انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

تلخ ترین و شیرین ترین خاطرات سکسی



 
نصیحت های یک زن ۳۰ ساله

سلام.

من یک زن ۳۰ ساله هستم و در حال حاضر فرزندی ندارم. من معتاد تزریقی یا یک بیمار هموفیلی نیستم اگرچه چندین رابطه جنسی محافظت نشده داشته‌ام. می‌دانم که این عمل می‌تواند نتایج مرگ باری بدنبال داشته باشد. در ۱۰ سال گذشته ۲ تست منفی HIV داشته‌ام که آخرین آن در سال ۱۹۹۶ بوده و بعد از آن ۵ مرتبه رابط جنسی محافظت نشده داشته‌ام. تا چندی پیش به این مساله توجهی نداشتم تا اینکه شنیدم که در خانواده‌‌ای نوزاد HIV مثبت بدنیا آمده است. از آن زمان در مورد رفتارم فکر کردم و اینکه چگونه با زندگیم بازی می‌کردم و زندگی دیگران را در معرض خطر قرار می‌دادم. از اینکه ۲ تست HIV قبلی‌ام منفی بوده‌اند شکر گذارم. طی ۲ هفته گذشته٬ کتاب و مقاله دربارة AIDS , HIV و داستان زنان آلوده با HIV و چگونگی مبارزه آنها با آن را خواندم. آرزو می‌کردم که یک شانس دیگر داشته باشم و تست HIV بعدی من منفی باشد.... تا اینکه امورز صبح تست HIV را انجام دادم.... خدا را شکر.... دوباره منفی بود. من از همه می‌خواهم که تست HIV را انجام بدهند.... شما زندگی مرا دگرگون کردید.
jo0on
     
  

 
آثار خیانت

پسرک محزون در حالی که جلو می آمد و دستش را دراز می کرد گفت: "من عارف هستم". عارف یک عینک بزرگسال به چشم دارد که آنرا با بندی به گردنش آویزان کرده است. این عینک که به او چهره دانشمندانه پدرش را می‌دهد، چشمهای بزرگ و نیمی از صورتش را می‌پوشاند. عارف در موقع سخن گفتن،حرکات و اشاراتی می‌کند که با جثه کوچکش که او را شش ساله نشان می‌دهد،همخوانی ندارد. او درحقیقت نه سال دارد.

می‌گوید که ما به موقع آمده‌ایم چون او اندکی پیش تکالیف درسی‌اش را تمام کرده است. می‌گوید: "مشق فارسی داشتم و از بعد از ظهرکه از مدرسه بازگشتم دارم بر روی آن کار می‌کنم". الان ساعت 8:30 شب است. فارسی درس مورد علاقه عارف نیست. او ریاضیات را ترجیح می‌دهد و می‌گوید که می‌خواهد دکتر شود.

عارف باید بسیار سخت درس بخواند تا به سطح همکلاسی‌هایش برسد. چرا که او بیش از یک سال است که کم و بیش توسط آموزگارانش مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. آنها او را وادار می‌کردند که بر روی نیمکتی در گوشه کلاس بنشیند و هیچ وقت کسی با او صحبت نمی‌کرد و در هیچ فعالیتی شرکت داده نمی‌شد.

گناه عارف چه بوده؟ نافرمانی بیش از اندازه؟ خیر. جرم او داشتن ویروس اچ آی وی(یا بقولی ایدز) است.

با آن‌که عارف با این کلمه آشنا است، هنوز کاملآ نمی‌داند معنای آن چیست و فقط تا حدی می‌داند که چرا باید این همه قرص را با هر وعده غذا قورت بدهد.

این پسر بچه با قیافه بی‌روح و خشکش – که در واقع بسیار نیز بذله‌گو است و دوست دارد از میهمانانش با لطیفه‌هایش میزبانی کند- قبل از به دنیا آمدن به ویروس اچ آی وی آلوده شده بود. مادرش توسط شوهرش، ناصر، دانشمندی شاغل دربرنامه انرژی اتمی ایران و استاد دانشگاه تهران آلوده شده است. چگونگی ابتلای ناصر به اچ آی وی معلوم نشده، ولی همسر او گمان می‌کند که او این بیماری را در زمانی که در هند مشغول اخذ مدرک دکترایش بوده، از یک زن خیابانی گرفته است.

با آن‌که ناصر به دلیل اچ آی وی مثبت بودن از هر دو کارش برکنار شد، ولی او فقط دوران کوتاهی مجبور بود شرم و ننگ ایدزی بودن را تحمل کند، فقط تا زمانی که جسم او پژمرده شد و فوت کرد. عارف ولی باید یاد بگیرد که در طول زندگیش از عهده این شرم و ننگ بربیاید.

حتی اکنون نیز او با تبعیض مواجه می‌شود. مرگ ناصر باعث شد که مردم محله‌شان در غرب تهران به بدگویی و غیبت بپردازند. زمانی که عارف خواست چند روز پس از مراسم نشییع جنازه به مدرسه بازگردد، ناظم مدرسه او را از کلاس رفتن منع کرد. مدیر مدرسه به زهره (مادر عارف) گفت: "اگرعارف را به مدرسه بیارید با زندگی هزاران کودک بازی می‌کنید. او را ببرید بیرون!".

دکتر حقانی، رییس کلینیک دولتی(مثلثی) که پدرش درآن تحت مداوا قرار گرفته بود، به خاطر عارف وساطت کرد. او به مسوولان مدرسه گفت که این کار یک جرم است و تمامی کودکان حق دارند تا به مدرسه بروند. او این را با وجود آن‌که در ایران قانون مشخصی برای حمایت از حق آموزش کودکان مبتلا به اچ آی وی مثبت وجود ندارد، گفت. بالاخره، بعد از فشار و ترغیب بسیار مدیرمدرسه تسلیم شد و عارف به مدرسه بازگشت با وجود آن‌که هیچ‌کس حاضر نبود با او حرف بزند.

سال بعد عارف دوباره از رفتن به کلاس منع شد. این بار اولیای دانش‌آموزان بودند که به حضور او در مدرسه اعتراض داشتند.

مادر عارف، بدون شوهر و با حقوق ناچیز بازنشستگی، در ناامیدی به‌سر می‌برد. در نظر او، این غیر قابل قبول بود که عارف از آموزش محروم شده بود، ولی او نمی توانست ازعهده خرج نقل مکان به محله‌ای دیگر یا ثبت نام عارف در مدرسه‌ای غیرانتفاعی برآید. در نتیجه دوباره به دکتر حقانی متوسل شد و جلسه اطلاع‌رسانی اولیا در مورد اچ آی وی/ایدز تدارک دیده شد.

از آن زمان عارف دوستانی به‌دست آورده است، او به آنها لطیفه می‌گوید و در زنگ تفریح با آنها قایم موشک بازی می‌کند. مادرش می‌گوید که نمرات او هم در حال پیشرفت است، اگرچه او هنوز از هوش سرشاری که از پدرش به ارث برده، استفاده کامل نمی‌کند.

" کسانی که درراه پیشگیری از اچ ای وی/ایدز فعالیت می‌کنند، نه تنها باید به حمایت وترویج سیاست‌ها و دستورالعمل‌های ملی بپردازند بلکه آنها موظفند آگاهی مردم را در مورداین بیماری بالا ببرند، به این شکل تصویر زشت و تبعیض حول محور این ویروس کاهشمی‌یابد. "
jo0on
     
  
زن

 
من يه خاطره دارم براي خودم كه شيرين بود :
تازه شوهر كرده بودم تو خونه سه طبقه زندگي ميكرديم طبقه اول خونه مامانش اينا بود طبقه دوم داداش بزرگه و بالا هم ما بوديم از روز خواستگاري اين داداش بزرگه چون زنش خيلي مالي نبود همش با چشاش منو ميخورد منم با اينكه بعضي وقتا كرم ميريختم ولي روي خوش نداشتم
يه هفته از عروسي ما ميگذشت من و داماد حسابي سكس داشتيم كه مرخصي احسان تموم شد رفت عسلويه تا دوهفته بعد منم خوصله ام سررفته بود با تاپ و شلوارك تا زير كونم تو خونه ميگشتم و ميرقصيدم خخخخخ
ديدم صداي وحشتناكي از راهرو اومد و سراسيمه اومدم بيرون از راه پله پايينو نگاه كردم ديدم يكي از كنترل برق تركيده مثل اينكه براي مادر شوهرم بود هميجوري كه پايينو نگاه ميكردم ديديم سعيد داداش احسان داره منو نگاه ميكنه سلام كردم اونم جواب داد و شروع كرد به تعريف كه چي شده و غيره ديدم همش داره سينه هامو نگاه ميكنه نگو حواسم نبود وقتي دولا شدم جفت سينه هاي سايز ۸۰ افتاده بيرون يه جيغ كوچيك كشيدم رفتم تو نفسم در نميومد
يه شب گذشت منم تنها و حشري از نبود شوهرم خوابيدم همش قيافه سعيد جلوي چشام بود و احساس كردم تو خواب داره منو ميكنه كه از خواب پريدم خيلي شهوتي شده بودم با دسته برس يه ذره آروم شدم ولي از فكر سكس بيرون نميومدم خلاصه تا ظهر تو رختخواب بودم هرچي فكر كردم ديديم يه روي خوش به سعيد نشون بدم ببينم چه كاره است
يه تيپ سكسي زدم كه كونم از ساپورتم حسابي بزنه بيرون شورت هم نپوشيدم كرم تو كوسم داشت وول ميزد خلاصه
به هواي آبگرمكن زنگ زدم به موبايل سعيد كه مغازه رفته بود بهش گفتم آبگرمكن ما اصلا گرم نمي كنه اونم گفت تا سي مين ديگه ميام منم آرايش كردم و عطر زدم تا اومد با چادر در و بازكردم اومد تو رفت سراغ آشپزخونه ولي حسابي منو ميخورد با نگاهاي هيزش يه ذره كه گذشت آبگرمو باز كرد گفت نيلي جان درست شد تشكر كردم گفتم بشين يه چايي بخور و اونم نشست من چادر و انداختم كنار با سيني اومدم تو حال دولا كه شدم ديگه نفهميدم كي كير سعيد تو كوسمه اون روز تا دو روز قبل از اومدن احسان حسابي منو از كون و كوس كرد
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
nelijooon: من يه خاطره دارم براي خودم كه شيرين بود :
دم شما گرم...
می بخور،منبر بسوزان،مردم آزاری مکن...
     
  

 
nelijooon: من چادر و انداختم كنار با سيني اومدم تو حال دولا كه شدم ديگه نفهميدم كي كير سعيد تو كوسمه
دقیقا همون موقعی که چادر رو انداختی کنار با سینی اومدی تو حال دولا شدی کرده تو
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
     
  
زن

 
من اسمم بیتا هست و 26 سالمه.من متاهل هستم.این ماجرا مربوط به فتیش عرق پا و کون هست.من لز نیستم و توی سایت ها با این فتیش و پرستش و بردگی آشنا شدم و همیشه فکر میکردم چطوری یه زن میتونه خودش رو پیش یه زن یا دختر دیگه کوچیک کنه و مورد ازار و اذیت قرار بگیره.این اتفاقی که برای من افتاد رو براتون تعریف میکنم چون خیلی حس خوبی نیست چون من خودم برده و پا لیس و کون لیس دوستم سمیرا که 28 سالشه و مطلقه هست شدم.سمیرا دوستم کلاس ایروبیک میرفت و اندام قشنگی داره.علاوه بر سمیرا برای چند نفر دیگه هم بردگی کردم که در ادامه داستان براتون تعریف میکنم.اما این بردگی و فتیش من به زور بود و من هیچ علاقه ای به این کار نداشتم و اتفاقی این ماجراها پیش اومد.برای خودم خیلی متاسف شدم که تن به یه همچین کاری دادم چون چاره دیگه ای هم نداشتم و مجبورم کردن.این یه جور کاره سادیسمی بود که سمیرا با من انجام داد.قضیه هم از اونجایی شروع شد که من و سمیرا توی تلگرام همیشه در ارتباط بودیم.یه روز سمیرا یه استیکر پرستش زن برای من فرستادم.استیکرش هم طوری بود یه زن افتاده بود زیره پای یه زن دیگه و کنارش نوشته بود صورتت رو با پاهام ماساژ بده!من به سمیرا گفتم این دیگه چیه؟سمیرا گفت با کف پاهام صورتت رو ماساژ بده بیتا جون!من هم بهش پیغام دادم گمشو دیوونه ی مسخره.....تو بیا صورتت رو با کف پاهام ماساژ بده.دوباره یه استیکر دیگه فرستاد که کف پاهای یه زن بود و کنارش نوشته بود "بو بکش سگ من".من به سمیرا گفتم مثل اینکه کونت میخاره و دوست داری با کف پاهام بیام بیفتم به جونت و خفت کنم!سمیرا گفت:اگه راست میگی بیا اینجا تا حالیت کنم!گفتم من نمیام.تو بلند شو بیا....شوهرم سره کاره و من هم تنهام.سمیرا گفت:بیتا بیام به گوهت میدم!من هم گفت:من به گوهت میدم جنده!
این مکالمه من و سمیرا تقریبا شوخی بود و من و سمیرا همیشه با هم شوخی میکردیم ولی نه سره این موضوعه خفه کردن با کف پا!ساعت های 10 صبح بود که سمیرا اومد و مهدیه دختر خالش هم همراهش اورده بود.مهدیه و سمیرا اومدن توی خونه و سمیرا چکمه پوشیده بود و چکمه هاش رو دراورد.من دیدم جوراب نپوشیده.مهدیه زد زیره خنده و گفت:بیتا این سمیرا دیوونست.....جوراب نپوشید و گفت میخوام با عرق کف پاهام بیتا رو بگایم.....من یه نگاهی به سمیرا کردم و گفتم تو زده به سرت.....حالا یه شوخی بود تموم شد رفت.....تو جوراب نپوشیدی که پاهات عرق کنن و عرق پاهات رو بمالی به صورت من؟!؟سمیرا خندید و گفت:تو مگه نگفتی نمیگزاری و گوه خوردی و از این حرف ها؟.....حالا من اومدم تا نشونت بدم کی گوه خورده!سمیرا اومد طرف من و گردن من رو گرفت و دعوامون شد!من اول فکر کردم شوخی میکنه ولی واقعا داشت این کار رو میکرد!من هر چی سعی کردم از دستش در برم نشد.سمیرا به فرزامه هم گفت بیاد کمکش.اول مهدیه گفت این مسخره بازی ها رو تموم کنین.ولی اخرش سمیرا راضیش کرد و مهدیه هم کمکش کرد.دو نفری من رو گرفتن و دست پاهام رو با شال و روسریشون بستن!سمیرا که پاهاش رو تازه از کفش در اورده بود نشیت کناره صورت من و کف پاهاش رو گذاشت رو صورت من!من هیچ وقت همچین حسی نداشتم.حس حقارتی که اون لحظه بهم دیت داد خیلی بد بود.من داشتم با عرق کف پاهای سمیرا دوستم خفه میشدم.کف پاهاش بوی عرق پای بدی میداد و پاهاش توی چکمه چون جوراب نپوشیده بود خیس عرق شده بودن و صورتم رو خیس عرق پاهاش کرد!کف پاهاش رو شروع کرد به مالوندن روی صورت من و گفت:حالا تو صورتت رو با کف پاهام ماساژ بده....اومممم.......اوممممم......بو میده؟؟؟....عرق کف پاهای دوستته دیگه......بو بکش.......مهدیه زد زیره خنده و گفت:نگاه کن داری باهاش چیکار میکنی سمیرا؟؟؟؟؟؟.....گناه داره.......خوب کف پاهات عرقین و بو میدن......گناهه!!!!!!من که صورتم چسبیده بود به کف پاهای سمیرا و فقط داشتم ناله میکردم و میگفتم:اومممممم.......بو میده.......کثافت......سمیرا تو رو خدا نکن........سمیرا هم زد زیره خنده و گفت:نگاه کن چطوری داره التماس میکنه!!!!!.......بعد کف پاهاش رو محم روی صورت من نگه داشت و نمیزاشت نفس بکشم و خفم کرد!!!!!من فقط کف پاهاش که چسبیده بود به صورتم رو میدیدم و صدای خنده های سمیرا و نچ نچ های مهدیه که تعجب کرده بود!!!!مهدیه دلش برام میسوخت به سمیرا داشت میگفت:اوه....اوه....اوه.....نگاه کن چطوری صورتش پر از عرق پاهات شده سمیرا.....گناه داره بیچاره.....ولش کن.....بسشه......!!!!من زیره پاهای سمیرا داد زدم و گفتم:اوممممم.....بسه سمیرا.......کشتی من رو!!!!!!...اوففففف........سمیرا زد زیره خنده و پاهاش رو از روی صورتم برای چند ثانیه برداشت و گفت:داغ و عرقی......کف پاهای داغ و عرقی دوست داری بدبخت؟؟؟ ........!!!!!!من که داشتم مظلومانه سمیرا رو نگاه میکردم سمیرا کف پاش رو گذاشت روی دهن و دماغ من و گفت:چلپ چلوپ......ههههه.......نگاه کن چه التماسی میکنه جنده.......تو مگه نگفتی دهن من رو میگایی.....پس چرا نمیتونی.....چرا!!!!بعد کف پاش رو برد بالا و فرود اورد توی دهن!!!!!مهدیه رو از زیره پاهای سمیرا میدیدم که گاهی میخندید و گاهی دلش برام میسخوت و دلسوزی میکرد برام.سمیرا از کنار من بلند شد رفت طرف پاهای مهدیه و جوراب های سفید و خیس و عرقیش رو در اورد!!!مهدیه اول نمیزاشت و میگفت سمیرا ول کن.....این چه کاریه!!!!!!.....گناه داره.....چرا اینقدر این بیچاره رو اذیت میکنی؟؟؟؟سمیرا گفت:بیتا با من کری خونده و الان باید جواب پس بده!.....الان هم جوراب های تو رو میخوره تا دیگه با من کل کل نکنه!!!!مهدیه گفت:بیتا به من ربطی نداره......بعدا از من گله نکنی.....من نمیتونم جلوی این سادیسمی رو بگیرم....بعد دوتاییشون زدن زیره خنده.سمیرا جوراب های مهدیه رو اورد و به زور جا داد توی دهن من!!!!از طعم و بوی جوراب هاش نگم که خفه شدم!!!!جوراب هاش رو فکر کنم چندوقتی بود نشسته بود و مزه عرق میداد و خیس بودن!!!!سمیرا گفت مهدیه نوبت توهه!!!!مهدیه گفت من رو توی این مسخره بازی ها نیارین که حالم به هم میخوره!!!!!ولی سمیرا خیلی به مهدیه اصرار کرد و مهدیه راضی شد که فقط چند دقیقه من رو با کف پاهاش خفه کنه.مهدیه 21 سالش بود و اندامش مثل خودم معمولی بود و وقتی کف پاهاش رو گذاشت روی صورت من تازه فهمیدم که بوی عرق پا یعنی چی!!!!!!!هر طور بود از زیره پاهاش صورتم رو از کف پاهاش جدا کردم و گفتم:خداوکیلی چند روزه پاهات رو نشستی؟مهدیه گفت:خوب کلاس دانشگاه بودم و کلاس هام پشت سره هم بودن و سه روزی میشه حموم نرفتم!!!.....ببخش اگر پاهام بو میدن.....!!!!دوباره صورت من رو چسبوند به کف پاهای عرقی و کثیفش!لای انگشت های پاهای مهدیه چرکی بود و لای شیارهای کف پاهاش یه کم سیاه بودن.حدود ده دقیقه من رو با کف پاهاش خفه کرد و سمیرا هم توی این مدت داشت نگاه میکرد و فقط مسخرم میکرد و پوز خند میزد!مهدیه بلند شد و تلویزیون رو روشن کرد و شبکه پی ام سی رو اورد و گفت سمیرا بیا اهنگ بزاریم برقصیم.....بسه دیگه!من که دیگه واقعا خسته شده بودم خوشحال شدم که الان تموم میشه ولی سمیرا گفت:بعد از اینکه بیتا کف پاهامون رو تمیز کرد برامون یه قلیون میزاره و میکشیم و میرقصیم!من گفتم:نه سمیرا تو رو خدا دیگه نک.....ن......که نگذاشت حرفم تموم بشه و همون موقع انگشت شصت پاش رو کرد توی دهن من.مهدیه هم اومد و دوتایی کف پاهاشون رو گذاشتن روی صورت من و گفتن بلیس و بخور!من به مهدیه گفتم تو که با اون نبودی بی معرفت!مهدیه گفت:حالا تو بلیس دیگه......الان تموم میشه!بالاخره من رو مجبور کردن تا از کف پاهاشون بخورم!سمیرا کف پاش رو گذاشته بود روی صورت من و دهن من رو با دست چسبونده بود به کف پاش رو کف پاش رو میکشید روی لب و دهن من!من رو دیگه سمیرا واقعا گایید!!!!من واقعا خیلی خوار و ذلیل شدم!!!!فکر کنید اگر یکی از دوست های صمیمی شما باهاتون اینکار رو بکنه چه حالی میشین؟اصلا باورتون میشه که دوستتون باهاتون این کار رو بکنه؟اون هم وقتی پاهاشون کثیفه؟سمیرا زبون من رو با دستش به زور در اورد و چسبوند کف پای مهدیه!!!!!مهدیه هم زد زیره خنده و گفت:سمیرا عجب کاری یادمون دادی ها!!!.....خیلی حال میده!!!!!!من که زبونم رو داشتم میکشیدم روی چرک های کف پای مهدیه گفتم:اومممم....جنده به تو......اوممممم.....حال میده.....من داره حالم به هم میخوره!!!!!!مهدیه زد زیره خنده و به من گفت:اولش تعجب کرده بودم و دلم به حالت میسوخت ولی الان میبینم واقعا لیاقتت بیشتر از اینکار نیست!من با این حرف مهدیه خیلی داغون شدم.من دختری بودم که توی خانواده پولداری بزرگ شده بودم و شوهرم هم وضعش بد نبود.حالا دو تا جنده داشتن صورت من رو با کارای سادیسمیشون میگاییدن!من کف پاهاشون رو حدود نیم ساعت لیس زدم و بعد دست و پاهای من رو باز کردن و قلیونی درست کردم نشستیم با هم کشیدیم و من هم از روی بدبختیم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!چون زورم بهشون نمیرسید کاری نمیتونستم بکنم.سمیرا قبل از اینکه برن به من گفت:به این میگن فتیش!!!!....تو برا من بردگی کردی....برا مهدیه هم همینطور.....دیگه دفعه اخرت باشه برای من کری میخونی و زر میزنی.من گفتم:اخه من و تو با هم زیاد شوخی داشتیم.....تو چرا اینکار رو با من کردی؟سمیرا گفت:من دوست داشتم ببینم چه حالی داره یه دختر دیگه رو با عرق کف پاهام بگایم!!!!.....هیچ کسی مثل تو پیدا نکردم.تو دوست منی و همیشه هستی ولی حالا برده من هم شدی.بعد زد زیره خنده و گفت:تموم شد رفت دیگه بهش فکر نکن.من گفتم:بی معرفت تو و دخترخالت با عرق کف پاهاتون صورت من رو مثل لبو سرخ کردین حالا میگی دیگه بهش فکر نکنم..ِِِخیلی بی انصافی.....یادت باشه......مهدیه گفت:حالا مگه چی شده؟؟ ِِِ.....ول کن تو هم دیگه.....تموم شد رفت.خلاصه به قول خودشون تموم شد رفت.

قسمت دوم:دقیقا یک هفته بعد از این ماجرا من رفتم خونه خواهر بزرگترم سحر.شوهرم اون روز شیفت بود و شب خونه نبود و به خاط اینکه تنها نباشم رفتم خونه خواهرم تا شب اونجا بمونم.شوهره سحر هم ماموریت بود و رفته بود تهران و دو روز نبود.سمیرا هم همراه من بود و از کلاس ایروبیک همراه من اومد.ساعت 8 شب بود که من به سرم زد از سمیرا انتقام بگیرم.چون سحر خواهره بزرگترم هم اونجا بود گفتم شاید بشه کاری بکنیم.من دو روز قبل این ماجرا رو برای سحر تعریف کرده بودم و سحر خیلی من رو مسخره کرد بهم گفت چطور تو گذاشتی باهات اینکار رو بکنن!منم گفتم خوب دو نفر بودم....کاری از دستم بر نمیومد.خلاصه اون شب من سحر رو کشوندم توی اشپزخونه و بهش گفتم چه نقشه ای دارم.ولی سحر مخالفت کرد و گفت ول کن بیتا.....تموم شده رفته....دوباره بحثش رو نیار وسط.....حالا سمیرا یه گوهی خورده.....تو ول کن.من خیلی به سحر اصرار کردم ولی فایده ای نداشت و قبول نکرد.نهایی هم نمیتونستم کاری بکنم.سمیرا از پچ پچ های ما توی اشپزخونه فهمید و گفت:بیتا جون نمیتونی با من اینکار رو بکنی!!!.....الکی زور نزن.....زورت به من نمیرسه!من گفتم:من کاری نمیخوستم بکنم.....فقط دارم با خواهرم حرف میزنم.سحر گفت:دروغ میگه سمیرا.....داشت به من میگفت بیام بهش کمک کنم تا تو رو با کف پاهامون خفه کنیم!!!من اعصاب خورد شد و گفتم:اره....اصلا دقیقا میخواستم همین کار رو بکنم و ازت انتقام بگیرم.همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد و خواهر شوهره سحر بود.اسمش مولود بود و اومده بود تا از سحر جزوه بگیره.مولود 23 سالش بود و عینکی و اندام معمولی و سفید بود و قیافش طوری بود که من هر وقت میدیدمش انگار ازش بدم میومد .حس میکردم اون هم همین حس رو به من داره واسه همین ازش خوشم نمیومد.مولود اومد توی خونه و سمیرا به مولود و سحر گفت :من امشب میخوام بیتا جون رو بگایم.مولود مونده بود قضیه چیه.سحر گفت:سمیرا ول کن....توی خونه من از این غلط ها نکنین.....ول کن.!!!مولود گفت:چی شده؟...اتفاقی افتاده؟من که فقط خدا خدا میکردم این لحظه پیش بیاد شروع کردم برای مولود تعریف کردن که سمیرا با من چی کار کرده!مولود هم زد زیره خنده و گفت:خوب حتما حقت بوده که این بلا رو به سرت اورده! من گفتم:من از تو و سحر خواهش میکنم بیایین دهن این جنده رو سرویس کنیم چون خیلی من رو اذیت کرده!سحر گفت:بیتا ول کن......مولود گفت:بیتا خانم مطمعن باش اگر قرار باشه به کسی کمک کنم اون تو نیستی!!!!من به سحر گفتم:تو یه چیزی به این خواهر شوهرت بگو!!!!.....میخواد بشه کمک سمیرا!!!!سحر گفت:بیتا جون من اصلا دخالت نمیکنم و به من ربطی نداره. گفتم:سحر تو رو خدا نکن......این سمیرا دیوونه هست.....سادیسم داره.!!!!سحر گفت:تو هم سادیسم داری که میخوای ازش انتقام بگیری.....ول کن......یه اتفاقی بوده افتاده......دیگه تمومش کنید.سمیرا گفت:بیتا دهنت رو الان میام میگایم!!!!....من سادیسم دارم؟؟؟؟؟؟سمیرا بلند شد و اومد طرف من و من رو گرفت و پرتم کرد روی زمین.سحر اومد جلو و گفت:سمیرا ول کن.....خجالت بکشین....شما چطور دوستایی هستین؟مولود گفت:سحر تو که گفتی دخالت نمیکنی؟سحر گفت:دارن دعوا میکنن خوب.سمیرا به سحر و مولود گفت:شما دو نفر یا طرف من هستین یا طرف بیتا؟؟؟.....یا بی طرف؟؟؟مولود که داشت انگار لذت میبرد از اینکه من رو توی این شرایط میدید زد زیره خنده و گفت:من با سمیرا جون هستم!!سحر هم گفت:مولود دیوونه شدی؟.....این کارا چیه.....یعنی چی من با سمیرا جونم......ول کنید این بچه بازی ها رو.سمیرا گفت:چی کارش داری میخواد امشب با من باشه و دهن خواهرت رو سرویس کنیم.....تو هم یا طرف ما هستی یا بیتا.....کدوم؟سحر گفت:من کاری به این بچه بازی های شما ندارم ولی نمیزارم خواهرم رو اذیت کنید!من گفتم:سمیرا بد میبینی مطمعن باش.....مولود خانم تو رو هم شناختیم عجب مارمولکی هستی!!!!!سمیرا گفت مولود جون زود باش دو تاییشون رو بگیریم و دست و پاهاشون رو ببندیم!سحر ترسید و گفت:تو رو خدا ول کنید.....مولود ولم کن......من اصلا بی طرف هستم.....من کاری ندارم.....هر کار خواستین بکنید.مولود گفت:الان دیگه نمیشه....یا باید طرف ما باشی یا اینکه عرق پا بدیم به خوردت!سحر هم گفت اصلا من طرف شماهستم.ولم کنید. من که بهت زده داشتم همه رو نگاه میکردم گفتم:سحر بی معرفت تو خواهرمی......سحر گفت:چی کار کنم خواهر......تا تو باشی دیگه نخوای انتقام بگیری!مولود و سمیرا دست و پاهای من رو با شال و روسری بستن و مولود که هیچ وقت جوراب نمیپوشید اومد نشست کناره سره من.سمیرا هم سحر رو اورد و دوتایی نشستن دوره سره من و سه تایی پاهاشون رو گذاشتن نزدیک صورت من.من فقط نگاه میکرم و 6 تا کف پا میدیدم و بوی عرق پا دور تا دورم رو گرفته بود.مولود گفت:بیتا جون الان میخوام حالت رو بگیرم.....فکر نمیکردم یه روزی بتونم اذیتت کنم اون هم با کف پا.....اون هم عرق کف پاهام!!!!!!!بعد کف جفت پاهاش رو شروع کرد به مالوندن روی صورت من!بوی عرق پاهای مولود رو هم خوردم!دیگه به حده مرگ از خودم داشت بدم میومد که برده عرق پاهای بقیه شدم!کف پاهای مولود بوی تافن میداد و عرق پاهاش انگار بوی برنج دم پخت میداد!من فقط چشمام کف پاهای مولود رو میدید و بوی عرق پاهاش پیچیده بود توی گلوم و دماغم!انصافا بدترین بوی عرق پا بین بقیه رو داشت.این رو هم بهش گفتم ولی زد زیره خنده و کف پاش رو گذاشت محکم روی دماغم و برام زبونش رو دراورد و مسخرم کرد و گفت:هههه......بیتا مساوی میشه با عرق خوره کف پا!!!!!......اون هم عرق پاهای خواهرشوهره خواهر و خواهر و دوست جون جونیش و فابریکش.......خیلی بده نه؟؟؟؟سحر خواهرم هم بهت زده داشت نگاه میکرد و با حالت دلسوزی گفت:الهی بمیرم خواهر......حتما خیلی داری اذیت میشی و طوری نیست این نیز بگزرد!!!!!!بعد مولود پاهاش رو برداشت و یه نگاهی به سحر کرد و گفت:نوبت خواهره بزرگتره.....یالا خفش کن ببینم چه کاره ای......!!!!!سحر هم که میخواست نشون بده اون هم میتونه کف جفت پاهاش رو گذاشت روی صورت من و شروع کرد با کف پاهاش به صورت من سیلی زدن!!!!!!!!!!سمیرا و مولود که داشتن از خوار شدن من زیره کف پاهای خواهرم لذت میبردن زدن زیره خنده و گفتن:سحر تو هم بلدی ها!!!!!!......افرین!سحر پاشنه پاش رو کرد توی دهنه من و گفت:طوری نیست بیتا جون......تموم میشه.....یه کم که از چرک پاشنه پا های من بخوری خوب میشی و دیگه از این کارها نمیکنی......بعد سحر در حالی که پاشنه پاش توی دهن من بود کف اون پاش رو گذاشت روی بینی من و شروع کرد به فشار دادن و د همین حین داشت میگفت:وقتی میگم نکن یعنی نکن!!!!!.....حالا از عرق پاهامون بو کن......بعد زد زیره خنده!!!!همه سادیسمی شده بودن و از گاییدن صورت من با کف پاهاشون داشتن لذت میبردن.بوی عرق پاهای خواهرم داشت دیوونم میکرد.خواهرم جایی کارمند بود و هر روز پاهاش بدون جوراب توی کفش بودن و به خاطر همین پاهاش اینقدر بوی بدی میدادن که نگو!!!!!من دیگه ذلیل خواهره بزرگترم هم شده بودم و بردگی رو برای همشون انجام داده بودم!سمیرا هم بعد از سحر بلند شد و من دیدم شلوارش رو کشید پایین و من یه لحظه موندم و گفتم سمیرا داری چه کار میکنی؟سمیرا گفت:من دیگه با عرق پاهام کاریت ندارم.الان دیگه با کون خفت میکنم.بعد شورتش رو هم در اورد و نشست روی صورتم.مولود و سحر سکوت کامل کرده بودن و هیچی نمیگفتن و فقط صداهای ناله من از توی کون بزرگ سمیرا میومد.کون سمیرا خیلی بزرگ بود صورت من کامل توی کونش گیر کرده بود و بوی کونش کامل خفم کرد!!!!حدود 10 دقیقه من توی کون سمیرا بودم و دست و پا میزدم و سحر و مولود فقط نچ نچ میکردن و میگفت:الهی......بیچاره!اون روز تموم شد و من الان یک ماهه که دیگه حرفی با کسی در این مورد نزدم و حتی با سمیرا هم فقط در حد پیغام با هم در ارتباط هستیم و دیگه کلاس ایروبیک هم با سمیرا نمیرم.از اون روز سحر فقط مسخرم میکنه و به من میخنده.این داستان رو تعریف کردم تا حس حقارت یه زن زیره کف پا و کون زن دیگه رو براتون تعریف کنم.چون خودم این حس رو تجربه کردم.این داستان کاملا واقعیه و همین یک ماه پیش اتفاق افتاد.امیدوارم که حالتون به هم نخوره چون من که این حس رو تجربه کردم و واقعا حال به همزن بود و دیگه هیچ وقت دوست ندارم این اتفاق برام بیفته.من نمیدونم واقعا چطوری بعضی ها حس بردگی و اسلیو بودن رو دوست دارن!
12345
     
  
مرد

 
حدودای دو سال از عروسیمون میگذشت. بدجور تو نخ پستونهای مادر زنم بودم .آخه برجستگیش از روی بلوزایی که می پوشید ، خیلی چشم نواز بود . یه روز صبح خانومم بهم زنگ زد و گفت که مادرش اینا بعد از ظهر دارن میرن تهران . عروسی پسر یکی از همکارای پدر خانومم بود. گفت ناهار بریم خونه شون. منم گفتم تو برو . من خودم سر ظهر میام اونجا. داستان رو خیلی خلاصه وار میگم . بعد از ظهر ازشون خداحافظی کردیم .منم وقتی میخواستم برم مغازه ، خانومم گفت مامان گفته امشب رو همینجا بمونین . کوچه زیاد امن نیست. منم گفتم باشه و رفتم . غروب اومدم و بعد از شام هم همونجا یه سکس توپ کردیم . منم چون صبح زود کلی کار داشتم ، به خانومم گفتم همینجا میرم حموم . خانومم گرفت خوابید. در حموم رو باز کردم ، توی رختکن ، داخل سبد لباس ، یه سوتین بنفش بود. اووووووووووف.سوتین رو برداشتم و کلی لمسش کردم و بوش کردم. کیرم همونجا دوباره راست شده بود. همیشه دوس داشتم سایز پستون مادر زنمو بطور دقیق بدونم.دنبال مارک بودم که ظاهرا نبود ..یهویی به فکرم رسید که برم سر کمد لباساش. خلاصه سریع دوش گرفتم و دیدم که خانومم خوابه.ترسان لرزان سمت اتاق خواب رفتم.زنم می فهمید که بیچاره شده بودم.در کمدا رو یکی یکی باز کردم. از بین لباساش سه تا سوتین پیدا کردم. اووووف. یکیش خیلی کهنه بود . سفید بود . یکی هم قرمز .یکی هم که انگار تازه تر به نظر می رسید ، زرد با طرح گل بود .هر از چند گاهی هم سمت خانومم نگاه میکردم که بیدار نشده باشه. لذت همراه با استرس بود . لامصب هر چی دنبال مارکی که روی سوتین هست میگشتم ، پیدا نمیکردم. حتما اون قسمت مارک رو می کند . سوتین زرده رو که داشتم وارسی میکردم ، بالاخره مارکش رو دیدم . وایییییییییییییی. نوشته بود 90. داشتم دیوونه میشدم. اون شب تا تونستم با گوشیم از سوتینها عکس گرفتم . اون شب تا صبح بیدار بودم. صبح هم خیلی زود رفتم خونه ، سریع عکسا رو توی کامپیوتر ریختم و HIDDENکردم و از گوشیم پاکش کردم .
داستانش یه قسمت دیگه هم ادامه داره . کاربرا نظراتشون رو بنویسن تا بعدش قسمت دیگش رو هم بنویسم.
vc
     
  
مرد

 
nelijooon:
من يه خاطره دارم براي خودم كه شيرين بود :
تازه شوهر كرده بودم تو خونه سه طبقه زندگي ميكرديم طبقه اول خونه مامانش اينا بود طبقه دوم داداش بزرگه و بالا هم ما بوديم از روز خواستگاري اين داداش بزرگه چون زنش خيلي مالي نبود همش با چشاش منو ميخورد منم با اينكه بعضي وقتا كرم ميريختم ولي روي خوش نداشتم

چقد دوس دارم زنداداش هایی را که برادر شوهرشون را از کص و کونشون بی نصیب نمیزارن
     
  
زن

 
سلام من مهتابم شیرین تریم رابطه با برادر دوقلوی معین بود ما از بچگی با هم راحت بودیم جلو هم هر کاری میکردیم پدر و مادرمون شاغل بودند کل هفترو به جز جمعه ها خونه تنها بودیم اینقدر رومون تو هم پاشیده بود که معین فیلم سوپر می‌گرفت میآورد و باهم می‌دیدیم و جلو هم خود ارضایی میکردیم تا اینکه. با شاهین و شهره آشنا شدیم اونا هم خواهر برادر بودن و با هم رابطه داشتن شاهین از ما بزرگتر بود و شهره 2سال از ما کوچیکتر به پیشنهاد شاهین یه روز رفتیم خونشون داخل که رفتیم شاهین و شهره لخت اومدن استقبالمون منو معین هنگ کردیم شاهین بهمون گفت شما هم لخت شید راحت باشید ما هم لخت شدیم بعد ناهار شاهید یه فیلم سوپر گذاشت و نشستیم دیدن منو معین پیش هم بودیم و شاهین و شهره هم کنار هم هر کیم برا خودش خود ارضایی میکرد تا رسید به صحنه های بکن بکن فیلم که دیدم شهره شروع کرد برا شاهین ساک زدن شاهین کوسه شهررو می‌مالید منو معین حسابی هنگ کرده بودیم که شاهین گفت چیه نگاه میکنید مگه شما با هم سکس نمیکنید مپس چرا منتظری یه نگاه به معین کردمو یه نگاه به کی‌روش کی‌روش گرفتم دستم یه آه کشید خم شدمو با چیزایی که از فیلما یاد گرفته بودم شروع کردم ساک. دن البته کیر معین در برابره کیره شاهین چیزی نبود اونروز معین با من از کون سکس کرد و شاهین با خواهرش .
ما بعد از اون تو خونه هر روز سکس میکردیم و چند بارم با شاهین و خواهرش سکس ضربدری داشتیم و چند بارم منو شاهین تنهایی خودمون دو تا باهم سکس کردیم که تو یکی از همین شکست. شاهین به من گفت که عاشقانه و میخواد باهام ازدواج کنه منم دوسش داشتم خوب و چند ماه بعد اومد خاستگاریمو ازدواج کردیم و ازدواجمون باعث نشد رابطمون با شهره معین بهم بخوره بعد ازدواج ما معین و شهره هم با هم ازدواج کردن و ما هنوز سکسامون پا بر جاست
شاید بعضیا بگن الکیه و همچین چیزی نمیشه ولی کاملا واقعیه
     
  
زن

 
چند تا از دوستان اینو تو پیام خصوصی پرسیدن ولی چون تو لیست اسپم هستم نتونستم جوابشون رو بدم برا همین همینجا جواب میدم بله ما فقط با هم سکس میکنیم یعنی منو معین و شاهین و شهره و تصمیم داریم اگه کسیم خواستیم تو گروهمون اضافه کنیم مثل خودمون خواهر و برادر باشم و زوج یا دوست پسر و دوست دختر نمی‌پذیریم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

تلخ ترین و شیرین ترین خاطرات سکسی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA