ارسالها: 332
#21
Posted: 12 Jul 2013 00:52
kotlas: خاطره شیرین و تلخ با هم
اردیبهشت امسال رفته بودم دبی برای کاری
اونجا تو یه هتل دو ستاره اتاق داشتم شب دوم رفتم بردبی اونجا یه دختر سیاهه رو اجیر کردم رفتیم مکانش اونجا ترتیبشو دادم
۲۲ ساله بود بچه اوگاندا برام با کونش رقص کون هم انجام داد
تو هتل هم با یه پسره رفیق شدم دیگه با هم می رفتیم بیرون
اما شیرین تر از اون دوتا زن بودن که باهاشون آشنا شدیم شب رفتیم کاباره هتل دولف اونجا کلی جک و جنده ها دور مون کردن اما چون ما ۲ تا داف همراهمون بودن نشد بریم اونارو بزنیم تو رگ به امید این دو تا زنا که کلی هم تو کاباره هی لب و لوب بازی کردیم رفتیم هتل - اما معلوم شد جفتشون متاهلن و بچه دار و گفتن ما نمی دیم هر کار کردیم راه کردن ندادن
فرداش اتاقو تحویل دادم رفیقمم رفته بود چند ساعتی تو اتاق زنا بودم- با یکیشون رفتم خرید کلی مالیدم کلی لب و لوب اومدم هتل - تو هتل انقدر لب های نازشو که چی بودن و چی بگم خوردم که نگو اون یکی هم خودشو زده بود به اون راه نشسته بود تو بالکن ارایش می کرد.کم کم دست زدم سینه اشو در آوردم کلی سینه اش رو خوردم اون یکی هم داشت از تو آینه نیگا می کرد- نهایتا بازم گفت من شوهر دارم بیخیال شو من هم بیخیال شدم بعدش اون یکی از تو بالکن اومد تو اتاق نوک سینننننننننننننننه هاششششششششششش واییییییییی زده بود بیرون اساسی
نمی دونم حیف شد که نکردم یا نه؟ شما ها چی می گین
واقعا با اینکه نکردم اما لب هایی داشت که نگو آخه آرایشگر بود حسابی خودشو درست کرده بود.
شیرین ترینش خاطره من، اولین سکسم با دوست دختر دومم بود.
بعد از ۲ سال دوستی هنوز چیزی بجز چند تا لب بینمون نبود. تا اینکه یه روز بعد از ظهر بعد از صرف ناهار تو یه رستوران بهم گفت که میخواد بهم رقصیدن یاد بده (آخه عروسی خواهرم نزدیک بود) من هم اطاعت کردمو بردمش به محل کارم که کسی هم اونجا نبود. شروع کرد به من رقص یاد دادن ولی خیلی زود تیدیل شد به لب بازی... نشستیم رو مبل دو نفره و لب تو لب شدیم، ده دقیقه بعد یک دفعه دیدم دستش رفت رو شلوارم و شروع کرد به مالیدن از روی شلوار. همین طور داشتیم از هم لب میگرفتیم و چشمهامون بسته بود. کم کم زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رفت تو شرتم و شروع به مالیدن کرد. اصلا پایین رو نگاه نمیکرد. تا اینکه من لب گرفتن رو قطع کردم و نگاهش به پایین افتاد و من برق رو تو نگاهش دیدم. از من اجازه گرفت که شروع به خوردن کنه و رفت پایین. کارش رو خوب بلد بود. حتی یک بار هم دندونش بهم نخورد. بعد از ده دقیقه حسابی حسودیم شد و گفتم نوبت منه.... دکمه های لباسش رو باز کردم و سوتین سفیدش رو دادم پایین. خوشگل ترین ممه دنیا جلوی روم بودسایز ۷۰... نوک قهوه ای روشن و رو به بالا. شروع به خوردن کردم و دستم اون پایین زیپ شلوارش رو باز میکرد و از روی شرت میمالیدمش.
بقیش رو تعریف نمیکنم. زیباترین خاطره بود چون عاشقش بودم.
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
تنهایی - loneliness
ارسالها: 9253
#24
Posted: 2 Sep 2014 17:26
خاطره ارسالی از vbyes
من یه خاطره تلخ دارم که برای من و مامانم اتفاق افتاد.بلایی بود که عمه هام سرمون اوردن.یه روز من و مامانم توی خونه خونه بودیم و عمه هام باید میومدن پیش ما.خلاصه ساعت های ۵ بعد از ظهر بود که اومدن و بعد از ۱۰ دقیقه با مامانم بحثشون شد.عمه فاطمم که خیلی بد اخلاق و بدجنسه به اون دو تا عمم گفت باید یه درسی به اینا بدیم.من که نمیخواستم خودم رو وارد این درگیری کنم بلند شدم برم که عمه مریمم من رو گرفت و خوابوند رو زمین و با کف پاهاش نشست روی صورتم.جوراب پاش نبود و کف پاهاش توی کف عرق کرده بود و بوی پا میداد.در همین حین دیدیم که عمه فاطمم و عمه صدیقم مامانم رو گرفتن و عمه فاطمم با کف پاش میزد توی صورت مامانم.گاهی کف پاش رو روی صورت مامانم نگه میداشت تا مامانم از بوی پاش خفه شه.اخه اونم جوراب نپوشیده بود و کف پاش یه کم سیاه و چرکی بود.خلاصه سه تا عمم با پاهاشون تا میتونستن ما رو خفه کردن.من که صورتم پر از عرق پاهاشون شده بود و بو و مزه پاهاشون رو حس میکردم.مامانم هم همینطور.هر چی به عمه هام میگفتم من چی کار کردم ولم کنید ولی فایده نداشت.خلاصه بعد از بو کردن,پاهاشون باید لیس میزدیم.داشت حالم به هم میخورد.مامانم که بیچاره گریه شده بود و از ناچار پاهاشون رو لیس میزد.حدود ساعت ۶ شده بود که عمه هام شلواراشون رو در اوردن.من حدس زدم که میخوان چی کار کنن.یک دفعه عمه مریمم لای کونش رو باز کرد و نشست روی صورت مامانم.عمه فاطمه هم با کون بد بوش نشست روی صورت من.داشتم خفه میشدم.خلاصه من و مامانم رو مجبور کردن لای کونشون هم بخوریم و تمیز کنیم.صورت من ومامانم بوی عرق کون عمه هام رو گرفته بود.من ومامانم حسابی کون عمه هام رو خوردیم.ساعت های ۷ بود که عمه هام خداحافظی کردن و رفتن.مامانم بهشون گفت خدا لعنتتون کنه.عمه فاطمم هم گفت کاری نکن دوباره بدم کونم رو بخوری.خلاصه اون روز تموم شد و ما رفت و امدمون با عمه هام کمتر شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم خاطره از alilooti5671
خاطره بد من مربوط میشه به زندائیم در سال ۸۳.زنداییم ۲۷ ساله بود و من ۲۵ ساله.دائی من راننده جاده بود و منم وقتی دائی تو جاده بود میرفتم خونه زندائی و حسابی تا صبح ترتیبشو میدادم.یه شب زنگ زد که دائی رفته سرویس.منم ساعت ۱۰ شب بود که رفتم خونشون.همه چیز ردیف بود.یه شام حسابی زدیم و کارمون رو شروع کردیم.حسابی از کوس و کون زندائی رو کردم.ساعت ۲ بود که رفتیم حمام و بعدش لخت رو تخت خابیدیم.تو خواب بودیم که با صدای در از خواب پریدیم.فرصت نکردیم خودمونو جمع کنیم که در باز شد.چشمتون روز بد نبینه.دائی بود.اون شب تا جایی که جا داشت از دائیم کتک خوردم.لباسامو پوشیدم و فرار کردم.زن دائی هم حسابی کتک خورده بود.دائی هم بعد چند وقت زنداییمو طلاق داد.
خوبی ماجرا در این بود که بعد طلاق رابطه ام با زندائیم ادامه داشت و هنوزم اونو میکنم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 81
#25
Posted: 3 Sep 2014 23:22
شیرین ترین:وقتی برای اولین بار در۱۶سالگی بادخترهمسایه سکس کردم
تلخ ترین :در۲۰سالگی خونه خودمون بادوست دخترم که بابام سررسید زهرمارم شد
آرزومند روزهای خوش برای دیگران
ارسالها: 9253
#26
Posted: 4 Sep 2014 00:25
خاطره ارسالی از nononoo
سلام
يك روز كه طبق معمول هميشه داشتم تو خيابون كس چرخ ميزدم چشمم به يك دختره افتاد كه خيلي ناز بودش، خلاصه دنبالش افتادم و خانوم ناز ميكرد تا اينكه پاش نمي دونم به چي گير كرد و خنده اش گرفت چون نزديك بود بخوره زمين و همين امر باعث شد بياد سوار ماشينم بشه! خلاصه اين شد آغاز رفاقت ما! حدود سه ماهي گذشت تا با هم رفتيم خونه، يك دختر باربي با قد 175 هيكل مانكن ها سينه هايي كه برعكس خيلي از دختر هايي كه ديده بودم سفت و محكم بودن! كشش نميدم خواستم ازش لب بگيرم گفت بدم مياد و من سينه هاش رو ماليدم بازم گفت نه سينه هام خراب ميشه خلاصه شلوارش رو كشيدم پايين و خواستم از عقب بكنم قبلش با انگشت يك مقدار با سوارخ كونش بازي كردم واي چه كون تنگي داشت تا كيرم رو در آوردم انگار هيولا ديده باشه پا شد گفت عمرا بذارم اين رو تو كونم بكني جر ميخورم هركار كردم نذاشت خلاصه بعد از كلي خايه ملي گفت من پرده ام ارتجاعيه از جلو بكننن! البته بعدا فهميدم دويت قبليش جرش داده. نمي تونم بگم چه كس تنگي داشت حدود يكربعي طول كشيد ولي نمي دونم چرا هيچ لذتي نداشت براش و من فقط لذت مي بردمم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 181
#28
Posted: 7 Mar 2015 17:02
من یه چندتایی هست:
من مادربزرگمو که خوابش سنگین بود سینه هاشو میمالیدم وهمیشه فکر میکردم خواب خوابه.نگو خودشو میزده به خواب.سینه هاشم بزرگ بود.میمالیدم ها.مالش کیرمو میزدم به پستوناش ومیچسبیدم بش و چندبار بش آب دادم به شلوارش .شب که کنارم خوابیده بود.صحبت سال ۷۵ و۷۶ هست.یک شب دوتا سینه هاشو دراوردم وبمال به بازی
یک فشار محکمی بش دادم .اینبار واقعا خواب خواب بود. بیدار شد وبلند گفت آیییییییییی. همه هم بودن خونه.
منم کپ کردم .همه پریدن ازخواب دوتا پستونای گندش آویزون حالا!!!!دوتاشو تندی انداخت تو.داییم بش گفت چی شده
گفت هیچی نمیدونم چی پامو گزیده!!!منم رفته بودم زیر پتومثلا خواب خوابم.!!!!!
هیچی.همه خوابیدن.از رو نرفتم دوباره نیم ساعت بعد شروع کردم.دستشو برای بار اول آورد ومیرمو محکم فشار داد
.گفت پررو.خوبه بکنمش که انقده دیگه بام ورنری؟؟دیگه هیچوقت باش ور نرفتم ازاون شب به بعد.۱۶سالم بود.
برای همیشه و بدون هیچ بخشش این کاربر بن شده است
پرنسس