انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 21 از 21:  « پیشین  1  2  3  ...  19  20  21

فقط یک مرد


مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 198

کبوتر خودمو غرق بوسه اش کرده بودم .. یه لحظه فکرم رفت پیش این مسئله که حمیرای اسرائیلی چرا نیومده .. شاید یه حکمتی داشته . اگه اون میومد ممکن بود این قدر راحت نمی تونستم پیش کبوترم باشم . شاید اون خودش میومد پیشم . اصلا ممکنه بار دار نشده باشه . کبوتر با خودش حرف می زد . یعنی برای من حرف می زد . نمی دونستم تا چه اندازه انگلیسی واره . البته سرخپوستای نسل فعلی خودشونو بیشتر با فرهنگ امریکایی مطا بقت داده و به زبان مهاجرین آشنان . آخه امریکا در اصل مال سرخپوستا بود که اشغال گران انگلیسی وسایر اروپایی هااونجا رو به تصرف خودشون در آوردند . شاید به خاطر همینه که میلیونها نفر از هموطنان ما هنوز هم بر این باورند که هر توطئه و هر دسیسه ای که در کشور ما انجام میشه و هر حکومت و انقلابی که خودشو نشون میده زیر سر انگلیسه و این انگلیسه که به امریکا دستور میده .. نمی دونم شاید این جور باشه . به وسعت کشورها نباید نگاه کرد و گفت چون این بزرگه و اون کوچیک مهم نیست . پهناور ترین کشور های جهان روز گاری مستعمره انگلیس کوچک بودند و حالا هم به نوعی مشترک المنافع اون هستند و از قوانینش پیروی می کنند .در حال و هوای خودم بودم که دیدم کبوتر که حس کرده بود واسه لحظاتی حواسم پرت شده خودشو تا مرز شورت و سوتین برهنه کرده رفته روبروی آینه و کنار میز توالت.. ازجام بر خاسته رفتم بالا سرش . با این که مثل دخترای امروزی می دونست که از این وسایل چه جوری استفاده کنه ولی هنوز همون سادگی رو داشت .. -کام هیر ..و به زبان انگلیسی بهش گفتم که تو خیلی زیبا هستی .. فکر کرد که من خیلی واردم . فوری هشت تا جمله پشت سر هم و یک ریز تحویلم داد .. که هیچی نفهمیدم . عجب غلطی کردما که اظهار فضل کردم . من چه می دونستم این جوری میشه . فکر کنم این عطر خوشبو و هوس انگیزو از امریکا با خودش آورده بود . از همون جایی که آسمونش به رنگ همین جا بود . دیگه وقت فکر کردن به گذشته و آبنده نبود . حالا باید با حال خودم حال می کردم . از این لحظه ای که درش قرار داشتم . رفتم کنار کبوتر . از پشت بغلش کردم . صورتمو به صورت نرم و لطیفش چسبوندم . ..کبوتر چشاشو از هوس باز و بسته می کرد . فضای شاعرانه و نیمه تاریک و بوی خوش تن کبوتر صحرا منو به یاد اون شب کوهستان انداخت که با هیجان در حال فرار بودیم . کبوتر منو به خودش چسبونده بود و من اصلا اسب سواری نمی دونستم . چقدر ستاره های کوهستان قشنگ بودند . فکر کنم ستاره های کوهستان و ستاره های صحرا فرقی با هم نداشته باشن ....... رفت طرف پنجره . نمی تونست پرده رو خوب کنار بزنه . نمی دونم هدفش چی بود .. -کاروش .. اپن د ویندو ..ظاهرا هوس کرده بود که پنجره رو باز کرده از اونجا به آسمون نگاه کنه .. این جوری سکس بیشتر بهش می چسبید . می دونم مثل من به یاد کوهستان و صحرا افتاده بود . -فدای تو و احساساتت بشه کوروش . فدای اون دستای قشنگ و لطیفت که با این همه اسب سواری هنوز خشن نشده . فکر کنم قبل از اومدن به ایران خیلی به خودش رسیده بود تا پوستش نرم تر و لطیف تر نشون داده بشه . اون هر چی بود من دوستش داشتم . -بیا بغلم عزیزم . من که دیگه از تشنگی هلاک شدم . اونو طاقباز خوابوندمش تا از پنجره باز به ستاره های آسمون این شب مهتابی نگاه کنه . با انگشت آسمونو نشون می داد . کبوتر با احساس من از خاطره هاش می گفت و من که هیچی حالیم نمی شد الکی سرمو تکون می دادم . گاهی انگلیسی حرف می زد و گاهی هم به زبان اینکا ها .. این نژاد آریایی و مرد ایرانی , خوار همه نژاد ها رو گاییده بود و دیگه تمام فرزندان یا نوزادان جهان حداقل نصفشون آریایی بودند . همه از رگ و ریشه من . دیگه وقتش بود به ماه قشنگ خودم که زیر بدن و کیر من قرار داشت می رسیدم . سوتینشو باز کردم .. -کبوتر جون من با پشت کله ام ستاره ها رو نگاه می کنم تو حالا هر جوری می بینی ببین من دیگه تحملشو ندارم می خوام با ماه خودم حال کنم . دهنمو گذاشتم رو شورتش . انگاری شورتشو گذاشته باشن توی آب . ولی از بس خوشبو و خوش طعم بود و منم تشنه و گرسنه تن و بدن مادر کوروش کوچولوم که دیگه به این چیزا فکر نمی کردم . -آهههههههه ..آههههههه .. جای شکرش باقی بود که این آه و ناله کردنها زبون مخصوص نمی خواست . -آی لاو یو کاروش .. آی لاو یو ...اووووووووههههه اوووووههههه مای گاد ..اوووووههههه .. فاک می ..- پلیز ویت کبوتر جون ..من تازه کس خوری رو شروع کردم . هنوز شورتت رو پایین نکشیدم . بذار یه خورده حال کنیم بهمون مزه بده . شورتشو کشیدم پایین ....ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 199

کس ناز و سفید کبوتر جون که عین بال و بر کبو تر های سپید به نظر می رسید نشون نمی داد که اون یک سرخپوست باشه . لبامو گذاشتم روی کس .. -اووووههههه فک می .. کاروش .. فاک می .. -جوووووون بذار یه خورده بخورمش . ظاهرا همراه با این دوشی که ساعاتی پیش تو خونه مون گرفته بود کسشو برق انداخته بود . لیس زدن به خیسی کس کبوتر که در حالت عادی هم این کس لغزندگی داشت خیلی حال می داد .. دلم سوخت و با خودم گفتم این کبوتر خیلی مظلوم و محجوبه اگه یه چیزی رو می خواد دیگه واقعا می خواد و نیاز داره .. . یه نگاهی به من کرد و خودشو کشید عقب تر و سرشو هم به عقب برده و به آسمون نگاه می کرد . مثل اون شب که در اون فضا گاییده بودمش خیلی بهش حال می داد . این جوری که پیش می رفتیم هیچ بعید نبود که این نصفه شبی ما رو بکشونه دم استخر .. اگه این کارو می کردیم بدون تردید افسانه و کتی می نشستند و این صحنه ها رو می دیدند . اون وقت نمی شد هیچ جوری قضیه رو جمع و جورش کرد . تازه صد رحمت به افسانه و کتی . بقیه رو چیکارش می کردم . خد متگزارا و شایدم پدر و مادرم و این شاهین صحرا رو که در ایالات متحده هم شاید نمی تونست این چیزا رو ببینه ولی اینجا اونم جلو چشاش ... -آی لاو یو کبوتر .. ای لاو یو . عزیزدلم لباشو باز کرد تا یه چیزی بگه ولی کیری که کسشو آتیش کرده و تا ته اون داخل جا گرفته بود نای حرف زدنو ازش گرفت . -دوستت دارم . دوستت دارم کبوتر . کی میشه بتونی فارسی رو مثل بلبل حرف بزنی بلبل من . خودمو رو عشقم خوابوندم تا بتونم همراه با بوسه داغی از لباش به سکسم ادامه بدم . آرامش خاصی بهش دست داده بود . دیگه نمی تونست ستاره ها رو نگاه کنه ولی گرمای کیر من و داغی کس اون هر دوی ما را آتیش زده بود . زبونشو در آورده بود و دوست داشت که منم با زبونش بازی کنم . این کارو کردم چقدر خوشش میومد . اگه می خواستم سینه هاشو بخورم باید سر و گردنمو کج می کردم اونوقت گاییدنش سخت می شد . در عوض دستامو گذاشتم رو سینه هاش . اون جوری فقط مجبور بودم کمی خودمو بالا بکشم . اون اگه یه حالت سگی زانو زده به خودش می گرفت و از رو برو به ستاره ها نگاه می کرد می تونستم خیلی راحت همه چی رو با هم داشته باشم . چقدر همه جا قشنگ بود . طبیعت شب .. آرامش ستارگان به ظاهر آرام .. از بس به آسمون نگاه می کردم حواسم به زمین و حیاط خونه مون نبود .. ظاهرا کبوتر هم ندیده بود . استخر با حبابهای قشنگش پشت اتاق ما قرار داشت و من دیگه ترس برم داشت که این دختر ما رو نکشونه به فضای باز .. کنار رود خونه هنوز یادم نرفته چه حالی می کردیم .. یک دفعه لشگریان اومدند .. باباش اومده بود .. خیلی دلم می خواد یک بار دیگه برم به همون منطقه و اون صحنه ها رو واسه خودم و کبوتر تکرار کنم . می دونم اونم لذت می بره . از این که در آغوش من و در آغوش جایی باشه که دوستش داره . درش به دنیا اومده زندگی کرده .. الان دنیا می رفت و میره که ایرانی و آریایی بشه . نسلی ریشه همه نسلها .. همه انسانها .. نمی دونم چرا این جوری شده بودم . کتی رو بغل می زدم و باهاش بودم حس می کردم رسیدم به اوج عشق .. همین احساسو در مورد افسانه هم داشتم و با کبوتر که حالا فکر می کردم بیشتر از بقیه دوستش دارم . نمی دونم پس چرا میگن عشق فقط یکیه .. و آدم نمی تونه عشقو تقسیم کنه .. کبوتر خیلی زرنگ تر از این حرفا بود . اون استخر و فضای سبز رو دیده بود . ساختمون و زیر بنا طوری درست شده بود که ا ز پشت اتاق می شد این فضا رو دید ولی باید مسافت زیادی رو طی می کردی و ساختمون رو دور می زدی تا از در اصلی میومدی پایین . ظاهرا یادشون رفته بود پشت پنجره این اتاق دزد گیر بزنند .موردی هم نداشت سیستم ایمنی خونه قوی بود . ازم خواست که بریم بیرون . هرچی وری کولد وری کولد کردم به گوشش نرفت . هر چند اطاعت کرد ولی حس کردم بهش بر خورده .. چه جوری حالیش می کردم که رفتن به بیرون و ... ناگهان فکری به سرم رسید .. این که از پنجره بپریم پایین . اون با خوشحالی قبول کرد و می دونستم که چیزیش هم نمیشه . لباسا رو ریختیم داخل یه ساک .. هر چی که می خواستیم بر داشتیم . دیوونه شده بودیم زده بود به سرمون . حالا به وقت بر گشت کی به کی بود کسی نمی تونست گیر بده . هیجان شب رویایی ما رو رویایی تر کرده بود . اونو کنار چمنها خوابوندم . لباشو قفل کردم . نذاشتم فریاد بکشه .. کس کبوتر لحظه به لحظه خیس تر می شد . گاهی با انگشتام خیسی هاشو بیرون می کشیدم . پاهاشو دور پاهام قلاب کرده بود . شونه های قشنگشو غرق بوسه کرده و روی کسش دست می کشیدم . . بازم با لهجه سرخپوستی رفته بود به استقبال هوس . لبمو که از رو دهنش بر داشتم چند بار پشت سر هم گفت اوه مای گاد ..مای گاد ... گذاشتم هر چی دوست داره در لحظات ارگاسم فریاد بزنه .. منم همون لحظه با تمام وجودم و در نهایت لذت توی کس گرم و آماده اش خالی کردم . یک لحظه دیدم که چراغای اتاقا یکی پس از دیگری روشن شدند .. این سگا کارمون نداشتند معلوم نبود آدما چی می خواستن . شاید این سر و صدا های آخر همه رو کنجکاو کرده یا ترسونده بود . با دستپاچگی لباسا رو پوشیدیم . من که دگمه ها رو بالا پایین بسته بودم . خلاصه بر گشتیم به اتاقمون. .......کبوتر پیش من موند . باباش بر گشت امریکا .. سال بعد افسانه و کبوتر نفری یه دختر برام آوردند . من و افسانه اسم دخترمونو گذاشتیم ستاره . این کبوتر هم از اون زرنگ ها بود مونده بودم که اسم دخترمو چی بذارم . اول می خواستم بذارم ماندانا که اسم مادر کوروش کبیر بود ولی بعدا دیدم که این کبوتر هی کاساندان کاساندان می کنه .. حالیم نمی شد چی داره میگه . فکر کردم یکی از اجداد سر خپوستی خودشه یا اسم مادرشو می خواد بذاره .. -کاروش ...کاساندان ایز یور وایف .. اندرستند ؟/؟ .. خدایا این چی داره میگه .. این اسم زن منه چیه .. رفتم اسمشو در اینترنت نگاه کردم دو دستی زدم تو سر خودم این که نام مقدس همسر شاهنشاه کوروش مقدس خودمونه . این سرخپوست امریکایی باید همه چی رو بدونه من حالیم نباشه ؟/؟ اون قدر بوسیدمش تا راستی راستی سرخپوستش کردم . اسم بچه مونو گذاشتیم کاساندان .. حالا علاوه بر صد ها فرزندی که داشتم و نمی دونستم چی به چیه شش تا بچه توی خونه داشتم . کوروش و کاساندان از کبوترسرخپوست سفید روی امریکایی .. داریوش و آتوسا از خواهرم کتی .. خشایار و ستاره از افسانه . یه رابطه جالبی هم در هر قسمت بین خواهر و برادرا وجود داشت که این خواهر و برادرا در تاریخ زن و شوهر بودند .. داریوش و آتوسا ..و اون دو جفت ...............دوازده سال بعد ..... بچه هایی رو که در خونه پدریم ازشون نگه داری می کردم بزرگ شدند . خیلی از بچه های من به سن بلوغ رسیده بودند . بچه هایی که دیگه از ده سال داشتیم تا سیزده سال که بالغ شده باشن. من دیگه خسته شده بودم . می خواستم ماموریت های خودمو قطع کنم . امریکا برام پیام داد که برم یه سری به اونجا بزنم . این برام افت داشت . دیگه می خواستم به هیچ ماموریتی نرم . پسرا و دخترایی که بالغ شده بودند می تونستند بقای نسل و حفظ اونو ادامه بدن . ولی امریکا بهونه در آورده بود که این هزاران امریکایی رو که من برای اون کشور به یاد گار گذاشتم و به سن بلوغ رسیدن زیر 18 سالند و من تا پنج شش سال دیگه باید ماموریتمو ادامه بدم . -پیغوم دادم که خوار مادر شما رو گاییدم این کس شرات 18 و زیر 18 رو ولش کنین . کاری نکنین که من گوگل و اینترنت خودتون رو به جرم خلاف کاری زیر 18 و خلاف و سر پیچی از مقرراتی که خودشون وضع کردن توقیف کرده درشو تخته کنم . خجالت نمی کشین . ؟/؟ این کس کلک بازیها چیه . من خودم دریازده دوازده سالگی بالغ شده بودم کیرم بلند می شد هیشکی رو دم دست نداشتم بکنم تا سالها عذاب می کشیدم . شما از خدا هم بالاترین ؟/؟ اگه قرار بود تا هیجده سالگی سکس نباشه باروری نباشه پس واسه چی خدا این نطفه مرد ها و تخمک زنا رو در سالها قبل از 18 ردیف کرد . نگه می داشت اونا 18سال شن بعدا این کارو می کرد . برین کاسه کوزه هاتونو جمع کنین با این ادعای فضل کردناتون .تازه ربطی به شما نداره الان اونا خودشون مشغولن دیگه نیازی به من ندارن . . در هر حال این حرفا رو تحویلشون دادم و اونا هم دیگه لال شدند و به این ترتیب دبگه بابت رسالت از دیاد نسل اقدام زیادی نمی کردم هر چند گاهی به بهانه این که یکی می خواد فرزندی فابریک داشته باشه باهاش سکس می کردم یا یک مسابقه ای در رادیو تلویزیون برگزار می شد جایزه اش برای زنا این بود که من برم اونا رو بکنم یا همون دخترای نخبه در کنکور سراسری رو می کردم که اعصاب سه تا زن خونگی ام رو به هم می ریختم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 200

شش فرزندی رو که در خونه داشتم باید خیلی مراقبشون می بودم از بچگی خواهر و برادر رو در کنار هم می خوابوندم . در هر حال اونا اگه بعد از بلوغ با هر کی هم سن خودشون یا در این سن و سالها آمیزش می کردند بازم خواهر و برادر خودشون بودند . به هیچ وجه نمی خواستم سکس با مادر رو بهشون تجویز کنم . البته می تونستم با زنایی غیراز مادرشون سکس داشته باشند و با توجه به این که من دیگه نمی تونستم به دنیا سرکشی کنم چاره دیگه ای نبود . هیچ راهی نداشتم و اصلا ازدیاد نسل برای همین بقای نسل انجام شده بود . ولی درمورد این سه تا زنی که با من بودند نه خودشون می خواستند و نه اجازه داشتند که با این بچه ها سکس کنند . یاد انسانهای اولیه و زمان آدم و حوا افتاده بودم که جز این نمی شد راه دیگه ای در نظر گرفت . حالا اگه می خواستن نیروهای کمکی از بهشت بیارن بازم یه جای کار می لنگید . آخه اونا هم باید از بچه های همین آدم و حوا می بودن . دیگه قاطی کرده بودم . به زنا ی خونگی ام گفته بودم که حواسشون به بچه ها شون باشه . ظاهرا دخترا زود تر از پسرا بالغ میشن و خیلی هم با هاشون ور میرن . اما از این پسرا بخاری بلند نمیشه . دخترا باید حداقل یکی دو سالی رو صبر می کردند . اینجا این وظیفه مادرا بود که بره به کمک اونا و اونا رو از نظر فکری آماده کنه .البته من در کودکی شون خواهر برادرای اصلی رو بهشون اجازه می دادم لخت کنار هم باشند . فیلمهای سکسی ببینند و حتی چند بار در اتاقو باز گذاشتم تا شاهد سکس ما باشند . جالب اینجا بود که در بچگی چند بار اونا در یه حالت عشقبازی و سکس بدون این که به فکر لذت بردن باشند بر نامه هایی رو روی هم پیاده می کردند که نشون دهنده آموزش صحیح من بود . در هر حال این کار ها برای بقای نسل لازم بود وگرنه کدوم آدم عاقلیه که در هر زمان و شرایط دیگه ای همچین دیوونگیهایی انجام بده اونم در مورد فرزندان خودش . .آتوسا , کاساندان و ستاره همه ازم انتظارات خاصی داشتند . همش به اون قسمت از شلوارم که جای کیر بود نگاه عجیبی مینداختند ولی من به خودم اجازه نمی دادم که به دخترام نظر خاصی داشته باشم و اگه با کتی آمیزش کردم که خواهرم بود واسه این بود که فاصله زمانی زیادی تا زمانی که بچه ها بزرگ شن وجود داشت و از طرفی اگرم می خواست با پسرای من آمیزش کنه بازم می شدن یک رابطه عمه و برادرزاده . دخترا خودشونو به طرز عجیبی به من می مالیدند . مدت یک سال سعی می کردم کمتر باهاشون روبرو شم . فرزندان من در خونه به سبک هخامنشیان می گشتند . می خواستم تاریخ پر افتخار ایران رو زنده کنم . خشایار و داریوش و کوروش رو زیاد می بردم دکتر تا یه کاری کنند که زود تر بالغ شن و به درد خواهراشون برسن . آخه هر 6 تا شون با هم خواهر و برادر بودند . حالا اصلی و ناتنی دیگه جای خود داشت . باباشون که همه یکی بود . خلاصه چند ماه بعد افسانه و کتی و کبوتر صحرا هر کدومشون اومدن و به نوبت این خبر خوشو به من دادند که کیر پسراشون شق میشه و زدن دختری خواهراشونو گرفته و چه جور هم باهاشون سکس می کنند . ازشون خواستم که آموزشهای لازمو بهشون بده که یه مدتی بار دار نشن تا حسابی بدنشون یعنی بدن دخترا به رشد قابل قبولی برای حفظ جنین و بار داری برسه .. وای که چه دنیایی شده بود . این بچه ها اصلا حواسشون به این نبود که دور بینهای مخفی ازشون فیلمبرداری می کنه . شایدم براشون اهمیتی نداشت . کتی فیلم برداشته شدن بکارت آتوسا رو توسط داریوش واسم به نمایش گذاشت . .. خیلی جالب بود . آتوسا اول اومده بود طرف داریوش .. -حالا که مرد شدی چرا بازم این قدر سردی .. -باید نازمو بکشی تا من هر کاری رو که میگی انجام بدم . حالا دو تا خواهر برادر سیزده ساله که فکر کنم آتوسا بیشتر از بقیه عذاب کشید سرگرم بودند آتوسا کیر داریوش رو گذاشت دهنش و با همین کارش دیگه کمر داریوشو سست کرده بود . پدر سوخته ها حرفه ای شده بودند . دیگه داریوش واسه خواهرش نازنمی کرد . راستش حس می کردم تماشای این صحنه ها نوعی تجاوز به حریم بچه هامه .. واون صحنه ای رو دیدم که داریوش پاهای آتوسا رو به دو طرف باز کرده بود و کیرشو که شاید سیزده چهارده سانت بیشتر نمی شد فرو کرد توی کس خواهرش .. آتوسا می دونست چه اتفاقی میفته . به محض این که داداشه کیرشو کشید بیرون اونم فوری با دستمال دور و بر کسشو پاک کرد . دخترم خیلی شجاع و مسلط بود . -هی کتی دخترم شجاعه . به باباش رفته -فکر کردی کوروش ! اتفاقا به مامانش رفته . یادت رفته می خواستی پرده منو بزنی چه جوری رنگ و روت زرد شده بود ؟/؟ -ولی داریوش که اصلا نترسید -خب اونم به مامانش رفته .. خلاصه بعد از اون شاهد انواع و اقسام صحنه های گایشی بین داریوش و آتوسا بودیم . اونا هر سبکی رو روهم پیاده می کردند .. صحنه ارگاسم دخترم هم خیلی با حال بود در هر حال اونا بزرگ شده بودند و بالغ بودند . آتوسا دستاشو دور کمر داریوش محکم قفل کرده بود . بی حس شده بود .. کتی : فداش شم آتی رو نگاه کن . منم هر وقت ارضا میشم همین جوری میشم . نگاه کن چه جوری با اشاره از داریوش می خواد که توی کسش آب خالی کنه . -چی گفتی ؟/؟ -حواسم هست . تازه اگه بچه نخواد بند شه نمیشه . اگرم خطری باشه سقط جنین هست ولی نمیذارم کار به اونجا بکشه . نا سلامتی پای دختر و پسرم در میونه . عجب خر تو خری شده بود . علاوه بر پدر شده بودم پدر زن و پدر شوهر .. تازه من و کتی که خواهر و برادر هم بودیم یه شیر تو شیر دیگه می شد . کتی : حالا چی می چسبه ؟/؟-این که من و تو با هم یه بر نامه ای رو هم پیاده کنیم . تو خسته نشدی کتایون ؟/؟ -از چی خسته شم کوروش . دنیا رو تو داری با کیرت می گردونی منم یه قسمت کوچیکی از دنیای بزرگ تو هستم . پدر و مادرم یعنی پدر بزرگ و مادر بزرگ بچه ها برای چند روزی رو رفتند سفر زیارتی تا اونا رفتند دیدم چه جور این پسرا و دخترا وسط پذیرایی افتادن به جون هم . من و سه تا همسرام یه گوشه ای سنگر گرفته و از مانیتور شاهد این جریان بودیم . دیگه این نوجوانان واسه خودشون یه پارچه زن و مرد شده بودند . همه رفته بودند توی هم . البته کوروش روی کاساندان تعصب خاصی داشت و اونو تحویل بقیه نمی داد . داریوش رفته بود طرف ستاره و خشایار هم اومده بود طرف آتوسا . این دو تا پسر به کوروش متلک مینداختند . ولی کوروش یعنی تولیدی من و کبوتر طوری خودشو انداخته بود رو خواهر دمر افتاده اش کاساندان و اونو می گایید که فریاد های کاساندان سگهای خونه رو به پارس کردن وا داشته بود . بیچاره ها فکر می کردند برای بچه ها اتفاقی افتاده . کبوتر لذت می برد از این که بچه هاش اختصاصی مشغولن ولی اونا باید طوری صمیمی می شدند که هیچ فاصله ای بین خودشون حس نمی کردند . عجب مانیتور های قویی بود . تمام زاویای بدن اونا رو خیلی عالی نشون می داد . داریوش رفته بود سراغ ستاره . دو تا قاچای کونشو باز کرد و کیرشو به سوراخ کون ستاره چسبوند . افسانه مامان ستاره یه لحظه عصبی شد .. -کتی اگه کون دخترم جر خورد پسرت با من طرفه .. -اگه بخوای شلوغ کنی تو رو هم می کنه .. -خانوما ساکت با هم کل کل نکنین . افسان جان اون خودش می خواد تو که نمی تونی دلسوزی ما درانه داشته باشی . اصلا من و تو که سکس می کردیم بابا مامانت که دخالت نداشتن .. -ولی کوروش .. رفتم طرفش تا بوسیدمش کتی و کبوتر هم خودشونو بهم چسبوندن . خلاصه این داریوش همچین کیرشو کرد توی کون ستاره که چشای ستاره رو پر ستاره کرده بود . از اون طرف کوروش آب کیرشو توی کس کاساندان خالی کرده بود و دو تایی مثل دو تا عاشق و معشوق همدیگه رو بغل کرده بودند . آتوسا هم رو کیر خشایار نشسته بود و تلمبه می زد . این آتوسا دختر کتی از بقیه دخترا شیطون تر به نظر می رسید و کاساندان من مظلوم تر بود .. ..................... همه چی به خیر و خوشی پیش می رفت . من و همسران خانگی و بچه هام زندگی رو به خوبی و خوشی پیش می بردیم . کبوتر به خوبی به زبان فارسی آشنایی پیدا کرده بود . حالا من و اون می تونستیم به خوبی با هم حرف بزنیم هر چند کمی لهجه داشت و این طبیعی بود . منم انگلیسی ام بهتر شده بود ولی هنوز نتونسته بودم به خوبی با زبان سرخپوستی و اینکاها آشنایی پیدا کنم . یک سال در میون یه سری به امریکا زده یا خونواده کبوتر میومدن پیش ما . من از رفتن به امریکا می ترسیدم چون امریکاییها همشون می خواستن که من به اونا کیر بزنم . دیگه از اون رئیس جمهور سیاهپوست امریکا که یک زن خوشگل سیاه و تقریبا برنزه هم داشت خبری نبود ولی من اون زن و دختراشو همه رو بار دارشون کرده بودم . یک رئیس جمهور دیگه بر امریکا حکومت می کرد که بچه کونی بود هرچی هم پیغوم پسغوم فرستاد که بریم کونشو بکنیم گفتم داداش ما هزاران هزار کوس و کون زنارو گاییدیم در مرام ما گاییدن مرد وجود نداره . اگه قرار بود کونی شی خدا خودت تو رو از همون اول زن می آفرید . این رئیس جمهور از اون کون دریده ها بود گفت اگه این جوره پس چرا کون را آفرید .. هر کاری کرد هر دم رقصونی که کرد من نگاییدمش . آب کیر کجا بود حروم این کس کش امریکایی بکنم . یه بار من و کبوتر رفته بودیم به همون منطقه ای که فکر کنم نطفه کوروش به تخمک کبوتر رسیده بود . تا رسید اونجا زار زار گریه رو شروع کرد . بچه ها رو هم گذاشته بود پیش بر و بچه های قبیله .. -چیه عزیزم یاد وطن کردی ؟/؟ -نه کاروش .. -تو ما رو کشتی کبوتر جون . از دست تو من دیوونه شدم این همه فارسی رو خوب یاد گرفتی کی می خوای به این کاروش بگی کوروش ولی خوشم میاد هر جور راحت تری . لباشو بوسیدم .نگفتی چرا گریه می کنی .. -آی لاو یو کاروش .. ولی تو نه آی لاویو. مثل اون وقت دوستم نداشتی .. به جای نداری گفت نداشتی .. -عزیزم هنوزم مثل اون وقتا دوستت دارم . نگاه کن کلبه ما همین جاست .. سوار بر اسب بودیم .. چقدر دلش برای طبیعت کالیفر نیا تنگ شده بود . کنار کلبه بساط پهن کردیم و اونو همونجا خوابوندمش -کاروش چیکار می کنی ؟/؟ -می خوام نشون بدم که هنوز مثل اون وقتا دوستت دارم و عاشقتم . فدات میشم .. می خورمت . درسته . با گوشت و پوست و استخون . با سینه و کوس و کون .. . خنده اش گرفته بود . -آی لاو یو ..آی لاویو .. پاهاشو به دو طرف باز کردم و همونجا برهنه اش کردم . نوک تیز سینه هاشو به نوبت گذاشتم توی دهنم . هوس منم زیاد شده بود ولی شعله آتیشو زیاد ترش می کردم تا از دلش در بیارم . تا دیگه غمگین نباشه تا بدونه که کوروش چقدر اونو دوست داره و به فکرشه . افسانه و کتی هر کاری کردند اونا رو با خودم به امریکا نیاوردم . خونه کم مصیبت می کشیدیم از بر خورد این سه تا حالا در مملکت غریب باید رسوایی به بار می آوردیم . هر چند این سه تا رابطه شون خیلی خبلی بهتر از گذشته شده و به اندازه یک دهم گذشته کل کل نداشتند ولی من حتی حوصله همون یک دهم گذشته رو هم نداشتم . یه چیز جالب دیگه این بود که بچه های زیر چهارده و سیزده به نسبت جمعیت جهان کم بودند ولی هر جا اثری از اونا دیده می شد بدون تردید مشخص می شد که یک آریایی از نسل کوروش آریاییه و اون پسر یا دختر منه .. چه لذتی می بردم وقتی که بچه هام دورمو می گرفتند . حتی چند تا از بچه های امریکایی من یعنی امریکایی ایرانی من عکس یکی دو تا از خواهر برادرای فوتی رو نشونم داده بودند . اصلا معلوم نبود این چه روز گار و زندگی بود که من داشتم . نه تنها از به دنیا اومدن خیلی ها با خبر نمی شدم بلکه از مرگ خیلی ها هم غافل بودم و حتی در یکی دومورد فوتی واسه این که از دل ماماناشون در بیارم باهاشون سکس کردم و قول دادم تا زمانی که بار دار نشن به تلاش خودم ادامه بدم و اصلا اینو بخشنامه کردم برای سراسر جهان که کوروش از این به بعد فقط با زنایی سکس می کنه که بچه هایی رو که از من دارن از دست داده باشن . تا این یک دلگرمی برای اونا باشه .. یکی به شوخی می گفت کوروش با این حرفی که زدی از فردا خیلی از مادرا بچه ها شونو می کشن .. -کاروش ..کاروش .. حواست کجاست ..نو ..آی لاویو .. -تو هم که تا یه چیزی میشه میگی دوستت ندارم . حواسم رفت پیش خیلی چیزا .. کیرمو گرفتم به طرف صورتش و گفتم من با این کیرم یعنی با همون دیک دارم کره زمینو می گردونم ولی تو یکی رو نمی دونم چه جوری بگردونم که ناز و ادات منو کشته .. دوستت دارم دوستت دارم آی لاو یو .. -کاروش آی لاویو .. من که ساکتم .. خیلی بدم ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 201

کبوتر که می دونست هنوزم نازشو می خرم خودشو بهم نزدیک کرد دهنشو گذاشت رو کیرم و طوری واسم ساک می زد که منو به یاد هیجان اون شب رویایی انداخت . احساسات ایرانی من گل کرده بود که اون شب چه جوری در حال فرار بودم و راستش زیاد به فردای خودم خوش بین نبودم ولی حالا انگاری این سرزمین این زمین و آسمان با من رفیق شده بودند . دیگه ازشون فرار نمی کردم . دلم می خواست برم در آغوش همون جایی که ازش فرار کرده بودم همون جایی که زن بن لادن رو گاییده بودم که دیگه اونجا مستقر نبودند . البته برای تفریح و گردش نه برای موندن .. گریه امونم نداده بود و کبوتر با بوسه از لبهای گرم و غنچه ای خود آرومم می کرد . انگار اون شب خواب نداشتیم . کبوتر از من خواست که بریم پایین کنار رود خونه .. هنوز اون خلق و خوی جنگندگی درش بود . اون دختر صحرا و کوهستان بود . بوی دود و عطرش قاطی شده بود . هر چند متر که می رفتیم یه بار همدیگه رو در آغوش می کشیدیم . چقدر از این لحظات شاعرانه لذت می بردم . موبایلامونو خاموش کرده بودیم تا دیگه چیزی بر هم زننده این سکوت ما نباشه . یه حسی بهم می گفت که چند صد متر اون طرف تر باید محافظانی هم داشته باشم من تقریبا رهبر دنیا شده بودم ولی هنوز کارم با کشور خودم تموم نشده بود . تمام روسای جمهور دنیا در واقع استاندارای من بودند . خاک تمام کشور های دنیا شده بود جزوی از خاک ایران زمین . حریف همه دنیا شده بودم .هر چند گاهی این استاندارا مثل رئیس جمهور استان امریکا یه هارت و پورت هایی می کرد ولی حسابی اونو سر جاش نشونده بودم . حالا فقط مونده بود کشور خودم که اونا از رو نمی رفتند و همش اسلام اسلام می کردند . منم همش باهاشون کلنجار می رفتم که بابا مگه ما الان کافر هستیم ؟/؟ مگه دین نداریم ؟/؟ الان دویست و پنجاه کشور در دنیا داریم تو که نمی تونی به اینا واکسن اسلام بزنی اونم با گند کاریها و پول دزدی هایی که این سی چهل ساله به نام اسلام انجام شده . الان تو سرت درد می کنه میری داروخانه میگی یه قرص سردرد بده .. یه قرص عمومی داریم به اسم استا مینوفن .. از کجا می دونه واسه سردرد خوبه ؟ /؟ ..واسه این که قبلا اثرشو نشون داده .. ما از این اسلام چی دیدیم ؟/؟ شما چی نشون دادین ؟/؟ هی همش گفتین دشمن .. دشمن .. امریکا .. تحریم .. تحریم که به نفع شما تموم شده .. اگه شما به امریکا می توپید توجیه میارید که اون دزده ..اون شیطانه .. اون فریبکاره .. هی گفتیم مرگ بر امریکا ..مرگ بر اسرائیل ..مرگ بر انگلیس ولی همش ملت ایرانو چالش کردین . هی گفتین برای دنیا حرص نزنیم ولی خودتون میلیاردها میلیارد چاپیدین . می خوام بگم فرق دزد با دزد در چیه ؟/؟ یه دزد امریکایی با یه دزد اسلامی چه فرقی داره ؟/؟ ببینم از شما می پرسم اگه اون دزد اون فریبکار اون شیطان شخصی اسلامی باشه که ارزش دین و مذهبو زیر پاهاش له می کنه و شوتش می کنه به زباله دانی تاریخ اشکالی نداره ؟/؟!فرق شما با امریکا و اسرائیل در چیه ...من باید تکلیفمو با این نخود های توی آش روشن کنم . یک مشت مفتخوری که فرزندان مفتخور های باز مانده از سال 57 هستند . تا جلوی این گاوها علف نریزی همچنان می خوان شاخت بزنن . اما من شاخ این گاوها را خواهم شکست ملت را از شرشان خواهم رهانید و حکومتی هخامنشی مسلک بر پا خواهم داشت . -کاروش .. حالت خوبه ؟/؟ کجا رو نگاه می کنی ؟/؟ -من کوروشم کی می خوای یاد بگیری ..-اوکی کاروش .. رفتیم کنار رود خونه دراز کشیدیم . دیوونه بهم می گفت که با هم سکس کنیم .. -کاروش ..مای فادر ..نیمه کاره .... کبوتر نصفه شبی مارو گیر آورده بود . حالیم نمی شد چی میگه . فارسی و انگلیسی رو قاطی کرده بود .. حس کردم داره عصبی میشه .. ولی دستمو گرفت منو به طرف خودش کشوند و در آغوشم کشید .. -کاروش .. احساس .. نیمه کاره .. -اوخ که تو چقدر نازی . منو ببخش . داشت می گفت اون روز که داشتیم کنار رود خونه سکس می کردیم پدرش با لشگریانش از راه رسیدند و نتونستیم ادامه بدیم . .. سر و صورتشو غرق بوسه کردم .. -عزیزم اگه با تو سکس نکنم پس با کی بکنم .. در تاریکی همچین نگام کرد که انگاری حرف عجیبی زده باشم . راستش عجیب که بود . کار نیمه کاره ام با کبوتر قشنگمو تموم کردم .. خیلی دیوونه بود . نیمه شبی خودشو انداخت به آب .. -نه نه کبوتر این یه تیکه رو نداشتیم .. من مریض میشم .. -آوووووووو مای گاد .. سوپر من .. کاروش .. فکرشو که می کردم توی آب قرار دارم بدنم می لرزید .. خلاصه دستمو کشید و منو انداخت توی آب .. بدنم عادت کرد ولی به خودم می لرزیدم . وقتی که اومدیم بیرون درجا لباس عوض کرده و اون سخت منو در آغوش کشید با این که آتیش روشن کرده بودیم .. -گرگ ها نیان ؟/؟.. من تنم داره می لرزه . دیوونه اگه مریضم کرده باشی تا چند روز باهات سکس نمی کنم .. ولی حرارت تن کبوتر نذاشت که من بیشتربلرزم و مریض شم . نه تنها گرمم کرد بلکه بازم هوسو بهم بر گردوند .. .. چند روز بعد به ایران بر گشتیم . باید تکلیفمو با ملاهای پس مونده و پس مونده ملاها روشن می کردم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقــــــــــــــــط یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد 202 (( قسمت آخــــــــــــــــــــــــر ))

یه عده ازمسئولین رژیم که فکر می کردند خرشون از پل گذشته و از قدرت من می ترسیدند تصمیم گرفته بودند که برعلیه من کودتا کنند . نود درصد ارتش و سپاه طرفدار من بودند . البته سپاه دیگه به اون صورت نبود که بگیم تافته جدا بافته و دور از ملت هستند . دیگه اون جور ریشوی بوگندو و شپشو نبودند . از رژیم پلاسیده فقط ظاهرش باقی مونده بود . با مسئولین مملکتی به شدت بحثم شده بود .اونا می گفتند که باید با اسرائیل بجنگیم . در عراق آشوب کنیم . القاعده رو کوکش کنیم ...-مادر قحبه ها اینایی که داری میگی دیگه مشکلی برای صلح جهانی نیستند .یا اصلا مثل القاعده دیگه وجود ندارند . خدا بگم چیکارتون کنه . آخه ای حیوونا ! ای شیطان صفتا ! من چند وقت پیش رفتم اسرائیل لذت می بردم وقتی که در قدس شریف می دیدم مسیجیان و مسلمانان و یهودیان در کنار هم عبادت می کنند . چرا بی خود دارید آتیش بیار معرکه میشین . دیگه تصمیم خودمو گرفته بودم . اگه اونا رو به حال خودشون میذاشتیم دیگه دنیا رو به آشوب می کشیدند .. خیلی از اونا این اعتراض رو به من می کردند که اگه بخوای صلح و آرامش رو به دنیا بر گردونی پس ظهور حضرت مهدی چی میشه ؟/؟ .. داشتم سرسام می گرفتم از دست این زبون نفهم ها .. -عوضی ها . مگه حضرت مهدی به دستور شما می خواد ظهور کنه که دنیا رو حتما باید فاسدش کنین تا بیاد ؟/؟ از روزی که حضرت آدم به دنیا اومد تا حالا این سکه رو آسمون همین جور داره می گرده هنوز رو زمین ننشسته گاهی خطه گاهی شیر . ما باید برای پاک بودن و احقاق حق تلاش کنیم .. منم مثل شما شیعه ام به مهدی موعود اعتقاد دارم اما نه این که احمق و دیوونه باشم و دنیا رو به آشوب بکشم که ایشان ظهور بفرمایند . مثل این که یه منطقه ای رو به آتیش بکشی بگی آتش نشانی بیاد خاموشش کنه ..به دنیا اعلام کردم که در پاسارگاد و بر مزار کوروش کبیر سخنرانی دارم و می خوام نکات مهمی رو بیان کنم . قبلش نیروهای موافق خودمو در سر تا سر کشور بسیج کرده بودم و ازشون خواسته بودم اگه کوچک ترین مقاومتی در قبال صلح جهانی دیدن رحم نکنند . چون شیطان را باید کشت . با این که با جنگ مخالف بودم ولی اگر این کثافتها می خواستن مقاومت کنن دنیا به آشوب کشیده می شد . .. پاسارگاد رو خیلی بهش اهمیت داده بودم . دیگه اون پاسارگادی نبود که شاهنشاه فقید محمد رضا شاه بزرگ سران ملل رو جمع کرده بود و حکومت ایران رو به دنیا معرفی کرده بود ... پاسارگاد یک شهر بزرگ شذه بود و من دور همون مقبره کوروش یک استادیوم دویست و پنجاه هزار نفری درست کرده بودم بزرگتر از استادیوم ورزشی ریودو ژانیرو ی برزیل . تمام فرزندان من از سراسر جهان به استادیوم اومده بودند و رهبران دنیا که در واقع امروز قرار بود قدرت ایران و کوروش رو به همه دیکته کنم . در چند متری مدفن مقدس کوروش مقدس به جایگاه بلندی رفته شروع کردم ...به نام خداوند زندگی و خداوند مرگ آفرین .. خداوندی که انسان آفرید و به خاطر انسان زمین و آسمان آفرید . به نام خدای صلح وآزادی و انسانیت .. به نام کوروش شاه شاهان , شاهنشاه ایران , شاهنشاه جهان .. روز گاری آن شاه دل شکسته می گفت کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم و روز گاری دیگر نویسنده ای می گفت کوروش بیدار شو زیرا که ما خفته ایم . اما من در این جا فریاد می زنم . کوروش زندگی کن زیرا که ما زنده ایم . زیرا که با نام تو با یاد تو با پندار و کردار و رفتار نیک تو زنده ایم . کوروش امروز دنیا از آن کسی نیست . امروز دنیا به همه تعلق دارد . کسی نمی تواند لبخند ها را بخشکاند . کسی حق ندارد به خاطر حمایت از دین و نژادی با ادیان و نژاد ها بجنگد . و من به خاطر وحدت گسترده جهان به عنوان فرزند کوچک تو جهان را یک پارچه اعلام می نمایم و پارچه یکپارچگی را دردستان خود گرفته و به خاطر حفظ این وحدت تا آخرین نفس می کوشم . به راستی تفنگ ها برای چه ؟/؟ دشمنی ها برای چه ؟/؟ دیگر نه تنها بمب هسته ای مفهومی نخواهد داشت بلکه سلاح آدم کشی ها را هم بر زمین خواهیم نهاد . من به عنوان خادم هفت میلیارد نفر دیگر اجازه نخواهم داد که انسانی گرسنه سر به بالین نهد و یتیمی اشک تنهایی بر گونه هایش جاری سازد . اجازه نخواهم داد ثروتهای ملی در سراسر جهان حیف و میل شود و گفته شود که مصلحت نظام بوده است . دلاوران ! قهرمانان ! انسانهای شریف ! مرزها از میان بر داشته خواهند شد . و من هفت میلیارد سرباز خواهم داشت . سربازانی که به وجود آنها افتخار خواهم کرد . دیگر کسی نباید از فقر بگوید . سپید را بر سیاه و تندرست را بر معلول بر تری نیست .. همه جا را سراسر عشق و انسانیت و عدالت خواهیم ساخت . من امروز در همین جا دیکتاتوری حاکم بر ایران را منحل اعلام می کنم و خود زمام امور ایران را که قطب مرکزی دنیاست در دست گرفته تهران قهرمان همچنان پایتخت خواهد بود . پایتخت ایران و پایتخت جهان . کشور های جهان به همین صورت ایالات و استانهای ایران خواهند بود . . من فرمانروای جهان نیستم . من به خود این اجازه را داده ام که بخواهم آرمان فرمانروای جهان را پیاده نمایم . عشق , محبت , انسانیت .. فشردن دست دوستی یکدیگر ...این است آرمان فرمانروای جهان ,اهورای یکتا . دنیا باید با هم بخندد . با هم شاد شوید . اگر غمی به سراغ کسی آمد شریک غمهای او گردید . تنها یک موسیقی روح آدمی را بر بلندای آسما ن انسانیت به پرواز و اهتزاز در می آورد و آن موسیقی عشق است ... برای لحظاتی استادیوم دویست و پنجاه هزار نفری به حالت انفجار رسیده بود .. اشک از چشام جاری شده بود . به چشمای دور و بری هام نگاه نمی کردم . از هر طرف فریاد احساسا ت مردمان جهان بود که نثار من می شد .. فرزندانم به زبانهای مادری خود پدر پدر می کردند .. دیگران قهرمان صدایم می زدند ..اما من غرق در رویای رویای تحقق یافته خود بودم . باورم نمی شد که دنیا به این درجه از پیشرفت و خود باوری رسیده باشد . ادامه دادم ......من این را دوازده سیزده سال پیش هم در سخنرانی استادیوم آریامهرdا آزادی گفته ام .. دیگر هیچ کس گرسنه نمی ماند دیگر زنی به خاطر فقر فاحشه نمی گردد دیگر برادری برادر خود را به خاطر مالی بیشتر از پای نمی اندازد .. دیگر ثروت .. مقام و زیبایی مایه فخر و مباهات نیست . آن کس می تواند به خود ببالد که دست محبت بر سر برادر و خواهر خود کشد .. آن کس می تواند به خود ببالد که از بالیدنها می گریزد . من به شما انسانها افتخار می کنم . هر چند امکان آن نیست که هفت میلیارد در این جا حضور به هم رسانند اما نمایندگان شما هستند . من آمده ام تا فقط به شما بگویم که شما با عشق با دوستی ها و در کنار هم بودن و زندگی را برای همه زندگان خواستن است که می توانید زندگی کنید شاد باشید . زمانی می توانید بر قله های افتخار تکیه زنید که انسانها همه در کنار هم و بر قله افتخار به این ببالند که روحی واحد در میلیارد ها جسمند . آن چیزی که شیطان از روز ازل نمی خواسته . ........برای لحظاتی به خودم و همه استراحت دادم . باورم نمی شد هزاران هزار فرزند داشته باشم . در این فاصله به سرعت به پرسشهای چند نفر نگاهی انداختم . یکی از آنان پرسش جالبی رو مطرح کرده بود که در مرحله بعدی وقتی که رفتم پشت میکروفون سخنرانی رو با اون شروع کردم از من در مورد دموکراسی به این صورت پرسش شده .. -شاهنشاه کوروش با توجه به این که ما در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم و علم و سیاست و اقتصاد و سایر مسائل اجتماعی در زمینه های مختلف پیشرفتهای زیادی نموده است آیا به صلاح جهان می باشد که شما بدون آرا عمومی میلیارد ها نفر در سراسر جهان به عنوان رهبر انتخاب شوید ؟/؟ ..-.در پاسخ به این پرسش منطقی باید گفت کوروش مخالفتی با رای گیری ندارد . هرچند کنترل این آرا در سراسر جهان دشوار می باشد . البته انتخاب حکام ایالتی با آرا مردم همان استانها خواهد بود . مثلا مردم استان یونان با آراء خود استاندار را انتخاب کرده و همین کار در مورد استانهای مغولستان ..عربستان ..روسیه و امریکا و سایر استانهای جهان انجام خواهد پذیرفت . با همه اینها من هم حاضرم که از خواست بر حق شما تبعیت کنم . اما به من بگویید آیا وقتی که در کنار سبزه ها و در باغستان زندگی خونی نمی بینید که بر زمین بریزند خوشحال نیستید ؟/؟ آیا از این خوشحال نیستید که دیگر بمبی بر سر بیگناهی ریخته نمی شود ؟/؟ از این خوشحال نیستید که با آرامش سر به بالین می نهید ؟/؟ از این خوشحال نیستید که دلهای عاشق ما سربازان ما هستند و کلام پر مهر و محبت ما ,گلوله های ما ؟/؟ از این خوشحال نیستید که مرزها از میان بر داشته شده اند و نگاه عشق و دوستی آنان را که زبان گفتاری هم را نمی دانند به هم نزدیک می گرداند؟/؟ خوشحال نیستید ؟/؟ خوشحال نیستید که می توانید به آسمان آبی به شبهای مهتابی به دشت های پر گل و گیاه بنگرید و آن که را که اینها را و ما را در کنار اینها آفریده سپاس بگویید ؟/؟ خوشحال نیستید که دیگر حسادتی نیست و اگر رقابتی هست برای سازندگیست ؟/؟ عزیزان من !ما همه از این می نالیم که عدالت نیست انسانیت نیست ..محبت و وفا و مهربانی ها نیست . مگر فروشگاهی دارند که بتوان اینها را از آنجا خرید . اینها در قلب و اندیشه های من و تو هستند . چه کسی می تواند بگوید که از عدالت گریزان است . تو باید آن چه را که برای خود می خواهی برای برادرت بخواهی .. به زیبایی طبیعت خدا بنگرید . به خورشید و ماه و ستاره . به گلستان پر گل و گیاه .. به جنگلها و به کوهها .. عدالت را می توانید در فریاد سکوت آنها بخوانید . این زیباییها برای همه آفریده شده .. جنگل سبز نمی گوید چه کسی مرا بیشتر ببیند . دریا نمی گوید که من متعلق به اغنیا هستم .. ای انسان تو حتی مالک نفسی که می کشی نیستی . ندانستی کی از در وارد شده ای و نمی دانی کی از این در و خانه خارج خواهی شد . زندگی را همه چیز می دانی و در لحظه ای ناباورانه همه چیزت نیست خواهد شد . عاشق باش . دوست بدار! دوست بدار تا دوستت بدارند . خوبی کن حتی اگر بدی ببینی . در جهانی که من اداره اش می کنم کسی را بر کسی بر تری نیست .. جز آن که نیک باشد .. در این جها ن بت پرستان هم در امنیت خواهند بود . با زور و شمشیر نمی توان از بت به خدا رسید . این دلهای شماست که باید خدا پرستانه اسیر عشق به خدا و عشق به انسانها و همنوعان خود گردد . بگذار بت پرستان خدا را در یگانگی دلهایتان احساس کنند و در دلهای خود . بگذار پرندگان به آشیانه باز گردند . بگذار دیگر گلوله ای سینه هایشان را نشکافد تا جوجه هایشان با دهانی باز از گرسنگی نمیرند . بگذار آهو بچه از شیر مادر مظلوم و بیگناهش بنوشد بگذار خفاشها در روز بخوانند .. بگذار ندای عشق در سراسرجهان حاکم بر دلهایمان گردد .بگذار تا ندای عاشق و خونین دل ما با راز های نگاهش ,عاشقانه در کنارمان بماند و بر سنگفرش های تنهایی مظلومانه جان نسپارد .. به خدا این رویا نیست . بیایید همه با هم از هم اینک , چه من در کنارتان باشم چه نباشم تصمیم بگیریم که خود را بسازیم حتی اگر دیگری نسازد . اما اگر همه بخواهیم چنین خواهد شد . بگذار اگر باران گنجی بر زمین ببارد چون طوفان بر سرش نباریم و همچنان بر این باور باشیم که گنج در دلهای مان نهفته است . و من طبیعت خدا را برای مردان خدا و غیر خدا می دانم . .............استادیوم به سکوتی محض فرو رفته بود . اما دقت که می کردم صدای گریه های آرام هزاران تن را می شنیدم که ناباورانه به فردای خود می نگریستند .. واسه این که جو رو عوض کنم ادامه دادم .. دوستان اشک دلهایتان از چه می گوید . از آرزوهای دست نایافتنی ؟/؟ باورتان نمی شد و نمی شود که به همچه روزی رسیده باشید ؟/؟ لبخند بزنید شاد باشید . اشک شوق زیباست .. اینگ زمان گریه های سرخ گذشته است . بخندید شاد باشید . باور کنید این همان طبیعت است . شما هم همانید . هیچ چیز تغییری نکرده .. تنها کینه ها و غرور و خود خواهی از میان رفته . شیطان را برانید . شیطان را بمیرانید . شیطان در دلهای پر از کینه لانه دارد .هیچ چیز از آن شما نیست...کس نمی تواند بگوید این قلمرو من و دین من است . دیگر آن دوران از نیل تا فرات این است وسرزمین موعود این جاست برای یهود گذشته است .. چون من به او می گویم جهان بسیار بزرگتر از آن است که تو فقط همین را بخواهی . امروز جای جای جهان از آن همه ماست .امروز جای جای جهان سرزمین موعود همگان است . امروز ایران من سرزمین من برای همه است .. جهان برای همه ... زندگی برای همه . خوشحالم که امروز نتان یاهوی باز نشسته پس از حدود پنجاه سال دوری از وطن به وطن به ایران خود باز می گردد . او آزاد است مثل هر انسان دیگری . بنی آدم اعضای یکدیگرند ..که در آفرینش زیک گوهرند ..چوعضوی به درد آورد روز گار ..دگر عضو ها را نماند قرار .. فقط به یاد داشته باشید ..تنها و تنها یک ویروس برای نابودی آرمانهای مقدس شما کافیست اما تا زمانی که من هستم برای شما انسانهای پاک جهانی پاک را خواهم خواست . .............آن روز هم با همه زیباییهایش گذشت و به خاطره ها پیوست .. همه پرسی هم برگزار کردیم و رای گیری های عدالتی هم شد تا جای اما و اگری نماند . تا نگویند که دمکراسی چه شد . کوروش با بیش از نود درصد آرا همچنان رهبر کره زمین باقی ماند .. البته بدون آرا هم می توانستم حکومت کنم .. چون می دونستم رای مردم با منه .. چون می دونستم می تونم خوشبختی اونا رو تضمین کنم ولی وقتی که خودم از قانونی حرف می زنم و نخوام که اون قانون یعنی دموکراسی رو پیاده کنم نمی تونم از مردمم انتظار داشته باشم که اونا هم از من تبعیت کنند ... .....حالا چند سالی از اون سخنرانی عمومی من درپاسارگاد می گذره . دنیا آباد شده . سیاه و سپید و زرد و سرخ و ..سنی و شیعه و آبی و قرمز به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کنند . دیگه کسی با کسی ناسازگاری نداره . دنیا از نظر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و... به ثبات خاصی رسیده . بر سر راه ازدواج مشکلات ناجوری وجود نداره . چیزی به نام بیکاری نداریم . مردم به کار و زندگی و تفریح خودشون می رسن . حتی با اخلاق و رفتار خودم تونستم خیلی از بت پرستا رو خدا پرست کنم . دیگه کسی دست تو جیب کسی نمی کنه ..هنوز مشکلاتی هست ولی زندگی در صلح و صفا همچنان ادامه داره .. ارتش به صورت سمبلیک وجود داره ولی همه شون در حال چرت زدنند . شاید اگه انسانهای فضایی به ما حمله کردند اونا ازمون دفاع کنند . تمام اینا رو درست کردم . یه قبری هم کنار قبر کوروش در پاسارگاد برای خودم ردیف کردم .. گاهی وقتا هم فکر می کنم که گرگ و میش هم به صلح و صفا دارن در کنار هم زندگی می کنند ولی با همه اینا هنوز نتونستم از پس این سه زن و مادر بچه هام که در یه خونه و در کنار هم زندگی می کنن بر بیام. هرروز سر یه موضوعی با هم بحث می کنن . آدم می تونه چند تا دنیا رو با هم اداره کنه ولی اداره کردن چند تا زن با هم ... واه واه خدا به داد برسه . بی جهت نبود که کوروش کبیر با اون همه جلال و جبروت یک زن بیشتر نداشت . .. پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک مـــــــــــــــــــــــرد ، یک جهـــــــــــــــــــــــان

داستانی دیگر هم به پایان رسید داستان فقط یک مرد .. داستانی که در آغاز فکر نمی کردم که انتهایش این چنین باشد این داستان صرفا به عنوان داستانی سکسی شروع شده بود . داستان تنها مردی که با قدرت جنسی خود می توانست جهان را در سیطره خود داشته باشد . در این رهگذر حوادث زیادی اتفاق می افتد. نویسنده می خواهد خواننده رابا اقوام و ملل مختلفی آشنا کند. اما در جایی که خوانندگان بیشتر طالب مطالعه مطالب سکسی هستند آیا نویسنده می تواند ارائه دهنده متونی باشد که بخواهد از افتخارات گذشته کشورش و از تاریخ بگوید؟ . در این اثر نویسنده توانایی های انسان را به زیر سوال برده که به مویی بند است . قدرت عشق را به رخ کشیده . از رویاهایی گفته که می تواند یک واقعیت باشد . شاید بیشتر مردم جهان این آرزو را دارند که روز گاری در کنار هم برادرانه و خواهرانه به صلح و صفا زندگی کنند . نژاد پرستی ها و خود بر تر بینی ها را به دور اندازند . خود را چون دیگری و دیگری را چون خود ببینند . لقمه ها را قسمت کنند اجازه ندهند که کس از گرسنگی بنالد که کس زندگی را تنها آشیان رنج و درد و عذاب بپندارد . افسوس که ما انسانها با آن که مقصد را می شناسیم و می بینیم آن را بسیار دور می دانیم . اما چرا این روز ها کوروش هخامنشی محبوب همگان گردیده که این چنین از او و از افتخارات او یاد می گردد و نویسنده به او می بالد و او را سمبل اتحاد و همبستگی جهان و جهانیان می داند . مردی که هزاران سال پیش از حقوق بشر گفت مردی که چون دین مداران امروز نبود که شعارش با شعورش و علمش با عملش یکی نباشد . کوروش شاه شاهان ..مرد مردان بود . خواسته بودند او را از پهنه روز گار و صفحه تاریخ محوش نمایند اما هر چه خود بیشتر محو گردیدند او آشکار تر گردید . نویسنده در این داستان فرصت آن را یافته که نشان دهد در عصری طلایی کوروشی دیگر در پی نشان دادن قدرت خود به جهانیان است .اما قدرت ، خود قدرتی خود خواهانه نیست . آیا تنها می توان با نمایی از قدرت جنسی داشتن ، قدرت بر تر جهان بود ؟ شاید در اصل این باعث شهرت کوروش آریایی ما در این قصه خیالی باشد اما در نهایت او بود که دنیا را با هم متحد ساخت گستاخان را بر جای نشاند به رویای انسانها جامه عمل پوشاند ..او نه تنها مردم هر کشوری را متحد ساخت نژاد ها را در کنار هم قرار داد لذت عشق را که بر تر از لذت شهوت است به دنیا چشاند .. او دلها را به هم نزدیک ساخت و این مهم ترین کاری بود که توانست انجام دهد . تنها پیکار با یک گروه برایش دشوار به نظر می رسید و آن هم شیاطینی بودند که به نام دین و در کشورش می خواستند که تیشه به ریشه دینش بزنند . کوروش آریایی ما یک شیعه بود . شیعه ای که با شیعیان دروغی و پوشالی و شیعیان شیطانی جنگید و آنان را بر سر جای خود نشاند . در صحنه آخر او گروهها و اقوام مختلف را از جای جای جهان گرد هم آورد .. فریاد زد که جهان از آن همه است و خداوند گار عالم.. دنیا را برای همه آفریده . فقط یک مرد ،فقط یک مرد نیست . فقط یک مرد فقط یک خداست و یک جهان و آدمیان . او دنیا را متحد ساخت اما شیطان در کشورش می خواست که این اتحاد را بر هم بزند اما او با شیطان هم جنگید تا انسانها فرشته گونه بر روی زمین زندگی کنند تا این رانده شدگان از بهشت ، زمین را برای خود بهشتی زیبا سازند . از ویژگیهای دیگر این اثر که نویسنده شاید برای نگارش آن با دشواریهایی هم روبرو شده باشد قسمت سکس آن بوده که او تنها باید یک مرد را شرح می داده . با همان روحیه و همان حرکات و ودر جای خود باید کاری می کرده که خواننده احساس خستگی ننماید . نویسنده ای که خود تاکنون پایش را به خارج از کشور ننهاده چگونه می تواند از طبیعت و مناظر طبیعی بسیاری از کشور های جهان بگوید ؟! از اسرائیل بگوید از کالیفر نیای امریکا بگوید از مغولستان و یونان بگوید .. نویسنده می دانسته که هر جا که روی (رود)آسمان همین رنگ است . طبیعت سبز و آسمان آبی اسرائیل را می توان درایران هم دید همین خورشید را در اروپا هم می توان دید ..پس می توان دلهای هم را هم دید . راز دلها تنها رازیست که بر همگان آشکار است . راز دلها یعنی عشق .. عشق به هم ..عشق به خدا ..عشق به جاودانگی .. .علاوه بر آرمان گرایی در این داستان به قدرت بر تر ایرانی و کوروش نیز اشاره شده .. آیا نویسنده ای که خواسته ملت ها را متحد سازد این چنین از برتری قومی خود می گوید ؟ این بیش از آن که حالت تهاجمی داشته باشد حالتی تدافعی دارد در پاسخ به تحقیر پارسها و قوم آریا که چندی پیش تو طئه گران و مشتی کارگردان و هنر پیشه ابله با تهیه فیلمی خواستند که افتخارات ایران وتاریخ ما را به زیر سوال ببرند ای کاش نویسنده با دید وسیع تری به کنکاش در این مورد می پرداخت .. مسئله مهم دیگر که در پایان داستان به آن اشاره شده احترام کوروش این شاهنشاه جهان به دموکراسی و حکومت مردم بر مردم بود . او بود که هفت میلیارد جمعیت جهان را با هم متحد ساخت . او بود که برای دنیا صلح و آزادی به ار مغان آورد . اعلام کرد که من رهبر جهانم .. دنیا را مدینه فاضله ساخته ام . این حق منست . ناگهان مردی فریاد بر می آورد بگذارید مردم رای دهند و حق انتخاب داشته باشند .. کوروش می پذیرد و باز هم انتخاب می شود . این است پیام کوروش آریایی ما . او چه سکولار باشد چه دین مدار باشد چه شاه باشد و چه رئیس جمهور.. یک کوروش است . یک آزادیخواه .. کسی که به مردم احترام می گذارد . دنیا بر پاشنه های کوروش می گردد اما حتی حرف حق یک نفر را هم نادیده نمی گیرد آری این است پیام کوروش .. دهها نکته دیگر در این داستان بلند وجود دارد. مهم ترین انتقادی که می توان بر این داستان وارد دانست کوتاهی این داستان در بلندای هدفیست که از میانه راه پیدا نموده است . با درود به همه خوانندگان با صبر و حوصله و به امید جهانی متحد و انسانهایی همگام و همدل که عاشقانه یکدیگر را دوست بدارند و با هم به سرمنزل عشق ومعشوق ره بسپارند . هیچ چیز رویا نیست . به امید آن روز رویایی . .نویسنده داستان فقط یک مرد : ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 21 از 21:  « پیشین  1  2  3  ...  19  20  21 
داستان سکسی ایرانی

فقط یک مرد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA