انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 22 از 34:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
همـــــــــــــــــــــــــــزیستی مســــــــــــــــــالمت آمیــــــــــــــــــــــــــــــز

وقتی نگار دوست زنم بهم گفت که دوست داره با من باشه پاک گیج شده بودم . مدتی بود که زمینه شو درش می دیدم ولی باورم نمی شد . نگار و زنم نادیا دوستان قدیم بودند و از بچگی همو می شناختن . شوهرشم متخصص جراحی عمومی بود . من وکامران شوهرش هم همکلاس بودیم . اون درسش خوب بود و من از اونجایی که تیپ بهتری داشتم و دخترا ول کنم نبودن همش دنبال عشق و حال بودم و به هزار و یک کلک و پارتی شدم کار مند . این جریان درست زمانی اتفاق افتاد که من وکامران سی سالمون بود و خانوما مون سه سالی رو ازمون کوچیک تر بودن . نگار خیلی زیبا بود . راستش موافق نبودم که با اونا رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم ولی نادیا می گفت کیوان جونم چه ایرادی داره .. شوهرش دکتر باشه که باشه .. از کره مریخ که نیومده ولی من خجالت می کشیدم و سرم پایین بود و یک دلیلشم این که نادیا بیشتر وقتا حسرت خیلی چیزا رو می خورد . ما حتی یک پراید هم که اون موقع قیمتش زیر ده میلیون هم بود نداشتیم در حالی که دکتر و زنش سوار ماشینی می شدند که اسمشو هم نمی دونستم . خونه شون خیلی شیک تر بود ..اون روز نادیا پسرمون نیما ی سه ساله رو گرفته رفته بود دوسه روزی رو به شمال خونه یکی از اقواممون .اون سابقه نداشت تنهام بذاره . می ترسید که سر و گوشم بجنبه . با این که از تماشای فیلم سکسی بدش میومد ودر واقع دوست نداشت من اون فیلما رو ببینم ولی تازگیها ازم می خواست که فیلم سکسی بیارم خونه و قبل از آمیزش بشینیم و ببینیم
به محض رفتن اون سر و کله نگار پیدا شد . وقتی مانتوشو در آورده بود و یه بلوز دامن تنگ و چسبون و کوتاه رو اون زیر دیدم یه چیزایی دستگیرم شد . شوکه شده بودم . دیده بودم خیلی از زنایی که این جور در رفاه باشن ممکنه دلشون خیلی چیزای دیگه بخواد
-نگار من نادیا رو دوست دارم
-منم شوهرمو دوست دارم
-پس این دیوونگی ها برای چیه
-من نمی تونم چیزی بگم . بذار به حساب هوس .. یا عشق به یه مرد خوش تیپ .
-کامران دوست منه
-نادیا هم دوست منه
-آخه نگار .. من نمی تونم.
-نگو نمی تونی . من از چشات می خونم
-ببین نگار یه مرد خیلی چیزا دلش می خواد آره اون تنوع طلبه ولی نه این که به این راحتی بخواد به همه چی پشت پا بزنه ..
وقتی نگار بلوزشو در آورد و متوجه شدم که ایستادگی سینه هاش بدون سوتین بوده و اون شکم و سینه های قشنگشو انداخت توی دید من زبونم بند اومد .
-چیه هوش از سرت پرید .؟ اومد به طرف من .
. -نههههههه خواهش می کنم .
-نترس بهت تجاوز نمی کنم . حالا من شدم پسر تو شدی دختر .
-درست نیست .. شرمنده وجدانم میشم ..
ولی نشون به اون نشون که این مرد وفادار کیوانی که در کابوس هم نمی دید که به همسرش خیانت کنه نگارو برد رو همون تختی که روی اون با زنش عشقبازی می کرد .. نگار زیبا تر از تصور شده بود . از فرق سر تا کف پامو طوری می بوسید که نمی تونستم بگم کدوم قسمتش بیشتر حال میده . کیرمو با ناز و عشوه ساک می زد . -نگار من خوابم ؟ در حال ساک زدن سرشو رو به بالا حرکت می داد ...
-باورم نمیشه .. به خودم گفتم کون لق نادیا و کامران .. این لحظه رو عشق است . لاپاشو باز کرد ازم خواست که بکنم توی کسش .
-نگار من کونتو می خوام
-پنجه ها تو از زیر بذار زیر کونم . کسم کیرت رو می خواد . از بس حشری و عجول بود کاری کرد که همون اول کیرمو بذارم توی کسش . پس از سالها داشتم یه کس تازه رو می کردم . اعتماد به نفس و نشاط فوق العاده ای در من ایجاد شده بود . گاییدن زن دکتر کامران خیلی حال می داد . دکتر این دوست و هم کلاس قدیمم به همه چی رسیده بود ولی بزرگترین سر مایه اش زیر کیر من بود .. اون سینه های ناز و سفت و درشتشو گذاشتم توی دهنم و با چشایی بسته و پرواز در عالم رویا کس دوست زن و زن دوستمو می کردم .
-اووووووفففففف .. سوختم سوختم .. کیوان محکم تر منو بکن .. دوستت دارم . دوستت دارم . با همه جام حال کن . لذت ببر . منو ببوس ..
پوست سفید تنش سرخ شده بود .. خیلی نرم و آروم اونو ارضاش کردم .. کیرم داشت از بدنم جدا می شد . انگاری در عالم خودش نبود .
-نگار .. بفرستمش بیاد
-اوووووههههههه چقدر معطل می کنی . نگار کوسوی تو منتظر آب کیرته .
با هر قطره ای که روونه کس نگار شده یه روحی تازه در من دمیده می شد .. اون کون سفید و تپلشو انداختم رو کیرم ..
-آخخخخخخخ .. تو هم مث کامران .. عاشق سوراخ کونمه .
-حال میده .. آخه می چسبه . وقتی کیر اون داخل می چسبه یه لذت خاصی داره .
توی کون نگار هم خالی کردم .. اون شب نگار پیش من موند .. می گفت شوهرش رفته ماموریت .. ولی روز بعد به طریقی متوجه شدم که شبش بیمار ویزیت می کرده .. شاید بعد از تعطیلی مطب رفته باشه . من و نگار چند بار دیگه تو خونه شون با هم سکس کردیم . یه بار که ازش پرسیدم مگه شوهرت بهت نمی رسه یا دوستت نداره و ارضات نمی کنه این بار گفت چرا اتفاقا خیلی دوستم داره کشته مرده منه به خاطر من هر کاری می کنه .. دیوونه ام کرده بود با این جواب دادنهاش . رفته رفته نگار رفتارش عوض شد اون نسبت به من سرد شده بود .
-چی شده چرا یه مدتیه که خبر ما رو نمی گیری.
-من و کامران تصمیم گرفتیم که بچه دار شیم .
-بار دار شدی بازم میای با هم باشیم ؟
-نمی دونم .. نمی دونم باید شرایطو ببینم .
ظاهرا اون و کیوان موفق شده بودن که بچه دار شن . یعنی نگار بار دار شده بود .. خیلی بهش عادت کرده بودم . نگاهش داد می زد که دوس داره با من باشه ولی انگاری از یه چیزی می ترسید .یه روز یکی از زنای بیوه ای که در دوره های زنونه زنم و نگار چند تن دیگه شرکت داشت و اونم اتفاقا از دوستای قدیم اونا و دوست دختر دوران مجردی من بود اومد سراغم .. قبل از این که با نگار رو هم بریزم دوست داشت که با هم باشیم ولی من وفاداری به زنمو علت رد درخواستش اعلام کردم ..شیلا اومد محل کارم .
-آقای وفادار چه طوری ؟ ببینم حالا با خانوم دکترا سر و کار داری و ما منشی شرکت به دردت نمی خوریم .
-من و دکتر ؟
-نخیر همسر دکتر .. فقط تو رو هالو گیر آوردن .. حتی زنت .. البته زنت بهت خیانت نکرده ولی آزادت گذاشته .. به اینم میگن خیانت .. تو رو .. اسپرم تو رو فروخته .. دکتر کامران بچه اش نمیشه .. اون عاشق زنشه .. زنش تهدید به جدایی کرده بود .. دکتر حاضر شد که اون از یکی بار دار شه ولی همه فکر کنن که بابای بچه خودشه.
-تو اینا رو از کجا می دونی
-من فضول نیستم .. گاهی می بینی آدم یه جایی ایستاده .. آدمای دیگه بی احتیاطی می کنن حرفایی رو که نباید بزنن می زنن .. اونا به زنت پول دادن که چند روز بره سفر ..وقت و بی وقت خونه رو خالی کنه .. چند روز دیگه هم قراره پشت پراید بشینه . اون بچه ای هم که توی شکم نگار کاشته شده همون از آب تو و تخم اونه . زنت پول می گیره تا نسبت به کارای تو بی تفاوت شه . حالا بیا و امروز یه صفایی بهمون بده .. تا آخر وقت حال خودمو نمی دونستم . نمی دونستم به خاطر چی باید ناراحت باشم . هزار و یک دلیل برای ناراحتی من وجود داشت . چرا با من بازی شده بود ؟ چرا زنم بی خیال بود ازاین که من با یکی دیگه رابطه داشتم ؟ چرا اون به تجملات اهمیت بیشتری می داد و چرا نگار هم منو به بازی گرفته برای کامران هم غیرت بازی معنایی نداشت .. و به این هم فکر می کردم که منم باید یه پولی دریافت می کردم . شیلا به خواسته اش رسید . حالا دیگه اون شده بود معشوقه من و منم بی خیال شده بودم از این که نگار دیگه به سکس با من توجهی نداره .همون جوری که شیلا می گفت یه پراید رفت زیر پای زنم و دروغ گفتن های اون شروع شد . پسرم کامبیزکه مامانش نگار بود ونمی تونستم به بقیه بگم که جریانو می دونم به دنیا اومد .. اون سه نفر می دونستن و من خبر نداشتم .. و اما پس از این که کا مبیز یک سالش شد نگار هوس بچه بعدی به سرش زد . جریانو با شیلا در میون گذاشتم این بار با هم نقشه ای چیدیم که اون بره از نگار اخاذی کنه به این بهانه که حرفای اونا رو بابت بچه قبلی شنیده بدون این که از این جدیدیه حرفی به میون بیاره . بعد از این جریان بود که دیگه وضع من و شیلا توپ شد . حالا من سه تا زنو می کردم . مردی با سه تا زن و نیازی هم نبود که اضافه کاری کنم .زنم نادیا با این که عاشق تجملات و بریز و بپاش بود ولی نسبت به من بی توجه نبود . هنوزم نفهمیده بودم چرا اون این قدر راحت پذیرفته که من و نگار با هم سکس کنیم و من پدر بچه های اون زن باشم و به اسم دکتر تموم شه . بچه دوم من و نگار اسمش شد کتایون . می ترسیدم که این بچه بازیها و بچه راه اندازی ها آخر کار دستم یده . یه روزی شیلا یه چیزی بهم گفت که ترسیدم. گفت که نادیا ممکنه بخواد دوست پسر بگیره شایدم الان داشته باشه .... این فکر منو ترسونده بود .. چون وقتی زنی به این صورت تابو ها رو در جهت عکس شکسته باشه و نسبت به خیلی از مسائل بی خیال باشه می تونه در زوایای دیگه هم این بی خبالی خودشو نشون بده . شایدم حق با شیلا بود . تازگی ها هم خیلی سر سنگینی می کرد . گستاخ شده بود . پولای مفتی که به دست می آورد اونو هار کرده بود . درسته که منم یک خیانتکار بودم . منم به غیر از همسرم با زنای دیگه رابطه داشتم ولی اون شروع کرده بود و اساس زندگی مشترکمونو بر پایه دروغ قرار داده بود .. قلبم بد جوری به درد اومده بود . اون به خودش خیلی می رسید . وقتی پرایدش تبدیل به پژو شد فکر کرد کاره ای شده .. صبحها که من بودم سر کار نیما رو می ذاشت مهد کودک .. پس همون موقع باید یه کاری می کرده ..برام خبر آوردن که یه پسر سوسول نزدیک خونه مون از ماشینش پیاده شده .. هنوز نمی شد قضاوت کرد .. ولی من و شیلا جایی رو در اتاق خواب ردیف کردیم که اگه خبری شد بتونیم از صحنه فیلم بگیریم . امید وار بودم که این طور نباشه .. ولی وقتی که از همون روزنه نادیا و اون پسره رو دیدم که بدون لباس خودشونو انداختن رو تخت و زنم کیر اون پسره رو گذاشت دهنش سرم گیج رفت ولی به زور جلو مو داشتم که نیفتم تا شیلا تا اونجایی که راه میده بتونه از صحنه فیلم بگیره .. یه دست شیلا رو دور بین بود و دست دیگه اش رو کسش . این صحنه ها اونو به هوس می آورد و تازه خوشحالم بود که بین من و زنم فاصله میفته .. نادیا سر تا پای اون پسره رو می لیسید . حالا یه دست شیلا رو کیر من قرار داشت ... دلم می خواست برم وسطشون و هر دو تا شونو بکشم .
-هر مز هر مز بکن توی کونم .. حال کن ..
اونی که اهل کون دادن نبود با لذت داشت به دوست پسرش کون می داد .. هر مز کیری رو که می کرد توی کون زنم می کشید بیرون و فرو می کرد توی دهن اون و از اون جا می کرد توی کسش .
-اوووووفففففف تند تر بکن .. زود باش .. زود باش .. ..
صورت و چشای نادیا نشون داد ار گاسم شده.
-هرمز حالا وقت چیه ؟
-حالی کردن آب کیر توی کسته .
وقتی آب کیر هرمزدر حالت قمبلی نادیا وارد کسش شد و بر گشت اونو می دیدم که چه جوری داره رو پاهای نادیا خالی میشه حرصم می گرفت .
-خسته نباشید ..
نادیا جیغی کشید و رفت عقب .. هرمز رفت فرار کنه که حریف من قوی هیکل نشد .. شیلا خودشو نشون نداد .. از چپ و راست پسره رو گرفتم زیر مشت و لگد .. شیلا از تمام این صحنه ها فیلم گرفت . و بعدا در اختیار من گذاشت .. موهای سر نادیارو تودستام جمع کرده اونو به طرف خودم می کشیدم ..
-مثل یک سگ میندازمت بیرون .
-تا صد تا سکه مهر منو ندادی من جایی نمیرم .
-صد تا سکه سیاه هم بهت نمیدم .. هرمز فرار رو بر قرار ترجیح داد در حالی که زنمو رو زمین می کشیدم از پشت به شیلا اشاره زدم که بره .. حالا من و اون در اتاقی دیگه بودیم .
-چیزی نمیگم . فقط باید گورت رو از زندگی من گم کنی .. مهرت رو ببخش منم این فیلمهایی رو که گرفتم رو نمی کنم .
خیلی پررو بود . مثل یک قهرمان پیروز لبخند می زد .
-عزیزم .. کیوان من .. من تو رو می شناسم . دو تایی مون کنار هم زندگی می کنیم به خیر و خوشی .. شاید جنگ سرد داشته باشیم ولی میشه همزیستی مسالمت آمیز داشت . تو از من فیلم گرفتی ؟ بچه می ترسونی ؟ من از تو و نگار فیلم دارم .
-عوضی تو اونا رو رو نمی کنی . اونا دوستاتن بهت پول دادن .
-توهم اطلاعاتت قویه . نمی دونم اینا رو از کجا فهمیدی برای من مهم نیست . من که دارم غرق میشم واسم مهم نیست چند نفر دیگه رو بکشونم زیر .
نادیا خیلی زرنگ تر از این حرفا بود و من شکست خورده بودم . پول حرام اونو هار کرده بود و منو هم وادار به سازش کرده بود .. حالا من و نادیا داریم در کنار هم زندگی می کنیم . به روال سابق ..اون به روی نگار نیاورده که من از جریان با خبرم . شیلا هم داره کیفشو می کنه .. نادیا هم هر وقت کسش زیاده از حد می خاره دیگه توی خونه خارششو نمی گیره .. آدمایی که این جور پول در میارن این جور آخر و عاقبت داشتن هم براشون قابل پیش بینیه .. خیلی از زن و شوهرا رو می شناختم که خوشبخت بودن ولی به خاطر طمع زیادی افتادن توی قاچاق مواد مخدر .. خیلی راحت به هم خیانت می کردند وهر وقت هم عشقشون می کشید کنار هم می خوابیدند .. حالا حدود یک ساله که از تولد کتایون می گذره . نمی دونم دکتر کامران و نگار بازم هوس بچه دیگه ای به سرشون افتاده یا نه ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
همیشـــــــــــــــــــــــــه طلبکـــــــــــــــــــــــــار

از پشت پنجره اتاق حیاطش مشخص بود . یک زن تنها که بیست سالی می شد که از شوهرش جدا شده بود . بچه هاش ازدواج کرده بودند و اون تنها زندگی می کرد . منم با این که سی سالم بود هنوز ازدواج نکرده بودم . آذر پنجاه سالش بود . فقط از اتاق من می شد توی حیاط خونه و تراس پشتی اونا رو دید زد . به من خیلی اعتقاد داشت و منو مثل پسرش می دونست . وقتی میومد خونه مون باهام خیلی حرف می زد و نصیحتم می کرد . در مورد زنا و روابط زناشویی و تفاهم بین زن و مرد مسائلی کلی رو بیان می کرد . تجربه اش زیاد بود و تعجب می کردم که با این همه اطلاعات چرا پس از چند سال شوهر داری از همسرش جدا شده و هنوز از دواج نکرده .. مردا رو اگه از چیزی منعش کنن بازم میرن دنبالش . وقتی هم زنی روبروی پنجره ای بیگانه برهنه میشه و مثلا تابستونو می خواد راحت توی خونه اش بگرده حتما یه جای تنش می خاره . ولی با همه این احوال من فقط آذر و بدن خوشگلشو دید می زدم . شبای گرم تابستون همش منتظر می موندم کی نیمه شب میاد تا اونو ببینم که اومده رو تراس خونه شون .. گاهی با دور بین نگاهش می کردم . شورت و سوتینی فانتزی پاش کرده و روی تراس طبقه اول خونه ویلایی اش دراز می کشید که خونه اش یه طبقه بیشتر نداشت و خونه ما بالاتر قرار گرفته بود . کون درشتش طوری برجسته و گرد نشون می داد که دلم می خواست از همون بالا بپرم روش .. ولی اون رو من حساب باز کرده بود . حتی وقتی که طاقباز می کرد اون سینه های درشتش انگاری که آزاد آزاد بودند . چون سوتینش فط دو سه سانتی از زیر سینه شو پوشش می داد . پوست تنش نشون نمی داد که پنجاه سالش شده باشه .. هر وقت میومد خونه مون و با مادرم در مورد مسائل مختلف حرف می زد منو که گیر می آورد ولم نمی کرد و از این می گفت که حواسم باشه که این روزا گول زنا و دخترا رو نخورم . فضای اطرافشو هم طوری روشن می ذاشت که من راحت می تونستم اونو ببینم . چند وقتی بود که دیگه از شورت و سوتین هم استفاده نمی کرد .. .. بعد از این که اونو این طور برهنه دیدم دفعه بعد که با هاش حرف زدم این بار من از تنهایی زن گفتم واز تنهایی مرد . این که یک زن نیاز به مرد داره و یک مرد نیاز به زن .
-سورن جان .. یه مرد خوب این روزا پیدا نمیشه . خودت رو نگاه نکن که خیلی ساده و خوش تیپ , آقا و با شخصیتی که حتی خیلی از زنا و دخترا حتی زنای متاهل دوست دارن دوست پسرت باشن ..
می خواستم بگم شما اینا رو از کجا می دونی روم نمیشد . ظاهرا زنا که دور هم می شینن و حرف دیگه ای ندارن درمورد مسائل زیادی با هم حرف می زنن . اون شب پدر و مادرم رفته بودن ییلاق .. من خونه تنها بودم و اونم تنها .. .. ناگهان صدای کمک کمک شنیدم .
-نه منو نکش .. هرچی بخوای بهت میدم آقا سورن .. سورن .. ..
سریع خودمو از دیوار بین دو تا خونه پرت کردم پایین . پاهام درد گرفته بود .. من تنها همسایه اون بودم . سریع رفتم طرف اتاق خوابش .. اونو کاملا بر هنه دیدم که رو زمین افتاده . با وضعی آشفته که لباساش این طرف و اون طرف پرت شده ..
-کو از کدوم طرف رفت
. -نه ولش کن .. می ترسم برات . جواب مادرت رو نمی تونم بدم ..
-پدرشو در میارم .
یه نگاهی به خودم انداختم تازه متوجه شدم که فقط یه شورت پامه . خجالت کشیدم
. -آذر خانوم اگه ناراحت نمیشی من امشبو این جا بخوابم یا شما بیا خونه ما .
-نه من این جا راحت ترم
-پس برم یه چیزی بپوشم
-نه منو تنها نذار می ترسم . اگه سردت نمیشه همین جوری باش . جای پسرمی .
کیرم عین سنگ سفت شده بود و اونم چشم ازش نمی گرفت .
-من نمی دونم این مردا چه نقطه ضعفی دارن . دزده اومده بود دزدی تا دید مرد ندارم می خواست به من تعرض کنه
. من در تراس خوابیدم . اون رفت روی تخت خوابید و پنجره رو هم باز کرد . خواستم بیرون بخوابم گفت بیا پیش من بخواب . بیچاره بد جوری ترسیده بود . .. فقط شورت و سوتینو تنش کرده بود . مگه اون هیکل و کون گنده اش می ذاشت خواب به چشام راه پیدا کنه . توی خواب داشت حرف می زد . یه حرفای عجیب و غریب .. -آه ..آههههههه سورن کمکم کن .. زود باش .. ..
-خودمو بهش چسبوندم . اون خواب بود . دلم می خواست شورتمو می کشیدم پایین کیرمو به کونش می مالوندم . -سورن به من تجاوز کن . دوست دارم تو به من تجاوز کنی ..
داشت پرت و پلا می گفت .. هذیون می گفت . یارو بهش حمله کرده بود و دیگه نمی دونست چی داره میگه .. شورتمو کشیدم پایین . می خواستم کیرمو خیلی آروم روی کونش بمالونم و آبمو خالی کنم . از بس هوس داشتم با سی ثانیه تماس آروم کیرم با پوست کونش آبم میومد .. وقتی کیرم به طور سطحی کونشو لمس کرد گفت آره همین خوبه . درش بیار . کمکم کن . می دونم تو هم می خوای . همش از پشت پنجره نگام می کنی . خجالت نکش . ببین منم خجالت نمی کشم . یکی باید پا پیش بذاره .. واااااااییییییی اون بیدار بود و در هوشیاری این حرفا رو می زد . نیاز , من و اونو به هم رسونده بود . باورم نمی شد . بیست سال که نه هیجده سال انتظار کشیده بودم . از دوازده سالگی منتظر همچین لحظه ای بودم که زن همسایه رو بکنم . به رویام رسیده بودم . سوتینشو در آوردم . دستی رو کمرش کشیدم . وقتی شورتشو در آوردم اون درجا روشو بر گردوند و کیرمو گذاشت دهنش .. آبم فوری توی دهنش خالی شد .
-اووووووههههههه بیست ساله رنگ کیرو ندیدم .. بذار بازم بخورمش .. ولی من به کونش اومون ندادم . با پنجه هام فشارش گرفته اونا رو به پهلو ها بازشون کرده کیرمو فرو کردم توی کسش .
-آخخخخخخ سورن سورن جون .. فدات شم .. خیلی تنگه . تو باید گشادش کنی . فقط مال توست . چقدر خوبه سایه یه مرد رو سر یه زن باشه . دیگه دزد به آدم حمله نمی کنه . بهش گفته بودم که من شوهر دارم . فکر کنم تو رو دید فرار کرد .. تو حالا شوهرمی منو بکن ..
کس داغش به من امون نمی داد . اومد رو کیرم نشست . لبه های تختو گرفت و کونشو حرکت می داد تا کسش بیشتر حال کنه ..
-ارضا شدم .. سورن نترس .. بار دار نمیشم بریز توش .. من می خوام .. سالهاست کسی بهم کیر نزده .
بعد از رفتن شوهرم انگاری دنیا با هام قهر کرده
. -حتما نخواستی.
-شاید . ولی وقتی تو رو می دیدم که پشت پنجره واسه من هیجان زده میشی حس کردم که بازم می تونم لذت ببرم و مفید واقع شم ..
اون ارضا شده بود . این بار با همون فشار و تماس کیرمو طوری داغش کردم که چاره ای نداشت جز این که آبشو توی کس آذر خالی کنه . انگشت تو کونش کرده . حس کردم که اگه کونشو نکنم نیمی از عمرم بر فناست . -بکن .. خیلی می چسبه نه ؟
-نمی دونم چی بگم آذر جون باورم نمیشه
آذر فدای کیرت .. بکوبون بکون . با کونم حال کن
-آخخخخخخخ دردم میاد دردم میاد تنگه تنگه تنگه ..
آذر پنجاه ساله چه نازی واسم می کرد . صبح که از خواب پا شدم اونو ندیدم . فقط صداشو از اتاق بغلی می شنیدم که ظاهرا داشت با تلفن حرف می زد .
- سمیه جون همون جوری که گفتی عمل کردم . فیلم بازی کردم و اونم فکر کرد یکی به من حمله کرده .تا صبح کنارم بود و الان هم خوابیده .. ولش نمی کنم . چی ؟ بفرستم بیاد سراغ تو .. عزیزم تو بچه هات خونه ان . نمیشه . اون مال منه . دست از سرش بر دار .دستت درد نکنه راه حلو به من پیشنهاد دادی . از من ناراحت نشو به خاطر خودت میگم . تو همسر شهیدی . درست نیست .
سمیه زن خیلی خوشگل و خوش پوستی بود . پس اونم طالب بود که با من باشه . یه بهونه ای تراشیده و چند ساعتی رو از آذر مرخصی گرفتم و در خونه سمیه رو زدم . وقتی منو دید تعجب کرد . با چادر سفید گل گلی اومده بود دم در خیلی ناز شده بود .
-سمیه خانوم میشه یه تک پا تشریف بیارین منزل ما ؟
-چه خبر شده!
-البته به شرطی که به آذر جون چیزی نگین
. -نمی فهمم .
-ببینید من می خوام بدهی آذر خانومو بدم . یک ساعت پیش صحبتای تلفنی شما و اونو شنیدم . من خونه منتظرم . تا شب تنهام . فقط به اون چیزی نگو .. چون اون اگه بفهمه رابطه دوستی شما به خاطر من خراب میشه و اون سنگ اندازی می کنه ..
-اصلا نمی فهمم .بفرمایید خواهش می کنم سورن خان ..... یعنی به من گفت که بفرمایم اونجا رو ترک کنم .. زن ترسیده بود .. نا امیدانه رفتم خونه . دیگه گفتم خیلی پر طمع شدم همون آذر بس بود .. ولی صدای زنگ درمنو به خود آورد . سمیه بود ..
-اومدم طلبمو بگیرم ...
اونو خوابوندم . ناز تر و گوشتی تر ازآذر بود . دونه دونه انگشتاشو لیس زدم . کسشو خوردم . خیلی تنگ بود و کونشو که می کردم حس کردم که اون کونایی که تا به حال گاییدم باید در مقابلش لنگ بندازن .. وقتی که می خواست بره ازش پرسیدم حالا طلبتو گرفتی ؟
-نه سورن جون . با این چیزی که بهم نشون دادی من همیشه طلبکارم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
کولی تــــــــــــــــــــــــــــــــــــر از کولی

اون روز من خونه دار بودم و خونواده رفته بودن به یک سفر یک روزه به قم . مثلا به زیارت . به محض رفتن اونا تماشای فیلم سکسی و گوش دادن به ساز و آواز شروع شد . غروب پنجشنبه بود . ناگهان یکی در خونه مونو زد . اولش نمی خواستم درو باز کنم ولی وقتی دروباز کردم چشمم به زنی جوان و خاک گرفته خورد که ازم می خواست که یه چیزی واسه خوردن بهش بدم .. فکری مثل برق از سرم گذشت ولی یه برقی که منو گرفته بود . ازش خواستم که بیاد بالا . یه چیزی بهش بدم بخوره . به شکل و شمایلش نمی خورد که دختر باشه . فرقی هم نمی کرد . دلم می خواست باهاش سکس می کردم . یه پولی هم بهش می دادم که بره . قبل از این که ازش بخوام بیاد بالا خودش یه چشمکی بهم زد که من فهمیدم که اون اهلشه . من در این گونه موارد خیلی رک بودم و اکثرا هم نتیجه نمی گرفتم . اما اون روز کولی با من همراه شده بود . البته اینا که کولی نیستند خودشونو به این صورت در میارن تا یه چیزی کاسبی کنن . اسمش بود حمیرا . یه پنج سالی رو بزرگتر از من نشون می داد اما اندامش به درشتی اندام من و هم قد من بود . خیلی خوشگل بود . چشم و ابروهای مشکی اون صورت گردش .. می ارزید که واسه یه ساعت حال کردن با اون بهش بیست هزار تومن بدم . وقتی ازش پرسیدم چند می گیری دوزاریش افتاد .. کمی هم استرس داشتم که نکنه بذاره زیر گوشم .. و وقتی هم که بهم گفت تا صبح پیشم می خوابه و بیست تومن می گیره از تعجب داشتم شاخ در می آوردم . دلم سوخت واسه بیچارگی این آدما که حتی جایی واسه خواب ندارن . با هم رفتیم حموم .. بدنش عین بلوربود .. خودمو تنشو با آب و صابون شستم . یک عروس خانوم به تمام معنا شد . نزدیک بود وسوسه شم به این که ازش تقاضای ازدواج کنم . ولی جاش نبود . از نظر موقعیت اجتماعی خونواده راضی نمی شدن . هنوز این سرویس تموم نشده ازش پرسیدم که دفعه بعد کجا می تونم پیداش کنم که بهم گفت صبح که شد متوجه میشم که دفعه دیگه کجا می تونم اونو ببینم . نمی دونم چرا استرس داشت از این که حالا بخواد بگه . وقتی از حموم در اومد عین ملکه ها شده بود . خیلی به کارش وارد بود . وقتی اومد کنارم دراز کشید حس کردم که دیگه مال من شده . دلم نمی خواست اون پیش هیشکی دیگه دراز بکشه . ما مردا و پسرا دوست داریم اون زنی که کنارمون می خوابه فقط مال خودمون باشه . نمی تونیم حس کنیم که از کس دیگه ای لذت می بره . وقتی اون شروع کرد به بر هنه کردن من و خودشم لخت شد باورم نمی شد که این پری رو در آغوشم داشته باشم . تصمیم داشتم که به جای بیست تومن بیست و پنج تومن بهش بدم تا راضی باشه و نشونی خودشو بهم بده . اگه از خودش جا داشته باشه خیلی خوبه .
-اوهههههه حمیرا .. یه جوری آدمو لیس می زنی که آدم خوابش می گیره . اصلا قرص خواب نمی خواد .
-آقا وقتی که از خواب پا شی تازه می فهمی که چقدر در خواب بودی .
-به من بگو ارسلان .
-باشه آقا .
گذاشتم هر طور که می خواد عمل کنه . از صفا و سادگی اون خوشم میومد . کولی ها خیلی ساده دل و پاکن . وقتی که عاشق میشن جونشونو واسه عشقشون میدن . می خواستم بگم تو باز هستی یا نه . روم نشد و گفتم تا حالا ازدواج کردی ؟
-یک بار .. شوهرم منو ول کرد و رفت .
واااااییییی داشتم یک زن شوهر دارو می کردم ولی شوهرش ولش کرده بود . کون لقش ... وقتی که کیرمو گذاشت توی دهنش دیگه طوری شده بودم که اگه اماکن و پلیس هم میومد منو دستگیر کنه باید جنازه منو از کنار بدن این زن بلند می کرد .
-اوووووخخخخخخ حمیرا کست چقدربراق و تمیزه.
-بله آقا . این جوری به ما نگاه نکن . ما اگه یه چند تا زیور به خودمان آویزان کنیم از خیلی خانومای شهری خوشگل تر میشیم .
-تو حالا شم آویزون نکرده از همه شون خوشگل تری .
وقتی رو کیرم نشست و کس خیس و چربشو گذاشت رو سر کیرم احساس کردم که تمام بدنم کیر شده داره اونو میگاد .
-حمیرا چقدر تنگه کست ؟!
-آقا خوشش میاد ؟
-آقا فدای یه تار موی نداشته کست بشه ... درد و بلات بخوره تو سر آقا ..
کون گنده حمیرا و بدن فانتزی کولی , اونو از هرزن و دختری که تا حالا دیده بودم خوشگل تر نشون می داد .. وقتی رو کیرم نشست منم دو تا دستامو گذاشتم رو کونش و تا می تونستم از پایین به بالا تلنبه می زدم . اونم با تمام قدرت کارشو از بالا به پایین انجام می داد . سینه های سفت اون نشون می داد که کیلومتر شمار سکسش زیاد کار کرد نداشته . احتمالا شوهرش اونو خیلی زود ول کرده بود . می خواستم بهش بگم صیغه میشه که دیدم که شوهر داره و ممکنه بعدا شر به پا شه .. دوست داشتم قدرتمو در سکس خیلی عالی نشون بدم .
-حمیرا آب داره سر بالا میره .. آبم داره میاد .
-آقا به کمرت فشار نیار .. حمیرا یه دارویی داره که اگه بخوره بار دار نمیشه . گیاه و شربت صحراییه .
-فدای تو دختر صحرا و بیابون بشم .
خدا کنه خونواده این دفعه به جای قم برن مشهد . یک هفته تمام حمیرا رو میارم پیش خودم . دیگه پولامو حیف و میل نمی کنم . این بار خودم حمیرا روخوابوندم و تمام بدنشو غرق بوسه کردم . وقتی بهش گفتم که پشت کنه تا در حالت قمبلی اونو بکنم طوری دستاشو گذاشت رو دوتا قاچ کونش و اونا رو بازشون کرد که تنها چیزی که اون لحظه می دیدم سوراخ کونش بود .. انگشتمو گذاشتم رو سوراخ کونش و بهش گفتم حمیرا من این سوراخو می خوام .
-فدای سر آقا . درد داره ولی شما آقای منی . من کنیز شمام .
با این حال از کرم مادرم استفاده کرده سوراخ کونشو چرب و چیلی کردم و کیرمو مالوندم سر کونش .
-آآآآآآآآآآآآآآخخخخخ.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخ ...
بیچاره همین جوری ناله می کرد . نزدیک بود کیرمو که تا پنج سانت رفته بود توی کونش بیرون بکشم ولی خیلی حیف بود . برام راحت تربود که پنج سانت دیگه کیر رو جلو بفرستم تا اونو درش بیارم .
-حمیرا حمیرا طاقت بیار . هواتو دارم ..
چیکار می کردم .. یه پولی گذاشته بودم کنار برای خرید ادکلن .. اونو هم می دادم بهش .
-حمیرا جبران می کنم ..
اوووووففففففف وقتی حدود نصف کیرمو توی کون حمیرا می دیدم طوری لذت می بردم که انگاری دختر شاه پریانو گاییدم . ولی کیرمو با احتیاط توی کون این زن حرکت می دادم و نمی خواستم که دادشو در بیارم . با این حال خودشوهم از عقب به من می مالوند که حال کنم . بیشتر به جای حرکت کیر تمام تنمو حرکت می دادم تا کمتر دردش بیاد .
-آقا جان خیلی خوشم میاد . جز شوهرمون هیشکی تا الان کان ما را نگاییده .. به کون می گفت کان.
-کیف می کنی ؟
-خیلی مزه داره.
-آدرستو به من بدی من بیشتر میام بهت سر می زنم و تو اون وقت می تونی بیشتر به ما برسی و منم هواتو دارم .
خیلی حال می کرد . دوست داشتم وقتی کیرم توی کونشه سرمو خم کنم و کونشو لیس بزنم ولی دیگه جوردر نمیومد و نمی شد . در عوض خودمو رو شونه هاش خم کرده و لب و صورت و پشتش همه رو میک می زدم .. یک بار دیگه هم ارضا شدم . اصلا کاری به اون نداشتم که داره چیکار می کنه .
-حمیرا جان نصفه شب بیشتر می کنمت و بهتر, که ارگاسم شی .
-ارگاس .. من از این چیزا نمی دانم .
-ما به شما یاد خواهیم داد .
خندیدم و ادامه دادم حمیرا جون همون ارضا شدن و کیف کردنو میگن ..
-آقا جان ما خیلی کیف کردیم و نصفه شب بازم کیف می کنیم
. آشپزی اونم حرف نداشت .. از دست خوردن آشغالایی مث سوسیس و کالباس خلاص شدم . یه کتلتی درست کرد که مامانم به این خوشمزگی درست نمی کرد . هرچه بیشتر در کنارش بودم بیشتر هوسشو می کردم . انگاری که در این دنیا نبودم . مثل آدمی که قرص خواب خورده بیهوش شده باشه . نه رو زمین بودم و نه در شکم آسمون . بعد از شام بازم رفتیم به رختخواب .. دیگه صبح چشامو باز کردم دیدم کاملا برهنه روی تختم و هیچی یادم نمیاد . چرا خونه شده عین مسجد .. قالی ها کوشن ؟ تلویزیون آخرین مدل و رسیور و چند تا ضبط و سی دی و دی وی دی ما کوش ؟ .. یه لباس کهنه زنونه ای که روی تخت افتاده بود نظر منو به خودش جلب کرد . رفته رفته همه چی یادم اومد . حمیرا تا دسته ما رو گاییده بود .. یه چیزی به خوردم داده بود . اون نباید کولی بوده باشه .. کولی این قدر نامرد نیست . عجب کوس گرون قیمتی بود . حالا من شده بودم کولی تر از کولی همچین خونه رو خالی کرده بودن که نگو و نپرس ..چون کار به نفر نبود . خوشبختانه یخچال ساید بای ساید و پرده اتاقها و تخت و کمد سر جاش بود .. خبر از جواهرات مامان و خواهرم نداشتم . زنگ زدم برای دوستم و جریانو بهش گفتم .. ازش خواستم منو طوری طناب پیچم کنه که طبیعی به نظر بیاد و داخل دهنم یه چیزی بپیچونه .. حاضر بودم یک هفته رو به همون صورت تحمل کنم و کسی منو مقصر ندونه . از اونجایی که خواهرمون صبح باید می رفت مدرسه می دونستم شب زود تر بر می گردن .. وقتی که اومدن خونه و وضعو اون جوری دیدن مادر همون اول حالش بد شد ولی تا منو در اون شرایط دید بر خودش مسلط شد .. خلاصه خدا رو شکر کردن که من صحیح و سالم هستم و جونمو از دست ندادم . شعار همه شون این بود که مال پیدا میشه ولی اگه جون آدم بره نمیاد .. پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
پــــــــــــــــــــدرم تقصیـــــــــــــــــــــــــــــــــــر داشت

بابام پونزده سال بزرگتر از مامانم بود و خیلی هم بهش بها می داد . مامانم زن خوشگلی بود که همه دوستش داشتن چون رفتارش با همه خوب بود و مردا هم همه یه جوری نگاش می کردن . بابا رئیس یه اداره ای بود و علاوه بر اون از پدرش ارث زیادی بهش رسیده بود که خیلی از املاک خودشو به اسم مامان کرده بود . هر جا که مهمونی و عروسی و مراسمی می رفتیم دوست داشت مامان یه لباسای فانتزی بپوشه و در عروسی ها که تقریبا سکسی پوش بود . با این همه همش از زنش تعریف می کرد و از طرفی هم می خواست پزشو به اون بده . همه هم از وفاداری و نجابت و سادگی و قاطعیت و سیاست مادر تعریف می کردن که در عین آزاد بودن به کسی رو نمیده . من که بچه بودم و تازگیها رسیده بودم به مرز دوازده سالگی و یواش یواش داشت خوشم میومد که پیش دخترا جلب توجه کنم . خیلی هم خجالتی بودم . و شاید با بسیاری از مسائل دوست دختری پسری و فحشهای رکیک آشنایی نداشتم . و چند تا اصطلاح زیر لحافی رو هم از این و اون یاد گرفته بر زبون نمی آوردم . یه روز تابستون بود و من از مامان شینا خواستم که برم خونه مادر بزرگم و اونم به من این اجازه رو داد . دنبال گوشی موبایلم می گشتم . واسه کسی که زنگ نمی زدم . بیشتر واسم شده بود اسباب بازی . .. یهو یه صدای پچ پچی رو شنیدم .. قبلش صدای زنگ در اومده بود که دقت نکردم کیه ..
-ببینم مطمئنی که شهروز رفته بیرون ؟
-آره هوشنگ جون رفته خونه شما .
-اگه اون باشه کارمون زاره .. آبرومون میره . الان اولین باره که می خوایم تو خونه شما با هم باشیم .
-اون الان رفته خونه شما ..
عمو هوشنگ هم سن مامان بود و هنوزم ازدواج نکرده بود . اون و مامان رابطه صمیمانه ای داشتند . ولی عمو اونو صداش می زد زن داش . و مامان هم اونو صداش می زد داداش . پدرم از این که عمو دور و بر مامان باشه و جای اون به خیلی از مهمونی ها بره نه تنها ناراحت نمی شد خوشحال هم می شد . اونا چیکار می خواستند بکنن که از من هراس داشتن رو نمی دونستم . از ترس زیر تختم قایم شدم .. نمی دونم چرا این کارو کردم ولی می ترسیدم خودمو به اونا نشون بدم . خجالت می کشیدم .. مامان چند بار صدام زد تمام اتاقا رو گشت وبه عمو گفت خاطرت تخت بریم روی تخت ؟
-نه شینا همین جا رو کاناپه خوبه .
از زیر تخت اومدم بیرون و از لای در اتاقم نگاهمو به پذیرایی دو ختم . مامان که همیشه سعی می کرد توی خونه پیش من رعایت کنه و با شورت نباشه پیش عمو جونم با شورت بود و با یه سوتین . عمو هم فقط یه شورت پاش بود .. نمی دونم چرا به من می گفت این کارا بده . می دونستم زشته که آدم پیش یه مردی غیر شوهرش لخت باشه . ولی هنوز خیلی چیزا حالیم نبود . در محیطی زندگی می کردم که اصلا از این چیزا حرفی زده نمی شد . خیلی از دوستام وقتی به من می گفتن تا حالا کون کردی نمی فهمیدم چی میگن . دوازه ساله و کون کردن؟ یکی دوبار عکسای سکسی رو نشونم دادن که یک مرد داشت سوراخ کون یک زنو لیس می زد بدم اومده بود . چندشم شده بود .. مامان وسط هال شورت عمو رو کشید پایین و داشت کیرشو می لیسید .. عمو هوشنگ دستشو رسوند به کمر مامان سوتینشو باز کرد ..
-ببینم می دونی داداش سر نمی رسه ؟
-آره واسه دوروز رفت ماموریت . خودم باهاش تماس گرفتم .
دستای عمو اومد پایین تر و یواش یواش شورت مامانو کشید پایین . کون گنده مامان کاملا مشخص شد . می خواستم برم وسطشون و بگم این کارای زشت چه معنا داره .. ترسو و خجالتی بودم .. عمو جون کون مامانو به دو طرف بازش می کرد . یه انگشتشو فرو کرد توی سوراخ کون مامان.
-آخخخخخخخ دردم میاد .. نمی ذاری یه درست و حسابی کیرت رو بخوریم .
-خودم فدای کونت .
عمو رفت پشت سر مامان .. سرشو گذاشت رو کونش ..
-سر به فدای این کون .
زبونشو رو سوراخ کون مامان قرار داده بود . می دونستم با اون شکاف پایینی که کوس باشه هنوز کاری نداشته .
-نکن هوشنگ .. کونمو داری می خوری آب کسم داره می ریزه .
-فدای داداش جونم که دل و جیگر زنشو ریخت بیرون . ولی می کشمت شینا اگه از این به بعد بخوای بی حجاب باشی .
-چه غلطا ! اگه این کارو بکنی دیگه بهت کس نمیدم ..
عمو جا رفت .. حالم داشت به هم می خورد . دستاشو رسوند به سینه مامان .. عمو کیرشو گرفت جلو صورت مامان .
-این خوبه ؟
-آررررره آررررره بذارش توی کسم . جررررررم بده .. زود باش .. الان هم که شهروز رفته خونه شما و میگم که تا شب هم بمونه اصلا تا فردا هم اونجا بمونه .
-اون وقت منم تا فردا این جا می مونم .
-اگه پسر خوب و کوس لیسی باشی .
-کونتو هم می لیسم .
کون مامانو طوری بغلش زده بود که انگاری یه وسیله گنده ای رو توی دستش گرفته داره اسباب کشی می کنه .. کیرشو تیز کرده بود .. خیلی ناراحت شده بودم . چرا اینا دارن این کارو می کنن . چرا این کار از نظر دیگران زشته .. اصلا چه معنایی داره . عمو هوشنگ کیرشو رو سر کون مامان فشار داد که مامان دستشو گذاشت رو کیر عمو و اونو پایین تر روی یه سوراخ دیگه تنظیم کرد و گفت اول اینجا .. عمو یه حرکتی به کیرش داد و اونو فرو کرد توی کس مامان.
-جووووووووون شینا ..
عین شلاق کیرشو به ته کس مادرم می کوبوند .
-آخخخخخخخ هوشنگ هوشنگ کسسسسسسم کسسسسسسسم اووووووفففففف ..
عمو خودشو رو کمر مامان شینا خم کرده بود و سینه شو با دستش به دهنش رسوند و اونو میکش می زد .
-جووووووون فداش بشم . بخورمش . چه حالی میده . چه لذیذه .
برای اولین بار حس می کردم که کیرم به یه تیزی و سفتی خاصی رسیده . یه حرکات موجی خاصی رو در کیرم مخصوصادر قسمتای جلوی کیر حس می کردم که تا حالا سابقه نداشت .. با این که لجم گرفته بود که چرا عمو و مادرم دارن پنهون کاری می کنن ولی لذت می بردم از این که دارم یه صحنه سکسی زنده ای رو می بینم . مامان هوشنگو رو زمین خوابوند و رفت رو کیرش نشست . زاویه دید من طوری بود که کس و کون شینا جون و کیر کلفت و دراز عمو به خوبی مشخص بود .. دستم داشت با کیرم بازی می کرد .
-هوشنگ هوشنگ حالم جا اومده آبتو می خوام آبتو می خوام . کیرتو محکم بزن .
-سربالایی بیاد ؟
-بیاد بیاد .. من دیگه نمی تونم حسمو بهم بزنم ..
صدای ناله های مامان و عمو در هم پیچیده شده و عمو جون که صداو ناله اش منو یاد صدای گاو مینداخت .. صدای ناله مامانو هم قبلا یکی دوبار از پشت در اتاق خواب شنیده بودم .خیلی ظریف و دلنشین و با ناز و ادا بود . وقتی که اون و بابا با هم بودند . احتمالا اونا هم داشتن با هم از این کارا می کردند .. خیلی به هیجان اومده بودم .. کیرمو به شدت توی دستم حرکت می دادم و حس کردم یه چیزی توی دستم خالی شده .. یعنی همون منی معروفه ؟ همونی که از اون به نام مایه ومایع هوس یاد میشه و زنا رو بار دار می کنه ؟ خلاصه در همین افکار بودم که دیدم به همین رنگ و همین حالت آبی از کس مامان شینا ریخت بیرون .. همون مایع هوس عمو جون بود .. من مرد شده بودم و در واقع حالا می دونستم دیگه هوس به چی میگن و چرا بچه ها ی تازه به سن بلوغ رسیده این قدر هیجان زده ان . چون دسترسی به چیزی ندارن که کیرشونو راحت فرو کنن داخلش و هوس خودشونو مهار کنن . آخه به اونا میگن بچه .. این بچه های بیچاره چیکار کنن . تازن نبردن تا هیجده نشدن برن بمیرن ؟ عمو و مامان رفتن توی حموم و منم زدم به چاک . هم ناراحت بودم و هم خوشحال .. دیدم نسبت به زنا و دخترا یه جور خاصی شد .
یکی دوروز بعد که با مامان روبرو شدم دیگه نمی تونستم اون احترام درونی گذشته مو نسبت به اون داشته باشم . از دستش دلخور بودم . دیدم نسبت به زندگی عوض شده بود . حالا می دونستم شهوت به چی میگن .. ولی به نظرم تقصیر پدرم بود که مامان این جور دریده شد .. شایدم زنایی که این جوری میشن زمینه شو دارن . از اونجایی که مامان و عموم رابطه داشتن دیگه شینا جونو به عنوان یک زن غریبه هم در نظر می گرفتم . مدتی بعد ازاین جریان , مامان دیگه از این که پیش منم فانتزی پوش و سکسی پوش شه ابایی نداشت و این برام آرزویی شده بود که که یه روزی منم مامان شینای خودمو بکنم . مگه خون عموم از خون من رنگین تره ؟ ... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بهتــــــــــــــــــــــــــــــــــرین داماد دنیــــــــــــــــــــــــــا

وقتی بهاره به من گفت که بنفشه و پروانه خانوم هم باهامون میان غصه ام شده بود . بنفشه خواهر زن سی ساله و هم سن من بود که شوهرش یه سالی می شد اونو ول کرده معلوم نبود کجا رفته و یه عده می گفتند که رفته به خارج از کشور . پروانه خانوم هم که مادر زنم بود که شوهر نداشت .
-ببین شهرام ! مامان خیلی وقته که مشهد نرفته .. دلش گرفته .. هم واسه خواهرم ناراحته و هم از سه سال پیش یعنی از وقتی که بابام مرده تا حالا مسافرت نرفته .. ما خودمون ماه عسلمونو میریم اتاق جدا می گیریم واسه خودمون اون دو تا توی اتاق خودشون ..
-خجالت می کشم .
-خجالتی نداره این یه چیز طبیعیه . خلاف که نمی کنیم.
من و بهاره دو تایی مون کارمند بودیم و اون پنج سالی رو ازم کوچیک تر بود .
-عزیزم اونا خرج خودشونو می کشن و حالا فقط ماشینمون چون جا داره باهامون میان ..
-بهاره ما شاید بخواهیم چند کلام حرف خصوصی با هم بزنیم .
- حالا این چند ساعت تو راه رو تخفبف بیا .
خلاصه این مادر و دختر توی راهوپشت ماشین سرمو خوردن از بس حرف زدن .. اینا به جای خود , زیارت روزانه ما دو ساعت بود و باز گشتن و خرید جنس و کیف و کفش و لباس دوازده ساعت . دوتایی شون اصلا ملاحظه منو نمی کردن . چه لباسای فانتزی هم می خریدن .. چند بار خواستم به زنم بگم که مادر و خواهرت مگه مردی بالا سرشونه که دارن این جور خودشونو بزک دوزک می کنن که گفتم ولش اصلا به من چه مربوطه .. هر جا هم می رفتیم بازار و پارک باهامون میومدن . فقط گاهی که دو نفری قدم می زدیم دست از سرمون بر می داشتند .. این بنفشه هم همش به بهاره می گفت خوش به حالت چه شوهر خوبی داری اهل دود و دم نیست .. دوستت داره .. محمود از روز اول خلاف بود .. اون طرف مادر زنه خبر شوهرش می گفت جات خالی بهرام خان کجایی که یادت به خیر .... ماهم تازه ازدواج کرده بودیم درجا اومدیم مشهد .. .....
یکی دوروز که گذشت متوجه نگاههای غیر عادی بنفشه شدم .. انگاری هم اون , هم این مادر زنه حالت زنایی رو داشتن که تشنه کیرن و به هر نحوی که شده می خوان خودشونو به یکی بچسبونن . نگاه بنفشه مو بر اندامم سیخ می کرد و تصور این که بخوام با اون باشم تنمو می لرزوند . یه شب سه تایی شون رفته بودن زیارت و منم رفته بودم بگردم . قرار شد اون شب تا صبح توی حرم بمونن . دو سه ساعتی شد وبرگشتم هتل .. رفتم در اتاقمو باز کنم به نظرم اومد که در سوئیت اون دو تا مزاحم بازه . زیاد مشخص نبود . یعنی چه اونا که توی حرمن ! کی می تونه وارد اتاق شده باشه ؟ فرضا اگه دزد هم اومده باشه درو می بنده . نظافتچی هم معمولا صبح میاد . هیچوقت این وقت شب نمیاد . یواش درو بازکرده رفتم توی سوئیت . سر و صدای دو تا زنو شنیدم . به نظرم خواهرزن و مادر زنم بودن . پس بهاره کوش ؟. صدا از محل خواب میومد .. یه لحظه از دیدم که دو تایی شون کاملا لخت و پشت به من روی تخت قرار دارن ..
-اوووووههههه مامان یواشتر بذارش توش دردم میاد ..
-این قدر سوسول نباش . من که توی کونت فرو نکردم این قدر ناز نازی هستی ..
-مامان درد داره آخه . بادمجونش خیلی کلفته .
-بنفشه این روزا خیلی رفتی توی نخ شهرام جونی خوبیت نداره ..
-چیه مامان واسه بهاره ناراحتی که من نرم تو زندگیش یا واسه خودت که گلوت پیشش گیر کرده .
-زبونتو گاز بگیر من با دامادم ؟ پدرت سه ساله مرده دست مردی به من نرسیده .
-منم از پارسال تا حالا که شوهرم رفته با کسی سکس نداشتم . ولی اگه آقا شهرام ازم بخواد که با اون باشم بهش نه نمیگم .
-دختر پای خواهرت در میونه ..
-مامان اون اگه بخواد با تو باشه چی ؟
-زبونتو گاز بگیر من هیچوقت زندگی دخترمو خراب نمی کنم .
-مامان .. من نگاه تو رو خوب می شناسم . خیلی قربون صدقه اش میری .. راستشو بگو.
-ولی می دونم اون اهلش نیست . ما از این شانسا نداریم . شمسی خانوم دوست قدیمی منو که می شناسی اون شوهرم داره ولی با دامادش سکس می کنه .. یکی , دو تا داشته باشه و یکی مث من این جوری ..؟
.......واااااایییییییی دو تا هیکل یکی از یکی توپ تر .. مادر و دختر نشون نمی دادن که بیست سال با هم اختلاف سن داشته باشن .. درو از داخل بستم و لباسامو در آورده و رفتم سمت اونا ..
-جمع شما جمعه آقا شهرام کمه ...
دو تایی شون جیغ کشیده و ملافه رو گرفته انداختن رو خودشون .
-واسه من فیلم نیایین حرفاتونو شنیدم .. زنم کوش؟
پروانه با صدایی لرزان و حالتی شرمنده گفت که بهش گفتیم سه ساعت کار داریم بر می گردیم . رفتم طرف مادر زن و کیرمو مالوندم به دهنش .. باز کن این دهنو من کار دارم .
-نه شهرام جون من جای مامانتم ..
-الان از مجتهدین اعلا و اعظم فتوا رسیده کس مادر زن حلال تر از شیر مادره .. بنفشه لباشو گرد کرد و گفت پس خواهر زن چی ؟
-وقتی که مادر زن حلال میشه اونم میشه دیگه ..
- من حاضرم جور مامانو بکشم . اون سختشه کاریش نداشته باش .
تا این حرف از دهن بنفشه حارج شد اصلا نفهمیدم کیرم کی تا انتها رفت توی دهن پروانه . اونا دیگه رقابتی کار می کردند . بنفشه از پشت کونمو به دو سمت بازش کرد و زبونشو رو بیضه و سوراخ کونم می کشید طوری که با این کارش کیرم توی دهن پروانه جون سفت و تیز تر می شد .
-اووووففففف مامان .. پروانه جون .. آخ آخ ..
دیگه بی خیالش شدم .. از این که آبم تودهن مادر زنم خالی شه سختم بود ولی دیدم با شروع ریزش اون به شدت داشت کیرمو میکش می زد . دستمو رسونده بودم به کسش و اونو می مالوندم . بنفشه لباشو گذاشته بود رو لبای من . شاید اگه من حرفاشونو نمی شنیدم این جور رغبت نمی کردم که با اونا حال کنم . ولی از اونجایی که شنیده بودم من بعد از بی شوهر شدنشون اولین مردشونم با کمال میل رفتم طرفشون ..
بنفشه : مامان من می خوام برم رو کیر شهرام جون .
-تا وقتی بزرگتر هست دیگه عجله نکن . من الان سه ساله ازش دورم ولی تو یک سال پیش یه آب بندی شدی ..
-راست میگی مامان ولی من جوون ترم و تشنه تر.
-ناراحت نشین . واسه هر دو تاتون به اندازه کافی آب وتوان دارم . این کیر تازه نفس و جونداره . مادر زنه رو رو تخت خوابوندم و کسشو هدف گرفتم ..
-اوووووففففف شهرام شهرام جون منو بکن . کجا می خواستی بری از این جا بهتر . یه زن که نبردی سه تا زن گرفتی ..
کس پروانه گشاد بود ولی هرچه بود مفت بود . بعد از اون رفتم سراغ بنفشه .. این دیگه تنگ و چسبون بود . قبل از این که من تمام تن و بدنشو لیس بزنم اون دست به کار شد . موهای سینه مو می جوید . کیرمو طوری ساک می زد که آبمو دوباره جمع کرده بود ..
پروانه : یادت باشه توی کس من آب نریختی ها ..
-دهنو به جای کس حساب کن مامان .. من امشب با بهاره هم کار دارم . بنفشه هم حقی داره . باید عدالت رو رعایت کرده به فکر سلامت خودمم باشم ..
لیس زدن کس کوچولوی بنفشه چه حالی می داد . کیرمو وقتی کردمش توی کس خواهر زنم انگاری که دارم زنمو می کنم ..
-خیلی تنگه ..نه... شوهرم بهم نمی رسید .. زیاد نمی رسید .
-عوضش اگه ازم نخوای همش توش خالی کنم زیاد بهت می رسم ..
-ببین این دفعه رو توی کونم خالی کن از ماه دیگه قرص می خورم .
پروانه : شهرام جون اگه دوست داشته باشه می تونه توی کس من خالی کنه .
-مامان آقا شهرام عادله .. رعایت می کنه .
-سینه های خواهر زنم عین لیمو .. تر و تازه و آبدار با نوکی تازه و تیز ..
-اووووووخخخخخخ بخور بخور .. چقدر حریصی .. دلم می خواد اصلا سیر نشی .... -بنفشه زود باش ارضا شو دیدی من چقدر زود ار گاسم شدم ؟
-مامان منم مث تو آتیشم تنده چیکار کنم که دیر ارضا میشم ..
ولی جیغ و داد های هوس آلوده بنفشه بعد از سکوت چند لحظه ای نشون می داد که یه بار ارگاسم شده داره سر مادرش کلاه میذاره . زیر گوشش گفتم شیطون تو که می دونی من ختم روز گارم .
-هیس حرف نزن . منو بکن دوباره می خوام ..
با بوسه های داغم کسشو دوباره داغ کردم ..
-به شرطی نمیگم که خودتو واسه کون دادن آماده کنی ..
پس از دو مین ارضا شدنش کردم توی کونش ..
-پروانه جون بیا شونه هاشو داشته باش اونو از روبرو بغلش کن .. نذار این چهار پنج سانت کیر من در بیاد .
-پسرم جرش ندی کون من هستا ..
ولی من بدون توجه به حرفای مادر و ناله های دختر به گاییدن کون بنفشه ادامه دادم . کونش متوسط بود ولی خیلی خوش دست بود ..مثل یک آهن ربای قوی کیرمو جذب کرده بود .. جووووووون شما مادر و دختر چقدر با حالین . دو سه دقیقه نشد که کون بنفشه کارشو کرد و به کونش آب رسوندم .. مادر و دختر سریع رفتن زیر دوش و غسل کرده رفتن بیرون .. ایمانشون خیلی قوی بود . منم رفتم به اتاقم و دیگه اونجا دراز کشیدم .. فکر نمی کردم وقتی که بهاره بر گرده بازم اشتهایی داشته باشم ولی شوق و ذوق اون دو تا , کیرمو دوباره شقش کرد و خستگی ناپذیرانه زنمو کردم . سفر خوبی بود . چهار پنج کیلو لاغر شدم ولی از نظر تغذیه به خودم می رسیدم که کم نیارم . وقت و بی وقت هم می رفتم سراغشون .. چند ماه بعد وقتی که قرارشد بریم سفر اصفهان و شیراز به بهاره گفتم عزیزم ماه عسلمون که بنفشه و مامانو با خودمون بردیم دلشون حتما می خواد گناه دارن اگه ایرادی نداره و خودشونم واقعا مایلن حاضرم در این سفر هم با ما باشن ..
-فدای تو که این قدر به خونواده ام احترام میذاری تو بهترین داماد دنیا هستی ..
در حالی که زنم از خوشحالی پی در پی می گفت تو بهترین داماد دنیا هستی داشتم به این فکر می کردم که در این سفر چیکار باید بکنم که دور از چش زنم , مادر و خواهرشو بکنم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پـــــــــــــــــــــــــرده هـــــــــــــــــــــــــــــــوس

-چند می گیره ؟
-سی هزار تومن .
اینو یکی از زنایی که قبلا باهاش دوست بودم بهم گفته بود . .
-یه دختر ده ساله هم داره . ولی تو باید هواشو داشته باشی . اون تازه از همسرش جدا شده .
زن خوشگلی بود . از اون جایی که فهمیده بود من وضع مالیم خوبه و دستم به دهنم می رسه خیلی هم عشوه میومد تا به من خوش بگذره . مجبور شده بودم برای دختر ده ساله اش هم کلی خرت و پرت بگیرم .
-ببینم مهناز خانوم جایی نداشتی که اونو بفرستی .؟
-همین حالاشم به اندازه کافی پشتم حرف هست . چه برسه شبو بخوام تنها بمونم . مهناز زن همسایه همکاربنگاهی ام بود که به تازگی از همسرش جدا شده بود . و یه دختر ده ساله به اسم مونا داشت .
-عیبی نداره الان میگم بره اتاقش با کامپیوترش بازی کنه .
-چه جالب ! ما اون موقع کلی باید ناز بابا مامانمونو می کشیدیم تا واسه ما آتاری بگیرن . ..
چه اندام توپ و سفیدی داشت این مهناز . سینه های درشت و سفتی که کبودی دور نوکش خیلی کم بود . مثل زنای بد کاره که چه عرض کنم در واقع همینطورم بود برهنه شد . بعضی از حرکاتش مصنوعی به نظر می رسید . ولی از اون جایی که تازه کار بود می دونستم تا حدودی هم به هیجان اومده ..
-درو قفل کردی بیژن جون ؟
-آره مهناز خوشگله ..
خودشو رسوند به من .. زبونشو در آورد .. از بیضه هام شروع کرد به لیس زدن . تا به سر کیرم که رسید اونو فرو برد توی دهنش .
-اوووووهههههه .. مهناز مهناز ..
فقط سرشو تکون می داد و با آخرین متد های روز ساک می زد . وقتی کیرمو ولش کرد گفت آخرش نفهمیدم شما مردا اگه زن خوب هم داشته باشین که از همه نظر به شما برسه چرا بازم چشمتون به دنبال زنای دیگه هست و می خواین که با اونا سکس کنین .
-شما زنا این جوری نیستین ؟
-زنت این جوریه ؟
خوردم و دم نکشیدم .
-بیژن جون شوهرم منو ول کرد رفت .. منم اگه مجبور نبودم دیگه این کارا رو نمی کردم ..
نذاشتم دیگه ادامه بده . دو تا دستامو گذاشتم رو کونش و از چنگ و چون زدن به کون و چین انداختن به قالب بر جسته اش لذت می بردم . شست راستمو فرو می کردم توی کسش و اونو بیرون می کشیدم و خوشم میومد از این که یک جنده تازه کار داره برای من خیس می کنه . خیلی خوشگل بود . خیلی به خودش رسیده بود . دلم می خواست که اون فقط مال من باشه . با هر زنی که سکس می کردم همین حس بهم دست می داد . با این که زنم خیلی قشنگ و خانوم و نجیب بود و به زندگیش می رسید ولی حداقل هفته ای یه بارو باید زیر آبی می رفتم . حالا بعضی ها مثل این پولکی و بعضی ها هم رفاقتی بودن .
-بیژن خیلی پر حرارتی . کیرتو بده . بذارش تو .. دیگه خیلی تشنه ام کردی . ...
می دونستم جند ه ها دوست دارن زود تر خلاص شن .. با این حال حرفشو گوش داده کیرمو فرو کردم توی کسش .
-آخخخخخخخ .. بیژن خوشم میاد .. تا ته بکن .. بذار تا آخر بره .
کسش تنگ نشون می داد . کونشو که می گردوند کیرم می خواست از ریشه بسوزه و کنده شه .
-مهناز چیکار می کنی .. نکن .. نکن ..
به خودم فشار آوردم که توی کس پرحرارتش چیزی خالی نکنم . به من اجازه داده بود که سینه های درشتشو ببوسم .
-شیطون .. حریص بخورش .. زن هم داری و میری با زنای دیگه .. کاش فقط مال من بودی .
سر در نمی آوردم چی داره میگه . اون خودش با خیلی ها بود واز این می گفت که کاش من فقط با اون بودم . کیرم اون داخل نتونست تحمل کنه اونو بیرون کشیدم و رو سینه هاش خالی کردم . آبمو از رو سینه هاش جمع کرد و خورد .
-نمی خوای ارضام کنی ؟
شگفت زده شدم . دوباره کیرمو کردم توی کسش ..
-آخخخخخ بیژن تند تر تند تر .. تا آخر .. بکن منو .. جوووووون ..
-تعجب می کنم یه زنی که نیاز سکسی نداره ....
-راحت تر بگو هرزه ..
-نه منظورم این نبود محترمانه گفتم .. تعجب می کنم چه جوری این قدر عطش داره ؟
-کارت رو بگن انگاری ما جزو آدم نیستیم .
-اووووففففففف داره می ریزه .. اومد .. کسسسسم ..
راست می گفت کیرمو که کشیدم بیرون آب کسشم زد بیرون .. می خواستم بگم که کونتوهم می خوام بکنم که خودش به دمر افتاد و گفت هر کاری دوست داری انجام بده . یه کبودی به اندازه یک نخود روی کونش بود .. منو به یاد یکی از کونهایی که ده دوازده سال پیش کرده بودم مینداخت . همون وقتایی که آخرای دبیرستان بودم . اون وقتا به دخترا می گفتم عاشقتونم و سر همه شیره می مالیدم حال که می کردم ولشون می کردم . بعضی هاشون چقدر زار می زدن که باهاشون بمونم و از یه خونواده پولدارن و مثلا نگران اوضاع مالی نباشم .. اسم اونی هم که خال کونی مثل همین داشت بود مهناز .. ولی این نبود .. صداش مثل همین نازک بود .. دستمو گذاشتم رو اون یه تیکه غده خال مانند کوچیکش .
-چی شده بیژن جون .. پشیمون شدی ؟
کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم و به زور یه چند سانتی رو کردم توش . حالا واسه این که خومو قانع کنم بین این مهناز و اون مهناز سنخیتی نیست به خودم گفتم اون شاید خالش رو قسمت چپ کونش بوده باشه این راستشه .. ولی می دونستم هر دو تاش سمت راست بودن . تازه اون مهناز دماغش گنده تر بود . صداش همون نازکی رو داشت .
-صفای کونتو مهناز ..
موهای کوتاه سرشو با انگشتام بازیش می دادم . زبونمو می ذاشتم توی سوراخ گوشش . چشاشو بسته بود و لذت می برد .. به همون صورت روش دراز کشیدم آبم توی کونش خالی شد . کیرمو کشیدم بیرون و رفتم طرف جیبم یه تراول پنجاه تومنی در آورده گذاشتم زیر سرش .. گردی صورتش ..چونه هاش منو به یاد مهنازدوست دختر اول جوونیم مینداخت . بینی قلمی اون در اصل عمل کرده بود . از جام پا شدم که برم .
-تو قرار نبود شبو این جا بمونی ؟
-می ترسم خیلی گرون بیفته .
-خسیس .. تو همیشه خسیس بودی .
یه دو هزار تومنی گذاشت روی پول من و اونو داد به من و گفت اینو بگیر و امشبو این جا بمون .. یادته چقدر دخترا رو تیغشون می زدی ؟ معروف شده بودی به دو هزار تومنی . اون موقع دو هزار تومن خیلی پول بود . من چند تا از اینا بهت دادم . خیلی نامردی بیژن من عاشقت بودم . تو حتی منو نشناختی .
-پس این تویی ؟ همون مهناز ی که بهم می گفت اولین عشق ؟ مهناز تو قیافه ات عوض شده . بینی رو عمل کردی . صورتت چاق تر شده . تاتوی ابرو کردی .. خیلی از دخترا و زنا هم که صداشون شبیه به همه ..
-فکر نکن که من هرزه ام . من فقط می خواستم با تو باشم . همون زنی که منو برای تو جور کرد در واقع تو رو برای من جور کرد . تو منو نشناختی .. یه پرده ای جلو چشاتو گرفته بود . وگرنه شاید راحت منو می شناختی .. تو فقط به هوست فکر می کردی ..
-اون زن می دونست تو کی هستی ؟
-نه .. یکی از دوستام بهم گفت که حال و روزش خرابه و ازش دوری کنم . یه روز اونو با تو دیدم .. اونوهم دیگه با سی تومن ازش خواستم که تو رو واسم جور کنه و اونم تبلیغ کرد .. از هر دو سر خورد .احتمالا تو هم یه چیزی بهش دادی . ولی من بالاخره یه جایی به خواسته ام رسیدم . اگه از زندگیت راضی هستی سعی کن دور این کارا رو قلم بگیری . من نیازی ندارم که برم دنبال این کارا .. تو برو فکر خودت باش .. می دونم یک زن خوب به گیرت افتاده . قدرشو بدون . بعد این که می دونی من ازت فیلم گرفتم ؟ راحت می تونم ازت اخاذی کنم . حواست باشه به این که خیلی ها می تونن ازت سوء استفاده کنن .
-تو هم این کارو می کنی ؟
-اگه امشبو پیشم نمونی آره .
-می دونم شوخی می کنی .
مهناز حق داشت من در حق اون خیلی نامردی کرده بودم . به اون وعده ازدواج داده بودم .. اون شب تا صبح با هم حال کردیم . دقایقی رو هم در آغوش من اشک می ریخت و من نمی دونستم واسه چی گریه می کنه . راستش هنوز معنای عشق و دوست داشتنو اون جوری که خیلی ها میگن نفهمیدم . زن منم اگه قبل از ازدواج سختگیری نمی کرد و با هام راه میومد شاید دیگه زنم نبود . با این حال دوست داشتم بازم به مهناز سر بزنم . دیگه اینو می دونستم که اون یک زن بد کاره نیست ولی با این حال بازم دلم می خواست که من تامین کننده نیاز های جنسی اون باشم . مهنازهمچنان از نوجوانی عاشقم بود .. ازدواج کرده یک دختر داشت و از همسر بی وجدان خودش هم خلاص شد اما هنوز دوستم داشت ..
-ولی ای کاش این هوسو می شد با عشق زیباترو هوس انگیز ترش کرد اما خیلی دیر شده . -مهناز! من نمی دونم شما زنا چه جوری می تونین یک مرد بد رو دوست داشته باشین .
-نمی دونم بیژن باید یک زن باشی تا اینو حس کنی .. پایان .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
مـــــــــــــــادر بـــــــــــــــا حـــــــــــــــال دوستـــــــــــــــم

وقتی دیدم با یه ساپورت قرمز اومده پیش ما نشسته و خیلی هم با من و پسرش گرم گرفته حس کردم که میشه شکارش کرد ولی اون مادر دوستم بود . نمی تونستم در حق دوستم نامردی کنم . من و کامران مثلا اومده بودیم درس بخونیم و خودمونو واسه کنکور آماده کنیم . ولی هر دومون می دونستیم که هیشکدوممون دانشگاه برو نیستیم . کارمون شده بود سرک کشیدن به سایت های سکسی و دانلود فیلمهای خیلی ناب سکسی . کتی خیلی خوشگل بود . یه جور خاصی نگام می کرد . خونه کامی خیلی بزرگتر و مجهز و مجلل تر از خونه ما بود . باباش مرده بود و اون و مامانش تنها با هم زندگی می کردند . فکر کنم کتی چهل و دو سه سالش می شد ولی وقتی یه خورده به خودش می رسید یه تیپی داشت شبیه بیست و پنج ساله ها . اون اولش که با روسری میومد جلوم و با مانتو و بعد یواش یواش هر سری که میومدم یک درجه پیشرفت می کرد . اون ساپورتش دل منو برده بود . شکاف کونش .. این کامی کنارم نشسته بود و نمی تونستم به خوبی مادرشو دید بزنم . نگاههایی که مامانه به من می کرد .. چشمکهایی که وقت و بی وقت می زد .. سوالهایی که در مورد دخترا ازم می کرد و این که آیا کامی شیطونی می کنه یا نه .. همه نشون دهنده این بود که اون یه چیزیش میشه .. اون شب من و کامی طبق معمول می خواستیم با لپ تابش مشغول شیم و بریم به دنیای خودمون ..
-سعید من خوابم گرفته . نمی دونم امشب اصلا یه جوریم .. می خوای تو با این کامپیوتر مشغول باش من بگیرم بخوابم ..
-چی میگی کامی یه وقتی مامانت سر برسه و منو تنها ببینه که با این دستگاه مشغولم خوب نیست .
رفتم دراز کشیدم ولی خوابم نمی برد . کامی و من دو تایی رو زمین خوابیده بودیم و اون به احترام من هیچوقت رو تختش نمی رفت .. البته کامی که خوابش برده بود و صدای نفسهاش نشون می داد که به یه خواب سنگین فرو رفته . من که خوابم نمی برد . در اناق بازبود . ناگهان دیدم که یه هیکل زنونه ای جلو در اتاق ما وایساده . با یه شورت و سوتین .. با اون کون گنده وسینه های درشتش روبروی من قرار گرفته بود . تنم مث بید می لرزید . هیجان زده شده بودم . یعنی اون واسه من اومده ؟ شایدم عادت داره توی خونه راحت بگرده و تمام اینا از خیالات منه . نمی دونستم . ولی همچنان با چشایی نیمه باز نگاهش می کردم . دیدم با انگشتاش بهم اشاره می زنه که بیام . خودمو زده بودم به خواب و هنوز باورم نمی شد که داره منو صدام می زنه . هیجان امونم نمی داد . اومد بالا سرم .
-من که می دونم تو بیداری چرا جوابمو نمیدی ..
-ببخشید من تازه بیدار شدم . شما لباس تنتون نیست .. درست نیست ..
-مگه من صدات نکردم ؟
-خواب بودم الان متوجه شدم . کاری داشتین با من ؟
شلوارکمو پایین کشید و کیرمو گرفت توی دستش و در حالی که باهاش بازی می کرد گفت با تو کار نداشتم با این کار داشتم ..
-زشته خوب نیست کامی بیدار میشه .. اون دوستمه خوب نیست .
-ببینم مگه می خوای با پسرم باشی که داری از این حرفا می زنی ؟ مادرش هم اختیار خودشو داره . تازه اونو همچین خوابش کردم که تا لنگ ظهر فردا بیدار بشو نیست .
کیرمو مثل یک طناب در دست گرفت و منو برد به اتاق خودش ..
-در اتاق بازه
-بذار باد بیاد . بهت میگم کامی بیدار بشو نیست . تازه بیدار هم بشه چه غلطی می خواد بکنه . ننه اش اختبار تن و بدن خودشو داره خسته شدم من . ده ساله شوهرم مرده هنوز دست مردی بهم نرسیده .
می خواستم بگم حالا چرا قرعه به نام من افتاده دیدم که حرف بی خود زدن ممکنه به ضررم تموم شه . من تا حالا کون دو سه تا دخترو گاییده بودم و نمی دونستم با یه زن کون گنده سینه درشت خوشگلی که راه کسش هم بازه و چهل و دو سه سالش میشه چه بر خوردی داشته باشم ؟
-ببین واسه من ناز نکن من می دونم که تو و کامی میرین فیلم سکسی می بینین . اون فکر می کنه من هیچی از کامپیوتر حالیم نیست . ولی نیاز و هوس , آدمو وادار می کنه که خیلی چیزا یاد بگیره .
منو برد رو تخت کنار خودش . لاپاشو باز کرد .. سختم بود که بخوام کسشو بخورم.
- این همه فیلم دیدی حتما یاد گرفتی . پس بیا یه مدل 69 خوابیده رواجرا کنیم . من کیرتو می ذارم تو دهنم و توهم سرت رو بذار روی کسم ..
این جوری بد نشد اون داشت کیرمو می خورد و من هم کسشو با میک زدنم سست کرده بودم ..ثانیه هایی بعد یه جوری ساک می زد که لب و دهن من رو کسش قفل شده بود و فقط داشتم به کیر خودم فکر می کردم . اون همین جور به نرمی داشت کیرمو می خورد .. یکی دوبار جلوریزش آبمو گرفتم ولی وقتی دیدم اون با چه آهنگ و هیجانی داره کیرمو ساک می زنه بی خیالش شدم . وقتی آب کیرم تو دهنش راه افتاد اون میک زدنشو به شکلی در آورد که تمام آبمو بتونه بخورم .. بعد از اون کیرمو ول کرد ..
-جوووووون چقدر حال داد .. حالا اونو دوباره تیزش می کنم واسه کسم .
بعد از ساک زدن دوباره و شق کردن کیرم شورتشو در آورد و پاهاشو به دو طرف باز کرد و گفت حالا بذارش توی کسم .. بذار . آقا سعید خجالتی . آبتو ریختی توی دهنم حالا نوبت کسمه .
واسه اولین بارم بود که داشتم کس می کردم . چقدر داغ و چسبونم بود . گشاد تر از کون بود ولی حرارتش و اون خیسی پر التهابش داغ تر از کون نشون می داد .
-آخخخخخخخ سعید جون فدات .. ده ساله .. ده ساله نخوردمش .. زود آبتو خالی نکنی .. من ولت نمی کنم . می کشمت اگه تا فردا سه بار ارضام نکنی .. بیشتر بیشتر . من بیشتر می خوام .. پسر خوب .. ناز من خودم بهت می رسم .
-کامی دوستمه کتی جون ..
-کامی که می خواست درست شه مگه من ازش اجازه گرفتم که حالا اجازه بگیرم ؟
ضجه های کتی رو که می دیدم و می شنیدم دلم واسش می سوخت . شدت ضرباتو زیاد ترش کرده .. سوتینشو هم در آورده و نوک سینه هاشو دونه به دونه می خوردم ..
-همش مال تو .. همیشه مال تو .. یه کاری می کنم که کامی نفهمه . نترس .. از بابت اون خیالت تخت باشه . نگاهی به کسش اناختم . قالبش خیلی کوچولو نشون می داد . حالا من قبلش کس نکرده بودم که بتونم اونو با بقیه مقایسه کنم ولی به من که خیلی حال می داد .
-سعید کیف کن . لذت ببر ..
دستای پر زورشو گذاشت دور کمرم .. هم لباشو و هم لبامو گاز می گرفت . به شدت حشری و دیوونه شده بود . خودشو ازم جدا کرد و افتاد روم . حالا اون بود که داشت تمام تنمومیک می زد . نوک سینه هامو از هوس گاز می گرفت . افتاد روم و رو کیرم نشست .
-سعید بگو چیکار می خوای بکنی . من چرا سیر نمیشم ..
می خواستم بهش بگم که تو بهم فرصت نمیدی . کیرم دیگه مقاومت خوبی پیدا کرده بود . اون به شدت خودشو رو من حرکت می داد .. صدای ناله هاش بالا و پایین می رفت .
-اوخ جوووووون داره می ریزه .. سعید بشمر این شد یکی .. یکی ..
دوباره طاقباز شد .
-حالا من آبتو می خوام .. آب کیرت رو .
منم دیگه بی خیال یه چند دقیقه دیگه کسشو کردم و آبمو ریختم توی کسش . بعدا فهمیدم که اون ریسکو به جون خریده و شانس آوردم که چند وقت بعد پریود شد .. هنوز فرصت نشده بود یا در حالتی قرار نگرفته بود که اونو به دمر ببینم وقتی برای اولین بار اونو در این حالت دیدم دل و دینمو از دست دادم .. یاد دوست دخترام با اون کون های کوچولوشون اقتادم ولی این کونش گنده و آبدار بود . جون می داد برای یه گاییدن مشتی .. حواسم به این نبود که سوراخ وسط کون ربطی به گندگی و تپلی کون نداره . دو تا قاچ کون کتی رو از وسط باز کرده و کیرمو به سوراخ کون کتی فشار دادم .
-آییییییییییی وووووووویییییی چیکار می کنی ؟
ولی سر کیرم رفته بود اون داخل .
-من مردم .. کونم .کونم . زود تر بهم می گفتی که بهت بگم یه چیزی بمالی .. آخ کونم .. شما مردا چقدر بیرحمین موقع کردن . شوهرمم همین طور بیرحم بود ..
دست منو گرفت و اونو رو کسش گذاشت .
-بمالون این جا رو بمالون .
کیرمو با یه فشار دیگه فرستادم جلو تر .. یه دستمو گذاشته بودم رو سینه اش و با یه دست دیگه کسشو می مالوندم . ولی یک آن دو تا دستامو آزادش کرده انداختم روی کونش . هر کدوم رو یه قاچ .. پنجه هامو انداخته بودم رو کونش این جوری فرو کردن توی سوراخ کونش بیشتر بهم حال می داد . چه معجونی داشت این کونش که این بار آبم خیلی زود اومد .. کیرمو کشیدم بیرون و رو پشت کتی ولو شدم ولی اون ول کنم نبود . همون کیرو فرو کرد توی دهنش .. کیرم دیگه می سوخت .. این زن مگه می ذاشت بخوابم ؟ ساعت ده صبح بود که به زور منو فرستاد برم .. رفتم و سر جام خوابیدم . به نظرم اول خوابیدم بعد دراز کشیدم . فکر کنم حدود دو ساعتی از اول خوابم می گذشت که دیدم یکی داره منو هل میده. کامی بود .
-بیدارشو .. بیدار شو سعید .. لنگ ظهره تو که از من بد تری .. چقدر خوابیدیم !
-از بس دیشب درس خوندیم .
کتی : بچه ها بیدا رشین ناهار حاضره ..
با این که نخوابیده بود ولی بشاش و سر حال نشون می داد .. و از اون به بعد اون شد معشوقه من ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بهتـــــــــــــــریـــــــن فیـــــــــــــــلـــــم

-دخترم حال و حوصله ندارم بیام سینما .. سیما تو نسیما رو با خودت ببر سینما .. سیما : من بدون تو نمیام این دختره ما رو دیوونه می کنه .
خسته شده بودم . این دختر ده ساله ما رو کشته بود از بس فیلمهای عاشقونه دوست داشت . چه صفی هم بود واسه این فیلم مزخرف . من خودم خونه انواع و اقسام فیلمها رو از ماهواره رد می دادم و نمی دیدم . از همون لحظه ای که توی صف ایستاده بودیم یکی بغل دستم بود که رفته بود توی نخم . یه دخترجوون بود که بغل دستش یه مرد میانسالی رو دیدم که ظاهرا باباش بود . یه جوری نگام می کرد که من خودم خجالت کشیدم . از اونایی بود که لب پایینش کلفت تر از لب بالاش بوده خیلی هم جذاب و بانمک و تپل نشون می داد . بر شیطون لعنت . من از روزی که ازدواج کرده بودم دیگه دور دختر بازی رو قلم گرفته بودم . تازه این دختری هم که زل زده بود بهم و از اونایی بود که حس می کردم میشه رامش کرد دوبرابر من سن داشت .. با خودم درگیر بودم . مرد ول کن ! زن و دخترت این جا هستند . این نسیما هم بد جوری وابسته به من بود و حتما باید کنار من می نشست . ولی اون روز مادره بهونه کرد که عزیزم اون نفر جلویی قدش بلنده و تو نمی تونی فیلمو ببینی بهتره سمت چپ من بشینی . دخترم کمی غر غر زد و لی سیما یه لبخندی بهم زد و خیلی آروم گفت آخیش راحت شدیم .. حالا می تونیم یه تجدید خاطره ای بکنیم .
-سیما تو حوصله داری ها ..
آخه اون وقتا که دوست دختر و پسر و بعدش که نامزد بودیم زیاد می رفتیم سینما . اونم فقط واسه این که شیطنت کنیم . فیلم که اصلا حالیمون نمی شد . خیلی هم هیجان می داد .. بیشتر میومدیم به همین سینما که راحت میشد از این صندلی به اون صندلی دستو دراز کرد و گذاشت لای پای طرف و با کسش ور رفت .. دستم اون داخل خیس می شد . چه دورانی داشتیم .
-سیما من خسته ام . صبح بودم اداره .. نخوابیدم.
-ببین جمشید به زن و بچه ات که رسیدی نگو خسته ای .
-سرم درد می کنه می خوام بخوابم .
-بی احساس پدرت رو در میارم . اگه من نباشم سالگرد ازدواج ما رو هم یادت نمی مونه.
فضای تاریک می تونست خیلی کمکون کنه . چند تا از دگمه های مانتوشو باز کرد و شلوارشو هم تا اونجایی که لازم بود کشید پایین و منم دستمو در سخت ترین شرایط گذاشتم لای پاش .. از همون اول خیس کرده بود ..یه خورده سختم بود واسه همین دستمو گذاشتم رو فضای باز مرز بین صندلی خودم و صندلی دست راستی یهو دستم سرخورد و رفت رو پای بغل دستی . یه جوراب و شلوار نرمی رو حس کردم .. وااااااییییییی سرمو که بر گردوندم یه لحظه به زحمت متوجه شدم که همون دختر حشریه هست که با نگاهش داشت منو می خورد . خواستم عذر خواهی کنم و دستمو بکشم که دیدم دستشو گذاشت رو دستم . سرمو برگردوندم طرف همسرم , خودمو یه پهلو کردم . اونم خودشو طوری یه پهلو کرد که اون مرد میانسال سمت راستی یا باباش متوجه نشه که داره چیکار می کنه . هیجان زده شده بودم . زنم از اون طرف خیلی آروم گفت عزیزم چرا وایسادی تکون بخور .
-یواش تر ..
نمی خواستم اون دختره بشنوه . کون گنده ای داشت که دلمو برده بود نمی ذاشت دستمو از بالای پاش بردارم . خودمم دلم نمی خواست بردارم .. دستمو آروم آروم به طرف لای پاش رسوند . تاریخ می رفت واسم تکرار شه . منم برای اولین بار وقتی که با سیما حال می کردم در همین سن بود . حواسم همش به دختر سمت راستی بود .. خیلی خیلی آروم ناله می کردم که صدام به پشت سری ها نرسه . ساپورت دختره تا کمی بالای زانو رو پوشش می داد . دستم رسیده بود به شورتش . از کناره های شورت دستمو به کسش رسوندم . شکاف کوچولوی کس و دو تا لبه هاش کیرمو همچین شق کرده بود که نمی دونستم باید چیکار کنم . فقط سرمو به سمت چپ کرده بودم که زنم مشکوک نشه . دست چپم بی حرکت و دست راستم فعال بود ولی گاه انگار حسی نداشتم . اون دختر طوری با دو تا پا و لاپاش دستمو فشرد که اون لحظه اگه می خواستم پاشم و اگه یه بلند شدن اجباری پیش میومد رسوا می شدم . همون تکنیک ور رفتن با کس سیما در ابتدای کار مونو انجام می دادم . طوری که انگشتام بیش از اندازه وارد کس نشه .. حرکات خفیف اون دختر حسابی منو لرزونده بود . حس اول بلوغ بهم دست داده بود .اون وقتی که در تنگنا بودم و امکاناتی نداشتم . داشتم از حال می رفتم . می دونستم اون دختر بد تر از منه . داغ کرده بود .
سیما : خوابت برد جمشید ؟
-نمی دونم خوابم میاد ..
ولی هوس کرده بودم که اون دخترو بغلش کنم و احساس تازگی کنم و بهش لذت بدم . شاید دلمم واسش می سوخت ولی بیشتر دلم واسه خودم می سوخت . لاپاش هم از هوس کسش خیس شده بودوکمی پایین تر هم از گر ما و عرق .. انگاری یه چیزایی به گوشم می رسید .. خیلی آروم .. برو دستشویی .. برو دستشویی .. ..
-ووووویییییی دستشویی .. یعنی می خواد با من حال کنه ؟
از جام پا شدم .. اون نباید پشت سر من راه بیفته اون اگه زرنگ باشه از یه مسیر دیگه میاد که از پشت سر زنم رد شه . یعنی دور بزنه از ردیف عقب بره که احتمال دیده شدن و جلب توجه کردنش کمتر باشه ..
-نسیما جون تو دستشویی نداری ؟..
می خواستم کله سیما رو بکنم . این چه حرفی بود.
-نه مامان فیلم رسیده به جای حساس ..
منم زودی زدم به چاک .. اون اومد .. سرخ و سفید با چشایی که ازش هوس و آتیش می بارید .. خوشبختانه سرویس بهداشتی مردونه خلوت بود . اون رفت و منم پشت سرش .. درو از داخل بستم و افتادم به جونش . اون خیلی بد تروحشری تر از من بود . با انگشت بهش اشاره می زدم که ساکت باشه و چیزی نگه .. نمی تونستم لختش کنم ولی پیرهنشو زدم بالا سینه هاشو خوردم . سینه های کوچولوشو . شراره رو چسبوندم به دیوار . کف دستمو گذاشتم روی کسش . حیف که نمی تونستم حرکاتی تند انجام بدم .. لحظاتی بعد دهنمو گذاشتم روی کسش ... شیرین تر از عسل و خوشمزه تر از توت فرنگی ... طعم همونو می داد .. و تا حدودی هم مزه آناناسو داشت . کس سیما هم همین مزه رو داشت . این اولین زیر آبی بعد از از دواج من بود . شراره یه دختر بود . دستمو جلو دهنش داشتم تا جیغ نکشه .. موهای سرمو می کشید . دو طرف پاشو به سرم می فشرد . به حدی سرمو وسط پاش فشار می دادم که یه لحظه فکر کردم از هوس زیاد بیهوش شده .. رو صورت و چونه ام خیسی رقیقی نشسته بود از حال رفته بود و من اونو این جوری ار گاسمش کرده بودم ولی مگه دست بر دار بودم . هرچی خیسی جلوی بدنش و کسش بود اونو مالوندم به سوراخ کونش .. شکمشو به دیوار چسبوندم و با یه فشار رو به بالا کونشو هدف گرفتم .. دستمو از هوس زیاد گاز می گرفت .عجله داشتم . دیرمون می شد . ترس هم داشت یواش یواش بر من غلبه می کرد . چه کون درشتی داشت این دختره .. دلم می خواست همه جای کونشو غرق بوسه می کردم . ولی با سه چهار تا فشار رو به جلو سر کیرمو کردم توی کونش.. -آخخخخخخخخخ...آخخخخخخخخخخخ یواشششششششششش .
. یه مرد رفت دستشویی بغلی یواش تر .. از حرص و هوس به کون شراره چنگ مینداختم سینه هاشو فشار می گرفتم . دستشویی سینما رو کرده بودم محل کیف و لذت خودمون .. دیگه حس گرفتم و کیر داغمو چسبوندم به کون دختر .. عین شراره آتیش شده بود . با کس و سینه های شراره آتشین بازی می کردم . قسمتی از آبم توی سوراخش که فقط تا کله کیرمو کرده بودم توش .. روونه شد و خیلی سریع روشو بر گردوند و دهنشو تا جا داشت باز کرد و با انگشت اشاره کرد به اون . یعنی بقیه آبتو بریز داخل دهنم . جاااااااااان خیلی وقت بود زنم کیرمو نخورده بود . یه دهن تر و تازه جوون .. چه ساکی می زد . پوست کیرمو که توی دهنش می کشید تمام تنم از لذت می خواست بترکه .. پوستم داشت جا باز می کرد . کارمون که تموم شد دیدم شماره موبایلشو داد به من .. می خواست دوست دختر من شه ولی راستش حوصله دردسر نداشتم . حالا برای وقت تنگ به درد می خورد .. اول اون رفت بیرون و بعدش من ... خیلی حال کردم .
سیما : چقدر دیر کردی .
-اگه بدونی جند نفر پشت توالت صف کشیده بودند . بیشتر از اونی که برای فیلم وایساده بودند بود ..
-حالا فیلمو مسخره می کنی ؟
-به جون تو سیما جون این بهترین فیلمی بود که توی عمرم دیدم .. چشامو گذاشتم رو هم و گفتم بهتره این یه ساعت باقیمونده از فیلمو بخوابم . احتمالا بغل دستی هم رفته بود توی خماری .. دیگه هم کاری نداشتم به این که سیما چی میگه و چی می خواد .. گفته های بمال بمال اون مثل یه لالایی بود که داشت چشامو می بست ... پابان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بـــــــــــــــی عــــــــــاطفـــــــــــــــه

عاطفه چرا ! چرا حرفای اونا رو که واسم پاپوش دست کرده بودن باور کردی . چرا گوش ندادی که من چی میگم . اونا اون دخترا با حرفای دروغشون می خواستن رابطه من و تو رو به هم بزنند . خیلی بچه بازی در آوردی . به همین سادگی ؟! چون اونی که اومد خواستگاریت موقعیت اجتماعیش از من بهتر بود .؟
-بس کن سلیم .. من از زندگیم راضی هستم . بی جهت سعی نکن با احساسات من بازی کنی . دیگه همه چی تموم شده . اصلا کی گفته بود از خارج برگردی و تو عروسی داداشم شرکت کنی .
-اون پسر عمه منه .. خواهرش عشق من بود و هست .
-می دونم واسه دیدن عماد نیومدی و تو اصلا حوصله شرکت در عروسی ها رو نداری .
-خوبه که منو می شناسی . هنوز می دونی چی دوست دارم و چی دوست ندارم . ولی چطور اون روز ندونستی که اون دخترا دارن بین من و تو فاصله میندازن .. خیلی بی عاطفه ای .. وقتی هم که فهمیدی به روت نیاوردی .با همه اینا من نمی تونم بی عاطفه بی عاطفه زندگی کنم .
-سلیم بس کن دیگه خیلی دیر شده بود . دست از سرم بردار . زندگی منو تباه نکن . اگه دوستم داری اگه عاشقمی برو .. برو .. دیگه بهم نگاه نکن . من به اندازه کافی عذاب می کشم .
-تو که همین الان گفتی از زندگیت راضی هستی ..
-عذاب وجدان دارم .
-عذاب وجدان داری یا دوستم داری ؟ چرا ساکتی ؟ چرا چیزی نمیگی ؟
-برو شوهرم الان میاد .
-بذار بیاد . من پسردایی ات هستم غریبه که نیستم . تازه یه چند نفری می دونستن که ما خاطر خواه همیم .
-برو اگه دوستم داری ..
-تو دوستم نداری ؟ به من فکر نمی کنی ؟ راستشو بگو ..
-راستش من اون وقتا هم دوستت نداشتم . فکر می کردم دوستت دارم ..
-چرا داری دروغاتو با حرص میگی .. باشه من میرم . همیشه کوتاه اومدم . و تو بهم اعتماد نکردی . خیلی بی رحمی خیلی سنگدلی .. بی عاطفه ..
نتونستم اونجا باشم . رفتم خونه .. بعد از شکست عشقی رفته بودم آلمان پیش خواهرم و شوهرش . دامادم نمایندگی بنز رو داشت و اون جا هم یه فعالیتهایی رو در این زمینه انجام می داد . واسه منم یه کاری در همین مایه ها دست و پا کرده بود . من و خواهرم و خواهرزاده ام سحر که شش سالش بود واسه یه ماهی رو اومدیم ایران . اسیر خاطرات شده بودم . هر جا که می رفتم اثری از اون بی عاطفه رو می دیدم . گاه قضاوت عجولانه کار دست آدم میده . دیگه هرچی بود تموم شده بود . حتی وقت ترک مجلس عروسی با خواهرم خداحافظی نکردم .. بعدا واسم زنگ زد و موضوع رو براش توضیح دام . خواهرم سمانه سی سالش بود . یه پنج سالی رو ازم بزرگ تر بود . روز بعد وقتی موبایلم زنگ خورد و صدای عاطفه رو شنیدم غصه ام شده بود . آخه از نصیحتهاش خسته شده بودم و این که بابد دست از سرش بر دارم . ولی تعجب کردم که چرا ازم می خواد که برم خونه شون .. تنها بود .. خونه وبلایی بزرگی داشت که شوهره به اسمش کرده بود .. نمی خواستم به اثاثیه خونه نگاه کنم . نمی خواستم زیبایی های اونو ببینم . حتی دیگه نمی خواستم نگاهمو به اون پیراهن یه سره صورتی خوشرنگی که تنش کرده بود بندازم . همون رنگی که اونو زیبا تر از ونوس نشون می داد . نخواستم به چهره اش خیره شم ..
-بی عاطفه ! من که بهت گفته بودم فراموشت کردم . نگران نباش . از این نترس که برم جلو شوهرت رو بگیرم و بگم که تو بی عاطفه ای .. مردای این دوره زمونه خیلی با فر هنگ شدن . راستی اینو هم بهت بگم که من اصلا از اول دوستت نداشتم .. همه چی دروغ بود ..
-داری حرفای دیروزمو بهم پس میدی ؟
-معلومه دیگه دو تا دیوونه که عاشق هم نیستن بالاخره یه روزی از هم جدا میشن ..
-این جوری حرف نزن ..
بغض عاطفه ترکید .. خودشو انداخت توی بغلم .. بوی همون عاطفه رو می داد ..
-تنم می لرزه سلیم وقتی که بهم میگی بی عاطفه .
-هستی .. هستی مگه دروغ میگم ؟
-من کاری رو که فکر می کردم درسته انجام دادم .. من دارم می میرم .. دارم نابود میشم سلیم .. شوهرم شاید بهترین شوهر دنیا باشه .. شاید حتی مثل تو اذیتم نکنه ولی ... ولی .. هنوزم دوستت دارم . دلم برای اذیت کردنهای تو حسادتهای تو تنگ شده.
-پس غلط کردی تنهام گذاشتی ... غلط کردی به حرفام گوش ندادی . غلط کردی دلمو شکستی .. غلط کردی من بیگناه رو گناهکار خوندی . تو رو باید می کشتمت تا دست مرد دیگه ای بهت نرسه ؟ گناه من این بود که نه این جا و نه اونجا جز تو با هیچ دختر و زن دیگه ای نبودم ؟
دلم برای بوی عاطفه عاطفه تنگ شده بود .
-منو ببوس مث اون وقتاسلیم ..
منم همراه با اون اشک می ریختم ..
-اون وقتا که می بوسیدمت به این دلخوش بودم که یه روزی به هم می رسیم . ولی حالا می دونم این بوسه ها بعدش تلخی جدایی رو به دنبال داره .
ولی عاطفه لباشو گذاشت رو لبام .. تلخی خاصی رو حس نکردم . به شیرینی همون بوسه ها بود . فراموش کردم چی بر سرم اومده . احساس شیرین اونو داشتن اومده بود سراغم . اون زن یکی دیگه بود ولی عشق من بود . همه چیز من بود . با چشام فقط اونو می دیدم . دینم و دنیای من بود . دو تایی مون آروم آروم کف اتاق روی قالی دراز شدیم . احساس اونو داشتن , هوسی که با عشق قاطی شده اومده بود سراغم . پیراهنشو دادم بالا .. نمی خواستم بهش دست بزنم . آخه اون که واسه همیشه مال من نبود . ولی من عاشقش بودم . چرا باید یکی که حقش نبوده بیاد و اونو ازم بگیره . شاید گذشت زمان و مجرد موندن عاطفه می تونست همه این ابهامات رو رفع کنه چرا اون عجله کرده بود . پیراهنشو در آوردم .خودم سختم بود که لخت شم .. ولی به جز شورتم همه لباسامو در آوردم . برای اولین بار بود که عاطفه رو با شورت و سوتین و بدنی تقریبا لخت می دیدم . به جای حسرت خوردن سرمو گذاشتم رو سینه اش و بعد لبامو گذاشتم وسطش .. هیجان و التهاب داشت دیوونه ام می کرد . خسته شده بودم از بس فیلم سکسی دیده بودم . عاطفه اشک می ریخت .
-چیه .. ناراحتی .. که چرا داری به شوهرت خیانت می کنی ؟
-نه واسه این ظلمی که در حق تو کردم . واسه این تشنگی تو . حریص بودن تو .
دستمو گرفت و با هم رفتیم روی تخت .. اولش ناراحت شدم که شوهرشم بار ها رو همین تخت با عاطفه بوده ولی وقتی که حس کردم می تونم عقده هامو خالی کنم و یه دهن کجی هم من کرده باشم آروم گرفتم . عاطفه سوتینشو باز کرد . به نوک سینه هاش و دور اون نگاه کردم . تقریبا تازه بود .. هم اونو حق خودم می دونستم و هم این که با سکس احساس بیگانگی می کردم . ولی تمام این حس با همون لحظه اولی که لبامو گذاشتم رو سینه اش به حس آشنایی تبدیل شد .
-سلیم . جسم و روحم هر دو برای توست ..
-دیوونه دیوونه آخه چرا .. چرا این قدر عجله کردی .
-منو ببوس .. جونم مال تو تنم مال تو .. منو ببخش .. منو بسوزون .. غرق هوسم کن . من مال توام .. من راحتم ولی احساس خوشبختی نمی کنم . من دارم برای دیگران زندگی می کنم . حتی بچه دار هم نشدم چون همیشه آرزوم این بوده که بابای بچه ام تو باشی .
-دیوونه . هنوزم بهت میگم دیوونه ای .. زنا در هر ترینی از مردا تر ترن . دیوونه ترین .. عاشق ترین .. خواستنی ترین .. دوست داشتنی ترین .
سر تا پاشو غرق بوسه کرده بودم . دستمو گذاشتم لای شورتش . دیگه می دونستم هیچ مانعی برای رسیدن من و اون به هم وجود نداره . دیگه برام فرقی نمی کرد که اون در آغوش مردی به نام شوهرش بوده . برام این مهم بود که می گفت با من احساس خوشبختی می کنه . متعلق به منه . منو دوست داره . عاشق منه . قبول کرده بود که در حق من ظلم کرده . پاهاشو باز کرد . حس کردم که می خواد که شورتشو در آرم . خودمم باورم نمی شد که این اولین سکس زندگی من تا این مرحله بوده و هیجان لحظه ای ولم نمی کرد . شورتشو در آوردم . سرمو گذاشتم لای پاش ..
-سلیم .. دوستت دارم . منو ببخش . منو ببخش . من گناه کردم . من در حقت بدی کردم نمی خواستم این جور بشه . می دونم دیگه فرصتی برای جبران نیست . راضیم کن . همیشه دوست داشتم در آغوش تو باشم . مال تو باشم .
میک زدن کسش و این که لذت ببرم و بیشتر از شوهرش بهش لذت بدم تحرک منو زیاد کرده بود . عاطفه سرشو آورد بالا . دستاشو گذاشته بود روی شورتم و اونو تا زانو کشید پایین . سختم بود و بیشتر از اون وقتی که کیرمو گذاشت دهنش و داشت اونو ساکش می زد و بد تر از همه اینا وقتی که در همون دقیقه اول نتونستم جلو ریزش آبمو بگیرم و بازم سوپر بدتر این که همه آبمو تا قطره آخرش خورد .. رو زمین دراز کشید با کیرم بازی کرد و اونو گذاشت رو سر کسش . کیرم خیلی زود تونست به ایستادگی قبلی برسه . آخه من به اون بد هی زیادی داشتم . چه احساس داغ و نرمی . خیلی خوشم اومده بود .
-چقدر کیرت داغه ..
می خواست یه چیزی بگه ولی ادامه نداد . حس کردم که اون لحظه برام خوش ترین لحظه زندگیمه که همراه با لذت و آرامش جسمی بوده و روحمو آروم کرده . لحظه ای که در خواب و رویا هم نمی دیدمش .
-سلیم داغم کردی .. قبلش نقره داغم کردی .. ببین .. همه تنم تمام وجودم تو رو می خواد دیگه هیچ حسی ندارم . عاطفه بی عاطفه خیلی زود تسلیم تو شده و خیلی زود داره با تو ارضا میشه ..
بغلم زد منو به خودش فشرد . چند بار کسشو به طرف بالا پرت کرد و بعد دوباره دستاشو گذاشت دور باسن من و نذاشت حرکتی کنم . چشامو به چشاش دوخته بودم اون از ریزش منی من توی کسش لذت می برد و منم احساس آرامش می کردم که داشتم آبمو توی کسش خالی می کردم . به نظر خودم بزرگترین دژ زندگیمو که برام مفهوم بزرگترین پیروزی رو داشت رو فتح کرده بودم . من و عشقم چند بار دیگه هم با هم بودیم . اون ازم بار دار شد و من به آلمان بر گشتم با دنیایی از خاطره .. به این که باید واقعیتها رو باور می کردم ولی تلفنی با اون در ار تباط بودم .. چند ماه بعد در ماه هفتم بار داری وقتی بهم گفت بچه مون پسره از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ولی بهش گفتم بعدیش باید دختر باشه ..
-سلیم این قدر برات میارم تا حداقل به یه دختربرسیم .
به خواهرم جریانو گفتم . اون تنها کسی بود که همه چی رو می دونست . وقتی خواستم که پا پیش بذاره از شوهرش واسم مرخصی بگیره گفت سلیم داریم بر می گردیم به ایران برای همیشه ..
-اوخ جووووووووووون ..
عاطفه هم خیلی خوشحال شده بود .. ولی همش داشتم به این فکر می کردم مثل من و عاطفه خیلی ها هستند .. خیلی ها که از هم دور موندن و به هم نرسیدن . عذاب می کشن . آخه چرا .. خیلی ها تا آخر عمرشون به هم نمی رسن .. خیلی ها دوباره میان طرف هم و همسراشون متوجه میشن .. و شاید یه سری مثل من و عاطفه نمی دونن که سر انجام کارشون چی میشه .و خیلی ها هم این درد رو تا آخر عمرشون توی سینه شون نگه می دارن و نمی تونن خودشونو از زندان خاطره ها نجات بدن . . اما من همش به خودم میگم هرچی میشه بشه . بالاتر از سیاهی که دیگه رنگی نیست و من به سیاهی زندگیم رسیده بودم . به زمانی که حس می کردم عاطفه رو برای همیشه از دست دادم . ولی حالا اینو می دونم که عاطفه شوهرشو دوست نداره و جسم و روحشو در اختیار من گذاشته با من احساس خوشبختی می کنه . آره عاطفه من بی عاطفه نبود . عاطفه من بی عاطفه نیست .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
شتـــــــــــــــــــــــــر سواری دولا دولا میشـــــــــــــــــــــــــــــه

نمی دونستم چه جوری می تونم تورش کنم . شوهرش ناراحتی اعصاب گرفته بود و اون هر یک ماه در میون و گاه دو هفته یک بار میومد و شوهرشو می آورد مطب . در این فاصله گاه واسم زنگ می زد . ازش خواسته بودم وقتی واسم زنگ بزنه که مشتری نباشه .. زن سی سال داشت و مرد هم پنج سالی رو ازش بزرگ تر بود . دو سال پیش در یک تصادف پسر دو ساله شونو از دست میدن . در اون حادثه مقصر بیژن خان پدر بچه و شوهر همین آهو خانوم بود . دو تایی شون کارمند بودند .. زنه ظاهرا استقامتش بیشتر بود ولی مرد رفته رفته به نوعی افسردگی دچار شد .. واسه مشاوره میومدن پیش من . بیشتر از یه سال بود که میومدن . آهو خانوم قد و قواره کشیده ای داشت . هبکلش حرف نداشت . چشاش سبز و پوست صورتش سفید بود . موهاش بلوند بود که البته روسری رو طوری می بست که فقط چند تار موش مشخص بود . همش نگران شوهرش بود .. شوهره به گوشه ای زل زده و گاه پرت و پلا می گفت و گاهی هم حالش خوب بود . با این که ده سالی رو از آهو بزرگتر بودم ولی به تیپم نمیومد که چهل سال داشته باشم . هنوز از دواج نکرده بودم . جزدو سه مورد با زنی هم رابطه نداشتم . می دونستم این درست نیست که آدم در مورد بیمارش یا وابسته او نظر خاصی داشته باشه . این بیژن خان تا خوب بود خوب بود اما وقتی که قاطی می کرد دیگه قاطی می کرد گاه یادش نمیومد چی گفته .. گاه هم خودش خجالت می کشید و حرفشو قطع می کرد . مثلا از کس وکون زنش می گفت که خیلی توپه ..این که آهو خیلی حشریه ولی اون اصلا حوصله نداره و خودشو کنار می کشه .. یه روزی اعتراف کرد که یکساله با زنش سکس نکرده ..
-بیژن خان این کار شما اشتباهه . الان مدتیه که اداره هم نمیری . مرخصی هات که تموم شده داری از استعلاجی استفاده می کنی . یه مدت دیگه هم ممکنه از کار افتادگی بزنن برات . ..
آهو رو خیلی در هم می دیدم . اون به من اطمینان زیادی داشت . حس کردم که نیاز های جنسی این زن نجیب رو از خود بی خود کرده .. بالاخره یه روز خودش بابت مشکلات خودش وقت گرفت و اومد پیشم . خیلی خجالت می کشید که در مورد این مسائل حرف بزنه به طور سر بسته یه چیزایی گفت .. اونو به اسم کوچیکش صدا می زدم .
-شما این مسئله رو ساده نگیرین آهو خانوم . .. یه خورده براش حرف زدم و لی مسئله رو زیاد بازش نکردم . دفعه بعد که معاینه اش کردم اونو تر سوندم .
-اگه بی توجهی شوهر شما ادامه داشته باشه شما دچار نوعی مشکل عصبی می شید که ار تباط اون با ساقه مغزه .. یک مشت اصطلاحات عجیب و غریبی که خودمم نمی فهمیدم به کار بردم ..
-راه درمانش چیه
-راستش برای این مشکل شما قرص و آمپول خاصی نیست . یا باید اون قدر ایمانتون قوی باشه که با این مسئله کنار بیایید یا این که از همسرتون جدا شین و دوباره ازدواج کنید ...
حرفمو قطع کرد
-اصلا حرفشو نزنین آقای دکتر من شوهرمو دوست دارم . .. اگه راه دیگه ای هست بفر مایید ..
-گفتنش سخته .. ولی به عنوان یک راه درمان توصیه میشه . شوهر شما نباید در جریان باشه .. راهیه که به نفع هر دو تا تونه ولی می دونم با افکار و اندیشه های یک زن خانواده گرای ایرانی ساز گاری نداره . در حالی که این مسائل در جوامع پیشرفته غرب حل شده .. اگه این کارو انجام بدین هم مشکل خودتون حل میشه هم به شوهرتون بیشتر رسیدگی می کنید .
-آقای دکتر بفر مایید تا خودمو ببینم .
-شما باید دوست پسر بگیرید .
-اوه نه نه ..این حرفو نزنید آقای دکتر . از شما انتظار نداشتم .من به شوهرم خیانت نمی کنم . یک تار موی اونو به تمام مردای دنیا نمیدم .
-من اینو برای در مان شما گفتم خانوم . اون تا مدتها واسه شما شوهر بشونیست . مخصوصا حالا که مشکلات عصبی شما ممکنه اونو عصبی تر کنه . می دونین اون حرفایی می زنه که نباید بگه. من تا حالا با شما در میون نذاشتم .. از مسائل داخل بستر و از اندام شما و جزئیات اون می گه ..
-آخ من بمیرم . آبروی منو برد .. ولی آقای دکتر اولا من از این کارا بدم میاد ولی در جامعه ما شتر سواری که دولا دولا نمیشه ..
-چرا بعضی وقتا دولا دولا میشه .
یه نگاه خریدارانه ای بهش انداختن خواستم براش زمینه ای باشه . اونم یه نگاه عجیبی بهم انداخت اخم کرد و رفت . واسه این که بهم مشکوک نشه ازش ویزیت می گرفتم . یکی دوبار دیگه هم اومد پیشم .. یه روز دیدم حالت میکاپشوعوض کرده غلیظ تر کرده . روسریشو داده عقب .. وقتی مانتوشو در آورد و ساپورتشودیدم که در حال ترکیدن بود نتونستم خودمو نگه داشته باشم . منتظر بهانه ای بودم تا یه حرفی بزنم که خودش به حرف اومد ..
-آقای دکتر یه ماه پیش یا کمتر بهم گفتین میشه دولا دولا شتر سواری کرد می تونین بهم بگین چه جوری ؟
-اگه می تونین آخر وقت تشریف بیارید بهتره .
وقتی اومد که دیگه نه اثری از منشی بود و نه بیمارای دیگه ... در مطبو از داخل قفل کردم .
-ببخشید این کار برای چی بود ؟
-حالا کسی نیست می ترسم دزد بیاد . چند وقت پیش در چنین شرایطی به یک پزشکی حمله کردند . شما تصمیمتونو گرفتین ؟
-jبستگی به توضیحات شما داره .. منتظرم ..
به تته پته افتاده بودم . اصلا نمی تونستم . نزدیک بود پشیمون شم .
-منظورم این بود که شما باید دوست پسر بگیرید که کسی متوجه نشه فعالیت خودتون رو منحصر کنید به مکان خاصی که احتمال نفوذ به اون جا در اون لحظه نباشه .
یه چینی به لباش داد ویه تکونی به سرش . حس می کنم دچار تشنج عصبی شدم ..
-اگه موردی نداره باید بر هنه شین فقط شورت و سوتین تنتون باشه ..
-من نمی تونم با شورت و سوتین باشم .
-سختتونه ؟
-نه .. دکتر محرم آدمه . منم پیش شما سختم نیست . راستش تا چند وقت پیش کمی سختم بود .
-پس واسه چی ؟
-آخه شورت پام نیست ..
دلم می خواست از جاش پا شه یه نگاهی به ساپورتش در قسمت باسن بندازم ..
-من باید یه مالش عمومی انجام بدم روی اعصابت کار کنم .
-درش بیارین لباساتونو من یه پارچه ای میندازم وسط بدنتون ..
اول یه دو تا چکش به پاش زدم و تشخیص دادم که اعصابش ضعیفه ..
-شما خودتونو آماده کنین من الان بر می گردم ..
با این که کیر توپی داشتم ولی یه قرص سیالیس اصل انگلیسی انداختم بالا که سرمنو هم درد نیاره و حسابی موتورمو کار بندازه . هر چند هنوزم اطمینان نداشتم که می تونم باهاش حال کنم یا نه .. رفتم داخل . خنده دار بود . روسری سرش بود و تا نیمه ها عقب رفته بود . یه سوتین نازک و جمع و جور داشت و یه حوله کوچیکو هم انداخته بود رو کسش ..
-آهو خانوم من الان با یه مالشهایی درجه حساسیت شما رو اندازه می گیرم .
مالوندن از مچ پاشو شروع کردم .. خیلی آروم دستمالیش می کردم و بر خوردم جدی بود .. چه رون پای تپل و هوس انگیزی داشت . قسمتی از باسنش مشخص بود . با پنجه هام خیلی آروم همه جاشو چنگ گرفته و به سمت بالا می رفتم . در مرحله اول به حوله و کس کاری نداشتم .. با شونه هاش خیلی ور رفتم ..
-حالا چی حس می کنین .
-وقتی این کارو می کنین تازه می فهمم چقدر بدنم درد می کنه .
-به نظر شما ادامه این کار مفیده ؟ اثر بخشه ؟من می خوام بر مبنای اون بهتون دارو بدم .. ولی باید معاینه دقیق باشه .. شما که می دونین پزشک محرم آدمه درضمن این روسری خودتونو می تونین در بیارین .
وقتی روسری رو گرفت و موهای افشون شده اش رو شونه هاش ریخت دلم می خواست همونجا بیفتم روش .. زن این قدر زیبا و خواستنی و هوس انگیز ندیده بودم .. یادم رفته بود کجای کارم ولی وقتی اون بهم گفت هرچی صلاح می دونین عمل کنین .. من حالم جا اومد . حس کردم یه چراغ سبزی می تونه باشه برای من .. دستمو دوباره رسوندم به رون پاش .. بعد قرار دادم رو حوله اون جایی که کسش قرار داشت . یه چنگی هم به اونجا انداختم .. چشاشو بسته بود .. منم مالشو قطع نمی کردم ..
-چه حسی داری .؟
نفس نفس می زد ..
-البته یه سری معذوریت هایی هست که جلوی معاینه دقیقو می گیره . من باید متوجه حرکت گره های عصبی و سیناپس بشم ..
-آقای دکتر هرجوری صلاح می دونین عمل کنین . هرجوری که گره باز میشه ..
حوله رو دادم به کناری .. بی اختیار از زبونم در اومد اوووووففففف .ولی ادامه ندادم . . یه کس نازو ورم کرده و برق انداخته و کوچولو .. لبه هاش طوری به هم چسبیده بود که فقط همون شکاف وسطو خیلی ظریف نشون می داد . ولی خیسی روش از این می گفت که دست من کار گر بوده ..
-آهو خانوم دستمو صابون زدما ..
آماده باشو بهش دادم .
-خواهش می کنم آقای دکتر ..
کف دستمو گذاشتم روی کسش .. یک ریز داشت خیسی و هوسشو پس می داد ..
-چه حسی دارین ؟
انگاری خوابش برده بود روش نمی شد جواب بده .. نفسهاش به شماره افتاده بود .
-حالا یه دور بر گردین ..
چند بار اینو بهش گفتم تا شنید .. کاملا لخت زیر دست و پای من بود . شده بودم ماساژور اون . باسن گنده و خوشگلشو بیش از جاهای دیگه می مالوندم .
-آهو خانوم دردت کم شد .؟
-آره ولی یه حس عجیبی دارم .انگار یه نیروی قوی تر و زمان بیشتری می خواد ..
-من توانشو دارم . این فقط یک نرمش و معاینه ایه برای تشخیص بیماری که دارو و درمان به دنبال اون میاد روی کار .
وقتی کونشو به دو سمت بازش می کردم و کس کوچولوشو می دیدم که به من لبخند می زنه به خودم می گفتم کوفتت بشه بیژن که البته حالا داری حرومش می کنی . سوتینشو که ظاهرا شل شده بود و خودش در آورده بود .. دو تا دستامو گذاشته بودم رو سینه های درشتش که نوکش تیز شده بود .
-این جا چه حالی داره ؟
-آههههههه آهههههههه .. تمام بدنمو داره به حرکت در میاره ..
سینه رو ول کرده از رو کمر اومدم رو باسن . کف دستمو گذاشتم روی کسش .. اون قدر با لاپاش بازی کردم که خوابش برد . می دونستم این خواب دو سه دقیقه ایه . در جا خودمو لخت کردم . طوری خودمو عقب کشیدم که قبل از عملیات متوجه ام نشه که بر هنه ام . حدسم درست بود .. دو دقیقه بعد گفت:
-آقای دکتر چرا قطعش کردین ؟
-راستش من راه در مان شما رو پیدا کردم . همون دوست پسر گرفتنه ..
-به آبرو ریزیش نمی ارزه .
-من یه راه حلی دارم که میشه دولا دولا شتر سواری کرد . میشه ..
-آقای دکتر شما که به من توصیه می کنین دوست پسر بگیرم تا درمان شم چرا خودتون زن نمی گیرین .
-نمی دونم شاید می ترسم افسرده شم .
-به نظر شما من زنی هستم که مردا رو افسرده کنه ؟
-راستش شما به من که روحیه داده اعصابمو آروم می کنین . من نمی دونم چرا خودتون دارین افسرده میشن ..
با عشوه گقت . حالا راه درمان من چیه ؟
-من یه دوست پسر خوب براتون سراغ دارم .
-حتما باید یه کارایی هم باهاش انجام بدم .
-چت کردن کافی نیست باید عمل کنید ..
-من به شما اعتماد دارم .. اگه مثل شما آقا و خوش تیپ و جنتلمن و با اخلاق و فرهنگ باشه حرفی ندارم ..
-اگه خود من باشم چی ؟
-نور علی نوره ..
اینو که گفت معطل نکردم .. اصلا هیشکدوممون نفهمیدیم این کیر 17 سانتی ولی کلفت من کی یک ضرب رفت تا ته کس آهو .. اون به دمر افتاده بود و من از پشت کردم توی کسش و تند و تند می کردمش ..
-آخخخخخخخ همینه .. همینه .. دوای درد من همینه .. حالا حالم خیلی بهتره ..
-نباید درمانو قطع کنی ..اووووووففففففف اووووووفففففف کیرم .. کیرم ..
-آقای دکتر شما هم داری درمان میشی ؟
-آره آره من بیمار و تشنه تن توام .. توچی آهو ..
-خوشم میاد می تونم یه دکتر رو درمان کنم . این جوری هوس و نیازم بیشتر میشه ..
خیلی سخت بود گاییدن اون روی این تخت معاینه ولی بالاخره شکارش کرده بودم . دستمو جلوی دهنش داشته تا جلوی فریاد هاشو بگیرم .. اونو بردمش رو میز .. پاهاشو به دو طرف دراز کرده از روبرو کردم توی کسش . بعد کیرمو بیرون کشیده کسشو لیس زدم .. انگشت توی کونش کردم .
-اووووخخخخخخ نهههههههه کسسسسسم من می خوام می خوام .. زود تر زود تر .. بکن .. بکن دکتر ..
کسش رو لبه میز بود و با فشار اونو می کردم . جلو دهنشو داشتم و اون دستشورو سرم قرار داده بود و می خواست با فشار منو پس بزنه .. دیگه حس کردم ارگاسم شده . کیرمو که بیرون کشیدم آب کسش ریخت بیرون .. منم هوس داشتم توی کسش خالی کنم . کیرمو دوباره فرو کردم توی کسش ..
-آهو می خوام توی کست آب بریزم ..
-اگه یه لیوان کمتر باشه قبول نیست ..
لبامو گذاشتم رو لباش .. طوری توی کسش خالی کردم که حس کردم به اندازه نصف لیوان شده .. از بس زیاد بود و خوشم اومده بود .در همون وضعیت اونو بر گردوندم . کیرم شل شده بود ولی به هر کلکی بود اونو فرو کردم توی کونش .. زیاد داخل نرفت ولی نگاه کردن به قالب کونش و از پشت سینه هاشو در اختیار داشتن به من آرامش می داد . .. وقتی لباسامونو پوشیدیم بهش گفتم چه طور بود فکر می کنی شیوه درمانی موثریه ؟ هفته ای یه بار خوبه ؟
-آقای دکتر شرایط من حاده .. هفته ای فقط یک بار ؟
یه پیشنهادی به من داد که دلم نیومد انجامش بدم ولی دیدم اصرار می کنه . ازم خواست که برای شوهرش دستور بستری شدن بدم .. البته شوهرش نیاز به بستری شدن داشت ولی می شد در خونه ازش نگه داری کرد .. یه آسایشگاه خیلی سرسبز و خرم برای شوهره در نظر گرفتیم و آهو هم هفته ای دوبار بهش سر می زد .. وقتی بهم گفت که ازم بار داره بهش گفتم که یه کاری کنه که شوهره فکر کنه بچه مال اونه .. از اون طرف این قدر توی گوش بیژن خان خوندم که باید به زنت برسی وگرنه ممکنه از دستت در بره که اون حداقل یه بار رو راضی شد که با زنش طرف شه ... حالا هم خیلی خوشحاله که تونسته زنشو بار دار کنه . روحیه اش بهتره .. بچه هم پسره .. ولی من حالا حالا ها اجازه ترخیص بهش نمیدم ..... پایان ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 22 از 34:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA