انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 34:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
یـــــــــــــــک پیـــــــــــــــک نیـــــــــــــــک نیـــــــــــــــک

از نگاه هیز مردا بدم میومد .. سعی می کردم بیشتر وقتا خودمو پوشیده نگه داشته باشم . ولی هر کاری می کردم نمی تونستم بر جستگی کونمو پنهون کنم . و درشتی سینه ها م هم همیشه مشخص بود .. هر لباسی که تنم می کردم بازم تا یه حدی نشون می داد . شوهرم لاغر بود ولی من خیلی تپل و ناز بودم .. هنوز سی سالم نشده بود .. یه دختر ده ساله داشتم . همیشه هم سرم تو لاک خودم بود و از مردای هیز دوری می کردم . اما از وقتی که فریده دوست دوران کودکی و تحصیلمو دیده بودم همه چی به هم خورد . حوصله رفت و آمد کردن با اونو نداشتم . ولی اون وشوهرش ازمون دعوت کردن که بریم اون جا .. وقتی که شوهرشو دیدم تعجب کردم که فریده چطور با ا ین تیپ معمولی خودش تونسته اونو تور کنه .. احسان هم مثل مردای دیگه بود . در همون نگاه اول متوجه شدم من دیگه اون آدم سابق نیستم . انگار می خوام که جلب توجه کنم . آره الناز دیگه اون الناز سابق نبود . دیگه دست و دلش به کار نمی رفت . شاید به فریده حسادت می کردم . شاید حس می کردم که خیلی خواستنی هستم که احسان خوش تیپ و خوش ترکیب با نگاه خریدارانه اش داره منو می خوره .. و منم از اونا دعوت کردم .. این نگاهها ادامه داشت .. اما نه اون جرات داشت قدمی جلو بذاره نه من .. تا این که یه روز که مهمونی خونه ما بود به یه بهونه ای اومد آشپز خونه .. می خواست از یه مسیری رد شه که برای ثانیه هایی خودشو بهم چسبوند .. صورتشو به صورتم نزدیک کرد .. صدای نفسهای اونو حس می کردم . اون یک جا دو گر بود . می تونست احساس منو درک کنه . با این حال اون باید خیلی وقت پیشا این کارو می کرد .. ولی تا مدتها بازم همون حالت و شرایط بین ما بر قرار بود . دیگه خواب و خوراک نداشتم . دلم می خواست واسه حداقل یه بارم که شده پیشش بخوابم . دوستی خودمو با فریده گرم تر کردم .. تونستم بفهمم که اون در روابط جنسی بیشتر از چی خوشش میاد .. دیگه به به این کار نداشتم که شوهرم از چی خوشش میاد . دیگه موهای کسمو نگرفتم . چون فریده می گفت که احسان از کس مودار خوشش میاد ولی اون خلاف خواسته شوهرش همیشه موهاشو می گیره .. و من در فانتزی خودم حس می کردم که احسان از موهای انبوه کسم لذت می بره . تا این که یه روزی چند تا خونواده شدیم و رفتیم به پیک نیک .. یه جای خوش آب و هوا و نیمه جنگلی در اطراف شهر که یه چمن و رود خانه و زمین بازی واسه بچه ها داشت . دوست داشتم شلوغ تر باشه تا شاید به یه بهانه ای بتونم خودمو به احسان برسونم و بازم اونو وسوسه کنم . شوهرم محسن تعجب می کرد که چرا من تا حدود زیادی تغییر روحیه دادم . راستش خیلی دوست داشتم از بقیه زنا فاصله بگیرم . حوصله دخترمو نداشتم . مردا سر گرم عرق خوری بودن .. یه نگاهی به احسان انداخته و تو چشاش زوم کردم .. برای دقایقی بعد, خوب که اطرافو نگاه کردم و دیدم که کسی متوجه من نیست یه راهی رو انتخاب کرده به سمت تپه های اطراف رفتم . جایی که زیاد طرفدار نداشت . چون از رود خونه و زمین صاف فاصله می گرفت .. فقط در حاشیه چند تا درخت بود و دور نمای قشنگی که همراه با نسیم ملایم به شدت وسوسه ام می کرد . اصلا به این فکر نمی کردم که شوهر دارم . احساس یه زن مجرد رو داشتم . نمی دونم این چه حسی بود که در همون نگاه اول تغییرم داد . دلم خوش نبود که اون میاد .. رفتم یه گوشه ای که یه حالت غار مانند داشت نشستم . پاهامو باز کرده دامنمو زدم بالا شورتمو کشیدم پایین و دستمو گذاشتم روی کسم . نمی دونستم این آب و هوا هوس منو زیاد کرده یا فانتزی های سکسی یا هر دوی اون .. انگشتمو مرتب فرو می کردم توی کس و بیرون می کشیدم .. من و احسان دیگه خیلی لفتش داده بودیم .. یعنی هر دو مون دیگه زیاده از حد دست و پا چلفتی نشون می دادیم . اما اون یه بار پیشرفت کرده بود . جای تعجب داشت لعنتی چرا ادامه نداد .. سرمو بالا گرفتم یه لحظه روبروم احسانو دیدم که به کس لخت من که انگشتمو توش کرده بودم زل زده بود .. دستپاچه شدم نمی دونستم چیکار کنم کمی خجالت کشیدم و سختم بود . نمی خواستم تصور بدی در مورد من داشته باشه . فرصت برای تصمیم گیری کم بود .. دیگه مثل اونایی که خیلی اهل حالن و تا یه مردی می بینن ناز می کنن و خودشونو می کشن کنار عمل نکردم همون جا نشستم ولی انگشتمو از کسم کشیدم بیرون . با این که یازده سال از از دواجم می گذشت ولی کسم هنوز یه تازگی خاصی داشت . چاقولو نبود .. حتی داخلش هم خیلی تنگ بود ... احسان یه نگاهی به پشت سرش و اون دور دستها انداخت .. اومد سمت من .. یه لحظه ترسیدم . آخه میگن مردا که حشری میشن خیلی وحشی میشن ولی من که مقاومتی نکرده بودم . اونم واسه این که از قافله عقب نمونه کیرشو در آورد .. زبونم بند اومده بود . با این که هنوز کیرش به فرم اصلیش نرسیده بود ولی خیلی تپلی و جوندار به نظر می رسید ...
احسان : ادامه بده .. خیلی خوشم اومده بود ..
نمی دونستم چی بگم . دلم می خواست یه حرفی بزنم . اولش یه خورده خجالت کشیدم ولی بعد که دیدم اونم از مرز خودش گذشته دیگه خیالم نبود . اومد جلو تر . دستشو گذاشت دور گردنم .. طوری که کیرش یه دهنم نزدیک شد . به یاد این حرف فریده افتادم که می گفت به زور کیر شوهرو ساک می زنه .. کیرشو به دهنم مالوند . و منم دیگه عقده گشایی کردم . دیگه ترس و خجالتو گذاشتم کنار .. دهنمو باز کردم .. گفتم هر چه باداباد یک بارم که شده برای دل خودمم کار کنم . کیر احسان توی دهنم بزرگ و بزرگ تر شد .
-آیییییییییی الناز ..الناز .. الناز . .
راستش من تا حالا واسه شوهرم چند بارساک زده بودم اما منی اونو نخورده بودم .. ولی احسان همچین انقلابی توی دهنم کرد که حس کردم تمام دهنم از آب کیر اون پر شده دستشو گذاشت پشت سرم و محکم به سمت دهنش فشار داد و چاره ای نداشتم جز این که تمام آبشو بخورم .. اومد پشت من و منو به پشت تپه ای کشوند که از اون جا بشه به محیط روبرو تسلط داشت و اگه کسی به سمت ما میومد و همون اول متوجه می شدیم پنج دقیقه فرصت داشتیم خودمونو جمع کنیم . خیلی حواسش جفت بود یه چشش به روبرو بود و یه چشش به کون من که از وسط بازش کرد و نوک زبونشو اول رو سوراخ کونم کشید و بعد رفت به سمت کس .. .. ظاهرا زیاد فرصت نداشتیم که بخواهیم حاشیه کارو زیاد کنیم ولی واسه کیر سازی و کس گشایی زمان خوبی بود .. در درون زمزمه می کردم الناز تو خیلی ناز داری که تونستی توجه احسانو به خودت جلب کنی .. حس کن که یه دختر مجردی .. نه شوهر داری نه دختر ... در همین اندیشه ها بودم که یه دور منو بر گردوند و روبروی خودش قرار داد ..
-اووووووففففففف عجب کسی داری .. چه پشمی داره .. چه مویی داره ..
دیگه کنترلشو از دست داده بود . موهای کسمو گذاشته بود توی دهنش و طوری اونا رو می مکید که آدم فکر می کرد یه بچه ای داره در اوج لذت آب نباتشو میک می زنه .. راست می گفت فریده که اون عاشق کس مو داره ... چه هیجانی ... با این که دوست داشتم مدتها در اون حالت بمونم ولی ازش خواستم که زود تر با کیرش مشغول شه .. بازم منو بر گردوند و دوباره حالت قمبلی گرفتم .. دوطرف شکاف کسم رو داغ شده حس کردم و کیر همین جور با حرکتی رو به جلو وجودمو به آتیش می کشید .. با همه درازی خودش تا ته کسم رفت .. چه قشنگ تلنبه می زد .. کیرشو از پشت بدنم کرده بود توی کسم .
-آخخخخخخخ احسان احسان بکوبون .. می خوام این دشت و زمین بلرزه .. همه حس کنن که زلزله اومده ..
-اون وقت رو سر ما خراب شن ؟
دستشو گذاشته بود رو سینه هام و با سرعت و شدت کیرشو به کسم می کوبوند . خیلی خوشم میومد از تماس بدنش با قسمت بالای کونم . یه حالی می داد که اصلا نمی دونستم چه جوری وصفش کنم .
-احسان یه جوری بزن که شکمت محکم بخوره به کونم ..
بر جستگی کونم طوری بود که فاصه اش تا قسمت بالای پام بیشتر از این فاصله در بیشتر زنا بود .. راحت بگم یه کون قمبلی و تپل با یه قوس هوس انگیز وباد کرده با شعاع زیاد داشتم . احسان دو تا دستاشو رو دو طرف کونم حلقه کرد ..
-واااااااایییییی الناز .. چه نازه ..
-تو به این گنده میگی ناز ؟! چقدر همه جا سر سبز و قشنگه .. کاش می تونستیم کاملا لخت شیم ..
-اونشم میشیم . گر صبر کنی زغوره حلوا سازی . البته داخل خونه . الان دیگه همه این طلسم ها و تا بو ها شکسته شد .
دو تایی مون شل شده بودیم . بدون توجه به لو رفتن و خاکی شدن رو زمین می غلتیدیم . منو غرق بوسه کرد . به خودم اومدم و دیدم از رو برو کیرشو کرده توی کسم . یه دستشو گذاشته رو زمین .. و یه دستشو هم گذاشته رو دهنم که جیغ نکشم .. حس کردم که دارم ار ضا میشم .. چمنهای دو طرف دستمو می کندم و به این طرف و اون طرف پرت می کردم . چشامو که بستم و ساکت شدم حس کردم ریزش با سرعت منی احسانو توی کس خودم .. امون نداد تا حس بگیرم . فوری منو بر گردوند و قسمتی از آب کیرشو فرو کرد توی کونم تا خیس بخوره و نرم شه -آخخخخخخخخ احسان چقدر تیز و کلفته تو که تازه انزال شدی ... نوش جونت ..
با این که کونم خیس خورده بود ولی بازم یه فشار آورد تا تونست قسمتی از کیرشو بکنه توی کونم ... حالا دیگه رفته بودم توی خماری .. سرشو هم گذاشته بود رو سینه ام و نوکشو میک می زد . احساس درد می کردم ولی خیلی کیف داشت که هیشکی نمی دونست که من دارم با احسان حال می کنم ... چقدر حریص و هوسباز بود این مرد و منم دست کمی از اون نداشتم .. همه جامو خیلی نرم میک می زد و بهم می گفت طوری میک می زنه که لک نکنه و در این کار تجربه کافی داره .. ظاهرا از اونایی بود که تا حالا با زنای زیادی حال کرده بود . .. نسیم ملایمی که تن داغمو خنک می کرد هوسمو خیلی زیاد تر کرده بود .. بوی چمن و درختا و هوای آبی و شفاف ..همه و همه طوری منو به اوج لذت رسوند که یک بار دیگه ار گاسم شدم و این بار ریزش آب کسمو به خوبی حس می کردم . احسان : آخخخخخخخ .. الناز .. الناز .. فدایی این کونم ...
اینو که گفت چند تا ضربه درد آور و محکم به کونم زد که وقتی آبشو توی کون خالی کرد حس می کردم که بد جوری به این آب نیاز دارم .. با این حال واسه این که یه وقتی اثری از آب کیر احسان توی کونم نمونه و پیش شوهرم آبروم بره دستمو می کردم توی کس و کونم و منی رو بیرون کشیده با لذت می خوردم .. اول احسان بر گشت .. و بعد من , منطقه و تپه ها رو طوری دور زدم که از جهت مخالف بر گشت احسان خودمو به جمعیت رسوندم . زیاد هم نپرسیدن کجا بودی و کجا نبودی .. به چهره شوهرم هم نگاه نمی کردم که نکنه یه وقتی متوجه تغییر رنگ و حالتم بشه ... تا آخر پیک نیک هر حرفی که می زدم هر نگاهی که به جمعیت می کردم دلم بود به این که امروز یه راه تازه ای در زندگیم باز شده که زندگی راکد منو تبدیل به یک زندگی متنوع می کنه .... شاید احسان دوست دخترا و زنای دیگه ای هم داشت ولی من حس می کردم همین یک معشوق واسم کافیه . ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
هــــــــــوسبـــــاز بـــــا مــــــــــرام

در باز شد و منم وارد خونه شدم . انتظار داشتم که یکی بیاد به استقبالم .. ولی دیدم یه زنی با بی حالی میگه بیا بالا .. اون یه زنی بود مطلقه که با فاحشگی اموراتشو پیش می برد و منم یک مرد متاهل بودم که برای تنوع هر چند وقت در میون میومدم سراغ این جور زنا . زن چادرو از سرش در آورد .وبعد به دمر روی تخت دراز کشید .
-زود باش بیا کارت رو بکن .. منتظرم نذار . من کار دارم . بچه الان بیدار میشه زشته منو این جوری ببینه ..
-راستش من اومدم این جا بتونم با هات حال کنم . نمی خوام که زهر ماریم شه . . اون زن اندام خوبی داشت . باسن بر جسته و درشت و سینه های سفت با پوستی تازه .. ولی از یه قسمت بدنش خوشم نیومد و اونم شکمش بود . خیلی آروم شورتشو از همون پشت از پاش در آوردم . این جوری به من هیجان می داد که یهو یه پرده میره کنار و من اون کونو کاملا لخت روبرو م می بینم . بعد از شورت سوتینشو هم باز کردم . دلم می خواست شونه ها شو می مالوندم . تمام تنشو غرق بوسه می کردم و اونم کیرمو ساک می زد . به این فکر می کردم که مثلا اون جنده نیست و دوست دخترمه زنی که مختص منه .. اما بازم سر و صدای اون زن باعث شد که من دیگه مجبور شم سریع خو دمو بر هنه کنم و پس از این که یه دقیقه ای کونشو آروم آروم گازش می گرفتم اونو از وسط بازش کردم و کیرمو از همون سمت فرو کردم توی کسش ..
-آخخخخخ ..اوووووهههه چه گرمه پسر .. چه داغه .. خوشم میاد ..
چند بار کونشو به طرف کیرم حرکت داد تا داغ ترم کنه . خیلی وارد بود ..
-زود باش اگه مجبور نبودم که این کارا رو نمی کردم ..
یه لحظه دیدم در باز شد و یه دختر کوچولوی دو ساله خوشگل و مامانی وارد شد .. متاثر شدم . حس کردم حق با اون زنه ..
-دیدی .. دیدی گفتم بیدار میشه . من که این کاره نیستم . فقط یکی تو برام کافی هستی .. شکم من و این بچه سیر باشه کافیه .
به یاد دختر کوچولوی خودم افتاده بودم . فکر کنم هم سن اون بود .. درسته این لحظات و این تصویر به یادش نمی مونه ولی آینده اش چی می خواد بشه .. دلم برای اون زن سوخت ...
-باشه الان خیس می کنم .. فقط یه خورده با هام راه بیا ..
زن چشاش پر اشک شده بود و من در همون حالت اولیه که از پشت کرده بودم توی کسش به حرکتم ادامه می دادم .. یک آن کیرمو کشیدم بیرون و مسیرشو به طرف سوراخ کون تغییر دادم .. باورم نمی شد با یه فشار نرم کیرم رفته باشه توی کونش .. جیغی کشید که دختر کوچولوش گریه رو سر داد و منم ترسیدم و اون زنم شروع کرد به فحش دادن ..
-باشه الان خیس می کنم . الان خیس می کنم ..
و با چند حرکت گایشی درون کون آبمو ریختم اون داخل .. دوبرابر نرخ هم بهش پول دادم . دلم برای اون و دخترش سوخت . واسه گریه هاش .. گریه های مادر و دختر . چه بد بختایی پیدا میشن .. کار که تموم شد و به پولی بیشتر از اون چه که انتظارشو داشت رسید گفت باشه دفعه دیگه جبران می کنم . سعی می کنم این دفعه بچه رو بسپرم به خونه خاله اش . ولی خیلی مردی .. خیلی با مرامی .. لذت می بردم از این که این جنده ازم تعریف می کنه . ولی شایدم جنده نباشه . به من می گفت فقط با منه .. ولی اگه این جوره این دوستم که اونو بهم معرفی کرده بود از کجا می شناختش ؟! از خونه اومدم بیرون یه چند متر که رد شدم بی اختیار پشت سرمو نگاه کردم .. دیدم یکی دم در خونه همین جنده خانوم داره با موبایل واسه یکی زنگ می زنه ... یه پسر خوش تیپ و از اون مو دم اسبی بسته ها بود ... بدون این که زنگ در خونه رو بزنه در باز شد و رفت داخل .. بستم خودمو به فحش و گفتم ای کس خل .... خونه میری با عیالت حال می کنی تازه کلی هم منتت رو می کشه و همه جوره بهت حال میده اون وقت باید بیای این جا کس و کون گندیده رو بزنی که چی ؟! تنوع داره ؟! تازه اونم چی این جنده تا دسته فرو کرده توی کونت .. توی کس خل رو کاری کرده که دلت واسش بسوزه ... حرص می خوردم . بهم کارد می زدن خونم در نمیومد . لعنت بر من . نزدیک بود بیشتر بهش پول بدم . دو دستی زدم توی سر خودم و گفتم گیریم که این جنده تا دسته توی کونت فرو نمی کرد مثلا می خواستی خودت رو با مرام معرفی کنی ؟ پس زنت چی ؟! اون بنده خدای وفاداری که بهت وفاداره ..چشم به راهته و بهت ایمان داره چی ؟ دنیا پر از بد بخت و بیچاره هست .. این جوری که این زن داره کاسبی می کنه ده برابر تو در آمد داره .. خاک توی سرت کنن که با مرام نباشی و حق زن و بچه ات رو به غریبه ها ندی ..... تصمیم گرفتم که دیگه به دنبال جنده بازی نرم .. ولی خودمونیم درس خوبی بهم داد ..... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
ایـــــــــــــــن تـــــــو و ایـــــــن مـــــــامـــــــانـــــــــــــــم

وقتی بهم گفت که دوست داره مامانشو بکنم داشتم دیوونه می شدم . رو کردم بهش و گفتم حامد ما نون و نمک همو خوردیم ولی اون گفت اگه تو نکنیش همش از این می ترسم که یه غریبه اونو بکنه . بابام از وقتی که زن دوم گرفته به مامان کمتر می رسه .. اون روز به روز بیشتر روحیه شو از دست میده . تو که می دونی بابام دستش به دهنش می رسه و مشکل مالی نداره .
من و حامد از بچگی با هم دوست بودیم . هر دو هیجده سالمون بود و سال اول دانشگاه درس می خوندیم و همکلاس و همسایه دیوار به دیوار هم بودیم و بیشتر شبا من خونه اونا می خوابیدم .یه خواهر بزرگ تر از خودش داشت که از دواج کرده رفته بود خونه بخت . یه شب حامد کنار دیوار پنجره پشتی اتاق خواب مادرش یه نردبون گذاشت و گفت می تونی یواشکی دید بزنی .. فقط متوجهت نشه . مامانش یه زنی بود حدود 47 سال با هیکلی درشت و تپل . سینه هایی درشت و کونی برجسته . از اون زنایی که من فکرشو نمی کردم هیکلشو به این صورت بندازه توی دید یا بخواد خود ارضایی کنه . زنی بود که پیش من روسری از سرش نمی گرفت . ولی حامد می گفت جمال جون تازگی ها مامان منیژه من در مهمونی های خصوصی و عروسی ها یه تیپی می زنه که آدم فکر می کنه یه دختر مجرده که به دنبال شوهر می گرده . حتی در عروسی پسر عمه اش یکی از دوستای داماد داشته با اون می رقصیده و دستشو دیده که رفته رو باسن مادرش و مامانش چیزی نگفته ..
-حامد تو که اینا رو میگی من چه جوری بخوام مامانت رو بکنم .. چه جوری با هاش جور شم .
-هیچی من صدام در نمیاد . میرم یه گوشه ای قایم میشم و تو برو سمتش .
-اگه در اتاقش قفل باشه چی ..
-من کلیدشو دارم ..
-اگه کلیدشو رو سوراخ بذاره و کسی نتونه از اون سمت درو باز کنه ؟
-یه شب امتحان می کنیم اگه همینی که تو گفتی شد شب دوم من قفلو خرابش می کنم . یه کاریش می کنم . تو فقط اونو بکن . من نمی خوام کس دیگه ای بهش حال بده . اون داره از دستم میره . من مامانمو دوست دارم ..
داشتم شاخ در می آوردم ..
-بهم این جوری نگاه نکن جمال . فکر نکن من دوست دارم مامانم بره زیر یه کیری غیر کیر بابام . من از بین تب و مرگ به تب راضی شدم .
با خودم گفتم یه تبی نشون تو و مادرت بدم که دست کمی از مرگ نداشته باشه . حالا که تو این جور می خوای باشه . اون شب موعود از راه رسید . فقط فکر یه جا رو نکرده بودیم که اگه شب اول موفق نشیم این مامانه ممکنه صدای کلید انداختن ما رو بشنوه و دیگه کار به شب دوم نکشه .. دل تو دلمون نبود . حامد کلیدو داد به دست من .. قبلش از پنجره پشتی دیدیم که مامانه رفته جلوی آینه و داره به کون و کپلش نگاه می کنه و دستشو می کشه لاپاش ..
-جمال تو که از همین حالا کیرت واسه مامانم شق شده ..
-این غریزیه ..
-آخ که چقدر دلم می خواد یک داداش داشته باشم که باباش تو باشی .. رابطه مون خیلی عالی میشه . تو میشی نا پدری من ...
ظاهرا زده بود به سرش . این اواخر دعوای بابا مامانش اونو کس خل کرده بود .
-ببین جمال اگه دست و پا زد تو ولش نکن .. تهدیدش کن . بگواگه حامد بیاد و همه چی رو ببینه میگم که تو ومن از قبل بر نامه ریزی کرده بودیم . حالا این تو و این مامانم . .
دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . اوخ جون کلید داخل قفل چرخید و درو باز کرد تا اون زن بخواد بفهمه چی شده درو از داخل قفل کردم و یه جیغی کشید که خودمو انداختم روش .. جلوی آینه بود و داشت خودشو دید می زد و یه موز هم توی کسش فرو کرده بود ..
-منیژه جون سر و صدا نکن که اگه حامد بیدار شه و بیاد این طرف من میگم که تو و من از پیش قول و قرار کرده بودیم .
دست و پا می زد . دستمو گاز می گرفت . لگد می زد .. ولی من اونو محکم فشارش گرفته و نمی ذاشتم از دستم در بره . کیرمو به کونش چسبونده بودم . با اون هیکل تپل و درشتش و زوری که نشون می داد دو طرف کونشو به هم چسبونده بود و نمی ذاشت که حرکتی داشته باشم .
-آخخخخخخخخخ چه کونی داری . چه سینه هایی داری ! منیژه جون وقتی شوهرت به تو نمی رسه چرا از این موز بی زبون کمک می خوای . کیر جمال خان بی منت در خد مت شماست . حیف نیست اندام به این خوشگلی و مامانی رو ازش طوری کار نمی کشی که بهت حال بده ؟! در ضمن من دوست ندارم معشوقه من بخواد بی بند و بار باشه و بقیه بهش نظر بد داشته باشن .
دستمو همچنان جلوی دهنش داشتم . فقط می خواستم اونو بکنم .. کیرم سفت و دراز شده بود .
-نگاه کن .. حس می کنی ؟ این کیر کلفت تر از موزیه که قبلا توی کست بود و الان در دست توست و دراز تر از اونه . با اون هیچ تفاوتی نداره ..
دیدم با خشونت کاری پیش نمیره .. با دستم شونه ها و سینه هاشو به آرومی مالشش دادم . با نوک انگشتام رو تمام پوست تنش کشیدم . ولی با همه اینا دستمو از رو دهنش بر نداشتم . هر چند حس کردم خیلی آروم تر شده و دستمو گاز نمی گیره . اون اگه جیغ هم می کشید سر و کله حامد پیداش نمی شد و این مدل دست جلو دهنش گذاشتن به این خاطر بود که اولا همسایه ها متوجه نشن و در ثانی حامد هم مشکوک جلوه داده نشه از این نظر که با من دست داره . صورتمو به دهن منیژه نزدیک کردم . یک آن دستمو گرفته و لبامو رو لباش گذاشتم . در همین حال یه لحظه نگام به پشت پنجره افتاد . وای حامد اون جا وایساده بود . تابلو بود .. با دست راستم یه علامت بهش دادم که حواسش باشه . فکرشو نمی کردم که دوست داره گاییده شدن مامانشو ببینه . بی خیال شدم . دو تا دستامو رو کمر منیژه گذاشته اومدم پایین و پایین تر .. این بار که کیرمو به کونش چسبوندم دیگه مجبور شدم لبامو از رو لباش بر دارم . که بدنم کاملا به بدنش بچسبه . با دو تا دستام کونشو باز کرده و کیر رفت رو سر کسش .. دلم می خواست فرو کنم توی کونش . ولی گفتم بهتره یه حال اساسی به اون بدم .. کیر یه تکونی خورد . خیلی راحت تا انتهای کس مادر حامد رفت .. خیلی داغ و چرب بود . ولی کس گشادی هم نشون می داد . با این حال برای من که مفت بود و خیلی هم دلچسب . قبل از این که تلمبه زدن رو شروع کنم حس کردم که یه چیزی از کیرم در حال خالی شدنه .. جلو شو نگرفتم می دونستم که وقتی آبم حرکت کنه بهتر می تونم کیرمو توی کس حرکت بدم و طرفمو سر حال کنم ..
-جوووووووون .. مامان حامد! خیلی می چسبه ..
-بی شعور کارت رو کردی .. نا مرد . حامد اگه بیاد چی ؟
-در قفله .. تازه از کجا بدونه که من این جام ..
-نههههههه تو چیکار کردی . چرا این کار خطر ناکو کردی .. چرا توی شکمم آب ریختی ..
-توی کست منظورته ؟
-بی تر بیت . فکر نمی کردم حامد رو این طور تر بیت کرده باشم که دوستایی مث تو رو واسه خودش انتخاب کرده باشه .
دیگه خبر نداشت که این خود حامده که مامانشو تقدیم من کرده . بی خیال حرفاش اونو می کردم ..
-آهههههههه نههههههه این گناهه .. من گناهکارم .. نههههههههه ... چرا باید کارم به این جا بکشه ..
ولی من ولش نمی کردم .. اونو بردمش سمت تخت .. و این بار طاقباز انداختمش رو تشک و خودمو انداختم روش . چشاشو بسته بود . فکر کنم خجالت می کشید که نگاهشو به من بدوزه .. ولی لذت می برد . پا هاشو از وسط باز کرده بود . من یه سینه هاش دست می زدم . منیژه رو طوری روی تخت انداخته بودم که حامد راحت می تونست مامانشو دید بزنه بدون این که نگران این باشه که مامانه متوجه اونه چون سر منیژه پشت به حامد قرار داشت . منیژه یه بالش بین لباش فرو کرد تا خودشو کنترل کنه .. اون به همون صورت یه حالت رقص به خودش گرفت و وقتی هم که ساکت شد فهمیدم که تونستم ار گاسمش کنم . ولی این زن عجب کونی داشت .. اونو بر گردوندم و حریصانه به کون و کپلش نگاه کردم . از پشت پنجره واسه یه لحظه حامد رو دیدم که داره دستاشو به هم می زنه و انگاری داره واسم کف می زنه و تشویقم می کنه . خوشش اومده بود که بازم دارم ادامه میدم . حتما فهمیده بود که می خوام کون مامانشو بکنم . سرمو گذاشتم لای کون منیژه سوراخ کونشو لیس زدم و بعد با کیرم اون جا رو هدف گرفتم .
-اوووووووخخخخخخ .. اووووووووخ نههههههههه .. کونننننننننم . نهههههههههه .. ولی من که تا این جاش اومده بودم ول کن کونش نبودم ..
-رفت رفت منیژه جون بیشتر از این نمی فرستم . یک سوم کیرمو کرده بودم توی کونش . می دونستم سه چهار سانت دیگه هم جا داره . کون بر جسته اون می خورد به زیر شکمم و داغم می کرد . حس کردم بازم میل به انزال شدن دارم . ولی گاییدن اون کون خیلی می چسبید . حامد هم که فکر کنم سیر بشو نبود هر چی که این مامانشو می گاییدم . چه کونی داشت این زن ..
-اوووههههه فشارش بده .. فشارش بده . .. کونم جا داره .. جا داره ..
یه فشار دیگه به کیرم آوردم حالا نصف کیرم توی کونش جا داشت .. طوری هیجان زده شده بودم که نتونستم جلومو بگیرم . پرش های کیرمو توی کونش حس می کردم . -جووووووون .. زود داری آبتو میدی .. ولی ایراد نداره .. آخخخخخخخخخخ ..
دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون ولی وقتی که اونو درش آوردم درجا سرشو بر گردوند و کیرمو قاپید تا بفهمم چی به چیه کیرمو توی دهنش حس کردم . بازم از اون بالا می دیدم که حامد چه جوری بوس می فرسته و کف می زنه که جلوی چشاش این جوری دارم مامانشو میگام .. .. کارم که با هاش تموم شد بر گشتم پیش حامد .. صورتمو بوسید . پیشونی مو بوسید .. روز بعد حامد به مامانش گفت که همه چی رو می دونه .. مادر و پسر سخت همدیگه رو بغل زدند .. از این که تا این حد همو درک می کنن . ولی این جور نبود که با هم سکس کنن . چون حامد حرمت مادرشو حفظ می کرد و مادره هم سکس با محارم رو جایز نمی دونست .
حالا شش هفت ماهی از رابطه من و مامان حامد می گذره . اون از من بار داره که بچه رو انداختیم گردن بابای حامد .. دل تو دل حامد نیست .. از وقتی که سونو گرافی کرده متوجه شدیم بچه پسره و اون داره صاحب یه داداش میشه که باباش بهترین دوستشه خواب و خوراک نداره ... فقط به حامد گفتم رفیق حواست باشه وقتی که پسر من یا همون داداش تو به دنیا اومد نکنه ما رو فراموش کنی ...
-نوکرتم جمال .. تو هم بهم یه داداش دادی و هم مامانمو بهم بر گردوندی ..ولی تو همیشه بهترین داداشم خواهی بود رفیق . خیلی مردی .. خیلی با مرامی .. فدایی داری . و چند روز بعدش بهم گفت جمال جان تازگی ها دامادم این خواهرمو خیلی اذیت می کنه ..
-حامد جان من همین یک زنی که دارم واسه هفت پشتم بسه . یه وقتی خواهرت رو واسه ما جور نکنی ها . تازه حریف مامانت نمیشم .
-جمال جون مامانم این آبجی مونو خیلی دوست داره .. اگه همه چی رو با هم ردیف کنم چی ؟ .. داشتم به این فکر می کردم که چه جوری کیر و کمرمو با این دو تا زن هماهنگ کنم که بتونم هر دو تا شونو سیر کنم .. یعنی خواهر حامد هم موافقت می کنه ؟ حتما به مامانش رفته ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
پــــــــــدرمهــربـــــون .. مادر دلســـــوز .. دختـــــر حشــــــــــری

من و فریده بعد از بیست سال از دواج فقط یه دختر داشتیم .. ساناز .. دختری یکی یدونه که تیپش به مامانش رفته بود . سبزه و تپل ... اگه یه خورده از خوش تیپی و سفیدی باباشو می گرفت شاید در شوهر دادن اون عجله نمی کردیم . مامانش هم خوشگل نبود ولی ساناز هم مثل مامان فریده اش یه جذابیت خاصی داشت . خلاصه هر کاری کردیم که دامادم داماد سر خونه شه نشد . مادر شوهر دخترم نذاشت .. و دیگه یه روز که دخترمونو واسه چند روزی بردیم به یکی از سفر های زیارتی که قبل از از دواج اون ثبت نامشو کرده بودیم در برگشت دیدیم که داماد من و خونواده شون بی خبر رفتن خارج .. اولش تعجب کردیم .. ولی یه هفته, یه ماه , یه فصل و یه سال گذشت و اونا بر نگشتند . دخترم کارش شده بود گریه و زاری . شوهر نامردش هم یه تلفن واسش نزد .. دیگه مجبور بودیم واسش طلاق غیابی بگیریم . دچار افسردگی شده بود . اونو به چند تا روان پزشک هم نشون دادیم .. تاثیری نداشت . یه چند نفری می گفتن که با عاشق شدن درمون میشه ... یکی هم می گفت که اون باید از دواج و سکس کنه تا حالش جا بیاد . یه روز فریده منو کشید یه گوشه ای و گفت دخترمون داره از دست میره . ما که تا طلاقشو ردیف نکنیم نمی تونیم شوهرش بدیم . اونم شوهر هم که یک شبه پیدا نمیشه .. و به هر کسی هم که نمی تونیم شوهرش بدیم . و اصلا شاید هم شوهر کردن دوباره اون , اونو به یاد مشکلات روحیش بندازه عصبی ترش کنه . من اونو دیشب دیدم که دستش بود لا پاش . اگه واقعا افسرده هست پس این کارا چیه . من دلم براش می سوزه .. . فریده طوری اشک می ریخت که دلم براش سوخت . منم گریه ام گرفته بود . ساناز مظلوم خودمو خیلی دوست داشتم .
-میگی من چیکار کنم . استغفر من که نمی تونم برم با دخترم طرف شم .. دیگه کاری از دستم بر نمیاد .
فریده : زدی توی خال . همینو که من می خواستم بگم تو گفتی ...
-نههههههه ..نههههههه من باباشم . زشته .. این تابو شکنی ها زشته ..
- سامان من باید ناراحت شم که نمیشم . جون دخترمون مهم تره یا تا بو شکنی ؟ اون داره از بین میره ..
-میگم گیریم که من قبول کنم با ساناز سکس کنم . از کجا که اونم راضی باشه ..
-یه خورده با هاش حرف می زنم .. بعد من و تو هم باید زمینه چینی کنیم .. اون الان توی حس و حال خاصیه . اصلا هیچی دست خودش نیست .
-من موافقم ولی خیلی سخته .
فریده : تو کاریت نباشه کارو بده به دست کارگردان و کاردان .
اون شب فریده یه دستی به سر و صورت ساناز کشید .. زنم یه شلوارک و تاپی تنش کرد که اندامشو بیشتر توی دید بندازه . منم با یه شورت و اونم با شورت و سوتین توی خونه می گشت . همو بغل می زدیم و می بوسیدیم . به اصطلاح می خواستیم تحریکش کنیم . نشستیم و از ماهواره هم یه فیلم نیمه سکسی دیدیم که ساناز هم محو اون فیلم شده بود .
-فریده میای بریم حموم یه دوشی بگیریم ..
فریده : من به یه شرط میام که ساناز هم با هامون بیاد .
راستش ساناز حالتی داشت که نشون می داد حال و حوصله فکر کردن رو نداره . عکس العمل مثبت یا منفی اون نسبت به خواسته ها و پرسش های ما سریع بود . خیلی راحت قبول کرد که با هامون بیاد حموم . حالا مادر و دختر شورت و سوتین داشتند و منم یه شورت کیپی پام کرده بودم که کیرمو خیلی بر جسته نشون می داد .
فریده : زیاد لفتش ندیم و بریم توی خط سکس . ممکنه به ظاهر شرم آور باشه ولی بد تر از این حالت ساناز نیست . فریده شورت و سوتینشو در آورد و اومد سراغ شورت من . وقتی اونو از پام کشید پایین و درش آورد کیرم یهو یه پرش سر بالایی انجام داد و صدایی کرد که ساناز برای لحظاتی نگاش می کرد .. یه گوشه حموم پشت به دیوار تکیه داد و رو زمین نشست . دستشو گذاشت لای شورتش . مراقبش بودم . اون دوست داشت به کیر من نگاه کنه و با کسش ور بره ..ولی یه خورده هنوز خجالت می کشید . اگه نگاهمونو ازش می گرفتیم اون وقت اون ما رو نگاه می کرد .
فریده : من بمیرم اون چرا این جوری شده ... انگار مثل یه بچه کوچیک مراقبت می خواد ..
حس کردم که وظیفه پدری ایجاب می کنه که برم کمکش .. از جام پا شدم . رفتم به سمتش ..
-ساناز داری چیکار می کنی ..
-بابا دعوام می کنی ؟ ..
نمی دونم یا حالیش نبود یا داشت ما رو فیلم می کرد . سوتینشو باز کردم .. و دستمو از لای شورتش به کسش رسوندم . .. لباشو گاز می گرفت به رو برو نگاه می کرد . فریده اومد کمکم .. کیرمو گرفت توی دستش و شروع کرد به ساک زدن
- عجب خوشمزه هست . چه حالی میده ساناز جون . بیا یه خورده تو هم بخور ..
ساناز اولش اکراه داشت ولی وقتی مادره کیرمو برد سمت دهنش و منم چنگ اندازی به کسشو با فشار های هوس انگیزم ادامه می دادم اون دهنشو باز کرد وشروع کرد به میک زدن کیرم . منم انگشتامو فرو کردم توی کسش .. فریده هم بیضه هامو می مالوند . دیگه سه تایی مون اوج گرفته بودیم . این که بخوام با دخترم سکس کنم برام یه کابوس بود ولی از اون جایی که حس می کردم این تنها راه در مان اونه و احتمالا اثرهم می بخشه خودمم داشتم حشری می شدم و شده بودم . یه وقتی به خودم اومدم که دیدم دهن ساناز پر از آب کیر من شده و اون داره آبمو می خوره .. و یه مقدار از آب کیر من مخلوط شده با آب دهن ساناز به صورت کف از دهنش خارج شد که فریده اومد و اون یه تیکه رو از رو صورت و گوشه های لب دخترش لیس زد و خورد .. شورت سانازو در آوردم . دهنمو گذاشتم روی کس ساناز .. طوری توی حموم جیغ می کشید که دیگه حریفش نمی شدیم .. ولی منم ول کنش نبودم . لبخند رضایت مادرش نشون می داد که راه در مان همینه . کس ساناز یه کس دخترونه و کوچولو بود .. با دهن گنده ام طوری اون کس کوچولو رو میکش می زدم که دخترم مرتب موهای سرمو می کشید . مامانش اومد و با کف دستش محکم چند بار به روی کس ساناز زد ..
ساناز : داره می ریزه .. داره می ریزه ..
فریده : دهنتو بر دار .. بذار من با کف دستم بزنم به کس دخترم ..
واااااایییییی آب کس و هوس ساناز فواره زد و سر و صورت من و مادرشو خیس کرد .. این بار به جای میک زدن انگشتامو توی کس ساناز فرو کرده حرکتش می دادم یه بار دیگه آب کس ساناز زد بیرون ولی این بار با فشار کمتری .. فریده زنم کیرمو گرفت توی دستش وبه سمت کس ساناز حرکتش داد .. یه چشمکی بهم زد که فهمیدم که دیگه این خونه آخر در مانه .. کیرم وارد اون کس تنگ شد .. دخترم بازم جیغ می کشید . حالا دیگه زبونش باز شده بود و هوس خودشو نشون می داد .. فریده از خوشحالی اشک می ریخت . یه حس مادرانه ای بهش گفته بود که دخترش روحیه و آرامش خودشو به دست آورده . منم یه کس تنگ نصیبم شده بود .. چه با حال بود .. دل نداشتم کس سانازو به این زودی ها ول کنم . جوووووووون .. تند و تند اونو می گاییدم . ول کنش نبودم . سینه های نازشو می خوردم . بدنش تپل بود . شونه هاش پر بود . بازوهاش هوس انگیز و کونش بر جسته بود . فقط پوست تنش کمی سبزه بود ..
-بابا جون بابا جون منو ببوس .. دوستت دارم . عاشقتم .. بکن منو بکن .. بازم دارم اون جوری میشم بازم داره ازم می ریزه ..
این بار وقتی که حس کردم بازم داره ار گاسم میشه و خودش با کف دستش می زنه به بالای کسش کیرمو کشیدم بیرون و جه فواره ای زد این آب کسش..
فریده : من بمیرم . مادر بمیره .. تو اینا رو کجا داشتی ؟! چه عذابی کشیدی ! سامان واقعا چه ثوابی کردی ! ساناز دخترم بذار بابات توی کونت خیس کنه من از پریود بعدی بهت قرص ضد بار داری میدم که دیگه به کست هم آب برسه و شاد ترشی .. تقویت شی ...
شب که شد من و فریده توی اتاق تنها بودیم .
-به نظرت ساناز در مان شده یا بعد از حموم همه چی یادش رفته ..
فریده : صبر داشته باش مرد .
دقایقی بعد ساناز پشت درو زد ..
-اجازه هست ؟ گفتم بفر مایید دخترم ..
واااااایییییی چی ساخته بود .. یه لباس خوابی تنش کرده بود که کیر شل من تا اونو دید شق کرده بود . چه میکاپی .. لباش عین لبای پروتز کرده .. چون می داد برای ساک زدن کیر .. سینه هاش درشت تر به نظر می رسید .. می خندید شاد بود . زیادی در مان شده بود ..
ساناز : مامان جان می بخشی جای شما رو تنگ کردم . فقط یادت باشه بابایی از این به بعد دو تا زن داره .... پایان .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
عاشــــــــــــــــــــق زن و خـــــــواهــــــــــــــــــــر زن

وقتی خواهر زن مجردم بهم گفت که قراره براش خواستگار بیاد هم ناراحت شدم و هم خوشحال . ناراحت از این نظر که دوستی با اون بهم آرامش و اعتماد به نفس می داد . هر چند اون هنوز دختر بود و من نمی تونستم سکس کاملی با اون داشته باشم ولی آغوش اون به من آرامش خاصی می داد . نوزده سالش بود و دانشجوی سال دوم دانشگاه بود . بیشتر وقتا هم به یه بهانه ای میومد خونه مون . نمی دونم چرا نمی تونستم و دوست نداشتم اونو با یه مرد دیگه ای ببینم . دلم می خواست واسه همیشه واسه من باشه . ولی می دونستم که یکی از این روزرا باید از بوم خونه من پر بکشه . دوستش داشتم . رزیتا خیلی زیبا بود . یه لاغری زیبایی داشت . سینه های کوچولو که بعدا در اثر دست رسونی های من بر جسته شده بود و باسنش هم همین رشد رو داشت .. از این نظر خوشحال بودم که این اواخر خیلی خودشو بهم می چسبوند و دیگه داشت تابلو می شد ..
-چته نیما خیلی ناراحتی ..
-نمی دونم .. نمی دونم ..
-دست من نیست عزیزم . من که نمی تونم به خواستگار بگم نیاد . ولی تا بتونم می پیچونمشون ..
یه حس عجیبی داشتم . شایدم بیشتر یه حس بد .. نمی تونستم فراموشش کنم . زنم ریحانه پنج سالی رو ازش بزرگ تر بود و منم یه ده سال ازرزیتا بزرگتر بودم .. خواستگار مورد مناسبی بود . کار و خونه و ماشین و جذابیت داشت . همسرم ریحانه به صورت شیفتی در بیمارستان کار می کرد . اون مسئول یکی از بخش های جراحی بود و هر وقت بعد از ظهرا کشیکش بود رزیتا خیلی راحت میومد خونه مون و با هم حال می کردیم . منم بازرس بانک بودم .. مجبور شدم یه بهونه ای بتراشم و خودمو از شهرم دور نگه داشته باشم . به دروغ گفتم که از طرف بانک ماموریت دارم که به یه موضوع فوری رسیدگی کنم و شبو نمی تونم بیام و در ماموریتم . خیلی هم اجباریه .. بقیه هم حرفمو قبول کردن . موبایلمو هم خاموش کردم . شبو رفتم خونه یکی از همکاران مجردم . چیزی بهش نگفتم فقط گفتم با زنم بحثم شده . اعصابم بهم ریخته بود . چه حالت بدی بود . هم راحت می شدم و هم ناراحت .. فقط یه شوک می تونست بر من وارد شه . اما می دونستم دلم می شکنه . من رزیتا رو دوست داشتم . اونم خودشو عاشق من معرفی کرده بود . حتی بار ها بهم پیشنهاد داده بود که باهاش سکس کامل داشته و دیگه دختر نباشه . اما من قبول نکرده بودم . تا صبح نخوابیدم . می دونستم که ریحانه صبحو میره بیمارستان . سریع خودمو رسوندم خونه .... دل تو دلم نبود . چی شده .. رزیتا بله رو گفته ؟ نه .. نه .... ولی من ریحانه رو هم دوست دارم . زندگی مو دوست دارم . یعنی من رزیتا رو به خاطر خودش دوست دارم یا به خاطر تنوع و سرگرمی و حال کردن ؟ اگه این جوره چرا ناراحتم ؟! شاید به این خاطره که دوست دارم اون متکی به من باشه . از بودن با من لذت ببره . فقط منو حس کنه . صدای زنگ در خونه منو لرزوند . رزیتا بود .. درو باز کردم .. با این که ده سال ازم کوچیک تر بود ولی از اون جایی که می دونست خیلی دوستش دارم و نازشو می کشم و می خرم خیلی مسلط با هام حرف می زد .
-چرا گوشیت خاموشه ؟
می ترسیدم ازش بپرسم .. انگشتشو سمت من گرفت و انگشترشو نشونم داد .
-قشنگه نیما ؟
-تموم شد ؟ بله رو گفتی ؟ اینم مال دیشبه ؟ ..
داشتم به این فکر می کردم که شب بله برون که انگشتر نمی زنن . رزیتا خودشو به آغوش من انداخت ..
-چرا گریه می کنی .. تو که دوست نداشتی به یکی دیگه بله بگی واسه چی گفتی .. که حالا هم خودت رو عذاب دادی و هم منو ...
این حرفای من اشکاشو زیاد تر کرد .. خودشو بیشتر بهم فشرد .. دستمو گرفت و به سمت اتاق خواب برد ..
-بس کن رزیتا .. دیگه هر چی بین ما بوده تموم شده ..
-چیه به مردی که بعدا می خواسته بین من و تو قرار بگیره حسادت می کنی ولی انتظار داشتی و داری که من به خواهرم حسادت نکنم ؟ گریه های من به این دلیل نیست که من به خواستگارم جواب مثبت دادم . من بهش نه گفتم . آخه عاشق تو هستم . آخه دوستت دارم . شاید تا حالا عشق تو نسبت به خوئمو یک هوس می دونستم . ولی حالا توی چشات درد رو دیدم . عشق و حسرت و حسادت رو حس کردم . حس کردم که تو هم دوستم داری . وقتی که دیشب نیومدی .. وقتی گوشی رو خاموش کردی . تو ممکنه خواهرمو تونسته باشی گول بزنی ولی من می دونم که این جوری دم غروب نمیگن بیا برو بازرسی و صبح بر گرد . حالا می دونم که چقدر دوستم داری . می خوام عروست شم ..یعنی سکس کامل کنیم .
-نه رزیتا ..
-این آرزومه .. دیگه مثل قدیما نیست که جای نگرانی باشه . هر چیزی یه راهی داره . عاشقتم .. عاشقتم .. با تمام وجودم .. دوستت دارم . می خوامت . لختم کن .. هر کاری می خوای باهام انجام بده . من تسلیم تو هستم .. احساس آرامش می کردم . دلم می خواست که رزیتا هم زنم می شد . هیچوقت تا به این حد حس وابستگی به اونو نداشتم . قبل از این که من لختش کنم اون لباساشو در آورده بود و اومده بود سراغ من .
-نههههههه رزیتا . این گناهه ..
رزیتا : گناه اینه که من از عشقم دور باشم و تو سهم منو به من ندی . من که نمی خوام به ریحانه چیزی بگم و آبرو تو ببرم . هیشکی هیچی نمی فهمه .. دوست داشتم گولم بزنه . فریبم بده .. چقدر خوشگل شده بود . ناز تر از همیشه . لبامو گذاشتم رو اون سینه هاش . و اون انگار خیلی عجله داشت . می خواست بهم دیکته کنه که باید دختریشو بگیرم . زبونم در مقابل دختری که ده سال ازم کوچیک تر بود بسته مونده بود . کیرمو گرفت و اونو به کسش مالوند . چقدر خوشم میومد . با این که این مسیری بود که بار ها و بار ها در رابطه با ریحانه طی کرده بودم ولی حالا واسم یه تازگی خاصی داشت . از این که حس می کردم خواهر زنم منو شایسته این دونسته که جای شوهری که نداره باشم انگاری یه دنیا رو بهم داده باشن .
-رزیتا .. دوستت دارم . عاشقتم ..
رزیتا : حس می کنم که برای اولین باریه که این حرفو با تمام وجودت بر زبون میاری ..
-پشیمون نمیشی ؟
رزیتا : هرگز .. هیچ عاشقی از عاشق شدن پشیمون نمیشه .
چش تو چش و نگاه در نگاه کیرمو به سمت کسش حرکت دادم . فکر نمی کردم که این قدر راحت بتونم کارمو انجام بدم .
-رزیتا عاشقتم . دیوونتم . دوستت دارم .
یه حسی بهم می گفت که این جوری رزیتا بیشتر و بهتر مال من میشه . هنوز یه سال نمی شد که با خواهرش از دواج کرده بودم . حس کردم که یک بار دیگه دارم از همون راهی میرم که برای رسیدن و حرکت در اون هیجان زیادی داشتم . کیرم وسط روی کسشو باز کرد و هر چند کمی سخت و به سختی ولی خیلی نرم وآروم آروم به سوی انتهای کس رفت . رزیتا چشاشو بسته بود و لباش باز بود . اما من اون لبا رو بستم .. آروم کیرمو در کسش حرکت می دادم .. وقتی کیرمو بیرون کشیدمش کاملا خونین بود .. رزیتا عشقشو بهم نشون داده بود ...
-آخ رزی رزی .. چرا این کارو کردی.. چرا ازم خواستی .. چرا مسئولیت منو زیاد کردی ؟
رزیتا اشک می ریخت ..
-این اشک خوشحالی منه .. شایدم حسرت برای آینده ای که نمی دونم چی میشه . اما اینو می دونم که دیگه حسرت گذشته ها رو نمی خورم .
دوتایی مون تصمیم گرفتیم که به ریحانه چیزی نگیم . راستش من نمی دونستم گه واقعا چطور می تونم عاشق دو نفر باشم . ولی ریحانه و رزیتا عاشق یه مرد بودند . رزیتا تونسته بود خودشو با این شرایط هماهنگ کنه .. چون اومده بود به حریم یکی دیگه . هر چند حسادت خودشو نشون می داد ولی در مورد همسرم ریحانه انگار وقتی نگاش می کردم باهاش حرف می زدم همیشه می خواستم از یه چیزی فرار کنم و اون فرار از عذاب وجدان بود . ای کاش ریحانه هم همه چی رو می دونست و با این شرایط کنارمیومد . اما با این حال سعی می کردم خودمو با دنیای رویایی خودم خوش کنم .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
آتیــــــــــش مـــــــــــــــــــادر بــــــــــزرگ

کمال بیست سالش بود و بیشتر شبا رو می رفت خونه مادر بزرگش کوکب که تنها نباشه . کوکب هفتاد سالش بود و بچه هاش ازدواج کرده و شوهرش هم که پدر پدر کمال بود مرده بود . کمال تازه از خد مت بر گشته بود و اداره سوپری بابا بزرگه رو در کنار پدرش عهده دار شده بود . کمال از اون پسرای شیطون بود که دوست دختر زیاد داشت و زیاد هم خودشو با خوندن داستانهای سکسی و سکس با محارم سر گرم می کرد . وقتی هم که داستانی رو در مورد سکس با مادر بزرگ خوند چندشش شد .. هم از این نظر که تصور این که آدم با محرم خودش سکس کنه ناراحت کننده بود و هم این که وقتی چین و چروک های یه آدم پیرو می دید چه جوری می تونست هوس داشته باشه .. یه چند وقتی بود که کار و کاسبی فرصت چندانی رو بهش نداده بود تا بره دنبال دخترای مردم .. اون روز مادر بزرگه رو خیلی خوشگل و آراسته دیده بود .. وقتی که کوکب از حموم در اومد یه لحظه تن لختشو دید .. هر چند اون خودشو جمع کرد ولی کون سفید و تپل مادر بزرگو دید .. می دونست که کون دیر تر از جاهای دیگه چین و چروک خودشو نشون میده ... مادر بزرگ زیر کرسی می خوابید ولی کمال به خاطر گرمای زیاد ترجیح می داد که روی تخت بخوابه .. ولی وسوسه شده بود که بدن لخت کوکبو در زیر نور کرسی برقی ببینه .. یه نور قرمزی که می تونست هیجانشو زیاد کنه . کون لخت مامان بزرکو که دمرو می خوابید به خوبی نشون بده . مادر بزرگ عادت داشت با شورت بخوابه و یه لباس خواب نازک هم تنش می کرد و سوتین هم نمی بست .
کمال : مامان بزرگ نمی دونم تنم چرا درد می کنه ..
کوکب : تو هم بیا زیر کرسی بخواب . برای درد استخون خیلی خوبه ..
کوکب هم یه بار از لای در اتاق کمال اونو دیده بود که داره از کامپیوتر فیلم سکسی می بینه و دستش رو کیرشه و داره با هاش بازی می کنه ... از این کار کمال بدش اومد ولی حس کرد که دوست داره بازم ببینه . به یاد شوهرش و اون سالهای جوونی افتاده بود . اون قدر وایساد تا کمال آبشو با دستاش خالی کنه .. چشاش از اون فاصله منی رو به خوبی نمی دید ولی حالت و حرکات نوه اش نشون می داد که انزال شده .. و صحنه فیلم سکسی هم اونو حشری کرده بود .. خلاصه یکی از شبها نوه و مادر بزرگ زیر کرسی دراز می کشن کوکب همش در اندیشه فیلم سکسی بود که از اتاق نوه اش دیده بود .. به یاد جوونی هاش افتاده بود . شب اول ازدواجش .. اون لحظه های عشق و حال کردناش .. نه .. نه .. زشته زن .. تو الان یه پات لب گوره .. قبل از این که بخوابه توی دستشویی سرشو بر گردونده یه نگاهی به کونش انداخته بود . پوست کونش تا حدودی همون طراوت و شادابی گذشته ها رو داشت . ولی سینه هاش خیلی شل شده چروکیده بود .. به نگاهی به آینه دستشویی انداخت و از خودش خجالت کشید . .. برای شب اولی بود که کمال بعد از بچگی هاش زیر کرسی می خوابید . هوس اونو داشت که کون مادر بزرگشو دید بزنه . گرمای کرسی هوسشو زیاد کرده بود . سرشو گذاشت زیر لحاف ... کوکب حس کرد که کمال باید خیلی شیطون باشه .. چون بعد از اون روزی که اونو در حال جق زدن دیده بود چند بار تصمیم گرفت که خیلی راحت توی خونه بگرده و با شورت و سوتین باشه و به خوبی می دید که کمال چه جوری رو تنش زوم می کنه و هر وقت که متوجه میشه مادر بزرگه حواسش هست روشو بر می گردونه . کمال هیجان زده بود . سرخی نور کرسی روی کون کوکب وسوسه اش کرده بود .. در همین لحظه اتومات رفت رو خاموشی ... ضد حال زد .. کوکب خیلی زود می خوابید . کمال وسوسه شده بود که لحافو بده کنار و مستقیما کونشو دید بزنه . یه لباس خواب نازک بر تن کوکب بود که اونم رفته بود بالا و هنوز کمال متوجه لختی کون و بی شورت بودن اون نشده بود . کوکب چشاشو بسته بود پلک نمی زد و سرشو هم طوری به بالش چسبونده بود که نوه اش متوجه نشه ..کمال می دونست خواب کوکب سنگینه .ولی نمی دونست که اصلا نخوابیده . . کیرشو کشید بیرون . کوکب هم صدای پایین کشیدن شلوار نوه اش رو حس کرده بود . کمال سر کیرشو گذاشت روی کون مادر بزگش . اون تا اون لحظه قصد اینو نداشت که سر کیرشو در تماس با سوراخ کون کوکب قرار بده . مادر بزرگ وسوسه شده بود . اون هنوز تردید داشت از این بابت که نمی دونست کمال تا کجا می خواد پیش بره . اگه کیرکمالو توی کونش حس کنه چی میشه . چه حالی بهش دست میده . آیا همون رابطه بینشون محفوظ می مونه ؟ کمال می دونست که نمی تونه کیرشو توی سوراخ مامان بزرگه فرو کنه خیلی آروم دو طرف کونشو باز کرد . کیرشو رو شکافی که انتهاش به سوراخ کون می رسید قرار داد . کوکب یه تکون خفیقی به خودش داد و خودشو مایل تر و یه پهلو تر کرد . کونشو باز کرد . کمال کس مامان بزرگه رو به خوبی می دید ولی زیاد از کس خوشش نیومد . اون از قالب سفید کون و سوراخ کونش خوشش اومده بود که حالا با این حرکت اون و حاشیه کس کوکب به خوبی مشخص می کرد که کار کرد بالایی داره و پدر بزرگه امونش نداده . چاره ای نداشت . تصمیم گرفت کیرشو بذاره سر کس و باهاش حال کنه .. کمال به حال و روزش می خندید . که با اون همه کس و کون که کرده بود حالا گردنش پیش کون مامان بزرگ کج شده . نوک کیر کمال به کس کوکب چسبیده بود . زن هفتاد ساله اینو به خوبی حس می کرد . چه کیر جونداری ! با این که مال نوه اش بود ولی پذیرفته بود که اونو در خودش جای بده . چند بارکمال نوک کیرشو به چاک کس چسبوند و ولش کرد . کوکب داشت دیوونه می شد . یه لحظه کونشو به سمت عقب پرت کرد و اون یه تیکه از لحاف مربوط به اون قسمت هم افتاد به پشت کمال و در این لحظه بخت و اقبال هم یار کوکب شد و چند تا عامل دست به دست هم دادن که کیر مستقیما تا نصفه رفت توی کس مادر بزرگه و سنگینی لحاف هم طوری بود که کمال به این سادگی ها نمی تونست خودشو عقب بکشه و از نظر اون امکان داشت مادر بزرگه بیدار شه و تازه در این شرایطی هم که کیر رفته بود توی کس نمی شد اونو زیاد نگه داشت .. کمال هی این طرف و اون طرف می کرد و می خواست خودشو قانع کنه که از چنگ این لحاف خلاص شه و کیرشو بکشه بیرون . چون نمی تونست تکون بخوره .. با این که می ترسید ولی فاجعه داشت شروع می شد . کیرش خیلی داغ کرده بود .و با تکون خوردنای کمال به سوی انتهای کس حرکت کرده بود . کس مادر بزرگ با همه گود و گشاد بودنش طوری کیر بیست سانتی و قطور اونو در خودش جای داده بود که کمال حس کرد که آبش داره می ریزه توی کس کوکب .. دستپاچه شده بود ... یعنی کوکب قرصی خورده که اصلا به این نون و ماستها بیدارش نمی کنه ؟ جلوی ریزش منی رو نگرفته بود .. کوکب دوست داشت کمال کیرشو بیشتر توی کس حرکت بده .. دستشو گذاشت زیر سینه اش تا تپش قلبشو یه جورایی کنترل کنه . ... هیجان زیاد براش خوب نبود ... کمال لحافو خیلی آروم داد بالا , کیرو به سمت عقب کشید .. می خواست کنار بکشه که کوکب گفت حالا که نجسمون کردی ادامه بده .. کمال به غلط کردن افتاده بود ..
کوکب : پسر غلط رو وقتی می کنی که به کارت ادامه ندی . تو که می دونی من طاقت دیدن ناراحتی و کوچیک شدن تو رو ندارم .. بده اون بالا اون لحافو که خیلی داغ شدم .
کوکب از خودش تعجب می کرد که نیاز چگونه باعث شکستن تابو ها شده .. باورش نمی شد که ایمانشو این جوری برده باشه زیر سوال که هوس جوونی کرده باشه .. کمال کس مادر بزرگشو خیلی گشاد می دید . ولی نرم و داغ و خیس .. اون آبشو توی کس خالی کرده بود . با این که تصور سکس با یک محرم رو فقط یک داستان و رویا شاید هم کابوس می دید اما در اون لحظات حس کرد که هر گز از بقیه سکسهاش تا به این حد لذت نیرده . سینه های شل کوکبو بوسید .. لحافو داد به کنار تا به اونا فشار نیاره . دیگه از این وحشت نداشت که کسی موقع سکس سر برسه .. احساس قدرت می کرد .. و کوکب هم احساس تسلیم شدن داشت .
-اووووووخخخخخخ .. باورم نمیشه . کمال ..کمال .. نشون بده کمال خودت رو ..
-کوکب جون توی کسته .. توی کونت هم میره ..
دستشو دور کمر مامان بزرگ حلقه زد و اونو به هر سمت که دوست داشت راحت می گردوند . کوکب مثل موم در دستای نوه اش بود .. ول کن نوه و کیرش نیود . سیر نمی شد .. کمال خسته شده بود ولی با ان حال واسه آرامش مامان بزرگه تلاش می کرد .
-جووووووووون .جوووووووووون .. بکن همین جوری .
پسر مادر بزرگه رو طاقباز کرد .. کوکب چشاشو بسته بود .. کمال یه نگاهی به کس چرو کیده و وا رفته و سینه های آب رفته اون انداخت و حس کرد که از پشت گاییدن اون بیشتر حال میده ولی توی ذوقش نزد . واسه این که اونو وابسته ترش کنه لباشو گذاشت لای پای کوکب .. کوکب چشاشو بسته بود و به لذت و سالهای جوونی فکر می کرد به ایامی که پدر بزرگ کمال زنده بود .. حالا اون روزا واسش زنده شده بود . با هر ضربه کیر کمال که وارد کسش می شد و حرکت اون کیر در کس حس می کرد که پوستش یه نشاط خاصی رو داره پیدا می کنه ... کمال مامان بزرگه رو ارضاش کرد . اما ول کن کونش نبود . از همون روبرو پاهای کوکبو آورد بالا .. بدون این که چیزی به سوراخ کون مادر بزرگش بماله کیرشو با یه فشار نرم کرد توی کون اون .. خیلی راحت کیر رفت توی کون .. حدود ده سانت از کیر رو کرده بود توی کون ..
کوکب : آخخخخخخخ قلبم .. قلبم .. حالم یه جوری شده ..
-بکشم بیرون ؟
-نه نهههههه کاریت نباشه ..
کمال دستاشو گذاشت رو سینه های کوکب و آروم آروم اومد پایین تر ..
-خیلی خوشم میاد ..
-کوکب جون قلبت چه طوره ..
-وقتی نوه ام بشه شوهرم همین هیجاناتو داره دیگه . حالا خیلی خوبم ..
کمال با کف دستش مرتب می کوبوند به کس کوکب .. این بار کاری کرد که کوکب قمبل کنه از پشت کرد توی کونش .. خیلی لذت می برد از تماشای این صحنه .. این جوری کوکب زیاد پیر به نظر نمی رسید .
-کوکب جون بازم دارم انزال میشم..
-بشو عزیزم بشو .. ..
کوکب لذت می برد کیف می کرد از این که شده دوست دختر نوه اش .. کمال آبشو ریخت توی کون مادر بزرگ . کیرشو درجا کشید بیرون و اونو فرو کرد توی دهن کوکب . چه حالی می کرد وقتی مادر بزرگ دو دستی کیر کمالو نگه داشته و اونو با تمام وجودش ساک می زد . .. و از اون شب به بعد کمال شد معشوق مامان بزرگ و کوکب هم شد دوست دختر و معشوقه کمال .. و پسر احساس می کرد که مادر بزرگش روز به روز شاداب تر و لطیف تر میشه .. زن هفتاد ساله حالا وارد دنیای مد ووسایل آرایشی روز شده بود . می خواست زیبایی خودشو واسه کمال به کمال برسونه ....پایان ...نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــاســــــــــاژرویــــــــــایــــــــــــــــــــی

تمام بدنم کوفته بود .. دوست داشتم یکی بیاد و تمام تنمو بمالونه .. دو تا دختر داشتم که هر دو شون دانشجوی چند تا شهر اون طرف تر بوده و شوهرمم که می رفت سر کار و تا شب بر نمی گشت ... یکی از دوستام زنگ زد که ماساژور های زنی هم هستند که میان خونه و حسابی آدمو سر حال می کنن ولی پول بیشتری می گیرن . اگه خودت بری اون جا ارزون تر تموم میشه .. منم که حال و حوصله اینو نداشتم از خونه برم بیرون . از دوستم خواستم که که یکی از اینا رو برام بفرسته ...
-ببینم اینا اطمینانی هستند ؟
-آره بابا وابسته به موسسه ای هستند که کارش همینه . کارت هم دارن .
خلاصه یه زن جوونی اومد خونه ام .. منم روی روی تخت یه سفره بزرگ نایلونی گذاشتم که اون تشک و پارچه رو روغنیش نکنم .. وقتی بهم گفت که لباسامو درش بیارم اولش کمی سختم بود .. ولی بالاخره این کارو کردم و به شکم خوابیدم . لباسامو در آوردم حتی سوتینمو . فقط یه شورت پام بود که یه حوله کوچولویی انداختم رو کونم که به اصطلاح حجاب کونمو حفظ کنم . به یاد یکی از فیلمهای سکسی افتاده بودم که در دوران مجردی دیده بودم .روغنو رو شونه ها و کمرم ریخت .. دستاش جادو می کرد . همون اول خوابم گرفته بود . دوست داشتم بیشتر بهش پول بدم و بیشتر پیشم بمونه .. دختر جوونی بود .. خیلی هم ناز .. حس کردم که شوهرم داره منو مالش میده .. بدنم کاملا داغ کرده بود . یه گرمای خاصی ازم زده بود بالا . هوسمو زیاد می کرد . هیجان زده شده بودم . هم هوس داشتم و هم خواب .. دستاشو رسوند پایین تر .. وقتی حوله رو از کونم بر داشت من هیچ سختم نبود . فقط یه شورت فانتزی پام بود .. دستشو گذاشت دو طرف اون شورت و اونو هم کشید پایین . فقط همینو گفت که دیگه چون باید رو باسنم روغن بریزه چاره ای نداشته .. دستاشو به آرومی روی کونم می کشید و بعد لحظه به لحظه فشارشو بیشتر می کرد .. آخخخخخخخ این دختر معجزه می کرد . دوست داشتم که رو من بخوابه .. یا این که اصلا بره و شوهرم بیاد جای اون و باهام عشقبازی کنه . هوسم خیلی زیاد شده بود .. .. دستاشو از کناره های کونم به طرف داخل وبه کسم رسوند . به دو طرف کس .. کس رو از کناره ها به طرف بالا می کشید .. می خواستم جیغ بکشم ولی لبامو گاز می گرفتم . چشامو باز نمی کردم . احتمالا اون متوجه شده بود که من چقدر خوشم میاد و لذت می برم ...نمی دونم داشت چیکار می کرد که من خیلی خوشم میومد . تمام تنم آتیش شده بود . دستاش کاملا چرب و روغنی بود . کف پاشو هم روغنی کرده بود و اونو به بدنم می مالوند .. طوری شده بودم که دلم می خواست زود تر شب برسه و شوهرم کنارم بخوابه .. دستشو از قسمت جلو گذاشته بود رو سینه هام . بعد همونو گذاشت روی صورتم .. یه بوی عجیبی می داد این دستاش .. لحظاتی بعد حس کردم خیلی خمار شدم .. از لذت ماساژ بود یا هوس و یا چه ماده ای در این روغن بود که من نمی دونستم .. فقط می دونستم که دلم می خواد با قسمتای جنسی بدنم ور رفته شه .. .. چند لحظه ای رو حس کردم که دستی رو تنم نیست .. اون زن صدام زد ولی انگاری نمی تونستم جواب بدم .. فقط تنها چیزایی رو که به یادم میومد این بود که حس کردم یه دستای مردونه ای رو بدنم قرار گرفته .. ترس برم داشت .. نه نه .. شاید اشتباه می کنم .. اون که یک زن بوده .. حالا چی شده که یک مرد جاش قرار گرفته . باورم نمی شد .. یه لحظه دستای اون مردو دیدم که رو سینه هام قرار داره .. دستاش لطافت دستای زنونه رو نداشت .. هیچ حس و حال حرکتو نداشتم .. نمی دونم چرا زبونم قفل شده بود .. کف دست اون مرد از پشت رفت لای پام .. کسمو خیلی آروم بازش کرد .. همش انتظار داشتم که اشتباه کرده باشم .. ولی حس کردم که اون مرد قصد تجاوز به منو داره . منو رسونده بود به جایی که شایدخودمم دوست داشتم این کارو باهام انجام بده . بعد از این که اون زن مشت و مالم داد حالا نوبت اون مرد بود که این کارو باهام انجام بده .. اون کی بود .. هدفش چی بود .. کیرشو رو سر کسم حسش می کردم .. قلبم داشت از جاش کنده می شد .. دامنم لکه دار شده بود . احساس تاسف می کردم . ولی یه جورایی هم داشتم سر خودم کلاه می ذاشتم . چون خوشم میومد . دوست داشتم چهره اونی رو که قصد تجاوز به منو داره ببینم . هر چند لحظه در میون به خواب می رفتم ولی اون جوری نبود که نتونم از اوضاع و احوال بی خبر باشم . دومین کیر زندگیمو دریافت کردم .. وقتی بار اول و به آرومی داشت می رفت توی کسم احساس تاسف می کردم . از این که دیگه نمی تونم تو روی شوهرم نگاه کرده احساس یک زن وفادار و متعهد رو داشته باشم ولی ضربات پی در پی کیر که به انتهای کسم می نشست تمام افکار این چنینی رو به دست باد می سپرد و منو اسیر اون کیر می کرد .. دوست داشتم بیشتر بکوبونه . با این که همچنان خمار بودم ولی از داغی کیرش لذت می بردم . می دونستم اونم می دونه که من دارم حال می کنم . اون کی می تونه باشه .. من که عاشق کسی نبودم . کسی هم که نگفت دل بسته منه ولی هر کی بود و هر چی بود تونسته بود به من نشون بده ظرفیت یک زن رو . شاید ظرفیت من به همین اندازه بود . بیشتر از بیست سال زندگی مشترک من با یه ضربه کیری این مرد رفته بود زیر سوال . ولی دیگه مهم نبود .. پاهامو از پشت باز ترش کرده تا اون مرد با تسلط بیشتری منو بکنه .. این خواب و خماری لعنتی دست از سرم ور نمی داشت . دوست نداشتم اون چهره رو ببینم . با یه روند ثابت داشت منو می کرد . کیرش وقتی به انتهای کسم می رسید قسمت پایین تنش به کونم می چسبید .. دوست داشتم ضربه هاش شدید باشه .. دوست داشتم تند تر منو بکنه . انگار صدای قلبمو شنیده بود .. خستگی ناپذیر نشون می داد . خودمو محکم به تشک چسبونده بودم ولی در حال پرواز به سوی اوج هوس بودم .. حرکت موجی شکل هوس و آب کسمو به خوبی احساس می کردم . و در همون حال چند ثانیه ای رو به خواب رفتم و وقتی که دوباره احساس بیداری کردم حس کردم که یه آبی داره ازم می ریزه .. آبی که مثل آب من نبود .. وای توی کسم خیس کرده بود تا به خودم بجنبم با کیرش کونمو هدف گرفت . یک لحظه آروم و قرار نداشت . ول کنم نبود .. نمی خواستم صدامو بشنوه ... دیگه خواب از سرم پریده بود . با این درد کون دیگه خماری هم از سرم پریده بود .. هنوزم لذت می بردم از این که اون داشت به تمام بدنم دست می کشید . بعد از این که کیرشو در کونم حرکت داد واسه لحظاتی اونو ثابت نگه داشت و دو طرف کون گنده منو با دو کف دستش به طرف وسط جمع کرد و کیرشو اون وسط قفل کرده و قسمتای گوشتی کونمو در تماس با کیر قرار داده و اونا رو مرتب به چند طرف حرکت می داد . طوری که کیر داخل کون داغ داغ شده بود و در همون حالت ثابت آبش توی کون من خالی شد .. همون کیرو یه بار دیگه توی کسم فرو کرد ..این آخری واقعا خیلی بجا بود . چون درد کونمو تسکین داد .. بازم خوابم گرفته بود .. و در بیداری بعدی که فکر کنم دو سه دقیقه بعدش بود حس کردم همه جا ساکته . انگاری که خواب می دیدم .. ولی دستمو که به کس و کونم مالیدم منی رو به خوبی حس می کردم . با ترس و لرز از جام پا شدم . خجالت می کشیدم اگه اونا رو می دیدم .. صدای بسته شدن درو که شنیدم سریع سوراخ سنبه های خونه رو بر رسی کردم. سرقتی نشده بود .. بعدا هر کاری هم کردم دیگه اون زنو ندیدم . از دوستم در موردش پرسیدم اونم گفت که شناختش از طریق موسسه اون بوده ولی همون روز که پیشم بوده رفته خارج . گیج شده بودم ولی اون روز یکی از شاد ترین و خاطره انگیز ترین روز های زندگی من شده بود . در برابر همسرم هم احساس شرم نمی کردم . ولی تازگی ها یه حسی بهم دست داده که دوست دارم احساس جوونی کنم . هر چند چهل ساله بودن به معنای پیری نیست ولی بیست سالگی و احساس اون وقتا رو داشتن یه شور و حال دیگه ای داره . دونستم که برای اولین بار پس از از دواج خیلی دلم می خواد یه دوست پسر داشته باشم . دوست پسری که خاطره اون ماساژرویایی رو واسم زنده کنه ...پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
کــــــــــــــــــــــــــــــمـــــک مــــــــــــــــــــــــــــــادر زن

دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه . باورم نمی شد که در اتاق باز شه و زنم سیمین منو در حالتی ببینه که در حال سکس با دوست مطلقه اش رامش هستم . سیمین و رامش از دوستان قدیم هم بودن .. رامش مدتی بود که از همسرش جدا شده و با پدر و مادرش زندگی می کرد .. آشنایی ما هم به همین سادگی ها نبود . اولش من زیاد به این که بخوام با هاش رابطه ای داشته باشم فکر نمی کردم . بیشتر اون بود که خودشو حریص نشون می داد و آخرشم منو به طرف خودش کشوند . ولی خودمم مقصر بودم . سیمین بار دار بود .. با این حال ازم تقاضای طلاق کرد . نمی دونستم چیکار کنم . بیشتر به این خاطر ناراحت بودم که اون حالا در مورد من چه فکری می کنه . یعنی دیگه مثل گذشته ها رو من حساب باز نمی کنه . اون روز سیمین رفت و من و رامشو به حال خودمون گذاشت .. رامش با کمال پررویی می گفت به سکسمون ادامه بدیم . با این که کلی فحش از دوستش خورده بود . عین خیالش نبود . واسم از عشق و دوست داشتن می گفت ... من نمی خواستم از زنم جدا شم . اون می گفت عیبی نداره اگه از زنم جداشم پیشم می مونه .. با شکایت که نمی تونه کاری بکنه .. واگرم پولی نیاز داشته باشم در اختیارم می ذاره چون به اندازه کافی شوهر سابقشو سر کیسه کرده بود .. اون مثلا عاشق من شده بود ... ولی فکر من رفته بود به یه جا های دیگه ای . به این که بقیه چه فکری در مورد من می کنن . نمی دونستم چیکار کنم . شرایط بحرانی شده بود . رامش خودشو دیوونه من نشون می داد . اون حتی حاضر بود که من و سیمین با هم آشتی باشیم و یه سهمی از منو داشته باشه .. ولی حالا در بد وضعیتی گیر کرده بودم . زنم رفت خونه مادرش . البته پدرزنم دو سه ماه قبل مرده بود .. سیمین هم تک دختر خونواده بود . دو تا برادر زن داشتم که واسم خط و نشون کشیده بودند و می ترسیدم برم سمتشون . مادر زنم سهیلا یه زنی بود پنجاه ساله تقریبا دوبرابر من سن داشت . تقریبا مثل دخترش خوشگل بود ولی زیادی تپل بود .. اخلاقش هم خیلی خوب بود و تا حدودی هم منطقی بود .. یه چند ساعتی رو سر کوچه شون کشیک ایستادم .. سیمین واسه کاری از خونه اومده بود بیرون هرچی التماس کردم راضی نشد که با هام حرف بزنه . می گفت حتی حاضره مهریه شو ببخشه ازم جدا شه .. وقتی دیدم که اون دور شد تصمیم گرفتم که با مادر زنم حرف بزنم . همون جوری که انتظار داشتم سهیلا درو به روم باز کرد . به دست و پاش افتادم ..
-مامان اشتباه کردم . من زندگیمو دوست دارم .
-تو بسیار بیجا کردی که اشتباه کردی . من به دخترم بالاتر از گل نگفتم ..مگه اون چش بود .. تو خجالت نکشیدی
-مامان من و اون یه بچه داریم یعنی اون بار داره . خواهش می کنم .
-وقتی داشتی این کارو می کردی حالیت نبود ؟
-مامان من تقصیری ندارم . اون زن یک شیطان بود .گریه کرد . زار زد . گفت شوهرم سرم بلا آورده . من تنهام . یکی رو ندارم بالا سرم باشه .. گفت که فقط واسه یه بار ..
-ببینم امید خان تو مرضت چی بود . زنت تامینت نمی کرد ؟ الان میلیونها زن این جوری داریم . تو باید دلت واسه همه شون بسوزه ؟ اینا همه شون کلاه بردا و تیغی هستن .
-نه مامان اتفاقا می خواست کمکم کنه ..
-چی .. چه غلطی کردی ؟!
فهمیدم سوتی دادم و ادامه ندادم .
-تو خجالت نکشیدی ؟ اگه سیمین نمی فهمید و رامش یه آلودگی داشت و اونو به سیمین منتقل می کردی چی می شد ؟ یعنی تو اخلاقت طوریه که هر زنی که بی سر پرست و بی شوهر باشه باید با هاش رابطه داشته باشی ؟
بغلش کردم . سرمو گذاشتم رو سینه اش ..
-چیکار می کنی ..
-مامان دوستت دارم . تو فقط می تونی کمکم کنی ..
اونو غرق بوسه اش کردم .
-مامان به خاطر دخترت .. به خاطر من ..
بی اختیار دستام رفت دور کمرش .. بر شیطون لعنت . با این که باید استرس می داشتم ولی کیرم رو بدن سهیلا شق کرده بود . دستم رفته بود رو دامنش ..
-مامان کمکم کن ..
صداش در نمیومد .. ولی یواش یواش طوری شد که انگاری کلامش از ته چاه داره در میاد .
-یعنی تو باید هر کی که این جوری مشکل داره رو بری کمکش ؟..منم یک زن تنهام . یعنی باید برم آشیونه یکی دیگه رو خراب کنم ؟
-سهیلا جون تو اگه بخوای هر کاری کنی درسته . تو هم یه زن تنهایی ..
-می خوای بگی کارت درست بوده ؟ ..
حس کردم بحث ما داره از محور اصلی خارج میشه .. بلوز یا همون نیمتنه اش طوری نرم بود که از سر شونه هاش سر خورد وسوتینش مشخص شد . مادر زنم از اون زنای حشری بود که عادت داشت هر شب پیش شوهرش بخوابه و خیلی هم دندون رو جیگر گذاشته بود که این چند ماهی رو بدون مرد سپری کرده بود .
-نکن امید .. نکن ..
-مامان تو می تونی رو اون نفوذ داشته باشی ..
-نههههههه چیکار داری می کنی .. آههههههه من حتی نمی تونم روی خودم نفوذ داشته باشم .
منظورشو به خوبی فهمیده بودم .
-نکن امید . نکن .. خواهش می کنم . برو شیطون نشو ..
-سهیلا جون یه کاریش بکن . تو با اون زبونی که داری مو رو از ماست می کشی بیرون ..
لعنت بر شیطون . اصلا قصد نداشتم کارو به این جا بکشونم . اون خیلی وسوسه ام کرده بود ..
-مامان زنم کجاست .
-اون ناهارو رفته خونه دایی اش . که یه خورده روحیه اش عوض شه ..
سهیلا می خواست خودشو از آغوشم رها کنه . ولی یه حسی بهم می گفت که دوست داره من برم سمتش .. دستمو گذاشتم رو شکمش .. با این که جاش نبود از این حرفا بزنه گفت می دونم خیلی بزرگ شده .. باید برم ورزش .. اینو که گفت فهمیدم حواسش به اینه که پیش من خوشگل تر و فانتزی تر شه .. بلوزش که یه حالت نیمتنه نرم داشت سر خورد به صورت قدی تنشو طی کرد و افتاد پایین . با خودم گفتم حالا که آب از سر گذشت جه یک نی چه صد نی . اونم که یک زن تنهاست و چند ماهه رنگ کیر رو ندیده .. شکمش نمی ذاشت خوب مانور بدم . ولی دستمو به زیپ دامنش رسوندم ..
-پررو نشو امید .. چیکار می کنی ..
-مامان این انصاف نیست که یه زن غریبه بیاد و ازم کمک بخواد ولی من به مادر زنم توجهی نداشته باشم . شمعی که بر خانه رواست بر مسجد حرامه ..
زیپ دامنو کشیدم پایین . با این که از هیکلش زیاد خوشم نیومد و فقط کونش توپ و با کلاس و بیست و بر جسته بود ولی خودمو قانع کردم که با هاش حال کنم ..
-مامان تو چی هستی . هوس انگیز تر از دخترتی ..
-نههههههه من بیدارم ؟ باورم نمیشه کارم به این جا کشیده باشه .. نههههههه نهههههههه باورم نمیشه . خواهش می کنم . بس کن ..
ولی می دونستم که اون از شرم سرخ شده . وقتی شورت و سوتینشو در آوردم و منم لخت شدم تا چند دقیقه ای به هم نگاه می کردیم . یهو زد زیر گریه .. خودشو انداخت تو بغلم ..
-من خیلی تنهام امید .. احساس گناه می کنم ..
خودشو می مالوند به کیرم و می گفت که من احساس گناه می کنم .خنده دار بود .
-منم احساس گناه می کنم مامان . کمکم کن . بیا در گناه هم شریک شیم . ما الان یه هدف مشترک داریم و اون آرامش سیمین جونه ..
-پس آرامش من چی ؟
-اونو که برات ردیف می کنم .
حس کردم خوشبختی و رفاه و آرامش روی خوششو به من نشون داده .. رفتیم رو همون تختی که مادر زنم سهیلا سهیلا تا چند ماه پیش رواون تخت زیر کیر پدر زنم می خوابید . کسش چه قالب درشتی داشت ! ولی باید با هاش کنار میومدم . تا می تونستم ازش تعریف کردم . می خواستم اون کسو لیس بزنم ولی گفتم فعلا بهتره بی خیالش شم تا یه سرویس باهاش بر نامه برم بعد .. اما اون تشنه کیرم بود . خودشو چسبوند بهم . مثل گرسنه هایی که چند روزه غذا بهشون نرسیده دهنشو انداخت رو کیرم ..
-وای مامان این ساندویچ نیستا ..
-هر چی هست باید منو سیر کنه .. منو سیر کنه ..
کاری کرد که همون دقیقه اول آبمو آورد .. و اونم که ریزش منی توی دهنشو حس می کرد سرعت میک زدنو زیاد ترش می کرد .. غصه ام شده بود که یعنی میشه این کیرو دوباره شقش کرد ؟ اون جوری که بهش حال بده .. خوشبختانه استاد بود . به ساک زدن ادامه داد .. و یه خورده هم حواسمو بردم به این که همه چی درست میشه من و سیمین زنم که عاشقش بودم بر می گردیم سر خونه و زندگیمون ... کیر که شق شد این بار یه ضرب کردمش توی کس مادر زن خوشگل ولی چاقالوم . کیر بیست سانتی تا ته رفت توی کس بازم جا داشت .. با قدرت و توانی فوق العاده مادر زن مهربونمو می گاییدم . دستاشو دور کمرم قفل کرده لباشو به لبام چسبونده بود .. آخ که دیگه داشتم خفه می شدم .. جوووووووون چه حالی می کردم و چه حالی می دادم ! با این که نفسم نمیومد می دونستم که دیگه همه چی حله ... یه خورده ازش فاصله گرفتم دستامو گذاشتم رو سینه هاش .. اون دیگه داشت از حال می رفت .. با کف دستش به سینه هام فشار می آورد که ولش کنم . .. راستش ترسیدم که قلبش وایسه .. کیرمو که کشیدم بیرون آب کسش عین فواره همچین رو صورتم پاشیده شد که چند قطره اش رفت توی چشام ..
-باز می خوام .. باز می خوام .. کیر می خوام .. امید کیر می خوام ..
دو بار دیگه آبشو آوردم ولی ترسیدم توی کسش آب بریزم . ترسیدم یه وقتی بار دار شه و برادر زن یا خواهر زنم بشه بچه خودم .. حالا نوبت کونش بود . چه کونی هم داشت ! نفطه قوتش .. اول یه قلق گیری کرده و انگشت وسطی شستمو تا ته فرو کردم توی کونش .. یه آخ کوچولو هم نگفت .. و حالا نوبت کیر بود .. سعی کردم زیاد فرو نکنم ..دو تا کپلاشو گرفته بودم توی دستم و کیرمو میون دو تا قاچ گنده اش حبس کرده بودم . بعد از از دواج این سومین کونی بود که می کردم و از اون دو تا کون دیگه با حال تر بود . بعد از سیمین و رامش ..یعنی زنم و دوستش .. کون مادر زن سومین کونی بود که می کردم و از همه این کونا هم با حال تر بود .. کیرمو توی کون سهیلا می گردوندم و کیف می کردم و اونم چیزی نمی گفت .. فقط می دونستم داره خیلی حال می کنه ..
-عزیزم .. سهیلا جون چرا چشات قرمزه ..
-یاد آقا جلال افتادم .. پدر زن با حالت ..
-روحش شاد باشه . الان خوشحاله که تو داری حال می کنی . دیگه پیش وجدانش عذاب نمی کشه که بی موقع تنهات گذاشته . ..
شانس آوردم که به خاطر این کس شر گویی توبیخ نشدم .. ولی خدا پدر این پدر زنمو بیامرزه .. چون از بس کون زنشو گاییده بود که حالا که به من رسیده بود راحت می تونست کیر رو قبول کنه .. دیگه نتونستم آبمو نگه داشته باشم و با چند تلمبه زنی دیگه کون مادر زنمو پرش کردم .. بعدش ماچ و بوسه ها و قربون صدقه رفتن هاش شروع شد .. .
-مامان خاطرم جمع باشه ؟
-یه چند دقیقه صبر کن ..
دیدم همراهم راه افتاد .
-چی شده مامان ..
-خب تا یکی دو ساعت دیگه سیمین بر می گرده خونه . من می خوام بیام خونه شما و اون جا هم با هم حرفامونو بزنیم ..
داشتم با خودم فکر می کردم دیگه چه حرفی می تونم با هاش بزنم . دوزاریم افتاد .. اون کس و کونش هنوز می خارید .. یک سرویس هم اونو توی خونه مون کردم تا دیگه پشتیبان من شه ..
حالا همه چی حل شده .. من و سیمین آشتی کردیم . ولی در دومورد هم دارم ثواب می کنم و دو تا زن رو از ار تکاب به گناه و کشیده شدن به سمت فساد های عمومی نجات میدم . یکی مادر زن خوش گوشتمه که این روزا میره ورزشی که با حفظ گندگی باسن, چربی های شکمشو آب کنه و یکی هم رامش دوست سیمین ..مگه ولش کردم ؟ اونم از اون شیطونا ست .. یه آپارتمان جدا واسه خودش خرید .. کمک مالی هم بهم می کنه .. چون من به دروغ به زنم سیمین گفتم که هفته ای سه تا بعد از ظهر میرم یه شرکتی کارای حسابداریشو می رسم .. بالاخره باید یه در آمدی داشته باشه دیگه .. به این میگن دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز . من هر سه تا زنو دوست دارم .. عاشقشونم .. . حالا رامش داره بهم میگه امید جان یه کاری می کردی که حداقل به جای یکی از این بعد از ظهر ها حکم یه اضافه کاری شبانه روهم واسه خودت می زدی بد نبود ..
-می تونم یه کاریش بکنم .. باید اعتماد سیمینو جلب کنم وبعد سرشو شیره بمالم .
داشتم با خودم فکر می کردم که میگن زن شیطونه .. ولی اگه مرد بخواد دست هر چی شیطونو از پشت می بنده ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
خوب بود
     
  
زن

 
hesamboy69: خوب بود
ممنونم ازت حسام بوی جان که به داستانهای من و این مجموعه توجه داری .. دوست و برادرت : ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 28 از 34:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA