ارسالها: 3650
#151
Posted: 3 Mar 2013 00:28
فقط یک مرد 148
وقتی بهم گفت که من بار دارم راستش من در یه دنیای دیگه ای بودم طوری این جمله رو ادا کرده بود که به نظرم رسید که میگه من با خودم وسیله دارم . یه گوشه ای از محوطه خونه این خبرو بهم رسونده بود .-من اینجا وسیله ای تو دستت نمی بینم . -داداش مثل این که خیلی گیج می زنی ها . من وقتی که بهت میگم بار دارم یعنی بار دارم . یعنی حامله ام . تو بابای بچه منی .. انگار داشتم خواب می دیدم . باورم نمی شد . شوکه شده بودم . با این که وقتی توی کس کتی آب می ریختم و فکرشم می کردم که ممکنه یه روزی همچین چیزی پیش بیاد ولی هیچوقت خودمو میون کار انجام شد ه قرار نداده بودم . یه جوری شده بودم .. انگار در مورد خونواده هنوز خودمو با این وضعیت که تنها مردی هستم که می تونم وفق نداده بودم . هر چند با کتی سکس می کردم ولی در حد همین سکس بود و تونسته بودم خودمو در همین اندازه ها حفظ کنم .. . کتی خیلی خوشحال بود .. منم باید شریک این خوشحالی اون می شدم . احساس اونو درک می کردم . باید بهش توجه می کردم . من تا حالا پدر دهها و شایدم صدها بچه بودم ولی اون نمی تونست مادر بچه های زیادی باشه . راستش بیشتر به خاطر این که اون خوشحاله و احساس آرامش می کنه خوشحال بودم .. یه لبخندی به رو لبهام آورده و گفتم کتی اگه بدونی من چقدر خوشحالم . اصلا باورم نمیشه . واسه همین بود که یکه خوردم . چون به فکر شنیدن این خبر خوش نبودم . انتظارشو نداشتم . فکر نمی کردم که یه روزی پدر بچه خواهرم بشم . -داداش ما اون دفعه هم در این مورد حرف زده بودیم . از اونجایی که با خیلی از خانوما هستی و مثل من در تنگنا قرار نداری دیگه حواست سر جاش نیست . -کتی منو ببخش . واسه این باید جشن بگیریم . -اگه بدونی خودمو کشتم تا با با مامانو راضی کردم که این خبر خوشو من خودم بهت بدم . مامان می گفت من بگم . بابا می گفت من بگم . ولی معمولا این خبر خوشو زن به شوهرش اعلام می کنه .. همینشم مونده بود که کتی خودشو به عنوان زن من معرفی کنه . -دوستت دارم خواهرگلم .. -ببینم چی بهم هدیه میدی ؟/؟ -نمی دونم تو چی می خوای تو همه چی داری . -من یه چیز دیگه می خوام . دوست دارم امشب با تو تنهای تنها باشم و به من و این نی نی کوچولویی که توی شکممه یه خوش آمد بگی .-کتی این بچه اولشه یعنی تازه داره جون می گیره . اگه من و تو بخواهیم بی هوا سکس کنیم بهش آسیب می رسه و اون وقت واسه ما پشیمونی میذاره -نه نهههههه من اگه با تو باشم روحیه بیشتری می گیرم . جون می گیرم و نی نی کوچولوی منم که از من تغذیه می کنه سر حال تر و شاداب تر میشه . -کتی اگه بدونی که چقدر خوشحالم . حس می کنم که خیلی آرومم . دوستت دارم . ولی افسانه چی -اون که خبر بار داریش بیات شده . -پس تو هم چند وقت دیگه باید بگیم این خبر خوب هم برات بیات میشه ؟/؟ -من خواهرتم و ازت می خوام که به میمنت این خبر خوشی که بهت دادم امشبو مال خودم باشی . من و افسان جون خودمون با هم کنار میاییم . همون کنار دیوار حیاط و در کنار استخر سر پوشیده و گلهای رنگارنگ کتی خوشگل خودمو بغلش کرده و با یه بوسه داغ و آبدار اونو رو چمنها درازش کردم .. -نهههههه کوروش .. کوروش من همین حالا می خوام . نمی دونی چقدر خوشحالم . خیلی خوشحالم . نکن یعنی بکن هوسم زیاد میشه . -کتی من الان رسیدم . نمی تونم در جا شروع کنم . . الان بابا مامان و افسانه بیان سر برسن و ما رو گوشه حیاط ببینن زشته -واسه چی زشت باشه . هیچم زشت نیست . الان دیگه این مسائل همه حل شده . کلاس داره . در دنیای به این بزرگی فقط داداش منه که می تونه و باید خیلی خوشحال باشم که الان پیش منی . تو هم باید هوای منو داشته باشی . بعد از هیفا کتی اولین زنی بود که می تونست باهام سکس داشته باشه . راستش دلم واسش تنگ شده بود . واسه خود خودش . نه این که باهاش سکس کنم . ولی اون از هر نظر دلش واسم تنگ شده بود و می خواست که باهام باشه .. دامن کوتاه تا بالای زانوش .. دستمو گذاشتم رو شکمش و با کف دستم نازش کردم . اونم دستشو گذاشت رو دست من . -داداش می تونی بری پایین تر و کوچولو بهت میگه اگه دوستم داری هوای مامانمو داشته باش .. من که نمیگم بچه تو میگه .. یواش یواش دستمو از شکمش رسوندم به قسمتای پایین تر . و از زیر دامنش رسوندم به طرف شورتش-آههههههه داداششششش داداشششش .. واسه این که یه موقع زود دستمو نکشم و مسیرمو عوض نکنم شورتشو کشید پایین .. دستمو گذاشتم رو کسش .. -کتی چیکارش کردی .. یه وجب زیر کست خیس شده -اینو باید از داداش جهانگردمون پرسید . به داد دنیا می رسه و آبجی خودشو فراموش کرده . -کتی من رسالت جهانی دارم . تو که خودت می دونی به خاطر این وظیفه خطیره که ما امروز به نوایی رسیدیم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#152
Posted: 6 Mar 2013 00:29
فقط یک مرد 149
داداش منو همین جا بخوابون نمی خوام بریم توی اتاق .. زود باش . دلم برات تنگ شده .. دلم واسه کیرت تنگ شده .. خجالت بکش یه سلام نمی خوای به بچه ات بدی ؟/؟ این بچه اتو باید از بقیه بچه هات بیشتر دوست داشته باشی . داداش نباید این قدر بیرحم باشی . می دونی که چقدر منتظرت بودم .-کتی نمی دونی چقدر خوشحالم ولی خیلی حرف می زنی .. بیا بیا رو همین چمنها .. اگه بدونی چقدر حال میده .. من چقدر آروم میشم لذت بخش . کوچولوی ما می تونه روحیه بگیره و خوشگل تر شه . -باشه کتی هرچی تو بگی ولی سبب تاخیر ما میشه و اون وقت خیلی زشت میشه . بعد این که اینجا هوای کنار استخر یه خورده ملایمه و یه نسیم خنکی هم میاد نمی خوام پهلوهات سر ما بخوره و برای کوچولوی ما بد شه . کتی رو روی زمین خوابوندم . چشای خوشگلشو به من دوخته بود و منتظر بود که ببوسمش اول لباشو بوسیدم و بعد رفتم روی کسش . فقط از پاها تا کسشو لخت کرده بودم و می خواستم با همین قسمتش حال کنم .-پس کتی تو الان داری از سهمیه ات استفاده می کنی امشب میرم سراغ افسانه .. -داداش اذیتم نکن . این فوق العاده هست . دیگه هم این قدر با من کل کل نکن اعصاب منو به هم نریز که برای بچه بده .. -یعنی افسانه اگه ناراحت شه برای بچه اش بد نیست ؟/؟ -حرف می زنی چقدر ..به جای این کار به کارت ادامه بده .. خیلی آروم رو کتی جونم سوار شده مراقب بودم که به شکمش فشار نیارم .-عزیزم رو زمین سرده -چیکار کنم تو که نمیای بریم اتاق .. -من که نخواستم از دستت در برم . -ببوس ببوس کسمو ببوسش . نازش کن . میکش بزن .. چقدر دلم واسش تنگ شده بود .. واسه این که تو باهاش ور بری .. شروع کردم با سرعتی سر سام آور به خوردن کس کتی .. نمی دونم به بچه های افسانه و کتی یه علاقه و گرایش خاصی پیدا کرده بودم . کتی رو شاید واسه این که خواهرم بود . خودمم دلم واسه کردنش تنگ شده بود .. کیرمو چسبوندم به وسط کس خیسش . -زود باش الان ممکنه سر برسن من دیگه خسته شدم از دستت . چقدر این کوچولوی ما رو عصبی می کنی . از دستت دیگه خسته شدم . یواش یواش بذار راهشو پیدا کنه بره .. نمی دونی این جوری چقدر حال می کنم . چقدر بهم مزه میده . یکی دو سال پیش حتی واسه بهشت هم به خوابمون نمی دیدیم که همچین دم و دستگاه و زندگی داشته باشیم .. کتی بهم گفته بود که به احتمال زیاد از طرف ارتش و اطلاعات و امنیت از خونه مون مراقبت می کنن که منو ندزدن .. نمی دونم شایدم حقیقت داشته باشه . ولی اگرم منو بدزدن جرات نمی کنن سرم بلایی بیارن . چون اون وقت خوار مادرشونو دیگه کی بگاد . تازه من که با کسی دشمنی ندارم . هر وقت منو دزدیدن برای این بوده که برم یکی رو بکنم . دستمو گذاشتم پشت سر کتی و اونو بالاترش آورده تا بتونم لباشو به خوبی ببوسم و کیرمم از کسش بیرون کشیده نشه .. -دوستت دارم کتی خواهر قشنگم . دلم برات یه ذره شده بود .. چه جالب میشه . مادر بچه من عمه اش هم میشه .. -پدرشم میشه دایی اش .. -کتی بگو با کست چیکار کنم . -همون کاری که داری حالا می کنی .. فقط تند تر تند تر .. ووووووییییییی یه مدتیه نکردی دلم می خواد خودمو همین حالا بندازم تو آب و منو لختم کنی با تمام تنم ور بری .. و بعد کیرتو داخل همون آب بکنی توی کسم . -حالا همینو داشته باش .. سر کتی رو دوباره روی زمین قرار دادم تا بتونم با سینه هاش ور برم . .. -بلوزمو بزن بالا نوک سینه هامو بخور ..بخورش .. عیبی نداره ..کوچولوت نمی چاد ..من خیلی داغم .. اونم می خواد خنک شه .. ولی این ریسکو نکردم . کیرم همچنان درکوس کتی غلت می خورد و فقط همونجا رو هدف گرفته بودم تا بهش حال بدم ولی جا واسه مانور زیاد نداشتم و هوای مادرو بچه رو با هم داشتم .. -کتی کوروش کجایین .. وایییییی بابا صدامون می زد .. کیرمو در جا کشیدم بیرون . کتی عصبی شده بود . -عزیزم خواهر گلم درسته که این موضوع دیگه حل شده ولی هنوز یه سری احترامه که باید نگه داشته باشیم . -آخه من به نظرم میاد اون دفعه بابا ما رو دیده باشه که رفتیم توی هم .. -من که یادم نمیاد . پاشو دیگه . -پس بهم قول دادی . امشب باید در بست مال خودم باشی .. می دونستم کتی حالا داره یه چیزی میگه وقتی که خوب و حسابی سیرش کردم اون وقت خودش داوطلبانه میاد و میگه داداش حالا می تونی به افسانه برسی . ولی خب اگه اون موقع حالی برای من گذاشته باشه . قبل از این که کسی ما رو ببینه از جامون بلند شدیم . کتایون خیلی عصبی بود . می گفت خیلی سنگین شده . چهره در همش گویای همه چی بود . رفت یه آبی به دست و صورتش بزنه که افسانه اومد پیش من و گفت ببینم این دختره انگار اصلا تحمل نداره .. کوروش منم دلم واست خیلی تنگ شده .. -یه دنیا رو می گردونم اما همین که به خونه می رسم از دست شما دو تا نمی دونم چیکار کنم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#153
Posted: 10 Mar 2013 01:53
فقــط یک مــــــــــرد 150
افسانــه دستمو کشید و بر به طرف اتاق خودش . ظاهرا اونم یه اتاقی واسه خودش دست و پا کرده بود . در این که خیلی دوستش داشتم شکی نبود . اون واسم کتک خورده بود . بیگناه به زندان افتاده بود . یه علاقه خاصی نسبت بهش داشتم . واسه همین به دور و بری هام سپرده بودم که اذیتش نکنند و دلشو نشکنن و کاری نکنند که ناراحت شه .. فعلا در این خونه که جز کتایون رقیب دیگه ای رو پیش روی خودش نداشت -کوروش جون سفر خوش گذشت ؟/؟ -نه راستش خسته شدم . دلم می خواست به جای سفر در حضر باشم . باشم پیش تو افسانه نازم . سرمو بذارم رو سینه ات.. نوازشت کنم . هر وقت که دلم خواست و دلت خواست با تو باشم . مثل هر انسان عادی دیگه ای . -البته کتی هم طبق معمول دست از سر ما بر نمی داشت . -خیلی ناز شدی افسانه -مگه قبلا زشت بودم ؟/؟ -نه عزیزم . چون از بس خوشگل و با طراوتی هر بار که می بینمت یه تازگی خاصی رو در تو می بینم واسه همین حس می کنم که تو بازم یه زیبایی و جلوه خاصی داری . -کوروش هوس تو رو دارم . می خوام باهات سکس کنم . دلم می خواد توی بغل تو باشم ولی می دونم کتی نمی ذاره . ما با هم خوب بودیم . هر دومون از تو حرف می زدیم . دلواپست بودیم . حتی چند شب کنار هم خوابیدیم .. احساس صمیمیت شدیدی با هم می کردیم . ولی همین که با خبر شدیم تو می خوای بیای تمام این کارا تحت الشعاع بر گشتن تو قرار گرفت . کوروش تنهام نذار .. ازم حمایت کن . نذار پیش خواهرت کوچیک شم . من دوستت دارم .. دستامو دور کمرش قفل کرده اونو به سینه هام فشردم . پهلو هاش سفت شده بود و تا حدودی هم شکمش بالا اومده بود . -کوچولوی من چطوره .. -اوخ نگو که هنوز وقت حرکتش نرسیده . نمی خوای حالشو بپرسی ؟/؟ می دونم حال بچه کتی رو پرسیدی . -ببین افسانه هر دوی شما برام عزیزین . حالا اگه شرایط طور دیگه ای بود که من باهاش این رابطه رو بر قرار نمی کردم . به من حق بده جای من بودی چیکار می کردی -یعنی اون عشقی رو که خواسته منه در واقع تو می تونستی با من داشته باشی ؟/؟ -همین طوره که تو میگی افسان .. هم کتی هم افسانه خیلی تحریکم کرده بودند . دنیا رو دارم میگام ولی می خوام از عهده و تا زن و رقیب و به نوعی هوو که در کنار هم زندگی می کنند بر بیام نمی تونم . ولی تا بجنبم لبای افسانه رو لبام قرار گرفته بود . افسونگری زنونه شو شروع کرده بود .. لب پایینی منو میون دو تا لباش قرار داده با هوس اونا رو می مکید . دستاشو گذاشته بود رو شلوارم و از همون جلو شلوار با کیر ورم کرده و شق شده من ور می رفت چی می تونستم بگم . اون دوست داشت خودشو بیشتر توی دلم جا کنه -افسانه دوستت دارم . -به خاطر خودم ؟/؟ یا به این دلیل که به خاطر تو افتادم زندان ؟/؟ -افسانه من .. این یادت بمونه اگه این شرایط پیش نمیومد و منم تو رو نمی دیدم همیشه دوست داشتم اون کسی رو که به عنوان عشقم انتخاب می کنم و همسر و شریک زندگیم خصوصیاتی مثل تو داشته باشه و مثل تو خوشگل باشه .. پس تو همسر ایده آل من هستی -کوروش این حرفا رو می زنی من چطور ازت دل بکنم ؟/؟ دو تایی مون رو تخت افسانه که در واقع یه تختی چند نفره بود دراز کشیدیم .. یه پیر هن خیلی کوتاه پاش کرده بود . پاهاش هم تا یه وجب بالای زانو لخت نشون می داد . وقتی افتاد رو من دامنش هم رفت بالا . من زیر قرار داشتم و اون اومد روم . -کوروش منو ببوس لختم کن . تا سر و کله کتی پیدا نشده بیا یه خورده با هم حال کنیم -افسانه عزیزم این جوری خوب نمی چسبه .. -من می خوام ... می خوام قلقلکم بدی .. منو بزنی ..منو ببوسی . از هر چی که بیشتره بیشتر به هوسم بیاری . طوری که همیشه تشنه کیر تو یاشم -افسانه صدای پا می شنوم . این جوری که تند داره میاد باید کتی باشه -چرا رنگت پریده کوروش . این قدر ازش حساب می بری ؟/؟ -نه من نمی خوام دلخور شه -پس من می تونم دلخور شم ؟/؟ -افسانه باور کن تو درکت بالاتره . منطقی تری ..-اون دفعه هم این حرفو بهم زدی و دلمو خوش کردی .. ولی چه فایده ! -حالا از روم پاشو الان وقتش نیست من تازه اومدم هنوز بابا مامانمو خوب ندیدم . درو هم نبسته بودیم و کتی وارد شد . برج زهر مار .. -افسان ! کوروش تازه اومده . اون که هنوز نرفته . عجله ات واسه چیه . اون امشب اتاق من می خوابه پیش من . بی خود اونو خسته اش نکن . افسانه که رو کرده بود و خودشو طاقباز انداخته بود رو تخت و به کتی نگاه می کرد گفت کتی جون من و تو که این حرفا رو با هم نداریم . این ما نیستیم که باید برای کوروش جان تعیین تکلیف کنیم . اون آزاده . می تونه هر کاری انجام بده . اصلا می تونه بگه امشب خسته هست و نمی خواد با هیشکدوم از ما باشه . ما باید درکش کنیم . برای خواسته هاش ارزش قائل شیم و به سلامتی اون اهمیت بدیم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#154
Posted: 13 Mar 2013 13:43
فقط یک مرد 151
من خودم از بچگی با داداشم بزرگ شدم . می دونم چی نیاز داره و به چی نیاز نداره . چه چیزی واسش خوبه و چه چیزی بد . -تو که از بچگی باهاش نبودی و در رختخوابش نمی خوابیدی . -منظورت چیه چرا به من توهین می کنی -کتی افسانه ول کنین دیگه . اصلا من نمی خوام امشب کاری کنم -داداش تو به من قول دادی . الان فردا شاید اومدن سراغت . کار این دولت معلوم نیست . شاید کوس زن فلان مقام دولتی به خارش افتاد . یا فلان مجتهد بگه من می خوام سرباز اسلامو زیاد کنم . اون وقت شبانه میان تو رو می برن که زنشو بکنی و سر باز اسلامو زیاد کنی .. کوروش روح کوروش بزرگ می لرزه . تو به مرام آریایی خیانت نکن .. -چیکار کنم کتی . شاید با این کارم یواش یواش نسل این کثافتا رو از رو زمین بر دارم . -کوروش پریشب یکی از این بنگاههای خبر پراکنی به نقل از یکی از زعمای قم و قوم اعلام کرد که در حال حاضر ایران 80000 آخوند کم داره .. کتی که اینو گفت سه تایی مون شکممونو گرفتیم و از خنده رو زمین ولو شدیم . -وای وای آب که سر بالا میره قورباغه ابو عطا می خونه . فکر کنم این طلبک ها از بس رفتن پای اینترنت و سایت های سکسی دیگه نمی تونن ارشاد کنن .همین آخوندایی که داریم آثارکثیفشون تا هفتاد نسل بسمونه . فعلا که باید یه خورده اونا رو صادر کنیم تا یواش یواش جهانی بشیم .. -اصلا داداش اسم این بو گندوهای شپشوی سوسمار خور قاطر سوار دو رو رو نبریم که می ترسم بچه ام زشت در آد . -راست میگی این عقده ای ها رو فقط خاک گور سیرشون می کنه . ظاهرا افسانه کوتاه اومده بود ولی دسته جمعی رفته بودیم برای شام . سالن غذا خوری منو به یاد فیلمهای سینمایی مینداخت و قصری که شاه و ملکه و شاهزاده ها یا اصلا کله گنده ها دور میز می نشستند و خد متگزار داشتند و پیش بند می بستند و تشریفاتی می خوردند . از این جور غذا خوردن اصلا خوشم نمیومد . دوست داشتم که هر وقت گرسنه ام شد بشقاب غذار و بگیرم دستم و برم یه گوشه ای یا مثلا تلویزیون ببینم و غذامو بخورم وبه این صورت حال کنم . این جوری آدم اگه بخواد دور میز بشینه و تشریفاتی بخوره در یک ساعت معینی که تازه ممکنه گرسنه اش هم نشه خیلی سخته . دوست داشتم وسط بابا مامانم بشینم . ولی افسانه و کتی محاصره ام کرده بودند . دستشونو می ذاشتن لاپام ول کنم نبودند . یه شام درست و حسابی هم نتونستیم بخوریم . این بابای منم اصلا از این جور نشستن ها دور میز خوشش نمیومد . اینا همه زیر سر کتی بود که می گفت در شان خونواده ما نیست و باز تاب جهانی بدی داره اگه خبر نگارا بیان و ببینن که ما تو خونه خودمون هر دمبیلی غذا می خوریم . . مامان خیلی هوای کتی رو داشت . هی اینو بخور و اونو نخور . این بچه رو زشت می کنه و اون زیبا می کنه .. داشتم به این فکر می کردم که واقعا کار دنیا رو ببین که کار ما رو به کجا رسونده بود که ما خواهر و برادر در واقع شده بودیم عروس دو ماد مامان بابامون .. یعنی من شوهر دخترشون بودم و کتی هم زن پسرشون .. -داداش چته واسه خودت داری می خندی .. -هیچی کتی جون واسه این خوشحالم که تو هم مادر یکی از بچه هام داری میشی . کتی خیلی هیجان زده بود . زود تر از بقیه شامشو خورد . ظاهرا رفته بود اتاقش تا همه چی رو واسه یه سکس جانانه خواهر برادری آماده کنه . دیگه همه می دونستن که من و اون می خوایم امشب یه جشن دو نفره داشته باشیم . .هنوز حال و هوای کتی جون نشون نمی داد که بار دار باشه .. شکل و ظاهرش چیزی رو نشون نمی داد . وقتی دو تایی مون رفتیم اتاق خواب و اون فضای شاعرانه رو دیدم دیگه تصمیم گرفتم منم واسه خواهر گلم سنگ تموم بذارم . -ببینم اینجا رو واسه من شاعرانه کردی یا واسه کوچولو -واسه هر سه تامون . -دیگه خودشو خیلی راحت کرده بود . من و اون دو تایی مون فقط یه شورت پامون بود .. -دیدی داداش . گفتم خسته ای نخواستم زحمتتو زیاد کنم . -این که در بغل تو باشم تمام خستگی هام در میره . -جدی میگی ؟/؟ -شوخیم کجا بود کتی . می دونی که من همیشه از همون بچگی چقدر دوستت داشتم .. -وا کوروش این تعارفاتو بذار کنار ما که همیشه سر هر موضوعی مخصوصا این شکم پیچ پیچ , کل کل داشتیم . -کتی از شکم گفتی ببینم این مدتی که من نبودم با این شکمت چیکار کردی خیلی خوشگل تر و یه دست تر شده . -واسه داداش خوب خودمه .. -ولی عزیزم یه فشار هایی به خودمون نیاری که واسش بد شه . -نه همچین کاری نمی کنم . اصلا این کارو نمی کنم . -اون وقت اگه زبونم لال یه بلایی سر بچه مون بیاد افسانه همش پز بچه شو میده و تو هم معلوم نیست کی دوباره بار دار شی . یه خورده تحریکش کردم که واسه خوشگلی خودش به بچه ام فشار نیاره . می دونستم مامان بابا این نوه دوسره خودشونو خیلی دوست دارن . یواش یواش داشتیم می شدیم مثل آدمای اولیه که خواهر از برادرش بچه دار می شد . مثل زمان آدم و حوا مثلا .. ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#155
Posted: 17 Mar 2013 01:56
فقط یک مرد 152
کتی جونم تو از سکس تکراری خسته نشدی ؟/؟ راستش این سوالو از کتی کرده بودم و در جا متوجه شدم که یه حرف الکی زدم تا برم یه جوری حل و فصلش کنم بهم گفت داداش سیر از گرسنه چه خبر داره .. -اوههههه کتی تو که می دونی داداش همیشه گرسنه توست . اشتهای تو رو داره -اوهوی اون وقتا هم که تنها مرد نبودی همین حسو بهم داشتی ؟/؟ -کتی این چه سوالیه که می کنی . بازم صدر رحمت به اون حرفی که من چند لحظه پیش زدم . حالا بیا که من خیلی گرسنه مه .. -این جوری نشون نمی دی . -دست بزن به لای پام تا ببینی که درست میگم یا نه . دستشو که به کیرم رسوند یه جیغ آرومی کشید و گفت -وووووویییییی داداش تو یه دست رو کسم بکش . یه انگشتتو فرو کن اون داخل . همین کارو کردم . می دونستم چی می خواد بگه . انگشتم که راحت رفت توی کسش . -می بینی چقدر تنگه ؟/؟ من تعجب می کنم تا حالا چه طور ی می ذاشتیش توی کسم -و توی کونت .. -اوووووههههه راست میگی اون اصلا یادم نبود . ببین چقدر دوستت دارم که دلم می خواد داداشم بیشتر از همه از من لذت ببره . -نمی دونم چه جوری جبران این همه محبتتو بکنم -هیچی از کنارم که بلند شی بری پیش افسانه همه چی ردیف میشه -قرار نبود بازم متلک بپرونی . اونم دل داره . من نبودم شما که مثل دو تا خواهر بودین . -رابطه ما شبیه رابطه دو تا هووست . تا وقتی که شوهر دور و برمون نباشه با هم خوبیم . حتی گاهی کنار هم می خوابیم ولی همین که مردمون از سفر برگشت .... اونم بستگی به خودت داره که چه جوری هوای ما رو داشته باشی . - ولی این جوری که من حس می کنم اگه دست خودت باشه میگی همیشه کنار تو بمونم و افسانه که سهله به هیشکی دیگه نرسم .. کتی فقط داشت می خندید -داداش خوب منو می شناسی -آخه از بچگی با تو بزرگ شدم . تو به شکلات دم عید من هم رحم نمی کردی و همیشه هر چی رو که من کش می رفتم از من کش می رفتی .. -حالا تو رو جون نی نی کوچولو بیا و واسه خواهرت ناز نکن . -تو هم ناز نکن باز بکن -لاپاشو باز کرد و گفت بیا دیگه .. با این که حرکات سکس شده بود واسم تکرار و تکرار ولی بازم گاهی که حسشو داشتم واسم بی نهایت لذت بخش می شد .. -کوروش خیلی بی انصافی اصلا هوای خواهرتو نداری بخورش .. اون بالاشو دورشو همه جاشو . زبونتو دراز کن بکنش توش.. -کتی بی انصاف خودتی .. پس الان دارم چیکار می کنم . مگه کس افسانو دارم می خورم -بی تر بیت . کس یکی دیگه رو نیار روکار .. از کوچولوت خجالت بکش . اگه دختر باشه چی ؟/؟ چقدر زشته اگه حرفتو شنیده باشه .. می دونستم که کتی دلش پسر می خواد . چون این جوری می تونست یه احساس بهتری داشته باشه از این که یک نوه خالص دو طرفه پسر برای خونواده آورده و یه کاکل زری هم به من داده . دهنمو رو کس کتی می گردوندم . کیرم واسه رسیدن به کس خواهرم بی تابی می کرد . هیجان داشت . -کتی عشق من ! می خوامت . می خوامت .. کستو می خوام . می خوام بکنمت .. بعدا می خورمش .. با دو تا انگشتای دو تا دستش دو تا لپامو می کشید و می گفت اوهو داداش وقتی که حشری میشی چقدر با مزه میشی . دلم می خواد اذیتت کنم و بهت کس ندم . دلم نمیاد . هر وقت باشه داداشمی ودلم نمیاد که حالتو بگیرم . حالا تو منو اذیت کن .. بیا دیگه اگه دلت می خواد زود تر منو بکن -کتی تو دلت نمی خواد ؟/؟ دستشو گذاشت رو کسش و کلی خیسی و آب روغن رو با کف دستش کشید بالا و نشونم داد . -انگشتاتو بیار بلیسمش .. دونه دونه انگشتای خواهر گلمو می ذاشتم تو دهنم --نهههههه ... نههههههه کوروش .. چقدر با مزه .. حس می کنم داری کسمو لیس می زنی ..بد جنس بهت میگم این قدر دیر به دیر بهم سر نزن . انگشتاشو که پاک کردم لبامو به لباش چسبوندم . اجازه فکر کردن بهش نداده و کیرمو چسبوندم به همون کسی که می گفت تنگه ولی اون قدر ها هم تنگ نبود . با این حال بهم لذت می داد . چسبندگی خاصی هم بین کیر من و کس کتی وجود داشت که لذت سکسو خیلی بیشتر می کرد . -کتی همین جوری بهترین سبک گاییدنته که به نی نی هم فشار نمیاد .. -دوست دارم منو بغلتونی با همه جام ور بری -حاضرم ولی خب من دلم می خواد بچه خودمو خواهرمو بیشتر از بقیه بچه هام دوست داشته باشم . -کوروش من استرس دارم . نمیرم سونوگرافی .. اگرم رفتم فقط میگم که از سلامت بچه برام بگین . هیچی دیگه نگین . نگین مثلا پسره یا دختر .. -چیه کتی تو که قبلا می گفتی جنسیت واست مهم نیست .-آره سالم باشه اونش مهم نیست . ولی اگه افسانه پسر بزاد . اون یک ماه یک ماه و نیم قبل از من زایمان می کنه .-کتی جون بچه نعمت خداست . آینده رو ازمون نگرفتن . -اصلا نمیرم سونو -کتی به الان فکر کن که دارم می کنمت -باشه هرچی تو بگی داداش . دوستت دارم دوستت دارم . تو عشق منی .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#156
Posted: 19 Mar 2013 03:01
فقط یک مرد 153
کتی بگو من چیکار کنم . دوست داری با کجات ور برم . کجاتو بخورم . به کجات حال بدم . -نمی دونم مرد من تو هستی و فرمان به دست توست .. -خسته شدی نه . این سکس برات یک نواخت شده . من اگه جات بودم الان می خوابیدم دم صبح یه تکونی به خودم می دادم . -داداش معلومه چی داری میگی ؟/؟ انگار خارجی ها یه چیزی توی کسشون ریختن که تو رو این جوری کردن . -کتی ازم ناراحت شدی ؟/؟ باور کن قصد نداشتم تو رو دلخور کنم . -کارتو بکن زیاد حرف نزن . یه نگاه به کسم بنداز از خودت خجالت بکش . داداش آدم سوپر ما فوق تخصص باشه اون وقت کس ما باید اشک بریزه . -کتی اگه عصبی بشی من بی حال میشم . یعنی هیچکار نمی تونم بکنم -ببینم اگه یه غریبه رو ببینی اینت بلند میشه -کتی به جون تو همین الان شق شقه -جون خودت دیوونه . هر وقت باشه داداشمی از منم کوچیک تری .. -یه خواهر خشن خیلی اعصاب آدمو خراب می کنه -باشه آفرین . دست ننه ام درد نکنه با این پسر آوردنش . حالا واسه ما دور می گیری . کتی همینم جور داشت غر می زد و من داشتم شکمشو ناز می دادم . بهترین جا رو انتخاب کرده بودم . آروم آروم شکم و پهلوهاشو می لیسیدم و نوک زبونمو گذاشته بودم رو نافش و باهاش بازی می کردم . -کتی عزیزم خواهر قشنگم قربون اون ناز و ادات بشه این کوروش . -ببوس ببوس .. عزیزم ببوس . پسر یا دخترتو ببوس . با عشق و هوس شکم کتی جونو می بوسیدم . -کوروش لذت می برم . حال می کنم .. برو پایین تر -کتی همین کارو دارم می کنم .. آروم رفتم پایین . با این که هنوز در ابتدای راه بود ولی حس می کردم که این تغییرات در کوسش هم اثر گذاشته . همش به این فکر می کردم که چند ماه دیگه که پا به ماه شه این کس چه وضعیتی پیدا می کنه .. من چیکار کنم . برای من که قحطی کس نیست . تازه چند هزار زنی رو که در سراسر جهان بار دار کردم همه شون به همچین وضعیتی دچار میشن کس کتی که از اونا رنگین تر نیست یعنی خون کتی از خونشون رنگین تر نیست . با این حال طوری کس خواهر جونمو میک می زدم که انگاری دارم عسل می خورم ولی کس افسانه در این روز ها ی اول حاملگی این جوری نشده بود . -جووووووون کتایون . هر وقت باشه مال وطن و مال فامیل و مال خواهرم از همه خوشمزه تره -دیدیم تا اومدی داشتی براش سر و دست می شکستی ؟/؟ -من چیکار کنم تو عجله داشتی و امون ندادی نذاشتی عرقمون خشک شه -فکر می کردی دستور از بالا رسیده -ولی من از خواهرم انتظار داشتم که هوای داداش خسته شو داشته باشه -آووووووخخخخخخ داداش حرف که می زنی دهنت رو کس من شل میشه . بچسب بهش . با دندونات آروم گازشون بگیر . دستاشو دور گردن من حلقه زده و با سرم بازی می کرد . کسش خیلی خیس و لغزنده شده بود . باید با کیرم اون خیسی و هوسشو بیرون می کشیدم و خوب تمیزش می کردم . کیرمو رو به صورت خواهرم گرفته گفتم -ببین عزیز این الان بیش از هر وقت دیگه ای آماده برای انجام وظیفه هست . پس دیگه نگو هوای خواهرمو ندارم . یه دستی رو کیرم کشید و در حالی که لبخند می زد گفت انگاری هر بار که می بینمش از دفعه قبل کلفت تر و سر حال تره . -کتی دیگه وقتشه . حالا باید اونو فرستاد اون داخل کیرمو کردمش تو کس کتی جونم -داداش داداش داداش .. لبه هاشو داشته باش . بچسبونش رو کیرت . دست از روش ور ندار . اوخ جون جون .. بزنش تا اون ته . چه حالی می کنم . می دونم کوچولوت هم الان داره حال می کنه . داره لذت می بره . به بابایی خودش سلام می کنه . داداش آروم بیا روم . بچه چیزیش نمیشه . به مامانش حال بده . هر چی بیشتر هوامو داشته باشی کوچولوت خوشگل تر میشه . -خیلی دلت می خواد نسل خونواده ما ادامه داشته باشه ؟/؟ -نمی دونم هرچی خواست اون بالایی باشه . -ولی کتی من الان شاید پدر صد ها بچه باشم . -آره ولی اون بچه ای که من بهت میدم با یه بلیط دو سره ردیف شده . ارزشش بیشتره .. ترجیح دادم کتی رو ببوسم تا از این حرفای الکی نزنه . لذت می بردم از این که کتی جونم که یه روزی ازش حساب می بردم از کیر من لذت می بره . کیرمو از زیر به طرف بالای کس کتی می زدم . وقتی کیر به ته کسش می رسید و زیر شکمم به بالای کسش می چسبید کتی از هوس زیاد لبامو گازش می گرفت . ولی من به همون صورت می کردمش . جوووووون خواهر نازم . چقدر از حالت بسته چشاش خوشم میومد . یه غرور خاصی رو در خودم حس می کردم از این که کتی محتاج کیر من شده . دو تا لبه کس کتی رو به طرف وسط می چسبوندم . یادم میومد دفعه پیش که اونو می گاییدم به دو طرف بازشون می کردم . خیلی زود رفته بود به حال و هوای بار داری . این اگه یه خورده شکم می گرفت من یکی باید یه چند ماهی از ایران دور می شدم تا ناز کردناشو نبینم . ولی عاشقش بودم . دوستش داشتم . فقط من و اون تنها یاد گار هاو نشونه های بابا مامانم بودیم . می دونستم دلش پسر می خواد . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#157
Posted: 24 Mar 2013 12:39
فقــــط یک مــــــــــــــرد 154
کتی عزیزم خواهر قشنگ . من بدون تو هیچی نیستم . دوستت دارم عشق من . زن خوشگل من .. -این قدر زبون بازی نکن کوروش دروغگو .. با این که نمی خواست حرفامو قبول کنه و به من می گفت حقه باز ولی خوشحالی و رضایت و کیف رو در چهره اش می دیدم و می خوندم . اون از این که با کلمات نوازشش بدم خوشش میومد . -کوروش خوشم میاد لذت می برم . ولم نکن . لذت بده بهم . منو ببوس . بگو دوستم داری . -فعلا که دارم با کست حال می کنم از اون لذت می برم . عشق می کنم . بهترین لحظات زندگی من و بهترین لحظات سکسی رو در کنار تو دارم کتی .. -بازم که داری سرم شیره می مالی .. -و بهترین لحظات زندگی من لحظاتیه که سر کس تو شیره می مالم . چون دیوونه توام . عاشقتم . دوستت دارم . باهات حال می کنم . -من حریف تو نمی شم . هر جور می خوای منو بکن باهام حال کن . تو که همش داری از یه مدل استفاده می کنی -می ترسم واسه بچه مون نی نی خودمون می ترسم . اوخ بابا مامان چقدر خوشحال میشن وقتی که نوه ای رو داشته باشن که پدر و مادرش من و تو باشیم . -آره داداش . چقدر لذت بخشه . کی فکرشو می کرد . بازم خوبه که مجتهدان عالیمقام اجماع کردند که این مدل بچه ها حلاله . -من که یه خواهر بیشتر ندارم . کتی رفت یه حرفی بزنه که پشیمون شد و خودشو جمع و جور کرد . فکر کنم می خواست در مورد محارم حرف بزنه و این که اگه من بخوام محارم خودم مثل عمه و مادر و خاله رو بار دار کنم اونا هم طبق فتاوی مراجع عظیم الشان حلال و مباح در میاد . البته من که هر گز در مورد مادر فکر بد به سرم نمیفتاد و این عمه و خاله موردی نداشت .. -کوروش حواست کجا رفت . -هیچی عزیزم . پاهاشو کمی بالا آورده و به همون سبک به گاییدنش ادامه دادم . دقایقی بود که من و اون حرفی نمی زدیم فقط می خواستم که اونو در نهایت آرامش و زودتر به ار گاسم برسونم . دستامو آروم رو سینه هاش می گردوندم تا بیشتر بهش حال بدم .. سرشو تکون می داد و می گردوند . دستامو از زیر سینه هاش به طرف قسمتهای پایین تر رسونده و با هوس نوازشش می کردم . -اوووووخخخخخ ووووووییییی کوروش کوروش .. یه چیزی داره بالای کسسسسم می ترکه . -ربطی که به بچه نداره -نه . چی داری میگی . هوسم داره می ترکه .. محکم تر بزن . زود باش بترکون .. دارم می ترکم . امون نده . بزن عشق من . آتیش کن . به خواهرت حال بده . آبمو بیار . آبمو بیار . ولم نکن . عشق بده . دوستت دارم . دوستت دارم .. هنوز تا صبخ خیلی وقت بود . یعنی میشه کاری کرنم که کتی رو خوابش کرده برم سر وقت افسانه . هر چند حال و حوصله چندانی برای سکس نداشتم ولی دلم نمی خواست روحیه اونو کسل ببینم . دوستش داشتم . خبر نگار خوشگل خودمو که راستی راستی تو خونه مون جا خوش کرده بود و اون و کتی شده بودند دو تا هوو . -داداش داداش داره میاد داره میاد . آبم داره میاد جوووووون .. انگار داره مثل فواره میاد بالا . مث فشفشه .. -ولی کتی جون من که چیزی نمی بینم . -نمی دونم چه حسیه که من دارم . هر وقت که فکر می کنم از سوراخ کسم با فشار می خواد بریزه بیرون انگاری همون داخل حل میشه و یه خورده شم میاد بیرون ولی داره میاد جاااااان بذار به حال خودم باشم دیگه نمی خوام حرف بزنم فقط می خوام جیغ بکشم . می خوام لذت ببرم . حال کنم . به دنیا بگم به مامان بابا بگم به افسان بگم که داداش منو گاییده دوباره بهم حال داده .. لبامو گذاشتم رو لبای خواهر جونم تا اونی رو که می گفت می خواد حرف نزنه و بلبل زبون شده بود ساکتش کنم وقتی کتی رو با تمام وجود تسلیم و ارضا شده حسش کردم کیرو ول کردم تا هر کاری که خودش دوست داره انجام بده . چه عشقی کردم . لذت بردم . چشای کتی باز و بسته می شد و از این که یک بار دیگه اونو اون جوری که می خواست ردیفش کرده بودم احساس آرامش می کردم . چند دقیقه ای رو توی بغلم آروم بود . -داداش اگه بدونی کوچولو چقدر ازت راضیه .. -ببینم دلت نمی خواد دختر دایی یا پسر دایی کوچولوی تو هم راضی باشه ؟/؟ اولش متوجه نشد چی میگم بعد یه خورده که فکر کرد متوجه شد که دلم می خواد افسانه هم اینجا باشه . -اتفاقا داداش اگه تو هم نمی گفتی منم می خواستم بهش بگم که اونم بیاد اینجا . انصاف نبود که تا فرداشب منتظر بمونه . یه روز دوری از تو .. از کتی بعید بود این جور بذل و بخشش کردنها . حالا که کمرش سبک شده بود و احساس نشاط می کرد شاید بی خیال تر شده بود . ولی یه خورده که بیشتر فکر کردم متوجه شدم که این خانوم سنگ خودشو به سینه می زنه . چون حتما توقع داره که افسانه هم فردا شب لطفشو با لطف جواب بده .. این زنا شیطونو هم درس میدن . کتی با موبایل یه تماسی با افسانه گرفت و طوری باهاش حرف زد که از این که تا حالا در کنارش نبوده احساس ناراحتی می کنه .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#158
Posted: 27 Mar 2013 08:00
فقط یک مــــــــــرد 155
افسانه میای دیگه .. پس زودتر بیا منتظریم . کوروش خسته هست و می خواد بخوابه . هر وقت باشه بازم باید منو داشته باشی . افسانه زیبا تر از همیشه خودشو به من رسوند . -کتی جون محبت کردی واسم زنگ زدی .. -تنهایی مزه نمی داد . . افسانه به محض این که وارد شد مانتوشو در آورد و کاملا بر هنه روبروم قرار گرفت . چهره میکاپ شده شو هر کی می دید فکر می کرد که بزرگترین آرایشگرای دنیا ساعتها روش کار کردن ولی خوشگل خانوم فقط چند دقیقه با خودش ور رفته بود . -افسان جون یادت باشه این دفعه کتی جونو هم یه دستی به سر و روش بکشی -داداش میگی من زشت شدم ؟/؟ من خودم بلدم خودمو آرایش کنم . -کتی منظورم این نبود خواستم بگم چه اشکالی داره که از تجربیات هم استفاده کنین . نزدیک بود گند بزنم . کتی انگاری قصد بلند شدنو نداشت . هر چند در کنار اون عشقبازی کردن با یکی دیگه واسم سخت نبود ولی مهندسی و فضولی کردنشو نمی تونستم تحمل کنم و بهتره بگم حسادت کردنشو . چون اخلاقشو می دونستم دوست داشت در هر کاری دخالت کنه بگه حرف حرف منه و اظهار وجود کنه .-کتی جون دلت نمی خواد بری بیرون یه هوایی بخوری -نه واسه بچه ام می ترسم -هوا که دلپذیره . -باشه بچه داخل شکم که این حرفا حالیش نیست -خواهر گلم اگه بخوام جلو ی روی گل تو کاری بکنم بی احترامی نشه -نیست که اون دفعه این کارو نکردی ؟/؟ واسه هر چیزی یه جوابی داشت .. تصمیم گرفتم که به حرکات کتی توجهی نکنم . . افسانه همون اول کیرمو گرفت تودستش و گفت عجب چیزی درست کردی .. کتی : افسان جون اگه تر و تازه و سر حال و قبراقه واسه اینه که الان چند دور توی کس من گشته و خوب آماده اش کرده تحویل تو دادم . افسانه تا رفت چیزی بگه فوری دستمو گذاشتم پشت سرش و صورتشو به صورتم چسبونده گفتم ساکت و تا اعتراض کنه بوسه داغ قبل از سکس رو شروعش کردم . خیلی دلم می خواست کون خوش تراششو در حلقه دستم داشته و ببوسمش و یواش یواش با حال کردن نرم برم جلو . کتی کمی خسته ام کرده بود . بیشتر از این که بخوام لذت ببرم دوست داشتم لذت بدم . تا افسان جونم راضی باشه . -افسان حواست باشه داداشم خیلی خسته هست . .. افسانه هر کاری کرد لباشو از رو لبام بر داره و یه چیزی بگه اجازه ندادم . اونو به شکم خوابوندم . هر چند براش خوب نبود ولی سعی کردم بهش فشار نیارم . سرمو گذاشتم رو کونش و یه دستمو گذاشتم جلو دهنش و یکی دیگه رو هم رو کسش قرار دادم . کاش یه دست دیگه داشتم و با سینه های درشتش بازی می کردم . ولی می دونستم که اگه بخواد حرف بزنه شر به پا میشه . . خیلی کیف می داد پس از چند ماه زنی رو که دوستش داری و اونم بهت عشق میده و واست شلاق خورده رو بکنی خودمو خم و ساندویچی کردم تا بتونم سوراخ کونشو لیس بزنم . -داداش یادم نمیاد این کارو واسم کرده باشی .. -کتی زیاد حرف نزن من این کارو واسه تو هم کردم . برو یه دوش بگیر . یه قدمی بزن این دور و برا . واسه بچه ات خوبه -نه داداش ماههای اول استراحت بهتره و ماههای آخر پیاده روی . -پس کاری به کار ما نداشته باش . نوک زبونمو که از رو سوراخ کون افسانه برداشته چهار تا انگشتمو کردم توی کس وانگشت شستمو کردمش توی کون . چه لذتی داشت اینجوری پنج تا انگشتو مث پنج تا کیر فرو کردن توی سوراخ . -کوروش -جووووووون -کی میشه تو بری توی دوران استراحت و بتونی خونه پیش من باشی .. -افسانه یادت باشه که منم هستما . در واقع من همسر اولشم . .. اصلا نفهمیدم کی دستمو از جلو دهن افسانه برداشته بودم . واسه این که حرفشون کش پیدا نکنه گفتم خب تا نخستین پسرام به سن تکلیف برسن میشه دوازده سیزده سال دیگه . اون موقع من هزاران هزار شایدم صد ها هزار و بلکه میلیونها کمک پیدا می کنم . ولی این امکان نداره همون هزاران نفر بیشتر با عقل جوردر میاد . شایدم زیر صد هزار تا . آخه مگه من می تونم چند تا کس بکنم . تازه همه شون هم که به بار نمی شینه ومعلوم نیست چند تاش پسر باشه . یعنی من باید تا دوازده سال دیگه همین جور یک ریز تلاش کنم ؟/؟ دیگه کیری واسه آدم نمی مونه -کوروش جون خسته ای ؟/؟ اگه خسته ای کارت ندارم -نه خوشگل من . حواسم رفت جای دیگه .. دور و بر کس افسانه و قسمتی از رون پاش کاملا از هوس خیس شده بود و داشت تعارف می کرد که اگه خسته ای بذار بعد . -کوروش جون اگه دلت می خواد می تونی کیرتو فرو کنی توی کونم . بااین که کسم خیلی می خاره ولی دوست دارم که عزیز دلم حال کنه و ازم راضی باشه .. -عزیزم همون کونتو زیارت کنم و فرو کنم توی کست برام کفایت می کنه . ببینم کوچولوی من چطوره . می بینم خوب پهلوهات سفت شده شکمت هم یواش یواش داره میاد بالا . اشتباه کردم نباید بهت اجازه می دادم شکمتو بذاری رو تشک . به بچه ام فشار میاد .. -داداش خبر بچه منو این جوری نمی گرفتی .. به حرفش اعتنایی نکرده کیرمو فرو کردم توی کس افسانه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#159
Posted: 30 Mar 2013 23:48
فقط یک مـ ــــــــــــــــــــ ـرد 156
خب داداش خوب حالا جلو بچه مردم آبرو ما رو می بری . -بچه مردم نیستم و منم زنشم و مادر بچه شم . متوجه شدی کتی ؟/؟ .کوروش بیا بریم اتاق خودمون . -کوروش حق نداری از اتاق من تکون بخوری . تو امشب مال من بودی من بزرگواری کردم به افسان گفتم بیاد -فکر کردی من خودمم نمی دونم تو فقط به خاطر این که من فردا شبو بهت اجازه بدم که بیای اتاق من رضایت دادی ؟/؟ من که حرفی ندارم .. -بس کنین خانوما . کاری می کنین که الان راه بیفتم برم خونه مردم بخوابم . همین الان که شما با هم دعوا میفتین خیلی ها در این شهر هستند که دلشون می خواد من باهاشون باشم . زنا و دخترایی که که من بر خاسته از شهر اونا هستم و وظیفه دارم که در درجه اول به همشهریهام برسم و هوای اونا رو داشته باشم . کیرمو از کس افسان بیرون کشیده گفتم بیا بریم . -داداش حالااین جوری نامردی می کنی ؟/؟ -کتی بر می گردم . تازه خودتم که حالا ار گاسمی و دیگه تا یه مدتی اشتها نداری . به بچه مون استراحت بده اگه دلت واسه خودت نمی سوزه .. اون طرف ساختمون افسانه هم دم و دستگاهی واسه خودش به هم زده بود . اتاقشو خیلی قشنگ تر از اتاق کتی آراسته بود . -من فکر می کردم فر داشب بیای اینجا قصد داشتم خوشگل ترش درست کنم .-دستت درد نکنه . در در جه اول برام این مهمه که خودت خوشگل باشی . طوری حشری شده بود که هنوز رو تخت دراز نکشیده چشاشو بسته بود و رفته بود توی حس . -الان خودم ردیفت می کنم . می دونی که کوروش متخصص در این کاراست . -حیف که نباید حسادت کنم وگرنه جوابتو داشتم که بدم . دوست دارم یه پسر خوشگل برات بیارم که کمک باباش باشه . -ببینم افسان پسرتو یا بچه تو بیشتر دوست داری یا شوهرتو . -این چه سوالیه که می کنی . خب معلومه دیگه بابای بچه مو بیشتر دوست دارم . دوستش دارم . دوستش دارم . دستشوگرفتم و نذاشتم تکون بخوره . رو بدنش سوار شدم و دوباره کار نیمه تمام اون طرفو از نو شروع کردم .. -نههههههه کوروش کوروش کسسسسسم کسسسسم عزیزم .. دوستت دارم منو ببوس بگو دوستم داری . بگو تو هم منتظرم بودی . واسه این لحظه ها ثانیه شماری می کردی .. این حرفایی که افسانه می زد عجیب و غریب بود . اصلا کی به من وقت فکر کردن می دادند که بتونم به این لحظه ها فکر کنم ؟/؟ دریغ از یک استراحت و خواب درست و حسابی . چند ساعت هم که در بیشتر روزا سردرد داشتم . نگه این کمر و پشت کمر لعنتی ما چقدر آب داره ! کتی هم که می دونم اون طرف قهر کرده بود و دلم پیش اونم بود . -کوروش مثل این که خیلی عجله داری . حواست پیش خواهرته ؟/؟ -از کجا این حرفو می زنی . -من اگه نخوام تو رو بشناسم که به درد نمی خوره . -ولی هوس تو رو دارم . می بینی که این کیرم چقدر واست بلند شده .. -دلم می خواست تا صبح تو ی بغل خودم بودی . این خواهرت همیشه عجول و کار خراب کنه . اصلا نمیشه با هاش کنار اومد . -خب انتظار داره . برادرشم و دلش می خواد که هواشو داشته باشم . -من چی تو هستم . -همه چیز منی افسانه . نمی دونی که چقدر دوستت دارم . چقدر عذاب می کشم که باید سکسهای اجباری داشته باشم . همش در هر لحظه ای به یاد توام که کی می تونم بیام و همچین لحظه ای داشته باشم -و استفاده نکرده از این لحظات بپرم برم بغل خواهرم -افسانه عشق من عزیز دل من تو یکی حداقل درکم کن . ببین هر وقت باشه کتی خواهرمه .. نذاشت بقیه حرفامو بزنم -می دونم خواهرته و به اون باید بیشتر احترام بذاری و به من بی احترامی کنی ولی منم زنتم یه حقی دارم دوستت دارم -حرفات تموم شد ؟/؟ اجازه دارم ادامه بدم ؟/؟ .. -بفر ما -تو که نمی ذاری . داشتم می گفتم کتی خواهرمه ولی اون عشقی که به عنوان یک زن و یک همسر می تونم داشته باشم در واقع نسبت به توست که می تونم داشته باشم و سکس با کتی از رو اجباره . پس حساب خودتو از اون جدا بدون .یه لحظه به این فکر کردم و با خودم گفتم نکنه رو هوا باهاش ازدواج کردم . -یعنی تو واسه من ارزش زیادی قائلی -بیشتر از اونی که فکر شو بکنی . و امیدوارم که شرایط من و کتایون رو درک کنی . همراه با کردنش خوب سینه هاشو میک می زدم که هوسش زیاد تر شه . زیر لب یه چیزایی می گفت و یه ناله هایی می کرد ولی نمی دونستم چی داره میگه . می دونستم که رفته به عالم خودش تا بتونه در آرامش ار ضا شه . روی کسشو می مالیدم و با سوراخ کونش بازی می کرد م . خیلی نرم و ملایم دستمو رو پوست بدنش می کشیدم تا اونو بیشتر تحریک کنم . بالاخره پس از چند تکون شدید ساکت شد .. -کوروش کوروش خیلی حال داد .. -افسانه کونت خیلی درشت شده .. -با همه فشاری که بهش میومد از جاش پا شد قمبل کرد و گفت بذار تو کونم . می دونم که خوشت میاد . -تو چی دردت نمیاد ؟/؟ به کوچولومون فشار نمیاد ؟/؟ -کوچولو میگه هر طور که بابایی خوشش بیاد لذت می بره ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#160
Posted: 5 Apr 2013 10:24
فقط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد 157
دو تا انگشتامو گذاشتم دور دو تا لبه سوراخ کون افسانه . . لباشو گاز گرفت . دردش اومده بود . ولی من کیف می کردم از این که سوراخ کونشو می دیدم که یه خورده باز شده و مثل یه تونل تاریک یه فضایی رو بهم نشون میده که نمی تونم انتهای اونو ببینم . فقط با فرو کردن کیرم توی کونش بود که می تونستم این هیجانمو بخوابونم . کیرمو کردم تو کون افسان جونم -آییییییییی کوروش روده هامو پاره کردی . -حواسم هست .. -عزیزم حالتو بکن ولی یه خورده آروم تر . شما مردا وقتی کیرتون رفت توی کون دیگه حواستون به چی هست . عقل و هوش از سرتون می پره . -من این جوری نیستم افسانه . می دونی که چقدر هواتو دارم . -آره اگه خواهرت نمی گفت که بیام تو حرف یزن نبودی .. -به جون تو به جون اون کوچولوی تو شکمت من به خواهرم پیشنهاد دادم و اونم هم زمان با من دید که به نفعشه . -میگم این بار داری به تو هم ساحته ها . خیلی خوش کون شدی .. -خوشحالم . تو راضی باش دیگه هیچی مهم نیست . زیاد اونو به رگبار نبستم . می دونم در شرایطی نبود که بخواد زیاد تحمل کنه ولی باید هواشو می داشتم . -می بینم بازم زود داری آبتو می ریزی توی کونم .. کوروش منم دارم حال می کنم .. -باشه از پیشت نمیرم . دوستت دارم دوستت دارم .. یه ساعتی رو پیش افسانه بودم . -ببین من الان میرم پیش کتی که فردا شب زبونش دراز نشه . چون در اصل باید بیام پیش تو . اون وقت رئیس تویی و هر وقت سیر شدی می تونی جبران کنی . ولی به همون اندازه که کتی بهت محبت کرد . -می دونم چی داری میگی کوروش . با این که حق با توست ولی نمی دونم چرا حس می کنم تو یه جوری دلت واسه خواهرت سوخته از این که وقتی که داشتیم میومدیم قهر کرده بود .. -افسان جون تو رو اگه نداشتم چیکار می کردم . تو خیلی منقی تر از کتی هستی .. -خیلی زبون بازی کوروش .. ولی می دونستم حرفای من خیلی اونو سر حال آورده -افسان جون شاید من زبون بازی داشته باشم و بخوام دل تو رو به دست بیارم ولی حرفایی که می زنم همه از ته دلمه . چون دوستت دارم . حقیقتو میگم . تو خیلی آرومم می کنی و جو رو آروم می کنی . رفتم پیش خواهرم . دمر افتاده بود روی تخت و کاملا صاف و سرشو چسبونده بود به بالش . دوست داشتم خیلی بی صدا برم سر وقتش و غافلگیرش کنم . ولی حواسش بود .. -روت میشه کوروش از اونجا پا میشی میای این طرف ؟/؟ -خب امشب نوبت تو بود دیگه .. -من می خوام هر شب نوبت من باشه . اون دختره پررو اومده پاشو گذاشته توی زندگی ما . . مگه قراره هر کی رو که بار دار کردی بیاد اینجا پیش ما زندگی کنه ؟/؟ بد نشد که . الان زن رئیس جمهور امریکا رو گاییدی و بار دار شده .. کاخ سفید رو ول کنه بیاد اینجا ؟/؟ همین الان یه فاکس فوری از طرف دولت داشتی که باید سریعا بری چین و زن رئیس جمهور و رهبر اونجا رو بکنی .. من نمی دونم این چین با این همه جمعیت چرا دست از سرت بر نمی داره . چین کثیف تر از امریکا ست .. چین کثیف بود که امریکا رو به لجن و کثافت کشوند . پول ما رو می گیره و آشغالاشو خالی می کنه تو ایران . به جای این که از ملت دفاع کنه از دولت حمایت می کنه .. همینش مونده که نژاد پاک آریا با کثافتای چینی مخلوط شه -کتی جان مردمش که گناه نکردن . ولی من اگه برم چین فکر نکنم به این زودیها بر گردم . دیگه چیزی برام باقی نمی ذارن . ولی از وقتی که کتی این خبر رو بهم داده بود غصه ام شده بود . -حالا میگی امشبه رو برم بغل افسان بخوابم ؟/؟ میگن مرد دو زن دار مسجد خواب میشه به همین میگن دیگه . کتی داشت واسم ناز می کرد . یه سرویس دیگه باهاش بر نامه رفتم و این بار خشک و خالی بدون خیس کردن تمومش کردم . شب بعدش هم که با هر دو تاشون بودم ولی این بار افسانه سکان دار بود .. خودمو سریع رسوندم به تهرون و با مسئولین مملکتی افتادم دعوا -ببینید من تازه از ماموریت غرب بر گشتم . نمی خوام شما فقط با دولتهایی که به اونا وابسته این مراوده جنسی داشته باشین . یعنی شیره کیرمو دراون کشور ها بکشین . به اندازه کافی حزب الشیطانی های لبنانو گاییدم --چرا سر ما رو داری شیره می مالی تو که این دفعه رفتی لبنان اون خواننده تپل مپل رو گاییدی .. -ولی قبلا به اندازه کافی از این مادر قحبه ها رو گاییده بودم . من اگه برم چین دیگه نمی تونم بر گردم . اونجا ششصد هفتصد میلیون زن داره -قرار نیست که همه شونو بکنی تر تیب صد تا رو بدی کافیه . زن چند تا از رهبرا رو می کنی و حالا دیگه نمی دونم چی میشه .. -شما باید یه قرار دادی بنویسین و منو بفرستین اونجا -ببین کوروش جان ما به این چین مدیونیم . قرار بود اگه امریکا به ما حمله کنه چین بیاد کمک .. -فوری یقه اون مرتیکه رو گرفته و گفتم حیف که سیاسی نیستم آشغال عوضی فعلا که پشت پرده همه تون با هم دوستین و از یه طویله دارین یونجه می خورین . عین گاو هر سه تاتون سرتونو فرو کردین تو یه آبشخور . ولی حواستون باشه من ده دوازده تا چینی رو که گاییدم ول می کنم . بی خود بهم زور نگین ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم