ارسالها: 3650
#121
Posted: 4 Apr 2013 12:45
سیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزده هوس
عجب روزی ازدواج کرده بودم اول فروردین .. تازه بیست و پنج سالم تموم شده بود . جریان آشنایی من و شیما بر می گشت به محل کارم . من وخواهرش شیوا که هم سن و سال بودیم سه سالی می شد که تو اتاق عمل بیمارستان همکار بودیم وهردومون در قسمت بیهوشی تکنیسین بودیم . کارمونم از بعد از ظهر شروع می شد . شیوا دختر هوس انگیزی بود با اندامی هوس انگیز که هر قسمت تنش آتیش هوسمو شعله ور می کرد . خیلی دلم می خواست باهاش سکس داشته باشم . اونم از نگاه من متوجه شده بود که چقدر تمنای اونو دارم . ولی خیلی زود فهمیدم که نمی تونم باهاش حال کنم . یه روز انگشتر ازدواجشو دستش کرد و آب پاکی رو ریخت رو دستم تا این که دم در اتاق عمل اون و خواهرش شیما رو دیدم . شیما دوسال ازش کوچیکتر بود بر خلاف شیوا که کون و کپل و سینه هایی بر جسته داشت اون دختر لاغر اندامی بود ولی می شد گفت از نظر زیبایی دست کمی از شیوا نداشت و تازه خیلی هم آروم تر به نظر می رسید . نمی دونم چه عاملی باعث شد ازش خواستگاری کنم . شاید این جوری می خواستم به زنی که به خاطر داشتن شوهر بهم حال نداده نزدیک تر شم . شایدم واقعا عاشق شده بودم . در هر حال پدرم که وضعش خوب بود می خواست به عنوان هدیه عروسی یه آپارتمان واسم بخره ووقتی که شیوا گفت واحد روبرویی اونا قصد فروش داره من از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . ما با هم همسایه شدیم روز ازدواج چشمم فقط به دنبال خواهر زنم بود . خیلی به خودش رسیده و خوشگل شده بود . یه پیرهن کوتاه به رنگ مشکی تنش کرده بود که می شد گفت فقط وسط تنشو پوشونده و اول تا آخر یه متر پارچه هم حرومش نکرده بود . طوری هم کیپ کون و کمرش بود که من نمی تونستم چشم ازش بر دارم . همکار من , شده بود خواهرزنم . می گفت و می خندید و دوست داشتم به هر بهانه ای به اون نزدیک شم ولی ظاهرا اون جور که دوست داشتم به من توجهی نداشت . شیما می گفت که بعد از یه سال ازدواج تازه بار دار شده اون و شوهرش خیلی پیگیر قضیه بودند .. از هر فرصتی استفاده کرده تا خودمو از عروس جدا کنم و برم جایی که اونه و باهاش برقصم . می تونستم از این ویژگی داماد بودن خودم استفاده کنم ولی نمی دونم چرا کوفتش می گرفت اون جوری که دوست دارم بهم حال بده . من تشنه بوسیدن اون لبای سرخ و گوجه ایش بودم .اون صورتی رو که با روژگونه هوس انگیز ترش کرده بود اون مژه های بلندی که کاری به مصنوعی و طبیعی بودنش نداشتم .. اونو خیلی خوشگل ترو خواستنی تر از شیما کرده بود . چند دقیقه ای با هم رقصیدیم ووقتی با نگاهش نگاهمو تعقیب می کرد خیلی دلم می خواست بدونم که به چی فکر می کنه . نمی شد فهمید . خیلی از پسرا و مردا اونو با یه نگاه خریدارانه ای بر انداز می کردند شوهرش بهروز اصلا بیخیال این چیزا بود و من داشتم آتیش می گرفتم . شیما بهم گفت سینا تو چته . واسه این که تو ذوقش نزنم گفتم از خوشحالی زیاد ماتم برده . هر چند زن مهربون و نجیبمو هم دوست داشتم ولی خیلی دلم میخواست از شیوا هم کام بگیرم . عروسی و بزن و بکوب و همهمه تموم شد و من و شیما رفتیم به حجله تا کارشو بسازم . وقتی که لخت شدیم و کار داشت به جاهای حساس می رسید این بار من دیدم که شیما تو خودش رفته و انگار حواسش نیست .-عزیزم توچته . انگار حالا تو گرفته ای -نه فکر خواهرم هستم . من وقتی که خودم خوشم و لذت می برم دوست دارم همه از زندگی لذت ببرن و اونایی رو که دوست دارم همچنین .-مگه چی شده . بهروز و شیوا یه سالی می شد که واسه بچه دار شدن تلاش می کردند . خواهرم شیوا طبعش خیلی گرمه و اهل حاله و هوسش زیاده .. در هر حال این یه ساله خیلی با هم بر نامه داشتند و بالاخره به خواست خدا شیوا تازه بار دار شده ولی شوهرش خیلی بیحال شده و بهش نمی رسه . در حالیکه خواهرم بیشتر از هر وقت دیگه ای نیاز به محبت داره خیلی دلم واسش می سوزه .. همسر گلمو دلداری داده و گفتم عزیزم همه چی درست میشه تو حالا از سکست لذت ببر و کاری به این کارا نداشته باش . ته دلم خوشحال بودم . یعنی ممکنه از یه راهی تو دل این خواهر زن عزیزم نفوذ کنم . بیخود نبود که این چند روزه یه خورده شیوا رو سر کار گرفته می دیدم .. بهروز یه کبابی داشت اونور شهر که شبا تا دیر وقت مشغول بود . صبح که می رفت دیگه تا شب بر نمی گشت . شیما هم که کارمند بانک بود و چند ساعت از بعد از ظهر گذشته میومد خونه . با این حساب من و شیوا نه تنها می تونستیم تمام بعد از ظهر رو سر کار با هم باشیم بلکه صبحها هم اگه بخواهیم یه جورایی همدیگه رو ببینیم البته می دونم که اون از این فکرا تو کله اش نبود . چند روز گذشت و مرخصی عیال که تموم شد و رفت سر کار من صبح تو خونه تنها بودم و داشتم به این فکر می کردم که به چه بهونه ای می تونم برم و در واحد خواهر زنمو بزنم که یهو دیدم زنگ آپارتمان ما به صدا در اومد خودش بود . مثل همیشه شیک و زیبا ..-آقا دوماد خسته نباشی . جات خالی نباشه . بالاخره عروس خانوم رفت سر کار .. ببینم اگه ناهار و غذات آماده نیست می تونی بیای پیش من یه چیزی با هم بخوریم -ممنونم شیما همه چی رو ردیف کرده -تعارف نکن . غذای گرم چیز دیگه ایه از ترس این که با تعارف بعدی همه چی به هم بخوره حرفی نزدم ودعوتشو قبول کردم .. ظهر شد و واسه ناهار رفتم اونجا . نتونستم خودمو کنترل کنم . یه پیرهن یه سره ای تنش کرده بود که آدم فکر می کرد پرتره و نقاشی یه زن لخته . وقت ناهار هم فقط حواسم به اون بود . چرا داره این جوری آتیشم می زنه . چرا این قدر بیخیاله یعنی نمی دونه که ما مردا این جوری چقدر به هوس میاییم . اگه دلش می خواد پس چرا چیزی نمیگه . یعنی من باید یه قدم برم جلو .. نه یه بار خیطم کرده براهفت پشتم کافیه . وقتی پشت به من راه می رفت دوست داشتم با یه چاقو اون پارچه ای رو که رو کونش قرار گرفته برش بدم و اون دو تا قاچ هوس انگیزشو بندازم بیرون . خواهرزنم خیلی مامانی شده بود . همون چشم و ابرویی کشیده پوستی لطیف و بدون لک ..-شیوا می تونم یه چیزی ازت بپرسم -بپرس -چرا این روزا یه خورده پکر نشون میدی .. یه خورده به فکر فرو رفت و گفت مگه این شیمای دهن لق چیزی بهت گفته -نه باور کن اصلا اون چیزی در مورد تو به من نگفته اگه یه کور ببینه می فهمه -چیزیم نیست یه مسئله شخصیه -درهر حال اگه کمکی ازمن ساخته هست و کاری از من بر میاد ممنونم میشم انجامش بدم . ما چند ساله همکاریم و حالا هم که با هم فامیل شدیم . پس هرمشکلی که داری بهم بگو . -نه مشکل خاصی ندارم . شاید به خاطر تغییر این حال و هوای جسمانی منه نمیدونم . میخوام یه ساعتی رو استراحت کنم . تو نمی خوابی ؟/؟ .-نه من عادت ندارم بعد از ظهر ها بخوابم . تو برو بخواب من یا میرم خونه یا اگه مزاحمت نیستم اون فیلم عروسی رو بذار ببینم و سرم گرم شه تا این یکی دوساعتی بگذره .. خواهر زن من رفت تو اتاقش بخوابه و منم مثلا سرگرم تماشای فیلم عروسی شدم . صداشو هم به پایین ترین حد رسوندم که مزاحم خواب شیوا نشم . خیلی دلم می خواست ببینم چه جوری خوابیده . فضای خونه گرم بود و حتما اونم لباسشو کم کرده . چند دقیقه ای گذشت تا مطمئن شم که اون خوابیده . از سوراخ کلید نگاهی به اون طرف انداختم . خشکم زد .صحنه خیلی هیجان انگیز تر از اون چیزی بود که انتظارشو داشتم . شیوا کاملا لخت و دمر کرده رو تخت افتاده بود و پاهاشو به دو طرف باز کرده و دستشو رو کوسش می کشید و خیلی با هوس با خودش ور می رفت . وایییییی داشتم می سوختم . می خواستم برم داخل و بپرم روش ولی نمی تونستم . جراتشو نداشتم . چقدر بدنش لطیف و نرم نشون می داد . کونش خیلی خواستنی تر از اونچه بود که فکرشو می کردم . یه خورده از نیمرخشو می دیدم . حالت صورتش پر از هوس بود . کل پوست بدنش مخصوصا کوس و کونش انگار همین الان از زیر تیغ رد شده باشه . دستم رو کیرم قرار داشت . مردد بودم که برم داخل یا نه . شاید اون به همین جور حال کردنها قانع بود و نمی خواست که به شوهرش خیانت کنه .. یواش یواش داشتم تصمیم می گرفتم که برم تو اتاق و کارشیوارو یه سره کنم که زنگ در آپارتمان به صدا در اومد . لعنت براین شانس زنم بود . دو ساعتی رو زود تر اومده بود . مرخصی ساعتی گرفته بود . درو باز کردم . فوری پشت به اون قرار گرفتم تا کیر شق شده امو نبینه و رفتم رو کاناپه نشستم و انگشتمو گذاشتم جلو بینی ام و گفتم هیس شیوا خوابیده . اون که دید دارم فیلم عروسی رو نگاه می کنم خیلی ذوق زده شد از این که من تا این حد رمانتیک هستم و این مسائل عاطفی برام اهمیت داره .. واسه این که بیشتر از این گندش در نیاد به محض این که دیدم کیرم شل تر شده دست زنمو گرفتم و بردمش خونه و به یاد خواهرش اونو گاییدم .. ساعتی بعد من وشیوا سوار سمند من شده و رفتیم سر کار .-خوب خوابیدی ؟/؟ -آره اصلا نفهمیدم کی رفتی ... روز بعد هم ناهار رو بودم پیشش . این بار لباسشو عوض کرده بود . بلوز و دامن تنش کرده بود . هرچند دامنش تا نزدیک زانوش می رسید ولی پاهای لخت و کون گنده اش بازم دلمو برده بود . بلوز صورتی سینه چاک و دامن مشکی و همون میکاپ روز قبل یه نوع دیگه ای جذابش کرده بود .-حالا سینا جون من ازت می پرسم تو از زندگیت راضی هستی ؟/؟ -ناراضی نیستم . شیما فوق العاده خوب و نجیب و زیباست ولی ویژگیهای خواهرش چیز دیگه ایه . می تونم یه شوخی باهات بکنم شیوا جون؟/؟ البته در اصل جدیه -صاحب اختیاری داماد گلم -اگه مجرد بودی ترجیح می دادم با تو ازدواج کنم .-چرا ؟/؟ -از نظر اخلاقی چند سالیه که با هم آشنایی داریم و بعد این که از نظر جسمانی هم من دوست داشتم شیما یه تناسب اندام و هارمونی خاصی مثل تو داشته باشه . یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت نمی دونم بهت چی بگم . امان از دست شما مردا . اصلا به حقتون قانع نیستین . فقط خواهشم اینه که سر خواهرم هوو نیاری -اگه تو بخوای چشم . همون کاری رو می کنم که خواسته توست . دست از پا خطا نمی کنم . می دونی که چقدر دوستت دارم .این دوستت دارم رو یه جوری گفتم که این دفعه نگاه معنی دار تری رو بهم انداخت ..دستشو گرفتم تو دستم .خودشو کنار نکشید -شیوا نمی خوای بهم بگی چته .؟/؟ چی میخوای ؟/؟ سرشو انداخت پایین و منم همین کارو کردم . رو دو تا صندلی کنار هم نشسته بودیم و میز ناهار خوری هم روبرومون بود یه خورده خودمو بهش نزدیک تر کردم . حالا پیشونی ما به هم چسبیده بود . خواستم یه خورده اونو بالا بالا ببرم -عزیزم صبر و تحمل یه زن واقعا ستودنیه . مشکلات رو در خودش نگه می داره و می دونم تو هم همین جوری هستی تحسینت می کنم ولی دوست ندارم این قدر خودتو شکنجه بدی .. سرمو که خم کرده بودم صاف تر کرده و دستمو گذاشتم زیر چونه اش و خواهر زنمو روبروی خودم قرار دادم و قبل از این که یفهمه چی شده لباشو به لبای داغ و تشنه خودم چسبوندم . دستمو دور کمرش حلقه زده و اونو به هوس آوردم . آخ که چقدر شیرین و لذت بخش بود و من داشتم به بزرگترین آرزوی زندگیم تا اون لحظه می رسیدم . غرق در شیرینی بوسه و عطش حرکات بعدی بودم که دیدم خودشو ازم جدا کرد و منو هلم داد به طرفی که افتادم زمین -سینا چیکار داری می کنی . اصلا معلوم هست ما داریم چیکار می کنیم گریه اش گرفته بود .. تودلم گفتم من که می دونم تو هوس داری حالا بعد از چند دقیقه که باهام لاسیدی تازه فهمیدی که داری چیکار می کنی ؟/؟ .بادلخوری از اونجا رفتم . هرکدوممون خودمون جدا رفتیم سر کار . در محل کار هم بهش محل نذاشتم و روز بعد هم ناهار پیشش نرفتم . تا این که سیزده بدر شد و ما چهار تا به اتفاق پدر زن و مادرزن و پدر و مادرم رفتیم بیرون . از تهران راه افتادیم و رفتیم شمال . یه ویلایی تو نوشهر که مال یکی از دوستان پدرزنم بود و کسی هم نبود اونجا . البته این ویلا کنار دریا نبود ولی فاصله زیادی هم با دریا نداشت . بیشتر از چهار پنجهزار متر فضای سبز داشت . هنوز من و شیوا قهر بودیم وکاری هم به این نداشتم که بقیه تا چه اندازه از این رفتار ما تعجب می کنند هر چند هر کی سرش تو لاک خودش بود ناهاروتو تراس خوردیم ودسته جمعی گرفتن خوابیدن که چایی رو بیان در فضای باز بخورن . چایی همراه با کاهوی مازندران که در ایران تکه و حرف نداره . رفته بودم ته اون فضای سبز . درست اون طرف پرچین فضای وسیع دیگه ای وجود داشت با یه دور نمای زیبا از طبیعت زیبای شمال . هوا کاملا صاف و آفتابی بود . چشامو بستم و خودمو به آفتاب زیبای بهاری سپردم . یهو صدای خش خش و سر و صدای بوته ها رو پشت سرم شنیدم . ترسیدم مار باشه .. هرچند میگن بیشتر مار های شمال رطوبتی ان و نیش نمی زنن ولی ترسیده بودم سرمو بر گردوندم . شیوا بود -چیه ترسیدی ؟/؟- فکرمی کردم مار باشه ولی بدتر از ماره -فعلا که نیش زیون تو مثل یه مار داره عمل می کنه -من که باهات کاری ندارم واسه چی اومدی اینجا .-سینا می دونم ازم دلخوری ولی کاری که کردیم درست نبود . ازش فاصله گرفتم .-برو باهات کاری ندارم . اگه حس می کنی که نیشت می زنم ازم فاصله بگیر . برو اول غرورتو زیر پا بذار بعد بیا طرفم -صبر کن سینا من اگه غرورمو زیر پا نمی ذاشتم که نمیومدم طرف تو . پیشقدم نمی شدم که باهات حرف بزنم .-می تونی بهم ثابت کنی که غرورتو زیر پا گذاشتی ؟/؟ -چطوری ؟/؟ -دستمو گذاشتم دور کمرش و اونو روچمنهای سبز بهاری غلتوندم و گفتم این جوری .-نه نه نهههههه سینا خواهش می کنم -خواهش می کنم خواهش نکن . اگه یه بار دیگه پرتم کنی دیگه نه من نه تو . دیگه اسمتو نمیارم . بازم لبشو به لبم چسبوندم و این بار به مدت طولانی تری بوسیدمش . این دفعه دستامو گذاشتم داخل بلوزش . سوتینشو شل کردم .سینه هاشو تو دستام گرفته و با هاشون بازی می کردم -نهههههه سینا نکن .. خیلی خوشم میاد . نه زشته .. تا همین جاش خوبه خواهش می کنم ..-من که می دونم تو بیشتر از من هوس داری و داری حال می کنی . یه دستمو رسوندم به لای شورتش . خیس از هوس لحظه به لحظه دستموتر تر می کرد . این بار دیگه دستشو روسینه ام نذاشت که هلم بده . این دفعه با ناز و کرشمه بغلم زد اون دستشو دور کمرم حلقه زد و لبامو می مکید .سینه اشو انداخته بود بیرون .-شیوا این محوطه خطرناکه . میای بریم زمین روبرو اونجا یه درختایی داره که می تونیم لابلاش کارمونو بکنیم .-مطمئنی امنه -آره تا چشم کار می کنه فقط زمینه و درخت و انتهاش هم معلومه . تعجب می کنم کسی امروز تو این محوطه نیست .-حتما صاحباش رفتن مرخصی . یه روزنه ای پیدا کرده خودمونو رسوندیم اون طرف . رفتیم یه جای دنج وسبزبا درختای نیمه بلند . وقتی به اون جایی که می خواستیم رسیدیم خواهرزن حشری من دیگه طاقت نیاورد و روزمین دراز کشید و منم افتادم روش . صبرم سر اومده بود . روبروم قرار گرفت . پاهاشو به دو طرف باز کرد با این که دوست داشتم کوسشو بخورم و نرم نرم حال کنم ولی فرصت زیاد نبود . کیرم در حال رسیدن به مقصد کوس بود و شیوا رمانتیک شده بود .. -می شنوی ؟/؟ حال می کنی ؟/؟ می شنوی که بلبل مازندران چه جوری داره واسه من و تو می خونه ؟/؟ -عشق من تو خودت گلی سنبلی من جالا فقط دارم صدای بلبل خودمو می شنوم . من این بلبلو حس می کنم .. -چقدر همه جا قشنگه . چقدر هوس قشنگه و چقدر سیزده بدر امسال قشنگه .. -ولی هیشکدومشون به قشنگی تو نمیشن . اونو غرق بوسه اش کرده بودم . حیف که نمی تونستم کاملا لختش کنم . آخ که چقدر با سینه هاش حال می کردم . باپنجه هاش بوته های سبز زمینو می کند . گونه هاشو به طرف وسط صورتش جمع کرده و یه حالت گرد و نازی به لباش داده و دوباره اونو بوسیدم .-شیوا شیوا چقدر دلم میخواد لخت لختت کنم .-از فردا از فردا چون دیگه همه تردیدها رو کنار گذاشتم -دیگه دلمو نمی شکنی -نه دل تو رو می شکنم نه دل خودمو . دستامو از پهلوها به کون برجسته و پهنش رسونده و با پنجه هام از روی کون به کوس نازش رسیدم .-سینا سینا سینا من و کوچولوم دوتایی داریم حال می کنیم . هم دوست دارم چشامو باز کنم هم ببندم .-هرجور که حال می کنی همون کارو بکن . حالا اون چشاشو باز و بسته می کرد . می خندید سکوت می کرد حرف می زد . درمیان درختای نیمه سبز و زیر آسمان آبی و بهاری هرکاری می خواستم انجام می داد . این دو هفته ای خسته شده بودم از بس یه مدل کون دیده بودم و یه مدل گاییده بودم . اونم کونی که راستش دوست داشتم تپل تر و گنده تر شه .کون همسر نازمو . با کف دو سه تا از انگشتام بغلای کوس شیوا رو می مالیدم تا کمک کیرم شه . -سینا سینا کوسسسسسسم نههههههه دیگه نمیخوام بیشتر از این ضرر کنم .واسه همیشه می خوامش سرشو به طرف سینه هاش خم کرد . زبونشو به طرف نوک سینه هاش دراز کرد . دوست داشت اونو بلیسه و یه جوری خودشو تسکین بده . طوری اونو می گاییدم که انگاری اولین سکس زندگیمه . می تونستم به خودم مسلط باشم که دیر تر خالی کنم ولی پیمانه من پر شده بود . باید خالیش می کردم .-خسته ات کردم . خیلی اذیت شدی .داره میاد .ادامه بده . هیچوقت این جوری حال نکرده بودم . نههههههه .نههههههه . دیگه دور و برش بوته ای نمونده بود که نکنده باشه . وقتی که دستای گلیش روزمین دراز شد و حرکتی نکرد منم دیگه صبر نکردم و گذاشتم که خیلی نرم و روون کیرم تا اونجایی که می تونه تو کوس تنگ و داغ خواهر زن نازم خالی کنه . پس از چند لحظه که چشاشو باز کرد دستشو گذاشت رو کوسش و منی بر گشتی از کوس رو با دستش پخش می کرد . بااین که واسش خوب نبود و زمین هم کمی سرد بود پشت به من و دمر قرار گرفت .. آه از نهادم بلند شد . دوست داشتم سیزده به در زود تر تموم شه تا به صبح فردا برسم و اونو تو خونه شون خیلی راحت بکنم . کون خوشگلشو تو چنگم بگیرم . کونشو غرق ماچ و بوسه کردم و بااین که یه خورده دردش می گرفت ولی کیرمو با جان و دل توی کونش جا داد . کف دستام رو قاچای کونش بود و کیرم تا نصفه می رفت تو سوراخ کونش خیلی آروم این کارو انجام می دادم و یه حالی بهم دست داده بود که فکر می کردم دارم پرواز می کنم . تودل همون آسمون آبی و قشنگی که بالا سرم قرار داشت . این بار نتونستم زیاد مقاومت کنم . جلوی خالی شدن آبمو نتونستم بگیرم . حالا دیگه وقتش بود که شیوا رو با تمام وجودم در آغوش بگیرم و بهش بگم که چقدر دوستش دارم . خودمونو جمع و جور کردیم و اول اونو فرستادم که بره . بعد از ظهر رودر میان طبیعت سپری کردیم . شیوا خیلی به خودش رسیده بود . یه لباس قرمز خوشرنگ و بازم چسبون .. که درمیان رنگ سبز و آبی طبیعت جلوه خاصی داشت . وقتی اونو یه گوشه ای تنها گیرش آوردم بهش گفتم خوشگله تو خسته نمی شی این قدر واسم دلبری می کنی دیگه از جون من چی میخوای تو که خاکسترم کردی .-شاید باور نکنی بیشتر از تو دلم میخواد که صبح بیاد و برسیم تهرون . دلم میخواد زود تر راه بیفتیم. دور از چشم بقیه من و شیوا با هم سبزه گره می زدیم . یه پنجاه متری از بقیه فاصله گرفتیم . صورتمون به هم چسبیده بود . هردو با هم یک آن از هم پرسیدیم حالا دیگه واسه چی سبزه گره می زنی ؟/؟ ویک لحظه با هم جواب دادیم واسه این که همیشه با هم باشیم .. پایان . .نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#122
Posted: 4 Apr 2013 13:54
مامـــــــــــــان ، ستــــــــــــــاره تاریک سیـــــــــــــزده
مامان ستاره من سی و شش سالش بود . خوشگل و خوش پوست و ناز و سفید و تو دل برو . درست دوبرابر من سن داشت . ده سال از بابام جوونتر بود . در بر خورد با فامیل چه مرد و چه زن خیلی خودمونی و ریلکس بود و در یه محفل سر پوشیده و یا روباز و خودمونی روسری هم سرش نبود. همه هم ازش تعریف می کردند و می گفتند که باید آدم دلش پاک باشه و از این حرفا .. ولی تازگیها پسرعمه ام بردیا که بیست و چهار سالشه و داره کارشناسی ارشد مهندسیشو می گیره خیلی دور و بر زندایی اش یعنی مامان من پرسه می زد . به بهانه های مختلف سعی داشت خودشو بهش نزدیک کنه . گردشهای خانوادگی رو که با عمه اینام باشیم زیاد تر کر ده بودیم . راستش از نگاههای اون به مامان خوشگلم زیاد خوشم نمیومد . .. یه بار در یکی از این پیک نیک ها دستشو دور کمر مامان حلقه زده بود .. فقط من از دور شاهد صحنه بودم و حتی رو سینه شو هم لمس کرد . تا منو دید دست از این کار بر داشت و از هم جدا شدند . اینو به حساب مامان ننوشتم ولی خیلی ناراحت بودم . یه روز عمه ام اینا که نا هار خونه مون بودند مامان از بردیا می خواد که بهش آمپول بزنه . اولش در جریان نبودم . بی هوا در اتاقو بازش کردم تا برم وسیله ای بر دارم دیدم شلوار و شورت مامان تا زیر کونش پایین کشیده شده دو تا قاچ کونش زده بیرون و بردیا کف دستاشو گذاشته رو کون مامان و اونم چیزی نمیگه . تا منو دید کمی دستپاچه شد . سرنگ پر رو از رو زمین بر داشت و در حالی که بردیا شلوار و شورت مامانو بالا می کشید مامان هم که کمی مضطرب شده بود گفت سهیل جون کجا بودی صدات کردم که کنارم باشی می خوام آمپول بزنم .. داشتم حرص می خوردم ولی خودمو بی خیال نشون دادم . امکان نداره مامان خوب من با پسرعمه ام رابطه داشته باشه . اون اهل جوونی کردن بود ولی نه این که بخواد تنشو در اختیار بردیا بذاره . بردیا مجرد بود و خیلی هم چهار شونه و اندامی ورزشکاری داشت و تا اونجایی که می دونستم خیلی ها آرزشون بود که باهاش ازدواج کنند و دوست دختر هم زیاد داشت نمی دونم چرا این جور نسبت به زن دایی خودش بد چش بود . نه مامانم نباید اهل این چیزا باشه . شاید اون خیلی بی غل و غش بوده رو سادگی خودش میذاره بر دیا این کارا رو بکنه . شاید فکر کرده اون خوب نمی تونه جای تزریق رو خوب پیدا کنه یکسره شلوارو کشیده پایین . حتما شلوار مامان تنگ و چسبون بوده شورت باهاش کشیده شده پایین .. وقتی که فهمیدم قراره سیزده به در رو با هم بریم بیرون خیلی ناراحت شدم . هر چند چند تا خانواده بودیم .. مامان دو روز قبلش وسیله ها رو جمع کرده بود . یه سری چیزای اضافه هم گرفته بود .. اونا رو کرده بود توی یه ساک . نمی دونم چی بود . در هر حال در یک روز زیبا و آفتابی بهاری به نام سیزده به در رفتیم بیرون . یه جایی که چشم انداز قشنگی داشت . کوه و جنگل و رود خونه و دشت و چمن .. چه جای دنجی هم بود . این دشت و جلگه وسیع ودر انتهاش کوه در حاشیه زمینهای یکی از دوستای بابا بود که در هم داشت و ما هم کلید داشتیم و پس از گذر از داخل زمین خودمو نو رسوندیم به جای دنج و زیبا .. دیگه غریبه ها نبودند . ما یه سی نفری می شدیم .. . تا چشم کار می کرد کوه و جنگل و زیبایی بود و خورشید و آسمون آبی که دیگه سیزده به در رو تبریک بارون کرده بودند . چه عجب ! مامان و بر دیا زیاد با هم جیک نشون نمی دادند ولی چند لحظه که گذشت دیدم مامان از پشت ماشین یه ساکی رو که از وسایل داخلش استفاده نکرده بودیم در آورد و داد به دست بر دیا اونم به طرف کوههای بالا غیبش زد با نگاه تعقیبش می کردم . دلم می خواست بفهمم کجا میره . ولی نمی خواستم مامان مشکوک شه . تا یه جایی رو دیدم که مسیرش کجاست .. نیم ساعت بعد که بر گشت بی سر و صدا به طرف جهت مخالف بر دیا حرکت کرده و چون تا حدودی به اون راه آشنایی داشتم دور زده و از راهی رفتم که دید نداشته باشه .. . به دنبال ساک دستی بودم که ببینم بردیا اونو کجا قایم کرده . هوا گرم ومیشه گفت معتدل بود . یه چیزی در مایه های اواخر اردیبهشت . یه افکار شومی در سرم جون گرفته بود . رفتم به طرف دنج ترین جا با زیبا ترین چشم انداز .. ساک اونجا بود . دوست نداشتم بازش کنم . واسم اهمیتی نداشت . حدس می زدم چی داخلش باشه . ولی دوست داشتم اشتباه کنم . بر گشتم . مامان یه خورده استرس داشت . ولی بردیا خیالش نبود . امروز باید برم و این پسره رو از کوه پرتش کنم . شایدم بی خود دارم به دلم بد راه میدم . ممکنه اون و مامان بخوان گپ بزنن و از زیباییهای طبیعت لذت ببرن . مامان خیلی این منظره های زیبا رو دوست داره . اون خیلی راحت با همه بر خورد می کنه . بی خود تهمت نزنم . ناهارو خیلی کم خوردم . کاری کردم که هیشکی زیاد تو فکر من نباشه .. جمعیت زیاد هم همین خوبی رو داره . مردا که یه سری رفتن سراغ دود و دم و مشروب . زنا هم در حال گپ زدن و غیبت کردن بودند که گروهی رفتن ظرف بشورن مامان باهاشون نرفت . دخترا و پسرا هم که خودشونو سر گرم کرده بودند . خیلی راحت خودمو از دست همه خلاص کرده رفتم پشت تخته سنگی چسبیده به یک جای غار مانند در فاصله ده متری جایی که ساک دستی اونجا بود پنهون شدم . یواش یواش داشتم به این فکر می کردم که بی خود نگران شدم ولی این ساک دستی دیگه چیه . در همین لحظات صدای بردیا و مامان ستاره رو شنیدم .. فوری خودمو قایم کردم .. زیر انداز و ملافه و بالش رو در همون جای صاف بالای تپه بلند ردیف کرده روش نشستند و به روبرو نگاه می کردند . داشتند با هم حرف می زدند . حرفاشونو کامل نمی شنیدم .. حتما دارن از طبیعت سیزده لذت می برن . پس بالش واسه چی ؟/؟ چرا هیشکی دیگه همراهشون نیست .مامان خیلی زود تر از اونی که فکرشو می کردم وا داده بود . بردیا دستشو گذاشته بور دور کمر مامان . صورتشو به صورتش نزدیک کرد و قبل از این که مامانو ببوسه مامان خودشو بهش چسبوند . نزدیک بود از جام پا شم بپرم وسط اونا . ولی حس کردم علاوه بر سر افکندگی پیش خودم پیش اونا هم باید شرمسار شم و کانون خانواده مون از هم می پاشه . پس مامان ستاره هم راه خودشو از ما جدا کرده بود . از این که دوست داشت مثل یه آدم مستقل به دنبال خواسته ها و هوسهای خودش باشه . دلم می خواست سرمو بکوبونم به صخره ها . بردیا و مامان در حال بوسیدن هم بودند و در همین حال هم پسرعمه آشغال من دونه دونه دگمه های بلوز مامانو بازش کرد و شلوارشو کشید پایین و اونو لختش کرد . مامان ستاره با یه شورت و سوتین ازش فاصله گرفت و به فضای باز تری رفت . به جایی که می شد تا دور دستها رو دید ولی دوردستها اونو نمی دید . با همون هیکل وسوسه انگیزش شروع کرد به رقصیدن واسه بردیا و در میان نسیم ملایم کونشو واسه خواهر زاده شوهرش می گردوند . یه چیزایی هم می گفتند که فقط آهنگ صداشونو می شنیدم . فقط مامان ستاره یه بار به صدای بلند تری گفته بود که درش بیار نمی دونم به کیر می گفت یا به لباسای بردیا ولی اون هر دو تا شو در آورد . زن هوسباز به مرد اشاره می کرد که بیاد طرفش .. من اگه می خواستم صحنه رو ترک کنم باید از روبروی اونا می رفتم . خیلی آروم با خنده های اونا گریه می کردم . مامان به دیواره ای تکیه داد . بردیا که کاملا لخت شده بود رفت و خودشو از پشت به مامان چسبوند . شورت نازک و کوچولوی مامان به خوبی کون گنده شو انداخته بو.د توی دید . بردیا سوتین زندایی شو باز کرد و اونو انداخت رو همون زیر اندازی که پهن کرده بودند . دستاشو دو طرف تخته سنگ گذاشت . وزش باد کم شده بود . خودمو از پشت سنگها و در یک خط منحنی به اونا نزدیک تر کردم . اونا پشت به من قرار داشتند . حالا صداشونو خیلی راحت تر می شنیدم . بردیا کیرشو به شورت مامان در قسمت کس فشار داده بود .. -آههههههه نهههههههه چقدر تیزش کردی .. دیدی دیدی بردیا بهت گفتم چقدر این بالا حال میده ؟/؟ چقدر بهمون خوش می گذره ؟/؟ هیشکی ما رو نمی بینه . بردیا بردیا چرا این قدر تشنه ترم می کنی .. این جور بازی دادنا رو بذار واسه وقتی که تو خونه داریم با هم حال می کنیم . ستاره تاریک من دستشو گذاشت رو اون قسمت از شورتش که به کسش چسبیده بود و اونو به سمتی کشید و خواست که قسمت کس رو لختش کنه ولی بردیا کیرشو محکم از پشت به شورت چسبونده بود .. -نههههههه نهههههه بردیا عزیزم داخل کسسسسسسم .. ووووووییییییی اون داخل می خاره . کیییییییرررررررررر می خواد نکن نکن . این بار بردیا کیرشو شل کرد و شورت مامانو داد کنار و کیرشو با یه حرکت یه ضرب فرستاد توی کس مامان .. نههههههه نههههههه چرا مامان اجازه دادی که یکی که دوازده سال ازت کوچیک تره کیرشو فرو کنه تو کست . اونم یه فامیل .. اصلا نمی دونستم چی میگم . هیشکی جز بابا حق نداشت تو رو بکنه .. کس داغ مامان هوسباز به اندازه ای خیس کرده بود که برق خیسی اونو رو کیر بردیا می دیدم .. -بردیا -جوووووووون -جلو دایی جونت هم حاضری منو بکنی -اگه تو بخوای آررررررره -من می خوام می خوام جلوی شوهرم منو بکنی تا اون بفهمه که ستاره اون هنوز خاموش نشده هنوزم هستند خیلی ها که از زیبایی اش استفاده کنن . جلوی اون بهت میدم کس میدم . اگه بخوای کون میدم .. همه جامو میدم . دیگه از قایم موشک بازی کردن خسته شدم . -ستاره دیوونه نشو همین جوری حالش بیشتره -هرچی تو بگی هر چی تو بگی من تسلیمتم . بردیا سرشو از پهلو رو سینه های مامان گذاشته و اونو می مکید .. کیر کلفت پسرعمه کس مادرمو به آتیش کشیده بود . من یه حس خیلی بدی داشتم . از خودم بدم اومده بود که بی غیرتانه در حال تماشای این صحنه ها بودم . رو زمین نشستم . سرم دیگه طرف اونا نبود وقتی دوباره پا شدم اونا رو ندیدم . رفته بودند رو ملافه و زیلویی که رو زمین اناخته بودند . مامان طاقباز دراز کشیده بود و بردیا اونو می کرد .. -آییییییییی آییییییییی محکم تر کسم کسسسسسسم کسسسسسسم . ولم نکن بردیا من همیشه باهاتم . همیشه مال توام . دوستت دارم . عاشقتم . بگو مال منی . بگو همه دوست دختراتو به خاطر من ول کردی .. پیش خودم گفتم مامان به همین خیال باش . یه کیری بهت زده که از دهنت در آد . این بردیایی که من می شناسم شکمتو پر می کنه میندازه گردن دایی جونش و تو هم یه ارث خور به خونه زیاد می کنی . بردیا پاهای مامانو انداخته بود رو شونه هاش . لحظه به لحظه روش خم تر می شد نزدیک بود که نوک پاهای مامان از پشت به زمین برسه . می دونم گردنش درد می گرفت ولی این وضعو تحمل می کرد . پسرعمه لبای مامانو چفت کرده و به طرز عجیبی اونو می بوسید . ستاره هوسباز من فقط جیغ می کشید و کیر می خواست .. -زندایی خوشگل من کیرم که توی کسته .. -بیشتر نشونش بده بیشتر نشون بده که توی کسمه . بردیا ولش نکن . ولم نکن . مامان لبه هاس کسشو با فشار به دو طرف باز کرد .. دیگه نمی تونستم صحنه رو خوب ببینم زاویه دید خوبی نداشتم .. -ستاره این قدر جیغ نکش ما نمی دونیم شرایط اون پایین چه جوریه -اوووووهههههه چقدر حرف می زنی . بذار حالمو بکنم .. من بهت میگم شرایط چه جوریه .. من می خوام در این روز خوشگل وسط طبیعت سبز به اونی که دوست دارم کس بدم و آروم شم . می خوام لذت ببرم . جوون بمونم . حال کنم . عشق کنم . بذار بقیه بفهمن . مگه تا حالا بقیه که برام کف زدن چه خیری دیدم .؟/؟! دستای مامانو در حال کشیدن موهای بردیا دیدم و بعدش با چند بار جیغ کشیدن ساکت شد . وقتی پسر عمه ام کیرشو از توی کس مامان بیرون کشید آب کیرشو می دیدم که به سرعت از کس مامان ستاره در حال بیرون ریختنه . بردیا : ستاره جون می تونی یه جوری بگردی که طبیعت خوشگل و خورشید و قله کوهها و درختان و چمنها و جاده ها رو ببینی .. ؟/؟ -ببینم دیگه چیزی نبود که ببینم ؟/؟ -اونو دیگه باید حسش کنی .. ولی من می بینم . مامان می دونست خواسته اش چیه . قمبل کرد و سرشو رو به فضای بیرون قرار داد . بردیا یه کف دستی به لاپای مامان زد و حریصانه سوراخ کون مامانو لیسید . یه لوله پلاستیکی نرم که معلوم نبود از کجا گیر آورده توی دستش گرفت و اونو به سوراخ کون مامان مالید . یه چیزی شبیه به کیر پلاستیکی بود . سریع اونو در آورد . دو طرف لبه سوراخ کون مامانو گرفت و در حالی که با هیجان از منحصر به فرد بودن سوراخش می گفت کیرشو گذاشت رو لبه اون و با یه فشار اونو فرستاد توی کون ما مان .. گاییدن کون مامانو خیلی راحت تر می دیدم . کیر بردیا خیلی سفت و شق داخل کون مامان جونم حرکت می کرد . دیگه هیچ حسی واسه اون نذاشته بود .. -ستاره کیف می کنی ؟/؟ -تو که کنارمی کیف می کنم ولی از درد دارم می میرم .. -نگاه کن به طبیعت زیبا نگاه کن .. به صدای پرنده هایی که دارن آواز می خونن گوش کن .. به شکوفه های قشنگ نگاه کن . چقدر همه جا زیباست . -آرررررره آرررررره عشق من ستاره فدای کیرت .. این قشنگیها و قشنگیهای بردیای مهربونمه که کونمو واسه کیرت نرم می کنه .. -ستاره ستاره .. -جون ستاره ..-آههههههههه آخخخخخخخخ ستاره .. حس کردم حرکات کیر پسر عمه توی سوراخ کون قشنگ مامان یه جوری شده این بار بدون این که کیرشو بیرون بکشه کمی از آب کیرش از سوراخ کونش ریخت بیرون . وقتی هم کیرشو در آورد فقط سوراخ مامان و اطرافشو کاملا سفید می دیدی .. -بردیا چقدر هوس داشتی .. -ستاره خوشگل و زندایی جوون داشتن همینه دیگه -بگو که ستاره معشوقه توست دوست دختر توست .. دودستی می زدم تو سرم . داشتم فکر می کردم که مامانو میشه به حساب جنده ها گذاشت یا نه .. نه ..فکر کنم جنده ها خلافشون بیشتر باشه . حالم داشت بد می شد . هر غذایی که خورده بودم داشتم بالا می آوردم . این حالت تهوع من وقتی بیشتر شد که دیدم مامان چه با لذت کیر بردیا رو گذاشت تو دهنش و واسش ساک زد .. .. دیگه نتونستم و نخواستم که صحنه رو ببینم . چیزی هم نمونده بود که من ببینم . فیلم تموم شده بود . فقط داشتن به هم می گفتند که باید هوای سهیل رو که من باشم داشت چون پسر بزرگی شده و حالیشه .. خیلی لطف داشتند که می خواستند ملاحظه منو بکنن . کیر و کسشون درد نکنه . اونا رفتند و من داشتم به بابای ساده ام فکر می کردم که چقدر به زنش اعتماد داره . هیچ کاری نمی تونستم بکنم . فقط در یه صورت مامانو لوش می دادم . اونم در صورتی که بار دار می شد و یه وارث حرامزاده به ارث خورای حلال زاده خونه مون اضافه می کرد .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#123
Posted: 4 Apr 2013 16:39
خواهـــــــــــــــــــر شیطون ، بــــــــــــــــــــــرادر بسیجی
از همون بچگی ها شیطون بودم . سر به سر همه میذاشتم . وقتی هم که بالغ شدم خیلی هم حشری بودم . دوست داشتم با پسرا سکس داشته باشم . با این که دختر بودم دلم می خواست برم توی جمع پسرا. حتی در فانتزیهای خودم می دیدم که با داداشم سکس دارم و اون داره منو می کنه . ده یازده ساله بودم که دیگه هیجانات سکسی در من شروع شده بود . ولی از اون جایی که گفتم اگه در این سنین بخوام سکس کنم مخالف قرارداد های بین المللی باشه دندون رو جیگر گذاشتم و صبر کردم تا هیجده سالم بشه . داداش فرهاد یه سال ازم بزرگتر بود . اصلا نمی شد باهاش کنار اومد . یه آخوند اومده بود توی محل و با کس شرات خودش خیلی از جوونا رو از راه به در کرده بود . طوری که چند تا از جوونای کس خل محل مثل داداش من حاضر بودن خودشون برن جهنم و این آخونده بره بهشت . داداش من خیلی خوشگل بود . با این که ریش هم به صورتش گذاشته بود ولی بازم دوست داشتم اون آرزویی رو که از بچگی داشتم یه روزی بر آورده شه . اما کار خیلی سخت شده بود . دیوونه به من می گفت جلوش با روسری ظاهر شم -آهای داداش من خواهرتم . به هم محرم هستیم . تو که نمی خوای شوهرم شی .. صبحها منو به زور از خواب بلندم می کرد که پاشم عبادت کنم . شبا زود می خوابید که سحر خیز باشه . در عوض اون تا می خوابید و از شرش خلاص می شدم می رفتم رو لپ تاب و سایتهای سکسی و تصاویر لختی و عملیات گایشی و همچین داستانهای سکس خانوادگی .. چه لذت و هیجانی بهم می داد . یه روز صبح که از خواب بیدار شده بود ازرو شلوارش متوجه شدم که شب گذشته خواب دیده و نجس شده .. ظاهرا خوابشم برده بود و بیدار نشده بود .. -داداش چه عجب ما رو بیدار نکردی . -شیطون گولم زده بود -شیطون واسه این که دیر بیدار شی یا واسه چیز دیگه -فرشته تو که بازم روسری سرت نیست .. -فرهاد جون تو کی می خوای بفهمی این آشغالا برای منافع خودشون از شما دارن سوءاستفاده می کنن . -فرشته من به ایمان خودم کار دارم . -اگه راست میگی خیلی با ایمانی برو جلو این گرونیها رو بگیر . برو وسط خیابون جار بکش پول مملکت کجا میره .. -خواهرم عزیزم مصلحت نظام این جوره .. الان کاسه چشم روحانیون معظم و جان بر کف ما پر از خونه .. -فرهاد جان من هر چی از این دارو دسته شیاطین می بینم یا همه پیر و زوار در رفته و در حال مرگند که تریاکشون دیر شده در حال چرتند یا با شکم گنده شون عین سگ دنبال غذا می گردند و از زن بارگی که دیگه نگو . -فرشته گناهشونو پاک نکن . غیبت از گناهان کبیره هست . واقعا مخشو شستشو داده بودند . هر کاری هم می کردم درش تاثیری نداشت . ریدم توی ایمان شما که با چشایی بسته خودتونو میندازین به دام شیطان .. پیش خونواده همش از این می گفت که یک جوان باید زود ازدواج کنه تا به گناه کشیده نشه . روز به روز بیشتر طالب این می شدم که خودمو در اختیارش بذارم . با دوستم سیمین در این مورد صحبت کردم . البته نگفتم که دلم می خواد که برادرم منو بکنه . از یه غریبه حرف زدم .. اون استاد این کارا بود یعنی به دام انداختن با حرف یا به روشهای دیگه .. -ببین من یه قرص دارم هوس مردا رو فوق العاده می بره بالا -از این آشغالایی که ماهواره تبلیغ می کنه ؟/؟ -نههههه .. دوستم از خارج آورده اصل اصله .. یه داروی خواب آور هم می تونی توی آب میوه اش بریزی البته نباید کاملا بخوابه .. یا کم بهش بده .. اگه می تونستی بهش مشروب بدی بد نمی شد . -من که تا حالا نخوردم . -اگه می تونستی یه جوری قالبش کنی .. حالا اینو ولش کن .. همون خوابش کنی بهتره . اگه کاملا هم خوابید اون وقت .... یه تعلیماتی بهم داد که نذر کردم اگه موفق شدم هرچی عیدی جمع کردم بدم به فقیر . خنده دار اینجا بود که من وداداش هر دو تامون دیپلم بیکار بودیم و دانشگاهی هم نبودیم و اون جهت جلو گیری از گناه زن هم می خواست . دو تا پاشو کرد توی یه کفش که من زن می خوام . ازدواج سنت پیامبران است و فلان روایت داریم تا کیر ما راست شد باید زن بگیریم . البته این جمله رو من خودم اضافه کردم . داداش خداییش این قدر بد دهن نبود . -مامان میریم خواستگاری از یکی از همین خواهران با ایمان و محجبه که با نان خشک هم سر می کنن . رفتیم خواستگاری چند تا از این دخترا . دست از پا دراز تر بر می گشتیم . یکیشونو تعریف می کنم . بشنوید از مادر عروس ؟/؟! -آقا زاده چیکاره هست . -فعلا فارغ التحصیل دبیرستان و آموزش متوسطه هست -خواهرم ! فعلا که دکتراش دارن بیکار می گردند . کار دارن ؟/؟ -پیدا می کنیم . -خونه چی ؟/؟ -یه اتاق اضافه داریم میدیم بهشون زندگی کنند . جهیز هم فعلا نمی خواهیم -لطف می فرمایید . -خدمت تشریف بردند ؟/؟ -نه اونجا هم میرن . گفتیم فعلا یه دوسالی رو در مسجد محل به شغل شریف بسیجی مشغول باشن یه چند ماه کسر از خدمت براش میاد ..ولی پسر خیلی با ایمانیه . اهل مسجد و عبادت اول وقته . با خونواده شما جوره . مامان از این کس خلانه تر نمی تونست حرف بزنه . دوسال غیبت خوردن تازه چند ماه کسر خدمت ؟/؟ خب از همین الا ن می رفت دیگه .. شانس آوردیم ما رو با کتک رد نکردند . تازه اونا خونواده مذهبی هم بودند . وقتی رسیدیم خونه هر چی از دهنمون در اومد دسته جمعی به این فرهاد گفتیم . پسر تو 19 سالته زن می خوای چیکار . اینم از خونواده های مذهبی -نه مادر هنوز دخترای ایثار گر داریم که در راه خدا ازدواج کنن در هر حال یکی از این شب جمعه ها شد و مامان و بابا رفتند شهرستان پیش مامان بابام یعنی ننه آقام همون مادر بزرگ تا حالشو بپرسن که خیلی مریض بود . داداش هم حالش خوب نبود و سر مای سختی خورده بود طوری که حتی برای ادای فریضه دعای دشمن بر انداز کمیل نتوست بره مسجد -مامان من پیشش می مونم .. .. من و فر هاد تنها شدیم . اون خودش قرص نخورده چرتی شده بود . -فرشته شلوار پات کن . فرشته روسری رو بیار پایین .. فرشته بلوزتو عوض کن .. تو دلم گفتم کوفت فرشته مرض فرشته درد فرشته ..یکی گفتی خواهرت چی داره می کشه . الان هیجده سالمه به سن بین المللی هم رسیدم هنوز دریغ از یک کیر . به تو هم میگن داداش؟/؟ با این حال هر غلطی که می کرد گوش می دادم تا رگ خوابشو بگیرم تو دستم . خودم داروشو از داروخانه پیچیده بودم .. -داداش بیا آنتی بیوتیکتو بخور .. سر ساعت باید بخوری -این چرا این رنگیه .. -فرهاد تو یه ظاهر کپسول چیکار داری . ازوقتی که تحریم شدیم دیگه رنگای مخصوص پیدا نمیشه که کپسولها رو به رنگ سابق در بیاره .کس خل ، کس شر منو باورکرد . دادم به خوردش تا یه خورده حشرش بزنه بالا .. من که دیگه نیازی به دوپینگ نداشتم .. یکی دو تا قرص راستکی هم بهش دادم . بعد یه لیوان آب میوه بردم براش و اون گرد خواب آور رو ریختم داخلش .. -آب میوه رو خورد و گفت به فرشته جون عجب خوشمزه ای بود دستت درد نکنه حیف که تموم شد -اتفاقا تازه شروع شد -چی ؟/؟ -هیچی داداش . بگیر بخواب خیلی کار داریم با این چیزایی که به خودش داده بودم نمی دونستم تنش سرد میشه یا گرم . وقتی عین خرس گرفت خوابید رفتم و کنارش دراز کشیدم . دیگه صبرم به سر اومده بود . می خواستم عقده سالها حسرت رو یک دفعه ای خالی کنم . به یه خواب سنگینی فرو رفته بود که فکر نمی کردم تا فردا ظهر هم بیدار شه . مونده بودم که از کجا شروع کنم . . مثل یه گرگ گرسنه ای که پس از سالها گشنگی به یه غذایی رسیده باشه نمی دونستم کجاشو بخورم . . همش فکر می کردم که اگه زود نخورمش ممکنه یه شیری از پشت سر حمله کنه و این آهوی به خواب رفته رو از چنگ من درش بیاره . شلوار و شورت داداشو کشیدم پایین .. خودمم لخت کردم کاملا لخت . بذار هر کوفتی که می خواد بشه . باید لباسای اونو هم درش می آوردم . کار سختی نبود ولی خیلی سنگین هم شده بود . رفتم طرفش و بغلش زدم . یاد مانکن های سکسی افتاده بودم . البته این داداش فر هاد ما هیچ چیزیش شبیه به این مانکن ها نبود . اون قدر پررو شده بود که به مامان بابا می گفت بریم ثبت احوال اسم فرهاد و فرشته رو عوض کنیم و اسلامیش کنیم . وقتی این حرفو زد همچین سرش داد کشیدم که نزدیک بود اسم فعلی خودشو از یاد ببره . هیجده سالم بود و هنوز هیچ پسری منو نگاییده بود . امان از دست داداش من که یه سال ازم بزرگ تر بود . کاش داداشم بیدار بود و هوشیار و منم دو طرف کونمو بازش می کردم و اونم مث یه رزمنده بسیجی می کرد توی کونم . ولی حالا طوری بغلش کرده بودم که کیرش به کسم بچسبه . خودم واسه خودم ناله می کردم . بدون این که صدای هوس منو بشنوه .. -آخخخخخخخ داداششششش کاش بیدار بودی .. کاش می کردی تو کونم .. کسم نمیشه حالا .. کاش کسسسسمو می خوردی .. اوووووفففففف چقدر خوشم میاد ....ادامه دارد .......نویسنده .....ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#124
Posted: 4 Apr 2013 16:44
ادامه : خواهـــــــــــــــــــر شیطون ، بــــــــــــــــــــــرادر بسیجی
حالا من چیکار کنم . این که مث مجسمه ها گرفته خوابیده . دردی رو که دوا نمی کنه . فقط بیشتر آتیش می گرفتم -نههههههه نهههههه داداش فرهاد کسسسسسسم کسسسسسسم می خاره . چه کیری داره این داداشم . در خواب هم تپله . مثل خودش . . دیدم دارم دیوونه میشم اگه بخوام همین جوری کیرشو به کسم بمالونم هوس چیزای دیگه می کنم . کسمو گذاشتم رو دهنش و اونو به لباش مالیدم . -داداش داداش قربون اون لبای سرخ و غنچه ایت بشم من . کوس منم مث لبات کوچولوست . بخورش بخورش .. فقط داشتم خودمو آتیش می دادم . سینه هامو به سینه هاش می مالیدم و فقط داشتم می سوختم و خاموش نمی شدم . کسمو به صورت و چونه و ریشش می مالیدم ..آهههههه آههههههه کسسسسسم داداش داداشششش تو چه طوری اسم خودتو میذاری بسیجی با ایمان خواهرت داره می سوزه آتیش می گیره .. .. هیچی فایده ای نداشت . اگه هم بخوام عقب نشینی کنم نمیشه . دو سه ساعتی گذشت و اعصابم خرد شد. واااااییییی داشت تکون می خورد نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت .. .. من باید فیلم بازی کردن خودمو شروع می کردم . اول تا آخرشو باید همینو تکرار می کردم که داداش نکن دست از سرم بردار .. نههههه من نمی خوام من نجیبم عفیفم پاکم حالا اگه می خوای بکنی کونمو بکن و از این کس شرات .-من کجام چرا سرم گیج میره .. من دیگه شروع کرده بودم .. -نهههههه داداش منو نزن نکش .. هر کاری بخوای می کنم .. خوابم میاد فرهاد خمارشدم . حس ندارم .. -منم همین طور فرشته .. نمی دونم رو زمینم یا هوا -داداش دروغ نگو .. من سرم گیج میره .. زورم بهت نمی رسه . من خواهرتم .. ببین لختم کردی .. من ناموستم . نکن داداش . مگه من اسرائیل غاصب هستم که داری به من حمله می کنی .. با همون حالت خمارش می گفت فلسطین پیروز است .. امروز کربلا فردا فلسطین .. دوباره داشت خواب می رفت .. تکونش دادم و دست و پا زده گفتم ولم کن ولم کن نهههههه من نمی خوام ولی خودمو بهش می چسبوندم .. دستشو گرفته به کسم چسبوندم . -اووووونهههههه فرهاد من دخترم داری چیکار می کنی ... یه خورده بیدار تر شده بود .. -فرشته توچرا لختی .. واااااایییییی آتش جهنم .. فرشته من بیدارم یا دارم خواب می بینم -داداش بی حیا تو بیداری . نکنه فکر می کنی داری جنب میشی تو بودی که به من حمله کردی . پس واسه ما فیلم نیا - زود برو لباس بپوش . من چرا لختم -بی حیا .. پررو از من می پرسی .منو خوابم کردی افتادی روم لختم کردی می خواستی بهم تجاوز کنی .. حالا طلبکار هم هستی . دستشو از رو کسم بر داشته .. کس رو به کیرش چسبوندم . -نهههههه فرهاد نکن من دارم آتیش می گیرم . شیطونو لعنت کن .. در حالت خواب و بیداری می گفت من که جون ندارم حرکت کنم -بی تر بیت بی شعور اگه به بابام نگفتم یه آشی واست نپختم . اووووففففف نههههههه فرهاد نکن گناه می کنی خوشم میاد خوشم میاد .. .... جوووووووون حس کردم کیرش سفت شده و شق . این طبیعی بود . می دونستم اون از بس خله تا حالا نه کس کرده نه کون و واسه همین کارا می خواست زن بگیره .. کیرش شق شده بود . اون باید هوشیارانه باهام سکس می کرد تا من ار ضا شم ولی این جوری فایده ای نداشت . -فرهاد نه .-فرشته ولم کن من حالم خوب نیست . شیطان منو لختم کرده -برادر کدوم شیطان از تو شیطان تر . شیطان در نفس و ذات ما انسانهاست . پس بر نفس خود غلبه کن . دستمو گذاشته بودم رو کیرش . دیگه یه خورده باید تخفبف میومدم . کیرش کاملا داغ و سفت نشون می داد . -آخه چرا فر هاد . چشاشو باز می کرد و می بست -فرشته من به تو حمله کردم ؟/؟ من که خودم دارم میفتم هیچی یادم نمیاد . پاشو لباس بپوش زشته گناه داره .. -داداش منم جون ندارم .. خودمو پشت به اون قرار دادم طوری که بتونه منو از پشت ببینه و کونم به کیرش بچسبه . کیرشم با دست گرفته اونو با لا پام تنظیمش کردم . .. همین جور شق بود .. جاااااان چقدر داغه و می چسبه . ساکت بود و حرفی نمی زد . می دونم هنوز خمار بود .. -اوووووفففف داداش داداش .. آب هوستو ریختی رو کونم .. داره میاد همین جوری آبت داره می ریزه .. آخخخخخخ منم یه دخترم منم دارم آتیش می گیرم . چرا گناه می کنی . پس آب من چه جوری خالی شه .. -فرشته حال ندارم دست من نیست .. خوابش در حال پریدن بود .. -حالا داداش کثیف من کارشو می کنه و منو به حال خودش ول می کنه . باشه . نامرد . بسیجی جهنمی . ازت متنفرم . همه شما همینین . شهوت پرست . -یادم نمیاد بهت حمله کرده باشم -آره تو جنون زده شده بودی . خودمو به کیرش چسبونده بودم و ولش نمی کردم . -فرشته پاشو می خوام غسل کنم . خوب نیست که یه مسلمون مخصوصا یه بسیجی مدت زیادی رو نجس بمونه -ببینم تجاوز به خواهر زشت نیست ؟/؟ سکس با محارم ؟/؟ زنا ؟/؟ اوووووففففف داداشش داداشششش .. -من نمی دونم چم شده و چی شده ولی الان میرم توبه می کنم .. امادستم بود روی کیرش و باهاش بازی می کردم . کیر شل شده شو دوباره سفت کردم . -داداش منم نمی خواستم این طور شه ولی به خاطر من به خاطر خواهرت . قول میدم هر طوری که خواستی بشم . مثل تو مومن بشم . محجبه بشم . جلوی تو مانتو گل و گشاد بپوشم . اصلا چادر عربی سرم می کنم فقط دماغم معلوم باشه با دو تا چشام . جلو دو تا چشام هم یه پرده می زنم که گناه نکنی . حالا که می خوای توبه بکنی چون اطمینان نداری که حرکتت عمدی بوده یا سهوی پس یه یکساعت دیگه توبه کن . -اگه در این فاصله یک ساعتی بمیرم چی میشه -این قدر نفوس بد نزن . تو پس از نوزده سال زندگی اولین باره که داری به فیض اکمل می رسی . مطمئن باش به این زودی ها نمی میری . تو چشاش نگاه کردم که برق هوس درش موج می زد . -حالا من باید چیکار کنم تا تو راضی شی و بعدا با ایمان شی .. -کسمو بخور داداش کسمو بخور بهم حال بده با این که آماتوری کسمو می خورد ولی من با دو تا دستام از بس که هوس داشتم کلی از ریشاشو از ریشه در آوردم . ولی اون ولم نمی کرد .. اوووووفففففف فرهاد فر هاد خواهش می کنم خواهش می کنم .. وووووویییی .. داداش داره خوشم میاد .. با دستاش سینه هامو به شش طرف حرکت می داد . سست سست شده بودم داداش داداش ووووووییییی داره می ریزه ..داره خوشم میاد جوووووون جووووووون .. وقتی که ارضام کرد اومد رو سینه هام و اونجا رو هم شروع کرد به میک زدن . کیرشو هم گذاشت تو دهنم تا واسش ساک بزنم .. واقعا این بسیجی اگه تصمیم بگیره کاری انجام بده هیچی جلو دارش نیست و مصمم و قاطعه . آفرین . کیرش دراز تر و کلفت تر نشون می داد . منو به پشت روبروش قرار داد یعنی به طرفش قمبل کرده اونم سوراخ کونمو با دستاش می مالید و یه دستشم رو کیرش بود ظاهرا می خواست کونمو بکنه .. -فرشته برو یه قوطی کرم از رو میز مامان بر دار بیار می خوام سوراخ کونتو چربش کنم . فقط اون کرمی رو بیار که غربی نباشه ممکنه از چیزای نجس استفاده کرده باشن که حرام باشه و گناه داشته باشه . ساخت امریکا نباشه که حرامه .. -داداش الان امریکا کجا بود برای ما جنس بده .. این کرم فرانسویه . -فرانسه ؟/؟ باشه بیار . من که قراره توبه کنم . کرم رو مالید رو سوراخ کونم . من که ار گاسم شده بودم از این که دارم به داداشم حال میدم بی نهایت لذت می بردم . از این بهتر نمی شد . -وووووویییییی فرهاد فرهاد .. -چیه فرشته خودت می خواستی -یعنی تو کون نمی خوای ؟/؟ تو با کون خواهر نازت حال نمی کنی ؟/؟ نکنه مرجع تقلیدت فر مون داده که کون کردن حرامه . اون اگه بدونه تو داری خواهرتو می گایی و نمی تونی پرده شو پاره کنی فتوا میده که اگه از کون خواهرتو بکنی اشکالی نداره .. یه خورده فکر کرد و کیرشو بازم چرب ترش کرد و فشارشو بیشتر کرد . زبون و لب و گونه هامو از درون گاز گرفته بودم از درد . بالاخره رفت و منم یه نفس بلندی کشیدم .یعنی این کیره رفت توی کونم نه این که داداشه رفته باشه . راحت شده بودم . -فرهاد بی احساس خوشت نمیاد داری کون آبجیتو می کنی ؟/؟ حرف بزن -گناهه گناهه . باید زودتر کارمو بکنم و تمومش کنم . داشت بهم مزه می داد . این مزه بیشتر از این که جنبه جسمی و جنسی داشته باشه از این که داداش بالاخره با یه بهونه و توجیهی راضی شده بود کونمو بکنه داشت بهم حال می داد . درد رو تحمل می کردم . لذتم وقتی بیشتر می شد که اون با دو تا دستاش قاچای کونمو به پهلو ها باز می کرد . -فرشته فرشته . تو مث فرشته ها بودی و من هم خودم و هم تورو آلوده به گناه کردم -داداش از گناهت لذت ببر هر چیزی یه چاره ای داره . حرکت کیرش توی کونم بهم لذت می داد . جوووووون فرهاد فرهاد دوستت دارم داداش دوستت دارم .. -فرشته بازم داره خالی میشه .. .. واقعا حیف بود که سکس من و اون همین جا تموم شه .. واقعا حیف بود . چند بار دیگه قسمتی از کیرشو فرو می کرد توی کونم و عقب می کشید تا در یکی از این حرکتا با یه دستش سینه هام و با دست دیگه اش کمرمو محکم گرفت و در حالی که خودشو محکم بهم چسبونده بود آبشو توی کونم خالی کرد . وقتی کیرشو از تو کونم بیرون کشید یه بار دیگه اونو گذاشتم توی دهنم و آبشو خوردم . . -فرهاد دوستت دارم . عاشقتم . بیا بغلم کن . بذار ببوسمت . دوستت دارم . اون همش از توبه می گفت و منم می گفتم بذارش برای چند دقیقه بعد. اونو دوباره به خودم چسبوندم و بالاخره در آغوش هم خوابیدیم . صبح که بیدار شدیم بهش گفتم هر طوری که بخوای همون میشم . دوستت دارم داداش . دو تایی مون توبه کردیم و اون مسجدشو می رفت و منم دیگه وقتی صبحها بیدارم می کرد کاری به کارش نداشتم ولی توبه من توبه گرگ بود . من داداشو کس گیر آورده کیر کرده بودم . پیش داداش حجاب می کردم . روسری سرم می ذاشتم یا با شلوار و مانتو بودم یا زیر دامن جوراب مشکی پام می کردم . .. شب جمعه ای شد و بازم مامان بزرگ حالش بد شد و خواستند که شبو برن پیشش . این بار فرهاد گفت که شبو خونه پیش من می مونه واسه مراقبت از من . چون منم خودمو زده بودم به مریضی .. وقتی که تنها شدیم گفت فرشته من همیشه عذاب وجدان دارم به خاطر اتفاقی که بین ما افتاد . -فرهاد هیچ اینو می دونی که اون اوایل برادر خواهرا با هم رابطه داشتند ؟/؟ یا در زمانهای قدیم در خیلی از کشور ها روابط برادر و خواهر ها عادی بود ؟/؟ -آره فرشته جان ولی دین ما اونو ممنوع کرده -کاش نمی کرد .. . -حالا فرهاد جان من خیلی گرمم شده تب دارم . لباسامو کم کنم ؟/؟ اگه اجازه میدی . چون من و تو محرمیم . -بکن به شرطی که شیطون نشی -شیطون که یک طرفه آدمو گول نمی زنه . مبارزه با نفس و جهاد اکبر پس به چی گفتن . تو یک برادر بسیجی هستی .. خودمو طوری نیمه بر هنه و وسوسه انگیز کردم که کیر شق شده شو از داخل پیژامه حسش می کردم گه چه جوری داره واسه کون من بی تابی می کنه . اون شب بازم با هم سکس کردیم . خیلی بیشتر از دفعه قبل . حسابی منو گایید . دوبار ارگاسمم کرد و دو بار هم منو از کون کرد . سر تا پامو لیسید و منم تا می تونستم واسش ساک زدم و باهاش ور رفتم . این بار دیگه واسه غسل کردن عجله ای نداشت . . حتی دیگه توبه هم نکرد ..... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#125
Posted: 11 Apr 2013 14:44
عشـــــــــــــــــق ، هـــــــــــــــــــــــــوس ، تجــــــــــــــــــــــــــربه
در ایستگاه مترو باهاش آشنا شده بودم . خیلی ازش خوشم اومده بود . نه واسه این که عاشقش شم یا باهاش حرفای عاشقونه بزنم . دیگه ازمن گذشته بود . چند تا از پسرای بی ادب می خواستند اذیتش کنند و بیفتن سرش که من خودمو وسط اونا قرار دادم . ازم تشکر کرد . حس کردم باید یه چیزی حدود ده سالی رو ازش بزرگتر باشم . ولی از اونجایی که خیلی به خودم می رسیدم و بی خیال بودم یه مغازه عکاسی نزدیک میدون انقلاب تو مسیر کارگر شمالی داشتم . این که من خیلی خوشگذرون بودم و هر دختری رو که گیر می آوردم واسه حال کردن می خواستم درش شکی نبود . از بس که کون گشاد بودم دنبال کار و کاسبی هم نبودم . فقط عشق و حال و کیف و تفریح . دنبال هیچی دیگه هم نبودم . یه روز به خودم اومدم و دیدم نه پدر و مادر کار درستی دارم و نه پول و پله ای و شغل و سر مایه ای . گشتم و گشتم تا یه دختری رو که اصلا ریخت و قیافه اش به من نمی خورد ولی تک فرزند خونواده خر پولش بود رو تور کردم . خودمو عاشق دلخسته اش نشون دادم و ادای مجنون ها رو در آوردم . این که چون پول ندارم می خوام در برم و باید از هم جدا شیم . ولی اون داشت به مرز جنون می رسید . آخه این دوره زمونه عشق از همه چی بالاتره . مخصوصا این که واسش ادای جوونای چش پاکو در می آوردم . یه بار رفتیم خواستگاری بهمون ندادند . کار درستی هم نداشتم . با موتور مسافر کشی می کردم و تازه هر چی هم در می آوردم خرج خوشگلا و عیاشی می کردم . خلاصه شدم یه چیزی شبیه دوماد سر خونه .. یعنی دوماد چسبیده به خونه و از اونجایی که عکاسی و فیلمبرداری من حرف نداشت و تجربه این کارو داشتم یه مغازه ای رو واسه من در کارگر شمالی جور کردند که یه کاسبی راه بندازم . واسه همین دیگه بازارم داغ شد . مجبور نبودم هر چی در میارم به خونه گزارش بدم . سیمین هم که دیگه دلش صاف بود و منو از امامزاده هم پاک تر می دونست . وای که چه تیکه هایی رو که تور نمی کردم . ولی مهتاب همونی که توی مترو باهاش آشنا شده بودم یه چیز دیگه ای بود . خیلی طول کشید تا مخشو زدم . اون دانشجو بوددوست داشتم باهاش حال کنم . حرفای ما به اینجا رسیده بود که حس کردم اون از من خوشش اومده و دوست داره که واسش چیزای رمانتیک بگم . واسه این که به بوسه برسم و بعدش به زیر بوسه مجبور شدم از این حرفا براش بزنم اولین باری که بوسیدمش خیلی داغ شده بودم . حس می کردم که از این که بهش دروغ بگم سختمه ولی من دلم می خواست باهاش حال کنم . هدفم این بود ولی اگه اون می فهمید که زن دارم چی می شد . چه جوری ازش جدا می شدم . اونو برده بودم به لابراتوار .. ده سالی رو ازش بزرگتر بودم . ولی اون فکر می کرد پنج سال ازش بزرگترم . جواز کسبمو هر وقت که می خواست بیاد پیشم و می دونستم میاد پنهونش می کردم . زیاد درپی تفتیش و این چیزا نبود . یه حس شرمی داشتم از این که به هم حرفای عاشقونه بزنیم . بهش بگم دوستش دارم ولی نمی دونم چرا نمی تونستم با اون مث بقیه رفتار کنم . یه سادگی خاصی درش نهفته بود . یه چیزی که اونو از بقیه متمایز می کرد . ولی بالاخره شیطون گولمون زد . یه روز که کسی خونه شون نبود رفتم اونجا . اهل خونه همه رفته بودند قم تا شبو خونه یکی از فامیلا باشن . اون واسه این که دو ساعتی رو با من خلوت کنه با اونا نرفت . ولی همین کافی بود که حس کنیم نباید این لحظات رو مفت از دست بدیم . اون خودشو خیلی خالصانه در اختیارم می ذاشت . -ببین اشکان من میگم وقتی عشق و دوست داشتن رابطه بین آدما رو تعیین کنه و بهم اعتماد داشته باشن هیچی نمی تونه اونا رو از هم جدا کنه . در حالی که با دستام اونو به طرف خودم می کشوندم گفتم وقتی بغلت می زنم این حس در من بیشتر به وجود میاد -پس بغلم بزن بغلم بزن . اشکان . من تا حالا با هیشکی نبودم . می خواستم حرفاشو باور نکنم . ولی یه سادگی خاصو در حرکات و صداقتی رو از چشاش خوندم که بهش ایمان آوردم . -مهتاب لبای شیرین تو رو دیگه این دفعه چه جوری بخورم . با شکر نمی خورم چون که شیرینه -چقدر تو چرب زبون و شیرین زبونی . اون تا حالا سکس نداشته بود ولی من شب قبلش به اندازه کافی این عیال خودمو کرده بودم . خیلی خونسردانه با مهتاب ور می رفتم . اون باهام همراهی می کرد . بوسیدمش دستمو واسه اولین بار از زیر بلوزش رد کردم . یه سوتین کوچولویی به خودش بسته بود . سینه شو با همون سوتین تو چنگم داشتم . حس کردم که خیلی بی حس شده . اون انگاری راستشو بهم گفته بود. من حریصانه تر بلوزشو دادم پایین . سوتینشو یکسره کشیدم پایین .-نهههههه اشکان اشکان . یه سینه شو با دست و یکی دیگه رو با لبام در چنگ خودم داشتم . چشاشو از هوس به زور باز می کرد . فقط گاهی با همون لبای بی جونش می گفت اشکان دوستم داری ؟/؟ بهم نمیگی دوستم داری ؟/؟ -تو باید اینو حسش کنی . حس کنی که با تمام وجودم و عشقم بغلت زدم . دوستت دارم مهتاب . دوستت دارم . -بگو بازم بگو بگو بگو می خوام حس کنم که خوشبخت ترین دختر دنیام . دستمو رسوندم طرف شورتش . شورتش کاملا خیس شده بود . واسه این که سریع تر تا قبل از این که صداش در بیاد با کسش ور برم و حالی به حالی ترش کنم با انگشتام از کناره ها کسشو لمس کردم . -نکن نکن ... نههههههه با اینجا نههههه . لباشو بوسیدم و اونو که هیکل لاغر و دخترونه ای داشت رو دستام بلندش کرده و بردم رو همون تختی که باباش ننه شو می کرد انداختم . دست و پاشو به پهلو ها باز کرده دیگه هیچ کاری نمی کرد . هر چی تنش بود رو در آوردم . از پیشونیشو شروع کردم به بوسیدن تا به طرف پایین .. سینه های کوچولوشو که خیلی تازه و سفید نشون می داد رو بی نصیب نذاشتم . -مهتاب بگو اینا مال کیه .. -مال تو اشکان . وقتی زنت شم اون وقت بازم مث حالا هیجان داری ؟/؟ نمی ئونستم چی بگم . نمی دونم چرا در مورد مهتاب احساس شرم خاصی می کردم . ..اشکان ولش کن . آدم در سکس باید بیرحم باشه . رحم کنی کلاهت پس معرکه هس . یه بهونه ای بیار و خودتو از شرش خلاص کن . . تا اونو به یه جایی برسونم که بعد بتونم راحت کونشو بکنم . لبامو گذاشتم روکسش . -اشکان نههههههه کسسسسسسم .. نههههههه ولم کن .. اصلا حواست هست داری چیکار می کنی ؟/؟ لباشو هم گاز می گرفت . طوری سرم داد کشید که مثلا قهر کردم رفتم عقب . .. دیگه هم نرفتم طرفش .. دید که ادامه ندادم بازم سرم داد کشید -چیه عقب نشینی کردی . مث بچه ها قهر نکن . من فقط بهت گفتم مراقب باش . حرف بدی که نزدم . واسه این که از دلم در بیاره آخرین چیزی رو که تنم بود یعنی همون شورتو در آورده . طبق فرموده های خودش برای اولین بار چشمش به جمال کیر روشن شد . با تعجب نگاش می کرد . لبای گرد و غنچه ایش وقتی که دور کیر کلفت من قرار می گرفت یه صحنه قشنگ و پر هیجانی رو درست می کرد که دلم می خواست همونجا بخوابونمش و بکنم توی کسش . مهتاب ناشیانه ولی با لذتی دوطرفه کیرمو ساک می زد و بهم حال می داد . -یه چند لحظه ای که گذشت کیرو از دهنش در آورد و گفت اشکان جون بازم کسمو بخور .. این بار به یه حالت و سرعت خاصی کسشو میک زدم . به هر چی که دور و برش بود فشار می آورد .. -بد جنس بد جنس بذار در برم .. منو کششششششتی کسسسسسسم کسسسسسسم .. نکن نکن .. می ترسم ..می ترسم .. .. من چه جوری می تونستم از این کس دل بکنم . آخخخخخخخخخ .. -مهتاب دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم . شاید یه لحظه این احساس بهم دست داد که این حرفو زدم ولی می دونستم که احساس بی فایده ایه . نذاشتم مهتاب دست و پا بزنه . کس داغ و حشری اونو همچنان در قبضه خودم داشته اجازه حرکت بهش نمی دادم منو محکم به خودش فشرد چند بار کسشو محکم به طرف بالا و لبام زد .. اون ار گاسم شده بود . این بار اول سوراخ کونشو خوب که لیس زدم با کرم اون سوراخو نرم کرده و دیگه به فریاد هاش کاری نداشتم .. -خیلی دیوونه ای دارم از درد می میرم . -فکر نکنم تا حالا کسی از کون دادن مرده باشه . -این جوری عشقتم ؟/؟ کون سفید و گردش با اون سوراخ ریزش رو نمی شد به این سادگیها گایید . از ترس این که پشیمون نشه عجولانه کار می کردم . نفس در سینه مهتاب حبس شده بود کیرمونتونستم زیاد بکنم توی کونش . -اشکان همین قدر خوبه . مگه دفعه دیگه رو از دستت گرفتن ؟/؟ .. چقدر دلش خوش بود انگار بر نامه ها داشت . چند بار کیرمو توی کونش حرکت دادم . فقط سه چار سانتی رو تونستم بکنم توکون . بازم با یه فشار دیگه ای دو سانت دیگه کیرمو فرستادم به طرف جلو . -اوووووخخخخخخ عزیزم عزیزم .... از بس خوشم اومد دیگه گذاشتم آبم بریزه . . -اوووووووففففففف .. دلم نمیاد کیرمو بکشم بیرون .. -بالاخره که باید بکشی . چند دقیقه بعد خودشو انداخته بود توبغلم . -می کشمت اگه ببینم دنبال یه دختر دیگه ای . من عشق و جسم و جونمو تقدیم تو کردم . چون دوستت دارم عاشقتم . چراساکتی تو هم یه حرفی بزن دیگه .. راستش نمی تونستم . دلم نمیومد بیشتر از اینها اذیتش کنم. من باید جای مغازه رو عوضش می کردم تا از دستش در رم . ولی برای اولین بار در زندگیم احساس شرم و عذاب می کردم . کاش اون مال من بود .. ولش اشکان تو زن داری . اگه گند کار در بیاد از مفت خوری میفتی . یه روز من و اون در پارک لاله که یه جورایی نزدیک محل کارم بود نشسته بودیم .. وااااااییییی حالا کجا در برم . جواب سیمین رو چی بدم ؟/؟ به مهنتاب چی بگم ؟/؟ زنم اینجا چیکار می کرد . تازه واسه اولین بار بود که اومدیم پارک و می خواستم یه چاخانی تحویلش بدم و با هاش بهم بزنم ولی سیمین کارو خراب کرد . . راستش ترس همه وجودمو گرفته بود . می دونستم اگه سیمین منو ببینه شکست حتمیه . فوری از مهتاب فاصله گرفتم ..-چی شده اشکان .. سیمین هم که جریانو دیده بود صدام زد و من وایسادم .. -عزیزم اومدم در فضای باز عکس بگیرم . رفتم طرف مهتاب و گفتم همکارمه .. به هر دو تاشون کس شعر تحویل می دادم ولی می دونستم بد جوری ضربه فنی شدم . سیمین با خونسردی رفت ولی می دونستم خشم عجیبی برش چیره شده. اون همیشه به من می گفت که با بدترین مشکلات زندگی می سازه ولی خیانت رو نمی تونه تحمل کنه . کسی که یک بار خیانت کرده باز هم می کنه . تعجب می کنم چرا سر و صدا نکرد . می دونم می دونسته که دروغ میگم . می دونستم یه چیزی توی کله زنم هست . اون روز شاه بخشید و رفت که البته نبخشیده بود ولی شیخ علیخان دست از سرم بر نمی داشت . مهتاب داغونم کرده بود .. -چیه من زن دارم زن دارم دروغ گفتم . ولی دوستت دارم . عاشقتم -بدبخت تو به زنت که به تو دل خوش کرده بود وفا نکردی می خوای به من وفا دار بمونی ؟/؟ خاک بر سرت آشغال . قهر کرد و رفت . ولی در اون لحظه فرصت نداشتم واسه ناراحتی وجدان فکر کنم . یعنی به مهتاب اهمیتی ندادم . فقط ترس بر من غلبه کرده بود . من کون گشاد دیگه شغل بی کلاس نمی تونستم قبول کنم . تازه مهریه چی ؟/؟ من میگم طلاق نمی دم اون مجبور شه ببخشه . تازه مدرک نداره که من خیانت کردم . این همه مردا سر زنشون کلاه میذارن آب از آب تکون نمی خوره . من که یه دوست دختر بیشتر نداشتم . اون زرنگ تر از این حرفا بود . سیمین با تعقیب مهتاب خودشو به اون می رسونه و مهتاب هم قبول می کنه که بره دادگاه و بر علیه من متحد شه و بگه که نا دانسته معشوقه من بوده . ..هرچند سیمین مهرشو بخشید و ازم طلاق گرفت ولی من افتادم به پیسی . .. بعد از جدایی رفتم پیش مهتاب و ازش خواستم که باهام ازدواج کنه یکی گذاشت زیر گوشم . -مهتاب من دوستت دارم . اشتباه کردم . -عکاس باشی .. کارت چیه ؟/؟ خونه ات کجاست ؟/؟ برو خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه . من که نمی بخشمت . زن سابقت هم همین طور . هردومون عاشقت بودیم . -مهتاب من دیگه آدم شدم . همچین گذاشت زیر گوشم که فکر کردم از حالاست که می خوام آدم شم . مهتاب و سیمین هر دو تاشون خیلی زود ازدواج کردند . یه روز نزدیکای چهار راه استانبول دور می زدم وبا این موتور سیکلت مسافر کشی می کردم که کنار سفارت آلمان یه لحظه صحنه ای رو دیدم که دگرگون شدم .سیمین و شوهرش و بچه ای رو که در کالسکه قرار داشت دیدم . یه چند ثانیه ای وایسادم . دلم بد جوری گرفت . با این که اون الان زنم نیست این قدر دارم عذاب می کشم از این که با یکی دیگه هست پس اون چه حالی داشته که من ، شوهرش شریکش بهش خیانت کرده ؟/؟! نگاهمون به هم افتاد خیلی خجالت کشیدم . دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه ولی با همه اینها فکر نمی کردم آدم بشو باشم ... پایان .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#126
Posted: 21 Apr 2013 13:00
مــــــــــامـــــــــــــان ، یک گنج پنهـــــــــــــــــــــــــان
نمی دونم چرا نمیومد . یک ساعت بود که دخترام رفته بودن خونه مادر بزرگ . و شب هم قصد بر گشتن نداشتند . شوهرمم که رفته بود سفر .. منتظراونی بودم که نصف من سن داشت . فکرشو نمی کردم که بعد از بیست سال زندگی مشترک با همسرم منم یه روزی هوس کنم که با یکی دیگه باشم . نمی دونم مقصرش کی بود من یا شوهرم که مرتب به ماموریت های اداری می رفت . اون یکی از مسئولین رده بالای مخابرات بود و مدام به کشور های شرق و شرق دور مثل چین و ژاپن و کره ماموریت می رفت . منم خونه تنها بودم ولی اصلا این فکرا رو نداشتم . تا این که دوستان بد یک ذهن بد رو آماده اش کردن به این که با این که نزدیک چهل سالمه گویی که هنوز سی سالم نشده .. راست می گفتند . با اندامی که من داشتم و طراوت و تازگی پوست و این که بیشتر از غذاهای آب پز استفاده می کردم هنوز سر حال و جوندار بودم . دلم نمی خواست پیر شم . حالا که این قدر جوان و زیبا موندم و با اون لپای سفید و گوشتی خودم و سینه های درشت و انگار دست نخورده ام و اون باسن تک و بر جسته بین فامیلم می تونم خود نمایی کنم چرا ازش استفاده نکنم و لذت نبرم ولی یک زن نمی تونه مثل یک مرد آزادانه هر کاری که دلش می خواد انجام بده . حتی اگه یه نگاه چپکی بکنه هزار جور حرف پشت سرش در میارن . .. من یه خواهر دارم به اسم مهسا که ده سالی رو ازم کوچیک تره . اگه من دارم غصه رسیدن به چهل سالگی رو می خورم اون همه فکر و ذهنش اینه که سی ساله نشه . اون یه شوهر داره به اسم آیدین .. از اون چشم چرونهای زن بازه .. ولی اون قدر سیاست داره و زبله که تا حالا دم به تله نداده .. ولی یکی دوموردشو دورا دور خبر دارم . بگذریم . اما چرا آتش زیر خاکستر من روشن شده بود .. یه روز که من و مهسا و آیدین در استخر خونه مون شنا می کردیم یه حرکاتی از دامادم دیدم که برام تازگی داشت . با این که خیلی با هم صمیمی بودیم ولی سابقه نداشت که این جور با هام ور بره . همین که مهسا یه چند متری رو ازم فاصله می گرفت اون به بهانه نگه داشتن من روی آب کمرمو می گرفت و گاهی دستشو می ذاشت لاپام و یکی دوبار هم از کناره های بیکنی و باسن دستشو به طرف منطقه ممنوعه نزدیک کرده بود . حس می کردم که خیلی داره خوشم میاد .. ولی نه .. نه من آدمی نبودم که زندگی خودم و خواهرمو به خطر بندازم .. اون روز بود که فهمیدم خیلی از قافله خودم و زندگی عقبم . دلم می خواست خودمو وارد ماجرای هوسبازانه ای بکنم که حداقل خطر رو داشته باشه و کسی از اون چیزی نفهمه . تا این که حرکات اونی رو که امشب می خواد بیاد سراغم دیدم . تا مدتها نمی خواستم تسلیمش شم .. ولی نیاز و احساس جوانی کردن و این که بتونم آتش درونمو یه جوری بخوابونم وادارم کرد که تسلیم شم اما طوری تسلیم شدم که نخواستم خودمو یک شکست خورده نشون بدم . خواستم رو طرفم منت بذارم . نتیجه اش این شد که نتونم از سکس خلافی اولم اون لذتی رو که می خوام ببرم و به ار گاسم برسم ولی می خواستم که این بار جبرانش کنم . دیگه آیدین نباید فکر کنه که می تونه خواهر زنشوداشته باشه .. اون روز بهش گفتم که فکر نکن من دوست دخترتم .. اونم با کمال پررویی بهم جواب داد که تو هم فکر نکن که زنمی .. جوابی نداشتم که بدم . نمی دونم چرا سمیر نمیاد . من باید امشب جبران دفعه اولو بکنم . ولی با این حال بازم نباید بدونه که من تشنه اونم . پسرا اگه بدونن که ما زنا بهشون نیاز داریم طاقچه بالا میذارن و خیلی راحت دوست دختر هم واسه خودشون می گیرن . می دونستم که سمیر دوست دختر زیاد داره . بهش گفتم که باید از همه شون دست بر داره اگه من و سکس با منو می خواد . بهم قول داد . ولی حس می کردم قولش قول نیست . هیکل درشت و مردونه اش که یه چند سالی رو بزرگتر از سنش نشون می داد خیلی وسوسه ام می کرد . اون نگاه شهوت انگیز ولی خالصانه اش .. آتش نیازی که در هر دوی ما شعله ور بود شاید به آتش هوس هردومون دامن می زد . دیر کرده بود . وقتی فکر کیر کلفت درازشو می کردم که تا صبح در حال ور رفتن با کسمه آب خود به خود از لب و لوچه کسم راه می افتاد . شدت ضربان قلبم به طور اتومات کم و زیاد می شد .. پاهامو به دو طرف باز کرده با کسم ور می رفتم .. با خودم حرف می زدم .. سمیر سمیر بیا بیا دیگه .. یه موز کلفتو فرو کردم توی کسم .. در حالی که تند تند اونو فرو می کردم توی کسم و درش می آوردم همین جوری هم فریاد می زدم عزیزم سمیر زود باش مال تو از این موز کلفت هم کلفت تره من بهش نیاز دارم . کجایی . موز خیسو از کسم درش آورده اونو وارد دهنم می کردم . با این که کیر شوهرمو خیلی ساک زده بودم ولی باید یه جوری واسه سمیر ساک می زدم که طبق استاندارد های روز باشه که بدش نیاد . می دونستم چیکار کنم . تمرین ساک زدن هم کردم و اون نیومد حوصله ام سر رفته بود . بهش گفته بودم . رفتم جلو آینه یک بار دیگه با یه آرایش مختصر رو صورت و لب و چش و ابروم خودمو براش ردیف تر کردم . کسمو دوباره شستم . بازم رفتم روی تخت و پاهامو به دو طرف باز کردم . من منتظر اون بودم .. چرا این قدر با من و احساس و هوس من بازی می کنه . نکنه رفته باشه با یکی از دوست دختراش داره حال می کنه . براش زنگ زدم . سمیر کجایی . باور کن اگه بفهمم که با یکی دیگه هستی دیگه زیر کیرت نمیام .. چرا این قدر آروم حرف می زنی . ببینم دوست دخترت پیشته ؟/؟ -مامان تو به بابا این قدر گیر نمی دادی من الان بیشتر از نیمساعته که تو و حرکاتتو زیر نظر دارم . من اینجام مامان .. ثانیه هایی بعد پیداش شد . اون خونه بود . از خجالت داشتم آب می شدم .. خودشو انداخت رو تخت و کنار من .. در حالی که فقط یه شورت پاش بود . از شرمساری سرمو انداختم پایین . -مامان مامان نازم مامان گلم . چرا این جوری می کنی . این که شرمندگی نداره . منم مثل تو . این یه خواسته ایه که در همه آدما هست . مگه من نیازمو به تو نگفتم .. .. مگه این من نبودم که تا چند ماه به دنبال تو بودم و کلی وقت روت گذاشتم و سخت به دستت آوردم . می تونستم در این فاصبه ده تا دوست دختر جور کنم ولی آدم اگه با اونی که با تمام وجودش دوستش داره و عشقی پاک نسبت بهش داره اگه سکس کنه به اوج خوشبختی می رسه . مامان فکر نکن من درکت نکردم . می دونم تو با این که اون دفعه لذت بردی ولی واسه این که غرورتو حفظ کنی گفتی که به خاطر من این کارو کردی . حتی غرورت هم مثل خودت قشنگه . مثل دل پاکت مثل احساس قشنگ و اون صورت قشنگت . ... پسرم سمیر برای به دست آوردن جسمم و سکس با من خیلی تلاش کرده بود . وسوسه ام می کرد . اوایل نمی تونستم خودمو قانع کنم که با اون باشم . هفته ها گذشت تا ذهنمو آروم و نرم کرد تا این که با آمادگی بیشتری خودمو تسلیمش کنم . از اون پس منم با وسوسه کردنش هم به اون کمک می کردم هم به خودم . لباسایی که می پوشیدم . دامنی که پام می کردم ..شلوار ها ..همه از نوع چسبون و بدن نما بود . حتی یه بار با شورت و سوتین بی خیال از حموم اومدم بیرون . تنهایی و نیاز ما رو به هم نزدیک می کرد . وقتی منو می بوسید و در آغوشم می کشید باهاش همراهی می کردم . خودشو بهم می چسبوند تا کلفتی کیرشو به رخ کسم بکشه . یه بار کیر کلفتشو از پشت شورت در تماس با کس قایم شده داخل شلوارم قرار داده بود .. خودشو که حرکت می داد کیرشم روی کس من می غلتید . چشامو بسته بودم و نمی دونستم چی بگم . شاید این انتظار از پسر شیطون و امروزی من می رفت که یه روزی بخواد با مامانش حال کنه چون می دونستم خیلی از این داستانهای روز سکس با مامانومی خونه و در یکی از این جلسات خانوادگی و بحثهای الکی داشت از ازدواج و ارتباط محارم با هم در گذشته ها حرف می زد و می گفت اگه یه چیزی یه زمانی خوب بوده پس حالا چرا نباید خوب باشه . اونم مثل شوهر خاله اش چش چرون بود . اولین بار هم که داخل آب نیت خودشو حالیم کرد و بعد از مدتها کار نیمه تمومشو در همونجا تموم کرد . پایانی که آغاز یک رابطه داغ و هیجان انگیز و پر تنش سکسی بین یک مادر و پسر بود . از اون پس منم دلم می خواست که فیلمهای سکسی ببینم و داستانهای سکسی بخونم . داستانهایی که یه زن به شوهرش خیانت می کنه و داستانهایی که یه مادر با پسرش حال می کنه .. اون روز رفته بودیم شنا . اون همون کاری رو که آیدین باهام کرده بود انجام داد ولی پیشرفتش زیاد تر بود -نهههههههه عزیزم نه .. دستتو جلو تر نبر زشته ... بیکنی چسبون من سبب شده بود که اون با نیروی بیشتری دستشو بفرسته داخل . انگشت شستش خود به خود رفته بود توی کسم .. -آههههههه نههههههههه سمیر چیکار کردی چیکار کردی .. -مامان همون کاری که داری با چشات و بدنت داد می زنی که انجام بدم .. تا بیام به خود بیام کمرمو با دستش قفل کرد منو به طرف دیوار و لبه استخر کشوند و تقریبا ایستاده ام کرد . حالت بیکنی طوری بود که بیشتر کونمو نشون می داد ولی یه ایستادگی خاصی داشت با این حال سمیر اونو با دست یه چند سانتی به یک طرف داد و کیرشو از اون بغل رد کرد .. -عزیزم نه نه .... -آره مامان آره .. -کیرشو با هزار دردسر کرد توی کوسم . حس کردم این همون گمشده درون و زندگیمه که سالها بهش نیاز داشتم . نمی دونستم کجا می تونم پیداش کنم . سمیر بیست ساله داشت مادر سی و نه ساله شو می گایید . ولی کیرش نمی تونست اون داخل به خوبی حرکت کنه . خیسی کسم به اوجش رسیده بود . حرفی نمی زدم . دستمو گرفت و منو برد اتاق خواب . گذاشتم هر کاری که دلش می خواد بکنه .. حس عجیبی داشتم . هم داشتم به پسرم کس می دادم هم به شوهرم خیانت می کردم . -سمیر اگه این کارو دارم می کنم فقط به خاطر توست که تامین باشی . می دونم مامانتو خیلی دوست داری باید بهم قول بدی که دختر بازی رو ول میکنی -مامان قول میدم . قول میدم . اون کاملا برهنه ام کرد . همه جامو لیس زد . . هنوز اون غرور مادرانه در من وجود داشت . غرور از این نظر که نمی خواستم اون حس کنه که من بهش نیاز دارم . به پسرم نیاز جنسی دارم . وگرنه این تابو رو مدتها بود که شکسته بودم . از این که خودمو قانع کنم که یک مادر می تونه با پسرش سکس داشته باشه و موردی نداره . وقتی اون کیر درشتشو تو کسم فرو کرد سعی کردم هیچ عکس العملی نشون ندم . ولی چشامو نمی تونستم باز کنم . اون خیلی زود آب کیرشو توی کسم خالی کرد سنگین شده بودم . ..حالا چند روز از اون موقع می گذره . شوهر و دخترام خونه نیستند و من و سمیر دوباره با همیم . -مامان ناراحتی که خودتو در اختیار من گذاشتی .. -عزیزم فکرشو نکن . خودم شورتشو از پاش در آورده و کیرشو گرفتم توی دستم و یه دستمم گذاشتم روی کسم . -ببین یه زمانی در تاریخ و گذشته های دور این دو تا با هم رفیق بودن . اینا از من و تو دور نیستند . اینا جزیی از وجود مان . پس می تونن مثل اون قدیما با هم رفیق باشن . عشق و هوس و عشق رو میشه با هم ترکیبش کرد . -مامان مامان روشنفکر و با فر هنگ من . هیشکی توی دنیا مثل تو نمیشه . هیچ مامانی مثل مامان من نمیشه . -حالا اون کیرتو بکن توی دهن من که از موز ساک زدن خسته شدم .. . کیر کلفت سمیر پسر یکی یدونه امو گذاشتم توی دهنم . -اوووووووووخخخخخخ ماااااماااااااان مامان مونای خوشگل من دوستت دارم .. با این که نفسم بند اومده بود ولی با لذت کیر سمیر رو ساک می زدم .. جووووووون این باید بره توی کس من . چه فرقی می کنه مال کی باشه .. -مامان تو یه فرشته ای دوستت دارم دوستت دارم . کی میگه سکس با مامان عشق بین اونا رو از بین می بره . من که دارم بیشتر عاشقت میشم . من برات می میرم .. می خواستم بهش بگم آره جون خودت تو واسه این یه تیکه کس می میری . می خواستی یه نون بخری زورت میومد . . چند دقیقه بعد چهار تا انگشتشو فرو کرد توی کسم .. این بار تصمیم گرفتم که بهش بگم چقدر حال می کنم . غرورمو بذارم زیر پا . وقتی که زیر کیر پسرم قرار گرفتم دیگه هیچ فاصله و غرور بیجایی نباید بین ما وجود داشته باشه . یه دستشو وقتی که گذاشت رو سینه درشتم همون احساسی رو داشتم که باباش برای اولین بار دستشو گذاشته بود رو سینه ام .. -سمیر سمیر کسمو لیس بزن . لیسش بزن . اون بالاشو بذارش تو دهنت و بگردونش . من خیلی باهاش حال می کنم . خیلی لذت می برم . وقتی کسمو میک می زد هر لحظه فکر می کردم می خوام بپاشونم . ولی من در این سن به این سادگی ار گاسم بشو نبود م . اون دفعه برای لحظات کوتاهی کیرشو توی کسم حس کرده بودم می دونستم چه نعمتیه . چقدر با حال و کلفته . این بار دیگه قفلش می کنم ولش نمی کنم . -سمیر یادت باشه چی گفتم اگه می خوای مامان دوستت داشته باشه باید فکر کنی داری بهترین دوست دخترتو می کنی . هر چند که باید دور همه رو قلم بکشی . -مامان یه تار موی تو رو به صد تا دوست دختر نمی دم . موی کسمو میگی یا سرمو . کسمو که فعلا برق انداختم .. -اوهههه مامان .. پشم کس تو رو هم میذارم توی دهنم و مث آدامس می جومش .. -بگو از این حرفای لاتی تو به وقت سکس خیلی خوشم میاد . -مامان حالا بگو این باحال تره یا موز -موز زود آب میشه ولی از این آب می زنه بیرون .. دیگه حرفی نزد . با دو تا دستاش لبه های کسمو به طرف وسط جمع کرد و یک دفعه گذاشت توی دهنش . -ووووویییییی جوووووووون سمیر .. مامانو سوزوندی . -سرشو آورد بالاتر و گفت اون جوری که کیرسمیر می سوزونه دهنش نمی سوزونه -آخخخخخ راست میگی راست میگی بابات تو این بیست سالی همچین کیری بهم نزد -وامامان تو الان خوب بهش کیر زدی -در اصل تو به بابات کیر زدی ولی جای دور نرفته . همین جا یک قدمی توی کس زنش رفته -مامان تو هم لات شدی ها -از عشق توست پسرم . من لاتم خاک زیر پاتم -منم آقاتم . ولی هلاکتم . اومد رو من . چشمتون روز بد نبینه ولی در واقع روز خوشم بود همچین این کیر کلفتو یه ضرب کرد توی کسم که یه لحظه فکر کردم یه لوله آهنی کلفت رفته توی کسم . شدت ضربه طوری بود که اول دردم گرفت ولی بعد که یواش یواش و نرمک نرمک به کارش ادامه داد دلم می خواست همون یه تیکه رو می کندم تا همیشه به جای موز ازش استفاده کنم . پاهامو به دو طرف جمع کرده و به پاهاش فشار آوردم تا کوسمو با شدت بیشتری بگاد .- منو ببوس ببوس سمیر . من که نباید بهت بگم .. نوک سینه هامو طوری می خورد که فکر می کردم به جای شیر از سینه ، آب داره از کس می ریزه . -مامان این نوک سینه چقدر تازه هست . -از بابای بی حالت بپرس . تو هم سعی کن به جا ازش استفاده کنی تا برات همیشه این قدر تازه و خوشگل بمونه . مال خودته وگرنه هر چی که باشه واسه من این اهمیتو داره که از نظر تو چطور باشه . بذار به حال خودم باشم . سمیر اگه حرف نمی زنم و دیگه جوابتو نمیدم بدون که در حال خودمم . دارم لذت می برم .. با هر ضربه اش فکر می کردم الان دارم خالی می کنم . دارم از کسم یه چیزی رو می فرستم بیرون . کیرش کسم محل تماس اونا با هم آتیش آتیش و خیس خیس بود . سمیر سر و صورت و سینه هامو غرق بوسه کرده بود . می دونستم که دارم اوج می گیرم . -فقط همینو می تونستم بگم که دوستت دارم . ولم نکن . دوستت دارم . ادامه بده .. شده بودم مثل طوطی ولی مثل بچه ها که یه چیزی رو از بزرگشون بخوان من از پسرم از آقام می خواستم که دست از من بر نداره . حالا اون شده بود رئیس و سرور من . کیرش داشت حکومت می کرد .. با کف دستش چند بار زد به بالای کسم .. چقدر از این کارش لذت می بردم .. -آییییییی سمیر سمیر .. فدات آب کس مامانت ریخت خالی شد . اونو محکم به خودم چسبوندم . -مامان الان آبم فوران می کنه -منم همینو می خوام . منم آبتو می خوام تشنه مه تشنه ام . هر قطره و جهش آب کیری که می ریخت توی کسم حس می کردم در جا همش حل و خورده میشه . بدنم این قدر احتیاج داشت و خودم خبر نداشتم . وقتی منو بر گردوند تا کیر به اون عظمتشو بکنه توی کونم دیگه هول کرده بودم . -مامان نترس از اون نرم کننده های مخصوص دارم .. -تو که منو کشتی . از بس دوست دختر داشتی دیگه واردی . هر کاری دوست داری بکن . من که یا به بابات کون ندادم بت دروغ نگم دو سه بار اونم تا یه خورده از کله که رد می شد از بس جیغ می کشیدم در می آورد . دوباره چشمتون روز بد نبینه هر چی هم این کون منو نرم کرد ولی انگاری داشت کونمو جر می داد همین جوری می رفت داخل . اون خودش داشت کیف می کرد با کف دستاش قاچای کونمو به چنگ خودش در آورده بود . -مامان باور کن من به این کونت نمره 20 میدم . -خوشحالم می کنی . چون من خیلی خوب می دونم که تو بیست تا کون رو تا حالا دیدی . ولی این محلولی که به سوراخ کونم زده بود اثر خوبی داشت تا نصف کیرشو خیلی راحت فرستاد توی کونم . -جووووووون سمیر جون .. -جون مامان مونا . من به قر بونت .. -دارم کیف می کنم . بکش بیرون بذارش تو . از این بکش و بذار ها اون قدر انجام داد که بالاخره خالی کرد توی کونم . ولی تا صبح یه لحظه نذاشت که بخوابم . -عزیزم تو به کی رفتی این قدر حریصی -مامان این گنج پنهونیه که بابا در بودخودش واسه من گذاشته . دستش هم درد نکنه .. من هیچی دیگه ازش نمی خوام . . مامان اگه بدونی چه جواهری هستی . دخترای الان خودشونو می مالن . زیر پوستشون انگار آب حوض ریختن . شش کیلو وسیله آرایش می ریزن رو سر و صورتشون .. حال آدمو بهم می زنن . -خیلی ها همینو دوست دارند . -ولی اینا یه باد و حبابهاییه که یه جایی می ترکه . ولی مامان جون تو طبیعی هستی . -عزیزم یادت باشه تو هم برام از هر جواهری بالاتری خودت و اون کیرت . اگه من یه گنجم تو هم از شکم و وجود این گنج زاده شدی . بیرون و به دنیا اومدی . کیرشو گرفتم توی دستم و اونو به کسم مالیده گفتم این کسم شاید یک گنج پنهان باشه ولی خالیه یک صندوقچه خالیه زمانی صاحب گنج میشه که این کیر بره توی غلافش . بره در سرزمین کس من جا ی بگیره تا اون وقت این کس بی حیای پر توقع من بشه یک گنج پنهان یا صاحب گنج .. ولی گنج خودش صفت پنهان بودنو داره . به نظرت اگه آشکار باشه بازم درسته که بهش بگیم گنج ؟/؟- مامان تمام بدنت وجودت یه گنجه تو فراتر از واژه ها هستی . همه اینایی که گفتی درست ، ولی هنوزم میگم که تو یک گنج پنهان هستی ..... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#127
Posted: 23 Apr 2013 13:10
نــــــــــوبت منـــــــــــــــــــــــــه
حوصله شرکت در عروسی دختر خاله مهتابو نداشتم . مخصوصا در این شرایط که من و رامین رفته بودیم دادگاه تا از هم جدا شیم و قرار شد که دو ماه بعد بریم وقاضی حکمو واسه مون صادر کنه . معلوم نیست چرا این قدر لفتش میدن . به وقت از دواج سه سوته همه چی حله . وقت جدایی اعصاب آدمو خرد می کنند . گفتم بابا جان من مهریه هم نمی خوام . هیچی نمی خوام . . اعصابمو خراب کرد . شوهرمو می گم . فقط یه هفته اولش خوب بود . از هفته دوم تا حالا که یه سالی می گذره اگه بگم هر هفته با یه دختر یا یه زن جدید بوده اغراق نکردم . تازه اینا اوناییه که من می دونم . شوهر خوش تیپ و بی شعور داشتن همین دردسر ا رو هم داره . هر کاری کردم اونو گیر بندازم نشد که نشد . آخرشم خسته شدم و دیگه گفتم این جوری خودمو خلاص کنم . حالا این دو ماهی رو مجبور بودیم جدا از هم زندگی کنیم . من نمی تونستم منصور رو تحملش کنم . عروسی امشبو از بس مهتاب واسم زنگ زد و گفت همه چی حل میشه و بی خیالش و اگه نیای باهات قهر می کنم و حرف نمی زنم اومدم . تازه چه جوری تو روی داداشش که قبل از ازدواجم خیلی خاطرمو می خواست نگاه می کردم . .. گفتم پاشم برم چند دقیقه ای رو بشینم اگه ببینم حال و هوای مساعدی داره می مونم . درست سال پیش در همچین روزایی عروسی من بود . چه امید و آرزوهایی که نداشتم . میثم بهم اظهار علاقه کرده بود . حتی یه بار هم همو بوسیدیم . آخه از بچگی با هم هم بازی بودیم . اون دو سالی رو ازم بزرگ تر بود . ولی یه روز یه بر نامه ای پیش اومد که تقریبا تمام معادلات رو بهم زد از این نظر که اگه یه گرایشی هم به اون داشتم دیگه اون حسو نمی تونستم داشته باشم . اون روز خونه شون کسی نبود . من فکر می کردم مهتاب خونه هست ولی اونم عمدا رفته بود بیرون بدون این که من بدونم . میثم بازم با حرفای عاشقونه و قشنگ خودش خامم کرد بغلم زد . دستشو خیلی سریع رسوند به سینه هام . احساس سستی و ضعف می کردم . یه حس تسلیم . یه لذتی که نمی دونستم چه جوری شرحش بدم . گذاشتم بازم پیشرفت کنه ولی وقتی که دستشو گذاشت رو شورتم یه لحظه به خودم اومدم و به خودم گفتم مهناز یه همین سادگی ؟/؟ اونو از خودم دورش کردم . -میثم نه نهههه این کارو نکن . بذار احترام بین ما باقی بمونه -مهناز من دوستت دارم . دلیل نمیشه که چون دوستم داری بخوای حالا این کارو بکنی . حس کردم شهوت جلو چشاشو گرفته . اومد جلو و به زور خواست منو ببوسه . یه لگدی به لاپاش زدم و با گریه از خونه رفتم بیرون . تا چند روز پامو اونجا نذاشتم . هر چند هیچوقت بهش نگفته بودم که دوستش دارم و اون جوری هم وابسته به اون نبودم ولی یه حساب ویژه ای روش باز کرده بودم . ظاهرا مهتاب نمی دونست که میثم چه دسته گلی رو به آب داده یا می خواسته بده . همش از داداشش تعریف می کرد . ولی یه روز میثم رو با یه دختر جلف بی نزاکت دیدم که باهام سلام علیک هم کردند . دختره وقتی می خواست باهام حرف بزنه عین زنای هرزه ای که سر نرخ با طرفشون دعوا دارن باهام حرف می زد . به طرز زشتی آدامس می جوید . چندی بعد منصور که جوون خیلی خوبی به نظر می رسید و هم تیپ و هیکلش در قواره های میثم بود اومد خواستگاری من و منم بدون عشق با اون از دواج کردم . چون حس کردم که عشق همه چیز نمیشه . مگه این همه دختر و پسر که با هم از دواج می کنند همه با عشقه ؟/؟ حالا ما اینجا نغمه نو در آوردیم . شانس ما بود دیگه در این قمار باختیم .. .......وحالا من بودم در مراسم ازدواج دختر خاله ام . این مراسم درمنزل خاله ام اینا بر گزار می شد . یه خونه خیلی بزرگ کنار شهر بود . یه چیزی حدود یک هزارمتر وسعت محوطه اش بود . یه قسمتی درسراسر این فضا چراغونی شده بود . یه قسمتی از اونو به عنوان فضای رقص انتخاب کرده بودند . من یه لباس شب خیلی خوش رنگ تنم کرده بودم . شاید اگه بگم تنها کسی بودم که یه حالت سکسی نداشت من بود . هر چند به نظر خودم این لباس فیروزه ای که تنم کرده بودم یکی از زیبا ترین لباسا بود . دخترا که دیگه هر چی داشتند رو رو کرده بودند . حس اونا رو درک می کردم . می خواستند جلب توجه کنند . من تا همین چند وقت پیش حس اونا رو داشتم ولی نه مث اونا که تا این حد بخوام خودمو در گیر کنم . لباس فیروزه ای من با یه دامنه بلند که تا مچ منو می پوشوند یه حالت پری دریایی رو به من داده بود . وسطش یه چین داشت و تنها نقطه بر هنه اون از قسمت سینه به بالا بود که حتی یه سانت از سینه های منو هم نشون نمی داد . حتی بقیه زنای متاهل هم بی اندازه سکسی پوشیده بودند . دخترا پسرا همه قاطی بودند . حالم گرفته بود . دور میز با چند تا از زنای خیلی بزرگ تر از خودم نشسته بودم . پسرا چقدر شیک و پیک کرده بودند . اکثرا یا کراوات بسته بودندیا با این پیرهنهایی که یه مدل کراوات بهشون آویزونه به تن کرده بودند . چقدر از این مدل موهایی که منو به یاد یال اسب و جوجه تیغی مینداخت بدم میومد .. -دختر خاله پاشو برقصیم . -حوصله شو ندارم میثم . بعد از یه سال اولین باری بود که با این لحن محبت آمیز باهام بر خورد می کرد . نمی دونم از مهمان نوازیش بوده یا از این که فهمیده دارم از شوهرم جدا میشم کیفش کوک شده . این یه سالی اصلا آدم حسابم نمی کرد . میثم هوسبازو میگم . می دونم ته دلش خوشحاله که سرم به سنگ خورده . یعنی اگه منم می رفتم یه دوست پسر واسه خودم می گرفتم حال و روزم این طور نبود ؟/؟ بهتر می تونستم با این جریان روبرو شم ؟/؟ چرا نبایدشوهرم در کنارم باشه . به دور و برم نگاه کردم . خیلی آروم از جام بلند شدم . می خواستم یه چند دقیقه ای رو با خودم باشم . .. رفتم پیش مادر عروس .. -خاله جون من اصلا حالم خوش نیست . مامان هم یه گوشه ای واسه خودش مشغوله .اگه اجازه میدی من رفع زحمت کنم -امکان نداره مهناز جون . تو باید باشی دلت وا شه . همه چی درست میشه . مردا بالاخره سرشون می خوره به سنگ . -کی ؟/؟وقتی که من مردم . فایده ای نداره خاله جون من که دوماه دیگه ازش جدا میشم . -حالا تا اون موقع . کلید در هال و اتاق خوابو داد بهم و گفت که برم و یه استراحتی بکنم و بر گردم . راستش یاد خودم میفتادم که با چه شوق و ذوقی از دواج کرده بودم . . رفتم داخل ساختمون و اتاق خواب و درو از داخل بستم . چشامو رو هم گذاشتم تا کمی از شر این هیاهو خلاص باشم . صدای بلند آهنگ و جاز و همهمه دخترا پسرا حالمو داشت بهم می زد . .. تا رفتم اعصابم آروم شه صدای دو تا پسرو شنیدم . یکیشون میثم بود .. -می بینی میثم چه تیکه هایی -آره همه شون جنده هستن . دست بزنی وا میرن . اصلا هر دختری رو در این سنین اگه به هر جاش دست بزنی خودشو میندازه تو بغلت و کار تمومه . من یکی که دستمو به هر کی رسوندم کارشو ساختم . -پارش کردی - از جلو نه از عقب زدمش . دخترا رو باید کرد و ول کرد . حقشون همینه . همش بلدن نق بزنن . هی میگن شما پسرا خیانتکارین و حقه بازین . من که فکر می کنم نصف این دخترا شورت هم زیر دامنشون نپوشیدن . -میگم میثم یکی دو تا رو بیاریم همین جا ترتیبشونو بدیم چه طوره -زشته اگه مامان بیاد آبرومون میره . الان چه وقتشه . ولی میشه رفت ته حیاط یه گوشه ای لای درختا .. وای چه حالی میده . -میثم یکی دیگه هم هست خیلی خوشگله . یه لباس فیروزه ای تنش کرده و یه برقی به صورت گرد و سفیدش انداخته که دلمو برده -همونی که ابروهایی به هم پیوسته و نازک داره یه خال هم پشت لبشه ؟/؟ زیر گلو تا سر سینه اش هم لخته ؟/؟ -آره خودشه . اینا رو باید گایید . دلم می خواد یه جوری بکنمش که از دهنش در آد . -فرامرز جان اینو میذارم به حساب نادانی تو . بار آخرت باشه که در مورد دختر خاله ام این حرفو می زنی . اون فعلا شوهر داره .. -چی شد از دستت در رفته -نه کیه که از دستم در بره . من خودمو علاف یه دختر نمی کنم . زن چیه -تو ترتیب دختر خالتو هم دادی ؟/؟-مگه میشه میثم اراده کنه و نتونه کاری انجام بده ؟/؟ .. احمق بی شعور پیش دوستش داشت کلاس میذاشت که منو گاییده . این کارا که دیگه پز دادن نداره . احمق کثافت تو کی ترتیب منو دادی -فرامرز من اینجا کار دارم تو برو پایین حواست باشه که کسی بهشته و مهستی رو تور نکنه -ای ناقلا می خوای منو ردم کنی و الهه رو بیاری اینجا و تر تیبشو بدی ؟/؟ -نه جون تو جون خودم به جون دختر خاله مهنازم نه .... ای خاک بر سرت که جون منو قسم نخوری . واسه کون کردن و نکردن هم به جون من قسم می خوری ؟/؟فرامرز رفت و میثم تنها شد . یعنی امکان داره که اون بخواد الهه رو بیاره و ردیفش کنه ؟/؟ به من چه ؟/؟ مگه شوهرمه ؟/؟ الهه رو می شناختم . اگه همون الهه باشه که تقریبا مطمئن بودم خودشه دختر عموش بود . تازه دیپلم گرفته بود . خوشگل و شیطون و خیلی قرتی . از اونایی نبود که فقط به یکی بده . واسه الهه زنگ زد .. حدسم درست بود . می خواست اونو بیاره و باهاش حال کنه . منم باید صدای بکن بکن و بذار تو بکش بیرون رو از همین طرف می شنیدم . خیر سرم اومدم یه استراحتی بکنم . ولی اصلا دوست نداشتم حس کنم که پسر خاله ام با یکی دیگه هست . اون که مدعی بود منو دوست داره . فکر کنم منو هم واسه حال کردن می خواست . درو باز کردم تا قبل از این که الهه بیاد برم ولی وقتی که در بازشد و خواستم که برم دو تایی شونو دیدم که دارن میان طرف اتاق خواب . میثم با پشت دستش یه ضربه ای به باسن الهه زد که زود باش برو که هوا پسه . الهه یه سلامی کرد و رفت .. -دختر خاله سلام . چطوری . این جا یی . حوصله ات سر رفته . اون پایین دستشویی اشغال بود الهه اومد بالا -حواست هست داری چیکار می کنی ؟/؟ -من حواسم هست بگو ببینم تو حواست بود ؟/؟ من و اون تنها شدیم . دستمو کشید و نذاشت برم . -چیکار می کتی دیوونه -همون کاری رو که یک سال پیش نکردم . -خیلی احمقی خیلی بی شعوری . ولی اون به زور می خواست بهم دست درازی کنه . دست و پا می زدم . -نکن لباسم خراب میشه -پس صبر کن اجازه بده مثل یه دختر خوب درش بیارم . نمی دونستم چیکار کنم .من جز اون و شوهرم دست مردی بهم نرسیده بود تازه اونم بعد از ازدواج جز منصور با مردی نبودم . -مهناز اون داره بهت خیانت می کنه . داری ازش جدا میشی .. -ببینم اون وقت بیام با تویی که دخترا همه رو هرزه می دونی . اونا رو مث یه کالایی می دونی که برای استفاده یه مرد در نظر گرفته میشن . بازوان لخت منو میون دستاش گرفت . پنجه هاشو انداخت روش . .. من دو ماه می شد که سکس نداشتم . با این که یه اکثرا می رفتم دستشویی و می دیدم که یه آثاری از هوسم در حال دفع شدنه ولی به خودم توجهی نداشتم . دستشو از رو پیراهن رو لای پا و قسمت کسم گذاشت . وقتی یه دستم آزاد شد همون دستو بالا آورده گذاشتم زیر گوشش -همینو می خواستی ؟/؟ متاسفم برات . واقعا متاسفم . نمی دونم چرا حس کردم با همون سیلی تمام عقده هامو شکافتم . تمام و اونا رو ریختم دور . می دونستم اون حرفای زشتی درمورد دخترا زده . ولی اون این جوری نبود . من اونو از خودم طرد کرده بودم . همون جوری که فاصله بین نفرت تا عشق یک قدمه فاصله بین عفو و انتقام هم همینه . دلم می خواست انتقام این توهینو ازش بگیرم ولی یه لحظه همه چی فراموشم شد . یه زن اگه از چیزی بدش بیاد به سرعت باد ازش فرار می کنه ولی اگه یه لحظه حس کنه که نرم شده و این که شاید اشتباه می کرده از تسلیم شدن باکی نداره . حالا به هر صورتی که می خواد باشه . حس کردم که خیلی بد بختم . با این همه زیبایی و نجابت و صبوری بدون این که قدمی کج بر دارم بازم به اون چه که حقمه نرسیدم . نمی دونم چه نیرویی سبب شد که خودمو بندازم تو بغلش . اون مات مونده بود ولی من اشک می ریختم . اون بدنمو لمس می کرد . منو به اتاق خواب برد درو از داخل قفل کرد . من مثل مسخ شده ها اسیر چنگال اون بودم . هیچ حسی نداشتم فقط گریه می کردم . وقتی که بر هنه ام می کرد وقتی که برهنه می شد حس می کردم که در دنیای دیگه ای هستم و همه اینها خواب و خیاله . نگاهم که به کیرش افتاده بود تازه فهمیدم اون چه رو که دارم می بینم در خواب نیست . اومد از پشت منو گرفت . دستاشو گذاشت رو سینه ها و سوتین همرنگ پیراهنم . دیگه اشکی نمی ریختم . ساکت مونده بودم . حس می کردم که یک زن تحقیر شده ام . یک انسان پست که دارم نیاز یه جوونی رو تامین می کنم که واسه تامین نیازش فردا میره سراغ یکی دیگه . پس بین اون و شوهرم چه فرقیه . کیرشو به کونم چسبونده بود . دستشو گذاشته بود روی شورتم . هنوز حسی نداشتم . از کناره های شورتم انگشتاشو رسوند به کسم . با یه حالت قلقلک و آروم بازی کردن با روی کس باهاش ور می رفت . چشامو می بستم و بازش می کردم . حس کردم که دارم کمی لذت می برم . لذت با نوعی گناه . دیگه اشکم در نمیومد . وقتی که دستشو به عقب برد و از روی کسم بر داشت دلم می خواست حرکتشو تکرار کنه . ولی اون این کارو نکرد . قلبم به شدت می تپید . قبلا با حرکاتش با لمس دستاش هیچ احساسی نداشتم ولی حالا فکر به اون و این که هر لحظه ممکنه چه اتفاقی بیفته کسمو خیس خیسش کرده بود . اون می خواست غرورمو زیر سوال ببره و داشت موفق می شد . خواستم دستمو بذارم پشت دستش و اونو به کوسم بچسبونم ولی این آخرین چیزی بود که برام مونده بود . غرورم غرورم .. این آخرین ارزشم و این آخرین حسی که وادارم می کرد بازم ثانیه هایی صبر کنم . دوباره داشت گریه ام می گرفت . چرا داره بازیم میده . چرا منی که ماهها تحمل کرده بودم حالا که خودمو در اختیارش گذاشتم نمی تونم دقیقه هایی رو تحمل کنم . نفس تو سینه ام حبس شده بود . بدنم داغ شده و حس می کردم پوست سفید تنم سرخ شده و تب کرده . زیر گوشم خوند مهناز خیلی دوستت دارم . من غرورتو دوست دارم . سکوتتو دوست دارم . حتی وقتی که عصبی میشی هم دوستت دارم . حس کردم که آرامش به سوی من بر گشته . من به اون چیزی که می خوام دارم می رسم این بار وقتی شورتمو داد کنار و دستشو گذاشت روی کسم , حس کردم که تونستم غرورمو داشته باشم و اونه که اول هوسشو نشون داده دستمو گذاشتم پشت دستش تا با فشار بیشتری کوسمو در چنگش داشته باشه صدای ساز و جاز و همهمه به گوش می رسید ولی من دیگه گوشم به این چیزا بدهکار نبود . من غرق هوس بودم . غرق عشق نه , غرق یک هوس . هوسی که بهش نیاز داشتم . همونی که آرومم کنه و یه تسکینی باشه بر درد هام . انگشتاشو فرو کرده بود توی کسم . کیرش به کونم چسبیده بود . حالا از گرما و داغی کیرش لذت می بردم . شورتمو آروم کشید پایین و از پام در آورد . ما هنوز وسط اتاق ایستاده بودیم . شورت خیسو فرو کرد تو دهنش و شروع کرد به جویدن . سوتین منو هم درش آورد . خم شد و دو تا لبه های کونمو به دو طرف باز کرد و زبونشو کشید روی کس و سوراخ کونم . چقدر لذت می بردم وقتی که نوک زبونشو رو سوراخ کونم می کشید . کاری که منصور واسم انجام نداده بود . اون حتی وقتی که می خواست کسمو بلیسه این کارو به زور انجام می داد ولی من با تمایل کیرشو واسش ساک می زدم تا اونو به زندگی بر گردونم تا نشون بدم که براش هر کاری می کنم تا شرمنده اش کنم ولی اون بیشتر سوءاستفاده می کرد . لعنتی اون قدر دوست داشتن رو نمی دونست . هر چند من هیچوقت عاشقش نبودم . ولی یک زن متعهد بودم دستاش رو کسم بود و دهنش هم رو کونم قرار داشت . در آغوشم گرفت و منو گذاشت رو تخت و اومد رو من دراز کشید . غرق هوس بودم . چقدر به سکس نیاز داشتم و خودم نمی دونستم ولی حالا که سکس و هماغوشی رو نزدیک تر از هر لحظه ای می دیدم حس کردم که بیشتر از هر زمانی بهش نیاز دارم و دلم می خواد در آغوش یکی بخوابم . وقتی لباشو رو لبام قرار داد از بوسه و از چسبیدن لباش رو لبام احساس خاصی نداشتم . راستش فکر می کردم با یه بوسه مصنوعی خودمو در اختیارش گذاشتم . شاید وقتی که در گذشته منو می بوسید این حس بی تفاوتی نسبت به بوسه رو نداشتم ولی حالا اون و همه مردای دنیا رو هوس باز می دونستم . اون پیش دوستش از من به عنوان یک زن نجیب یاد کرده بود ولی همه به این خاطر بود که منو دست نیافتنی فرض می کرد . می دونستم حالا که خودمو تسلیمش کردم دیگه این احساسو در مورد من نداره . دیگه اون ارزش گذشته رو نمی تونم براش داشته باشم . اونم اینو به خوبی فهمیده بود که از بوسه لذتی نمی برم . اومد پایین تر و نوک زبونشو گذاشت رو نافم . هوسمو زیاد ترکرده بود . وقتی رسید رو کسم داشتم آتیش می گرفتم ولی نمی تونستم و نمی خواستم جیغ بکشم . فقط آه می کشیدم و آروم ناله می کردم . نمی دونم چرا دوست نداشتم مثا اونایی که از اول با میل خودشون خودشونو تسلیم می کنند چیزی بهش بگم . ولی وقتی لباشو رو کسم قرار داده بود سرشو محکم به روی کس فشار می دادم تا محکم تر میکش بزنه .. -مهناز خیلی ناز داری . -به خواسته ات رسیدی . دیگه باید بری به دنبال یه خواسته دیگه . دیگه همه چی تموم شد .-من دوستت دارم مهناز -خواهیم دید . -نهههههه نهههههههه .. -آرررررره آرررررره بگو داری کیف می کنی . بگو که منتظر کیر من بودی . بگو که این آرومت می کنه .. حرفی نمی زدم ولی هرچی می گفت راست می گفت . من کیرشو می خواستم و اون از جاش پا شد .مثل گرگای گرسنه و حریص کیرشو کرد توی کسم . . چشامو بازم باز و بسته می کردم . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . سرعتو زیاد کرده بود . طوری شده بودم که انگار به اندازه یک سال هماغوشی می خواستم از سکسم لذت ببرم . و اونم می دونست که چه جوری باهم تا کنه .. لبامو گاز می گرفتم تا جیغ نکشم تا بهش نگم کیرشو محکم تر فرو کنه توی کوسم . خودشو بیشتر بهم چسبوند . یکی از پاهامو گرفت توی دستاش و انگشتاشو می لیسید . تمام بدنمو داغ کرده بود . حالا یه دستشو دور پام حلقه زده با دست دیگه اش با سینه هام ور می رفت . نمی دونستم رو کدوم لذت متمرکز شم . کس .. سینه , انگشتای پا یا بدنی که از هوس در حال لرزیدن و لذت بردن بود . . میثم کف دستشو از رو سینه هام به اطرافش رسوند و لذت هوس رو به زیر پوست تمام بدنم رسونده بود . خودمو در فضایی دور از این دنیا حس می کردم . نمی خواستم حتی نمی تونستم به دردام فکر کنم . اصلا اون لحظه انگاری تازه متولد شده بودم . یک تولد فکر و خیال . پشت سرم غمی نمی دیدم و آینده برام مهم نبود . .پامو گذاشت روی تشک . و جفت پامو انداخت رو شونه هاش . کیرشو دوباره کرد توی کسم و خودشو بهم لحظه به لحظه نزدیک تر می کرد . پاهام به سمت عقب رفته و با بدنی گلوله شده در اختیارش قرار داشتم . . یه دستشو بین گردن و سینه هام قرار داده و با کف دست خیلی آروم رو پوستم می کشید ولی من دیگه به خواب رفته بودم ضربات کیرش شدید شده بود ولی من داشتم به آرامش می رسیدم . نمی تونستم بر خودم مسلط باشم ولی می دونستم تا یکی دو دقیقه دیگه می تونم به اون چه که می خوام برسم . . لذت ولم نمی کرد . لذت تموم نمی شد .. هوسم به آخرش نمی رسید . ناخنای بلندمو به پهلوهاش فرو کرده بودم صداش در نمیومد . دو سه دقیقه ای می شد که رو خط اوج سیر می کردم . انگاری که قله هوس پهن شده بود .. حالا حس می کردم که دارم سقوط می کنم . با یه لذتی شدید . جایی که دیگه از اون بالاتر نیست . من دیگه در این دنیا نبودم .. -آخخخخخخ آخخخخخخخخ .. نهههههههه .. اوووووووهههههه .. -جوووووووون مهناز دوست دارم . عشق منی .. عشق منی .. .. از هوس زیاد مجبور بودم حرفای الکی اونو تحمل کنم . چون می دونستم مردای هوسباز که روی کس قرار می گیرند از این کس شعر ا زیاد میگن . همین جوری در حال ارضا شدن و ارگاسم بودم . چقدر طولانی بود .. بالاخره پس از چند دقیقه احساس آرامش و سبکی می کردم . میثم منو به شکم خوابوند و دمرم کرد .. -نههههه کون نه .. -مزه سکس به همینه .. منصور منو از کون خیلی گاییده بود واسه همین زیاد درد نکشیدم . -میثم دیرمون میشه دیرمون میشه -نهههههه اوووووووفففففففف نمی خوام زود آبم بیاد .. مهناز کونتو عشق است . دیگه خودم نوکرتم -خواب دیدی خیر باشه . به دلت صابون نزن . ولی می دونستم که بازم به زیر کیرش میرم . تازه طعم شیرین گناه رو چشیده بودم . اون توی کونم خالی کرد و دو تایی رفتیم به میون جمع . احساس آرامش و شادی می کردم . ساعتها رقصیدم . دیگه از مردا فراری نبودم . با این که مهرمو بخشیده بودم تا از شوهرم جدا شم به اصرار این و اون و خانواده شوهر یه آپارتمان کوچولو به اسمم کردند و خودمم با آرایشگری یه منبع در آمدی واسه خودم ردیف کردم . من معشوقه میثم شده بودم . نمی دونم چرا حس می کردم که یه روزی باهام ازدواج می کنه ولی اون با یکی دیگه ازدواج کرد . خیلی ناراحت شدم . -مهناز هیچوقت فراموشت نمی کنم و همیشه هم معشوقه من خواهی موند . ولی تو زن داری -یادت رفت تو هم شوهر داشتی -آخه می خواستم از همسرم جدا شم . -اصل قضیه که فرقی نمی کنه . تو معشوقه اختصاصی منی . فکر نکن زن گرفتم تو رو فراموش می کنم . تو یک جایگاه ویژه در قلب من داری . -قول مردونه ؟/؟ -قول میدم مهناز . مهناز من .فقط مال من باش مهناز -و تو مال دو نفر . .. خونسردی خودمو حفظ کردم .با خودم گفتم صبر کن میثم . فکر کردی اختصاصی تو میشم . ممکنه بهت کس بدم ولی به موقعش بهت کیر هم می زنم . .-مهناز ناراحت نباش حالا نوبت منه که متاهل باشم .. دیگه ملاحظه و وجدانو گذاشتم زیر پا . نزنی می زنن . نخوری می خورن . یه بعد از ظهری میثم واسم زنگ زد .-اگه مشتری نداری بیام پیشت . -نه عزیزم مشتری دارم وقت ندارم . راستشو می گفتم . درست موقعی تماس گرفته بود که کیر شوهر یکی از مشتریا رفته بود توی کسم . یه زن اگه دو تا دوست پسر داشته باشه راحت تر و با اعصابی آروم تر حال می کنه و دیگه غصه اینو نداره که الان دوست پسرش بغل کی خوابیده ولی اگه هم دوست پسر بشه سه تا اون وقت دیگه کنترل و جمع کردنش سخته و یه جای قضیه لو میره . آخ که چه لذتی داره زندگی مجردی و این جوری بی دغدغه حال کردن و زیر کیر این و اون قرار گرفتن ! .. پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 2517
#128
Posted: 26 Apr 2013 00:08
بابا هوسم یه عشقه
وقتی که نسرین از سکس باباباش می گفت من دهنم از تعجب وا مونده بود و جز این که حسرت بخورم که چرا من نمی تونم بابابام سکس داشته باشم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد . البته اونا حتما یه آمادگی و انگیزه هایی داشتند . می گفت اون وباباش شاهد صحنه ها یی بودند که مادرشو با دوست پسرش دیدند . از این می گفت که حتی دیگه دختر نیست و از این بابت تاسف نمی خوره . ولی من نمی دونستم تو خونه خودم چه بهونه ای بیارم . بابام خیلی خوش تیپ بود . بین دخترا طرفدار زیادی داشت . اون سی و نه سالش بود و من تازه هیجده سالم شده بود . هنوز یه ماه نمی شد که رفته بودم دانشگاه ولی دخترا که اول اونو دیدند فکر می کردند دوست پسرمه . بعدشم که فهمیدن بابامه اصلا خجالت نمی کشیدند و این که من مادری هم دارم می گفتند باباتو واسه ما جورش کن . منم تو دلم می گفتم کل اگر طبیب بودی سر خود دوا بکردی . البته سر و گوش بابام خیلی می جنبید . نسرین بهم یاد داد که لباسای تحریک کننده بپوشم و با یه حالت سکس و لختی تو خونه بگردم تا ببینم عکس العمل بابام چیه . اگه خوشش اومد که چاشنی رو زیاد تر و زیاد ترش کنم . می گفت اگه اون زیبا پسنده و غریبه ها رو دوست داره و جوونا رو حتما این انگیزه رو هم پیدا می کنه که به تو گرایش پیدا کنه . اون بابا هایی که هزار جور فسق و فجور و جنایت می کنند و لاف از این می زنند که عشق دختری و از این حرفا همش کس شعری بیش نیست . وقتی جنس خراب شد و خلاف شد و عوضی در اومد دیگه طرف به دختر خودش رحم نمی کنه . البته مسئله مهمی نیست . می خوان از هم لذت ببرن . گناه که نکردن . پدره میره هزار جور جنایت می کنه زن مردمو زیر کیر خودش داره میاد میگه وای من و دخترم ؟/؟ اصلا حرفشو نزن .. می دونی چیه حس می کنم تو هم موفق میشی ولی بابات خیلی خوش تیپ تر از توست . هر کاری رو که نسرین می گفت انجام دادم تا این که یه روز من و بابام خونه تنها بودیم . مامان و داداشم رفته بودن خونه مامان بزرگ و تا شب هم بر نمی گشتند . با یه تی شرت و شورت توی خونه می گشتم . یه تی شرت سفید همرنگ شورتم . البته قدش به تی شرت نمی خورد چون فقط تا وسطای کونمو می پوشوند . سوتین هم که نداشتم . چند بار از جلوی بابام رد شدم ولی اعتنایی بهم نداشت . تجویز نسرین تا حالا کار ساز نبود . چند بار به بهانه بر داشتن چیزی قمبل کردم تا عکس العمل اونو ببینم ولی بازم فایده ای نداشت . نه این جوری فایده ای نداشت . رفتم توی اتاق خودم دراز کشیدم . نمی دونستم دیگه باید چیکار کنم . یه بار که بابام بغلم زده بود و مثلا به عنوان محبت و علاقه منو به خودش می فشرد حس کردم که کیرش خیلی کلفت شده و سفت ولی با این حال من که کیر مردی رو تا حالا لمس نکرده بودم که بدونم مال بابا در چه وضعیتی قرار داره . ولی نسرین می گفت که پدرم هم حشری شده بوده . چون اون اندازه ای رو که براش ترسیم کرده بودم می گفت که در وضعیت حشری بودن و تمایل به سکسه . اینو هم می گفت که دیگه وقتی یک پدر و دختر با هم سکس می کنند خارج از زمان سکس نباید به این مسئله پیله کنند و زیاد کشش بدن . زدم به سیم آخر . در اتاقمو باز کرده رو تختم دراز کشیدم شورتمو در آورده کف دستمو گذاشتم روی کسم و آروم آروم با باز کردن چاک کسم باهاش ور می رفتم .. چشامو بسته بودم و خودمو زدم به بی خیالی . این جوری بد هم نبود . لذت می بردم . فکر می کردم که الان بابا اومده روم و کیرشو چسبونده به کسم و داره باهام حال می کنه . ولی من هنوز یه دختر بودم . اون که نمی تونست کسمو بکنه . ولی من راضیش می کردم . بوی بابا رو حس می کردم . بوی عطرشو . اون باید همون نزدیکیها باشه . می دونستم همونجاست . می خواستم چشامو باز کنم ترسیدم که فرار کنه . ولی خیلی کم چشامو باز کردم و اونو دیدم که کاملا لخت و تر وتازه از حمام در اومده با موهایی خیس یه گوشه در وایساده و با کیرش داره بازی می کنه . تونسته بودم اونو حشریش کنم . ..با خودم می گفتم .. بابا بابا چرا نمی پری روم . چرا بهم حال نمیدی . مگه نمی بینی دخترت چطور داره تو آتیش هوس می سوزه . ؟/؟ فرصت بهتر از این نمی شد . اون در یک حالت عادی نبود و نمی تونست برام شیخ بازی در بیاره و نصیحتم کنه . مثل دونده دو صد متری که منتظر شلیک و استارته منم همون خوابیده رو تخت گارد گرفتم . همچین از جام بلند شده به طرف بابا یورش بردم که تا بخواد بفهمه چی شده و از شوک بیاد بیرون کیرش میون دو تا دستام بود -نهههههه جمیله جمیله چیکار داری می کنی زشته زشته .. زشته .. دختره پررو -بابا چی رو زشته من که خودم دیدمت داری بهم نگاه می کنی و با کیرت بازی می کنی . میری با زنای شوهر دار رابطه داری زشت نیست ؟/؟ با دخترا ارتباط داری زشت نیست ؟/؟ میای دزدکی باهام حال می کنی زشت نیست ؟/؟ تا کی این قدر ریا کاری . بس کن بابا بس کن دیگه . تا بخواد چیز دیگه ای بگه کیر خوشمزه تازه از حموم در اومده و خوشبوی بابا رو گذاشتم تو دهنم . طوری واسش ساک زدم که دیدم همونجا داره شل میشه میفته -بابا جون تو که از من بد تری . بنازم به این اشتهات . این همه می خوری بازم میل داری . فقط اگه امروز بخوای بهم نرسی من می دونم و تو و مامان -تهدیدم نکن که حالتو می گیرم جمیله . یه خورده جا رفتم ولی سکوت کردم . دستشو گرفتم و با هم رفتیم روی تخت . پدرو بغلش زدم . بدنمو به بدنش چسبوندم . پوست بدنش در کنار پوست بدن من یه دورنگی خاصی رو ایجاد کرده بود اون سفید بود و من تقریبا سبزه . -بابا بیحال نباش . به کسم دست بکش . دوستت دارم . دوستت دارم منو ببوس ببوس . منم دخترتم .. -دختر! فقط پیش کسی حرفی نمی زنی -بابا مگه من دیوونه ام که آبروی خودم و تو رو ببرم و نون خودمونو آجر کنم .. ولی به نسرین می گفتم تا پزشو بدم . بابا جمال آتیش به جونم زد . پاهامو بازش کرد و اون دهن گنده شو طوری گذاشت روی کسم که وقتی سبیلاش به روی کس می خورد خونه رو به لرزه در آورده بودم . زبونشو فرو کرده بود توی کسم و به یه حالت نیش ماری کسمو لیس می زد . موهای بور و چشای سبز و خوشگل بابا و صورت سرخ و سفیدش هوس منو زیاد تر می کرد -بابا بابا جونم نهههههههه نهههههههه ... من کیرتو می خوام .. -از این حرفا نزن . من سر حالت می کنم . دیگه صحبت بی وفایی نکن . کوس کوچولومو که از هوس ورم زیاد ی کرده بود گذاشته بود توی دهنش و مثل یه آدامس یا یه غذای خوشمزه اونو خیلی آروم می جوید . .. یه حس قشنگ و آروم کننده ای بود . -پدر پدر .. -جوووووووون .. نمی دونستم این قدر باحالی جمیله . چشام تا حالا کور بود و فقط غریبه ها رو می دیدم . -گوشتو می کشم بابا جونم .. ادامه ندادم چون می دونستم پدر که نمی تونه کسمو بکنه ولی باید اونو راضیش می کردم که این کارو بکنه . چون این روزا دیگه این که یه دختر بکارت نداشته باشه مد شده و یواش یواش دخترای پرده دار دخترای بی کلاسی تلقی میشن . -اوووووخخخخخخ بابا جون بابا جون اوی اوی اوی اوی ... بدجنس ولم کن ولم کن .. ولی بابا جمال ولم نمی کرد . می خواست این جوری ارضام کنه . اون مدل ار گاسمی که تا به حال نشده بودم .. این جوری دیگه بهش نمی گفتم که بیا و کسمو بکن .. حس کردم دارم جیش می زنم .. سربابا رو محکم به کوسم چسبونده و کسمو چند بار محکم به صورت و بینی بابا جون مالوندم و فشارش دادم .. حس کردم داره ازم می ریزه .. چه حس آروم و آتشینی .. یه احساس سبکی خاص یه حس خوب .. یه حس آروم کننده . همونی که نسرین ازش حرف می زد . ولی من دوست داشتم کیر بابا رو توی تنم داشته باشم واسه همین وقتی گفت می خواد کونمو بکنه خوشحال شدم تازه خودم ول کنش نبودم اگه منو نمی کرد . -جمیله کونت باید تپل تر و گنده تر شه -بابا تا حالا چه حرفی بهم زدی که گوش نکردم . به خاطر تو هر چی تو بگی . ولی پدر .. پدررررررررر -نه نمیشه ..... ادامه ندادم . فکرمو خونده بود .متوجهش کردم که دلم می خواد که کسمو بکنه .. سه قوطی کرم آورد تا کونمو چربش کنه . واسه این که دلمو نشکنه کیرشو گذاشت روی کسم و چند بار به طور عمودی از پایین تا بالای کسو با کیرش مالید .. منو بر گردوند و سوراخ کونمو آماده کرد .. جای این که به درد فکر کنم داشتم به این فکر می کردم که از فردا باید مجهز شم برای این که کونمو تپل ترش کنم . پدر شروع کرد به نوازش پشت گردن و کمر و موهای سر و پاهام بعد دستاشو گذاشت رو قاچای کونم و اونا رو به دو طرف بازشون کرد .. دو تا بالش دو طرفم قرار داده و به شدت بهشون چنگ انداختم تا درد رو یه جوری تحمل کنم . کیر بابا بالاخره تا یه حدی رفت توی کونم . حس کردم آروم شدم از این که زیر کیر اونم احساس امنیت و لذت می کردم . به آرزوم رسیده بودم . می دونستم اون روزی هم میاد که کیرشو توی کسم ببینم . کار سخت انجام شده بود . اون که مسئله ای نبود . گذشت آن زمانی که آن سان گذشت . با این که کیر بابا جمال وقتی که می رفت عقب و میومد جلو کمی دردم می گرفت ولی لذتش فوق العاده زیاد بود . به من آرامش می داد . حس می کردم خانوم شدم و برای پدرم اهمیت دارم . اون بهم اهمیت داده بود . حالا دیگه خیلی بیشتر به رقیبام حسادت می کردم . دیگه می تونستم با دخترایی که می گفتند باباتو واسه ما جورش کن راحت تر در گیر شم . دیگه نمی تونستم کیر بابا رو توی تن بقیه حس کنم . حتی به مامانم هم حسودیم می شد . .. در همین افکار بودم که حس کردم بابا با دو تا دستاش پهلوهامو گرفت و کونمو بیشتر به بدنش چسبوند و صدای ناله اش در اومده بود -جمیله داره میاد .. اوووووفففففف چقدر تنگه .. داره میاد .. تقصیر من نیست . کیر باباتو قفلش کردی .. آبشو داری خالی می کنی -پدر بریز بریز برای اولین بار داغی آب کیر رو توی بدنم حس می کردم .. بابا چند تا آه کشید و خودش و منو یه پهلو کرد و منو بغلم زد . دو تایی مون آروم گرفتیم . حالا این من بودم که یه دور بابا رو بر گردونده روش قرار گرفتم . لبامو گذاشتم رو لباش تا با یه بوسه گرم به هم نشون بدیم که رابطه بین پدر و دختر فقط یک هوس نیست بلکه عشقم درش دخالت داره .. با همه اینا داشتم به این فکر می کردم که چیکار کنم که بابام دختری دخترشو بگیره ..... پایان ... نویسنده .... ایرانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 3650
#129
Posted: 30 Apr 2013 17:52
شــــــــــــــــــــــــــــــــــاهد خیــــــــــــــــــــــــــــــانت
من و الناز سه سالی می شد که میونه مون شکر آب شده بود . راستش بهونه جویی رو اون شروع کرده بود .این که چرا از خونواده ام ارث پدر طلبکار نمیشم . چرا سهممو از زندگی نمی گیرم . چرا پول یه آپارتمانو ازش نمی گیرم تا اونو به اسم نازنینش کنم . اون خیلی پر توقع بود . شاید باور کردنش سخت باشه . ولی سه سال می شد که هم بستر نشده بودیم . اون گاهی میومد خونه و جدا می خوابید و گاهی هم می رفت خونه مادرش . یه حالتی پیدا کرده بود که می شد گفت جزو افسرده های شادابه . اون سی سالش بود و من یه هفت سالی رو ازش بزرگ تر بودم . یه پسر ده ساله داشتیم به اسم امیر که این سه سالی رو با خونواده پدری من زندگی می کرد . زندگی ما می رفت تا از هم بپاشه . خونواده ام بهم سر کوفت نمی زدند ولی بهم می گفتند که این زن به دردت نمی خوره . ازش جدا شم . بهم گفتند که برای پرداخت مهریه کمکم می کنند تا از شرش خلاص شم . خیلی ها بهم می گفتند که اون سر و گوشش می جنبه ولی نمی خواستم باور کنم . همش روزایی رو به خاطرم می آوردم که تازه باهاش ازدواج کرده بودم . هردومون خیلی خوشبخت بودیم . به هم قول داده بودیم که تا آخرشو با هم باشیم . نمی خواستم باور کنم که اون حالا بهم خیانت می کنه . نمی تونستم سرمو پیش مردای دیگه بالا بگیرم . پیش دخترای فامیلی که دوستم داشتند و حالا واسه خودشون زنی شده بودند . پیش زنای جا افتاده و بزرگان فامیل که می دونستم بادی به غبغب انداخته بر تشخیص خودشون آفرین میگن ولی الناز از اول این جوری نبود . همه چی واسش فراهم بود . چه اون وقتا که در آمدم کم بود و چه حالا که وضعم خوب شده بود هر چی در می آوردم می دادم بهش . حتی این روزا با این که نقش یک مجسمه رو هم در زندگیم نداشت بازم بهش می رسیدم . نمی خواستم که به بیراهه کشیده شه . اون دیگه حتی احساس یک مادررو هم نداشت . با همه اینها من دوستش داشتم . ولی وقتی به قضیه فکر می کردم بیشتر حس می کردم که خودمو دوست دارم . غرور از دست رفته مو دوست دارم . حس می کردم که خیلی بی ارزش شدم . یه انگلی هستم که ارزش اینو ندارم که همسرش بهش وفادار باشه . خیلی ها بهم می گفتند که اونو دیدن که سوار ماشین یکی شده یا از ماشین یکی پیاده شده . وقتی می گفتم که شاید کرایه ای باشه .. مسافر کش بوده ..می گفتند همیشه همون ماشین و همون رانندهه . دوست نداشتم باور کنم که الناز من خودشو داده دست یکی دیگه و با یکی دیگه حال می کنه . اون روزایی که با هم خوب بودیم امکان نداشت حتی یه شبو از دست بده و کنار من نخوابه و باهام سکس نداشته باشه . یعنی در این سه سالی هیچ کاری نکرده ؟/؟ پسرم امیر گاهی که مامانش مثل یه مهمون به خونه سر می زد میومد تا مامانشو ببینه . هر چند اون به خونواده پدرم عادت کرده بود . یه شب که من و الناز تنها بودیم و امیر هم نبود بهش گفتم الناز می خوام یک هفته برم به یه سفر کاری اگه امکان داره این یک هفته ای خونه رو تنها نذار . حالا با داداشت و امیر میای شبا اینجا می خوابی .. می خواستم کمی فیلم بیام و خواهش کردنو ادامه بدم که دیدم سریع قبول کرد . تصمیم گرفتم خودمو در گنجه و کمد دیواری بزرگی که در اتاق خوابمون داشتیم مخفی کنم و اگه خبری هم شده تماس بگیرم با پلیس و ماموری و مچ اونو بگیرم تا راحت از شرش خلاص شم . خوبی این گنجه و جای رختخواب در این بود که کنار در قرار داشت و تخت ما روبرو و انتهای اتاق و یه خوبی دیگه این که الناز از وقتی که چند تا سوسک دیده بود که ازش اومدن بیرون دیگه می ترسید که از کنارش هم رد شه . من با یکی از دوستان صمیمی ام که محرم اسرارم بود و از بچگی با هم بودیم هماهنگ کرده بودم که بهش اطلاع بدم که چه وقت بره سر وقت مامورا . بهش گفتم که هر وقت موبایلت سه تا زنگ خورد یعنی باید به مامورا اطلاع بدی . .در هر حال اون فکر می کرد که من خونه نیستم . النازو میگم . از وقتی هم که فهمیده بود خونه داره یعنی درغیاب من ..اخلاقش هم کمی عوض شده مهربون تر شده بود . من خودمو در گنجه حبس کرده به سر نوشت خودم فکر می کردم . به این که کارم چرا به این جا کشیده . من کارم معماری بود و ساختمون سازی و نظارت بر امور ساختمونی . مهندس عمران بودم . تازه بازارم داشت می گرفت . چون دست خیلی زیاد بود کلی دوندگی کردم تا تونستم منم یه مجوزی بگیرم . اوایل از این که چرا خونواده ام به زیاده خواهی الناز اعتنا نمی کنند ناراحت بودم ولی حالا به اونا حق می دادم . اگه زنم بهم خیانت هم نمی کرد این رفتار سه ساله اش به هیچ وجه قابل تو جیه نبود . .. دو ساعت گذشت .. صدای درو شنیدم و به دنبال اون سر و صدای الناز رو با یه پسر .. داشتم آتیش می گرفتم . پس همه این شایعات کاملا درسته . امیدوار بودم که این قسمتشو اشتباه کنم . ممکنه بخوان فقط با هم حرف بزنن ؟/؟ نمی دونم نمی دونم . می دونستم که دارم خودمو فریب میدم . سرمو به دیوار تکیه داده در حالیکه انبوه لحاف و تشک ها رو بغل زده بودم های های می گریستم . .. یه ساعتی گذشت تا اونا وارد اتاق خواب شدند . .. چقدر تحمل این لحظات سخت بود . الناز یه پیراهن یه سره آبی ازدامن چاک دار به تنش کرده بود . همونی که من ده سال پیش و اوایل ازدواجمون به مناسبت روز زن واسش گرفته بودم . ظاهرا دوباره مد شده بود . خیلی بهش میومد . یادم میاد همون شب بهم گفته بود که در عوضش منم بهت هدیه میدم . اومد و اون شب واسم سنگ تموم گذاشت . تا می تونست بهم حال داد . البته این تنها هدیه اون روز من نبود . واسش یه انگشتر هم گرفته بودم . راستی آدما چه زود همه چی براشون یکنواخت میشه . چه زود همه چی رو فراموش می کنن . چرا احساسات یکی دیگه براشون اهمیت نداره . مگه من واست چی کم گذاشته بودم . مگه این چلغوز که سر کوچه مون کافی نت داره چشه ؟/؟ که من نیستم . من این جوونو می شناختم . هر روز اونو با یه دختر می دیدم . اون النازر و واسه تفریح می خواست .. هر چند لحظه در میون سرمو از شکاف بین دو تیکه در به طرف اونا بر می گردوندم . می خواستم چشامو ببندم ولی صداشونو می شنیدم . .-ابی ابی جونم زوده زوده که لختم کنی منو ببوس ببوس . نازم کن . نازم کن .. سکوت کرده بودند . حدس زدم که لبای ابی روی لبای زنمه .. صدای نفس نفس زدنهاشونو می شنیدم . خشم و درد سراسر وجودمو گرفته بود . نفسم بالا نمیومد . چند بار رفتم که دستمو بذارم رو گوشی و سه تا زنگو بزنم . ولی نمی تونستم . چقدر برای یک مرد سخته . با یه نگاه دیگه دردمو زیاد تر کردم . بالا تر و کشنده تر از مرگ دیگه چه چیزی وجود داره . ابی کاملا لخت بود . کیرشو با کیرم که مقایسه می کردم می دیدم که فرق چندانی هم با کیر من نداره . چرا الناز رفت طرف اون . با چه بهونه ای . !ابی پیراهن النازو داد بالا و اونو از سرش در آورد . شورت و سوتین آبی الناز رو یه لحظه دیدم. اون شب بهم گفته بود بی سلیقه شورت و سوتین آبی هم باهاش می گرفتی .. حالا امشب در آغوش یه غریبه ست کرده بود . ابی دهنشو گذاشته بود رو سینه الناز .. .چشامو بستم .. حالا فقط احساس می کردم که اونا دارن چیکار می کنن . -اوووووووهههههه ..عزیزم ببین شورتم چقدر خوشگل و فانتزیه .. . کسمو با اون تیکه روش بذار تو دهنت .. میکش بزن .. الناز عاشق این بود که اول سکس , شورت و کسشو با هم بذارم تو دهنم . این کارو حالا یه غریبه براش انجام می داد . .خیلی سخته یه مرد سر افکنده شه . ولی می تونستم مثل یه دندون پوسیده اونو بندازمش دور . در صحنه بعدی پاهاشو از وسط باز کرده بود . حالا دیگه اونا زیر نور چراغ خواب که فضا رو به رنگ نارنجی ملایمی در آورده بود سکس می کردند . الناز پاهاشو به دو طرف باز کرده بود . چشای خوشگل و شیطانی اونو دیگه نمی شد به خوبی دید . ابی رو الناز سوار شد بدن ابی و الناز طوری به هم چسبیده بود و ابی خودشو به نحوی روی الناز حرکت می داد که دیگه دونستم کارهمسرم تموم شده هر چند که کارش خیلی وقت بود تموم شده بود . نه کیر رو می دیدم و نه کس رو .. صدای فریاد هوس الناز بود که گوش فلکو کرکرده بود .-ابی مگه شام نخوردی . تند تر محکم تر .. نمی بینی اون داخل چقدر آتیشه .. جووووووون حالا خوب شد . ابی کمرشو می داد عقب تر تا کیرشو بیشتر بکشه بیرون و با شدت بیشتری بکوبونه به کس زنم . -بزن بززززن کسسسسم مال تو .. الان سه ساله که مال توام . همیشه هم می مونم . دستای ابی رفته بود رو سینه های الناز و چنگشون می گرفت . حرکات زنمو می دیدم که مدام از این طرف به اون طرف در نوسانه . صدای بر خورد بدنهاشون نشون می داد که ابی قدرتمندانه و الناز حریصانه خودشونو به هم چسبونده دارن از سکسشون لذت می برن . -الناز هنوزم کست تنگه .. کیرمو داره قورتش میده .. نمی دونم کیرم داره کستو می خوره یا کست کیرمو .. -نههههه ابی ابی .. کسم که دیگه جون نداره .. بزن ولم نکن .. دستتو بذار روش . با انگشتات با روش بازی کن که زود تر راضیم کنی . منو ببوس .. . همین جوری نمی دونم داری چیکار می کنی . حالا خیلی خوبه .. خوبه همین خوبه .. ولم نکن ولم نکن ..ولم نکن .. یه لحظه عین دیوونه ها سرشو بالا آورد دو دستی موهای دوست پسرشو کشید و با یه فریاد محکم دستاشو از رو موهای ابی برداشت و روی تخت ولو شد . اون ار گاسم شده بود . ولی ابی هنوز کیرش توی کس الناز بود . هیچ حرکتی نکرد . ظاهرا خودشو ول کرده بود تا حرارت کس زنم کیرشو کاملا داغ کرده با اعصابی آروم آبشو توی کس الناز جونم خالی کنه . اینو وقتی فهمیدم که سایه های سفیدی رودور و بر تیرگی فضای دور کس الناز می دیدم که به طرف پایین و روی پاها و اطراف کسش در حرکتند . قسمتی از آب کیر ابی همون اول از کس الناز بر گشت کرد ه بود . . ابی همسرمو به طرف دیگه ای بر گردوند و الناز هم در یه استیل سگی قرار گرفت و کونشو به طرف ابی قرار داد . -فقط آروم تر بکن ابی اون دفعه محکم گاییدی هنوز کونم درد می کنه . -می دونم چیکار کنم . موهای سر النازواز پشت جمع کرد و با یه دست محکم نگهش داشت و نمی ذاشت پخش شه . ابی از این کارش لذت می برد . سوراخ کون النازو ندیدم که چه جوری باز شد و کیر ابی رو قبول کرد ولی مشخص بود که کیر این پسره لات رفته توی کون زنم .. ناگهان سرعتشو زیاد کرد و الناز جیغ می کشید .. نههههه نههههه جرم دادی . کونم .. نه .. ولم کن .. ولی با این که از درد می نالید ساکت شده بود . حالا زن خوشگل من از کون دادن هم لذت می برد . کون سفید و گنده و بر جسته زنم مال یکی دیگه شده بود . الناز همون هیکل ناز ده سال قبلو داشت . تنها چیزی رو که در فضای نیمه تاریک به خوبی مشخص بود کون زنم بود که در تاریکی سفیدخاصی نشون می داد . . ابی کیرشو از توی کون الناز بیرون کشید . این پسره چقدر آب داشت . یا شایدم کس و کون مفت و مجانی این قدر سر حالش کرده بود . این جوری که معلوم بود سه سالی می شد که اونو می گایید . یعنی باید به این دلخوش می بودم که زنم فقط با یکیه ؟/؟ نه اون جنده نیست اون با یکیه . دلم می خواست بمیرم ولی از مردن می ترسیدم . امیر نباید بفهمه مادرش یه زن کثیفه . چرا با شخصیت من بازی کرد . ابی کیرشو در آورد و اونو فرو کرد توی دهن الناز .. النازی که واسه کون دادن و ساک زدن خیلی ناز داشت و همیشه سر این دو تا مسئله با هم دعوا داشتیم . تا اونجایی که دوست داشت با عشق و هوس کسشو میک می زدم ولی از ساک زدن طفره می رفت . حالا کیرعشقش ابی رو ساک می زد . .. -ابی من می خوام مهرمو ببخشم از مجتبی جدا شم . دلم می خواد با تو زندگی کنم .. الناز حرف مسخره ای زده بود . فکر کرد یه جوون مجرد که داره سه سال کس و کون مفت و مجانی یک زن متاهل رو می کنه کسش خل شده که بیاد خودشو اسیر اون زن کنه ؟/؟ خب با حفظ شرایط میره با یه دوشیزه ازدواج می کنه . -الناز جون من در هر شرایطی کنارتم . الان قصد از دواج ندارم . هر وقت خواستم از دواج کنم با تو می کنم تو که میدونی من تو را از همه زنای دنیا بیشتر دوست دارم . البته ناراحت نشو عشق به مادری جداست . -ابی من خودم از دست این مادر شوهر خیلی عذاب کشیدم . از الان دارم میگم تو باید از همون روز اول مرزها رو معلوم کنی .. -باشه عزیزم هر وقت خواستیم از دواج کنیم مرزبندی ها رو خوب انجام میدم که کسی به حریم یکی دیگه تجاوز نکنه .. ابی داشت النازو دست مینداخت و زن هرزه من , دلش خوش بود که که یه جوان مجرد با پنج سال سن کمتر میاد یه زن متاهلی رومی گیره که یه پسر ده ساله داره و سه ساله که داره مفت خودشو در اختیارش میذاره .اونا تو آغوش هم خوابشون برده بود . منم از خونه خارج شدم و بعد از دو سه روز زنگ زدم که دارم میام . راستش نمی تونستم تحمل کنم که یک هفته تمام توی خونه خودم و روی همون تختی که یه زمانی من و الناز, شاه و ملکه اش بودیم زنم زیر کیر یکی دیگه بخوابه . زندگی ما همون روال سابقو پیدا کرد . واسه حفظ آبروی خودم ساکت مونده بودم . ابی مدتی بعد از دواج کرد . الناز در هم و آشفته شده بود . خونواده زنم الناز رو نصیحت می کردند . با این که از همسرم نفرت داشتم ولی به خاطر غرور از دست رفته و این که به دیگران نشون بدم که هنوز این منم که مالک اونم با یه هماهنگی و وساطت بزرگترا موافقت کردیم که آشتی کنیم . مادرم به شدت مخالف بود و پدرم فرقی براش نمی کرد . چون اون فقط آرامش منو می خواست . من خرد شده بودم ولی احساس می کردم که دیگه تو سرش خورده .. از اون خونه پا شدیم . یه خونه دیگه به اسم خودم خریدم . تختمو عوض کردم که به یادم نیاد که الناز روی اون تخت چیکار کرده . اون پیراهنشو که ده سال پیش واسش گرفته بودم و دوباره مد شده بود گم و گورش کردم . دلم می خواست همه چی رو از نو شروع کنم . خونه مادرم اینا نمی رفتیم .شاید این جوری بهتر بود . اخلاقش کمی بهتر شده بود .شاید از جدایی می ترسید . شایدم از این می ترسید که دیگه نتونه شوهر گیر بیاره . من اونو به خاطر خودش نبخشیده بودم . هر چند که خیلی ادعا داشت هنوز از اونجایی که خودشو یه زن پاک و نجیب می دونست . با این حال حس می کردم که سرش به سنگ خورده . یه چند روزی می شد که بیشتر به خودش می رسید و کمتر بهم توجه می کرد . موبایل و اس ام اس بازیهاش زیاد شده بود . . تعقیبش کردم تا این که اونو دیدم که از یه ماشین دیگه پیاده شده . از کنار یه جوون قرتی دیگه . اون یه دوست پسر جدید گرفته بود . دلم می خواست که منم می رفتم دنبال عیاشی ولی شخصیت من این طور نبود و به خاطر امیر مجبور بودم تحمل کنم . حالا من موندم و دنیایی از غرور از دست رفته . چقدر بده که یک مرد به خاطر زن بدکاره اش سر افکنده شه غرورشو از دست رفته ببینه . دارم خودمو گول می زنم که فقط این منم که از کاراش با خبرم . ولی می دونم من آخرین نفری هستم که با خبر شدم .......... ..شاید تعجب کنین که این داستان چرا این جوری تموم شده .. ..این داستان گوشه ای از واقعیتهای اجتماعی امروز جامعه ماست . بیشتر , زنا مظلوم واقع میشن ولی مردایی هم هستند که درد خیانتو به جان می خرند تا ببینند در آینده چه باید کرد . راستی فکر می کنید این مدل داستانهای دنباله دار زندگی چه جوری باید تموم شه ؟!.. هرجوری که تموم شه رنگ تلخ شکستو داره . حسرت و درد و پشیمونی . راستی آدما به دنبال چی ان ؟/؟ چرا کمتر کسی به آن سوی چهره ها فکر می کنه ؟/؟ آخه چرا ؟/؟ .... پایان ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#130
Posted: 3 May 2013 22:38
رفیــــــــــــــــق شـرمنــــــــــــــــــده ام
اون مادر بهترین دوستم بود . من و بهداد از بچگی با هم دوست بودیم . همسایه بودیم . دوازده سال مدرسه و بعدشم حالا دانشگاه .. خونه هم رفت و آمد داشتیم بهداد تنها فرزند خونواده اش بود . نمی دونم چی شد که بهناز خانوم دوباره بچه نیاورد . بهناز جون خیلی خوشگل بود . از وقتی که به سن رشد رسیده بودم یه دید خاصی رو نسبت بهش پیدا کرده بودم . من و بهداد تا چهار پنج سالگی رو با مامانامون می رفتیم به حموم . هنوز صحنه هایی رو که خانوما ی لخت رو توی حموم می دیدم به یادم مونده . بهناز جون اون موقع خیلی جوون بود حالا شم هم سی و شش سال بیشتر نداشت ولی یه کس هر چند تنگ و کوچولو باشه یه بچه اونو بزرگ می بینه . . سال قبل که من و بهداد دو تایی مون سال آخر دبیرستان رو می گذروندیم بابای بهداد می میره . همین باعث شد تا من اونو تنهاش نذارم و بیشتر باهاش بر بخورم و رفت و آمد بیشتری باهاشون داشته باشم . حتی رفتار بهناز جون هم باهام تغییر پیدا کرده بود . من دیگه اون احسان کوچولویی نبودم که برم حموم زنونه . یا یه بچه محصلی که تازه خودشو. شناخته باشه . من سالها بود که مرد شده بودم . اون دیگه مثل وقتی که شوهرش زنده بود روسری سرش نمی کرد . لباسای فانتزی می پوشید . کمتر می دیدم که پیش من آستین بلند بپوشه . همش سعی داشت خودشو خیلی جوون تر از اونی که هست نشون بده . وقتی موهاشو پشت سرش جمع می کرد و جلوی موهاشو به طرف بالا سشوار می کشید به صورت درشت و کشیده اش خیلی میومد . هنوز سینه هاش تازگی سینه های یه تازه جوون رو داشت . چون نصف اونا رو همش مینداخت بیرون . . این منو تحریکم می کرد ولی شیطونو لعنت می کردم . چون اون مادر بهترین دوستم بود . دوستی که از برادرم بهم نزدیک تر بود . . نمی دونم چرا اون بعد از مرگ شوهرش یک دفعه این جوری شده بود . یه شب که من خونه بهداد اینا خوابیده بودم نصفه شبی برای رفتن به دستشویی بیدار شدم . یه سر و صدای ناله ای رو از اتاق خواب شنیدم . در باز بود از پهلو و با ترس و لرزکه نگاه کردم بهناز جونو دیدم که رو تخت دراز کشیده ویه دستش رو کسش و یه دستش رو سینه هاشه . چقدر هیجان زده شده بودم . دلم می خواست همونجا شلوارمو درش می آوردم می رفتم کنارش دراز می کشیدم . اوووووففففف یه لحظه قمبل کرد و کونشو گرفت رو به من . این جوری خیلی بهتر بود خطر دیده شدنم کمتر بود کاملا لخت بود . کف دستشو گذاشت وسط کونش و باهاش ور رفت . نور کمی فضا رو روشن کرده بود . نور چراغ خواب درست می افتاد رو چاک و اون درز وسط کونش . اووووووخخخخخ کاش به جای اون دست , دست و کیر من قرار می گرفت .. نهههههه نهههههههه احسان شیطونو لعنت کن . شیطونو لعنت کن . نباید به این موضوع فکر کنی .. من خیلی از تماشای کون زنای لخت لذت می برم . بهترین حالت جلق زدن اینه که اونا رو در اون وضعیت ببینم . همین کارو هم انجام دادم . خیلی سریع کمتر از سی ثانیه آب کیرمو توی دستم خالی کردم و آروم گرفتم . ولی یه لحظه نمی تونستم از فکر و خیال اون زن بیام بیرون . یه نگاه به بهداد می کردم و یه نگاه به مادرش . من دیگه بیشتر وقتمو با اون خونواده می گذروندم . نه نه من نباید به دوستم خیانت کنم در مرام من نا جوانمردی نیست . اون باباشو از دست داده . تازه از کجا معلوم که مادرش بهم راه بده . نههههه .. نهههههه این چه حال و روزیه که منو دچارش کردی . اگه اون دوست نداره و نمی خواد پس چرا خودشو این جور ردیف می کنه . من آمپول زدنم خوب بود .طوری آروم و به سبکی می زدم که طرف احساس درد نکنه . یادم میاد چند بار بهناز جونو هم آمپول زده بودم ولی تازگیها به وقت تزریق کمی شورتشو پایین تر می کشید . راستش به خاطر بهداد شیطونو لعنت می کردم . یه شب بعد از این جریان بهناز جون برام زنگ زد که برم خونه شون واسش آمپول بزنم .. وقتی وارد خونه شدم بهنازو ندیدم . پس کی درو واسم باز کرده . هر چی به این ور و اون ور نگاه می کردم خبری نبود .. ناگهان یکی مثل ماه شب چهارده از حموم اومد بیرون . کاملا برهنه .. وااااایییییی چرا حواسم نبوده . چرا من روبروش قرار گرفتم . خیلی زشت شد . سرمو بر گردوندم . دستمو اول جلو چشام گرفته بودم . یه ببخشیدی گفتم و رفتم یه اتاق دیگه .. -ببخشید بهداد جون نیست ؟/؟..-نه اون امشبو خونه نمیاد رفته خونه مادر بزرگش .. در ضمن تو هم نمی خوای این قدر فیلم بازی کنی . بیا جلو ببینم . دیشب که پشت در ایستاده بودی و داشتی با کیرت ور می رفتی و آبتم خالی کردی از این سر اون ور کردنا نداشتی . چطور حالا امروز که نگات بهم افتاد ..-کی من ؟/؟ اشتباه بر داشت کردین . من اصلا به شما جسارت نمی کنم . من به رفاقتمون با بهداد خیانت نمی کنم . یه حوله ای دور خودش پیچیده بود . صدام کرد منو برد و قسمتی از قالی کرم رنگ رو که در حاشیه دیوار قرار داشت نشونم داد و گفت یه چند قطره ای از اونی رو که دیشب خالی کردی ریخت رو این فرش . حالا خشک شده و لک کرده .. لعنت بر من چرا متوجه آینه ای که روبروی تخت و در ورودی قرار داشت نشده بودم .اون زمانی که قمبل کرده پشت به من قرار گرفته بود منو دیده بود . -ببخشید من اشتباه کردم دیگه از این کارا نمی کنم . من نظر بدی نداشتم .اومد جلوتر وحوله رو انداخت و گفت زندگی هر کسی به خودش مر بوطه . زندگی پسرم به خودش ربط داره زندگی من به خودم و زندگی تو به خودت . این حرفای بچه گونه رو که نمی دونم من مرام دارم و از بچگی با یکی دوستم رو بذار کنار . اگه بخوای به این چیزا فکر کنی به جایی نمی رسی . یکی از دلایل عقب موندگی و عقده ای شدن ما همینه دیگه .همش به فکر دیگرانیم . همش می خواهیم به خاطر دیگران زندگی کنیم . تو اول خودتو در نظر بگیر بعد در این حین اگه به دیگران هم توجهی کردی ایرادی نداره . من نمی دونستم این زنه چی داره میگه . فقط سرم داشت گیج می رفت . آبروی چندین ساله من رفته بود ولی اون که خودش حوله رو انداخته بود .. جووووووون عجب کوسی داشت . داشتم شاخ در می آوردم . من که بچه بودم کس اونو توی حموم خیلی گنده تر از این دیده بودم . شاید به خاطر دید بچگی بود .-جلوی چشاتو نگیر خودت باش . مثل من که خودم هستم . مثل من بی ریا باش .. .. کیرم که ترسیده بود تازه داشت شق می شد .اومد جلو و شلوارمو کشید پایین . حرفی نزدم -یه وقتی بهداد نیاد ؟/؟ -آفرین حالا داری میشی خودت . کیر شق شده منو که گرفت توی دستش من از خجالت داشتم آب می شدم .. به خودم می گفتم احسان اون که باید بیشتر خجالت بکشه . نمی دونم چرا دوست داشتم بازم جق بزنم .. یعنی اون می خواد خودشو بسپره دست من ؟/؟ تا حالا کس نکرده بودم ولی چند بار کون دختر دایی امو کرده بودم .اونم هر بار تا می کردم توکونش آبم میومد . -احسان جون چقدر رشدش عالیه دوست داری لای سینه هام خیس کنی ؟/؟سکوت کرده بودم -پسر این قدر شل نباش . من که باهات شوخی ندارم . طوری سرم داد کشید که جا رفتم . با این که می خواست زیر کیر من بخوابه ولی سیاست خودشو حفظ می کرد . رفتیم روی تخت . از ترس این که بازم سرم داد بکشه سریع خودمو برهنه کردم . تا بخواد دستور بده و یه داد دیگه بزنه کیرمو گذاشتم لای سینه هاش . اون دو تا سینه های درشتشو گذاشته بود وسط کیرم .. ووووویییییی عجب داغی شده بود . در جا آبم خالی شد . طوری فرز کیرمو گرفت توی دستتش و سرشو خم کرد و کمرشو بالا آورد و کیر رو فرو برد توی دهنش که اصلا من نفهمیدم این حرکاتو اون هم به این سرعت کجا تعلیم دیده . با این که چند قطره ای به عقب رفته بود ولی با میک زدن اون بازم حس می کردم که از نو دارم خالی می کنم جااااااان چه حالی می داد . کی فکرشو می کرد مادر بهترین دوستم یه روزی آب کیر منو می خوره . کون لق بهداد . کس مامانشو عشق است . حس کردم خیلی آروم شدم . افتادم توی بغل بهناز و اونم لباشو گذاشت رو لبام .. آب کیری بود . چندشم شد ولی وقتی که فکرشو کردم متوجه شدم که ایثار گری مال اون بوده و من اگه بخوام ببوسمش کار بزرگی نکردم . چند دقیقه ای لب به لب بودیم و اون دستشو هم دراز کرده با کیر شل شده من بازی می کرد . پس از چند دقیقه ای که کیرم سفت تر شد گفت پسر حالا برو زیر .. کس خوری .. اصلا خوشم نمیومد . دوست داشتم دماغمو بگیرم بوی کس رو هر چند که خوشبو هم بود و بوی عرق نمی داد رو حس نکنم ولی عادت کردم .. به خودم گفتم بخور نوش جونت تو که براش پول ندادی . حالا واسه یکی همین تیکه اونم با این گرمی و هوس کلی هم باید پول خرج کنی . . -حالا خوبه خوبه احسان جون نوبتشه که بکنی توی کسم .. -من ؟/؟ -پس کی ؟/؟ به جن بگم بیاد منو بکنه . تو باید بیای منو بکنی دیگه .. یک بار دیگه قیافه بهداد رو به خاطر آوردم . لعنت بر تو احسان پای کس در میونه نه کس . تو که برات گاییدن بهناز خانوم یک رویا بود . چقدر خوشگل بود این زنه . ابروهاشو طوری به دو طرف کشیده بود که یه صورت درشتش میومد . کیرمو گذاشتم سر کسش -بکن بکن احسان معطل نکن . باید امروز سیرم کنی . نشون بدی که کیرت الکی درشت و دراز نشده . پایین عمامه کیرم قسمت سر کلاه و یه نقطه از تنه اش یک جوش عاج مانند داشت . چه حس خاصی داشت . دو جور لذت می بردم هم لذت ناشی از سکس و هم لذت نوعی احساس بزرگی کردن . این که دارم با یکی که دو برابر من سن داره دارم حال می کنم . برای اولین بار بود که کیرمو وارد دنیای کس می کردم . چه احساس قشنگی . نمی دونستم چرا آبم نمیومد . شاید برای این بود که تازه رو سینه ها و توی دهن بهناز جون سبکش کرده بودم . -حالا تندش کن بهداد . حالا نشون بده قدرتتو . بگو دوستم داری . سینه هاش بهم چشمک می زد . دستمو گذاشته بودم رو اون سینه ها . با این که چسبندگی منی من هنوز رو سینه ها و وسطش قرار داشت دلم می خواست نوکشونو می مکیدم . همین کارو هم کردم -احسان ووووویییییی کسسسسسم کسسسسسسم بکن منو به هیچی فکر نکن . فقط به این فکر کن که داری لذت می بری . مثل من . من فقط دارم به کیرت فکر می کنم .. دیگه ساکت شده بود .. راست می گفت . کون لق هر چی فکر مزاحمه .. بازم بهداد لعنتی رو به خاطر می آوردم . .کیرمو سریع می بردم عقب و با سرعت رو به جلو به ته کسش می زدم و تودلم فریاد می زدم رفیق شرمنده ام .. بعد به این فکر می کردم که بهداد داره میگه دشمنت شرمنده باشه قابل شما رو نداره . این زنه عجب چیزی بود . چسبیده بود بهم ولم نمی کرد ولی خیلی حال می داد از این که من دارم به اون لذت می دم و. اون به من وابسته شده احساس نوعی قدرت می کردم . دیدم داره از حال میره چند بار سرشو از این طرف به اون طرف حرکت داد و ساکت شد . از جاش پاشد و گفت خیلی دلم می خواد آبتو توی کسم خالی کنی .. باشه از یه ماه دیگه .. مثل همون حالتی که شب قبل بودم قرار گرفت و گفت بکن توی کونم . بکن توش . نترس . یه فشار بدی میره .. آخه کون دخترا رو که می کردم کرم می زدم . ولی این انگار کار کردش بالا بود . کونشم از اون کونای بزرگ و بر جسته بود . سوراخش از بیرون نشون می داد که میشه راحت با اون داخل کار کرد وبرای کیر کلفت من خوراک خوبی بود .. جووووووون چه چسبندگی باحالی داشت . باحال تر این که وقتی کیرمو کردم توی کونش دیگه از درد نمی نالید . چه حالی به من می داد !چند بار کیرمو می فرستادم عقب و بعد می کشیدمش جلو . عاشق گودی کمر و شونه های تپلش شده بودم . دستمو گذاشته بودم زیر سینه هاش . نصف کیرم راحت می رفت توی کونش . بهترین کونی بود که تا حالا گاییده بودم و بهم کیف داده بود . مخصوصا این که با خیس کردن قبلی مقاومت منم زیاد شده بود . با این حال بعد از سه چهار دقیقه هوس کردم توی کونش خالی کنم . -احسان جون می دونم کمرت سنگین شده اگه دوست داری آبتو بریز توی کونم . بریز ولی کسم خیلی تشنه شه . سیرابش می کنم . از ماه دیگه قرص می خورم . بهدادو بیشتر می فرستم خونه فامیلاش تو باید بیشتر بهم سر بزنی . من به تو اطمینان دارم . .. راست می گفت از بچگی منو می شناخت ولی کس و کون دادن خلافی به یکی که دیگه اطمینان نمی خواد . شاید از این نظر می گفت که ایدزی میدزی نداشته باشم .. -آخخخخخخ بهناز جون -فدات احسان کوچولوی من که حالا یه مردی شدی . کی فکرشو می کرد -منم فکرشو نمی کردم . کیرمو ثابت نگه داشتم . دو طرف کونشو با دو تا کف دستام داشته اونو به کیرم چسبوندم . این کیر هم از طرف جلو داغ شده بود هم از پهلو ها . جااااااان چه راحت و نرم آب کیرم رفت داخل سوراخ کون بهناز جون . حس کردم حتی بیشتر از دفعه اول خالی کردم . چه با حاله . چه کیفی میده وقتی یه زن با رضایت کامل خودشو در اختیارت میذاره و با تمام وجودش کاری می کنه که تو شیره جونتو با تمام وجودت نثارش کنی .. دلم نمی خواست اون لحظات تموم شه . با این که می ترسیدم ولی اون شب تا صبح رو کنار بهناز جون خوابیدم . بار ها و بار ها کوس تپلشو میک زدم و یه بار هم از کس لیسی اونو به ار گاسم رسوندم . خونه بهم شک نمی کردند . فکر می کردند که من و بهداد با همیم . عادت کرده بودند . گیر نمی دادند .سوال پیچ نمی کردند که مثلا اون کجاست تو کجایی . شده بود داداش من . وقتی به این فکر می کردم اگه بهداد می خواست مامان منو بکنه چی می شد مو بر اندامم سیخ می شد . صبح وقتی که داشتم می رفتم طرف خونه هی می گفتم رفیق شرمنده ام . رفیق منو ببخش . ولی می دونستم از این بخشش خواهی ها باز هم خواهم داشت ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم