قدرتم شروع کردم به رکاب زدن به سمت محله و خونه خودمون. قدرت حاج و واج مونده بود که چی شده. تا به خودش بیاد من ازش فاصله گرفته بودم و با تموم توانم رکاب می زدم. ترس از قدرت و بلایی که می خواد سرم بیاره باعث شده بود فکر رفتن با اون رو از سرم بیرون کنم. وقتی فهمید من دارم از دستش فرار می کنم با همه توانش دنبالم کرد. وقتی وارد کوچمون شدم، دیگه دنبالم نکرد. اما از همون سر کوچه داد زد الان می رم و به مبصرتون می گم تو کونی هستی. منم که دیگه به خونمون رسیده بودم با شدت شروع کردم به در زدن. مادرم سراسیمه در و باز کرد و گفت چی شده؟ کجا بودی؟ بدون این که حرفی بزنم دوچرخمو بردم توی خونه و رفتم سمت دستشویی.
وقتی خیالم از بابت قدرت راحت شد، یه کم نفس گرفتم و از دستشویی خارج شدم. مادرم همش می پرسید چی شده که اینطوری ترسیده بودی و در می زدی. می گفت: کسی اذیتت کرده؟ دنبالت کرده؟ بگو تا برم پدرشو دربیارم. بنده خدا نمی دونست مشکل پسرش چقدر بزرگ شده و دیگه از دست کسی کاری ساخته نیست. واسه همین گفتم: نه نترسیده بودم. فقط دستشوییم داشت می ریخت. داشتم خودمو خراب می کردم.
شب همش کابوس قدرت رو داشتم. اگه برده بودم توی باغ ها چیکارم می کرد؟ اگه کسی می رسید چی؟ باید به اونم می دادم؟ اگه به مبصرمون گفته باشه چیکار کنم؟ بعد به خودم دلداری می دادم که اونم مثه بقیه. کیر اونم مثه کیر بقیه است دیگه. چرا ازش می ترسی. فوق می خواد سخت تر از اونا بکنتت. دیگه کیرش از نجیب که بزرگ تر نیست. اعصابم به هم ریخته بود. بعد از اون جریان دو روزی از خونه بیرون نیومدم.
روز سوم با مادرم رفتیم برای خرید لوازم التحریر. وقتی برگشتیم، امین رو توی محلمون دیدم. اومد جلو و بهم گفت: یک ساعت دیگه بیا بیرون، می خوایم بریم مسابقه فوتبال. فهمیدم برای کردنم نقشه کشیده. یک ساعت بعد از مادرم اجازه گرفتم و رفتم سر قرار. امین منتظرم بود. گفت: بیا زود بریم خونمون. گفتم واسه چی؟ گفت: خونمون کسی نیست. گفتم: خوب من چکار کنم؟ گفت: با هم می ریم خونه ما. مگه نمی خواستی بدونی نجیب با من چکار کرده. شاخک هام تیز شد. اما گفتم: خوب همین جا بگو چیکار کرده باهات. گفت: آخه نمی شه. بریم خونمون با خیال راحت برات تعریف کنم. گفتم: قول می دی کاری به من نداشته باشی؟ جواب داد: خیلی وقته نکردمت. دلم واسه اون کون تنگ و سفیدت تنگ شده. اصلا یه کاری می کنیم. تو به من کون بده، منم وقتی دارم می کنمت جریان نجیب رو هم برات تعریف می کنم. خوبه؟ من که کنجکاو شده بودم بدونم نجیب چطوری امین رو کرده، باهاش راه افتادم و رفتیم سمت خونشون. دعا دعا می کردم کسی توی راه بهمون اضافه نشه. رسیدیم خونشون. در رو باز کرد و با هم وارد حیاطشون شدیم. توی حیاط از پشت چسبید بهم و شروع کرد از روی شلوار کیرشو به کونم مالوندن. بعد یه انگشت بهم کرد و گفت بریم توی اتاق که دیگه کیرم طاقت نداره. موقعی که می خواستیم بریم داخل خم شدم تا کتونیم رو از پام در بیارم. احساس کردم یکی از توی انباری توی حیاط داره نگاهمون می کنه. برای رفتن به داخل خونه به تردید افتادم. امین گفت: چرا نمیای داخل؟ زود باش تا کسی نیومده اون کون خوشگل و نرمت و با کییییییرم پاره کنم. احساس کردم غیر از امین یه نفر دیگه هم توی خونه منتظرمه. گفتم: من برم دستشویی. الان برمی گردم. نزدیک انباری که رسیدم مکث کردم و سعی کردم از شیشه انباری داخلش رو ببینم. یک دفعه در باز شد و قدرت از انباری اومد بیرون. از ترس سکته کردم. بدون این که مکث کنم به سمت در حیاط دویدم. قدرت که متوجه تصمیمم شد سعی کرد بگیرتم. اما تونستم از دستش فرار کنم. امین که متوجه موضوع شد دوید توی حیاط. اما دیگه دیر شده بود. موفق شدم از خونه امین فرار کنم و تا خونه خودمون دویدم. هرچی امین دنبال دوید و گفت وایسا باهات کار دارم، به حرفش اطمینان نکردم و از دستش فرار کردم.
بعد از این اتفاق، همش می ترسیدم بیام توی کوچه و دوباره قدرت خفتم کنه. اما توی خونه هم نمی تونستم بمونم. دوست داشتم این چند روز باقی مونده از تابستون رو هم حسابی بازی کنم. یه روز عصر، داود اومد دنبالم و گفت: بیا بریم سر خیابون. دارن با بیل مکانیکی سر خیابونمون رو می کنن. من هم که مثل تموم بچه ها از لودر و بیل میکانیکی و کمپرسی خوشم میومد، با داود رفتم ببینم دارن چیکار می کنن. چند تا بیل میکانیکی داشتن سرتاسر خیابون رو می کندند و خاکش رو می ریختن توی کمپرسی ها. خیلی کیف می داد دیدنش. تا غروب تقریبا یه کانال به عمق سه متر کندن. عرضش تقریبا یک و نیم متر و یا بیشتر بود. انتهای این کانال یه مقدار شیب داشت. طول کانال هم تا چندتا خیابون اونطرف تر ادامه پیدا می کرد. با تاریک شدن هوا با داود به سمت خونه هامون برگشتیم. توی راه داود گفت: میای بریم بکنمت؟ منم که خیلی وقت بود به داود نداده بودم قبول کردم و با هم رفتیم توی یکی از ساختمونای نیمه کاره محل. توی همون راه پله ها جلوی داود کشیدم پایین و داود با اون کیر شق شده و کوچولوش سوراخ کونمو باز کرد. وقتی داشت منو می کرد پرسید: این چند وقت کسی نکردتت؟ گفتم: نه. فقط یه پسره واسه یه محل دیگه می خواست ببرم که نتونست. از دستش فرار کردم. گفت: می شناختیش؟ گفتم: نه ولی خیلی ازش می ترسم. آخه خیلی زشت و بدترکیبه. تو همین موقع داود ارضا شد و کیرش رو از کونم کشید بیرون و گفت تموم شد. بریم. فردا صبح که رفتم توی کوچه، دیدم یه تریلی سر خیابون هست و یه جرثقیل لوله های بزرگی که روی اون بود رو داره توی کانال تخلیه می کنه. عصر که کارشون تموم شد با چندتا از بچه های دیگه از سر کانال که شیب داشت با ترس وارد کانال شدیم. وقتی واردش می شدی تازه می فهمیدی چقدر گود هست. وقتی به محیط کانال عادت کردیم، رفته رفته شد محل بازی هامون. سعی می کردیم با راه رفتن روی لوله ها، با هم مسابقه بدیم و ببینیم کی دیرتر تعادلش رو از دست می ده و می افته. شب از پدرم شنیدم که قراره برای محله های شهر، گاز کشی کنن. این لوله ها هم واسه همین بود. اونها رو توی گودال به هم جوش می دادن تا گاز از داخل اونها به محله ها برسه.
بالاخره پائیز شد. روز اول مدرسه از راه رسید. ما نوبت عصر بودیم. باید تا ساعت 5 مدرسه می بودیم. هوا کمی سرد شده بود و زودتر هم تاریک می شد. بعد از تعطیل شدن از مدرسه به سمت خونه که برگشتم، دیدم کانال رو امتداد دادن و راهی برای رفتن به سمت منزل نیست. مجبور بودم چند تا خیابون بالاتر برم تا بتونم کانال رو دور بزنم. چون عرض کانال برای من زیاد بود و نمی تونستم از روی اون بپرم. واسه همین به سمت بالای کانال به راه افتادم. در انتهای اون چند تا از بچه های مدرسه که تعطیل شده بودن داشتن با هم بازی می کردن و بعد تصمیم گرفتن برن توی کانال و با هم مسابقه بدن. از من کوچیکتر بودن. فکر کنم کلاس سوم یا چهارم بودن. اما من توی مدرسمون ندیده بودمشون. شاید واسه یه مدرسه دیگه بودن. به منم گفتن تو هم بیا. همه با هم وارد کانال شدیم. حسابی سرگرم بازی و مسابقه بودیم که یک دفعه یکی از پشت منو محکم گرفت و از روی زمین بلندم کرد. قبل از این که چیزی بگم دستشو گذاشت روی دهنم و محکم فشار داد. چندتا از بچه ها که این صحنه رو دید به سمت انتهای کانال فرار کردند. اما اونایی که از من جلوتر بودن راهی برای فرار نداشتن و با حیرت و ترس، منو و کسی که منو گرفته بود رو نگاه می کردند.
کیفم روی زمین افتاد و دست و پا زدن هام هم کمکی بهم نمی کرد. وقتی از تلاش برای رهایی خسته شدم، توی بغلش آروم گرفتم. اونم که متوجه این موضوع شد، منو زمین گذاشت و به سمت لوله های گاز هولم داد. در حالیکه هنوز دهنم رو گرفته بود، تلاش می کرد دستشو ببره توی شلوارم. بعد بیخ گوشم گفت: بچه کونی از دست من فرار می کنی؟ امشب همینجا جنازت رو می ندازم و زیر همین لوله ها خاکت می کنم. با شنیدن صدای کسی که از پشت گرفته بودم، کم مونده بود خودمو خیس کنم. بله درست حدس زدم. صدای قدرت بود. با خودم فکر کردم این کی اومده بود که ندیدیمش. هیچ راه فراری برام نبود. مثل یه گنجیشک تو دستاش اسیر شده بودم. قدرت تونست دستشو بکنه توی شلوارم و انگشتشو برسونه به سوراخ کونم. وقتی سوراخم رو زیر انگشتش حس کرد، با تموم قدرت شروع کرد به مالوندن و فرو کردن انگشتش تو کونم.
کمر شلوارم تنگ بود و به شدت به کمر و شکمم فشار وارد می شد. اما هنوز دهنم بسته بود و نمی تونستم حرف بزنم. یکی از پسرهایی که داشت این صحنه رو می دید، گفت: عمو چکارش داری؟ گناه داره؟ داره خفه می شه. بزار بره. قدرت توجهی به حرفای اون پسره نمی کرد و داشت با انگشتش منو جر می داد، بعد بهش گفت: این کس کش تا حالا دوبار از دست من در رفته. پسره گفت: مگه چکار کرده عمو؟ چیزی ازت دزدیه؟ قدرت گفت: گه می خوره از من چیزی بدزده. این پسره کونیه. می دونی کونی یعنی چی؟ پسره گفت: نه. بقیشون هم گفتن: نه. قدرت گفت: کونی به پسری می گن که به بقیه پسرها کون می ده. یعنی شلوارشو می کشه پایین تا بقیه پسرها با کیرشون بکنن توی سوراخ کونش. فهمیدین؟ پسرها هنوز با تعجب نگاه می کردن و انگار بعضی حرفای قدرت رو نفهمیده بودن. قدرت گفت: الان بهتون نشون می دم چطوری. همینطوری که دهنمو گرفته بود گفت: کمربندتو باز کن و زیپ شلوارتو بکش پایین. صدات دربیاد همینجا خفت می کنم. کمربندمو باز کردم و زیپ شلوارمو کشیدم پایین. قدرت که مطمئن شد دیگه راه فراری ندارم دهنمو ول کرد و شورتمو جلوی بقیه کشید پایین. دست انداخت لای کونمو بازش کرد و با انگشتش کشید روی سوراخم و رو به اون پسر بچه ها گفت: ببینین، این سوراخ کونه. این پسره هم کونیه. الان قراره به من کون بده و من با کیرم بکنننننم تو این سوراخش. می دونین کیر چیه؟ بچه ها با سر تائید کردن. قدرت کیرشو از شلوارش کشید بیرون. بچه ها از دیدن کییر قدرت جا خوردن. قدرت منو برگردوند و کیر خودشو گذاشت بغل کیر منو گفت: ببینین چقدر کیر این بچه کونی کوچیکه. الان قراره با همین کیییر گندم بکنم تو کونش تا دیگه از دست من در نره. جلوی بچه های دیگه حسابی کوچیکم کرد. دوباره برم گروند و کیرشو تف مالی کرد و بدون این که نگاه کنه سوراخم کجاست، با تموم توانش کییییرشو لای کونم فشار می داد. هر چی می گفتم اونجا نیست و اشتباه فشار می دی، گوش نمی کرد و با کیر سفتش بالا و پائین سوراخمو داشت پاره می کرد. من که خیلی دردم گرفته بود، سعی کردم خودم کییییرشو به سمت سوراخم هدایت کنم تا کمتر زجر بکشم. واسه همین سعی کردم با بالا و پایین کردن کونم سوراخم رو به کییییرش برسونم. اما قدرت مدام کییرش و لای کونم فشار می داد و مانع از این می شد که سوراخم جلوی کیییرش قرار بگیره. دستم رو بردم پشت و سعی کردم با دستم کییییر وحشیش رو هدایت کنم. قدرت که از این جریان کیف کرده بود رو به بچه هایی که داشتن این منظره رو می دیدن کرد و گفت: بچه ها ببینین این کونی رو. خودش داره دنبال کییییییرم می گرده تا بکندش تووووو کوووونش. تو همین لحظه سوراخ کونم با سر کیرش تماس پیدا کرد و منم از فرصت استفاده کردم و کونمو دادم عقب تا کییییرش فرو بره. با ورود کیییرش به داخل کونم که از ترس و فشار قدرت حسابی تنگ و سفت شده بود، یه دردی توی دلم پیچید و با صدای بلندی گفتم: آآآآخخخخخخ. بککککککش ببببیییییرووون جررررر خوردممممممم. قدرت یه فشار دیگه داد و مقدار بیشتری از کیییییرشو جا کرد. با فرو رفتن نصف کیرش احساس کردم نفسم بالا نمیاد. چون ناخودآگاه سوراخم رو جمع کرده بودم و با فشار دادن لپای کونم به هم، سعی می کردم نگذارم کیرشو بیشتر فرو کنه. اما قدرت که داشت انتقام اون دوبار فرار کردن رو ازم می گرفت، با تموم توانش تو کوووونم فشار می داد تا جاییکه شکمش با لپای قلنبه کونم تماس پیدا کرد و گفت: دیگه تموم شد. کیییییرمو تا دسسسته بهت چپوندم. دیگه نمی تونی فرار کنی کس کش کوووونی. و بعد با چندتا تلنبه سفت و محکم کیییرشو تا ته تو کونم کوبوند.
این در حالی بود که اون چندتا پسر بچه داشتن این صحنه رو میدین. همونی که گفته بود بذار بره، داشت از رو شلوار با کیییرش بازی می کرد و صحنه کون دادن منو دید می زد. کیییییر قدرت رو ندیدم. اما هر چی بود با توانی که قدرت پشتش گذاشته بود، به شدت به دیواره های کونم فشار وارد می کرد. تلنبه های قدرت توی کونم محکم و ضربه ای بود. با هر بار فرو کردن، کمرمو محکم می گفت و به سمت خودش می کشید و با لذت می گفت: کوووووونی، پااااارت می کنم. کون سفیییید و نرررررمت مال خودمه. هر رووووووز باید بهم کون بدی. بعد به بچه ها گفت: بیایین جلوتر تا بهتر ببینین. حالا اون پسرا در فاصله یک قدمی ما بودن و صدای تالاپ تولوپ کیییییر قدرت رو تو کون من می شنیدن. یکیشون پرسید: الان این عمو داره چکار می کنه؟ بعد همون پسر اولیه گفت: عمو داره این پسره رو می کنه. بعد اون یکی گفت: چرا می کنه؟ کردن یعنی چی؟ قدرت گفت: واسه این که این پسره کووووووونیه. کییییرشو از کونم کشید بیرون و یه دونه زد رو کونم و پرسید: این اسمش چیه؟ بچه ها گفتن: کون. قدرت دوباره پرسید: این پسره داره چی به من می ده؟ دوباره بچه ها گفتن: کونشو. و قدرت ادامه داد: به بچه ای که کونشو به بقیه بده چی می گن؟ و بچه ها با خنده گفتن: کونی. بعد قدرت گفت: بیایین یکی یه انگشت به این پسره که کونیه بکنید و بهش بگین کوووونی. اول از همه هم همون پسره که گفته بود ولش کن اومد جلو و انگشتشو تا ته کرد تو کونمو گفت: کووووونی. و بعد از اون بقیه هم به گفته قدرت یکی یکی انگشتم کردن و گفتن کونی. بعد در گوش من گفت: بسه یا بقیه بچه ها رو هم بگم بیان بهت بگن کونی؟ گفتم: بسمه دیگه آبرومو نبر. تو که داری می کنی دیگه. گفت تا تو باشی از دستم در نری. کسسسس کشش دوبار منو پیچوندی. بعد به بچه ها گفت: هر وقت این پسره رو دیدین بهش بگییین کووونی. به دوستاتون هم بگین. حالا دیگه برین من با این کوووون گشاد کار دارم. بچه ها رفتن اما دوباره اونی که اول گفته بود بذار بره برگشت و گفت: عمو می شه من بمونم نگاه کنم؟ قدرت گفت: اسمت چیه؟ گفت اصغر. ازش پرسید: دوس دارررری ببینی می خوام با این پسره چیکار کنم؟ اصغر در حالیکه دستش رو کیییرش بود گفت: آرره. قدرت گفت: دوس داری کونش بذاری؟ اصغر که خوشحال شده بود با یه لذت کودکانه ای گفت: آررره. بعد قدرت پرسید: ببینم کییرت چقدره. اصغر گفت: خجالت می کشم. قدرت گفت: خجالت نداره بیا جلو تر. حالا دستتو بکش رو سوراخ کون این کس کش و با سوراخش ور برو. اصغر که انگار از این تجربه حسابی حال کرده بود، با دو دستش با لپای کونم بازی می کرد و انگشتشو می کرد تو سوراخم. قدرت که از دیدن این صحنه بین دو تا پسر بچه غرق در لذت بود گفت: حالا همین کار رو با کیییرت بکن. بکش بیرون و بزار کوووووووونش. وقتی تردید اصغر رو دید اومد جلو و اصغر رو زد کنار. کییییرشو گذاشت لای کووون منو به اصغر گفت: بیا با دستت کیییر منو بگییر و بککککنش تو کون این بچه کوووونی. اصغر آروم با دستای کوچیکش کییییر قدرت رو گرفت و گذاشتش رو سوراخ من و گفت: حال چی کار کنم. قدرت کییییرشو از لای مشت اصغر فشار داد و تو کون من فررررروووووش کرد. انگار اصغر هم حالا فهمیده بود باید چیکار کنه. چند باری با دستش کییییر قدرتو تو کون من هدایت کرد و کشیدش بیرون. قدرت گفت: حالا نوبت تو. رو کرد به منو گفت: هی بچه خوشگل کونی یه کم بیشتر خم شو تا قد اصغر آقا به کونت برسه. می خواد کووونت بذاره و واسه دوستاش تعریف کنه چطوری مرد شده. اصغر شلوارشو کشید پائین و کیییییرر کوچولوشو که اندازه کیییر خودم بود رو گذاشت رو سوراخم و فشارش داد داخل. قدرت که موفق شده بود صحنه سکسی دوتا پسر بچه رو برای خودش درست کنه و حال کنه، کیییییرش مثه سنگ شده بود و انگار سرش می خواست از پوستش بزنه بیرون. کییییر قدرت تپل و کوتاه بود. کیییرشو داد دست منو و به گائیده شدن کون من توسط اصغر نگاه می کرد. بعد کیییییرشو از دستم درآورد و رفت پشت اصغر. بعد صدای انداختن تف اومد و بعد صدای آی آی اصغر که می گفت: عموووو چیکااار می کنننیی؟ آآآآخخخ نکن نکن. دردم میاد. عممممووو نننننههههه ددددررررد داررره. اصلا نمیخوووام. ولمممم کن. قدرت گفت: نترس عمووو. الان درست می شهه. یه کم صبر کن. تو فقط این بچه کوووونییی رو بکن نذار در بره. بعد به دوستات هم بگو. فهمیدم قدرت می خواد ترتیب اصغر رو هم بده. چون اصغر دوباره گفت: آیییی عموووو در بیار. داغوووون شدم. قدرت دستشو آورد جلو و کمر منو گرفت و اصغر رو بین خودشو من محصور کرد. بعد شروع کرد تلنبه زدن. صدای آخ آخ های اصغر به هق و هق گریه تبدیل شده بود. اما قدرت بدون توجه به التماس های اصغر داشت کییییرشو تو کوووون این بچه جااا می کرد. وقتی بغض اصغر شکست و زد زیر گریه، فهمیدم قدرت کیییرش و کامل تو کون این بچه فرو کرده. اما دیگه کار از کار گذشته بود. حالا دیگه اصغر هم کونشو سر یه کنجکاوی به باد داده بود. یه کم که کیرش تو کون اصغر جا باز کرد، جای منو با اون عوض کرد و گفت: حالا ببین با این بچه خوشگل چیکار می کنم. کییییر اصغر همچنان شق و سفت بود. اما داشت با انگشتش کونشو می مالید و اشکاشو پاک می کرد. قدرت منو قنبل کرد و با شدت تو کونم تلنبه هاشو شروع کرد. بعد از من پرسید تا حالا چند نفر کردنت؟ منم که دیگه به کیییییییر قدرت عادت کرده بودم و به نوعی داشتم باهاش حال می کردم گفتم: آقا امیر، آقا عبداله، داود، غلام، مهرداد، علی، مرتضی، احمد، امین، نجیب، پیام و شما. قدرت گفت: اصغر آقا رو از قلم انداختی. باید اسم اون رو هم جزو بکن هات به حساب بیاری. اصغر که از شنیدن اسم خودش خوشحال شده بود، انگار درد کون دادنش رو فراموش کرده بود و طفلک نمی دونست که قدرت اون رو هم کونی کرده و دیگه کارش تمومه. تو همین لحظه بود که قدرت کمرمو گرفت و به سمت خودش کشید و با یه حالت خاصصصی گفت: جوووووووون بچه کوووونییییییی. آبمووووو تو کوووووننتتتت خالییییی کردم. اووووووووف عجب کونی داری کس کششششش. جووووون.
با اتمام کار قدرت، کیرشو از کونم بیرون کشید و گفت: دیگه زیر خواب خودمی. راست می گفتن کونت خیلی نرم و سفیده. موندم چطوری این همه کیر رو تو کونت جا دادی. با کونت خیلی حال کردم. یادت باشه اگر اینبار از دستم فرار کنی چه تو مدرسه باشی چه تو خونتون، میام و جلوی همه کونت می ذارم. فهمیدی؟ با سر حرفش رو تائید کردم و شلوارم رو کشیدم بالا. قدرت که با کردن من حس پیروزمندانه ای داشت، من و اصغر رو ترک کرد و رفت. اصغر گفت: عمو چی رو ریخت توی کونت؟ گفتم: آدم بزرگا یه آبی از کیرشون خارج می شه که بهش می گن آب منی یا آب کیر. اصغر گفت: یعنی ما آب منی نداریم؟ گفتم: نه. باید بزرگ تر بشیم. اصغر گفت: چطوری میاد؟ گفتم: باید کیر رو اونقدر توی کون عقب و جلو کنی تا حسابی خوشت بیاد. وقتی خوشت اومد، اگه بزرگ باشی آبت هم میاد. بعد بهش گفتم: اصغر، قدرت کیییرشو تا کجا کرد تو کونت؟ گفت: فکر کنم همشو کرد. خیلی دردم اومد. نمی تونستم نفس بکشم. بهش گفتم: می دونستی قدرت با این کارش تو رو هم کونی کرد؟ گفت: نخیر هم. من تو رو کردم. به همه هم می گم تو کونی هستی. گفتم: اگه به کسی بگی منم به همه می گم قدرت کردتت. مطمئن باش قدرت هم به همه می گه که کونت گذاشته. اصغر که نمی خواست باور کنه کونش رو به باد داده گفت: می شه من آبش رو ببینم؟ گفتم: دیدنی نیست که. یه چیز داغ و لیزه که بعد از این که آدم بزرگا کسی رو می کنن از کیرشون بیرون می ریزه. اصغر که انگار دوباره تحریک شده بود گفت: می ذاری بازم بکنمت؟ گفتم: کلاس چندمی؟ گفت: چهارم. گفتم: اگه قول بدی به کسی نگی قبول می کنم. بعدش منم تو رو می کنم. اصغر کییییرشو در آورد و مثل قدرت گفت: برگرد تا کونت بذارم. قبل از این که برگردم، کیر کوچولوش رو توی دستم گرفتم و به یاد کیر بابک نشستم و کردمش توی دهنم. اصغر گفت: چیکار می کنی؟ گفتم: هیچی دارم برات تفی مالیش می کنم که بیشتر خوشت بیاد. یه کم که خوردم گفت: بسه دیگه برگرد. برگشتم و کیرشو رو سوراخم گذاشتم و گفتم: حالا تند تند عقب جلو کن. واقعا نمی دونم از کردن من چه حسی داشت، اما بعد از چند دقیقه مثل داود شد و گفت: دست و پاهام داره یه طوری می شه. گفتم: باید ادامه بدی تا دست و پاهات درست بشه. بعد از این که کارش تموم شد گفت: چرا اینجوری شدم؟ گفت: نترس، کارت رو درست انجام دادی. بعد گفت: چرا اینقدر توی کونت آب بود؟ عمو جیش کرده بود؟ گفتم: نه. این همون آبی بود که پرسیدی چیه. یه کم هم بو داره. حالا برگرد منم بکنمت: اما اصغر در حالیکه شلوارش رو می کشید بالا بهم گفت: من که مثه تو کونی نیستم. اینو گفت و به سمت انتهای کانال راه افتاد.
اون شب به این فکر می کردم چرا از دست قدرت فرار کرده بودم؟ چرا ازش می ترسیدم؟ کیرش که بد نبود. آب خوبی رو هم تو کونم ریخته بود. به خاطر این که یه بچه دیگه رو هم بکنه، از کون من مایه گذاشته بود و ترتیب دو تا پسر بچه 10 و یازده ساله رو با هم داده بود. به یاد کیر قدرت کونم دل دل می کرد و دوس داشتم بازم بگیره منو بکنه.
فردا ظهر که می خواستم برم مدرسه، امین رو دیدم. اومد جلو و گفت: شنیدم دیروز قدرت تو کانال جلوی بچه ها کردتت؟ فقط نمی خواستی من بکنمت که اون روز از خونمون در رفتی؟ گفتم: تو از کجا فهمیدی ماجرای دیروز رو؟ گفت: قدرت دیشب خودش بهم گفت. تازه گفت یه پسر بچه دیگه هم اونجا بوده که کونت گذاشته. اون چند نفری هم که انگشتت کردن و رفتن بماند. عجب دهن لقی بود قدرت. همه رو تعریف کرده بود. آبرو برام نذاشته بود این پسره بیریخت و بد قیافه. تصمیم گرفتم دیگه بهش ندم. به امین گفتم: قدرت خود اون پسره رو هم کرد. گفت: می دونم. قدرت یه بچه بازه. اگه از بچه ای خوشش بیاد تا نکنتش ولش نمی کنه. جالبه به هر کی هم که بند کرده، برده و ترتیبش رو داده. گفتم بچه باز یعنی چی؟ گفت: آدم بزرگا از کردن کون کوچولوی بچه ها خیلی حال می کنن و لذت می برن. واسه همینه همیشه دنبال بلند کردن بچه ها هستن. این بچه ها یا مثه تو خوششون میاد و کونی می شن و یا خوشش نمیاد و دیگه نمی دن. اما به کسی هم نمی گن. دیشب هم قدرت از فرصت استفاده کرده و ترتیب جفتتون رو با هم داده. کی نوبت من می شه دوباره اون کون نرمتو بگام. الان بریم تو کانال؟ گفتم: واسه چی؟ گفت: واسه این که بکنمت و کونت بزارم. بهش گفتم دارم می رم مدرسه. نمیشه. اونم قبول کرد یه دفعه دیگه بکنتم.
اون روز همش سعی می کردم با اصغر توی مدرسه روبرو نشم. اصلا نمی دونستم توی همون مدرسه ای هست که منم هستم یا نه. یادم هم نمی اومد که قبلا دیده باشمش. بعدظهر که تعطیل شدیم، دیدم قدرت اومده جلوی در مدرسه و تا چشمش به من خورد اومد جلو و گفت بریم. وای خدایا این پسره چرا اینطوری می کنه. بالاخره آبروی منو تو مدرسه می بره. از ترسم دنبال قدرت راه افتادم ببینم امروز می خواد کجا ببرتم و آبروم رو ببره. به کانال که رسیدیم گفت: همون جای دیروزی. بدون هیچ مقاومتی باهاش وارد کانال شدم. چند تا بچه داشتن ابتدای کانال بازی می کردن. یکیشون تا منو و قدرت دید به بقیه گفت: بچه ها این پسره کونیه. این عمو داره می بره کونش بذاره. دیروزم برد کردش. بیاین از اینجا بریم. میگن هر کی ازین کارا بکنه، پسر خوبی نیست. با ناراحتی به قدرت نگاه کردم و گفتم: ببین چه آبرویی ازم بردی. حتی بچه ها هم دارن بهم می گن کونی. اگه خونوادم بفهمن و آبروم بره تو خوشت میاد؟ اگه مدرسه بفهمه اخراجم می کنن. قدرت گفت: زر نزن بابا، اگه همون روز اول مثه بچه آدم داده بودی الان اینطوری رسوا نشده بودی. کاری می کنم که بچه کوچیکای همه محله ها هم کونت بذارن و بهت بگن کونی. حالا هم بکش پایین ببینم کونده بچه پرو.
شلوارم و کشیدم پایین و رو زمین زانو زدم تا قدرت بکنتم. کیرشو بیرون کشید و بعد از تف مالی، گذاشت درم. سانت به سانتش رو که فرو می کرد می پرسید: رفت؟ و منم جواب می دادم: آررره. بعد می گفت: الان توووووشه؟ جواب می دادم: آررررره توشششه. ادامه می داد: جوووووون تا کجااااااشششش رفته بههههت؟ می گفتم: الان نصففففففشششش تومه. کونم و با دستاش از هم باز می کرد و می پرسید: فشششششششششار بدم؟ منم که از حرفاش حسابی حال به حالی شده بودم و مست ورود کییییییرش به داخل کووووونم بودم، می گفتتتتتم: همشششششششو فشششششار بده. تا ته. تا تخماااااات بکن تووووووووووووم. بعد می گفت: از کیییییییرم خووووووششششششت میاااااااد؟ در جوابش می گفتم: خیییییلی خوووووبه. بکنننن منو. جررررررم بده. کیییییرتو فشارررررر بده. شکمتو بچسبون به کوووووونم. با حرف های من، قدرت آنچنان کیرشو تو کونم می کوبید که صدااااششش تو کانال می پیچید. همینطور که زیرش بودم و با هر ضربه قدرت تو کونم یه آخخ می گفتم، متوجه حضور دو سه تا از همون بچه ها که دیدن قدرت منو آورد ته کانال شدم. یه کم اومدن نزدیک تر. یکیشون گفت اینا دارن چکار می کنن؟ چرا شلوارشون پایینه؟ اون یکی گفت: داره میکنتش. دیروز هم همین جا کرده بودش. یکی از هم محلی هامون دیده بودشون، برام تعریف کرد.
انگار فیلم داشتن تماشا می کردن. قدرت بدون توجه به اون بچه ها داشت کار خودشو می کرد. از رو زمین بلندم کرد و گفت دستات و بزن به لوله جلوت و کونتو قنبل کن برام. می خوام وقتی کیییرم می ره تووووووش رو ببینم. منم که به دادن جلوی دیگران عادت داشتم، بدون توجه به حضور اون پسر بچه ها و حرفاشون، براش قنبل کردم و قدرت کیرشو تا ته تپوند بهم و با دستاش شونه هامو گرفت و با ضربه های محکم کیرشو تو کونم می کوبید. همچین محکم می زد که سوراخم به قارت و قورت افتاده بود. از این صدا قدرت به وجد اومده بود و سعی می کرد هر بار ضربش رو بیشتر و محکم تر کنه. از شدت ضربه های قدرت، توی دلم درد گرفته بود و اون اصلا به این موضوع توجهی نمی کرد.
بچه هایی که اونجا بودن رفتن دنبال بازیشون و فقط یکیشون نشست و تماشا می کرد. قدرت بهش گفت بیا از جلوتر ببین. پسره اومد جلو و بغل من ایستاد. قدرت بهش گفت بیا تو هم امتحان کن. اونم فکر کنم هم سن خودم یا کوچیکتر بود. به قدرت گفت: نه زشته. مامانم گفته نباید جلوی کسی شلوارم رو بکشم پایین. قدرت بهش گفت: اما اگه می خوای بدونی من چیکار می کنم تو هم باید بکشی پایین و دودولتو در بیاری. به مامنت هم نگو که این کار و کردی تا دعوات نکنه. پسره که با حرفای قدرت به هیجان اومده بود، اومد جلوتر. قدرت دست برد و شلوارشو کشید پایین و بهش گفت: دولتو بچسبون به کون این پسره. اونم کیییر کوچولوشو گذاشت لای کون منو خودشو بالا و پایین می کرد. دقیقا بعد از چند لحظه درست مثل اصغر صداش درومد. یاد حرف امین افتادم که می گفت قدرت بچه بازه. انگار من رو هم به همین خاطر می آورد توی کانال که به واسطه من بچه هایی که چشمش گرفته بود رو بکنه. از پشت به این بچه هم چسبیده بود و داشت کییییرشو بهش فرو می کرد. طفلک بچه زد زیر گریه. اما قدرت گفت صبر کن عمو الان خوب می شی. پسره سعی می کرد خودشو نجات بده اما بین منو قدرت گیر افتاده بود. قدرت که کیرشو بهش فرو می کرد ازش می پرسید الان خوبه؟ اونم می گفت: نه عمو دردم میاد. دوباره فرو می کرد و نگه می داشت و ازش سوال می کرد الان بهتره؟ اما بازم پسره می گفت: عمووووو خیلی اذیتم. درش بیار. این چیه داری فشار می دی بهم؟ قدرت بهش گفت: کیرتو محکم به این پسره فرو کن تا کیرت مثل من بزرگ بشه. اسمت چیه؟ گفت: امید. قدرت گفت: امید، باید کیرتو بکنی تو کون این پسره. دیگه درد احساس نمی کنی. طفلک باورش شده بود. تلاش می کرد تا کیرشو بکنه تو کون من، اما با هر فشار قدرت یه آخ بلند می گفت و از درد کونش ناله می کرد. من خودمو ازشون جدا کردم تا ببینم قدرت داره چکار می کنه. به نظر می رسید نصف کییییر قدرت تو کون پسره جا شده و واسه این که بقیه رو هم بچپونه تووووش، با دستش داشت با کییییر امید بازی می کرد و می مالوندش. از صدای گریه امید، بچه هایی که داشتن اون طرف کانال بازی می کردن، دوباره به سمت ما برگشتن. با دیدن اون صحنه یکی شون گفت: بچه ها امید هم داره کون می ده. امید که مثل اصغر فکرشو نمی کرد این بلا سرش بیاد، همچنان از قدرت می خواست که ولش کنه. می گفت: عمو دوس ندارم. نمی خوام دولم بزرگ بشه. بزار من برم. تو همین حالت بود که صدای جیغ امید بلند شد. قدرت محکم نگهش داشت و ولش نمی کرد. بهش گفت: صبر کن صبر کن. الان خوب می شه. اما امید بیچاره داشت جر می خورد. قدرت که اراده ش دست کیرش بود، امید رو به لوله توی کانال چسبوند و کیرشو تو کون کوچولوی امید عقب و جلو می کرد. یواش یواش از صدای دادهای امید کم شد و فقط می گفت: عمو نمی خوام. عمو ولم کن. دردم میاد. دوباره صدای امید بلند شد که می گفت: آییییی. درد گرفت. فشاااار نده. عمو این چیه داری میریزه؟ فهمیدم قدرت آبشو ریخت تو کون امید. بعد امید رو رها کرد و تکیه اش رو داد به لوله. امید شلوارشو کشید بالا و به سرعت از پیش ما رفت.
منم داشتم شلوارمو می کشیدم بالا که قدرت گفت: کجا؟ صبر کن هنوز تو رو نکردم. می خوام بکنمت. واسه تو هم آب کیر کنار گذاشتم. با رفتن باقی بچه ها، دوباره منو قدرت تنها شدیم. با راست شدن کیرش دوباره افتاد به جون کون من و تا می تونست بهم تلنبه زد. مگه آبش میومد. سوراخم به سوزش افتاده بود و اذیت می شدم. اما تا آب قدرت نمی اومد امکان نداشت ولم کنه. بهش گفتم: چرا آبت نمیاد؟ گفت: از بس گشادی. کون امید رو دیدی. با دو تا تقه آبمم اومد. اما تو گشاد شده کونت. طول می کشه تا دوباره آبم بیاد. گفتم: پس بریم. خیلی دیرم شده. گفت: تا اون کون نرمتو جر ندم که جایی نمی ری. واسه همین دوباره قنبل کردم و اجازه دادم قدرت روی کونم سوار بشه. کییییییییر تپلشششش رو بهم فرو می کرد و حال می کرد از کردنم. منم سعی می کردم با بالا و پایین کردن کونم زیر کییییییررررش و زدن حرفای حشری کننده، بیشتر شارژش کنم تا زودتر آبشو بیاره و ولم کنه. از کییییرش تعریف می کردم. از کلفتیش و سر سفتش. از تقه هایی که بهم می زد و زیر وزنش نفسمو می گرفت. با هر ضربه کیییییرش تا دسته می رفت تو و کامل درش می آورد بیرون و با یه صدای قارت دوباره فروووووش می کرد. وقتی کمرم رو گرفت و به سمت خودش کشید فهمیدم لحظه فوران آب منی قدرت فرا رسیده. با یه فشار وحشتناک، همه کییییییرررششششو به هم چپوند و گفت: آماده ایییی؟ وقتی داغی آبشو تو کووووونم حس کردم یه شادی و رخوت خاصی به سراغم اومد. با خالی شدن کیر قدرت تو کونم، یواش یواش کیرش شل شد و از سوراخم در اومد. بدون این که چیزی بگه شلوارشو کشید بالا و رفت.
اون هفته که ما نوبت عصر بودیم، قدرت هر روز می اومد جلوی مدرسه و وقتی می آمدم بیرون، منو با خودش می برد توی کانال و کونم می گذاشت. یبار وقتی داشت تقمو می زد و کییییییییییرشو تو سوراخم عقب و جلو می کرد، بهش گفتم: تو یه هفته هست که هر روز داری منو می کنی. هر طور که دوس داشتی و جلوی هر کی که بوده، منو کردی. ازت یه چیزی می خوام. در حالی که به شدت کمر زدنش اضافه شده بود، گفت: بگو چی می خوای؟ گفتم: فقط ازت می خوام که آبروم رو دیگه جایی نبری. به کسی نگی. جلوی اونایی که میان و منو و تو اون حالت می بینن، بهم سرکوفت نزنی. برای اولین بار بهم گفت: چون بچه خوبی هستی و این یه هفته حسابی کار کیرمو راه انداختی، منم بهت قول می دم که دیگه جلوی کسی آبروت رو نبرم. به شرطی که هر وقت ازت کون خواستم، فوری بیایی و بهم کون بدی. منم قبول کردم.
چهارشنبه عصر که از مدرسه اومدم بیرون، برخلاف روزای دیگه از قدرت خبری نبود. یه کم این طرف و اون طرف رو نگاه کردم. اما واقعا نبودش. به سمت خونه راه افتادم. از همون مسیر همیشگی رفتم. به کانال که رسیدم، پیش خودم گفتم بزار یه سر هم به اینجا بزنم. کسی داخلش نبود. تقریبا تا وسطای کانال که رسیدم، دیدم جلوتر انگار صدای حرف میاد. یواش رفتم جلوتر. وقتی رسیدم جا خوردم. قدرت رو دیدم که امید رو آورده بود تو کانال و داشت می کردش. ناراحت شدم. اما نشستم و کون دادن امید رو تماشا کردم. قدرت داشت بهش می گفت: دیگه دردت نمیاد؟ الان خوبه؟ امید هم تو همون حالت که زیر قدرت بود می گفت: خوبه. فقط فشار نده. دردم میاد. امید چشمش که به من خورد یه دفعه پرید بالا و سعی کرد خودشو جمع کنه. اما قدرت که منو دید گفت: تو هم اومدی کون بدی؟ گفتم: نه جلوی مدرسه ندیدمت. همینطوری اومدم تو کانال که دیدم اینجا صدا میاد. قدرت گفت بزار امید رو بکنم، بعدش تو رو هم می کنم.
برای اولین بار بود که من ناظر کون دادن یه بچه دیگه بودم و خودم نقش اولش نبودم. حسش برام جالب بود. از دیدن صحنه کون دادن امید و کارایی که قدرت داره باهاش می کنه، احساس کردم کیرم داره راست می شه. تازه اون موقع بود که می دیدم وقتی یه نفر کون می ده چطوریه و وقتی یه نفر داره می کنه چه حرکاتی انجام می ده. قدرت به امید می گفت کون کوچولو. به کون امید چنگ می زد و کییییییییر تپلش رو تو سوراخ امید عقب و جلو می کرد. با صدای نفس نفس زدن های قدرت، شدت ضرباتش هم بیشتر شد و صدای اعتراض امید هم بیشتر. مدام می گفت: عمو اینطوری نه. دردم میاد. نهههه فشار نده. آخخخخخخ. در بیارش . دیگه نمی تووووونم. آییییی. بسمه دیگه. داره می سوزه. وقتی دید قدرت گوش نمی کنه، خودشو از زیر قدرت کشید بیرون و در حالیکه دستش رو سوراخش بود و گریه می کرد، گفت: دیگه نمی خوام. داغونم کردی. قدرت حاج و واج به امید نگاه می کرد که گریه کنان به سمت ورودی کانال راه افتاد. وقتی که دید ضد حال خورده به من نگاه کرد و گفت: حالا نوبت تو. بکش پایین قنبل کن. تا من کشیدم پایین و زانو زدم، قدرت پرید رو کونمو و بعد از انداختن تف رو سوراخم، کییییییرششششو که مثل سنگ شده بود چپوند توششششش و با سرعت شروع به تلنبه زدن کرد. قدرت بازوش رو دور کمرم حلقه کرد و با فشار کیییییرش تو کونم، تخماشو چسبون به لاچ کونم و تموم آبشو با فششششششااااار تو سوراخ داغم خالی کرد. یه دقیقه بعد کیرشو از تو کونم بیرون کشید و بدون این که حرفی بزنه رفت. شلوار و شورتمو کشیدم بالا و کیفمو برداشتم و به سمت خونه ره افتادم. آب کیییییر قدرت تو کونم تکون تکون می خورد. حس کردم می خواد از سوراخم بریزه بیرون. خیلی سریع تا خونه رو طی کردم و فوری رفتم توی حموم و سوراخم رو توی آینه دید زدم. بعد آبی رو که تو کونم ریخته شده بود رو توی مشتم خالی کردم و به رسم همیشه مالیدمش روی سوراخمو تخمام و کییرم.
هفته بعد که ما نوبت صبح مدرسه بودیم، بدون هیچ اتفاقی گذشت. اما روز شنبه که عصر از مدرسه اومدم بیرون، دیدم قدرت منتظرمه. دنبالش رفتم تا توی کانال. ته کانال که رسیدیم دیدم امین هم اونجا منتظرمه. دوتایی با هم نوبتی حسابی از خجالت کونم دراومدند و کونم گذاشتند.
     
  

 
برادر نامزدم
یک سالی بود با نسترن عقد بودیم و از اونجایی که خانواده هامون از اون سنتی ها بودن خیلی کم فرصت میشد من و نسترن تنها بمونیم و نسترن هم یه دختر خیلی خجالتی که چهار ماه طول کشید تا بتونم بدنشو ببینم ولی کم کم در حد لخت شدن رسیده بودیم ولی رابطه مون با هزار دردسر و مخفی کاری تهش میشد اینکه همو لخت کنیم البته با التماس های من نسترن شورتش و در میاورد و میتونستم کس و کونشو ببینم یا زبون بزنم و خیلی پیش رفته بودم یه بار دو بند انگشتمو تو کونش فرو کرده بودم که بعدش کلی گریه کرد و تا چند روز هم باهام حرف نمیزد و بهم میگفت بهم تجاوز کردی.
از نسترن بگم یه دختر 21 ساله واقعا خوشکل لاغر اندام کون گرد و برجسته سینه های متوسط نه بزرگ نه کوچیک بدن سفید و مخملی ولی بدنش مویی بود و موهای اطراف کس و کونش بلند بود .
یه برادر داشت به اسم نیما 16 سالش بود و اونم از خوشکلی دست کمی از نسترن نداشت ولی اندامش یکم تپل تر نسترن بود .
خودمم که اندامم متوسط نه درشت نه لاغر ولی چون قبلا کشتی کار میکردم بدن تقریبا ورزیده ای داشتم با یه کیر کلفت حدودا 17 سانتی البته خب تو این مدت شکم اورده بودم.
یه روز عصر خونشون بودم که مامان نسترن گفت نمیدونم نیما یه مدته چش شده با کسی حرف نمیزنه عصبی شده از اتاقش بیرون نمیاد که من گفتم بذارین من باهاش حرف میزنم .
شبش با هم چت کردیم اخه یجورایی با هم صمیمی بودیم بعد از حدود یک ساعت چت کردن تونستم ازش حرف بکشم و گفت چند تا از همکلاسیام اذیتم میکنن و تهش فهمیدم سه نفری زورگیر بردنش و لاپایی براش زدن .
چند شب با هم چت کردیم که فهمیدم خودش هم از کون دادن بدش نمیاد ولی از اینکه زوری بکننش بدش اومده و تا حالا فقط چند باری اونم چند سال پیش پسر خالش کردتش.
خلاصه اینکه اونا رو ادب کردم و یه درس درست و حسابی بهشون دادم که دیگه سمت نیما نیان.
خونه مستقل داشتم خانوادم شهرستان بودن و عاشق بازی و کنسول بازی داشتم و نیما هم عشق فوتبال میومد معمولا بعضی شبا میومد پیشم .
یه ده روزی بعد از تموم شدن اون ماجرا اومد خونه و بازی میکردیم هردومون با شورتک بودیم در حین بازی چشمم افتاد به پاهای سفید نیما که خیلی هم کم مو بود از فکر اینکه سه نفری کونشو کردن بیرون نیومدم تا یه ساعتی گذشت و من پاهای نیما رو دید میزدم که بازیمون تموم شد و من از بس تو نخ نیما بودم سه دست باختم و داشت یه نفره بازی میکرد و منم نشسته بودم کنارش که دستم یهو بردم زیر تیشرتش و کمرشو اروم نوازش کردم برگشت یه نگاه با لبخند بهم کرد و چیزی نگفت و مشغول بازی بود و منم اروم اروم کمرشو نوازش میکردم و کم کم دستمو بردم پایین تر و لبه شورتش گذاشتم فهمید چی میخوام و خودشو یکم داد بالا تر و رو مبل به جلو خم شد منم اروم دستمو بردم تو شورتش و کم کم از لای شکاف کونش رسیدم به سوراخ کونش جوووووون نرم بود و داغ و موهای ریز ریز دور سوراخ کونش بود داشتم سوراخ کونش و مالش میدادم و کیرم شق شق بود نیما هم مثلا خودشو سرگرم بازی کرده بود .
اروم نوک انگشتمو فرو کردم تو اخخخخ چه لذتی داشت تنگ بود یه اخم کوچیک اومد تو صورتش ولی چیزی نگفت جوووون حس انگشت کردن نسترن و برام داشت حس میکردم سوراخ کون خواهر و برادر عین هم باشه یه بند انگشتم تو کونش عقب و جلو میکردم خیی لذت داشت یکم که انجام دادم برگشت نگام کرد گفت برم دسشویی بیام
گفتم برو
رفت و تو این مدت یه بالش گذاشتم رو زمین جلوی تی وی و اومد بالش و دید فهمید منظورم چیه جلوی تی وی به شکم خوابید و مشغول بازی شد جووووون کونش داشت چشمک میزد رفتم رو پاش نشستم و اروم کونش و میمالیدم اخخخ چه نرم بود کم کم شلوارک و شورتش و دادم پایین چه کون سفیدی عین کون نسترن بود همون جور گرد و برجسته شلوارک و شورتش و کامل دراوردم و خودمم لخت شدم کیر دراز و کلفتم منتظر کون بود نشستم رو پاش و لای کونش و باز کردم اخخخخ انگار داشتم لای کون نسترن و میدیدم همونجوری بود بدون کس
ولی موهای کون نیما خیلی کمتر از نسترن بود و بور بود
نتونستم تحمل کنم و خم شدم و سرمو گذاشتم رو کونش و بوسیدم و همه جای کونش و بوسیدم تا رسیدم به سوراخ کونش که بو صابون میداد و فهمیدم کونشو تمیز کرده و شسته و منم با زبون افتادم به جون خوردن کونش اخخخ چه خوشمزه بود چند دقیقه ای خوردم و زبون زدم که نیما دیگه حسابی هوسی شده بود و بازی رو ول کرده بود و سرشو گذاشته بود رو بالش و اروم اه اه میکرد برش گردوندم به کمر خوابوندمش و تیشرتش و دراوردم و لخت زیر پام خوابیده بود کیر خوشکل کوچولوش و تخماش خیلی با نمک بود کیرشو گرفتم تو دست و اروم میمالیدم شق شدش نصف کیر من بود کیرمو که دیده بود نمیدونم استرسی شده بود یا هوسی چشماش از رو کیرم برداشته نمیشدیکم کیرشو مالیدم نوک پستوناشو گرفتم تو دست و نوازش دادم و دراز کشیدم روش و گوشاشو اروم بوسیدم و عین همون کارایی که با نسترن میکردم داشتم با داداشش هم میکردم هر دومون ساکت و اروم بودیم کیرامون رو هم مالیده میشد خیلی لذت داشت کم کم اومدم پایین و کیرشو گرفتم تو دست و میمالیدم واییی تو اون لحظه میخواستم کیرشو براش بخورم خجالت میکشیدم ولی خیلی کیر سفید و خوشکل و قلمی داشت که نتونستم جلوی خودمو بگیرمو کیرشو گذاشتم لب دهنم و اروم مک میزدم و میخوردم با این کارم نیما انگار رفت تو هوا همه کیرش تو دهنم جا میشد و می مکیدم که اهش میرفت بالا و همزمان تخماشو مالش میدادم یکم خوردم که بلند شدم و متوجه منظورم شد بلند شد نشستو خم شد روم و کیرمو کرد تو دهن اخخخخ سر کیرم تو دهنش بود جووووون داشت برام میخورد کاری که نسترن نمیکرد .
منم دستمو بردم پشتش و سوراخ کونشو مالش میدادم و انگشتمو فرو کردم تو کونش و عقب و جلو میکردم چه لذتی داشت
هر چی بدن من مو داشت برعکس نیما کم مو بود و یه کمی وسط سینه هاش مو داشت که اونم بور بود .
کیرمو حسابی خورد و مک زد و دوباره خوابید داشتم با هوس به بدنش نگاه میکردم پاهاشو اوردم بالا و طاقبازش کردم سوراخ کونش مثل یه غنچه زد بیرون سوراخ کونشو حسابی با کرم چرب کردم و انگشت کردم تا نرم شده بود و سر کیرمو میمالیدم در کونش و اروم فشار دادم تو جوووون چه تنگ بود دردش گرفته بود و اخ اخ میکرد که اروم سر کیرم رفت تو کونش که چشماش بسته شد و یه اخخخخ کشدار بلند گفت و گفت خیلی درد داره اروم اروم خیلی کلفته واییییی منم مکث کردم و و اروم اروم فرو کردم تو سرش که فرو رفت انگار همه تنش میسوخت محکم قالی رو چنگ میزد گفت تکون نخور جون من تکونش نده میسوزه وااااایییی خیلی میسوزه گفتم اروم باش شل کن شل کن و زور بزن تا کونت باز بشه گفت باشه من زور میزنم ولی تو تکون نخور بذار خودم بکنمش تو و خیلی اروم خودش کم کم کیرمو فرو میکرد تو کون تنگش از صورتش معلوم بود خیلی درد داره که کم کم همه کیرمو تو کونش فرو کرد و گفت صبر کن تکون نخور دارم پاره میشم واییی منم تکون نمیخوردم تا جا باز کنه و کم کم دردش داشت کم میشد و منم اروم تلمبه میزدم که اه اهش رفت بالا و داشت لذت میبرد پاهاشو گرفته بودم بالا و تلمبه میزدم چه کونی داشت اخخخخخ تنگ و دلچسب .
اولین بار نبود پسر میکردم ولی مال خیلی وقت قبل بود ولی کون دختر خیلی کرده بودم کون نصف دخترای فامیل از 14 ساله تا سی ساله حتی کون خواهر خودمم قبل ازدواجش کرده بودم البته اون کونی بود به ده تا پسر داده بود .
ولی کون نیما یه چیز دیگه بود حس دیگه ای داشت دقیقا همون لذتی که کردن کون خواهرم برام داشت
پاهای نیما رو شونه ام بود و محکم داشتم تلمبه میزدم و کیرش تو دستام بود و براش جق میزدم ابش زود اومد و منم اونقدر کردمش که ابم اومد و تو کونش خالی کردم و بعدش هم دو تایی رفتیم حمام و تو حمام کلی برام خورد و یه دست دیگه هم تو حمام کردمش و تا صبح هم تو بغلم لخت خوابوندمش و دستم تو کونش و رو کیرش بود .
بعد از اون هفته ای دو بار یه شب تا صبح میومد پیشم و لخت میگشت تو خونه و تا فردا صبحش همه جوره خودشو در اختیارم میذاشت اون بیشتر از من هوس داشت .
پایان.
     
  
صفحه  صفحه 85 از 85:  « پیشین  1  2  3  ...  83  84  85 
داستان سکسی ایرانی

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA