سلام و معذرت بابت دیرکردنم. اینترنت این چند روز نداشتم و نتونستم بیام وب. الانم از کافی نت اومدم وب. شرمنده« ماجرای زندگیم - قسمت دوم »من و الهام خیلی فکر کردیم و به نتیجه ای هم نرسیدیم. طبیعی بود. با وجود هادی نمیشد بیشتر از کاری انجام داد. با اینکه قصد من و الهام سکس نبود ولی بازم امکانش وجود نداشت. جدا از اینکه هادی باهام بود مکان ، مکانی نبود که بشه سکس داشت. از همه مهم تر آقای دکتر بود که بهش نمیومد بیشتر از این بلد باشه کاری بکنه جزء نگاه و لمس که طبیعی است. الهام پیشنهاد داد: مهران بیا مثل دیشب حال کنیم. من بدون شرت میام تو هم بذار دکتر خودش شلوارمو بده پایین ، یا مثل دیشب کاملا لخت میکنه یا که نه. ما که بیشتر از این قرار نیست کاری بکنیم در حد یه حال کوچیکه دیگه! مگه نه!؟! قبول کردم و راه افتادیم. رسیدیم بهداری (درمانگاه) نه خلوت بود نه شلوغ. به هر حال رفتیم تو. یکی دوتا دیگه هم اومده بودن واسه تزریق آمپول که مرد بودن همین موضوع کمی مشکل شد برامون ، من پیشنهاد دادم بریم خلوت شد برگردیم که الهام گفت : مگه میخوایم چیکار کنیم یه آمپول میزنیم میایم دیگه. کسی هم که قرار نیست بیاد تو. راست میگفت. قبول کردم و رفتیم تو اتاق تزریق. یکی نشسته بود تا نوبتش بشه یکی هم زیر کار بود (در حال تزریق بود). چون کمی پیدا بود. نمی دونم منظورمو میفهمین یا هنه! پرده های برخی بیمارستانها یا همین درمانگاه ها از این پرده هایی است که قسمت قسمته و بهم وصله و یه روزنه ای مابین پرده ها هست. نمی دونم چجوری بگم. بگذریم.خلاصه کار نفر اول که تموم شد دکتر اومد اینطرف تا نسخه نفر بعدی رو بگیره و آماده کنه که با دیدن ما جاخورد و انگار میخواست بگه برین بعدا بیاین که به هر حال با دیدن حالت طبیعی ما از نفر بعدی خواست آماده بشه واسه تزریقش. کار اونم که تموم شد نوبت ما شد. بعد از انجام مراحل اولیه و ویزیت دکتر واسه آماده کردن آمپول کارشو شروع کرد و بهمون گفت آماده بشین. من فکری به سرم زد. به بهانه نگه داشتن هادی از الهام خواستم خودش تنهایی بره پشت پرده تا من از لای پرده اونا رو ببینم. چون روبروی یکی از درزای پرده بودم نیازی نبود از جام بلند بشم و برم نزدیک پس متوجه من نمیشدن. دوست داشتم ببینم اگه من نباشم چی میشه. الهام که منو میشناخت و میدونست مشکلی ندارم با خونسردی کامل رفت پشت پرده. من از لای پرده میدیدم. الهام کفشاشو درآورد و چند دکمه پایینی مانتوشو باز کرد و دکمه و زیپ شلوارشو باز کرد و خوابید رو تخت. اون طرفشو که خوب بود رو درآورد درواقع اون سمتش رو فقط لخت کرد. جالب بود برام که الهام کونشو نیمه لخت کرده و منتظر. دکتر منو نگاه کرد و دید قصد ندارم بیام پشت پرده و شاهد باشم با خیال راحت رفت پشت پرده. حواسم به این قسمت نبود که دکتر طبیعتا باید کنار کون الهام وایسه یعنی دقیقا بین کون الهام و درز پرده. ای بابا...من فقط پشت دکتر رو میدیدم. صداشو نمیومد درواقع حرفی نمی زدن فقط حرکت دکتر بود و صدایی از تخت که معلوم بود داره الکل میماله و تزریق میکنه. چند لحظه ای گذشت و احساس کردم مدت زمانی که داره صرف میشه نسبت به قبل و قبلترش بیشتر شد. یه حسی بهم دست داد. خواستم هادی رو بذار رو زمین و برم سرکی بکشم که دکتر جابجا شد درواقع آمپول و سرنگی که تزریق کرده بود رو میخواست بندازه سطل زباله که زیر تخت و دقیقا زیر سر الهام میشد پس بطرف سرالهام جلو رفت و خم شد (از صدای سرنگ که داخل سطل افتاد فهمیدم). یه چیز نظرمو جلب کرد این بود که در حین کنار رفتن دکتر کون کاملا لخت الهام رو دیدم و دست دکتر که بخاطر نگه داشتن پنبه روی محل تزریق قرار گرفته بود. دکتر گفت: چند لحظه رو باید همینجور بمونین. انگار منتظر من بود بیام و پنبه رو براش بگیرم ولی خب با نشنیدن صدایی از من خودش اینکارو انجام داد. دوباره دکتر بین الهام و درز پرده قرار گرفت و من پشتشو میدیدم. با خودم این حس رو داشتم که به بهانه نگه داشتن پنبه داره کون الهامو لمس میکنه. ولی خب چیزی نمیدیدم و نشسته بودم و منتظر اومدن دکتر به اینطرف پرده. با شنیدن صدای تخت حسی بهم دست داد کیرمو تکونی داد. تو فکر بودم چجوری برم و از اونطرف پرده باخبر بشم که با کنار رفتن دکتر چیزی دیدم که کیرمو حسابی سفت کرد. بله شیطنت الهام. فکر کنم یه کم زیاده روی کرده بود آخه کونشو کمی داده بود بالا. دکتر که اومد اینطرف پرده با چهره ای عجیب نشون میداد که حسابی هیجانی شده و شاید هم حشری. رفتار و کردارش عوض شده بود و با نفس و لکنت زبان حرف میزد و گفت: تموم شده و می تونید برید. الهام رو دیدم که از تخت اومد پایین و خودشو جمع و جور کرد و اومد بیرون. از دکتر تشکر کردیم و رفتیم به سمت بیرون. من بیصبرانه منتظر شنیدن اتفاقات پشت پرده توسط الهام بودم و تو راهرو ازش پرسیدم: چی شد؟ الهام گفت: هیس تو ماشین تو ماشین... رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم. گفتم: خب بگو دق کردم. الهام گفت: هیچی ، اتفاق خاصی نیافتاد طرف پاک بود و زیاد کاری بلد نبود ، گفتم الانه سکته کنه ، شایدم بخاطر بودن تو نبود که چیزی نشد. گفتم: خب چیکار کردی؟ بقیشو بگو. الهام جواب داد: هیچی بابا اول خب یه طرفمه کونمو درآوردم ببینم چیکار میکنه وقتی اومد خودش شلوارمو کشید بیرون و مثل دیشب تمام کونمو درآورد. بعدشم الکل و تزریق. گفتم: خب بعدش. الهام: هیچی دیگه بعدشم محل سوزن رو با پنبه گرفت که منم شیطنت کردم و خواستم عکس العملشو ببینم کونمو یه کم دادم بالا که چیزی نشد و کار خاصی نکرد و فقط کونمو لمس میکرد. البته منم زیاد نمی خواستم کاری بکنه وگرنه خودت میدونی که من بلدم چطوری شیطنت کنم که یارو به زانو دربیاد! گفتم: جو گیر نشو بسشه دیگه خب اینم آقای دکتر و آمپولات ، دیگه آمپول نداری؟دوتامون زدیم زیر خنده. چهره الهام نشون میداد حشریه و ممکنه الهام همه اتفاقاتو نگفته باشه. زیاد گیر ندادم. ساعت تقریبا یه ربع به 10 شب بود. الهام گفت: مهران هنوز جای اولین آمپولم سیاه و جاش مونده میخوای بریم دکتر نشون بدیم؟ گفتم: پس تنت میخواره و حشر زده به مغزت. تا اینو گفتم آهی کشید و گفت: خیلی وقت بوده شیطنت نکرده بودم ولی حالا که انجامش دادم بد جور داره اذیتم میکنه ، همه فکرم تو شیطنت کردن و دوست دارم دست مالی بشم. گفتم: الهام زیاده روی نکنیم بهتره ها! ممکنه دردسر بشه و کار دست خودت بدی. وگرنه واسه من فرقی نداره و بخاطر تو هر کاری بگی میکنم. واسه اینکه بهت ثابت کنم دوست دارم بگو ببینم چندتا دکتر میخوای بریم. الهام با خوشحال منو بوسید و گفت: هر چندتا که خودت بگی. تذکر دادم بهش موقع رانندگی اینکارو نکنه (همیار پلیس)نگاهی به آینه کردم و هادی رو دیدم که خوابه. کمی فکر کردم و یه نقشه ای به ذهنم رسید. گفتم: باشه فقط به شرطی که زیاده روی نکنی. قبول کرد و رفتیم تو شهر و دنبال پزشک عمومی گشتیم. هم ویزیتشون مناسبه هم دیگه بهتره. بیخیال. دنبال پزشک عمومی مرد و البته خلوت میگشتیم. این دکتر خوبا که شلوغ بود و برا ما خوب بودن دکتر مهم نبود پس رفتیم جایی که معمولی باشه. یه جایی رو پیدا کردیم و رفتیم تو. دوتا قبل از ما بودن. نشستیم تو نوبت. حالا طبق نقشه من هادی رو که خواب بود بغل کرده بودم و قرار شد با الهام برم تو و بشینم و الهام خودش موضوع رو بگه و بره واسه معاینه. همون چیزی که باعث حال کردن الهام و لذت من میشه. فقط قبل از هر چیز باید یه دکتری پیدا کنیم که سن و سال زیاد نداشته باشه و یه کم خرده شیشه داشته باشه تا بهتر نقشمون عملی بشه. حالا از کجا بفهمم دکتره چجوریه و چه شکلیه!؟! واسه همین بلند شدم با هادی رو که تو بغلم خواب بود قدم میزدم طوری که تا دم در میرفتم و برمیگشتم. موقعی که مریض از اتاق دکتر اومد بیرون و بعدی رفت تو توی اتاقو دیدم و اون لحظه که من دیدم زاویه مناسب نبود و من دکترو ندیدم. منتظر موندم تا نفر بعدی بره تو. چند دقیقه ای شد. تا فهمیدم داره میاد بیرون زاویه رو مناسب کردم و تا در باز شد دکترو دیدم. سن و سال زیاد نداشت و موهای سرش یه کم ریخته بود و شاید هم سن یا کمی بزرگتر از من باشه و خب برا شروع مناسب بود. پس رفتم و نشستم تا نوبتمون بشه. یکی دیگه بعد از اومد واسه ویزیت. این یکی کمی لفتش داد. بالاخره نوبت ما شد. رفتیم تو. سلام و خوش و بش. من نشستم روی میز همراه و الهام هم روی صندلی کنار دکتر که واسه مریض بود. دکتر علت مراجعه رو پرسید که الهام شروع کرد توضیح دادن و فقط گفت فلان آمپولو فلان روز زده ولی هنوز جاش درد میکنه و کبود شده و اذیتش میکنه. دکتر که عادی بود از الهام خواست بره روی تخت دراز بکشه و واسه معاینه آماده بشه. اینم تقریبا مثل جایی بود که واسه تزریق میرفتیم و پرده ای بود با فاصله پرده ها که میشد تا حدودی اونورو دید. منم که هادی رو بغل داشتم و بهونه ای واسه موندم بود تا از دور و از لای پرده اتفاقاتو دید بزنم. الهام رو دیدم مثل حرکات قبلیش ولی با این تفاوت که طرفی از کونشو لخت کرد که کبود بود و قرار بود نشون دکتر بده. الهام دکتر رو صدا زد و دکتر هم رفت پشت پرده. دکتر: خب کجاتونه؟ الهام انگار با دست نشون میداد و گفت: این قسمت کلا درد میکنه. دکتر که انگار شروع به معاینه کرد. متاسفانه زاویه خوبی نداشتم ولی تا یه حدی پیدا بود. رون پای الهام رو میدیدم که شلوارش بود و درواقع اون طرف مخالف من رو لخت کرده بود و نیمی از دکتر رو میدیدم و مشخصا دستش که محل کبود رو داشت دست میکشید و معاینه میکرد. سوالایی پرسید درباره آمپول ، مریضیش ، حساسیتهاش به فصل یا سورزن و... در حین سوال و جواب دست میکشید روی محل آمپول در واقع قسمت بالایی کون الهام. در مورد نسخه دکترش پرسید که گفت: دست شوهرمه و منو صدا زد. دکتر اومد سمت من و دفترچه الهام رو گرفت و همونجا مطالعه کرد و گفت: چیزی نیست حساسیته من براتون پماد مینویسم ، میتونید بیاین خانم و نشست و نسخه نوشت. الهام که اومد دیدمش گرفته است. ضدحال بدی خوردیم. برگشتیم تو ماشین حرکت کردیم. الهام نسخه دکتر رو از دفترچش پاره کرد و چندتا بد و بیرا گفت. گفتم: چیه عزیزم نبینم ناراحتیتو. تقصر خودت شد. باید شیطنت میکردی. باشه حالا اخماتو باز کن میریم یه جا دیگه. رفتیم یه جای دیگه که شلوغتر بود ولی خب چاره ای نبود. رفتیم تو و نوبت گرفتیم. الهام همونجور گرفته بود. منم دوباره با استفاده از نقشه قبلیم دکترو دید زدم. جوونتر بود و خوش چهره. موهایی رو به بالا و مرتب. خوب بود. نوبت ما شد و رفتیم تو. وقتی الهام دکتر رو دید حالش خوب شد و خنده رو لباش نشست. دوباره سوال دکتر و توضیحات الهام و درخواست دکتر واسه آماده شدن الهام و رفتن پشت پرده. اینبار زاویه مناسب داشتم نسبت به قبلی و لای پرده رو بهتر میدیدم. امان از دست الهام و شیطنتش. دیگه نمی خواست فرصت از دست بده. همون اول کارشو کرد. آره کونشو کاملا لخت کرد و منتظر دکتر. ترسیدم. نکنه دکتر از کوره در بره و مارو بیرون کنه و فکر کنه قصد پاپوش و اینجور حرفارو داریم! خیلی ترسیدم. امیدوار بودم اتفاق بدی نیوفته. دکتر رفت پشت پرده. دکتر که معلوم بود جاخورده بود به تپه ته افتاد و گفت: خب ا ا ا کدوم طرفتونه؟ الهام با اشاره نشون داد و گفت: اینجا آقای دکتر این قسمت. دست دکترو دیدم که داره روی محل سوزن دست میکشه. خیالم راحت شد بابت دکتر که عکس العملی نشون نداد. کیرمو تکون دادم و سعی کردم با اینور و اونور شدن بهتره ببینم چه خبره. ایندفعه الهام با کون کاملا لخت زیر دست دکتر داشت معاینه میشد. حالا دیگه نوبت دکتر بود تا ببینم چیکار میکنه. دکتر در حین معاینه مثل قبلی در مورد حساسیت و سابقه این اتفاق می پرسید و الهام جواب میداد. چیز خاصی نمیدیدم. کمی که گذشت احساس کردم الهام تکون خورد و کونشو داد بالا و دوباره اومد پایین. دکتر همینطور داشت دست میکشید روی محل سوزن و حرف میزد و از احتمالات میگفت. دوباره الهام تکون خورد و وول خورد که فکر کنم دکتر متوجه خارش تن الهام شد. کمی دستشو ثابت کرد و دوباره دست میکشید ولی آرومتر و بیشتر به طرف کون الهام. باز شیطنت الهام و اینبار دکتر دستشو روی کون الهام کشید. کیرم شروع کرد بالا اومدن. ساکت شده بودن و حالا دکتر داشت روی کون الهام دست میکشید. انگار دکتر اینطرفو نگاه میکرد تا مطمئن بشه من نیام. یه جوری باید دکتر خاطر جمع میشد. سریع از دکتر پرسیدم: آقای دکتر ممکنه جای آمپول واسه همیشه بمونه؟ که یهو دکتر دستشو از روی کون الهام برداشت و فکر کرد من دارم میام پشت پرده. جوابمو داد و من همونجا باز سوالی میپرسیدم. دکتر که با توجه به صدام مطمئن شد از سرجام تکون نمی خورم دستشو دوباره برد روی کون الهام و همونطور جوابمو میداد. متوجه تکونهای الهام شدم. نفهمیدم چرا ولی با دیدن دست دکتر که برد لای پای الهام متوجه مالیدن کوس الهام توسط دکتر شدم. کیرم سیخ سیخ شد. دوباره اون حس قشنگه اومد سراغم. داشتم تحریک میشدم بایت کوس مالی الهام. فهمیدم اوضاع داره خوب پیش میره ولی نباید اتفاق دیگه ای بیفته. از دکتر مدت معاینه رو پرسیدم که چرا اینقدر طول کشید؟ که دیدم دکتر دست از کوس مالی الهام کشید و بعد از چند لحظه اومد بیرون. رنگ سرخ شده بود و کمی هم عرق کرده بود. گفت: تموم شد چیزی نیست حساسیته. الهام هم شروع کرد جمع و جور کردن خودش وقتی اومد اینطرف دیدمش خماره. بعد از نسخه پیچیدن دکتر برگشتیم تو ماشین و حرکت کردیم. ازش پرسیدم درباره اتفاقات که گفت: مگه ندیدی؟ گفتم: از کجا من که نشسته بود. الهام: راست میگی ها! هیچی اولش که جای سوزنو دست میکشید دیدم فایده نداره و تو باغ نیست مجبور شدم هی خودمو تکون دادن تا دستش به کونم بخوره و بفهمه که کونمو بگیره که متوجه شد و کونمو دست کشید. بعدش که با تو حرف میزد من کیرشو گرفتم و مالیدم و اونم دستشو برد لای پام و کوسمو میمالید تا اینکه جنابعالی گفتی طولش دادیم اونم مجبور شد ول کنه و بیاد. گفتم: انتظار نداشتی که هیچی نگم و مثل بوق بشینم بعد یه ساعت بیاین بیرون؟!! گفت: نه نه عزیزم منظورم این نبود راست میگی قرار بود فقط کمی شیطنت کنم. گفتم: چطور بود خوب بود؟ گفت: آره مرسی عزیزم. گفتم: بریم خونه دیره. گفت: اگه میشه حالا که حشریم یه جای دیگه هم بریم و دیگه تمومش کنیم. خواهش میکنم. باشه! خانمارو که میشناسید چطور آدمو راضی میکنن. قبول کردم و با شهوتی که تو وجودم بیدار شده بود و اون حس قشنگه که اومده بود سراغم به الهام گفتم این آخری رو آزادی و شیطنت کن. دیگه بستگی به هنر تو داره و عرضه دکتر. دوباره اون حرکت خطرناک رو انجام داد و منو در حین رانندگی بوسید. (همیار پلیس)یه جایی رو بلد بودم که تعریف خوبی از دکترش نشنیده بودم و میگفتم چیزی حالیش نیست و با پول مدرک گرفته و از این حرفا. روی این حساب باید الان خلوت باشه. این موقع شب. رفتیم در مطبش. حدسم درست بود. خیلی خلوت بود. اینقدر که وقتی رفتیم تو منشی داشت میرفت ، تا مارو دید گفت: آقای دکتر دارن میرن ایشالله فردا صبح. من ازش خواهش کردم تا بذاره بریم تو و این وقت شب دیگه نوبت نمیدن و از راه دور اومدیم و چرت و پرت... که دکتر اومد بیرون از اتاقش. سن و سالش مثل قبلی بود و ظاهر معمولی. گفت: چی شده. منشی گفت داره میره و اینا میخوان بیاین تو. دکتر ازم پرسید: چی شده؟ بچه چیزیش شده؟ گفتم: نه آقای دکتر مریض خانممه. دکتر نگاهی به الهام کرد و گفت: خب اشکالی نداره بیاین تو. به منشی گفت درو پشت سرت ببند تا کسی دیگه نیاد. با این اتفاق و تنها شدن ما با دکتر و اینکه دیگه کسی دیگه نمیاد تو خیالم راحت راحت شد و به الهام چشمکی زدم. رفتیم تو اتاقش. نشستیم و الهام موضوع رو گفت. دکتر اول جاخورد که اومدیم جای سوزن زنمو نشونش بدم ولی بعدش از الهام خواست سریع آماده بشه. الهام هم رفت پشت پرده. ولی متاسفانه پرده یه تیکه بود و درزی نداشت. دکتر رفت پشت پرده و احتمالا با کون کاملا لخت الهام مواجه شد. سوالای دکتر شروع شد و پاسخای تکراری الهام. چند لحظه ای گذشت. ساکت شدن. طاقت نیوردم. یه کاری باید میکردم. اگه میخواستم برم پشت پرده همه چیز خراب میشد و خبری نمیشد. اگه مثل قبل عمل میکردم نقشم بد میشد و همه چیز تموم میشد. این آخرین جایی بود که میومدیم. از یه طرف شهوت بالای الهام ، از یه طرف حس عجیب که منو فرا گرفته بود و لذت بردن از حال کردن الهام ، و از همه مهمتر پولی که در جیب نبود باعث شد یه فکر اساسی بکنم. فکری به سرم زد. گفتم: آقای دکتر معذرت میخوام سرویس بهداشتی کجاست؟ دکتر ان ان کرد و گلویی صاف کرد و اومد اینطرف و در اتاقو باز کرد و اشاره به گوشه سالن کرد و گفت: اون در باز کنید کلید چراغشم پشت دره. تشکر کردم و بلند شدم تا هادی رو روی صندلی بخوابونم. دکتر دوباره برگشت پشت پرده و سوالای الکیشو میپرسید. منم رفتم بیرون از اتاق و درو باز گذاشتم. رفت در سرویس بهداشتی رو باز کردم و چراغو روشن کردم. پشت سرمو نگاه کردم. خبری نبود. خیلی آروم آروم برگشتم سمت در اتاق. یواشکی سرک کشیدم. ولی بازم چیزی پیدا نبود. فایده ای نداشت. آروم برگشتم تا فکر کنم. با شنیدن صدای آه دکتر قند تو دلم آب شد. البته آه یواش. ولی خب مکان ساکت بود و میشد فهمید. بهتره قبل از اینکه اتفاق خاصی بیوفته برگردم چون من اونارو نمی دیدم ضرر میکردم و لذتی برام نداشت. چراغو خاموش کردم و درو باز و بست کردم طوری که متوجه بشن. کمی مکث کردم و برگشتم سمت اتاق. دکتر اومد اینطرف پرده و شروع کرد نسخه نوشتن. الهام بعد از چند لحظه اومد بیرون و تشکر کرد و هادی رو بغل کرد و رفت سمت بیرون. منم نسخه رو گرفتم و رفتم تو ماشین. حرکت کردیم سمت خونه. ازش پرسید چی شد؟ چیکار کردی؟ گفت: بریم خونه بهت میگم. چشاشو بسته بود و تکیه زده بود. فهمیدم اوضاع بده و حسابی حشریه. دوباره اون حسه اومد سراغم و گفتم: میخوای برگردیم همونجا و به بهونه الکی دوباره تو رو دکتر رو تنها بذارم و سکس داشته باشین؟ الهام گفت: نه عزیزم مرسی سکس نمیخوام داشته باشم همین لذت بهتره و دوباره چشاشو بست. رسیدیم خونه و رفتیم تو. گفتم خب حالا بگو دیگه. هادی رو برد اتاقش خوابوند و برگشت تو حال. گفت: دنبالم بیا. رفتیم تو اتاق خواب. رو تخت دمر خوابید و گفت: خودت ببین. نشستم کنارش و شلوارشو کشیدم پایین. اوه اوه اینجارو. حشر زد به مغزم و اون حس قشنگه شروع کرد رقصیدن. کون و لاپای الهام پر از آب منی بود. گفتم: سکس نداشتین دیگه!!! گفت: نه دیوونه ، دکتره بی جنبه بود. اولش ناز اومد و عادی برخورد میکرد ولی بعدش دوهزاریش افتاد و کم کم کونمو دست کشید و میمالید. وقتی تو رفتی بیرون از اتاق کیرشو درآورد و منم براش مالیدم بعدش روی کونم میکشید که یهو دیدم داغ شدم. سرمو چزخوندم دیدم کیرشو گرفته روی کونم و داره آبشو میریزه. بعدشم خودشو جمع و جور کرد برگشت. تو هم که اومدی و برگشتیم خونه. گفتم: خب پس یارو حال خودشو کرده و تو همونجور مست موندی. گفت: آره دیگه. گفتم: اگه گفتی باید چیکار کنیم؟ چسبید بهم و بوس بارونم کرد و شروع کرد ساک زدن. بعدش ازش خواستم همونطور که واسه دکترا دمر خوابیده بود ، بخوابه. ازش خواستم صحنه ای که من ندیدم رو بازسازی کنه. حالا من نقش دکترو بازی میکردم. روی کونش دست میکشیدم. الهام دستشو آورد و کیرمو گرفت. نگاش کردم. الهام بهم چشمکی زد که واسه دکتر زده بود. من همونطور کونشو میمالیدم. الهام کیرمو کذاشت روی کونش و شروع کرد روی کونش مالیدن. منم کیرمو گرفتم و احتمالا مثل دکتر متوجه خواسته الهام شدم و کیرمو میمالیدم روی کون الهام. الهام در همین حال کونشو بالا و پایین میکرد و منم داشتم کیرمو روی کون لخت الهام میکشیدم مثل دکتر. یهو احساس کردم داغ شدم. دارم ارضاء میشم. الهام ناله زد و... وووویی اااااااووووووو آبم اومد. منم مثل دکتر کیرمو گرفتم لاپای الهام و آبمو خالی کردم. بعدش کیرم پر از آبمو روی کونش کشیدم و تمیز کردم مثل دکتر.دست بردم لای پاش و کوسشو که حالا آب من و دکتر اونو گرفته بود رو مالیدم. طولی نکشید که ناله و لرزش الهام شروع شد. خیلی راحت ارضاء شد و نیازی به سکس نبود. بعد از چند دقیقه که الهام نفس گرفت بلند شدیم و رفتیم دوش گرفتیم و اون شب برامون ماندگار شد.ادامه دارد...
سلام به همگیبازم برخی دوستان زود قضاوت کردن. مثل اینکه هنوز مارو نشناختن (من و الهام)اولشم گفتم لذت من و الهام فقط سکس نیست و ما دنبال حال کردنیم تا سکس--------------------------------------------------------------------------------------« ماجرای زندگیم - قسمت سوم »بعد از اون اتفاق و البته لذت الهام بهونه خوبی داشتیم واسه اینجور لذتی. سیاهی جای سوزن روی کون الهام ماجراهای عجیبی داشت. هر وقت من و الهام حشر میزد به سرمون میتونستم ببرمش پیش دکتر و به خاطر نشون دادن جای سوزن ، کون الهام رو نشون بدم و هم من لذت ببرم و هم خود الهام. البته اینو بگم قبل از اینکه بهونه ای واسه من باشه بیشتر واسه خودش لذت بخش بود تا من. یه بار که سرکار بودم بهم زنگ زد و گفت تنش میخواره و میخواد شیطنت کنه و بهش اجازه بدم خودش تنهایی بره پیش دکتری و سیاهی جای سوزن یا بهتر بگم کونشو نشون دکتره بده که موافقت نکردم و ترسیدم اتفاقی بیفته چون تنها میخواست بره.توی شرکت یکی از دوستام بنام (اسم مستعار=جواد) برام دی وی دی فیلم سکسی آورد که از قبل بهش گفته بودم. بردم خونه و تو یه موقعیت مناسب (خونه خالی) کامل دیدمش. فیلمش بد نبود ولی بیشتر اون قسمتی که سکس ضبدری بود رو دوست داشتم و اینکه چه لذتی ممکنه داشته باشه. البته قبلا تجربه کرده بودم که الهام جلوی من کس داشت. هم مخفیانه هم آشکارا. ولی خب مدتها بود چیزی از الهام ندیده بودم و اوجش همون ماجرای دکتره بود و بس.فرداش که شرکت بودم به الهام زنگ زدم و ازش خواستم اون دی وی دی رو بیاره شرکت. الهام نمی دونست چیه. ولی خب آدرس محل دی وی دی رو بهش گفتم و اونم پیدا کرد و گفت برات میارم. اومدن الهام کمی طول کشید. تقریبا بعد یه ساعت خبری نشد که دوباره باهاش تماس گرفتم که گفت تو راهه داره با آژانس میاد. شک کردم و باخودم گفتم شاید دی وی دی رو گذاشته و دیده. برام مهم نبود. خلاصه الهام اومد شرکت و با راهنمایی نگهبان اومد اتاقم. بعد از سلام و علیک فضولیهای هادی شروع شد. الهام حال خاصی داشت غلط نکنم دی وی دی رو دیده بود. به روی خودم نیوردم. دی وی دی رو ازش خواستم که دست کرد تو کیفشو بهم داد. داخلی جواد رو گرفتم و ازش خواستم بیاد اتاقم. اومد و اونو به الهام معرفی کردم. بعد از سلام و احوالپرسی دی وی دی رو بهش دادم و گفتم: اینم امانتیت و ازش تشکر کردم. یه لحظه جاخورد. فکر نمیکرد جلوی الهام بهش بدم. الهام هم متوجه شد صاحب دی وی دی کیه! جواد دی وی دی رو ازم گرفت و رفت. بعد از چند دقیقه الهام و هادی رو تو اتاقم تنها گذاشتم که برم آبدارخونه و بگم برامون چایی بیارن موقعی که برگشتم جواد رو تو اتاقم و جلوی میزم دیدم. نگاش به اون طرف اتاق بود. یعنی پشت به در که باز بود و صورتش سمت چپ. نزدیک اتاق که شدم دیدم الهام اونطرف اتاق پشت به جواد خم شده و داره لباس هادی رو مرتب میکنه و جواد هم داره کون گنده الهام رو دید میزنه. دوباره اون حس قشنگه اومد سراغم. همکارم یا همون دوستم داشت کون زنمو دید میزد. رفتم تو دو در گفتم: چیه جوادآقا! کارم داشتی؟ جواد که قعر تماشای کون الهام بود از جاش کنده شد و ا ا ا کرد. الهام هم ایستاد و برگشت و نشست. جواد هم برگه ای دستش بود و گفت: میخواستم ببینم اینو چیکارش کنم؟ نامه اداری بود که باید پیگیری میکردم که بهش گفتم: بعدا بهت میگم. اونم رفت. خلاصه مطمئن شدم الهام فیلم سکسی رو دیده و همچین بگی نگی حشری شده. جواد هم که کون گنده الهام رو دید میزد الان فکر کنم رفته جلق بزنه... شوخی کردمبعد از صرف چایی و پذیرایی از الهام فرستادمش خونه. ظهر که برگشتم خونه با الهام روبرو شدم که لباس سکسی پوشیده بود و خماری چشماش تو ذوق میزد. گفتم: چته؟ چرا اینجوری شدی؟ گفت: هیچی اشکالی داره برات خوشکل کردم؟ گفتم: نه ولی هر وقت خیلی حشری بودی اینکارو میکردی!! گفت: خب الانم حشری شدم و میخوام بکنی. چاره ای نبود حقم داشت. خلاصه بعد از نهار و کمی استراحت هادی رو خوابوندیم و رفتیم اتاق خواب و...... اون روز گذشت و چند روز دیگه هم گذشت یه دی وی دی سکسی دیگه از جواد گرفتم و دیدم. اینبار عمدا تو خونه جاگذاشتم و دوباره از الهام خواستم برام بیاره شرکت. بازم دیر اومد دیرتر از قبل. وقتی اومد دیدمش به خودش رسیده و تیپ زده. اون مانتو تنگشم پوشیده بود. مطمئن شدم فیلم رو دیده و حشری شده ، باید یه فکری میکردم چون خودمم حشری شده بودم با دیدن رفتار الهام. فکری به سرم زد. جواد رو خواستم بیاد اتاقم و مثل اون روز اون و الهام باهم روبرو شدن ولی اینبار نیازی به معرفی نبود ، بعد از احوالپرسی من دی وی دی رو از الهام گرفتم و دادم به جواد. ازش خواستم اون نامه ای رو که قرار بود پیگیری کنم بهم بده که گفت تو اتاقمه. گفتم: صبر کن منم باهات میام تا نامه رو بگیرم و دیگه دوباره برنگرده. اتاق جواد طبقه بالای من بود. دو پله که رسیدیم فکری به سرم زد. گفتم: اوه اوه یه کار خیلی فوری داشتم باید الان انجامش بدم صبر کن بگم خانمم بیاد. برگشتم و الهام رو صدا زدم و ازش خواستم با جواد بره و نامه رو اون بیاره. الهام بلند شد و دنبالم اومد. دم پله گفتم: من میرم. برگشتم که اونام برن بالا. الهام بدون معطلی جلو شد و جواد هم دنبالش. نگاهی دزدکی انداختم و اون کون گنده الهام که حالا تو این مانتوی تنگ و سربایی داره قر میخوره رو دیدم ؛ جواد بدبخت هم دنبالش با چشم داشت همراش قر میخورد. اولش خندم گرفت ولی وقتی رفتم تو اتاق و فکر اینکه چی گذشت بر جواد موقع دیدن اون صحنه داشت منو اذیت میکرد. چند لحظه بعد الهام برگشت و نامه رو آورد. گفت: کاری باهام نداری؟ و هادی رو بغل کرد که گفتم: کجا میخوای بری؟ همینجا باش منم از تنهایی بیرون میام و تو هم کمکم کن. الهام نشست و اینور و انورو نگاه میکرد. منم سرگرم کارم شدم ولی فکرم مشغول بود. میخواستم یه کاری کنم که الهام بدون اینکه متوجه بشه شیطنت ناخواسته بکنه تا من لذت ببرم. اگه مستقیم بهش میگفتم و اجازه بهش میدادم ، زیاده روی میکرد و ممکن بود حتی سکس داشته باشه و معلوم نبود چه اتفاقاتی میافتاد. شرکت نه خلوت بود نه شلوغ. رفت و آمد بود و هر لحظه ممکن بود کسی بیاد پس نمی تونستم الهام و جواد رو تو اتاق تنها بذارم. به هر حال اگرهم کاری نمیکردن همکارام فکر دیگه ای میکردن و واسه من خوشایند نبود. دوست نداشتم تابلو باشه چون همه که مثل ما نبودن. بی جنبه بودن خیلی ها ممکن بود مایع آبروریزی بشه. پس به این نتیجه رسیدم توی شرکت کاری نمیشه کرد. بیخیال شرکت و اتفاقاتش شدم. از طرفی حشر اومده بودم سراغم و از طرفی مطمئن نبودم جواد کار بلده و میتونه مورد اعتماد باشه. بیخیال شدم و از الهام خواستم برگرده خونه. وقتی برگشتم خونه تو فکر لذت خودم بودم. چاره ای نداشتم جز اینکه به الهام بگم. اونو به گرمی استقبال کرد. انگار منتظر این پیشنهادم بود. اونم سوال کرد: میخوای با کسی سکس داشته باشم؟ گفتم: نه نه تا این حد نه فقط در حد تحریک کردن طرف و درواقع شیطنت های معروفت. الهام خندید و گفت کارمو بلدم یارو رو دق میدم. حالا دوست داری طرف کی باشه؟ منم گفتم: نمی دونم یکی که قابل اعتماد باشه. تو خودت کسی رو تو نظرت داری؟ دوست داری واسه کی شیطنت کنی؟ الهام گفت: نمی دونم یکی میخوام که تو کف من باشه. گفتم: کی؟ گفت: ناراحت نمیشی بگم؟ گفتم: نه بگو عزیزم. گفت: همین همکارت آقا جواد. آخه اون امروز که اومده بودم شرکت و منو فرستادی باهاش تا نامه رو بیارم احساس کردم تو کفمه و از من خوشش اومده. گفتم: آره می دونم مخصوصا وقتی از پله ها میرفتی بالا. الهام تعجب کرد و گفت: کی؟ - من میدونستم خودش خبر نداره براش توضیح دادم که وقتی از پله میرفتی بالا و جواد دنبالت میومد چه اتفاقی افتاده و اون نگاه و حرکات جواد که داشت سکته میکرد. خندید و گفت: پس حدسم درست بود تو کفمه! گفتم: آره حالا باید یه نقشه بکشیم تا جواد رو بیاریم خونه آخه تو شرکت نمیشه و دردسر میشه. الهام هم پذیرفت و با توجه به اینکه جواد تو خط اینترنت و کامپیوتره قرار شد به بهونه آموزش و درست کردن مثلا کامپیوتر یا ویندوز بیاد خونمون و من گه گاهی جواد رو تو اتاق خودم که کامپیوتر اونجاست تنها بذارم و الهام به بهونه ای بره تو اتاق و قر و عشوه بیاد و من از یه جایی شاهد ماجرا باشم.یکی دو روز بعد موضوع کامپیوتر و خرابی ویندوز و اینجور حرفا رو به جواد گفتم و اونم قول داد فرداش بیاد. بعدش با الهام هماهنگ کردم. روز موعود فرا رسید. در واقع شب موعود. رفتم استقبال جواد و درو براش باز کردم. اومد تو حال. الهام از اتاق اومد بیرون. با آرایشی ناز ، تاپ و شلوارک ست. اومد سمت جواد و باهاش دست داد. جواد که کاملا معلوم بود شوکه شده بود ولی به خودش مسلط بود یه احوالپرسی گرم با الهام انجام داد و نشست منم کنارش. الهام رفت سمت آشپزخانه. اون کون خوش تراش و گندش تو این شلوارک داشت چشمک میزد. اینو از چشمهای از حلقه بیرون زده جواد فهمیدم. الهام واسه پذیرایی اومد و تعارف و خم شدن طبیعی (برای من) و پیدا شدن خط سینه سفید الهام و قرمز شدن جواد باعث شد کم کم اون حس قشنگه بیاد سراغم. از جواد خواستم بریم سراصل مطلب و باهم رفتیم تو اتاق و سیستم رو روشن کردم. ازش خواستم ویندوز رو عوض کنه تا بعد. دوتا سی دی ویندوز داشتم که یکیش خراب بود و وسطای کار ارور میداد. اونو دادم به جواد و مشغول شد. چند لحظه بعد گوشیم که تو حال بود زنگ خورد. اومد بیرون تا موبایلمو جواب بدم که دیدم الهام گوشی به دست داره میخنده. فهمیدم کار خودشه. صدای تلویزیون رو زیادتر کرد و آروم گفت: نوبت منه. هادی رو تو حال سرگرم کردیم و من رفتم تو حیاط پشت پنجره اتاق و الهام هم رفت آشپزخونه تا به بهونه ای بره تو اتاق. اتاق من و محل کامپیوتر طوری بود که باید پشت به پنجره بشینی البته قبل از اومدن جواد اینجوری چیدیم تا من راحتتر از پنجره شاهد اتفاقات اتاق باشم.بهتره واسه درک بیشتر اتفاقات توضیحاتی رو بدم: از در اتاق که وارد میشید سمت راست کمد خودمه و خرت و پرتام توشه ، سمت چپ میز کامپیوتر رو به دیوار ، روبرو قاب عکس بزرگ خودمه ، کنارش سمت چپش پنجره اتاقه که کوچیکو جمع و جوره ، یه طرف دیگه هم دیواره ، یعنی کسی که پشت سیستم نشسته (جواد) سمت راستش دیواره ، سمت چپش در ورودی و کمد من ، پشتش قاب عکسم و پنجره. پس اون باید سرشو کاملا بچرخونه تا پنجره و منو ببینه. من که رفتم پشت پنجره البته با رعایت احتیاط کامل ، الهام چند حظه بعد با شربت اومد تو اتاق. اون منو دید و لبخندی زد. جواد از جاش بلند شد و با تعارف الهام دوباره نشست پشت سیستم. از شانس من همون شب همسایه مهمون داشتند و سرو صدای بچه ها تو حیاط همسایه اجازه نمیداد صدایی رو از تو اتاق بشنومم. هر چند اگر هم باهم صحبت میکردند من متوجه صداشون نمی شدم. الهام نشست جای من. چند لحظه بعد بلند شد که از اتاق بیاد بیرون نگاه جواد که سرشو به سمت کون الهام چرخونده بود و با نگاش دنبالش کرد منو تحریک کرد. جواد تو نخ الهام بود. منم برگشتم تو حال و رفتم تو اتاق پیش جواد. به جواد گفتم: زیاد طول میکشه؟ که جواد شروع کرد توضیح دادن. وسط حرفاش گفتم: من که حوصله ندارم و میخوام برم تلویزیون ببینم به این خانمم یاد بده چون دوست داره یاد بگیره. الهام رو صدا زدم. اومد دم در ایستاد. من بلند شدم و گفتم بیا بشین اینجا تا آقا جواد بهت یاد بده من میرم تلویزیون ببینم. از اتاق اومدم بیرون و صاف رفتم تو حیاط و به سمت پنجره اتاق. نشستم و آروم آروم سرمو آوردم بالا. الهام نشسته بود و داشت حرفا و توضیحات جواد رو گوشت میکرد. احتمالا در مورد صب ویندوز. بگذریم. چند لحظه بعد الهام از اتاق رفت بیرون و دوباره اومد تو و رفت جلو کمد من و الکی داشت دنبال چیزی میگشت. دیدن جواد که سرشو چرخوند و الهام رو داشت دید میزد کیرمو تکون داد. دست بردم و کیرمو گرفتم. الهام از طبقه بالا یه کاغذ برمیداشت و دوباره میذاشت سرجاش ، یا خم میشد و از طبقه پایین تر برگه رو برمیداشت و نگاه میکرد و دوباره میذاشت سرجاش. تمام این مدت جواد نگاش به الهام و کون الهام بود. نمی دونم میفهمین که چه حسیه وقتی زنت با شلوارک جلوی همکارت وایستاده ، قد میکشه ، خم میشه و همکارت داره چهار چشمی زنتو دید میزنه چه حالی داره! من اون شب اون حس رو داشتم. حس جالب و هیجانی بود. الهام یه برگه رو برداشت و اومد بیرون ز اتاق. جواد هم کیرشو میمالید و داشت جابجا میکرد. فکر کنم سیخ کرده بود. الهام اومد دم در حال و اشاره کرد. رفتم سمتش و اومدیم تو حال. با صدایی که جواد بفهمه ازم پرسید: اون برگه که مال برنامه باشگام بود کجاست؟ منم بلند جواب دادم نمی دونم تو همون کمدم بوده. قشنگ بگرد. منم دارم فیلم میبینم. الهام اشاره کرد برو بیرون. منم برگشتم و رفتم پشت پنجره و مستقر شدم. الهام با چهره ای نگران که مثلا چیزی رو که میخواد پیدا نمیکنه اومد تو اتاق و رفت سمت کمد و دوباره شروع کرد به زیر رو کردن کمدم. جواد هم دوباره بیخیال سیستم و ویندوز شد و چهارچشمی الهام رو دید میزد. منم دوباره شاهد دید زدن همکارم شدم. چند دقیقه ای که گذشت انگار جواد از الهام پرسید دنبال چی میگرده و الهام که توضیحی داد در مورد برگه گم شده که دیدم جواد بلند شد و رفت سمت کمد که کمکش کنه. این جز نقشمون نبود. دوتایی کمدو نگاه میکردن و کاغذارو نگاه میکردن. متوجه زیرکی جواد شدم. جواد با یه دست کاغذارو زیرو رو میکرد و اون دست دیگش رو انداخته بود و ثابت بود و سعی میکرد با پشت دست بدن الهام رو لمس کنه. نمی دونم الهام متوجه شد یا نه ولی الهام عادی داشت برخورد میکرد و به روی خودش نیاورد و ادامه داد به گشتن. احساس کردم داره اتفاقی میوفته. یه برگه جواد دستش گرفت و از لهام پرسید اینه و الهام که میخواست برگه رو ببینه به جواد نیزدیکتر شد و همین جابجایی کوچیک باعث شد اون چیزی که جواد میخواست و ما نمی خواستیم بیافته. پشت دست جواد به پای الهام چسبید. منتظر فاصله گرفتن الهام یا دور کردن دست جواد از پای الهام شدم که این اتفاق افتاد. چند لحظه بعد دوباره جواد برگه رو نگاه کرد و الهام رو خواست که برگه رو ببینه. فهمیدم جواد خورده شیشه داره و کار بلده. دوباره اون اتفاق قبلی رخ داد ولی اینبار فاصله ای ندیدم و الهام همینطور ثابت موند و به گشتنش ادامه داد. کیرم سیخ شد. اون حس قشنگه اومد سراغم. داشتم داغ میشدم. طولی نکشید که دیدم الهام برگه رو گرفت دستش و کمی چرخید و رواقع پشتشو به جواد کرد. جواد در حین گشتن پشت دستشو به کون الهام نزدیک کرد طوری که با کوچیکترین جابجایی الهام پشت دست جواد کون الهام رو لمس میکرد. چند ثانیه ای شد که الهام تکون خورد تا بچرخه و پشت دست جواد کون زنمو لمس کرد. هیچ کدوم عکس العملی نشون ندادن. منم داشتم حسابی کیرمو ماساژ میدادم. دیگه بیشتر از این نباید پیش برن. تو فکر برگشتن به حال بودم که متوجه شدم جواد دستشو چرخوند و داشت میبرد سمت کون الهام. سریع برگشتم تو حال و صدا زدم: پیدا شد؟ الهام اومد بیرون و با چهره ای خمار گفت: چیه؟ آروم بهش گفتم: داری چیکار میکنی؟ قرارمون این نبود. گفت: خب چیکار کنم اون خودش اومد نزدیک گفتم: اون پشت دستشو رسوند بهت بسه دیگه چرا کونتو گرفت؟ الهام با تعجب گفت: کی؟ من که نفهمیدم!!! گفتم: بسه دیگه تا همی حد بسشه. جواد صدام کرد. رفتم تو اتاق. جواد نشسته بود و خودشو جمع و جور گرفته بود. تابلو بود سیخ کرده. اون ارور ویندوز اومده بود و حالا من سی دی سالمه رو دادم بهش تا نصب کنه. نشستم پهلوش. به حرف الهام. یعنی جواد کون الهام رو نگرفته بود و فقط دستشو نزدیک کرده بود و منتظر جابجایی الهام بود؟!! اینبار تا آخر نصب ویندوز و اتمام کار جواد نشستم. بعد از اتمام کار جواد اومدیم بیرون. الهام تو آشپزخونه پشت اوپن بود. هادی وسط حال خوابیده بود. بغلش کردم و بردمش تو اتاقش خوابندم. برگشتم تو حال و صحنه ای دیدم که نزدیک بود ارضاء بشم. الهام داشت ظرف میشست ولی شلوارک و شورت پاش نبود فقط تاپش بود. یه لحظه جفت کردم. اومد جلوتر دیدم جواد رو مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه. رفتم نشستم کنار جواد و متوجه شدم از اینجا تا نیم تنه بالای الهام پیداست. درواقع الهام میدونسته جواد اونو نمیبینه. خیالم راحت شد و نفسم اومد. چند دقیقه ای گذشت که الهام سینی چایی رو آورد سمت اوپن و صدام زد بیام سینی رو ببرم پیش جواد. بلند شدم و رفتم سمت اوپن. خیلی لذت بخش و جالب بود. الهام رونطرف اوپن بدون شوارک و بدون شرت بود ، من و جواد بدبخت اینطرف رو مبل بودیم و اونو نمی دیدیم. الهام لبخندی زد و فهمیدم بخاطر لذت من اینکارو کرده بود. واقعا تجربه جدید و جذابی بود. پیشنهاد میکنم امتحان کنید. سینی رو گرفتم و برگشتم پیش جواد. بعد از خوردن چایی جواد محل سرویس بهداشتی رو ازم پرسید. که راهنماییش کردم. صبر کن ببینم جواد که بخواد بره دستشویی باید بلند بشه و بره پس مطمئنا جواد کوس و کون لخت الهام رو اونطرف اوپن میبینه. من اینو نمی خواستم. قلبم داشت منفجر میشد. تا جواد خواست بلند بشه الهام سریع اومد سمت اوپن و چسبید به اوپن و با اشاره دستشویی رو نشون جواد داد. درواقع جواد اگرهم از بیخ اوپن رد میشد بازم نمیتونست پایین تنه الهام رو که چسبیده بود به اوپن ببینه پس خیالم راحت شد. الهام خیلی خطریه ها! واقعا لذت بردم. الهام اونجور که دوست دارم بود. جواد رفت سمت ستشویی و رفت تو و در و بست. الهام با لبخند گفت: آبت اومد؟ خندیدمو گفتم من دارم سکته میکنه تا جواد. الهام خندید و گفت: هادی خوابید؟ گفتم: آره. بلافاصله الهام از آشپزخونه اومد بیرون و همونطور با کوس و کون لخت رفت سمت اتاق هادی. دوباره اون حسه قشنگ و البته هیجان اومد سراغم. اینکه هر لحظه ممکنه جواد از دستشویی بیاد یرون و کوس و کون لخت الهام رو ببینه. آروم الهام رو صدا زدم: الهام... الهام... دیوونه بیا برو پشت اوپن الان میاد بیرون... الهام... بعد از چند لحظه صدای شیر آب دستشویی اومد. جواد داشت دستاشو میشست. الهام هنوز تو اتاق هادی بود. دوباره آروم گفتم: الهام... کونی بدو اومد... الهام خیلی خونسرد و آروم برگشت سمت آشپزخونه و گفت: چیه عزیزم مگه حال نمی خواستی؟! الهام شیطنتش گل کرده بود البته بخاطر حشری بودنش بود. الهام رفت تو آشپزخونه و همون دم در آشپزخونه خم شد. پشت به من. با دیدن سوراخ ون و کوس آبدار الهام آب شهوتم اومد. صدای در دستشویی رو شنیدم. ولی الهام همونطور خم بود. نمی دونستم کیرمو بگیرم یا قلبمو. داشتم سکته میکردم. الهام صاف شد و چرخید طوری که از من داشتم کوسشو میدیدم و چهره خمارشو. صدای پای جواد اومد. نگام به الهام بود اگه قرار بود همونجا وایسه مطمئنا جواد در حین رد شدن الهام رو میدید. همزمان با اومدن جواد الهام بطرف اوپن رفت و چسبید به اوپن و جواد اومد و نشست. نفس راحتی کشیدم. سرم داغ داغ شده بود حسابی با اینکارای الهام حشری شده بودم وری که دوست داشتم الهام همونطور لخت بیاد و بشینه رو کیر جواد. به الهام گفتم: عزیزم بیا سینی چایی رو ببر و یکی دیگه بریز. الهام لحظه تعجب کرد از این حرفم با اینکه میدونست از روی شهوت گفتم چشمکی زد و راه افتاد بیاد بیرون. نزدیک در آشپزخونه که رسید جواد گفت: نه نه خیلی ممنون الهام خانم من دارم میرم. ممنون از پذیراییتون و بلند شد. الهام سریع برگشت پشت اوپن. منم که لحظه ایست قلبی کردم بعد از مکثی بلند شدم. تعارف کردم ولی جواد تشکر کرد و رفت بسمت بیرون. منم دنبالش راه افتادم. جواد خداحافظی گفت و از حال رفت بیرون تا کفشاشو بپوشه. منم دنبالش رفتم بیرون که دیدم الهام داره همونطور لخت از آشپزخونه میاد بیرون تا بسمت در حال بیاد. دوباره کیرم تکون خورد و آب دهنم خشک شد. جواد ولی حواسش نبود و کفشاشو که پوشید راه افتاد ، منم دنبالش و الهام همونطوری اومد پشت در حال و پشت در قرار گرفت. دم در حیاط جواد نگاهی به در حال کرد و خداحافظی کرد و با من دست داد و رفت. منم در حیاط رو بستم و برگشت. همین که برگشتم الهام رو پشت در حال دیدم. بخاطر بیشتر بودن نور خونه از بیرون الهام تقریبا از پشت پرده در حال پیدا بود. لخت بودنش کمی مشخص بود ولی نمی دونم تو اون نیم نگاه جواد به در حال و الهام و خداحافظیش چیزی رو دیده یا فهمیده!به هر حال تموم شد و من با پاهای سس شده و طپش قلب شدید و نفساهای تند تند و سکته های پی در پی برگشتم تو خونه. الهام گفت: ببینم چیکار کردی! جلوم زانو زد و شلوارمو کشید پایین. همین که کشید پایین کیرمو دید که با آب منی خیس شده بود ، شورتمم خیس بود. چیکار کردی عزیزم؟ گفتم: انتظار داشتی هیچی نشه داشتم سکته میکرد این شیطنتارو از کجا بلد بودی؟ بدون معطلی کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن. بخاطر تحریکهای امشب حسابی حشری بودم و کمتر از 30 ثانیه ارضاء شدم. الهام با ولع خاص خودش تمام آبمو خورد. اوف که چه حالی داد امشب. یکی از ماجراهای زیبا زندگیم بود که حسابی تحریک شدم. ازش تشکر کردم و طبق خواسته خودش که نمی واست ارضاء بشه ولش کردم و رفتم دوشی گرفتم.ادامه دارد...
« ماجرای زندگیم - قسمت چهارم »فرداش که رفتم سرکار جواد اومدم پیشم و بعد از یه احوالپرسی گرم و نرم بابت پذیرایی دیشب ازم تشکر کرد و کلی سفارش کرد سلام مخصوص به الهام برسونم. یه دی وی دی هم بهم داد تا ببینم و کیف کنم. ظهرش که رفتم خونه به بهونه ای رفتم پشت سیستم و فیلم رو گذاشتم. فیلم سکسی که جواد داده بود مربوط به سکس زنی جلوی شوهرش بود. به هر حال با دیدن اون فیلم تحریک شدم. طبیعی هم بود این همون چیزی بود که دوست داشتم. تجربه هم کرده بودم. یهو الهام اومد تو و منم تا خواستم ببندم صحنه رو دید و گفت: خیلی نامردی من این همه خودمو به آب و آتیش میزنم تا لذت ببری حالا نشستی تنها تنها داری واسه خودت حال میکنی؟!! راست میگفت نامردی بود. خلاصه مجبور شدم بر خلاف میل باطنیم با الهام نشستیم پای فیلم سکسی که گفتم براتون موضوعش چی بود. به هر شکل من و الهام تحریک شدیم. الهام چسبید بهم و شروع کرد ساک زدن. چه ساکی میزد. عین همون زنه تو فیلم. من یه چشم به فیلم بود یه چشم به الهام که داشت صدادار کیرمو ساک میزد. منظورمو که میفهمین. صدای ساک زدنش مشخص بود مخصوصا که آب دهنش راه افتاده بود و هی ناله و هوووم میکرد. دلمو آب کرد. حشر زد به سرم. در همون حالت گوشیمو برداشتم و برای جواد زنگ زدم. با صدای گرفته و خمار شروع کردم احوال پرسی. الهام که متوجه شد دارم با جواد صحبت میکنم بیشتر هوووووم میکرد و تندتر ساک میزد. جواد گفت چیزی شده؟ گفت نه فقط این سیستم لعنتی دوباره اذیت میکنه باید دوباره زحمت بکشی و بیای. الهام که خوشحال شده بود باز صداشو بیشتر کرد. داشت آبم میومد مجبور شدم سریع خداحافظی کنم. تا خواست آبم بیاد الهام کیرمو از دهنش درآورد و گرفت رو صورت و سینه هاش و حسابی دوش گرفت. بعدش کف اتاق خوابید و منم به رسم عدالت خوابیدم پایین پاش و شروع کردم لیسیدن و خوردن کوسش. بعد از یه کوس لیسی حسابی خوابیدم و الهام بلند شد و کیرمو دم کوسش تنظیم کرد. شروع کرد بالا و پایین رفتن. صدای نفس و ناله هاش اتاق رو گرفت. تا گرم شدیم یهو صدای در خونه اومد. هادی از مدرسه اومده بود. امروز شیفت عصر بود. بلند شدیم و خودمونو جمع و جور کردیم. هر دوتامون داغون و حشری شده بودیم. نمی دونم چرا ولی مثل دیوونه ها شده بودم. شب که فرا رسید به هر بدبختی بود هادی رو خوابوندیم. رفتیم تو اتاق خواب و شروع کردیم ماچ و بوس. کم کم کارو شروع کردیم. واقعا مست مست بودیم. هیچی دیگه برام مهم نبود. سرم داشت منفجر میشد. چون عاشق پوزیشن سگی هستم از الهام خواستم خودشو آماده کنه. الهام هم همینکارو کرد. نشستم پشتش و شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن. یه دستمو گذاشتم روی کون گنده الهام و فشار میداد و تلمبه میزدم. چشامو بستمو یکی دو ضربه به کون الهام زدم. رونای پاشو گرفتم تو دست. تحمل نداشتم. شروع کردم ضربه زدن به رونای پاش. قرمز شد. نمی دونم چندتا ولی همینجور پشت سر هم سیلی میزدم به کون و رون پاش. یه طرفش پاش سرخ شده بود. یهو صدای زنگ در خونه منو به خودم آورد. اوه اوه قرار بود جواد بیاد. تا اینو گفتم الهام با ناله گفت: اوووو جوااددددسریع بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم و رفتم درو باز کردم. چند دقیقه ای شد. جواد اومد تو و نشستیم توی حال. گفتم من میرم سیستمو روشن کنم. رفتم سمت در اتاقم که چشم به در اتاق خواب افتاد. اتاق خواب جوری بود که اگه دو در اتاقم به طرفش نگاه کنی قسمتی از تختخواب پیداست. الهام همونجور تو همون حالت سگی مونده بود. کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد. همونجا موندم. جواد رو صدا زدم. اومد و راهنمایش کردم تو اتاقم. بهش گفتم خانمم خوابه من میرم برمیگردم. گفت: راحت باش من کارمو انجام میدم کاری داشتم صدات میکنم. اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خواب. درو نبستم و همونجوری کیرمو که داشت منفجر میشد رو درآوردم و رفتم پشت الهام. کیرمو دم کوسش مالیدم و فشار دادم تو. داغ داغ بود. شروع کردم تلمبه زدن. ولی آروم و بی سروصدا. در حین تلمبه زدن دیدم الهام ناله ای آروم زد و بلند شد. انگشتشو با دندوناش گرفت. چشاش خمار خمار بود. کیرمو تو دستم گرفتم و نگاش میکردم. آب دهنم خشک شده بود. به زور صدا دراومد. گفتم: چی شده عزیزم کیر میخوایی بیاد بخواب تا بکنمنت. الهام که انگار میخواست گریه کنه انگشتشو میخورد و روی کونش دست میکشید. آروم آروم عقب عقب رفت سمت در اتاق خواب و انگار میخواست بره بیرون. گفتم: عزیزم چته کیر میخوای؟ الهام سرشو تکون میداد و انگشتشو میخورد. چشاشو بست و کوسشو می مالید. دم در اتاق خواب وایستاد. گفتم: چیه عزیزم میخوای شیطنت کنی؟ دوباره سرشو تکون داد. بلند شدم و کیرمو بزور جمع کردم. گفتم: فقط مواظب باش. راه افتادم به سمت اتاقم. الهام هم همونطور لخت مادرزاد با موهای پریشون ، چشای خمار ، انگشت به دهان و در حال مالیدن کوسش دنبالم راه افتاد. دم در اتاقم اشارش کردم و رفتم تو اتاقم. الهام قبل از دم در وایستاد طوری که جواد اونو نمی دید. رفتم و کنار جواد وایستادم. جواد گفت: ویندوزشو عوش میکنم سی دی رو بهم بده. برگشتم سمت کمد و سی دی رو برداشتم. الهام همونجور وایستاده بود. ترسیدم مستیش کار دستش بده و بیاد تو. آبروری میشد. سریع سی دی رو دادم به جواد و گفتم: الان برمیگردم. از اتاق اومدم بیرون و دست الهام رو گرفتم و بردمش تو اتاق خواب. اینبار درو بستم. روی تخت خوابندمش و پاهاشو انداختم روی دوشم. شروع کردم تلبمه زدن. دیگه برام مهم نبود. تند تند تلمبه میزدم. الهام ناله میکرد و آه میکشید. حشر بدجور زده بود به سرمون. کیرمو درآوردم و دم سوراخ کونش تنظیم کردم. یه فشار دادم که الهام یه آخی گفت و بلند شد. دستشو دم سوراخ کونش گرفت و دوباره رفت سمت در. منم با همون وضعیت و کیر به دست بلند شدم و دنبالش رفتم. درو باز کرد و همونجور رفت سمت آشپزخونه. منم همون دم در اتاق خواب وایستادم. چون جواد جایی بود که دو در اتاقمو نمیدید پس وقتی الهام از اونجا رد شد اونو ندیده و مشکلی نبود. الهام بعد از چند لحظه با کرم برگشت. برگشتیم تو اتاق خواب و درو بستم. الهام گفت: حوس کون دادن کردم. بکن بکن...کرمو گرفتم و دم سوراخ کونش مالیدم. یه کم هم دور کیرم مالیدم. الهام به حالت سگی شد. کیرمو دم سوراخ کونش تنظیم کردم و آروم آروم فشار میدادم. الهام هم با وجود درد با من همکاری میکرد و خودشو عقب و جلو میکرد. تا سر کیرم رفت تو الهام گفت: آخ کونم وواااای درد داره مهران درد داره آآیییییی... ادامه دادم. از شدت حشریت و داغ کون الهام داشتم ارضاء میشدم. دو دستی کون الهام رو گرفتم و با ناله آبمو خالی کردم. آه آه آه آههههه آهه ههههههه... الهام همونجور خودشو به عقب فشار میداد و هووووووم میگفت. کیرم که شل شد الهام بلند شد و دوباره با همون حالت از اتاق خواب رفت بیرون. منم روی تخت خوابیدم. نمی دونم چه حالی شده بودیم ولی من هنوز یه حسی تو وجودم بود و داشت قل قلکم میداد. با شنیدن صدای الهام از جا پریدم. الهام از تو آشپزخونه منو صدا زد: مهران جان عزیزم بیا. بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت آشپزخونه. اولش ترسیدم که جواد دیده باشه یا اومده باشه بیرون. رفتم بیرون و دیدم الهام همونجور لخت تو آشپزخونه است. رفتم پیشش و گفتم چیه عزیزم. الهام بهم گفت: مهران لباسام دم در کمدمه آماده کرده بودم برام بیار. برگشتم سمت اتاق خواب و لباساشو براش بردم. همونجا تو آشپزخونه لباساشو پوشید. یه بلوز یقه باز صورتی با طرح های مشکی و دامن مشکی نسبتا کوتاه تا بالای زانوش. موهاشو همونجا بست و از یخچال آب برداشت و گلویی تازه کرد و گفت بریم پیش آقا جواد. پشت سرش راه افتادم. چندتا چیز جالب دیدم که باعث شد کیرمو دوباره جون بگیره و حسابی شهوتیم کنه. به الهام هم گفتم. یکیش کون گنده و زیبای الهام که با این دامن مشخص بود مخصوصا که شورت نداشت و بهتر میشد درکش کرد ، یکی دیگش خیس بودم پای الهام که بخاطر عرق یا شاید آب منی من بود که از کونش خارج شده بود. بوی شهوت سرتاپای هردومونو گرفته بود. آخ که داشتم سکته میکردم.رفتیم تو اتاقم. جواد با دیدن الهام از جاش بلند شد و باهاش دست داد. بعد از احوالپرسی داغ باهم الهام گفت میرم چایی بیارم و برگشت که بره سمت آشپزخونه رو به من و پشت به جواد وایستاد و ازم پرسید: هادی خوابه؟ منم که متوجه عمدی بودن حرکت الهام شدم نگاه کردم دیدم چشمای جواد شدم که داشت از حلقه میزد بیرون. دقیقا اون چیزایی که گفتم و دیدم ، جواد هم داشت میدید. گفتم: آره عزیزم،برو چایی رو بیار. الهام رفت و منم نشستم کنار جواد. داشت نفسش بند میومد. نمی دونست داره چیکار میکنه هر کلیدی میزد اشتباه میزد. هی تپه ته تپه میکرد. خندم گرفته بود. الهام چایی رو آورد و روی میز کامپیوتر گذاشت و بغل میز وایستاد. خودمو کمی عقب کشیدم تا بتونم زیرچشی جواد رو ببینم. از نگاههای دزدی و زیرچشی جواد فهمیدم پاهای خیس و شهوتی الهام چششو گرفته و نمی تونه کاری بکنه. دلم براش سوخت. الهام رفت بیرون تا جواد آروم بگیره. چند دقیقه بعد جواد ازم اجازه گرفت بره دستشویی. بلند شد و رفت بیرون ، یهو با شنیدن صدای جیغ الهام پریدم بیرون. چی شده؟ دیدم الهام لخته و حوله حمام رو گرفته جلوش و سینه و کوسشو گرفته و جواد اینطرف وایستاده و داره عذرخواهی میکنه. جواد تا منو دید شروع کرد عذرخواهی که بخدا قصدی نداشتم و نمی دونست الهام خانم لباس ندارن و... الهام گفت: نه آقا جواد شما باید ببخشید که من بی دقتی کردم و با این وضعیت اومدم بیرون... خلاصه جواد اینطرف عذرخواهی میکرد الهام اینطرف. اومدم وسط و گفتم: اشکالی نداره چیزی نشده آقاجواد شما بیا برو همون جایی که میخواستی بری. جواد رفت تو دستشویی و دروبست. الهام چشمکی زد و لبخندی زد. منم دستشو گرفتم و بردمش تو اتاق خواب. گفتم: چیکار کردی قرارمون نبود اون تو رو لخت ببینه. الهام گفت: بخدا میخواستم برم دوش بگیرم اصلا فکرشو نمی کردم از اتاق بیاد بیرون چیزی ندید که ، سریع حوله رو گرفتم جلوم اونم سرشو پایین انداخت گفتم: آره چیزی ندیده که رفته جلق بزنه الهام زد زیر خنده و رفت حمام. جواد طولش داد شاید خجالت میکشید وقتی اومد بیرون صاف رفت تو اتاق بدون اینکه به جایی توجه کنه منم رفتم تو اتاق تا رفتم تو جواد بلند شد و دوباره شروع کرد عذرخواهی و از این حرفا... بالاخره کارش تموم شد و خداحافظی کرد که بره من اصرار کردم واسه شام بمونه که قبول نکرد و رفت.الهام بعد از دوش اومد بیرون و جواد رو که ندید فهمید رفته و گفت چرا نگهش نداشتم که منم گفتم قبول نکرده و شاید بخاطر این اتفاق بود. نمی دونم دیدن لحظه ای الهام که کاملا لخت بوده چه حسی و حالی به جواد داده ، چند لحظه الهام رو لخت دیده ، شاید الهام شیطنت کرده و خیلی دیر حولشو گرفته جلوش ، شاید حرفای الهام درست بوده و جواد نگاش نکرده زیاد! نمی دونم ولی بدم نیومد از این اتفاق ناخواسته. از فرداش جواد رو کمتر میدیدم مگر اینکه باهام کاری داشته باشه بیاد پیشم. یه روز یکی از همکارام بنام پیمان اومد پیشم و یه کاری خواست براش انجام بدم. منم براش انجام دادم ولی بعدش یه کاری ازم خواست که شاید غیرقانونی بود. قبول نکردم. پیمان با جواد اومد پیشم و درواقع جواد رو ضامن قرار داد تا قبول کنم منم قبول کردم و براش انجام دادم. جواد ازم تشکر کرد که روش حساب باز کردم و قبول کردم ، پیمان هم که حسابی شارژ شده بود منو به خونش دعوت کرد. با کلی اصرار قبول کردم و قرار شد فرداشب بریم خونشون. آدرس رو بهم داد. موضوع رو به الهام گفتم که الهام همون اول از تیپ و ظاهر پیمان ازم پرسید. گفتم: مگه میخوایم بریم خواستگاری؟ گفت: نه همینجوری پرسیدم. پیمان تقریبا 1-2 سال از من کوچیکتر بود. هیکلشم از من لاغرتر بود. چهرش خوب بود و تیپشم بد نبود. خلاصه شبش به اتفاق الهام و هادی کوچولو راه افتادیم. توی راه طبق سفارش الهام گل و شیرینی خریدیم. چون برای اولین بار میرفتیم خونشون نباید دست خالی میرفتیم. رسیدیم. یه خونه نقلی دو واحده که واحد بالایش رو اجاره داده بودن. زنگ رو زدیم و با باز شدن در رفتیم تو. پیمان اومد دم در و خوش آمدگویی. الهام دستشو دراز کرد و پیمان هم باهاش دست داد و لبخندی زد. تعارف کرد رفتیم تو ؛ خانم پیمان راحله خانم اومد جلو. با شال و بلوز دامن مناسب. نسبت به الهام پایین تر بود از لحاظ هیکل و ظاهر. نگاش به پیمان بود با علامت پیمان دستشو بسمت من دراز کرد و منم باهاش دست دادم. رد شدم و به اتفاق پیمان نشستیم رو مبل. هادی هم خوش شانس بود و یه همبازی کوچیکتر از خودش پیدا کرد. دختر کوچولوی پیمان نازنین (مستعار) 5-6 ساله بود. فکر کنم. الهام هم روبروی ما نشست و راحله خانم رفت آشپزخونه. شروع کردیم صحبت با پیمان. چند دقیقه بعد راحله خانم با سینی چایی اومد. خم شد واسته تعارف که بالای خط سینه هاش رو دیدم. لبخندی زدم و تشکر کردم. وقتی چایی رو واسه الهام تعارف کرد پشت به ما خم شد. نگاه دزدکی کردم. کونش بد نبود کوچیکتر از الهام بود ولی خوش تراش بود. کمی که گذشت الهام گفت: چقدر خونتون گرمه. و شالشو باز کرد ولی از سرش برنداشت. طوری که گوشاش و گوشواره خوشگلش و البته زیر گلوش نمایان شد. من که مشکلی نداشتم. البته حدسم میزدم الهام دنبال راحتیه. بعد از خوردن چایی الهام از گرمی نالید و از راحله خانم پرسید: میخوام مانتومو درآرم کجا بذارمش؟ راحله بلند شد و گفت بدین به خودم ، میبرم. بعد از تعارف و این حرفا الهام همونجا جلوی من و پیمان مانتوشو درآورد. بلوز قرمزش تنش بود. شالشم درآورد و نشست. حالا الهام با بلوز شلوار جلوی پیمان نشسته بود. پیمان که نمی تونست ظل بزنه به الهام هی الکی سرشو اینور اونور میکرد تا نگاهی به الهام بکنه. با خودم گفتم اگه جای جواد بود چیکار میکرد؟!! راحله که راحتیه الهام رو دید شالشو درآورد تا راحتر باشه. یه جورایی انگار میخواست بازم راحتتر باشه ولی خب جلوی خودشو گرفت. تا آخر شب نشینی همین جو بود و اتفاق خاصی نیافتاد. درواقع دو خانواده باهم آشنا شدیم. همونجا قول ازشون گرفتیم تا دوشب بعد بیان خونمون. بعد از خداحافظی برگشتیم خونه. الهام گفت: راحله خوب بود؟ گفتم: منظورتو نمیفهمم! گفت: چون دیدم نگاش میکنی گفتم شاید چشت گرفته. گفتم: نه بابا تو خیلی ازون سرتری. گفت: واسه همین پیمان ول کن نبود. خندیدمو گفتم: هر کی ببینتت ول کنت نیست. اون جواد بیچاره که سر به بیابون گذاشته این پیمان هم که دوشب دیگه میاد و بعدش اونم سربه بیابون میذاره. هردومون زدیم زیر خنده و رفتیم خوابیدیم.فرداش دقیقا یادم نیست چرا الهام اومد شرکت ، وقتی تو اتاقم بود آقا جواد اومد و کارم داشت که با دیدن الهام حال و هواش عوض شد و یه احوالپرسی باهم داشتن که خوش و بش بود من مشکلی نداشتم ولی وقتی باهم دست دادن یه کم ناراحت شدم آخه تو شرکت و مکانی غیر از خونه آدم بنظر درست نبود ممکن بود کسی ببینه و فکر دیگه ای بکنه مخصوصا که منم اونجا بودم و شاهد قضیه. جواد رفت و طولی نکشید که پیمان اومد. با پیمان دست نداد الهام ولی احوالپرسی گرم و صمیمی باهم داشتند. اینو بهتره دوست داشتم. حالا تو شرکت دو نفر بودن که تو نخ زن من بودن. صبر کن ببینم پیمان از کجا فهمید که الهام اومده! نکنه جواد بهش گفته؟! چرا جواد باید بهش گفته باشه؟! نکنه جواد که اومده بود خونمون و سر و وضع الهام رو که دیده بود واسه پیمان هم تعریف کرده که پیمان خودمونی شد یهو و مارو به خونش دعوت کرد و احتمالا زنشو مجبور کرده بود راحت باشه تا الهام که زن منه باهاش راحت بشه! نکنه پیمان نقشه کشیده واسه الهام! یعنی ممکنه بخاطر الهام پیمان زنشو وسیله قرار داده!!! اگه جواد واسه کسی دیگه هم تعریف کرده باشه چی؟!! یعنی اعتمادم به جواد اشتباه بود؟!!ادامه دارد...
« ماجرای زندگیم - قسمت پنجم »در مورد اعتمادم به جواد و پیمان حسابی فکر کردم و از الهام هم کمک گرفتم. کار سختی بود. مخصوصا که فهمیدم جواد مجرده یعنی از زنش جدا شده بود بخاطر مشکلات زناشوی که باهم به بمب بست رسیده بودن. قبل از هر چیز باید مطمئن میشدم که واقعا جواد چیزی به پیمان گفته یا که از الهام برای پیمان تعریف کرده! چرا پیمان یهو دست دوستی داد. باید یه جوری به اعتماد مورد نظرم میرسیدم. از الهام کمک خواستم. الهام کمی فکر کرد. گفت: یه فکری به سرم اومد. واسه فرداشب بگو جواد هم بیاد. گفتم: میخوای چیکار کنی؟ گفت: مگه بهم اعتماد نداری؟ گفتم: خب آره چه ربطی داره؟! گفت: هر کاری میگم بکن. روی اعتماد و البته علاقه ای که به الهام دارم و چون خیلی دوسش دارم قبول کردم و به جواد اطلاع دادم. شب موعود فرا رسید. (جمله تکراری) الهام لباس بیرونی پوشید و گفت از خونه میرم بیرون هر وقت نقشه اولی رو اجرا کردی بگو تا من بیام تو خونه و نقشه دومی رو اجرا کنیم. (خودتون میفهمین نقشه ها رو)الهام از خونه زد بیرون. من و هادی موندیم. زنگ خونه به صدا اومد. درو باز کردم. همونطور که انتظارشو داشتم همه باهم اومدن. جواد به اتفاق پیمان و همسرش. اومدن تو و نشستن تو حال. من رفتم آشپزخونه و چایی آوردم. جواد احوال الهام رو پرسید. بهم برخورد. گفتم: رفته بیرون کار داشت الان میاد. پیمان گفت: راستی در مورد سیستم و خرابیش جواد بهم گفته اگه میخواین من میتونم مشکلتون رو حل کنم! اینو که گفت مطمئن شدم جواد دهنش قرص نیست و قابل اعتماد نیست. تشکر کردم و رفتم تو اتاقم. یه تک به گوشی الهام زدم. چند دقیقه بعد با شنیدن صدای در حیاط فهمیدیم الهام اومد. همه بلند شدن و شاید جواد و پیمان آماده دست دادن و احوالپرسی گرم بودن اما الهام وقتی اومد تو دوتا پلاستیک دستش بود و انگار خرید کرده بود پس همونجور سرپایی سلام و احوالپرسی با همه و رفت تو آشپزخونه. خیلی حال کردم. بعدش اومد بیرون و راحله خانم رو صدا زد و گفت: بیا بریم تو اتاق لباسامونو عوض کنیم. راحله هم که انگار از قبل زیر مانتوش لباس آماده تنش بود منتظر همین حرف بود و سریع بلند شد و دنبال الهام رفت. یک یه ربعی شد که راحله خانم اومد بیرون. دامن کوتاه مشکی تا بالای زانو و یه نوار 2سانتی تور زیرش ، با یه تاپ خوشگل که ست کرده بود. انصافا بهش میومد. اومد و سروجاش نشست. پیمان کاملا معلوم زیاد از ته دل راضی نیست و حدسم درست بود و بخاطر رسیدن به الهام تن به اتفاق داده. اما من و جواد داشتیم حسابی دیدش میزدیم و از لباس و تیپش تعریف میکردیم. راحله هم با خند و تغییر رنگ جواب میداد و تشکرر میکرد ولی صدای پیمان در نمیومد. چند دقیقه ای گذشت که آتیشا خوابید. همه منتظر اومدن الهام بودن. با خودم فکر کردم چه نقشه ای داره و میخواد چیکار کنه! هر چند برام مثل روز روشن شده بود که جواد و پیمان قابل اعتماد نیستند حداقل جواد. الهام که اومد بیرون از اتاق همه مات موندن ، حتی خود من هم فکرشو نمی کردم. الهام اومد بیرون. اون فقط مانتوشو درآورده بود و از همه مهمتر و عجیب تر چادررنگی سرش بود. اوه اوه اینجا رو ببین. جواد که کاملا مشخص بود کیر اساسی خورده اوه واه پیمان رو ببین با یه من عسل هم نمیشه حتی ببینیش. لبخند من نشانه رضایت از عمل الهام بود. پیمان سعی داشت راحله رو بفرسته تا لباس بپوشه ولی هر کاری نکرد نتونست چون خیلی ضایع میشد پس مجبور بود بسوزه و بسازه. الهام که نشست شروع کرد از راحله تعریف کردن و از تیپش. که مثلا خیلی از تیپش خوشش اومده و لباساشو از کجا گرفته و از این حرفا. کار به جایی کشید که الهام از راحله خواست بلند بشه و دوری بزنه تا سرتاپاشو برانداز کنه. راحله نگاهی به چهره داغون پیمان انداخت ولی چاره ای نداشت بلند شد و آروم دور خودش چرخید. من که کیرم سیخ شده بود. جواد هم که چاره ای نداشت قید الهام رو زد و چشاشو به راحله دوخت. راحله همونطور که دست الهام رو گرفته بود داشت چرخ میزد. الهام هم استاد شیطنت در حین دور زدن راحله به بهونه لمس جنس پارچه دست انداخت رو کون راحله تا دامنش حسابی به کون راحله بچسبه طوری که قوس کونش مشخص شد. بعدش که نشست راحله کمی رنگ عوض کرده بود ولی دیگه فایده ای نداشت. حالا من به پیمان و جواد گفتم بریم سیستم رو ببینیم مشکلش چیه! اونام طبق گفته قبلیشون مجبور شدن قبول کنند و بلند شد دنبالم اومدن. دوتاشونو نشوندم جلوی سیستم و اومدم از اتاق بیرون و رفتم روبروی راحله نشستم و شروع کردم گپ زدن. الهام هم رفت تو آشپزخونه و مارو تنها گذاشت. از همینجا داشتم حال پیمان رو احساس میکردم. چند دقیقه ای گذشت که دیدم جواد اومد بیرون و نشست کنارم. گفتم: چی شد درست شد؟ جواد هم طوری که پیمان بشنوه جواب داد: آقا پیمان فرمودن بلدم خودشو زحمتشو میکشند. پیمان چاره ای جز موندن در اتاق نداشت. من و جواد موندیم و راحله. الهام هم انگار نه انگار. دل و زدم به دریا. رفتم نشستم کنار راحله. گفتم: ببخشید ها زیادی دارم میگم ولی خیلی خیلی تیپتون چشمو گرفته میشه مجددا ببینم. راحله گفت: چیکار کنم. دستشو گرفتم و بلندش کردم و گفتم: آروم بچرخ. جواد به جلو خیز برداشت تا از نزدیک شاهد قضایا باشه. منم کیرمو جابجا کردم و چشامو تیز کردم. راحله که انگار داشت حالش بد میشد خیلی آروم شروع کرد چرخیدن. به به راحله داشت بیخ چشممون خود نمایی میکرد. پیمان بدبخت هم پشت سیستم داشت موهاشو میکند. (احساسم اینو میگفت)جراتم بیشتر شد و مثل الهام دستمو بردم سمت کونش و کونشو لمس کردم. راحله در حال چرخیدن انگار خجالت کشید یا کم آورد همونجور راه افتاد سمت آشپزخونه. رفت پیش الهام تا کمکش کنه. اولش بهم برخورد ولی خب زیاده روی کرده بودم و محلش نذاشتم. کیرم داشت منفجر میشد. جواد یه نگاهی بهم کرد و تکیه داد و تلویزیون تماشا کرد. منم تکیه دادم و تو دلم به جواد و خصوصا پیمان خندیدم. هم خوشحال بودم که دست این دوتا برام رو شده هم دلم به حالشون سوخت. به هر شکل اون شب گذشت. از فرداش خبری از جواد و پیمان نشد. خیلی کم همدیگرو میدیدیم. چند روزی گذشت و الهام اومد شرکت. (با هادی) بعد از سلام و علیک نشست و در اتاقم هم بستم. گفت: چه خبر از دوستات؟ خندیدمو گفتم: هیچی خبرشون نشده. الهام گفت: تو این شرکتتون زن هم هست یعنی متاهل باشه؟! گفتم: آره چطوره مگه! گفت: نه زنی که چشت گرفته باشتش. خندیدمو گفتم: ای موزمار چی تو سرته؟ اگه میخوای از زیر زبونم بکشی کور خوندی من با هیچ کدومشون رابطه ندارم. گفت: یعنی تاحالا نشده که احساسی داشته باشی یا دوست داشته باشه رابطه ای چیزی بینتون باشه؟! گفتم: راستشو بخوای آره. یه خانمی بود تو یکی از قسمتا بنام سمانه که انصافا خوشکل بود. بدنش هم بد نبود ولی خب من بخاطر ظاهرش و چهرش ازش خوشم میومد. الهام: اسم و مشخصاتشو گرفت و رفت اتاقش. بعد از نیم ساعت دیدم اومد تو و سمانه خانم هم باهاش بود. جا خوردم. بلند شدم و سلام و خسته نباشی. سمانه خانم گفت: آقای.... چرا نگفته بودین همچین خانم باهنر و ادبی دارین. الهام تعارف تیکه پاره کرد. گفتم: خوبی از خودتونه چطور مگه؟ از حرفاش فهمیدم الهام با برخورد نرم و رفتار مختص خودش ، اول از همه خودشو معرفی کرده که خانم همکارشه و از خیاطیش گفته براش و خلاصه حرفای زنانه که سمانه مشتاق آشنایی با ما شده و اتفاقا عاشق لباس. مثل خیلی از زنای دیگه. خلاصه این اولین آشنایی من و سمانه شد.یه روز تو شرکت سمانه خانم با یه مرده اومد تو. بلند شدم و احوالپرسی که سمانه مرده رو معرفی کرد. آقا سامان همسر بنده که تو.... کار میکنند. کارمند بود مثل ما. اینم شد اولین آشنایی من با آقا سامان شوهر سمانه خانم. سامان از نظر سنی مثل پیمان بود ولی از نظر هیکل بزرگتر و درشتر از من بود که بخاطر ورزشی بود که انجام میداده و میده. بچه ای هم ندارن و 1-2 ساله باهم ازدواج کردن. هر دوشون درس میخوندن و تو دانشگاه باهم آشنا شده بودن. اینم بیوگرافی خلاصه از خانواده سامان اینا. به هر شکل به بهانه معاشرت و آشنایی بیشتر و بخصوص لباس و اندازه گیری توسط خیاط ماهر الهام خانم قرار شد سامان اینا بیان خونمون. یه شب جمعه قرار گذاشتیم و اومدن. چون من و الهام از قبل تجربه داشتیم پس ریسک نکردیم و همون اول اعتماد نکردیم و مثل بقیه معاشرت رو شروع کردیم. الهام با لباس مناسب مانتو و شال ، دیگه وقتی اومدن با مرده دست نداد منم با زنه دست ندادم و برخورد عادی باهم داشتیم. من و سامان توی حال مشغول صحبت از کار و زندگی شدیم. خانما هم رفتن تو اتاق دیگه و مشغول اندازه گیری و حرفای زنانه شدن. بنده خدا هادی کوچولو که تنها هی میرفت و میومد. خلاصه اون شب اولین آشنایی خانوادگی ما بود و از چند روز بعدش رفت و آمد خانوادگی ما با سامان اینا شروع شد. یکی دوبار که رفت و آمد کردیم و با خصوصیات اخلاقی هم آشنا شدیم الهام چادررنگی سرمیکرد و دیگه مانتو و شال نمی پوشید همونطور سربرهنه و با شلوار بود. از اون طرف سامان با شلوارک جلومون ظاهر شد و سمانه خانم هم با دامن شلواری و بلوز و شال که از زیاد سخت نمی گرفت. کم کم رومون بهم باز شد و احساس کردم میشه بهشون اعتماد کرد. یه جورایی فهمیدم سامان هم مثل خودمه و زیاد به خانمش سخت نمیگیره. یه بار که من بحث سکس و سی دی آموزش سکس و اینجور حرفارو با سامان شروع کردم متوجه شدم که سامان هم تو خطشه و کلکسیونی از فیلم داره. منم ازش گرفتم و از اون روز رابطه ها صمیمی تر شد. دیگه کسی سخت نمیگرفت و اتفاق سامان هم بی جنبه بازی درنمیاورد. واسه همین یه شب که اومدن خونمون الهام با شلوارک و تاپ و بدون شال یا روسی ظاهر شد. دقیقا همون تیپی که واسه جواد زده بود. سمانه هم که زیر لباس بیرونی لباس راحتی میپوشید اونم با شلوارک و تاپ شد. جالب بود من و سامان هم شلوارک مثل هم داشتیم یعنی رنگ شلوارکامون یکی بود. خلاصه از اون شب هر وقت میرفتیم خونه همدیگه تیپا سکسی تر میشد. شب جمعه ای که رفتیم خونه سامان اینا اتفاقاتی افتاد که اون حس قشنگه اومد سراغم و من و الهام تصمیم گرفتیم باهاشون صمیمی تر بشیم. رفت خونشون و بعد از بالا رفتن از پله ها رسیدیم پشت در خونشون. سامان درو باز کرد. یه چیزی منو به خودش جلب کرد. با رکابی ورزشی که اندام درشت و ورزشکاریشو بیشتر نشون میداد و از همه مهمتر شلوارکی که شاید واسه ورزشش بود چون تنگ و اندامی بود. نمی دونم چرا ولی برامدگی کیرش مشخص بود. ولی فکر نکنم سیخ کرده بود. به هر حال من رفتم تو و وایستادم چون الهام داشت هادی رو از پله ها میاورد بالا پس دیرتر از من اومد پشت در و سامان هم همونطور منتظر الهام مونده بود. الهام در حین درآوردن کفش خودش و بعدش هادی احوالپرسی میکرد و وقتی اومد تو با سامان دست داد چشاشو دیدم که برآمدگی کیر سامان رو دید میزد. سامان درو بست و تعارف کرد. ما هم دنبالش رفتیم. سمانه خانم اومد استقبال. خوش تیپ کرده بود. سارافون یقه باز که دامنش تا روی زانوش بود. رنگ سورمه ای شیک و مدل دار. بهش میومد انصافا. باهاش دست دادم و رفتم نشستم. واقعا تیپ و ظاهر هردوشون زیبا بود. سمانه واسه چایی اومد تعارف کنه که با دیدن خط سینه نازش کیرم جون گرفت. بعد از خوردن چایی سامان بهم گفت برم تو اتاقش و لباسمو عوض کنم. آدرس لباساشو داد تا هر کدوم که خواستم بپوشم. منم رفتم تو اتاقش و از کمدش همون شلوارک همیشگی رو بداشتم. شلوارمو درآوردم. چون با مشکل ضایع بودن سیخی کیرم مواجه نشم شورت اسپرت پوشیده بودم. قبل از اینه شلوارکو آماده پوشیدن کنم سمانه اومد تو و خیلی طبیعی از کنارم رد شد و رفت سمت کمدش. الکی یه زیر و رو کرد و برگشت. منم همونطور با شورت اسپرت وایستاده بودم و الکی داشتم شلوارکو اینور اونور میکردم. دم در که رسید برگشت و گفت: چیزی شده؟ میخواین یه شلوارک دیگه بهتون بدم. چشاش روی کیرم دوخته بود. تشکر کردم و گفتم همین خوبه. رفت. منم شلوارکو پوشیدم و اومد بیرون و رفتم سرجام. با دیدن چهره پریشون الهام تعجب کردم. ولی زیاد توجهی نکردم. با سامان شروع به صحبت کردیم. الهام رفت تا لباس عوض کنه. (شلوارک و تاپ قبلیش) هادی رو گذاشت و رفت. هادی چون اذیت میکرد روی مبل و ممکن بود بیوفته رفتم کنارش نشستم و مواظبش بودم و به صحبتهای سامان گوش میکردم. سامان با شنیدن تیراژ اخبار ورزشی سکوت کرد و سرشو چرخوند و مشغول تماشای اخبار شد. منم همینطور. ولی من زیاد اهل ورزش و فوتبال نیستم پس زیاد حواسم به تلویزون نبود و بیشتر مواظب هادی بودم. یهو چیزی نظرمو جلب کرد. من تقریبا جای الهام نشسته بودم و چون روبروی سامان بود کیرش که بنظر گنده هم میومد از روبروی پیدا بود. منظورم همون برامدگی کیرش که شلوارک اندامی تنش بود و بخاطر همین مشخص بود. من که مرد بودم احساسی شدم. وایسا ببینم نکنه... درسته الهام هم واسه همین تحریک شده بود. تا متوجه اومدن الهام و سمانه شدم سریع بلند شدم و از الهام خواستم سرجاش بشینه و مواظب هادی باشه. منم رفتم سرجام نشستم. سمانه هم تقریبا روبروی من بود. اون حس قشنگه اومد سراغم. چون کاملا متوجه نگاههای الهام به برآمدگی کیر سامان بودم. سامان بعد از اتمام اخبار ورزشی صحبتاشو با من ادامه داد. سمانه هم با الهام شروع به صحبت کرد. مدتی گذشت سمانه رفت دوباره آشپزخونه. الهام موند و نگاهاش به لای پای سامان. من کاملا متوجه نگاهای الهام بودم ولی به روی خودم نیوردم چون لذت میبردم. داشتم حشری میشدم. با اینکه نگام به سامان بود ولی همه حواسم پیش الهام بود. مدتی گذشت که سامان عذرخواهی کرد و بلند شد و رفت. احتمالا سرویس بهداشتی. الهام تو فکر بود. نمی دونم چه فکری میکرد ولی چون نفهمه که من متوجه کارش شدم چیزی یا کاری نکردم و مشغول تماشای تلویزیون شدم. سمانه الهام رو صدا زد و الهام هم رفت آشپزخونه. من بودم و هادی و فکرای همیشگی. بعد از شام و گپ مجدد همون حالت پیش اومد و بازم الهام رو دیدم که حواسش به برآمدگی کیر سامان بود. بدجور چششو گرفته بود. منم داشتم کم کم سیخ میکردم. مدتی گذشت با خوابیدن هادی حرف رفتن پیش اومد که سامان اینا اصرار به ماندن ما و خوابیدن اونجا کردن. با توجه به تعطیلی فرداش و اون حسی که برام پیش اومده بود و البته اشاره الهام واسه موندن و قبول کردن تعارف آقا سامان قرار به ماندن و خوابیدن در خونه سامان شد. یه حس و حال عجیبی داشتم. حشر و شهوت و اون حس قشنگه مثلثی رو تشکیل داده بودن که خیلی دوست داشتم امشب صبح نشه. سامان و سمانه قرار شد تو اتاق خوابه خودشون و تختخوابشون بخوابه البته تعارف کردن که ما بریم ولی خب نمیشد. من و الهام و هادی هم مجبور بودیم تو یه اتاق بخوابیم. چون هادی ممکنه بود نصب شب بیدار بشه و جای جدیدشو رو ببینه و بترسه مجبور بودیم پیش خودمون بخوابونیم وگرنه همیشه جدا میخوابه. چند وقتیه اینجوریه. خلاصه جامونو سمانه خانم با کمک الهام پهن کرد و شب بخیر گفت و موقع رفتن خواست درو ببنده که من گفتم باز باشه مشکلی نیست. سمانه با یه مکث کوچیک دروباز گذاشت و رفت سمت اتاق خوابشون. سمانه خانم در اتاق خوابه خودشونم باز گذاشت. دقیقا در اتاق خواب و اتاقی که من و الهام واسه خواب اونجا بودیم تقریبا روبروی هم قرار داشت و بیمون حال و اتاق پذیرایی بود. حال و اتاق پذیرایی بزرگ بود و فاصله این دوتا در تقریبا 12-13 متر میشد. (شاید) من و الهام مثل سامان اینا خوابیدیم منظورم اینه پاها بطرف در اتاق بود و سرکه بالا میوردی اتاق روبرو پیدا بود. البته اونا تختشون از همون اول جوری بود که روبروی در و رو به در میخوابیدن پس اوناهم با بالا اوردن سرشون ما رو میدیدن. تو اتاق خواب یه چراغ آبی رنگ کمنور روشن بود(چراغ خواب). اتاق ما با توجه به پنجره ای که داشت نور تیر برق تو کوچه کمی روشن بود و مابقی چراغا خاموش. پس تقریبا اتاقا پیدا بود. اینارو میگم و توضیح کامل میدم تا دقیقا حرفامو درک کنید.من لباسمو درآوردم و با رکابی و شلوارک سامان خوابیدم. اونطرف هم نمیشد که نگاه نکنم سامان رو جلوی تخت دیدم که شلوارکشو درآورد و با شرت و رکابیش خوابید. الهام هادی رو بغل کرد تا ببره دستشویی. دستشویی نزدیک اتاق خواب اونا بود و الهام بناچار از رویروی در اتاق خواب سامان اینا رد شد. سمانه که بغل تخت نصفه و نیمه پیدا بود سارافونشو درآورد. از قبل شلوارکش رو پوشیده بود ولی چیزی تنش نبود. لحظه ای سمانه رو با سوتین دیدم. زیاد پیدا نبود ولی خب مشخص بود. بعدش رکابی پوشید و رفت زیر پتو. چند دقیقه بعد الهام اومد. هادی رو خوابوند و اومد خوابید. من سعی میکردم طوری بخوابه که اونارو ببینم. شاید سامان هم همینکارو میکرد. دستمو گذاشته بودم زیر سرم تا سرم بیاد بالاتر تا بهتر ببینم. الهام دست برد و کیرمو گرفت و شروع کرد مالیدن کیرم. با اینکه صدایی نبود ولی پچ پچ سامان و سمانه رو بزور میشنیدم. نیم ساعتی گذشت که فهمیدم سامان و سمانه دارن وول میخورن. احتمالا همدیگرو بغل کرده بودن و ماچ و بوس... الهام کیر سیخمو صاف کرده بود و با دست بالا پایین میکرد طوری که مشخص بود زیر پتو داره کیرمو میماله. احساس کردم داره آبم میاد واسه همین دست الهام رو گرفتم تا ادامه نده. نگاهی به سامان و سمانه انداختم دیدم تکون نمی خورن. راستش خسته شدم از بس سرک کشیدم. کم کم خوابم برد. نمی دونم چقدر خوابیده بودم و بخاطر جای جدید هی از خواب بیدار میشدم و دوباره میخوابیدم. یه بار که بیدار شدم و سعی کردم دوباره بخوابم با دیدن نوری که از آشپزخونه زده بود بیرون سعی کردم ببینم کیه! نور در یخچال بود. در یخچال بسته شد و دوباره همه جا تاریک شد. چند ثانیه بعدش چیزی رو دیدم که کیرمو از جا کند...ادامه دارد...
« ماجرای زندگیم - قسمت ششم »چند ثانیه بعدش چیزی رو دیدم که کیرمو از جا کند... سمانه رو دیدم لخت مادرزاد از آشپزخونه اومد بیرون و چیزی دستش بود. انگار کرم یا ژله ای چیزی بود. رفت سمت اتاق خواب. پتو رو که کنار زد متوجه لخت بودن سامان شدم. کیرش واقعا گنده بود چون از این فاصله معلوم بود. سمانه اون چیزی رو که در دست داشت مالید روی کیر سامان و گذاشت کنار. رفت روی سامان و آروم آروم کیرشون دم کوسش یا کونش (فکر کنم کوسش) تنظیم کرد و آروم نشست روش و خوبید روی سامان. سامانم پتو رو به کمک سمانه کشید رو خودشون و تکون های سمانه شروع شد. خیلی آروم و بی صدا سمانه روی سامان بالا و پایین میشد. تقریبا 10 دقیقه ای شد که هردوشون از حرکت ایستادن. بعد از چند دقیقه سمانه آروم از روی سامان کنار رفت. سامان پتو رو کنار زد و از جاش بلند شد و شورت به دست اومد بیرون و رفت سمت دستشویی. با دیدن کیر گنده سامان که آویزون بود فهمیدم ارضاء شده و کارشون تموم شده. اگه اشتباه نکرده باشم سمانه زن شهوتی بود چون داشت وول میخورد و احتمالا داشت کوسشو میمالید. بعد 10 دقیقه ای سامان اومد و رفت خوابید. اون شب گذشت و فرداش بعد از صبحانه و تشکر و این حرفا برگشتیم خونه. به الهام اتفاق دیشب و گفتم و بهش گفتم رفتم تو نخ سمانه. الهام هم بی پرده از سامان گفت و معلوم بود حسابی دلش براش پر میزنه. تصمیم گرفتیم این شب جمعه که قرار بود سامان اینا بیان خونمون و بخوابن برای هم سنگ تموم بذاریم. از شنبه که رفتم سرکار سمانه بهم سر میزد و به بهانه های مختلف میومد اتاقم. تا اینکه یه روز پیمان اومد و گفت اگه مشکلی نداره بریم خونشون و مارو دعوت کرد به خونشون که من نپذیرفتم و اونم زیاد اصراری نکرد. شب جمعه شد و من و الهام هم خودمون رو آماده کردیم هم خونه رو. الهام که اپیلیدی استفاده کرد و منم یه اصلاح معمولی با تیغ. منتظر اومدن سامان اینا شدیم. من منتظر سمانه و الهام منتظر سامان.با شنیدن صدای زنگ درو باز کردم و رفتم تو حیاط. با گل و شیرنی اومدن تو. بعد از سلام و احوالپرسی با سامان نوبت به سمانه شد. باهاش دست دادم و دستشو ماساژ دادم که با خنده پاسخمو داد. کیرم تکون خورد. امشب باید یه حالی بکنم. به اتفاق رفتیم تو. الهام با آرایشی ناز و البته یه خورده زیاد ، با تاپ و دامن کوتاهش اومد جلو و با سامان دست داد و خوش و بش کرد بعد سمانه رو بغل کرد و خوش و بش کردن و همگی نشستیم. چند دقیقه بعد سمانه از الهام خواست اتاقی رو بهشون نشون بده که قراره شب رو اونجا سپری کنند. الهام هم اتاق منو که کامپیوترم بود رو نشون داد و سمانه به اتفاق سامان رفتن تو اتاق و درو بستن. بعد از چند دقیقه ای سامان اومد بیرون. دقیقا همون لباسای اون شبش رو پوشیده بود و بازهم برآمدگی کیرش که معلوم بود حس و حال دیگه ای داره. الهام که تو آشپزخونه بود تا متوجه این قضیه شد سریع سینی چایی رو آورد و تعارف کرد و سینه و خط سینه رو نمایش داد و کیر منم رو سیخ کرد. البته عادت داشتم به این شیطنت ها. کمی طول کشید ولی بالاخره سمانه اومد بیرون. اونم با تاپ و دامن کوتاه بود ولی از رنگ سفید و زرد استفاده کرده بود. بهشم میومد. بعد از خوردن چایی من و سامان سرگرم صحبت شدیم. الهام و سمانه رفتن آشپزخونه. متوجه نگاه دزدکی سامان به کون الهام موقع بلند شدن و رفتن به آشپزخونه شدم. کون الهام واقعا جذاب شده بود.بین من و سامان بحث سکس شد و اینکه تو سکس با زنامون و در کل زندگی مشترکمون موفق بودیم یا نه! چیکار میکنیم! و از این حرفا. اولش زیاد باهم راحت نبودیم ولی کم کم راحتتر شدیم ولی بازم بطور مستقیم چیزی نمیگفتیم. بحث آموزش و تکنیک های سکس شد که من گفتم یه فیلم آموزشی با پوزیشن هاش رو دارم که به اتفاق هم رفتیم پای سیستم و منم فیلم رو باز کردم و در حین دیدن صحبت میکردیم. فیلم آموزشی داشت اون پوزیشن مورد علاقم رو نشون میداد. همون حالت سگی خودمون. که اتفاقا سامان هم عقیده من بود. کم کم صحبتامون باهم راحتتر شد و من گفتم هر وقت الهام رو اینجوری میکنم مشکلی ندارم و تا خایه میکنم تو کوسش. سامان اولش یه جوری شد ولی بعدش اونم از خودشون گفت و گفت بخاطر تنگی و اندامی بودن سمانه یه کم مشکل داره و نمیتونه زیاد با فشار بکنه و درواقع تا ته نمیکنه تو کوسش. در ادامه صحبتامون بحث سایز اندام زنامون شد که من چندتا عکس سکسی از الهام نشونش دادم. حال و هوای سامان دگرگون شد. داشت چهارچشمی نگاه میکرد. البته الهام با شرت و سوتین بود ولی خب اندامش مشخص بود. سامان هم از اندام و سایز سمانه گفت و مشخصا کوچیکتر بودن هیکل سمانه اثبات شد. بحث سایز کیرامون شد که من عکس سکسی از خودم نشونش دادم که با لبخنداش فهمیدم کوچیکتر از مال خودشه. خب معلوم بود با توجه به هیکلش که نسبت به من درشتتر بود باید کیرشم بزرگتر از مال من باشه. ازش خواستم کیرشو نشونم بده و اون اولش ناز اومد و خجالت میکشم و ممکنه کسی بیاد و... که گفتم خجالت نداره من که کیرمو نشونت دادم که سامان گفت بابا تو که عکس بود! به هر شکل قانع شد و بلند شد وایستاد. کیرشو که نشونم داد دقیقا مثل مال عباس خودمون بود. فقط مال سامان خوش تراشتر و سفیدتر بود. به هر حال انصافا کیر کلفت و زیبایی داشت. بهش حسودیم شد. خلاصه اونقدر صحبت سکس کردیم و چندتا فیلم هم دیدیم که دوتامون حشری شده بودیم. وصل اینترنت شدیم و اومدم سراغ همین سایت و داستان های سکس ضبدری رو آوردم. حواسم بود که با عنوان داستان خودم برخورد نکنیم. با خوندن یکی دوتا داستان ضبدری سامان گفت راستش من چندتا فیلم از قبل داشتم که مربوط به همین سکس فانتزی و ضبدری بود. خلاصه مست و حشری اومدیم بیرون. الهام و سمانه حسابی باهم خوش بودن. ماهم نشستیم رو مبل و شروع کردیم صحبت. واسه کشیدن شام و آماده کردن سفره شام الهام و سمانه رفتن تو آشپزخونه. سمانه سفره رو آورد و پهن کرد و رفت تا وسایلایی که از قبل رو اوپن چیده بودن رو بیاره و بچینه تو سفره. منم نشستم پای سفره تا کمک کنم. الهام صدام زد تا براش ظرفا رو از بالای طبقه بهش بدم چون قدش نمیرسید. تا خواستم بلند شم سامان گفت من میرم و منم نشستم و ادامه کار. موقع گرفتن کاسه و وسایلای سفره از عمد دست سمانه رو میگرفتم و فشاری اشاره ای چیزی میکردم که با لبخندش مواجه شدم. موقعی هم که خم میشد جلوم نصف بالای سینه هاشو میدیدم. متوجه شدم سوتین نبسته. در حین انجام کار و دید زدنای سینه های سمانه متوجه اتفاق جالبی که توی آشپزخونه افتاد شدم. یه لحظه الهام میخواست ظرفی رو از طبقه بالایی برداره که سامان رفت پشت سرش و به بهانه کمک کردن و برداشتن ظرف از پشت بهش چسبوند. چون نیمرخ به ما بودن چهرش الهام رو دیدم که تغییری کرد و لبخند پنهونی زد. وقتی سامان برگشت تو حال متوجه برآمدگی شلوارش شدم که بالا اومده بود. خیلی ضایع بود دیگه ولی به روی خودم نیوردم. بعد از خوردن شام و خوابوندن هادی رفتیم واسه خواب. من که از شدت حشر داشتم میترکیدم. سامان هم معلوم بود حسابی داغ کرده. من و الهام که رفتیم تو اتاق خواب و درو باز گذاشتیم اوناهم همینکارو کردن و رفتن تو اتاق من و دروباز گذاشتن. بخاطر همین درباز گذاشتن و البته نزدیک بودن در اتاقا صدای خندهای سمانه میومد هر چند آروم بود. انگار قل قلکش میداد ولی من میدونستم سامان چسبیده بهش و داره باهاش ور میره. من چسبیدم به الهام تا باهاش ور برم ولی الهام خودش شروع کرد لباسامو درآوردن فهمیدم اون از من حشریتره. من رو تخت دراز کشیدم و الهام نشست رو پام شروع کرد خوردن کیرم. بازم در حین ساک زدن صداش درآومد. هوووووووم ه ه ا ا ا اه میخوام همشو میخوام جوووون هووووووووم م م م... خلاصه با شهوت تمام کیرمو میخورد.دیگه صدایی از اون اتاق نمیفهمیدم. داشت آبم میومد که به الهام گفتم و اونم دست کشید. نشست و شروع کرد لباساشو درآوردن. توی یه چشم به هم زدن لخت لخت شد. منم شلوارمو که درآوردم و دوباره خوابیدم. الهام گفت الان میام و دوباره مثل اون روز که جواد خونمون بود همونطور لخت مادرزاد از اتاق رفت بیرون. من دیگه نرفتم و همونطور خوابیده بودم. بعد از چند لحظه یهو انگار سقف اومد روم ، سمانه اومد پشت در اتاق خواب. لخت بود ولی ملافه دور خودش پیچیده بود. نگاش به کیرم بود، گفت: الهام کجاست! من که مات مونده بودم چیزی نمی تونستم بگم که الهام صداش زد و سمانه برگشت و رفت سمت الهام. منم بلند شدم و از روی کنجکاوی پشت دیوار اتاق وایستادم و سرک کشیدم. سمانه وقتی الهام رو لخت دیده بود ملافه رو باز کرده بود و گرفته بود دستش. پشتش به من بود. از الهام کرم میخواست که الهام گفت برات میارم. الهام همونطور برگشت سمت آشپزخونه و سمانه برگشت تو اتاق. بعد از چند لحظه صحنه ای رو دیدم که باعث شد اون حس قشنگه بیاد سراغم. الهام خیلی عادی و همونطور لخت رفت و دم در اتاق وایستاد و سمانه رو صدا زد و کرم رو بهش داد. تا خواست برگرده من سریع برگشتم تو تخت. اگه سامان هم مثل سمانه لخت بود یعنی الهام مثل سمانه که کیر منو دیده بود ، کیر کلفت سامان رو دیده ، و بر عکس سامان بدن لخت الهام رو بطور زنده دیده؟!! شهوت زده بود به مغزم. الهام اومد تو. از چهره پریشون و خمارش به جواب سوالام رسیدم. بدون معطلی اومد و نشست رو کیرم و شروع کرد بالا و پایین رفتن. موهاشو گرفته بود و چشاشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت. حسابی شهوتی شده بود. چند لحظه بعد دوباره سقف رو سرم خراب شد. سمانه دوباره اومد دم در ولی اینبار بدون ملافه و لخت لخت. الهام رو صدا زد. الهام از حرکت ایستاد نگاش کرد و آروم بلند شد و به اتفاق هم رفتن بیرون. طولی نکشید الهام با خنده اومد تو. گفت: مهران جون تو اتاقت سوسکه و سمانه میترسه اون تو بخوابه. من که همونجور مات مونده بودم گفتم پس ما بریم تو اون اتاق اونا بیان اینجا چطوره؟ الهام گفت منم از سوسک میترسم، بگم بیان اینجا و همین پایین تخت رو زمین بخوابن؟! الهام منتظر جوابم نموند و برگشت سمت در و به سمانه گفت: بیاین. الهام تو تخت و ملافه رو کشید رو من و خودش. چند لحظه بعد سامان گفت با اجازه و به اتفاق سمانه اومد تو. سامان فقط شلوارک پاش بود و متکاها دستش بود ، سمانه هم ملافه دور خودش پیچیده بود. اومدن تو و پایین پامو رو زمین خوابیدن. چند دقیقه اول سکوت اتاقو گرفته بود. یهو الهام دست برد و کیرمو گرفت. کیرمو خیلی زود اومد بالا و الهام با احتیاط اومد رو کیرمو کرد تو کوسش. خیلی آروم بالا و پایین میکرد خودشو. با شنیدن صدای ناله ای خفیف از سمانه فهمیدم اوناهم بیکار ننشستن. با این اتفاق بیشتر جون گرفتم و با اومدن اون حس قشنگه دست بردم و ملافه رو از روی کون الهام کشیدم کنار. ممکن بود اونا نبینن یا نفهمن ولی ریسک اینکه کون الهام پیداست لذتش بیشتر از سکسی بود که داشتم با الهام انجام میدادم. منظورمو که میفهمین!!احساس کردم دارم ارضاء میشم آروم در گوش الهام گفتم و الهام سریع اومد کنار و سرشو گذاشت روی شکمم و کیرمو کرد تو دهنش. آبم اومد و الهام هم از یه قطرشم نگذشت. ما که کارمون تموم شد و کنارهم خوابیدیم. از سامان و سمانه خبری نبود چون صداشون نمیومد. همونطور که پشت خوابید بودم چشامو بستم. نمی دونم خوابم برد یا چرتی زدم ولی با شنیدن صدای پا یه لحظه چشامو باز کردم. سامان بود که لخت لخت در حالی که کیرشو گرفته بود تو دستش از اتاق رفت بیرون. نگاهی به الهام انداختم که خواب بود. آروم نشستم تا سمانه رو ببینم. دیدم سمانه بازم داره با خودش ور میره. نمی دونم چرا و واسه چی رفتم پیشش ، هنوزم به جوابم نرسیدم ، رفتم پیشش و کنارش نشستم و دست بردم و سینه هاشو گرفتم. چشاشو باز کرد تا منو دید لبخندی زد و کیرمو گرفت تو دستش. کیرم سیخ شد. نگاهی کردم به الهام که خواب بود و نگاهی به در دستشویی که خبری نبود پاهاشو دادم بالا و کیرمو دم کوسشو تنظیم کردم. آروم فشار دادم. تنگ بود ولی کیرم چون کوچکتر از سامان بود زیاد اذیت نشد. کیرم که رفت تو آروم آروم شروع کردن تلمبه زدن. داغ داغ بود. نگاهی به سمانه کردم ، چشاشو بسته بود. احساسی بهم دست داد که باعث شد سرمو بچرخونم سمت در دستشویی که دیدم سامان تو چارچوب در اتاق وایستاده و داره نگاه میکنه. از حرکت ایستادم تا خواستم چیزی بگم و عذرخواهی کنم رفت سمت تختخواب. منم که فهمیدم سامان بشرط ضبدری میذاره من سمانه رو بکنم پس منم مشکلی ندارم و به تلمبه زدنم ادامه دادم. از صدای سامان و الهام فهمیدم سامان موضوع رو به الهام گفته و مشغول شدن. سمانه رو چرخوندم و رفتم روش و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. از شدت هیجان احساس کردم داره کارم تموم میشه. کیرمو کشیدم بیرون و دم سوراخ کون سمانه گذاشتم. نمی دونم چرا ولی با یه فشار کوچیک سرکیرم رفت تو. سمانه یه آهی کشید و ساکت شد. فکر کنم ارضاء شد، آبمو با فشار و تا آخرین قطرش تو کون سمانه خالی کردم. خیلی حال داد اینقدر که نای بلند شدم نداشتم و خودمو بزرو کنار کشیدم و به حال کنارش ولو شدم. بازم خوابم برد یا که چرتی زدم و چرخیدم. چشامو باز کردم و سمانه رو دیدم که تو همان حالت خوابیده بود. دستم بردم و روی کونش گذاشتم. کیرم تکونی خورد. کنجکاو شدم ببینم الهام و سامان در چه حالن و دوست داشتم متوجه دید زدن من نشن پس خیلی آروم و با احتیاط خودمو به پایین تختخواب رسوندم. تپش قلبم تند شد و نفسام عجیب و غریب شد. باید یه جوری میدیدمشون و ممکن بود با آوردن سرم به بالای تخت سرمو ببینند. پس آروم برگشتم و میخواستم از کنار تخت اونارو ببینم. دراز کشیدم و به حالت سینه خیز خودمو به کنار تخت رسوندم و همونطور که خوابیده بودم آروم آروم سرمو بالا آوردم. آروم آروم آروم آروم !؟!!! نیستند. کجان!الهام و سامان توی تختخواب نبودن. نشستم. صدایی نمیومد. آروم بلند شدم طوری که سمانه بیدار نشه و رفتم سمت در اتاق. چراغ حمام و دستشویی که خاموش بود. باید توی اتاق کامپیوتر باشن. رفتم و چسبیدم به دیوار. طپش قلبم شدید شد و نفسم حبس شد. کیرمم جون گرفت چون این اتفاقات رو تجربه کرده بودم و اینبار خودم خواسته بودم پس باید لذت میبردم. سرک کشیدم اینجا هم نبودم. یهو صدایی آشنا به گوشم رسید. خیلی آروم بود ولی من متوجهش شدم. کوس گوزی الهام رو از توی حال شنیدم. مطمئن شدم و رفتم جلو. سرک کشیدم توی حال هم نبودن. آره توی آشپزخونن. از بالای اوپن قد کشیدم و نگاهی انداختم. با دیدن سر سامان که پشت به من بود کیرم سیخ شد. داشت آروم نفس میزد و آه میگفت. رفتم جلوتر و چسبیدم به اوپن و سرک کشیدم. الهام به حالت سگی شده بود و صورت و سینه هاشو چسبونده بود به کف آشپزخونه و کونشو قنبل کرده بود. سامان هم پشتش زانو زده بود و با دستاش پهلوهای الهام رو گرفته بود و داشت فشار میداد. فقط فشار میداد و تلمبه نمیزد. قد کشیدم و جابجا شدم تا ببینم چه خبره! با دیدن سوراخ کون الهام که باز مونده بود کیرمو توی دستم گرفتم. کمی بیشتر زوم کردم و متوجه شدم سامان تا ته کرده تو کوسش چون کیرش پیدا نبود. الهام هی دستاشو باز و بسته میکرد و انگار میخواست زمین رو گاز بگیره حالا یا از شدت درد بود یا از لذت زیاد ولی جالب بود از هیچ کدوم صدایی نمیومد. با تکون خوردن سامان دوباره اون صدای دوست داشتنیم از کوس الهام شنیده شد. سامان آروم آروم میومد عقب و کیرش تا نصفه میکشید بیرون و دوباره آروم آروم میکرد تو. تا ته که میرفت الهام رو محکم میگرفت و فشار میداد و نگه میداشت. چند دقیقه ای شد که الهام ناله ای کرد و اومد بالا و روی دستاش موند. آروم سامان رو صدا زد. دقت کردم دیدم سامان انگشت شصتش رو کرده تو کون الهام و واسه همین الهام دردش گرفت و اومد بالا. سامان الهام رو به پایین فشار میداد و الهام دوباره به همون حالت میشد و دوباره قنبل میکرد. من که آب شهوتم اومده بود چون خیلی صحنه ی جالبی شده بود. مخصوصا که من از پشت و از بالا میدیدم. کون گنده الهام که تو شکم سامان جا گرفته بود و سامان با دستای ورزشیش الهام رو بغل میکرد. چند لحظه بعد سامان آهی آروم و خفبف و البته طولانی کشید آههههههههههههههههههه و کیرشو آروم کشید بیرون و روی سوراخ کون الهام گرفت. کیرشو فشار میداد و آبشو خالی میکرد. آب سامان که سفید سفید بود تو این نور کم کاملا مشخص بود که از سوراخ کون الهام سرمیخورد رو میرفت پایین. سامان کیرشو روی کون الهام میکشید و تمیز میکرد. احساس کردم وقت رفتنه. آروم آروم برگشتم و کنار سمانه که هنوز خواب بود خوابیدم و چشامو بستم. چند دقیقه بعد زیرچشمی الهام رو دیدم که رفت دستشویی و پشت سرش سامان اومد تو اتاق و بی سروصدا رفت تو تختخواب. الهام که از دستشویی اومد بیرون دوباره برگشت سمت آشپزخونه شاید واسه خوردن آب و برگشت توی تختخواب و تو بغل سامان خوابید. منم آروم چرخیدم و پامو انداختم روی سمانه که دمر بود و دستمو انداختم دور گردنش تا بخوابم ولی فکر اتفاق افتاده الان نمی ذاشت بخوابم. به هر شکل خوابم برد و فرداش با صدای الهام بیدار شدم. سمانه و سامان نبودن و الهام با همون لباسای دیشب یعنی تاپ و دامن بود. رفتم دستشویی که متوجه شدم سامان داره دوش میگیره. (وقتی اومدم بیرون فهمیدم) سمانه هم همون لباسای دیشب تنش بود. سامان بعد از دوش اومد بیرون و صبحانه رو آماده کردیم و خوردیم. هادی کوچولو هم کم کم به جمعمون اضافه شد. یه جو خاصی بود بیمون و هیچکس در مورد اتفاقات دیشب حرفی نزد و کسی به روی خودش نیورد که دیشب چه کارایی کرده! همه رفتارا مثل قبل از سکس ضبدری شده بود. بعد از تشکر و خداحافظی که سامان اینا رفتن الهام پرید بغلم و کلی ازم تشکر کرد و گفت هیچوقت اون شب رو از یاد نخواهد برد.ادامه دارد...
« ماجرای زندگیم - قسمت هفتم »این اولین سکس ضبدری من و الهام بود که اتفاق افتاده بود. یه روز با الهام نشستیم و اتفاقات اون شب به یاد ماندنی و سکس ضبدریمونو مرور کردیم اما الهام از سکسش با سامان تو آشپزخونه که نصف شب بود و مخفیانه میخواست باشه حرفی نزد و همین موضوع باعث شد کمی از الهام دلخور بشم اما بازم خوشحال بودم که متوجه شده بودم و دیدمشون. پس سامان با الهام 2بار سکس داشته و من و سمانه یکبار و باید عدالت رعایت بشه. دنبال بهونه ای بودم یا من برم خونشون یا سمانه بیاد خونمون و ترتیبشو بدم. واسه همین از الهام خواستم لباسی رو که واسه سمانه دوخته بده براش ببرم. الهام قبول کرد لباس رو بهم داد و منم بی خبر رفتم در خونشون. تو فکر نقشه کشیدن بودم که با دیدن سامان همه چی خراب شد و ر.د به اعصابم. ضد حال یعنی این. منه کسخول هم نکردم برنامه ریزی کنم وقتی سامان نیست بیام در خونشون. تعارف زد و منو برد تو. چند دقیقه ای شد که سمانه اومد واسه سلام و احوالپرسی. با تاپ و شلوارک بود. باهاش دست دادم و بازم شیطنت کردم و انگشتمو به کف دستش کشیدم که بازم با لبخند پاسخمو داد. نشستم و موضوع اومدن و دلیل اومدنمو براشون گفتم و کلی ازم تشکر کردن و گفتم باید میگفتیم خودمون میومدیم بگیریم و از این حرفا. سمانه لباس رو گرفت و رفت تو اتاق واسه پرو. من و سامان شروع کردیم کس و شعر گفتن که سامان ازم درخواست کرد یه فیلم سکسی مشتی به قول خودش واسش جور کنم که منم بهش قول دادم پیدا کنم براش. سمانه اومد بیرون از اتاق که با دیدن گشادی لباس خندمون گرفت. یه کم اینور و اونور شد و گفت خوبه ولی باید یه کم تنگتر بشه فکر کنم الهام خانم اندازه خودشو گرفته. رفت و لباس رو درآورد. لباس رو گرفتم و گفتم پس من میبرمش و خودتون بهش بگین سایز دقیق رو. خلاصه برگشتم خونه و لباس رو دادم و از خونه زدم بیرون واسه هواخوری. بدجور خورده بود تو ذوقم. بهونه ای هم نداشتم که برم خونشون مگه اینکه میرفتم و رک به سامان میگفتم که من دیدمت تو آشپزخونه سکس مخفیانه داشتین و 2 به 1 هستیم و میخوام زنتو بکنم تا سر به سر بشیم. بیخیال شدم و برگشتم خونه. تو کوچه که رسیدم دیدم جواد دم در خونمونه و داره با الهام حرف میزنه. سریع ماشین رو پارک کردم رفتم جلو. الهام تا منو دید که مهران اومد. جواد سریع برگشت و سلام و احوالپرسی. گفتم چیزی شده؟ کاری داشتی؟ گفت اینجا نمیشه بیا بریم یه جای دیگه که گفتم بیا تو مشکلی نداره. بردمش تو خونه و رفتیم تو اتاق خودم و درو بستیم. الهام نیومد تو. جواد شروع کرد عذرخواهی بابت اشتباهاتش و دهن لغی که کرده بود. منم که از دستش ناراحت بودم گفتم از تو انتظار نداشتم و منی که اوردمت تو خونه و اجازه دادم با زنم راحت باشی بهت اعتماد کرده بودم و از این حرفا. جواد عذرخواهی میکرد و به غلط کردن افتاده بود. کاملا میدونستم بخاطر الهام داره التماس میکنه و از اینکه تو کف الهام بود خوشم میومد. گفتم من و الهام باید فکرامونو بکنیم ببینیم اگه شد میبخشیمت. جواد حرف پیمان رو وسط کشید که آدم خوبیه و قابل اعتماده و در مورد تو و زندگیت به کسی چیزی نگفته و الانم از خجالت نتونسته بیاد عذرخواهی و از این حرفا که گفتم باید فکرامو بکنم اگه تونستم بهتون اعتماد کنم رابطمونو برقرار میکنم و باهم رفت و آمد خواهیم کرد. خلاصه جواد خوشحال از خودنمون رفت. با الهام صحبت کردم در مورد حرفای جواد که فهمیدم الهام زیاد به دل نگرفته و بدش نمیاد باز دوباره با جواد و پیمان و خانوادش رابطه برقرار کنیم واسه همین موافقت کردم.چند روزی گذشت که سامان بهم زنگ زد و ازم خواست بریم خونشون. یه شب قرار شد بریم خونشون و رفتیم. دیگه مثل قبل نبود که بخوام چیزی رو توضیح بدم ولی در کل همه باهم راحت شده بودن. من میرفتم آشپزخونه واسه مثلا آب خوردن یه دستی به کون سمانه میکشیدم یا مثلا یبار الهام داشت به سامان لب میداد که من رسیدم و دیدمشون و اونا با خنده عذرخواهی کردن و این اتفاقات که دیگه سخت نمیگرفتیم. بعد از شام همه دور هم بودیم که سامان در مورد مسافرت دسته جمعی صحبت کرد و گفت اگه دوست داشته باشین یه مسافرتی باهم دیگه بریم. باهم بحث کردیم و قرار شد یه مسافرت شمال بریم. سامان گفت ویلاش بامن یه دوستی دارم بنام مهرداد که میتونه ویلاشو واسه چند روز بهمون بده. به هر حال اواخر سال بود و من و سمانه که از محل کارمون مرخصی گرفتیم و سامان هم با یه روز تاخیر مرخصی گرفت. قرار شد با ماشین سامان بریم که بهتر از مال من بود. تو راه مسافرت که خیلی هم خوش گذشت اتفاق خاصی نیفتاد. من میرم سر اصل مطلب که میدونم موافقید. کلا 3 روز شد که ما تو ویلا بودیم و 2 روز هم توی راه رفت و برگشت. چون زیاد حضور ذهن ندارم و نیازی هم نیست دقیق تعریف کنم چه روزی رفتیم و چه روزی برگشتیم اگه اشتباهی شد منو ببخشید:بعد از سفری طولانی و خسته کننده اما جذاب رسیدیم به ویلا یا درواقع باغ منزل دوست سامان آقا مهرداد. زیاد با دریا فاصله نداشت. رفتیم تو و بعد از خالی کردن وسایلا نوبت به تقسیم اتاقا و کارا شد. من و الهام و هادی باید توی یه اتاق میبودیم و سامان و سمانه هم تو یه اتاق دیگش. یه استخر کوچیک هم داشت که میشه ازش لذت برد. من که بردم. چجوری؟ میگم بهتون. از ابتدا قرار شد زیاده روی نکنیم و بیشتر دنبال تفریح بودیم تا سکس به خاطر همین مشکلی نبود. من و سامان که واسه خرید وسایل رفتیم بیرون اول رفتیم لب دریا. به به چه باصفا. یه سری هلوهایی بودن که موجب مستی من شد. خیسی لباساشون و چسبیدنش لباساشون به تنشون دل هر آدمی رو آب میکرد. با خودم گفتم اگه الهام اینجا بود چش همه رو کور میکرد و منم چه حالی میکردم. برگشتیم خونه یا همون ویلا. بخاطر آب و هوایی که عادت نداشتیم خانما زیاد راحت نبودن و هردوشون لباس پوشیده بودن لباس بهاری و مناسب. منم لباس بهاری تنم بود ولی سامان که سردش نبود با تیشرت بود. بعد از خوردن نهار من و سامان چرتی زدیم. بعدازظهرش خانما گیر دادن باید بریم دریا. رسیدیم دریا و به اتفاق هم زدیم به دریا. الهام و سمانه با توجه به جو حاکم با همون لباس اومدن تو آب ولی من و سامان لخت شدیم و با شلوارک زدیم به آب. البته من نمی تونستم برم زیاد جلو چون هادی رو بغل گرفته بودم. چیز خاصی نبود جز نگاهای همیشگی و تکراری. هر چند بدن الهام با وجود خیسی مانتوش پیدا بود ولی الهام حواسش بود. یه جواریی خجالت میکشید و همش لباسشو درست میکرد. به هر حال برگشتیم خونه و خلاصه بعد از شام زدیم به رختخواب. از خستگی زیاد ما که خوابیدیم و حال هیچ کاری رو نداشتیم. فرداش لنگ ظهر بیدار شدیم. بعد از صبحانه که ظهر بود دیگه من و سامان رفتیم تو استخر و خودمونو سرگرم کردیم.بعدازظهرش یا بهتره بگم غروب رفتیم بازار. خانما هر جا میرن باید بازار رو برن. زیاد شلوغ نبود ولی خب ما که خرج کردیم. فقط یه اتفاقی افتاد که بذارین بگم تا دست خالی نباشیم. یه پوشاکی بود که خانما گفتن بریم تو تا من و سامان لباس ست برداریم. رفتیم تو مغازه نسبتا بزرگی بود مشتری هم خوب داشت. یه کم زیرو رو کردیم ولی لباس مناسبی رو پیدا نکردیم درواقع یا سلیقه هامون متفاوت بود یا سایزهای مورد نظر نبود. الهام گفت یه کار دیگه ای میکنیم. من واسه سامان لباس انتخاب میکنم و سمانه هم واسه مهران لباس انتخاب کنه. یعنی زنارو باهم عوض کنیم. همه قبول کردن و الهام و سامان رفتن یه سمت مغازه و من و سمانه و البته هادی کوچولو این طرف مغازه. نزدیک بهم که نه چسبیده بهم لباسارو میدیدیم. مثل سامان و الهام. من هم حواسم به حرفای سمانه بود و هم حواسم به سامان و الهام. حس تازه ای بود و واسه اولین بار تجربش کردم. اینکه زنت داره با رضایت خودت نقش زن کسی رو بازی میکنه و میخواد واسش لباس انتخاب کنه. کلا جالب بود. ولی جالبتر اینجا بود که باهم میرفتیم تو اتاق پرو چون بزرگ بود. یعنی سمانه که لباسی رو انتخاب میکرد باهم میرفتیم تو اتاق پرو و اون مواظب هادی بود منم جلوی سمانه لباسو پرو میکردم. یکی رو پسند کردم و برای تشکر یه لب ازش گرفتم که کیرمو سیخ کرد وقتی اومدیم بیرون چیزی رو دیدم که کیرمو بیشتر سیخ کرد. اتاق پرویی که الهام و سامان رفته بودن واسه پرو روبروی ما بود من از لای درش دیدمشون و متوجه شدم اونام ولی سمانه که مواظب هادی بود متوجه نشد و رفت تا لباس رو بده تا بسته بندی کنند، از لای دیدم الهام داره کیر سامان رو میماله. چیزی نبود همینطور سامان کیرشو درآورده بود و الهام براش میمالید. زیاد هم طول نکشید درحد یه حال بود. اومدن بیرون از تو اتاق و به اتفاق هم برگشتیم خونه. این اتفاق کمی منو تحریک کرد و باعث شد شبش سکس داشته باشم. خلاصه اون شب با الهام سکس داشتم. فرداش اتفاق جالبی افتاد که براتون میگم. ظهر رفتیم دریا و بخاطر طوفانی بودن دریا اجازه نمی دادن کسی بره توی آب همین دم آب بودن همه. نیم ساعتی گذشت که بیخیال شدیم و برگشتیم خونه. همه یه جورایی ضدحال خوردیم. سمانه گفت حیف شد خیلی دوست داشتم برم توی آب. الهام کمی فکر کرد و گفت خب میریم همین استخر خونه هر چند مثل دریا نمیشه ولی خب حال میده مگه نه؟!! تا نهار وقت بود هر چند کسی گرسنه نبود فقط یه چیزی دادیم به هادی و همون کنار استخر سرگرم بازی کردیمش. من و سامان رفتیم تو استخر و شروع کردیم بازی. خانما تشریف آوردن. هر دوشون تاپ و شلوارک پوشیده بودن. اومدن تو استخر. اندازه استخر رو بگم اگه اشتباه نکرده باشم طول و عرضش مساوی بود یعنی مربع فکر کنم 10 در 10 بود و عمقشم کمتر از 2 متر بود. یه کم همینجوری توی آب بازی کردیم و بهم آب میپاشیدیم که انگار همه دوست داشتیم یه حالی کنیم ولی کسی نمیتونست حرفشو بزنه فکری به سرم زد. گفتم با یه بازی نفس گیر و جذاب چطورین؟! همه استقبال کردن و پرسیدن چه بازی؟ گفتم مسابقه دو. همه زدن زیر خنده. گفتم جدی گفتم! سامان پرسید منظورت بیرون از استخره من که نیستم. گفتم نه بابا توی استخر. سمانه گفت من که همینجور عادی نمیتونم تو آب راه برم چه برسه بخوام بدووام. گفتم: نه نیازی نیست شما کاری کنید. این مسابقه بین من و سامان هستش. من و سامان شما رو پشت میکنیم و از این طرف استخر حرکت میکنیم میریم اونطرف استخر شما رو میذاریم لب استخر ، برمیگردیم اینور دستی به لب استخر میزنیم و دوباره میایم طرف شما و شما رو بغل میکنیم و برمیگردیم سر نقطه شروع و برنده مشخص میشه. (فهمیدیدن منظورمو) قبول کردیم و بازی شروع شد. الهام و سمانه لب استخر نشستن (سمت راست). من و سامان پشت به اونا توی آب بودیم. خانما 1 2 3 گفتن و اومدن پشتمون و حرکت کردیم. من الهام رو کول کردم و سامان هم سمانه رو. بازی هیجانی و جذابی بود. با توجه به تفاوت هیکل و طبیعتا قدرت بدنی بین من و سامان ، سامان جلو افتاد. زنا هم تشویق میکردن. بدو بدو تندتر بدو...اینا مهم نبود مهم این بود که من دنبال سامان و سمانه بودم و نگام به کون و کمر سمانه بود که پیدا بود. با توجه به کول بودنش طبیعی بود لباسش بیاد بالا و خیسی لباس و شلوارکش کونشو تا حدودی مشخص کرده بود. دیدن شورت سمانه خالی از لطف نبود. سامان دست انداخته بود زیر کون سمانه تا بهتر بگیرتش و این منو تحریک میکرد. سامان رسید به لب استخر و سمانه رو گذاشت و برگشت. منم کمی دیرتر رسیدم و الهام رو به زور گذاشتم لب استخر و برگشتم. (سمت چپ) خیلی سخت بود ها! رسیدیم سمت راست و دست زدیم به لب استخر و برگشتیم. سامان جلوتر از من بود. سامان سمانه رو از جلو بغل کرد و برگشت. منم همینطور الهام رو بغل کردم و برگشتم. تو راه برگشت خیلی خسته شدم و حسابی عقب افتادم. اونا رسیدن خط پایان و من هنوز داشتم الهام رو میبردم. الهام رو طوری بغل کرده بودم که سرم وسط سینه هاش بود و جلومو نمیدیدم. دستمو انداخته بودم زیر کونش تا نیوفته. هی سرک میکشیدم و جلومو میدیدم و نگاه های سامان به کون و کمر الهام دوخته شده بود. طبیعی هم بود. نزدیکای لب استخر مجبور شدم الهام رو بذارم. دیگه نمی تونستم ادامه بدم. الهام گفت این نامردیه سامان قویتره سمانه هم لاغر و سبک باید یه فکر دیگه ای بکنید. منم که نقشم همین بود گفتم چاره ای نیست باید زنارو باهم عوض کنیم که سامان خیلی زود پذیرفت و الهام و سمانه جاهاشونو عوض کردن. بازی شروع شد. من سمانه رو کول کردم و مثل سامان که دستاشو زیر کون الهام انداخته بود منم دستامو زیر کون سمانه قلاب کردم. کیرم سیخ شد. سینه های سمانه روی پشتمو حس میکردم. نه من زیاد تند میرفتم نه سامان و تقریبا مساوی بودیم چون هردومون سعی داشتم بیشتر حال کنیم تا بخوایم برنده بازی باشیم. به هر شکل رسیدیم اون طرف استخر و اونارو گذاشتیم لب حوش و برگشتیم. سرعت برگشتمون زیاد شد چون هردومون میخواستیم سریع برگردیم و این دفعه از جلو بغلشون کنیم. رسیدیم طرف خانما و من سمانه رو بغل کردم. بازم تقریبا مساوی بودیم و سامان کمی جلوتر بود. سرم که وسط سینه های سمانه بود رو چرخوندم تا سامان و الهام رو ببینم. در حین راه رفتن توی آب الهام به بهانه تشویق کردن همراه با سروصداش یه کم بالا و پایین میشد انگار سامان داره میکنتش. این منو بیشتر تحریک میکرد. سامان که الهام رو بغل کرده بود سرشو چسبونده بود به سینه های الهام و الهام با دستاش سر سامان رو گرفته بود. احتمالا کیر سامان که سیخ بود با کون الهام تماس داشت چیزی که منم تقریبا همینطوری بود. خلاصه 2-3 بار این بازی رو تکرار کردیم و فقط من یکبار برنده شدم. خیلی نفس گیر بود. بعد از یه حال درست و حسابی اول خانمارو فرستادیم بیرون از آب بعد خودمون اومدیم بیرون البته وقتی که کیرامون خوابید. رفتیم تو سمانه رو دیدم که داشت لباساشو آماده میکرد که بره دوش بگیره. سراغ الهام رو گرفتم که گفت داره دوش میگیره. الهام به اتفاق هادی رفته بود حمام وقتی اومد بیرون حوله حمام تنش بود. نگاه های ملموس سامان که متوجهش بودم منو تحریک میکرد. امشب حشری بودم و باید یه دل سیر الهام رو میکردم. شبش بعد از شام سامان پیشنهاد رقص داد تا یه حالی کرده باشیم. یه آهنگی رو گذاشتیم. اولش خجالت میکشیدیم ولی کم کم شروع شد. چهار نفری باهم میرقصیدیم. هادی هم این وسط بدو بدو داشت. چند لحظه با الهام میرقصیدم چند لحظه با سامان و چند لحظه با سمانه. حالت چرخشی پیدا کرد. یه 20دقیقه شاید بیشتر رقصیدیم تا موقعی که من و سمانه باهم میرقصیدیم و سامان و الهام باهم. سمانه و الهام با تاپ و شلوارک بودن و تنگی شلوارکشون دل آدمو یه جوری میکرد. یه جا در حال رقصیدن الهام پشتشو به سامان کرد و سامان از پشت بهش نزدیک شد و میرقصیدن. منم همینکارو با سمانه کردم. وقتی در حال رقصیدن با کون سمانه تماس داشتم مطمئن شدم الهام و سامان هم همین حالو دارن. اون حس قشنگه اومد سراغم. گفتم من که خسته شدم و نشستم به تماشا. سمانه هم چند دقیقه ای رقصید بعدش بیخیال شد و رفت آشپزخونه. الهام و سامان جلوی چشمم داشتن میرقصیدن و هی اون حرکتو تکرار میکردن. با دیدن کیر سیخ شده سامان کیر منم جون گرفت. چند دقیقه ای شد که سمانه با سینی شربت اومد و همگی نشستیم. بعد از تازه کردن نفس وقت خواب شد. هادی با توجه به خستگی که داشت زود خوابید و کار من و الهام رو راحتتر کرد. شروع کردم به ور رفتن با الهام و بوس بوس... زیاد نیاز نبود خودمو خسته کنم چون هردومون آماده بودیم. الهام رو به پشت خوابوندم و پاشو گذاشتم روی شونم. کیرمو که داشت منفجر میشد رو دم کوسش مالیدم و آروم دادم تو. کم کم شروع کردم فشار دادن و بیرون کشیدن. یه کم که گذشت آروم شروع کردم تلمبه زدن. نفس نفس زدنای الهام شروع شد. خیلی حشری بود شاید من از اون بیشتر. طولی نکشید که با شنیدن صدای آه و ناله سمانه که از اون اتاق میومد هردومونو تحریک کرد. شروع کردم تند تند تلمبه زدن و الهام هم سعی داشت با ناله کردن صداشو به گوش اونا برسونه ولی به خاطر هادی که ممکن بود بیدار بشه جلوی خودشو میگرفت. فکری به سرم زد. بلند شدم و دست الهام رو گرفتم و بلندش کردم. همونطور لخت مادرزاد رفتیم بیرون و بسمت اتاق سامان اینا. در اتاق باز بود. دم در وایستادم و گفتم ببخشید شرمنده ما ترسیدیم هادی بیدار بشه گفتیم اگه اشکالی نداره بیایم تو اتاق شما و کارمونو انجام بدیم. که سامان اشاره کرد بیا. سامان خوابیده بود و سمانه رفته بود روش و بالا و پایین میشد مثل اون شب تو خونه خودشون. در اتاق رو بستیم و رفتیم رو تخت کنارشون خوابیدیم. الهام رو خوابوندم کنار سامان و پاهاشو دادم بالا و شروع کردم تلمبه زدن. با دیدن کون سمانه که بغلم داشت بالا و پایین میشد دستمو بردم و روی کونش گذاشتم و با دستم ماساژ میدادم و همونطور تو کوس الهام تلمبه میزدم. سامان هم بیکار نبود و داشت از الهام لب میگرفت و سینه الهام رو میمالید. چند دقیقه ای که گذاشت کیرمو از کوس الهام بیرون کشیدم و خوابیدم و الهام حالا اومد روم و کار سمانه رو انجام میداد. سامان و سمانه هم جاشونو عوض کردن و حالا اتفاقات قبل رو برعکس انجام میدادیم. من از سمانه لب میگرفتمو سینه هاشو میمالیدم اونطرف سامان با کون الهام ور میرفت و تو کوس سمانه تلمبه میزد. ولی بنده خدا نمی تونست درست و حسابی بکنه تو. چند دقیقه ای که گذشت الهام رو از روم جدا کردم و نشستم. سامان انگار منتظر همین اتفاق بود از روی سمانه بلند شد. منم بدون معطلی رفتم جلو و پاهای سمانه رو انداختم روی دوشم و شروع کردم ور رفتن با کوس سمانه. الهام هم بغل ما به حالت سگی شد و سامان کیر به دست پشتش زانو زد و کارشو شروع کرد. حالا برای دومین بار سکس ضبدری رو داشتم تجربه میکردم. شروع کردم تلمبه زدن تو کوس سمانه و سینه هاشم گرفته بودم توی دستام. سمانه چشاشو بسته بود و ناله میزد. نگاهی به الهام کردم که لباشو گاز میگرفت و آه میکشید. موجی که روی کون الهام راه افتاده بود منو تحریک کرد. کمرمو صاف کردم تا بهتر الهام و سامان رو ببینم. سامان مثل من نبود و حواسش به سمانه و من نبود نگاشو به کوس و کون الهام دوخته بود و داشت تلمبه میزد. سرمو کمی عقب نگه داشتم و در حین تلمبه زدن سوراخ کون الهام رو نگاه میکردم و کیر سامان که میرفت تو کوس الهام و میومد بیرون. سامان با انگشت شصت کرده بود تو کون الهام. با دیدن دست سامان که داشت کون زنمو نوازش میکرد بیشتر تحریک شدم و احساس کردم کارم داره تموم میشه. آبم داشت میومد. کیرمو کشیدم بیرون و با ناله آبمو روی شکم سمانه خالی کردم. سمانه زیاد از اینکه آب روش بریزی خوشش نمیومد واسه همین بلند شد و رفت دوش بگیره. منم رفتم و جلوی الهام نشستم و الهام کیرمو گرفت و شروع به خوردنش کرد. سامان همونطور داشت تلمبه میزد. یهو سامان با فشار کیرشو تو کوس الهام نگه داشت و سرشو بالا گرفت. آروم آروم کیرشو میورد بیرون و دوباره آروم میکرد تو و فشار میداد. مثل اون شب تو آشپزخونه. الهام هم با هر بار فشار الهام هووووووووم میگفت و کیرمو یه گاز کوچیک میگرفت. چند لحظه ای همینطور گذشت که سامان کیرشو گرفت روی کون الهام و آبشو روی کون و کمر الهام خالی کرد. بعدش یه سیلی به کون الهام زد و بلند شد رفت بیرون. سمانه هم از حمام اومده بود بیرون و اومد تو. منم الهام رو کمکش کردم و بلندش کردم. سمانه ازم تشکر کرد بابت سکس و گفت از حرکت آخریم خوشش نمیاد و دیگه اینکارو نکنم. سمانه رو بوسیدم و به اتفاق الهام برگشتیم اتاقمون. الهام دستمال کاغذی برداشت و ازم خواست تمیزش کنم. منم نشستم و آب منی سامان رو از روی کون و کمرش پاک کردم. خوابیدم. فرداش حرکت کردیم و برگشتیم و با تشکر فراوان از همدیگه رفتیم خونه و خستگی در کردیم.ادامه دارد...
« انتخاب الهام - 2 »---------------------نمی دونم چی شد که نصف شب از خواب بیدار شدم و چرخیدم و جای خالی الهام رو دیدم. تعجب کردم... نکنه داره شیطونی میکنه!تا خواستم از جام بلند شم برم ببینم چه خبره متوجه اومدن الهام شدم ، خودمو به خواب زدم ، الهام اومد رفت جلوی درایور و دستمال کاغذی رو برداشت و دست برد زیر لباسش و تو شرتش و داشت خودشو تمیز میکرد ، من چشامو نیمه باز نگه داشته بودم و داشتم الهام رو میدیدم... برگشت و اومدم خوابیدم... یعنی شیطنت کرده و بهم نگفته!؟! یعنی بازم خیانت کرده و آدم بشو نیست؟!؟ ناراحت شدم چرخیدم و انگار مثلا تازه بیدار شدم گفتم: کجا بودی که الان خوابیدی؟ نگاهی بهم کرد و گفت: هیچی رفته بودم دستشویی... گفتم: عباس کجاست؟ خوابه؟ گفت: نمی دونم گفتم که رفته بودم دستشویی... شب بخیر بغلم کرد و خوابید...فرداش صبح زود عباس ازمون خداحافظی کرد و تشکر و برگشت شیراز ، الهام هم برام سنگ تموم گذاشت و کلی ازم تشکر و قدردانی کرد و گفت از بچه های باشگاه یکی رو میاره تا من ترتیبشو بدم... فعلا که خبری نیست و منم زیاد پیگیر نیستم... راستش بیشتر ترجیح میدم الهام کوس بده تا من کوس بکنم...هنوز درگیر اون شب هستم و نمی دونم الهام چیزی رو ازم پنهون کرده یا نه!؟!!و اما ادامه ماجرا :::من و مهران از هم طلاق گرفتیم و من پیش مامانم موندم و چند وقتی گذشت تا اینکه یه روز باتفاق مامان و بابا رفتیم ده . و مجبور شدیم چند روزی رو بمونیم به خاطر فصل برداشت میوه ... صبح شد و ما حرکت کردیم و رفتیم صحرا که دیدم داییم هم چند نفری رو آورده واسه کمک اینو هم بگم که دایی من آدم سالخورده ای هست و اینجوری نیست که مهران واستون تعریف کرده و اصلا اهل این برنامه ها هم نیست از اون چند نفری که دایی آورده بود در نگاه اول از یکیشون خوشم اومد آخه دست خودم نبود یه خانم که طلاق گرفته و چند وقتی میشه کیر ندیده بعید نیست در طول برداشت و چیدن میئوه چندین با به بهانه گرفتن دستم و به دستش زدم و و با پوز خندی معذرت خواهی کردم که دیدم اونم خوشش اومده . در اونجا من لباسم یه دامن و یه بلوز بود که زیر دامنم چیزی نپوشیده بودم آخه هوا گرم بود و منم به گرما حساس هستم . داشتم ظرف میوه را میبردم بریزم در اون مکانی که میوه ها رو جمع میکردیم ( میوه ها هم آلبالو بود و سیب و ) ناگهان پام از روی بند ی که واسه جوی آب بود سر خورد و خوردم زمین که بلافاصله بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم که دیدم کسی نیست و همین که چرخیدم برم دیدم رضا همسایه دایی اینا داره بهم نگاه میکنه نگو که وقتی زمین خورده بودم اومده بود و منو دید زده بود وقتی هم که زمین خوردم دامنم بکل بالا رفت و همه جام پیدا شد و منم سریع کشیدم پایین . از اون لحظه به بعد رضا مدام بهم نگاه میکرد و با لبخندی شهوت انگیز روش رو از من برمیگردوند رضا هم یه پسر تقریبا ۲۸ ساله و مجرد و خوشکل هست و منم با پوز خندی بهش جواب میدادم . همش به این فکر بودم که منو دیده یا نه و وقتی دامنم بالا رفته منو با شرت دیده که اینجور شهوت به کلش زده یا نه . خلاصه اون روز تمام شد و منم از وقتی زمین خوردم همش حواسم به رضا بود تا اون پسره که از روی عمد بهش دست میزدم . وقت صبحونه رسید و خواستیم مشغول خوردن صبحانه بشیم که دیدم ای وای یادمون رفته حتی صبحانه رو بیاریم خواستم برم بیارم که دیدم دایی بهم گفت با رضا برو تا زودتر بیاری چون رضا ماشین داشت و میتونست منو ببره وقتی بهش نگاه کردم دیدم تو چشماش داره برق میزنه و انگار از خداش بود که اینجور بشه و منم هم میترسیدم و هم اینکه خیلی دلم میخواست از زیر زبونش بکشم که چی دیده و آیا منو با شرت دیده یا نه تو راه خونه ازم پرسید جاییت که درد نمیکنه و چرا حواست رو جمع نکردی که اینجور نشه منم جوابش دادم نه فقط یه خورده باسنم درد داره اونم در جواب گفت چرا چیزی نپوشیدی زیر دامنت که درد نگیره و زد زیر خنده و منم بهم ثابت شد که منو حسابی دید زده که داره اینجور میگه نمیدونم چی شد که خواستم جوابش بدم شاید از روی شهوتو شایدم اینکه چند وقتی میشد رنگ کیر و به کوسم نشون نداده بودم نمیدونم چی که یکدفعه گفتم نپوشیدم که یه خورده هوا بخوره و دوتایی زدیم زیر خنده ِرسیدیم خونه که دیدم هیچ کی نیست در رو باز کردم و رفتم که صبحونه رو بیارم که دیدم رضا هم پشت سرم اومد تو آشپزخونه و مثلا خواست بهم کمک کنه به بهانه گرفتن بشقاب و غیره دستش رو میکشید رو دستم و منم با این کارش حسابی حشری میشدم و اصلا هم به روی خودم نمیاوردم صبحونه رو آماده کردم و رفتیم صحرا تا به بقیه صبحاه بدیم خلاصه اون روز تموم شد و رفتیم خونه . منم خواستم یه گشتی تو ده بزنم و وقت گذرونی کنم که دیدم رضا داره میاد به سمتم و بهم گفت دوست دارید تو باغ یه قدمی بزنیم و منم چند وقتی بود که اصلا بغ نرفته بودم قبول کردم و همراش شدم خواستیم بریم که بهم گفت من خونه یه کار کوچیک دارم بریم انجام بدم و بعد با هم میریم بیرون رفتیم خونه رضا اینه که بهم گفت کسی خونه نیت و مامان بابام و داداشم و خواهرم رفتند شهر اولش ترسیدم ولی بعدش یه حسی بهم گفت برم تو و با خودم فکر کردم که اگه میخواست به من دست بزنه موقع صبحونه هم میتونست اینکار و بکنه واسه همین دل و زدم به دریا و رفتم تو خونشون یه خونه با یه حیاط بزرگ و یه باغچه عالی که آدم خیلی حوسش میشه تو این باغچه بخوابه و یه چرتی بزنه . رفتم تو دیدم کامپیوترش روشنه و گفت خاموشش کنم و بریم و بعد بهم گفت داشتم درستش میکردم که نشد و اعصابم خورد شد ولش کردم و رفتم من پرسیدم مگه چی شده گفت سرعتش پایینه و نمیشه باهاش فیلم دید و من چون بلد بودم گفتم درستش میکنم . یه خورده بهش ور رفتم و گفتم یه فیلم بذار ببین خوب شده یا نه و اونم نمیدونم از روی قصد و یا از روی بی اطلاعی یه فیلم گذاشت و همین که نشون داد دیدم فیلم سوپر گذاشته یه لحظه حشر تمام وجودمو فرا گرفت و اونم سریع خواست قطع کنه که من گفتم بذار ببینیم چیه نمیدونم چی شد و لی باز همون حسه اومد سراغم و بیاختیار شدم و نگاه کردم به رضا که دیدم اونم راست کرده و کم کم داره دستش رو میماله به باسن درشت و خوشکل من . با هر لحظه دیدن فیلم مالیدنش بیشتر میشد و بیشتر تا اینکه دیدم کامل دستش رو گذاشته رو باسن من و داره میماله و منم یک آن رفتم سمت کیرش و ازیپ شلوارش رو کشیدم پایین که دیدم لامصب عجب کیری داره نزدیک بود شلوارشو. پاره کنه آوردمش بیرون و با تمام ولع میخوردمش و صدای آه و ناله رضا هم بالا گرفت دیدم منو خوابوند رو زمین و لباش رو گذاشت رو لبای منو ....ادامه داردِ