انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 31 از 34:  « پیشین  1  ...  30  31  32  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
فقـــــــــــــــط مـــــــــــــــال مـــــــــــــــن بـــــــــــــــاش !

تازه واسه دانشگاه قبول شده بودم ... البته واسه نیمسال دوم .. دختر همسایه سال آخر درسش بود .. یه چند ماهی رو باید توی خونه می موندم . پریسا خیلی ناز بود .. مادرش خیلی دوستم داشت بهم احترام می ذاشت . همش از ادب و تر بیت من تعریف می کرد و می گفت که منان خیلی پسر مودبیه و منم مثل پسرم دوستش دارم ... این چند ماهی رو که از فاصله مهر تا بهمن توی خونه بودم می گفت که بیام و پریسا رو درس بدم . راستش پریسا دختری خود مونی بود ... نه می شد گفت جلفه و نه می شد گفت خشک و حجابیه .. ولی اون پیش من روسری سرش نمی ذاشت .. موهای صاف و بلندی داشت .. کمی لاغر ولی خوش اندام بود . موهای سیاه سرش انگار اتو کشیده بود .. ولی می دونستم خیلی طبیعیه و همین جوری صافه .. چشاش هم به رنگ موهاش بود .. خیلی خوشگل بود . اکثرا یه بلوز زنونه به شکل پیر هن مردونه و یه دامن که تا زانوش می رسید به تن داشت . پا هاش از زانو به پایین بر هنه بود . نمی دونم چرا از هفته دومی که بهش درس می دادم حس می کردم که حواسش به درس نیست . می خواستم کاری کنم که اون درسا رو تا به حدی بخونه که بتونه از پس کنکور بر بیاد . ولی پس از مدتی دیدم که اون نمی تونه درساشو خوب بخونه . اونی که تقریبا آرایش نمی کرد به تدریج این تا بو رو هم شکست . .. منم رفته رفته بهش عادت کرده بودم .. دیگه واسم مهم نبود که اون تا چه حددرساشو می خونه ... به مامانش هم گفته بودم که اون اگه تلاش نکنه موفق نمیشه و من تضمین اینو دیگه نمیدم .. حس کردم که دوست دارم بغلش کنم .. اونو ببوسم .. با هاش ور برم ... گاه بر جستگی داخل شلوارم به حدی می رسید که واسه این که متوجه شق شدن کیرم نشه خودمو یه وری می کردم . ولی اون خیلی زرنگ تر از این حرفا بود و درست نگاهشو به همون نقطه زوم می کرد . یه روز مامانش رفته بود مهمونی .. من و اون خونه تنها بودیم .. حس کردم که شیطون بد جوری رفته توی جلدم .. ولی قبل از این که من بخوام کاری کنم پریسا بود که عشوه گری رو شروع کرده بود . یقه بلوزشو به سبکی سینه چاکش کرده بود که من سینه های کوچولو شو می تونستم به راحتی ببینم .. می دونستم که وقتی اونا رو بمکم می تونم حسابی اونو دراز کشش کنم .. یکی دو بار با دخترای دیگه این کارو کرده بودم . یه بار فرصتش نشد ادامه بدم و در یه مورد دیگه دختره قبول نکرد که به من کون بده از درد می ترسید ..
پریسا : مامان خیلی دوستت داره .
با این که دو با ر با دخترای دیگه ور رفته بودم ولی به زحمت خودمو قانع کردم که یه حرفی به پریسا بزنم .
-خب دخترش چی ؟
پریسا یه نیم نگاهی به من انداخت و گفت ..
-این که دیگه پرسیدن نداره .
نگاهشو به به نگاهم دوخته بود .. از نگاهش فقط شهوت می بارید و تمنای هوس .. نگاهی عاشقانه نداشت . خیلی خوشگل تر از همیشه شده بود . حس کردم که این بار نباید اشتباه دو بار قبلمو تکرار کنم . این بار باید به خودم نشون می دادم که می تونم ... خیلی آروم لبامونو به هم نزدیک کردیم .. با موهای سرش بازی می کردم .. خیلی خوشش میومد .. نفسهای بریده اش .. صدای ناله هاش .. چشای خمارش .. سستی بدنش . شل شدن پا ها و کمرش همه و همه نشون می داد که اون مدتهاست که تحمل کرده تا به این جا رسده ... دستامو از همون روی لباس رو سینه هاش قرار دادم .. وقتی واکنش اونو مثبت دیدم دستامو گذاشتم داخل و دو نه به دونه سینه هاشو آوردم بیرون
-نههههههه نهههههههه این کارو نکن ..
ولی در واقع داشت می گفت که بکن .. هر دو مون غرق در لذت شده بودیم . گفت بیا بریم رو تخت مامان و باباش ولی من قبول نکردم . تر جیح دادم رو کاناپه باشم و سوتی ندیم . خیلی راحت لباساشو در آوردم .. رسیدیم به جایی که من و اون فقط با یه شورت کنار هم بودیم .. اون نگاهشو همچنان به کیر بر جسته داخل شورتم دوخته بود .. می خواستم برم سمت کسش و مکیدن اون .. ولی به ناگهان اون بود که پیشدستی کرد و شورتمو پایین کشید تا بفهمم چی شده کیرمو گذاشت توی دهنش ..
-آههههههههه نههههههه نهههههههه یواش تر ..
کیر سفت و توپ شه من توی دهن نقلی پریسا به زور جا می شد .. ولی اون با عشوه گری کارشو کرد و می دونست که داره چیکار می کنه ... منم با خودم گفتم خودت خواستی .. توی دهنش خالی کردم و افتادم روش ..اون تمام آبمو خورده بود .. حالا من بودم که شورت دخترونه اش رو کشیدم پایین و طوری اونو به طرف سقف پرت کردم که صدای هوسش در اومده بود ..
-جوووووووووون .. اوووووووفففففف ... نههههههههه نههههههه ... .
چشاش از حدقه در اومده بود . طوری حرفه ای کیرمو ساک زده بود که از دو حال خارج نبود یا قبلا توی فیلمها دیده بود یا این که تجربه شو داشت . کس کوچولوش منو به یاد کس نوزادان مینداخت .. خیس خیس بود ...
-نههههه نههههه منان .. یواش تر سوختم .. ووووووویییییی ماااااااماااا.. ااانم جوووووون من می ترسم ...
-من مامانت نیستما ...
دو تا پا هاشو محکم به زمین فشار دادم . موهای سرمو می کشید ولی من که نمی تونستم بکنم توی کسش سعی داشتم با میک زدن ار ضاش کنم .. ولش نمی کردم .. گذاشتم تا هر قدر که دوست داره مو ها مو بکشه جیغ بزنه فریاد بکشه .. ساکت که شد فهمیدم که از بس کسشو میک زدم ار گاسم شده . هوس کردن کونشو داشتم .. یعنی اینم از دستم در میره ؟ ولی وقتی که دیدم چه جوری فکرمو می خونه می خواستم با تمام وجودم اونو غرق بوسه اش کنم ... خودش یه قوطی کرم داد دستم . کونشو گرفت سمت من و در حالی که خودش کونو به دو سمت باز کرده بود من اونو کرم مالیش کردم .. برای یه لحظه داشتم به این فکر می کردم که یعنی ممکنه قبلا تجربه این کارو داشته ؟ .. بس کن منان داری حالشو می بری . اصلا به این چیزا فکر نکن .. سر کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم . خیلی کیپ بود ..
-آخخخخخخخخ منان .. منان .. بازش کن .. دوست دارم تو پلمبشو باز کنی .. دوست دارم همیشه مال تو باشم برای همیشه .. جووووووووون ..
با این حرفاش انگار کیرم آروم گرفت و با ترس و لرز کمتری از شکافتن کون اون رفت داخل ولی بیشتر از چهار پنج سانت اونم به زور واردش نشد .. . اگه قبلا توی دهنش خالی نکرده بودم الان دیگه نمی تونستم جلو گیری کنم . چه کون نازی داشت .. دستامو گذاشتم رو سینه هاش .. لبامو گذاشتم رو لباش .. اووووووففففففففف .. جوووووووووون ... دیگه بی حس شده بودم ... اونو هم از خود بی خود کرده بودم .. یکی از دستامو آزاد کرده گذاشتم روی کسش ... طوری جیغ می کشید که من ترس برم داشته بود .. ولی یواش یواش عادت کرده بودم . اونم از پشت خودشو به من می مالوند ...پریسا کونشو دور کیر من می گردوند . موهای صاف و لختش رو شونه ها و کمرش ریخته شده وقسمتی از باسنشو پوشش می داد . چقدر از این حالت خوشم میومد .. ووووووویییییییی چه لذتی می داد . جوووووووون .. یک بار دیگه به سوراخ کون کوچولوی اون دختر نگاه کردم ... و همین نگاه سبب شد که داغ داغ شم و با تمام حسم توی کونش خالی کنم . وقتی کیرمو بیرون کشیدم و آبمو دیدم که چه جوری از کونش داره می ریزه رو پا هاش هیجان زده شدم .. کیرمو گرفتم طرف دهنش .. ..و اون این بار کیرمو کاملا پا کسازی کرد .. چند وقت بعد رفتم دانشگاه ... میگن وقتی با یکی سکس کنی اونم قبل از از دواج تمام حسی رو که نسبت به اون داشتی و اون حس عاطفی قشنگت کم رنگ میشه . من نسبت به اون این احساسو پیدا نکردم که بعد از سکس زده شم .. تازه یه احساسی هم نسبت به اون پیدا کردم .. چون می خواستم که اون فقط مال من باشه . به خاطر من و با کارای من از هوس ناله کنه .. از عشق بگه .. نمی تونستم این حسو داشته باشم که اون روزی از کسی غیر از من لذت ببره ... اون سال وقتی که واسه عید بر گشتم شهرمون از پریسا پرسیدم اگه یه روزی ازت خواستگاری کنم جوابمو چی میدی ؟
-میگم به یه شرط حاضرم بگم بله ..
-به چه شرطی پریسا !
-فقط مال من باشی ..
تو چشاش نگاه کردم و یک آن لبامونو به سمت لبای دیگری نزدیک کردیم .. اونم یه حسی مث حس منو داشت ..
-پریسا دوستت دارم ..
-منم دوستت دارم منان ..
اصلا فکرشو نمی کردم یه روزی از هوس به عشق برسم . و می دونستم این حس قشنگ , ما رو به خوشبختی و آرامش می رسونه و شایدم رسونده باشه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
هـــمســایـــــــــــــــه نـــــــــــــــاز مـــــن

یک داستان واقعی : برای اولین بار که دیدمش یه بچه کوچیک همراش بود که دو یا سه سال بیشتر نداشت . اون زن همسایه روبرو مون بود . تازه واحد روبرومونو خریده بودن . اسمش بود لیدا ... شاید سی سالش می شد . آرایش غلیظی داشت . خیلی ناز بود .. شوهرش صبح زود با ماشین از خونه خارج می شد حدس می زدم که باید کار مند باشه .. منم برای باز کردن فروشگاهم که کتابفروشی بود باید تا کنار شهر می رفتم . زنم خونه دار بود و خیلی هم هوای همو داشتیم .هر بار که می خواستم بر گردم خونه لیدا رو می دیدم .. می گفت از مهدکودک بر می گرده .. شوهرش ماشینو با خودش می بره و اونم مجبوره این دو سه تا خیابونو پیاده بیاد .. اوایل زیاد به حرفاش توجه نمی کردم .. ولی بعدا تعجب کردم از این که چرا با این که گاه چند دقیقه زمان حرکتم جا به جا میشه ولی اونو تقریبا در یه جای ثابتی می بینم .. خیلی زود با من دختر خاله شده بود . خیلی سریع کارو رسوند به این جا که شوهرش بهش توجهی نداره و خیلی سرده ... یواش یواش حس کردم که یه جورایی دوست داره خودشو به من بچسبونه . اما متاهل بودن من و علاقه ای که به همسرم داشتم مانع این کار می شد . در مقابل حرفاش تنها کاری که می تونستم انجام بدم این بود که تاییدش کنم . فقط همین ازم بر میومد . اون حتی با زنم خودمونی شده بود و پسر دبستانی ام با دخترش بازی می کرد . یه روز صبح که زنم رفته بود کلاس ورزش و پسرم به مدرسه تازه قصد خروج از خونه رو داشتم و در واحدمو به قصد خروج باز کردم که اونو دیدم . بازم خیلی غلیظ آرایش کرده بود . روسری سرش نبود یه تاپی تنش کرده بود که بر جستگی های سینه شو نشون می داد .. یه دامن کوتاه چرمی هم پاش بود .. که ابتای رون پاشو کاملا مشخص می کرد .. طوری نگام می کرد و به چهره اش چین انداخته بود که می شد التماس رو در نگاهش خوند . وسوسه شده بودم .. به همسرم فکر کردم . شیطونو لعنت کردم .. بعد از از دواجم یک بار با زن مطلقه ای رابطه داشتم .. بعد از چند بار ترسیدم و دیگه سراغش نرفتم . از همسرم سارا هم هراس داشتم ..اما این که بخوام با زنی شوهر دار رابطه داشته باشم شاید تو کتم نمی رفت ..
-تو مرد نیستی ؟
برای یه لحظه حس کردم که می تونم با اون باشم . شوهرش بود سر کار .. بچه ها مون خونه نبودند . سارا هم نبود .. یه نگاهی به لای پام و بر جستگی کیرپنهون شده توی شلوار م انداخت .. لبخندی زد که متوجه شدم دیگه می دونه احساس منو .. انگار یه چیزی منو هل داد سمت خونه شون .. امونم نداد ... همون وسط پذیرایی دستشو برد سمت کمر بندم .. درسته که خوشم میومد کیرمو ساک بزنه ولی از این که فکر کنم این زن به خیلی های دیگه هم پا داده ناراحت بودم ..ولی بعدا فهمیدم که اون خیلی با سارا صمیمی بوده خیلی چیزای داخل رختخوابی و احساسات خودمونو از زیر زبونش بیرون کشیده .. فهمیده بود که من چقدر دوست دارم کیرم ساک زده شه .. خوشم میومد از این که با من ور بره . لختم کرد .. با مو های سینه ام ور می رفت . چقدر با هوس کیرمو ساک می زد .. زنم سارا آبمو نمی خورد و همش به خودم فشار می آوردم که آبم توی دهنش خالی نشه همین کارو هم در مورد لیدا انجام می دادم ولی اون سرعت ساک زدمشو به اندازه ای زیاد کرده بود که فقط پرشهای آب کیرمو توی دهنش حس می کردم و تا بیام خودمو کنار بکشم اون طوری با دهنش کیرمو قفل کرده بود و با سرعت کیر و آب کیرمو می مکید و آبمو قورت می داد که در ظرف کمتر از یک دقیقه حس کردم که سبک شدم . کیرمو از دهنش در آورد و سمت تخت رفت این بار این من بودم که افتادم سرش .. دامن و تاپ و شورت و سوتینشو در آوردم .. اون لحظه به هیچی فکر نمی کردم جز به آمیزش با لیدا . کون براق و بر جسته اون که با شیبی تند به کمرش چسبیده بود و یه چالک انتهای کمرش اونو خیلی هوس انگیز کرد . سر تا پاشو غرق بوسه و لبام کردم ... یک دهن سیر کسشو خوردم .. و اون یک بار دیگه کیرمو گرفت توی دستش اما این بار کیرمو خودش به کس مالوند .. خوشش میومد با لبه های دوطرفش بازی می کرد . پا هاشو از دو طرف پهلوهام رد کرد خودشو بهم چسبوندطوری که لا پای من و اون بهم چسبید کیرم سر خورد و به انتهای کسش رسید . دستا مونو دور کمر هم حلقه زده سینه ها به هم چسبید و لب روی لب قرار گرفت .. در حرکت بعدی اونو طاقباز خوابوندم و روش منطبق شدم . دستاشو به طرف عقب و بالا باز کرده بود . . .و منم به شدت کیرمو می کردم توی کسش و می کشیدم بیرون .. سرشو مرتب به چپ و راست و به سمت بالا و پایین پرت می کرد ..
-آخخخخخخخخ بکن .. بکن ... خوشم اومد ... خوشم اومد ... وووووووویییییی ..
اصلا خودم نفهمیدم چیکار کردم .. وقتی کیرمو کشیدم بیرون فقط شاهد اون بودم که منی یهو از کسش ریخت بیرون .. کیرم شل شده بود .. چند دقیقه ای صبر کردم تا اونو از کون هم کردم . لیدا خیلی حشری بود .. با هم رفتیم حموم .. می خواست هر طوری شده طوری به من لذت بده که بازم قبول کنم پیشش بخوابم .. سارا هیچوقت آب کیرمو نخورده بود . ,ولی لیدا این کارو به خوبی انجام می داد .. وقتی با هم خدا حافظی کردیم احساس سبکی و آرامش می کردم . حالا هنوزم که هنوزه من و لیدا رابطه داریم .. رفت و آمد خانوادگی هم داریم .. رابطه سکسی ما در حد و اندازه هاییه که دم به تله ندیم .. خیلی راحت به دو تا زن رسیدگی می کنم و اصلا هم هیچ حس خاصی ندارم به این که لیدایی که زیر کیر من حال می کنه با شوهرشم هست .. چون می دونم از من بیشتر لذت می بره .... پایان .. نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
پســــــــــــــــــــر دلســــــــــــــــــــوز مــــــــــــــــــــادر

فرهاد حس می کرد که گرایش خاصی نسبت به مادرش پیدا کرده . اون بیست و پنج سال داشت و مامان فروغش چهل و پنج سال ... پدر و مادرش به تازگی از هم جدا شده بودند . پدرش به دنبال تفریح و خوشگذرونی بود و مادرش هم خودشو با دنیای چت و فیسبوک و اینترنت سرگرم کرده بود . فر هاد یه خواهر بزرگتر از خودش داشت که از دواج کرده بود .. پدرش فریدون خان این آپار تمان جا دار رو واسه فروغ گذاشته بود و خودش رفته بود به یه خونه دیگه . خیلی راحت پس از بیست و هشت سال زندگی مشترک از هم جدا شده بودند . فرهاد کار مند یک شرکت بود .. تازگی ها می دید که مادرش با یکی دو تا از زنای مثل خودش مطلقه رفت و آمد داره و یواش یواش طرز لباس پوشیدنش هم فرق می کنه ... و وقتی که اون زنا خونه ان مادرش دوست داره که فر هاد خونه نباشه .. ولی فر هاد به خاطر ترس از این که مادرش مردی رو خونه نیاره مراقب کارای اون بود و تر جیح می داد که توی اتاق خودش بمونه .. بالاخره فهمید که مادرش لز بین شده .. همون جوری که مطالعه داستانهای سکسی فر هاد رو متمایل با سکس با مادرش کرده دنیای مجازی هم به این صورت باعث از هم پاشی رابطه بین پدرو مادرش شده که در این میانه پدرش هم بی تقصیر نبود .. لباسای سکسی , و اندام بر جسته و روفرم مادرش بیش از پیش وسوسه اش کرده بود ..اون با شنیدن صدا متوجه شده بود که مامانش با یکی دیگه لز داره . شنیدن صدای مادرش اونو تحریک کرده بود .. فروغ هم متوجه حرکات فر هاد شده بود . اما نمی خواست تسلیم اون شه . اون از داستانهای سکسی فقط داستانهای مر بوط به لز و خیانت زنان به شوهران رو می خوند . و همش به خودش می گفت چی می شد که من هم تلافی می کردم و برای خودم دوست پسر می گرفتم ؟! حتی یک بار به این صورت این موضوع رو با فر هاد در میون گذاشت .. در رابطه با این که می خواست از خودش تعریف کنه و بگه که در مقابل کارای پدرش از خودش هیچ واکنشی نشون نداده . ولی فر هاد روتر سونده بود و پسر بیش از پیش می خواست که با مادرش باشه . فر هاد دیگه بی پر وا شده توی خونه با یک شورت می گشت . اوایل مادرش به این کار اون اعتراض می کرد ولی رفته رفته از فانتزی دیدن کیر بر جسته پسر توی شلوار خوشش میومد . با این حال هز گز تصور اونو نمی کرد که بخواد با اون باشه . چون با لز بینی می تونست به اون چه که می خواد برسه . ولی یه روز دوستش الهه یه کاری واسش پیش اومد که اون شب نتونست بیاد .. حال فروغ گرفته شد . اون برای اون شب حساب باز کرده بود . .و از طرفی فر هاد اون شب خونه نبود .. . دیگه نمی دونست چیکار کنه . از خود بی خود شده رفته بود روی تخت . خودشو کاملا بر هنه کرده بود و به روی تشک می مالوند ... فر هاد وسیله ای رو جا گذاشته بود بر گشت خونه تا اونو ببره .. اون فکر می کرد که مادرش و الهه باید در حال لز باشن . اما در باز اتاق خواب و صدای ناله های فروغ اونو آروم آروم کشوند سمت صدا ... وقتی که دید مادرش اون جوری روتخت دراز کش شده به دمر افتاده خودشو لخت کرد و به آرومی شروع کرد به دستمالی کردن کیرش و کیر لحظه به لحظه سفت تر و داغ تر می شد .. مامان امشب کارت رو یه سره می کنم . این چه بازیه که شما زنا باید بیفتین رو هم حال کنین . وقتی جنس نقد این جا هست نسیه می خوای چیکار ... مامان می دونم کیر می خوای . من اگه نکنمت تا چند وقت دیگه میری یه غریبه رو میاری ور دل خودت نه تنها آبرومونو می بری بلکه یه وقتی اون خونه رو از دستت در میاره بیچاره میبشیم .. خیلی آروم به سمت فروغ رفت ... یه لحظه زن صدایی شنید سرش رو بر گردوند .. از ترس جیغی کشید ولی فر هاد دهنشو محکم گرفت و کیرشو چسبوند به شکاف کون مادرش ... دو تا قاچای کون ودو تا رونشو از پشت طوری به هم چسبوند که کیر فر هاد به در بسته می خورد ولی مگه پسر ول کنش بود . کف دست فر هاد رفته بود رو چاک کون مادرش ... فروغ می خواست خودشو ر ها کنه ولی نمی تونست ... می خواست دست فر هاد رو گاز بگیره بازم نمی تونست . کمرش شل شده بود پا هاش سست شده بود . حس کرد که دچار برق گرفتگی ولذت خاصی شده .
-باز کن مامان .. دو تایی مون حال می کنیم ..
یه لحظه فشار سختی به دو طرف کون مادرش آورد که زن هم واسه یه لحظه باسنش به دو طرف باز شد و همون باعث شد که اون بتونه کیرشو بکنه توی کس مادرش . یکسره اونو تا ته فرستاد .طوری که فروغ هر کاری کرد نتونست خودشو رها کنه ..
-مامان دیگه تموم شد . دیگه راحت شدی دیگه نمی خوای منت الهه رو بکشی .
فروغ چشاشو بسته بود و خجالت می کشید .. اما پا هاشو شل کرده با سنشو به دو طرف باز ترش کرد.. اون حالا از تماس کیر فر هاد با کسش لذت می برد .. فر هاد هم تند تند کیرشو می کرد توی کس مادرش و می کشید بیرون .. دستاشو به سینه های فروغ رسونده بود و محکم چنگش می گرفت . فروغ فقط آه می کشید و ناله می کرد ... . فر هاد دوست داشت مادرش رو ار گاسم کنه .. فروغ هم خیلی زود ار ضا شد ... فر هاد لباشو گذاشت رو لبای فروغ با این حس که داره معشوقه شو می کنه .. پرشهای بلند کیرش توی کس فروغ شروع شده بود . فروغ داغی منی رو توی کسش حس می کرد ... پسره دیوونه ... چه بی فکره ؟ اگه برادر یا خواهر واسه خودش درست کنه چی میشه ؟!فر هاد خودشو به فروغ چسبوند و دو تایی کنار هم خوابیدند تا صبح . وقتی که صبح شد و فروغ چشاشو باز کرد اولش یکه خورد . سه چهار دقیقه ای گذشت تا جز ئیات اون چه رو که بر سرش گذشته بود کاملا مجسم کرد و به یاد آورد .. احساس شرم می کرد .. ولی می دونست که هر دو شون در هوشیاری کامل این کارو انجام دادن . به یاد شب زفافش با پدر فر هاد فتاده بود .. و صبح اولی که از خواب بیدار شده بود .. حس می کرد که یک بار دیگه عروس شده . همون حس طراوت و تازگی رو داشت شایدم بیشتر ... اون صبح رفته بود آشپز خونه تا صبحونه رو واسه دو نفرشون آماده کنه یعنی واسه خودش و فریدون بابای فر هاد ... در حالی که لبخندی بر لب داشت از جاش پا شد و رفت تا صبحانه ای برای خودش و شوهر جدید یا همون پسرش آماده کنه .. پایان .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
بـــــــــــــــه مــــــــــن نگــــــــــو زن عمـــــــــــــــو

وقتی که عموم مرد من تازه از سر بازی بر گشته بودم .. زن عموم ده سالی رو ازم بزرگتر بود .. عموم یه سوپری بزرگ سر کوچه شون داشت که حالا با مرگش دیگه کسی نبود اون جا رو اداره کنه . زن عمو هم که یه دختر ده ساله داشت که می رفت مدرسه . منم دیگه رفتم و اداره سوپرشو بر عهده گرفتم . .. دخترش مریم خیلی دوستم داشت و گاه شبا پیششون می موندم و با دختر عموم درس کار می کردم . زن عمو مینا خیلی شیک پوش بود .. هر مانتویی که تنش می کرد و هر لباسی که می پوشید بهش میومد . من و اون رابطه مون خیلی خوب بود . وقتی که عمو زنده بود با هم خیلی راحت بودیم .. اکثرا ابتدای دیدار بغلم می زد و می بوسید .. و من خیلی خوشم میومد . اما حالا این حرکات کمتر شده بود تا این که یه شب که پیششون بودم و یاد عمو کرده بود ..زار زار گریه می کرد .. سرشو گذاشته بود رو سینه ام و منم اشکاشو پاک می کردم . یاد اون وقتا افتادم که عمو زنده بود و منو می بوسید . حس کردم که کیرم بر جسته شده و با شکم اون تماس پیدا کرده .. اونم شکم خودشو به اون می مالوند . حتی اون شب سر زده اومد اتاقم و منو در حالی که دستم رو کیر ورم کرده داخل شلوارم بود و به یاد اون جق می زدم دید . طوری که تا ساعتها از خجالت خوابم نبرد . مدتی گذشت و متوجه شدم که مرد چهل ساله ای به نام جمشبد خان که سر کوچه مون بنگاه معاملات ملکی داشت و وضعش هم توپ بود زنش مرده و می خواد زن بگیره . تازگی ها هم بد جوری به مینا پیله کرده بود . اونم یه دختر ده ساله داشت که همکلاس مینا بود . مینا موضوع رو با من در میون گذاشت .
-زن عمو .. نه .. این کارو نکن . این برای مینا افت داره که بخواد یکی رو جای باباش ببینه . تازه باباش هم یه دختر داره .. اون حتما به دخترش محبت بیشتری می کنه . تو هم به دختر خودت بیشتر محبت می کنی .
مینا : ولی بعضی چیزا ست که نمیشه توضیح داد .
می دونستم که چی داره میگه . دیوونه می شدم وقتی که می دیدم اون داره تیپ می زنه .. و مدام می خواد تن و بدنشو بندازه بیرون و یه جورایی خودشو به جمشید نشون بده . تازگی ها وقت و بی وقت میومد مغازه کنارم و اون مرد هم میومد .. معطل می کرد .. بحث های الکی با هم می کردند ... یه شب بهش گفتم زن عمو تصمیمت رو گرفتی ؟ من از پیشت برم ؟
مینا : من به تو کاری ندارم . تو کارت رو انجام میدی ...
-صحبتا رو با هاش کردی ؟
حرص می خوردم .. تصمیممو گرفتم ..
-من از اول ماه دیگه نمیام ..
-چرا سهیل جون ..
-واسه این که نمی تونم کسی رو جای عمو ببینم ..
مینا : اوووووخخخخخ من فدای اون دلتنگی تو بشم . چقدر تو دلرحمی .. یه نگاه تو چشام بنداز سهیل ؟ ..
سرمو بالا کردم . برای اولین بار نگاهمونو به هم دوختیم اونم برای حدود یک دقیقه ..
-تو آدم راستگویی هستی سهیل جون ..
مطلبو گرفتم ... و همون شب بهم گفت سهیل من می ترسم .. یه صداهایی شنیدم . امشب بیا اتاق ما بخواب ..
می دونستم مینا خیلی سکسی می خوابه .. واسه همین قبول کردم . من پایین تخت خوابیده بودم و اون و مریم روی تخت . شمد و انداخته بود کنار .. یه لباس خواب توری بدن نما تنش کرده بود . اووووووففففففف شورت و سوتین مشکی نازک و فانتزی اون دلمو برده بود . چه اندامی داشت .. هم دختر عمو مریم ده ساله و هم زن عموی سی ساله ام دو تایی شون به دمر خوابیده بودن ولی زن عمو سکسی و بدون این که شمدی روش باشه طوری وسوسه ام کرد که مجبور شدم از جام پا شم .. به اندامش نگاه کنم .کیرمو بکشم بیرون و با هاش ور برم . جق بزنم .دلم نمی خواست خیلی زود آبم بیاد . لحظه به لحظه تکون خوردنای مینا بیشتر می شد . طوری که همون توری نازک رفت بالا .. باسن خوشگل و بر جسته شو انداخت توی دید .. اوووووووووخخخخخخخ .. چه حسی بهم می داد !. .. تازه تصمیم گرفته بودم که آبمو خالی کنم که یهو برق منو گرفت ... چون متوجه آینه دیواری بزرگ چسبیده به میز توالتش نشده بودم .. وایییییییی .. همین جور زل زده بود و بهم نگاه می کرد . تصویر اونو با چشایی باز توی آینه می دیدم سرشو بالا گرفته بود . از خجالت دراز کشیدم . .. خودمو زدم به کوچه علی چپ .. تنم مثل بید می لرزید ... داشتم دیوونه می شدم . خواستم هر طوری شده بخوابم .. صدای بلند شدن یه آدم و جق جق تخت میومد .. اون از جاش بلند شده بود .. از کنارم رد شد .. یه حرفی زد که برق منو گرفت ..
خیلی آروم بهم گفت دارم میرم حموم تو هم بیا ...
نمی دونستم چه واکنشی نشون بدم . پاهام سست شده بود . یه آبای چسبناکی از کیرم خارج شده بود . زن عموی حشری من به خاطر سکس می خواست با جمشید خان از دواج کنه ولی من باید بهش نشون می دادم که سهیل خیلی فنی تر کار می کنه ... مثل موش مرده ها رفتم گوشه در حموم ..
-درو ببند بیا تو ... نمی خوام مریم ما رو ببینه . این چه کاریه که تو داری انجام میدی . .. درش بیار .. زود باش .. -اگه مریم بیدار شه ...
-من دخترمو می شناسم .. تازه اگرم بیدار شه لباساتو می پوشی میری بیرون . من خیلی وقته که بیدارم ..
تا بخوام چیزی بگم خودش منو لخت کرد و شروع کرد به ساک زدن . همون اول دهنشو پر آب کردم ..
-آههههههه خوشم میاد . که می تونم تو رو از راه به در کنم . اصلا فکرشو نمی کردم به نا موس عموت چش داشته باشی . اون خیلی دوستت داشت ..
می خواستم بگم زن عمو اون که مرده فعلا حرفشو نزن .. ولی پشیمون شدم ..
-خوشم میاد از حرکاتت . خیلی زبلی . خودت رو خیلی چش پاک نشون میدی . ولی من دوست دارم همون جوری که هستی خودت رو نشون بدی ..
چه جور با حرص آب کیر منو خورد با تمام حس و وجودش . احساس لذت می کردم .. اوووووووووووففففففف نهههههههه ..اون دست بر دار نبود .. تمام تنمو لیس می زد . انگار این من نبودم که تشنه اون بودم .. حالا بنای ناز کردنو گذاشته بودم ..
-نه من نمی خوام زن عمو ..
- به منبگو مینا .. مینا جون .
-واسه چی نمی خوای ..
-تو می خوای زن جمشید شی ..
-من اگه بخوام مال تو باشم مگه مرض دارم که زن جمشید شم ؟
اینو که گفت اونو کف حموم خوابوندم . مینا دیگه مال من شده بود ... چه کس نازی داشت .. خیس و روغنی بود .. همه جا شو لیسیدم . حتی سوراخ کونشو ... دو تایی مون حس کردیم که بریم بیرون بهتره .. اونو رو دستم بلندش کردم و رفتیم اتاق خودمون درو از داخل قفل کردم . جوووووووون .. یک بار دیگه افتادم رو تنش ...
-من کیرت رو می خوام . بدش به من . بدش به من . دوستت دارم .. دوستت دارم ..
پاهاشو به دو طرف باز کرد . کسش مثل کس دختر بچه ها بود .. خیلی نرم کیرمو سر دادم توی اون کس .. دستامو گذاشتم دور کمرش .. اونو بغلش زدم و به سمت خودم کشوندم . تلنبه زدن من و جیغ زدن مینا شروع شده بود . دو تایی مون لذت می بردیم . اون در اوج شهوت بود و منم همین طور منتها چون یه بار انزال شده بودم برای جلو گیری فشار زیادی به خودم نمی آوردم .
-آخخخخخخخخخخ .. بچسبون .. محکم تر ...
لبامو به لباش چسبوند . گازش می گرفت .. میکش می زد . می بوسید .. سینه هاش هم خیلی ردیف بود . .. عمو جون گل به قبرت بباره ... بری بهشت که این زن بهشتی ذو واسه من گذاشتی ..
-بکن بکن .. بکن .. این بار من لبامو به لباش چسبوندم اونو خوابوندم رو زمین .. روش سوار شده بودم ... یه دستمو گذاشته بودم رو دهنش و یه دستم هم رو سینه هاش کار می کرد . جووووووووون . چه حالی می کردم باهاش . .. حتی با هوس دستامو میکش می زد و گاز می گرفت . مینا دیگه مال من شده بود .. اون دستی رو که رو سینه اش کار می کرد گذاشتم رو قسمت بالای کس و روش فشار می آوردم . ورمشو کاملا زیاد کرده بودم . .. چقدر از حالتی که لباشو گاز می گرفت خوشم میومد ... طوری پا هاشو به این طرف و اون طرف پرت می کرد که نشون می داد داره ار گاسم میشه .. یه لحظه حواس منم پرت شد و بی اراده آبمو ریختم توی کسش ..
-نترس عزیزم .. هر چی دوست داری خالی کن ..
هر دو مون از هوس می لرزیدیم .. چند دقیقه بعد دو تا دستمو گذاشتم رو دهنش و با فشار کردم توی کونش .. اون قدر کونش کیپ بود و کیرمو یک بار دیگه داغش کرد که نتونستم آبمو توش خالی نکنم . مخصوصا این که کونش یه جوری قلنبه بود که با قسمت بالای رونش فاصله داشت یعنی یه شیب و قوس تند که حتی وقتی جین , استرچ یا ساپورت پاش می کرد به خوبی مشخص بود .. دیگه من و مینا و مریم عملا زندگی مشترکی رو شروع کرده بودیم .. هیشکی هم تا حالا متوجه نشده که من چرا از دواج نمی کنم . مگه مرض دارم واسه خودم شر درست کنم ؟ خونه که دارم .. زن هم که هست ... و هزار جور امکانات دیگه ... ولی خودمونیم توی این بستگان و نزدیکان , کردن زن عمو یه حال خاصی داره .. ای کاش به وقت زنده بودن عمو جان هم ازش کامی می گرفتم ولی خب شاید اون موقع به عموی خدا بیامرزی ام حسادت می کردم . روحت شاد عموجان .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــن شـــکستنــــــــــــــــــــی ام

خسته شده بودم از دختر بازی .. از ار تباط جنسی زیاد ی که با زنا و دخترا داشتم . حالم داشت به هم می خورد . انگار همه چی واسم یکنواخت شده بود .. پدرم تا می تونست بهم کمک مالی می کرد .. خونواده اصرار داشتن که از دواج کنم ولی از پای بند شدن بدم میومد . حالا ده روز از آخرین ار تباط جنسی ام با زنی که همسایه مون بود و مطلقه می گذشت ... صدای زنگ تلفن منو به خودم آورد .. اون نسرین بود .. تنها زنی که تا حالا دستم بهش نرسیده بود ..البته اون یک دختر بود . دوستم داشت .. چهره ای معمولی ولی ناز داشت . نمی دونم چرا دلم نمیومد با اون کاری انجام بدم . شاید به این خاطر بود که اون عاشقانه و خالصانه خودشو به عنوان یک دوست و همراه و مشاور وقف من کرده بود . می دونست چیکار می کنم . هیچوقت نخواست محکومم کنه . مثل دختر سوسولا نخواست نق بزنه و بلای جونم شه .. با هم صمیمی بودیم .. در مورد خیلی چیزا با هام حرف می زد .. این که می گفت خیلی از دخترا بیماری های جنسی دارن که ممکنه ویروسش به من منتقل شه .. حواسم باشه .. اون این حرفا رو می زد ولی هیچوقت نخواست خودشو مایل به من نشون بده .. من و اون رشته تحصیلی مون توی دانشگاه یکی بود و تقریبا تمام درسامونم یکی . چون هم ترم بودیم . نمی دونم چرا خجالت نمی کشیدم وقتی که با هاش در این مورد حرف می زدم البته به صورت کلی وگرنه شرم حیای خاصی بین ما بود که نمی تونستم اونو با حرفای صریح خودم از بین ببرم . اونم از اوناش نبود . اون روز توی پارک نشسته بودیم .. من از خستگی خودم گفتم و اون بازم شروع کرد به نصیحت همیشگی .. هم خنده ام می گرفت هم اعصابم خرد می شد .. سرش داد کشیدم .. بهش گفتم به تو چه مربوطه .. اون رفت و چند روز با هام قهر بود .. به تلفن هام جواب نمی داد .. توی کلاس تحویلم نمی گرفت .. حالا خودشم واسم زنگ زده بود ..
نسرین : نگو این دختره چقدر پر روست .. راستش نگرانت بودم ...
-اگه نگرانم بودی جوابمو می دادی ...
حس کردم که اون بیشتر از خود من مراقب منه . نمی دونم چرا حس می کردم به شنیدن صداش عادت کردم .. به حرفاش ... به غر زدن هاش .. اون هیچوقت منو نکوبید محکومم نکرد . اون روز من خونه تنها بودم . نسرین اومده بود پیشم ..بازم با هامون بحثمون شد .. داشت از خونه می رفت بیرون .. دستشو کشیدم ..
-بس کن فری ..
-فرامرز نوکرته نرو نسرین ...
-تو نوکر دخترای اون جوری هستی که معلوم نیست آخرش تو رو کجا می کشونن و می نشونن
-ولی هیشکدوم از اونا رو دوست ندارم .. تو چرا دست از سرم بر نمی داری نسرین ؟
نسرین : شاید منتظرم تو دست از سرم بر داری ..
نمی دونم چرا بی مقدمه گفتم که دوستش دارم عاشقشم . اون میخکوب شده بود و به حرفام توجه می کرد . بغلش کردم . لباشو بوسیدم . خیلی آروم با من همراهی می کرد . چند بار خواست که بره اما حس کردم که می خواد بمونه -بس کن فری . می دونم منم یه بازیچه ام مثل بازیچه های دیگه با من بازی نکن .
خیلی وقت بود با کسی سکس نکرده بودم . اونم بر جستگی کیرمو حس می کرد . می خواست از دستم در ره ..
-نسرین نترس .. من حس خاصی در مورد تو ندارم ...
-بس کن بامن بازی نکن . مسخره ام نکن ..
وقتی اون این جوری حرف می زد منو به عشق و شهوت بیشتر حریص می کرد . ناگهان دیدم که داره یکی یکی لباساشو در میاره ..
-نه .. این کارو نکن نسرین .. خواهش می کنم . نه ... نسرین نه ..
ولی اون کارشو کرده بود . فکر نمی کردم که تا این حد داغ باشه ..
-چیه فکر می کنی که نسرین با تجربه هست ؟ تو اولین مرد زندگی من هستی . تو فقط از دوست داشتن همینو می دونی .
پوست بدنش خیلی سفید بود .. سینه هاش شاداب و لبای غنچه ایش وادارم می کرد که اونو ببوسم و شورتشو هم از پاش در بیارم .. کس کوچولو و غنچه ای با موهای پشمکی اون به من لبخند می زد .. من و اون به هم پیچیدیم . غرق در هم شدیم .. با بوسه هام داغش کردم .. گرمش کردم ... نوک سینه هاشو می خوردم ... به نرمی زیر گوشش می گفتم که دوستش دارم .نسرین خیلی آروم اشک می ریخت .. خودشو در اختیار من گذاشت .. اما خیلی مراقب بودم تا اون جایی پیش نرم که براش درد سر شه . کیرمو برد سمت دهنش ... با لذت واسم ساک زد .. آبمو خورد .. یه حسی بهم داد که تا به حال از هیچ دختری نگرفته بودم .. نمی خواستم ادامه بدم ولی یه لحظه چشمم به سوراخ کون نسرین افتاد .. خیسی کسشو به سمت کونش فرستادم و با یه فشار سخت قسمتی از کیرمو کردم توی کونش ... اشکشو در آوردم اما تحمل کرد .. یه دستمو رو کسش قرار داده بودم و یه دستمو رو سینه اش . حس کردم هرگز تا به این اندازه از بودن با کسی لذت نبردم .. نسرین یه حس عجیبی داشت حسی که نمی دونست چیه .. من اینو با تمام وجودم حس می کردم .. اون به شدت اشک می ریخت و من با لذت کیرمو توی کونش حرکت می دادم . وقتی آبمو توی کونش خالی کردم یه حس لذتی بهم داد که متوجه شدم حساب نسرین از بقیه جداست .. اما نسرین بعد از تموم شدن کارمون فقط گریه می کرد ..
-چی شده ؟!
-هیچی من دیگه اون دختر سابق نیستم . دیگه نمی تونی اون حس احترامو بهم داشته باشی .. بهم گفتی دوستم داری ..می دونم دیگه اینو ازت نخواهم شنید هر گز ! هرگز ! هر گز !
-اشتباه می کنی ..
-شما مردا تا یه زنی رو تصاحب می کنین انگار ازش فراری میشین . مثل شکارچی که وقتی شکارشو به دست میاره به دنبال شکار دیگه ایه .
-نه این طور نیست . من که تصاحبت نکردم ..
-یعنی فکر می کنی چون هنوز دخترم تصاحبم نکردی ؟ بیا آزادی .. هر کاری دوست داری با هام انجام بده . به کسی هم نمیگم که تو با هام این کارو کردی ..
-چرا قاط زدی دختر ؟
اون رفت .. و روز و روز های بعدش فقط جواب سلاممو می داد . یه روز دوستم معین ازم خواست که نسرین رو واسش جور کنم . بهم گفت که دوست داره نسرین اولین و آخرین عشقش باشه و با هاش از دواج کنه . .. خونم به جوش اومده بود ... نمی دونم چه عاملی باعث می شد که من سمت نسرین نرم و نازشو نکشم . اما اون روز صداش کردم ..
-با هات کار دارم نسرین ..
-چی شده . به یاد من افتادی ؟ این روزا سرت خلوته ؟ هنوز اون جوری که دوست داری تصاحبم نکردی ؟
-نسرین ! تو اون روز فقط اشک ریختی .. احساس دیگه ات رو به من نگفتی ..
-فکر کردی من به خاطر هوسم خودمو در اختیارت گذاشتم ؟ اگه این طور باشه باید خودمو در اختیار خیلی ها گذاشته باشم .
-نسرین وقتی بهت گفتم دوستت دارم تو هیچ واکنشی نشون ندادی
-چرا تو فکر می کنی که من جوابی بهت ندادم . من خودمو در اختیارت گذاشتم چون می دونم تو از زندگی فقط همینو می دونی . سکس و هوس .. عشقت همینه . چون من دوستت داشتم خودمو در اختیارت گذاشتم ..
-حالا می تونم ازت خواهش کنم که اجازه بدی منم عشق خودمو نشون بدم ؟ من تا قبل از وقتی که با تو باشم با خیلی ها بودم . ولی عشق تو همه چی رو عوض کرد . یکی که در کنارم باشه , درکم کنه , دلسوزم باشه .
-فری ! داری فیلم بازی می کنی ؟ قراره هنر پیشه شی ؟
-من واسه هر کی فیلم بازی کنم واسه تو یکی نمی تونم ..
برای دقایقی هیشکدوم حرفی نزدیم .. و اصلا فرا موش کرده بودم که معین گلوش پیش نسرین گیر کرده قصد از دواج با اونو داره .
نسرین : من شکستنی هستم
-دلتو بده به من ..حواسم بهش هست ..
مچ یه دست نسرینو میون دستای خودم گرفته و در حال لمس اون به این فکر می کردم که لذت عشق خیلی بیشتر از لذت هوس های زود گذره .. و مدتی بعد من و نسرین با هم از دواج کردیم ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــادر زن و کپســــــــــول اعصــــــــــــــــــــاب

هرچی به این زنمون گفتیم بابا این ننه ات رو نکشون همراه ما نیار مگه گوشش به این حرفا بد هکار بود ..
-عزیزم ماه عسل رو زن و شوهرا میرن . دیگه مادر زن رو به دم داماد که نمی بندن ..
هیچی به گوش این سهیلا نرفت که نرفت ..
-داماد خسیس ! مامان خودش خرجشو می کشه ..
حالا تو نگو بد موقعی هم رفتیم ماه عسل و اونم سر زده و اونم به وقت عید .. طوری که نتونستیم بیشتر از یک سوئیت گیر بیاریم . البته یه جایی پیدا کردیم که مادر عیالمون سوسن خانوم اون جا بکپه .. آخه زن این که سفر زیارتی نبود .. رفته بودیم اصفهان ..
-عزیز دلم . ما الان دوروزه همخوابه شدیم .. من چه جوری در حضور فیزیکی مامان با تو سکس کنم ..
سهیلا : ببین مامان خوابش سنگینه .. کاری به کار ما نداره . من و تو که نمی خواهیم گرگم به هوا بازی کنیم ...
-ولی حموم رفتنو بگو .. آخه چی بگم بهت زن ...
دیگه نمی شد حرفی زد . شاید اگه پدر زنمون زنده بود می تونستیم از دست این سوسن 45 ساله خلاصی داشته باشیم .. نیمه های شب بود . من و سهیلا مشغول عملیات بودیم . اونو زیر نور چراغ خواب کاملا لختش کرده بودم . دیگه به این توجه نداشتم که نفر سومی هم توی این خونه هست ... در اتاقو هم از داخل قفل کرده بودم . دیگه راهی جز این نداشتم . کیرمو همچین می کردم توی کس زنم سهیلا و می کشیدم بیرون که هر لحظه امکان غش کردنش می رفت ..
سهیلا : چه خبرته ! داری دق دلی مامانو سر من خالی می کنی ؟
-مامان توست به من چه مربوطه ..من الان دوست داشتم تو رو ببرمت حموم .
تن سفید و گوشتالوی عشقمو می دیدم و تند و تند کیرمو می کردم تا ته کسش و می کشیدم بیرون .. یهو حس کردم یه سایه ای پشت سرمه ... از قسمت محوطه خلوت گلخونه ای که به پنجره اتاق پشتی راه داشت .. تمام تنم لرزید . نمی دونم چرا یه حسی به من می گفت مادر زن داره صحنه سکس ما رو می بینه و خیلی هم حال می کنه . من سختم بود . چند دقیقه گذشت تا بی خیال شدم .. به خودم گفتم ولش .. بذار هر غلطی دلش می خواد بکنه .. منم عمدا لامپا رو روشن کردم که سوسن خانوم مادر سهیلا خانوم راحت تر جریانو ببینه . روشن کردن لامپها باعث شد که یه سایه ای از سوسن روی دیوار گلخونه بیفته . دیگه مطمئن شدم که داره حال می کنه . خیلی هم خوش بدن بود . یک درسی باید بهش می دادم . ولی نمی دونستم چه جوری حالشو بگیرم . روز بعد سهیلا خواست تا اونو برسونم خونه یکی از دوستای اصفهانیش که قبلا در دانشگاه همکلاس بودن .
-عزیزم خودت برو اگه خواستی نا هار هم بمون ..
اونو فرستادم .. مادر زنه رو دیدم که خودشو انداخته روی تخت و طوری به دمر افتاده که دو تا قاچای کونش بیرون زده .. آخه یه لباس خواب توری بدن نمای به رنگ بدن تنش کرده بود که اونو خیلی خواستنی نشون می داد . فکر نکنم واسه مرحوم شوهرش تنش کرده باشه ... یه دو تا سر فه کردم و وارد شدم .. خودشو بر گردوند و نشست .. بدون این که سختش باشه ...
-چی شده بابک .
-هیچی مامان سهیلا رفته خونه دوستش .. ناهار هم نمیاد . ..
-این دیگه چه دوستیه که یه نصف روز می خواد بره دیدنش ...
-مامان خوابت میاد ؟
-نمی دونم چم شده . از وقتی که پدر سهیلا مرده عصبی شدم . بعضی وقتا قرص اعصاب که می خورم سر شب میفتم تا لنگ ظهر ..
-آره دیشب نصف شب دیدم .. توی گلخونه وایساده بودی از پشت شیشه داشتی ما رو می دیدی ...
-وااااایییییی نههههه چی رو می دیدم ..
کفرم در اومده بود ..
-مامان تو قرص اعصاب می خوری ؟
-آره مگه چی بود ؟!
-بهتر نیست به جاش از کپسول اعصاب استفاده کنی ؟
-انواع و اقسام کپسول داریم . حالا من نمی دونم تو از چی داری میگی ؟
شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو نشونش دادم و گفتم این کپسول ...
یه جیغی کشید و دستشو زد پشت دستش و گفت وااااایییییی زشته بابک .. تو داماد منی ..
کیرمو گرفتم طرف دهنش ..
-بازش کن تا به زور نکردمش توی دهنت ...
خوشش میومد ولی خودشو زد به ترسیدن .. همون اول توی دهنش خیس کردم . اونو خوابوندم .. لباس خوابشو در آوردم . شورت و سوتینش به این طرف و اون طرف پرت کردم . خودمم نفهمیدم که چه جوری لخت شدم . دیگه شده بودم مثل دیوونه ها ..
-اوووووهههههه چه خبرته ! هر کی ببینه فکر می کنه که دخترم اصلا بهت نمی رسه .
سوسن دستاشو گرفته بود جلو صورتش . مثلا خجالت می کشید و نمی خواست ببینه ...
-تو دهنت خالی کردم و نوش کردی ... حقته مادر زن جان .. تمام مادر زن های دنیا رو باید کس و کونشونو جفت کرد و با هم کرد .
انگشتامو فرو کردم توی کسش ... سه چهار سالی می شد که کیر نخورده بود . دستاشو آورد پایین تر و محکم به دهنش فشرد . .. همین جور داشتم خیسی کسشو بیرون می کشیدم . هیکلش درشت تر از اندام دخترش بود .. شونه های توپری داشت .. سینه هاش کمی شل نشون می داد . ولی اصلا از فرم کسش خوشم نیومد .. سعی کردم زیاد به فضای بیرونی کس توجه نکنم .. مهم همون درونش بود که با کیر کلفت من ساز گاری داشت . حالا دستاشو به سمت سینه ام دراز کرده مو هاشو می کشید لباشو گاز می گرفت ... یهو یه جیغی کشید و ساکت شد ..
-آب بده .. کسم آب می خواد ...
-سوسن جان مثل این که دوست داری زنم هم خواهر بچه ات بشه هم نا مادری ..
اونو که یه دور بر گردوندم و چشام به کون بر جسته و توپرش افتاد امونش ندادم ... از اون خیسی کسشو گرفته فرستادم طرف کون هر چند کافی نبود ولی کیرمو همچین کردم توی کونش که اون یکسره داشت بالش گاز می گرفت ..
-خیلی می چسبه سوسن جون . یادم باشه از این به بعد هر جا میریم سفر تو رو با خودمون بیاریم .
رو سوسن خم شده ..سرشو بر گردونده صورتشو نیم رخ کردم . لبامو گذاشتم رو لباش . حالا کیرمو به آرومی رو به جلو حرکت داده می کشیدمش عقب .. آخیشششششش ... آبم خیلی راحت بی هیچ فشاری توی کون مادرزن با حال و تر و تمیزم خالی شد ... همون کیرو بیرون کشیده فرو کردم تو دهنش . تازه اشتهاش باز شده بود . افتاد رومن و عین یه دختر چهارده ساله تازه نفس ممنوع الگوگلی داشت رو من حرکت می کرد .. انتظار داشت که بازم آبمو بیارم ..
-مامان خطر ناکه . باشه از ماه دیگه قرص بخور . تازه یه چیزی هم باید واسه دخترت بذاری ..
اینا رو گفتم تا آرومش کردم .. با هم رفتیم حموم و یه سرویس هم همون جا تر تیبشو دادم .. خلاصه با هم رفتیم بیرون نا هار خوردیم و دیگه هر کی رفت سر جای خودش خوابید ... ولی از اون به بعد مادر زن عزیزم با کپسول من حسابی ردیف شد .. حداقل هفته ای یک بار ردیفش می کردم ... ولی خیلی حال میده کردن مادر زن ...میگن حرامه ... ولی عیبی نداره یه چک تضمینی چیزی فرو کنین توی عبای این احکامی ها فتوا صادر می کنن که عیبی نداره کردن دختر و مادر با هم .. به شرطی که دختر نداند که شوهرش مادرش را می کند .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــابــــــــــا گــــــــــل کــــــــــاشتــــــــــی

اون روز شاهد صحنه عجیبی بودم . رفته بودم خونه پدر زنم . .. زنم و مادرش رفته بودن سفر .. من تنها بودم و می خواستم شامو برم اون جا ..
خواهر زنم شیما که دانشجو هم بود و بیست و دوسال داشت واسه درسای دانشگاهش نتونست که همراه مادروخواهرش بره سفر ...
اشتباه من این بود که باید در می زدم ولی از اون جایی که همسرم شیوا کلید خونه مادرشو داده بود به من و از اون جایی که تنها دامادشون بودم و گفته بودن هر وقت که بخوام می تونم سر بزنم دیگه با کلید خودم در و باز کردم . ولی چشمتون روز بد نبینه . خواهر زنم شیما, شاهرخ خان پنجاه ساله رو بسته بود به ستون . کاملا لخت .. و به بدنش شلاق می زد . نظیر این صحنه رو در فیلمهای سکسی دیده بودم که به اون می گفتن میسترس اسلیوی .. یه لحظه که روشون به سمت دیگه ای بود سریع خودمو پشت کاناپه ها پنهون کردم . با اونا فاصله داشتم . ولی جایگاه مناسبی نداشتم . شیما هم کاملا لخت بود .. اوخ اوخ ...با شلاق می زد به کیر بابا شاهرخش ... طناب دور ستونو باز کرد و یه پاشو گذاشت رو سر پدرش و اونو مجبور کرد که کسشو بلیسه ... هر چند لحظه در میون به زحمت چند ثانیه فیلم ازشون می گرفتم . لحظاتی بعد دختره یه قلاده انداخت گردن باباش و اونو مثل سگ روی زمین می کشید معلوم نبود این مسخره بازیها چیه . دو تایی شون زده بود به سرشون و اسیر فیلم و این جور بر نامه ها شده بودند . خلاصه .. رسیدم به جایی که پدره عین یه سگ زبونشو تا حلق در آورد و رو کس دخترش می کشید ..
شیما : بخور .. بخور .. واق واق کن ..
پدره هم ادای سگ رو در می آورد . واقعا این شاهرخ خان عجب اسیر کس دخترش شده بود .. شیما یه دستی به زیر بیضه های باباش زد و کیر پدرشو گرفت توی دستش و با چند تا لیسی که به نوک و تنه اش زد اونو شق کرد . پدرشو کنار ستون دراز کرد و رفت رو کیرش نشست .. ..
-آخخخخخخ بابا بابا .. محکم تر ...
شاهرخ : تو که همش داری ضربه می زنی . ..
چه صحنه ای شده بود حالا راحت تر فیلمبرداری می کردم . چون هیشکدومشون نمی تونستن منو ببینن . ولی به شدت تحریک شده بودم . خودمو لخت کردم . به کیرم کرم مالیدم . رفتم سمت اونا .. تا نزدیکشون شدم دو تایی شون هوشیار شده می خواستن فرار کنن که محکم و دو دستی چسبیدم به ستون و نذاشتم که کیر شاهرخ از کس دخترش بیاد بیرون ...
-بس کنین . من از صحنه فیلم گرفتم . اگه می خواین زنم شیوا و مادر زنم شهلا متوجه جریان نشن منم بیارین توی خط ..
کون خواهر زنمو از وسط باز کرده از پشت گذاشتم توی کونش .. چه کون تنگ و خوش دستی داشت . جوووووووون ...
-نههههه نههههه کون درد داره . کون درد داره .
-بیا جلو شیما کوسو ... تا حالا بابات صد دفعه کونتو کرده . نگو درد داره ..
-بابا اسلیو منه .. تو اسلیو من میشی ؟که من بشم میسترس ؟ ..
خنده ام گرفته بود . دختره کس خل زیر کیر من قرار داشت , داشت از این مزخرفات تحویل من می داد .. چه کشکی ! چه آشی ! چه دوغی ! .. منم واسه این که دلشو نشکنم و مخشو کار بگیرم گفتم آره عزیزم .. عشق من ..منم اسلیو تو میشه . فدای تو ارباب زیر کیرم برم ..
با یه فشار نصف کیرم رفت توی کونش . حدسم درست بود پدرش به اندازه کافی اونو کرده بود . ولی حالا به من چقدر مزه می داد !. دستامو به سینه ها ش فشرده چنگش می گرفتم . آخیش په شونه هایی داشت .. یه نگاهی هم به حرکت دو تا کیر انداخته و از هار مونی اونا با هم لذت می بردم . شیما مرتب جیغ می کشید ... همزمان, من و پدر زن دو تایی مون آبمونو خالی کردیم ..
-بابا جون اجازه میدی من شیما رو ببرم ؟
دو تایی با هم رفتیم حموم . ابتدا خودشو تمیز کرد و بعد حسابی اونو از کس کردم . .. و بعد ار این که ار گاسمش کردم کیرمو فرو کردم توی دهنش و اون آبمو خورد تا این که ار گاسم شد . ..
-بابا جون گل کاشتی ..
-پسرم داماد گلم .تو هم خوب سر حالی . -
بابا هر چی نباشه ما بیست سال کم سن تریم .
شیما : هر دو تا تون گل کاشتین ... عالی بود .. عالی ...
پدر زن رفت و من و خواهر زنم همچنان مشغول بودیم ... شیما قول داد که همیشه با من همراه باشه ...و تا حالا که چند ماهی از اولین آمیزش من و اون می گذره به قولش وفادار مونده .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
طــــــــــلاق اشتبــــــــــاه .. آشــــــــــتی اشتبــــــــــاه

روحیه ام کسل بود . منوچهر دیوونه کاری کرده بود که از هم جدا شیم . چاره دیگه ای نمونده بود . از بس به من شک می کرد . بد دل بود .. هر مدل لباس که می پوشیدم می گفت این طور نه اون طور نه .. حتی جلوی خونواده اش و برادراش هم باید رعایت می کردم . انگار همش منتظر بود که یه چیزی ازم گیر بیاره . و به خودش بقبولونه که من اهل خیانتم . بالاخره از هم جدا شدیم . حتی مهرمو به من داد و با این کارش مثلا خواست فکرشو آزاد کنه . در حالی که من با همه ناراحتی و عواقب ناشی از طلاق به آرامش بیشتری رسیدم تا اون . جونم به لبم رسیده بود . خیلی مسخره بود . هر دو همو دوست داشتیم . ولی کارمون به این جا کشیده بود .. از اون روز به بعد هر جا می رفتم همه منو به یه چش دیگه نگاه می کردند . نمی خواستم فکرای بدی راجع به من داشته باشن . می دونستم مردا زنای طلاقو خیلی راحت الوصول حس می کنن . یه حس مالکیت نسبت به اونا دارن ... اون قدر ا هم واسم سخت نبود ترک رابطه جنسی .. چون این اواخر هر بار که منوچهر میومد سمت من با یه حالت فراری و بهت زده .. گویی که زنش در اختیار دیگران بوده باشه . شاید به این دلیل بود که من خیلی ناز و خوشگل بودم . اونم بد نبود ولی اختلاف تیپمون زیاد بود .. از بس دوستام تو گوشم خوندن که بی خیال باشم و فکرمو از این مسائل دور کنم منم زدم به بی خیالی .. ولی نتونستم مثل بقیه دوستام چه مجرد و چه متاهل و حتی چه مطلقه قانع شم که یه دوست پسر یا مرد واسه خودم بگیرم و این جوری تسکین پیدا کنم . هنوز سایه منوچهر رو رو سرم حس می کردم . داغون شده بودم ... تا این که یه پسر سمج وارد زندگیم شد .. دو سال ازم بزرگتر بود . سی سالش بود . می گفت تا حالا دستش به زنی نرسیده .. حرفشو باور نکردم .. ولی تو گوش من خوند و خوند و خوند تا این که حس کردم عشق یه بار دیگه در خونه منو زده . اما این بار عشق خیلی زود رنگ و بوی هوسو پیدا کرده بود . خیلی با خودم جنگیدم که خودمو در اختیارش نذارم . چون می دونستم در این جور موارد تسلیم شدن برای زنا یعنی باختن . من دیگه از باختن خوشم نمیومد . دیگه دوست نداشتم ببازم .. منوچهر خونه رو گذاشته بود واسه من .. و بالاخره اون شب . نوروز رو دعوتش کردم تا بیاد خونه مون . خودمم می خواستم . سر شار از نیاز بودم . تمنای اونو داشتم . با یه بوسه داغ شروع شد .. یکی یکی لباسامو در آورد . تمام اینا در عرض کمتر از ده دقیقه صورت گرفت . از زمانی که پا شو گذاشته بود توی خونه مون ... و خیلی زود هر دو مون بر هنه و در آغوش هم بودیم . دیگه فرصتی برای فکر کردن نداشتم . برای این که گذشته رو بر رسی کنم و این که به این فکر کنم که این کاری که دارم می کنم درسته یا نه ؟ با یه دیوونه ای از دواج کرده بودم که کار منو به این جا کشونده بود . نمی تونستم از یک سوراخ دو بار گزیده شم . مرد دهن بینی که تابع خونواده اش هم بود و مدام توسط مادر و خواهرش تحریک می شد . و همش فکر می کرد که می خوام پیش داداشاش جلب توجه کنم ... لبای نوروز رو سینه هام قرار گرفت .. با کف دستش کسمو به آرومی مالش می داد .. با نگاه خمارم از اون خیلی چیزا می خواستم . می خواستم گذشته مو خاکش کنم . واسه یه لحظه حس کردم کیر کلفت و درشت اونو که توی کسم جا گرفته ..
-آخخخخخخخخخ نوروز نوروز ... محکم تر ..محکم تر ..من خیلی وقته طعمشو نچشیدم . حسش نکردم ..
-اگه بخوای همیشه می دمش به تو . فقط برای تو .
اون جوری که منو می کرد نشون می داد که تجربه اش زیاده . اولین بارش نیست . پا هامو انداخت رو شونه هاش ... اون قدر سریع و با لذت کیرشو می کرد توی کسم و می کشید بیرون که فقط تونستم بهش بگم که همین جوری ادامه بده . ریزش گرمای خاصی رو از کسم حس می کردم که ادامه داشت ولی دلم می خواست که همین جوری ادامه می داد و داد ..تا این که حس کردم می خوام توی بغلش بخوابم ... گذاشت که سرمو بذارم رو سینه اشو بخوابم . وقتی از خواب پا شدم خودم رفتم رو کیرش نشستم .. بیدارش کردم و تا می تونستم بهش حال دادم ...
دو روز بعد سر و کله منوچهر خان شوهر سابقم .. پیداش شد ... گفت که اشتباه کرده .. زنی نمی تونه به خوبی و وفاداری من پیدا کنه .. حاضر شد هر تعهدی رو بده که بر گردیم سر زندگی مشترکمون .. بهش نگفتم من دیگه اون زن سابق نیستم . من تازه لذت زندگی و بی سر خر بودن و نجات از شر یه شوهر شیش در هشتو حس کردم . دیگه نمی خوام خودمو بد بخت کنم ... با خودم گفتم درسته طلاقمون اشتباه بوده ولی آشتی ما هم در این شرایط اشتباهه . ربطی به این نداره که ممکنه من حالا بهش خیانت کنم و یا یک بار دیگه این هوسو داشته باشم که خودمو در اختیار نوروز بذارم که می دونستم این کارو می کنم .. دیگه کار از کار گذشته بود .. اون حس من به زندگی مشترک و از دواج دیگه از بین رفته بود .. حس یک زن هر جایی رو نداشتم اما منم می خواستم زندگی کنم می خوام زندگی کنم . منم یک انسانم .. البته این اطمینانو داشتم که منوچهر آدم بشو نیست ..
-عزیزم دیگه تموم شد . آشتی بین من و تو مفهومی نداره .. آبی که رو زمین ریخته شد دیگه نمیشه جمعش کرد ...
اعصابم به شدت متشنج شده بود .. اما وقتی صدای زنگ تلفن و صدای نوروز رو شنیدم فراموش کردم که شوهر سابقم این جا بوده و اعصاب منو به هم ریخته ... وقتی گفت کی می تونم بیام و تو رو ببینم .. بهش گفتم همین حالا زود بیا تا دیر نشده ....پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
این داستان کپیه

بالاخره بعد از چند وقت کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم این خاطره رو بنویسم و واقعیت داره من 22 سالمه و مامانم 50 سال یه زن مومن چادری و نماز خون و عموم 58 یا 60 داره بابام مسافرت بود و من مامانم تنها خونه بودیم صبح جمعه بود که من واسه چند تا کار زدم بیرون ابتدا رفتم کارواش ماشین و شستم که بعدش واسه خرید یه قطعه ماشین به خارج از شهر برم که طول میکشید ماشین که شستم حوصلم نشد و اومدم طرف خونه نزدیک که شدم دیدم ماشین عموم پارکه جلو خونه ضد حال خوردم خیلی هم ازش خوشم نمیاد (عموم هم معروف بود به جنده بازی و اینکه تمام پولاش خرج جنده ها کرده بود یعنی فقط به کیرش اهمیت میداد) اومدم پارک کنم دیدم موبایلم زنگ خورد شماره خونه بود الو مامان کجایی کجا رسیدی تعجب کردم گفتم چیزی شده چیزی احتیاج داری گفت نه می خاستم ببینم چیکار کردی گفتم تازه از شهر خارج شدم یک ساعت تا برسم اونجا ، ظهر نون میگیرم و میام قطع کردم دلهره برم داشت شیطون اومد تو سرم اروم از ماشین پیاده شدم رفتم تو حیاط از پشت رفتم در کوچیک داخلی حال که چوبی بود و راهرو مستاجر بالا بود که رفت و امد زیادی نداشتن و یه تیکه شیشه پایینش نصف حال پیدا بود تا صحنه رو دیدم می خاست قلبم واسه مامانم پایین مبلها جلو تلوزیون نشسته روبرو من داره قلیون میکشه و پاهاشو دراز کرد
ه و عموم هم کنارش پاهاشو دراز کرده و زیپش و باز کرده داره خیلی خونسرد با کیرش ور میره مامان قلیون رو لبش بود و اروم زیر چشی نگاه میکرد و انگاری نگاش به تلوزیونه بعد از یه دقیقه عموم خودش کشید نزدیک تر و تقریبا نزدیک مامانم شد و همون جوری که مامانم نگاهش اونبر بود زیر چشمی نگاه میکرد دست چپ مامانم رو گرفت گذاشت رو کیرش و مامانم اروم شروع کرد با کیر عموم ور رفتن و زیر چشمی نگاه میکرد ' کیرش از کیر من خیلی بزرگ تر بود و یکم زیادی کلفت بود که دیدم قطره قطره کم اب ازش میاد بیرون مامانم ابرو میمالید به سر کیرش و همه سیر کیرش خیس شده بود و عموم خم شد پایین تر و حر
کت نمیکرد که مامانم قلیون رو گذاشت کنار و خم شد رو پاها عموم و حرکت دستشو تند کرد و اروم سر کیر عموم و گذاشت تو دهنش شروع کرد مک زدن اصلا یه دقیقه هم نشد که از دهنش در اورد و لباس بلنده شد داد بالا تا بالا سینه هاش و شلوارشو دراورد همونجا همونطوری رو کمر خوابید یه کس تمیز کوچولو یکم سبزه بود و بسته جمع جور یکم خیس شده بود که واسه کیر عموم یکم تنگ بود عموم بلند شد و فقط شلوارشو دراورد و پیرهنش تنش بود و نشست بین پاها مامانم و پیرهنشو گذاشت تو دهنش عموم پشت من بود و دیدم دستشو اورد پایین فهمیدم کیرشو گرفته و می خاد بکنه تو تا سفت شدن مامانمو دیدم و حرکت دست
و پاهاش و فهمیدم کیرشو کرده تو کس مامانم و دستشو برد سینه هاشو گرفت و یه دقیقه بعد خابید رو مامانم ' مامانم دستشو اورد دور گردنش قفل کرد و عموم شروع کرد عقب جلو خودشو داد بالاتر که حرکت کیر عموم تو کس مامانم و دیدم تا نصفه در میومد دوباره میرفت تو و هیچ وقت باورم نمیشد تو این سن اینقدر خوب سکس کنن بعد از 10 دقیقه که عقب جلو میکرد یه چیزی زمزمه میکردن نشنیدم درست که مکث کردن و عموم کیرشو تا اخر کرد تو کس مامانم و مکث کرد و یه چیزی میگفتن فکر کردم ابش اومده که از جاش بلند شد و اروم کیرش و دراورد کس مامانم قرمز شده بود و یکم باز عموم بلند شد رفت طرف حموم ترسید
ه بودم یکم می خاستم بلند شم برم که دیدم مامانم برگشت خابید رو شکم و بالشت رو گذاشت کنار زیر دستش که عموم همون جوری کون لختی اومد شیشه شامپو تو دستشه و نشست رو کون مامانم اندام مامانم اصلا افتاده و داغون نبود خیلی سر حال مثل یه زن 35 ساله دیدم یکم شامپو زد به سرکیرش و عقب جلو کرد و همون دستشو مالید لای کون مامانم ، مامانم یکم سرشو اورد بالا و عموم کیرشو گرفت گذاشت رو کون مامانم یکم فشار داد که مامانم تکون خورد خودشو یکم داد بالا که دوباره دراز کشید دستشو اورد عقب و کیر عموم رو گرفت اروم اروم فشار داد داخل که دو باره پاهاش سفت کرد فهمیدم کیر عموم رفته تو کونش عموم خم شد و شروع کرد عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه کیرش و دراورد یکم اب دهن بهش زد و دوباره کرد تو کون مامانم و حرکتشو تند کرد و یباره مکث کرد دو باره یه چیزی دم گوش مامانم گفت و مامانم 7.8 تا دستمال کاغذی کشید بیرون گذاشت رو کمرش و عموم کیرشو دراورد و ابشو ریخت رو دستمال کاغذی رو کمر مامانم و مامانم سرشو داد بالا عقب نگاه میکرد که یه دستمال دیگه گذاشت سر کیر عموم و خشک کرد و دیدم عموم داره همون جوری شلوراشو میپوشه سریع زدم بیرون دور واسادم سریع زد بیرون و رفت منم 20 دقیقه بعد اومدم خونه مامانم داشت دوش میگرفت و بهم گفت چرا زود اومدی گفتم خوصلم نشد برگردشتم و خیلی عادی و رلکس بود .
     
  
زن

 
Farzinwife: این داستان کپیه

با سلام راستش نمی دونم نویسنده این داستان کیه و خودمم اولین باره که با هاش روبرو میشم .. هر کس می دونه اعلام کنه ..البته اگه در بحث پیرامون داستانها مطرح می شد بیشتر تناسب داشت .. در هر حال از توجهت به این مجموعه و داستانهای آن سپاسگزارم .. خسته نباشید ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 31 از 34:  « پیشین  1  ...  30  31  32  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA