انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین »

داستان های درخواستی


مرد

 
سلام داستان شهوت و بیغیرتی رو کسی کامل داره؟این قسمت پنجمشه ولی بعضی قسمت هاش نیس تو نت مثه قسمت دوم و سوم و ...

قسمت پنجم
رفتم کفشم رو پوشیدم زدم بیرون . کلی پیاده روی کردم بعدشم رفتم پیش همون دوستم که میدونست . اصلا حوصله خونه رو نداشتم . بعدم شبی برگشتم خونه مامان اینا هم گفتن مسجد چه طور بود گفتم نمیرم دیگه . گفتن چرا ؟ گفتم بابا من غریبه بودم . کسی رو نمیشناختم که . گفتن حالا برو آشنا میشی . گفتم باشه حالا تا بعد . حوصله حرف زدن نداشتم . خودم باهاش بهم زده بودم خودم داد و بیداد کرده بودم که البته حقم داشتم اما 24 ساعت چشام به گوشی بود که زنگ بزنه یا پیام بده . التماس کنه بگه برگرد . غلط کردم گوه خوردم . منم حشری شده بودم و بعدشم دعوا کردم و نتونستم خودم رو ارضا کنم . کارد میزدی خونم در نمیومد . اون شب که هیچی . فرداشم تا موقع غروب حدودای 5 ، 6 زنگ نزد . بعدم که زنگ زد فقط میخواستم داد و بیداد کنم سرش . تا جواب دادم شروع کردم فحش دادن . هرچی که فکر کنید از زبونم در اومد . اونم فقط گریه میکرد . بعدم قطع کرد . اس ام اس دادم گفتم آره قطع کن . منم بودم قطع میکردم . منم دیگه دستم تو نوشتن تند شده بود . پشت سر هم بهش پیام میدادم و فحشش میدادم . پیام Delivery هم میومد . چندتا که دادم دیگه پیام رسیدن به دستش نیومد . گفتم شاید شارژ ندارم . چک کردم دیدم دارم . بعد زنگ زدم خاموش کرده بود . حالا دیگه من میگفتم اه چرا خاموش کرد . تا اون میخواست من نمیخواستم . حالا که اون کشیده بود کنار من افتادم دنبالش . چندین بار زنگ زدم تا شب که خاموش بود . خوابیدم دیگه . تو دلم پر اضطراب و دلهره بود . شب حدود 2 ، 3 بیدار شدم . زنگ زدم دیدم روشنه . جوابم داد سریع . صداش خواب آلود خواب آلود بود .
گفت جاننننننمممم ؟
گفتم هیچی . خدافظ .
گفت نه علی نرو . لطفا صبر کن .
چیه ؟
علی ببخشید غلط کردم به خدا
ااااا الان مثلا پشیمونی ؟
آره به خدا . دست خودم نبود . میدونی که وقتی آدم حشری میشه دیگه هیچی نمیفهمه .
آره میدونم .
پس چرا اونجوری کردی ؟
کی ؟ من یا تو ؟ تو به همه میدی نوبت من که میشه بدت میاد و هزار جور بهونه دیگه .
دوباره شروع کردیم و بحث و دعوا . که نگین گفت علی غلط کردم . دیگه تکرار نمیشه . اصلا هرچی تو بگی . هرکاری تو بگی میکنم . منم که نیاز مردونم چنین چیزی رو میخواست که یه زن مطیع من باشه . گفتم باشه . شروع کردیم یکم صحبت کردن و بحث کشید تو سکس تل . نگین میگفت
علی دوست دارم الان کنارم باشی . لخت بشیم . بخوابی روم . سنگینیت رو رو تنم حس کنم . سینه های بلیوریم رو مک بزنی منم دستام رو حلقه کنم دور کمرت . فشارت بدم به خودم . پاهامرو از هم باز کنم . کیرت رو بندازی رو کسم . نرمی و گرمی کسم رو حس کنی . خیس خیسه الان علی .
چییی میخواتتت نگین ؟
کیییییررررررمیییییخخخخخوووواااااتتت . علی مرگ من بیا اینجا بکن تو کسم .
جووووووننن الان که نمیشه که
چرا نمیشه ؟ علی همیشه میگفتیم یعنی میشه موقعی که داریم سکس تل میکنیم یکیمون مکان داشته باشه همون موقع وسط سکس تل بریم ؟ بعدشم قول دادیم که اگر همچین موقعیتی پیش اومد هرجور شده بزنیم بیرون ؟
آره یادمه اما . . .
اما نداره دیگه . من کسیییییرررررمیخواااام . علی کسم پف کرده همینجور داره ازش آب میریزه . فشارش میدم گوشتای کسم از لای انگشتام میزنه بیرون . آبش میریزه .
اااااخخخخ . نگو نگین نگو جنده خانم که کیرم داره میترک دیگه . نگو که بیام اونجا جرواجرت میکنم .
بیا خوب بیا تنم ماله تو . امشب میخوام تنم رو بزارم زیر کیرت . هرجور کیرت دوست داره لذت ببره از تنم . میخوام ماله کیرت باشم . علی من جلو کیرت هیچی نیستم فقط آفریده شدم که بهت کس بدم .
جووووونننن . تو ماله کیرمی . ارزشت از کیرمنم کمتره . ااااخخخخ . جووونننن . زن جنده ی منی تو .
علی بیا وگرنه بی آبروت میکنم . میرم زیر کیر همه میخوابم . زنت رو باید زیر کیر یه غریبه پیدا کنی
جووونننننن
جدی میگم علی . اگه نیای میرم کس میدم یه هرکی که شد . میرم تو خیابون بیان ببرنم . کس و کونم رو یکی کنن . میای یا نه ؟
جوووننن . جووونننن . دو دقیقه دیگه بگی آبم میاد لاشی خانم . جنده . هرزه . فاحشه ی خیابونی .
جوووون . جوووووننن . جووووننن . بگو بازم . وایییییییی علللللییییییی . کسم خیس خیس . زیر پام خیس شده بسکه آب ریخته ازش .
جووووننن . باشه ببینم چه جوری میتونم بزنم بیرون .
زود بیایا .
باشه جنده ی من . باشه فاحشه خانم که کارت فقط کس دادنه . میام
جوووونننممم . زود بیا .


قطع کردیم . نمیدونستم چه بهونه ای بیارم تا اینکه یه چیزی به ذهنم رسید . خیلی تخمی بود ولی تنها چیزی بود که به ذهنم اومد و احتمال داشت جواب بده . آخه ساعت 3 صبح چه بهونه ای میشه آورد آخه ؟ واقعا نمیدونستم چه جوری میتونم بزنم بیرون . مامان و بابا رو چه جوری راضی کنم ؟! خیلی فکرها به ذهنم رسید اما آخریش این بود که بگم یکی از بچه های دانشگاه تصادف کرده . منم که زیاد دوستی نداشتم که . هرکس رو میگفتم مامانم میگفت مگه کس و کار نداره که تو میخوای بری ؟ بابام میگفت به تو چه ؟ مگه تو دکتری ؟ مگر اینکه میگفتم محمد تصادف کرده که دوست صمیمیم بود . که اونم باز شک کردم که بگن تو که نمیتونی کاری کنی الان که . بزار فردا برو ملاقات . بعد به ذهنم رسید بگم از بیمارستان زنگ زدن گفتن آخرین شماره ای که باهاش تماس گرفته ماله من بوده . که اونم باز میگفتن یعنی شماره خانوادش رو نزده تو گوشیش ؟ بعد اس ام اس دادم به محمد جواب نداد . خواب بود خوب . بعد زنگ زدم خواب آلود خواب آلود بود که جواب داد . گفتم یه اس ام اس دادم بخون جواب بده . گفت بگو همینجا . گفتم بخون میفهمی . تو اس ام اس هم بهش گفته بودم که اینجوری شده چه کار کنم ؟ محمدم آدم ساده ای بود مثل خودم اما چندتا دوست دخترو اینا رو داشت . مغزش بیشتر کار میکرد . پیام داد گفت بزار صورتم رو بشورم میام . بعد 5مین زنگ زد . تو این مدتم چندین بار نگین پیام داد میگفت کجایی ؟ بیا دیگه . زود باش . کسم پف کرده کییرررمیخوات . منم حشری شده بودم بد . اما جرات نمیکردم بزنم بیرون از خونه . اگر بخوام خلاصه کنم اینجوری شد که محمد زنگ زد و گفت بهترین راه اینه که بگو یکی از بچه های دانشگاه که از شهرستان میاد و کسی رو نداره اینجا تصادف کرده . شماره آخر گوشیشم محمد بوده . اون رفته زنگ زده گفته منم برم . منم لباس پوشیدم آروم مامان و بابا رو بیدار کردم گفتم بهشون . بعد از کلی توضیح و این بدبختی ها گفتن اوکی برو ولی مراقب باش و یه مشت نصیحتی که همیشه میکنن . منم زنگ زدم تاکسی تلفنی اومد و سریع رفتم . به حرف محمد رفتم بیمارستان بعد از اونجا با تاکسی تلفنی بیمارستان رفتم خونه خواهر نگین اینا . قلبم داشت میومد تو دهنم . انقدر حشری بودم که خدا میدونه نگین کثافتم پشت سر هم اس ام اس میداد که کجایی ؟ بیا بکن من رو دیگه . کسم انتظار کیرت رو میکشه . بیا بکن توش که دییونه شدم .


رسیدم نزدیک خونه خواهرش اینا . بخاطر احتیاط به راننده آدرس دوتا کوچه بالاتر حالا یا پایین تر رو دادم . دفعه اولم بود دیگه . میترسیدم بفهمه بره لومون بده . یا مثلا بعدها بابام اینا پیگیری کنن بفهمن کجا رفتم . خلاصه دو تا کوچه رو پیاده اومدم . پیامم دادم به نگین گفتم تا 5 مین دیگه اونجام . اونم پیام داد گفت کسم داره له له کیرت رو میزنه بیا که منتظرشه . تعجبم چرا خود ارضایی نکرده بود ؟ اگه من بودم دووم نمیاوردم . رسیدم قبلش گفته بودم در رو بزنه زود برم داخل که تابلو نشه . اما بابا اونجا بالا شهر بود . مثل محله های ما نبود که همه سرک بکشن تو کار هم دیگه که . در رو باز کرده بود . سریع رفتم داخل . اولین بار بود که میخواستم با یه دختر تنها باشم . فکرش و حسش بی نظیر و البته ترسناک بود . اما بیشتر از همه اینا عجیب و نا شناخته بود برا من . رفتم داخل . در رو آروم بستم . صدای جیرجیرک میومد . حال و هوای عید میومد . به قولی بوی عید میومد خفن . نمیدونم گل چی بود تو باغچشون . داشتم همینجور آروم میرفتم جلو که لامپ جلو در روشن شد . نگین در رو باز کرد . اومد تو حیاط . آروم گفت بدو دیگه . رفتم داخل سریع . کفشام رو در آوردم . نگین حرکت کرد جلوی من به سمت داخل خونه . در رو نیمه بسته بود . محکمش کردم . منم پشت سرش رفتم . ساعت نمیدونم چند بود . واقعا یادم نمیاد . اما 2 و 3 بود . همین حدودا . دیدم نگین خیلی عادیه . اصلا حشری نبود مثل تو پیاماش . رفتم از پشت بغلش کردم موهاش رو زدم بغل گردنش رو بوسیدم . برش گردوندم ازش لب گرفتم .
جووووننن چه لبایی داری عروسک
علی من عروسکم ؟
آره فدات شم آره قوربونت برم
یعنی خیلی خوشگلم ؟
آره یعنی از همه دخترای دنیا خوشگل تری . نفس منی عمر منی
علی ببخشید ناراحتت کردم باشه ؟
*** همینجوری که حرف میزدیم لبامون میخورد به هم و منم دستم رو میکشیدم رو پشت نگین . از کونش بگیر تا کمرش . من خیلی رو سوتین حساسم . میبینم یا بندش رو دست میزنم حشری میشم . ***

اشکال نداره عزیزم . تو ماله خودمی تا همیشه .
جوووننن دوست دارم ماله تو باشم .
اااااااخخخ
بعد شروع کردم لب گرفتن . خیلی حشری نبود . من فکر میکردم الان بیاد سریع باید بکنمش . و شروع میکنیم به سکس . بعد راه افتادیم به سمت اتاق خواب . منم همش خودم رو خم میکردم که کیرم بیاد جلو محکم خودم رو به کون نگین فشار میدادم . چندین بار تو خیابون همونجوری آبم اومده بود . کونش معرکه بود . رفتیم تو اتاق . دوباره برش گردوندم لب میگرفتم ازش . بعد رفتم لای سینه هاش رو میخوردم .
جوووونننن . جووونننن . میمرم برا سینه هات . آااااخخخ .
جونم عزیزم بخورش بخورش نفسم . همش ماله خودته
جووونن . کسو تر از تو ندیدم تو زندگیم نگین .
عزیزم من ماله توام . هرکاری میخوای باهام بکن .
جووننن . کست ماله منه . تنت ماله منه . سینه هات رو به هیچ کس نمیدم
آررره عزیزم کسم فقط ماله تو . کسم در اختیار کیرته فدات شم .

*** بعد شروع کردم در آوردن لباسای نگین اما انگار بی حس بود . انگار نمیخواست حال بده . اما منم خیلی حشری بودم به همین دلیل نخواستم خراب کنم . یه وقت دعوامون شه . تاپش رو در آوردم باز یکم سینه هاش رو خوردم و بعد هم سوتینش رو باز کردم . وای که چقدر دیدن بدن بلوری همچین کسی حال میداد تو سوتین . اوووووففففففف . مخصوصا از پشت یا وقتایی که یه لباس میپوشید که فقط بنداش بیرون بود . ***

انداختمش رو تخت خوابیدم روش هی کیرم رو فشار میدادم به کسش و سینه هاش رو میخوردم . اونم کسش رو میداد به بالا که سفت تر بشه زیر کیرم . کیرم سیخ سیخ بود . دوست نداشتم زود آبم بیاد که تموم شه . اما از طرفی هم اگر نمیکردم توش همونجوری آبم میومد دیگه . بلند شدم شلوار و شرتم رو در آوردم اومدم رو سینه های نگین سینه هاش رو چسبوندم به هم . وسط سینه هاش تلمبه میزدم . سر کیرم میرسید به دهنش که اونم زبونش رو میاورد بیرون که بخور بهش . سینه هاش درست جا نمیشد تو دستم . خودش سینه هاش رو گرفت چسبوند به هم منم هی میزدم لای سینه هاش . نه اون چیزی میگفت نه من . برعکس سری های قبل که اون همش آه وناله ی حشری میکرد منم پا به پاش میرفتم . دقیقا همون موقع وقتی داشتم براش لای سینه ای میزدم اینا به ذهنم اومد و اینکه من وقتی آه و ناله میکردم که اون بکنه . برا همین اون موقع ساکت بودم فقط حالم رو میکردم . اما همین فکرها باعث شد که فقط هی بگم جوووننن . عجب کسی هستی دختر . عجب بدنی داری تو . اووف . اومدم پایین شلوار و شرت خوشگلش رو درآوردم . شرتش رو بو کردم .
اووووممممم . عجب بویی میده شرتت نگین .
بو چی میده ؟
بو کس میده . بو کس توپولت رو میده
بعدم همونطور که خوابیده بود پاهاش رو آورد سمت شکمش . جمع کرد . بعد از هم بازشون کرد یه خورده . گفت:علی کسم رو نگاه کن چه آبی میریزه ازش . وایی پسرکسش خیس خیس بود . بعدم دستش رو آورد بالای کسش گفت علی ببین کسم رو . بعدم آروم آروم دو طرفش رو کشید که از هم جدا شه . انگاردو چیز که میچسبه به هم . آبش انقدر غلیظ بود که کش میومد . تا یه خورده که کشید انگار آبش نمیذاشت کسش از هم جدا شه . بعد یه هو از پایین کس توپولش کسش باز شد اومد تا بالا دیگه خطش باز باز شد . انقدر این صحنه تحریک کننده بود برای من که هزار سال دیگه هم یادم میمونه . منم بی اختیار افتادم رو کسش . همه ی آب کسش رو هورت کشیدم مثل آب میوه . خوب مزه ی خوبی نداره که اما انقدر حشری بودم که انگار دارم عسل میخورم . بعدم شروع کردم لیس زدن و خوردن . چوچولش رو میکردم تو دهن مک میزدم . زبونم رومیکشیدم لای کسش و تو کسش پر میدادم . نگینم خودش رو بلند میکرد میزد زمین .
جوووووووننن . وااااااااااییییی . آااااااااااهههههه . علی علی علی بخور بخور بخور
جوووننن . اووووممممم . چه کسی داری جنده خانم
علی حرف نزن بخور فقط . کسم رو گاز بزن
اااااااااییییییییی
اااااااهههه . آروم تر آرومتر
وااااییی نگین کست مثل عسل میمونه .
علی برو از تو آشپزخونه عسل رو بیارحالا که گفتی
اومدم بالا اوفتادم روش گفتم میخوای چی کار جنده خانم ؟ هان فاحشه ی هرزه میخوای چیکار ؟
بیار بریز لای کسم بخور
جووووووننننن . دوست داری ؟
آره علی برو دیگه زود باش
منم رفتم تو آشپزخونه یه خورده گشتم اما پیدا نکردم . گفتم نگین کجاست ؟ گفت تو قفسه بالای گازسمت چپ . عسل رو برداشتم رفتم تو اتاق . اینکه لخت تو خونه یکی دیگه داشتم راه میرفتم خیلی حشریم کرد . خونه ای که از من ساده که یه روزی نمیدونستم چه جوری لب بگیرم و اولین باری که میخواستم از نگین لب بگیرم رفتم 500 تا فیلم دیدم یه آدمی ساخت که . . .

عسل رو بردم تو اتاق نشستم رو تخت . نگین پاهاش رو بازکرد . خواستم اول آب کسش رو بلیسم اماگفت نه . علی قاطیش کن . بمال به کسم که با آبم قاطی شه . با دستم زدم تو عسل کشیدم لای کسش . وااااااییی که چه صدایی میداد . بالای کسش که خیلی توپولی و گوشتی بود رو هم عسل کشیدم . تو کسش و همه جاش رو . لای کونش هم کشیدم . بعد آوردمش لب تخت پاهاش رو باز کردم افتادم رو کسش و شروع کردم به خوردن . نگین هی میپیچید به چپ و راست .
جووووننننن . ججججووووننن بخور کسم رو بخورش
ااااخخخ اااوووومممم وااایییی . اووومممم
جوووون . کس توپولم رو به دندون بگیر . واییی . بلیسش عزیزم . همش ماله خودته .
واااایییییی جوووننن . میخوامش
علی بلند شو بیا بخواب
رفتم خوابیدم رو تخت بعد اون اومد نشست رو دهنم کس قلبمش رو با فشار کرد تو دهنم . داد میزد و خودش رو بلند میکرد میزد به من . آب کسش با عسل قاطی شده بود محکمم کسش رو میکوبید رو صورتم . یه صدای ملچ مولوچی راه انداخته بود که نگو . کسش رو پر میداد دور دهنم . میکشید رو صورتم . منم دستم انداخته بودم دور کمرش محکم فشارش میدادم .
فاحشه خانم با کست خفم کن . فشار بده بره تو حلقم . دوست دارم زیر کست جوون بدم . دوست دارم زیر کس تو بمیرم
جوووننن بمیر بی غیرت بمیر بی وجدان . اااخخخ . بخور کسم رو بخور آبم رو آهههه . اااههههههههه . کس توپولم تو حلقته .
اووووممممم . اووووفففف .
بعدم انقدر محکم فشار داد که قشنگ قلمبه ی نرم بالای کسش رفت تو دهنم . منم گاز زدم . داد وجیغ بلندی زد خودش رو محکمتر فشار داد رو دهنم . حس کردم دهنم گرم شد . تو دهنم ارضا شد و همینجور خودش رو فشار میاورد رو دهنم که کامل آبش اومد . بعد تنش شل شل شد . افتاد روم خوابید روم . اما من که ارضا نشده بودم که . بلند شدم تا حسش نرفته بکنم تو کسش . کشیدمش لب تخت . اون فقط نفس نفس میزد . هیچی نمیگفت . خواستم کاندوم بکشم ندیدم . بی خیال شدم . کیرم کامل سیخ نبود . با دستم گرفتم پوستش رو کشیدم عقب که سفتیش بیاد جلو . کردم تو کسش . پاهاش رو دادم بالا . کردم توش افتادم روش صورتش رو لیس میزدم و تلمبه میزدم . اونم فقط نفس نفس میزد و لباش رو به سکسی ترین وجه ممکن که بتونید تصورش رو کنید گاز میگرفت . لا مصب کس نبود که . آبم داشت میومد کشیدم بیرون نگین رو یه وری کردم . کنار تخت دراز کشیده بود روش به طرف بیرون تخت بود . باسن سمت چپش بالا بود . بعد افتادم روش جوری که کیرم روی باسن و لای کونش باشه . هی فشار میاوردم و میبوسیدمش . فکر کن یه تیکه گوشت نرم و پنبه ای زیر کیرت باشه . انقدر فشار بدی که سفت بشه . یه کم که اینجوری کردم دیگه داشت آبم میومد که کامل برش گردوندم کیرم روگذاشتم لاش فشار دادم که آبم با فشار هرچی تمام تر ریخت بیرون . همزمانم داااااددد میزدم .
ااااااااااااهههههههه . اااااااههههه . جووووونننن جوووونننن .
ریختی لای کونم علی ؟
آره . دوست نداری ؟
بعدم برگشت سمت من من رو کشید رو خودش . یکم که افتادم روش و نفس نفس زدم که آبم اومد برگشتم خوابیدم کنارش اونم اومد تو بغلم . نگام کرد گفت .
چرا عزیزم مگه میشه آب تورو دوست نداشته باشم ؟
گفتم یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی ؟
نه بپرس قوربون آب کیرت برم .
هی پای چپش که روی پاها و شکم من بود رو تکون میداد .
چرا پات رو انقدر تکون میدی ؟
دوست دارم آبت لیز میخوره لای کونم .
جوووونننن . فقط فاحشه ها دوست دارن این چیزا رو
بعدم با یه نااازز خیلی خیلی غلیظ گفت
خوب من فاحشم دیگه .
بعدم یه خنده ای کرد که واقعا این جور خنده هاش مثل جنده ها بود .
بگو دیگه چی میخواستی بگی ؟
ناراحت نشی ها ؟ باشه ؟
باشه بگو
چرا اولش اصلا حس سکس نداشتی ؟
کی گفته حسش نبود ؟
تابلو بود . اصلا انگار جذابتی ندارم برات . باشه نگو راستش رو اما خودم میدونم .
نه علی نننههههههه . باشه میگم چرا . راستش قبل اینکه بیای ارضا شدم خیلی خیلی شدید . اصلا حسش رو نداشتم . بعد اس ام اس دادم بگم نیا اگر سختته .
اما وقتی گفتی دارم میام بهت کیر بدم تو دلم خالی شد . بعدم وقتی اومدی دوست نداشتم ناراحتت کنم . اما انقدر به خودت پیچیدی و آه و ناله کردی که حشری شدم خودمم باز . دیگه فقط دوست داشتم بکنیم .
واقعا دوست داشتی ؟ بهت حال دادم ؟
علی حال دادی ؟ دیوونه تو که میدونی من وقتی ارضا میشم تا 4 ، 5 ساعت دیگه نمیتونم سکس کنم . اما انقدر دوست دارم که خواستم بیای پیشم . تو هم انقدر آدم رو حشری میکنی که دیگه طاقت نیاوردم
نگین تو بغلم بود چشم تو چشم من .
عزیزم . دورت بگردم من نفسم عشقم همه کسم . ممنون .
من ممنونم که انقدر حال دادی بهم
علی کدوم قسمت سکس رو بیشتر دوست داری ؟
تو کدوم رو بیشتر دوست داری ؟
اااا . من اول پرسیدما .
خوب همش رو . واقعا همش .
نه فقط یکیش
خوردن لبات
علی اون که همیشه میتونی انجام بدی که . کاری که تو سکس باشه . دیگه چی ؟
اااوووومممم . خوردن کس توپولت
واقعااااااااا ؟
آره واقعا . نمیدونی چه لذتی میده خوردن کست
علی واقعا دوست داری کسم رو بخوری ؟
آره قوربونت برم
آخه من همش فکر میکنم تو دوست نداری . برای اینکه من ناراحت نشم میخوری برام
نه دورت بگردم . انقدر دوست دارم که نگو . مخصوصا امروز که نشستی رو دهنم .
وااااییییییی . علی هیچی نگو . انقدر بهم حال داد که نگو . تو دهنت ارضا شدم بدت نیومد ؟
نگین خوشکلم تو همه چیزمی . من تشنه ی آب کستم . از حالا به بعد همیشه باید تو رو دهن خودم ارضا شی .
وای علی خیلی بهم حال داد . خیییلللللییییییی . واقعا دیونه شدم . دوست داری منم آبت رو بخورم ؟
آره عزیزم اگر دوست داری .
چرا میگی اگر دوست داری ؟ معلومه که دوست دارم
آخه منم مثل تو فکر میکنم تو بخاطر من میخوری . خودت دوست نداری .
نه علی دوست دارم
بعدشم خودش رو جمع کرد تو بغلم . منم دست انداختم از پشت لای کونش . دستتم خورد به آب خودم . گفت
جووووونننن . میبینی تن زن فاحشت خیس شده از آبت .
منم موهای بلند و خرماییش رو بو کردم . بو عطر میداد محکم به خودم فشارش دادن و دستم رو حلقه کردم دور کمرش . تا صبح تو بغلم بود . حدودای ساعت 10 یا 11 بود که بیدار شدیم . اول با هم رفتیم حمام . اونجا هم حشری شدم دوباره باهم حال کردیم . اون باز نشست رو دهنم تا ارضا شه . بعدم من وایسادم کیرم رو چسبوندم رو صورتش بعدم سرش رو محکم فشار دادم به کیرم . کیرم تو دهنش نبودا . همینجوری انقدر فشار دادم که داشتم ارضا میشدم زیر دوش آب گرمم بودیم . بعدم اومدم کنار ریختم تو دهنش . اونم یکم باهاش بازی کرد اما نخوردش . ریخت بیرون . همینجور لیز خورد از رو صورتش اومد پایین تا روی سینه هاش . بعد هی آب میریخت پایین رو تنش کم کم آبم رو میشست . اونم نشسته بود تو چشام نگاه میکرد در حالی که دور دهنش پر از آب منی من بود و منم دستم رو شونش به طرف پشت سرش بود و نفس نفس میزدم . بعدم بلند شد دوش گرفتیم باهم . رفتیم بیرون لباس بپوشیم . برم گردوند ازم لب گرفت گفت
ممنون . خیلی بهم حال میدی تو . ببخشید که من آبت رو نخوردم . دفعه بعد میخورم . قول قول .
گفتم باشه عزیزم اشکال نداره .
رفتیم تو حال نشستیم . اون حوله خودش تنش بود . منم حوله خواهرش .
گفتم عجب بویی میده . خواهرتم خوب گوشتیه ها .
گفت ندیدیش ؟
گفتم نه یه بار عکسش رو تو گوشیت نشونم دادی .
رفت آلبوم عکسای خواهرش اینا رو آورد اومد نشست تو بغلم . شروع کردیم به دیدن . بعدم
گفت خوشت اومده ازش ؟
گفتم آره خیلی خوشگله . خیلی سکسیه .
گفت میخوای برات جورش کنم ؟
گفتم میشه ؟
گفت اگه بخوای آره .
گفتم آره . گفت خفه شو بچه داره پررو .
گفتم بابا خودت میگی .
بعدم انگار دختر بچه های کوچولو قهر کرد روش رو کرد اون طرف . بعدم بلند شد از رو پام رفت رو یه مبل تکی نشست . رفتم از پشت بغلش کردم لپای خوشکلش رو بوسیدم
گفتم ببخشید .
گفت نه قهرم باهات .
گفتم چه کار کنم آشتی کنی .
گفت هیچی .
همشم مثل کوچولوها حرف میزد .
گفتم بگو دیگه .
گفت نه تو دوسم نداری کاری نمیکنی .
گفتم تو بگو هرکاری باشه میکنم .
گفت هرکاری ؟
گفتم آره .
گفت علی ببین من خیلی دوست دارم . نمیخوامم اذیتت کنم . اما . . .
اما چی ؟
اما میشه سکسامون متنوع باشه ؟
گفتم مثل قبل یعنی ؟
گفت آره اما به خدا قول میدم اصلا مثل دفعه قبل نکنم . اولویتم تویی . باشه ؟
گفتم باشه .
اونم پرید بغلم کرد بوسیدم . انگار دنیا رو بهش دادن . منم خوشحال بودم . رفت عقب تر حولش رو باز کرد . با قر و فر اومد جلو . حوله منم باز کرد حوله قدی بود . از دیدن بدن به اون زیبایی هر مردی به وجد میاد . محکم بغلش کردم . کسش بازم لزج شده بود . لب گرفتیم . بعد گفت
علی اگر بهم حال بدی یه حالی بهت میدم که فکرشم نمیکنی .
گفتم چی ؟ گفت تو با من باش . بعد بهت میگم . باشه ؟
گفتم باشه . خوب حالا برنامت چیه ؟
گفت زنگ میزنیم آمبولانس .
گفتم چی ؟ گفت بیا اینجا بشین تا بگم بهت .........
     
  

 
تولد الناز و آشنایی من و رضاجونم1394/11/13

سلام به همه ی دوستانیه داستان کاملا واقعی و واستون میخوام تعریف کنمبرامم اصلا مهم نیست که آخرش چی مینویسید و چی میگید ...بگذریم میرم سر اصل مطلباسمم ساناز 31 سالمه قدم 165وزنم 72سایز سینه هامم 85کلا خوش استیلم3 سالی میشه که طلاق گرفتمبا مردای پولدارو خوشتیپی آشنا شدم و سکس کردم ولی جنده نیستم . چون باید طرفمو بشناسم و اگر ازش خوشم اومد یه حالی بهش میدم که همیشه تو خاطرش بمونهیه زن فوق العاده حشری هستمموقع سکس چون به طور وحشیانه حال میکنم دلم میخواد زمینو با دندونام گاز بگیرمتقریبا هفته ای 3 بارم سکس میکنمدنبال پول نیستم از کسی که خوشم بیاد همه جوره بهش حال میدم خرجشم میکنموقتی مهریمو گرفتم تونستم باهاش یه خونه بگیرم بقیشم بزارم بانک و ماه به ماه سودشو بگیرمبگذریمچند روز پیش تولد یکی از دوستام الناز بودکه همه ی دوستانو دور همجمع کرده بودالناز از من کوچیکتره و مجردم هستولی زیاد تو خط سکس نیست حتی باهم لز داشتیم 3 بار ولی اصلا حسی بهش دست نمیده که بخواد حال کنهاونشب من خیلی به خودم رسیدم از همه ی روزا بیشتر خوشگل تر شده بودمرفتم حموم و موهای زایدمو زدمو درومدم ووقتی خودمو خشک کردم رفتم سر کمدم و بهترین سوتین و شرت مو پوشیدمیه سوتین مشکی با یه شرت مشکی پوشیدم ست هم دیگه بودنبعدش موهامو خشک کردمو سشوار کشیدم بهشونوبا بابیلس فرشون کردمبعد دیگه نوبت صورتم شد که از انواع و اقسام لوازم آرایشا استفاده کردم اونشب خیلی ناز شده بودمدلم میخواست اون موقع که تو اتاقم بودم یکی از پشت بهم میچسبیدو همه جامو میخورد ولی حیف که کسی نبودخلاصه آرایش کردن من تموم شد و رفتم سراغ لباسیه تاپ بنفش تنم کردم و بعدش یه لباسمجلسی خوش رنگ سکسی پوشیدمرو شرتم یه شلوارک پام کردم چون میخواستم اونجا راحت باشم بعدش یه جورابسکسی هم کردم پام یه دامن پوشیدم روشو دیگه زنگ زدم آژانسیه 10 دقیقه ای طول کشیدتا آژانس بیاد یادم اومدکه ادکلن نزدم به خودمیه ادکلن زنونه داشتم که یکی بهم کادو داده بودکه وقتی میزدم به خودم هیچکس نبود که نپرسه اسم ادکلنت چیه!رفتم پایین تا آژانس بیادماشین اومده بود و رفتم سوار شدم یه پسر توسن 26.27 سال بود کهدلم میخواست بهش بگم اگه میشه بیا تا بریم بالا تا باهم یه حالی بکنیم ولی خیلی دیرم شده بود ...تو راه همش پسره از توآینه ماشینش بهم نگاه میکرد ولی من توجهی بهش نمیکردم ...از خونه ی من تا خونه الناز یه نیم ساعت یک ساعتی راه هستراننده آژانس خیلی آروم میرفت انگار میخواست وقت کشی کنه مطمءن بودم که میخواد یه چیزی بگه ولی روش نمیشهتو دل خودم گفتم خاک تو سرت کنن پسر که عرضه حرف زدنم نداریولی اگه اونشب پسره پیشنهاد میداد سریع قبول میکردمچون 1 هفته ای بود که سکس نداشتم بدجوریهم حشری بودمپسر خوشتیپ و خوش قیافه ای بود ولی عرضه نداشتدیگه من رسیدم دم خونه الناز و سریع پیاده شدمو زنگ زدمبعد از 2 دقیقه در باز شد و رفتم داخلهمه اومده بودن دیگه تا من رسیدم اونجا ساعت 7 بودکه الناز با کمی ناز بهم گفت معلوم هست کجایی تو ؟دیگه واسش همه چی و توضیح دادمکلا 21 نفر بودیمتو جمع ما اصلا پسر نبود با اینکه الناز دوست پسر داره ولی اونم دعوت نکرده بود میخواست مردونه نداشتهباشیمتو جمع ما همه انواع و اقسام لباسارو پوشیده بودنشلوارکا ی کوتاه با جورابای سکسی بیشتر بوددیگه منم رفتم تو اتاق الناز و سریع لباسامو درآوردم وکلا فقط یه تاپ تنم بود و با یه شلوارک خیلی کوتاکه برجستگی کونم قشنگ معلوم بودنمیخوام سرتونو زیاد درد بیارم ...اونشب تولد تموم شد و اکثرا رفته بودنفقط 4 نفر دیگه مونده بود که اونام داشتن حاضر میشدن که برناونام رفتن و من موندمو النازو مامانشدیگه کم کم کمکشون خونرو جمع و جور کردمنگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت 12 استدیگه حاضر شدم که برم ولی النازو مامانش نذاشتنولی من خونه خودم راحتتر بودمدیگه اونام انتخاب گذاشتن دست خودملباسامو پوشیدم که برم الناز زنگ زد آژانس که دید کسیگوشی و بر نمیداره ... چند تا آژانس دیگه ام بود اونام زنگ زد ولی گفته بودن ماشین نداریمدیگه منم به الناز گفتم میرم سر خیابون ماشن میاد سوار ماشین میشم میرم اولش الناز گفت نهبعد گفت حداقل میخوایی بری بذار زنگ بزنم به سالار بیاد ببرتت ) سالار ( دوست پسر النازبود .که گفتم نه خودم میرم دیگه رفتم سر خیابون وایسادم 1 دقیقه نشد که کلی ماشین برام زد کنار اونم که من اونشب با اون سر و وضع بودم دل هر مردی و آب میکرد...وقتی دیدن بهشون محل نمیزارم گذاشتن و رفتنولی اونشب از شانس من. تاکسی تو خیابون نبود2.3 دقیه ای وایساده بودمهمینجوری که دیدم یه بی ام و کروک اومد کنارم یه آقای حدودا 40 ساله بود که خیلی با ادبانه منو دعوت کرد سوار ماشینش بشم از برخوردش خوشم اومد ورفتم سوار شدمدیگه بعد از یه 20 دقیقه
ای خودمو معرفی کردم براشاونم خودشو معرفی کرداسمش رضا بود 41 سالش بود تاجر
فرشبود2.3 تا مغاز طلا فروشی و بوتیک تو تهران داشتخلاصه از لحن صحبت کردنش خوشم اومده بود مرد با شعور و با شخصیتی بود ...بهم گفت موافقی باهم بریم یه چرخی بزنیم ؟ منم با کمال میل قبول کردم وقتی فهمید طلاق گرفتم انرژیش هزار برابر شد . ازش پرسیدم که زن داره؟ گفت داشتم یه 10 سالی میشه که بخاطر عدم تفاهم از همجدا شدیمخلاصه تا ساعت2 داشتیم دور میزدیم و صحبت میکردیم بعدش بهم گفت بازم دوست داری دور بزنیم ؟بهش گفتم نمیدونم هر جور خودت میدونی ...بهم گفت اگه یه چیزی بهت بگم ناراحت نمیشی !?!؟منم بهش گفتم نه!90درصد میدونستم چی میخواد بگه ..گفت مایلی بریم خونمون ؟!?! منم با کمی مکث بهش گفتم بریم اونم گازشو گرفت و رفتخونش فرمانیه بود البتهخونه نبود باید گفت پارک!چون انقدر بزرگ بود میشد بدیش کرایه واسه عروسیخیلی خونه ی بزرگ و باحالی داشت آدم گم میشد توشدیگه ماشین و پارک کرد رفتیم داخل. داخل خونه که شدیم من همین جوریموندم! واقعا خونه ی زیبایی داشتمجسمه های خیلی قشنگ که آدم دلش میخواست 1 ساعتی به اونا نگاه کنهرفتیم نشستیم رو مبل .6 دست مبل داشت که وقتینشستم اولش فکر کردم رو پنبه نشستم واقعا فوق العاده بوددیگه رفت تو آشپزخونه بساط مشروب و آورد) من زیاد مشروب خور نیستم ( بیشتر عاشق قلیونمدیگه کلا 4 پیک بیشتر نخوردم چون میدونستم اگه ادامه بدم حالم بد میشهبدنم از خستگی درومده بود و فقط دلم میخواست یکی ماساژم بدهرضا بهم گفت لباساتو در بیار بهش گفتم چونتولد بودم زیرش لباس مناسبی نپوشیدمگفت عیبی نداره خودمونی باشدیگه فهمیدم وقتی لباسامو در بیارم و چشمش به بدنم بخوره دیگه کاریش نمیشه کردلباسامو درآوردمو تا چشمش به بدنم افتاد اومد کنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم و گفت : خودمونیما عجب هیکل نازی داریدیگه منم با این حرفش حشری شدم و بهش گفتم قابلی نداره!اونم که فقط منتظر همچین حرفی بود از لپم یه بوس کرد و دستمو گرفت گفت بیا بریم بالا تو اتاق خوابخونه ی دوبلکسی داشت از پله ها رفتیم بالا6 تا اتاق خواب داشت که هر کدومشون واسه یه کاری بود2.3 تاشون واسه کاراش بودنبقیه اش هم واسه عشق و حالاش درست کرده بوددیگه تا در اتاقو باز کردرفتیم داخل خواستم برم دراز بکشم که دیدم از پشت بهم چسبید و داره بدنم و لیس میزنه وهی قربونم میرهبرگشتمو لبامو گذاشتم رو لباش ودیگه واقعا داشتم از زور شهوت میمردمدلم میخواست فقط بکنمافتادیم رو تخت و سریع مثل این کس نکرده ها لخت شد و منم لخت کرد من دراز کشیده بودم رو تخت و اونم همه جامو لیس میزد خیلی خوشم اومده بودحتی زیر بغلمو انگشت پاهامم میخوردهی میگفت قربون اون عرق زیر بغلت بشم که داره دیوونم میکنهمنم فقط آه ه ه ه ه ه ه میکشیدملیس زدنش که تموم شده کیرشو از تو شرتش درآورد گفت برام ساک بزن منم که عاشق ساک زدنم با شهوت هر چی تمام کیرشو کردم تو دهنم یه 20 دقیقه ای کیرش تودهنم بود و منم چشمامو بسته بودم و فقط ساک میزدم اونم دیگه از بس داشت حال میکرد صداهای بلندی ازخودش در میاورد و هی آه و ناله میکردبد گفت بسه بزار میخوام با سینه هات ور برم از روی سوتینم سینمه هامو میمالیدو هی میگفت جوووووون قربون این سینه هات بشم که آدمو داغون میکنن دیگه سوتینمو باز کرد و وایساد مثل اینبچه ها ممه خوردن منم هی آه آه میکردمو لذت میبردم وقت حسابی سینههامو خورد کم کم رفت پایین زیپ دامنمو از پشت باز کرد ...راستی اینم بگم رضا عاشق پاهامه آخه پاهای خیلی خوشگلی دارم همیشه هم لاک های سکسی بهشون میزنمحتی اونشب جورابامو میکرد تو دهنش و هی میگفت قربون اون بوی پاهات بشم ساناز ...وقتی دامنمو درآورد زیرشیه شلوارک خیلی کوتاه بود بعد جورابامو از پام درآورد و شلوارمم درآورد و از نوک پامو لیس میزد و میخورد ... منم فقط آه و اوه میکردمو لذت میبردم . رضا هم با هر آه کردن من یه جوووووون شهوتی میگفت که من بیشتر حشری میشدم .از روی شرتم کسمو میمالیدمیگفت تموم زندگیم فدای شرتت منم فقط ناله میکردم . خیلی اون شب حس خوبی داشتم . شرتمو از پام درآورد وکشید رو صورتش ... گفت آب کستو تا ته میخوام بخورم ساناز منم بهش گفتم رضا جون همه چیزم مال تو هر کاری که دلت میخواد باهام بکن .بغل رونهامو میمالیدو میبوسید . کسم دیگه داغ شده بود دلم میخواست هرچی کیر تو این تهرون بود اونشب تو کس و کون من میرفت اون شب بدجور داغ کرده بودم دوست داشتمتا صبح با رضا سکسکنم بعدش رفت سراغ کسم انقدر کسمو خورد که دیگه از زور شهوت داشتم گریه میکردم اولشرضا ترسید فکر کرد چیزی شده بعد که بهش گفتم نترس تو کارتو بکن این گریه از زور شهوته خیالش راحتتر شد و بیشتر کسمو میخورد منم که چشمامو بسته بودم و جز آه و ناله کردن هیچ کاره دیگه ای نمیتونستم انجامبدم...بعد از این که رضا کسمو حسابی خورد کیرشو درآورد گفت ساناز میخوری برام ؟ بهش گفتم تو بکن تو بعدام
یخورماونم سریع کیرشو فرو کرد تو کسم یه جیغ خیلی وحشتناکی کشیدمواونم گفت
که رضا کسمو حسابی خورد کیرشو درآورد گفت ساناز میخوری برام ؟ بهش گفتم تو بکن تو بعدام
یخورماونم سریع کیرشو فرو کرد تو کسم یه جیغ خیلی وحشتناکی کشیدمواونم گفت جوووووون یواشدیگه شروع کرد به گایدن کسم ولی خیلی دیرارضا میشدمن 3 بار ارضا شدم ولیاون بعد از 1 ساعت ارضا شد ومن فقط نفس نفس شو تو گوشم میشنیدم . که یه بارم گفت بخاطر اینکه یه شب پیشم بخوابی حاضرم همه ی زندگیمو بهت بدم من فقط حرفشو گوش کردم ولی تو اون لحظه هیچی حالیم نبود که این داره چی میگه ...دوستان این داستان خیلی طولانه . نه من حوصله دارم بقیشو ادامه بدم و نه شما حوصله دارید بخونید بعدشم میخوایید آخرش فحش بدیدولی من هنوز با رضا هستم و در هفتش 3 .4 باری سکس میکنیم چون بعضی وقتا میره ماموریت وقت نمیکنه تند تند بیاد پیشم الانمنو صیغه کرده هر چی هم که بهش بگم نه نمیگه حتی اون ماشین خوشگلشم وقتی میخواد بره ماموریت میده دست منحرف آخرم اینه که رضارو با دنیا عوضش نمیکنمعاشقشم و حاضرم جونمو بدم براشسکس که چیزی نیستنمیدونم خوشتون اومد یانهولی دوست داشتید نظر بدید دوسم نداشتید زیاد مهم نیست به تخمم
     
  

 
با سلام خدمت همه دوستان من اولین باری هستش که می خوام داستان بنویسم اگه بد شد ببخشید.
تمام داستان واقعی هست فقط اسامی مستعار هستش و این داستان برای دو هفته پیش هستش...
اسمم محمد قد 181 وزن 78 سنم 24 چشمهای عسلی قیافمم معمولیه .
سه سالی هستش که ازدواج کردم همسرم میترا دو سال ازم کوچیکتره دوتا خواهر زن دارم که یکی از خانمم بزرگتره و بیوه هستش اسمش سمانه و اون یکی یک سال از خانمم کوچیکتره.
تقریبا از اوایل ازدواجم تو کف سمانه بودم و خیلی بهش میرسیدم و خیلی هم بهش توجه میکردم تا یادم نرفته سمانه یه دختر 8 ساله به اسم آسایه داره. بریم سر اصل مطلب...
داستان از جایی شروع شد که خونه سمانه دزد اومده بود و منو میترا به اجبار چند روزی پیشش موندیم تو این چند روز کارای خونشو انجام میدادم و به خونش یه سروسامونی دادم یواش یواش خودشم فهمیده بود که خیلی بهش توجه نشون میدم.
چند ماهی از این قضیه گذشت یه شب سمانه و بچش خونه ما واسه شام بود جلوی میترا زیاد ضایع بازی در نمیارم که شک کنه شب تموم شدو قرار شد من سمانرو برسونم خونش تو راه کلی حرف زدیم که زندگی چطوره و از این قبیل کسشرها رسیدیم جلو خونش پیاده شد و گفت میشه وسایلمو کمکم کنی بیاری بالا منم واسش برم دیگه کمکم با هم داشتیم راحت میشدیم هر روز اس بازی و تماس ردو بدل میکردیم یه دفعه بهش گفتم چرا ازدواج نمیکنی اونم گفت هیچ مردی حاضر نمیشه که یه زن بیوه که یه بچه هم داره رو بگیره یکم دلداریش دادم چند وقتی همینجوری گذشت و با هم درد دل میکردیم از هر دری حرف میزدیم دیگه کار به اسای سکسی و از سکس حرف زدنو اینکه توی این مدت چه سختی هایی کشیده حرف میزدیم یهو گفت ببینم تو چطوری خودتو خالی میکنی آخه میترا تو سکس خیلی سرده چی بشه ماهی یه بار اونم به زور دوا و جرو بحس...یه آهی کشیدمو گفتم چاره ای ندارم چیکار کنم وقتی دلش نمیخواد زوری هم که حال نمیده شاید ارضا جسمی بشم ولی هیچ وقت ارضا روحی نشدم همیشه به کسایی که همسنم هستنو متاهلن حسودی میکنم دیگه دارم ازش سرد میشمو بریدمو نمیتونمو از این شرو ورا گفت میدونم درکت میکنم تو یه نفرو داری و عذاب میکشی منم که اینجوری فهمیدم تا تنور داغه باید نونو چسبوند گفتم نظرت چیه فردا دوتایی بریم بیرون هم با هم حرف میزنیم هم میگردیم قبول کرد قرار شد بریم دربند صبح ساعت هشت رفتم سرکار مرخصی گرفتم راه افتادم به سمت خونش زنگ زدم که حاضر بشه رسیدم زنگ زدم اومد وایی نمیدونی چه تیپی زده بود سمانه قدش 170 وزنش حدود 70 -65 ولی یه کون خوش فرم گرد و تپل خیلی خوش پل با سینه های سایر 80 یه مانتوی قرمز تنگ با یه شلوار سفید تنگ که آدمو دیوونه میکردپوشیده بود نشست تو ماشین بعد از سلام احوال پرسی گفتم بچرو چیکار کردی گفت رفتع مدرسه از اونجا هم میره خونه مامانم به مامانم گفتم میخوام برم دکتر.راه افتادیم تو راه حالیش کردم که میخوامش اول یکمی جا خورد و میگفت نه من به خواهرم خیانت نمیکنم و اینجور کسشرا خلاصه تا دربند رو مخش کار کردمو راضیش کردم سوار تله کابین شدیم اون بالا دست انداخته بودم دور گردنش همش از پیشونیش بوس میکردم داغ شده بودم انگار دنیا مال من شده خیلی حال کردم اونم یواش یواش یخش باز شد دستمو میگرفت و یوس میکرد بغلم میکرد رسیدیم بالا پیاده شدیم یکمی راه رفتیم گفتم سمانه بریم رستوران قبول کرد اول یه صبحونه مشتی زدیم و یه قلیون کشیدیم سمانه گقت بسه دیگه بریم منم چون بار اول بود گیر ندادم اومدیم تو راه فقط میگفتم دوست دارم اونم فقط میگفت دیوونه منم دوست دارم رسیدیم خونه گفت بیا تو یه قهوه بخور بعد برو رفتم تو رفت تو اتاق لباساشو عوض کنه بعد پنج دقه وقتی سرمو بلن کردم باورم نمیشد خدایا یعنی من بیدارم با یه تاپه سفید خوشگل و یه شرتک لی جلوم وایساده بود خشکم رده بود نشست روی پام یه بوس کوچولو از لپم کرد چونشو گرفتم یه لب از گرفتم که دروغ نگم بهترین و خوشمزه ترین لبی که تو عمرم گرفته بودم بود گفتم سمانه تو منو دیوونه خودت کردی من بدون تو میمیرم دستشو گذاشت رو لبم گفت دیگه از مردن حرفی نزن منو تو تازه زنده شدیم گفتم آره تو راست میگی یه لب ازش گرفتم دیگه هیچی دست خودمون نبود زمان متوقف شده بود داشتم بال درمیاوردم یواش دستمو دور کمرش حلقه کردم خوابوندمش رو زمین بغلشس دراز کشیدم یه دستم زیر گردنش بود یه دستم رو سینه نازش جفتمون لبریز شده بودیم از خواستن عتش گرفته بودتمون داغ داغ بودیم مست مست یواش یواش سینه هاشو میمالیدم بهد از رو شرتک کسشو حس کرم که شل شده دستمو بردم زیر شرتش وای چه کس داغی دیوونم میکرد یه شروع کرد به لرزیدن با دستش دستمو نگه داشته بود که تکون ندم یه چند دقه تو همون حال موندیم تا حالش جا اومد گفت تو با من چیکار کردی منو اسیر خودت کردی منو بیقرار خودت کردی من میخوام تورو میخوام زود باش سیر آبم کن تاپشو درآوردم سوتین نداشت بدش از سفیدی برق میزد اومدم پایین شورتشو دراوردم شروع کردم
گوششو خوردم کمی بعد گردن و بعد هم سینه و شکم همین که میخواستم اون کس سفیدو نازو بخورم با دست جلوشو گرفت گفت نه الان نه نمیتونم تحمل کنم بکن فقط بکن جرم بده من مال توام خودمم لخت شدم کیرمم راست راست شده بود دیگه داشت میترکید یه کیر 18 سانتی کلفت گرفت تو مشتش گفت این میخواد بره تو کسم این که منو پاره میکنه گفتم نترس عشقم حواسم بهت هست سرشو میمالیدم به چوچولاش لای چاک کوسش بالا پایین میکردم کسش خیس خیس شده بود دیگه صدای خیسیشم بلند شده بود سمانه بلند بلند آه آه میکرد کیرمو گرفته بود و همش میمالید به کوسش بازم لرزید بازم ارضا شد



نمیدونم چم شده بود هر بار که ارضا میشد خیلی حال میکردم تازه داشتم معنی سکس و عشق بازی واقعی رو میفهمیدم یکم که حالش جا اومد التماس میکرد بکن بکن آه آه جرم بده دارم دیوونه میشم زود باش منو به خواستم برسون زود باش دیگه تحمل ندارم با شنیدن این حرفی خیلی حشری شدم کیرمو گذاشتم دم کوسش خیلی سخت رفت تو خیلی تنگ بودو داغ از داغی کوسشض منم داغ شدم دیگه دست خودم نبود فقط میکردم اول یواش یواش ولی بعد از هر ثانیه سرعت تلمبه زدم بیشتر میشد التماس میکرد محمد جر خوردم یواش تر پارم کردی ولی دست من نبود نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم وحشیانه تلمبه میزدم گفت حداقل مدلشو عوض کن برش گردوندم دمر خوابوندمش پاهای نازشو باز کردم گفتم عشقم دوست داری چه جوری بکنم گفت یهو یهو تا ته بکن تو بکن بکن جرم بده آه آههههه یهو کردم تو تقریبا پنج دقه ای تلمبه زدم گفتم میخواد بیاد کجا بریزم گفت درش بیار درش بیار که تشنمه آب میخوام
در آوردم بلند شدم نشسته بود رو زانو کیرم تو دستش بود بود بالا پایین میکرد دهنشم باز کرده بود گرفته بود زیرش بعد چند ثانیه با ناله های من فهمید که داره میاد سرشو کرد تو دهنش تموم آبم خالی شد تو دهنش و همرو خورد شروع کرد به ساک زدن نمیدونی چه حالی میداد یکم که گدشت و حالمون جا اومد رفتیم یه دوش گرفتیم و من حاضر شدم اومدم بیرون بعد نیم ساعت زنگ زد همش قربون صدقم میرفت میگفت بچه شب میمونه خونه مامانم اینا شب بیا پیشم قرار شد شب برم پیشش...
پایان...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
کون مامانم و خواهرجونم1393/10/18مامانم 45 سالشه و خواهرم 20 سالشه و من 3 سال از خواهرم بزرگترم. مامانم رو اولينباري كه لخت ديدم تو اتاق خوابش بود. اوون روز بابام ماموريت بود. من تو اتاقم بودم رفته بودم از اشپزخونه آب بيارم كه ديدم مامانم لخت نشسته رو ميز آرايشش. كونش اوونقدر گنده بود كه لپاي كونش پهن شده بود وتو صندلي جا نمي گرفت خط كونش از لابلاي صندلي پيدا بود پستوناي آويزونش ديده مي شد.وقتي تو صندليتكون ميخورد انگار كونش مثل ژله اينور و اوونور ميشد. يدفه ديدم پا شد. خودمو پنهان كردم. چند قدمي راه رفت. پستوناش اينورو اوونور مي رفت. لپاي كوننش هر كدوم يه طرفمي رفت. خط كونش از هموا مي شد. رووناش هم ميلرزيد. خم شد كه كشو را باز يك كس تپل لا پاش ديده ميشد. در اين حالت كونش و لپاش از هم وا شد. واي كونش شده بود دو برابر اوليش. قرمزي اطراف كونش كاملا ديده ميشد. كيرم حسابي شق شده بود. لباساشو كه پوشيد برگشتم اطاقم. تو اطاقم تو خيال چند بار مامانمو كردم. يكبار هم توو حموم از پنجره ديدمش . وقتي خودشو باصابوون ميشوست. وقتي صابوون به كوونش ميزد. كوونش برق ميزد. پستوناش هم ليز ميشد. وقتي جلوش بهم ميشد خط كسش پيداش ميشد.موهاي كسش رو جديدا زده بود. وقتي آب ميريخت به خودش آب از وسط كونش ميريخت پايين. با خودم ميگفتم اگه تو حموم بودم تواوون همه آب كردنه كوونمامانم چه حالي ميداد. بااين همه كوونه تپلش و با آب روش صداي چلپ چلپ كردن مامانم هيجونخاصي داره. با هر با كه كوونه مامانم رو ميكني لپاي كوونش اينور و اوونور ميشه. روناي پاش و پستوناي اويزونش كه از همه بدتر بالا و پايينپرتاب ميشن. ميتوني پستوناشو صابون بزنيو كيرتو وسطش بزاري و لاشونو بكنيش. اينقدر نرم هست حتي از كسشم باحالتره. فكر كنم كه آوونقدر كس داده كه حال نميده بكنيش ولي كوونش هنوز جا داره. خواهرم 3 سال از من كوچكتره كوونش به مامانم كشيده. كمرش لاغره ولي كونه گنده اي داره. هميشه شلوار كششدار ميپوشه. كون گندش حتي لاي كونش قشنگ معلووم ميشه. انگار هيچي نپوشيده. كوسش از شلوارش معلوم ميشه. وقتي خم ميشه انگار شلوارش ميخواد پاره شه. لپاي كونش قلمبه ميشه . منم هي با یاد كونش جق ميزنم. همش منتظر موقعي بودم كه لخت ببينمش تا اينكه يه روز ديدم در اطاقش بازه سرك كشيدم ديدم از حموم در اومده منتظر بودم حولشو ور داره. حولشو كه بر داشت يك كوونه سفيد و صاف پيدا شد. كوونش حتي ازقبليشم گنده تر بود. چون لپاي كونش ول بود و از هم وا شده بود. به اندازه كوون مامانم گنده نبود ولي خوش تراش بود. راه كه ميرفت ميلرزيد پستوناي گرد هم مثل كوونش ميلرزيد. كوسش كه نگو خشگل وناز. اگهمامان و خواهرمو لخت بذارن كنار هم من اول خواهرمو ميكنم. هم كوسش حال ميده هم كوونش. يه روز مامان و خواهرم شلوار تنگ پوشيده بودن و كنار همتوآشپز خانه بودند. ميشد كوناشوونو با هم مقايسه كرد. كوونه مامانمدو برابر خواهرم بود. و شلتر از مال خواهرم بود. روناي مامانم كه نگو. اگه شلوارشونو ورداري كوونه مامانم چون شلتر و گنده تر تازه از ماله خواهرم خيلي گنده تر ميشه. ديگه اصلا نميخواد لاي كونشو از هم وا كرد خود بخود از هم واميشه. کونمامانم و خواهرم از كونهاي محشره. حالا چطوري ميشه مامان و خواهرمو كرد؟ اولين حالتش اينه كه هر دوشو جدا جدابكنيش. مامانم در غياب شوهرش شبها ديرميآمد خونه و خواهرم هم با دوست پسرش ميرفت بيرون. من خيلي وقت بود كه تو كف كوون مامانم بودم. و فكر ميكرم مامانم باهام راه مياد. يه روز مامانم از خواب بيدار شده بود و تو نخش بودم. شلوار كوتاه تنگشو پوشيد. اوون كوون توشلوار اصلا جا نميگرفت و بزور تنش كرده بود. اصلا به شلوار گشاد علاقه نداره. دوست داره يا كاملا لخت باشه يا تنگ بپوشه. من با خودم گفتم بايد يه جوري طرف خودم بكشمش. يادم افتاد كه مامانم هميشه صبح مياد حموم و حموم هم تو اطاق بغلي من بود. تصميم گرفتم كه لخت شم تو اطاقم و لاي در رو وا بذارم. رفتم اطاقم ولخت شدم. كيرم راست شده بود. كلفتر از هميشه شده بود. مامانمداشت ميرفت حموم. لاي در هم وا بود من داشتم الكي مشغول بو دو احساس كردم مامانم وايستاده. طوري كردم تا كيرمو ببينه. چند دقيقه اي نگاه مي كرد و رفت حموم. بعد از حموم رفتمپيشش ديدم داره به كيرم نيم نگاهي داره. با خودم گفتم نقشه ام گرفت. هر وقت مامانم ميديدم كيرم بلند ميشد و از قصد طوري ميكردم ببينتش. اوونم با شهوت نگام ميكرد. شب شد و مامانم رفت بخوابه منم تو حال بودم. ديديم مامانم در رو نيمه باز گذاشته رفتم سرك كشيدم ديدم مامانم خوابيده ولي لخته و كوونش به طرفمه. يه لحظه وايستادم. اوونم فهميد. رفتم تو اطاقم و لخت شدم و فقط شلوارک تنم كردم. ميدونستم مياد اطلقم سركشي من هم در رو وا گذاشتم. ديدم داره سرك ميكشه و در و زد و اوومد تو. لباس تاپ و شلواركوتاه
پوشيده بود. بهم گفت هنوز نخوابيدي .من كه كيرم راست بود برگشتم طرفش و گفتم دارم دنبال كتابم ميگردم. اوون كه كيرمو ديد. هل شد و گفت من برات ميگردم. هي خم ميشد. و مكث ميكرد. ديگه داشت شلوارش پاره ميشد. يهدفه شلوارش چاك خورد. خنديدم و اونم خنديد و گفتم خوب يا شلوار گشاد بپوش يا اصلا نپوش. گفتش عيبي نداره. لا ي كونش ديده ميشد. بهش گفتم همه جات ديده ميشه كه درش بياری راحتره كه. اونم خنديد منم كه منتظر موقعيت بودم گفتم بذاربرات در بيارم اوون كه خم شده بود من شلوارشو در آوردم. يدفه يه كوونه گنده زد بيروون. هيجان تمام بدنمو ورداشته بوود. گفتش خواهرت نبينه. گفتم الان درو ميبندم. اوون پا شد و گفت تو هم در بيار ديگه منم شلوارکمو درآوردم با ديدنه كيرم چشاش برق زد. كيرمو گرفت و با ولع شروع به ساك زدنكرد. مثل اينكه كير نديده بود.آب دهنش از كيرم سرازير شده بود. بر گردوندمش بهش گفتم مامان من كونتو ميخوام این کون گنده تو میخام. كوونش از هم واشده بودبهش گفتم كست حال نميده ميذاري كوونتو بكنم. گفتش اختيار كوونم دست تو. سوراخكوونش معلوم بود چند بار گاييده شده بود. كيرمو كردم تو كوسش تا ليز شه. در آوردم كردم كوونش. كمي طولكشيد تا كوونه گنده مامانم وا شه. بهش گفتم حتما اووني كه كردتتش كيرش كلفت نبوده كه هنوز خوب وا نشده. چند بار كه بكنمش گشاد گشاد ميشه. مامانم گفت آره بابا كير تو يه چيزه ديگريه. شروع كردم به تلمبه زدند. رونش به رونم ميخورد و مثل ژله مواج ميشد. مامانم گفتشآروومتر بابا . گفتم دردتاوومده. مامانم گفت اوونو نميگم خواهرت ميشنوه. گفتم اوون الان خوابه. تازه بفهمه ميخواد چيكار كنه دارم مامانشو ميگام. با خودمگفتم روزي ميرسه كه هر دوتاييتونو با هم بگام. 10 دقيقه پشت سر هم كونه مامانم داشتم ميذاشتم. آخرش تو حالت سگی بودم روی مامانم خوابیده بودم و ازپشت گردنش گاز میگرفتم. گفتم اوفففف چهکون گنده و باحالی داریمامان، همیشه عاشق کون گنده بودم. كيرمو درآوردم سوراخه كوونشکاملا گشاد شده بود. مامانم بهم گفت آبت اوومد. گفتم حالا حالاها نميآد . بهش نگفتم اسپري زدم. نيم ساعت گذشت مامانم گفت بسه ديگه. كوون برام نذاشتي. کونم جر خورد راست ميگفت. بيچاره سوراخه كونش کاملا وا شده بود. سوراخ کون مامانم قرمز قرمز شده بود و لبه های سولاخشزده بیرون. یهو آبم آوومد همشو خالي كردم كوونش. كارم تموم شد. رفتيم خوابيديم. صبح كه از خواب بلند شدم يه نكاهي بهم انداخت و گفتش حال كرديا ديشب. گفتم حالا كجاشو ديدي. هر شب مامانمو از کون ميكردم. ولي فكر اين بودم چطوري خواهرمم بكنم. اسم خواهرم ستاره هست . اوونم مثل مامانم دوست پسر داره. ولي اين روزها باهاش حرفششده. دنبال دوست ديگه هستش. حتم دارم كه دوستش چند باري كدتشولي نميدونم از كس ميداده يا از كوون. البته اوون كووني كه ستاره داره حتما كردنش. بايد يك نقشه ميريختم تا ستاره رو هم بكنم. اول بايد حشريش كنم. بعد يه كاري بكنم تا موقعي كه مامانشو ميكنم ببينه. بابام دو هفته اي مونده بود از ماموريت بياد. وقت داشتم. يه روز كه ستاره داشت ميرفت حموم لاي درو وا گذاشتمو لخت شدم. بدنم وقتيلخت ميشم وسوسه كننده است. كيره كلفتم با بدن هيكلي هر دختري رو وسوسه ميكنه. حس كردم خواهرم وايستاده داره نيگام ميكنه من هم به روي خودم نياوردم. ميدونستم ستاره در حسرت كيرمه. بعد از حموم يه جوره خاصي بهم نگاه ميكرد. كيرم همش بلند ميشد. اوونم تا ميتونست ديد ميزد. اوون شب با مامانم قرار گذاشتيم نصف شب بياد اتاقم تا بكنمش. لاي در رو وا گذاشتم طوري كه مامانم نفهمه تا اگه ستاره اوومد ببينه كه مامانشو دارم ميكنم. اينبار مامنمو محكمتر ميكردم صداي شلاپ شلوپش همه جا رو ورداشته بود و چون لاي در وا بود حتما ستاره هم داشت ميشنيد. ديدم لاي در داره تكوون ميخوره. ستاره داشت از لاي در نگاه ميكرد. اوون شب يه ساعت با مامانم را كردم. فردا صبح ديدم مامان و ستاره دارن صبحوونه ميخورم. ستاره يه نگاه معني داري به من و مامانم كرد و يه لبخندي هم زد. ميدونستم ديروز كردن مامانشو ديده. من هم بهش يه چشمك زدم. با خودم گفتم حالا ديگه نوبت تو هستش. شب مامانم بهم گفت من نصفه شب ميام اطاقت. رفتم اطاق لخت شدم يه شورت تنگ پوشيدم. كيرم راست كرده بود و داشت شورتمو پاره ميكرد در رو وا گذاشتم ميدونستم ستاره باز ميادبالا. ساعت 10 بود ستاره ديدم يدفه وارد اطاق شد و گفت مياي اطاقم كمك كني تابلو نصب كنم. منم كه منتظر اين موقعيتبودم با هموون شورت رفتم اطاقش. ستاره همش به كيرم زل زده بود خودش يه دامن تنگ كوتاه و تاپ پوشيده بود. كوونش داشت از دامنش ميزد بيرون. از پشت بغلش كردم يه كم ناز كرد ولي بار دوم وا داد. خلاصه هردو لخت شديم. واي چه كوونه صافي داشت. به ستاره گفتم دوست داري كيرمو بخوري. اوونم همشو دو دستي فرستاد دهنش. تو ساك زدن مهارت داشت. خوب براي دوستاش قبلا ساكميزد. لا باهاشو وا كردم ديدم هم كون
ش و هم كوسشو كردن. ولي كسه تنگي داشت شروع كردم ستاره رو از كس گائيدمش. بهش گفتم ناقلا قبلا كردنتا. اوونم گفتم معلومه ولي به اندازه كير تو نيست هر دوموون زديم زير خنده. بهش گفتم برگرد دوست دارم كونت بذارم.ستاره گفت ولي يواش كيرت كلفته. واي حسابي حال يكردم. برعكس مامان هم كوونش و هم كوسش تنگ بود. ساعت 11 شد . اصلا يادم نبود با مامان ساعت 11 قرار داشتم بكنمش. در هم لاش وا بود. البته خيالم نبود ميادميبينه دخترشم دارم ميگام. ساعت 12 شد بعد از كردن ستاره رفتم اطاقم صبر كرم مامانم بياد ديدم نيومد. دوباره رفتم پايين ديدم مامانم بيداره گفتم نيومدي بالا. گفت اوومدم نبودي. گفتم آهان. من و من كردم. گفتش بلاخره كارتو كردي. گفتم يعني چي. گفت هيچي. فهميدمديده ستاره رو كردم. گفت حال بگو حال داد. منم گفتم جات خالي. لبخندي زد و گفتش عيبي نداره ولي تازه اوومد بازار كهنه ميشه دل آزار.گفتم نه اينطوري نيست. براي اينكه دلشو نشكنم مامانم همون شب كردم همه چی ایرانی
     
  
مرد

 
رضــــــــــــااا

- رضا..... بالاخره بلند میشی یا نه!؟
رضا به سختی چشمانش را باز کرد و نگاهی به ساعت انداخت: ۸:۳۰!
- باشه مامان....الان پا میشم!
بخشکی شانس! یک روز هم که کلاس دانشگاهش بعد از ظهر شروع می شد باید کله سحر از جا بلند می شد! چرا؟ برای اینکه مامان ساعت ۹ صبح وقت دندانپزشک داشت و از آن طرف هم زهرا خانم - دوست جون جونی مامان- قرار بود بیاید خانه شان برای قرض کردن سرویس پذیرایی مامان.
- زود باش .... دست و صورتت رو بشور... الان زهرا جون میاد!
- چشم ! چشم!
مامان رضا ؛ هاله؛ غرولندی زیر لب کرد و در را به هم زد و رفت. رضا خس خس کنان از جا بلند شد . شق درد عجیبی گرفته بود که احتمالا نتیجه دیدن خوابهای سکسی دیشب بود! لباسش را عوض کرد ؛ دست و صورتش رو شست و سراغ میز صبحانه رفت. ****************************
صبحانه رضا هنوز تمام نشده بود که زنگ در به صدا درآمد.
- لعنتی!
رضا میز صبحانه را رها کرد و به سراغ آیفون رفت.
-بله!؟
- رضا جان!؟ در رو لطفا باز کن!
- سلام خاله زهرا! بفرمایید تو!
و زنگ آیفون رو فشار داد و در را باز کرد. لحظاتی بعد خاله زهرا در آستانه در پدیدار شد. خاله زهرا زنی بود ۴8 ساله و از زمان دانشگاه دوست هاله به شمار می رفت. دو تا دختر داشت . یکی مریم که ۱۸ سالش بود و رضا به او نیم نگاهی داشت و دومی مرجان ۱۶ ساله .
-سلام رضا جان. مامان نیستن...نه؟
- نه . رفتن دکتر.
- آره....بهم گفته بود که میره.
- ولی امانتی تان را برایتان کنار گذاشته.
-ا...دستش درد نکنه.
- خواهش می کنم. حالا بفرمایید تو...یک نوشیدنی برایتان بیارم ....هوا خیلی گرمه.
- نه مزاحم نمیشم.
- نه خواهش می کنم. این حرفها چیه....بفرمایید.
خاله زهرا کمی تامل کرد و بعد گفت:
- باشه.... یک لیوان آب هم خوبه
. و وارد خانه شد. به محض اینکه خاله زهرا از کنار رضا عبور کرد بوی عطرش به مشام رضا خورد. یک بوی تند جذاب. رضا ناخودآگاه نگاهش به کون خاله زهرا دوخته شد. رضا هیچوقت با دید جنسی به خاله زهرا نگاه نکرده بود. درست بود که از مریم بدش نمی آمد ولی همیشه به خاله زهرا به عنوان مادر مریم نگاه می کرد و نه زنی به زهرا. اما امروز صبح با همیشه تفاوت داشت. شاید اثرات خواب سکسی بود که دیشب دیده بود. شاید عطر تند خاله زهرا بود. شاید هم گرمای تابستان. ضربان قلب رضا کم کم تندتر شد. آدرنالین وارد خونش شد و احساس کرد که کیرش اندکی برجسته شده است. در همین موقع بود که ناگهان متوجه شد که خاله زهرا کمی شل می زند. رضا آب دهانش را قورت داد و گفت:
- خاله زهرا ...پاتون طوری اش شده.
- نه...چیزی اش نیست.... دیروز یه خورده پیچ خورد. حالا یه کمی بهتر شده.
- باید استراحت کنین.
- می دونم. ولی می دونی که امشب مهمون داریم و مجبور بودم بیام و ظرفها رو بگیرم.
- اگه به مامان گفته بودین حتما خودم می اومدم .
- نه بابا خاله جون ...زحمتت بود. حالا خودش خوب میشه.
ناگهان جرقه ای به فکر رضا افتاد. یک فکر کاملا ریسکی . اگر نقشه اش می گرفت شاید می توانست دلی از عزا دربیاورد. ولی اگر نمی گرفت شاید کمی برایش بد می شد. تصمیم گرفت خیلی بااحتیاط قضیه را مطرح کند.
- ای کاش از مریم یا مرجان خواسته بودین پاتون رو ماساژ بدن.
- اتفاقا خواستم. ولی اونا که جون ندارن. محمد (شوهر خاله زهرا) هم دیشب اینقدر خسته بود که دلم نیومد بهش بگم. رضا احساس کرد که الان بهترین فرصت برای مطرح کردن موضوع است.
ضربان قلبش به شدت تند شده بود. نمی دانست واقعا چه خواهد شد. خصوصا اینکه خاله زهرا دوست نزدیک مامان بود و لابد اگه اتفاقی می افتاد حتما به مامان می گفت. در نهایت دل به دریا زد:
- اگه دلتون می خواد من می تونم پاتون رو ماساژ بدم...
-چی!؟
خاله زهرا ناگهان برگشت. رضا پیش خودش فکر کردم ؛ای ددم وای. چه ضایع شد؛ ولی دیگر کار از کار گذشته بود. پیش خودش فکر کرد که بهتر است حداقل یک کمی ماستمالی اش کند تا حداقل خبرش به گوش مامان نرسد. با لحن مظلومانه ای گفت:
- گفتم حالا که پاتون درد می کنه شاید ماساژ براتون بد نباشه . زهرا خانم همچنان با تردید او را نگاه می کرد. رضا برای یک لحظه نشانه های نرم شدن را در چهره او دید.
- آخه من امشب مهمون دارم.
رضا نفس راحتی کشید! پس امکان نرم شدن وجود داشت!
- الان تازه ساعت ۹ صبحه. من فکر نکنم که ماساژ بیشتر از ۱۰ دقیقه طول بکشه. اگر هم باعث بشه که شما پاتون بهتر بشه که خیلی عالی یه. چون شب می تونین سریعتر کارهاتون رو بکنین.
خاله زهرا هنوز مردد بود ولی به نظر می رسید که حرفهای رضا کار خودشان را کرده اند. برای همین ادامه داد:
- نمی دونم... میل خودتونه...من فقط یه می خوام کمک کنم.
به نظر می رسید که این جمله آخری کار خودش را کرده است.
-خیلی خب...باشه...به نظرم حرفت منطقی یه.
گل از گل رضا شکفت.
- خب من باید کجا بشینم؟
یک مرحله سخت دیگر آغاز شد!
- راستش رو بخواین گفتم اگه دوست داشت باشین روی تخت مامان دراز بکشین شاید راحت تر باشه.
رضا دوباره نشانه های تردید را در چشمان خاله زهرا دید.
- مگه مبلتون اشکالی داره؟
- اشکال که نه.... ولی برای ماساژ دادن بهتره که آدم دراز بکشه. اون طوری اگه روی مبل بشینین یه مقداری سخته...ولی هر جور که میلتونه.
- هومم......
خاله زهرا هنوز مردد بود.
- حالا چرا روی تخت اتاق تو نمیشه!؟
رضا کمی سرخ شد:
- حقیقتش رو بخواین اتاقم یه کمی به هم ریخته است. ولی اتاق مامان مثل یک دسته گله.
- ولی من اگه روی تخت مامان بخوابم تخت به هم می ریزه.
- اشکالی نداره. تا قبل از اینکه مامان بیان من تخت رو جمع می کنم.
رضا مکثی کرد و ادامه داد:
- شما بفرمایید تا من برم و براتون یک لیوان نوشیدنی بیارم.
و با دست به سمت اتاق خواب مامان اشاره کرد. خاله زهرا اندکی مکث کرد و سپس ناگهان تصمیمش را گرفت و به سمت اتاق خواب به راه افتاد. رضا به سرعت به طرف آشپزخانه رفت. یک لیوان آب خنک ریخت و به سمت اتاق خواب به راه افتاد. ضربان قلبش به تندی می زد. تنش گر گفته بود. هنگامی که وارد اتاق شد برای یک لحظه نفسش بند آمد. خاله زهرا مانتو و روسری اش را درآورده بود و روی تخت به شکم دراز کشیده بود. نگاه رضا برای لحظاتی به کون برجسته خاله زهرا قفل شد. کیرش حالا کاملا راست شده بود ولی می دانست که الان وقتش نیست. باید خیلی حساب شده پیش می رفت. خوشبختانه وجود شلوار جین باعث می شد که راست کردن کیرش خیلی معلوم نشود.
- بفرمایید خاله زهرا...این هم آب خنک!
- دستت درد نکنه رضا جان. خاله زهرا با عطش فراوان آب را نوشید و لیوان را به رضا برگرداند.
- خب ...حالا بگو باید چی کار کنم؟
- شما کاری نباید بکنید. فقط بدنتان رو ریلکس کنید. بقیه اش رو بذارین به عهده من.
- باشه.
رضا روی تخت نزدیک پای خاله زهرا زانو زد و مچ پای راست خاله زهرا را در دستش گرفت و شروع به ماساژ دادن کرد. ناله ای از دهان خاله زهرا خارج شد. رضا با دستپاچگی پرسید:
- ببخشید..دردتون گرفت؟
- آره....یه خرده... ولی ادامه بده.... - مطمینید؟
- آره....ماشااله چه دستهای قویی داری!!
- خواهش می کنم.
رضا این را گفت و ماساژ را دوباره از سر گرفت. به آرامی از مچ پا تا زیر زانوی خاله زهرا را ماساژ داد. خاله زهرا ابتدا کمی بدنش را سفت کرده بود ولی بعد از چند لحظه به آرامی بدنش را شل کرد. رضا که جاده را برای مقصودش هموارتر می دید به تدریج سطح تحت ماساژ را گسترش داد و کم کم آن را به بالای ران برد. به نظر می رسید که خاله زهرا مخالفتی با این حرمت او ندارد » بانابراین با جسارت بیشتری به کار خود ادامه داد. تنها بدشانسی که داشت این بود که دامن زهرا خانم به نسبت تابستان خیلی کلفت بود و همین باعث می شد که تماس دست رضا با بدن خاله زهرا به شدت کم شود. رضا واقعا متعجب بود که خاله زهرا موقع پوشیدن این دامن چی فکر می کرده است. اهمیتی نداد و سعی کرد روی ماساژ متمرکز شود. حالا سطح ماساژ تا بالای ران خاله زهرا را پوشش می داد . جالب اینکه خاله زهرا هیچ اعتراضی نمی کرد. رضا چند دقیقه ای به ماساژ پای راست خاله زهرا پرداخت و سپس رسید:
- چطوره خاله زهرا؟
- عالی یه.
کمی به خودش جرات داد و این بار پرسید:
- می خواین پای چپ تون رو هم ماساژ بدم؟
صدای ناله ضعیفی از دهان خاله زهرا خارج شد:
-اوهوم....
رضا معطل کرد و به سرعت به سراغ پای چپ خاله زهرا رفت. این بار بیشتر به ماساژ بالای ران خاله زهرا مشغول شد. با حرکاتی مواج از بالای زانو تا بالای ران خاله زهرا حرمت می کرد. فقط حیف که این دامن لعنتی مزاحم بود. رضا کمی به ماساژ ادامه داد ولی کم کم سعی کرد انگشتانش را به کون خاله زهرا نزدیک کند. سرانجام دل به دریا زد و در یکی از رفت و آمد ها دستش را کاملا روی کون خاله زهرا کشید. خاله زهرا مانند اینکه برق بدنش را گرفته باشد از جا پرید. رضا خشکش زد. لعنت بر شیطان. همه فرصت از دست رفت! ولی بر خلاف انتظارش خاله زهرا چیزی نگفت و دوباره روی تخت دراز کشید. رضا لحظاتی به ماساژ ران خاله زهرا ادامه داد. این بار محتاطانه دستش را به کون خاله زهرا کشید. این بار خاله زهرا واکنشی نشان داد. رضا که جری تر شده بود به آهستگی شروع به مالیدن کون خاله زهرا کرد. صدای ناله ای از دهان خاله زهرا خارج شد. کیر رضا داشت شلوارش را جر می داد. مالیدن کون درشت خاله زهرا چیزی نبود که هنگامی که صبح از خواب بیدار شد فکرش را می کرد. رضا تصمیم گرفت یک مرحله دیگر به عمل نزدیک شود. این بار خواسته اش را با جرات بیشتری مطرح کرد چون به نظر می رسید که طرف مقابل چنان هم از وضعیت موجود بدش نمی آید.
- خاله زهرا؟
خاله زهرا ناله ای کرد:
- جانم؟
رضا به شوخی گفت:
- میگم که دامن از این کلفت تر نبود که پاتون کنید؟
- چطور؟
- چیزی نیست.... فقط ماساژ دادن رو خیلی سخت کرده....آدم فکر می کنه که داره یه تیکه برزنت رو مشت و مال میده.
خاله زهرا سرش را برگرداند و چشمش را در چشم رضا دوخت. رضا لبخند ملیحی بر لب آورد. خاله زهرا چیزی نگفت. سرش را دوباره روی تخت گذاشت. لبخند از روی لبان رضا محو شد و زیر لب زمزمه کرد:
- لعنتی!
اما در کمال تعجب خاله زهرا دست چپش را به طرف زیپ دامنش برد و آن را پایین کشید. رضا نمی توانست آنچه را که می دید باور کند . آیا این همان خاله زهرایی بود که در این مدت بیست سال همیشه با او مانند خواهرزاده اش برخورد می کرد؟ خاله زهرا کونش را کمی بالا برد و با یک حرکت دامن را از تنش بیرون آورد. رضا باورش نمی شد که کون درشت خاله زهرا را از این نزدیکی دارد می بیند. تنها چیزی که بین او و کون خاله زهرا فاصله انداخته بود یک شورت سفید بود که کمتر از نصف کون درشت خاله زهرا را پوشانده بود. رضا نگاهی به رانهای خاله زهرا انداخت و در دل او را تحسین کرد. با اینکه خاله زهرا در دهه ۴۰ عمرش بود ولی رانهای بسیار خوش تراش و زیبایی داشت. رضا شروع یه مالیدن رانهای خاله زهرا کرد. تماس دستش با پوست لخت خاله زهرا برایش لذتی وصف ناشدنی داشت. جالب اینحا بود که رضا مچ پای خاله زهرا را کاملا فراموش کرده بود و به نظر می رسید که خاله زهرا هم چندان اعتراضی نداشت. رضا پس از اینکه حسابی رانهای خاله زهرا را مالید سراغ کون خاله زهرا رفت و مشغول مالیدن آن شد. واقعا احساس رویایی بود. رضا در حالی که که با یک دست کون خاله زهرا را می مالید با دست دیگر (ولی خیلی آرام) دکمه شلوار جینش را باز کرد و زیپ آن را پایین کشید. سپس خیلی آرام و با یک دست شروع به پایین کشیدن شلوارش کرد. کار خیلی دشواری بود. خصوصا که نمی خواست دست راستش را از تماس با بدن برهنه خاله زهرا محروم کند. حالا هر دو یشان با شورت روی تخت دراز کشیده بودند. کیر رضا واقعا داشت شورتش را پاره می کرد. پس از اینکه حسابی کون خاله زهرا را مالید دستش را کمی بالاتر برد و شروع به مالیدن کمر خاله زهرا کرد. و سپس کمی بالاتر رفت و بالاتر. رضا مجبور شد خودش را کمی به سمت جلو بلغزاند و در اینجا بود که سر کیرش سرانجام با کس خاله زهرا برخورد کرد. برقی وجودش را گرفت. احساس کرد که بدن خاله زهرا هم همزمان لرزید. رضا شروع به مالیدن شانه های خاله زهرا کرد. حالا کاملا روی خاله زهرا خم شده بود و کیر شق شده اش به کس خاله زهرا هر لحظه بیش از پیش فشار می آورد. بیشتر از آنکه به مالیدن شانه های خاله زهرا فکر کند داشت به فرو کردن کیرش در بدن خاله زهرا فکر می کرد. بدنش کاملا داغ شده بود. سرانجام نتوانست طاقت بیاورد و در یکی از دفعاتی که دستش را از شانه به پایین کمر می آورد دستش را توی شورتش کرد و کیر درشتش را بیرون انداخت. در حالی که با دست راست کون خاله را زهرا ماساژ می داد با دست چپ شروع به جلق زدن کرد. شورت خاله زهرا کمی به سمت راست کشیده شده بود و رضا می توانست قسمتی از کس پشمالوی خاله زهرا را ببیند. دیگر بیشتر از آن نمی توانست مقاومت کند. شهوت تمام وجودش را فرا گرفته بود. داغ داغ بود. با دست راست شورت خاله زهرا را کمی بیشتر کنار کشید وبلافاصله با دست چپ کیر درشتش را در کس پشمالوی خاله زهرا فرو کرد.
- اااااه......
رضا و خاله زهرا هر دو با هم فریاد کشیدند یکی از لذت و دیگری از درد. رضا با تعجب شعف آوری متوجه شده که کیرش کاملا در کس خیس خاله زهرا فرو رفته است. معلوم بود که ماساژ طولانی کار خودش را کرده است و کس خاله زهرا حسابی خیس شده است. رضا لحظه ای تردید کرد و منتظر واکنش خاله زهرا ماند و وقتی که چیزی مشاهده نکرد به سرعت مشغول تلمبه زدن شد. تماس کیرش با کس گرم و خیس خاله زهرا برایش احساس فوق العاده ای فراهم آورده بود. جالب اینجا بود که در چند دقیقه اخیر حتی یک کلمه هم با همدیگر حرف نزده بودند. رضا پس از اینکه چند دقیقه ای تلمبه زد آرام پهلوی خاله سارا را گرفت و او را کمی به طرف بالا کشید تا به حالت سگی درآمدند. سپس با شدت شروع به تلمبه زدن کرد. خاله زهرا با اعتراض نالید:
- لعنتی چه خبرته؟
رضا بدون اینکه اندکی از شدت تلمبه زدنش کم کند گفت:
- چطور مگه؟
- جر خوردم!
- من هم همینو می خواستم...می خواستم جرت بدم!
رضا این را گفت و با شدت بیشتری تلمبه زد. او حتی در خواب هم نمی دید که اینچنین دوست صمیمی مامانش را بگاید. در همین اثنا که رضا مشغول گاییدن زهرا بود در آن طرف شهر هم خبرهایی بود.


از بین دوستانی که دستی بر نوشتن دارن و خلاقیتی دارن... کسی هست بتونه این داستان رو ادامه بده؟
من مرد تنهای شبم...
     
  
مرد

 
داستان زندایی مرجان کون قشنگ
من اکبرم از ایلام31سالمه من زیاد اهل تعریف کردن داستان نیستم اهل خالی بستن هم نیستم و از خالی بند و دروغگو هم متنفرم.تنها دروغ این داستان فقط اسم مستعار خودمه.ببخشیدم اگه زیاد تسلط ب داستان نویسی ندارم
من یه زندایی دارم اسمش مرجان ه و 37سالشه و 1بچه هم داره.از همون بچگی و قبل اینکه کیر داییم رو بخوره خیلی دوسش داشتم البته یه دوس داشتن بچگونه و پاک. اما طولی نکشید که این دوس داشتن من ب هوس و آرزوی گاییدن زنداییم تبدیل شد جرقه ی این هوس زمانی شروع شد که یکی از دوستام ب اسم اسفندیار که نمی دونست مرجان زنداییمه آمارشو ازم خواست و می گفت من خیلی واسه کونش و لباش جلق میزنم.اونموقع نمی دونستم چی بگم. راست می گفت مرجان استیلش فوق العاده بود چشای درشت و بدن کشیده و سینه های خوش فرم و کون قلمبه و لبای حشری کننده ای داشت واقعا.مرجان علیرغم اینکه صورت و بخصوص چشای هیزی داشت داشت اهل نماز و روزه و اعتکاف بود و این کاراش باعث شده بود که کمتر ب فکر کردنش باشم. ولی ب یاد حرفای دوستم که می افتادم شق میکردم و آب از کیرم سرازیر میشد. چون روم نمیشد تصمیم گرفتم از طریق یه شماره ی دیگه راجب مرجان از اسفندیار تحقیق کنم یه کم طول کشید(حدود 2ماه) تا دوستم حاضر شد راجب مرجان یه چیزایی رو بگه.بعد از اون شب و روز کارم شده بود جلق زدن واسه مرجان.طی این تماسها مطمئن شدم 3نفر از هم دانشگاه های مرجان تو دسشویی و بعدا تو خونه خالی مرجان رو از کون و کوص کردن و همه ی محله و خیلیا از دوستای خودم عاشقشن فقط من خبر نداشتم.از اون روز کارم شده بود رفتن خونه داییم و دید زدن باسن مرجان و رفتن ب دسشویی و جلق زدن. حشریت کاری بهم کرده بود ک ماجرا رو ب اسفندیار گفتم و با هم قرار گذاشتیم زنداییم رو دونفری بکنیم.
قضیه اونجا خیلی جدی شد که اسفندیار چنتا از عکسای سکسی ک هم دانشگاهیای مرجان از مرجان گرفته بودن رو گیر آورده بود و نشون من داد که باور کنم؛ بعد دیدن اون عکس مث دیونه ها جلق میزدم واسه مرجان از سوراخاش مشخص بود که چنتا کیر خورده اونم کیرای کلفت.یه روز که می دونستم داییم تا بعدازظهر نمیاد خونه و پسرداییم هم رو هم با خودش می بره با اسفندیار قرار گذاشتم که ببرمش خونه داییم ب بهانه ی کار با سیستم داییم اینا مرجان رو بگا بدیم که ترس اسفندیار باعث شد که تا پشت در خونه بیشتر نریم؛ اما سری بعد که باز منتطر شدم مرجان تنها شه خودم عکسای مرجان رو ریختم تو فلش و بهانه ی کار با سیستمشون رفتم خونه داییم.مرجان حجابشو کاملا رعایت کرده بود و داشت تو آشپزخونه آشپزی می کرد بعد سلام و احوال پرسی دوتا چای آورد و باز رفت تو آشپزخونه منم نمی دونستم چجوری و از کجا شروع کنم.نگاه کون مرجان که می کردم شلوارم داشت پاره میشد؛ رفتم دسشویی یه جلق زدم و برگشتم.دیدم مرجان از آشپزخونه اومده بیرون چیزی نمونده بود بپرم بغلش ولی چون تازه جلق زده بودم یه کم راحتتر تونستم جلو خودمو بگیرم.بعد حدود نیم ساعت رفتم تو فلش و تمام عکسای قدیمی که عکسای سکسی مرجان قاطیشون بود رو آوردم و ب زنداییم گفتم تو اینارو ببین تا من میام و به بهانه ی دسشویی باز مرجان رو جا گذاشتم.وقتی برگشتم دیدم مرجان نشسته رو مبل و رنگش پریده و هیچی نمیگه گفتم زندایی عکسارو دیدی گفت آره
گفتم همه رو گفت آره
کیرم داشت می ترکید
رفتم دیدم مرجان عکسای خودشو حذف کرده
عکسایی که سوراخش و صورتش و سینه های رو ب بالاش توش بود اووووف
رفتم پیشش نشستم گفتم خوبی گفت خوبم انگار گله داشت یه جوری اول گفتم اتفاقی افتاده گفت نه
گفتم چنتاشو حذف کردی گفت هیچیشو
گفتم اونایی که حذف کردی رو خونه دارم
دیدم قرمز شد و گریه ش گرفت یه کم و گفت خواهش می کنم حذفشون کن بخاطر آبروی داییت
گفتم ب یه شرط
هیچی نگفت
کیرمو که سیاه و بلنده و بین دوستام معروفه؛رو درآوردم گفت نکن الان داییت میاد
هنوز داشت حرف میزد که نشستم پیشش و کمرشو گرفتم و تو گوشش گفتم زندایی جنده خوش کونم؛ نه به اون نماز و روزه ات نه به این کص دادنت و افتادم روش و یقه ش رو پاره کردم مرجان مقاومت می کرد و می گفت نکن الان موقعش نی ولی نفهمیدم چی شد که سریع دامنشو کشیدم پایین و کیرمو از لای شورتش زدم تو کصش و چنتا تلمبه تند و ضربه ای زدم و آبم رو خرکی ریختم توش خیلی واسم عجیب بود که زنداییم هیچی نمی گفت.بعدش افتادم روش و احساس کردم یه کم خجالت می کشم پا شدم و نشستم پیشش و گفتم این واقعیت داره که تو رو میکنن خیلیا هیچی؟ نمی گفت. کم رویی رو گذاشتم کنار و لباشو یه کم خوردم و انگشتمو میزدم تو کونش خیلی باز بود کونش؛ گفتم از کونم میدی ؟باز چیزی نگفت فقط گفت نکن دوس ندارم.
کشیدمش رو فرش و بزور رو شکم خوابوندمش و افتادم روش
میگفت نکن درد داره که با انگشت و تف و آب کیرم بازش کردم نوکشو گذاشتم توش که مث آب خوردن رفت تو چنتا تلمبه محکم زدم اونم یه جیغ زد و بعدش شروع کرد ب آی آی کردن سریع آبمو ریختم تو کونش وقتی درش آوردم یه کم کثیف شده بود هم خونی بود هم یه کم گهی،
بعدش شلوارمو پوشیدم فلش رو کشیدم بیرون از سیستمشون و پریدم بیرون از خونه داییم.بعد اون هر وقت بخوام بکنمش بهم نه نمیگه
خیلی گشاد کرده دیگه عجله نمی کردم اول لب و سینه ش رو می خورم بعد میگامش.بعد اون ماجرا تا الان غیر خودش رفیقش و زندادشش رو هم واسم جور کرده ولی من بیشتر خودشو میخورم و می کنم. از حرفاش هم متوجه شدم شوهر خواهرش که 2متر قدشه و هیکلی هم هستش می کندش.از اونموقع تا الان هر چی باهاش صحبت می کنم که بذاره اسفندیار با پولم بکندش قبول نمی کنه.این بود اولین گایش زنداییم توسط من.ببخشید اگه نقصی و کمی کاستی توش بود. ولی هرچی اتفاق افتاده بود رو گفتم.
     
  
مرد

 
خانواده رویایی
زندگی یه شهوته
     
  
مرد

 
سلام
داستان (لذتها و واقعیت های زندگی زناشویی که هرکس جرات به زبان اوردنش رو ندارد)


1شب با صبا بیرون بودیم که صبا گفت بریم یک لباس بگیرم ماشین رو پارک کردیم و رفتیم داخل یک مرکز خرید در حال گشتن بودیم و تگاه کررن به مغازه ها که دیدم توی یک مغازه یک فروشنده واقعا جیگر نشسته کیف و کفش زنونه داشت باهاش چشم تو چشم شدم نمیدونم چرا رفتم داخل اما با صبا رفتیم داخل و چندتا قیمت کیف و کفش گرفتیم که از پله های طبقه بالای مغازه یک پسره قد بلند هیکلی اومد پایین و بعداز سلام کردن اومد که به ما کمک کنه برا انتخاب و بعداز چند دقیقه هرجور بود به ما یک کیف و کفش انداخت من تا پسره رو دیدم سعی کردم سریع از مغازه بیایم بیرون اما نشد. چون وقتی دیدمش دیگه نتونسم با دختره بلاسم و از طرفی بدمم اومد پسره با صبا هم صحبت شده و از مد و رنگ سال و... براش حرف میزد
     
  
زن

 
سلام. یه داستان بود به همین تازگی اینجا آپ شده بود فکر کنم.
دختره از استرالیا برمیگرده ایران. فرودگاه تاکسی میگیره میره خونشون بالاشهر. اونجا خدمتکار دارن که یک پسر هم داره. جلو خدمتکارا راحته...
آدرس بدین پلیز! :|
     
  
مرد

 
whocares: سلام. یه داستان بود به همین تازگی اینجا آپ شده بود فکر کنم.
دختره از استرالیا برمیگرده ایران. فرودگاه تاکسی میگیره میره خونشون بالاشهر. اونجا خدمتکار دارن که یک پسر هم داره. جلو خدمتکارا راحته...
آدرس بدین پلیز! :|
اسمه داستانش هست زندگی نامه ندا توقسمت داستانهاس سکسی هست داستانه زیباییه
     
  
صفحه  صفحه 3 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های درخواستی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA