موضوع رو همینجا داشته باشید تا مطلبیو بگم: ما بعد از برگشتن از همدان بخاطر کمک به مسعود نمیتونستیم مستقیم با میترا تماس بگیریم چون چهره مسعود که نام واقعی میترا رو گفته بود خراب میشد. تا اینکه یکی از خوانندگان سایت رو که دختر خانمی بودند خواستیم زحمت بدیم تا او این کار رو بکنه. ولی ایشان هم به دلایلی قبول نکرد. حتی از آقائی از کرج خواستیم. ایشان هم سعی کرد، مریم خانم لو نداد. همینجا از همه ممنونم.ما فقط فهمیدیم اینترنت از این نظر بدرد نمیخوره پس از ترفندهای خودمون استفاده کردیم. نهایتاً ساناز ردیابی شد. من و نازی و مسعود و سعید که مشتاق دیدن ساناز فعلی بودیم نقشه ای کشیدیم. نقشه شب دهم عید توی پارک روبروی هتل بود. هوا هم سرد نبود. اما چشم مردم، ما را در مینوردید. سعید مامور رساندن نامه حاوی خاطره من شد. اما با مسعود قرارشد بروند. اینکار تا سیزدهم طول کشید. شماره مسعود رو هم پائین نامه نوشتیم. روز سیزدهم مسعود تماس گرفت و گفت: ساناز میخواد ببینتتون.تصمیم گرفتیم چهار نفری بریم. وقتی نشونی خونه ساناز رو میرفتیم نشان خرابه هائی رو میدیدم که خودم هم نفهمیدم از کجا به کجا آمدم. کوچه هائی که هنوز آسفالت نشده بود. از محله های حاشیه شهر بود.پرسیدم: چرا اینجا؟مسعود گفت: اینجا هم قیمت خونه کمه هم پاتوق معتادهاست.بالاخره رسیدیم. ساناز در رو باز کرد. با دیدن همه ما خشکش زده بود. باور نمی کرد. وقتی وارد خانه شدیم قدمهام سست شد.مسعود و سعید جلو جلو با تعارف ساناز از حیاط خونه به داخل ساختمان بالا میرفتند. نمای خانه همه چیز رو نشان داد.به نازی گفتم: باز هم میخوای انتقام رو کامل کنی؟گفت: اینبار طبیعت انتقام گرفت. بخاطر همین مجموعه این خاطره ها رو انتقام طبیعت میذارم. وارد اتاق که شدیم بوی گندی همراه با رطوبت همه جا رو گرفته بود. بوی تریاک با بوی نم اتاق. عجب فاجعه ای. دیدم ساناز با جارو تو سر یکی میزنه که بلند شو لشتو از اینجا بردار برو.مسعود پرسید: شوهرته؟گفت: نه. نگهبانمه. (آخرش هم نفهمیدیم چرا)نازی گفت: پس؟ساناز فهمید و گفت: زندانه.همه به هم نگاه میکردیم. مات و مبهوت. من با ساناز خیلی حرف داشتم ولی نگفتنش بهتر بود. ساناز داشت تاوان میداد. ولی تاوان چیو. تاوان غرور دخترانه ای که داشت. یا تاوان کارهائی که علیه هر دختری کرده بود. توی اون مدتی که اونجا بودیم حتی یک کلمه هم نتونستم حرف درست بزنم.ساناز از خودش کم گفت.گفت: من می خواستم این زندگی رو رها کنم و به تهران برگردم ولی من جز پدر و مادر کس دیگه ای ندارم. اونها منو طرد کردند. آثار سوختگی هم روی دست و پاهاش بود. به نازی آهسته گفتم : نازی به این میگن سکس فتیش. نازی کنجکاو شد علت سوختگیها رو پرسید. ساناز جواب داد: شوهرم موقع سکس باید سیگارش لبش باشه و الا نا نداره تکان بخوره. می دیدم که کلمه سکس رو راحت ادا میکنه. پس هنوز اون صلابت بودن رو داره.
ازم پرسید: نیما خان خیلی ساکتی؟ به سرنوشت من فکر میکنی. خاطره تو خوندم نویسنده هم که هستی. پس برو این حال و روز منو هم بنویس و بگو چی بسر من آمده. راستی درستو تموم کردی؟سرمو به نشانه تایید تکان دادم. و کلام آخرم با او این بود که: شوهرت چرا زندانه؟گفت: چاقو کشی. میدان بار میوه کار میکنه. شب عیدی سر میوه شب عید دعواش شد. با صدا در متوجه شدیم چند نفر وارد شدن.ساناز گفت: بچه های شوهرم هستن. سعید پرید وسط به مسعود گفت: تو مگه نگفتی جوونه؟ ساناز ادامه داد: اولی آره ولی معتاد بود ولش کردم. تا اینکه بابای این بچه ها توی کوچه میوه می فروخت دلش به حال ما (من و بچم) سوخت. یه مدت اومدیم پیشش. سر ماه که پول اجاره نداشتیم بدیم گفت: زن من بشو اجاره پیش کش. می خواست توله هاشو نگه دارم.با به صدا درآمدن آژیر دزدگیر ماشین به سرعت توی کوچه اومدم. ترسم از این بود که بچه ها ماشین رو خط نیندازن. پشت سر من هم بقیه اومدن. من و نازی حیرانتر از اون دو تا بودیم.با هتل تسویه کردم. به تهران برگشتیم. مدتها فکرم مشغول بود. نازی پسورد آی دی منو عوض کرد. تقریباً دو هفته در فکر ساناز بودم. شب جمعه بیست و پنجم ، مثل هر شب جمع ایرانی نازی رو میدیدم که با یکی از لباسهای حشری کننده میخواد بگه که شرط خاتمه پیدا کرد. می خواست حالی به من بده تا من از بیحالی بیام بیرون. قدرت سکس رو اون شب فهمیدم. عملی که روزی طوفان میکند روزی فوران و روزی هم آرامش. روزی انتقام می گیرد. روزی سبب جدائی میشود و روزی سبب مرگ. آیا همه زندگی ما در سکس خلاصه میشود؟با وجودی که از ازدواج من و نازنین خیلی نمی گذره ولی او به خوبی میدونه راه دوم تسکین من تنها ماندن من با خلوت خودم هست. امشب شب دومیست که مینویسم و نازی پیشم نیست. اما فردا شب ، شب جمعه است و نازنین در کنارم خواهد بود. چشمان همه خوانندگان این خاطره را میبوسم و دستشان را به نشانه احترام میفشارم. زندگی گفت که آخر چه بود حاصل منعشق فرمود تا چه بگوید این دل منعقل نالید کجا حل شود این مشکل منمرگ خندید در این خانه ویرانه منپایان