انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 14 از 34:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
خیـــــــــــــــــانت شیـــــــــــــــــرین

آخرشم نفهمیدم واسه چی بود که دست به اون کا رزدم . یه شوهر خوب داشتم و یه دختر ناز سه ساله که مثل اسمش شکوفه بود . مامان شیرین اونم که من باشم از زندگیش راضی یود . بیست و دو سالم بود که با پرویز بیست و پنج ساله که جوون مودب و خوش اخلاقی بود و همه کاره شرکت ساختمونی پدرش بود ازدواج کردم . ازدواج ما همراه با عشق نبود ولی بعدا بهش علاقمند شدم . اون مرد خونه و زندگی بود . به من می رسید و من نمی دونستم دیگه چه مرگم بود . راستش اولین باری که پسر خوش تیپ همسایه رو دیدم که کنار تیر برق وایساده و با چند تا لات دیگه بهم زل زده ازش بدم اومده بود ولی روزای بعد هروقت که صبحها می رفتم واسه شکوفه شیر پاستوریزه بگیرم اونو می دیدم که اونجا وایساده . به قیافه اش نمیومد که محصل باشه . چند بار بهش اخم کردم که ای کاش نمی کردم . همین اونو بیشتر به طرفم کشوند . یه بار به شکوفه کرم کاکائوداد و این جوری خواست که باهام سر صحبتو باز کنه . فکر نمی کردم یه تشکر خشک و خالی پای اونو یه روز به خونه و زندگیم بکشونه . این که بگیم زنا کمبود محبت دارن و میرن طرف یه مرد دیگه تنها عاملش نمی تونه باشه . شاید آدم گاهی وقتا خیلی بیشتر از اونی رو که حقشه می خواد . شاید یه مرد ارضاش کنه . شاید اصلا نیازی هم به تنوع طلبی نداشته باشه . ولی گاهی وقتا به خودش می نازه . مغرور میشه . حس می کنه که زیبا ترین زن دنیاست و یا این که اگه یه پسر دیگه ای باشه که ازش لذت ببره نشون دهنده اینه که ارزش اون زیاده . البته واسه این که یه هم صحبتی داشته باشم باهاش دوست شدم . خودمو فریب می دادم که می خوام باهاش فقط حرف بزنم . اونم به بهانه شیرین میومد خونه مون . ابی تازه از سربازی بر گشته بود و بیکار بود و پبیش خونواده اش زندگی می کرد . هم می دونستم و هم نمی دونستم که چه بازی خطر ناکی در پیش گرفتم. . اکثرا بعد از ظهر ها بعد از رفتن پرویز میومد خونه مون . سعی میکردم خودمو قانع کنم که فقط می خوام باهاش حرف بزنم ..ولی بازم نمی دونم چه عاملی باعث شد که وقتی از خواهر بزرگترم که با هم صمیمی بودیم به بهانه تنوع در سکس با شوهرم ازش یه فیلم سکسی گرفته برای اولین بار در زندگیم فیلمی از این دست دیدم همه معادلات به هم خورد . خواهرم تعجب می کرد و می گفت شیرین تو که اصلا اهل این چیزا نبودی -حالا که از دواج کردم برای تنوع در سکس این فانتزی ها لازمه ولی طوری هیجان زده شده بودم که دلم می خواست هر کیری رو که در فیلم می بینم منو بکنه .. از اون روز به بعد سعی کردم مینی تر و فانتزی تر پیش ابی باشم . اونم سینه چاک تر و خوش فرم تر میومد پیش من . یه روز به هر مکافاتی بود دخترم رو به این بهونه که عمو ابی نمیاد و گفت که اگه شکوفه بخوابه بعدا میاد خوابش کردم . می دونستم که اگه بخوابه تا دو ساعتی رو بیدار نمیشه . نمی دونستم دارم چیکار می کنم . اصلا نمی خواستم این جور شه . هیجان زده بودم . یکی دوروز بود که نگاه ابی رو هوس انگیز و هوس انگیزانه تر می دیدم . نمی دونستم می خواد چیکار کنه ولی در این مدل روابط این مرد هست که باید پا پیش بذاره . اون روز تنم داغ شده بود . یه پیر هن یه سره کیپ و کوتاه به رنگ لیمویی تنم کرده بودم که خیلی بهم میومد . سینه هام زیاد بزرگ نبود و از اونجایی که به شکوفه زیاد شیر نداده بودم و بهش می رسیدم تا حدودی حالت مجردی خودشو حفظ کرده بود .. هنوز باور نداشتم که ممکنه خودمو بدم به دست ابی . شاید فکر می کردم همه اینا خواب و خیاله و شایدم می خواستم که همین حسو داشته باشم . از اولش هم در صحبتام بهش گفتم که من خیلی راحتم و مسئله حجاب برام اهمیتی نداره . اینا رو گفته بودم که نظر خاصی بهم نداشته باشه ولی حالا دوست داشتم که این نظرو داشته باشه . -ابی بالاخره بهم نگفتی با چند تا دختر دوست بودی -برای چی می پرسی -واسه این که من می خوام راهنمایی ات کنم که یه وقتی گول اونا رو نخوری .. -من می تونم یه چبزی ازت بپرسم ؟/؟ حدس می زدم می خواد چی ازم بپرسه با این که سه چهار سالی رو ازش بزرگ تر بودم ولی این اجازه رو به اون دادم . حدسم درست بود . ازم پرسید که آیا دوست پسر داشتم یا نه -ابی جان من قبل از ازدواجم با هیچ پسری دوست نبودم . حالا که به سلامت از این مسیر رد شدم .. یه لحظه حس کردم که می خواد بیاد سمت من . دگرگونی عجیبی بهم دست داده بود . قلبم به شدت در سینه می تپید وقتی لباشو رو لبام قرار داد حس کردم هیچ حسی ندارم . مقاومت نکردم . گذاشتم منو ببوسه .. پس از ثانبه هایی خودم باهاش همکاری کردم .. دستشو برد طرف پیر هنم وهنوز اجازه دست زدن به سینه هامو بهش نداده رفته بود پایین تر که یه لحظه حس کردم شوکه شدم . اونو به عقب هلش دادم بهش برخورد و رفت .. نمی دونستم چم شده . شاید من از اون خوشم اومده بود . شاید نمی تونستم پیشروی بیشتر از اینو تحمل کنم . می ترسیدم شرم داشتم . شکستن این تابو برام سخت بود .. فکر نمی کردم تا این حد ازم دلخور شده باشه . فرداش نیومد . بیست بار رفتم کوچه و بر گشتم ولی اونو ندیدم . تلفنشو نداشتم دوروز بعد اونو کنار سوپری دیدم . این من بودم که سلامش کردم ولی اون با یه جواب کوتاه قصد داشت ازم فاصله بگیره -ابی تو منو واسه این کارا می خواستی ؟/؟ شما پسرا فقط به همین توجه می کنین ؟/؟ متاسفم برات . من حساب دیگه ای روت باز کرده بودم . رفتم خونه . بعد از ظهری بود . دخترم خسته بود و خوابید و منم با فیلم سکسی خودمو سرگرم کرده بودم . حشری و هیجان زده بودم . اگه اون لحظه ابی کنارم بود بهش می گفتم که هر کاری که دوست داره باهام انجام بده . بازم دلم می خواست اون کیر هایی رو که در فیلم می دیدم برن توی کس من . پس چرا دو روز قبل نتونسته بودم خودمو در اختیار ابی بذارم . چرا .. شاید از این بیم داشتم که اون منو یک زن هرزه بدونه . شاید یه عشق و علاقه خاصی نسبت به اون در خودم حس می کردم که نمی خواستم با سکس خدشه دارش کنم . درهمین لحظه صدای زنگ در رو شنیدم . ابی بود . به هیجان اومده بودم . درو باز کردم . فوری دستی به سر و صورتم کشیدم .. دوباره زنگ زد -باز نشد .لعنتی بازم ایراد پیدا کرده بود خودم رفتم دم در .. اومد داخل .. هنوز یه خورده دلخور بود . خدا مرگم بده .. فیلم سکسی در حال پخش شدن بود . صورتم سرخ شده بود .. برگشتم طرف تلویزیون تا خاموشش کنم ولی حس کزدم دو تا دست از پشت دور کمرم حلقه شده . با یه دستش سینه هامو می مالوند و آروم آروم اومد پایین تر .. صدای فیلم سکسی میومد و ناله های مرد و زن . صدای زن که به انگلیسی می گفت منو بکن .. خیلی آروم گفتم پس بذار خاموشش کنم -باشه این جوری حالش بیشتره .. این بار دیگه جلو شو نگرفتم گذاشتم دستشو برسونه به جاهای پایین تر. صورتمو کمی به طرفش بر گردوندم و اونم صورتشو گذاشت رو صورتم و شروع کرد به بوسیدنم . زیپ پیرهنمو از پشت باز کرد تا انتهای کمرم می رسید . لحظاتی بعد دو تایی مون با یه شورت روی تخت بودیم . هرچند لحظه یه بار به تصویر سکسی نگاه می کردم هوسم اوج می گرفت . ابی شورتمو از پام در آورد . لبای کلفتشو گذاشت رو کسم -اووووووووخخخخخخخ ابی ابی .. کسسسسسم کسسسسسم .... چقدر لبای کلفتش بهم حال می داد . لباش گنده تر از کس من بود . زبونشو در آورد و اونو فرو کرد توی کس .. دستمو گذاشته بودم رو سینه ام و باهاش بازی می کردم . دیگه اون افکار منفی و باز دارنده ازم دور شده بود . کاش یه لب دیگه هم داشت و نوک سینه هامو می خورد . من با نوک سینه هام بازی می کردم . داشتم حال می کردم . لذت می بردم تمام تنمو غرق بوسه کرده بود .. شورتشو هم در آورده بود . کیرش مثل صورتش مثل پوست تنش سفید بود . سفید و درشت . وقتی چشام به کیرش افتاد دستم بی اراده رفت رو کسم . -ابی زود باش . خواهش می کنم .. با همون حرکت اولش کیرشو فرو کرد توی کسم . همون حالی بهم دست داده بود که شب زفافم پرویز کیرشو فرو کرده بود توی کسم . اون روز کس من تنگ بود و حالا اون کیری که واردش می شد خیلی کلفت بود و همون فشار و لذت و شاید بیشترشو در من ایجاد می کرد . دیگه مثل دو روز قبل که بعد از رفتن ابی دچار عذاب وجدان شده بودم گریه نکردم . فقط دلم می خواست که بیشتر بهم فشار بیاره . بیشتر بهم لذت بده و منو غرق هوسم کنه . منو بسوزونه تا دلم نسوزه و بیشتر بدونم که این کار ارزششو داشت . -اووووووففففف اووووووففففف عزیزم ابی ابی جون . کیرشو وسط دو تا پام فشارش می گرفتم . ازش می خواستم که بیشتر باهام همراهی کنه .رومن دراز کشید و کاری کرد که دیگه بین من و اون فاصله ای نباشه . بدن داغ من زیر دست و پا و بدن اون حرفی واسه گفتن نداشت . اون تشنه بود تشنه کسم . حرکت و ریزش آب کیرشو توی کسم حس می کردم خیلی زود خودشو خالی کرده بود . خودشم متوجه شده بود که باید منو به ار گاسم برسونه . منو بر گردوند این بار خودشو انداخت رو کونم و در حالی که کمر و شونه هامو می بوسید کیرشو کرد توی کسم . این دفعه دیگه به سرعت منو می گایید . کیرش همون حالت سفتی رو پیدا کرده بود . -شیرین جون می خوام کونتو گاز بزنم . یاد حرفای پرویز در شب اول ازدواج افتاده بودم که همینو می گفت . از این مسیر بود که ابی با چند حرکت سریع تونست داغم کنه و منو به ار گاسم برسونه . -پسر نترس من فرار نمی کنم روزای دیگه ای هم هست . ولی اون سوراخ کونمو با کرم چربش کرد و نصف کیرشو کرد تو کونم و برای بار دوم آبشو توی کونم خالی کرد . .. بعد از اون دیگه من ول کنش نبودم . انگار تازه حشری شده بودم . افتادم روش . این بار من خودمو روش حرکت می دادم . دلم می خواست از این تحول جدید لذت ببرم . خودمو قانع کنم که اشتباه نکردم و دیوونه وار لذت می بردم . نه پروایی نه شرم و حیایی لذت از لحظه های جوانی . کونمو رو کیرش به حرکت در آورده کسمو دورش می گردوندم . همین حرکت هم از ویدیو در حال پخش شدن بود . .. از اون روز به بعد تا یک سال من و ابی با هم بودیم . به پرویز هم می رسیدم تا بهم شک نکنه . خیلی ریا کارانه و شیطنت آمیز هواشو داشتم . وابستگی شدیدی به ابی پیدا کرده بودم . شاید نمی شد اسم عشق روش گذاشت ولی اگه یه روز نمی دیدمش دیوونه می شدم تا این که یه روز از دواج کرد و گفت نمی تونه . حسادت به جای خود و از دست دادن اون به جای خود . هر چی بهش گفتم تازه وضعیت من و تو شبیه به هم شده قبول نکرد . تا یه مدت یه چیزی رو گم کرده داشتم . اون وابستگی احساسی من نسبت به ابی از بین رفت ولی کسم به یه کیر اضافه عادت کرده بود . دست شکوفه رو می گرفتم و پرویز که می رفت بیرون منم بعد از ظهر ها می رفتم تو خیابونای خلوت پرسه می زدم تا این که یه روز یه جوون خوش تیپ سوار بر یک ماکسیمای سفید با یک عینک دودی صدام کرد بیام بالا -ممنون آقا -بفرما .. پشت ماشین نشستم . از نگاههای تو آینه اش فهمیدم که اهلشه .. روند کلی زندگیمو در ماشین بهش گفتم طوری که بد جلوه نکنم ولی اونم زرنگ تر این حرفا بود وقتی ازش دعوت کردم که بیاد بالا و یه شربتی بخوره قبول کرد . این هم سن پرویز نشون می داد و شجاع تر از ابی بود . رفتم جلو آینه با یه میکاپ قوی تر و عطر ملایم تری بر گشتم پیشش .. . با تجربه بود . شکوفه رفته بود دستشویی و اون با یک بوسه شیرین و چسبون این نوید رو به من داد که می تونم به ادامه زندگی امید وار باشم ... پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بی غیرتهــــــــــــــــــــــــــــــا‎

چی شده ستار این قدر ناراحتی ؟/؟-دست رو دلم نذار که داغونم . نمی دونم چیکار کنم . دو میلیون و پونصدهزارتومن پول من مفت مفت پرید . دو میلیون از رو کارت رفت و پونصدشم از چک پول . -نه بابا تعریف کن ببینم -خیلی خلاصه واسم تعریف کرد که یه زن خیلی خوشگل وترگل ورگل که از قرار معلوم شوهر و بچه هم داشته باهاش رو هم می ریزه . این ستار خان کوس خول ما هم از سیر تا پیاز دار و ندارشو که چند رغاز هم نمی شده واسش تعریف می کنه . من و ستار از بچگی با هم دوست بودیم و چند سال آخرو هم همکلاس بودیم . چند ماه از خدمتمونو هم با هم بودیم و مغازه هایی هم که برای کاسبی اجاره کرده بودیم پهلو هم بودن . من بوتیک دارم اونم کفش فروشی . خیلی خلاصه این که اون با زن شوهر دار می ریزه رو هم . از قرار معلوم شوهر و دو تا پسراش که علی الظاهر خیلی هم مومن و جا نماز آب کش بودن میرن سفر زیارتی همراه یه هیئتی . البته طبق گفته خودشون . لعیا خانوم با این آقا ستار ما خلوت می کنن و هنوز شورت و سوتین زنه و شورت ستار خان پاش بود که دو تا پسر 14,15ساله و شوهر گردن کلفت زنه سر می رسن . اون لحظه فکر می کرده برنامه سفر بهم خورده بعدا فهمیده بود که همه اینا نقشه ای برای سر کیسه کردن اون بوده .اینو از ایما و اشاره های زن با اونا فهمیده بود . بی ناموسا با استفاده از زن و مادرشون کاسبی راه انداخته بودند . دلم واسه ستار می سوخت .-رفبق همه جا باهام بودی . صددفعه گفتم بیا و این کلاسای رزمی روباهام شرکت کن . یهو دیدی همینو هم انحصاری کردنا . بالاخره اگه چند تا فن کاراته و کشتی و گردن کلفتی بلد بودی می تونستی ده نفرو راحت حریف شی . غم اون پونصدی رو بخور . چون امروز چک دو میلیونی داری اون دو تا رو بهت قرض میدم تا آبروت محفوظ بمونه هر وقت داشتی بهم بده . یه چند روزی باید هوای مغازه امو داشته باشی . من نمیخوام این دور و برابیام .-چیکار می خوای بکنی ایرج .-هیچی میخوام برم تو دل شیر . مطمئن باش اونا عادت کردن . بازم به دنبال طعمه های کوس خلن . چند روز گذشت تا طرح دوستی با این لعیا خانومو ریختم . ظاهرا شوهر و بچه هاش قبل از این که کار به جاهای باریک بکشه سر می رسیدن و اخاذی می کردن. خودمو خیلی سوسول و خر پولدار نشون دادم . پرشیای دامادو هم یه چند روزی ازش امانت گرفتم این دامادمون آدم ربلکس و زن ذلیلیه و اصلا نگفت میخوای چیکار کنی . لعیا یه زن خوشگل و خوش اندام و سفید رویی بود که با یه خورده آرایش آدم فکر می کرد از اون خوشگلای روسی درجه یکه . به ایرونی های خودمون بر نخوره ها . بگذریم تاریخ در کمتر از چند روز تکرار شد . شوهر و بچه های لعیا جون بازم میخواستن برن سفر زیارتی . تو دلم گفتم یه کیری به همه تون بزنم که هر چی مال مردمو خوردین عقش کنین .. از اون طرف به ستار خان خودمون که از نظر شجاعت هیچ شباهتی به سردار ملی نداشت یه سفارشاتی رو کردم و فقط بهش گفتم نترس اصلا نمی خوام در گیر شی فقط موقع غنیمت قسمت کردن تو هم بیا مشاعی شریکم شو . اگه این منم که از اینا امشب پول درست می کنم . لای لباسام یه چاقوی تیز قایم کردم . داستان تکرار شده بود . من که می دونستم جریان چیه و می دونستم حریفشون میشم اونا رو گرفتم زیر مشت و لگد هر سه تا شونو تا جا داشتند زدم . لت و پار شده بودند . خون از دهن و دماغشون آویزون بود . چند تا دندون هم شکسته بودم که روز قیامت اول باید دیه اونا رو می دادم بعد می رفتم جهنم . مثل ماهی هر چند لحظه در میون یه پرشی می زدند ومنم یه لگدی نثارشون می کردم . زنگ زدم یه سوته ستار خان با چندین متر طناب رسید -چه خبره مگه میخوای یه لشگر ببندی ؟/؟همه شونو بستیم و یه پارچه هم انداختیم تو دهنشون . رفتیم سراغ لعیا خانوم که تازه به هوش اومده بود . مهلت ندادیم حرفشو بزنه . اصلا دوست نداشتیم از راه اصولی لختش کنیم -نه نه من زن نجیبیم . دامنم تا حالا لکه دار نشده -می دونم تا شورت و سوتین که می رسیدی بقیه اش حرام می شد . جنده عوضی اون شوهر و دو تا بچه هات مثلا بسیجی های محله هستند و تو صف نماز ردیف اولن . هر کی هم جای اونا رو تو صف اول بگیره هلش میدن که برو عقب اشغالگر . انگاری که صف اول نماز مثل فلسطین شده .-تقصیر من نیست من گناه ندارم . ستار خان موهای سر لعیا رو دسته و جمع کرد و محکم کشید . جنده عوضی من و دوستم تا امشب کیر همو ندیدیم . مجبورمون کردی که این یه کارو هم امشب انجام بدیم تو هم دو تا کیرو با هم می خوری که ببینی چقدر مزه میده . لعیا زار زار گریه می کرد . رفت یه دسته چک مسافری آورد و داد به ما . هفت هشت میلیونی می شد ما فقط دو و نیم میلیونشو بر داشتیم و من گفتم درسته که ما بچه سوسول بی ایمانیم ولی لقمه حرام از گلومون پایین نمی ره اما کوس حروم بر ما حلاله . نذاشتیم که لعیا از دستمون دربره . من پامو گذاشتم بالا کمرش و ستار با بیرحمی لباسای تنشو پاره می کرد . دو تا پسراش و شوهرش خون گریه می کردند و با تکون دادن سرهاشون التماس می کردند و یه چیزی ازمون می خواستند . داشتند زار می زدند که ناموسشونو نگاییم . شورت لعیا رو با فشار همچین از پاش کشیدم که دادش رفت آسمون . من و ستار قبل از این که بیاییم حموم کرده بودیم . ولی ظاهرا این کوس باید یه شستشویی داده می شد فقط بلد بود به خودش عطر بزنه . شیلنگ چند متری آبو از حیاط آورده به شیر آشپزخونه وصلش کردم . آب گرم و سردو باهم باز کردم که ولرم شه . لای پای لعیا رو باز کرده و با صابون کوس و کون و تن زنیکه رو یه شستشویی دادیم . کیرمونم یه آب کشیدیم که وقتی وارد عملیات میشه پاک باشه .. هال و پذیرایی و چند تا قالی و مبلمان را به گوه کشیده بودیم . یه اشاره ای به ستار زدم و اونم با این که خجالت می کشید و اولین بار بود که می خواست کیرشو جلوم در آره قبول کرد و این کارو انجام داد . لعیا اول نمی خواست دهنشو باز کنه و کیر ستارو ساک بزنه ولی با یه دست پشت گردن اونو گرفتم و دو طرف بینی اشو با یه دست دیگه ام جفت کردم که نتونه نفس بکشه . دهنش خود به خود باز شد و ستار کیرشو فرو کرد تو دهن زنیکه عوضی -خیلی حال میده ایرج چه کیفی داره . نمی دونی چقدر لذت می برم هم پولمو گرفتم هم حالمو می کنم .چشای پسرا و پدرشده بود کاسه خون . کیر ستار که تو دهن زنه بود منم کمر و کپل لعیا رو آوردم بالا و سوراخ کوس و کونشو با همون صابون کف مالی کرده که اگه خشکه روونتر شه . این صابون لذت منو خیلی زیاد تر کرده بود . خیلی کیف می کردم . یه قلقلک عجیبی توی پوست کیرم حس می کردم . با این که کیرم کلفت بود ولی راحت توی کون لعیا جا گرفت . غلط نکنم این زنه باید چند جا بند آب داده باشه یا شوهره راضی شده باشه که با دریافت پولای هنگفت زنشو کرده باشن . شایدم این دوتا بچه بسیجی ننه شونو می کردن .-کوست با این که گشاده کیرم توش حال می کنه حیف که زیاد وقت نداریم وگرنه می دونستم چطور باهات حال کنم . لعیا رو چون تهدید به مرگ کرده بودیم از ترس لال شده بود . ستار نتونست جلو آبشو بگیره حال زنه داشت بهم می خورد -ایرج کل بدنم داره می لرزه دارم کیف می کنم -معلومه از لب و لوچه لعیا جون داره می ریزه . چاقو رو از جیبم در آورده و به لعیا گفتم بخورش حرومش نکن . یه قطره هم نباس حروم شه . همچین تر سیده بود که از رو چونه اش آب کیرو به دهنش می رسوند و می خورد . کیرمو می کشیدم بیرون و تا ته می کردم تو کوس . صحنه رو روبروی شوهر و پسراش طوری نشون می دادم که هر سه تاشون آرزوی مرگ کنن . البته اگه هنوز یه جوغیرت تو وجودشون باقی بود .-خانوم خوشگله من دوست دارم وقتی خودمم حال می کنم طرفمم حال کنه . از این طناب پیچیده ها خجالت نکش هوستو خالی کن . ناله کن . بگو کیر میخوای . من میگم کوسسسسسس می خوام . کوستم که دارم . واییییییی نه نه . دیدم آبم داره می ریزه تو کوس لعیا . روکردم به شوهرش و گفتم بسیجی کوس کش !معلومم نیست این توله سگها بچه های خودت باشن . من دارم تو کوس زنت آب می ریزم جرات داری برو شکایت کن . اگه هم بچه دار شد که باید افتخار کنی که باباش منم . روزی صد دفعه باید بیای کیرمو ببوسی . میدونستم اگه زنش صد دست دیگه هم بهم کوس بده ازم شکایت بکن نیست . نمی خواستم آبم حروم شه . شونه هاشو گرفته . زانو هاشو صاف کرده اونو کاملا دمر و دراز کشش کردم . در جهت خودم فشارش داده کیرمم به طرف بالا طوری که تا ته بره و تا آخرش برسه فشار می آوردم -جاااااااان لعیا جوووووووون اگه بدونی چه حالی میده . چشامو باز و بسته می کردم و آب کیرمو توکوس لعیا خالی می کردم . کوسو تحویل ستار دادم و خودم رفتم رو سوراخ کون . چسبندگی کونش بیشتر بود . از کف صابون دیگه اثری نبود . اینجا رو با بیرحمی گاییدمش .حالا دیگه از وجود دو کیر نازنین در بدنش پذیرایی می کرد -بچه ها حال کنین . این مامانی شما رو فرمه . دوتایی با هم می تو نین ننه اتونو بکنین وبابایی هم می تونه بیاد کمک . خیلی حال میده . البته اگه ننه اتونو بگایین پول مفت دیگه گیرتون نمیاد . پدره از بس دهنشو به گوشه کنار مالیده بود دهنش زخم شده و پار چه افتاده بود . بنا کرد به جیغ و داد زدن . واسه چند لحظه به کیرم مرخصی داده و یه لگد محکم به دهنش زدم . فکر کنم بازم دندون شکست . دوباره بیحال شد و این بار پارچه رو محکم تر به دهن و حلقش فشار دادم و دق دلیمو سر لعیا خالی کردم . دوتایی افتادیم به جون زنه بدبخت که چه عرض کنم بد بخت کننده مردم . سینه هاشو گاز می گرفتیم و با حرص اونو می کردیم . اونو طاقباز کردیم و من کیرمو میذاشتم تو دهنش و ستار از پایین اونو می کرد . تمام تنش اثر لک و کبودی و خراش ناخنهای ما بود . اشک از چشاش جاری بود . رفتم از آشپز خونه یه هاون فلزی آوردم . یعنی دسته اشو که به اصطلاح میگن گوشت کوب .-ستار اینو از ته بذاریم بهتره یا از سر -ایرج جان این که تهش گرد و چاقه گناه داره . زیاد هم حال داد و خسته شد . از ته می ذاریم تو کوسش ولی از سر میذاریم تو کونش . چون کونش که کون خرس نیست .دسته هاونو از ته یعنی قسمت چاقشو گذاشتم تو کوسش اوی جیغ می کشید و ما حال می کردیم اوی جیغ می کشید و ما حال می کردیم . نوبت کونش که شد با این که دسته هاون از سر نازک تر بود ولی دردش گرفت . آخرای کار دوتایی افتادیم روش لب و لوچه اشو می لیسیدیم . سینه اشو گاز می زدیم . رحم نمی کردیم . بد جوری گیر حریف افتاده بود . کیرمو که برای مرتبه دوم فرو کرده بودم تو کوسش حس کردم خیس و لغزنده شده .. سرعت گاییدنمو زیاد کردم . نمی دونم چرا حس کردم اونم به ارگاسم رسید . ولی این بار منو ستار در یک آن کیرمونو گرفتیم طرف صورت لعیا و اونو آب پاشیش کردیم -لعیا خانوم از این که این همه آب کیر رو صورتت نشسته و جلو چشاتو گرفته عذاب می کشی ؟/؟الان شستشوت می دیم . کیسه ادرار و مثانه ما پر شده بود. این بار شستشو با شاش رو شروع کردیم و روصورت و زیر گردنشو شاشیدیم . خیلی هم شاش داشتیم اگه بگم جیش داشتیم این میشه مال بچه ها سن ما میاد پایین . یه اعتراف نامه کتبی و شفایی با ضبط رادیویی و تلویزیونی هم از این قالتاقا البته پس از باز کردن دستاشون گرفتیم و از لخت لعیا هم فیلم گرفتیم . دیگه تحت هیچ شرایطی شکایت بکن نبودند . روکردم به شوهر و بچه هاش گفتم اگه دست از پا خطا کنین این فیلمارو می فرستم به اسرائیل غاصب و امریکای جهانخوار وروباه پیر انگلیس . خودت که خوب می دونی گاییدن زنت کار بیگانه ها بوده ما بی تقصیریم . لعیا جون کمرت سبک شد ؟/؟دیدم حرف نمی زنه . ستار جان اینا کاسبی بکن نیستن . بهتره از امروز به بعد مال حلال بخورن من مواظبشونم برو خونه رو بگرد . پنجاه شصت میلیون تومن چک تضمینی پیدا کرد و آورد واسم -ستار جان ما همه اینا رو می بریم . دست بهش نمی زنیم هر چند کسی پیشمون نمیاد بگه که این زنه سرمون کلاه گذاشته ولی شاید اومد . برو موبایل این جنده رو بردار شاید با بعضی هاشون آشنا شیم . تضمینی ها رو دقیق شمردم . به غیر از دومیلیون و پونصد طلبمون که قبلا گرفته بودیم پنجاه و هفت میلیون و دویست هزار تومن دیگه هم بود . پنجاه و هفتو بر داشتم و اون دویست هزارو دادم به شوهر لعیا - البته شما سه تا مردا یعنی نامردا می تونین به جای استفاده از زنتون خودتون برین کون بدین کاسبی خوبیه . با این حال من این دویست هزار تومنو به عنوان قرض میدم به تو شوهر کوس کش لعیا !که شما چهار نفر این چند روزه از گشنگی نمیرین . به شرطی که قول بدین دیگه دنبال روزی حرام نباشین و پی کار خلاف نگردین . ولی خب کار من شده بود مثل کار آخوندای بالای منبر که بقیه رو نصیحت می کنند ولی هیچی بار خودشون نیست . درسته که من اهل روزی حرام نبوده و نیستم ولی لعیا که کیر من حسابی بهش کیف داده بود و ارضاش کرده بود پنهونی بهم التماس کرد که در آینده مفت و مجانی در اختیارم باشه .. پایان .. نویسنده .. ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بهشت باکـــــــــــــــــــــــــــره‎

ولم کنین من که کاری نکردم . تورو خدا بذارین برم . چرا این جوری آبرومو می برین ؟/؟-تو اگه آبرو داشتی دیگه با این وضع نمیومدی خیابون ..صحنه چندان عجیبی نبود .از این ماجراها روزی چند بار در سطح شهر به وقوع می پیوست . ماموران امر به معروف و نهی از منکر و امنیت اخلاقی در سطح شهر یک بد حجاب دیگر را دستگیر کرده بودند . کوروش از دور شاهد قضایا بود ولی کاری از دستش بر نمی آمد . رفته بود بستنی بخره و بیاد تا با دوست دخترش گلی تو خیابون بخورن که یک گروه مثل اجل معلق افتادن سر دوست دخترش . فقط یه زن توی این همه مرد بودکه آدم وقتی نگاش می کرد ازغذاخوردن می افتاد .کوروش اونو می شناخت .همسایه دیوار به دیوارشون بود . یک دختر ترشیده نسناس بدقیافه بد هیکل شپشوکه همسن مادرش بودوحدود چهل و پنج سال سن داشت که حداقل بیست و خوردی سال باهم همسایه بودند . خونه شون هم توخیابون گرگان بود . وقتی که جوون بود اخلاق بهتری داشت . خواستگارهم که اصلا نداشت . وقتی که ازش سوال می کردن چرا تا حالا ازدواج نکردی ؟/؟می گفت که باکره ها میرن بهشت و من راحت می خوام به این فیض برسم واسه همین همه خواستگارام رو رد کردم و از این کس شعر ها تحویل می داد . بچه که بود و چیزی حالیش نمی شد و مادرش اونو باخودش به حموم عمومی می برد کوس و کون اونو از نزدیک دیده بود .بالاخره چند سالی گذشت و این خانم بهشتی ما رفت تو جمع بکن و نکن هاهمه رو گیر می داد دیگه مثل سابق دوست صمیمی مامان اشرف کوروش نبود . سکینه بهشتی با مادر پیرش که اون خیلی بهتر از دخترش بود زندگی می کرد . وکوروش هم با مادرش . پدرشم که تو همون خیابون گرگان یه سوپری کوچیک داشت چند وقت پیش مرده بود و کوروش هم کفیل مادرش شد و دیگه سربازی نرفت . هرچند تک فرزند خونواده هم بود . اون لحظه دل دل کرد که بره جلو و دوست دخترشو از دست اونا نجات بده که سر انجام رفت جلو پیش سکینه خانوم دوست صمیمی اسبق مادرش . -سلام علیکم این که کاری نکرده ولش کنین بره .-آقا شما دخالت نکن . تازه آستین بلوزت کوتاهه . مثل این که دوست داری تو رو هم باز داشت کنیم ؟/؟ -آخه این همه آستین کوتاه تو جامعه ماهستن . -خدمت همه شون می رسیم .ا ین قدر حرف زیادی نزن برو کنار . خشم سراپا و تمام وجود کوروش را فرا گرفته بود . نمیدونست چیکار کنه . درمانده شده بود . آن روز گذشت و روزهای دیگر هم همین طور . کوروش از این که می دید ریش و قیچی در دست کسانیست که هیچ از آرایشگری و پیرایشگری نمی دانند سخت در عذاب بود . دوست داشت هر جوری که شده زهر خودشو بریزه . دری به تخته خورد و مادرش و مادر سکینه خاتون باهم رفتن کربلا . کوروش 22ساله دیگه از جونش سیر شده بود . تصمیم عجیبی گرفت . حمله و تجاوز به همسایه دریده . می خواست هر طوری که شده بهشتشو جهنم کنه . هم اون خونه تنها بود و هم سکینه . وقتی که سکینه تنها بود کوروش از دیوار خونه شون پرید داخل و یکی دو تا دوربین اون گوشه کنارا مخفی کرد وشارزموبایلشم که کامل بود . چند ساعتی منتظرش ماند . وقتی که صدای درو شنید همه لباساشو غیر از شورتش در آورد تا سکینه خاتون بیاد بالا . وقتی چشاش به کوروش افتاد به جای این که جیغ بزنه وبترسه دوزاریش افتاد و مثل چریکها به طرف پسره حمله برد وکوروش غافلگیر شده رو نقش زمینش کرد . اما کوروش هم که کونگ فو کار بود وفنونش بر فنون این خانوم برتری داشت با چند ضربه سکینه رو انداخت ودستاشو بست و پاهاشو به هم قفل کرد ویه پارچه ای هم فرو کرد توی دهنش .لباسای زنه رو یکی یکی درآورد و لخت مادرزادش کرد . هرچه ناله می کرد و دست و پا می زد به او توجهی نمی کرد .-زنیکه جنده کونی عوضی یه بهشتی بهت نشون بدم که همین دنیا رو بچسبی .آ شغال !سگ هم نمی کندت . کیر کلفت و درازشو در آورد و گفت با این تو رو می فرستم بهشت . جنده !هر غلطی که دلت می خواد می کنی اون وقت میگی باکره ها میرن بهشت ؟/؟ببینم اگه هند جگر خوار هم باکره بود می رفت بهشت ؟/؟هر گوهی که می خوای می خوری اون وقت میگی بهشت مال با کره هاست ؟/؟تو باید آرزوی این کیرو داشته باشی . یه جای خوشگل تو این تنت نیست . آخه من کجاتو بچسبم ؟/؟این شتر کجاش خوشگله که لب و لوچه اش خوشگل باشه !عوضی حالا نشونت میدم . چیه حجابت کشف شده ؟/؟بیا این روسری رو میذارم رو سرت درست میشی مثل زن شعر ایرج میرزا که از گردن به بالا باحجاب و به پایین لخت بود و کوس می داد ومی گفت خدارو شکر که حجابمو حفظ کردم . همه جات که سبزه هست . دماغت که مثل خرطوم فیله . چونه ات که یه وریه . ا خلاقتم که سگیه . کون و کپلت خب یه خورده درشته .ا ووووففف چقدر پشم و پیله داری . بوی گند عرقت خفه ام کرده . دستشو به کوس سکینه مالید . چقدر موداره میخوای نمد درست کنی ؟/؟این عرقه یا خیسی هوس ؟/؟وایییییی آبهای بهشتی سرازیر شده . کوروش سرشو گذاشت لاپای سکینه تا کوسشو بلیسه ...چه بوی گندی میده . حالآدم به هم می خوره .تو این جوری می خوای بری بهشت ؟/؟من که باورم نمیشه . حالا این کیر کلفت من چه طوری راهشو پیدا کنه ؟/؟اوخ کوسسسسست رادار داره راه رو باز می کنه . واییی چقدر فضای اطراف کوست گشاده خداکنه که اصلش تنگ باشه . راستشو بگو آک آکی ؟/؟تا چندلحظه دیگه معلوم میشه که تو بهشتی بودی یانه . اگه این اولین کیریه که می خوری پس باید شیرینی بدی .عجب جنگل سیاهی شده این دو رو بر . کیرشو از پشت و اطراف کون سکینه به روی کوسش مالید .ا ز خیر میک زدنش گذشت چون بوی لجن می داد . با این که ترشحات و خیسی کوس زیاد شده بود وهوس زن گل کرده بود ولی همچنان دست و پا می زد . کوروش دو تا پاشو با یه دست گرفت و کمرشو با دست دیگه اش قفل کرد وکیرشومحکم به کوس سکینه فشار داد . خیلی تنگ بود . به زور راهشو پیدا کرد . دو سه سانت که رفت داخل به کمک ترشح خود کوس یه فشار دیگه هم به کیرش آورد و یه صدای تقی اومد و سکینه هم یه حرکتی به بدنش داد و خون جهنمی او از کوسش زد بیرون . پرده اش پاره شده بود . کوروش ترس برش داشته بود. ولی پس از چند لحظه خون ایستاد اما این بار کوروش سر سوراخ کون زنو هدف گرفت . خشک خشک و با بیرحمی زیاد فشار می داد . تمام خشم و کینه های چند ساله اش را در کیر خودش جمع کرده و نثار کون او کرده بود . چشمان سکینه پر اشک شده بود . چند سانتیمتر از کیرش که رفت داخل از کونشم خون زد بیرون . مجبور شد تمیزش کنه و دوباره کیرشو فرو کنه توی کوس سکینه . فقط به لذت گاییدن فکر می کرد و کون تپل و بر جسته زن تا از هوس نیفته . از اون طرف سکینه در این فکر بود که مقاومت کنه و کوسشو تسلیم نکنه ولی وقتی چشاش به کیر کیروش افتاددچار شک و تردید شد .زیر لب ذکر می گفت تا از دست شیطان ووسوسه های او در امان باشه . وقتی کوروش از کوس گندیده او می گفت و اونم دچار شرم و خجالت شد فهمید که مجوز بهشت دنیا براش واجب تر بوده وهمینی که لای پای کوروشه ..همینی که دودولشو وقتی که بچه بوده دیده . کوس تنگ سکینه خیلی به کوروش حال می داد .-جوووون کوسسسسس گایییییییدن تو چقدر حال میده من امروز خواررررررمادرررررتو میگگگگگام از دهنت در میارررررم . دیگه کوس سکینه روون شده بود . چشاشو می بست و داشت حال می کرد . فکر نمی کرد کوس دادن این قدر لذت بخش باشه . کوروش هم کینه هزاران هزار جوون رو توی کیرش جاداده وحشیانه سکینه رو می کرد . سینه های خوبی هم داشت . دست نخورده و پلمب شده بودند. از زیر سینه هاشو مالید . نوکاش سیخ سیخ شده بودند . کیییییررررم دارررره کوسسسسستو می کنه کدوم بهشششششتو می خوای جنده پتیاره کوووونی کوووووسسسسی .تو تا الان توی جهنم بودی . باید ممنون کیرم باشی که از خواب بیدارت کرد . کوروش پارچه رو از دهن سکینه در آورد و کیرشو فرو کرد توی دهنش . حالا ساکککککک بزن میککککشششش بززززززن حالللل بده اگه می خوای سرتو فشار نگیرم حال درست و حسابی بده . اووووووفففففف جووووون چه لبای داغی داری !کییییییرررررم آتیششششششش گرفت . سوخخخخخخت .آ خخخخخ آخخخخخخخ اومد اومممممد. هرچی می تونست ابشو ریخت توی دهن سکینه و دوباره کیرشو فرو کرد توی کوس زنه . یادش رفته بود دوباره تو دهنش پارچه بذاره ولی این بار سکینه همراه با او ناله هوس سر داده بود -جااااااان گوروششششششش کیییییررررکه میگن همینه ؟/؟این که بهشت نقده . من میخوام . کوسسسسسم میخخخخاره بدددده کییییرررتو قلبم وای دللللم داره از جاش در میاد .کییییرررتو محکم بذار تو . ا مروز دیگه کونمو نکن زخمی شده .ا وخ اوخخخخخ فداش شم . من همینو می خوام . فقط همین .-دوست داری همیشه این جوری کیر بزنمت ؟/؟-خیلی کیفففف میده -تو هم دیگه از این به بعد نباید به جوونای مردم گیر بدی. این کس شعرها که باکره میره بهشت چیه ؟/؟بهشت و جهنم به اعمال آدمی بستگی داره . اومدیم یکی باکره باشه و صدتا جنایت کنه .آ خه کدوم عقل سلیم اینو قبول می کنه ؟/؟-هرچی تو بگی . هرچی تو بگی . من کیییییرتو می خوام . این بهشتو می خوام . همینو فقط همینو .کوروش اب سکینه رو هم آورد و اونو به ارگاسم رسوند .ا ز آن پس اخلاق و رفتار خانم مقدس عوض شد .ا لبته استعفاندادولی پستشو عوض کرد . دیگه بوی گند و عرق نمی داد .موهای کوسشم تراشید . ولی برای حفظ سیاست حجابشو حفظ کرد . قرصهای ضد بار داری هم مصرف می کرد تا کوروش آبشو بریزه توی کوس اون . هرچی هم از کوروش می خواست که اونو صیغه کنه به کت این آقا پسر نرفت که نرفت و کوروش همش طفره می رفت . چون این جوری گاییدن بیشتر بهش حال می داد و حوصله دردسر نداشت ..پایان ..نویسنده ..ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
نــــــــــــــــــدید بدیـــــــــــــــــــد

تازه از تهرون اومده بودم . راستش دیگه کاسبی اونجا به درد نمی خورد . پسرای اونجا پر توقع شده بودند . از بس منو از کون گاییده بودند خسته شده بودم . دیگه کون گشاد شده بودم . یک سالی می شد که از شوهرم جدا شده بودم . از اولش هم دوستش نداشتم . قبل از این که اون زیر سرش بلند شه من دست به کار شدم . آخرش هم هر چند می خواستم که یه چیزی ازش بچاپم و جدا شیم ولی نشد تله افتادم و منو زیر کیر یه پسر بچه گیر انداخت و به این شرط که چیزی ازش نخوام از هم جدا شدیم . منم دیگه یه جا رو واسه خودم اجاره کرده بودم و توی همون تهرون زندگی می کردم . خیلی سختم بود که بخوام بر گردم شهرستان . تقریبا همه می دونستن که چرا از شوهرم جدا شدم . نمی دونم با این که همه چی نرخش توی تهرون گرون تر از شهرستان بود ولی چرا این جنده ها نرخشون ارزون تر بود شاید به این خاطر که فرا وون تر بود . اوایلش خیلی سخت بود که قبول کنم منم یک فاحشه دارم میشم . ولی از اون جایی که در طول دوران از دواج سابقه ای واسه خودم پیدا کرده بودم دیگه با این مسئله کنار اومدم . زندگی در تهران و هزینه اجاره خونه خیلی سخت بود . اونم در تنهایی باید یه دوستی پیدا می کردم که هوای همومی داشتیم . باید شب و روز زیر کیر این و اون می خوابیدم تا یه لقمه ای برای خوردن و یه پولی برای اجاره دادن پیدا می کردم . گاهی وقتا جنسی هم کار می کردم . یعنی بقال واسم جنس می آورد و منم جنس خودمو تحویلش می دادم . تصمیم گرفتم بر گردم شهرستان . یعنی زاد گاه خودم . شنیدم که اونجا بهتر پول میدن و در عوض ابزار کارم استهلاک کمتر ی پیدا می کنه و یا این که دیر تر خراب میشه .. یکی رو مثل خودم پیدا کردم . بهم گفت که به موقعش یه مرد مناسب برام پیدا می کنه . از بس آه و ناله کردم دختر عموم یه خونه ویلایی و کلنگی رو که راکد افتاده بود بهم داد اجاره . با یه شرکت تولیدی قرار داد بستم که یه سری دوخت اولیه شو انجام بدم . کار سختی نبود . قبلا از این کارا می کردم ولی در امد زیادی نداشت . مجبور بودم به خاطر جندگی این شغل رو هم داشته باشم که فردا پس فردا نگن چیکار می کنی . خیاطی هم بلد بودم ولی نمی خواستم شلوغش کنم و یکی یکی جمعیت این جا رو زیادش کنم . همش آه و ناله کرده می خواستم مظلوم نمایی کنم . . با آزیتا دوست قدیمی خودم که اونم از شوهرش جدا شده بود و در یک آپارتمان زندگی می کرد آشنا شده بودم . آزیتا هم به من می گفت که اینجا واسه جنده هایی در حد ما بیشتر از پونزده تو من نمیدن ولی اگه چونه بزنن ما رو مجبور می کنن که با پنج تو من هم خودمونو تسلیم کنیم -آزی جون اینجا که بد تر از تهرون شد -آره درسا جون اینجا همینه دیگه .. ولی تو باید یکی هالو گیر بیاری اونو خرش کنی . فرقش با تهرون در همینه که میشه سر جوونای این طرفی رو بیشتر شیره مالید وگرنه نرخ الان بیشتر جا ها مقطوعه . باید سعی کی به دنبال انعامی باشی . مشتری رد نکنی . یه مدتی گذشت و نه تنها چیزی به تو رمون نخورد بلکه حشر و هوس منم زد بالا . دیگه حتی راضی بودم مجانی هم بدم . تا حداقل بتونم نیاز درونمو تامین کنم . پس اندازم داشت تموم می شد . تمام روز که به کسم دست می زدم خود به خود خیس بود و وقتی که می رفتم دستشویی ترشحات هوس از خودم دفع می کردم . با بیست و پنج سال سن و بدون بچه و تنها زندگی کردن این سختیها رو هم داشت . راستش می تونستم برم پیش خونواده ام ولی هیشکدوم ازم خوششون نمیومد . البته قلبا که این جوری نبود . بالاخره آزیتا یه روز یکی رو برای من فرستاد -درسا یادت باشه پنج تومنش مال منه -مگه چقدر می خواد بده که پنج تومنش مال توست .. -حالا می بینی . فقط حواست باشه . .. از وقتی که از شوهرم جدا شده بودم وزنم زیاد شده بود . پوستی روشن داشتم ولی سبزه نبودم . تقریبا زیبا بودم . با سینه هایی درشت که اجازه نمی دادم کسی فرمشو خراب کنه . حتی شوهرم هم زیاد با هاشون ور نمی رفت . کونم تقریبا گنده بود . لبام غنچه ای بود . بینی ام قلمی نبود ولی به صورتم میومد . موهام نه کوتاه بود و نه بلند ولی به رنگ مشکی بود ولی کسم گنده بود . هم از بیرون و هم از داخل .. یه بعد از ظهری بود که برای اولین بار اومد . . پسر ساده ای به نظر می رسید . می گفت دبیر دبیرستانه و زن داره . برای دومین باره که می خواد با یکی غیر زنش طرف شه . قبلا آزیتا رو گاییده بود -آقا بهرام منم این کاره نیستم . منم هزار جور بد بختی داشتم . شوهرم به نامردی رهام کرد . اومدم اینجا .. منم زنم نیاز دارم . هم نیاز مالی و هم نیاز جنسی . چه اشکالی داره آدم دوست مرد داشته باشه . خونواده به جرم این که طلاق گرفتم منو طرد کردن . دلش واسم سوخت . خودمو همون اول کاملا لخت کردم . هیجان داشت دیوونه ام می کرد . نشون می داد که باید جوون خوبی باشه . خوب و ساده . می خواستم بهش بگم که همون اول پول رو رد کنه بیاد ولی روشو نداشتم . می دونستم که میده . اونم سریع خودشو لخت کرد . خیلی وقت بود کیر ندیده بودم . کیرش در حد متوسط بود . 15 سانتی می شد . تا رفتم طرفش و اونو بذارم دهنم اون اومد طرف کسم -می تونم بخورمش ؟/؟ راستش از این حرفش خوشم اومد تا حالا هر کی میومد طرفم اول می خواست کیرشو فرو کنه توی دهنم . کسم خیس خیس شده بود .. چقدر لذت می بردم .. دهنشو گذاشته بود رو کسم . -چقدر خوب می خوری بهرام .. چقدر واردی .. جووووووون جوووووون .. هم هوس داشتم و هم چاشنی کارو زیاد تر می کردم . اون از این که می دید می تونه یه زن تنها رو راضی نگه داشته باشه خوشحال بود . کسمو رو دهنش حرکت می دادم . اون قدر با لذت کسمو می خورد که من دیگه به همون حالت موندم تا بتونه یه کاری بکنه . حتی اجازه دادم که با سینه هام ور بره . نمی دونستم که در چه وضعیتیه . همون اول نمی تونستم اونو از خودم دور کنم . چشامو بسته بودم به سقف نگاه می کردم . خیلی زود تونست منو ار گاسمم کنه . ولی من کیر می خواستم کیر .. اونم بهم داد . حنی گذاشتم لبا مو ببوسه . بغلم زد . سینه هامو رو سینه هاش می گردوند .. پاهامو دور کیرش قفل کردم . -عزیزم آبتو خالی کن توی کسم .. نترس .. -بار دار نشی .. -نه نمیشم . تازه پریود بودم .. نترس . . خودشم دوست نداشت از کاندوم استفاده کنه . می گفت این جوری لذتش بیشتره ..بد جوری منو گایید .. منم سیر بشو نبودم .. ولی دیدم خودش کاندوم در آورد و وقتی که می خواست آبشو خالی کنه کاندوم گذاشته بود سر کیرش . یه حس خوبی داشت خودمو در آغوش مردی قرار داده بودم که دو سه سالی رو ازم بزرگ تر بود . شوهرم ده سال ازم بزرگ تر بود . از اولشم دوستش نداشتم .. -بهرام خوشم میاد ولم نکن .. . اون همچنان منو می کرد .. دستشو روی کسم گذاشته بود و باهاش بازی می کرد . -اووووووفففففف چقدر به آدم هیجان میدی درسا .. اون این مدل هوس منو می دید حس می کرد یک زن نجیب هستم .. خیلی نرم و آروم ارضا شد . هم دیگه رو بغل زدیم . دوست داشت کونمو بکنه .. با این که دوست داشتم بهش کون بدم ولی بهونه آوردم که چون تا حالا این کارو نکردم درد داره .. از جیبش یه پاکت پول در آورد . -ببخشید امید وارم جسارت نشه این قابل شما رو نداره . باید یه جعبه شیرینی هم دستم می گرفتم می آورم .آزیتا راست می گفت این آقا بهرام خیلی کس خل کس ندیده هست . انگار می خواست برای اولین بار بره مهمونی یا جایی که شیرینی به عنوان چشم روشنی ببره . دوست داشتم بگم پول شیرینی بهتر از خود شیرینیه روم نشد خلاصه پولی رو که از قبل توی پاکت گذاشته بود داد دست من -ببخشید یه دستشویی برم .. تا رفت دستشویی و بیاد من پول رو شمرده بودم . سی هزار تومن .. چه خبر بود . به اندازه چند تا عملیات . تازه خیلی هم حرف گوش کن بود .. هیجان زده شده بودم .. به من می گفت تو خیلی هم هوس داری .-منم بهش گفته بودم واسه این که من این کاره نیستم اونایی رو که می بینی خشک هستند اونا هرزه اند .. داشتم واسه آزیتا مایه میومدم . چون جنده ها پاش که بیاد چشم دیدن همدیگه رو ندارن . به وقت خداحافظی گفت من شاید هفته ای یکی دوبار بخوام بیام . می تونم ؟/؟ -چرا که نه .. شما هر وقت تشریف بیارین قدمتون روی چشم . من دوست مرد ندارم خوشحال میشم شما رو در کنارخودم حس کنم . اون دوست داشت منو داشته باشه . به عنوان یک دوست دختری که باهاش حال کنه . ازم می خواست که بهش وفا دار بمونم . حس می کرد که می تونم همچین آدمی باشم . قدمش سبک بود . بعد از رفتن اون دیگه روزی حداقل یک مرد رو پذیرا می شدم . مثل بهرام کس خل پول بده نبودند . ولی من که نمی تونستم زندگی خودمو وقف یه نفر بکنم . منم خرجم زیاد بود . با این حال بهرامو دوست داشتم . دلم واسه کس خلی اون می سوخت که فکر می کرد من یک زن نجیب هستم . آخه تو این دوره زمونه نجابت کیلویی چند ؟/؟! خیلی دلم می خواست بهش بگم مرد حسابی تو که زن داری و پاشدی و می خوای یه دوست دختر یا دوست زن اختصاصی داشته باشی نجیبی که ازم انتظار داری ؟/؟ البته واسه کار و کاسبی خودم مجبور بودم لالمونی بگیرم . واقعا این مردا عجب آدمای خود خواهی هستن ! .... پایان .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زبــــــــــــــــــــــــــــان ســـــــــــــــــــــــــــــــکس

روبروی من یک زن و شوهری زندگی می کردند که هم کم داشتند و هم زیاد . یعنی در بعضی چیزایی که باید سخت می گرفتند راحت می گرفتند و در مورد بعضی چیزایی که باید راحت می گرفتند سخت می گرفتند . راحت تر بگم کمی که چه عرض کنم از کمی, کمی بیشتر سیستم مغزی اونا ایراد داشت ولی در حرکات عادی و ظاهری چیزی مشخص نبود . فقط در بر خورد با دیگران و طرز صحبت با بقیه مشخص می شد که عادی نیستند . من دانشجو بودم و در بست در آپار تمانی 50 متری زندگی می کردم . چند بر خورد تصادفی با اونا داشتم که متوجه شدم جریان چیه . مرد نگهبان یا خد متگزار اداره ای بود وبیشتر از زن مشکل داشت . ولی امور روز مره خودشونو به خوبی پیش می بردند . یه روز که از دانشگاه بر می گشتم و این زنو که تقریبا سی ساله نشون می داد و پنج سالی رو ازم بزرگتر بود دیدمش که خیلی ناراحته و داره سر و صدا می کنه . -فقط همین مونده که شلوارشونو بکشن پایین و کون خودشونو نشون بدن .. با یه سری از زنای بد حجابی کار داشت که نهی از منکر اونا رو می گرفت .. -آبروی ما رو بردن . سینه هاشونو همین جور انداختن بیرون ..یه روز دیگه که خونه تنها بودم دیدم که در می زنن . این خانومه بود . -ببخشید من می ترسم . شوهرم نیست . .. یعنی چه این قاطی کرده می خواد باهام سکس کنه ؟/؟ خوشحال شده بودم . البته این جور آدما به موقعش زرنگ تر از ما میشن . ..دیدم میشه به زبون خودش حرف زد -ببخشید یعنی من شوهر شما شم .؟/؟ لباشو مثل دختر بچه ها گاز گرفت و گفت ای خدا مرگم بده من کی این حرفو زدم ولی شما هم خیلی خوشگلین ولی الان دیر شده من شوهر دارم . زن زیبایی بود ولی دندونای زشتی هم داشت که با ارتدنسی خوب نمی شد . باید همه رودر می آورد مصنوعی می کاشت . -یک گربه اومده من می ترسم .رفته زیر ماهواره -همون رسیور رو میگی ؟/؟ -زیر میز ..-درروباز کن میره .. -شما بیرونش کنین . هر چی باشه مردین .. -حتما اومده خونه شما موش بگیره -از این شوخیها نکنین من قهر می کنم ناراحت میشم .. اولش فکر می کردم این جور حرف زدنها نوعی ناز کردنه ولی دیگه فهمیده بودم که یه مشکل فکری دارند . من باید اینو بکنم . این یا میره به همه دنیا میگه یا به هیشکی نمیگه .. گربه رو بیرونش کردم و رفتم سراغ رسیور .. شروع کردم به تعریف کردن و این که از این مدل دیگه گیر نمیاد فوری یک کارت سکسی رو گذاشتم در کارت خوان رسیور . طوری از وسیله هاش تعریف می کردم که اون به شدت کیف می کرد .-شوهرم دعوام می کنه . میگه تا من نیومدم نباید اینو روشن کنی . -اصلا این معنی نداره . در جامعه برابر که آزادی هست همه چی باید به طور مساوات باشه .. حس کردم از این حرفام چیزی سر در نمیاره . ولی وقتی که دستگاه رو روشنش کردم و رفتم رو کانال سکسی . پی در پی جیغ می کشید .. ووووووییییییی من بمیرم من بمیرم این چیه زشته عوضش کن .. اگه اون این جا بود منو می کشت .. ولی یه بار منو خوابم کرد خودش اومد داشت اینا رو می دید -پس تو هم اگه الان ببینی اشکالی نداره ..باشه ؟/؟ دیدم حرفی نمی زنه . همین جور داشت فیلم سکسی رو می دید . تا این که دستش رفت رو کسش و دیدم داره اونو می ماله .. انگار نه انگار منی هم اونجا هستم . مثل این که بازم یه قسمت از اون قسمتهای کم کار مغزش به کار افتاده بود . منم دستمو گذاشتم رو قسمت کیرم و اونو مالش می دادم . به چهره اش نگاه کردم خوشگل بود . کمی چاق و خوش کون بود . به غیر از دندونای زشتش ابروانی کلفت هم داشت ولی همه اینا رو به عشق گاییدن کس مفت تحمل می کردم . از این موقعیت بهتر به گیرم نمیفتاد . تا پنج ساعت دیگه هم این خانوم تنها بود . -ببینم این چیزایی که مال آقایونه خیلی کلفته . نه ؟/؟ .. -آره من می ترسم . من الان اینا رو می بینم می ترسم . -پس چرا دستت رو کسته .. -زشته ..این حرفا چیه می زنی بی ادبیه . -ببنید دست منم رو کیرمه . -اگه شوهرم منو این جوری ببینه منو می کشه -بهش چیزی نگو . باشه ؟/؟ -به شرطی که تو هم نگی بهش . ولی واسه چی از این کیر های کلفت می ترسی .. راستشو بگو .. رفتم طرفش و دستشو از رو کسش بر داشتم . و دست خودمو گذاشتم جاش . دستمو گرفت و و پرتش کرد . -دو سه بار دیگه این کار رو انجام دادم ولی هر بار با خشم این کارو انجام می داد ولی پس از چند بار دیگه آروم شد . لبامو گذاشتم رو گونه هاش گفتم واسه چی می ترسی .. -به شوهرم که نمیگی -نه -من خودم حریف اون میشم . گاهی می زنمش سرش داد می زنم . تا ساکته من نمی ترسم . اون اگه سرم داد بکشه من می ترسم . -بهت قول میدم . -قبل از این که اون بیاد منو بگیره یه روز توی کوچه دو تا از پسرای بی تر بیت منو گرفتن بردند به یک خرابه شلوارمو کشیدن پایین .. با من کار بد کردند . یکیشون خیلی دردم آورد . کلفت بود -منظورت کیرشه ؟/؟ -آره همون کیرش .. .. شلوار و شورتمو کشیدم پایین و در حالی که حس می کردم می تونم روش کار کنم و هوس گاییدنش کیرمو شق کرده بود گفتم این قدری می شد ؟/؟ می خواست از آغوشم فرار کنه ولی کف دستمو محکم رو کسش نگه داشتم و لباشو بوسیدم . خیلی داغ شده بود . کسش هم خیلی خیس کرده بود . ولش نمی کردم . با یه دست دیگه سینه هاشو فشار می دادم -خیلی خوشگلی . از همه خوشگلای دنیا خوشگل تری . -من زشت نیستم ..؟/؟ -کی میگه .. -همه میگن دندونام شبیه دندونای دراکولاست . دیگه نذاشتم حرف بزنه . همون قاطی کرده باشه بهتره . همچین روش کار کردم که ازم خواست که اونو ببرم به اتاق خواب .. خودش بقیه لباساشو در آورد و شروع کرد به رقصیدن .- من واسه شوهرم می رقصم . یه جور خاصی می رقصید ولی من فقط به قر کونش توجه داشتم .. از هیجان زیاد لخت شدم و خودمو بهش چسبوندم . دیدم بازم داره دعوام می کنه که اگه شوهرش بفهمه ناراحت میشه .. راستش من خودم بیشتر می ترسیدم که اون به آقاش بگه ولی اگه می خواست بگه تا همین جاش هم می گفت . نمی دونستم چیکار کنم . خواستم کیرمو فرو کنم توی دهنش -چقدر گنده هست .. -نگاش کن . اصلا ترس نداره . کیر هر چقدر گنده باشه حالش واسه زنا بیشتره . اصلا نباید بترسی . یه دختر خوشگلی مثل تو باید شجاع هم باشه . یواش یواش کیرمو چسبوندم به کسش .. چشاشو بسته بود و صداش در نمیومد . وقتی کیرمو از رو کسش بر داشتم سرم داد کشید . -کی گفت ولم کنی . اگه یه شب بهت شام ندم دیگه از این کارا نمی کنی .. . فکر کنم رفته بود توی این فاز که من شوهرشم . اومد رو کیرم نشست . خیلی خوب وارد بود که چه طور روی کیرم حرکات پرشی نرمشی انجام بده .ولی به صورت خوابیده کیرمو روی راستای کسش حرکت می داد بدون این که بفرسته داخل -اوووووففففف چه کس تنگی داری .. خیلی نازه البته من اینو همین جوری گفتم . از بیرون که کسش در عین تپلی خیلی کوچیک نشون می داد . .. اصلا نمی دونست کس تنگ و گشاد و این چیزا چیه . -ببینم کیر شوهرت این قدری میشه ؟/؟ -نهههههه ..اون دودودلش اندازه دودول بچه هاست . مال داداشم که ده سالشه از مال اون بزرگتره .. بیشتر وقتا کیرش نمیره توی کسم همونجا خالی می کنه .. -انگشتمو تا یکی دو بند کردم توی کسش و گفتم پس تو رو همیشه سر حالت نکرده ولت می کنه ؟/؟ -نمی دونم چی میگی . همش کثیفم می کنه . گاهی لختم می کنه دستشو میذاره رو کیرش آبشو خالی می کنه .. میگه دارم جق می زنم .. دلم واسش سوخت . لباشو با لبام بستم .. این دهنش چقدر بوی بد می داد . ولی به تنش ادکلن تندی زده بود . حس کردم موقع گاییده شدن اگه کیر کلفتمو نبینه بهتر باشه . -ببینم آقات هیچوقت کیرشو کرد توی سوراخت خون هم ازت اومد ؟/؟ -نه .. ولی یه بار یکی منو سوار ماشینش کرد بردش یه باغی . اون موقع شوهر نداشتم . ولی کیرش دو تای کیر شوهرم می شد . خیلی خوشم اومده بود .. اون کردش توی کسم .. خیلی خون اومد ترسیدم . خوشمم میومد . رفتم خونه مامان و بابا تا می تونستند کتکم زدند . خاطرم جمع شد که این خانوم دختر نیست . کیرمو فرو کردم توی کس تنگش . دیگه بی اندازه حشری شده بود . ولم نمی کرد . جیغ می کشید . مدام کیر می خواست .. -جووووووووون .. چقدر مزه مزه میده . خیلی خوبه -دیدی بهت گفتم کیر کلفت حال میده ؟/؟ -یه وقتی به شوهرم نگی ها .. راستش من از این می ترسیدم که اون خودش به شوهرش نگه . بهتر بود اصلا حرفشو نمی زدم . چون اگه بازم ازش می خواستم چیزی نگه بعید نبود بره بگه . عجب تن و بدنی داشت . -ببینم به غیر از شوهرت چند تا مرد باهات کار زشت کردند .. سه چهار تا .. باز بهش نگی ها . یه بار شوهر خاله ام وقتی که هنوز از دواج نکرده بودم منو اذیت کرد . چه کس تنگ و چسبونی داشت و خیلی هم ناز بود . کیرمو تا ته نمی تونستم بکنم توی کسش . واقعا حیفه که این کس حروم یکی شه که قدرشو نمی دونه . این دختر و پسر رو واسه این که از نظر فکری چند تا فازشون اشکال داشت به عقد هم در آورده بودند . ولی این زن به موقعش خیلی هم عادی می شد . اون حرفایی رو که نباید می زد می زد . یه اشکال بدنش این بود که موهای کون و پا و قسمتهای دیگه ای از بدنش در حال در اومدن بود ولی توجهی به نظافت و بر داشتن این موها نداشت .. با این حال به کسش امون نمی دادم .. -خودشو به طرف من حرکت می داد . من روش قرار داشتم . با دو تا دستام سینه های گنده شو فشار می دادم . دردش نمی گرفت . دستم روی کس ناز و نابش در حرکت بود .. لباشو گاز گرفته و طوری عشوه می کرد که از یک جنده هم بعید بود تا این حد هنر مند باشه . داشتم شاخ در می آوردم که اون با این همه سادگی چطور از این کارا می کنه . -ببینم تو چرا بچه نداری .. -دوست دارم ولی دکترا می گن نمی تونی بچه دار شی . تازه مامانم میگه اگه بچه بیاری و گریه کنه تو خفش می کنی . ولی من بچه مو دوستش دارم . حالا که میگن نمی تونی بچه بیاری . این جوری که معلوم بود باید یه جای بدنش اشکال می داشت . می خواستم کاری کنم که زیاد لذت ببره همیشه بیاد طرف من . . واسه همین تند تند می گاییدمش و اونم دیگه فکر نمی کرد که اینجا آپار تمانه و یکی اگه به جای آسانسور از راه پله رد شه و اصلا طبقات بالا و پایین ما صدا رو بشنون چی میشه تا این که حس کردم پس از یه جیغ تکون دهنده ساکت شد .. آبمو ریختم توی کسش .. خودم که داشتم می سوختم چه برسه به کس اون .. -اوووووففففففف این چی بود ریختی .. خوشم اومد . چقدر داغه .. اگه داری بازم بریز .. -خوشگله اون برای سهمیه بعدی .. اگه زیاد بریزم بدنت می سوزه بوی دود می گیره .. فکر کنم حرفمو باور کرده بود . یه خورده فکر کرد و اومد رو کیرم نشست . چقدر این حالتو دوست داشت . فکر کنم عادت داشت روی کیر شوهر بی خاصیتش بشینه . این بار کیرمو روی کسش میزان کردم . طوری از فرو رفتن کیرم توی کس در این حالت لذت برد که تا نیمساعت روی کیرم در حال بالا و پایین کردن بود تا یه بار دیگه ار گاسم شد . هر کاری کردم که کونشو بکنم نذاشت . .خلاصه دو ساعت بعد از هم جدا شدیم ولی از این که خیلی راحت تونستم باهاش حال کنم لذت می بردم .. همش به این فکر می کردم که دفعه بعد میشه از این کارا کرد یا باید مخ زنی کنم . .. شب که شد دیدم یکی در خونه رو می زنه و ازم می خواد که برم پیشش . همین خانوم خوشگله بود .. -زن مگه تو شوهر نداری .. -من راستش امروز سیر نشدم آقام که اومد باهاش دعوا افتادم . اون قهر کرد رفت خونه مامانش .. فقط یه ذره .. خیلی خوشم اومد . وقتی کیرت رو می کنی توی کسم تمام تنم می لرزه . دلم می خواد برقصم .. .-من توی خونه ات نمیام . تو بیا خونه ام که اگه حالا من بیام اون طرف فکر می کنم به گاییدن برم . . خلاصه یکی دوساعتی رو با این زن خستگی نا پذیر حال کردم و فرستادمش که بره . با اون چند تا از این بر نامه ها داشتم که هر چند وقت در میون یکی رو تعریف می کنم ولی در هر حال گاییدن این زنا خیلی خطر ناکه .هرچند که پیوند من و اون با زبانی به نام زبان سکس مستحکم شده بود ... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
من و زنــــــــــــــــــــــــــــــــــدایی و زفــــــــــــــــــــــــــــــــــــاف

اون روز وقتی که حسام بهم گفت عطا زن دایی تو از اون حال بده هاست و می تونی خیلی راحت تورش کنی باورم نمی شد . راستش اولش دلم نمیومد بخوام جسارتی بهش بکنم ولی وقتی دیدم که توی عروسی خواهرم حسابی سنگ تموم گذاشته و با هر کسی که از راه می رسه می رقصه دیگه تصمیم گرفتم که منم باهاش برقصم . ریحانه زندایی خوشگل و خوش کون من فقط سی سالش بود و من پنج سالی ازش کوچیک تر بودم . اون شب یه لباس آلبالویی خیلی شیک و چسبون تنش کرده بود که فقط تا زیر باسنش میومد . شده بود یه زندایی گیلاسی .. از لباش بگیر لپاش بگیر . پشت چشاش . کفشش .. همه جاش به رنگ گیلاس بود . خیلی هوامو داشت و می دونست از اونجایی که زن ندارم چشام به دنبال دختراست دستمو گرفت و با هم رفتیم یه گوشه ای .- ببین عطا جون گول این دخترا رو نخوری ها و از راه به درت می کنن . -پس میگی چیکار کنم زندایی جون .. چقدر سر و صورتش از این اکلیل هایی که به خودش زده بود برق می زد . منو به یاد جنده های خوشگل مینداخت . تا حالا به خاطر دایی جون و احترام به اون نخواسته بودم که کاری کنم ولی وقتی که حسام کس شناس بهم اون حرفو زد دیگه فهمیدم که زندایی جون اگه پا بده از اوناست . شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . البته ریحونه جون که مال خونه ما نبود ولی با توجه به این که فامیل ما بوده حق آبچک داشتم . -عطا تو باید یه دوست زن بگیری که خوب سر حالت کنه -واووووووو زندایی جون تو خودت یه زنی چطور می تونی واسه یه زن تبلیغ کنی -حتما باید اون زنم شوهر داشته باشه -پس که چی ؟/؟ این جوری درد سرش کمتره . من و زندایی شروع کردیم به رقصیدن . ریحانه خودشو خیلی بهم می چسبوند . وقتی سرشو خم می کرد سینه های توپشو می دیدم که چه جوری به پیرهن خوشگلش چسبیده . دستمو دور کمرش گذاشته بودم و همرا ه با رقص کف دستمو هم رو کمرش می رقصوندم . . اون فقط می خندید -ریحانه جون منو با یکی از همین زنایی که خودت می دونی و می شناسی و مورد اعتمادن آشنا می کنی ؟/؟ -خیلی شیطون شدی ها حالا من یه چیزی گفتم . تو چرا این جوری حساس شدی .. با نگاهش می خواست یه چیزی بهم بگه . -عطا جون کلید اتاق خوابو می دونی کجاست یه وسیله ای رو میز توالت مامانته باید بر دارم .. انگار نه انگار عروسی خواهرم بود و من برادر عروس بودم . تمام فکر و ذهنم این بود که یه جوری ریحانه رو ردیف کنم . اوخخخخخخ بیخود نبود که حسام بهش می گفت کس . اون کون هم بود . دو تا قاچای کونش داشت قسمت دامن پیرهنشو پاره می کرد . رفتیم تو اتاق خواب خواب مامان .. -عطا درو از داخل ببند .. من داشتم می رفتم بیرون . -پسر تو وایسا کجا داری میری . کارت دارم بیا جلوتر . دستم به پشت نمی رسه زیپ این پیرهنمو بکش پایین -زندایی زشت نیست .؟/؟ -بیا خودت رو لوس نکن . نمی دونستم می خواد چیکار کنه .. ووووووییییییی عجب کمر سفیدی داشت . یه سوتین صورتی کم رنگ هم بسته بود که با لباسش که گیلاسی بود ست بود . چقدر هم به کمرش میومد . زیپ رو تا سر باسنش کشیدم پایین .سرمو برگردوندم به طرفی زندایی از تو آینه دیده بود . -حالا خودت رو این قدر لوس نکن . داشتی با نگات زنای لختو می خوردی . حالا به من که رسیدی داری جا نماز آب می کشی . -آخه تو جزو ناموس ما و سهم دایی جون هستی . -دایی ات با چهل سال سن و بی حالی اصلا زن نمی دونه چیه . منو دیگه به حرف نیار .. یواش یواش حرفای حسام که می گفت زندایی ات کوسه داشت رو من اثر می کرد . -عطا !من می خوام سوتین خودمو باز کنم خیلی تنگه اذیتم می کنه . لباسم کیپه . تو باید از سر شونه یه خورده پیرهنمو بدی پایین تر تا از جلو باز تر شه راحت از پشت درش بیاری -کی ؟/؟ من درش بیارم ؟/؟ -نه عمه ام در بیاره .. دستامو گذاشتم رو شونه هاش و سر آستین رو از رو بازوهاش شل کرده و دادم کنار .. از تو آینه می دیدمش که چطور خمار شده . سینه هاش از داخل سوتین نمای خیلی زیبایی داشت . اون حالا از نیمتنه لخت بود . .کیرم داخل شلوار شق کرده بود . -ریحانه تو خوشگل ترین زندایی دنیا هستی . یه خورده کونشو داد عقب و بر جستگی کیرم حالا در تماس با کونش قرار داشت . با یه نگاه شیطانی که از داخل آینه مراقبم بود گفت نمی خوای درش بیاری ؟/؟ می دونست چه جوری باهام بازی کنه و آتیشم بده . طوری حرف زده بود که هم می تونستم اونو به کیرم نسبت بدم هم به سوتینش .. -چرا الان درش میارم .. خیلی آروم و با معطلی سگک سوتینشو باز کرده دستامو گذاشتم رو کمرش . اون دستاشو گذاشت رو سینه هاش .. -عطا به نظرت چطوره .. چه سینه هایی داشت سفید و درشت و یک دست بدون این که دور نوکش کبودی زیادی داشته باشه .. -صاحبش خیر ببینه .. -فقط صاحبش ؟/؟ دستشو از رو سینه اش بر داشت . خودمو بهش چسبوندم و دستامو گذاشتم رو سینه هاش . صورتشو به صورتم چسبوند . دیگه نفهمیدم دارم چیکار می کنم . فهمیدنو که می فهمیدم ولی دیگه به چیزی کار نداشتم . لب و صورت ریحانه رو غرق بوسه کرده بودم . اون خودش دست به کار شد و بقیه لباسشو در آورد .. دلم می خواست فقط شورتشو گاز می زدم . شورت توری نازک ..به رنگ صورتی که کس کوچولو و سفیدش رو به خوبی نشون می داد . کون تقریبا بر جسته و خوش دست ریحانه جون هم حسابی دل و دین منو برده بود -حالا نمی خوای درش بیاری ؟/؟ بازم منو شک انداخته بود . نمی دونستم به شورتش میگه یا به کیرم . می دونستم که شورتشو که در میارم . امون ندادم . خودمو سه سوته لخت کردم . لباساموهم طوری مرتب کردم که بعدا بتونم بپوشمش . یک زنگ برای پسرعموم زدم .. سر و صدا و همهمه نمی ذاشت خوب صداشو بشنوم . -عارف گوشی رو بده به عاطفه .. عاطفه خواهرمن همون عروس خانوم مجلس بود .. -داداش کجایی همه خبر تو رو می گیرن .. -عاطی جون فدای عروس گل گلی و یه دونه خواهرم بشم . من و یکی از دوست دخترام رفتیم یه گوشه ای . فعلا کاری به کارم نداشته باش بعدا میام -داداش می خوایم عکس بگیریم . -بابا بر می گردم -عطا کار دست خودت ندی ها . من هزار تا دختر خوب برات سراغ دارم . -چه جوری به همه برسم عاطی جون -خیلی شیطونی داداش .فقط یکیشون بسه .. -حالا خداحافظ .. از این بابت خاطرم جمع شد . دیگه این بار صبر نکردم که ریحانه چی داره میگه خودم شورت اونو در آوردم . . خیلی سکسی تر و پر جاذبه تر از اونی بود که من فکرشو می کردم و به قول حسام کس تر . رفتیم رو تخت بابا مامان .. شب عروسی خواهرم بود و من وزندایی داشتیم زفاف می گرفتیم . فقط خدا کنه سر و کله مامان این ورا پیداش نشه . از داخل کلید کرده بودم . فکرشو هم کرده بودم که فوقش زندایی رو داخل حموم اتاق خواب قایمش کنم . دستشو رسوند به کیر 18 سانتی و کلفت من و گفت دایی ات بهت نرفته .. -واسه همینه دوست داری باهام حال کنی ؟/؟ -من از خیلی وقت پیشا دوست داشتم باهات حال کنم . -پس چرا زود تر نگفتی ریحانه جون .. -باید یه چراغ سبزی نشون می دادم که ببینم می تونی ماشینتو برونی یا نه .. -اگه بدونی گاییدن زن دایی چه کیفی داره . زندایی یعنی زن خود آدم . .-.من ریحانه تو هستم . -تر و تازه ای فدای تو .. حشرش زده بود بالا . نمی دونم شاید از بس دستکاری شده بود که دوست داشت همه کاراش عجولانه باشه . اونو غرق بوسه اش کرده بودم . کسش مثل کس های دخترای نوجوون زیر 18 ساله ای بود که گوگل در اینترنت نشون می داد و می گفت که زیر 18 ساله ها نباید این زیر 18 ساله ها رو ببینند . سرو صدای آهنگ و عروسی و هیاهو هوسمو بیشتر می کرد . من و ریحانه فارغ از همه اینا در آغوش هم بودیم . کس زندایی نازنینمو مثل یک کیک خوشمزه گذاشتم توی دهنم واقعا که مزه یک کیک خوشمزه رو می داد . سفید و برق انداخته . دایی جون حقا که نمی دونی چه جوری بخوریش .. با چه آهنگ تو دهنی سرگرم مکیدن کس زندایی شدم . پاهاشو عین حرکات قورباغه ای در آب این طرف و اون طرف می کرد ولی من یکی ول کنش نبودم . موهای سرمو از ریشه کنده بود . چه حالی می داد این خوشگله . هوس سینه هاشو هم کرده بودم .دهنمو از رو کسش بر داشته جا رو دادم به کیرم . در حالی که دهنمو می بردم طرف سینه هاش از ریحانه جون پرسیدم -اجازه ؟/؟ -مجازه . -اووووووفففففف سر کیرمو سوزوندیش --مواظب باش قدش کوچیک نشه و دورش هم کم نشه .. من نمی دونم چرا هر وقت پامو میذارم به مراسم عروسی واین تشکیلات رو می بینم هوسم زیاد میشه .. -بشه عزیزم . تا هر وقت دوست داری می تونی زیر کیر من باشی و با هاش حال کنی .. چقدر تنگه ریحانه جون -مال تو هم خیلی کلفته . سینه های خوش عطر و طعم ریحانه رو که خوشبو تر از عطر ریحان و ملایم تر از گل یاس و لطیف تر از بر گ گل بود گذاشتم تو دهنم .. لباشو باز و بسته می کرد . در حالی که کیرمو توی کس زندایی جون می جنبوندم لبامو از سینه ها رسوندم به لباش . آخ که چه صورت کشیده و قشنگی داشت . حالت موهای سرشو سعی کردم که دیگه بر هم نزنم . جاااااااان چه حالی میده این تن و بدن . کسش منو غرق غرق کرده بود . خیسی های کسش غیر عادی شده بود . بازم شروع کرد به کشیدن موهای سرم . چند بار محکم کشید و بعد به ناگهان آروم شذ . ولی من همچنان داشتم با کس نازش حال می کردم . زندایی اهل تفریح من هنوزم بچه نمی خواست وقرص می خورد . ازم خواست که سیرابش کنم . -توی دهنت بریزم یا توی کست . -یه بار توی دهن و یه بار توی کس و یه بار توی کونم بریز .. حالا هر جایی که داخلشه رو بریز ..- اوووووفففففف ریحانه جون عشوه هات منو کشته .. پاهاشو انداختم رو شونه هام و چند بار گفتم به سلامتی دایی جون و آبمو ریختم توی کسش . همون کیرمو فرو کردم توی دهنش . چه حالی می داد چهره سرخ و سفید زندایی وقتی اون لبای سرخ و گیلاسی و یا قوتیشو دور کیرم حلقه می زد و با یه مکش شدید چند قطره دیگه از اب کیرم رفت توی دهن ریجانه . بازم به سلامتی دایی . دایی جون احسنت به سلیقه ات هر چند خودت هیچ پخی نیستی . . عجب زنی گرفتی . چه کون سفید و خوش پوستی . وقتی تن خودمو کنارش قرار دادم تازه فهمیدم که من با همه خوش پوستی و سفیدی خودم در مقابل اون زرد پوستم ..عجب کون و هیکلی .. یه چند تا انگشت کرم روی کونش یعنی همون سوراخ کونش خالی کرده و فشار کیر رو بر سر سوراخ آورده و بالاخره سوراخ کون خوشگلش که یادم رفته بود ماچش کنم اجازه ورود به کیرم داد .-ریحانه کیرم اون داخل چقدر نرم و داغ شده -نرم ؟/؟ تو که ما رو جرمون دادی . ولی خودمونیم با این کیری که کردی توی کونم یه جورایی منم دارم باهاش حال می کنم . اگه آروم تر بکنی بهم مزه میده -زندایی ؟/؟ ریحانه جون از این به بعد هر جا عروسی داریم منو هم با خودت می بری -چی داری میگی مگه اتاق خواب مردم هم مال ماست ؟/؟ -من می ترسم که یکی دیگه جای منو بگیره -عزیز دلم اگه سیرم کنی هیچم از این حرفا نیست .. توی دلم گفتم مرده شور دایی جونو بردن که بهت گشنگی میده ولی دستش درد نکنه که از برکت وجود این کس خل بازیهای دایی جونه که ما به یه نوایی رسیدیم . الان معلوم نیست کجا نشسته داره عرق می خوره تریاک می کشه زنش داره به خواهر زاده اش کس میده . کونشو نگه داشته و تند و تند تلنبه می زدم . دلم نمیومد زود کونشو پر آب کنم . اصلا یادمون رفته بود که عروسی داریم من و زندایی جون داشتیم زفافمونو جشن می گرفتیم . -خیلی بیستی ریحانه . از امشب دیگه هر شب خواب کونتو می بینم -اوووفففففف منو بکن محکم تر .. از این به بعد هر وقت دایی جونت خونه نیست هفته ای دو سه بار میگم بیای و در بیداری هم ببینیش . سرشو بر گردوند طرف من و تا لبام رفت رو لباش از اون طرف آب کیر منم خالی شد توی کون زن دایی حشری من . اول اونو فرستادم بره .. بعد هم خودمو مرتب کردم واز اونجایی که لامپ روشن نبود فقط لباسا و استیل موهاموبه طور کلی مرتب کردم رفتم پیش عروس خانوم که خواهرم باشه در مسیر زن و مرد و دختر و پسر به طرز عجیبی بهم نگاه می کردند . عاطقه خواهر گلم تا منو دید گفت داداش این چه وضعشه سر و صورتت همه پر از اکلیل شده و دیگه عین یه دختر داری همه جا برق میندازی ببینم چند نفرو بغل کردی . انشاءالله دفعه بعد اینجا عروسی داداش گلمو داشته باشیم . -عاطی جون من مزه عروسی رو گرفتم این همه سر و صدا برای فقط ......حرفمو قطع کردم . زشت بود از این حرفای زفافی پیش خواهرم بزنم .وبگم واسه یه کس کردن خودمو اسیر زن نمی کنم . آ خه اون چه می دونست من و زندایی ریحانه مراسم پرشکوه شب زفاف رو در اتاق خواب بابا مامان گلم انجام دادیم . .... پایان ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون سبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز

- ببین مهدیس مطمئنی که این همون چیزیه که می خوای ؟/؟ -مگه این خواسته تو نیست مهران -چرا سالهاست که می خوام . سالهاست که می خوام این لحظه رو ببینم . سالهاست که می خوام حس کنم برای همیشه در کنار توام و مال همیم و هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه .. -می دونم چی میگی . هیچ ترسی بد تر از جدایی نیست و هیچ لذتی بیشتر و بهتر از حس آشنایی نیست و این که ما می تونیم برای همیشه در کنار هم باشیم . . من کار مند عادی یه شرکت بوده و به کمک این و اون و وام و سالها زحمت و پشتکار تونسته بودم یه آپارتمان نقلی واسه خودم جور کنم . یه قلب پاک هم داشتم که هر وقت می رفتم خواستگاری مهدیس اونو با خودم می بردم . اما هر بار با یه بهونه ای دست خالی از خونه مهدیس میومدیم بیرون . دو تا خانواده با هم به بن بست می رسیدند . سر چیزای الکی . یه بار ماشینو بهونه می کردند و این که من ماشین ندارم .. یک بار سر این بحث می کردند که کدوم وسیله رو باید کی بخره . .. سر این ال سی دی و تلویزیون و یاید بای ساید واین که به گردن عروس یا داماده کلی بحث داشتند . تازه اینا همه مقدمه ای بود برای رسیدن و رسوندن بحث به مهریه .. معلوم نبود چند جلسه واسه رسیدن به اونجا باید وقت صرف می شد . روند خواستگاری به همین صورت دو سالی بود که ادامه داشت . تازه منت هم به ما میذاشتن که به خاطر شماست که ما داریم این جور جوش می زنیم .. -مامان من ال سی دی نمی خوام . دی وی دی نمی خوام . این مزخرفات رو نمی خوام . اصلا میریم سمساری یه تلویزیون سیاه سفید عهد بوقی دست دوم می خریم . چه به دردم می خوره این چیزا . -پسر تو حالیت نیست از الان بخوای شلی بدی سوارت میشن . فردا پس فردا نمی تونی زندگی کنی . دو روز دیگه می شینن زیر پای دختره میگن بیا طلاقتو بگیر . -مامان زندگی ریسکه . اگه عشق باشه ..محبت باشه دوستی باشه هیچوقت کار به اونجا نمی کشه .. -پسر زوده این چیزا رو بفهمی من خوبی تو رو می خوام .. از اون طرف هم خونواده مهدیس هم کلی منت میذاشتن و می گفتن که دخترشون کلی خواستگار داشته و حالا که قبول کردن اونو بدن به من نباید این قدر ارزششو پایین بیاریم .نفع هر طرف که در میون بود می گفت چرا باید از دواج رو با تجارت اشتباه بگیریم . قرار بود که این آخرین خواستگاری باشه . ظاهرا خودشون خسته شده بودند و نمی دونستند چیکار کنن . در هر حال حالا دیگه کار از این حرفا گذشته بود . من و مهدیس تصمیم خودمونو گرفته بودیم . ما عاشقونه همدیگه رو دوست داشتیم . از این که دست نامرئی سر نوشت بخواد زندگی ما رو نابود کنه و بین ما جدایی بندازه می ترسیدیم . -مهران می دونم که هیچوقت تنهام نمیذاری . ولی دوست دارم بازم ازت بشنوم که برای همیشه کنارم می مونی -مهدیس ! عشق من این فداکاری که داری می کنی وارزش این کارت هیچوقت از یادم نمیره . -راه دیگه ای ندارم . و نداریم . این کله شق های از خود راضی فقط سعی دارن حرف خودشونو به کرسی بنشونن . شاید هم در بعضی جا ها دارن دلسوزانه کار می کنند ولی تنها چیزی رو که فراموش کردن دلهای من و توست . احساس من و توست . این که ما بدون عشق و بدون دوستی هم نمی تونیم زندگی کنیم . این که ما برای هم هر کاری می کنیم . مهران کاش زود تر از اینا این تصمیممو می گرفتیم . موبایلهامونو خاموش کردیم . هنوز آپار تمان من خالی از اثاثیه بود . فقط یه تخت و چند تا ملافه و یه سری خرت و پرت ردیف کرده بودم که ما در اون ساعتی که می خواستیم عقد نکرده به پیشواز زندگی مشترکمون بریم راحت باشیم . با این حال استرس نذاشته بود که اون جور که باید و شاید به خودمون برسیم . در فاصله ای که مهدیس از خونه در بره و خودشو برسونه اینجا فقط تونسته بود یه دست مختصری به سر و روش بکشه .. حالا من و اون رو تخت خودمون در کلبه خالی و محقرمون و در آغوش هم بودیم . تا به اون لحظه جز چند تا بوسه ودست زدن به سینه هاش کار دیگه ای انجام نداده بودم . -مهران نترس شک نکن . مهدیس تو آماده هر کاریه . فقط نمی خوام از تو جدا شم . می خوام برای همیشه کنار تو بمونم . همه چی چاره داره ولی وقتی که از هم جدا شیم و به هم نرسیم این دیگه نهایت بی چارگیه . -مهدیس عشق من من چه طور می تونم این همه مهر و محبت و ایثار گری تو رو جبران کنم . نگاه عاشقونه اشو به نگاه من دوخت و گفت بهم لذت بده . می خوام در این استرس خودم لذت ببرم . می خوام این شیرین ترین و خاطره انگیز ترین سکس زندگیم باشه . دوستت دارم مهران -مهدیس قشنگ من هیچ چیز و هیچکس و هیچ نیرویی جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . این انسانهای ضعیف و نادان کاره ای تیستند تا زمانی که خدا با ماست . اگه دوست داریم که خدا با ما باشه پس ما هم باید با خودمون باشیم . دیگه فرصت نداشتیم . باید عجله می کردیم . می ترسیدیم که اونا متوجه غیبت ما بشن و بیان همین جا سراغ ما و حال ما رو بگیرن . ولی هیچوقت تا به این حد مصمم نبودیم . دیگه فرصتی نداشتیم .بدن های های داغ ما وقتی که به هم چسبیدند انگاری می خواستن که خاکسترمون کنن . راستش اولین بارم بود که می خواستم کس بکنم اونم کس کسی رو که تمام وجودشو در اختیار من گذاشته بود و با این که بهم اعتماد داشت مدام ازم می خواست که هیچوقت تنهاش نذارم . من چطور می تونستم پست باشم که جواب مهربونی اونو با نا مردی بدم . دستامو دور کمرش حلقه زدم . پوست نرم و لطیف و خوش عطرشو با انگشتام و کف دستم لمس می کردم . -مهدیس خوشت میاد ؟/؟ -هیچی نمی خوام . حس می کنم دیگه هیچی نمی خوام -پس به هیچی دیگه فکر نکن . حس کن که همه چی آرومه . زندگی قشنگه فقط من و توییم . دنیا فقط برای ماست . حداقل در این لحظه . کاش بقیه به من و تو فکر می کردند . به این که ما رو اون جوری که هستیم دوستمون داشته باشن . -آره فقط باید یاد بگیریم و ما بچه هامونو این جوری اذیتشون نکنیم . این که زود تر دختری مهدیسو بگیرم سکس ما رو تحت الشعاع خودش قرار داده بود .. دیگه خسته شده بودیم . فقط می خواستم عصیان کنیم . عصیان تا بتونیم به خواسته هامون برسیم با این حال دوست داشتم در یه حد و اندازه هایی هم که شده از این سکسمون لذت ببریم . کف دستمو گذاشته بودم روی کس محبوبه ام . خیلی خیس نشون می داد . می دونستم که این از هوسشه . حالا دیگه وقتش بود . وقت انفجار عصیان و دهن کجی به خونواده هایی که می خوان با زندگی بچه هاشون بازی کنن . البته بیشتر لجبازیها از طرف خونواده مهدیس بود . ولی گاهی خونواده ما هم می گفتند ببین این دوره زمونه جوونی که اهل هیچی نباشه و خوش تیپ هم باشه و کار و و خونه داشته باشه کجا پیدا میشه .. البته اونا زمانی این حرفو می زدند که خونواده مهدیس سر موضوعی اونا رو این جوری به حرف آورده باشن .. در هر حال همه چی می رفت که حل بشه . وقنی گرهی رو آدم می تونه با دست باز کنه چرا با دندون بازش کنه . لبامو گذاشتم رو لبای عزیز دلم . -مهدیس دوستت دارم . چشاش پر اشک شده بود . می دونستم که دوست نداشت این جوری در مقابل خانواده اش که عمری رو برای تربیت و بزرگ کردنش از هیچ کوششی دریغ نکرده بودند دهن کجی کنه . کیرمو روی کس مهدیس حرکت می دادم . آروم آروم لبه های کسشو به دو طرف باز کرده کیرمو با یه فشار فرستادم توی کس تنگش . هنوز تا پاره شدن بکارتش فاصله داشتم . یه دستم بود پشت سرش . لبام از لباش جدا شده بود . چشامو به چشاش دو خته بودم ولی چون خیلی به هم نزدیک بودند نمی تونستم حالت نگاهشو به خوبی ببینم . این بار خودش لباشو به لبام چسبوند . لبامو می مکید منم آروم آروم کیرمو به طرف جلو حرکت می دادم . یه لحظه حس کردم که جلو تر نمیره ولی بازم با فشار به کارم ادامه دادم . یه تکونی خورد و لبامو واسه یه لحظه گاز گرفت . حس کردم که دیگه دیگه زن شده . حالا این من بودم که تونستم اونو مال خودم بکنم . یعنی واقعا با این حرکت یک زن مال مرد میشه ؟/؟ من که فکر نکنم این طور باشه . این اون چیزیه که ما در جامعه خودمون بهش بها دادیم و اینجا به درد ما خورد چون با استفاده از همین نقطه ضعف بود که قصد داشتیم حرف خودمونو به کرسی بنشونیم . جه احساس خوب و قشنگی بود . نمی دونستم فرو کردن کیر داخل کس تا این حد به آدم لذت میده . کیرمو سریع از کس بیرون کشیده و چنند تا دستمال سفید پارچه ای رو که اون دور و بر داشتم یکی یکی اونا رو با خون کس مهدیس قرمزش کردم تا در ساعتی دیگه این پارچه ها رو به عنوان سوغاتی ببریم به خونواده نشون بدیم . البته رسم قدیمی این جور بود که عروس به مادر شوهرش نشون می داد ولی ما امشب می خواستیم کاری بکنیم کارستون . -مهران مهران دوستت دارم .. می خوام بهم لذت بدی . عشق و هوسو بهم نشون بدی و بعد بریم .. -نشونت میدم . مهدیس کنارت می مونم تنهات نمیذارم . دوستت دارم . جواب خوبی تو رو با بدی نمیدم -بازم بگو مهران . بگو که همیشه کنارم می مونی .. با حرفای عاشقونه و بوسه هایی گرم این بار دقایقی رو بهش مهلت دادم تا بتونه خودشو بگیره . کسش کمی می سوخت . تمیزش کردم . با همون حالت و وضعیت لبامو گذاشتم رو کسش .. جیغ می کشید و به هرچی که دور و برش بود چنگ مینداخت .. حس کردم این باید همون حالتایی باشه که یه زن رو به ار گاسم می رسونه . کسش بوی خون می داد ولی من بوی زندگی و طراوت دیگه ای رو ازش احساس می کردم . انگار این خون زندگی منو گلستان کرده بود . من همچین احساسی داشتم .مهدیس سختش بود ولی من طعم این خون زندگی بخشو دوست داشتم . بوی این خونو دوست داشتم . این خون جون من بود . هستی من بود . ایثار دختری بود که خودشو با عشق تقدیم من کرده بود . کس کوچولو و خوشگلشو تا اونجایی که بتونم اونو ار گاسمش کنم میکش زدم -مهران کیرتو می خوام .مهران بهم حال بده . تو دیگه الان شوهرم شدی . -دیگه همه چی تموم شد . دیگه من و تو مال همیم . هیشکی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . هیشکی جراتشو نداره عاشقا رو از هم جدا کنه .. اگه بخواد این کارو بکنه جاش توی جهنمه . باید بسوزه .. یه بار دیگه کیرمو کردمش توی کس تنگ عشق مهربونم . مهدیس دیگه اشکی نمی ریخت . اون خودشو بیش از هر وقت دیگه ای متعلق به من می دونست و منم خودمو تکیه گاه اون می دونستم و می دونستم که هیچوقت تنهاش نمیذارم و نباید که تنهاش بذارم . چه لذتی می داد وقتی که کیرمو می فرستادم به سمت انتهای کس مهدیس و بعد اونو به عقب می کشیدم انگاری که می خواست تمام آب کیرمو بکشه .. دستای مهدیس رفته بود رو سینه هاش . حس کردم که اون سینه ها احتیاج به نوازش و مالش داره . با سینه هاش که هنوز حالت دخترونه شو حفظ کرده بود ور رفتم . حالا فاصله سر های ما در حدی بود که می تونستم توی چشای هم زل بزنیم . با هم گفتیم دوستت دارم و بازم با یه بوسه دیگه به سکس داغمون ادامه دادیم . فراموش کرده بودیم که دو تا خونواده منتظر ما هستندکه دوباره مذاکرات هسته ای بی هسته رو از سر بگیرن . . وقتی دستامونو دور کمر هم حلقه زدیم و با عشق در آغوش هم قرار گرفتیم حس کردم کیر من داخل کس عزیز دلم قفل شده .. آبم داشت توی کس مهدیس گلم خالی می شد و من نمی تونستم اونو بیرون بکشم . . مهدیس چشاشو باز و بسته می کرد . -نمی دونی چقدر تشنه ام بود . بدنم خیلی به این آب نیاز داشت .. چرا این قدر اذیتمون می کنند . . می دونی مهران نیاز دیگه من چیه -چیه مهدیس -این که ای کاش امشب شب از دواج ما بود و من تا صبح در آغوش تو و در همین بستر باهات همبستری می کردم . -می رسه عزیزم اون روز نزدیکه -من دلم می خواد همین الان باشه .. -مهدیس پاشو که باید نشون بدیم که حالا نوبت زندگی کردن ماست . چرخ گردون داره میگه دور دور ماست . ما که نیت ما خیره . چرا همه رو به یک چشم نگاه می کنن . پا شدیم رفتیم . دو ساعتی بود که نگران ما بودند . نفری یکی دو دستمال با خودمون بر داشته بودیم تا نشون مامانامون بدیم . قرار بود مهدیس نشون مامانش بده و منم دستمال خونی رو به مادر خودم نشون بدم . اگه عقد هم بودیم اون وقت مهدیس می تونست دستمال خونی رو نشون مادر من بده ولی حالا نمی تونست به خودش این اجازه روبده که همچین کاری کنه . شاید بی ادبی می شد . هر کدوم مادرمونو صدا کرده و نشونش دادیم . مامان من که برق از کله اش پرید .. -چیکار کردی ؟/؟ برامون شر درست کردی ؟/؟ این خونواده اش گرگن . از خداشون بود که دامادی مثل تو داشته باشن . حالا دیگه باید حتما اونو بگیری .. از اون طرف دود از کله خونواده مهدیس بلند شد .. آبرومون رفت من شکایت می کنم . من این جوون پررو رو میندازم زندان .. من چه جوری سرمو پیش در و همسایه و فک و فامیل بلند کنم .. دو تایی مون ساکت شده بودیم .. فقط مهدیس همینو گفت -مامان بابا فکر نکنین من دختر بدی هستم . کاریه که شده . می خواست یکی دوماه دیگه انجام شه حالا شده ولی بایستی دو سال پیش انجام می شد . شما که مذاکرات انرژی اتمی و هسته ای ندارین که بخواین سالها ما رو سر کار بذارین و بازی بدین و گولمون بزنین .اگه کوچکترین شکایتی بر علیه مهران شه منم باهاشم . میگم دوستش دارم . میگم خودم خواستم به همه میگم که شما چه جوری دو ساله دارین اذیتمون می کنین . حالا خود دانید .. . دقایقی بعد پدر زن و مادر زن آینده فقط داشتن برای رسیدن صبح و رفتن به دفتر خونه که ما رو به عقد هم در بیارن ثانیه شماری می کردند . .قول و قرار مهریه رو هم گذاشتند . پنج دقیقه ای قال قضیه رو کندند . ولی بقیه صحبتها رو موکول کردن به بعد از عقد دفتر خونه ای . صحبتایی مثل این که کی باید یخچال بخره کی باید ال سی دی بخره .. هزینه شام عروسی با کیه .. کی باید اول برقصه ..کی باید اول بخونه ... آخ که چه کیفی می کردم این کشتی شکسته ها رو می دیدم . خونواده منم کم مقصر نبودند ولی خب وقتی که خونواده مهدیس شروع می کردند اونا ادامه می دادند .. دسته جمعی اونجا منتظر فرارسیدن صبح بودیم . . یه چشمکی به مهدیس زده و اونم متوجه شد که باید باهام همراهی کنه .. -ببخشید من باید برم یه سری به آپارتمان بزنم .اجاقو روشن گذاشتم یادم رفت خاموش کنم خطر ناکه . فکر کنم کتری هم روی اجاق گاز باشه .. . مهشید خانوم با آرنج زد به پهلوی دخترش مهدیس .. برو دختر . برو باهاش برو این وقت شب تنها نباشه . .. می ترسیدن که من در برم . خوب حالشونو گرفته بودیم . این جوری باید شاخ و شونه های آدمایی رو که منطق سرشون نمیشه شکست .. مهدیس باهام اومد بیرون .. -مهران خیلی ناقلایی -ولی نه مثل تو . اومدم تا کار نیمه کاره مونو تمومش کنیم . زیبایی این شب به یاد موندنی رو به اوجش برسونیم . . -می دونی چیه مهران فکر می کنم که دلم نمی خواد لذت این شب زیبا و به یاد موندنی پایانی داشته باشه ولی وقتی حس می کنم پس از پایان این شب و رسیدن صبح دل انگیز فردا دیگه ما زن و شوهر میشیم نمی دونم از خوشحالی چیکار کنم . وقتی که پایان یک خوشی با شروع یک خوشی دیگه ای همراه باشه اون وقته که می تونم فریاد بزنم و به همه عالم و آدم بگم که من خوشبخت ترین زن روی زمینم .. می تونم فریاد بزنم و اینو بگم . -یه چیزی رو هم از یاد نبر و این که تو عاشق ترین و شجاع ترین زن روی زمینی -در کنار بهترین مرد روی زمین برای من برای این قلب خسته و عاشق . اگه شونه های تو نبود که بهش تکیه کنم امروز نمی تونستم احساس پیروزی کنم .. -مهدیس نگو امروز نمی تونستم احساس پیروزی کنم بگو در اون صورت امروز نمی تونستیم احساس پیروزی کنیم .... پایان .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .





شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
راهگشـــــــــــــــــــــــایی دایی و مـــــــــامــــــــــان

بابام راننده کامیون بود و هفته ای چند شبو خونه نبود . وقتی که اون نبود من و خواهرم راحت تر می رفتیم سر وقت کامپیوتر و این جور بازیهای خودمون و مامان هم بیشتر با دوستاش می رفت گردش و خونه این و اون . بابا بیشتر شبای هفته رو خونه نبود .تازگیها دایی میثمو که ده سالی رو از مامان کوچیک تر بود می دیدم که هر وقت بابا در سفره میاد به خونه مون و شبا می مونه . دایی میثم سی سالش بود و مامان مهوش چهل سال داشت . آبجی مونای منم که 18 سالش بود و خودشو واسه کنکور آماده می کرد تعجب کرده بود که چرا دایی هر شب میاد اونجا یکی دوبار هم خواست یه چیزی به من بگه که پشیمون شد . رفتار مامان هم عجیب شده بود . از وقتی که دایی خوابیدن میومد پیش ما مامان روزا تقریبا بیرون نمی رفت . به خودش می رسید . لباسای مختلف رو رو تنش امتحان می کرد و خیلی فانتزی می شد . اینو هم بگم که اسم من منان بوده اون موقع 19 سالم بود و سال اول دانشگاه درس می خوندم و همین دو تا بچه بودیم . در رشته الکترونیک درس خونده واسه خودم مخی بودم . دور دیوار های اتاق خواب و اطراف تخت اتاق خوابو طوری سیم کشی کرده و دور بین مخفی ردیف کرده بودم که تا یه مقداری کنده کاری نمی شد کسی نمی فهمید اونجا دور بین مخفی کار گذاشته شده . خودم اتاق اونا رو نظافت می کردم که دیگه کسی فضولی نکنه . خیلی حال می داد صحنه های گاییده شدن مامان توسط بابا . چند بار هم همراه با این صحنه ها من جق زده بودم .من و مونا و دایی میثم و مامان مهوش با هم می نشستیم و شام می خوردیم بعدش دایی و مامان می رفتند اتاق خواب و دیگه اونا رو نمی دیدیم . مامان و دایی یه نگاههایی با هم رد و بدل می کردند که منو به یاد دوست دخترا و پسرا مینداختند . نمی خواستم فکرای بد بکنم ولی مامان آدمو وادار می کرد که از این فکرا بکنم . یه شب از اتاق خودم خوب فضای هال رو زیر نظر داشتم و دیدم که اول مامان رفت حموم و بعد دایی هم پشت سرش .. دو تایی می خواستند حموم کنند با هم . .. منان به دلت بد راه نده . .. ولی هرچی فکر می کردم بابا که می خواست با مامان حموم کنه مامان چندشش می شد و اونو راه نمی داد داخل . سر در نمی آوردم . دودستی زدم تو سرم . پسر منان ! واقعا که مخت از کار افتاده .. تو که راحت می تونی صحنه ها ی اتاق خواب مامانت رو با اون دوربینی که کار گذاشتی ببینی . از اونجایی که تصور این وضعیتو نداشتم و فقط اونو برای سکس پدر و مادرم می دونستم عقلم نرسیده بود . بیصبرانه منتظر بودم که بیان توی اتاق خواب و ببینم چیکار دارن می کنن . یعنی مامان به دایی کس میده . بعید هم نیست . خیلی زشته یک برادر با خواهرش از این کارا بکنه .ولی کمی که با خودم فکر کردم دیدم منم تازگیها همچین حسی رو نسبت به مونا پیدا کردم چون اونم خیلی فانتزی پوش شده بود . شاید اون زود تر از من فهمیده بود که دایی و مامان رابطه جنسی دارن . .. در اتاقو از داخل قفل کردم و به مانیتور چشم دوختم یعنی به همون صفحه تلویزیون .. . چه صحنه ای . مامان و دایی چقدر نترس بودند کاملا لخت وارد اتاق خواب شدند .. ووووویییییی نهههههه . مامان رو تخت دراز کشید و دایی شروع کرد به ماساژ دادن اون . صدا بر داری دور و بر همین تخت بود که قوی تر بود . با این حال یک درمیون متوجه می شدم که چی میگن .. مامان که دمر افتاده بود لاپاشو باز کرد و دایی پس از کمی مالوندن و با کسش ور رفتن کیرشو به طرف کس مامان مهوش نشونه رفت و اونو تا ته کرد توی کسش . مامان یه آخی گفت که صداشو به خوبی می شنیدم . جاااااااان فدای آخت مامانی بازم خوب شد که به غریبه کس ندادی . دایی از خودمونه . میشه تحملش کرد . کیرمو در آورده و به همون صحنه نگاه کرده شروع کردم به جلق زدن . سریع سعی داشتم که به لذت کامل رسیده آبمو خالی کنم . دوست داشتم در همون صحنه ای که کیر دایی توی کس مامانه و قالب کون مامان مهوش نشون داده میشه آبمو خالی کنم چون اوج لذت و هوس می تونست در همین قسمت باشه . اصلا نفهمیدم آب کیرم کی توی دستم خالی شد .. یک برادر داره یک خواهرو می کنه . چقدر هوس کون مونا رو کرده بودم . تازگیها خیلی خودشو تو دل برو و خواستنی کرده و بهم نزدیک می شد . هر وقت بابا میومد خونه از این کارا نمی کرد . بابا هم که می دونم هر وقت می رفت سرویس یکی دوروز هم به دنبال تفریح و عیش و نوش و زن بازیهاش بود و احتمالا مامان از کاراش خبر داشت . در عوض این جوری با دایی حال می کرد . بازم زهی به معرفت مامان که غریبه نیاورده بود . مامان عادت داشت که در فضای روشن و زیر چند تا لامپ سکس کنه و این برام خیلی خوب بود که راحت این صحنه ها رو ببینم . دایی میثم پاهای مهوش جونو انداخته بود رو شونه هاش و از روبرو اونو می گایید . طوری اونو می کرد که پشت به من قرار گرفته قسمت کیر و کس به خوبی مشخص نبود . رفتم دستشویی و بر گشتم .. نمی دونم چی شد که حس کردم در عالم خوابم و یکی داره صدام می زنه .. ووووووییییی مونا بود .تلویزیون روشن بود من خوابم برده بود و دایی و مامان اصلا سیرمونی نداشتند و مامان همچنان داشت کس می داد .. چقدر زشت شد . دستمو بردم طرف تلویزیون تا خاموشش کنم . مونا دستشو گذاشت رو دستم . -داداش ما هم بد نمی بینیما .. حدسشو می زدم . خیلی شوکه شدم . این دایی بد چشم ما . با مامان کثیف ما رابطه داره . تازگیها این دایی یه جوری منو نگاه می کنه . با خواهرش بوده می خواد با خواهر زاده اش هم باشه -مونا مامان خودش می دونسته داره چیکار می کنه اگه دایی بخواد کوچکترین نظری بهت داشته باشه خودم می کشمش .. خاموش کنم زشته پیش من باشی و با هم این صحنه ها رو ببینیم . مونا یه دامن کوتاه بود پاش و با یه بلوزی که نصف شکمشو لخت نشون می داد ولی سینه هاش مشخص نبود . -تنهایی ببینی خوبه ؟/؟ آره ؟/؟ ببینی و حال کنی ؟/؟ من توی بی غیرت رو می شناسم . اگه فردا پس فردا همین دایی بیفته رو من تو بازم میشینی از این جا این صحنه رو نگاه می کنی .. -مونا اگه دایی همچین کاری بکنه تو چیکار می کنی .. -باید از برادری پرسید که اصلا به فکر خواهرش نیست .. -مونا چی داری میگی . من دوستت دارم . یه حس عاطفی خوبی نسبت به تو دارم . ..من خودم آرزوم بود که مونا رو بکنم ولی نمی دونستم آیا اون دقیقا همینو می خواد و منظورش اینه یا نه . چون حتما به دیدن صحنه گاییده شدن مامان توسط دایی جون تحریک شده و یه تمایلاتی درش ایجاد شده .. نمی دونستم چیکار کنم . فقط واسه این که نشون بدم هیز و چشم چرون نیستم و خیالات بدی ندارم و مزه دهنشو بفهمم گفتم برو برو مونا نمی خوام اینجا وایسی .. یه داد کشیدم سرش که خودم پشیمون شدم و هم این که ترسیدم نکنه اون پایینی ها بشنون . ناراحت شد پشت به من قصد رفتن داشت که صحنه عجیبی رو دیدم . دامن اون از جلو کوتاه بود ولی از پشت هیچ تیکه ای نداشت و کونشو کاملا لخت نشون می داد فقط یه نخی اون پشت مشخص بود که مثلا واسه خالی نبودن عریضه اسم شورت روش باشه . نذاشتم مونا بره از پشت کمرشو گرفتم . ناز می کرد . دست و پا می زد ولی اونو انداختمش رو تخت . سرمو گذاشتم رو همون قسمت کون لختش و اونو گازش گرفتم . . -نههههه نهههههه داداش زشته نکن بذار من برم .. -کون لخت می کنی و بهم علامت میدی که بکنم و اون وقت میگی نکنم ؟/؟ من و تو الان رابطه خواهر برادری خودمونو به اوج می رسونیم . سریع تی شرتشو از سرش در آوردم و دستامو گذاشتم رو جفت سینه هاش . . می دونستم که مونا اهل این بر نامه ها نبوده . طوری سستش کرده بودم که وقتی اونو رو تخت ولش کرده دست از سرش بر داشته تا خودمو کاملا لخت کنم تکون نمی خورد انگاری منتظر حرکت بعدی من بود . . حالا فقط همین مونده بود که شورتشو در بیارم . -مونا به همون صفحه تلویزیون نگاه کن که دایی چطوری داره مامانو می کنه تو هم خودتو در اختیار من بذار -نهههههه منان .. منان .. نکن .. شورتشو یواش یواش از پاش در آوردم . دستمو گذاشتم روی کسش و اونو خیلی آروم و بعد محکم تر تو چنگم فشارش می دادم . -نهههههه منان .. منان .. مامان فرق می کنه .. صورتمو به صورتش چسبونده و اونم زبونشو در اورد و به زبون من می مالید و این جوری با هم حال می کردیم .. -مامان چه فرقی می کنه .. -نگاه کن .. یه خورده خوب معلوم نیست ولی کیر دایی جون توی کس مامانه .. -مونا منم یه کاری نمی کنم که تو راضی نشده بری .. -داداش داداش یه کاری بکن .. بهم حال بره .. -صبر کن اول داغت کنم بعد آتیشت بزنم و بعد خاکسترت کنم .. -اووووهههههه زود باش هر کاری می کنی زود باش .. اونو به طرف خودم بر گردوندم لبامو گذاشتم رو لبای خواهر نازم و از اونجا اومدم پایین تر . سینه های گرد و کوچولوشو که نشون می داد هنوز دست پسری بهشون نخورده و نرسیده گذاشتم توی دهنم . همون دیگه اونو از حال برده بود . -چقدر خوشمزه هست مونا جون -مال تو داداشی همش مال تو .. بخورششش .. آروم آروم اومدم پایین تر و رو شکمش و از اونجا نوک زبونمو گذاشتم روی نافش و شکم لاغر و قشنگشو هدف گرفتم . کف دستم روی کسش کار می کرد .. لحظاتی بعد روی کسش بودم . کوس داغشو با دهن گرمم محاصره کرده بیشتر آتیشش می زدم . خودشو به شدت به تشک فشار می داد . با پنجه هاش به موهای سرم چنگ انداخته داشت اونا رو از ریشه در می آورد . حالا اون کس کوچولوی صفرشو زیر دهنم داشتم . می دونستم زنا و دخترا با میک زده شدن کسشون خیلی بیشتر حال می کنن تا با لیس زده شدن . چون اگه مکیدن همراه با تحریک شدید نقطه حساس باشه می تونه خیلی زود تر از کردن با کیر آبشونو بیاره و اونا رو به اوج هوس می رسونه . یه چند تا زبون به کوسش به عنوان نرمش و دست گرمی و میک زدنو شروع کردم . . اون بی هوا شروع کرده بود به فریاد کشیدن . -دیوونه الان مامانو از رو کیر دایی جون بلند می کنی میاری این طرف . خدا پدرشونو بیامرزه که با این کارشون نشون دادن خواهر وبرادر هم می تونن سکس داشته باشن . کوس کوچولو و ناز و لقمه ای مونای خوش هیکل و 60 کیلویی رو توی دهنم کمی گردوندم و خیلی با هوس اونو میکش می زدم . مونا پاهاشو به این طرف و اون طرف پرت می کرد . یه دستم همین جور روی دهنش بود . می دونستم که حداکثر تا دو دقیقه دیگه کارش تمومه ولی کار به یک دقیقه هم نکشید . پاهاشو انداخت زمین دستمو از رو دهن دختر تسلیم شده گرفته بودم . دو سه دقیقه ای رو گذاشتم که در حالت خلسه بمونه و بعد این بار دوباره اونو بر گردوندم و به حالت دمرش قرار دادم . چاک کونشو به پهلو ها باز کردم . اصلا سوراخ کونش اون جور که باید مشخص نبود . هرچی باز ترش می کردم چیزی به چشم نمی خورد . اون قدربا انگشتام بازی کردم تا یه حفره و چالک خیلی ریز رو حس و لمسش کردم .. همونجا انگشتمو نگه داشتم تا کیرمو بذارم جاش -داداش نه نه نه .. چیکار می کنی دردم میاد -چیه حالا ارگاسم شدی آبم اومد نمی خوای به داداشت حال بدی ؟/؟ مگه نمی دونی مردا چقدر عاشق آنال سکس و کون کردن هستند . حالا تو هم ما رو مهمون کن دیگه .. از یه جایی باید گشاد شدن رو شروع کنی و این کار خطیر چه بهتر که توسط من صورت بگیره . کیرمو گذاشتم جای انگشتم . -اووووووههههههه مونا مونا چقدر داغه این وسط . نگاهم به کون متوسط و یک دست و خوش نقش خواهرم باعث شد که داغ داغ شم . آبم همین جور بی اراده داشت می ریخت لاپای خواهرم و روی سوراخ کونش . حس کردم بهترین موقع برای فشار دادن کیر به سوراخ کونه . چون آب من به اندازه کافی اون ناحیه رو خیس کرده بود . این بار دو دستی دهن مونا رو داشته و کیر کلفتمو که پس از خالی کردن آب هنوز سفتی خاصی رو داشت و به عشق کون دوباره شق کرده بود محکم به سوراخ آبجیم فشار می دادم -آروم مونا آروم سر کیرم رفت توی کونت تحمل داشته باش . این که خنجر نیست .یک کیر گوشتیه . از همون جنس مقعدته .. رفت رفت .. چهار پنج سانت هم بیشتر رفت . حالا تا حدودی کیرمو در یه حالت رفت و بر گشتی به طرف عقب و جلو حرکتش می دادم . به این می گفتن حال کردن . اون طرف دایی و مامان هنوز خسته نشده بودند . دایی زن نداشت و خوب از عهده مامان بر میومد . دستمو از جلو دهن مونا گرفته -نگاه کن مامان حالا داره کون میده .. -خیلی بد جنسی داداش . نزدیک بود جرم بدی .. -ولی خیلی حال میده . اگه بدونی این کون تنگ چقدر به کیر حال میده .. -پس داداشی حال کن .. حرفای قشنگ بهم بزن . به نظر تو من دختر بدی هستم ؟/؟ -کی میگه اگه آبجی برای داداشش باشه دختر بدیه .. من حالا بیشتر دوستت دارم . بیشتر بهت احترام میذارم .عاشقتم . دوستت دارم مونا . صورتشو به طرف من بر گردوند و گفت منم عاشقتم منان . پس بازم منو ببوس . در حالی که مونا رو می بوسیدم کیرم یه بار دیگه آبشو خالی کرد این بار توی سوراخ کون خواهر نازم .. .. مونا در حالی که چشا و لباشو باز می کرد گفت به همین زودی ؟/؟ -بازم از این شبا داریم . تلویزیون رو خاموش کرده گفتم این دیگه حال نمیده من و تو رو عشق است . با هم قول و قرار های آینده نزدیک رو گذاشتیم . به آینده دور فکر نمی کردیم . قول و قرار های آینده نزدیک این بود که تا اونجا که می تونیم و امکانش هست با هم حال کنیم من به دنبال دوست دختر نباشم و اونم دوست پسر نگیره ... پایان ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
وضعیــــــــــــــــــــــــــــت قــــــــــــــــــرمـــــــــــــــــــــزه

آناهی وقتی کنارتم یه حس خوبی دارم -منم همین طور نادر . دلم می خواد دیگه به هیچی فکر نکنم . نادر مهندسی عمران خونده بود و با پدرش که اونم مهندس قدیمی عمران بود و اون وقتا بهشون می گفتند مهندس راه و ساختمان کار می کرد و وضعشم خوب بود . از خودشم خونه داشت با اثاثیه کامل و فقط یک زن کم داشت -آناهیتا هم ترم آخر دبیری ریاضی رو می گذروند و حدود دوسالی می شد که با نادر دوست بود . -آنی دیوونه وار دوستت دارم و عاشقتم . نمی تونم فراموشت کنم . . چرا نمیای خونه مجردی منو که یک زن کم داره ببینی .. -می بینم به موقعش می بینم . ببینم اصلا واسه چی حالا خونه رو ردیف کردی ؟/؟ نکنه دختر می بری اونجا . -خانوم چیکاره باشن ؟/؟ آنی توی همون پارک گوش نادر رو طوری پیچوند که نادر صدای غضروفهاشو می شنید . -خدا بگم چیکارت کنه دختر . -شام میای پیشم نادر؟/؟ فردا کلاس ندارم . بچه ها همه رفتن شهرستان . من تنهام .. -از این یه تیکه اش خیلی خوشش اومد . آنی و دو تا از دخترای دانشجو در یه خونه در بست زندگی می کردند . -ببین نادر اگه بخوای دست از پا خطا کنی من می دونمو تو -آنی مطمئن باش من اگه پسر خوبی باشم تو یکی نمی ذاری که من همون جوری بمونم این قدر کرم می ریزی و عشوه میای که مجبور میشم بغلت کنم و هوس چیزای دیگه به سرم بیفته . -تو خودت هوسبازی تقصیر من چیه . -می بینیم حالا ولی نادر بهت گفته باشم حتی حق بوسیدن منو هم نداری . -باشه آنی . به موهای سرت هم دست نمی کشم . سرت رو هم نمی ذارم رو سینه ام و نوازشت نمی کنم -نه از این قسمت خوشم میاد اینو باید انجام بدی . -پس بوسه هم باید باشه -نه دیگه اون وقت می ترسم شیطون بیشتر گولت بزنه .. -آنی عروسم میشی ؟/؟ قول میدم وقتی که عروسم شدی مثل حالا پسر خوبی باشم و بهت دست نزنم . . نادر هم عاشق آناهیتا بود و هم تمایل زیادی داشت به این که با اون سکس داشته باشه . ولی دوست دخترش خیلی چغر بود . آنی هم با تمام وجود عاشقش بود ولی از این که خودشو تسلیم نادر کنه این استرس رو داشت که ممکنه واسه نادر یک نواخت و عادی شه از این که به مقصودش رسیده . در هر حال اون شب نادر و آناهیتا توی خونه تنها بودند و شامشونو هم که خوردند و یه نیم ساعتی رو که نشستند نادر به آنی گفت عزیزم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ یعنی یه خواهشی دارم -بفرما فقط بوسیدن من نباشه .. -نه طولانی تر از اونه . من می تونم امشبو پیشت بمونم ؟/؟ -حرفشم نزن . ببین من خیلی حساسم . یه سال کشید با این که با هم بیرون می رفتیم ولی شماره تلفن خودمو بهت ندادم و همش از دبیت کارت بهت زنگ می زدم -از بس کج فکر و کج خیالی . پس منم نباید بهت اعتماد کنم -نادر تو چقدر بی جنبه ای و من یک دخترم . جامعه یه بر داشت دیگه ای در مورد من داره . اگه تو دوست داری یه دوست دختر ولنگار داشته باشی از اینا فراوونه . خونه که داری می تونی دستشو بگیری و ببری تو خونه خودت . من حتی نمی دونم خونه ات کجاست چه خونه مجردی چه خونه بابات رو -باشه تو که می خوای من حرفی ندارم .. نادر راه افتاد که بره .. -آهای کجا . اگه این جوری بری و کسی رو ببری اونجا حق نداری برگردی و بیای پیش من -تو از کجا می خوای بفهمی من چیکار کردم -نادر تو وجدان داری -وجدان کجا بود . این روزا هوس وجدانو خورده -اگه عشق تو هم همینه پس ....آناهیتا نخواست که به حرفش ادامه بده . اون عاشق نادر بود . دقیقه ای نبود که از یادش غافل بمونه . در بیداری .. اگه چند ثانیه ای رو به اون فکر نمی کرد چند ثانیه دیگه ای میومد که فکرش اونو به خودش مشغول می کرد .. -پسر بیا هنوز نوازشم نکردی . تو خودت خوب می دونی تا نوازشم نکنی من خوابم نمی بره . نادر تا حدودی ناراحت شده بود و می خواست خودشو ناراحت تر نشون بده که رو احساسات آنی انگشت بذاره . انگشتاشو فرو برد لای موهای دختر و اونو به آرومی از بالا به پایین می کشید . موهای مشکی و صاف و بلند دختر نیمه های کمرشو هم رد کرده بود . چشای درشت و بیضی شکل آنی لبای غنچه ای و صورت کشیده و جذاب اون هوس نادر رو زیاد تر کرده بود . نادر قصد از دواج با دختر رو داشت ولی این هوسو هم داشت که باهاش سکس کنه . -نادر چته ؟/؟ چرا گرفته ای ؟/؟ از من ناراحت شدی ؟/؟نادر به هر مصیبتی بود حس گرفت تا گوشه چشاش تر شه . دل دختر به رحم اومد -چته عزیز . آنی دل نداره ناراحتت ببینه . سرشو از رو سینه نادر بر داشت . تو که می دونی چقدر دوستت دارم . باید درکم کنی باید به من فرصت بدی -تو بهم اعتماد نداری . آنا هیتا واسه این که از دل نادر در بیاره صورتشو بهش نزدیک کرد . -نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ دیگه دوستم نداری ؟/؟ فقط منو واسه هوس می خوای ؟/؟ می خوای شبو پیشم بمونی که چی بشه -با هم حرف می زنیم -اون دفعه یه ساعت پیشم دراز کشیده بودی دیدم حرف زدن ما به کجا کشید . منو ترسوندی .. لبای نادر روی لبای دختر عاشق قرار گرفت . دختری که تا حالا دست مردی غریبه جز نادر بهش نرسیده بود . شاید از خودش بیشتر وحشت داشت تا از نادر ... چون دفعه قبل دست نادر وقتی رو سینه هاش قرار گرفت احساس کرد که تمام بدنش سست شده و اراده ای نداره . لباشون رو لبای هم قرار گرفت دو تایی شون طعم شیرین عشق رو یک بار دیگه احساس می کردند ولی نادر دوست داشت ادامه اش بده .. دستشو گذاشت پس گردن آنی .. دختر حس کرد که با همین حرکت نادر بی حس شده . دستشو گذاشت پشت دست نادر و خواست که اونو کنار بزنه اما نادر مقاومت کرد و دستشو بر نداشت .. از اونجا کف دستاشو گذاشت رو کمرآنی .. -نکن چیکار می کنی .. -دوستت دارم آنا هیتا .. .. عروس من .. همسر در آینده من .. آنی خودشو در رویا می دید که به عنوان عروس کنار نادر قرار گرفته . نادر لباشو از رو لبای عشقش بر داشته و شروع کرد به بوسیدن قسمتهای پایین تر .. -آههههههههه نکن .. خواهش می کنم . نکن .. نکن نادر منم آدمم . اگه دوستم داری نکن . ادامه نده . من می ترسم . -تا منو داری نترس . به من تکیه کن -از هر دومون می ترسم نادر نکن .. -فقط تا همین جاباشه .. نادر تی شرت آنا هیتا رو داد بالا .. -نههههه دیوونه چیکار داری می کنی ولی دست نادر رو سینه های دختر قرار گرفته بود . سوتین رو داد پایین . حالا دستاش کاملا رو سینه های لختش قرار داشت . -نکن ..ولم کن .. ولم کن .. -آنی صدات داره میگه ولت نکنم .. چی داری میگی -نههههه نادر بد جنس .. بد جنس هوسباز خوبه همین جا خوبه .. دوستت دارم ولم کن . اگه دوستم داری ولم کن . ولی دیگه دهن نادر رفته بود رو یکی از سینه های آنا هیتا و نوک تیز اونو می مکید .اولین باری بود که تا این حد پیشرفت کرده بودند . آنی التهاب زیادی رو در قسمت کس و زیر سینه هاش احساس می کرد .. بدنش یکسره از هوس می لرزید . دو تا دستشو گذاشته بود رو سر نادر و می خواست اونو بزنه به عقب ولی با مقاومت نادر ربرو شد و در حرکت بعدی به جای هل دادن پسر موهای سرشو از هوس می کشید . -نهههههه نهههههه نکن . دست نادر از زیر دامن آناهی به شورتش و روی کسش رسید .. -دیوونه نکن .. زشته .. نههههههه ولی نادر طوری لباشو به لبای دختر چسبوند و با یه دستش یه سینه دیگه شو به چنگش در آورد که آناهیتا دیگه هیچ اراده ای از خود نداشت .. خیلی آروم و نفس نفس زنان می گفت نادر بیشتر نه .. تو رو خدا تا همین جا خوبه .. ولی نادر دامنو از پاهای دختر در آورد . اونو خیلی آروم لختش کرد . فقط دوست داشت اونو از کون بکنه .. ماهها بود که هوس کردن اونو از کون داشت و تازه داشت به مراد دلش می رسید . . آناهیتا هیچی حالیش نبود . هر وقت می خواست هوسشو کنترل کنه و روی کسش دست بماله خجالتش میومد . از خودش خجالت می کشید ولی حالا می دید که نادر دهنشو گذاشته روکسش .. چقدر خوشش میومد . قلقلک کسش به تمام وجودش رسیده بود . دوست نداشت این حالت تموم شه سرشو بالا گرفت نادررو مثل خودش کاملا بر هنه دید . ترسیده بود ولی می دونست نادر عاقل تر از اونیه که دست به کاری بزنه . . کیر نادررو می دید . یه تیکه گوشت استوانه ای تقریبا دراز و کلفت .. -نادر این قدر بهم نچسب من می ترسم من می ترسم . بغلم بزن منو ببوس . بگو دوستم داری . بگو عشق توام .نادر بگو بگو من عشق توام تا به تو بگم عشق منی . نادر دستارو دور کمر آناهی قلاب کرد .. کیرش اومده بود لاپای دختر و نوکش به سر کسش چسبید . -نههههههه نادر نههههههه .. .نادر چند بار کیرشو به کوس آناهیتا چسبوند . -اووووههههه من می ترسم ..داغه .. داغه چقدر ..-کنار بکشم سوختی ؟/؟ -همین جوری باش تکون نخور .. منو ببوس .. سینه های آناهیتا به سینه نادر چسبیده بود . حس کرد که ناحیه کسش یه کلفتی خاصی پیدا کرده چشاش بسته شده بود . یه درد شدیدی رو اول کس حس می کرد . نادر حالت وحشی و حشری پیدا کرده بود -آههههه نههههه نادر نهههههه نهههههه خواهش می کنم هر کاری کرد نادر ولش نکرد . این درد و سنگینی کیر اون بود که اونو داخل کسش احساس می کرد . به همون نسبت که حس می کرد قلبش داره از حرکت می ایسته احساس می کرد که تمام بدنش قلب شده و داره حرکت می کنه . هیجان و هوسی که تا به حال اونو به این درجه از حشر و شهوت نرسونده بود . نه می تونست به گذشته فکر کنه نه آینده .. خودشو به حال و حال سپرده بود. فکر نمی کرد پاره شدن بکارتش این قدر ساده باشه . فکر نمی کرد . هم لذت می برد هم گریه اش گرفته بود . هم دلش می خواست نادر به کارش ادامه بده و هم این که دوست داشت اونو بزنه . بالاخره نادر کیرشو بیرون کشید و تمیزش کرد . و به کارش ادامه داد . آناهیتا غرق در اشک و هوس بود .باورش نمی شد تا این حد اسیر هوس شده باشه . می دونست که ساعتی بعد عذاب روحیش صد برابر میشه . -عزیزم من دوستت دارم . با این کارم خواستم صمیمیت خودمو بهت نشون بدم . تو همسرم میشی چرا اینو قبول نمی کنی .. -شما مردا رو می شناسم . کارتون که تموم شد دیگه میرین پی کارتون . با این حال به سینه های نادر چنگ انداخته بود و دوست داشت همراه با عشق خودشو بیشتر تسلیم اون کنه . سرو صورت معشوقشو غرق بوسه کرده بود . حس می کرد دیگه اون غرور گذشته رو نداره . حالا نوعی ترس و تسلیم بر اون حاکم بود . ترس به خاطر این که نادر رهاش نکنه و تسلیم به این دلیل که لذت می برد و می خواست به عشقش ثابت کنه که با تمام وجود عاشقشه . اون از همه چیزش گذشته بود . . نگاهشو به نگاه نادر دوخته بود . حس کرد که غرور جاشو داده به التماس . این که پسر رهاش نکنه . فریبش نده . حالا که به خواسته اش رسیده همه چی رو از یادش نبره . از تماس سینه هاش با سینه های نادر لذت می برد . احساس کرد که تمام وجودش آتیش گرفته .داره می لرزه .. . این آتیش باید یه جایی می خوابید .. یه چیزی از کسش زد بیرون . یه مابعی داغ با لذتی رقیق که تمام سیستم بدنی اونو به آرامش رسونده بود . نادر دیگه نتونست خود نگه داری کنه .. آناهیتا تشنه عشق و هوس بود . می خواست مایع هوس عشقشو در وجودش داشته باشه . حالا که همه چیزشو باخته بود اینم روش . وقتی حرکت آب کیر نادر روتوی کسش حس کرد تازه فهمید که چرا خیلی ها اوج لذت و شیرینی و آرامش رو در سکس می دونن . لحظاتی بعد از عشقبازی سرشو گذاشت رو سینه نادر و براش اشک ریخت . انگاری بال و پرش شکسته بود . اون غرور جاشو داده بودبه خواهش و انتظار .. نادر تا صبح در کنار آناهیتا بود . دو بار دیگه آناهی رو ارضاش کرد . . دختر دلش نمی خواست از کنار عشقش پاشه . دوست نداشت که اون از پیشش بره .. صبح نادر رفت وقتی که رفت استرس دیوونه اش کرده بود . . نمی دونست خونه عشقش کجاست . . شماره ایرانسلی هم که دستش بود بی نام و نشون بود و معلومم نبود مال کی باشه دخترا بر گشتند ولی اون پاک اعصابش بهم ریخته بود . دو سه روزی می شد که از نادرخبری نداشت . هرچی بهش زنگ می زد گوشی رو نمی گرفت . کارش شده بود آه و اشک . . دیگه این که پسرا خیلی پست و نامردند رو به عنوان یک اصل قبول کرده بود . زندگی و سرنوشتش به این صورت در اومده بود. حس می کرد خودشو خیلی مفت فروخته . چهار پنج روزی گذشت داشت دیوونه می شد . دلش می خواست با یکی درددل کنه . از پستی نادر بگه . با دخترا حرف زد . بهشون موضوع خودشو گفت و گفت که به هیچ پسری اعتماد نکنند حتی برای دوستی . نادر آب شده رفته بود زمین . از دفتر مهندسی هم خبر اون و پدرشو می گرفت .چمد تا عکس رو هم دید ..فایده ای نداشت .. ولی ظاهرا حتی به نام فامیل اونا دقت نکرده بود . گیج شده بود . .براش پیام فرستاد .. پس فطرت ..نامرد .. بی شعور ... حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . حداقل این خوشحالی رو می تونست داشته باشه که پریود شده . دخترا شما برین دانشگاه من امروز حوصله شو ندارم . . آناهیتا تنها در خونه موند و به سر نوشتش و به فردا ی نامعلومش فکر می کرد . .اون از همه چی بریده بود .. خودشو انداخته بود رو تخت سرشو میون دو تا بالش گذاشته بود و اشک می ریخت . صدای اس ام اس اونو به خودش آورد .. از پس فطرت نامرد بی شعور به زن درمانده تسلیم شکست خورده .. لخت شو دارم میام .. یه لحظه لبخند رو لباش نشست .. به صدای بلند و بی اختیارطوری که انگار نادر پیشش باشه گفت فکر کردی .. من دیگه اون آناهیتای دیروز نیستم . دیگه گولتو نمی خورم .. -اتفاقا زنایی مثل شما رو زود میشه گولتون زد . سرشو بر گردوند نادرو دید ..-تو توووووچه جوری اومدی داخل .. -هیچی دخترا داشتند می اومدن بیرون منم اومدم درون .. فرمایشی بود ؟/؟ آناهیتا از جاش پا شد و با آخرین توانش زد زیر گوش نادر ..-بله قربان عرض داشتم .. نادر هاج و واج نگاش می کرد ..-خیلی پستی . کارتو کردی تموم شد رفت ؟ /؟فکر کردی امروزم بهت راه میدم ؟/؟ کور خوندی . آشغال عوضی برو گمشو دیگه نمی خوام ببینمت .. -چشات اینو نمیگه .. -گناهم چی بود که عاشقت شدم -حالا نیستی ؟/؟ -چرا جواب زنگای منو ندادی ..گوشیمو جا گذاشته بودم . رفته بودم شهرستان و از بس در گیر یک کار ساختمونی بودم که اعصابمو خرد کرده بود راستش توجهی نکردم .. آناهیتا که صدای هق هقش کمتر شده بود گفت جدی میگی ؟/؟ -آره جون تو .. ولی حالا که دوستم نداری میذارم میرم . از جیبش یه جعبه انگشتری رو در آورد و گفت اینم هدیه ای که برات گرفته بودم . ببین اندازه ات هست من که دارم میرم . فقط می خواستم ازت خواستگاری کنم که نخواستی . در ضمن باشه هزینه های دوباره دختر شدنت رو خودم میدم . ولی این رسمش نیست . فکر می کردم عاشقمی .. نادر داشت فیلم میومد .. -دیوونه ! فکر کردی .. اول و آخرش مال خودتم . به همین سادگی می خوای دست از سرم بر داری ؟/؟ مثل این که اون طرف صورتت می خاره . نادر ازش فاصله گرفت و از فضای اتاق خوابش دور شد .. -نادر نرو بیا کارت دارم . یه چیزی می خوام بهت بگم . باور کن هدیه ات رو بهت پس میدم اگه نیای . پسر که قصد رفتن نداشت بر گشت . آناهیتا رو کاملا بر هنه دید که آغوششو واسش باز کرده .. .-بیا حالا دیگه واسمون ناز نکن .. -همین ؟/؟ -چیکارت کنم . حلوا حلوات کنم بخورم ؟/؟ بیا عزیزم همون کارشم برات می کنم . تو که می دونی آناهی چقدر عاشق نادرشه .. -ببینم این طرف صورتو که نمی زنی -نه -آشغال و پست و بی شعور که نمیگی -نه -دوستم داری عاشقمی ؟/؟ -آره . فقط دلم برات می سوزه . دماغ سوخته می خریم . یه چیزی رو باید به اطلاعتون برسونم که وضعیت خیلی قرمزه ..... پایان ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
مامان !آبجی !منتظرم خواهرم شیلا می خواست واسه تصفیه حساب با دانشگاهش بره شیراز . قرار شد که من اونو ببرم . مامان شهره منم خواست که باهامون بیاد . . وای این که میومد دیگه یک ریز حرف می زد و دیگه نمی ذاشت به چیزای دیگه فکر کنیم . ولی مامان خیلی خوشگلی داشتم که با این که حدود چهل و پنج سال سن داشت ولی هنوز خیلی از مردا با نگاههای خریدارانه شون اونو می خوردند . مامان با این که خیلی به خودش می رسید و با فانتزی پوشیهاش و هیکل مانکنی خودش دل همه رو برده بود به کسی باج نمی داد . خلاصه بابای منم که یه باشگاه ورزشی رو اداره می کرد و مسئولش بود و داماد منم پیشش کار می کرد دیگه نتونستند با هامون بیان مامان شهره من خوشگل تر از خواهرم شیلا بود . صورتی گرد و سفید داشت و قدی بلند . حتی بینی خواهرم بهش نرفته بود . با این حال شیلا هم خیلی جذاب بود . دو تایی شون خیلی شیک پوش بودند و تازگیها مامان شهره و شیلاکه ازم دو سال کوچیکتر بود و 22 سال داشت دو تایی خیلی با هم جیک شده بودند و یه سری حرکات عجیب و غریبی ازشون سر می زد که اگه آدم کج خیالی بودم فکر می کردم که حتما با هم همجنس بازی می کنند . مدام یکیشون با کف دست می زد به کون اون یکی . هر بار هم که شیلا میومد خونه مون با یه بهونه ای می رفتند حموم . خنده دار تر اینجا بود که بیشتر وقتا که شیلا میومد پیش ما بابا و دامادم خونه نبودند کنار هم می خوابیدند . خلاصه بد به دلم راه نمی دادم تا این که من که واسه چند روزی از اداره مرخصی گرفته بودم تصمیم گرفتم با ماشین اونا رو برسونم و دو سه روزی رو هم اونجا بگردیم . هر چند که فامیل نداشتیم و مجبور بودیم بریم هتل . از همون اول راه شگفتی پشت سر شگفتی . دو تایی شون گفتن که میریم پشت ماشین می شینیم . اگه خوابمون بگیره اون جلو خوابیدن سخته .. دیگه کرمشونو فهمیده بودم . از توی آینه گاهی اونا رو زیر نظر داشتم ولی نه به اندازه ای که مشکوک بشن . دست و بازوشون در یه حالت در هم و بر هم و پیچیده ای قرار داشت . چشاشون خمار بود و بی حال باز و بسته می شد . ظاهرا در حال کس مالی هم بودند . داشتم فکر می کردم که چطور میشه یکی کس اون یکی رو بماله که خودشم در این شرایط در هم و مخفیانه مالیده شه و به هم چین نخورن . نزدیک بود با این افکارم منحرف بشم که به خیر گذ شت و خودمو از حاشیه جاده و انحراف دور نگه داشتم . به شیراز هم که رسیدیم در یه هتل شیک یه سوئیت درست و حسابی گرفتیم . خوشبختانه اتاقای خوابش در نداشت و می شد دزدکی دید زد . ولی می دونستم مامان و خواهرم زرنگ تر از این حرفا هستند . دو تایی شبیه معتاد هایی شده بودند که مواد به اونا دیر رسیده بود . وقتی که رسیدیم شیراز و در هتل مستقر شدیم من یکی که داشتم از کم خوابی تلف می شدم ولی اون دو نفر هوس حموم کرده با هم رفتن دوش بگیرن . خیلی دلم می خواست می رفتم پشت در و گوش وای می ایستادم ولی می دونستم بازم زرنگی کرده صداشون در نمیاد . خلاصه وقتی چشامو باز کردم دیدم اونا با لا سرم نشسته منتظرن بیدار شم . سر حال شده بودند و از خماری خبری نبود . بعد از ظهری رو بعد از این که یه چیزی خوردیم گشتیم و شبم دوباره بر نامه حموم تکرار شد .. -شیلا من دارم میرم حموم . اگه میشه بیا یه ماساژ درست حسابی بهم بده که بعد از ظهری خیلی پیاده روی کردم تنم درد می کنه . اینا دیگه چه گرگی بودند و اصلا سیر بشو نبودند . بازم خوب بود که جفتشون شوهر داشتند . ...حموم سوئیت خیلی جا دار بود و پشت گوش وایسادن سخت بود . ولی من پشت همون در اول گاهی صدای یه ناله هایی رو می شنیدم . وایساده بودم که یه لحظه صدای نزدیک شدن پاهایی رو شنیدم .. سربع رفتم رو تختم دراز کشیدم . شیلا یه حوله ای رو دوشش انداخته بود و اومده بود بیرون . انگاری دنبال چیزی می گشت . خیلی تحریک شده بودم . از روز گذشته که اونا رو در یه حالت حشری دیده بودم و حس کردم با هم لز دارن دوست داشتم برم وسطشون و با هاشون حال کنم ولی می دونستم که حساب این کار با اون کار جداست و اونا به شدت حالمو می گیرن اگه بخوام نظر بد راجع بهشون داشته باشم . ..-شهاب داداش بیداری ؟/؟ -چی می خوای ؟/؟ -امروز موز خریدیم من داخل یخچال نمی بینم . -گذاشتم گوشه اتاقم -مامان فشارش اومده پایین... یک کیلو موز رو با خودش برد . -شیلا همه رو فرو نکنی سنگین میشه .. -داداش نفهمیدم منظورت چیه .. -یعنی موز سنگینه آدم رودل می کنه تازه فکر کنم مامان اون داخل خفه شده فشارش رفته بالا ....مثل این که از بس با هم ور رفته بودند هوس کیر کرده بودند . هرچی هم می خواستم این افکار پریشانوکه بیفتم روشون از خودم دور کنم نمی شد که نمیشد . بهتره به بهونه نگرانی و احوالپرسی از مادر لز بین خودم وارد حموم شم . این اگه فشارش بالا پایین می رفت مگه مرض داشت هنوز اون داخل بمونه ؟/؟ داشت واسه ما فیلم میومد .خودمو رسوندم پشت حموم .. جووووووون در قفل نبود . یه تکونی به در دادم تا بتونم یه نگاهی به داخل بندازم .. وااااااایییییی چه صحنه هایی .. مادر و خواهرم دو تایی شون قمبل کرده و در یه حالت سگی نشسته بودند . یه موز به کس و یکی هم به کونشون فرو کرده بودند . و چه صحنه جالبی شده بود . نفری یه موز هم دستشون گرفته بودند و به دهن اون یکی فرو می کردند و طرف هم چه با لذت به موز زبون می زد انگاری که داره کیر می لیسه . . دیگه معطلی جایز نبود . جلوی ضرر رو از هر جا که می گرفتی استفاده بود . چه ایرادی داشت که مامان و خواهرم سکسشونو با من به اشتراک بذارن . فرض کنند این هم یک مدل لزه . حالا به جای کس , کیر در خد متشونه . این حرکات مادر و خواهرم منو پررو کرده بود . اونا شوهر داشتند ولی من زن نداشتم . همون دم در هر چی تنم بود همه رو ریختم پایین درو آروم باز کردم و وارد شدم و درو بستم و همونجا وایسادم . آبجی شیلا و مامان شهره میخکوب شده بودند . -شهاب گمشو بیرون زشته این حرکات چیه .. داداش پررو . مامان از خجالت سرخ شده بود . کیر من از تمامی اون 6 تا موز دراز تر و کلفت تر نشون می داد . -اومدم احوالپرسی دیدم فشار هر دو نفرتون بالا پایین نره اومدم تنظیم . . کیرمو از ته بیضه گرفتم توی دستم و گفتم این تنظیم می کنه . کاری نداره طرف چه مدلی باشه . نر مال می کنه .. -داداش جلو نیا وگرنه دیگه خواهری نداری -فعلا با تو کاری ندارم مامان از خجالت رو زمین دمرافتاده بود جالب اینجا بود که دو تا موز هم مثل دو تا دیرکی که به زمین کاشته باشند همچنان توی کس و کونش فرو رفته بود . دستشو گذاشته بود جلو صورتش . مادرم با این که خیلی اجتماعی بود ولی به موقعش خیلی خجالتی می شد . شیلا موز ها رو از سوراخاش کشید بیرون . من رفتم بالا سر مامان . راستش انتظار داشتم چند تا فحش بخورم . شاید اونم انتظار نداشت که منم این جور عکس العمل نشون بدم چون دستمو رسوندم به اون موزی که فرو رفته بود توی کس شهره جونم و پنجه هامو دورش حلقه کرده و با حرکات رو به عقب و جلوی موز در کس مامان بهش حال می دادم . شهره جون از هوس به خودش می پیچید . -مامان می دونم خیلی هوس داری . مصنوعی رو درش میارم و طبیعی و داغ و گوشتی رو فرو می کنم جاش . حالا ببین چه فرقی با هم دارند . اصل و نفسشون یکیه ولی تو باید به دنبال چیزی باشی که سر حالت کنه . موز رو کشیدم بیرون کیرمو فرو کردم توی کسش . خودشو روی کفه حموم جلو تر می کشوند . می خواست رها شه ولی کیرمو توی کس جا دار شهره جونم تا ته فرو کرده بودم . سرش به دیواره حموم رسیده بود دیگه جلو تر نمی تونست بره . منم طوری اونو می کردم و کیرمو به طرف عقب و جلو حرکت می دادم که شهره جون از هوس دستشو داشت جلوی دهنش تا جیغ نکشه و خودشو پیش من و شیلا رسوا نکنه . خواهرم فقط مات و مبهوت به این صحنه نگاه می کرد . شونه های مادرو داشته و کیرمو به سرعت می کشیدم بیرون و می کردمش توی کس . مامان خیلی داغ شده بود . کس خیس و روغنی که روی کیرم نشسته بود نشون می داد مامان همچنان داره هوس خالی می کنه -مامان سینه هات چسبیده به زمین از فرم خارج میشه ها . . از پهلو ها دستامو به سینه هاش رسونده و دیگه ناله های شهره جون شروع شده بود ولی حرفی نمی زد . لز حسابی اونو رو فرم آورده بود . حس کردم که داخل کس مامان آبکی تر شده اون خودشو رو زمین فشار می گیره .. با چند تا ضربه دیگه چشاش بسته شد .. منم نتونستم جلو آبمو بگیرم . تازه یادم اومد که یه موزی هم توی کون مامان جون فرو رفته . اونوهم کشیدمش بیرون . چشاشو بست و به خوابی عمیق رفت . مامانو دمرو گاییده و ارگاسمش کرده بودم . به وقت گاییدن مامان اصلا سرمو بر نگردونده بودم تا شیلا رو ببینم ولی با چه وضعی رو زمین طاقباز کرده بود . پاهاشو به دو طرف کشیده و باز کرده بود . کف دستشو گذاشته بود روی کسش . رفتم طرفش .. اونم انگاری کیر منو در حال کردن مامان دیده بود و حشری شده بود .. با چشاش طوری بهم نگاه می کرد که نشون دهنده التماس وخجالتش بود . -داداش به کسی چیزی نگو .. -شیلا کس خل شدی ها . مگه من دیوونه ام بیام و بگم و خوار مادر خودمو به گاییدن بدم . هر چند حالا خودش داره به گاییدن میره البته توسط خودم . گاییدن شیلا از این نظر که با هام همراهی می کرد بیشتر حال می داد . نگاهشو عاشقونه به نگاه من دو خته بود . یواش یواش لبامونو به هم نزدیک کردیم . کیر منم تازه توی کس مامان خیس کرده بود واسه مانور دادن توی کس آبجی شیلا وقت زیاد داشت . چه حالی داد بوسیدن خواهر تر و تازه ام . برای کون اون و مامان هم بر نامه ها داشتم . کس شیلا خیلی تنگ تر از کس مامان بود . حس کردم خیلی زود منو داغم کرده . . بوسه داغ از لبای شیلا منو به اوج رسونده بود -داداش داداش تا ارضام نکردی آبتو نریز .. اونو غرق بوسه اش کرده بودم . . از همون اول جیغ زدنو شروع کرده بود . -کس تو هم که مث کس مامان خیس اندر خیسه .. چه سینه هایی داشت خواهرم . سر فرصت هم به مامان و هم به این خواهرم باید برسم که دیگه این قدر لز بین نباشن . پاهای شیلا رو انداختم رو شونه هام و اونم که به دیوار چسبیده بود و منم با سرعت می کردمش . سرمو بهش نزدیک کردم تا هوس زیادشو با کشیدن موهای سرم مهار کنه . حس کردم ترشحات و خیسی کسش رقیق تر شده . ظاهرا اونم به لحظات فینال رسیده بود -داداش بریز آب می خوام .. نترس این ماه هم دارم قرص می خورم داداش .. . -اوووووففففف کمرمو دوباره سنگینش کردی شیلا -من که خیلی سبک شدم .. . خواهرمو با تمام وجودم بغلش زده و بدون حرکت کیر با احساس و تمرکر و عشقی قوی هوسمو توی کس تنها خواهرم خالی کردم . این دیگه رسیدن به اوج آرامش بود .. یه آبی به تنم زدم و می خواستم برم بیرون و اونا رو به حال خودشون بذارم . -مامان ! آبجی غسل یادتون نره ..مامان که تازه خواب از سرش پریده بود و مزه کیر من هنوز زیر کسش مونده بود گفت عزیزم الان که اومدیم بیرون دوباره یه بر نامه سه نفری داریم غسلو میذاریم برای دم صبح . بهتره کار اضافی انجام ندیم . فدای تو مامان . الان میرم رو تختتون منتظر شما دو تا نفر میشم . دیر نکنیدا !... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 14 از 34:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA