انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 24 از 34:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
بـــــــــــــــن بســـــــــــــــت هـــــــــــــــا

دنیای بچگی هم واسه خودش یه دنیاییه . بچه ها خیلی چیزا رو نمی فهمن ولی هم نفهمیدن هاشون سبب میشه که چیزایی رو بفهمن که بعد ها به دردشون می خوره و ممکنه زمینه ساز حوادث عجیبی بشه . اون روزا من تنها فرزند خونواده بودم و پدرم منو خیلی دوست داشت . با همه اینا هم پدر و هم مادرم دوست داشتن که یه دختر هم داشته باشن . تا این که دیدم یه روزی همه بهم میگن هانی کوچولو به زودی مامانی یه خواهر کوچولو واست میاره .. بابام کارمند بود و صبح که می رفت بیرون تاغروب بر نمی گشت . من چهار پنج سالم بود . پسرعموم خیلی خوش تیپ و خوشگل و چهار شونه بود . اون سیزده سالی رو ازم بزرگتر بود .. صورتش سفید بود و چشاش آبی .. هر وقت که بابام می رفت سر کار پسر عموم میومد خونه مونو اون و مامان می رفتن به یه اتاق دیگه ای و درو قفل نمی کردن . فقط یه چیزی می ذاشتن پشتش که اگه می خواستی درو باز کنی صدا می کرد . یه روز من بی هوا به در اتاق خواب یه فشاری آوردم هر بار این کارو می کردم خودم می ترسیدم و می رفتم ولی ظاهرا اونا دوباره اون وسیله سنگینو می ذاشتن پشت در .اما اون روز آب از آب تکون نخورد . فقط یه خورده به اندازه چند سانت در باز شده بود و من از گوشه اون پسرعمو هرمز رو می دیدم که لخت شده و مامان ستاره هم کونشو بهش چسبونده و دارن یه حرکتایی می کنن که شبیه به رقصه . مامان هم داره یه ناله هایی می کنه . اون وقتا حالیم نمی شد که چی به چیه . مامان دست به شکمش می زد و می گفت هرمز می دونی این داخل کیه .. چیه ؟
-من چه می دونم یا دختر عمو یا پسر عمو ...
-دیوونه این تخمیه که توکاشتی توی شکمم . این بچه توست ..
اینوکه مامان گفت هرمز خودشو کشید عقب .. چقدر کلفت و ترسناک و زشت و دراز و بد قواره بود همونجایی که ازش جیش می کنیم و بعد ها فهمیدم که بهش میگن کیر .
-چرا ترسیدی . مگه می خوام همه جا جار بزنم که بابای بچه دومم برادر زاده شوهرمه ؟
نمی دونم چی شد که هرمز کمر مامانو گرفت و همون کیرشو کوبوند به ته سوراخ مامان ..مامان وقتی منو با خودش می برد حموم و اون شکاف لاپاشو می دیدم خیلی بدم میومد از این که اونونگاش کنم . خیلی چاقالو بود . مامان خیلی ناله می کرد .. هرمز هم همش جان جان می کرد و می گفت بگیرش و مال توست زن عمو مال توست ستاره جون . مامان ستاره پاهای هرمزو انداخت رو دوشش و دهنشو گذاشت رو سر کیرش و داشت اونو میکش می زد . بی خیال فقط داشتم نگاشون می کردم . این که این که توی شکممه مال توست و از این حرفا اصلا برام مهم نبود و راستش تا مدتها فراموش کرده بودم این موضوع رو .. تا زمانی که بالغ شدم و خیلی تصادفی یادم اومد اون جملاتو و بهش فکر کردم . اما اون روز هرمز سینه های درشت مامان ستاره رو گرفت و در حالی که میکشون می زد گفت یادت باشه به بچه ام خوب شیر بدی می خوام چاق و چله و خوشگل شه ..
-هر مز هر مز بکن منو محکم تر ..
مامان و هرمز خیلی حرف می زدن . بیشترش ناله بود .. مامان کونشو گذاشته بود رو سر هرمز و اونم کسشو لیس می زد . بالاخره مامان دراز کشید لاپاشو باز کرد پسر عمو فرو کرد توی اون شکافی که شبیه غار بود و چند تا ضربه بهش وارد کرد و کیرشو که کشید بیرون یه آب سفیدی از کس مامان ریخت به کناره های لاپاش .. بعد از اون روز من دیگه به اون سمت نرفتم . وقتی که بزرگ تر شدم تا به سن بلوغ می دونستم که مامان کار زشتی می کنه ولی وقتی که بالغ شده لذتهای جنسی رو درکش کردم دیگه کاملا حس کردم کاری رو که مادر انجام میده تا چه حد زشته خیانت به باباست . و اما چیزی که تا یادم نرفته بگم این که ستایش خواهرم از بس خوشگل بود که همه دوستش داشتند . کاملا شبیه به باباش شده بود . بابایی که هیجده نوزده سال ازش بزرگتر بود . خونواده علاقه عجیبی به ستایش داشتند .. هرمز یه اخلاق فاسدی داشت .. وقتی که بالغ شدم و فهمیدم که مامان چه کاری کرده از همه شون بدم اومده بود . هرمز به خواهرم که دخترش می شد به دیده هوس نگاه می کرد .. ستایش هم علاقه و احترام خاصی رو نسبت به هرمز در خود احساس می کرد . شاید مادر به خاطر این رابطه پدر فرزندی بود که مدام پیشش از هر مز تعریف می کرد .. ولی یه مدتی که گذشت منم حس کردم که ستایش گرایش خاصی به هرمز پیدا کرده .. دیگه واسش اختلاف سن مهم نیست .. یه بار هرمز و ستایشو دیدم که همدیگه رو بغل زده و لباشون رو لبای هم قرار داره . هرمز حالا رئیس اداره ای بود و هنوز زن نداشت و ستایش هم سال آخر دبیرستان درس می خوند و منم بعد از گرفتن لیسانس تازه از خد مت بر گشته بودم . تا حالا فکر می کردم که ستایش گناهی نداره ولی از این کارش بدم اومد . واقعا که حرومزاده بود . هر مز مادرموگایید حالا می خواست با خواهرم که دخترش بود حال کنه . تنها یک راه واسم مونده بود و این که همه چی رو واسه ستایش تعریف کنم . این که بهش بگم تو خواهر ناتنی من هستی و هرمز باباته .. گاه به این فکر می کنم که برم به بابام بگم .. به همه بگم . واقعا دنیای کثیفیه .. گاهی آدم به بن بست می رسه ..یه امیدی هست که به گذشته برگرده یا برگرده از نو از یه راه دیگه شروع کنه ولی وقتی به چهار راهی برسی که هر چهار طرفش بن بست باشه اون وقت نمیدونی چیکار کنی ولی می دونستم یه روزی دست به اون کاری می زنم که حس کنم تونستم عقده هامو خالی کنم و به اون لحظه امید وارم ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
ســــــــــــــــــــه مــــــــــــــــــــادر زن و ســــــــــــــــــــه دامــــــــــــــــــــاد

مادر زنم یه چند روزی می شد که از سفر بر گشته بود . اون واسه دیدن پسرش رفته بود آلمان و برگشته بود .. تازه یک ماه نمی شد که از دواج کرده بودم . نمی دونم چرا پدر زنم با هاش نرفته حالا که زنش بر گشته بود هوس کرد که دو هفته ای رو اون بره پیش پسرش . نمی دونستم چه کاسه ای زیر نیم کاسه هست .. هایده زن منم با ناز و کرشمه و التماس رضایت منو جلب کرد که اون و باباش با هم برن .. البته قبلش هر کاری کردم جور نشد که باهاشون برم .. و حالا اگه بر نامه ویزا و این جور مسائلو ندید می گرفتم اداره بهم مرخصی نمی داد اونم در اون شرایطی که تابستون بود و خیلی از کارمندا رفته بودن مرخصی .. مادر زنم هما گفت هومن جان بذار برن .. عیبی نداره هایده دو ساله هوشنگو ندیده .. نگران خورد و خوراکت نباش من خودم هواتو دارم . هما راست می گفت خیلی هواموداشت .. خیلی هم پیش من راحت بود . تنها کاری که نکرده بود پیش من , این بود که شورتشو در نیاورده بود تا عوضش کنه وگرنه در مورد بقیه لباساش رو در بایستی نداشت . اداره مون دوروز آخر هفته رو تعطیل بود ..
هما : بیا این دوروزه رو بریم وبلای شمال ..
-مامان حوصله شو ندارم ..
-ببین عزیزم میثم و مینا و بهنام و بیتا هم هستند ..
یه نگاهی بهش انداخته گفتم مامان مگه میثم و بهنام زن ندارن که با مادر زنشون اومدن لب دریا ؟
-اونشو دیگه من نمی دونم چی شده و چی نشده ؟ . فکر کنم همسراشون چند روزی جایی کار داشتن . یا شایدم پیش اونا بودند و فعلا برگشتن تهرون . میثم و بهنام از همسایه های قدیمی خونواده زنم بوده که یه مدتی رو هم با هم کلاس بودیم . خلاصه اگه بگم اونا به اندازه تار موهای سرشون خلاف جنسی داشتن اغراق نگفتم . البته قبل از ازدواجو میگم . بعدشو دیگه خدا می دونه . با این که حوصله نداشتم ولی پا شدم و رفتم . ویلای خیلی خوشگل و جا داری بود .. یه چند صد متری با دریا فاصله داشت اما خود ویلا امکانات رفاهی زیادی داشت . از مینی استخر و گل کاری های اون خیلی خوشم میومد . همون جوری که هما می گفت بود . اون چهار تا با هم بودن . حالا ما سه تا زن بودیم و سه تا مرد .. مردا با سنی حدود سی و زنا هم حدود چهل و پنج . اما طوری به خودشون رسیده بودن که هر کی اونا رو می دید فکر می کرد دختر دبیرستانی هستن . وقتی من و میثم و بهنام تنها شدیم گفتم بچه ها شما چه جوری تونستین با مادر زناتون بیایین . با این روحیه ای که از شما سراغ دارم ..
میثم : این که دلیل نمیشه . میشه با اونا صفا کرد .
بهنام یه اخمی کرد و گفت البته معنوی .
-شما ها از معنویت چیزی می دونین ؟
میثم : هومن جون این قدر به خودت نناز یه سال که بگذره این عسل واست ترش میشه . از همین حالا برو به فکر یه عسل دیگه باش ..
-برو بابا شما ول معطلین ..
اون طرف سه تا زنومی دیدم که چه جوری گرم صحبتن . وقتی من و هما تنها شدیم اون مرتب از میثم و بهنام می گفت که چه دامادای خوبی برای مادر زناشون هستند . ولی هر وقت اونا رو با هم می دیدم دستشون دور کمر مادر زنشون حلقه شده بود . چهار تایی شون هم توی آب سر به سر هم می ذاشتن . ولی من حوصله شنا در استخر رو نداشته هوس در یا به سرم زده بود . از آرامش اون جا و منظره زیبای طبیعت خیلی خوشم اومده بود . دوست داشتم هایده کنارم می بود و بغلش می زدم .. شب قبل من و مادر زن کنار هم خوابیده بودیم . اون خیلی سکسی شده بود . فقط یه شورت نازکی پاش بود بار ها و بار ها نیمه شبی که بیدار می شدم بوی اونو حس می کردم که به دماغم چسبیده . یعنی اون کونشو طوری به سمت سرم می گرفت که شورت می چسبید به بینی ام و بوی پارچه شورت و عطر ملایمی که به کونش زده بود مستم کرده بود . شیطونو لعنت کردم و فکرمو بردم به جای دیگه . اگه اون می فهمید که من به دیدن اون چقدر حشری شدم حتما دلخور می شد . تازه مادر زن آدم به جای مادر آدمه .کاملا مث اون نمیشه ولی باید خیال بد رو از سرم به در کنم .. صبح زود بود که صدای شلپ شلیپ آبو شنیدم و دقایقی بعد سکوت همه جا رو فرا گرفت . آفتاب از پنجره به اتاق می تابید . همه جا گرم شده بود . دور و بر ما و حالت ساختمونی ویلا طوری بود که کسی از همسایه ها استخر و دور و برشونمی دید اما من از اون بالا شاهد صحنه های عجیبی بودم . میثم و مینا داشتن به دنبال هم می دویدند .. هر دو شونفقط یه شورت پاشون بود . بهنام و بیتا هم بودن توی آب . میثم خودشو انداخت رو مادر زنش مینا .. دستشو گذاشت رو شورتش و اونوکشید پایین .. با خودم گفتم بالاخره این پسره کارشو کرده و می خواد به زور مادر زنه رو بکنه . حتما اونم از ترس آبرو تسلیم میشه ولی لحظاتی بعد دیدم که مینا دستاشو دور گردن میثم حلقه زد میثم روش خوابیده بود و حرکاتش نشون می داد که داره اونومی کنه .. از طرفی بهنام هم توی آب کمر بیتا رو گرفته بود و نشون می داد که در حال گاییدن مادر زنشه . حالا از کون اونومی کرد یا کسشو نمی دونستم ولی برام جالب بود که اونا دارن کنار هم این کارو انجام میدن . هیجان زده شده بودم . . منی که فقط با یه شورت خوابیده بودم کیرمو بیرون کشیدن و به دیدن صحنه ها آروم آروم باهاش بازی می کردم . اگه هما این صحنه ها رو ببینه چی میگه و چی فکر می کنه ؟ هما .. اوووووففففففف مادر زن خوشگل من .. یعنی اون دو تا زن از رابطه خودشون با داماداشون چیزی به هما نگفتن ؟ از ترس این که هما بیدار شه و منو ببینه شورتمو کشیدم بالا . تصمیم گرفتم برگردم سمت رختخوابم ولی حس کردم که دستی دور کمرم حلقه شده یه لحظه ترس برم داشت ولی دستای هما بود که دور تنم حلقه شده بود . هما بود که سفت و سخت بغلم زده بود . از این کارش شگفت زده شدم . ولی وقتی با انگشتاش با نوک سینه ام بازی می کرد و اونو آروم لای موهاش فرو می برد حس کردم بیش از هر وقت دیگه ای به اون و این نوازش احتیاج دارم . دیگه ازش نپرسیدم چرا و چه طور ؟ چرا و از کی ؟ چرا و چرا .؟ دیگه هوس و شهوت چرا نداره .. من نیاز اون بودم و اون نیاز من . دستاشو آروم گذاشت روی شورتم . هنوز سرمو به سمتش بر نگردونده بودم .هنوز از لبام کلامی جاری نشده بود . دستشو گذاشت لای شورتم و خیلی آروم با کیرم بازی کرد . شورتمو کشید پایین . دستشو گذاشت رو کیرم . شورت خودشو هم پایین کشید . بعد دستاشو گذاشت رو شونه هام تا رومو به طرف خودش بر گردونه . از این که کیرمو ببینه کمی خجالت می کشیدم ولی وقتی که اونو با تن و بدن و کس لخت تصور کردم به این پی بردم که بین من و اون تفاوتی نیست . چش توی چش هم همدیگه رو در آغوش کشیده ایستاده فرو کردم توی کسش . توی همون جایی که زنم ازش اومده بود بیرون .آخه همش می گفت که زایمانی طبیعی داشته . خیلی داغ بود کس هما جون . دستامو رو کونش گذاشته اونو از وسط بازش می کردم تا کیرم با لذت بیشتری توی کونش حرکت کنه . چشاشو بسته بود . اونو آروم روی تخت خوابوندم . لبامو رو لبای داغ هما خوشگله ام قرار دادم .. صداش در اومد ..
-آخخخخخخخخ هومن هومن جون .. فقط تو .. فقط تو .. خیلی داغی .. خیلی .. بده گرمای تنتو به من .. گازم بگیر کبودم کن .. آخخخخخخخخ ..
کیرموتوی کس هما داغ داغ و آب شده حس می کردم . اون جیغ می کشید ومنم با همون کیری که آبشو چلونده بودم اونو می کردم . . روش خوابیده و سینه هاشو بغل زدم .. دیگه تکون نمی خورد تا این که فهمیدم ارگاسم شده .. ولی در همین لحظه صدای کف زدنهای ممتدی رو شنیدم و از خجالت نمی دونستم چیکار کنم . میثم و مینا و بهنام و بیتا پیداشون شد .
میثم : بالاخره داداش هومن ما اومدتوی خط .. حالا دیدی گاییدن مادر زن چه کیفی به آدم میده .؟ یه کیفی میده که کردن زن آدم به آدم اون لذتو نمیده .
بیتا : دیدی هما گفتم این قدر غصه نخور همه چی درست میشه ؟ مردا به کیرشون بندن . تو هر چی واسش یعنی واسه دامادت غذا درست کنی جمع و جورش کنی بازم غذای کیرش واسش از همه چی مهم تره . .
هر شش تامون لخت بودیم . از این که بیتا و مینا منو بر هنه ببینن نه تنها خجالت نمی کشیدم لذت هم می بردم دوباره کیرم شق شده بود ولی این که هما چشم باز کنه و دو تا کیر لخت دیگه رو ببینه حرصم می گرفت . در همین تفکرات بودم که میثم رفت بالا سر هما .. وای کیرشو گرفت طرف دهن مادر زنم . عصبی شده بودم . هما اگه بیدار شه و این شرایطو ببینه می دونم می ذاره زیر گوشش . اون جز من حق نداره مرد دیگه ای رو بپذیره . حالا اگه به شوهرش راه می ده اون اجتناب ناپذیره . میثم کیرشو گرفت سر دهن مادر زنم .. اون دهنشو باز کرد و شروع کرد به ساک زدن .
-مامان اون کیر من نیست . اون مال میثمه ..
مینا : چیه هومن جان . ناراحت نباش . اون خودش بهتر از تو می دونه کیر کیر کیه . ما زنا بیش از این که شما مردا کوس شناس باشین کیر شناس هستیم . اومدیم این جا تا حال کنیم .از عشق و هوس دامادا و مادر زنا نسبت به هم که می تونن با هم ائتلاف کرده دنیایی رو بگیرن .
تا رفتم یه چیزی بگم بیتا اومد جلو و کیرموگذاشت دهنش و از اون طرف بهنام هم روفت سراغ مینا . یه ضربدری جالبی شده بود که هر مردی که داشت با یه زنی حال می کرد اون مادر زنش نبود و در عوض مادر زنه در کنارش داشت با دوستش حال می کرد .. سه تا زن داشتن کیر سه تا مرد رو ساک می زدند . میثم گفت
-بچه ها واقعا حال نمی کنین ؟ چه صمیمیتی بین ما به وجود اومده ؟
بیتا به طرف میثم که کیرشو فرو کرده بود توی دهن هما قمبل کرد و در حالی که داشت واسم ساک می زد یه اشاره ای هم به اون کرد . میثم انگشتاشو فرو کرد توی کس و کون بیتا .. هما که خیلی حشری شده بود کیر میثمو از دهنش کشید بیرون و خودشو انداخت روش .. انگار نه انگار که تازه ارگاسم شده . رو کیر میثم بازی کرد تا این که کیر وارد کوس شد .
-هومن! داماد گلم ! بیا این طرف .. بدو پشتم .. بذار توی کونم . دو تا به یکی .. اووووووفففففف چه کیفی داره ! مینا : داری به همه آرزو هات در یه روز می رسی .
حالا با لذت داشتم به کون مادر زنم نگاه می کردم . واسه این که دلم نسوزه که مادر زنم زود تر مشغول کس دادن به یکی دیگه شده چند بار کیرمو توی کس بیتا و مینا فرو کرده و بیرون کشیدم تا طلسمو شکسته باشم ..
بهنام : داداش حرص نزن به موقعش اون قدر همه شونو می کنی که تا خرخره بالا بیاری ..
مینا رفت و به چیزی آورد تا با اون سوراخ کون هما رو چرب کنه .. دستی هم بر سر کیرم کشید و وقتی که با دست خودش سر کیرمو به کون مادر زنم فشار داد حس کردم که یه دنیا لذتو به کیرم انتقال داده . وووووویییییی دو تا کیر توی سوراخ مادر زنم .. حالا دیگه به جای حسادت لذت می بردم . دوست داشتم بازم کیر پشت سر کیر میومد و توی کس و کون مادر زنم جا می گرفت . گاییدن مادر زن نعمتیه که نصیب هر کسی نمیشه و دیدن این که مادر زنه زیر کیر یکی دیگه باشه اینم یه موهبت فوق العاده ایه که علاوه بر گاییدن و فرو کردن توی کس و کونش نصیب من شده بود .. اون دو تا زن با بهنام مشغول شدند .
-اووووووووهههههه پسرا پسرا فدای جفت کیراتون بشم من .. کاش کیر بهنام هم نوازشم می کرد ..
دو تا زن بهنامو هم فرستادن سراغ ما .. همه مامور شده بودیم که به هما جون حال بدیم .. زنا به سینه های مادر زنم دست می زدند . همچین اونو گاییدیمش که دیگه بعد از جیغ و داد ها و فریاد های بسیار دیگه جیکش درنیومد . بعد از اون رفتیم سراغ دو تا زن دیگه .. مینا عجب تن و بدنی داشت ..
-آخخخخخخخخخ بچه ها .. من تا حالا این جوری حال نکرده بودم .
میثم یه چشمکی به من زد و خیلی آروم زیر گوش من گفت اگه با ما باشی همیشه نونت توی روغنه .
منظورشو گرفته بودم . اونا غیر از مادر زناشون خیلی های دیگه رو هم به این صورت می کردند .. صحنه های با حالی شده بود . کیرمونو مرتب از دهن یکی در آورده فرو می کردیم توی دهن اون یکی .. بعد از اون رفتیم کنار استخر .. شیش تایی مون خودمونو انداختیم توی آب . دیگه فرقی نداشت واسه من که زیر آب دست کی به بدن کی می رسه . فقط به دنبال مراد و حاجت خودمون بودیم . هما زیر آب شکارم کرد و در واقع من شکارش کردم . کیر من توی کس مادر زنم هما زیر آب خنک یه گرمای لذت بخشی رو به وجود آورده بود .
-هومن منو ببوس .. ببوس .. سینه هامو محکم فشارش بگیر .. چنگش بگیر ..گازم بگیر ..
-مامان شیطون تو حالا غیر کیر من با اون دو تا کیر حال می کنی ؟
-تو هم با اون دو تا خانوم خوشگله حال می کنی .. خوب نگاه کن به تن و بدن ما نگاه کن . شما سه تا پسرا وقتی که ما رو دارین دیگه نباید به دخترامون خیانت کنین ..
شب که شد هر زوجی رفت به اتاق خودش .. درو از داخل قفل کردم ..
هما : ای حسود . دوست داری فقط مال تو باشم ؟ تا صبح توی بغل تو هستم . فقط مال تو .. فقط به تو میدم . عشق منی ..همه چیز منی .. جون منی .. فقط حواست باشه که چشم طمع به زنا و دخترای دیگه نداشته باشی .
نزدیک بود از زبونم بپره پس مینا و بیتا جزو کدوم دسته ان که گفتم بهتره نون خودمو آجر نکنم . ولی اون شب تا صبح همچین هما رو گاییدم که تا برگشت به تهرون همش از کون درد و سوزش کس می نالید .. کس و کون و دهنشو سه تا سوراخ حساب کرده و مرتب از این می کشیدم بیرون و فرو می کردم توی اون .. نصف شبی ضد حال خوبی هم به اون چهار تا زدم چند بار اومدن درو باز کنن با در قفل شده روبرو شدند ولی فرداش در روز روشن دیگه نتونستم هما رو فقط واسه خودم داشته باشم . سفر پر بر کتی بود . توصیه من به همه دامادای عزیز اینه که مادر زنو باید گایید هم از کس هم از کون و هم از دهن .. این جوری زبونش بسته میشه و چه حالی هم میده گاییدن مادر زن .. همیشه همراهته و اگه شلوغ کنه و پا رو از گلیم خودش دراز تر کنه بهترین تنبیه یا تهدید اینه که بهش بگی دیگه با شلاق کیرم نمی زنمت . به دست و پات میفته . هما حالا نه تنها کف پامو می لیسه بلکه گاهی وقتا همچین حشری میشه که میگه کف کفشاتو می لیسم بیا که از دوری کیرت هلاکم ... پس یادتون نره مادر زنو رو هوا شکارش کنید و رو زمین میلش کنید یعنی بپزیدش و اجرشو ببرید ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
دیگــــــــــــــــــــه زن نمــــــــــــــــــــی گیــــــــــــــــــــرم

از همسر اولم جدا شده بودم . قصد از دواج نداشتم . ازبس بقیه به گوش من خونده بودن که مرد نمی تونه تنها زندگی کنه تویک پسر کوچیک هم داری و خیلی سخته .. دیگه شیر شدم و با محبوبه از دواج کردم . محبوبه هم از دواج دومش بود . ولی بچه نداشت . اون زن زیبایی بودوهمکلاس دوران دبیرستان خواهرم .. دو سالی رو ازش بزرگتر بودم . اون بیست و هشت سالش می شد . اولین روز بعد از از دواجمون دیدم که خوردن روزی ده تا قرصو شروع کرده ..
-چی شده محبوبه .
-مشکل عصبی و ناراحتی تیروئید و روماتیسم دارم ..
همین جور نگاش می کردم . نمی دونستم چیکار کنم . این همه بزک دوزک کردن و با نشاط بودن .. اصلا نتونست به ذهن من تداعی کنه که ممکنه اون بیمار باشه .. وقتی میومد پیش من و با هام حرف می زد و یکی دوبار هم که بیرون رفتیم اصلا متوجه این موضوع نشدیم .. نمی دونم چرا پرخاشگریهای اون سر من شروع شده بود . به من که می رسید عصبی بودن خودشو نشون می داد ولی در بر خورد با دیگران و به خصوص مردای فامیل و غریبه ها خیلی مودب نشون می داد . یه مدت متوجه بودم که اون خیلی به خودش می رسه و بهترین وسایل میکاپ و آرایشو تهیه می کنه در حالی که اصلا به من و روابط زناشویی خود توجهی نداشت . من کار مند بودم و واحد آپار تمانی منم در طبقه اول بود . با چندر غاز حقوق کار مندی , خانوم همش در پی خرج تراشی هم بود . تا این که یه روز همسایه روبرویی یعنی مرد خونه بهم گفت یه چیزی رو می خوام بگم ناراحت نشی تو جای برادرمی .. جریان از این قرار بود که زنش چند بار دیده که پرده دوز سر خیابون میاد به خونه مون و میره و البته قرار بود که پرده ها مونو عوض کنه ولی در یکی از این دفعات که درواحدشون باز بوده زنمو بدون روسری و با دامن کوتاه دیده که داره اون غریبه رو بدرقه اش می کنه و حرفای عجیبی هم با هم رد و بدل می کردند . بنده خدا خیلی هم عذر خواهی کرده بود تا حرفشو بزنه . محبوبه و بدون روسری ؟ با دامن کوتاه .. با شوخی های زننده ؟ پاک اعصابم به هم ریخته بود . یکی از این صبحها به محبوبه گفتم که پسرمو برسونه مدرسه من ماموریت دارم و یه ساعت زود تر باید راه بیفتم و برم یه شهرستان دیگه .. وقتی که اون عرفانو برد مدرسه منم فوری خودموچپوندم توی خونه و کفشمو قایم کردم . اتاق خواب آماده شده بود .. خوشبو و خوش نور .. پس بی خود نبود که وقتی بر می گشتم خونه یه عطر و بوی خاصی رو حس می کردم . جای تخت ما در اتاق خواب طوری بود که من می توستم از کنار در اتاق خواب تا حدودی تسلط داشته باشم از این که بتونم از صحنه احتمالی رابطه اونا فیلم بگیرم . اعصابم خرد شده بود . احساس رنج می کردم . همسر اولم هر چقدر بد و پر توقع بود به من خیانت نکرده بود .هرچند زود بود قضاوت کنم ولی حرکات و حالاتش نشون دهنده این بود که یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . راستش دیگه این زن منو متنفر از زندگی زناشویی کرده بود . اونو به عنوان زن خودم دیگه حساب نمی کردم . مدتها بود که می خواستم از دستش خلاص شم ولی صد سکه طلا مهریه اش بود .
اتفاقا دو تایی شون وارد خونه شدن . دیگه چی بگم فقط با هیجان هر چند ثانیه در میون موبایلمو می گرفتم سمت اونا و سریع دستمو عقب می کشیدم .. محبوبه ای که کوفتش می گرفت واسم ساک بزنه کیر اون پسره رو گذاشته بود توی دهنش و می گفت بدش به من اعصابم آروم شه .. در عوض لحظاتی بعد این میلاد بود که داشت کس زنمو میکش می زد . محبوبه پاهاشو به شدت حرکت می داد . راستش این طورا هم نبود که ناراحت نشده باشم ولی قانون که این چیزا حالیش نیست ..
-میلاد کیرت رو می خوام . کیرت رو بده . بکن توی کسم .. .
میلاد پسر چهار شونه و خوش تیپی بود . فکر نکنم بیست و پنج هم شده باشه .. کیر میلاد کلفت تر از کیر نازک و قلمی من بود . ولی این دلیل نمی شد که این زن هرزگی پیشه کنه .
-اووووووهههههه بکن بکن بکن کسمو بکن میلاد .. اعصابم آروم میشه .. من این جوری حال می کنم . اووووووههههههه .. خیلی کم میای .. تند تر .
-آبم می خواد خالی شه ..
-نترس قرص می خورم .. اگرم طوری شه میندازمش گردن عارف . اون ببو گلابیه .. آب کیرمیلادو می دیدم که از گوشه های کس زنم در حال بیرون ریخته شدن بود . ولی اون به گاییدن زنم ادامه می داد . منتظر بود تا محبوبه ار گاسم شه ..
-آخخخخخخ مردم مردم ..
زنم ساکت شده بود . ار ضا شده بود . میلاد اونوبر گردوند . با کف دستش چند بار به کون و کپلش زد و سینه ها شو هم محکم فشار داد . حالا که کون زنمو می دیدم که چقدر تپل و بر جسته و حالت ژله ای داره بیشتر اعصابم خرد می شد از این که چرا من نتونستم کاری کنم که دیگران شکارش نکنن . پسر کف دستشو گذاشته بود رو چاک کون زنم و احتمالا خیسی کس زنمو به طرف سوراخ کونش می فرستاد ولی محبوبه قوطی کرم رو آورد و داد به دست میلاد .. پسر هم کیر خودش و هم سوراخ کون زنمو کرم مالی کرد .. کیرشو کرد توی کون محبوبه ..
-آییییییییی آییییییییی یواشتر یواشتر .. مردم مردم .. پاره شدم ..
-خوب کونی داری .. این به آدم مزه میده . تو که می دونی من تا کون نکنم سکس به من مزه نمیده ..
-یواش .. یواش .. جر می خورم . خواهش می کنم .
ولی اون پسربیرحمانه کیرشو به طرف جلو حرکت می داد . دستشو رو سینه های محبوبه گذاشته و از پهلو لباشورو لبای زنم گذاشته بود .محبوبه تو دهنی ناله می کرد . حس کردم از درون داره جیغ می کشه .. نفهمیدم چه جوری و کدومشون اول متوجه شدن که من اون جام چون میلاد آن چنان از جاش پا شد که فرصت فرار و ذخیره کردن فیلمو به من نداد . نفهمیدم چی شد فقط وقتی به هوش اومدم که دیدم یه طرف صورت زنم یه کبودی خاصی داره و منم سرم به شدت درد می کرد . .. چند ثانیه ای فکر کردم تا ببینم چی شده ..میلاد منو زده بیهوشم کرد و رفت .. محبوبه رو گرفتم زیر مشت و لگد .. چیزیش نشده بود ولی به خاطر همون کبودی که اون از من نبود و نقشه اش بود وضرب و شتم های دیگه ازم شاکی شد . کسی حرفمو باور نکرد که زنم بهم خیانت کرده .. مدرک می خواستند . زنم قاضی رو با خودش همراه کرد . پرده اتاقها عوض شده بود .. آره زنم با قاضی هم هم دست شده بود .. هرچند من مدرکی هم نداشتم . از زمین و زمان و زندگی بدم اومده بود . نمی دونم چرا چشای عدالت کور شده بود . همه چی بر علیه من بود . کلی خسارت هم دادم . توافق کردیم که از هم جدا شیم به این شرط که تمام مهریه رو بدم . قرار شد که ماهی یک سکه بدم ولی یه پولی اومده بود دستم و دیگه واسه این که از شرش خلاص شم و ریختشو نبینم حاضر شدم تمام مهرشو یک جا بدم . اون موقع هر سکه ای بود صد و هشتاد هزار تومن و هیجده میلیون مهریه شو دادم . حدود یک سال بعد سکه شده بود چند برابر قیمت اون روز . از این نظر شانس آوردم . دیگه از از دواج متنفر شدم . چرا زنای این دوره زمونه این جوری شدن . چرا آدما شیاد شدن .. چرا .. دارم دیوونه میشم .. عیبی نداره جلوی ضررو ازهر جا که بگیری استفاده هست . به نظرم بعضی وقتا شرایط زندگی آدما به گونه ای رقم می خوره که اگه تنها زندگی کنه بهتره . من دیگه زن نمی گیرم . همون مهریه اش واسه هفتاد پشت آدم بسه . حالا ماهی حداقل دوبار سه بار میرم سر وقت زنای اون جوری و خودمو ارضا می کنم . هزینه اش خیلی کمتره . درد سر هم نداره . پنجاه تومن .. هفتاد تومن و حتی گاه صد تومن هم میدم ولی دیگه ماهی دویست هزار تومن دادن در مقابل این همه ضرر مالی و عصبی خوردن که پولی نیست . میگن زن بگیرید تا آرامش روح و روان شما بشه .. اصلا خر ما از کرگی دم نداشت . ما رو زن شانس نیاوردیم .. ازالان دارم به این فکر می کنم که اگه یه روزی پسرم ازم زن خواست من چیکار کنم . چی بهش بگم ؟ باید حالیش کنم که پسر! مهریه دادن پدر آدمودر میاره . بهتره نفوس بد نزنم و انرژی منفی پخش نکنم تا اون موقع یه کوفتی میشه دیگه ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
حــــــــــالا عمــــــــــه ات رونمــــــــــی شنـــــاســــــــــی ؟

ده روزی می شد که پدرمو از دست داده بودم . دیگه شده بودیم یه خونواده سه نفره . من و خواهر و مادرم . خواهرم تینا بیست و سه سالش بود و منم بیست و پنج سال داشتم . درست مثل بابا تیمور که دو سال از عمه تارا بزرگ تر بود منم از خواهرم بزرگتر بودم. . عمه تارا حالا باید چهل و پنج سالش شده باشه . اون حالا توی انگلیس زندگی می کرد . از وقتی که پدرم بابت جدایی عمه از همسرش باهاش در گیر شده بود اون خونه زندگیشو فروخت و رفت انگلیس . فقط یه آپارتمانشوکه در ساختمون روبرویی ما و در طبقه سومش بود داد اجاره . بابا همش عادت داشت در زندگی خصوصیش دخالت کنه . همین کارو هم در مورد خواهرم انجام می داد که آخرش سبب شد اون و همسرش از هم جدا شن . تارا جون خیلی راحت و آزاد بود . مثل غربی ها رفتار می کرد . اون وقتا این جور نبود که زن مثل حالا تا این حد آزادی داشته باشه . شایدم از اون جایی که عمه , شوهر خوش تیپی نداشت و به فکر تفریح بود تا حدودی هم پدرم حق داشت ولی هر چه بود اون شوهر داشت . شوهرشم خیلی پولدار بود . عمه بچه دار نشد .. اون وقتا در همین آپار تمانی که حالا داده بوداجاره زندگی می کرد . خیلی می رفتم خونه شون . همش در حال اس ام اس بازی بود . یا داشت با تلفن حرف می زد . همشم از من می خواست که ماساژش بدم و و اونم کیف می کرد و در همون حال با تلفن حرف می زد . حالا که خوب فکر می کنم اونا باید دوست پسر یا دوست پسراش بوده باشن ولی من ندیده بودم که اون با هیچ غریبه ای باشه . وقتی که خیلی بچه بودم می دیدم لاپاشو باز می کنه و کف دستشو می کشه روی اون . گاهی شکاف کسشو می دیدم که چه جوری با اون ور میره . راستش اکثرا پنهان می شدم و این صحنه رو می دیدم . نمی دونم چرا خوشم میومد با این که خیلی از بچه ها از تماشای شکل کس بدشون میاد . یادم میاد یه بار ده سالم بود و شوهر عمه ام هم پروستاتشو عمل کرده بستری بود . اون شب من بودم خونه عمه ام . دیدم لباس خوابش رفته بالا کون گنده و سفیدش بدون شورت روبروم قرار گرفته . دستمو گرفت و گذاشت لاپاش . انگار داشت می رقصید . حرکات عجیب وغریبی می کرد . چسبندگی لاپاش داشت حالمو بهم می زد . دو سال بعد این من بودم که دلم می خواست اون دوباره این کارو انجام بده اون وقت می دونستم چیکار کنم. ..یه بار خودم دستمو گذاشتم رو کونش و اونا رو به دو طرف بازشون می کردم . حتی یه بار بوسیدمش و با نگاه کردن به اون آبمو رودستم خالی کردم . ولی دیگه بیشتر نتونستم پیش برم . حالا نه پدرمو کنار خودم داشتم ونه عمه امو . من شده بودم همه کاره سوپری بابا . من و مامان پوری و آبجی تینا به هم زل زده و جیکمون در نمیومد . واقعا جای بابا خالی بود ..صدای زنگ در رشته افکارمونو پاره کرد .. درو باز کردم . آخ که من چقدر نقطه ضعف دارم در برابر زنای خوشگل . فوری کیرم بلند میشه . یه چیزی حدود سی سال نشون می داد . هرچی فکر می کردم اونوقبلا کجا دیدم چیزی یادم نمیومد . روسری رو هم از سرش انداخته بود . موهاش به رنگ شرابی تیره .و تقریبا یه حالت مصری داشت . خیلی بهش میومد . هیکلش هم حرف نداشت . دهنم آب افتاد .
-ببخشید خانوم امری داشتین ؟
-حالا دیگه منو نمی شناسی ؟
-آخ تارا جون .. عمه جون .. فدات شم . آخه این قیافه ات با عکسات خیلی فرق کرده .پونزده سال جوون تر نشون میدی .
-یعنی دلت گواهی نمی داد که من باشم ؟
می خواستم بگم فقط کیرم تو رو گرفته .. آخه دل کجا بود ! بغلش کردم و اونو به خودم فشردم . سینه های درشتش حسابی به قسمت سینه هام فشار می آورد . ول کنش نبو دم .
-چقدر خوشگل و خوشبو شدی تا را جون ..
-تو هم دیگه واسه خودت مردی شدی . خیلی خوش تیپی . فکر زن گرفتنی ها ..
-پس چیکار کنم .
یه گوشه چشمی نازک کرد و گفت من اومدم که بمونم . خودم ردیفت می کنم . ولی خیلی خوشگل تر از اون وقتا شدی تورج . بزنم به تخته .. یهو گریه رو سر داد ..
-دلم نمی خواست اون بمیره .. تینا جون و مامان پوری خودشونو به عمه جونم رسوندن و دیگه همراه با اون گریه رو سر دادن . منم واسه این که از قافله عقب نمونم با اونا همراهی کردم . آخه گریه ام نمی گرفت وقتی عمه به اون خوشگلی رو پس از ده سال می دیدم . فقط حیفم اومد که این اشکهای عمه جون باعث قاطی شدن آرایش دور چشاش شده . قرار بود عمه جون تا یک ماه رو خونه مون بمونه که مستاجرش خونه اشو تحویلش بده . آخ چه عالی ! دیگه هر شب سر کشی می کردم به این سایتها وخوندن داستانهای سکس با محارم . هر جا هم که سکس با عمه رو داشت چند بار می خوندمش . یکی دو بار تارا جون اومد سر وقتم . عمدا می خواستم بهش نشون بدم که دارم چیکار می کنم . یک بار که اومد بالا سرم الکی خودمو به تته پته انداختم و گفتم نه خوب نیست عمه جون .. بده .. برای پسراست ولی اون نشست و همه شو خوند .. یه جوری نگام کرد که همه چی می شد ازش در آورد . عشق و هوس و سر زنش و سر کوفت و تشویق و انتقاد ..
-عمه جون به مامان چیزی نگی ها ..
جوابمو نداد . چند روز بعد که مامان وخواهر وخاله پورانم که اونم شوهرش مرده بود یه چند روزی رو رفتند مشهد من و عمه جونم شدیم خونه دار . مامان به عمه سفارش می کرد که هوای منو داشته باشه . مراقب باشه که دختر نیارم خونه .. آخه من چند بار از این کارا کرده بودم .. وقتی که تنها شدیم عمه این بار شد مادر ترزا . ..
-عمه جون توکه به من گفتی زن نگیر گفتم چشم . حالا میگی با دخترا حال نکن ؟
-آخه هزار جور مرض دارن ..
-دخترای ایرونی سالمن .. من میرم دنبال سالماش ..
دلم می خواست با این حرفام حالشو بگیرم .. شب که شد اون رفت اتاق تینا و منم اتاق خودم موندم خیلی دلم می خواست کنار اون می خوابیدم . رفتم پیشش .
-عمه جون وقتی مامان بود میومدی پیش من حالا با هام قهر کردی ؟
-خب تورج جان گفتم شاید دختری آورده باشی خونه و نخوای که من مزاحمت شم ..
-چه کیفی داشت اون وقتا کنار عمه جونم می خوابیدم .
-حالا باید ازت ترسید .
-مگه من لولو خور خوره هستم . هر کی رو بخورم عمه جونمو نمی خورم . دیگه دوستم نداری ؟
یه جوری نگام کرد که تنم لرزید . داشت با اون نگاش به من می گفت که تمام افکارمومی خونه. اون خیلی زرنگ بود .
-تارا جون فری بنگاهی بد جوری رفته توی نخت . من خوشم نمیاد .
-ببینم به من میگن یه زن مجرد . تازه توالان اجازه نداری حتی اختیار دار خواهرت باشی ..
-ولی اون فری رو میگم خیلی زن بازه ..
- به من چه .. من که باهاش نیستم . ببینم توشوهرمی ؟ دوست پسرمی ؟ ..
منم گستاخی کرده گفتم مگه تو زنمی ؟ دوست دخترمی ؟
اینو که گفتم دیگه تحویلم نگرفت . فهمیدم حرف زشتی زدم . لعنت بر من که اصلا نمی دونم چه جوری با آدم بزرگا تا کنم . رفتم اتاق خودم تا خودموبا خوندن داستانهای بی نتیجه مشغول کنم . این عمه هم حالا می تونست واقعا یک مزاحم باشه از خودش که خیری ندیده بودم . دقایقی بعد دیدم که صدام می کنه . وای تارا جون رفته بود به اتاق خواب مامان وبابام و خودشو رو تختشون ولو کرده بود .
-تورج جون راست میگی . من نباید واسه توتعیین تکلیف کنم .
-نه تارا جون من اشتباه کردم . منو ببخش .
دیگه نذاشتم تکون بخوره خودمو انداختم بغلش .دیدم میز عسلی تقریبا بزرگو آورده گذاشته کنار تخت و لپ تابمو روش کرده . البته خودم اجازه شوبهش داده بودم . عمدا دوست داشتم با کارام آشنا شه . خوشم میومد وقتی بایت سکس نصیحتم می کرد و خودشم می دونست که توجهی نمی کنم . من می دونستم که اون چی می خونه و اونم می دونست که من چیکار می کنم . پشت به من داشت داستانو می خوند . اتفاقا یه داستان سکس محارمی بود . پسر با مادر ..
-عمه جون اینا چیه داری می خونی از خجالت دارم آب میشم .
-چی دوست داری برات بخونم . قصه سکس عمه با برادر زاده.؟ تو خجالت نمی کشی ؟ اصلا باورم نمیشه تو پسر اون پدر باشی . ...
گفتم که بهتره امشب سنگامو باهاش وا بکنم. دیگه وقت تصفیه حسابه . منم بهش گفتم که منم اصلا باور نمی کنم که تو خواهر اون برادر باشی ..
-نذار من حرف بد بهت بزنم . نذار به روت بیارم باهام چیکار کردی ..
-بگو بچه می ترسونی ؟
-نمی خوام روت بازشه
-روم به اندازه کافی بازه .
حرکات عمه تارا نشون می داد که کسش به خارش افتاده و کیر می خواد . دیگه براش محارم و غیر مخارم نداره . منتظر یه بهونه ایه که این تابو یه جوری شکسته شه .
-بگو می خوای چی بگی عمه جون .. من سیر نخوردم دهنم بو بده .
-دستاتو گذاشته بودی رو باسنم و با وسط پام بازی می کردی . ..
فهمیدم اون روزی رو میگه که تازه تکلیف شده بودم و فکر کنم جق هم زده بودم اما من در جا پاتک زده یه بر گردون زدم به دو سال قبلش و ده سالگی ام ..
-تارا جون ! همونی رو میگی که دستمو گذاشتی لای پات و فشارش دادی ؟ اون وقتا بچه بودم حالیم نبود . دو سال بعدش خواستم شرمنده نباشم و جبران کنم .
-حریف زبون تو یکی نمیشم .
-ولی یه جات هست که حریف زبون من میشه .
-آههههنههههه نکن .. پررو نشو .. بی ادب نباش ..
-تا را جون هیشکی نیست . فقط منم و تو .
-نههههههه
-ولت کنم ؟
-بازم نهههههه نشون بده که چه جوری می تونم حریف زبونت شم .
روشوبر گردوندم و لباس خوابشو ازسرش در آوردم و به سمتی پرت کردم . قبل از این که شورتشوبکشم پایین اول دستمو گذاشتم رو همون قسمتی که کسش قرار داشت و حسابی چنگش گرفتم تا سست سست شد و خودش مدام فریاد می زد که درش بیار درش بیار .
-اطاعت عمه جون .
دهنمو گذاشتم رو کسش تا معجزه زبونمونشونش بدم .
-تا را جون کونت خیلی با حال تر شده . کست هم انگاری تنگتر از اون وقتی به نظر میاد که من دستموگذاشته بودم لاپات .
-آخه دستات هم بزرگ تر شده ..
-ولی تارا جون حس می کنم کس غنچه ای داری .. دلت واسه من تنگ نشده بود ؟
-بابات چشم دیدن منونداشت . می گفت تو آبروی خونوادگی ما رو می بری . ولی من بخشیدمش . به نظر تو من زن بدی هستم ؟
-اگه غیر تورج با کس دیگه ای باشی آره ..
زبونمو کشیدم روی کسش . و بعد با جفت لبام لبه های کسشو می گردوندم .
-نهههههه نهههههههه تورج. تو که قصد بدی نداری . تو که نمی خوای کاری بکنی . -من قصد کاری رو ندارم ولی اینی که تازه با لب و زبونم مزه شو چشیدم ازم می خواد که یه کاری انجام بدم.
کف دستمو کشیدم رو کس عمه جون و حالا صورتمو گرفتم روبرو صورتش ..
-کار بد انجام ندم ؟ تو نمی خوای ؟
-منو کشتی . با اون قصه هات منو کشتی ..
-چرا پونزده سال پیشو نمیگی .. اون وقتا که قصه ای نبود .
-نهههههه نههههههه تورج . خواهش می کنم .
-خواهش می کنی که چی ؟ زود تر کارمو بکنم ؟
-اصلا به بابات نرفتی .
-چه بهتر .تو که با بابام مخالف بودی . حالا مخالف مخالف بابام یعنی موافق تو . شورتمو در آوردم . سوتین اونو هم بازش کردم . می دونستم داره ناز می کنه . کیرمو به سمت کس تارا گرفتم . و لبامو به لباش نزدیک کردم . همزمان با حرکت لبام و بدنم به سمت بالا وقتی که لبام رو لباش قرار می گرفت کیرمم رفت توی کسش . یه داغی دلپذیری رو حس می کردم که با تمام حرارتهای این چنینی دیگه تفاوت داشت . شاید واسه این بود که این یه لذت داغ فامیلی خالص و بی ریا بود . عمه تا را با تمام وجودش تسلیم من شده بود . پوست سفیدش سرخ شده بود .
-تارا تنگش کردی ؟
-بی ادب .. یعنی من تا حالا باید گشاد می شدم ؟ فکر کردی من رفتم اروپا و با هر کی که از راه می رسید رو هم ریختم ؟ دروغ نمیگم . یکی دوبار از دواج کردم و زودم از همسرم جدا شدم .
-منو ببخش .
-چی فکر کردی دیوونه . من از اونایی که فکر کردی نیستم . نمی دونم چرا از بچگی هات دوستت داشتم ولی حالا که این حرفو به من زدی ازت دلخور شدم .
سخت بغلش کردم و نذاشتم ادامه بده . این بار با هیجان بیشتری کیرمو به ته کسش می کوبوندم . فکر کنم راست می گفت . داغ داغ بود . با هیجان , انگاری که سالهاست طعم کیرو نچشیده . دستشو گذاشته بودر صورتم و اونو پس می زد . نمی تونست تحمل کنه . بکش بیرون .. بکش بیرون .. کیرمو کشیدم بیرون تا راه واسه ریزش آب کسش به بیرون اونم با فشار باز شه . .. خیلی زود ارگاسم شده بود . ولی همچنان کیر می خواست و من ول کنش نبودم . این بار هوس کردم که اونو از کون بکنم. انگشت کوچیکه مو کردم توی سوراخ کون تارا جون . دادش رفت آسمون . تحمل انگشت کوچیکمو نداشت .ولی باید به من کون می داد . حالا که قالب کونش توی دید من قرار گرفته بود حتی تحملشو نداشتم که واسه لحظاتی وقت تلف کنم و برم کرم بیارم ولی مجبور شدم این کارو انجام بدم .
-چون دوستت دارم می ذارم کونمو بکنی . ولی یواش تر . یواش تر . آخخخخخخخخ دردم میاد . یواش تر ..
مدارا کردن با کون عمه داشت حوصله مو سر می برد . یه فشاری بهش آوردم که از درد نیمه بیهوش شد . واسه لحظاتی از حال رفته بود ولی کیرم چهار سانتی رو توی کون تارا جا خوش کرده بود و همون برام بس بود . دیگه محکم شده بود . کیرمو به همون صورت حرکت می دادم . البته کیر توی سوراخ حرکت نمی کرد وپوست و دور حلقه کون در یه کشیدگی خاص حرکات رو به جلو و عقب داشت . دستمو هم گذاشته بودم رو سینه های تارا .. آب کیرم همین جور داشت توی کون تارا خالی می شد . کیرمو که از توی کونش بیرون کشیده .. فرو کردم توی دهنش . وقتی که اون با لذت کیرمو ساک می زد و آب باقیمونده شو می خورد حس کردم کیرم دوباره داره شق می کنه . بازم افتادم پشتش . از نگاه کردن به کون و قالب کمر و شونه ها و رون پاش و اصلا بهتره بگم از نگاه کردن به همه جاش سیر نمی شدم .
-بازم کون ؟
-نه این دفعه از پشت می ذارم توی کست .
-اگه بدونی چقدر تشنه شه و آب برادر زاده شو می خواد .
این بار کیرمو تا عمق بیشتری فرو می کردم توی سوراخ تارا جون و از لرزش ژله ای کون کیف می کردم . یعنی داشتم کسشو می گاییدم . بازم آبم اومد ولی این دفعه کم تر . خیلی آروم شده بودم . کار هر شب و ساعاتی از روز ما شده بود همین . ..دیگه مامان اینا باید بر می گشتن . شش روز از رفتنشون می گذشت . قرار بود که صبح فردا برگردن . دیگه کار به اون جا رسیده بود که کاملا لخت در آغوش هم می خوابیدیم . صبح که از خواب پا شدیم دیدیم که دو تایی مون لخت و زیر ملافه قرار داریم . سر و صداهایی شنیده می شد . خدای من اونا بر گشته بودن .نکنه بر جستگی های تن ما رواز زیر ملافه دیده فهمیده باشن که لختیم . اصلا کی این این پارچه رو رو تنمون انداخته ؟ می خواستم از تارا بپرسم روم نمی شد . با ترس و لرز یه چیزایی تنمون کردیم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده سعی کردیم خودمونو بزنیم به خواب .. اما سردی مادر و نگاههای عجیب و غریب خواهرنشون می داد که شاید اونا تن لختمونودیده باشن . ولی ما که کاری نمی کردیم . همون روزوقتی که رفته بودم مغازه عمه این خبر خوشو بهم داد که مستاجرش زود تر اون جا رو تخلیه کرده .. دیگه استرسی برای با هم بودن نداریم . ولی همش به این فکر می کردم که نکنه تینا جون و پوری جون فکرای بدی کرده باشن هرچند هرکی خربزه می خوره باید پای لرزش هم بشینه ولی آخه خربزه داریم تا خربزه ..... پایان ... نویسنده ..... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
مرد

 
من داستانهای شما را دوست دارم و من فقط همین تاپیکت رو دنبال میکنم بقیه هم خوب هستند ولی نوشته شما حرف ندارد.موفق باشید استاد ایرانی.
     
  
زن

 
babak522: من داستانهای شما را دوست دارم و من فقط همین تاپیکت رو دنبال میکنم بقیه هم خوب هستند ولی نوشته شما حرف ندارد.موفق باشید استاد ایرانی.
ممنونم بابک جان .. شما لطف دارید .. خسته نباشید ..نظر لطفتونه .. البته در سایر داستانها هم مطالبی هست که بشه اونا رو مستقل خوند . مثلا داستان پسران طلایی که سکس های متفرقه داره ... یک قسمتسو هم اختصاص دادم به سکس با مادر و خواهر اونم با حاشیه های هیجان انگیز .. امروز سایت لوتی قطع بود .. راستی تا یادم نرفته اینو بگم که من این داستان بالا رو دارم ادامه میدم به صورت یک داستان یک قسمتی دیگه دارم در میارم . که متاسفانه تا این لحظه نتونستم تمومش کنم .. البته ۵ قسمت از ۶ قسمت اونو نوشتم و رو قسمت ششمش مجبور بودم برم دندانپزشکی .. الان هم تا نیمساعت دیگه دارم میرم مهمونی و نیمه شب سعی می کنم قسمت ۶ یا آخرشو بنویسم و در جا یعنی بعد از باز خونی و کنترل منتشر کنم . اسمشو هم گذاشتم .. بازم تعریف کنم خاله جون ؟ که خب سکس با محارمه . ولی چون شش تیکه شده اونو در داستانهای پیوسته و قسمت دار سکسی میذارمش . حالا تا بر گردم و تمرکز داشته باشم قسمت شش اونو بنویسم هزار تا راهه . واز اون جایی که من با یک شگرد خاص ته این داستان رو طوری بستمش که هر وقت خواستم بتونم بازش کنم و ادامه اش بدم به خودم گفتم تا تنور گرمه نونو بچسبونم . با درود به تو بابک عزیز و دوست داشتنی و سپاس به خاطر پیام گرمت ......
متن بالا رو حدود چهل دقیقه پیش نوشته بودم . دیدم سایت لوتی کند شده وارد نمیشه شد .. چرا این طوری شده . اعصابم ریخت به هم . رفتم قسمت ۶ داستان رو هم نوشتم و تمومش کردم . ولی دیگه حالا باید برم و تا ۱۲ شب ....امید وارم اون موقع لوتی رو غلتک باشه و بتونم این ۶ قسمت رو در داستانهای پیوسته و قسمت دار سکسی منتشر کنم . هر چند داستانش معمولیه ...با احترام : دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
فقــــــــــط تــــــــــو بــــــــــودی همســــــــــرم

نمی دونم چرا بعضی وقتا بعضی خاطره ها یه جاهای خاصی میان به سراغ آدم که نباید بیان ولی یه شیرینی خاصی هم دارن . وقتی بهم گفته شد که باید به سیما درس بدم کمی سختم بود و خجالتم میومد . من تازه دانشگاه قبول شده بودم و اون پشت کنکوری بود . یه سال ازش بزرگ تر بودم . همسایه بودیم و من درسم خیلی خوب بود . شده بودم دانشجوی دندانپزشکی .. سرم توی لاک خودم بود . اون درسو جدی نمی گرفت . خواهر بزرگترش ازدواج کرده و رفته بود و اونم تنها همدم پدر ومادرش توی خونه بود . ظاهرش خیلی شیطون نشون می داد . همش می خواست جلب توجه کنه .. یه روز حس کردم که چشاش خمار شده .. دستاش رو دستای من قرار گرفته بود . . من خیلی خجالتی بودم و هنوز با دختری دوست نشده رابطه خاصی با هاش نداشتم . وقتی در سنین نوجوانی یا اول جوونی پوست دو جنس مخالف و نامحرم به هم می خوره انگار یه برق گرفتگی خاصی در آدم به وجود میاد . دیگه حس هیچ کاری رو نداری ..منم حس کردم دیگه نای هیچ کاری روندارم . انگاری اونم مث من می لرزید ولی لرزش من بیشتر بود . مادرش رفته بود بیرون. چون به من اعتماد داشت ما رو تنها گذاشته بود و رفت به کاراش برسه . اونو کشوندم سمت خودم .صورتشو به صورتم چسبوندم . با موهای سرش بازی کردم . قلبم به شدت می زد و نفسهامون تند شده بود . لبامو گذاشتم رو صورتش . می ترسیدم که اونوبذارم رو لباش .. خیلی آروم لبامو رسوندم به لباش .. وقتی حرکت لبا و بوسیدنشو شروع کردم اونم با من همراهی کرد و دستم رفت داخل بلوزش .. همه این کارا خیلی سریع انجام نشد ولی حالا که فکرشو می کنم واسم خیلی سریع بود یه پسر خجالتی . سینه هاشو از پشت سوتین لمس کردم . دستموگذاشتم اون داخل و وقتی خود سینه ها رو توی دستم گرفتم آه کشیدناش بلند تر شد . چشاش خیلی خمار تر شده بود. دستموگذاشتم لای پاش .. شلوار جین پاش بود . کیرم داشت داخل شلوار می ترکید . از روهمون شلوار و سمت بلوز و شلوارش دستموبه شورتش رسوندم و لاپاشومالوندم . اون روز با این که می دونستم خیسی و ترشح کس که ناشی از هوس باشه چیه و چه جوریه ولی لمس کس خیس واسم تعجب انگیز بود .. دیگه منم بی حس شده بودم . شلوارمو کشیدم پایین تا اونم کیر منوحس کنه . دیگه متوجه شده بودم که اونم منو می خواد .طالب منه .کیرم نیاز داشت به این که سیما باهاش بازی کنه . وقتی درش آوردم و پیشروی رو زیاد تر کردم گذاشت زیر گوشم ..برق از کله ام پرید . غرق در هوس بودم و اونم شاید بیشتر از من حشری شده بود ولی انتظار این حرکتو نداشتم .
-شما مردا همه تون همینین . همه دوستام همینومیگن. خود خواهین . درک ندارین . بی شعورین ..
-سیما توخودت شروع کردی . تو هم خوشت اومده بود .
-بی تر بیت ..
-مگه من چیکار کردم .
در حالی که شلوارمو بالا می کشیدم گفتم مگه این من با اون تو چه تفاوتی داره که من لمسش کنم و...
-خفه شو
-خودت خفه شو
-از روزی که اومدم این جا تو خودتو هر روز به یه شکلی در آوردی و خواستی بهم بچسبی . اون وقت واسه من دم از تر بیت می زنی ؟
-فکر کردی هر دختری که خودشو می سازه به فکر این چیزاست ؟
-ولی دست تو رفت رو دست من ..
-شاید می خواستمامتحانت کنم که رفوزه شدی
-منو؟ واسه چی ؟
-واسه این که ببینم میشه بهت اطمینان کرد که به درس خوندن در کنار توادامه داد یا نه -وبعدش ؟
-و بعدش این که منم یه آدمم . اما دختر بد نیستم..
-تو به درد هیچی نمی خوری .خودت هم بی ادبی . از فردا من دیگه بهت درس نمیدم . چون تو قبول بشو نیستی . بی عرضه ای . هوسبازی و خیلی زود هم پسرا گولت می زنن ..
-برو هر غلطی که دلت می خواد بکن. منم دوست ندارم باهات درس بخونم ..
دیگه بهش درس ندادم . و خواستم که اونو از فکرم بیرون کنم چون ازبس درسام زیاد بود ..ولی یه سال بعد اونو در دانشگاه خودم دیدم .. هردومون وقتی که همو دیدیم ساکت بودیم . چیزی به هم نگفتیم . اون مامایی قبول شده بود .. یه چند تا کلاسو با هم گذروندیم که بیشترش عمومی بود .خیلی تعجب کردم که چطور قبول شده . اون روز اشکشو در آورده بودم . بهش گفته بودم دختر بد . آخه بهم سیلی زده بود . بهم گفته بود هوسباز .. نمی دونم چرا دلم نمی خواست هیچ پسری بره دنبالش . نگاش کنه.. وقتی اون با یکی حرف می زد قلبم می لرزید ..ولی زیاد نمی تونستم ببینمش . آخه رشته اش با رشته من فرق می کرد ولی خیلی توی نخش بودم . خیلی سخته به فکر کسی باشی . نتونی باهاش حرف بزنی . وقتی مادرم صحبت می کرد تو خونه که مثلا امشب قراره واسه سیما خواستگار بیاد مو بر تنم سیخ می شد . تا صبح نمی خوابیدم.. میومدم دم در خونه تا ببینم مهمونا کی میرن .. توافق چه طور بوده .. ولی اکثرا متوجه نمی شدم . فقط مامان می گفت که سیما از درس خوندن میگه و خواستگاراشورد می کنه .. با این که درسام تموم نشده بود دیگه ترسیده بودم ..
-مامان! بابا که وضعش بد نیست . سیما و خونواده اش رو هم که می شناسیم بریم خواستگاری ؟
-چه عجب ! ولی سعید جان اون نمی خواد از دواج کنه .
بالاخره رفتیم .. همش می ترسیدم که حتی قبول نکنن که ما دور هم بشینیم . وقتی من و سیما تنها موندیم تا چند دقیقه ای رو با هم حرف بزنیم هر دو مون مات مونده نمی دونستیم چه جوری شروع کنیم .. بالاخره من سکوتو شکستم ..
-خیلی تعجب کردم و خوشحال شدم که تو شدی دانشجو ی رشته مامایی .
-دوست نداشتی قبول شم ؟ ببنم واسه چی اومدی خواستگاریم ؟
-واسه چی نیام ؟
-حرفتو بزن ..
- سیما من نمی دونم تو تا حالا با پسری هم دوست بودی یا نه . عاشق شدی یا نه . ولی من با هیشکی نبودم . به هیچ دختری نگفتم عاشقتم .
-حتما فکر می کنی عاشق من شدی ..
-راستش نمی دونم .نمی دونم چه این چه حسیه . ولی اسمشو چی میذاری سیما ! وقتی یکی میاد خواستگاریت دلم می لرزه . وقتی در دانشگاه می بینمت همش مراقبم که یکی یه پسری به دنبالت راه نیفته .. دلم می خواد حالت نگاه و حرکات تو و اون پسری رو که باهاش حرف می زنی زیر نظر داشته باشم ..
-از بس فضولی ..
ساکت موندم . بغض راه گلومو گرفته بود ..
-چیه جوابمونمیدی ؟ دیگه بهم نمیگی دختر بد ؟
لبامو می جویدم . چشامو گرد می کردم تا یه تغییر حالتی در خودم بدم و اون متوجه عذابم نشه .. از اتاق اومدم بیرون .. خونواده وقتی منوگرفته دیدن متوجه جریان شدن . سیما پشت من اومد بیرون .. سمیه خانوم مادر سیما گفت خب دخترم چی شد .. وقتی سکوت منو دید گفت پسرم من گفته بودم که دخترم تا درسش تموم نشه ازدواج نمی کنه حالا به خاطر همسایگی گفتیم تشریف بیارین دور هم باشیم.. درست میگم سیما جون؟ -مادر من که هنوز چیزی نگفتم . با اجازه بزرگترا اصل قضیه رو قبول می کنم میریم سر مسائل بعدی ..
جمشید خان پدر سیما که بی خیال در حال خوردن شیرینی بود سرفه اش گرفت و در حالی که همراه با سرفه می خندید گفت یعنی بالاخره ما از دستت خلاص میشیم ؟
-بابا جاتونو خیلی تنگ کردم ؟
باورم نمی شد . داشتم با دمم گردو می شکستم .هرچه خواستم نگاه سیما رومتوجه خودم کنم نتونستم .. اون نگام نمی کرد . فقط یه خداحافظی و یه لبخند و دنیایی از امید . روز بعد با این که می تونستیم بر خوردی با هم نداشته باشیم اونو توی محوطه دانشگاه گیر آورده و صداش زدم ..
-چیه سعید می خوای پشیمونم کنی ؟ هنوز که چیزی نشده ..
-فقط به یه سوالم جواب میدی ؟
-چیه ؟
-چرا ؟
-اگه بگم دست از سرم بر می داری ؟ تا وقتی که کارا به خودی خود پیش بره ؟
-آره
-وقتی گفتی که خیلی مراقب بودی که ببینی من با یه پسر دیگه هستم یا نه منم یه جورایی حواسم بود که ببینم توهم با یه دختر دیگه هستی یا نه .. وقتی اینو گفتی فهمیدم که هردو مون دیوونه ایم . این دوره زمونه این دیوونه ها هستن که از دواج می کنن . تازه دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید ..
اینو گفت و منو به حال خودم گذاشت ..
-صبر کن سیما ..
-دیگه چیه تو که منو کشتی .. هنوز هیچی نشده عین بختک افتادی به جون ما ..
چند لحظه سکوت بین ما حاکم شد و خیلی آروم گفتم دوستت دارم ...
رفتم تا دیگه حس نکنه که من پسر پررویی هستم .. روز بعد اون صدام زد .. تعجب می کردم .. پس از سالها برای اولین بار بود که برای بارا ول صدام می زد ..
-بفر ما خانومی ..
-دیروز وای نایستادی که جوابتو بگیری ..هیچی خواستم بگم که منم دوستت دارم .. دهنم از تعجب وامونده چشام گرد شده بود .. در رویای خودم بودم که دیدم غیبش زده ...وحالا چند ماهی از اون روز گذشته
-به چی فکر می کنی سعید
-به قسمت .. به موش و گربه بازی ها .. به عشق و نفرت .. به بچه بازی ..
اونو لخت در آغوشم داشتم . با هم از دواج کرده بودیم . شب اولی بود که کنار هم بودیم . به عنوان همسر .. در یک فضای شاعرانه .. استرس عجیبی داشتم .نمی دونستم چه جوری باید عشقبازی کنم . ولی اون چرا اون روزکه بهش درس می دادم وخیلی حشری شده بودیم تا این حد ملتهب بود که من قضاوت بدی در موردش داشته باشم ؟ اونم همین حسودر مورد من کرده بود . حالا ما مال هم بودیم . حرکت لبامون از عشق می گفت . بوسه هامون .. التهاب عشق و هوس بود .نوک سینه هاشو به آرومی گذا شتم توی دهنم . واسش از عشق گفتم . از روزای خوب زندگی . وقنی آروم آروم رفتم سمت کسش تا لبامو بذارم روش ..از جاش پا شد و بدل زد . کیرمو گرفت توی دستش و یواش یواش اونو برد سمت دهنش ..
-سیما زوده ..
-یادم نمیره من اون روز دلت رو شکستم . راستش یه حس خاصی نسبت بهت داشتم . شاید یه عشق بود ..شاید می خواستم تو رو واسه خودم داشته باشم . حالا دیگه ازت فرار نمی کنم .
-آخخخخخخ نهههههههه .. چقدر با عشق و هوس می خوریش ..
چشامو بسته بودم حتی وقتی که منی من با لذت تمام وجودم در حال خالی شدن توی دهن همسرم بود گذاشتم که بره و سختم نبود چون با تمام وجودم حس می کردم که ما به اوج صمیمیت رسیدیم ..وقتی کیرمو به کس خیسش چسبوندم بهم گفت یه اعترافی بکنم ؟
-بکن.
-اون روزی که باهام وررفتی همین جوری شده بود .. شاید اون روزم دوستت داشتم ولی نمی خواستم حس کنم که پسر پررویی هستی .
-دوستت دارم سیما
-من بیشتر ..
وقتی کیرم یواش یواش داشت وارد کسش می شد من و اون نگاهمونوبه هم دوخته بودیم. باورم نمی شد این همون دختری باشه که یه روزی منو از خودش رونده بود و منم با خشم بهش توپیده بودم . ولی هردومون در اون لحظه به یه چیز فکر می کردیم . به این که حالا یه چیزی پاره میشه که پیوند ما رو محکم تر می کنه . ما به هم وابسته تر میشیم . یه لحظه لباشو گاز گرفت . می دونستم دردش گرفته . کسش خیلی تنگ بود . منم یه آدم بی تجربه مثل اون .. ولی عشق و دوست داشتن ما رو به هم نزدیک کرده بود .. کیرم همچنان به طرف جلو حرکت می کرد و لبام به لباش نزدیک تر می شد . چقدر اون نگاه عاشقانه شو دوست داشتم .. لبام رو لباش قرار گرفته بود سینه هام رو سینه هاش و کیرم به آخر خط رسیده بود . چقدر خاطره ها شیرین میشن وقتی اون لحظه ای که در اون هستیم لحظه شیرینی و آرامش زندگی ما باشه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
ناخنکی به زن عمو

تازه دیپلم گرفته بودم یه چند روزی رو رفتم شمال خونه عموم تا یه هوایی عوض کنم . دختر عموم یه چند ماهی رو ازم کوچیک تر بود . اون خیلی تلاش می کرد تا بتونه یه جوری خودشو بهم بچسبونه ولی من علاقه زیادی بهش نداشتم . در عوض دوستای زیادی داشت که دلم می خواست با اونا دوست شم . پسرعموم یه چند سالی رو ازم کوچیک تر بود . راستش حوصله ام سر می رفت اگه می خواستم فقط توی خونه بشینم و دور و برمو ببینم .. دوستای دخترعموم که میومدن دوست داشتم خودمو طوری به اونا نشون بدم و سر صحبت و آشنایی رو با هاشون باز کنم. دخترعمومینای من خیلی تپل بود و لبای غنچه ای خوشگلی داشت . خیلی دلم می خواست باهاش حال کنم ولی اون از اون رمانتیک ها بود . از اونایی که اگه می رفتی طرفش می گفت حتما باید منو بگیری و با من از دواج کنی . مامانش مهوش هم که دیگه دست کمی از اون نداشت . خیلی اهل حال و ریلکس بود که اونوبه حساب خود مونی بودنش می ذاشتیم . مادر ودختر عین سیبی بودن که از وسط نصف کرده باشن . تازگی ها متوجه شده بودم که زن عمو هم مثل دخترش یه جورایی داره باهام گرم می گیره . حرفایی رو داره می زنه که بهش میگن حرفای زنانه و حداقل نباید بامن درددل کنه . گاهی مشکوک می شدم به این که نکنه هوس منوکرده .. تمام این جریانات مال سال گذشته بود ... بعد از این که کنکورمو دادم و خیلی خسته بودم زنگ زدم خونه عموم اینا و گفتم می خوام واسه دو سه روز ی رو بیام اون جا .... زن عمو گوشی رو گرفت و گفت که واسه دو سه روز دیگه بیام که مسعود و مینا از مسابقات ورزشی کشوری برگردن و عموم هم رفته از جنوب جنس بیاره مغازه اش اونم فعلا نیست .. گفتم باشه .. دیگه چیکار می شد کرد زن تنها توی خونه سخته با یک نا محرم . ولی وقتی دو سه روز بعدش خودمو رسوندم اون جا دیدم که که از مسعود و مینا و عمو محمود خبری نیست . اونا به جای این که بر گردن امروزو رفته بودن . زن عمو یه سری بهونه هایی هم آورد که من نفهمیدم چی گفت . بازم شروع کرد به درددل کردن با من ..
-ببخشید مهوش جون که شما تنها هستین و من اومدم پیش شما ..
-نه عزیزم امشب تنها نیستم . درسته عموت رفته سفر ولی یه شوهر دیگه هم دارم .
داشتم شاخ در می آوردم . زن عمو و از این حرفا ؟!
-چیه مهرداد جان . بهمون نمیاد دوست پسر بگیریم اهل حال باشیم .؟ اگه بدونی چقدر از این دور و بر به من میگن که عموت با چند تا زن راه داره ولی من با همه اینا تا حالا ساختم . خیال بد نکن . دوستم سمانه امشبو میاد پیش من می خوابه که تنها نباشم .
یه آهی کشید که دلم رفت .
- فقط پسر خوبی باش و به عموت نگو اون این جا بوده و همین جور به بچه ها .. این قدر هم خودت رو مظلوم نشون نده سمیرا مادر همون سمانه خانومه که تو با هاش حال کردی . حالا چه جوری فهمیده رومن نمی دونم .. فقط یکی دو روزی رو تحمل کن تا بر و بچه ها بیان . قول میدم بهت خیلی خوش بگذره ..
اون شب دل تو دلم نبود .. حدس می زدم که اونا می خوان چیکار کنن . سمیرا تا منو دید دستشو به طرفم دراز کرد . خجالتم اومد از این که می دونه من و دخترش با هم سکس کردیم .. چه راحت اون ومهوش جون خودشونو نیمه عریان کرده رفتن روی تخت و و منو هم به حال خودشون گذاشتن . اصلا اومدن من واسه چی بود . تا همدیگه رو دیدن به هم لب دادن و دستشون رفته بود رو کون هم . پیش من ملاحظه نکرده بودن . ولی خیلی راحت باهام بر خورد می کردن . دلم طاقت نگرفت و رفتم کنار در اتاقشون .. دوست نداشتم منو ببینن . هر دوتا شون تپل و خوش بدن بودن . بغل تو بغل هم هر کدوم سوتین اون یکی رو باز کرد و دستشون رفته بود روی شورت اون .. واااایییییی .. الجق الواجب .. کیرمودر آورده و به صحنه نگاه کرده شروع کردم با بازی کردن با اون .. دو تایی شون چه لبی از هم می گرفتن یه حالتی داشتن که کون دو تایی شونو از پهلومی دیدم . آخه هر کدوم کون اونو از وسط باز می کرد .سینه های همو می مکیدن ..
-آخ مهوش .. چه حالی میده ..
-سمیرا دستتو بذار روی کسم .
-فدات شم ..
-بخورش .. بخورش ..
سمیرا خم شد و شروع کرد به خوردن کس مهوش ..
زن عمو مهوش: : می دونم دوست نداری وسط حال کردنمون پارازیت بیفته ولی اگه دلت بخواد مهردادو صداش کنم .
-این که خیلی عالی میشه ولی شاید نخواد بیاد ..
-چرا همین جا پشت سر ماست .. صدای ور رفتن دستش با کیرشو حس می کنم .
-فداش بشم .
-سمیرا این جاست داره با کیرش بازی می کنه .. . می تونه بیاد این داخل راحت ما رو ببینه ..
یه نشگونی از خودم بر داشتم تامطمئن شم که بیدارم .. صدام کردن ..
-چیه پسر داشتی دزدکی نگاه می کردی خجالت نمی کشیدی حالا مثلا خیلی محجوب شدی ؟!
به حرکات اون دو نفر نگاه می کردم .. یه لحظه زن عمو زیر گوش سمیرا یه چیزی گفت .
-نه عزیزم تو بزرگ تری مهوش جون ..
-نه عشق من .. شوهر گل من تو الان هر چند صاحب خونه ای ولی اومدی مهمونی ..
-مهوش جون من و تو هم شوهر همیم هم زن هم .. اصلا اونم بیاد قاطی ما شه و هر جور دوست داره کارشو انجام بده ..
فکرشو نمی کردم که زن عموم این جوری باشه ..
مهوش : مسعود جون بیا این جا .. شنیدی که جریان چیه .. ببین من وسمیرا غیر شوهرمون تا حالا با مردی نبودیم و تو هم چون پسر خوبی هستی و با اخلاق و زبون همو می فهمیم و با دختر این خانوم هم بودی میشه رو تو حساب کرد که دیگه حداقل مذهبی رو نیستی . واسه چی این جور زل زدی و به من نگاه می کنی . مگه ما لباس تنمونه که تو با حجابی ..
دو تا زن اومدن سر وقت من و لختم کرده سه تایی رفتیم تو هم .. ولی دلم می خواست اول با تن و بدن مهوشم حال می کردم که اگه اون نبود من این جا نبودم . سمیرا دستشو گذاشته بود رو سینه های مهوش و منم با کونش ور می رفتم .. دستمو طوری گذاشته بودم رو شکاف کونش که هم کسشوداشته باشم و هم کونشو . داشتم به این فکر می کردم که چرا مهوش این قدر راحت داره بهم حال میده که دیدم اون از پشت کونشو به کیرم می مالونه ... درجا اونو چسبوندم به سوراخ کسش و با یه اشاره کیرمو فرستادم تا ته کس زن عمو . آره من زن عمو مو گاییده بودم هیشکی باورش نمیشه که من این کارو کرده باشم . خسته شده بودم از بس داستان بی عمل خونده بودم .. سمیرا خودشو از رو برو به مهوش چسبوند دستشو دراز کرد و کمرمو گرفت و نذاشت حرکت کنم . کیرم قفل کرده بود و چاره ای نداشت که توی کس مهوش جون خالی کنه
-آههههههه زن عمو .. داره خالی میشه.
مهوس : بذار خالی شه .. آتیشه ..آتیشه .. سمیرا بغلم بزن ..
سمیرا : مهرداد کیرت رو بکش بیرون .. بکش بیرون از کس مهوش جونم ..
این کارو کردم و اون دهنشو گذاشت زیر کون مهوش و آب کیرمو که داشت بر گشت می زد لیس زد وبعدشم کیرمو گذاشت توی دهنش و در حال ساک زدن انگشتشو فرو کرد توی کس مهوش و یه چند قطره ای از منی با قیمونده منو کشید بیرون و انگشتشو کرد توی دهن مهوش .. کیرم با این که خالی کرده بود ولی انگاری تازه جون گرفته بود . حالا نوبت سمیرا بود . خواستم کونشو هدف بگیرم ولی گفتم حالا که کیر من مقاومت داره اول بهتره ار گاسمش کنم . هم اون و هم زن عمو پا های تپلی داشتن . کس سمیرا کمی گشاد تر به نظر میومد .
-مهرداد جون .. فدات شم تند تر تند تر ..
سینه های سمیرا با لرزش و حرکتای سریع خودش منو بیشتر وسوسه می کرد . دستمو گذاشتم روش و فشارش گرفتم . اون خودشو انداخت رو من و خواست که از روبرو بکنمش .. چه زود از این طرف ار گاسم شد .. وقتی که سمیرا جیغ می کشید و می گفت داره میاد داره میاد مهوش کف می زد ..
-آخ پسر کارت عالی بود بکش بیرون .. زود باش می خوام ریختنشو ببینم ..
کیرمو کشید م بیرون و اون با کف دستش چند بار به روی کسش زد و آبش فوران کرد .. خیلی کیف کرده بودم .. اونو بر گردوندم ..
-حالا نوبت کونته سمیرا ..
-مهوش این برادر زاده شوهرت عجب فعالیه ...
-دیدی گفتم امشب اگه پیش شوهرت نخوابی به یه چیزی می رسی ؟
-فدات شم مهوش ..
کون سمیرا و کیر خودمو روغن مالی کرده و یه براندازی کردم و کیرمو با فشاری آرومو نرم نرم فرستادم توی کون سمیرا .. مهوش هم خودشو رسونده بود به من و گفتم زن عمو کونتو خوب روغن مالی کن بعدش نوبت توست . نمی دونستم کدومو داشته باشم . چه جوری بعضی ها کیر و کمرشو دارن که چهار تا زن می گیرن . این بار نوبت کون سمیرا بود که بهش آب بدم .. خواستم فرو کنم تو کون زن عمو که گفت اوی اوی .... تا ارضام نکردی قبول نیست . مجبور شدم یه حال اساسی هم به اون بدم و ار گاسمش کنم و بعد بکنم توکونش ... دیگه حالی واسم نمونده بود ولی اونا ظاهرا هنوزم میل داشتن که بهشون حال بدم .. دو دست کون و دو دست کسشونو گاییده بودم و هر کدومشون هم یه بار ارضا شده بودند . دیگه با این تن وبدن گوشتی حسابی نفس منو گرفته بودند .. خودموانداختم گوشه تخت و چشامو گذاشتم رو هم ..
مهوش : سمیرا جون یه دو ساعتی رو بذاریم بخوابه ما به کارمون ادامه میدیم .
داشتم همین جور نگاشون می کردم و به این فکر می کردم که اینا دیگه کی هستن که شوهرم دارن لز هم می کنن به من هم حال میدن بازم سیر بشو نیستند . سر دوساعت بیدارم کرده و حسابی مشت و مالم دادن تا تونستم یه حالی بیام و بتونم حالی بدم .... عوضش صبح تا لنگ ظهرو خوابیدیم و بعد از این که سمیرا رفت خونه شون من و مهوش تنها شدیم و تا دوروز دیگه کارم شد حال کردن با زن عمو . دیگه همون شب اول آبدیده ام کرده بود و مهوش جونو به راحتی می کردمش . طوری که اصلا تحمل دیدن عمو و پسر عمو و دختر عمو مو نداشتم . واسه این که یه حس مالکیت و وابستگی خاصی رو نسبت به مهوش جون حس می کردم و مثلا حسادت می کردم از این که من باشم و عمو بخواد بره پیش زنش بخوابه . برای همین چند ساعتی رو قبل از پیدا شدن سر و کله عمو جان از اون جا رفتم .. زن عمو بهم قول داد که هر وقت از این موقعیت ها پیش بیاد واسم زنگ بزنه ..
-مسعود جون این ناخنکی که بهم زدی بهت حال داد ؟
-مهوش جون تو به این میگی ناخنک ؟ امید وارم این شمشیر زخمت نکرده باشه ..
-عزیزم می موندی عمو جونتومی دیدی و می رفتی . اون خیلی دوستت داره .
-منم دوستش دارم که زن به این خوشگلی رو انتخاب کرده ولی می ترسم یه وقتی دزد پر رو یقه صاحبخونه رو بگیره .. پایان ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مــــــــــاه زیــــــــــر ابر پنهــــــــــون نمی مــــــــــونه

وقتی در یکی از دانشگاههای آزاد اطراف تهران قبول شدم خونواده از خوشحالی فکر می کردن که دکترا گرفتم . من دختری بودم که سرم تولاک خودم بود . با هیچ پسری هم دوست نشده بودم .. بهمون خوابگاه داده بودن ولی به نظر آدم اگه خودش خونه داشته باشه .. بومی یا تنها باشه خیلی بهتر درس می خونه تا این که یک هم اتاقی داشته باشه . ما پنج شش تا دختر بودیم که من تو اونا از همه شون آروم تر و درس خون تر بودم . خوابگاه خیلی شلوغ بود .. وقتی مهناز و مونا بهم گفتن که دو تایی شون یه خونه کرایه کردن توی تهرون و منم با اونا باشم و اجاره ندم با خوشحالی قبول کردم . فقط یه کمی راهش تا دانشگاه دور بود . در عوض فرصت بیشتری واسه درس خوندن داشتم . زیاد سختم نبود که چرا از نظر مالی شریک اونا نشدم وضع مالی پدرشون خیلی بهتر ازپدر من بود . وقتی ازشون پرسیدم چرا از اول این کارو نکردن جوابی بهم ندادن . اما اونا زیاد اهل درس نبودن . بیشتر به فکر این بودن که به خودشون و سر و صورتشون برسن .. و اصلا معلوم نبود چند تا دوست پسر دارن . دو سه روزنگذشته بود که من رفته بودم اتاقم بخوابم که سر و صداهای فیلمی رو می شنیدم که انگاری داشتن به یه زنی تجاوز می کردن . فیلم دوبله شده نبود .. مهناز و مونا نشسته بودن و داشتن فیلم شکسی می دیدن . با یه تی شرت و پاهایی لخت و احتمالا با یه شورت کنار هم نشسته بودن .. دوتایی شون همو بغل زده و خیره به صفحه تلویزیون نگاه می کردن . از کار مهناز ومونا چندشم شده بود . ولی نمی دونم چرا از دیدن فیلم سکسی لذت می بردم . یه حس عجیبی بهم دست می داد که تا اون موقع سابقه نداشت . با این که مهناز و مونا با هم لز می کردن ولی من از اونا خجالت می کشیدم اگه یه وقتی متوجهم می شدن که من دارم اونا رو می بینم یا دارم فیلم می بینم . اون شب خیلی زود بر گشتم به اتاقم تا منو نبینن ولی شب بعدش لو رفتم . یکی شون به ناگهان بر گشت عقب و من عین مسخ شده ها بهشون نگاه می کردم . همون باعث شد که ور رفتن با من و دست زدن به تن و بدنم واسشون عادی شه .. اولش طفره می رفتم . بدم میومد . حس خوبی نداشتم حسی که همراه با خجالت و چندش بود که چرا یکی از همجنس من داره باهام ور میره .. اما یواش یواش عادت کردم .. فقط دو روز کشید که منم مث اونا شم . بار اول وقتی که لختم کردن من چشامو واسه لحظاتی بستم تا نگام به نگاه اونا نیفته .مهناز و مونا فقط می خندیدند .. وقتی مهناز دهنشو گذاشت روی کسم من حس کردم آتیشی هستم که هم دارم می سوزونم وهم دنیا رو می خوام به آتیش بکشونم . مونا اومد رو سینه هام .. فیلم سکسی هم روشن بود و دو تا مرد داشتن یه زنو می کردند .. انگار تمام بدنم به زمین چسبیده بود .. و جریان برق هوس تمام تنمو می لرزوند . نوک سینه های من اسیر لبان مونا شده بود .. احساس کردم که از کسم داره یه چیزی می ریزه .خیلی زود .. مثل این که کس من شبیه یه کتری شده بود که آبش جوش اومده و یه خورده اش ریخته باشه . ولی دوست داشتم که بازم جوش بیارم .. به اینم فکر می کردم که مردای فیلم پورنو دارن با من حال می کنن .. دیگه از اون روز به بعد درس و دانشگاه رو نمی دونستم چیه . مهناز و مونا دختر نبودن .. اونا با پسرا گرم می گرفتن ولی من از اونا می ترسیدم . با این حال وقتی پا به هر مغازه ای می ذاشتم و فروشنده پسرشو می دیدم اونو جای هنر پیشه فیلم سکسی تصور کرده که طرف زنش منم . دو سه بار هم مهناز و مونا پیش چشم من رفتن به طبقه بالای یکی از این مغازه ها که حالت انبار فروشگاه رو داشت و فروشنده با اونا حال کرد و ولشون کرد .
مهناز : دیدی مونا ؟! یارو داشت بهم پول می داد . چقدر بهم بر خورد ..
مونا : منم همین طور . دیگه نمی دونه ما واسه عشق و حال خودمون داریم این کارا رو می کنیم ..
دو هفته بعد در یکی از این شب جمعه ها دو تا پسر اومدن به خونه مون . با این که در فانتزی های خودم می دیدم که دارم با اونا سکس می کنم ولی می ترسیدم . از این که یه وقتی شیطون گولم بزنه و از خود بی خود شم و اونا دختری منو بگیرن . پسرا با این که لاغر نشون می دادن ولی خیلی خوش سر و وضع و شیک و خوشبو بودن . حس کردم تماشای فیلم سکسی فعلا تحت الشعاع سکس اون چهار نفر قرار گرفته . چهار تایی شون رفته بودن به یه اتاق .. از سوراخ کلید یه نگاهی به اون داخل انداختم .. فقط یه تیکه اش معلوم بود . که اگه یه حرکتی می کردن اونا رو می دیدم . یه صحنه میلاد و مهرداد , مهنازو رو زمین خوابوندن و میلاد کرد توی کونش و مهرداد هم فرو کرد توی کسش .. نمی دونستم کیر میلاد تا چه اندازه رفته توی کون مهناز و آیا از محلولی چیزی استفاده کردن یا نه ولی مهناز همچین جیغی کشید که من از ترس فرار کردم و به اتاق دیگه ای پناه بردم .. ولی انگار عادت کرده بودن .. اصلا ملاحظه منو نمی کردن .. دو سه ساعتی گذشت .. ظاهرا دخترا که خوب سیر شدن تازه به یاد من افتاده بودن .. پسرا رو به حال خودشون گذاشتن ..
مونا : مهسا جون .. بیا تو هم یه حالی بکن . قیافه ات داد می زنه که اگه دست بهت بخوره دراز میشی .
-مونا جون نه .. اصرار نکن ..
-عزیزم نگران نباش .. تو اگرم بخوای اونا کاری به پرده ات ندارن . تازه این روزا کی به فکر پرده و این چیزاست . تا کی می خواستیم صبر کنیم خواستگار نابمون از فضا برسه .. هر وقت هم که اومد اون قدر ازش وقت می گیریم که بریم پرده دوزی . طوری هم فیلم بازی می کنیم که فکر کنه تا حالا جلوی خروس هم حجاب می کردیم . حالا اون دیگه با خودته .. بگم بیان ؟
-نههههه حالا نه ..
-پس کی ؟
-نمی دونم . الان چیزی نگو ..
دلهره داشت منو می کشت . قلبم به شدت می تپید .. یعنی اونا دو تایی شون می خواستن بیان ؟ چطور مهنار و مونا خجالت نکشیدن .؟!حتما عادت داشتن . پس برای بار اول چی ؟ . خودمو قانع کردم که فقط یک درصد احتمال داره که به اونا راه بدم . درجا رفتم دستشویی و خودمو شستم .. یه آرایش مختصری هم رو صورتم انجام داده و یه عطری هم به خودم زدم .. ولی خودمو بی خیال نشون دادم .. مهناز بر گشت و گفت
-اوووووووففففف دختر چقدر توناز داری . این تیپی که تو زدی با این عطر منو داری وسوسه می کنی . بگم بیان ؟ -می ترسم .. من می ترسم . پدرم منو می کشه ..
-مگه بابات توخونه مونه ؟
-دو تایی شون با هم میان ؟
-بس کن خانومی . مگه من و مونا دو تایی باهات حال نکردیم .؟ حالا اونا به جای گیرنده دو تا فرستنده اون لاپاشون آویزونه ولی چه فرستنده ای ؟ البته هر قدر بیشتر بخوری و بهش عادت کنی بیشتر بهت حال میده .. بار اول ممکنه خیلی کلفت نشون بده ..
لبامو گاز می گرفتم و گفتم نمی دونم ..
-زود باش بله رو بگو
-دراتاقو می بندیم دیگه .
-مگه این جا غریبه داریم ؟
-سختمه .
-از ما خجالت می کشی ؟ حالا دیگه از مهرداد و میلاد خجالت نمی کشی ؟ باشه .. باشه ..
اونا اومدن .. ولی چه راحت ؟! کاملا لخت .. من فقط نگاهشون می کردم . می دونستم در نگاه من یه حالت زار و التماس وجود داره . التماسی که حکایت از هوس و نیاز داشت و این که ازشون می خواستم که حواسشون به دختری من باشه . خیلی راحت لختم کردن . حرکاتشون درست شبیه کارای شخصیت های فیلم سکسی بود . وقتی منو تا مرز پوشش یه شورت فانتزی لختم کردن , مهرداد دهنشو گذاشت روی کسم .. یه جوری شورت و کس منو با هم میکشون می زد که پاهام شل شد و در حال دراز شدن , میلاد کمر منو گرفت و از بالا دهنشو گذاشت رو سینه هام .. شورت منو هم در آوردند .. هر کاری که دوست داشتن باهام می کردن .. چشامو بسته بودم که دیدم یکی کیرشو می زنه به دهنم . میلاد بود .. یه خورده بدم میومد . از خود کیر که نه اگه می خواست توی دهنم خالی کنه .. مهناز و مونا می گفتند که آب بد بو و بد مزه ایه ولی اگه هوست زیاد باشه واسه حال کردن خودتم کیف می کنی اگه بخوریش و هم این که لذت می بری که به اونا حال میدی . دستای پسرا رو همه جای بدنم کار می کرد واسه همین کیر میلادو با لذت فرو بردم توی دهنم ..
-جوووووووون .. چه دهن تنگی داره مهرداد .
-گشادش نکن به منم برسه ..
کیف می کردم از این که اونا دارن لذت می برن . مهرداد هم دوباره چسبید به میک زدن کسم .. میلاد هم آبشو خالی کرد توی دهنم .. حالم داشت به هم می خورد ولی اون کیرشو بیرون نمی کشید مجبور شدم آب کیرشوتا آخر بخورم که راه نفسم بسته نشه ولی وقتی که همه شو خوردم حالا دیگه خوشم میومد که بازم کیرشو میک بزنم .. دو تایی شون با سوراخ کونم بازی می کردن .. هر کدوم یه پهلو و یه برش از کونمو گذاشته بودن توی دهنشون .. کونم کوچیک بود و دخترونه .مثل سینه هام. جا برای رشد داشت .. پسرا هم متوجه این مسئله شده بودن . -مهردا د ! این اگه یک ماه کار بخوره قول میدم بهت یه چیزی بشه .. بیست بیسته ..
-فعلا که آک آکه ..
ترس برم داشته بود وقتی که کونمو روغن مالی کردن ولی اول میلاد طوری سر کیرشو فرو کرد توی کونم که با وجود درد شدید تحمل می کردم بعدش مهرداد گذاشت تو کونم ولی همون سه چهار سانت بود .. با این حال به شدت خودمو به زمین فشار می دادم . میلاد هم کف دستشو گذاشته بود روی کسم و با لبه هاش بازی می کرد تا یه تسکینی برای من باشه . حس کردم مهرداد آبشو خالی کرده توی کونم و پشت سرش میلاد هم یه بار دیگه گذاشت توی کون ... داغ شده بودم . سراسر هوس .. یه لحظه حس کردم کسم بازم جوش آورده و داره یه چیزی ازش می ریزه .. مهرداد کیرشو گذاشته بود وسط کسم .. اونو رو به بالا حرکتش می داد . دوست داشتم جیغ بکشم و بگم منو بکنه .. بکنه .. من نمی خوام دختر باشم .. ولی به یاد حرف یکی از همکلاسام افتاده بودم که می گفت آدم اگه دختر نباشه می تونه با لذت سکس کنه ولی اگه پشتوانه ای نداشته باشه .. نتونه جراحی کنه . پولشو نداشته باشه که مخفیانه این کارو کنه یا اگه دکتر قبول نکنه به افسردگی می رسه .. می رسه به جایی که حتی آرزوی مرگ می کنه .. چون یه جای کار لو میره .. خونواده اش به چشم هرزه اونو می بینن . ولی اون دو تا پسر منوبرده بودن توی عالم خواب و خیال .. رویا .. فکر می کردم دارم خواب می بینم وقتی که میلاد و مهرداد داشتن در مورد فرو کردن کیرشون توی کسم ازم نظر می خواستن .. راستش وقتی به خودم اومدم اصلا یادم نمیومد در اون لحظه چیزی بهشون گفته باشم . فقط اینو به خاطر داشتم که کیرشون رفته بود به جایی که تا حالا این جوری بهم حس لذت نداده بود . به یه جای تنگ وچسبون .. شاید نمی خواستم به این فکر کنم که دختر نیستم . اون لحظه فقط به آتش هوسم فکر می کردم که یه جوری باید فروکش کنه .. فکر کنم میلاد داشت کسمومی کرد که من دیگه از هوس نتونستم تحمل کنم با دوتا دستم اونو پس زدم و وقتی کیرش اومد بیرون یه لحظه یه چیزی مثل ادرار ازم ریخت بیرون.
-آخخخخخخ .. قلبم .. کسسسسم.. نهههههههه ..
میلاد کیرشو رو قسمت بالای کسم حرکت داده و همون رو خیس کرد .. پشتش هم مهرداد همین کارو با هام انجام داد .. یه لحظه سرمو متوجه پایین و لاپا م کردم . دور و برکسم خونی بود و یه قسمت از بالای رونم هم خون خشکیده جلب توجه می کرد .. دیگه باید باور می کردم که دختر نیستم .. یه حالت اندوه داشت بر من غلبه می کرد که دخترا وارد شدن .. سوت کشیدن و کف زدند .. آواز بادا بادا مبارک بادا می خوندن . به مناسبت عروس شدنم به من تبریک گفتن .... از اون به بعد هر چند وقت در میون یکی از این بر نامه ها داشتیم . قرص ضد بار داری می خوردیم . هر سری با یکی بودیم . دو سه ترموناپلئونی و با تقلب و به این واون کس دادن قبول شدیم ولی بعدا مشروط شدیم واخراجمون کردن .. واسه خودم سر شناس شده بودم . از دخترا جدا شدم .. خونواده دلشون خوش بود که من دانشجو هستم . اونا در شرایطی هم نبودن که بیان به محیط دانشگاه .. با هر کی هم که حال می کردم و دوست دخترش می شدم ازش پول می گرفتم به امید این که یه روزی بکارت مصنوعی بذارم ..همون جوری که پسرا پیش بینی کرده بودن باسنم خیلی بر جسته و تو دل برو شده سینه هام درشت و آبدار و مرد پسند شده بود . دیگه یواش یواش داشتم تبدیل به یه جنده حرفه ای می شدم که یه روز یه مردی که دو برابر من سن داشت و چهل سالش بود اومد با هام حال کنه .. دیگه راهی نداشتم واسه نجات خودم .. این که بخوام پرده بکارت بذارم و نخوام کسی بفهمه شاید یک ریسک بود .. خودمو مظلوم نشون دادم این که فریب یه پسری رو خوردم و حالا نمی دونم چیکار کنم . تا می تونستم هواشو داشتم . رفتارمو مثل یه آدم عادی کردم .. اون ازم تقاضای ازدواج کرد .. خونواده تعجب می کردن که من چه طور اون همه خواستگار خوبو که در میون اونا یک دکتر و یک مهندس بود و زیر سی سال بودن رد کردم . حالا من زندگی آرومی دارم .. یک پسر کوچولو دارم و به شوهرم وفادارم . اون منو از منجلاب نجات داد ولی تا چند وقت دیگه بی حوصله میشه .. بیست سال اختلاف سن کم نیست ولی امید وارم دوباره گیرمونا ها و مهناز هایی نیفتم که منو از راه به در کنن . هر چند آدم تا خودش نخواد فریب نمی خوره .. اونا فقط محرک هستن . من احساس لذت می کردم . پس نمیشه گفت فریب خوردم یا اشتباه کردم .. نمی دونم چی شد که بعد ها خونواده همه چی رو فهمیدن . شاید یه روزی در یه زمانی در دیار غربت با یکی درد دلی کرده بودم که به گوش اونا رسیده بود ..و شاید غیر اون , از اون پسرایی که با من حال کرده بود یکی شون هم شهری من بوده منو می شناخت و در یه مجلسی اونم بعد از از دواجم منو دیده بود واین که من لیسانسمو نگرفته بودم و یه جای کار هم گندش در اومده بود مزید بر علت شده بود که دیگه بقیه شک کنن . ولی دیگه مهم نبود . واسه من زمان حال مهم بود .. اما حقیقت این مثال بیشتر برام روشن شد که ماه زیر ابر پنهون نمی مونه ... پایان ... نویسنده .... ایــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خـــــــــــــــــــودم زنت میشم پـــــــــــــــــــدربزرگ

هیجده سالم بود و تازه می خواستم برم دانشگاه .. ولی خیلی دوست داشتم ازدواج کنم . دوست داشتم یه شوهر پولدار نصیبم شه .. دوست پسرام هم که منو تا لب چشمه می بردند و تشنه بر می گردوندن . راستش خودم می ترسیدم . یه دختر مجرد نمی تونه در سکس خیلی شجاعانه بر خورد کنه . چند بار دوست پسرام با سینه هام ور رفته بودند ولی دیگه قسمت نشد که بیشتر حال کنم . دیگه با میک زده شدن سینه هام راضی نمی شدم . تپل و خوشگل و سفید رو بودم . همه می گفتن که به پدر بزرگ مادریم رفتم . پرویز خان که حالا شصت و پنج سالش بود و مادر بزرگم خدا رحمتی شد و اون تنها زندگی می کرد . گاهی ما یه سری بهش می زدیم . ولی بابا بزرگ خوش تیپ و شیطونی داشتم . آخ که چقدر زنا و دخترا عاشقش بودند و اونم زیر آبی خیلی کارا می کرد ... خیلی هم شیطون بود انگار جز به سکس به هیچی فکر نمی کرد . از نگاش آتیش می بارید .. من تا زمانی که به سن بلوغ نرسیده بودم از دستش امون نداشتم . راستش همیشه هم از کاراش و انگولک کردناش خوشم میومد .. به بهونه خوردن سینه هام می گفت جوجوتو بخورم . چقدرهم وقتی که چشاشو می بست خوشحال می شدم . دستشو می ذاشت رو کس کوچولوم باهاش ور می رفت .. اون به خوبی می دونست که من از این بابت حرفی به کسی نمی زنم . از نوازش ها و دست مالی های اون خوشم میومد . البته اون وقتا بچه بودم و چیزی حالیم نمی شد .. ولی یه روزی حس کردم یه جور دیگه ای خوشم میاد .. وقتی که سینه هامو میک می زد و من کمی بزرگ شده بودم و دستشو گذاشته بود روی کسم و باهاش ور می رفت .. احساس کردم که آشوبی در وجودم بر پا شده . دارم لذت می برم . داغ شدم .. تب کردم .. دلم می خواد یه چیزی با لاپام ور بره .. بی اختیار خودمو کف اتاق دراز کردم . از اون به بعد پدر بزرگ دیگه کاری به کارم نداشت .. یواش یواش رعایت کرد و منم وقتی به یاد اون روزا میفتادم خجالت می کشیدم . دیگه به روی هم نیاوردیم .. حالا من و اون تنها بودیم تا چند وقت دیگه باید می رفتم دانشگاه . استرس درس خوندنو هم نداشتم .. یه ساپورت به رنگ بدن و یه تاپ به رنگ آلبالویی خوشگل تنم کردم . از شورت و سوتین هم استفاده نکردم . می خواستم خوب دلشو ببرم . هر چند می دونستم شاید نتونه مثل اون وقتا هیجان زده شه . می خواستم ببینم بازم به نوه اش چش داره یا نه یا پسر خوبی شده .. قبل از این که شامو درست کنم صدام کرد ...
-پریا این چه وضعشه .. فکر نمی کنی ما خیلی وقته زن نداریم ؟
-چیه پدر جون مگه چی شده ..
-پاشو یه چیزی پات کن ... چیه اون جوری کونتو لخت کردی که چی بشه .
پدر بزرگ هر وقت عصبانی یا هیجان زده می شد این جوری حرف می زد و من فکر می کردم اون در اون لحظه هیجان زده شده باشه .
-پدر جون این شلواره .. ساپورت رنگ پاست . اگه باور نداری بیا دست بزن . دستاشو گذاشت روی کونم و خوب چنگشون گرفت ..
-آره راست میگی آدم فکر می کنه خود کونه ..
-دیدی بابا بزرگ شیطون من باز میگی پیر شدی ها ...
بعد ازاین که شامو خورده بودیم خیلی حشری شده بودم . نمی دونستم چه جوری خودمو ار ضا کنم . از تماشای فیلمای سکسی هم پاک خسته شده بودم .. نمی دونم چرا پدر بزرگ در اتاق خوابشو از داخل بسته بود .. از سوراخ کلید نگاه کردم . وای داشت فیلم سکسی می دید خودشو انداخته بود روتخت عهد بوقی دو نفره فنری که داشت . در حال حرکت رو اون تخت با کیرش ور می رفت .. با این که شصت و پنج سال سنش بود ولی کیرش تیزی خوبی داشت . پدر بزرگ در حال ناله کردن بود . دلم واسش سوخت . اون نیاز به زن داشت .. شیطون رفته بود توی جلدم . می دونستم که آمادگی اونو داره که بتونه باهام سکس کنه . داشتتم با خودم فکر می کردم چه عاملی ممکنه باعث شده باشه که اون دیگه با من ور نره .. ترس یا وجدان و یا این که دیگه فهمیده بود نباید به جگر گوشه اش جسارت کنه ؟ حالا حس می کردم که ترس بوده باشه . چون اگه مسئله عشق و وجدان می بود اون دیگه وقتی بچه بودم با هام ور نمی رفت . راستش تصمیممو گرفته بودم . می خواستم هم خودمو بندازم به دام اون و هم اونوشکارش کنم . در زدم ..
-بابا بزرگ .. پدرجون ..پرویز خان چرا درو قفل کردی . اون جا چه خبره ..
-هیچی .. یه لحظه صبر کن ..
داشت فیلم سکسی نگاه می کرد . تلویزیونوخاموش کرد و خودشومرتب کرد و درو باز کرد ..
-آخه می ترسم شبا دزد بیاد ..داشتم دنبال کلید می گشتم .
-پس من چی .. منم می ترسم . می ترسم که دزد بیاد . فکرشو نکردی یکی به نوه ات آسیب برسونه ؟ می خوام بیام پیش تو بخوابم
با یه عطری اومده بودم سراغش که که بوی اون کیرشو شق می کرد ..
-من تو خواب لگد می زنما پریا
-بزن .. من بغلت می زنم که لگدم نزنی ..
یه مقداری هم چشای پدر بزرگ تار می دید . چراغ خوابو روشن کردم . ساپورتمو در آوردم ولی تاپو گذاشتم تنم بمونه . می خواستم اونو بندازم توی تردید . اون یه پهلو و سمت راستم خوابیده بود و منم یه پهلو پشت کرده به اون و سمت چپش .
- پدر جون ببخشید پشت کردیم . من به این سمت عادت دارم ..
-گل پشت و رو نداره .. ..
می دونستم که نور کم چراغ خواب به کونم یه روشنی و نمای خاصی میده .. می خواستم حسابی پرویز جونو بندازم توی تردید . چند دقیقه ای گذشت . خودمو زدم به خواب . نفسهامو طوری می کشیدم که پدر بزرگ فکر کنه من خوابم .. احساس کردم پدر بزرگ داره شلوارشو می کشه پایین تا به جق زدنش ادامه بده .. خیلی آروم صدام کرد ..
-پریا بیداری ؟ شلوار پاته ؟ .. نمی دونم .. اصلا شبیه شلوار نیست ..
گیج شده بود . داشت با خودش حرف می زد ..
-اون قسمت شکاف و سوراخش نشون نمیده شلوار پاش باشه .. دختره بی حیا چرا این جوری می خوابه . زشته .. می دونستم این از فیلمشه می خواست ببینه من بیدارم یا نه .. اگه خوابم به کارش ادامه بده اگه بیدارم بگه مثلا به حجاب من اهمیت می داده . حس کردم خودشو بهم نزدیک کرده .. خوشم میومد . دوست داشتم تا می تونه با هام حال کنه و بهم لذت بده . تا حالا کسی به این صورت و تا این حد در مورد من پیشرفت نداشت که پرویز خان تا این جاشو اومده بود . دوست پسرام چند بار به کس و کون و سینه هام چنگ انداخته ولم کرده بودند . ولی می خواستم که امشبه رو تا می تونم حال کنم . هیشکی دیگه جز من و اون اون جا نبود .دستاشو روی کونم قرار داده بود ..
-اووووووفففففف ..
مثل این که متوجه شده بود که کونم لخته . سرشو گذاشته بود روی کونم و بو می کشید .. همش با خودم می گفتم کاش متوجه ضربان شدید قلبم نشه . انگشتشو که خیلی آروم گذاشته بود روی کسم با این که تمام تنمو آتیش داد و نزدیک بود از هوس جیغ بکشم ولی ترسیدم از این که نکنه حواسش نباشه و از بس عادت کرده انگشتشو تا ته فرو کنه توی کس مادر بزرگ , همین کارو با منم بکنه . ولی نه , خیلی وارد بود با همون روش بازی می کرد و این جوری بیشتر آتیش می گرفتم . یه دستش رفته بود رو کیرش اینو از ناله و حرکاتش می فهمیدم . دو تا دستشو گذاشت رو کونم و بازم بوسیدنشو شروع کرد .. این جوری فقط در حشر و هوس خودم دور می زدم .. دیگه باید نمایشو تمومش می کردم یا این که منم می رفتم شریک اون می شدم . فقط باید طوری صداش می کردم که پیرمرد سنکوب نکنه . .. یه خمیازه ای کشیدم که اون خودشو ازم جدا کرد ..
-پدر جون نفهمیدم .. خواب می دیدم یا داشتی با کونم بازی می کردی ؟.
-چی شد دخترم . فقط می خواستم ببینم شلوار پاته یا نه یه وقتی سر ما نخوری ..نچایی
-من عادت دارم این جوری بخوابم . ببینم واسه این که متوجه شی ده دقیقه فرصت کافی نبود ؟
تاپمو از سرم در آوردم و حالا کاملا لخت رفتم رو سرش .
-چیکار می کنی پریا ..
-می خوام ببینم مث اون وقتا که جوجو کوچولومو می خوردی واسه خوردن جوجو بزرگه یا این سینه هایی که درشت تر شده همون اشتها رو داری یا نه ؟ می خوام ببینم دود از کنده بلند میشه یا نه؟ فکر کردی من اینا رو نمی دونم ؟ در ضمن داشتم می دیدمت که چه جوری فیلم سکسی نگاه می کردی ..
شلوارشو کشیدم پایین .
-اوه اینکه تیزه .. اینو هم دیدم که چه جوری داشتی با کیرت بازی می کردی . بازم تعریف کنم ؟
راستش دیگه نمی تونستم حرف بزنم . سست و بی اراده شده بودم ..
-بهم نشون بده همون پدر بزرگ هیز و بد چش و هوس باز من هستی که وقتی که من بچه بودم می خواستی ازم لذت ببری . حالا که بزرگ شدم فراموشم کردی فکر نمی کنی که منم دلم می خواد ؟ من برم یقه کی رو بگیرم ؟ تو همین حالا شم در مورد من مسئولیت داری .
طوری شده بودم که نزدیک بود لباساشو پاره کنم . اونو لختش کردم . افتاد رو من . خیلی بهتر از یک جوون می دونست که چه جوری عشقبازی رو شروع کنه ..
-پدر جون چشات که تار نمی بینه ..
-نهههه نههههه پریا تازه نور افتاده بهش .
نبض سینه ام به شدت می زد . از همین حالا حس می کردم که سینه هام داره رشد می کنه .. نوک زبونشو روی نافم می گردوند . با این که گرد پیری رو موهاش نشسته بود و چروک بعضی از قسمتهای بدنش حکایت از پیری اون داشت ولی خودشو خیلی پر حرارت نشون می داد .. وقتی داشت کسمو لیس می زد من جیغ می کشیدم و وقتی کار به میک زدن کسم کشید داشتم حنجره مو پاره می کردم . .. واسه لحظاتی ساکت شد .
-چی شده ..
حس کردم می خواد گریه کنه .
-چیه پدر جون-!
یاد مادر بزرگت افتادم .. اونم همین تازگی رو داشت با همین کس نقلی و کوچولو . خیلی اذیتش کردم ..
-اگه ناراحت میشی تمومش کنیم ..
-نه عزیزم .. اون خوشحال میشه که خوشحالی منو ببینه و این که دارم نوه شو شاد می کنم .
-تو دیگه کی هستی پرویز خان ..
به موهای سرش رحم نکردم . کیف می کردم خوشم میومد .. انگشت کوچیکه شو کرد توی کونم دردم گرفته بود ولی از هوس زیاد چند بار دو طرف پاهامو به هم فشردم . دو طرف صورت بابابزرگو هم میون پاهام فشار می دادم .. یه لحظه یه گرمای خاصی احساس کردم که ازم می ریزه .. پدر جونوولش کردم . دو دقیقه ای خوابم برده بود که حس کردم به دمر افتاده و اونم با یه انگشت یه چیزخمیر مانندی رو فرو کرده توی کونم . سرکیرشو چسبوند به سوراخ کونم تا برم جیغ بکشم که نه حالا نه ! اون با فشار سر کیرشو کرده بود توی کونم و از بس درد می کشیدم جلو تر نرفت . صبرش خیلی زیاد بود به همون صورت نگه داشت تا یه سانت دیگه هم رفت جلو. حالا کیرش توی کونم محکم شده بود .
-پریا کلید بالا سرت رو بزن می خوام کونتوبهتر ببینم . لامپو روشن کردم ..
-اوووووخخخخخ چه کون خوشگلی !
-نیست که تازه داری می بینی ؟
پرشهای کوتاهی رو توی کونم حس میکردم . بعدش داغی عجیبی رو توی کونم داشتم. بابا بزرگ آبشو توی کون من خالی کرده بود . سوراخ کونم نرم تر شده وکیرش حدود یه سانت دیگه هم رفت جلو تر . کیری که فکر کنم پونزده سانت بیشتر نبود وکمی هم نازک بود .
-پرویز خان .. خوشم میاد .حالا خوشم میاد ... من تا حالا کیر و حس نکرده بودم ..
-راست میگی پریا ؟
-به خاک مادر بزرگ به روح اون به جون تو قسم راست میگم ..
-باور کردم ..
پدر بزرگ سنگ تموم گذاشت . منم کیرشو ساک زدم ..
-بابا بزرگ می خوای من زنت شم ؟ ولی بچه دارم نکنی ها ..
چقدر دلم می خواست یه روزی کسمو هم بکنه . شنیده بودم که این روزا دیگه دخترا هراسی از کس دادن ندارن و یواش یواش میره تا بی کرگی مد بشه . به بهونه این که بابا بزرگ تنهاست و منم راحت تر درسامو می خونم بار و بندیلمو جمع کرده اومدم پیشش .. یه زندگی خوبی رو در کنار هم داریم . با هم قرار گذاشتیم که شب عیدو به هم عیدی بدیم . من بشم زنش و اونم بشه شوهرم . ولی پدر بزرگ در یک اقدام عجیب این خونه بزرگ و قدیمی ولی شیکشو زده به نام من و هیشکی هم نمی دونه خودشم بهم گفته تا وقتی که نمرده صداشو در نیارم .. ولی اصلا از بیوه موندن خوشم نمیاد ... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 24 از 34:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA