فصل پنجم:آشنایی من و صنم...دوران اقتدار2 ماه از اون جریان خاستگاریه کذب گذشته بود. یکی دوبار سر و کله اون پسره تو رابطمون پیدا شد ولی آخر هم نفهمیدم که چی شد یارو دمش رو گذاشت رو کولش و رفت.رابطه ام باهاش از قبل هم بهتر شده بود یه جورایی دیگه اون ابهت همیشگی رو نداشت اگه با هم دعوامون میشد دیگه این من نبودم که کوتاه بیام.داشتم کم کم اعتماد بنفسم رو پیدا میکردم. یه شب که خونشون مکان شده بود .زنگ زد و دعوتم کرد اونجا. چیزی از رسیدنم نگذشته بود که تلفن زنگ خورد باز پاشد از اتاقش رفت بیرون. نجواهاش از بیرون اتاق میامد.به خودم نهیب زدم که پاشو برو ببین کیه؟ هالو بازی دیگه بسه!! رفتم کنارش رو راحتی نشستم و با چشم بهش اشاره کردم کیه؟ به اونی که پشت خط بود گفت یه لحظه گوشی! دکمهmute تلفن رو زد (البته با مهارت خاصی جوری که من نبینم!)با قیافه حق به جانب رو به من گفت دوستم نسترنه!انقدر جدی و خونسرد گفت باور کنین هر کی جای من بود پا میشد میرفت تو اتاق ولی من این مار خوش خط و خال رو شناخته بودم.بهش گفتم بزن رو پخش صداشو بشنوم.از این حرفم جا خورد.باز با همون حالت بهم گفت ضایع میشی ها؟ گفتم : بزن! باز گفت:ضایع میشی ها؟ گفتم : میزنی یا نه! زد رو پخش شروع کرد به صحبت کردن. صدای یه گردن کلفت از اونور خط بلند شد.!!! دیگه نمیشنیدم یارو چی میگه. انگار منجمد شده بودم.مگه یه دختر چقدر میتونه لاشی باشه.!!یه لحظه فکری از سرم گذشت.ریسک کردم. پا شدم به نشونه قهر اومدم تو اتاق و شروع کردم به پوشیدن لباسام(البته تظاهر به پوشیدن کردم ). سریع تلفن رو قطع کرد و دویید تو اتاق و اومد پیش من.دستمو گرفت و در حالی که شروع کرد به توجیه کارش بهش امان ندادم که حرف بزنه گفتم خفه شو اون از اینکه میگفتی نسترنه حالا هم که میگی نمی خواستم ناراحتت کنم. حالا که فهمیدم بدتر شد که! راه افتادم به سمت در خروجی. بغض کرد و گفت بخدا تقصیر من نیست 2 هفتس داره هر شب زنگ میزنه. ولمم نمیکنه. هر چی بهش میگم دوست پسر دارم بی خیال نمیشه. من که دیگه دسته این عوضی رو واسه همیشه خونده بودم و از قبل قسم خورده بودم به خاطره اون بلایی که عید سرم آورد حقشو کف دستش بزارم . نمیخواستم با یه همچین مسئله ای بپیچونمش و واسش کلی برنامه داشتم. یه کم دیگه الکی ناز کردم و بعدش برگشتم تو اتاق. دراز کشیدم روتخت و اونم سریع بغلم دراز کشید و شروع کرد از رو شلوار با کیرم ور رفتن. یه کم مالوندش تا آقا زاده نیم خیز شد. دیگه نزدیک بود تو شلوار جین بترکه که صنم جون آزادش کرد و شلوارمو نصفه کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن. حالا نزن کی بزن. با گندی که زده بود میخواست اون شب بهم حسابی حال بده.بیچاره ولی نمیدونستواسش چه نقشه ای کشیده بودم.حسابی غرق در ساک زدن بود .خونسرد بودم ولی از داخل حرص داشتم تو فکرم نقشهء یه سکس وحشیانه رو کشیده بودم. همینجوری که داشت میخورد یواش یواش لختش کردم. خودمم لخت شدم.یهو در یک چشم بهم زدن از رو خودم برشگردوندم به زیرم و پوزیشن 69 گرفتیم.من رو بودم و اون زیرم.با یه انگشت شروع کردم .انگشت وسطیمو با آب دهنم خیس کردم و کم کم کردم تو کسشو شروع کردم به عقب جلو کردن تو کسش یه کم آه و اوهش در اومد. یه کم گذشت و انگشت اشارمم به انگشت وسطیه پیوست یه کم دیگه نالش بلند تر شد هراز گاهی با دستش دستمو میگرفت انگار که دردش اومده باشه ولی معلوم بود داره حال میکنه . تنگی کسش به حدی بود که فیت 2 تا انگشتام بود و جایی برای سومی نداشت .تو سوراخشو که نگاه میکردم گوشت صورتی رنگ کسش دور تا دور 2 تا انگشتمو محاصره کرده بود.کسش حسابی آب انداخته بود کیرمم تو دهنش بود و یه وقتایی فشار میدادم تو حلقش تا یه اقی بزنه. یا تو گلوش یه کم تلنبه میزدم تا حواسش به کسش نره. انگشت انگشترم رو گذاشتم جلو در کسش مایع لزجی دور 2 تا انگشتام رو گرفته بود شرایط برای ورود سومی هم محیا بود یه فشار کوچیک همه چیز رو حل کرد ناله بلندی زد و با صدای شهوت آلود گفت دیونه داری چیکار میکنی ؟ گفتم هیچی میخوام تو کستو معاینه کنم. با سه تا انگشتام شروع کردم به گاییدن کسش. خیلی تحریک شده بودم.حسابی دردش اومده بود. ولی نمی دونم چرا حرفی نمیزد.؟تا جایی که راه داشت میکردم تو..یه دستمم دور کمرش حلقه کرده بودم که نتونه مقاومت بکنه.هیکل گندمم انداخته بودم روش از زیرم امکان نداشت بتونه در بره.کسش حسابی باز شده بود سه تا انگشتام خیسه خیس بودن نوبت چهار امی بود بدون مقدمه . جوری که ننش گاییده بشه چهارمی هم به جمع بقیه ملحق شد.چنان جیغی زد که اگه کیرمو فرو نمیکردم تو حلقش تا سر کوچه صداش میرفت داد زد نکن. چته! کسمو پاره میکنی.! دردم میاد. تورو خدا نکن. مامان. آی مامان جون. وای کسم جر خورد. هر چی بیشتر میگفت من دیونه تر میشدم. با دستش دستمو به خیالش گرفته بود که تو کسش نکنم ولی حریف من نبود.یه کم گذشت و سرو صداش کم شده بود ولی هنموزم داشت آه و ناله میکرد. یدفعهجا به جا شدم و با هاش فیس تو فیس شدم و سریع کیرمو چپوندم تو کسش و یه نفسه عمیق کشید . آنچنان محکم تلنبه میزدم تو کسش که انگشت اشارشو گذاشته بود لای دندوناش و از شدت درد گازش میگرفت.نگاهشو از من دزدیده بود و به طرفه دیگه ای ذل زده بود. کاملا" معلوم بود فقط داره درد میکشه و از لذت همیشگی هیچ خبری نبود. منم حسم مثل کسی بود که داره یه جنده رو میکنه و تمام حرصمو داشتم تو سکسم باهاش خالی میکردم.نه از لب بازی خبری بود نه با سینه هاش ور میرفتم همنطور که داشتم تنبله میزدم دیدم از گوشه چشمش اشک سرازیر شد. معلوم بود این اشک.اشکه درد و غصه است. با دیدن این صحنه یه لذتی بهم دست داد که مرحم کوچکی شد برای زخم بزرگی که به دل گذاشته بود. از اول تا آخر همونجوری با همون شدت کردمش . حالتمون هم عوض نشد حتی دیگه صداش هم در نمیامد. مثل تو فیلما که نشون میده زنه از رو ناچاری و کراحت به مرده میده اونم داشت همینجوری بهم میداد دیگه واسم مهم نبود که وقتی از خونه میرم بیرون میبینش یا نه. احساس کردم آبم داره میاد کیرم رو کشیدم بیرون و همشو پاشیدم رو سینش و بعد بدون اینکه پاکش کنم(آخه همیشه من واسش آبمواز رو بدنش پاک میکنم ) پاشدم رفتم دستشویی خودمو شستم. برگشتم تو اتاق دیدم خودشو تمیز کرده و از درد مثل مار چنبره زده دور خودش. لباسامو پوشیدم و با یه خداحافظی بی جواب از طرف اون از خونش زدم بیرون.......
فصل ششم:آشنایی من با عسل. چیزی که برام جالب بود این بود که صنم فردای اون شبی که اون بلا رو سرش آوردم بهم زنگ زد و کلی هم قربون صدقم رفت منم وقتی دیدم خودش میخواد دیگه دلیلی نداشتم که بخوام خودمو واسش بگیرم. پس به رابطم باهاش ادامه دادم. آخرای اردیبهشت ماه بود. بوی زندگی از همه جا به مشام میرسید.بنظرم هیچ ماهی تو ماههای سال به اندازه اردیبهشت زیبا نیست مخصوصا" برای پیک نیک های آخر هفته.یکی از همین شبای قشنگ بهاری رفته بودم خونه دوستم امیر. نشسته بودیم و داشتیم با هم صحبت میکردیم یه کم که گذشت امیر گفت حوصلم سر رفته پاشو بریم بیرون یه دوری بزنیم.حاضر شدیم و راه افتادیم به سمت ایران زمین ساعت حدودای 8 بود . هوا دیگه تاریک شده بود. چیزی از خونه دور نشده بودیم که با یه رگبار تند بهاری آسمون غافل گیرمون کرد.من عاشق بارون ام ولی امیر که دنبال دوست دختر میگشت شروع کرد به بد و بیراه گفتن و شکایت از زمین و زمون که چرا کارو کاسبیشو کساد کرد.!! رسیدیم اولای ایران زمین و نگه داشتم تا امیر بره سیگار بخره. انقدر شدت بارون زیاد بود که نمیشد حتی لای پنجره رو یه کم باز کنی.امیر سریع رفت و برگشت. مثل موش آب کشیده شده بود.رو بمن کرد و گفت تو پراید پشتیه 2 تا دختر نشستن یکیشون مو بلنده بنظرم خوب چیزی اومد.و بعد مشغول روشن کردن سیگارش شد.سعی کردم از آیینه ببینم ولی بارون اجازه نمیداد. بنابراین صبر کردیم تا راه بیفتن.خیابونا خلوت خلوت بود. حتی یه نفر هم نمیتونستی ببینی. بعد از چند دقیقه حرکت کرد. منم پشت سرش راه افتادم. یه کم که رفت با راهنما بهش چپ و راست دادم ولی بهم جواب نداد. پامو رو گاز فشار دادم تا باهاش آیینه به آیینه شدم دو تا بوق زدم و شیشه رو داد پایین بنظرم خوشگل اومد هم هوا تاریک بود هم بارون خیلی میبارید ولی انگار 32 یا 33 رو داشت.بهر حال شماره ردو بدل شد و رفتیم خونه.چند روزی از اون ماجرا گذشت ولی از زنگ خبری نبود.دیگه یادم رفته بود که به کسی شماره ای دادم. یه روز عصر موبایلم زنگ خورد و صدای دلچسبی از اونور خط اسممو پرسید و خودش رو عسل معرفی کرد. وای چه حالی کردم . هر وقت با یه نفر جدید دوست میشم احساسه جوونی میکنم. یه کم از خودش گفت و فهمیدم سنش رو درست حدس زده بودم و مطلقه هم بود و تنها زندگی میکرد ولی تحصیل کرده بود و تو یه شرکت معروف مشغول بکار بود.از طرز صحبت کردنش هم خوشم اومد.خیلی با کلاس و مودب صحبت میکرد.عسل هم از خودش خونه داشت هم ماشین داشت در ضمن خودشو واسه من نمیگرفت و خیلی وقتا با اینکه خودم ماشین داشتم ولی میومد دنبالم. از ظاهرشم بگم :لباسای خوب میپوشید. به روز بود. سرو وضعش از ساغر بهتر بو صورت گرد با چشمایی که مثل اسمش عسلس بود بینی کوچیک و لبایی نازک ولی خوشگا پوستشم سفید بود ولی قدش متوسط بود و هیکل پری داشت کلا" به دل میشست. پس این وسط صنم سر خر بود. پیچوندن اون هم که کاری نداشت با یه دعوای صوری میشد قضیه رو حل کرد و انقدر مغرور بود که میدونستم بعد از دعوا هم مثل بعضی از دخترا که سیریش میشن (بلا نسبت خانوم هایی که دارن این داستان رو میخونن)اهل سیریش بازی هم نیست. پس براحتی نسخشو پیچوندم. از همون شب دوم آشناییم با عسل سکس فونمون شروع شد و فهمیدم زدم تو خال.دیگه کارمون شده بوداینکه هر روز بعد از کار عسل میومد دنبالم و با هم میرفتیم بیرون همه جا میرفتیم فشم. کن.درکه. فرحزاد یه هفته ای به این منوال گذشت جا لب این بود که اکثر وقتا اجازه نمیداد من دست تو جیبم کنم. البته منم از این اخلاق های خز ندارم که بذارم دختر واسم خرج کنه ولی وقتی اصرار میکرد دیگه نمیتونستم حرفی بزنم.دیگه داشت رابطمون خشک و خالی میشد. از یه طرف روم نمیشد بهش بگم بریم خونت از یه طرف هم تو فشار بودم.یه شب که میخواست منو برسونه خونه ازش خواستم بپیچه تو یه کوچه ای که تو محل ما به سوت و کوری معروف بود.اسمشو گذاشته بودیم مکان سرپا یی. ماشینو پارک کرد. هوا تاریک بود و اون کوچه هم چراغ درست حسابی نداشت. هر دو مون 90 درجه چرخیدیم به سمت هم تا فیس تو فیس بشیم . عسل خودشو زد به اون راه که : امدیم اینجا چیکار منم با زیرکی بهش گفتم. میخواییم یه کم خلوت کنیم و آروم آروم شروع کردم به مالوندن دستش. بعد بهش گفتم: اینجا رو گونت چیه؟ گفت :کجا؟ چیشده؟ منم صورتمو بردم جلو که مثلا" دقیق تر ببینم یهو یه ماچ آبدار از گونش کردم. زد زیر خنده و از این هیز بازی من خوشش اومد و یکم که گذشت خودشو تو بغلم ولو کرد. منم لبمو نزدیک لبش بردم شروع کردم یواش یواش ازش لب گرفتن. هر لبی که میگرفتم یه صدای ناله خفیفی ازش در میومد که بزور شنیده میشد دلم گواه از این میداد که باید خیلی حشری باشه. کم کم لب گرفتن معمولی مون تبدیل به فرنچ کیس شد. صدای نفس نفس زدن هر دومون بلند شده بود دکمه بالای مانتوشو باز کردم. یه تاپه یقه باز تنش بود. تو اون تاریکی که چشم چشمو نمیدید سفیدی پوستش مثل نور مهتاب داشت میدرخشید. دستمو مثل مار خزوندم لای سینش .وای خدا چی رو داشتم لمس میکردم. یه جفت سینه درشت و سفت. انقدر درشت بودن که یه سینشو با اون دستای گنده من نمیشد گرفت.نوک سینشو با انگشتم گرفتم و شروع کردم به ور رفتن دیگه ناله های خفیفش تبدیل شده بود به داد زدن. فهمیدم به نوک سینش خیلی حساسه چون تا ولش میکردم .آروم میشد. داشتیم با هم حال میکردیم که یهو از ایینه ماشین عقب رو دیدم که 1 نفر داشت به سمت ما میامد سریع خودمون رو جمع جور کردیم البته اونقدری فاصله داشت که نتونه چیزی بفهمه.وقتی از بغلمون رد شد تو دلم 4 تا فحش بهش دادم و عسلم که حالش حسابی دگرگون شده بود خودشو جمع جور کرد و رو به من گفت واسه امشب بسه .بقیش باشه واسه یه وقت دیگه .من که پکر شده بودم با نامیدی کیرم رو تو شلوارم جا به جا کردم و به سمت خونه ما حرکت کردیم. تو تمام مسیر تو این رویا بودم که کی میشه این جیگر حشری رو بزنم زمین........همون شب یه سکس فون اساسی باهاش کردم و حسابی آب کسشو راه انداختم و زیر زبونشو کشیدم و بهم گفت که امشب خیلی دوست داشتم توماشین باهات سکس کنم.ای وای!!! اگه سرو کله اون مردیکهء جا کش پیدا نمیشد من میتونستم به یکی از آرزوهای دیرینه ام یعنی سکس تو ماشین برسم. اون با کس کف کرده و من با کیر شق شده از هم خداحا فظی کردیم. فردا غروب با هم رفتیم فرحزاد. بعد از اینکه قلیون کشیدیم و یه کم نشستیم هوا که تاریک شد از اونجا زدیم بیرون. رفتیم سمت شهرک مخابرات انتهای خیابان اصلیش میخورد به کوه و یه جاده خاکی داشت که 2 بار با یکی از دوستام که پاترول داشت جاده خاکی رو رفته بودیم بالا همیشه تو ذهنم بود که اگه یه همچین کیسی به پستم خورد و جا نداشتم ببرمش اونجا . به سمت اونجا حرکت کردم. رسیدم انتهای جاده که دیدم ای لعنت به این شانس !!! یه کیوسک گذاشته بودن با یکی از این میله های متحرک !!! وای خدا من چقدر بد شانسم. همونجا خشکم زد.یه نگاهی به دورو برم انداختم دیدم اطراف اونجا حالت فضای سبز داره. نزدیک ترین خونه به اون محدوده هم حداقل 100 متر فاصله داشت یه دوو سیلو هم اونور تر از ما پارک کرده بود جوری که بهم دید نداشتیم و طرف هم یکی رو آورده بود اونجا و شدیدا" هم رفته بودن تو نخ همدیگه.ماشینو همونجا پارک کردم و یکم این پا و اون پا کردم ببینم چه خبره یکم که گذشت و خیالم راحت شد یواش یواش رفتم تو کار عسل جون.دیگه شرم و خجالت دفعه قبل رو نداشتم . بهمین خاطر سریع رفتم سر اصل مطلب. شروع کردم به خوردن لباش . اونم حسابی شهوتی شده بود زبونشو میکرد تا ته توی حلقم. داشت لبامو از جا میکند. لب پایینم کاملا" بی حس شده بود.آروم از رو لبش رفتم رو گوششاش و شرع کردم لاله گوششو مکیدن با دست چپش رونمو چنگ میزد.یه کم که گوششو خوردم باز اومدم پایین تر و گردنشو شروع کردم به مکیدن با زبونم میرفتم تا بالای گردنش و میومدم پایین. وای چه حالی میداد. صدای نفس نفسش پیچیده بود تو گوشم. از فرصت استفاده کردم و دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرم رو انداختم بیرون. و آهسته دستشو گذاشتم رو کیرم. آه بلندی کشید !! معلوم بود خیلی وقته که میخواسته به کیر برسه. داشبورد ماشینشو باز کرد و از توشیه کرم در آورد. ریخت کف دستش و شروع کرد برام جق زدن .بهم حال داد ولی من دنبال این حالا نبودم.بهترشو میخواستم. با حالت اعتراضی بهش گفتم : عزیزم داری چیکار میکنی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت : دارم بهت حال میدم .مگه بده؟ گفتم با دست که خودمم میتونم!! بعد نگاه به دهنش کردم و با چشم به دهنش اشاره کردم.بهم گفت زودتر میگفتی کرمیش نکنم. سریع از بغل در دستمالو برداشتم و کیرمو پاک کردم به محز اینکه کیرمو تمیز کردم کیرم رو تا ته کرد تو دهنش.یه کم که گذشت دیدم ایجوری نمیشه با اون استرسی که تو ماشین وجود داشت و عجله ای که من واسه سکس داشتم کارم با ساک زدن راه نمیافتاد.بهش گفتم بیا. بالا صندلی ماشین رو بخوابون. با تعجب داشت نگام میکرد و مثل یه بچه حرف گوش کن هر چی بهش میگفتم رو قبول میکرد. بعد با تعجب پرسید میخوای سکس کنی؟ منم سرمو به نشانه تایید تکون دادم. گفت:اینجا؟تو ماشین؟ گفتم تو جای بهتری در سراغ داری؟ من آبم با ساک زدن نمیاد. پس بذار با سکس قضیه رو حلش کنیم. دیگه حرفی نزد. رو صندلی شاگرد دراز کشید و شلوارشو تا زیر زانوهاش کشید پایین. واییییییی !!! الان که یاد اون رونای سفیدو پرش میافتم آب تو دهنم جمع میشه. شلوارمو کشیدم پایین رفتم روش ای لعنت به این پراید اصلا" ماشین خوبی واسه کسی که قد بلنده نیست مخصوصا" اگه بخوای توش سکس کنی.! رو صندلی جلو نتونستم. خیلی تلاش کردم ولی بی فایده بود.عصبی شده بودم. شلوارمو پوشیدم بهش گفتم تو از همینجا برو رو صندلی عقب تا من از بیرون بیام. پیاده شدم و سریع یه آمار از دورو برمون گرفتم . خدا رو شکر امن و امان بود. نشستم رو صندلی. دیدم نمیشه دراز کشیده سکس کرد پس ازش خواستم پوزیشن سگی بگیره اینکارو کرد و من که دیگه داشتم هلاک اون کس کون میشدم کیرمو تو مشتم گرفتم و به سمت کسش یورش بردم. خیلی دلم میخواست یه سکس بدون استرس و راحت و با کیفیت باهاش داشته باشم ولی حالا که قسمت شده بود نمیتونستم دست رد به سینش بزنم . کیرمو گذاشتم دمه سوراخش و به یه حرکت کوچیک تو کسش جا شد .وایییییی !!! دلم حری ریخت. آروم شدم.به تنگی صنم نبود ولی نمیشد بگی گشاده. اولش یه کم آروم تلنبه زد تا جا باز کنه. دولا شدم روش و سینه های ناز شو از تو لباس انداختم برون تا نفسش بکشن.سینه هاشو محکم گرفتم تو چنگم و یواش یواش به سرعت تلنبه زدنم اضافه میکردم.هراز گاهی هم یه نگاه به بیروم مینداختم تا واسمون شر نشه. ماشینو گذاشته بود رو سرش.وای یه ناله های بلند سکسی میکرد که بیا و ببین. یه حرفایی تو سکسش میزد که دود از کله آدم بلند میشد. میگفت: کسم ماله توء. کسمو جر بده.!! جرش بده. پارش کن. تند تر بزن.بزن.تند تر تلنبه بزن. کیرتو تا ته بکن تو کسم. وای خدا کسم داره چه حالی میکنه.نمیخوام آبت بیاد. میخوام تا صبح همینجا بهت بدم. !! منم با یه دستم سینه هاشو میمالیدم و با دسته دیگم موهاشو دسته کردم و از پشت می کشیدم.حسابی آب کسش راه افتاده بود.انقدر کیرمو خیس کرده بود که با هر بار تلنبه زدنم احساس ارضا شدن میکردم. یه کم که گذشت رعشه قبل از ارضا شدن بهم دست داد و بهش گفتم آبم داره میاد بهم گفت بریزش تو. من آیودی دارم.. جوووووووووووووون ! دیگه از این بهتر نمیشد. ابم اومد و من با شدت دیوانه واری تلنبه میزدم.صدای شالاپ شلوپ ضربه هام فضای ماشین رو پر کرده بود. تمامه آبمو تو کسش خالی کردم و بعد شلوارامونو بالا کشیدیم و نشستیم پشته فرمون و حرکت کردیم به سمت خونه هامون.......ادامه دارد
فصل ششم:آشنایی من با عسل....سکس تو سعادت آبادکم پا میداد که من با عسل بتونم سکس داشته باشم. هنوز نمی دونستم که چه داستانی پشت پرده هست که منو خونش دعوت نمیکنه. مطمئن بودم شوهر نداره. پس باید یه دلیل های دیگه ای وجود داشته باشه.بعد از اولین سکس مشقت بار و پر استرسی که باهم تو ماشین داشتیم دیگه نتونستیم سکس کنیم.خونه ما هم مکان نمیشد. تقریبا" چند روزی گذشته بود و من هر روز بیشتر از روز قبل تو کف کوس وکون این نازنین دختر میرفتم و زمین و زمان رو بخاطر نداشتن موقعیت به باد فحش و نا سزا میگرفتم.یکی از همون عصر های گرم تابستون وقتی که خورشید دیگه داشت کم کم میرفت خونش تا جا شو به شب بده با عسل خانوم قرار گذاشتم. اکثرا" اگه میخواستم برم دنبالش میرفتم تو سعادت آباد بلوار 24 متری بالای میدون یه داروخونست که اسمش عسله.جالب بود اون دورو برا یه آرایشگاه بود که همیشه قبل از اینکه بیاد با من بیرون میرفت اونجا و به خودش میرسید.اون روز عصر در حالیکه داشتم از گرما خفه میشدم و تو ماشین منتظرش بودم یه دفعه دیدم داره از اون طرف خیابون میاد سمت من.از دیدن اون تیپ و لباسای که پوشیده بود دود از کلم بلند شد. یه شلوار برمودای کوتاهه سفید پوشید. با یه مانتوی کرم تنگ و یه صندل پاشنه بلند فوق سکسی با بند هایی که دور ساق پاش بسته میشد. در ماشین رو باز کرد و با اشوه ی خاصی سلام داد و نشست تو ماشین و من مثل عقب افتاده ها فقط محو تماشای این همه زیبایی وجذابیت شده بودم. با هم رفتیم و مثل همیشه که انقدر جاهای تفریحی داریم که بریم باز هم به ناچار سر از سفره خونه در آوردیم.به محز اینکه پامون به اونجا رسید متوجه نگاه های سنگین مردم شدم که داشتن با چشماشون عسل من رو میخوردن. اون روز هر چی عسل حرف میزد من نمیشنیدم. تو ذهنم یه چیزی بود. کی میشه من این خوشگله رو یه دل سیر بکنم؟ بگذریم بعد از مدتی اون جا رو ترک کردیم و من که عمیقا" از بی مکانی و موقعیتی خودم افسرده شده بودم کل مسیر برگشت رو صحبت نکردم. رسیدیم نزدیک جایی که ماشینشو پارک کرده بود. رو کرد بهم و یه نگاهی که سرشار از تقاضا بود بهم گفت برم؟ من با سرخوردگی وناچاری گفتم عزیزم بزار برم تو این کوچه کارت دارم. تو چشماش برقی زدو شوق دیدم.دروغ نگم با دیدن اون صورت شیطون خودمم به وجد اومدم بدون هدف پیچیدم تو کوچه.یه کوچه بن بست به شکل تی انگلیسی بود. انتهاش یه خونه ای بود که تازه ساخته بودن و چند تا از واحداش پر شده بود.و اکثرش هم خالی بود همونجا زیر یک پنجره ماشین رو پارک کردم. وجود درختای زیادی که اونجا بود باعث این میشد که تاریکی عجیبی اون منطقه رو فرا بگیره.دلم رو زدم به دریا و یواش یواش شروع کردم به لب بازی . میدونستم که سینه هاش خیلی حساسه . پس یه جورایی شروع کردم به حشری کردتش.اصلا" بفکر سکس باهاش نبودم .چون به خاطر شرایط خودم افسرده شده بودم میخواستم اونو حشری کنم و یه کم باهاش ور برم و بعد هم با یه خداحافظی تو کف بذارمش.دیوونه شده بودم. شروع کردم به لب گرفتن. تنش گرمای خاصی داشت . اون شب یه جور دیگه شده بود.از خوردن لباش خسته شده بودم و اومدم پایین تر و رفتم سراغ گردنش. یه کم هم از گردنش لذت بردم تو همین حین شروع کردم دونه دونه دکمه های مانتوشو باز کردن و ور رفتن با سینه های نازش. نوک سینه هاشو که حالا سفت شده بود با انگشتام گرفتم و فشار میدادم و اونم هی آهی از سر شهوت میکشید دلم میخواست تمام سینشو بکنم تو دهنم. آب از دهنم راه افتاده بود.نمیتونستم خودمو کنترل کنم. سینه هاشو گاز میگرفتم.وحشیانه میک میزدم.نوک سینشو به دندونام میکشیدم و میمکیدم.هر دومون کلافه شده بودیم. من که دیگه از این وضعیت کفرم در اومده بود با حالت عصبی بهش گفتم :بسه! خودتو جمع و جور کن بریم. یکدفعه از شنیدن این حرف من انگار منفجر شده باشه بهم گفت: بیخود کردی که بریم!!! کجا میخوای بریم!؟؟ من الان میخوام!! باید منو بکنی! من که حالا از شنیدن این حرف داشتم شاخ در میوردم بهش گفتم عزیزم اینجا که وسط شهره جای خلوتی هم نیست .اگه کسی ببینتمون چی؟ گفت: من این حرفا حالیم نیست.من میخوام. الانم میخوام!! بیچارگی تمامه وجود منو فرا گرفته بود. سر دوراهی گرفتار شده بودم.از یه طرف میترسیدم کسی بیاد و مچمون رو بگیره و از طرفی هم نمی تونستم دست از اون کس وکون بکشم.باز هم شهوت پیروز شد.به قول یکی از دوستام که میگفت: ......کیر خیز.... بلا خیز...!! دل زدم به دریا ماشین خودم بزرگتر بود صندلی شاگرد رو خوابوندم .عسل دکمه مانتوشو باز کرده بود و تاپشو داده بود بالا و سینه هاشو انداخته بود بیرون شلوارشم تا زیر زانوش کشیده بود بیرون. من هم سریع شلوارم رو کشیدم پایین و خوابیدم رو در حلی که داشتم لبای خوشگلشو میخوردم آروم آروم کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کسش و با یه فشار نسبتا" محکم تا ته کیرمو کردم تو کسش .یه آه بلندی کشید که حاکی از رضایت بود. شروع کردم به تلنبه زدن. صدای شالاپ شلوب فضای ماشین رو پر کرده بود.با دستام جفت سینه هاشو تو چنگم گرفته بودم و هراز گاهی سینه هاشو محکم به سمت بالا و پایین میکشیدم.از بازی کردن با سینه هاش خیلی لذت میبردم و بیشتر از این خوشم میومد که هر کاری باهاشون میکردم اعتراضی در کار نبودکه هیچ تازه کلی هم استقبال میکرد.شدیدن درگیر سکس بودم که یکدفعه درد وحشتناکی تو پشت رون پام احساس کردم.لعنت به این شانس ماهیچه پام گرفته بود.!! قبلا" هم این اتفاق برام افتاده بود. پاشدم ودرحالی که از شدت درد نمیتونستم حرف بزنم کون لخت از ماشین پیاده شدم. میدونستم چجوری باید خوبش کنم بنابر این بدون اتلاف وقت سزیع اوضاعم رو مرتب کردم ولی میدونستم که اگه بخوام با همون پوزیشن دوباره سکس کنم باز دچار گرفتگی میشم.پس بهش گفتماز ماشین بیا پایین .سمت راننده دیوار بود و فاصله ماشین و دیوار از نیم متر بیشتر نبود عسل پشت به من ایستاد و شلوارشو کشید پایین و قنبل کرد ودستاشو گذاشت رو صندلی منم هم دوباره خلیفه رو وارد بغداد کردم.آخخخخخ که چه کس آبداری داشت. هیچ وقت کسش خشک نمیشد. تند تند مشغول تلنبه زدن شدم. اینبار نه به خاطر اینکه لذت ببرم بلکه به خاطر اینکه زودتر ارضا شم تا مبدا کسی بیاد و آبرو ریزی بشه کونشو گرفته بودم و با قدرت عجیبی عقب جلوش میکردم. باز کیرم خورد به ته کسش. با هر ضربه ای که به کسش وارد میکردم نوک کیرم اون شیئ سفت رو ته کسش لمس میکرد.دستمو کردم زیر تاپش و جفت سینه هاشو گرفتم تو دستام. از تکون خوردن سینه هاش وقتی که داشتم تلنبه میزدم لذت میبردم. مثل همیشه وقتی تو این حالت قرار میگیرم تو اوج لذت جنسی هستم و به سرعت ارضا میشم و همین اتفاق هم برام افتاد. با لذت شدیدی ارضا شدم و تمامه آبمو تو کسش خالی کردم و بعد از تمیز کردن خودم سوار ماشین شدیم و از اینکه اینبار هم قسر در رفتم خوشحال بودم اما همچنان دنبال سقف امنی میگشتم که با خیال آسوده از از هم آغوشی با این حوری بهشتی لذت ببرم..... ادامه دارد .......
فصل ششم:آشنایی من با عسل... رسواییتقریبا" 3 هفته ای میشد که با عسل دوست شده بودم و تو این 3 هفته همش 2 بار سکس داشتیم که آمار نا امید کننده ای بود دلم برای دوستام و اون جمع های 6 نفرمون تنگ شده بود. از وقتی با عسل بودم بچه ها رو کم میدیدم. فقط یکبار با مهدی و سارا رفتیم بیرون مهدی که وقتی عسل رو دید سکته ناقص زد و سارا هم متوجه این مسئله شد و بعدا" از طریق مهدی متوجه شدم که سارا کون مهدی رو پاره کرده بود. یه شب که باهم رفته بودیم بیرون یه تماسی با عسل گرفته شد و اونم شروع کرد به تعارف تیکه پاره کردن.مثل اینکه کسی داشت از اون ور خط ازش تشکر میکرد و اینم هی مگفت: انجام وظیفه کردم.خواهش میکنم.در خدمتتون هستم و از این حرفا. وقتی ازش جویا شدم که داستان چیه. بهم گفت به یک خونواده نیازمند کمک کرده حالا اونا هم تماس گرفتن و بابت اون کمک تشکر کردن. راستش این حرفش باورم نشد. به قیافش اصلا" نمیومد اهل این تریپا باشه 100% کاسه ای زیر نیم کاسه بود. نمیدونم چرا ولی اونشب با اون حرفی که بهم زد منو نسبت به خودش شککاک کرد. یه چند بار هم که پیشم بود گوشیش که زنگ میخورد بر میداشت و با کسی که اون طرف بود صحبت میکرد و هی آقای مهندس آقای مهندس میکرد. جالبه که بعضی وقتا که منم بهش زنگ میزدم به منم نهنس مهندس میگفت!! ولی من هیچ وقت حساسیت نشون ندادم لزومی هم نداشت من فقط میخواستم بکنمش.همین و بس.وقتی هم سیر میشدم همونطور که اومده بودم میرفتم پی کارم. درسی که از صنم گرفته بودم نباید از یادم میرفت. از سفره خونه زدیم بیرون. هر دومون با ماشین های خودمون اومدیم بیرون بهم گفت شب میرم خونه خالم اینا. تازه از مکه اومدن. منم گفتم میرم خونه. نمیدونم چطور شد که خواستم برم دنبالش. اشرفی اصفهانی رو انداخت به سمت جنوب و به طرف آریا شهر حرکت کرد تا رسید فلکه دوم منم پشت سرش با حفظ فاصله در تعقیبش بودم.رسید به فلکه دوم ولی مسیرشو به سمت جنوب ادامه داد و اولین سوتی رو داد . یه کم رفت پایین تر و از خروجی اتوبان به سمت کرج مسیرشو ادامه داد دیگه رفتم تو فاز تعقیب و گریز رفتم و رفتم دیدم همینجوری داره گاز میده نزدیک چیتگر شدم دیدم نه مثل اینکه این قصه سر دراز دارد. به سرعتم اضافه کردم و رفتم کنارش چند تا بوق زدم تا متوجه حضور من بشه. وقتی منو کنارش دید خشکش زد. عین ماست وا رفت. اینو میشد از تو چشماش دید. من هم با خونسردی و اقتدار تمام براش دست تکون دادم و سرعتم رو کم کردم. ودر اولین زیرگذر مسیرم رو به سمت تهران عوض کردم 2 دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد .اجازه ندادن حرف بزنه . قیافه آدمای حق به جانب رو گرفتم و شروع کردم بهش بد و بیراه گفتن.فحشش دادم. چرتو پرت بارش کردم و دسته آخر گوشیمو قطع کردم. باز زنگ زد داشت گریه میکرد.حرومزاده اشک تمساح میریخت. وسط حرفاش قطع میکردم.آخ که چه خالی میده آدم مچ این جنده ها رو بگیره.بار سوم زنگ زد التماس میکرد که قطع نکنم و بهش اجازه بدم حرف بزنه ولی اینبار قطع کردم و گوشیمم خاموش کردم تا حسابی دهنشو سرویس کنم.اومدم خونه ساعت 9 شده بود. دیدم کسی خونه نیست. همه غروب رفته بودن ویلا. واسه منم پیغام گذاشته بودن که برم . حالشو نداشتم برم.با بی حوصلگی رفتم تو اتاق و خودمو ولو کرم تو تختم و ذل زدم به سقف.شروع کردم به فکر کردن. یهو به خودم اومدم نفهمیدم چطور 1 ساعت گذشته بود. گوشیمو روشن کردم تا روشن شد عسل زنگ زد. حالت آدمای عصبانی رو گرفتم و به تندی جوابشو دادم.ازم خواهش کرد بزارم حرف بزنه و یه سری دروغ تحویلم داد . منم گفتم خفه شو شما ها همتون عین همید. عوضیا.آشغالا.حیف من که با تو دوستم.گمشو برو.صدای هق هقشو از اون ور خط میشنیدم. دیگه داشتم زیاده روی میکردم.اون هم همش داشت میگفت الان دارم میام دمه خونتون میخوام ببینمت. میرسم اونجا.تورو خدا گوشیتو خاموش نکن.نیم ساعت گذشت و بقولش عمل کرد . تو این نیم ساعتی که عسل برسه نشستم و نقشه کشیدم.دیدم خ.نه که خالیه. کسم که داره با پای خودش میاد پس من باید از این وضعیت نهایت استفاده رو ببرم و این دیدار رو ختم به خیرش کنم.رسید جلوی خونه.رفتم پایین با حالتی که مثلا" داره از چشمام از شدت عصبانیت آتیش میاد بیرون نشستم تو ماشینش. بعد از مدت کوتاهی صحبت کردن رفتم بالا و عسل جون هم مشغول پارک ماشینش بود تا تشریف بیارن بالا!!!اومد تو بعد از اینکه مانتوشو در آورد شروع کرد به نفرین کردن من که امشب گریشو در آورده بودم و آرایشه خانوم به هم ریخته بود.ازش خواستم بره دوباره آرایش کنه.تو این فاصله منم بساط پذیرایی رو براه کردم.اومد بیرون و زیباییش دوچندان شده بود.ازش خواستم شب پیشم بمونه اولش یه کم ناز کرد و لی وقتی بهش اصرار کردن اونم سریعا" پذیرفت!! حالا میتونستم هیکلشو قشنگ ورانداز کنم.پاهای پری داشت با سینه های درشت و سفیدوهیکل سکسی داشت. باید از لحظه به لحظه اونشب به نحو احسن استفاده میکردم. بنابراین سریع به بهانه نشون دادن خونه اول کشوندمش تو اتاق خودم.همونجا بود که یقشو گرفتم و خوابوندمش رو تخت. شروع کرد به ناز کردن. میدونست واسه اینکه سوتی امشبشو جبران کنه باید واسم سنگ تموم بذاره. دائم میگفت: نکن دیونه.. الان نه.. 1 دقیقه صبر کن. آه.. ای. وایستا..وحشی فرار نمیکنم.تا صبح مال تو ام.. بزار پام برسه بعد شروع کن..این حرفا رو میزد و من دیوانه تر از قبل مثل اسبی سرکش و مهار نشدنی افتاده بودم به جونش.با یه دستم به سینش فشار میوردم که نتونه بلند شه با دسته دیگم دکمه های شلوارشو باز میکردم. شلوارو شرت رو با هم از پاش کندم. تو روشنایی اتاق کسش از سفیدی میدرخشید. تازه هم اپیلاسیون کرده بودش. عسل برای shave کردن اصلا" از تیغ استفاده نمیکرد. کسش شده بود عین پنبه. دیگه طاقت نیوردم که تاپشم از پاش در بیارم. تاپشو زدم بالا و سینه هاشو انداختم بیرون و بدون معطلی کیرمو خشک خشک چپوندم تو کسش. از درد به خودش میپیچید دروغ نگم خودمم یه کم اذیت شدم ولی خیلی بهم حال داد. 2و 3 بار که تلنبه زدم کیرم حسابی خیس شد و با روان تر شدن آلت حقیر سرعت عملیات هم بیشتر و بیشتر میشد. اصرار داشت که چراغ رو خاموش کنم ولی من بی اعتنا به حرفش مشغول لذت بردن ازش بودم.مگه میشد .امکان نداشت اینکار رو بکنم. دیدن یه همچین لعبتی تو روشنایی خودش اندازه 10 بار ارضا شدن لذت داشت. موج ضربه های که بهش میزدم تا بالای سینه هاش ادامه داشت. سینه های گوشتالوش تکونهای شدیدی میخوردن. دوست داشت تو سکس در آغوش بگیرمش ولی من دوست داشتم از بالا نگاهش کنم و شاهد لحظه به لحظه سکسش باشم.هاله صورتی رنگی دور کیرم رو گرفته بود. وقتی که کیرم رو به عقب میکشیدم اون گوشته نازکه صورتی رنگ یه کم از کسش میومد بیرون. دستمو انداختم دور کمرش و کمرش رو کشیدم به سمته بالا بطوری که کونش کاملا" از رو زمین بلند شده بود. و فقط بالای کمرش رو تخت بود سوراخ کسش قشنگ باز شده بود و حالا کیرم روان تر میرفت تو. یه کم گذشت دستمو از زیرش در آوردم و اینبار بالای کسش رو گرفتم تو چنگم.واییییییییی خدایا چه حالی میده. به همه خواننده های عزیز (اونایی که تا حالا امتحان نکردند پیشنهاد میکنم امتحان کنن.) بالای اون جایی که چچول میخاد شروع شه رو بگیرید و به سمت ناف شریک سکسی تو بکشید و نگه دارید. آخ آخ حسابی کسش تنگ شد دادش در اومد انقدر بهم حال داد که با 7 و 8 تا تلنبه ارضا شدم و تمام آبمو تو کسش خال کردم.پاشدم و رفتم خودمو شستم. اونم خودشو تمیز کرد و اومد تو پذیرایی کنارم نشست یه کم ماهواره دیدیم و ازم خواست واسش کانال سوپر بذارم.منم اطاعت امر کردم. 30 دقیقه بعد که حالم جا اومد همونجا روبه روی تی وی یه سکس دیگه با هم کردیم. ساعت تقریبا" 12 شده بود و جفتمون هم خسته بودیم . رفتیم که بخوابیم. یه مقدار موزیک گوش کردیم و کمی هم صحبت کردیم و بعد آروم آروم تو آغوش همدیگه بخواب رفتیم ساعت 2 بود از خواب بیدار شدم دیدم عسل مسته خوابه اول دلن نیومد بیدارش کنم ولی سریعا" بی وجدان شدم و شروع کردم باهاش به ور رفتن. از این کارم خیلی خوشش اومد. بهم گفت همیشه دوست داشته وقتی خوابه یکی اینجوری بیدارش کنه و باهاش ور بره. کلی حال کردم از این نبوغم!!! شروع کردم به خوردن بدنش بوی بدنش با اون بوی عطر channel chance مخلوط شده بود و تمامه مشاممو پر کرده بود. سرشار از اشتیاق مو به موی بدنشو با لذت تمام میخوردم و میلیسیدم. یا فیلم perfume (عطر ساز) افتاده بودم که چطور پسر تو فیلم بدن زنها و دختر ها رو بو میکشید.... بگذریم ذره ذره بدنشو کشف میکردم و عسل هم مثل موجودی مسخ شده به خودش میپیچید. دلم داشت واسه چشیدن طعم کسش پر میکشید ولی دوست داشتم تو تب این خواهش بمونم. میخواستم خودمو عذاب بدم و نمیخواستم زود به کسش برسم اینجوری خودمم نیاز بیشتری پیدا میکردم هرچی آدم نیازش بیشتر بشه تب بدست آوردنش بالا تر میره. شکمش. لیسیدم پهلوهاشو بوسیدم. با بوسه های ریز و کوچیک آروم اومدم سمته پاهاش و دوباره زبونم جاشو با بوسه هام عوض کرد. پاهای گوشتالوشو میلیسیدم و هراز گهی از سر شهوت و حرصی که داشتم گاز ظریفی میگرفتم . به زانوهاش رسیدم ساق پاشو خوردم پشت زانوشو مکیدم جیقش درومده بود. از شدت شهوت ناله میزدو با خواهش ازم میخواست بکنمش. التماسمو میکرد ولی من هنوز کار داشتم. برگشتم سمته بالا همینطور که داشتم زیر رونشو میخوردم رسیدم به کونش چند تا گاز کوچولو از کونش گرفتم و بی مقدمه زبونم رو کردم تو کسش تو یه آن تمام نفسی رو که تو سینه داشت داد بیرون. انگار رو سرش اب یخ ریخته باشن. خنده ای از رو لذت کرد و دستشو کرد لای موهام و سرمو فشار میداد تو کسش. داشتم اون تو غوغا میکردم حرکات زبونم دیگه از کنترلم خارج شده بود.مثل مته برقی تو کسش میچرخید و عسل هم به خودش میپیچید.یه کم گذشت و ازم خواست بلند شم. جاهامونو عوض کردیم.تو اون سایه روشن اتاق چشمای خمارشو میدیدم که تشنه کیر بودن.شروع کرد به لب گرفتن با شدت و حرص! زبونشو میدادتو دهنم. لب بالامو میمکید. لب پایینمو گاز میگرفت. گوشمو میخورد و با زبون همه جاشو میمکید.اومد رو سینه هام.انقدر حرفه ای نوک سینه هامو میخورد که هنوزم که هنوزه کسی نتونسته نوک سینه های منو اونطوری بخوره.اونشب با زبونش بلای به سر من آورد که هرگز از یادم نخواهد رفت. نوک زبونش رو رو بدنم میچرخوند انگار داشت دایره های کوچیکی پشت سرهم رو پوستم میکشید.آخ که این کار پدر منو در آورده بود. منو برگردوند و شروع کرد پشتمو خوردن. انقدر با احساس این کارو میکرد که حتی جزئی ترین کارشم منو تحریک میکرد. خیلی با حوصله و سانتیمتر به سانتیمتر پیش میرفت.. داشتم میمردم.بعد از کمرم رفت سراغ پاهام. از نوک پام تا دور کیرم رو میخورد. میدونست چجوری باید یه مرد رو سگ حشری کنه. دیگه میخواستم بهش التماس کنم که کیرمو ساک بزنه که خودش این زحمت رو برام کشید.انگار تمام جونمو از سر کیرم کشیدن بیرون. هرگز در تمام عمرم عشق بازی نکردم که مثل اون موقع بهم لذت بده. خیلی بهم خوش میگذشت. با تمام وجود کیرمو میخورد نمیتونست همشو بکنه تو دهنش ولی سعی خودشو میکرد تا جایی که جا داره بکنه تو گلوش با صدای بلند واسم ساک میزد. انگار داره فیلم سوپر بازی میکنه. آه و اوهش اتاق رو از جا برداشته بود. حسابی که ساک زد بلند ش کردم و پوزیشن سگی گرفتیم . آماده حمله به درگاه مبارکش شدم. آروم کیرمو فشار دادم و فرستادمش تو رودخونه کسش. مثل یه رود توش پر آب بود . تو این پوزیشن سریع ارضا میشم ولی چون راند سوم سکسمون بود از این بابت خیالم راحت بود و میدونستم زیر 45 دقیقه از آب من خبری نیست.حسابی با سکس سگی کردمش. دختره دیوونه شده بود. وسط سکس به خودش فحش میداد. واسم جالب و عجیب بود. میگفت. منو جنده کردی. خوب کسی میکنی ها؟ داری مادرمو میگایی!بگا منو. خوب بکن منو. پارم کن. همش از این حرفا میزد و واسه من که تا حالا از این چیزا نشنیده بودم جالب بود. تند تند تغییر پوزیشن میدادم و از این کارم خیلی خوشش اومده بود. بد جوری خسته شده بودم حالا دیگه 45 دقیقه رو هم رد کرده بودم. دلم میخواست زودتر ارضا شم. کم کم داشتم کم میوردم .کیرمم نیم شق بود. یه یکهو وسط سکس بهم گفت انگشتتو بکن تو کونم. واییییی خدا. خودش ازم خواسته بود از کون بکنمش. کور از خدا چی میخواد..!!! همینطور که داشتم باهاش سکس میکردم انگشتمو گذاشتم دم سوراخش و یه تف گنده انداختم رو سوراخ کونش و شروع کردم به بازی بازی با سوراخش یکی از انگشتامو فرو کردم تو کونش . واکنشی انجام نداد. دومی رو که کردم تو یه کم خودشو جمع کرد و ناله ای که حاکی از درد و شهوت کرد.یه کم ور رفتم تا جا واکنه. دیگه وقتش بود کیر لامصبه بی حالمو کشیدم بیرون و گذاشتم دمه سوراخش .....ای داد بیداد حالا این کیر بی صاحب مونده من بود که داشت ناز میکرد. بابات خوب ننت خوب پاشو دیگه وامونده. کون به این خوشگلی منتظر و آماده نسشته که تو بیافتی به جونش نخیر .. مثل اینکه گوشه این کیر من به این حرفا بدهکار نبود. هرچی کردم که بره تو نرفت که نرفت خودمم خیلی خسته شده بودم. میدونستم که الان انقدر حشریه که میخواد از کون بده و فردا دیگه از این خبرا نیست. ولی خوب کاریشم نمی تونستم بکنم. خیلی باهاش ور رفت. ساک زد. جق زد. بی فایده بود... کیرم بی حس بی حس شده بود. منم دیگه نامید شدم و بغلش کردم و تو همون حالت خوابیدیم تا صبح....... ادامه دارد
فصل هفتم: آشنایی با نازنین...باز همون حس لعنتی اومد سراغم مثل وقتی با ساغر بودم هومن دفعع ای که خونه ساپورتیش تا صبح 5 بار کردمش و ازش سیر شده بودم. حالا همون اتفاق داشت برای عسل میافتاد نه به اون شدت ولی داشتم حسش میکردم. میفهمیدم دارم ازش سرد میشم. دسته خودم نبود. هیچ وقت هم نفهمیدم علتش چیه.دیگه مثل قدیم زود زود نمیرفتم ببینمش. بهونه میوردم و با بچه میرفتم بیرون. اونم انگار متوجه شده بود یکی دوبار به روم آورد ولی من کار رو بهونه میکردم.یه چند باری پا داد واینور و اونور با هم سکس کردیم ولی هرگز منو به خونش دعوت نکرد. از اینکه نمیذاشت از اسرارش سر در بیارم شاکی بودم. مطمئن بودم ساپورتی داره و اینم میدونستم که بیشتر از یکی هم داره. ولی اینم میدونستم که منو از ته قلبش دوست داره اینو از نگاش میخوندم. چشمای آدما به هم دروغ نمیگن.. گذشت و من همچنان داشتم به این رابطه ادامه میدادم تا اینکه بلاخره قسمت شد برم مسافرت خارج از کشور و به یکی از آرزوهای دیرینم برسم . به مقصد دوبی. بارو بندیلو جمع کردم و راهی سفر شدم خیلی مشتاق و هیجان زده.با خونواده بودم ولی چون تعدادمون فرد بود به من اتاق 1 تخته افتاد و من راضی از این مسئله به هوای اینکه میرم اونجا و یه حال جانانه میکنم.رفتیم دوبی و بعد از مستقر شدنمون و گشت و گذار دیدم اینجا اونجور که مردم میان و تعریف میکنن نیست یعنی شایدم باشه ولی با روحیه من جور نیست. یه شب هم که رفته بودیم سافاری با چند تا مرد مجرد دوست شدم و که تو هتل ما هم زندگی میکردن و چون زبان بلد نبودن نمیتونستن به عشق و حالشون برسن. شب بعدش منو دعوت کردن تو اتاقشون و ازم خواستن بریم دیسکو و اونجا 2 تا زن رو دیده بودن و میخواستن زنا رو بلند کنن واسه همین به من گفتن بیا بریم اونجا تو باهاشون صحبت کن دنگتو ما میدیم رفتیم اونجا و دیدمشون انصافا" خوب بودن. یکیشون آذربایجانی بود و یکیشون گرجستانی . ردیفشون کردم و زدیم رفتیم هتل. کلا" سکسشون چیز قابل تعریفی نبود.فقط مثله قابل تعریف این بود که دختر های ایرانی اونجا رو به نکبت کشیده بودن همیشه به ایرانی بودنم افتخار میکنم و تو دبی واقعا" از این موضوع ناراحت شدم.جالب اینجا بود که تو دیسکو ها دختر ایرانی ها به مردای ایرانی پا نمیدادن و اکثرا" با این عربهای ملخ خور و حرومزاده میپریدن.!!! گذشت تا روز آخر رسید اتاقامون رو تحویل دادیم و هتل رو به مقصد فرودگاه ترک کردیم. تو فرودگاه متوجه شدیم پروازمون تاخیر داره من هم از فرصت استفاده کردم و رفتم تو free shop یه چرخی بزنم. همینطور که داشتم واسه خودم میگشتم و جنسای مختلف رو میدیدم احساس کردم یه نگاه سنگینی رومه . سرمو آوردم بالا دیدم یه خانومی با فاصله 10 متری من اونور فروشگاه تنها داره واسه خودش قدم میزنه. تا چشم تو چشم شدیم نگاهشو از من دزدید.اهمیت ندادم. یه کم دیگه گذشت باز اون حسه اومد سراغم.اینبار به روی خودم نیوردم و در حالیکه وانمود میکردم سرم گرم جنس دیدنه آروم بهش نزدیک شدم به 2 متریش که رسیدم یهو سرمو بالا آوردم .بد جور غافلگیرش کردم. بنده خدا جا خورد . من که از عکس العملش خندم گرفته بود بهش سلام دادم و جوابمو داد گفتم تنها یی گفت نه با خالم اینا اومدم!!! ( دروغ گفت مثل سگ بعدا" براتون تعریف میکنم) خلاصه خودشو نازنین معرفی کرد و شمارمو بهش دادم و اومدم تو صف گیت (gate) که بودیم دیدمش از ما یه مقدار جلو تر بود والا من که خاله یا عمه یا کسی رو ندیدم دنبالش باشه گفتم اینم از کاسبای محترم دبی هست که اومده اینجا و الان هم برای گذروندن تعطیلات داره بر میگرده وطن.اومدم تهران و اصلا" یادم رفت که شماره ای هم داده بودم. 2 هفته ای بود که از اومدنم میگذشت . یه روز که واقعا" دیگه نمیتونستم عسل رو تحمل کنم تصمیم گرفتم رابطمو باهاش کات کنم. و همین کار رو کردم. وای خدا اصلا" فکر نمیکردم انقدر سیریش باشه. کفرمو در آورد تا ولم کنه. فردای اون روز که باهاش تموم کردم عصر بود بهم زنگ زد و بزور ازم خواست برم سعادت آباد سر همون جایی که همیشه قرار میذاشتیم.با 2 تا از دوستام بودم رفتیم اونجا و من رفتم تو ماشینش یه اشکی میریخت که بیا و ببین.باورم نمیشد که این منم. منی که واسه سکس با این آدم داشتم له له میزدم حالا دیگه هیچ ارزشی واسم نداشت. حتی نمی خواستم برم ببینمش. هیچ جزابیتی واسم نداشت.البته حقش بود به خاطر اینکه فکر میکرد زرنگه.و از طرفی فکر میکرد ک ه همیشه میتونه منو تو مشته خودش نگه داره و هر بخواد بپیچونه و چون من صدام در نمیومد فکر میکرد من کشته مردشم. یاد گرفت بودم پا بند کسی نباشم و دل به هیچ کس نبندم اصلا" نمیخواستم بلای که صنم سرم آورد دوباره به سرم بیاد. به هر بدبختی که بود از شرش خلاص شدم و دوباره آزاد شدم.از عسل که جدا شدم با بچه ها رفتیم فرحزاد یه قلیون بزنیم. 2 ساعتی اونجا بودیم و موقع برگشتن موبایلم زنگ خورد دیدم پیش شماره موبالی که بهم زنگ زده 0913 هست. که مال خط های اصفهان و اونطرفاست برداشتم دیدم زنه. خودشو معرفی کرد گفت نازنینم. نشناختمش. اصلا" یادش نبودم. وقتی گفت فرودگاه دوبی تازه دوزاریم افتاد. یکم باهاش صحبت کردم و وقتی قطع کردم ماجرا رو واسه بچه ها تعریف کردم اونام بهم گفتن اگه میبینی راه داره برو اونجا و یه پرچم هم تو اصفهان بزن زمینوای من داشتم به بخت بد خودم لعنت میفرستادم که از این همه دختر تو اون فرودگاه چرا باید شهرستانیش گیر من بیاد.!!!!دلو زدم به دریا 2 شب باهاش تلفنی حرف زدم فکر میکرد خیلی زرنگه و لی کلی حرف از زیر زبونش کشیدم بیرون.اولا" فهمیدم مجرد زندگی میکنه.دوما" فهمیدم مربی باشگاهه و تو کونم دهه فجر بپا شد . وقتی که بهش گفتم مطلقه ای اولش من من کرد و خواست کتمان کنه ولی دید نمیتونه و اعتراف کرد و تعجب کرده بود که من چجوری فهمیدم. از خودش براتون بگم : قدش 178. وزنش 62 کیلو مربی باشگاه هم که بود از خ.شگلی صورت و چشم وابرو هم چیزی از دختر های تهرون خودمون کم نداشت دیگه شما حساب کنید من با چه هلو یی طرف بودم. یه چند روزی گذشت و منی که تو این چند وقت با جنده های حرفه ایی گشته بودم تمامه تجربیاتمو بکار گرفتم و مخشو در عرض 5 روز از فاصله 400 کیلومتری زدم. از پشت تلفون تمامه جز به جز هیکلشو واسم تعریف کرده بود و شبا با هم سکس فون میکردیم . حسابی تو کف بود که من برم اونجا و دخلشو بیارم. منتظر یه تعطیلات بودم که هم برم یه تک.نی به نازی جون بدم و هم برم اصفهان رو ببینم..... ادامه دارد
فصل هفتم: آشنایی من با نازنین:منتظر یه تعطیلی بودم که برم اصفهان. تو هفته خبری از تعطیلی نبود ولی تو هفته بعد پنج شنبش تعطیل بود و میتونستم چهار شنبش حرکت کنم به سمته اصفهان. وقت داشتم که حسابی اوضاع رو آماده کنم و سنگامو باهاش وا بکنم که وقتی رسیدم اونجا همه چی محیا باشه. حسابی مخشو زده بودم و شب که میشدوباهاش سکس فون میکردم له له میزد که برم اونجا . همه چی طبق برنامه میرفت جلو و بلاخره روز موعود فرا رسید.صبح از خواب بیدار شدم وسایلمو برداشتم گذاشتم تو ماشین. یه شیشه مشروب هم با خودم برداشتم. و رفتم مغازه( راستی 7 یا 8 ماهی بود که یه مغازه شریکی گرفته بودم و مشغول کاسبی شده بودم.) غروب شد و عزم سفر کردم . ماشینو روشن کردم و خودم رو آماده کردم واسه 4 ساعت مسافرت خسته کننده. وای خدا تنهایی مسافرت رفتن خیلی سخته اونم اصفهان. نه درختی نه رودی نه دریایی.همش کویر و بیابون. دیگه کف کرده بودم سرعت ماشین زیر 160 نمیومد. با هر مکافاتی بود ساعت 9 شب رسیدم. زنگ زدم بهش آدرس داد گفت برم بلوار ارتش . عجیب بود بالا شهر اصفهان جنوبشه. انداختم تو یه اتوبان که تو مایه های نوابه خودمونه و با سرعت به سمته جنوب شهر حرکت کردم. یه جایی که الان یادم نیست اومد دنبالم و پشت سرش راه افتادم. از دیدن اصفهان یه کم جا خوردم و واسم جالب بود. شهر بزرگ و شلوغی بود. چه دخترای رو مد و به روزی داشت.حیف مدت کمی اونجا بودم وگرنه میتونستم یه حال اساسی با تیکه های اصفهانی بکنم.بد جوری آمار میدادن. رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به خونش. خونش طبقه اول یه آپارتمان نوساز بود. راستش وقتی خواستم برم تو ترسیدم. آخه هر چی باشه شهرستانه دیگه و اونجا ها هم مردم هنوز همدیگه رو میشناسن و آماره همدیگه رو دارن. مثل تهران بی درو پیکر نیست که همسایه از همسایش خبر نداشته باشه.با سلام صلوات ماشینو بردم تو حیاط. آپارتمانش یه نکته مثبت داشت. هم از راهرو در داشت هم از حیاط وحیاط منحصرا" ما ل واحد اون بود.وارد خونه شدم. خوب بود دکوراسیونش بدک نبود البته به پای خونه عسل یا ساغر نمیرسید ولی خوب بدک نبود چیزی که جالب بود این بود که یه گوشه پذیرایی رو سنتی درست کرده بود و پشتی و از این وسایلا گذاشته بود.منم که عاشق خونه های سنتی ام.خیلی با این دکور ها حال میکنم. از اول که رفتم اونجا همونجا نشستم تا آخر! هر چی اصرار کرد برم رو راحتی یا شامو پشت میز بخوریم گوش ندادم که ندادم.نشستمو اونم رفت لباساشو عوض کنه و بیاد. صورتش یادم رفته بود ولی با دیدنش یادم اومد. خوشگل بود ولی از صورتش قشنگ تر هیکلش بود. ماه!!! قد بلند. اندامه کشیده. بدون چربی اضافه . سینه های نسبتا" درشت . همچیش عالی بود. خوشحال از اینکه چه تیکه ای به پستم خورده از توی ساکم مشروب رو در اوردم. از اتاق اومد بیرون یه تاپ معمولی و بسته تنش بود با یه شلوار مشکی پارچه ای که نه تنگ بود نه گشاد. تو ذوقم خورد.نمیدونم پیش خودش چی فکر کرده بود.لابد فکر کرده شب میخوام اونجا باهاش نماز شب بخونم که این جوری تیپ زده بود.یه جورایی خودمو قانع کردم و بی خیالی طی کردم.ازم راجع به شام پرسید گفتم صرف شده .رفت تو آشپز خونه و شروع کرد به آماده کردن قلیون.منم کمکش کردم و چند تا لیوان و مزه و... آماده کردم. نشستیمو شروع کردیم به خوردن و چرت و پرت گفتن. محتاط بود و کم می خورد. ولی من اومده بودم صفا کنم . حسابی خودمو با مشروب خفه کردم. یه حسه غریبی داشتم. خیلی خیلی حشری بودم . وقتی داشت حرف میزد فقط گوشم و چشمم پیشش بود. تمام حواسم به سکس کردن باهاش بود.لامصب یه لباسی هم پوشیده بود که هرچی چشم چرونی میکردی که یه چاکی یا برجسته گی یا فرو رفته گی نمیدیدی.همینطور یه بند داشت فک میزد. خسته شده بودم. دیگه نمیشنیدم چی میگه.. آروم آروم رفتم کنارش نشستم و صورتشو برگردوند به طرف من و فکش از حرکت باز نمیستاد.یکدفه بدون هشدار قبلی لبمو گذاشتم رو لبش. چند کلمه هم تو دهن من حرف زد و دیگه لال شد. انگار منتظر این لحظه بود. سریع شروع کرد به لب گرفتن از من.. ولی خوب لب نمیداد . نمی دونم حالا یا بلد نبود یا هنوز منو دوست نداشت که بخواد خوب بهم لب بده.بهرحال بالاجبار یه کم لب بازی کردم تا بتونم به این بهونه سرشو گرم کنم تا یه راست برم سر اصل مطلب. تاپه مسخرشو دراوردم و یه جفت سینه خوشگلو ناز و خوش تراش از اون زیر اومدن بیرون. وای خدایا چی میدیدم. سفته سفت .سوتین نبسته بود. عین سینه های یه دختر 16 ساله تازه و سرحال بودن.به سینه های صنم نمیرسید ولی ماله اینم خیلی ناز بودن. یه کم با سینه هاش ور رفتم و خوردمشون و مالوندمشون که طاقتم طاق شد و بشمار سه شلوارشم در آوردم. یه شرته معمولی پاش بود که بازم تو ذوقم خورد. من نمیدونم خانومی که میدونه یه مرد میخواد بره پیشش یا برعکس چرا یه لباس زیر خوب و ست نمیپوشه. بعضی از خانوما به این موضوع اهمیت نمیدن.بنظر من این ارزش دادن به خودشونه.لباس زیر طرفم واسه من خیلی مهمه.شرتشم در آوردم.موقع دراوردن شرتش چه نازی میکرد!!! حالم داشت بهم میخورد. کلا" رفتارش یه جوری واسم عجیب بود. مثل دختر های تهرونی نبود. نمیدونم چطوری توضیح بدم. سوء تفاهم برای دوستان پیش نیاد ولی کلا" همش یه کارای میکرد که میخورد تو ذوقم. شرتش که از پاش دراومد یه کس سبزه رنگ و تازه shave شده نمایان شد. آخ آخ کس نبود که غنچه بود. خوش تراش بدون هیچ زائده ای.جمع و جور . کلا"یه خط کوچیک از بالا تا پایین بود.افتادم به جونش. اول نمی خواستم بخورمش ولی بعد دیدم حیفه.از کفم میره.!خیلی حال کرده بود.داشت بیهوش میشد.ناله های خفیفی میکرد.عمدا" نمیذاشت صداش در بیاد. فکر کنم هنوز روش نمیشد بلند ناله کنه و خجالت میکشید. زیاد نخوردم. ازش خواستم ساک بزنه. طفره رفت و باز هم خورد تو ذوقم.پیشه خودم گفتم عیبی نداره 400 کیلومتر کوبیدم اومدم اینجا .حالا که رسیدم باید یه حال اساسی ببرم گور باباش. 10 راه میکنمش!!. کیرمو گذاشتم دمه سوراخش که یدفعه بهم گفت : ایدز نداری که!!!!! وای خدایا فحش خار و مادر بهم میدادن از این حرف برام قابله هضم تر بود.بهم بر خورد.پاشدم و رفتم اونطرف نشستم. خیلی شاکی شده بودم. جنده خانوم پیشه خودش چه فکری کرده بود.؟ دیدم اینجوری نمیشه گفتم : خودت چی.اصلا" سالمی.؟ دبی چه غاطی میکردی؟ دیدمت وقتی تو صف گیت بودی تک و تنها بودی. الکی به من گفتی با خالم اومدم دوبی.!! چشماش نزدیک بود از حدقه در بیاد. خودشو جمع جور کرد و اومد سمتم. با یه حالت پشیمونی گفت: عزیزم قصدی نداشتم!!! نمی خواستم ناراحتت کنم یه لحظه ترسیدم( عجب پتیاره ایه) شروع کرد به بوسیدن من و ناز منو کشیدن.میدونم فقط اون حرف من که راجع به دبی بود زبونشو کوتاه کرد. کیرم کم کم دوباره بلند شد و اینبار گذاشتم دمه سوراخش و با خودم عهد کردم یه حال جانانه بهش بدم که تا آخر عمرش مزه کیر بچه تهران زیر دندونش بمونه . کیرمو خشکه خشک گذاشتم دمه سوراخش و شروع کردم به فرو کردن. حسابی دردش اومد. التماسم میکرد اینکارو نکنم!! میگفت خیسش کن. داره جرم میده. ولی کی گوشش به این حرفا بدهکار بود. یه کم کله کیرم خیس شد.عجب تنگ بود لامصب. انگار دور کیرمو با بست گرفته بودن. نامردی نکردم و یهو نصفه کیرمو دادم تو. اوه اوه!!!!!!!! یه نفسه عمیق کشید و بازوهامو چنگ زد.دیدم هوا پسه همونجا نگهش داشتم تا حالش جا بیاد.یه کم که گذشت شروع کردم یواش یواش تکون دادن. اولش درد داشت یه کم که گذشت باز شد و سرعت من هم بالا تر رفت همونطور که گفتم خیلی حشری بودم. به همین دلیل زود ارضا شدم. نمیدونم با اون همه مشروبی که خورده بودم ولی چرا انقدر زود خالی شدم. رفتم خودمو شستم. نشستیم و مشغول تماشای ماهواره شدیم. 1 ساعت گذشت و طبق قرار قبلی که با خودم گذاشته بودم باید تا سر حد مرگ میکردمش. لخت تو آغوش همدیگه تنیده بودیم و از گرمای وجود هم لذت میبردیم. شروع کردم به شیطنت. دستمو رو بدنش میچرخوندم و اونم حالا دیگه کمی روش باز شده بود هراز گاهی ناله ای از سر شهوت تحویلم میداد که با این کارش منو بیشتر ترغیب میکرد.همونطور که پشت به من دراز کشیده بود کیرم رو گذاشتم لای پاش و چند بار دمه سوراخش بالا و پایین کردم تا با آب کسش کمی مرطوب بشه و بعد با یه فشار وارد بهشت شد.انگار قصد گشاد شدن نداشت. حسابی تنگ بود. ولی از اون عجیب تر حال خودم بود. بد جوری شهوتی بودم. بدنم از شدت شهوت میلرزید. یه کم ترسیده بودم. نمی دونستم چرا اینجوری شدم.همونطور که به بقل خوابیده بودیم شروع کردم به تلنبه زدن. دستمم زیر سرش بود و سینشو میمالوندم. نوکشو میگرفتم و فشار میدادم. دلم میخواست اونجوری که صنم و عسل و بقیه رو کرده بودم با این هم همونطور سکس کنم. از وحشی بازی تو سکس لذت میبرم. دوست دارم یکم طرفمو تو سکس اذیت کنم. یه کاری کنم یه کم ( نه زیاد) دردش بیاد. از حالتی که تو اون لحظه بهشون دست میده خیلی لذت میبرم. تا اون موقع هم اکثرشون منو به این لذت کم و بیش رسونده بودن.ولی نازنین فرق داشت. تا یه کم محکم میکردمش یا از زیرم در میرفت یا بهم میگفت. نمیذاشت اونطور که دلم میخواد و روشمه خودمو داغ کنم. اینم یه زد حال دیگه!! بازم به طرز ناباورانه ای ارضا شدم.بار دوم بود ولی سکسم 5 دقیقه هم طول نکشید. خیلی میترسید آبمو تو نریزم. همش تکرار میکرد که مواظب باشم. قشنگ رفته بود رو نروم(nerve) . خودمو تمیز کردم و کم کم رفتیم که بخوابیم. حسابی خسته بودم و حالمم گرفته بود. واقعا" آدم باید با یکی سکس کنه که بهش بچسبه. حالا میفهمیدم چرا بعضی ها میرن و با زنای بد کاره ازدواج میکنن. سکس بنظرم یکی از ارکان مهم تو زندگی مشترک آدماست.تو همین فکرا و کشفیاتم بودم که خوابم برد.نفهمیدم ساعت چنده.آشفته از خواب بیدار شدم. با استرس دورو برم رو نگاه کردم. دیدم نازنین مسته خوابه. امروز حسابی ازش کار کشیده بودم. کمرشم خالی شده بود.مثل همیشه که خونه فتوحاتم نمیتونم خوب بخوابم نتونستم اینجا هم بخوابم. پا شدم و تو تاریکی یه چرخی تو خونه زدم. باز اومدم دراز کشیدم. یه کم این پهلو و اون پهلو شدم. باز شیطون اومد سراغم. وسوسه شدم نصفه شب یه حالی به نازی جون بدم. شروع کردم به مالوندن اون کون خوش فرمش. نه به اون شب که میخواستم با عسل سکس کنم و کیرم بهم محل نمیذاشت نه به امشب که تند تند هوس دیار یار میکرد.طاق باز به روی شکم خوابیده بود. دستمو دراز کردم و رسوندم لای پاش. و آروم انگشته وسطیمو گذاشتم لای چاک کسش. چند تا تکون آروم دادم انگشتم خیس شد. وای شیطنت چه حالی میده. مثل اینکه بیدارش کردم. یدفعه تکون خورد. برگشت سمت من و گفت چرا نمی خوابی ؟تو سیرمونی نداری؟ با پررویی هر چه تمام تر گفتم نه!! یکم واسم عشوه اومد و منم که دیدم هوا مساعده سریع شروع کردم رو تخت سر به سرش گذاشتم و قلقلکش میدادم و از این کارا کردم و صدای خندش سکوت اتاقو شکست. یکم دیگه بهاش ور رفتم و بعد بازم سکسمون شروع شد. دیگه احتیاج به تعریف نداره فقط بازم 15 دقیقه بیشتر طول نکشید که ارضا شدم. و اینبار خوابیدم تا ظهر. باز یه 3 یا 4 باری از خواب پریدم ولی سعی کردم بخوابم.بلند شدیم و حاضر شدیم و قرار شد نازی خانم منو ببره شهرو نشونم بده. رفتیم صفه و بعد میدان نقش جهان اونجا چون خیلی گرسنمون بود رفتیم تو یه رستوران سنتی یه غذای عالی خوردیم هنوز مزه اش زیر زبونمه.برگشتیم خونه. انگار خوابه دیشب خستگی رو از تنمون در نیورده بود. طرفای عصر بود که خوابیدیم . با صدای زنگ در از جا پریدم. 2 ساعت بود که خوابیده بودیم. نازی در رو باز کرد. دوستش بود. یه خانوم 40 ساله. خیلی با نمک بود. با لهجه شیرین اصفهانی صحبت میکرد.عاشق این لهجه ام. خیلی خوش صحبت بود. دوست داشتم تا صبح برام حرف بزنه. نفهمیدم که باهاش گرم گرفتم ولی گویا نازی شاکی شده بود. و رفته بود تو آشپزخونه و خودشو سرگرمه آشپزی کرده بود.نزدیک 2 ساعت پیشمون بود و با فال گیری و تعریف جک و این چیزا سرمونو گرم کرد و بعد رفتبعد از شام هم یه راند دیگه باهم سکس کردیم و بعد هم خوابیدیم. البته من با عذاب خوابیدم .صبح جمعه شده بود و کم کم باید مقدمات رفتن رو میچیدم. راستش ته دلم بهم خوش نگذشته بود. یه چیزی تو اون خونه بود که حس خوبی بهم نمیداد. من به انرژی اعتقاد دارم . هم به انرژی آدما هم به مکان ها. خونش انرژی منفی داشت. دوست داشتم زودتر بزنم بیرون. الان حتما" فکر میکنین 2 روز اونجا خوردمو خوابیدم حالا بعد از 2 روز که سیر شدم این حرفا رو میزنم. نه اینطور نیست. از همون لحظه ورودم به اونجا اینو احساس کردم.تا ظهر خودمونو سر گرم کردیم و بعد از نهار یه سکس طولانی!(چه عجب) با هم داشتیم . وقتی ارضا شدم چند قطره منی بیشتر ازم بیرون نیومد.دیگه چیزیم نمونده بود.ریختم رو کمرش. پاشد رفت حموم که دوش بگیره. نشسته بودم رو راحتی و داشتم ماهواره میدیدم. یهو زد به سرم برم سر وقت موبایلش. گوشیشو برداشتم و رفتم تو inbox . چند تا مسیج اول ماله من بود. یه کم اومدم پایین تر یه شماره نظرمو جلب کرد. مال دوبی بود. با کد 0097 شروع میشد. خوندمش. نوشته بود : عزیزم سالگرد فوت پدر بزرگتو تسلیت میگم. بعدی رو خوندم. نوشته بود چقدر دوست داشتم الان میومدم پیشت حیف که جلو خونوادت نمیتونم. چه جالب !! قضیه داشت به جاهای خوبش نزدیک میشد.همینطور میخوندم و جواباشو از قسمت send گوششیش هم میخوندم. خلاصه مطلب رو بهتون بگم که خانوم یه کیر ساپورتی تو دوبی واسه خودش داشت.( دارم پیشرفت میکنم و با جنده های بین المللی آشنا میشم! )قضیه این بوده که این آکله به اون بدبخت گفته بوده سالگرده پدر بزرگمه و میرم خونه مادرم اینا که سالگردشو بگیریم. اونجا هم نمیتونم با موبایل صحبت کنم. sms نمی تونم بدم.. خلاصه یارو رو خوشگل پیچونده بوده . منم که دنباله همچین داستانایی هستم از حموم اومد بیرون قرار بود تا شب بمونم بعد برم. سریع حاضر شدم قتی منو دید که حاضر شدم تعجب کرد .علتش رو پرسید گفتم از تهران بهم زنگ زدن و نمیتونم بمونم باید زودتر برم. بلاخره زدم بیرون و یه نفس تازه ای کشیدم. اگار تو قفس بودم. چند تا نفس عمیق کشیدم و به سمت شهر عزیز خودم به راه افتادم..... ادامه دارد
فصل هشتم: آشنایی با شیمابه محز اینکه پام به تهران رسید دیگه تلفنهای نازنین رو جواب ندادم. خیلی زنگ زد ولی بی فایده بود.یه شب که تو خونه نشسته بودم مهدی زنگ زد و گفت بریم بیرون یه چرخی بزنیم. حاضر شدم و اومد دنبالم رفتیم خیابون پهلوی(ولی عصر کنونی) داشتیم دور دور میکردیم که یه پژو دیدیم و بهش گفتم برو کنارشون شماره بدیم. دیدم شاگرد خوب چیزیه .خبر داشتم مهدی هم با سارا چند وقته کنتاک کرده. واسه همین شماره مهدی رو دادم به شاگرده و رفتیم سراغ طعمه های بعدی وآخر شب هم برگشتیم به آشیانه . فردا مهدی بهم زنگ زد و گفت طرف زنگ زده و باهاش قرار دارم. دارم میبرمش فشم.منم براش آرزوی موفقیت کردم. یه چند وقتی گذشت . یه شب مهدی زنگ زد و گفت میای بریم ویلا. گفتم نه چون وسط هفتس و باید برم مغازه و گفت این دختره داره بادوستش میاد بیا بریم. انقدر کلاس نذار. گفتم بزار پنج شنبه میریم. قرار شد پنج شنبه راه بیافتم و همون هم شد. عصر اون روز حرکت کردیم به سمت خونه دخترا.. تو راه از اون دختره که قرار بود سهم من بشه پرسیدم که مهدی گفت تا حالا ندیدمش.. رسیدیم و هوا نسبتا" تاریک شده بود. .رسیدیم جلوی خونشون دیدم دمه در منتظر وایستادن.. از ماشین پیاده نشدیم و اونا هم سریع پریدن بالا!نتونستم درست ببینمش.. تا رسیدیم ویلا. وسایلا رو برداشتیم و رفتیم تو. تو سالن که رسیدیم وقتی چراغا رو روشن کردیم تازه دیدم به به چه هلویی اومده. دوست مهدی یه دختره لاغر و دراز بود که داشت از سوء تغذیه میمرد بر عکس مال من یه تپله قد بلند و لوند با مو های بلونده بلند. پوست برنزه ی تیره.( تازه از کیش اومده بود) و یه تیپ پسر کش که با دیدنش حسابی تو دلم جا وا کرد... من که حسابی گرسنم شده بود. رفتم تو حیاط و بساط جوجه رو براه کردم بعد از شام با بچه ها باتفاق نشستیم تو حیاط. یه آلاچیق باحال داشتن که هر وقت میرفتم اونجا از صبح تا شب همون تو جا خوش میکردم.مشغول قلیون کشیدن و پاستور بازی شدیم ساعت نزدیکای 12 شده بود.سحر به مهدی گفت اینجا مشروب پیدا میشه من که با این حرفش گوشام تیز شده بود به مهدی یه ندا دادم که بره از تو جاساز ماشین 2 تا قوطی بر داره بیاره. اونم سریع رفت و به یه چشم بهم زدن بساط عیش و نوش ما مهیا شد و مشغول شدیم. شیما یه تاپ باز پوشیده بود که من با زیرکی و جوری که نفهمه دائم نگام تو چاک سینه هاش بود با دیدن این صحنه ها گیرایی مشروب هم میرفت بالا تر. مهدی مواقعی که با دختر مشروب مبخوره سعی میکنه زیاد نخوره و نمیذاره دوست دخترشم زیاد بخوره. برعکس من که تا تهش رو در نیارم بلند نمیشم. واسه همینم ساعت نزدیکای 2 بود بلند شدن و با هم رفتن تو. حالا من مونده بودم و شیما و یه قوطی باز نشده دیگه. بازش کردم و مشغول شدیم. معمولا" یه قوطی 2 تا پسر رو گرم میکنه و دختر ها هم اصولا" کم میخورن. ولی شیما با بقیه دختر ها فرق داشت کلا" رابطم باهاش 2 ماه طول کشید و جاهای زیادی هم رفتیم. هیچ وقت مسیشو ندیدم. نه تلو تلو میخورد نه چرتو پرت میگفت. انگار نه انگار که چیزی خورده. بگذریم همونطور که خدمتتون عرض کردم تهشو در آوردیم و کم کم داشت فشارمون میومد پایین و سردمون میشد. ساعت هم نزدیم 5 شده بود. رفتیم تو... ویلای مهدی اینا 3 خوابه بود. مسلما" مهدی تو اتاق خوبه خوابیده بود که البته مستر هم بود... رفتم تو دستشویی و وقتی اومدم بیرون دیدم شیما رفته تو یه اتاق خوابیده و در هم نیمه بسته گذاشته بود. حالم گرفته شد . لعنتی بیرون هم که نشسته بودیم هر کاری کردم بتونم برم تو مخش و مخشو بزنم نتونسته بودم ازش فرکانسی بگیرم... پررو بازی در آوردم .. رفتم پشت در و در زدم بهش گفتم : نترسی شب تنها میخوابی!!! اونم در کمال حاضر جوابی بهم گفت نه راحتم!! خورد تو برجکم... لال مونی گرفتم و به خودم گفتم: خوب بهت شد... همینو میخواستی که این جنده خانوم قهوه ایت کنه... به خودم امید دادم که من باید امروز اینو بکنم. و رفتم و خوابیدم. باز اون حسه لعنتی اومد سراغم... خوابم نمیبرد...هی از این شونه به اون شونه شدم. نخیر! فایده نداشت. آفتاب داشت کم کم از پشت کوهها میومد بیرون. و خروس آقا مهدی هم شروع کرده بود به قوقولی قوقو. وای خدا دوست داشتم برم خفش کنم. حشرم زده بود بالا و شق درد گرفته بودم... مهدی هم بی وقفه در حال تلنبه زدن بود و ماشینش از حرکت باز نمی ایستاد... این خروسه هم داشت یه بند ضر میزد. زدم به سیم آخر رفتم تو اتاق شیما و بهش گفتم تو اتاق من خیلی روشنه . اگه ناراحت نمیشی اینجا بخوابم.( تختی که روش خوابیده بود 2 نفره بود.) حرومزاده با چشماش به پنجره ها اشاره کرد و با حالت پرسشی گفت اینجا خیلی تاریکه نه؟؟؟( عجب کونی بودا) کفرمو در میورد با این طرز حرف زدنش ..بعد هم بهم گفت بیا اشکالی نداره. صدای مهدی اینا داشت خونه رو از جا ور میداشت. بهش گفتم: مهدی اینا سخت مشغولنا..میخواستم با این حرفم منظورمو بهش بفهمونم. گفت آره تو هم اگه دوست داری میتونی بری پیششون و خوش بگذرونی.!! دیگه واقعا" کفرم در اومد... وقتی عصبانی میشم یکدفعه قاطی میکنم و چشممو رو همه چی میبندم. قبل از اینکه قاطی کنم پیشه خودم گفتم گور باباش . الان محترمانه میرینم بهش. مهم نیست. منت اینو که دیگه نباید کشید. از این شاه کس تراش واسم گریه کردن . به درک... نمیده که نده. . بذار برینم بهش تا کونم نسوزه. نشستم رو تخت و برگشتم سمتش .با یه قیافه جدی و عصبانی بهش گفتم تو مشکلت با من چیه؟ از سر شب که اومدی دارم میبینم همش میخوای منو کنف کنی؟ باهت نمیشه دو کلمه مثل آدم صحبت کرد. به زور که نیوردنت اینجا. حالمو با این بچه بازیات بهم میزنی. خوشت نیومده ازم مثل یه دوست معمولی رفتار کن نترس فردا که رفتییم تهران برو پی زندگیت. فکر نکن من از این پسر آویزونام که له له دختر بزنم.واسه من دختر زیاده.. دیگه طاقت نیورد و پرید تو حرفم و گفت اتفاقا" منم مشکلم با همینه. امثال تو که یه هیکلس بهم زدنو تیپو قیافه ای دارن فکر میکنن رو هر کی که دست میزارن باید طرف بخوابه. من هم حال میکنم بزنم تو پر آدمای امثال تو. حالا گوشی دستم اومد. گفتم : پس بگو مشکلت با من چیه. یکی مثل من باهات بوده و پیچوندتت تو هم میخوای تلافیشو سر من دراری.گفت: اصلا" هم اینطور نیست. تو دلم گفتم آره جون عمت.کل کل مون بی نتیجه موند.خوایدیم. ظهر که بلند شدم داشتم از گرسنگی میمردم. دلم هوس ماکارونی کرده بود. ماکارونی هام خداییش تکه.. مشغول شدم. بچه ها یکی یکی بیدار شدن. شیما هم اومد بیرون. انگار ارث باباشو خورده باشم. مهدی کونی اومد تو آشپزخونه و زیر گوشم گفت شیری یا روباه گفتم هیچکدوم. کیرم!! زد زیر خنده و بعد ماجرا رو جویا شد و منم واسش همه رو تعریف کردم .نهار و خوردیم و بهد رفتیم تو آلاچیق و قلیون رو زدیم. شب باید حرکت میکردیم . تو دلم دلهره عجیبی داشتم. دلم میخواست این تپلی جیگر رو بزنم زمین. افسوس که روابط تیره و تار شده بود.باز مهدی وسحر رفتن تو. کونیا!! از دستشون حرصم گرفته بود.در کمال بی شرمی بهم گفت بازم مشروب داری!! این حرفشو به فال نیک گرفتم.رفتم و از تو ماشین یه قوطی دیگه آوردم. مشغول خوردن شدیم. یکم اومد نزدیکتر . بهم گفت بخاطر صبح ببخشید. تند رفتم. من وقتی مشروب میخورم یاد دوست پسرم میافتم که خیلی دوستش داشتم. تو دلم گفتم خیلی گوهی!! بعد هم شروع کرد به درد دل کردن که چیا بینشون گذشته و از این کسشرا..همینطور که تعریف میکرد منم تریپ روشن فکری ومنطقی گرفته بودم که مثلا" دارم درکت میکنم.که کم صحبت کرد و انگار آروم شده بود. یواش یه بوس از لپم کرد. حسابی جا خوردم. اصلا" انتظار نداشتم.با تعجب ناش کردم و بهم گفت چیه؟ گفتم هیچی خیلی حال دادیکی دیگه هم میخوام. لبشو آورد جلو که بوس کنه صورتمو سریع چرخوندمو باهم لب تو لب شدیم. واکنشی نشون نداد و منم که دیدم هوا مساعده.ادامه دادم. یواشی خوابوندمش رو آلاچیق( مثل تخت های درکه بود ولی بزرگتر) شروع کردم به لب بازی. حسابی مشغول زبون بازی بودیم آب از دهنه هر دومون راه افتاده بود.دستمو از بالای تاپه بازش به راحتی کردم تو سینش. مثل پتک خورد تو سرم. ای داد بی داد این که سینه نداره. پس اون خط سینه چی بود. دستمو دراوردم و بهش گفتم پاشو بریم تو اتاق. وارد اتاق شدیم و آروم آروم شروع کردم به لخت کردنش . کاره زیاد سختی نبود چون یه شلوار برمودا پوشیده بود که تا زیره زانوش بود با یه تاپه باز.وقتی به لباس زیراش رسیدم یه سته مشکی پوشیده بود. خوشم اومد. یه شورت لامبادایی که دورش با تور نازک زینت داده شده بود و یه سوتین که سینه های نقلیشو بالا نگه داشته بود که بزرگ به نظر برسه. عجب حقه ای سوار کرده بود. با دیدن سینه های کوچیکش خورد تو ذوقم ولی از شبه قبلش انقدر تو کف بودم که بی خیاله سینه شدم. سریع اون 2 تا تیکه رو در آوردم ومهلتش ندادم. اهل لب دادن نبود.. درست حسابی هم اینکارو نمیکرد.ساک هم نمیزد.. یه کم که با لباش ور رفتم اومدم پایین تر و شروع کردم به خوردنه سینه و گردنش. جالب بود تا حالا دختر تپل نکرده بودم. همه جاش نرم بود.آدم بعضی وقتا که بل این دختر افاده ای ها دوست میشه و میبینه طرفشون قیافه گرفته بیشتر جذبشون میشه و ول ولولکش میگیره که مخشونو بزنه. بعد که طرفو لختش میکنی و میبینی هیچی نداره و همش افه است تازه چشات باز میشه که ای بابا اینا مثل طبل تو خالیین.بهر حال بدنش تپل و صاف بود. صافه صاف.وقتی دراز کشیده بود هیچ برجستگی نداشت. یه کم نوک سینه هاشو خوردم. خیلی ادا و اطوار در میورد. میگفت" آخ ! یواش! نکن. اه مگه نمیگم یواش . اه!! نکن دیگه. و از این حرفای زد حالی. خداییش هم خیلی رعایتشو میکردم ولی کلا" زیاد ادای تنگا رو در میورد. سرمو یه جورایی نا محسوس به سمت کسش هدایت میکرد . تو دلم گفتم همین مونده کسه گنده تو رو بخورم تا هزار جور مرض بگیرم. کور خوندی لاشی. بی توجه بهش مشغول ور رفتن باهاش شدم. خیلی حشری بودم. هر آن ممکن بود آبم بیاد. دستمو کشیدم لای چاکه کسش ..اوه اوه!!! چه آبی راه افتاده بود.. کیرمو گذاشتم دمه سوراخش.. یه کم که کلش رفت تو شروع کرد به فیلم بازی..ادای تنگا رو در میورد عجیب!! میگفت: وای وای!! نکن. یه دقیقه صبر کن.. آخ آخ. فشار نده. درد دارم. داشتم اذیت میشدم. عصبیم کرده بود با این کاراش. نمی تونستم خودمو کنترل کنم..بی توجه به حرفاش و مسخره بازیاش کیرمو تا ته چپوندم بهش. حرومزاده همچین چنگی از پهلو هام گرفت که از درد کبود شدم. داد زدم چته!! گفت نکن!!نکن دارم میمیرم.. دروغ میگفت پتیاره. اصلا" تنگ نبود. معلوم نبود پیشه خودش چه فکری کرده بود که داشت این جوری بازی در میورد.. چند ثانیه که گذشت یواش یواش شروع کردم به عقب و جلو کردن. هی از زیره کیرم در میرفت. از خدا میخواشتم زودتر ارضا شم. از اون سکسهایی بود که فقط میخواستم خودمو خالی کنم.. انگار داشتم جنده میکردم..یه کمی بعد احساس کردم داره آبم میاد و کیرم کشیدم بیرون تمامه آبمو ریختم رو شکمش. یه لیوان ازم آب اومد. ولی حالم مثل همیشه بعد از سکس نبود.. بهد از سکس من سبک میشم. و خودمو میندازم تو بغل شریک سکسیم. عادت ندارم تنهاش بزارم و اینکارو توهین به طرفم میدونم. اکثرشون هم همیشه بخاطر این کارم منو دوست داشتن ولی این بار فرق میکرد.. طرفم یه ادمه بازیگر و جا نماز آب بکش بود که الکی هم داشت واسه من رول بازی میکرد و ادا در میورد. بگذریم بی توجه بهش پاشدم و خودمو شستم. شب که شد راه افتادیم به سمت خونه هامون. تو مسیر برگشت داشتم به این فکر میکردم که دیشب موقع رفتن به ویلا تو فکر این بودم که چه جوری مخ شیما رو بزنم و الا تو مسیر برگشت حالم ازش بهم خورده بود. آدمیزاد چه موجوده نا شناخته اییه..تو ماشین بر عکس دیشب مهدی نشسته بود عقب پیشه سحر و شیما اومده بود جلو پیشه من گوشی من همیشه وسط کنسوله و شیما برداشتش و شروع کر به شماره گرفتن. منظورشو از این کار نفهمیدم تا اینکه گوشیش زنگ خورد. . لعنتی ... میخواستم بهش شماره ندم و رسیدیم تهران با یه خداحافظی خوشحالش کنم ولی الان شمارمو داشت.بچه ها رو پیاده کردیم .. تو مسیر که داشتیم برمیگشتیم کل ماجرا رو واسه مهدی تعریف کردم و گفتم نمیخواستم شمارمو بهش بدم و اونم یه پیشنهاد بهم داد که مجبور شدم قبولش کنم. گفت: شیما اینا خونه تنهان.. باباش رفته خارج از کشور و اینا رو ول کرده... مادرش هم ازدواج کرده و اکثرا" خونه تنهان...مکان خوبی میشه.. تا کیس مناسبی پیدا نکردی نگهش دار بعد اگه خواستی بپیچونش .. دیدم منطقی میگه.. پس قبول کردم... ادامه دارد.....
فصل نهم:سکس با نماینده بیمههمونطور که گفتم رابطه من با شیما تقریبا" 2 ماه طول کشید. از وقتی پام به خونشون باز شد خیلی چیزا دستم اومد..مادرش خیلی کم بهش سر میزد. یه دختر افسرده و منزوی بود. یادمه یه شب که خیلی دلم گرفته بود رفتم پیشش و وقتی وارد خونه شدم دیدم تنهایی نشسته و با نور خیلی کمی مشغول دیدن تی وی بود.از دیدن این صحنه دلم گرفتاونجا بود که واقعا" دلم براش سوخت. هر چی بهش میگفتم بیا بریم بیرون. میگفت حال ندارم. میگفتم شام بریم بخوریم میگفت حال ندارم.. پدر مادرا بعضی وقتا خیانت های غیر قابل جبرانی در حقه فرزندواشون میکنن.تنها تفریحش رفتن به خونه سحر بود که بعدا" فهمیدم از اون جنده های شماره یکه تهران و خیلی ها رو آباد کرده.. معلوم بود دیگه اینم میشد هم قماشه اون دیگه..بعد از مدتی با مشقت شیما رو پیچوندم و نمی خوام براتون بگم که چه دردسری کشیدم چون دخلی به روال داستان نداره..یه شب از شبای پایانی آبان ماه بود که با مهدی زده بودیم بیرون. راستی یادم رفت بگم مهدی یه خونه مجردی تو سعادت آباد گرفته بود. 90 متر و شیک با 2 تا اتاق خواب. دیگه مشکل مکانمون حل شده بود.!! عیب کار اینجا بود که دوباره با سارا دوست شده بود و سارا 24 ساعت اونجا پلاس بود. یه شب که مهدی با سارا حرفش شده بود و اونم مثلا" به نشانه قهر اونجا رو ترک کرده بود زدیم بیرون.. مثل همیشه به سمت ایران زمین حرکت کردیم . چون از میدان کاج میومدیم بعد از 4 راه بلوار دریا نزذیکه یه دکه توقف کردیم تا بریم و سیگار بگیریم. یه رنو 5 هم ماشینشو به طرز عجیبی کج پارک کرده بود که توجه همه رو بخودش جلب میکرد. پیاده شدم و رفتم جلوی دکه دیدم یه زنه 34 یا 35 ساله داره با فروشنده سر فندک بحث میکنه .. تیپه تابلویی داشت. یکم صبر کردم دیدم نه غصه سر دراز دارد. پریدم وسط حرشون و از فروشنده سیگار خواستم و اونم بهم داد و موقعی که داشتم بقیه پولو ازش میگرفتم.. زنه (با یه لبخند)به من گفت : آقا! ببین این روش نوشته قیمتش 1500 تومنه . این آقا داره به من 200 تومن میده.. از حرفش تعجب کردم به اون دک و پزش نمیومد تو قید 500 تومن باشه منم با مزگیم گل کردو گفتم آقا از یه همچین خانومی که نباید پول بگیری. و منتظر جوابی نشدم . نشستم تو ماشین و مهدی راه افتاد. پشت چراغ قرمز بودیم که دیدم زنه اومد بغلمون و به دوتاییمون لبخندی حاکی از آمار و رضایت زد. مهدی گفت این چی میگه!! گفت" پیری بابا بنده خدا کف کرده!! مهدی گفت خب خره حالا که داره پا میده چرا خودتو چس کردی خب بزنش دیگه. زیر بار نرفتن و مهدی رو ترغیب کردم. شیشه رو داد پایین و شروع کرد به مخ زنی.وسطه حرفاش زنه گفت امروز تونستم نمایندگی بیمه بگیرم واسه همین خوشحالم. ا.مدم اینجا به خودم شیرینی بدم. منم پررو بازی در آوردم و گفتم خب به ما هم بده و در کمال تعجب گفت باشه پس شما بیفتین جلو و هر جا که دیدین خوبه وایستین. اون سره ایران زمین روبه روی سینما یه آبمیوه فروشی هست که پاتوق هم هست. رفتیم اونجا و پیاده شد و امد سمته ما باهامون دست داد و خودشو معرفی کرد. واقعا" ببخشید دوستان چون اسمشو بخاطر ندارم.بعدم رفت و سفارش داد. موقع خوردن آبمیوه شروع کرد به تعریف کردن.زن جا افتاده ای بود. قدش متوسط بود با بدنی پر و سینه های نسبتا" بزرگ.صورته معمولی هم داشت البته اصلا" آرایش رو صورتش نبود. خیلی اروپایی رفتار میکرد. راحت حرفاشو میزد.بهمون گفت من خونم نارمکه. این طرفارو هم بلد نیستم. امشب هم خیلی خوشحالم میخوام با دوستم یه جشن کوچولو تو خونم بگیرم. از شما ها هم خوشم اومده.بهتون هم نمیخوره بچه های بدی باشین شما هم میایین؟ ما که از تعجب شاخ دراورده بودیم ..بهم خیره شدیم... از خوشحالی با دم مون گردو میشکوندیم.. یدفعه مهدی بهش گفت تو که اینجایی ما هم که اینجاییم.. ما همین نزدیکیا خونه داریم.. پس به دوستت زنگ بزن خودشو برسونه خونه ما ...ماهم بریم همگی اونجا. تو دلم 100 تا فحش دادم به مهدی.این چه حرفی بود ..آخه اینکه ندیده نشناخته نمیومد که.. باورم نمیشد ..گفت :اوکیییی!!! و گوشیشو از تو کیفش در آورد و در حالیکه داشت شماره میگرفت چند قدم با ما فاصله گرفت و مشغول صحبت شد.. وای خدا مگه میشه؟ بهمین راحتی.. امکان نداره!! حتما" دارم خواب میبینم. در حالیکه رضایت تو چهرش موج میزد و مطمئن بودم خبرای خوبی واسمون داره گفت: بریم. حله.. دوستمم تا 1/5ساعت دیگه میرسه. رسیدیم خونه ... زنه رفت دوش بگیره.. ما هم آماده شدیم و بساط مشروب خوری رو برپا کردیم .بعد از اینکه اومد بیرون تا اومدن دوستش یه کم با هم حرف زدیم و چرتو پرت گفتیم. دوستش که اومد تو دیدیم یه زنه چاق!! تقریبا" تو سنای 45 سال است. حسابی پکر شدیم. با این حال زن باحالی بود و خیلی خوش مشرب بود. صداشم بد نبود و واسمون یه دهن هایده ( خدا بیامرزدش) خوند. آهنگش که تموم شد مشغول خوردن مشروب شدیم.. تازه داشت سرمون گرم میشد که یهو دیدیم یکی داره در خونه رو میکوبه.. خدایا کی میتونه باشه؟ داشت با لگد میکوبید به در.. یکدفعه داد زد درو وا کنین.. صدای سارا بود.. ای جنده ی عوضی.. تو از کجا پیدات شد.. داشت ساختمونو میذاشت رو سرش. میدونستم خدا به من از این حال های مفتی نمیده. از دماغمون در اومد.. داد میزد اگه وا نکنین زنگ میزم 110.. کسکشا جنده آوردین.. وا کننین..!! مات و مبهوت 4 تامون داشتیم به هم نگاه میکردیم.اخر همون خواننده گفت باز کننین.. اینجوری بدتره.. آبروریزی میشه.. مهدی بدبخت رنگش شده بود مثل گچ.. اومد پیشم و گفت : تورو خدا باز کن بگو اینا با منن و من از مهدی خبر ندارم. منم میرم تو اتاق قایم میشم. بعد هم یه جوری دست به سرش کن بره. من که میدونستم سارا کنه تر از این حرفاست و مطمئنن صدای مهدی رو شنیده و مطمئن شده اونم اینجاست با نا امیدی رفتم به طرف در و درو باز کردم. جنده خانوم مثل پلنگ پرید تو و اولین واکنشی که نشون داد 2 تا لیوان رو کوبید رو زمین و شروع کرد به داد و بیداد. من که کفرم دراومده بود گفتم چه مرگته؟ چرا شلوغش کردی؟ دنباله کی اومدی؟ گفت : اون مادر جنده کجاست؟ گفتم کیو میگی ؟ با این حرفم انگار که فیل انگشتش کرده باشه داد زد: مهدیه کسکش کدوم گوری هستی !! بیا بیرون و راه افتاد و شروع کرد به گشتن خونه.. یه لحظه یادم افتاد 2 تا مهمون هم اونجا نشستن. با شرمندگی نگاشون کردم و ازشون معذرت خواهی کردم.. دلم میخواست زمین دهن وا کنه و من برم توش..خوانندهه پرسید نامزدشه گفتم نه بابا دوست دخترش بوده الان هم بهم زدن ولی این ول کن نیست.. جملم هنوز کامل تموم نشده بود که دیدم صدای شلپ و شلوپ میاد و داد و بیداد دوباره شروع شد. پریدم تو اتاقی که مهدی توش قایم شده بود. دیدم تا نیمه از زیر تخت اومده بیرون و سارا هم بالا سرش وایستاده و داره با چک و لگد ازش پذیرایی میکنه.. صحنه ی خنده داری بود. اگه شرایط جور دیگه ای بود بلند میزدم زیره خنده.. دلم واسه مهدی سوخت که گیره چه آکله ای افتاده بود.کشیدمش کنار تا مهدی بتونه از اون زیر بیاد بیرون. .بغضه سارا ترکید و با صدای بلند مشغول گریه شد تو گریه هاش شروع کرد فحش خار و مادر به مهدی دادن. مهدی ازم خواست تنهاشون بذارم. اومدم بیرون. هنوز چند ثانیه ای نگذشت که عربده ی سارا هممون رو میخکوب کرد و باز صدای زد و خورد اومد.پریدم تو اتاق که دیدم مهدی سارا رو انداخته رو تخت و با اون هیکل نره غولش افتاده روش و با 2 تا دستاش جلوی دهن سارا رو گرفته.. سارا هم داشت دستو پا میزد و میخواست خودشو از اون حالت خارج کنه. اگه 1 دقیقه دیر تر میومدم تو معلوم نبود الان چه بلایی سر سارا میومد چون مهدی حسابی قاطی کرده بود. بعدا" بهم گفت اگه تو اونجا نبودی خفش میکردم.سارا کبود شده بود. مهدی رو پرتش کردم اونور و سارا که تازه تونسته بود نفس بکشه شروع کرد به سرفه کردن.مهدی رو از اتاق بردم بیرون. زن چاقه بلند شد رفت از تو آشپز خونه یه لیوان آب قند درست کرد و بعد به مهدی گفت اجازه میدی برم باهاش حرف بزنم . مهدی بدبخت هم که سرشو گرفته بود تو 2 تا دستاش تو همون حالت سرشو به نشانه تایید تکون داد. رفت تو و من زیر بغل مهدی رو گرفتم و نشوندمش رو صندلی . به این یکی زنه گفتم نره اون تو بد ترش منه ؟ گفت: نگران نباش کارشو بلده.. با تردید حرفشو باور کردم و سرمو تکون دادم.10 دقیقه ای گذشت و هیچ کس حرفی نمیزد. از اتاق هم هراز گاهی صدای گریه ای خفیف میامد. بعد 2 تایی اومدن بیرون. زن چاقه یه چشمک به من زد که یعنی حله!!! من که باورم نمیشد .. سارا رو بمن گفت: میشه تا دمه در با من بیای .. حالم خوب نیست. من که با شنیدن این حرف از خوشحالی بال در آورده بودم با رضایت کامل تا دمه در همراهیش کردم... خیلی گریه کرده بود. طفلکی داشت نفس نفس میزد. جلو در همون آژانسی که آورده بودش منتظرش بود. نشوندمش تو ماشین و شرشو کم کرد.. یه نفس عمیق کشیدم و به شانس و بخت خودم لعنت فرستادم. تا رسیدم بالا دیدم زن چاقه لباساشو پوشیده و آماده رفتنه... اصرارش کردم ولی نموند. پیشه خودم گفتم بهتر..الان که بره با مهدی با این یکی یه گروپ سکس راه میندازیم. خلاصه رفت و ما هم کم کم آماده خوابیدن شدیم. به مهدی گفتم پاش. بیا امشب یه سکس 3 نفری افتادیم. در حالیکه هنوز تو شک اون سانحه بود و سرش درد میکرد گفت تو برو من یه دوش بگیرم تا حالم جا بیاد بعدش میام پیشتون. من رفتم تو اتاق که دیدم اوه اوه!!! این از ما حول تره.. لخته لخت خوابیده بود رو تخت چراغ اتاق خاموش بود ولی با نور پذیرایی داخل اتاق روشن بود طوری که میتونستی همه هیکلشو دید بزنی.. خودشو به بخواب زده بود. رفتم پیشش و کنارش دراز کشیدم..آروم دستمو گذاشتم رو سینش.. ای داده بیداد! انگار داشتم یه کیسه فریزر پر از آب رو لمس میکردم به همون شلی و وارفتگی...هیچ بویی از خوش حالتی نبرده بود. گنده و شل.. نوک سینشو با انگشت گرفتم و یکم فشار دادم. نالش دراومد.. برگشت سمت من و شروع کردیم به لب و لوب بازی.. کاملا" حرفه ای لب میداد.. هکچین زبونشو میکرد تو گلوم که انگار میخواست از تو معدم چیزی رو بکشه بیرون!!! یکم داشت وحشی بازی در میورد.. البته اداشو در میورد. و معلوم بود اینکاره نیست.. الکی یه کاری میکرد که آدم دردش بیاد.. لب پایینمو گاز میگرفت و فشار میداد.. با این کارش منو عصبی میکرد. چند بار بهش هشدار دادم ولی گوشش بدهکار نبود.دیدم اگه همین روند ادامه کنه میزدم لششو مینداختم. پس بهتر این بود که از فاز عشق بازی بیام بیرون. جنده خانوم ساک هم نمیزد. وای چقدر شاکی میشدم وقتی از کسی میخوام واسم ساک بزنه و اونم قبول نمی کرد.. دائم میخواست یه کاری کنه برم پایین و کسشو بخورم منم تودلم میگفتم باشه حتما"..! کیرم نیمه سیخ بود.کاندوم رو کشیدم سرش... رفتم روش و سعی کردم بکنم تو کسش.. گذاشتمش دمه سواخش و هل دادم تو .. سوراخ نبود که!! چاه حموم بود.. گشاده گشاد.. اه اه.. تا حالا کس گشاد نکرده بودم.. عجب چیز مزخرفی بود.. پس بگو چرا مردا انقدر از کسه گشاد بد میگن.. اصلا" حال نمیداد.. تازه کاندوم هم کشیده بودم.. نمی خوام راجع به جزئیات سکسم بگم چون اصلا" نکات جذابی توش نداشت و حتی چند بار هم کیرم تو کسش خوابید از بس گشاد بود و من هیچی احساس نمیکردم..تنها نکته جالبش این بود که چه راحت و بی دردسر ( که بعد تبدیل شد به دردسر با ورود سارا) کس آوردیم تو مکان.. من که ارضا شدم از اتاق اومدم بیرون و مهدی رفت تو.. یادم رفت بگم. میخواستیم با مهدی گروپ سکسش کنیم که خانوم خانوما بهش بر خورد حالا چه توجیهی واسه خودش داشت رو نمیدونم.. یعنی هر چی ازش پرسیدم جواب درستی بهم نداد.. فردا صبح زود بلند شدم و از همونجا رفتم سر کار.. اونم تا ظهر پیشه مهدی خواب بود.. بعد از ظهر بهم زنگ زد .... مهدی کونی شمارمو بهش داده بود.. ! گفتم من نامزد دارم عزیزم یه شب باهم بودیم و خوش گذروندیم و گفتیمو خوردیمو خندیدیم تو رو بخیر و ما رو به سلامت .. یکم چرت و پرت گفت و منم وسط وراجیاش گوشیمو خاموش کردم.. ... داشتم عوض میشدم. اینو میتونستم با تمامه وجودم احساس کنم.. داشتم خودمو پیدا میکردم.. اعتماد بنفسم داشت روز به روز بیشتر میشد..دیگه وقتش بود حالا دیگه باید نوبت من بشه که واسه دختر جماعت کلاس بذارم و این من بودم که باید کلاس میذاشتم........ ادامه دارد
فصل دهم: آشنایی من با نازنین 2 کم کم زمستون داشت سرماشو نشون میداد .. سوز بدی میومد. هوا سنگین و دلگیر بود. تو یه غروب سرد و دلگیر جمعه تو خونه تنها نشسته بودم که مهدی زنگ زد و بعد از حال و احوال پرسی برناممو پرسید و وقتی دید منم تو خونه کف کردم پیشنهاد داد بریم بیرون.اومد دنبالم و با هم زدیم به بیرون. بی هدف خیابونای تهران رو میچرخیدیم تا اینکه به پینهاد مهدی رفتیم سمت فشم..جاده رو رفتیم بالا و ماشین های شیک و ویلا های زیبا رو یکی بعد از دیگری میدیدیم و پشت سر میذاشتیم. دو راهی دربند سر توقف کردیم و از ماشین پیاده شدیم تا سیگار بکشیم بعد از اینکه یه هوایی تازه کردیم و بخاطر سرمای زیاد نشستیم تو ماشین و مسیر برگشت رو پیش گرفتیم. نزدیک رستورانها شده بودیم که یکدفعه یک پراید با سرعت عجیبی ازمون سبقت گرفت و ایینش به ایینه ما خورد و بدون توجه گاز داد و دور شد .ما که از این برخورد ناراحت شدیم شروع کردیم به تعقیب پراید.. خیلی بی احتیاط میرفت. سبقت های بدی هم میگرفت. به مهدی گفتم بی خیالش شو داره بی کله میره... ولی مهدی گوش نمیداد و قصد داشت روی یارو رو کم کنه. کم کم بهش نزدیک شد تا وقتی که دیگه بینمون ماشینی نبود دیدم که تو پراید 2 تا دختر نشستن. حالا خودمم شده بودم مشوق مهدی .. جاده شلوغ نبود. مهدی به زحمت رفت کنارشون و اشاره به راننده کرد و دختره که حالا بهتر میدیدمش شیشه رو داد پایین و مهدی هم بهش گفت: حالا میزنی در میری.. بیا پایین خسارتمو بده ایینمو داغون کردی!!! ( البته نه با لحن جدی) دخترا خندیدن و تا از سرعتشون کم کنن و برن تو شونه خاکی منو مهدی بین خودمون تقسیمشون کردیم. همیشه اول میذاشتم دوستام انتخاب کنن بعد من چرا که اعتقاد دارم رفاقت از دختر خیلی مهم تره.واسه همین چیزی نگفتم تا مهدی بگه. البته شاگرد رو که دیدم یه دختر خیلی خوشگل و قد بلند بود و این کاملا" معلوم بود. حدسم درست بود مهدی از شاگرد خوشش اومد و منم گفتم اگه راننده خوب بود منم شماره میدم. پیاده شدم و رفتم نزدیکه ماشین شون. خوب من شانس آوردم چون شاگرد صورتش فوق العاده زیبا بود ولی هیکلش با یه فیل برابری میکرد.!!!مخ راننده رو زدم و اونام گفتن واسه هوا خوری اومدن بیرون بهشون پیشنهاد دادم به افتخار آشناییمون بریم تو یکی از این رستوران ها بشینیم و یه چایی قلیون بزنیم.ماشین ما جلو افتاد و اونا هم پشته سرمون. تا یه جا وایستادیم و مهدی که تا اون موقع اینا رو از نزدیک ندیده بود با دیدنشون وا رفت!!!همونطور که من دیدم شاگرد که پیاده شد یه ن قد بلند حدود 180سانت با یه جسه شبیه رضا زاده و نازی هم یه زن متوسط با هیکلی پر و تیپ خوب... وارد رستوران شدیم و سفارش دادیم و بعد هم مشغول صحبت کردن شدیم و بعد هم شماره دادم و بقیه مسائل..گذشت و چند روزی باهاش با موبایل صحبت میکردم... بهم نمیگفت کجا تهران میشینه ولی حدسم این بود که چون اومده فشم باید سمته شرق تهران باشن ... بعدا" فهمیدم که سمته افسریه بوده.. مهم نبود مال کجاست ... چیزای دیگه واسم مهم بود..اصلا" از خودش نمیگفت.. فقط فهمیده بودم از شوهرش طلاق گرفته چون شوهرش معتاد بوده و تو زندان بوده..چون مسیرش دور بود یه بار دیگه هم باهاش قرار گذاشتم درکه و اومد. دیدم تنها اومده. ازش پرسیدم تو گفتی با پری ام ( همون گندهه)پس چرا تنها اومدی؟؟ گفت: آخه تو گفتی تنها بیام.. فکر کردم جای خاصی میخوای بری!! ای خاک بر سره من..!! من که تو این 3و 4 روزه یه کلام هم باهاش راجع به این مسائل صحبت نکرده بودم ..آخه انقدر کم حرف بود که آدم نمیتونست باهاش 2 کلمه حرف بزنه چه برسه به بحث سکس و باز کردن این چیزا.. خلاصه انگار بنده خدا خیلی حشری بود. دنبال یه نفر میگشت که بکشه رو خودش. با این حرفش کلم داغ شد و جسور شدم وبهش گفتم میخوای بریم یه جای خاص؟ دیدم داره من من میکنه نذاشتم تصمیمه دیگه ای بگیره..سریع پریدم حساب کردم و میدونستم مهدی رفته کیش و منم یه کلید داشتم پس بی درنگ ماشینو روشن کردم و نازی هم پشت سر من راه افتاد..از نازی براتون نگفتم.. یه زنه 29 ساله بود با یه هیکل پر و سینه های کوچک سایز 70 صورت خوشگلی داشت با چشمای سیاه و کمی درشت. ابرو های تتو کرده ولی مدل جنده ای نبود.لبای قلوه ای متوسط و گونه های فوق العاده خوشگل و برجسته. که به صورتش زیبا یی و دلرباییه خاصی میداد. و البته پاهاش که آخرش بود. پر و خوش فرم با کش و قوس های وسوسه انگیز...رسیدیم جلو آپارتمان. رفتیم بالا و وارد شدیم. خونه گرم و مرتب بود آخه سارا دوباره برگشته بود. زیگیل ول کن نبود و بعد از اون ماجرا منو اون هم شده بودیم دشمنای قسم خورده.. مهدی کونی واسه اینکه اوضاعشو خوب کنه همه کاسه کوزه های دفعه قبل رو سر من شکسته بود. منم واسم مهم نبود .هر وقت سارا پاش اونجا باز میشد خونه مرتب و منظم بود انگار یه کد بانو داره تو اون خونه زندگی میکنه و امان از وقتی که نبود ... دیگه خودتون میدونید بگذریم اومدیم داخل و من رفتم و یه شلوارک پوشیدم و نازی رو هم به اتاق بغلی راهنمایی کردم تا بره و لباساشو عوض کنه. داشتم تو یخچال سرک میکشیدم ببینم چه خبره که برگشتم و دیدم ( یا مسلم ابن عقیل)!!!!!! با یه شلوار جین و تنگ که داشت منفجر میشد و یه تاپ که نمیشد بهش گفت لباس و بوت اومد و نشست رو راحتی و پاهاشو انداخت رو هم. .. بهتر بود اسمشو میذاشتن تور اونم از نوع توره لوزی با لوزی های درشت 2سانت در 2 سانت. حال منو درک میکنید دیگه دوستان.. بدنش کاملا" نمایان بود. پوسته سفیدش تو اون تور داشت چه خود نمایی میکرد و سوتین سیاهش زیبایی و سکسی بودن هیکلشو 10 برابر کرده بود.به خودم اومدم و سریع برگشتم تو یخچال و 1 دقیقه بی خود اون تو واسه خودم میچرخیدم در حالیکه تمامه فکرم پیشه اون توری بود.یه شیشه ویسکی پیدا کردم که نصفه بود با یه کم مخلفات گذاشتم تو یه سینی و راهی پذیرایی شدم....نشستم کنارش و مشغول چیدن لیوانها و بقیه چیزها رو میز شدم.تو دلم داشتم نقشه میکشیدم که چجوری ترتیبه این خوشگله رو بدم. خیلی لذت بخش بود. کم کم مشغول خوردن شدیم. خیلی عجله واسه کردنش داشتم.. تند تند پیکهای خالی رو پر میکردم. 3یا 4 تا خورده بود که بهم گفت نمیخورم. میدونستم با همون چند تا کارش تومومه پس خودم مشغول شدم و صبر کردم تا مشروب روش اثر کنه و خودمم داغ بشم. بعد از نیم ساعت که خودمم حسابی کلم گرم شده بود و کمی هم بگو بخند کرده بودیم.. دیگه رومون تو روی هم باز شده بود. دستم رو رونش بود و مشغول مالوندن بودم. انقدر اون قسمته رونشو مالونده بودم که حدس میزدم اگه لخت شه اونجای پاش کبود شده!!! خیار پوست کند و شروع کرد به قاچ قاچ کردن. یکیشو برداشت و خورد. بهش گفتم یکی هم بده من!! میخواست با چنگال برداره بده بهم که گفتم ایجوری نمیخوام. بذارش لای لبت .. گذاشت لای لبش و بعد من صورتمو بردم جلو و نصف خیار که بیرون مونده بود رو گاز زدم و دیگه خیار تو دهن من موند و شروع کردم به لب بازی....حسابی مشغول لب بازی شدم. عجب لبایی هم داشت آبدار و گرم.. زبونمو میدادم تو دهنش و اونم انگار که داره ساک میزنه زبون مون ساک میزد... با این حرکتش ذوق زده شدم..دستمو گذاشتم رو سینش و شروع کردم از روی سوتین مالوندن.. سینه هاش خیلی نرم بود.. زیاد حال نمیداد ولی در مقابله وحشی بازی های منم اعتراضی نمیکرد و این قسمتشو خیلی دوست داشتم.. یه کم با هم ور رفتیم تا اینکه دیدم الان تخت لازمیم... تو همون حالت دستمو انداختم زیر پاهاش و یه دسته دیگمم پشتش حائل کردم و عین تازه عروس دامادا بردمش به سمته اتاقه حجله...آروم گذاشتمش پایین و شروع کردم به در آوردن لباسام. بعد اون رو هم لخت کردم. عجیب بود اصلا" هیچی نمیگفت.. یه کم گوش و گردنش رو خوردم و راستش چون با اون وضعیت ظاهری دیدمش اصلا" توان نداشتم باهاش عشق بازی کنم... میخواستم زودتر بکنمش... یه کم هم با سینه هاش ور رفتم.. بدک نبود.ولی سفیدیه پوستش خیره کننده بود.. چه پاهایی داشت.. آخ آخ انگار با دستگاه تراش پاهاشو تراشیده بودن... خوش فرم و خوش حالت.. همچیش میزون بود.. حیف بود اگه بخوام از کنار اون پاها به همین آسونی بگذرم. پس شروع کردم یه دل سیر به لیسیدن روناش... به به!! نوک زبونمو همونطور که از عسل یاد گرفته بودم به صورت دوار رو روناش میچرخوندم و نازنین هم بدونه این که حرفی بزنه رو تختی رو چنگ میزد و نفسهای عمیقی میکشید. یواش یواش اومدم سمته کسش.. کس نگو بگو پنبه... سفید و تپل.. حدسم درست بود.اگه ماله بقیه معشوقه هام 250 گرم گوشت داشت ماله این 500 گرم گوشت داشت اونم از نوع خالصش..!! افتادم به جونش کس بی مو و تمیزش فقط یه زبون میخواست تا یه حال اساسی بهش بده که منم این کارو کردم... از بالای چوچولش شروع کردم.. یه رگی بالای چوچول خانوما هست که خیلی شیطونه!! دقیقا" بالای چوچول زیر پوسته.. تا شروع میکنی باهاش ور بری میپره اینور یا میپره اونور..با زبونم یه جوری باهاش ور میرفتم که پدرش در اومد.. تازه داشتم ناله هاشو میشنیدم..حسابی کسش آب انداخت .. حالا دیگه باید به سمته پایین حرکت میکردم..آروم اومدم پایین و با دستم دوتا لپای کسشو زدم کنار و گوشتای صورتی کسش نمایان شد.. تا جایی که تونستم زبونمو دراز کردم و فشار دادم تو کسش... یه نفس عمیق کشید.. همونجا زبونمو نگه داشتم و بعد شروع کردم تند تند نوک زبونمو تکون دادن..تو همین حین دستمم بیکار نبود و داشت با اون رگ شیطونه ور میرفت..بعد از اینکه فهمیدم دیگه حسابی آمپر چسبونده بلند شدم و بهش گفتم حالا نوبت توء ببینم چه کار میکنی ؟ و دراز کشیدم رو تخت و اومد روم... یه راست رفت سراغ کیرم.. بی هوا کردش تو دهنش و مشغول ساک زدن شد و ولی آهسته این کارو میکرد... چیز خاصی تو ساک زدنش نداشت .. یکم که گذشت ازش خواستم بلند شه که مشغول بشیم...به پشت خوابید و پاهاشو باز کرد.. چون عاشق خوش فرمی پاهاش شده بودم ازش خواستم پاهاشو بگیره بالاو خودم هم رفتم لای پاش و کیرمو گذاشتم دمه سوراخش که حالا دیگه مثل یه جوب هم داشت ازش آب میومد.. چند بارکیرمو لای چاک کسش بالا و پایین کردم و تا هم خودم تحریک شم هم کیرم خیس شه. گذاشتم دمه سوراخ و با یه فشار فرستادم تو تونل...تختو چنگ زد و بد با یه صدایی که انگار یکی از ته چاه داد بزنه داد زد.. تنگ نبود و گشاد هم نبود ولی داغ و خیس بود. انگار رو کیرم روغن ریخته بودن .. سر میخورد میرفت تو.. دستامو انداخته بودم دور رون های پاش و چسبونده بودمش به خودم و تند تند تلنبه میزدم. شلپ شلوپ!! شلپ شلوپ!! موجی که بعد از برخورده من به بدنش درست میشد دیدنی بود و باعث میشد سینه هاشم به حرکت در بیاد.. پاهاشو باز کردم و گذاشتم رو تخت و واسه اینکه آبم نیاد کیرمو کشیدم بیرون و با دستمال خشکش کردم. بی فایده بود ولی اگه ادامه میدادم حتما" ارضا میشدم.. پوزیشن سگی گرفت و رفتم پشتش پاهاشو بهم چسبوندم.. وای خدا!! چی میدیدم.. از به هم چسبیدن روناش یه خط درست شده بود که انتهای خط به خطه کسه تپلش میرسید.. خیلی مرتب و تمیز انگار با خط کش کشیده بودنش.. کیرمو گذاشتم لای اون خط و تمومه محاسبات رو بهم ریختم.. فرستادمش تو کیرمو تا ته میکردم تو و از بالای سرش دولا شدم و سینه هاشم گرفتم تو چنگم.. بعد سینه هاشو ول کردمو کپل هاشو گرفتم.. یکم تو این حالت بودم تا به سرم زد یه کاری کنم...کیرمو میکردم تو ومیوردمش بیرون..کامله کامل درش میوردم.. باز میکردم تو و درش میوردم.. احساس کردم دردش میاد ولی بهم حال میداد.. در ضمن خیسیش هم کم میشد..خیلی حال داد 7 یا 8 بار این کارو کردم تا اینکه دوباره که کردم تو کسش صدای گوزیدن داد.. هوای از تو کسش میومد بیرون.. باحال بود.. چند تا تلنبه زدم تا درست شد.. که احساس کردم دارم ارضا میشم و کیرمو کشیدم بیرون و تمامه آبمو خالی کردم رو پشتش...یه کم پیش هم دراز کشیدیم و بعد از نیم ساعت یه راند دیگه باهاش رفتم و بعد هم هر کدوممون راهی خونه هامون شدیم...یه بار دیگه هم باهاش قرار گذاشتم و قرار شد بیاد .. من رفتم خونه مهدی و هر چی منتظرش شدم نیومد.. منم بهش زنگ نزدم که کجایی یا چرا نیومدی... میدونستم فهمیده بود که من واسه کردن میخوامش پس پیچید به بازی....
فصل یازدهم: آشنایی من با ساحلبعد از نازنین یه مدت صنم برگشت و با هم بودیم..دیگه آدم سابق نبودم.. اینمو حتی خودشم بهم گفت. خودمم البته میدونستم.. حالا منم مثل یه زنه خراب شده بودم.. نمیتونستم بیشتر از یه مدت (نهایتا" 2 ماه باکسی بمونم) یه کم دیگه باهاش بودم و چند بار هم اوردمش خونه مهدی و بعد هم به سرعت دلمو زد... پیشه خودم میگفتم آخه این چی بود که من واسش گریه میکردم.. البته نه اینکه زشت باشه یا هیکلش عوض شده باشه.. نه! من تنوع طلب شده بودم و تو این مدت گلهای زیادی چیده بودم..بعد از صنم عسل زنگ زد و واسه اینکه بهم بخواد پز بده و منو دوباره جذب خودش کنه یه شب منو دعوت کرد خونش ... تو قیطریه خونه گرفته بود و ماشینه پرایدشم شده بود زانتیا....!! معلوم بود گوشته ساپورتی رو حسابی بریده بود و کلی مایه ازش کشیده بود بیرون..خلاصه رفتم خونش و شام خوردیم و یه سکسی هم باهم کردیم ولی باز همون حالت واسم پیش اومد ولی اینبار وقتی که شب تو بغلش خوابیده بودم.. احساس میکردم دارم بالا میارم.. حالم داشت بهم میخورد وقتی تو بغلش بودم..نصفه شب بود ساعت حدودای 3 بود که آروم از تو بغلش خودمو کشیدم بیرون و بلند شدم و لباسامو پوشیدم و از خونش زدم بیرون...یادم نمیره بنده خدا واسه اینکه منو دوباره جذب خودش کنه چه لباس زیری واسم پوشیده بود. یه شورته پلنگی که با سوتینش ست بود و وقتی نشست روی راحتی و لباس خوابه ساتنش رو که تا زیره باسنش بود رو واسم باز کرد آروم پاهاشو باز کرد و شرتشو که رفته بود لای کسش بهم نشون داد بعد آروم بغل های شرتشو که اون لا بود رو کشید دیدم رو شرتش جایی که چاک کسش است چاک داره طوری که دیگه لازم نبود شرتشو از پاش در بیاری با همه این اوصاف دلم چیزه دیگه ای میخواست..بگذریم...یه شب با امیر رفته بودیم ایران زمین و بعد از اینکه تیکه درست حسابیی پیدا نکردیم اومدیم جلوی دکه سر ایران زمین وایستادیم تا سیگار بگیریم.. وایستاده بودیم تا نوبتمون بشه که دیدم یه پراید وایستاد و یه دختر شاسی بلند از توش پیاده شد و اومد سمته ما ..رسید جلوی دکه و از فروشنده یه چیزی خرید و موقع برگشت سر تا پای منو ورنداز کرد.. دلم ریخت..امیر حواسش نبود.. خیلی وقت بود که کسی تو زندگیش نبود. مرام بازیم گل کرد و گفتم دختر شاسی بلنده رو دیدی .. گفت نه گفتم پس بپر تو ماشین تا بریم بهت نشونش بدم.. راه افتادیم دنبالشون و یکم بعد رسیدیم بهشون با دوستش اومده بود.. رفتم کنارشو بهش گفتم این دوستم میخواد بهت شماره بده... وا رفت بنده خدا.. ولی شماره رو گرفت و اومدیم.. فرداش غروبش امیر کونی زنگ زد بهم و گفت صبح آوردم خونه و کردمش چه کسی بود..ای خدا زدم تو سرم... بچه سال بود اصلا" بهش نمیخورد باز باشه!! بهرحال نوش جونش..یه مدت گذشت .. پنج شنبه شد و امیر دعوتم کرد خونشون.. عسل هم اومد..( دوست دختر امیر) 3 تایی باهم نشستیم به مشروب خوری پسر چه حماقتی کردم.. دختره مست کرده بود و هی خودشو به هوای خندیدن و مستی بودن مینداخت روم.. عجب سینه های داشت راحت 85 بود.. سفته سفت.. امیر حرومزاده هم انقدر مکیده بودش که تمامه جون دختره روکبود کرده بود..جوری که عسل نفهمه به امیر گفتم یکی طلب من.. همچین کسی رو تو خوابتم نمیدیدی.. باید از بغلش واسم یکی بکشی بیرون.. اون شب رفتیم و دقیقا" یک هفته بعدحسابی داشت برف میومد .. جمعه بود و تو خونه نشسته بودم که موبایلم زنگ خورد..جواب دادم : صدای یه دختر بود.. خودش. معرفی کرد ..گفت من ساحل ام.. گفتم: بجا نیوردم. گفت شمارتو عسل بهم داده و خیلی تعریفتو کرده.. امروز قراره 4 نفری با امیرو عسل و شما بریم برف بازی.. به به! کور از خدا چی میخواد... یکم صحبت کردیم و بعد امیر اومد پشته خطم .. از ساحل عذر خواهی کردم و مشغول صحبت کردن با امیر شدم..قرار گذاشتیم و رفتیم پارکه جهان کودک.. جای همتون خالی کلی برف بازی کردیم و گفتیمو خندیدیم. ساحل هم دختر باحالی بود . خوشگل سفید قد متوسط رو به بلند.. موهای های لایته روشن و تیپه اسپورته خوب.. تنها ایرادش این بود که سمته شرق تهران بودن..که این مشکل رو خودش حل کرد.. کلا" آزاد بود.. هیچ محدودیتی نداشت.. نه اون نه عسل.. حتی وقتی پا داد و چند بار مسافرت هم رفتیم .. خونواده های ما پسرا بیشتر بهمون زنگ میزدن تا خونواده اونا.. بهر حال از همون شب شروع کردیم به صحبت .. شب دوم رفتیم تو فاز سکس فون و سر حرف باز شد..سه شنبه اون هفته تعطیل بود.. مهدی رفته بود با سارا مسافرت .بعد از هماهنگی های لازم قرار شد بریم دوشنبه و سه شنبه رو اونجا بمونیم.. کارا رو اوکی کردیم و برنامه هارو چیدیم..غروب شده بود و بعد از اینکه از مغازه اومدم خونه سریع آماده شدم و رفتم خونه مهدی.. ساحل رفته بود خونه عسل و قرار بود امیر بره دنبالشون و بیاردشون اونجا... بعد از اینکه بچه ها رسیدن دیدم با خودشون ساک اوردن.. از دیدن این صحنه خندم گرفته بود.. گفتم مگه قراره برید مسافرت.. که بعدا" متوجه شدم اوه اوه این عقب افتاده ها واسه اینکه جلو همدیگه کم نیارن اندازه یک ماهشون با خودشون لباس آورده بودن.. هر 3 ساعت یه دست لباس عوض میکردن.. نمیدونم این دیگه چه رسمی بود..هر بار یه لباسه باز تر از قبل ساحل سینه هاش کوچیک بود و زیاد تغییری نمیکرد ولی عسل لامصب هوش از کله آدم میبرد.. بعد از اینکه کلی مشروب خوردیم امیر و عسل با هم رفتن تو اتاق و مشغول شدن..منو ساحل هم که از قبل مسیرمون رو صاف کرده بودیم. بردمش تو اتاق و مشغول لخت کردنش شدم...اتاق تاریکه تاریک بود.. پرده ها رو زده بودم کنار تا نور خیابون تو رو روشن کنه..تاپه شو دراوردم و دستمو آروم رسوندم به پشتش تا بند سوتینشو باز کنم.. یاد اون روزای اولم افتادم که نمیتونستم دو دستی بند سوتین ساغررو باز کنم..حالا یا یه دست به دونه اینکه بخوام از پشت نگاه کنم میتونستم بند شو به سرعت نور باز کنم..برای یه لحظه کوتاه به یاده سادهگیه اون وقتام لبخنده کوتاهی زدم... سوتینشو انداختم کنار و دو تا سینه اندازه لیمو افتاد بیرون.. کوچیک و شل بود.. همین کافی بود که برنامه ریزی کنم واسه اینکه در آیند ه نزدیک بپیچونمش...یه کم از سر اجبار باهاش ور رفتم تا حشری بشه و بعد آروم اومدم رو شکمش و مشغول خوردن شدم..نفسای عمیقی میکشید و ناله خفیفی سر میداد. نمیدونستم کسش چجوریه واسه همین نخوردمش و سمتش هم نرفتم. ولی پاهای پری داشت.. مچ پای کلفتی داشت.. بد جوری آدم رو وسوسه میکرد.. دلم میخواست امشب تو سکس حسابی اونجور که میخوام و دوست دارم باهاش ور برم. پس دست انداختم تو کسش و با انگشت وسطیم مشغول ور رفتن با اون رگ شیطونه شدم.. خیلی به جنب و جوش افتاده بود ولی تازه این اول کار بود. یه کم مالوندمش و بعد انگشتمو گذاشتم رو سوراخشو ....فرو کردم تو کسش... تا ته!! یه نفسه عمیق کشید انگار رو سرش آب یخ ریختن.. با دستش اون دستمو که تو کسش بود گرفت. و نذاشت ادمه بدم.. به زور متوسل شدم و مشغمول تلنبه زدن با انگشتم شدم.. یه خورده که گذشت وقته انگشته دومی بود.. انگشته اشاره هم وارده باز شد.. حالا دوتایی مشغول گاییدن کس ساحل جون شدن..آب کسش از اطراف انگشتام راه افتاده بود و به روند رو به بهبوده ماجرا کمک میکرد..حسابی لیز و لزج شده بود و سوراخشم بازه باز شده بود.لعنتی با این حال بازم صداش در نمیومد..فقط تند تند نفس میکشید..دیگه خسته شدم .. پیشش دراز کشیدم و بهش حالی کردم نوبته اونه.. اومد روم و شروع کرد به لیسیدن من.. از بالا به پایین .. گردنمو خورد و اومد رو سینه ام .. یکم اونجا مکث کرد و من که میدونستم اینا رو داره واسه خالی نبودن عریضه انجام میده منتظر شدم بره سر اصل مطلب.. هراز گاهی الکی ناله ای میکردم که مثلا" پیش خودش بگه به به چه حالی دارم بهش میدم...رفت سراغ آقا کوچولو و سرشو گذاشت تو دهنش.. یکم مکید و بعد یه چیزی بهم گفت که همیشه تو ذهنم موند.. گفت : به به!!! وای خدایا نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم.. میخواستم بگم دیوس مگه داری بستی قیفی میخوری که انقدر با لذت میگی: به به...!! شروع کرد به ساک زدن.. افتضاح بود لعنتی.. عین 32 تا دندونش میخورد به کیرم.. حال که نداد هیچ اون یه ذره حالی ام که تو وحشی بازی باهاش کرده بودم پروند.. کیرمو کشیدم بیرون و برگردوندمش به زیرم.. کسه گندش از فرطه تحریک باد کرده بود..کیرمو گذاشتم دمه سوراخشو هل دادم تو....خوب بود.. داغ و بسیار هم مرطوب ولی از اون جالب تر این بود که بر عکس تمامه فتوحاتم که دوست داشتن من بیفتم روشون و بقول خودشون سنگینیمو احساس کنن ساحل نمیذاشت بیفتم روش میگفت اینجوری نمیتونم تلنبه بزنم .!!!. منم طبق خواستش روش دراز نکشیدم و با فاصله باهاش سکس میکردم یعنی فقط کیرم بهش برخورد میکرد در عوض اونم زیرم تلنبه میزد.. خیلی حال کردم با این حرکتش.. هر بار که سکس جدید داشتم یه چیزه جالب و تازه میدیدم.کارم راحت تر شده بود.. حالا وقته تغییر پوزیشن به سبکه مورد علاقه من بود.. سبکه سگی..برش گردوندم.. چهار دستو پا شد و کونشو به طرفم قنبل کرد..کسش از لای پاش زد بالا.. امانش ندادم و کیرمو تا دسته چپوندم تو.. همینطور نفس نفس میزد و من از اینکه نتونسته بودم آه و نالشو در بیارم کفری شده بودم و با شدت هر چه تمام تر کیرم رو میکوبیدم تو کسش.. تازه فهمیده بودم که صدای زنها تو سکس چقدر میتونه آدم رو تحریک کنه..کونشو گرفتم تو دستام و با تمامه قدرتم میکوبیدمش به کیرم.. تو همین حین متوجه شدم در حال ارضا شدن هستم.. کیرمو کشیدم بیرون و تمامه آبمو ریختم رو کمرش... بعد از تمیز کردنه خودمون خوابیدیم...نصفه شب هم یه راند دیگه با هم رفتیم و بازم خوابیدیم تا صبح.. صبح با صدای ساحل از خواب بیدار شدم.. دیدم ساعت 11 شده ..حسابی دیشبش فعالیت داشتم و خسته شده بودم.. پاشد که بره دستشویی که هنوز چند قدم از اتاق بیرون نرفته بود برگشت تو و بهم گفت پاشو ببین از حموم چه سر و صدا هایی میاد و خنده کنان رفت تو دستشویی.. فضولیم بد جوری گل کرده بود.. پریدم پشته در حموم اوه اوه.. کونی داشت تا خرخره خودشو میکرد تو کسه عسل.. چه آخ و اوخی هم عسل خانوم راه انداخته بود.. بد جوری کرمم گرفته بود ببینم چه خبره.. از سوراخ کلید نگاه کردم.. وای خدایا مثل فیلم سوپر ها عسل کمرشو خم کرده بود پشت به امیرو دستاشم زده بود به دیوار حمومه بزرگی نبود ولی یکم دراز بود اونا هم به عرض حموم ایستاده بودن.. واسه همین میتونستم نیم رخشون رو ببینم.. عسل یه دستشو گذاشته بود رو دیوار و با یه دسته دیگه شم داشت چوچولشو میمالید.. امیر هم کیرشو تا خایه چپومده بود بهش و دوش آب هم زیبایی این صحنه رو دو چندان کرده بود. آب میریخت رو کمر عسل و یکم از نوک سینه های گندش میریخت پایین و بقیه اش هم از پاهای تپلش میومد تا رو زمین.. امیر با هر تلنبه ای که میزد موجی تو تمامه بدن عسل میافتاد که باعث میشد اون سینه های نازش تکون حسابی بخوره و از نوک سینش آب به سمته جلو تر بپره.. وای دوست داشتم ساعتها بشینم و اون صحنه های دیدنی رو ببینم.. غرق در دنیای اونطرف سوراخ کلید بودم که یهو دیدیم یه دستی کیرمو گرفت و فشار داد.. قلبم افتاد تو شرتم.. تازه یادم افتاد ساحل هم تو اون خونه هست.. سعی کردم خونسرد باشم برگشتم .. بهم گفت پدر سگ داری اونا رو نگاه میکنی.. کیرت واسه کی بلند شده.؟. راست میگفت.. کیرم سیخه سیخ شده بود..گفتم واسه سوراخ کلید راست کردم.. گفت: نه واسه اونوره سوراخ راست کردی!.. یه چشمک بهش زدم و واسه اینکه قضیه رو جمع و جورش کنم گفتم حیفه بیا تو هم یه فیضی ببر.. دولا شد و مشغول دیدن شد.. همه جای خونه روشن بود حالا میتونستم کون گنده و سفیده ساحل رو بهتر ببینم..فقط یه شرت پاش بود.. شرتشو دادم کنار و یه کس گنده دیدم اندازه یه پرتقال تامسون.. اوه اوه ... ولی با اینکه shave کرده بود معلوم بود بدن پر مویی داره.. حسابی چشمش رو اون سوراخ کلید گیر کرده بود .. معلوم بود.. مرده هم اون صحنه رو میدید زنده میشد.. همینطور که دولا بود و داشت تو سوراخ رو میدید کیرمو گذاشتم دمه سوراخش و کلشو دادم تو.. هیچ اعتراضی هم نکرد.. وای خدایا چه حالی میده قبل از سکس یه همچین صحنه ی واقعی رو ببینی و بعد هم کس دمه دستت باشه و بکنیش. از 10 تا عشق بازی تحریک کننده تره..یه خورده عقب جلو کردم که ناله های امیر حکایت از ارضا شدنش میداد ..ساحل انگار از خواب بیدار شده بود..یکم دیگه هم کردمش که گفت.. صبر کن باید ما هم با هم بریم حموم.. انرژی تو نگه دار واسه اونجا..صبحونه رو آماده کردیم و بچه ها هم اومدن بیرون و بعد از صرف صبحانه طبق نقشه قبلی اول ساحل رفت تو حموم و بعدش من..اون کونی ها هم شروع کردن به مسخره کردن ما..نقشه ها کشیده بودم. مدل های مختلف رو تو ذهنم طراحی کرده بودم.. رفتیم تو و سریع لخت شدم و اونم همینطور.. با ریختن شامپو رو بدنش شروع کردم به کف بازی.. جون چه حالی میداد.. لا مصب عین ماهی شده بود. سر و لیز.. نمیشد بگیریش تو بغلت.. شستمش وعمدا" دستم که میرسید لای پاش اونجا رو با فشار بیشتری میشستم.. بازم شروع کرد به نفس نفس زدن..حسابی دستمو انداختم لای کسو کونش و همه جا شو شستم.. نوبته ساحل شد.. اونم منو کف مالی کرد.. یه کم شستم.. کیرمم که تو کف مونده بود و راسته راست وایستاده بود.. با دسته کفیش تخمامو میمالوند و گاهی هم میچلوند. یه درد لذت بخشی میگرفت.. بعد هم شروع کرد با دستش واسم جق زدن.. یه کم دستشو رو کیرم بالا پایین برد و بعد رفتیم زیره دوش تا کف ها از بین بره.. حالا نوبته اصل کاری بود.پشتشو به من کرد و کونشو داد عقب منم وایستادم پشته سرش ولی مثل امیر اینا سکس نکردم. یه پاشو که سمته دوش بود رو بلند کردم و گذاشتم رو شیر آب و یه پاش هم رو زمین بود.. دو تا دستاشم زد به دیوار.. اینجوری میتونست تعادل خودشو حفظ کنه..یکم اومدم پایین و کیرمو گذاشتم تو کسش.. جوووووووووووون... آبه ولرم میریخت رو سرو صورتم و با لذت تموم تلنبه میزدم..میکوبیدم تو کسش و آبی که از روی من میومد تا پایین باعث میشد بعد از برخوردم با کونش صدای شلاپ شلوپه عجیبی تو حموم بپیچه.. یاده سوراخ کلید افتادم.. دیدم اونور سوراخ تاریکه معلوم بود یه چشم داره ما رو میبینه..منم ذل زدم به سوراخ که بفهمه میدونم.. صدای خفیفه آه آهه سلحل حموم رو پر کرده بود.. دستمو از دور اون پاش که رو شیر بود رد کردم و گذاشتم رو چوچولششروع کردم به ماساژ دادن چوچولش..انگار خیلی تحریک شد چون یه کم بعد پاشو از رو شیر گذاشت پایین و جفت پاهاشو بهم چسبوند و کسش شد عین لوله خودکار تنگ!!!.. بعد هم دستشو گذاشت رو شکمم که یعنی ادامه ندم.. درست فهمیدید ساحل جون ارضا شده بود.. حسابی هم ارضا شده بود.. چون یه چند ثانیه ای کف حموم نشست رو پاهاش .. پاشد و دوباره پاهاشو باز کرد و اینبار بیشتر دولا شد و قشنگ قنبل کرد و منم بهش رحم نکردم و باز تا ته چپوندم بهش.. تو همین حین بود که احساس کردم داره آبم میاد .. کیرمو کشیدم بیرون و برش گردوندم و مثل تو فیلم های پرنو آبمو ریختم رو سینه و زیر گردنش..و بعد با هم یه شستشوی کوچولو کردیم و زدیم بیرون.... ادامه دارد