انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 20 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین »

فقط یک مرد


مرد

 
فقـــــــــــــــــــــــــــــــــط یک مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد 188

دوست داشتم به گودی کمر النا نگاه کنم و اونو بکنم . همین کارو هم کردم . اون نمی تونست چیزی بهم بگه و مثلا بگه از این طرف بکنمش یا از اون طرف بگامش . اون دیگه کنیز من بود . بانوی اول یونان و دخترش کنیز من بودند . چه کون سفیدی بود . اونجایی که باید نرم باشه نرم و جاهایی از بدنش که باید سفت باشه سفت بود . کونشو تا می تونستم به نرمی گاز گرفتم . این تن و بدن مال خودم بود. از آن خودم بود و جز خودم هم کس دیگه ای نمی تونست اونو داشته باشه و بهش حال بده . هر چند این زنا می تونستن به نوعی با لز بینی به هم حال بدن . ولی هر چه باشه آمیزش بین زن و مرده که تضمین کننده بقای نسل بشره . و من داشتم برای بقا این نسل تلاش می کردم . چند جای بدن النا رو از هوس کبودش کردم . اون فقط لذت می برد و ناله می کرد . آرامیس هم با این که چند دقیقه پیش ارضا شده بود دستشو گذاشته بود لاپاش و با کسش ور می رفت . . ظاهرا وقتی که اونو می گاییدم نتونسته بود به خوبی کیرمو دید بزنه . واسه همین چشاش گرد شده بود وقتی می دید کیرم چه جوری داره میره به ته کس دخترش و بر می گرده .. نگاش می کردم و به زبان فارسی باهاش حرف می زدم . -چیه می خوای .. ؟/؟ به حقت قانع باش .حالا نوبتی هم باشه نوبت النا خوشگله هست . ببین دخترت عجب کسی داره و عجب کون تازه ای . واقعا حیفه که این کون چرو کیده شه . کاش یه چند سالی اینا رو توی آب لیمو می خوابوندیم تا همیشه تازه بمونه . پاک قاطی کرده بودم و داشتم با خودم حرف می زدم . آخه کوروش جان این همه کس تر وتازه و آک در این دنیا ریخته که شاید تازه تر از کس النا باشه تو چرا مثل ندید بدید ها رفتار می کنی و همیشه حرص می زنی . کم نمیاری تموم نمیشه . تا دلت بخواد هست . وقت نداری . عمرت کفاف نمیده . دنیا رو با همه هوسهاش باید یه روزی بذاری بری . تمام این کس هایی رو که کردی مزه اش همه از بین رفتنیه . فوقش تا حالا دو هزار نفرو گاییده باشی .. جز همین یکی دو سکس اخیر مزه کدومشون زیر کیرت مونده زیر دندونات مونده ؟/؟ نمی دونم چرا داشتم خودمو نصیحت می کردم من که مغرور نشده بودم . سینه های النا جون می داد واسه گاز زدن و مثل لیمو شیرین اونا رو خوردن . البته لیمو رو که باید پوست کند و خورد . آرامیس اومده بود نزدیک النا . فکر کنم در واقع هوس کیر منو کرده بود . چون کونشو یک تکونهای مخصوصی می داد که نشون دهنده آمادگی بالای اون برای دریافت مجدد کیر بود . کیر کوروش ایرانی باید به کس این یونانی در مانده انرژی می داد . خیلی دوست داشتم فرزندان یونانی ایرانی من در ایران رشد کنند و د رواقع بابایی بشن نه مامانی ولی حیف که قدرت کنترل همه رو نداشتم و دامنه مسئولیتهام زیاد بود و نمی تونستم به همه سر کشی کنم . . آرامیس از اونجایی که نمی تونست با کیر من ور بره مجبور شد بیاد سراغ دخترش و لباشو با هوس گذاشت رو لبای اون و به کس و سینه خودش دست می مالید . از قرار معلوم من ساعتها باید در خد مت این مادر و دختر می بودم . ولی کس ناب این دختر دیگه منو تا یک ساعت مشغول کرده بود و این یونانی مبارز هم دلاورانه به حملات زرهی من پاسخ داده بود . گرز گران رو بر سپر النا جون وارد می کردم . با این که کونش به اون صورت گنده نبود ولی خیلی قابل قبول بود . یه ضربه که بهش می زدم عین ژله می لرزید . چه خوشگل می شد و هوس انگیز .. وای که فوقش بخوام صد سال زندگی کنم و تا 60 سالگی هم جون داشته باشم کس بکنم . چقدر کمه . واقعا این جور زندگی کردن کمه . آدم به همه کس و کس نمی تونه برسه . . یه کمی فکر کردم و دیدم اینم یه نوع خود خواهی و غروره . شاید اونایی که حالا قدرت مردانگی ندارند و کیرشون بلند نمیشه یا نطفه شون باور نمی کنه شاید آرزوی مرگ داشته باشند و به نوعی احساس پوچی می کنند . ولی دست من که نبود . من ساعتها بیهوش بودم و از آب آلوده نخوردم و توانمند باقی موندم . شاید این مصلحتی بوده که دنیا باید آریایی و ایرانی بشه . . النا رو طاقبازش کرده تا آب کیرمو در جهتی توی کسش خالی کنم که احتمال بار داری اون بیشتر باشه . . اون هنوز ار گاسم نشده بود . با ایما و اشاره و با التماس ازم خواست که به گاییدن اون ادامه بدم و منم همین کارو کردم تا ارضا شد و دیگه وقتی که آبو ول کردم گویی که سیل اومده باشه .. . با هر پرش آب کیر انگاری یه بار می رفتم توی فضا و بال بال می زدم و بر می گشتم . این قدر بهم حال داد . النا پاهاشو روی دیوار ستون کرد تا این آبایی که ریخته بودم توی کس جا بیفته بعدش این مامانه اومد و کیرمو گذاشت دهنش . -چه خبرته یک ساعت پیش که دلی از عزا در آوردی . خانم آقای رئیس جمهور یونان! .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقـــــــــــــــــــــــــــــــــط یک مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد 189

خلاصه گشت و گذاری هم در یونان داشتم . از آثار تاریخی اون جا حسابی باز دید کردم تا می تونستم گاییدم و گاییدم به صغیر و کبیر رحم نکردم . یه سری هم که نقطه ضعف منو فهمیده بودند خودشونو جای نوادگان پادشاهان یونان جا می زدند و ازم می خواستن که اونا رو بکنم . آخه من خیلی دوست داشتم رگ و ریشه اونایی رو که شجره شون می رسه به این پادشاهان بگام . یه سری رو که تر تیبشونو دادم دیدم چند هزار نفر دیگه هم پیداشون شد که ما هم فک و فامیلای پادشاهان دو سه هزار سال پیش یونانیم . خوب که فکر کردم دیدم واقعا که اینا باز دارن ما رو کس خل گیر میارن اگه این جوری باشه که در ایران ما هم باید فک و فامیلهای پادشاهان همه مشخص باشه .. .ما خیلی هنر کنیم رگ و ریشه قاجاریه رو پیدا کنیم که اونم غیر از آقا محمد خان بقیه همه ننگ تاریخ ایران هستند . خسته شده بودم . پزشکان هم هر روز منو معاینه می کردند و اگه این پزشکا زن بودند که من بیچاره می شدم . چون بد جوری حالم گرفته می شد و اونا می خواستند هر جوری که شده خودشونو به من بچسبونن . .. به ایران عزیز خودم برگشتم . تر تیب یک جشن در استادیوم آریامهر داده شد . حالا به احترام آزادی گاهی میگم استادیوم آزادی . نمیشه که با همه اسامی لج کرد . هر چند در این مملکت یه چند ماهی واسه خالی نبودن عریضه یه چیزی به نام آزادی داشت سایه مینداخت ولی اینا برای حفظ و سیاست بود و گور کنان آزادی همچین به طرفش حمله ور شدند که بیچاره بد بخت سالهای ساله عین کبک سرشو کرده زیر برف و بیرون نمیاره . قرار بود از سراسر جهان مادرانی که برام بچه آوردند با بچه هاشون بیان استادیوم . چون جا زیاد داشتیم و من هنوز به اندازه یک استادیوم فوتسال تر تیب زنا رو نداده بودم برای همین می شد از خانومای بار دار و حتی آقایونشون هم دعوت کرد که بیان . واااایییییی چه جالب می شد . انواع و اقسام بچه ها مو می دیدم . حتما خیلی از زنایی رو که گاییدم یادم نمیاد . قرار بود چند شبانه روز این مجلس و محفل بر گزار شه . دور استادیوم آزادی و هتلهای شهر آماده پذیرایی از دهها هزار مهمان از سراسر جهان بود . هیجان زده بودم . با اصرار خواسته بودم که کبوتر صحرا رو هم بیارن .. وایییییی کبوتر من میاد اینجا . من نمی ذارم کبوتر من دیگه پر واز کنه . اگه نخواد بمونه . اگه نخواد بمونه من چیکار می تونم بکنم . اونو عقدش می کنم . می دونم پیشم می مونه . دوستش دارم . سوار بر اسب سه تایی بر فراز کوههای کالیفر نیا پرواز می کردیم . دختر رئیس قبیله آپاچی ها .. سرخپوستای نازنین که صاحبان اصلی امریکا هستند . خود این امریکائیان که کشور امریکا رو اشغال کردند و بیشتر رگ و ریشه ای انگلیسی دارن حالا ادعای حکومت بر دنیا رو دارند . هر روز که به زمان موعود نزدیک تر می شدیم بیشتر دچار استرس می شدم . نمی دونستم آیا امریکاییان به قبیله آپاچی و دختر رئیس قبیله اهمیت میدن یا نه . در هر حال برای من که مهم بود . تهدیدشون کرده بودم که اگه کبوتر من نیاد من بر آسمان آزادی پرواز نخواهم کرد . . چقدر آزادی زیبا شده بود . پرچم حدود دویست کشور جهان و شاید بیشتر برافراشته شده و به دستور من سرود جدیدی رو که به نام سرود آریایی بود نواختند . مراسم افتتاح منو به یاد افتتاح مسابقات المپیک مینداخت چه با شکوه بود . از یک هفته قبل پرواز پشت سر پرواز .. یعنی نشستن پرواز و هواپیما .. که دیگه دو تا فرود گاه مهر آباد و اون یه فرود گاه دیگه کاملا اختصاص به این بر نامه داشت . وقتی اولین زنو دیدم که یه نوزادی بغلش گرفته از خوشحالی داشتم بال در می آوردم . مثل دیوونه ها رفتم سراغش . اون زنه خودش بیشتر سور پرایز شد .. اصلا یادم نمیومد اونو گاییده باشم . سفید پوست بود .. . پسر کوچولومو بغلش کرده و حسابی بوسیدمش . دیدم زنه هم لبشو آورد جلو تا رفتم ببوسمش پنجاه شصت تا زن و کودک دیگه رو هم دیدم که اومدن دور و برمو گرفتن .. وای کوروش کوروش اگه جدت کوروش زنده بود می گفت آبروی هر چی آریایی رو بردی .. ولی کوروش جان قرن بیست و یگم !حکومت تو جهانگیر تر از حکومت جدت کوروش خواهد شد . اما بابا بزرگ کوروش ! من یکی که خیلی چاکرتم . همیشه کوچیکتم .به هزار درد سر خودمو از دست خانوما خلاص کردم . کوچولوهامو می دیدم که یکی یکی بغل مامانشون هستند و دارن وارد استادیوم میشن . بعضی از این زنا با شوهراشون بودن . چند تا مامور جلو راههای ورودی ایستاده بودند و نفری یک مای بی بی و از این چیزایی که میذارن لاپای بچه می دادن دست مادرا . ..البته امکانات پذیرایی به حد وفور بود و این که این مهمونا نیازی نبود که خیلی فشرده بشینن . چون گفتند که به خاطر رعایت حال نوزادان استادیوم رو کا ملا پرش نکنن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
زن

 
فقــــــــــــــــــــــــــــــط یک مــــــــــــــــــــــــــــــرد ۱۹۰

از هیچ قسمت این بر نامه ها به اندازه سخنرانی طولانی بدم نمیومد . دوست داشتم فقط چند تا جمله بگم و دست تکون بدم و برم . ولی از قرار معلوم بر نامه امروز خیلی مهم بود . ظاهرا بیش از شش میلیارد نفر در سراسر جهان داشتند این بر نامه رو به طور زنده می دیدند . نفهمیدم اون جلو از دحام عجیبی شده بود . درگیری تن به تن و بزن بزن .. رفتم دیدم بنیامین خودمونه .. همون نتان یا هو نخست وزیر ایرانی که اوایل انقلاب از ایران به اسرائیل هجرت کرده بعد از سی و خوردی سال به وطن بر گشته .. یه عده کاسه های داغ تر از آش که هنوزم فکر می کنن با بسیج بازی مملکت رو گرفته و در واقع کس خل تمامن به طرفش حمله کرده و داشتند شعار مرگ بر اسرائیل رو سر می دادند .. رفتم جلو همچین سرشون داد کشیدم که جا رفتند . -آخه بی شرفها حقتونو حق این ملت رو خوردن و شما کس وکون کش ها همش از مصلحت نظلم می گفتین . تا دسته اگه توی کونتون کیر فرو کنن بازم همون کس خل کونی که هستین هستین . الان دنیا داره دنیای واحد ایرانی و آریایی میشه . نکنه قصد دارین خوی عرب صفتی خودتون رو بیارین روی کار . دنیا با همه نژاد هاش داره ایرانی میشه .. ایرانی واحد ..دنیایی واحد . بنیامین یک ایرانیه . بچه شمال ایرانه . اومده کشورش . این رسم مهمون نوازی شماست ؟ /؟ که چی ؟/؟ اشغال گره ؟/؟ بابا کنار هم زندگی کنین . یهود و مسیحی و مسلمون و زرتشت و همه و همه دین خدان . ما همه بچه های آدم و حوا هستیم . دیدین کارتون به کجا رسید . همه تون محتاج کیر من شدین . ما برای چی داریم از اسرائیل بد میگیم . ؟/؟ فرض می کنیم اونا اشغالگرند و ما باید مبارزه کنیم .. این شیطانهایی که دارن عمری سرمایه ملت ما رو می خورن عین غده سرطانی در این آب و خاک ریشه زدن با اینا باید چیکار کنیم ؟/؟ فرق اینا با اسرائیل در چیه . زنان مملکت میرن خود فروشی .. بچه های زیر ده سال میرن کار گری .. بلوچ ها از ناچاری میرن قاچاق فروشی .. کرد ها در خیلی از روستا ها آب گندیده می خورن . اون وقت شما سنگ این اشغالگرایی رو به سینه می زنین که خون ملتوتوی شیشه کردند ؟/؟ ای قوم به قدس رفته کجایید کجایید ..اسرائیل همینجاست بیایید بیایید .. اشک از چشای بنیامین نتان یا هو در اومد ه بود . اومد صورتمو بوسید .. -بنیامین جان تو هم کم تهدید نکردی و سعی کن از این به بعد با این هم نوعانت کنار بیای . من یک مسلمونم . اگه این چهار نفر رو کوبیدم دلیلم به حمایت از تو نمیشه . ما باید انصاف داشته باشیم .. داشتم باهم وطنم نتان یاهو حرف می زدم که ناگهان از دور یه چهره آشنا رو دیدم . بازم خدا پدرشونو بیامرزه که با لباس ی فولکوریک و محلی اومده بودند . این آپاچی سرخپوست که رئیس قبیله بود یه پری گذاشته بود به کله اش که یک متر از قدش بلند تر بود .. خدای من کبوتر صحرا. یه بچه هم بغلش بود . از اون دور نفهمیدم پسره یا دختر . نمی دونستم چی بگم .. هر چی به خودم فشار می آوردم که یه چند تا انگلیسی بگم اینا بیان این طرف قاطی کرده بودم .. -آهای کام هیر کام هیر .. در همین لحظه دیدم پنجاه تا زن به طرف من که آغوشمو باز کرده بودم حمله ور شدن . می دونستم کبوتر رو گم نمی کنم . چون باباش به کله اش دودکش آویزون کرده بود . همه رو دادم کنار حالا دیگه فقط کبوتر کبوتر صدا می زدم . دوربین های تلویزیونی و خبر نگارا هاج و واج مونده بودند . کبوتر متوجه من شده بود . بچه رو واسه این که آسیب نبینه داد به دست پدر خودش . آغوششو برام باز کرد و من واون همدیگه رو در آغوش کشیدیم . اون لحظه دیگه نمی خواستم به هیچی فکر کنم . فقط می خواستم اونو داشته باشم . اونو که منو از دست طالبان نجات داده بود . اونو که منو از کوههای کالیفر نیا رد کرده بود . بوی دود و عطر زنونه اش قاطی شده بود . کبوتر اشک می ریخت و منم بیشتر .. خدایا چقدر احساساتی بودم . بی توجه به بقیه اونو می بوسیدم . هر کی میومد طرفم و به پام می پیچید اونو پرت می کردم . ناگهان سکوتی دور ما رو فرا گرفت . دورمونو خالی کرده بودند تا از این صحنه پر شکوه و تاریخی عاشقانه عکس و فیلم بگیرند . هق هق های ما تمومی نداشت . لبای داغ کبوتر صحرا همچنان به لبام چسبیده بود . اصلا کوچولو رو فراموش کرده بودم . دیدم بغل بابا بزرگش داره لبخند می زنه . فقط گردی صورتش مشخص بود .. با انگشت به بچه اشاره کرده گفتم مای داتر ؟ مای سان ؟ .. خندید و گفت کاروش ...کاروش ... منم باز ازش می پرسیدم بابا این پسره یا دختره . نزدیک بود برم شلوار بچه رو بکشم پایین . یه مدل لباسی هم تنش کرده بودند که فکر کنم شورتش از طرف کمرش باز می شد .. -کبوتر چیه همش کاروش کاروش می کنی . من همین جام .. -اوههههه دتس رایت ..... هیز نیم ایز کاروش .. ...وااااااییییی بچه من پسر بود . .. اسمشم بود کوروش . وقتی بغلش زدم چون به باباش عادت نداشت گریه می کرد .اگه کبوترمو ببرم خونه خودمون هم کوروش داریم هم داریوش و هم خشایار . بیچاره این آتوسا تک دختر می مونه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
فقــــــــــــــــــــــــــــــط یک مــــــــــــــــــــــــــــــرد ۱۹۱

من و کبوتر نازم همچنان در آغوش هم بودیم استادیوم آزادی یا آریامهر همچنان غرق در آزادی و مهر آریایی ما بود . زمانی به خود آمدیم که دیدیم دهها هزار نفر به خاطر هماغوشی ما در حال سوت و کف زدن و هیاهو کردنند ولی ما در عالم دیگه ای بودیم . هرچند دوست نداشتم در جامعه آریایی از دستبند و زندونی کردن و این چیزا حرف و نشانی باشه ولی هنوز جامعه به اون درجه از رشد نرسیده بود . دنبال یه مامور پلیس می گشتم که دستای من و کبوتر رو به هم ببنده . با دستبند به هم ببنده که نتونیم از هم جدا شیم .. . دستبنده رو هم گرفتم ولی کبوتر فقط داشت می خندید و متوجهم کرد که همین جوری باهام میاد و گمم نمی کنه . راست میگه من کس خل شده بودم . اگه من اونو گم می کردم اون که منو گم نمی کرد . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم که اون پر دراز میان جمعیت مشخصه و پدر زنم غیبش نزده . .واسه خودش میون قیبله سرخپوستا کسی بود ولی این جا بیچاره آلا خون والا خون بود . فعلا کبوتر جون خودمو دیده بودم هوش از سرم پریده بود .. اوخ اوخ ددم وای گاوم زایید حساب اینجاشو نکرده بودم . نمی دونستم الان دور بین های فیلمبرداری کجان . احتمالا رو ما زوم کرده بودند ولی کلا باید می رفتن به میان جمعیت من تا دقایقی دیگه یه سخنرانی جامع در مورد وحدت جهانی و تحولات اخیر داشتم . به کتی و افسانه گفته بودم دست از سرم بر دارین و مثل وزیر دست راست و چپ کنارم نایستین که تمرکز منو به هم می زنین . به هر دو تاشون مخصوصا به کتی خیلی بر خورده بود . اصلا فکرشو نمی کردم که ممکنه اونا بخوان پخش مستقیم این صحنه ها رو ببینن . دو تایی عین برج زهر مار اومدن . چشای خواهرم داشت از حدقه در میومد . کتی رو بغلش زده گفتم عزیزم تو رو به جون هر کی که دوستش داری یه کاری نکن که به این مهمون خارجی ما بر بخوره . راستش ترسیده بودم بهش بگم می خوام اونو بیارم به خونه ام و پیش خودمون زندگی کنه . لعنتی این پدر زنم معلوم نبود کجا رفته .. یعنی همون سرخپوسته رو می گم . دیگه هر زنی در این دنیا وجود داشت غیر مادرم اونو زن خودم حساب می کردم . -کتی نگاه کن . اون که بغل رئیس آپاچی هاست پسر من و این کبوتر خانومه . چقدر منو دوست داشت که اسمشو گذاشت کوروش . -خب منم می تونستم بذارم . تو خودت نخواستی . در ضمن تو بهمون میگی وزیر دست چپ و راست نمی خوای اون وقت میری با این خانوم خارجی جیک میشی . ؟/؟ تازه اونم می خواستی دستتو به دستش قفل کنی ؟/؟ متاسفم داداش -کتی پیش این مهمون امریکایی ما قهر نکن .. ظاهرا خود کبوتر صحرا هم کمی حسودیش شده بود .. اونا رو به هم معرفی کردم . وقتی از کتی و افسانه می خواستم بگم در مورد کتی گفتم مای وایف اند مای سیستر و در مورد افسانه هم به همون مای وایف اکتفا کردم . دستم بی اراده رفت دور کمر کبوتر .. اونم خیلی لذت می برد . خودشو بهم چسبوند و لباشو گذاشت رو لبام . اونم جلوی اون دو تا زن حسود . کتی دستمو کشید .. نزدیک بود یه دعوای حسابی همون جا راه بیفته . -خانوما سه تایی تون باهام بیایین . چاره ای ندارم . همون دور و بر تریبون من وایسین . فقط حواستون باشه که اگه خواستند منو ترور کنن شما هم در معرض خطرین . کبوتر که اصلا هیچی حالیش نمی شد من چی دارم میگم . فکرم فقط رفته بود پیش این مسئله که من با چه زبونی کتی و افسانه رو متوجهشون کنم که کبوتر رو بیارم پیش خودم . اصلا با خود مادر کوروش کوچولو هم هنوز در این مورد حرفی نزده بودم و نمی دونستم عکس العملش چیه . شاید اصلا اون راضی نباشه . در هر حال رفتم پشت تریبون . من مدرسه که بودم هر وقت می خواستم انشا بخونم اولش صدام می لرزید . اوایل اعتماد به نفس نداشتم . هیچوقت سخنران خوبی نبودم و بیشتر دوست داشتم از روی نوشته مطالبی رو بخونم .اما امروز باید برای دنیا سخنرانی می کردم . ولی می شد یک متنی رو هم آماده کرد و ازش کمک گرفت ولی از دست این زنا مگه میشه آدم به کارای دیگه اش برسه . حسادت و حسادت و باز هم حسادت . -شما دو تا خانومای ایرانی چرا اصلا درک نمی کنین که کوروش متعلق به تمام دنیاست . حالا در خونه اصلی من شما دو تا با من هستین اون حسابش جداست . وقتی نگام به نگاه زن یا زنایی می افتاد و سرم به جهتی می رفت با دستشون واسم ماچ می فرستادند . . قبل از شروع سخنرانی یه دستی برای همه شون تکون داد م . روز قبل به من سفارش شده بود که زیاد شلوغ بازی در نیارم و متانت خاص خودمو حفظ کنم . شل نگیرم که خیلی ها بگن این کوروش چه کوروش بی خاصیتیه . هر چند هزاران نوزادی که اومده بودند در این جا به باباشون سلام بگن نشون دهنده قدرت من بودند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
فقـــــــــــــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــرد ۱۹۲

رفتم پشت تریبون . یه روزی اگه برای یه کلاس می خواستم انشا بخونم سختم بود ولی حالا بایدبرای شش میلیارد نفر سخنرانی می کردم . نمی دونستم چی بگم . هیچی هم آماده نکرده بودم . با هیچ کارشناسی هم در این مورد مشورت نکرده بودم . فقط دک و پز خودمو خوب ردیف کرده بودم .. هنوز بسم الله رو نگفته بودم که صدای کف زدنها و سوت کشیدنها شروع شد .. چند تا پاسدار بسیجی کاسه لیس فریاد زدند مغایر شئونات اسلامی رفتار نکنید .. دستمو گذاشتم جلوی میکروفون و گفتم خوار همه شما رو گاییدم الان هم که دنیا داره به وحدت می رسه بازم باید این کس شرات شما رو گوش کنیم ؟/؟ بذارین این چهار روزی که داریم نفس می کشیم یه آب خوش از گلومون پایین بره . عجب پدر سگی هستین شما . این زنبور ها اگه برن توی کندوی خودشون شما باید انگولکشون کنین که بیان نیش بزنن . همه مرو دعوت به آرامش کردند و منم به محافظای شخصی و یک سری گارد مخصوص حکومت جهانی دستور دادم که اگه این بسیجی ها دوباره قمپز در کردند ترتیبشونو بدن . یعنی یه پارچه ای چیزی فرو کنن توی دهنشون و با اسلحه بالا سرشون وایسن . یا این که یک باطوم برقی و شوکری فرو کنن توی کونشون . دوای اینا همینه .... به ناگهان احساس کردم نیروی فوق العاده ای پیدا کرده ام . حس کردم می تونم سخنرانی کنم . کلمات را طوری بیان کنم که می تونم بنویسم و بخونم . تمام زنا و کل دعوت شدگان از اون گوشی های مخصوص ترجمه داتند . همه می دونستند کوروش چی میگه . .شروع کردم .. به نام خدایی که ما را آفرید وقبل از آن جهان را برای ما آفرید . ما را آفرید تا بیندیشیم تا بدانیم از کجا آمده ایم و به کجا می رویم . از مرز آمدن گذشته ایم پس باید با اندیشه و تفکر در این عالم هستی بدانیم که به کجا می رویم . خداوند انسان را از خون بسته آفرید . خدا وند آدم و حوا را آفرید . ابراهیم و موسی و عیسی و محمد را آفرید . هیچ انسانی بر انسانی بر تری ندارد جز بر مبنای تقوی و عمل شایسته او . این کلام خداست . کلام نیرویی که ما را آفریده . نیرویی که در اندیشه ناتوان ما نمی گنجد . عیب ما انسانها در این است که فقط آن چه را که می بینیم به آن اعتقاد داریم . و بهتر است بگویم آن چه را که نمی بینیم به آن اعتقادی نداریم . مرگ را برای دیگران باور داریم اما برای خود نمی پذیریم . انسانها می آیند و می روند اما از جاودانگی خبری نیست . تا زمانی که خداوند بخواهد زندگی بر روی این کره خاکی ادامه خواهد داشت . دست سر نوشت و بازی سر نوشت برآن قرار گرفته که من کوروش آریایی مردی از نژاد آریای ایران زمین تا آخرین توانم برای حفظ و بقای نسل بشر بکوشم . فرقی نمی کند در آمیختگی با هر نژادی می تواند باشد . امروز صد ها و شاید هزاران تن از فرزندان من این گلهای خداوندی در این مکان گرد آمده اند تا یک بار دیگر به جهان خاکی ما لبخند بزنند که خطر انقراض نسل بشر از بین رفته است . امروز دیگر نمی توان گفت که آنان آینده سازان کشور خود هستند . آنان رسالتی فرا تر از همه اینها دارند و آنان آینده سازان دنیای خود هستند . و من کوروش نواده کورش بزرگ آن دلاور ایرانی آن از جان گذشته به جرات می توانم بگویم که در تاریخ چند هزار ساله پادشاهان و ملتها که آثاری از آن بر جای مانده است ملتی را غیور تر شجاع تر و صبور تر از ملت ایران ندیده ام . ملتی که در طول تاریخ پیروزی ها و شکست ها داشته است . پیروزیها او را مغرور نساخت و شکستها نا امیدش نکرد . مصلحت الهی بر آن قرار گرفته که جهان سراسر ایران و آریایی و ایران آریایی گردد . . جهان جهانی واحد خواهد شد . واحدی که به سوی یک بی نهایت در حرکت است . دیگر گرسنه ای در جهان نخواهد بود .دیگر کسی از حبس آزادی نخواهد نالید . دیگر کسی به بهانه قدس .. قدسی ها را به خون نخواهد کشید دیگر عشق در سینه ها مدفون نخواهد شد امروز روز پیروزی روز عشق روز وحدت جهانیست . به این کوچولو ها بنگرید . دنیای پاک و بی آلایش آنهادنیاییست که دوست می دارم تمام قدرت و ثروتم را بدهم و نوزادانه در آغوش مادر جای گیرم . آن زمان که خود را نمی دانستم و نمی دانستم که در جهان اطراف من چه می گذرد . دیگر سپید بر سیاه فخر نمی فروشد . دیگر زشتی صورتها زیبایی سیرتها را محو نخواهد کرد . دیگر یتیمی برای بی پدری و بی مادری خود اشک نخواهد ریخت .زمانی که به نقطه آغازین خود برسیم خواهیم دانست که ریشه همه ما یکیست .هزاران نوزاد در این مکان در آغوش مادرانشان گرد آمده اند تا یکدل و یک صدا بگویند و بگوییم که ما برای وحدت جهانی می کوشیم . و من به عنوان پدر این کودکان افتخار دارم که از جهانی یکپارچه بگویم . و ایران امروز پایتخت این جهان است . ایران آریایی من , ایران آریایی ما, ایران خدایی من ,ایران خدایی ما . .. کوروش ! شاه شاهان ! آسوده بیارام امروز قوم پاک ایران زمین می رود تا جهان را تسخیر کند . اما نه با شمشیر نه با تفنگ نه با انرژی هسته ای . بلکه با عشق .. عشقی که در دلهای کودکان موج می زند عشقی که در دلهای من و جهانیان وجود دارد . عشقی که در رابطه هاست . عشق مرز نمی شناسد زبان نمی شناسد . قصه دلها را می توان با هر زبانی بیان کرد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
فقـــــــــــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــرد ۱۹۳

اما قصه دلها با یک زبان شنیده می شود . و آن زبان عشق است . زبان احساس . آن چه که با تمام وجودتان در تمام تار و پودتان احساس می کنید . این زبان احساس است که انسانها را به هم پیوند می دهد . و من با زبان عشق امروز فریاد می زنم که کوروش آریایی در ایران آریایی متعلق به همه شماست . در خدمت همه شما . امروز حفظ بقای نسل بشر از همه چیز مهم تر است . من به شما به جهانیان به کوچولوهای آینده سازی که امروز در این مکان مقدس گرد هم آمده اند درود می فرستم . قلب تپنده جهان در ایران عزیز ما قرار دارد . هر که عاشق کوروش است ایران را دوست می دارد . فراموش نکنیم که در کنار زبان عشق و احساس , زبانی به نام زبان هوس نیز وجود دارد که آن هم نوعی عشق است . عشق به زندگی عشق به پیوند های مقدس و باشکوه . عشق مادر به فرزند .. عشق فرزند به مادر . زندگی همچنان ادامه خواهد داشت بعد از من فرزندان من بر این سر زمین بر این جهانی که نامش ایران است حکومت خواهند کرد . حکومتی بر مبنای صلح و عشق و آرامش . حکومتی که مرزها بر داشته خواهد شد . دیگر نه اسرائیلی خواهیم داشت نه فلسطینی .. دیگر این ادیان نیستند که می گویند تو چه کاره ای ؟/؟ پدر و مادر ما در نقطه آغاز, دینی الهی داشتند . و امروز تنها باید که خدا را بپرستید . . کوروش برای شماست و شما برای کوروش . دیگر سکوت مرگ بر دنیای دنی سایه افکن نخواهد بود . امروز فریاد زندگی سینه آسمان را شکافته است امروز این عشق است که حکومت می کند . امروز این فریاد عشق و زندگیست که شما را این جا گرد هم آورده است . سالها خواهد گذشت تا این کودکان قدرت باروری بیابند . باید که تابوهایی را شکست . آن زمان که انسانهای اولیه تا مدتها چنین می کرده اند . حتی در تاریخ پادشاهی ایران و تا صد ها سال پیش در این کشور و بسیاری از کشور های جهان از دواج و یا ار تباط جنسی فامیلی شایع بوده است . در آغاز آفرینش بشر از این مسئله گریز و گزیری نبود .هر چند در عصر حاضر با مهاجرتها و تبادل نیرو ها می توان این مشکل را بر طرف نمود ولی برای تشنگانی که سالها در کویر بوده اند و به چشمه های زندگی رسیده اند تفاوتی نمی کند که از کدامین قسمت چشمه های حیات بنوشند . یعنی تا مدتها سکس فامیلی می تواند توجیه پذیر باشد . که این حداقل دوازده سال زمان می برد . هنوز باورم نمی شود که در کنار فرزندان خود و مادرانشان برای آنان سخن می گویم .. کوروش !سوگند به روح پاک و اصلاح طلب تو که با ویرانی و جنگ در این دنیای خاکی خواهم جنگید . دیگر گرسنه ای سر به بالین نخواهد نهاد . دیگر کودکی احساس یتیمی نخواهد کرد . دیگر دل عاشقی نخواهد شکست . چون که جهان سر زمین توست . سر زمین عشق .. . سرزمین پاکیها . دیگر بمب اتمی در این جهان نخواهیم داشت . سلاح ها را خوا هیم شکست . رنگ قرمز خون همان رنگ سبز خواهد بود و رنگ سبز همان رنگ سرخ خواهد شد . گلهای سر خ و سبز در کنار هم به زندگی لبخند می زنند . در همین استادیوم قرمز و آبی در کنار هم خواهند نشست . وقتی توپی از خط دروازه بگذرد همه با هم شاد خواهیم شد . تفاوتها زیباست . تفاوتها به زندگی هیجان می بخشد اما تفاهم ها هم زیباست . به زیبایی آن که سالها از عشق و از همبستگی ها دور بوده ایم و حال باید که این لحظه های شیرین و به یاد ماندنی را ارج بنهیم . به پا خیز دنیا . .یک لحظه جمعیت شروع کرد به کف زدن انگار همه با هم آماده بودند که یک دل و یک صدا تشویقم کنند اشک اونایی رو که دور و برم بودند می دیدم . برای لحظاتی افسانه و کتی و کبوتر یکدیگر رو در آغوش کشیده بودند . اشک و عشق , اونا رو به هم پیوند داده بود . هر چند می دونستم که دعوای هووها همیشه وجود داره و دقایقی دیگه بازم یه بهونه ای پیدا میشه که با هم بحث کنند ولی نمی شد از شکوه این لحظات پر شکوه گذشت . دیگه نمی دونستم چی بگم . این تشویق ناگهانی رشته افکارمو پاره کرده بود . مجبور شدم کمی به صحبتهای معمولی بپردازم و خیر مقدم هایی رو که باید در آغاز سخنرانی با آب و تاب بیشتری بیان می کردم ولی از ترس این که فراموش نکنم حرفامو با رسالت جهانی خودم شروع کرده بودم یک لحظه به کتی و افسانه اشاره کردم که هر جوری شده بچه های خودمونو هم بیارن یعنی داریوش و آتوسا و خشایار رو . . چون اونا که تافته جدا بافته نیستند . این یک بر نامه جهانیه . ظاهرا بچه ها به دست چند تا بزرگ تر همون دور و برا بودند . . واسه این که بین اون سه تا زن اختلاف نندازم و از طرفی به ارزش و نقش زن در جهان اشاره کرده باشم آتوسا کوچولو رو گرفتم تو بغل خودم و پسرا هر کدوم توی بغل مامانشون قرار گرفتند . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
فقـــــــــــــــــــــــــــــــــط یک مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد 194

درست است که ما امروز به مردان بسیاری برای باروری و جلوگیری از انقراض نسل بشر نیاز مندیم اما نباید نقش این دخترکان و زنان را از یاد ببریم . زنان نسل گذشته تا مدتی دیگر و در سنینی که مقتضای دستگاهها و آلات جنسی آنان می باشد قدرت باروری خود را از دست می دهند پس ما به زنان و دختران نیز همچون مردان نیاز مندیم . این کوچولو هم یکی از زنان آینده ساز این کره خاکی خواهد شد . آتوسا دختر کوروش کبیر . اما من نمی توانم ادعا کنم که کوروش کبیر هستم . آن زمان ایجاب می کرد که برای کشور گشاییها جنگ ها صورت بگیرد اما امروز پیام ما پیام صلح و دوستیست . صلح در جهانی واحد . امروز دیگر کسی نمی تواند و نباید که به قدرت شمشیر و تفنگ و اتم و انرژی هسته ای بنازد . امریکا در جنگ جهانی دوم ژاپن را مورد حمله اتمی خود قرار داد . آیا این برای او افتخاری بود ؟/؟ قدرتی بود ؟/؟ جز نفرین و ننگ تاریخ چه برای خود گذاشته ؟/؟ ... در اینجا جمعیت یک صدا تشویقم کردند . حتی زن سیاهپوست و جذاب رئیس جمهور امریکا و دختراش که ظاهرا همه شون یه بچه بغل داشتند واسم کف می زدند . چهره های زیادی اونجا بودند . رئیس جمهور امریکا در کناربنیامین نتان یاهو نخست وزیر ایرانی اسرائیل و حزب الله لبنان حلقه وحدت خوبی رو تشکیل داده بودند . بسیجیان ایرانی رو اگه کارد می زدی خونشون در نمیومد . . هرچی هم بهشون می گفتی ای بی پدر مادر ها پدرت خوب مادرت خوب الان دنیا مال ماست .یا داره مال ما میشه کمی مدارا کنین دنیای یکپارچه و واحدی داریم تشکیل میدیم این کس خل بازیها رو بذارین کنار . یهودیا و مسلمونا با هم و در کنارهم دارن در قدس شریف زندگی می کنند . زور که نیست . یهودیا نمی خوان مسلمون بشن . دین موسی هم که دین خداست . از در غیب که نیومده . عشقشون نمی کشه . بابا نمی خوان مسلمون شن چرا زور میگین همه باید در صلح و صفا با هم زندگی کنین . ولی جون به جونشون می کردند همون کس خل یا شیادی بودند که بودند . آخه اونا دنیا رو برای خودشون می خواستند . کرمها یاباید در کثافت زندگی کنند یا جایی رو به گند بکشند و در اون زندگی کنند . آبروی هر چی ایرانی رو برده بودند .. مجبور بودم در این مورد هم سخنرانی کنم ..- خوشحالم که امروز داریم به وحدتی می رسیم که همه ملتها با تمام وجودشون پذیرای اون هستند اما گاه حماقتهایی در گوشه و کنار به چشم می خورد که نمی توانند این دوستیها و پیمان وحدت و محبتها را ببینند و احساس کنند . اما ما همچنان ایستاده ایم و به این دشمنان دوست نما نشان خواهیم داد که کوروش همچنان بیدار است . حزب الله ..اسرائیل ..امریکا پیوندتان مبارک .. وقتی که جهان جهانی آریایی باشد مرزها بر داشته شود خود خواهیها و مانور های انفرادی به پشیزی نمی ارزد ...... بسیجیان و کاسه های داغ تر از آ ش خفه شده لالمونی گرفته بودند . یه مدت بعد که کمی قدرتمند تر شده قصد داشتم سپاهیان هخامنشی درست کنم . لشگری باهمون حال و هوای زمان کوروش و داریوش و خشایار و کلا دوران پر افتخار ایرانی . هرچند می خواستم به جنگ ها خاتمه دهم و دنیا را با صلح جهانی و لذت آن آشنا کنم اما اگر کس خلهایی پیدا شوند و از سر سیری بخواهند همچون سگان هار وحشی شده و از مدینه فاضله با فضله هایش بگویند چه باید کرد ؟! یک لحظه غفلت موجب پشیمانیست . فعلا که هنوز قدرت در دست دیگران بود .خلاصه تا می تونستم مخ کار گرفتم اما منطقی و اصولی . حس کردم که خیلی از دوست نماها اگه دستشون باشه ترتیب منو میدن . ولی خواهران و مادرانشان نیاز مند کیر من بودند .مدارا کردن با این طایفه که نه از عرف چیزی می دانند و نه از شرع واقعا دشوار است . چقدر دلم می خواست می رفتم میون جمعیت و بچه هامو می بوسیدم . فکر کنم حالا تازه رسیده بودم به حد و اندازه های فتحعلی شاه خبیث . اون زن و بچه درست می کرد و خاک کشور رو تحویل روسها می داد ولی من هرچی درست می کنم دیگه دارم دنیا رو ایرانی و آریایی می کنم . خب دیگه باید جنگید و مبارزه کرد . حس کردم خیلی خسته ام . نمی شد جمعیت رو زیاد نگه داشت . بچه هام به گریه افتاده بودند . هرچند پذیرایی گسترده ای هم می شدند . یکی دو تن از خواننده های مهاجر به غرب هم حضور داشتند . بازم این نخود های توی آش می خواستند برن مانع زنی کنند که اینا نباشن ولی من از روی لج با اونا یکی از خواننده های زن رو که اتفاقا باباش یهودی بود و مامانش مسلمون و در واقع تابع دین باباش بوددعوت کردم که بیاد روی سن و برای جمعیت بخونه .. وقت زیاد نداشتیم ولی در همون چند دقیقه شراره نازنین حسابی گل کاشت . کیف کردم . روسری هم سرش نبود . حال این دولتی ها گرفته شد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 195

همه شاد بودند و می خوندند و می رقصیدند . چه لذتی می بردم . شراره یهودی با صدای گرمش استادیوم آریا مهر- آزادی رو لرزونده بود . همه تشویقش می کردند . بعد از از این که ترانه اش تموم شد رفت پیش بنیامین نتان یاهو و باهاش دست داد . از این حرکتش خوشم اومد بهش گفت بنی جون یادت باشه قبل از این که اسرائیلی باشی یک ایرانی هستی .. طرف خندید و گفت من حالا یک مرد جهانی هستم . دنیا دیگر مرزی ندارد . دیگه نباید واسه هیچ و پوچ به جان هم بیفتیم نگاه کن آدما چقدر شادن ؟/؟ چرا با شادی و از شادی هم شاد نشیم ؟/؟ قلبی که یه لحظه می گیره و به آرزوهای بشری خاتمه میده چرا با شادی از حرکت وای نایسته ؟/؟ تعجب کردم از این جمله نتان یاهوی یهودی . فکر نمی کردم این ایرانی کله اش تا این حد کار کنه . هر چی باشه هم شهری خودم بود .از بنیامین خواستم که بره پشت تریبون و این چند جمله اخیرشو بگه .. جمعیت یک صدا براش کف می زدند . یه عده از کاسه لیسها فریاد می زدند به ما هم باید اجازه داد که حرفامونو بزنیم مگه دموکراسی نیست ؟/؟ چرا کوروش داره مارو خفه می کنه ؟/؟ مگه از حقوق بشر دم نمی زنه ؟/؟ اصلا دولت ما دولت اسلامیه . به اون چه مربوطه . که من فریاد زدم امروز ربطی به حکومت بازی نداره . در هر حال یکی از بسیجیها رفت سخنرانی کمی مقدمه چینی کرد .و قسمتی از حرفاش که باعث هوشدنش شد به این صورت بود .... ما هم افتخار می کنیم که یک ایرانی هستیم . اما این اسلام است که ما را به هم پیوند می دهد . ای انسانها ! جهان , دنیا جای شادی نیست . دنیا جای آرامش نیست . باید که خویشتن خویش را بشناسید . غرق در لذتهای دنیوی نشوید . خندیدن و شاد بودن خوب است اما نباید فراموش کنید که از کجا آمده اید و به کجا خواهید رفت . باید برای جهانی کردن پیام و رسالت اسلام کوشا باشیم . صلح و دوستی در جهان معنا ندارد . هر گز صاحبان دیگر ادیان به ما اجازه نخواهند داد که آب خوش از گلویمان پایین برود ..... معلوم نبود این چه کس شراتیه که این بسیجی داره در این شرایط بلغور می کنه . از همون کس شعراتی بود که در سال پنجاه و هفت به خورد ملت داده بودند و با یک آب اسید این اراجیفی رو که توی گلوشون گیر کرده بود به معده هاشون فرستادند . .. معلوم نبود این همه جمعیت این اصطلاح رو از کجا یاد گرفته بودند که همراه با پرت کردن کثافت لاپایی بچه هاشون به سوی این بسیجی پاسدارهمه یک صدا فریاد می زدند .. بی خایه .. بی خایه .. بی خایه ... اون بسیجی از تریبون اومد پایین . دیگه نتونست ادامه بده .. البته قبل از این که بیاد چند تا جمله دیگه برای مظلوم نمایی خودش گفت ولی حناش دیگه رنگی نداشت . ..-خدایا جهان سراسر پر از کفر شده . تو خود فرمودی که مبارزه حق با با طل تا دمیدن صور اسرافیل ادامه خواهد داشت یا حداقل تا قیام مهدی ولی این شیطان این کوروش آریایی دارد جهان متحد و یکپارچه ای می سازد که همه در آن به صلح و خوشی و آرامش زندگی کنند . ما این را نمی خواهیم . اگر چنین شود دیگر در این دنیا خدا شناسی نخواهد بود .. روکردم به اون بسیجی گفتم بری بمیری بهتره . زود تر میری بهشت . برو گورت رو گم کن و ما رو با این جهنم خودمون تنها بذار . ما که وکیل وصی نمی خوایم . تا کی می خوای قیم ما باشی . برو به بهشت خودت برس . در همین لحظه دیدم یه پنجاه شصت نفری به سمتش حمله ور شدند و اونم از ترس اومد پشت سر من قایم شد . وای خیس کرده بود . از زیر شلوارش آب در حال ریخته شدن بود و خودشو نجس کرده بود . -ببینم شهادت طلب ! همین قدر مایه داشتی ؟/؟ تو که مدعی هستی داری جهاد می کنی میذاشتی نفله ات می کردند و اون وقت به خوشبختی واقعی می رسیدی . فقط حواست باشه اونایی رو که بخوان این جور بر علیه صلح جهانی مبارزه کنند من حالشونو می گیرم . اصلا نمیذارم روی زمین زندگی کنند . می فرستمشون به سیبری . حالیت شد ؟/؟ اونو از مرگ نجات دادم . من نمی دونم بعضی ها اصلا خوششون میاد آنار شیست باشن . اصلا جون به جونشون کنی همون عوضی که بودن هستن . نمی دونم خودشون چه جوری زندگی می کنند و با مشکلات کنار میان . اصلا برای چی زنده هستند . خلاصه اون روز بر نامه های دیگه ای هم داشتیم . خیلی هم خسته بودم و در هر حال مجلس تموم شد . از کبوتر و پدرش شاهین صحرا دعوت کردم که بیان خونه ما . کبوتر یه نگاهی به کتایون کرد و منم بهش گفتم اوکی .. اوکی .. یعنی بیا مانعی نداره . کتی همش با آرنج میزد به پهلوم وافسانه هم برج زهر مار بود . این شاهین صحرا یا کوهستان هم دیگه باید تنها بر می گشت امریکا . چون من هر جوری بود می خواستم کبوتر رو پیش خودم نگه داشته باشم . بد جوری عاشقش شده بودم . عاشق افسانه هم شده بودم . نمی دونم میگن عشق بین و زن و مرد یک جفتیه . ولی من عشق چند شاخه ای داشتم . افسانه طور دیگه ای برام فداکاری کرده بود و کبوتر هم نوع دیگه ای . ولی بوی عشقو با کبوتر بیشتر حس کرده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 196

عجب مکافاتی داشتیم با این زنان جماعت . فقط در این میانه این مادرم بود که دلش برام می سوخت . -پسر فدات شم خودت رو گرفتار کردی . اینا تازه خونگی هستند . -مادر جان پسرا دوازده سالگی بالغ میشن . حداقل یازده سال می کشه این فشاری که رو منه کم شه ولی همین چند تا زنی که توی خونه دارم برای هفت پشتم بسه -تو راستی راستی می خوای این سرخپوست رو اینجا نگه داشته باشی ؟/؟-مامان چی داری میگی همچین میگی سرخپوست که انگاری یه سطل رنگ قرمز ریخته باشن روش . نگاه کن چقدر ناز و خوشگله ؟/؟ به عمرش خواب نمی دید که یه روزی پاشه بیاد وارد این کاخ زندگی کنه . هر وقت دلش بگیره اونو می برم به جنگلهای شمال ... دریک ساعتی اینجا کوه و جنگل و رود خونه لفور تا حدود زیادی شبیه منطقه ایه که اونا زندگی می کنند ولی نه به اون عرض و وسعت . یه خاطره ای تجدید میشه . هر وقت هم دلش بخواد اونو می برم امریکا و برش می گردونم . مامان من عاشقشم موندم چه جوری حالیش کنم اینجا بمونه .. کلمات پراکنده رو می دونم ولی می ترسم جفت و جور نشه بد حالیش کنم . فدای مادر گلم بشم که قبول کرد که کبوتر اینجا بمونه ..-کوروش جان چرا به افسانه نمیگی اون خبر نگار بوده تا حدودی زبانش خوبه -عمرا . می ترسم اون برعکس حالیش کنه دختره رو فراری بده . خلاصه تلفنی با یکی از مترجم ها حرف زدم و چند تا جمله یاد گرفتم . شامو در محیطی آروم خوردیم . خارجی ها که فارسی نمی دونستند و ما هم که انگلیسی نمی دونستیم . مادر بد جوری به کبوتر خیره شده بود . -مامان می بینی صورت کبوتر سفیده و خوشگل فقط چند قسمت رگه های خونی روش نشسته یه حالت زیبایی بهش داده . پدرش سرخپوست تره . افسانه و کتی کاری کرده بودند که من وسط اونا بشینم . چیزی نگفتم . ولی حالشونو می گرفتم . چیکار می کردم . تازه من و کبوتر که نمی تونستیم زیاد با هم حرف بزنیم . باید همدیگه رو نگاه می کردیم و راز دلمونو این جوری در میون میذاشتیم . کتی با آرنج زد به پهلوم و خیلی آروم گفت که امشب حق نداری پهلوش بخوابی . -افسانه خانوم شما نظری ندارید -من با هرچه که خواهر شوهر یا هووی من بفر مایند موافقم . طوری که مامان بابا نشنون بهشون گفتم کاری نکنین که هر دو تا تونو تحریم کنم و هر شب کنار کبوتر بخوابم .. کتی : داداش قرار نشد که وقتی خارج از ماموریت هستی این بازیها رو در بیاری .. -شما دو تا دیوونه ام کردین . اون اگه نبود منی نبودم که حالا با من باشین . افسانه : کارای من برای تو ارزشی نداره ؟/؟ من که وظیفه امو انجام دادم . واسه این که از دلشون در بیارم یه ماج از صورت افسانه و یکی هم از صورت کتی بر داشتم . در همین لحظه کبوتر نگاهش به من افتاد . ظاهرا بوسه ها رو دیده بود . یه جوری نگام کرد که حس کردم همین حالا می خواد بباره . دلم براش سوخت . من نمی دونم چرا اینا این قدر حساس بودند . تا حالا شاید با دو هزار زن رابطه جنسی داشتم اونجا رو راحت باهاش کنار میومدند و لی هم دیگه رو در کنار هم تحمل نمی کردند . بعد از شام کمپلت رفتیم روی یک سرویس از راحتی های پذیرایی وسیعمون که نوعی تالار بود نشستیم . اون جملاتی رو که حفظ کرده بودم به کبوتر گفتم . ازش خواستم که با من بمونه . اولش ازم خیلی دلخور بود . شاید دوست داشت که به اونم توجه کنم . پرستارای خونه بچه ها رو برده بودند پیش خودشون و ما راحت می تونستیم حرف بزنیم .. لبامو گذاشتم رو صورت کبوتر و بوسیدمش . لباش بی اختیار باز شد و تبسم قشنگشو دیدم . از این که اونو پیش بقیه بوسیده بودم لذت می برد . پدرم گفت پسر این چه کاریه ما پیش پدرمون می خواستیم با زنمون خوش و بش کنیم و بخندیم سختمون بود . -بابا تبعیض قائل نشو . تو که خودت دیدی من کتی و افسانه رو بوسیدم . پس چرا اونجا حرف نزدی . -خب اونا خیلی وقته اینجان . تازه کتی دخترمه . خواهرته و مادر دو تا بچه ات . -پدر اونم مادر کوروشه . کوروشی که من و نام منو زنده می کنه . ببین چقدر دوستم داشت که اسم منو گذاشت رو بچه اش . من یه جایی بودم که شاید اگه یه روز دیگه می موندم طالبان نفسمو می گرفت . من اسیر شده بودم . اون منو از سر زمینی خارج کرد که فقط کار خدا بود و خودش . من به شما ها بدهکارم و اگه شما دوستم دارین شما ها به اون بد هکارین هر چند که من هر کاری کنم بدهی اونو نمی تونم بدم . حالا اون چیزی نمیگه ولی حقیقت که داره . من و اون , خورشید و ماه و ستاره رو با هم دیدیم . شبهای پرستاره روی کوههای کالیفر نیا چه قشنگ و رویایی بودند . راستش دلم می خواست شرایطم این نبود و همونجا پیشش می موندم . اگه بدونین صحنه جدایی چقدر غم انگیز بود . با این که به وقت خداحافظی چند متری از هم دور شده بودیم ولی اشکای همو احساس می کردیم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 197

کبوتر صحرا , ظاهرا درخونواده به دل پدر و مادرم نشسته بود . می دونست چیکار کنه . چطور خودشو تو دل اونا جا کنه . کبوتر بابا مامانمو بوسید . یه نگاهی به پدرش انداخت . انگاری دلش واسه اون می سوخت . بابا مامانم و حتی خود من از این حرکتش که احترام باباشو نگه داشته خوشمون اومده قطره اشکی از چشای شاهین صحرا یا کوهستان جاری شد . طاقت جدایی از دخترشو نداشت ولی می دونست که کبوتر در ایران خوشبخت می شه و احساس راحتی بیشتری می کنه . به زبان سرخپوستی یه کلماتی رو با هم رد و بدل می کردند . شاهین چند بار سرشو بالا و پایین کرد . منو یاد فیلمهای وسترن و سر خپوستی مینداخت . بالاخره پای یکی از اونا به خونه مون باز شده بود . رفتم طرف پدر زن جان عزیزم . آغوشمو واسش باز کردم . زار زار گریه می کرد .. البته ناگفته نماند که کتایون و افسانه هم رفته بودند طرف اتاق کتی و موقع خروج اونا رو هم می دیدم که دارن زار زار گریه می کنند . البته اونا واسه خودشون و کم شدن سهمیه شون گریه می کردند . .. ولی یه جای کار باید قاطعیت خودمو نشون می دادم . آخه من که نمی تونم متعلق به یک نفر باشم . حالا وقت خوشیه . وقت شادی . وقت راز و نیاز عاشقونه با کبوتر ناز و خوشگلمه . چقدر منتظر این لحظه بودم . لحظه ای که بغلش بزنم تو چشاش نگاه کنم و بهش بگم که دوستش دارم . یه جایی رو برای پدر کبوتر ردیف کردند که بخوابه . اون تا دو سه روز دیگه بدون کبو بر می گشت به امریکا . من و کبوتر جان رفتیم یه سری به کتی و افسانه بزنیم و از دلشون در بیاریم . هر چند فرشته نجات من فقط به صورت کلی می دونست موضوع چیه .. وقتی رفتیم دیدیم اون دو تا زن در آغوش هم چه جور دارن گریه می کنن . -چه خبرتونه . هر کی ندونه فکر می کنه بی شوهر شدین دارین زار زار گریه می کنین . تازه من که فقط متعلق به یک نفر نیستم . کتی : این که بخوای هر روز دست یکی رو بگیری و بگی این عشقته .. به نظر من بری در یه هتل پونصد تختخوابه زندگی کنی بهتره -اتفاقا همین تصمیمو هم دارم کتی . از این خونه میرم و به همون هتلی که گفتی میرم . البته اگه دوست داشته باشی می تونم دو تا اتاق برای تو و کتی هم بگیرم . -داداش داری مسخره ام می کنی -مسخره کجا بود . بی جنبه ها . همین کارو انجامش میدم . شما هم همین جا می مونین . حالا ببینم شمایی که طاقت و تحمل یک زن اضافه تر رو ندارین چه جوری می تونین در کنار صد ها زن بمونین . یک حرمسرا درست می کنم .. کتی و افسانه مثل موش مرده ها به من نگاه می کردند و منم خیلی جدی بر خودم مسلط بودم که یه وقتی خنده ام نگیره . پول خرید هتل رو داشتم ولی وقت و فرصت کجا بود که پونصد تا زن رو بهشون برسم . من که حالا به هر کشوری سفر می کنم بیشتر از چند تا زنو نمی تونم بکنم . در عرض چند ثانیه دو تایی شون طوری مهربون شدند که اصلا فکرشو نمی شد کرد که اینا همونایی باشن که دقایقی پیش شده بودن لجباز ترین آدمای دنیا . هر چند می دونستم همه اینا موقتیه و بعدا که خیالشون آسوده شد کبوتر منو اذیت می کنن . فدای کبوترم بشم . یه دنیا حرف واسه گفتن داشتم . مجبور بودم با همین زبون فارسی بهش بزنم . دلم برای حس بوی تنش تنگ شده بود . اون پیر هنش که بوی دود می داد . بوی دود و عشق در کوهستان . اون شب عشقبازی در روی کوه .. زیر آسمون خدا و ستاره ها چه حالی به هر دو مون داد . اون با تمام وجودش خودشو تسلیم من کرده بود . می دونم مثل من به اوج لذت رسیده بود . و من در نگاهش عشقو می خوندم . رفتیم به اتاقی که برای خودم و اون ردیف کرده بودم . با این که از شیک ترین کشور جهان اومده بود ولی می دونستم که هیچوقت خوابیدن در یک همچین اتاقی رو به خواب هم ندیده . بغلش زدم . سرمو گذاشتم رو سینه اش . هنوز پیراهن ساده ولی زیبای سرخپوستی رو به تن داشت . همه جاشو بو می کشیدم . خنده اش گرفته گاه قلقلکش میومد . غرق بوسه اش کرده بودم . بوی عطر هوس انگیز زنونه رو می داد . ولی من ازش بوی دود رو می خواستم . یک قسمت از لباسش تقریبا این بو رو می داد . از این دیوونه بازیهای من لذت می برد . می دونم سر در نمی آورد واسه چی این جوری زده به سرم . شاید فکر می کرد که کس خل شدم . اتاق خواب بزرگ و پنجاه متری من با یک نور چراغ خواب بنفش روشن مزین شده بود . می دونستم که بیشتر زنا با این رنگ بیشتر به هوس میان و رنگ صورتی بیشتر روی مردا اثر داره . هر چند اینا ملاک نمیشه ولی می خواستم از هر طرف هوای کبوترمو داشته باشم . من براش حرف می زدم و اونم یه چیزایی به من می گفت . هیشکدوم نمی دونستیم طرف چی میگه . زبان زبان عشق بود و احساس . خون گرمی بود که در رگهای ما جریان داشت . چقدر سخته که آدما ندونن چی دارن به هم میگن اما به هر حال میشه به راز دل هم پی برد ولی چیزی به این درد ناکی نمیشه که دو نفر یکدیگه رو دوست داشته باشند و از هم جدا باشن ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 20 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

فقط یک مرد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA