انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 25 از 34:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
دیگـــــــــــــــــــه از آمپـــــــــــــــــــول نمی ترســـــــــــــــــــم

یادم میاد اون قدر از آمپول می ترسیدم که پاهامو نگه می داشتند و زری خانوم کارشو انجام می داد . وقتی می دیدم که چه جوری آمپولو رو به هوا گرفته وهواشو خالی می کنه دلم می رفت . زری خانوم یه زنی بود گردن کلفت و خوشگل هم نبود . اندام تپلی داشت . می گفتند شوهرش زن گرفت و ولش کرد . یه عده می گفتن شوهره معتاد بوده .. بعضی ها هم می گفتند که زری دوست پسر گرفته .. که این یکی با عقل جور در نمیومد چون ما اصلا رفتار مشکوکی ازش ندیدیم . خلاصه اون پرستار بیمارستان بود و در منزلش تزریقاتی هم داشت . ... یادش به خیر تقریبا هشت سالی می شد که منو آمپول نزده بود . در این هشت سالی شاید دو سه بار بیشتر آمپول نخورده باشم . راستش مدتها بود به کارایی که زری جون دوست مامان و همسایه ما با من انجام می داد فکر نکرده بودم .. اما این دوستان بی عرضه من کاری کرده بودن که بی اختیار به یاد زری جون بیفتم و این که چیکار می تونم بکنم که دیگه این قدر پول توجیبی خودمومفت هدر ندم . با توجه به این که تازه دانشجو شده بودم و قدم زدن در محیط دانشگاه هم خرج به گردن آدم می ذاشت . ما سه تا از بچه ها شب جمعه ای جمع شده بودیم خونه یکی از اونا .. یه جنده آورده بودیم با هاش حال کنیم از اون عنق ها بود .. کاری می کرد که در جا آبمون بیاد و دیگه ولمون می کرد . از اون جنده های لات و پررو و بد دهن بود نیم ساعت هم پیشمون نموند و شصت تومن پول مفت گرفت و رفت . نفری بیست تومن . هیچی بهم مزه نمی داد ... که فقط دو دقیقه فرو کنی توی کس و کارت رو تموم کنی . اونم پس از هر بار کس دادن می رفت دستشویی و خودشو می شست و سوار یکی دیگه می شد ... داشتم فکر می کردم چی می شد که زری جون حالا هم با هام از اون کارا می کرد .. آخه اون وقتی که بچه بودم با شومبولم بازی می کرد و من خوشم میومد .. یه بار مامان منو سپرد بهش و رفت . زری جون گفته بود باشه من حریفش میشم .. مامانو فرستاد . آخه مامان دلشونداشت گریه های تنها پسرشو ببینه . خیلی هم خوشگل بودم و طرفدار زیاد داشتم . اون روز زری هر کاری می تونست با کیرم کرد .. شش سالم بود .. خودشولخت کرده بود و گفت عزیزم نترس .. کون گنده شو نشونم داد و یه آمپول هم گرفت دستش و گذاشت سر کونش و گفت ببین ایناهاش می خوای بکنی توش .. برای سلامتی تو خوبه .. آمپولو داد به دستم . ترسیدم ..
-عیبی نداره امید جون .. خودش دراز کشید و در حالی که کون گنده اش رفته بود هوا شلوارمو کشید پایین و پس از ور رفتن با کیرم و چند حرکت به لب و لوچه اش دادن به من گفت حالا تو بیا آمپول بازی کن .. سرشو بر گردوند کیرکوچولومو گرفت توی دستش و اونو به کونش مالوند و گفت همین جوریه .. اوووووفففففف کاش الان گنده تر بود .. دیدی من از آمپول نمی ترسم .. خلاصه به هر کلکی بود آمپولم می زد .. رابطه من با اون خیلی خوب بود ولی دیگه هیچوقت حرف آمپولو پیش نکشیدیم .شاید اون روش نمی شد . ولی می دونستم یک زن تنها و مطلقه ایه که حتما نیازجنسی داره .. و اون روزا هم تقصیری نداشته از روی هوس دست به دامن من می شده . دلم واسش می سوخت .. دیگه حاضر بودم باهاش باشم سی سالی رو ازم بزرگتر بود ولی پوست صورتش به همون صورت تازه مونده بود . صدای قلبمو می شنیدم . نمی دونستم باید چیکار کنم .. در زدم و وقتی گفتم من امید هستم دررو به روم باز کرد . صبح جمعه بود . می دونستم اونموقع باید خواب باشه ولی به بهانه جزوه از دوستم گرفتن زود از خونه رفتم بیرون که منو به دنبال نخود سیاه نفرستن .
زری : چه عجب امید خان
-من دیگه از آمپول نمی ترسم
-عجب پسر شجاعی !
-البته به شرطی که شما با من راه بیای .
-چی شده خدا بد نده ..
-درس زیادی منو ضعیف کرده .. یه آمپول تقویتی داشتم ..
-اگه بترسی و دردت بگیره فشارت میاد پایین ..
رفتم روی تخت دراز کشیدم . من مثلا بیمار سفارشی اون بودم . یه طرف شلوارمو کشید پایین .. من اون طرفشو هم کشیدم پایین .
-پسر این کارا چیه می کنی . من که نمی خوام هر دو طرفشو آمپول بزنم .
-مگه بچه بودم هر دو طرفشومی زدی ؟
سرمو به سمتش بر گردوندم وادامه دادم
- راستش حالا هم یه خورده از آمپول می ترسم ..
طوری شلوارمو پایین کشیده بودم که کیرم از اون پایین و از طرف کون مشخص بود . بیشتر فکر کنم بیضه هام توی دید قرار داشت .
-پسر دانشگاه رفتی این جور تر بیت یاد گرفتی ؟-
-نه زری جون از همون وقتی که بچه بودم و تو با دست مالی کردن به شومبولم ترس منو می ریختی این جوری شدم . حالا می تونی بازم بهش دست بزنی . البته اگه این بار بهش دست بزنی ترس همراه با یه چیز دیگه ای می ریزه .
-پاشو برومن اینا رو ندید می گیرم و به مامانت چیزی نمیگم ..
وقتی داشت این حرفا رو می زد حس کردم که هوس داره از وجودش می باره . انگار دوست داره توپ رو به زمین من بندازه . روش نمیشه ... چشامو بستم .. بعد از دو سه دقیقه گفتم زری جون من برم ؟ دیدم میگه نه .
-حالا که تو از آمپول خوردن می ترسی یه راه دیگه ای هست که ترست بریزه .. تو اول امتحان کن که چه جوری آمپولم بزنی . اون وحشتت از بین میره .. اووووووففففف .. نههههههه باورم نمی شد . اون شلوارشوتا زانوپایین کشیده بود و جفت قاچای کونشوکاملا انداخته بود توی دید ..
-توکه درساتوخوب واردی حتما یادته دوازده سیزده سال پیش چه درسی بهت دادم ..
آب دهنمو به زور قورت داده سرمو تکون داده گفتم آره ..
تنم می لرزید . دستمو گذاشتم رو جفت قاچای کونش .. همون کون گنده رو داشت . شکاف کسش و دور و بر سوراخ کونش یه تیرگی خاصی داشت . جووووووووون .. یعنی واقعا داره به من میده ؟ من دیگه از دست جنده بازی و حروم کردن پول خلاص میشم ؟ از جام پا شده و در حالی که کیرم رو به آسمون بود با هاش ور رفتم که اگه جا داره تیز تر هم بشه
-داری چیکار می کنی ؟
-دارم هواشو خالی می کنم .
-می تونی اونو یه جای دیگه هم خالیش کنی ..
اونم انگاری بدنش می لرزید شرم و هوس خاصی رو در وجودش حس می کردم . داغ شده بودم .. کیرپونزده سانتی خودمو روی سوراخ خیس کسش تنظیم کردم . کف دستمو گذاشتم رو کپلش و گفتم زری جون این آمپولا رو به این جا نمی زنن . اینا یه جای مخصوص داره .. کیرمو طوری فرو کردم توی کسش که جیغش رفت به آسمون .. وااااایییییی پسر چه کس تنگی داشت .. خیلی تنگ بود . یعنی پس از طلاق هنوز دست نخورده باقی مونده ؟ هرچند من حالا بهش دست زده بودم . تلنبه زدن شروع شده بود .. همون اول آب کیرم رفت توی کسش .. ولی می دونستم که باید اون قدر بکنمش تا ار گاسم شه .. سینه هاشو محکم گرفتم توی دستم بعد چسبیدم به شونه هاش .. سرشو بر گردوند و لباشو گذاشت رو لبام و در حال بوسیدنش محکم کیرمو می کوبوندم به ته کسش . دیگه مقاوم شده بودم و یک دم از کردنش دست بر نمی داشتم . دوست داشتم طوری بکنمش که مشتری همیشگی آمپول من شه ... حس کردم که از حال رفته .. ولی دست بر دارش نبودم .. کیرم دوباره شق شده بود .. کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش .. پوست تنش سبزه بود .. و پوست تن من سفید .. در کنار هم قرار گرفتن اونا یه تر کیب خاصی رو ایجاد کرده بود . کونشو بازکرده و کرمی یه سوراخ کون و سر کیرم مالیدم و کیرمو فرو کردم توی کونش ..
-آخخخخخخخ امید بسه .. همین جا خوبه .. بذار واسه بعد ..
- دیگه از الان بهتر نداریم ..
جیغ می کشید ولی دهنشو داشتم .. تا این که تا حدودی اونو با کون دادن هم آشنا کردم .. وقتی آبمو خالی کردم توی کونش حس کردم کیرم راحت تر می تونه توی کون مانور بده . عجب چیزی بود این کون .. دست می زدم به هر طرفش هم یه لرزش عجیبی پیدا می کرد و هم انگار یه حرکتی رو به پایین انجام می شد . کیرمو که کشیدم بیرون تا چند دقیقه فقط داشتم دو تا قاچ کونشو گاز می زدم .. فکر کردم دیگه سیر شده و میگه پسر خسته ام کردی ولی اون تازه ساک زدنو شروع کرده بود . کاری که هیچ جنده ای تا حالا واسم انجام نداده بود . حس کردم این کارش دست کمی از گاییدن نداره هیچ , حتی شاید بیشتر هم به آدم لذت میده .. فکر نمی کردم واسه سومین بار هم آبم خالی شه . با این که این بار آب کمتری ازم خارج شد ولی از این که زری با لذت آب کیرمو می خورد خیلی حال کردم ... دیگه طلسم و تابو شکسته شده بود . این نهایت چیزی بود که در اون روز ها می خواستیم . .. دیگه حسابی کوفته شده بودم . ولی زری گرم افتاده بود .. خلاصه دوروز بعد که رفتم پیش زری تا بازم تجدید قوایی بکنم دیدم یه آمپول گرفته دستش ..
-وای این چیه ؟
-پسر تو که شجاع بودی .. نگران نباش .. این برای تقویت کیرته که به هر دومون حال بیشتری بده ..
-زری جون تو که متخصصی یه چیزی هم به اون کونت می مالوندی تا کیرم راحتر بره توش ...
-دراز بکش پسر .. فکر اون جاشم کردم .. راسته که میگن گر صبر کنی زغوره حلوا سازی ..... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
راز رویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی

راستش من سختم بود که بخوام با این هیکل نیمه برهنه خودمو قاطی لختی پتی های جزیره نیمه لختی و لختی ها کنم . اصلا تعجب کرده بودم که چه طور افشین رضایت داده که منم همراش بیام . از اون جایی که اجازه ندادم اون تنها بره مجبور شد منو هم با خودش ببره . دیگه از غیرت و این جور چیزا حرفی به میون نیومد . اون حتی دوست داشت خودش تنها بیاد اروپا . شوهرم سی سالش بود و منم پنج سال ازش کوچیک تر بودم . امان از دست این مردا که هیچ جا عشق و حال و تفریح خودشونو ول نمی کنن . خیلی سختم بود که بخوام انداممو نشون مردای غریبه بدم یا این که افشین زنای غریبه رو ببینه . به هر حال خودمون هم نفهمیدیم که چطور شد که رضایت دادیم در اون شرایط در ساحل لختی ها قدم بزنیم . زنا و مردا و حتی در گوشه ای بچه ها خیلی بی خیال و بر هنه به حال خودشون بودن . کسی هم خیره به اندام بقیه نگاه نمی کرد . راستش من تا چند دقیقه قبل از ورودم به این جا نمی دونستم که باید با این شکل و شمایل بیام وگرنه اون شورتی رو که یه حالت نخ داشت و کل قالب کونمو به نمایش می ذاشت و فقط یه تیکه پارچه برگ مانند جلوی کس رو می پوشوند پام نمی کردم . من و افشین رفتیم یه گوشه ای نشستیم . یه سایبانی هم واسه خودمون ردیف کردیم .. یه عده ای داشتن آفتاب می گرفتن . همه شون بر هنه نبودن . سعی می کردم به مردا و کیرشون خیره نشم .. هرچند نصف بیشتر جمعیت شورت پاشون بود . یه گوشه ای دور ازبقیه نشسته بود .
-چیه افشین داری تخم می کنی .. واسه چی منو آوردی این جا ..
-می خواستی نیای . من که بهت گفته بودم شاید از این جا خوشت نیاد
-آخه ترسیدم یه بلایی سرت بیارن ..
-مشروب می خوری برات بگیرم ؟
-نه تو که می دونی من اهلش نیستم .. اصلا سختمه این جام .
-دو ساعت تحمل کن بر می گردیم ..
دیدن صحنه دو نفر که در یه گوشه ای بی خیال سکس می کردن دگرگونم کرده بود . حس می کردم که اندامم خیلی قشنگ تر از اندام زنای اون جاست . شکم تقریبا بدون چربی اضافه و باسن بر جسته و قلنبه شده .. سینه هایی درشت و سفت .. و شونه هایی که با کمرم تناسب خاصی داشت و نه چاقم نشون می داد و نه لاغر .. افشین دیگه توجهی به این نداشت که زنش هم داره این چیزا رو می بینه . اون اوایل هر وقت ماهواره یه بر نامه لختی پختی نشون می داد دوست نداشت من ببینم.
-عزیزم یه استراحتی کن من یه پیکی بزنم بیام .. می دونم بوی الکل اذیتت می کنه .. رفت و منم دیگه به حال خودم و روشکم و رو شنها دراز کشیده بودم و به دریا نگاه می کردم .. به آدمایی که در فضایی غیر از فضای کشور ما زندگی می کردند . حس می کردم وارد برزخی شدم که دیگه از حیوان درنده و به ظاهر اهلی به نام آخوند خبری نیست . حرصم گرفته بود . دوست داشتم پاشم ببینم افشین داره چیکار می کنه .. ولی سختم بود که از جام پاشم .. فقط داشتم حرص می خوردم . یعنی این جا این قدر هر کی به هر کیه که اون به همین زودی داره با یه زن دیگه حال می کنه ؟ یه خورده از جایی که جمعیت متمرکز و در کنار هم بودند فاصله داشتم . دو تا مرد خوش اندام از کنارم رد شده و به زبونی که می دونم نه انگلیسی بود و نه فرانسوی با هم حرف می زدند . یکی شون رفت و یکی شون ایستاد و فقط داشت نگام می کرد .. خیلی پررو بود . با چشاش داشت بهم می خندید . .. انگارمتوجه شده بود تجربه دراز کشیدن در این جور جا ها رو ندارم . با کمال پررویی اومد کنارم نشست . حرف می زد شاید انتظار داشت جوابشو بدم.. دستشو گذاشت رو کمرم .. می خواستم بهش بگم من صاحب دارم . اگه الان شوهرم برسه غوغایی میشه .. ولی نمی دونستم چی بگم و چیکار کنم . انگار قفل کرده بودم . با این که سختم بود دست غریبه ای رو رو تنم حس کنم ولی تمام تنم به لرزه افتاده بود . مورمورم شده بود . چقدر خوش اندام بود اون مرد .. با نوک انگشتاش رو پوستم می کشید . نمی دونستم چی بهش بگم .. اگه افشین میومد و منو می دید چی می شد . من حتی سختم بود که با اون مرد در گیر شم . کف دستشو گذاشته بود رو کونم . واسه این مرد خوش تیپ زن کم نبود ولی از این که میون اون همه کون به مال من پیله کرده تا حدودی احساس غرور می کردم . اینی هم که پام بود اسمش فقط شورت بود .. اوفففففف من بمیرم .. هیچوقت فکر این جاشو نمی کردم . انگشتاشو رسونده بود به کسم .. و اونو که از همون اول ور رفتنش با من خیسش کرده بود توی چنگ خودش گرفت .. می دونست چه جوری حشریم کنه .. نههه نههههه من اهلش نیستم . خدا لعنتت کنه افشین .. تو خودت خواستی .. تو خودت گفتی که این جا کسی به کسی نیست .. سرمو بالا گرفتم .. از این که افشین بیاد می ترسیدم .. از ترس یه جوری شده بودم . اون اول یه بند از چهار تا انگشتشوکرد توی کسم و بعد دو بندشو و بعد هم چهار تا انگشتومی کرد توی کسم و می کشید بیرون . بی حال شده بودم .. ترس و هوس تمام وجودمو گرفته بود . این که بخوام خودمو در اختیار یه مرد خوش تیپ و خوش اندام خارجی و چشم آبی بذارم هیجان زده ام کرده بود . حیا و وفای من در اون جزیره مرده بود . از جام پا شدم .. به این سمت و اون سمت نگاه می کردم . اون حس کرده بود که من از چیزی می ترسم . دستمو گرفت و منو به سمتی برد که می تونستیم کاملا مسلط بر اطراف باشیم .. چشامو باز کرده و روبرو رو نگاه می کردم. اون به کارش ادامه داد . با اشاره دست ازش خواستم که پشت تپه های شنی و از پهلوکارشو انجام بده .. تمام تنموغرق بوسه کرده بود . با زبون پهنش مثل سگ کسمو لیس می زد .. کیرخوشگل و تپلشوکه در آورد دیگه همون یک درصد عذاب وجدانمم رفت به کناری . حس کردم افشین هم داره با یه زن دیگه حال می کنه . دو طرف کونمو محکم توی دستش نگه داشته و اون کیرو یه ضرب فرستاد بره توی کسم آخخخخخخخخ ... وووووووییییییی .. .. چه رویایی ! نسیم ساحل .. آفتاب زیبا و آرامشی به دور از هیاهوی دنیای اسارتهای داخل کشور هوسمو زیاد کرده بود .. با هر ضربه کیرش حس می کردم گلوله ای از خوشی در وجودم منفجر شده .. یه لحظه حس کردم یه آبی ازم ریخته شده که تا حالا سابقه نداشته و افشین نتونسته منوتا این مرحله از سکس برسونه ..آب کسم ریخته شده بود ...و بعدش از بس در عالم خودم بودم متوجه نشدم کی توی کسم خیس کرد .. آب دومی که ازم خارج شد آب کیر اون مرد بود .. نذاشتم زیاد منو ببوسه و گازم بگیره . آخه شوهرم شک می کرد . نتونست تا بیشتر از سه چهار سانتو توی کونم فرو کنه ..ولی طوری از گاییدن کونم لذت می برد که حس می کردم دنیا رو فتح کرده .. ول کن هم نبود .. بالاخره وقتی که آبشوتوی کونم خالی کرد رضایت داد که دست از سر و کونم بر داره .. چیزی نداشتم که خودموبا اون پاک کنم .. شورتشو گرفتم و اونو فرستادم که بره . با شورت اون مرد خودمو تمیز کردم ولی می دونستم که هنوزم آب کیرش توی تنمه .. بر گشتم سر جام .. هنوز افشین بر نگشته بود .. وقتی هم بر گشت متوجه چیزی نشد .. تا فرداش مثلا باهاش پیچیده بودم و نذاشتم که باهام سکس کنه. اونم تمایلی واسه این کار نداشت . کاملا معلوم بود که خودشو جای دیگه ای خالی کرده . منم تا چند ساعت منی اون مرد غریبه رو دفع می کردم .. ولی حال کرده بودم . وقتی اولین بچه ام به دنیا اومد و یه دختر خوشگل و سفیدرو و چشم آبی بود شوهرم افشین از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه ... -شیوا تو منو به رویام رسوندی ... همیشه آرزوم این بود که یه دختری به خوشگلی اون داشته باشم ..اسمشم گذاشتیم رویا . بیچاره نمی دونست که باباش یه مردیه که نمی دونه در یه گوشه دیگه ای از دنیا یه دختر خوشگل داره .. این اولین و آخرین خیانت من به افشین بود .. یک سکس رویایی .. دیگه هم بی خیال کاراش شده بودم . انگار این راز رویایی واکسنی بود برای تمام عمرم که حتی اگه زنی رو توی بغل شوهرم لخت ببینم خیالم نباشه .. پایان .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت رو بشنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاس پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر

شیلا وقتی بچه بود دختر خیلی آروم و دوست داشتنی بود . شاید از بس لوسش کرده بودم خیلی گستاخ شده بود . اونو زیاده از حد آزادش گذاشته بودم . اون وقتا تازه موبایل بازی مد شده بود . دو تا برادرش گوشی و خط موبایل نداشتن ولی من واسه اون زود تر ردیف کرده بودم . چند وقت بعد که کامپیوتر داری و رفتن به اینترنت هم داشت جا می افتاد من واسش خیلی زود همه چی رو جور کردم.. اون فکر می کرد که همیشه همون دختر کوچولوی منه. با لباسای زننده و سکسی میومد پیش من . خودشو مینداخت تو بغلم ولی من اونو از خودم دور می کردم . یه بار وقتی که نوجوون بود و بغلم زد خودشو به لاپام فشرد . طوری خودشو رو من حرکت می داد که من ازش فاصله گرفتم و یه بار هم وقتی که خواب بودم دستشو چند باراز رو شلوار گذاشته بود رو کیرم . با این که می خواستم پاشم بذارم زیر گوشش ولی خوشمم میومد . کیرم شق شده بود ولی یه تکونی به خودم دادم تا اون بترسه و در بره و بیش از این رسوایی منو نبینه . خلاصه به این عشوه گریهای اون توجهی نکردم .. یکی دو تا دوست پسر گرفت .. قبل از این که دیپلم بگیره یه داداشش رفت سر بازی و یکی دیگه هم رفت به دانشگاه در شهری دیگه ... من نذاشتم که اون امتحان کنکور بده .. شوهرش دادم تا از شرخلاف کاریهای اون خلاص شم ولی کاری به روزشوهر ش در آورد که روز گارشو سیاه کرد و مردک بد بخت صد میلیون مهرشو داد و اونو پس فرستاد . حالا من مونده بودم و یه دختر مطلقه و کلی عصبانیت .. بهترین موقعی بود که می تونستم با هاش حرف بزنم .. -شیلا چرا با زندگیت داری بازی می کنی . چرا هنوز فکر می کنی یک دختر بچه ای ..
-پدر می دونم در مورد من خیلی فکرا می کنی تو فکر می کنی من بچه ام . آره من بچه ام . یه دختر دوست داره برای پدرش یک بچه باشه . همیشه تا ابد .. پدرش خدای دومشه .. حرفشو گوش می کنه . می خواد واسش بهترین باشه دختر خوب بابا باشه .. ولی پدر چی ؟ اون چه توجهی بهش داره ..
-خوبه حرفای قشنگی می زنی . حالا دستی بده شدیم . حرف بزن .. بگو چرا دختر بدی شدی .. چرا آلوده شدی ..
-باورم نمیشه یه پدری این حرفا رو در مورد دخترش بر زبون بیاره
-من دختری ندارم ..
-بابا این حرفا رو نزن . اشکمو در نیار ..
-اشک تمساح نریز .. تو آبروی ما رو بردی ..
-بذار حرفامو بزنم
-بنال ..
-یادته وقتی بچه بودم منو بغلم می کردی ؟ نازم می کردی .. جوجو هامو می خوردی ؟ به تمام بدنم دست می کشیدی ؟ وقتی که بزرگ و بزرگ تر شدم بازم می خواستم همون کا را رو بکنی و تو هم تا اونجایی که می تونستی این حس و حالو بهم می دادی .. ولی دیگه در اوج بحران تنهام گذاشتی ..
-من چیکار می کردم . یه سری کارا و حرفاییه که زنا باید بزنن . انتظار داشتی بیای و بشی معشوقه من ؟
-نه ولی تو نباید اون جوری ردم می کردی .
-یعنی باید لختت می کردم دختره پررو ؟
-پدر من این جوری نبودم .. تو خیلی زود موبایل در اختیارم گذاشتی ... واسم کامپیوتر ردیف کردی و من وارد دنیایی شدم که برام تازگی داشت ..
-ببینم کی بود که از از دخترای ثروتمند کلاسش می گفت که فلان چیزو دارن بهمان چیزو دارن . بد کاری کردم که نخواستم که دخترم سختی بکشه ؟ اگه من می خواستم کنترلت کنم همین تو همین خودتو میومدی و می گفتی که من بابای سختگیر و به درد نخوری هستم . نمی گفتی ؟
-حالا منو از خونه ات بیرون می کنی ؟
-با این صد میلیون می تونی یه آپارتمان در یه جای متوسط بگیری البته پنجاه متری ..
اون موقع می شد یه چیزی خرید .. یه لحظه به این فکر کردم که نه .. اگه اونو از خودم دورش کنم ممکنه به بیراهه بیفته ..
-نه شیلا همین جا پیش خودم بمونی بهتره ..
نمی دونم چرا حالا اون اصرار داشت که بره ..
-نه پدر من میرم . میرم تا تو راحت باشی . تا تو دیگه عذاب نکشی .. شاید یه روز خبر مرگ منوبرات بیارن که دخترت در تنهایی دق کرد . ولی قسم می خورم دیگه دست هیچ مردی بهم نمی رسه . من هر کاری کردم به خاطر تو بوده . تمام شیطنتام به خاطر تو بوده ..
وااااایییییی عجب بد بختی شده بود .. موهای خیسش و اون حوله ای که رو تنش انداخته بود به یادم انداخت که تازه از حموم اومده و باید موهاشو خشک کنه ..
-برو عزیز سشوار بکش به موهات و این قدر هم حرف نزن و آسمون ریسمون نباف ..
-پدر من همین الان از خونه ات میرم ..
وقتی پشتشو کرد به من به ناگهان حوله از بدنش افتاد و اون هیکل لختش مشخص شد ..
-اووووووووووهههههه ببخش منو پدر جون ..
دوست نداشتم روشو به طرفم بر گردونه . یه لحظه اون باسن بر جسته اش طوری توی دلم نشست که نزدیک بود تمام دلخوری هام یادم بره و این که چه طوری از عشوه گریهای اون فراری بودم ..
- میرم وسایلمو جمع کنم ..
رفتم به سمتش .. اون حوله رو نصف و نیمه دور خودش پیچیده بود که در اثر تقلای من و اون دوباره افتاد . بغلش کردم ..
-اجازه نمیدم بری .
-وقتی که این جا خواهانی ندارم میرم .
-من می خوامت . دوستت دارم .
-ولی عاشقم نیستی . منو یه دختر بد می دونی ..
از اون مار مولک ها بود . اشکاشو آماده کرده داشت . -
دختره دیوونه .این کارو با هام نکن ..
دو طرف صورتشو نگه داشته و دیگه توجهی نکردم به این که لخته یا نه ولی تا رفتم پیشونی اونو ببوسم اون طوری سرشو آورد بالا که لبام رولباش قرار گرفت .دیگه نفهمیدم دارم چیکار می کنم . فقط همینو متوجه شدم که دوست دارم اون پیشم بمونه . و زمانی به خودم اومدم که دیدم دو تایی مون رو تخت قرار داریم و کیرمن رفته توی دهنش .. با ساک زدن اون تازه حس می کردم که دارم بیدار میشم ..
-شیلا دیگه بسه .. نههههه من اشتباه کردم .. اشتباه کردم دخترم ..
ولی وقتی حرف از اشتباه زدم اون کیرمو محکمتر میک زد و آبمو توی دهنش خالی کرد و تا قطره آخرو خورد .. -بابا ادامه بده .. دارم حس می کنم منو مث اون وقتا که بچه بودم دوست داری . داری میشی همون بابای رویایی پا هاشو باز کرد و من یه نگاهی به کسش انداختم . تر و تازه و کوچولو . تا اون جایی که می دونستم به شوهرش راه نمی داد و خیلی کم باهاش بر نامه می رفت . سینه هاشو خوردم .. تمام بدنشو بوسیدم . ولی خیلی سخت بود که بخوام کسشو بکنم.. متوجه شده بود .. کیرمو گرفت و اونو به کسش مالوند . خودش به سمت اون حرکت کرد . کیرم رفت توی کسش .. آخ که چقدر تنگ بود . تنگ تر از اولین باری که مادر شو گاییدم .. حالا دیگه حرکتمو شروع کرده بودمو اونم فریادشو ..
-بابا دوستت دارم عاشقتم می خوامت . تو هم بگو که دوستم داری منو می خوای ..
از حال رفته بود .. چند بار خودشو به طرف بالا پرت کرد .. و ارضا شد .. لحظاتی بعد خودشو برگردوند .. کون قمبل شده اش دلمو برده بود .
-بابا برای تو آکبند نگهش داشتم . اولین باره که می خوام کون بدم .
حسابی کونشو کرم مالی کرده و چون دلم نمیومد دخترم زیاد اذیت شه بیشتر از سه چهار سانت فرو نکردم . کونش تازه و با طراوت بود . سفید و گوشتی .. با سوراخ و چین هایی که حس می کردم چین های زندگی منو صافش می کنه .. توی کونش آب ریختم .. بعد از سکس همدیگه رو بغل زدیم . احساس آرامش می کردیم ..
-دخترم حالا می مونی پیشم ؟
-از اولش هم قصد رفتن نداشتم .
-پس چرا اون حرفو زدی ..
-یعنی این همه سال پیش مامانمی هنوز زنا رو نشناختی ؟ وقتی دیدم که اول بهم گفتی که از خونه ات برم بیرون و درجا پشیمون شدی حس کردم این دیگه نقطه ضعفته و باید بزنم توخال ...
-بالاخره زدی تو خال ؟ ..
در حالی که کونشو به سمت من گرفته بود و با انگشتش جفت سوراخاشو نشون می داد گفت نه بابا جونم تو زدی تو خال .... پایان .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
یلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا , خواهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزاده آتشینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


من اسمم سروشه 28 سالمه و یک خواهر دارم به نام یاسمن که اون ده سالی رو ازم بزرگتره . دو تا پسر دو قلوی سیزده ساله داره و یه دختر بزرگ که بیست سالشه . دختره اسمش یلداست ولی خیلی شیطون و زبله . خیلی دوستم داره و همش به هر بهونه ای می خواد که خودشو بهم نزدیک کنه . من هم پیش پدر و مادرم زندگی می کنم و با این که کارمندم و خونه مونم بزرگ و تقریبا یه حالت دو واحده داره و می تونم زنمو بیارم به یه واحدی که حالت مستقلی داره ولی از از دواج می ترسم از دخترایی که نمی دونم چه جوری میشه باهاشون کنار اومد . یلدا دانشجوست و خونه شون کرجه اما در تهرون درس می خونه . وقتی بهش گفتم یه دختر خوب از همکلاسی هاتو معرفی کن که فقط مثل خودت نباشه خیلی بهش بر خورد . من اینو به شوخی بهش گفته بودم .
-دایی تو زن می خوای چیکار کنی ..
حرکات عجیبی ازش سر می زد . به عناوین مختلف خودشو بهم می چسبوند . لباسای تحریک آمیر می پوشید . منو می بوسید .. و یه سری کارای دیگه از این دست . اولش اونو به حساب صمیمیت و این جور حرفا گذاشته بودم . ولی داشتم شک می کردم که نکنه اونم از اون دخترایی باشه که به جای حال کردن با پسرای غریبه دوست داره خودشو به محرمش وصل کنه . اما هنوز اینا رو به حساب شوخی می ذاشتم . دانشگاهش نزدیکی خونه مون بود . گاهی ناهار میومد پیش بابا مامانم که می شدن پدر بزرگ و مادر بزرگش . ناهارو پیش ما می خورد . حتی یه بار که رفته بودم به اتاقم یه لحظه اونو با شورت و سوتین دیدم که ظاهرا داشت لباسشو عوض می کرد . ولی یه احساسی به من می گفت که در اون حالت مکث زیادی کرده .. شب یلدا اومده بود و همه به یک طرفی پخش و پلا شده بودن .. از خونواده پدریم دعوت کرده بودیم که شب یلدا رو بیان خونه مادر زن اینام ولی پدر و مادرم هر دو تاشون سر ما خورده ترجیح داده بودن که در خونه بمونن .اون شب , یلدا سنگ تموم گذاشته بود . یه دامن کوتاه چرم مشکی وبلوز جیگری تنش کرده موهای بلند مشکی رو افشونش کرده و طوری به صورتش رسیده بود که من تا حالا دختر به این زیبایی ندیده بودم . همش دوست داشت پیش من خود نمایی کنه .. وقتی خواهرم یاسمن به دخترش یلدا گفت که تو چه خواهر زاده ای هستی که هنوز یه دختر خوب واسه دایی ات در نظر نگرفتی گفت مامان همه شون پررو هستن و دوست پسر دارن . دایی زن می خواد چیکار . بذار راحت بگرده
-عزیزم حالا تو چرا عصبی میشی .
-آخه دایی جونم ساده و دل پاکه . مگه زن قحطی اومده ..
خلاصه کلی نازشو کشیدیم که رضایت داد .. دور کرسی نشستن و یلدا رو گرامی داشتن چه حالی می داد ! یلدا همش با چشای خمارش توچشای من زوم می کرد .. من این نگاههای حشری رو می شناختم ولی دیگه این که بخواد به دایی خودش نظر خاصی داشته باشه نمی تونستم بپذیرم و هضمش کنم . آجیل و هندوانه و انار و پشمک و شیرینی و مخلفات دیگه رو خوردیم و این یلدا شده بود ساقی ما . هیجان زده بود .. برای همه فال حافظ می گرفت .. یه فالی هم واسه من گرفت که سر آغازش به این صورت بود ..
سحرم دولت بیدار به بالین آمد .. گقت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سر خوش به تماشا بخرام ... تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد .. وقتی بقیه تفسیر کردن که زن گرفتنم نزدیکه یلدا گفت نه .. ظاهرا دایی شیطون میشه یه دوست دختر می گیره .. مادرم گفت حتما همون دختر خوبیه زنش میشه ..
یلدا : نمی دونم .. ..
یلدا چه شور و حالی داشت . می گفت امشب شب منه .. یلدا با هام رفیقه .. یلدا تموم میشه من تموم نمیشم . امشب همه منو دوست دارن . تو منو دوست داری دایی جون ؟ اومد پیش بقیه منو بوسید .. یه لحظه فراموش کرده بودم که اون خواهر زاده منه . در نگاهش آتش هوس و گناهو می خوندم . یعنی ممکنه من اشتباه فکر کنم ؟ اون شب یاسمن و شوهر و دو تا پسراش برگشتن کرج به خونه هاشون . من و پدر و مادر و یلدا موندیم . یلدا هم این بهونه رو داشت که صبح باید بره دانشگاه و کلاس داره . نمی ارزه بره کرج و صبح دوباره راه بیفته . .. به نظرم میومد که این دروغگوی کم حافظه بهم گفته باشه کلاساش تعطیل شده.. شبو چهار تایی مون زیر کرسی خوابیدیم . می خواستم کاری کنم که من و یلدا روبروی هم قرار بگیریم و یه وقتی شیطون توی جلدش نره . ولی بابا مامانو چیکارش می کردم . اونا می خواستن کنار هم بخوابن . هر چند اونا وقتی می خوابیدن درجا صدای خرناسشون می رفت آسمون ..
-یلدا تو اگه می خوای برو به اتاق من بخواب . تو که میگی به صدای خرناس اونا حساسی ... ..
-نه دایی جون زیر کرسی بهتره ..
یه لحظه گفتم پس من برن اتاق خودم که نمی دونم چه عاملی باعث شد که همون جا بمونم . .. حس کردم که دارم تحریک میشم . حالا دلم می خواست که تا حدودی یه چراغ سبزایی نشون بده . آخه صورتش خیلی سرخ شده بود . تب هوسو در چهره اش می دیدم .منم حشری شده بودم . لباساشو در آورده بود . با یه تی شرت و شورت رفته بود زیر کرسی .. منم لباسامو کم کرده با یه زیر پیر هن و شورت خودمو کشوندم اون زیر .. دوست داشتم که زیر نور نارنجی کرسی برقی اندامشو ببینم .. تی شرتش بالا رفته بود و کون دخترونه و متوسط و سفیدش با سرخی نور کرسی یه ترکیب جالبی پیدا کرده بود . هیجان زده شدم . خودمو کمی جلو تر کشیدم تا بتونم بهتر ببینم .. آخخخخخخ کف پاشو آروم به طرف پام کشوند . اولش فکر می کردم که شاید سهوی بوده باشه و به خاطر فرار از گرما می خواد خودشو به کناره ها بکشونه ولی گشت و گشت تا تونست لاپامو پیدا کنه کف پاشو گذاشت روی شورتم اون قسمتی که کیرم شق شده بود . باهاش بازی بازی کرد تا حس کردم آبم داره خالی میشه . هوس زیاد من در جا باعث شد که انزال شم . خیلی سختم بود ولی حرکت پاهاش و حشر یلدا بهم گفت اون که این جوری می خواد پس تو هم خودت رو به شرایط عادت بده . کف دستمو گذاشتم رو پاش .. نوازش و مالشو شروع کردم . پوست بدنش عین آتیش شده بود .. داغ داغ .. شورتمو در آورده کیرمو خشک کردم تا تشک نجس نشه و لو نرم .. خودمو بالاتر کشیدم تا بتونم راحت تر با یلدای آتشین ور برم.. دستام به کونش رسیده بود .. به لاپاش .. یلدا دستشو گذاشت روی اون قسمت از شورتش که روی کسش بود و اونو داد به کناری .. و من دستمو گذاشتم همون جا چنگش گرفتم .. شورتشو تا زانو کشیدم پایین . می ترسیدم تحرک بیشتری داشته باشم که نکنه بابا و مامانم بیدار شن . کف دستم رفته بود لای پاش . با جفت پاهاش به دستم فشار می آورد . خودشو بر گردوند و طاقباز کرد . دوست داشت کسشو میک می زدم . راه دیگه ای هم نداشتم .البته این تصور من بود . این کارو واسش انجام دادم . چه کس نقلی و خوشگلی داشت . یه قسمتش با این که سایه افتاده بود نشون می داد که چقدر تپل و تازه و خوشگل و نازه .. لاپاشو باز ترش کردم و با لب و دهن و زبون و نرمش دندون رفتم به سراغش .. چه فشاری به خودش می آورد . می دونستم داره منفجر میشه و به زور جلو جیغ زدنشو می گیره ولی من ول کنش نبودم تا ارگاسمش کردم . از حال رفته بود ولی من خودمو بالاتر کشیدم و سینه هاشو دونه به دونه گذاشتم توی دهنم و میکش زدم . ول کنش نبودم . اونو دویاره به حالت دمر و یه پهلو قرار دادم کون خوشگلش وسوسه ام کرده بود. حسابی ماچش کردم .. کف دستمو گذاشتم رو خیسی کس اون و باهاش سوراخ کونشو چرب کردم . کیر حمله خودشو به طرف سوراخ کونی که به خاطر ریزی زیاد دیده نمی شد شروع کرد .. انگار کیرم داشت به یک سنگ فشار می آورد . با یه دستم سینه و با یه دست دیگه دهنشو نگه داشته بودم چون خودمو بالا کشیده و هم ردیف با اون قرار داده و لحاف هم رو ما بود دیگه نمی شد کونشو دید ولی حس می کردم که سه سانت از کیرم رفته توی کونش .. همونوحرکتش داده تا باهاش حال کنم . صورتشو می بوسیدم .. مدام در حال بوسیدن و بوییدنش بودم .. وقتی دیدم آروم شده به کونش چنگ انداختم .. آبم داشت میومد .. جوووووووون چه مزه ای داشت .. سریع تمیزش کردم و رفتم سرجام .. اون دیگه شده بود یلدای من .. معشوقه من .. با خواهر زاده ام عشقبازی کرده بودم و این خیلی بهم چسبید . دیگه فکر این نبودم که محرم منه و گناه داره .. آفتاب در اومده بود . یلدای ما رفته ولی یلدای من مونده بود .... پایان .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خدمتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــکاردرخــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــد مته


زن از نگاههای پسر و از حرکات اون خسته شده بود . از کارای شوهرش هم همین طور . مرد دیگه به تن پروری عادت کرده بود . همش می نشست توی خونه و به فکر دود و دم بود و اونم واسه این که شکم خودشونو سیر کنه مجبور بود که بره خونه مردم کار کنه .. نظافت و آشپزی و کارای دیگه . پسر صاحب خونه که دانشجو هم بود با نگاههای هیزش نشون می داد که خیلی دوست داره که باهاش حال کنه . اون حداقل ده سالی رو از اون پسر بزرگتر بود . زن حتی پیش اون پسر روسری از سرش نمی گرفت . . خیلی خسته می شد . دخترش سارا پنج ساله رو هم اکثرا با خودش می برد و اون می نشست و کارتون می دید . هر وقت بابک خونه نبود سمیه با آرامش بیشتری کار میکرد . خیلی دلش می خواست بره به یه خونه دیگه و اون جا کار کنه .. ولی بتول خانوم زن خونه خیلی هواشو داشت .. لباسای دست دومشو که خیلی هم نو بودن و کلی وسیله و غذای اضافه خونه شونو می داد تا با خودش ببره .. مدتها بود که شوهرش از نظر جنسی هم به اون توجه نداشت ولی اینا هیشکدوم دلیل نمی شد که سمیه بخواد به نگاههای بابک و دعوت اون جواب مثبت بده .. اون این نگاهها رو به خوبی می شناخت . عباس شوهرش در همین سنین بود که باهاش آشنا شده بود .. سمیه رو به دامش انداخت و شاید اگه پرده شو نمی زد و شکایت خونواده اش نبود امروز زنش نبود .. که ای کاش نبود .. بابک طبق معمول از هر فرصتی استفاده می کرد تا سمیه رو دید بزنه . گاه به دروغ می گفت که دانشگاه داره ولی از خونه نمی رفت بیرون ..یکی دوبار که سمیه رفته بود به حیاط شلوارشو در آورده و داشت حیاطو می شست بابک از داخل انباری داشت نگاهش می کرد .. چه برو پاچه ای داشت .. نصف کونش زده بود بیرون .. بابک دستشو گذاشته بود رو کیرش و همین جور داشت جق می زد .. یه بار سمیه متوجهش شد .. فوری خودشو کنار کشید .. و اومد کنار در انباری ..
-آقا بابک خجالت بکش مگه خودت خوار مادر نداری ..
-هر دو تاشون شوهر دارن ..
-منم شوهر دارم . اگه یک بار دیگه تکرار شه میرم همه چی رو به مامانت میگم ..
-سمیه خانوم ..من می تونم هوای شما رو داشته باشم ..
سمیه از خودش بدش اومده بود .. از این که متوجه شده بود که بابک در ازای بودن با اون بهش پیشنهاد پول داده .. یعنی من چیکار کردم که اون باید این حرفو بزنه .. چرا مردا این قدر باید پست باشن ؟ بعد از ظهر وقتی که رفت خونه ظاهرا عباس پولا همه رو خرج کرده بود ... پول امروزومی خواست که واسه دود و دمش خرج کنه سمیه باهاش سر بالا صحبت کرد
-عباس چرا فکر بچه ات نیستی .. چهار روز دیگه باید بره مدرسه ..
ولی مرد اونو زیر مشت و لگدش گرفت ..
-من نمی دونم آشغال اگه بری جندگی کنی باید واسم پول بیاری ..
این حرف واسه سمیه گرون تموم شده بود .. واسه اونی که مدتها بود با شوهرش سکس نداشته واسه خودش حتی یک لباس هم نمی خرید از غذای خودش می زد و به سارا می داد .. خونش به جوش اومده بود .. از عباس متنفر شده بود .. من برم کارم بکنم مرتیکه بی غیرت داره این حرفا رو بهم می زنه ؟ که چی مثلا خوش تیپه مرده شور اون قیافه ات رو بردن که عین کون بوزینه قرمز شده .. روز بعد وقتی بابک اونوبا صورت کمی کبود دید متوجه شد که چی شده . می دونست که شوهر درست و حسابی نداره .. آخر وقتی که سمیه کارش تموم شد و می خواست که بره بتول خانوم بهش گفت که فردا رو خونه نیست و لی بابک هست ممکنه سختت باشه فردا رو نیا من از امشب می خوام برم قم خونه خواهرم و تا فردا نمیام ...
-نه بتول خانوم .. این حرفا چیه .. آقا بابک به جای داداش کوچیک مان .. آقاست .. من سختم نیست .. کارا رو مرتب می کنم . به همه جا هم آشنایی و دسترسی دارم .
بابک تعجب کرد .. یعنی چه .. چرا سمیه این حرفو زده .. صبح حدود ساعت 8 که سمیه در زد وبابک ازکنار همون آیفون دروباز کرد از اون بالا نگاهش به در بود .. نههههه سارا رو با خودش نیاورده بود . گاهی سارا رو می داد به خونه خواهرش .. چرا امروز تنها اومده بود .. کیرش شق کرده بود ... سمیه دیگه زده بود به سیم آخر .. ولی دوست نداشت مثل یه هرزه باشه .. اون از همون اول از حیاط شروع کرد .. دیوار محوطه طوری بود که از خونه همسایه ها دید نداشت . لباساشو در آورد . فقط سوتین و شورت تنش بود .. اونم یه شورت فانتزی که با ترس و لرز خریده بود . چون عباس بهش می گفت که این قدر ولخرجی نکنه . پسر از اون بالا به شدت حشری شده بود . باورش نمی شد که این سمیه باشه .. یعنی اون دلش می خواد خودشو تسلیم کنه ؟ اون بار که فالگوش وایساده بود حرفای سمیه رو شنیده بود که هم از بی پولی می نالید و هم از بی توجهی شوهرش .. یه لحظه سمیه از گوشه چشم و از اون پایین , پرده اتاق طبقه بالا رو دید که کنار رفته . مطمئن شد که پسر داره اونو می بینه . .. مدام خودشو خم می کرد و مخصوصا می خواست که باسن بر جسته شو بندازه توی دید ..بابک یه بار جق زد و آبشو خالی کرد . یه چیز دیگه ای که باعث تعجب بابک شده این بود که به نظرش اومد اون هرچند صورتش ورم داره ولی امروز به صورتش رسیده و با روزای دیگه کمی تفاوت چهره داره . به اصطلاح خودشو ساخته . ظاهرا می خواست قالی بشوره . بتول خانوم گفته بود که قالی رو میده قالی شویی سمیه گفت خودم واست می شورم از دستگاه هم بهتر .. قالی رو پهن کرد و رفت به سمت شلنگ که آب بپاشه روش .. ولی بابک که اونم لخت شده بود و فقط یه شورت پاش بود به سرعت یه بالش گرفت دستش و به سرعت برق و باد خودشو رسوند به حیاط . سمیه ترسید غافلگیر شد . ولی دیگه فهمید که تونسته اونو حشری کنه که تصمیمشو بگیره .. با این حال اول کار کمی می ترسید و خجالتش میومد . بابک بالشو انداخت رو قالی و سمیه رو گوشه حیاط کنار باغچه گیرش انداخت . خودشو بهش چسبوند . از پشت بغلش زد . قلب زن به شدت می تپید . مدام کارای شوهرشو به یاد می آورد .. دوست داشت هرچی بدی و نفرت از اونه رو به یاد بیاره . بابک شورتشو کشید پایین . سوتین زنو باز کرد .. کیرشو می مالید به کون سمیه .. کف دستشو هم گذاشته بود روی شورت سمیه و کسشو فشار می داد .. همون اول خیس کرده بود . زن حس کرد که خیلی خوشش میاد . سه ماه می شد که شوهرش اونو نکرده بود . تازه اون بار آخر هم نتونسته بود ارضا شه و عباس با بی حالی با اون ور رفته بود . سمیه شرمش میومد که سرشو بر گردونه . بابک حس کرد که قدرتش چند برابر شده . کمر سمیه رو گرفت و اونو به همون صورت دمر انداخت روی قالی .. یه قالی گوشتی و پشم و پیله دار ...
-خیلی می چسبه توی حیاط.. هواتو دارم ..
شورت سمیه رو پایین کشید ..
-خوب به گلا و باغچه ها نگاه کن و لذت ببر ..
زن داشت گریه می کرد . با این که خوشش میومد .. ولی بابک کاری به این کارا نداشت . قبل از این که زن پشیمون شه کیرشو از همون عقب به سوراخ کوس سمیه چسبوند با یه حرکت , کیرش خیلی راحت تا ته کس زن رفت .. قبل از این که بیاد پایین یه بار جق زده آبشو خالی کرده بود .. سمیه حس کرد که دیگه راه باز گشتی نیست اون دیگه باید کیر بابکو می پذیرفت .. با این که کسش گشاد به نظر نمی رسید ولی قطردور حلقه کمی بزرگ و گشاد نشون می داد . یه چشم بابک هم به کون سمیه بود .. دستاشو گذاشته بود رو قالی و کیرشو مرتب می کوبوند به ته کس سمیه و می کشید بیرون زن چشاشو بسته بود .. و آروم آروم ناله می کرد .. یه لحظه صداش رفت بالا و ساکت شده بود .. پسر حالا سوراخ کون سمیه رو هدف گرفته بود ..
-آقا بابک نه .. اون جا نه ..
-هواتو دارم . نمی ذارم ضرر کنی .. من پسر ولخرجی نیستم ولی واسه کیرم خرج می کنم .. جوووووووون قربون این کون .. تازه سینه هاتو هنوز نخوردم . کیرمو توی دهنت نذاشتم . تازه این اولشه ...
سمیه به این فکر می کرد که تا حالا زنای جنده و این کاره رو مسخره می کرده حالا خودش داره یکی از اونا میشه . اون وقتا که عباس حال و حوصله ای داشت کونشو به اندازه کافی گاییده بود .. دخترشو به یاد آورد که باید واسش لباس بخره و خوراکی .. خودشو محکم به زمین چسبونده از درد و هم تا حدودی از هوس و کیر کلفت بابک خودشو به زمین فشار می داد .. بابک فقط نگاهشو به کون بر جسته زن دوخته بود با یه حرکت آروم آبشو توی کون سمیه خالی کرد . کیرشو بیرون کشید و اونوفرو کرد توی دهن زن .. سمیه به خوبی اون کیرو میک می زد .از بس کیر شوهرشو میک زده عادت کرده بود . دل تو دلش نبود .. از این که آیا بابک بهش پول میده یا نه ... این بار دیگه سعی کرد خودشو ناراحت نشون بده ..
-خیلی سخت شده زندگی .. لحظاتی بعد بابک بیست هزار تومن داد به دستش
-این خوبه ؟
-زیاده بابک جان فدات شم ..
-حالا گاهی دستم نیست کمتر میدم ..
این همون پولی بود که سمیه روزا بابت شش ساعت کار از بتول خانوم مادر بابک می گرفت .. نیم ساعت هم زیر کیر بابک نبود که این پول به دستش رسید ... سمیه از خوشحالی در پوست نمی گنجید طوری که به بابک گفت خدمتکاردرخدمته و داره خودشو واسه یه اشانتیون آماده می کنه .. و اونا لحظاتی بعد باز هم در آغوش هم بودند .... پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نمی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــوام هــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزه باشــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


ناهید مدتها بود که از همسرش جداشده بود . پنج سال با شوهرش زندگی می کرد که چهار سالشو شوهره بود زندان .. یا اهل کلاهبرداری بود یا فروش مواد .. آخرشم مجبور شد مهرشو ببخشه وازش جدا شه . یه دختر چهار ساله هم حاصل این ازدواجش بود .. نسرین کوچولو که شباهت زیادی به باباش داشت . یه هفته ای می شد که از شوهرش طلاق گرفته بود .. بیست و پنج سالش بود . پدرش کارمند بود و مادرش خونه دار . به غیر خودش دو تا برادر و دو تا خواهر داشت . خونواده بهش گفتن که از همسرش جدا نشه خرج زندگی سخته .. اونم چاره ای نداشت جز جدایی . جونش به لب رسیده بود .. به هر جایی سر می زد تا یه کاری گیر بیاره موفق نمی شد .. شنیده بود که دوست و همکلاس قدیمیش نسترن که یه ساله از شوهرش جدا شده داره با خیاطی اموراتشو می گذرونه ... تصمیم گرفت یه سری بهش بزنه ...نسترن هم مث اون یه دختر داشت .. نلی کوچولو پنج سالش بود ... نسترن به دیدن ناهید خیلی خوشحال شد .. به ناگهان یادش اومد که مهمون دیگه ای هم داره .. کلی خوش و بش کردن ..
-ببینم می تونی بهم خیاطی یاد بدی که منم یه جوری مشغول شم
-عزیزم در آمدش زیاد نیست حوصله می خواد ..
صدای زنگ در به صدا در اومد .. نسترن قلبش به شدت می تپید .. جوان خوش قیافه ای که حدود بیست سال سن داشت وارد شد .. -
ناهید جون من الان برم با شهیار جون پرده ها رو اندازه بگیرم .. آخه می خوام پرده اتاقا رو عوض کنم .. نلی جون پیش خاله ناهید باش تا من و عمو شهیار بر گردیم ..
نسترن وارد اتاق خواب شد در اتاقو خیلی آروم قفل کرد .. ولی ناهید صداشو شنید .. ..
-کاش الان نمیومدی .. اگه می تونی کارت رو زود بکن برو .. ببین امروز کاندوم هم نمی خوای بذاری .. فدات شم بعدا جبران می کنم . منتظرش نبودم . فکر کردم تویی ..
-به یک شرط ..
-چه شرطی
-بکنم توی کونت ...
-نه درد داره .. من اون دفعه هم گفتم من از کون کار نمی کنم .ن
سترن رفت روی تخت و یه استیل سگی گرفت .. شهیارتا حالا چند بار کون نسترنو کرده بود و خیلی از دوستاش هم اونو از کون کرده بودن . کس نسترن خشک بود زن یه تفی به دستش زد و اونو به کسش مالوند پسر کیرو وارد کس نسترن کرد ..
-حواست هست ؟
-آره عزیزم
-فقط موقع خالی کردن کاندوم بذار ..
-دوست دارم روی کونت خالی کنم .
سه چهار دقیقه بعد :
-آخخخخخ اووووووخخخخخ کیرت چقدر کلفته .. جوووووووون من راضی شدم بکش بیرون .
شهیار کیرشو کشید بیرون و در قسمت بالای چاک کون نسترن چند بار کیرشو حرکت داد و آبشو همون جا خالی کرد .. شهیار آب کیرو به سمت سوراخ کون فرستاد و کیر تیز و کلفتشو که یه کمی تیز بود به سوراخ کون نسترن فشار داد ..
-آییییییی کثافت آشغال چیکار می کنی .کونمو جرش دادی ...
طوری جیغ کشید و بلند حرف زد که ناهید صداشو شنید .. کمی شک برش داشت که اونا دارن کار خلاف می کنن .. نسترن خودشو کنار کشید ..
-ببین دوستم این جاست آبروم میره .. دفعه دیگه ..
شهیار رو فرستاد ..پسروقتی داشت خداحافظی می کرد یادش اومد که پول نداده .. نسترن عادت داشت همیشه پولو اول می گرفت ولی استرس حواسشو پرت کرده بود .. وقتی پسر پولو بالای پیشخوان گذاشت دیگه اون یک درصد شک ناهید بر طرف شد .. نسترن سریع یه پارچه ای روی پول گذاشت . ولی ناهید صحنه رو دیده بود .. اون دیگه همه چیز دستگیرش شده بود .. یادش میومد اون و نسترن دخترای بی بند و باری نبودن . حالا نسترن حال و روزش این شده بود ..
-ببخشید ناهید جون .. پرده اتاق خوابو می خواستم عوضش کنم .
-نسترن ..درآمدش خوبه ؟
-خیلی کمه .. این روزا تولیدی زیاد شده
-خیاطی رو نمیگم . جندگی رو میگم ..
-ناهید تو که بد دهن نبودی ..
-در برابر آدمی دروغ گو باید بد دهن بود ..
-من مجبور بودم .. خرج دخترم زیاده
-می رفتی خونه مردم کارگری ..
-ریه ام حساسه .. نظافت نمی تونم .. از دخترم کی نگه داری کنه . هرچی در میارم باید بدم هزینه اون ..
-این جوری دخترت هم مث خودت میشه ..
-باور کن من عذاب می کشم .. نمی خواستم این طور شه .. صاحب خونه این جا خیلی با هام راه اومده . بهم گفته مراقب باشم .. اجاره کم می گیره .. اگه دوست داشته باشی من باهاش حرف می زنم بیای این جا ..
ناهید به زحمت بر خودش مسلط شد که اونو نزنه .. ازخونه اش رفت بیرون .. یک زن نباید شرافتشو بفروشه .. حتی اگه شده با سیلی صورتشو سرخ نگه داشته باشه ... روزا در به در به دنبال کار می گشت .. چند جایی واسش کار پیدا شده بود اما در آمدش خرج و خوراک و تربیت نسرین هم نمی شد . از سر کوفت های خونواده خسته شده بود .. وقتی می رفت به یه میهمونی و بیشتر از همه به عروسی , نگاه پسرا به طرف اون بود .همه می خواستن به نوعی باهاش حال کنن . پدر و مادرش می گفتن که باید به شوهرش رجوع کنه ... عرصه رو برش تنگ کرده بودن .. در مجلس عروسی دختر خاله اش وقتی که همه با رقص نور می رقصیدن یکی دستشو گذاشته بود رو باسن اون و از اونجا به زیر دامنش نفوذ کرده بود و اونم از پشت یه لگدی به سمت طرف انداخت .. گاهی حس می کرد که نیاز جنسی هم داره .. حس می کرد که از خودش هوس دفع می کنه ولی سعی می کرد بهش فکر نکنه . شاید به خاطر نسرین بود که اون جور کوتاه اومده بود . دیگه چاره ای براش نمونده بود جزاین که راه خونه نسترنو پیش بگیره ..
-حالا شدی دختر خوب . اومدی رو حرف من ؟ همون اولش و اولیش سخته . همچین واست عادی بشه که نگو .. از اون اول بهشون رو نده . هر چند آدما عوض میشن و اصلا خود مردا هم دوست ندارن یه جنده رو بیشتر از چند بار بکنن ولی اون جنده هم نباید خودشو عادت بده که با همه به گرمی برخورد کنه . سینه هاش خیلی زود آب لنبو میشه . کسش از ریخت و قیافه میفته .. کونش همو روئیدی میشه .. پدر مقعد آدم در میاد . اگه خواستن کونتو بکنن باید بیشتر پول بگیری ...
دل تو دل ناهید نبود . اولین مشتری ناهید یه مرد میانسال بود .. تقریبا پنجاه سالش می شد .. سرش طاس بود .. اونا رفتن توی اتاق خواب نسترن روی تخت .. ناهید خیلی سختش بود که لخت شه .. دستاش می لرزید . قلبش به شدت می تپید .. مرد خودشو افشین معرفی کرده بود ..
افشین : چی شده .. -
هیچی ..هیچی
-شنیدم اولین بارته ..
افشین لباسای ناهیدو از تنش در آورد . زن سختش بود .. واسه یه لحظه دستشو گذاشت جلوی کسش .. افشین خنده اش گرفته بود . سریع لخت شد و کنار زن دراز کشید ..
-بمال .. بمال ..
ناهید چندشش می شد . اون عادت نداشت . به این فکر می کرد که چند سال در سخت ترین شرایط با آبرو داری زندگی کرده ..
-حالا که تو نمی مالی من می مالم ..
کف دست افشین رفته بود روی کس ناهید .. زن حس کرد که داره خوشش میاد ..
-جووووووون .. جنده و این جور خیسی ؟! خیلی با حالی .. این کس خوردن داره ..
ناهید چشاشو بسته بود سرشو یه پهلو کرده بود تا هوسشو در میان اشکهاش غرق کنه اون اینو نمی خواست .. آروم اشکاشو پاک کرد . این همون چیزی بود که می خواست . راهی بود که انتخاب کرده بود .. لحظاتی بعد افشین کیرشو گذاشت رو سر کس ناهید و اونو آروم کرد توی کس .. ناهید کاملا داغ بود .. افشین بغلش زده بود .. یه قرص خورده بود که کیر و کمرشو سفت تر کنه و آبش هم زود نیاد .. ولی کس تقریبا تنگ و داغ ناهید اونو از این روبه اون رو کرده بود .. ناهید فقط همینو بهش گفت که هر وقت می خوای انزال شی کاندوم بکش .. مرد لباشو گذاشت رو لبای ناهید .. یه چیزی حدود دو برابرش سن داشت . کیر به انتهای کسش رسیده بود .. افشین سینه های ناهیدو خیلی آروم میک می زد .. زن از هوس زیاد پنجه هاشو رو شونه های مرد انداخته و به ناگهان آروم شد .. مرد لذت می برد از این که یک جنده حشری رو به این سادگی ار گاسم کرده با این که می دونست ناهید تازه کاره ولی به هر حال عنوان جنده رو یدک می کشید .. افشین اعتماد به نفس خاصی پیدا کرده بود ..
-کاندوم بذار کاندوم بذار ..
-من توی کونت خیس می کنم
-نه نه خواهش می کنم . من کون نمیدم ..
مرد گفت .. نرخ سی تومن بوده .. من پنجاه تومن بهت میدم .. فقط می ذارم توی کونت و آبمو میارم ..
ناهید به این فکر می کرد که این در آمد ده روزشه اگه کار در بوتیک دایی شو قبول می کرد اونم از صبح تا شب .. خیلی زور داشت . یه نگاهی به کیر افشین انداخت .. از کیر شوهرش کوچیک تر و نازک تر بود . شاید چهارده سانتی می شد .. ولی اون درپنج شش سال زندگی با شوهرش فقط دو سه بار بهش کون داده بود .. افشین به سوراخ کون ناهید کرم مالید ...
-خیلی کون با حالی داری .. ولی انگاری این کیر من نمی خواد بره جلو ..
نفس ناهید بند اومده بود .. افشین بی اندازه کیف می کرد ..
-رفت .. سر کیرم رفت .. خیلی با حالی .. کون تنگت کیرمو قفلش کرد . محکم نگهش داشته یه فشار دیگه به کیرش آورد ..
ناهید جیغی کشید که نسرین به هوای مادر می خواست وارد اتاق شه و نلی هم که تقریبا هم سنش بود به دنبالش , ولی با در قفل شده روبرو شدند . نسترن اونا رو بر گردوند .
-کارتو تموم کن ..تموم کن ..
-داره میاد .جاااااااان .. کونت هر چی که تو کیرمه..پشت کیرمه و می تونه خالی شه رو داره می کشه بیرون . افشین کیرشو ثابت توی کون ناهید نگه داشت .. خودشو خالی کرد .. پنجاه تومنو به ناهید داد .. زن لباساشو پوشید .. مرد اون جا رو ترک کرد ..اما ناهید روی تخت دراز کشید و با این که از ار گاسمش لذت برده بود ولی زار زار می گریست .. نسترن نگران شد.. اومد داخل و درو قفل کرد که دخترا نیان ..
-تبریک میگم . کارت عالی بود .. چرا گریه می کنی ..
-من هرزه نیستم .
-کسی نگفت تو هرزه ای .. اصلا فکر کردی جنده ها دلشون می خواد هرزه باشن ؟ زندگی و دست روز گار اونا رو به این سمت کشونده ..
-پس چرا خیلی ها هرزه نمیشن . چرا من و تو باید بشیم ..
-این چرا ها رو نمیشه به این سادگی جواب داد ..هر آدمی وهر زندگی شرایط و پیچیدگی های خودشو داره . نمیشه آدما رو سرزنش کرد
-نمی خوام واسه دخترم یه مادر بد باشم . چند روز بعد صاحب خونه نسترن که خودش اهل حال بود در یه جای دیگه یه خونه دو واحدی رو در اختیار اونا گذاشت . تا راحت تر کار کنند و دیگه از دست ساکنین فضول خلاص باشن .. ناهید رفته رفته به این زندگی عادت کرد .. بعد از مدتی مثل روزای اول از سکس لذت نمی برد .. به این فکر می کرد که پول جمع کنه دست از این کار بکشه ولی هزینه های زندگی از بس بالا رفته بود دخل و خرجش به یک اندازه بود . با این حال می دونست اگه با هرچی بسازه یه چیزی رو نمی تونه تحمل کنه و اون اینه که مایه ننگ دخترش بشه و نسرین اونو یک مادر کثیف بدونه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  

 
سلام اقای ایرانی یه زحمت دارم واست
اگه میشه یه لطف کن داستان سکس با خواهر و مادر بنویس
یا هم برادر و خواهر مادر پدر(خانوادگی
) ممنون
     
  
زن

 
siavashbad: سلام اقای ایرانی یه زحمت دارم واست
اگه میشه یه لطف کن داستان سکس با خواهر و مادر بنویس
یا هم برادر و خواهر مادر پدر(خانوادگی
) ممنون
با درود به سیاوش عزیز و تشکر از همراهی ان نازنین .. اتفاقا مدتیست که تصمیم دارم یه داستان چند قسمتی برای انتشار در یک مرحله بنویسم که در آن مادر و پسر و دخترش باشند به این صورت که اول سکس مادر با غریبه رو ببینند و بعدش ..... البته میشه پدر رو هم وارد کرد و میشه هم وارد نکرد .. و سوژه های مختلف دیگه ای هم در ذهنم دارم باید فرصت بشه و بتونم این کارو بکنم که داستان هیجان بیشتری هم داشته باشه . اگه این داستانو به این صورت بنویسم یه دوروزی بقیه انتشاراتم تق و لق میشه ولی بالاخره ردیفش می کنم . البته در حال حاضر داستان خانواده خوش خیال درش همه جور ادم هست ولی خانواده خوش خیال کاراشون بیش از حد فانتزیه .. در هر صورت اطاعت اما در فرصتهای مناسب .. با سپاس ..دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــن ومــــــــــــامــــــــــــان فریبــــــــــــای دوستــــــــــــم

من و فریبرز هم دانشگاهی بودیم . دوسه ترم مونده بود که لیسانسمونو بگیریم . من و اون چند وقتی می شد که بیشتر وقتا رو با هم و توی خونه اونا درس می خوندیم . اون با مامانش فریبا که 47 سالش بود زندگی می کرد .. ولی از بس خوشگل و خوش اندام بود زیر چهل نشون می داد . درشتی سینه هاش از روی بلوز و برجستگی باسنش هم از روی دامن و هم شلوارش کاملا مشخص بود . فریبا زنی بیوه بود که شوهرشو از دست داده بچه بزرگترش که یه دختر بود ازدواج کرده بود . فریبرز عاشق یکی از دخترای همکلاسمون میشه ولی مادرش با این ازدواج مخالفت می کنه و به نظر اون دختر از یه خونواده پایین بوده . من خلاف فریبرز اهل عشق و حال با زنا و دخترا بودم . به خاطر تیپ و هیکلی که داشتم خیلی طرفدار داشته و از همون اول آشنایی به دخترا رو نمی دادم که اونا به خودشون وعده بدن . فریبا جون خیلی با هام خودمونی بود .. ازم می خواست که فریبرز رو راهنمایی کنم .
-پارسا جون منم به این فریبرز میگم که از شما یاد بگیره و خودشو وابسته نکنه . آخه این دوره و زمونه ازدواج دیوونگیه .. وقتی که باهام حرف می زد از چشاش آتیش می بارید . من این نگاهها رو به خوبی می شناختم . کاش می تونستم زود تر باهاش جور شم و یه روزی که فریبرز خونه نبود بکنمش .. خیلی دلبری می کرد .. حتی یه باریه صحبتی شده بود که فریبرز سوتی داده بود که مادرش سرلوله شو بسته ..و این کارو بلافاصله بعد از به دنیا آوردن اون انجام داده ... اطلاع خوبی بود .. فریبا روز به روز بیشتر آتیشم می داد . حرفایی می زد که حس می کردم خیلی دلش می خواد باهام باشه .. اما نمی دونستم کلنگ کارو چه جوری بر زمین بکوبونم . اون شب به گونه هاش روژقرمز زده بود و روژقرمزو طوری به لباش زده بود که بر جستگی لبها اونو خیلی حشری نشون می داد .. تازه درزده رفته بودم خونه شون . موهاشو کوتاه و به رنگ شرابی در آورده همونی که من می پسندیدم . حالا اونوحتی زیر سی سال حسش می کردم . سعی کردم رسمی بودنو کنار بذارم .. اونم وقتی دید که من خیلی خودمونی حرف می زنم خودمونی تر جوابمو می داد .
-می تونم یه چیزی بگم فریبا جون ؟
-بفرما ..
-این که خیلی خوشگلی و حتی بدون آرایش حرف نداری شکی نیست ولی امروز عین پرنسس ها شدی ..
-فدای تو پارسا که چشای خوشگلت خوشگل می بینه ولی واسه فریبرز خیلی ناراحتم . خیلی خمار شده . یه صحبتی با این بچه بکن عشق این دختره اونو کشته .. حالا گرفته قرص اعصاب و آرام بخش خورده خمار شده سر شبی ... می ترسم براش .. کمکم کن ... دستامو گرفت و تو چشام نگاه کرد ..من و اون دو تایی رفتیم سر وقت فریبرز .. هرچی صداش زدم بیدار نمی شد .. ولی نفس می کشید و بدنش هم گرم بود . ظا هرا به خواب سنگینی رفته بود .
-زنگ بزنم آمبولانس بیاد ؟
سرمو که برگردوندم دیدم چاک بلوزش بیش از هر وقت دیگه ای باز شده و نصف سینه هاش افتاده بیرون .
-پارسا جون اون تا چند ساعت دیگه می خوابه .. من حالم خوب نیست .. سرم داره گیج میره ..
حس کردم که داره فیلم بازی می کنه . دیگه دوزاریم افتاده بود .. دنبالش راه افتادم .. رفت سمت اتاق خوابش .. تا به یک قدمی تخت رسید خودشو شل کرد ومثلا در حال از حال رفتن نشون داد .. دستمو گذاشتم زیر کمرش و اونو رو تخت خوابوندم ..
-آههههههه لبم .. نفسم نمیاد ..
-زنگ بزنم آمبولانس بیاد ..
-نههههه یه دگمه دیگه بلوزمو بازش کن .. فشارم رفته بالا ..
بلوزشو در آوردم ..
-فریبا جون منو ببخش .. الان وضعیت اضطراریه ..
-آخخخخخخ ..
سوتین مشکی و طرح دار اون خیلی نازک بود .. تقریبا نود درصد سینه اش مشخص بود . با این حال دستمو گذاشتم پشنتش و گفتم درش بیارم که بیشتر هوا بخوری ؟
-هر جور راحتی
-توهم باید راحت باشی .
فریبا : من که سختم نیست ..
ظاهرا وقتی که این جور حرف می زد بهتر نشون می داد .. نوک سینه های درشتش تیز و برآمده شده بود .. چشاشو بسته بود . انگار داشت لبخند می زد و منتظر حرکتی از سوی من بود .دستمو گذاشتم زیر سینه اش .
-فریبا جون می خوام ضربان قلبتو بسنجم ..
-چطوره ؟
-یه کمی کند می زنه ..
-نمی تونی کاری کنی که تند تر بزنه ؟
-میشه ولی به شرطی که برداشت بد نکنی و بدونی که فقط برای درمانه ..
-مگه یه مریض به دکترش اعتراض می کنه که چرا طریقه درمانت این جوریه ؟
اینو که گفت دستمو گذاشتم رو سینه اش ..
-حالا ضربان قلبت میره بالا .
-یه خورده بالاتر اشکال نداره ها ..
لبامو گذاشتم رو اون یکی سینه اش ..
-آخخخخخخخخ چقدر خوب واردی راه درمانمو ..
دیگه تنورو خیلی گرم دیدم .سریع در اتاقو ازداخل قفل کردم . زیپ دامنشو کشیدم پایین .. شورت توری مشکی که کس سفید اونو به خوبی نشون می داد منو از سینه هاش دور کرده بود .. شورت خیس و کس خیسو با هم گذاشتم توی دهنم .. دستاشو به سینه هاش فشار می داد ..
-نهههههه نهههههههه ..پارسا .. اووووووففففففف
-فریبا جون اگه فکر می کنی که بازم فشارت رفته بالا و قلبت ناراحت میشه بی خیالش شم
فریبا : نه این از اون فشاراییه که برای قلب مفیده و اعصابو آروم می کنه ..
شورتشو کشیدم پایین و خودمو هم کاملا لخت کردم ..
فریبا : می خوای درمان کاملو انجام بدی ؟
از همون صورتش شروع کردم به بوسیدن تا پایین بدنشو ولی اون یه تکونی به من داد و طوری کیرمو گرفت به دهنش که یه لحظه فکر کردم می خواد از ریشه درش بیاره .. نشون می داد که سالهاست که ازش محروم بوده .. دستمو فرو برده بودم لای موهاش و اونو به لاپام فشارش می دادم .. آبم توی دهنش فواره زد طوری کیرمو ساک زد و پاکسازی کرد و بهش حال داد که بعد از انزال که سه چهار دقیقه ای سر گرم ساک زدن بود فکر می کردم که آبم همین جور داره خالی میشه و به همون صورت لذت می بردم . حالا من افتادم روش ... قبل از این که کیرمو فرو کنم توی کسش انگشتامو فرو کردم توش و به سرعت اونا رو حرکتش می دادم . نه گشاد بود نه تنگ .. فقط به چهره خوشگل و حشری و لبای کلفت فریبا نگاه می کردم و با هوس کیرمو می کردم توی کسش و می کشیدم بیرون . خیلی آروم ناله می کرد ..
-پارسا .. پارسا خیلی وقته که دلم می خواست در مانم کنی ..
-خیلی شیطونی فریبا .. هر کاری رو که من دوست داشتم انجامش می دادی ..
-حالا تو هر کاری رو که من دوست دارم انجامش میدی ؟
-بگو چیه چه کاری ..
-منو تند تر بکن تند تر ..
-چه هیکل گوشتیی داری ! هرچی که تو بگی ... فقط از یه چیزی ناراحتم . شرمنده فریبرزم ..
-شرمنده اون نباش . چیزی که بهش نمیگیم ولی باید یه کاری کنیم که غم و غصه نداشته باشه ..
-فعلا باید غصه های تو رو رفعش کنیم ..
-نههههه پارسا .. عزیزم ..
-کس فقط کس تو عزیز دلم..
از اون حشری های خیلی وقت کیر ندیده ای بود که با چند تا چند تا ضربه من ارگاسم شد .. دیگه ازش نپرسیدم که تشنه شه یا نه .. چون من که خودم تشنه خالی کردن توی کسش بودم .. .. بعد از این که کیرمو توی کسش سبک کردم اونو به دمر خوابوندم . حالا دیگه وقت ور رفتن با کونش بود .. اون عقده هامو حسابی خالیش کردم .. کسش از هوس و همچنین از منی من خیس خیس بود با همون سوراخ کونشو نرم کردم .. کیرو که گذاشتم روی سوراخ کونش مثل یه مکش قوی کیرمو قورت داد و داخلش چسبوند .. نرم نرم و خیلی آروم کیرمو توی کونش حرکت می دادم تا هر دو مون لذت ببریم . نگران بودم . استرس داشتم . نمی دونستم که خواب دوستم تا چه حد سنگینه . من داشتم مادرشو می کردم . هیکل خوش فرمشو در میان پنجه های خودم چنگ و چونگش گرفته و یواش یواش رسیدم به پشت پاش .. وقتی نگام به اون کپل گنده اش می افتاد چشامو باز و بسته اش می کردم . چند بار به زور جلوی پرش و انزال خودمو گرفتم که زود توی کون فریبا خالی نکنم ولی بازم دلم بود پیش فریبرز .. سر انجام وقتی که خودمو رو فریبا خم کرده و داشتم شونه ها و پشت گردنشو می بوسیدم آروم توی کونش خیس کردم .. دلم می خواست تا صبح می موندم . بغلش می زدم و کونشو می خوردم .. ولی دیگه گذاشتم برای بعد .. از فریبرز هم خجالت می کشیدم البته اگه می فهمید . وگرنه کون لق فریبرز , کیرم که توی کون ننه اش رفته بود و کار تموم شده بود . خواب بودم که یه سر و صداهایی شنیدم .. از جام پا شدم .. اونا داشتن توی هال خیلی آروم حرف می زدند مادر و پسر ..
-مامان خودت بهم قول دادی که اگه پارسا رو واست جور کنم تو هم واسم میری خواستگاری ..همونی که من می خوام
-باشه من رو قولم هستم . دستت درد نکنه منو راهنمایی کردی که اون از چی خوشش میاد و از چی خوشش نمیاد ..
-مامان من اصلا دلشو نداشتم که اون با تو باشه
-ولی فریبرز این نشون میده که تو اون دختره رو بیشتر از من دوست داری .. ولی به روی پارسا نیاری که همه چی رو می دونی ؟
-خیالت تخت مامان .....
سریع رفتم سر جام دراز کشیدم . هم خجالت می کشیدم که تو روی فریبرز نگاه کنم .. هم نمی دونستم که باید چه رفتاری با اون داشته باشم ... ساعتی بعد رفتم سراغ فریبا
- -اوووووهههه چه عالی که بر گشتی .. به فکر تو بودم ..
-دیدم فریبرز خوابه اومدم ..
-من که بهت گفتم اون تا چند ساعت دیگه خوابه ..
بغلش کردم .. و این بار اون هر کاری می تونست باهام کرد .. کیرم شده بود آدامس اون ...من با فریبرز خیلی کارا داشتم هم درس بودیم .. و چه شبهایی که باید اون جا می خوابیدم .. فریبا تن و بدن درستی داشت ..
-فریبا جون دوست داری همیشه با هم باشیم ؟ فقط این فریبرز ممکنه ضد حال بزنه .. و اگرم بو بردار شه من سختمه . تو هم به عنوان یک زن مستقل حق و حقوقی داری .. میگم اون که لزومی نداره که ازت مدرک بخواد به خاطر حرفات .. فقط اگه بتونی مخشو جوری بزنی که بعدا به دروغ بهش بگی صیغه من شدی بد نیست .. اینو هم بهش بگو که پارسا گفته نمی تونه نامردی کار کنه .. و مثلا یه سال صیغه شدی . منم بعد از حرف تو میرم یه من و منی پیش این فریبرز کرده و اون دیگه فکر می کنه راستی راستی ما صیغه هم شدیم ... فقط تو هم با ازدواجش با کسی که دوست داره موافقت کن ..
و تمام کار ها به خوبی پیش رفت .. قبل از این که من با فریبرز صحبت کنم فریبا موضوع رو بهش گفت .. و من وقتی به فریبرز گفتم که اگه یه وقتی یکی بخواد مامانتو صیغه کنه عکس العملت چیه .. اون یه نگاهی بهم انداخت و گفت بستگی به این داره که مردونگیش تا چه حدی باشه ..وقتی بهم گفت بابایی دوستت دارم دو تایی مون از خنده داشتیم منفجر می شدیم . حالا دیگه شبا که با هم درس می خونیم و حتی هنگام روز هر وقت که خسته میشم و می خوام بخوابم بی خیال فریبرز میرم و پیش مامانش می خوابم . آخه اون فکر می کنه من ناپدریش هستم .... البته اینو فقط ما سه نفر می دونیم و قراره که بعد از ازدواج با زنش هم در میون بذاره .. این روزا خیلی هم سفارش مادرشو بهم می کنه چون میگه اگه تو هواشو داشته باشی اونم هوای منو داره و با زنم خوب تا می کنه .. اگه روش می شد می گفت که بیشتر به مادرم کیر بزن و سر حالش کن ولی خب بچه منطقی و با ادبیه .حتی واسه این که من خجالت نکشم میگه یه وقتی ملاحظه منو نکنی ها اون حالا زنته دیگه ... قربون مامان هرچی رفیق کس خل برم ...پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
siavashbad: سلام اقای ایرانی یه زحمت دارم واست
اگه میشه یه لطف کن داستان سکس با خواهر و مادر بنویس
یا هم برادر و خواهر مادر پدر(خانوادگی
) ممنون
shahrzadc: با درود به سیاوش عزیز و تشکر از همراهی ان نازنین .. اتفاقا مدتیست که تصمیم دارم یه داستان چند قسمتی برای انتشار در یک مرحله بنویسم که در آن مادر و پسر و دخترش باشند به این صورت که اول سکس مادر با غریبه رو ببینند و بعدش ..... البته میشه پدر رو هم وارد کرد و میشه هم وارد نکرد .. و سوژه های مختلف دیگه ای هم در ذهنم دارم باید فرصت بشه و بتونم این کارو بکنم که داستان هیجان بیشتری هم داشته باشه . اگه این داستانو به این صورت بنویسم یه دوروزی بقیه انتشاراتم تق و لق میشه ولی بالاخره ردیفش می کنم . البته در حال حاضر داستان خانواده خوش خیال درش همه جور ادم هست ولی خانواده خوش خیال کاراشون بیش از حد فانتزیه .. در هر صورت اطاعت اما در فرصتهای مناسب .. با سپاس ..دوست و برادرت : ایرانی
با درود مجدد به سیاوش گرامی من این داستانو هر وقت فرصت مناسبی پیدا کنم خواهم نوشت اما خواستم اشاره ای داشته باشم به یکی از داستانهای گذشته ام که در این مورد نوشته شده که البته در این خصوص داستان زیاد دارم ولی فعلا یکیش رو که به یادم میاد اسمشو میارم .. خانواده خوشبخت که در صقحه دوم همین تاپیک منتشرشده ..با احترام دوست وبرادرت : ایرانی
https://www.looti.net/12_7176_2.html#18
     
  
صفحه  صفحه 25 از 34:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA