قسمت دهم.......نگاهی بهش کردمو گفتم هیچی داشتم از سکوت اینجا لذت میبردم عاطی کو؟؟/سحر گفت خسته شد نشسته برگشتم دیدم رو تنه یه درخت نشسته و سرش پایینه....سعید تو چرا یه دوست دختر واسه خودت دست و پا نمیکنی؟؟؟؟از حرفش جا خوردم لبخندی زدم و گفتم ای بابا کی به منه اس و پاس پا میده؟!!!داشتم خودمو لوس میکردم سحر سرشو به بازوهام تکیه دادو گفت خیلیم دلشون بخواد پسر با این قد و هیکل ..میخواهی خودم واست جور کنم؟؟؟؟؟؟؟خندم گرفته بود گفتم چه مهربون شدی سحر؟؟؟پشت چشمی واسم نازک کرد گفت نبودم؟؟منم به خودم فشارش دادم وگفتم دارم شوخی میکنم ....سحر ادامه داد حالا چه تیپی میپسندی؟از دهنم پرید گفتم یکی مثله خودت!!!!!واااای باز سوتی دادم اما سحر خندید و گفت یه چی بگم ابروریزی نمیکنی؟؟/گفتم بگو...یه کم من و من کرد و گفت راستش عاطی از تو خیلی خوشش اومده میخواهی باهاش دوست شی؟؟؟!!!!چشمام گرد شد و گفتم چی میگی سحر ما اینجا مهمون اوناییم یعنی چی؟؟؟؟تفاوت من و اونو نمیبینی؟سحر گفت چه ربطی داره مگه میخواهی باهاش ازدواج کنی؟گفتم دوستی.....یه نگاه به عاطی که دور بود ازمون کردم تا دید نگاش میکنم سرشو انداخت پایین گفتم راست راستی خودش گفت؟سحر گفت اره بخدا ..دختر خوبیه هم مهربونه هم باحاله...گفتم من تا حالا دوست دختر اینجوری نداشتم منو که میشناسی خجالت میکشم تازه از باباشم میترسم یه وقت بویی ببره ابرومون میره میگه چه نمک نشناسه این پسره بیخیال سحر....دوباره ادامه داد سعید اینا اینجوری نیستن تازه عاطی دوست پسر قبلا داشته این مساله ها تو خانواده اینا عادیه....حالا لوس نشو یه کم حواستونو جمع کنین کسی نمیفهمه اوکی؟؟/سرم پایین بود داشتم فکر میکردم که داد زد عاطی بیا!!!تا اومدم به خودم بجنبم عاطی نزدیکمون بود سحر با خنده گفت هوای داداش گلمو داشته باشیا اذیتش نکنی!!!هر دو تامون سرمون پایین بود که سحر ازمون دور شد ...من مونده بودم چی بگم تو صورتش نگاه کردم گفت خوبی؟؟؟؟از حرفم هر دو زدیم زیر خنده..خیلی زود با هم جور شدیم چون با هم شوخیم داشتیم فوری مچ شدیم یه نیم ساعتی داشتیم وراجی میکردیم یهو به خودم اومدم دیدم چقدر دور شدیم سحر هم پیداش نبود بهش گفتم بهتره برگردیم...عاطی سرشو گذاشت رو سینه ام که منه بی جنبه فوری کیرم تکون خورد یه نگاه به هم کردیمو لب تو لب شدیم مثله وحشیا از هم لب میگرفتیم با سختی از هم جدا شدیم ... شهوت تو صورت هر دوتامون موج میزد اومدم دوباره لب بگیرم گفت سعید بریم یه وقت یکی میبینه شب سحرو خواب میکنم میام پیشت اوکی؟؟؟؟ای جوووونم داشتم ذوق مرگ میشدم..راه افتادیم اومدیم پیش بقیه سحرم زودتر برگشته بود تا شب دل تو دلم نبود همش کون عاطی جلو چشم بود خوبیش این بود هر دو میدونستیم سکس میخواهیم ادا در نمیاوردیم......بالاخره اون شب طولانی تموم شد و موقع خواب شد قبل خواب رفتم دوش گرفتم سحر بدجنسم همش میخندید و تیکه مینداخت ..... اونا رفتن تو اتاقشون منم دل تو دلم نبود نمیدونستم سحر میدونه یا نه اما حتما فرداش با خبر میشد از حالا راست کرده بودم نیم ساعتی گذشت تا در اتاق ارووم باز شد وعاطی با یه تاپ شورت سکسی اومد تو درو قفل کرد ....تا اومدم پاشم اومد رو تختو رفت تو بغلم!!!!!یه کم لب گرفتیم و عاطی گفت سعید من تو رو واسه دوستی میخوام دوست دارم تا هر وقت با همیم به هم احترام بذاریم و به نیاز هامون خواهشا عاشق هم نشیم چون ازدواجی در کار نیست فقط یه دوستی اما صمیمانه و بی کلک باشه؟؟//منم گفتم نظر منم همینه....دوباره لب تو لب شدیم چقدر این دختر هات بود سریع دستشو گذاشت رو کیرم یه لحظه مکث کرد با تعجب گفت احیانا تو با اسب نسبتی نداری؟؟منم خندیدمو گفتم چرا عزیز بده؟گفت عالیه.....بهش گفتم کسی نیاد؟بابا مامانت؟سحر؟عاطی همینطور که کیرمو میمالید گفت خیالت راحت راحت همه خوابن....دست انداختم رو سینه هاش دیگه داشتم داغ میکردم بلندش کردم تاپشو در اورم سوتین نبسته بود جووووون سینه هاش بزرگتر از سحر بود پوستش خیلی صاف بود همه سعیمو میکردم اماتور نباشم.......سر سینه هاشو شروع کردم به خوردن اونم موهامو چنگ میزد ...خوابوندمش افتادم رو سینه هاش حسابی چلوندمشون..منو کنار زد اومد لباسمو در اورد از گردنم لیسم میزد اینکارا واسم تازگی داشت خیلی حال میداد تا رسید به شورتم یه بوس ازش کرد و درش اورد از دیدن کیرم دهنش وا موند ۲۲سانتی میشد کیرم و کلفت بود سر کلاهک کیرم که دیگه حسابی بزرگ بود یه کم براندازش کرد به لبشو چسبوند بهشو شروع کرد به لیسیدن اااااوه یکی دوبار خیلی معمولی اون جنده ها واسم ساک زده بودن اما عاطی خیلی با ظرافت اینکارو میکرد یکی دو باری داشت ابم میومد نگهش داشتم ............ یه ۱۰دقیقه ای ساک زد تا رضایت داد پاشدم شورتشو در اوردم جوووووون صافه صاف بود خیلی هم خیس شده بود میخواستم درسای دیشبو روش پیاده کنم سرمو بردم لای کسشو شروع کردم لیسیدن اولین بار بود کس میخوردم اولش زیاد جالب نبود اما بعدش برام لذت بخش شد مخصوصا میدیدم داره اون زیر دست و پا میزنه اینقدر خوردم تا ارضا شد تا وسط پاهاش خیس بود این سکس یه چیز دیگه بود...کیرمو گرفت گذاشت رو کسش و تکون میداد تا ابم پاشید رو شکم و سینه هاش وووووووااااییی خیلی بهتر از خود ارضایی بود بعد چند دقیقه دوباره با مالشهای دستش راست کردم اونم دوباره ساک زد و گفت اررووووم بکن تو کسم!!!!!مگه دختر نیستی؟؟؟؟نه دوست پسر قبلیم ترتیبمو داده!!!!هم ناراحت بودم هم خوشحال کیرمو خیس کردم خودش گذاشت تو کسش گفت ارووم فشار بده منم یه خورده کردم تو دستشو گاز میگرفت خیلی تنگتر از اونایی بود که کرده بودم میخواستم بکشم بیرون نذاشت تا نصفه رفته بود تو اما انگار قفل کرده بود شروع کردم تلمبه زدن ۵دقیقه ای میکردمش اونم با کسش ور میرفت تا ارضا شد خوابیدم روش تا حالش جا اومد ...برگشت قنبل کرد یاد دیشب افتاده بود کونه نرمو صافی داشت فرو کردم تو کسش میدونستم تو این حالت زود ارضا میشم چند تایی زدم اخریشو تا ته کردم که صداش در اومد کشیدم بیرون همه ابمو خالی کردم رو کونش....وااااای اونشب فهمیدم سکس چیه.....عاطی همش قربون صدقم میرفت .از هم لب گرفتیمو خودمونو جمع و جور کردیمو رفت منم افتادم و خوابم برد........نویسنده سامان
قسمت یازدهم........اونشب خیلی سبک خوابیدم و صبح زودتر از خواب بیدار شدم دوش گرفتم کلی بخودم رسیدم یه انگیزه خاص داشتم نمیدونم چرا دوست داشتم عاطی رو زودتر ببینم شاید مسخره بیاد اما اینقدر زود دوستیمون به سکس داغ کشید فکر میکردم توهم زدم با اینکه مطمئن بودم توهم نیست دلم میخواست عکس العمل عاطی رو ببینم.......۱ساعتی تو باغ قدم زدم یه نشاط زیادی تو وجودم بود رفتم کنار دریا اونموقع صبح تا اونجایی که چشمم میدید کسی لب ساحل نبود هر چند چندتایی از ویلاها مثل همین ویلا دیواراشون تقربا ساحل رو جدا کرده بود اما بازم پیدا بود کسی نیست..........نشستم لبه ساحل و به اتفاقاته این سفر فکر میکردم چه خوب شد اومدیم کاش تموم نمیشد اما باید پس فردا برمیگشتیم پس باید حسابی از این زمان استفاده کرد...تو این فکرا بودم که سنگه نسبتا بزرگی افتاد تو اب و منو خیس کرد برگشتم دیدم عاطی داره هر هر میخنده و با یه شلوار کوتاه جین تنگ که داشت تو پاهاش جر میخورد و یه پیراهن استین کوتاه موهاشم دم اسبی بسته بود بلند داد زد سلام صبح بخیر پهلوون منم بلند شدم گفتم سلام عزیزم صبح تو هم بخیر چه خوشگل شدی....؟عاطی انگار تو اتاق خواب خودشه اومد جلو منو بوس کرد و من به جای اون سرخ شدم یه نگاه به اطراف کردم گفتم دیوونه یکی میبینه!!!سحر کجاست؟تو خونه است سرش درد میکنه...گفتم چرا؟بریم ببینم..تو راه گفتم راستی عاطی به سحر چیزی نگفتی از دیشب که؟سرشو انداخت پایین و گفت نباید بگم|؟گفتم معلومه که نه ولی تو گفتی اره؟ یه دفعه فرار کرد و گفت دیر گفتی نگو و رفت تو ساختمان....وای چرا این دخترا حرف تو دلشون بند نمیشه؟؟؟؟خجالت میکشیدم با سحر روبرو بشم... با بدبختی رفتم تو اتاق سحر رو تخت دراز کشیده بود و داشت به سقف نگاه میکرد نشستم لبه تخت و گفتم سلام ابجی خوشگلم نبینم مریض باشی چت شده؟نکنه سرما خوردی؟اره؟میخواهی بریم دکتر؟سحر نگاه سردی بهم کرد و گفت سلام داداش نه خوب میشم چیزی نیست خوبی؟خوش میگذره؟........ مثله این بچه خطا کارا سرمو انداختم پایین دوباره گفت اخی چه خجالتی شدی تو ....و روشو برگردوند مونده بودم چه کنم گفتم سحر جان پاشو بریم پایین صبحونه بخور یه قرصم بخور زودی خوب میشی...پاشو پاشو دیگه..سحر با بیحوصلگی گفت چیزیم نیست پریود شدم بابا تو برو من میام.... منم بی حرف رفتم سمته در و گفتم اما تو یه چیز دیگه هم هست و از در خارج شدم اونروز کلا سحر بی حوصله بود حتی واسه خریدم به زور اومد اما چیزی نخرید ناهارو ۳تایی بیرون خوردیم منو عاطی همش همدیگرو میمالوندیم اما من سعی میکردم سحر نفهمه..از دیروز قرار بود عصری بریم دریا که سحر اینجوری شد ما هم میخواستیم نریم اما اون گفت شما به من کاری نداشته باشین برید ما هم اومدیم ساحل ساعت۴ بود یه تعدادی با فاصله از ما تو اب بودن من مایو پوشیده بودم که لباسامو تو باغ در اوردم سحر هم یه شلوارک نخی با یه تیشرت پوشیده بود پدر مادرشم که نهار دعوت بودن خونه دوستاشون هنوز نیومده بودن..........تو اب همش با هم شوخی میکردیم و چون من شنا بلد نبودم سعی میکرد بیشتر اذینم کنه کم کم کیرمو هی میگرفت منم کونشو میمالیدم راست کرده بودم دستم همش تو شلوارش بود اونم کیرمو در اورده بود و تو اب میمالیدش گر گرفته بودم بهش گفتم نکن میکنمتا!!!!!!اونم خندید گفت وااااای نه !!خب بکن من که از خدامه.....یه نیم ساعتی تو اب بودیم که قاط زد گفت سعید من کیر میخوام بیا بریم...کیرمو با مکافات کردم تو از اب اومدیم بیرون رفتیم یه گوشه باغ که درختاش دید نداشت اونجا پرید مایو مو کشید پایین و کیرمو مثله وحشیا کرد تو دهنش شروع کرد ساک زدنمن تکیه داده بودم به درخت و اونم با ولع کیرمو میخورد ...بلندش کردم شلوارکشو کشیدم پایین فرصت واسه کس لیسی نبود کیرمو خیس کردم اونم دولا شد رو درخت منم با کمک خودش کیرمو ارووم کردم تو کسش جوووووووووون چه کس و کونی داری عاطی جون اونم ناله میکرد ومیگفت نوشه جونت بکن منو جرم بده سعید محکم تلمبه بزن ...منم لمبرای کونشو وا کرده بودم و تلمبه میزدم فورا تکونهاش شدید شد و اه بلند کشیدو ارضا شد منم چندتا تلمبه زدمو کیرمو در اوردم ابمو رختم رو زمین....عاطی شلوارکشو بالا کشید و گفت سعید واقعا کیرت ادمو به هیجان میندازه مرسی....یه لب اساسی از هم گرفتیمو اول عاطفه رفت تو ساختمان بعد من........سحر خواب بود و منم یه دوش گرفتمو کنارش ارووم خوابیدم...وقتی بیدار شدم سحر نبود و هوا تاریک شده بود.....خیلی رفتارای سحر تابلو بود همش گیر میداد حتی شبم موقه خواب بهونه اورد و زودتر رفت خوابید ....بدجنس تو اتاق خودمون خوابید و امکان سکس شبانه رو ازمون گرفت...منو عاطی بهم قول دادیم از این به بعد هر وقت خواستیم به نیاز هم احترام بذاریم....فردا عصر سفر ما به پایان رسید ۲تایی اومدیم تهران......نویسنده سامان
قسمت دوازدهم.......تو راه خیلی ساکت بود داشتم مطمئن میشدم انگار از سکس منو عاطی خوشش نیومده یه یه جورایی حسادت میکنه....اما اخه واسه چی؟؟؟؟خودش منو عاطی رو بهم رسوند پس چرا ؟شایدم واسه پریودشه اما مگه من دفعه اولمه اونو پریود میبینم تو فکرام جز حسادت به نتیجه خاصی نمیرسیدم......کندوان وایسادیم اش خوردیم دلو زدم به دریا و گفتم سحر از من دلخوری؟نیم نگاهی بهم کردو گفت نه چرا این حسو داری؟لبخندی زدمو گفتم میشه سوالمو با سوال جواب ندی؟دلم میخواد مثله همیشه با هم راحتو روراست باشیم مگه من جز تو کیو دارم ابجی خوشگلم؟یه اهی کشید و گفت عاطی جونتو!!!!!!پس حدسم درست بود زدم کنار و دستشو گرفتم بوسیدم و گفتم این چه حرفیه اخه؟مگه اون دوست تو نیست ؟؟مگه خودت اونو با من اشنا نکردی؟؟یعنی من تو رو بزارم کنار و بچسبم به عاطی؟باشه من رابطمو باهاش از همین الان تموم میکنم اما کاش اصلا شروع نمیکردیم نمیخوام دوستیتون خراب شه بزار خودم یه بهوونه میارم باشه؟؟سحر اشک تو چشماش جمع شده بود و گفت نه سعید من معذرت میخوام حق با توئه من زیادی حساس شدم خب داداشی تو لوسم کردی این دو روز که کمتر بهم توجه کردی خیلی تنها بودم داشتم دق میکردم اما با عاطی بهم نزن فقط منو مثله قبل دوست داشته باش باشه؟.....بغلش کردم و گفتم دلم میخواد اینو همیشه یادت باشه نه الان نه هیچوقت هیچکس مثله تو برام نیست و نمیشه قول مردونه میدم عزیزم حالا بخند که دق کردم!!!!!سحر خندیدو من به خودم قول دادم رفتارمو با عاطی کنترل شده تر انجام بدم راست میگفت خیلی شلوغ کردیم....... روزهای ما به روال عادی برگشت و منو عاطی هفته ای یه بار با هم سکس میکردیم اونم وقتایی که سحر دانشگاه بود و اینها با هم کلاس مشترک نداشتن من از عاطی خیلی چیزا در رابطه با سکس مدلهای مختلف و اصطلاحات و روحیات زنان تو سکس و...یاد گرفتم ...سحر بعد از شمال خیلی جلوم راحت لباس میپوشید و منم کاملا چشم چرونیم علنی شده بود اونم دوست داشت منو اسیر خودش داشته باشه تا اینکه یه شب داشتیم فیلم میدیدیم که سحر اومد کنارم دراز کشید و گفت سعید میخوام یه چیزیو بهت بگم....به پهلو شدم و گفتم بگو اونم سرشو پایین انداخت و گفت یه پسره تو دانشگاهمون چند وقتیه بهم پیشنهاد دوستی میده من تا حالا کشش دادم و جواب ندادم اما.....دلم ریخت پایین سعی میکردم عادی باشم گفتم اما چی؟؟ادامه داد نمیدونم چیکار کنم تو اگه ناراحت میشی من فکرشم نمیکنم راست بگو؟؟؟؟ با اینکه سعی میکردم لرزش صدام تابلو نشه گفتم چجوریه؟کجاییه؟اخلاقش؟خودت چی نظر تو مهمه؟اونم واسم توضیح داد پسره بچه امله وضعشون خوبه و خوش تیپه و ادم هرزه ای نیست سحرم ازش خوشش میاد ...چه حاله بدیه ادم سر تا پاش از یه چی بدش میاد اما نتونه بگه نمیتونستم باهاش مخالفت کنم اینجوری باعث میشد شاید باهام دیگه راحت نباشه....تازه میفهمیدم اون تو رابطم با عاطی چی کشیده اگه اونم این حسو داشته بهم واقعا اذیت شده....بهش پیشنهاد دادم یه چند وقتی امتحانی باهاش خیلی کمرنگ دوست باشه تا خوب بشناسدش و تو این مدت خوب امتحانش کنه....اونشب تا صبح نخوابیدم اگه ازش سوءاستفاده میکرد چی؟اگه با احساساتش بازی میشد ؟اگه؟اگه؟نفهمیدم کی خوابم برد اما تصمیم گرفتم یواشکی خودم امار این پسر رو بگیرم......هم از عاطی خواستم حواسش به سحر بیشتر باشه هم با مشخصاتی که ازش داشتم امارشو در اوردم اسمش رامین بود ۲۱ساله تو تهران خونه خواهرش مونده بود و پدر مادرش امل بودن پدرش دبیر بازنشسته بود و مادرش خانه دار و کلا ۳تا بچه بودن که ۲تا خواهراش ازدواج کرده بودن.......دوستاش ازش تعریف میکردن و هم سحر هم عاطی میگفتن از این عوضی ها نیست یه بارم دیدمش خوش تیپ بود و خوش لباس اما از این سوسولا نبود یه کم خوشبین تر بودم و میدونستم سحرم دختر زرنگیه ترم تابستانم تموم شد و سحر ۴ماهی بود با رامین دوست بود و دیگه همش با هم بودن منو عاطی هم کماکان با هم سکسای داغی داشتیم ......نویسنده سامان
قسمت سیزدهم....یه شب جمعه دیگه از راه رسید و بعد شام سحر میخواست بره دوش بگیره منم ۱هفته ای بود عاطی رو نکرده بودم پریود بود منم داغون....خلاصه رفت حمام منم یواشکی رفتم جایگاه همیشگی...جووووووون از این بدن کیرمو در اوردم کسشو انگار تازه زده بود صاف صاف بود یه کمی براندزش کرد منم مشغوله مالوندن کیرم شدم یه کم رفت عقب انگار حرف دلمو میفهمید برگشت جوووون از این کون وااااای چه طاقچه ای یه کم سرشو برگردوند لمبر سمته چپشو گرفت خوب که دقت کردم یه کبودی رو کونش بود!!!!!!وااای نکنه؟؟؟؟؟اونم داشت همونو وارسی میکرد جای گاز یا مکیدن بود واااای خدا یعنی سحر با رامین سکس داره؟عاطی که پریوده ....کیرم تو دستم خوابید یه حس خیلی بدی داشتم فکر سکس سحر با رامین داشت دیوونم میکرد ..بازم نگاه کردم اما برگشته بود شاید به جایی خورده اما تابلو داشتم خودمو گول میزدم..دوشو بست اومد جلو دیگه زیاد نمیدیدم اما صدا اگه میومد میشنیدم لای رونشو هم باز کرد داشت وارسی میکرد یه دفعه گفت خدا لعنت کنه رامین همه جامو سیاه کردی!!!!!!!!! دیگه تکیه دادم به دیوار بغض کرده بودم باورم نمیشد اروم زدم بیرون رفتم رو تختم سرم از شدت درد داشت میترکید دلم میخواست فریاد بزنم اما خوب که فکر میکردم میدیدم وقتی خودم حریصانه ازش نمیگذشتم یه غریبه بگذره؟؟تو فکر خ بودم که سحر حوله به سر در اتاقو باز کرد و با تعجب گفت سعید خوابیدی؟دستم رو صورتم بود گفتم خوابم میاد سحر... اونم انگار توقع داشت مثله همیشه که از حمام میومد بیرون با لباسای تنگو سکسیش حشریم کنه بعد بخوابه..اروم.گفت شب بخیر و رفت.. سعی کردم فکرمو متمرکز کنم باید سر از کارشون در میاوردم !!باید میفهمیدم تا کجا پیش رفتن؟؟حتما وقتایی که من نیستم میان تو خونه سکس میکنن رامین که جا و مکانی نداره......یه فکری به سرم زد فردا جمعه بود اگه یه بهوونه میاوردم که تا شب نمیام و تو خونه قایم بشم شاید دوباره اینجا بیان من بفهمم موضوع چیه؟بعدا به حساب عاطی هم میرسم که چیزی بهم نگفته تا الان!!!بلند شدم تا سحر نخوابیده اومدم بیرون تو اتاقش بود و طبق معمول داشت با رامین فک میزد بلند داد زدم سحر؟اونم گوشی بدست اومد بیرون گفت جانم داداش؟گفتم اون ساعت رومیزی پیشه توئه؟سحرم گفت گوشی دستتت باشه و رو به من گفت اره میخواهیش ؟گفتم اره بده میخوام ساعت بزارم صبح ساعت ۸باید برم با احمد اقا قزوین ۱ ماشینه بیاریم!!!!سحر گفت جداا؟چرا نگفتی؟منم گفتم یادم نبود میریم تا عصر میاییم اونم رفت و ساعتو اورد داد بهم گفت اوکی داداش مواظب خودت باشیا/؟؟منم ساعتو گرفتمو عادی گفتم باشه تو خونه ای فردا؟جواب داد اره جایی نمیرم.....منم شب بخیر گفتمو اومدم تو اتاقم اونم رفت تو اتاقش در و بست....اروم اومدم بیرونو گوش وایسادم انگار داشتن چونه میزدن سحر مدام میگفت بسه زیادیت میشه تا بالاخره گفت باشه اما بعدش حالا حالا ها خبری نیستا اوکی؟؟؟؟بعدم واسه ساعت ۱۰ قرار گذاشتن برگشتم تو تختم هم خوشحال بودم سر از کارشون در میارم هم ناراحت از سکس سحر با یه کی دیگه!!!!خلاصه صبح ساعت ۸ زدم بیرون بعد چند دقیقه اروم اومدم تو راه پله های پشت بوم در و باز کردم رفتم تو خلوتگاه همیشگیم(خر پشتک)به اتفاق امروز فکر میکردم نمیدونستم عکس العملم چیه!!اما استرس عجیبی داشتم خودمو داشتم قانع میکردم اونم ادمه و نیاز داره!!!!ساعت ۱۰نشده بود که صدای ایفون و باز شدن در و شنیدم ۱۰ دقیقه ای صبر کردم بعد کفشامو تو پشت بوم در اوردم و ارووم اومدم تو راه پله....صدای صحبتشون میومد شاید نیم ساعتی نشستم تا مطمئن شدم رفتن تو اتاق ......... اروم سرک کشیدم کسی نبود مثله روح اومدم تو صداشون از تو اتاق سحر میومدیواش رفتم تو اتاقم پشت تختم قایم شدم تا بعد چند دقیقه اهسته رفتم سمته اتاقه سحر هر چی نزدیکتر میشدم صدای ملچ ملوچ بیشتر میومد.در اتاق نیمه باز بود از پایین ترین نقطه یه لحظه سرک کشیدم رو تخت بودن دوباره نگاه کردم واااااای رامین با رکابی بود و سحر با یه دامن کوتاه و تاپ به پهلو تو بغله هم داشتن لب میگرفتن و پاهاشون به سمته من قفل شده بود مجبور بودم بیصدا نگاه کنم یه کم که لب گرفتن رو تخت نشستن و لباسای همو در اوردن نمیدونم چرا از دیدن سینه های سحر که رامین داشت میکندشون حشری شدمو ناراحتیم یادم رفت دیگه صدای سحر منو داشت دیوونه میکرد ..وااای رامین بسه کندیشون رامین بسه.....رامینم بدون توجه به حرف سحر همه جای سینه شو میک میزد منم دیگه راست کرده بودم اما دست نمیتونستم بزنم به کیرم...رامین سحرو بلند کرد و دامنشو کشید پایین کونه سحر تو شورت لامبادای مشکیش دقیقا جلوم بود رامین همینجور که دولا شده داشت سینه هاشو میخورد کونه خوشگلشو چنگ میزد و جووون جووون میکرد صدای ناله های سحرم اتاقو پر کرده بود خلاصه بلند شدن لباسای همو در اوردن حالا لخته لخت بودن کیر رامین معمولی بود اما کلا پوسته سفیدی داشت سحر رامینو چسبوند به دیوار و دو زانو زد جلوش کیرشو با دست گرفت یه کم مالیدو گفت واااای رامین کیرتو دوست دارم این کیر کیه؟رامینم تو فضا بود بلند گفت کیر خودته ماله خودت خوب بخورش!!!!!!سحر کیرشو کرد تو دهنش اااااوه سحر خانوم چه ساکی میزد از دیدنه خوردنه کیرش نفسهام به شماره افتاده بود همه کیرشو حتی تخماشو میخورد و رامینم دستشو گذاشته بود پشت سر سحر تا ادامه بده.... خیلی با این صحنه حال کردم بعد رامین سحرو قنبل کرد رو تخت و شورتشو از پاش کشید پایین و یه جووووووون بلند گفت و با سر رفت لای پاش و تند تند کسو کونشو لیس میزد سحرم فقط جیغ میزد بخورررررر رامین همشو بلیس ..سوراخ کونمو خوب بخور تا ااااای جوووووون....۱۰ دقیقه ای کس لیسی میکرد تا رضایت داد فکر کنم ۱بارم ارضا شد سحر ..از اینکه ابجی خوشگلمو زیره یکی میدیدم داشتم ناخوداگاه لذت میبردم.....!!!!!!!!رامین سحرو خوابوند یه کم کیرشو لاپایی لای کسه خوشگلش گذاشت به یه کم دوباره لیس زد کس و کونشو کیرشو خیس کرد واااای داره چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟دل تو دلم نبود یعنی کسشو پاره کرده؟؟سحر با التماس گفت رامین تو رو خدا ارووم هنوز از دیروز درد میکنه باشه؟؟رامین همینجور که داشت کیرشو تنظیم میکرد گفت باشه گلم ارووم میکنم خودتو شل کن!!!!بعد فرو کرد تو..سحر یه جیغ یواش زدو گفت وااای کونم پاره شد!!!باورم نمیشد داره کون میده؟؟//دهنم وا مونده بود به رامین حسودیم میشد اون تونسته بود کونه ناز خواهرمو تصاحب کنه...دیگه داشت تلمبه میزد و سحرم ناله میزد و معلوم بود داره لذت میبره....... تو مدل های مختلف سحرو از کون گایید حدود ۲۰ دقیقه ای داشت میکرد تا کشید بیروون و ابشو ریخت رو کونه سحر وقتی کنار رفت من سوراخ گشاد شده کونه خواهرمو دیدم خیلی ارووم پاشدم اومدم رو پشت بوم رفتم رو خر پشتک ...تخمهام درد گرفته بود از حشری شدنم برام یه حس جدید پیش اومده بود حسی که تا خالا تجربه نکرده بودم.................نویسنده سامان
قسمت چهاردهم........نمیدونم اسم حسی که داشتمو چی بزارم یه حس لذت درداور یا شایدم یه عقده به ارزوی دیرین نمیدونم اما هر چی بود تلخ وشیرینشو دوست داشتم دلم میخواست به شیرینیش بیشتر فکر کنم ....نمیتونستم جلوشو بگیرم چون اخرش مخفیانه میشد از طرفی رطب خورده کی منع رطب کند!!!!!نیم ساعتی گذشت تا صدای در اومد و من رامین رو دیدم که داره میره بازم منظره سکسشون اومد جلوم وای چه با حال کونه سحر میذاشت خوش به حالش کاش ابشو میریخت تو کونش.....ساعت از ۳گذشته بود که از افکارم اومدم بیرون داشتم تو افتاب پختم!!! اروم اومدم پایین و اهسته از خونه خارج شدمو دوباره با سر و صدا اومدم تو جوووون سحر دمرو داشت تلویزیون میدید کونه خوشگلشم از تو شلوارک کرم رنگش چند برابر نشون میداد بعد از خوش وبش رفتم لباس عوض کردم و سحرم واسم ناهار اورد همش هواسم به اتفاق صبح بود نمیتونستم عادی باشم سحر پرسید داداشی چیزی شده؟چرا تو فکری؟ گفتم نه خوبم تو خوبی؟از صبح چیکارا کردی؟یه کم رنگ به رنگ شدو گفت هیچی درس میخوندم!!!!!(عجب درس با حالی) یه نیشخند زدم و نمیدونم این حرف چرا از دهنم در اومد گفتم یعنی مهمون نداشتی؟؟؟؟؟/دیگه سرخ شد و با من ومن گفت هاااان چرا یکی از دوستام اومد جزوه گرفت و رفت تو از کجا میدونی سعید؟؟؟از دروغش خیلی بیشتر از کار صبحش ناراحت شدم بهش با اخم گفتم سحر من تا حالا محدودت کردم؟داداش بدی بودم واست/دوست و همرازت نبودم؟دوباره گفتم چند وقته با رامین دوستی؟من و به یه ادم چند ماهه میقروشی؟چرا ازم پنهان میکنی؟لطفا جواب بده......سحر سرشو بالا گرفت و چشمهاش پر اشک بود و با بغض گفت سعید بخدا بخدا من نمیخواستم چیزیو ازت پنهان کنم باور کن..تو همه کس منی کیو دارم غیر تو منو ببخش شرمنده حق با توئه تو همیشه دوستم بودی اول ....پاشد اومد کنارم دستمو گرفت گفت سعید میخوام همه چیو بگم نمیخوام چیزی ازت پنهان کنم اما بعدش قول بده ببخشیم... قول میدم همه چیو از این به بعد واست بگم باشه عزیزم؟بهش لبخند زدمو گفتم من اینارو نگفتم تو پیشم اعتراف کنی همین قدر کافیه....سحر اومد رو پاهام نشست و کونه نرمش درست رو کیرم بود گفت نه دوست دارم واسه بهترین دوستم بگم منم از خدا خواسته گفتم باشه..... یه ماه پیش یه شب که رامین منو با ماشینش میرسوند تو ماشین یه کم شیطونی کردیم ...بعدش یه بار اومد اینجا و یه سکس سرپایی کم با هم بودیم تا دیروز غروب که دوباره اومد با هم سکس کردیم ..سعید به جونه خودت روم نمیشد بهت بگم اما حالا راحتم دیشب تلفن دستش بود که تو گفتی امروز میری اونم گیر داد بیاد تا بالاخره قبول کردم قبل ظهر اومد ۱ساعتی با هم بودیم!!!! داشتم از هیجان بال بال میزدم بهش گفتم یعنی الان دختر نیستی؟سحر با دستپاچگی گفت چرا چیزه یعنی از پشت کردیم!!!!!!!!!!!!کیرم داشت همینجور راست میشد شنیدن از زبان خودش چه لذتی داشت ...بهش گفتم دوسش داری؟قرار مدار چیزی با هم گذاشتین؟سحر سرش پایین بود گفت دوسش که دارم اما از اول بهم گفتیم ازدواج نمیشه چون اونا خانوادشون سنتی هستن و از خیلی وقت پیش میخوان اون با دختر عمش اردواج کنه........سعید اگه تو بگی همین الان باهاش بهم میزنم بخدا!!!!بوسیدمش و گفتم نه عزیزم خوشحالم که گفتی بهم حق بده نگرانت باشم فقط مواظب باش دلم نمیخواد تو این ماجرا اسیب روحی و جسمی بخوری.....سحر برا اولین بار لبمو بوسید واااااای خدا اینا چه شیرینن منم معطلش نکردم لبشو با مکث مکیدم و کیرم تکون تابلویی خورد که سحر فهمید همینجور که بلند میشد گفت از دسته تو اینم که همش امادست و خندید و رفت منم کونه خوشگلشو داشتم نگاه میکردم دیگه اون دیوار بینمون نبود نبایدم میذاشتم از این به بعد باشه کاش خواهرم نبود واقعا سحر نیمه گمشده منه....... غروب با هم رفتیم بیرون کلی خندیدیم سحر مثله نامزد ها دستشو دور بازوهام میگرفت و رهگذرها حتما میگفتن این زوج چقدر بهم میان!!!!!!شامو با هم خوردیم و بعضی وقتها من از رامین میپرسیدم و از نوعه سکسش اونم با سانسور واسم میگفت الکی بهش گفتم یکی از بچه های محل رامینو دیده از خونه اومده بیرون فکر کرده دوسته منه منم خونه بودم میدونم باور نکرد اما چاره ای نبود.....وقتی برگشتیم سحر یه لباس خواب حریر خوشگل پوشید که رامین واسش گرفته بود شورت لامباداش کاملا پیدا بود داشتم میمردم دوست داشت دیوونه ام کنه اومد گفت سعید کمرم درد میکنه یه کم میمالیش؟؟؟؟باورم نمیشد تا حالا اینجوری لباس نپوشیده بود حالا میخواد ماسازشم بدم؟؟؟؟احساس میکردم قلبم طوری داره تابلو میزنه که لباسم تکون میخوره..وقتی دمرو دراز کشید دستام میلرزید فقط نگاش میکردم که گفت اگه حال نداری پاشم؟؟؟؟؟؟؟؟سریع گفتم نهههه اما اخه ابجی خوشگل نمیگی من سکته میکنم با این لباس؟؟؟؟//خندیدو گفت لوس نشو یالا دیگه....نشستم روی رونهای پاش ..شلوارکم داشت جر میخورد کیرم میخورد به رونهاش ...شروع کردم از گردن مالیدن جوووونم از این نرمی پوستت لامصب!!!!بعد همه کمرشو مالیدم فقط نگاهم به کونش بود چه زییبایی و ابهتی واااای...دلمو زدم به دریا اینجور نمیشه که...اروم کونشو مالیدم یه نگاه به صورتش کردم دیدم چشمها شو بسته مسلط تر شدم با دو دست کونشو میمالیدم توصیف حالم تو اون وضعیت خیلی سخته فقط انگار چند روز غذا نخورده باشی برسی به یه میز که بهترین غذاها روش هست میمونی چیکار کنی من مونده بودم واقعا !!!!!!!!دو دستمو میمالیدم رو کونش کیرم خیلی تابلو کشیده میشد به رون پای خوش فرمش حتی یه مو هم دیده نمیشد لمبرای کونشو چنگ میزدم جووووون کاش میتونستم بخورمشووون ...یه چند دقیقه ای همه مدلی مالیدمش تا یه اه کشید نمیدونم ارضا شد یا نه ولی چند لحظه بعد بلند شد و گفت مرسی سعید جونم خستگیم در رفت و یه نگاه به کیرم که تو شلوارکم باد کرده بود کرد و خندید و رفت !!!!!پاشدم رفتم دستشویی شاید ۲بار دست رو کیرم نکشیدم ابم با فشار پاشید به در و دیواررررررر.......اونشب یکی از بهترین شبهای عمرم بود حس میکردم سحر بهم میخواست حال بده اینجوری اما نمیخواستم از خط قرمز بگذره منم اینجوری راضی بودم..........نویسنده سامان
قسمت پانزدهم.....بعد از اون شب دیگه منو سحر خیلی صمیمی و راحت بودیم با هم ..سحر کاملا ازاد میگشت تاب یقه باز شلوارک و لباس خوابهای سکسی خوب میدونست چجوری دیوونم کنه حتی با هم میرفتیم لباس خواب یا لباس سکسی میخرید ؛چون من شورت هایی میپسندیدم که کونش توش بیشتر پیدا باشه اونم همیشه کونشو در معرض دیدم قرار میداد....رابطه من با عاطی همینجور ادمه داشت دیگه از کونم میکردمش و حالت قنبل وقتی کونش میذاشتم تجسم میکردم سحر ودارم میکنم اینجوری وحشی میشدم و ابمو تو کونش میریختم....روزگار گذشت تا ترم اخر درس سحر شد و اگه واحد هاشو پاس میکرد لیسانسشو میگرفت سحر دوست داشت ادامه تحصیل بده و همزمان تو یه شرکت دولتی استخدام بشه دنبال کاراشم بود.....ترم که تموم شد پدر عاطی تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل بفرستتش پیش برادرش !!!!با اینکه تو مدت دوستیمون سعی کرده بودیم به هم وابسته نشیم اما الان هر دو میفهمیدیم چقدر بهم وابسته ایم.....اخرین سکسمونو ۱شب تا صبح پیشم بود و ۴بار ابمو اورد همه مدلی گاییدمش چند تایی از کس و کونش فیلمو عکس گرفتم و خودش اخرین ابمو برا اولین بار خورد و سوپرایزم کرد...عاطی رفت و من خیلی دمغ بودم که سحرم خبر داد رامین باید برگرده شهرشون و خانوادش زورش کردن بعد لیسانس بیاد و با دختر عمه اش ازدواج کنه !!!!دیگه عاطی یادم رفت و همش سعی میکردم سحر و تنها نذارم البته اونم سعی میکرد عادی باشه اما اگه من بودم اونم بود....۲ماهی از رفتن عاطی و جدایی سحر و رامین میگذشت و روزها داشت عادی میشد که اون اتفاق افتاد..... یه روز ظهر تازه اومده بودم خونه که تلفن زنگ زد .....بله بفرمایید؟منزل خانم ملکی؟(فامیلی مادرم بود)بله بفرمایید؟؟یه مردی بود خیلی رسمی صحبت میکرد و ادامه داد ببخشید میتونم با خودشون صحبت کنم؟با تعجب گفتم ایشون چند ساله فوت کردن شما؟ ااااه ببخشید خدا بیامرزتشون من جلیلی هستم مدیر بخش ...اداره...از اصفهان شما پسرشون هستین؟بله اما موضوع چیه؟اگه اجازه بدین مفصل توضیح میدم فقط پدر در قید حیات هستن؟و مرحومه ملکی فرزند دیگری هم دارن؟دیگه داشتم کفری میشدم گفتم جناب پدرم که خیلی ساله فوت کردن و من و خواهر دوقلوم فرزنداشون هستیم حالا میفرمایید موضوع چیه؟ (باور نکردنی بود پدر مادرم با اینکه بخاطر اینکه حرفشو واسه ازدواج گوش نکرده از ارث محرومش کرده بود اما قبل از مرگش ۸۰۰۰متر زمین که اونموقع جای زیاد با ارزشی نبوده به اسم مادرم سند میزنه و انتقال انجام میشه ولی اجل بهش فرصت نمیده و می میره کسی هم خبر نداشته حالا اون زمین شده تو منطقه بالا شهر و کلی قیمت پیدا کرده و اون اداره برا گشایش مساحت کاریش تصمیم به خرید این زمین میکنه و استعلام از ثبت میگیره تا معلوم میشه زمین به نام مادرم هست اما اقدام به تحویل سند نشده و جلیلی پیگیری میکنه تا شماره خونرو پیدا میکنه )باورم نمیشد انگار خواب میدیدم چند بار به جلیلی گفتم با اینکه همه نشانی ها درسته اما امکان نداره....خلاصه قرار شد ما همه مدارک و شناسنامه ها گواهی فوت و ... رو با سحر ببریم اصفهان تا از نزدیک به صحت موضوع برسیم تلفن جلیلی رو گرفتم و ازش تشکر کردم..........مثله مست ها منگ بودم تا سحر اومد وقتی براش جریانو گفتم اونم مثله من کپ کرده بود من همش میگفتم سحر بزن تو گوشم ما داریم خواب میبینیم؟..... خلاصه بعد ۱هفته مدارکی که جلیلی گفته بود جمع و جور کردیم یه ماشین از احمد فری گرفتم و به همه گفتیم میریم اصفهان واسه تفریح......!!!!به محض اینکه رسیدیم رفتیم اداره ثبت اسناد چند ساعتی طول کشید تا تایید کردن زمینی با همین متراژبه نام مادرم سند قطعی خورده تو بایگانی سند موجوده.........منو سحر مثله تیم برزیل که جام جهانی رو برده بود همدیگرو بغل کردیم از خوشحالی نمیدونستیم چه کنیم ...رفتیم هتل اتاق گرفتیم عصری رفتیم زمین رو دیدیم معلوم بود چند سالی هست اینجا رشد کرده پر از اپارتمانهای لوکس و بلند زمین هم دقیقا مجاور اداره....بود که جلیلی میگفت هر چی جلو تر میرفتیم بیشتر واقعیت پیدا میکرد از چند تا املاک زمین قیمت کردیم وااااای خدا من حتی نمیتونستم بنویسم اینهمه پولو ....خلاصه فردا با جلیلی قرار گذاشتیم مرد بسیار خوبی بود اون برامون توضیح داد جریانو و گفت قیمت این اداره شاید یه کم کمتر از افراد شخصی باشه اما اولا خودش سریعا اقدام میکنه واسه مراحل اداریش و در ضمن شما اگه بخواهید اینجارو تفکیک کنید باید پول داشته باشید تا عوارض و مالیات و خرج های دیگرو انجام بدید تا سند تفکیکی بگیرین تا بتونید بفروشین و ما این پوله زیادو نداشتیم قرار شد تا فردا فکر کنیم و جلیلی هم با مدیر کل اداره یه قرار ملاقات بگیره و قول داد اگه تصمیم به فروش به ما داشتین همه سعیمو میکنم قیمت بالاتر بره...... اونشب با سحر تا صبح از گذشته و بدبختی هامون تا الان و این اتفاق حرف زدیم واقعا چه فرازو نشیبی داره این سرنوشت.....تصمیم گرفتیم طمع نکنیمو بدیم به همین اداره مطمئن تر بود......جلسه با مدیر با کمک جلیلی خوب بود توافق انجام شد و قرار شد حقوقی اداره سریعا واسه مراحل ااداری اقدام کنه و وقتی اماده به سند شد به ما بگن بییایم اصفهان....!!!! ا ماهی گذشت و تا بهمون خبر دادن بریم برا قرارداد و سند (کاش پدر مادرم زنده بودن اینقدر واسه خرج زندگی خودشونو نابود نمیکردن)خلاصه رفتیم اونجا و با کسر تمام هزینه ها ۱۱میلیارد تومان قرارداد بستیم که ۶میلیارد و نقدا ریختن به حساب مشترکی که تو تهران به پیشنهاد جلیلی باز کرده بودیم و ۲فقره چک جمعا ۵میلیارد بهمون برا ۲ماه و۴ ماه بعد دادن از حس و حالمون نمیتونم چیزی بگم اما هول بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم...جلیلی واقعا پدری کرد در حقمون هر کاری کردیم پولی بهش بدیم نگرفت و ما برگشتیم تهران اما اینبار نه اس و پاس بلکه میلیاردر..!!!!!!نویسنده سامان
قسمت شانزدهم......... وقتی رسیدیم غروب بود خسته و کوفته بودیم اول سحر رفت حمام اینقدر خسته بودم که نرفتم دید بزنمش ولو شدم تا اومد بیرون یه تیشرت و شرت سفید تنش بود که از دیدن رونهاش به خودم فحش دادم که چرا نرفتم کس و کونشو ببینم ..پا شدم با کیره نیمه راست رفتم حمام تو حمام شورت قرمزشو که در اورده بود اویزون بود بوس کردم جووووون سحر میخوامت لعنتی کیرم راست شده بود و شروع کردم مالیدن به شورتش وای این توش کوس سحر جونم بوده جوووون بکن کوسشو بمال بهش اااااااخ کونتو دوست دارم جووووووون کاش کیرمو لاش میذاشتم ...شهوت همه تنمو گرفته بود اینقدر مالیدم تا اب کیرمو تو شورتش خالی کردم و همونجور اویزون گذاشتمش بذار بفهمه چی میکشم ازش.........از حموم که اومدم بیرون زنگ زدم پیتزا اوردنو شام و خوردیم اون با همون تیشرت وشورت سفیدش منم با رکابی و شورت البته تیشرتش بلند بود تا رونهاشو میپوشوند فقط میرفت بالا میدیدم شورتشو ....اونشب تا نصفه شب در مورد پولی که بهمون رسیده حرف زدیم قرار گذاشتیم یه خونه بزرگتر بخریم حالا ۲طبقه بهتر ..منم ببینم کجا میشه یه مغازه خرید که بدرد نمایشگاه بخوره حالا منطقه خونه و نمایشگاه ببینیم به پولمون چهجوری میخوره اما قصدمون این بود ملک بخریم هیچی مثله ملک به نفعمون نبود همون شب قرار گذاشتیم ۵۰ میلیون خرج مامان باباو بابا بزرگ بکنیم و خیرات کنیم و بقیه کارارو بی سر وصدا انجام بدیم...... اونشب سحر پیش من تو حال خوابید ....از فرداش به احمد فری گفتم دیگه نمیام دارم دنباله کارایی میرم که بعدا بهش میگم هر چی سوال کرد نگفتم حتی ناراحت شد اما بهش قول دادم میام واسش همه چیو میگم...۱۰ روزی از صبح تا شب دنبال خونه و مغازه بودیم راستش بنگاه ها وقتی خرید میگفتیم یه جوری تمسخر امیز نگاه میکردن ....خلاصه بعد ۱۰ روز یه خونه ویلایی ۴۰۰ متری ۲طبقه و خیلی شیک توی یوسف اباد پیدا کردیم ..۱۵۰ متر حیاط داشت که باغچه و محیطش برا ما که از این چیزا ندیده بودیم بهشت بود ۲طبقه که هر کدام مجزا بود و ۳خوابه با بقیه امکانات ..فقط یه زیر زمین بزرگ داشت که توش یه استخر کوچک با یه جکوزی ساخته شده بود انگار صاحب قبلیش خیلی خوش ذوق بودخلاصه اونجارو معامله کردیم و چند روز بعد سند زدند به خواسته من سند به نام سحر زده شد دوست داشتم اینجوری باشه....افتادیم دنباله مغازه یک ماهی میگشتیم اما مغازه اونم چیزی که من میخواستم سخت گیر میومد تا بالاخره همون بنگاه که خونه رو جور کرد یه مغازه ۱۵۰ متری با ۱۰۰متر گاراژپشتش و ۴ واحد اپارتمان اداری مسکونی بالاش گیر اورد تو سهروردی که پول نقدمون کم بود اما عجب جایی بود راه افتادم اون منطقه رو زیر رو کردم واقعا به قیمتی که داده بود خیلی خوب بود طرف فروشنده خودش نمایشگاهی بود همه میشناختنش اما میخواست زندگیشو بفروشه بره پیش بچه هاش خارج واسه همین زیر قیمت میداد راستش میترسیدم سرمون کلاه بره سحر پیشنهاد داد بریم پیش بابای عاطی ازش کمک بگیریم شبش رفتیم اونجا و کل ماجرا رو در عین ناباوری اونها گفتیم خیلی خوشحال شدن و همون شب با خواهر زادش که وکیل کار کشته بود تماس گرفت و اومد اونجا من کل داستانو گفتم و رسما اونو وکیل خودمون کردیم و فرداش رفتیم املاک و کپی مدارکو گرفت و رفت برا تحقیق و به املاکم گفت تا فردا خبر میدیم..خیالم راحت بود فردا خبر صحت اسناد و داد وبا پولی که دشتیم و چک اول میتونستیم اونجارو بخریم یه کم کم میومد بالاخره با کلی چک و چونه اونجارو قولنامه کردیم و مبلغی رو دادیم تا همه پول ۱ماه دیگه تو محصر موقع امصا سند تا اونموقه چک هم پاس شده بود .........خیلی خوشحال بودم از خرید مغازه مخصوصا که با واحد های روش بود همه امکاناتی واسه نمایشگاه داشت ..گذشت و ما بعد ۱ماه صاحب خونه و مغازه شدیم......قرارمونم این بود چک اخرو بذاریم واسه سرمایه نمایشگاه و یه مقدارشم بانک و بقیه خرجها....خلاصه ورق زندگی ما خیلی زود عوض شدو بعد از ۳ماه اثاث کشی که نه اثاث خریدیمو اومدیم خونه جدید منم دنبال کارای نمایشگاه شدم احمد فری هم با اینکه سبک کار ماشینیش کمتر به من میخورد اما واسه اینکه از دستم نده کمک کرد تا اونجا رو روبراه کنم....دلم میخواست قبل افتتاح نمایشگاه یه سفر با سحر بریم و بعد بیاییم و بالاخره تصمیم گرفتیم بریم یه تور ۱هفته ای مالزی....نویسنده سامان
قسمت هفدهم... یه چند روزی طول کشید تا تونستیم پاسپورت بگیریم اوایل اذر ماه بود که رفتیم اول مالزی..هتلمون یکی از بهترینها بود کلا برای ما که نهایتا تا شمال رفته بودیم همه چی تازه و جذاب بود ....دیدن اونهمه کس و کون لختو بیرون ریخته منو که ۱۰روزی هم بود ارضا نشده بودم حشری میکرد همش سرم مثله فرمون هیدرولیک میچرخید !!!!ا اتاقمون تو هتل یه تخت ۲نفره بزرگ داشت ....لباسامونو در اوردیم و سحر هم جو گیر شده بود با شورت و سوتین تو اتاق رژه میرفت و دنبال وسایله حمامش بود منم محو اون هیکل نازش بودم بعد کلی تلاش وقتی رفت تو حمام اومد بیرون گفت سامان بیا....من به شوخی گفتم یعنی با هم بریم حمام؟؟؟؟اونم خندید و گفت لوس بیا اینجارو ببین !!!!!حمامش اندازه اتاق خواب ما بود جالب بود که چند مدل صابون وشامپو خارجی و چند تا حوله و حتی خمیر دندان و مسواک یه بار مصرف مرتب و اماده بود ....کلی به اطلاعات بالا مون خندیدیم و سحر رفت حمام منم از تو پنجره اتاق زنای لخت و دید میزدم واقعا کارای ما ۲تا مخصوصا تو ۲ روز اول فیلم بود تازه مثلا داشتیم خودمونو کنترل میکردیم...خلاصه بعد سحر من دوش گرفتمو اومدم بیرون و سحر گفت سعید من اینجا چه جوری لباس بپوشم؟گفتم اینجا که ازادیه هر جور دوست داری گفت یعنی تاپ شلوار عیب نداره؟خندیدم گفتم لباس خوابم عیب نداره اینجا کسی به کسی نگاه نمیکنه برا ما غیر عادیه....سحر خندید و گفت هر کی نگاه نکنه تو یکی میکنی با اون چشمهای هیزت!!!!!!گفتم من فقط به دید تحسین نگات میکنم!!!!سحر گفت اااااهان فهمیدم....اولین کار که کردیم از لیدر تور پرسیدیم خرید کجا خوبه اونم با سرویس هتل ما رو فرستاد چند تا مرکز خرید دیگه تعریفها از اونجا بماند اما ما کلی لباس و لباس خوابو لوازم ارایشو یه دوربین عکاسی و یه فیلم برداری خریدیمو غروب بود که اومدیم هتل....با اینکه ایران پاییز بود اینجا به قوله خودشون بهترین هوا رو داشت الان اما هنوز برا ما گرم و شرجی بود بارونم زیاد میومد....شبها هتل شام نمیداد و ما مجبور بودیم فقط فست فودی غذا بخوریم.هتل ما ۳ تا کاباره داشت و ایرانی توش زیاد بود ساعت ۱۲بود که با سحر رفتیم اونجا که یکی از دی جی هاش ایرانی بود اهنگ ایرانی هم اجرا میکرد ... سحر یه تاپ جذب توپ تنش کرد با یه دامن لی کوتاه که هر دو رو امروز خریدیم چه جیگری شده بود منم یه تیشرت اندامی با شلوارک که بدنمو خوب توش مینداخت... اونشب به اصرار من برا اولین بار سحر مشروب خورد کم بهش دادم اما زود داغش کرد و همش میرقصید و به وضوح میدیدم همه محو قد بلند و اندام سکسیش میشن و منم لذت میبردم..کلی دختر چشم بادامی بهم اونشب پا دادن حتی یکیشون وقتی داشتم میرقصیدم کیرمو مالوند که انگار برق گرفتش یه جیغی زد و بهم خیره شد شانس اوردم سر و صدا زیاد بود بعدم تا اخرش که اونجا بودیم منو به دوستاش نشون میداد و میخندیدن انگار دایناسور دیدن!!!!!اونشب منم خیلی خوردمو مست بودم سحرم توپ بود ساعت ۲ اومدیم بیرون رفتیم تو اتاقمون واااااای خدا من امشب سکس میخوااام ..سحر با همون لباسا افتاد رو تخت منم نشستم رو کاناپه و تو حالت مستی داشتم چاک سینه هاشو دید میزدم.....یه کم که گذشت سحر بهم گفت سعید چرا من اینجوریم چقدر داغم؟؟؟گرممه...پا شدم کولر و زدم و بهش گفتم حالت تهوع که نداری؟اونم گفت نه بابا گیجم فقط ..بعد گفت کمک کن لباسامو عوض کنم...جوووووووون نشست لبه تخت و من تاپشو در اوردم الهی قربونه سینه های نازت....بعدم دامنشو در اوردم یه ست ابی پوشیده بود که شورتش لامبادا بود میخواستم لباس بیارم که خوابید رو تخت و گفت اخیشش چه خنکه منم بیخیال شدم کسش تا من ۱ متر فاصله داشت چه کس باد کرده ای جووووون کیرم راست راست بود ...بهش گفتم سحر میزونی؟اونم چشمشو باز کرد گفت اره حاله توپی دارم....سعید دلم واسه رامین تنگ شده!!!واااای اونم حشری بود بلند شدم لباسامو در اوردم با شورت و زیر پوش رفتم کنارش بازم تو همون حالت مستی هم استرس داشتم....یه دستی رو شکم صافش کشیدم و اونم چشمشو باز میکرد و میبست.....کیرم سرش از شورتم زده بود بیرون بهش گفتم سردت نیست؟سحر گفت نه؛؛دوباره ادامه داد ماساژ میدی؟؟اااوه اره عزیزم و خودش برگشت و منو با اون کونش دیوونه کرد ...اومدم رو پاهاش ؛کونش زیر دستم بود شروع کردم به ماساژدادن هر چی بلد بودم بکار بردم در حینه کار زانومو میزدم به کسش اونم خوشش میومد ..دستم چند باری خورد به بند سوتینش که فهمید و خودش بندشو باز کرد مستی از سرم پریده بود حالا مسته تن وبدن سحر بودم .....کونشو گرفتم تو دستم میمالیدم اونم ناله میکرد و میگفت مرسی سعید عالیه ادامه بده...منم دیگه شیر شده بودم و بعضی وقتها تا لبه های کسشو لمس میکردم کاملا معلوم بود جلو شرتش خیسه....نیم ساعتی داشتم کونشو میمالیدم و بعد حسابی رونهاشو مالیدم بعد به پهلو خوابید وگفت سعید خیلی با حال ماساژ میدی مرسی.. منم خوابیدم روبروش سینه هاش بیرون افتاده بودمنم فقط داشتم نگاه میکردم بعد گفت بیا تو بغلم ...واااای تا حالا سحر اینقدر پر حرارت ندیده بودم به پهلو خوابیدمو گرفتممش تو بغلم کیرم تا کسش ۳۰ سانتی فاصله داشت دیگه داشتم قاط میزدم دلو به دریا زدمو کیرمو چسبوندم به کسش کونشم داشتم میمالیدم اونم اه میکشید دیگه هیچی حالیم نبود دستمو کردم تو شرتشو کسشو مالیدم وااااای چه خیس بود اونم گفت وااااای سعید نهههههه اعتنایی نکردم نه اون از صد تا بله بدتر بود تند تند بدون اینکه کسشو ببینم میمالیدم اونم صداش در اومده بود کیرمو فشار میدادم به کسش اینقدر کردم تا چند تا تکون بد خوردو با صدای بلند نالید و ارضا شد........یه کم ازش جدا شدم بعد چند دقیقه به هوش اومد یه نگاه به وضعیت خودش کرد و گفت سعید میدونم تو هم دوست داری اماخواهش میکنم حد مون رعایت شه باشه؟با سر تایید کردم و اومدم پا شم که پشتشو بهم کرد و دمر خوابید و گفت ببینو بمال تا راحت شی سعید جوون؛ از تعجب دهنم وا مونده بود کیرمو از تو شورتم در اوردمو کونشو میمالیدم با یه دستم جق میزدم اونم ااه میکشید و اسممو صدا میکرد شاید یه دقیقه کشید که ابم اومد اونم چه ابی همشو ریختم رو کونو کمر سحر جوووونم واااااای انگار خواب بودم بیدار شدم چقدر لذت بردم بینهایت حال داد....کیرمو کردم تو شرتمو ابمو با دستمال پاک کردم و سحرم پاشد رفت حموم منم از خجالتم زود خوابیدمو خوابم برد......نویسنده سامان
قسمت هجدهم... صبح که از خواب پاشدم سحر با یه شورت توری به پهلو کنارم خوابیده بود چقدر این منظره زیبا بود دوربینو یواشکی و اروم اوردم و یه عکس از نمای بسته از مدل کونه خوشگلش انداختم داشتم دوباره راست میکردم پاشدم تا بیشتر از این بیجنبه بازی در نیاوردم رفتم یه دوش گرفتم و زنگ زدم صبحانه رو اوردن تو اتاقمون (یه پولی اضافه ازمون هتل گرفت تا هر کی ناهار یا صبحانه از زمان تعیین شده خواست دیرتر استفاده کنه براش تو اتاقش بیارن)سحر هنوز خواب بود یه گارسن مرد جوان اما مراکشی صبحانه رو اورد نمیدونم چرا دلم میخواست یه کم اذیتش کنم همینطور که سحر به پهلو خوابیده بود وکونش به طرف در بود ازش خواستم اروم صبحانه رو بیاره رو میز بچینه چهره خیره شده اون منو به شوق اورد کاملا معلوم بود محو ابهت و زیبایی کونه سحر شده با مکث تک تک وسایل صبحانه رو میگذاشت و هر بار یه نگاه بهش میکرد کیرم شق شق شده بود از اینکه خواهرم باعث میشه همه میخ تنو بدنش بشن بی نهایت لذت میبردم!!!!!!!بالاخره گارسن رضایت داد بره اما با کیر باد کرده که تابلو تو شلوار پارچه ایش پیدا بود....خودمو مرتب کردم و سحر رو بیدار کردم یه کم سرش درد میکرد به زور بهش صبحانه دادم تا حالش روبراه شد هیچکدوم از اتفاق دیشب حرفی نزدیم و بعد از صبحانه اماده شدیم و با سرویس تور رفتیم مناطق دیدنی رو گشتیم و چند ساعتی خوش بودیم ۳روز مالزی بودیم و ۳روز سنگاپور که روز چهارم میامدیم مالزی و بعد از چند ساعت پرواز به سمت ایران......با اینکه خیلی دوست داشتم اتفاق اونشب نکرار شه اما میترسیدم حرفی بزنم ژبه سحرم شبا میگفتم بریم دیسکو مشروب بزنیم میگفت حالا یه شب دیگه تا رفتیم سنگاپور که نسبت به مالزی بهشت بود واقعا مناظر زیبای اونجا بسیار بکر و طبیعی تر از مالزی بود و هتل ما تو یه جای دنج و اروم که همه ساعات روز و شبش یه زیبایی خاص داشت و ادم از دیدنش سیر نمیشد شب دوم سحر خانوم افتخار دادن بریم بگردیمو لبی تر کنیم یه تیپه ناز سفیدم زده بود از شورت و سوتین سفید تا تاپ یقه باز سفید و شلوارک چسبون سفید که قشنگ درز کس تپلش پیدا بود و کون که نگو محشر زده بود بیرون .....ارایشه خوشگلی کرد و به منم گیر داد و ریشامو زد و یه کوچولو زیرلبمو گذاشت لباسمو خودش برام انتخاب کرد و با هم زدیم بیرون تو مسیر که پیاده میرفتیم پسرای جوون وقتی از بغلمون رد میشدن من میدیدم که بر میگشتنو کونه سحرو از پشت نگاه میکردن گاهی هم یه سوت بلند میزدن اینا لذت منو بیشتر میکرد سحرم اینو فهمیده بود و بیشتر لوندی میکرد... رفتیم به دیسکویی که لیدر تور ادرس داده بود یه جای دنج و شیک با اون منظره و هوای توپ فقط مشروب میطلبید و رقص و عشق و حال ....دیسکو گرونی بود اما نسبت به محیطش عالی بود اونشب تا ساعت ۲شب خوردیمو رقصیدیم و مست برگشتیم هتل...سحر اینبار رو پاهاش نمیتونست وایسه یه کم بی ملاحظه گی کرد کمکش کردم تا تو اتاق رو تخت دراز کشید و منم یه کم کولر زدم وتا حالش بهتر بشه یه ۱۰ دقیقه ای انگار خوابش برد تا پاشد نشست تو هوشو حواس نبود خیره میشد به یه نقطه هر چی هم بهش میگفتم داراز بکش میگفت نه سرم گیج میره میخوابم....کمکش کردم لباساشو در اورد با همون شورت و سوتین بود یه دفعه پاشد گفتم کجا ؟دستشو به سمته حمام نشون داد و راه افتاد بهش گفتم حالت بده سحر؟هیچی نگفت پاشدم رفتم دنبالش دیدم داره لخت میشه حالا هم نگرانش بودم هم باز این داشت منو خل میکرد .....برگشت منو نگاه کرد و گفت نمیایی؟ گفتم من؟؟؟اونم قهقهه زد و گفت پس کی؟بیا بشورم سر حال بشم بدو..........جووووووووووووووون اگه میدونستم مشروب اینقدر رامت میکنه یه ۲۰لیتری بهت میدادم.....سریع لباسامو کندمو با شورت رفتم تو حمامو درو بستم سحر وانو پر کرده بود دولا شده بود داشت با اب بازی میکرد وااااای کسه نانازش زده بود بیروووون من سریعا با تمام قوا راست کردم م م...........اومدم کنارش متوجه من شد ایستاد یه دست به رو سینه هام کشید و گفت جووون عاشقه اینام...کاملا واضح بود مسته و تو حاله خودش نیست اما گفتن مستیو راستی دیگه!!!!!!!! ناخن هاشو تا نافم کشید کیرم داشت شرتمو جر میداد سحر رفت تو وان دراز کشیدو منم نشستم لب وان اول صورتشو نوازش کردم بعد ارووم دستمو کشیدم رو سر سینه هاش که ار اب بیروون بود گردی و سفتی سینه هاش همیشه منو حشری میکرد ..سحر چشمهاشو بسته بود و اااه میکشید دیگه داشتم سینها شو کامل میمالیدم صدای ناله سحر تو حمام میپیچید و منو دیوونه تر میکرد منم چشمهامو بسته بودمو داشتم با مالیدنه سینه هاش حال میکردم که حس کردم کیرمو داره میماله چشمهامو باز کردم واااااااااااااای جووووووووووووووووون داشت با یه دست کیرمو که داشت میترکید از رو شورت میمالید داشتم دیوونه میشدم هر دو تامون بی اختیار شده بودیم سحر نالید سعید این چیه؟؟چقدر بزرگه عاطی همیشه میگفت من حسرتشو میخوردم!!!!!!!!!دستشو کرد تو شورتم دیگه نمیتونستم تحمل کنم اگه به همین وضع ادامه میداد ابم میومد که نمیخواستم بیاد.....پاشدم و تکون خوردنم باعث شد چشمهاشو باز کنه بلندش کردم از وان اومد بیرون چسبوندمش به دیوار به صورت هم خیره شدیم بهش گفتم سحر میدونی چند ساله تو حسرت تو هستم؟میدونی با هر حرکت تو من دیوونه شدم؟میدونی چند هزار بار واست خود ارضایی کردم؟سحر لبمو بوسید و گفت میدونم سعید جان میدونم من شاید تو شرایط عادی هیچوقت اینطوری نباشم و نتونم حرف بزنم اما میخوام بدونی همیشه ارزوم بود تو داداشم نبودی من واقعا عاشقتم و بی نهایت میخواهم ماله تو باشم اما نمیشه سعید اینکار ما الان که مستیمو حشری توجیه داره بعدش من خودمو میشناسم میوفتم به خود خوری و دیوونه میشم از طرفی دلم میخواد هر دومون به ارزومون برسیم(داشتم از حرفاش بال در میاوردم یعنی اونم مثله من این حسو داره؟؟؟)سعید بیا فقط در حد عشقبازی با هم امشب باشیم و ازت خواهش میکنم از فردا مثله قبل باش نذار اذیت بشم باید با خودم کنار بیام شاید یه روز اومدم!!!!باشه؟؟؟لبشو بوسیدمو اومدیم بیرون خودم با حوله همه تنشو خشک کردم سر حال شده بود من رفتم حمام شرتمو در اوردم یه حوله به خودم پیچیدم و اومدم رو تخت کنارش هر دو مکثی کردیمو لبمون رفت رو لب هم..........مثله دو تا عاشق جدا بوده از هم با همدیگه عشقبازی میکردیمو قربون صدقه هم میرفتیم....همه گردنو سینه هاشو لیسیدم دیگه ناله نمیزد داد میزد و منم میخوردم خواستم برم سمته کسش نذاشت منم قصدم این بود هر جور دوست داره باهاش باشم دستمو گرفت گذاشت رو کسش و دوباره لب دادیم منم انگشتمو لای کسه خیسش میچرخوندم بهش گفتم سحر من!!! قربونه این بدنه سکسیت برم لامصب تو چرا اینقدر خوش استیلی؟؟؟؟؟؟///سحرم خندیدو گفت تو که بیشتر ادمو با اون سینه و بازوهات و بعضی جاهای دیگه دیوونه میکنی....همینطور به پهلو تو بغله هم بودیم ومن دستمو از لای کونش برده بودم رو کسشو میمالیدم اینقدر با کسش بازی کردم تا سحر بازومو چنگ زدو یه جیغ کشید ارضا شد.......چند دقیقه ای تو بغلم بود که روبراه شد و ارووم دستشو از لای حوله برد تو گذاشت رو کیرم اااااااااخ جوووونم دراز کشیدمو سحر رفت بین پاهامو حولرو زد کنار و گفت ااای جووونم و شروع کرد به مالیدن و همش خیسش میکرد من کم کم داشتم از حال میرفتم یه دفعه خوابید روم کسش دقیقا رو کیرم بوووود قدرت حرف زدن نداشتم سحر کسشو رو کیرم تکون میدادو با زبون سینه هامو لیس میزد من هیچ اختیاری از کاراش نداشتم فقط تو اوج لذت بودم و اونم بیتابانه کسشو به کیرم میمالیدچند دقیقه ای اینکارو ا حرارت انجام میداد من دیگه داشت ابم میومد بهش گفتم سحر جونم ابم داره میاد انگار دیوونه شد خودشو بیشتر تکون میداد خوابید روم همه ابم پاشید به بدن هر دوتامون اونم همزمان دوباره ارضا شد .....شاید ۱ساعت بیشتر تو بغلم همونطور خوابیده بود و هر دومون به خواب رفتیم تا با تکون خوردنش بیدار شدم از روم پاشد و بدون حرف رفت حمام و منم خودمو جمع و جور کردم و بعد سحر رفتم حمام اینبار وقتی اومدم بیرون سحر خوابیده بود......نویسنده سامان
قسمت نوزدهم.... صبخ که از خواب بیدار شدم سحر داشت ارایش میکرد سلام صبح بخیر عزیزم همونجوری که به کارش ادامه میداد جوابمو داد راستش از لحن سردش فهمیدم که هنوز تو شک دیشبه و داره با خودش میجنگه مخصوصا لباس پوشیده ای که پوشیده بود بلند شدم ابی به سر و صورتم زدم و لباس پوشیدم ترجیخ دادم منم سکوت کنم اخلاقشو میدونستم وقتی کلافه بود مثله خودم حوصله حرف نداشت .....کارش که تموم شد گفت بریم پایین صبحونه بخوریم بلند شدم و گفتم باشه بعدش برنامه چیه؟و از اتاق خارج شدیم نزدیک اسانسور همون گارسن دیروزی و دیدم کلی تحویل گرفت و بهمون صبح بخیر گفت و در اسانسور واسمون باز کرد!!!!!بعد از صبحونه تصمیم گرفتیم تا ظهر یه کم خرید کنیم و عصر و برا گشت و گذار بزاریم البته سنگاپور نسبت به مالزی هم کوچک تر بود هم به نسبت برا خرید محدود تر اما ما یه کم خرید واسه بابا مامان عاطی و بهرامی (همون وکیلمون)کردیم یه دست لباس اسپرتم من خریدم و سحرم ترجیح داد بقیه خریدشو تو مالزی فردا انجام بده .....برگشتیم هتل و ناهارو خوردیم خیلی دلم میخواست برم استخر هتل که رو پشت بومش بود و البته سر پوشیده بود به سحر گفتم اما اون گفت تو برو من یه کم وسایلو جمع و جور میکنم و میخوابم میدونستم میخواد تنها باشه منم مایو پوشیدم و حولمو انداخنم رو دوشم رفتم بالا......شاید جمعا ۷ نفر تو استخر و سونا بودن که منو یه مرد ایرلندی که با دوست دخترش بود و بقیه یه اکیپ چهر نفره دختر بودن که به نظر تایلندی یا چینی میومدن خیلی هم شلوغ میکردن ...وقتی حولمو برداشتم دخترا یه مقدار نگام کردن کلا این چشم بادامیها از بس خودشون ریز و کوتاهند هر کی قد بلند و یه کم ورزیده میدیدن اب از دهنشون راه میافتاد ......تو اونها یکی شون خیلی خوش هیکل بود و کونه توپی داشت شروع کردم شنا کردن اونام تو اب از سر و کول هم بالا میرفتن و با اون زبون تخمیشون بلند بلند حرف میزدن یه کم که گذشت اون زوج رفتن و منو اومدم رو تخت دراز کشیدم بعضی وقتها کس و کونی دید میزدم ..رفتم تو سونا بخار دراز کشیدم اخیش دیگه صداشون نمیومد یه چند دقیقه ای گذشت با سر و صدا اومدن تو سونا اولش منو ندیدن بعد یه کم ساکت تر شدن اون دختر باحاله به فاصله نیم متری من دمرو دراز کشیده بود و کونشو به رخم میکشید یکی از دخترا ازم به انگلیسی یه چی پرسید منم استاد!!!!فقط لبخند میزدم دیدم فایده نداره دست و پا شکسته گفتم ایرانیم انگلیسی بلد نیستم ....دختره اومد شونهامو مالید بهم حالی کرد ماساژ؟؟؟؟؟من فکر کردم میخواد ماساژ بده گفتم یس!!!خوابیدم دیدم زدند زیر خنده !!!۲ تا فحش از اون ابداراش بهشون دادم دختره دستمو گرفت و بهم فهموند من ماساژ بدم منم کرمم گرفته بود اومدم رو کمرش و شروع کردم این یه کارو خوب بلد بودم اونم هی اوووه مای گاد میگفت ۲تاشون پاشدن رفتن بیرون منو اون خوش استیله با این مارمولک موندیم بلند شدم رفتم سمته دختره اونم بهم لبخند زد و دراز کشید منم سفارشی بهش حال دادم و کلی کس و کونشو که مثله دنبه نرم بود مالیدم کارم که تموم شد نشستم بغلش و یه دستی به کونش زدم اونم پاشد ازم تشکر کرد و یه بوس از لبم کرد داشتم دیگه خفه میشدم اونجا پاشدیم زدیم بیرون ....دوستاشون تو جکوزی بودن خسته شده بودم رفتم دوش گرفتم دیدم اون دوتا اومدن پیشم بدبختی هی حرف میزدن منم الکی سر تکون میدادم که یکیشون گفت اوکی منم گفتم اوکی بعد دختره دستشو گذاشت رو کیرم!!!!!!اووووه اینا چیو گفتن من اوکی کردم یاد حرف احمد فری افتادم بعضی وقتا که تو نمایشگاه تو سیستم کامپیوترش هنگ میکردم میگفت هر جا گیر کردی اوکی کن!!!!!!منم انگار اوکی کرده بودم بدم نمیومد یه سکس با حال بکنم دخترا باز داشتن با تعجب به کیرم دست میزدن اینقدرا هم سایز بزرگ نبود اینا ندید بدید بودن ....خلاصه خودمونو خشک کردیم و اونام به دوستاشون یه حرفایی زدن و بهم حالی کردن برم تو اتاقشون راه افتادیم اتاقشون یه طبقه بالا تر بود تا رفتیم تو پریدن به سر و کولم اون مارمولکه که مثله مسواک بود شورتمو کشید پایین و یه جیغ زد و با تعجب کیرمو بالا پایین میکرد منم ترجیح دادم برم تو حس این کس خانوم !!!!!!رفتیم رو تخت و سریع لخت شدیم واسه اینکه زیاد گیر ندن با بدبختی بهشون فهموندم وقت کمه اونام فوری شروع کردن ۲تایی ساک میزدن جووووووون تا حالا اینجوری تو فیلما دیده بودم خوب همه جای کیرمو لیس زدن و اون خوش استیله پاشد چند تا کاندوم اورد و یکیشو کشید رو کیرم چند تا ساک زد و کیرمو تنظیم کرد به کس خانوم مسواک!!!!کس که نه یه درز بود اما خیلی داغ بود منم نامردی نکردم نصفشو دادم تو اونم چشمهاش زد بیرون و تند تند تلمبه میزدم دوستشم داشت جوشهاشو(سینه هاشو )میخورد....یه چند دقیقه ای اونو گاییدم تا بیحال افتاد ..کاندومو عوض کرد واسم و قنبل کرد اهااان این شد کس ؛؛کیرمو اروم فرو کردم تو به نسبت تنگتر از اون یکی بود یه کم کردم تا باز شد منم پهلوهاشو گرفتم و تا ته کردم تو کسش اونم متکای تخت و گاز میگرفت و ناله میکرد مسواک اومد با دست بالای کسشو میمالید منم تلمبه میزدم تا خیلی با حال ارضا شد .....نمیدونم چرا من اینقدر کمرم سفت شده بود خوابوندمش و پاهاشو باز کردم دوباره تلمبه میزدم از حق نگذریم بدنش عالی بود سینهاشم میزون بود با هر تلمبه من سینه هاش تکون میخورد که منو ترقیب میکرد محکم تر بکوبم زدم تا نزدیک ابم شد بر حسب عادت با عاطی کیرمو در اوردم مسواکم سریع کاندومو کشید و دهنشو باز کرد منم ابم با فشار پاشید رو صورت و دهنش اونم هر چی تو دهنش بود قورت داد خداییش این اخریو خوب اومد !!!!!!سریع بلند شدم شورتمو پوشیدم دوست نداشتم سحر بویی ببره ازشون خداحافظی کردمو از اتاقشون زدم بیرون رفتم تو اتاق خودمون......سبک و بیحال رفتم دستشویی شورتمو عوض کردم اروم کنار سحر دراز کشیدمو خوابم برد.....نویسنده سامان