((خاطرات شمال)) من آرینم ۱۷ سالمه میخوام داستان آخرین سفر خونوادگیمون به شمال رو براتون بگم و همونجا بود که سر از خیلی مسائل درآوردم. حالا میگم براتون. من دوتا خواهر دارم آتوسا که ۲۷ سالشه و آزیتا که دوسال ازش کوچیکتره. من رابطم با خواهرام خیلی خوبه و با وجود اینکه چند ساله ازدواج کردن ولی اینقدر که من اونا رو می بینم شوهراشون اونارو نمی بینن. داستان از جایی شروع شد که روزای آخر تابستون تصمیم گرفتیم یه سر شمال بریم و هم یه تفریحی بکنیم و هم یه سر به ویلا و اسبامون بزنیم. من و بابا جمشید و مامان پری و آتوسا و آزیتا و شوهراشون و خاله لیلی و شوهرش هوشنگ خان و پسرشون اشکان با دوتا ماشین بریم. خواهرام و شوهراشون با ماشین سعید شوهر آتوسا رفتن و ما هم با ماشین بابا. بابا رانندگی میکرد و هوشنگ خان جلو نشسته بود و عقب هم به ترتیب من و خاله و اشکان و آخرم مامانم بود.بین راه اونا یه ریز صحبت میکردند و خاله هم طبق معمول کرم ریختناش شروع شد. سر اونا رو که گرم دید کم کم دستشو آورد سمت کیر مبارک بنده. من با خالم راحتم تو حرفای سکسی زدن و کس شعر گفتن و این چیزا و مالوندن همدیگه ولی هیچوقت به مرحله سکس نرسیدیم. نهایت کارمون اینه که چند باری برام جلق زده و اونروزم داشت کیرمو میمالوند و همینکه خواست آبم بیاد دستشو کنار زدم ولی تا خود شمال مالوندمش. دمدمای غروب رسیدیم ویلا و با جاوید سرایدار و اصطبلدارمون و زنش زری خانم خوش و بشی کردیم و رفتیم داخل. رفتم دوشی گرفتمو اومدم بیرون دیدم به به خانما با سکسی ترین تیپشون تو آشپزخونه دارن شام درست میکنند. شامو که خوردیم من خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم. فردا صبح(شروع ماجراها) از خواب پاشدم دیدم هیشکی تو ویلا نیست و زری خانم داشت وسایلو مرتب میکرد. سلام کردم ازش پرسیدم: پس بقیه کجان؟... گفت: بابات با خالتو شوهرشو اشکان رفتند شهر، مامانت و آقا جاویدم رفتند سوار کاری و بقیه ام فکر کنم بیرون باشن... رفتم بیرون چرخی زدم دیدم کسی نیست، خواستم برگردم تو ویلا که دیدم آتوسا از دستشویی تو حیاط اومد بیرون و با شتاب رفت تو انبار پشت اصطبل که مخصوص یونجه و علوفه هاست. کنجکاو شدم برم ببینم داره چیکار میکنه. آروم رفتم اون پشت. چون درا تخته ایه راحت میشه از لای درزش داخلو دید. بی سرو صدا رفتم جلو. در اولی خبری نبود. ولی بعدی صحنه ای رو دیدم که جام میخکوب شدم.!!! سعید شوهر آتوسا رو علوفه ها دراز کشیده بود شلوارشم تا زانو کشیده بود و آزیتا داشت براش ساک میزد!!! آزیتا فقط یه تاپ و یه شرت تنش بود. یه کم اومدم اینطرفتر دیدم بله! آرش شوهر آزیتا هم شلوارش تا زانوش پائینه و از آتوسا لب میگیره و از رو تاپ پستوناشو میماله. آرش به آتوسا گفت: مطمئنی آرین خوابه؟... آتوسا گفت: آره بابا خواب خوابه... و شروع کرد به ساک زدن کیر آرش. اونطرف آزیتا که حسابی کیر سعید رو ساک زده بود شرتشو درآورد و چهار دست و پا شد و سعیدم از پشت گذاشت تو کسش. یه آهی کشید و سعید مشغول تلمبه زدن شد. آتوسام همچنان کیر آرشو ساک میزد. سعید سرعت تلمبه هاشو زیادتر کرد و سرو صدای آزیتا هم بلند تر شد. آتوسا بهش گفت: یواش اینقد سرو صدا نکن... سعیدم چند بار کیرشو درآورد و تا ته میزد تو کس آزیتا. آزیتام ناله میزد و میگفت: وااااای سعید یواشتر ... آاااایییی ... یواش... ولی سعید گوشس بدهکار نبود و تند تند میزد تو کس آزیتا. کیر سعیدم انصافا دراز بود. اینطرف آتوسا که تاپشو درآورده بود و فقط یه دامن پاش بود آرش دامنشم درآوردو پاهاشو برد بالا و چسپوند به هم و کس آتوسا قلمبه از لای پاش زد بیرون. آرش کیرشو گذاشت دم کس آتوسا و با یه فشار کیرشو تا ته کرد تو کسش. آتوسا جیغی کشید و گفت: آرش یواش... پاره شدم... و آرش شروع به تلمبه زدن تو کس خواهر زنش کرد. آه و ناله جفتشون در اومده بود. آزیتا که تاپشم در آورده بودو لخت لخت بود و سعید تو همون حالت همچنان تو کسش تلمبه میزد. یکیدو دقیقه تو این حالت بودن که سعید و آرش کیراشونو از تو کس خواهرای من درآوردن و هر کس رفت سمت زن خودش. اوج هیجان بود برا من. کیرم تو دستم بود و جلق میزدم. آتوسا همون حالت که خوابیده بود و پاهاش باز بود سعید رفت بین پاهاش و کیرشو چپوند تو کسش و شروع به تلمبه زدن کرد. آزیتام داشت برا شوهرش آرش ساک میزد. کسای هر دوتا بی مو و شوهراشون داشتن حال میکردن. آزیتام بغل آتوسا باز چهار دست و پا شدو آرش اینبار گذاشت تو کونش. دیدم بایه فشار نصف کیر آرش رفت تو کون آزیتا و تندتند شروع به کردن کرد دیگه جیغ و داد آزیتا بلند شده بود. قشنگی ماجرا وقتی بود که آرش کیرشو از تو کون آزیتا درآوردو خوابید رو علوفه ها و آزیتا به پشب نشست رو کیرشو اونو کرد تو کونش و سعیدم کیرشو از تو کس آتوسا کشید بیرون و اومد بین پاهای آزیتا و کیرشو فرستاد تو کسش. کیف آزیتا دو طرفه شده بود. آتوسام کسشو میمالید. یه دقیقه نشده بود که سعید گفت: دارم میام ... آتوسا گفت: بده بخورم ... سعیدم کیرشو کشید بیرون و کرد تو دهن آتوسا و اونم تمام آبشو خورد. یه کم که گذشت آرشم گفت: منم دارم میام ... آزیتا سفت نشست رو کیرش و گفت: بریز تو کونم... از آه کشیدن آرش معلوم بود که داره آبشو میریزه تو کون آزیتا. من که تو این گیر و دار یه بار آبم اومده بود و ریخته بودمش رو زمین بی سروصدا برگشتم تو ویلا و به این فکر میکردم که بابا اینا دیگه چقدر با هم راحتن. با سروصداشون خودمو به خواب زدم و معلوم بود نوبتی داشتن میرفتن حموم... (قسمت دوم ماجرا که کس دادن مامانم به آقا جاویده رو بعدا میذارم)...بای.
((خاطرات شمال قسمت دوم)) فردا صبح بیدار شدم دیدم همه آماده سر میز صبحانه که بیرون ساختمون چیده شده بود فکر کنم من آخرین نفری بودم که از خواب بیدار شدم و رفتم سر میز. قیافه ها همه شاد و بشاش بودن مخصوصا آتوسا و آزیتا و شوهراشون یه جور دیگه ای نگاشون میکردم همش تو این فکر بودم که الانه که کس و کونشونو لخت کنن و بپرن رو همدیگه. سر میز بغل خاله لیلی نشستم و طبق معمول اذیت کردنای خاله شروع شد. اونطرف خاله هم شوهرش نشسته بود و با بابام صحبت میکرد و انگار میخواستند جایی برن و اصلا حواسش به کارای خاله نبود. خاله ام از رو شلوار کیر منو می مالید از همون مالش اول کیر من سیخ شد و یه چند بارم میخواست دستشو بکنه تو شلوار گرمکنم که من مانعش شدم. کیرم سیخ شده بود نه میتونستم بلند شم نه اینکه خاله دست بردار بود نه که بدم میومد موقعیتش ضایع بود و الا از خدام بود با خاله ی خوشکلم یه حالی بکنم. تقریبا صبحونه رو تموم کرده بودیم که بابا و هوشنگ خان بلند شدن که برن شهر دنبال کاراشون و اشکانم همراه اونا رفت آخه خیلی باباییه. مامان پری ام از سر میز بلند شد و آقا جاوید رو صدا زد که برن تمرین اسب سواری. آخه آقا جاوید به نوعی معلم اسب سواریه مامانه و هر وقت میاییم اینجا باهم میرن اطراف و یه چند ساعتی تمرین میکنند. آقا جاوید اسبا رو آورد و اول برای مامان رکاب گرفت و مامانو سوار اسب کرد. حین سوار شدن مامان دیدم جاوید زل زده به کون مامان آخه مامان یه شلوار پارچه ای نسبتا نازک پوشیده بود با یه بلوز و موهاشم جمع کرده بود و با یه چیزی مثل روسری بسته بود. مامان یکم اسبو نوازش کرد و آروم آروم راه افتادند. هوام دیگه داشت گرم میشد و وسایلو جمع کردیم رفتیم داخل ویلا. من از ترس خاله لیلی که یه وقت شیطنتش گل بکنه و ضایع بازی در بیاره دوچرخه ی آقاجاوید رو برداشتم رفتم که یه دوری اطراف بزنم. یه کم که کس چرخ زدم یاد یه جایی افتادم که تو یکی دو کیلومتری اونجا بود. یه چیزی شبیه دریاچه که حدود شصت هفتاد متری میشد و همیشه پر آب بود. مسیرم رو به اون سمت کردمو پنج دقیقه ای رسیدم اونجا. نرسیده به اونجا چیزی دیدم که یه کم تعجب کردم. اسبایی که مامان و جاوید سوار شده بودن راحت داشتن میچریدن. پس مامان و جاوید کجان؟... نکنه مامانم آره؟!!!... وای چه مامان و خواهرای جنده ای داشتم و خودم نمیدونستم... دوچرخه رو کنار یه درخت خوابوندمو آروم از لای درختا رفتم جلو. صدایی شنیدم و رفتم سمت صدا. بله... مامان و جاوید لب دریاچه لب تو لب ایستاده بودن. پس بگو چرا هر روز این دوتا چند ساعت به بهونه ی اسب سواری غیبشون میزنه... یه حالت عجیبی داشتم. چیزی بین تدس و استرس و دودلی که ببینم یا نبینم و اینا که خیلی زود بهش غلبه کردم و پشت درختی نشستمو با خیال راحت مشغول تماشا شدم. من که دیروز کس دادن خواهرامو دیده بودم، خب اینم مامانم بود. ایستاده روبروی هم از همدیگه لب میگرفتن. مامان روسریشو انداخته بود رو زمین و موهای لختش رو شونش آویزون بود. بعد دیدم جاوید دستشو انداخت دور کون مامانو اونو بغل کرد و مامانم پاهاشو دور کمر جاوید حلقه کرد و از زیرم جاوید از رو شلوار کونشو میمالید. تند تند از همدیگو لب میگرفتند. جاوید مرد قد بلند و خوش هیکلیه. تو همون حالت لب تو لب جاوید خم شد و مامان رو خوابوند رو زمین و خودشم خوابید روش. خوب که نگاه کردم دیدم قبلا یه زیراندازی پهن کرده بودن. مامان پاهاشو حلقه کرده بود دور کمر جاوید مثل کسی که داره کس میده و خیلی عاشقونه از هم لب میگرفتند. استارت شروع کار رو جاوید زد که دکمه های بلوز مامانو باز کرد. ولی من تو اون حالت نمیتونستم پستونای مامانو ببینم. طولی نکشید که باز اونا یه غلطی زدن و اینبار جاوید زیر بود و مامان رو شکمش نشسته بود. قشنگ پستونای گنده ی مامانو میدیدم. چیزی که برام جالب بود اینکه مامان سوتین نبسته بود. بلوزشو درآورد و بالاتنه لخت لخت شد. باز مشغول لب گرفتن شدن. انگار لباشون بهم قفل شده بود. مامان دکمه های پیراهن جاوید و باز کردو پستوناشو به سینه ی لخت جاوید میمالید. منم که حالی به حالی شده بودم کیرمو درآوردمو مشغول جلق زدن شدم. دیگه داشتم از حال کردن مامان منم حال میکردم. جاوید دکمه های شلوار مامانو باز کرد و اونو تا زیر باسنش کشید پائین. کون لخت مامان افتاد بیرون. وای... مامان شرتم نپوشیده بود. این صحنه رو دیدم خیلی حشری شدم. مامان یه کم رفت پائین تر و زیپ شلوار جاوید و باز کرد و از رو شرت شروع کرد مالوندن کیرش. یه چیزایی به هم میگفتند که من اصلا متوجه حرفاشون نمیشدم. مامان کنار جاوید زانو زد و کیرشو از تو شرتش درآورد و اول یه کم مالوندشو بعد اونو کرد تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن. جاویدم نگاش به کیرش و دهن مامان بود که چطور ساک میزد. مامان یه لیس زیر کیرش میزد بعد اونو کامل میکرد تو دهنش. بعد هردو بلند شدند و مامان شلوارشو درآود و لخت لخت شد جاویدم شلوارشو تا زیر زانوهاش پائین کشید. مامان نشست جلوشو مجددا مشغول ساک زدن شد. میدیدم که کیر جاوید رو تا ته میکرد تو حلقش و یه چند لحظه مکث میکردو درمیاورد و باز اینکارو تکرار میکرد. یه چند بارم جاوید تو دهنش تلمبه میزد. مامان حسابی که ساک زد رفت به پشت خوابید و پاهاشو باز کرد و جاویدم رفت بین پاهاشو کیرشو آروم کرد تو کسشو شروع کرد به تلمبه زدن. اولش آروم ولی بعدش تند تند تو کس مامان تلمبه میزد. مامانم سرشو آورده بود بالا و ورود و خروج کیر جاوید به کسش رو تماشا میکرد و پستوناشو میمالید. از صورتش معلوم بود داره درد میکشه ولی مطمئن بودم که لذتم میبره. جاویدم یه سره تلمبه میزد. پای چپ مامانو انداخت رو دوشش و محکم تو کسش تلمبه میزد و آخ و اوخ مامانو درآورده بود. با هر ضربه ی جاوید پستونای مامان انگار میرقصیدند. مامان کم کم دستشو برد سمت کسشو چوچولشو میمالید. از پیچ و تاب خوردنای مامان معلوم بود که حسابی داره لذت میبره. حداقل اینو از آه و اوه کردناش میفهمیدم.
(ادامه ی خاطرات شمال قسمت دوم) هراز چند گاهی یه نگاه به جاوید مینداخت و لبخندی میزد. چند بار جاوید کیرشو تا ته میزد تو کس مامان و نگه میداشت مامانم چیزی گفت و هر دو خندشون گرفت. جاوید کیرشو از تو کس مامان بیرون آوردو مامان نشست رو پاهاشو از هم لب میگرفتند. انگار خوره ی لب بودن این دوتا. بعد مامان به حالت چهار دست و پا (سگی) شد و جاوید از پشت کیرشو فرو کرد فکر کنم تو کسش چون مامان عکس العمل خاصی نداشت. سرعتش رو زیاد کرد و کیرشو تا ته میزد تو کس مامان طوریکه شکمش که به کون مامان برخورد میکرد موج قشنگی ایجاد میشد. مامان آخ و اوخ میکرد و زبونشو دور لباش میکشید. جاویدم چشاشو بسته بود و تند تند تلمبه میزد. مامان از لذت نمیدونست چیکار کنه. دست تو موهاش میکشید پستوناشو میمالید و... جاوید چند بارم کیرشو درآورد و تا ته میزد تو کس مامان. اینکارو چندبار تکرار کرد. انگار از اینکار خوشش میومد. مامان دیگه داشت پستونای خودشو له میکرد از بس اونا رو مالونده بود. جاویدم بی وقفه تلمبه میزد. بعد دیدم مامان کیر جاوید رو از تو کسش درآوردو با انگشت داره با سوراخ کونش ور میره. دیدم دو انگشتی داره میکنه تو کون خودش. بعد بدون اینکه پوزیشن رو عوض کنن کیر جاوید رو گرفت و اونو گذاشت رو سوراخ کونش و جاویدم با دو سه تا فشار تقریبا کیرشو تا ته فرستاد تو کون مامان. اولش آروم تلمبه میزد. مامانم با آب دهنش انتهای کیر جاویدو خیس میکرد واسه اینکه تا ته بره تو کونش. آروم آروم تا آخرش کیرشو فرو میکرد و من درد و تو چشای مامان میدیدم هر چند مامان با دست لای کونشو باز کرده بود تا راحت تر کیر بره توش. کمتر از دو دقیقه نشد که دیدم تلمبه زدنای جاوید یه جورایی شد. تند تند میزد تو کون مامان تا که دیدم یه آهی کشید و کیرشو از تو کون مامان بیرون کشید و مامان هم سریع جلوش زانو زد و پستوناشو تو مشت گرفت. جاوید با چند بار مالوندن کیرش تمام آبش رو ریخت رو پستونای مامان. مامانم آبشو میمالید رو پستوناش. خوابیدن رو همدیگه و باز لب تو لب شدن. یه کم که حالشون جا اومد بلند شدن که لباساشونو بپوشن. مامان با یه دستمال کس و کونش و پستوناشو تمیز کرد. من که دیدم آلانه که بیان سراغ اسبا سریع دویدم دوچرخه رو برداشتمو سریع رفتم سمت ویلا. وقتی رسیدم رفتم دستشوئی و شاشیدم تا بقیه ی آبم که جلق زده بودم بیاد بیرون. بعد خیلی خونسرد رفتم داخل ویلا. همه نشسته بودن داشتن ماهواره میدیدن. منم از ترس خاله که یه وقت نیاد شلوغ کاری کنه نرفتم تو اتاق. نیم ساعت بعد مامان اینا هم اومدند خیلی خونسرد و عادی انگار نه انگار که تا نیم ساعت پیش زیر جاوید خوابیده بود. خلاصه چند روز باقی مانده بدون اینکه اتفاقی بیفته یا حداقل من ببینم سپری شد و برگشتیم تهران و این سرآغاز ماجراهای کس دادن مامان و خواهرای گلم بود که من متوجه شدم. قبلشو دیگه نمیدونم چقدر کس و کون دادن. اگه دوست داشتین ماجراهای بعدی رو هم بگم نظراتتون رو بگید... بای.
((قسمت سوم- مامان و آقا تورج)) بعد از قضیه ی شمال که من اونجا هم کس دادن مامان پری و هم خواهرام آتوسا و آزیتا رو دیدم دیگه تو رفتار اونا بیشتر کنجکاو شدم و اونام با رفتاراشون بیشتر منو حشری میکردند. اینجا میخوام اولین سکس مامان که بعد از شمال رفتنمون دیدم رو بگم. اول بذارید از خود مامان بگم. مامان اونموقع حدود ۴۷ سالش بود ولی انصافا سرحال بود و هنوزم هست. هیکل توپ و سکسی داره. قد معمولی. پستونایی فوق العاده بزرگ سایزشو نمیدونم ولی باید بالای ۸۵ باشه یه کم پستوناش شله ولی نسبت به هم سن و سالاش واقعا رو فرمه. رونای کشیده اش هوش از سر آدم میبره. تو پر و گوشتی. یه کون گنده و لرزون که راه که میره موج میفته توش. شلوارم که میپوشه میره لای کونش و خط کونش کاملا مشخصه. خوشبختانه یا متأسفانه اصلا به عادت به پوشیدن شرت نداره و اکثرا مورد دید زدن من واقع میشد اولا برام عادی بود ولی بعد از قضیه ی کس دادنش به آقا جاوید با حرص و ولع خاصی دیدش میزدم و فکرش که میکردم که این کس غیر از کیر بابام یه کیر دیگه ام رفته توش بیشتر شهوتی میشدم و همونطور که گفتم اون و خواهرام جلو من خیلی راحت بودن. تیپ زدن بیرونشم فقط مانتو تنگ و شلوار نخی و پارچه ایه. کونشم طاقچه ای میزنه بیرون. از بابام بگم که مدیر و عضو هیأت مدیره یه شرکت خصوصیه که دومادامون هم پیشش کار میکنند و کلا وضع مالی خوبی داریم و ارث خوبی هم از بابابزرگ بهش رسیده. مامان پری هم با سرمایه ای که بابام در اختیارش گذاشته با یکی از آشناهای دورمون آقا تورج شراکتی یه مغازه ی پوشاک فروشی دایر کردن و منم وقتایی که مدرسه نبودم و یا تابستونا کلا میرفتم اونجا کار میکردم. اونجا رو آقا تورج و خانمش سهیلا خانم اداره میکردن. مامانم اکثر مواقع میومد یه سر میزد و یه ساعتی میموند و میرفت. داستانی که میگم دقیقا مال سه هفته بعد از رفتن به شماله. اونروز علاوه بر گرمای هوا مشتری زیادی هم تو مغازه بود و سهیلا هم میخواست بره بیرون کار اداری داشت. یه ساعتی موند و یه کم که سرمون خلوت شد رفت دنبال کاراش. چند دقیقه بعد از رفتن سهیلا مامان وارد مغازه شد. با مانتو کرمی تنگ و شلوار مشکی پارچه ایش. یه آرایش باحالی هم کرده بود. بعد از قضیه شمال احساس میکردم رفتارش با مردا یجوریه مخصوصا آقا تورج. همیشه تو مغازه که میومد زیر نظرش داشتم. کلا با تورج راحت بود. مامان که حسابی ام عرق کرده بود یه بیست دقیقه ای نشست و بعد خداحافظی کردو رفت. من همیشه تا خروجش از مغازه اونو زیر نظر داشتم و چیزی که برام جالب بود اینکه اونروز مامان از مغازه خارج نشد و از شلوغی مغازه استفاده کرد و رفت سمت انبار ته مغازه. آقا تورج هم بهم گفت: حواست به مغازه باشه برم تو انبار فاکتورا رو با جنسا چک کنم... همین که تورج رفت تو انبار دیدم سهیلا وارد شد. یکی از مدارکشو فراموش کرده بود. منم که از کنجکاوی داشتم سکته میکردم که مامان و تورج تو انبار چیکار میکنن با خواهش و التماس ازش خواستم که یه ده دقیقه تو مغازه بمونه تا من برم بیرون. با صد خواهش قبول کرد و همینکه سرش به مشتریا گرم شد یواشکی رفتم سمت انبار. انبارمون دوتا اتاقه. دم در سرک میکشیدم که مواظب مغازه ام باشم کسی نیاد. مامان تو همون اتاق داشت جنسا رو میدید و گاهی هم خم میشد و چیزی از رو زمین برمیداشت و سرجاش میذاشت آقا تورج هم حتما تو اون یکی اتاق بود. تو یکی از همون مواقعی که مامان خم شده بود دیدم دستی رفت زیر مانتو مامان و چاک کس و کونش رو گرفت. بله! تورج بود. حدسم درست بود مامان با تورج هم رابطه داشت. مامان یه جیغ خفیفی کشید و صاف واستاد و گفت: مرده شورتو ببرن... اینم موقعیته که گفتی بیام اینجا با این شلوغی... تورج هم گفت: چیکار کنم؟... موقعیت سهیلا قرمزه، چند روزه نتونستم بکنمش... مامان خم شد رو جالباسی وسط اتاق و تورجم رفت پشت سرش و کس و کونش رو میمالید. مامان گفت: یه وقت کسی نیاد؟... تورج گفت: نه بابا... سهیلا که رفته بیرون کار داشت، آرینم مغازه شلوغه نمیاد، تازه بهشم گفتم تو انبارم... مامانم گفت: پس سریع کارتو بکن... و خودش مانتوشو زد بالا. تورج از رو شلوار لمبرای کون مامان رو میمالید. منم کیرم سیخ شده بود و چاره ای جز مالوندنش نداشتم تازه یه چشم به مغازه بود کسی نیاد. تورج شلوار مامان رو کشید پایین. طبق معمول شرت پاش نبود. با انگشتاش با سوراخای کس و کونش بازی میکرد. مامانم بیشتر خم میشد تا بیشتر در دسترس تورج باشه. تورج با انگشت میکرد تو کس مامان. مامانم آه و اوه میکشید و داشت لذت میبرد. یه کم که گذشت مامان شاکی شد و گفت: چیکار میکنی تورج... داری معاینه میکنی... زود باش دیگه... تورج شلوارو شرتشو تا زانو کشید پایین و گفت: بیا بخورش یه کم خیس بشه... کیرشم سیخ شده بود. مامان جلوش زانو زد و کیرشو کرد تو دهنش و مشغول ساک زدن شد. همینطور که مامان ساک میزد کیر تورج گنده تر میشد. مامان خندش گرفت و گفت: این چرا اینجوریه امروز؟... تورج گفت: چند روزه کس نکرده طفلی... با این وجود مامان تا ته میکرد تو دهنش. همینطور که ساک میزد دکمه های مانتوشم باز کرد و فقط یه سوتین سفید تنش بود. اونم داد بالا و پستونای گندشو انداخت بیرون. تورج هم پستوناشو میمالید. نوک پستوناشو میگرفت و میکشید. مامانم که حسابی حشری شده بود تو چشای تورج نگاه میکرد و آه لذت میکشید. تورج با یه دستش هم کس مامان رو میمالید. حسابی که مامان حشری شد شلوارشو یه خورده بیشتر داد پایین و مانتوشم پشتش جمع کرد و دستش رو گذاشت رو جالباس و خم شد کونشو داد سمت تورج و گفت: زود باش بکن توش مردم... تورج سر کیرشو خیس کرد و گذاشت رو کس مامان و چون لا پای مامان عرق کرده بود با یه فشار کیرش تا ته رفت تو کس مامان. مامان یه آهی کشید و گفت: جوووون... بکن... بکن... تورج هم سرعت تلمبه هاشو زیاد میکرد. کیر تورج تا ته میرفت تو کس مامان و در میومد.یکی دو دقیقه که تو این حالت بودن تورج کیرشو کشید بیرون و خیسش کرد و گذاشت رو سوراخ کون مامان و همین که میخواست فرو کنه توش مامان پرید جلو و گفت: چیکار میکنی دیوونه... الان وقت کون کردنه؟... بکن تو کسم و سریع تمومش کن... احتمالا مامان ارضا شده بود که میگفت سریع تمومش کن. مامان دو باره به همون حالت قرار گرفت و تورج کیرشو کرد تو کسش و اینبار محکمتر تلمبه میزد. مامان گفت: آخ یواشتر... تورج گوشش به این حرفا بدهکار نبود و محکم و تا ته میزد تو کس مامان. چند تا ضربه محکم زد و کیرشو از تو کس مامان بیرون کشید و گذاشت لای کون مامان و آبشو همونجا خالی کرد. مامان با عصبانیت نگاش کرد و گفت: بیشعور، چیکار کردی... کثیف شدم... تورج هم یه پارچه داد به مامان که خودشو تمیز کنه.منم که طبق معمول آبمو تو شرتم ریخت بودم سریع خودمو جمع و جور کردمو یواش رفتم سمت سهیلا. منو ندید از کدوم سمت اومدم پیشش. داشت با مشتری صحبت میکرد. منو که دید با ناراحتی گفت: کجا بودی یه ساعته... دیرم شد... من رفتم... خداحافظی کرد و رفت. به محض اینکه سهیلا رفت بیرون، تورج از انبار اومد بیرون. عرق کرده بود. گفت: چه گرمه اون تو... با خودم گفتم: آره جون خودت... کس مامان منو که پاره کردی... هر چند این کارشو بعدها با کردن سهیلا جبران کردم. چند لحظه بعد مامان یواش و بیصدا از مغازه رفت بیرون... تو قسمتای بعد کس دادنای خواهرام و همچنین ادامه ی کس دادنای مامانم براتون میزارم. منتظر نظراتتون هستم... بای.
((قسمت چهارم- کس دادن آتوسا)) همونطور که در قسمت قبلی گفتم اینبار میخوام از خواهر بزرگم آتوسا بگم. آتوسا در زمان شروع داستانای من حدود ۲۸ سالش بود. (تقریبا سه چهار سال پیش) و چند سالی میشد که با سعید ازدواج کرده بود. از هیکلش بخوام بگم کپی مامان پری. پستونای گنده مثل مامان. کون گنده بازم مثل کون مامان که هر دو از بس کون دادن اینطوری شدن. از لحاظ قیافه هم فوق العاده خوشگل و سکسی. از همون بچگی که کم کم دست چپ و راستمو از هم تشخیص میدادم متوجه رابطه ی خیلی خوبش با آزیتا اون یکی خواهرم که دو سال ازش کوچیکتره، میشدم. خیلی با همدیگه مچ بودن تو تمام زمینه ها. یه کم که بزرگتر شدم دیدم این دو تا خیلی وضعشون خرابه. از تعداد دوست پسراشون خبر داشتم. اسم و رسم خیلی ها شونم میدونستم و حتی مطمئن بودم که با اکثرشون سکس دارن. آخه از همون دوران نوجوونی خیلی هات و شهوتی بودن. مخصوصا آتوسا که خیلی حشری بود و خیلی وقتا جلو منم با دوست پسراش تلفنی صحبتای سکسی میکرد. من که فکر میکنم قبل از ازدواجش بکارتشو از دست داده و قبل از ازدواج کس دادن رو شروع کرده باشه. آخرشم با یکی از همون دوست پسراش یعنی سعید ازدواج کرد. سعید تقریبا همسن آتوساست. اصالتا تبریزیه. پدر و مادرش هنوز تبریزن اما خواهرا و برادراش تهران زندگی میکنن. بعد دانشگاه و خدمت تو شرکت بابا استخدام میشه و بعد چند سال با آتوسا آشنا میشه و با هم ازدواج میکنن. خلاصه از اصل داستان خارج نشیم. خواهرام هر وقت شوهراشون خونه نباشن بهم زنگ میزنن و شب میرم پیششون. آتوسا که یه اتاق مخصوص خونشون دارم. چون خونشون دوبلکسه طبقه بالا اتاق مهمان رو من قرق خودم کردم و از همین اتاق خیلی جریاناتو دیدم. بگذریم. جریانی که میخوام بگم بعد ماجرای شماله و اولین باری که آتوسا رو با یکی از دوست پسراش هنگام سکس دیدم. گفتم که با وجود شیطنتاش تو جوونیش و قبل از ازدواجش من تا قبل شمال رفتنمون سکسشو ندیده بودم. بریم سر این داستان... داستان از روزی شروع شد که سعید به همراه یکی از خواهراش رفتن تبریز که یه سری به پدر و مادرشون بزنن و طبق معمول بهم زنگ زد تا شب برم پیش آتوسا تا تنها نباشه. منم یه زنگ زدم به آتوسا که با دوستام جایی میریم آخر شب میام... اونم انگار خبر خوشحالی شنیده باشه گفت: عیبی نداره عزیزم... خوش باش... از خونه اومدم بیرون که برم سر خیابون تا دوستم با ماشین باباش بیاد بریم مقصد. بعد یه ربع معطلی زنگ زد که باباش ماشینو برده و برنامه امشب کنسله... منم دست از پا درازتر رفتم سمت خونه آتوسا. کلید اونجا رو دارم. دیگه زنگ نزدم بهش. بدون اطلاع رفتم. کلید انداختم و رفتم بالا تو اتاق مخصوص خودم کامپیوتر رو روشن کردمو رفتم تو اینترنت و سایتای سکسی. سرگرم تماشا بودم که صدای در اومد. یواش از اتاق اومدم بیرون. دیدم آتوسا برگشته. بلند بلند داشت با موبایلش صحبت میکرد و میخندید. آره... حالا کجاشو دیدی... و همونجا روسریشو درآورد. یه مانتو و شلوار تنگ پوشیده بود. موهاشم طلایی رنگ کرده بود. مانتوش یقه باز بود و تقریبا نصف پستوناش افتاده بود بیرون. مثل همیشه کرستم نداشت.چون سینه هاش از تو مانتو آویزون بود. همینطور که میخندید رفت تو اتاق خواب. سریع و بیصدا اومدم پائین. مطمئن بودم که میره تو حموم اتاقش و بیرون نمیاد. و میدونستم که میدونه که من نیومدم. آروم رفتم جلو اتاقش و سرک میکشیدم. رو تخت نشسته بود و داشت با موبایلش حرف میزد و شلوارشو در میاورد. شرتم پاش نبود. اونور خط یه چیزی گفت که آتوسا خندش گرفت و گفت: امشب از کون خبری نیست... آخه دیشب شوهرم پدرمو درآورد... ولی بدون کاندوم با خیال راحت از کس بکن... بعد از یه مکثی مجددا گفت: شوهرم امروز رفت تبریز و تا دو سه روزم نمیاد... داداشمم رفته بیرون آخر شب میاد... بازم مکث کرد و گفت: ففط نیم ساعتت دو ساعت نشه آرین سر برسه... و خداحافظی کرد. میدونستم بعد از ازدواجش به دوست پسراش کس میده ولی اینکه اینقدر راحت اونا رو دعوت کنه خونه برام تعجب آور بود. یه خورده کف پاهاشو مالید و شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتوش از بالا به پائین. چون کرست نداشت پستونای گندش پرید بیرون. عاشق پستوناشم. کپی پستونای مامان پریه.بلند شد مانتوشو در آورد و لخت لخت شد. کسش از بین پاهاش قلمبه زده بود بیرون. خیلی تماشایی بود از روبرو کس تپلش زیبا بود. از کونش هر چی بگم کم گفتم. یه لحظه که پشتشو به من کرد که حولشو از تو کمد برداره کون لختش سمت من بود. انگار دو توپ فوتبال چسبیده باشه بهم. واقعا گنده و باحاله. وسایلشو برداشت و رفت حموم. آروم رفتم جلو . درحمومو هم نبسته بود. بیشتر سعی میکردم از لای درز درب حموم دید بزنم تا اینکه سرک بکشم تو حموم. زیاد تابلو نمیکردم که بفهمه. وسایلشو رو جالباسی آویزون کرد. موهاشو کامل بالای سرش جمع کرد و بست. سرشو نمیخواست بشوره، فقط میخواست تن و بدنشو به آب بکشه. دوش رو برداشت و تمام بدنشو بجز سرش رو خیس کرد و بعدش یه صابونی که خیلی خوشبوئه رو برداشت و به تموم بدنش میمالید. اسمشو نمیدونم ولی واقعا خوشبوئه و بوش شهوتیه. زیر بغلشو خسابی صابون کشید. پستوناشو هم حسابی کفی کرد و میمالید. تقریبا اونا رو میچلوند. خیلی شهوتی شده بود. از چشاش معلوم بود. دستشو برد لای پاشو تند تند صابون میکشید رو کسش. خیلی خفیف آه و ناله میکرد. آروم صداش به گوش میرسید. بعد پشتشو به من کرد و لای کونش رو هم حسابی صابونی کرد . صابون رو فشار میداد رو سوراخ کونش.یه کم بیشتر فشار میداد مطمئن بودم صابون میرفت تو کونش.
((ادامه قسمت چهارم- کس دادن آتوسا)) ...بعد پشتشو کرد به من و لای کونشو هم حسابی صابونی کرد. صابون رو فشار میداد رو سوراخ کونش. یه کم بیشتر فشار میداد مطمئن بودم صابون میرفت تو کونش. آخه این صابون واسه این کون گنده عددی نبود. حسابی با دستش لای کس و کونش میکشید تا تمیز تمیز بشه. بعد یه تیغ ژیلت برداشت و رفت روبروی آینه قدی که تو حموم بود یه پاشو گذاشت رو لوله شیر آب که نیم متری از کف حموم بالاتر بود و کسش حسابی باز شد و با تیغ افتاد به جون کسش که حسابی کف صابونی بود و اون رو صاف و صوف میکرد. هر چند کسش تمیز بود و موهای کسش تازه میخواست از زیر پوست بزنه بیرون ولی آتوسا داشت اونو تمیز میکرد. حتما اونی که میخواد بیاد خاطرش خیلی عزیزه که اینجوری داشت به کسش صفا میداد. کسش رو برق انداخت و مجددا چند بار با صابون حسابی روش کشید تا تمیز تمیز بشه. پستونای گندشم کفی کرد و می مالید. شیر آب رو باز کرد و خودشو شست. یه حوریه شده بود که آماده ی گائیدنه. یه هیکل سکسی و فوق العاده شهوت انگیز. حولشو برداشت و خواست خودشو خشک بکنه. اول دستاشو خشک کرد بعد رفت سراغ پستونای گندش و اونا رو هم خشک کرد و همونطور که ایستاده بود پاهاشو باز کرد و حوله رو میکشید لای کس و کونش و اونجا رو هم حسابی خشک کرد. داشت کارش تموم میشد که از همون مسیری که اومده بودم برگشتم بالا. بغل نرده های راه پله نشستم و آروم سرک میکشیدم. پنج دقیقه نشد که صدای زنگ در اومد. آتوسا از اتاقش اومد بیرون تا در رو باز کنه. وااای!!! چه تیپی... من که با دیدنش کیرم سیخ شد. یه لباس خواب توری نازک نازک به رنگ مشکی که پستوناش قشنگ از توش پیدا بود که نپوشیده بود بهتر بود. یه شرت مشکی هم پاش بود. از اینا که میره لای باسن. این شرتا همینجوری میرن لای باسن، اگه باسن آتوسا باشه که عمرا بشه پیداش کرد. در رو که باز کرد یه پسر جوون که انصافا هم خوشکل بود هم خوشتیپ و هم خوش هیکل وارد شد. تا همدیگه رو دیدن پریدن بغل همدیگه. آتوسا گفت: خوش اومدی امید جون... پسره که از این به بعد میشه امید یه شلوار جین و یه پیراهن آستین کوتاه راه راه سیاه و سفید پوشیده بود. یه لب محکم از همدیگه گرفتن و رفتن رو مبلا نشستند. آتوسا گفت: چه خبرا امید جون... افتخار دادین تشریف آوردین... امید گفت: برو بابا... عرضه ی اینکه یه شب شوهرتو دودره کنی رو نداری... مردم از بس باهات سکس تل کردم و جلق زدم... دلم واسه کس و کونت لک زده... آتوسا هم با خنده گفت: تو گفتی و منم باور کردم... نه اینکه روزی صد تا کس بلند نمیکنی... و هر دو خندیدند. قشنگ معلوم بود امید یه چند سالی از خواهر جنده ی ما کوچیکتره. کم کم داشت از کس دادن آتوسا و مامان و بقیه آشناهام که میدونستم کس میدن خوشم میومد. آتوسا به امید گفت: خیلی وقت نداریم... باید سریع کار رو تموم کنیم... فقط اول بذار من یه زنگ به آرین بزنم ببینم کجاست... و بلند شد از رو مبل و رفت سمت تلفن که زنگ بزنه. منم بی سر و صدا رفتم تو اتاق. گوشیم هم که اینجور مواقع همیشه رو سایلنته. دیدم داره زنگ میخوره. زنگ سومی برداشتم. خیلی عادی صحبت میکردم. علیرغم اینکه هیجان زیادی داشتم. آتوسا گفت: کجایی؟... گفتم: با دوستام تقریبا دوریم (یه آدرس الکی گفتم)، چطور مگه؟... گفت:هیچی... برگشتنی یه سر برو پیش مامان لباسام که از شهین خانم گرفته برام بیار... گفتم: باشه... خداحافظی کرد و قطع کرد. نخود سیاه و این برنامه ها ولی کور خوندن. تا چند لحظه دیگه بصورت زنده کس دادن آبجی خوشکلم رو میدیدم. آروم برگشتم سر جام. آتوسا کنار امید نشسته بود و میخندید. امیدم داشت کیرشو از رو شلوار میمالید. آتوسا گفت: مثل اینکه حال امید کوچولو خیلی خرابه... درش بیار ببینم... امید گفت: اینجا حال نمیده بریم تو اتاق خواب... و دست آتوسا رو گرفت و رفتن سمت اتاق خواب. منم آروم و بیصدا رفتم پائین. یا منو میدیدن که خودشون ضایع میشدن و یا نمیدیدن که من از دید زدنشون کیف میکردم. رفتم سمت در و سرک کشیدم. امید با لباساش خوابیده بود رو تخت و آتوسام نشسته بود رو کیرش. دکمه های پیراهن امید رو باز کرده بود و داشت کمربند و زیپ شلوارشم باز میکرد. شلوارشو کشید پائین و کیر گنده اش افتاد بیرون. آتوسا گفت: جوووووون... دلم واسش یه ذره شده بود و شروع کرد به مالیدنش. یه کم که گذشت بلند شد لباس خوابشو درآورد و پرت کرد یه سمتی و خم شد رو کیر امید و با ولع خاصی براش ساک میزد. با زبونش زیر کیرشو لیس میزد و خلاصه یه ساک زن حرفه ای بود. سر کیرشو میک میزد و تا ته میکرد تو دهنش. امید که حسابی حشری شده بود آتوسا رو پرت کرد گوشه ی تخت و شرتشو از پاش درآورد. آتوسا فقط میخندید. امید سریع شلوار و پیراهنشو در آورد و لای پای آتوسا رو باز کرد و کسش رو که دید گفت: جوووون... چه صفایی دادی عزیزم... و سرشو برد لای پاش و مشغول خوردن کسش شد. یه کم که خورد آه و ناله ی آتوسا بلند شد و دیدم که با انگشتم داره میکنه تو کسش. بعد بلند شد و یه تف انداخت سر کیرش و اونو گذاشت رو کس آتوسا و با یه فشار تا ته کرد تو کسش. آتوسام یه جیغی کشید با خنده گفت: یواشتر امید... پارم کردی... امیدم یه چند لحظه کیرشو تو کس آتوسا نگه داشت و بعد آروم آروم شروع کرد به تلمبه زدن. آتوسام پاهاشو دور کمر امید حلقه کرده بود. امید کم کم سرعت تلمبه زدناشو زیادتر کرد و آه و ناله های آتوسا رو داشت درمیاورد. آتوسا داشت حال میکرد. پستوناشو میمالید. دست میکشید رو کون امید و اونو بیشتر به خودش فشار میداد و مرتب آخ جوون... آخ جوون... میگفت. امیدم تقریبا بی سر و صدا تو کس آتوسا تلمبه میزد. آتوسا با دست زیر زانوهاشو گرفته بود که پاهاش پائین نیاد و بالا باشه و کیر امید راحت تر بره تو کسش. امید یه چند تا ضربه محکم زد تو کس آتوسا و آخ اونو درآورد و بعد سینشو از سینه ی آتوسا جدا کرد و یه پاشو انداخت رو شونش و باز مشغول کردن شد. هر دو تو انتهای کیف و لذت بودن. صدای برخورد تخمای امید به کون آتوسا صدای قشنگی ایجاد کرده بود.(( ادامه )) ... چند دقیقه تو همین حالت بودن که آتوسا گفت: تندتر بزن دارم میشم... امیدم گفت: منم دارم میام... آتوسا گفت: فقط تند تند بزن... آبتم بریز تو کسم... یه چند لحظه گذشت و امید سرعتشو زیاد کرد. آتوسام داشت به خودش میپیچید. تو اوج بودن که آتوسا جیغی کشید و ارضا شد. امیدم یه آهی کشید و کیرشو تا ته نگه داشت تو کس آتوسا و آبشو خالی کرد توش. بعد بیحال افتاد تو بغل آتوسا. آتوسا دستاشو حلقه کرد دور گردن امید و گفت: مرسی عزیزم... امیدم مثل خرس افتاده بود. منم که طبق معمول آبم رو ریخته بودم تو شرتم خیلی آروم و بی سرو صدا از خونه رفتم بیرون. سریع رفتم خونه لباسای آتوسا رو از مامان گرفتم و شرتمم عوض کردم و برگشتم. امید رفته بود و آتوسا هم که معلوم بود تازه از حموم در اومده بود روبروی تلویزیون نشسته بود. لباسا رو بهش دادم و یه ماچ گنده کرد رو لپام و رفت تو اتاق. از فکر اینکه یه ساعت پیش زیر کیر امید بود کیرم باز سیخ شد. رفتم بالا تو اتاق و همش تو فکر کس دادن آتوسا بودم... قسمتای بعدی از کس دادن آزیتا و ادامه کس دادن مامانم میگم. منتظر نظراتون هستم... بای.
((قسمت پنجم- کس دادن آزیتا)) سلام به همه ی دوستان عزیز. تو این قسمت میخوام اولین سکسی که تنهایی از خواهر دومیم آزیتا دیدم رو براتون تعریف کنم. همونطور که تو قسمتای قبلی براتون گفتم آزیتا دو سال از آتوسا کوچیکتره ولی رابطه ی فوق العاده خوبی با همدیگه دارن. از بچگی که متوجه رابطشون شدم میدیدم که با همدیگه هستند. هر کاری که میخوان انجام بدن، هر جا که میخوان برن با همدیگه بودن و حتی از شیطنتای همدیگه هم خبر داشتن. آزیتا درجه ی شیطونیش از آتوسا کمتر بود و بیشتر رفتاراش مرموزانه بود و مثل آتوسا زیاد خودشو تابلو نمیکرد. هیچ علاقه ای ام به درس خوندن نداشت و مثل آتوسا به زور دیپلمش رو گرفت. از لحاظ شکل و قیافه برخلاف آتوسا که کپی برابر اصل مامانه، آزیتا به بابا جمشید رفته بود. صورتش ته چهره ی بابا رو داشت. پوست بدنش سفیدتر از پوست بدن آتوسا بود. پستوناش یه کم کوچیکتر از آتوسا بودن هر چند با این وجودم باز گنده بودن. ولی از لحاظ کون هیچ کم و کسری نسبت به مامان و آتوسا نداشت. یه کون گنده و خوشفرم که از بس کیر توش رفته بود این شکلی شده بود. کلا خونواده ی مادریم خوب کون گنده هایی هستند. مامان و آتوسا و آزیتا و دو تا خاله ها و حتی مامان بزرگم که داستانشو بعدا براتون میگم، شاه کونایی هستند که تو فامیل معروف اند به خوش کون بودن... خلاصه... از آزیتا میگفتم، علیرغم همه ی این مسائل تنها فردی تو خونواده ی ما بود که به موسیقی علاقه داشت و از همون نوجوونیش عاشق پیانو بود. تو هفده یا هیجده سالگیش بابا براش یه پیانو خرید و اونم بدون هیچ معلمی کم کم یه چیزایی میتونست بنوازه. آزیتا یه سال بعد از آتوسا با شوهرش آرش که اونم یکی دیگه از کارمندای شرکت بابا بود ازدواج کرد. آرش همسن سعید شوهر آتوسا بود و قبل از ازدواجشون با خواهرام هم هر وقت میرفتم به شرکت بابا میدیدم رابطه ی خیلی خوبی با همدیگه دارن. آرش یه خونه نزدیکای خونه ی باباش داشت که بعد از ازدواج با آزیتا اونجا زندگی میکنن. اصل ماجرایی که میخوام بگم مربوط میشه کادوی ازدواجشون که بابا و مامان یه پیانوی بزرگ به آزیتا هدیه دادن. آزیتا هم که حدود دو سالی میشد که دیگه پیانو نمیزد این بار جدی تر اینکار رو دنبال کرد و این باد به پیشنهاد آرش یه معلم خصوصی گرفت. فرشاد شوهر دختر عمه ی آرش کسی بود که آرش پیشنهاد داد. درس خونده ی رشته ی موسیقی که تدریس خصوصی موسیقی هم انجام میداد. فرشاد هر هفته سه روز عصر میومد و به آزیتا آموزش میداد. چون اکثر مواقع آرش خونه نبود، من برای حفظ امنیت!!! میرفتم اونجا که تنها نباشن. چند هفته ای از کلاس گذاشتن فرشاد واسه آزیتا میگذشت که جریانات شمال اتفاق افتاد و من همونطور که گفتم مامان و خواهرام رو بیشتر زیر نظر داشتم. مامان پری و آتوسا رو هنگام سکس دیدم ولی آزیتا خیلی مرموز و آب زیر کاه بود و دم به تله نمیداد. گذشت و یکی از روزایی که عصرش فرشاد میومد پیش آزیتا، رفتم خونشون. حوالی ظهر بود. دیدم آزیتا یه آرایش خوشکل و تر و تمیزی کرده بود تماشایی. انگار تازه عروس. گفتم: به به خانم خانما... خبریه امروز عروس شدی؟... خندید و گفت: نه بابا چه خبری... عصر قراره برم خونه ی یکی از دوستام جشن تولدشه... گفتم: مگه امروز آقا فرشاد نمیاد؟... گفت: نه... بهش زنگ زدم برنامه ی امروز رو کنسل کردم... رفتم رو مبل نشستم. آزیتا گفت: نهار خوردی؟... گفتم: نه... گفت: بیا آشپزخونه برات بکشم... نهارمو داد و گفت: من میرم حموم... نهارمو که خوردم رفتم تو هال رو مبل نشستم و مشغول تماشای تلویزیون شدم. دیدم موبایل آزیتام رو مبل افتاده. گوشی رو برداشتم و بدون اینکه بدونم چرا رفتم سمت پیاماش. اولین پیامی که خوندم شاخم داشت در میومد. فرشاد بود. آخه اسمش رو نوشته بود فرشاد. پیام داده بود: امروز عصر میخوام برام عروس بشی... میخوام تو لباس عروسیت بکنمت... واااای!!! اینا هم بله!!! پس جشن تولد و اینا همش بهونه بود؟ آبجی ما عروس شده بود که به فرشاد کس بده. قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. باید هر طوری شده اونا رو ببینم. اما چطوری؟ تو همین افکار بودم که آزیتا با عجله در حموم رو باز کرد و گفت: آرین اون موبایل منو رو مبل کنارت بده... منم خیلی خونسرد و آروم رفتم موبایل رو بهش دادم. دم در که رسیدم ققط سرشو از لای در بیرون آورده بود و موبایل رو گرفت و در رو بست. سرش خشک خشک بود و آرایشش هم بهم نخورده بود. حتما داشت پائین تنش رو آماده میکرد. باید یه فکری میکردم. باید میرفتم بیرون و فرشاد که میومد اینجا از در پشتی ساختمون یواشکی برمیگشتم داخل. رفتم پشت در حموم و گفتم: آزیتا من باید برم جایی یکی از دوستام زنگ زده... کاری نداری؟... گفت: نه عزیزم برو... گفتم: میخوای آخر شب بیام دنبالت؟... گفت: نه قربونت خودم برمیگردم... خلاصه من رفتم بیرون و حدود دو سه ساعتی محله رو کشیک میدادم تا فرشاد بیاد. بعد حدود سه ساعت سر وکله ی آقا فرشاد پیدا شد. ماشینش رو گذاشت دم در و سریع رفت تو. انگار از قبل هماهنگ بودن و آزیتا در رو واسش باز گذاشتو بود. حدود پنج دقیقه ای صبر کردم و بعد رفتم داخل. ساختمون رو دور زدم و از در پشتی تو حیاط خلوت رفتم داخل. بی سر و صدا. یه راهروی تنگ بود که به هال ختم میشد کنار آشپزخونه. صدای پیانو میومد. آروم رفتم جلو و سرک کشیدم. فرشاد پشت پیانو بود و داشت آهنگ ملایمی میزد. یهو در اتاق باز شد. آزیتا اومد بیرون. واااای!!! چی میدیدم... ماه شده بود... یه تیکه جواهر تو لباس عروسی. مطمئن بودم تا حالا یه همچین آرایشی رو برای آرشم نکرده بود. اومد پشت پیانو روبرو فرشاد ایستاد. فرشاد بلند گفت: وای... چه خوشکل شدی امروز... و بلند شد و یه لب ازش گرفت. بعد فرشاد بلند شد و به آزیتا گفت: بیا بشین... با همین لباس عروس میخوام برام پیانو بزنی... آزیتا رو صندلی نشست و مشغول زدن شد. بد نمیزد ولی مثل فرشاد نمیشد. فرشاد هم آروم رفت پشت سر آزیتا و بندای لباسش رو از رو شونه هاش انداخت پائین. آزیتا با خنده گفت: چیه؟... آتیشت پره امروز؟
((ادامه))... فرشادم گفت: آره از صبح تا حالا بدجوری تو کفتم... بلند شو میخوام جرت بدم... آزیتا گفت: حالا یه کم صبر کن... فرشاد گفت: به جون خودت یه دقیقه ام تحمل ندارم... بعد آزیتا رو بلند کرد و دست و تنش رو گذاشت رو قسمت بالای پیانو. لباس عروسش رو هم جمع کرد رو کمرش. کون گنده و پاهای لخت آزیتا افتاد بیرون. یه شرت مشکی پاش بود. از این بندیا که میرن لای کون. آزیتا همش میخندید. خودش لباسش رو روی کمرش نگه داشت. فرشاد شرت آزیتا رو از پاش درآورد و قربون صدقه ی کونش میرفت. بعد تیشرت خودشم درآورد و با دستش با لای کس و کون آزیتا بازی میکرد و میگفت: جوون... یه تیکه جواهر لای پاته... آزیتام میگفت: قابلی نداره... مال خودت... بعد فرشاد شلوارش رو کشید پائین و کیر گندش رو انداخت بیرون. سر کیرش رو با یه تف خیس کرد و کشید رو کس آزیتا. بعد به آزیتا گفت: حاضری عزیزم... آزیتا هم با حالت شهوتی گفت: آره عزیزم... جرم بده... پاره ام کن... اونم کیرش رو گذاشت رو سوراخ کسش و با یه فشار تقریبا تمام کیرش رو کرد تو کس آزیتا. آزیتا یه جیغی کشید و آروم شد. فرشاد شروع کرد به تلمبه زدن. اول آروم ولی بعدش تند تند میزد. از زیر شونه های آزیتا رو گرفته بود و تو کسش تلمبه میزد. آزیتا میگفت: بکن...بکن عزیزم... تا ته بکن... خوشم میاد... چند وقته کس ندادم... و آه و ناله میکرد. فرشاد هم موهای آزیتا رو کشیده بود و تو کسش تلمبه میزد. کم کم فرشاد همینطور که تلمبه میزد دستاشو فرستاد و پستونای گنده ی آزیتا رو از تو لباسش درآورد و باهاشون بازی میکرد. آزیتا هم آه و ناله اش دو برابر شده بود. سرش رو گذاشته بود رو پیانو و ناله میکرد: جوون... تا ته بکن تو کسم... تا ته بکن... چه کیفی میده فرشاد جون... چه کیفی میده... فرشاد هم پای راستش رو گذاشته بود رو صندلی وبدون هیچ حرفی تا ته میکرد تو کس آزیتا. یه سره تلمبه میزد. چند لحظه بعد پاش رو هم برداشت و با سرعت زیاد تری کس آزیتا رو میکرد. یه چند دقیقه که تو این حالت بودن فرشاد دستای آزیتا رو از پشت گرفت و از پیانو فاصله گرفتند و اونو میکرد. با هر ضربه ای که فرشاد به کس آزیتا میزد پستونای گنده ی آزیتا تو هوا میرقصیدند و منظره ی جالبی ایجاد کرده بود. چند لحظه بعد آزیتا پای راستش رو گذاشت رو پیانو و گفت: حالا کیرت راحت تر میره تو کسم...فرشا باسن آزیتا رو گرفته بود و تو کسش تلمبه میزد. حدود ده دقیقه تو این وضعیت بودن که آزیتا گفت: خسته شدم عزیزم... بذار بخوابم منو بکن... بعد فرشاد کیرش رو از تو کس آزیتا درآورد و آزیتا همونجا رو فرش به کمر خوابید و فرشادم رفت بین پاهاش و کیرش رو فرو کرد تو کسش و مشغول تلمبه شد. آزیتام آه و ناله میکرد و کمر فرشاد رو میمالید. چند لحظه بعد پاهاش رو دور کمر فرشاد حلقه کرد و اونو به خودش فشار میداد و میگفت: بزن عزیزم... تند بزن... تا ته بکن توش... سنگینی بدنت رو بنداز روم... آخ جوون... فرشاد هم گوش به حرف کیرش رو تا ته میزد تو کن آزیتا. آزیتام چشماشو بسته بود و سرش رو اینطرف و اونطرف میکرد و لذت میبرد. سه چهار دقیقه ای که تو این وضعیت بودن فرشاد کیرش رو درآورد و آزیتا رو به پهلو خوابوند و خودشم رفت پشتش خوابید و کیرش رو کرد تو کسش. همینطور که تو کس آزیتا تلمبه میزد گفت: امروز کونم میخواما؟ آزیتا گفت: امروز حالی بهم دادی که هیچوقت نداشتم... کیرت رو در بیار بکن تو کونم... فرشاد کیرش رو از تو کس آزیتا و آزیتا هم به شکم خوابید و کون گندشو داد بالا. فرشاد لای کونش رو باز کرد و یه تف انداخت رو سوراخ کونش و کیرشم گذاشت رو سوراخش. آزیتا گفت: فقط آروم بکن توش عزیزم... فرشاد آروم آروم فشار میداد و بدون اینکه آزیتا آخی بگه همه کیرشو تا ته کرد تو کونش.یه چند لحظه مکث کرد و سپس شروع کرد به تلمبه زدن. شالاپ شلاپی راه افتاده بود تو کون آزیتا. فرشاد میگفت: چه گرم و داغه کونت عزیزم... کون نیلوفر(زنش) به گرد پای کون تو هم نمیرسه... آزیتا میگفت: پاره ام کن... جرم بده با اون کیر گنده ات... فرشاد یه چند تا تلمبه ی دیگه ام زد و گفت: دارم میام... دارم میام... آزیتام گفت: بریز تو کونم عزیزم... بریز تو کونم... فرشادم هم یه آهی کشید، کیرشو تا ته فرستاد تو کون آزیتا و همه ی آبش رو خالی کرد اون تو و بعد بیحال افتاد رو آزیتا. منم که طبق معمول آبم اومده بود و ریخته بودم رو زمین. خیلی آروم و بی سر و صدا از همون در که اومده بودم برگشتم بیرون... تو قسمت بعدی اولین سکس واقعی خودم با خاله لیلی رو براتون میگم... بای.
((قسمت ششم- من و خاله لیلی)) ... از خاله لیلی بگم. خاله ی دوممه. پنج سال از مامانم کوچیکتره و دو سال از خاله مهری. همین دو تا خاله رو دارم و دو تا هم دایی که هر دوشون از خواهراشون کوچیکترن. دایی بهرام حدود ۴۰ سالشه و دایی مسعودم ۳۵ ساله است. خاله مهری یه زن سرسنگین و محجبه است و به خاطر موقعیت شغلی شوهرش کمتر با فامیل رفت و آمد میکنه. زن خوشکلیه ولی تا حالا من کوچیکترین خلافی نه ازش دیدم نه شنیدم. برخلاف خاله مهری، خاله لیلی یه آتیش پاره ی به معنای واقعیه. البته زن شوخ طبعیه ولی شیطنتش یه خورده زیاده. اینطور که شنیدم زیر مردای زیادی خوابیده و کس و کونشو به خیلی ها داده. هیکل با حالی داره. چاق و گوشتی و سکسی. از لحاظ قیافه کپی مامانشه یعنی مامان بزرگم. قدش حدود ۱۶۰-۷۰ میشه، وزنش بالای ۹۰ کیلوئه. پوست بدنش سفید، کون و پستونایی تقریبا دو برابر کون و پستونای مامان من. شوهرش هوشنگ خانه و همونطور که گفتم فقط یه پسر داره به نام اشکان که از من کوچیکتره. من و اشکان از بچگی با هم همبازی بودیم و یا من خونه ی اونا بودم یا اون خونه ی ما و همین رفت و آمدا باعث شد که رابطه ی خیلی خوبی با خاله لیلی داشته باشم. بر خلاف رابطم با خاله مهری که رابطه ای کاملا خشک و رسمیه، رابطه ی من با خاله لیلی از همون دوران بچگی شروع شد. زیاد با من و اشکان شوخی میکرد. هر وقت من و اشکان خونشون بودیم ما رو با هم میبرد حموم و اونجا حسابی بهمون خوش میگذشت و خاله با کیرامون که اونموقع بهش میگفت دودول بازی میکرد. همین برنامه هم خونه ی ما تکرار میشد و وقتی من و اشکان خونه ی ما بودیم مامان پری ما رو میبرد حموم و حسابی با ما بازی میکرد. یه کم که سن و سالمون رفت بالا دیگه مامان پری از من و خاله لیلی از اشکان فاصله گرفت و دیگه از اون شوخی های بچگی خبری نبود. ولی کماکان رابطه ی من و خاله لیلی به قوت خودش باقی بود و روز به روز به علاقه ی من به خاله لیلی افزوده میشد. شوخی هاش کماکان با من ادامه داشت. من رو انگولک میکرد، از کیرم نیشگون میگرفت، رو پاهام می نشست، منم از پشت میچسبوندم بهش، از رو پیراهن پستوناشو میمالیدم و اینا... ولی اجازه ی پیشروی بیشتر رو هیچوقت بهم نداد. خط قرمز رابطمون چند باری بود که برام جلق زده بود اونم به اصرار من. اولین بارشم پای کامپیوتر اشکان بود وقتی اشکان خونه نبود و من داشتم فیلم سکسی میدیدم که یهو خاله لیلی بی خبر وارد اتاق شد. میخواستم کیرمو که داشتم میمالیدم پنوان کنم که دیدم بی فایده است. خاله خنده ای کرد و اومد کنارم نشست و خیلی خونسرد مشغول دیدن اون فیلم شد. یه کم که نشست بدون اینکه چیزی بگه دستشو آورد سمت کیر من و مشغول مالیدن شد. ظرف چند ثانیه کیرم سیخ سیخ شد و چون خیلی وقت بود داشتم میمالوندمش خیلی سریع آبم اومد و ریخت تو دست خاله. اونم بدون هیچ صحبتی از اتاق رفت بیرون. نه چند بار دیگه ام موقعیت جور شد و برام جلق زد ولی هیچوقت تو رؤیاهامم نمیدیدم که یه روزی باهاش سکس داشته باشم هر چند خیلی دلم میخواست که بکنمش. تا اینکه اون اتفاق فرخنده تو جشن ازدواج دایی مسعود و همسرش فرخنده خانم رخ داد. دایی مسعود هر چند دیر ولی بالاخره رضایت داد که زن بگیره و مامانم اینا هم فرخنده خانم که یکی از اقوام دورمون بود رو براش در نظر گرفتن. دایی مسعود چند سال در برابر اصرار خانواده مبنی بر زن گرفتنش مخالفت میکرد که بعدها فهمیدم چرا... ولی بعد از دیدن فرخنده خانم دیگه نتونست مقاومت بکنه و تن به ازدواج داد. آخه فرخنده خانم یه هلوی به تمام معنا بود. یه هیکل توپ و سکسی که کمتر مردی میتونه ازش بگذره. خلاصه عروسی دایی مسعود شد. ما هم طبق معمول از چند روز قبل رفتیم اونجا تا مقدمات کار رو ردیف کنیم. چون خونشون دوبلکس و بزرگه و جای کافی برای مهمونا داره، عروسی رو همونجا گرفتند و دیگه تالار نرفتند. بریم سر اصل مطلب... شب قبل از عروسی دایی مسعود دیگه تقریبا کارا تموم شده بود و همه کم کم داشتند آماده میشدند که برن خونه هاشون و خودشون رو واسه فردا بسازند. آخر شب بود رفتم دستشویی که بشاشم. دیدم چراغ دستشویی روشنه و درم نیمه بازه. در رو باز کردم دیدم بله!!!! خاله لیلی با اون هیکل گوشتی اش نشسته و داره میشاشه. شرشر شاش بود که از کسش میومد بیرون. محو تماشای کسش شده بودم که دیدم با خنده داره میگه: در رو ببند بچه پر رو... الآن یکی میاد ببینه زشته... در رو بستم و اومدم بیرون ولی هنوز محو کس تپلی و گوشتی خاله لیلی بودم. دو سه دقیقه بعد از دستشویی اومد بیرون و داشت خودش رو مرتب میکرد. یه لباس سورمه ای یه سره تنش بود تا پائین زانوش میرسید. کرستم نبسته بود. چون نوک پستوناش از زیر پیراهنش کاملا مشخص بود و نصف پستوناش از بغل لباسش زده بود بیرون. خلاصه من با کیر شق شده ام رفتم دستشویی. بعد از شاشیدنم داشتم کیر شق شدمو میمالیدم که یهو در دستشویی باز شد. ترسیدم. دیدم خاله لیلیه که داره کیرمو تو دستام میبینه. یه لبخندی زد و گفت: خودتو نگه دار... و سریع در رو بست و رفت. از شوک اول خارج نشده بودم که شوک دوم وارد شد. یهو آبم با فشار ریخت رو سنگ دستشویی. از شوک خارج شدم و خودم رو تمیز کردم و اومدم بیرون. تقریبا همه رفته بودن. مامان با آتوسا رفت. منم قرار شد با ماشین مامان، خاله لیلی رو برسونم خونشون و شبم همونجا بمونم. آخه هوشنگ خان مسافرت بودن و اشکانم خونه ی مامان بزرگ خوابیده بود. خاله لیلی فقط یه مانتو رو لباسش پوشیده بود و یه روسری انداخت رو سرش و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه ی خاله. از اولین خیابون که رد شدیم دیگه شیطنتای خاله شروع شد. من پشت فرمون بودم و خاله بغل دستم. دستشو آورد و کیرمو از رو شلوار میمالید. با اینکه یه بار آبم اومده بود ولی با اولین تماس دست خاله با کیرم دوباره سیخ شد. گفتم: خاله نکن زشته... یکی میبینه... گفت: کی میبینه این وقت شب... حواست به جلو باشه... روسریش کاملا از سرش افتاده بود پائین. دست برد زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو انداخت بیرون.
((ادامه...)) گفتم: چیکار میکنی خاله؟... گفت: خفه شو... جلوتو بپا تصادف نکنی... دیدم سرشو آورد پائین و میخواد کیرمو ساک بزنه. اولین بار بود که میخواست کیرمو بخوره سر کیرم که رفت تو دهنش یه آهی کشیدم و ناخودآگاه چشامو بستم. سر کیرمو گذاشت تو دهنش و آروم آروم میرفت پائین. تا ته کیرمو کرد تو دهنش. اینکار رو چند بار تکرار کرد. با تخمامم بازی میکرد. من دیگه رو کونم بند نبودم. یه دستم رو فرمون بود و یه دستمم با مو های خاله بازی میکردم. کیرمو در میاورد و زبون میکشید رو سر کیرم و میگفت: جوون... چقدر خوشمزه است... و باز تا ته میکرد تو دهنش. منم کم کم دستمو بردم رو کمرش و بازی میکردم و میرفتم سمت کونش. یه کم خودش رو جابجا کرد رو صندلی قنبل کرد. کونش جلو شیشه بود. آروم مانتوش رو زدم کنار، لباس سورمه ایش رو هم زدم کنار، واااای!!! کون لختش پدیدار شد. شرتم نپوشیده بود. اولین بار بود کون لختش رو میمالیدم. مثل ژله میلرزید. سریع مانتو و لباسش رو درست کردم و اونم تو وضعیت سابق شد و مجددا مشغول خوردن کیرم شد. خیلی حرفه ای بود تو ساک زدن. سرش رو حسابی میک میزد و بعد تا ته میکرد تو دهنش. تخمامم میکرد تو دهنش. دیگه نزدیکای خونه ی خاله بودیم که دست از سر کیرم برداشت. در حیاط رو باز کرد و ماشین رو بردم داخل و با همدیگه رفتیم تو ساختمون. داخل که رفتیم سریع مانتو و روسریش رو پرت کرد گوشه ای و با همون لباس سورمه ایش من رو کشوند وسط هال. گفت: زود باش درش بیار که دارم میمیرم... منم که مزه اش زیر زبونم بود گفتم: چشم خاله جون... جلوم زانو زد و کیرمو از تو شلوارم درآورد و بی مقدمه گذاشت تو دهنش و مشغول خوردن شد. عاشق ساک زدنش شده بودم. سر کیرمو میلیسید، زیر کیرمم لیس میزد، تخمامو هم میخورد. بعد کیرمو تا ته میکرد تو دهنش. اینکار رو چند بار تکرار کرد. حسابی که کیرمو ساک زد موهاشو پشت سرش جمع کرد و لباسش رو داد بالا و رفت رو مبل قنبل کرد و کونش رو داد سمت من و گفت: زود باش آرین جون... لباستو درآر و بیا پیش من عزیزم... پیراهن و شلوارمو درآوردم و با کیر شق شده ام رفتم سمت خاله. واقعا کون گنده ای داشت. یه چند تا سیلی محکم زدم رو کونش و گفتم: واقعا چیز خوبی داریا خاله جون... با خنده گفت: خفه شو... کارت رو بکن... یه تف انداختم تو شیار کونش که تا رو کسش رفت. هیجان زیادی داشتم. آخه این اولین سکس واقعیم بود. آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش. با یه فشار کیرم تقریبا تا خایه هام رفت تو کس خاله. خاله گفت: جوون... حالا آروم شروع کن... منم اولش آروم ولی کم کم بدون اینکه بدونم چیکار میکنم تند تند تو کس خاله تلمبه میزدم. کس خاله خیلی گشاد بود ولی انصافا داخلش گرم و نرم بود و من که داشتم لذت میبردم. یه چند بارم از بس سریع تلمبه میزدم کیرم از تو کسش بیرون میومد. خاله گفت: آرومتر... چه خبرته... گفتم: ببخشید... و باز کیرمو کردم تو کسش و مشغول تلمبه زدن شدم. تا ته میزدم تو کسش. کم کم داشت آه و ناله ی خاله بلند میشد. خوشت میاد آرین جون... خوشت میاد کس خاله رو میکنی؟... منم که داشت بهم خوش میگذشت گفتم: آره خاله جون... کست خیلی باحاله... و باز کیرمو تا ته میکردم تو کسش و در میاوردم. خیلی حشری شده بود. بکن خاله رو... تا ته بکن تو کسم... پاره کن کسم رو آرین جون... یه کم که گذشت و تو این حالت بودیم خاله گفت: خسته شدم عزیزم... بنشین رو مبل تا من بنشینم رو کیرت... منم کیرمو از تو کس خاله درآوردم و نشستم رو مبل. خاله ام لباسش رو درآورد و لخت لخت اومد سمت من. پاهاش رو گذاشت دو سمت من و کیرمو گرفت و گذاشت تو کسش و شروع کرد بو بالا و پائین پریدن. منم کونش رو میمالیدم. وسط عشق و حال گفت: کیر باحالی داری آرین جوون... تا حالا چند بار کس کردی؟... گفتم: خاله جون اولین باره که دارم کس میکنم... گفت: از این به بعد خاله دربست در خدمتته... و خودش رو بیشتر میکوبید رو کیرم. چند باری هم کامل نشست رو کیرم و کونش رو قر میداد. منم از روبرو پستونای گندشو میمالیدم. کونش مثل ژله رو کیرم میلرزید. کیرم انگار بی حس شده بود از بس تو کسش گرم و داغ بود. چند دقیقه ای که گذشت بلند شد از رو کیرم و برعکس شد پشتش به من بود و نشست رو کیرم. پاهاشو گذاشت دو طرف من رو مبل و رو کیرم بالا و پائین میرفت. منم از پشت پستوناش رو میمالیدم. حسابی تو اوج بودیم که دیدم خاله تند تند خودشو میکوبونه رو کیرم. یه کم که گذشت محکم نشست رو کیرم و یه جیغی کشید و ارضا شد. کیرمو از تو کسش درآوردم و گفتم: خاله دارم میام... گفت: بریز رو پستونام... منم رفتم جلوش و آبم رو ریختم رو پستوناش. بعدش بیحال تو بغل همدیگه افتادیم. اون شب دو بار دیگه هم خاله رو کردم. یه بار تو حموم و یه بار دیگه هم تو اتاق خوابش. فردا شبشم تو عروسی دایی مسعود اتفاق جالبی افتاد که بعدا براتون میگم. منتظر نظراتون هستم. بای.