انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 18 از 34:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
واقعاً كه داستان هاي جالبي مينويسيد هر بار آدم به سمت خودش جذب ميكنه آدم وادار به ادامه دادن خواندن ميكنه.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
     
  
زن

 
darkstorm: واقعاً كه داستان هاي جالبي مينويسيد هر بار آدم به سمت خودش جذب ميكنه آدم وادار به ادامه دادن خواندن ميكنه.
با درود به تو نازنین مهربان و خوش قلم و استاد بنده .. از لطف شماست که چنین عقیده ای دارید و به من انگیزه و دلگرمی می دهید تا برای نوشتن مطالبی با کیفیتی بهتر تلاش نمایم . از همراهی شما سپاسگزارم ...ایرانی
     
  
مرد

 
سیــــــــــــــــــــــزده سال و نیم بعــــــــــــــــــــــد

درورودی دانشگاه تهران قبول شده بودم و دیگه عمو جونم که خیلی دوستم داشت گفت نمی خوای خونه یا خوابگاه بگیری و باش خونه مون همین جا بخور و بخواب و فقط درساتو بخون . عمو جان ارتشی بود و از روزی که یادمه این طرف و اون طرف می رفت مامویت و محل خدمتش هم دور از اینجا بود منتها هر یه ماه چند روزشو میود خونه . می گفت تا جوونه باید کاسبی کرد . زن عموی منم سمانه خانوم با این که هنوز سی و شش سالو تموم نکرده بود و به اون صورت خوشگل نبود ولی اندام تپلی داشت . فقط یه پسر داشت به اسم سامان که هنوز سیزده سالش نشده بود .. . پسر خیلی ساده ای بود . خیلی هم بی شیله و پیله . من از این زن عموم سمانه و خواهرش یه خاطره عجیبی دارم که بر می گرده به سیزده چهارده سال پیش . وقتی پدرم اینا اومده بودن تهرون .. عموم هم نبود . می خواستن برن قم .. منو گذاشتن یه شب پیش زن عموم بمونم . چهار پنج سالم بود . ولی اونا منو خیلی کوچیک حساب کرده بودند . اونا رو می دیدم که کنار هم رو تخت لخت شده دارن به بدن هم دست می زنند . راستش فقط بعضی از اون صحنه ها یادمه . گاه زن عمو می رفت رو خواهرش سودابه و گاهی سودابه میومد رو اون . من یه حسی داشتم مثل این حس که مامان منو برده به حموم زنونه که تمام اندام یک زن بیفته توی دید من . ولی از این تعجب می کردم که از دوش آب خبری نیست و چرا این دو رو هم می غلتند . از جملاتی هم که رد و بدل می کردن چیز زیادی به یادم نمونده . فقط به خاطرم هست که یکی دوبار در مورد من حرف زدن و سمانه جون گفت که اون یک بچه هست . اون شب دو تایی شون همدیگه رو تا می تونستن بغل زدن و بوسیدن . منم که دیگه اهمیتی نمی دادم به این که اینا دارن چیکار می کنن .. فقط یه بار با همون لحن بچه گونه ام گفتم دارین حموم می تونین ؟.. سمانه جون تا این حرفو شنید گفت ..سودابه شامپو رو بیار .. تو رو هم بشورم آقا خوشگله ؟/؟ -ناچ .. آخه من از حموم خوشم نمیومد . ولی مامان هر روز منو حموم می کرد . پوست سفیدی داشته مثل حالا خیلی خوشگل بودم . چشام آبی و موهام طلایی بود .. بعضی از زنا به شوخی به مامانم می گفتن راستشو بگو باباش کیه ؟/؟ .. اون شب زن عمو و خواهرش منو وسط خودشون گرفته بودند . زن عمو شلوارمو پایین کشیده بود با شومبولم یا همون کیرم بازی می کرد . فقط یادم میومد که اجازه داده بودم این کارو باهام انجام بده یه بار دردم گرفته بود .. این جمله از سودابه یادمه که می گفت فسقلی نیم وجبی که یه وجب کیر داره بزرگ شه می خواد چی شه .. دو تایی شون کاملا لخت شده بودند . به نوبت منو بغل می کردند .. کیرمنو به لاپاشون فشار می آوردند و حرکات عجیب غریبی از خودشون نشون می دادن . دیگه تنها چیزی که از اون شب یادمه کون گنده سمانه جونه که چند بار که چش باز کردم اونو می دیدم که هر جوری شده می خواد خودشو به من بچسبونه . حالا که فکرشو می کنم خنده ام می گیره . تمام هیکل من می شد قالب کونش .. و الان من در همون خونه درس می خونم . می دونم و یادمه که زن عمو اون روز و اون شب چیکار کرده . خیلی دلم می خواست بازم می تونستم بغلش بزنم. ولی بین ما سد و تابویی وجود داشت . شب جمعه ای من و سامان و سمانه تنها بودیم . سامان می خواست بره خونه پدر بزرگ .. اون وقت من و سمانه تنها می شدیم و خوب نبود .. منم درس داشتم . نمی تونستم همراه سامان برم خونه بابا بزرگ.. پدر پدر و عموم . -سامان جان تو برو من به خاله سودابه میگم بیاد .. اوووووففففف همون که من لختش دیده بودم . از اون سال تا حالا ندیده بودمش .چون در شهرستان زندگی کرده کاری با هم نداشتیم . همون موقع هم شوهر داشت . اون شب ما سه تایی تنها شدیم . حس کردم اونا بازم می خوان بر نامه لز رو پیاده کنن . راست می گفت این سودابه . کیر من رشد عجیبی داشت . من با خیلی از دخترا رابطه جنسی داشتم . از روزی هم که اومدم اینجا با این که من و سمانه رعایت حال همو می کردیم ولی نگاهش نشون می داد که منتظر یه اشاره منه . سودابه هم دست کمی از اون نداشت . از اون کوچیک تر و لاغر تر بود . می دونستم که اونا کارشونو شروع کردن . خاطره سیزده سال و نیم پیش .. اعتماد به نفسی که به خوش تیپی خودم و کیر کلفتم داشتم منو گستاخ کرده بود .. در با این که بسته بود ولی قفل نبود ..کاملا برهنه با کیری که هنوز جا داشت شق تر شه رفتم داخل .. دو تایی شون جیغ کشیدن ولی من می خندیدم . توجهی به حرفاشون نداشتم .. -سودابه جون سیزده چهارده سال پیش یه پیش بینی کردی درست در اومد . این کیر کلفت حالا بیست سانتشه .. زن عمو باید منو ببخشی .. اون شب من بچه بودم نتونستم وظیفه مو خوب انجام بدم . حالا اومدم جبران کنم . تمام حرفاتونو شنیدم و کارایی رو که با هم کردین و .. رفتم طرفشون .. زن عمو اول ناز داشت . داشت خودشو کنار می کشید . می خواست کلاس بیاد ولی تا دید خواهرش داره پیشدستی می کنه اومد و کیرمو قاپید .. -خیلی بلایی بهنام ! می دونی چه جوری از آب گل آلود ماهی بگیری . اگه عمو جونت بدونه تو رو می کشه .. -اول تو رو می کشه -پس بیا تا قبل از این که اون ما رو بکشه ما خودمون خودمونو بکشیم . دوست داری از کجا شروع کنی -بعد از دوران بلوغ وقتی که به اون شب فکر می کردم به یاد کونت جق می زدم .. زن عمو قمبل کرد و من از همون مسیر کردم توی کسش .. چقدر حال می داد -واااایییییی بهنام .. خیلی کلفته .. مواظب باش گشادم نکنی -هر چی گشاد شی باب طبع کیرمی . فقط اینه که حریف توست . سودابه از پشت کمرمو نگه داشته و منم با حرارت دستای اون بیشتر به هیجان میومدم . خودمو روسمانه سوار کرده بهش گفتم دلت می خواست ؟/؟ -همیشه خوابتو می دیدم . می گفتم حالا که بزرگ شدی چه مدلی میشه -من یا کیرم -هر دو تا . سینه هاش انگاری همون درشتی رو داشت . اون واسم همون بود . با قرصی که خورده بودم و اسپری بی حسی که زده بودم نیمساعت تمام اونو گاییدم و بالاخره پس از این که ارضاش کردم توی کسش آب ریختم . بعد از اون نوبت سودابه بود . دستاشو دراز کرد و لاپاشو باز کرد و طاقباز افتاد روی تخت . اونم دوست داشت کسشو بکنم ولی از همون روبرو کردم توی کونش . جیغی کشید که ساختمون به لرزه افتاد . دلشو نشکستم و بعد از گاییدن کونش رفتم سراغ کس .. حس کردم وقتی لبامو گذاشتم رو لباش و با بوسه هایی داغ سکسمونو داغ تر کردم زن عمو سمانه حسادت می کرد .. اون شب وسط دو تایی شون قرار گرفتم . هرمدلی که دوست داشتم باهاشون حال کردم ... دیگه نونم توی روغن بود . طوری که وقتی عمو جان به مرخصی هم میومد من و زن عمو کارمونو می کردیم . ... پایان .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
آخه چـــــــــــــــــــــــــرا با مامــــــــــــــــــــان من ؟

از وقتی که یاد م میومد این مامان بابای من با هم دعوا داشتند و مامان همش حرص می خورد و بابام هم بی خیال به دنبال رفیق بازی و قمار و زن بازیهای خودش بود . یه مدت بود که می دیدم مامان ستاره من بی خیال شده و حتی وقتی که بابا شبای جمعه رو می رفت با دوستاش اونم می گفت که می خواد بره خونه دوستاش و دوره داره . منم عادت داشتم شبای جمعه رو می رفتم خونه مادر بزرگ . یکی از این شبا رو رفتم خونه یکی ازدخترای همکلاس دانشگاهم که اپن بود و تا صبح با هاش سکس داشتم ولی روز بعدش انگاری گندش در اومد که من خونه مادر بزرگم نبودم چون ازشون پرسید . وقتی گفتم که با امیر داشتم درس می خوندم باور نکرد . امیر هم همکلاسم بود و هم سن من . هر دو مون 23 سالمون بود و در رشته مهندسی عمران درس می خوندیم . بیشتر وقتا با هم بودیم . پسر خوب و سر به زیری بود . خیلی دلم می خواست در مورد مادرم ازش مشورت بگیرم ولی سختم بود . چی می گفتم . من و اون از تمام راز های هم با خبر بودیم . خلاصه بازم یه شب جمعه دیگه اومد و دیدم مامان بد جوری داره وسایل پذیرایی رو فراهم می کنه . -سهیل جان امشب دوره نوبت منه .. ولی همچین خودشو ردیف کرده بود که انگاری می خواد بره عروسی یا این که دوست پسری گرفته که داره خودشو واسش به بهترین نحوی ردبف می کنه . یه جینی پاش کرده بود و یه بلوز سکسی به رنگ جیگری که قسمت پایینش به حالت پر پر شده سرخپوستی بود .. مامان 47 ساله منو ده سال جوون کرده بود . دلم واسش می سوخت از این که بابا قدرشو نمی دونه . اون که دلمو برده بود . بهش حق می دادم که این جوری خودشو سر گرم کنه .. غروب کمی کار داشتم .. دیدم چند بار به طرز عجیبی صدام می کنه . انگاری که دوست نداره که خونه باشم . درو از داخل قفل کردم جوابشو ندادم . ظاهرا فکر کرد من نیستم .. خیلی دلم می خواست درو باز می کردم و می دیدم داره چیکار داره می کنه .. فقط صدای ترانه ای سکسی رو می شنیدم .. این صدا از اتاق مامان میومد .. خدا کنه کفش منو ندیده باشه .. ولی خوبیش این بود که من چند تا کفش داشتم و همه هم به صورت ریخت و پاش کنار هم بود . صدای زنگ در اومد .. تا رفت جواب بده من یواش کلید در رو گردوندم.. حتما مهمونای مامان اومدن .. ولی سر و صدا و همهمه ای نبود . خیلی خوش و بش گرم و جانانه ای میومد . صدای یک مرد بود .. ولی خیلی واضح نبود . نتونستم بفهمم کیه .. یعنی چه دعوتی که خانوادگی نبود ! . حتما بقیه میان مشخص میشه .. ولی انگاری خبری از بقیه نبود . فقط صدای جیغ و داد های مامانو می شنیدم . اولش ترسیدم که نکنه سوخته باشه .. البته سوخته بود ولی از چیز دیگه ای سوخته بود . اون داشت در آتیش هوس می سوخت . ظاهرا یک دوست مرد گرفته بود و داشت اونو می کرد . اعصابم خرد شده بود . اون از بابای نامردم و اینم از این .. چقدر دلم می خواست بدونم این مرد نامرد کیه که داره مامانمو میگاد . نه .. نه ... داشتم آب می شدم .. چه زجری !در اتاق مامان به سمتی نیم باز بود که من راحت می تونستم در اتاقمو باز کنم بیام بیرون همین کارو انجام دادم . خودمو کشیدم به حاشیه در اتاق خواب .. زانوهام سست شد . حس کردم همه جا رو تیره و تار می بیننم . مامان روی تخت قمبل کرده بود و هیکل قشنگ و تپلش پشت به من قرار داشت همچنین اون مردی که داشت اونو می گایید و کیرشو تا ته توی کسش فرو کرده در حال تلنبه زدن بود . هیشکدومشون منو نمی دیدند . شاید اگه هر مرد دیگه ای جای معشوق مامان بود من این قدر زجر نمی کشیدم . معنی مردانگی رو هم فهمیدیم . امیر بهترین دوست من که دم از مردی و مردانگی می زد داشت مادرمو می کرد .حالا فهمیدم که چرا مامان اون روز قبول نکرده که من با امیر بودم . آخه خودش با اون بود . . -اووووووهههههه امیر .. امیر .. اگه تو نباشی من نمی تونم این زندگی و این عذابو تحمل کنم . اگه تو نباشی دنیا برام مث زندون می مونه -ستاره جون فقط کاری نکن که سهیل بفهمه . پسر خوبیه . من و اون با هم خیلی دوستیم . اون اگه بفهمه خیلی خیلی زشته . دیگه نمی تونم تو روش نگاه کنم . -فکر کردی من می تونم ؟/؟ حالا کارت رو بکن . این قدر نفوس بد نزن . چه جای این حرفاست . با کف دستاش کون مامانو به دو طرف طوری باز کرد که قسمتی از کیرشو می دیدم که در حال حرکت و عقب جلو کردن چه حالی به مامان ستاره میده . -آخخخخخخخخ امیر امیر فدای اون کیرت .. چقدر امشب حریص و تشنه نشون میدی .. بعد این باید بریم حموم . اونجا حسابی منو بمالونی بعد بازم می خوام . بازم می خوام اون قدر که تا یک هفته سیر سیرم کنی -یعنی اگه وسط هفته خونه ام خالی شه ازت بخوام چند ساعت بیای پیشم نمیای ؟/؟ -اگه تمام هفته خالی شه هر روز میام پیشت . نیکی و پرسش ؟! حس می کردم مامان پس از ده دقیقه کس دادن از پشت به ار گاسم رسیده باشه . مجبور شدم بیشتر مراقبت کنم . دیگه نمی تونستم زیاد به صحنه نگاه کنم .. چون مامانو طاقباز انداخته بود رو تخت خودشو انداخته بود کاملا رو ستاره جون کیرشو تا ته کرده بود توی کسش . سینه هاشو می لیسید و بعد هم رفت رو لباش . اون و مامان کاملا به هم چسبیده بودند . با حرارت خاصی مامانو می بوسید و با هاش سکس می کرد .. وقتی دو تایی شون ساکت شدن دیگه متوجه شدم کار تموم شده .. نمی دونم چرا من اونجا وایساده بودم . از در ماندگی .. شاید انتظار داشتم که مامان بزنه زیر گریه بگه اشتباه کرده ولی اون تازه داشت به امیر می گفت که برن به حموم .. خیلی آروم از اونجا دور شدم و از خونه رفتم بیرون تا برم به خونه بابا بزرگم . امیرجلو چشام مادرمو گاییده بود و من به خاطر حفظ آبروم چیزی نگفته بودم . خواهرم سمانه که رفیق من بود از دواج کرد و رفته بود . پدرم که دنبال عیاشی های خودش بود و مامانم که جنده از آب در اومده .. رفیقم .. محرم اسرارم که از پشت به من خنجر زده بود . لعنت بر دنیای نامردی و نامردمی .. آخه دختر واسه امیر که کم نبود . رفیق چرا با مادر من ؟! روم نمی شد بهش بگم و می دونستم که هیچوقت هم نمیگم . نه به اون و نه به مامان .... پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
hackp0or: عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی ....................
سلام به هک پور نازنین .. ممنونم از وقتی که واسه خوندن این داستان گذاشتی . دست گلت درد نکنه .. جا داشت که داستان طولانی تر نوشته شه ولی چون می خواستم در این ساعت منتشر شه و دیر شروعش کرده بودم دیگه مجبور شدم کوتاه تمومش کنم . با تشکر از همراهی شما ..دوست و برادر شما : ایرانی
     
  
مرد

 
شـــــــــــــــــــوهره سیـــــــــــــــــــــــــرش نمی کنـــــــــــــــــــــــــــه

راستش وقتی به من گفت که نگران نباشم و می تونم بی درد سر با یه تیکه تر و تمیز حال کنم اونم سی کیلومتر اون طرف شهر خودم در یک ویلای جنگلی دیگه ترسو کنار گذاشتم . راستش من وکیل بودم و واسه یکی یه کاری انجام داده بودم . با وجود متاهل بودن دلم می خواست با یه زن دیگه هم باشم و طعم تنوعی رو که مردا ازش یاد می کنن بچشم . آخه به نظر اونا هر کس یه مزه و تنوع خاصی داره . از این که این کارو در شهر خودم انجام بدم ازمیترا زنم حساب می بردم . فکر می کردم که اون بالا سرمه و از طرفی همه رو من حساب ویژه ای باز کزده بودند و درسته که مینا دخترم8 سالش بود و هنوز نمی دونست چی به چیه ولی اگه گند کار در میومد بالاخره چند سال بعد که می فهمید اون الم شنگه ای که باباش به راه انداخته واسه یه تیکه کس بوده . خلاصه به اتفاق خود ایمان همون دوستی که واسش کاری انجام داده بودم و به اون صورت زیاد حساب نکرده بودم رفتیم به ویلای جنگلی اش در اطراف آمل .. یه ساختمون خیلی خوشگل به سبک اروپایی ساخته شده .. دور و برش جنگل و رود خونه بود . -ببین اینی که الان می خواد بیاد اسمش هست مونا .. من خواهر بزرگترشو می کنم . خیلی حال میده . اینا جنده نیستند .. یعنی خودشون حال می کنن . حالا ممکنه چند وقتی یکی با هاشون باشه .. در همون زمان دیگه با همونا هستند .. هرچند فقط یک ساله می شناسمشون . راستش این کوچیک تره رو که الان می خواد بیاد اینجا و من خواهرشو می کنم می خواستم واسه یکی از دوستام جورش کنم که گفتم تو واجب تری . به گردن ما حق داری .. -دستت درد نکنه ایمان جان .. -قابل شما رو نداره داش میثم . -خیلی خوشگله .. چشای با دومی داره ..از اون با دومی های خمار و کشیده .. همون چشات تو رو به هوس میاره .. خیلی سفید تر از خواهرشه . -من که خواهرشو ندیدم . خونه بهونه آوردم که واسه کار اداری و وکالتی دارم میرم بیرون . از هیجان نمی دونستم چیکار کنم . نز دیکای ظهر شده بود . کیرمو حسابی برق انداخته بودم . صد بار رفته بودم جلو آینه . به بدنم عطر زده بودم .. -ایمان .. تو که حوصله ات سر میاد ... -نه .. خواهرش مهمون داشت گفت غروب هر جوری هست خودشو می رسونه .. نگران نباش من کاری به کار مونا ندارم ..-ببین ایمان من اولش خجالت می کشم . وقتی که مونا اومد من میرم اتاقم و تو اونو بفرست بیاد .. -مطمئن باش دفعه دیگه این جور خجالت نمی کشی . وقتی صدای زنگو شنیدم و گفت اومد اومد .. با این که هفت هشت سالی رو از اونی که می خواستم بکنمش بزرگتر بودم ولی رنگم بد جوری پریده بود .. یه پیر هن شیک و شلوار پارچه ای بیرونی هم پام کرده بودم . نمی خواستم همون اول رسمی باشم .. ایمان باهاش تا دم در اومد .. فقط همینو گفت که داداش میثم از افراد مورد اطمینان و با مرامه .. از خجالت سرمو انداخته بودم پایین انگاری اومده بودند خواستگاریم .. ایمان سریع رفت . دختر سرشو آورد بالا .. چشامون تو چشای هم افتاد برای چند ثانیه به نظرم اومد خیلی آشناست . گویی آلزایمر گرفته بودم .. خاک بر سرم شد . اون که مونا خواهر زن برادر زنمه .. شوهر و یه پسر3 ساله داره . آبروم رفت . من شنیده بودم با شوهرش نمی سازه . اهل خیانته ولی فکرشو نمی کردم اینجا اونو ببینم . -میثم خان ؟/؟ .. طوری صدام کرد که انگاری مچ گرفته باشه .. اونا رو من حساب ویژه ای باز کرده بودند این که اهل هیچی نیستم . خودشم بد جوری تر سیده بود -اصلا فکرشو نمی کردم شما رو اینجا ببینم آقا میثم .. شما دیگه چرا .. طوری حرف می زد که مثل این که دستی بده شده بودم .. من یه سری مشکلات دارم .. اون از شوهر نامرد زن باز کثافتم .. شروع کرد به داد و هوار کشیدن .. رفتم جلو دهنشو گرفتم . حس می کردم اینا همش بهونه هست . شوهره سیرش نمی کنه .. خیلی خوشگل بود . موهای صاف و بلندش .. اوخخخخخ شبیه لیلا فرو هر ولی خیلی خوشگل تر از اون بود . . -مونا جان خواهش می کنم . آبرومو نبر . به کسی چیزی نگو .. اون زن عباس داماد مهشید بود . عباس با جناق برادر زنم می شد ..اووووووههههههه زن برادر زنم مهشید رو هم ایمان می گایید .. مونا رفت که یه زنگ بزنه بر گرده .. به نظرم زنگ زد واسه خواهرش که هوا پسه نیاد .. این مسئله بعدا برام ثابت شد .. -میثم خان این کارا درست نیست . من نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . تو که زنت خیلی خانومه .. به دخترا و زنا نمیشه اعتماد کرد . آلودگی دارن .. به بهانه مالت میان باهات طرف میشن .. ولی چون خیلی آقایی ..این یک بارو .....فقط به کسی نگو .. -مونا مگه دیوونه شدی من ازت می خوام به کسی نگی .. قول بده به مهشید چیزی نگی .. چقدر سختم بود سکس با مونا .. تا حالا بر خوردمون خیلی رسمی بود . شوهرش مرد آقایی بود . همه جور امکانات واسه زنش فراهم می کرد . به زنش آزادی کامل داده بود . مونا خیلی راحت لباساشو در آورد و با یه شورت رفت روی تخت .. -ببینم آدمی که تا اینجا میاد که نباید تا این حد خجالتی باشه . راستش فکرم رفته بود پیش این مسئله که اون با این که یک شوهر خوب داره داره این کارا رو می کنه اونم مجانی .. به لحظه فکرم رفت پیش این موضوع و به خودم گفتم حتما به همون دلیل که من دارم این کارو می کنم . اگه میترا بخواد این کارو بکنه چی. در همین فکر بودم که دیدم مونا اومد خودشو به من چسبوند که حالا فقط یه شورت پام بود . دستشو گذاشت رو شورتم . عین حرفه ای ها کار می کرد . دهنشو از همون طرف گذاشته بود رو کیرم . چه پوست سفید و براقی داشت . آخخخخخخخخ همون لحظه داشت حسودیم می شد . هنوز هیچی نشده دلم می خواست که اون فقط مال من باشه . -ببینم از این طرف که نشون میده خیلی کلفته .. چشامو بسته بودم . زبونم قفل شده بود . نشون می داد که اون از چیز کلفت خوشش میاد . دوست داره زیبایی و بدن ترکه ای ولی خوش نقششو خیلی ها استفاده کنن . این بدنو هدر نده . شورتمو پایین کشید .. -آخخخخخ مونا .. نکن .. نکن .. ولی لذت می برد . انگار که شاهکار کرده که با یک دقیقه ساک زدن آبمو آورده .. اون داشت آب کیر منومی خورد و من سختم بود . اون چشای خمار و کشیده شو که خمارترش می کرد دلم واسه کردنش ثانیه شماری می کرد . پس از این که کیرمو از دهنش بیرون آورد اونو بر گردوندم . دمرش کردم و قاچای کونشو به دو سمت بازش کردم تا سوراخ کس و سوراخ کون کوچولوش بیفته توی دید . هر دو تا رو واسش لیس می زدم و اونم به سبک سینمایی و فیلم ناله می کرد ولی می دو نستم از ته دلشه . چون کسش خیلی خیس کرده بود . ظاهرا وقتی که کیر کلفت و بلند منو دیده بود کسش دیگه اشکش در اومده و تمنای کیر منو داشت . کف دستمو انداخته بودم رو کونش و با هوس و حرص کیرموفرو کردم توی کس نابش .. یه لحظه لبخند شوهرش عباس آقا و خنده هاشو حس کردم که چه جور ازم تعریف می کرد و با هم خوش و بش می کردیم . .. منو ببخش عباس آقا اگه من زنتو سیر نکنم اونو با کیر نکنم یکی دیگه سیرش می کنه اونو با کیرش می کنه .. لذت می بردم وقتی اون سفیدی خیسی و هوس کس مونا رو می دیدم که رو کیرم نشسته .. مونا یه دور بر گشت و من اونو از روبرو گاییدم . سینه هاش انگاری آک آک بود . کس غنچه ایشو با ضربات کیرم هدف قرار داده بودم . با پنجه هاش آروم آروم به شونه هام چنگ مینداخت تا ساکت شد .. -میثم آب کیرتو بده .. می دونستم مشکلی ایجاد نمیشه چون خبر داشتم که از اون هفت خطهاست . چقدر آرومم می کرد خالی کردن آب کیرم توی کس مونا ... -میثم به ایمان نگو منو می شناسی .. -هر چی تو بگی .. از کون مونا بگم که حرف نداشت . وقتی کیرمو کردم توش بیشتر از چهار سانت نتونستم اونو فرو کنم اون داخل . به جای این که کیرمو اون داخل حرکت بدم بدن خودم عقب جلو می کردم ولی خیلی حال می داد . آخر کار دستامو نو دور هم حلقه زده مثل دو تا عاشق لبامونو رو لبای هم قرار دادیم ..مونا رفت و مهشید هم نیومد .. بعدا از مونا پرسیدم به مهشید که موضوع منو نگفته به جون پسرش قسم خورد که نگفته .. حالا هفته ای حداقل یه بار میرم خونه شون و باهاش سکس می کنم . بهم قول داده که من تنها معشوقش باشم . میگه کیر من به اندازه کافی سیرش می کنه واسه چی آبروی خودشو در جاهای خطرناک تری خرج کنه .. پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
mrreza1987: ایرانی داستانات بی نظیرن
سپاسگزارم نازنین .خیلی دوست دارم در مورد این داستان بیشتر توضیح بدم ولی همینو بگم که اونو واقعی حساب کن .. مثل داستان مردی یا نامردی ... که در اون داستان زنی که صد اشتباه شوهرشو دید و نتونست کاری کنه و با یک اشتباه خودش همه چیزشو باخت یه نسبت دوری با من داشت .. خیلی از داستانها در داستانهای پیوسته و قسمت دار سکسی منتشر میشه و باعث افتخار منه که عزیزان همراه و همدلی چون شما را در کنار خود می بینم . با احترام . دوست و برادرت : ایرانی
     
  
مرد

 
صلـــــــــــــــــــــــــــــــــــح ســـــــــــــــــــــــــــــــــــرد

زینا ترجیح داد که مدتی رو با زیور زندگی کنه . زیور خواهر مومنش بود که با شوهرش نساخت و ازش جدا شد . اون و شوهرش با هم اختلاف عقیدتی سیاسی فرهنگی داشتند . زینا مثلا با شوهرش قهر کرده بود . زینا ی 25 ساله که تازه با مهیار که هم سنش بود از دواج کرده بود از دست زن بازیهاش به ستوه اومده تهدید به جدایی کرده بود . هنوز شش ماه از از دواجش نمی گذشت . اون معلم ابتدایی بود و شوهرش بازاری . هر وقت خونه نبود شوهره که خیلی هم خوش قیافه تراز زنش بود و به خاطر شاغل و خانه دار بودن زن و اخلاق خوبش با هاش از دواج کرده بود .. از فر صت استفاده کرده و زنای دیگه رو با خودش می آورد خونه و با ها شون خوش می گذروند . حالا زینا خونه خودشو ترک کرده بود . دوست نداشت از شوهرش جدا شه . دلش می خواست اونو ردیفش کنه . متوجه اشتباهش کنه . زری خواهر زینا هم در ارگانها و ستاد های مذهبی خرش می رفت و در تمام نماز جمعه ها شرکت می کرد .. -زری جان مقصر منم که قبول کردم که این ماهواره لعنتی رو بیاره خونه مون . گفت همه ملت دارن . اگه ما نذاریم آبرومون میره . -زینا جان شیطان رو وارد خونه ات کردی . حالا زینا خونه خودشو ول کرده نزد خواهرش که پنج سال ازش بزرگ تر بود زندگی می کرد . مهیار ترس برش داشته نمی خواست که این مدل زندگی رو راحت از دست بده . تابستون بود و زینا هم دیگه سر کار نمی رفت . این کاری که اون کرده بود موقعیت رو برای مهیار بیشتر و بهتر فراهم کرده بود که هر کاری که دوست داره انجام بده . زینا برای اولین باری که دید مردی وارد خونه خواهرش شده که تیپ سوسولی داره تعجب کرد . فکر کرد که تعمیر کاری چیزی باشه .. ولی وقتی که با هم به اتاقی جدا گانه رفتندو تا صبح در نیومدن کاملا حس کرد که زری سر و گوشش می جنبه . براش تعجب انگیز بود . روز بعد خواهرش بهش گفت که از اونجایی که نمی خواسته گناه کنه صیغه کرده . شب بعد هم این بر نامه تکرار شد . زینا حس کرد که دوباره داره تنهامیشه . به لپ تابش پناه آورد و به فیلمهای سکسی . دلش برای شوهرش تنگ شده بود .. زری باید می رفت سر کار و زینا هم تعطیلات تابستونی شو می گذروند . یه شب تا صبح خوابش نبرد از بس نشست پای فیلم سکسی .. صبح که خواهرش داشت می رفت بیدار بود .. بعدش بازم نشست فیلم دید .. این باراز اونجایی که می دونست خواهره خونه نیست خودشو کاملا بر هنه کرد و انداخت روی زمین و تشکی که پهن کرده بود . کسشو رو تشک می کشید و همش به این فکر می کرد که شوهرش افتاده پشتش و اونم واسه مهیار ناز می کنه .. چقدر احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد . حس کرد که داره خواب شوهرشو می بینه . فقط احساسش می کرد . تصویری به ذهنش نمیومد . فقط کیر رو لذت کیر رو تا انتهای کسش لمس می کرد و می چشید .. بدن مهیار هم کاملا لخت به نظر می رسید انگاری کیرش هم کلفت تر شده بود . خواب از چشاش در حال پریدن بود .. و اونم انگاری داشت رو به جلو می پرید . ضربات کیر یکی پس از دیگری کس و اونو رو به جلو حرکت می دادند . متوجه شد که بیداره . سرشو بر گردوند عقب . شوهر صیغه ای خواهرش عرفان بود . -نهههههه نههههههه کمک کمک من شوهر دارم آشغال . من خواهر زنتم . دستشو گذاشت جلو دهم . -ول کن این کس شرات رو . من خواهرت رو همین جوری دارم می کنم . صیغه چیه این کس کلک بازیها . تو هم که داری حال می کنی . کیرش رو چند بار محکم به ته کسم کوبوند و اونو گرفت جلو چشام . نگاه کم ببین روش چقدر لک و ترشح و خیسی نشسته . . می خواست بهش بگه من عادت ندارم . من نمی تونم . من نمی تونم با مردی به غیر از شوهرم باشم . مردا خیلی راحت قبول می کنن که با یک زن دیگه باشن .. ولی اون روش استوار بود . وقتی بر جستگی بدن خودشو زیر کیر عرفان حس می کرد دیگه متوجه بود که کارش تمومه هر چند دقایقی پیش کیر مرد در کسش قرار داشت . او در خواب گاییدنشو شروع کرده بود . ظاهرا زری نمی دونست که عرفان خونه رو ترک نکرده . اون پسر همسایه بغلی بود . ده سالی رواز زری و حدود پنج سالی رو از زینا کوچیک تر بود . کون زینا رو که به دو طرف باز می کرد خیلی راحت کیرشو می کرد توی کس . -زینا خیلی ناز تر و آبدار تر از خواهرتی .. راستش زینا تا دقایقی احساس یک زن هرزه رو داشت ولی کارای مهیار رو به یاد آورد . گذاشت هر کاری با هاش انجام بده . لباشو می بوسید سینه هشو می خورد . مثل یک مجسمه بود . وقتی عرفان لاپاشو به دو طرف باز کرد و کسشو میک می زد زینای برهنه موهای سر عرفان رو با فشار می کشید گویی که می خواد اونا رو از ریشه در بیاره . زینا حس کرد که داره به اوج خماری می رسه .. صورت پسرو با دستاش لمس می کرد . لبه های کس زینا داغ داغ شده بود . یه حس گرمی رو داشت که در حال ریزش بود . چشاشو بسته بود تا کیر عرفانو بهتر در کسش حس کنه و بتونه هنوز بر اون شرمی که گریبانگیرش شده بود غلبه کنه . خودشو غرق گناه حس می کرد . ولی گناهی شیرین . حس کرد که بیش از هر زمان دیگه ای به آغوش شوهرش نیاز داره . به این که بتونه زندگی خودشو حفظ کنه . اون می دونست که حالا می تونه خیلی راحت این کارو انجام بده . چشاشو حالا دیگه باز کرده بود . می خواست کاملا لذت ببره . این جوری می تونست احساس شوهرش مهیار رو درک کنه .. می تونست باهاش کنار بیاد . حرص نخوره . عرفان اونو بر گردوند . کسشو به اندازه کافی گاییده بود . یه مقدار کرم ریخت رو انگشتش و فرو کرد توی سوراخ کون زینا .. کیرشو فشار داد به سوراخ کون و اون قدر باهاش بازی کرد تا بالاخره راهی باز شد و کیرشو کرد توی کون زینا .. -زینا حرف نداری .. زن فقط لباشو گاز میگرفت تا درد نکشه .. پسر نتونست بیشتر از دو دقیقه کون زن رو بکنه .-آخخخخخخ زینا .. زینا .. زینا گرمای منی رو حس می کرد که حفره کونشو داغ کرده . شوهرش با ضربات شدید تری کونشو می گایید و آبشو خالی می کرد ولی عرفان کونشو به نرمی گاییده بود . اون روز پس از رفتن پسر .. مهیار واسش زنگ زد .. بهش قول داد که شوهر خوبی بشه ولی زینا می دونست که همه اینا برای باز گرداندن اوست و این که مردم و فامیل سرکوفتش نزنند . زینا با خواهرش خداحافظی کرد . به خانه بر گشت .. مهیار سعی می کرد با زنا و دخترایی حال کنه که از خودشون خونه دارن . در عوض زینا با دوست پسرش عرفان در خونه خودشون حال می کرد .مهیار به خیالش تونسته سر زنشو شیره بماله ولی اونا یه آشتی خاصی با هم کرده بودند . حالا زینا هر وقت که مهیار به بهانه ای می خواست خونه رو ترک کنه مانعش نشده خیلی هم خوشحال می شد . .. پایان .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
وقتی کلیـــــــــــــــــــــد گم میشــــــــــــــــــه

نسرین نمی دونست چه عاملی اونو به این گوشه مخفی کشونده . صدای ساز و آواز و همهمه و مجلسی که در تالار برپا شده بود . عروسی پسر عموی شوهرش بود . شوهری که 6 ماه اونو گذاشته و رفته بود . پسر عمه شوهرش باهاش گرم گرفته بود و اونم بی هوا داشت باهاش حرف می زد . پسر یک آن اونو کشوند به اتاقکی که حالت انباری رو داشت . بغلش کرد و به زور می خواست اونو ببوسه -ولم کن آشغال .. -پولا رو گرفته رفته داره حال می کنه تو جوش چی رو می خوری .. نسرین خجالت می کشید از این که کسی بیاد و صدای در گیری رو بشنوه . دست میلاد از زیر دامنش به شورتش رسیده بود و بعد هم از لای شورت به کسش . نسرین حس کرد که خیلی خوشش میاد ولی می خواست غرورشو حفظ کنه . اون نمی خواست به شوهرش خیانت کنه ولی 6 ماه بود که سکس نکرده بود . شوهرش اونو گذاشته رفته بود . حدود چهار صد میلیون پول مردمو بالا کشیده و متواری شده بود . حتی یک تماس هم باهاش نگرفته بود . اون و نازیلا دختر سه ساله اشو تنها گذاشته بود . پونزده سال ازش بزرگتر بود نسرین حالا بیست و هشت سالش بود و حامد اون قدر خودشو دست و دلباز و سرمایه دار معرفی کرده بود مهم تر از اون اخلاقشم بیست بود که نسرین راضی به از دواج با اون شد . حتی در طول چهار سال زندگی مشترک حامد صد میلیون سپرده واسش باز کرده بود که سود اون بود که در این مدت نیاز شو تامین می کرد . خسته شده بود از بس حرف این و اونو شنیده هر کسی یه چیزی می گفت . دوستای متاهل دورشو گرفته بودند یکی می گفت غیابی طلاق بگیر یکی می گفت دوست پسر بگیر .. یکی می گفت بر و خوش بگذرون برو مسافرت .. هر جا می رفت همه به طرز خاصی بهش نگاه می کردند . نسرین مجبور شد به آپار تمانی که شوهره به اسمش کرده بود و کوچیک تر از محل زندگی خودشون بود نقل مکان کنه . از روزی هم که پاشو گذاشته بود اونجا فرزین دانشجوی واحد روبرویی که دربست اونجا رو اجاره کرده بود زاغ سیاهشو چوب می زد و ظرف مدت کوتاهی فکر کرد که اون شوهر نداره . دیگه نمی دونست که شوهره فراریه . نسرین خودشو به شوهر و زندگیش متعهد می دونست . اون شب حس کرد که از این حرکت میلاد خوشش اومده با این حال وقتی صدای پایی رو شنید یک لحظه خودشو جمع و جور کرد و میلاد هم که دستپاچه شده بود ولش کرد .. نازیلا رو از مادر شوهرش گرفت و بدون این که به کسی بگه سوار ماشینش شد و به سمت خونه رفت . گریه امونش نداده بود . حس می کرد تحقیر شده . چرا فکر می کنن من یک زن بد کاره ام . نه نباید این طور فکر کنن . من واسه خودم عزت و احترام و آبرو داشتم . نباید باهام این رفتار شه . خیلی ها تا منو می بینن دلشون می سوزه . خیلی ها منو همه فرقه می دونن .. خسته شدم دیگه . مگه مردم خودشون کار و زندگی ندارن . به نازیلا یی نگاه می کرد که در خوشگلی به اون رفته بود . به کف دست میلاد فکر می کرد که رفته بود روی کسش و بازش کرده بود . وقتی به اون لحظه فکر می کرد بی اختیار چشاش بسته شد . خونه اش طبقه اول بود . .. از اون طرف فرزین که شش سالی رو از نسرین کوچیک تر بود ولی از نظر اندام و هیکل و قد و قامت درشت تر و بلند تر , رفتن نسرین رو دیده بود . این که چقدر شیک و پیک شده . منتظر بود تا اون بر گرده . خیلی تو کف این زن بود . ساعت دو نیمه شب بود . از اون بالا صدای بازشدن در و صدای ماشین نسرین رو شنید . شورتشو پایین کشیده و با این که می تونست از روزنه و عدسی در به بیرون نگاه کنه ولی درو نیمه باز گذاشته بود . نسرین کاملا می دونست که اون داره چیکار می کنه . خسته شده بود از بس یه عده دنبالش بودند و یه عده هم اونو امامزاده دهر می دونستند . چرا شوهرش اونو ول کرده رفته . اون تهدید به مرگ شده بود. نکنه کشته باشنش . تا کی می خواد صبر کنه .. اگه بر گرده .. نازیلا بغلش خوابیده بود . خیسی کسش طوری بود که شورتشو چسبنده کرده بود . هنوز هوس داشت . میگن برای این که یکی رو به دام بکشونی زمان لازمه . حس کرد داره به دام میفته . می دونست که این اتفاق همچین سریع هم نبوده . ولی باید چیکار می کرد .. اون می تونست با این پسر باشه .. با فرزین .. در جلسه عمومی ساکنین بود که دونست اسمش چیه . بذار بقیه فکر کنن که من همون زن نجیبم دیگه خسته شدم . جونم به لبم رسیده . قبل از این که در آپارتمانشو باز کنه یه فکری به عقلش رسید .. داخل کیفشو بررسی کرد و یهویی خودشو دل نگران نشون داد ... چند دقیقه این طرف و اون طرف کرد . درباز واحد فرزینو زد .. -ببخشید دیدم بیداری در زدم . من کلیدمو گم کردم و نمی دونم کجا جا گذاشتم . اگه امکان داره امشبو این جا بخوابم . -خواهش می کنم بفر مایید . این از فیلم نسرین بود . خلاصه رفت داخل .. فرزین هم دستپاچه و ذوق زده شده بود . نسرین با این که هنوز تا اون لحظه دست از پا خطا نکرده بود ولی دیگه با جنس خرده شیشه دار مردا آشنا شده بود . حال و حوصله مقدمه چینی رو هم نداشت . از این می ترسید که دم صبح سر و کله یکی از دوستای فرزین پیداش شه . سریع خودشو تا لباس زیرش بر هنه کرد . خیلی سختش بود ولی می دونست هر کاری حتی خلاف اولش سخته و تا ریاکار نباشی هم به نتیجه نمی رسی . این همون چیزبه که مردم میخوان . یه آرایش خفیفی هم رو صورتش انجام داد . حال و حوصله عشوه گری بیش از حد رو نداشت . فرزین پشت در اتاق نسرینو زد -ببخشید به چیزی نیاز ندارین .. -من فکر نمی کنم . ولی اگه شما فکر می کنین به چیزی احتیاج دارم من منتظرم . یه لحظه پسر گیج شده بود که منظور زن چی می تونه باشه . -ببخشید متوجه نشدم . -بفر مایید تا متوجهت کنم . .. فرزین وارد اتاق شد . هیکل توپ و رعنا و اندام نیمه برهنه با شورت و سوتین نسرین رو که دید هوش از سرش پرید . -الان چند وقته که می خوای متوجهم کنی . دیر نشده . دیگه از دست قایم باشک بازی های تو خسته شدم . نسرین فکر نمی کرد که این عصبی شدن او تا این حد اونو گستاخ کنه ولی بی پر وایی او به دادش رسیده بود . فرزین خواست دوش بگیره .. -ول کن بیا . عطر تن من خوشبوت می کنه . اصلشو بیار بقیه رو ولش .. کیر فرزین سیخ شده بود . -بریم یه اتاق دیگه می ترسم بچه بیدار شه . -چرا دست و پات می لرزه پسر . فقط بلدین به زنای مردم نگاه کنین و واسه خودتون قسمت کنین .. یه مرد بیشتر توی زندگیم نبوده ولی انگاری دنیا می خواد که بیشتر باشه .. کف زمین یه زیر انداز انداخت و رفت طرف نسرین . اونو رو زمین خوابوند . زن چشاشو به سقف دوخته بود . احساس شرم و نیاز و خستگی از ماهها بی خیالی حامد اونو دیوونه کرده بود . وقتی فرزین شورت و سوتینشو در آورد لباشو گذاشت روی کسش حس کرد که باز مونده خیسی قبلی کسش با هیجان و خیسی جدید ترکیب شده .. دیگه احساس شرم نمی کرد . همه چی تموم شده بود . منتظر حرکت بعدی پسر بود . وقتی لبای فرزین رو لباش قرار گرفت واسه یه لحظه حس کرد که حامد داره اونو می بوسه . چندشش شده بود ولی خودشو عادت داد . کیر داغ فرزین رووسط کسش قرار گرفته بود . لحظه شکستن آخرین تابو .. اوج هیجان .. آغاز یک زندگی پر شور .. کلنگ هوس و بی خیالی با این ضربه زده می شد .. کیر فرزین وارد کس نسرین شد و به تمام اما و اگر ها خاتمه داد . حالا زن می خواست که پسر اونو با تمام وجودش بکنه . خودشو سپرده بود به دست اون . حتی ده دقیقه طول نکشید که به ار گاسم رسید . یه لحظه ترسید که فرزین توی کسش خالی کنه . ازش فاصله گرفت . -بکن تو کونم .. همونجا خالی کن .. فرزین فکر می کرد که داره خواب می بینه .. تا رفت به سوراخ کونش فشار بیاره همون لبه آبشو خالی کرد ..تو بغل هم خوابیدند . آفتاب سر نزده بود که نوشین بیدار شد . نازیلا هنوز خواب بود .. ولی حس می کرد که خودش به خوابی رفته که به این سادگی ها بیدار بشو نیست .... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  

 
سلام جناب ایرانی و اره داداش عزیز
لطفا یه داستان در مورد یه پسر که خواهر و دوست خواهرش رو ...
سپاس
     
  
صفحه  صفحه 18 از 34:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA