انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 20 از 34:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
عمــــــــــــــــــــو شــــــــــــــــــــکلاتــــــــــــــــــــی

وقتی از مامانم می پرسیدم بابام کجاست می گفت رفته پیش خدا . هنوزم که هنوزه نفهمیدم که اون مرده یا از پیش ما رفته چون می گفت که بابام معتاد بوده . با این حال دیگه باور هر حرفی واسم سخت شده ولی اینو می دونم که مامان با همه کثافتکاریهاش من یکی رو خیلی دوست داره و هر کاری که از دستش بر میومده کرده .. دوست نداشته که من مث اون بد باشم . بچه که بودم مردای غریبه زیاد میومدن خونه مون . رنگ و وارنگ از همه رنگ . مدل به مدل روزی هفت هشت تا . از خوشگل و خوش تیپ بگیر تا زشت و ترسناک از جوون تا پیر . مامان می رفت تو یه اتاق دیگه و درو از داخل قفل می کرد و بهم می گفت که هر کی در خونه رو زد درو باز نکنم و جوابشو ندم . منم دختر حرف گوش کنی بودم . اسمم ملوسک بود و مامانمم اسمش بود مینا . یه روز عزیز جون که می شد مامان مامانم اومد و به مامان مینا گفت که واسش خواستگار اومده و منو هم قبول می کنه بهتره که مامان دست از جنده بازی بکشه و سر و سامون بگیره . اما مامان به حرفاش توجهی نکرد . عزیز عصبانی شد و گفت شوهرت از دست جنده بازیهات بود که معتاد شد و غیبش زد و تو کرم داری یه مرضی داری که با دوا خارشت گرفته نمیشه . غیبت شوهرت طولانی شده و می تونم یه جوری طلاقو جورش کنم . هر چند ممکنه یه گوشه افتاده و از دست تو دق کرده و مرده باشه . اون موقع حالیم نبود که این مرض چه مرضی می تونه باشه . یه روز که پنج سالم بود و کنجکاوی امونم نمی داد و مامان هم داشت ناله می کرد از سوراخ در نگاه کردم که مامان و عمو شکلاتی دو تایی لخت لختن و عمو شکلاتی چه جور با شومبول کلفتش گذاشته تو کون مامان و مامانی داره جیغ می کشه -واییییی دیوونه شدم بذار تو کوسم . همون طرف بیشتر حال می کنم . کونم داره پاره میشه . عمو شکلاتی که مرد مهربونی بود شومبولشو که حالا می تونم بهش بگم کیر از سوراخ کون مامان در آورد و یه خورده گذاشت پایین تر . حالا مامان دوباره ناله می کرد و می گفت جااااااان دارم حال می کنم . این طرف بیشتر می چسبه . عمو شکلاتی چند تا ضربه دیگه تو کوس مامان زد و دیدم یه آب سفیدی از توسوراخ مامان داره می ریزه بیرون . وقتی متوجه شدم کارشون تموم شده و میخوان بیان بیرون می دونستم که از دیدن من ناراحت میشن زود رفتم خودمو قایم کردم . این عمو شکلاتی که در اصل اسمش بود جمشید منو خیلی دوست داشت . همیشه واسم خوراکی و شکلاتهای خوشمزه می آورد . هر کی میومد خونه مون و می رفت واسمون یه پولی میذاشت . عمو علاوه بر اینها برامن خوراکی هم می آورد خیلی دوستش داشتم . یواش یواش رفتم مدرسه . عمو شکلاتی دیگه خونه مون نمیومد . از مامان پرسیدم چی شده گفت عمو از دواج کرده خانمش نمیذاره بیاد این طرفا . چند ماهی گذشت و بازم پیداش نشد . مامان هم دیگه مردا رو به خونه نمی آورد . انگار با رفتن عمو شکلاتی بقیه هم رفته بودند .مامان اکثرا صبح می رفت و غروب بر می گشت . گاهی وقتا شب هم می رفت بیرون . من می رفتم خونه عزیز . بزرگ شده بودم و یواش یواش یه چیزایی دستگیرم می شد ولی مامان طوری باهام بر خورد می کرد که هیچوقت روشو نداشتم که بهش بگم تو یک جنده ای .. هیجده سالم شده بود . منم اندامم از حالت دخترونه داشت به زنونه تبدیل می شد . یه خورده فیلمهای سکسی رو که مامان گوشه و کنار قایم کرده بود گیر آورده بودم و تماشا می کردم و لذت می بردم و اکثر ساعات روز با خودم ور می رفتم . اون موقع هنوز کامپیوتر بازی به این صورت نبود . دیگه حال و هوای درس خوندن نداشتم . مامان هر وقت غیبش می زد می گفت رفته خونه دوستش تا حساب کتاب کنه و فلان پارچه و فلان بلوزایی رو که از فلان جا به صورت عمده خریدن و فروختن سود و ضررشو ارزیابی کنن . واز این چرندیات . اون شب حوصله شو نداشتم که برم خونه عزیز . یکی در زد و منم از ترس درو باز نکردم .-منم ملوس کوچولو .. مینا خانوم . منم جمشید .. راستش چیزی به ذهنم نیومد ولی وقتی که اسم عمو شکلاتی رو برد بی اختیار درو براش باز کردم . نمی دونم چرا یه دلبستگی خاصی نسبت به اون احساس می کردم . شاید یه خاطره خوب از اون روزایی بود که نیاز به پدر داشتم ولی در اختیارش نداشتم . شاید ده دوازده سالی می شد که ندیده بودمش . یه خورده خسته نشون می داد ولی همون چهره خوش قیافه و مهربونشو داشت . بازم برام شکلات و ویفر آورده بود .-مامان کجاست می دونستم واسه چی سراغ مامانو می گیره با این حال ازش دلخور نبودم شاید اونو بیشتر از مامانم دوست داشتم . لبخندی زدم و چیزی نگفتم -چطور دلش میاد یه دختر خوشگل و جوونی رو مث تو تنها میذاره -فکر می کرده میرم خونه مامان بزرگم . عمو بازم اومدی با مامان کار و کاسبی راه بندازی ؟/؟ سکوت کرد و جوابمو نداد . حدس زدم که حدس زده من همه چی رو در مورد اون و مامان حدس زدم می خواست بره و فردا بیاد . ازش خواستم که شبو بمونه فردا جمعه هست و منم کلاس ندارم ازش پذیرایی می کنم تا مامان بر گرده . در هر حال مشتری خوبی بود و می دونستم مامان خرجشو این جوری پیش می بره و اگرم خونواده اش کمکشم کنن بازم دست از جنده بازیش بر نمی داره و هزینه های زندگی و قر و فرش زیاده . شاید هر کس دیگه ای بود واسم سخت بود که اون شبو اینجا بگذرونه ولی همون حس بچگی هامو نسبت به اون داشتم . یه حس اعتماد . ازش پذیرایی کردم و خودم رفتم تو اتاق خودم اوایل خرداد بود و هوا هم گرم . لباسامو در آوردم و با یه لباس زیر نازک رو تختم دراز کشیدم . تلویزیون وویدیو رو روشن کرده و یه نوار سکسی رو هم گذاشتم تو درایو و روبه تصویر دراز کشیدم . شورتمم کشیدم پایین و یه گوشی با سیم بلند به میکروفون تلویزیون وصل کرده تا ناله ها و فریاد های هوسو موقع نمایش سکسی بشنوم و بیشتر حال کنم . لاپامو هم باز کردم تا موز کلفتی رو که گو شه تختم بود وسط کوسم بکشم وحال کنم . تو همون اتاقی دراز کشیده بودم که مامان بار ها و بار ها درش گاییده شده بود . خیلی حشری بودم ولی نباید مثل مامان این حرفه رو پیش می گرفتم . اون با این نوار های سکسی که نا خواسته واسم گذاشته بود همین یه ذره مخی رو هم که داشتم از کار انداخته بود . تصاویر سکسی از جلو چشام رد می شدن . همش می خواستم ببینم صحنه بعدی چیه . دنبال هیجان بیشتری بودم . دستامو به سینه هام می مالیدم . بدنم کرخ شده بود . دوست داشتم موز رو مث یه کیر فرو کنم تو کوسم و جیغ بکشم . هر کیری رو که توی تصاویر می دیدم فکر می کردم که داره میاد طرف کوسم . دیگه حتی حسی نداشتم که یه تکونی به خودم بدم تا راحت تر بخوابم . خواب می دیدم که دارم تو یه هوس فوق العاده و هیجان زیاد دست و پا می زنم و کوسم خیس شده و سینه هام داره می لرزه .. تشنه کیرم و لی کیر تو کوسم قرار نمی گیره وصاحب کیر داره بهم میگه که تو دختری کیر نباید به کوست بره آینده ات خراب میشه . دستمو به طرف کوسم دراز کردم . حس کردم یه سری لاپام دراز شده و داره زبونشو روی کوسم می کشه . چشام باز شده بود واسه یه لحظه ترسیدم . نه من خواب نبودم همه اینا در بیداری بود . می خواستم جیغ بزنم زبونم بند اومده بود . صدای عمو شکلاتی رو می شنیدم که بهم می گفت دختر بالاخره بیدار شدی . بمیرم برای ملوسک خوشگله خودم که اینقدر عذاب نکشی ... اون که بیست سال ازم بزرگتر بود چه طور به خودش اجازه داده بود که این طور بیاد رو من قرار بگیره ولی خوشم میومد . لذت می بردم و خجالت هم می کشیدم . چون هیچوقت خودم اونو در این وضعیت نمی دیدم که با هم سکس داشته باشیم . خیلی بیشتر از ور رفتن با موز به من لذت می داد . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . صدامو خفه کرده بود . ترجیح دادم چیزی نگم و از این حالت لذت ببرم . نصف زبونشو میذاشت تو کوسم و درش می آورد . پس از چند دقیقه که خوب متوجه شد تونسته جسم و روحمو تسخیر کنه بهم گفت باید ببخشی که به خودم اجازه دادم بیام و این جوری باهات حال کنم . وقتی دیدم در اتاقت باز شده و داری این جور با خودت ور میری و فیلم سکسی می بینی اومدم طرفت .چند بار صدات کردم و بیدار نشدی منم شیطون و هوس گولم زد و می دونستم که حال می کنی و واسه همین به خودم اجازه دادم یه خورده بیشتر سر حالت بیارم -عمووووووووشوکولاتییییییی -جوووووووون ملوسسسسسسس کوچولوی من -من از اون شوکولات گونده ها میخخخخخوام .میدیشششششش به من ؟/؟ ... مثل این که دنیا رو بهش داده باشم . خودشو کاملا لخت کرد و کیرشو گذاشت رو دهنم . آروم آروم به لب و دهنم می مالید و منم یواش یواش لبامو باز می کردم و مثل یه بچه ای که میخواد سینه مادرشو بگیره کیرشو گذاشتم توی دهنم و ساک زدنو شروع کردم .. از هر خوردنی که تا حالا واسم آورده بود خوشمزه تر بود . داغ تر با یه حس هیجانی که نمی تونستم وصفش کنم . کاش می تونستم اون جوری که دلم می خواست باهاش حال کنم . یه خورده که واسش ساک زدم -ملوسسسسس ملوسسسسسسسک من من بمیرم واسه اون دهن کوچولوت . به زحمت دستشو دراز کرد و رو کوس من می کشید که یه حالی هم به من داده باشه . منو بیحس کرده بود و خودشم در حال از حال رفتن بود کیرشو از دهنم کشید بیرون -چی شده عمو جون -نمی خوام بریزم تو دهنت . اومد رو من و کیرشو گذاشت وسط سینه هام و دستاشو گذاشت رو اونا و کیرشو اون وسط اون قدر حرکت داد که آبشو وسط سینه هام خالی کرد . دوست داشتم بغلم کنه و منو ببوسه . خودم سرشو به طرفم کشوندم و لبهاشو به لبام چسبوندم . کیرش به کوسم چسبید -عمو جمشید جمشید جون من کیر میخوام . میخوام منو بکنی . عزیزم نمی تونم کوستو بکنم . تو دختری تازه حریف مامانت نمیشم . هیچی حالیم نبود فقط می خواستم این آتیش رو که در وجودم بر پا شده خاموشش کنه . منو یه دور بر گردوند . شورتمو از پام کشید پایین و سرشو گذاشت رو کونم . سوراخ کونمو زبون می زد و سینه هامو گرفته بود تو دستشو کمرمو به شکمش می چسبوند . حس کردم که دوست داره فرو کنه تو سوراخ کونم . هنوز کون نداده بودم وهنوزم چیزی تو کونم فرو نکرده بودم . از رو میز مامان یه قوطی کرم آوردم و با ترس و لرز ولی هیجان دادم دست جمشید . یک ربع تمام داشت با انگشتش سوراخ کونمو کرم مالی می کرد و چند بار هم انگشتشو کرد تو کونم و کشید بیرون . اولش دردم می گرفت ولی بعدش حس کردم یه خورده بیحس شده . کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم . آروم آروم با متانت فشارش داد . خیلی خوشم اومده بود . دستشم رو کوسم داشت و باهاش بازی می کرد . سر کیر رفت تو کونم دردی حس نمی کردم . شاید به خاطر اراده و نیازی بود که داشتم . یهو یه خورده سرعت پیشروی کیر جمشید توی کونم بیشتر شد -وای جمشید جون کونم داره دردش می گیره ماااامااااان جون اوخ اوخ درد داره بکن بکن به حرفم گوش نده . حالتو بکن و حالتو بده منو ببوس ولم نکن . جوووووون تازه داره بهم مزه میده جوووووون . حس کردم سوراخ کونم چند برابر گشاد شده که کیر به این عظمت رو تو خودش جا داده . یه خورده که سرعت حرکتش بیشتر می شد بیشتر دردم می گرفت -اوووووووه اووووووه چقدر مزه داره .. این از همه شکلاتها خوشمزه تره و من همیشه از اینا میخوام . دیگه فقط همینو میخوام . همینو همینو -منم دوست دارم این شکلاتمو فقط به تو بدم که بخوریش -ولی مامان کوس داره .. با یه دست کمرمو گرفت و آورد پایین تخت و تا دلم می خواست و دلش می خواست منوم گایید . هر قسمت از بدنمو که میک می زد فکر می کردم که داره منو میگاد وایییی سینه هامو چه با حال می خورد . یه جوری میکشون می زد که انگاری داره کوسمو می خوره . سینه هامو وقتی می خورد که یه بار کیرشواز کونم بیرون کشیده و برای بار دوم از روبرو گذاشته بود تو کونم . کوسمو تو چنگش گرفته بود و از پایین به با لا با فشار های سرعتی منو به هوسی بی نهایت می رسوند و منم ازش می خواستم بیشتر چنگش بگیره و با همین چنگ گرفتن هاش بود که تونست واسه اولین بار تو زندگیم منو به ار گاسم برسونه که دیگه از اون پس هیچوقت به این راحتی ارضا نشدم . آبشو ریخت تو سوراخ کونم . خسته شده بود ولی من تازه سر حال اومده بودم ولش نمی کردم . نذاشتم تا صبح بخوابه و بعدشم از ترس این که مادرم بیاد و اونو با این وضع ببینه نخوابید وقتی که لباسامونو پوشیدیم و یه صبحونه ای بهش دادم تا خدا حافظی کنه یه بار دیگه خودمو انداختم توی بغلش . نوازشم کرد و منو بوسید . ازش راجع به زن و بچه اش پرسیدم .گفت که زنش مرده . بچه دار هم نمی شده که ازش یه یاد گار داشته باشه . قرار گذاشتیم که هر وقت مامان نیست یه سری بهم بزنه . ولی نمی دونم چرا حس می کردم در یه جای دیگه طوری که من نفهمم سراغ اونم میره . یه تراول پنجاه هزار تومنی بهم داد خواستم ازش نگیرم -عزیزم فکر نکن واسه کاریه که کردی . من دوستت دارم . نمی خوام که تو منحرف شی و به بیراهه بری . از همون بچگی تو رو مثل دختری که هر گز نداشتم دوست داشته و خواهم داشت . ملوسک من ازم ناراحت نیستی ؟/؟ ناراحت نیستی که دختر کوچولوی دیروز خودشو انداخته زیر کیر عمو شکلاتی ؟/؟ -از حالا به بعد همیشه بهت میگم جمشید شکلاتی . این شکلاتیه که هیچوقت دلمو نمی زنه ومرض قند هم نمیاره . دوستت دارم شکلاتی من !.. پایان . . نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
میــــــــــــــــــــــــــــــوه سیــــــــــــــــــــــــــــــزده

قبل از ازدواج خیلی شیطون بود و کلی هم دوست پسر داشت. با خیلی هاشون هم سکس مقعدی داشت ولی بعد از ازدواج خیلی سر به زیر شد . تارا پنج سالی رو از شوهرش کوچیک تر بود . شوهرش هم مسئول قسمت کارخانه ای بود که هفته ای دوشبشو خونه نمیومد. بیشتر وقتا خونه تنها بود . اوایل از دواجش بوده و خیلی هم دندون رو جیگر گذاشت که دست از پا خطا نکنه . از اونجایی که خیلی فانتزی و جذاب بوده هیکلی مانکنی با باسنی بر جسته داشت هر جا که می رفتن همه چشمها اونو تعقیب می کردند . زنا به خاطر حسادت و مردا هم با نگاهی خریدارانه .. از روزی که با لباس عروس وارد واحد خودشون شده بود پسر همسایه روبرویی با حسرت خاصی نگاش می کرد . اون به خوبی این نگاهها رو می شناخت . وقتی با فک و فامیلای شوهر هم می رفتن بیرون خیلی از مردا بی توجه به متاهل بودن تارا هوس گاییدن اونو داشتند . سعی می کردن با حرف زدن زیاد با اون نظرشو جلب کنن . یکی از اونا سعید پسر خاله شوهرش بود که با این که یک زن خوشگل داشت چشاش به دنبال اون بود . یک بارم که رفته بودن پیک نیک سعید خودشو خیلی بهش نزدیک کرده و در یه جای دنج صورتشو به صورت تارا نزدیک کرده بود که زن ازش فاصله گرفت . خلاصه شرایط طوری فراهم اومد که با جمشید پسر دانشجویی که روبروی واحدشون خونه در بست داشت رو هم ریخت و وقت و بی وقت خودشو در اختیارش می ذاشت . جمشید پنج سالی رو ازش کوچیک تر بود . تا را دوست داشت که جمشید فقط با اون باشه ولی یکی از این روزا ازدور بین یا همون عدسی در دید که یه دختر رفت توی خونه دوست پسرش و دیگه نه به صدای زنگ اون جواب می داد و نه به تلفن . شب بعد به عنوان جریمه تحویلش نگرفت . حرص می خورد از این که یک رقیب پیدا کرده .. تارا به خودش دلداری می داد . این قدر ناراحت نباش . تو هم شوهر داری . یه مرد دیگه ای هست که غیر اون تو رو بکنه . ولی خشم تارا سبب شده بود که در سیزده به در بخواد کاری کنه که سعید رو که طالبش بوده بکشونه سمت خودش . خونوادگی دسته جمعی رفته بودند به کوه و جنگل . که در اون ناحیه یک سرویس بهداشتی هم بود . جمعیت موج می زد .. هر کسی مشغول کاری بود .. جمعیت غوغا می کرد همه شاد بودند . اونا رفتند به قسمت های بالاتر اونجا که شیب بیشتری داشت . چون مردا بیشتر اهل مشروب و دود و دم مختصر و تفریحی بودند .. سعید اهل هیچی نبود فقط زنش از دستش شکار بود و این که همش چشش به دنبال زن ودختر مردمه و یکی دوبار هم لو رفته بود . بعد از این که کبابی درست کرده خوردند زنا رفتن به طرف محل ظرفشویی .. مردا هم سرشون تو لاک خودشون بود . تارا سردرد و خستگی رو بهونه کرد و چند متر اون طرف تر کنار درختی دراز کشید سعید هم که اهل این بند و بساطها نبود یه گوشه ای دو متر اون ور مردا به تنه درختی تکیه داده بود و تا را رو دید می زد . این که بتونه با هاش سکس داشته باشه واسش یه آرزو شده بود . اهالی دود و دم که از جمعیت فاصله داشتند پشت به تا را بودند ولی تنها سعید می تونست اونو ببینه . زن احساس کرد که حشری شده . چادری رو که رو پاش کشیده بود به کناری داد و پاهای لختشو که فقط یک دامن کوتاه بالای زانو رو پوشش می داد نشون سعید داد .. سعید چشاش وا مونده بود . نمی دونست تارا سهوا داره این کارو می کنه یا این که یک چراغ سبزه .. اونم دستشو گذاشت رو کیرش .. ماهها بود که منتظرلحظه ای بود که بتونه به وصال تارا برسه . اگه می تونست اونو تسلیمش کنه انگاری که تمام زنای دنیا رو مال خودش کرده . خیلی بهش بر خورده بود که چند وقت پیش تارا دست رد به سینه اش زده بود . یکی از دلایلی که اونو بیشتر به سمت تا را می کشوند و این که حس می کرد که شاید اهل حال باشه این بود که یکی از دوست پسرای سابق تارا دوستش بود . طرف تا همینو برای سعید تعریف کرده بود سعید از دوستش پرسید که آیا تا را رو گاییده ؟ طرف ترسید که بعدا کار درست شه و گفت نه فقط با هم دوست بودیم اما سعید شک کرده بود .چشا و حالت تا را در کل نشون می داد که یک حالت سیری نا پذیری داره . زن از جاش پا شد .. حس کرد که یه التهابی در زیر سینه ها و دور کسش ایجاد شده . اون خشمی رو که نسبت به جمشید داشت دیگه براش اولویت نداشت . حالا فقط می خواست خودشو زیر کیر سعید ببینه .. اون جلو و مرد پشت سرش .. دیگه رسیده بودند به جایی و نقطه بلندی که مناظر پایین براشون یه دور نمایی شده بود .. اونا دقایقی بود که در کنار هم قدم می زدند . سعید به این بهونه خودشو به تارا وصل کرده بود که خوب نیست یک زن تنها در جنگل و در این فضای خلوت قدم بزنه . نفس آدم می گرفت اونم پس از خوردن یک غذای سنگین بیاد به این نقطه و ارتفاع .. .. در این نقطه تعداد درختا کمتر شده و با فاصله از هم قرار داشتند .-آقا سعید میشه روتونو اون ور کنین من یه کاری دارم که اگه انجام ندم دیگه راه نمی تونم برم .. سعید دل تو دلش نبود .. یعنی تارا می خواد بره دستشویی صحرایی ؟.. ولی زن قصد داشت که اون کون لختشو دید بزنه . کاش روشو بر گردونه پشت به اون قرار بگیره .. تارا هم عمدا همین کارو کرد .. .. سعید برای اولین بار بود که نمی تونست در برابر یک زن چه تصمیمی بگیره . کون درشت و سفید و هوس انگیز تارا اونو وسوسه کرده بود .. ولی اثری از این که زن کاری انجام بده و دستشویی بره رو ندیده بود .. نکنه کسش می خاره .. تا را معطل کرده بود هر لحظه منتظر بود که سعید بیاد . می خواست روشو بر گردونه ولی روش نمی شد .. سعید یه نگاهی به دور و بر و اطراف انداخت . اونا در یه مسیر ضد شیب قرار داشتند که اگه یکی از اون پایین می خواست حرکت به طرف بالا رو شروع کنه بیست دقیقه ای طول می کشید تا به اینجا برسه .مرد حرکت آروم به طرف زن رو شروع کرد . تارا یه لحظه ترس برش داشت ولی درجا خودشو عادت داد . این دستای سعید بود که دور کمرش حلقه شده بود . مرد شلوارشو تا نیمه پایین کشیده بود . تارا با شکم و دمر دراز کشید . سعید خودشو انداخت روش .. -چیکار داری می کنی . حواست باشه جرم ندی و منو از این بالا پرتم نکنی .. -تارا تارا .. من الان چند ماهه منتظر همچین لحظه ای هستم -مگه تو زن نداری .. .. سعید معطل نکرد .. کون تا را رو به دو طرف باز کرد . دستشو کشید رو کس تارا .. تا زن بخواد خودشو یه حرکتی بده و تنظیمش کنه کیر رفته بود توی کس .. -خوشت میاد تارا جونم .. -زهر مارت بشه .. زود باش کارت رو بکن الان اینجا خطریه .. -میگی داخل کست زهر مار ریختی ؟/؟ سعید رفت رو پشت تارا . یه خورده از بر جستگی کونش فاصله گرفت . -می ارزید واسش این قدر صبر کنم . تنگی کس تارا بهش می چسبید . فضای سبز و آسمون آبی و پرواز پرندگان و هوای بهار دو تایی شونو مست کرده بود . تارا بلوزشو داد بالا سینه هاشو در تماس با زمین و چمنها قرار داد .. حس کرد داره ار گاسم میشه .. چشاشو بسته بود تا از فضای آرامش و آرامش درون لذت ببره بعد از ارضا شدن یه فشاری رو رو سوراخ کونش حس کرد . کونش اون قدر کار کرد داشت که ورود کیر سعید کار شاقی نباشه . اون در حال گاییدن کون تارا انگشتشو هم گذاشته بود بالای سوراخ کونش . این بار خودشو منطبق بر زن کرد و گونه هاشو بوسید . تارا به دوران قبل از از دواج و کون دادنهاش فکر می کرد و با لذت , کیری رو که در کونش حرکت داشته تصور می کرد . یک بار دیگه هم به اوج رسید وقتی که آب کیر سعیدو توی کونش حس کرد آخه اون از کون دادن خیلی لذت می برد و این اوج آرامش اون بودسعید هنوز سیر نشده بود و برای باردوم توی کسش خالی کرد ... . چندی بعد تارا بود و سه تا مرد و فرزندی که دقیقا نمی تونست به خودش بگه باباش کدوم یک از این سه تا مرده .. ولی یه حسی بهش می گفت بابای این بچه سعیده و محصول سیزده به دره .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
شــــــــــرط بنــــــــــدی مــــــــــن و خــــــــــواهــــــــــر زنــــــــــم

خواهر زنم سمیرا شش سال از من و سه سال از خواهرش کوچیک تر بود . من بیست وهشت سالم بود . اون همش می خواست سر این موضوع که تمام مردا بی وفا هستند به دیدن یک زن دیگه هوش از سرشون می پره بحث کنه . می گفت بیا سر این موضوع شرط ببندیم .-مثلا می خوای چیکار کنی ؟ می خوای یه هوو برای خواهرت بیاری ؟ یا این که یکی از دخترای همکلاس و دانشگاهی خودت رو بیاری واسه من .. منو که نمی تونی از راه به در کنی . خلاصه واسه این که دلشو نشکنم باهاش شرط کردم . شش ماه هم مهلت تعیین شده بود هر کدوم که برنده می شدیم باید از طرف یه سکه طلا جایزه می گرفتیم .. اگه سر شش ماه من دست از پا خطا نمی کردم من بر نده بودم .. اما سمیرا به جای این که بخواد یکی دیگه رو واسم جور کنه و طور دیگه ای منو از راه به در کنه هر روز خودشو به بهترین شکلی آرایش می کرد و میومد پیش من .. لباسای فانتزی تنش می کرد .. سینه هاشو مینداخت توی دید .. قبلا هم این طور راحت پیشم بود اما حالت فتنه گرانه و میکاپی افسونگرانه نداشت . اون و سوسن همسر فرشته من تنها بچه های خونواده بودند و سمیرا هم بیشتر وقتا میومد پیش ما .. هر وقت هم که می رفتیم پیک نیک اون با ما بود .البته این پیک نیک رفتن های ما در حد گسترده ای بود . خلاصه هر کاری کرد من نگاش نمی کردم ولی خیلی خوشگل تر از قبل شده بود . با این که قبل از از دواج چند تا چشمه سکس آنالی و غیر آنالی داشتم ولی بعد از از دواج دور همه اینا رو قلم گرفته بودم . تازه اون می خواست منو پیش خودش و خودم رسوا کنه و سوسن هم که از جریان شرط بندی خبری نداشت . دوماه گذشت . حالت نگاش و حرکاتش روز به روز وسوسه انگیز تر از قبل می شد . گاهی حس می کردم که نکنه راستی راستی هوس منو کرده.. عاشق من شده ولی مگه یه خواهر می تونه این جور رو دست خواهر خودش بلند شه اونم اوایل از دواج و این که خودشم خیلی خوشگله و کم نمیاره .. یه روز وقتی که سوسن نبود و اون اومده بود خونه مون دیدم با یه تاپ و دامن کوتاه طوری که سینه های چسبون و باسن تقریبا کوچولوولی خوش تراششو سفت و شکیل نشون می داد کنار من قرار گرفت . -سمیرا چرا داری این کا را رو با من می کنی ؟ فکر کردی می تونی گولم بزنی و از راه به درم کنی ؟ -فرزین سوسن خونه نیست .. ببین از اندام فانتزی و مانکنی من خوشت نمیاد ؟ من می تونم مال تو باشم .. از همون اول دوست داشتم تسلیم تو باشم . فکر می کردم خیلی زود می تونم تو رو بکشونم طرف خودم . فقط یک بار در اختیار من باش .. -چه قشنگ فیلم بازی می کنی .. یه سکه و شکست دادن من ارزششو داره که این جور تا این حد داری خودت رو کشته مرده من نشون میدی ؟ -عزیزم من می دونم سوسن در آنال سکس ضعف داره .. من می تونم تا مینت کنم .. یخ شده بودم .. اون تا این حد گستاخ شده که برای برد در شرط بندی داره این حرفا رو می زنه ؟ منم پررو شده و گفتم اصلا باسن خوشگل و تحریک کننده و بر جسته ای نداری .. مجبور شدم این حرفو بزنم . وقتی اون بهم گفت باید ببینیش و بعد قضاوت کنی و مهم همون سوراخ کوچیک اون وسطشه آن چنان گذاشتم زیر گوشش که واسه دقایقی نای گریه رو نداشت و بعد با سیل اشک از اونجا رفت .. فقط اینو متوجه بودم که رفته به کلاسای ورزش و بدنسازی زنونه و کارایی انجام بده که باسنشو برجسته کنه و روز به روز هم کونش خوشدست تر می شد .. حرف زدنهامون شده بود در حد یه سلام و علیک . پنج ماه گذشته بود از روزی که من و اون با هم شرط بسته بودیم . مثل سابق وقتی که می رفتیم پیک نیک با هم بازی نمی کردیم . یه روز که خیلی از فامیلا گردش دسته جمعی رفته بودیم به یکی از جنگلای شمال واسه لحظاتی دیدم که اون و پسر دایی اش با هم رفتند .. بقیه هم سرشون تو لاک خودشون بود .. راستش مشکوک شدم . سمیرا به یه جین خیلی چسبون که دست کمی از استرچ نداشت با یه تاپ کوتاه و تنگ همراه سهیل رفته بود . تقریبا هم سن اون بود .. پونصد متری دور شده بودم .رسیدم به جایی که هیشکی نبود و فقط درخت بود و درخت .. ناگهان دیدم سر و صدایی میاد .. دیدم که سهیل و سمیرا بد جوری به هم چسبیده سمیرا داره مقاومت می کنه از دستش در میره .. عصبی شده بودم .. نمی دونم چرا ولی بیشتر از دست سمیرا که چرا باید با اون بیاد تا این جا که حالا بخواد این جور باهاش در گیر شه .. سهیل تا منو دید خودشو جمع و جور کرد .. ترس برش داشته بود .. رفتم طرفش تا اونو بزنم .. گفت ما همدیگه رو دوست داریم -دروغ میگه .. رفتم تا بزنمش فرار کرد .. اما این بار آروم تر از دفعه قبل بازم گذاشتم زیر گوش سمیرا .. -فکر کردی خیلی مردی فرزین ؟ -تو خجالت نمی کشی تنها با هاش میای اینجا ؟ -یادم رفت از تو اجازه بگیرم .فکر کردی مردونگی همینه که زورت به ما زنا برسه ؟ اون خیلی خوشگل تر و ناز تر از قبل شده بود .. متوجه نگام شده بود .. -راستش درد اون سیلی که اون دفعه بهم زدی هنوز رو دلم نشسته اما این سیلی امروزت رو به فال نیک می گیرم .. یه حسی از عشق و هوسو درش می بینم .. اون حقیقتو می گفت . من به سهیل حسادت می کردم . به هر مرد دیگه ای که نگاهش به دنبال سمیرا باشه . ولی غرورم اجازه نمی داد که بهش بگم تمایل دارم . -چیه می خوای بین خودمون ثابت کنی که برنده شدی ؟ می خوای یه سکه ازم بگیری ؟ خواهر زن گرامی -نه عزیزم .. من خیلی وقته که باختم . از همون وقتی که خودمو به تو و به خاطر تو باختم .. ازجیبش یک سکه کامل طلا در آورد و داد به دستم . اینو خیلی وقته که برات گرفتم .. رفتم طرفش .. -میگی من اینو از یه دختر مجرد قبول کنم ؟ -هر طور میلته ؟ در نگاهش صداقت می دیدم . حس کردم که می تونم بغلش کنم ببوسمش و ازش تشکر کنم . من هدیه رو ازش گرفتم ولی قصد داشتم یه دستبند یا گردن بندی چیزی براش بگیرم . لبامو گذاشتم رو صورتش . دستت درد نکنه سمیرا -همین ؟ با نگاهش داشت التماس می کرد . -بغلم کن ..منو ببوس فرزین . من قبول می کنم باختم . تو برنده باش .. تو برنده باش .. من ازت خوشم میاد .. -آخرش که چی .. -تا فردا خیلی راهه .. امروز می خوام مال تو باشم .. لبامو رو لباش گذاشتم من بودم و اون و تنهایی مون و هوسی داغ .. از اونجا دور تر و دور تر شدیم .. رو زمین و چمنها دراز کشیدیم دستمو گذاشتم لا پاش رو همون جینش .. -نههههههه نهههههههه درش بیار .. فقط یه خورده .. من از اون ملتهب تر بودم شلوارشو تا زانو کشیدم پایین . وبعد دستمو گذاشتم رو شورت خیسش .. صدای جیغ هوسشو با لبام بستم .. دستشو گذاشته بود روبرجستگی شلوارو کیرم .. شورت و شلوارمو تا نیمه پایین کشیدم .. سرمو گذاشتم لاپای سمیرا و کس داغ و خیسشو تا می شد میکش زدم . دستمو هم جلو دهنش داشتم .. چون طوری رفته بود توی حس که حس می کرد من و اون تنها آدمای روی زمین هستیم . -دوست دارم لختم کنی .. بکنی توی کسسسسسم کونم فکر نکن دختر بی ادبی هستم . فقط برای تو حرفای سکسی می زنم .. -سمیرا دختره دیوونه .. من زن دارم خواهرته .. تازه تو هم یه دختری .. -نمی خوام دختر باشم .. می خوام مال تو باشم .. -حالا تو این جنگل واسه ما شر درست نکن .. کس کوچولو و داغ و خیس و نقلی اونو گذاشتم توی دهنم . داغ تراز کس سوسن در آغاز راه نشون می داد . ولی همون سبک و استیل رو داشت خیلی کوچولو بود مثل یه ماهی کوچولو .. -فرزین .. دارم ارضا میشم .. حالم چه خوشه کاش می تونستی سینه هامو هم بخوری .. بعدا می تونی .دقایقی بعد گفت .. داره میاد آبم داره می ریزه .. چوچوله های کوچولو شو میون لبام می گردوندم .. خیلی زود اونو ارگاسمش کردم . غلظت دور کسش به ناگهان رقیق شده بود . دستمو محکم رو دهنش داشتم اون گازم می گرفت تا هوسشو خالی کنه .. حالا من بودم که شده بودم مثل گرگای گرسنه .. اونو یه دور بر گردوندم .. -سمیرا چه کون توپ و تپلی -خوشت میاد ؟ واسش خیلی زحمت کشیدم . واسه این که تو لذت ببری و خوشت بیاد . همش به خاطر تو بوده . به خاطر تو .. چقدر به پا های کشیده اش میومد . سرمو گذاشته بودم لای کونش .. -سمیرا دیرمون شده -هر کاری دوست داری با هام بکن .. نمی شد اون سوراخ تنگ کونشو در اون شرایط کرد و کیرو داخلش فرو کرد ولی کیرمو گذاشتم رو چاک وسط کون و از بالا به پایین روی کس و کون فشارش می دادم و آروم حرکتش می دادم . همون کاری که به وقت دوران عقدم با سوسن انجام می دادم .. در یه قسمت کار وقتی کیرم به سوراخ کونش رسید تا اونجایی که می تونستم رو سوراخ و اون دور و بر خالی کردم . دو تایی مون احساس سبکی کردیم . خوشحالی و آرامشو در تمام وجود سمیرا می خوندم .. -عشق من این تازه اولشه .. این قبول نیست . کیرت نباید پشت خط بمونه . باید بیاد داخل خونه ام تا ازش پذیرایی کنم داخل خونه کسسسسم کوننننننم . -سمیرا فکر می کنی بالاخره شکستم دادی ؟ -من که از اول شکست خورده بودم .. ولی راستشو بخوای فکر می کنم هر دو تامون برنده شدیم . -راست میگی سمیرا .. انگاری همه چی رو قشنگ تر می بینم . خواستنی تر .. زندگی رو دنیا رو ..آینده رو . خواستم بگم حتی همسرم سوسنو ولی این جا رو دیگه پس کشیدم . بالاخره تسلیم شده بودم .. تسلیم زیبا ترین و خوش بدن ترین و مهربون ترین خواهر زن دنیا ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
شـــــــــــــوهر خـــــــــــــوش انـــــــــــــدام دوستـــــــــــــم

وقتی میترا رو پس از چند سال کنار شوهرش دیدم اونم در یک تالار و مجلس عروسی یکه خوردم . البته از دیدن میترا نه .. بلکه از دیدن شوهر خوش اندام و خوش تیپ اون که از نظر ظاهری با میترا جور نبود . نمی دونستم این مرد واسه چی با هاش از دواج کرده .. متین چهره ای متین و زیبا داشت ولی نگاش نشون می داد که خیلی شیطونه . چون از همون اول که منو دیده بود داشت با نگاش منو می خورد . راستش با این که شوهر داشتم ولی تازگیها با توجه به این که شوهرم ارتشی بوده و پی در پی می رفت ما موریت , سرک کشیدن من به کامپیوتر و ماهواره و چت و این حرفا خیلی حسا رو در من بیدار کرده بود . طوری که هر وقت همسرم توی شهرمون نبود فکر می کردم مجردم . یکی دو تا دوست پسر تلفنی داشتم ولی از شهر های دیگه بودند که بعد از چت کارمون به تلفن کشید . نمی شد رو اونا حساب کرد .. من حدود سی سالم بود و اون دو تا دوست پسرم زیر 25 بودند . اما متین خیلی عالی بود . میترا از وفاداری و نجابت و درک و شعورش تعریف می کرد . اون خودش کار مند بیمه بود و می گفت که شوهرش کاراشو خونه انجام میده و حسابدار شرکته .. من و میترا در قدیم خیلی با هم بودیم .. دوستان صمیمی .. ولی حالا به تنها چیزی که فکر می کردم شوهر اون بود . آرزوی سکس با اونو داشتم . باید هر طوری شده اونو ردیفش می کردم . ولی چه جوری . دوستی تلفنی با دو نفر این تابو و طلسم رو شکسته بود و به من اعتماد به نفس داه بود . من و متین اون شب صحبتای زیادی کردیم .. خیلی خودمونی تر از من نشون می داد . حس کردم که از طرف میترا در منگنه قرار داره و من باید کمکش کنم . -متین خان .. این بیشتر مردا هستند که اهل خیانت و بی وفایی ان و چشم و دلشون به سوی دیگران و غیر زنشونه .. -یه نگاه معنی داری به من کرد و در حالی که چشم از چشام بر نمی گرفت گفت تازگیها زنا هم همین شدن شایدم بیشتر . اهل تنوع و فانتزی های سکسی ..سر این موضوع داشتیم کل کل می کردیم . هر کدوم دوست داشتیم بگیم حرف اون یکی درسته ... جمع خیلی خودمونی بود . من و متین با هم رقصیدیم . با یه پیراهنی به رنگ سبز پسته ای خوشرنگ که از کناره های یک طرف از پایین تا بالا چاک داشت دلشو برده بودم . اون با این که می تونست با خیلی های دیگه باشه اون شب بیشتر وقتشو رو با من گذروند . فقط گاهی که حس می کرد باید یه دستی بر سر زنش بکشه می رفت سمت اون .. اون شب با میترا طرح دوستی بیشتری ریختم . این که اون بهونه ای بشه که من بیشتر بتونم متین رو ببینم . برای لحظاتی هنگام رقص دستاشو خیلی آروم گذاشته بود دور کمرم و برای یه لحظه با فشار بیشتری لمسم کرد .. این کارو چند بار انجام داد . متوجه حس خاصی در ناحیه کسم شدم . چند روز بعد میترا واسم زنگ زد که با دوستاش داره میره شمال اگه موافق باشم می تونم باهاش برم .. -ببینم شوهرت رو تنهاش میذاری -ای بابا من و اون که از این حرفا نداریم اون کارای شرکتو میاره خونه تا نیمه شب مشغوله .. اون عاشقمه .. می خواستم بهش بگم اون عاشق کس و کون و بدن لخت زنای خوشگله .. چیزی نگفتم .. خونه ای هم که درش زندگی می کردند پدر میترا واسشون خریده بود . -مهناز جون من و اون اصلا این حرفا رو با هم نداریم . اون حتی نمی دونه من با کی دارم میرم و اصلا نمی دونه من برات زنگ زدم یعنی فعلا بهش نگفتم .. کاری به مسائل خاص و تفریحات سالم هم نداریم . .. . به خودم گفتم این که خیلی عالی شد . پسر نه ساله امو فرستادم خونه مادر بزرگش که درد سر درست کردن غذا و رسیدگی به اونو نداشته باشم . ..-میترا کی داری میری - من برای امشب میرم و تو که نمیای تا چند دقیقه دیگه راه میفتم ... .. نمی دونستم چیکار کنم .. خیلی دلم می خواست یه بهونه ای بیارم و با متین حرف بزنم .. شبو زنگ زدم خونه میترا شون ..-ببخشید متین خان میترا جون منزل تشریف دارن من کاری داشتم .. می خواستم بیام اونجا -شما بفر مایید اون رفته بیرون تا چند دقیقه دیگه بر می گرده .. موبایلشو نبرده وگرنه شماره شو می دادم که باهاش تماس بگیری .... باز چه پدر سوخته ای بود این متین . خوشم اومد . اون دلش می خواست منو بکشونه به اونجا .. پس اون دوست داره با من خلوت کنه . حالا بهت نشون میدم . فکر کردی خودمو راحت در اختیارت میذارم ؟ .. خنده ام گرفته بود . تا چند لحظه پیش داشتم واسش می مردم . حالا هم همین طور . وقتی که دیدم اون این طور راحت داره دروغ میگه خودمو براش گرفتم و خواستم که کلاس بیام . هر چند که هنوز ندیده بودمش . و نمی دونستم چی به چیه .. با مانتوی بلندی که زیر اون یه لباس نیمه سکسی هم تنم کرده بودم راهی اونجا شدم .. متین خیلی راحت و آزاد لباش پوشیده بود . انگاری که یک فوتبالیسته و رفته بازی . یه شلوارک و لباس زیر یا همون زیر پیراهن رکابی سفید تنش بود که موهای سینه اش هم به خوبی مشخص بود .-میترا جون تشریف نیاوردن ؟-شما بفر مایید راحت باشید .. مانتو تونو در آرین من آویزونش کنم .. وقتی درش آوردم حالا اون چشاش گرد شده بود . می دونستم که منو کشونده اونجا تا به خواسته اش برسه . یه پیرهن خیلی کوتاه و فانتزی و چسبون به رنگ قرمر همراه با آرایش ست پشت چشا و گونه هام کافی بود تا اونو محو من کنه . ولی من بی توجه به اون گذاشتم هر طوری که دوست داره نگام کنه .. رفته بود آشپز خونه تا برام چای بیاره ..ولی صدای زنگ تلفن اومد و بعدم چند کلمه ای رو شنیدم که در مورد من می گفت که اینجام .. .. بعدش بر گشت و گفت عذر می خوام میترا همین الان زنگ زد که با دوستاش رفته شمال -مگه قبلا به شما نگفته بود که منو تا اینجا نکشونین .. -قرار بود بیاد خونه بعدا بره ولی ظاهرا من نمی دونستم .. .. به جایی رسیده بودم که نمی تونستم بمونم . حداقل باید حرکت می کردم .. اون نباید می ذاشت که می رفتم . از جام بلند شدم هر لحظه منتظر بودم که مانعم شه ولی اون حرکتی نشون نداد .. -من نمی دونم هدف شما چی بوده که منو کشوندین این جا .. داشتم درو باز می کردم مثلا می رفتم ولی عصبی بودم . اون با این که منو می خواست ولی چرا کاری نمی کرد .. -مهناز خانوم بدون مانتو ؟ حالتون خوب نیستا .. رفتم که مانتو مو بر دارم از پشت بغلم زد .. دست و پا می زدم ولی نذاشت که در برم .. -نههههههه .نهههههههه این کارو با هام نکن ..نهههههه هوسباز .. من از اوناش نیستم .. -ولی من هستم .. من هستم .. -هوسباز .حریص .. شما مردا همه تونو باید ببندن به رگبار . -البته شما زنا با حرفاتون ما رو به رگبار می بندین . دستشو دور کمرم گذاشته بود و البته یه دستی منو برد و انداخت رو تخت .. -نهههههه .. خواهش می کنم من شوهر دارم تو زن داری . میترا دوستمه اون به تو اعتماد داره .-شوهرت هم بهت اعتماد داره .... ولی می دونستم که دارم حرفای بی خودی می زنم . -چیه داری چیکار می کنی مگه دوستم میترا بهت نمی رسه ؟ -همون جوری که شوهرت بهت می رسه . منو غرق بوسه هاش کرده بود . طوری به سرعت لختم کرده بود که آدم فکر می کرد هر لحظه ممکنه زنش بیاد و اون عجله می کنه . من می تونستم شبو پیشش بمونم . می تونستم بگم پیش میترا هستم . بدن سفت و خوش عطر متین رو رو تنم حس می کردم . چه لذت بخش بود طعم بوسه های گناه بر باسن من .. وقتی منو یه دور برگردوند و پاهامو به دو سمت بیشتر باز کرد داغی کسمو در تمام بدنم حس می کردم . لبای کلفتش رو کس ناز و غنچه ای من نشست و چه جور اونو میکش می زد و تمام خیسی های منو هم می خورد . وقتی میک زدن سینه هامو شروع کرد خودشو کمی بالاتر کشونده بود و همراه با بوسیدن , کیرشو به کسم نزدیک کرد .. تا یه لحظه رفتم احساس گناه بکنم و این که همسر دارم نیمی از کیر داغ و کلفت متین رفته بود توی کسم و با یه فشار دیگه بقیه رو فرستاد تا آخرش .. گذاشتم تا منو ببوسه و با بوسه داغ غرق در پیوند با شکوه هوسمون شیم . هنوز چشامونو به چشای هم ندوخته بودیم . اون خودشو رو من حرکت می داد حس کردم توی کس من داره خالی می کنه .. . چه حریصانه !-این قدر بی طاقتی ؟ -عاشق کونای بر جسته و کس های ناز و تپل و سینه های سفت و درشت و صورتای خوشگل خانومای خوش اندام هستم -چه خوش اشتها ! بد نگذره ؟ رفتم رو کیرش نشستم و هر طوری که می خواستم و هر بلایی که دوست داشتم سر کیرش آوردم تا تونستم ار ضا شم .. پشت به اون و یه پهلو دراز کشیده بودم و اونم دستش دور کمر م حلقه شده بود .برای دقایقی خوابم برده بود با این حس که داشت با سوراخ کونم ور می رفت چشامو باز کردم .. چه خبر بود فکر کنم یه قوطی کرم رو روی سوراخ کونم خالی کرده بود .. -متین جون دردم میاد .. نمیشه نکنی ؟ -حالم کامل نمیشه -فدای حالت عزیزم . کیرش عین سنگ شده بود .. از بس کرم مالیده بود که سوراخو گم کرده بود . خودمو به روی تشک فشار می گرفتم بالاخره به هر مصیبتی بود یه چند سانتی رو کرد توی کونم . -تکون نخور .. دست نگه دار .. دلم داره از جاش در میاد .. یواش یواش کیرشو می فرستاد جلو می داد عقب .. دستاش هم رو سینه هام کار می کرد .. وقتی آبشو خالی کرد توی کونم حس می کردم آروم گرفتم . داغی آبش کون به درد اومده منو تسکین می داد .. تا صبح توی بغل هم بودیم . وقتی می خواستم برم بهش گفتم ناقلا یه چیزی بهم میگه که دیشب وقتی من بهت تلفن زدم تو می دونستی میترا رفته سفر .. مخصوصا نگفتی که منو بکشونی اینجا .. متین لبخندی زد و گفت خیلی خوش گذشت .. -خودت منو کشوندی طرف خودتا ؟ خیلی شیطونی پسر .. -هرچی می خوام چیزی نگم وادارم می کنی .. البته اینا رو با شوخی و لبخند می گفت -نترس حرفتو بزن . ما حالا حالا ها با هم کار داریم . -راستش میترا که داشت می رفت سفر به من گفته بود که برات زنگ زده که تو هم با هاش بری و تو نخواستی که بری .. ببینم نکنه خونه مونو با شمال اشتباه گرفتی ... اووووووخخخخخخ پس اونم می دونست که من هوسشو دارم و به تمنای اون دارم نقش میام .. امان از دست این مردا ! گاهی دست شیطونو که ما زنا باشیمو از پشت می بندن ..ولی خب هر دو مون به اون چه که می خواستیم رسیده بودیم .. پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
وقتـــــــــــــــی سیمـــــــــــــــا قاطـــــــــــــــی میشـــــــــــــــه

خدمتمو تموم کرده بودم و کار و کاسبی درست و حسابی نداشتم . مجبور شدم به شغل قبل از خدمتم که نصابی ماهواره بود ادامه بدم . بیست و یک سالم بود و توی عمرم فقط یک بار کس و کون یک جنده رو کرده بودم که اونم بهم مزه نداد .. هی زود باش زود باش می گفت و پنج دقیقه کسشو کردم و دو دقیقه کونشو .. که توی کونش خیس کردم . اصلا نمی ذاشت به سینه هاش دست بزنم . با این که خیلی هم خوش تیپ بودم و بدن کار درستی هم داشتم ولی در آشنایی با دخترا و سکس کردن کمی دست و پا چلفت بودم . هر زن و دختری که از کنارم رد می شد حس می کردم که اونا رو دارم می کنم . حتی به زن 51 ساله همسایه هم قانع شده بودم . تیپ بدی نداشت . شیک پوش بود . تنها زندگی می کرد . دختر و پسرش ازدواج کرده رفته بودند و شوهرشم مرده بود . اسمشم بود سیما .. چهار دور خونه شو از اون میله های بلند و مثلا دزدگیر کاشته بود که یه وقتی بهش حمله نکنن و کسشو ندزدن .. حتی گاهی دزدکی یه نگاهی به حیاطشون مینداختم . تابستون بود و گاهی اونو نیمه بر هنه می دیدم ولی خیلی خانوم متینی بود . اسم منم خیلی با اسمش جور بود . ولی حیف که خودم باهاش جور نبودم . من که دلم می خواست .. یه روز زنگ تلفن خونه مون به صدا در میاد گوشی رو گرفتم تا رفتم بگم الو, صدای دو تا زنو شنیدم که با هم حرف می زنن . اصلا انگار نه انگار منم آدمم . فضولی من گل کرده بود .. -سیما جون .. تو الان ده ساله شوهرت مرده .. بچه هات بزرگ شدن و رفتن . درسته پدر شوهرم بیست سال ازت بزرگتره ولی وضعش خوبه .. -منم وضعم بد نیست -آخه زن یک نیاز های دیگه ای هم داره -باید ببخشی شهلا اونش دیگه کاره ای نیست . چه به درد من می خوره -نکنه دلت می خواد یه پسر بچه بیست ساله بیاد خواستگاریت -اصلا کی گفت می خوام شوهر کنم .. -پس همین جوری حاضری بری زیر یکی دیگه ؟ -شهلا من نمی خوام زن پدر شوهرت شم و بشم مادر شوهرت .. که مثلا بخوای میراث شوهرت محفوظ بمونه .. چرا تو هین می کنی .. آره منم نیاز دارم . الان اگه یه جوون خوب و آبرو دار پیدا شه شاید تابو شکنی هم بکنم ولی نمی خوام خودمو علاف یک مرد بکنم . وابسته شم .. و نمی خوام که هر روز خودمو در اختیار یکی بذارم . تازه من یه عمره آبرو داری کردم .. ده ساله که شوهرم مرده خلاف نکردم .. پسر همسایه بغلی سینا (خبری من می گفت )با نگاش داره منو می خوره .. -ببینم کجاتو می خوره .. میدی بهش بخوره؟ -شهلا دیگه از دست تو من دارم آتیش می گیرم . راستش منم خیلی چیزا دلم می خواد .. ولی با همه اینا اگه من اشتباه کرده باشم نمی تونم خودمو ببخشم .. شاید اون نخواد .. ولی تو با این که بهترین دوست منم هستی و از بچگی همه راز ها مونو با هم در میون میذاشتیم اگرم بخوام کاری کنم و بکنم دیگه تو رو در جریان نمی ذارم . چند بار باید بگم من نمی خوام زن پدر شوهرت شم .. -همین جوری چی -ببخشیدا حالا که کار به این جا رسید آدم به خاطر یکی این کارو بکنه که بیارزه -- اگه سینا جون بخوادت چی ؟ -دیگه بهت نمیگم .. -حالا قهر نکن فراموشش کن ... متوجه بقیه حرفاشون نشدم . فقط یه وقتی به خودم اومدم که دیدم تلفن داره سوت می کشه و کف دستم پر شده از آب کیرم .. پس اون می خواد .. می خواد ..وووووویییییی ..ولی اگه برم جلو .. اگه خیطم کنه .. من که نمی تونم برم خونه شون در بزنم که اومدم بکنمت . نه این جوری نمیشه . .. خونواده ام رفته بودند سفر و من خونه دارشون بودم .نه عرضه شو داشتم یکی رو بیارم خونه و نه اون شهامتشو که از دوستام بخوام این کارو بکنن . می ترسیدم همین سیما بفهمه لوم بده .. زنگ زدم برای دوستم احسان تا باهاش در مورد چیزی که شنیده بودم مشورت کنم .. -سینا خاک توسرت حالا کارت به جایی رسیده که به دنبال هلوی ترشیده ای .. -باور کن اون جوری ها هم که میگی نیست . خیلی خانومه و قیافه اش هم بدک نیست . -هرچی باشه سی سال ازت بزرگتره .. تو الان با این تیپ و هیکلت هر روز باید یکی رو زیر کیرت داشته باشی ولی تویی دیگه برو جلو نترس .. -ببینم اون دیش و رسیور و از این چیزا داره ؟ -دیش که من نمی بینم .. -یه جوری مخشو کار بگیر واسش نصب کن .. یه جهت سایروس هم واسش بذار که فیلم سکسی بیست و چهار ساعته نشون بده چیزی بهش نگو(اون موقع هنوز از این ماهواره فیلم سکسی پخش می شد ) .. یه جوری کنار هات برد جاش بده .. تو که خودت استادی .. -ولی به چه بهانه ای .. ..نمی دونستم چیکار کنم .. درست فرداش زنگ در خونه مون به صدا در اومد .. وای سیما بود . چقدر خوشگل و ناز شده بود .. عین هلوی پوست کنده . هیچوقت اونو تا به این حد زیبا ندیده بو.دم . کیرم خود به خود شق شده بود پیرهنمو آوردم روش .. -آقا سینا یه وقتی هم واسه من بذارین دو تا دیش و چهار تا ال ان بی و یک رسیور خوب برام ردیف کنین پولش هم نقده .. اصلا این چهار صد تومن دستتون باشه بعدا کم و زیادشو حساب می کنیم .. کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا .. واست یه کانال سکسی ردیف کنم که همیشه بیای و زیر کیر من قرار بگیری .کارای نصبو براش انجام که دادم اون از حموم بر گشت .. واااااااییییییی پسر چی شده بود . یه دکلته خیلی کوتاه نخی به رنگ قرمز شیک و ماتیکی تنش کرده بود که دهنم از تعجب وا مونده بود .. پشتشو که بهم کرد زاویای کون و شکاف وسطش مشخص بود . آب دهنمو به زور قورت می دادم . یه دختر بیست ساله منو این طور به هیجان نمی آورد .. -ببخشید آقا سینا شما از تلفن و سیم کشی سر رشته دارید ؟ اگه نه من برم مامور مخابراتو بیارم . فکر کنم به اونا مر بوط شه -مگه چی شده .. -هیچی سیما قاطی کرده و من صحبت همسایه ها رو می شنوم .. یعنی خونه من زنگ می خوره صحبت همسایه پشتی رو می شنوم اگه اونم صحبت منو بشنوه چی ؟.. مردم چهار کلام حرف خصوصی دارن .. چی شده آقا سینا چرا رنگ و روت زرد شده .. چرا داری می لرزی .. -هیچی .. ببینم من جای مامانتم ؟ تعجب کردی این جوری راحت می پوشم ؟ تو که فکر نمی کنی من هلوی ترشیده باشم .. آخ من بمیرم که اون همه حرفای من و احسانو شنیده بود و شنیده بود که منم حرفاشو شنیدم . دلم می خواست آب می شدم و می رفتم زمین و بر نمی گشتم اصلا تبخیر می شدم . -ببخشید منظوری نداشتم . خودش این جوری شد .. من نمی خواستم گوش کنم حرفاتونو -چیه فکر می کنی این کار درستیه ؟ .. بیا جلو بینم .. دیگه حس کردم آب کیرم داره خشک میشه .. به درک یه سیلی میذاره زیر گوشم قال قضیه کنده میشه . من برم به همون جق زدن خودم بچسبم که هیچی مثل اون بی خطر نیست -فقط به مامان بابام چیزی نگین .. یک آن دیدم بغلم زد و لباشو گذاشت رو لبام .. فکر کردم شوخیش گرفته یا می خواد گازم بگیره و خونینم کنه ولی نه .. -کشتی منو تو .. چقدر با این لباس قرمزم بهت چراغ سبز نشون بدم .. چرامتوجه نمیشی .. وقتی تو هم حس منو می دونی و منم حس تو رو می دونم چرا از هم فاصله می گیریم .. بیا بریم .. تو که خودت می دونی ده ساله دست مردی بهم نخورده .. ببین برات داغم .. واست خوشگل کردم . خوشم اومد جواب احسانو اون جوری دادی .. ببین خوشت میاد .. رفتیم رو تخت . دیگه شجاع شده بودم .. کیرم همچین تیز شده بود که تو عمرم سا بقه نداشت . اون خیلی راحت با هام تا می کرد . چون می دونست احساس و نیاز منو .. منم سعی کردم باهاش هماهنگ شم .. دیگه برام مهم نبود که سی سال ازم بزرگ تره . پوست تنش تازه بود و باسن سفیدش یه ذره لک هم نداشت . وقتی دکلته نرمشو دادم بالا قلبم از سینه داشت در میومد . اون زیر شورتی هم نداشت .. -خوشت میاد سینا ؟ اگه بخوای از این یه بعد دیگه مال توست .. یه خبر خوب هم بهت بدم که پریود هم نمیشم . می تونی آبتو هم بریزی توی کسم .. -آهههههههه از این بهتر نمی شه .. بدنش کلا برق انداخته بود .. پیرهنشو دادم بالا .. شکاف کونش منو به وجد آورده بود .. تنش بوی صابون و شامپو و عطر خاصی می داد . همه جاشو غرق بوسه کرده بودم .. -آههههههه سینا .. خیلی سخته یه زن پس از بیست سال شوهر داری ده سال تمام دست مردی بهش نخوره و توی عذاب باشه .. می خواستم بهش بگم من که سرشار از آبم و انگارهمیشه در خوابم چی ؟ نوک زبونمو گذاشتم رو سوراخ کونش .. جوووووووون .. چه صفایی داشت . هر چی رو که تو فیلما دیده بودم پیاده می کردم . دیوونه شده بودم .. من و سیما هر دو مون لخت لخت شده بودیم . هنوز اون دمر کرده بود و من پشتش قرار داشتم . لذت می برد وقتی که آروم لبا و صورتشو می بوسیدم و نوازشش می کردم . حس کردم کیرم خودش را دار داره و بدون این که بهش بگم داره راهشو به طرف کس سیما پیدا می کنه .. کیر داغ و آتیشی من رفت توی کس سیما .. هر دو تاشون داغ بودند . کس اون جنده ای که کرده بودم خشک بود واسه همین این کس برای من تازگی داشت .. جووووووووون چه حالی می کردم .. سیما هم کونشو از پشت به بدنم می چسبوند .. آب کیرم همون دقیقه اول راه افتاد طرف کس زن همسایه .. دیگه نمی شد اسمشو گذاشت دیر انزالی و زود انزالی .. این کیر کس ندیده دیگه هیچی جلو دارش نبود ولی همونو بیرون نکشیدم و این سیمای حشری هم هرچی می گاییدمش سیربشو نبود . نیمساعت به حالت دمر گاییدمش .. یک بار ارضا شد بازم می خواست .. طاقباز کردش .. سینه هاشو هم که خیلی تازه نشون می داد میکش زدم .. کسش همچنان داغ بود .. -سینا ولم نکن .. محکم .. محکم .. بعدشم باید کونمو بکنی .. می خوام حال کنم . تا صبح باید پیشم بمونی . می دونم خونه ات کسی نیست . بچه هام هم غروبی سر زدن و رفتن. امشب می خوام مال تو باشم و هر وقت دیگه ای که فر صت شه .. کسسسسسم کسسسسسم .. ووووووویییییی می خاره .. .. چقدر این زن خوشگل بود .. به غیر از یکی دو تا چین در کناره های صورتش دیگه لک نداشت ..قبلا تا این حد دقیق نبودم .. -وااااااییییییی سینا کسسسسم .. آبتو می خواد بازم آبمو آوردی .. بریز توش .. .. واسه دو مین بار توی کسش خالی کردم .. کیرمو که کشیدم بیرون اونو گذاشت دهنش .. ساک زد .. شق که شد این بار با سوراخ کون نشست روش .. یه لذت بی سابقه .. آبمم نمیومد تا یک ربع فقط داشت با کوتش رو کیر من بالا پایین می کرد . نصف کیر من رفته بود توی سوراخ کونش .. خیلی کم توی کونش خالی کردم .. دو تایی مون کنار هم دراز کشیدیم .. ولی سیما دیگه ول کنم نبود . از اون روز به بعد طوری منو آب بندی کرد که دیگه وقتی دخترای دیگه رو می دیدم اصلا اشتها نداشتم .. ولی خودشو که می دیدم مثل آدمای گرسنه و کس و کون نخورده می افتادم روش .. راستی اینو هم بگم روز بعد از اولین سکسم با سیما یه جعبه شیرینی گرفته اونو بردم مخابرات خیابونمون و تحویل کار مندای اونجا دادم .. -به چه مناسبته -این شیرینی بعد از عروسیه .. به خاطر قدر دانی از زحمات شما که سریعا همه چی رو ردیف می کنین .. اگه بدونین که بعضی وقتا با قاطی شدن سیما همه چی بر می گرده سر جاش به من حق میدین .. یا رو کار مند مخابرات طوری بهم نگاه می کرد که انگاری سیمام قاطی کرده باشه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
mrsfatemejoon: shahrzad جان مرسی از نوشتهات
ممنونم میسیز فاطمه جون .. دست گلت درد نکنه .خسته نباشی .. دوست وبـــــــــرادر تو : ایرانی
     
  
زن

 
بـــــــــــــــه دو شـــــــــــــــرط .. زنـــــــــــــــدایی !

این زندایی ما معلوم نبود شکل و شمایلش به کی رفته بود اصلا قیافه نداشت ولی یه اندام خیلی توپی داست که اکثرا با یه تاپ و شلوار استرچی که پاش می کرد حسابی اونو خواستنی و تو دل برو می کرد . اون تنها بچه بابای پولدارش بود و اتفاقا خدا به اون و دایی منم یه دختر داد ..و همین یه دونه بچه شد . من از بچگی عاشق این دختر دایی ام بودم و اونم منو دوست داشت . خیلی ها به من می گفتند از اونجایی که سمیرا خیلی نجیب و سر به زیره و پول و پله و ملک و املاک ننه اش که پدر تریلیاردری داره به اون و به تو می رسه همینو بگیرش .. هرچند دایی جان کم نچاپیده بود ولی تمومی نداشت . مادرم که می گفت این سمیه یعنی زن دایی جان مادر فولاد زره بوده و همش باید تو سری خور باشی و این طرز لباس پوشیدنش هم آبروی آدمو پیش همه می بره . انگار نه انگار زنی گفتن مردی گفتن .. اگه می خواست خیلی رعایت کنه این بود که مثلا یه جین بپوشه که فرقی هم نمی کرد اون جوری هم کون گنده اش اندازه یه سینی می شد . نمی دونم چرا حس کرده بودم که اون با دایی کوچیکه ام جمال خان یه سر و سری داره .. وقت و بی وقت جمال رو خونه شون می دیدم . آخه اونا همسایه دیوار به دیوار ما بودند . دست بر قضا این جمال خان راه دور کار پیدا می کنه و همون جا از دواج هم می کنه و میره .. از روزی که اون رفت کاملا متوجه بودم که سمیه هرکول چه جوری کشتی هاش غرق شده . شانس آوردم که سمیرا از نظر خوشگلی و هیکل به دایی کمالم رفته بود . من زیاد در بند مال و منال سمیرا نبودم . خودشو دوست داشتم .. یه بار زندایی با از دواج ما مخالفت کرده بود . دوست داشتم کونشو از وسط جرش می دادم و اونو دو تیکه اش می کردم . عوضی .. طوری حرف می زد که انگاری من برای مال و منالش اومدم اونجا .. کارد بهم می زدی خونم در نمیومد . دلم می خواست وقتی اونو تنها گیرش آوردم بهش بگم کیر جمال بهت نرسیده که این جور شدی ولی شیطونو لعنت کردم . اما از یکی از خطوط ایرانسل که معلوم نبود به اسم کیه براش پیام دادم که کیر آقا جمال بهت نرسیده که این جورجنی شدی ؟ ..چند بار هم پیام دادم . سمیرا تکواندو کار هم بود . یه روزی که برای انجام مسابقات چند روزه رفته بود به چند تا شهر اون ور تر و دایی هم باهاش رفته بود زندایی احضارم کرد .. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید .. من تازه از خد مت بر گشته بودم و تو مغازه سوپری بابام کار می کردم حق داشت که این جوری از آینده من بترسه دوست داشتم تمام نفرت های دنیا رو روش خالی کنم .. وقتی اونو دیدم و طرز حرف زدنشو .. یه آرامش خاصی بهم دست داد .. ولی داشتم دیوونه می شدم از طرز لباس پوشیدنش .. استرچ پارچه ای به رنگ پا و خیلی هم کیپ تنش کرده بود با یه تاپ آستین حلقه ای . با این که قیافه نداشت ولی خیلی خوشگلش کرده بود . ووووووویییییی به نظرم اومد که نه سوتین بسته نه شورت پاش کرده .. خط درز کسش کاملا از رو شلوارش پیدا بود . حتی دور کسش . قالبو اندازه کسش کاملا مشخص بود .. اگه شورت پاش می کرد نباید این جوری می شد .. بیچاره مامان حق داشت که می گفت باید ازش ترسید . -ببین ساسان من همین یه دونه دختر رو دارم . این دوره زمونه اصلا عشق و دوست داشتن بی معنی شده .. همین دایی ات به خاطر پولم اومد با من از دواج کرد ولی من عاشقش شدم . فکر می کنه من نمی دونم که کلی دوست زن و دختر داره و با پول من داره با اونا حال می کنه .. واییییییی زندایی چرا این جوری شده برای اولین بار داره از این حرفا پیش من می زنه .. ادامه داد -حالا ما اهلش نیستیم و مثل زنای دریده دیگه اهل تلافی نیستیم . هرکی تا حالا جای ما بود نجایتش می رفت زیر سوال .. می دونم پسر خوبی هستی ولی می خوام این طور نباشه که تو دخترمو به خاطر سر مایه اش بخوای .. -زندایی جون من حاضرم تعهد بدم هیچی از مالش نمی خوام -این که نمیشه ما دلمون واسه عزیز دردونه مون می سوزه . مثل این که دلش خیلی پر بود از این که دیگه نمی تونه زیر کیر جمال بخوابه .. -آدم در این دوره زمونه باید به یکی دل ببنده که واسش موندگار باشه .. -ببخشید من برای سمیرا جان موندگار میشم .. .. انگاری نشنید که من چی دارم میگم -مگه من چند سال سنمه .. تازه شدم سی و هشت . .....معلوم نبود واسه خواسنگاری اون اومدم یا دخترش .. یه نگاهی به من انداخت و گفت انگیزه واسه از دواج خیلی چیزا می تونه باشه .. یه نیاز هایی که در هر دو جنس وجود داره .. ..خدایا این چرا امروز داره از مرز های کلام و تابو ها رد میشه .. -ببخشید سمیه خانوم زندایی گل با من امری داشتین ؟ نگام کرد و یهو زار زار شروع کرد به گریه کردن .. کنار هم رو کاناپه نشسته بودیم . سرشو انداخت رو سینه ام .. نزدیک بود خفه شم نفسم نمیومد . -چرا هیشکی درکم نمی کنه همه به فکز خودشونن .. من خیلی تنهام .. تنهای تنها ... طوری داشت رفتار می کرد که شک کردم یه جورایی می خواد باهام حال کنه .. آخه یه بار قبل از این که برم سربازی با یه زن بیوه ای رابطه داشتم که همین حالتا رو داشت ولی یه مدت که گذشت حس کردم نسبت به سمیرا دارم گناه می کنم و دیگه رفتم خدمت و ازش خبری ندارم .. -زندایی چیزی می خواستی بگی ؟ دیدم موبایلشو در آورد و بهم میگه اینو تو برام فرستادی ؟ که من و برادر شوهرم با همیم .. آره درست گفتی ولی حالا هیشکی نیست به دادم برسه .. آخه این شماره توی موبایل سمیرا هم بود ساسان جون ! ... ..وای عجب سوتی داده بودم .. یکی دوبار با این شماره به موبایل سمیرا پیام داده بودم .. تازه فکرشو نمی کردم مادره بره سر وقت گوشی دخترش فضولی .. از خجالت آب شده بودم ولی دیدم که زندایی رو کاناپه غش کرد . ولی نمی دونم چرا طوری افتاده بود که جفت سینه هاش زده بود بیرون و زیپ شوارش تا قسمت کس پایین کشیده شده بود .. .. واسه اون لحظات دیگه یادم رفته بود که اون ممکنه یه روزی بشه مادر زنم و زن دایی منه .. الان بهترین موقعیت بود که دق دلی خودمو خالی کنم . و یک کیر درشتی بهش بزنم که حظ کنه . نیازی هم نبود در رو قفل کنم چون نه از سمیرا خبری می شد نه از دایی کمال . تاپ سمیه رو کشیدم پایین . چه هبکل پری داشت .. دهنمو گذاشتم رو سینه هاش .. می دونستم که همینو می خواد .. همین که بتونم سر حالش کنم و بهش جون بدم ولی با این حال بازم کمی تردید داشتم آخه به نظرم میومد که بیهوش شده باشه .. لبامو گذاشتم رو استرچش ولی دیگه وقت این کارا نبود . حرص داشتم . هرچه باداباد . اون فهمیده بود که من براش پیام دادم .. احتمالا دستپاچه شده بود حتما فکر می کرد دایی جمال واسم تعریف کرده که اونو گاییده . -اوووووووففففف رون تپل و کون گنده .. کس به این کوچولویی و غنچه ای جای تعحب داشت . یه دست به سینه و شکمش زدم و اونو درازش کردم . قسمتی از پاهاش افتاده بود رو زمین .. کسش خیلی خیس کرده بود .. یعنی بیداره و داره فیلم میاد ؟ ولی امونش ندادم . بذار هر غلطی که می کنه بکنه . دیگه به سر مایه اش ننازه . کیرمو رو کسش گذاشتم . کاش که این کس غنچه ای از درون هم تنگ باشه .. با یه فشار کوچولو قسمتی از کیرمو کردم توی کوسش .. نه نه .. نمی شد اون داخل نگهش داشته باشم . من که شرایط اونو نمی دونستم .. شاید دایی جون ایراد پیدا کرده بود و بار دار نمی شد .. کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم بین جفت سینه های درشتش و .. دو تا سینه رو به کیر فشار داده کیرمو حرکت می دادم همون دقیقه اول آبمو خالی کردم روی سینه و بین اونا .. بعد کیرمو دوباره فرو کردم توی کسش .. انگار قصد به هوش اومدن نداشت .. یک بار دیگه دست گذاشتم زیر سینه اش نبض و ضربان قلبش خوب بود . تنش هم گرم بود و نفس می کشید . همه این علائم حکایت از این داشت که می تونم به گاییدن ادامه بدم . با چه سرعتی اونو می گاییدم ! یکی دوبار حس کردم که داره تکون می خوره ولی توجهی نکردم حس کردم که دستشو داره می ذاره وسط سینه و روی شکمش .. -سمیه جون تو ما رو فیلم کردی ؟ اون داشت آب کیر منو که روی سینه ها و وسطشون خالی شده بود جمع می کرد و می ذاشت تو دهنش . دیگه قلقشو گرفته بودم . دوای زن دایی همین یک کیر بود .. بدم میومد اون لبای آب کیر خورده رو ببوسم ولی مجبور شدم این کارو بکنم . با هم رفتیم رو تخت .. اونو دمرش کردم و از همون پشت همچین کردم توی کونش و آخش در اومد مجبور شدم دهنشو محکم بگیرم .. خوب که اونو از کون گاییدم و با مقعدش صفا کردم همون کیرو دوباره فرو کردم توی کسش .. کون درشت و دو طرفش حسابی با لرزشهای هوس انگیزی که داشت منو داغم کرده بود .. -آخخخخخخخ ساسان ساسان جون بذار من بیام روت .. -زندایی فقط منو له نکنی .. -نهههههههه نههههههه چی داری میگی کسسسسسسم .آخخخخخخخخخ .. ولی خیلی خوب رو من سوار شده بود و کیرمو طوری می پیچوند که هوس کردم بازم آبمو خالی کنم ولی گذاشتم حالشو بکنه .. لبامو طوری به لباش قفل کرده بود و راه بینی منو هم بسته بود که به زور نفس می کشیدم ..ساسان ساسان جون کمرمو قفلش کن . قفلش کن . آبم داره میاد .. اوووووخخخخخخخ .. اومد اومد .. جوووووووون فدات .. منو غرق بوسه ام کرد .. دراز کشید و ازم خواست که توی کسش خالی کنم . ترسیدم ولی گفت نگران نباش ..یه نگاهی به چهره بشاش اون انداختم و با لذت گذاشتم کیرم به اوج داغی برسه و دیگه ولش کردم تا کسشو خیس خیس کنه .. با هر جهش آبم اون چشاشو می بست و باز می کرد . ..-زندایی من دیگه می خوام برم -نه امشبو پیشم بمون من تنهام . کسی شک نمی کنه .. -سمیه جون چون بیهوش شده بودی خواستم به هوشت بیارم اما یه بیهوشی دیگه داری که نمیشه بیدارت کرد . اون غرورته ..من دیگه نمی کنمت . این اولین و آخرین بار بود -نهههههه نامردی نکن .. کیرمو گرفتم طرف صورتش .. فوری گذاشت دهنش شروع کرد یه ساک زدن . -اگه اینو می خوای دو تا شرط داره -بگو بگو چی می خوای .. -می خوام با ازدواج من و سمیرا موافقت کنی ..دهنشو از رو کیرم بر داشت .. -باشه باشه .. باز چی می خوای -من مرد حسودی هستم .. نمی خوام لباس پوشیدنت طوری باشه که دیگرانو تحریک کنه . آخه تو هم معشوقه من میشی هم مادر و مادر زن من ..هم این که زندایی منم هستی .. -خوشم میاد عشق من حسودم باشه .. هرچی بگی قبوله .. -پس شبو می مونی ؟ -هرچند شب که بخوای .. من و سمیه چراغ خوابو روشن کرده رفتیم توی بغل هم . انگار اون شب هیشکدوم اشتها به غذا نداشتیم . فقط اشتهای همدیگه رو داشتیم .. تا صبح داشتیم جشن می گرفتیم . من صاحب دو تا زن و اون صاحب دومین شوهر شده بود ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
پــــــــــدر شــــــــــوهــــــــــر داغ تــــــــــر از عــــــــــروس

اصلا از کارای این شاهین سر در نمی آوردم.. پسر تو باید بری سر بازی .. .. من نمی دونم این چه مرضیه که پیدا کردی -نه پدر من اگه برم سربازی عطیه رو از دست میدم -پسر تو که تا حالا پنجاه تا دوست دختر داشتی .. از شرایط منم با خبری . دیگه تجارت فرش زندگی ما رو از این رو به اون رو کرده .. این دختره هم فکر نکنم زندگی بکن باشه به طمع مال تو داره میاد . نمیگم تو هم خوش سر و وضع نیستی ولی یک سال ازت کوچیک تره . مردم دستمون میندازن .. شاهرخ که دوسالی رو ازش بزرگتر بود و در یه شهر دیگه پزشکی می خوند اصلا تو این خطها نبود . این منو دق می داد و می کشت . هیچی دیگه ..واسش زن گرفتیم و این دختره هم همش به قر و فرش می رسید . خونه ما دو طبقه بود و خیلی هم جا دار و اونا رو طبقه پایین جاشون دادیم ..شاهبن هم اومد پیش من در یکی از این عمده فروشی های فرش تا اونو با راز و رمز کار بیشتر آشنا کنم .. خلاصه این عروس خانوم رختشویی و آشپزی و خیلی از کاراشو مادر شوهرش انجام می داد . اگه دست خودش بود می گفت که شما بیایید و اتاقای ما رو نظافت کنید .. فقط کارش این بود که شبا پیش شوهرش بخوابه و همش به سر و صورتش برسه .. خیلی هم حشری بود . چون ساعت که از دوازده می گذشت شوهره رو صدا می زدکه برن تورختخواب . و عیال ما چقدر لبشو گاز می گرفت که این دختره چرا احترام پدر شوهره رو نداره . آخه رفتن و خوابیدن مسئله ای نبود ولی حرکات زننده ای می کرد که نشون می داد یه جاش می خاره .. رفتم واسه شاهین پول بریزم و معافی اونو جورش کنم گفتن پسرت سرباز غایبه و فعلا اقدام فایده ای نداره . هیچی دیگه گفتیم به درک همین جور بمونه . با وضع مالی من اون که نیازی نداره و کار اداری هم نمی خواد بگیره . نمی دونم کدوم شیر پاک خورده ای بود که اونو لو داد و اومدن بردنش برای خد مت .. تعجب می کردم این از شانس منه . شاید هزاران نفرسر باز غایب صاف صاف دارن می گردن درست باید بیان سر وقت پسر من ؟ -بابا من می دونم کار کیه .. کار هر مزه .. هرمز هم عطیه رو دوست داشت .. -پسر برو خدمت . اون دیگه زنته .. من دیگه از این بازیهای تو خسته شدم .. منو درگیر این مسائل نکن اصلا از این بازیها خوشم نمیاد . دیوونه شده بودم از دستش . رفتن اون به سر بازی همانا و باد کردن یه دختر حشری و اعصاب خرد کن رو دست ما همان . اونو که با خود مون می بردیم به عروسی ها از خجالت باید آب می شدیم از طرزلباس پوشیدنش و اون جور اندام به بیرون ریختناش .. شاهین به من سفارش کرده بود که هواشوداشته باشم که هرمز قاپشو ندزده .. -خاک بر سرت پسر این چه زنیه که وقتی چهار روز می خوای دور از خونه باشی از این نگرانی که یکی دیگه اونو از تو بگیره . خلاصه نصف کار و زندگی ما شده بود اون . اوایل با لبخند در اینمورد با هاش حرف می زدم یعنی با عطیه . جواب منو می داد که آدم باید دلش پاک باشه و این حرفا چیه .. بعد شدید تر نصیحت کردم چند بار هم اشکش در اومد .. و یه چیزی هم بد هکار شدیم . هرچی بهش می گفتیم شبو بیاد بالا پیش ما بخوابه نمیومد . خونه مادرش هم نمی رفت . دوست داشت تنها بخوابه .. راستش منم تازگی ها از دست سهیلا خانوم این عیال گلمون دیگه هر چی زن بازی و دختر بازی بود رو گذاشته بودم کنار .. گاهی وقتا حس می کردم این دختره داره واسه من کرم می ریزه .. شیطونو لعنت می کردم و می گفتم مرد این عروسته زن پسرته .. امانته دست تو .. ولی گاهی می رفتم جلو آینه .. مگه چند سالم بود چهل و یکی دو سالی داشتم . بیست و سه سالی رو از عطیه بزرگتر بودم . بر شیطون لعنت . حس کردم وقتی که اون داره خودشو بیشتر توی دید میندازه من یکی بیشتر دوست دارم اونو دیدش بزنم . تا این که یه شب من و سهیلا جون و عطیه با هم رفتیم عروسی یکی از بستگان که خواهر زاده خانومم بود وداشت عروس می شد یعنی شده بود .. دیگه بیشتر از این که عطیه رو به عنوان یک عروس نگاه کنم به این دید نگاه می کردم که حس کنه چه پدر شوهر جوون و اکشنی داره . سهیلا فقط یه سال ازم کوچیک تر بود . اون ده سال بیشتر از من نشون می داد ولی من ده سال کمتر از سنم نشون می دادم . یعنی با این حساب هر کی ما رو می دید فکر می کرد ماتقریبا بیست سال تفاوت سنی داریم . آخه بیشتر وقتا زنا زود شکسته میشن . هر وقت اون در جمع می خواست خودی نشون بده حسادت می کردم . واسه خودم غیرتی می شدم . دلم می خواست هم اونو بزنم و هم اونایی رو که بهش توجه دارن . نمی خواستم باور کنم که سنم داره میره بالا و دنیای من و اون با هم تفاوت داره . دیگه خیلی از چیزا رو فراموش کرده بودم . می خواستم حداقل واسه یه بارم که شده با اون باشم . اون شب با خیلی ها رقصید. داشت خودشو مینداخت تو بغل پسرا .... یکی دوبار دستشو کشیدم . -بابا چرا آبرومو می بری -عطیه تو داری آبرومو می بری .. چند بار این حرکتو تکرار کردم آخرش قهر کرد و مانتو رو پوشید و به سمت درب خروجی رفت .. .. رفتم پیش سهیلا -ببین من دارم میرم دنبال عطیه اونو برسونم خونه . تو همین جا باش . عروسی خواهر زاده ته .. خوب نیست ول کنی . بگو عطیه حالش بد شده بهم خورده و من و اون رفتیم خونه .. دختره پاک واسه ما آبرو نذاشته .. به هزار مکافات اونو سوار ماشینم کردم .. تا خونه یک کلمه هم با هام حرف نزد . وقتی که رسیدیم بغضش ترکید و بنای گریستنو گذاشت -بابا چرا با هام این کارو می کنی الان شوهرم نیست دلم گرفته .. -ببینم چرا می خوای پیش پسرا جلب توجه کنی -شاهین که حرفی نداشت . شما چرا اعتراض داری . الان زمانه فرق کرده . در تمدن امروز این چیزا مسئله ای نیست .. می خواستم بذارم زیر گوشش ... واااااایییییی چقدر خوشگل شده بود . وقتی مانتو و روسریشو درآورده اون پیراهن خیلی کوتاه مشکی و ساپورت توری همرنگ پیراهنشو دیدم که پاهاشو خیلی لطیف تر نشون می داد می خواستم بپرم روش .-بابا تو از همون اول هم با هام خوب نبودی . فکر می کردی من دختر بدی هستم .. همش می خوای منو از خودت برونی . دوستم نداری . دلت می خواد من عروست نباشم .. . رفت اتاقش دراز کشید و من هم داشتم به این فکر می کردم که چرا اونو تا این حد از خودم رنجوندم .. سهیلا زنگ زد و بهش گفتم همه چی مرتبه و اونم گفت که تا صبح نمیاد .. ولی من دلم بود پیش عطیه و این که اونو رنجونده بودم من نمی خواستم اونو تا این حد اذیتش کنم . رفتم سمت طبقه اول .. به طرف اتاق عطیه دوست داشتم از دلش در بیارم .. بغلشم بزنم واز امتیاز پدر شوهر بودن استفاده کنم و حالی ببرم . داغ بودم . خیلی هم داغ شده بودم . یه صداهایی میومد .. -اووووووففففففف چرا امشب کیرت کوچیک تر شده .. تند تر .. جون نداری ؟ .. سرم داشت گیج می رفت پاهام سست شده بود . با این که چهل رو رد کرده بودم ولی یک تنه سه تا جوون قلچماقوحریف بودم . خودم می کشتمش .. دوست پسرشو می کشتم و طلاق عطیه رو می گرفتم . به درک می افتادم زندان .. می گفتم که از خودم دفاع کردم . کارد بزرگ آشپز خونه رو گرفتم دستم .. عین فیلمای پهلوونی قدیم و لی با عجله ای بیشتر راه افتادم طرف اتاق اون دختر خائن .. -آهااااااااااااااایییییییی اشهدتو بخون که اومدم . در باز بود ولی با یه لگد که نشون دهنده خشمم بود وارد شدم .. چراغا خاموش و تاریک بود فقط تا حدودی متوجه بودم که عطیه لخته .. یه چیزی رفت زیر تخت . اون نامرد رفت زیر تخت قایم شده بود . عطیه روتختی رو بیشتر به سمت پایین انداخت تا اون زیر معلوم نشه .. کلید لامپو زدم .. عطیه کاملا لخت و وحشت زده بهم نگاه می کرد -بابا از دستم عصبی هستی منو نکش هر کاری بگی می کنم تنش می لرزید . -تو رو نمی کشم .. اونی رو که قایم کردی خردش می کنم . داغونش می کنم . -نه بابا به اون کاری نداشته باش . اگه بدونی با چه درد سری اونو آوردم پیش خودم .. هر شب با منه .. -کثافت بی آبرو ازم می خوای حفظش کنم ؟. -بابا من گناه ندارم . من نیاز دارم . نمی تونم که راه بیفتم مثل زنای بد برم خیابون و یکی رو واسه خودم پیدا کنم . -ولی تو خونه می تونی بیاری ؟.. دستشو گذاشته بود جلو کسش .. مثلا خجالت می کشید . اثر سینه های درشت و شکم لاغر و کون بر جسته و پوست سفید و اندام هوس انگیزش در چشم و اعماق وجودم در اون لحظات تحت تاثیر خشم و حسادت قرار گرفته بود . به طرف زیر تخت دولا شدم .. فاصله رو رعایت می کردم تا طرف اگه چاقویی داشته باشه بهم حمله نکنه .. -بیا بیرون نامرد .. با ناموس مردم .. با عروس من ؟ پاشو گرفتم .. خیلی خشک بود . شبیه سکته زده ها و مرده ها نشون می داد . بیرون کشیدمش .. ای بابا این که یه آدم مصنوعی لخت بود .. با یه کیری متوسطی که برق می زد و انگاری چربی و خیسی کس عطیه اونو برق انداخته بود ... -بابا خرابش نکن .. گیر نمیاد . اگه بدونی بابتش تو بازار سیاه چقدر پول دادم ؟ حس کردم در اون لحظه دنیا رو بهم دادن . اونو خیلی وسوسه انگیز می دیدم . خیلی خوشگل بود .. -تو واسه این خیلی پول دادی ؟ کیرم داشت از پیژامه ام می زد بیرون . نگاه عطیه درست رو کیر بلند شده داخل شلوارم زوم شده بود . دستمو گذاشتم رو دستش ... خواستم اونو از رو کسش بر دارم . فشار روی کسشو زیاد می کرد ..-عزیزم اینو هم میشه از یه نظر آدم حقیقی فرض کرد . هر چی می خوای از بابات بخواه ... از من که حکم باباتو دارم . داشتم می سوختم . داغ تر از عطیه شده بودم . دستامو رو سینه اش گذاشتم . نوک سینه های عطیه تیز شده بود -خجالت نکش . سهیلا جون تا صبح نمیاد . امشب خودم همدمت میشم . نمی ذارم احساس تنهایی کنی . نمی ذارم دیگه رنج بکشی . بازی کردن من با سینه هاش دستاشو شل کرد . دیدم دستاش داره رو کسش حرکت می کنه . -عطیه بیا من برات حرکتش بدم . بیا کار خودمه ... چشاشو بسته بود . دستشو از رو کس خیسش بر داشت . همه اینا نشون دهنده تسلیم شدنش بود . دستامو از رو سینه هاش بر نداشتم .. اصلا کسش مشخص نبود . چقدر کوچولو موچولو بود . کوچیکترین غنچه ای که می شد تصورشو کرد . لاپاشو باز کردم تا یه نموره ای از کسشو ببینم و با لذت میکش بزنم . پهنای زبونم دو برابر طول و عرض قسمت بیرونی کسش می شد .. -اووووووفففففف بابا نهههههه نهههههه فقط بخورش .. هیشکار دیگه نکن .. کس لیسی یه عمری کارم بود و از نوع سفارشی هاشو رو کس عطیه پیاده کردم پاهاشو طوری به این طرف و اون طرف پرت می کرد که من لذت می بردم از این که تونستم عروسمو تسلیمش کنم .. سکوتش نشون می داد بابا شهرام تونسته با همین میک زدن کسش اونو ارضاش کنه .. ازم می خواست که اونو با کیرم نکنم . چه تعارفا! زنا هر قدر کس خل باشن وقتی به این مرحله برسن که دیگه کسشون خل نمیشه . تا چشاشو باز کنه من دیگه لخت شده بودم تا صداش در بیاد کیرم رفته بود توی کس .. می دونستم قرص ضد بار داری می خوره . همون اول که این کیر رفت توی کس عقده هاشو خالی کرد .. دست من نبود آبم عین سیل و به سرعت همون توی کسش راه افتاد .. به سی ثانیه نکشید -اوووووخخخخخخخ بابایی بابا جونم چقدر داغه .. تو که از من داغ تری .. سوختم سوختم .. -کیرمو بیرون بکشم ؟ .. -اوووووفففففف نههههههه می خوامش .. دو ساعت سه ساعت باید منو بکنی .. من کیر می خوام .. دوستت دارم بابا .. من دختر بدی نیستم . منو بکن .. هرچی تو بگی گوش میدم . می خوام پیش شما بمونم .. نمی دونم از چی داشت حرف می زد فقط به کسش و اون تن تازه و بدن جوونش نگاه می کردم داشتم به این فکر می کردم که وقتی با سهیلا از دواج می کردم از عطیه فعلی بزرگ تر بود ولی بعد از بیست و خوردی سال یکی جوون تر از اون موقع اون به تورم خورده بود . اون موقع هنوز عطیه به دنیا نیومده بود .. -سینه هامو گازش بگیر .. لبامو ببوس .. دوستت دارم بابایی .. بابا تو خیلی قوی تر از شاهینی .. نه من سیر می شدم نه اون . پاشد و قمبل کرد . کون خوشگلشو گاز می گرفتم . خوشش میومد . قبل از این که یه بار دیگه فرو کنم توی کسش .. کیرمو گذاشت تو دهنش واسم ساک زد .چند دقیقه ای کسشو کردم .. سوراخ کونش به اندازه نوک مگس که نه نوک پشه از قسمت بیرون بهم چشمک می زد . اگه بگم واقعا تشخیصش مشکل بود دروغ نگفتم . انگشتو که روش گذاشتم آخش رفت هوا .. -هنوز کاری نکردم -بابا کلفته ..کیرت کلفته .. هنوز به شاهین کون ندادم . تازه مال اون قلمیه من می ترسم .. کلی کونشو روغن مالی کردم تا با درد تونست چهار پنج سانت از کیر منو توی کونش جا بده .. -بابا دارم از درد می میرم .. دستمو رو کسش گذاشته چنگش می گرفتم ولی بازم درد رو فراموش نمی کرد . خودش کونشو به سمت من خیلی آروم حرکت می داد . کونش با این که بر جستگی زیبایی داشت ولی مثل گون گنده هایی نبود که کون به اندازه سینی بزرگ باشه .. -اووووووههههههه آبم داره میاد -بابایی بذار بیاد .. آبمو ریختم توی کونش .. درجا بیرون کشیدم و اونم درجا کیرمو گذاشت تو دهنش .. عروس خوشگل من وقتی کیرمو ساک می زد چه خوشگل می شد ....... بهم قول داد که دیگه شلوغ بازی در نیاره .. آدم سکسی رو خودم براش قایم کردم و دیگه به دستش ندادم . راستش هر وقت شاهین میومد مرخصی عطی جون غصه اش می شد ولی این جور نبود که فراموشم کنه . .. پایان .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زیبــــــــــــــــــــا تــــــــــــــــــــر از همیشــــــــــــــــــــه

به یاد خاطراتم افتاده بودم . به یاد این که من با اون زن چیکار کرده بودم .. همه می گفتند و می خندیدند . من مضطرب بودم . نگران .. دلم می خواست زود تر تکلیف خودمو بدونم . سی سال گذشته بود .. نه دقیقا بیست و هفت سال پیش بود .. انگاری زیبا زیباتر شده بود .. حالا می تونست ازم انتقام بگیره . رفته بودم توعالم خودم .. اون عاشقم بود و من اون جوری که اون دوستم داشت دوستش نداشتم . اونو برای لحظه های تنهایی و هوس می خواستم نه برای این که بهش بگم عاشقتم و عاشقش بمونم . انگار همین دیروز بود که پس از دو سه سال دوستی رفتم خونه شون .. اون تنها بود .-مثل این که باهام قهری فرشاد .. چند بار بهت بگم که من خوشم نمیاد .. دوست ندارم می دونم وقتی تسلیم تو شم دیگه از چشات میفتم .. -یعنی تو فکر می کنی عشق ما به مویی بنده ؟.. -من باید از سر نوشت دوستام پند بگیرم .. -اگه این طوره که تو میگی من به دردت نمی خورم . من که نمی خوام اون کار خطر ناکو بکنم -نه تو رو خدا بیا بکن .. -زیبا خواهش می کنم . -نه من می ترسم ..از خودم می ترسم .تا حالا تجربه شو نداشتم .. -مگه من داشتم ؟ ولی من دروغ می گفتم . دو سه باری رو با دخترای فامیل سکس داشته اونا رو از کون کرده بودم . ولی حالت وحرکات و شرمساری زیبا نشون می داد که اون داره راستشو می گه .. اون تا مرز بوسه رو با من راه میومد ولی از اون به بعدشو نه .. اخلاقشو می دونستم داشتم قهر می کردم و می رفتم که بغلم زد -نمی خوای منو ببوسی ؟ پس برو به جهنم حالا که همه چی رو در هوس می بینی .. -زیبا بد جنس .. این جوری دلمو به درد میاری .. من که دوستت دارم . من که عاشقتم . من که می خوامت . اصلا خودمم باورم شده بود .. اشک از چشام جاری شده بود . شده بودم یک هنر پیشه و خودمم نمی دونستم .. زیبا بغلم کرد . سرشو گذاشت رو سینه ام خواست که از دلم در بیاره -عزیزم هر کاری که میگم برای خوشبختی خودمونه . فدات شم زیبا دوست نداره اشکای فرشادو ببینه . لبهای من و اون رو لبای هم قرار گرفتند . حس کردم این بوسه داغ تر از بوسه های قبله . اون اشکمو دیده بود و حس می کرد که به خاطر عشقه که دلم به درد اومده . چند بار دستمو از روی بلوزش گذاشتم رو سینه اش -پسر خوبی باش .. دستمو پس زد .. -چقدر تو سمجی .. -واسه این که عاشقتم .. چند بار سینه هاشو لمس کردم . سکوت کرده بود .. نفسهاش تند تر شده بود .گرمای تنشو احساس می کردم . -نههههههه فرشاد .. نکن .. خواهش می کنم .. ولی من دیگه طاقتم طاق شده بود . دو سال و نیم بود که باهاش دوست بودم . دیگه نمی تونستم صبر کنم .. -خیلی بد جنسی .. من نمی خوام . نه .. تو منو واسه همین می خوای ؟ -اینم جزیی از عشقه . از پیوند من و تو .. از اونی که دلهامونو به هم می رسونه .. ببین زیبا صدای قلبتو می شنوم . تو هم صدای دلمو می شنوی خیلی بد جنسی اگه اسم اینو بخوای بذاری هوس .. بلوزشو در آوردم . دیگه هیچی نمی تونست جلو مو بگیره .. حتی کار به جایی رسیده بود که اون سرمو به سینه اش فشرد .. اونم وقتی که سوتینشو باز کرد . وقتی این حرکت اونو دیدم شیر شدم ..آروم زیپ شلوارشو باز کردم و دستمو به شورتش رسوندم . فقط یه بار دستمو کنار زد ولی بار دوم که دستم رو شورت خیسش قرار گرفت گذاشت هر کاری که دوست دارم انجام بدم . دو تایی مون غرق هوس شده بودیم .. با پاهاش دستمو قفل کرده بود . با دستاش سرمو محکم چسببیده به سینه هاش نگه داشته فشارش می داد . چقدر دلم می خواست دستمو به کسش می رسوندم . گوشه شورتشو دادم بالا . یکی از انگشتامو گذاشتم کناره کسش .. چقدر کوچولو و ناز نشون می داد .. با روی کس بازی می کردم . همون کف اتاق رو زمین دراز شد . نای بر خاستن نداشت .. اونو کاملا بر هنه اش کردم . مثل خودم که دیگه هیچ لباسی تنم نبود . داشتم آتیش می گرفتم .. -نهههههه نهههههههه فرشاد من می ترسم .. بس کن .. تو اگه بس کنی منم قول میدم بس کنم .. .. با آه و ناله حرفاشو می زد و من دهنمو گذاشتم روی کس خوش طعم و کوچولوش که هنوز موریزه های اصل و نرم و فابریکشو داشت . چه لذتی می داد اونا رو وقتی میذاشتم توی دهنم.. این برای دومین باری بود که کس یکی رو می لیسیدم . دستام رو سینه هاش و سرم لاپاش بود .. حالا سرمو محکم با جفت پاهاش فشار می داد ولی من ولش نمی کردم . جوووووووون ...می خواستم از جون مایه بذارم تا سر حال سر حالش کنم که دیگه از سکس فراری نباشه . لبه های کسشو می ذاشتم توی دهنم .. با جفت دستام سینه هاشو مالش می دادم ..-نهههههه با من این کارو نکن . کف دستشو گذاشته بود رو سینه هام .. به موهاش چنگ زده بود و من صدام در نمیومد . -دوستت دارم زیبا عشق من ..مال منی .. -فراموشم نکن . ببین مال توام در اختیار توام .. دیدم داره دست و پا می زنه دو تا پاهاشو به شدت می زنه به زمین .. مجبور شدم جفت پاهاشو نگه داشته باشم اون وقت نیمتنه شو آورد بالا و با حرکات شکم و کمر و نگاه کردن به سرمن که لاپاش بود و کشیدن موهام امانمو بریده بود .. با این حال راحتش گذاشتم .. -وووووویییییی نهههههههه کسسسسسم .. مواظب باش .. مواظب باش .... یکی می خواست جلوی اونو بگیره و اون بهم می گفت که مواظب باش . جیغ می کشید و مرتب مامانشو صدا می زد . -بی رحم بد جنس .. من دارم دیوونه میشم .. چه جوری میکش می زنی .. نهههههه نههههههه ..خواهش می کنم .. ولش نمی کردم .. به کارم ادامه دادم .. تا یه جایی که دیدم اون دیگه نیمتنه شو بالا نیاورد تا منو ببینه . پشتشو گذاشت زمین چشاشو بست .. و با سینه هاش اونم خیلی آروم بازی می کرد تا این که دستاش شل شد . وقتی دستاش از رو سینه هاش حرکت کردو به پهلو ها افتاد . لبامو گذاشتم روی نوک سینه اش .. کف دستمو هم رو کسش قرار دادم و یه بار دیگه داغش کردم . یه دختر در آغاز جوانی خیلی هوس داره مث یه پسر .. ولی امکانات پسر خیلی بیشتره تا بتونه خودشو ار ضا کنه .. هر کاری که دوست داشتم باهاش انجام دادم هنوز از کیرم استفاده نکرده بود م .. با زبونم زیر بغلشو لیس می زدم .یه قوطی کرم از رو میز توالت مادرش بر داشته و دیگه ازش اجازه هم نگرفتم - نههههههه .. نهههههههه ..می ترسم .. دردداره .. ولی به حرفش اعتنایی نکردم . کونش تازه و گوشتی بود ولی کوچولو و به پاهای کشیده و بدن لاغرش میومد . هوس جلو چشامو گرفته بود .. می خواستم نرم کارمو انجام بدم ولی ناله ها و جیغ و داد های اون طوری اعصاب منو خرد کرده بود که سر کیرمو به سوراخ کون کرم مالی شده اون فشار دادم و کیرم تا سه چهار سانتی رو رفت توی کونش .. بیشتر نمی رفت . انگار به یه دیوار سنگی خورده بود -بکش بیرون .. مردم .. هلاک شدم .. بکش بیرون -باشه تکونش نمیدم . دوستت دارم .. سرشو بر گردوندم لباشو بوسیدم . به جای این که کیرمو توی کونش حرکت بدم بدنمو و کمرمو حرکت می دادم . همینشم بی اندازه داغ کننده بود .. آب کیرم توی کونش خالی شد .. -آخخخخخخخ داره می ریزه -اوووووففففف سوختم سوختم .. اوووووفففففف .. مالیدن کسش و سینه رو هم همزمان انجام می دادم . کیرمو که کشیدم بیرون مقداری از آب کیر برگشت کرد و ریخت رو قالی .. -آیییییییی همه جا نجس شد .. بعد از اون روز یکی دوبار دیگه به پیشنهاد خودش با هم سکس کردیم .. اون فقط می خواست نشون بده عاشقمه .. دوستم داره .. وقتی که رفته بودم خدمت منتظرم موند .. حس کردم به دست آوردنش خیلی راحته .. از اولشم دوستش نداشتم .. خلاصه داستان اشکها و لبخند های من و اون زیاده و بالاخره با یکی دیگه از دواج کردم و زیبا هم دو سال بعد ازاز دواج من از دواج کرد .. حالا پسر من عاشق دختر اون شده بود .. اولش نمی دونستم که زیبا مادر دختره .. وقتی که فهمیدم انگار دنیا رو سرم خراب شده بود .پسرم فرزاد مث من نبود . اون خیلی سر به زیر و مهربون تر و می شد گفت وفادار به عشقش بود .. ولی دلم می سوخت . حس کردم که حالا شب انتقام فرا رسیده .. لحظه انتقام .. لحظه ای که پسر عاشق من دلش به درد بیاد ... هیشکی موضوع من و زیبا رو نمی دونست . اصلا در عالم خودم نبودم .. همسرم می گفت چته .. بقیه می گفتند چون همین یه پسرو داره براش نگرانه .. زینا کاملا شبیه مادرش بود .. اونم خیلی خانوم بود .. وقتی صدای سوت و کف زدنها و شیرینی پخش کردنها رو شنیدم و این که بله رو گرفتیم باورم نمی شد بی اختیار اشک از چشام سرازیر شد .. یه لحظه با همون چشای گریون به زیبایی نگاه کردم که می تونست خیلی اذیتم کنه و سنگ اندازی ..نگاهش حرفای زیادی داشت .. عذر خواهی کردم .. دلم می خواست اون لحظه با زیبا حرف می زدم تنها .. ولی شاید شک بر انگیز می شد .. فردا واسش زنگ زدم .. -الو زیبا خانوم ؟-بفرمایید آقا فرشاد .-خواستم راجع به دیشب ازتون تشکر کنم ..لحن صحبتمو تغییر دادم .. -زیبا با این که اون نامردی رو در حقت کردم ولی سخت نگرفتی حتی راجع به مهریه .. -تو که نیومدی خواستگاری .. این پسرت بود که اومد به خواستگاری دخترم . اون خیلی بهتر از توست . من و دخترم دوستیم . -چرا نخواستی ازم انتقام بگیری .. -ببین فرشاد گاهی میگن سرنوشت آدمو , خودش می سازه و اراده درش نقش داره ..گاهی میگن دست تقدیره .. هرچی که هست ما باید اون طرف قضیه رو نگاه کنیم . اگه سر نوشت طور دیگه ای رقم می خورد امروز تویی نمیومدی خونه مون و پسرت نبود که بیاد به خواستگاری دختری که نبود . فکر کردی من این درد رو حس نمی کنم که آدم وقتی به اولین عشقش نرسه چه شکنجه ای رو باید تحمل کنه و تمام زندگیش فقط میشه خاطره ؟ ولی تو عاشق نبودی .. این تنها چبزبه که می تونم خودمو گول بزنم که با این اندیشه آروم میشم .. من درد جدایی رو حس می کنم .. چرا باید این طعم تلخو به دخترم و به پسرت بچشونم .... -نهههههه زیبا .. من چقدر پستم .. -هرچه که هستی تو حالا زن داری و منم شوهر دارم . انگار زیبا مهربان تر و خوش اخلاق تر و خوش سیما تر از همیشه بود ..همون زیبایی که شب قبل دیده بودمش . زیبا تر از همیشه ..... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
شــــــــوهــــــــر خــــــــاله .. پــــــــدر شــــــــوهــــــــر .. معشــــــــوق

خجسته خیلی خوشگل بود . اون می خواست عروس من شه ولی خاله اش یا زن من از خواهر زاده اش خوشش نمیومد . اون خیلی قرتی بود . می خواست هر طوری شده خودشو بندازه به پسرم افشین .. افشین دانشجو بود و در شهرستانی دور اینجا درس می خوند و یه ماه در میون هم نمیومد .. افشین هم از اون پسرایی بود که حس می کردم شاید زیاد اهل درس نباشه و آخرشم باید اونو بیارم پیش خودم که نمایندگی و عمده فروشی بعضی لوازم خانگی برقی و تلویزیون و یخچال و چیزایی در همین مایه ها رو داشتم . اونم در لات بازی دست کمی از دختر خاله اش نداشت ولی خب در جامعه ما حساب دخترا رو از پسرا جدا می کنن .اینو هم بگم که خجسته تنها دختر یا همون بچه خونواده اش بود ولی من یه پسر ده ساله هم غیر افشین داشتم . که دیگه بیشتر وقتا بود خونه پدرم و رفیق اونا شده بود خلاصه یه روز جمعه ای که دعوت بودیم خونه با جناقمون .. بعد از ناهار همه گرفتن خوابیدن . من راستش خوابم نبرده بود . همه در قسمت پایین ساختمون که حالت پذیرایی داشت دراز کشیده راحت خوابیده بودند . همه که میگم شامل پیر پاتال تر از ما هم می شد هر چند هنوز 45 نشده بودم ولی تیپم به سی ساله ها می خورد طوری که افسانه خیلی مراقبم بود .. منم گاهی یه ناخنکی به اونایی که تنشون می خارید می زدم . رفتم به طبقه دوم تا از اونجا برم رو فضای باز پشت بوم و یه هوایی بخورم . بوی عطر ملایم زنونه همه جا پیچیده بود .. دیدم در اتاق خجسته بازه و چه جور رفته جلو آینه و داره با کونش ور میره و دستشو می کشه روی کسش . یه جین کشی پاش بود و یه تی شرت که جینو تا قسمت پایین کون پایین کشیده بود . با این که من ندید بدید نبودم و به اندازه کافی به کیرم رسیده بودم نتوستم از تماشای اون صحنه دل بکنم . دستاش رفته بود رو سینه هاش . بعد از اون دوباره قمبل کرد . انگشتشو گذاشت رو سوراخ کونش .. کسشو هم بی نصیب نمی ذاشت .. دیگه تصمیممو گرفتم که باهاش چیکار کنم . شوهر خاله اش بودم غریبه که نبودم .. -کمک نمی خوای .. یه جیغی کشید که رفتم جلو دهنشو گرفتم و شلوارشو به زور کشیدم پایین و تا قبل از این که بخواد درره در اتاقو از داخل قفل کردم .. -شوهر خاله زشته -ساکت شو خجسته . کمرشو گرفتم دست و پا می زد . اونو محکم رو تختش فشار ش دادم . انگشتمو کردم توی سوراخ کونش و تند و تند فرو می کردم اون داخل و درش می آوردم . -خجسته ما به عمره این کاره ایم . تو چند بار تا حالا کون دادی . من متخصص این کارام . اینو تخصص من میگه . فقط سرت رو این ور نکن که به دیدن کیر من هول نکنی . سوراخ کونشو کرم مالی کرده و کیرمو به سوراخش فشار دادم .. -دخترم ببخش که جلوی دهنتو دارم . ببخش منو که دارم این کارو می کنم خودت خواستی .. خودت مایل بودی . کف دستمو روی کسش می کشیدم . خیلی خوشش میومد . دستمو از جلو دهنش گرفتم .. کیرم مدتها بود که یک خوراک تازه و جوون و آبدار می خواست . فکرشو نمی کردم یه کون هیجده ساله به گیرم بیفته . خیلی تپل بود . کونش سفت و تازه بود . موریزه های نتراشیده و آکبندی داشت . کسشم موهاش تازه بود . دستی که روی کسش کشیدم و با موهاش بازی کردم نشون می داد که کسش هنوز تیغ انداخته نیست . یه پهلو کردم کیرمو همچنان به سوراخ کونش فشار می دادم . لبامو گذاشتم رو سینه هاش . سر کیرم رفت توی کون خجسته .. هم دردش میومد هم خوشش . لباشو گاز می گرفت .. می دونستم یه بار به افشین هم کون داده . اونا رو در یه اتاق خلوت دیدم بودم ولی لباس تنشون بود . اما افشین محال بود با دختری تنها بمونه و اونو نگاد . اونو رو تخت درازش کردم .. از نو کردم توی کونش .. کاملا لختش کرده بوم . تا اونجایی که به کونش فشار نیارم و کیرم از اون داخل در نیاد سر تا پاشو غرق بوسه کردم . دیگه ترسیدم که معطل کنم .. پس از سالها یه آب جانانه ازم خالی شد .. -آخخخخخخخ خجسته جون بخور بگیر این چیز طبیعی رو داشته باش . - اووووففففففف این آینه وجودی توست میری جلو آینه که چی بشه . چی بشه .. اوووووففففففف ..هنوز قلقلکم میاد .. با صدای نازک و دخترونه ای گفت ..-کمرم درد گرفته .. راستش دو چیز به ذهنم رسیده بود -عزیزم کمرت به خاطر فشار من درد گرفته یا به خاطر فشار هوس ؟ .. سکوت کرده بود . جون خودش مثلا شرم داشت . فهمیدم که به خاطر هوسه .. کس کوچولوشو که گاییدن داشت گذاشتم توی دهنم . -اووووووههههههه .. شوهر خاله بخورشششش .. جوووووون .. بخور .. کوچولوست .. نمی خوای من عروست بشم ؟.. دلمو برده بود . کس لقمه ای اونو گذاشتم تو دهنم .. اونو یه جوری میکش زدم که خیلی زود ار گاسم شد . .. از اون به بعد من و خجسته همیشه با هم سکس می کردیم . هوس اینو داشتم که اونو از کس بکنم . خودشم چند بار به من پیشنهاد داد ..ولی من پیشنها د دیگه ای براش داشتم . اولا ازش قول گرفتم که من تنها معشوق زندگیش باشم بعد این که اون طوری اخلاقشو عوض کرد که همسرم ازش خوشش اومد و افشین هم قبولش کرد .. اونا عقد کردن و دیگه همون شب که خجسته جون زن شد و بی بکارت , فرداش افشین رفت دانشگاه .. همسرمنم که معلم بود رفت واسه تدریس و عروس خانوم که فعلا توی خونه ما بود تا درس افشین جون تموم شه , توی بغل من .. من و اون به آرزومون رسیده بودیم . همش از این می گفت که آرزوشه که کیر منو یه روزی توی کسش ببینه . می گفت کیر من خیلی کلفت تر و جوندار تر از کیر افشینه . خودمو کشتم تا افشینو راضی کردم که اونو بگیره و کلی وعده و وعید هم بهش دادم و گفتم که خجسته اون آدم سابق نیست و حتی من و خجسته خیلی فیلم اومدیم .. بهش گفته بودم که کارایی رو که زن و پسرم دوست دارن انجام بده .. در هر حال اولین روز زندگی مشترک پسرم و خجسته بود که افشین رفت واسه امتحان میان ترم و من و خجسته افتادیم به جون هم .. -حالا نخورش .. دیگه بی طاقت شدم . می خوام مال تو باشم بابایی می خوام مال تو باشم .. بذارش تو کسم .. بذار .. هیجان داشت منو از پا مینداخت . راستی راستی داشتم فکر می کردم که اون زن منه .. اصلا نمی شد کس این دختره رو دید . دو تا ماچ آبدار از رو کس نقلی اون بر داشتم . -بابایی موهای کسمو اصلاح نکردم گذاشتم تو برام انجامش بدی ولی کاش دختری منو تو می گرفتی .. -فرقی نمی کنه من و افشین نداریم فقط چیزی بهش نگو .. از تماشای کس خجسته سیر نمی شدم . قبل از کیر انگشتامو کردم توی کسش و اون همچنان جیغ می کشید . -بکن منو .. صبر ندارم تحمل ندارم . چند بار سر کیرمو به لبه های کس خجسته مالوندم و یک آن کیر رو فرستادم توش .. -بابا نترس .. اگرم آبت اومد می دونم چه جوری بچه رو بندازم گردن افشین .. خیلی حال می داد گاییدن کس ناز و تنگ خجسته .. خیلی ناز شده بود . همون میکاپشو واسه من حفظ کرده بود وبهتره بگم دوباره خودشواون شکلی در آورده بود . با لباس عروس اومده بود به بستر می خواست بگه من شوهر واقعی اون هستم .روش سوار شدم -بابا خیلی خوشم میاد لذت می برم .. اووووووففففف نمی دونم چرا کسمم دردش گرفته و خوشم میاد بابامحکم تر بذاربیشتر دردم بگیره .. سینه هامو چنگش بزن .. اونو بوسیدم و سینه هاشو خیلی آروم فشارش گرفته و با حرکات کیرم یواش یواش اونو به ار گاسم رسوندم .. با یه فریاد و داره میاد خودشو به عالم خلسه و آرامش بعد از سکس سپرده بود .. ولی من تا دوساعت داشتم با هاش سکس می کردم و دوبار هم ارضاش کردم .. یه بار توی کسش خالی کردم و بار دوم از اونجایی که سینه هاش آتیشم داه بود هوس اونو کردم که لای سینه هاش بریزم . -آخخخخخخخ چه سینه هایی ! دلم می خواد همیشه این جور تازه بمونه .. کیرمو میون سینه هاش قرار دادم .. حرارت جفت سینه کیرمو ذوبش کرد .. چه لذتی می برد وقتی آب کیرمو رو سینه هاش می دید . دستشو رسوند بهش و مقداری از اون آبو گذاشت دهنش و خورد .. کیرمو گرفتم سمت دهنش و گفتم یه مقدار روش نشسته و اون داخل هم هست . اگه هنوز اشتها داری اصل و تازه و توی لوله مونده رو بخورش .. -اووووووههههه کیرم .. عالی میک می زنی .......چند وقت بعد به من گفت بار داره و احتمالا بچه مال منه ..معمولا زنا در این جور محاسبات اشتباه نمی کنند ولی نمیشه رو حساب احتمالات حساب کرد و با احتمالات زندگی کرد . مراقب کارای اون بودم . خجسته خیلی خانوم و خواستنی و سر به زیر و عاقل شده بود . همونی که همه می خواستند .. من شوهر خاله , پدر شوهر , و معشوق اون بودم و شایدم بابای بچه اش .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 20 از 34:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA