انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 34:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
کم بخور همیشه بخور

با این که کاظم وقتی میومد خواستگاری یک پزشک متخصص و جراح ورزیده مغز و اعصاب بود و خیلی هم خوش تیپ و جنتلمن ولی اصلا دوست نداشتم باهاش ازدواج کنم . من یک شوهر خیلی جوون تر می خواستم . و تازه اصلا نمی خواستم که ازدواج کنم . اون سی سالش بود و من هیجده سالم . ازبس خونواده اصرارم کردند و این و اون که لگد به بختت نزن و شانس یه بار در خونه آدمو می زنه منم به ازدواج باهاش تن در دادم . از اون زنای خوش پوست و خوش بدنی بودم که هنوزم پس از گذشت بیست ویک سال از اون روز نه تنها ترکیب خودمو حفظ کرده بلکه خیلی ها می گفتن بهتر هم شدی . در عوض شوهری که از روز اول دوستش نداشته و عاشقش نبودم درب و داغون شده و انواع و اقسام بیماریها رو گرفته و تا به حال چند نوع جراحی هم روش انجام شده بااین که خودش پزشک بوده ولی نمی دونم چرا به این روز دچار شده بود . رامین اولین بچه ام بود که یه سال بعد از ازدواجمون خدا بهمون داد عین باباش .. طوری که وقتی بیست سالش شد منو به یاد باباش مینداخت وقتی که اومد خواستگاری . تازه پسرم رامین خیلی جوون تر و شاداب تر نشون می داد همونی که من اون روزا آرزوشو داشتم . خب معلوم بود چون از اون موقع باباش ده سال جوونتر بود . رویا دخترم که دوسال ازش کوچیک تر بود . پدرش با این که مخالف بود اونو خیلی زود شوهر بده ولی وقتی که اون هیجده ساله بود از اونجایی که خودشم موافق بود اونو به یک بازاری پولدار که در شهرستان زندگی می کرد شوهر دادم رفت . البته دامادم بیشتر به پشتی باباش به اینجا رسیده بود . من 39 سالم شده بود و حسرت روزای از دست رفته جوونی رو می خوردم از این که خودمو وقف یه نفر کرده بودم . هی خانوم دکتر .. خانوم دکتر .. چند بار هم شیطون رفته بود تو جلدم و می خواستم مث زنای دیگه ای که یه جوری خودشونو با دوست پسر گرفتن ارضا می کنن باشم و بشم که راستش این شخصیت خانوم دکتر بودن مانعم می شد . شوهرم هم که دیگه ناتوان شده بود . خیلی زود وا داده بود. دوست داشتم شناسنامه مو عوض کنم و حداقل پنج سالی سن خودمو بیارم پایین . رامین توی همین تهرون خودمون پزشکی می خوند و شده بود رفیق مامانش . وقتی می دیدم که چه راحت دوست دختر می گیره و ولشون می کنه اونم پس از حال کردن حرصم می گرفت . یه روزی فهمیدم که این حرص خوردن ها برای این نیست که یه نوع حسادت مادرانه داشته باشم واسه اینه که می خوام خودمو در اختیارش بذارم . به همین راحتی . من خودمم باورم نمی شد همچین حسی داشته باشم . اصلا تصورش برام درد آور بود ولی وقتی که اون روز لخت از حموم اومد بیرون و نمی دونست من خونه ام و هیکل درشت و مردونه و چهره قشنگشو دیدم و اون کیری رو که حتی خیلی کلفت تر از کیر باباش به وقت جوونی بود رو دیدم به خودی خود کوسم خیس کرده بود . اون حالا دوسال بزرگ تر از زمانی بود که من ازدواج کرده بودم .. فکر این که من و اون با هم رابطه داشته باشیم لحظه ای ولم نمی کرد . روزایی بود که کاظم برای شرکت در سمینار پزشکان مغز و اعصاب رفته بود کانادا . من و رامین خونه تنها بودیم .. رامین از این که من اونو لخت دیدم بی خیال بودولی آتیشی که زیر پوستم و تمام تن و وجودمو داشت می سوزوند می خواست که منو به خاک سیاه بنشونه . هر طوری که می پوشیدم بهم توجهی نداشت . جین استرچ دامن کوتاه .. بیکنی .. پیرهن یکسره .. می رفتم حموم و ازش می خواستم به بدنم لیف بزنه . ازش می خواستم که آمپولم بزنه . یه بار عمدا لخت از حموم اومدم بیرون . حوله رو نبرده بودم -مامان صدام می کردی بهت می دادم . لجم گرفته بود . من مدتها بود یه سکس سیر و درست حسابی نداشتم . همسردکتر بیست و یک سال می شد که نجابتشو حفظ کرده بود . دیگه نمی خواستم این جوری باشم . شب جمعه ای عروسی پسر عموی رامین بود . برادر شوهرم یه چند سالی رو از شوهرم بزرگتر بود . ولی جوون تر و سر حال تر نشون می داد خیلی هم بد چش بود و همیشه سعی داشت که یه جورایی تورم کنه و باهام حال کنه . اون مهندس عمران بود و از اون قدیمیهاش که الکی مهندس نشده بود . زنش قشنگ نبود واسه همینم بیست سال بود که می خواست یه جوری منو شکارم کنه . چند بار هم خودشو تو آشپز خونه خونه شون بهم چسبونده بود که خودمو از زیر دستش خلاص کردم . اگه رامین بهم راه نمی داد مجبور بودم با کیوان باشم ولی خیلی راحت نباید خودمو تسلیمش می کردم . اون برای بدست آوردن من خیلی زحمت کشیده بود و تا حالا صد بار خیطش کرده بود م . دوسال از کاظم و چهار ده سال ازم بزرگ تر بود ولی بهش نمیومد بیشتر از چهل باشه .. درهر حال اون پدر داماد بود . یه پیرهن کوتاه یه سره تنم کرده بودم . یه چیزی تو مایه های بیکنی . بایه چرم براق فیروزه ای خودمو از کمر و سینه ها پوشونده بودم ولی کاری کرده بودم کارستون . چون اون کون بر جسته مو طوری توی دید انداخته بودم که انگاری کونم می خواد دامن پیر هنمو بتر کونه . کیوان به دیدن من گل از گلش شکفت -زن داداش چقدر دیر اومدی شما که خودت صاحب مجلسی .. اوخ که اون شب چقدر رقصیدم رقصیدم رقصیدم .. بااین که دلم می خواست هرکی رو که دلش می خواد بهش حال بدم ولی دلم پیش رامین بود . پسر بی انصاف من چند بار هم متوجه شده بود که من کوسم می خاره ولی نیومد کمکم . حالا هم رفته بود دنبال دخترای مردم . چقدر زود سالهای جوونی گذشت . پسرا حالا دنبال دخترای جوون بودند . منو می خواستند چیکار .. درسته که خیلی ناز و خوشگل و خوش اندام بودم و هنوز هم تا سالهای پیری زیاد فاصله داشتم ولی با سی و نه سال سن می تونستم جای مامان خیلی ها باشم . یه پسر یا یه مرد سی ساله واسم مناسب بود .. در حالی که زن و مرد دو تا دو تا و بعضی جاها هم در هم در حال رقصیدن بودند و منم یه گوشه ای رفته بودم تو عالم خودم یهو دیدم یکی دستشو گذاشت رو باسنم و منو به طرف خودش کشوند . اون دستا رو می شناختم . کف دست پهن کیوان بود .-زن داداش بالاخره تورت می کنم .. -فکرکردی . نذار حالتو بگیرم . دیگه پدر شوهر شدی -چی میگی مادرزن -این جوری بهم نگو مادرزن .حس می کنم خیلی پیر شدم من دخترم هیجده سالشه ولی تو پسرت سی سالشه . -بیا برقصیم امشب اذیتت نمی کنم . شروع کردیم به رقصیدن . در واقع اون باید شوهرم می شد . هرچند بازم سنش زیاد بود . -رامش کاظم دیگه نمی تونه . -باز داری شروع می کنی . من جای خواهرتم . احترام من و خودتو و داداشتو نگه داشته باش . حالا احترام زنتو که می دونم نگه نمی داری . کافیه دیگه . این سالها ازبس با زن شوهر دار و بی شوهر بودی خسته نشدی ؟/؟ دیگه آبرو واسه خودت نذاشتی . دستاش دور کمرم کار می کرد خیلی آروم و همراه با آهنگ و بدون این که کسی رو متوجه کنه باهام حال می کرد . نفسم بند اومده بود . صورتمو به صورتش چسبونده بودم .راستش زیر دامنه پیرهنم شورت هم پام نکرده بودم . کون سفید و تپل من دستای اونو می خواست . پس از بیست سال تصمیممو گرفته بودم . شاید هم به خاطر بی توجهی رامین بود که من اومده بودم به این سمت . اگه پسرم یه چراغ سبز بهم نشون می داد یه تار موشو به صد تا کیوان نمی دادم . یه بار با رامین بحثم شده بود . در یه مجلس مهمونی بود که یه پسری هم سن اون که دوستشم بود میره بهش می گه از من خوشش میاد و دلش می خواد منو بکنه . نمی دونست من مامانشم .. البته رامین اینا رو سر بسته بهم گفت و محترمانه ولی وقتی بر گشتیم خونه دیگه احترامو از یادش برده بود غیرتش گل کرده بود هیچوقت اونو این جوری ندیده بودم -چیه رامین اصلا فکر کردی مامانت این سالها چی کشیده . چه رنجی رو تحمل کرده . بیست سال واست زحمت نکشیدم که همچین روزایی رو ببینم هر روز میری دنبال یه دختر ولی نمی تونی حس کنی که مادرت از همون روز اول با یکی که از خودش دوازده سال بزرگتر بوده و حالا دیگه تقریبا پیر شده چی می کشه . یه قدم کج نذاشتم ولی از این به بعد میذارم .. من اینو جدی گفته بودم ولی اون اومد صورت و پیشونی منو بوسید و منم خودمو انداختم تو بغلش و لباشو بوسیدم . با عطش خاصی که اونو حس کرد . مثل یه عاشق . یه مادر عاشق شاید ولی یه دوست دختر هوسباز عاشق .. اون باید اینو احساس کرده باشه . آخ رامین رامین .. در همین افکار بودم که دیدم من و کیوان در یکی از اتاقا قرار داریم . من حتی جورابی هم پام نکرده بودم . . هر یک از دستاشو گذاشته بود روی رون پام و از زیر دامنه تنگ پیرهنم رفت تا به حریم کونم تجاوز کنه . سکوت و آرامش منو که دیده بود گستاخ تر شد . نههههه نهههههه دامنو بالا زده بود حالا دستاش رو کونم قرار داشت .. نکنه بفهمه شورت پام نیست دستش داشت می رفت اون وسطا .. وای صدای رامین میومد که داشت دنبالم می گشت اون منو صدا می زد . لعنتی اون که با دخترا بود . کیوان اعصابش خرد شده بود . با این حال دو تا قاچ کونمو با دو تا دستاش به شدت توی چنگش فشرد . دستشو ول کرد قصد پایین آوردن دامنه پیرهنمو داشت . از بس تنگ بود و بد جوری تا خورده بود و ما هم عجله داشتیم بد پایین اومد . طوری که اگه هرکی به طرف کونم یا به زبان محترمانه باسن نگاه می کرد می فهمید که دستکاری شده . رامین هم سررسید . رنگ و روی هردومون پریده بود .. -رامین جان کاری داشتی .. من و عموت داشتیم در مورد یه مسئله خصوصی حرف می زدیم .. تا آخر مجلس حال و حوصله ای نداشتم . به خاطر این ناراحت بودم که رامین جریانو دیده . وقتی رسیدیم خونه بهم گفت مامان تو خجالت نمی کشی اون دفعه هم بهت گفتم . از تو دیگه گذشته -من چم گذشته ؟/؟ من جوونم . منم آدمم . ما که به دنیا نیومدیم که فقط واسه اونایی که به دنیا آوردیم زندگی کنیم . عزیزم من دوستت دارم تو هم باید منو درک کنی -چی رودرک کنم مامان که بری با عمو جونی که هزار تا زنو زیر سر داشته حال کنی -کی گفته چرا حرف در میاری .. خیلی عصبی بود . هر کاری کردم از دلش در بیارم نشد . رفته بود حموم . یادش رفته بود لب تابشو خاموش کنه . یه چند تا برنامه شو رفتم عقب .. اوخ بیا و ببین رفته بود به یه سایتی که فقط زنای کون درست و کون درشتو نشون می داد . فوری بر گشتم به وضعیت عادی . هنوز پیرهن مجلسی رو از تنم در نیاورده بودم . می تونستم به همون صورتم بخوابم واسم مهم نبوداحساس نیاز شدیدی به سکس با رامین می کردم . خودمو انداختم رو کاناپه دلم می خواست که اون بپره روم و هر کاری که دلش می خواد با مادرش انجام بده . دامن پیرهنو دادم بالاتر . خودمو تو آینه که نگاه می کردم می دیدم که خیلی خواستنی تر از این زنایی هستم که عکس و فیلمشونو تو خیلی از سایت ها نشون میدن . هر کاری کردم که بیاد سراغم نیومد که نیومد . . پسره بی شعور حاضر بود خودشو با عکس و فیلم مشغول کنه ولی به من توجهی نداشته باشه . از این بد تر نمی شد . خیلی ناراحتم کرده بود . شده بودم مثل یه بچه لجبازی که دلش می خواست هر جوری که شده به اون چه که می خواد برسه . دامنمو دادم بالاتر دستمو گذاشتم رو کوسم . دیگه چاره ای نبود فقط با یه چیز دیگه باید درمون می شدم .. اشکم در اومده بود . چرا یاید سرنوشتم این باشه که منت هر نامردی رو بکشم . پسرم درکم نمی کرد . چرانتونم و نمی تونستم از این لحظه ها استفاده کنم . به خودم فشار می آوردم . چقدر هوس کیری رو کرده بودم که از کوس من نهایت استفاده رو بکنه با لذت بردن از من نشون بده که هنوزهم کسی هستم . محبت همراه با هوس و اینو رامین پسرم می تونست بهم بده . یه دستم رو کوسم بود و یه دستم جلو دهنم تا صدای آروم گریه های یه زن زیبای بیچاره رو کسی نشنوه کاش برادر شوهرم کیوان اینجا بود . کاش رامین من و اونو با هم نمی دید تا حالا خیلی راحت تر می تونستم خودمو در اختیارش بذارم . ولی اشک و سوز درون من کارشو کرد . چون کف دستای رامینو رو کونم حس می کردم . -مامان .. رامش جون منو ببخش تو چاره ای واسم نذاشتی .. فکر نکن پسر بدی هستم . می دونم خیلی اذیت شدی و میشی ولی نمی تونم ببینم این همه عذاب می کشی . نمی تونم ببینم گرگ صفتایی مث عمو جون دارن میان سراغت و تو هم خیلی راحت به اونا راه میدی .. فکرکردم دارم خواب می بینم و لی دستای رامین خوشگله ام دو تیکه کونمو به دو طرف بازشون کرد و کف دستشو از طرف کونم گذاشت روی کوسم . -مامان تو دستتو از زیرت بردار . بذار من کارمو بکنم . فقط به خاطر تو . نگو که من پسر بدی هستم . دوستت دارم مامان . فقط می خوام که مال من و مال همین خونواده باشی . قلب عشق و قلب هوست فقط به خاطر من و بابا بتپه .. .درحالی که حس می کردم به بزرگترین آرزوی زندگیم رسیده و رویام واسم واقعیت شده با صدایی آمیخته از بغض و شادی و تعجب گفتم رامین همین طوره همین طوره همینه .. واسه لحظاتی دستشو از رو کون و کوسم بر داشت . دو طرف پیر هن تنگو داد بالا همزمان با اون دستاشو رو کمر و پهلوهام به حرکت در آورده با سینه هام بازی می کرد . با در آوردن سوتین کاملا لختم کرد . وقتی یه خورده بیشتر رو من خم شد کیرشو لخت حس می کردم که داره می خوره به رون پام . اوووووخخخخخ اون خودشو قبل از من آماده کرده بود . یه لحظه سرمو بر گردوندم . رامین کاملا لخت بود . اون تصمیم خودشو گرفته بود . -مامان منو ببخش .. دومین کیری که راهشو واسه کوسم باز کرده بود تا لحظاتی دیگه می خواست آرومم کنه. یه سر پوشی بر عقده هام بذاره . منو به اون سالهای دور بر گردونه . اون سالهایی که یک شوهر جوون تر می خواستم . حالا خیلی جوونترش نصیبم شده بود . رامین خودشو انداخته بود روی من . دستاشو از دو طرف چسبونده بود به سینه هام . صورتمو نیمرخ کرده و اون از کناره ها لب و صورتمو می بوسید کیرش حالا به کونم چسبیده بود و برای تنظیم با کوس باید یه کمی خودشو جابجا می کذد . بوسه های پی در پی اون بود که بر سر و صورتم می نشست و هوسمو زیاد می کرد . اون کیر کلفتش رو چاک کوسم نشست . کوسی که دوست داشتم مثل قدیما تنگ باشه ولی با این حال خوراک خوبی واسه کیر کلفت پسرم بود . -رامش جون دلت مثل دل یه گنجیشک کوچولو می زنه .. -رامین گنجیشکا همه شون کوچیکن ولی دلشون بزرگه . عزیزم تو شکارچی من هستی من تسلیم تو .. -مطمئنی که می خوای ؟/؟ -زودباش زودباش .. منو آرزو به دل نذار .. این دیگه یک رویا نبود . سر کیر رامینو توی کوسم حس می کردم .. چند ثانیه بعد نصفشو و لحظاتی بعد تمام کیرش رفته بود توی کوسم . -نهههههههه رامین رامین .. چرا تا حالا بهم ندادیش . -چیه مامان اگه ناراحتی بکشمش بیررون . -خیلی بد جنسی .. نمی بینی چه جوری هوس دارم دلت میاد ؟/؟ دلت میاد ؟/؟ حس می کردم که یه هوس و لذتی بی نهایت داره روی کوسمو منفجر می کنه . دستمو گذاشتم روش تا جلو این انفجار بگیرم تا تنظیمش کنم . رامین کونمو به پهلوها بازشون می کرد و با سرعت زیاد تری کیرشو می زد به ته کوسم . حالا دو تا دستای من بود که رو سینه هام قرار داشت .. -نهههههه نهههههههه رامین خیلی زوده خیلی زوده .. اوخ کوسسسسسسم . می خوام بیشتر حال کنم ولی آبم داشت میومد . دلم نمی خواست این قدر سریع .. واسه خودم متعجب داشت .. کونم به لرزش در اومده بود -رامین تو خوشت نمیاد ؟/؟ از مامانت لذت نمی بری ؟/؟ می دونستم اون غروری که داره و گفته که به خاطر من این کارو کرده نمیذاره که حس هوس خودشو بیان کنه وگرنه کیری که شق شده باشه خوراکش فقط کوس خوشمزه هست -رامین ولم نکن .. همین جور داره لذت ازم می ریزه .. لذت و حال و آرامش . تو دیگه مال خودمی فقط مال من .. ببین راه کوس مامان واسه تو بازه .. بریز بریز آبتو خالی کن .. بذار حس کنم که تو همه چیز منی .. بابامی شوهرمی پسرمی دوست پسرمی .. -مامان دستتو بذار رو کوست .. حرفشو گوش کردم و اونم دست خودشو گذاشت پشت دست من و دو فشاره و با حساب کیرش سه فشاره بهم حال می داد وقتی آبشو توی کوسم خالی می کرد حس کردم که لذتش صدبرابر لذتی بوده که باباش واسه اولین بار این کارو انجام داد هرچند ته دلم نمی خواست که با پدرش ازدواج کنم ولی این شاید یه حکمتی بوده چون اگه زیر کیر باباش نمی خوابیدم زیر کیر اونم نمی تونستم باشم . رامین هم خیلی لذت برده بود . منم خیلی سبک شده بودم . احساس نشاط و تازگی می کردم یه حس جوونی خاص . روحیه ام قوی شده بود . -رامین عزیزم ممنونم که مث یه پسر فداکار درکم کردی و بهم حال دادی .. بیا تو بغلم این بار رودرروی هم قرار گرفتیم خودمو بهش چسبوندم کیرشو گرفتم تو دستم و بعدش تو دهنم . با ساک زدن سریع شقش کردم . بعد که حسابی آتیشیش کردم کیرو از دهنم کشیدم بیرون -عزیز دلم تا حالا به خاطر من بهم حال دادی حالا نمی خوای به خاطر خودت این کارو بکنی ؟/؟ تو که می دونی عشق مادری چه کارا که نمی کنه . .. نکن عزیزم کمرت درد می گیره . منو رو دستاش بلند کرد و رفتیم اتاق خواب .. چقدر از حالت چشاش خوشم میومد وقتی که با التهاب و هوس به کوسم نگاه می کرد . پاهامو باز کردم تابتونه با اشتها و لذت کوسمو بخوره . امونم نداد . واقعا که این جوونای امروزی چقدر خوب می تونن به کوس حال بدن و بخورننش . بابای کوفتی رامین چندشش می شد این کارو به خوبی انجام بده . اکثرا خودم کوسو می مالیدم رو دهنش . البته چندشش که نمی شد تکنیکی نبود . .-رامین داره خوشم میاد .. کوس درشت منو به راحتی لیس می زد و اون تیکه های پر هوس کناره ها و بالاشو بین دو تا لباش می گردوند . -رامین لبام لباتو می خواد . تشنه امه . بازم صورتشو روبرو صورتم قرار داد . چقدر دلم می خواست اون لحظه تصویر خودمو تو آینه می دیدم . چشامو می دیدم که چه هوسبازانه کیر پسرشو می خواد . نگاه پر هوس رامین هم داشت داد می زد که با تمام وجودش طالب مادرشه . به کمر و طاقباز رو تخت قرار داشته و دست دور کمر هم و لب روی لب و کیر توی کوس در همون وضعیت دقایق زیادی رو با هم حال کردیم -رامین عزیزم عزیز دلم مامان رامشتو می بینی ؟/؟ می بینی که چه جوری افتاده زیر کیر تو ؟/؟ بگو ازش لذت می بری . بگو خودتم دوست داری باهام باشی .. بگو نترس خجالت نکش . پسرم عزیزم . یه خورده هم به خودت برس . ببین هر چی بخوای هر جوری بخوای می تونی با مادرت حال کنی . هیچی نمی گم می تونی به زور هم باهام رفتار کنی . یه دور منو بر گردوند . -مامان عاشق کونتم از همون بچگی ها ازش خوشم میومد .. هر وقت می دیدمش یه جوری می شدم . -بزرگ که شدی دلتو زد ؟/؟ -نه ولی خب حرکات تو و .. -بس کن دیگه خجالتم نده ولی باور کن تو دو مین کسی هستی که تا حالا باهاش سکس داشتم -می تونستم سومی باشم -رامین بس کن -باشه اگه دوست نداری باهام سکس نکن -حالا مامانتو اذیت می کنی ؟/؟ زودباش .. کف دستشو با حرص گذاشت رو کونم . از هر کدوم از قاچای کونم یه قسمتشو تو دستم گرفت . -آخخخخخخخ چیکار می کنی نمی خواد در ره . -مامان حال میده انگشت وسطیشو کرد توی کوسم و شستشو فرو کرد تو کونم .. کونم یه خورده دردش می گرفت ولی چشامو بسته بودم و با لذت انگشت فرو رفته توی کوس , کونمم داشت کیف می کرد .-آهههههههه رامین رامین تند تر تند تر کوسسسسم داره داغ میشه دیگه نمی تونم .. نگو فقط برای امشبه . بگو مال هر شبه هر شبه . انگشتاشو از کوس و کونم در آورد و این بار شونه هامو انداخت رو دوشش و دیگه افتاد به جونم . کوس واسم نذاشته بود .. اصلا نفهمیدم کی دوباره ار گاسم شدم . فقط اینو می دونستم که بیشتر از نیمساعت دیگه هم داشت منو می کرد و منم دست بر دار نبودم . با یه حرکت ملایم آبشو خالی کرد تو کوسم .. کارش که تموم شد منو بوسید و در همون حال خودشو رو من صاف کرد . پاهامو باز کردم و کیرشو لاپام قفل کردم -مامان هنوز سیر نشدی ؟/؟ -عزیزم مامانت مثل پسرش خوش اشتهاست هر چی خوردم هضم شد . -قربون تو مامان گلم برم . از این به بعد تو بیمه پسرت هستی ولی اگه می خوای همیشه سالم بمونی و سیستم بدنی تو تنظیم باشه کم بخور همیشه بخور ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
غنچه های هوس

وقتی بچه بودم همراه مامانم می رفتم حموم . این وضع تا 6 سالگی ادامه داشت . تماشای این اندام مثل امروز نبود که مثل این روزا منو حشری کنه . هرچند حالا توی حموم زنونه نمیرم ولی اگه می رفتم مثل گرگی می شدم که می خواد به یک گله حمله کنه . نمی دونم چرا از این که به یک کون لخت زل بزنم و برم توی حس از همون روزا خوشم میومد . عروسک خواهر کوچولو و دخترای همسایه رو که توی دستم می گرفتم به کونشون نگاه می کردم . وکیف می کردم . برای من لذت تماشای کون بزرگ و کوچیک و کون مصنوعی و طبیعی هردو یکی بود . هنوزم نمی دونم اون احساس رو به چی تشبیه کنم . اون روزا شهوتی نداشتم و آب کیری که بخواد این تحرک رو در من به وجود بیاره ولی دلم می خواست کون خانوما رو ببوسم و نازشون کنم . از پنج سالگی تا 6 سالگی این کاررو بار ها و بار ها در حموم زنونه با مامانم و خانومای غریبه انجام دادم . بعضی از خانوما خوششون میومد بعضی ها بهم می گفتن بچه پررو و آخرشم یه بار که با یه خانوم مومنی این کارو کردم الم شنگه ای به پا کرد که مامان دیگه مجبور شد از اون به بعد منو تحویل بابام بده . بابابام که می رفتم حموم عمومی دیگه راجع به کون آقایون اون احساسو نداشتم . اون سفیدی و براق بودن کون خانوما رو نداشتند . همه پرمو بود و بدم میومدواسه همین خوشم نمیومد بابابا برم حموم . دلم میخواست کون دخترا رو که سفید و تمیز و بی مو بود ببینم . از وقتی که دیگه نمی رفتم حموم زنونه بیشتر حریص شده بودم که دخترای همسن و سال خودمو نگاه کنم و یه علاقه خاصی فقط به کون داشتم . خواهرم سمانه فقط دو سال ازم کوچیک تر بود . من هشت سالم بود و اون شش سالش . یادم میاد همیشه واسه این که بتونم کون گرد و کوچولو و سفیدشو ببینم شورتشو می کشیدم پایین . یه بار مامان منو دید . -سامان زشته اگه یه بار دیگه از این کارا بکنی به بابات میگم .. زنا بیچاره حق داشتند که می گفتند پررویی . ولی من دلم نمیومد که از تماشای این زیبایی ها دل بکنم . دلم می خواست فقط کون خواهرمو هم ببوسم اونو از وسط بازش کنم . با سوراخش بازی کنم . وحالا که بهش فکر می کنم تمام این کارهام از روی غریزه خاصی بود که نمیشه بهش گفت هوس . شاید غنچه ای از هوس بوده که می رفته تا برای سالهای بعد باز شه و شکل خاصی بگیره . دیگه تماشای کون واسم کوچیک و بزرگ نداشت . حتی دیدن سینه های درشت خانوما هم به من لذت می داد . دلم می خواست سرمو بذارم وسط سینه هاشون . هرچی سینه درشت تر بود تماشای اون به من لذت بیشتری می داد . بعضی از این زنا متوجه نگاههای من می شدند . بیشترشون خوششون میومد . به مادرم می گفتند سوسن جون پسرت از اون پرروها میشه که دخترا از دستش در امون نیستند که همینم شد . بگذریم بریم به همون بچگی هامون برسیم که هیچوقت دیگه بهش نمی رسیم ولی واقعا چه دوران لذت بخشی بود . کاش چند بار بچه می شدیم ولی خودمونیم یه سری چیزای خوشمزه رو وقتی که بزرگ شدیم می تونیم بخوریم . ا ز دست من و این که زیاد پر خوری نکنم یه سری از خوراکی ها مثل شکلات و پسته رو داخل کمد دیواری قایم کرده بودند . یکی از این شبها که اشتهام زیاد شده بود اون سهمیه ای رو که از این خرت و پرت ها بهم می دادند کم می دونستم عین موش رفتم تا یه ناخنکی به اینا بزنم که پدر و مادرم سر رسیدندیعنی اومدن توی اتاق و منم از ترس دیگه بیرون نیومدم واونا مستقیم رفتند تو رختخواب . هر چی می خواستم بزنم به چاک نمی شد . مامان و بابا لخت شده بودند . کون سفید و خوشگل مامان در مقابل کون پشمالوی بابا مثل یه فرشته ای بود در مقابل دیو .. نزدیک بود بپرم بیفتم رو کون خوشگل مامان و اونو ببوسم . دوسه سالی می شد که سیر سیر ندیده بودمش .. دوتایی شون پشت به من بودند . بابا شومبول یا همون کیر زشتشو در آورده بود و داشت می کرد تو کون مامان . منتظر بودم مامان دعواش کنه . چقدر زشت بود شومبول بابا . کلی موی سیاه ته شومبول چسبیده بود که منو به یاد پشم گوسفند مینداخت . یه نگاهی به شومبول خودم انداختم و دیدم مونداره . سر در نمی آوردم که چرا مال بابا این قدر پرموست و مال من مونداره . وقتی که خوابیدن یواش یواش با ترس و لرز از اونجا رفتم . ولی همش در این فکر بودم که چرا بابا به اصطلاح بزرگترا کیرشو مالیده به کون مامان . اگه منم از این کارا بکنم بده .. ؟/؟ فکرم تا ساعتها فقط مشغول همین بود . می دونستم مامان دعوام می کنه . چون می گفت که این کارا زشته . ولی هرچی که اون این کارا رو زشت می دونست من کنجکاوی بچه گونه ام بیشتر گل می کرد . سمانه تازه رقته بود کلاس اول . یه روز که مامان برای چند دقیقه ای رفته بود بیرون و من و اون تنها بودیم شیطونه گولم زد . رفتم کنارش رو تخت . خیلی راحت دو تا دستامو گذاشتم رو شلوارش و اون کشیدم پایین . -داداش نکن زشته . الان مامان میاد اگه بهش نگفتم .. ترسیدم .. -سمانه سمانه جون ببین بیا این آدامس من مال تو چیزی به مامان نگو .. این شکلات رو هم بردار مال تو .. سرشو بر گردوند و یه نگاهی به لاپام انداخت و با دو تا دستای کوچولوش که زیاد هم کوچیک تر از دستای من نبود شورت و پیژامای منو با هم کشید پایین .. -آها دلم خنک شد . من مال تو رو ببینم . خوبه ؟/؟ به جای این که بدم بیاد از این کارش خوشم اومده بود . یه لحظه هیجان رفت زیر پوستم . نه این که حشری شده باشم ولی می خواستم حس کنم اون احساس چند شب قبل بابا مامانو . خیلی برام اهمیت داشت . یه جا دیده بودم که بابا کمر مامانو گرفته اونو به خودش چسبونده بود . سمانه به گریه افتاده بود . -سامان گمشو کثافت . نکن . مامان میاد منو می زنه . از این که کونشو لمس می کنم خیلی خوشم میومد ولی حس خاصی از اون حس های زمان بزرگی بهم دست نداد . بابا با دستاش کمر مامانو نازش می کرد . دستشم می ذاشت اونجای مامانو که از اونجا جیش می کرد و باهاش بازی می کرد . منم دستمو گذاشتم رو اونجای آبجی سمانه . نمی دونستم به اونجا میگن کوس . سمانه دست و پا می زد ولی یواش یواش آروم گرفت . اونم خوشش اومده بود ولی نه از اونایی که امروز بهش میگن حشری شدن . دوست داشتم که همون جوری که مامان زانو زده و بابا کیرشو چسبونده به سوراخ مامانی منم با سمانه این کارو بکنم . جالب این جا بود که سمانه خودش همون حالتی رو که میگن بهش سگی خیلی تصادفی پیاده کرد . دلش می خواست که باهاش تماس داشته باشم . کیرکوچولومو به اون شکاف وسط خواهر گلم می زدم نمی تونستم مثل بابا راه اون سوراخو باز کنم . خسته شده بودم . دیگه ول کردم و سرمو گذاشتم رو کون سمانه و از بس ماچش دادم گردنم درد گرفت . سمانه کوچولو چشاشو بسته بود و کیف می کرد . حالا که به اون لحظه ها فکر می کنم اون کیف هوس نبوده کیف گرمای ناشی ار ماساژ ملایم لبهای من بوده . از اون به بعد سمانه هم از این کار خوشش میومد . و تا سه سالی این کارو باهاش می کردم . چند وقت بعد از اون جریان بود که سه تا از دختر دایی هام اومده بودند خونه مون . مونا و مژگان و منصوره .. ده ساله و هشت ساله و شش ساله بودند . راستش هنوزم که هنوزه نفهمیدم و نمی دونم که مونا اون روز حشری می شد یا نه ولی من این طور فکر نمی کنم . یه علائمی از مقدمات هوسی شدن داشت درش رشد می کرد و خودشو نشون می داد . ما تو اتاقمون تنها بودیم . مونا که از بقیه بزرگتر بود درو از داخل بست . قرار گذاشتیم کون بازی کنیم . آمپول بازی . من شدم دکتر و دخترا همه شدند مریض . ما سرنگ نداشتیم ولی مونا گفت که من با شومبول خودم بهش آمپول بزنم . وقتی اسم شومبولو بردم گفت هنوزم بچه ای سامان بهش میگن کیر . سمانه می گفت که من باید اول به اون آمپول بزنم . تمام دخترا رو زمین و دمرو افتاده بودند و شورتشونو تا زانو پایین کشیده بودند . چقدر کون مونا جون تپل و خوشگل بود . اون یه قدم از ما جلو زده بود و من اول یه شکم سیر کونشو ماچ کردم و در حال ماچ کردن مونا بهم گفت پسرعمه این چه کاریه که داری می کنی . -دارم الکل می زنم تا خوب خیس بخوره .. -خوبه حالا آمپولتو بزن .. کیرمو رو کونش می مالیدم . فقط سر و صدای سمانه و اون دو تا خواهراش در اومده بود که چه خبره ما هم مریضیم دیگه .. وقتی که همین کارو با اون دو تا دختر دایی ام انجام دادم رو سومین نفر سمانه قهر کرد و لب و لوچه اش آویزون شد و با حالت گریه می خواست از اتاق بره بیرون -پس من چی . من میرم به مامان میگم . این داداشی منه .. رفتم جلو اونو بوسیدم و زیر گوشش گفتم سمانه جون تو آخر از همه باش من تو رو بیشتر از بقیه آمپول می زنم .. گل از گلش شکفت و همین کارو هم انجام دادم .. من بودم و چهار تا دختر . وقتی که بر نامه آمپول زنی تموم شد خواستم که دوباره پر و پاچه و کون دخترا رو بخورم و از دختر دایی بزرگه شروع کردم ولی اون یه دور خودشو بر گردوند و گفت اگه می خوای بخوری اینجا رو بخور .. یه بار که شلوار سمانه رو پایین کشیده بودم و اون روز کیفش کوک نبود و باهام راه نمیومد دهنم و بینی من رسیده بود به کوس کوچولو ونقلی اون یه بویی می داد که دوست نداشتم اونجا رو مثل کون بلیسمش .. لبامو به علامت چندش ور چیدم . دیدم سه تا دختر دیگه اومدن اول من ..اول من ..اول من .. ترسیدم که نکنه به مامان بگن و دیگه اون روز حالم داشت به هم می خورد . بیشتر دو رو بر کوسو می خوردم ولی مونا لبه های کوسشو داشت و اونا رو به دو طرف بازشون می کرد تا من زبونمو بکشم اون وسط . به نظر من اون روز هنوزم دختر بچه ای بود که نمی تونست حشری باشه ولی خوشش میومد . حالا که بیست سال از اون روزا می گذره و اون شوهر کرده و منم زن بردم گاهی وقتا میفته به سرم که ازش بپرسم اون روز چه احساسی داشته ولی می دونم که از دستم بر نمیاد . مامان همش می گفت اونی که در بچگی شیطون بوده بزرگ شه آروم میشه و بر عکس . البته این نمی تونه یک اصل باشه ولی بیشتر وقتا صدق می کنه . یه بار من و مامان و سمانه با هم رفته بودیم عروسی یکی از فامیلا . دخترا از کوچیک گرفته تا خانوما بیشتراشون یه کونی داشتند که می خواست بپره بیرون . کوچیک ترا که کونشون مشخص بود . همه که با آهنگ می رفتن برقصن منم با این که رقصم زیاد خوب نبود می رفتم وسطشون و انگولکشون می کردم . بیشترا خوششون میومد و کاری به کارم نداشتند . سعی می کردم به بزرگ تر از خودم کاری نداشته باشم . سمانه خیلی اذیتم می کرد . از وقتی که دخترای زیاد تری رو با خودم همراه کرده بودم اون خیلی حسادت می کرد . یه بار تو راه مدرسه دو تا از همکلاسای پرروم که پسر بودند جلومو گرفتن نذاشتن که جلو تر برم . واسم شاخ و شونه می کشیدند . منو بردن به یه کوچه باریک اختصاصی که شاید یه ساعت در میون هم آدم از اونجا رد نمی شد به زور شلوارمو کشیدن پایین و شلوار خودشونم پایین کشیدن . و به نوبت اومدن رو کیرم نشستن و خودشونو رو اون حرکت می دادند -سمامان خسته نشو الان جامونو عوض می کنیم .. بدم میومد از این که یکی به کونم دست بزنه اونم پسر . حالمم داشت به هم می خورد اونا باهام این کارو انجام دادند .. این یه تیکه رو دیگه جیغ کشیدم و اتفاقا از اون طرف ناظم مدرسه ما هم داشت رد میشد . اومد و سه تایی مونو یه تنبیه جانانه ای کردند و خونواده ها رو خواستند و نزدیک بود مدرسه مونو عوض کنند که والدین تعهد دادند . حالا که به اون روزا فکر می کنم با خودم فکر می کنم اگه مدرسه ما هم عوض می شد چه تاثیری داشت . مگه واسه این جور کارا یه مدرسه مخصوص هم دایر کرده بودند ؟/؟ جوجوی سمانه جونم یه خورده ای بزگ تر شده بود . اونجا رو هم اولش ناز داشت که دست بزنم ولی بعد نمی دونم چی شد که وقت و بی وقت میومد سراغم که با جوجوهای نازش ور برم . من کونو بیشتر قبول داشتم که حالا تپل تر شده بود . مامان وقتی که می رفت حموم درو باز می ذاشت تا زیاد خفه نشه . خیلی خوشم میومد که نگاش کنم . یاد سه سال پیش می افتادم که منو با خودش می برد حموم . وقتی که پشت می کرد تا اون کون و کمر گنده شو لیف بزنه منم سرمو از مخفی گاه در آورده و نگاش می کردم . اون موقع با چشام وبا تمام وجودم لذت می بردم . این جوری نبود که کیرم یه هوس و لذت خاصی داشته باشه . مثل یه غنچه ای بودم که این آب ها و آفتاب ها می خواست اونو تحریک کنه تا رشد کنه و شکوفا شه .. تا پس از باز شدن طعم شیرین زندگی رو طور دیگه ای بهم نشون بده . یه روز با مامان رفته بودم خونه یه خانوم دکتر دعوتی .. دوره زنونه بود . اون روز سمانه رفته بود خونه مادر بزرگ و نمی دونم مامان چرا دلش نیومد که تنهام بذاره . بیشتر این داستانها همه زیر ده سالگی من اتفاق افتاد چون از اون به بعدش دیگه پا به دنیایی میذاشتم که بقیه هم مجبور بودند یه سری تابوهایی رو واسه خودشون به وجود بیارن . من و الهه دختر صاحب خونه رفته بودیم یه اتاق دیگه .. چقدر این دختر که یه سال ازم کوچیک تر بود خوشگل بود . خودمو بهش نزدیک کرده و می خواستم دستمو بذارم رو بدنش .. وای بچگی چه دورانی بود . من یکی که فکر می کنم اون روزا خیلی شجاع تر از حالا بودم . اصلا آدم که نمی دونه باید ها و نباید ها چیه خیلی دلیر میشه . یه سیلی گذاشت زیر گوشم . من که بهم بر خورده بود جوابشو دادم .. طوری منو نگاه کرد و اشک تو چشاش جمع شد که نزدیک بود دلم واسش بسوزه .حالا می فهمم که اگه دخترا قدرت ببینن میرن عقب . ولی اگه شل بگیری سیلی دومی رو هم میذارن زیر گوشت طوری که نفهمی از کجا خوردی . راستش خودمم یه خورده ترسیده بودم . اگه به مامانم می گفت براش بد می شد . این قدر حالیم می شد . یه جوری به من نگاه می کرد و زار می زد که نزدیک بود برم صورتشو ببوسم . دستمو گرفت و منو به طرف خودش کشوند . نمی دونم چرا ولی چون حس می کردم خیلی مهربون شده همراش رفتم . منو برد به یه پستویی . شلوارشو کشید پایین و کونشو به طرف من قمبل کرد . خودش اومد و شلوارمو کشید پایین . دلم می خواست کیرمو بذارم روی کونش ولی اون اول اومد کیرمو گذاشت تو دهنش .. داشت جیشم می گرفت . اونم هنوز زن نشده بود ولی حالا که اون روزا رو تجسم می کنم حس می کنم که اون خیلی از این فیلمها رو پنهونی دیده و یاد گرفته بوده . من که با ساک زدن حال نمی کردم .. اون روزبا کونش هم حال کردم . جالب اینجا بوددوازده سال بعد که دو تایی مون دانشجوشدیم و همکلاس هم بودیم که البته من یه سال جلوتر بودم یه تجدید خاطره ای هم کردم . اونو از کون کردم و اونم ساک جانانه ای واسم زد ولی خاطره بچگی هام واسم موندنی تر بود . الهه خیلی دلش می خواست که با من از دواج کنه ولی من دوست نداشتم دختری رو که قبل از ازدواج می کنم به زنی بگیرم . اخلاق بیشتر پسرا اینه . این جور دخترا رو لاابالی و بی قید و بند می دونن . قابل توجه دختر خانوما که این قدر زود خودشونو وا ندن . البته نباید دختر خانوما رو محکومشون کرد چون اونا هم مث پسرا خواسته ای دارن و وقتی که جسم و بدنشونو در اختیار دوست پسرشون میذارن یعنی این که روح و روان و تمام وجودشونو تقدیم اون می کنند اما گاهی وقتا یا بیشتر وقتا اون شعوری که ایثار گری دخترا رو درک کنه وجود نداره . بگذریم از این دست خاطره های بچگی زیاد دارم . دورانی که مثل یه ابر بهاری گذشت . به یک چشم به هم زدن . مسیر خواسته ها عوض شد . شرم و حیاهای جدیدی جای شیطنت ها نشست . با خودم فکر می کنم آیا واقعا دوست دارم دوباره بچه شم یا نه ؟/؟ یه چیزایی مال بزرگتراست که بچه ها ازش محرومن . ولی اگه از بچگی شروع کنم شاید مسیر زندگیمو اون جوری که تجربه فعلی بهم میگه تغییر بدم . البته اگه تجربه های آینده رو با خود به گذشته ها ببرم . من حالا ازدواج کرده یه دختر کوچولو دارم . بازم حرف مامان درست در اومد . خیلی آروم و مظلوم شدم . عاشق دختر کوچولوم هستم . همسرمو هم دوست دارم و بهش خیانت نمی کنم . گاهی که دختر کوچولوم لخت میشه و تن و بدنشو می بینم و اون کون گرد و کوچولوشو مو بر تنم سیخ میشه که اگه بخوام یه حسی مث حس بچگی هام داشته باشم . دلم نمیاد که اونو تنها بذارم . یا این که محیطو طوری فراهم کنم که یه سامان کوچولو بخواد بره سراغش . اون روزا فکر می کردم که دنیا مال منه . زیر پای منه . حالا هم همین فکرو می کنم . فکر می کنم زمین و زمان برای اینه که من ازش لذت ببرم . قبل از از دواج عاشق شدم و با عشق ازدواج کردم . حالا هم عشق به سوسن کوچولوست که دیوونه ام کرده . عشق عشق و باز هم عشق ..آغوشمو بازمی کنم تا دخترم بپره بغلم . نمی دونم اگه خدا یه پسری هم به من بده اونو به حال خودش بذارم یا مراقبش باشم ولی نمی ذارم سوسن نازمنو اذیت کنه هرچند اون موقع اون میشه داداش کوچولو ولی اگه سوسن بخواد شیطونی کنه چی ؟/؟ .. چقدر این افکار الکی لحظه های حال منو داشت خراب می کرد . چون حس می کردم خوشبختی و عشقو با تمام وجودم در آغوش دارم .. دختر نازمو دختری که عشق اونو با هیچی دیگه توی این دنیای کوچیک و بزرگ عوضش نمی کنم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
motaahel: aredadash و ایرانی عزیز اول از همه از وقتی که گذاشتی تا جواب مشروحی بدی ممنونم و ارزشش را میفهمم.
.
.
ایرانی گفت...

آره داداش گل متاهل عزیز در داستانهای تک قسمتی در پاسخ به پاسخ مفصل من پاسخ مفصلی نوشته که پاسخ مفصل من به شرح ذیله ممنونم به خاطر همه زحماتت ....متاهل خان نازنین و دوست داشتنی که منم مثل تو متاهلم ولی عیال پدرمو در میاره اگه بفهمه که من از این چیزا می نویسم . بیشتر از خود نویسندگی به نظر من خیلی هنر می خواد که داخل خونه با هزار و یک بهونه و گردوندن سر لپ تاب این همه داستان نوشت .. وارد سایت لوتی که میشم دیگه از دست این تصاویر زنای لختی که یک دفعه می پیچن جلو آدم امون ندارم بگذریم تقریبا با هشتاد درصد اون چه که نوشتی موافقم . خودم چون تا حالا نه لب به سیگار و مخدر زدم و نه مشروب واسه خودم حتی اونو یه تابوی اخلاقی فرض می کنم . من که دارم داستانهای عشقی وغیر سکسی می نویسم با تمام وجود میرم توی حس ..داستانهای سکسی هم تقریبا همین حالتو داره ولی فقط هیجانات خود سکسشو میرم توی حس و اون لحظه به خودم می قبولونم که نقش بازیگر رو به عنوان یک مادر یا خواهر ندید بگیرم و فقط به جنبه هیجان آن بپردازم .خود من اصلا این افکار و علاقه های شیطانی را ندارم و یقین دارم نود درصد خوانندگان ما این چنینند و اگر هم افرادی باشند که افکاری منفی در زمینه سکس با محارم داشته باشند بدون مطالعه این داستانها هم چنین افکاری را خواهند داشت . هفته گذشته دو تا داستانو با هم منتشر کرده بودم . عاطفه عشق و از سینما تا هتل .. عاطفه عشق رابطه پاک و خالصانه یک پدر و دختر بود من دختر ندارم ولی اگر داشتم شخصیت واقعی خودمو نسبت به دخترم مثل شخصیت قهرمان مرد داستان قرار می دادم این داستان در بخش دل نوشته های ایرانی در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی توسط آره داداش عزیز منتشر گردیده ....داستان از سینما تا هتل سکس پدر با دختر بود و جنبه تحریک آمیزداشت و هیچ پدری هم هرگز این احساسو نسبت به دخترش نداره . این شاید برای اونایی که این سکسها رو غریب می دونند ایجاد هیجان کنه وگرنه داستان سکسهای معمول و مشروع زن و شوهری شاید نتونه اون هیجان و تنوعی رو که سایر داستانهای سکسی داره داشته باشه ..البته سکسهای دوست دختر پسری هیجان خاص خودشو داره . هر چقدر سکس از نظر شکستن تابوها عجیب تر به نظر بیاد هیجانش بیشتره و من در نوشتن داستانها هم خودم مستقلا تصمیم می گیرم و هم این که گاه به در خواست دوستان داستانهایی می نویسم واگر در زمینه ای داستان زیاد نوشته شده درخواست ها هم زیاد بوده که گاه برای تنوع مسیر را عوض می کنم . متاهل جان از آشنایی با شما بسیار خشنود یا خوشنود و خوشحال شده و لذت می برم از این که با دوستان با فر هنگی مثل شما در تماسم . با تشویق شما دلگرم شده و با انتقاد و بیان نکات سازنده تان باز هم دلگرم و امید وار شده که با راهنمایی شما در جهت رفع نقطه ضعفهای خود کوشا باشم . من هم با شما هم عقیده ام که اخلاق در سکس را باید رعایت نمود . مقوله داستان را جدا می دانم . هزاران داستان نوشته ام اما خارج از محدوده داستان و در هزاران نظر و مکاتبه و محاوره و گفتگویی که داشته ام حتی یک کلمه سکسی و غیر اخلاقی بر زبان نیاورده ام . آن را دنیای دیگری بدانید و این را دنیایی دیگر . متاهل عزیزم در کنار همسر و عزیزانت راحت و خوشبخت باشی . خدا نگه دارت ....ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
جـــــــــــــــــــــاده هــــــوس

وقتی بهش گفتم که دوستش دارم و این عشقه که بر ما حکومت می کنه و ما رو به هم پیوند میده حس کردم که تا حدود زیادی تونستم رامش کنم . من هفده سالم بود و مهتاب پونزده سالش . از بس بهش گفتم که عاشقشم و دوستش دارم مخشو زدم . اصلا از این کوس شرات خوشم نمیومد . دوست داشتم با مهتاب حال کنم و برم دنبال یکی دیگه . خیلی سر سخت بود . به این سادگیها راه نمی داد . واسه صحبت کردن با اون خیلی مکافات کشیدم تا اون قبول کرد که دوست دخترم شه . حالا معلوم نبود چقدر دیگه باید زور می زدم تا بتونم ترتیبشو بدم . اون خیلی سرسخت بود . کلی روش کارکردم تا بتونم ببوسمش -ببین سینا من تا زنت نشم که نباید ببوسمت -اووووووههههه مهتاب من که دلم آب میشه تا اون موقع خیلی راهه خودمو خیلی ناراحت نشون داده مثلا باهاش قهر می کردم . اون از این چیزا و قهر کردنای من اگه نگیم خوشش میومد طوری بود که نشون می داد خیلی تحت تاثیر قرار گرفته . بالاخره یه روز تو خونه خودشون بوسیدمش . با همه عشقی که بهم داشت یه خورده می ترسید که بیاد خونه مون . یه پنجشنبه بعد از ظهر خونه مون کسی نبود دلم می خواست بیاد و ردبفش کنم .کاسه صبرم لبریز شده بود . خیلی وقت بود که خوراکی واسه کیرم ردیف نکرده بودم . عاشق کردن دخترا از کون بودم . مهتاب هم یه کون خوشگل و نیمه گنده ای داشت که حداقل اون طرف شلوار این طور نشون می داد -عشق من .. من که چند روز پیش تو خونه تون باهات خلوت کرده بودم . دو نفر که همو دوست دارن که نباید بین اونا بدبینی وجود داشته باشه -سینا به منم حق بده اگه یکی از اعضای خونواده شما بیاد و منو ببینه نمیگه این چه عروسیه که هنوز هیچی نشده خلوت می کنه با پسرمون؟/؟ -بهونه نیار تو بهم اطمینان نداری .. باشه اصلا نخواستیم . دیگه هم نمی خوام ببینمت . تو حرفاتو زدی . اگه احساس و فکرت همینه من حرفی ندارم . طوری رفتم توی حس قهر که بازم تونستم خرش کنم و اونو بکشونم طرف خونه خودمون . از هیجان داشتم دیوونه می شدم . وقتی که روسری رو از سرش در آورد اون موهای مشکی و اتوکشیده شو که تا وسطای کمرش امتداد داشت افشونش کرده با اون چشای مشکی درشتش و حالت نگاهش دل منو برده بود . هرچی می خواستم جلو شق شدن کیرمو بگیرم نمی شد که نمی شد . با این که می دونستم سینه هاش دست خورده نیست ولی با توجه به سنش زیادی درشت بود . شاید واسه این بود که خیلی تپل بود . اونو بوسیدمش . خودشو کنار کشید -مهتاب چته ما که این مسئله رو بین خودمون حل کردیم .عشق من ! دو نفر که عاشق همند این کارا طبیعیه . عشقشونو محکم تر می کنه . خیلی رمانتیک میشه . نمی دونی بوسه چه طور اونا رو می بره به عالم رویا و صمیمیت . خیلی بی احساسی مهتاب . از دوست داشتن فقط حرفشو می زنی باید در عمل نشون داد اون با تمام وجودش خودشو در اختیار من گذاشته بود منو خالصانه می بوسید منم سعی می کردم اونو طوری با هیجان و اشتیاق عاشقانه ببوسم که شک نکنه . می دونستم چه جوری برم توی حس . عشق به این که یه خوراکی واسه کیرم گیر بیارم منو کشته بود . آحه کیرمم عاشق شده بود . وقتی کف دستمو از رو بلوزش گذاشتم رو سینه اش بازم دست و پا می زد . دستمو فوری کشیدم و قهر کردم -سینا تو باید منو درک کنی . -خیلی بی احساسی مهتاب .. تو به من اطمینان نداری . عشق و دوستی که این فاصله ها رو نداره . چشام پر اشک شده بود . بسوزه پدر سکس که از من یک هنر پیشه تمام عیار ساخته بود . خودش اومد جلو منو بوسید حس کردم که اگه بخوام پیشروی کنم کاری به کارم نداره . اون قدر با سینه هاش بازی کردم که ناله و خماری و التماسو تو چهره اش می دیدم . از اونجا رفتم پایین تر . می دونستم که نباید کوسشو آتیش کنم ولی اینو هم می دونستم که اگه بخوام زبونشو ببندم باید روکوسش هم کار کنم . اونو طوری حشری کنم که نتونه مقاومت کنه . من حواسم به این بود که اون یه دختره . نمی خواستم واسه خودم دردسر درست کنم . برای ما پسرا که فقط فکر لذت بردن خودمون هستیم و باید مراقب باشیم گاییدن دخترا از کون کفایت می کنه . راحت می تونیم بعدش بریم دنبال یکی دیگه . دستمو گذاشتم لا پای مهتاب و چنگش می گرفتم -نکن .. نهههههه می ترسم .. -دوستت دارم . مهتاب خوشگل من .. عروس من زیباتر از ماه -نهههههه نهههههه .. پاهاشو به دو طرف فشار می داد منم اون وسط به کوسش امون نمی دادم . صورتش داغ کرده بود . گر گرفته بود . یه دستمو دوباره گذاشتم رو سینه اش . خیلی راحت تر از دو تا دختر دیگه ای که پس از گاییدن ولشون کرده بودم در حال تسلیم شدن بود . اونی که مقاومتش بیشتر از اون دو تا نشون می داد . از بس کف دستمو رو لاپاش حرکت دادم که دیدم چه جور به همون نقطه خیره شده . زیپ شلوارشو پایین کشیده بدون این که شلوارو پایین بکشم دستمو از قسمت باز شده شلوار به شورت خیسش رسونده و اونو با کوس دو تایی فشارش می گرفتم . خواستم ببینم که در چه وضعیه و چقدر دیگه میشه روش کار کرد . با سه بوسه دیگه سه تا کارو دیگه با هم انجام می دادم . کار روی لب و سینه و کوس . دیگه از این بهتر نمی شد . -نههههههه سینا نکن نکن .. می ترسم .. می ترسم . نمی دونستم چیکار کنم . ادامه بدم یا مردانگی خودمو نشون بدم و توپو بندازم تو زمین اون ولی ترجیح دادم بازم یه خورده ادامه بدم و ببینم بعد چی میشه . به سرعت شورت و شلوارشو در آوردم . کوسش چقدر ناز بود . تپل و درشت . تازه با شکافی یک دست بین دو برش . چقدر هوس اینو داشتم که کیرمو بکنم توی همچین کوسی ولی اگه این کارو می کردم دیگه از تنوع خبری نبود . من فقط کون می خواستم . این که آبمو تو کونش خالی کنم . کیف کنم و این اعتماد به نفس رو در خودم به وجود بیارم که با وجود دارابودن تیپی در حد متوسط بازم می تونم مخ خوشگلا رو کار بگیرم و با هاشون سکس کنم . تا بره چند تا لگد دیگه بندازه کوس خوشگلشو درسته گذاشتمش تو دهنم . هرچی شیره کوس مهتابو میکش می زدم بازم درجا خیس می کرد . -می ترسم می ترسم سینا .. نکن با من این کارو نکن . بذار پاک بمونم بذار عشق ما مقدس بمونه -مقدسه مهتاب عشق ما مقدسه همون جور که مهتاب شبهای زیبا مقدسه . مهتاب شب ها و روز های منم مقدسه .. مهتاب گوشامو داشت می کند نمی دونست از حشر زیاد چیکار کنه ولی من می دونستم که دارم چیکارش می کنم . اونو که از نیمه پایین لختش کرده بودم زبونش بند اومده بود . -آخخخخخخخخ سوختم سوختم سوختم ..-هرچی بسوزی مال منی مهتاب عروس منی عشق منی .. اوخ که بعد از عروسی چه حالی میده . تو زن من میشی .. تورختخواب .. می تونم اون کاری رو که یه شوهر با زنش انجام میده باهات بکنم . مهتاب واسه لحظاتی ساکت و بی حس شده بود . اون با میک زده شدن کوسش ارضا شده بود ولی من هنوز تشنه کونش بودم و به مرادم نرسیده بودم . اونو بر گردوندم . بدون این که بلوزشو در آرم . بعدش شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو در آوردم هنوز تا اون لحظه چشم مهتاب به جمال کیر من روشن نشده بود . از اون روغن بچه هایی رو که مامان به تنش می مالید آورده ورو سوراخ کون مهتاب جون خالی کردم و مالیدم . -سینا بس کن .. بس کن . خیلی رفتی جلو . -از چی می ترسی . می ترسی دلمو بزنی ؟/؟ این هیکل بیست و این اخلاق بیست و یک رو من ول کنم و به کدوم دختر بی حیا بچسبم ؟/؟ من عشق تو رو با عشق هیچ دختری در این دنیا عوض نمی کنم . با کوس و سینه ها و موهای سرش بازی می کردم . کونش همون جوری که حدس می زدم بر آمدگی هوس انگیزی داشت . زیاد بزرگ نبود ولی گوشتی و توپر بود . سفید سفید . زبونمو کشیدم روش . چقدر پوست نرم و لطیفی داشت . یه نگاهی به کیرم انداختم و یه نگاه هم به سوراخ کون مهتاب .. کونش مث آسمون روشن و مهتابی بود و اون سوراخش هم مث ماه وسط آسمون . -سینا می ترسم می ترسم دردم میاد .. -عزیزم در عوض واسه اون وقتی که زنم شدی خیلی راحتیم . این حرف من از اون حرفای کوس شر تمام بود . آخه یه هفده ساله داشت به یه پونزده ساله همچین حرفی رو می زد تازه بر فرض محال هم اگه می خواستیم عروسی کنیم کو تا روز از دواج .؟/؟! همون اول که سر کیرمو به سوراخ کون مهتاب چسبونده بودم آبم اومد . خیلی آروم شده بودم . آتیشم یه خورده خوابیده بود ولی دلم می خواست تو کونش فرو کنم و سلطه خودمو نشون بدم . چند دقیقه ای رو با کمر و شونه های مهتاب ور رفتم تا کیرم دوباره شق شد . سر کیر رو به سوراخ کون مهتاب چسبوندم . گذاشتم خودش راهشو پیدا کنه . اونم بهم کمک می کرد .. -اگه بدونی چه دردی می کشم . -ولی مثل درد عشق نیست مهتاب . اگه بدونی که شب و روز به فکر توام . آینده خودمون . تحصیل کار و خونه و زندگی و این که تو چقدر به من وفا دار می مونی -من برات صبر می کنم سینا تا هر وقت که تو بخوای . وقتی که داشت این حرفا رو می زد فشار کیرمو زیاد تر کرده و دیگه وقتی سر کیر رو فرستادم دو سه سانت دیگه هم رفت . بیشتر نمی شد . واسه بار اول همین قدر خوب بود . سینه های مهتابو توی دستام نگه داشته کیرمو آروم آروم تو سوراخ کونش حرکت می دادم -سینا خوشت میاد ؟/؟ -اووووففففففف نمی دونی چه حالی میده ..دیگه چشم و دلم سیره . عشقو که دارم لذتو که دارم -سینا من روح و جسممو تقدیم تو کردم -منم قدرشو می دونم .. چه لذتی می بردم . کیرمو که تا نصفه فرو می کردم توی کونش و می کشیدم بیرون حس می کردم که دنیا رو زیر کیر خودم دارم . به این فکر می کردم که با دوست دخترای بعدی چه جوری کنار بیام . مهتاب ازم می خواست که بیشتر باهاش ور برم . اون که علاقه منو دیده بود حس می کرد که اگه بیشتر خودشو در اختیار من بذاره منو شرمنده اخلاقش می کنه . وقتی که اون هماهنگ با من کونشو به طرف کیرم حرکت می داد دیگه نتونستم جلومو بگیرم .. حس می کردم که آبم چقدر داغه .. وقتی که اونو تو کون مهتاب خالی کردم خنک شدم ولی اون تازه داشت می سوخت . کیرمو که از کونش کشیدم بیرون اون گذاشت تو دهنش و واسم ساک زد . بعدش همدیگه رو بغل کردیم . از اون روز به بعد بار ها با هم سکس داشتیم . وقتی که حس کردم تنوع لازم دارم با یکی دیگه دوست شدم وازاونجایی که دیدم به دام انداختن شکار ی دیگه نزدیکه کاری کردم که مهتاب بفهمه که دوست دختر دارم . صحنه جدایی ما خیلی دردناک بود ودو سه دقیقه ای تحت تاثیرم قرار داد . زار می زد بد ترین حرفا رو بهم زد ولی آخرش گفتم برو خدا رو شکر کن که هنوز دختری . عشق کیلویی چند ؟/؟!بیشتر پسرا عشقشون به کیرشونه و این که حال کنن . هر چند یه عده ای کوس خل میشن ومجنون میشن . حالا سالها از اون ماجرا می گذره من با خیلی ها دوست شدم . فعلا چند تا دوست زن بیوه هم دارم . کارمندم و مرض هم ندارم که از دواج کنم .. یه روز مهتابو توی خیابون دیدم که با یه بچه داره میره . یه نوزاد خیلی خوشگل داشت . یه نگاهی بهم کرد و یه تفی رو زمین انداخت . رفتم جلو بهش گفتم پس از سالها اینه سلام علیکت ؟/؟ -خیلی پستی سینا . از خدا می خوام که یه روز عاشق بشی تا درد جدایی رو حس کنی .. دردی رو که تا اخر عمر باهاته .. چیزی بهش نگفتم . نمی دونستم عشق چه جوری میاد ولی با جاده هوس به خوبی آشنایی داشتم . با خودم پیمان بسته بودم که هیچوقت پامو در مسیر عشق نذارم مگه مرض دارم خودمو بد بخت کنم ولی خیلی ها میگن اگه عشق بخواد آدمو شکار کنه فرار از دستش امکان نداره .... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خاتون , فرشته عشق وهوس

خاتون زیبا ترین دختر ده بود . دختر ارباب . هر چند در روستا ها مدتها بود که چیزی به نام ارباب نداشتیم ولی از اونجایی که پس از اصلاحات ارضی و تقسیم زمین هنوز هم خلیل آقا بیش از سی هکتار زمین واسش مونده بود و کلی هم دم و دستگاه داشت و از قدرت و نفوذ زیادی بین حکام محلی و دولتی بر خوردار بود بازم حرف اولو می زد . خاتون تنها دختر خانواده خلیل آقا بود و ارباب به غیر از اون سه تا پسر داشت که همه از خواهرشون بزرگتر بودند . اون وقتا که تحصیل در روستاها زیاد مد نبود من دیپلممو گرفته بودم و اتفاقا معلم روستای خودم و چند روستای اطراف شده بودم . من و خاتون از بچگی همدیگه رو دوست داشتیم . اون تازه داشت درسشو در دبیرستان تموم می کرد . خونواده من مثل بقیه خونواده های ده از طبقه رعیت بودند که بعد از اصلاحات ارضی صاحب زمین شدند . با این که من و خاتون همو دوست داشتیم ولی پدرش می خواست اونو به زور به پسر ارباب چند تا روستا اون طرف تر شوهر بده . اون وقتا دختر نمی تونست رو حرف باباش حرف بیاره . ولی من و خاتون از بچگی عاشق هم بودیم و هم بازی . هرچند بیشتر وقتا برادراش میومدند و ما رو از هم جدا می کردند . اگه ترس از ارباب یا پدرشون نبود خواهره رو می زدند . این که بتونم یه روزی با خاتون ازدواج کنم از آرزوهام بود . من قوی ترین و خوش قیافه ترین پسر روستا بودم . ولی از نظر پدر و مادر خاتون در شان خونواده اونا نبودم . کار به جایی رسیده بود که دیگه بهمون اجازه نمی دادند که همدیگه رو ببینیم یا زمینه برای بودن با هم فراهم شه . البته اون موقع روستاها سوراخ سنبه های زیادی داشت . ما در شمال زندگی می کردیم . هر فصلی زیبایی خودشو داشت . تابستون که می شد دشت و مزارع برنج مثل یک سفره سبز بهشت طبیعتو می پوشوند . با این که رطوبت و شرجی بودن هوا تا حدودی آزار دهنده بود ولی بوی عشق و طبیعتو می شد از همه جا احساس کرد . هر چند برای یک روستایی اینا باید عادی باشه ولی من و خاتون از همون روز ها با لذت بردن از زیباییهای طبیعت وابستگی شدیدی احساس می کردیم . روز ها و ماهها یکی پس از دیگری می گذشتند و سالها . اون زود تر از من به سن بلوغ رسید . یه تغییرات خاصی رو درش احساس می کردم . شاید یه نیاز های خاصی بهم داشت ولی با همون حجب و حیای دخترونه اش بهم خیره می شد و چیزی نمی گفت تا این که وقتی خودم بالغ شدم احساسشو درک کردم . اون روز ها فقط چند بار دستمون بهم خورده بود . اون بهونه درس خوندنو می کرد و با یک سگ گردن کلفت که انگاری اونو نگهبانش کرده بودند میومد انتهای زمین باغی خودشون . با پسر همسایه اون زمین دوست بودم و هر وقت که می خواستم خاتونو ببینم از مسیر خونه اونا خودمو با یک حمله گاز انبری می رسوند م به خاتون . خاتون دو سالی رو ازم کوچیک تر بود . اولین بار که دستای همو گرفتیم و رفتیم به عالم عشقی که همراه با فکر و سکوت باشه وقتی بود که هردومون از سن بلوغ گذشته بودیم . همون روزا بود که بوسیدمش . اون خودشو کنار نکشید . چقدر دلم می خواست اونو واسه همیشه و تا آخرین نفس درکنارم داشته باشم . بیشتر از این که غروب خورشید و در اومدن ماه رو با هم ببینیم طلوع خورشیدو با هم می دیدیم . چون اون زمانی بود که به بهونه درس خوندن در صبح زود می تونست بیاد انتهای باغ و در شیبی که هیچ دیدی هم نداشت و اشکالش در این بود که هر دو سه دقیقه خاتون باید یه سرکی می کشید که کسی از دور نیاد . اگه هم کسی میومد فوری خودمو پرت می کردم به باغ خونه بغلی . چه دنیایی بود چه صفایی و عشق و حالی ! من تک پسر خونواده بودم و دم این و اونو دیدیم و واسه من معافی گرفتند و زود استخدام شدم . . ما با هم از عشق می گفتیم از رویا هامون . ولی تازگیها اون خیلی ناراحت و نومید نشون می داد از این که داداشاش و پدرش و حتی مادرش هیشکدوم دوست ندارن که با من از دواج کنه . معلوم نبود که از کجا فهمیدن که ما همدیگه رو دوست داریم . در هر حال محیط ده کوچیکه و هر چی قایم شی کافیه که این پرندگان آسمون خبر ببرن . -شعبان من نمی تونم بدون تو زندگی کنم . اگه بخوان به زور منو شوهر بدن خودمو می کشم . من نمی خوام با پسر ارباب ده پایین ازدواج کنم . دوستش ندارم عاشقش نیستم . من نمی خوامش . -خاتون من نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . آبروت بره . این که با یکی پایین تر از خودت ازدواج کنی . خونواده ات فکر کنن که سر افکنده شدی .. بهتره که همه چی رو تمومش کنیم -نه شعبان . اگه بخوان منو به یکی دیگه شوهر بدن خودمو می کشم . -ولی اونا نمی ذارن که ما به هم برسیم . تو دلت می خواد من بمیرم ؟/؟ راستش با این حرفا می خواستم کاری کنم که اون با عشق و علاقه ای که به من داره دست از سرم بر داره . من عاشق , اون عاشق , نمی شد گفت کدوممون بیشتر اون یکی رو دوست داره . هیشکدوم ایثار همو قبول نمی کردیم . ناگهان بغلم زد -شعبان بیا تمومش کنیم . بیا دختری منو بگیر . -خاتون دیوونه شدی ؟/؟ به رسواییش می ارزه ؟/؟ واسه تو بد میشه . -شعبان از عذاب جدایی که بالاتر نیست . اینا هیشکی حالیشون نیست که من نمی خوام با پسر ارباب ازدواج کنم . من دوستش ندارم . تو اگه بری من خودمو می کشم . من از همه چیزم می گذرم . حتی اگه منو از خونه بیرونم کنن . من بدون تو و عشق تو نمی تونم زندگی کنم . خاتونو بغلش کردم . اونو که زیبا ترین دختر ده بود . با ابروانی کمانی و چشای درشت و سیاهش که اشک و لبخند رو در هم آمیخته بود مظلومانه به من زل زده و می خواست که ترتیبشو بدم . -خاتون دلم می خواد تو زنم شی و...-بس کن تو که از جدایی حرف می زنی .. در یک روز گرم بهاری به آسمون آبی بالا سرمون نگاه می کردیم و به خورشیدی که یه گوشه ای قایم شده بهمون لبخند می زد و واسمون دعا می کرد . خودمونو یه گوشه ای قایم کرده بودیم . یه سقفی گلی که سه طرفمون بسته بود و کاملا به روبرو مسلط بودیم . خاتون خودشو بهم چسبونده بود . اون جسمشو همراه با روح و فکر و خواسته هاش تسلیم من کرده بود . -خاتون خیلی خطرناکه -دوستم نداری ؟/؟ تو که گفتی واسه من هر کاری می کنی . ببین من یه دخترم . من که باید بیشتر ناراحت باشم . -اشک تو چشام حلقه زده بود . خاتون هم بد تر از من . -نمی دونم واسه چی میگن خدا خدای عاشقاست . چرا بابام باید این قدر کوته فکر باشه . -هیس اون خوبی تو رو می خواد . لبامو رو لبای سرخ و کوچولوی خاتون گذاشته و همون اول حشریش کردم . در اون شرایط نه چندان راحت باید باهاش عشقبازی می کردم . این بار بوسه های ما عطش و هیجان خاصی داشت . هیچوقت تا به اون حد به خودم این اجازه رو نداده بودم که به جاهای ممنوعه اش دست بزنم . وقتی سینه های قشنگ خاتون قشنگو با دستام می مالیدم خیلی آروم ناله می کرد و ازم می خواست که زود تر اونو به آرامش برسونم . زودتر اونو به جایی برسونم که یه دهن کجی به بابا مامانش کرده باشه . من هنوزم دودل بودم . بازی خطرناکی بود که بوی خون می داد . در اون فضا نمی تونستیم کاملا لخت شیم . دستمو گذاشتم توی شورتش و لاپاش .-شعبان زود باش اگه گیر بیفتیم و یه کسی بیاد لااقل دلمون نسوزه .. این قدر حرصم نده -همین جوری بی مقدمه ؟/؟ -آره بعدا یه کوفتی میشه .. خاتون زیبا و ایثار گر من اون قدر عاشق بود که خودشو این جوری تسلیم من کرده بود . به من و عشق من ایمان داشت . پس از بیست سال زندگی هنوز یک بار هم سکس نداشتم . فقط از دوستای شیطونم یه چیزایی در مورد دخترا و ساختمون بدنی اونا شنیده بودم و عکسایی که در کتاب های تجربی اون زمان دیده بودم . البته اون وقتا به این رشته درسی می گفتند طبیعی . کس خاتون خیلی خیس بود . خیلی جالب بود که بدون این که ببینمش کیرمو گذاشتم روش . نمی دونستم به کجا فشار بیارم . به هر جا که فشار می آوردم سر کیرم می پرید . کیر کلفت من و کس تنگ خاتون به این سادگیها به هم نمی رسیدند . انگار مثل رابطه عاشقانه من و اون شده بود که اونا هم باید سختی می کشیدند . -آهههههههه ..شعبان چقدر کیف داره .-خاتون گناهه -نه نههههه این گناه نیست . اسمشو نمی تونی بذاری هوس . گناه اونیه که من و تو با همه عشقمون از هم دور باشیم . گناه اونایی می کنن که دل ما رو می شکنن . شعبان دارم می سوزم . چقدر کیف داره . دستشو ته کیرم حلقه زد پاهاشو باز تر کرد . من خودمو جلو تر کشیدم اون سر کیرمو به کسش مالید .. -خاتون چقدر داغه .. -آره شعبان کاش زیر یه سقف بودیم و الان راحت لذت می بردیم . چقدر بیرحمن اونایی که جدایی من و تو رو می خوان ببینن . حالا سر کیر من به سر سوراخ کسش چسبیده بود و یه خورده جاشو محکم کرده بود . -ببین همین جا رو فشارش بده . روبه جلو حرکت کن . نترس . اونجامو کسمو پارش کن تا من واسه همیشه مال تو بشم . نترس شعبان .. -خاتون به نظرت من لیاقت تو رو دارم ؟/؟ پشیمون نمیشی ؟/؟ -ببینم این بس نیست که من و تو از شش هفت سالگی تا حالا با همیم ؟/؟ -تو دیگه کی هستی . همه آرزوشونه که یه لبخند منو ببینن -اگه دوست داری می تونی منو نخوای .-شعبان من واسه همین پاکی و سادگیته که می خوامت . -نگی که نامردی کردم ؟/؟ فکر نمی کنی که کارم تموم شه بذارمت برم ؟/؟ -تو این کارو نمی کنی . گوشمو کشید و کفت جراتشو نداری . اون وقت خودم با تفنگ پدرم می کشمت . چقدر سفت و سخت این کیرم راهشو پیدا می کرد . خاتون هم درد می کشید هم لذت می برد . دستشو جلو دهنش داشت . با این که کیر خیلی سخت می رفت ولی حس کردم پرده شو خیلی راحت پاره کردم . خاتون با کف دستش چند بار بهم اشاره زد که جلو تر نرم . صورت سرخ و سفیدش عین گچ سفید شده بود . حس کردم که یه خون شفافی داره از کوسش می ریزه بیرون . یه خورده که کیرمو عقب کشیدم مشخص تر شده بود -آخخخخخخ شعبان بالاخره من زنت شدم . این حق تو بود که این کارو انجام بدی و حق من که با کیر تو زن شم . نه اون مثل برق اومده ای که خونواده می خوان منو به زور بدن بهش . چشاشو بست و من با پیراهن خودم خون کسشو پاک کردم . لبامو گذاشتم رو لباش . اونو می بوسیدم تا سوزش کسش کمتر شه . . نوک سینه هاش خیلی تیز شده بود همین اونو هوس انگیز تر کرده بود . سینه هاشو دونه دونه می ذاشتمش تو دهنم و آروم آروم میکشون می زدم -شعبان عزیزم .. بخورش بخورش . آروم آروم رو کسم دست بکش . بهم بگو که هنوز دوستم داری . هنوز منو می خوای . -خاتون دوستت دارم . عاشقتم . بیشتر از هر وقت دیگه ای . من بیشتر از هر وقت دیگه ای قدر تو رو می دونم .ارزش این کاری رو که واسم انجام دادی -واسه خودمونه شعبان . . لحظاتی بعد کیرمو آروم آروم کردمش تو کس خاتون . دیگه راهشو خوب می دونستم . حس می کردم که کوه کندم . خیس عرق شده بودم . از این می ترسیدم که آبرو ریزی کنم و کاری از دستم بر نیاد . خاتون من چشاشو به هم می فشرد و لباشو گاز می گرفت . اونو لقمه گشاد تر از دهنم می دونستم . دختر ارباب دختر قدرتمند ترین مرد چند آبادی خودشو در اختیار من گذاشته بود . برای لحظاتی از حال رفته بود . خون زیادی دورو برکسشو قرمز کرده بود . برای مدتی فقط به هم نگاه می کردیم رود خونه نزدیک ما قرار داشت . دلم می خواست آب می آوردم و کس خاتونو می شستم . به جای حجله گاه زفافمو نو همین جا به جا آورده بودیم . با یه لیوان شکسته ای که اون نزدیکیها افتاده بود رفتم لب رود خونه و با چند بار رفت و بر گشت خاتونمو تمیزش کردم . از این که این جور خونین کنار من افتاده بود خجالت می کشید ولی خاتون من یک خاتون واقعی بود . یه خانوم که همه دخترای ده دوستش داشتند . با همه خوب بود و خاکی . تا دقایقی فقط چشم در چشم هم دوخته بودیم . -خاتون تو چشام چی می بینی .-این که خیلی آقایی . گاهی وقتا فکر می کردم که خاتون من می خواد شرمنده ام کنه از بس تا این حد خاکی و فروتنه . -ببینم آقا دوماد من نمی خواد وظیفه دومادی خودشو انجام بده ؟/؟ بدنش روی زمین سرد و مقداری سبزه قرار داشت . می خواستم بگم بیاد روم دیدم کمرش درد می گیره در این حالت هم نم و رطوبت زمین اذیتش می کرد . ولی با چشای عاشق و نگاه مظلومانه و صورتی که دنیایی از خلوص و پاکی رو می شد در پوست لطیفش دید دستاشو گذاشت دور گردن من و لباشو به لبام چسبوند . همین جور که آروم داشت منو می بوسید گفت بدت میاد که دستتو بمالی رو کوسم ؟/؟ فوری این کارو انجام دادم . آخه من که تجربه ای نداشتم بدونم چی به چیه . فقط یکی از همکلاسی هام توی شهر یه مجله سکسی داشت که درش یه مردی داشت کوس یه زنو می لیسید . راستش من خوشم نیومده بود ولی اون زنه خیلی حال می کرد . حتما خاتون منم خوشش میاد . وقتی که لبامو از رو لباش بر داشته و رفتم سر وقت کسش تا زبونمو بذارم روش اون یه خورده خودشو عقب کشید -نه شعبان خوب نیست . مجبور نیستی -خاتون من عاشقتم . کسی که عاشق کسی باشه این کا را رو هم با کمال میل انجام میده .. -من سختمه -سختت نباشه . اگه خوشم نیاد رو در واسی ندارم . دیگه از خون اثری نبود . موهای کسش زیاد نبود . کسش خیلی تپل و ناز بود . یه حالت بیضی متمایل به گرد داشت . کوچولو ولی تپل و گوشتی . راستش نمی دونستم چیکار کنم ولی با لب و دهن و چونه هام افتاده بودم به جون کسش .. یه بار هم ناشیانه گازش گرفتم که خودشو عقب کشید .. -خاتون هر جوری که بیشتر خوشت میاد بگو . یواش یواش یاد گرفته بودم که چیکار کنم . از طعم کوس داشت خوشم میومد . کمی بوی خون هم می داد وقتی که قسمت بیشتری از وسط کوسشو می ذاشتم تو دهنم . .. موهای سرمو می کشید .. بی اختیار ناله هاشو سر داده بود و منم بی اراده محکم جلو دهنشو داشتم .. اون قدر دست و پا زد تا سبک و ساکت شد ولی من در همون حالت بار ها و بار ها جلوی آبمو گرفتم . ظاهرا اون به حداکثر خوشی رسیده بود . حالا این من بودم که واسش ناز می کردم . اون کیر منو گرفت تو دستش و می خواست واسم ساک بزنه . شاید می خواست از خجالت کس خوری من در بیاد .. هر چند ساک زدن اونم مثل کس خوری من ناشیانه بود ولی یواش یواش با چند تا فشاری که به خودم آوردم دنده و فرمون کار خوب افتاد تو دستش و قلق گیری کرد . چه جورم از این کارش خوشم میومد . بیشتر از اون لحظه ای که واسه اولین بار کرده بودم تو کسش بهم مزه داد . شاید اون لحظه از این می ترسیدم که حالش بد شه . ولی می دونستم الان بکنم تو کسش بیشتر حال میده . انگاری دیگه بی خیال شده بودم و یه حال و هوایی شبیه به جلق زدن بهم دست داده بود . یادم رفته بود اینی که کیرمن داخلش قرار داره دهن خاتونه .. آبم راه افتاد طرف دهنش . کیر منم انگاری سر حلقش گیر کرده بود . هر چی می خواستم بکشمش بیرون نمی شد . می دونم این خاتون سختش بود که آبم تو دهنش بریزه ولی بیچاره حرفی نزد . هر دو مون اولین تجربه مون بود . از عشق و سکس شاید فقط اینو می دونستیم که کیر باید بره توی کس . -خاتون منو ببخش کیرم تو دهنت گیر کرد . تو خودت می خواستی بخوریش . این کارا چیه .. .از اون یه تیکه جا که اندازه یه قبر بود نمی تونستیم تکون بخوریم تازه با ترس و لرز کارمونو انجام می دادیم . -شعبان کسمو بکن . کسمو . البته از اصطلاح کسمو بگا زیاد استفاده می کرد . پاهای سفید و خوشگل خاتون خوشگلمو به دو طرف بازشون کرده و این بار کیرمو راحت تر از دفعه قبل رونه کس خاتونم کردم . چه حالی می داد . کیرم توی کس تنگ خاتون گرم افتاده بود . نمی دونم اون حالت برای اولین بار گاییدن و کیرو تقریبا تا آخرای کسش فرستادنو به چی تشبیه کنم . منو به یاد جوراب تنگی مینداخت که رو پاشنه و مچ پا می کشیدم و بالاخره می پوشیدمش . . حرکات سریع پاهای خاتون که نشون می داد چقدر لذت می بره سر حالم کرده بود . از این که داره با کیر من کیف و حال می کنه لذت می بردم . عشق می کردم . داغ شده بودم . با این که توی دهنش خالی کرده بودم ولی کسش حرف نداشت . تنگ تنگ . دیگه رو سینه هاش خم شده و به نوبت هر طرفو می خوردم . چشاشو بسته بود و سرشو تکون می داد . -شعبان شعبان همین جوری بگا .. ول نکن .. دوست دارم خوشم میاد .. هر وقت دیگه راضی شدم آبتو بریز توی کوسم .. -نههههه خاتون چی داری میگی ..-آره درست شنیدی من بچه می خوام . این قدر باید ادامه بدیم تا بچه ام بشه . من نمی خوام از دستت بدم . -این دختره زده بود به سرش .. ولی وقتی که خوب فکر می کردم شاید اگه منم جای اون بودم این کارو می کردم . آخه من و اون قبل از این که بریم مدرسه با هم بودیم . تمام زندگیمونو . بار ها و بار ها با هم سبز شدن شالیزار ها رو دیده بودیم . شکوفه های بهاری رو .. زرد شدن برگهای درختان در پاییزو .. وقتی که بچه بودیم با هم ستاره های آسمونو می دیدیم و می شمردیم و بعدش که بزرگتر شدیم حس کردیم که اون ستاره ها یه پیام خاصی رو برامون دارن . ماه آسمونو زیبا تر می دیدیم . حس می کردیم که قلب ما یه جور دیگه ای می تپه . شاید قبلش واسه این زیاد با هم می رفتیم بیرون که طبیعت زیبا رو ببینیم . هر چند که طبیعت و تماشای اون برای روستایی ساده دل امری طبیعی بود .. اما بزرگتر که شدیم حس کردیم که قلب ماست که برای هم می تپه . اگه در کویر خشک و بیابون بر هوت هم که باشیم بازم دلمون واسه هم پر می کشه .بیشتر دیدار های ما حتی وقتی که بچه بودیم پنهونی بود . گاهی مادر خاتون متوجه می شد ولی اون اون وقتا زیاد گیر نمی داد . خاتون جسم و روحشو کاملا در اختیار من قرار داده بود . کاش می تونستم کاملا لختش کنم و تمام بدنشو ببینم .. بالاخره یک بار دیگه ار گاسمش کردم . این اصطلاح رو هم اون روزا نداشتیم . -آقا شعبان ! .....می دونستم که آبمو می خواد .. دو تایی مون با لذت به هم نگاه می کردیم . بعد اونو بغلش کرده و یه بار دیگه با تمام وجودم بوسیدمش و در همین حال تا اونجا که هوس داشتم و آبم میومد توی کس عشق نازنینم خالی کردم -آخخخخخ شعبان شعبان همیشه عاشقم باش تنهام نذار تنهام نذار دوستت دارم .. . بازی خطرناک ما شروع شده بود .. اون از خونواده اش یه چند وقتی مهلت خواست تا در مورد خواستگارش تصمیم بگیره .. دوماه بعد متوجه شدیم که بار داره . از این بر نامه ها زیاد داشتیم . خاتون می خواست خونواده شو در مقابل دو مشکل قرار بده . یکی دوشیزه نبودن و دیگری بار دار بودن .. اون اول موضوع رو به مادرش گفت .. تا می تونستند خاتونو بستند به فحش ولی نتونستند با همه وحشی گری و بد جنسی هاشون کتکش بزنن چون بار دار بود و مادره هم نمی ذاشت . می خواستند به قصد کشت من از خونه بیان بیرون ولی خاتون تهدید به خودکشی کرد . این بار می خواستند کاری کنند که خاتون بچه رو سقط کنه ولی اون بازم گفت که خودشو می کشه .. تا چند روز خونه ارباب شده بود عزا خونه . اونا نمی خواستند موضوع به بیرون درز پیدا کنه . آبروی ارباب در خطر بود . اون شخصیت خودشو له شده می دید . ولی چاره ای نداشت . بالاخره پس از یک هفته تهدید و جنگ و اعصاب و کارای دیگه مجبور شدند که موافقت کنند . فکر نمی کردم به این سرعت بشه موفق شد باورم نمی شد. تا یه مدتی بهم کم محلی می کردند . ولی اون قدر خودمو خود ساخته و بی نیاز به مال پدر زنم نشون دادم که شدم جفت چشای پدر زنم . اون حتی بیشتر از پسراش به من ایمان داشت . تو خونواده هر کی به مشکلی می خورد میومدن سراغ من . اگه تقسیم جنس و مالی بود می دادند دست من تا عدالتو رعایت کنم . شاید خصلت من این طور بوده ولی چیزی که بیشتر سبب می شد برای خوب بودن تلاش کنم سادگی و صداقت دختری زیبا به نام خاتون بود که من اونو از جونمم بیشتر دوست داشتم . کوچکترین خیانتی بهش نکردم . خدا یه پسر و دو تا دختر بهمون داد . تقریبا داریم به سن و سال چهل می رسیم . پسرمون عاشق شده . عاشق یه دختری از خونواده ای که وضع مالیشون خوب نیست .. من و خاتون دور اون جایی رو که واسه اولین بار سکس کردیم یه پوشش پرچین مانند خیلی کوچولویی دادیم و هر چند وقت در میون میریم داخلش و یه تجدید خاطره ای می کنیم . زن و شوهر یکی از یکی دیوونه تریم .-آقا شعبان به نظر تو این دختره به درد پسرمون می خوره ؟/؟ دختر بدی نیست . -هر چی تو بگی درسته خاتون . فقط بیا کاری کنیم که اینا حداقل در شب عروسی خودشون افتتاح کنند . -می بینم که از سر نوشت خودمون پند گرفتی که ما یه بابا مامان منطقی باشیم .. -این که آره خاتون جونم ولی چیزی که هست من یکی اگه هر ملک و املاکی رو واگذار کنم این یه تیکه جای پرچین شده رو که درش(توش ) با کلید خودم قفل دربسته رو بازش کردم به کسی نمیدم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
یرانی
داستانهات زیبا بود
گفتم بود چون دیگه نیست
تو توی داستانهات خیلی سعی بر حرمت شکنی و سکس با محارم داری
و همین باعث شد که خود من دیگه رقبتی به خوندن داستانات نداشته باشم
این راهی که تو پیش گرفتی تا سکس با محارم رو عادی و گاهی یه نیاز نشون بدی یه بی راهه اس
احترامم به استعداد نویسندگیت با این داستانها هر روز کمتر و کمتر میشه
آسمان
     
  
مرد

 
کی به کیه

دوسال از از دواج ما می گذشت . ازدواجی همراه با یک عشق و دوستی شدید ولی هنوز بار دار نشده بودم . افشین دلش بچه می خواست و من از زبان مادر شوهر و خواهر شوهر می ترسیدم . بالاخره کارشونو کردند و اثرشونو رو شوهرم گذاشتند که طلاقم بده . به همین راحتی . آزمایش ها نشون نمی داد که هیشکدوم از ما مشکلی داشته باشیم . از اونجایی که هیشکدوم از این آزمایشها هیچ ایرادی رو هم از مرد نشون نمی داد خیلی ها از همین دور و بری ها می گفتند که مشکل از منه و دیگه منم اینو قبول کرده بودم . آخرین بار که رفته بودیم دکتر طبق معمول هردومونو معاینه کرد وقتی که داشت افشینو معاینه می کرد من صداشونو می شنیدم . دکتر ظاهرا دستشو گذاشته بود زیر کیر افشین . پس از بررسی بیضه ها گفت آلتت کوچیک به نظر می رسه ببینم به وقت آمیزش تا دوازده سیزده سانت می رسه ؟/؟ سرعت و طول آلت و مواردی از این دست در بعضی موارد که رحم هم ضعیف باشه یا چسبندگی خاصی داشته باشه اثر گذاره .. برای منم نوشت که واسه رفع چسبندگی اقدام کنم . توصیه کردکه برم فلان جا و دستگاهاشون قوی تره .. ولی افشین دیگه تصمیمشو گرفته بود . ازم متنفر شده بود . منم دیگه ازش زده شده بودم . شبی که فرداش می خواستیم از هم جدا شیم اون حتی خونه نیومد و رفت خونه مامانش . -لیدا من دلشو ندارم . نمی تونم .. امشبو بیام خونه .. -عوضی آشغال خونواده بهش دستور داده بودند که نیاد خونه اش که یه وقتی پشیمون نشه . من عصبی و ناراحت نمی دونستم چیکار کنم . شاید حق با بقیه بود و نمی بایست این قدر خودمو ناراحت می کردم . دلم می خواست سیگار بکشم هرزگی کنم . مشروب بخورم . دلم می خواست عقده هامو یه جوری خالی کنم . از افشین و بی ارادگی اون متنفر شده بودم . اصلا حال خودمو نمی فهمیدم . رو یکی از نیمکتهای کنار پیاده رو اونم در یکی از خیابونای خلوت نشسته بودم .. یه ماشین جلوم تر مز زد -خانوم بفر ما بالا .. دو تا جوون بودند . خیلی راحت یه فکری شیطونی به سرم افتاد . به همین سادگی . شاید اگه شرایطم طوردیگه ای بود اصلا از این فکرا نمی کردم . اونا حتما یه خیال بد داشتند . من کم به افشین خدمت نکرده بودم . واسش یه زن خوب و فدا کار بودم . سعی کرده بودم واسش بهترین زندگی رو ردیف کنم . با داشته ها و نداشته هاش بسازم . زن پر توقعی نبودم . سوار ماشین شدم . یه پژوی 405 بود . از اونایی که از ریخت و قیافه اش خوشم نمیومد ونمیاد ولی جوونا خیلی خوش تیپ بودند . هر دو یه چیزی حدود 25 می شدند . هم سن من و افشین . رفته بودم توعالم خودم . یادم رفته بود واسه چی سوار شدم و اونا هم واسه چی منو سوار کردند . ظاهر چند دقیقه ای رو داشتند در مورد نرخم صحبت می کردند . ولی من حواسم نبود و همچنان ساکت بودم . نمی دونستم چه قیمتی بدم که ارزش خودمو پایین نیارم . چون فکر من آماده آماده شده بود . اونا حاضر بودند واسه یه سرویس بهم نفری سی تومن بدن . چقدر راحت صحبت می کردند . ازم می خواستند که واسشون ساک یزنم . این سی تومن با ساک زدن باشه . منو با جنده اشتباه گرفته بودند و منم دلم می خواست که اشتباه بگیرن . راستش دوست نداشتم شب به خونه بر گردم . تازه غروب بود . -ببینم جا دارین . -چند جا . آپارتمان .. ویلایی با استخر .. جکوزی .. کجا رو می خوای . -ببینین من این کاره نیستم . خیلی کم اگه پاش بده . حوصله شب بر گشتن به خونه رو ندارم . بابا ننه ام دعوام می کنن . اگه تا صبح منو داشته باشین زیاد نمی گیرم . زود هم منو برسونین همین جا . صد تومن هم بدین قانعم . به شرطی که وقتی ساک می زنم کس منو هم بخورین .. دیگه سختم نبود که این جوری حرف می زدم . چون حق این خونواده نمک نشناس بود که با اونا این جور بر خورد شه . توی ماشین یه آینه ای از کیفم در آورده و حسابی به خودم رسیدم . حالا دیگه راحت تر و بی خیال تر می تونستم از همسرم جدا شم . منو بردند به یه ساختمون ویلایی شیک . حال و حوصله مقدمه چینی زیادو نداشتم . اونا اون قدر ذوق زده بودند که به جای صد تومن همون اول صد و پنجاه تومن بهم داده بودند می خواستند که تا می تونم بهشون حال بدم و منم که نمی دونستم باید چیکار کنم . -بچه ها پریودم نزدیکه شاید یه خورده بی حال باشم . شما یه کمی سر حالم کنین وقتی که موتورم گرم افتاد قول میدم که داغ تر شم . دوتایی اومدن سر وقتم . سختم بود . یه حس بدی داشتم . ارسلان دهنشو گذاشته بود رو دهنم . بوی سیگار می داد حالم داشت بهم می خورد . فرامرز هم شلوارمو از پام در آورد و تا ببینم و حس کنم چی شده شورتمم کشید پایین و زبونشو گذاشت رو کسم . خیلی سختم بود . یه لحظه نزدیک بود پشیمون شم و بزنم به چاک .. ولی دیر شده بود و از طرفی یه جوری کسمو میک می زد و زبونشو روش می کشید که داشتم از حال می رفتم . حتی دیگه یادم رفته بود اونی که لباشو گذاشته رو لبم سیگاریه . با هوس لباشو می مکیدم . دستامو گذاشته بودم دور سر ارسلان و اونو بیشتر به خودم می فشردم . پاهامو دور کمر فرامرز حلقه زده بودم و بهش فشار می آوردم . هوس داشت آتیشم می زد . از یاد برده بودم واسه چی اونجام . مثل یک ببر گرسنه ای که زیر دست دو تا گرگ باشه در یه التهاب و آرامش عجیبی به سر می بردم . چشامو بسته بودم . در یه حالتی بین خواب و بیداری قرار داشتم . نمی دونم چند دقیقه بود که خوابم برده بود . می دونستم و حس می کردم که دارن لختم می کنند ولی اینو دیگه تعجب کرده بودم وقتی که چشامو باز کرده بودم سه تایی مونو لخت لخت دیدم . . کیر هرکدومشون دوبرابر کیر افشین بود . هنوز حالت طاقباز خودمو بهم نزده بودم . به فرامرز گفتم که بیاد بالا سرم و کیرشو بذاره تو دهنم و ارسلان هم بره کس خوری کنه . عجب جنده ای بودم به اربابام دستور می دادم . -پسرا این جوری بهتر می تونم ساک بزنم چون وقتی که دارم حال می کنم بهتر می تونم حال بدم . قبل از این که کیر فرامرز بره تو دهنم ارسلان کس خوری خودشو شروع کرده بود -اووووووفففففف نههههه نهههههه بی حسم کردی .. بده فری جون کیرتو بذار دیگه .. از بیضه تا ته کیرشو می مالیدم و اونو تو دهنم حرکتش داده و تنظیم می کردم . مواظب بودم نفسم بند نیاد . خیلی حال می داد . لذت کیر و سکس رو تازه داشتم حس می کردم . باید خودمو آماده می کردم برای زندگی بعد از جدایی . بیشتر زنای مطلقه راهشون به همین سمت کشیده میشه ومن رفته بودم پیشواز تا دیگه هیچ دلواپسی نداشته باشم . افشین احمق و کثافت . قدر زن به این خوبی رو ندونستی . امید وارم یه جنده نصیبت بشه .. اونا تا صبح واسه گاییدنم وقت داشتند . وقتی فرامرز داشت آب کیرشو تو دهنم خالی می کرد از اون طرف حس کردم که آبم داره میاد .-جووووون بخورش بخورش بخورش . آبم داره می ریزه . داره میاد تموم کردم .. دوتایی شون واسه چند دقیقه ای ولم کردند . ارسلان گفت جنده ندیدم با این جور کوس لیسی آبش بیاد .. فرامرز هم گفت منم جنده ای ندیدم که این جور راحت آبمو بخوره . با خودم گفتم من اگه می تونستم یه چیزی دستی هم می دادم که منو بکنین نه این که صد و پنجاه تومن هم واسه یه شب ازتون بگیرم . دوتایی شون هوس گاییدن دو به یک من به سرشون افتاد . قبل از این که بریم حموم رو همون تخت با یه حالت سگی و قمبل کرده رفتم رو کیر فرامرز نشستم . ارسلان کونمو کرم زد و کرد توی کونم . -واااااایییییی ترکوندیم ترکوندیم آرومتر جر خوردم کونم کونم .. دیگه نمی تونم بشینم یواش تر -بگیرش دیگه هیچ جای تهرون و ایرون از این کیر ها گیرت نمیاد . تازه و کلفت و دراز . فرامرز هم که از اون پایین کیرشو به سقف کوسم می کوبید .. چه حالی می داد . حس می کردم خیلی خیس کردم . معلوم نبود این چیه که از کوسم می کشه بیرون . هرچی لایروبی می کرد بازم جرم داشت .. نیمساعت تمام دو تایی شون داشتند منو می گاییدند . از اونجایی که کوسم داشت حال می کرد به ارسلان هم اجازه داده بودم همین جوری کونمو بکنه . ولی خیلی ورمم آورده بود . لبامو گذاشته بودم رو لبای فرامرز . -فری جون تو هم حتما می خوای کونمو بکنی دیگه این ارسلان منو باد آورده . سینه هامو گذاشت تو دهنش و با نوکشون بازی کرد . یه احساس لذتی می کردم که دیگه حتی کون دادن هم بهم لذت می داد . -ارسلان ولم نکن . فری جون حال بده به کوس و سینه هام حال بده آخخخخخخ بازم داره میاد داره میاد .. افشین نمی تونست این جوری آبمو بیاره . شاید این دوسالی دوبار هم این جوری ار گاسم نشده بودم ولی در عرض دوساعت راه دو ساله رو رفته بودم . تو حموم دو تایی شون لیفم زدند و ماساژم دادند و یه سرویس منو اونجا گاییدند . سه تایی مون رفتیم توی استخر با آبی ولرم و فضایی گرم .. چقدر حال می داد . دو تایی شون دو سه بار خالی کرده بودند و منم که دوبار ار گاسم شده بودم و با نگرانی به ساعت نگاه می کردم دوست نداشتم این شب به این زودی تموم شه . بااین که خسته کننده بود ولی دو تایی شون توی استخر منو رو هوا نگه داشته بودند و در حالی که قسمت کس و کون من توی آب قرار داشت بازم دو کیره منو می گاییدند . -پسرا پسرا خیلی حال میده . چه کیفی داره -اصلا بهت نمیاد جنده باشی . کست چقدر تنگه . سینه هات با حاله و اندامت هم همین طور -من تازه شروع کردم . -پس از شانس ما بود . ارسلان و فرامرز پسرای خوبی بودند . آخ که چه حالی می دادند .. دوباره رفتیم رو تخت . هوس کرده بودند که دو تا کیرشونو بکنن توی یه سوراخ . با فرو کردن اون توی سوراخ کون موافقت نکردم -پسرا من یک کیر رو به زور توی کونم جا دادم . بالاخره دوتایی با هم گذاشتند توی کس و منو از این نظر هم به فیض رسوندند . در هر حال وقتی که کارشون تموم شد منو رسوندند به همونجایی که سوار کرده بودند با این که یه روزی می شد که نخوابیده بودم ولی احساس نشاط می کردم . حس می کردم روحیه ام قوی شده . در این دوسالی که از از دواجم می گذشت بهترین روز زندگیم بود .. اون روز رفتیم داد گاه . قاضی ما رو نصیحت کرد . از اونجایی که افشین ننه و آبجیشو نمی دید مهربون تر شده بود . برام فرقی نمی کرد چی میشه . دو تا کیر حسابی واسه من واکسن شده بودند . من یه کیر می خواستم و دو تا نصیبم شده بود . اون بر گشت سر خونه زندگیش و قرار شد یه دو ماهی صبر کنه . اصلا دلم نمی خواست پیشش بخوابم . از سکس با اون بدم اومده بود . راستش داشتم خودمو قانع می کردم که در مهلت بعدی ازش جدا شم ولی متاسفانه یا خوشبختانه یه موضوعی پیش اومد که نذاشت . به محض این که حس کردم ممکنه بار دار شده باشم و یکی از اون دو تا جوونه پدر بچه ام باشن از افشین خواستم که با هم سکس داشته باشیم . تا اون لحظه روحیه رو بهونه کرده بودم . حتی حاضر نبودم باهاش برم دکتر .. در هر حال با تر فند های زنونه ام کاری کردم که بچه رو انداختم گردن اون . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . من بار دار شده بودم . عیبی نداشتم و اون به نا حق می خواست طلاقم بده . شاید اون کیر های کلفت و دراز که تا انتها کوسمو تمیز کرده بودن دوای درد و حلال مشکلات من بودند . چقدر عزیز بقیه شده بودم . دیگه به مادر شوهر و خواهر شوهرم رو نمی دادم . اونا تازه در دوران بار داری من نوکری منو می کردند .رفتار افشین خیلی بهتر شده بود .. مثل سابق عاشق شوهرم نبودم . شاید بیشتر به این خاطر که نمی خواستم واسه کاری که کردم عذاب وجدان داشته باشم . فقط این کاکل زری من که به دنیا اومد هر چی که بهش نگاه می کردم نمی تونستم بفهمم که شبیه ارسلانه یا فرامرز . ولش کن گور باباش . ما فرض می کنیم بچه افشینه . کی به کیه .... پایان .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
Sahar20: یرانی
داستانهات زیبا بود
گفتم بود چون دیگه نیست
تو توی داستانهات خیلی سعی بر حرمت شکنی و سکس با محارم داری
و همین باعث شد که خود من دیگه رقبتی به خوندن داستانات نداشته باشم
این راهی که تو پیش گرفتی تا سکس با محارم رو عادی و گاهی یه نیاز نشون بدی یه بی راهه اس
احترامم به استعداد نویسندگیت با این داستانها هر روز کمتر و کمتر میشه
.
.
ایرانی گفت : ...

سحرجان ! خسته نباشی . دلخور نباش ..منم به داستانهای سکس با محارم زیاد اعتقادی ندارم اصلا به کل داستانهای سکسی اعتقادی ندارم . ببین عزیز ! بد یعنی بد! می خواد سکس محارم باشه می خواد غیر محارم . من اصلا توصیه نمی کنم . من طرفدار عشقم . متولد 14 فوریه و فرزند روز عشقم . عشقی نویسم و عشقم به خاطره نویسی و ادبی نویسیه . حالا به خاطر عشق به دوستان و تقاضای زیاد یه خورده این جوری هم می نویسم . حداقل گله خودتو زیر یه پیامی می کردی که داستانش محارمی باشه . خاتون فرشته عشق و هوس که یه سکس در کنار عشق پاک و ایثار از طرف خاتون قصه هست . حالا چند تا داستان این جوری رومنظورم محارمی رو که طرفدار زیاد هم داره ومن نوشتمش کوتاه بیا و نخون . برو قسمت تالار و بخش خاطرات و داستانهای ادبی نوشته هایی رو که با تمام وجود و احساسم نوشتم و شخصیت اصلی من در اوناست روبخون . باور کن من قصد توهین به عزیزان رو ندارم . وگرنه همش نمیشه زن و شوهری و دوست پسر دختری نوشت . اصلا من در زندگیم در صحبت با یکی دیگه در نوشتن عادی خودم حتی یک کلمه حرف سکسی و رکیک بر زبون نیاوردم و به روح پاک ندای مظلوم که تا حالا خیلی مطلب هم در موردش نوشتم حقیقتو میگم و حتی یک کلمه رکیک هم در نوشته های خارج از داستان سکسی من نیست . داستانهای سکسی همه خیالیه حالا محارم اون خیالی در خیالیه .. در هر حال من که خودمو نمی بخشم شما منو عفو کنید . همیشه شاد و همیشه تندرست باشید ...ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
اینکه اینجا نوشتم بخاطر این بود که بعد از خوندن چند داستان مختلفت که همشون"تاکید" داشتن روی سکس با محارم رسیدم اینجا و اینجا هم با همین جور داستانها مواجه شدم
میگی بد یعنی بد
ولی من میگم این بدتر بد!
میگی چند تا داستان محارمی ولی یه نگاه به بخش داستانها بنداز از ده تا نه تاش مربوط به محارم.کار زشت رو داریم عادی و حتی جذاب جلوه میدیم
همچین صحبت میکنی و میگی تو زندگیت نه حرف رکیکی استفاده میکنی نه چیزی ....مثل اینکه منی که این داستانهارو میخونم و دختر هم هستم میرم دنبالشون!
زیاد اهل اعتراض نیستم ولی روز به روز شاهد داستانهای بیشتری از این قبیل تو انجمن هستم
طبق گفته خودت احترام میذاری به خواهان اینجور داستانها، آیا به خواسته اونایی که داستان اینجوری نمی خوان هم احترام میذاری؟؟با یه نظر سنجی بهتر متوجه گفته من میشی
آسمان
     
  
مرد

 
Sahar20: اینکه اینجا نوشتم بخاطر این بود که بعد از خوندن چند داستان مختلفت که همشون"تاکید" داشتن روی سکس با محارم رسیدم اینجا و اینجا هم با همین جور داستانها مواجه شدم
میگی بد یعنی بد
ولی من میگم این بدتر بد!
میگی چند تا داستان محارمی ولی یه نگاه به بخش داستانها بنداز از ده تا نه تاش مربوط به محارم.کار زشت رو داریم عادی و حتی جذاب جلوه میدیم
همچین صحبت میکنی و میگی تو زندگیت نه حرف رکیکی استفاده میکنی نه چیزی ....مثل اینکه منی که این داستانهارو میخونم و دختر هم هستم میرم دنبالشون!
زیاد اهل اعتراض نیستم ولی روز به روز شاهد داستانهای بیشتری از این قبیل تو انجمن هستم
طبق گفته خودت احترام میذاری به خواهان اینجور داستانها، آیا به خواسته اونایی که داستان اینجوری نمی خوان هم احترام میذاری؟؟با یه نظر سنجی بهتر متوجه گفته من میشی
.
.
ایرانی گفت...

سحر خانوم همیشه بیدار خیلی دلم می خواست قانع می شدی ولی نشد . حتما برام مهمه که دارم باهات چونه می زنم که قانع شی ولی خب یه چیز جالبی گفتی . گفتی به اونایی که این داستانها رو نمی خوان هم احترام بذار . راستش من این کارو بار ها و بار ها انجام میدم . در نظر خواهی سایتی که نویسندگی اصلی من در اونجاست سکس با مادر رای اولو داره . ولی من بازم اعتدالو رعایت می کنم . اصولا پسرها سکسی رو بیشتر دوست دارند که خیالی تر باشه یعنی نشه انجامش داد تا هیجانش بیشتر شه وگرنه هیچ بی غیرت بازی درکار نیست و دخترا هم از داستانهایی بیشتر خوششون میاد که این مسئله با نوعی عشق همراه باشه . درهر حال توصیه می کنم داستانهای سکسی عشقی زیادی رو که نوشتم مطالعه کنی . مثل می خواهم زنده بمانی که به دو سبک و دو بار منتشرش کردم . عشقی سکسی ..ویک بار هم عشقی عشقی که سایت لوتی فکر کنم اولی اونو منتشرکرده وداستانهای دیگه ای که اگه بخوای چند تاشو معرفی کنم . الان اگه یه نظر به زیر داستانهای دنباله دار من بندازی که سکس با محارم داره پیامهایی می بینی که میگن چرا زودتر این داستانها رو منتشر نمی کنم حتی در میان این پیامها پیامهای دخترا هم دیده میشه می تونی به ذیل داستانهای مادر فداکار ..مامان تقسیم بر سه ..بابا تقسیم بر سه و خیلی از داستانهای دیگه مراجعه کنی واتفاقا داستانهایی که جنبه عمومی تری دارند نظر کمتری واسشون داده شده . یعنی اون نظرات اهمیتی نداره ؟ یعنی باید گفت اونا افکاری منفی دارن ؟ پس شما هم واسم اهمیت داری که من دارم پاسخ شما را میدم واین که من و تو کاملا هم عقیده ایم پس از کسی که هم فکر توست گله ای نداشته باش . در هر حال خیلی سخته که آدم بخواد همه رو راضی نگه داشته باشه ولی باور کن اگه دست حودم بود محارم و غیر محارم نمی کردم همه رو قیچی می کردم فقط و فقط خاطرات و داستانهای ادبی همونی که عشقمه روحمه و خصلت منه همونی که دلها رو بیشتر به هم نزدیک می کنه . همونی که عشق رو در کنار وفا زیبا می دونه . همون بازی با کلمات ولی نه بازی با قلب ... حالا در یک محیط دوستانه جوانانی پاکدل و دوست داشتنی هستند که این داستانهای سکسی رو دوست دارند وباور کن نیت بد و پلیدی هم ندارند با حفظ دوستیها و فشردن دست دوستیها می توان از هم خیلی چیز ها آموخت . هنوز هم میگم بد یعنی بد . ترویج سکس یعنی کار بد . نوشتن سکسی و خوندن سکسی یعنی کار بد ..حالا ما داریم خودمونو با یه دلایلی توجیه می کنیم اون دیگه یه مقوله ای جداست . درهر حال بی احترامی به تو یعنی بی احترامی به خودم ..خوشحالم از این که صادقانه و خالصانه احساسات خودتو بیان می کنی مطمئن باش که من خیلی بیشتر از خودتو برای این احساسات ارزش قائلم برای این که دلخور نباشی .... درهر حال از منبر دارم میام پایین ولی می دونم قانع نشدی . با آرزوی بهترین ها برای تو سحر نازنین به امید آن که تمام روز ها وشبهای زندگیت به لطافت و پاکی وروشنی سحر باشه . همیشه شاد و همیشه خندان باشی ....ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 34:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA