انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 30 از 34:  « پیشین  1  ...  29  30  31  32  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
مـــــــــــــــن خـــــــــــــــودم مـــــــــــــــی خـــــــــــــــوام

وقتی بهم گفت دوستم داره حس کردم که عشق اون یک هوس بیشتر نیست . نمی دونم چرا این جوری شده بود . اون زن بهترین دوستم بود . دوست و همکارم .. اتفاقا دوستم میلاد اهل هیچی هم نبود . سرش تو لاک خودش بود به خونه و زندگیش وفادار بود . مثل من نبود که شیطون باشه و دیگه اگه هفته ای یه بار زیر آبی نره و زنشو دور نزنه خوابش نمی بره . فکر نمی کردم یه روزی سمیرا به خودش این اجازه رو بده که همچین حرفی رو بر زبون بیاره . اون پنج سالی رو ازم بزرگتر بود . سی و پنج سالش می شد ولی طوری به خودش می رسید که زیر سی سال نشون می داد . قدی متوسط و اندامی هم داشت نه چاق و نه لاغر . خیلی زیبا بود . اتفاقا سمیرا و همسرم سوسن قدیما با هم همسایه بودند . دو سال بود که با هم رفت و آمد داشتیم ..اون بهم می گفت دوستم داره ... ولی از چشاش برق هوس و شهوت می بارید . اون می دونست که من مرد چشم چرون و زن بازی هستم . با این حال می گفت که از من خوشش اومده .. آخه چرا .. من نمی تونستم به دوستم میلاد خیانت کنم . وگرنه خیانت به همسرم رو که دیگه داخل قباله از دواجم ثبت کرده بودم ....
-بس کن سمیرا .. تو یه بچه ده ساله داری .. یه پسرکه خیلی هم دوستت داره ...
-ببین سامان من این چیزا حالیم نیست ..
من اون شب جمعه رو با دوستام بر نامه داشتم و اتفاقا قرار بود چند تا زن هم توی بر نامه ما باشن ... سمیرا بازم برام زنگ زد ..
-سامان من امشب تنهام ... خواهش می کنم . چرا همش ازم فرار می کنی .. باور کن من به زندگیم ضربه نمی زنم . سعی می کنم زن بهتری برای شوهرم باشم . من می تونم هم یک زن خوب باشم و هم یک معشوقه خوب ... نمی دونم این زن چرا این جوری می کرد . شاید شوهره بهش خوب نمی رسید و اونم حشرش بالا بود ..از طرفی دوست نداشتم به دوستم خیانت کنم و از طرفی هم دلم نمی خواست که سمیرا خودشو تسلیم مرد دیگه ای کنه . راستش خوشم میومد که اون به من بها میده و دوستم داره . نمی دونستم ..واقعا گیج شده بودم . در مرام من این مدل خیانت وجود نداشت . ولی وقتی سمیرا رو با یه مینی پیراهن چرمی چسبون فانتزی که قسمت پایین و دامنش یه وجب بالای زانو بود دیدم به زور اشتیاق خودمو پنهون می کردم . نمی خواستم اون بفهمه که منم بهش تمایل دارم... چه ناز شده بود ! پشت چش و گونه هاش رو هم طوری سایه انداخته بود که با زنگ لباسش ست باشه ..
-چی می خواستی بگی ..
سمیرا : من می دونم امشبو با دوستاتی . حتی می دونم که ممکنه سر و گوشت بجنبه ولی سوسن خیلی ساده هست . شاید هم همه چی رو می دونه و به روش نمیاره . چون خیلی آبرو خواهه .
-ببین یه امشبو تنهایی سمیرا .. تو دیگه چه بهونه ای آوردی . بچه ات کجاست ..
-یه زن که عاشق باشه برای رسیدن به عشقش هر کاری می کنه ..
-این عشق نیست سمیرا . این یک هوسه .. من نمی تونم به دوستم خیانت کنم .
-من خودم می خوام سامان .
اصلا نفهمیدم اون چه جوری خودشو بهم نزدیک کرد . دستشو گذاشت رو قسمت بالای شلوارم .. کیرم بد جوری شق کرده بود ...
سمیرا : ببین نیازی نبود که بهش دست بزنم .. یه نگاهی بهش بندازی داره داد می زنه و از صاحبش شکایت می کنه .
آرایش چشاش .. روژوسوسه انگیزش و اون ترکیبشو که دیدم و گستاخی اونو دیگه دلو زدم به دریا و بغلش کردم .دیگه دستمو از همون زیر لباسش که خیلی چسبون بود رسوندم به باسنش ... خیلی تنگ بود اون لباسش ... درش آوردم . دیگه خسته و حشریم کرده بود . بالاخره پس از هفته ها تلاش داشت به خواسته اش می رسید ..خیلی تلاش کرده بود .
-وووووویییییی سمیرا .. نه شورتی و نه سوتینی ؟!
رفتیم روی تخت ... اونم شروع کرد به در آوردن لباسام ....
-حالا تو هر کاری که دلت می خواد با هام انجام بده . منو دیوونه کردی .. داشتم فکر می کردم که نکنه تو یک مرد بی احساس باشی ..
-بسه دیگه حالا پشیمونم نکن ..
اون می دونست نقطه ضعف ما مردا رو . بدون این که دست به کسش زده باشم آب از لب و لوچه اش آویزون بود ... فقط نگاهمو به کس خوش مدلش دوخته بودم . خیلی ظریف و تازه نشون می داد . نمی دونم چیکارش کرده بود . باید می دیدم که اون داخلش چه خبره . پوست بدنش نرم و سفید بود .. اون لبای داغ و سرخشو گذاشت رو کیر من ... دیگه شروع یک پایان بود . حالا این طورنبود که سمیرا بگه من فقط خودم می خوام . منم اینو می خواستم ... کیرم دیکه داشت پوست می ترکوند ... با خودم گفتم نوش جونت سمیرا خودت می خواستی . من واسه تماشای کست عجله دارم . می خوام تازگی داخلشو ببینم . ببینم یک زن پس از یازده سال شوهر داری چه جوری می تونه خودشو تازه نگه داشته باشه . شاید تمام این کارا رو هم واسه من کرده باشه . فکر کنم اگه آب کیر منو بلافاصله پس از هر پرش نمی خورد دهنش کاملا پر از منی من می شد .. آروم گرفته بودم . سبک شده بودم . دیگه نباید به این فکر می کردم که اون زن بهترین دوستمه ... سرمو رسوندم به کسش .. با دو تا دستام لبه هاشو باز کردم . تازه و صورتی و کوچولو بود . احتمالا کیر شوهرش نتونسته بود ضربه زیادی بهش بزنه ... پهنای زبونم خیلی راحت مغز کس و لبه های بیرونشو پوشش می داد . پس از چند دقیقه ای لیس زدن , مکیدن کسشو شروع کردم . می خواستم طوری اونو حشری کنم که بهش نشون بدم که بی جهت نبوده که این همه مدت به دنبال من بوده . ,ولی اشکال کار من در این بود که با حداکثر دو بار سکس با یک زن ازش زده می شدم . سمیرا رو برشته اش کرده بودم . چند بار اومده بود موهای سرمو بکشه جا خالی می دادم .
-بد جنس .. تقصیر خودته که این قدر دیر اومدی سر اغم ...
دیگه وقتش بود که ضربات کیری رو هم برش وارد می کردم . ,ولی اون لبا و سینه هاش آماده بود که من بتونم خوب بخورمش ... یه نگاه به سینه هاش کافی بود که منو واسه یه مدتی مجبورم کنه که پیشش بمونم .. معلوم نبود این میلاد داره چیکار می کنه . فکر کنم از اونایی بود که تا رو زنش دراز می کشید آبش میومد و بعدشم خوابش می برد . وقتی کیرمو چسبوندم به وسط کسش و لبه هاشو به دو طرف باز کرم با غنچه لباش یه اوفی گفت که دیگه وادارم کرد کیرمو با سرعت بیشتری بفرستم توی کسش و اون لباشو زود تر ببندم . همون جوری که حدس می زدم کسش تنگ بود .... لبای غنچه ای و پر هوسشو اولش فرستادم توی دهنم و بعد بوسه داغ و چسبونمو شروع کردم . حالا خیلی راحت می تونست موهای سرمو بکشه و لبامو گاز بگیره .. با این که با سرعت کمی می تونستم توی کسش مانور بودم ولی همون کافی بود تا اون به خودش فشار زیادی بیاره .. پس واسه همینا بود که این قدر خودشو به آب و آتیش می زد . شاید اگه نمی دونست که من شیطونم این قدر راحت خودشو در اختیار من نمی ذاشت . آخ که کسش چقدر تنگ بود . حس کردم که باید اونو معشوقه خودم بکنم و به این زودیها دست از سرش بر ندارم . ولی نباید تمایل خودمو نشون می دادم . آخه این روزا اگه به زنی بگی دوستت دارم عاشقتم اون بی خیالت میشه یا اگه به این صورت هم آدم اشتیاقشو نشون بده اون خودشو می گیره .. به نظرنمیومد که دختر بچه همچین کس تنگی داشته باشه که اون داشت . .... گذاشتم هر کاری دوست داره انجام بده تا از سکسش لذت ببره . موهای سر و سینه مو می کشید تا بالاخره ساکت شد . لباشو بسته بودم و نذاشتم سر و صدا کنه .. خودمو انداخته بودم روش . دستاشو به دو طرف باز کرده پاهام رو پاهاش و دستام رو دستاش قرار داشت و بی پروا و بی هیچ استرسی آبمو ریختم توی کسش ..
-آخخخخخخ سامان .. دیدی .. خوشت اومد ؟ من می دونستم ... حالا ناراحت نیستی که چرا زود تر از اینا نیومدی سراغم ؟!
-مگه قراره بازم همدیگه رو این جوری ببینیم ؟ شوخیت گرفته سمیرا ؟
-من تازه قصد دارم با اون پولی که جمع و جور کردم و با یه وام یه آپارتمان واسه خودم بگیرم که هر وقت بخوام راحت ببینمت ..
زده بود به سرش ..مثل این که قصد طاقچه بالا گذاشتنو نداشت .. وقتی خودشو بر گردوند و تازه به دقت قالب کونشو دیدم دیگه مهر تایید روهمون جا به سوراخ کونش زدم . کونش به نسبت بدنش خیلی بر جسته تر نشون می داد و بهش میومد . هر شلواری که پاش می کرد اونو وسوسه انگیزش می کرد و من می تونستم به خودم ببالم که اون معشوقه منه .. اون سوراخ تنگ کونشو خوب چربش کردم و کیر انزال شده امو با مالوندن به اون کون براق و سفیدش تیز کرده و نرم نرم کردمش توی کون سمیرا .. دستمو گذاشتم پشت سرش و با کشیدن موهاش صورتشو به لبام نزدیک کرده و همراه با فرو کردن کیرم توی کونش بوسه داغ لبانه رو شروع کردم .. خودشو به شدت به تشک فشار می داد ولی من از اون عاشقای کون بودم که به این زودی ولش نمی کردم . اونم کیری که دوبار آبش اومده بود .. یک ربع داشتم کونشو می کردم .. سابقه نداشت .. حیفم میومد تمومش کنم .ولی ریختم توی کونش .. دیگه نفهمیدم چی شد . فقط می دونستم که تا صبح ول کنم نبوده . با کیرم بازی می کرد . به همه جای بدنم دست می کشید .. سر تا پامو غرق بوسه کرده بود . رو کیرم می نشست . خلاصه چندی بعد به وعده اش عمل کرد .و یک آپارتمان گرفت بدون این که به شوهرش بگه . . راستش منم دیگه به خیلی از دوستام گفتم که توبه کردم .. ولی از اون طرف به زنم سوسن چیزی نگفتم و نذاشتم که بفهمه دیگه رفیق بازی نمی کنم . خلاصه دو تا زن داشتن هم خودش یه نعمتیه ...یه تنوعیه .. ولی خب یکی از اونا در اصل مال یکی دیگه هست هر چند می دونم از دوست ما میلاد خان بخار چندانی بلند نمیشه و این روزا هم کار به جایی رسیده که حتی به شوهر سمیرا یعنی همین میلاد شله بی بخار هم حسودیم میشه . اینم از مرام و مردانگی من .. چیکار کنم سمیرا خودش می خواست تقصیر من که نبود .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
عـــــــــــــــروس .. حـــــریــف پـــــدر شــوهـــــــــــــــر

به من گفته بودند که این دختر یه خورده شیطونه و سر و گوشش می جنبه . واسه پسرت نگیرش . منم دیدم که اون بهش علاقه منده و گرفتمش ... اون در لباس پوشیدن بی پر وا بود .. لباسایی که تنش کرده ساپورتهایی که پاش می کرد همه و همه از این می گفت که مثلا خیلی بی شیله و پیله هست ولی جلب توجه دیگرانو می کرد . اسمش بود نازیلا . بیست وپنح سالش بود و دوبرابرش سن داشتم . اون تنها عروس من می شد چون یک پسر بیشتر نداشتم . کامران پس از تموم شدن درساش پیش من کار می کرد . من یه مغازه بزرگ فروش وسایل ورزشی داشتم . دو تا دخترام هم شوهر کرده بودند با این که از کامی کوچیک تر بودند. کامی به والیبال علاقه زیادی داشت و در بیشتر مسابقات ورزشی شرکت می کرد . برای یه ماه رفت واسه مسابقات والیبال . .. زنم نوشین که اونم آرایشگاه داشت به عنوان آرایشگر نمونه یک هفته ای رو اونو تشویقی فرستادند ترکیه تا هم فال باشه و هم تماشا و من و نازیلا خونه تنها موندیم . نوشین موقع رفتن بهم می گفت که مراقب این دختر باشم .. منم راستش خودم اهل حال و زن و دختر بازی بودم . اصولا ما مردا اهل تنوع هستیم . اما نمی دونم این دختره که در طبقه پایین خونه ما زندگی می کرد نمی رفت خونه اش . تازگی ها خیلی هم به من توجه نشون می داد . من حس می کردم که به خاطر اینه که در قبال خواهر شوهرا و مادر شوهر ازش حمایت کنم .. دیدم نیمه شب یه صدای پایی میاد ...
-بابا منوچ .. منم نازیلا . می ترسم . تنهایی می ترسم بخوابم .
بر شیطون لعنت . با یه لباس خواب مینی فانتزی لیمویی خوشرنگ و براق .. دختره اومد کنار من خوابید ... موبایل هم دستش بود و ترانه گوش می داد . هندز فری اونم طوری بود که از گوشی صدا میومد بیرون و منم حساس بودم . بر شیطون لعنت خوابم نمی برد .. . چراغ خواب هم روشن بود ... وای این دختره لباس خوابشو هم در آورد . چه بدن توپ و سفیدی داشت . حالا فقط شورت و سوتین فانتزی رو رو تنش می دیدم . اون پشت به من قرار داشت . منم فقط با یه لباس زیر و شورت زیر ملافه خودم بودم . . شورتمو کشیدم پایین .. اون عروسم بود .. زن پسرم بود .. چرا باید این جوری کنار من قرار می گرفت . ولی حالا که کیرم شق شده بود به هیچکدوم از این چیزا فکر نمی کردم . فقط به خود اون فکر می کردم .
نازیلا : بابا منوچ ..
ظاهرا حس کرده بود که من بیدارم
-بله دخترم ..
-دوستم داری ؟
-آدم مگه می تونه عروسشو که جای دخترشه دوست نداشته باشه ..
-پس چرا بغلم نمی زنی .
اون این حرفو با یه عشوه خاصی گفت .
-نازیلا چی داری میگی ؟ .. الان کامران باید این جا باشه و بغلت بزنه ...
راستش اندام نازیلا به شدت تحریکم کرده بود . به این فکر نمی کردم که اون زن پسرمه . شایدم در اون لحظات برای خودم یه حق ویژه قائل شده بودم .. ولی نباید خیلی راحت خودمو پیش عروسم وا می دادم . حتی زنم نوشین با اون اندام گوشتی و با حالش ..جوونی هاش همچین تن و بدنی نداشت ...
-عزیزم .. حالا درست نیست .. تو الان وضع لباسات یه جوریه ...
نازیلا : چیه بابایی .. من باید مثل نازی کاملا بر هنه باشم که منو بغلم بزنی ...
-نازیلا .. چی داری میگی ..
نازی خواهر زن عموش بود که من و اون با هم رابطه داشتیم . البته قبل از از دواج پسرم کامران با نازیلا .. خیلی تصادفی اونو توی عروسی دیدم ...
-تو اینو از کجا می دونی ..
راستش دیگه انکار فایده ای نداشت ... نازی مطلقه بود .چند سالی رو بزرگتر از نازیلا بود ولی با هم خیلی خوب بودند . فکر نمی کردم بره همه چی رو به نازیلا بگه .
- من از همون وقت که نازی و تو با هم بودین می شناختمت .. شاید با ور نکنی به خاطر تو بود که کامرانو به دام خودم کشوندم ..
-ولی من ازت خیلی بزرگترم ..
-ولی تیپ و استیل و اون حالت مردونه ات .. یه دنیای تازه ای رو پیش روی من گذاشته که زندگی رو بهتر حسش می کنم . همه چی رو قشنگ تر می بینم .. تازه تو از نازی هم بزرگتر بودی ...
-نازیلا در مورد تو خیلی چیزا شنیده بودم ..
-که من یه دختر بدم ؟ بابا تو باور می کنی ؟ من رو تو خیلی حساب می کردم .. از تو یکی این انتظارو نداشتم ... شروع کرد به گریه کردن .. مثل این که راستی راستی باید بغلش می زدم . خودمو جمع کردم و طوری که وسط بدنم با باسنش تماس نگیره خودمو بهش چسبوندم .. ولی اون خودشو از پشت به من مالوند ..
-آخخخخخخخخ بابا بابا ... من که دارم می بینم چقدر هوس داری .. من مال توام .. مال خودت .. بالاخره به آرزوم رسیدم و تونستم با تو خلوت کنم . نگو که منو نمی خوای تنمو نمی خوای ..
مست مست شده بودم . باورم نمی شد که نازیلای جوان خودشو سپرده باشه به دست مردی که حداقل بیست سال ازش بزرگتره ... یه وقتی به خودم اومدم که کیر من توی دهن نازیلا بود .. یه جوری ساک می زد که من سست سست شده بودم و حس حرکت نداشتم . به آرومی رو کیرم نشست . حس یه کس تنگ .. یاد آوری اول از دواجم .. صورت گرد و تپلی نازیلا .. سینه های درشتش .. همه و همه فضایی رویایی رو واسم ترسیم کرده بود . خودمو کمی بالا کشیدم . دستمو گذاشتم رو سوتینش و اونو بازش کردم . بعد نوبت شورتش بود که از پاش در بیارم .
-بابا من عاشقتم . بذار حالا که هیشکی نیست صدات کنم منوچ من .. دوستت دارم . دلم می خواست که تو شوهرم بشی . راستش هم دلم می خواست که شیطون باشی و هم نباشی . تا حالا بیشتر دلم می خواست که شیطون باشی . ولی از حالا به بعد نمی خوام که شیطون شی .. یه وقتی می خواستم باشی چون راحت تر می تونستم تو رو به دستت بیارم . حالا که به دستت آوردم می خوام که فقط مال من باشی .
لبامو بوسید .. و خودشو بهم چسبوند . اون روی من قرار داشت . دستامو به دو تا قاچ خوش فرم و بر جسته کونش رسوندم و اونارو طوری از وسط بازشون کردم که راحت روی کیرم قرار بگیره . حالا کیر کلفت من کاملا به کسش چسبیده بود . سر کیر با شکاف کس عروسم بازی می کرد .. تا این که با یه جرکت راهشو به بالا پیدا کرد . تا بخوام حرکت کیرمو توی کس عروس خوشگلم شروع کنم این نازیلا بود که حرکات خودشو روی کیر من شروع کرد ..
-جووووووون .. واااااااااییییییی منوچ .. لب بده .. لباتو بچسبون ...
خودشو روی کیر من می گردوند . کسش با این که خیلی تنگ بود ولی عمق زیادی داشت طوری که تمام کیر بیست سانتی منو قبول کرد ..
-آخخخخخخخخ چقدر کلفته .. سوختم .. سوختم ..
منم رفتم به کمک اون .. پنجه هامو انداختم رو دو طرف کونش و خودمو به طرف بالا حرکت می دادم . در یه حرکت بر گردون کمرشو به حالت ضربه فنی کشتی رو تشک قرار دادم و خودم روش قرار گرفتم . می دونستم که این جوری از سکس لذت بیشتری می بره . لبامو رو لباش گذاشتم .. با پنجه هاش به پشت من چنگ انداخته بود به زحمت جلو گیری می کردم تا با عطش بیشتری به نازیلای خوشگلم حال بدم ... کیرم می سوخت و می سوزوند . نازیلا از هوس به همه جا چنگ مینداخت و گازم می گرفت .. پس از چند بار چنگ انداختن های شدید و ول کردن دستاش فهمیدم که ار گاسم شده .. منم دیگه بی هیچ واهمه ای آبمو توی کسش خالی کردم .. اونو بر گردوندم .. کونش حالا روبروی صورتم قرار داشت .. سوراخ کونشو لیس زدم .. پس از این که کونشو کرم مالی کردم کیرمو یولش یواش کردمش توی کون نازیلا .. یه آخی گفت و منم نتونستم بیشتر از اندازه دو بند انگشت کیرمو توی کونش فرو کنم . ولی همونم بهم چسبید . به خصوص وقتی که نازیلا از پشت خودشو به من می مالوند .. .. بعد از این که سکسمون تموم شد دو تایی مون چش توی چش هم دوخته بودیم ..
-منوچ تو به من یه حرفی زدی که ازت ناراحتم هنوز .. چرا فکر می کنی عروس تو دختر شیطونیه . من یه حالت خود مونی دارم ..
-نمی خوام مردا فکر دیگه ای کنن .
نازیلا : باشه هر طوری که تو بخوای میشم .. ولی خودت چی ؟ از امروز به بعد من مراقب تمام حرکات تو هستم . اگه دست از پا خطا کنی از خودت می دونی .
اون با خنده این حرفو بر زبون آورده بود ولی می دونستم که داره جدی میگه ... منم با خودم گفتم بهتره همین جور حساس بمونه . آخه وقتی معشوقه ای به این خوشگلی داشته باشم .. زن پسرم .. عروس گلم باید از خدام باشه که اون حریف پدر شوهرش شه .. پاهاشو از وسط باز کردم و لبامو گذاشتم روی کسش .. داغ داغ بود .. انگار که ما رو گذاشته باشن توی کوره آتیش . به سرعت لبامو روی کس نازیلا می گردوندم .. و با شدت میکش می زدم . یه لحظه جیغی کشید و کسشو گرفت به سمت سقف و آبشو به طرف بالا پاشوند و منم درجا دهنمو گذاشتم رو کس خیسش و شروع کردم به لیس زدن اون ..
-آهههههههه منوچ .. تو معرکه ای .. تو معرکه ای ... .. فقط مال منی .. بی خود نیست که زنا هوا خواهتن ...
و از اون شب به بعد اون شد نگهبان من . تا اون جایی که می دونم زیاد به پسرم نمی رسه و اگرم توجهی به اون کنه کاری می کنه که در جا انزال شه و ولش می کنه . اونو به این مدل سکس عادت داده و از طرفی منم دیگه مثل سابق با نوشین حال نمی کنم تا حالمو بذارم واسه عروسم . هر چند من خودمم حسودم ولی خوشم میاد از حسادت کردنای اون ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
فـــــــــــــــریـــــب شیـــــریـــــــــــــــن

شیرین زن خوش اندامی بود که زیبایی نداشت . شوهرش ده سالی رو ازش بزرگ تر بود .. اون سی سالش بود و به تازگی اومده بودن به واحد روبرویی ما ... پدر و مادرم کار مند بودند و خواهر بزرگمم از دواج کرده بود و منم دبیر دبیرستان بودم و هر وقت هم که کلاس نداشتم بودم خونه . منم درست هم سن شیرین بودم . دوست نداشتم تا چهل سالگی زن بگیرم .. بیشتر با زنا و دخترا حال می کردم و واسه همین نمی خواستم واسه خودم درد سر درست کنم . از بودن با زنای شوهر دار خوشم نمیومد ولی از گناهش می ترسیدم و دلم واسه اون مردا می سوخت . شیرین هر روز به یه بهونه ای در خونه مونو می زد . آخه اون با مادرم گرم گرفته بود که شاید از این طریق بتونه راحت تر خودشو بهم معرفی کنه . با این که با زنای متاهل ار تباط جنسی نداشتم ولی چشای اون زن از این می گفت که خیلی دوست داره که خودشو تسلیم من کنه . خیلی گستاخ و بی پروا بود . اما من به خاطر شوهرش کاری نمی کردم .. یه روز در حالی که صبحش بیکار بودم در خونه مونو زد و ازم پرسید که در مورد یخچال چیزی سر در میارم یا نه .. چون یخچال و فریزرشون داره آب پس میده انگار کار نمی کنه ...
نصف سینه هاشو انداخته بودبیرون . یه ساپورت سفید و یه تاپ صورتی چهره سبزه اونو خیلی جذاب کرده بود .. همراهش رفتم . فقط دو شاخه یخچالو از پریز کشیدم و دوباره وصلش کردم همه چی درست شد .
شیرین : نمی دونم چرا این مرد همش دنبال کارای خودشه . تفریحات خودشه ..
دیدم داره گریه می کنه ... یهو خودشو انداخت بغل من ..
-می خوام یه چیزی بهت بگم ولی به مامانت نگو .. شوهرم ایرج خان زن داره .. یک شب در میون میره خونه زن دیگه اش. ..
تازه داشتم متوجه می شدم که چرا ماشین ایرج خان یک شب در میون توی پارکینگ نیست .
-دیگه حساب نمی کنه که منم یک زنم .. یک زن تنها ...اون وقت چیکار باید بکنم .
-ببخشید مگه شما تازه ازدواج نکردین ؟
-چرا اتفاقا من زن دومش هستم و خبر نداشتم .
-چرا شکایت نمی کنی ..
-از آبرو ریزیش می ترسم ..
-عجب مردایی پیدا می شن ..
شیرین : : به نظرم حق این نامردا رو باید گذاشت کف دستشون .
خودشو بهم چسبوند ..
شیرین : تا نظر تو چی باشه .
-دو دو تا چهار تاست دیگه ...
حالا دیگه با خیال راحت می تونستم با هاش سکس کنم . دستم فوری رفت روساپورتش ... چند بار اونو بالا کشیدم و دادمش پایین ..
-ببینم اون شبایی که من تنهام میای پیشم می خوابی ؟
-نمی دونم باید ببینم می تونم از دست خونه در برم یا نه .. حالا الان رو بچسب . وقتی شلوارشو کشیدم پایین و اون اندامشو دیدم یه حسی بهم دست داد که نتونستم جلو مو بگیرم .. اون از بس حشری بود همون جا رو زمین و روم خوابید . بلوزشو در آورد منو هم لخت کرد و خودشو انداخت روم ..
-واسم خیلی ناز می کنی فریدون .. اگه هر کی جای تو بود تا حالا صد دفعه منو خورده بود .
-کم بخور همیشه بخور ..
سر تا پاشو می لیسیدم کونشو انداخت رو سر کیر من .. فکر نمی کردم این قدر سریع باشه ... کسشو از همون بیرون رو کیرم می غلتوند طوری که آبمو آورد . و همون کیرمو زبون زد و بعد روش نشست . هوسم کم شده بود ولی خیلی زود شق کردم . نفسمو بند آورده بود امون نداده بود که بریم روی تخت .. همون جا با دستش کیرمو روی کسش تنظیم کرد و خودشو رو من صاف کرد ... وای چقدر سفت و سنگین بود . نفسم بند اومده بود ولی یکسره اون بود که داشت منو می کرد ...
-اووووووخخخخخ فری جون .. کسسسسم کسسسسسم ...
من فقط می تونستم دستامو بذارم رو سینه های درشتش و اونا رو فشارش بگیرم ... واسه این که راحت تر رو من حرکت کنه دیگه لباشو نبوسیدم ... از کناره های کسش ریزش آب رقیقی رو حس می کردم . اون ار گاسم شده بود . این بار من اونو طاقبازش کرده رفتم روش ...کیرم دوباره شق شده بود ... حالا راحت اونو می بوسیدم ...
-خوشم میاد منو بکن ..
-چه اندام با حالی داری شیرین ... کسش تنگ بود ولی روی کس تپل و چاقالو بود با موریزه هایی که هوس آدمو زیاد می کرد . اصلا نفهمیدم کی آبم توی کس شیرین خالی شد . کمرشو گرفتم اونو آوردم بالا و از پشت کردم توی کونش . همین جور خشک و سفت و اون ناله می کرد .. از اون روز به بعد هر شب که شوهره می رفت به اون زنش سر بزنه منم یه بهونه ای می آوردم و تا نزدیکای صبح پیش شیرین می خوابیدم و تازه یک گل هم توی شکمش کاشتم و بار دارش کردم ... یه بار پدر و مادرم میون صحبتاشون گفتن که شوهر شیرین شبا رو جایی کار می کنه که من حدس زدم شیرین واسه حفظ آبرو توجیه کارش و به دروغ اینو گفته اما دلم طاقت نگرفت و شوهرشو تعقیب کردم و فهمیدم که اون یک شب در میون میره به یک مرغداری و تا صبح سرگرم کاره ..وای چه کاری کرده بودم ! چه رو دستی خورده بودم . حالا راه بر گشتی نبود . شیرین تنها زنش بود .. آره مرغ از قفس پریده بود ... هم منو گول زده بود هم از قفس شوهرش پریده بود .. هر چه بود زن مردم حالا شده بود مادر بچه ام و منم بهش عادت کرده بودم ..اما باید حواسمو جفت می کردم که دیگه فریب زن جماعت رو نخورم .. ولی از حق نگذریم فریب شیرین , فریب خوشمزه و شیرینی بودو هست . ... ادامه دارد ... نویسنده : ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
هـــــــــــــــوای تـــــــــــــــازه و خانـــــــــــــــه اول

نه من نمی تونم نویان ..نمی تونم دیگه با تو باشم ... خجالت می کشم . از شوهرم از پسر کوچولوم ...
-چطور تا حالا خجالت نمی کشیدی . من سر در نمیارم . اصلا متوجه نمیشم .
-نویان تو هم زن داری و منم شوهر دارم . شوهرم دوست توست همکار تو ... فکر نمی کردم رفت و آمد های ما به این جا بکشه . زنت بار داره ... فکر اون باش ..
-من تو رو دوستت دارم . خواهش می کنم رو اعصاب من راه نرو . جمشید اگه متوجه شه که بهترین دوست و همکار ش با اون چیکار کرده می دونی چی میشه ؟
-چرا از کار زنش نمیگی ...
-خوهش می کنم . نکن این کارو .. من می ترسم نویان ...
-نسترن من و تو رو واسه هم ساختن .... نسترن خوش اندام و زیبا زن بهترین دوست و همکار نویان بود . نویان وجمشید هر دو شون در مخابرات کار می کردند و از بچگی همو می شناختند . حالا تمام این روابط و دوستی تحت الشعاع رابطه بین نویان و زن جمشید , نسترن قرار گرفته بود ..
-نسترن یادت رفت تو می خواستی ؟ تو شلوغش کردی . با اون لباسایی که تنت می کردی .. با اون حقه بازیهایی که می کردی تا من بیام سمتت . چند بار منو کشوندی طرف خودت وقتی که جمشید خونه نبود ؟
-من می ترسم . می ترسم .
-حالا که منو به دام خودت کشوندی می ترسی ؟
-تا کجا می خوایم به این وضع ادامه بدیم ..
-یعنی تو امروز نمی خوای ؟
-بذار جلوی این اشتباه رو بگیریم ...
بوسه های نویان بر پیکر تپل نسترن فرود می اومد و زن حس می کرد که بازم مثل همیشه تسلیمه . انگار آغوش نویان به اون آرامش می داد . ولی تازگی ها بد جوری تحت تاثیر فرزند و شوهرش قرار گرفته بود که هر وقتی نگاهش به اونا میفتاد حس می کرد که عذاب وجدان گرفته ...
-نویان من نمی تونم . آههههههه ..نهههههه نکن .. نکن ... تو که می دونی من رو این حرکات ضعف دارم ...
نویان یک بار دیگه با بوسه های نرمش نسترنو غرق لذتش کرده بود اونو به آرومی بر هنه کرد ...
-دوستت دارم نسترن . حس می کنم که عاشقتم . حالا که منو به دام خودت کشوندی می خوای ولم کنی ؟ خسته شدی ؟ یادت رفت بهم حرفای عاشقونه می زدی ... حالا من دارم این حرفا رو می زنم .
-با این حرفا خامم نکن نویان . می دونی که چقدر عاشق شنیدن ین حرفام ..
نویان می دونست که چه جوری با احساسات نسترن بازی کنه تا اونو از دست نده .
-پس تو که می گفتی دوستم داری عاشقمی همه واسه خام کردن من بود ؟
-نهههههههه ..نگو ..نگو ...
-ولی از تو چشات می خونم که دوست داری بگم ...
نویان سراپای نسترنو غرق بوسه اش کرده و اونو به نرمی روی تخت خوابوند و به دمر .. اون چه جوری می تونست از این هیکل و از این بدنی که داغ داغ بود و همیشه به وقت سکس سنگ تموم می ذاشت دست بکشه . نسترن هم به خوبی متوجه بود که بدون نویان نمی تونه ادامه بده . ولی به تازگی اسیر حسادت شده بود . وقتی به این فکر می کرد که نویان با زنش سکس می کنه ..
-بغلم بزن .. نویان بغلم کن ... تو هم داری جبران می کنی؟ یک بار گولت زدم و تو هزار بار دیگه داری گولم می زنی .. بیا روم نویان .. بیا روم .. وفتی پیشمی وقتی بغلمی وقتی خواسته هاتو من تامین می کنم حس می کنم که دنیا مال منه . بازم نشون بده که دنیا مال خودمه ..
لبان نویان شروع کرد به بوسیدن نسترن از پیشونی تا نوک پا ...
-دوستم داری نسترن ؟ هنوزم مثل اون بار اولی که من نمی خواستم با هات باشم و می گفتم که در حق دوستم نامردی نمی کنم و تو می گفتی که اشکال نداره ؟
-خیلی بیشتر اون وقتا
و نویان پاهای نسترن رو انداخته بود رو شونه هاش و اونو طوری به طرف خود کشید که کس نسترن و سر خودش رو لبه تخت قرار بگیره .. میک زدن کس شروع شده بود ..
-اووووووفففففف نویان ... گازش بگیر می خاره .... می خاره .. با کیرت گازش بگیر
-عشق من نسترن .. دوستت دارم . قول بده تا آخرش پیشم بمونی .
-نمی دونم آخر به کجا میگی .
-تا اون جایی که زنده باشیم .. آخه تو به من زندگی میدی نسترن ...
-چقدر عاشق حرفای شیرین تو هستم . می دونم شاید اعتقادی بهش نداشته باشی .. عاشقتم ..دلم می خواد کیرت رو بخورم .
-ولی حالا بهترین وقتیه که بکنم توش ...
نویان یک بار دیگه کس عشقشو میک زد و از جاش پا شد و در همون حالت یک ضرب کیرشو کرد توی کس نسترن ... نسترن برای یه لحظه چشاشو باز کرد و دوباره بست . اون دیگه به شوهر و پسر سه ساله اش فکر نمی کرد . همه چی رو در این لحظات خلاصه شده در نویان و در هوایی تازه می دید . حالتشون طوری بود که نویان می تونست خودشو رو نسترن خم کنه و اونو ببوسه .. سینه هاشو بخوره و شونه هاشو ... نسترن هر لحظه گرما و داغی بیشتری رو در بدنش به خصوص در کس احساس می کرد ..
-آخخخخخخخخ نویان دارم ار گاسم میشم دارم میشم ... جووووووون .. می خوام .. نویان .. حالا بریزش توی کسم -نسترن بیستی .. نشون دادی که چقدر دوستم داری . فقط تو .. فقط تو ...
نویان حالا پاهای نسترن رو از شونه هاش پایین گذاشت نسترن پا هاش رو زمین قرار داشت و تنه اش روی تخت و کسش کاملا روی لبه قرار گرفته بود و نویان به کسی که بالاش از هوس ورم کرده بود نگاه می کرد . نویان در حالی که به چشای باز به سقف دوخته شده نسترن نگاه می کرد پس از چند ضربه توی کسش خالی کرد ..بعد از رفتن نویان , نسترن ارگاسم شده چشاش افتاد به عکس روی دیوار که اون و شوهر و پسرش با هم انداخته بودند و یک بار دیگه به این فکر فرو رفت که چه طور می تونه بر گرده به خونه اول ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زنـــــــــم کـــجــــــــــا ! اونــــــــــا کـــجــــــــــا !

-بیا بریم پسر .. خیلی خوش می گذره .. باور کن مدل به مدل زنای با حال اون جان ...
-به جون تو خیلی حال می کنیم ...
- کوه و هوای خنک و خونه ویلایی ..
-اگه بدونی چقدر حال میده ...
من برای اولین بارم بود که پام به همچین مجالسی باز می شد ... ما چهار تا مرد بودیم و چهار تا زن هم قرار بود که وارد جمع ما شن . نمی خواستم به همسرم نسرین خیانت کنم ... ولی از بس توی گوشم خوندن که دیگه شیر شدم . بهم می گفتن کس خل .. امل ... عقب افتاده ....
هوای خنک و مطبوع کوهستان یه شور و حال و انگیزه خاصی رو در من به وجود آورده بود . تا به حال به غیر از زنم با زن دیگه ای سکس نکرده بودم . چهار تا زن اومدن ... یکی شونو که مثلا خوشگل تر بود دادن به دم من ... راستش همه شون یه حالتای عجیبی داشتن ... من اصلا عادت نداشتم . مثل بحران زده ها بودم . چشای هر چهار تا زن یه گود افتادگی خاصی داشت .. زیر چششون کبود بود . انگاری مدتها می شد که غذای خوبی نخورده بودند .
-چیه آقا پسر ..مثل پسر بچه های پونزده ساله به نظر میای که تازه می خوان یه زنو بکنن . ..
عجب رک صحبت می کردن ..
-چیکار کنم تجربه ندارم دیگه ..
-ما رو گرفتی ها ... با این تیپت باید تا حالا هزار تا کس و کونو بالا رفته باشی .. شما مردا فقط می خواین کیرو کمرتونو خالی کنین و سبک بشین . زن جماعت مثل یه آدامس می مونه واسه شما ..
لختم کرد و خودشم لخت شد ... سینه هاشو به دهنم مالوند .. چقدر شل و وارفته بود ...
-بخور حالشو ببر .
زیر بغلش یه بوی عرق خفیفی می داد . بخورش ...
سینه های سفت و درشت نسرین و بدن لطیف و سفید و خوش عطر و بوی نسرین رو که مجسم می کردم تازه متوجه می شدم که چی رو با چی عوض کردم به جای این که توی بغل زنم باشم اومدم و در واقع خودمو سپردم به یک هرزه ... سینه هاشو به دهنم می مالوند ... کسشو که گذاشت روی دهنم از بوی گند داشتم خفه می شدم .. خودشو انداخت روی کیرم ... دستامو گذاشتم رو دو طرف کونش . خودشو به آرومی و بعد با سرعت روی کیرم حرکت می داد .. با این که از این یه تیکه خوشم میومد ولی طوری لباشو به لبام چسبونده بود که بوی عرق تنش خفه ام کرده بود . موهای سرش بوی دود می داد ... واسه لحظاتی اونو گذاشتم جای نسرین تا از سکس و آمیزش با اون لذت ببرم . تا این تصورو کردم حس کردم که آبم داره خالی می شه ... از رو کیرم پا شد .. کیرمو گرفتم طرف دهنش ... دهنشو باز نمی کرد .. بدش میومد برام ساک بزنه . در حالی که زن خوشگلم این کارو واسم انجام می داد ... همون کیر خیس به کس یا کون رفته رو می ذاشت توی دهنش ... خودمو انداختم پشتش ... دو طرف کونشو باز کردم و خواستم کیرمو بکنم توی کونش .. بهم اجازه نداد ...
-ببینم آق پسر با ناموس من چیکار داری ....
طوری از کوره در رفته بودم که اون زن ترس برش داشت ... آن چنان کردم توی کونش که بقیه سراسیمه پریدن توی اتاق ولی کیرمو همچین کرده بودم توی کونش که گویی عقده های این دقایق رو کردم توی کون ... بدک نبود .. ولی زنم نسرین هر وقت که بهم کون می داد طنازی خاصی داشت و سوراخش هم خیلی تنگ تر بود .. اما درد بیشتری رو هم تحمل می کرد ... خیلی زود آبمو توی کونش خالی کردم . تمایل زیادی نداشتم به این که با بقیه زنا طرف شم .. ولی دوستام دست بر دار نبودند . یکی از یکی بد تر . تازه اگه خوب و خوش بدن هم می بودند تنشون هر روز به تن چند مرد مالیده می شد و این نمی تونست برای یک مرد دیگه هیجان انگیز باشه . ..
وقتی به خونه بر گشتم شب بود و دیر وقت .نسرین نازی کوچولو رو خوابونده بود . باز هم مثل همیشه طناز شده بود ..
-خیلی خسته ای عزیزم ؟ مثل این که زیاد کوه نوردی کردی .. بیا ماساژت بدم ... شوهر خوب و مهربون من ... وقتی اون این جور با هام حرف می زد و با تمام وجودش بهم عشق می داد دلم می گرفت که چرا این کارو باهاش کردم ...
چند وقت بعد که همچین بر نامه ای پیش اومد و به دوستام گفتم که نمیام .. نسرین بهم گفت می رفتی عزیزم .. برای روحیه ات خوبه ..
-نسرین وقتی تو بهم روحیه میدی من واسه چی برم با دوستام بگردم ...
داشتم به این فکر می کردم که چه جوری می تونم جبران کنم ... آخ که اون مرد باید دیوونه باشه طلا رو با آهن پاره عوض کنه .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
وقتـــــــــــــــی شــــــوهـــره مــــــی خـــــــــــــــواد

.من تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم . در رشته حسابداری فوق لیسانس گرفته بودم . قرار بود در یه شرکتی مشغول شم .... یه چند ماهی می شد که دنبال الواطی و زن و دختر بازی نبودم . تازگی ها یه میوه فروشی اومده بود سر کوچه مون که خیلی با حال بود و مرتب در مورد همین عشق و حال کردنا حرف می زد . منم خوشم میومد بیشتر وقتای بیکاری رو با اون گپ بزنم . یه روز عکس بر هنه زنی رو در خواب بهم نشون داد خیلی خوشگل و خوش اندام بود ...
-ببینم مش قاسم .. تو با هاش بر نامه داشتی ؟
مش قاسم که میانسالی رو هم رد کرده بود گفت زورم نرسید ولی تا صبح تو بغلش بودم و واسم ساک زد . اون جوری هم نیست که با هر کی باشه و بگیم هر زه هست .. اگه می خوای واست جورش کنم . ولی خیلی هم جدی و خوش بر خورده اصلا نمی دونی که اون این کاره هست ....
راستش از این که مش قاسم گفته بود که شبو پیش اون بوده کمی پکر شدم . ولی خیلی وقت بود که حال نکرده بودم . خلاصه من و اون زن آشنا شدیم و قرار شد یه شب برم خونه شون .... اون روز بهترین عطر و ادکلنو زدم و شیکترین لباسامو پوشیدم انگاری که دارم میرم خواستگاری ... لیلا سی و خوردی ساله نشون می داد . همون جوری بود که عکسای بر هنه اش نشون می داد . قاسم اون عکسا رو پنهونی بر داشته بود ... یه هفت هشت سالی رو از لیلا کوچیکتر بودم ولی هیکلم درشت تر نشون می داد . لیلا همون اول یه تاپ چسبونی تنش کرده بود با یه استرچی که دلم می خواست همون جا شلوارشو پایین می کشیدم . نمی دونم موقع عشقبازی این فلسفه زندگی چی بود که همش داشتیم در مورد اون حرف می زدیم ... وقتی به هم نزدیک شدیم بوش مستم می کرد ... موهای سرش صورتمو قلقلک می داد . وقتی هم کاملا لختش کردم برای چند دقیقه نشستم فقط اندامشو نگاه کردم . همون بر جستگی باسنو داشت ... کسش فقط یه خورده گنده بود که با کیر کلفت من همخونی داشت ... یه دستی به زیر بیضه هام کشید و گفت این همون چیزیه که من می خوام . عالیه . دنبال یه همچین چیزی هم می گشتم . .. کونشو باز کردم و با یه نگاه به قالب اندام و اون سینه های درشت و صورت گرد و بینی قلمیش .. کیرمو یه ضرب کردم توی کسش ..
-آخخخخخخخخ رحم نکن .. بزن .. بزن تا آخر شو .. بذار بره .. جووووووووووون ... جوووووووووون .... خسته شدم از دست کیر کوچولو. ... اصلا معلوم نیست کیر شوهرمون به کی رفته ...
یکه خوردم ..
-مگه تو شوهر داری ؟
-نگران نباش هر چند روز در میون یه سری می زنه و میره ...
پس این زن صاحاب داشت .آخه کردن زنای شوهر دار در مرام من نبود ... ولی چون دیگه شروع کرده بودم و طلسم شکنی کرده بودم ادامه دادم . فقط باید خد مت این مش قاسم می رسیدم ...
-اووووووخخخخخخخ حامد خان .. دارم از حال میرم .. میرم ..
کیرمو کشیدم بیرون از همون پشت آب کسش ریخت بیرون ... کیرمو گذاشت توی دهنم و واسم ساک زد .. این بار کردم توی کونش ... جیغ می کشید ..منم موهاشو می کشیدم .... کونش هم نمی شد گفت تنگ بوده ولی خب سوراخ کون هر قدر هم گشاد باشه یه تنگی و لذت خاصی داره که تنگ تر از کس نشون می ده .. این بار اونو از رو برو کردمش . سینه ها شو میک زدم .... دیگه کاملا سست شده بودم ... آبم داشت خالی می شد ولی اون دستشو گذاشت رو سینه هام و منو با فشارر پس زد ... این بار آب کسش جهش بیشتری داشت و بدنمو خیسش کرد . من یه بار دیگه کیرمو کردم توی کسش دیگه تاب نداشتم .
-آخخخخخخخخ لیلا لیلا ..
چشامو بستم و با هیجان آبمو توی کس زن خالی کردم .... کیرمو بیرون کشیدم و لیلا آب کیری رو که از کسش بر گشت کرده بود می خورد ... لبامو گذاشتم رو لباش و با چند بوسه یک بار دیگه هر دو مون داغ شدیم . تلفنش زنگ زد ..
-واییییی شوهرمه ... دم دره .. الان داره کلید می زنه وارد میشه .
من کاملا لخت بودم . می خواستم فرار کنم با همون شرایط و یک طرفی در رم ..
-نرو ... جوانمرد یک زنو تنها می ذاری ؟
در همین لحظه در باز شد و مش قاسم وارد شد ..
لیلا : این شوهرمه ..
می خواستم فرار کنم که یادم اومد خود مش قاسم منو فرستاده سراغ اون . ترسیدم که صحبت اخاذی باشه ... یه چیزی طلبکار شدم .. رفتم سمتش
-نامرد .. توی ذات ما نا مردی نیست تو خودت منو فرستادی سراغش .
قاسم : ناراحت نباش . کارت رو بکن . من خودم خواستم . من لیلا رو دوست دارم نمی خوام اونو از دست بدم و ازم جدا شه می خوام اسم من رو سرش باشه ..
لیلا : اینو هم بگو که حال می کنی که یکی با هام حال کنه.
رو کردم به لیلا و گفتم من فقط خوش ندارم که غیر من مردای دیگه ای هم تو ی زندگیت باشن . باید فقط مال من باشی ...
زن و شوهر هر دو جا رفته بودن . دیدم دیگه معطلی جایز نیست . خودمم حال می کردم از این که جلو شوهره , زنشو می کنم و هر دو شون حال می کنن . کمر لیلا رو گرفته یک بار دیگه کیر کلفتمو کردم توی اون کون گشادش . و با دو تا دستام رو سینه هاش فشار آوردم .. کیرمو از کونش بیرون کشیدم و کردم توی کسش ..
قاسم : نترس .. خالی کن توی کسش .
هر چند یه بار این کارو کرده بودم ولی این بار ترسیدم که نقشه ای باشه که بعدا فهمیدم مش قاسم بچه اش نمیشه و خیلی دوست داره که از زنش یه بچه داشته باشه حالا باباش هر کی می خواد باشه ..ما هم دیگه از اون به بعد شانسمونو آزمایش می کردیم .. بعضی وقتا شبا رو میرم خونه مش قاسم می خوابم . بهش گفتم که نمی خوام هر شب شاهد سکس من و زنش باشه . قبول کرده ولی می دونم که دزدکی از یه جایی دید می زنه که خوشا به حالش .. یه چند روزی هم هست که پریود لیلا عقب زده ... دیگه چیکار میشه کرد به این زندگی با حالم ادامه میدم . کردن زنای شوهر دار حالاه وقتی که شوهره می خواد . تقصیر من چیه تازه ثواب هم کردم که تونستم یک زندگی رو از خطر سقوط نجات بدم و احتمالا یه زن و شوهری رو هم به آرزوشون برسونم که بچه دار شدن بوده .. وای که این حامد چه ثواب و صوابی می کنه !..پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
فــــــــــــقـــــط بـــــرای دوســـــت پســــــــــــرم

زن هر طوری بود شوهرشو قانع کرده بود که به خاطر اون می خواد واژن و کسشو تنگ کنه .شوهرش میلاد پزشک زنان و زایمان بود .. فتانه خسته شده بود از این که تا به حال خودشو از آغوش پسر همسایه رها کرده به این بهانه که نمی تونه جز شوهرش با کسی باشه . اون خجالت می کشید از حالت باز و گشاد کسش . فتانه هیکلش فانتزی ولی تو پر بود . قدی تقریبا کوتاه داشت . صورتی گرد و بینی قلمی اما پا هایی کشیده و با سنی خوش فرم که وقتی ساپورت پاش می کرد یه حالت قوسی شکلی پیدا می کرد که شیب و زاویه اون با پا هاش چشم هر مردی رو خیره می کرد . فرزاد پسر همسایه که خیلی هم خوش تیپ و خوش اندام بود و خیلی تصادفی با اون در فیس بوک آشنا شده و چت می کرد یک دل نه صد دل ادعا می کرد که عاشق اون شده . در حالی که فتانه به خوبی می دونست که این عشق نیست و هوسه . فرزاد هم در واقع می خواست مخ زنی کنه و به خوبی این کارو انجام داده بود . فتانه سی و پنج سالش بود و ده سالی رو هم از فرزاد کوچیک تر بود ولی خودشو سی ساله معرفی کر ده بود . یه پسر ده ساله دبستانی هم داشت ولی به فرزاد گفته بود که خیلی زود از دواج کرده . چند بار که فرزاد اومده بود خونه شون و صحبتاشون گرم شده و کارشون به بوسه کشیده بود با همه التهابی که داشت دلش می خواست که در فرمی مطلوب و ایده آل در اختیار معشوقش قرار بگیره . . اون از این که دخترای جوون بخوان قاپ و قلب فرزاد رو بدزدن نگران بود . فرزاد هم بد جوری به فتانه پیله کرده بود .... چشای فرزاد نشون می داد که اون تشنه سکسه .. فتانه صبح پسرش مستعان رو رسونده بود مدرسه از فرزاد خواسته بود که بیاد خونه شون . پسر شگفت زده شده بود تا حالا سابقه نداشت که فتانه از اون بخواد که بیاد اون جا ... براش جای تعجب بود که چرا فتانه تا یه حدی رو در رابطه جنسی شون پیش میره و بیشتر از اون بهش اجازه نمیده . بر این باور قرار گرفته بود که شاید این جوری می خواد خودشو توی دلش جا کنه و به اصطلاخ شیرین کنه .. اما اون روز فتانه شلوار های زیادی رو امتحان کرده بود . یکی از استرچ های آبی رو هوس انگیز تر از بقیه یافته بود . اون می تونست درشتی باسنشو خیلی بهتر نشون بده .. کاملا متوجه بود که فرزاد از همون اول هم چشاش به اون قسمت از بدن اون خیره شده ..
-آفتاب از کدوم طرف در اومده که امروز ازم خواستی که بیام این سمتی ؟ تو از چت خسته نشدی ؟فتانه .. تا کی می خوای ازمن فرار کنی ؟
هر دو شون به یاد حرفایی افتاده بودن که در چت می گفتن . فرزاد مثل دفعات قبل خواست که فتانه رو بغلش کنه و ببوسه . زن از دستش گریخت . فرزاد شیطنت رو توی چشاش دید . به دنبالش رفت .. فتانه خودشو انداخت روی تخت ... این بار به دمر .. مثلا نمی خواست بذاره که فرزاد اونو ببوسه .. بر جستگی باسن و استرچ فتانه , اونو خیلی حشری کرده بود . یه حسی بهش می گفت که این بار فتانه بهش اجازه میده که بتونه باهاش سکس کنه .. تا حالا چند بار از راه کمر فتانه د ستاشو به باسنش رسونده بود . ولی برای اولین بار بود که قالب کونو از نزدیک و کامل می دید . فرزاد به تن سفید و اندام تو پر زن خانوم دکتر میلاد پزشک مشهور خیره شده بود . خیلی حال می کرد که داره خانوم یک پزشک مشهور رو می کنه . لحظاتی بعد فرزاد و فتانه دو تایی شون کاملا برهنه بودند . فتانه حس می کرد که لبای فرزاد باسنشو داره می سوزونه . به شدت داغش کرده بود . فرزاد دندوناشو به آرومی روی باسن فتانه قرار داده بود و اون از این کار خیلی خوشش میومد . وقتی فرزاد نوک زبونشو روی سوراخ کون اون کشید حس می کرد که غلظت ترشح و خیسی کسش بیش از اندازه زیاد شده . حالا این زن سی و پنج ساله با اعتماد به نفس خاصی خودشو در اختیار فرزاد بیست و پنج ساله قرار داده بود .. سرشو به عقب بر گردوند و قتی نگاهش به کیر درشت و تپل پسر افتاد بدنشو بر گردوند .. تا از روبرو خودشو در اختیارش قرار بده . اون سکس از این زاویه رو بیشتر می پسندید که بتونه اندام مردشو بتونه ببینه و هوسش زیاد تر شه . فرزاد دوست داشت کس فتانه رو بلیسه و فتانه هم دوست داشت که واسه فرزاد ساک بزنه .. فرزاد با لبهای فتانه آشنا بود ... اون این لبها رو بار ها و بار ها بوسیده بود .. رو فتانه خم شد .. فتانه پا هاشو باز کرد . اولین باری بود که بعد از جراحی می خواست سکس کنه . کمی استرس داشت .. کف دست فرزاد رو که روی کسش حس کرد یه حرارت خاصی رو در تمام بدنش احساس می کرد . فرزاد انگشتشو به آرومی گذاشته بود توی کس فتانه ... فرزاد انگشتشو کشید بیرون و آروم آروم بر بدن فتانه منطبق شد .. فتانه آروم به به چشای فرزاد نگاه می کرد .... دوست داشت بازم اون دروغای اون پسرو بشنوه . حرفای عاشقونه شو ... فرزاد هم متوجه حالتش شده بود ....
-عاشقتم فتانه .. دوستت دارم .
-منم دوستت دارم عزیزم ...
زن چشاشو بسته بود و به حرکت کیر توی کس فکر می کرد .. فرزاد هم با هیجانی زیادکیرشو به سمت داخل کس فتانه حرکت داد .... فتانه تنگی رو به خوبی حس می کرد . در قسمت ابتدایی کس کمی احساس درد می کرد ولی با ضربات پی در پی کیر فرزائ عادت کرده بود .. پسر دستاشو گذاشته بود رو سینه های فتانه ... .. سرشو رو سینه ها خم کرده همراه با حرکات کیرش با سینه ها و اندامش هم ور می رفت ...
فتانه : آههههههه کسسسسسسم ... پسر .. تو چقدر هاتی ...
فرزاد اونو غرق بوسه کرده بود . زن لحظه به لحظه حشری تر می شد . پاهاشو مرتب باز و بسته می کرد .. یه حسی داشت که نمی تونست ازش دل بکنه و دوست داشت که به همین صورت ادامه داشته باشه .. کیر فرزاد داشت کسشو ذوب می کرد . ذوب کردنی لذت بخش .... حس کرد که یه قسمت از کسش مثل یه شمع ذوب شده .. ریزش آبشو حس می کرد که چطور از کناره های کس خالی شده .. فرزاد همچنان اونو می بوسید و با بدنش ور می رفت ... لحظاتی بعد پسر کیرشو به انتهای کس زن چسبوند .. حرکت منی فرزاد به اون همین لذتو داد که لذت جذب اون توسط فتانه . اون روز دو تایی شون سه ساعت تمام با هم حال کردند ... فرزاد از کون هم فتانه رو کرد .. ساک زدن و کس لیسی هم جزو بر نامه هاشون بود ....
فتانه : خوش گذشت؟ ..
فرزاد : فوق العاده بود ...
پس از رفتن پسر زن رفت جلوی آینه ... فتانه با خود زمزمه می کرد شوهر عزیزم . دکتر میلاد دست گلت درد نکنه . چه کوسی واسه من ردیف کردی .. حیف که نمی تونم دستمو رو کنم ولی کسمو می تونم رو کنم .. .. گل کاشتی عزیزم . کاش می دونستی فقط به خاطر دوست پسرم بود نه به خاطر تو ... پابان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مـــــــــــــــــــــــــن .. هستـــــــــــــــــــــــــم

زن بچه شو رسونده بود به مدرسه .. هشت سالش بود یه دخترداشت ... و بعد بر گشت به خونه اش ..کار مند بود و مرخصی گرفته بود .. شوهرش معتاد بود و ازش جدا شده بود . چند روز از این جریان می گذشت . اون روز مرخصی گرفته بود تا وارد زندگی جدیدی بشه . اون زندگی که کسی روی اون حسابی باز نمی کرد . همه چه زن چه مرد به چشم یک کالا به اون نگاه می کردند . نتونسته بود با شوهرش مدارا کنه . دوست شوهرش به ظاهر مرد مهربونی بود .. ولی از اون جایی که چشم اون مرد این زنو گرفته بود به جای این که همراه خوبی باشه در تهیه مواد کمکش می کرد تا به آتش این جدایی دامن بزنه در حالی که خودش هیچی نبود و زن هم از این ماجرا چیزی نمی دونست . نگاهی به خود در آینه انداخت .. خط چش و ابرو شو درست کرد . روژشو تنظیم کرد .. کلیپسشو در آورد .. حس کرد با موهای افشونش می تونه بیشتر وسوسه کنه .. شونه ها و دستاش کاملا بر هنه بود ... می دونست که با یه ساپورت می تونه حسابی دلشو ببره . تا حالا با هاش راه نیومده بود ... اما دیگه تصمیمشو گرفته بود . خونه که مال اون بود . کار هم که داشت . می تونست نیاز های جنسی خودشو هم طوری تامین کنه .. مرد وارد شد .. باورش نمی شد به خواسته اش رسیده باشه . هر چند مقصر اصلی جدایی اون نبود ولی به سرعت تحقق اون کمک کرده بود ... خودشو به زن رسوند ... زنی زیبا و خوش اندام که هنوز باورش نمی شد زندگی اون به این صورت در اومده باشه . دستای مرد حشری رو رو شونه هاش می دید ... به یاد شب اول از دواجش افتاده بود . با دنیایی از امید و آرزو .. به یاد روز هایی که تحمل کرده بود ... اما اون نمی تونست جوونی خودشو تلف کنه . تازه می رفت که سی سالش بشه .. اون مرد پنج سال ازش بزرگتر بود ... یکی دوبار لمسش کرده بود اونو بوسیده بود ..ولی زن خودشو کنار کشیده بود ... و حالا قبول کرده بود که اونو ببینه .. شیرینی و دسته گلی که واسش آورده بود در گوشه ای خود نمایی می کرد . اون فعلا به تنها چیزی که فکر نمی کرد همسر آن مرد بود در حالی که همیشه این جور زنا رو سر زنش می کرد که زندگی زنی دیگه رو خراب می کنن . دستای مرد رو بازو هاش قرار داشت . زن ماهها بود که با شوهرش آمیزش نکرده بود ... یه حس غریبی داشت . اون با این زندگی آشنایی نداشت نمی تونست باورش کنه .. به خودش گفته بود که فقط همین یک بارخواهد بود .. عین مسخ شده ها به سمت تختخواب رفت... چشاشو بسته بود .. به مردها فکر می کرد که به نظرش همه شون هوس باز و خلاف کار میومدن . اون حالا زندگی بدون مرد رو ترجیح می داد . دخترش شده بود همه چیز اون .... متوجه شد که هر دو شون بر هنه ان . نفهمیده بود کی دو تایی شون لخت شدن . کیر مرد تلو تلو می خورد . دهن اونو روی کس خود احساس می کرد . مرد به زحمت لبخند پیروزی خودشو پنهون می کرد . اون شیفته این زن خوش اندام شده بود . لباشو روی کس گذاشته و طوری میکشون می زد که جیغ زن رفته بود به آسمون ..
-لبامو ببند .. لبامو ببند .. الان همسایه ها می شنون .. آبروم میره ..
مرد می خواست بگه می تونی یه بالشی رو فرو کنی توی دهنت ... ولی نمی خواست همون بار اول بهش دستور بده .. مرد خودشو جلو تر کشید .. لباشو رو لبای زن گذاشت . زن از احساس بوسه چندشش شده بود .. ولی داغی و حرکت کیر روی کس کمی ملایمش کرده بود . حس می کرد شکافته شدن شکاف کسش و فرو رفتن کیر رو ... به خودش فشار اورد تا فقط به همون لحظه فکر کنه به یاد شبی نباشه که برای اولین بار کیری اونم کیر شوهرش می خواست از این مسیر رد شه .. حالا این مرد , دو مین مرد زندگیش بود . کیر راهشو پیدا کرده بود . سینه هاش رو سینه های های مرد می غلتید و لباش هم لباشو میک می زد و.. مرد حس کرد که باید کاری کنه که زن طعم شیرین سکس رو بچشه لذت ببره .. خوشش بیاد .. و بازم بخواد ... به زحمت جلوی آبشو می گرفت .... زن این اواخر قرص می خورد که اگه یه وقتی شوهرش هوس اونو داشت بار دار ش نکنه .. حس می کرد که اگه این مرد بخواد توی کس اون خالی کنه این اجازه رو به اون بده . زن کاملا تسلیم شده بود .... ازش آتیش می بارید .. مرد نیمتنه اش رو بالا تر آورد تا بتونه با سرعت بیشتری کس زنو بکنه ... حالا دیگه لباش رو لبای اون زن قرار نداشت . یه دستشو گذاشت توی دهن زن تا گازش بگیره و هوسشو کنترل کنه .. یه دست دیگه شوهم گذاشت رو سینه هاش .. زن حس کرد که داره به اوج لذت و هوس می رسه .. کلفتی کیر مرد .. و مدتها تحمل کردن حالا خودشو نشون داده بود ... ریزش آبشو, حس می کرد ... برای لحظاتی تمام تنش لرزید .. دلش می خواست جای اون , آب مرد توی بدنش خالی می شد . دستاشو دور کمر مرد حلقه کرد .. و اون مرد حس کرد که راه فراری نداره جز این که با تمام نیاز و هوسش آبشو توی کس زن خالی کنه ... زن گرمای منی مرد رو با تمام وجودش حس می کرد . بعد از اون تا دو ساعت دیگه بازم در اختیار مرد بود .. تا این که به دنبال بچه رفتن و آوردنش از مدرسه بهانه ای شد تا مرد اون جا رو ترک کنه .. مرد خواسته بود که بازم همدیگه رو ببینن . اما زن سکوت کرده بود . یک بار دیگه احساس تنهایی می کرد . باورش نمی شد که خودشو این جور و این قدر زود تسلیم کرده باشه ... یه دوشی گرفت و هنوز حس کرد که لذت هوس دور و بر کس و رو سینه هاش نشسته .... اون باید باور می کرد این زندگی رو ... بذار بقیه هر چی میگن بگن ... بقیه که شریک گرم و سرد زندگی اون نیستن . بقیه که نه به اوج رسوندنشون اوجه و نه پایین کشوندنشون سقوطه ..من هستم باید زندگی کنم ..باید لذت ببرم یه زنگ واسه اون مرد زد ..
زن : الو ..
مرد : بفر مایید
زن : من , هستم .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
چـــــــــــــــه شــــــــــب و چــــــــــه زن داداشـــــــــــــــی !

من و زن داداشم خیلی صمیمی بودیم . حدود چهار سال از من بزرگتر بود ... داداش حامد یه ده سالی رو ازم بزرگتر بود . زن داداش همای من سی سالش می شد . اون و داداش با این که پنج سال از از دواجشون می گذشت هنوز صاحب فر زندی نشده بودند و ما هم نمی دونستیم که عیب از کیه ..؟ اونا هم به اندازه ای همو دوست داشتند که دقیقا مشخص نمی کردن که عیب از کدومشونه .. با این که من و هما با هم خیلی صمیمی بودیم و حتی در مورد دخترا و چگونگی رابطه با اونا اطلاعات زیادی رو در اختیارم می ذاشت ولی این یک مورد خاص رو از بیانش طفره می رفت ..حتی صمیمیت من و اون به اندازه ای بود که سر به سر هم می ذاشتیم .. می بوسیدیم .. همو نشگون می گرفتیم .. . یک شب جمعه ای رو قرار بود که بریم به خونه خاله ام در یکی از ویلاهای روستایی در اطراف شهر که تا جاده اصلی حدود ده کیلومتری رو فاصله داشت . تقریبا دیر وقت بود ... ماشینمون سر همون تقاطع اصلی و فرعی خراب شد ... تحویل تعمیر گاه دادیم ... نمی دونم چی شد که هر دو مون تصمیم گرفتیم که این ده کیلومتر رو پیاده بریم . یک شب تقریبا معتدل و دلچسب شهریوری بود . شب قشنگی بود . آسمان پر ستاره و مهتابی .. ده کیلومتر راه رو باید پیاده می رفتیم تا به مقصد می رسیدیم . زده بود به سرمون که پیاده بریم ... این ده کیلومتر حدود هفت کیلومترشو یکسره باغ مرکبات بود بدون این که خونه ای دور و برش باشه ... .
-هما مطمئن باشم خسته نمیشی ؟ تو یه خورده تپلی .. نفس کم میاری .
-حمید تو خودت به کی میگی .. نگاه کن آسمون چقدر قشنگه .. ستاره ها چقدر نازن !
-باشه زن داداش دیوونه . حالا که رمانتیک شدی من حرفی ندارم . داداش حامد قدر تو رو نمی دونه ...
با این که شب بود ولی می تونستیم زیبایی طبیعت رو حسش کنیم .
-ببینم هما سردته ؟
-دیوونه ای حمید .. هنوز تابستون تموم نشده . اونم با این شرجی هوا ...
-ولی یه هوای دلپذیر بهاریه انگار ..
-راست میگی حمید .. چقدر همه جا قشنگه ...
-بوی عطر گلها .. منو یاد خوشبوترین گلهای یاس میندازه .
-یعنی از اول راه تا حالا متوجه نشدی ؟ عطر یاس همون عطریه که به خودم زدم ..
-داداشمو خیلی دیوونه می کنی ها ..
-حمید تا زن نگیری آدم نمیشی ..
-چی شد حرف بدی زدم که یه زن می خوام مث تو
-ولی از شوخی گذشته جای تو بودم زن نمی گرفتم ...
معلوم نبود چند کیلومتر از اون فضا دور شدیم .. ولی می دونستم دو سه کیلومتری رو رفتیم .. هما کمی خسته شده بود . هوا هم کمی خنک تر شده جایی رو برای نشستن گیر آوردیم . لای یکی از پر چین ها که هنوز حالت کلاسیک داشت و با شاخ و بر گ درختا مرز بین مزرعه و حاشیه جاده خاکی بود رو باز کرده وارد باغ شدیم .. چمن واسه نشستن و دراز کشیدن مناسب بود ...
-آخ هما واقعا دیوانگی کردیم . باید با تاکسی تلفنی میومدیم . خیلی خسته شدی ..
دستمو گذاشتم زیر سرم و یه نگاه به آسمون کرده و در حالی که احساس خستگی می کردم چشامو گذاشتم رو هم هما : من چیکار کنم که مثل تو نمی تونم بخوابم ...
-خانوم رمانتیک شاعر مسلک! ما رو کشوندی این جا و حالا میگی نمی تونی بخوابی ؟ ما که نمی خوایم این جا لنگر بندازیم . یه ده دقیقه چش رو چش بذاریم بسه .. سرتو بذار رو دل من .. راضی شدی ؟
من اینو به شوخی گفتم .. ولی اون این کارو انجام داد .. راستش این از اون کارای پیش بینی نشده بود و برای اولین باری بود که انجام می داد . اینو هم به حساب راحتی گذاشتم .. بوی عطر یاس .. نسیم ملایم .. به نظرم اومد که هما خوابش برده .. یه پاشو گذاشته بود لای پای من .. یه گرمای خاصی رو حس می کردم . کیرم بی اراده شق شده بود . چند بار خواستم خودمو کنار بکشم نشد اون بیشتر بهم می چسبید . در اون شب خنک داغ شده بودم . نفسم بند اومده بود .. نههههه اون زن داداشم بود . من نمی تونستم خیال بدی نسبت به اون داشته باشم ... اون اگه بیدار می شد و متوجه شق بودن کیرم ..من اون وقت چیکار می کردم . کمی که به خود اومدم تازه متوجه شدم که سینه های درشتشو هم رو سینه ام دارم لمس می کنم حس می کنم .... یه جوانی که زن نداشت واسش خیلی سخت بود این حالتو تحمل کنه ... یواش یواش داشتم به این نتیجه می رسیدم که همه کارهای هما از روی عمده ... نتونستم پاشو از لای پام دور کنم . پرشهای کیرم شروع شده بود . شلوار پارچه ای و شورت من هر دو نازک بودن .. طوری که می دونستم خیسی منی های ریخته شده ام از شلوار زده بیرون .... هما چند لحظه بعد چشاشو باز کرد .. -چقدر خوابیدن این جا حال میده ..
-نکنه دوست داری تا صبح همین جا بخوابیم
-اگه حامد دلواپس نمی شد بد نبود .
-پا شو بریم ..
-نه حمید من جام خوبه .. اگه جای من دوست دخترت این جا بود تو عجله می کردی ؟
حرفای بی ربطی می زد . از همای منطقی این حرفا بعید بود ..
-پاشو زن داداش شیطون نشو ..
-منظورت چیه حمید
-هیچی بابا ..
-عجب هواییه حمید ... آدم هوس خیلی چیزا رو می کنه ..توچی حمید .. دوست داشتی الان دوست دخترت این جا بود ؟
منم واسه این که موضوع رو عوض کنم گفتم تو چی دوست داشتی شوهرت حامد این جا بود ؟ اونم نکرد کم کاری و گفت حالا که هیشکدوم نیستن چیکار میشه کرد .. به نظرت چیکار میشه کرد ...
-هما امشب تو چته .. میگم دهنتو بیار جلو ببینم مشروبی الکلی چیزی نخورده باشی ...
ولی واسه یه لحظه حس کردم که لبای هما رو لبای من قرار گرفته ..... نتونستم مقاومت کنم .. لباشو از رو لبام بر داشت و گفت حالا من می تونم جای دوست دخترت باشم تو هم جای شوهرم باش .
-هما زشته ..
-هیشکی این جا نیست .. حمید دوستت دارم .. می خوام توی بغلت باشم .. می خوام هر کاری دوست داری با من بکنی .. همین یک بار ..
-زن داداش زشته تو زن داداش حامد من هستی ..
-می خوام واسه این ساعت زن تو باشم .
-من هیچ حسی ندارم
-پس چرا شلوارت خیسه ..
-طبیعی بود ...
دیوونه خیلی جدی بود .. نتونستم چیزی بگم . شلوارمو در آورد .. وقتی داشت کیرمو ساک می زد باورم نمی شد . طوری هیجان زده بود که با زبونش اون مقدار آب کیرمو که به شورت چسبیده حل نشده بود لیس زد و خورد ... کیرمو ساک زد وقتی دوباره شقش کرد این بار من اومدم سمتش . اونو رو همون چمن لختش کردم ..
-سر ما نخوری ..
-حمید من آتیشم ...
صورتشو , سینه ها شو لباشو غرق بوسه کردم .. زیر گلو شو با زبونم خیس خیس کردم .. دور نوک سینه هاش چه حالی می داد .. یه دور اونو بر گردوندم تا چشام در تاریکی به کون گنده اش عادت کنه . یک دهن سیر کس و سوراخ کونشو خوردم ... خیسی کسشو به سمت سوراخ کون دادم اول با یه فشار کیرمو به سمت سوراخ کونش فرستادم .. اون جیغ می کشید ولی می دونستم صداشو کسی جز خودمون نمی شنوه ... اون در حالت قمبلی قرار داشت .. چقدر می چسبید کردن کون زن داداش در اون فضا .. با دستام سینه هاشو فشار می گرفتم . دیگه توی کونش خالی نکردم .. اون در این مدتی که داشتم کونشو می کردم دستشو از روی کسش ور نمی داشت . دلم سوخت . طاقبازش کردم . این بار کسشو حسابی لیس زدم ..
-آخخخخخخخخ حمید جون فدات شم ..کیر می خوام کیر می خوام زود باش زود باش ...
چه آرامشی ! چه شب زیبایی ! چه ماه و ستارگانی ! چه زن داداشی ! هما پا ها شو به دو طرف باز کرد ... چه کوسی داشت این زن داداش با این هیکل توپ این کس ناز و کوچولوش می چسبید . حرکات تلنبه ای من شروع شده بود .
-آخخخخخخخخخخ ... وااااااااییییییی هما ... هما ...
-جاااااااااان حمید ... فدات شم . چقدر انتظارشو کشیدم . می دونستم که در این شب زیبا بالاخره شکارت می کنم . بزن .. بزن ..محکم تر بزن ...
چقدر حال می کردم .. صدای انواع و اقسام پرندگان به گوش می رسید ... حتی با این که ویرانه ای رو نمی دیدم حس می کردم که جغد هم داره می خونه ... جغد در کنار بلبل ... بدن سفید زن داداش در تاریکی می درخشید ...
-وااااااایییییی حمید محکم تر محکم تر داره خوشم میاد وااااااییییییی اومد اومد داره میاد ... آبم داره میاد .. اووووووفففففففف حمید حمید ... بازم بزن .. خوشم میاد .... حالا روم دراز بکش .. آبتو می خوام .. آبتو می خوام واااااییییییی چقدر کیرت کلفته .. خیلی کلفته ... اوووووووففففففف بزن ... بزن .. جوووووووووون .. جوووووووووون ... ..
-هما چی داری میگی ..من که نمی دونم عیب از داداشه یا از تو که بار دار نمیشی ...
-هیشکدوم عیب نداریم من کیییییییییررررررررر می خوام آب کیر می خوام ... نمی دونم شاید من چسبندگی رحم دارم .. .. شایدم قسمت نبوده ولی هر دو مون عیبی نداریم .. حالا آب بده زود باش ..
دیگه منم به اندازه کافی داغ کرده بودم .... لبه های کس زن داداش آتیشم می داد .. اونو به سمت خودم و در آغوش کشیدم لباشو به لبام چسبوندم و سینه هاشو به سینه هام .. یک آن که حس کردم اوج انزالم می تونه باشه خودمو بهش قفل کردم .. پرش های کیرمو حس می کردم که منو به اوج لذت و آرامش می رسوند ...وقتی کیرمو کشیدم بیرون و سفیدی آب کیرمو می دیدم که داره از کس زن داداش بر گشت می کنه لذت خاصی می بردم . هر چند نذاشت حروم شه با انگشتاش منی های پس زده شده رو جمع کرد و خورد . لباسامونو تنمون کردیم و یک ساعت کنار هم خوابیدیم ... هیشکدوم احساس تاثر نمی کردیم . خسته هم نبودیم . می دونستیم که باز هم از این لحظات خوش با هم بودن رو در کنار هم خواهیم داشت . زن داداش با اسپرم های اون شبم بار دار شد ولی یه جورایی بچه رو انداخت گردن داداش حامدم .. چه گوسفندهایی کشتند و چه نذر هایی هم به جا آوردند که در واقع باعث و بانی این خیر من بودم . شانسی که آوردم این بود که داداش من عیب و ایرادی نداشت . شایدم کیر کلفت من چسبندگی های کس زن داداش هما رو همون بار اول رفعش کرده بود .. حالا داداش خیلی خوشحاله که تا چند وقت دیگه اولین پسرش به دنیا میاد ... هما هم همش به من میگه تا وقتی که یه دختر تحویلش ندادم همین جور باید بار دارش کنم ... ولی عجب شبی بود ! .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
شـــــــــــــــکــست پانــتـــــومیــــــــــم هـــــــــــــــوس

فاصله عرضی خیلی کم بود ... بین دو اتاق خواب اون دختر و پسر .. اما پنج طبقه .. پنجره های بین اتاقشون خیلی نزدیک بود .. روز ها از پی هم می گذشتند .. اولش فقط با چند باز و بسته کردن پنجره وور رفتن با پرده شروع شدو بعد با نگاه .. هر دو شون شب هنگام میومدن پشت پنجره ... خیلی هم مراقب بودن که کسی اونا رو نبینه ... پسر دانشجو بود و دختر هم سال آخر دبیرستان .. با نگاه شروع شد .. .. انگار هیشکدومشون دوست نداشتن که شکل این رابطه رو به صورت دیگه ای در بیارن ... چون هیجان رو فقط در این دیدن های دزدکی می دیدند .. از این ترس داشتند که همسایه ها اونا رو ببینن . هر دو شون احساس نیاز می کردند .. این که کنار هم بخوابن .. پسر تجربه این کارو داشت ولی دختر هنوز دست پسری بهش نرسیده بود و صحبتش با پسرا در حد تلفن و اینترنت بود . ... دختر تا وقتی که فیلم سکسی ندیده بود می تونست یه جورایی با خودش کنار بیاد اما حس کرد که اونم نیاز داره به این که اون پسرو در کنارش داشته باشه ..پسر اینو کاملا حسش کرده بود ... یه روز جمعه بود .. هردو شون تنها بودند ... وقتی اومدن پشت پنجره هر دو شون احساس نیاز می کردند .. با نگاهی خمار ... دل تو دل هیشکدومشون مخصوصا اون دختر نبود ... سرشونو به سمت هم تکون می دادند ... از وقتی که دختر فیلم سکسی دیده بود بی پروا تر شده و دستشو رو سینه هاش می ذاشت تا پسر ببینه .. پسر براش بوسه می فرستاد ... .. فکر عجیبی از سر پسر گذشت . به دختر اشاره کرد که می تونم بیام اون سمت ؟ .. دختر متوجه شد که چی میگه .. با اشاره دست گفت که چه جوری ؟ .. راستش می ترسید که یکی پسرو موقع ورود به آپار تمان ببینه .. پسر رفت پایین .. گوشه پارکینگ چند تخته کار مربوط به دار بستو وارسی کرد . یکی شو که پهن تر و کوتاه تر بود آورد .. کمی خطر ناک به نظر می رسید .... وقتی اونو بین دو بالکن قرار داد دختر کمی ترسید .. راستش خودشم استرس داشت .. به هر مصیبتی بود خودشو به اون سمت رسوند . هر دوشون از هیجان خوششون میومد ...دختر با یه شلوارک و تاپ منتظرش بود .. اون هر وقت خونه رو تنها گیر می آورد می رفت سراغ فیلمهای سکسی که در آرشیو لپ تابش داشت . و قبل از اومدن پسر بازهم خودشو سر گرم کرده بود تا بر خورد راحت تری با اون داشته باشه .. خیلی سخت بود شکست سکوت ... نمی دونستن چی بگن .. پسر به سمت دختر رفت .. دختر سرشو انداخت پایین ... پسر دستشو گذاشت زیر چونه اش .. سرشو به سمت بالا داد . تمنای هوسو در چشاش دید .. لباشو به سمت لبان دختر حشری نزدیک کرد .. هر دو شون حس می کردند که مدتهاست که تسلیم همند ... برای پسر حس لبان دختر تازگی نداشت .. ولی دختر حس می کرد که وارد دنیای دیگه ای شده ... گرمای عجیبی رو در خود احساس می کرد .. تمام تنش به آتش کشیده شده بود . وقتی دستای پسر رو رو سینه ها ش حس می کرد کاملا سست و بی حس شده بود .. کمرش شل شل شد .. پسر دو تا دستشو گذاشت زیر کمرش و اونو رو تخت گذاشت ... به آرومی بر هنه اش کرد .. دختر کاملا تسلیم بود ... چشاشو بسته بود . نمی خواست به جایی نگاه کنه . خجالت می کشید . جز یه شورت چیزی رو رو تنش حس نمی کرد .. واسه یه لحظه چشای نیمه خمارشو باز کرد و دید که پسر هم رو اون خم شده . با یه شورت .. و ورم کیرش که خیلی از این حالت خوشش میومد . از این که تونسته پسری رو به خاطر خودش هیجان زده کنه ... بوسه های آتشین پسر رو , رو صورت و گردن و روی سینه هاش حس می کرد ... وقتی لبای اون پسر رو رو سینه هاش حس کرد که داره میکشون می زنه حس کرد که یه فشار هوسی زیر سینه هاش و دور و بر کسشه که داره کسشو بیش از حد خیس می کنه . شورتش کاملا خیس شده بود . کف دست پسر رفته بود روی شورت اون ...و بعد اون دست رو حسش می کرد که از داخل شورت داره با کسش ور می ره ... دختر حس می کرد که چیزی حس نمی کنه . حتی دیگه شورتی رو هم رو پا هاش لمس نمی کرد ... لحظاتی لبای پسر رو رو لبای کسش حس می کرد .. می خواست فرار کنه .. تحملشو نداشت ... حتی چنگ اندازی به تشک دردی رو دوا نمی کرد . انگار قلبش داشت از جاش کنده می شد .. به هیچی نمی تونست فکر کنه . حتی اگه در اون لحظات پسر کیرشو می کرد توی کسش حرفی واسه گفتن نداشت .. ولی پسر حواسش جفت بود ... یه حس آتشین و مذابی به سراغش اومده بود طوری که که انگار یه گلوله داغ و چربی زیر کسش آب شده . آب رقیقی ازش خارج شد .. اما لبای پسر همچنان روی کسش قرار داشت ... چند لحظه بعد پسر حریصانه اونو بر گردوند ... دوست داشت کونش گنده تر باشه تا اونو بیشتر وسوسه کنه .. پسر می خواست بکنه توی کون دختر .. کیرش کاملا داغ شده بود .. بدن لاغر ولی خوش فرم دختر پسر خوش تر کیب و چهار شونه رو وسوسه اش کرده بود . کیرشو گذاشت رو درز و چاک کون دختر .. دو طرف کونو به کیر فشار داد . با حرکت کیرش از پایین به بالا اونو داغش کرد .. آبشو در مرز بین کون و کمر دختر خالی کرد ... با کیرش اون آبو به سمت سوراخ کون دختر فرستاد و با انگشتش قسمتی از اون آبو فرو کرد توی سوراخ کون دختر و دور و بر مقعدشو هم با همون چرب کرد .. دختر از درد جیغ می کشید به تشک چنگ مینداخت ولی پسر فشار کیرشو به نرمی رو کس آورده و صبرش زیاد بود .. چهره دختر کبود شده بود .. لباشو از درد گاز می گرفت .. اما پسر می خواست لذت ببره کیف کنه .دختر می خواست در بره نمی تونست .. صورتش کبود شده بود .. حتی سر کیر پسر به زحمت به سوراخ کون دختر می رسید .. پسر د ستاشو گذاشته بود رو دو سمت کون دختر اونو بازش کرد به دو طرف ... سعی کرد آروم آروم کارشو انجام بده .. از خیسی کس اون دختر کمک گرفت که با همه درد هنوز هوس داشت ... سر کیر پسر بالاخره رفت توی کون دختر . واسه این که در نیاد یه فشار دیگه ای به اون آورد .. دیگه حرکت نکرد .. فقط از دو طرف کون دخترو آورد به سمت کیر .. لباشو سفت و سخت به لبای دختر چسبوند .. دستاشو رو سینه هاش قرار داد .. .. دختر کونشو به سمت عقب می زد .. برای اولین بار کیر یه پسرو با تمام وجودش حس می کرد ... کف دستشو روی کسش قرار داده بود .. صدای تپش قلبشو می شنید ... گرمای داغی رو توی کونش حس کرد و پرشهای کیر پسر رو ... هر دو شون احساس آرامش می کردند با این که دختر هنوز کونش درد می کرد و حس می کرد که نمی تونه اونو زمین بذاره .. دو تایی شون همدیگه رو در آغوش کشیده بودند .. حالا دختر چشاشو باز کرده سرشو گذاشته بود رو سینه پسر . دوست داشت پسر نوازشش کنه .. و طرف همین کارو هم کرد ... پسر شروع کرد به بوسیدن گوشای دختر .. دختر یک بار دیگه حشری شد .. این بار بار دهنشو گذاشت رو کیر پسر و واسش ساک زد و اون قدر واسش میک زد که پسر چاره ای نداشت جز این که یک بار دیگه انزال شه با به میزانی کم ... دختر کمی سختش بود که آب پسرو بخوره .ولی در فیلمها دیده بود که زنا چه با لذت این کارو انجام میدن .. قسمتی رو خورد و قسمتی روئ هم از گوشه لباش به سمت بیرون هدایت کرد ... دقایقی بعد چش تو چشم هم دوخته بودن ... جز چند آخ و واخ و ایف و اوف حرف دیگه ای نزده بودند .. پسر دستشو رو صورت گرد و ظریف دختر گذاشت موهاشو به کناری داد و گفت دوستت دارم ..
-منم دوستت دارم ..
-بازم می تونم بیام ..؟
-هر وقت که موقعیت جور بود حتما
سکوت بین اونا شکسته شده بود . .. پسر برای رفتن این بار مسیر اصلی و در خونه رو انتخاب کرد .. به این فکر می کرد که چند بار سکس با این دختر دلشو می زنه؟ .. تاریخ مصرف اون تا چه زمانیه و شاید هم به میزان مصرف بستگی داشته باشه .. اون این بار بدون حرف زدن تونسته بود مخ زنی کنه ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 30 از 34:  « پیشین  1  ...  29  30  31  32  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA