انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 23 از 34:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
رفــــــــوزگــــــــی شیــــــــریــــــــن تــــــــر از قبــــــــولــــــــی

اگه آدم گاهی خودشو بزنه به مومن بودن خوبه ولی همیشه هم این جور نیست . مادرم و زن همسایه مون مشترکا یه بوتیک خیلی بزرگ و دو طبقه داشتند که همیشه با هم می رفتن به سفرای خارجه و داخله به دنبال جنس . بابام هم توی فروشگاه فروشندگی می کرد . تازه دو سه تا کار گر و کار مند دختر هم داشتیم . تازه از خدمت اومده بودم و کار خاصی هم نداشتم . جز همون ایمان داری که می خواستم تا اون جایی که شده فیلم بیام که این پدر و مادرم یه خورده از اون پولهای خودشونو واسه من با ایمان خرج کرده واسم زن بگیرن . شیلا خانوم و مامان رویای من دوستان قدیمی بودند . شیلای خوشگل و تپل مثل مامانم یه چیزی حدود چهل و پنج سال سنش بود . ولی هر دوی اونا ده سال جوون تر نشون می دادن . اونا در سفر هایی که با من بودند خیلی راحت و آزاد لباس می پوشیدند و با بقیه هم بر خورد صمیمانه ای داشتند . البته به پاکی و نجابت اونا اطمینان داشتم . سنی از اونا گذشته بود . اینو هم بگم که یه خواهر داشتم که دو سال ازم بزرگ تر بود و اونم در یه شهر دیگه می رفت دانشگاه و پدرم علاقه زبادی به اون داشت . همش از این می ترسیدم که پول و پله خودشو واسه اون خرج کنه و چیزی واسه من نذاره . چند بار به طور غیر مستقیم به این مسئله اشاره کرده بودم ولی کسی گوشش به حرفای من بد هکار نبود . مامان و دوستش با همه علاقه ای که به هم داشتند و دوستی فوق العاده شون فقط گاهی غرور خاصی بر اونا غلبه می کرد که هر کدوم از اونا می خواست بگه که حرف حرف منه .. مثلا شیلا جون از صدای داریوش بیشتر خوشش میومد ولی مادرم صدای ستار رو ترجیح می داد دو تایی شون تا ساعتها بحث و تحلیل می کردن که این از اون قشنگ تر می خونه و وقتی یکی آهنگ اینو گوش می داد اون یکی هم شروع می کرد به گوش کردن به ترانه های اون .. دو تایی مثل دخترای جوون هنسفری می ذاشتن گوششون و اعصاب آدمو خرد می کردن . منم زیر چشمی یه نگاهی به اندام بر جسته و هوس انگیز شیلا می کردم و به این فکر می کردم که آیا با دخترای فروشگاه رو هم بریزم یا نه .. خلاصه کنم .. من و مامان وشیلا جون سه تایی مون وقتی برای خرید جنس واسه فروشگاه رفتیم کیش در یکی از هتلها یه سوئیت گرفته بودیم و دیگه هم فال بود و هم تماشا . ولی من ادای بچه سر به زیر ها رو در می آوردم .. تا این که مامان من یه چند ساعتی رو در یکی از این بعد از ظهر ها رفت تا به یکی از فامیلای دورمون یه سری بزنه و بیاد . هرچند اون فامیل اصرار داشت که بریم پیششون ولی مادر این جوری راحت تر بود و تازه می گفت که ممکنه مارو چش کنه که کسب پر رونقی داریم و جنسای ما رو می بینه و از این حرفا .. چشمتون روز بد نبینه . وقتی که من و شیلا تنها شدیم اون رفته بود که استراحت کنه ولی چه جور! خودشو انداحته بود روی تخت و یه لباس زیر نازک توری مشکی تنش کرده بود که به پوست و بدن سفیدش خیلی میومد . و دو تا تیکه های کونشو خیلی خوب نشون می داد . آروم آروم لباس زیرو داد بالا .. شورتشو هم کشید پایین و دو طرف کونشو به هم می چسبوند و ولشون می کرد . سوتین هم که اصلا نداشت .. خیلی تحریک شده بودم . نکنه اون اصلا نمی دونست که مناین جا هستم . شوهر هم نداشت .. یعنی شوهرش مرده بود و دو تا دختراش هم از دواج کرده بودند . وقتی یه موز رو از همون پشت فرو کرد توی کسش دیگه صد در صد متوجه شدم از اون زنای طالب کیریه که در این لحظه واسش فرقی نمی کنه چه کیری وارد کسش شه و طرف کی باشه .. اگه یه جوون بیست و یک ساله مثل من باشه که دیگه نور علی نوره واسش . مامان تا چند ساعت دیگه بر نمی گشت . لباسامو یکی یکی در آوردم . رفتم طرف تخت شیلا . یه لحظه یکه ای خورد ولی با یه لبخند سرشو یه پهلو کرد و در همون وضعیت موند . انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.. که منتظره من بیام و تر تیبشو بدم . آدمو به یاد فیلمای سکسی و پورنو مینداخت که دو طرف می خوان فیلم بازی کنن . اون شوهر نداشت و من زن نداشتم . با این که چند سال بیشتر از دو برابر من سن داشت ولی کیرم داشت پوست می ترکوند .. ناله های اون منو بیشتر تحریک می کرد ..
-آخخخخخ آییییییی...اوووووووووو ..
خودشو رو تخت حرکت می داد .. رفتم سمتش و خیلی آروم دستمو گذاشتم روی موز . فرو رفته توی کسش . دلم می خواست موز رو در بیارم و درجا کیرمو بذارم جاش ولی حس کردم با موز, گاییدن شیلا هم یه حالی داره .. دستمو گذاشتم روی موز و اونو حرکتش می دادم .. فرو می کردم توی کس شیلا و برش می گردوندم . کس خیس خیس بود .. کیر من هم کلفت تر بود و هم دراز تر . سرمو یه پهلو کرده گذاشتمش رو کون شیلا و گازش می گرفتم ..
-آخخخخخخ روزبه .. روزبه .. من کیر می خوام ..
-شیلا جون به مامان که نمیگی ..
-دیوونه ای پسر .. من ازت می خوام که چیزی بهش نگی اون شریک منه .بیام بهش بگم که با پسرت حال کردم ؟ سرشو بر گردوند و گقت ببینم کلفتی کیرت اندازه موز میشه ..
-بزرگ تر و کلفت تره . موزو گذاشتم کنار کیر و گفتم ببین ..
-این جوری معلوم نمی کنه . باید حسش کنم .
باورم نمی شد شیلا طوری باشه که راحت در اولین فرصتی که مامان واسه چند ساعتی رو رفته بیرون این جوری خودشو تسلیم کنه . کسی نمی تونه به این کارش ایرادی بگیره .. داغ شده بودم . کیرمو کردم توی کس شیلا . تلنبه زدن و جیغ کشیدن اون شروع شده بود . انگشت تو کونش فرو کردم .
-وووووویییییی روز به روزبه .. کسسسسسسم کسسسسسم . ارضام کن .. بهت کون میدم .. کونم مال تو جونم مال تو .. نترس که ایمانت ضعیف شه .. می دونم تو مومن هستی .. واینم ثواب داره که نمی ذاری یه زن بیوه به گناه آلوده شه به هر مردی رو بندازه .
می خواستم بهش بگم چی داری میگی .. ثوابو تو داری می کنی که به یه پسری که زن نداره داری حال می دی . . حس می کردم که اون داره حقیقتو میگه که پس از مرگ شوهرش اولین سکسشه . دستامو رو سینه هاش گذاشته و با ضربات گایشی و حرکات رو به جلوی خودم سینه هاشو هم می مالوندم ..
-ووووووییییی روزبه من سوختم .. اوووووهههههه خوشم میاد ولم نکن .. همین دارم ارضا میشم .. دارم خالی میشم .. آخخخخخخخ .. روزبه .. اگه دوست داشتی همین جوری منو بکن .. اگه آبتو خالی کنی که خیلی تشنه ام . نیازمه ..
منم شیر کیرمو بازکردم .. آب عین سیل توی کس شیلا راه افتاده بود .. پشت خانوم خوشگله درازکشیدم .. کیرمو پس از دقایقی فرو کردم توی کونش ..
-اوخ .. اوخ .. یواشتر مال خودته . نمی خواد فرار کنه .
کون گنده اش بیشتر کسشو قایم کرده بود ولی وقتی دستمو می ذاشتم روی کسش متوجه می شدم که چه قالب درشتی داره .. با این که بزرگ نشون می داد ولی خیلی برق انداخته بود . بیشتر از چهار پنج سانت توی کونش نکردم ..
-توی کون منم خالی کن ..
-تازه توی کست ریختم یه خورده دیر میاد ..
-شیلا می دونه چه جوری آبتو بیاره .
کونشو دور کیر من گردوند..
-آخخخخخخخ شیلا جون راست گفتی .. پشت کیرمو توی کونت به خاک مالوندی .
آبشو طوری کشید که اصلا ندونستم این زن حرفه ای کارشو چه جوری انجام داد .. کیرمو که بیرون کشیدم اونو فرو کرد توی دهنش و دیگه پاکسازیش کرد . با این که دوبار آبمو آورده بود ولی طوری کف دستشو گذاشت زیر بیضه ام و آلتمو توی دستش گرفت که پس از چند دقیقه به همون شقی اولیه رسید .. طوری با کیرم بازی می کرد که فکر می کردم مثل آدمی که تازه می خواد رانندگی یاد بگیره داره دنده عوض می کنه و می خواد بفهمه که چه جوری دنده ها رو جا می ذارن ..
-خب شیلا جون من میرم بیرون .. الان ممکنه مامان بیاد .
-به این زودی ها نمیاد .
یک ساعت دیگه هم باهاش حال کردم و از سوئیت رفتم بیرون .. موبایلمو جا گذاشته بودم .. اگه همرام نبود سختم بود و تازه اطلاعاتی از دوست دخترام درش بود که اگه به دست مامان می رسید حتما متوجه می شد که اون جوری که فکر می کنه چشم و گوش بسته نیستم . کلید زدم و رفتم داخل .. صدای ترانه میومد .. سابقه نداشت این قدر صدارو ببرن بالا .. فوری رفتم یه گوشه ای پنهون شدم .. صدای مامان رویا بود که می گفت شیلا خاموشش کن.. اعصابم خرده ..
-شرطو باختی جنبه داشته باش . دیدی بهت گفتم پسرا و مردا از دم در مقابل کس و کون ما زنا ضعف دارن ؟ فکر کردی پسرت حضرت یوسفه ؟ باز خوبه که خودت از یه گوشه ای داشتی می دیدی چه جوری داره با اشتیاق منو می کنه ..
-تو هم حال می کردی ..
-سیر از گرسنه چه خبر داره ؟! اون اگه پا بده ننه شم می کنه .
-نه اینو نگو ..
-حرف حرف منه رویا ! خیلی دوستت دارم . ولی باید از من یاد بگیری دنیا دیدگی رو .. این قدر ساده نباش .. می دونستم مامان داره حرص می خوره . نامردا .. اون و مامان شرط بسته بودند . مادرم می گفت پسرم با ایمانه از راه به در نمی ره .. شیلا گفت من اونو از راه به درش می برم . حالا مامان چی رو باخته بود نمی دونم ولی می دونستم که دیگه نمی تونست تا مدتها کری بخونه .
-دیگه این کارو نمی کنی شیلا!
-من تازه راه حال کردنو یاد گرفتم . اونم شده دوست پسرم و تو خودت اینو گفتی .
یعنی شرط این بوده که اگه مامان باخت هر وقت که شیلا خواست بتونه با من باشه ؟
-ببین اون حتی تو رو هم می کنه رویا !
-حرف دهنتو بفهم ..
-میگی نه یه فضایی آماده می کنیم ببینیم چیکار می کنه ..
-اگه منوکه مادرش باشم نکرد چی ؟
-اون وقت من دیگه سعی می کنم دوست دختر یا دوست زن پسرت نباشم که هر لحظه بخوام زیر کیرش بخوابم .. .. خیلی زود از خونه خارج شدم . با این که رفوزه شده بودم ولی احساس آرامش و سبکی و شادی می کردم . پشیمون نبودم . ایمان داری چه به دردم می خورد . بالاخره این جوری نیست که خونواده بچه شونو ول کنن . . داشتم به دنیای دیوونه دیوونه فکر می کردم که مردم چه کارا که نمی کنن.. گیج شده بودم . می دونستم مامان واسه این که جلوی شیلا کم نیاره و بهش ثابت کنه که حداقل من در اون حدی نیستم که بهش بی احترامی کنم شرایطی فراهم میاره که مثل لخت کنار من قرار بگیره و شیلا هم مخفی شه یه گوشه ای و جریانو ببینه .. من باید چیکار کنم .. چطور رویا جون راضی به انجام یا اجرای این نمایش میشه . اگه وسوسه شم یا حتی خودش تحریک شه چی میشه ؟ ولی فقط همینو می دونستم که مامان دیگه منو پسر با ایمانی نمی دونه .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــه خـــــــــــــــاطـــــر دل خـــــــــــــــودم

وقتی دیدمش انگار به هیچی دیگه جز اون نمی تونستم فکر کنم . یه مانتو ی سفید که بیشتر شبیه به پارچه کتان به نظر میومد تنش کرده بود با یه شلوار مشکی .. وقتی دستشو لمس کردم اعتراضی نکرد . صداش در نیومد . ولی می دونستم که هنوزم تردید داره که بخواد با من راه بیاد . بهش گفته بودم که دوستش دارم . می خوام باهاش ازدواج کنم . مخشو زده بودم . ولی وقتی که دستمو گذاشته بودم دور کمرش پس کشیده بود . اما حالا دیگه اعتراضی نداشت . چشاش پر اشک شده بود . نمی دونم به چی فکر می کرد . شاید به سر نوشتی که واسش رقم خورده بود . لبامو گذاشتم رو لباش و آروم آروم لختش کردم .. یه لحظه صدای گریه بچه شو شنید ..
-اجازه میدی واسش شیر درست کنم و سیرش کنم و بر گردم ؟
نوزاد دختر بود . خواهر بزرگترش که شش سالش بود خوابیده بود .. به یاد پسر دو ماهه ام افتادم .. که همه چی واسش فراهم بود . آزاده خیلی خوشگل بود . زن همسایه ما که تقریبا هم سن بودیم و دوست زنم زری هم بود . اون چند ماه پیش شوهرشو از دست داده بود و به کمک این و اون و گاهی هم خیاطی اموراتشو می گذروند . یه مقدار کمی هم پول توی حساب بانکی داشت . وقتی یه لحظه زن و بچه خودمو تصور کردم که اگه اونا به این آوارگی دچار می شدند من چه حالی می شدم اشک از چشام جاری شد .. چند برگ پنج هزار تومنی کنار پنجره گذاشتم و خیلی آروم لباسامو تنم کردم و رفتم . روز بعد وقتی که زری خونه نبود پولا رو واسم پس آورد .
-من گدا نیستم .
-این حق توست .. حق تو و اون دو تا دخترات .
-تو هیچ حقی نسبت به من نداری .
-وقتی من مسلط بر جان مسلط بر خودم نیستم چطور می تونم به تو فخر بفروشم ؟من اون قدر دارم و شوهرم برام گذاشته که بتونم هرچند سخت ولی شرافتمندانه خرج زندگیمو پیش ببرم .
-آزاده خواهش می کنم .. من اشتباه کردم . گناه کردم ..
-از گناه واسم حرف نزن . این روزا کسی از گناه حرف نمی زنه . همون اشتباه درسته .
-بچه ها خونه مادر شوهرم هستن . اگه الان میای خونه مون که من زیر بار منت تو نباشم اون پولو به همون اندازه که دیروز برام گذاشتی و من پست دادم قبول می کنم .
من و آزاده بر هنه شدیم تا یه سکس نمایشی داشته باشیم . اما یه چیزی بهم می گفت که اون ارزشش خیلی بیشتر از ایناست که باهاش این رفتار رو داشته باشم .
-بهروز چرا این قدر سردی .. چرا خشکی .. مگه تو تنمو نمی خواستی ؟ اینم بدنم .. من که مجانی کار نمی کنم .. و من به خاطر این که اون رنج نکشه و حس نکنه که منتی برش گذاشتم تن برهنه شو در آغوش کشیدم . دیگه دختراش نبودن که مستقیما رو من اثر بذارن .
-بهروز خیلی بی حالی . مگه منو نمی خواستی ؟
دهنشو گذاشت رو کیرم .. طوری واسم ساک می زد و بهم حال می داد که حتی زری به این صورت این کارو نمی کرد . از نوک پا تا پیشونی منو می بوسید .
-آزاده خواهش می کنم . تو مجبور نیستی که این جوری بهم سرویس بدی ..
ولی لذت می بردم از این که لباشو رو پیشونی من می ذاشت .اون دوست داشت که من مشتری همیشگی اون باشم و اونو به عنوان گزینه همیشگی خودم برای تفریح خودم انتخاب کنم واسه همین سنگ تموم گذاشته بود . با سینه هام ور می رفت .. .. وقتی کیرمو کاملا شق کرد رفت و روش نشست و با دستای خودش کیرمو به کسش فرستاد . نتونستم طاقت بیارم .
-نهههههه نههههههه .. خودمو جمع و جور کردم تا توی کسش خالی نکنم . .. به چشام خیره شد . اشکی از گونه هاش غلتیدن گرفت . .. حس کردم که آدم پستی هستم .
-آزاده من نمی خواستم باهات سکس کنم . من ..
-بهروز من این کاره نیستم .
-می دونم زندگی , آدمو وادار به کارایی می کنه که دلش نمی خواد .
کس خیس آزاده کیرمو سوزونده بود . اون بیشتر از زنم زری که سرد مزاج بود , شور و حرارت داشت . لباشو گذاشته بود رو لبام .. دستامو گذاشته بودم رو سینه های درشتش .. خیلی بیشتر از اونی که فکرشو می کردم داغ شده بودم . آزاده خیلی خوش بو تر از دیروز نشون می داد . می خواست در مقابل پولی که ازم می گیره جنس خوبی تحویلم بده . نوک سینه هاشو به نوبت می ذاشت توی دهنم . خیلی بیشتر از اونی که یک زن اون کاره بخواد به آدم حال بده به من حال می داد . وقتی با اون کون بر جسته خودش رو من ولو شد متوجه شدم که تونستم ارضاش کنم .. ولی اون دست بر دار نبود . پس از چند دقیقه به طرف من قمبل کرد .
-می دونم هنوز اون جوری که دلت می خواد حال نکردی . مردا تا خودشونو خالی نکنن آتیششون نمی خوابه .
-نه دیگه تا همین جاش خوبه ..
-بهروز می تونی توی کونم خیس کنی . خیلی آروم بذارش توی کسم . هنوز کسم خیسه .. یه خورده روی سوراخ کونمو از عصاره کسم خیس کنی کافیه .
وقتی کیرمو تا یه حد کمی توی کون آزاده فرو کردم کار به اون جا نکشید که بتونم اون جوری که دوست دارم کونشو بکنم و باهاش حال کنم .. حرکات موجی کیرم کونشو غرق کرده بود .
-اهههههههه نهههههههه چه زود ! ولم نکن .. من بازم خوشم میاد .. خوشم میاد لذت می برم ..
خیلی بهم حال داده بود . .. راستش پس از چند دقیقه این بار من بودم که تمام تنشو غرق بوسه کردم .. کسشو میک می زدم . اون مثل یه تازه عروس حال می کرد. دیروز سی تومن بهش داده بودم که بهم پس داده بود .. ولی وقتی که اون شور و حال و نشاطشو دیدم و این که چه جوری به خاطر دخترای کوچیکش داره از خودش و از جونش مایه می ذاره یه تضمینی پنجاه تومنی گذاشتم کنار پنجره .
-همین ؟ ..
نگاش کردم و می خواستم بگم نمی خوام نمی خوام همین بود که پنجاه تومن رو کم بدونی ؟ ولی بازم دلم سوخت -آزاده جون یه مقدار دیگه پول همرام هست می خوام برم خرید .. از حسابم می کشم بعدا برات میارم .
ازش خدا حافظی کردم . به من بر خورده بود . بعضی آدما رو نمیشه شناخت . خیلی پر توقع بود . نقششو خوب بازی می کرد .. وقتی رفتم خونه و و دست توی جیبم کردم و دیدم همون تراول پنجاه تومنی که بهش داده بودم توی جیبمه از تعجب داشتم شاخ در می آوردم . اون کی اونو بهم بر گردونده بود ؟ نکنه من اونو کنار پنجره نذاشته باشم ؟ نه من گذاشتم که اون به من گفت فقط همین ؟ .. یعنی اون به وقت خدا حافظی که بغلم زده بود اونو طوری گذاشت توی جیب شلوارم که من نفهمیدم ؟ چرا این کارو کرد .. حتما بهش بر خورده بود .. برگشتم خونه شون ..
-آزاده من که بهت گفته بودم بعدا جبران می کنم .
-تو چی رو جبران می کنی .. راستش روز گذشته که واسه اولین بار اونم با تو می خواستم سکس کنم زندگی راحت تری رو می خواستم .. با تن فروشی .. ولی من این کاره نبودم . می تونستم به همین چندر غازی که به حساب سپرده ام دارم شکم این دو تا بچه رو سیر نگه داشته باشم و خونواده هم تا یه حدی کمکم کنن ولی دلم نمی خواست زیر بار منت کسی باشم .. از خودم و از همه مردا بدم اومد .. ولی وقتی به بچه ام شیر دادم و بر گشتم و پولو دیدم و تو رو ندیدم و بعدش حرفاتو شنیدم حس کردم هنوز میشه مردایی رو دید که مرد باشن . من جسممو در اختیارت نذاشتم . من تمام وجودمو در اختیارت گذاشتم . روحمو .. روانمو .. با تمام احساسم خودمو به آغوشت سپردم . .وقتی بهت گفتم نرخ من یعنی همین ؟ منظورم این بود که تو با هیچ ثروتی نمی تونی قیمت اون چیزی رو که من بهت دادم و در اختیارت گذاشتم پرداخت کنی . مگر این که از همون جنسی بپردازی که من در اختیارت گذاشتم و تو وجودت روحت باید متعلق به همسرت باشه .. زنی که من در حقش گناه کردم ولی همش به خاطر دل خودم بود . آخه منم آدمم .
آزاده اشکمو در آورده بود ..
-می تونم خیاطی کنم .بالاترین مدرکشو دارم .. . می تونم یه کاری واسه خودم پیدا کنم ولی خیاطی بهتره .. اون جوری دخترام ازم دور نمیشن ..
نتونستم جلو سیل اشکامو بگیرم .. حس کردم اگه یه خورده از خرجام بزنم می تونم یه کمکی به اون بکنم . دو تا چرخ خیاطی خوب واسش خریدم ..
-بهروز وقتی کار کردم به اندازه کافی پول جمع کردم بدهی خودمو بهت میدم .
-من برات نخریدمش که پولشو بهم پس بدی .
-گاهی می بینی ارزش قرض خیلی بیشتر از هدیه هست .. و گاهی هم هدیه بیشتر می ارزه .
-می تونی بگی چه وقتایی آزاده ؟-
من نباید این حرفو بزنم ولی حس می کنم دوستت دارم بهروز .. اما وارد راهی در تاریکی شدم که تو در کنارمی . دلم می خواد دستمو بگیری منو به نور برسونی .. در کنار تو همه جا رو همه چی رو روشن می بینم دوری از تو رو تاریکی می بینم ..
بغلش کردم و بوسیدمش .. دقایقی بعد دو تایی مون بازم بر هنه در آغوش هم بودیم ..
-بهروزجون ! ازم پرسیده بودی چه وقتایی یا در چه مواردی هدیه بهتر از قرضه ؟ یه موردشو واست مثال می زنم .. وقتی که من قلبمو بهت دادم ... آره عزیزم من اونو بهت هدیه دادم .. تمام هستی خودمو .. دستاشو واسم باز کرد و منم دستامو دور کمرش حلقه زدم . لحظاتی بعد بین بدنهای ما هیچ فاصله ای نبود . کیرم به نرمی راه کسشو پیدا کرده بود و لبام رو لباش قرار داشت . اون قلبشو به من هدیه کرده بود و من داشتم به این فکر می کردم که آیا دلی رو که آدم هدیه یکی می کنه می تونه به دیگری قرض بده یا نه ؟ .... پایان ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
مرد

 
نمک نشناس

دهساله بودم که بی پدر و مادر شدم . یعنی تو پنج سالگی پدرم رفت و ده سالگی هم مادرم . داداشم که سی سال بزرگتر از من بود منو تو بال و پر خودش گرفت . پدرم دو تا زن داشت . داداش هاشم از زن اولش بود و سر پیری هوس می کنه که یه زن دیگه بگیره و اونم مامانم بود و من هوشنگ خان به دنیا میام .. با چشایی گریون رفتم خونه داش هاشم . برخلاف اونچه که توفیلما و داستانها میگن و می نویسن این داداش ما خیلی مهربون و با خدا و با ایمان بود واینو هم بگم که ما فقط همین دو تا بچه بودیم و پدر منم ده دوازده تا خونه معمولی و کلنگی و چهار تا مسافرخانه قدیمی اطراف حرم امام رضا داشت و با اجاره اونا به مسافرا نونمون تو روغن بود . هیچوقت مشکل مالی نداشتیم . داشتم می گفتم معمولا داداش بزرگا حق صغیرارو می خورن ولی این یکی اصلا این جوری نبود . یه زن داداشی داشتم به اسم فاطمه . پاک ونجیب مربون خانم حتی بهتر و مهربون تر از داداش یه پونزده سالی سابه اش بالا سرم بود و خدا هم کارش اینه که خوبا رو زودتر می بره پیش خودش .. اونو برد پیش خودش و جده پاک و مقدسش . این پونزده سالی یه تو بهم نگفت . من موندم و داداش و پسرش که پسره رو فرستاد هند پزشکی بخونه . من که خودم دیپلممو گرفتم تر جیح دادم این چهار تا مسافرخونه و چند تا خونه رو نظارت داشته باشم . داداش خوبم هوس کرده بود دوباره زن بگیره . من راضی نبودم . یه زنی هم می خواست که نازا باشه . نمی تونستم کس دیگه ای رو جای فاطمه ببینم . حتی فاطمه بود که داداشو مجبور کرده بود که زودتر دو تا هتلو چهار تا خونه رو به اسم من سند بزنه . هر چند هاشم می خواست این کارو انجام بده ولی خیلی خونسردانه . بگذریم یه زن مطلقه ناز نازایی گیرش افتاد به اسم نازیلا که سی سال از خودش جوونتر یعنی هم سن من بود از یه خونواده کم در آمد که وقتی افتاد تو این همه ثروت نمی دونست چیکار کنه . اینو هم بگم که خانوم سلیقه اش نمی گرفت دور حرم زندگی کنه . می گفت کلاس نداره . انگار خودش و خونواده اش خیلی جای با کلاسی زندگی می کردند . داداش رفت یه خونه دو طبقه توتقی آباد خرید که طبقه پایینش مثلا برا من باشه . هر چند من شبارو بیشتر در یکی از همین مسافر خونه ها بودم . این زنه حال و روز درست و حسابی نداشت . انگار از همون اول به طمع سر کیسه کردن داداش اومده بود . تازه خبر نداشت که نصف امکاناتی رو که داریم می گردونیم مال منه . برادرم نمی خواست اینارو قبول کنه . ولی من از روز اول متوجه جریان شده بودم . اصلا از منم خجالت نمی کشید . بدون روسری با لباسای زننده میومد . هاشم هم بی خیال شده بود . شاید فقط دنبال یه چیزی می گشت که هر چند وقت در میون کمرشو سبک کنه . از بس این و اون بهش گفتن بیشتر دارایی های خودشو به اسم پسرش سند زد . ولی نازیلا چیزی از این جریان نمی دونست . تازگیها هم یه عده بهش گزارش رسوندن که مواظب زنت باش که میگن زیر سرش بلند شده . هر وقت اونو می دیدم جلو آینه داشت با خودش ور می رفت و خیلی هم به اندامش توجه می کرد مخصوصا کون و سینه هاش . دوست داشت بیشتر چسبون بپوشه جلوآ ینه پشت می کرد تا قسمت باسنشو راحت تر ببینه . یه دستی رو باسنش می کشید اگه از فرم کونش خوشش میومد می رفت بیرون وگرنه یه پیرهن یا بلوز دامن دیگه . با سینه هاش هم همین کارو انجام می داد یه تکونی می داد و مینداتشون بالا اگه خوب و به دلخواه تنظیم می شدند وبا سوتین سازگاری داشتن که هیچ .... اصلا هم ابایی نداشت این کارو جلو من انجام بده . داش هاشم ما به عنوان خدمه رفت حج تمتع . داشت می رفت فقط سفارش عیالشو به ما کرد و گفت این هتل و مسافرخونه و خونه هارو بده دست نماینده ها اصلا ولش تو ققط یه لحظه این زنه رو تنها نذار تا ببینم تکلیفش چیه .-چشم داداش . در این پونزده شونزده سالی این اولین باری بود که یه ماه داداشو نباس می دیدم . نازیلا داشت با دمش گردومی شکست . داداش رفت ومنم روز بعدش خیلی زود از خونه بیرون رفتم و سری به مسافرخونه ها زدم و جلدی برگشتم خونه .. ای خاک تو سرم مرغ از قفس پریده بود . این جوری می خواستم امانت داری کنم ؟/؟حالا جواب داداشو چی بدم . خانوم که عادت به خرید خونه نداشتن . اون که هر وقت هاشم خونه بود تا لنگ ظهر می گرفت می خوابید . حتما رفته دنبال کوس پخش کردن . تا شب همش این ور و اون ور می کردم . غروب موبایلم زنگ خورد -الو هوشنگ جون کجایی ؟/؟-من الان تو یکی از مسافرخونه هام . تو کجایی ؟/؟-من خونه ام کی بر می گردی ؟/؟-یه ساعت دیگه خونه ام . حالا من که خودم خونه بودم . رفتم دم در و یه جایی سنگر گرفتم . نیمساعت نشد که دیدم دو تا جوون اونو از ماشین پیاده کردند با خودم گفتم شاید فامیلی چیزی باشن . که دیدم یکی از مردا میگه نشد امروز حال کنیم تقصیر این مهران خانه که می گفت خونواده اش می خوان برن شاندیز و خونه خلوت میشه .-خوشگلا این چه کاریه اصلا فردا خودتون بیایین اینجا خونه من . تا یه ماه دیگه سر خر نداریم . هوشنگ برادر شوهر منم که صبح میره و تا شب پیداش نمیشه . تازه خیلی هم کوس خله و هیچی حالیش نیست . صبح که رفت من واستون زنگ می زنم که بیایین . راستی به جمشید هم می تونین بگین بیاد . چهار تایی خیلی خوش می گذره .. ای بابا این که زورش از ده تا جنده هم بیشتره . ای داداش این آخر عمری چه گوهی بود که به ریشت بستی ؟/؟!نیمساعت بعد منم رفتم خونه . -نازیلا جان زن داش عزیز یه خبر خوش بهت بدم که از فردا دیگه تنها نیستی من تا موقعی که حاجی نیست همین جا توی خونه ام . -یعنی چه !چه غلطا1من بپا نمی خوام . من که دیگه عصبانی شده بودم دستمو تا اونجایی که می تونستم بردم عقب و با آخرین زورم زدم زیر گوشش . جنده پتیاره .!عوضی کونی !چی فکر کردی پول داداشو بالا بکشی ؟/؟کور خوندی .مگه من مرده ام .؟/؟دیدم که دم در با اون دو تا بکنت گرم صحبت بودی . من مامور کنترل توام . داداش تو وصیتنامه خودش خیلی چیزارو که حق پسرش بوده به تو بخشیده (الکی )همه اینارو گذاشته به عهده من . منم که نمی تونم دروغ بگم . به گریه افتاده بود -باور کن اشتباه می کنی . من کاری نکردم -خفه شو بی حیا اون یکی زن داشم پونزده سالی که تو خونه شون بودم روسری از سرش ور نداشت . عصبی شدم و رفتم طبقه اول . چند ساعتی رو تو عالم خودم بودم . یه سر و صداهایی شنیده بودم . تیز ترین چاقوی آشپز خونه که از اون محصولای در جه یک زنجان بود رو بر داشته و تصمیم گرفتم هم نازیلا و هم معشوقه این زنیکه پر رو رو بکشم . هر چه بادا باد . داداش که این قدر به گردن ما حق داره . نمی تونستم تحمل کنم یه زنی بیاد و این جوری بهش جسارت کنه . غیرتی شده بودم رفتم طبقه بالا . چاقو یا همون کاردو محکم تو دستم داشتم . خیلی هم تمرین می کردم که دو بار پی در پی فروکنم تو شکم . یعنی از شکم یکی در بیارم بذارم تو شکم اون یکی . ولی اگه چند نفر باشن چی !خبری نبود . یواش یواش رفتم داخل یه سرکی به اتاق خواب بکشم . اوخ نه خدای من . بر شیطان لعنت . فوری تسبیح رو از جیبم در آورده و ذکر گویی و ورد خونی رو شروع کردم . لخت لخت و دمرو روی تخت افتاده و خوابیده بود . هر چی شدت ضربان قلبم زیاد تر می شد با شدت و سرعت بیشتری تسبیح می زدم . کیرم از شلوارم خیمه درست کرده بود . می خواستم برگردم که یه لحظه خودشو برگردوند و گفت چرا وایستادی . بفرما غذا حاضره . دیگه به هیچی فکر نمی کردم یه لحظه یاد داداشم افتادم خدایا جوابشو چی بدم . نه نباس خیانت کنم . من به داداشم خیانت نمی کنم . تازه هیچوقت حرام نکرده بودم . چند بار به صورت حلال اونم با زنایی که دم حرم صیغه می شدن پس از صیغه ارتباط داشتم .-بیا بیا جلو عزیزم . کسی نمی بیندمون . داداش از کجا می خواد بفهمه . من که با کیر اون راضی نمی شم . قربونت برم اگه تو قول بدی همیشه منو سر حالم کنی منم قول میدم واسه همیشه مال تو باشم . اگه زنم بگیری حسودی نمی کنم . مال تو میشم . بیا جلو نترس من که دارم اون تیرک خیمه گاهو می بینم . باید خیلی کلفت و دراز باشه . خوب می شناسم . حالا که تو نمیای من میام . اومد جلو کاردو که تو دستم شل شده بود گرفت و انداخت زمین . نه رو زمین بودم نه تو آسمون . فقط یه وقتی دیدم کیرم تو دهنشه تا بیام به خودم دیدم آبمم ریخت تو دهنش -جاااااااااان هوشنگ بریز بریز بریز من تشنه امه . از همون اولش من تو رو می خواستم . کیر تو رو می خواستم . جراتشو نداشتم بگم بیا منو بکن حالا میخوام . دیگه جراتشو دارم . حالا کییییییرررررررررتو میخوام بی احساس !یه چیزی بگو بی اندازه حشری و شهوتی شده بودم . با این که خوشم میومد که اون داره هوسمو کنترل و ارضام می کنه ولی از این که تا این حد سر داداشم کلاه گذاشته و خیلی گستاخانه با این که می دونست تهدیدش کردم خودشو بهم چسبونده لجم می گرفت . یه لحظه مثل دیوونه ها کمرشو گرفته و به شدت انداخنمش رو تخت و مثل همون حالت اول دمرش کردم . دو طرف کونشو به پهلوها باز کرده تا کوس گشاد نازی خوشگله رو راحت تر ببینم کیرمو تا ته کردم توش . تند و تند بهش ضربه می زدم . در هر ضربه کیرم که به ته کوسش می رسید با تمام هیکلم و از رو خشونت یه فشار به قسمت بالای کون و پایین کمرش می آوردم -بگیر جنده عوضی جررررررت میدم تا پاررررررت نکنم نمی ذارم بخوابی.نه به داداش گلم خیانت می کنی ؟/؟-جااااااااااان من همینو می خواستم . همینو می خوام . هوشنگ جررررررررررررم بده پاررررررم کن . کوسسسسسسسم فقط دنیا اومده که تو جرررررررش بدی تو پارش کنی . اصلا برو اون چاقو رو بیار فرو کن توش . فرو کن تو کوسسسم . من تیکه تیکه توام . تخماتم بفرست تو کوسسسسسم . راستش از حرفاش خوشم میومد و هوسم زیاد می شد . هر چند می دونستم بعضی حرفاش تعارفه و محترمانه تر بگم کوس شعره . آخه اون راضی می شد من تو این گیر و دار سکس برم چاقو بیارم بکنم تو کوسش ؟/؟ولی نازیلا طوری ناز می کرد که دلمو می برد -بی احساس !این همه زیبایی و هوسو می بینی واون وقت زبونتو گربه خورده ؟/؟این قدر وجدانی نشو آخه یه کوس 26 ساله رو یه کیر 56 ساله چطور می تونه راضیش کنه .-تو زنشی -تو داداششی . اینو که گفت این دفعه دیگه کمرشو از وسط گرفته و کونشو آوردم بالا تا حرکتهای رفت و برگشتی کیرمو راحت تر ببینم . کوس پر حرارتی داشت داغ و خیس و فعال .-بذار من بیام روت این کیری که تو داری جون میده واسه این مدل حرکت که جلدی منو ارضام کنه . پایین تخت قرار گرفته کمرمو به قسمت عرضی تخت تکیه داده اونم دستاشو به قسمت بالا و لبه تخت گرفت وخیلی راحت خودشو رو کیر من بالا و پایین می کرد -نازیلا ..نازیلا ..آه نازیلا -جاااااااااان جاااااان جااااااااان بالاخره به حرف اومدی !این هوس ,مرده رو بیدار می کنه . می دونستم که بالاخره احساستو نشون میدی . هوشنگ من دوستت دارم عاشقتم . بازم می دونستم که این حرفش کوس شره . فکر می کرد داداش ارث ومیراثو به اون بخشیده ومنم بهش گفتم نمیخواد چیزی بگه این رازیه بین من و هاشم و اونم می خواست هوامو داشته باشه . اگه صد سال هم قبل از داداش عمر می کرد دیگه ول کنش نبود . ولی خب حرفاش موقع سکس شدت هوسو بالا می برد -هوشنگ ادامه بده بگو که داری حال می کنی . بگو که نازیلا داره بهت حال میده در حالیکه داشتم ناله می کردم و آهنگ صدام پایین بود گفتم نازیلا جون عزیزم بگوکه دیگه به هیشکی حال نمیدی . بگو که فقط من ارضات می کنم بگو که چشات فقط دنبال کیر منه بگو این کون قشنگی که رو کیر من سواره مال هوشنگه -آرررررره عززززززیزم از اولشم اگه می خواستی مال تو بود -آه نازیلا بیا جلوتر بیا جلوتر عزیزم بیا دوستت دارم بیا لباتو بیار بذار رو لبم . چه بوسه شیرینی !دستمو آروم دور کمرش حلقه زده سینه هاش در تماس با سینه هام ولباش رو لبام بودند . وقتی که داشتم می بوسیدمش به هیچی فکر نمی کردم میدونم اونم یه احساسی مث احساس منو داشت . چون ضربات کون و کوسش به طرف کیر من خیلی آروم شده بود . درست به همون سبکی که داشت لبامو می مکید کونشو روی کیر من حرکت می داد . چند لحظه بعدش حرکات سرعتی خودشو شروع کرد -اووووووووووفففففف کوسسسسسم چرا آروم و قرار نداره ؟/؟چرا راضی نمیشه .؟/؟شایدم دوست نداره به این زودیها راضی شه . شایدم دوست داره یه عالمه تو بغل کیرت بمونه . کف دو تا دستامو گذاشتم دو طرف کونشو یه خورده باز ترش کردم .-جوووووووون هوسمو زیاد تر می کنی . منم یه خورده کیرمو در جهت مخالف حرکتش حرکت می دادم -هوشنگ جون هوشنگ جون داغ داغ داغ شذم . دارم می رسم به سوختگی الانه که آبم بیاد تا خنک شم . اگه نیاد که می میرم . وااااااایییییی اگه نیاد که می میرم . جوووووووون اومد اومد آروممممم کرد ولم کن یه خورده دیگه بکن هوسمو پخشش کن . با چشای خمار و نیمه بازم گفتم چی میگی نازیلا آب کیرم داره سربلایی میره ببین دارم تو حال خودم پرواز می کنم .-میشه حالا یه خورده بیای رو زمین و رومن بشینی که آب کیرت حروم نشه ومیخوام جذب کوسسسسسم شه . خیلی راحت تونسته بود رام و خامم کنه . یه خواسته های سکسی عجیب و غریب داشت . از کمر تا وسط تنشو گذاشت بیرون تخت . پاهاشم رو تخت قرار داد . در وضعیتی بود که می دونستم گردنش خیلی درد می گیره . سرش به قالی مماس شده بود و کیرمو گذاشت تو دهنش . و منم دهنمو گذاشتم رو کوسش . و با چه شور و حالی میکش می زدم . اوج هوس اونو از خود بیخود کرده بود . داشت دست و پا می زد که خودشو خلاص کنه ولی من پاهاشو روی تخت محکم نگه داشته بودم دهنش کیرمو ول کرده بود . فهمیدم یه دفعه دیگه ار گاسم شده رفتیم تو رختخواب و لخت کنار همدیگه دراز کشیدیم هر وقت نیمه شب از خواب بیدار می شدم فکر می کردم خوابم و یا دارم جنب میشم . کون توپی هم داشت نذاشتم به صبح برسه . نصفه شبی تر تیب اونو هم دادم . بعد از گاییدن کون یه چند دقیقه ای درددل کردیم -نازیلا فکر نمی کنی نسبت به هاشم نمک نشناسی کردی ؟/؟-تو به کی میگی ؟/؟تو که زنشو گاییدی .-خب من اگه این کارو نمی کردم تو بازم نمک نشناس بودی دیگه -بس کن هوشنگ وجدان کیلویی چند ؟/؟!بذار دلش خوش باشه یه زنی داره هر یه هفته در میون میتونه کیرشو نصفه نیمه بلند کنه و آبی بریزه . اول تا آخر دو دقیقه سکس هم نداریم دست به کیرش می زنی آبش میاد و دیگه هم بلند نمیشه . اصلا رمقی هم نداره . صبح زود گوشی رو دادم به دستش و گفتم من از اتاق میرم بیرون به تمام اونایی که واست دندون تیزکردن میگی دندونشونو بکنن وگرنه یا خودم دندوناشونو از ریشه در میارم یاریشه شونو قطع می کنم -قربون غیرت و قدرتت برم هوشنگ . چند دقیقه دوباره تو بغل هم بودیم -چیه امروز واسه رفتن به سر کار عجله نداری ؟/؟-نه نمی خوام برم آخه داش هاشم ما که خیلی به گردن ما حق داره بهم گفته که این یه ماهی که نیست خونه رو ول نکنم و مواظب تو باشم ..پایان ..نویسنده ..ایرانی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
در آرزوی آرزو

وقتی نوجوون بودم بزرگترین آرزوم این بود که با آرزو سکس کنم . کون برجسته ای داشت . دو سال ازم بزرگتر بود . هم سن خواهرم هایده بود . وقتی میومد خونه مون باهام گرم می گرفت ولی می دونستم که از رو عادتشه . آخه اون بر خورد اجتماعی خوبی داشت و کسی از صحبت با اون ناراضی نمی شد . هرچی هم خواستم مخشو بزنم که باهاش سکس کنم نشد که نشد . وقتی هم که از خدمت بر گشتم رفتم سوپری بابام که سر کوچه خودمون بود و وردستش شدم . اون و خواهرم همون روزا از دواج کردند . دیگه بعد از دیپلم ادامه تحصیل نداده بودند . داغ به دل من گذاشت این آرزو و منو درآرزوی خودش گذاشت . هایده و آرزو جاری هم شده بودن که شوهر هایده دو سال کوچیک تر و سر حال تر نشون می داد . داماد من و داداشش با هم همسایه شدند .. اونا دو تا از واحد های بالا سرمونو خریده بودند و دیگه حسابی فامیل بازی شده بود .. اون روز خواهرم اومده بود به واحد ما .. آرزو هم باهاش بود . نمی دونم این جا چیکار داشتند . من تنها بودم .. ولی ظاهرا هایده فکر می کرد که من نیستم . دو تایی شون شروع کردن به درددل ... هر کدوم حدود 5 یا 6 ماه بود که بار دار بودند . نشسته بودند رو راحتی های وسط پذیرایی . از بس بلند حرف می زدن من صداشونو به خوبی می شنیدم .
هایده : یه دختر خوب سراغ نداری واسه داداشم . ؟
آرزو : خوب که چه عرض کنم . ریسکه خواهر جان . اصلا نمیشه رو هیچی حساب کرد . اتفاقا واسه داداشت واجبه . اون به زن نیاز عجیبی داره ..
-هنوزم دلت هست که با نگاش داشت تو رو می خورد ؟ داداشم این جوری نیست . اون خیلی چش پاکه من ندیدم به دنبال زنی یا دختری باشه ......
بیچاره خواهرم نمی دونست که به اندازه انگشتای دستش جنده کردم ولی دریغ از یک تر و تازه . بحثو از من کشوندن به حاملگی خودشون ..
هایده : اوووووفففففف اگه بدونی من این روزا هوس چه چیزایی رو می کنم . میگن زن حامله از یه مدل غذا با یه طعم و مزه خوشش میاد بیشتر از مدل مخالفش بدش میاد .. ولی من عاشق ترشی شدم .. شیرینی خامه ای رو هم دوست دارم .. تو چی آرزو؟
-راستشو بخوای من ویار غذایی ندارم . نمی دونم چرا این جوری شدم . خیلی از خودم می ترسم . از روزی که شکمم اومده جلو .. اندامم یه کلفتی خاصی پیدا کرده .. و فرم یک زن بار دار رو پیدا کردم حس می کنم بهرام اصلا با اشتها نمیاد طرف من .. ولی خب شاید بعضی مردا به این حالت زنا حساس هستند . چیزی که باعث وحشت من شده یه چیز دیگه ایه . من نمی دونم چرا یه گرایش عجیبی به مردا پیدا کردم . هر مردی رو که می بینم دلم می خواد که با هام باشه . باهام ور بره .. منو ببوسه . ازم تعریف کنه . بگه بار داری بهم خیلی میاد . منو خواستنی تر کرده ..
-آرزو تو شوهر داری . این دیگه چه جور ویاریه ..
-حس می کنم ویار کیر دارم .
-من بمیرم برات . یه وقتی نکنه خودت رو اسیر مرد و دوست پسر و این حرفا بکنی -نه فکر اینو نمی کنم ولی دلم می خواد یه مرد نا محرم بغلم بزنه باهام ور بره .. هایده من نمی خوام زندگیم با بهرام به هم بخوره .
-میگی اگه اون به توکم توجهی نمی کرد بازم ویار کیر داشتی ؟
-نمی دونم حس می کنم هر مردی رو که می بینم غیر از بابام و داداشم ..اگه بیاد طرفم و بخواد با من باشه من بهش نه نگم .
-من جات باشم با خودم ور میرم .. حالا این طرفا ماشین سکس پیدا نمیشه ولی واقعا هر چیز خوبیه واسه این خارجیهاست .
-اگه بدونی چقدر دلم می خواد یکی از بدنم تعریف کنه .. یه مرد خوش تیپ .. اگه بهت بگم حتی به دیدن پسرای نوجوون هم همین حالت بهم دست میده شاید باورت نشه . وقتی که این حرفا رو می شنیدم قند تو دلم آب می شد . من که تیپم بد نبود . یه خورده هم چهره ام مردونه تر شده وزنم زیاد تر شده بود . بابام که سوپری داشت و من صبحها زود تر از اون مغازه رو باز می کردم . مامانم هم که کار مند بیمارستان بود و صبحها تا سه چهار بعد از ظهر رو خونه نبود .. آرزو هم که در واحد بالا سرمون صبحها رو تنها بود و خونه داری می کرد . خواهرم که می رفت کلاس خیاطی .. فرداش یه فیلم حسابی بازی کردم و خودمو زدم به مریضی ..در عوض تا می تونستم به خودم رسیدم . می دونستم که آرزو از کدوم عطر بیشتر خوشش میاد . از همون استفاده کردم . رفتم در خونه شونو زدم .. درو به روم باز کرد .مثل همیشه خیلی راحت و ریلکس بود . بدون روسری با یه جینی که کونشو گنده تر از اصل نشون می داد .. یه تاپ در حالت آستین حلقه ای .. نصف سینه هاشم که داشت از فرم خارج می شد بهم چشمک می زد . ولی صورتش تقریبا همون گردی و زیبایی رو داشت . به دیدن من تعجب کرد .
-اتفاقی افتاده ؟
-حتما باید اتفاقی بیفته من بیام این جا ؟
-تو نباید الان باشی مغازه ؟
-سوپری رو میگی ؟
-آره همون بقالی .
-راستش کاری پیش اومد امروز رو مغازه نرفتم .. الان کلید خونه مون همرام نبود . تشنه ام شده بود گفتم یه آبی بهم بدی ..
-ببینم بقالی که همین پایینه ..
-خیلی کوفته ام آرزو ..
-همون اخلاق قدیمو داری . بیا داخل یه شربت واست درست کنم ...
قبلا که می خواستم مخشو کار بگیرم از دوستی و از دواج می گفتم ..اون با این جور حرف زدنها و جهش ها و چر خش های من آشنایی داشت .
-آرزو خوش به حال شوهرت .. قسمت نبود به من بله بگی .
-خودت رو لوس نکن . دو سال ازم کوچیک تر بودی و تازه اون موقع اخلاقت بچه گونه بود .
-حالا چی ؟
-چه ربطی به من داره . خوش به حال اونی که می خواد زنت بشه ..
-می تونم در مورد شکل و هیکلت یه چیزی بگم ؟ هر چند نظرم مهم نیست واست .. سکوت کرد . گل از گلش شکفت ..
-نه بگو . هایده میگه تو خیلی خوب متوجه تغییرات میشی . حتی وقتی که اون آرایشی رو صورتش انجام میده متوجه کوچیک ترین تغییرات میشی خب من چه جوری شدم . خیلی زشت شدم ؟
-اگه بهت بگم مثل ملکه ها مثل ونوس شدی باورت نمیشه . خیلی خوشگل شدی . چقدر این شکم بهت میاد . دیگه نمیشه بعضی چیزا رو گفت ..
-تو که همه چی رو گفتی .. بقیه شم بگو دیگه . این سینه هات به طرز خاصی وسوسه انگیز شده .
-بی تر بیت اگه به هایده نگفتم ..
ولی لبخند رضایتی رو رو لباش می دیدم .. یه جوری نگام می کرد ..
-دیگه این تهدید کردن تو باعث شده که من بترسم و بقیه حرفامو ادامه ندم ..
-چی می خواستی بگی ..
-اگه بدونی فرم باسنت چقدر بهت میاد و تو رو از اون شبی که عروس شدی خوشگل ترت کرده . خوش به حال بهرام ..
کیرم شق کرده بود .. نگاهش درست رو قسمت کیرم زوم شده بود . حس کردم صورتش سرخ و بر افروخته شده .. هر لحظه منتظر بودم دستشو بیاره بالا بذاره زیر گوشم . ولی دیدم که داره حرکات عجیب و غریبی از خودش در میاره .
-اووووووووههههه خیلی اذیتت کردم . تا حالا خیلی آزارت دادم .. چرا این تو این قدر سر به هواست ..
هی به خودم فشار می آوردم . هومن بجنب بجنب . فرصت بهتر از این پیدا نمیشه . تو که از درون اون خبر داری . اونم که خودش دنبال یه بهونه ای می گرده تا تسلیم تو شه . خودشو بهم چسبوند ..
-هومن عزیزم خیلی اذیتت کردم نه ؟ ..
بر جستگی شکمشو روی شکم خودم حس می کردم . چه کیفی می داد گاییدن زن حامله . ولی هنوز زود بود که به دلم صابون بزنم . با این حال تی شرتشو دادم بالا ..
-منو ببخش آرزو جون . آرزوی اینو داشتم که این شکم خوشگلتو از نزدیک ببینم . خوش به حال فر هاد . می دونم دل همه رو بردی .
-درش بیار . تی شرت منو درش بیار . خوب ببینش ..
همین کارو کردم .. دستمو خیلی آروم گذاشتم رو شکمش . باهاش ور رفتم ..
-بگو بگو باز ازکجام می خوای بگی ؟
-از فرم و حالت باسنت که این شلوار اونو بیشتر انداخته توی دید .
-می تونی اونو هم درش بیاری ..
کیرم دیگه داشت شورت و شلوارمو با هم پاره می کرد . شلوارشو هم که در آوردم و اون ترکیبشو دیدم با اون آرزویی که قبلا دیده بودم از زمین تا آسمون فرق می کرد . خیلی از فرم و حالت افتاده بود ولی در من هیجان خاصی رو ایجاد کرده بود تنوع داشت .. خودمو بر هنه کردم . می دونستم اون چی می خواد دیگه معطل نکردم . شورتشو در آوردم قبل از این که بخوام رو کس درشتش زوم کنم و اونو لیسش بزنم دهنمو گذاشتم روی شکمش و اونو غرق بوسه اش کردم .. سوتینشو هم باز کردم ..
-به خواهرم چیزی نگی ها ..
-تو هم صداشو پیش دوستات در نمیاری . آخه پسرا که یکی رو می کنن عادت به پز دادن و کلاس گذاشتن دارن ..
اونو بردمش رو تخت خوابونده وسط بدنش رو روی لبه تخت قرار دادم . پاهاش از تخت آویزون شده بود طوری که لبام بر کسش تسلط داشت .کسش چاقالو شده بود و گنده . دور و برش یه کمی مو داشت . کف دستمو گذاشته بودم روی کس و به آرومی چنگش می گرفتم . سرشو آورد بالا تا کیرمو ببینه .
-اووووووهههههههه هومن . این قدر گنده بود و کلفت و دراز من خبر نداشتم ؟ -سلیقه ات که نمی گیره . درسته که شوهر کردی . منم دوست پسرت .. منم لاستیک زاپاست . -تو اصلشی .. فابریکشی ..
-پاهات درد نگرفت ؟
-نه همین جوری بهتره . من بار دارم و نمی تونم به هر طرف که بخوام دراز بکشم . نباید به بچه فشار بیارم ..
پاهاشو به سمت کیر من حرکت می داد .. رفتم بالای سرش کیرمو فرو کردم توی دهنش و بعد از خوردن سینه هاش دیدم داره ناله می کنه و با التماس ازم می خواد که زود تر کلکشو بکنم و اونو منتظر نذارم .. دیگه خاطرم جمع بود .. کیرم تا اشاره کرد به کسش با همه درازی و کلفتی خیلی راحت رفت توش .. ولی در این مسیر چند سانت از کیرم بیرون موند . چون بر جستگی شکم اون مانع می شد . با این حال طوری اونو به وجدآورده ناله می کرد که من خودمو روش خم کرده و به زحمت لبامو گذاشتم زیر گلوش و با چند تا پرش قوی آبمو توی کسش خالی کردم ..
-هومن من ار ضا نشدم ..
-منم هنوز سیر نشدم . تازه موتورم گرم افتاده بود . ولی یه خورده پاهاشو به دو طرف باز کرد و منم تا دلش می خواست کسشو گاییدم .. چه جیغی می کشید ..
-آرزو تو که بیشتر از من آرزو به دل بودی . الان در و همسایه ها می ریزن این جا فکر می کنن تو داری زایمان می کنی و کسی دور و برت نیست .
-اوووووفففف کسسسسم کسسسسسم دارم می سوزم . ارضا شدم . چقدر احساس سبکی می کنم .
با سوراخ کونش و اون کون گنده اش طوری بازی کردم که خودش هوس کون دادن به سرش افتاد .
-فقط کمی تند تر عجله کن چون زانوم درد می گیره ..
-عجب کونی !
سوراخ کونشو چرب کرده کیرمو کردم توی کونش ..
-آخ مامان جون .. جر خوردم .. آخ یواش تر ..
کیرمو چند بار به نرمی بیرون کشیده و به همون نرمی فرو می کردم توی کونش .. کمرش و شونه هاش هم تو پر شده بود.
-فدای کونت . وووووییییییی چی درست کردی .. بیشتر از آرزوهام بهش رسیدم . رون پاهای تپل اون .. پاهایی که نشون می داد متعلق به یک زن حامله هست به نرمی دست کشیده هوسشو زیاد تر می کردم . بدنش کمی مودار شده بود .
-کونت چه کیفی میده به آدم . جووووووووون ..
-بزن .. بکن .. هومن . آهههههههه .. وتا زایمان نکردم هر روز باید بیای حتی نیمساعت هم شده .. ..
می خواستم بگم بعدش چی .. روم نشد . ولی اون روز تا ظهر نرفتم مغازه و اصلا خونه هم نرفتم و فقط داشتم آرزو رو می گاییدم . از دهن و از کس و از کون و هر جایی رو که به ذهنم می رسید امونش نمی دادم . حتی کیرمو به زیر بغلش هم فرو کردم.
آرزو یه دختر خیلی خوشگل به دنیا آورد . تا یه مدتی رو دیگه فراموش کرد بین من و اون چه اتفاقی افتاده . ولی یه روز دیدم داره صدام می زنه ..
-چی شده آرزو ؟
-راستش یه احساس عجیبی دارم . زنی که یک بار خلاف می کنه . یک بار کیر حرامی می خوره و طعم شیرین اونو زیر کسش حس می کنه نمی تونه ازش دل بکنه . بهرام امشبه رو خونه نیست . تو هم یه بهونه ای بیار و بیا پیش من . هایده و شوهرشم که یه دوروزی رو نیستن . تو هم اگه امشبه رو خونه نباشی یه ثوابی در حق پدر و مادرت می کنی .
-در حق تو چی .
-آخ هومن دیوونه .. به آرزوت رسیدی ؟
-آره به آرزوم رسیدم ... پایان .... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
shahrzadc: در آرزوی آرزو
ایول ..دمت ویژژژژژژژژ
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
shomal: یول ..دمت ویژژژژژژژژ
درود بر استاد شمال نازنین .. باعث مسرت و افتخار منه که داستانهای بنده رو پیگیری می فر مایید .. با احترام . دوست و داداش و شاگرد شما : ایرانی
     
  
مرد

 
shahrzadc: درود بر استاد شمال نازنین
دم شمام گرم خدایی استادی فقط برازنده شماس ما ک از این هنر ها نداریم

shahrzadc: . باعث مسرت و افتخار منه که داستانهای بنده رو پیگیری می فر مایید
بخوام راس بگم من فقط همین تاپیکت رو دنبال میکنم بقیه هم خوبه فقط وقتی نمیمونه واسه خوندن داستان بلند

موفق باشی استاد ایرانی گل و بلبل
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
shomal: دم شمام گرم خدایی استادی فقط برازنده شماس ما ک از این هنر ها نداریم
خواهش می کنم استاد بزرگوار شکسته نفسی می فر مایید .. shomal: بخوام راس بگم من فقط همین تاپیکت رو دنبال میکنم بقیه هم خوبه فقط وقتی نمیمونه واسه خوندن داستان بلند

موفق باشی استاد ایرانی گل و بلبل
بازم جای شکرش باقیه که با مسئولیت سنگین در دو تالار تا همین حد را هم فرصت می کنید . البته داستانهای دنباله دار دوسه سال قبلم مثل زبون دراز و دست بالای دست وفریب فریبا و........پویایی و تنوع بیشتری داشته حاشیه پردازی کمتر و هیجان بیشتری داشته است .. شاید هم این افت به خاطر افزایش داستانها در ان واحد باشد و این که از آن روز تا به حال هزاران هزار بار صحنه های سکس تشریح شده و باید برای فرار از دام یکنواختی ها جنگید و ذهن خود را به کار گرفت . . من هم برای شما آرزوی موفقیت در تمام زمینه های زندگی را داشته و از هم کلامی با آن استاد گرانمایه احساس سربلندی می کنم . دوست و برادر شما سرور گرامی ام : ایرانی
     
  
زن

 
مادر زنــــــــــم .. همســــــــــر و مــــــــــادر شــــــــــریــــــــــف

از دست مادر زنم دیوونه شده بودم . فقط یک هفته بود که پدر زنم فوت کرده بود و اون همش گریه می کرد . گریه کردن واسه مرده طبیعیه ولی اون پاک آبروی ما رو برده بود . همش از تن و بدن شوهرش می گفت . این که الهی فدای تن و بدن سفید و بلوریت بشم . اون هیکل مردونه و چهار شونه ات کجا رفت .. دیگه کلافه شده بودم . تازه پنجاه سالش شده بود و دوبرابر من که دامادش بودم سن داشت .
-ببین زهره این ما رو دیوونه کرده . به غیر از تو دو تا دختر دیگه هم داره اگه بخواد این جوری همش ما رو اذیت کنه من یکی تحمل نمی کنم .
-اینقدر بد جنس نشو میلاد . مامان زری من دلش شکسته . تازه میت بابام بوده . تو چرا یه خورده ملاحظه نمی کنی . گناه کرده همین واحد آپار تمانو مفت و مجانی داده ما توش نشستیم ؟
زری مادر زنم زن خیلی خوشگلی بود . خوش اندام تر از دخترش زهره که زنم بود . دختر ته تغاریشو من گرفته بودم برادر زن هم نداشتم . این یک هفته ای رو پلاس من شده بود . اتفاقا همه مون توی یک ساختمون بودیم . چهار واحد روی هم . پدر زنم طبقه اول زندگی می کرد و دخترا هم به ترتیب طبقات بعدی رو اشغال کرده بودن .
-ببین میلاد مامان دوست نداره تنها باشه . اون اصلا عادت کرده بوی یک مرد رو توی خونه اش حس کنه ..
-خب بره شوهر کنه ..
نزدیک بود سیلی رو بخورم .
-تو خجالت نمی کشی ؟ داماد مثل پسر آدم می مونه . مامان که گناهی نکرده پسر نداره . تازه یه هفته نمیشه که بابام مرده . خیلی بدی میلاد ...
بیشترین درد و مرض من این بود که خیلی حشری بودم و اصلا نمی تونستم تحمل کنم که یک شب با زهره سکس نداشته باشم . البته شرایط این یک هفته ای رو درک می کردم ولی می دونستم بعدش زری جون پلاس ما میشه . -ببین میلاد حالا پاشو برو ببین مامان اون پایین چیکار داره . ظاهرا تنهاست .. مثل این که یه چیزی بهش گفتی ازت دلخور شده ..
-من که چیز بدی نگفتم . فقط گفتم زیور و زینا هم دلشون می خواد با مامانشون هم دردی کنن .
-میگم تو حرف بهتری نداشتی که به مامانم بزنی ؟ برو از دلش در بیار و بیارش این جا .
-زری بیا با هم بریم .
-بهت گفتم من دو سه ساعتی کار دارم برای فردا سر خاک باید حلوا درست کنم و یه سری کارای دیگه . گناه داره پیر زنه .. اون زن شریفیه بابام هم که اسمش شریف بوده . برای ما هم مادری شریفه ..
- این دو ماه دیگه تولد پنجاه سالگی خودشو جشن می گیره .
-گناه داره این حرفو نزن .. تازه تولد چه اشکالی داره . این که نمیشه همش واسه مرگ مراسم بگیریم ..
زهره هم قاطی کرده بود . معلوم نبود چی داره میگه . رفتم در واحد زری جونو زدم .. بازش کرد .. چه ناز شده بود . یه تور مشکی انداخته بود رو صورتش .. از اونایی که سر خاک میندازن . نمی دونم یا اون کس خل شده بود یا من زیادی گیر می دادم . اون خونه رو با سر خاک اشتباه گرفته بود .
-مامان بریم خونه ما ..
-نه همین جا راحتم .
-مامان قهر نکن من که حرف بدی نزدم .
-منم که نگفتم تو حرف بدی زدی . باید عادت کنم . نباید مزاحم شما باشم وبشم . سر نوشت من این بوده که از جوونی ام خیر ندیده شوهر خوشگل و خوش اندامم بمیره . هر شب تا همدیگه رو بغل نمی زدیم خوابمون نمی برد . ..
کارد بهم می زدن خونم در نمیومد . اون بازم رفته بود به سراغ مسائل خارج از محدوده . نمی دونم چی ازم شنید و من چی بهش گفتم که گریه رو ول کرد .. دلم سوخت بغلش زدم .. تور صورتشو کنار دادم و اشکاشو پاک کردم ..
-مامان ناراحت نباش . این شتریه که در خونه هر کسی می خوابه .. خیلی خسته شدی . فردا دیگه روز هفتشه . چه مرد خوبی بود ..
دیگه نمی دونستم چی بگم . فقط همین جور داشتم نوازشش می کردم . یهویی مانتوش از سر شونه سر خورد و تا نیمه های بدنش که رسید و افتاد متوجه شدم که کاملا لخته ..
-وااااایییییییی مااااااامااااااان منو ببخش ..
سرمو بر گردوندم ..
-مامان اون زیر لباس تنت نبود من نمی دونستم ..
-تعجب نکن .. شریف خان این جوری خیلی دوست داشت من هر شب همین جوری می رفتم رختخواب کنارش .. این مادر زن ما زده بود به سیم آخرش . اگه هیشکی نمی دونست فکر می کرد که حتما از اون زنای حشریه که می خواد خودشو بچسبونه به ما . من که رومو بر گردونده بودم گفتم مامان گریه نکن .. گریه نکن ..
-پسر روتو بر نگردون . مادر زن محرم آدمه .. سرمو بر گردوندم طرف اون .. وای چه سینه هایی ! چه هیکلی . منم دیگه داشتم قاطی می کردم . حواسم پرت شده بود . کیرم حرکت شدید روبه جلو داشت . معلوم نبود این چه حرفی بود که از زبونم در اومد که گفتم مامان پس بابا شریف همش داشت نگاتون می کرد ؟ .. یه اخمی کرد و چیزی نگفت .. بعد از چند ثانیه سکوت گفت منظورت چی بود میلاد .
-مامان منو ببخش منظوری نداشتم .
-راستشو بگو مرد باش بگو ..
-آخه راستش خیلی تر و تازه و جوون موندین ..
-چه فایده که دیگه نمی تونم از این جوونی ام استفاده کنم .
من که یک هفته ای می شد از نعمت گاییدن کس وکون محروم بودم و بار خوبی هم به گیرم افتاده بود دیگه تلاشی نکردم برای این که شق بودن کیر داخل شلوارمو پنهون کنم . وقتی ازش خواستم که بیاد خونه ما همون جوابی رو که انتظار داشتم بهم داد . جوابی که نشون می داد کسش می خاره ولی یه جرقه ای برای تابو شکنی لازمه ..
-میلاد جان همین جا بمون ببینیم برای فردا چیکار میشه کرد لباستو در بیار راحت باشی .. از من یاد بگیر ..
منم شلوار و پیرهن رویی رو در آوردم . دیگه راستی راستی من و کیرم تابلو شده بودیم .. اون زیر چشمی به کیرورم کرده قایم شده ام نگاه می کرد . واسه این که موضوع رو به پدر زن و سکس بکشونم گفتم مامان هنوز به فکر اون لحظات شیرین تکرار نشدنی هستی ؟
-وقتی یادم میاری جیگرم آتیش می گیره.
-اگه تکرار شه چه حسی بهت دست میده ..
بازم اشکای آماده کرده اش از چشاش سرازیر شد .. این بار محکم تر بغلش زدم ..
-مامان زری .. ناراحت نباش .. لحظه های خوش زندگی تکرار میشه .. پس برو طرف رختخواب .. روی تخت .. اون حس تکرار رو در خودت زنده کن .. گرمای تنش لحظه به لحظه بیشتر می شد .
-ولی میلاد جون اون که نیست .
-درسته پدر زنم که جای بابامه مرده ولی دامادش که جای پسرشه که هست . بنی آدم اعضای یکدیگرند .. -منظورت چیه ..
لبامو چسبوندم به لباش .. یه دست و پایی زد ولی تنش کاملا لخت بود . می خواستم بگم تقصیر من نیست که تو می خواستی یادی از شوهرت داشته باشی و به یاد خاطرات با اون بودن حال کنی .. اونم حال کردنی بی نتیجه . حالا بیاو ببین که چه حالی بهت میدم . کف دستمو گذاشتم روی کسش .. کاملا برق انداخته بود . تعجب کردم که با این همه عزاداری و گریه و دلتنگی چه حالی داشته که کسشو تمیز کرده . حتما آقا شریف این طور می خواسته .. انگشتامو حسابی توی کسش می گردوندم .
-مامان روی تخت خوب دراز کش شو . می خوام خاطراتت زنده شه . می خوام به جای مرگ زندگی رو باور کنی ..
خودمو کاملا لخت کردم . چشاش داشت از حدقه در میومد وقتی کیرمو دید .
-مامان نترس .. زهره جون تحملش می کنه . تو هم می تونی .
-یعنی میگی من از اون گشاد ترم ؟ ..
خوشم اومد از این حاضر جوابیش . دیگه فهمیدم کاملا تسلیمه . افتادم روش .. قبل از این که کس لیسی و سینه لیسی و تمام بدن لیسی اونو شروع کنم کسشو که ادعای تنگ بودن اونو داشت از وسط بازش کرده کیرمو کردم توش ..
-اووووووففففففف این خیلی داغ تر شده .. ووووووییییییی محکم تر بزن .. بزن .. بزن ..
موبایلم زنگ خورد .. زهره بد موقعی مزاحم شده بود.
-عزیزم مامان حالش خوبه و دارم باهاش درددل می کنم . تو هم خونه باش . من تا یه ساعت دیگه بر می گردم .باشه اونو هم میارم ..
-ای کلک داری درددل می کنی ؟
-مامان همه این کارا برای توست.
-پس این چرا دراز شده ؟
-خب واسه خودمم هست ..
کیرمو که بعد از تلفن زهره از کسش بیرون کشیده بودم از ته گرفت توی دستش وگفت من اینو به فال نیک می گیرم ..
-مامان مگه کارت کشیدی ؟
ولی کیرمو فرو کرد توی دهنش . به همین راحتی تسلیم شده بود . شنیده بودم که گاه دچار ناراحتی اعصاب و افسردگی میشه ولی نمی دونستم تا این حد که تابو شکنی بکنه .. آب کیرم همین جور توی دهن زری جون راه افتاد .. اونو خوابوندمش . همچین فرو کردم توی کسش که دیگه فکر نکنم در طول زندگیش همچین کیری از شریف خان خورده باشه .. آخ که چه حالی می داد . دستامو دور کمرش کاملا محکم کرده و ضرباتو یکی پس از دیگری بر پیکر زری وارد می کردم . اومد رو کیرم نشست و گفت گاهی هم این جوری رو کیر شریف می نشسته .. می خواستم بهش بگم زیر کیر من از این حرفا نزن دیدم دلش شکسته فردا هفت شوهرشه .. از حال رفته بود .. نزدیک بود قلبش از حرکت وایسه .. دستشو گذاشته بود زیر سینه هاش .. با این که کیرم توی دهنش خالی کرده بود ولی بعد از ار گاسمش نتونستم جلو خودمو بگیرم . یه فضای داغ و تازه ای بود برام که خیلی حال می داد . محیطی که با محیط کس زهره فرق می کرد .. چشامو بستم و به منی هایی که توی کس مادر زن جان می ریختم فکر می کردم .. چه بدنی داشت این زن . وقتی اونو بر گردوندم و اون کون درشت و بر جسته رو دیدم بازم بی طاقت شدم .. بدون چرب کردن سوراخ کونش خشک کردم توی سوراخش .. جیغ می کشید ولی من ول کنش نبودم حیف که فقط دو سه قطره از ته مونده های آب کیرمو توستم توی کونش خالی کنم ..
-میلاد دردم اومد دوباره بذار تو کسم آروم شم ..
-مامان به کسی نگی من باهات از این کارا کردم .
ازش بعید نبود رسوامون کنه .. یه وقتی پیش هم دوره ای هاش کلاس بذاره و ما رو بی کلاس کنه .. با کس گشاد و کون تنگش کلی حال کردم .. خودشم روبراه شد .. دیگه ترجیح می داد که بیشتر وقتا در واحد خودش بمونه و منم یه حالی ازش بپرسم . ولی گاهی پیش من و زهره نزدیک بود سوتی هایی بده ....
یه روز زهره به من گفت می خوام یه چیزی رو بهت بگم خیلی تعجب انگیزه .. ولی برای مامان خوشحالم . بابا که داشت می رفت اون دنیا یه یاد گاری واسه مامان گذاشت . توی شکم مامان بذر افشانی کرد و محصول داد . مامان بار داره .. خیلی خوشحاله . نمی خواد بچه رو سقط کنه .. اگه پسر باشه چی میشه ؟!
-اون وقت بیشتر از شما ارث می بره.
-بد جنس نشو مال دنیا به کی وفا کرده ..
-اون وقت تو به داداشت حسادت نمی کنی ؟
-نه خیلی هم دوستش می دارم ..
دلم هری ریخت پایین زن پنجاه ساله .. الان یک ماهه که از مرگ شریف می گذره .. نکنه این بچه من باشه .. چطور در پنجاه سالگی بار دار شده.. غصه ام شده بود .آخ پدر بچه منم ... وااااایییی زهره از یه چیزی خبر نداشت ولی این زری کس خل برام تعریف کرده بود که همون روزی که شریف مرد تازه آخر پریودش بود . یعنی مادر و دختر از این حرفا با هم نمی زدن ؟ شتر دیدی ندیدی .. اصلا چطوره به روی خودم نیارم .. این زری رسوامون می کنه .. ولی وقتی که رفتم پیش مادر زن زری خودم تا یک بار دیگه اونو بکنم بهش گفتم خوشحالم که شریف موقع رفتن واست یه یاد گارگذاشت .
خندید و گفت :
ناراحت نباش می خواستم این خبروهمین حالا بهت بدم که پدر بچه تو هستی .. داماد گلم ..
-نه مامان به شوخی هم اینو نگو ..
-عزیز دلم من پریود بودم که شریف مرد .. یه هفته بعدش هم با تو بودنو شروع کردم .. هشت ماه بعد مادر زنم صاحب یه پسری شد که اسمشو گذاشت شریف .. شریف هم برادر زنمه هم پسرم .. زری هنوز یائسه نشده ولی دیگه داره قرص می خوره . اونم همش عادت کرده و میگه باید آب کیرمو بریزم توی کسش تا بهش حال بده . ترسم از اینه که اگه این بارمادر زن نجیب وشریف من حامله شه تکلیفمون چیه ؟! پایان .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
کــــــــــی میگــــــــــه باجنــــــــــاق فامیــــــــــل نمیشــــــــــه ؟

از وقتی که دایی ام ازدواج کرده بود یک دل نه صددل هوس زندایی امو کرده بودم . با این که خیلی دست و پا دار بوده و دوست دخترای زیادی هم داشتم ولی یه جاذبه و هیکلی داشت که خیلی منو به طرف خودش می کشوند . شب عروسی اش یه تیکه ماه شده بود . وقتی هم که با هم می رقصیدیم خودمو بهش می مالوندم تا عکس العملش ببینم . البته طوری این کارو انجام می دادم که فکر نکنه از روی عمده . زندایی ستاره من بیست و هفت سالش بود و دایی صمد منم هشت سالی رو ازش بزرگ تر بود . من هم دو سالی رو از زندایی ام کوچیک تر بودم . ولی قد بلند و هیکل چهار شونه من سنمو کمی بیشتر نشون می داد . منی که کمتر به مهمونی های خونوادگی می رفتم و بیشتر وقتا رو با دوستام می گذروندم هر وقت جایی بود که ستاره هم اون جا بود با خونواده می رفتم . حتی اگه مجبور بودم کار و کاسبی و بوتیکمو تعطیل می کردم تا از قافله عقب نمونم . ستاره خیلی خودمونی بر خورد می کرد . هر بار یه تنوع و حالت خاصی رو در چهره اش می دیدم . هر دفعه فکر می کردم که این زیبا ترین حالت اونه ولی می دونست چه جوری وسوسه ام کنه .. منو تا لب چشمه ببره و تشنه بر گردونه . شایدم خصلت اون این طور بود که دوست داشت همه تحسینش کنن . مامان همش از قول ستاره می گفت که اون و دایی صمد حالا حالا ها قصد بچه دار شدنو ندارن .. از وقتی که رفته بودم توی نخ زندایی به دوست دخترایی هم که با هاشون حال می کردم کم محلی می کردم . تازگی ها یه خورده رفتار ستاره عجیب شده بود . رو نگاههای خریدارانه من زوم می کرد . خیلی دلم می خواست علت این کارو بدونم . و دوست داشتم که یک قدم برم جلو تر ولی گفتم بهتره فعلا به همینشم دل خوش باشم . یه روز که ستاره اومده بود بوتیک من و چند تا جنس می خواست مهناز یکی از دوست دخترام که در آزمایشگاه کار می کرد اونم اومده بود واسه خرید .. هرچند من هیچوقت ازش پول نمی گرفتم .. اون جا بود که متوجه شد ستاره زندایی منه . و متوجه نگاههای خریدارانه من به زن دایی شده بود .. بعدش واسم زنگ زد و گله کرد و نظر خودشم راجع به حال و هوای من گفت.
-مهناز حرف بی خود نزن.
-من یک زنم و اشتباه نمی کنم .
-باشه اشتباه نکن ..
-اون دوست خواهرمه.
-به من چه ..
-من درموردش یه چیزی می دونم می تونه واست جالب باشه.
-چی می دونی ؟ دوست پسر داره ؟
-دیدی نگفتم راجع بهش حساسیت داری ؟
-چی میگی دیوونه . من هرگز به دایی ام پشت نمی کنم . تازه به تو هم خیانت نمی کنم -جون خودت .. اگه راست میگی فردا شب من خونه تنهام . همراه خونواده ام نمیرم مهمونی . بیا پیش من .. از نزدیک بهت بگم چی شده ..
دلم مثل سیر و سر که می جوشید .. مهناز به من گفت که دایی صمد و زندایی ستاره من چون پس از چند ماه از دواج بار دار نمی شدند اومدن آزمایش دادن .. ایراد از دایی من بوده زندایی چون دوست خواهرش بوده و ازش خواسته که طوری برنامه رو ردیفش کنه که هر دو تا سالم معرفی شن حتی دایی منم از موضوع چیزی نمی دونه .
-ببینم مگه این آزمایش ها داخل کامپیوتر ثبت نمیشه و دکتر معالج نمی بینه؟
-چرا ولی خب دایی تو زیاد گیر نمیده .. و تازه اون کاغذ هم دست زندایی توست .
-پولم بابتش گرفتی ؟
سکوت کرد .. ولی من اون شب تا می تونستم بهش حال دادم . مهناز خیلی پر توقع بود . وقتی که باهاش آشنا شدم دختر نبود اما دلش می خواست که بگیرمش . .. این فکر همین جوری منو به خودش مشغول کرده بود که واسه چی ستاره نخواسته بود که حتی دایی هم بدونه که نازاست .. پای مرد دیگه ای در میونه ؟ حسادت دیوونه ام کرده بود . صبح روز بعد سر کار نرفتم . می دونستم ستاره خونه تنهاست . در زدم . واسم درو باز کرد . اونو نیمه سکسی دیدمش . بلوز فانتزی خیلی کوتاه .. پاهایی لخت .. موهایی آشفته .. دلم می خواست بذارم زیر گوشش .
-کارم داشتی ؟
-با دایی کار داشتم.
-تو که می دونی این وقت صبح دایی خونه نیست . دایی تو که ازت خیلی تعریف می کنه . ولی من در اون نگاهها خیلی چیزا می خونم .
-ستاره جون .. کسی این جا هست ؟
- نه دایی جونت که رفت حال پا شدن از رختخوابو نداشتم .. امرتون !
-عرضی نیست . چون دایی نیست .
- میگم سلام منو به دوست دخترات برسون .
-من که دوست دختری ندارم . تو که زندایی ما هستی باید واسه ما دست و پا کنی که نمی کنی .
-جون من جدی میگی ؟ ولی از چشات شیطنت می باره . میگم چطوره یه معامله ای با هم بکنیم . به شرطی که به دایی جونت نگی . تو واسه من دوست پسر پیدا کنی ..من دوست دختر .
-اینو جدی نمیگی ستاره .
-فقط نباید به کسی چیزی بگی ..
-آخه زشته به آبرو ریزیش نمی ارزه .. ولی من یه راهی رو سراغ دارم که نه سیخ بسوزه نه کباب اصلا آبرو ریزی هم نداره ..
نمی دونستم که آیا ستاره عمدا اینو گفته که تحریکم کنه یا راستی راستی می خواست با من معامله کنه من که دست و پا چلفتی نبودم .
-پس می خوای یه کاری بکنی که به دو کار بیارزه .
-همین طوره ... روژی که به لباش زده بود و کلفتی اونو خیلی بیشتر و هوس انگیز تر نشون می داد و اون ریملش و ابروهای کشیده و اندام تپلش منو کشوند طرف اون ..
- خودم میشم دوست پسرت ..
یه سیلی رو به جون خریده بودم . می دونستم واسه سیاست هم که شده یه سیلی رو باید نوش جون کنم و ستاره هم همین کارو کرد و گذاشت زیر گوشم . دیگه می دونستم چیکار می کنه . در آغوشش کشیدم . لباشو بوسیدم .خواست از دستم در ره . می دونستم دست و پا زدن های الکیه . ظاهرا دایی اونو کرده بود . شورت و سوتین نداشت . فقط همون یه تیکه پیر هنشو که در آوردم دیگه کار تموم بود . قدم ازش بلند تر بود . با این که سنگین بود راحت تودستای من جا شد . اونو پرتش کردم رو تخت و افتادم روش .. بالاخره همراهی خودشو با من شروع کرد . حدس می زدم که می خواد یه بچه واسه شوهرش بیاره به اسم من ..
-ستاره تا من هستم دیگه نشنوم که صحبت دوست پسرو بکنی ..
-دوستت دارم دوستت دارم مهیار ..
شیطنت و هوس از وجودش می بارید ..
-ستاره کاری ندارم که قبل از از دواج چند تا دوست پسر داشتی .. ولی حالا من دوست ندارم غیر از من و دایی جون که شوهرته با کس دیگه ای باشی ..
لاپا و رون گوشتی اونو به دو طرف بازش کرده و قبل از این که کسشو لیس بزنم کیرمو کردم توی کس .
-اووووووفففففف چقدر تنگه ..
در حالی که موهای سرمو از هوس می کشید گفت می خوای بهت ندمش ؟ تو فکر کردی زن دایی تو یک زن هرزه هست ؟ منو ببوس . سینه هامو بخور .. بذار آتیش بگیرم ..
آبم دیگه همون دو دقیقه اول روونه کس ستاره شد . سر تاپاشو می بوسیدم و آروم میکش می زدم . فقط ازم خواسته بود که کبودش نکنم چون این جوری همه چی لو میره . بدن آبدارشو غرق بوسه های خودم کرده بودم . اون قدر منو سر شوق آورده بود که وقتی کیرمو گذاشت توی دهنش حس کردم دنیایی از آرامش و لذت اومده سراغم . نتونستم تاب بیارم وقتی برای بار دوم توی دهنش خالی کردم اون با لذت همه آب کیرمو خورد .. هوسش زیاد بود . بازم از کس گاییدمش تا ار گاسم شد . از کونش که نمی تونستم بگذرم . گنده و سفید و گوشتی .. اون قدر ماچش کردم اون کون ناز وبر جسته و هوس انگیزشو تا این که خودش از من خواست که بکنمش . وقتی پس از روغن مالی کردن کیرمو فرو کردم توی کونش حس کردم که خیلی بهم می چسبه ولی این حسو هم داشتم که این کون خیلی کیر خورده هست .. حالا این تعداد دفعاتی که کیر از سوراخ کونش رد شده این کیر ها مال چند نفر بوده رو نمی دونم ولی این حرفشو که به دایی صمد وفا دار بوده باور کردم . دو تایی مون حال کردن با همو جزو خیانت ندونسته بودیم .اینم از اون حرفا و کارا بود .
-ستاره تو فقط مال منی ..
-تو هم همین طور ..
-داماد من میشی ؟
-زن نمی خوام . ..
ولی سحر خواهر ستاره خیلی خوشگل بود . قد بلند تر و لاغر تر و پنج سال هم ازش کوچیک تر بود . می شد بیست و دو سالش..
-باشه بعدا فکر می کنم .
-خیلی دلت بخواد تازه باید دم منو ببینی تا واست درستش کنم . این جوری بهونه واسه دیدن هم زیاد داریم . ..
-ستاره جون تو که ازاول می دونستی من آدم چشم چرونی هستم و خودت هم دلت می خواست چرا حالا با من جور شدی؟
-کار دله دیگه . فقط حواست باشه همون طوری که تو دلت می خواد من اهل خیانت به دایی تو نباشم تو هم نباید به خواهر ناز من که خیلی دوستش دارم خیانت کنی .
در حالی که دو تا قاچ کونشو از وسط باز کرده از حرکت کیرم توی کونش لذت می بردم گفتم به جون دایی خیانت نمی کنم . اونم گفتم منم به جون خواهرم قسم می خورم که اهل خیانت نباشم . سینه های درشت ستاره رو در چنگم داشته و نوکشو حسابی میک می زدم . می خواستم توی کون ستاره خالی کنم که ازم خواست یک بار دیگه ار گاسمش کنم و توی کسش خالی کنم . حق با من بود اون می خواست به هر صورت که شده ازم بچه دار شه و موفق هم شد . اون هیچوقت بهم نگفت که دایی نازاست . به هیشکی دیگه هم نگفت. راستش با سحر ازدواج کردم و رابطه مو با ستاره هم حفظ کردم . ستاره واسه من و دایی جون یه پسر آورد . بچه هم به من شباهت داشت و هم به مادرش . حالا دیگه دایی جون ما با جناق من شده بود و رابطه صمیمانه من با ستاره توجیه پذیر بود .. من و سحر تا یه مدتی رو بچه نمی خواستیم . در عوض زندایی جون یا ستاره خوشگله من بچه دومش شد دختر .. یعنی من دوبچه دار, در واقع بی بچه بودم. وبچه ها بودند بچه های دایی ام . فقط در یه مورد نسبت به مادر بچه هام بد قولی داشتم و این که رابطه مو با مهناز حفظ کرده بودم هرچند اون تا مدتها با من قهر بود که چرا با خواهر زن دایی ام ازدواج کردم و اونو نگرفتم ولی بالاخره رضایت داد که همچنان معشوقه من باشه . حالا من و دایی ام با این که با جناق همیم ولی زیاده از حد فامیلیم . زنش که معشوقه منه و بچه هاش در حقیقت بچه های منن .. دیدید که بالاخره به باجناق هم میشه گفت فامیل ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 23 از 34:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA