انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 34:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
همسفر تنها نرو

من و دوستم آذر و شوهرش کیوان سه تایی رفته بودیم کیش .. شوهرم مرد زن بازی بود و چند بار مچشو گرفته بودم . شش ماه پس از ازدواج از هم جدا شدیم . مهرمو بخشیدم ولی اون یه آپارتمان واسم گرفته بود . بیست و پنج سال بیشتر نداشتم . هیشکدوم از این زنایی رو که من دیده بودم باهاشون رابطه داشته از من خوشگل تر و خوش فرم تر نبودند . شانس آوردم ازش بار دار نشدم . رفتم یه هوایی عوض کنم . آذر و کیوان خودشون یه اتاق جدا گرفته بودند و منم در سوئیتی کوچیک تر با تنهایی خودم خوش بودم . هر چی به آذر گفتم من باهاتون نمیام قبول نکرد . آخه از بچگی با هم دوست بودیم . شوهرشم مرد چش پاک و آقایی بود .. هرچند نگاهش با نگاه زمان متاهلی به من فرق کرده بود . قبلا رو من زیاد زوم نمی کرد ولی حالا چرا .. رفتم اتاق خودم و تنها دراز کشیدم . من و شوهرم و آذر و کیوان با هم خیلی صمیمی بودیم . حالا من تنهای تنها بودم .. مینی لپ تابمو در آوردم . به این فکر می کردم که آذر حالا شوهرشو داره هنوز کانون گرم خونواده اش هر چند دو نفر بیشتر نیستن از هم نپاشیده . حتما داره با شوهرش سکس می کنه . شوهرش اصلا به دنبال زن دیگه ای نبود . چقدر از این اخلاقش خوشم میومد . رفتم رو آرشیو عکسهای سکسی که زنا با خودشون ور می رفتند . یه حال و کیف قویتری می خواستم . از اونجا رفتم به سکسهای دو نفره زن و مرد .. حالم دگرگون تر شده بود .. مجبور شدم برم حموم و اون داخل با خودم ور برم .. من چه گناهی داشتم که اول جوانی باید بی شوهر می شدم . یه زنی که از شوهرش جدا شده باشه همه به یه دید دیگه ای بهش نگاه می کنن . راستی در مورد نگاههای عجیب کیوان چه قضاوتی می تونم داشته باشم .. اگه اون بخواد بهم دست درازی کنه .. من باید چیکار کنم . آذر دوست جون جونی منه . من از این خصلتها ندارم ولی اگه فکر و فر هنگ کیوان این باشه نمیشه که عوضش کرد . اون وقت من در مقابل آذر چه گناهی می تونم داشته باشم . وقتی از حموم بر گشتم حس کردم بازم حشری تر شدم .. نیاز شدیدی به یک مرد داشتم . هیچوقت تا به این حد این جوری نشده بودم . یه سر و صدایی رو در راهرو شنیدم با همون حالت حوله پیچ سرمو از در آوردم بیرون تا ببینم مردی رد میشه یا نه تا حال و روزشو ببینم کسی نبود هرکی بود سوار آسانسور شده بود . هر چند به این سادگیها هم نبود تور کردن یک مرد .. من تاحالا این جوری نبودم . ولی حس کردم که خیلی نیاز دارم . خیلی . درو با نا امیدی بستم . اگه چیزی هم سفارش بدم و یه مرد بیاد بالا چی میشه ؟/؟ یا پاشم برم بیرون و یه دوری بزنم . هستند جوونایی که دنبال یه سکس مفت باشن .. وقتی زیر دوش بودم و به بدن سفید و قسمتهای بر جسته اون نگاه می کردم از این که یک مردی پیدا نمیشه که ازش استفاده کنه حرصم می گرفت . با نا امیدی درو بستم .. خیلی بده یک زن شوهر دار از همسرش جدا شه و به این شرایط برسه . خدا تو رو نبخشه مهیار .. من نمی تونستم شاهد زن بازیهای تو باشم .. تازه درو بسته بودم که صدای زنگو شنیدم .. ببخشید بیدارید .. نفهمیدم کیه چون حواسم جای دیگه ای بود فقط فهمیدم یک مرده .. بدون این که فکر کنم کیه درو باز کردم . -شما ؟/؟ کیوان شوهر آذر بود .. ماتم برده بود . نمی دونستم چی بگم .. -ببخشید این وقت شب ؟/؟ -آره آذر همین حالا رفت بازار هرچی بهش گفتم شیوا جونو با خودت ببر گفت نه اون خسته هست و این موقع خوابه .. خواستم بگم اگه دوست داری می تونی بهش برسی زیاد دور نشده براش زنگ می زنم . -کیوان خان خیلی دوست دارم ولی همین حالا بودم زیر دوش موهام خیسه و اگه خشکشون نکنم سرم درد می گیره .. شما بفر مایید داخل .. دلم می خواست بیاد داخل که ببینم بعدش چی میشه ولی انتظارشو نداشتم که دعوتمو قبول کنه خیلی راحت وارد شد و درو پشت سر خودش بست .. با خودم گفتم مثلا اومدی که چی بشه و چیکار کنی . با اون نگاهی که از سر تا به پای حوله پیچم انداخت دیگه حس کردم که اونم دست کمی از مردای دیگه نداره . حالا بعضی ها از زناشون بیشتر حساب می برن و در جاهایی که خطر کمتری تهدیدشون می کنه خودشونو نشون میدن . یکی مث من کس خله شوهرش هر غلطی که بخواد پیش روش می کنه . مونده بودم که چیکار کنم . قدم بعدی رو باید من بر می داشتم . شما تشریف داشته باشین من الان بر می گردم . مثلا می خواستم موهامو خشک کنم وبرگردم ازش پذیرایی کنم . ما این حرفا رو با هم نداشتیم و خیلی با هم راحت بودیم ولی از وقتی که از همسرم جدا شده بودم یه نموره ای رفتارش تغییر کرده بود . بند و گره قسمت جلو حوله رو سریع شل کرده و خیلی ماهرانه سر شونه ها رو هم شلش کردم . ولی نه این جوری نمی شد .به خیال خودم می خواستم اونو یهویی از بدنم بندازم پایین آخه آستینامو چیکار می کردم ... یه فکر دیگه ای به سرم افتاد .. در جا خودمو لخت کرده با سشوار رفتم کنار آینه تا صداشو در آوردم یه فریادی کشیدم .. آخخخخخخخخ .. و خودمو رو زمین شل کردم .. کیوان سراسیمه اومد داخل و منو با اون بدن لخت دید .. -اوووووهههههه ببخشید شیوا خانوم .. سرشو مثلا بر گردوند ولی حالتش طوری بود که انگاری دوست داره منو دید بزنه . -چی شده . -برق منو گرفته .. بدنم می لرزه .. -شدید بود ؟/؟ -نه اگه شدید بود که می مردم . اومد طرف من .. دستمو گرفت و منو از جام بلند کرد .- ببینم الان چطورین .-تنم می لرزه . برین روی تخت استراحت کنین . ولی خودمو زدم به شلی تا بهم کمک کنه .. خودمو رو تخت دمر انداختم تا همونجوری که بعد از ظهری کون به شلوار چسبیده منو دید می زد حالا لختشو دید بزنه . -شیوا جان چت شده -فشارم پایینه .. رفت و از یخچال واسم آب میوه آورد . تا بر گرده پاهامو باز تر کرده تا لاپامو بهتر بتونه دید بزنه .. -کیوان جان ببخشید من به این صورتم .. -شما هم باید منو ببخشید که نمی تونم بهت دست بزنم -ایرادی نداره... شما اگه کار داری می تونی بری .. من دارم بهتر میشم -نه نمیشه همین جوری تنهات گذاشت .. جووووووون جای امیدی هست . آذر هم چیزی نمی فهمه .. فکر کردم دارم خواب می بینم با دستاش مچ دست راستمو می مالید -ببینم همین قسمتو برق گرفته ؟/؟ -نمی دونم حالا حس می کنم همه جام دچار برق گرفتگی شده .. حس کردم که شدم یک چهره شیطانی . شیطانی که به خاطر نیازش حاضره هر کاری انجام بده . خودمو به طرفش بر گردوندم . می خواستم توی چشاش خیره شم . نگاه هوسباز شوهرمو می شناختم . اونم به طرز خاصی بهم نگاه می کرد . کیرشم که از وسط بدنش کوه درست کرده بود . -پس اجازه هست همه جای بدنتو بمالم ؟/؟ -اگه زحمتی نیست .. این همون چیزی بود که من می خواستم . مدتها بود که بهش نیاز داشتم . یک سکس آرام و بعد پر تنش که آرامشو بهم بر گردونه . باعث تسکینم بشه .. -شیوا جون منم حس می کنم که برق منو گرفته ... دستامو گذاشتم رو کمر بندش و گفتم کیوان جون این فلز داره درش بیار که برق گرفتگی زیاد نشه .. نمی دونم اون چرا هوسسش زیاد شده بود و چشاشو باز و بسته می کرد . اونی که هر شب پیش زنش می خوابید و باید سیر می بود .. آخ امان از دست شما مردای تنوع طلب و هیز .. نمی دونم شاید این به این دلیل باشه که نقاط حساس و فریبنده ما زنا خیلی زیاده و واسه همین دل مردا رو می بره .. کمر بندشو باز کرده و بقیه کارا رو خودش انجام داد . نذاشت دیگه کاری بکنم . افتاد رو من . دستاشو گذاشت رو سینه هام و دهنشو گذاشت رو کسم .-شیوا شیوا خیلی وقته منتظر همچه لحظه ای هستم -نهههههه نههههههه کیوان به خاطر آذر نهههههه .. -اون قرار نیست که بفهمه .. -خواهش می کنم .. حالا در حال ناز کردن , سرشو هم محکم به طرف کسم فشار می دادم تا لذت بیشتری ببرم . لبه های کسم لبای کیوانو بازش می کرد . طوری کسمو رو لباش می جنبوندم که انگاری لباش کس شده و من دارم اونو می کنم . بیشتر از ده دقیقه داشت کسمو می خورد .. -چطوری شیوا .. -هنوزم برق گرفتگی دارم .. تنم می لرزه .. دو تا کف دستشو دور رون تپلم حلقه کرد و آروم آروم به طرف مچ پام حرکت می داد انگشتای پامو می ذاشت تو دهنش و یکی یکی اونا رو می لیسید . -خیلی خوب شد که همراهمون اومدی -ببینم تو به فکر این لحظه بودی ؟/؟ -آره ولی فکر نمی کردم این قدر راحت بتونم کارمو بکنم .. -چی گفتی ؟/؟ می خواستم سیاست برم و قهر کنم که افتاد روم و هر کاری کردم که منو نبوسه نشد که نشد . کیرشو هم گذاشت وسط کسم و با یه فشار نرم رو به هوا بازم کارشو کرد .. -دیوونه بد جنس فکر کردی راحت منو به چنگت آوردی ؟/؟ -ناز نکن شیوا . می دونی که چقدر دوستت دارم . هوستو دارم .. -هوسو می دونم داری ولی الکی نگو دوستم داری . -اینم یه مدلشه دیگه -ولی شما مردا اول خودتونو و کیر و کمرتونو دوست دارین . اصلا واستون احساس ما زنا اهمیتی نداره . دوست داشتن شما هم تا همون حدی قابل قبوله که بتونین کار سکستونو پیش ببرین .. -اگه نمی خوای ولت کنم -نهههههه نهههههه من می خوام شوخی کردم ولم نکن .. امونم نده .. اسیر بدنش شده بودم . نمی تونستم و نمی خواستم که از زیر دست و پاش و هیکلش در رم . هوسشو داشتم . تازه داشتم جون می گرفتم .. چقدر همه چی آروم و لذت بخش بود . همه چی همون جوری پیش می رفت که من می خواستم . من که فکر کنم اون باید آذرو کرده باشه اومده پیش من . چون هر چی منو می گایید بازم آبش نمیومد .. هر کاری در رابطه با سکس انجام می داد واسم یه لذت بی نهایتو به همراه داشت .. -کیوان من همیشه از این لحظه ها می خوام .. تنهام نذار . من خیلی تنهام .. تنهام .. -باشه عزیزم . هر چی تو بگی . فقط آذر نباید بفهمه .. پیش اون سوتی نده . -منم همینو ازت می خوام .. وقتی به دفعات دیگه با اون بودن فکر می کردم هوسم چند برابر می شد .. کف یه دستشو گذاشته بود زیر نافم و یکی دیگه رو روی کوس و کیرشو هم که تا آخر می کرد توی کسم و درش می آورد .. -کیوان این چه مدلیه که یاد گرفتی .. -از اون دو آتیشه هاست -نهههههه کسسسسسسم .. ووووووییییی این یه آتیشه شده سه آتیشه .. ولم نکن .. نگاهمو به چهره جذاب و مردونه اش دوخته بودم و از این که یه دوست مرد و یه معشوق واسه خودم گرفته بودم خیلی خوشحال بودم . دیگه هم وجدان و این چیزا که این شوهر آذره واسم مفهومی نداشت . آخه منم باید زندگی می کردم . حق لذت بردن داشتم . تازه من که کیوان رو مجبورش نکرده بودم باهام سکس کنه . -کیوان داره میاد داره می ریزه .. وووووووبییییییی نههههههه .. . آتیشم کرده بود . منو بسته بود به رگبار . رگبار گلوله های کیرش آب کسمو کشوند بیرون .. -نهههههه نههههههههه کیوان .. سینه هاش پهن تر ازسینه های من بود و منم تا می تونستم پنجه هامو باز کرده اونو توی چنگ خودم گرفتم ولی دیگه سست شده بود دستام . .. -کیوان کونمو بکن ولی دفعه دیگه ماه دیگه قرص می خورم که بریزی توی کسسسسسم .. .. دردو تحمل کردم تا اون کیرشو فرو کنه توی کسم و لذت ببره .. با کف دستش می زد به کونم تا از لرزشش لذت ببره .. آب داغش سوراخ کونمو آتیش داده بود .. -جوووووون فدای تو .. قربون تو . -یکی دوساعت برای گاییدن تو کمه شیوا .. باید که برم الان آذر میاد -نرو یه خورده بمون .. -دلم می خواد تا صبح کنار این تازه عروسم بمونم . کیوان رفت و من احساس آرامش می کردم . احساس لذت .. من براش یه معشوقه بودم . یه زن غیر اصلی . درسته که فکر من و خواستن من برای اون یه هیجان و تازگی خاصی داشت و خود منم بیشتر هیجان زده بودم ولی اینو نباید فراموش می کردم که بازم شباباید تنها بخوابم . با این حال اون قدر احساس لذت و آرامش می کردم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد .. من و کیوان وقتی در کنار آذر هم دیگه رو دیدیم خیلی معمولی و عادی با هم بر خورد می کردیم . شب بعدش وقتی که آذر اومد سراغم و گفت که می خواد بره بازار گفتم که خیلی خسته ام و دارم می خوابم .. .. اون رفت و بازم کیوان پیداش شد .. وقتی دیدمش اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که بازم جای شکرش باقیه که یه خونه دربست از خودم دارم ... پایان .... نویسنده ..... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زیارت وسیاحت

شمسه خانوم همسایه دیوار به دیوار ما به نون شبش محتاج بود . شوهرش از اون کون گشادای تنبل بود . خودشم از اون نون به نرخ روز خورای تمام عیار بود . می دیدم که زیادی رفته تو خط ایمان .. تا این که از طریق اداره حج و اوقاف و زیارت یه جورایی جور کرد تا همراه کاروان به عنوان یه مسئولی بره سفر های زیارتی .. یه بار آشپز می شد یه بار راهنما . هر بار با یه بهانه ای می رفت . با شناختی که ازش داشتم وضعش همچین خوب هم نبود ولی دو سه ساله خونه ویلایی خودشو کوبوند و یه چند واحد آپار تمان روش ساخت .. ما با هم دوستای قدیمی بودیم . راستش منم توخط این جور چیزا بودم . همیشه چادری بودم و حجابمو حفظ می کردم . اگه یه تا رموی سرم دیده می شد اون شب تا صبح خوابم نمی برد . همش آتیش جهنمو به خواب می دیدم . یکی از دوستای دیگه ام که اون آدمی معتدل بود و اصلا از حجاب و چادر خوشش نمیومد و می گفت اول باید قلب آدم پاک باشه و عمل آدم گفت که این شمسه میره اونجا جنده بازی در میاره و به اجنبی و آشنا کس میده پول در میاره .. -اکرم جون این قدر غیبت نکن . از گناهان کبیره هست .. -بابا این شمسه توی ایران خودمون توی روز روشن جلوی شوهر بی غیرتش داره کس میده .. نکنه راه بیفتی همراش بری .. ولی من چند تیکه طلا داشتم و فروختم . همراه شمسه خانوم و کاروانش راه افتادم و رفتم . این بار به عنوان مرشد و راهنمای زنان و سخنران همراه ما اومده بود . با ماشین رفتیم طرف سوریه .. از طرف مرز و خاک تر کیه رفتیم .. چه سخنرانی هایی برای خانوما می کرد .. -خواهران من ! هدف ما زیارت و استفاده از معنویاته .. مبادا با بر انداختن حجاب خودتان کاری کنید که مردا تحریک شن و آتش دوزخ رو خیلی مفت و راحت واسه خودتون بخرین . چشمان خود را از نامحرم بپوشانید . پاداش نیکی در انتظارتونه . زنا بیچاره می ترسیدن از این که روسری خودشونو یه چند سانتی بدن عقب . قیافه ها همه از جنگ بر گشته .. ولی شمسه همه رو با حرفای خود آروم می کرد . پول زیادی با خودم نیاورده بودم . وقتی رسیدیم دمشق و رفتیم هتل اختصاصی کاروان بازم دست از سخنرانی ور نمی داشت .. -خب خواهران اجر شما با سید الشهداء . هر کی که به عراق بره ولی به سوریه نیاد زیارتش قبول نیست . شروع کرد به انواع و اقسام روایت گویی که هر کی فلان جا نماز بخونه به اندازه چند هزار رکعت نماز روزانه یا همون یومیه اش نماز خونده .. حرفاش خیلی آرومم می کرد . نمی دونم چرا باورم می شد .. ولی با عقل جور در نمیومد .. -خواهران ! یه موقع نگید که ما الان در دیار بیگانه ایم و دور از وطنیم و شوهرمون ما رو نمی بینه و حجاب از رومون بر داریم . اون که ما رو آفریده می بینه . سعی کنید با نفس خودتون مبارزه کنین . مبارزه با نفس یعنی جهاد اکبر . این جهاد بیشتر از جنگ با کفار ارزشمنده .. کاش منم مثل شمسه خانوم ایمانم قوی بود . صدای قشنگی داشت . کلامش به من آرامش می داد . چه روایتهای قشنگی هم بلد بود . هر چی می پرسیدی راحت جواب می داد .. درپایان روکرد به حاضرین و گفت اگه سوالی هست بفرمایید .. منم واسه این که خودی نشون داده باشم انگشتمو رو به هوا گرفته گفتم ببخشید یه جایی فرمودین که دورکعت نماز در فلان زیارتگاه به اندازه هزار رکعت در منزله .. ما بیاییم یه هفته اینجا نماز بخونیم دیگه لازم نیست چند سال بریم در خونه نماز بخونیم -سمیه جان بر داشت بد نفرمایید . عبادت و ایمان مثل مغازه بقالی و جنس اون نیست . این محاسبات زمانی انجام خواهد شد که شما در اصول دین و در اصل عبادت سر بلند باشید . فرایض خود را به جا آورید آن گاه این فرایض هزار برابر محاسبه خواهد شد . یه خورده فهمیدم و کمی هم نفهمیدم .. ولی دیگه روم نشد ادامه بدم .. این زنا ما رو کشتند از بس این طرف و اون طرف می رفتند .. صبح همه پخش و پلا شده بودند . این شمسه هم دست از سرم بر نمی داشت . هر جا می رفت منو با خودش می برد . چند تا مغازه با هم رفتیم خرید . فروشنده هاش لباس عربی داشتند . ولی به زبان فارسی به خوبی صحبت می کردند . شمسه خیلی خوش بر خورد بود . هر جا می رسید طرف یه جنسی می داد بهش و پول هم نمی گرفت .. تعجب می کردم . -شمسه جان اینا چیه ؟/؟ -سمیه کاریت نباشه . اینا کار و کسب حلاله . از بس براشون مشتری می برم اینا بهم اشانتیون میدن .. چند جا هم که یه اشانتیونی بر داشت طرف به منم اشانتیون داد . یه چادر مشکی خیلی گرون قیمت و خوش مدل دیده بودم که با پول من جوردر نمیومد ولی فروشنده یه قواره از اونو برام پیچوند وداد دستم پولم ازم نگرفت .. -سمیه داشته باش اینا از برکت وجود منه . اینا واسه اینه که دفعه بد مشتریش شی .. از نگاه اون آقاهه زیاد خوشم نیومد . طوری که انگار فکر می کردم خیال بد داره . .من و شمسه با هم در یه اتاق قرار داشتیم -یعنی هم اتاقی بودیم .. یه شب رفت حموم و پس از این که دوش گرفت با شورت و بدون سوتین بر گشت به اتاق .. سابقه نداشت اونو با این وضع ببینم . خب باشه به من چه مربوطه اون یک زنه محرم منه .. ولی بهم گفت سمیه جان چون تو دوست و هم کلاس قدیمی من هستی و بهت اعتماد دارم دارم این حرفا رو می زنم اگه می خوای کارت رونق بگیره و کسب و کارت سکه شه به خصوص که تن و بدن خوبی هم داری .. می تونی بیای زیارت , هم زیارت و هم سیاحت . هم برای فک و فامیلات سوغات ببری و هم این که برای آینده بچه هات هم یه چیزایی رو جمع کنی .. انگاری یه کاسه آب داغ و و پشتش هم یه کاسه آب یخ ریخته باشن رو سرم . نمی تونستم تحمل کنم این مسئله رو . . پس اون چیزایی رو که دوستم می گفت غیبت نبود . نمی دونستم چی بگم . من زمان محصلی خودم یه خورده شیطون بودم . شاید با شناخت من از اون روزا فکر می کرد که می تونم هنوزم اون جوری باشم .. -سمیه جان الان نصف این خانومایی که می بینی همه شون کاسب کارن . اگه نخوان این کا را رو بکنن زندگی نمیشه . از بس به برادران بسیجی و پاسدار و آخوند دادن که دیگه دیدن ممکنه گند کار در بیاد گفتیم که واسه تنوع یه خورده در خارج از کشور فعالیت داشته باشیم بد نیست -پس این همه سخنرانی و ثواب و عقاب و این حرفا چیه -سمیه جان تو خودت میگی صحبت .. الان سالهاست که فقط صحبته .. نمیشه که در هر دو دنیا عذاب کشید .. ولی سمیه تن و بدن خیلی خوشگلی داری . اشتباه نکردم که تو رو آوردم هم اتاق خودم کردم . ببین من و تو همسایه ایم . می تونی یه سالی رو بیایی در یکی از آپار تمانهای من زندگی کنی .. خونه ویلایی تو رو می کوبونم و در عرض یه سال با چند تا سفر زیارتی برات جور جورش می کنم . کاسبی تو ایران خودمون به درد نمی خوره . نمی دونی اینجا واسه کس چقدر پول میدن . -شرمنده ام شمسه .. -سمیه حالا که من همه اسرار خودمو برات افشا کردم نمی تونی دست بکشی . ما برای پیشبرد اهدافمون مجبوریم سخنرانی کنیم . باید مخ خیلی از کس خلهای جامعه رو به کار بگیریم . از احساسات اونا استفاده یا همون سوءاستفاده کنیم . تا وقتی که احمق وجود داره باید کارمونو پیش ببریم .. نیازی نیست که رفتی ایران بخوای از این کارا بکنی .. اومد کنار من رو تختم -خیلی دوستت دارم . همون وقتاکه تو عشق پسرا رو داشتی من عشق تو رو داشتم .. پس هر چی در موردش می گفتن راست بود . اون همجنس باز یا با کلاس تر بگیم لز بین و اهل لز و لز کاری بود که بعد تبدیل شد به جنده .. لبای کلفتشو گذاشت رو لبام . .. چندشم شده بود ولی بوی عطر مللایمی می داد که منو کشوند طرف خودش . این بوی وسوسه انگیز شلم کرد . تا بخوام یه عکس العمل دیگه نشون بدم بلوزمو در آورد . به نظرم اومد که اون یه جا دو گر باشه . نتونستم چیزی بگم . شاید می ترسیدم . شایدم خوشم میومد . شایدم ازش حساب می بردم و می خواستم که ازم حمایت کنه و کمک مالی من بشه . کف دستشو فرو کرد توی کسم .. سینه هامو میک می زد . خودشو انداخت رو من . کسش خیلی گنده و چاقالو بود . یه کس آب افتاده ای داشت . ولی همونو که انداخت رو کسم و به اصطلاخ کس غلتونی می کرد منو ار تک و تا انداخته بود .. همه بدنم سست شده بود . -نهههههه شمسه جووووون .. من الان شوهرمو کجا پیدا کنم . من کیر اونو می خوام . می خوام تو رختخواب کنارش باشم . -خودم میشم شوهرت . خودم برات ردیف می کنم .. منو دمرو انداخت روی تخت و جفت سوراخای کس و کونمو لیس می زد .. -اوووووخخخخخخ شمسه من کیر می خوام .. -سمیه این جوری حال دادن هم مثل اینه که شوهرت داره تو رو میگاد . تو رو می رسونم اون بالا بالاها . ترقی می کنی . کف دستشو می زد به کسش و می گفت یک کس و یک چادر مشکی و یه دنیا عشق و حال .. بهشت مال کس خلا و ما در دنیای خودمون عشق و حال می کنیم .. قمبل کرده و کونمو به سر و صورت شمسه می مالیدم . -سمیه جون این قدر کیر کیر می کنی مگر این که بری خودتو به یه کیر غریبه بچسبونی .. باورم نمی شد که یک زن مومن وچادری با اون دک و پز و ارشاد بخواد این جور اهل کس بازی باشه -شمسه جون من شوهر دارم بچه دارم -اگه بخوای از این فکرا بکنی به پیسی و بیچارگی میفتی . ببین الان اینجا دلت گرفته . غصه شهر و دیارتو می خوری . دلت برای خونواده ات تنگ شده . احساس غریبی می کنی .. بهترین کار اینه که با یه مرد باشی .. هم لذتشو می بری . هم یه پولی در میاری هم فکر و خیال به سرت نمیفته خودتو با این شرایط هماهنگ می کنی .. وقتی گفتم من سختمه چند تا انگشتشو گلوله کرد و فرو کرد توی کسم . . -چقدر تحریکم می کنی ؟/؟ چرا این قدر آتیشم می زنی شمسه ؟/؟ هدفت چیه ؟/؟ -من عاشق کست عاشق کونت عاشق خودت شدم . همین .. -من شوهرمو می خوام .. در همین لحظه صدای در ورودی سوئیت رو شنیدم .. نهههههه ... نههههههه .. همون فروشنده ای که امروز چادر مشکی رو بهم اشانتیون داده بود رو دیدم . -شمسه این اینجا چیکار می کنه .. داشتم از یه طرف در می رفتم . شمسه جلومو گرفت .. -سمیه آبرومونو نبر به نفع خودته . من که می بینم چقدر حشری شدی .. فکر کن در یک دنیای دیگه ای هستی . ببین در این دیار هیشکی ما رو نمی شناسه . فکر کن اینجا یه شوهر دیگه ای داری . -تو هم از این فکرا کردی ؟/؟ چرا .. چرا .. فریاد کشیدم که من نمی تونم .. -شمسه تو این جوری که معلومه چند تا شوهر داری .. -ببین الان بیشتر زنایی که همراه مان این جورین . بیشترین کس ها زیر چادر قایم شده -به من چه .. .. اون مرد لخت شده بود .. کیرشو که دیدم هول کردم .. گریه ام گرفته بود . حواسم رفته بود جای دیگه .. عجب غلطی کرده بودم اون چادری رو گرفتم . حتما یه پولی هم به شمسه داده تا منو واسه اون جور کنه .. اومد جلو .. دو تا النگوی طلا از جیبش در آورد و کرد توی دستم .. من فقط نگاش می کردم .. باید خودمو قانع می کردم که کارم تمومه .. شمسه از اتاق خارج شده بود . از خودم و از اون و از شمسه خجالت می کشیدم . نمی تونستم تو روی این مرد که اسمش بود عمران نگاه کنم واسه همین پشتمو کردم بهش .. با کف دستش چند تا ضربه زد به کونم .. کیرشو شلاقی زد به کونم .. همون شلاق زدناش باعث دردم می شد . چه برسه به این که بخواد این چماقو فرو کنه توی کسم . .. سمیه سمیه شاید شمسه جنده راست بگه .. به هیچی فکر نکن .. اشکم داشت در میومد . ولی وقتی کلفتی کیر رو روی چاک کسم حس کردم دیگه به این فکر می کردم که شاید اشکم واسه کس دادن در بیاد .. کیرشو طوری فشار داد به کسم که نصفش همون اول رفت توی کسم .. نمی دونم چرا جز شمسه اسم دیگه ای به یادم نیومد .. -واااااااییییی شمسه به دادم برس جر خوردم پاره شدم .. -سمیه تحمل کن .. قربونت بشم من .. نترس .. کس جا باز می کنه .. این عمران خان شاید ناراحت شه من بیام وسط شما .. عمران که هنوزم نفهمیده بودم ایرونیه یا بچه همونجا و واسه منم فرقی نمی کرد گفت شمسه خانوم بفرمایید من ناراحت نمیشم . سمیه خانوم به این جور کیر ها عادت نکرده .. شمسه با همون تن لختش اومد طرف من .. -سمیه بیا لبتو بچسبون به لبم فدات به هیچی فکر نکن . فکر کن شب اول از دواجته .. .. زیر گوشم گفت یکی دو سال دیگه چند واحد آپار تمان داری .. در حال بوسیدن من یه اشاره هایی هم به عمران می زد . اون دو تا قاچ کونمو محکم نگه داشته و با سرعت زیاد تری کسمو می گایید . ولی از همون نصفه بیشتر نتونست کیرشو بفرسته توی کس . لبام رو لبای شمسه شل شده بود .. -دیدی نگفتم ؟/؟ دیدی بهت مزه میده ؟/؟ دیدی کیف می کنی .. کیر می خواستی واست رسید .. حالا حال کن .. تا دلت می خواد لذت ببر .. دیگه حالیم نبود چی میگه .. می خواستم به عمران بگم کیرشو بیشتر فشار بده به طرف داخل روم نمی شد .. شمسه رو صدا می زدم . -شمسه جون دلم می خواد کیر بیشتربره طرف کسم -سمیه شاید جلوتر به مانع بخوره -نهههههه نهههههه کسسسسسم جاداره .. بذاره بره .. بره .. -اوووووفففففف خانوم سمیه خانوم .. چه هیکلی چه کس تنگی .. النگوهای دستم به هم می خوردند و صدا می دادند .. نمی دونم چرا حس می کردم که این شروع کارمه . کیر عمران جلو تر رفت . عین یه موشک کناره های کسمو می سوزوند و می رفت جلو تر . چه حالی می داد ! -می خوام .. بازم بیشتر بیشتر .. -دیدی ؟/؟ این عمران جون خیلی با حاله .. چقدر دلم می خواست کیر عمرانو وقتی که میره توی کسم و بر می گرده ببینم . ازش خواستم که از روبرو منو بکنه . کیرشو هم که داشت در می آورد با یه دنیا لذت همراه بود .. طاقباز افتادم روی تخت و لنگامو به دو طرف باز کردم . روم باز تر شده بود . سرمو بالا آورده تا کیر عمرانو ببینم که چه جوری میره توی کس .. چقدر دراز بود . من چقدر جا دار شده بودم .. جیغ می کشیدم . همون که نمی دیدم بهتر بود ولی این جوری هیجانم زیاد شده بود . حس می کردم که عطش و لذت و حرارت شدیدی در تمام بدنم به وجود اومده و داره منو حرکت میده .. شمسه به خودش کیر مصنوعی بسته بود و معلوم نبود به کجا می خواد فرو کنه ولی کیر مصنوعی رو به دهن من مالوند و منم ادای ساک زدنو در آوردم . کف دستای خشن و قدر تمند عمران رو سینه هام قرار گرفته بود .. موهای سرم از این طرف به اون طرف افشون می شد .. اووووووهههههه چقدر کیف داره آدم با یه مردی که ده سال از خودش جوونتره سکس کنه . .. دیگه اصلا ندونستم چی شده تا بخوام تمرکز بگیرم واسه ارگاسم , حس کردم که آب کسم داره راه میفته .. عمران اینو به خوبی حس می کرد . رحم نکرد چند بار پی در پی کیرشو کشید عقب و فرستاد جلو و اون حرکتهای انفجاری هنگام ریخته شدن آب توی کس صدای هوس منو طوری بالا برده بود که شمسه رو وادار کرد که کیر مصنوعی رو دوباره وارد دهنم کنه . . زنیکه جنده مجبورم کرد که قمبل کرده رو کیر مصنوعیش بشینم .. -نههههههه شمسه تو می خوای منو بیچاره کنی ؟/؟ نههههههه .... نهههههه من نمی تونم کون بدم . به درک جر خوردن و پاره شدن ..من با این کون پاره چه جوری برم ایران .. شمسه رفت و یه قطره و محلولی آورد و اونو زد به کونم .. یه خورده احساس سوزش کردم -سمیه جون این خارجیه .. کونتو به کیر عادت میده -ببین این بی حس کننده هست اثرش که بره درد معلوم میشه -سمیه جان بیحس هم می کنه گشاد هم می کنه . وقتی اون سوراخ تنگت گشاد شه نمی دونی چه معرکه ای میشه .. داخل کونمو هم یه چیزایی مالید -نترس من با توام .. در اینجا زرنگیم گل کرد .. -عمران جون من نمی تونم کون بدم .. دیدم دست گذاشت توجیبش و یه النگو دیگه در آورد .. از دستش قاپیدم و یه بررسی کردم و دیدم اصله .. ولی سوراخم چه نرمی شده بود . شمسه از زیر با کیر مصنوعی در حال گاییدن کسم بود و عمران هم داشت کونمو می کرد .. عجب کیری داشت . کیف می کردم .. حس می کردم موقتا کونم گشاد تر شده و این کیر رو تونستم تحملش کنم .. کونمو به طرف کیرش حرکت می دادم .. از بس کیف کرد و خوشش اومد خیلی زود آبشو تو کونم خالی کرد .. از حال رفته بودم . چشامو بسته بودم و فقط سر و صدای گاییده شدن شمسه رو می شنیدم .. اون شب تا صبح ما رو گایید . کلی لباس و شورت و سوتین هم واسه ما آورده بود . وقتی من و شمسه تنها شدیم تازه فهمیدم چه کاری کردم . یه خورده گریه کردم .. کس و کونمو داده بودم و النگو هامو گرفته تازه شرمندگی وجدان گرفته بودم ولی با یه بر نامه لز با شمسه همه این ناراحتیها از بین رفت . از فردا دیگه کار ما شده بود این مغازه و اون مغازه رفتن و سر کیسه کردن مردای زن باز .. شمسه بهم گفت که خودمو مفت نفروشم .. دست منو هم توی کاروان بند کرد . چند تا کتاب احکام و منابع روایات داد به دستم که بخونم وکلی هم با من سر و کله زد که باید با لهجه عبادت کنم که تاثیر گذاره .. داشتم با خودم حساب می کردم اگه ما همه جنده ایم پس واسه کی باید فیلم بازی کنیم .. شمسه خیلی زرنگ تر از این حرفا بود فکر منو خوند و گفت می دونم به چی فکر می کنی . بازی دین و سیاست همینه دیگه . همه محترمانه دارن سر همو کلاه میذارن و همه به نوعی بهره مند میشن . در این میونه چند تا چند تا با هم دوستن و به هم اعتماد دارن ولی یه سفره فریبی پهنه که باید از این سفره فریب روزی خورد . همه فریبکاران دور این سفره فریب جمع شدن .. فکر کنم این جوری که این شمسه داره پیش میره یه روزی دست دولت امریکا رو در فریبکاری و حقه بازی و رشوه خواری و ریاکاری وتوطئه چینی و هم از توبره و هم از آخور خوردن از پشت ببنده . درهر حال باید مراقبش می بودم . همه چیز همون جوری شد که اون می خواست . رفتیم خونه شون مستاجری .. همراه زیارتیش شدم . به هیچ وجه داخل کشور سوتی نمی دادم .. خیلی رومن حساب باز می کردند . از اونجایی که صدای قشنگی هم داشته قرار شد که روضه خون زنان هم بشم .. ولی با این خانوما طی می کردم که اگه دور و بر خونه و محیطی که روضه می خونم که یه مردی باشه که صدای منو بشنوه گناه من گردن اوناست . چون یه مرد نباید صدای زنو در چنین شرایطی بشنوه .. این روزا کار به جایی رسیده که هر کی در مورد آداب و احکام دینی مشکلی داره با من مشورت می کنه .. . در هر حال من شوهر و بچه هامو دوست دارم و وقتی که داخل کشورم دست ازپا خطا نمی کنم . البته اگه لز بینی و همجنس بازی با شمسه رو نشه به حساب خطا گذاشت .... پایان ... نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هوس برتر از عشق

تازه ازدواج کرده بود م . بیست سالم بود و شوهرم سروش که مرد خوب و مودبی بود و خیلی هم خوش تیپ ده سالی رو ازم بزرگتر بود . هنوز یه ماه نمی شد که ازدواج کرده بودیم . اون رئیس یه شرکت بود و از صبح تا غروب بود سر کار . شب جمعه ای رو قرار بود که بریم عروسی یکی از دوستان خونوادگی . راستش دلم هوس یک سکس جانانه رو داشت . خیلی سنگین شده بودم ولی باید تا بر گشت از عروسی رو صبر می کردم . از بعد از ظهر رفتم جلو آینه . خودمو خیلی خوشگل و تو دل برو کرده لباسای سکسی و فانتزی تنم کرده بودم . سروش این قدر آقا بود که منو آزاد می ذاشت و گیر نمی داد منم در این یه ماهی که از از دواجمون می گذشت و چند تا عروسی و کلی مهمونی با هم رفته بودیم اصلا از این آزادی عمل خودم استفاده نا به جا نمی کردم . اززیبایی خودم لذت برده و هوس زیاد امونمو بریده بود . . داشتم حساب می کردم که چند ساعتی رو باید در مجلس باشیم و بعد بیام خونه و تو بغل سروش قرار بگیرم . یه پیراهن کوتاه به رنگ پوست پیازی که به صورتی هم گرایش داشت تنم کرده بودم . پیراهن کوتاه بود تا یه خورده پایین تر از زانو می رسید . وقتی به هوس افتادم دامنه اون پیر هنو می زدم بالا دستمو از لای شورت فانتزی حاشیه دار صورتی ام می ذاشتم روی کسم و باهاش ور می رفتم . هوس سینه های درشت و سفتمو داشت می تر کوند . به کون خودم در آینه نگاه می کردم .. در همین لحظه زنگ خونه مون به صدا در اومد .. لعنتی کی می تونه باشه ما می خوایم بریم مهمونی .. ماشین سروشو دیدم . جون اومده بود دنبالم . -مگه کلید نداری بیا بالا .. تحملشو نداشتم . یه خورده زود تر از اونچه که فکرشو می کردم اومده بود . ازش می خوام که منو بکنه با هم سکس کنیم . چون تحملش واسم سخته . من تازه از دواج کرده و ترشح هورمونی منم زیاد و هوس فوق العاده .. اون وقت همه از حالت نگام متوجه میشن که چقدر نیاز دارم .. نیم ساعتی نگهش می دارم پیرهنمو یه خورده پایین تر کشیدم و وررفتن با خودمو شروع کردم تا وقتی که اون وارد میشه حشری تر شه .. -بیا بالا کارت دارم . چرا این قدر لفتش میدی .. . صدای ضربه پشت دست به در نیم بازو شنیدم .. -بیا داخل مگه نامحرمیم . شوخیت گرفته ؟/؟ واااااایییییی لعنت بر من . این که راننده شرکت شوهرم بود . یه جوون 21 ساله سفید رو خوشگل و خوش اندام تازه از خدمت اومده بود . در عروسی ما هم شرکت داشت و با من و سروش عکس هم انداخته بود . اسمشم بود بردیا . اون شب کلی دخترو دور خودش جمع کرده بود فقط داشت نگام می کرد .. در موقعیت بدی قرار گرفته بودم . هرچی فیلم رابطه زن شوهر دار با یکی دیگه رو دیده بودم و داستان در این مورد خونده بودم اومد به خاطرم .. فرصت برای تصمیم گیری کم بود .. اون سرشو بر گردونده بود -ببخشید اومدم تا شما رو ببرم شرکت از اون طرف با آقا تشریف ببرید مهمونی .. می بخشید .. سریع تصمیم شیطونی امو گرفتم -حالا چرا اونجا وایسادی بیا داخل -زشته -بیا تو حالا این قدر نازنکن ..-ببینم دلت می خواد ؟/؟ فکر کرد دارم اذیتش می کنم یا با اون شوخی می کنم . تصورشو نمی کرد که با همچین حالتی روبرو شده باشه فکرشو نمی کرد . من خودمم همین طور . بعضی وقتا آدم برای تصمیم گیری در مورد کارای بزرگ فقط به ثانیه ای بنده .. می دونستم که اگه از بردیا بگذرم حسرتشو می خورم و دیگه موقعیت بهتر از این گیرم نمیاد . حالا این یه بارو میشه چش رو هم گذاشت و ندید گرفت . تقصیر من چیه . اول ازدواج یه مرد باید فکر کنه که زنشو این قدر تنها نذاره و اونم نیاز داره . هر چند می دونستم همه زنا مثل من نیستند و خیلی هاشون هم خود نگه دارند . اومد نزدیک تر . کیرش حسابی شق شده بود . تمایل منو از تو چشام و ظاهرم دید . -فقط یه خورده تند تر ممکنه سروش بگه چقدر دیر کردی .. بردیا مثل آدمای بیهوش کس ندیده اومد پشتم قرار گرفت . پیرهنمو که رو تنم شل شده بود آروم آروم از طرف سر شونه هام داد پایین . دستشو گذاشت رو سینه هام طوری باهام ور می رفت و این کارو به نرمی و هوس انجام می داد که حشر و هوسمو خیلی بیشتر می کرد . مخصوصا وقتی که با دستاش سینه هامو می گردوند . سوتین منو باز کرد . -دوستت دارم لیدا دوستت دارم با جفت دستاش هر یک از سینه هامو به دهنش نزدیک می کرد و نوکشو می مکید .. اونو لختش کردم شورتشو کشیدم پایین و کیرشو گذاشتم تو دهنم . از ساک زدن این کیر تمیز و براق لذت می بردم . خوب بود کیرش هم دراز بود و هم کلفت . خیلی جون دار بود . می دونستم قدر کس رو به خوبی می دونه دیگه به گذشت زمان فکر نمی کردم . می دونستم که سروش خونه نمیاد . وقتی واسم زنگ زد بهش گفتم که دارم به خودم می رسم و راننده هم اون پایین منتظرمه .. وقتی صحبتم تموم شد خواستم که دوباره کیرشو بذارم دهنم و به ساک زدنم ادامه بدم ولی این بار اون دوباره حال دادن به منو شروع کرد . من وسط اتاق ایستاده بودم . اون دستشو گذاشت رو کمرم و از همون پشت شورتمو در آورد . کوسمو لیش زد و بعد منو گوشه دیوار قرار داد منم یه پامو گذاشتم رو میزی که نزدیک من بود و اونم کیرشو از پشت کرد توی کسم . حس بیگانگی با این کیر رو نداشتم . خیلی زود باهاش اخت شده بودم . اونم اول به نرمی و بعد به سرعت بیشتری منو می گایید . -لیدا جون چه کس تنگ و سفیدی داری . هیکلت نازه -لذت ببر کیف کن .. قسمت تو بوده .. یه وقتی فکر نکنی من یه زن اون جوری هستم .. بار اولمه .. بردیا منو بکن .. محکم تر بزن به کوسم .. -لیدا می دونم تو زن خوبی هستی . این از نگات معلومه .. دو تایی مون با حرفایی الکی و سکسی به هم حال می دادیم -بردیا دوست دارم قبل از این که به کردنم ادامه بدی یه کار دیگه هم بکنی .. ازش خواستم کیرشو بذاره لای سینه ام و اونو به دهنم نزدیک کنه بکنه توی دهنم .. این کارو هم انجام داد .. با هم رفتیم توی وان حموم . حالا دو تایی مون کاملا لخت بودیم . وانو تا نیمه پر از آب کردم . یه دستش رو سینه ام بود و یه دست دیگه اش رو کسم -بردیا داغ شدم -منم همین طور لیدا این بار کونمو کف مالی کرد من گوشه وان یه گارد نیم سگی گرفتم سرمو به کاشی حموم تکیه دادم -لیدا خماری صورتت آدمو به هوس میاره -هوس چی رو داری -این که بکنم توی کست -پس معطل چی هستی منو بکن دیگه اون بازم کونمو کف مالی کرد و این بار توی همون وان که البته ما خارج از آب قرار داشتیم کیرشو کرد توی کسم . -لیدا چقدر کون گنده و خوشگلی داری . -سوراخشو هم میدم تو افتتاح کنی . تا حالا که به سروش کون ندادم . فقط یه خورده سریعتر . می خوام ارگاسمم کنی تا واسه مهمونی سر حال سر حال باشم . دوستت دارم . خیلی با حالی بردیا . کف دستشو گذاست رو کونم و کیرشو می فرستاد تا ته و می کشید بیرون . کیرشو دوباره در آورد انگشتشو فرو کرد توی کوسم و با لب و دهن و زبونش سوراخ کون و روی کونمو لیس می زد و می خورد .. بعدش دوباره گذاشت توکسم -بردیا خیلی آتیشم می زنی . خاکسترم کن . خاکسترم کن . -لیدا خیلی خوشگلی .. حتی دلم می خواد صورت تو رو هم مث یه کس بکنم . دراز بکش ببینم . اون داخل وان دراز کشید . آب زیاد نبود . من رفتم رو کیرش نشستم .. -جووووون سروش بزن بزن .. اون بازم کیرشو تند تند می کرد توی کسم و منم خودمو رو کیرش حرکت می دادم سروش داره میاد داره میاد آههههههههه جوووووون داره می ریزه می ریزه اومد اومد .. نشستم رو کیرش اون دیگه نتونست حرکتی بکنه -آخخخخخخ لیدا جون .. لیدا جون آبم داره میاد داره میاد .. نذاشتم تکون بخوره بکن توکوسم .. بریزش داخل .. هرچند سر بالایی بود ولی خیلی حال داد . این بار خیلی سریع خودمو ردیف کردم و آثار جرمو محوش کردم و شاداب و پر نشاط همراه سروش رفتم شرکت شوهرم . اون شب در مهمونی خیلی سر حال تر و با نشاط تر از همیشه بودم . به خودم گفته بودم فقط همین یه باره که به سروش خیانت کردم و زیر آبی رفتم ولی نمی دونم چرا هرچی پسر خوش تیپ و خوش اندامو که می دیدم فکر می کردم بردیاست و می خواستم برم طرفش ... پایان ... نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
پســـربـد ، مـامــان دلســـــــوز

بعضی ها میگن آدم صد تا پسر بزرگ کنه و یه دختر بزرگ نکنه . البته این بیشتر حرف مرداست که دختر اعصاب آدمو خراب می کنه و پسرای مردم میان واونا رو از راه به در می کنن ولی من عکس اینو میگم . سه تا دختر شوهر دادم و این جور زجر نکشیدم که از دست پسر یکی یدونه ام هومن کشیدم . از اون تخس ها بود . دختر باز .. فیلم سکسی ببین ، درس نخون و لپ تاب باز که تا صبح با این کامپیوترش معلوم نبود داره چیکار می کنه . از مدرسه که میومد ناهار می خورد و می خوابید و از چهار بعد از ظهر تا اول نیمه شب رو کامپیوترش بود . یه بار سرزده رفتم اتاقش . عادت نداشتم این جوری برم ولی نمی دونم چی شد که رفتم دیدم رو فیس بوک عکس یه دختر لختیه که کسشو نشون داده .. فوری صفحه رو عوض کرد و ارث پدر طلبکار شد که چرا سرفه نکردم . هفده سالش بود .هومن جونو خیلی دوستش داشتم و از همین حالا داشتم به این فکر می کردم که چه جوری می تونم با پارتی بازی براش معاف جور کنم . سی سال ازش بزرگ تر بودم . اون حتی گاهی وقتا یه جور مخصوصی نگام می کرد که اصلا خوشم نمیومد . اصلا دوست نداشتم یه حسی داشته باشه به این که بخواد با مادرش سکس کنه . من با این که یک زن حشری بودم اصلا هیچوقت به این فکر نیفتادم که دست مرد دیگه ای به من برسه . پسر همسایه که سر کوچه سوپری داشت با کمال پررویی چند بار برام زنگ زد که می خواد دوست پسرم شه و منم بهش گفته بودم که بار آخرت باشه به مامانت میگم . وقتی تهدیدش کردم گفت تو که منو نمی شناسی . می خواست رد گم کنه . انکار کرد که کیه و گفت من دوست اسد هستم به دروغ اسم اونو گفتم که مثل حالا شر نشی . ولی می دونستم که خودشه . صداشو به خوبی می شناختم . پررو می گفت جاشو هم دارم تو یه زن جا افتاده ای با تجربه ای . هم می تونی خوب حال کنی هم خوب حال بدی . بی تر بیت می گفت تو به کیر های تازه نفس نیاز داری که تو رو جوون کنند . یه بارپسرم هومن رفت آمپولم بزنه شورتمو یکسره تا زانو کشید پایین . چند ثانیه هم مکث کرد . داشت کون گنده و تپل و سفید منو دید می زد . پسره بی حیا . چیزی نگفتم تا روش زیاد نشه . اگه یه حرف تند هم بهش می زدی قهر می کرد می رفت و حالا بیا نازشو بکش و برگردونش . دلم می سوخت . نمی خواستم معتاد شه . باباش که از صبح تا شب بود سر کار . وسط شهر یه میوه فروشی بزرگ داشتیم که یکسره باز بود . دوروز بود که به جای یه ساعت سه ساعت می خوابیدم و وقتی هم که بیدار می شدم تا سه ساعت بعد هم چرتی بودم . روز سوم با یه وضع عجیبی روبرو شدم . شورتم تا نیمه پام و رو زانو پایین کشیده شده زیپ دامن منم باز بود .. یعنی چه . داشتم به این فکر می کردم که اون ممکنه آمپولم زده باشه و یادم رفته باشه شورتو بکشم بالا ؟/؟ نه من که امروز آمپول نزدم . تازه زیپ دامنو به وقت آمپول خوردن باز نمی کردم . بالای کونم یه چسبندگی خاصی رو حس می کردم . درد عجیبی هم در سوراخ کون و کسم حس می کردم . طوری که به نظر میومد کسمو گاییده باشه ولی موفق به فرو کردن کیرش توی کونم نشده . اعصابم خرد شده بود . چندروز پشت سرهم بود که بعد از غذا می رفت از یخچال واسم آب انبه می آورد . یعنی یه چیزی توش می ریزه ؟/؟ یا آب میوه خوابم میاره ؟/؟ من که قبلا این جوری نبودم . فرداشم همین بر نامه تکرار شد و اون کلی از خواص انبه واسم گفت که اعصابو آروم می کنه مامان و تو رو با نشاط می کنه با این که خیلی خسیس بود ولی اینجا رو واسم ولخرجی می کرد . -مامان دعوت من .. تو که نمی خوای پول بدی -پسرم پول بابات که از پارو بالا میره .. اینا همش مواد شیمیایی داره . میوه خالصشو بابا ت داره . -آره مامان اون انبه اصل داره .. پسره پررو به یه چیز دیگه اشاره می کرد . آب میوه رو از دستش گرفته و اونو فرستادم یه وسیله ای برام بیاره در همین فاصله آب میوه رو گذاشتم زیر تخت .. اونم وقتی که بر گشت یه دستت درد نکنه تحویلش دادم که به فکر لیوان خالی نیفته .. حدسم درست بود . اون وقتی که فکر کرد من خوابم شورتمو کشید پایین . زیپ دامنمو باز کرد گه راحت تر اونو بده بالا . نمی دونستم باید چیکار کنم . از این حرکتش خیلی بدم اومده بود . نمی خواستم اون تابویی که بین من و اون هست شکسته شه برای تر بیت اون باید صبوری پیشه می کردم . کف دستشو گذاشته بود رو کسم . باهام ور رفت . کونمو فشارش گرفت . لعنت بر تو اشکم داشت در میومد . خیلی مراقب بودم که نفهمه که من بیدارم . داشت گریه ام می گرفت . اون قصد گاییدن منو داشت و من نگران بودم که نفهمه بیدارم و نترسه . یه خورده که با کسم ور رفت حس کردم که کسم خیس کرده . این تا حدودی طبیعی بود . کونمو از وسط بازش کرد . کیرشو اول به کونم مالید فشارش داد تا اونو توی سوراخ فروکنه از درد به خودم می پیچیدم . مگه زوره پسر کیرت نمیره توی کون . من که بیدار نیستم به توی عوضی بگم برو کرم بر دار بیار .. خودش خسته شد رفت سراغ کس . کیرشم کلفت بود . کون گنده منم سوراخ خیلی تنگی داشت . باباش که یه بار منو از کون گاییده بود تا یه ماه نمی تونستم بشینم . ولی کیرشو که مالید به کسم خیلی راحت راهشو پیدا کرد و رفت . اشک چشام خشک شده و جای اون از چشای کسم داشت آب میومد . هومن بی خیال خیلی تند داشت کسمو می گایید . دهنمو. به بالش فشار می دادم تا از هوس زیاد جیغ نکشم . چه حالی می داد . عذاب می کشیدم ولی عذابی که با لذت بود . شهر بانو شهر بانو یه خورده به خودت فکر کن . عیبی نداره .. بالاخره آدم میشه . زود واسش زن می گیرم تا هوس گاییدن مامان از سرش خارج شه . ولی محبت و عشق من و اون چی . وقتی با سرعت سوزنده و هوسناکی کسمو می گایید دیگه افکار منفی رو از خودم دور کرده بودم کمرم سنگین شده بود . هوس در تمام بدنم ریشه زده بود و راستی راستی خوابم گرفته بود .. پسر من بهت چی بگم فکر اینجاشو نکرده بودم . کیرشو از توی کسم بیرون کشید نمی تونست جلو گیری کنه . اونو آروم رو کونم مالید و خیلی ملایم آبشو ریخت روی کونم . دستمال آورد و پاکم کرد . نتونست شورتمو بکشه بالا . واسه بالا کشیدن زیپ دامن هم باید دستشو می ذاشت زیر من کونمو بالا می آورد تا راحت زیپو ببنده اونم بی خیال شد .. از خونه رفت بیرون . من به شدت اشک می ریختم . خیلی ناراحت بودم . چرا باید این کارو کنه ولی خیلی زود آروم گرفتم . کمردرد و هوس زیاد و این که ار گاسم نشده بودم به شدت عصبی ام کرده بود .. وقتی یه کیر خلافی رفته بود توی کسم و دیگه تا آخرش نرفته بود دیگه حس بدی داشتم . فکر می کردم تمام کیر های دنیا رفته توی کسم . همه منو گاییدن .. رفتم حموم خودمو شستم و اومدم بیرون . یه میکاپ درست انجام دادم . تصمیممو گرفته بودم . زده بود به سیم آخرم . رفتم طرف مغازه اسد خان .. حس کردم با این نوع آرایش ده سال جوون تر شدم . مشتری نداشت .. -اسد خان من خیلی ناراحتم .-چی شده حالا تو و دوستت دست به یکی می کنین .. رنگش پریده بود . -متوجه نمی شم . جریانو واسش تعریف کردم . من که خودم می دونستم از همه ماجرا خبر داره . -شما جوون خوبی هستید و فهمیده . می خوام برم خونه اش ببینم چیکار می تونه بکنه . جرات داره همون کاری رو که می خواد باهام انجام بده یا نه . واسه همین سعی کردم به خودم برسم .. تازه بهم آدرسم داده بود .. -اگه اجازه میدین با شما بیام . -از کاسبی میفتی . -من برای شهری خانوم هر کاری می کنم . همسایه به این خوبی و نجابت .. دلم می خواست همونجا در پستوی مغازه یه جایی بود و منو می کرد ولی باید با سیاست پیش می رفتم . -اتفاقا من کلید اونجا رو دارم . دوستم بهم گفت که براش مشتری اگه گیر آوردم بفروشم -مگه شما بنگاه دارین -نه رفاقتی واسه دوستانه .. مغازه رو بست . منو سوار ماشینش کرد و با هم رفتیم .. یه آپارتمان شیکی بود ولی نظافتش نشون می داد که خونه باید در اختیار پسرا بوده باشه . -دوستت که نیست این جا ولی من جای مادرش هستم نباید به من جسارت کنه . -خواهش می کنم شهری خانوم . اگه جسارت نمیشه باید گفت شما خیلی خوشگل و جوون هستین . شاید فکر کرده هنوز ازدواج نکردین -دارین منو دست میندازین -نه باور کنین .. با این که می دونستم واسه گاییدن من داره پاچه خواری می کنه ولی لذت می بردم . -حالا شما به بزرگی خودتون اونو ببخشین . -ببینم شما دوست دختر خودتونو میارین اینجا ؟/؟ کار خطر ناکیه . اگه بار دار شه و این حرفا چی -نه من که اهل این حرفا نیستم .. ای اسد خان .. من که می دونم تلفن کار خودت بوده . حالا اینجا رو شریک داری یا نه نمی دونم . باید یه چراغ سبزی نشون می دادم . -من توصیه نمی کنم کار بد انجام بدین ولی سعی کنین دنبال زن شوهر دار و دختر نباشین یه بیوه خوبه -ولی بعضی از زنای شوهر دار هستند که خوب ار ضا نمیشن و نیاز دارن .. می خواستم خودمو بندازم تو بغلش و بگم مث من . مث کن که سه تا دختر دارم و پسرم منو گاییده و به راه کج هدایت کرده . حالا تو باید منو بکنی .. -حق با شماست .. دو تا از دگمه های بلوزمو باز کردم . مانتومو در آورده بودم . -ببینم اگه یه زن شوهر دار بخواد با شما باشه وجدان شما اجازه میده ؟/؟ نسبت به همسر اون زن ؟/؟ -آره اگه اون خودش راضی باشه چه ایرادی داره . انسان آزاده . قانون دست و پا گیر ازدواج که نباید اونو یه عمر از خوشبختی و لذت و راحتی دور کنه . -اسد کار خودت بود ؟/؟ راستشو بگو -به یه شرط راستشو میگم . دلت می خواد ؟/؟ دیگه خودمو گاییده شده و زیر کیر اون رفته می دیدم . نگاهمونو به هم دوخته بودیم . دلم می خواست منو ببوسه و شروع کنه . چشامو خمار کرده لبامو گرد کرده بودم . به طرفم نزدیک شد . دیگه خودمو به آرزوم رسیده و زیر کیر اون رفته می دیدم . بغلم کرد و منو به خودش فشرد . لباشو رو لبام قرار داد . به لخت شدن و لذتهای بعدی سکس فکر می کردم . باور نمی کردم باور نمی کردم که این قدر راحت دارم تسلیم می شم ولی چرا همون جوری که باور کردن این که زیر کیر پسرم رفتن برام سخت بود اینجا رو هم باید باورش می کردم زیپ شلوارمو کشید پایین . چقدر هیجان داشت . از لحظه شروع حرکتش تا اون لحظه ای که به مر حله آخر نزدیک می شد هر لحظه شو حس می کردم که دارم جوونتر می شم . چه احساس قشنگیه که آدم فکر کنه دوباره داره متولد میشه . با یه کیر تازه . با یه جوونی که جوانی خودشو بهش القا کنه . تازه نفس و جوندار . هیشکی هم نمی فهمه . آخرای در آوردن شلوارم خودم کمکش کردم . خودم زود تر رفتم رو تخت قرار گرفتم . خوب بود دو نفرمون می تونستیم روش جا شیم . چقدر خوب وارد بود با دندناش شورتمو می کشید پایین و با زبون و دندون با کسم ور می رفت . میکش می زد گازش می گرفت . من چقدر خیس کرده بودم . -شهری شهری جون .. قیافه ات مث دختراست . حرکتت هم مث اونا و کست مث اوناست ...-مبالغه می کنی ؟/؟ -من با هیشکی تعارف ندارم .. ولی تو دلم گفتم اگه کونمو بکنی دیگه حتما می فهمی که خیلی توپ هستم . واسه این که داغ ترش کنم افتادم روش و کیرشو با اشتها گذاشتم توی دهنم . اونم مث مردای دیگه از این ناحیه خیلی سست نشون می داد .. -شهری شهری .. کیرم .. حال می کردم که واسه من شق کرده . اون لحظه خودمو ملکه زنان دنیا می دیدم . شاید بالاتر از اونا . چون بایکی که دوبرایرش و شایدم بیشتر از من سن داشت در حال سکس بودم . دقایقی بعد بیرحمانه داشت منو می گایید کیف می کردم جیغ می کشیدم . دو تا سینه هامو محکم با دستاش داشت و کیرشو با فشار و آخرین زورش می زد ته کسم و درش می آورد . -جووووووووون جوووووووووون چه حالی میدی .. چقدر خوش کیری اسد .. -هر وقت خواستی بیا . من و مغازه ام در بست در اختیارتیم . وقت و بی وقت واست تعطیلش می کنم . تعطیل تعطیلش می کنم . کس و کون شهری رو عشق است . از این حرفای لاتی اونم خوشم میومد . داشتم فکر می کردم که در کدوم حالت گاییده شدن می تونم به ار گاسم برسم که دیدم کارم داره تموم میشه . اسد پرشور و حال و خوش تیپ و خوش هیکل کارشو کرده بود .-آهههههههه آههههههههه اسد جون اسد اسد . وقتی که دید من در حال کیف کردن و رسیدن به اوج هستم کیرکلفتشو به لبه های کسم چسبونده و اونو تا ته می فرستاد . دستشم روی کسم می گردوند اسد داره میاد داره میاد .. داره میاد .. همین جور داره ازم می ریزه .. ببین دارم می لرزم . تمام بدنم در حال لرزیدن بودند . ولم نکن .. بزن کسمو بزن . دستتو ول نکن .. .. یه خورده صبر کن فقط یه دقیقه .. آخرای حرکت لذتی من بود که اون با چند تا پرش کیری همچین آبی ریخت توی کسم که فکر کنم پنج تا آب کیر شوهرم در هر وهله می شد . -اسد بازم تشنه مه بازم کیرتو می خوام .. -شهری جون چقدر تو با حالی . کست دیگه سیر شده . حالا کونته که آب می خواد . آب می خواد .. -نه تنگه اونجا دردم میاد .. اسد کیرشو مالوند به کونم . با آخ و واخ هام هوسشو زیاد تر می کردم . کیر کلفتش به کونم حال می داد . از بس آبشو خالی کرده بود توی کسم حسابی کونمو گایید . بذار بکنه منو تا هر چقدر که دوست داشته باشه . نیمساعت کونمو گایید تا چند قطره ای هم ریخت توی سوراخ کون . بعدش دوست داشتم بغلش بزنم باهاش حرف بزنم . احساس منو درک کنه از این که پس از سالها ازدواج چقدر سخت بوده که خودمو در اختیار یه مرد دیگه قرار بدم . راستش من در 47 سالگی یعنی سن فعلی خودم مامان بزرگ بودم . اونم منو درک کرد . همراهیم کرد . خیلی احمقانه بود اگه می گفتم که عاشقش شدم . چون من فقط سکس با اونو می خواستم . .. وقتی به خونه بر گشتم داشتم رو ابرا پرواز می کردم . به سری بعدی فکر می کردم که برم زیر کیر اسد . پسرم وقتی منو اون جور بشاش و شاد مان دید گفت چه خبره مامان . انگار که مثل عروس خانوما بال در آوردی .. -نمی دونم شاید اثر اون آب میوه ای باشه که زحمتشو می کشی و هر روز میدی به من تا ویتامین بدنم زیاد شه . گل از گلش شکفت .. داشتم به این فکر می کردم که هومن عزیزم منو آماده کرده و تحویل اسد خان داده و این اسد خان هم فکر و جسممو آماده کرده تا راحت تر با پسرم سکس داشته باشم . حالا خیلی راحت تر می تونم به هومن بگم که مادر فدات شه من بیدارم و حواسم هست که داری چیکار می کنی . نترس مادرت هم مث تو انسانه و احساس و نیاز های یک انسانو درک می کنه .... پایان ... نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
کـــار و هــوس

یه بیوه بودم با یه دختر کوچولو که 5 سالش بود . شوهرم مرده بود . منم می رفتم خونه های مردم کار گری . از صبح تا غروب کار می کردم و یه پولی در می آوردم . نظافت و آشپزی و گردگیری و از این کارا می کردم . گاهی وقتا دخترمو هم همرام می بردم . دختر شیرین زبونی بود . دلم می خواست یه جوری با یکی از این مردا یا پسرای خونه سکس داشته باشم . هنوز سی سالم نشده بود . یه مقدار پس انداز و سپرده داشتم ولی فکر آینده رو می کردم . یه زن علاوه بر این به خیلی چیزای دیگه هم نیاز داره . نیاز شدیدی به سکس در خودم احساس می کردم . تا شوهرم زنده بود قدر اون لحظه ها رو نمی دونستم . اونجایی که پنجشنبه ها کار می کردم صاحبخونه یه پسر و یه دختر داشت شوهرشم بوتیک داشت . پسرشون از اون چشم چرونها بود . میترا خانوم و دخترش مهسا خیلی مودب بودند ولی این پسره با شلوارک میومد بیرون و هر بار هم که سر خواهر مادرشو دور می دید و نگاش به من می افتاد دستشو می ذاشت جلو شلوارکش کیرشو می مالوند . یه اخمی بهش می کردم ولی منم با یه حرکاتی که به کونم می دادم و می دونستم که هر وقت دارم هال و پذیرایی رو نظافت می کنم اون منو از گوشه اتاقش می پاد حرکات وسوسه انگیز بیشتری انجام می دادم . مهران تازه از سر بازی بر گشته بود و همش خونه نشین بود . خیلی دلم می خواست که باهام حال کنه . این از رویاهام بود . آخرای اسفند بود وقتی که یه روز میترا خانوم بهم گفت با مهسا می خواد بره خرید از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . من و مهران می تونستیم تنها بمونیم . ولی چه جوری باید اونو به دامش مینداختم . می دونم که اونم می خواست که منو اسیر خودش کنه . نگاه هوسباز و هوسبار مردا رو به خوبی می شناختم . قبل از ازدواج دو سه تا دوست پسر داشتم و بیشتر از ده تا هم نداشتم . اونا بیشترشون می خواستند که فقط سکس داشته باشند . مخصوصا با دخترای خیلی خوشگل و اونایی که جاذبه جنسی قویی دارند با باسنهایی بر جسته و سینه هایی درشت .. یکی از دوست پسرام که از کون منو می کرد اینا رو بهم گفت . هر چند که وقتی شوهر کردم آدم شدم . .. در هر حال وقتی مادر و دختر از خونه رفتند بیرون منم درجا به بهونه نظافت حمام رفتم اون داخل هر چند باید اول کمی اسید می ریختم و بعد دست به کار می شدم ولی این یه تیکه رو تخفیف اومدم می ترسیدم دیر شه . لباسامو غیر از شورت و سوتین در آوردم خودم از تماشای خودم لذت می بردم . می دونستم اونم حال منو داره . در حمومو هم باز گذاشتم . یه حسی بهم می گفت که داره منو دید می زنه . همش پشتم به طرف بیرون بود و خم کرده بودم که منو از کون بتونه ببینه و بیشتر تحریک شه . مادرش در مورد اون خیلی باهام حرف زده بود از این که قبل از رفتن به خدمت کارش بوده دختر بازی .. چند بار هم اونو سرگرم حال کردن با دخترا دیده . مادرش رو حساب اعتماد و صمیمیتی که داشت این حرفا رو به من می زد . دیگه نمی دونست که منم تحریک میشم و از این حرفاش به نفع خودم استفاده می کنم . . یه لحظه که سرمو بر گردوندم اونو پشت سرخودم دیدم .. -اووووووووههههههه نهههههههه مهران خان شما اینجایین ؟/؟ اصلا متوجه نبودم . ولی این پسر کار کشته و با تجربه لخت جلوم وایساده بود . کیرش به من چشمک می زد . از این گستاخی و پر رویی اون هم خوشم میومد و هم حرصم می گرفت که چرا منو با یه جنده اشتباه گرفته . -مهران خان نیا جلو جیغ می کشم نیا .. به مامانت میگم . خواهش می کنم . آبرو دارم . کیرشو گرفت توی دستش وچند بار به طرف بالا و پایین حرکتش داد و گفت شهین خانوم من که به خوبی دارم می بینم که هوس اینو داری . من زنا رو خوب می شناسم . تو الان واسه این هلاکی . به من یکی دروغ نگو . شوهرم که نداری . ... جوووووون می دونستم می دونستم .. من این روز رو می دیدم . -الان شراره کوچولو میاد همه چی رو می بینه .. -نه اون نمیاد سرشو با سی دی و کارتون گرم کردم . از اونایی که دوساعت هم سر گرمش می کنه . -اگه یهو بیاد چی .. اومد داخل حموم و درو از داخل بست . -کمرمو گرفت و شورتمو از پام کشید پایین . -نگو که کیر نمی خوای .. دستشو از جلو گذاشت رو کسم و کیرشو هم گذاشت سر سوراخ کونم -نهههههه نههههههه کون نه .. فقط کس -کاریت نباشه اونجا رو هم هدف می گیرم . این کیر من به اندازه کافی می تونه شق بمونه . حدود دو سالی می شد که از نعمت کیر بی نصیب بودم . مثل یه دختر هوس داشتم . خیسی کوسم مثل آب از دور و برش راه افتاده بود . انگشتاشو کرد توی کسم و کیرشو هم به کونم فشار داد -آخخخخخخخ نهههههه نهههههه ... دردم میاد . من فرار نمی کنم همین جام .. -ممکنه مامان بیاد .. همون اولش سخت بود . کونم ازبس در دوران نوجوانی و بعد از ازدواج گاییده شده بود با چند تا ضربه راهش باز تر شد .. -اوووووووفففففف مهران بعدش باید کس منو هم بکنی و منو ارضام کنی .. آب کیر مهران همون اول توی کونم راه افتاد . همون کیرو گذاشتم توی دهنم و تمیزش که کردم کف حموم دراز کشیدم و اومد روم . اوخ چه باحال تلمبه می زد . چه با حال بود کاراش .. کاش من و اون یه جایی بودیم تنهای تنها و هوس خودمو با جیغ زدن خالی می کردم . خوب شد که آبشو توی کونم خالی کرد این جوری می تونست به اندازه کافی کسمو بکنه . . کیرش بازم شق و درشت بود . دستشو رو سینه هام گذاشته لبامو می بوسید . حس می کردم مثل اون وقتایی که تازه بالغ بودم هوس دارم .. -فقط مهران جون حواست باشه توی کسم خالی نکنی باشه ؟/؟ -حواسم هست .. ولی کسم خیلی تشنه اش بود . خوشم میومد وقتی که می دیدم با هوس داره منو می کنه دو تا دستاشو رو سینه هام حرکت می داد . واسه این که این کارو خوب انجام بده مجبور شد لبشو از رو لبام ورداره .. -اگه میشه با انگشتاتم با کوسم ور برو .. اوخ همین بالا رو چنگش بگیر ووییییی نهههههه . لبامو گاز می گرفتم . -مهران محکم تر .. نزدیکه آبمو بیاری .. ولم نکن . خواهش می کنم فقط یه دقیقه منو به همین حال بکن .. ساکت شده بودم . چشامو بسته بودم . فقط به فضای کس و حرکت کیر فکر می کردم . حس کردم که مردمک چشام و سرم و تمام بدنم داره می لرزه و می گرده . خودمو در این دنیا حس نمی کردم یه لذتی بی نهایت نصیبم شده بود .. -مهران می تونی کیرتو بکشی بیرون و هر جا دوست داری خالی کنی .. -لای سینه حال میده . کیرشو گذاشت میون دو تا سینه هام با چند حرکت آبش اون وسط خالی شد و مقداریش هم پاشیده شد به سر و صورتم . -مهران کیرتو بذار تو دهنم اونجا رو هم به یه نوایی برسون . همین کارو هم کرد چند قطره باقی مونده و یکی دو جهش آخری رو اونجا خالی کرد . سریع خودمونو جمع و جور کردیم . دو نفری خونه رو کردیم مث دسته گل و منم دیگه به دقت کار می کردم تا همیشه بیام اونجا . این روزا کارو رسوندیم به جایی که اگه بقیه هم خونه باشن من و مهران بازم یه جوری با هم حال می کنیم . مهران پیش مادرش از این می گفت که می خواد شبا با دوستاش دور هم باشند و هفته ای یکی دوروز این بر نامه ها دایره . میترا خانوم مخالف بود ولی من بهش گفتم که آزمایشی اونو آزاد بذاره نتیجه شو ببینه . مهران شبا رو میومد پیش من و می گفت با دوستاشه از اون طرف هم توی خونه اخلاق و رفتارش بهتر شده بود .. این شهین کلک کار خودشو کرده بود . واسه خودم یه دوست پسر دبش و تر و تمیز و خوش کیر جور کرده بودم . قرص خوردن رو هم شروع کرده بودم تا کسم از دستم شاکی نباشه . حالا دیگه این نگرانی رو نداشتم که یه روز بیان و بگن ما دیگه کار گر نمی خواهیم ... پایان .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
من و مــــــــــادر زن و جـــــــــــــاده تاریک

قرار بود شب جمعه ای رو در ویلای پدر زنم در یکی از روستاهای شمال باشیم . این داستان مال سالها پیشه اون وقتا که هنوز جاده های روستایی اون پیشرفت و گستردگی کنونی رو نداشتند . ویلای پدر خانومم خیلی بزرگ و شیک بود و اون موقع واقعا منحصر به فرد بود وسط چند هکتار باغ مرکبات قرار داشت . اهل و عیال و پدر زن و تنی چند از فامیلا و برادر خواهرای عیال و همسراشون یه چند تا ماشین شدند و پنجشنبه بعد از ظهر رو اونجا مستقر شدند . من به دلیل این که کار داشتم و نمی تونستم زود برم اونجا قصد داشتم که غروب یا شب راه بیفتم و مادر زنم قرار شد که اونم با من بیاد . اون وقتا هنوز ماشین به این صورت زیاد نبود و نمی شد دست هر کسی دید . هنوز پیکان واسه خودش ارج و قربی داشت . منم یه پیکان سفید و شیک داشتم و قرار شده بود که لیلا جون رو که اونم به خاطر کارایی که داشت نتونست با بقیه بره رو برسونم . دو ساعتی از شب گذشته بود که مادر زن عزیزمو سوار ماشین کرده وهمراهش رفتم یعنی اون همراهم اومد . هفت هشت کیلومتر که از شهر رد می شدیم باید می پیچیدیم دست راست و پنج کیلومتر هم خاکی می رفتیم . لیلا جون با این که 46 سالش بود و درست دوبرابر من سن داشت ولی پوست لطیف و تر و تازه و اون صورت سرخ و سفیدش اونو خیلی جذاب تر نشون می داد . با این که به هم محرم بودیم ولی معمولا پیش من روسری از سرش نمی گرفت . این کارو عمدا نمی کرد چون یکی دوبار هم که اونو با موهایی افشون و بدون روسری دیدم چهره شو خیلی جذاب تر کرده بود . درست به انتهای جاده اصلی که رسیدیم ماشین خاموش کرد . هر کاری کردیم ماشین روشن نشد که نشد . از چند نفر کمک گرفتیم هلش دادیم و .. بازم هیچی .. آخرش اونو تحویل تعمیر گاه دادیم و طرف هم قبل از بستن مغازه از اشکال باطری ماشین گفت و این که اگرم اونو راه بندازه ممکنه وسط راه اذیت کنه و از طرفی چند تا اشکال دیگه رو هم اسم برد و گفت که فردا جمعه مغازه رو باز می کنه بیام بگیرمش .. -لیلا جون پس بریم خونه صبح بریم ویلا... -نه دلواپس میشن . اگه خط تلفن هم راه میفناد یه تماسی می گرفتم .. .. اون وقتا تازه داشتند به روستاها تلفن می دادند و در کل کشور هم که چیزی به نام موبایل نداشتیم . مادر زنم که اونو مامان خطابش می کردم عصبی شد و گفت ببینم مگه می خوای زنت بی پدر بشه . اون کله خر حالیش نیست تا چند بطر عرق می بینه رحم نمی کنه . اگه من نباشم خودشو به کشتن میده . دلم شور می زنه . اونا منتظر مان -میگی چیکار کنیم مامان -راه بیفتیم پیاده بریم و شاید یه ماشین تو راهی گیرمون افتاد . -مامان بس کن تو رو خدا چه اجباریه . شما کمر درد داری . نمی کشی . -اتفاقا پیاده روی برام خوبه -مامان این وقت شب هر کی می خواست بره روستا رفته . حالا ما شانس آوردیم با این که پاییزه هوا دلپذیره ولی شاید در فضای باز تا دو ساعت دیگه هوا خیلی خنک شه و باد سرد هم بیاد . مامان برات خوب نیست . -چرا مث پیر مردا حرف می زنی .. -باشه مامان هر چی تو بگی .. می دونستم اگه خیلی هنر کنه همون یک کیلومتر اول رو بیاد . ولی اشتباه می کردم حدود دو کیلومتر رو باهام و پا به پای من اومد . هنوز راه نصف نشده بود و یک ماشین هم رد نشده بود . پاهاش گرفته بود . استخون پشت زانو و وسط پاش و چند تا از رگهاش گرفته بود . -جمشید من دیگه نمی تونم . نمی کشم . -مامان میگی چیکار کنیم . هر جوری هست باید بریم . نه راه پس داریم نه پیش . الان این وقت شب پاییزی یا همه خونه خودشون خوابیدن یا دارن تلویزیون تماشا می کنن . تابستون و بهار بود شاید یکی رد می شد . به عقل بقیه هم نمی رسه که بیان یه دوری در جاده بزنن .توی ویلا همه یا سرگرم ورق بازی و دولا هستند یا این که دارن عرق می خورن پای منقل دود و کبابند . دیگه کسی به من و تو فکر نمی کنه . فکر می کنن دیرمون شده صبح راه میفتیم .. -جمشید من نمی تونم یک قدم بر دارم . زیر بغلشو گرفتم تا اونو ببرم گوشه جاده . جا ی مناسبی برای نشستن نبود . تیر های برقی که به تازگی کاشته بودند همه شون چراغاشون خاموش بود و ما زیر نور مهتاب و ستارگان راه می رفتیم که این لیلا جون ما چلاق هم شده بود . از دور صدای سگا رو که می شنیدم می ترسیدم ولی اون بهم می گفت نترس اگه وارد مزرعه و باغ صاحبشون نشی کارت نداره . به هزار دردسر یه قسمت از پرچین رو که با نی درست شده بود شکستم و وارد باغی شدیم -دیسک کمر و درد پاش اونو بیچاره کرده بود . رو زمین خوابوندمش . تخت دراز کشید . کمر به روی زمین و چشم به آسمون . -مامان من چیکار می تونم بکنم . قرص و دوایی نداری . -چرا با خودم آوردم ولی همه رو توی ماشین جا گذاشتم . دو دستی زدم تو سرم . پنج شش ساعتی به صبح مونده بود . تازه معلومم نبود چند ساعت بعد از صبح یکی می خواد رد شده . البته اگه از وسط این باغ ها رد می شدیم شاید با طی مسافت کمتری به یه خونه ای می رسیدیم ولی این خانوم تکون بخور نبود . شب ما رو با لجبازیهاش خراب کرده بود . گرسنه ام شده بود . -حالم خوب نیست جمشید . نمی دونم چیکار کنم . -کاش دارو تو جا نمی ذاشتی مامان ! ترس برم داشته بود . تنش داشت سرد می شد . -مامان مطمئنی که اصلا قرص همرات نیست -آره جمشید . بیچاره شدم . تازه قرصش هم اثرش کم بود . اکبر آقا قلق منو داشت .. -مامان بگو چه جوری ماساژمی داد من همون جوری بدم .. -نه ماساژنبود .. ساکت شد و حرفی نزد -مامان اگه راهی داره بگو . اگه می خوای پاهاتو بمالم بگو -نه .. چیزی نمونده بود گریه کنه .. با این که می دونستم علاوه بر پاهاش کمرشم گرفته ولی شروع کردم به مالوندن پاهاش .. دستم که تا بالا و کناره های رونش می رسید مراقب بودم که انحراف به لاپا نداشته باشم ولی چه گوشتی داشت . اندامش حرف نداشت . -جمشید جون این کارا فایده ای نداره کمرم بیشتر درد گرفت -مامان من که پاهاتو ماساژ دادم چه ربطی به کمرت داشت -خب اینا به هم ربط دارن . می خواستم اونو بلندش کنم که کمتر احساس سر ما کنه خیلی سنگین شده بود . -مامان بگو چه کاری ازم بر میاد .. پس بابا چه قرصی بهت می داد که حالت خوب می شد .. -من بهت چی بگم . تو جای پسرمی .. اصلا نمی دونم این چه تاثیری داشت چه ربطی به درد پا و کمرم داشت ولی یه کاری می کرد که موقتا اثر می کرد . من چی بگم . فقط اکبر آقا باید منو درمون کنه تسکین بده . من چه جوری متوجهت کنم که دیگه اصرار نکنی و نپرسی . الان اگه خدای نخواسته لاله جونم دختر نازم این مشکلو پیدا کنه تو می تونی در مانش کنی یعنی تو باید این کارو بکنی .. عجب خنگی بودم من . تازه داشت دوزاریم میفتاد . اکبر آقا با تحریک اون ظاهرا سرعت گردش خون رو در بدن زنش زیاد کرده و بعد هم تنظیمش می کرد شاید با یک سکس داغ اونو ردیفش می کرد . لیلا راست می گفت . من که نمی تونستم جای اکبر آقا باشم . -مامان باید هر طوری که شده پاشی . این طرفا امنیت نداره .. داشتم فکر می کردم اگه من جای اکبر آقا لیلا رو بگام چی میشه . شاید به جای گناه ثواب هم داشته باشه . ولی چه تضمینی وجود داره که اون راه بیفته . ولی یواش یواش داشتم حس می کردم که آمادگیشو دارم . -مامان تو که نمی تونی این جوری بمونی . تا یه حدی شاید ازم بر بیاد . همون مالش قبل رو ادامه داده و این بار دستمو گذاشتم روی کسش و چنگی به لاپاش انداختم یکی زد پشت دستم واین حرکتشو تکرار کرد ولی من از رو نرفته گفتم مامان پای سلامت شما در میونه من نمی تونم بی مسئولیت باشم . جواب لاله رو چی بدم . -جمشید زشته . من خودمو می کشم . من هیچوقت مسیرم کج نبوده . -مامان تو که میری دکتر زنان اگه مرد باشه خودتو نمیدی به دستش ؟/؟ الان هم مجبوری . سلامتی تو در خطره . دو سه تا از دگمه های پایینی مانتو شو باز کردم . خوشبختانه یه شلوار نرم پار چه ای تنش بود . صدای نفسهای تندش نشون می داد که خیلی مضطربه -مامان من به فکر سلامتی تو هستم . فکر کن منم یه پزشک معالج مرد هستم . زیپ شلوارشو کشیدم پایین . گفتم بهتره آروم آروم کار کنم . اول شورتشو پایین نکشیدم . دستمو گذاشتم رو شورتش و یه چنگی به کسش انداختم -مامان چطوره می بینم خیس کرده علامت خوبیه .. -جمشید گناه داره زشته .. -مامان ثواب داره . در مان میشی .. ولی من یواش یواش فکرای دیگه ای به سرم افتاده بود . این که بتونم یه حالی باهاش بکنم و تازه یه منتی هم روش بذارم . هوا چقدر دلپذیر بود . شورتشم کشیدم پایین . و شلوارشو هم تا زانو آوردم پایین مانتوشو در آورده گذاشتم زیرش که زمین اذیتش نکنه .. -مامان می دونم سر ما اذیتت می کنه . چند دقیقه تحمل کنی مسیر در مان طی بشه بلندت می کنم .. کف دستمو تند تند رو کس لیلا جون حرکتش می دادم .. -مامانی چطوره .. -خوبه خوبه .. -ببینم بازم اگه فکر می کنی یه کاری میشه کرد که اثرش بیشتر شه بگو . ساکت مونده بود و حرفی نمی زد .. این بار دهنمو گذاشتم رو کسش و با همه دشواری کار و حرکت کس لیسی رو شروع کردم . چقدر در اون فضای آروم به من می چسبید و مزه می داد . -مامان چطوره .. -خوبه خوبه دیگه بیشتر از این نه .. هر پیشرفتی که می کردم می گفت دیگه بیشتر از این نه .. -مامان یه وقتی به لاله نگی ها که این جوری شد . اون شاید نتونه نیت منو درک کنه . رفته بود توی عالم خودش .. در یه عالم بی حسی . چه لذتی می بردم در اون فضا . زیر نور ماه و ستارگان . باغ پرتقال و مرکبات که ما در یه فضای باز اون قرار داشتیم . حتی صدای قورباغه ها که از دور به گوش می رسید از زیبا ترین سمفونی های دنیا هم برام دلنشین تر بودند . زیونمو فرو کردم توی کس لیلا . پهنای زبونمو که رو کسش می کشیدم نشون می داد که چه کس گشادی داره . با این حال الان اون چه که بیشتر از درمان مامان زن جون برام اهمیت پیدا کرده بود گاییدنش بود . کیرمو هم از شلوارم بیرون کشیده و قبل از این که احتمالا چیزی بگه اونو به دور و بر کسش مالیده و دو ثانیه بعد از تماس با یه حرکت خیلی نرم اونو کردمش توی کس مادر زن نازم . نمی دونستم گاییدن مادر زن تا این حد حال میده . مخصوصا این که باز کردن کس مادر زن بهترین راه برای بستن زبونشه . -مامان ترشح هورمونی چطوره . گرمای تنت چطوره . کمرت خوبه ؟/؟ دیسکت ردیفه ؟/؟ -اون فقط داشت ناله می کرد و از هوس جیغ می کشید -لیلا جون خیلی درد می کشی ؟/؟ الان با این ضربه های پی در پی ردیفت می کنم که درد کمتری رو تحمل کنی -نههههههه نهههههههه آخخخخخخخخ دارم می سوزم . چقدر داغ کردم . بلوزمو در بیار لختم کن . آتیش گرفتم -مامان الان پاییزه . اگه بهار بود لختت می کردم . میگن باد پاییز و خنکی پاییز سمه . زهره .. زیبایی مصنوعی پاییزو نگاه نکن . اون وقت تمام این زحماتی رو که کشیدم هدر میره . اگه الان در یه اتاق گرم قرار داشتیم لختت می کردم . به زور جلو مو می گرفتم تا آبمو نریزونم توی کس مادر زن جان . -مامان هر طوری که بهتر در مان میشی کمرت داغ میشه و پاهات روون به من بگو .. اکبر آقا چند دقیقه طول در مان تجویز می کرد ؟/؟ -یه ساعت ولی تو اگه می تونی تا صبح هم ادامه بدی بده .. -مامان این دارو و درمان قوی تر از اونیه که اکبر آقا رو تو پیاده می کنه . این نوع در مان ها ممکنه معتادت کنه .. -جمشید جون حالا که شروع کردی این که داروی کورتون دار نیست . .. آخ که این مادر زن ما عجب چرچیلی بود . جفت دستامو گذاشتم رو سینه های درشت لیلا و با حرص فشارشون می گرفتم . اون فقط از هوس فریاد می کشید . خوشش میومد . منم واسه این که فکر نکنه مث یه جنده زیر کیر من خوابیده بهش می گفتم که عیبی نداره یه خورده درد بکشی همه چی ردیف میشه -جااااااااان جاااااااااان اکبر کجایی .. -مادر جان اکبر داره عرق می خوره اصغر داره عرق می ریزه .. خنده اش گرفت و گفت خیلی بلایی جمشید . فدات شم داماد دلسوز من .. -ببینم آخرین کاری که قبل از درمان انجام میشه چیه -هیچی یهو تمام تنم داغ میشه همه جا با هم می لرزه و از نوک پا تا مغز سرم آتیش می گیره بیشترش در قسمت شکم و زیر شکم و پشتمه .. ولی الان چند ساله که این جوری نمیشم . -شاید واسه همینه که درمان های اکبر آقا ناقص انجام میشه . تا داماد جمشیدرو داری غم نداشته باش . مامان اگه پاهات بهترشده بنداز رو شونه هام -آره حس می کنم بهتر شده . پاهاشو انداخت رو شونه هام و این بار کسشو با یه سرعت بیشتری می کردم . بیشتر از کس لاله خیس می کرد . -مامان چقدر کیف می کنم اگه ببینم حالت بهتر شده . -می دونستم که از تو دلسوز تر داماد گیرم نمیاد . کیرتو بکش بیرون کارت دارم می خوام آماده ترش کنم تا اون داخل کارشو بهتر انجام بده . می دونستم می خواد برام ساک بزنه . -پس مامان تو همین جوری دراز کش باش واسه کمرت خوب نیست . رفتم بالا سرش کیرمو فرو کردمم توی دهنش .. -اوووووهههههه مامان نه مامان نه چیکار داری می کنی .. شیره منو کشید . -آههههههه جاااااان چه مزه ای داره . خیلی گشنه و تشنه ام بود . ویتامین داره تقویت شدم .. -بخور نوش جونت لیلا . این که نمیشه همش من بخورم و چیزی ندم .. -جمشید جمشید .. سبک شده بودم . حالا تند تر و بدون فشار جلوگیری می تونستم به گاییدن مادر زنم ادامه بدم .. با سرعتی با ورنکردنی کسشو بسته بودم به رگبار کیر .. -واااااایییییی واااااایییییی چقدر فشارش قویه . چقدر داروی خوبیه .. -درمونت می کنم مامان . خودم شفات میدم . دستشو گذاشت پشت سرم و گفت لباتو می خوام این جوری دارو بیشتر اثر می کنه .. بوسیدمش . لبای شیرینشو بوسیدم . با یه هوسی منو می بوسید که حس می کردم آب کیرمو از کمرم راه انداخته . -دوستت دارم مامان دوستت دارم .. اینا رو که می گفتم بازم بیشتر به سمت در مان و شفا می رفت . باورم نمی شد که تا این حد به حرکت افتاده باشه .. . از جاش بلند شد و اومد رو کیرم نشست -وای مامان داری چیکار می کنی . -داره معجزه می شه تا اینجاش که درمان شدم بعدش می خواد چی شه .. اومد رو کیرم نشست . کون گنده شو گرفتم تودستام و اون خودشو رو من حرکت می داد .. گاهی سرعتو کم می کرد و گاه زیاد . منم انگشتمو می کردم تو کونش و باهاش بازی می کردم .. -مامان نگاه کن به آسمون ستاره ها چقدر خوشگلن . ماه داره به تو نگاه می کنه و حسودی می کنه .. کونشو با پنجه هام فشارش گرفته و می گفتم پس من این ماه رو کی می تونم سیر سیر ببینم و بخورم .. -من که بهت میگم لخت شم و هر کاری می خوای بکن -مامان شفای تو برام از همه چیز مهم تره .. در سکوت مزرعه و باغ و لطافت هوای پاییزی لیلا خودشو رو کیرم حرکت می داد . فشار و سرعتو زیاد کرد . چشام به تاریکی عادت کرده بود . فقط تنها چیزی رو که متوجهش بودم این بود که لباش رو به هم فشار می ده . وقتی با پنجه هاش به سینه ام فشار آورد متوجه شدم که کارش تمومه .. رو من دراز کشید . با این که سنگینی می کرد ولی لذت می بردم . -جمشید -جوووووون -تکمیل درمانی نمی کنی ؟/؟ زبون همو خوب می فهمیدیم -مامان ایرادی نداره ؟/؟ -نه نگران نباش . حالت طاقباز خوابیده قبل رو تکرار کرد و من این بار از روبرو کیرمو فرو کردم تو کسش .. به این فکر می کردم که کردن و گاییدن مادر زن چقدر لذت بخشه . و اونو معشوقه و دوست دختر خودمم حساب می کردم . دختر که چه عرض کنم از دختر یه خورده دختر تر بود . -مامان داره میاد -بذار بیاد قدمش به داخل کس . به روی چشم .. چشامو بسته بودم تا با حس و لذت بیشتری آب کیرمو توی کس مادر زنم خوشگلم خالی کنم . دیگه تا آخرشو رفتم . دلم می خواست بازم بیشتر خالی کنم ولی دیگه نمیومد . کم هم نریخته بودم . صداش در نمیومد -مامان بیداری ؟/؟ کمرت چطوره .. تنت چطوره .. . مامان پاشو تا یخ نزدی و سردت نشده راه بیفت بریم . راستی راستی درمان شده بود . نه از پا درد خبری بود و نه از جابه جایی و درد ناشی از حرکت دیسک کمر .. عین فرفره راه می رفت . تازه نفس من گرفته بود ولی اون دم نمی زد -چیه پیر مرد شدی ؟/؟ -مامان این انرژی رو که به تو دادم خودم یه خورده رو که کم میارم . بغلم کرد و منو بوسید و گفت شوخی کردم . تو اگه نبودی معلوم نبود امشبه رو اینجا چیکار می کردم . من و مامان وسط جاده تاریک همدیگه رو بغل زده و مثل عاشق و معشوقهای فیلمها و زندگی واقعی همو می بوسیدیم . نزدیکای صبح بود که رسیدیم . ظاهرا همه خواب بودند . اخلاقشونو می دونستم . همه شون ساعت چهار و پنج صبح می خوابیدند . مامان دستمو گرفت و گفت بریم ساختمون قدیمی اونجا که کسی نمیاد . -واسه چی .. میگن پیشگیری بهتر از درمانه . اگه بازم امروز این درد سراغم بیاد من چیکار کنم . -مامان راستشو بگو این درمان و شفای امروز تا چه مدتی دوام داره -شاید تا یه ماه ولی یه چیزای دیگه ای هست که آدم وقتی مزه شو بگیره نمی تونه ازش بگذره . تو حالا در نظر بگیر من دارم پیشگیری قبل از درمان می کنم . هرچند مراحل درمانی رو هم قطع نمی کنیم . تو خودتم شیطونی ها . می خوام برات لخت لخت شم . دلت نمی خواد داماد گلم ؟/؟ خوشت نمیاد ؟/؟ دقایقی بعد در حالی که فک و فامیلا در ساختمون بغلی خواب بودند من و مادر زنم لیلا کاملا لخت در بغل هم در حال سکس بودیم . این بار رفته بودم پشتش و در حالی که کون گنده شو زیر نظر داشتم کیرمو فرو کردم توی سوراخ کونش .. -مامان حال میده .. -اوووووففففففف اگه بدونی چه کیفی داره ولی کس درمانی قوی تر از کون درمانیه -آره مامان ولی به این مکانیزم میگن کیر درمانی .... پایان .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ازتوالت تا پارک

واسه این که جایی دیگه رو با هم باشیم و حال کنیم پیدا نکرده بودیم -من می ترسم مهیار -ببین رامش اگه نیای دیگه نه من نه تو . مهیار شونزده سالش بود و من پونزده سالم . عاشق همدیگه بودیم ولی اون بیشتر دوست داشت باهام حال کنه . هرچند در اون لحظات منو هم حشری کرده بود و جایی دیگه رو گیر نیاورده بودیم که با هم حال کنیم جز دستشویی بانک . -اول تو برو رامش همه جا امن و امانه . آخر وقتیه . کسی نمیاد . مطمئن باش . اگرم بیان خیلی کم میان . می تونیم کارمونو انجام بدیم . ببین خوب گوش کن اول تو میری بعد که دیدی اوضاع امنه میری داخل یکی از توالت ها . منم چند لحظه بعد میام و اوضاع که مساعد شد و دو تا دستشویی دیگه رو دیدم که کسی پشت درش نیست میام سراغت . شایدم یه زنگ به موبایلت زدم قطع کردم که ببینم توی کدوم کابین هستی . چه کیفی داره . وقت بر گشتن هم اول من میام بیرون و چند دقیقه بعد تو بیا که جلب توجه نکنه . خلاصه خیلی موفقیت آمیز پیش رفتیم . هیجان داشت دیوونه ام می کرد . فقط نباید با هم حرف می زدیم و کاری می کردیم که متوجه می شدند. دستشویی تقریبا بزرگی بود . من و اون بارها همو بوسیده بودیم . به سینه هام دست زده بود ولی می دونستم اون روز می خواد کار دیگه ای رو انجام بده . دوست داشت بذاره توی کونم . دردش منو می کشت ولی تا به حال بهش نه نگفته بودم . مهیار خیلی خوش تیپ بود . یه پسر مهربون ولی خیلی درخواست داشت . می ترسیدم اگه بهش نه بگم بره دنبال یکی دیگه هر چند خودمم خیلی دلم می خواست خودمو در اختیارش بذارم تا اون حسی رو که دوستام میگن که ما از سکس بهمون دست میده بفهمم که چه جوریه . انگشتشو گذاشت رو بینی اش . لباشو گذاشت رو لبم و دستشو رو سینه ام . زیاد نمی تونستیم حرکت کنیم . مخصوصا حالا که دو تا دستشویی سمت راست و چپ ما آدم توش بود . مانتو و بلوزمو داد بالا وهمچنین سوتین منو . دیگه درش نیاورد . حالا داشت سینه هامو می بوسید . من بی حس شده بودم . نمی تونستم جلو جیغ زدنمو بگیرم . تو دهنی ناله می کردم . یه دستشو گذاشت جلو دهنم و یکی دیگه رو هم پس از پایین کشیدن شلوارم گذاشت رو شورتم و بعد شورتمو هم کشید پایین و با کسم ور رفت . می دونستم خیلی خسته میشه چون مانتو و شلوار و بقیه لباسام مزاحمش بودند . چرا ما جوونایی که نیاز داریم باید این قدر سختی بکشیم . پس کی روز روز ما میشه . بریم درس بخونیم پول در آریم و روز به روز هزینه های زندگی بره بالاتر و هیچوقت نتونیم ازدواج کنیم ؟/؟ تازه پسراش هم از از دواج فراری تر میشن . اولین بار بود که این جوری کسمو لمس می کرد . فکرشو نمی کردم وقتی که یه پسر دیگه دستشو رو کس آدم بذاره این قدر لذت بده . خودم با خودم این کارو انجام می دادم ولی تا به این اندازه حال نمی کردم . اون خیلی حشریم کرده بود . سرمو به شدت به این طرف و اون طرف تکون می دادم . پاهام سست شده تا کمرم در حال تا خوردن بود داشتم رو زمین می نشستم ولی مهیار صافم کرد . سرمو تکون می دادم با اشاره ازش می خواستم که رو کسم دست بکشه .. با کف دستش به سرعت کسمو می مالوند تا این که حس کردم دیگه به هیچی نمی تونم فکر کنم یه دست دیگه شو رو دهنم محکم نگه داشته بود ولی دیگه حس کردم چشام باز نمیشه . منو برده بود به دنیایی که نمی خواستم از ش بیام بیرون به یه خوابی که نمی خواستم بیداری داشته باشه ولی حس کردم که دیگه سبک شدم . زیر سینه ها و دور پهلوها و شکم و کمرو روی کس و اطرافش و پاهام و تمام بدنم احساس سبکی خاصی می کرد . دستامو دور کمر مهیار حلقه زده اون به شدت منو می بوسید . شلوارشو کشید پایین برای اولین بار کیرشو دیدم .یه کیر سفت و تازه و شق . نمی دونستم در مورد اندازه اش چه قضاوتی داشته باشم ولی قابل قبول بود . کمی می ترسیدم . منو بر گردوند . از جیبش یه قوطی کرم در آورد و رو سوراخ کونم مالید . کونم یه کون دخترونه بود جا واسه رشد داشت . کیرشو به سوراخ کونم فشار داد . از این که به حرفش گوش کرده بودم و دعوتشو قبول کرده بودم راضی بودم . مشت محکمی بود بر دهن اونایی که نمی خوان جوونا از دواج کنن و یه دهن کجی به بابا مامانایی که با سختگیریهاشون بچه هاشونو اذیت می کنن . کونم داشت پاره می شد . کون دادن خیلی درد داره مخصوصا برای اولین بار . بازم دستشو جلو دهنم داشت و این بار خیلی محکم تر فشارم می داد .. حتی نصف کیر رو هم نتونست بکنه توی کونم . حس می کردم که توی سوراخ کونم سنگین شده . سنگینی کیر بود . پشت گردنمو می بوسید تمام تنمو غرق بوسه کرده بود . اعتراف می کنم که لذت هم می بردم ولی خیلی زود آبشو خالی کرد توی کون . داغ شده بودم . سوراخ کونم احساس گرمای شدیدی می کرد . تازه کارمون تموم شده بود که صدای نگهبان بانک رو شنیدیم که داره با یکی از کار مندایی که از دستشویی بر می گرده صحبت می کنه .. -ببینم آقای اکبری یه دختر ندیدی که از دستشویی اومده باشه بیرون . -نه .. -تعجب می کنم اون در ته سالن که قفل بود . منم ندیدم که از این طرف بر گرده . -حتما متوجه نشدی . . ترس برم داشته بود . اون داشت دنبال من می گشت .. -ولی آقای اکبری یه پسرهم رفت داخل هنوز نیومده .. واقعا اشتباه کرده بودیم . شاید اگه در شلوغی وسط روز میومدیم این طور نمی شد . وسط روزفقط اون لحظه اولش سخت تر بود که بریم داخل .. اون همه لذتی که برده بودم و عشق و کیف و حالی که کرده بودم داشت از دماغم در میومد . هرچی مامور در می زد درو باز نمی کردیم . خودمونو مرتب کرده و ماموره گفت میرم چند نفر دیگه رو میارم و از این حرفا منم گریه ام گرفته بود اومدیم بیرون . تا اومدم بیرون اولین چیزی که گفتم این بود که گفتم داشتیم حرف می زدیم .. -شما بابا ننه ندارین ؟/؟ خجالت نمی کشین ؟/؟ زنگ بزنم صد و ده و اماکن بیاد شما رو ببره ؟/؟ . تا یه درس عبرتی باشه برای بقیه .. -باور کنین ما کاری نکردیم . بابام منو می کشه . تو رو خدا خواهش می کنم . شما هم جای بابام . ما می خواهیم با هم عروسی کنیم .. گناه که نیست .. -کجا ؟/؟اتاق عقدتون توی توالته ؟/؟ برین پارک حرف بزنین . همین الان صد تا دختر و پسر توی پارک روبرو دارن حرف می زنن . گپ می زنن . نمی تونست ترک پست کنه ولی با این حال من و مهیار و به دم در بانک هدایت کرد . منتظر کسی بود . حس کردم که منتظر مامورای دیگه ایه که ما رو ببرن . ولی با کسی تماس نگرفته بود .خیلی نصیحتمون کرد ولی ما به تنها چیزی که فکر می کردیم رهایی از اون مخمصه بود . -برین بچه ها بار آخرتون باشه . دلم واسه تو دختر سوخت . اون پسره کارشو می کنه ولت می کنه به امان خدا . دختر منم هم سن توست . برو زشته نکن این کارو بقیه یاد می گیرن . می خواستم بگم بقیه همه خودشون واردن . می خواستم بگم با این همه گرونی و مشکلات اقتصادی پس نیاز های بر حق ما جوونا چی میشه .. ولی نتونستم این حرفا رو بزنم .. می خواستم بگم تو مرد خیلی مهربونی هستی و ازش تشکر کنم .. این یکی رو تونستم انجامش بدم . من و مهیار دور شدیم و اون پیرمرد فقط سرشو تکون می داد . -مهیار شانس آوردیم . -خیلی حال داد -من که داشتم سکته می کردم . ولی دیگه توی توالت نمیام .. مهیار دوستم داری ؟/؟ ببین من چقدر دوستت داشتم که این ریسکو به جون خریدم . -رامش تو اولین و آخرین زن زندگیم هستی . راستش هنوز نمی دونستم که باید بهش اعتماد کنم یا نه ولی همینو می دونستم که دوری از اون برام طاقت فرسا و کشنده هست . در حالی که به آینده فکر می کردم دو تایی مون رفتیم رویه نیمکتی در پارک روبروی بانک نشستیم تا با هم حرف بزنیم . جایی که درش دهها دختر و پسر دیگه مث ما در حال حرف زدن و احیانا در حال نقشه کشیدن برای آینده بودند .اوخ جون مهیار می دونی ما الان جایی نشستیم که گل و گیاه و بوته ها دور نیمکت ما رو محاصره کرده به همه مسلطیم طوری خودمو تنظیم کردم که دستشو بذاره لاپام و کسمو توچنگش بگیره . چه حالی می داد . شجاع شده بودیم . هرچی بود خطرش کمتر از خطر توالت بود . فقط بدیش این بود که این بار هوس کردم دراز بکشم و خودمو در اختیارش بذارم . بازم از لابه لای بوته ها پسرا و دخترا رو در کنار هم می دیدم که گل میگن و گل می شنون .. می دونستم دخترا با یه حس پاک تروکس خلانه تری خودشونو به دست دوست پسرشون سپرده بودند و پسرا هم بی خیال تر بودند . داشتم فکر می کردم به راستی چند تا از این زوجها یه روزی به هم می رسن ... پایان ... نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بهتـــــــــــرین عیــــــــدی

اون روز به این بهونه که حالم خوب نیست نرفتم عید دیدنی . می خواستم تنها باشم خونه و اگه میشه یکی رو بیارم و باهاش حال کنم . دوست نداشتم شلوغش کنم و این که به محسن هم بگم که بیاد . عیدی زیاد جمع کرده بودم . همون چند روز اول بیشتر از صد چوب گیرم اومده بود . می شد با اون دو سه تا جنده خوبو کرد ولی اگه یه خورده چک و چونه می زدم و می گفتم بچه محصلم شاید جندهه دلش می سوخت و کمتر حساب می کرد . محسن می گفت یه جنده رو کرده طرف ازش بیست تومن گرفت ولی قسم می خورد که از باباش چهل تومن گرفته . .. محسن داشت شاخ در می آورد که چطور این زن , باباشو پیش اون لو داده و افتاد به دست و دامنش که اونو پیش باباش لو نده . بابا و مامان و خواهرم رفتند و خونه رو سپردن دست من تا غروب وقت داشتم . وقتی شماره محسن رو دیدم که رو صفحه تلفن چشمک می زنه خوشحال شدم و وقتی که شنیدم یه دختر دانشجوی بچه یه شهر دیگه می خواد بیاد خونه مون و اونم باهاش نمباد بیشتر خوشحال شدم محسن کار داشت نمی تونست بیاد . -ببین بیژن اون یه تیکه ماهه از هر دو سوراخ می تونی ردیفش کنی . -ببینم خیلی که گشاد نیست -نمی دونم چی داری میگی این دفعه واست سفارش می کنم که هرکی می خواد بیاد پیشت اول بره کسشو بدوزه . وقتی همونی که وصفشو می کرد وارد خونه مون شد از بس به سر و صورتش مالیده بود خوب نمی شد فهمید که خوشگله یا نه .همون دم در لباساشو کند وگفت زود باش من کار دارم . الان چند جای دیگه هم قول دارم به خاطر گل روی آقا محسن بود که اومدم اینجا . همون اول سی تومن ازم گرفت و ده تومن عیدی هم بهش دادم . چهل تومن از پولم رفته بود . قمبل کرد و گفت عزیزم نمی خوای خودتو لخت کنی هر جور که دوست داری منو بکن . زود بکن توی کسم که من هلاکم . -ببینم این جوری که معلومه تو مث حموم عمومی یا بهتره بگم اتوبوس شرکت واحد می مونی چه جوری واسه کیر هلاکی ؟/؟ -خب دیگه این اولین کیریه که امروز نصیبم میشه -ببینم اگه آخریش بود این قدر عجله نمی کردی ؟/؟ -زود باش کارتو بکن پنج سالی ازم بزرگتر بود .من هفده سالم بود . البته خودش می گفت که 22 سالشه . کیرمو فرو کردم تو کسش . دلم می خواست کونشو هم بکنم ولی اون می گفت که اگه بخوام کونشو بکنم بازم باید بهش پول بدم . لعنت بر تو محسن این چه جنده ای بود که برام فرستادی . خیلی ترو تازه و خوش پوست بود ولی حاضر بودم یکی درب و داغون برام بفرسته که کیرمو یه جایی فرو کنم و این قدر هم ادعاش نشه . تازه رفتم حس بگیرم و حال کنم که از بس کون گنده شو گردوند و کس و کیر رو با هم پیچوند که مث فشفشه آبم تو کسش خالی شد . -چون پسر خوبی بودی نگفتم کاندوم بذار . -ممنونم لطف داری .. شماره موبایلشم داد به من و گفت هر وقت دوست داشتی من در خدمتم . با خودم گفتم کی رو می خوای گیر بیاری از من کس خل تر . اونو تا خروجی آپارتمان و تا نزدیک آسانسور راهنمایی کردم . قبل از سوار شدن به آسانسور یه لب ازم گرفت و دستشو هم محکم زد به لاپام و کیر ساندویچ شده لای شورت و شلوارمو تو چنگش گرفت -آخخخخخخخ نکن دردم میاد .. گورشو گم کرد و رفت ولی یه لحظه چشمم افتاد به ناهید خانوم دوست مامان که با پسرش زندگی می کرد . فکرکنم همه چی رو دیده باشه . آبرومون رفت .. اون و مامان قبلا به هم تبریک عیدو گفته بودند . پسرش دانشجو بود و زیاد با هم بر نمی خوردیم شوهرشم مرده بود .. -سال نو شما مبارک -سال نو شما هم مبارک شازده پسر .. امیدوارم که سال دیگه همین موقع با عروست عید کنی .. -ببخشید ناهید خانوم امیدوارم عروسی ناصر خان بشه اون ازمن جلوتره .. -ولی می بینم شما ازش پیش افتادین .. زود خداحافظی کردم و رفتم تو ی خونه .. آبروم رفت . پولم رفت و ده دقیقه هم با این جنده حال نکردم . . ولی چند دقیقه بعد ناهید خانوم در زد گفت مامان خونه هست گفتم نه .. بااین حال اومد داخل و گفت من و ناصر می خواستیم بریم سفر مشهد . خواستم یه دید و باز دید نوروزی هم داشته باشم با مامانت که این چند روزه در گیر فامیلا بودیم و تازه وقت شد ظاهرا مامان خونه نیست . فقط این کلیدو بده به دست خودش و خواهشی که ازت دارم اینه که کلیدو حتما به مامان بدی و دخترای ناجور رو هم با خودت اونجا نبری .. آخ اون همه چیزو می دونست .. مثلا بهم بر خورد و کلید رو دادم بهش و گفتم ناهید خانوم حالا که بهم اعتماد نداری نمی خوام . -ما می خوایم بعد از ظهر بریم . الان ناصر رفته دو ساعتی رو بیرون کار داره بر گرده . حالا چرا بهت بر خورد حقیقت تلخه .. ببینم پسر ! زن به مرد و مرد به زن نیاز داره تو که بالغ شدی و عقلت می رسه این دخترا بیمارن . الان من پنج ساله شوهرم مرده.. کی دیدی و شنیدی که دست یه مردی رو بگیرم بیارم خونه ؟/؟ نصف روز هم تنهام . اون لحظه تمام این خجالت ها از یادم رفته بود تازه به این فکر افتاده بودم که من و ناهید وضعیتی مشابه داریم . هر دومون نیاز به یک زوج داشتیم . فهمیدم که خجالتی بودن فایده ای نداره . آدم اگه حرفشو به موقع نزنه از حقش دفاع نکنه سرش کلاه میره . مث همین جنده که چهل هزار تومن ازم گرفت ولی به اندازه چهار تومن بهم حال نداد . -ناهید خانوم پس من و تو وضعمون شبیه همه .. تازه داشتم خوشگلیهاشومی دیدم . کلید آپارتمانو وقتی داشت می داد به دستم گفت اگه میشه و همین دور و برا هستی هر چند ساعت در میون یه سری به آپارتمانم بزنی بد نیست . حالا هر کدومتون زحمتشو می کشین ایرادی نداره . چه تیپی زده بود . چی می شد اگه به جای جنده اینو می کردم . کمی به حال خودم بودم . خوابیدم و وقتی هم که بیدار شدم وسطای بعد از ظهر و قبل از غروب بود . فکر کنم ناهید خانوم و پسرش باید دیگه تو مشهد می بودند . قرار بود با هواپیما برن . بهتره امروزه رو من به آپارتمانش سر بزنم فردا رو بذارم به عهده مامان .. وقتی کلید زدم رفتم داخل همون اول یه صدا های عجیبی شنیدم . ترسیدم . سریع رفتم آشپز خونه و یه ساطور گرفتم دستم . نمی دونستم می تونم ازش استفاده کنم یا نه . صدا از حموم میومد . دزد تو حموم دنبال چی می گشت ؟/؟ حتما فکر کرده بود که اونجا طلا جواهر قایم کردن . در حموم باز بود . با ترس و لرز آروم آروم خودمو به حاشیه در رسوندم .. وااااااایییییییی چه کسی و چه کسی !اون کس ناهید جون بود که دستشو گذاشته بود روکسش و داخل وان در حال ور رفتن با خود بود. پاهاشو به دوطرف آویزون کرده . نصف تنش داخل آب و نیمی از اون بیرون قرار داشت . کسش بود بیرون کونش بود داخل .. فوری خودمو کنار کشیدم -جااااااااان عجب چیزیه . بااین که کسشو خوب نتونستم ببینم ولی درشت نشون می داد . -کیه اونجا کیه .. این یه تیکه رو پررو شده گفتم منم ببخشید فکر کردم دزد اومده . شما فرمودین که مراقب خونه باشم . فکر کردم رفتید مشهد .. -به خاطر شرایط جوی پرواز یه روز به تعویق افتاد و ناصر هم رفت خونه مامان بزرگش . ممنونم که به حرفم توجه کردی . حالا کجا داری میری . بیا داخل نگو که من جای مامانتم و دلت نمی خواد که فکرای بد در موردم داشته باشی .. راست می گفت قصد داشتم این حرفا رو بزنم . تا به خودم بجنبم و یه تصمیمی بگیرم دیدم جلوم وایساده .. -پسر تو که کیرتم بیرون کشیدی . چیه به یاد دوست مامانت جق می زدی ؟/؟ اگه این جوری بیشتر خوشت میاد من برم داخل آب و تو از همین کنار به جلق زدنت ادامه بده .. طوری وسوسه ام کرده بود که اول کیرمو همون دم در حموم کردم تو دهنش و بعد در همون حالت شروع کردم به پایین کشیدن شورت و شلوارم .. -آخخخخخخخ بیژن پسر عزیزم تو که از من حریص تری .. چقدر خوب شد که تا فردا نمیریم . چه مزه ای می داد اون مث جنده نبود که هر دقیقه بگه زود باش .. کیرم لحظه به لحظه داخل دهنش سفت و سفت تر می شد . پیرهنمو خودش از تنم در آورد .. با اشاره دست بهم گفت که بریم توی وان . چه حالی می داد . اول من دراز کشیدم و بعد اون اومد روم . کونش رو وسط تنم قرار داشت و اونم از بالا کسشو رو کیرم قرار داده بود . حالتمون طوری بود که درازای کسش یکسره رو آلتم قرار داشت . کف دستشو گذاشته بود رو کیرم و اونو به کسش چسبوند .. -آههههههه ناهید جون ناهید جونم .. آبم داره می ریزه .. خالی کن توی دستم خالیش کن .. بذار بیاد هنوز باهات کار دارم . من این بغل دستتم تو میری یه زن هرزه رو میاری خونه ات ؟/؟ طوری با اشتیاق و هوس کیرمو مالوند که ازبهترین جقی که تو عمرم زده بودم آب بیشتری خالی کردم . کف دستش پر از آب کیر من شده بود که اونو به صورت و دهنش می مالید و آخر کار انگشتاشو یکی یکی می لیسید . خیلی سبک شده بودم ولی اون تازه سنگین شده بود . ول کنم نبود . لبه وان قمبل کرد و گفت حالا بذار تو کسم . کس گشادشو که دیدم اول هوس کون به سرم افتاد . کون تپلی داشت انگشتمو فرو کردم توی سوراخ کونش .. -آخخخخخخخخ بیژن بیژن تو نمی دونی که این قسمت خیلی حساسه ؟/؟ -ببینم مگه پدر ناصر خان اینجا رو آماده سازی نکرده .. -بیژن جون اون اصلا از کون کردن خوشش نمیومد . -ولی من عاشق گاییدن کونتم . خودم به روز رسانیش می کنم -اون وقت باید هر روز بیای و منو بکنی . کف دستمو گذاشته بودم رو کسش و اونو بیش از پیش حشری می کردم . -بیژن کسم کسسسسسسم خیلی می خاره تو رو جون مامانت اول کسمو بکن بعد بذار تو کونم ولی دور کونشو صابون مالی کرده بدون توجه به حرفاش با یه فشار کیرمو کردم توی کونش -دیدی ناهید جون اصلا درد نداشت ؟/؟ ناهید کونشو به طرف کیرم حرکت می داد تا من بیشتر خوشم بیاد . کیر و کون در دو جهت مخالف حرکت می کردند . ازبس گفت کسمو بکن دیگه خسته ام کرده بود مجبور شدم کیرمو از تو کونش بیرون بکشم و فرو کنم توی کسش . -چه داغه ناهید جون . اون جور که از بیرون نشون می داد گشاده از داخل این حالتو نداشت . خیلی بهم می چسبید . تازه هرچی بود از کس جنده جوون خیلی بهتر بود . ظاهرا کیلومتر شمار ناهید خانوم و اون جندهه یک اندازه نشون می داد . این حالا سنش بالا بود و اون جنده در این سن کم فعالیتش زیاد بود . -بکن بکن پسر خوب بکن تا دیگه هوس زنای بد به سرت نیفته . . هوسم وقتی زیاد تر می شد و به اوج می رسید که حس می کردم واسه ناهید خانوم دیگه لازم نیست که پولی بپردازم . اون میذاره هر جور که دوست دارم باهاش حال کنم و دیگه زود باش زودباش هم نمیگه . -ناهید جون عجله که نداریم زودباش زودباش هم که نمیگی . -نه چه عجله ای داشته باشیم .. پسرم امشب خونه نمیاد .. جااااااااان از این بهتر نمی شد ولی پدرم که خونه میومد . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد -بیژن ! کجایی خونه رو به امون خدا ول کردی .. -من خونه ام مامان پریز رو کشیدم . اعصابشو ندارم . شماره موبایلو راحت تر می بینم . -ببین ما امشبو می خوایم بریم جایی و بر نمی گردیم . دسته جمعی تصمیم گرفتیم بریم اطراف خونه خاله بتول . فقط حواست به خونه باشه .. -مامان نوکرتم تکون نمی خورم . -ناهید خانوم امشبه رو مهمون شمام . -بالای سرما جا داری . یا بهتره بگم سر شما بالای ما جا داره . موتورم گرم افتاده بود . کون و کس ناهید جونو بسته بودم به رگبار . کمرشو گرفته بلندش کردم و اونو بردم زیر دوش . ماساژش داده و هیچ نقطه از بدنش نمونده بود که نمالونده باشمش . یه کس خوری حسابی به راه انداختم و وقتی که بی حالش کرده دوباره گذاشتم توی کونش . جلوئ دهنشو داشتم که هی کون کون نگه .. بالاخره یه دوست دختر یا بهتره بگم دوست زنی به گیرم افتاده بود که می تونستم هر وقت که نیاز داشتم برم سراغش . . بایه مدل 69 کیرمو گرفت تو دهنش . از درون منو بی حس کرده بود .. -بیژن بیژن کسسسسم کسسسسسم آب می خواد آب می خواد -ناهید جون اصلا بهت نمباد این قدر تشنه باشی . -یه زن که دیگه نباید دادبکشه که من چی می خوام و نیازم به چیه و چقدر تشنه مه -باشه هرچی تو بگی ..-ولی الان آب نمی خواد باید یه خیلی منو بکنی . فکر نکن من مثل اون خانوم بده ها هستم که الکی اوف و ایف می کنند . من به این زودی ها سر حال نمیام . اول باید راضیم کنی بعد آب بدی . با خودم گفتم که یه جوری بکنمت که دیکه تعیین تکلیف نکنی ولی کیر گیر خوبی داشت . هرچی می کردمش می گفت بیشتر بیشتر . . دو تا پاهاشو انداخته بود به پهلوهام . منم دستمو به دیوار انتهای تخت تکیه داده و تا جون داشت اونو می گاییدم .. -وووووویییییی بیژن بیژن جون .. اوخ کسسسسسم کسسسسسسم .. پاهاش از دو طرف پهلوهام شل شد و افتاد روی تشک و کیر منم دیگه خیلی پر آب شده بود . منتظر فرمان ملکه نشدم و شاهانه با چند ضربه دیگه کارو یکسره کردم . خیلی کیف می داد توی کس اونم بی کاندوم آب ریختن . همونجا بغلش زدم و خوابیدم .. از اون طرف ناصر پسر ناهید زنگ زد که مامان هوا بازم خرابه و پرواز یه روز دیگه به تعویق افتاد . اگه ایرادی نداره می خوام با دوستام باشم و فردا بر می گردم .. زن همسایه هم گفت ایرادی نداره . ناهید جون خیلی خوشحال شده بود ولی پدر و مادرم تو راه بر گشت بودند .. زود رفتم خونه .. وقتی که بر گشتن بهشون گفتم که می خوام با دوستام یه دوری بزنم و چند جا رو دوستان دور هم بریم عید دیدنی -پسر ما عید دیدنی دوستانه کم داریم ها -چیه بابا مگه عید دیدنی دشمنانه میشه ؟/؟ خلاصه دوباره رفتم به آغوش ناهید جون .. عروس خانوم نوبری رو هر چی می گاییدمش سیر نمی شدم . اونم که یک کیر جوون و تازه افتاده بود گیرش و ول کنم نبود . غروب به وقت خداحافظی طوری با هم خداحافظی می کردیم که انگار می خواهیم سالها دور از هم بمونیم . اون که واسه رفتن به مشهد شوق و ذوق داشت سه روزه بر گشت .. عجب عید باحالی بود . ازاون پس طوری خودشو ردیف می کرد که حس می کردم حداقل ده سال جوون تر شده .. روز به روز پوستش تازه تر و آبدار تر می شد . آب کیرم بهش می ساخت . هر دوی ما از این وضع راضی هستیم و نهایت لذتو می بریم . بی خود نیست که میگن باید حق همسایگی رو به جا آورد ... پایان .. نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فاصله ، فقــــــــــــط یک طبقه

من و رکسانا و درسا و مازیار در یک خونه زندگی می کردیم . من و رکسانا زن و شوهر بودیم و مازیار و درسا هم همین نسبتو با هم داشتند . مازیار داداش رکسانا بود . من که کارمند بانک بودم . رکسانا و مازیاراین خواهر وبرادر هم از صبح تا غروب یه بوتیکو اداره می کردند و درسا هم که از نیمه شب تا لنگ ظهر می گرفت می خوابید و بعد از ظهر ها رو هم خانوما رو میکاپ می کرد و شغلش آرایشگری بود . خانوما یعنی رکسانا ودرساهم سن و هم کلاس و دوستای قدیم بودند . من و مازیار هم تقریبا هم سن بودیم . پدر زن سر مایه دار ما یه خونه بزرگ و دربست در اختیارمون گذاشته بود که دو طبقه بود و دو در جدا گونه هم داشت . که البته طبقه دوم به وسیله یه راه پله به طبقه اول مر تبط می شد . من و رکسانا طبقه بالا زندگی می کردیم . درسا خوشگله و شوهرش طبقه پایین . . درسا خیلی خوشگل بود . با این که رکسانا هم در حد و اندازه های اون بود ولی ما مردا اخلاقمون اینه دیگه مرغ همسایه رو غاز می بینیم . خیلی دلم می خواست یه راهی به دل این درسا پیدا کنم . مخصوصا وقتی که می دیدم با دامن های کوتاه پیشم خود نمایی می کنه و تاپ های خیلی چسبون می پوشه و با اون فن آرایشگری خودشو عین عروسک در میاره .. درسا رو رکسانا واسه داداشش درست کرده بود . یه بار که من و رکسانا توی رختخواب بودیم و این کیرمون قصد بلند شدن نداشت رکسانا روخیلی ناراحت دیدم -چیه عزیزم -این درسا دیوونه ام کرده فکر کنم آخرش کار دستمون بده . از بس زنای متفرقه میاره اینجا روش باز شده . وقت بیکاری همش با لپ تابش ور میره و با دو سه تا پسر چت می کنه . -خودش بهت گفت -آره تازه منو هم تشویق می کنه . فکر می کنه عادیه . دیگه حساب اینو نمی کنه که من خواهر شوهرشم و اینجا هوای داداشمو دارم . بیچاره داداش -خودش چی میگه انگیزه اش چیه -میگه سرگرمیه و من که اونا رو نمی شناسم .. وسوسه شدم که یه جوری از این طریق قاپ این درسا رو بزنم یا بدزدم . یه ایمیل دیگه ای واسه خودم ساختم و یه بعد از ظهری که من خونه بودم و این درسا هم دراتاق آرایش بود اومدم پایین در قسمت پذیرایی یه سرو گوشی آب بدم . از اون کارایی که هیچوقت نمی کردم .. جووووون لپ تابش دم دست بود . با ترس و لرز وارد شدم و به هر کلکی بود تونستم ایملشو پیدا کنم . می دونم چیکار کنم .. دو هفته کشید تا با حقه بازی و این که گفتم از یکی از چت بازها ایمیل تو رو گرفتم باهاش جیک شدم .. یعنی براش ایمیل فرستاده بودم . خیلی هم اهل حال بود . از اون نا قلا ها بود . دوست داشت همه رو با هم داشته باشه چیزی بهم نمی گفت ولی من می فهمیدم . ازم پرسید اسمت چیه .. منم اسم اصلی خودمو گفتم ..-بابک .. اون به جای درسا خودشو دلسا معرفی کرد .. معلوم نبود واسه چی . من که صبح بودم سر کار و اونم که بعد از ظهر می رفت سر کار . بهترین موقع هم برای چت من و اون نیمه شب ها بود . اون بهونه مدل مو و لباس و آرایشو از این چیزا رو می کرد و بعد از حال دادن به شوهر بی حال خودش می نشست رو لپ تاب و منم که از این ور یه زن خسته و کوفته داشتم یه حالی باهاش می کردم و از دوازده تا سه می نشستیم رو چت . اگه بعد از ظهر رو نمی خوابیدم دیگه نمی تونستم بیدار باشم . منم به یه بهانه ای یه سری کارای بانکی رو علم کردم و پرونده معاملاتی چند تا مشتری رو می ذاشتم کنارم و رکسانا بیچاره که نمی دونست چی به چیه و کار بانک چه ربطی به کامپیوتر خونه داره .. اگرم می گفت می گفتم مجوز دارم . کار من و اون یواش یواش رسیده بود به سکس چت.... خوبی کار در این بود که هم اون گفت که شوهر داره و هم من گفتم که زن دارم . یکی از این شبها گفتگوی سکسی ما به اوج خودش رسیده بود . یه شب مهتابی و پر ستاره بود و هر دو تا مون از پنجره به بیرون نگاه می کردیم . اون یه طبقه پایین تر از من قرار داشت ..اووووووففففففف چی می شد یه زلزله ای می افتاد و من رو سرش خراب می شدم . من یکی که کاملا لخت افتاده بودم تو رختخواب و اونم طبق گفته خودش همین وضعیتو داشت -دلسا جون در چه وضعیتی هستی .. -لخت لخت . شوهرم کنارم خوابیده و منم کونمو دادم هوا و کسمو دارم می مالونم رو تشک .. -ببینم منم لختم . دلت می خواست پیشت بودم و کیرمو فرو می کردم تو کست . -چرا فرو نمی کنی تو کس زنت -اون گرفته خوابیده بی حاله هوس تو رو دارم .. تو نمی خوای ؟/؟ اگه بدونی چقدر کلفته . می دونم خیلی حال می کنی . -من خیلی دیر ارضا میشم . -منم یه زنو تا اونجایی که بخواد می کنمش . و تازه دیر سیر میشم .. -اوووووففففففف نگو تو همونی هستی که من می خوام -جدی میگی ؟/؟ -جون تو -ببینم کون هم میدی -خیلی درد داره . هنوز به شوهرم ندادم . کسشم به زور میدم -ولی با کیر من می تونی حال کنی . اگه یه بار مزه شو بگیری همیشه مشتریش میشی .. -می دونی حالا دارم چیکار می کنم -چیکار می کنی دلسا .. دارم لبه های کوسمو به دو طرف بازشون می کنم . دستمو می مالم روش .. -می دونی من دارم چیکار می کنم ؟/؟ -نه بگو . -دارم دستمو می کشم رو کیرکلفتم تیز تیزش می کنم تا اونو بفرستم تو سوراخت . میام همونجا کنار شوهرت تو رو می کنم . دستمو می ذارم جلو دهنت تا از هوس جیغ نکشی .. -مردشی بیا .. -آدرس بده تا بیام . -اوووووففففف کاش می شد -اگه بخوای میشه . کاری می کنم که خودت بیای و به من بگی که کونتو جرش بدم -بگو جون تو -کیرم به کون تو -اووووووهههههه تو چقدر بی ادبی .. -کیرم به کس تو خوب شد ؟/؟ -یه جوری میگی که انگاری راستی راستی می خوای منو بکنی -من بالاخره یه روزی می کنمت . -به همین خیال باش -نشده کسی رو که من بهش نظر بندازم و اون زیر کیر من دراز کش نشه یه صنار بده آش. به همین خیال باش .. -حالا چند ساعت کستو بکنم راضی میشی -کار هر مردی نیست که منو بتونه خوب بکنه . فکر نکنم از تو هم بر بیاد -به امتحانش می ارزه . طوری فرو کنم توی کست که از دهنت در آد .. آخ که چه حالی می داد زیر نور مهتاب و یه گوشه خلوتی از حیاط اونو می گاییدم . از این بهتر نمی شد . خواهر و برادر عین نعش خوابیده بودند . من باید روی مخ این درسا کار می کردم که راهی برای فرار واسش نذارم . شاید اون هنوز در دنیای خیالی چت سیر می کرد و با این فانتزیهای سکسی می خواست به سکسش شور و حال بیشتری بده . یه روز ازش خواستم که ساعت ده صبح با هم چت کنیم .. یه نقشه ای واسش داشتم .. -دست از سرم ور دار . من خوابم اون موقع .. -ببین این همه کستو می کنم و آبتو میارم یکی تو هم بهمون حال بده دیگه شبو زود تر بخواب صبح باهم حال کنیم . از بس خواهش کردم و التماس و چند تا حرف عاشقونه کس شر هم تحویلش دادم و ناز و قهر کردم تا قبول کرد . صبح مرخصی گرفته بودم ولی به رکسانا چیزی نگفتم . یه خورده خیابون دور زدم و وقتی مطمئن شدم اون و مازیار رفتن مغازه از در خودمون اومدم خونه . خیلی آروم که درسا نفهمه .. دیوونه حالا خودتو دلسا معرفی می کنی ؟/؟ یه کیری بهت بزنم که هر شب جلوی شوهرتم بهم کس بدی . سکس چت رو شروع کردیم .. می دونستم که اون به فال قهوه و انرژی در مانی و از این جور چیزا تا حدودی معتقده هرچند می گفت خیلی از رمال ها کارشون شیادیه ولی یه اعتقاداتی به ماوراءالطبیعه و وجود جن و پری و این چیزا داشت . می خواستم حالشو بگیرم فقط باید کاری می کردم که نترسه .. -دلسا جون کست در چه وضعیه -اووووووفففففف بابک الان لاپام بازه . کسسسسسسم نازه .. ببینم کیرت درازه ؟/؟ یه کس تازه خیلی هم نازه .. تنمو با این نوشته هاش سست کرده بود -دلسا جونم شماره تلفنتو میدی باهات حرف بزنم ؟/؟ -نههههههههه -آدرستو میدی بیام پیشت ؟/؟ -نهههههههه من شوهر دارم -تو که پیش شوهرت بهم کس می دادی . حالا که نیست نمیدی ؟/؟ -اجازه شو ندارم . اون که نیست من اجازه بگیرم . باید باشه تا پیش خودش بهت کس بدم . با این حرفاش بیشتر دلمو می برد . -الان در چه حالتی هستی ؟/؟ -دمرو روی تختم . لخت لخت . کسسسسم و سوراخ کونم هر دو تا شون دارن هوا می خورن . -دلسا اگه من یه ورد بخونم تا چند دقیقه دیگه پیشت باشم بهم میدی ؟/؟ -چه حرفا ! این خالی بندی رو دیگه نداشتیم . کم نمونده بود که جلق بزنم . داشتم آتیش می گرفتم . -دلسا من می تونم مث مجتهد هایی که دلشون صافه جسم و روحشون دریک لحظه از یه شهر میره شهر دیگه کاری کنم که با یک اراده خودمو بهت برسونم .-تو از کجا می دونی جام کجاست تا بیای -دلم صاف و روشنه . کافیه که نیت کنم . اگه بیام حاضری ؟/؟ چند شکلک خنده و تمسخرچتی برام فرستاد و گفت هم کس میدم بهت هم کون میدم . -زنه و قولش -تو فقط بیا اگه بهت ندادم . -فقط یه شرط داره این که باید به پشت سرت نگاه نکنی . رو تخت دمر و دراز کش باش به دیوار روبروت نگاه کن . اگه حس کردی یه دستی لمست کرد نترس . اون منم . -می دونم داری چرت میگی ولی فقط دو دقیقه وقت داری .. باشه همین الان دعا ها رو می خونم . شاید سه دقیقه بکشه . -من بهت چهار دقیقه وقت میدم اون وقت رومو می گیرم طرف در .. -باشه .. پاورچین پاورچین اومدم پایین و یک راست رفتم طرف اتاق خواب .. اوووووففففففف چی می دیدم . چه بدنی . چه هیکلی . چقدر ناز . چقدر تازه . سفید .. کس غنچه ای . کونی بر جسته با گودی کمر وسوسه انگیز و سوراخ کونی که اصلا مشخص نبود . یک دقیقه از وقتم اونجا تلف شد .. آروم آروم رفتم طرفش .. تا پوست تنشو لمس کردم دستمو گذاشتم جلو دهنش و گفتم نترس منم بابک شوهر رکسانا .. -قلبش به شدت می تپید . دستمو از رو دهنش بر داشتم -کثافت آشغال پاشو گورتو گم کن . اصلا تو برای چی اینجا هستی . کی به تو گفت بیای اینجا . . حیوون تو مگه زن نداری -تو مگه شوهر نداری . ببینم مگه خودت قول ندادی اگه من بیام پیشت بهم میدی ؟/؟ -چی داری میگی من نمی فهمم از چی حرف می زنی .. -ببین دلسا خانوم اگه اجازه هست از این به بعد درسا صدات کنم . به اسم اصلی .. -توووووووو... توووووووو . پس تو بودی .. این شکافتن مکان و زمان و این حرفا رو تو می زدی ؟/؟ تو منو فریب دادی .. خودمو انداخته بودم روش . با لبام اون تن لطیفشو می لیسیدم .. -نهههههههه خواهش می کنم . بابک من ندید می گیرم . ما داریم به رکسانا و مازیار خیانت می کنیم -ببینم اگه همون آدم خیالی یا هرکی میومد و اینجا خودشو مینداخت رو تو تسلیمش می شدی . دهنمو گذاشتم پشت پاش و کف دستمو گذاشتم لای پاش .. -اووووههه ببین چقدر خیس کرده . همه اینا قبل از این که من بیامه . تو که با چت این قدر خیس می کنی وقتی که از نزدیک ببینی چقدر حال می کنی . ببین ول کن این بازیها رو . کیرمو گذاشتم رو چاک کونش و گفتم حالا این دو تا باید با هم چت کنن . آروم آروم ماساژش می دادم -نهههههه نهههههه بابک نههههههه -آررررررره آررررررره من و تو هر دو تا مون می خواهیم . ببین الان خواهر و برادر توی بوتیک دارن زحمت می کشن تا من و تو حالشو ببریم . نمی دونی چه کیفی داره . امروز به خاطر تو اداره نرفتم . ساکت شده بود و آروم آروم ناله می کرد .. -شیطون کارتو کردی . -تو هم خیلی تحریکم کردی . درسا از همون اولش دلم می خواست باهات حال کنم . -خیلی نامرد و چش چرونی .. دستاشو دادم بالا رو به جلو .. از پهلو میک زدن سینه هاشو شروع کرده رفتم طرف زیر بغلش .. -آخخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسسم می خاره -چه زود به خارش افتاد فعلا می خوام قسمتای دیگه تنتو بخارونم به اونجاشم می رسم . -هر کاری دوست داری بکن . بکن . بوسه بر زیر بغلش اونو بی اندازه حشری کرده بود . -کسسسمو بعدا بخورش کسمو بعدا بخورش . دستشو از زیر رسوند به کیرم لاپاشو باز کرد و کیرمو به کسش چسبوند .. علامت داد که اونو بکنم .. -جووووون چه کس تنگ و چسبونی داری .. اووووووففففففف درسا درسا .. تا ته کیرمو پشت کمرمو می سوزونه .. -بی اراده بی اراده ! این قبول نیست .. -داره می ریزه من چیکار کنم . کاش قبل از اومدن جق می زدم .. -فکر کن اینم جق زدنه باید منو بکنی تا ارضا شم . مازیار زیاد عرضه این کارا رو نداره . -خودم ردیفت می کنم . از همون پشت در حالت سگی کسشو می کردم و با کف دستام پشت رون پاشو طوری ماساژ و مالش می دادم که اونو بیش از پیش حشری کردم بودم . آب کیرم از بغلا شروع کرد به ریختن رو پاهاش . من همچنان در حال گاییدنش یودم . -نههههههه نهههههه خوشم میاد .. رهام نکن . بچسب محکم بزن .. راضیم کن . ارضام کن .. انگشتامو گذاشتم تو دهنش تا با گاز گرفتن هوسشو کنترل کنه . ای کاش این کارو نمی کردم . انگار یه گرگ داشت دستمو گاز می گرفت . -بابک بابک جون چند تا دیگه چند تا فقط چند تا .. دارم آروم میشم جوووووون .. چه حالی میده .. چه کیفی داره .. خوب تونستی گولم بزنی . نفس نفس می زد . می دونستم که دلش می خواد بعد از ار گاسم کمی آروم بگیره ولی رحم نکردم . انگشتامو فرو کردم توی کسش و با خیسی کس و منی بر گشتی خودم سوراخ کون درسا جونو آماده اش کردم . اگه دیگه فرصتی پیدا نمی شد و این کونو نمی کردم حاصلش فقط یه عمر حسرت و پشیمونی بود . چه کیفی داره زن برادر زنو گاییدن . خیلی به آدم مزه میده . -نههههههه جیغ می کشم دردم میاد . من به مازیار کون ندادم . -من فرق می کنم . معمولا خانوما معشوقه شونو بیشتر از شوهرشون دوست دارن و بهش احترام میذارن . اینو گفتم و دیگه با فشار فقط گذاشتم که کیرم بره بد جوری فشار می آوردم . فقط به این فکر می کردم که کیرم حرکت کنه -بد جنس خود خواه ظالم .. -بازم باهات چت می کنم .. بازم تو رو می کنم .. هر چقدر که بخوای .. پشت گردن و شونه هاشو می بوسیدم به کوسش دست می زدم .. حس کردم یواش یواش داره از (با) کون دادن حال می کنه .. طوری که خودشو به عقب حرکت می داد تا کیرم توی کونش بیشتر حال کنه . فدای اون سوراخ ریز کونش بشم من . می دونم خیلی درد می کشید . عاشق این کونها و این سوراخام . -درسا بازم که داره میاد .. جوووووون داره می ریزه .. داره میاد .. -بابک تموم که شد در جا بکشش بیرون بذار توی دهنم .. همین کارو هم کردم حس می کردم آخر لذتم کیر رو بیرون کشیدم . ولی اون طوری ساک می زد و با دو تا دستاش کیرمو مستقیم به طرف دهنش می فرستاد که داشتم از حال می رفتم . با میک زدن و زبون زدناش حس کردم دارم بازم کسشو می کنم .. تا چند دقیقه ای چشامو بسته بودم . فقط یه وقتی دو تایی مون چش باز کردیم که دیدیم نزدیک ظهره . شانس آوردیم که همسرامون ناهار رو خونه نمیومدن . چون راه دور بود . به یکی یکی مشتریای بعد از ظهرش زنگ زد و گفت کار داره نمی تونه امروز بهشون سرویس بده .. جالب اینجا بود که به همه می گفت یه مشتری دربست و اختصاصی داره .. یکی از اونا پرسید ببینم عروس خانومه ؟؟ پشت تلفن خندید و گفت نمی دونم شاید آقا دوماد باشه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ازهــــر پنجــــــــــــــره ای

چی بگم از این هوای خیلی عالی بهار.. یکی دوروزشو یه قلقلکی داد اونم نعمت خدا بود . این عید خودش خوبه ولی یاباید بری یا باید بیان . دیدها تموم شده الان بازدیدها شروع میشه . تازه بیست جا رو نرفتم . اون هفته از هر دری رو داشتیم ولی خب این پنجره ربطی به اون در نداره . این پنجره مال هوای بهاره .. باید که پنجره ها رو باز کنیم که بوی خوش بهارو بشنویم . هرچند که بهار بانو رفته تو خون ما . دلم می خواد بازم تازگی خودشو داشته باشه . هیچ بویی مثل بوی بهار نارنج بهار آدمو مست نمی کنه .. میگن در بعضی از شهر های مازندران غلظت این بو به حدی می رسه که آدم حس می کنه در باغ بهشت داره نفس می کشه هر چقدر خودمو توی خونه زندونی کنم و عید دیدنی ها رو فاکتور بگیرم ولی نمی دونم چرا یه عشق و علاقه خاصی به این سیزده به در دارم . حاضرم صد تا دعوتی معمولی و دویست تا عروسی و سیصد تا عید دیدنی رو نرم اصلا سیصد و شصت و چهار روز خودمو حبس کنم ولی این یه روز رو از خونه بزنم به چاک . همه آدما میان بیرون . با عشق به شادی و لذت بردن از طبیعت . عشق به این که با هم و در کنار هم باشند . عشق به این که با عشق زندگی کنند . عشق به ارزش گذاری به سنتها . سنتهای زیبا و پسندیده . سنتهایی که به ما انگیزه میده تا بتونیم بهتر و امید وارانه تر زندگی کنیم . انگیزه ای همراه با روحیه ای درراه تلاش برای رسیدن به فردا و فرداهایی بهتر .. شاید بیشتر از پنجاه میلیون ایرانی از خونه هاشون میان بیرون .. دشمن دیگه مجبوره در مقابل عظمت سیزده به در سر تسلیم فرو بیاره . جراتشو نداره بگه که این سنت خرافیه و مال پدران ماست و ریشه مذهبی نداره .. هر بی ریشه ای که این حرفو زد ما فرشته ها باید که این دیو عجوزه رو از کوه دماوند پرتش کنیم پایین .. از الان دارم با خودم میگم بارون میاد یا آفتابه .. سرده یا گرمه ؟/؟تا آخر اسفند لباسای کت و کلفت می پوشیدم همین که اول فروردین شد و جسم و جان بهار دوتایی وارد زندگیم شد لباسارو کم کردم وبا استناد به این شعر مولانا بی خیال تر شدم . گفت پیغمبر به اصحاب کبار ..تن مپوشانید از باد بهار .فکر کنم همه شهر های ایران مسافر داشته باشه ولی خب چون بعضی شهر ها خروجی اونا بیشتر از ورودیشونه خلوت به نظر می رسند . حالا من به ورودی خروجی های خودمون کار ندارم ..این هفته اصلا حوصله سکسی نویسی نداشتم . دلم می خواست تمام حس خودمو بذارم رو داستان عشق و ثروت و قلب . به ویژه وقتی که ترانه جاده نادیا سایا رو گوش می کنم انرژی مغزی وروحی منو زیاد می کنه . یه سری با این که خودشون میان به سایت های سکسی داعیه حقوق بشر و ایجاد مدینه فاضله رو دارند . خیلی از ما آدما عادت داریم که بدها رو قسمت می کنیم یا تقسیم می کنیم خودم قاطی کردم کدوم کلمه درسته . فر هنگ زیبای خودمونو ول می کنیم میگیم هرچی غرب گفت خوبه . هرچی عموسام پسندید خوبه .. اوووووووووو .. بیا و ببین در غرب چه حقوق بشری دایره .. چقدر با فر هنگن . عجب قانونی دارن .. تا هیجده ساله نشدی حق نداری سکسی بخونی و سکس کنی و بالاخره یه تابوهایی اینجا وجود داره .. اون وقته که می رسی به سن قانونی .. آفرین بر این قانون غرب کافر.... مرده شور مذهب نماهای ما رو ببرن که زیر هیجده های ما رو به زور شوهر میدن ومیگن از وقتی که تکلیف شدی و هیجان سکسی داشتی باید زن بگیری .... وارد این سایتها که میشی اولین چیزی که قبل از ورود نظرتو جلب و جذب می کنه اینه که 18 سال باشی ها .. وگرنه حق ورود نداری ..حالا ؟/؟! بسته به وجدان خودت داره ولی گوگل گفته ها .... یه سری قوانینی می خونی که با تمام وجود بهشون آفرین میگی .. اگه یه داستان سکسی بخونی که چهار تا بچه توش باشن ومعمولا بالغ هم شدن و زورو تجاوزی هم درش نباشه وحرفای قشنگی هم رد و بدل شه اون حس چغولی گل می کنه انگار که حقوق بشر لگد مال شده .. درحالی که بد بختی ما آدما اینه که به اونایی که زورمون بهشون نمی رسه کاری نداریم ..البته من کاری به صحیح و غلط بودن این قانون 18 و زیر 18 ندارم . خودم در 11 سالگی بالغ شدم . خیلی چیزا هم حالیم بود . تا سیزده سال بعدش هم مثل مرتاض های هندی ریاضت می کشیدم . هفت سال مونده بود به سن قانونی من ..اصلا کاری به غرب و شرق و جنوب و شمال و کفر و مذهب ندارم . به نظر شما چه باید می کرد ؟/؟! این اینترنت گوگلی مگولی زیر 18 ساله ها رو واسه سکس یا ورود و....ممنوع می کنه اما من عکسهای سکس و صحنه های دلخراش زیر ده ساله ها رو دیدم .. چرا ؟/؟ چون گردانندگان این سایتهای سکسی کودکان زیر ده سال که تصاویر مستهجن و دلخراشی رو میدن بیرون پول میدن .. مجوز می گیرن . انسانیت کجا رفته ..چرا باید کودکان خرد سال تن فروشی کنند حالا این کارو کردند چرا باید در جایی نشون داده بشه که از قوانین بین المللی حرف می زنه .. هیچ توجیه و منطقی برای این کار وجود نداره ..خب حقوق بشری ها کجایین ؟/؟ در هر حال یک انسان باید جایگاه خودشو بشناسه . با خود نمایی و ادعای فضل کردن آدم به جایی نمی رسه . چیه خواهرم برادرم به قاضی نمیشه اعتراض کرد ؟/؟ من شجاعت و شهامت اونو دارم که بگم اشتباه می کنم و از سکس نوشتن چه محارم باشه چه حتی سکس زن و شوهر با هم باشه .. چه بچه باشه و چه بزرگ راضی نیستم . همه بده .. اگه خوب بود که همه چی آشکار بشه می رفتیم خیابون لخت می گشتیم .. حالا من یه جوری توجیه می کنم و میگم که داستانهای سکسی رو می نویسم در جهت تنوع و کنترل غرائز جنسی و یکنواخت نبودن زندگی .. دارم سر خودم شیره می مالم . یه چند تا دوست و رفیق مجازی پیدا کردیم و می دونم اونا هم منطقی هستند ودوست دارن بنویسم به هر حال فعلا پیش میریم تا ببینیم چی میشه .. اینم یه توجیه دیگه درمورد این که فعلا نمیشه از سکس نوشتنو قطعش کرد . ولی یه سری عادت به خود نمایی دارند میان داستانهای سکسی همه رو می خونن همه زیر و بم ها رو می دونن تازه عشقشون گل می کنه .. .. آهههههه مادر ..مادر فرشته مقدس .. چرا باید اورا در این داستانها آورد .. آهههههه عمه جان دوستت می دارم چرا باید تو را که محرم منی در داستانهای سکسی ببینم .. .... وایییییی دایی جان از روزی که نام تو را به عنوان بازیگر در داستانهای سکسی خواندم وقتی که می خواهم به تو بنگرم احساس بدی به من دست می دهد .. واااایییییی پدر چه کنم که دیگر نمی توانم به تو نگاه کنم . خود را در آغوشت بیفکنم .احساس می کنم که به من نظر بد داری . چرا ایرانی چنین می نویسد .. نه .. نه... ایرانی بیمار است او مشکل روانی دارد . من نمی دانم چرا هر چه از داستانهای او می خوانم چندشم می شود ولی چه کنم که معتاد شده ام ! کاش می توانستم بگویم لعنت به تو ایرانی نویسنده ! ولی فرهنگ من چنین اجازه ای نمی دهد . آههههههه خدایا خدایا مرا ببخش . من عذاب وجدان دارم . گناهکارم .. .. .... اینایی که گفتم از زبون اون چغول خان بود . نمی دونم تو ضیح بدم یا ندم ولی میدم . خب خواهر ..برادرمن چی بگم اگه بگم خنده ام می گیره ناراحت میشین .. اگه خوشت نمیاد چرا می خونی ؟ این که نمیشه دنیا فقط به کام تو باشه . اگه قراره ما خودمونو غرق بدیها کنیم دیگه سبک سنگین کردن نداره .مادر، پدر ، خواهر، برادر ، پیر، جوان ،کودک ، زن ،شوهر و......همه ارزش دارند تو نمی تونی حتی حساب دوست دختر رو در این تابو شکنی از مادر یا پدر جدا بدونی . یعنی روابط همه و همه درسکس اصالت خاصی داره . یک شخص هرچقدر مقدس باشه در قبال قانون و یا هر مسئله دیگه ای با بقیه فرقی نمی کنه . مولا علی رهبر مملکت بود ولی همراه با یک شهروند عادی بر سر مالکیت زره تا پای میز محاکمه رفته رودرروی قاضی هم قرارگرفت ... دورانی در تاریخ وجود داشته که پسران با خواهران و مادران خود ازدواج می کرده اند حتی در ایران خودمان . اما امروز فرهنگ ها و تابوها تغییر کرده . ما خود را با این فرهنگ وفق داده ایم . اگر تو می توانی خوب باشی و زشتیها را از زیباییها جدا سازی این کا ررا انجام بده . نوشتن این گونه داستانها به معنای جسارت به شخصیتی نیست اما بیان و پیش کشیدن این بحثهاست که نوعی توهین به این شخصیتها می باشد و اگر من در این مورد بحث می کنم در مقام یک پاسخ گو به انگشت شماری مخالف هستم . یاباید در این خانه باشی یا کلا به سفر بروی . خود را اسیر تار های عنکبوتی داستانهای خیالی نساز . یادم میاد دو سال و نیم پیش خیلی دلم می خواست یه سری مطلب عشقی و احساسی و خاطره از همینایی که در دل نوشته هاست رو بنویسم اومدم یه دوری توی سایتها زدم .. دیدم سکسی رو راحت تر منتشر می کنند . خیلی از سایتهایی که حالا به اسم کاربران دیگه نوشته هامو میذارن نوشته هامو نمیذاشتن . قبل از سایت امیروارد لوتی هم شده بودم نمی دونم چرا فقط قسمت داستانهای سکسی اونو دیده بودم .. اون موقع مثل حالا اینقدر چاق نبود . شاید حجم داستانهاش نصف چیه یک سوم حالا هم نمی شد . آبان 89 بود . رفتم عضو بشم دیدم یه جا نوشته وقتی داستان می فرستید این جوری باشه اون جوری باشه .. اونجا رو با قرمز بنویسید . اینجا رو آبی کنید .. تعداد کلمات این قدر باشه جدول کشی کنین . من که تازه وارد این بر نامه ها شده بودم ولپ تاب خریده بودم وهنوز نمی دونستم کپی پیست چیه کجا برم توی ایمیل یا جای دیگه بگردم قرمز کدومه آبی کدومه . گفتم برم یه جایی که راحت تر و بی درد سرتربنویسم و بفرستم وسوتی ندم . .. این جا رو خودم وارد نشده بودم . هرکی ندونه فکر می کنه من با این نوشته هام چقدر هوسباز باشم . من تازمان از دواج حتی یک مورد هم به اندازه سر سوزنی بیراهه نرفته سکس نداشتم . درحالی که بار ها می تونستم . بیست و سه چهار سال ..البته در واقع نصف این مدت رو میشه به حساب ریاضت کشی گذاشت .. درهر حال ایرادی هم به این انگشت شماران نمیشه گرفت که این عقیده رو داشته باشن واسه این که کسی رو بشناسی باید باهاش زندگی کنی و در مورد من باید تمام نوشته های منو خوند . که این خیلی سخته . دو سه سال باید خونه نشین شد تا همه رو خوند .. به اندازه پنجاه تا داستان حجم نظرات من میشه . هزار بار هم گفتم البته قبلا گفتم صد بار .. تعداد این داستانهای سکسی به اندازه قورباغه های برکه های دنیا شده .. چه انتظاری میشه از این داستانها داشت . رمان نویسان چند قرن پیش فرانسه که دیگه مثل اونا نمیاد الان اگه چش باز کنن و به کارامون نگاه کنند بهمون می خندند .. اون موقع که این همه تفریح نبود و بیشتر وقت داشتند اونا این جور اثر نمی دادند .( از نظر تعداد ).. بخوای ننویسی یا کم بنویسی هم نمیشه . دوستان انتظار دارن .. خیلی ها فکر می کنند نویسندگی مثل پختن نان لواشه .. خمیر رو به تنور بچسبونی نون فوری می پزه . حالا که ماشینی شده .. پس تا اینجاش نتیجه می گیریم که چه کم بنویسی چه زیاد حرف درش هست . حالا ما زیاد نویسی رو انتخاب کردیم . این سی چهل تا داستان طول هفته رو باید قسمت قبلشو اول به دقت بخونم که سوتی ندم . گاهی وقتا یادم میره داستان در چه فصلیه . یعنی بهار و .... بعضی وقتا می بینی اسم بازیگر یه داستان میره توی داستان دیگه .. گاهی می بینی لباسا عوض میشن .. مثلا آنی در داستان هرکی به هرکی یه پیرهن با دامنه یادامن کوتاه داره .. یهو می بینی دورم شلوغ میشه و اون پیرهن تبدیل به تاپ و شلوار میشه که قبل از انتشار متوجه شدم . باید دقت کنم که حالتهای بازیگران چه جوریه . مثلا یه زنی لباش بسته شده نمی تونه حرف بزنه ولی شروع می کنه صحبت وسطای داستان فکرمی کنم که واسه یکی اسم نذاشتم اون وقت میشه دو اسمه .. اینایی رو که دارم میگم موردی هستند وگرنه من این قدر ها هم که فکر کنین شوت نیستم . ... خیلی دقت های دیگه لازمه درهر حال معتقدم داستانهای سکسی به اون اندازه قابلیت ندارند که کلی روش چک و چونه بزنیم مخصوصا قسمتهای مربوط به عملیات سکس رو که صد ها هزار بار تکرار میشه یه کاری سخت تر از ساختن دوباره دیوار چین به همون طول . من تعجب می کنم چرا برای نوشته های ارزشمند ادبی و داستانهای غیر سکسی نظر داده نمیشه . منظورم نوشته های خودم نیستند . کلی دارم میگم . ارزش ادبی رو باید در این داستانها جست . دوروزدنیا ارزش اینو نداره که بخواهیم سر به سر هم بذاریم وبا ظاهر بینی هامون به دنبال خود نمایی باشیم . باید همدیگه رو دوست داشته باشیم واسه شیطون هم دعا ی خیر کنیم اگه آدم نشد اون وقت هر کاری دوست داریم درحقش انجام بدیم . دنیا به کسانی عشق می ورزد که به او عشق نمی ورزند . دنیا به دنبال کسانیست که به دنبال او نیستند .. اینم یه پیام تکمیلی برای موازنه سازی عبارتی بود که چند ساعت پیش ساختم .البته کلمه.. نیستند.. کمی افت موسیقی ایجاد کرده . برای همه تون دعا می کنم همیشه خوش باشید اگه در دلهاتون نسبت به کسی کینه دارین اون کینه رو پاک کنین تا با آرامش و خونسردی بتونین با اون شخص مبارزه کنید . مبارزه ای درجهت آدم سازی وراهنمایی او.. تا باورکند که می تواند باور هایش را تغییر دهد . در غیر این صورت از او فاصله بگیرید .. با عشق و محبت درپی جذب دلها باشید . درد دیگران را درد خود بدانید هرچند هرچه کنیم اولویت با خود ماست ولی حداقل هم درد دیگران باشید .اگر کاری کنید که دیگران و تنهایان احساس تنهایی نکنند هرگز تنها نخواهید ماند . شعری هست که میگه دلا خوکن به تنهایی که از تنها بلا خیزد . اگر از تنها بلا خیزد پس خود من هم بلا پخش کن هستم دیگه .. از خودم به کجا فرار کنم . ؟/؟!یعنی من آدم هستم دور از جون بقیه آدم نیستند ؟/؟ اگه تک تکتون خوب باشین همه خوب میشن . به عجب چیزی گفتم . از کرامات شیخ ما چه عجب .. مشت را باز کرد و گفت وجب ..خدا رحمتت کنه سعدی جان جات خالیه بعد از قرآن و نهج البلاغه کتاب گلستان تو به آدم درس زندگی میده انگار همین الان واسه همین آدما نوشتی . خیلی سخته آدم باور کنه مال هفتصد سال پیشه . چقدر خوب همه مدل آدما رو می شناختی . تو و حافظ و فردوسی شانس آوردین که در دوران طاغوت زندگی می کردین وگرنه اگه زمان شما یاقوتی بود امروز دیگه نمی تونستیم از نوشته های شما بهره مند شیم . یک بار دیگه برای همه شما آرزوی سالی خوش و پر برکت در کنار عزیزان را نموده امید وارم خداوند به اونایی که عزیزی رو در این عید در کنارشون ندارن وخاطره بهار و بهار هایی رو که با عزیز از دست رفته بودن آزارشون میده صبر وشکیبایی عنایت کنه .. پنجره های خونه و پنجره های دلتونو به روی بهار قشنگه باز کنین . بهار خانوم میهمانی از بهشته .. میاد و میره میاد و میره .. ولی تودل ما همیشه هست . گفتنش آسونه ولی ای کاش بی ارزش بودن دنیا رو از همون جوونی حس می کردیم . اگه خوب دقت کنیم دنیا بی ارزشه ولی پوچ نباید باشه . دنیا میدان جنگ با دنیاست در خانه دشمن باید که با دشمن بجنگی .... البته صاحب خانه حقیقی خداوندگاریکتاست . خدایا من گناهکار، سپاسگزارم .امیدوارم سیزده به در من شما آفتابی باشه اگرم نشد خب حتما یه مصلحتی بوده چه میشه کرد ! به امید پیروزی همه شما عاشقان راه حقیقت بر دنیای دنی.. سرفراز باشید ... پایان .. نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 12 از 34:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA