انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 9 از 21:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  20  21  پسین »

فقط یک مرد


مرد

 
فقط یک مرد 78
چیه می ترسی که اون همه چی رو بشنوه ؟/؟ -کتی دوست داشتنی من . داداش فدات شه . حسادت هم حدی داره . اگه می خواستی همیشه پیشم بمونی اون وقت چیکار می کردی . یواش یواش دیگه دارم عصبی میشم -نه داداش خودتو ناراحت نکن .ما نه از دیشب خبری داریم و نه از امشب که چی میخواد بشه . تو شاید تو شکم خواهرت یه چیزی بکاری پس سعی کن این کارو با آرامش خاطر انجام بدی . -به شرطی که خودتم این مطلبو به خاطر داشته باشی . کتی رو پشت به خودم قرار داده با کف دستم به کون و کپلش می زدم می خواستم یه خورده سخت باهاش برخورد کنم ولی کلی کیف می کرد . -داداش کیرتو محکم بزن به کوسم و تا ته یه جوری فروش کن که جیغم در بیاد راستی راستی جیغم در میاد طوری که افسانه بشنوه یه وقتی نگه من دارم فیلم بازی می کنم .-خیلی بد جنسی کتی .. من این کارو می کنم . -بکن کوروش منو از چی می ترسونی . از تنها کیر کاری دنیا می ترسونی ؟/؟ -تو که خودت می خوای باشه . دستمو گرفتم جلو دهنش و محکم نگهش داشتم و کمرشو آوردم بالاتر وکونشو به کیرم چسبوندم و با دو حرکت سر کیرم سوراخ ورودی کوسو پیدا کرد و رفت جایی که باید بره . حالا دیگه این کیر من بود که به جای زبون کتی حرف می زد . تصمیم گرفتم که یه خورده با سیاست تر باشم تا این دو تا باهام بد تا نکنن و رو هم اثر منفی نذارن . کتی رو با حداکثر زور خودم می گاییدم . درد بود یا لذت برام فرقی نمی کرد فقط اینو می دونستم که کتایون اسیر من شده و نمی تونست از زیر دست و پا و کیرم در ره .. سینه های سفت و درشت کتی رو با یه دستم دور خودش می گردوندم و سرشو به طرف سر خودم بر گردونده و می بوسیدمش . ظاهرا باید در حال حال کردن هم بوده باشه چون خیسی کوسش لحظه به لحظه بیشتر می شد . هر کاری می کرد یه جورایی خودشو از زیر کیر من خلاص کنه نمی تونست . تا این که یه جای کار وایساد .. دستمو از جلو دهنش گرفته بهم گفت داداش خیلی بد جنسی .. یه جوری ارگاسمم کردی که اگه دستت جلو دهنم نبود ده تا همسایه اون ور ترو بیدار می کردم .. -حالا رضایت میدی تو کوست آب بریزم ؟/؟ اونی که اون گوشه نشسته و از غریبی و متلک های شما داره اشک می ریزه دل داره . گناه داره . آدم که این قدر بد ذات نمیشه و همه چی رو واسه خودش نمی خواد . -باشه داداش . اول توکوسم آب بریز بعد برو طرفش . نمی خوام فکر کنی که کتی بد جنسه و همه چی رو واسه خودش می خواد .. این خواهر ما دیگه چه آرسن لوپنی بود حالا که حالشو کرده بود و دیگه نمی تونست رضایت بده این جوری می خواست منو روونه کوس افسانه بکنه که چی مثلا من کتایون آدم دموکرات و چیز فهمی هستم . اگه خیلی راست می گفتی همون اول کار رسم مهمون نوازی رو به جا می آوردی .. -کوروش من طاقباز می کنم بریز تو کوسم . چون اگه در حالت سگی و از پشت بریزی و نطفه بند شه میگن بده -من خودم اینو می دونم نمیخوای درس زیست شناسی بهم بدی -اووووه حالا چقدر به پز قبای آقا داداش ما بر خورد . -بیا روم حالا خوب تو چشام نگاه کن . بالذت .. همون احساسی رو که نسبت به من داری بیار رو پوستت بیار تو تمام احساست . به خودت بگو من لذت می برم از وجود کتی بهترین و خوشگل ترین و با احساس و دوست داشتنی ترین زن دنیا .. -حالا کتی جون همه این فکرا رو کرده حس ها رو گرفتم حالا میشه ساکت باشی و من لباتو ببوسم و تمرکزم بهم نخوره ؟/؟ رو خواهر گلم سوار شده و سعی کردم هر انرژی منفی رو که در من وجود داره از خودم دور کنم و فقط به این فکر کنم که با تمام وجودم دارم تو کوس خواهرم خالی می کنم .. اون چشای خمار و صورت ناز و دوست داشتنی کتی هم بیشتر داغم کرده بود . وقتی اولین جهش آب کیر من روونه کوس خواهرم شد حس کردم باید با تمام حس و نیازم هر چی رو که دارم بریزم تو کوسش و اونو به آرزوش که بچه دار شدن از منه برسونم . -سعی کردم حرفی نزنم و فقط لذت ببرم . کوسش منو دیوونه کرده بود . همچنان تنگ و کیپ . مثل لباش تشنه بود . کوسش هم انگار همه چی رو واسه خودش می خواست و داشت اشاره می کرد که هر چی داری باید خالی کنی داخل من و هیچی نذاری واسه این افسانه . ولی هر کسی تو دل من باید جایگاه خودشو داشته باشه . رسم زمونه و سر نوشت این شده بود که من باید این رفتا ر رو در پیش می گرفتم و بقیه هم یه جورایی خودشونو با این وضع عادت می دادند . حالا باید یه جورایی کتی رو حالیش می کردم که از رو تخت پاشه و افسانه جاش قرار بگیره ولی اون تکون بخور نبود . -کتی جون می خوای همین جا بمونی ؟/؟ -آره چه اشکالی داره . تکون نمی خورم اگه نطفه بخواد بند شه یه خورده باید استراحت کنم جای خودشو پیدا کنه .. دلم نیومد بهش چیزی بگم . حالا باید می رفتم پیش افسانه ناز خودم و یه جورایی از دلش در می آوردم . رفتم و یه گوشه ای در تاریکی پیداش کردم . می دونم که می دونست کارم تموم شده و دارم میام سراغش . واسه همین یه خورده واسم ناز می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
فقط یک مرد 79
افسانه رو در آغوش گرفته و نازش کردم -بالاخره دلت اومد بیای پیشم ؟/؟ -نازتو بخورم تو که می دونی من تو رو خیلی دوست دارم . اونم خواهرمه دیگه . تازه تو خودت اجازه دادی که من برم پیشش . قربون افسانه مظلومم برم . -چیکار میشه کرد تو الان میری و معلوم نیست کی بر می گردی . دلم می خواست اون محوطه رو کاملا روشنش می کردم تا خوب زوایای هیکل خوشگلشو مینداختم تو دید خودم و باهاش حسابی حال می کردم ولی این کتی دیوونه بهم امون نمی داد . دستمو گذاشتم زیر چونه اش سرشو آوردم بالا .. -حالا خوشگل من یه لب لب گلشو بده به من . از اون بوسای خوشمزه و آبدار که تو ولایت خارج بودیم بهم دادی . .. اونو غرق بوسه اش کردم . همون گوشه رو زمین خوابوندمش . جای نرم و راحتی بود . حتی می تونستم دو تا کف دستمو بذارم رو دیوار و موقع گاییدنش با یه خورده نیرو محکم ترین ضرباتو به کوسش وارد کنم . اون آبی رو که نثار کتی کرده بودم یه خورده کمرمو سبک کرده بود و با توان بیشتری می شد افسانه رو گایید . افسانه رو طاقباز خوابونده بودم . -ناناز من حالا مرحله بوس بوسه تا برسیم مرحله میک میک و بعدشم کارای دیگه .. . از دلش در آورده بودم . به شکمش که رسیدم بوسه رو شروع کردم . ماچ ماچ ماچ .. نی نی کوچولوی من این زیر خوابیده -بیدارش نکنی کوروش .. -نه مث فرشته ها خوابیده .. از نافش که داشتم میومدم پایین تر گفت این بوسه هایی که دادی سهم بچه بود مال مامانش کو .. دوست د اشت با شکمش بیشتر ور برم و بیشتر ببوسمش . میخواست که بهش محبت کنم و منم این کارو واسش انجام دادم . و اومدم رو کوسش وبرای دومین بار زیارتش کردم . لبمو رسوندم بهش .. -آخخخخخخ کوروش چقدر منتظرت بوده . چقدر چشم انتظاریتو کشیده . -یه خورده یواشتر الان کتی گوشاشو تیز کرده . -به درک دیگه خسته شدم . مگه من هرچی گوشامو داشتم صداشو نمی شنیدم ؟/؟ -هر جور راحتی . زبونمو درازش کرده و فرو می کردم تو کوسش . مثل یه کیر اونو میذاشتم تو کوسش و بیرون می کشیدمش . دلم می خواست افسانه قشنگمو یه دور بر گردونم و کون تپلشو ببینم و در حال حال کردن با اون بذارم تو کوسش ولی هوای بچه رو داشتم و مادر بچه رو که به پهلوهاش فشار نیاد . رو افسان خودم سوار شدم . کف دستامو چسبوندم به دیوار و خودمو لحظه به لحظه بهش نزدیک تر کردم . کیرم حالا سر کوسش قرار داشت و در حال پیدا کردن راهی برای ورود بود . این راه سختی نبود . خیلی نرم و راحت کوس افسانه به کیر من خوشامد گفت .. -نهههههه کوروش . کوروش عشق من عزیزمن هستی من . واسه همین و همین در کنار تو بودنه که همه این سختیها و متلکها رو تحمل می کنم . انگار وقتی کیرت این جوری میره تو کوسم همه درد و غما رو فراموش می کنم .. دیگه هیچی از این دنیا نمی خوام . چقدر خوشم میاد . -دوستت دارم افسانه .. -ولی نه به اون اندازه که من دوستت دارم . تو باید خیلی ها رو دوست داشته باشی . -آره ولی نمی تونم عاشق خیلی ها باشم . وقتی که ازشون دورم و دور میشم شاید بهشون فکر نکنم ولی به تو فکر می کنم .. این حرفو که زدم یاد کبوتر صحرا افتاده بودم . راستش به حمیرای اسرائیلی یا شایدم اسرائیلی ایرانی اصلا فکر نمی کردم . از نظر حس رمانتیک داشتن . ولی با کبوتر یه حال و هوای دیگه ای داشتم .. یه نهیبی به خودم زده و گفتم کوروش مثل این که کوس خل شدی ها دوباره فیلت یاد هندوستان کردا . دلم می خواست همه جای افسانه رو در اختیارم داشته باشم ولی این جایی که سنگر گرفته بودیم جای امنی بود و کتی باید میومد بالا سرمون تا ما رو ببینه . با پنهون شدن نمی تونست . حالا سرمو چسبوندم به دیوار دوتا دستامو گذاشتم رو سینه های کتی و کیرمو تو کوس مادر اولین بچه ای رو که خبر داشتم حرکت می دادم . -بگیر افسانه . حال کن . زندگی یعنی همین . دوستت دارم عشق من . دیوونتم . دوتا دستاشو روی رون پاهاش قرار داده بود و فریاد می زد -کوروش کیرتو محکم تر بکوبون . کوسم داره از جاش در میاد مثل یه پرنده میخواد بپره -اوهوی افسانه چه خبره ملاحظه منو بکن . انگار کیر نخورده ای داداش که همین چند وقت پیش گاییده بودت . -آبجی ساکت شو . اون مگه موقع گاییده شدنت صداش در اومد . برو اصلا بیرون . -به کسی ربطی نداره -پس حرف نزن و بذار حالمونو بکنیم .. -اون دختره بهت حال بده نیست . شیره تو می کشه و نابودت می کنه . می دونم دیگه حالا مثل جنازه افتاده یه جایی و تو همش باید حرکت کنی -کتی دلم میخواد تو هم بار دارشی و ببینم می تونی خودتو به تکاپو بندازی یه خورده منطقی باش . ما همدیگه رو نمی دیدیم و از دور حرف می زدیم . افسانه متین و خود نگه دار من تا اونجایی که می تونست چیزی نمی گفت . یه بار رفت یه حرفی بزنه که من حالت لباشو دیدم دستمو گذاشتم جلو دهنش تا چیزی نگه . درگوشش یه چیزی گفتم و خندید و گفت باهات راه میام . چشم . واسه مرحله بعدی کارمون سرعت گاییدنمو زیاد کردم .-افسان هرچی تو وجودته بریز بیرون فریاد بکش و اونم با تمام وجودش هوس خودشو می ریخت بیرون . کتی با خودش حرف می زد و غر غر می کرد .. -کوروش زودتر زودتر .. هیجان زیاد د اره منو می کشه سوختم سوختم واااااایییییی اومد جووووون داره میاد همین جوری ولم نمی کنه .. خیس عرق شده بدنش می لرزید و من با دستام عرق تنشو خشک می کردم . -کوروش تو نمی خوای آبتو خالی کنی ؟/؟ می خواستم بگم همون دو سه قطره اش هم واسم نمونده ولی نمی خواستم تو ذوقش بزنم . یه چند تا فشار به خودم آورده و خالی کردم تو کوسش ولی دو جهش اما خودم چند تا پرش نمایشی دیگه هم به کار اضافه کردم تا فکر کنه خیلی خیس کردم .. -بدنشو خشک کردم تا سرمای بعد از عرق تنشو اذیت نکنه . -بیابریم رو تخت پیش کتی .. کتی مارو که دید تعجب کرد . -خسته نباشید . حالا افسان جون می تونه تشریف ببره من و داداش تا صبح میخواهیم کنار هم باشیم -کتی جون از این خبرا نیست . شما دوتا دوطرف من می مونین و من میخوام یه حال سه تایی بکنیم . یعنی من با شما دوتا . هرکی موافقه دست بالا کنه . من و افسانه دستامونو بالا بردیم . -دورای در برابر یک رای . خب کتی جون اگه دوست نداری برو . می تونی بری . من و افسانه شبو با هم می مونیم . اگه دوست داشتی تو هم بیا کنار ما . افسانه بزرگواره . مخالفتی نداره که تو در کنار من باشی ولی اینجا تصمیم گیرنده منم . هرکدومتون جورو به هم ریخت اخراج ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
فقط یک مرد 80
حالا کار به جایی رسیده که برادرکوچیک تر من و یه تازه به دوران رسیده دیگه منو تهدید می کنن و خط و نشون می کشن ؟/؟ -خواهر گلم جامعه دموکراسی دیگه به سن و سال و این چیزا کاری نداره . اگه دوست نداری و نمی خوای می تونی پاشی بری . کسی مجبورت نکرده . همین حق و حقوقو افسانه هم داره . اون اعتراضی نداره .. کتی تحریک شده بود . نمی خواسن میدونو به نفع رقیب خالی کنه ولی می دونستم بعدا که منو تنها گیر بیاره حسابی از خجالتم در میاد ولی من نباید به اون باج می دادم . خبرمرگم تو استراحت بودم . چند روز دیگه سرویس دهی به هموطنان رو باید شروع می کردم . ظاهرا شش هفت تا دختر اول شده های رشته های مختلف کنکور سراسری هم داخلشون بودند . من خوشحال شده بودم که سه تا از این اول شده ها پسر هستند ولی دولت به این صورت جایزه تعیین کرده بود که رتبه اول در میان دخترها ملاکه . حالا میخواد این اول اول کل باشه یا اول دخترا . این به ضررم تموم شده بود . یعنی باید بیشتر جون می کندم . فعلا باید از دست این دونفری که دور و برم بودند جون سالم به در می بردم تا ببینم بعد چی پیش میاد . مثل سلطان سلاطین رفتم وسط تخت پت و پهن و پاهامو به دو طرف درازکردم . -وزرای دست چپ و راسته درخدمت شاهنشاه .. افسان فوری دشت به کار شد و کتی هم همین طور . دوتایی چسبیدند به کیرم . کتی مثل ماده پلنگها می غرید و دندوناشو نشون افسانه می داد ولی افسانه با چهره محجوب و مظلومانه خودش به اون لبخند می زد . معلوم نبود ما کی با هم ازدواج کردیم که به کتی می گفت خواهر شوهر عزیزم باید باهام کنار بیای چون هدف ما یکیه ... -پاتو خیلی از گلیمت دراز تر کردی کارت نداشتم . زبونتو دیگه این قدر درازترش نکن . افسانه ! افسانه دیگه کم نیاورد . حس کردم که می خواد جوابشو بده . بیچاره خسته شده بود از بس خورده بودو دم نکشیده بود . راستش منم از اون فلسفه ای که می خواستم با دوتایی شون حال کنم عقب نشینی کرده بودم چون نه حالشو داشتم و هم این که این کار اصلا فایده و ضرورتی نداشت . ممکن بود سال یک دفعه هم از این بر نامه ها پیش نیاد و دفعه بعد هم سعی می کردم اونا رو رو در روی هم قرار ندم . حالا دلم می خواست یه جوری با هم بپیچن تا من از شر هر دوتاشون خلاص شم و یه استراحتی بکنم . اگه قرار بود شبو پیش من بخوابن تا صبح پوست از سرم می کندند و فرداهم باید می رفتم سراغ زن عمو و زن دایی دیگه جونی واسم نمی موند . بریم به جواب افسانه ببینیم بالاخره تونست روی کتی رو کم کنه یا نه .. -خواهر شوهر عزیزم . فعلا که زبونت خیلی دراز تر از زبون منه . اصلا تو از من اجازه گرفتی که زیر کیر داداشت بخوابی ؟/؟ -تو کی زن داداش من شدی که من تو عروسی شما نبودم ؟/؟ -خارج که بودیم با هم عقد کردیم .. -مسخره برو هیکل خودتو بکن . -اکبیری عوضی خودتی . بی شعور . تو چه جور عمه ای هستی که هوای این بچه ای رو که تو شکم زن داداشته نداری . -آشغال فکر کردی نوبرشو آوردی ؟/؟تواصلا معلوم نیست کس و کارت کیه .. الان زن رئیس جمهور های دنیا عروس من شدن . -بی سواد اونا اگه شوهر دارن دیگه عروس تو نمیشن که -کوروش یه چیزی به این عفریته پیردختربگو داره منو دست میندازه .. با پنجه هاش به طرف صورت افسانه حمله برد و افسانه هم موهای سر کتی رو کشید و دوتایی افتادند به جون هم . طوری جیغ می کشیدند و سر و صدا کرده بودند که آژیر خطر به صدا در اومده و صدای ده تا سگ گردن کلفت هم فضای خونه رو پر کرده بود با همه اینا جیغ و فریاد کتی و افسان بیشتر و بلند تر از این صداها بود . باافسانه برخورد ملایم تری داشته ویه خورده به کتی توپیدم ولی دوتایی شون گریه می کردند . -شما دوتایی تون تشریف ببرین من می خوام تنها باشم . دیگه دق اومدم از دست شماها . کاری می کنین که از ماموریت فردا که برگشتم قید این سه چهار روز مرخصی باقیمونده رو بزنم . عجب بدبختی شده ها . دیوونه شدم از دست شما . نمی دونم چیکار کنم . -داداش من میرم اتاق خودم . افسانه هم باید بره بیرون . حواسم هست . به جون تو به جون بابا مامان قسم اگه ببینم افسان اومد اتاق تو سگارو می فرستم سراغش .. -کتی این چه طرز صحبته . افسانه هم درجا جواب داد تو که از هرچی سگ , سگ تر و درنده تری .. خدا به داد برسه قرار بود فردا زن عمو و زن دایی رو یه جا بکنم . یعنی اونا هم یه اخلاق سگی دارن ؟/؟ چند دقیقه بعد از شر دوتایی شون خلاص شدم و گرفتم خوابیدم . دیگه نمی دونم چه غلطی کردند و کجا خوابیدند کاری به این کارا نداشتم . ولی از قرار معلوم دوتایی شون چشم روهم نذاشتن و کشیک می کشیدن که اون یکی دیگه زیر سبیلی خودشو به من نرسونه . عجب دنیایی شده بود . عجب خواب راحتی کردم . تمام خستگی من در رفته بودم . ولی هنوز اشتهام واسه سکس بعدی باز نشده بود . زنگ پشت سر زنگ . زن عمو زری و زن دایی درسا دست بردار نبودند . -میام میام .. بابا شما که منو کشتین . بذارین این لعنتی یه استراحتی بکنه . من که دیگه خسته شدم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
فقط یک مرد 81


صبح سلانه سلانه راه افتادم و رفتم خونه زن عمو . باهاشون طی کردم که که خونه رو شلوغ نکنن و دیگه دختر عمو و دختر دایی بازی در نیارن که حال و حوصله هیچی رو ندارم . زن عمو زری و زن دایی درسا دوتایی شون شده بودند یک جنده تمام عیار اختصاصی . فکر کنم رفته بودند تو یه آب حوض پر از وسایل آرایش غسل کردند و اومدن پیش من . چون زندایی ارفاقی اون جا بود واسه همین مجبور بود حرف زن عمو زری رو گوش کنه و زیر دست اون باشه . چون اگه زبون درازی می کرد با نیش زبون زری روبرو می شد . می خواستم دوتا رو با هم داشته باشم ولی ترسیدم بلای افسانه و کتی سرم بیاد . تازه یواش یواش داشتم متوجه می شدم که هرچی این زنا درمورد مردا میگن راسته . مدل به مدل کوس و کون می دیدم و باهاشون حال می کردم ولی هر بار که با یه رنگ و فرم و حالت و اصلا شخص جدید روبرو می شدم انگار یه هیجان دیگه ای داشت . از این که دارم به اون شخص حال می دم دچار یه هیجان و حال و هوای خاصی می شدم . زری با اون کون گرد و قلمبه اش اومد رو سر من . خیلی حال می داد و منم با کون باحالش عشق می کردم . درسا وسط اتاق واسم عربی می رقصید و منم که از رقص زن دایی به هیجان اومده بودم افتادم رو زن عمو ..-جووووووون کوروش تو چقدر باحالی . شب عروسیم عموت بهم این قدر که تو الان داری حال میدی حال نداده بود . -نظر لطفته زن عمو جون . ما در مقابل عمو جان صاحب کیر نیستیم قابل شما رو نداره .. -خب حالا کوروش جون این قدر تعارف نکن این دفعه رو که داری به زور بهمون میدی . تو وقتت کجا بود . خیلی ناز و مامانی کرده بودند ولی صورتشو که می بوسیدم انگار داشتم روغن نباتی خام می خوردم . معلوم نبود چرا این قدر هول شده بودند . فکر می کردند هر چی بیشتر بمالن خیلی بهتره . در حالی که یه آرایش خیلی خفیف زنو خیلی جذاب تر و طبیعی تر نشون میده تا این که مثل این دو تا از جنگ بر گشته هر چی گیرشون اومده بود به خودشون مالیدن . بازم صدر رحمت به روژلبش که حداقل درجه چربی اون کمتر بود ولی عجب لبی داشت زن عمو داشت آتیش پخش می کرد . لباش از بالا و کوسش از پایین مثل یه اژدهای دهن باز در حال شعله کشیدن بود . -زن عمو خیلی دوست داشتنی و ماهی . خیلی . نازتو بخورم . راستش همیشه در فانتزی های جلق زدن خودم واسه زن عمو جایگاه ویژه ای باز کرده بودم . هرچند سنش از بقیه بیشتر بود ولی یه جذابیت خاصی داشت که وقتی تو خیال خودم اونو لخت کنار خودم تصور می کردم که داره باهام راه میاد و شورتشو می کشه پایین و کون قمبل شده و گنده شو بهم نشون میده و میگه بکن توش درجا آبم از پشت کمرم حرکت می کرد و واسه این که بیشتر حال کنم جلوشو می گرفتم . همین حسو نسبت به زن دایی هم داشتم . نمی دونم چرا . شاید به خاطر این که اونا رو یک قدم غریبه تر از عمه و خاله ام احساس می کردم . عمو و دایی هم مثل خاله و عمه به رسم یاد بود یه پولی بهم دادند . خیلی بد شد . من که به این پولها نیازی نداشتم ولی اگرم دستشونو رد می کردم زشت بود . نفری یک و نیم میلیون بهم داده بودند . یعنی به اندازه چند ماه کار در معدن .. دوتایی شون ازم تشکر کرده و هندونه زیر بغلم گذاشتند از این که خیلی با معرفت و بامرامی و هوای فامیلاتو داری . منم گفتم این وظیفه منه و یه کوس شر هم گفتم به این صورت که این همیشه از آرزوهام بوده که یه همچه روزی رو داشته باشم و اون دو نفر هم کوس خل تر از من جواب دادند که این نظر لطفته و آقایی و محبت تو رو می رسونه . دیگه حواسشون نبود که بهم بگن عجب نامردی هستی کوروش تو اون قدیما هم دوست داشتی که زن عمو و زن دایی خودتو بکنی ؟/؟ترجیح دادم که زودتر دست به کار شم و کلکو بکنم . می خواستم اوایل بعد از ظهر از خونه عمو بزنم به چاک و شبو برم یه جای دیگه ای صبح کنم . برم یه سری به رفقام تو معدن زغال سنگ بزنم . دلم واسشون تنگ شده بود . هر چند مدت زیادی رو اونجا نبودم ولی حس می کردم یه جورایی رو مدیون اسارت تو همین معدن و گیر کردن داخل اون هستم که همین باعث شد از آب آلوده ننوشم .. زری کون گنده شو گذاشت رو سر کیر کلفتم و با یه جا به جایی کوسشو با کیر من تنظیم کرد . -آخخخخخخ رفت رفت جووووووون کوروش چه کیر کلفتی .. نمردیم و کلفتش هم نصیب ما شد .. -زن عمو حالا از کیر عمو نمک خوردی نمکدونو نشکن دیگه .. -خب هر گلی یه بویی داره . کوروش کوروش جون . حس می کنی ؟/؟ کوس تنگو حس می کنی ؟/؟ حال کن .. انگار تو رو دیده بیشتر تنگ شده .. من نمی دونم این زری چی داشت می گفت . کوس گشادش کیر منو خیلی راحت قبول کرده بود و اون از تنگی کوس داشت می گفت . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
فقط یک مرد 82
کون گنده زن عمو راه نفسمو بسته بود ولی من با این جور حرکات آشنایی داشتم . یه جوری به اون درز وسطش لیس زدم که قلقلکش بیاد و خودشو تکون بده . زری جون انگاری دلش واسه درسا سوخته بود . واسه همین یه اشاره ای بهش زد که بیا د جلو و یه جورایی بامن مشغول شه . دهن خوشبوی خودشو گذاشت رو دهنم و شروع کرد به بوسیدنم . زن عمو با حرکت کونش روی کیر من هیجان فوق العاده ای به من می داد . پاک یادم رفته بود . به غیر از این دو نفر یکی دیگه رو هم باید می گاییدم که سوغاتی مجلس مهمونی کتی بود . خسته شده بودم ولی امروزه رو دیگه نمی کشیدم . درسا دستشو گذاشته بود رو سینه هام و با نوازش کردنم هوسمو زیاد تر می کرد . از اون طرف زری که سنگ تموم گذاشته بود . می خواست رو من خم شه و منو ببوسه ولی دستای درسا مزاحمش شده بودند . ولی من دستامو از پشت دستای زن دایی رسوندم به سینه های زن عمو و اون سینه های درشتو توی قالب دستام جاشون دادم . وای چه کونی داشت این زن عمو که وقتی دو تا دستامو به زور رسوندم اون پشت از گندگی کونش کیف می کردم . -درسا دستتو بکش می خوام اینجا رو منفجر کنم . اگه زود حالمو کنم و بترکونم صحنه رو می دمش دست تو . عیبی نداره حس می کنم خیلی خوشم میاد .. یه چشمکی به زندایی ام که خوشگل تر و ناز تر بود زده و گفتم که بره کمک زری و یه خورده حشر شو تنظیم کنه . اونم واسه این که زود تر به من برسه موقتا دست از من بر داشت و رفت واسه انگولک کردن همه جانبه زن عمو . لب و سینه ها و کوس زری در اختیار من بود و درسا هم رفت پشت اون و با سوراخ کون و کمرش بازی می کرد .. -آوووووووووه .. اوووووففففف سوختم آتیش گرفتم . از چند طرف دارین آتیشم می زنین .. درسا تو هم خوب بلدی کارتو انجام بدی .. میگم ها کوروش که رفت و ما مرد خایه دار که نداریم بهتره از این بر نامه ها با هم داشته باشیم و یه جورایی خودمو نو ارضا کنیم . -کاملا باهات هم عقیده ام زری جون ما با هم خوب کنار میاییم . نمی دونی این کار چقدر حال میده و اعصاب آدمو آروم می کنه . کاش زودتر به عقلمون می رسید و از این کارا انجام می دادیم و این قدر عذاب نمی کشیدیم . زری جون به کوس رو کوس میگن لز بینی .. -هر چی هست خیلی شیرینه . تو الان رو من دست می کشی حس می کنم که خیلی بی حس شدم . وای به این که عمقی تر و بدون مرد با هم حال کنیم . کاش افسانه و کتی از این دو یاد می گرفتند . راستی چرا زود تر به عقل خود من نرسیده بود . شاید پس از برگشت به خونه یه بر نامه لز هم واسشون بذارم . اون وقت حتما همیشه با هم می مونن و منو دیگه تحویل نمی گیرن . ولی می دونم اون دو تا کیر پرست به این سادگی دست از سرم بر نمی دارن . درسا شونه های زری رو تو دستای خودش گرفته و اونا رو ماساژشون می داد -بکن درسا .. کوروش تو هم کیرتو از پایین بزن طرف بالا .. تند تر .. درسا انگشتتو بکن تو سوراخ کونم خواهش می کنم . واییییی هوسسسم کوسسسسسم دارم میام .. دارم خالی می کنم .. کونم .. اوفففففف چه درد شیرینیه .. انگشتتو توی کونم بگردون درسا جون فدات الان جامو میدم به تو .. کوروش من واسه کیرت می میرم .. -منم واسه اون کوست که حرف نداره فدایی ام ولی خب هردو تاشون کوس گشاد بودند . البته نمی شد انتظار داشت که پس از سالها فعالیت و سنگ زیرین آسیاب بودن همون کیفیت اولیه رو داشته باشن . درسا پشت پای زری رو می مالید و به رون پاش که رسید این تحرک رو زیاد تر کرد .. -نههههه نههههه کوروش گازو زیاد کن درسا کمک کن داره میاد .. اوخ جووووون باورم نمیشه داره میاد .. از خوشحالی زیاد گریه و خنده رو قاطی کرده بود . ظاهرا سالها می شد که عمو جان اونو این جوری نگاییده بود .. -زری خوشگله حالا می تونم تو کوست آب بریزم -بریز بریز عزیزم تو صاحب اختیاری . گل سر سبد کوسمه .. همه اینا فقط به خاطرکیر و آب کیرته .. منم معطل نکردم گفتم آبمو تا پشیمون نشده خالی کنم . ظاهرا این دوتا همدیگه رو کشف کرده بودند و از این کشفشون هم کلی خوشحال بودند و منو دعا می کردند که من باعث و بانی این امر خیر شدم که قدر لز بازی یا همون لز بینی رو بدونن .عشق رفتن به معدن زغال سنگ و دیدن دوستان قدیم منو کشته بود . دلم واسشون تنگ شده بود .. وای چه خاطراتی در همین مدت کوتاه داشتم .. -هی کوروش خوابت برده ؟/؟ -نه زن دایی جون . فقط واسه یه لحظه حواسم رفت جای دیگه . درسا رفت مقداری کاکائوی صبحونه آورد و اونو ریخت رو کیرم و با اون چند قطره آب برگشتی و دو سه قطره ای که رو کیرم مونده بود مخلوط کرد و چه قدر هم با لذت و هوس کیرمو میک می زد و شیرینی اونو میل می فرمود .. -اگه بدونی چقدر خوشمزه هست زری .. -ناقلا به من نگفتی منم از اینا بخورم .. درسا دوباره رو کیرم کاکائو ریخت و گفت زری جون نوشش کن فقط خامه تموم شده .. سه تایی مون خندیدیم . خامه به منی می گفت . ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
فقط یک مرد 83
درسا جون چقدر خوشمزه و باحال می خوری کیرمو . یهو همراه با کاکائو قورتش ندی که این باید کل زنای دنیا رو سیرشون کنه .. -کوروش من که می خورم سیر نمیشم وای به حال زنای دنیا . این جور میک زدن درسا طوری لذتو تو کیر و مغز کیرم نشوند که وقتی کوسشو گذاشت رو کیر با یه فشار کیرمو فرستاد تا ته کوسش همون اول داشت آبم میومد . این زنای ایرونی دیگه همه شون فنی کار شده بودند و من یکی که دیگه از دستشون امون نداشتم . -کوروش یادت باشه من زن دایی اتم . -می دونم که مامان چقدر داداششو دوست داره و به احترام داداشش گفته که زن داداش یا عروسشو حسابی بکنم . زری هم اومده بود سراغ درسا و از همین حالا دیگه در حال ردیف کردن مقدمات لز بینی بود . کارمو آسون کرد . می خواستم سر درسا رو به طرف خودم بکشونم و لباشو ببوسم که زری زحمت این کارو کشید و منم دیگه خودمو خسته نکردم . درسا جون از دو طرف در حال کیف کردن بود . با این حال یه خورده بدون این که فرم لبهاشونو به هم بزنم زن دایی رو به طرف خودم نزدیک کرده و نوک سینه هاشو گذاشتم تو دهنم .. از پایین هم ضربات رو به هوای کیرمو به ته کوسش می زدم و حسابی کوسشو برشته کردم تا واسه سکس آماده آماده شه . -درسا زن دایی خوشگل من چقدر تو هاتی .. گرم و داغ .. حرارت تن تو داره منو می سوزونه . دستامو از پشت به کونش رسونده و دوتا قاچشو به پهلوها باز کرده و کیرمو با لذتی زیاد به سقف کوسش می کوبیدم . زن دایی خیلی راحت تر از بقیه به ارگاسم رسید و اون دوتا لزبین طوری به هم چسبیده بودند که در این چند ثانیه ای که می خواستم درسا رو طاقبازش کرده و آب کیرمو بریزم تو کوسش زری لبشو از رو لباش ور نمی داشت . -زن عمو من تا چند دقیقه دیگه میرم . می خوام با تمام وجودم تو کوس در سا جون آب خالی کنم . حال کنم و بهش حال بدم . من میرم و تو می مونی و اون . اگه اجازه میدی یه دقیقه ای اون لبای هوس انگیزشو بهم قرض بدی بد نیست . دوتایی شون شکمشونو داشتند و از خنده ریسه می رفتند . حالا دیگه لبای زری مال من بود . چه لبای باحال و پرحرارت و چه بوسه شیرین و آتشینی ! خودمو منطبق بر اون کرده و با ضرباتی آروم و با حسی که گرفته بودم یه بار دیگه شیرینی خالی کردن آب کیرمو تو یه کوس دیگه احساس می کردم . چه لذتی بردم . همونجا رو بغل درسا ولو شدم . چیزی رو حس نمی کردم . فقط در آخرین لحظه متوجه شدم که زری دوباره لبای درسا رو به شکار خودش در آورده . موقع خارج شدن از خونه از عمو جون یه کلاه لبه دار گرفتم و رفتم به طرف زیر آب و معدن زغال سنگ . چند ماه می گذشت از اون روزی که با شوق و ذوق واسه کار گرفتن داشتم میومدم به این مسیر . وای چه روزگاری بود . چقدر شیر می خوردیم تایه جورایی با مسمومیت مبارزه کرده باشیم . دلم برای دوستام تنگ شده بود . هرچند خیلی هاشون تحویلم نمی گرفتند و حتما حالا حسادت هم می کردند ولی من همه شونو دوست داشتم . دلم می خواست اون منطقه ای رو که باعث پیشرفت من شده ببینم . نمی دونم چرا دوباره به یاد رضا شاه کبیر اسطوره قرن ایران زمین افتاده بودم . آخه اونم بچه همون طرفاست . پدر سازندگی ایران . آقا رضا کجایی تا ببینی که با ایرانت چه کرده اند ؟/؟ کاش پسرت مثل تو بود واین قدر با دشمناش مهربون نبود و به همه اعتماد نمی کرد . وای که قدرعافیت کسی داند که به مصیبتی دچار آید . وقتی از پلیس گذشته چند کیلومتری از اوایل جاده آلاشت رو رد کردم از مینی بوس پیاده شده و رفتم طرف معدن .. سربا کلاهمو انداختم پایین و رفتم طرف یکی از دفاتر وسط گرد و خاک زغالی -ببخشید کارگر نمی خواین ؟/؟ -ظرفیت تکمیله داداش . -بازم ببخشید اومدم اینجا رو بخرم با امتیازش .نمی فروشین ؟/؟ .. -وووووووووکوروش آریایی .. بچه ها آقا کوروش اینجاست . افتخار ما و ایران ما . اونایی که اون اطراف بودند دست از کار کشیده و منو سر دستشون بلند کرده و بهم ابراز علاقه می کردند . دیگه از حسادت خبری نبود . نمی دونستم جواب این همه محبتهاشونو چی بدم . -بچه ها عذر میخوام سر زده اومدم . الان دور و بر من شلوغه .. خودتون می دونین که باید چقدر فعالیت داشته باشم و این فعالیت هم چقدر سنگین و خسته کننده هست . همه دست از سرم بر نمی دارن . -می دونیم می دونیم . اون وقتا که حال و روزمون خوش بود و خاصیت مردونگی داشتیم وقتی که می رفتیم خونه هنوز حموم نکرده زنمون می افتاد رومون و می گفت همون خاکه زغالی قبولت داریم که اگه بخوای بری حموم همونجا می گیری می خوابی و دیگه واسه ما کاره ای نیستی و درد مونو دوا نمی کنی . خبر تیمور رو گرفتم . بهترین دوستم بود . تازه ازدواج کرده بود . یه زنی داشت مثل پنجه آفتاب . بار اول که دیدمش شیطونو لعنت کردم که نسبت بهش نظر بد نداشته باشم . -داش کوروش تیمور این روزا حالش گرفته . از این که نمی تونه بچه دار شه ناراحته . بیچاره تازه ازدواج کرده بود . دیگه تو هیچ یتیم خونه ای بچه پیدا نمیشه . خیلی از مسائل دنیا تحت الشعاع این مصیبت قرار گرفته . جنده ها بیکار شدند و یتیمخونه ای هم نداریم . حتی خیلی از خونواده ها رفتن بهزیستی و هرچی معلول و عقب مونده بود رو هم به فرزندی قبول کردند . یه چند دقیقه ای دنبال تیمور گشتم و پیداش کردم . نمی دونم دلش پر بود یا چیز دیگه ای به دیدنم اشک می ریخت . منو هم به گریه انداخته بود . -داداش خیلی مردی کوروش .. با این همه شلوغی دور و برت و با این همه شهرت و سرمایه قاچاقی اومدی تا ما رو ببینی .. -می خواستم بهش بگم که حاضرم واسه این که یه بچه ای داشته باشه کمکش کنم که ترسیدم بهش بر بخوره . یه دل می گفت بهش بگم و یه دلم می گفت شاید عصبانی شه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
میهمان
 
فقط یک مرد۸۴......نویسنده ایرانی...امیر سکسی


در هر حال یکی دوساعتی رو در کنار دوستان نشستم . تیمور دوست داشت یه نصفه روزو با هم باشیم با این که وقت نداشتم ولی قبول کردم . دلم می خواست با هم بشینیم و از هر دری سخن بگیم . واسش مرخصی گرفتم و رفتیم زیرآب . خونه شون یه جایی وسط شهر بین راه آهن وزیارتگاه عبدالحق بود . ازم خواست که برم خونه شون و یه چایی چیزی با هم بخوریم . دعوتشو قبول کردم . خانمش خونه بود . با همون چهره زیباو مظلومش درو واسمون باز کرد . همون متانت همیشگی خودشو داشت . همون نجابت و حالت قبل از این جریاناتو . شاید هر زن دیگه ای بود به دیدن من هیجان خودشو نشون می داد ولی اون استوار وبی خیال سرگرم پذیرایی از ما شد . قبلا مدت زیادی رو با هم نبودیم ولی در همین مدت کم هم از راز و رمز های زندگی همدیگه با خبر بودیم . تیمورچقدر دلش می خواست یه بچه داشته باشه . اینو بار ها به من گفته بود . قسمت نبود که همسرش بار دار شه . منم دلم نمیومد غرورشو بشکنم و به این نیت که بخوام کمکی بهش بکنم این پیشنهاد رو بدم که با همسرش طرف شم . آخه اونا عاشقونه همدیگه رو دوست داشتند . بد وضعیتی گیر کرده بودم . در وضعیت و لحظاتی قرار داشتم که اگه کس دیگه ای به جای تیمور بود از این لحظات به خوبی استفاده می کرد .. بهتره حداقل یه خورده خستگی در می کنم . موبایل خودمو خفه کرده بودم ولی خاموشش نکردم . کتی و افسانه بیچاره ام کردند از بس زنگ بی صدا زدند . آخرش هم جدا جدا واسم پیام فرستادند که بیا خونه ما با هم کنار میاییم . هر کاری دوست داری انجام بده . باهامون قهر نکن . تقریبا جملاتشون شبیه به هم بود . مثل این که با هم هم فکری کرده بودند . ولی فعلا همین جا جام بهتر بود . تازه از دسته گلهایی که تو مهمونی کتی به آب داده و رزروهایی که شده بودم یا کرده بودم یکی مونده بود . اسمشم یادم رفته بود . نمی دونم چرا اصلا تماس هم نگرفت . خواب گیجم کرده بود . خیلی خسته بودم . تیمور وثریا یه اشاره هایی به هم می زدند که من نفهمیدم منظورشون چیه .. -کوروش جان من یه ساعتی جایی کار دارم و یه چیزایی باید بخرم بر می گردم . میوه خونه نداریم . -تیمورداداش من باید رفع زحمت کنم . درست نیست که تو رو از کار و زندگیت بیندازم -کورش اصلا این حرفا رو نزن تو مایه افتخار مایی . من سختمه .. میرم برمی گردم . یه مقدار پول از جیبم در آورده گفتم اگه اشکالی نداره مهمون من باش .. نمی خواستم دسترنجشو واسه من هزینه کنه .. تا تیمور رفت لب باز کنه به اعتراض و گله از من زنش جورشو کشید و گفت کوروش خان درسته که ما یه زندگی ساده ای داریم وشخصیت و ثروتمون مثل شما نیست ولی دلمون بزرگه . این از بی شخصیتی ماست که بخواهیم به مهمون خودمون توهین کنیم . -پس منم باهات میام .. تو استراحت کن من بر می گردم .. رفت و منو با این ثریا جونش تنها گذاشت . رفتم رو تخت دونفره شون دراز کشیدم . وقتی چشامو باز کردم دیدم دوساعتی گذشته . حدود ساعت شش بعد از ظهره هنوز تیمور بر نگشته . یه خورده دور و بر خودمو نگاه کردم دیدم کسی نیست .. از گوشه در اتاق به فضای هال نگاه کرده ووووووی ثریا رو بدون روسری و چادر می دیدم . چقدر ماه بود . زیبا تو دل برو . با این که جز ابروی گرفته شده اش آرایش دیگه ای نداشت ولی صورتش یه براقیت خاصی داشت . یه لحظه از حالت نیمرخ خارج شد و به سمت من نگریست که من فوری گفتم یالله .. طوری که فکر نکنه دارم چشم چرونی می کنم . اونم سریع یه روسری سرش گذاشت و اومد نزدیک من . حالا یه دامن چسبون و یه بلوز هم تنش کرده بود و زیر دامنش هم جوراب پوشیده بود . ولی با همه این حجابش می شد تفاوتهای اونو با ثریای یک ساعت پیش تشخیص داد . -ببخشید تیمور خان هنوز نیومده ؟/؟ یه سری تکون داد و گفت نه منم تعجب می کنم . یه خورده دلواپس شدم . باید تا حالا بر می گشت . رفت و یه تلفن واسش زد .. برگشت و ازم عذرخواهی کرد . -آقا کوروش با عرض معذرت تیمور یه کاری براش پیش اومده تا دو ساعت دیگه نمی تونه بیاد ازم خواسته که شما تشریف داشته باشین و تا اون نیومده از اینجا نرین که خیلی دلخور میشه .. اگرم به ما افتخار میدین که شام در خدمت شما باشیم .. حوصله ام داشت سر میومد . کتی و افسانه و چند تا تلفن ناشناس بیچاره ام کرده بودند . تو این گیر و دار بنیامین نتان یاهو , نخست وزیر ایرانی , مازندرانی , بابلی اسرائیل , پنجاه شصت بار برام زنگ زده بود .. تلویزیون داشت مسابقه فوتبال باشگاههای انگلیس رو پخش می کرد . منم نشستم و دیگه وقتمو این جوری تلف می کردم تا این دوساعت هم بگذره . ثریا منو به حال خودم گذاشت و رفت اتاق پشت سری . رفتم صدای تلویزیونو زیاد کنم که دیدم از اتاق پشتی صدای گریه میاد . خیلی آروم . خدای من چه اتفاقی افتاده . نکنه تیمور بلایی سرش اومده باشه .. رفتم داخل و هرچی سرفه کردم این ثریا روسری رو سرش نذاشت . نمی دونستم چی بگم و چه جوری علت این کارو ازش بپرسم .. خیلی کم پیش میومد که صداش کنم خواهر ولی این بار اونو با این کلام خطاب کردم . -چه اتفاقی افتاده خواهر . تیمور طوریش شده ؟/؟ -در حالی که از چشاش اشک میومد گفت نه ولی شاید طوریش بشه .. خونه عشق ما اون حرارت سابقو نداره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی
فقط یک مرد 85


رفتم طرفش می خواستم اشکاشو پاک کنم ولی به خودم این اجازه رو نمی دادم . چون من و اون با هم سنخیت و رابطه خاصی نداشتیم . هنوزم فکر می کردم که اگه بخوام بهش دست بزنم در حق تیمور نامردی کرده و به این زن نجیب هم بی احترامی کرده ام . -چقدر دلم می خواد یه بچه داشته باشم که بتونه کانون زندگی من و تیمور رو گرم کنه و من و اونو به زندگی دلگرم کنه . اون داشت از آرزوهایی صحبت می کرد که به این زودیها تحقق اون امکان نداشت . تازه اگه اون و تیمور می تونستن خودشونو قانع کنن که از طریق یکی دیگه بار دار شن باید میومدن و به یکی از پسرام در چهارده پانزده سال آینده متوسل می شدن . ولی چرا همین حالا نه .. اصلا ولش .. .ثریا سر بدون روسری خودشو بالا گرفته بود . یه خورده که دقت کردم روژلب و ریمل و روژگونه ها رو تازه دیدم . مژه هاش هم کمی بلند تر به نظر می رسید و کلا خیلی خوشگل تر شده بود .. بر چشم بد لعنت حتما منتظر شوهرش بوده .. بر شیطون لعنت ولی چرا دگمه های بالایی بلوزشو باز کرده و از کناره ها سینه هاشو انداخته توی دید .. تیمور کجایی که به دادم برسی و منو از این سر در گمی نجاتم بدی . تنم به لرزه افتاده بود و خیس عرق شده بودم . -ثریا خانوم من می خوام برم . -آقا کوروش تو و تیمور در همین مدت کوتاه خیلی با هم ندار بودین . فکر نمی کنین نامردی باشه اگه بخواهین در این موقعیت تنهاش بذارین ؟/؟ -چرا ثریا خانوم . وقتی برگشت سعی می کنم که باهاش حرف بزنم دلداریش بدم و بهش بگم که توکل کنه به امید حق همه چی درست میشه .. -یه نگاه فتنه گرانه ای بهم انداخت . یه دگمه دیگه از بلوزشو باز کرد . همون آخری و پایین تر از همه رو . حالا سینه هاش بیشتر تو دید قرار داشتند . هروقت نگاهش از من دور میشد رو سینه هاش زوم می کردم . دلم می خواست یه خورده زاویه ام نسبت به ثریا رو مایل تر می کردم تا ببینم نوک سینه هاش در چه وضعیتی قرار داره و کبودی قسمت بر جستگی سینه اش تا چه حدیه . -آقا کوروش چه جوری می خواهین اونو آروم کنین . حرف زدن که براش کمکی نمیشه . سیر از گرسنه چه خبر داره . اون نمی تونه بچه دار شه و منم خب به چیزایی برسم که قبلا می رسیدم .. وای این تو لفافه حرف زدنشم بودار شده . یعنی داره صاف صاف از کیر صحبت می کنه ؟/؟ آخ که اون لبای غنچه ایتو بخورم . -آقا کوروش این رسمش نیست که یکی صاحب هزاران هزار فرزند شه و یکی دیگه از این نعمت محروم باشه .. -می فرمایید چیکار کنم خواهر من . من که نخواستم این جور شه .. -عیبی نداره . دنیا همین جوری نمی مونه . ما آدمای معمولی از همه جا رونده و مونده ایم . اگه پول و مقام داشتیم حتما یه دست نوازش هم روسر این خونواده می کشیدی ؟/؟ هنوز گیج بودم . ولی یواش یواش داشت دوزاریم می افتاد . -ثریا خانوم اگه ما تا حالا یه کارایی صورت دادیم به رضایت همگانی و اطرافیان بوده ولی من نمی تونم نامردی کنم و به زن رفیقم دست بزنم . اون به من اعتماد کرده و من و تو رو تنها گذاشته . ثریا خانوم تو که این جوری نبودی . روسریتو پیشم نمی گرفتی . -تو به زن رئیس جمهور امریکا از این حرفا زدی ؟/؟ یا خیلی راحت باهاش طرف شدی ؟/؟ و همین طور دختراش . -یعنی اخبار این روابط همه جا درزپیدا کرده ؟/؟ من می دونم که شما دوتا عاشق هم بودین و با علاقه و محبت و احترام با هم ازدواج کردین . نمی خوام اون باور های یک عاشقو خراب کنم .. نههههههه بلوزشو در آورده بود و از نیمتنه فقط یه سوتینی داشت که نصف سینه هاشو انداخته بود بیرون . سوتینی به رنگ سفید ولی طرح دار .. یه نگاه تو چشام انداخت که از خجالت داشتم آب می شدم ولی اون انگار در نگاه من خیلی چیزا رو خونده بود . می دونست که اگه مات و مبهوت تا ساعتها بهش خیره بمونم از جام تکون بخور نیستم . اون اینو از نگام فهمیده بود . وقتی یه دور زد تا زیپ دامنشو از پشت پایین بکشه و آروم آروم این کارو انجام داد وقتی که بر جستگی کونش بعد از پایین کشیده شدن زیپ و دامنش تو دیدم افتاد پاهام سست شد و ترجیح دادم رو صندلی بشینم . با نفسای آرومی که می کشیدم اون همه چیز دستگیرش شده بود . -آقا کوروش صورتتون چقدر سرخ شده -ثریا خانوم شما سختتون نیست خجالتتون نمیاد که این جوری روبروم قرار گرفتین . ؟/؟ اگه الان تیمور برسه چی میشه . -نمی دونم چه جوری شما رو متوجه کنم . شما هر دوتاتون کوس خلین . یعنی نسبت به هم خیلی وفا دارین . اون راستش بزرگترین آرزوش بود که تو باهام باشی . بزرگترین آرزوش بود و هست . می گفت این یک نعمت و توفیقیه که تو این قدرتو داری که می تونی زنا رو بارور و بار دار کنی . ولی ازت خجالت می کشید . هم این که یه رابطه خاصی باهاش داشتی که خیلی صمیمی بودین و هم این که به خاطر فرصتی که نداشتی روش نمی شد . وقتی که ثریا این حرفا رو می زد کیرم خود به خود در حال شق شدن بود . هرچند قبلا نیمه افراشته شده بود که بعد از اون حرفاش به افراشتگی کامل رسید . از رو صندلی بلند شده بودم . اومد طرف من وگفت باورکن جز حقیقت چیزی نگفتم -می دونم ثریا خانوم این از اون خصلتهای خوب باقیمونده اته -یعنی به نظرت من زن بدی هستم ؟/؟ .من که دوست نداشتم این طوربشه . دلم نمیومد بازم شاهد اشکهای ثریای ناز باشم . رفتم طرفش و آغوشمو واسش باز کردم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقط یک مرد 86

کوروش .. کوروش نازنین . باور کن خود تیمور بهم گفت که افتخار می کنه از این که پدر بچه اش تو باشی . تازه اگه شانس بیاریم با همین یه عشقبازی بار دارشم . -ثریا جون . اون خودش این حرفو بهت زده ؟/؟ -تو چشام نگاه کن و ببین این چشا می تونن دروغ بگن ؟/؟ شاید یه چیزی رو برای چند دقیقه ای و به خاطر مصلحتی نگم ولی دلم صافه . اون خودش اینو گفت --ای رفیق خیلی مردی .. نزدیک بود از دهنم بپره که یکی تو و یکی خواهرم کتی رو تا بار دارتون نکردم از ایران نمیرم که موضوع کتی رو پیش نکشیده و به خودش اشاره کردم . خودشو بیشتر به بغلم چسبوند . قربون معرفتت . مرد به تو میگن .. داشتم به این فکر می کردم که یه سر مایه ای در اختیار تیمور قرار بدم که دیگه در معدن کار نکنه . پول واسه من مهم نبود . -ببینم تیمور خونه نمیاد ؟/؟ -نه تا وقتی که ازش نخوام نه .. من باید بهش بگم که تو مردونگی و رفاقتتو به اثبات رسوندی و اون بر گرده . -وای قبل از این که اون بیاد من بر می گردم -داداش اون که رضایت داده و ممنونته -ولی هنوز یه حسی دارم . -ببین کوروش حالا دیگه همه حس و خواسته خودتو باید بذاری رو من . ازم خوشت نمیاد ؟/؟ باهام حال نمی کنی ؟/؟ تو خودت این قدر بازنای جور واجور و مدل به مدل بودی که دیگه یه آدمی مث منو سلیقه ات نمی گیره . در حالی که لبامو مماس به لباش کرده بودم و منتظر بودم حرفا و تو ضیحاتم یه جایی تموم شه و بتونم ببوسمش بهش گفتم من با زنای نجیب و خوشگل و با فر هنگی مثل تو بیشتر حال می کنم . زنایی که خون اصیل ایرانی تو رگهاشونه . ثریا جونم اگه یه اعترافی بکنم ناراحت نمیشی و نظرت راجع به من عوض نمیشه ؟/؟ -نه واسه چی . این صداقت تو رو می رسونه واز این که به من توجه داری و اهمیت میدی که بهم اعتماد کردی -اتفاقا در مورد توست . اولین باری که تو رو دیدم یه هیجان خاصی بهم دست داد . دلم می خواست تو رو داشته باشم باهات حال کنم . حداقل واسه یه بار ولی یه لحظه بیدار شدم و به خودم گفتم خیلی پستی کوروش این فکر رو باید از خودت دور کنی . این زن نجیب همسر رفیقته . نباید در حقش نامردی کنی . -کوروش تو خیلی دوست داشتنی و صاف و ساده ای امروز داری به این خواسته ات می رسی . هر چند که می دونم حالا دیگه اون لطف و جذبه رو واست ندارم . -ثریا این حرفو نزن این یه نعمت بزرگیه که تو رو داشته باشم . هم خودم لذت می برم و هم این که دیگرانو با این کارم خوشحال می کنم . چشاش به چشای من دوخته شده بود و لباش تقریبا به لبام چسبیده بود . دستاشو به دگمه های پیر هنم رسونده و درحال باز کردنشون بود . گذاشتم تا پیرهنمو در بیاره و قبل از این که از کمر به پایین لخت شم دیگه نتونستم تحمل کنم . بدن تقریبا لخت ثریا رو در آغوش کشیده و همراه با قرار دادن لبام رو لباش سوتینشو که یه وری شده بود و کاملا درش نیاورده بود باز ش کرده و سینه های زن دوستمو به سینه هام چسبونده و با حرارتی داغ و بوسه ای داغ به استقبال سکسی داغ رفتیم .. حالت صورت و نگاه ثریا یه لذتی به من می داد که خیلی از زنا نمی تونستند این کیف و حال رو در من ایجاد کنند . شاید اون خیلی خالصانه خودشو در اختیار من گذاشته و قدر این لحظات استثنایی رو می دونست . من باید هر طوری شده اونو به آرزوش که بار دار شدن بود می رسوندم . لحظاتی بعد ثریا لباشو از لبام جدا کرد و اونا رو رو سینه ام قرار داد .هر طرف از سینه های مردونه منو با اون موهای اطرافشو به نوبت میذاشت تو دهنش و با کف دست هم رو سینه هام می کشید و هوس منو خیلی بیشتر می کرد . من فقط می تونستم دستمو بذارم رو کمرش و باهاش ور برم . اون شلوارمو هم از پام در آورد . نمی دونم چرا تر جیح می دادم رو زمین و کف اتاق باهاش عشقبازی کنم . پس حالا تیمور عذاب نمی کشه از این که عشق زندگیش داره باهام حال می کنه . ثریا رفت و یه تشک و یه بالش آورد و رفتیم روش . ازش خواستم که رو به من دراز بکشه تا یواش یواش وارد میدون شم . . کمرش رو زمین قرار داشت و از جفت پاهاش یه طاق درست کرده بود . وقتی پاهای زیبا و خوش تراش و لطیف و سفیدشو به دو طرف بازشون کرده تا شورت نازک و سفیدشو از پاش در آرم از روی همون شورت متوجه شدم که چه کوس کوچیک و نازی داره . من فدای این جور ناز ها میشم . کی فکرشو می کرد یه روزی به این صورت به این آرزوم که کردن کوس ثریاست می رسم . شورت ثریا رو از پاش کشیدم بیرون . حدسم کاملا درست بود . شکاف های کوس و وسطش به زور مشخص بود . زیاد کار کرده نبود . چون تا ازدواج کرده بودند جریان ناتوانی مردان دنیا پیش اومده بود . -من با این کوست چیکار کنم ثریا . نگاش کنم ؟/؟ بخورمش ؟/؟ گازش بگیرم ؟/؟ بلیسمش ؟/؟ نازش کنم ؟/؟ کیرمو بکنم توش ؟/؟ با عشوه و کرشمه گفت کوروش همه کار همه کار همه کار بکن . همه این کا را رو که بکنی بازم حس می کنم کمه .. بیا بیا جلوتر دارم از هوس می سوزم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فقط یک مرد 87

اگه این کوسو نمی خوردم همیشه حسرتش به دلم می نشست . راست میگن بعضی ها که دنیای ما فقط دنیای کوس و کیر هاست و تمام تلاشهای بشری و جمع آوری سر مایه ها زمانی ارزش داره که اگه یک زن هستی بتونی از یک کیر درست و حسابی استفاده کنی و اگه مردی بتونی با یه کوس باحال حال کنی . ولی من که هر چی کوس رنگ و وارنگ می دیدم حس می کردم که این یکی با اون قبلیه فرق می کنه . شاید به خاطر صاحب کوس بود . یعنی صاحب کوسو کوس می دیدم ؟/؟ بی اختیار لبخندی رو لبام نقش بست که خودم متوجه این تغییر حالتم شدم -کوروش جون اتفاقی افتاده ؟/؟ یاد چی افتادی که داری این قدر می خندی ؟/؟ -چیزی نیست ثریا جون . دارم به این کوس ناب و کوچولوی زن ایرونی نگاه می کنم که افتاده به چنگ کوروش آریایی -آهههههه نگو کوروش که دلم آب افتاد .شکارش کن . شکارش کن . کوس ناب ایرونی رو . مال خودته کوروش . فقط تو می تونی بخوریش .. اون داشت بهم می گفت وقتی که هوس نباشه عشق هم نیست . یعنی واقعا این جوره . شایدم این جور نباشه . شاید هم به خاطر عشق به شوهر و تداوم زندگیش بوده که این جور راحت خودشو در اختیار من گذاشته ولی اگه اینجوره چرا خودشو شیفته من نشون میده . .. نمی دونم شاید به خاطر این که با آرامش اسپرم منو جذب کنه داره این کارا رو می کنه . شده بودم پرسش و پاسخ خودم قبل از این که ثریا صدام کنه و بگه چی شده این بار دهنمو با کوسش میزون کرده و اونو گذاشتم بین دو لبم و با فشار لبها و زبون و یه خورده کمک گیری از دندونام چوچوله و قسمتهای حساس ناحیه بیرونی کوسشو گذاشتم تو دهنم و دراین فاصله هر چند لحظه در میون زبونمو درازش کرده می کردمش تو کوس ثریا . جفت پاهاشو گذاشته بودم رو شونه هام و بعد یواش یواش اونو به خودم نزدیک ترش کرده دهنمو دوباره با کوسش مماس کردم -ثریا عزیزم اگه کمرت درد می گیره بگو .. -نه کوروش من . خیلی حال می کنم . از هوس دارم منفجر میشم . می ترکم . -جوووووون . من واسه همچین کوسی اگه یه میلیارد هم خرج کنم بازم کمه . یه کوس دیگه اگه به همین اندازه کنارش جا می گرفت بازم می تونستم دو تایی رو با هم بذارم تو دهنم . چه کرده بود این ثریای نازم با این تن و بدنش . در یه حدی حشریش کرده بودم که دو تا پاهاشو دور گردنم فشرده بود و نزدیک بود منو یه وری بندازه زمین منم مجبور شدم پاهشو محکم با دستام فشارش بدم وفشار لبهامو رو کوسش زیاد کنم . -ثریا ثریا بذار بهت حال بدم حال بدم و بعد تو کوست آب می ریزم . میخوام خوب خوب از این لحظه ها استفاده کنی . بهت قول میدم تا موقعی که بار دارشی دست از سرت ور ندارم . ثریای قانع بهم گفت فقط یه بچه کوروش فقط یه بچه ازت میخوام . -اگه مثل حالا همین جور مهربون باشی و خونگرم .. -وکوس کوچولو .. -خب اونشو میشه تخفیف اومد . اگه مثل حالا مهربون و نجیب و اهل خونه زندگی و شوهر داری باشی و قول بدی که تیمور رو از خودت راضی نگه داشته باشی من از هر فرصتی استفاده می کنم تا بار دارت کنم . کلی بچه بهت میدم .. یه خورده چونه ام گرم افتاده بود و معلوم نبود چی دارم میگم . هنوز یکی رو درست نکرده بودم . بدن ثریای دوست داشتنی رو صافش کرده رفتم روش . از اون قوی هیکل تر و پر زور تر بودم . تا یکی دو دقیقه دیگه قصدم بر این بود که بذارم تو کوسش . با چشای ناز و ابروان کمونی و مژه های بلندش نگاه و ناز عشوه گرانه ای کرد و من دیگه نتونستم بیشتر از این هم خودشو هم خودمو منتظر بذارم . وقتی لبای غنچه ای و نازشو با لبام بستم طوری با عشق و هوس لبامو میک می زد که حس کردم عمری رو عاشقم بوده . حس کردم که کیر منم می خواد کوس اونو ببوسه . پاهاشو به دو طرف باز کرد . لبه های داغ کوسش کیر منو بی حس کرده بودند . حیف که فضای حرکتی مناسبی نداشتم وگرنه تا با ذره ذره بدنش حال نمی کردم به این زودی نمی گاییدمش . سر کیرمو که به کوس ثریا مالوندم سر دادن نغمه های عاشقونه رو شروع کردم . خیلی خوب راه عشقبازی رو بلد شده بودم . یاد گرفته بودم که وقتی دارم با یکی حال می کنم این تصور رو داشته باشم حداقل واسه لحظات اوجش که اون تنها کس و تنها کسیه که دارم می کنم . اینجوری با لذتی زیاد می تونستم از لحظه های سکسم استفاده کنم . و من زیباییها و عشق و هوس رو در چهره مظلوم ثریا می دیدم . -کوروش . کیرت داره میره تو کوسم . انگار داره دو طرفشو باز می کنه . آتیش می زنه همین جور داره میره جلو . چه خوب راهشو وارده و می تونه حرکت کنه . خوشم میاد .. یه چند سانتی وسط تنمو بالاتر کشیده و کف دستمو گذاشتم بالای کوس ثریا و با فشاری که دردش نیاد باهاش بازی می کردم ولی اون به شدت فریاد می زد.. دست و پا می زد تا خودشو از زیر هوس خلاص کنه یه فاصله کوچیکی بین لبامون انداخته بهش گفتم -عزیزم چته دوست نداری بکنمت داری در میری ؟/؟-نههههه نهههههه دلم می خواد تا ابد زیر کیر تو باشم زیر کیر تو بخوابم و زیر کیر تو بمیرم .. -ثریا منم عاشق این کوسم ولی یادت باشه که در حق رفیق تیمورمون نباید نامردی کنیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 9 از 21:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

فقط یک مرد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA